مبانی دین و توسعه در اندیشه ی شهید مطهری (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
این مقاله در پی آن است تا به پاسخگویی به سؤال «رابطهی دین و توسعه» از منظر شهید مطهری بپردازد. آنچه مسلم است، در نگرش ایشان، هر نوع دینی با توسعه سازگاری ندارد؛ همچنان که هر معنی و مفهوم، و هر الگو و استراتژی از توسعه نیز با دین همگامی و همراهی نخواهد داشت. به اعتقاد وی، دینی که بین دنیا و عقبی تعارض میبیند، و یا علم و دین و وحی و عقل را منافی یکدیگر میپندارد؛ هرگز راهی به سوی توسعه، و گامی در جهت توسعه نمیتواند بردارد. کما این که توسعهای که انسان را به دین گریزی و خدا فراموشی میخواند، و دستاورد آن به عقب راندن و کنار گذاشتن آموزههای الهی و وحیانی است، با هیچ دینی نمیتواند همراه گردد. اما اگر توسعه بستری برای رسیدن انسان به کمال انسانیاش باشد و کمال انسانی را، به تعبیر شهید مطهری، در تعادل و توازن انسان بدانیم، هدف و جهت توسعه باید عبارت از ارتقای مستمر یک جامعه یا نظام اجتماعی به سوی یک زندگی بهتر و انسانیتر باشد. بدین ترتیب جهت و هدف توسعه چیزی جز گسترش و تقویت گزینههای انسانی نیست، بر این مبنا چنین توسعهای نه تنها سر ناسازگاری با دین نداشته، بلکه میتوان چنین نتیجه گرفت که چنین توسعهای زمینه برای دستیابی دین به اهدافش را فراهم میکند، زیرا چنین توسعهای در تمامی ابعادش، اعم از سیاسی، اقتصادی و فرهنگی، سبب بروز و ظهور استعدادهای نهفته در انسان گردیده و راه را برای تحقق استعدادها و قابلیتهای او میسر میسازد. همان چیزی که، به تعبیر شهید مطهری، «قرآن تصریح میکند که نظام هستی و آفرینش، بر عدل و توازن و براساس استحقاقها و قابلیتهاست»، تا بشر بتواند به شکوفایی استعدادهای نهفته در ذات و آفرینش خود بپردازد.متن
وسعت نگرش، قدرت اندیشه، ایمان استوار، دلدادگی به معارف الهی و...، استاد شهید را به یکی از بزرگترین مدافعان و مبلغان دین در ایران معاصر تبدیل کرده است. (امام خمینی، 1378 ، 292) استاد شهید با مطالعه در حوزههای علوم انسانی، مانند انسان شناسی، جامعه شناسی، تاریخ، اقتصاد، سیاست و حقوق، در پی آن بود، تا نظریات جدید علمی را مبتنی بر بینش و نگرش اسلامی سازد، تا به تعبیر امام خمینی، «... خدای ناکرده اسلام در پیچ و خمهای اقتصادی، نظامی، اجتماعی و سیاسی متهم به عدم قدرت ادارهی جهان نگردد.» (همان، 218)
از این رو وی با تلاشی مضاعف کوشش نمود تا با تحقیق و پژوهش در حوزههای جدید، اسلام را کامل و جامع و مترقی و پویا نشان دهد، و آن را به طالبان و جویندگان اسلام ناب معرفی نماید. (ارمکی، 1377 ، 246)
در بینش این شهید بزرگوار دین اسلام، و به ویژه مکتب و مذهب تشیع، در برابر توسعه نه تنها منفعل نیست، بلکه با توجه به جهت گیری خاص و فعالی که در خصوص چگونگی زندگی این جهانی برای انسان دارد، در خصوص اهداف و جهت گیرهای توسعه نیز دارای موضعی مشخص و معین است، زیرا دین اسلام به دلیل جامعیت و کاملیت و مبتنی بودن آن بر پایهی فطرت و آفرینش انسان پاسخگوی تمام نیازهای انسانی است. بنابراین میتوان گفت، در نظر این شهید گرانقدر انسان، هم موضوع توسعه است، و هم عامل و هم غایت و هدف توسعه است. همان چیزی که به اعتقاد این شهید بزرگوار در جهت توسعه در غرب به فراموشی سپرده شده است، و در نتیجه پیامدهای ناگواری را برای بشریت به همراه آورده است. خود در این باره چنین میگوید:
بشر امروز پس از این همه موفقیتهای علمی، دردمندانه مینالد. از چه مینالد؟ کسریها و کمبودهایش در کدام ناحیه است؟ آیا جز در ناحیهی خلق و خوی و «آدمیت» است؟ بشر امروز از نظر علمی و فکری پا به جایی نهاده که آهنگ سفر افلاک کرده و سقراطها و افلاطونها باید افتخار شاگردیاش را بپذیرند، اما از نظر روح و خوی و منش، یک «زنگی مست تیغ بران به دست» بیش نیست. انسان امروز با همهی پیشرفتهای معجزهآسا در ناحیهی علم و فن، از لحاظ مردمی و انسانیت گامی پیش نرفته، بلکه به سیاهترین دوران سیاه خویش بازگشته است؛ با یک تفاوت، و آن این که از برکت قدرت علمی و فلسفی و ادبی خویش، برخلاف گذشته، تمام جنایتها را در زیر پردهای از تظاهر به انسانیت و اخلاق، نوعپرستی، آزادی خواهی و صلح دوستی انجام میدهد... این یکی از تناقضاتی است که منطق بشر امروز گرفتار آن است. (مطهری، 1377 ، 25-26)
و لذا «ریشهی مشکلات امروز بشر را در همین جا باید جست، همچنان که ریشهی نیاز بشر به دین و معنویت و ایمان به پیامبر را نیز در همین جا باید به دست آورد. (همان، 27) در نظر وی، در میان مکتبها و مسلکها و دینها و آیینها، تنها اسلام است که قدرت پاسخگویی به این نیاز را دارد. (همان، 29)
بخش اول
تعریفها و برداشتها از توسعه
توسعه چیست؟
در رابطه با معنی و مفهوم توسعه تعاریف متعدد و گوناگونی را میتوان یافت، که قبل از پرداختن به برخی از آن تعاریف، بیان دو مطلب لازم و ضروری به نظر میرسد:
الف) مروری هر چند گذرا به خاستگاه و پیشینهی تاریخی توسعه.
ب ) چگونگی و سیر تحولات مفاهیم توسعه، که این دو، خود میتواند زمینهی بهتری را در جهت درک و فهم و تبیین معنی و مفهوم توسعه فراهم سازد.
خاستگاه توسعه
شروع و آغاز رسمی دوران توسعه را میتوان همزمان با پایان یافتن جنگ جهانی دوم، و سخنان هری ترومن رئیس جمهور وقت ایالات متحدهی امریکا در ژانویهی 1949 دانست، که در پی آن طرح مارشال برای بازسازی مناطق آسیبدیده در جنگ جهانی دوم ارائه میگردد و این خود سبب میشود تا به صورت بیسابقهای مباحث توسعهی اقتصادی در کانون توجهات مجامع علمی قرار گیرد و دیری نمیپاید که موضوع توسعه به دانشی خاص، و مستقل از علم اقتصاد میانجامد. (ر. ک. به: زاکس، 1377 ، 14)
اظهار نظرها در رابطه با عوامل پیدایی توسعه
برخی از صاحبنظران اقتصاد توسعه، مانند جرالد مایر و گونار میردال، علل و عوامل متعدد و گوناگونی را در مورد توجه خاص به توسعهی اقتصادی پس از جنگ جهانی دوم ذکر کردهاند که مهمترین این عوامل عبارتند از:
1 ) پیدایی کشورهای رهیده شده از چنگ استعمار، و تازه به استقلال رسیده که با حرص و ولع فراوانی در پی جبران کمبودها و عقب ماندگیهای گذشته بودند، که این امر خود دستیابی به رشد و پیشرفت اقتصادی برای رسیدن به استقلال اقتصادی را دو چندان مینمود. (ر. ک. به: مایر، 1368 ، 16)
2 ) شروع جنگ سرد میان دو جناح پیروز و فاتح جنگ جهانی دوم (آمریکا و شوروی) و تلاش هر کدام برای جذب کشورهای تازه به استقلال رسیده در اردوگاه خود.
بدین جهت بخش مهمی از پژوهشهای دانشمندان علوم اجتماعی به مسائل و مشکلات این کشورها اختصاص یافت. (ر. ک. به: میردال، 1366 ، 13)
به نظر میردال تعارض میان دو قطب پیروز جنگ از مهمترین عوامل برانگیزانندهی علاقه و توجه این کشورها به گشوده شدن باب توسعه، به عنوان عامل جذب، در کشورهای توسعه نیافته است.
علل پیدایی نظریات توسعه از نگاه رستو
رستو، که خود از پیشگامان نظریه پردازان توسعه شمرده میشود، و نظریهی مراحل پنجگانهی رشد او که در دورهای از زمان جایگاه ممتازی را به خود اختصاص میدهد، علل و عوامل پیدایش افکار و نظریات خود را در رابطه با توسعه، شروع و آغاز مطالعات دربارهی پویایی جهان کمونیسم و سیاستهای مناسب امریکا در برابر دنیای کمونیسم میداند. از این رو وی با توجه به این دو علت نظریات خود را در رابطه با توسعه در جهان سوم مستلزم حفظ و گسترش منافع امریکا در سراسر جهان میداند. (ر. ک. به: رستو، 1374 ، 321)
با توجه به این سوگیری و جهت دار بودن شکلگیری دانش و فرایند توسعه است که برخی صاحبنظران در مباحث توسعه، مانند جرالد هلا، در اظهار نظری راجع به نظریات رستو آن را داستانی غمانگیز و بیدار کننده میخوانند. (ر. ک. به: مایر، 1368 ، 368)
و نیز نویسندهی کتاب پیشگامان توسعه احساس به خطر افتادن منافع کشورهای سلطه گر را عاملی میداند که سبب گردید تا بسیاری از اقتصاددانان اروپایی و آمریکای شمالی، به تهیه ابزارهایی برای حفظ و تکمیل منافع استعماری مبادرت نمایند. از این رو، چنین نتیجه میگیرد که: «بنابراین، ریشههای اقتصاد توسعه در اقتصاد استعماری و در مقتضیات سیاسی قرار دارد.» (همان، 18)
با توجه به همین سوگیری است، که نویسندهی کتاب نگاهی نو به مفاهیم توسعه معتقد است، اگر چه واژهی «توسعه نیافتگی» پیش از آن که ترومن در نطق خود به کار ببرد و از این واژه استفاده کند توسط افرادی مانند ویلفرد بنسون به کار رفته بود، اما تنها زمانی که ترومن آن را نماد و مظهر سیاست خود قرار داد، مورد توجه قرار گرفت، و کسب مقبولیت نمود. (زاکس، 1377 ، 15)
بنابراین، بیجهت نیست که مفهوم توسعه در میان متفکران و اندیشمندان غیر وابسته به مطامع استعماری، به خصوص در میان اندیشمندان مسلمان، از حساسیت خاصی برخوردار است، و با شک و تردید به آن نگریسته میشود و به تعبیر شهید مطهری این یکی از تناقضاتی است که انسان در عصر مدرنیته و تجدد درگیر آن است.
بشر امروز از نظر علمی و فکری پا به جایی نهاده که آهنگ سفر افلاک کرده و سقراطها و افلاطونها باید افتخار شاگردیاش را بپذیرند، اما از نظر روح و خوی و منش، یک «زنگی مست تیغ بران به دست» بیش نیست. انسان امروز با همهی پیشرفتهای معجزهآسا در ناحیهی علم و فن، از لحاظ مردمی و انسانیت گامی پیش نرفته، بلکه به سیاهترین دوران سیاه خویش بازگشته است؛ با یک تفاوت، و آن این که از برکت قدرت علمی و فلسفی و ادبی خویش، برخلاف گذشته، تمام جنایتها را در زیر پردهای از تظاهر به انسانیت و اخلاق، نوع پرستی، آزادی خواهی و صلح دوستی انجام میدهد... این یکی از تناقضاتی است که منطق بشر امروز گرفتار آن است. (مطهری، 1377 ، 25-26)
البته آنچه گذشت مربوط به جهت و اهداف توسعه است، که به برخی از اظهار نظرها دربارهی آن به طور اجمال اشاره شد.
مبانی توسعه
برخی در تلاشاند تا توسعه را برآمده و برخواسته از مدرنیته بدانند و خاستگاه آن را منحصر در مدرنیته قرار دهند، و در نتیجه آن را صرفا محصولی بدانند که تنها در سرزمین مدرنیته روییده میشود، در این صورت چنین توسعهای هرگز سر سازش با دین و آموزهای دینی ندارد. زیرا «مدرنیته سازمان بخردانه (فکری - روشنگرانهی) جامعه است، گونهای گسست تمام از باورهای فرجام شناسانه (باور به پایان تاریخ، و به جامعهی آرمانی و آرمان شهر) است و اعتقاد به هدفی علمی واز دیدگاه عقلانی توجیه شدنی، مدرنیته به این اعتبار «آغاز پلهی حکومت خرد» است، و ایدهی آن همبسته با ایدهی خرد باوری است، چنان که هرگاه یکی را کنار بگذاریم، دیگری از کف خواهد رفت.» (احمدی، 1374 ، 10)
و به تعبیر دیگر «مدرنیته به مفهوم «باور به عقل» همانقدر وابسته است که به مفهوم «پیشرفت»، در معنایی کلی، و «پیشرفت عقل انسانی»، در معنایی خاص. یعنی رشد اقتصادی، افزایش رقم شهر نشینی، پیشرفت ابزار ارتباطی و اطلاعاتی معنای مدرنیته است.» (همان) و خلاصه این که «مدرنیته یعنی خرد باوری، و تلاش برای بخردانه کردن هر چیز، شکستن و ویرانگری عادتهای اجتماعی و باورهای سنتی، همراه با پشت سر نهادن ارزشها، حسها، باورها و در یک کلام شیوههای مادی و فکری زندگی کهن.» (همان، 11)
بنابراین، براساس آنچه گذشت، جامعهای مدرن خوانده میشود که بنا به «قوانین انسانی» اداره شود و نه براساس قوانین الهی و آسمانی.
بر مبنا و اعتقاد شهید مطهری، به دلائل متعددی میتوان استناد نمود که چنین ملازمهای بین مبانی مدرنیته و توسعه و پیشرفت و دستاوردهای علمی وجود ندارد.
الف) در نگرش شهید مطهری عامل اصلی و اساسی توسعه نیاز بشر است، که این اختصاص به دورانی خاص نداشته و ندارد. (به این مبحث در آینده، در بحث نیاز به عنوان مبنای توسعه، به طور مفصل خواهیم پرداخت.)
از دیدگاه وی، به طور کلی نیازها و نیازمندیها در دو بخش جای میگیرند:
1 ) نیازمندیهای اولی؛
2 ) نیازمندیهای ثانوی.
نیازمندیهای اولی از عمق ساختمان جسمی و روحی بشر و از طبیعت زندگی اجتماعی سرچشمه میگیرد، تا انسان انسان است و تا زندگی وی زندگی اجتماعی است، آن نوع نیازمندیها هست. این نیازمندیها یا جسمی است یا روحی و یا اجتماعی. نیازمندیهای جسمی از قبیل نیازمندی به خوراک، پوشاک، مسکن، همسر و غیره؛ نیازمندیهای روحی از قبیل علم، زیبایی، نیکی، پرستش، احترام و تربیت؛ نیازمندیهای اجتماعی از قبیل معاشرت، مبادله، تعاون، عدالت، آزادی و مساوات. نیازمندیهای ثانوی نیازمندیهایی است که از نیازمندیهای اولی ناشی میشود؛ نیازمندی به انواع آلات و وسایل زندگی که در هر عصر و زمانی با عصر و زمان دیگر فرق میکند از این نوع است.
نیازمندیهای اولی محرک بشر به سوی توسعه و کمال زندگی است، اما نیازمندیهای ثانوی ناشی از توسعه و کمال زندگی است و در عین حال محرک به سوی توسعهی بیشتر و کمال بالاتر است. (مطهری، 1370 ، 50)
بنابراین، پویایی و نوآوری، که در راستای رفع نیازهای بشر به وجود میآید، چیزی نیست که بتوان آن را پدیدهی دوران مدرنیته و تجدد دانست، بلکه تا بشر بوده و هست این نیاز در او وجود داشته و دارد، و انسان در هر عصر و زمانی بر مبنای علم و دانش آن عصر به برآوردن نیازهای خود میپردازد.
ب ) متمم و مکمل بودن علم و ایمان (آنجایی که علم دچار سوی گیری نیست)
از آنجا که علم و دانش عامل آگاهی و بیداری وجدان و بستر اندیشه و تفکر برای خود یابی و ایجاد سؤالات اساسی در هدف از زندگی و در پی یافتن پاسخ به این پرسشهاست، و در حقیقت این همان چیزی است که ادیان الهی آن را در رأس برنامههای خود داشتند که بشر خود را بشناسد و هدف از آفرینش خود را بفهمد و درک کند، از این رو، انبیای الهی خود معلمان و آموزگاران بشریتند. بدین جهت است که بدخواهان بشریت در صدد برآمدند تا این کارامدی را، با از بین بردن اخلاق و فاسد نمودن آن، از علم بگیرند، در نتیجه علم را در خدمت شهوات بشر به کار اندازند، شهید مطهری، خود در این باره میگوید:
... خود پیشرفت و توسعهی تمدن خواه ناخواه منجر به یک سلسله بیداریها میشود. ماشین چاپ که اختراع شد، مطبوعات خواه ناخواه زیاد میشود؛ استعمار چه بخواهد چه نخواهد، افکار پخش میشود و انواع وسایل ارتباطی دیگری که هست؛ این بود که به فکر نیرنگ دیگری افتادند و آن این است که آن بال دیگر را خراب کنند. بال دیگر چیست؟ بال اراده، بال احساس شرف و کرامت ذات و این که من انسان هستم، بال اخلاق. تا وقتی که مردم جاهل بودند، برنامهی فاسد کردن انسانها از نظر اخلاق چندان برای استعمار مطرح نبود، نیازی به آن نبود، ولی از روزی که دیدند آگاهی تدریجا دارد پیدا میشود، نمیشود جلوی آگاهی را گرفت و مردم را برای همیشه در بی خبری گذاشت، گفتند حالا وقت این است که آن بال دیگر را از مردم بگیریم و آن، بال اخلاق، بال پاکی و طهارت است. اینجا بود که به مسألهی اشاعهی انواع فساد اخلاقها به عنوان یک مخدر و یک امر تخدیر کننده پرداختند، ولی این مسأله را به این نام نمی گفتند، همان را هم به نام تمدن میگفتند، به نام پیشرفت، به نام آزادی، به نام تمدن و پیشرفت و آزادی، از راه فساد اخلاق، بی حسی ایجاد میکردند. انسان اگر عالم و آگاه هم بشود، وقتی که خلقش، روحیهاش فاسد شد، نه تنها آن آگاهی به سود خودش و به سود جامعهاش نیست، بلکه همان آگاهی بیشتر به زیان جامعهاش تمام میگردد. چو دزدی با چراغ آید گزیدهتر برد کالا، تا روزی که دزد نبود چراغ نداشت، از روزی که چراغ پیدا کرد، دزدش کردند که از آن چراغ به نفع دزدی استفاده کند. (مطهری، 1367 ، 56)
ج ) تجربهی مسلم تاریخی در توسعه و پیشرفت علم و دانش و توسعهی فرهنگ و تمدن در بستر اسلام.
