دیدگاه ابن سینا و صدرالمتألهین درباره علم الهی
آرشیو
چکیده
چکیده مقاله حاضر در صدد تبیین دیدگاه دو فیلسوف نامدار، شیخالرئیس، ابنسینا و حکیم، صدرالمتألهین و بیان اختلاف نظر آن دو درباره علم الهی است. علم در حکمت صدرایی، امری وجودی و دارای مراتب و در نظام مشایی، کیف نفسانی است. در حکمت متعالیه علم خداوند بهذات و علم به موجودات قبل از ایجاد و بعد از ایجاد، علمی حضوری، ولی در حکمت مشاء علم ذات بهذات و علم به صور متقرره در ذات، حضوری و علم به موجودات خارجی، قبل و بعد از ایجاد، حصولی است. در این مقاله به پرسشهایی نظیر: آیا خداوند علم دارد؟ اگر علم دارد، علم او چه نوع علمی است، حضوری یا حصولی، تفصیلی یا اجمالی؟ آیا علم او به موجودات قبل از ایجاد است یا بعد از ایجاد؟ آیا حق تعالی به موجودات مادی و متغیر علم دارد یا نه؟ اگر علم دارد علمش جزئی است یا بر وجه کلی؟ آیا علم خداوند تابع است یا متبوع؟ پاسخ داده شده است.متن
1ـ مقدمه
یکی از دشوارترین مباحث فلسفه و کلام، مبحث علم واجب تعالی است. در بین مسائل عقلی کمتر مسألهای یافت میشود که تا به این حد مورد اختلاف و معرکه آراء باشد و از آنجا که قلمرو آن تنها محدود به مباحث نظری نیست، بلکه ارتباط وثیقی با رفتارهای فردی و کارکردهای اجتماعی دارد، اهمیت آن، دو چندان شده است. در اهمیت و دشواری این موضوع همین بس که فرزانهای چون بوعلیسینا ـ که نبوعش شهره عام و خاص است و طلوعش در آسمان حکمت افقهای گسترده و جدیدی را بر روی طالبان حقیقت گشود و سبب درخششی بیپایان (که ملهم از وحی الهی است) در عرصههای مختلف علمی گردید ـ در حل پارهای از مسائل آن با مشکل جدی مواجه گشته است.(1)
2ـ تعریف علم از ابن سینا
شیخ در موارد متعددی علم را تعریف کرده است، از جمله: کتاب النجاة(2)، کتاب النفس(3)لتعلیقات(4) و الشفاء(5). صدرالمتألهین به شیخ نسبت داده که وی گاهی علم را به معنای سلبی و گاهی به معنای صور مرتسمه و گاهی آن را مجرد اضافه دانسته است.(6) تعریف شیخ از علم در اشارات بدینگونه است: «درک(7) الشیء هو أن تکون حقیقته متمثلة عندالمُدرِک یشاهدها ما به یدرک فاما أن تکون تلک الحقیقة نفس حقیقة الشی الخارج عن المدرِک... او یکون مثال حقیقته مرتسما فی ذلک المدرِک غیر مباین له و هو الباقی»(8)
ابنسینا در عبارت فوق ادراک را تمثل حقیقت چیزی نزد مدرک دانسته است و چون لفظ «تمثل» به معنای شبح نیست این اشکال پیش نمیآید که وجود این الفاظ دلالت دارد که تعریف، مربوط به ادراک امور مادی است و بقیه انواع ادراک را شامل نمیشود بلکه مثال به معنای ما به الشی هو هو میباشد (چنانکه مراد از صورت در تعریف دیگران نیز همین است) و تعریف شامل ادراک مادیات و مجردات میشود.
شیخ معتقد است که خود خارج نمیتواند نزد مدرِک حاضر باشد پس باید صورت انتزاع شده از خارج نزد فاعلِ ادراک حاضر شود.
3ـ تعریف علم از صدرالمتألهین
صدرالمتألهین در موارد متعددی بحث علم را مطرح کرده است. خلاصه سخن ایشان در کتاب اسفار(9) چنین است:
1ـ علم امری وجودی است نه عدمی. از اینرو، علم، نفسِ تجرد از ماده نیست، زیرا تجرد معنای عدمی دارد.
2ـ علم که امری وجودی است وجودش بالفعل است.
3ـ این وجود بالفعل، صرفِ فعلیت است و قوه و عدم در آن نیست.
4ـ این امر وجودی بسیط و مجرد است.
5 ـ این امر وجودی واحد است و کثرتی ندارد.(10)
ایشان در «المبدأ والمعاد» پس از بیان چهار مقدمه در باره تعریف علم میگوید: «به گواهی و تأیید تحقیقات گسترده و حدس صحیح و فطرت سلیم و در پرتو تلاش و تتبع و تجارب، این مطلب محقق و مبین میگردد که علم عبارت است از حصول شیء مجرد از ماده و عوارض آن برای امر مجردی که مستقل در وجود باشد، خواه این حصول برای خودش (بنفسه) باشد چنانکه در علم حضوری است و خواه این حصول برای غیر، به صورت خود باشد مثل علم حصولی و علم حصولی گاهی حقیقی است همانند علم به غیر که معلوم برای عالم حقیقتا حاصل شده است و گاهی حکمی است همانند علم به نفس که در این صورت معلوم عین عالم است نه اینکه برای عالم حاصل شده باشد بلکه در حکم حصول برای عالم است، این تعریف علم ـ و اینکه حصول گاهی حصول لنفسه است و گاهی حصول للغیر ـ در مورد باریتعالی نیز جاری است.(11)
4ـ تبیین دیدگاه مشایین در باره علم خداوند
اگر اندیشههای شیخ را در علم الهی به دیده تامّل بنگریم، علیرغم ابهامات و کاستیهایش، نکاتی بسیار دقیق و ظریف در آن وجود دارد. شیخ گرچه در حل مشکل علم باریتعالی به ماسوای ذات توفیقی به دست نیاورده، لیکن توفیق او در مسأله علم حضوری به ذات و علم حضوری به صور مرتسمه بعد از ذات تا حدود زیادی پیمودن مسیر دشوار علم الهی را برای دیگران هموار ساخت. صدرالمتألهین با پیراستن نقاط ضعف و سود جستن از نقاط مثبت نظریه مشایین، گرههای ناگشوده را باز و افقهای جدید و بدیعی را به دنیای دانش عرضه کرد. به عبارت دیگر، ریشه نظریه صداریی در باب علم واجب تعالی در حکمت مشاء قرار دارد.
مشایین میگویند: صور معقوله گاهی منتزع از اشیاء موجود در خارج است و گاهی برعکس، یعنی صورت موجود در خارج از صورت عقلی پدید میآید، علمی که تابع معلوم است علم انفعالی و آنچه که معلوم تابع آن است علم فعلی است. در علم فعلی، علم سبب پیدایش معلوم است مثلاً یک مهندس ابتدا نقشه ساختمان را در ذهن خود ابداع و سپس ایجاد میکند.
بعد از ارائه این مقدمه میگویند: چون نسبت جمیع اشیاء به حق تعالی همان نسبت مصنوع به نفس صانع است، از این رو تعقل واجب تعالی در مورد موجودات، همانند صوری است که ما از اشیاء داریم یعنی نفس تعقل موجودات سبب ایجاد آنها در خارج میشود البته بین فاعلیت حق تعالی نسبت به اشیاء و فاعلیت ما نسبت به صوری که داریم فرق اساسی است. او مبدع است لکن ما ایجاد صورت در مادهای میکنیم که پیش از این وجود داشته است. فرق دیگر آنکه تحقق صور معقوله در انسان نیاز به انبعاث شوق و بکارگیری قوه محرکه دارد اما او در فاعلیتش به هیچ چیزی نیاز ندارد.
4-1- ادلّه مشایین در اثبات نظریه ارتسام صور
براساس حکمت مشایی علم خداوند به ذات خود و نیز علم اجمالی ذات در مقام ذات به ماعدا، حضوری، ولی علم تفصیلی ذات به ماعدای خود، حصولی و زاید بر ذات است. شارحان فلسفه ابنسینا مسأله ارتسام صور را مطرح و آن را به ابن سینا نسبت داده و علم خداوند به ماعدا را بوسیله این صور تبیین کردهاند. لیکن لفظ «صور مرتسمه» در هیچکدام از کتابهای «شفا»، «اشارات»، «مبدأ و معاد» و «نجات» نیامده ـ دستکم ما آن را نیافتیم ـ و تنها لفظ «تمثل» در آثار او بکار رفته است. از این رو شاید بتوان در نسبت این قول به او تردید کرد.
به هرحال، استدلال ایشان این است که چگونه انسان میتواند به ذات و صور علمیه خود علم حضوری داشته باشد لیکن خداوند که معطی همه کمالات است فاقد آن باشد! شیخالرئیس در اثبات تجرد نفس میگوید: «اگر انسان فرض کند که به طور دفعی خلق شده و تمامی شرایطی را که در حال حاضر دارد همه را واجد است، در چنین شرایطی اگر فرض کند حواس او از کار افتاده و ارتباط نفس با بدنش نیز ـ که از طریق حواس بود ـ قطع شده است، و در هوایی تاریک به سر میبرد یا اینکه چشم خود را بسته است، صدایی هم در فضا نمیباشد، هوا نیز معتدل است، به گونهای که از سرما و گرما منفعل نمیشود و در هوا معلق است و بین اعضای بدنش فاصله باشد تا احساس لامسه او به حداقل برسد، در چنین شرایطی اگر زمینه توجه به باطن و درون فراهم آید در این لحظه از همهچیز غفلت دارد جز ثبوت خود»(12). ابن سینا با این برهان ـ که به برهان انسان معلّق در فضا معروف است ـ اصل وجود نفس و مغایرتش با بدن، تجرد نفس، و علم حضوری نفس به خود را اثبات کرده است. طبق این دلیل، نفس انسان در عین اینکه هیچ ارتباطی با جهان خارج ندارد عالم به ذات خودش است و «مَن» خود را بدون واسطه حواس و بدون وساطت علم حصولی و صور علمیه درک میکند و از این دلیل نتیجه گرفته که وقتی انسان میتواند بیواسطه به ذات خودش عالم باشد، خداوند به چنین علمی سزاوارتر است. انسان به موجودات جهان خارج از طریق صورتهای آنها علم پیدا میکند. او نهتنها علم به موجودات خارج دارد بلکه علم به علم نیز دارد. واین علم (علم به علم) حضوری است، چون حصولی بودنش مستلزم دور یا تسلسل است، وقتی انسان واجد علم به علم است و علمش به علم حضوری است حقتعالی به طریق اولی واجد علم به علم است و علم او نیز حضوری است.
5ـ دیدگاه ملاصدرا در مورد نظریه ارتسام صور
صدرالمتألهین در تأیید این نظریه دو دلیل آوردهاست؛ دلیل اول را نقض کرده و با سهنقد به استقبال دلیل دوم رفته است. سپس به آنها پاسخ داده و در ادامه چهاراشکال بر دیدگاه مشایین مطرح نموده است.(13)
دلیل اوّل: علم به سببِ تام شی، موجِب علم به شیء است. چون علم به علت تام، سبب علم به تمام مقتضیات آن شیء است و از جمله اقتضاهای علت تام، وجود معلول است.
واجب تعالی عالم به ذات خود است و ذاتش علت تام همه اشیاست، پس علم ازلی واجب تعالی به ذات خود سبب علم ازلی به تمام معلولات میباشد. وجود عینی موجودات نمیتواند متعلق علم واجب باشند، زیرا مستلزم قِدَم حوادث است، از طرف دیگر، شیء باید موجود باشد تا متعلق علم قرار گیرد. از اینرو، باید موجودات قبل از وجود عینی، وجودی صوری و علمی، قائم به ذات خدا، داشته باشند.
این دلیل بر مبانی ذیل استوار است:
1) خدای متعال مجرد از ماده است.
2) هر مجردی عقل، عاقل و معقول است.
3) چون خداوند مجرد است پس علم به ذات خود دارد.
4) علم به علت تامه مستلزم علم به معلول است.
5) بین علم و معلوم رابطه تضایف برقرار است پس اگر یکی از متضایفین موجود باشد دیگری نیز باید موجود باشد.
حال با این فرض که خداوند قبل از ایجاد اشیاء علم به آنها دارد، علم هم دارای وجود است، اشیاء باید موجود باشند و چارهای نیست جز آنکه بگوییم خداوند علم به صور اشیاء داشته است. این صور اگر زاید بر ذات فرض شود، مستلزم تعدد قدماء و پذیرش مُثُل افلاطونی است بنابراین باید صور قائم به ذات و مباین با آن نباشند.
نقض دلیل: اگر علم متعلق میخواهد و متعلق آن نمیتواند معدومِ صرف و یا موجودِ خارجی باشد، قدرت ازلی حق تعالی هم مقدور میخواهد، در حالیکه این مطلب ضروری و مورد اتفاق همه است که قدرت ازلی توقف بر وجود مقدور ندارد.
صدرالمتألهین میگوید: بعضی از صاحبان خرد در پاسخ از این نقض گفتهاند: نسبت بین قادر و مقدور مستلزم وجود حقیقی دو طرف نیست، وجودِ تقدیریِ یک طرف برای تحقق نسبت کافی است. چون خودِ نسبت وجودش تقدیری است، اگر یک طرف، وجودِ حقیقی و طرف دیگر تقدیری باشد محقق میگردد. ممکن است گفته شود چه اشکالی دارد که نسبت علم به معلوم هم تقدیری باشد و درنتیجه وجود تقدیری معلوم برای حصول علم کافی باشد و احتیاجی به صور مرتسمه ـ وجود صوری معلومات ـ نباشد، پاسخ میدهد: درست است که نسبت، به خودی خود، اقتضاء ندارد که طرفین آن وجود حقیقی داشته باشند، اما به جهت اینکه علم مستلزم کشف است و کشف باید مکشوفِ موجود داشته باشد با قدرت فرق دارد، لذا در باب علم، وجود صوری معلومات قبل از وجود خارجی آن ضروری است ولی در قدرت احتیاجی به وجود صوری مقدورات نیست.
ملاصدرا در اینباره میگوید: فرقی که میان قدرت و علم گفته شد گرچه در مورد انسان صحیح است، اما در مورد خداوند صحیح نیست چون تمامی صفات حقیقی خداوند با ذات او اتحاد و عینیت دارند. قدرت در انسان بالقوه و بالاستعداد است لذا لازم نیست مقدور و مستعدٌله موجود باشد اما خداوند از هرگونه شائبه امکان مبرّا و قدرت در او بالفعل موجود است.(14)
دلیل دوم: اگر علم خداوند به اشیاء انفعالی باشد و وجود اشیاء مقدم بر تعقل باریتعالی از آنها باشد لازم میآید که «عاقل بودنش» به اشیاء را از خارج ذات داشته باشد، و حال آن که واجبالوجود بالذات از تمامی جهات واجب است و هیچ حالت منتظرهای ندارد. بهعبارت دیگر، اگر واجب تعالی به نحو صور مرتسمه عالم به اشیاء نباشد لازم میآید واجب تعالی در مرتبه ذات فاقد یکی از کمالات (صور معقوله) و قابلِ آنها باشد که مستلزم جهت امکان است. و افزون بر این، لازم میآید که غیر ذات یعنی معقولات در تکمیل ذات دخالت داشته باشند و این امور نسبت به واجب تعالی محال است زیرا صفات به نحو اتم و اکمل از ناحیه خود ذات برای ذات ضروری است نه از ناحیه غیر، بنابراین واجب تعالی قبلاز تحقق اشیاء در مرتبه ذات عالم به آنهاست.
5ـ1ـ اشکالات صدرالمتألهین به نظریه ارتسام صور
ملاصدرا چهار اشکال به نظریه ارتسام صور گرفته و معتقد است که اشکال اول به وی الهام شده و اختصاص به ایشان دارد.
5-1-1- اشکال اول: ملاصدرا در این اشکال با سه مقدمه ثابت میکند که معلوم ـ در علم واجب به ماعداـ باید وجودات ماعدا باشند و آنگاه با توجه به اینکه صور معقوله، ماهیات ماعدا هستند که به وجود علمی موجودند، نتیجه میگیرد که صور معقوله نمیتواند متعلق علم واجب به ماعدا باشد.
مقدمه اوّل: علم به وجود باید حضوری باشد ونمیتواند علم حصولی یعنی از طریق صورت ذهنی باشد،ایشان مدعای خودش را با دو دلیل اثبات میکند.
دلیل اول: وجود مساوق با خارجی بودن است و خارجیت عین ذاتش میباشد، بر این اساس اگر وجود، حصولِ در ذهن پیدا کند مستلزم این است که از ذاتش منسلخ گردد و این به معنای انقلاب در ذات است که محال میباشد.
دلیل دوم: در علم حصولی ماهیت شیء در ذهن حاصل میشود و ماهیت در هردوحال وحدتش حفظ میگردد اما وجود تقسیم به خارجی و ذهنی میشود و این در صورتی است که ماهیت غیر وجود باشد و اگر وجود بخواهد حصول در ذهن پیدا کند مستلزم این است که وجودش (خارجیت) را رها کند و وجود ذهنی بگیرد و این به معنای انقلاب در ذات است که محال میباشد. از اینرو تعریف علم حصولی در ماهیات تصور دارد اما درباره وجود جریان ندارد.
مقدمه دوم: تأثیر و تأثر، علیّت و معلولیّت نزد محققین از مشاء فقط در محدوده وجودات است، بدین معنی که علت از حیث وجودش در معلول به اعتبار وجودش تأثیر میگذارد و رابطه علیت بین وجود علت و وجود معلول است و ماهیت علت به خودی خود با نبود وجود، نمیتواند علت برای ماهیت معلول باشد مگر در لوازم ماهیت که از امور اعتباریاند.
مقدمه سوم: مشایین میگویند: «علم تام به علت، موجب علم تام به معلول است». ازاینرو هرگاه ذات شیئی بدون هیچ اعتبار دیگری علت و موجب معلول باشد علم به ذات او، علم به علیت او نسبت به معلول هم میباشد و علم به علیت او نسبت به معلول، باعث علم به آن معلول نیز خواهد بود. بهعبارت دیگر چنانکه هر معلولی از لوازم علت تامه خودش بهشمار آید، علم به آن نیز از لوازم علم به علت تامهاش میباشد.
صدرالمتألهین بعد از بیان این مقدمات میگوید: واجبالوجود وجودش عین ذات و ذاتش سبب تام همه ممکنات است. او به ذات خود علم دارد، از اینرو به معلولات، از آن حیث که موجودند، عالم است، نه به ماهیات آنها به تنهایی و با قطع نظر از وجودات آنها، زیرا ماهیات از این حیثیت به تنهایی معلول نیستند چنانکه مشّایین معتقدند ـ که ماهیتها را معلول میدانند لیکن ما وجود اشیاء را معلول میدانیم ـ از اینرو علم واجب تعالی به جمیع اشیاء به حضور آنهاست در پیشگاه خداوند نه به حصول صور علمیهای که مطابق آن در خارج است.
5ـ1ـ2ـ اشکال دوم: مشائین صور مرتسمه را عین ذات نمیدانند بلکه آنها را لوازم ذات میدانند، اگر سؤال شود: آیا لوازم وجود ذهنیاند یا لوازم وجود خارجی یا لوازم مطلقاند ـ با قطع نظر از وجود خارجی و وجود ذهنی؟ فرض اول وسوم در باره حقتعالی معنا ندارد زیرا او وجودش عین ذاتش است و اگر ملزوم (یعنی ذات واجب) خارجی است لازم آن نیز خارجی است، چون لوازم از جهت لزوم تابع ملزومند، پس باقی میماند فرض دوم که لوازم، لوازم خارجی باشد و این خلاف مفروض است چون فرض بر این بود که جواهر حاصل در پیشگاه خداوند جواهر ذهنیاند و همچنین اعراضی که حاصل در آنجا است ذهنیاند، گرچه مفهوم عرض در خارج به وجهی بر کل صور عقلیه اعم از جواهر و اعراض خارجی صدق میکند.(15)
5ـ1ـ3ـ اشکال سوم:(16) قبول نظریه ارتسام صور در ذات باریتعالی، مستلزم صدور کثرت از شیء واحد است، زیرا بنابر رأی مشّاء چیزی اگر بخواهد وجود بگیرد باید صورتش پیش از آن موجود باشد پس صدور عقل اول مشروط است به اینکه صورتش پیش از او باشد تا بتواند وجود بگیرد و این صورت اولی (یعنی صورت عقل اول) علت برای دو چیز است؛ یکی علت حصول لازم مباین است (زیرا صورت اولی لازم ذات است ولی مباین با ذات نیست و در ذات مرتسم است اما وجود خارجی عقل اول گرچه لازم حق تعالی است ولی لازم مباین است چون مرتسم در واجب نیست بلکه جدای از واجب تعالی است) و دیگر اینکه علت دومین صورت مرتسمه در خارج است.
شاید کسی بگوید این دو فعل از دو جهت صادر شدهاند؛ ذات باری تعالی به لحاظ ذات، علت معلول اول است و همین ذات به لحاظ علمی که به خود دارد منشأ اولین صورت علمیه است و این صورت مرتسمه، علت برای دومین صورت مرتسمه میگردد. بنابراین دو چیزِ هم عَرض از واجب صادر شده است: یکی معلول اول (عقل اول) به لحاظ خود ذات و یکی اولین صورت مرتسمه به لحاظ علم ذات به خودش. و از صورت مرتسمه اول فقط صورت مرتسمه دوم صادر شده است.
صدرالمتألهین از این کلام دو پاسخ میدهد:
1ـ طبق توجیه شما، وجود معلول اول و علم به آن در یک رتبه است و علم به معلول اول مقدم بر ایجاد آن نمیباشد، در حالیکه آنچه سبب شده که مشایین قایل به صور مرتسمه شوند توجیه علم باری به ماعدا قبل از ایجاد ماعدا بوده است و چنانچه صورت عقلیه معلول اول، منشاء ایجاد آن نباشد، اصل مذهب مشایین باطل خواهد شد.
2ـ برفرض صحت کلام فوق، رأی مشاء در علم واجب به عقل باطل است، یعنی علم واجب به عقل اول حضوری است، زیرا در صورتی که ذات باریتعالی علت برای ذات معلول اول باشد ـ چنانکه حق همین است و مشاء نیز بدان معترفند ـ و علمش علت برای اولین صورت مرتسمه باشد، از دو حال خارج نیست؛ یا دو علت، مغایر با هماند و یا عین هم هستند، فرض اول مستلزم ترکیب در ذات باریتعالی است و فرض دوم مستلزم وحدت معلولها (وجود عقل اول و علم واجب به عقل اول) است. در اینصورت، علم واجب به عقل اول همان وجود عقل اول میشود (یعنی علم حضوری) و این خلاف نظر مشایین است.
5ـ1ـ4ـ اشکال چهارم: صور عقلی هرچند مخصصات فراوانی پیدا کند، به لحاظ ذات، صدق بر کثیرین میکند چون ملاک جزیی بودن یک شی یا احساس است یا علم حضوری؛ بر این اساس اگر علم واجب تعالی به اشیاء به ارتسام صور باشد واجب تعالی علم به جزییات خواه کائنات فاسده و خواه ابداعیات نخواهد داشت و نفی علم جزیی از خداوند در نهایت سخافت و بطلانش واضح است، زیرا تمامی موجودات چه کلی و چه جزیی از او صادر شدهاند و مبدأ همه موجودات (عقلی، حسی، ذهنی وخارجی)اوست و فیضان صدور اشیاء جدای از انکشاف و ظهور آنها نیست.
6ـ علم خداوند؛ علمِ حصولی فعلی تام
آنچه به مشاء نسبت دادهاند پذیرفتن صور مرتسمه است که همان علم حصولی است لیکن این علم حصولی از کاستیهایی که علم حصولی ممکنات دارد مبراست، زیرا علم حصولی گاهی علت معلوم خارجی است و گاهی معلول آن است؛(17) قسم اولی فعلی و قسم دوم انفعالی است. بطور قطع، در نظر مشایین ـ بخصوص شیخ الرئیس ـ علم حصولی خداوند علم حصولی فعلی است، زیرا به نظر وی نظام عینی عالم ـ که نظام احسن است ـ تابع نظام علمی حقتعالی است و نظام علمی او نظامی متبوع است که تابع ذات متعالی اوست.(18)
ابنسینا ضمن تقسیم صور عقلی به فعلی و انفعالی(19) میگوید: هریک از این دو گاهی کسبی است و توسط غیر پدید میآید و گاهی ذاتی است یعنی وجود گرفتن آن مربوط به ذات خود عالم است و احتیاج به معلم ندارد و علم حق تعالی علمی فعلی و ذاتی است.(20)
بنابراین علم حصولی حق همانند علم ما به طلوع خورشید با سربرآوردن خورشید از پشت افق نیست بلکه علم حصولی فعلی است، نظیر آنجا که صورت بِنا را بنّا در ذهن ترسیم و سپس آن را در خارج ایجاد میکند. همچنین علم فعلی حق تعالی از نوع علم فعلی ناقص نیست بلکه علم فعلی او سبب تام برای معلوم است. یعنی عالم برای تحقق معلوم محتاج غیر نیست، به عنوان مثال، شخصی که از روی دیوار بلند حرکت میکند به محض تصور سقوط، سقوط میکند و هیچ عامل دیگری در آن تأثیر ندارد، اما معماری که صورت بنا را در ذهن ترسیم کرده علمش فعلی است لیکن فعلی تام نیست چون شکلگیری خانه در خارج بستگی به عوامل دیگری از قبیل مصالح، کارگر و... دارد.
پس علم فعلی خداوند متعال به نظام آفرینش علم حصولی فعلی تام است و به نظر مشایین نفس علم خداوند به نظام احسن آفرینش، موجب تحقق آن است.
7ـ کیفیت علم واجب تعالی به جزییات
مشایین در تبیین کیفیت علم واجب به امور زوالپذیر و جزیی ـ بهگونهای که با مبانی آنها در باب علم سازگاری داشته باشد و از طرفی مواجه با محذور فقدان علم درباره حقتعالی نگردند ـ بسیار به زحمت و تکلف افتادهاند و به جدّ میتوان گفت یکی از دلمشغولیهای جدی شیخالرئیس چگونگی علم واجب تعالی به جزییات است. او ضمن اینکه در کتابهای دیگرش توجه به این مسأله داشته است در هفتمین نمط کتاب اشارات پنج فصل را به آن اختصاص داده و تلاش کرده بهگونهای که شایسته ذات ربوبی است آن را حل نماید لیکن با همه جدّیت و تلاشی که کرده توفیقی به دست نیاورده است و بعدها مورد طعن و سرزنش دیگران قرار گرفته، تابهجایی که متهم به کفر و الحاد گردیده است. مشایین علم خداوند به ماعدا را علم حضوری نمیدانند که عین معلوم نزد او حاضر باشد و علم حصولی حسی را هم جایز نمیدانند، بدین معنا که صورت جزیی برای او معلوم بالذات و شیء خارجی معلوم بالعرض باشد بلکه علم او را حصولی کلی میدانند و جای این سؤال است که علم خداوند به امور جزیی و فسادپذیر چگونه است؟
قبل از بیان کیفیت علم واجب به جزییات توضیحی درباره کلی و جزیی ضروری است.
جزیی دو خصوصیت دارد: 1ـ صدق بر کثیر نمیکند؛ 2ـ متغیّر است، در مقابل جزیی، کلی صدق بر کثیر میکند و ثابت است یعنی؛ معنا و مفهوم کلی تغییر نمیکند. کلی نیز دو اطلاق دارد؛ یکی به معنای ثابت و دیگری به معنای جامع و قدر مشترک.
حال با توجه به آنچه بیان شد اگر کسی علم به شیء جزییاز طریق حواس ظاهری پیدا کند، علم او به جزیی بر وجه جزیی است و این علم در معرض زوال و تغییر است. هرگاه آن شیء از مقابل چشم غایب شود، علم هم زایل میشود (منظور علمی است که از طریق حس است نه خیال و تعقل) و چنانچه علم به جزیی از راه علل و اسباب آن باشد علم به جزیی بر وجه کلی است یعنی ثابت است نه به معنای قدر مشترک و جامع. شیخالرئیس میگوید: خداوند به جمیع ماعدا علم دارد و علمش به کلیات بر وجه کلی و علمش به جزییات هم کلی است یعنی بر وجهی که ثابت است. خداوند اشیاء را با اسباب و عللی که سبب وجوب وجود آنهاست تعقل میکند.(21) غزالی پنداشته است که علم به جزییات بر وجه کلی که مشایین میگویند به معنای آن است که خداوند علم به قدر جامع دارد لذا فریاد اعتراض برآورده که این امر با آیه «لا یَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّةٍ فِیالسَّمَواتِ وَ لاَ فِی الاَرْضِ»(22) مخالف است(23). ابنسینا تصریح میکند که علم واجب انتزاع شده از اشیاء نیست یعنی علمش علم بعد از کثرت نیست همانند عابری که خانههای متعددی را میبیند و علم به آنها پیدا میکند، بلکه علم او قبل از کثرت است، همانند معماری که قبل از بنا به خانهها علم دارد.(24) بنابراین از آنجا که خداوند هر اسمی را که جنبه کمال دارد به نحو أحسن واجد است و اسمی که شائبه نقص و کاستی در آن باشد جزء صفات سلبی او شمرده میشود، دیدن با ابزار و آلت حسی که نتیجهاش حصول علم متغیّر است (یعنی علمی که با وجود شیء هست و قبل از وجودش نیست و بعد از پایان وجودش هم از بین میرود) صفتی سلبی است و علم به جزیی بر وجه جزیی شایسته مقام او نیست، بلکه علم او به جزیی بر وجه کلی است و این علم هم مبتنی بر این است که حق تعالی به خودش که علت و سبب همه اشیاست علم دارد و به نخستین صادرش که معلول اوست نیز علم دارد و به معلولِ معلول خودش هم علم دارد. به همین ترتیب به تمام علل و معالیل علم دارد تا منتهی شود به فرد جزیی با صدها خصوصیت، مثل زید و... که موجود شخصی است. جهت عالم بودن خداوند هم این است که چون این خصوصیات انطباق بر زید پیدا کردهاند، خداوند عالم به آنهاست وگرنه خود این خصوصیات کلیاند، زیرا اگر به جای زید فرد دیگری واجد این خصوصیات باشد خداوند عالم به او هم هست. به بیان دیگر، مفهوم زید کلی است ـ هرچند توسعه آن از بعضی مفاهیم کمتر است ـ چون همین جزیی قابل انطباق بر افراد دیگری نیز هست.
شیخ برای وضوح بیشتر مطلب، در مبحث علم واجب به جزییات، علم منجم را مثال میزند؛ فرض کنید یک نفر رهگذر علم به خسوف جزیی بر وجه جزیی پیدا میکند یعنی یک ساعت قبل که خسوفی نبوده او علم به خسوف نداشته و یک ساعت بعد هم که خسوف تمام میشود علم به خسوف ندارد، تنها در حین خسوف علم به آن دارد و این علم انفعالی و تابع وقوع خسوف است اما شخص منجم چون به علت خسوف آشناست، قبل از خسوف و در حین خسوف و بعد از خسوف علم به آن دارد و این علم او از وقوع خسوف پدید نیامده است. همچنین علم دارد که خسوف قبلی چه زمانی بوده و خسوف بعدی چه زمانی رخ خواهد داد. این علم به اسباب و علل خسوف در هر خسوفی قابل پیاده شدن است. پس شخص منجم به این خسوف جزیی که اتفاق افتاده علم کلی (ثابت) دارد. این چنین تعقلی همواره باقی است هرچند تعلق به جزیی گرفته باشد و علت بقاء آن این استکه به طبیعت جزیی ـ نه به خود آن ـ تعلق گرفته هرچند آن طبیعت در فلان زمان معین یک فرد ـ همان جزیی ـ دارد لیکن در حقیقتِ طبیعت اسباب تعقل میشود نه فرد که درک آن با احساس یا تخیل است.
خلاصه آنکه، شیخ الرئیس درباره علم حق تعالی به موجودات معتقد است: او به تمامی معلولات عالم است؛ جواهر تامه اعیانشان و موجودات جزئی، انواعشان معلوم اویند. در قسم اول صور علمیهای که نزد خداوند است مصداقی جز فرد ندارد چون عقول نوعشان منحصر در فرد است و در قسم دوم گرچه معلومات منحصر در فرد نیستند لکن به واسطه کثرت مشخصات منحصر در فرد میگردند و آن صورت کلی مصداقی جز یک فرد ندارد.(25)
شیخالرئیس تلاش میکند که به نوعی بین مبانی خودش در علم واجب و تصریحات قرآنی سازگاری ایجاد کند، اما در عین حال باید گفت که بین سخن شیخ و بین ظاهر آیه شریفه «لا یَعْزُبُ عَنْهُ مِثقالُ ذَرَّةٍ فِیالسَّموات وَلا فِی الاَْرْضِ» فاصله بسیار است. طبق ظاهر این آیه، در علم ربوبی بین عالم و معلوم واسطهای بهنام صور مرتسمه نیست و علم یا عین عالم و یا عین معلوم است، علمِ قبل از ایجاد عین ذات خداوند و علمِ پس از ایجاد عین معلوم است.
