در باب تحولات مفهومی قدرت و فرهنگ و تأثیر این دو پدیده اجتماعی، مطالعات گسترده ا ی در روابط بین الملل صورت گرفته است، اما کمتر تحقیقی به ارتباط متقابل این دو در عرصه روابط بین الملل پرداخته است؛ درحالی که امروزه اهمیت این ارتباط به ویژه با طرح نظریه قدرت هوشمند از اهمیت بسزایی برخوردار است. بر این مبنا، پژوهش حاضر درصدد است تا در چارچوب مفهومی قدرت و بر اساس روش مقایسه ، نحوه ارتباط فرهنگ و قدرت را در سه رویکرد انتقادی، پساساختارگرایی و سازه انگاری مورد بررسی قرار دهد. انتقادی ها، پساساختارگراها و سازه انگاران هر کدام به ترتیب نقش ابزاری، قوام بخش یا گفتمانی و تکوینی برای فرهنگ نسبت به قدرت قائل هستند. دراین ارتباط، سؤال این پژوهش این است که رویکردهای سه گانه انتقادی، پسا ساختارگرایی و سازه انگاری چگونه ارتباط فرهنگ و قدرت را در عرصه روابط بین الملل تبیین می کنند. یافته ها حاکی از آن است که با مقایسه دیدگاه سه رویکرد فوق در باب ارتباط قدرت و فرهنگ در روابط بین الملل، درمی یابیم که این دو پدیده در عرصه روابط بین الملل در یک فضای سیال و پویا مرکب از مفاهیم فرهنگی ایدئولوژی، معنا، هویت سازی، هنجار آفرینی به شکلی متقابل به یکدیگر قوام می بخشند و در این قوام بخشی متقابل و پایان ناپذیر است که تأثیرات متقابل قدرت و فرهنگ در قالب امنیت، نظم و ثبات ظهور پیدا می کند.