به اعتقاد شهید مطهری، «علمای اسلام در دورههای درخشان تمدن اسلامی، که جامعهای بسیط و بدوی به سرعت رو به گسترش و توسعه گذاشت، آسیا و قسمتهایی از اروپا و افریقا را در بر گرفت و بر ملتها و نژادهای گوناگون که هر کدام سابقه و فرهنگ خاصی داشتند حکومت کرد و هزارها مسألهی نو و جدید به وجود آورد، به خوبی از عهدهی وظیفهای که به آنها محول شده بود بر آمدند و اعجاب جهانیان را برانگیختند. علمای اسلام ثابت کردند که منابع اسلامی، اگر مقرون به حسن تشخیص و حسن استنباط باشد، قادر است با یک اجتماع متحول و متکامل پیش برود و آن را راهنمایی کند، ثابت کردند که حقوق اسلامی زنده است و قابلیت دارد با مقتضیات ناشی از پیشرفت زمان، هماهنگی کند و به احتیاجات هر عصری پاسخ بگوید.» (همان، 1370 ، 70)
د ) تفکیک بین مبانی مدرنیته و یافتههای علمی و قدرت انتخاب، و نیز توسعه و پیشرفت علوم در جوامعی که بر سنتهای بومی خود پایبند ماندهاند، مانند برخی از کشورهای آسیایی از قبیل ژاپنیها.
ه ) آسیبهای جبران ناپذیر روند توسعه در گذشته، و در نتیجه تجدید نظر در هدف و جهت توسعه و تأکید بر نقش ارزشها و قضاوتهای ارزشی جامعه در مفهوم توسعه. به نظر مایکل تودارو، توسعه، هم واقعیتی مادی و هم حالتی ذهنی است (تودارو، 1366 ، 138). از این رو، برخی با تأکید بر ابعاد فرهنگی حیات بشری، هدف از توسعه را ایجاد زندگی پر ثمری که توسط فرهنگ تعریف میشود دانسته و توسعه را دست یابی فزایندهی انسان به «ارزش فرهنگی خود» تعریف میکنند. (میسرا، 1367 ، 6)
گزینش و انتخاب
شهید مطهری با توجه به همین حساسیت نسبت پیامدها و زیانهای جبران ناپذیر توسعه برمبنای مدرنیته و تجدید نظر در روند آن است که ره آورد و دستاوردهای آن را در کتاب اسلام و مقتضیات زمان، با نگاه نقادانهی خود، به دو بخش تقسیم میکند، که بخشی را قابل قبول، و بخشی را غیر قابل قبول و غیرقابل جمع با اندیشهی اسلامی میداند؛ آنجا که میگوید:
تغییراتی که در زندگی بشر پیدا میشود دو نوع است؛ یک نوع تغییرات صحیح و یک نوع تغییرات ناصحیح، اعتلائی و غیراعتلائی.
آنگاه با طرح این سؤال، که کدام تغییرات است که باید آنها را به حساب ترقی و اعتلا بگذاریم، میگوید:
یک مقیاس کلی این است که ببینیم پدیدههایی که در زمان به وجود میآیند، چه عواملی باعث به وجود آمدن آن شده است و در چه جهتی به وجود آمده است، یعنی عامل پدیدهی مورد نظر کدام استعداد از استعدادهای گوناگون انسانی است، و [بینیم آن پدیده] برای چه منظوری به وجود آمده و چه آثاری دارد؟ باید ببینیم آنچه در زمان پیدا شده «آیا محصول عقل و علم بشر است یا چیز دیگری دخالت کرده است؟». شما هر چیزی را که دیدید در زمان پیدا شد، اگر روی آن حساب بکنید، گاهی میبینید صددرصد محصول علم و عقل است، و گاهی میبینید محصول علم هست، اما نه علم آزاد بلکه علم بیچارهی اسیر. ( مطهری، 1366 ، 42)
از این رو به اعتقاد وی «همیشه تغییرات زمان مصیب نیست، زمان معصوم نیست، تغییراتی که در زمان پیدا میشود همانهاست که به دست بشر و از ناحیهی بشر ناشی میشود، و هر چه که از ناحیهی بشر ناشی میشود، ممکن است [صواب باشد و ممکن است] صواب نباشد، ممکن است تقدم باشد و ممکن است انحراف باشد، ممکن است پیشرفت باشد و ممکن است خطا باشد.» (همان، 1370 ، 57)
بدین جهت است که به اعتقاد وی، «اسلام از طرفی با انحرافات زمان شدیدا مبارزه میکند و از سوی دیگر با پیشرفت واقعی زمان پیش میرود. نه تنها با پیشرفت زمان پیش میرود، بلکه زمان را رهبری میکند و خودش زمان را جلو میبرد.» (همان، 141)
دستاورد توسعه به مفهوم انسانی آندر نگاه شهید مطهری توسعه به مفهوم انسانی آن، که کمال انسانی و انسانیت انسان را هدف و جهت خود قرار میدهد، میتواند، جهان خشک و سرد مکانیکی و مادی را به جهانی جاندار و ذی شعور و آگاه تبدیل کند، همچنان که ایمان مذهبی تلقی انسان را نسبت به جهان و خلقت دگرگون میسازد.
و لذا وی با استناد به نظر ویلیام جیمز، فیلسوف و روانشناس آمریکایی اوایل قرن بیستم، که میگوید:
دنیایی که یک فکر مذهبی به ما عرضه میکند، نه تنها همان دنیای مادی است که قیافهی آن عوض شده باشد، بلکه در ساختمان آن عالم چیزهای بیشتری است از آنچه یک نفر مادی میتواند داشته باشد.
معتقد است، «گذشته از همهی اینها گرایش به سوی حقایق و واقعیاتی مقدس و قابل پرستش در سرشت فرد فرد بشر هست. انسان کانون یک سلسله تمایلات و استعدادهای غیر مادی بالقوه است که آمادهی پرورش است. تمایلات انسان منحصر به تمایلات مادی نیست و گرایشهای معنوی صرفا تلقینی و اکتسابی نیست. این حقیقتی است که علم آن را تایید میکند.» (همان، 1370 ، 65)
عامل توسعه در غرب
در نگاه شهید مطهری آنچه سبب تحول عظیم در توسعهی علم و صنعت و نظام اجتماعی در غرب گردید شناخت سرمایههای انسانی و رشد و تقویت آنها بوده است، در نتیجه این سرمایه در هر کجا و در هر جامعهای شناخته و به کار گرفته شود، میتواند توسعه و پیشرفت بیافریند، بر این اساس است که میگوید:
یک ملت، اگر بخواهد زندگی کند، نیاز به انواع سرمایهها دارد، که یکی از آنها سرمایههای اقتصادی است. ولی کدام سرمایه از همهی سرمایهها بالاتر است؟ سرمایهی انسانی. هر انسان برای خودش یک معدنی است و به اندازهی معدن فیروزه و طلا ارزش دارد. اگر ملتی این رمز به دستش آمده باشد، این معما را حل کرده باشد، این توانایی و توفیق را پیدا کرده باشد که بتواند از انسانهایش استفاده کند و آنها را بسازد، گرچه آن ملت هیچ چیز نداشته باشد، ولی همه چیز دارد.
وی در تایید مطلب خود به وضعیت موجود برخی از کشورهای اروپایی استناد نموده و میگوید:
الان بعضی از این کشورهای اروپایی این طور هستند. مثلاً انگلستان یک کشور تهی و خالی است که نمکش را هم باید از خارج بیاورند، همه چیز را باید از بیرون وارد کنند، ولی به ارزش یک چیز پی برده است، به ارزش ساختن افراد خودش، این معدنهای انسانی را خوب کشف کردهاند. وقتی این معدنها را استخراج و آماده میکنند، دیگر باک ندارند که هیچ چیز ندارند و همه چیز باید از بیرون بیاید. میگویند ما آدم داریم، آدم که داریم همه چیز داریم، ولی اگر آدم نداشته باشیم هیچ چیز نداریم. (همان، 1377 ، 52)
توضیح و تفصیل بیشتر این مطلب، در بحث «جهت توسعه» خواهد آمد.
سیر تحولات مفاهیم توسعه
تاکنون معنی و مفهوم توسعه از تحولات فراوانی برخوردار گردیده است، به گونهای که امروزه دیگر برخلاف گذشته که در تعریف توسعه بر جنبههای اقتصادی و به تعبیر دیگر بر جنبههای مادی آن تاکید میگردید، بیشتر جنبهی انسانی توسعه مورد توجه قرار میگیرد. براین اساس میتوان برای توضیح بهتر مطلب برای تحولات مفهومی توسعه سه دوره را در نظر گرفت:
1 ) دورهی آغاز و شروع توسعه، که از اواخر دههی 1940 تا دههی 1970 ادامه دارد. در این دوره مفهوم و معنای توسعه در رشد و پیشرفت اقتصادی به کار برده میشود. از این رو توسعه در این دوره مفهومی کاملاً کمّی دارد و توسعه صرفا یک پدیدهی کاملاً اقتصادی است. (ر. ک. به: لوئیس، 1370، 117)
2 ) دورهی دوم، که در واقع از این دوران میتوان به دورهی توقف و یا تجدید نظر نام برد، که خواستار تجدید نظر در مفهوم توسعه، به سبب بروز و ظهور آسیبهای اجتماعی بسیاری است که این نوع از توسعه به همراه داشت، که به تعبیر نویسندهی کتاب توسعه و نوسازی، چنین توسعهای با درجهای از شقاوت و بیرحمی همراه بوده است. (ر. ک. به: دیوب، 1377 ، 17)
3 ) دورهی سوم، که دورهی تغییر نگرش در معنی و مفهوم توسعه است، که در حقیقت در این دوره انسان کانون و محور اصلی توسعه قرار میگیرد، و در نتیجه مفهوم توسعهی انسانی، انسان را در مرکز الگوهای توسعه قرار میدهد. (ر. ک. به: گریفین و کنلی، 1377 ، 17-15)
حال با توجه به سیر تحولاتی که در رابطه با مفهوم توسعه بیان شد، در تعریف توسعه به تعاریفی نظر خواهیم داشت، و تعاریفی را برخواهیم گزید، که معنی و مفهوم انسانی توسعه را در بر دارد.
تعریف توسعه
مایکل تودارو، در کتاب توسعهی اقتصادی در جهان سوم، در تعریف توسعه مینویسد:
توسعه را باید جریانی چند بعدی دانست که مستلزم تغییرات اساسی در ساخت اجتماعی، طرز تلقی عامهی مردم و نهادهای ملی و نیز تسریع رشد اقتصادی، کاهش نابرابری و ریشهکن کردن فقر مطلق است. (تودارو، 1366 ، 136)
در تعریف دیگری، تودارو، توسعه را این گونه بیان میکند:
توسعه عبارت است از ارتقای مستمر یک جامعه یا نظام اجتماعی به سوی یک زندگی بهتر و انسانیتر. (همان)مفهوم توسعه در نگاه اندیشمندان مسلمان
با توجه به مفهوم انسانی توسعه است که برخی از اندیشمندان مسلمان معتقدند که «اسلام به مسألهی توسعهی اقتصادی اهمیت زیادی داده است، اما در عین حال آن را بخشی از مسألهای گسترده، که عبارت باشد از توسعهی انسانی، میداند. بدین جهت است که حتی در بخش اقتصادی نیز بر توسعهی انسانی تأکید میکند. در توسعهی اقتصادی عنصری اساسی و جداییناپذیر از توسعهی اخلاقی و اجتماعی - اقتصادی جامعهی انسانی به شمار میرود.» (خورشید احمد، 1374 ، 241)
برخی مفهوم تام توسعه (نه صرفا اقتصادی) را از دیدگاه علامه طباطبایی عبارت دانستهاند از تحول مداوم در روابط، قوانین و ابزار حیات برای دستیابی به اهداف انسانی. (ر. ک. به: موسایی، 1374 ، 46)
برمبنای شهید مطهری، که قائل به تفکیک میان پیشرفت و تکامل میباشد، و معتقد است هر تکاملی پیشرفت است، ولی هر پیشرفتی تکامل نیست، و در مفهوم تکامل، تعالی اخذ شده است، توسعه به مفهوم انسانی آن را میتوان مترادف و هم معنی با تکامل دانست.
زیرا «تکامل این است که یک شیء، یک مرتبهی واقعیتی را داشته باشد، بعد در مرحلهی بعد همان واقعیت را در درجهی بالاتر داشته باشد. در واقع تکامل، تعالی در وجود و اشتداد در هستی است. هر چه کثرتها و تغایرها و اختلافها به وحدت بیشتری میرسند و هر چه تنازعها و تضادها جای خود را به تعاون و هماهنگی بیشتری میدهند و وحدت ارگانیک زیادتری مییابند، کاملتر میگردند...» (مطهری، 1363 ، 276)
بنابراین، بر اساس آنچه گذشت، میتوان گفت: توسعه فرایندی کمّی و کیفی است که در یک جامعه در همهی ابعاد اجتماعی - اقتصادی و فرهنگی آن اثر میگذارد و سطوح مختلف زندگی را در بر میگیرد؛ یا به تعبیری میتوان گفت توسعه فرایندی است که یک جامعه را از وضعی خاص به وضعی بهتر (دست کم از نظر کیفیت زندگانی) میرساند.
بخش دوم
تعریف دین
برخی براین باورند که تعریف دین، اگر نگوییم محال است، حداقل بسیار دشوار است. (فنایی، 2375 ، 108)
در پاسخ به این مدعا نویسندهی کتاب رابطهی دین و سیاست مینویسد، این مدعا در صورتی پذیرفتنی است، که بخواهیم از دین تعریفی ارائه دهیم که مورد قبول همهی اندیشمندان قرار گیرد. (میر، 1380 ، 30)
این نویسنده در تایید مدعای خود، با استناد به آراء کسانی مانند آلستون، جان هیک و گیدنز، چنین نتیجه میگیرد که ارائهی تعریفی از دین که دربرگیرندهی تمامی مصادیق موجود از مفهوم دین، جدای از جنبهی حقانیت آن باشد، ممکن نیست. (همان، 33)
برخی دیگر مانند نویسندهی کتاب مشروعیت دینی دولت و اقتدار سیاسی دین تلاش برای تعریف دین و تبیین ماهیت آن را، به طور عمده، یک رویکرد غربی میدانند، و علت و سبب آن را تعارض علم و دین از یک سو، و از سوی دیگر مناقشهی نظری و عملی دین و سیاست میدانند. (شجاعی زند، 1376 ، 35)
حقانی بودن دین
در میان اندیشمندان اسلامی کسانی که در صدد تعریف دین برآمدهاند، از یک نقطه نظر مشترک برخوردارند، و آن این که با توجه به حقانیت دین و حول محور آن به تعریف دین پرداختهاند. به عنوان نمونه، علامه طباطبایی در تعریف دین مینویسد:
دین عقاید و دستورهای علمی و اخلاقی است که پیامبران از طرف خدا برای راهنمایی و هدایت بشر آوردهاند. (طباطبایی، بیتا، 9)
برخی دیگر با توجه به همین مسألهی حقانیت به تعریف دین پرداخته و میگویند:
دین، تفسیر و تدبیر خدا مدارانهی هستی، و حیات انسان است. دین مجموعهی گزارههای واقع نما دربارهی هستی، حیات و انسان و نیز مجموعهی آموزههای دستوری و ارزشی است که از طریق پیامبران از سوی خدا نازل شده یا توسط عقل سلیم دریافت میگردد. (رشاد، 1379 ، 85)
و لذا بر مبنای این اعتقاد، آنچه که به عنوان ساختار مناسبات انسانی از سوی آفریدگار این عالم فرود آمده دقیقترین و صائبترین دستورها و آموزههاست. و از آنجا که این معارف و قوانین و دستورات از چشمهی زلال حقیقت سیراب میشود، اعتقاد و باور قلبی به این گزارهها التزام عملی و رفتاری به این قوانین و دستورها و آموزهها میتواند ضامن و تأمین کنندهی سعادت و کمال انسان باشد. (همان، 86)
تعریف دین از نگاه شهید مطهری
شهید مطهری، با استناد به قرآن در تعریف دین معتقد است که دین عبارت از اصول ثابتی است که تمامی انبیای الهی در آن اصول مشترک هستند. لذا به نظر وی:
از نظر قرآن دین خدا از آدم تا خاتم یکی است. همهی پیامبران، اعم از پیامبران صاحب شریعت و پیامبران غیر صاحب شریعت، به یک مکتب دعوت میکردهاند. اصول مکتب انبیا، که دین نامیده میشود، یکی بوده است. تفاوت شرایع آسمانی یکی در یک سلسله مسائل فرعی و شاخهای بوده که برحسب مقتضیات زمان و خصوصیات محیط و ویژگیهای مردمی که دعوت میشدهاند متفاوت میشده است و همه شکلهای متفاوت و اندامهای مختلف یک حقیقت و به سوی یک هدف و مقصود بوده است. (مطهری، 1370 ، 39)
دیگر در سطح تعلیمات بوده که پیامبران بعدی به موازات تکامل بشر، در سطح بالاتری تعلیمات خویش را، که همه در یک زمینه بوده، القاء کردهاند. مثلاً میان تعلیمات و معارف اسلام در مورد مبدأ و معاد و جهان، و معارف پیامبران پیشین از نظر سطح مسائل، تفاوت از زمین تا آسمان است، و به تعبیر دیگر، بشر در تعلیمات انبیا مانند یک دانشآموز بوده که او را از کلاس اول تا آخرین کلاس بالا بردهاند...
با توجه به چنین تعریفی از دین است، که به اعتقاد وی، اسلام دینی است «جامع و واقع گرا؛ در اسلام به همهی جوانب نیازهای انسانی، اعم از دنیایی یا آخرتی، جسمی یا روحی، عقلی و فکری یا احساسی و عاطفی، فردی یا اجتماعی توجه شده است.» (همان، 66)
بخش سوم
برخی نظریات دربارهی رابطهی دین و توسعه
آنچه که بیشتر به عنوان نظریهی غالب در میان آراء و نظریات اندیشمندان اروپایی مطرح است، این است که به طور کلی همهی مذاهب، مانع توسعه هستند و گفته میشود: «گرچه نحوهی تلقی مسیحیت از زندگانی در دورهی قرون وسطی با طرز تلقی مذاهب بودایی، کنفوسیوس، تائوئی، اسلام، هندو، و سایر مذاهب یا فلسفههای غیر غربی در بسیاری جهات یکسان نیست، ولی آثار عملی این عقاید و نظریات از نظر امور اقتصادی، به طوری که در جهان غرب استنباط کردهاند، کمابیش یکسان است.» (الیاسی، 1359 ، 140)
همان طور که ملاحظه میشود، طرز تلقی مغرب زمین از اسلام نیز مانند مسیحیت قرون وسطی است و همان طور که مسیحیت را مانع توسعه تلقی میکنند، اسلام را نیز مانع توسعه میدانند.
