مردمسالارى دینى از دیدگاه شهید مطهرى (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزههای تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
بازخوانى اندیشه رهبران انقلاب، از اهمیت ویژهاى برخوردار است; زیرا هر انقلابى داراى مراحلى است و نخستین و مهمترین مرحله، قیام فکرى و فرهنگى علیه نظام حاکم است .
رهبران انقلاب و داعیهداران قیام و اصلاح، ابتدا باید بطلان، بىپایگى و انحطاط فرهنگ حاکم و بىصلاحیتى، پوچى، پستى و رذالتحاکمان جامعه را تبیین کرده و به مردم بباورانند و در قبال آن، فرهنگى متعالى، عقلانى، فطرى، حیاتبخش، حرمتآور و کرامتزا و مجریانى صادق، عالم، خالص، توانا و بىچشمداشتبه مردم عرضه کنند . در این صورت، فطرت توده مردم به آنان متمایل مىشود و غالب انسانها که به طور طبیعى و فطرى عدالتخواه و کرامتطلبند، به یارى آنان براى قیام اعلام آمادگى خواهند کرد و زمینههاى انقلاب و قیام پیدا خواهد شد . رهبر انقلاب اسلامى حضرت امام خمینىقدس سره و یاران ایشان، به خصوص شهید مطهرى رحمه الله در سخنرانىها و نوشتههاى خود به این مهم همت گماشتند و در زمینههاى مختلف و از جمله در مبحثحکومت و سیاست، فرهنگ ناب اسلام را به عنوان فرهنگ جایگزین به جامعه ارائه دادند . مردم با توجه به این تبیین از اسلام و نظام اسلامى، به انقلاب پیوستند و براى تحقق نظام پیشنهادى، از بذل جان و مال دریغ نورزیدند و امروز بعد از گذشت ربع قرن از پیروزى انقلاب، بازخوانى دوباره آن اندیشهها لازم است تا تذکارى براى مردم و مسئولان باشد که چه اندازه به وعده و پیمان داده شده وفا کردهاند و چه اندازه وعدهها محقق شد و چه حد بر آن مسیر استوار ماندهایم .
شهید مطهرى، افزون بر اینکه اسلامشناسى مبرز بود، از شاگردان و نزدیکان امام و اولین رییس شوراى انقلاب بود و با توجه به این جایگاه و تاییدى که امام از افکار و آثار ایشان داشتند، باید تبیین ایشان از مردمسالارى دینى و جمهورى اسلامى را نزدیکترین تبیین به ایده بنیانگذار جمهورى اسلامى دانست و این خود اهمیت مرور دوباره فکر و اندیشههاى آن متفکر شهید را چند برابر مىکند .
گرم شدن دوباره بحث «مردمسالارى دینى» و تعهد جمهورى اسلامى بر ارائه این عقیده و آرمان به عنوان الگوى جایگزین «مردمسالارى لیبرال» یا «لیبرال دموکراسى» حاکم در غرب که از سوى جهان غرب به عنوان بهترین الگوى حکومتبه جهان ارائه مىشود، بر ضرورت این بازخوانى مىافزاید .
تبیین مردمسالارى (2)
«مردمسالارى» یعنى «پایهریزى حکومت و قانون بر طبق خواست و اراده اکثریت مردم» . مردمسالارى یعنى همه چیز باید ناشى از خواست و اراده مردم باشد . براى اداره جامعه دو چیز لازم است: قانون و مجرى . قانون تعیینکننده حقوق و وظایف حاکمان و مردم و بیانکننده شرایط حاکمان و راىدهندگان است و در نظام مردمسالار، این قانون باید مقبول اکثریتباشد . تعیین مجریان این قانون که مطابق شرایط مندرج در آن صورت مىگیرد نیز توسط مردم است . اگر افرادى بدون خواست و اقبال عمومى بر مردم حاکم شوند و یا قانونى وضع کنند که مورد خواست و تایید مردم نباشد، آن نظام نمىتواند خود را «مردمسالار» بداند .