8ـ نقش نظریه علم ارتسامی در ارائه دیدگاههای دیگر
نظریه علم ارتسامی در عین کاستیهایی که داشت بعدها در پدید آمدن دیدگاههای جدید تأثیر فراوانی گذاشت و آراء فلاسفه بعدی هریک به نوعی متأثر از دیدگاه شیخ است که با سودجستن از جنبههای مثبت نظریه شیخ و زدودن نقاط ضعف توانستند افقهای جدیدی را بر روی پژوهشگران بگشایند. شیخ اشراق با توجه به اشکالاتی که به نظریه علم حصولی وارد میدید نظریه علم حضوری به صور عینیه را جایگزین صور مرتسمه کرد و در باره علم معالایجاد به ماسوا دیدگاه جدیدی را ارائه داد لکن تا حل مشکل علم حضوری قبل از ایجاد و برطرف کردن کاستیهای دیگر فاصلهای طولانی بود که بعدها در حکمت صدرایی این شجره طیبه به بار نشست.
9ـ دیدگاه صدرالمتألهین در باره علم واجب تعالی
صدرالمتألهین در کتابهای مختلف مسأله علم الهی را مورد توجه قرار داده است. وی در کتاب المبدأ والمعاد میگوید: «اما تبیین کیفیت علم حق تعالی به اشیاء به گونهای که محذوراتی چون؛ «ایجاب واجب»، «فاعل و قابل بودن واجب» و «کثرت در ذات واجب» را لازم نیاورد از سختترین مسائل فلسفی است و کمتر کسی است که در این زمینه قدم نهاده و گرفتار لغزش و اشتباه نشده باشد. حتی شیخ الرئیس با همه تسلّط و مهارت و ذکاوت ذهن که همترازش کمتر یافت میشود و شیخ اشراق ـ با آن صفای ذهن و ریاضت فراوان و ارتباطش باحکمت و دارا بودن مرتبه کشف ـ و دیگر حکیمان برجسته و بزرگ، مصون از خطا و اشتباه نبودهاند. وهرگاه حال بزرگان از فلاسفه چنین باشد حال کسانی که در بند عالم حس و ماده و گرفتار آمیختگی و پیوستگی با طبیعتاند چون خواهد بود؟
به جان خودم سوگند، دریافت این امر بزرگ به گونهای که موافق با قواعد فلسفی و مطابق با اصول دینی و پیراسته از مناقشات و مؤاخذات علمی باشد، مختص کسانی است که در عالیترین درجه اندیشهورزی میباشند، زیرا مرتبه و درجه این مسأله در عالیترین مراحل اندیشه و تفکر قرار دارد ودر حقیقت تمام حکمت الهی همین است و به جهت صعوبت و پیچیدگی این مطالب است که بعضی از فلاسفه پیشین خود را گرفتار خطایی واضح و خسارتی بیّن نمودهاند و علم الهی به اشیاء را منکر گشتهاند.
وچه بسیار زشت و ناپسند و از اندیشه و خرد به دور است که مخلوق مدعی باشد با فکر و اندیشه محدودی که دارد میتواند احاطه علمی بر عظمت و دقایق ملک و اسرار ملکوت پیدا نماید، اما از آفریدگار علیم و حکیم خودش [که در وصف خود فرمود:] « لایَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّةٍ فِی السَّمواتِ و لاَ فِی الاَْرْضِ» علم به اشیاء را سلب نماید ومرتبه او را از حیوانات زبانبسته که آگاهی به خیلی از اشیاء دارند، فروتر قرار دهد!»(26)
به نظر ایشان، ذات باریتعالی علم حضوری به ماعدا دارد، واجب تعالی به ذات خودش عالم است و علم به ذات که عین ذات است علم اجمالی بهماعدا است و با بساطتی که دارد اشیاء همانگونه که هستند مشهود اویند از این رو در عین علم اجمالی به ماعدا کشف تفصیلی از ماعدا هم دارد.
صدرالمتألهین با ابطال نظریه مشایین، علم مع الایجاد موجودات را همانند شیخ اشراق عبارت از حضور صور عینیه اشیاء میداند و علم تفصیلی قبل از ایجاد را نیز اثبات میکند. به نظر وی علم خداوند به وجود اشیاء، عین وجود آنهاست.(27) وی برای اثبات مدعای خودش استدلال میکند که لوازم بر سه قسمند: 1ـ لوازم ماهیت؛ 2ـ لوازم وجود ذهنی؛ 3ـ لوازم وجود عینی(28) و به عبارت دیگر، لوازم دوقسمند: لوازم ماهیت و لوازم وجود؛ و لوازم وجود یا لوازم وجود عینیاند یا لوازم وجود ذهنی؛ لوازم ماهیت در هر ظرفی که ماهیت قرار بگیرد منفک از آن نمیشوند همانند زوجیت برای عدد چهار، لکن اگر چیزی از لوازم وجود خارجی شیء باشد، با وجود ذهنی آن، و اگر از لوازم وجود ذهنی آن باشد با وجود خارجی آن نیست، چنانکه حرارت که از لوازم وجود خارجی آتش است همراه با وجود ذهنی آن نیست و معقولات ثانی منطقی همانند کلیت و جزئیت که از لوازم وجود ذهنی اشیاءاند در خارج همراه با آنها نیستند.
در حکمت متعالیه ماهیت به خودی خود امری اعتباری است و لوازم آن هم اعتباری است. البته ماهیت، بالعرض و به واسطه وجود، متصف به وجود ذهنی و خارجی میگردد. بنابراین ماسویاللّه را نمیتوان از لوازم «اللّه» تعالی دانست. چون او ماهیت ندارد و دیگر اینکه اگر از لوازم ماهیت واجب باشند باید به تبع ماهیت ملزوم و مجعول باشند در حالی که مجعولیت با وجوب نمیسازد. باقی ماند این فرض که ماسویاللّه از لوازم وجود باشند یا از لوازم وجود خارجی یا وجود ذهنی. اما واجب تعالی، لوازم ذهنی ندارد چون در هیچ ذهنی موجود نمیشود به ناچار باید پذیرفت که از لوازم وجود خارجی حقاند و لزوم هم لزوم عینی است نه ماهوی و ذهنی، و چنانچه لزوم عینی باشد لازم عینی میطلبد. از اینرو نباید لوازم وجود حقتعالی را، وجود ذهنی و صور کلی ارتسامی و واسطه میان وجود حق و صور عینیه دانست بلکه موجودات شخصی خارجیاند و هم علمند و هم معلوم چون لزوم عینی و عینیت لازم مستلزم تشخص لازم است نه کلیت آن و بدین ترتیب لوازم حق تعالی به جایاینکه کاشف از وجودات عینی و خارجی باشند و در نقش واسطه عمل کنند عین خارج و عین کشف و مکشوفند و طبق نظر ملاصدرا دیگر صور ذهنیه کلیهای وجود ندارد که واسطه و دریچهای به جهان خارج باشد و جهان خارج را معلوم بالواسطه گرداند بلکه جهان خارج خود معلوم بالذات است و هیچ چیزی از قلمرو علم خداوند خارج نیست خواه اشیاء مادی و خواه غیر مادی چنانکه هیچ چیز از فاعلیت او خارج نیست و عالمیت خداوند بر وزان فعالیت اوست و جهت فاعلیت و ایجاد اشیاء با جهت عالمیت به اشیات در ذات او یکی است و بر همین اساس ملاصدرا معتقد است که وجود اشیاء برای خداوند عین علم او به آنهاست و میان علم به اشیاء و وجود اشیاء مباینت و مغایرت نیست.(29)
9ـ1ـ علم قبل از ایجاد
گرچه شیخ اشراق در مسأله علم تفصیلی واجب به ماعدا رأی جدیدی ارایه داده و بر این باور است که علم خداوند به ماعدا به معنای حضور صور اشیاء نیست، بلکه اشیاء نزد او حاضر و خودشان علم حقاند، نظیر علم ما به صور ذهنیه که پیش ما حاضرند، اما هیچ یک از مشایین و اشراقیین و اهل کلام نتوانستند علم تفصیلی حقتعالی به ماعدا قبل از آفرینش را ثابت کنند. صدرالمتألهین علم واجب به ذاتش را از طریق خود ذات میداند، میگوید: «علم خداوند به مجعولات خارجی، علم به ذوات آنهاست و کمال واجب در ایجاد اشیاء بدین معناست که در تمامیت وجود و فرط تحصل بهگونهای است که تمامی موجودات و خیرات از اوست. کمال حق تعالی به این نیست که ذوات اشیاء در علم حضوری یا صور اشیاء در علم حصولی پیش باشند تا اینکه اگر این ذوات عینی و صور علمی در مرتبه ذات نباشند و متأخر از ذات باشند (کما اینکه اینچنین هستند که ذوات خارجی اشیاء و صور علمی آنها در مرتبه متأخر از ذاتند) مستلزم این باشد که حق تعالی در مرتبه ذات فاقد کمال باشد بلکه کمال علمی حق به این است که در عاقلیت به حدی است که خود ذات به خودش منکشف و ذوات جمیع اشیاء نزد او مکشوفند چون معلول حقاند و معلول بودنشان (یعنی موجود بودنشان) عین معقول بودنشان و معقول بودنشان عین معلولیت آنهاست. حال که معقولیت ذات واجب مبدأ معقولیت جمیع اشیاء و باعث انکشاف آنها در پیشگاه اوست ـ چنانکه وجود حق تعالی مبدأ وجود همه ممکنات است و همه به ترتیب سببی و مسببی مرتبط به اویند و ترتیب وجودی صدوری همان ترتیب عقلی شهودی است ـ بدون تردید اینچنین وجودی، وجودش علم به جمیع موجودات است و ذات او سزاوارتر است که آن را علم به موجودات خارجی بدانیم از اینکه صور معقوله از موجودات را علم بنامیم. یعنی، هم صور علمیه اشیاء علم به اشیاء هستند و هم ذات واجب علم به اشیاست و نام «علمٌ بالاشیاء» دادن به ذات واجب أولی از نام «علمٌ بالاشیاء» دادن به صور علمیه است، زیرا علم به اشیاء از طریق صور، اشیاء را معلوم بالعرض میکند (معلوم بالذات خود صور هستند) ولی علم به آنها از طریق ذات، اشیاء را معلوم میکند. به بیان دیگر، طبق قول ما موجودات نزد او معلوم بالذاتاند ولی طبق قول مشاء صور موجودات معلوم بالذاتاند و خود اشیاء معلوم بالعرضاند و این مطلب مسلم است که اگر چیزی بالذات معلوم باشد، سزاوارتر است به اینکه او را «معلوم» بنامیم تا چیزی را که معلوم بالعرض باشد.
تمامی موجودات با کثرتی که دارند برای حق تعالی با وحدتی که دارد مکشوفاند و او با ذات خود به جمیع موجودات علم دارد و ذات او عین علم به جمیع اشیاست ـ ایشان با استناد به آیه 3 سوره سبأ علم قبل از ایجاد را به مرتبه ذات و آن را علم تفصیلی میداند و میگوید: ـ قول حق این است که تمامی اشیاء (مجرد و مادی) نزد حق تعالی انکشاف شهودی دارند و موجودات چه ذات و چه علم آنها، خواه قوای حسی و خیالی یا ادراکات آنها همگی از حق تعالی صادر شده و نزد او مکشوفند. هیچ شییء از اشیاء به لحاظ شهود عینی (نسبت به همه موجودات شهود عینی دارد و به لحاظ ثبوت علمی همه چیز در کتاب مبین ـ که دفتر علم است ـ ثابت است) از او پنهان نیست، چنانکه در مورد شهود عینی میفرماید: «لا یَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّةٍ فِی السَّمواتِ وَ لا فِی الاَْرضِ» و در مورد ثبوت علمی اشیاء میفرماید: «وَ لا اَصْغَرُ مِنْ ذَلِکَ وَ لا اَکْبَرُ إلاّ فِی کتابٍ مُبینٍ»»(30)
صدرالمتألهین در کتاب الشواهد الربوبیة ضمن اینکه فهم مسأله غامض علم تفصیلی قبل از ایجاد را به طریق اختصاصی و به عنایت الهی میداند، درباره آن میگوید: «نه مشایین و استوانههای علمیِ ایشان یعنی فارابی و شیخ الرئیس در راهی که پیمودهاند به کامیابی رسیدهاند و نه شیخ شهابالدین سهروردی صاحب حکمت اشراق راه به جایی برده و نه معتزلهای که مناط علم قبل از ایجاد را ثبوت معدومات میدانند توفیق به دست آورده و نه افلاطون که قایل به ارباب انواع شده و نه فرفوریوس که به اتحاد عاقل و معقول روی آورده، توانستهاند مشکل را حل کنند، گرچه در حل مسأله علم تفصیلی بعد از ذات تا حدودی توفیق کسب کردهاند.(31) مصلحت نمیدانم آنچه به طریق اختصاصی بدان رسیدهام به صراحت اظهار کنم، چرا که درک آن دشوار است لکن به اشارهای برای کسانی که صلاحیت و توفیق یافتهاند که بدان هدایت گردند بسنده میکنم.
بدیهی است که حل مشکل علم تفصیلی قبل از ایجاد آن هم بعد از حذف صور علمیه ارتسامی مشائی باید بهگونهای باشد که صور ممکنات در ذات واجب به علم حضوری مکشوف باشند و ذات او آینه تمامنمای صور ممکنات باشد و شهود صور ممکنات در ذات الهی به معنای حلول یا اتحاد نیست زیرا حلول نیاز به دو چیز دارد: حالّ و محل و اتحاد حکایت از پیوستگی و یکی شدن دو چیز دارد و این با بساطت ذات سازگاری ندارد»(32)نی که قایل به حلول و اتحاد شدهاند سخت در اشتباهند بلکه به مقتضای قاعده «بِسِیطُ الْحَقِیقَةِ کُلُّ الاَْشْیاءِ وَ لَیْسَ بِشَیءٍ مِنْها» حقیقت واجب که در اعلی درجه بساطت قرار دارد واجد همه کمالات است که به ماسوا افاضه فرموده است و هیچگونه ترکیبی در ذات مقدس او نیست و به نحو اعلی و اشرف و ابسط واجد همه کمالات است و در عین اجمال و بساطت کشف تفصیلی از کل ماسوا است.
به مقتضای این قاعده میتوان همه موجودات امکانی را بر او حمل کرد و با توجه به ذیل قاعده، حمل وجودات به حمل شایع یا به حمل اولی ذاتی نیست چون در شایع صناعی اتحاد در وجود و در حمل اولی ذاتی اتحاد در مفهوم لازم است و بدون تردید واجبالوجود با هیچ یک از ماسوا اتحاد در وجود یا در مفهوم ندارد، بلکه حمل ماسوا بر واجب باید به حمل دیگری باشد که عبارت است از حمل حقیقه و رقیقه. بنابراین از آنجا که ذات برای ذات معلوم به علم حضوری است و ذات فاقد هیچ یک از کمالات نیست و ذات در حد اعلای بساطت است چگونه ممکن است که ماسوای ذات در مرتبه ذات برای واجبالوجود مکشوف و معلوم نباشند و معنای علم ذاتی تفصیلی قبل از ایجاد یعنی همین که موجودات وجودشان نزد او مکشوف و مشاهد است.
9ـ نتیجه
تحقیق و مطالعه در آثار فلاسفه و متکلمان نشان میدهد که از دیرباز مسأله علم واجب مورد توجه محققان و اندیشمندان بوده و در طول قرون متمادی خردمندان و صاحبنظران اهتمام داشتهاند تا به زوایای نشکفته آن پی ببرند. چنانکه پیش از این اشاره گردید مباحث مربوط به علم واجب مباحث نظری و تئوری صرف نیست، بلکه ارتباط وثیقی با رفتارهای فردی و اجتماعی دارد و همین امر حساسیتی دوچندان به مسأله علم الهی داده است. از این رو، از روزگارانی که انسان قدرت تحلیل و تفکر پیرامون سرنوشت خود و تأثیر عوامل بیرونی بر آن، پیدا کرده است همیشه در پی راهحلهای نظری بوده تا آن را مبنایی برای رفتارهای عملی و کارکردهای اجتماعی قرار دهد.
در این میان فرزانگانی چون ابنسینا و ملاصدار، که هریک بنیانگذار مکتب فلسفیاند، جزو کسانی هستند که در پرتو آراء ایشان تحولی شگرف و اساسی در عرصههای مختلف علمی پدید آمده است و در مورد علم الهی، هرچند شیخ نتوانست به نقطه مطلوب برسد ولی بسیاری از ناهمواریهای این مسیر صعبالعبور را هموار کرد. و بعدها بزرگانی همچون شیخ اشراق، محقق طوسی و... توانستند گامهای مؤثری در این راه بردارند. این روند روبهرشد ادامه یافت و در دوران صدرالمتألهین براساس اصول حکمت متعالیه به نقطه اوج خود رسید. شاید بتوان گفت اساس تفاوت بین این دو فیلسوف در نوع نگرشی است که هریک درباره ماهیت علم دارند؛ صدرالمتألهین در کتاب اسفار چهار تعریف درباره علم از شیخ نقل میکند و ضمن اینکه میگوید بین این تعاریف سازگاری نیست(33)، آنها را نمیپسندد و خود شیخ در کتاب اشارات علم را به «تمثل حقیقت شیء نزد مدرِک و یا حضورمثال و صورت شیء نزد مدرِک» تعریف کرد. درباره این که این مثال و صورت چیست؟ گفت یا منظور حقیقت و عین شیء خارجی است یا صورت و مثال آن، شیخ قسم اول را مردود دانست و قسم دوم را اثبات کرد. طبق تعریف شیخ آنچه به ذهن میآید عین خارجی نیست بلکه صورت آن است که در نفس یا آلتی از آلات او ارتسام پیدا میکند. اما صدرالمتألهین در ابتدا، تعریف علم را محال میداند چون آن را امری وجودی میداند و میگوید: «وَ مِثْلُ تِلْکَ الْحَقَایِقِ لاَیُمْکِنُ تَحْدِیدُها»(34) لکن در نهایت آن را اینگونه تعریف میکند: «وَ اَمّا مَذْهَبُ الْمُخْتارِ هُوَ اَنَّ الْعِلْمَ عِبارَةٌ عَنْ وُجُودِ الْمُجَرَّدِ عَنِ الْمادَّةِ الْوَضْعِیَّةِ»
طبق نظر صدرایی، علم وجودی است مجرد و بسیط و هیچگونه قوه و حرکت و تغییر در آن راه ندارد نه تغییر از پایین به بالا (هرگز علمی کامل نمیشود) و نه از بالا به پایین (هیچگاه علمی زائل نمیشود) نه تغییر از مساوی به مساوی (هرگز علمی به درجه مساوی منتقل نمیشود). برهمین اساس که در علم تغییر نیست، در علم تحلیل به اجزاء و ترکیب از اجزاء و تطبیق و تقسیم هم نیست، زیرا در تقسیم، جدایی و حرکت لازم است و در علم حرکت راه ندارد و این تغییراتی که در انسانی پدید میآید، تغییر در اندیشه نیست بلکه بر اثر ارتباطی است که نفس با صور علمیه پیدا میکند و آنچه را نداشت واجد میگردد؛ گاهی نفس ارتباطی با یک شیء ندارد و بعد برای او ارتباط حاصل میشود اینجا علم کامل نشده بلکه نفس به آنچه نداشته رسیده است و گاهی که فراموشی حاصل میشود اینجا علمی زایل نشده بلکه ارتباط نفس قطع شده است، در هر صورت در علم تغییری نیست. تغییر بهوسیله حرکت پدید میآید که مرتبه قبلی زایل و مرتبه بعدی پدید میآید اما در علم، حدّ قبلی از بین نمیرود و صور علمیه او همانطور که دریافت کرده، باقی است، تنها علمی به علم قبلی ضمیمه میشود. این نوع نگرش به علم سبب تفاوتهای اساسی بین مشایین و حکمت صدرایی شده است، نظیر آنچه در پی میآید:
الف: براساس حکمت متعالیه علم امری است وجودی و دارای مراتب؛ مرتبه ضعیف علم و مرتبه قوی علم هر دو علماند. طبق این تعریف علم تحت هیچ مقولهای مندرج نیست، در حالی که مشایین علم را از مقوله کیف نفسانی میدانند.(35)
ب: مشایین علم ذات بهذات و علم به صور مرتسمه در ذات را حضوری و علم به موجودات خارجی را ـ چه قبل از ایجاد و چه بعد از ایجاد ـ حصولی میداند، لیکن صدرالمتألهین علم بهذات و علم به موجودات را قبل از ایجاد، علمِ کمالی و بعد از ایجاد، علمِ تفصیلی حضوری میداند.
ج: متأخرین از مشایین، بویژه شیخ، اتحاد عالم و معلوم را بهشدت نفی و دونوع برهان بر استحاله آن اقامه میکنند: یکی ادله عامه که مطلق اتحاد دو شیء را محال میداند و دیگر ادله خاصه که اتحاد عاقل و معقول را محال میداند، لکن صدرالمتألهین با توجه به اصالت وجود و اینکه علم امری وجود است، اتحاد عالم و علم و معلوم را اثبات میکند.
د : مشایین چون علم را از سنخ وجود نمیدانند علم حضوری معلوم به علت و علم حضوری علت به معلول را نمیپذیرند. برهمین اساس معتقدند واجبالوجود فقط به ذات خودش و به لوازم متقرره در ذات ـ صور علمیه ارتسامی ـ علم حضوری دارد و نسبت به ماسوا علم حصولی دارد اما براساس مبانی صدرا علم از سنخ وجود و حضور است و علم حصولی درباره واجب تعالی غیرقابل قبول است.
ه : فلاسفه مشاء در باب صور علمیه نفسانی قایل به انتزاع و تجریدند و کار حس را ادراک جزییات میدانند ومعتقدند که صورت جزیی از راه حس ادراک میشود و در قوه خیال نگهداری میگردد، سپس نفس، زواید و عوارض را تجرید و صورت کلی از آن انتزاع میکند اما صدرالمتألهین قایل به خلق و ابداع صور است و قوای نفس را مُعِدّ میداند.
و: نظریه صدرایی در باب علم واجب تعالی به یکی از مسائل بحثانگیزی که آثار و نتایج سوء آن دامنگیر جوامع انسانی بود نیز پایان داد. بحث اینکه آیا علم خدا تابع است یا متبوع؟ علت است یا معلول؟ از مباحث جنجالی بین حکما و فلاسفه بود و اگر پدیدههای عالم و از جمله افعال انسان که همه آنها جزو معلومات خدایند تابع علم خداست و اگر علم خدا علت برای معلومات است، چگونه میتوان انسان را موجودی مختار دانست؟ چنانکه به خیام نسبت دادهاند که گفته است:
من می خورم و هرکه چون من اهل بود می خوردن او نزد خرد سهل بود
می خوردن من حق ز ازل میدانست گر می نخورم علم خدا جهل شود(36)
او بر این باور است که بر سر دو راهی قرار دارد؛ یا باید علم الهی را انکار کند و انسان را موجودی مختار بداند یا باید علم خدا را اثبات کند و اختیار را از انسان بگیرد؛ او علم خدا را متبوع و غیرقابل انکار میداند لذا از انسان سلب اختیار میکند. البته شیخ الرئیس گرچه علم خداوند را متبوع میداند لیکن علم متبوع را مستلزم جبر نمیداند زیرا معتقد است اختیار انسان در سلسله اموری است که از علم باریتعالی تبعیت میکند اما در عین حال نظریه صدرالمتألهین در باب علم واجب به این نزاع پایان داد و به نظر او هر دو صحیح است؛ علم الهی هم تابع است و هم متبوع،(37) هم اصل است و هم فرع، هم علت است و هم معلول؛ علم ذاتی و قبل از ایجاد خداوند متبوع و علم فعلی و همراه با ایجاد اشیاء تابع است. در مرحله علم فعلی وجود اشیا همان علم به اشیا و علم به اشیا همان وجود اشیاست و در مرحله علم ذاتی، وجود ذات عین علم ذاتی و علم ذاتی عین وجود ذات است، بنابراین همانطوری که وجود ذات سبب تام وجود اشیاست و وجود اشیا معلول برای وجود ذات است، علم ذاتی نیز سبب تام برای علم به وجود اشیاست و علم به وجود اشیا معلول علم ذاتی است و بین علم ذاتی و وجود ذاتی تنها مغایرت مفهومی است، نه مغایرت مصداقی، چنانکه میان علم فعلی و وجود اشیا نیز مغایرت مصداقی نیست بلکه میان آنها تنها مغایرت مفهومی است.
______________________________
1ـ محقق طوسی که سخت خود را پایبند به آراء شیخ میداند و در ابتدای کتاب «الاشارات و التنبیهات» متعهد میگردد که تا پایان کار ملتزم به آن باشد در مسأله علم با نظریه شیخ مخالفت میکند. «الاشارات و التنبیهات»، ج 3، ص 304.
2ـ ابنسینا، النجاة، تهران، المکتبة المرتضویة، 1364ش، ص 344. «و یشبه ان یکون کل ادراک انما هو اخذ صورة المدرک».
3ـ ابنسینا، النفس، القاهره، 1359ق، ص 50. «یشبه ان یکون کل ادراک انما هو اخذ صورة المدرک بنحو من الانحاء».
4ـ ابنسینا، التعلیقات، قم، مکتب الاعلام الاسلامی فی الحوزةالعلمیة، بیتا، ص 69 و 82. «الادراک هو حصول صورة المدرک فی ذات المدرک». «العلم هو حصول صور المعلومات فی النفس».
5ـ ابنسینا، الشفا، الالهیات، قم، منشورات مکتبة آیةالله مرعشی، 1405ق، ص 361. «أنالعلوم هو المکتسب من صورالموجودات».
6ـ ملاصدرا، الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة، قم مکتبة المصطفوی، 1404ق، ج 3، ص 284.
7ـ کلمه درک، واژه فصیحی نیست و کم استعمال میشود، مناسب کلمه ادراک است چنانچه در بعضی از نسخ ادراک آمده و صدرالمتألهین در اسفار در نقل عبارت شیخ از کلمه ادراک استفاده نموده است.
8ـ ابنسینا، الاشارات و التنبیهات، تهران، مطبعة الحیدری، 1379ق، ج 2، ص 308.
9ـ صدرالمتألهین مسأله علم را در چهار مورد مطرح کرده است: الف ـ در بحث وجود ذهنی ب ـ در بحث اتحاد عاقل و معقول ج ـ در مقوله کیف د ـ در مسأله علم خداوند متعال.
10ـ ر.ک. ملاصدرا، الحکمة المتعالیة ج 3، ص 297.
11ـ ملاصدرا، المبدأ و المعاد، ص 140. لازم به توضیح است که نگارنده، کتاب «المبدأ و المعاد» ملاصدرا را بر اساس نسخه اصل که به خط مؤلف است تصحیح و با نُه نسخه خطی دیگر مقابله نموده که بزودی ـ بهخواست خداوندـ انتشار و در اختیار علاقهمندان قرار میگیرد و چون آن نسخه با چاپ موجود از کتاب تفاوتهای بسیار دارد در این مقاله به نسخه تصحیحشده ارجاع داده شده است.
12ـ ابنسینا، الاشارات و التنبیهات، ج 2، ص 292.
13ـ ر.ک. ملاصدرا، پیشین، ص 25.
14ـ ر.ک. ملاصدرا، الحکمة المتعالیة، ج 6، ص 192-191.
15ـ ر.ک. همان، ج 6، ص 228.
16ـ این اشکال در اصل از صاحب مطارحات است و ملاصدرا آن را توضیح داده است. ر.ک. السهروردی، شهابالدین، «التلویحات، المشارع و المطارحات» مجموعه مصنفات شیخ اشراق به تصحیح و مقدمه هنری کربن، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1372ش. ج 2، مشرع هفتم مطارحات، ص 482.
17ـ شیخالرئیس میگوید: و اعلم ان الصورة المعقولة قد تؤخذ عن الشیء الموجود کما اخذنا نحن عن الفلک بالرصد و الحسّ صورته المعقولة و قد تکون الصورة الموجودة مأخوذة عن المعقولة. ابنسینا، المبدأ و المعاد، ص 19.
18ـ ر.ک. همان، ص 20.
19ـ علم فعلی عبارت است از صورتی که قبل از اینکه در خارج وجود بگیرد بهذهن میآید یعنی برای عاقل حاصل میشود و منشاء وجود خارجی میگردد همانند علمی که مهندس قبل از شروع ساختمان به بناء دارد و علم انفعالی عبارت است از صورتی که از موجود خارجی گرفته میشود. علم فعلی را فعلی میگویند زیرا ایجادکننده و فاعل موجود خارجی است و علم انفعالی را انفعالی میگویند زیرا عاقل بوسیله آن از موجود خارجی منفعل و اثر میپذیرد.
20ـ ر.ک. ابنسینا، الاشارات و التنبیهات، ج3، ص 299-298.
21ـ ر.ک. همان، ج 3، ص 307.
22ـ سبأ(34)، 2: «ذرهای نه در آسمانها و نه در زمین از او پوشیده نیست.»
23ـ غزالی، ابوحامد محمدبن محمد، در کتاب تهافتالفلاسفه، تحقیق الدکتور سلیمان دنیا، مصر، دارالمعارف، 1961ق، بیست اشکال بر فلاسفه وارد میکند و در آن میان به سه اشکال خیلی اهمیت میدهد که از آن جمله این است که میگوید: حکما در علم واجب به جزئیات، منکر علم واجب شدهاند و علم واجب را منحصر به کلیات میدانند.
24ـ ر.ک. ابنسینا، الشفا، ص 358 و نیز النجاة ص 593.
25ـ ر.ک. ابنسینا، المبدأ و المعاد ص 19.
26ـ ملاصدرا، المبدأ و المعاد، ص 144.
27ـ ر.ک. همان، ص 144.
28ـ ر.ک. همان، ص 53.
29ـ ر.ک. همان، ص 41.
30ـ همان، ص 169.
31ـ ملاصدرا در کتاب الشواهد الربوبیة بعد از اثبات اینکه واجب تعالی دارای اسماء حسنی و صفات ذاتیه است ابتدا صفت قدرت و پس از آن مبحث علم را مطرح و علم را که همان عنایت ازلی به عالم است عبارت از ظهور ذات برای ذات میداند و این ظهور و انکشاف سبب پیدایش پرتوهایی (خیرات) است و جهان پرتو ظهورات علم حقتعالی است و علم کمالی حقتعالی علمی است که عین ذاتش است و این علم کمالی دو قسم است 1ـ علم ذات بهذات 2ـ علم ذات به ماعدا، و علم ذات به ماعدا را عین ذات میداند که قبل از ایجاد اشیاء برای خدا بوده و در پاسخ از این سؤال که علم، حقیقتی است ذات اضافه و باید معلوم را روشن کند و به معدوم تعلق نمیگیرد، چگونه قبل از ماعدا حاصل بوده به مبانی هفتگانهای که در این باره گفته شده اشاره میکند.
1. مشایین معتقدند صور موجودات قبل از ایجاد مرتسم در ذاتند، این قول مستلزم این است که واجب تعالی محل ممکنات (صور مرتسمه) و حوادث باشد و این امریمحال است.
2. اشراقیون: علم واجب به ماعدا نفسِ همان ماعداست؛ جهان هستی دفتر حق تعالی است و هر موجودی ذاتش پیش او حاضر است چنانکه نفس به صور ذهنیه علم دارد. ملاصدرا میگوید این نظریه علم فعلی (یعنی بعد از موجود شدن اشیاء) را توضیح میدهد نه علم کمالی را که عین ذات است و قبل از ممکنات وجود دارد.
3. معتزله میگویند: ممکنات قبل ازاینکه موجود گردند یعنی در حال عدم ثابتاند و علم خداوند به همان ثابتات ازلیه تعلق گرفته است، این قول در جای خودش ابطال شده که «معدوم» نمیتواند ثابت باشد.
4. افلاطون که قایل به ارباب انواع و مُثُل عقلیه است بر این باور است که هر موجودی قبل از اینکه وجود مادی پیدا کند وجود مجردش حاصل بوده و علم حقتعالی به آن مُثُل تعلق گرفته و آنها دفتر علمی حقاند، ملاصدرا ضمن اینکه مُثُل عقلیه را قبول دارد اما این توجیه را نمیپسندد زیرا خود مُثُل، موجود امکانی و آفریده حقاند و اگر دفتر علمی حقتعالی باشند لازم میآید علم حقتعالی موجود امکانی باشد و چنین علمی عین ذات نخواهد بود.
5. فرفوریوس، از راه اتحاد عاقل با معقول در صدد توجیه مسأله برآمده است، عاقل با معقول متحد میگردد نه با مفهوم یا ماهیت معقول بلکه با وجود معقول که همان علم است یعنی با معقول بالذات. ملاصدرا گرچه اتحاد عاقل و معقول را قبول دارد لیکن معتقد است این مسأله نمیتواند توجیهکننده علم واجب به ماعدا در حال عدم ماعدا باشد.
6. متأخرین گفتهاند واجب بهذات خودش بطور تفصیلی علم دارد و همین علم تفصیلی بهذات، علم اجمالی به ماعداست زیرا علم به علت، بطور اجمالی علم به معلول است، پاسخ این قول این است که سخن در علم تفصیلی حقتعالی به ماعداست نه علم اجمالی.
7. مبنای هفتم مختار ملاصدرا است و در متن ارائه شده است.
32ـ ملاصدرا، الشواهد الربوبیة فی المناهج السلوکیة، مشهد، انتشارات دانشگاه مشهد، 1360ش، ص 39.
33ـ شارحان کلام شیخ از این اشکال جواب دادهاند به اینکه در هر مورد مناسب با همانجا علم را تعریف کرده است.
34ـ ملاصدرا، الحکمة المتعالیة، ج 2، ص 278.