از این رو، برخی مانند ارنست رنان فرانسوی، علت توسعه نیافتگی جهان اسلام را مخالفت اسلام با پیشرفت و نوآوری علم و صنعت میداند. وی در کتاب اسلام و دانش چنین مینویسد:
اسلام با پیشرفتهای علمی و ترقیات صنعتی مخالف است و با دانش و فرهنگ سر ستیز دارد. (فروغی، 1344 ، 133)
برخی دیگر نوع نگرش به دنیا در اسلام را مانع توسعه دانسته، در حالی که اذعان و اعتراف دارند به این که در اسلام چیزی به نام شریعت وجود دارد، که در آن کلیهی قواعد و روش زندگی برای رفع نیازهای زندگی و نظام اجتماعی وجود دارد، اما در عین حال چنین نتیجه میگیرند که آنچه در این بخش آمده نسبت به آنچه مربوط به امور معنوی میشود که انسان را از تلاش در امور دنیوی باز میدارد، قابل مقایسه نیست. بر این اساس است که میگویند:
قرآن، کتاب مذهبی مسلمانها تنها ترکیبات پرستش و نیایش خداوند را برای مؤمنین معین نخواسته، بلکه کلیهی قواعد و طرز زندگی افراد را نیز معلوم و روش اجتماعی و قانونگذاری خاصی را نیز مقرر ساخته، که به آن شریعت میگویند. به این ترتیب توفیقهایی که در راه مادیات به دست میآید، در مقابل وجود نهانی که عبارت است از قادر مطلق جهانی، بسیار ناچیز است. از افراد آدمی انتظار میرود که وجود فانی و هستی نسبی خود را در برابر حاکم علی الاطلاق و سرمدی جهان، خوار و حقیر بشمارند. اطاعت - تسلیم - استرحام - ایمان به خدا و تعظیم و تکریم، اصطلاحات خاصی هستند که روحیهی این گونه افراد را به خوبی نشان میدهند. (الیاسی، 1359 ، 128)
نقد و بررسی
بیگمان سلامت جامعه، نخست در نوع روابط اجتماعی نهفته است. نوع روابط اگر بر اساس باور انسانها و پذیرش ارزش واقعی همگان استوار گردد و در چهار چوب قانون (به عنوان مدافع حقوق همگان) صورت گیرد، و بالاتر از قانون، حتی با مبانی ارزشی و اخلاقی در آمیزد، سلامت جامعه به طور بنیادی، تضمین شده است. این گونه روابط، از هرگونه ستمبارگی میان افراد جلوگیری میکند، از تحمیل اندیشه و استبداد فکری مانع میگردد، ریشهی هرگونه سلطه جویی و برتری طلبی را میسوزاند، رابطهی طبقاتی براساس تبعیضهای ناروا پدید نمیآید و اهرمهای قدرت اقتصادی و سیاسی، به صورت ابزاری، در دست ثروتمندان قرار نمیگیرد. به خاطر این پیامدهای ضد الهی و غیرانسانی مالاندوزی است که در ادیان و به ویژه در اسلام، با خصلتهای سرمایهدارانه مبارزه شده است، زیرا که این روحیهی برتری طلبی و سلطه جویی، با ماهیت تفکر الهی اسلام ناسازگار است:
تِلْکَ الدّارُ الآْخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ (قصص، 83)
این سرای آخرت را از آن کسانی ساختهایم که در این جهان نه خواهان برتری جویی هستند و نه خواهان فساد و سرانجام نیک از آن پرهیزگاران است.
از نگاه قرآن نوعا این روحیه در رابطه با انسانها، از داشتنهای افراطی و قدرت اقتصادی ریشه گرفته است.
آن که مالی گرد آورد و به شمارش آن پرداخت، میپندارد که داراییاش جاودانش میگرداند. (همزه، 2-3)
به اعتقاد شهید مطهری این گروه از نویسندگان، دانسته یا ندانسته، مبارزهی اخلاقی اسلام را با پولپرستی و این که نباید هدف زندگی تحصیل درآمد و انباشتن ثروت باشد، به حساب گناه شمردن کار و فعالیت و کسب و صنعت و تولید ثروت، هر چند به منظور خدمت و توسعهی زندگی اجتماعی باشد، (که اکیدا مورد تشویق و توصیهی اسلام است) میگذارند و میان زهد و تقوا به مفهوم بودایی و مسیحی، که هر یک از عبادات و فعالیت را به یک دنیای جداگانه مربوط میدانند و زهد و تقوای اسلامی که عبارت است از علو نظر و پاکی و طهارت نفس، فرق نمینهند و یا نمیخواهند فرق نهند. (مطهری، 1362 ، 156)
بر مبنای آنچه گذشت، از دیدگاه شهید مطهری، ریشه و منشأ چنین برداشت و تصوری نسبت به مکتب اسلام را میتوان در دو چیز یافت:
1 ) استعمار که خواستار جدایی دین از زندگی اجتماعی است؛
2 ) غفلت و بی خبری مسلمین از حقایق دین مبین اسلام.
خاستگاه جدایی دین از زندگی اجتماعی
استعمارگران تلاش زیادی کردند تا در کشورهای مسلمان رابطهی دین و نظام اجتماعی را قطع کنند. از جمله این تلاشها، طرح مسألهای است به نام «علمانیت»، که به معنی جدایی دین از زندگی اجتماعی است. (ر. ک. به: همان، 1371 ، 27) این در حالی است که، به تعبیر دکتر شریعتی، دین و دنیا در اسلام قابل تفکیک نیست و نمیتوان آن دو را جدای از یکدیگر شناخت. اما در عین حال چگونه استعمار به دهان ما انداخت که دین و مذهب از زندگی اجتماعی جداست. (شریعتی، 1375 ، 75)
در صورتی که اسلام، مکتبی است جامع و واقع گرا که به همهی جوانب نیازهای انسانی، اعم از دنیایی یا آخرتی، جسمی یا روحی، فکری و عقلی، عاطفی و احساسی، فردی و اجتماعی توجه میکند. بر این مبنا به اعتقاد شهید مطهری، احکام، یعنی دستورهایی که مربوط است به فعالیتهای خارجی و عینی انسان، اعم از فعالیت معاشی و معادی، دنیوی و اخروی، فردی و اجتماعی. (همان، 1371 ، 84)
وی در کتاب نظری به نظام اقتصادی اسلام مینویسد:
کسانی که فکر میکنند مسائل زندگی از یکدیگر جداست و هر چیزی یک مرز و یک قلمرو خاص دارد... تعجب و احیانا انکار میکنند که کسی مسألهای به نام اقتصاد اسلامی طرح کند، زیرا به عقیدهی اینها هر یک از اسلام و اقتصاد، یک مسألهی جداگانه است. اسلام قلمروی دارد و اقتصاد قلمرو دیگر، همچنان که فرهنگ، سیاست، قضاوت و حتی اخلاق هر کدام قلمروی جداگانه از اسلام دارند.
بعضی پا را فراتر نهاده و گفتهاند زندگی به طور کلی یک مسأله است و دین مسألهی دیگر. دین را نباید با مسائل زندگی مخلوط کرد. این اشخاص اشتباه اولشان این است که مسائل زندگی را مجرد فرض میکنند. خیر زندگی یک واحد و همهی شؤونش توأم با یکدیگر است. ممکن نیست اجتماعی، مثلاً فرهنگ یا سیاست، یا قضاوت یا اخلاق و تربیت و یا اقتصادش فاسد باشد، اما دینش درست باشد و بالعکس.
اگر فرض کنیم دین تنها رفتن به مسجد و کلیسا و نماز خواندن و روزه گرفتن است، ممکن است کسی ادعا کند مسألهی دین از سایر مسائل مجزاست، ولی این مطلب فرضا دربارهی مسیحیت صادق باشد، دربارهی اسلام صادق نیست. (همان، 1378 ، 16-15)
در نظر شهید مطهری به حدی این مسأله بدیهی است که میگوید:
من نمیتوانم باور کنم یک نفر در یک کشور اسلامی زندگی کند و این اندازه از منطق اسلام بی خبر باشد. مگر قرآن هدف انبیا و مرسلین را در کمال صراحت بیان نکرده است؟ قرآن عدالت اجتماعی را به عنوان یک هدف اصلی برای همهی انبیا ذکر میکند. اگر میخواهید به قرآن عمل نکنید، چرا گناه بزرگتری مرتکب میشوید و به اسلام تهمت میزنید. (همان، 1357 ، 112)
شهید مطهری در رد این تفکر، با استناد به تجربهی اسلام در شکوفایی تمدن جهانی به نام تمدن اسلامی، میگوید:
ایران در پرتو گرایش به اسلام در همان وقت که کشورهای گرونده به مسیحیت در تاریکی قرون وسطی فرو رفته بودند، همدوش با سایر ملل اسلامی، و پیشاپیش همهی آنها، مشعلدار یک تمدن عظیم و شکوهمند به نام تمدن اسلامی شد.
اینجا این پرسش به ذهن میآید که اگر خاصیت مسیحیت آن است و خاصیت اسلام این، پس چرا امروز کار برعکس است؟ جوابش روشن است: آنها از هفت، هشت قرن پیش، مسیحیت را رها کردند و ما از همان وقت اسلام را. (همان، 1362 ، 156)
لذا به نظر ایشان، آن کس که تنبلی، ویرانه نشینی، خراباتیگری، گدایی و دریوزگی را محصول تعالیم اسلامی میداند، در یک تناقض آشکار گرفتار آمده است، زیرا چطور ممکن است که تعلیماتی این چنین قادر باشد حتی جامعهای مثل عربستان آن روز را مرکزیت و وحدت و قدرت بدهد؟ ثانیا اگر چنان بود باید ملل اسلامی، از ابتدای نفوذ اسلام در میان آنها، دچار رخوت و سستی و انحطاط میشدند، در کار زندگی به عنوان این که دنیا جیفه است لاقید میگشتند و دست روی دست میگذاشته همه چیز را حواله به تقدیر میکردند و خود خراباتی میشدند، حال آن که طبق گواه قطعی تاریخ با ظهور اسلام در مردم منطقهای وسیع از شمال افریقا تا شرق آسیا حیات و جنبش و نهضتی عظیم و وسیع پدید آمد، و تمدنی کم نظیر پایه گذاری شد و تا شش قرن ادامه یافت، و پس از آن رکود و جمود و روح خراباتیگری بر مردم این منطقه مسلط گشت. (همان، 157)
با توجه به آنچه گذشت، شهید مطهری، در مقام نتیجهگیری، چنین نتیجه میگیرد که، «اسلام - بر خلاف مسیحیت تحریف شده - تمام شؤون زندگی بشر را زیر نظر دارد؛ قانون اجتماعی دارد، قانون اقتصادی دارد، قانون سیاسی دارد.» (همان، 18)
جهات بیخبری مسلمین
در نگاه شهید مطهری سبب اصلی این بیخبری و غفلت مسلمین بازگشت به دو چیز دارد:
الف) تصور غلطی است که برخی از روشنفکران مسلمان از مقررات اسلامی در اذهان خویش دارند که آن را دگم و غیرقابل انعطاف میدانند (همان، 1370 ، 72)؛
ب ) عدم تحرک اجتهاد در طی قرون که این خود به این تصورات غلط کمک کرده است.
از این رو، به اعتقاد وی آنچه سبب ایستایی، شکوفایی و پویایی تمدن اسلامی گردید، جدای از عوامل بیرونی، از قبیل توطئهها و ترفندهای استعمار، رکود و جمود فکری است که در جهان اسلام به وجود آمده است، که سبب پیدایش روح تمایل و نگرش به گذشته، و پرهیز از مواجهه با روح زمان است. (همان)
برای بیرون رفت از این جمود و رکود است که، در اولین گام، دین شناسی به عنوان یک ضرورت خود را نمایان میکند.
ضرورت دین شناسی
پژوهش و تحقیق و واکاوی در ابعاد و زوایای دین و دینداری و شناخت صحیح پیدا کردن نسبت به حقایق دینی، لازمهی اجتناب ناپذیری برای پاسخگویی به نیازها و فائق آمدن بر مشکلات جهان جدید است. در نگاه شهید مطهری، شناخت اسلام شرط اول رشد و عدم شناخت اسلام عامل نفوذ و سیطرهی دستاوردهای دنیای جدید بر زندگی ماست. خود در این رابطه میگوید:
... اسلام، به عنوان یک سرمایهی معنوی و یک ثروت معنوی و یک امکان فوق العاده در اختیار ماست و ما در مقابل این سرمایهی معنوی مسؤولیت داریم، چه مسؤولیتی؟ مسؤولیت شناخت، مسؤولیت حفظ، مسؤولیت بهرهبرداری ... تا سرمایهی خود را نشناسیم و از موجودی آن آگاه نباشیم و ارزش سرمایهی خود را ندانیم که چیست، شرط اول رشد را واجد نیستیم، از همان قدم اول لنگ هستیم. (همان، 1367 ، 136)
... سال هاست که در اثر بی رشدی ما، در اثر بی لیاقتی ما، در اثر عدم شناخت ما از اسلام و فلسفهی اجتماعی و انسانی اسلام، مقررات اسلام، به عنوان چیزهای دور ریختنی، به تدریج از مدار زندگی اجتماعی ما خارج میشود... مسألهی عدم توجه ما به مسؤولیت حفظ و نگهداری مقررات اسلامی از راه عدم شناخت ما به فلسفهی نظامات اجتماعی، سیاسی، حقوقی، جزایی، خانوادگی اسلام و عدم قدرت و توانایی ما بر دفاع از آنها یکی از مسائل بسیار حساس است. (همان، 145)
از این رو استاد شهید، در مقام عمل، برای این غفلت زدایی و آگاهی بخشیدن به این قوانین الهی در جوامع اسلامی است که میفرماید:
امروز جهان اسلام بیش از هر وقت دیگر نیازمند به یک نهضت قانون گذاری است که با یک دید نو و وسیع و همه جانبه از عمق تعلیمات اسلامی ریشه بگیرد و این ریسمان استعمار فکری غربی از دست و پای مسلمانان باز شود. (همان، 1370 ، 255)
باید پیوند مسائل الهی با مسائل اجتماعی و سیاسی مشخص شود، ... وظیفهی دانشمندان روشنفکر اسلامی است که مکتب حقوقی اسلام را از وجهههای سیاسی و اقتصادی و بالاخص از وجههی اقتصادی معرفی کنند. (همان، 256)
با توجه به آنچه گذشت، میتوان پاسخ به چرایی توسعه را در نگرش وی دانست که در ادامه به توضیح آن میپردازیم.
چرایی توسعه
نیاز، مبنای توسعه
در پاسخ به چرایی توسعه باید گفت از آنجا که انسان موجودی نیازمند است و به هر میزان که از نیازهای حقیقی او برآورده شود، به همان مقدار او را از نقص به کمال سیر میدهد، و به طور کلی میتوان گفت کمال آدمی برابر با رفع نیازهای او است، و به همین جهت رفع نیاز به عنوان هدفی مبنایی و پایهای در زندگی او تبلور مییابد. به طور کلی نیازهای آدمی دو دستهاند:
1 ) نیازهای ثابت؛
2 ) نیازهای متغیر.
که هر یک از این نیازها خود نیز به دو بخش تقسیم میشوند:
1 ) نیازهای مادی؛
2 ) نیازهای معنوی.
بیتردید قوانین و مقررات اسلامی نیز برای بر آوردن نیازهای انسان قرار داده شدهاند. بدین جهت است که، به تعبیر شهید مطهری، «... قوانین اسلامی، به اصطلاح امروز در عین این که آسمانی است، زمینی است. یعنی براساس مصالح و مفاسد موجود در زندگی بشر است. به این معنی که جنبهی مرموز صددرصد مخفی و رمزی ندارد که بگوید حکم خدا به این حرفها بستگی ندارد... اسلام اساسا خودش بیان میکند که هر چه قانون من وضع کردهام براساس همین مصالحی است که یا به جسم شما مربوط است یا به روح شما، به اخلاق شما، به روابط اجتماعی شما، به همین مسائل مربوط است» (همان، 1370 ، 27). بنابراین هدف اصلی از وضع قوانین اسلام نیز اشباع و برطرف ساختن نیازهای انسانهاست.
اهمیت تفکیک نیازها
به اعتقاد ایشان، روش اسلام در تفکیک نیازهای ثابت و متغیر زندگی، یکی از جنبههای اعجازآمیز دین مبین اسلام است که هر مسلمان فهمیده و دانشمند از آن احساس غرور و افتخار میکند، زیرا که اسلام در مورد احتیاجات ثابت فردی یا اجتماعی قوانین ثابت و در مورد احتیاجات موقت و متغیر وضع متغیری در نظر گرفته است. (همان، 1357 ، 109)
از دیدگاه وی، «تغییر نیازمندیها و نو شدن و کهنه شدن آنها مربوط به نیازمندیهای ثانوی است. نیازمندیهای اولی، نه کهنه میشود و نه از بین میرود، همیشه زنده و نو است. پارهای از نیازمندیهای ثانوی نیز چنین است. از آن جمله است نیازمندی به قانون. نیازمندی به قانون ناشی از نیازمندی به زندگی اجتماعی است و در عین حال دائم و همیشگی است. بشر هیچ زمانی بینیاز از قانون نخواهد شد. (همان، 1370 ، 51)
ایشان در چگونگی جمع بین نیازهای متغیر انسان که در پی توسعه و پیشرفت علم و دانش و رشد و توسعهی تمدن به وجود میآید، و دستورات و مقررات دینی میگوید:
درست است که توسعهی عوامل تمدن نیازمندیهای جدیدی به وجود میآورد و احیانا یک سلسله قراردادها و قوانین فرعی را ایجاب میکند، مثلاً وسایل نقلیهی ماشینی ایجاب میکند که یک سلسله قراردادها و مقررات به نام مقررات راهنمایی برای شهرها و یک سلسله مقررات بینالمللی میان کشورها وضع بشود که در گذشته نیازی به چنین مقررات نبود، اما توسعهی عوامل تمدن ایجاب نمیکند که قوانین حقوقی و جزایی و مدنی مربوط به داد و ستدها و وکالتها و غصبها و ضمانتها و ارث و ازدواج و امثال اینها - اگر مبتنی بر عدالت و حقوق فطری واقعی باشد - عوض بشود، چه رسد به قوانین مربوط به رابطهی انسان یا رابطهی انسان با طبیعت. (همان، 51)
قانون، راه و طریقهی عادلانه و شرافتمندانهی تأمین نیازمندیها را مشخص میکند. تغییر و تبدیل وسایل و ابزارهای مورد نیاز سبب نمیشود که راه تحصیل و استفاده و مبادلهی عادلانهی آنها عوض بشود، مگر آنکه فرض کنیم همان طور که اسباب و وسایل و ابزارهای زندگی تغییر مییابد و متکامل میشود، مفاهیم حق و عدالت و اخلاق نیز تغییر میکند، و به عبارت دیگر، فرض کنیم حق و عدالت و اخلاق یک سلسله مفاهیم نسبی هستند، یک چیز که در یک زمان حق و عدالت و اخلاق است، در عصر و زمان دیگر ضد حق و عدالت و اخلاق است.
این فرضیه در عصر ما زیاد بازگو میشود، همین قدر میگوییم درک نکردن مفهوم واقعی حق ، عدالت و اخلاق سبب چنین فرضیهای شده است و بس. آنچه در باب حق و عدالت و اخلاق متغیر است، شکل اجرایی و مظهر عملی آنهاست، نه حقیقت و ماهیتشان.
