بازاندیشی نه تنها به عنوان مهمترین ویژگی زندگی در جهان مدرن معرفی می گردد بلکه از مهمترین دغدغه ها و چالش های اندیشه متفکران علوم اجتماعی معاصر نیز است. در آراء متفکرانی مانند آنتونی گیدنز بازاندیشی به عنوان ویژگی اصلی دوران مدرن و بخش جدایی ناپذیر از زندگی سیاسی و اخلاقی معاصر مطرح می گردد. در حالی که میشل فوکو این پرسش را در برابر ما می نهد که چگونه بازاندیشی به عنوان ویژگی اصلی در دنیای مدرن می تواند همچنان در کنار روابط قدرت و بازتولید اشکال اجتماعی سلطه قرار داشته باشد؟ این مقاله با بهره گیری از نگاه تبارشناسانه فوکویی تلاشی است در جهت توضیح این سوال که چگونه بازاندیشی به مهمترین ویژگی عصر مدرن تبدیل شده است؟ بنابراین، با تکیه بر متون اصلی، در بخش اول به طرح بازاندیشی در آراء گیدنز به عنوان ویژگی اصلی دنیای مدرن پرداخته و در بخش دوم، با نگاه تبارشناسانه فوکو به توضیح چگونگی تبدیل بازاندیشی به ویژگی اصلی دنیای مدرن می پردازیم. این مقاله به ما نشان خواهد داد که تا چه اندازه باید اعتماد خود به بازاندیشی در دنیای مدرن را مورد ارزیابی مجدد قرار دهیم.