35ـ ر.ک. همان،ج 1، ص 30.
36ـ خیام، عمر، رباعیات حکیم عمرخیام، با مقدمه و حواشی محمدعلی فروغی و دکتر غنی، بیجا، 1351 ش، ص 92.
37ـ مَنْ شَرَحَ اللّهُ صَدْرَهُ لِلاِْسْلاَمِ وَ قَذَفَ فِی قَلْبِهِ نُورَالاِْیمانِ یَری أَنَّ لِلّهِ تَعالی عِلْما تابِعا لِلْمَعْلُومِ مِنْ صُوَرِ حَقَایِقِ الاَْسْماءِ الاِْلهِیَّةِ وَ یَری أَنَّ لَهُ عِلْما مَتْبُوعا مُقَدِّما عَلی اِیجادِ الْمَعْلُومِ مِنْ صُوَرِ الْمَوجُوداتِ الْعَیْنِیَّةِ... الشواهد الربوبیة، ص41.
1ـ مقدمه
یکی از دشوارترین مباحث فلسفه و کلام، مبحث علم واجب تعالی است. در بین مسائل عقلی کمتر مسألهای یافت میشود که تا به این حد مورد اختلاف و معرکه آراء باشد و از آنجا که قلمرو آن تنها محدود به مباحث نظری نیست، بلکه ارتباط وثیقی با رفتارهای فردی و کارکردهای اجتماعی دارد، اهمیت آن، دو چندان شده است. در اهمیت و دشواری این موضوع همین بس که فرزانهای چون بوعلیسینا ـ که نبوعش شهره عام و خاص است و طلوعش در آسمان حکمت افقهای گسترده و جدیدی را بر روی طالبان حقیقت گشود و سبب درخششی بیپایان (که ملهم از وحی الهی است) در عرصههای مختلف علمی گردید ـ در حل پارهای از مسائل آن با مشکل جدی مواجه گشته است.(1)
2ـ تعریف علم از ابن سینا
شیخ در موارد متعددی علم را تعریف کرده است، از جمله: کتاب النجاة(2)، کتاب النفس(3)لتعلیقات(4) و الشفاء(5). صدرالمتألهین به شیخ نسبت داده که وی گاهی علم را به معنای سلبی و گاهی به معنای صور مرتسمه و گاهی آن را مجرد اضافه دانسته است.(6) تعریف شیخ از علم در اشارات بدینگونه است: «درک(7) الشیء هو أن تکون حقیقته متمثلة عندالمُدرِک یشاهدها ما به یدرک فاما أن تکون تلک الحقیقة نفس حقیقة الشی الخارج عن المدرِک... او یکون مثال حقیقته مرتسما فی ذلک المدرِک غیر مباین له و هو الباقی»(8)
ابنسینا در عبارت فوق ادراک را تمثل حقیقت چیزی نزد مدرک دانسته است و چون لفظ «تمثل» به معنای شبح نیست این اشکال پیش نمیآید که وجود این الفاظ دلالت دارد که تعریف، مربوط به ادراک امور مادی است و بقیه انواع ادراک را شامل نمیشود بلکه مثال به معنای ما به الشی هو هو میباشد (چنانکه مراد از صورت در تعریف دیگران نیز همین است) و تعریف شامل ادراک مادیات و مجردات میشود.
شیخ معتقد است که خود خارج نمیتواند نزد مدرِک حاضر باشد پس باید صورت انتزاع شده از خارج نزد فاعلِ ادراک حاضر شود.
3ـ تعریف علم از صدرالمتألهین
صدرالمتألهین در موارد متعددی بحث علم را مطرح کرده است. خلاصه سخن ایشان در کتاب اسفار(9) چنین است:
1ـ علم امری وجودی است نه عدمی. از اینرو، علم، نفسِ تجرد از ماده نیست، زیرا تجرد معنای عدمی دارد.
2ـ علم که امری وجودی است وجودش بالفعل است.
3ـ این وجود بالفعل، صرفِ فعلیت است و قوه و عدم در آن نیست.
4ـ این امر وجودی بسیط و مجرد است.
5 ـ این امر وجودی واحد است و کثرتی ندارد.(10)
ایشان در «المبدأ والمعاد» پس از بیان چهار مقدمه در باره تعریف علم میگوید: «به گواهی و تأیید تحقیقات گسترده و حدس صحیح و فطرت سلیم و در پرتو تلاش و تتبع و تجارب، این مطلب محقق و مبین میگردد که علم عبارت است از حصول شیء مجرد از ماده و عوارض آن برای امر مجردی که مستقل در وجود باشد، خواه این حصول برای خودش (بنفسه) باشد چنانکه در علم حضوری است و خواه این حصول برای غیر، به صورت خود باشد مثل علم حصولی و علم حصولی گاهی حقیقی است همانند علم به غیر که معلوم برای عالم حقیقتا حاصل شده است و گاهی حکمی است همانند علم به نفس که در این صورت معلوم عین عالم است نه اینکه برای عالم حاصل شده باشد بلکه در حکم حصول برای عالم است، این تعریف علم ـ و اینکه حصول گاهی حصول لنفسه است و گاهی حصول للغیر ـ در مورد باریتعالی نیز جاری است.(11)
4ـ تبیین دیدگاه مشایین در باره علم خداوند
اگر اندیشههای شیخ را در علم الهی به دیده تامّل بنگریم، علیرغم ابهامات و کاستیهایش، نکاتی بسیار دقیق و ظریف در آن وجود دارد. شیخ گرچه در حل مشکل علم باریتعالی به ماسوای ذات توفیقی به دست نیاورده، لیکن توفیق او در مسأله علم حضوری به ذات و علم حضوری به صور مرتسمه بعد از ذات تا حدود زیادی پیمودن مسیر دشوار علم الهی را برای دیگران هموار ساخت. صدرالمتألهین با پیراستن نقاط ضعف و سود جستن از نقاط مثبت نظریه مشایین، گرههای ناگشوده را باز و افقهای جدید و بدیعی را به دنیای دانش عرضه کرد. به عبارت دیگر، ریشه نظریه صداریی در باب علم واجب تعالی در حکمت مشاء قرار دارد.
مشایین میگویند: صور معقوله گاهی منتزع از اشیاء موجود در خارج است و گاهی برعکس، یعنی صورت موجود در خارج از صورت عقلی پدید میآید، علمی که تابع معلوم است علم انفعالی و آنچه که معلوم تابع آن است علم فعلی است. در علم فعلی، علم سبب پیدایش معلوم است مثلاً یک مهندس ابتدا نقشه ساختمان را در ذهن خود ابداع و سپس ایجاد میکند.
بعد از ارائه این مقدمه میگویند: چون نسبت جمیع اشیاء به حق تعالی همان نسبت مصنوع به نفس صانع است، از این رو تعقل واجب تعالی در مورد موجودات، همانند صوری است که ما از اشیاء داریم یعنی نفس تعقل موجودات سبب ایجاد آنها در خارج میشود البته بین فاعلیت حق تعالی نسبت به اشیاء و فاعلیت ما نسبت به صوری که داریم فرق اساسی است. او مبدع است لکن ما ایجاد صورت در مادهای میکنیم که پیش از این وجود داشته است. فرق دیگر آنکه تحقق صور معقوله در انسان نیاز به انبعاث شوق و بکارگیری قوه محرکه دارد اما او در فاعلیتش به هیچ چیزی نیاز ندارد.
4-1- ادلّه مشایین در اثبات نظریه ارتسام صور
براساس حکمت مشایی علم خداوند به ذات خود و نیز علم اجمالی ذات در مقام ذات به ماعدا، حضوری، ولی علم تفصیلی ذات به ماعدای خود، حصولی و زاید بر ذات است. شارحان فلسفه ابنسینا مسأله ارتسام صور را مطرح و آن را به ابن سینا نسبت داده و علم خداوند به ماعدا را بوسیله این صور تبیین کردهاند. لیکن لفظ «صور مرتسمه» در هیچکدام از کتابهای «شفا»، «اشارات»، «مبدأ و معاد» و «نجات» نیامده ـ دستکم ما آن را نیافتیم ـ و تنها لفظ «تمثل» در آثار او بکار رفته است. از این رو شاید بتوان در نسبت این قول به او تردید کرد.
به هرحال، استدلال ایشان این است که چگونه انسان میتواند به ذات و صور علمیه خود علم حضوری داشته باشد لیکن خداوند که معطی همه کمالات است فاقد آن باشد! شیخالرئیس در اثبات تجرد نفس میگوید: «اگر انسان فرض کند که به طور دفعی خلق شده و تمامی شرایطی را که در حال حاضر دارد همه را واجد است، در چنین شرایطی اگر فرض کند حواس او از کار افتاده و ارتباط نفس با بدنش نیز ـ که از طریق حواس بود ـ قطع شده است، و در هوایی تاریک به سر میبرد یا اینکه چشم خود را بسته است، صدایی هم در فضا نمیباشد، هوا نیز معتدل است، به گونهای که از سرما و گرما منفعل نمیشود و در هوا معلق است و بین اعضای بدنش فاصله باشد تا احساس لامسه او به حداقل برسد، در چنین شرایطی اگر زمینه توجه به باطن و درون فراهم آید در این لحظه از همهچیز غفلت دارد جز ثبوت خود»(12). ابن سینا با این برهان ـ که به برهان انسان معلّق در فضا معروف است ـ اصل وجود نفس و مغایرتش با بدن، تجرد نفس، و علم حضوری نفس به خود را اثبات کرده است. طبق این دلیل، نفس انسان در عین اینکه هیچ ارتباطی با جهان خارج ندارد عالم به ذات خودش است و «مَن» خود را بدون واسطه حواس و بدون وساطت علم حصولی و صور علمیه درک میکند و از این دلیل نتیجه گرفته که وقتی انسان میتواند بیواسطه به ذات خودش عالم باشد، خداوند به چنین علمی سزاوارتر است. انسان به موجودات جهان خارج از طریق صورتهای آنها علم پیدا میکند. او نهتنها علم به موجودات خارج دارد بلکه علم به علم نیز دارد. واین علم (علم به علم) حضوری است، چون حصولی بودنش مستلزم دور یا تسلسل است، وقتی انسان واجد علم به علم است و علمش به علم حضوری است حقتعالی به طریق اولی واجد علم به علم است و علم او نیز حضوری است.
5ـ دیدگاه ملاصدرا در مورد نظریه ارتسام صور
صدرالمتألهین در تأیید این نظریه دو دلیل آوردهاست؛ دلیل اول را نقض کرده و با سهنقد به استقبال دلیل دوم رفته است. سپس به آنها پاسخ داده و در ادامه چهاراشکال بر دیدگاه مشایین مطرح نموده است.(13)
دلیل اوّل: علم به سببِ تام شی، موجِب علم به شیء است. چون علم به علت تام، سبب علم به تمام مقتضیات آن شیء است و از جمله اقتضاهای علت تام، وجود معلول است.
واجب تعالی عالم به ذات خود است و ذاتش علت تام همه اشیاست، پس علم ازلی واجب تعالی به ذات خود سبب علم ازلی به تمام معلولات میباشد. وجود عینی موجودات نمیتواند متعلق علم واجب باشند، زیرا مستلزم قِدَم حوادث است، از طرف دیگر، شیء باید موجود باشد تا متعلق علم قرار گیرد. از اینرو، باید موجودات قبل از وجود عینی، وجودی صوری و علمی، قائم به ذات خدا، داشته باشند.
این دلیل بر مبانی ذیل استوار است:
1) خدای متعال مجرد از ماده است.
2) هر مجردی عقل، عاقل و معقول است.
3) چون خداوند مجرد است پس علم به ذات خود دارد.
4) علم به علت تامه مستلزم علم به معلول است.
5) بین علم و معلوم رابطه تضایف برقرار است پس اگر یکی از متضایفین موجود باشد دیگری نیز باید موجود باشد.
حال با این فرض که خداوند قبل از ایجاد اشیاء علم به آنها دارد، علم هم دارای وجود است، اشیاء باید موجود باشند و چارهای نیست جز آنکه بگوییم خداوند علم به صور اشیاء داشته است. این صور اگر زاید بر ذات فرض شود، مستلزم تعدد قدماء و پذیرش مُثُل افلاطونی است بنابراین باید صور قائم به ذات و مباین با آن نباشند.
نقض دلیل: اگر علم متعلق میخواهد و متعلق آن نمیتواند معدومِ صرف و یا موجودِ خارجی باشد، قدرت ازلی حق تعالی هم مقدور میخواهد، در حالیکه این مطلب ضروری و مورد اتفاق همه است که قدرت ازلی توقف بر وجود مقدور ندارد.
صدرالمتألهین میگوید: بعضی از صاحبان خرد در پاسخ از این نقض گفتهاند: نسبت بین قادر و مقدور مستلزم وجود حقیقی دو طرف نیست، وجودِ تقدیریِ یک طرف برای تحقق نسبت کافی است. چون خودِ نسبت وجودش تقدیری است، اگر یک طرف، وجودِ حقیقی و طرف دیگر تقدیری باشد محقق میگردد. ممکن است گفته شود چه اشکالی دارد که نسبت علم به معلوم هم تقدیری باشد و درنتیجه وجود تقدیری معلوم برای حصول علم کافی باشد و احتیاجی به صور مرتسمه ـ وجود صوری معلومات ـ نباشد، پاسخ میدهد: درست است که نسبت، به خودی خود، اقتضاء ندارد که طرفین آن وجود حقیقی داشته باشند، اما به جهت اینکه علم مستلزم کشف است و کشف باید مکشوفِ موجود داشته باشد با قدرت فرق دارد، لذا در باب علم، وجود صوری معلومات قبل از وجود خارجی آن ضروری است ولی در قدرت احتیاجی به وجود صوری مقدورات نیست.
ملاصدرا در اینباره میگوید: فرقی که میان قدرت و علم گفته شد گرچه در مورد انسان صحیح است، اما در مورد خداوند صحیح نیست چون تمامی صفات حقیقی خداوند با ذات او اتحاد و عینیت دارند. قدرت در انسان بالقوه و بالاستعداد است لذا لازم نیست مقدور و مستعدٌله موجود باشد اما خداوند از هرگونه شائبه امکان مبرّا و قدرت در او بالفعل موجود است.(14)
دلیل دوم: اگر علم خداوند به اشیاء انفعالی باشد و وجود اشیاء مقدم بر تعقل باریتعالی از آنها باشد لازم میآید که «عاقل بودنش» به اشیاء را از خارج ذات داشته باشد، و حال آن که واجبالوجود بالذات از تمامی جهات واجب است و هیچ حالت منتظرهای ندارد. بهعبارت دیگر، اگر واجب تعالی به نحو صور مرتسمه عالم به اشیاء نباشد لازم میآید واجب تعالی در مرتبه ذات فاقد یکی از کمالات (صور معقوله) و قابلِ آنها باشد که مستلزم جهت امکان است. و افزون بر این، لازم میآید که غیر ذات یعنی معقولات در تکمیل ذات دخالت داشته باشند و این امور نسبت به واجب تعالی محال است زیرا صفات به نحو اتم و اکمل از ناحیه خود ذات برای ذات ضروری است نه از ناحیه غیر، بنابراین واجب تعالی قبلاز تحقق اشیاء در مرتبه ذات عالم به آنهاست.
5ـ1ـ اشکالات صدرالمتألهین به نظریه ارتسام صور
ملاصدرا چهار اشکال به نظریه ارتسام صور گرفته و معتقد است که اشکال اول به وی الهام شده و اختصاص به ایشان دارد.
5-1-1- اشکال اول: ملاصدرا در این اشکال با سه مقدمه ثابت میکند که معلوم ـ در علم واجب به ماعداـ باید وجودات ماعدا باشند و آنگاه با توجه به اینکه صور معقوله، ماهیات ماعدا هستند که به وجود علمی موجودند، نتیجه میگیرد که صور معقوله نمیتواند متعلق علم واجب به ماعدا باشد.
مقدمه اوّل: علم به وجود باید حضوری باشد ونمیتواند علم حصولی یعنی از طریق صورت ذهنی باشد،ایشان مدعای خودش را با دو دلیل اثبات میکند.
دلیل اول: وجود مساوق با خارجی بودن است و خارجیت عین ذاتش میباشد، بر این اساس اگر وجود، حصولِ در ذهن پیدا کند مستلزم این است که از ذاتش منسلخ گردد و این به معنای انقلاب در ذات است که محال میباشد.
دلیل دوم: در علم حصولی ماهیت شیء در ذهن حاصل میشود و ماهیت در هردوحال وحدتش حفظ میگردد اما وجود تقسیم به خارجی و ذهنی میشود و این در صورتی است که ماهیت غیر وجود باشد و اگر وجود بخواهد حصول در ذهن پیدا کند مستلزم این است که وجودش (خارجیت) را رها کند و وجود ذهنی بگیرد و این به معنای انقلاب در ذات است که محال میباشد. از اینرو تعریف علم حصولی در ماهیات تصور دارد اما درباره وجود جریان ندارد.
مقدمه دوم: تأثیر و تأثر، علیّت و معلولیّت نزد محققین از مشاء فقط در محدوده وجودات است، بدین معنی که علت از حیث وجودش در معلول به اعتبار وجودش تأثیر میگذارد و رابطه علیت بین وجود علت و وجود معلول است و ماهیت علت به خودی خود با نبود وجود، نمیتواند علت برای ماهیت معلول باشد مگر در لوازم ماهیت که از امور اعتباریاند.
مقدمه سوم: مشایین میگویند: «علم تام به علت، موجب علم تام به معلول است». ازاینرو هرگاه ذات شیئی بدون هیچ اعتبار دیگری علت و موجب معلول باشد علم به ذات او، علم به علیت او نسبت به معلول هم میباشد و علم به علیت او نسبت به معلول، باعث علم به آن معلول نیز خواهد بود. بهعبارت دیگر چنانکه هر معلولی از لوازم علت تامه خودش بهشمار آید، علم به آن نیز از لوازم علم به علت تامهاش میباشد.
صدرالمتألهین بعد از بیان این مقدمات میگوید: واجبالوجود وجودش عین ذات و ذاتش سبب تام همه ممکنات است. او به ذات خود علم دارد، از اینرو به معلولات، از آن حیث که موجودند، عالم است، نه به ماهیات آنها به تنهایی و با قطع نظر از وجودات آنها، زیرا ماهیات از این حیثیت به تنهایی معلول نیستند چنانکه مشّایین معتقدند ـ که ماهیتها را معلول میدانند لیکن ما وجود اشیاء را معلول میدانیم ـ از اینرو علم واجب تعالی به جمیع اشیاء به حضور آنهاست در پیشگاه خداوند نه به حصول صور علمیهای که مطابق آن در خارج است.
5ـ1ـ2ـ اشکال دوم: مشائین صور مرتسمه را عین ذات نمیدانند بلکه آنها را لوازم ذات میدانند، اگر سؤال شود: آیا لوازم وجود ذهنیاند یا لوازم وجود خارجی یا لوازم مطلقاند ـ با قطع نظر از وجود خارجی و وجود ذهنی؟ فرض اول وسوم در باره حقتعالی معنا ندارد زیرا او وجودش عین ذاتش است و اگر ملزوم (یعنی ذات واجب) خارجی است لازم آن نیز خارجی است، چون لوازم از جهت لزوم تابع ملزومند، پس باقی میماند فرض دوم که لوازم، لوازم خارجی باشد و این خلاف مفروض است چون فرض بر این بود که جواهر حاصل در پیشگاه خداوند جواهر ذهنیاند و همچنین اعراضی که حاصل در آنجا است ذهنیاند، گرچه مفهوم عرض در خارج به وجهی بر کل صور عقلیه اعم از جواهر و اعراض خارجی صدق میکند.(15)
5ـ1ـ3ـ اشکال سوم:(16) قبول نظریه ارتسام صور در ذات باریتعالی، مستلزم صدور کثرت از شیء واحد است، زیرا بنابر رأی مشّاء چیزی اگر بخواهد وجود بگیرد باید صورتش پیش از آن موجود باشد پس صدور عقل اول مشروط است به اینکه صورتش پیش از او باشد تا بتواند وجود بگیرد و این صورت اولی (یعنی صورت عقل اول) علت برای دو چیز است؛ یکی علت حصول لازم مباین است (زیرا صورت اولی لازم ذات است ولی مباین با ذات نیست و در ذات مرتسم است اما وجود خارجی عقل اول گرچه لازم حق تعالی است ولی لازم مباین است چون مرتسم در واجب نیست بلکه جدای از واجب تعالی است) و دیگر اینکه علت دومین صورت مرتسمه در خارج است.
شاید کسی بگوید این دو فعل از دو جهت صادر شدهاند؛ ذات باری تعالی به لحاظ ذات، علت معلول اول است و همین ذات به لحاظ علمی که به خود دارد منشأ اولین صورت علمیه است و این صورت مرتسمه، علت برای دومین صورت مرتسمه میگردد. بنابراین دو چیزِ هم عَرض از واجب صادر شده است: یکی معلول اول (عقل اول) به لحاظ خود ذات و یکی اولین صورت مرتسمه به لحاظ علم ذات به خودش. و از صورت مرتسمه اول فقط صورت مرتسمه دوم صادر شده است.
صدرالمتألهین از این کلام دو پاسخ میدهد:
1ـ طبق توجیه شما، وجود معلول اول و علم به آن در یک رتبه است و علم به معلول اول مقدم بر ایجاد آن نمیباشد، در حالیکه آنچه سبب شده که مشایین قایل به صور مرتسمه شوند توجیه علم باری به ماعدا قبل از ایجاد ماعدا بوده است و چنانچه صورت عقلیه معلول اول، منشاء ایجاد آن نباشد، اصل مذهب مشایین باطل خواهد شد.
2ـ برفرض صحت کلام فوق، رأی مشاء در علم واجب به عقل باطل است، یعنی علم واجب به عقل اول حضوری است، زیرا در صورتی که ذات باریتعالی علت برای ذات معلول اول باشد ـ چنانکه حق همین است و مشاء نیز بدان معترفند ـ و علمش علت برای اولین صورت مرتسمه باشد، از دو حال خارج نیست؛ یا دو علت، مغایر با هماند و یا عین هم هستند، فرض اول مستلزم ترکیب در ذات باریتعالی است و فرض دوم مستلزم وحدت معلولها (وجود عقل اول و علم واجب به عقل اول) است. در اینصورت، علم واجب به عقل اول همان وجود عقل اول میشود (یعنی علم حضوری) و این خلاف نظر مشایین است.
5ـ1ـ4ـ اشکال چهارم: صور عقلی هرچند مخصصات فراوانی پیدا کند، به لحاظ ذات، صدق بر کثیرین میکند چون ملاک جزیی بودن یک شی یا احساس است یا علم حضوری؛ بر این اساس اگر علم واجب تعالی به اشیاء به ارتسام صور باشد واجب تعالی علم به جزییات خواه کائنات فاسده و خواه ابداعیات نخواهد داشت و نفی علم جزیی از خداوند در نهایت سخافت و بطلانش واضح است، زیرا تمامی موجودات چه کلی و چه جزیی از او صادر شدهاند و مبدأ همه موجودات (عقلی، حسی، ذهنی وخارجی)اوست و فیضان صدور اشیاء جدای از انکشاف و ظهور آنها نیست.
6ـ علم خداوند؛ علمِ حصولی فعلی تام
آنچه به مشاء نسبت دادهاند پذیرفتن صور مرتسمه است که همان علم حصولی است لیکن این علم حصولی از کاستیهایی که علم حصولی ممکنات دارد مبراست، زیرا علم حصولی گاهی علت معلوم خارجی است و گاهی معلول آن است؛(17) قسم اولی فعلی و قسم دوم انفعالی است. بطور قطع، در نظر مشایین ـ بخصوص شیخ الرئیس ـ علم حصولی خداوند علم حصولی فعلی است، زیرا به نظر وی نظام عینی عالم ـ که نظام احسن است ـ تابع نظام علمی حقتعالی است و نظام علمی او نظامی متبوع است که تابع ذات متعالی اوست.(18)
ابنسینا ضمن تقسیم صور عقلی به فعلی و انفعالی(19) میگوید: هریک از این دو گاهی کسبی است و توسط غیر پدید میآید و گاهی ذاتی است یعنی وجود گرفتن آن مربوط به ذات خود عالم است و احتیاج به معلم ندارد و علم حق تعالی علمی فعلی و ذاتی است.(20)
بنابراین علم حصولی حق همانند علم ما به طلوع خورشید با سربرآوردن خورشید از پشت افق نیست بلکه علم حصولی فعلی است، نظیر آنجا که صورت بِنا را بنّا در ذهن ترسیم و سپس آن را در خارج ایجاد میکند. همچنین علم فعلی حق تعالی از نوع علم فعلی ناقص نیست بلکه علم فعلی او سبب تام برای معلوم است. یعنی عالم برای تحقق معلوم محتاج غیر نیست، به عنوان مثال، شخصی که از روی دیوار بلند حرکت میکند به محض تصور سقوط، سقوط میکند و هیچ عامل دیگری در آن تأثیر ندارد، اما معماری که صورت بنا را در ذهن ترسیم کرده علمش فعلی است لیکن فعلی تام نیست چون شکلگیری خانه در خارج بستگی به عوامل دیگری از قبیل مصالح، کارگر و... دارد.
پس علم فعلی خداوند متعال به نظام آفرینش علم حصولی فعلی تام است و به نظر مشایین نفس علم خداوند به نظام احسن آفرینش، موجب تحقق آن است.
7ـ کیفیت علم واجب تعالی به جزییات
مشایین در تبیین کیفیت علم واجب به امور زوالپذیر و جزیی ـ بهگونهای که با مبانی آنها در باب علم سازگاری داشته باشد و از طرفی مواجه با محذور فقدان علم درباره حقتعالی نگردند ـ بسیار به زحمت و تکلف افتادهاند و به جدّ میتوان گفت یکی از دلمشغولیهای جدی شیخالرئیس چگونگی علم واجب تعالی به جزییات است. او ضمن اینکه در کتابهای دیگرش توجه به این مسأله داشته است در هفتمین نمط کتاب اشارات پنج فصل را به آن اختصاص داده و تلاش کرده بهگونهای که شایسته ذات ربوبی است آن را حل نماید لیکن با همه جدّیت و تلاشی که کرده توفیقی به دست نیاورده است و بعدها مورد طعن و سرزنش دیگران قرار گرفته، تابهجایی که متهم به کفر و الحاد گردیده است. مشایین علم خداوند به ماعدا را علم حضوری نمیدانند که عین معلوم نزد او حاضر باشد و علم حصولی حسی را هم جایز نمیدانند، بدین معنا که صورت جزیی برای او معلوم بالذات و شیء خارجی معلوم بالعرض باشد بلکه علم او را حصولی کلی میدانند و جای این سؤال است که علم خداوند به امور جزیی و فسادپذیر چگونه است؟
قبل از بیان کیفیت علم واجب به جزییات توضیحی درباره کلی و جزیی ضروری است.
جزیی دو خصوصیت دارد: 1ـ صدق بر کثیر نمیکند؛ 2ـ متغیّر است، در مقابل جزیی، کلی صدق بر کثیر میکند و ثابت است یعنی؛ معنا و مفهوم کلی تغییر نمیکند. کلی نیز دو اطلاق دارد؛ یکی به معنای ثابت و دیگری به معنای جامع و قدر مشترک.
حال با توجه به آنچه بیان شد اگر کسی علم به شیء جزییاز طریق حواس ظاهری پیدا کند، علم او به جزیی بر وجه جزیی است و این علم در معرض زوال و تغییر است. هرگاه آن شیء از مقابل چشم غایب شود، علم هم زایل میشود (منظور علمی است که از طریق حس است نه خیال و تعقل) و چنانچه علم به جزیی از راه علل و اسباب آن باشد علم به جزیی بر وجه کلی است یعنی ثابت است نه به معنای قدر مشترک و جامع. شیخالرئیس میگوید: خداوند به جمیع ماعدا علم دارد و علمش به کلیات بر وجه کلی و علمش به جزییات هم کلی است یعنی بر وجهی که ثابت است. خداوند اشیاء را با اسباب و عللی که سبب وجوب وجود آنهاست تعقل میکند.(21) غزالی پنداشته است که علم به جزییات بر وجه کلی که مشایین میگویند به معنای آن است که خداوند علم به قدر جامع دارد لذا فریاد اعتراض برآورده که این امر با آیه «لا یَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّةٍ فِیالسَّمَواتِ وَ لاَ فِی الاَرْضِ»(22) مخالف است(23). ابنسینا تصریح میکند که علم واجب انتزاع شده از اشیاء نیست یعنی علمش علم بعد از کثرت نیست همانند عابری که خانههای متعددی را میبیند و علم به آنها پیدا میکند، بلکه علم او قبل از کثرت است، همانند معماری که قبل از بنا به خانهها علم دارد.(24) بنابراین از آنجا که خداوند هر اسمی را که جنبه کمال دارد به نحو أحسن واجد است و اسمی که شائبه نقص و کاستی در آن باشد جزء صفات سلبی او شمرده میشود، دیدن با ابزار و آلت حسی که نتیجهاش حصول علم متغیّر است (یعنی علمی که با وجود شیء هست و قبل از وجودش نیست و بعد از پایان وجودش هم از بین میرود) صفتی سلبی است و علم به جزیی بر وجه جزیی شایسته مقام او نیست، بلکه علم او به جزیی بر وجه کلی است و این علم هم مبتنی بر این است که حق تعالی به خودش که علت و سبب همه اشیاست علم دارد و به نخستین صادرش که معلول اوست نیز علم دارد و به معلولِ معلول خودش هم علم دارد. به همین ترتیب به تمام علل و معالیل علم دارد تا منتهی شود به فرد جزیی با صدها خصوصیت، مثل زید و... که موجود شخصی است. جهت عالم بودن خداوند هم این است که چون این خصوصیات انطباق بر زید پیدا کردهاند، خداوند عالم به آنهاست وگرنه خود این خصوصیات کلیاند، زیرا اگر به جای زید فرد دیگری واجد این خصوصیات باشد خداوند عالم به او هم هست. به بیان دیگر، مفهوم زید کلی است ـ هرچند توسعه آن از بعضی مفاهیم کمتر است ـ چون همین جزیی قابل انطباق بر افراد دیگری نیز هست.
شیخ برای وضوح بیشتر مطلب، در مبحث علم واجب به جزییات، علم منجم را مثال میزند؛ فرض کنید یک نفر رهگذر علم به خسوف جزیی بر وجه جزیی پیدا میکند یعنی یک ساعت قبل که خسوفی نبوده او علم به خسوف نداشته و یک ساعت بعد هم که خسوف تمام میشود علم به خسوف ندارد، تنها در حین خسوف علم به آن دارد و این علم انفعالی و تابع وقوع خسوف است اما شخص منجم چون به علت خسوف آشناست، قبل از خسوف و در حین خسوف و بعد از خسوف علم به آن دارد و این علم او از وقوع خسوف پدید نیامده است. همچنین علم دارد که خسوف قبلی چه زمانی بوده و خسوف بعدی چه زمانی رخ خواهد داد. این علم به اسباب و علل خسوف در هر خسوفی قابل پیاده شدن است. پس شخص منجم به این خسوف جزیی که اتفاق افتاده علم کلی (ثابت) دارد. این چنین تعقلی همواره باقی است هرچند تعلق به جزیی گرفته باشد و علت بقاء آن این استکه به طبیعت جزیی ـ نه به خود آن ـ تعلق گرفته هرچند آن طبیعت در فلان زمان معین یک فرد ـ همان جزیی ـ دارد لیکن در حقیقتِ طبیعت اسباب تعقل میشود نه فرد که درک آن با احساس یا تخیل است.
خلاصه آنکه، شیخ الرئیس درباره علم حق تعالی به موجودات معتقد است: او به تمامی معلولات عالم است؛ جواهر تامه اعیانشان و موجودات جزئی، انواعشان معلوم اویند. در قسم اول صور علمیهای که نزد خداوند است مصداقی جز فرد ندارد چون عقول نوعشان منحصر در فرد است و در قسم دوم گرچه معلومات منحصر در فرد نیستند لکن به واسطه کثرت مشخصات منحصر در فرد میگردند و آن صورت کلی مصداقی جز یک فرد ندارد.(25)
شیخالرئیس تلاش میکند که به نوعی بین مبانی خودش در علم واجب و تصریحات قرآنی سازگاری ایجاد کند، اما در عین حال باید گفت که بین سخن شیخ و بین ظاهر آیه شریفه «لا یَعْزُبُ عَنْهُ مِثقالُ ذَرَّةٍ فِیالسَّموات وَلا فِی الاَْرْضِ» فاصله بسیار است. طبق ظاهر این آیه، در علم ربوبی بین عالم و معلوم واسطهای بهنام صور مرتسمه نیست و علم یا عین عالم و یا عین معلوم است، علمِ قبل از ایجاد عین ذات خداوند و علمِ پس از ایجاد عین معلوم است.
8ـ نقش نظریه علم ارتسامی در ارائه دیدگاههای دیگر
نظریه علم ارتسامی در عین کاستیهایی که داشت بعدها در پدید آمدن دیدگاههای جدید تأثیر فراوانی گذاشت و آراء فلاسفه بعدی هریک به نوعی متأثر از دیدگاه شیخ است که با سودجستن از جنبههای مثبت نظریه شیخ و زدودن نقاط ضعف توانستند افقهای جدیدی را بر روی پژوهشگران بگشایند. شیخ اشراق با توجه به اشکالاتی که به نظریه علم حصولی وارد میدید نظریه علم حضوری به صور عینیه را جایگزین صور مرتسمه کرد و در باره علم معالایجاد به ماسوا دیدگاه جدیدی را ارائه داد لکن تا حل مشکل علم حضوری قبل از ایجاد و برطرف کردن کاستیهای دیگر فاصلهای طولانی بود که بعدها در حکمت صدرایی این شجره طیبه به بار نشست.