یک قانون اساسی، اگر مبنا و اساس حقوقی و فطری داشته باشد، از یک دینامیسم زنده بهرهمند باشد، خطوط اصلی زندگی را رسم کند و به شکل و صورت زندگی که وابسته به درجهی تمدن است نپردازد، میتواند با تغییرات زندگی هماهنگی کند، بلکه رهنمون آنها باشد.
تناقض میان قانون و احتیاجات نو به نو، آنگاه پیدا میشود که قانون به جای این که خط سیر را مشخص کند، به تثبیت شکل و ظاهر زندگی بپردازد، مثلاً وسایل و ابزارهای خاصی را که وابستگی تام و تمام به درجهی فرهنگ و تمدن دارد، بخواهد برای همیشه تثبیت نماید.
اگر قانون بگوید الزاما همیشه باید در نوشتن از دست و در سوار شدن از اسب و الاغ و در روشنایی از چراغ نفتی و در پوشیدن از منسوجات دستی و ... استفاده کرد، چنین قانونی به مبارزه با توسعهی علم و تمدن و احتیاجات ناشی از آن برخاسته است و بدیهی است که جبر تاریخ آن را عوض میکند.
قانون هر اندازه جزئی و مادی باشد، یعنی خود را به مواد مخصوص و رنگ و شکلهای مخصوص بسته باشد، شانس بقا و دوام کمتری دارد، و هر اندازه کلی و معنوی باشد و توجه خود را نه به شکلهای ظاهری اشیا، بلکه به روابط میان اشیا یا میان اشخاص معطوف کرده باشد، شانس بقا و دوام بیشتری دارد. (همان، 52)
جهت توسعه
نگاه به انسان
در جهت توسعه، نوع نگاه به انسان و تعریف و شناخت او و شناخت نیازهای واقعی او از نیازهای کاذب او، همچنین شناخت وظیفه و رسالت و هدف از آفرینش و خلقت او از اهمیت بسزایی برخوردار است.
در بینش توحیدی انسان آفریدهای است، «ذاتمند»، «دو ساحتی»، «مختار»، «مسؤول» و «هدفمند»، از این رو، رسالت انسانی او در آن است که جامعه و نظام اجتماعی خود را به سوی کمال حقیقی (إِلَی اللّهِ الْمَصِیرُ) سیر دهد، و این سیر در عین حال باید هماهنگ و همگام با حرکت طبیعت نیز باشد. زیرا انسان با شناخت و قدرتی که از قوانین طبیعی دارد، میتواند آگاهانه با انتخاب خود با استفاده از قوانین طبیعی بر جهت حرکت جامعه تأثیر گذاشته و آن را در جهت مطلوب و مقصود خود قرار دهد و به تعبیر شهید مطهری «انسانها با ارادهی خودشان، با اختیار خودشان با طرح ریزی خودشان برای جامعهشان راه تکامل یا توقف و یا عقب گرد را برگزیدهاند. (همان، 1372 ، 15)
در پرتو چنین نگرشی به انسان و جایگاه و ارتباط او با طبیعت است که توسعهی متوازن و متعادل به عنوان یک استراتژی کارامد در حوزهی دین از اهمیت بسزایی برخوردار است، و در حقیقت میتوان گفت، نگاه دین به توسعه نگاه جامع و کامل به انسان و نیازهای اساسی و حقیقی او و نیز چگونگی و میزان بهرهگیری از طبیعت و ارتباط او با طبیعت است. در نگاه شهید مطهری توسعه، به مفهوم انسانی آن، که کمال انسانی و انسانیت انسان را هدف و جهت خود قرار میدهد، میتواند، جهان خشک و سرد مکانیکی و مادی را به جهانی جاندار و ذی شعور و آگاه تبدیل کند، همچنان که ایمان مذهبی تلقی انسان را نسبت به جهان و خلقت دگرگون میسازد. (ر. ک. به: همان، 1370 ، 42)
چیزی که در روند توسعهی غربی (اگر نگوییم به عمد) مورد غفلت واقع شد، پیامدهای جبران ناپذیری را بر جوامع بشری تحمیل نمود و انتقادات فراوانی را برانگیخت و به طور کلی به ناچار مجبور به تجدید نظر در روند توسعه گردید.
تجدید نظر در مفاهیم و جهت توسعه
توسعهی تک بعدی و پیامدهای سوء آن، و نیز بیتوجهی به محیط زیست و شرایطی که بشر برای بقا نیازمند به آن است، همان گونه که گذشت، نه تنها موجب تحولات اساسی در نگرش به توسعه گردید، بلکه اساسا روند توسعه و پیشرفتی را که جوامع غربی در طی دوران جدید تجربه کردند، مورد انتقادهای جدی قرار داد. منتقدین را میتوان به دو گروه تقسیم نمود:
الف) کسانی که از ابعاد معرفتی و با نگاه معرفت شناسانه به توسعه نگریسته و از این زاویه به نقد و انتقاد پرداختهاند.
به عنوان مثال برخی، مانند پست مدرنیستها، با به چالش کشاندن دستاوردهای دوران مدرنیته، به لحاظ معرفتی، نحوهی نگرش مکانیکی و علم پرستانهی مدرنیته را با پرسشها و تردیدهای جدی مواجه ساخته و خواستار تجدید نظر در آنها شدند.
ب ) دستهی دوم، کسانی هستند که توسعه را با توجه به آسیبهای جبران ناپذیری که به محیط زیست وارد نموده مورد نقد و انتقاد قرار دادند، زیرا در مدرنیته، نیازهای انسان نامتناهی معرفی گردید، و در نتیجه مصرف گرایی و تنوع طلبی، تبلیغ و ترویج و بسیاری از نیازهای کاذب و سیری ناپذیر، جایگزین نیازهای اولیهی انسانی شد.
گروهی از منتقدان دستهی اول، با تکیه بر اندیشههای میشل فوکو دربارهی دانش و قدرت، به مسائل توسعه نگریستند و بر پایه و مبنای تحلیل اصلی فوکو، که در رابطه با شیوههایی است که افکار و اندیشهها براساس روابط دانش و قدرت شکل مییابند و از این طریق انسانها به سوژه تبدیل میشوند، به نقد و بررسی موضوع توسعه پرداختند.
تولید عقلانیت
فوکو با بررسی روندهایی که از طریق آنها، عقلانیت تولید شده و بر سوژهی انسانی اعمال میگردد، به این نتیجه رسید که علوم انسانی و اجتماعی خود جزئی از فرایند اعمال قدرت و روابطی است که سلطه بر انسان را محقق میسازد؛ به اعتقاد فوکو از مهمترین فنونی که در گسترش قدرت نقش مهمی دارد، شیوهی تفکیک سازی - غیریت سازی - است.
نکتهی دیگری که در نظریات فوکو حائز اهمیت است، توانایی پنهان سازی قدرت است. قدرت در اشکال سنتی خود قابل رویت است و همواره به نمایش درمیآید؛ برخلاف این دوران که قدرت خود جویای ناپیدایی است. (ر. ک. به: فوکو، 1376 ، 270) در واقع این دو خصوصیت غیریت سازی و توان پنهانسازی تکنولوژیهای انضباطی، که فوکو آنها را مطرح ساخت، زمینهای شد تا عدهای از طرفداران این نظریات به دیرینه شناسی مفاهیم اصلی توسعه بپردازند تا نشان دهند که این مفاهیم چگونه توانستند از طریق گفتمانهای علمی، عناصری از واقعیت را برجسته کرده و عناصر دیگری را حذف کنند. به عنوان نمونه نویسندهی کتاب نگاهی نو به مفاهیم توسعه مینویسد:
«سطح زندگی» تمام ابعاد الگوی غالب غرب، نوگرایی و توسعه را با هم درمیآمیزد. این الگو چارچوبی بسته و محدود را به وجود میآورد. نیاز، کمیابی، کار، تولید، درآمد و مصرف، مفاهیم کلیدی هستند که در این چارچوب معنایی محصور شده و نیازی به دنیای خارج ندارند. تعامل این عناصر ساز و کاری خود کار دارد که رشد و ثروت مادی نامحدود را به ارمغان میآورد. بنابر این، مفهوم مورد نظر - سطح زندگی - دارای ریشههای تاریخی همچون الگوی اقتصادی کلی است.
تقلیل «مطلوب» به مقدار، نقطهی عطفی اساسی در تاریخ بود. این گذار، هم امکان گوناگونی ارزشهای اجتماعی را از میان برد و هم منجر به کمی کردن تنها بعد باقی مانده شد. (زاکس، 1377 ، 217)
انسان اقتصادی
از جمله کسانی که نقش مهمی را در پیریزی و تحقق چنین عقلانیت تولید شده در بستر توسعه را فراهم ساخت، میتوان از دکارت نام برد. زیرا که دکارت در ضمن تحولی که به وجود آورد، نه تنها راههای معرفت بشر را محدود ساخت، بلکه با انحصار آن در مواردی که قابل تحویل به ریاضیات هستند، نقش بسیار جزئیای به تعقل در عرصهی شناخت بخشید. وی با این جمله که «من میاندیشم، پس هستم»، بیان میکند که انسان همان اندیشه است و در حالی که در واقع راههای اندیشه و کشف بسیار است، با محدود ساختن آن به استفاده از ابزار ریاضی، اندیشه در انسان را از جهان محدود میسازد. این نگرش تک بعدی محدود و تنگ، ریشهی «انسان اقتصادی» است که بعدها در اقتصاد سیاسی و اقتصاد خرد در قالب محدودترین مفاهیم از انسان به تصویر کشیده شد. (راسل، 1365 ، 782)
به تعبیر برخی از صاحبنظران «عقلانیتی که دکارت مطرح میکرد، آرام آرام تبدیل شد به خردی که در خدمت بر آوردن نیازها و خواستها قرار گرفت و سرانجام به بنیان «جامعهی مصرفی» رسید. جامعهای که در آن، جنبهی بخردانهی تولید به معنای مرکزیت تولید دانسته نمیشد، و مصرف، ارزشی بیش از انباشت داشت.» (احمدی، 1372 ، 19)
لذا به اعتقاد این گروه مفهوم توسعه بسیار به موقع برای تحکیم قدرت نیروهای سلطه گر اختراع گردید که توانست با ترفندی تازه، تحت عنوان توسعه، مشعلی را در جلوی دیدگان کشورهای تازه از چنگ استعمار رهیده برافروزد.
به اعتقاد این گروه از توسعه دانان، جریان مفهوم سازی و تکامل شبکهی قدرت مسلط غربی، در طول دهههای گذشته همچنان ادامه داشته است و هر زمان چالشی در پیش روی نظریات به وجود آمد که خواستار تجدید نظر در آن گردید، شبکهی قدرت با ابداع مفاهیمی نو و تبصره بر مفهوم توسعه به تبیینهای جدیدی روی آورده است، و سرابی دوباره در پیش روی آنها قرار داده است. به تعبیر یکی از توسعه دانان:
در سی سال گذشته، هر وقت آثار مخرب توسعه شناخته شد، این مفهوم به گونهای بسط داده شد که هم بیماری و هم درمان را در بر گیرد؛ برای مثال وقتی که در سال 1970 روشن شد که تعقیب توسعه عملاً باعث تشدید فقر میشود، مفهوم «توسعهی عادلانه» ابداع شد تا دو چیز سازش ناپذیر را با هم در آمیزد: ایجاد فقر و امحای فقر. به همین سان، گزارش برونت لاندا با ابداع «توسعهی پایدار» همچون مفهومی که هم تخریب محیط زیست وهم ترمیم آن را در برگرفت، دغدغه در مورد محیط زیست را با مفهم توسعه در آمیخت. (زاکس، 1377 ، 40)
و به تعبیر زاکس این چیزی نیست جز تکرار نیرنگی آشکار (همان). مقاله را با کلامی از شهید مطهری در نقد توسعه به شیوهی غربی و بر مبنای اومانیستی به پایان میبریم.
بشر امروز از نظر علمی و فکری پا به جایی نهاده که آهنگ سفر افلاک کرده و سقراطها و افلاطونها باید افتخار شاگردیاش را بپذیرند، اما از نظر روح و خوی و منش، یک «زنگی مست تیغ بران به دست» بیش نیست. انسان امروز با همه پیشرفتهای معجزهآسا در ناحیهی علم و فن، از لحاظ مردمی و انسانیت گامی پیش نرفته، بلکه به سیاهترین دوران سیاه خویش بازگشته است؛ با یک تفاوت، و آن این که از برکت قدرت علمی و فلسفی و ادبی خویش، بر خلاف گذشته، تمام جنایتها را در زیر پردهای از تظاهر به انسانیت و اخلاق، نوع پرستی، آزادی خواهی و صلح دوستی انجام میدهد... این یکی از تناقضاتی است که منطق بشر امروز گرفتار آن است. (مطهری، 1377 ، 25-26)
و لذا «ریشهی مشکلات امروز بشر را در همین جا باید جست، همچنان که ریشهی نیاز بشر به دین و معنویت و ایمان به پیامبر را نیز در همین جا باید به دست آورد» (همان، 27). در نظر وی، در میان مکتبها و مسلکها و دینها و آیینها، تنها اسلام است که قدرت پاسخگویی به این نیاز را دارد (همان، 29).
نتیجه گیری
از مجموع آنچه گذشت میتوان به نتایج ذیل دست یافت.
1 ) امروزه در بحث توسعه آنچه که همهی صاحبنظران در مسائل اجتماعی بر آن اتفاق نظر دارند و میتوان ادعا نمود که به نوعی اجماع و اتفاق نظر جهانی است؛ این است که کانون توجه به توسعه باید انسان باشد.
2 ) در نگرش توحیدی انسان آفریدهای است، «ذاتمند»، «دو ساحتی»، «مختار»، «مسؤول» و «هدفمند»، از این رو، رسالت انسانی او در آن است که جامعه و نظام اجتماعی خود را به سوی کمال حقیقی (إِلَی اللّهِ الْمَصِیرُ) سیر دهد، و این سیر در عین حال باید هماهنگ و همگام با حرکت طبیعت نیز باشد. زیرا انسان با شناخت و قدرتی که از قوانین طبیعی دارد، میتواند آگاهانه، با انتخاب خود، با استفاده از قوانین طبیعی بر جهت حرکت جامعه تأثیر گذاشته و آن را در جهت مطلوب و مقصود خود قرار دهد. و به تعبیر شهید مطهری «انسانها با ارادهی خودشان، با اختیار خودشان با طرح ریزی خودشان برای جامعهشان راه تکامل یا توقف و یا عقب گرد را برگزیدهاند. (همان، 1372 ، 15)
3 ) در پرتو چنین نگرشی به انسان و جایگاه و ارتباط او با طبیعت است که توسعهی متوازن و متعادل، به عنوان یک استراتژی کارامد در حوزهی دین، از اهمیت بسزایی برخوردار است، و در حقیقت میتوان گفت، نگاه دین به توسعه نگاه جامع و کامل به انسان و نیازهای اساسی و حقیقی او و نیز چگونگی و میزان بهره گیری از طبیعت و ارتباط او با طبیعت است.
بنابراین، توسعه ای را که دین در پی آن است توسعهای است که بتواند در راستای تعادل و توازن و کمال انسانها قرار داشته باشد؛ همان چیزی که در فرایند توسعهی غربی به فراموشی سپرده شد؛ اگر نگوییم عمدی در کار بوده است.
منابع و مآخذ
1 ) قرآن.
2 ) آزاد ارمکی، تقی (1377)، اندیشه اجتماعی متفکران مسلمان، تهران، مؤسسهی نشر جهاد.
3 ) احمدی، بابک (1372)، مدرنیته و اندیشهی انتقادی، تهران، نشر مرکز.
4 ) - (1372)، استاد مطهری و روشنفکران، تهران، صدرا.
5 ) الیاسی، حمید (1359)، واقعیات توسعه نیافتگی، تهران، برنامه و بودجه.
6 ) - (1371)، بررسی اجمالی از نهضتهای اسلامی در صد ساله اخیر، تهران، صدرا، چاپ شانزدهم.
7 ) تودارو مایکل (1366)، توسعه اقتصادی در جهان سوم، ترجمهی غلامعلی فرجامی، تهران، انتشارات برنامه و بودجه، ج 1 .
8 ) خمینی، روح اللّه (امام) (1378)، صحیفه امام، تهران، مؤسسهی تنظیم و نشر آثار امام، ج 21 .
9 ) دریابندری، نجف (1369)، درد بیخویشتن، تهران، نشر پرواز.
10 ) دریفوس، هیوبرت و رابینو، پل (1376)، میشل فوکو، ترجمهی حسین بشیریه، تهران، نشر نی.
11 ) دیوب، اس. س (1377)، نوسازی و توسعه، ترجمهی سید احمد موثقی، تهران، قومس.
12 ) راسل، برتراند (1365)، تاریخ فلسفهی غرب، ترجمهی نجف دریابندری، تهران، پرواز.
13 ) رستو، والت ویتمن (1374)، نظریه پردازان رشد اقتصادی، ترجمهی مرتضی قره باغیان، تهران، دانشگاه شهید بهشتی.
14 ) زاکس، ولفگانگ (1377)، نگاهی نو به مفاهیم توسعه، ترجمهی فریده فرهی و وحید بزرگی، تهران، نشر مرکز.
15 ) فراهانی فرد، سعید (1384)، توسعه پایدار بر محور عدالت، اقتصاد اسلامی، شماره، 19.
16 ) فروغی، محمد علی (1344)، سیر حکمت در اروپا، تهران، زوار.
17 ) گریفین، کیث - کنلی، تری مک (1377)، توسعهی انسانی، ترجمهی غلام رضا خواجه پور تادوانی، تهران، وداد.
18 ) لوئیس، آرتور (1370)، برنامهریزی توسعه، ترجمهی مجید آوایی نژاد، تهران، امیرکبیر.
19 ) مایر، جرالد ام و سیرز، دادلی (1368)، پیشگامان توسعه، ترجمهی علی اصغر هدایتی و علی یاسری، تهران، سمت.
20 ) مطهری، مرتضی (1377)، آشنایی با قرآن، تهران، صدرا، ج 7.
21 ) مطهری، مرتضی (1379)، اسلام و مقتضیات زمان، تهران، صدرا، چاپ شانزدهم.
22 ) مطهری، مرتضی (1367)، امدادهای غیبی، تهران، صدرا، دوم.
23 ) مطهری، مرتضی (1362)، انسان کامل، تهران، دفتر انتشارات اسلامی.
24 ) مطهری، مرتضی (1371)، انسان و سرنوشت، تهران، صدرا، یازدهم.
25 ) مطهری، مرتضی (بیتا)، پیرامون انقلاب اسلامی، تهران، صدرا، چاپ شانزدهم.
26 ) مطهری، مرتضی (1370)، بیست گفتار، تهران، صدرا، هفتم.
27 ) مطهری، مرتضی (1370)، خاتمیت، تهران، صدرا، پنجم.
28 ) مطهری، مرتضی (1370)، ختم نبوت، تهران، صدرا، ششم.
29 ) مطهری، مرتضی (1362)، خدمات متقابل اسلام و ایران، تهران، صدرا، چاپ دوازدهم، ج 1 و 2 .
30 ) مطهری، مرتضی (1372)، عدل الهی، تهران، صدرا، هفتم.
31 ) مطهری، مرتضی (1370)، علل گرایش به مادیگری، تهران، صدرا، دوازدهم.
