فصل ممیّزِ ادبیّات نوین با ادبیّات کلاسیک فارسی در ورود مضامین نو و تازه است؛ مضامینی چون تجدّد یا مدرنیته، ملیّت و ملّی گرایی، قانون و قانون گرایی، زنان و حقوق اوّلیه آنان، آموزش و پرورش نوین، مبارزه با عقاید خرافی، نقد باورهای نادرست و آزادی و آزادیخواهی. این مقاله کوشش خواهد کرد تا با ارائه دلایل کافی ثابت کند، آزادی و آزادیخواهی که مترادف با دموکراسی غربی است، در شعر شاعران دوره مشروطه، نسبت به سایر مضامین نو اصلاً جایگاه بایسته و درخوری ندارد. نه تنها بسامد این مضمون نوین در شعرشاعران این دوره بسیار کم است، بلکه منظور از آزادی مورد نظر شاعران در همین بسامد اندک ابیات نیز، در بسیاری از موارد با مبانی دموکراسی متفاوت است. آزادی نه تنها دغدغه اصلی شاعران دوره مشروطیّت نیست، بلکه در شعر بزرگترین شاعر آزادیخواه این دوره، یعنی فرخی یزدی، به ندرت در مفهوم غربی آن به کار رفته است. به علاوه تفاوتهای عمده ای است در برداشت فرّخی یزدی و لاهوتی و عشقی از آزادی، با برداشت مرحوم ملک الشعرای بهار و عارف قزوینی از آن. می توان گفت گرچه آزادی که مترادف با آزادی قلم و بیان و اندیشه باشد، در شعر شاعران این دوره کمابیش دیده می شود، اما به جز بهار که در دیوانش کاربرد کلمه آزادی در مفهوم غربی آن نسبتاً بسامد بالایی دارد، دیگر شاعران این دوره آزادی را بیشتر در مفاهیمی متفاوت به کار برده اند.