9ـ دیدگاه صدرالمتألهین در باره علم واجب تعالی
صدرالمتألهین در کتابهای مختلف مسأله علم الهی را مورد توجه قرار داده است. وی در کتاب المبدأ والمعاد میگوید: «اما تبیین کیفیت علم حق تعالی به اشیاء به گونهای که محذوراتی چون؛ «ایجاب واجب»، «فاعل و قابل بودن واجب» و «کثرت در ذات واجب» را لازم نیاورد از سختترین مسائل فلسفی است و کمتر کسی است که در این زمینه قدم نهاده و گرفتار لغزش و اشتباه نشده باشد. حتی شیخ الرئیس با همه تسلّط و مهارت و ذکاوت ذهن که همترازش کمتر یافت میشود و شیخ اشراق ـ با آن صفای ذهن و ریاضت فراوان و ارتباطش باحکمت و دارا بودن مرتبه کشف ـ و دیگر حکیمان برجسته و بزرگ، مصون از خطا و اشتباه نبودهاند. وهرگاه حال بزرگان از فلاسفه چنین باشد حال کسانی که در بند عالم حس و ماده و گرفتار آمیختگی و پیوستگی با طبیعتاند چون خواهد بود؟
به جان خودم سوگند، دریافت این امر بزرگ به گونهای که موافق با قواعد فلسفی و مطابق با اصول دینی و پیراسته از مناقشات و مؤاخذات علمی باشد، مختص کسانی است که در عالیترین درجه اندیشهورزی میباشند، زیرا مرتبه و درجه این مسأله در عالیترین مراحل اندیشه و تفکر قرار دارد ودر حقیقت تمام حکمت الهی همین است و به جهت صعوبت و پیچیدگی این مطالب است که بعضی از فلاسفه پیشین خود را گرفتار خطایی واضح و خسارتی بیّن نمودهاند و علم الهی به اشیاء را منکر گشتهاند.
وچه بسیار زشت و ناپسند و از اندیشه و خرد به دور است که مخلوق مدعی باشد با فکر و اندیشه محدودی که دارد میتواند احاطه علمی بر عظمت و دقایق ملک و اسرار ملکوت پیدا نماید، اما از آفریدگار علیم و حکیم خودش [که در وصف خود فرمود:] « لایَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّةٍ فِی السَّمواتِ و لاَ فِی الاَْرْضِ» علم به اشیاء را سلب نماید ومرتبه او را از حیوانات زبانبسته که آگاهی به خیلی از اشیاء دارند، فروتر قرار دهد!»(26)
به نظر ایشان، ذات باریتعالی علم حضوری به ماعدا دارد، واجب تعالی به ذات خودش عالم است و علم به ذات که عین ذات است علم اجمالی بهماعدا است و با بساطتی که دارد اشیاء همانگونه که هستند مشهود اویند از این رو در عین علم اجمالی به ماعدا کشف تفصیلی از ماعدا هم دارد.
صدرالمتألهین با ابطال نظریه مشایین، علم مع الایجاد موجودات را همانند شیخ اشراق عبارت از حضور صور عینیه اشیاء میداند و علم تفصیلی قبل از ایجاد را نیز اثبات میکند. به نظر وی علم خداوند به وجود اشیاء، عین وجود آنهاست.(27) وی برای اثبات مدعای خودش استدلال میکند که لوازم بر سه قسمند: 1ـ لوازم ماهیت؛ 2ـ لوازم وجود ذهنی؛ 3ـ لوازم وجود عینی(28) و به عبارت دیگر، لوازم دوقسمند: لوازم ماهیت و لوازم وجود؛ و لوازم وجود یا لوازم وجود عینیاند یا لوازم وجود ذهنی؛ لوازم ماهیت در هر ظرفی که ماهیت قرار بگیرد منفک از آن نمیشوند همانند زوجیت برای عدد چهار، لکن اگر چیزی از لوازم وجود خارجی شیء باشد، با وجود ذهنی آن، و اگر از لوازم وجود ذهنی آن باشد با وجود خارجی آن نیست، چنانکه حرارت که از لوازم وجود خارجی آتش است همراه با وجود ذهنی آن نیست و معقولات ثانی منطقی همانند کلیت و جزئیت که از لوازم وجود ذهنی اشیاءاند در خارج همراه با آنها نیستند.
در حکمت متعالیه ماهیت به خودی خود امری اعتباری است و لوازم آن هم اعتباری است. البته ماهیت، بالعرض و به واسطه وجود، متصف به وجود ذهنی و خارجی میگردد. بنابراین ماسویاللّه را نمیتوان از لوازم «اللّه» تعالی دانست. چون او ماهیت ندارد و دیگر اینکه اگر از لوازم ماهیت واجب باشند باید به تبع ماهیت ملزوم و مجعول باشند در حالی که مجعولیت با وجوب نمیسازد. باقی ماند این فرض که ماسویاللّه از لوازم وجود باشند یا از لوازم وجود خارجی یا وجود ذهنی. اما واجب تعالی، لوازم ذهنی ندارد چون در هیچ ذهنی موجود نمیشود به ناچار باید پذیرفت که از لوازم وجود خارجی حقاند و لزوم هم لزوم عینی است نه ماهوی و ذهنی، و چنانچه لزوم عینی باشد لازم عینی میطلبد. از اینرو نباید لوازم وجود حقتعالی را، وجود ذهنی و صور کلی ارتسامی و واسطه میان وجود حق و صور عینیه دانست بلکه موجودات شخصی خارجیاند و هم علمند و هم معلوم چون لزوم عینی و عینیت لازم مستلزم تشخص لازم است نه کلیت آن و بدین ترتیب لوازم حق تعالی به جایاینکه کاشف از وجودات عینی و خارجی باشند و در نقش واسطه عمل کنند عین خارج و عین کشف و مکشوفند و طبق نظر ملاصدرا دیگر صور ذهنیه کلیهای وجود ندارد که واسطه و دریچهای به جهان خارج باشد و جهان خارج را معلوم بالواسطه گرداند بلکه جهان خارج خود معلوم بالذات است و هیچ چیزی از قلمرو علم خداوند خارج نیست خواه اشیاء مادی و خواه غیر مادی چنانکه هیچ چیز از فاعلیت او خارج نیست و عالمیت خداوند بر وزان فعالیت اوست و جهت فاعلیت و ایجاد اشیاء با جهت عالمیت به اشیات در ذات او یکی است و بر همین اساس ملاصدرا معتقد است که وجود اشیاء برای خداوند عین علم او به آنهاست و میان علم به اشیاء و وجود اشیاء مباینت و مغایرت نیست.(29)
9ـ1ـ علم قبل از ایجاد
گرچه شیخ اشراق در مسأله علم تفصیلی واجب به ماعدا رأی جدیدی ارایه داده و بر این باور است که علم خداوند به ماعدا به معنای حضور صور اشیاء نیست، بلکه اشیاء نزد او حاضر و خودشان علم حقاند، نظیر علم ما به صور ذهنیه که پیش ما حاضرند، اما هیچ یک از مشایین و اشراقیین و اهل کلام نتوانستند علم تفصیلی حقتعالی به ماعدا قبل از آفرینش را ثابت کنند. صدرالمتألهین علم واجب به ذاتش را از طریق خود ذات میداند، میگوید: «علم خداوند به مجعولات خارجی، علم به ذوات آنهاست و کمال واجب در ایجاد اشیاء بدین معناست که در تمامیت وجود و فرط تحصل بهگونهای است که تمامی موجودات و خیرات از اوست. کمال حق تعالی به این نیست که ذوات اشیاء در علم حضوری یا صور اشیاء در علم حصولی پیش باشند تا اینکه اگر این ذوات عینی و صور علمی در مرتبه ذات نباشند و متأخر از ذات باشند (کما اینکه اینچنین هستند که ذوات خارجی اشیاء و صور علمی آنها در مرتبه متأخر از ذاتند) مستلزم این باشد که حق تعالی در مرتبه ذات فاقد کمال باشد بلکه کمال علمی حق به این است که در عاقلیت به حدی است که خود ذات به خودش منکشف و ذوات جمیع اشیاء نزد او مکشوفند چون معلول حقاند و معلول بودنشان (یعنی موجود بودنشان) عین معقول بودنشان و معقول بودنشان عین معلولیت آنهاست. حال که معقولیت ذات واجب مبدأ معقولیت جمیع اشیاء و باعث انکشاف آنها در پیشگاه اوست ـ چنانکه وجود حق تعالی مبدأ وجود همه ممکنات است و همه به ترتیب سببی و مسببی مرتبط به اویند و ترتیب وجودی صدوری همان ترتیب عقلی شهودی است ـ بدون تردید اینچنین وجودی، وجودش علم به جمیع موجودات است و ذات او سزاوارتر است که آن را علم به موجودات خارجی بدانیم از اینکه صور معقوله از موجودات را علم بنامیم. یعنی، هم صور علمیه اشیاء علم به اشیاء هستند و هم ذات واجب علم به اشیاست و نام «علمٌ بالاشیاء» دادن به ذات واجب أولی از نام «علمٌ بالاشیاء» دادن به صور علمیه است، زیرا علم به اشیاء از طریق صور، اشیاء را معلوم بالعرض میکند (معلوم بالذات خود صور هستند) ولی علم به آنها از طریق ذات، اشیاء را معلوم میکند. به بیان دیگر، طبق قول ما موجودات نزد او معلوم بالذاتاند ولی طبق قول مشاء صور موجودات معلوم بالذاتاند و خود اشیاء معلوم بالعرضاند و این مطلب مسلم است که اگر چیزی بالذات معلوم باشد، سزاوارتر است به اینکه او را «معلوم» بنامیم تا چیزی را که معلوم بالعرض باشد.
تمامی موجودات با کثرتی که دارند برای حق تعالی با وحدتی که دارد مکشوفاند و او با ذات خود به جمیع موجودات علم دارد و ذات او عین علم به جمیع اشیاست ـ ایشان با استناد به آیه 3 سوره سبأ علم قبل از ایجاد را به مرتبه ذات و آن را علم تفصیلی میداند و میگوید: ـ قول حق این است که تمامی اشیاء (مجرد و مادی) نزد حق تعالی انکشاف شهودی دارند و موجودات چه ذات و چه علم آنها، خواه قوای حسی و خیالی یا ادراکات آنها همگی از حق تعالی صادر شده و نزد او مکشوفند. هیچ شییء از اشیاء به لحاظ شهود عینی (نسبت به همه موجودات شهود عینی دارد و به لحاظ ثبوت علمی همه چیز در کتاب مبین ـ که دفتر علم است ـ ثابت است) از او پنهان نیست، چنانکه در مورد شهود عینی میفرماید: «لا یَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّةٍ فِی السَّمواتِ وَ لا فِی الاَْرضِ» و در مورد ثبوت علمی اشیاء میفرماید: «وَ لا اَصْغَرُ مِنْ ذَلِکَ وَ لا اَکْبَرُ إلاّ فِی کتابٍ مُبینٍ»»(30)
صدرالمتألهین در کتاب الشواهد الربوبیة ضمن اینکه فهم مسأله غامض علم تفصیلی قبل از ایجاد را به طریق اختصاصی و به عنایت الهی میداند، درباره آن میگوید: «نه مشایین و استوانههای علمیِ ایشان یعنی فارابی و شیخ الرئیس در راهی که پیمودهاند به کامیابی رسیدهاند و نه شیخ شهابالدین سهروردی صاحب حکمت اشراق راه به جایی برده و نه معتزلهای که مناط علم قبل از ایجاد را ثبوت معدومات میدانند توفیق به دست آورده و نه افلاطون که قایل به ارباب انواع شده و نه فرفوریوس که به اتحاد عاقل و معقول روی آورده، توانستهاند مشکل را حل کنند، گرچه در حل مسأله علم تفصیلی بعد از ذات تا حدودی توفیق کسب کردهاند.(31) مصلحت نمیدانم آنچه به طریق اختصاصی بدان رسیدهام به صراحت اظهار کنم، چرا که درک آن دشوار است لکن به اشارهای برای کسانی که صلاحیت و توفیق یافتهاند که بدان هدایت گردند بسنده میکنم.
بدیهی است که حل مشکل علم تفصیلی قبل از ایجاد آن هم بعد از حذف صور علمیه ارتسامی مشائی باید بهگونهای باشد که صور ممکنات در ذات واجب به علم حضوری مکشوف باشند و ذات او آینه تمامنمای صور ممکنات باشد و شهود صور ممکنات در ذات الهی به معنای حلول یا اتحاد نیست زیرا حلول نیاز به دو چیز دارد: حالّ و محل و اتحاد حکایت از پیوستگی و یکی شدن دو چیز دارد و این با بساطت ذات سازگاری ندارد»(32)نی که قایل به حلول و اتحاد شدهاند سخت در اشتباهند بلکه به مقتضای قاعده «بِسِیطُ الْحَقِیقَةِ کُلُّ الاَْشْیاءِ وَ لَیْسَ بِشَیءٍ مِنْها» حقیقت واجب که در اعلی درجه بساطت قرار دارد واجد همه کمالات است که به ماسوا افاضه فرموده است و هیچگونه ترکیبی در ذات مقدس او نیست و به نحو اعلی و اشرف و ابسط واجد همه کمالات است و در عین اجمال و بساطت کشف تفصیلی از کل ماسوا است.
به مقتضای این قاعده میتوان همه موجودات امکانی را بر او حمل کرد و با توجه به ذیل قاعده، حمل وجودات به حمل شایع یا به حمل اولی ذاتی نیست چون در شایع صناعی اتحاد در وجود و در حمل اولی ذاتی اتحاد در مفهوم لازم است و بدون تردید واجبالوجود با هیچ یک از ماسوا اتحاد در وجود یا در مفهوم ندارد، بلکه حمل ماسوا بر واجب باید به حمل دیگری باشد که عبارت است از حمل حقیقه و رقیقه. بنابراین از آنجا که ذات برای ذات معلوم به علم حضوری است و ذات فاقد هیچ یک از کمالات نیست و ذات در حد اعلای بساطت است چگونه ممکن است که ماسوای ذات در مرتبه ذات برای واجبالوجود مکشوف و معلوم نباشند و معنای علم ذاتی تفصیلی قبل از ایجاد یعنی همین که موجودات وجودشان نزد او مکشوف و مشاهد است.
9ـ نتیجه
تحقیق و مطالعه در آثار فلاسفه و متکلمان نشان میدهد که از دیرباز مسأله علم واجب مورد توجه محققان و اندیشمندان بوده و در طول قرون متمادی خردمندان و صاحبنظران اهتمام داشتهاند تا به زوایای نشکفته آن پی ببرند. چنانکه پیش از این اشاره گردید مباحث مربوط به علم واجب مباحث نظری و تئوری صرف نیست، بلکه ارتباط وثیقی با رفتارهای فردی و اجتماعی دارد و همین امر حساسیتی دوچندان به مسأله علم الهی داده است. از این رو، از روزگارانی که انسان قدرت تحلیل و تفکر پیرامون سرنوشت خود و تأثیر عوامل بیرونی بر آن، پیدا کرده است همیشه در پی راهحلهای نظری بوده تا آن را مبنایی برای رفتارهای عملی و کارکردهای اجتماعی قرار دهد.
در این میان فرزانگانی چون ابنسینا و ملاصدار، که هریک بنیانگذار مکتب فلسفیاند، جزو کسانی هستند که در پرتو آراء ایشان تحولی شگرف و اساسی در عرصههای مختلف علمی پدید آمده است و در مورد علم الهی، هرچند شیخ نتوانست به نقطه مطلوب برسد ولی بسیاری از ناهمواریهای این مسیر صعبالعبور را هموار کرد. و بعدها بزرگانی همچون شیخ اشراق، محقق طوسی و... توانستند گامهای مؤثری در این راه بردارند. این روند روبهرشد ادامه یافت و در دوران صدرالمتألهین براساس اصول حکمت متعالیه به نقطه اوج خود رسید. شاید بتوان گفت اساس تفاوت بین این دو فیلسوف در نوع نگرشی است که هریک درباره ماهیت علم دارند؛ صدرالمتألهین در کتاب اسفار چهار تعریف درباره علم از شیخ نقل میکند و ضمن اینکه میگوید بین این تعاریف سازگاری نیست(33)، آنها را نمیپسندد و خود شیخ در کتاب اشارات علم را به «تمثل حقیقت شیء نزد مدرِک و یا حضورمثال و صورت شیء نزد مدرِک» تعریف کرد. درباره این که این مثال و صورت چیست؟ گفت یا منظور حقیقت و عین شیء خارجی است یا صورت و مثال آن، شیخ قسم اول را مردود دانست و قسم دوم را اثبات کرد. طبق تعریف شیخ آنچه به ذهن میآید عین خارجی نیست بلکه صورت آن است که در نفس یا آلتی از آلات او ارتسام پیدا میکند. اما صدرالمتألهین در ابتدا، تعریف علم را محال میداند چون آن را امری وجودی میداند و میگوید: «وَ مِثْلُ تِلْکَ الْحَقَایِقِ لاَیُمْکِنُ تَحْدِیدُها»(34) لکن در نهایت آن را اینگونه تعریف میکند: «وَ اَمّا مَذْهَبُ الْمُخْتارِ هُوَ اَنَّ الْعِلْمَ عِبارَةٌ عَنْ وُجُودِ الْمُجَرَّدِ عَنِ الْمادَّةِ الْوَضْعِیَّةِ»
طبق نظر صدرایی، علم وجودی است مجرد و بسیط و هیچگونه قوه و حرکت و تغییر در آن راه ندارد نه تغییر از پایین به بالا (هرگز علمی کامل نمیشود) و نه از بالا به پایین (هیچگاه علمی زائل نمیشود) نه تغییر از مساوی به مساوی (هرگز علمی به درجه مساوی منتقل نمیشود). برهمین اساس که در علم تغییر نیست، در علم تحلیل به اجزاء و ترکیب از اجزاء و تطبیق و تقسیم هم نیست، زیرا در تقسیم، جدایی و حرکت لازم است و در علم حرکت راه ندارد و این تغییراتی که در انسانی پدید میآید، تغییر در اندیشه نیست بلکه بر اثر ارتباطی است که نفس با صور علمیه پیدا میکند و آنچه را نداشت واجد میگردد؛ گاهی نفس ارتباطی با یک شیء ندارد و بعد برای او ارتباط حاصل میشود اینجا علم کامل نشده بلکه نفس به آنچه نداشته رسیده است و گاهی که فراموشی حاصل میشود اینجا علمی زایل نشده بلکه ارتباط نفس قطع شده است، در هر صورت در علم تغییری نیست. تغییر بهوسیله حرکت پدید میآید که مرتبه قبلی زایل و مرتبه بعدی پدید میآید اما در علم، حدّ قبلی از بین نمیرود و صور علمیه او همانطور که دریافت کرده، باقی است، تنها علمی به علم قبلی ضمیمه میشود. این نوع نگرش به علم سبب تفاوتهای اساسی بین مشایین و حکمت صدرایی شده است، نظیر آنچه در پی میآید:
الف: براساس حکمت متعالیه علم امری است وجودی و دارای مراتب؛ مرتبه ضعیف علم و مرتبه قوی علم هر دو علماند. طبق این تعریف علم تحت هیچ مقولهای مندرج نیست، در حالی که مشایین علم را از مقوله کیف نفسانی میدانند.(35)
ب: مشایین علم ذات بهذات و علم به صور مرتسمه در ذات را حضوری و علم به موجودات خارجی را ـ چه قبل از ایجاد و چه بعد از ایجاد ـ حصولی میداند، لیکن صدرالمتألهین علم بهذات و علم به موجودات را قبل از ایجاد، علمِ کمالی و بعد از ایجاد، علمِ تفصیلی حضوری میداند.
ج: متأخرین از مشایین، بویژه شیخ، اتحاد عالم و معلوم را بهشدت نفی و دونوع برهان بر استحاله آن اقامه میکنند: یکی ادله عامه که مطلق اتحاد دو شیء را محال میداند و دیگر ادله خاصه که اتحاد عاقل و معقول را محال میداند، لکن صدرالمتألهین با توجه به اصالت وجود و اینکه علم امری وجود است، اتحاد عالم و علم و معلوم را اثبات میکند.
د : مشایین چون علم را از سنخ وجود نمیدانند علم حضوری معلوم به علت و علم حضوری علت به معلول را نمیپذیرند. برهمین اساس معتقدند واجبالوجود فقط به ذات خودش و به لوازم متقرره در ذات ـ صور علمیه ارتسامی ـ علم حضوری دارد و نسبت به ماسوا علم حصولی دارد اما براساس مبانی صدرا علم از سنخ وجود و حضور است و علم حصولی درباره واجب تعالی غیرقابل قبول است.
ه : فلاسفه مشاء در باب صور علمیه نفسانی قایل به انتزاع و تجریدند و کار حس را ادراک جزییات میدانند ومعتقدند که صورت جزیی از راه حس ادراک میشود و در قوه خیال نگهداری میگردد، سپس نفس، زواید و عوارض را تجرید و صورت کلی از آن انتزاع میکند اما صدرالمتألهین قایل به خلق و ابداع صور است و قوای نفس را مُعِدّ میداند.
و: نظریه صدرایی در باب علم واجب تعالی به یکی از مسائل بحثانگیزی که آثار و نتایج سوء آن دامنگیر جوامع انسانی بود نیز پایان داد. بحث اینکه آیا علم خدا تابع است یا متبوع؟ علت است یا معلول؟ از مباحث جنجالی بین حکما و فلاسفه بود و اگر پدیدههای عالم و از جمله افعال انسان که همه آنها جزو معلومات خدایند تابع علم خداست و اگر علم خدا علت برای معلومات است، چگونه میتوان انسان را موجودی مختار دانست؟ چنانکه به خیام نسبت دادهاند که گفته است:
من می خورم و هرکه چون من اهل بود می خوردن او نزد خرد سهل بود
می خوردن من حق ز ازل میدانست گر می نخورم علم خدا جهل شود(36)
او بر این باور است که بر سر دو راهی قرار دارد؛ یا باید علم الهی را انکار کند و انسان را موجودی مختار بداند یا باید علم خدا را اثبات کند و اختیار را از انسان بگیرد؛ او علم خدا را متبوع و غیرقابل انکار میداند لذا از انسان سلب اختیار میکند. البته شیخ الرئیس گرچه علم خداوند را متبوع میداند لیکن علم متبوع را مستلزم جبر نمیداند زیرا معتقد است اختیار انسان در سلسله اموری است که از علم باریتعالی تبعیت میکند اما در عین حال نظریه صدرالمتألهین در باب علم واجب به این نزاع پایان داد و به نظر او هر دو صحیح است؛ علم الهی هم تابع است و هم متبوع،(37) هم اصل است و هم فرع، هم علت است و هم معلول؛ علم ذاتی و قبل از ایجاد خداوند متبوع و علم فعلی و همراه با ایجاد اشیاء تابع است. در مرحله علم فعلی وجود اشیا همان علم به اشیا و علم به اشیا همان وجود اشیاست و در مرحله علم ذاتی، وجود ذات عین علم ذاتی و علم ذاتی عین وجود ذات است، بنابراین همانطوری که وجود ذات سبب تام وجود اشیاست و وجود اشیا معلول برای وجود ذات است، علم ذاتی نیز سبب تام برای علم به وجود اشیاست و علم به وجود اشیا معلول علم ذاتی است و بین علم ذاتی و وجود ذاتی تنها مغایرت مفهومی است، نه مغایرت مصداقی، چنانکه میان علم فعلی و وجود اشیا نیز مغایرت مصداقی نیست بلکه میان آنها تنها مغایرت مفهومی است.
______________________________
1ـ محقق طوسی که سخت خود را پایبند به آراء شیخ میداند و در ابتدای کتاب «الاشارات و التنبیهات» متعهد میگردد که تا پایان کار ملتزم به آن باشد در مسأله علم با نظریه شیخ مخالفت میکند. «الاشارات و التنبیهات»، ج 3، ص 304.
2ـ ابنسینا، النجاة، تهران، المکتبة المرتضویة، 1364ش، ص 344. «و یشبه ان یکون کل ادراک انما هو اخذ صورة المدرک».
3ـ ابنسینا، النفس، القاهره، 1359ق، ص 50. «یشبه ان یکون کل ادراک انما هو اخذ صورة المدرک بنحو من الانحاء».
4ـ ابنسینا، التعلیقات، قم، مکتب الاعلام الاسلامی فی الحوزةالعلمیة، بیتا، ص 69 و 82. «الادراک هو حصول صورة المدرک فی ذات المدرک». «العلم هو حصول صور المعلومات فی النفس».
5ـ ابنسینا، الشفا، الالهیات، قم، منشورات مکتبة آیةالله مرعشی، 1405ق، ص 361. «أنالعلوم هو المکتسب من صورالموجودات».
6ـ ملاصدرا، الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة، قم مکتبة المصطفوی، 1404ق، ج 3، ص 284.
7ـ کلمه درک، واژه فصیحی نیست و کم استعمال میشود، مناسب کلمه ادراک است چنانچه در بعضی از نسخ ادراک آمده و صدرالمتألهین در اسفار در نقل عبارت شیخ از کلمه ادراک استفاده نموده است.
8ـ ابنسینا، الاشارات و التنبیهات، تهران، مطبعة الحیدری، 1379ق، ج 2، ص 308.
9ـ صدرالمتألهین مسأله علم را در چهار مورد مطرح کرده است: الف ـ در بحث وجود ذهنی ب ـ در بحث اتحاد عاقل و معقول ج ـ در مقوله کیف د ـ در مسأله علم خداوند متعال.
10ـ ر.ک. ملاصدرا، الحکمة المتعالیة ج 3، ص 297.
11ـ ملاصدرا، المبدأ و المعاد، ص 140. لازم به توضیح است که نگارنده، کتاب «المبدأ و المعاد» ملاصدرا را بر اساس نسخه اصل که به خط مؤلف است تصحیح و با نُه نسخه خطی دیگر مقابله نموده که بزودی ـ بهخواست خداوندـ انتشار و در اختیار علاقهمندان قرار میگیرد و چون آن نسخه با چاپ موجود از کتاب تفاوتهای بسیار دارد در این مقاله به نسخه تصحیحشده ارجاع داده شده است.
12ـ ابنسینا، الاشارات و التنبیهات، ج 2، ص 292.
13ـ ر.ک. ملاصدرا، پیشین، ص 25.
14ـ ر.ک. ملاصدرا، الحکمة المتعالیة، ج 6، ص 192-191.
15ـ ر.ک. همان، ج 6، ص 228.
16ـ این اشکال در اصل از صاحب مطارحات است و ملاصدرا آن را توضیح داده است. ر.ک. السهروردی، شهابالدین، «التلویحات، المشارع و المطارحات» مجموعه مصنفات شیخ اشراق به تصحیح و مقدمه هنری کربن، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1372ش. ج 2، مشرع هفتم مطارحات، ص 482.
17ـ شیخالرئیس میگوید: و اعلم ان الصورة المعقولة قد تؤخذ عن الشیء الموجود کما اخذنا نحن عن الفلک بالرصد و الحسّ صورته المعقولة و قد تکون الصورة الموجودة مأخوذة عن المعقولة. ابنسینا، المبدأ و المعاد، ص 19.
18ـ ر.ک. همان، ص 20.
19ـ علم فعلی عبارت است از صورتی که قبل از اینکه در خارج وجود بگیرد بهذهن میآید یعنی برای عاقل حاصل میشود و منشاء وجود خارجی میگردد همانند علمی که مهندس قبل از شروع ساختمان به بناء دارد و علم انفعالی عبارت است از صورتی که از موجود خارجی گرفته میشود. علم فعلی را فعلی میگویند زیرا ایجادکننده و فاعل موجود خارجی است و علم انفعالی را انفعالی میگویند زیرا عاقل بوسیله آن از موجود خارجی منفعل و اثر میپذیرد.
20ـ ر.ک. ابنسینا، الاشارات و التنبیهات، ج3، ص 299-298.
21ـ ر.ک. همان، ج 3، ص 307.
22ـ سبأ(34)، 2: «ذرهای نه در آسمانها و نه در زمین از او پوشیده نیست.»
23ـ غزالی، ابوحامد محمدبن محمد، در کتاب تهافتالفلاسفه، تحقیق الدکتور سلیمان دنیا، مصر، دارالمعارف، 1961ق، بیست اشکال بر فلاسفه وارد میکند و در آن میان به سه اشکال خیلی اهمیت میدهد که از آن جمله این است که میگوید: حکما در علم واجب به جزئیات، منکر علم واجب شدهاند و علم واجب را منحصر به کلیات میدانند.
24ـ ر.ک. ابنسینا، الشفا، ص 358 و نیز النجاة ص 593.
25ـ ر.ک. ابنسینا، المبدأ و المعاد ص 19.
26ـ ملاصدرا، المبدأ و المعاد، ص 144.
27ـ ر.ک. همان، ص 144.
28ـ ر.ک. همان، ص 53.
29ـ ر.ک. همان، ص 41.
30ـ همان، ص 169.
31ـ ملاصدرا در کتاب الشواهد الربوبیة بعد از اثبات اینکه واجب تعالی دارای اسماء حسنی و صفات ذاتیه است ابتدا صفت قدرت و پس از آن مبحث علم را مطرح و علم را که همان عنایت ازلی به عالم است عبارت از ظهور ذات برای ذات میداند و این ظهور و انکشاف سبب پیدایش پرتوهایی (خیرات) است و جهان پرتو ظهورات علم حقتعالی است و علم کمالی حقتعالی علمی است که عین ذاتش است و این علم کمالی دو قسم است 1ـ علم ذات بهذات 2ـ علم ذات به ماعدا، و علم ذات به ماعدا را عین ذات میداند که قبل از ایجاد اشیاء برای خدا بوده و در پاسخ از این سؤال که علم، حقیقتی است ذات اضافه و باید معلوم را روشن کند و به معدوم تعلق نمیگیرد، چگونه قبل از ماعدا حاصل بوده به مبانی هفتگانهای که در این باره گفته شده اشاره میکند.
1. مشایین معتقدند صور موجودات قبل از ایجاد مرتسم در ذاتند، این قول مستلزم این است که واجب تعالی محل ممکنات (صور مرتسمه) و حوادث باشد و این امریمحال است.
2. اشراقیون: علم واجب به ماعدا نفسِ همان ماعداست؛ جهان هستی دفتر حق تعالی است و هر موجودی ذاتش پیش او حاضر است چنانکه نفس به صور ذهنیه علم دارد. ملاصدرا میگوید این نظریه علم فعلی (یعنی بعد از موجود شدن اشیاء) را توضیح میدهد نه علم کمالی را که عین ذات است و قبل از ممکنات وجود دارد.
3. معتزله میگویند: ممکنات قبل ازاینکه موجود گردند یعنی در حال عدم ثابتاند و علم خداوند به همان ثابتات ازلیه تعلق گرفته است، این قول در جای خودش ابطال شده که «معدوم» نمیتواند ثابت باشد.
4. افلاطون که قایل به ارباب انواع و مُثُل عقلیه است بر این باور است که هر موجودی قبل از اینکه وجود مادی پیدا کند وجود مجردش حاصل بوده و علم حقتعالی به آن مُثُل تعلق گرفته و آنها دفتر علمی حقاند، ملاصدرا ضمن اینکه مُثُل عقلیه را قبول دارد اما این توجیه را نمیپسندد زیرا خود مُثُل، موجود امکانی و آفریده حقاند و اگر دفتر علمی حقتعالی باشند لازم میآید علم حقتعالی موجود امکانی باشد و چنین علمی عین ذات نخواهد بود.
5. فرفوریوس، از راه اتحاد عاقل با معقول در صدد توجیه مسأله برآمده است، عاقل با معقول متحد میگردد نه با مفهوم یا ماهیت معقول بلکه با وجود معقول که همان علم است یعنی با معقول بالذات. ملاصدرا گرچه اتحاد عاقل و معقول را قبول دارد لیکن معتقد است این مسأله نمیتواند توجیهکننده علم واجب به ماعدا در حال عدم ماعدا باشد.
6. متأخرین گفتهاند واجب بهذات خودش بطور تفصیلی علم دارد و همین علم تفصیلی بهذات، علم اجمالی به ماعداست زیرا علم به علت، بطور اجمالی علم به معلول است، پاسخ این قول این است که سخن در علم تفصیلی حقتعالی به ماعداست نه علم اجمالی.
7. مبنای هفتم مختار ملاصدرا است و در متن ارائه شده است.
32ـ ملاصدرا، الشواهد الربوبیة فی المناهج السلوکیة، مشهد، انتشارات دانشگاه مشهد، 1360ش، ص 39.
33ـ شارحان کلام شیخ از این اشکال جواب دادهاند به اینکه در هر مورد مناسب با همانجا علم را تعریف کرده است.
34ـ ملاصدرا، الحکمة المتعالیة، ج 2، ص 278.
35ـ ر.ک. همان،ج 1، ص 30.
36ـ خیام، عمر، رباعیات حکیم عمرخیام، با مقدمه و حواشی محمدعلی فروغی و دکتر غنی، بیجا، 1351 ش، ص 92.