32 ) مطهری، مرتضی (1377)، مجموعه آثار، تهران، صدرا، ج 16.
33 ) مطهری، مرتضی (1374)، مجموعه آثار، تهران، صدرا، چاپ چهارم، ج 2 .
34 ) مطهری، مرتضی (1367)، مسأله شناخت، تهران، صدرا.
35 ) مطهری، مرتضی (1357)، نظام حقوق زن در اسلام، تهران، انتشارات صدرا، چاپ هشتم.
36 ) مطهری، مرتضی (1378)، نظری به نظام اقتصادی اسلام، تهران، صدرا، هشتم.
37 ) مطهری، مرتضی (1363)، نقدی بر مارکسیم، تهران، صدرا.
38 ) مطهری، مرتضی (1370)، وحی و نبوت، تهران، صدرا، ششم.
39 ) موسایی، میثم (1374)، دین و فرهنگ توسعه، تهران، سازمان تبلیغات اسلامی.
40 ) میردال، گونار (1366)، درام آسیایی، ترجمهی منوچهر امیری، تهران، امیرکبیر.
41 ) میسرا، پراساد (1367)، برداشتی نو از مسائل توسعه، ترجمهی حمید فراهانی راد، گزیده مسائل اقتصادی - اجتماعی، ش 46.
42 ) میر، ایرج (1380)، رابطهی دین و سیاست، تهران، نشر نی.
43 ) خورشید احمد (1374)، مطالعاتی در اقتصاد اسلامی، ترجمهی محمد جواد مهدوی، مشهد، بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی.
از این رو وی با تلاشی مضاعف کوشش نمود تا با تحقیق و پژوهش در حوزههای جدید، اسلام را کامل و جامع و مترقی و پویا نشان دهد، و آن را به طالبان و جویندگان اسلام ناب معرفی نماید. (ارمکی، 1377 ، 246)
در بینش این شهید بزرگوار دین اسلام، و به ویژه مکتب و مذهب تشیع، در برابر توسعه نه تنها منفعل نیست، بلکه با توجه به جهت گیری خاص و فعالی که در خصوص چگونگی زندگی این جهانی برای انسان دارد، در خصوص اهداف و جهت گیرهای توسعه نیز دارای موضعی مشخص و معین است، زیرا دین اسلام به دلیل جامعیت و کاملیت و مبتنی بودن آن بر پایهی فطرت و آفرینش انسان پاسخگوی تمام نیازهای انسانی است. بنابراین میتوان گفت، در نظر این شهید گرانقدر انسان، هم موضوع توسعه است، و هم عامل و هم غایت و هدف توسعه است. همان چیزی که به اعتقاد این شهید بزرگوار در جهت توسعه در غرب به فراموشی سپرده شده است، و در نتیجه پیامدهای ناگواری را برای بشریت به همراه آورده است. خود در این باره چنین میگوید:
بشر امروز پس از این همه موفقیتهای علمی، دردمندانه مینالد. از چه مینالد؟ کسریها و کمبودهایش در کدام ناحیه است؟ آیا جز در ناحیهی خلق و خوی و «آدمیت» است؟ بشر امروز از نظر علمی و فکری پا به جایی نهاده که آهنگ سفر افلاک کرده و سقراطها و افلاطونها باید افتخار شاگردیاش را بپذیرند، اما از نظر روح و خوی و منش، یک «زنگی مست تیغ بران به دست» بیش نیست. انسان امروز با همهی پیشرفتهای معجزهآسا در ناحیهی علم و فن، از لحاظ مردمی و انسانیت گامی پیش نرفته، بلکه به سیاهترین دوران سیاه خویش بازگشته است؛ با یک تفاوت، و آن این که از برکت قدرت علمی و فلسفی و ادبی خویش، برخلاف گذشته، تمام جنایتها را در زیر پردهای از تظاهر به انسانیت و اخلاق، نوعپرستی، آزادی خواهی و صلح دوستی انجام میدهد... این یکی از تناقضاتی است که منطق بشر امروز گرفتار آن است. (مطهری، 1377 ، 25-26)
و لذا «ریشهی مشکلات امروز بشر را در همین جا باید جست، همچنان که ریشهی نیاز بشر به دین و معنویت و ایمان به پیامبر را نیز در همین جا باید به دست آورد. (همان، 27) در نظر وی، در میان مکتبها و مسلکها و دینها و آیینها، تنها اسلام است که قدرت پاسخگویی به این نیاز را دارد. (همان، 29)
بخش اول
تعریفها و برداشتها از توسعه
توسعه چیست؟
در رابطه با معنی و مفهوم توسعه تعاریف متعدد و گوناگونی را میتوان یافت، که قبل از پرداختن به برخی از آن تعاریف، بیان دو مطلب لازم و ضروری به نظر میرسد:
الف) مروری هر چند گذرا به خاستگاه و پیشینهی تاریخی توسعه.
ب ) چگونگی و سیر تحولات مفاهیم توسعه، که این دو، خود میتواند زمینهی بهتری را در جهت درک و فهم و تبیین معنی و مفهوم توسعه فراهم سازد.
خاستگاه توسعه
شروع و آغاز رسمی دوران توسعه را میتوان همزمان با پایان یافتن جنگ جهانی دوم، و سخنان هری ترومن رئیس جمهور وقت ایالات متحدهی امریکا در ژانویهی 1949 دانست، که در پی آن طرح مارشال برای بازسازی مناطق آسیبدیده در جنگ جهانی دوم ارائه میگردد و این خود سبب میشود تا به صورت بیسابقهای مباحث توسعهی اقتصادی در کانون توجهات مجامع علمی قرار گیرد و دیری نمیپاید که موضوع توسعه به دانشی خاص، و مستقل از علم اقتصاد میانجامد. (ر. ک. به: زاکس، 1377 ، 14)
اظهار نظرها در رابطه با عوامل پیدایی توسعه
برخی از صاحبنظران اقتصاد توسعه، مانند جرالد مایر و گونار میردال، علل و عوامل متعدد و گوناگونی را در مورد توجه خاص به توسعهی اقتصادی پس از جنگ جهانی دوم ذکر کردهاند که مهمترین این عوامل عبارتند از:
1 ) پیدایی کشورهای رهیده شده از چنگ استعمار، و تازه به استقلال رسیده که با حرص و ولع فراوانی در پی جبران کمبودها و عقب ماندگیهای گذشته بودند، که این امر خود دستیابی به رشد و پیشرفت اقتصادی برای رسیدن به استقلال اقتصادی را دو چندان مینمود. (ر. ک. به: مایر، 1368 ، 16)
2 ) شروع جنگ سرد میان دو جناح پیروز و فاتح جنگ جهانی دوم (آمریکا و شوروی) و تلاش هر کدام برای جذب کشورهای تازه به استقلال رسیده در اردوگاه خود.
بدین جهت بخش مهمی از پژوهشهای دانشمندان علوم اجتماعی به مسائل و مشکلات این کشورها اختصاص یافت. (ر. ک. به: میردال، 1366 ، 13)
به نظر میردال تعارض میان دو قطب پیروز جنگ از مهمترین عوامل برانگیزانندهی علاقه و توجه این کشورها به گشوده شدن باب توسعه، به عنوان عامل جذب، در کشورهای توسعه نیافته است.
علل پیدایی نظریات توسعه از نگاه رستو
رستو، که خود از پیشگامان نظریه پردازان توسعه شمرده میشود، و نظریهی مراحل پنجگانهی رشد او که در دورهای از زمان جایگاه ممتازی را به خود اختصاص میدهد، علل و عوامل پیدایش افکار و نظریات خود را در رابطه با توسعه، شروع و آغاز مطالعات دربارهی پویایی جهان کمونیسم و سیاستهای مناسب امریکا در برابر دنیای کمونیسم میداند. از این رو وی با توجه به این دو علت نظریات خود را در رابطه با توسعه در جهان سوم مستلزم حفظ و گسترش منافع امریکا در سراسر جهان میداند. (ر. ک. به: رستو، 1374 ، 321)
با توجه به این سوگیری و جهت دار بودن شکلگیری دانش و فرایند توسعه است که برخی صاحبنظران در مباحث توسعه، مانند جرالد هلا، در اظهار نظری راجع به نظریات رستو آن را داستانی غمانگیز و بیدار کننده میخوانند. (ر. ک. به: مایر، 1368 ، 368)
و نیز نویسندهی کتاب پیشگامان توسعه احساس به خطر افتادن منافع کشورهای سلطه گر را عاملی میداند که سبب گردید تا بسیاری از اقتصاددانان اروپایی و آمریکای شمالی، به تهیه ابزارهایی برای حفظ و تکمیل منافع استعماری مبادرت نمایند. از این رو، چنین نتیجه میگیرد که: «بنابراین، ریشههای اقتصاد توسعه در اقتصاد استعماری و در مقتضیات سیاسی قرار دارد.» (همان، 18)
با توجه به همین سوگیری است، که نویسندهی کتاب نگاهی نو به مفاهیم توسعه معتقد است، اگر چه واژهی «توسعه نیافتگی» پیش از آن که ترومن در نطق خود به کار ببرد و از این واژه استفاده کند توسط افرادی مانند ویلفرد بنسون به کار رفته بود، اما تنها زمانی که ترومن آن را نماد و مظهر سیاست خود قرار داد، مورد توجه قرار گرفت، و کسب مقبولیت نمود. (زاکس، 1377 ، 15)
بنابراین، بیجهت نیست که مفهوم توسعه در میان متفکران و اندیشمندان غیر وابسته به مطامع استعماری، به خصوص در میان اندیشمندان مسلمان، از حساسیت خاصی برخوردار است، و با شک و تردید به آن نگریسته میشود و به تعبیر شهید مطهری این یکی از تناقضاتی است که انسان در عصر مدرنیته و تجدد درگیر آن است.
بشر امروز از نظر علمی و فکری پا به جایی نهاده که آهنگ سفر افلاک کرده و سقراطها و افلاطونها باید افتخار شاگردیاش را بپذیرند، اما از نظر روح و خوی و منش، یک «زنگی مست تیغ بران به دست» بیش نیست. انسان امروز با همهی پیشرفتهای معجزهآسا در ناحیهی علم و فن، از لحاظ مردمی و انسانیت گامی پیش نرفته، بلکه به سیاهترین دوران سیاه خویش بازگشته است؛ با یک تفاوت، و آن این که از برکت قدرت علمی و فلسفی و ادبی خویش، برخلاف گذشته، تمام جنایتها را در زیر پردهای از تظاهر به انسانیت و اخلاق، نوع پرستی، آزادی خواهی و صلح دوستی انجام میدهد... این یکی از تناقضاتی است که منطق بشر امروز گرفتار آن است. (مطهری، 1377 ، 25-26)
البته آنچه گذشت مربوط به جهت و اهداف توسعه است، که به برخی از اظهار نظرها دربارهی آن به طور اجمال اشاره شد.
مبانی توسعه
برخی در تلاشاند تا توسعه را برآمده و برخواسته از مدرنیته بدانند و خاستگاه آن را منحصر در مدرنیته قرار دهند، و در نتیجه آن را صرفا محصولی بدانند که تنها در سرزمین مدرنیته روییده میشود، در این صورت چنین توسعهای هرگز سر سازش با دین و آموزهای دینی ندارد. زیرا «مدرنیته سازمان بخردانه (فکری - روشنگرانهی) جامعه است، گونهای گسست تمام از باورهای فرجام شناسانه (باور به پایان تاریخ، و به جامعهی آرمانی و آرمان شهر) است و اعتقاد به هدفی علمی واز دیدگاه عقلانی توجیه شدنی، مدرنیته به این اعتبار «آغاز پلهی حکومت خرد» است، و ایدهی آن همبسته با ایدهی خرد باوری است، چنان که هرگاه یکی را کنار بگذاریم، دیگری از کف خواهد رفت.» (احمدی، 1374 ، 10)
و به تعبیر دیگر «مدرنیته به مفهوم «باور به عقل» همانقدر وابسته است که به مفهوم «پیشرفت»، در معنایی کلی، و «پیشرفت عقل انسانی»، در معنایی خاص. یعنی رشد اقتصادی، افزایش رقم شهر نشینی، پیشرفت ابزار ارتباطی و اطلاعاتی معنای مدرنیته است.» (همان) و خلاصه این که «مدرنیته یعنی خرد باوری، و تلاش برای بخردانه کردن هر چیز، شکستن و ویرانگری عادتهای اجتماعی و باورهای سنتی، همراه با پشت سر نهادن ارزشها، حسها، باورها و در یک کلام شیوههای مادی و فکری زندگی کهن.» (همان، 11)
بنابراین، براساس آنچه گذشت، جامعهای مدرن خوانده میشود که بنا به «قوانین انسانی» اداره شود و نه براساس قوانین الهی و آسمانی.
بر مبنا و اعتقاد شهید مطهری، به دلائل متعددی میتوان استناد نمود که چنین ملازمهای بین مبانی مدرنیته و توسعه و پیشرفت و دستاوردهای علمی وجود ندارد.
الف) در نگرش شهید مطهری عامل اصلی و اساسی توسعه نیاز بشر است، که این اختصاص به دورانی خاص نداشته و ندارد. (به این مبحث در آینده، در بحث نیاز به عنوان مبنای توسعه، به طور مفصل خواهیم پرداخت.)
از دیدگاه وی، به طور کلی نیازها و نیازمندیها در دو بخش جای میگیرند:
1 ) نیازمندیهای اولی؛
2 ) نیازمندیهای ثانوی.
نیازمندیهای اولی از عمق ساختمان جسمی و روحی بشر و از طبیعت زندگی اجتماعی سرچشمه میگیرد، تا انسان انسان است و تا زندگی وی زندگی اجتماعی است، آن نوع نیازمندیها هست. این نیازمندیها یا جسمی است یا روحی و یا اجتماعی. نیازمندیهای جسمی از قبیل نیازمندی به خوراک، پوشاک، مسکن، همسر و غیره؛ نیازمندیهای روحی از قبیل علم، زیبایی، نیکی، پرستش، احترام و تربیت؛ نیازمندیهای اجتماعی از قبیل معاشرت، مبادله، تعاون، عدالت، آزادی و مساوات. نیازمندیهای ثانوی نیازمندیهایی است که از نیازمندیهای اولی ناشی میشود؛ نیازمندی به انواع آلات و وسایل زندگی که در هر عصر و زمانی با عصر و زمان دیگر فرق میکند از این نوع است.
نیازمندیهای اولی محرک بشر به سوی توسعه و کمال زندگی است، اما نیازمندیهای ثانوی ناشی از توسعه و کمال زندگی است و در عین حال محرک به سوی توسعهی بیشتر و کمال بالاتر است. (مطهری، 1370 ، 50)
بنابراین، پویایی و نوآوری، که در راستای رفع نیازهای بشر به وجود میآید، چیزی نیست که بتوان آن را پدیدهی دوران مدرنیته و تجدد دانست، بلکه تا بشر بوده و هست این نیاز در او وجود داشته و دارد، و انسان در هر عصر و زمانی بر مبنای علم و دانش آن عصر به برآوردن نیازهای خود میپردازد.
ب ) متمم و مکمل بودن علم و ایمان (آنجایی که علم دچار سوی گیری نیست)
از آنجا که علم و دانش عامل آگاهی و بیداری وجدان و بستر اندیشه و تفکر برای خود یابی و ایجاد سؤالات اساسی در هدف از زندگی و در پی یافتن پاسخ به این پرسشهاست، و در حقیقت این همان چیزی است که ادیان الهی آن را در رأس برنامههای خود داشتند که بشر خود را بشناسد و هدف از آفرینش خود را بفهمد و درک کند، از این رو، انبیای الهی خود معلمان و آموزگاران بشریتند. بدین جهت است که بدخواهان بشریت در صدد برآمدند تا این کارامدی را، با از بین بردن اخلاق و فاسد نمودن آن، از علم بگیرند، در نتیجه علم را در خدمت شهوات بشر به کار اندازند، شهید مطهری، خود در این باره میگوید:
... خود پیشرفت و توسعهی تمدن خواه ناخواه منجر به یک سلسله بیداریها میشود. ماشین چاپ که اختراع شد، مطبوعات خواه ناخواه زیاد میشود؛ استعمار چه بخواهد چه نخواهد، افکار پخش میشود و انواع وسایل ارتباطی دیگری که هست؛ این بود که به فکر نیرنگ دیگری افتادند و آن این است که آن بال دیگر را خراب کنند. بال دیگر چیست؟ بال اراده، بال احساس شرف و کرامت ذات و این که من انسان هستم، بال اخلاق. تا وقتی که مردم جاهل بودند، برنامهی فاسد کردن انسانها از نظر اخلاق چندان برای استعمار مطرح نبود، نیازی به آن نبود، ولی از روزی که دیدند آگاهی تدریجا دارد پیدا میشود، نمیشود جلوی آگاهی را گرفت و مردم را برای همیشه در بی خبری گذاشت، گفتند حالا وقت این است که آن بال دیگر را از مردم بگیریم و آن، بال اخلاق، بال پاکی و طهارت است. اینجا بود که به مسألهی اشاعهی انواع فساد اخلاقها به عنوان یک مخدر و یک امر تخدیر کننده پرداختند، ولی این مسأله را به این نام نمی گفتند، همان را هم به نام تمدن میگفتند، به نام پیشرفت، به نام آزادی، به نام تمدن و پیشرفت و آزادی، از راه فساد اخلاق، بی حسی ایجاد میکردند. انسان اگر عالم و آگاه هم بشود، وقتی که خلقش، روحیهاش فاسد شد، نه تنها آن آگاهی به سود خودش و به سود جامعهاش نیست، بلکه همان آگاهی بیشتر به زیان جامعهاش تمام میگردد. چو دزدی با چراغ آید گزیدهتر برد کالا، تا روزی که دزد نبود چراغ نداشت، از روزی که چراغ پیدا کرد، دزدش کردند که از آن چراغ به نفع دزدی استفاده کند. (مطهری، 1367 ، 56)
ج ) تجربهی مسلم تاریخی در توسعه و پیشرفت علم و دانش و توسعهی فرهنگ و تمدن در بستر اسلام.
به اعتقاد شهید مطهری، «علمای اسلام در دورههای درخشان تمدن اسلامی، که جامعهای بسیط و بدوی به سرعت رو به گسترش و توسعه گذاشت، آسیا و قسمتهایی از اروپا و افریقا را در بر گرفت و بر ملتها و نژادهای گوناگون که هر کدام سابقه و فرهنگ خاصی داشتند حکومت کرد و هزارها مسألهی نو و جدید به وجود آورد، به خوبی از عهدهی وظیفهای که به آنها محول شده بود بر آمدند و اعجاب جهانیان را برانگیختند. علمای اسلام ثابت کردند که منابع اسلامی، اگر مقرون به حسن تشخیص و حسن استنباط باشد، قادر است با یک اجتماع متحول و متکامل پیش برود و آن را راهنمایی کند، ثابت کردند که حقوق اسلامی زنده است و قابلیت دارد با مقتضیات ناشی از پیشرفت زمان، هماهنگی کند و به احتیاجات هر عصری پاسخ بگوید.» (همان، 1370 ، 70)
د ) تفکیک بین مبانی مدرنیته و یافتههای علمی و قدرت انتخاب، و نیز توسعه و پیشرفت علوم در جوامعی که بر سنتهای بومی خود پایبند ماندهاند، مانند برخی از کشورهای آسیایی از قبیل ژاپنیها.