مردم صاحب راى کیانند؟
منظور از «مردم» صاحب راى چیست؟ در حکومتهاى اشرافى منظور از مردم فقط اعیان و اشراف بودند و دیگران جزو مردم و صاحب راى شمرده نمىشدند و محکوم به خدمتگزارى به اشراف و اعیان بودند . در حکومتهاى دینى کلیسایى فقط روحانیون و ارباب کلیسا حق راى داشتند . در دموکراسىهاى سوسیالیستى فقط اعضاى حزب کمونیستحاکم، صاحب راى بودند و تا چند دهه پیش در همه کشورهاى غربى پرچمدار دموکراسى، زنان صاحب راى نبودند و متفکران غربى و منادیان دموکراسى و مردمسالارى، تلاش فراوان کردند تا «همه انسانهاى بالغ و عاقل» صاحب حق راى مساوى شمرده شوند (3) و امروز این مطلب جا افتاده و منظور از مردم «افراد بالغ و عاقل» مىباشد .
«مردمسالارى لیبرال» و «مردمسالارى دینى»
در مردمسالارى و حکومت مردم، قانون و مجرى ناشى از اراده، خواست و انتخاب اکثریت است; خواه اکثریت مردم خواستههاى نفسانى بىقید و رهاى خود را در قالب قانون بریزند و تصویب کنند یا مکتب یا دینى را پذیرفته و احکام و شرایع آن مکتب یا دین را به عنوان قانون بپذیرند .
اولى را «مردمسالارى لیبرال» و دومى را «مردمسالارى مکتبى یا دینى» مىنامیم .
البته خوانندگان محترم باید توجه داشته باشند که این یک فرق اصولى و مهم و به اندازه فرق توحید و شرک است . در توحید انسان عبد خداست و مطیع فرمان خدا است اما در شرک، انسان از بندگى خدا آزاد و تابع هوا و هوس خویش است . مردمسالارى دینى; یعنى توحید اجتماعى و قانون خدا را، قانون اداره اجتماع قرار دادن و مردمسالارى لیبرال; یعنى نفى توحید اجتماعى و قانون برخاسته از هوا و هوس خود را قانون اداره اجتماع قرار دادن . البته مبانى مردمسالارى دینى با مبانى مردمسالارى لیبرال نیز تفاوتهاى اصولى دارد که باید در جاى خود بدان پرداخت . انسانشناسى توحیدى، مبناى مردمسالارى دینى است و اومانیسم و اصالت انسان و بىنیازى انسان از هدایت وحیانى، مبناى مردمسالارى لیبرال مىباشد .
«آزادى» و «انتخاب» دو شاخصه مهم مردمسالارى
در دموکراسى یا مردمسالارى و حکومت مردم، باید آرا و اندیشههاى مختلف آزادانه عرضه گردند و نمونهها و الگوهاى گوناگون از طرف صاحبان فکر و اندیشه تبیین شود و امکان انتخاب از میان گزینههاى متفاوت حاصل گردد و آن گاه مردم از میان گزینههاى ارائه شده، یکى را انتخاب کنند . در جامعهاى که فقط صاحبان یک نظر حق ارائه الگوى مورد نظر خود را دارند و مخالفان و صاحبان نظریههاى بدیل امکان ارائه الگوى مورد نظر خود را ندارند و مردم در عمل امکان انتخاب پیدا نمىکنند، مردمسالارى وجود ندارد .