37ـ مَنْ شَرَحَ اللّهُ صَدْرَهُ لِلاِْسْلاَمِ وَ قَذَفَ فِی قَلْبِهِ نُورَالاِْیمانِ یَری أَنَّ لِلّهِ تَعالی عِلْما تابِعا لِلْمَعْلُومِ مِنْ صُوَرِ حَقَایِقِ الاَْسْماءِ الاِْلهِیَّةِ وَ یَری أَنَّ لَهُ عِلْما مَتْبُوعا مُقَدِّما عَلی اِیجادِ الْمَعْلُومِ مِنْ صُوَرِ الْمَوجُوداتِ الْعَیْنِیَّةِ... الشواهد الربوبیة، ص41.
یکی از دشوارترین مباحث فلسفه و کلام، مبحث علم واجب تعالی است. در بین مسائل عقلی کمتر مسألهای یافت میشود که تا به این حد مورد اختلاف و معرکه آراء باشد و از آنجا که قلمرو آن تنها محدود به مباحث نظری نیست، بلکه ارتباط وثیقی با رفتارهای فردی و کارکردهای اجتماعی دارد، اهمیت آن، دو چندان شده است. در اهمیت و دشواری این موضوع همین بس که فرزانهای چون بوعلیسینا ـ که نبوعش شهره عام و خاص است و طلوعش در آسمان حکمت افقهای گسترده و جدیدی را بر روی طالبان حقیقت گشود و سبب درخششی بیپایان (که ملهم از وحی الهی است) در عرصههای مختلف علمی گردید ـ در حل پارهای از مسائل آن با مشکل جدی مواجه گشته است.(1)
2ـ تعریف علم از ابن سینا
شیخ در موارد متعددی علم را تعریف کرده است، از جمله: کتاب النجاة(2)، کتاب النفس(3)لتعلیقات(4) و الشفاء(5). صدرالمتألهین به شیخ نسبت داده که وی گاهی علم را به معنای سلبی و گاهی به معنای صور مرتسمه و گاهی آن را مجرد اضافه دانسته است.(6) تعریف شیخ از علم در اشارات بدینگونه است: «درک(7) الشیء هو أن تکون حقیقته متمثلة عندالمُدرِک یشاهدها ما به یدرک فاما أن تکون تلک الحقیقة نفس حقیقة الشی الخارج عن المدرِک... او یکون مثال حقیقته مرتسما فی ذلک المدرِک غیر مباین له و هو الباقی»(8)
ابنسینا در عبارت فوق ادراک را تمثل حقیقت چیزی نزد مدرک دانسته است و چون لفظ «تمثل» به معنای شبح نیست این اشکال پیش نمیآید که وجود این الفاظ دلالت دارد که تعریف، مربوط به ادراک امور مادی است و بقیه انواع ادراک را شامل نمیشود بلکه مثال به معنای ما به الشی هو هو میباشد (چنانکه مراد از صورت در تعریف دیگران نیز همین است) و تعریف شامل ادراک مادیات و مجردات میشود.
شیخ معتقد است که خود خارج نمیتواند نزد مدرِک حاضر باشد پس باید صورت انتزاع شده از خارج نزد فاعلِ ادراک حاضر شود.
3ـ تعریف علم از صدرالمتألهین
صدرالمتألهین در موارد متعددی بحث علم را مطرح کرده است. خلاصه سخن ایشان در کتاب اسفار(9) چنین است:
1ـ علم امری وجودی است نه عدمی. از اینرو، علم، نفسِ تجرد از ماده نیست، زیرا تجرد معنای عدمی دارد.
2ـ علم که امری وجودی است وجودش بالفعل است.
3ـ این وجود بالفعل، صرفِ فعلیت است و قوه و عدم در آن نیست.
4ـ این امر وجودی بسیط و مجرد است.
5 ـ این امر وجودی واحد است و کثرتی ندارد.(10)
ایشان در «المبدأ والمعاد» پس از بیان چهار مقدمه در باره تعریف علم میگوید: «به گواهی و تأیید تحقیقات گسترده و حدس صحیح و فطرت سلیم و در پرتو تلاش و تتبع و تجارب، این مطلب محقق و مبین میگردد که علم عبارت است از حصول شیء مجرد از ماده و عوارض آن برای امر مجردی که مستقل در وجود باشد، خواه این حصول برای خودش (بنفسه) باشد چنانکه در علم حضوری است و خواه این حصول برای غیر، به صورت خود باشد مثل علم حصولی و علم حصولی گاهی حقیقی است همانند علم به غیر که معلوم برای عالم حقیقتا حاصل شده است و گاهی حکمی است همانند علم به نفس که در این صورت معلوم عین عالم است نه اینکه برای عالم حاصل شده باشد بلکه در حکم حصول برای عالم است، این تعریف علم ـ و اینکه حصول گاهی حصول لنفسه است و گاهی حصول للغیر ـ در مورد باریتعالی نیز جاری است.(11)
4ـ تبیین دیدگاه مشایین در باره علم خداوند
اگر اندیشههای شیخ را در علم الهی به دیده تامّل بنگریم، علیرغم ابهامات و کاستیهایش، نکاتی بسیار دقیق و ظریف در آن وجود دارد. شیخ گرچه در حل مشکل علم باریتعالی به ماسوای ذات توفیقی به دست نیاورده، لیکن توفیق او در مسأله علم حضوری به ذات و علم حضوری به صور مرتسمه بعد از ذات تا حدود زیادی پیمودن مسیر دشوار علم الهی را برای دیگران هموار ساخت. صدرالمتألهین با پیراستن نقاط ضعف و سود جستن از نقاط مثبت نظریه مشایین، گرههای ناگشوده را باز و افقهای جدید و بدیعی را به دنیای دانش عرضه کرد. به عبارت دیگر، ریشه نظریه صداریی در باب علم واجب تعالی در حکمت مشاء قرار دارد.
مشایین میگویند: صور معقوله گاهی منتزع از اشیاء موجود در خارج است و گاهی برعکس، یعنی صورت موجود در خارج از صورت عقلی پدید میآید، علمی که تابع معلوم است علم انفعالی و آنچه که معلوم تابع آن است علم فعلی است. در علم فعلی، علم سبب پیدایش معلوم است مثلاً یک مهندس ابتدا نقشه ساختمان را در ذهن خود ابداع و سپس ایجاد میکند.
بعد از ارائه این مقدمه میگویند: چون نسبت جمیع اشیاء به حق تعالی همان نسبت مصنوع به نفس صانع است، از این رو تعقل واجب تعالی در مورد موجودات، همانند صوری است که ما از اشیاء داریم یعنی نفس تعقل موجودات سبب ایجاد آنها در خارج میشود البته بین فاعلیت حق تعالی نسبت به اشیاء و فاعلیت ما نسبت به صوری که داریم فرق اساسی است. او مبدع است لکن ما ایجاد صورت در مادهای میکنیم که پیش از این وجود داشته است. فرق دیگر آنکه تحقق صور معقوله در انسان نیاز به انبعاث شوق و بکارگیری قوه محرکه دارد اما او در فاعلیتش به هیچ چیزی نیاز ندارد.
4-1- ادلّه مشایین در اثبات نظریه ارتسام صور
براساس حکمت مشایی علم خداوند به ذات خود و نیز علم اجمالی ذات در مقام ذات به ماعدا، حضوری، ولی علم تفصیلی ذات به ماعدای خود، حصولی و زاید بر ذات است. شارحان فلسفه ابنسینا مسأله ارتسام صور را مطرح و آن را به ابن سینا نسبت داده و علم خداوند به ماعدا را بوسیله این صور تبیین کردهاند. لیکن لفظ «صور مرتسمه» در هیچکدام از کتابهای «شفا»، «اشارات»، «مبدأ و معاد» و «نجات» نیامده ـ دستکم ما آن را نیافتیم ـ و تنها لفظ «تمثل» در آثار او بکار رفته است. از این رو شاید بتوان در نسبت این قول به او تردید کرد.
به هرحال، استدلال ایشان این است که چگونه انسان میتواند به ذات و صور علمیه خود علم حضوری داشته باشد لیکن خداوند که معطی همه کمالات است فاقد آن باشد! شیخالرئیس در اثبات تجرد نفس میگوید: «اگر انسان فرض کند که به طور دفعی خلق شده و تمامی شرایطی را که در حال حاضر دارد همه را واجد است، در چنین شرایطی اگر فرض کند حواس او از کار افتاده و ارتباط نفس با بدنش نیز ـ که از طریق حواس بود ـ قطع شده است، و در هوایی تاریک به سر میبرد یا اینکه چشم خود را بسته است، صدایی هم در فضا نمیباشد، هوا نیز معتدل است، به گونهای که از سرما و گرما منفعل نمیشود و در هوا معلق است و بین اعضای بدنش فاصله باشد تا احساس لامسه او به حداقل برسد، در چنین شرایطی اگر زمینه توجه به باطن و درون فراهم آید در این لحظه از همهچیز غفلت دارد جز ثبوت خود»(12). ابن سینا با این برهان ـ که به برهان انسان معلّق در فضا معروف است ـ اصل وجود نفس و مغایرتش با بدن، تجرد نفس، و علم حضوری نفس به خود را اثبات کرده است. طبق این دلیل، نفس انسان در عین اینکه هیچ ارتباطی با جهان خارج ندارد عالم به ذات خودش است و «مَن» خود را بدون واسطه حواس و بدون وساطت علم حصولی و صور علمیه درک میکند و از این دلیل نتیجه گرفته که وقتی انسان میتواند بیواسطه به ذات خودش عالم باشد، خداوند به چنین علمی سزاوارتر است. انسان به موجودات جهان خارج از طریق صورتهای آنها علم پیدا میکند. او نهتنها علم به موجودات خارج دارد بلکه علم به علم نیز دارد. واین علم (علم به علم) حضوری است، چون حصولی بودنش مستلزم دور یا تسلسل است، وقتی انسان واجد علم به علم است و علمش به علم حضوری است حقتعالی به طریق اولی واجد علم به علم است و علم او نیز حضوری است.
5ـ دیدگاه ملاصدرا در مورد نظریه ارتسام صور
صدرالمتألهین در تأیید این نظریه دو دلیل آوردهاست؛ دلیل اول را نقض کرده و با سهنقد به استقبال دلیل دوم رفته است. سپس به آنها پاسخ داده و در ادامه چهاراشکال بر دیدگاه مشایین مطرح نموده است.(13)
دلیل اوّل: علم به سببِ تام شی، موجِب علم به شیء است. چون علم به علت تام، سبب علم به تمام مقتضیات آن شیء است و از جمله اقتضاهای علت تام، وجود معلول است.
واجب تعالی عالم به ذات خود است و ذاتش علت تام همه اشیاست، پس علم ازلی واجب تعالی به ذات خود سبب علم ازلی به تمام معلولات میباشد. وجود عینی موجودات نمیتواند متعلق علم واجب باشند، زیرا مستلزم قِدَم حوادث است، از طرف دیگر، شیء باید موجود باشد تا متعلق علم قرار گیرد. از اینرو، باید موجودات قبل از وجود عینی، وجودی صوری و علمی، قائم به ذات خدا، داشته باشند.
این دلیل بر مبانی ذیل استوار است:
1) خدای متعال مجرد از ماده است.
2) هر مجردی عقل، عاقل و معقول است.
3) چون خداوند مجرد است پس علم به ذات خود دارد.
4) علم به علت تامه مستلزم علم به معلول است.
5) بین علم و معلوم رابطه تضایف برقرار است پس اگر یکی از متضایفین موجود باشد دیگری نیز باید موجود باشد.
حال با این فرض که خداوند قبل از ایجاد اشیاء علم به آنها دارد، علم هم دارای وجود است، اشیاء باید موجود باشند و چارهای نیست جز آنکه بگوییم خداوند علم به صور اشیاء داشته است. این صور اگر زاید بر ذات فرض شود، مستلزم تعدد قدماء و پذیرش مُثُل افلاطونی است بنابراین باید صور قائم به ذات و مباین با آن نباشند.
نقض دلیل: اگر علم متعلق میخواهد و متعلق آن نمیتواند معدومِ صرف و یا موجودِ خارجی باشد، قدرت ازلی حق تعالی هم مقدور میخواهد، در حالیکه این مطلب ضروری و مورد اتفاق همه است که قدرت ازلی توقف بر وجود مقدور ندارد.
صدرالمتألهین میگوید: بعضی از صاحبان خرد در پاسخ از این نقض گفتهاند: نسبت بین قادر و مقدور مستلزم وجود حقیقی دو طرف نیست، وجودِ تقدیریِ یک طرف برای تحقق نسبت کافی است. چون خودِ نسبت وجودش تقدیری است، اگر یک طرف، وجودِ حقیقی و طرف دیگر تقدیری باشد محقق میگردد. ممکن است گفته شود چه اشکالی دارد که نسبت علم به معلوم هم تقدیری باشد و درنتیجه وجود تقدیری معلوم برای حصول علم کافی باشد و احتیاجی به صور مرتسمه ـ وجود صوری معلومات ـ نباشد، پاسخ میدهد: درست است که نسبت، به خودی خود، اقتضاء ندارد که طرفین آن وجود حقیقی داشته باشند، اما به جهت اینکه علم مستلزم کشف است و کشف باید مکشوفِ موجود داشته باشد با قدرت فرق دارد، لذا در باب علم، وجود صوری معلومات قبل از وجود خارجی آن ضروری است ولی در قدرت احتیاجی به وجود صوری مقدورات نیست.
ملاصدرا در اینباره میگوید: فرقی که میان قدرت و علم گفته شد گرچه در مورد انسان صحیح است، اما در مورد خداوند صحیح نیست چون تمامی صفات حقیقی خداوند با ذات او اتحاد و عینیت دارند. قدرت در انسان بالقوه و بالاستعداد است لذا لازم نیست مقدور و مستعدٌله موجود باشد اما خداوند از هرگونه شائبه امکان مبرّا و قدرت در او بالفعل موجود است.(14)
دلیل دوم: اگر علم خداوند به اشیاء انفعالی باشد و وجود اشیاء مقدم بر تعقل باریتعالی از آنها باشد لازم میآید که «عاقل بودنش» به اشیاء را از خارج ذات داشته باشد، و حال آن که واجبالوجود بالذات از تمامی جهات واجب است و هیچ حالت منتظرهای ندارد. بهعبارت دیگر، اگر واجب تعالی به نحو صور مرتسمه عالم به اشیاء نباشد لازم میآید واجب تعالی در مرتبه ذات فاقد یکی از کمالات (صور معقوله) و قابلِ آنها باشد که مستلزم جهت امکان است. و افزون بر این، لازم میآید که غیر ذات یعنی معقولات در تکمیل ذات دخالت داشته باشند و این امور نسبت به واجب تعالی محال است زیرا صفات به نحو اتم و اکمل از ناحیه خود ذات برای ذات ضروری است نه از ناحیه غیر، بنابراین واجب تعالی قبلاز تحقق اشیاء در مرتبه ذات عالم به آنهاست.
5ـ1ـ اشکالات صدرالمتألهین به نظریه ارتسام صور
ملاصدرا چهار اشکال به نظریه ارتسام صور گرفته و معتقد است که اشکال اول به وی الهام شده و اختصاص به ایشان دارد.
5-1-1- اشکال اول: ملاصدرا در این اشکال با سه مقدمه ثابت میکند که معلوم ـ در علم واجب به ماعداـ باید وجودات ماعدا باشند و آنگاه با توجه به اینکه صور معقوله، ماهیات ماعدا هستند که به وجود علمی موجودند، نتیجه میگیرد که صور معقوله نمیتواند متعلق علم واجب به ماعدا باشد.
مقدمه اوّل: علم به وجود باید حضوری باشد ونمیتواند علم حصولی یعنی از طریق صورت ذهنی باشد،ایشان مدعای خودش را با دو دلیل اثبات میکند.
دلیل اول: وجود مساوق با خارجی بودن است و خارجیت عین ذاتش میباشد، بر این اساس اگر وجود، حصولِ در ذهن پیدا کند مستلزم این است که از ذاتش منسلخ گردد و این به معنای انقلاب در ذات است که محال میباشد.
دلیل دوم: در علم حصولی ماهیت شیء در ذهن حاصل میشود و ماهیت در هردوحال وحدتش حفظ میگردد اما وجود تقسیم به خارجی و ذهنی میشود و این در صورتی است که ماهیت غیر وجود باشد و اگر وجود بخواهد حصول در ذهن پیدا کند مستلزم این است که وجودش (خارجیت) را رها کند و وجود ذهنی بگیرد و این به معنای انقلاب در ذات است که محال میباشد. از اینرو تعریف علم حصولی در ماهیات تصور دارد اما درباره وجود جریان ندارد.
مقدمه دوم: تأثیر و تأثر، علیّت و معلولیّت نزد محققین از مشاء فقط در محدوده وجودات است، بدین معنی که علت از حیث وجودش در معلول به اعتبار وجودش تأثیر میگذارد و رابطه علیت بین وجود علت و وجود معلول است و ماهیت علت به خودی خود با نبود وجود، نمیتواند علت برای ماهیت معلول باشد مگر در لوازم ماهیت که از امور اعتباریاند.
مقدمه سوم: مشایین میگویند: «علم تام به علت، موجب علم تام به معلول است». ازاینرو هرگاه ذات شیئی بدون هیچ اعتبار دیگری علت و موجب معلول باشد علم به ذات او، علم به علیت او نسبت به معلول هم میباشد و علم به علیت او نسبت به معلول، باعث علم به آن معلول نیز خواهد بود. بهعبارت دیگر چنانکه هر معلولی از لوازم علت تامه خودش بهشمار آید، علم به آن نیز از لوازم علم به علت تامهاش میباشد.
صدرالمتألهین بعد از بیان این مقدمات میگوید: واجبالوجود وجودش عین ذات و ذاتش سبب تام همه ممکنات است. او به ذات خود علم دارد، از اینرو به معلولات، از آن حیث که موجودند، عالم است، نه به ماهیات آنها به تنهایی و با قطع نظر از وجودات آنها، زیرا ماهیات از این حیثیت به تنهایی معلول نیستند چنانکه مشّایین معتقدند ـ که ماهیتها را معلول میدانند لیکن ما وجود اشیاء را معلول میدانیم ـ از اینرو علم واجب تعالی به جمیع اشیاء به حضور آنهاست در پیشگاه خداوند نه به حصول صور علمیهای که مطابق آن در خارج است.
5ـ1ـ2ـ اشکال دوم: مشائین صور مرتسمه را عین ذات نمیدانند بلکه آنها را لوازم ذات میدانند، اگر سؤال شود: آیا لوازم وجود ذهنیاند یا لوازم وجود خارجی یا لوازم مطلقاند ـ با قطع نظر از وجود خارجی و وجود ذهنی؟ فرض اول وسوم در باره حقتعالی معنا ندارد زیرا او وجودش عین ذاتش است و اگر ملزوم (یعنی ذات واجب) خارجی است لازم آن نیز خارجی است، چون لوازم از جهت لزوم تابع ملزومند، پس باقی میماند فرض دوم که لوازم، لوازم خارجی باشد و این خلاف مفروض است چون فرض بر این بود که جواهر حاصل در پیشگاه خداوند جواهر ذهنیاند و همچنین اعراضی که حاصل در آنجا است ذهنیاند، گرچه مفهوم عرض در خارج به وجهی بر کل صور عقلیه اعم از جواهر و اعراض خارجی صدق میکند.(15)
5ـ1ـ3ـ اشکال سوم:(16) قبول نظریه ارتسام صور در ذات باریتعالی، مستلزم صدور کثرت از شیء واحد است، زیرا بنابر رأی مشّاء چیزی اگر بخواهد وجود بگیرد باید صورتش پیش از آن موجود باشد پس صدور عقل اول مشروط است به اینکه صورتش پیش از او باشد تا بتواند وجود بگیرد و این صورت اولی (یعنی صورت عقل اول) علت برای دو چیز است؛ یکی علت حصول لازم مباین است (زیرا صورت اولی لازم ذات است ولی مباین با ذات نیست و در ذات مرتسم است اما وجود خارجی عقل اول گرچه لازم حق تعالی است ولی لازم مباین است چون مرتسم در واجب نیست بلکه جدای از واجب تعالی است) و دیگر اینکه علت دومین صورت مرتسمه در خارج است.
شاید کسی بگوید این دو فعل از دو جهت صادر شدهاند؛ ذات باری تعالی به لحاظ ذات، علت معلول اول است و همین ذات به لحاظ علمی که به خود دارد منشأ اولین صورت علمیه است و این صورت مرتسمه، علت برای دومین صورت مرتسمه میگردد. بنابراین دو چیزِ هم عَرض از واجب صادر شده است: یکی معلول اول (عقل اول) به لحاظ خود ذات و یکی اولین صورت مرتسمه به لحاظ علم ذات به خودش. و از صورت مرتسمه اول فقط صورت مرتسمه دوم صادر شده است.
صدرالمتألهین از این کلام دو پاسخ میدهد:
1ـ طبق توجیه شما، وجود معلول اول و علم به آن در یک رتبه است و علم به معلول اول مقدم بر ایجاد آن نمیباشد، در حالیکه آنچه سبب شده که مشایین قایل به صور مرتسمه شوند توجیه علم باری به ماعدا قبل از ایجاد ماعدا بوده است و چنانچه صورت عقلیه معلول اول، منشاء ایجاد آن نباشد، اصل مذهب مشایین باطل خواهد شد.
2ـ برفرض صحت کلام فوق، رأی مشاء در علم واجب به عقل باطل است، یعنی علم واجب به عقل اول حضوری است، زیرا در صورتی که ذات باریتعالی علت برای ذات معلول اول باشد ـ چنانکه حق همین است و مشاء نیز بدان معترفند ـ و علمش علت برای اولین صورت مرتسمه باشد، از دو حال خارج نیست؛ یا دو علت، مغایر با هماند و یا عین هم هستند، فرض اول مستلزم ترکیب در ذات باریتعالی است و فرض دوم مستلزم وحدت معلولها (وجود عقل اول و علم واجب به عقل اول) است. در اینصورت، علم واجب به عقل اول همان وجود عقل اول میشود (یعنی علم حضوری) و این خلاف نظر مشایین است.
5ـ1ـ4ـ اشکال چهارم: صور عقلی هرچند مخصصات فراوانی پیدا کند، به لحاظ ذات، صدق بر کثیرین میکند چون ملاک جزیی بودن یک شی یا احساس است یا علم حضوری؛ بر این اساس اگر علم واجب تعالی به اشیاء به ارتسام صور باشد واجب تعالی علم به جزییات خواه کائنات فاسده و خواه ابداعیات نخواهد داشت و نفی علم جزیی از خداوند در نهایت سخافت و بطلانش واضح است، زیرا تمامی موجودات چه کلی و چه جزیی از او صادر شدهاند و مبدأ همه موجودات (عقلی، حسی، ذهنی وخارجی)اوست و فیضان صدور اشیاء جدای از انکشاف و ظهور آنها نیست.
6ـ علم خداوند؛ علمِ حصولی فعلی تام
آنچه به مشاء نسبت دادهاند پذیرفتن صور مرتسمه است که همان علم حصولی است لیکن این علم حصولی از کاستیهایی که علم حصولی ممکنات دارد مبراست، زیرا علم حصولی گاهی علت معلوم خارجی است و گاهی معلول آن است؛(17) قسم اولی فعلی و قسم دوم انفعالی است. بطور قطع، در نظر مشایین ـ بخصوص شیخ الرئیس ـ علم حصولی خداوند علم حصولی فعلی است، زیرا به نظر وی نظام عینی عالم ـ که نظام احسن است ـ تابع نظام علمی حقتعالی است و نظام علمی او نظامی متبوع است که تابع ذات متعالی اوست.(18)
ابنسینا ضمن تقسیم صور عقلی به فعلی و انفعالی(19) میگوید: هریک از این دو گاهی کسبی است و توسط غیر پدید میآید و گاهی ذاتی است یعنی وجود گرفتن آن مربوط به ذات خود عالم است و احتیاج به معلم ندارد و علم حق تعالی علمی فعلی و ذاتی است.(20)
بنابراین علم حصولی حق همانند علم ما به طلوع خورشید با سربرآوردن خورشید از پشت افق نیست بلکه علم حصولی فعلی است، نظیر آنجا که صورت بِنا را بنّا در ذهن ترسیم و سپس آن را در خارج ایجاد میکند. همچنین علم فعلی حق تعالی از نوع علم فعلی ناقص نیست بلکه علم فعلی او سبب تام برای معلوم است. یعنی عالم برای تحقق معلوم محتاج غیر نیست، به عنوان مثال، شخصی که از روی دیوار بلند حرکت میکند به محض تصور سقوط، سقوط میکند و هیچ عامل دیگری در آن تأثیر ندارد، اما معماری که صورت بنا را در ذهن ترسیم کرده علمش فعلی است لیکن فعلی تام نیست چون شکلگیری خانه در خارج بستگی به عوامل دیگری از قبیل مصالح، کارگر و... دارد.
پس علم فعلی خداوند متعال به نظام آفرینش علم حصولی فعلی تام است و به نظر مشایین نفس علم خداوند به نظام احسن آفرینش، موجب تحقق آن است.
7ـ کیفیت علم واجب تعالی به جزییات
مشایین در تبیین کیفیت علم واجب به امور زوالپذیر و جزیی ـ بهگونهای که با مبانی آنها در باب علم سازگاری داشته باشد و از طرفی مواجه با محذور فقدان علم درباره حقتعالی نگردند ـ بسیار به زحمت و تکلف افتادهاند و به جدّ میتوان گفت یکی از دلمشغولیهای جدی شیخالرئیس چگونگی علم واجب تعالی به جزییات است. او ضمن اینکه در کتابهای دیگرش توجه به این مسأله داشته است در هفتمین نمط کتاب اشارات پنج فصل را به آن اختصاص داده و تلاش کرده بهگونهای که شایسته ذات ربوبی است آن را حل نماید لیکن با همه جدّیت و تلاشی که کرده توفیقی به دست نیاورده است و بعدها مورد طعن و سرزنش دیگران قرار گرفته، تابهجایی که متهم به کفر و الحاد گردیده است. مشایین علم خداوند به ماعدا را علم حضوری نمیدانند که عین معلوم نزد او حاضر باشد و علم حصولی حسی را هم جایز نمیدانند، بدین معنا که صورت جزیی برای او معلوم بالذات و شیء خارجی معلوم بالعرض باشد بلکه علم او را حصولی کلی میدانند و جای این سؤال است که علم خداوند به امور جزیی و فسادپذیر چگونه است؟
قبل از بیان کیفیت علم واجب به جزییات توضیحی درباره کلی و جزیی ضروری است.
جزیی دو خصوصیت دارد: 1ـ صدق بر کثیر نمیکند؛ 2ـ متغیّر است، در مقابل جزیی، کلی صدق بر کثیر میکند و ثابت است یعنی؛ معنا و مفهوم کلی تغییر نمیکند. کلی نیز دو اطلاق دارد؛ یکی به معنای ثابت و دیگری به معنای جامع و قدر مشترک.
حال با توجه به آنچه بیان شد اگر کسی علم به شیء جزییاز طریق حواس ظاهری پیدا کند، علم او به جزیی بر وجه جزیی است و این علم در معرض زوال و تغییر است. هرگاه آن شیء از مقابل چشم غایب شود، علم هم زایل میشود (منظور علمی است که از طریق حس است نه خیال و تعقل) و چنانچه علم به جزیی از راه علل و اسباب آن باشد علم به جزیی بر وجه کلی است یعنی ثابت است نه به معنای قدر مشترک و جامع. شیخالرئیس میگوید: خداوند به جمیع ماعدا علم دارد و علمش به کلیات بر وجه کلی و علمش به جزییات هم کلی است یعنی بر وجهی که ثابت است. خداوند اشیاء را با اسباب و عللی که سبب وجوب وجود آنهاست تعقل میکند.(21) غزالی پنداشته است که علم به جزییات بر وجه کلی که مشایین میگویند به معنای آن است که خداوند علم به قدر جامع دارد لذا فریاد اعتراض برآورده که این امر با آیه «لا یَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّةٍ فِیالسَّمَواتِ وَ لاَ فِی الاَرْضِ»(22) مخالف است(23). ابنسینا تصریح میکند که علم واجب انتزاع شده از اشیاء نیست یعنی علمش علم بعد از کثرت نیست همانند عابری که خانههای متعددی را میبیند و علم به آنها پیدا میکند، بلکه علم او قبل از کثرت است، همانند معماری که قبل از بنا به خانهها علم دارد.(24) بنابراین از آنجا که خداوند هر اسمی را که جنبه کمال دارد به نحو أحسن واجد است و اسمی که شائبه نقص و کاستی در آن باشد جزء صفات سلبی او شمرده میشود، دیدن با ابزار و آلت حسی که نتیجهاش حصول علم متغیّر است (یعنی علمی که با وجود شیء هست و قبل از وجودش نیست و بعد از پایان وجودش هم از بین میرود) صفتی سلبی است و علم به جزیی بر وجه جزیی شایسته مقام او نیست، بلکه علم او به جزیی بر وجه کلی است و این علم هم مبتنی بر این است که حق تعالی به خودش که علت و سبب همه اشیاست علم دارد و به نخستین صادرش که معلول اوست نیز علم دارد و به معلولِ معلول خودش هم علم دارد. به همین ترتیب به تمام علل و معالیل علم دارد تا منتهی شود به فرد جزیی با صدها خصوصیت، مثل زید و... که موجود شخصی است. جهت عالم بودن خداوند هم این است که چون این خصوصیات انطباق بر زید پیدا کردهاند، خداوند عالم به آنهاست وگرنه خود این خصوصیات کلیاند، زیرا اگر به جای زید فرد دیگری واجد این خصوصیات باشد خداوند عالم به او هم هست. به بیان دیگر، مفهوم زید کلی است ـ هرچند توسعه آن از بعضی مفاهیم کمتر است ـ چون همین جزیی قابل انطباق بر افراد دیگری نیز هست.
شیخ برای وضوح بیشتر مطلب، در مبحث علم واجب به جزییات، علم منجم را مثال میزند؛ فرض کنید یک نفر رهگذر علم به خسوف جزیی بر وجه جزیی پیدا میکند یعنی یک ساعت قبل که خسوفی نبوده او علم به خسوف نداشته و یک ساعت بعد هم که خسوف تمام میشود علم به خسوف ندارد، تنها در حین خسوف علم به آن دارد و این علم انفعالی و تابع وقوع خسوف است اما شخص منجم چون به علت خسوف آشناست، قبل از خسوف و در حین خسوف و بعد از خسوف علم به آن دارد و این علم او از وقوع خسوف پدید نیامده است. همچنین علم دارد که خسوف قبلی چه زمانی بوده و خسوف بعدی چه زمانی رخ خواهد داد. این علم به اسباب و علل خسوف در هر خسوفی قابل پیاده شدن است. پس شخص منجم به این خسوف جزیی که اتفاق افتاده علم کلی (ثابت) دارد. این چنین تعقلی همواره باقی است هرچند تعلق به جزیی گرفته باشد و علت بقاء آن این استکه به طبیعت جزیی ـ نه به خود آن ـ تعلق گرفته هرچند آن طبیعت در فلان زمان معین یک فرد ـ همان جزیی ـ دارد لیکن در حقیقتِ طبیعت اسباب تعقل میشود نه فرد که درک آن با احساس یا تخیل است.
خلاصه آنکه، شیخ الرئیس درباره علم حق تعالی به موجودات معتقد است: او به تمامی معلولات عالم است؛ جواهر تامه اعیانشان و موجودات جزئی، انواعشان معلوم اویند. در قسم اول صور علمیهای که نزد خداوند است مصداقی جز فرد ندارد چون عقول نوعشان منحصر در فرد است و در قسم دوم گرچه معلومات منحصر در فرد نیستند لکن به واسطه کثرت مشخصات منحصر در فرد میگردند و آن صورت کلی مصداقی جز یک فرد ندارد.(25)
شیخالرئیس تلاش میکند که به نوعی بین مبانی خودش در علم واجب و تصریحات قرآنی سازگاری ایجاد کند، اما در عین حال باید گفت که بین سخن شیخ و بین ظاهر آیه شریفه «لا یَعْزُبُ عَنْهُ مِثقالُ ذَرَّةٍ فِیالسَّموات وَلا فِی الاَْرْضِ» فاصله بسیار است. طبق ظاهر این آیه، در علم ربوبی بین عالم و معلوم واسطهای بهنام صور مرتسمه نیست و علم یا عین عالم و یا عین معلوم است، علمِ قبل از ایجاد عین ذات خداوند و علمِ پس از ایجاد عین معلوم است.
8ـ نقش نظریه علم ارتسامی در ارائه دیدگاههای دیگر
نظریه علم ارتسامی در عین کاستیهایی که داشت بعدها در پدید آمدن دیدگاههای جدید تأثیر فراوانی گذاشت و آراء فلاسفه بعدی هریک به نوعی متأثر از دیدگاه شیخ است که با سودجستن از جنبههای مثبت نظریه شیخ و زدودن نقاط ضعف توانستند افقهای جدیدی را بر روی پژوهشگران بگشایند. شیخ اشراق با توجه به اشکالاتی که به نظریه علم حصولی وارد میدید نظریه علم حضوری به صور عینیه را جایگزین صور مرتسمه کرد و در باره علم معالایجاد به ماسوا دیدگاه جدیدی را ارائه داد لکن تا حل مشکل علم حضوری قبل از ایجاد و برطرف کردن کاستیهای دیگر فاصلهای طولانی بود که بعدها در حکمت صدرایی این شجره طیبه به بار نشست.