ه ) آسیبهای جبران ناپذیر روند توسعه در گذشته، و در نتیجه تجدید نظر در هدف و جهت توسعه و تأکید بر نقش ارزشها و قضاوتهای ارزشی جامعه در مفهوم توسعه. به نظر مایکل تودارو، توسعه، هم واقعیتی مادی و هم حالتی ذهنی است (تودارو، 1366 ، 138). از این رو، برخی با تأکید بر ابعاد فرهنگی حیات بشری، هدف از توسعه را ایجاد زندگی پر ثمری که توسط فرهنگ تعریف میشود دانسته و توسعه را دست یابی فزایندهی انسان به «ارزش فرهنگی خود» تعریف میکنند. (میسرا، 1367 ، 6)
گزینش و انتخاب
شهید مطهری با توجه به همین حساسیت نسبت پیامدها و زیانهای جبران ناپذیر توسعه برمبنای مدرنیته و تجدید نظر در روند آن است که ره آورد و دستاوردهای آن را در کتاب اسلام و مقتضیات زمان، با نگاه نقادانهی خود، به دو بخش تقسیم میکند، که بخشی را قابل قبول، و بخشی را غیر قابل قبول و غیرقابل جمع با اندیشهی اسلامی میداند؛ آنجا که میگوید:
تغییراتی که در زندگی بشر پیدا میشود دو نوع است؛ یک نوع تغییرات صحیح و یک نوع تغییرات ناصحیح، اعتلائی و غیراعتلائی.
آنگاه با طرح این سؤال، که کدام تغییرات است که باید آنها را به حساب ترقی و اعتلا بگذاریم، میگوید:
یک مقیاس کلی این است که ببینیم پدیدههایی که در زمان به وجود میآیند، چه عواملی باعث به وجود آمدن آن شده است و در چه جهتی به وجود آمده است، یعنی عامل پدیدهی مورد نظر کدام استعداد از استعدادهای گوناگون انسانی است، و [بینیم آن پدیده] برای چه منظوری به وجود آمده و چه آثاری دارد؟ باید ببینیم آنچه در زمان پیدا شده «آیا محصول عقل و علم بشر است یا چیز دیگری دخالت کرده است؟». شما هر چیزی را که دیدید در زمان پیدا شد، اگر روی آن حساب بکنید، گاهی میبینید صددرصد محصول علم و عقل است، و گاهی میبینید محصول علم هست، اما نه علم آزاد بلکه علم بیچارهی اسیر. ( مطهری، 1366 ، 42)
از این رو به اعتقاد وی «همیشه تغییرات زمان مصیب نیست، زمان معصوم نیست، تغییراتی که در زمان پیدا میشود همانهاست که به دست بشر و از ناحیهی بشر ناشی میشود، و هر چه که از ناحیهی بشر ناشی میشود، ممکن است [صواب باشد و ممکن است] صواب نباشد، ممکن است تقدم باشد و ممکن است انحراف باشد، ممکن است پیشرفت باشد و ممکن است خطا باشد.» (همان، 1370 ، 57)
بدین جهت است که به اعتقاد وی، «اسلام از طرفی با انحرافات زمان شدیدا مبارزه میکند و از سوی دیگر با پیشرفت واقعی زمان پیش میرود. نه تنها با پیشرفت زمان پیش میرود، بلکه زمان را رهبری میکند و خودش زمان را جلو میبرد.» (همان، 141)
دستاورد توسعه به مفهوم انسانی آندر نگاه شهید مطهری توسعه به مفهوم انسانی آن، که کمال انسانی و انسانیت انسان را هدف و جهت خود قرار میدهد، میتواند، جهان خشک و سرد مکانیکی و مادی را به جهانی جاندار و ذی شعور و آگاه تبدیل کند، همچنان که ایمان مذهبی تلقی انسان را نسبت به جهان و خلقت دگرگون میسازد.
و لذا وی با استناد به نظر ویلیام جیمز، فیلسوف و روانشناس آمریکایی اوایل قرن بیستم، که میگوید:
دنیایی که یک فکر مذهبی به ما عرضه میکند، نه تنها همان دنیای مادی است که قیافهی آن عوض شده باشد، بلکه در ساختمان آن عالم چیزهای بیشتری است از آنچه یک نفر مادی میتواند داشته باشد.
معتقد است، «گذشته از همهی اینها گرایش به سوی حقایق و واقعیاتی مقدس و قابل پرستش در سرشت فرد فرد بشر هست. انسان کانون یک سلسله تمایلات و استعدادهای غیر مادی بالقوه است که آمادهی پرورش است. تمایلات انسان منحصر به تمایلات مادی نیست و گرایشهای معنوی صرفا تلقینی و اکتسابی نیست. این حقیقتی است که علم آن را تایید میکند.» (همان، 1370 ، 65)
عامل توسعه در غرب
در نگاه شهید مطهری آنچه سبب تحول عظیم در توسعهی علم و صنعت و نظام اجتماعی در غرب گردید شناخت سرمایههای انسانی و رشد و تقویت آنها بوده است، در نتیجه این سرمایه در هر کجا و در هر جامعهای شناخته و به کار گرفته شود، میتواند توسعه و پیشرفت بیافریند، بر این اساس است که میگوید:
یک ملت، اگر بخواهد زندگی کند، نیاز به انواع سرمایهها دارد، که یکی از آنها سرمایههای اقتصادی است. ولی کدام سرمایه از همهی سرمایهها بالاتر است؟ سرمایهی انسانی. هر انسان برای خودش یک معدنی است و به اندازهی معدن فیروزه و طلا ارزش دارد. اگر ملتی این رمز به دستش آمده باشد، این معما را حل کرده باشد، این توانایی و توفیق را پیدا کرده باشد که بتواند از انسانهایش استفاده کند و آنها را بسازد، گرچه آن ملت هیچ چیز نداشته باشد، ولی همه چیز دارد.
وی در تایید مطلب خود به وضعیت موجود برخی از کشورهای اروپایی استناد نموده و میگوید:
الان بعضی از این کشورهای اروپایی این طور هستند. مثلاً انگلستان یک کشور تهی و خالی است که نمکش را هم باید از خارج بیاورند، همه چیز را باید از بیرون وارد کنند، ولی به ارزش یک چیز پی برده است، به ارزش ساختن افراد خودش، این معدنهای انسانی را خوب کشف کردهاند. وقتی این معدنها را استخراج و آماده میکنند، دیگر باک ندارند که هیچ چیز ندارند و همه چیز باید از بیرون بیاید. میگویند ما آدم داریم، آدم که داریم همه چیز داریم، ولی اگر آدم نداشته باشیم هیچ چیز نداریم. (همان، 1377 ، 52)
توضیح و تفصیل بیشتر این مطلب، در بحث «جهت توسعه» خواهد آمد.
سیر تحولات مفاهیم توسعه
تاکنون معنی و مفهوم توسعه از تحولات فراوانی برخوردار گردیده است، به گونهای که امروزه دیگر برخلاف گذشته که در تعریف توسعه بر جنبههای اقتصادی و به تعبیر دیگر بر جنبههای مادی آن تاکید میگردید، بیشتر جنبهی انسانی توسعه مورد توجه قرار میگیرد. براین اساس میتوان برای توضیح بهتر مطلب برای تحولات مفهومی توسعه سه دوره را در نظر گرفت:
1 ) دورهی آغاز و شروع توسعه، که از اواخر دههی 1940 تا دههی 1970 ادامه دارد. در این دوره مفهوم و معنای توسعه در رشد و پیشرفت اقتصادی به کار برده میشود. از این رو توسعه در این دوره مفهومی کاملاً کمّی دارد و توسعه صرفا یک پدیدهی کاملاً اقتصادی است. (ر. ک. به: لوئیس، 1370، 117)
2 ) دورهی دوم، که در واقع از این دوران میتوان به دورهی توقف و یا تجدید نظر نام برد، که خواستار تجدید نظر در مفهوم توسعه، به سبب بروز و ظهور آسیبهای اجتماعی بسیاری است که این نوع از توسعه به همراه داشت، که به تعبیر نویسندهی کتاب توسعه و نوسازی، چنین توسعهای با درجهای از شقاوت و بیرحمی همراه بوده است. (ر. ک. به: دیوب، 1377 ، 17)
3 ) دورهی سوم، که دورهی تغییر نگرش در معنی و مفهوم توسعه است، که در حقیقت در این دوره انسان کانون و محور اصلی توسعه قرار میگیرد، و در نتیجه مفهوم توسعهی انسانی، انسان را در مرکز الگوهای توسعه قرار میدهد. (ر. ک. به: گریفین و کنلی، 1377 ، 17-15)
حال با توجه به سیر تحولاتی که در رابطه با مفهوم توسعه بیان شد، در تعریف توسعه به تعاریفی نظر خواهیم داشت، و تعاریفی را برخواهیم گزید، که معنی و مفهوم انسانی توسعه را در بر دارد.
تعریف توسعه
مایکل تودارو، در کتاب توسعهی اقتصادی در جهان سوم، در تعریف توسعه مینویسد:
توسعه را باید جریانی چند بعدی دانست که مستلزم تغییرات اساسی در ساخت اجتماعی، طرز تلقی عامهی مردم و نهادهای ملی و نیز تسریع رشد اقتصادی، کاهش نابرابری و ریشهکن کردن فقر مطلق است. (تودارو، 1366 ، 136)
در تعریف دیگری، تودارو، توسعه را این گونه بیان میکند:
توسعه عبارت است از ارتقای مستمر یک جامعه یا نظام اجتماعی به سوی یک زندگی بهتر و انسانیتر. (همان)مفهوم توسعه در نگاه اندیشمندان مسلمان
با توجه به مفهوم انسانی توسعه است که برخی از اندیشمندان مسلمان معتقدند که «اسلام به مسألهی توسعهی اقتصادی اهمیت زیادی داده است، اما در عین حال آن را بخشی از مسألهای گسترده، که عبارت باشد از توسعهی انسانی، میداند. بدین جهت است که حتی در بخش اقتصادی نیز بر توسعهی انسانی تأکید میکند. در توسعهی اقتصادی عنصری اساسی و جداییناپذیر از توسعهی اخلاقی و اجتماعی - اقتصادی جامعهی انسانی به شمار میرود.» (خورشید احمد، 1374 ، 241)
برخی مفهوم تام توسعه (نه صرفا اقتصادی) را از دیدگاه علامه طباطبایی عبارت دانستهاند از تحول مداوم در روابط، قوانین و ابزار حیات برای دستیابی به اهداف انسانی. (ر. ک. به: موسایی، 1374 ، 46)
برمبنای شهید مطهری، که قائل به تفکیک میان پیشرفت و تکامل میباشد، و معتقد است هر تکاملی پیشرفت است، ولی هر پیشرفتی تکامل نیست، و در مفهوم تکامل، تعالی اخذ شده است، توسعه به مفهوم انسانی آن را میتوان مترادف و هم معنی با تکامل دانست.
زیرا «تکامل این است که یک شیء، یک مرتبهی واقعیتی را داشته باشد، بعد در مرحلهی بعد همان واقعیت را در درجهی بالاتر داشته باشد. در واقع تکامل، تعالی در وجود و اشتداد در هستی است. هر چه کثرتها و تغایرها و اختلافها به وحدت بیشتری میرسند و هر چه تنازعها و تضادها جای خود را به تعاون و هماهنگی بیشتری میدهند و وحدت ارگانیک زیادتری مییابند، کاملتر میگردند...» (مطهری، 1363 ، 276)
بنابراین، بر اساس آنچه گذشت، میتوان گفت: توسعه فرایندی کمّی و کیفی است که در یک جامعه در همهی ابعاد اجتماعی - اقتصادی و فرهنگی آن اثر میگذارد و سطوح مختلف زندگی را در بر میگیرد؛ یا به تعبیری میتوان گفت توسعه فرایندی است که یک جامعه را از وضعی خاص به وضعی بهتر (دست کم از نظر کیفیت زندگانی) میرساند.
بخش دوم
تعریف دین
برخی براین باورند که تعریف دین، اگر نگوییم محال است، حداقل بسیار دشوار است. (فنایی، 2375 ، 108)
در پاسخ به این مدعا نویسندهی کتاب رابطهی دین و سیاست مینویسد، این مدعا در صورتی پذیرفتنی است، که بخواهیم از دین تعریفی ارائه دهیم که مورد قبول همهی اندیشمندان قرار گیرد. (میر، 1380 ، 30)
این نویسنده در تایید مدعای خود، با استناد به آراء کسانی مانند آلستون، جان هیک و گیدنز، چنین نتیجه میگیرد که ارائهی تعریفی از دین که دربرگیرندهی تمامی مصادیق موجود از مفهوم دین، جدای از جنبهی حقانیت آن باشد، ممکن نیست. (همان، 33)
برخی دیگر مانند نویسندهی کتاب مشروعیت دینی دولت و اقتدار سیاسی دین تلاش برای تعریف دین و تبیین ماهیت آن را، به طور عمده، یک رویکرد غربی میدانند، و علت و سبب آن را تعارض علم و دین از یک سو، و از سوی دیگر مناقشهی نظری و عملی دین و سیاست میدانند. (شجاعی زند، 1376 ، 35)
حقانی بودن دین
در میان اندیشمندان اسلامی کسانی که در صدد تعریف دین برآمدهاند، از یک نقطه نظر مشترک برخوردارند، و آن این که با توجه به حقانیت دین و حول محور آن به تعریف دین پرداختهاند. به عنوان نمونه، علامه طباطبایی در تعریف دین مینویسد:
دین عقاید و دستورهای علمی و اخلاقی است که پیامبران از طرف خدا برای راهنمایی و هدایت بشر آوردهاند. (طباطبایی، بیتا، 9)
برخی دیگر با توجه به همین مسألهی حقانیت به تعریف دین پرداخته و میگویند:
دین، تفسیر و تدبیر خدا مدارانهی هستی، و حیات انسان است. دین مجموعهی گزارههای واقع نما دربارهی هستی، حیات و انسان و نیز مجموعهی آموزههای دستوری و ارزشی است که از طریق پیامبران از سوی خدا نازل شده یا توسط عقل سلیم دریافت میگردد. (رشاد، 1379 ، 85)
و لذا بر مبنای این اعتقاد، آنچه که به عنوان ساختار مناسبات انسانی از سوی آفریدگار این عالم فرود آمده دقیقترین و صائبترین دستورها و آموزههاست. و از آنجا که این معارف و قوانین و دستورات از چشمهی زلال حقیقت سیراب میشود، اعتقاد و باور قلبی به این گزارهها التزام عملی و رفتاری به این قوانین و دستورها و آموزهها میتواند ضامن و تأمین کنندهی سعادت و کمال انسان باشد. (همان، 86)
تعریف دین از نگاه شهید مطهری
شهید مطهری، با استناد به قرآن در تعریف دین معتقد است که دین عبارت از اصول ثابتی است که تمامی انبیای الهی در آن اصول مشترک هستند. لذا به نظر وی:
از نظر قرآن دین خدا از آدم تا خاتم یکی است. همهی پیامبران، اعم از پیامبران صاحب شریعت و پیامبران غیر صاحب شریعت، به یک مکتب دعوت میکردهاند. اصول مکتب انبیا، که دین نامیده میشود، یکی بوده است. تفاوت شرایع آسمانی یکی در یک سلسله مسائل فرعی و شاخهای بوده که برحسب مقتضیات زمان و خصوصیات محیط و ویژگیهای مردمی که دعوت میشدهاند متفاوت میشده است و همه شکلهای متفاوت و اندامهای مختلف یک حقیقت و به سوی یک هدف و مقصود بوده است. (مطهری، 1370 ، 39)
دیگر در سطح تعلیمات بوده که پیامبران بعدی به موازات تکامل بشر، در سطح بالاتری تعلیمات خویش را، که همه در یک زمینه بوده، القاء کردهاند. مثلاً میان تعلیمات و معارف اسلام در مورد مبدأ و معاد و جهان، و معارف پیامبران پیشین از نظر سطح مسائل، تفاوت از زمین تا آسمان است، و به تعبیر دیگر، بشر در تعلیمات انبیا مانند یک دانشآموز بوده که او را از کلاس اول تا آخرین کلاس بالا بردهاند...
با توجه به چنین تعریفی از دین است، که به اعتقاد وی، اسلام دینی است «جامع و واقع گرا؛ در اسلام به همهی جوانب نیازهای انسانی، اعم از دنیایی یا آخرتی، جسمی یا روحی، عقلی و فکری یا احساسی و عاطفی، فردی یا اجتماعی توجه شده است.» (همان، 66)
بخش سوم
برخی نظریات دربارهی رابطهی دین و توسعه
آنچه که بیشتر به عنوان نظریهی غالب در میان آراء و نظریات اندیشمندان اروپایی مطرح است، این است که به طور کلی همهی مذاهب، مانع توسعه هستند و گفته میشود: «گرچه نحوهی تلقی مسیحیت از زندگانی در دورهی قرون وسطی با طرز تلقی مذاهب بودایی، کنفوسیوس، تائوئی، اسلام، هندو، و سایر مذاهب یا فلسفههای غیر غربی در بسیاری جهات یکسان نیست، ولی آثار عملی این عقاید و نظریات از نظر امور اقتصادی، به طوری که در جهان غرب استنباط کردهاند، کمابیش یکسان است.» (الیاسی، 1359 ، 140)
همان طور که ملاحظه میشود، طرز تلقی مغرب زمین از اسلام نیز مانند مسیحیت قرون وسطی است و همان طور که مسیحیت را مانع توسعه تلقی میکنند، اسلام را نیز مانع توسعه میدانند.
