توجه به عقل و تعقل از همان آغاز ظهور اسلام به عنوان یکی از راههای اساسی معرفت و رسیدن به حقیقت در آیات و روایات مطرح شد؛ به طوری که جاهلیت را عین بی عقلی و اسلام را عین عاقلی بیان کرده اند. تاثیر این نوع تفکر را در شعر شاعران سده های نخست ادب فارسی، بویژه فردوسی و ناصر خسرو بخوبی می توان دید؛ تا آنجا که ستایش خرد و عقل یکی از بن مایه های شعر آنان به شمار می رود.
اما به سبب اختلافات مذهبی و ظهور مکاتب کلامی، بویژه پس از ظهور ابوالحسن اشعری در سده سوم و تثبیت اندیشه های او به وسیله مدارس نظامیه در سده پنجم و ترویج این اندیشه ها در آثار کسانی، همچون محمد غزالی، به جای مبارزه با معتزله و فلاسفه، مخالفت با عقل رواج یافت.
تاثیر این نوع اندیشه با ظهور سنایی در ادب فارسی آشکار شد و از آن پس خردستیزی و هیچکاره دانستن عقل یکی از اساسی ترین مضامین شعر شد و عقل بزرگترین رقیب عشق به شمار رفت و این اندیشه سالها حکمرانی کرد؛ به طوری که کوششهای بزرگانی، چون ملاصدرا در حکمت متعالیه یا آثار نویسندگانی، چون صائن الدین علی ترکه نیز نتوانست این نوع اندیشه را بکلی از میان ببرد.