9ـ دیدگاه صدرالمتألهین در باره علم واجب تعالی
صدرالمتألهین در کتابهای مختلف مسأله علم الهی را مورد توجه قرار داده است. وی در کتاب المبدأ والمعاد میگوید: «اما تبیین کیفیت علم حق تعالی به اشیاء به گونهای که محذوراتی چون؛ «ایجاب واجب»، «فاعل و قابل بودن واجب» و «کثرت در ذات واجب» را لازم نیاورد از سختترین مسائل فلسفی است و کمتر کسی است که در این زمینه قدم نهاده و گرفتار لغزش و اشتباه نشده باشد. حتی شیخ الرئیس با همه تسلّط و مهارت و ذکاوت ذهن که همترازش کمتر یافت میشود و شیخ اشراق ـ با آن صفای ذهن و ریاضت فراوان و ارتباطش باحکمت و دارا بودن مرتبه کشف ـ و دیگر حکیمان برجسته و بزرگ، مصون از خطا و اشتباه نبودهاند. وهرگاه حال بزرگان از فلاسفه چنین باشد حال کسانی که در بند عالم حس و ماده و گرفتار آمیختگی و پیوستگی با طبیعتاند چون خواهد بود؟
به جان خودم سوگند، دریافت این امر بزرگ به گونهای که موافق با قواعد فلسفی و مطابق با اصول دینی و پیراسته از مناقشات و مؤاخذات علمی باشد، مختص کسانی است که در عالیترین درجه اندیشهورزی میباشند، زیرا مرتبه و درجه این مسأله در عالیترین مراحل اندیشه و تفکر قرار دارد ودر حقیقت تمام حکمت الهی همین است و به جهت صعوبت و پیچیدگی این مطالب است که بعضی از فلاسفه پیشین خود را گرفتار خطایی واضح و خسارتی بیّن نمودهاند و علم الهی به اشیاء را منکر گشتهاند.
وچه بسیار زشت و ناپسند و از اندیشه و خرد به دور است که مخلوق مدعی باشد با فکر و اندیشه محدودی که دارد میتواند احاطه علمی بر عظمت و دقایق ملک و اسرار ملکوت پیدا نماید، اما از آفریدگار علیم و حکیم خودش [که در وصف خود فرمود:] « لایَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّةٍ فِی السَّمواتِ و لاَ فِی الاَْرْضِ» علم به اشیاء را سلب نماید ومرتبه او را از حیوانات زبانبسته که آگاهی به خیلی از اشیاء دارند، فروتر قرار دهد!»(26)
به نظر ایشان، ذات باریتعالی علم حضوری به ماعدا دارد، واجب تعالی به ذات خودش عالم است و علم به ذات که عین ذات است علم اجمالی بهماعدا است و با بساطتی که دارد اشیاء همانگونه که هستند مشهود اویند از این رو در عین علم اجمالی به ماعدا کشف تفصیلی از ماعدا هم دارد.
صدرالمتألهین با ابطال نظریه مشایین، علم مع الایجاد موجودات را همانند شیخ اشراق عبارت از حضور صور عینیه اشیاء میداند و علم تفصیلی قبل از ایجاد را نیز اثبات میکند. به نظر وی علم خداوند به وجود اشیاء، عین وجود آنهاست.(27) وی برای اثبات مدعای خودش استدلال میکند که لوازم بر سه قسمند: 1ـ لوازم ماهیت؛ 2ـ لوازم وجود ذهنی؛ 3ـ لوازم وجود عینی(28) و به عبارت دیگر، لوازم دوقسمند: لوازم ماهیت و لوازم وجود؛ و لوازم وجود یا لوازم وجود عینیاند یا لوازم وجود ذهنی؛ لوازم ماهیت در هر ظرفی که ماهیت قرار بگیرد منفک از آن نمیشوند همانند زوجیت برای عدد چهار، لکن اگر چیزی از لوازم وجود خارجی شیء باشد، با وجود ذهنی آن، و اگر از لوازم وجود ذهنی آن باشد با وجود خارجی آن نیست، چنانکه حرارت که از لوازم وجود خارجی آتش است همراه با وجود ذهنی آن نیست و معقولات ثانی منطقی همانند کلیت و جزئیت که از لوازم وجود ذهنی اشیاءاند در خارج همراه با آنها نیستند.
در حکمت متعالیه ماهیت به خودی خود امری اعتباری است و لوازم آن هم اعتباری است. البته ماهیت، بالعرض و به واسطه وجود، متصف به وجود ذهنی و خارجی میگردد. بنابراین ماسویاللّه را نمیتوان از لوازم «اللّه» تعالی دانست. چون او ماهیت ندارد و دیگر اینکه اگر از لوازم ماهیت واجب باشند باید به تبع ماهیت ملزوم و مجعول باشند در حالی که مجعولیت با وجوب نمیسازد. باقی ماند این فرض که ماسویاللّه از لوازم وجود باشند یا از لوازم وجود خارجی یا وجود ذهنی. اما واجب تعالی، لوازم ذهنی ندارد چون در هیچ ذهنی موجود نمیشود به ناچار باید پذیرفت که از لوازم وجود خارجی حقاند و لزوم هم لزوم عینی است نه ماهوی و ذهنی، و چنانچه لزوم عینی باشد لازم عینی میطلبد. از اینرو نباید لوازم وجود حقتعالی را، وجود ذهنی و صور کلی ارتسامی و واسطه میان وجود حق و صور عینیه دانست بلکه موجودات شخصی خارجیاند و هم علمند و هم معلوم چون لزوم عینی و عینیت لازم مستلزم تشخص لازم است نه کلیت آن و بدین ترتیب لوازم حق تعالی به جایاینکه کاشف از وجودات عینی و خارجی باشند و در نقش واسطه عمل کنند عین خارج و عین کشف و مکشوفند و طبق نظر ملاصدرا دیگر صور ذهنیه کلیهای وجود ندارد که واسطه و دریچهای به جهان خارج باشد و جهان خارج را معلوم بالواسطه گرداند بلکه جهان خارج خود معلوم بالذات است و هیچ چیزی از قلمرو علم خداوند خارج نیست خواه اشیاء مادی و خواه غیر مادی چنانکه هیچ چیز از فاعلیت او خارج نیست و عالمیت خداوند بر وزان فعالیت اوست و جهت فاعلیت و ایجاد اشیاء با جهت عالمیت به اشیات در ذات او یکی است و بر همین اساس ملاصدرا معتقد است که وجود اشیاء برای خداوند عین علم او به آنهاست و میان علم به اشیاء و وجود اشیاء مباینت و مغایرت نیست.(29)
9ـ1ـ علم قبل از ایجاد
گرچه شیخ اشراق در مسأله علم تفصیلی واجب به ماعدا رأی جدیدی ارایه داده و بر این باور است که علم خداوند به ماعدا به معنای حضور صور اشیاء نیست، بلکه اشیاء نزد او حاضر و خودشان علم حقاند، نظیر علم ما به صور ذهنیه که پیش ما حاضرند، اما هیچ یک از مشایین و اشراقیین و اهل کلام نتوانستند علم تفصیلی حقتعالی به ماعدا قبل از آفرینش را ثابت کنند. صدرالمتألهین علم واجب به ذاتش را از طریق خود ذات میداند، میگوید: «علم خداوند به مجعولات خارجی، علم به ذوات آنهاست و کمال واجب در ایجاد اشیاء بدین معناست که در تمامیت وجود و فرط تحصل بهگونهای است که تمامی موجودات و خیرات از اوست. کمال حق تعالی به این نیست که ذوات اشیاء در علم حضوری یا صور اشیاء در علم حصولی پیش باشند تا اینکه اگر این ذوات عینی و صور علمی در مرتبه ذات نباشند و متأخر از ذات باشند (کما اینکه اینچنین هستند که ذوات خارجی اشیاء و صور علمی آنها در مرتبه متأخر از ذاتند) مستلزم این باشد که حق تعالی در مرتبه ذات فاقد کمال باشد بلکه کمال علمی حق به این است که در عاقلیت به حدی است که خود ذات به خودش منکشف و ذوات جمیع اشیاء نزد او مکشوفند چون معلول حقاند و معلول بودنشان (یعنی موجود بودنشان) عین معقول بودنشان و معقول بودنشان عین معلولیت آنهاست. حال که معقولیت ذات واجب مبدأ معقولیت جمیع اشیاء و باعث انکشاف آنها در پیشگاه اوست ـ چنانکه وجود حق تعالی مبدأ وجود همه ممکنات است و همه به ترتیب سببی و مسببی مرتبط به اویند و ترتیب وجودی صدوری همان ترتیب عقلی شهودی است ـ بدون تردید اینچنین وجودی، وجودش علم به جمیع موجودات است و ذات او سزاوارتر است که آن را علم به موجودات خارجی بدانیم از اینکه صور معقوله از موجودات را علم بنامیم. یعنی، هم صور علمیه اشیاء علم به اشیاء هستند و هم ذات واجب علم به اشیاست و نام «علمٌ بالاشیاء» دادن به ذات واجب أولی از نام «علمٌ بالاشیاء» دادن به صور علمیه است، زیرا علم به اشیاء از طریق صور، اشیاء را معلوم بالعرض میکند (معلوم بالذات خود صور هستند) ولی علم به آنها از طریق ذات، اشیاء را معلوم میکند. به بیان دیگر، طبق قول ما موجودات نزد او معلوم بالذاتاند ولی طبق قول مشاء صور موجودات معلوم بالذاتاند و خود اشیاء معلوم بالعرضاند و این مطلب مسلم است که اگر چیزی بالذات معلوم باشد، سزاوارتر است به اینکه او را «معلوم» بنامیم تا چیزی را که معلوم بالعرض باشد.
تمامی موجودات با کثرتی که دارند برای حق تعالی با وحدتی که دارد مکشوفاند و او با ذات خود به جمیع موجودات علم دارد و ذات او عین علم به جمیع اشیاست ـ ایشان با استناد به آیه 3 سوره سبأ علم قبل از ایجاد را به مرتبه ذات و آن را علم تفصیلی میداند و میگوید: ـ قول حق این است که تمامی اشیاء (مجرد و مادی) نزد حق تعالی انکشاف شهودی دارند و موجودات چه ذات و چه علم آنها، خواه قوای حسی و خیالی یا ادراکات آنها همگی از حق تعالی صادر شده و نزد او مکشوفند. هیچ شییء از اشیاء به لحاظ شهود عینی (نسبت به همه موجودات شهود عینی دارد و به لحاظ ثبوت علمی همه چیز در کتاب مبین ـ که دفتر علم است ـ ثابت است) از او پنهان نیست، چنانکه در مورد شهود عینی میفرماید: «لا یَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّةٍ فِی السَّمواتِ وَ لا فِی الاَْرضِ» و در مورد ثبوت علمی اشیاء میفرماید: «وَ لا اَصْغَرُ مِنْ ذَلِکَ وَ لا اَکْبَرُ إلاّ فِی کتابٍ مُبینٍ»»(30)
صدرالمتألهین در کتاب الشواهد الربوبیة ضمن اینکه فهم مسأله غامض علم تفصیلی قبل از ایجاد را به طریق اختصاصی و به عنایت الهی میداند، درباره آن میگوید: «نه مشایین و استوانههای علمیِ ایشان یعنی فارابی و شیخ الرئیس در راهی که پیمودهاند به کامیابی رسیدهاند و نه شیخ شهابالدین سهروردی صاحب حکمت اشراق راه به جایی برده و نه معتزلهای که مناط علم قبل از ایجاد را ثبوت معدومات میدانند توفیق به دست آورده و نه افلاطون که قایل به ارباب انواع شده و نه فرفوریوس که به اتحاد عاقل و معقول روی آورده، توانستهاند مشکل را حل کنند، گرچه در حل مسأله علم تفصیلی بعد از ذات تا حدودی توفیق کسب کردهاند.(31) مصلحت نمیدانم آنچه به طریق اختصاصی بدان رسیدهام به صراحت اظهار کنم، چرا که درک آن دشوار است لکن به اشارهای برای کسانی که صلاحیت و توفیق یافتهاند که بدان هدایت گردند بسنده میکنم.
بدیهی است که حل مشکل علم تفصیلی قبل از ایجاد آن هم بعد از حذف صور علمیه ارتسامی مشائی باید بهگونهای باشد که صور ممکنات در ذات واجب به علم حضوری مکشوف باشند و ذات او آینه تمامنمای صور ممکنات باشد و شهود صور ممکنات در ذات الهی به معنای حلول یا اتحاد نیست زیرا حلول نیاز به دو چیز دارد: حالّ و محل و اتحاد حکایت از پیوستگی و یکی شدن دو چیز دارد و این با بساطت ذات سازگاری ندارد»(32)نی که قایل به حلول و اتحاد شدهاند سخت در اشتباهند بلکه به مقتضای قاعده «بِسِیطُ الْحَقِیقَةِ کُلُّ الاَْشْیاءِ وَ لَیْسَ بِشَیءٍ مِنْها» حقیقت واجب که در اعلی درجه بساطت قرار دارد واجد همه کمالات است که به ماسوا افاضه فرموده است و هیچگونه ترکیبی در ذات مقدس او نیست و به نحو اعلی و اشرف و ابسط واجد همه کمالات است و در عین اجمال و بساطت کشف تفصیلی از کل ماسوا است.
به مقتضای این قاعده میتوان همه موجودات امکانی را بر او حمل کرد و با توجه به ذیل قاعده، حمل وجودات به حمل شایع یا به حمل اولی ذاتی نیست چون در شایع صناعی اتحاد در وجود و در حمل اولی ذاتی اتحاد در مفهوم لازم است و بدون تردید واجبالوجود با هیچ یک از ماسوا اتحاد در وجود یا در مفهوم ندارد، بلکه حمل ماسوا بر واجب باید به حمل دیگری باشد که عبارت است از حمل حقیقه و رقیقه. بنابراین از آنجا که ذات برای ذات معلوم به علم حضوری است و ذات فاقد هیچ یک از کمالات نیست و ذات در حد اعلای بساطت است چگونه ممکن است که ماسوای ذات در مرتبه ذات برای واجبالوجود مکشوف و معلوم نباشند و معنای علم ذاتی تفصیلی قبل از ایجاد یعنی همین که موجودات وجودشان نزد او مکشوف و مشاهد است.
9ـ نتیجه
تحقیق و مطالعه در آثار فلاسفه و متکلمان نشان میدهد که از دیرباز مسأله علم واجب مورد توجه محققان و اندیشمندان بوده و در طول قرون متمادی خردمندان و صاحبنظران اهتمام داشتهاند تا به زوایای نشکفته آن پی ببرند. چنانکه پیش از این اشاره گردید مباحث مربوط به علم واجب مباحث نظری و تئوری صرف نیست، بلکه ارتباط وثیقی با رفتارهای فردی و اجتماعی دارد و همین امر حساسیتی دوچندان به مسأله علم الهی داده است. از این رو، از روزگارانی که انسان قدرت تحلیل و تفکر پیرامون سرنوشت خود و تأثیر عوامل بیرونی بر آن، پیدا کرده است همیشه در پی راهحلهای نظری بوده تا آن را مبنایی برای رفتارهای عملی و کارکردهای اجتماعی قرار دهد.
در این میان فرزانگانی چون ابنسینا و ملاصدار، که هریک بنیانگذار مکتب فلسفیاند، جزو کسانی هستند که در پرتو آراء ایشان تحولی شگرف و اساسی در عرصههای مختلف علمی پدید آمده است و در مورد علم الهی، هرچند شیخ نتوانست به نقطه مطلوب برسد ولی بسیاری از ناهمواریهای این مسیر صعبالعبور را هموار کرد. و بعدها بزرگانی همچون شیخ اشراق، محقق طوسی و... توانستند گامهای مؤثری در این راه بردارند. این روند روبهرشد ادامه یافت و در دوران صدرالمتألهین براساس اصول حکمت متعالیه به نقطه اوج خود رسید. شاید بتوان گفت اساس تفاوت بین این دو فیلسوف در نوع نگرشی است که هریک درباره ماهیت علم دارند؛ صدرالمتألهین در کتاب اسفار چهار تعریف درباره علم از شیخ نقل میکند و ضمن اینکه میگوید بین این تعاریف سازگاری نیست(33)، آنها را نمیپسندد و خود شیخ در کتاب اشارات علم را به «تمثل حقیقت شیء نزد مدرِک و یا حضورمثال و صورت شیء نزد مدرِک» تعریف کرد. درباره این که این مثال و صورت چیست؟ گفت یا منظور حقیقت و عین شیء خارجی است یا صورت و مثال آن، شیخ قسم اول را مردود دانست و قسم دوم را اثبات کرد. طبق تعریف شیخ آنچه به ذهن میآید عین خارجی نیست بلکه صورت آن است که در نفس یا آلتی از آلات او ارتسام پیدا میکند. اما صدرالمتألهین در ابتدا، تعریف علم را محال میداند چون آن را امری وجودی میداند و میگوید: «وَ مِثْلُ تِلْکَ الْحَقَایِقِ لاَیُمْکِنُ تَحْدِیدُها»(34) لکن در نهایت آن را اینگونه تعریف میکند: «وَ اَمّا مَذْهَبُ الْمُخْتارِ هُوَ اَنَّ الْعِلْمَ عِبارَةٌ عَنْ وُجُودِ الْمُجَرَّدِ عَنِ الْمادَّةِ الْوَضْعِیَّةِ»
طبق نظر صدرایی، علم وجودی است مجرد و بسیط و هیچگونه قوه و حرکت و تغییر در آن راه ندارد نه تغییر از پایین به بالا (هرگز علمی کامل نمیشود) و نه از بالا به پایین (هیچگاه علمی زائل نمیشود) نه تغییر از مساوی به مساوی (هرگز علمی به درجه مساوی منتقل نمیشود). برهمین اساس که در علم تغییر نیست، در علم تحلیل به اجزاء و ترکیب از اجزاء و تطبیق و تقسیم هم نیست، زیرا در تقسیم، جدایی و حرکت لازم است و در علم حرکت راه ندارد و این تغییراتی که در انسانی پدید میآید، تغییر در اندیشه نیست بلکه بر اثر ارتباطی است که نفس با صور علمیه پیدا میکند و آنچه را نداشت واجد میگردد؛ گاهی نفس ارتباطی با یک شیء ندارد و بعد برای او ارتباط حاصل میشود اینجا علم کامل نشده بلکه نفس به آنچه نداشته رسیده است و گاهی که فراموشی حاصل میشود اینجا علمی زایل نشده بلکه ارتباط نفس قطع شده است، در هر صورت در علم تغییری نیست. تغییر بهوسیله حرکت پدید میآید که مرتبه قبلی زایل و مرتبه بعدی پدید میآید اما در علم، حدّ قبلی از بین نمیرود و صور علمیه او همانطور که دریافت کرده، باقی است، تنها علمی به علم قبلی ضمیمه میشود. این نوع نگرش به علم سبب تفاوتهای اساسی بین مشایین و حکمت صدرایی شده است، نظیر آنچه در پی میآید:
الف: براساس حکمت متعالیه علم امری است وجودی و دارای مراتب؛ مرتبه ضعیف علم و مرتبه قوی علم هر دو علماند. طبق این تعریف علم تحت هیچ مقولهای مندرج نیست، در حالی که مشایین علم را از مقوله کیف نفسانی میدانند.(35)
ب: مشایین علم ذات بهذات و علم به صور مرتسمه در ذات را حضوری و علم به موجودات خارجی را ـ چه قبل از ایجاد و چه بعد از ایجاد ـ حصولی میداند، لیکن صدرالمتألهین علم بهذات و علم به موجودات را قبل از ایجاد، علمِ کمالی و بعد از ایجاد، علمِ تفصیلی حضوری میداند.
ج: متأخرین از مشایین، بویژه شیخ، اتحاد عالم و معلوم را بهشدت نفی و دونوع برهان بر استحاله آن اقامه میکنند: یکی ادله عامه که مطلق اتحاد دو شیء را محال میداند و دیگر ادله خاصه که اتحاد عاقل و معقول را محال میداند، لکن صدرالمتألهین با توجه به اصالت وجود و اینکه علم امری وجود است، اتحاد عالم و علم و معلوم را اثبات میکند.
د : مشایین چون علم را از سنخ وجود نمیدانند علم حضوری معلوم به علت و علم حضوری علت به معلول را نمیپذیرند. برهمین اساس معتقدند واجبالوجود فقط به ذات خودش و به لوازم متقرره در ذات ـ صور علمیه ارتسامی ـ علم حضوری دارد و نسبت به ماسوا علم حصولی دارد اما براساس مبانی صدرا علم از سنخ وجود و حضور است و علم حصولی درباره واجب تعالی غیرقابل قبول است.
ه : فلاسفه مشاء در باب صور علمیه نفسانی قایل به انتزاع و تجریدند و کار حس را ادراک جزییات میدانند ومعتقدند که صورت جزیی از راه حس ادراک میشود و در قوه خیال نگهداری میگردد، سپس نفس، زواید و عوارض را تجرید و صورت کلی از آن انتزاع میکند اما صدرالمتألهین قایل به خلق و ابداع صور است و قوای نفس را مُعِدّ میداند.
و: نظریه صدرایی در باب علم واجب تعالی به یکی از مسائل بحثانگیزی که آثار و نتایج سوء آن دامنگیر جوامع انسانی بود نیز پایان داد. بحث اینکه آیا علم خدا تابع است یا متبوع؟ علت است یا معلول؟ از مباحث جنجالی بین حکما و فلاسفه بود و اگر پدیدههای عالم و از جمله افعال انسان که همه آنها جزو معلومات خدایند تابع علم خداست و اگر علم خدا علت برای معلومات است، چگونه میتوان انسان را موجودی مختار دانست؟ چنانکه به خیام نسبت دادهاند که گفته است:
من می خورم و هرکه چون من اهل بود می خوردن او نزد خرد سهل بود
می خوردن من حق ز ازل میدانست گر می نخورم علم خدا جهل شود(36)
او بر این باور است که بر سر دو راهی قرار دارد؛ یا باید علم الهی را انکار کند و انسان را موجودی مختار بداند یا باید علم خدا را اثبات کند و اختیار را از انسان بگیرد؛ او علم خدا را متبوع و غیرقابل انکار میداند لذا از انسان سلب اختیار میکند. البته شیخ الرئیس گرچه علم خداوند را متبوع میداند لیکن علم متبوع را مستلزم جبر نمیداند زیرا معتقد است اختیار انسان در سلسله اموری است که از علم باریتعالی تبعیت میکند اما در عین حال نظریه صدرالمتألهین در باب علم واجب به این نزاع پایان داد و به نظر او هر دو صحیح است؛ علم الهی هم تابع است و هم متبوع،(37) هم اصل است و هم فرع، هم علت است و هم معلول؛ علم ذاتی و قبل از ایجاد خداوند متبوع و علم فعلی و همراه با ایجاد اشیاء تابع است. در مرحله علم فعلی وجود اشیا همان علم به اشیا و علم به اشیا همان وجود اشیاست و در مرحله علم ذاتی، وجود ذات عین علم ذاتی و علم ذاتی عین وجود ذات است، بنابراین همانطوری که وجود ذات سبب تام وجود اشیاست و وجود اشیا معلول برای وجود ذات است، علم ذاتی نیز سبب تام برای علم به وجود اشیاست و علم به وجود اشیا معلول علم ذاتی است و بین علم ذاتی و وجود ذاتی تنها مغایرت مفهومی است، نه مغایرت مصداقی، چنانکه میان علم فعلی و وجود اشیا نیز مغایرت مصداقی نیست بلکه میان آنها تنها مغایرت مفهومی است.
______________________________
1ـ محقق طوسی که سخت خود را پایبند به آراء شیخ میداند و در ابتدای کتاب «الاشارات و التنبیهات» متعهد میگردد که تا پایان کار ملتزم به آن باشد در مسأله علم با نظریه شیخ مخالفت میکند. «الاشارات و التنبیهات»، ج 3، ص 304.
2ـ ابنسینا، النجاة، تهران، المکتبة المرتضویة، 1364ش، ص 344. «و یشبه ان یکون کل ادراک انما هو اخذ صورة المدرک».
3ـ ابنسینا، النفس، القاهره، 1359ق، ص 50. «یشبه ان یکون کل ادراک انما هو اخذ صورة المدرک بنحو من الانحاء».
4ـ ابنسینا، التعلیقات، قم، مکتب الاعلام الاسلامی فی الحوزةالعلمیة، بیتا، ص 69 و 82. «الادراک هو حصول صورة المدرک فی ذات المدرک». «العلم هو حصول صور المعلومات فی النفس».
5ـ ابنسینا، الشفا، الالهیات، قم، منشورات مکتبة آیةالله مرعشی، 1405ق، ص 361. «أنالعلوم هو المکتسب من صورالموجودات».
6ـ ملاصدرا، الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة، قم مکتبة المصطفوی، 1404ق، ج 3، ص 284.
7ـ کلمه درک، واژه فصیحی نیست و کم استعمال میشود، مناسب کلمه ادراک است چنانچه در بعضی از نسخ ادراک آمده و صدرالمتألهین در اسفار در نقل عبارت شیخ از کلمه ادراک استفاده نموده است.
8ـ ابنسینا، الاشارات و التنبیهات، تهران، مطبعة الحیدری، 1379ق، ج 2، ص 308.
9ـ صدرالمتألهین مسأله علم را در چهار مورد مطرح کرده است: الف ـ در بحث وجود ذهنی ب ـ در بحث اتحاد عاقل و معقول ج ـ در مقوله کیف د ـ در مسأله علم خداوند متعال.
10ـ ر.ک. ملاصدرا، الحکمة المتعالیة ج 3، ص 297.
11ـ ملاصدرا، المبدأ و المعاد، ص 140. لازم به توضیح است که نگارنده، کتاب «المبدأ و المعاد» ملاصدرا را بر اساس نسخه اصل که به خط مؤلف است تصحیح و با نُه نسخه خطی دیگر مقابله نموده که بزودی ـ بهخواست خداوندـ انتشار و در اختیار علاقهمندان قرار میگیرد و چون آن نسخه با چاپ موجود از کتاب تفاوتهای بسیار دارد در این مقاله به نسخه تصحیحشده ارجاع داده شده است.
12ـ ابنسینا، الاشارات و التنبیهات، ج 2، ص 292.
13ـ ر.ک. ملاصدرا، پیشین، ص 25.
14ـ ر.ک. ملاصدرا، الحکمة المتعالیة، ج 6، ص 192-191.
15ـ ر.ک. همان، ج 6، ص 228.
16ـ این اشکال در اصل از صاحب مطارحات است و ملاصدرا آن را توضیح داده است. ر.ک. السهروردی، شهابالدین، «التلویحات، المشارع و المطارحات» مجموعه مصنفات شیخ اشراق به تصحیح و مقدمه هنری کربن، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1372ش. ج 2، مشرع هفتم مطارحات، ص 482.
17ـ شیخالرئیس میگوید: و اعلم ان الصورة المعقولة قد تؤخذ عن الشیء الموجود کما اخذنا نحن عن الفلک بالرصد و الحسّ صورته المعقولة و قد تکون الصورة الموجودة مأخوذة عن المعقولة. ابنسینا، المبدأ و المعاد، ص 19.
18ـ ر.ک. همان، ص 20.
19ـ علم فعلی عبارت است از صورتی که قبل از اینکه در خارج وجود بگیرد بهذهن میآید یعنی برای عاقل حاصل میشود و منشاء وجود خارجی میگردد همانند علمی که مهندس قبل از شروع ساختمان به بناء دارد و علم انفعالی عبارت است از صورتی که از موجود خارجی گرفته میشود. علم فعلی را فعلی میگویند زیرا ایجادکننده و فاعل موجود خارجی است و علم انفعالی را انفعالی میگویند زیرا عاقل بوسیله آن از موجود خارجی منفعل و اثر میپذیرد.
20ـ ر.ک. ابنسینا، الاشارات و التنبیهات، ج3، ص 299-298.
21ـ ر.ک. همان، ج 3، ص 307.
22ـ سبأ(34)، 2: «ذرهای نه در آسمانها و نه در زمین از او پوشیده نیست.»
23ـ غزالی، ابوحامد محمدبن محمد، در کتاب تهافتالفلاسفه، تحقیق الدکتور سلیمان دنیا، مصر، دارالمعارف، 1961ق، بیست اشکال بر فلاسفه وارد میکند و در آن میان به سه اشکال خیلی اهمیت میدهد که از آن جمله این است که میگوید: حکما در علم واجب به جزئیات، منکر علم واجب شدهاند و علم واجب را منحصر به کلیات میدانند.
24ـ ر.ک. ابنسینا، الشفا، ص 358 و نیز النجاة ص 593.
25ـ ر.ک. ابنسینا، المبدأ و المعاد ص 19.
26ـ ملاصدرا، المبدأ و المعاد، ص 144.
27ـ ر.ک. همان، ص 144.
28ـ ر.ک. همان، ص 53.
29ـ ر.ک. همان، ص 41.
30ـ همان، ص 169.
31ـ ملاصدرا در کتاب الشواهد الربوبیة بعد از اثبات اینکه واجب تعالی دارای اسماء حسنی و صفات ذاتیه است ابتدا صفت قدرت و پس از آن مبحث علم را مطرح و علم را که همان عنایت ازلی به عالم است عبارت از ظهور ذات برای ذات میداند و این ظهور و انکشاف سبب پیدایش پرتوهایی (خیرات) است و جهان پرتو ظهورات علم حقتعالی است و علم کمالی حقتعالی علمی است که عین ذاتش است و این علم کمالی دو قسم است 1ـ علم ذات بهذات 2ـ علم ذات به ماعدا، و علم ذات به ماعدا را عین ذات میداند که قبل از ایجاد اشیاء برای خدا بوده و در پاسخ از این سؤال که علم، حقیقتی است ذات اضافه و باید معلوم را روشن کند و به معدوم تعلق نمیگیرد، چگونه قبل از ماعدا حاصل بوده به مبانی هفتگانهای که در این باره گفته شده اشاره میکند.
1. مشایین معتقدند صور موجودات قبل از ایجاد مرتسم در ذاتند، این قول مستلزم این است که واجب تعالی محل ممکنات (صور مرتسمه) و حوادث باشد و این امریمحال است.
2. اشراقیون: علم واجب به ماعدا نفسِ همان ماعداست؛ جهان هستی دفتر حق تعالی است و هر موجودی ذاتش پیش او حاضر است چنانکه نفس به صور ذهنیه علم دارد. ملاصدرا میگوید این نظریه علم فعلی (یعنی بعد از موجود شدن اشیاء) را توضیح میدهد نه علم کمالی را که عین ذات است و قبل از ممکنات وجود دارد.
3. معتزله میگویند: ممکنات قبل ازاینکه موجود گردند یعنی در حال عدم ثابتاند و علم خداوند به همان ثابتات ازلیه تعلق گرفته است، این قول در جای خودش ابطال شده که «معدوم» نمیتواند ثابت باشد.
4. افلاطون که قایل به ارباب انواع و مُثُل عقلیه است بر این باور است که هر موجودی قبل از اینکه وجود مادی پیدا کند وجود مجردش حاصل بوده و علم حقتعالی به آن مُثُل تعلق گرفته و آنها دفتر علمی حقاند، ملاصدرا ضمن اینکه مُثُل عقلیه را قبول دارد اما این توجیه را نمیپسندد زیرا خود مُثُل، موجود امکانی و آفریده حقاند و اگر دفتر علمی حقتعالی باشند لازم میآید علم حقتعالی موجود امکانی باشد و چنین علمی عین ذات نخواهد بود.
5. فرفوریوس، از راه اتحاد عاقل با معقول در صدد توجیه مسأله برآمده است، عاقل با معقول متحد میگردد نه با مفهوم یا ماهیت معقول بلکه با وجود معقول که همان علم است یعنی با معقول بالذات. ملاصدرا گرچه اتحاد عاقل و معقول را قبول دارد لیکن معتقد است این مسأله نمیتواند توجیهکننده علم واجب به ماعدا در حال عدم ماعدا باشد.
6. متأخرین گفتهاند واجب بهذات خودش بطور تفصیلی علم دارد و همین علم تفصیلی بهذات، علم اجمالی به ماعداست زیرا علم به علت، بطور اجمالی علم به معلول است، پاسخ این قول این است که سخن در علم تفصیلی حقتعالی به ماعداست نه علم اجمالی.
7. مبنای هفتم مختار ملاصدرا است و در متن ارائه شده است.
32ـ ملاصدرا، الشواهد الربوبیة فی المناهج السلوکیة، مشهد، انتشارات دانشگاه مشهد، 1360ش، ص 39.
33ـ شارحان کلام شیخ از این اشکال جواب دادهاند به اینکه در هر مورد مناسب با همانجا علم را تعریف کرده است.
34ـ ملاصدرا، الحکمة المتعالیة، ج 2، ص 278.
35ـ ر.ک. همان،ج 1، ص 30.
36ـ خیام، عمر، رباعیات حکیم عمرخیام، با مقدمه و حواشی محمدعلی فروغی و دکتر غنی، بیجا، 1351 ش، ص 92.
37ـ مَنْ شَرَحَ اللّهُ صَدْرَهُ لِلاِْسْلاَمِ وَ قَذَفَ فِی قَلْبِهِ نُورَالاِْیمانِ یَری أَنَّ لِلّهِ تَعالی عِلْما تابِعا لِلْمَعْلُومِ مِنْ صُوَرِ حَقَایِقِ الاَْسْماءِ الاِْلهِیَّةِ وَ یَری أَنَّ لَهُ عِلْما مَتْبُوعا مُقَدِّما عَلی اِیجادِ الْمَعْلُومِ مِنْ صُوَرِ الْمَوجُوداتِ الْعَیْنِیَّةِ... الشواهد الربوبیة، ص41.