از این رو، برخی مانند ارنست رنان فرانسوی، علت توسعه نیافتگی جهان اسلام را مخالفت اسلام با پیشرفت و نوآوری علم و صنعت میداند. وی در کتاب اسلام و دانش چنین مینویسد:
اسلام با پیشرفتهای علمی و ترقیات صنعتی مخالف است و با دانش و فرهنگ سر ستیز دارد. (فروغی، 1344 ، 133)
برخی دیگر نوع نگرش به دنیا در اسلام را مانع توسعه دانسته، در حالی که اذعان و اعتراف دارند به این که در اسلام چیزی به نام شریعت وجود دارد، که در آن کلیهی قواعد و روش زندگی برای رفع نیازهای زندگی و نظام اجتماعی وجود دارد، اما در عین حال چنین نتیجه میگیرند که آنچه در این بخش آمده نسبت به آنچه مربوط به امور معنوی میشود که انسان را از تلاش در امور دنیوی باز میدارد، قابل مقایسه نیست. بر این اساس است که میگویند:
قرآن، کتاب مذهبی مسلمانها تنها ترکیبات پرستش و نیایش خداوند را برای مؤمنین معین نخواسته، بلکه کلیهی قواعد و طرز زندگی افراد را نیز معلوم و روش اجتماعی و قانونگذاری خاصی را نیز مقرر ساخته، که به آن شریعت میگویند. به این ترتیب توفیقهایی که در راه مادیات به دست میآید، در مقابل وجود نهانی که عبارت است از قادر مطلق جهانی، بسیار ناچیز است. از افراد آدمی انتظار میرود که وجود فانی و هستی نسبی خود را در برابر حاکم علی الاطلاق و سرمدی جهان، خوار و حقیر بشمارند. اطاعت - تسلیم - استرحام - ایمان به خدا و تعظیم و تکریم، اصطلاحات خاصی هستند که روحیهی این گونه افراد را به خوبی نشان میدهند. (الیاسی، 1359 ، 128)
نقد و بررسی
بیگمان سلامت جامعه، نخست در نوع روابط اجتماعی نهفته است. نوع روابط اگر بر اساس باور انسانها و پذیرش ارزش واقعی همگان استوار گردد و در چهار چوب قانون (به عنوان مدافع حقوق همگان) صورت گیرد، و بالاتر از قانون، حتی با مبانی ارزشی و اخلاقی در آمیزد، سلامت جامعه به طور بنیادی، تضمین شده است. این گونه روابط، از هرگونه ستمبارگی میان افراد جلوگیری میکند، از تحمیل اندیشه و استبداد فکری مانع میگردد، ریشهی هرگونه سلطه جویی و برتری طلبی را میسوزاند، رابطهی طبقاتی براساس تبعیضهای ناروا پدید نمیآید و اهرمهای قدرت اقتصادی و سیاسی، به صورت ابزاری، در دست ثروتمندان قرار نمیگیرد. به خاطر این پیامدهای ضد الهی و غیرانسانی مالاندوزی است که در ادیان و به ویژه در اسلام، با خصلتهای سرمایهدارانه مبارزه شده است، زیرا که این روحیهی برتری طلبی و سلطه جویی، با ماهیت تفکر الهی اسلام ناسازگار است:
تِلْکَ الدّارُ الآْخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ (قصص، 83)
این سرای آخرت را از آن کسانی ساختهایم که در این جهان نه خواهان برتری جویی هستند و نه خواهان فساد و سرانجام نیک از آن پرهیزگاران است.
از نگاه قرآن نوعا این روحیه در رابطه با انسانها، از داشتنهای افراطی و قدرت اقتصادی ریشه گرفته است.
آن که مالی گرد آورد و به شمارش آن پرداخت، میپندارد که داراییاش جاودانش میگرداند. (همزه، 2-3)
به اعتقاد شهید مطهری این گروه از نویسندگان، دانسته یا ندانسته، مبارزهی اخلاقی اسلام را با پولپرستی و این که نباید هدف زندگی تحصیل درآمد و انباشتن ثروت باشد، به حساب گناه شمردن کار و فعالیت و کسب و صنعت و تولید ثروت، هر چند به منظور خدمت و توسعهی زندگی اجتماعی باشد، (که اکیدا مورد تشویق و توصیهی اسلام است) میگذارند و میان زهد و تقوا به مفهوم بودایی و مسیحی، که هر یک از عبادات و فعالیت را به یک دنیای جداگانه مربوط میدانند و زهد و تقوای اسلامی که عبارت است از علو نظر و پاکی و طهارت نفس، فرق نمینهند و یا نمیخواهند فرق نهند. (مطهری، 1362 ، 156)
بر مبنای آنچه گذشت، از دیدگاه شهید مطهری، ریشه و منشأ چنین برداشت و تصوری نسبت به مکتب اسلام را میتوان در دو چیز یافت:
1 ) استعمار که خواستار جدایی دین از زندگی اجتماعی است؛
2 ) غفلت و بی خبری مسلمین از حقایق دین مبین اسلام.
خاستگاه جدایی دین از زندگی اجتماعی
استعمارگران تلاش زیادی کردند تا در کشورهای مسلمان رابطهی دین و نظام اجتماعی را قطع کنند. از جمله این تلاشها، طرح مسألهای است به نام «علمانیت»، که به معنی جدایی دین از زندگی اجتماعی است. (ر. ک. به: همان، 1371 ، 27) این در حالی است که، به تعبیر دکتر شریعتی، دین و دنیا در اسلام قابل تفکیک نیست و نمیتوان آن دو را جدای از یکدیگر شناخت. اما در عین حال چگونه استعمار به دهان ما انداخت که دین و مذهب از زندگی اجتماعی جداست. (شریعتی، 1375 ، 75)
در صورتی که اسلام، مکتبی است جامع و واقع گرا که به همهی جوانب نیازهای انسانی، اعم از دنیایی یا آخرتی، جسمی یا روحی، فکری و عقلی، عاطفی و احساسی، فردی و اجتماعی توجه میکند. بر این مبنا به اعتقاد شهید مطهری، احکام، یعنی دستورهایی که مربوط است به فعالیتهای خارجی و عینی انسان، اعم از فعالیت معاشی و معادی، دنیوی و اخروی، فردی و اجتماعی. (همان، 1371 ، 84)
وی در کتاب نظری به نظام اقتصادی اسلام مینویسد:
کسانی که فکر میکنند مسائل زندگی از یکدیگر جداست و هر چیزی یک مرز و یک قلمرو خاص دارد... تعجب و احیانا انکار میکنند که کسی مسألهای به نام اقتصاد اسلامی طرح کند، زیرا به عقیدهی اینها هر یک از اسلام و اقتصاد، یک مسألهی جداگانه است. اسلام قلمروی دارد و اقتصاد قلمرو دیگر، همچنان که فرهنگ، سیاست، قضاوت و حتی اخلاق هر کدام قلمروی جداگانه از اسلام دارند.
بعضی پا را فراتر نهاده و گفتهاند زندگی به طور کلی یک مسأله است و دین مسألهی دیگر. دین را نباید با مسائل زندگی مخلوط کرد. این اشخاص اشتباه اولشان این است که مسائل زندگی را مجرد فرض میکنند. خیر زندگی یک واحد و همهی شؤونش توأم با یکدیگر است. ممکن نیست اجتماعی، مثلاً فرهنگ یا سیاست، یا قضاوت یا اخلاق و تربیت و یا اقتصادش فاسد باشد، اما دینش درست باشد و بالعکس.
اگر فرض کنیم دین تنها رفتن به مسجد و کلیسا و نماز خواندن و روزه گرفتن است، ممکن است کسی ادعا کند مسألهی دین از سایر مسائل مجزاست، ولی این مطلب فرضا دربارهی مسیحیت صادق باشد، دربارهی اسلام صادق نیست. (همان، 1378 ، 16-15)
در نظر شهید مطهری به حدی این مسأله بدیهی است که میگوید:
من نمیتوانم باور کنم یک نفر در یک کشور اسلامی زندگی کند و این اندازه از منطق اسلام بی خبر باشد. مگر قرآن هدف انبیا و مرسلین را در کمال صراحت بیان نکرده است؟ قرآن عدالت اجتماعی را به عنوان یک هدف اصلی برای همهی انبیا ذکر میکند. اگر میخواهید به قرآن عمل نکنید، چرا گناه بزرگتری مرتکب میشوید و به اسلام تهمت میزنید. (همان، 1357 ، 112)
شهید مطهری در رد این تفکر، با استناد به تجربهی اسلام در شکوفایی تمدن جهانی به نام تمدن اسلامی، میگوید:
ایران در پرتو گرایش به اسلام در همان وقت که کشورهای گرونده به مسیحیت در تاریکی قرون وسطی فرو رفته بودند، همدوش با سایر ملل اسلامی، و پیشاپیش همهی آنها، مشعلدار یک تمدن عظیم و شکوهمند به نام تمدن اسلامی شد.
اینجا این پرسش به ذهن میآید که اگر خاصیت مسیحیت آن است و خاصیت اسلام این، پس چرا امروز کار برعکس است؟ جوابش روشن است: آنها از هفت، هشت قرن پیش، مسیحیت را رها کردند و ما از همان وقت اسلام را. (همان، 1362 ، 156)
لذا به نظر ایشان، آن کس که تنبلی، ویرانه نشینی، خراباتیگری، گدایی و دریوزگی را محصول تعالیم اسلامی میداند، در یک تناقض آشکار گرفتار آمده است، زیرا چطور ممکن است که تعلیماتی این چنین قادر باشد حتی جامعهای مثل عربستان آن روز را مرکزیت و وحدت و قدرت بدهد؟ ثانیا اگر چنان بود باید ملل اسلامی، از ابتدای نفوذ اسلام در میان آنها، دچار رخوت و سستی و انحطاط میشدند، در کار زندگی به عنوان این که دنیا جیفه است لاقید میگشتند و دست روی دست میگذاشته همه چیز را حواله به تقدیر میکردند و خود خراباتی میشدند، حال آن که طبق گواه قطعی تاریخ با ظهور اسلام در مردم منطقهای وسیع از شمال افریقا تا شرق آسیا حیات و جنبش و نهضتی عظیم و وسیع پدید آمد، و تمدنی کم نظیر پایه گذاری شد و تا شش قرن ادامه یافت، و پس از آن رکود و جمود و روح خراباتیگری بر مردم این منطقه مسلط گشت. (همان، 157)
با توجه به آنچه گذشت، شهید مطهری، در مقام نتیجهگیری، چنین نتیجه میگیرد که، «اسلام - بر خلاف مسیحیت تحریف شده - تمام شؤون زندگی بشر را زیر نظر دارد؛ قانون اجتماعی دارد، قانون اقتصادی دارد، قانون سیاسی دارد.» (همان، 18)
جهات بیخبری مسلمین
در نگاه شهید مطهری سبب اصلی این بیخبری و غفلت مسلمین بازگشت به دو چیز دارد:
الف) تصور غلطی است که برخی از روشنفکران مسلمان از مقررات اسلامی در اذهان خویش دارند که آن را دگم و غیرقابل انعطاف میدانند (همان، 1370 ، 72)؛
ب ) عدم تحرک اجتهاد در طی قرون که این خود به این تصورات غلط کمک کرده است.
از این رو، به اعتقاد وی آنچه سبب ایستایی، شکوفایی و پویایی تمدن اسلامی گردید، جدای از عوامل بیرونی، از قبیل توطئهها و ترفندهای استعمار، رکود و جمود فکری است که در جهان اسلام به وجود آمده است، که سبب پیدایش روح تمایل و نگرش به گذشته، و پرهیز از مواجهه با روح زمان است. (همان)
برای بیرون رفت از این جمود و رکود است که، در اولین گام، دین شناسی به عنوان یک ضرورت خود را نمایان میکند.
ضرورت دین شناسی
پژوهش و تحقیق و واکاوی در ابعاد و زوایای دین و دینداری و شناخت صحیح پیدا کردن نسبت به حقایق دینی، لازمهی اجتناب ناپذیری برای پاسخگویی به نیازها و فائق آمدن بر مشکلات جهان جدید است. در نگاه شهید مطهری، شناخت اسلام شرط اول رشد و عدم شناخت اسلام عامل نفوذ و سیطرهی دستاوردهای دنیای جدید بر زندگی ماست. خود در این رابطه میگوید:
... اسلام، به عنوان یک سرمایهی معنوی و یک ثروت معنوی و یک امکان فوق العاده در اختیار ماست و ما در مقابل این سرمایهی معنوی مسؤولیت داریم، چه مسؤولیتی؟ مسؤولیت شناخت، مسؤولیت حفظ، مسؤولیت بهرهبرداری ... تا سرمایهی خود را نشناسیم و از موجودی آن آگاه نباشیم و ارزش سرمایهی خود را ندانیم که چیست، شرط اول رشد را واجد نیستیم، از همان قدم اول لنگ هستیم. (همان، 1367 ، 136)
... سال هاست که در اثر بی رشدی ما، در اثر بی لیاقتی ما، در اثر عدم شناخت ما از اسلام و فلسفهی اجتماعی و انسانی اسلام، مقررات اسلام، به عنوان چیزهای دور ریختنی، به تدریج از مدار زندگی اجتماعی ما خارج میشود... مسألهی عدم توجه ما به مسؤولیت حفظ و نگهداری مقررات اسلامی از راه عدم شناخت ما به فلسفهی نظامات اجتماعی، سیاسی، حقوقی، جزایی، خانوادگی اسلام و عدم قدرت و توانایی ما بر دفاع از آنها یکی از مسائل بسیار حساس است. (همان، 145)
از این رو استاد شهید، در مقام عمل، برای این غفلت زدایی و آگاهی بخشیدن به این قوانین الهی در جوامع اسلامی است که میفرماید:
امروز جهان اسلام بیش از هر وقت دیگر نیازمند به یک نهضت قانون گذاری است که با یک دید نو و وسیع و همه جانبه از عمق تعلیمات اسلامی ریشه بگیرد و این ریسمان استعمار فکری غربی از دست و پای مسلمانان باز شود. (همان، 1370 ، 255)
باید پیوند مسائل الهی با مسائل اجتماعی و سیاسی مشخص شود، ... وظیفهی دانشمندان روشنفکر اسلامی است که مکتب حقوقی اسلام را از وجهههای سیاسی و اقتصادی و بالاخص از وجههی اقتصادی معرفی کنند. (همان، 256)
با توجه به آنچه گذشت، میتوان پاسخ به چرایی توسعه را در نگرش وی دانست که در ادامه به توضیح آن میپردازیم.
چرایی توسعه
نیاز، مبنای توسعه
در پاسخ به چرایی توسعه باید گفت از آنجا که انسان موجودی نیازمند است و به هر میزان که از نیازهای حقیقی او برآورده شود، به همان مقدار او را از نقص به کمال سیر میدهد، و به طور کلی میتوان گفت کمال آدمی برابر با رفع نیازهای او است، و به همین جهت رفع نیاز به عنوان هدفی مبنایی و پایهای در زندگی او تبلور مییابد. به طور کلی نیازهای آدمی دو دستهاند:
1 ) نیازهای ثابت؛
2 ) نیازهای متغیر.
که هر یک از این نیازها خود نیز به دو بخش تقسیم میشوند:
1 ) نیازهای مادی؛
2 ) نیازهای معنوی.
بیتردید قوانین و مقررات اسلامی نیز برای بر آوردن نیازهای انسان قرار داده شدهاند. بدین جهت است که، به تعبیر شهید مطهری، «... قوانین اسلامی، به اصطلاح امروز در عین این که آسمانی است، زمینی است. یعنی براساس مصالح و مفاسد موجود در زندگی بشر است. به این معنی که جنبهی مرموز صددرصد مخفی و رمزی ندارد که بگوید حکم خدا به این حرفها بستگی ندارد... اسلام اساسا خودش بیان میکند که هر چه قانون من وضع کردهام براساس همین مصالحی است که یا به جسم شما مربوط است یا به روح شما، به اخلاق شما، به روابط اجتماعی شما، به همین مسائل مربوط است» (همان، 1370 ، 27). بنابراین هدف اصلی از وضع قوانین اسلام نیز اشباع و برطرف ساختن نیازهای انسانهاست.
اهمیت تفکیک نیازها
به اعتقاد ایشان، روش اسلام در تفکیک نیازهای ثابت و متغیر زندگی، یکی از جنبههای اعجازآمیز دین مبین اسلام است که هر مسلمان فهمیده و دانشمند از آن احساس غرور و افتخار میکند، زیرا که اسلام در مورد احتیاجات ثابت فردی یا اجتماعی قوانین ثابت و در مورد احتیاجات موقت و متغیر وضع متغیری در نظر گرفته است. (همان، 1357 ، 109)
از دیدگاه وی، «تغییر نیازمندیها و نو شدن و کهنه شدن آنها مربوط به نیازمندیهای ثانوی است. نیازمندیهای اولی، نه کهنه میشود و نه از بین میرود، همیشه زنده و نو است. پارهای از نیازمندیهای ثانوی نیز چنین است. از آن جمله است نیازمندی به قانون. نیازمندی به قانون ناشی از نیازمندی به زندگی اجتماعی است و در عین حال دائم و همیشگی است. بشر هیچ زمانی بینیاز از قانون نخواهد شد. (همان، 1370 ، 51)
ایشان در چگونگی جمع بین نیازهای متغیر انسان که در پی توسعه و پیشرفت علم و دانش و رشد و توسعهی تمدن به وجود میآید، و دستورات و مقررات دینی میگوید:
درست است که توسعهی عوامل تمدن نیازمندیهای جدیدی به وجود میآورد و احیانا یک سلسله قراردادها و قوانین فرعی را ایجاب میکند، مثلاً وسایل نقلیهی ماشینی ایجاب میکند که یک سلسله قراردادها و مقررات به نام مقررات راهنمایی برای شهرها و یک سلسله مقررات بینالمللی میان کشورها وضع بشود که در گذشته نیازی به چنین مقررات نبود، اما توسعهی عوامل تمدن ایجاب نمیکند که قوانین حقوقی و جزایی و مدنی مربوط به داد و ستدها و وکالتها و غصبها و ضمانتها و ارث و ازدواج و امثال اینها - اگر مبتنی بر عدالت و حقوق فطری واقعی باشد - عوض بشود، چه رسد به قوانین مربوط به رابطهی انسان یا رابطهی انسان با طبیعت. (همان، 51)
قانون، راه و طریقهی عادلانه و شرافتمندانهی تأمین نیازمندیها را مشخص میکند. تغییر و تبدیل وسایل و ابزارهای مورد نیاز سبب نمیشود که راه تحصیل و استفاده و مبادلهی عادلانهی آنها عوض بشود، مگر آنکه فرض کنیم همان طور که اسباب و وسایل و ابزارهای زندگی تغییر مییابد و متکامل میشود، مفاهیم حق و عدالت و اخلاق نیز تغییر میکند، و به عبارت دیگر، فرض کنیم حق و عدالت و اخلاق یک سلسله مفاهیم نسبی هستند، یک چیز که در یک زمان حق و عدالت و اخلاق است، در عصر و زمان دیگر ضد حق و عدالت و اخلاق است.
این فرضیه در عصر ما زیاد بازگو میشود، همین قدر میگوییم درک نکردن مفهوم واقعی حق ، عدالت و اخلاق سبب چنین فرضیهای شده است و بس. آنچه در باب حق و عدالت و اخلاق متغیر است، شکل اجرایی و مظهر عملی آنهاست، نه حقیقت و ماهیتشان.
یک قانون اساسی، اگر مبنا و اساس حقوقی و فطری داشته باشد، از یک دینامیسم زنده بهرهمند باشد، خطوط اصلی زندگی را رسم کند و به شکل و صورت زندگی که وابسته به درجهی تمدن است نپردازد، میتواند با تغییرات زندگی هماهنگی کند، بلکه رهنمون آنها باشد.
تناقض میان قانون و احتیاجات نو به نو، آنگاه پیدا میشود که قانون به جای این که خط سیر را مشخص کند، به تثبیت شکل و ظاهر زندگی بپردازد، مثلاً وسایل و ابزارهای خاصی را که وابستگی تام و تمام به درجهی فرهنگ و تمدن دارد، بخواهد برای همیشه تثبیت نماید.
اگر قانون بگوید الزاما همیشه باید در نوشتن از دست و در سوار شدن از اسب و الاغ و در روشنایی از چراغ نفتی و در پوشیدن از منسوجات دستی و ... استفاده کرد، چنین قانونی به مبارزه با توسعهی علم و تمدن و احتیاجات ناشی از آن برخاسته است و بدیهی است که جبر تاریخ آن را عوض میکند.
قانون هر اندازه جزئی و مادی باشد، یعنی خود را به مواد مخصوص و رنگ و شکلهای مخصوص بسته باشد، شانس بقا و دوام کمتری دارد، و هر اندازه کلی و معنوی باشد و توجه خود را نه به شکلهای ظاهری اشیا، بلکه به روابط میان اشیا یا میان اشخاص معطوف کرده باشد، شانس بقا و دوام بیشتری دارد. (همان، 52)
جهت توسعه
نگاه به انسان
در جهت توسعه، نوع نگاه به انسان و تعریف و شناخت او و شناخت نیازهای واقعی او از نیازهای کاذب او، همچنین شناخت وظیفه و رسالت و هدف از آفرینش و خلقت او از اهمیت بسزایی برخوردار است.