نویسنده کتاب «در باره دموکراسى» مىگوید:
«دموکراسى فرصتهایى را فراهم مىکند براى: 1 . مشارکت واقعى 2 . راى برابر (همه افراد از فرصتى مساوى و کارآمد در راى دادن برخوردار مىشوند) 3 . به دست آوردن درک روشن و آشنا شدن با سایر سیاستهاى جایگزین و عملى و پیامدهاى اجتماعى آنها و ...» (4)
کارل پوپر از نظریهپردازان دموکراسى مىگوید:
«دموکراسى; یعنى ایجاد زمینه ارائه برنامههاى مختلف و فراوان و بالا بردن امکان انتخاب خوب جامعه و آموزش دادن افراد و بالا آوردن سطح فهم و شعور آنها و متعالى ساختن خواستهاى آنان . دموکراسى این نیست که [از باب مثال] فقط برنامههاى سطحى و مبتذل و مطابق با خواستههاى حیوانى عامه ارائه شود، با این توجیه که اینها خواست مردم است; و بدون ایجاد امکان انتخابهاى دیگر به ارائه همان برنامهها با همان کیفیتیا مبتذلتر ادامه دادن و بعد بگوییم: ما به مردم آن چیزى را که انتظار دارند، ارائه مىکنیم» و مردم را هم در چند آمار ملاحظه کردن بدون اینکه لحاظ شود این آمارها فقط در چارچوب دادههاست; یعنى آمار از میان آنچه ارائه شده اینها را انتخاب کرده و پسندیدهاند ولى چه بسا و قطعا اگر برنامههاى بهترى ارائه شود، انتخاب، چیز دیگرى خواهد بود، دموکراسى به هیچ وجه مانع از هدایتگرى نیست [بلکه مانع از قیمومت است] . دموکراسى به هیچ وجه مانع از آن نمىشود کسانى که چیزى را مىدانند آن را به کسانى که نمىدانند منتقل کنند . به عکس، دموکراسى همواره تلاش کرده است که سطح آموزش را بالا ببرد و این آرزوى مهم دموکراسى است . روح دموکراسى همواره ارائه بهترین امکانات و بهترین شانس را به همه توصیه مىکند .» (5)
البته پوپر و مانند ایشان در مقام نظریهپردازى بودهاند و مردمسالارى به عنوان یک نظریه با مردمسالارى به عنوان یک اقعیتخارجى با هم تفاوت فراوان دارد همچنان که اسلام به عنوان یک دین و مکتب با آنچه در جهان خارج به عنوان اسلام واقع شده، تفاوت دارد . اسلام آن چیزى است که در قرآن و سخن و عمل معصومان منعکس شده، ولى حکومتخلفاء بنىعباس و بنىامیه و ... با اینکه عنوان حکومت اسلامى دارند، تفاوتشان با اسلام از زمین تا آسمان است . ما همچنان که براى شناخت اسلام نباید به تاریخ بنىامیه و بنىعباس و ... رجوع کنیم، براى شناخت دموکراسى نیز، که غربیان منادى آن بودهاند، نباید به آنچه در حکومتهاى غربى واقع شده و مىشود مراجعه کنیم . حکومتهاى غربى هم دموکراسى را پیراهن عثمان کردهاند و با استناد به شعار دموکراسى به استعمار و استثمار و تحمیل پرداختهاند . براى شناخت دموکراسى به عنوان یک نظریه، باید به سخنان متفکران و نظریهپردازان غربى مراجعه کنیم و به خود غربیان هم بگوییم که آنچه شما انجام مىدهید با نظریه دموکراسى و مردمسالارى همخوانى ندارد .
مقبولیت جهانى دموکراسى و مردمسالارى
حکومتهایى که در نقاط مختلف جهان تشکیل شدهاند، بیشتر استبدادى و دیکتاتورى مطلقه بودهاند . متاسفانه حکومتهایى هم که به عنوان دین تشکیل یافتهاند، از این قاعده مستثنى نبودهاند . جز حکومت پیامبران بنىاسرائیل; یعنى حکومتحضرت موسى علیه السلام و وصى او یوشع بننون و بعد از آن حکومتهاى حضرت طالوت، داود و سلیمان و حکومت پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله وسلم و على بنابىطالب علیه السلام، حکومتهاى دیگر، نه به حکم دین و خواست مردم شکل گرفته و نه در خدمت مردم بودهاند . البته گاهى در تاریخ پادشاهانى نیکوسیرت یافت مىشدهاند که در صدد خدمتبه مردم برآمدهاند ولى شمار اینان در برابر حاکمان مستبد، آن قدر کم بوده که به مصداق «النادر کالمعدوم» اصلا به شمار نمىآیند .