1ـ مقدمه
یکی از دشوارترین مباحث فلسفه و کلام، مبحث علم واجب تعالی است. در بین مسائل عقلی کمتر مسألهای یافت میشود که تا به این حد مورد اختلاف و معرکه آراء باشد و از آنجا که قلمرو آن تنها محدود به مباحث نظری نیست، بلکه ارتباط وثیقی با رفتارهای فردی و کارکردهای اجتماعی دارد، اهمیت آن، دو چندان شده است. در اهمیت و دشواری این موضوع همین بس که فرزانهای چون بوعلیسینا ـ که نبوعش شهره عام و خاص است و طلوعش در آسمان حکمت افقهای گسترده و جدیدی را بر روی طالبان حقیقت گشود و سبب درخششی بیپایان (که ملهم از وحی الهی است) در عرصههای مختلف علمی گردید ـ در حل پارهای از مسائل آن با مشکل جدی مواجه گشته است.(1)
2ـ تعریف علم از ابن سینا
شیخ در موارد متعددی علم را تعریف کرده است، از جمله: کتاب النجاة(2)، کتاب النفس(3)لتعلیقات(4) و الشفاء(5). صدرالمتألهین به شیخ نسبت داده که وی گاهی علم را به معنای سلبی و گاهی به معنای صور مرتسمه و گاهی آن را مجرد اضافه دانسته است.(6) تعریف شیخ از علم در اشارات بدینگونه است: «درک(7) الشیء هو أن تکون حقیقته متمثلة عندالمُدرِک یشاهدها ما به یدرک فاما أن تکون تلک الحقیقة نفس حقیقة الشی الخارج عن المدرِک... او یکون مثال حقیقته مرتسما فی ذلک المدرِک غیر مباین له و هو الباقی»(8)
ابنسینا در عبارت فوق ادراک را تمثل حقیقت چیزی نزد مدرک دانسته است و چون لفظ «تمثل» به معنای شبح نیست این اشکال پیش نمیآید که وجود این الفاظ دلالت دارد که تعریف، مربوط به ادراک امور مادی است و بقیه انواع ادراک را شامل نمیشود بلکه مثال به معنای ما به الشی هو هو میباشد (چنانکه مراد از صورت در تعریف دیگران نیز همین است) و تعریف شامل ادراک مادیات و مجردات میشود.
شیخ معتقد است که خود خارج نمیتواند نزد مدرِک حاضر باشد پس باید صورت انتزاع شده از خارج نزد فاعلِ ادراک حاضر شود.
3ـ تعریف علم از صدرالمتألهین
صدرالمتألهین در موارد متعددی بحث علم را مطرح کرده است. خلاصه سخن ایشان در کتاب اسفار(9) چنین است:
1ـ علم امری وجودی است نه عدمی. از اینرو، علم، نفسِ تجرد از ماده نیست، زیرا تجرد معنای عدمی دارد.
2ـ علم که امری وجودی است وجودش بالفعل است.
3ـ این وجود بالفعل، صرفِ فعلیت است و قوه و عدم در آن نیست.
4ـ این امر وجودی بسیط و مجرد است.
5 ـ این امر وجودی واحد است و کثرتی ندارد.(10)
ایشان در «المبدأ والمعاد» پس از بیان چهار مقدمه در باره تعریف علم میگوید: «به گواهی و تأیید تحقیقات گسترده و حدس صحیح و فطرت سلیم و در پرتو تلاش و تتبع و تجارب، این مطلب محقق و مبین میگردد که علم عبارت است از حصول شیء مجرد از ماده و عوارض آن برای امر مجردی که مستقل در وجود باشد، خواه این حصول برای خودش (بنفسه) باشد چنانکه در علم حضوری است و خواه این حصول برای غیر، به صورت خود باشد مثل علم حصولی و علم حصولی گاهی حقیقی است همانند علم به غیر که معلوم برای عالم حقیقتا حاصل شده است و گاهی حکمی است همانند علم به نفس که در این صورت معلوم عین عالم است نه اینکه برای عالم حاصل شده باشد بلکه در حکم حصول برای عالم است، این تعریف علم ـ و اینکه حصول گاهی حصول لنفسه است و گاهی حصول للغیر ـ در مورد باریتعالی نیز جاری است.(11)
4ـ تبیین دیدگاه مشایین در باره علم خداوند
اگر اندیشههای شیخ را در علم الهی به دیده تامّل بنگریم، علیرغم ابهامات و کاستیهایش، نکاتی بسیار دقیق و ظریف در آن وجود دارد. شیخ گرچه در حل مشکل علم باریتعالی به ماسوای ذات توفیقی به دست نیاورده، لیکن توفیق او در مسأله علم حضوری به ذات و علم حضوری به صور مرتسمه بعد از ذات تا حدود زیادی پیمودن مسیر دشوار علم الهی را برای دیگران هموار ساخت. صدرالمتألهین با پیراستن نقاط ضعف و سود جستن از نقاط مثبت نظریه مشایین، گرههای ناگشوده را باز و افقهای جدید و بدیعی را به دنیای دانش عرضه کرد. به عبارت دیگر، ریشه نظریه صداریی در باب علم واجب تعالی در حکمت مشاء قرار دارد.
مشایین میگویند: صور معقوله گاهی منتزع از اشیاء موجود در خارج است و گاهی برعکس، یعنی صورت موجود در خارج از صورت عقلی پدید میآید، علمی که تابع معلوم است علم انفعالی و آنچه که معلوم تابع آن است علم فعلی است. در علم فعلی، علم سبب پیدایش معلوم است مثلاً یک مهندس ابتدا نقشه ساختمان را در ذهن خود ابداع و سپس ایجاد میکند.
بعد از ارائه این مقدمه میگویند: چون نسبت جمیع اشیاء به حق تعالی همان نسبت مصنوع به نفس صانع است، از این رو تعقل واجب تعالی در مورد موجودات، همانند صوری است که ما از اشیاء داریم یعنی نفس تعقل موجودات سبب ایجاد آنها در خارج میشود البته بین فاعلیت حق تعالی نسبت به اشیاء و فاعلیت ما نسبت به صوری که داریم فرق اساسی است. او مبدع است لکن ما ایجاد صورت در مادهای میکنیم که پیش از این وجود داشته است. فرق دیگر آنکه تحقق صور معقوله در انسان نیاز به انبعاث شوق و بکارگیری قوه محرکه دارد اما او در فاعلیتش به هیچ چیزی نیاز ندارد.
4-1- ادلّه مشایین در اثبات نظریه ارتسام صور
براساس حکمت مشایی علم خداوند به ذات خود و نیز علم اجمالی ذات در مقام ذات به ماعدا، حضوری، ولی علم تفصیلی ذات به ماعدای خود، حصولی و زاید بر ذات است. شارحان فلسفه ابنسینا مسأله ارتسام صور را مطرح و آن را به ابن سینا نسبت داده و علم خداوند به ماعدا را بوسیله این صور تبیین کردهاند. لیکن لفظ «صور مرتسمه» در هیچکدام از کتابهای «شفا»، «اشارات»، «مبدأ و معاد» و «نجات» نیامده ـ دستکم ما آن را نیافتیم ـ و تنها لفظ «تمثل» در آثار او بکار رفته است. از این رو شاید بتوان در نسبت این قول به او تردید کرد.
به هرحال، استدلال ایشان این است که چگونه انسان میتواند به ذات و صور علمیه خود علم حضوری داشته باشد لیکن خداوند که معطی همه کمالات است فاقد آن باشد! شیخالرئیس در اثبات تجرد نفس میگوید: «اگر انسان فرض کند که به طور دفعی خلق شده و تمامی شرایطی را که در حال حاضر دارد همه را واجد است، در چنین شرایطی اگر فرض کند حواس او از کار افتاده و ارتباط نفس با بدنش نیز ـ که از طریق حواس بود ـ قطع شده است، و در هوایی تاریک به سر میبرد یا اینکه چشم خود را بسته است، صدایی هم در فضا نمیباشد، هوا نیز معتدل است، به گونهای که از سرما و گرما منفعل نمیشود و در هوا معلق است و بین اعضای بدنش فاصله باشد تا احساس لامسه او به حداقل برسد، در چنین شرایطی اگر زمینه توجه به باطن و درون فراهم آید در این لحظه از همهچیز غفلت دارد جز ثبوت خود»(12). ابن سینا با این برهان ـ که به برهان انسان معلّق در فضا معروف است ـ اصل وجود نفس و مغایرتش با بدن، تجرد نفس، و علم حضوری نفس به خود را اثبات کرده است. طبق این دلیل، نفس انسان در عین اینکه هیچ ارتباطی با جهان خارج ندارد عالم به ذات خودش است و «مَن» خود را بدون واسطه حواس و بدون وساطت علم حصولی و صور علمیه درک میکند و از این دلیل نتیجه گرفته که وقتی انسان میتواند بیواسطه به ذات خودش عالم باشد، خداوند به چنین علمی سزاوارتر است. انسان به موجودات جهان خارج از طریق صورتهای آنها علم پیدا میکند. او نهتنها علم به موجودات خارج دارد بلکه علم به علم نیز دارد. واین علم (علم به علم) حضوری است، چون حصولی بودنش مستلزم دور یا تسلسل است، وقتی انسان واجد علم به علم است و علمش به علم حضوری است حقتعالی به طریق اولی واجد علم به علم است و علم او نیز حضوری است.
5ـ دیدگاه ملاصدرا در مورد نظریه ارتسام صور
صدرالمتألهین در تأیید این نظریه دو دلیل آوردهاست؛ دلیل اول را نقض کرده و با سهنقد به استقبال دلیل دوم رفته است. سپس به آنها پاسخ داده و در ادامه چهاراشکال بر دیدگاه مشایین مطرح نموده است.(13)
دلیل اوّل: علم به سببِ تام شی، موجِب علم به شیء است. چون علم به علت تام، سبب علم به تمام مقتضیات آن شیء است و از جمله اقتضاهای علت تام، وجود معلول است.
واجب تعالی عالم به ذات خود است و ذاتش علت تام همه اشیاست، پس علم ازلی واجب تعالی به ذات خود سبب علم ازلی به تمام معلولات میباشد. وجود عینی موجودات نمیتواند متعلق علم واجب باشند، زیرا مستلزم قِدَم حوادث است، از طرف دیگر، شیء باید موجود باشد تا متعلق علم قرار گیرد. از اینرو، باید موجودات قبل از وجود عینی، وجودی صوری و علمی، قائم به ذات خدا، داشته باشند.
این دلیل بر مبانی ذیل استوار است:
1) خدای متعال مجرد از ماده است.
2) هر مجردی عقل، عاقل و معقول است.
3) چون خداوند مجرد است پس علم به ذات خود دارد.
4) علم به علت تامه مستلزم علم به معلول است.
5) بین علم و معلوم رابطه تضایف برقرار است پس اگر یکی از متضایفین موجود باشد دیگری نیز باید موجود باشد.
حال با این فرض که خداوند قبل از ایجاد اشیاء علم به آنها دارد، علم هم دارای وجود است، اشیاء باید موجود باشند و چارهای نیست جز آنکه بگوییم خداوند علم به صور اشیاء داشته است. این صور اگر زاید بر ذات فرض شود، مستلزم تعدد قدماء و پذیرش مُثُل افلاطونی است بنابراین باید صور قائم به ذات و مباین با آن نباشند.
نقض دلیل: اگر علم متعلق میخواهد و متعلق آن نمیتواند معدومِ صرف و یا موجودِ خارجی باشد، قدرت ازلی حق تعالی هم مقدور میخواهد، در حالیکه این مطلب ضروری و مورد اتفاق همه است که قدرت ازلی توقف بر وجود مقدور ندارد.
صدرالمتألهین میگوید: بعضی از صاحبان خرد در پاسخ از این نقض گفتهاند: نسبت بین قادر و مقدور مستلزم وجود حقیقی دو طرف نیست، وجودِ تقدیریِ یک طرف برای تحقق نسبت کافی است. چون خودِ نسبت وجودش تقدیری است، اگر یک طرف، وجودِ حقیقی و طرف دیگر تقدیری باشد محقق میگردد. ممکن است گفته شود چه اشکالی دارد که نسبت علم به معلوم هم تقدیری باشد و درنتیجه وجود تقدیری معلوم برای حصول علم کافی باشد و احتیاجی به صور مرتسمه ـ وجود صوری معلومات ـ نباشد، پاسخ میدهد: درست است که نسبت، به خودی خود، اقتضاء ندارد که طرفین آن وجود حقیقی داشته باشند، اما به جهت اینکه علم مستلزم کشف است و کشف باید مکشوفِ موجود داشته باشد با قدرت فرق دارد، لذا در باب علم، وجود صوری معلومات قبل از وجود خارجی آن ضروری است ولی در قدرت احتیاجی به وجود صوری مقدورات نیست.
ملاصدرا در اینباره میگوید: فرقی که میان قدرت و علم گفته شد گرچه در مورد انسان صحیح است، اما در مورد خداوند صحیح نیست چون تمامی صفات حقیقی خداوند با ذات او اتحاد و عینیت دارند. قدرت در انسان بالقوه و بالاستعداد است لذا لازم نیست مقدور و مستعدٌله موجود باشد اما خداوند از هرگونه شائبه امکان مبرّا و قدرت در او بالفعل موجود است.(14)
دلیل دوم: اگر علم خداوند به اشیاء انفعالی باشد و وجود اشیاء مقدم بر تعقل باریتعالی از آنها باشد لازم میآید که «عاقل بودنش» به اشیاء را از خارج ذات داشته باشد، و حال آن که واجبالوجود بالذات از تمامی جهات واجب است و هیچ حالت منتظرهای ندارد. بهعبارت دیگر، اگر واجب تعالی به نحو صور مرتسمه عالم به اشیاء نباشد لازم میآید واجب تعالی در مرتبه ذات فاقد یکی از کمالات (صور معقوله) و قابلِ آنها باشد که مستلزم جهت امکان است. و افزون بر این، لازم میآید که غیر ذات یعنی معقولات در تکمیل ذات دخالت داشته باشند و این امور نسبت به واجب تعالی محال است زیرا صفات به نحو اتم و اکمل از ناحیه خود ذات برای ذات ضروری است نه از ناحیه غیر، بنابراین واجب تعالی قبلاز تحقق اشیاء در مرتبه ذات عالم به آنهاست.
5ـ1ـ اشکالات صدرالمتألهین به نظریه ارتسام صور
ملاصدرا چهار اشکال به نظریه ارتسام صور گرفته و معتقد است که اشکال اول به وی الهام شده و اختصاص به ایشان دارد.
5-1-1- اشکال اول: ملاصدرا در این اشکال با سه مقدمه ثابت میکند که معلوم ـ در علم واجب به ماعداـ باید وجودات ماعدا باشند و آنگاه با توجه به اینکه صور معقوله، ماهیات ماعدا هستند که به وجود علمی موجودند، نتیجه میگیرد که صور معقوله نمیتواند متعلق علم واجب به ماعدا باشد.
مقدمه اوّل: علم به وجود باید حضوری باشد ونمیتواند علم حصولی یعنی از طریق صورت ذهنی باشد،ایشان مدعای خودش را با دو دلیل اثبات میکند.
دلیل اول: وجود مساوق با خارجی بودن است و خارجیت عین ذاتش میباشد، بر این اساس اگر وجود، حصولِ در ذهن پیدا کند مستلزم این است که از ذاتش منسلخ گردد و این به معنای انقلاب در ذات است که محال میباشد.
دلیل دوم: در علم حصولی ماهیت شیء در ذهن حاصل میشود و ماهیت در هردوحال وحدتش حفظ میگردد اما وجود تقسیم به خارجی و ذهنی میشود و این در صورتی است که ماهیت غیر وجود باشد و اگر وجود بخواهد حصول در ذهن پیدا کند مستلزم این است که وجودش (خارجیت) را رها کند و وجود ذهنی بگیرد و این به معنای انقلاب در ذات است که محال میباشد. از اینرو تعریف علم حصولی در ماهیات تصور دارد اما درباره وجود جریان ندارد.
مقدمه دوم: تأثیر و تأثر، علیّت و معلولیّت نزد محققین از مشاء فقط در محدوده وجودات است، بدین معنی که علت از حیث وجودش در معلول به اعتبار وجودش تأثیر میگذارد و رابطه علیت بین وجود علت و وجود معلول است و ماهیت علت به خودی خود با نبود وجود، نمیتواند علت برای ماهیت معلول باشد مگر در لوازم ماهیت که از امور اعتباریاند.
مقدمه سوم: مشایین میگویند: «علم تام به علت، موجب علم تام به معلول است». ازاینرو هرگاه ذات شیئی بدون هیچ اعتبار دیگری علت و موجب معلول باشد علم به ذات او، علم به علیت او نسبت به معلول هم میباشد و علم به علیت او نسبت به معلول، باعث علم به آن معلول نیز خواهد بود. بهعبارت دیگر چنانکه هر معلولی از لوازم علت تامه خودش بهشمار آید، علم به آن نیز از لوازم علم به علت تامهاش میباشد.
صدرالمتألهین بعد از بیان این مقدمات میگوید: واجبالوجود وجودش عین ذات و ذاتش سبب تام همه ممکنات است. او به ذات خود علم دارد، از اینرو به معلولات، از آن حیث که موجودند، عالم است، نه به ماهیات آنها به تنهایی و با قطع نظر از وجودات آنها، زیرا ماهیات از این حیثیت به تنهایی معلول نیستند چنانکه مشّایین معتقدند ـ که ماهیتها را معلول میدانند لیکن ما وجود اشیاء را معلول میدانیم ـ از اینرو علم واجب تعالی به جمیع اشیاء به حضور آنهاست در پیشگاه خداوند نه به حصول صور علمیهای که مطابق آن در خارج است.
5ـ1ـ2ـ اشکال دوم: مشائین صور مرتسمه را عین ذات نمیدانند بلکه آنها را لوازم ذات میدانند، اگر سؤال شود: آیا لوازم وجود ذهنیاند یا لوازم وجود خارجی یا لوازم مطلقاند ـ با قطع نظر از وجود خارجی و وجود ذهنی؟ فرض اول وسوم در باره حقتعالی معنا ندارد زیرا او وجودش عین ذاتش است و اگر ملزوم (یعنی ذات واجب) خارجی است لازم آن نیز خارجی است، چون لوازم از جهت لزوم تابع ملزومند، پس باقی میماند فرض دوم که لوازم، لوازم خارجی باشد و این خلاف مفروض است چون فرض بر این بود که جواهر حاصل در پیشگاه خداوند جواهر ذهنیاند و همچنین اعراضی که حاصل در آنجا است ذهنیاند، گرچه مفهوم عرض در خارج به وجهی بر کل صور عقلیه اعم از جواهر و اعراض خارجی صدق میکند.(15)
5ـ1ـ3ـ اشکال سوم:(16) قبول نظریه ارتسام صور در ذات باریتعالی، مستلزم صدور کثرت از شیء واحد است، زیرا بنابر رأی مشّاء چیزی اگر بخواهد وجود بگیرد باید صورتش پیش از آن موجود باشد پس صدور عقل اول مشروط است به اینکه صورتش پیش از او باشد تا بتواند وجود بگیرد و این صورت اولی (یعنی صورت عقل اول) علت برای دو چیز است؛ یکی علت حصول لازم مباین است (زیرا صورت اولی لازم ذات است ولی مباین با ذات نیست و در ذات مرتسم است اما وجود خارجی عقل اول گرچه لازم حق تعالی است ولی لازم مباین است چون مرتسم در واجب نیست بلکه جدای از واجب تعالی است) و دیگر اینکه علت دومین صورت مرتسمه در خارج است.
شاید کسی بگوید این دو فعل از دو جهت صادر شدهاند؛ ذات باری تعالی به لحاظ ذات، علت معلول اول است و همین ذات به لحاظ علمی که به خود دارد منشأ اولین صورت علمیه است و این صورت مرتسمه، علت برای دومین صورت مرتسمه میگردد. بنابراین دو چیزِ هم عَرض از واجب صادر شده است: یکی معلول اول (عقل اول) به لحاظ خود ذات و یکی اولین صورت مرتسمه به لحاظ علم ذات به خودش. و از صورت مرتسمه اول فقط صورت مرتسمه دوم صادر شده است.
صدرالمتألهین از این کلام دو پاسخ میدهد:
1ـ طبق توجیه شما، وجود معلول اول و علم به آن در یک رتبه است و علم به معلول اول مقدم بر ایجاد آن نمیباشد، در حالیکه آنچه سبب شده که مشایین قایل به صور مرتسمه شوند توجیه علم باری به ماعدا قبل از ایجاد ماعدا بوده است و چنانچه صورت عقلیه معلول اول، منشاء ایجاد آن نباشد، اصل مذهب مشایین باطل خواهد شد.
2ـ برفرض صحت کلام فوق، رأی مشاء در علم واجب به عقل باطل است، یعنی علم واجب به عقل اول حضوری است، زیرا در صورتی که ذات باریتعالی علت برای ذات معلول اول باشد ـ چنانکه حق همین است و مشاء نیز بدان معترفند ـ و علمش علت برای اولین صورت مرتسمه باشد، از دو حال خارج نیست؛ یا دو علت، مغایر با هماند و یا عین هم هستند، فرض اول مستلزم ترکیب در ذات باریتعالی است و فرض دوم مستلزم وحدت معلولها (وجود عقل اول و علم واجب به عقل اول) است. در اینصورت، علم واجب به عقل اول همان وجود عقل اول میشود (یعنی علم حضوری) و این خلاف نظر مشایین است.
5ـ1ـ4ـ اشکال چهارم: صور عقلی هرچند مخصصات فراوانی پیدا کند، به لحاظ ذات، صدق بر کثیرین میکند چون ملاک جزیی بودن یک شی یا احساس است یا علم حضوری؛ بر این اساس اگر علم واجب تعالی به اشیاء به ارتسام صور باشد واجب تعالی علم به جزییات خواه کائنات فاسده و خواه ابداعیات نخواهد داشت و نفی علم جزیی از خداوند در نهایت سخافت و بطلانش واضح است، زیرا تمامی موجودات چه کلی و چه جزیی از او صادر شدهاند و مبدأ همه موجودات (عقلی، حسی، ذهنی وخارجی)اوست و فیضان صدور اشیاء جدای از انکشاف و ظهور آنها نیست.
6ـ علم خداوند؛ علمِ حصولی فعلی تام
آنچه به مشاء نسبت دادهاند پذیرفتن صور مرتسمه است که همان علم حصولی است لیکن این علم حصولی از کاستیهایی که علم حصولی ممکنات دارد مبراست، زیرا علم حصولی گاهی علت معلوم خارجی است و گاهی معلول آن است؛(17) قسم اولی فعلی و قسم دوم انفعالی است. بطور قطع، در نظر مشایین ـ بخصوص شیخ الرئیس ـ علم حصولی خداوند علم حصولی فعلی است، زیرا به نظر وی نظام عینی عالم ـ که نظام احسن است ـ تابع نظام علمی حقتعالی است و نظام علمی او نظامی متبوع است که تابع ذات متعالی اوست.(18)
ابنسینا ضمن تقسیم صور عقلی به فعلی و انفعالی(19) میگوید: هریک از این دو گاهی کسبی است و توسط غیر پدید میآید و گاهی ذاتی است یعنی وجود گرفتن آن مربوط به ذات خود عالم است و احتیاج به معلم ندارد و علم حق تعالی علمی فعلی و ذاتی است.(20)
بنابراین علم حصولی حق همانند علم ما به طلوع خورشید با سربرآوردن خورشید از پشت افق نیست بلکه علم حصولی فعلی است، نظیر آنجا که صورت بِنا را بنّا در ذهن ترسیم و سپس آن را در خارج ایجاد میکند. همچنین علم فعلی حق تعالی از نوع علم فعلی ناقص نیست بلکه علم فعلی او سبب تام برای معلوم است. یعنی عالم برای تحقق معلوم محتاج غیر نیست، به عنوان مثال، شخصی که از روی دیوار بلند حرکت میکند به محض تصور سقوط، سقوط میکند و هیچ عامل دیگری در آن تأثیر ندارد، اما معماری که صورت بنا را در ذهن ترسیم کرده علمش فعلی است لیکن فعلی تام نیست چون شکلگیری خانه در خارج بستگی به عوامل دیگری از قبیل مصالح، کارگر و... دارد.
پس علم فعلی خداوند متعال به نظام آفرینش علم حصولی فعلی تام است و به نظر مشایین نفس علم خداوند به نظام احسن آفرینش، موجب تحقق آن است.
7ـ کیفیت علم واجب تعالی به جزییات
مشایین در تبیین کیفیت علم واجب به امور زوالپذیر و جزیی ـ بهگونهای که با مبانی آنها در باب علم سازگاری داشته باشد و از طرفی مواجه با محذور فقدان علم درباره حقتعالی نگردند ـ بسیار به زحمت و تکلف افتادهاند و به جدّ میتوان گفت یکی از دلمشغولیهای جدی شیخالرئیس چگونگی علم واجب تعالی به جزییات است. او ضمن اینکه در کتابهای دیگرش توجه به این مسأله داشته است در هفتمین نمط کتاب اشارات پنج فصل را به آن اختصاص داده و تلاش کرده بهگونهای که شایسته ذات ربوبی است آن را حل نماید لیکن با همه جدّیت و تلاشی که کرده توفیقی به دست نیاورده است و بعدها مورد طعن و سرزنش دیگران قرار گرفته، تابهجایی که متهم به کفر و الحاد گردیده است. مشایین علم خداوند به ماعدا را علم حضوری نمیدانند که عین معلوم نزد او حاضر باشد و علم حصولی حسی را هم جایز نمیدانند، بدین معنا که صورت جزیی برای او معلوم بالذات و شیء خارجی معلوم بالعرض باشد بلکه علم او را حصولی کلی میدانند و جای این سؤال است که علم خداوند به امور جزیی و فسادپذیر چگونه است؟
قبل از بیان کیفیت علم واجب به جزییات توضیحی درباره کلی و جزیی ضروری است.
جزیی دو خصوصیت دارد: 1ـ صدق بر کثیر نمیکند؛ 2ـ متغیّر است، در مقابل جزیی، کلی صدق بر کثیر میکند و ثابت است یعنی؛ معنا و مفهوم کلی تغییر نمیکند. کلی نیز دو اطلاق دارد؛ یکی به معنای ثابت و دیگری به معنای جامع و قدر مشترک.
حال با توجه به آنچه بیان شد اگر کسی علم به شیء جزییاز طریق حواس ظاهری پیدا کند، علم او به جزیی بر وجه جزیی است و این علم در معرض زوال و تغییر است. هرگاه آن شیء از مقابل چشم غایب شود، علم هم زایل میشود (منظور علمی است که از طریق حس است نه خیال و تعقل) و چنانچه علم به جزیی از راه علل و اسباب آن باشد علم به جزیی بر وجه کلی است یعنی ثابت است نه به معنای قدر مشترک و جامع. شیخالرئیس میگوید: خداوند به جمیع ماعدا علم دارد و علمش به کلیات بر وجه کلی و علمش به جزییات هم کلی است یعنی بر وجهی که ثابت است. خداوند اشیاء را با اسباب و عللی که سبب وجوب وجود آنهاست تعقل میکند.(21) غزالی پنداشته است که علم به جزییات بر وجه کلی که مشایین میگویند به معنای آن است که خداوند علم به قدر جامع دارد لذا فریاد اعتراض برآورده که این امر با آیه «لا یَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّةٍ فِیالسَّمَواتِ وَ لاَ فِی الاَرْضِ»(22) مخالف است(23). ابنسینا تصریح میکند که علم واجب انتزاع شده از اشیاء نیست یعنی علمش علم بعد از کثرت نیست همانند عابری که خانههای متعددی را میبیند و علم به آنها پیدا میکند، بلکه علم او قبل از کثرت است، همانند معماری که قبل از بنا به خانهها علم دارد.(24) بنابراین از آنجا که خداوند هر اسمی را که جنبه کمال دارد به نحو أحسن واجد است و اسمی که شائبه نقص و کاستی در آن باشد جزء صفات سلبی او شمرده میشود، دیدن با ابزار و آلت حسی که نتیجهاش حصول علم متغیّر است (یعنی علمی که با وجود شیء هست و قبل از وجودش نیست و بعد از پایان وجودش هم از بین میرود) صفتی سلبی است و علم به جزیی بر وجه جزیی شایسته مقام او نیست، بلکه علم او به جزیی بر وجه کلی است و این علم هم مبتنی بر این است که حق تعالی به خودش که علت و سبب همه اشیاست علم دارد و به نخستین صادرش که معلول اوست نیز علم دارد و به معلولِ معلول خودش هم علم دارد. به همین ترتیب به تمام علل و معالیل علم دارد تا منتهی شود به فرد جزیی با صدها خصوصیت، مثل زید و... که موجود شخصی است. جهت عالم بودن خداوند هم این است که چون این خصوصیات انطباق بر زید پیدا کردهاند، خداوند عالم به آنهاست وگرنه خود این خصوصیات کلیاند، زیرا اگر به جای زید فرد دیگری واجد این خصوصیات باشد خداوند عالم به او هم هست. به بیان دیگر، مفهوم زید کلی است ـ هرچند توسعه آن از بعضی مفاهیم کمتر است ـ چون همین جزیی قابل انطباق بر افراد دیگری نیز هست.
شیخ برای وضوح بیشتر مطلب، در مبحث علم واجب به جزییات، علم منجم را مثال میزند؛ فرض کنید یک نفر رهگذر علم به خسوف جزیی بر وجه جزیی پیدا میکند یعنی یک ساعت قبل که خسوفی نبوده او علم به خسوف نداشته و یک ساعت بعد هم که خسوف تمام میشود علم به خسوف ندارد، تنها در حین خسوف علم به آن دارد و این علم انفعالی و تابع وقوع خسوف است اما شخص منجم چون به علت خسوف آشناست، قبل از خسوف و در حین خسوف و بعد از خسوف علم به آن دارد و این علم او از وقوع خسوف پدید نیامده است. همچنین علم دارد که خسوف قبلی چه زمانی بوده و خسوف بعدی چه زمانی رخ خواهد داد. این علم به اسباب و علل خسوف در هر خسوفی قابل پیاده شدن است. پس شخص منجم به این خسوف جزیی که اتفاق افتاده علم کلی (ثابت) دارد. این چنین تعقلی همواره باقی است هرچند تعلق به جزیی گرفته باشد و علت بقاء آن این استکه به طبیعت جزیی ـ نه به خود آن ـ تعلق گرفته هرچند آن طبیعت در فلان زمان معین یک فرد ـ همان جزیی ـ دارد لیکن در حقیقتِ طبیعت اسباب تعقل میشود نه فرد که درک آن با احساس یا تخیل است.
خلاصه آنکه، شیخ الرئیس درباره علم حق تعالی به موجودات معتقد است: او به تمامی معلولات عالم است؛ جواهر تامه اعیانشان و موجودات جزئی، انواعشان معلوم اویند. در قسم اول صور علمیهای که نزد خداوند است مصداقی جز فرد ندارد چون عقول نوعشان منحصر در فرد است و در قسم دوم گرچه معلومات منحصر در فرد نیستند لکن به واسطه کثرت مشخصات منحصر در فرد میگردند و آن صورت کلی مصداقی جز یک فرد ندارد.(25)
شیخالرئیس تلاش میکند که به نوعی بین مبانی خودش در علم واجب و تصریحات قرآنی سازگاری ایجاد کند، اما در عین حال باید گفت که بین سخن شیخ و بین ظاهر آیه شریفه «لا یَعْزُبُ عَنْهُ مِثقالُ ذَرَّةٍ فِیالسَّموات وَلا فِی الاَْرْضِ» فاصله بسیار است. طبق ظاهر این آیه، در علم ربوبی بین عالم و معلوم واسطهای بهنام صور مرتسمه نیست و علم یا عین عالم و یا عین معلوم است، علمِ قبل از ایجاد عین ذات خداوند و علمِ پس از ایجاد عین معلوم است.
8ـ نقش نظریه علم ارتسامی در ارائه دیدگاههای دیگر
نظریه علم ارتسامی در عین کاستیهایی که داشت بعدها در پدید آمدن دیدگاههای جدید تأثیر فراوانی گذاشت و آراء فلاسفه بعدی هریک به نوعی متأثر از دیدگاه شیخ است که با سودجستن از جنبههای مثبت نظریه شیخ و زدودن نقاط ضعف توانستند افقهای جدیدی را بر روی پژوهشگران بگشایند. شیخ اشراق با توجه به اشکالاتی که به نظریه علم حصولی وارد میدید نظریه علم حضوری به صور عینیه را جایگزین صور مرتسمه کرد و در باره علم معالایجاد به ماسوا دیدگاه جدیدی را ارائه داد لکن تا حل مشکل علم حضوری قبل از ایجاد و برطرف کردن کاستیهای دیگر فاصلهای طولانی بود که بعدها در حکمت صدرایی این شجره طیبه به بار نشست.