در بینش توحیدی انسان آفریدهای است، «ذاتمند»، «دو ساحتی»، «مختار»، «مسؤول» و «هدفمند»، از این رو، رسالت انسانی او در آن است که جامعه و نظام اجتماعی خود را به سوی کمال حقیقی (إِلَی اللّهِ الْمَصِیرُ) سیر دهد، و این سیر در عین حال باید هماهنگ و همگام با حرکت طبیعت نیز باشد. زیرا انسان با شناخت و قدرتی که از قوانین طبیعی دارد، میتواند آگاهانه با انتخاب خود با استفاده از قوانین طبیعی بر جهت حرکت جامعه تأثیر گذاشته و آن را در جهت مطلوب و مقصود خود قرار دهد و به تعبیر شهید مطهری «انسانها با ارادهی خودشان، با اختیار خودشان با طرح ریزی خودشان برای جامعهشان راه تکامل یا توقف و یا عقب گرد را برگزیدهاند. (همان، 1372 ، 15)
در پرتو چنین نگرشی به انسان و جایگاه و ارتباط او با طبیعت است که توسعهی متوازن و متعادل به عنوان یک استراتژی کارامد در حوزهی دین از اهمیت بسزایی برخوردار است، و در حقیقت میتوان گفت، نگاه دین به توسعه نگاه جامع و کامل به انسان و نیازهای اساسی و حقیقی او و نیز چگونگی و میزان بهرهگیری از طبیعت و ارتباط او با طبیعت است. در نگاه شهید مطهری توسعه، به مفهوم انسانی آن، که کمال انسانی و انسانیت انسان را هدف و جهت خود قرار میدهد، میتواند، جهان خشک و سرد مکانیکی و مادی را به جهانی جاندار و ذی شعور و آگاه تبدیل کند، همچنان که ایمان مذهبی تلقی انسان را نسبت به جهان و خلقت دگرگون میسازد. (ر. ک. به: همان، 1370 ، 42)
چیزی که در روند توسعهی غربی (اگر نگوییم به عمد) مورد غفلت واقع شد، پیامدهای جبران ناپذیری را بر جوامع بشری تحمیل نمود و انتقادات فراوانی را برانگیخت و به طور کلی به ناچار مجبور به تجدید نظر در روند توسعه گردید.
تجدید نظر در مفاهیم و جهت توسعه
توسعهی تک بعدی و پیامدهای سوء آن، و نیز بیتوجهی به محیط زیست و شرایطی که بشر برای بقا نیازمند به آن است، همان گونه که گذشت، نه تنها موجب تحولات اساسی در نگرش به توسعه گردید، بلکه اساسا روند توسعه و پیشرفتی را که جوامع غربی در طی دوران جدید تجربه کردند، مورد انتقادهای جدی قرار داد. منتقدین را میتوان به دو گروه تقسیم نمود:
الف) کسانی که از ابعاد معرفتی و با نگاه معرفت شناسانه به توسعه نگریسته و از این زاویه به نقد و انتقاد پرداختهاند.
به عنوان مثال برخی، مانند پست مدرنیستها، با به چالش کشاندن دستاوردهای دوران مدرنیته، به لحاظ معرفتی، نحوهی نگرش مکانیکی و علم پرستانهی مدرنیته را با پرسشها و تردیدهای جدی مواجه ساخته و خواستار تجدید نظر در آنها شدند.
ب ) دستهی دوم، کسانی هستند که توسعه را با توجه به آسیبهای جبران ناپذیری که به محیط زیست وارد نموده مورد نقد و انتقاد قرار دادند، زیرا در مدرنیته، نیازهای انسان نامتناهی معرفی گردید، و در نتیجه مصرف گرایی و تنوع طلبی، تبلیغ و ترویج و بسیاری از نیازهای کاذب و سیری ناپذیر، جایگزین نیازهای اولیهی انسانی شد.
گروهی از منتقدان دستهی اول، با تکیه بر اندیشههای میشل فوکو دربارهی دانش و قدرت، به مسائل توسعه نگریستند و بر پایه و مبنای تحلیل اصلی فوکو، که در رابطه با شیوههایی است که افکار و اندیشهها براساس روابط دانش و قدرت شکل مییابند و از این طریق انسانها به سوژه تبدیل میشوند، به نقد و بررسی موضوع توسعه پرداختند.
تولید عقلانیت
فوکو با بررسی روندهایی که از طریق آنها، عقلانیت تولید شده و بر سوژهی انسانی اعمال میگردد، به این نتیجه رسید که علوم انسانی و اجتماعی خود جزئی از فرایند اعمال قدرت و روابطی است که سلطه بر انسان را محقق میسازد؛ به اعتقاد فوکو از مهمترین فنونی که در گسترش قدرت نقش مهمی دارد، شیوهی تفکیک سازی - غیریت سازی - است.
نکتهی دیگری که در نظریات فوکو حائز اهمیت است، توانایی پنهان سازی قدرت است. قدرت در اشکال سنتی خود قابل رویت است و همواره به نمایش درمیآید؛ برخلاف این دوران که قدرت خود جویای ناپیدایی است. (ر. ک. به: فوکو، 1376 ، 270) در واقع این دو خصوصیت غیریت سازی و توان پنهانسازی تکنولوژیهای انضباطی، که فوکو آنها را مطرح ساخت، زمینهای شد تا عدهای از طرفداران این نظریات به دیرینه شناسی مفاهیم اصلی توسعه بپردازند تا نشان دهند که این مفاهیم چگونه توانستند از طریق گفتمانهای علمی، عناصری از واقعیت را برجسته کرده و عناصر دیگری را حذف کنند. به عنوان نمونه نویسندهی کتاب نگاهی نو به مفاهیم توسعه مینویسد:
«سطح زندگی» تمام ابعاد الگوی غالب غرب، نوگرایی و توسعه را با هم درمیآمیزد. این الگو چارچوبی بسته و محدود را به وجود میآورد. نیاز، کمیابی، کار، تولید، درآمد و مصرف، مفاهیم کلیدی هستند که در این چارچوب معنایی محصور شده و نیازی به دنیای خارج ندارند. تعامل این عناصر ساز و کاری خود کار دارد که رشد و ثروت مادی نامحدود را به ارمغان میآورد. بنابر این، مفهوم مورد نظر - سطح زندگی - دارای ریشههای تاریخی همچون الگوی اقتصادی کلی است.
تقلیل «مطلوب» به مقدار، نقطهی عطفی اساسی در تاریخ بود. این گذار، هم امکان گوناگونی ارزشهای اجتماعی را از میان برد و هم منجر به کمی کردن تنها بعد باقی مانده شد. (زاکس، 1377 ، 217)
انسان اقتصادی
از جمله کسانی که نقش مهمی را در پیریزی و تحقق چنین عقلانیت تولید شده در بستر توسعه را فراهم ساخت، میتوان از دکارت نام برد. زیرا که دکارت در ضمن تحولی که به وجود آورد، نه تنها راههای معرفت بشر را محدود ساخت، بلکه با انحصار آن در مواردی که قابل تحویل به ریاضیات هستند، نقش بسیار جزئیای به تعقل در عرصهی شناخت بخشید. وی با این جمله که «من میاندیشم، پس هستم»، بیان میکند که انسان همان اندیشه است و در حالی که در واقع راههای اندیشه و کشف بسیار است، با محدود ساختن آن به استفاده از ابزار ریاضی، اندیشه در انسان را از جهان محدود میسازد. این نگرش تک بعدی محدود و تنگ، ریشهی «انسان اقتصادی» است که بعدها در اقتصاد سیاسی و اقتصاد خرد در قالب محدودترین مفاهیم از انسان به تصویر کشیده شد. (راسل، 1365 ، 782)
به تعبیر برخی از صاحبنظران «عقلانیتی که دکارت مطرح میکرد، آرام آرام تبدیل شد به خردی که در خدمت بر آوردن نیازها و خواستها قرار گرفت و سرانجام به بنیان «جامعهی مصرفی» رسید. جامعهای که در آن، جنبهی بخردانهی تولید به معنای مرکزیت تولید دانسته نمیشد، و مصرف، ارزشی بیش از انباشت داشت.» (احمدی، 1372 ، 19)
لذا به اعتقاد این گروه مفهوم توسعه بسیار به موقع برای تحکیم قدرت نیروهای سلطه گر اختراع گردید که توانست با ترفندی تازه، تحت عنوان توسعه، مشعلی را در جلوی دیدگان کشورهای تازه از چنگ استعمار رهیده برافروزد.
به اعتقاد این گروه از توسعه دانان، جریان مفهوم سازی و تکامل شبکهی قدرت مسلط غربی، در طول دهههای گذشته همچنان ادامه داشته است و هر زمان چالشی در پیش روی نظریات به وجود آمد که خواستار تجدید نظر در آن گردید، شبکهی قدرت با ابداع مفاهیمی نو و تبصره بر مفهوم توسعه به تبیینهای جدیدی روی آورده است، و سرابی دوباره در پیش روی آنها قرار داده است. به تعبیر یکی از توسعه دانان:
در سی سال گذشته، هر وقت آثار مخرب توسعه شناخته شد، این مفهوم به گونهای بسط داده شد که هم بیماری و هم درمان را در بر گیرد؛ برای مثال وقتی که در سال 1970 روشن شد که تعقیب توسعه عملاً باعث تشدید فقر میشود، مفهوم «توسعهی عادلانه» ابداع شد تا دو چیز سازش ناپذیر را با هم در آمیزد: ایجاد فقر و امحای فقر. به همین سان، گزارش برونت لاندا با ابداع «توسعهی پایدار» همچون مفهومی که هم تخریب محیط زیست وهم ترمیم آن را در برگرفت، دغدغه در مورد محیط زیست را با مفهم توسعه در آمیخت. (زاکس، 1377 ، 40)
و به تعبیر زاکس این چیزی نیست جز تکرار نیرنگی آشکار (همان). مقاله را با کلامی از شهید مطهری در نقد توسعه به شیوهی غربی و بر مبنای اومانیستی به پایان میبریم.
بشر امروز از نظر علمی و فکری پا به جایی نهاده که آهنگ سفر افلاک کرده و سقراطها و افلاطونها باید افتخار شاگردیاش را بپذیرند، اما از نظر روح و خوی و منش، یک «زنگی مست تیغ بران به دست» بیش نیست. انسان امروز با همه پیشرفتهای معجزهآسا در ناحیهی علم و فن، از لحاظ مردمی و انسانیت گامی پیش نرفته، بلکه به سیاهترین دوران سیاه خویش بازگشته است؛ با یک تفاوت، و آن این که از برکت قدرت علمی و فلسفی و ادبی خویش، بر خلاف گذشته، تمام جنایتها را در زیر پردهای از تظاهر به انسانیت و اخلاق، نوع پرستی، آزادی خواهی و صلح دوستی انجام میدهد... این یکی از تناقضاتی است که منطق بشر امروز گرفتار آن است. (مطهری، 1377 ، 25-26)
و لذا «ریشهی مشکلات امروز بشر را در همین جا باید جست، همچنان که ریشهی نیاز بشر به دین و معنویت و ایمان به پیامبر را نیز در همین جا باید به دست آورد» (همان، 27). در نظر وی، در میان مکتبها و مسلکها و دینها و آیینها، تنها اسلام است که قدرت پاسخگویی به این نیاز را دارد (همان، 29).
نتیجه گیری
از مجموع آنچه گذشت میتوان به نتایج ذیل دست یافت.
1 ) امروزه در بحث توسعه آنچه که همهی صاحبنظران در مسائل اجتماعی بر آن اتفاق نظر دارند و میتوان ادعا نمود که به نوعی اجماع و اتفاق نظر جهانی است؛ این است که کانون توجه به توسعه باید انسان باشد.
2 ) در نگرش توحیدی انسان آفریدهای است، «ذاتمند»، «دو ساحتی»، «مختار»، «مسؤول» و «هدفمند»، از این رو، رسالت انسانی او در آن است که جامعه و نظام اجتماعی خود را به سوی کمال حقیقی (إِلَی اللّهِ الْمَصِیرُ) سیر دهد، و این سیر در عین حال باید هماهنگ و همگام با حرکت طبیعت نیز باشد. زیرا انسان با شناخت و قدرتی که از قوانین طبیعی دارد، میتواند آگاهانه، با انتخاب خود، با استفاده از قوانین طبیعی بر جهت حرکت جامعه تأثیر گذاشته و آن را در جهت مطلوب و مقصود خود قرار دهد. و به تعبیر شهید مطهری «انسانها با ارادهی خودشان، با اختیار خودشان با طرح ریزی خودشان برای جامعهشان راه تکامل یا توقف و یا عقب گرد را برگزیدهاند. (همان، 1372 ، 15)
3 ) در پرتو چنین نگرشی به انسان و جایگاه و ارتباط او با طبیعت است که توسعهی متوازن و متعادل، به عنوان یک استراتژی کارامد در حوزهی دین، از اهمیت بسزایی برخوردار است، و در حقیقت میتوان گفت، نگاه دین به توسعه نگاه جامع و کامل به انسان و نیازهای اساسی و حقیقی او و نیز چگونگی و میزان بهره گیری از طبیعت و ارتباط او با طبیعت است.
بنابراین، توسعه ای را که دین در پی آن است توسعهای است که بتواند در راستای تعادل و توازن و کمال انسانها قرار داشته باشد؛ همان چیزی که در فرایند توسعهی غربی به فراموشی سپرده شد؛ اگر نگوییم عمدی در کار بوده است.
منابع و مآخذ
1 ) قرآن.
2 ) آزاد ارمکی، تقی (1377)، اندیشه اجتماعی متفکران مسلمان، تهران، مؤسسهی نشر جهاد.
3 ) احمدی، بابک (1372)، مدرنیته و اندیشهی انتقادی، تهران، نشر مرکز.
4 ) - (1372)، استاد مطهری و روشنفکران، تهران، صدرا.
5 ) الیاسی، حمید (1359)، واقعیات توسعه نیافتگی، تهران، برنامه و بودجه.
6 ) - (1371)، بررسی اجمالی از نهضتهای اسلامی در صد ساله اخیر، تهران، صدرا، چاپ شانزدهم.
7 ) تودارو مایکل (1366)، توسعه اقتصادی در جهان سوم، ترجمهی غلامعلی فرجامی، تهران، انتشارات برنامه و بودجه، ج 1 .
8 ) خمینی، روح اللّه (امام) (1378)، صحیفه امام، تهران، مؤسسهی تنظیم و نشر آثار امام، ج 21 .
9 ) دریابندری، نجف (1369)، درد بیخویشتن، تهران، نشر پرواز.
10 ) دریفوس، هیوبرت و رابینو، پل (1376)، میشل فوکو، ترجمهی حسین بشیریه، تهران، نشر نی.
11 ) دیوب، اس. س (1377)، نوسازی و توسعه، ترجمهی سید احمد موثقی، تهران، قومس.
12 ) راسل، برتراند (1365)، تاریخ فلسفهی غرب، ترجمهی نجف دریابندری، تهران، پرواز.
13 ) رستو، والت ویتمن (1374)، نظریه پردازان رشد اقتصادی، ترجمهی مرتضی قره باغیان، تهران، دانشگاه شهید بهشتی.
14 ) زاکس، ولفگانگ (1377)، نگاهی نو به مفاهیم توسعه، ترجمهی فریده فرهی و وحید بزرگی، تهران، نشر مرکز.
15 ) فراهانی فرد، سعید (1384)، توسعه پایدار بر محور عدالت، اقتصاد اسلامی، شماره، 19.
16 ) فروغی، محمد علی (1344)، سیر حکمت در اروپا، تهران، زوار.
17 ) گریفین، کیث - کنلی، تری مک (1377)، توسعهی انسانی، ترجمهی غلام رضا خواجه پور تادوانی، تهران، وداد.
18 ) لوئیس، آرتور (1370)، برنامهریزی توسعه، ترجمهی مجید آوایی نژاد، تهران، امیرکبیر.
19 ) مایر، جرالد ام و سیرز، دادلی (1368)، پیشگامان توسعه، ترجمهی علی اصغر هدایتی و علی یاسری، تهران، سمت.
20 ) مطهری، مرتضی (1377)، آشنایی با قرآن، تهران، صدرا، ج 7.
21 ) مطهری، مرتضی (1379)، اسلام و مقتضیات زمان، تهران، صدرا، چاپ شانزدهم.
22 ) مطهری، مرتضی (1367)، امدادهای غیبی، تهران، صدرا، دوم.
23 ) مطهری، مرتضی (1362)، انسان کامل، تهران، دفتر انتشارات اسلامی.
24 ) مطهری، مرتضی (1371)، انسان و سرنوشت، تهران، صدرا، یازدهم.
25 ) مطهری، مرتضی (بیتا)، پیرامون انقلاب اسلامی، تهران، صدرا، چاپ شانزدهم.
26 ) مطهری، مرتضی (1370)، بیست گفتار، تهران، صدرا، هفتم.
27 ) مطهری، مرتضی (1370)، خاتمیت، تهران، صدرا، پنجم.
28 ) مطهری، مرتضی (1370)، ختم نبوت، تهران، صدرا، ششم.
29 ) مطهری، مرتضی (1362)، خدمات متقابل اسلام و ایران، تهران، صدرا، چاپ دوازدهم، ج 1 و 2 .
30 ) مطهری، مرتضی (1372)، عدل الهی، تهران، صدرا، هفتم.
31 ) مطهری، مرتضی (1370)، علل گرایش به مادیگری، تهران، صدرا، دوازدهم.
32 ) مطهری، مرتضی (1377)، مجموعه آثار، تهران، صدرا، ج 16.
33 ) مطهری، مرتضی (1374)، مجموعه آثار، تهران، صدرا، چاپ چهارم، ج 2 .
34 ) مطهری، مرتضی (1367)، مسأله شناخت، تهران، صدرا.
35 ) مطهری، مرتضی (1357)، نظام حقوق زن در اسلام، تهران، انتشارات صدرا، چاپ هشتم.
36 ) مطهری، مرتضی (1378)، نظری به نظام اقتصادی اسلام، تهران، صدرا، هشتم.
37 ) مطهری، مرتضی (1363)، نقدی بر مارکسیم، تهران، صدرا.
38 ) مطهری، مرتضی (1370)، وحی و نبوت، تهران، صدرا، ششم.
39 ) موسایی، میثم (1374)، دین و فرهنگ توسعه، تهران، سازمان تبلیغات اسلامی.
40 ) میردال، گونار (1366)، درام آسیایی، ترجمهی منوچهر امیری، تهران، امیرکبیر.
41 ) میسرا، پراساد (1367)، برداشتی نو از مسائل توسعه، ترجمهی حمید فراهانی راد، گزیده مسائل اقتصادی - اجتماعی، ش 46.
42 ) میر، ایرج (1380)، رابطهی دین و سیاست، تهران، نشر نی.
43 ) خورشید احمد (1374)، مطالعاتی در اقتصاد اسلامی، ترجمهی محمد جواد مهدوی، مشهد، بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی.