۴.
مقدمه: تبارشناسی و روش های تحقیق منبعث از آن مانند تحلیل گفتمان، امروزه کاربرد زیادی یافته اند و موضوعات و پدیده های اجتماعی بسیاری با این روش مورد پژوهش قرار می دهند. از سوی دیگر این روش متناسب با سنت اسلامی نیست و منجر به نسبیت گرایی روش شناختی خواهد شد. در این مقاله قصد داریم با بهره گیری از روش تطبیقی، از نگاه سنت اسلامی و با تکیه بر روش شناسی بنیادین حمید پارسانیا، روش تبارشناسی فوکویی را بررسی و نقد کنیم.
تبارشناسی میشل فوکو: فوکو پس از روش دیرینه شناسی و تحت تأثیر نیچه، تبارشناسی را مطرح کرد. او در روش تبارشناسی بر اساس دو مؤلفه «تاریخیت» و «قدرت»، شکل گیری پدیده های فیزیکی، اجتماعی و نظام های علمی را در طول تاریخ توضیح می دهد. تاریخیت در نظر فوکو، به معنای فقدان غایت و تلقی کلی و آینده ای مشخص از تاریخ است و بنابراین روایت فوکو از تاریخ، معطوف به مسئله زمان حال است؛ او ناظر به مسئله اکنون، به تاریخ گذشته مراجعه می کند و چون لحظه اکنون در نظر او، مقید به هیچ ضرورتی ازلی نیست، تاریخ گذشته نیز فاقد پیوستگی ازلی و ناظر به گسست های تاریخی است. در این تلقی، شناخت و تکوین تاریخ و نظام های علمی در طول تاریخ، محصول تصادف و «تفاوت» بوده است، در حالی که در سنت اسلامی، اعتبار نظریه های علمی وابسته به ایده «اینهمانی» و وحدت کلی تاریخ است. همچنین در نظر فوکو، قدرت، هم برساخته تاریخ و هم برسازنده آن است و از این جهت اشیاء اساساً در تاروپود روابط قدرت تکوین می یابند. در این نگاه، قدرت کالا یا حقیقتی نیست که در اختیار و تملک کسی قرار بگیرد، بلکه قدرت امری سیّال و منتشر و حتی فاقد جوهر و ذات است. قدرت همان عاملی است که سازنده تفاوت اشیاء است و تمایز و تشخص هر شیء یا هر گفتمانی از شیء و گفتمان دیگر، ناشی از روابط قدرت است. تاریخ، عرصه عملکرد مراسم قدرت است و در نتیجه بشر از یک نوع سلطه به نوعی دیگر می رسد. یکی از مؤلفه های اساسی قدرت در روش تبارشناسی، پیوند وثیق آن با علم و نظام های دانشی است؛ بر این اساس علم، دیگر حقیقی برخوردار از ضرورت ازلی و خارجی و محصولی فارغ از اقتضائات تاریخی نیست. در این نگاه علم محصول قرارگرفتن در درون شبکه ای از روابط قدرت، در قالب گفتمان ها است. ما با رژیم های حقیقتی روبه رو هستیم که محصول روابط قدرت در هر دوره اند. مطابق رابطه قدرت و دانش در تبارشناسی فوکو، قدرت، بدون دانش اِعمال نمی شود و قدرت، نیز منشأ دانش است. روش تبارشناسی در استمرار نظریات و چشم اندازهای جامعه شناسی معرفت، هیچ نقشی برای مابعدالطبیعه سنتی در تکوین نظریات علمی قائل نیست و علم و معرفت را امری صرفاً تاریخی و اجتماعی و محصول روابط قدرت می داند.
روش شناسی بنیادین حمید پارسانیا: روش شناسی بنیادینِ پارسانیا که از مبانی فلسفه اسلامی استنباط شده، روش شناسی است که قصد دارد تعاملات میان اصول ثابت و ازلی یک نظریه علمی از یکسو و متغیر و تاریخی آن را از سوی دیگر توضیح دهد. در این روش شناسی، در کنار توجه به اقتضائات متغیر تاریخی، به هسته مرکزی و ثابت و اتصالِ هر نظریه با حقیقت نفس الأمری سازگار با خودش نیز توجه می شود. روش شناسی بنیادین با تکیه بر مجموعه مبانی و اصول موضوعه ای که نظریه علمی بر اساس آن شکل می گیرد، چارچوب و مسیری را برای تکوین علم پدید می آورد. در این روش از سه جهان بحث می شود: جهان اول، مقام نفس الأمر یک نظریه است که فراتاریخی و مابعدالطبیعی است و با تغییر افراد و جامعه و همچنین در طول تاریخ تغییر نمی یابد. جهان دوم، نظریه را در ظرف آگاهی و معرفت عالِم بررسی می کند و در واقع همان، جهان ذهنی عالِم است که حقایق نفس الأمری را دریافت می کند و سرانجام، جهان سوم، جهان اثبات نظریه علمی در جهان اجتماعی و تاریخی است. به طور خلاصه جهان اول جهان منطقی و معرفتی، جهان دوم، بُعد وجودی عالِم و جهان سوم، جهانِ جامعه و تاریخ و فرهنگ است.
مقایسه تطبیقی دو روش: با توجه به مفهوم تاریخیت، جهان سوم در روش شناسی بنیادین، جهانی است که با روش تبارشناسی مرتبط می شود و به بحث از چگونگیِ تغییر اپیستمه ها می پردازد؛ اما نقطه تمایز اساسی و مهم آن با روش تبارشناسی فوکو آن است که در عین توجه به تکثر تاریخی، به مابعدالطبیعه مقید مانده است. پارسانیا با تلقی انسان به مثابه نوع متوسط، معتقد است که در ذیل نوع متوسط، انواع اخیر متعدد و متکثری می توانند جهان های اجتماعی و تاریخ های مختلفی را رقم بزنند. بنابراین امکان اشکال مختلفی از جهان اجتماعی و تاریخی در ذیل ضرورتِ مابعدالطبیعیِ انسان فراهم می گردد. به علاوه پارسانیا با بهره گیری از نظریه اعتباریات علامه محمدحسین طباطبایی، اعتباریات علم اجتماعی را مقید به مبانی مابعدالطبیعی می داند و به همین جهت، تکثر جهان های اجتماعی را با توجه به وحدت وجود مشکک توضیح می دهد. در انتهای این مقاله، با توجه به تعریف قدرت نزد فیلسوفان مسلمان، مخصوصاً صدرالمتالهین شیرازی و تمایز آن با تعریف متکلمان مسلمان از قدرت، نشان می دهیم که چگونه مفهوم قدرت در حکمت متعالیه، می تواند قدرت مابعدالطبیعی خداوند و قدرت انسان را توضیح دهد. مطابق تعریف حکمای مسلمان، قدرت، «کون الفاعل بحیث إن شاء فعل و ان لم یشأ لم یفعل» است. در این تعریف، قدرت به مثابه صفت الهی، با نظر به نظام احسن تعریف می شود و بنابراین منافاتی با علم الهی ندارد. از سوی دیگر، چون در این تعریف، قدرت به صورت قضیه شرطیه تعریف شده است، عدم تحقق فعل ناشی از قدرت انسانی، به معنای نفی ضرورتِ فعل و قدرت الهی نیست. در قضایای شرطیه، صدق قضیه وابسته به صدق مقدم یا صدق تالی نیست، بلکه مبتنی بر استلزام مقدم و تالی است. با توجه به تعریف انسان در حکمت متعالیه به مثابه وجود ربطی، قدرت انسانی نیز همواره وابسته و مبتنی بر علم خواهد بود. در این دیدگاه، قدرت انسانی، می تواند تحقق نیابد، اما ضرورت ازلی قدرت الهی نفی نمی شود و قدرت می تواند قابلیت مطابقت یا عدم مطابقت با قدرت الهی را داشته باشد و در عین حال، نقصانی بر قدرت الهی ایجاد نشود؛ در حالی که در تلقی فوکویی و روش تبارشناسی او، قدرتِ انسانی، با توجه به وابستگی آن به شرایطِ صرفاً انسانی، نمی تواند با حقایق نفس الامری مطابقت داشته باشد. بنابراین با نفی تحقق قدرت انسانی، تاریخ دچار گسست می شود. به همین دلیل فوکو ناگزیر قائل به گسست گفتمان های تاریخی می شود و نمی تواند معیاری ازلی و ثابت را برای تغییرات تاریخی مدنظر قرار دهد.
نتیجه گیری: در تبارشناسی فوکو، به دلیل نفی نگاه مابعدالطبیعی و سیالیت تاریخی قدرت، دیگر هیچ مرجع نفس الامری برای تعریف علم بر اساس ایده مطابقت و این همانی باقی نمانده است بلکه ایده «تفاوتِ» گفتمان ها، هستیِ امور را مشخص ساخته و به تبع، از حیث معرفت شناختی، مهمترین وجه تشخص و تمایز یک نظریه علمی از نظریه علمی دیگر خواهد بود. در مقابل، روش شناسی بنیادین پارسانیا سعی دارد تا در عین توجه به نقش مقومِ مابعدالطبیعه (و نه تنظیم کننده آن) در شکل گیری یک نظریه علمی، به نقش و تاثیر زمینه های اجتماعی و تاریخی (جهان دوم و سوم) در فرایند تکوین علم نیز توجه کند. با توجه به تعریف این دو مولفه (تاریخیت و قدرت) در روش شناسی بنیادین، می توان نوعی از تبارشناسی مطابق با حکمت اسلامی را بازتعریف کرد و در تحقیقات اجتماعی به کار گرفت.
این مقاله به تایید نویسنده اول و مسئول مقاله، محمدرضا قائمی نیک و نویسنده دوم، احمد کاتب رسیده است و تعارض منافعی فیمابین نویسندگان نیست.