9ـ دیدگاه صدرالمتألهین در باره علم واجب تعالی
صدرالمتألهین در کتابهای مختلف مسأله علم الهی را مورد توجه قرار داده است. وی در کتاب المبدأ والمعاد میگوید: «اما تبیین کیفیت علم حق تعالی به اشیاء به گونهای که محذوراتی چون؛ «ایجاب واجب»، «فاعل و قابل بودن واجب» و «کثرت در ذات واجب» را لازم نیاورد از سختترین مسائل فلسفی است و کمتر کسی است که در این زمینه قدم نهاده و گرفتار لغزش و اشتباه نشده باشد. حتی شیخ الرئیس با همه تسلّط و مهارت و ذکاوت ذهن که همترازش کمتر یافت میشود و شیخ اشراق ـ با آن صفای ذهن و ریاضت فراوان و ارتباطش باحکمت و دارا بودن مرتبه کشف ـ و دیگر حکیمان برجسته و بزرگ، مصون از خطا و اشتباه نبودهاند. وهرگاه حال بزرگان از فلاسفه چنین باشد حال کسانی که در بند عالم حس و ماده و گرفتار آمیختگی و پیوستگی با طبیعتاند چون خواهد بود؟
به جان خودم سوگند، دریافت این امر بزرگ به گونهای که موافق با قواعد فلسفی و مطابق با اصول دینی و پیراسته از مناقشات و مؤاخذات علمی باشد، مختص کسانی است که در عالیترین درجه اندیشهورزی میباشند، زیرا مرتبه و درجه این مسأله در عالیترین مراحل اندیشه و تفکر قرار دارد ودر حقیقت تمام حکمت الهی همین است و به جهت صعوبت و پیچیدگی این مطالب است که بعضی از فلاسفه پیشین خود را گرفتار خطایی واضح و خسارتی بیّن نمودهاند و علم الهی به اشیاء را منکر گشتهاند.
وچه بسیار زشت و ناپسند و از اندیشه و خرد به دور است که مخلوق مدعی باشد با فکر و اندیشه محدودی که دارد میتواند احاطه علمی بر عظمت و دقایق ملک و اسرار ملکوت پیدا نماید، اما از آفریدگار علیم و حکیم خودش [که در وصف خود فرمود:] « لایَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّةٍ فِی السَّمواتِ و لاَ فِی الاَْرْضِ» علم به اشیاء را سلب نماید ومرتبه او را از حیوانات زبانبسته که آگاهی به خیلی از اشیاء دارند، فروتر قرار دهد!»(26)
به نظر ایشان، ذات باریتعالی علم حضوری به ماعدا دارد، واجب تعالی به ذات خودش عالم است و علم به ذات که عین ذات است علم اجمالی بهماعدا است و با بساطتی که دارد اشیاء همانگونه که هستند مشهود اویند از این رو در عین علم اجمالی به ماعدا کشف تفصیلی از ماعدا هم دارد.
صدرالمتألهین با ابطال نظریه مشایین، علم مع الایجاد موجودات را همانند شیخ اشراق عبارت از حضور صور عینیه اشیاء میداند و علم تفصیلی قبل از ایجاد را نیز اثبات میکند. به نظر وی علم خداوند به وجود اشیاء، عین وجود آنهاست.(27) وی برای اثبات مدعای خودش استدلال میکند که لوازم بر سه قسمند: 1ـ لوازم ماهیت؛ 2ـ لوازم وجود ذهنی؛ 3ـ لوازم وجود عینی(28) و به عبارت دیگر، لوازم دوقسمند: لوازم ماهیت و لوازم وجود؛ و لوازم وجود یا لوازم وجود عینیاند یا لوازم وجود ذهنی؛ لوازم ماهیت در هر ظرفی که ماهیت قرار بگیرد منفک از آن نمیشوند همانند زوجیت برای عدد چهار، لکن اگر چیزی از لوازم وجود خارجی شیء باشد، با وجود ذهنی آن، و اگر از لوازم وجود ذهنی آن باشد با وجود خارجی آن نیست، چنانکه حرارت که از لوازم وجود خارجی آتش است همراه با وجود ذهنی آن نیست و معقولات ثانی منطقی همانند کلیت و جزئیت که از لوازم وجود ذهنی اشیاءاند در خارج همراه با آنها نیستند.
در حکمت متعالیه ماهیت به خودی خود امری اعتباری است و لوازم آن هم اعتباری است. البته ماهیت، بالعرض و به واسطه وجود، متصف به وجود ذهنی و خارجی میگردد. بنابراین ماسویاللّه را نمیتوان از لوازم «اللّه» تعالی دانست. چون او ماهیت ندارد و دیگر اینکه اگر از لوازم ماهیت واجب باشند باید به تبع ماهیت ملزوم و مجعول باشند در حالی که مجعولیت با وجوب نمیسازد. باقی ماند این فرض که ماسویاللّه از لوازم وجود باشند یا از لوازم وجود خارجی یا وجود ذهنی. اما واجب تعالی، لوازم ذهنی ندارد چون در هیچ ذهنی موجود نمیشود به ناچار باید پذیرفت که از لوازم وجود خارجی حقاند و لزوم هم لزوم عینی است نه ماهوی و ذهنی، و چنانچه لزوم عینی باشد لازم عینی میطلبد. از اینرو نباید لوازم وجود حقتعالی را، وجود ذهنی و صور کلی ارتسامی و واسطه میان وجود حق و صور عینیه دانست بلکه موجودات شخصی خارجیاند و هم علمند و هم معلوم چون لزوم عینی و عینیت لازم مستلزم تشخص لازم است نه کلیت آن و بدین ترتیب لوازم حق تعالی به جایاینکه کاشف از وجودات عینی و خارجی باشند و در نقش واسطه عمل کنند عین خارج و عین کشف و مکشوفند و طبق نظر ملاصدرا دیگر صور ذهنیه کلیهای وجود ندارد که واسطه و دریچهای به جهان خارج باشد و جهان خارج را معلوم بالواسطه گرداند بلکه جهان خارج خود معلوم بالذات است و هیچ چیزی از قلمرو علم خداوند خارج نیست خواه اشیاء مادی و خواه غیر مادی چنانکه هیچ چیز از فاعلیت او خارج نیست و عالمیت خداوند بر وزان فعالیت اوست و جهت فاعلیت و ایجاد اشیاء با جهت عالمیت به اشیات در ذات او یکی است و بر همین اساس ملاصدرا معتقد است که وجود اشیاء برای خداوند عین علم او به آنهاست و میان علم به اشیاء و وجود اشیاء مباینت و مغایرت نیست.(29)
9ـ1ـ علم قبل از ایجاد
گرچه شیخ اشراق در مسأله علم تفصیلی واجب به ماعدا رأی جدیدی ارایه داده و بر این باور است که علم خداوند به ماعدا به معنای حضور صور اشیاء نیست، بلکه اشیاء نزد او حاضر و خودشان علم حقاند، نظیر علم ما به صور ذهنیه که پیش ما حاضرند، اما هیچ یک از مشایین و اشراقیین و اهل کلام نتوانستند علم تفصیلی حقتعالی به ماعدا قبل از آفرینش را ثابت کنند. صدرالمتألهین علم واجب به ذاتش را از طریق خود ذات میداند، میگوید: «علم خداوند به مجعولات خارجی، علم به ذوات آنهاست و کمال واجب در ایجاد اشیاء بدین معناست که در تمامیت وجود و فرط تحصل بهگونهای است که تمامی موجودات و خیرات از اوست. کمال حق تعالی به این نیست که ذوات اشیاء در علم حضوری یا صور اشیاء در علم حصولی پیش باشند تا اینکه اگر این ذوات عینی و صور علمی در مرتبه ذات نباشند و متأخر از ذات باشند (کما اینکه اینچنین هستند که ذوات خارجی اشیاء و صور علمی آنها در مرتبه متأخر از ذاتند) مستلزم این باشد که حق تعالی در مرتبه ذات فاقد کمال باشد بلکه کمال علمی حق به این است که در عاقلیت به حدی است که خود ذات به خودش منکشف و ذوات جمیع اشیاء نزد او مکشوفند چون معلول حقاند و معلول بودنشان (یعنی موجود بودنشان) عین معقول بودنشان و معقول بودنشان عین معلولیت آنهاست. حال که معقولیت ذات واجب مبدأ معقولیت جمیع اشیاء و باعث انکشاف آنها در پیشگاه اوست ـ چنانکه وجود حق تعالی مبدأ وجود همه ممکنات است و همه به ترتیب سببی و مسببی مرتبط به اویند و ترتیب وجودی صدوری همان ترتیب عقلی شهودی است ـ بدون تردید اینچنین وجودی، وجودش علم به جمیع موجودات است و ذات او سزاوارتر است که آن را علم به موجودات خارجی بدانیم از اینکه صور معقوله از موجودات را علم بنامیم. یعنی، هم صور علمیه اشیاء علم به اشیاء هستند و هم ذات واجب علم به اشیاست و نام «علمٌ بالاشیاء» دادن به ذات واجب أولی از نام «علمٌ بالاشیاء» دادن به صور علمیه است، زیرا علم به اشیاء از طریق صور، اشیاء را معلوم بالعرض میکند (معلوم بالذات خود صور هستند) ولی علم به آنها از طریق ذات، اشیاء را معلوم میکند. به بیان دیگر، طبق قول ما موجودات نزد او معلوم بالذاتاند ولی طبق قول مشاء صور موجودات معلوم بالذاتاند و خود اشیاء معلوم بالعرضاند و این مطلب مسلم است که اگر چیزی بالذات معلوم باشد، سزاوارتر است به اینکه او را «معلوم» بنامیم تا چیزی را که معلوم بالعرض باشد.
تمامی موجودات با کثرتی که دارند برای حق تعالی با وحدتی که دارد مکشوفاند و او با ذات خود به جمیع موجودات علم دارد و ذات او عین علم به جمیع اشیاست ـ ایشان با استناد به آیه 3 سوره سبأ علم قبل از ایجاد را به مرتبه ذات و آن را علم تفصیلی میداند و میگوید: ـ قول حق این است که تمامی اشیاء (مجرد و مادی) نزد حق تعالی انکشاف شهودی دارند و موجودات چه ذات و چه علم آنها، خواه قوای حسی و خیالی یا ادراکات آنها همگی از حق تعالی صادر شده و نزد او مکشوفند. هیچ شییء از اشیاء به لحاظ شهود عینی (نسبت به همه موجودات شهود عینی دارد و به لحاظ ثبوت علمی همه چیز در کتاب مبین ـ که دفتر علم است ـ ثابت است) از او پنهان نیست، چنانکه در مورد شهود عینی میفرماید: «لا یَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّةٍ فِی السَّمواتِ وَ لا فِی الاَْرضِ» و در مورد ثبوت علمی اشیاء میفرماید: «وَ لا اَصْغَرُ مِنْ ذَلِکَ وَ لا اَکْبَرُ إلاّ فِی کتابٍ مُبینٍ»»(30)
صدرالمتألهین در کتاب الشواهد الربوبیة ضمن اینکه فهم مسأله غامض علم تفصیلی قبل از ایجاد را به طریق اختصاصی و به عنایت الهی میداند، درباره آن میگوید: «نه مشایین و استوانههای علمیِ ایشان یعنی فارابی و شیخ الرئیس در راهی که پیمودهاند به کامیابی رسیدهاند و نه شیخ شهابالدین سهروردی صاحب حکمت اشراق راه به جایی برده و نه معتزلهای که مناط علم قبل از ایجاد را ثبوت معدومات میدانند توفیق به دست آورده و نه افلاطون که قایل به ارباب انواع شده و نه فرفوریوس که به اتحاد عاقل و معقول روی آورده، توانستهاند مشکل را حل کنند، گرچه در حل مسأله علم تفصیلی بعد از ذات تا حدودی توفیق کسب کردهاند.(31) مصلحت نمیدانم آنچه به طریق اختصاصی بدان رسیدهام به صراحت اظهار کنم، چرا که درک آن دشوار است لکن به اشارهای برای کسانی که صلاحیت و توفیق یافتهاند که بدان هدایت گردند بسنده میکنم.
بدیهی است که حل مشکل علم تفصیلی قبل از ایجاد آن هم بعد از حذف صور علمیه ارتسامی مشائی باید بهگونهای باشد که صور ممکنات در ذات واجب به علم حضوری مکشوف باشند و ذات او آینه تمامنمای صور ممکنات باشد و شهود صور ممکنات در ذات الهی به معنای حلول یا اتحاد نیست زیرا حلول نیاز به دو چیز دارد: حالّ و محل و اتحاد حکایت از پیوستگی و یکی شدن دو چیز دارد و این با بساطت ذات سازگاری ندارد»(32)نی که قایل به حلول و اتحاد شدهاند سخت در اشتباهند بلکه به مقتضای قاعده «بِسِیطُ الْحَقِیقَةِ کُلُّ الاَْشْیاءِ وَ لَیْسَ بِشَیءٍ مِنْها» حقیقت واجب که در اعلی درجه بساطت قرار دارد واجد همه کمالات است که به ماسوا افاضه فرموده است و هیچگونه ترکیبی در ذات مقدس او نیست و به نحو اعلی و اشرف و ابسط واجد همه کمالات است و در عین اجمال و بساطت کشف تفصیلی از کل ماسوا است.
به مقتضای این قاعده میتوان همه موجودات امکانی را بر او حمل کرد و با توجه به ذیل قاعده، حمل وجودات به حمل شایع یا به حمل اولی ذاتی نیست چون در شایع صناعی اتحاد در وجود و در حمل اولی ذاتی اتحاد در مفهوم لازم است و بدون تردید واجبالوجود با هیچ یک از ماسوا اتحاد در وجود یا در مفهوم ندارد، بلکه حمل ماسوا بر واجب باید به حمل دیگری باشد که عبارت است از حمل حقیقه و رقیقه. بنابراین از آنجا که ذات برای ذات معلوم به علم حضوری است و ذات فاقد هیچ یک از کمالات نیست و ذات در حد اعلای بساطت است چگونه ممکن است که ماسوای ذات در مرتبه ذات برای واجبالوجود مکشوف و معلوم نباشند و معنای علم ذاتی تفصیلی قبل از ایجاد یعنی همین که موجودات وجودشان نزد او مکشوف و مشاهد است.
9ـ نتیجه
تحقیق و مطالعه در آثار فلاسفه و متکلمان نشان میدهد که از دیرباز مسأله علم واجب مورد توجه محققان و اندیشمندان بوده و در طول قرون متمادی خردمندان و صاحبنظران اهتمام داشتهاند تا به زوایای نشکفته آن پی ببرند. چنانکه پیش از این اشاره گردید مباحث مربوط به علم واجب مباحث نظری و تئوری صرف نیست، بلکه ارتباط وثیقی با رفتارهای فردی و اجتماعی دارد و همین امر حساسیتی دوچندان به مسأله علم الهی داده است. از این رو، از روزگارانی که انسان قدرت تحلیل و تفکر پیرامون سرنوشت خود و تأثیر عوامل بیرونی بر آن، پیدا کرده است همیشه در پی راهحلهای نظری بوده تا آن را مبنایی برای رفتارهای عملی و کارکردهای اجتماعی قرار دهد.
در این میان فرزانگانی چون ابنسینا و ملاصدار، که هریک بنیانگذار مکتب فلسفیاند، جزو کسانی هستند که در پرتو آراء ایشان تحولی شگرف و اساسی در عرصههای مختلف علمی پدید آمده است و در مورد علم الهی، هرچند شیخ نتوانست به نقطه مطلوب برسد ولی بسیاری از ناهمواریهای این مسیر صعبالعبور را هموار کرد. و بعدها بزرگانی همچون شیخ اشراق، محقق طوسی و... توانستند گامهای مؤثری در این راه بردارند. این روند روبهرشد ادامه یافت و در دوران صدرالمتألهین براساس اصول حکمت متعالیه به نقطه اوج خود رسید. شاید بتوان گفت اساس تفاوت بین این دو فیلسوف در نوع نگرشی است که هریک درباره ماهیت علم دارند؛ صدرالمتألهین در کتاب اسفار چهار تعریف درباره علم از شیخ نقل میکند و ضمن اینکه میگوید بین این تعاریف سازگاری نیست(33)، آنها را نمیپسندد و خود شیخ در کتاب اشارات علم را به «تمثل حقیقت شیء نزد مدرِک و یا حضورمثال و صورت شیء نزد مدرِک» تعریف کرد. درباره این که این مثال و صورت چیست؟ گفت یا منظور حقیقت و عین شیء خارجی است یا صورت و مثال آن، شیخ قسم اول را مردود دانست و قسم دوم را اثبات کرد. طبق تعریف شیخ آنچه به ذهن میآید عین خارجی نیست بلکه صورت آن است که در نفس یا آلتی از آلات او ارتسام پیدا میکند. اما صدرالمتألهین در ابتدا، تعریف علم را محال میداند چون آن را امری وجودی میداند و میگوید: «وَ مِثْلُ تِلْکَ الْحَقَایِقِ لاَیُمْکِنُ تَحْدِیدُها»(34) لکن در نهایت آن را اینگونه تعریف میکند: «وَ اَمّا مَذْهَبُ الْمُخْتارِ هُوَ اَنَّ الْعِلْمَ عِبارَةٌ عَنْ وُجُودِ الْمُجَرَّدِ عَنِ الْمادَّةِ الْوَضْعِیَّةِ»
طبق نظر صدرایی، علم وجودی است مجرد و بسیط و هیچگونه قوه و حرکت و تغییر در آن راه ندارد نه تغییر از پایین به بالا (هرگز علمی کامل نمیشود) و نه از بالا به پایین (هیچگاه علمی زائل نمیشود) نه تغییر از مساوی به مساوی (هرگز علمی به درجه مساوی منتقل نمیشود). برهمین اساس که در علم تغییر نیست، در علم تحلیل به اجزاء و ترکیب از اجزاء و تطبیق و تقسیم هم نیست، زیرا در تقسیم، جدایی و حرکت لازم است و در علم حرکت راه ندارد و این تغییراتی که در انسانی پدید میآید، تغییر در اندیشه نیست بلکه بر اثر ارتباطی است که نفس با صور علمیه پیدا میکند و آنچه را نداشت واجد میگردد؛ گاهی نفس ارتباطی با یک شیء ندارد و بعد برای او ارتباط حاصل میشود اینجا علم کامل نشده بلکه نفس به آنچه نداشته رسیده است و گاهی که فراموشی حاصل میشود اینجا علمی زایل نشده بلکه ارتباط نفس قطع شده است، در هر صورت در علم تغییری نیست. تغییر بهوسیله حرکت پدید میآید که مرتبه قبلی زایل و مرتبه بعدی پدید میآید اما در علم، حدّ قبلی از بین نمیرود و صور علمیه او همانطور که دریافت کرده، باقی است، تنها علمی به علم قبلی ضمیمه میشود. این نوع نگرش به علم سبب تفاوتهای اساسی بین مشایین و حکمت صدرایی شده است، نظیر آنچه در پی میآید:
الف: براساس حکمت متعالیه علم امری است وجودی و دارای مراتب؛ مرتبه ضعیف علم و مرتبه قوی علم هر دو علماند. طبق این تعریف علم تحت هیچ مقولهای مندرج نیست، در حالی که مشایین علم را از مقوله کیف نفسانی میدانند.(35)
ب: مشایین علم ذات بهذات و علم به صور مرتسمه در ذات را حضوری و علم به موجودات خارجی را ـ چه قبل از ایجاد و چه بعد از ایجاد ـ حصولی میداند، لیکن صدرالمتألهین علم بهذات و علم به موجودات را قبل از ایجاد، علمِ کمالی و بعد از ایجاد، علمِ تفصیلی حضوری میداند.
ج: متأخرین از مشایین، بویژه شیخ، اتحاد عالم و معلوم را بهشدت نفی و دونوع برهان بر استحاله آن اقامه میکنند: یکی ادله عامه که مطلق اتحاد دو شیء را محال میداند و دیگر ادله خاصه که اتحاد عاقل و معقول را محال میداند، لکن صدرالمتألهین با توجه به اصالت وجود و اینکه علم امری وجود است، اتحاد عالم و علم و معلوم را اثبات میکند.
د : مشایین چون علم را از سنخ وجود نمیدانند علم حضوری معلوم به علت و علم حضوری علت به معلول را نمیپذیرند. برهمین اساس معتقدند واجبالوجود فقط به ذات خودش و به لوازم متقرره در ذات ـ صور علمیه ارتسامی ـ علم حضوری دارد و نسبت به ماسوا علم حصولی دارد اما براساس مبانی صدرا علم از سنخ وجود و حضور است و علم حصولی درباره واجب تعالی غیرقابل قبول است.
ه : فلاسفه مشاء در باب صور علمیه نفسانی قایل به انتزاع و تجریدند و کار حس را ادراک جزییات میدانند ومعتقدند که صورت جزیی از راه حس ادراک میشود و در قوه خیال نگهداری میگردد، سپس نفس، زواید و عوارض را تجرید و صورت کلی از آن انتزاع میکند اما صدرالمتألهین قایل به خلق و ابداع صور است و قوای نفس را مُعِدّ میداند.
و: نظریه صدرایی در باب علم واجب تعالی به یکی از مسائل بحثانگیزی که آثار و نتایج سوء آن دامنگیر جوامع انسانی بود نیز پایان داد. بحث اینکه آیا علم خدا تابع است یا متبوع؟ علت است یا معلول؟ از مباحث جنجالی بین حکما و فلاسفه بود و اگر پدیدههای عالم و از جمله افعال انسان که همه آنها جزو معلومات خدایند تابع علم خداست و اگر علم خدا علت برای معلومات است، چگونه میتوان انسان را موجودی مختار دانست؟ چنانکه به خیام نسبت دادهاند که گفته است:
من می خورم و هرکه چون من اهل بود می خوردن او نزد خرد سهل بود
می خوردن من حق ز ازل میدانست گر می نخورم علم خدا جهل شود(36)
او بر این باور است که بر سر دو راهی قرار دارد؛ یا باید علم الهی را انکار کند و انسان را موجودی مختار بداند یا باید علم خدا را اثبات کند و اختیار را از انسان بگیرد؛ او علم خدا را متبوع و غیرقابل انکار میداند لذا از انسان سلب اختیار میکند. البته شیخ الرئیس گرچه علم خداوند را متبوع میداند لیکن علم متبوع را مستلزم جبر نمیداند زیرا معتقد است اختیار انسان در سلسله اموری است که از علم باریتعالی تبعیت میکند اما در عین حال نظریه صدرالمتألهین در باب علم واجب به این نزاع پایان داد و به نظر او هر دو صحیح است؛ علم الهی هم تابع است و هم متبوع،(37) هم اصل است و هم فرع، هم علت است و هم معلول؛ علم ذاتی و قبل از ایجاد خداوند متبوع و علم فعلی و همراه با ایجاد اشیاء تابع است. در مرحله علم فعلی وجود اشیا همان علم به اشیا و علم به اشیا همان وجود اشیاست و در مرحله علم ذاتی، وجود ذات عین علم ذاتی و علم ذاتی عین وجود ذات است، بنابراین همانطوری که وجود ذات سبب تام وجود اشیاست و وجود اشیا معلول برای وجود ذات است، علم ذاتی نیز سبب تام برای علم به وجود اشیاست و علم به وجود اشیا معلول علم ذاتی است و بین علم ذاتی و وجود ذاتی تنها مغایرت مفهومی است، نه مغایرت مصداقی، چنانکه میان علم فعلی و وجود اشیا نیز مغایرت مصداقی نیست بلکه میان آنها تنها مغایرت مفهومی است.
______________________________
1ـ محقق طوسی که سخت خود را پایبند به آراء شیخ میداند و در ابتدای کتاب «الاشارات و التنبیهات» متعهد میگردد که تا پایان کار ملتزم به آن باشد در مسأله علم با نظریه شیخ مخالفت میکند. «الاشارات و التنبیهات»، ج 3، ص 304.
2ـ ابنسینا، النجاة، تهران، المکتبة المرتضویة، 1364ش، ص 344. «و یشبه ان یکون کل ادراک انما هو اخذ صورة المدرک».
3ـ ابنسینا، النفس، القاهره، 1359ق، ص 50. «یشبه ان یکون کل ادراک انما هو اخذ صورة المدرک بنحو من الانحاء».
4ـ ابنسینا، التعلیقات، قم، مکتب الاعلام الاسلامی فی الحوزةالعلمیة، بیتا، ص 69 و 82. «الادراک هو حصول صورة المدرک فی ذات المدرک». «العلم هو حصول صور المعلومات فی النفس».
5ـ ابنسینا، الشفا، الالهیات، قم، منشورات مکتبة آیةالله مرعشی، 1405ق، ص 361. «أنالعلوم هو المکتسب من صورالموجودات».
6ـ ملاصدرا، الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة، قم مکتبة المصطفوی، 1404ق، ج 3، ص 284.
7ـ کلمه درک، واژه فصیحی نیست و کم استعمال میشود، مناسب کلمه ادراک است چنانچه در بعضی از نسخ ادراک آمده و صدرالمتألهین در اسفار در نقل عبارت شیخ از کلمه ادراک استفاده نموده است.
8ـ ابنسینا، الاشارات و التنبیهات، تهران، مطبعة الحیدری، 1379ق، ج 2، ص 308.
9ـ صدرالمتألهین مسأله علم را در چهار مورد مطرح کرده است: الف ـ در بحث وجود ذهنی ب ـ در بحث اتحاد عاقل و معقول ج ـ در مقوله کیف د ـ در مسأله علم خداوند متعال.
10ـ ر.ک. ملاصدرا، الحکمة المتعالیة ج 3، ص 297.
11ـ ملاصدرا، المبدأ و المعاد، ص 140. لازم به توضیح است که نگارنده، کتاب «المبدأ و المعاد» ملاصدرا را بر اساس نسخه اصل که به خط مؤلف است تصحیح و با نُه نسخه خطی دیگر مقابله نموده که بزودی ـ بهخواست خداوندـ انتشار و در اختیار علاقهمندان قرار میگیرد و چون آن نسخه با چاپ موجود از کتاب تفاوتهای بسیار دارد در این مقاله به نسخه تصحیحشده ارجاع داده شده است.
12ـ ابنسینا، الاشارات و التنبیهات، ج 2، ص 292.
13ـ ر.ک. ملاصدرا، پیشین، ص 25.
14ـ ر.ک. ملاصدرا، الحکمة المتعالیة، ج 6، ص 192-191.
15ـ ر.ک. همان، ج 6، ص 228.
16ـ این اشکال در اصل از صاحب مطارحات است و ملاصدرا آن را توضیح داده است. ر.ک. السهروردی، شهابالدین، «التلویحات، المشارع و المطارحات» مجموعه مصنفات شیخ اشراق به تصحیح و مقدمه هنری کربن، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1372ش. ج 2، مشرع هفتم مطارحات، ص 482.
17ـ شیخالرئیس میگوید: و اعلم ان الصورة المعقولة قد تؤخذ عن الشیء الموجود کما اخذنا نحن عن الفلک بالرصد و الحسّ صورته المعقولة و قد تکون الصورة الموجودة مأخوذة عن المعقولة. ابنسینا، المبدأ و المعاد، ص 19.
18ـ ر.ک. همان، ص 20.
19ـ علم فعلی عبارت است از صورتی که قبل از اینکه در خارج وجود بگیرد بهذهن میآید یعنی برای عاقل حاصل میشود و منشاء وجود خارجی میگردد همانند علمی که مهندس قبل از شروع ساختمان به بناء دارد و علم انفعالی عبارت است از صورتی که از موجود خارجی گرفته میشود. علم فعلی را فعلی میگویند زیرا ایجادکننده و فاعل موجود خارجی است و علم انفعالی را انفعالی میگویند زیرا عاقل بوسیله آن از موجود خارجی منفعل و اثر میپذیرد.
20ـ ر.ک. ابنسینا، الاشارات و التنبیهات، ج3، ص 299-298.
21ـ ر.ک. همان، ج 3، ص 307.
22ـ سبأ(34)، 2: «ذرهای نه در آسمانها و نه در زمین از او پوشیده نیست.»
23ـ غزالی، ابوحامد محمدبن محمد، در کتاب تهافتالفلاسفه، تحقیق الدکتور سلیمان دنیا، مصر، دارالمعارف، 1961ق، بیست اشکال بر فلاسفه وارد میکند و در آن میان به سه اشکال خیلی اهمیت میدهد که از آن جمله این است که میگوید: حکما در علم واجب به جزئیات، منکر علم واجب شدهاند و علم واجب را منحصر به کلیات میدانند.
24ـ ر.ک. ابنسینا، الشفا، ص 358 و نیز النجاة ص 593.
25ـ ر.ک. ابنسینا، المبدأ و المعاد ص 19.
26ـ ملاصدرا، المبدأ و المعاد، ص 144.
27ـ ر.ک. همان، ص 144.
28ـ ر.ک. همان، ص 53.
29ـ ر.ک. همان، ص 41.
30ـ همان، ص 169.
31ـ ملاصدرا در کتاب الشواهد الربوبیة بعد از اثبات اینکه واجب تعالی دارای اسماء حسنی و صفات ذاتیه است ابتدا صفت قدرت و پس از آن مبحث علم را مطرح و علم را که همان عنایت ازلی به عالم است عبارت از ظهور ذات برای ذات میداند و این ظهور و انکشاف سبب پیدایش پرتوهایی (خیرات) است و جهان پرتو ظهورات علم حقتعالی است و علم کمالی حقتعالی علمی است که عین ذاتش است و این علم کمالی دو قسم است 1ـ علم ذات بهذات 2ـ علم ذات به ماعدا، و علم ذات به ماعدا را عین ذات میداند که قبل از ایجاد اشیاء برای خدا بوده و در پاسخ از این سؤال که علم، حقیقتی است ذات اضافه و باید معلوم را روشن کند و به معدوم تعلق نمیگیرد، چگونه قبل از ماعدا حاصل بوده به مبانی هفتگانهای که در این باره گفته شده اشاره میکند.
1. مشایین معتقدند صور موجودات قبل از ایجاد مرتسم در ذاتند، این قول مستلزم این است که واجب تعالی محل ممکنات (صور مرتسمه) و حوادث باشد و این امریمحال است.
2. اشراقیون: علم واجب به ماعدا نفسِ همان ماعداست؛ جهان هستی دفتر حق تعالی است و هر موجودی ذاتش پیش او حاضر است چنانکه نفس به صور ذهنیه علم دارد. ملاصدرا میگوید این نظریه علم فعلی (یعنی بعد از موجود شدن اشیاء) را توضیح میدهد نه علم کمالی را که عین ذات است و قبل از ممکنات وجود دارد.
3. معتزله میگویند: ممکنات قبل ازاینکه موجود گردند یعنی در حال عدم ثابتاند و علم خداوند به همان ثابتات ازلیه تعلق گرفته است، این قول در جای خودش ابطال شده که «معدوم» نمیتواند ثابت باشد.
4. افلاطون که قایل به ارباب انواع و مُثُل عقلیه است بر این باور است که هر موجودی قبل از اینکه وجود مادی پیدا کند وجود مجردش حاصل بوده و علم حقتعالی به آن مُثُل تعلق گرفته و آنها دفتر علمی حقاند، ملاصدرا ضمن اینکه مُثُل عقلیه را قبول دارد اما این توجیه را نمیپسندد زیرا خود مُثُل، موجود امکانی و آفریده حقاند و اگر دفتر علمی حقتعالی باشند لازم میآید علم حقتعالی موجود امکانی باشد و چنین علمی عین ذات نخواهد بود.
5. فرفوریوس، از راه اتحاد عاقل با معقول در صدد توجیه مسأله برآمده است، عاقل با معقول متحد میگردد نه با مفهوم یا ماهیت معقول بلکه با وجود معقول که همان علم است یعنی با معقول بالذات. ملاصدرا گرچه اتحاد عاقل و معقول را قبول دارد لیکن معتقد است این مسأله نمیتواند توجیهکننده علم واجب به ماعدا در حال عدم ماعدا باشد.
6. متأخرین گفتهاند واجب بهذات خودش بطور تفصیلی علم دارد و همین علم تفصیلی بهذات، علم اجمالی به ماعداست زیرا علم به علت، بطور اجمالی علم به معلول است، پاسخ این قول این است که سخن در علم تفصیلی حقتعالی به ماعداست نه علم اجمالی.
7. مبنای هفتم مختار ملاصدرا است و در متن ارائه شده است.
32ـ ملاصدرا، الشواهد الربوبیة فی المناهج السلوکیة، مشهد، انتشارات دانشگاه مشهد، 1360ش، ص 39.
33ـ شارحان کلام شیخ از این اشکال جواب دادهاند به اینکه در هر مورد مناسب با همانجا علم را تعریف کرده است.
34ـ ملاصدرا، الحکمة المتعالیة، ج 2، ص 278.
35ـ ر.ک. همان،ج 1، ص 30.
36ـ خیام، عمر، رباعیات حکیم عمرخیام، با مقدمه و حواشی محمدعلی فروغی و دکتر غنی، بیجا، 1351 ش، ص 92.
37ـ مَنْ شَرَحَ اللّهُ صَدْرَهُ لِلاِْسْلاَمِ وَ قَذَفَ فِی قَلْبِهِ نُورَالاِْیمانِ یَری أَنَّ لِلّهِ تَعالی عِلْما تابِعا لِلْمَعْلُومِ مِنْ صُوَرِ حَقَایِقِ الاَْسْماءِ الاِْلهِیَّةِ وَ یَری أَنَّ لَهُ عِلْما مَتْبُوعا مُقَدِّما عَلی اِیجادِ الْمَعْلُومِ مِنْ صُوَرِ الْمَوجُوداتِ الْعَیْنِیَّةِ... الشواهد الربوبیة، ص41.