در حکومتهاى استبدادى، شاه حاکم مادامالعمر بوده و اهواء و خواستههاى او حکم قانون یافته و با توسل به زور اجرا شدهاند . متاسفانه در غرب بعد از دموکراسىهاى آتن و روم قدیم، استبداد حاکم شد و این استبداد شدیدتر بود و قرنها این استبداد زیر لواى حاکمیت کلیسا ادامه حیات مىداد .
بعد از نوزایى و رنسانس علمى - صنعتى غرب، قیامهایى علیه استبداد صورت گرفت و با پیروزى انقلاب کبیر فرانسه، دوباره حکومتهاى دموکراسى شکل گرفتند و با توجه به مزیتهاى فراوان این حکومت، در قیاس با حکومت استبداد، در مدت کمى دموکراسى مقبولیت جهانى یافت . دیوید هلد از متفکران غربى مىنویسد:
«اخیرا به نظر مىرسد دموکراسى، پیروزى تاریخسازى بر شقوق دیگر حکومت، کسب کرده است . تقریبا همه کس از چپ و راست و میانه، مدعى پیروى از اصول دموکراسىاند . همه اقسام رژیمهاى سیاسى در سراسر جهان، نام خود را دموکراسى مىگذارند، هر چند میان کردار و گفتار ممکن است تفاوتهاى عظیم باشد . چنین به نظر مىرسد که دموکراسى هالهاى از مشروعیتبه حیات سیاسى کنونى مىدهد .» (6)
یکهتازى لیبرال دموکراسى
در مقابل لیبرال دموکراسى حاکم در غرب، که بر پایه چند حزبى بود، سوسیال دموکراسى تک حزبى خودنمایى مىکرد . در لیبرال دموکراسى همه افراد بالغ عاقل حق راى دارند و احزاب و تشکلهاى مختلف کاندیداها و برنامههاى خود را ارائه مىدهند و مردم از میان کاندیداها و برنامههاى معرفى شده، یکى را برمىگزینند و افراد گزینش شده، مطابق برنامه ارائه شده، قانون وضع مىکنند یا قانون وضع شده را اجرا مىکنند . [البته انتخابات و مجالس شکلهاى مختلفى دارد] اما در سوسیال دموکراسى بلوک شرق سابق، فقط یک حزب کمونیستحق فعالیت داشت و کاندیدا و برنامه ارائه مىداد و انتخابکنندگان، که فقط اعضاى حزب بودند - البته عضویت در حزب کمونیست غالبا اجبارى بود - انتخاب مىکردند . این نوع دموکراسى را گرچه بسیارى دموکراسى و مردمسالارى نمىدانستند (7) ولى در هر حال به عنوان بدیل و رقیب مردمسالارى لیبرال خود را مطرح مىکرد .
با شکست و نابودى کمونیسم و فروپاشى بلوک شرق و کشورهاى سوسیالیستى، مردمسالارى لیبرال به عنوان نظریه بىبدیل، خودنمایى کرد و اکنون هم براى خود رقیبى نمىبیند و در صدد استسیطره خود را بر سراسر گیتى بگستراند .
مردمسالارى دینى، بدیل مردمسالارى لیبرال
طرفداران دموکراسى غربى به خصوص حاکمان و قدرتمندان میان «مردمسالارى» و «مردمسالارى لیبرال» هیچ تفاوتى قائل نشده و تنها شکل دموکراسى و مردمسالارى را همان مردمسالارى لیبرال معرفى مىکنند و حاکمیتیافتن احکام و قوانین یک دین حتى اگر مستند به خواست و اراده مردم باشد را مخالف دموکراسى مىدانند و هر جا مردم کشورى مثل مردم ایران، الجزایر و ... به حکومت دینى راى دادهاند، آن را مخالف مردمسالارى تفسیر کردهاند و به انکار آن همت گماشتهاند . حال آنکه این غلط است و باید بر اثبات غلط بودن آن پافشارى کرد . همان طور که گذشت، مردمسالارى; یعنى قانون مستند به خواست و اراده و راى مردم باشد و مجریان نیز توسط مردم انتخاب گردند . حالا ممکن است مردم به اراده و انتخاب خود، حاکمیت قوانین یک دین را بپذیرند . اگر ما این صورت را دموکراسى و مردمسالارى ندانیم، در حقیقت مردمسالارى را مردمسالارى ندانستهایم .
از میان متدینان هم بعضى علاوه بر پذیرش تفسیر غلط فوق، گمان کردهاند که پذیرش حق حاکمیت ملى یعنى شریک قرار دادن مردم با خداوند در ولایت تشریعى و قانونگذارى; و چون ولایت تشریعى فقط از آن خداوند است، پس حق حاکمیت ملى و صاحب اختیار بودن مردم را انکار کردهاند . به عبارت زیر توجه کنید:
«در رژیمهاى سلطنت مطلقه، «حق حاکمیت» و «حق قانونگذارى» را غالبا از آن شاه مطلقه مىدانستند و در دموکراسىهاى مدرن هر دو را از آن مردم دانستند .» (8)
مطابق اظهار نظر فوق، در دموکراسى مدرن، مردم قانونگذارند و چون از نظر اسلام قانونگذارى فقط مختص خداست، پس، از نظر اسلام دموکراسى و مردمسالارى مردود است، در حالى که در «لیبرال دموکراسى» مردم قانونگذارند ولى در دموکراسى دینى مردم قانونگذارى خداوند را پذیرفتهاند و هر دو هم عنوان «مردمسالارى» دارند . همین نویسنده مىنویسد:
«دموکراسى [مردمسالارى] جوهرى سکولاریستى دارد .» (9)
با پذیرش این دیدگاه هم دیگر نمىتوان از مردمسالارى دینى دم زد; زیرا جوهره سکولاریستى مردمسالارى; یعنى نفى دین از صحنه حکومت و سیاست و مردمسالارى دینى یعنى «حکومت مردمى سکولاریستى مبتنى بر دین» و این یعنى همان «کوسه ریش پهن!»
بنیانگذار جمهورى اسلامى و دیگر متفکران همراه ایشان; از جمله استاد شهید، در صدد ارائه الگویى از حکومتبه جهان بودند که علاوه بر داشتن مزایاى مردمسالارى، از نقایص مردمسالارى لیبرال هم برىء بوده و مزایاى فراوان دیگر هم داشته باشد و لذا فکر و اندیشه «مردمسالارى دینى» و «جمهورى اسلامى» شکل گرفت که در آن قانونگذارى، به اعتقاد اسلامى مردم، فقط مختص خداست و مردم مسلمان با پذیرش قانون خداوند، به تعیین مجریان مىپردازند و به یارى و رهبرى آنان قانون خدا را در کشور اجرا مىکنند و به گستردن عدل و داد و رفاه عمومى همت مىورزند .
شهید مطهرى و پذیرش مردمسالارى با شاخصههاى آن
استاد، به متابعت از امامقدس سره مردمسالارى را نمونه و الگوى مطلوبى یافت و شاخصههاى آن را پذیرفت . البته ایشان با توجه به اعتقاد مذهبى خود و ملت مسلمان ایران، مدافع مردمسالارى دینى بود و مردمسالارى لیبرال را نفى مىکرد . ایشان در تفسیر جمهورى [یکى از مؤلفههاى جمهورى اسلامى] گفتند:
«جمهورى شکل حکومتىاى است که حکومت عامه مردم است; یعنى حکومتى که در آن حق انتخاب با همه مردم است . قطع نظر از اینکه مرد یا زن، سفید یا سیاه و داراى این عقیده یا آن عقیده باشند . در اینجا فقط بلوغ سنى و رشد عقلى معتبر است . (10) [در دموکراسى و مردمسالارى] آنچه مهم است این است که خود مردم مجرى قانون باشند، حالا یا مجرى قانونى که خودشان وضع کردهاند [مردمسالارى لیبرال] یا مجرى قانونى که فرضا به وسیله یک فیلسوف وضع شده و مردم آن فیلسوف و مکتب او را پذیرفتهاند [مثل سوسیال دموکراسى] و یا مجرى قانونى که به وسیله وحى الهى عرضه گردیده است [مردمسالارى دینى] .» (11)
ایشان در مقایسه مردمسالارى لیبرال و مردمسالارى دینى مىفرماید:
«آزادى غربى; یعنى انسان هر کارى دلش مىخواهد بکند اما از دید اسلام آزادى و دموکراسى بر اساس آن چیزى است که تکامل انسانى انسان ایجاب مىکند . دموکراسى در اسلام; یعنى انسانیت رها شده، حال آنکه این واژه در قاموس غرب معناى حیوانیت رها شده را متضمن است .» (12)
«اگر تمایلات انسان را ریشه آزادى و دموکراسى بدانیم - که مبناى دموکراسى غربى همین است; یعنى نوعى حیوانیت رها شده - همان چیزى به وجود خواهد آمد که امروز در مهد دموکراسى غربى شاهد آن هستیم . در این کشورها مبناى وضع قوانین خواست اکثریت است و بر همین مبناست که مىبینیم همجنسبازى به حکم احترام به دموکراسى و نظر اکثریت قانونى مىشود; اما دموکراسى اسلامى بر اساس آزادى انسان است، آزادى واقعى که همان در بند کردن حیوانیت و رها ساختن انسانیت است .» (13)
ایشان حکومت و حاکم و ولى فقیه را منتخب مردم مىداند و آن را مطابق قواعد دموکراسى معرفى مىکند:
«اساسا [ولى] فقیه را خود مردم انتخاب مىکنند و این امر عین دموکراسى است . اگر انتخاب فقیه انتصابى بود و هر فقیهى فقیه بعد از خود را تعیین مىکرد، جا داشت که بگوییم این امر خلاف دموکراسى است، اما مرجع [و رهبر] را به عنوان کسى که در این مکتب صاحب نظر است، خود مردم انتخاب مىکنند .» (14)
شهید مطهرى تبیین صحیح دموکراسى را براى جوابگویى به اشکالها کافى مىداند و به کسانى که جمهورى اسلامى را به دلیل حاکم بودن دین خدا در آن، مصداق مردمسالارى نمىدانند، مىگوید:
«اگر خواسته مردم [یعنى اسلامیت جمهورى و حاکم بودن قانون اسلام] حاکمیت مردم را نقض کند، باید بگوییم که دموکراسى امرى محال است; زیرا همیشه وجودش مستلزم عدمش است . هیچ کس نمىخواهد اسلامىبودن را بر مردم تحمیل کند [تا مخالف مردمسالارى باشد] . این تقاضاى خود مردم است .» (15)
امام خمینىقدس سره نیز همین استدلال را خطاب به کسانى که اسلامىبودن را مخالف موازین دموکراسى مىدانستند، ارائه مىکند و مىفرماید:
«دموکراسى این است که آراى اکثریت معتبر است . اکثریت هر چه گفتند، آرایشان معتبر است و لو به ضرر خودشان باشد . شما (وکلاى مجلس خبرگان) آن مسیرى که ملت ما دارد به روى آن مسیر راه بروید و لو عقیدهتان این است که این مسیرى که ملت رفت، خلاف صلاحش است . خوب باشد، ملت مىخواهد این طور بکند . به من و شما چه کار دارد؟ خلاف صلاحش را مىخواهد انجام بدهد . ملت راى داده و رایى که داده متبع است . (16)
توجه به مقبولیت اندیشه مردمسالارى
شهید مطهرى، پیش از پیروزى انقلاب اسلامى، مقبولیت عمومى و فطرى بودن فکر و اندیشه مردمسالارى را تصدیق کرده و متناقض خواندن آن با عقیده دینى را اقدامى به ضرر دین قلمداد مىکرد . ایشان حق حاکمیت ملى و دخالت در سرنوشت را از حقوق طبیعى و فطرى مىدانست و اعلام کرد اگر اولیاى دین این حق طبیعى و فطرى را مخالف دین قلمداد کرده و به انکار آن بپردازند، نه تنها به دین خدمت نکرده، بلکه باعث روگردانى از دین شدهاند و اقدام کلیسا در این مورد را به عنوان اقدامى عبرتانگیز مطرح مىکرد:
«ارباب کلیسا و همچنین برخى فیلسوفان اروپایى، نوعى پیوند میان اعتقاد به خدا از یک طرف و سلب حقوق سیاسى و ثبیتحکومتهاى استبدادى از طرف دیگر، برقرار کردند . طبعا نوعى ارتباط مثبت میان دموکراسى و حکومت مردم بر مردم و بىخدایى فرض شد . چنین فرض شد که یا باید خدا را بپذیریم و حق حکومت را از طرف او تفویض شده به افراد معینى که هیچ نوع امتیاز روشنى ندارند، تلقى کنیم یا خدا را نفى کنیم تا بتوانیم خود را ذىحق بدانیم . یکى از موجبات عقبگرد مذهبى این است که اولیاى مذهب، میان مذهب و یک نیاز طبیعى تضاد برقرار کنند; مخصوصا هنگامى که آن نیاز در سطح افکار عمومى ظاهر شود . در مرحلهاى که استبدادها و اختناقها در اروپا به اوج خود رسیده بود و مردم تشنه این اندیشه بودند که حق حاکمیت از آن مردم است، کلیسا یا طرفداران کلیسا یا با اتکا به افکار کلیسا این فکر عرضه شد که مردم در زمینه حکومت، فقط تکلیف و وظیفه دارند نه حق; همین کافى بود که تشنگان آزادى و دموکراسى و حکومت را بر ضد کلیسا، بلکه بر ضد دین و خدا به طور کلى برانگیزد .» (17)
استاد شهید همین مطلب را در یادداشتهاى خود این گونه طرح کرده است:
گاهى یک نیاز به خصوص در جامعه پیدا مىشود و احساس مىشود دین یا مسلک چیزى را عرضه مىدارد که مطابق با آن نیاز است، لهذا به سرعت آن دین پیش مىرود و گاهى به عکس، نوعى نیاز شدید و منطقى و معقول در جامعه پیدا مىشود و دین یا اولیاى دین به ضدیتبا آن نیاز بر مىخیزند و نوعى جنگ میان نیاز دینى و آن نیازى که جامعه به خوبى آن را احساس مىکند، بر پا مىکنند . بدیهى است در چنین صورتى، حداقل گروهى از مردم جانب آن نیاز را مىگیرند و اساسا یک دین صحیح نمىتواند چنین باشد و نباید چنین عرضه شود . [بعد استاد جریان ایستادگى کلیسا در مقابل اعتقاد به حق حاکمیت ملى را مطرح مىکند . (18) ]
استاد در اظهارنظر با لا، تصریح مىکند که یک دین صحیح در مقابل «نیاز شدید، منطقى و معقول» نمىایستد و اولیاى دین نیز نباید دینى را مخالف چنین نیازى معرفى کنند; زیرا این گونه معرفى کردن جز به ضرر دین نیست و خودش نیز هیچ گاه اسلام را مخالف نیازهاى معقول و منطقى معرفى نکرد . قبل از برگزارى همهپرسى براى تعیین شکل نظام، مخالفان اسلامیت نظام تبلیغ مىکردند که مردمسالارى و جمهورى با اسلامى بودن سازگارى ندارد و استاد این مطلب را رد کرد و جمع جمهوریت و اسلامیت را امرى ممکن معرفى نمود و اسلام را به عنوان بهترین منادى مردمسالارى شناساند .
ایشان اسلامیت نظام و ولایتشرعى ولى امر را ناشى از انتخاب و راى مردم معرفى کرد و گفت:
«مهر اسلامیت را اکثریت قاطع ملت ایران بر نوع نظام آینده این مملکت زده است . (19) حق شرعى امام از وابستگى قاطع مردم به اسلام، به عنوان یک مکتب و یک ایدئولوژى ناشى مىشود و مردم تایید مىکنند که او مقام صلاحیتدارى است که مىتواند قابلیت اشخاص را جهت انجام وظایف اسلامى تشخیص دهد . در حقیقتحق شرعى و ولایتشرعى; یعنى مهر ایدئولوژى مردم و حق عرفى [قانونى] همان حق حاکمیت ملى است .» (20)
علاوه بر آن، ایشان حکمران اسلامى را امین و حافظ حقوق مردم مىداند که باید براى مردم باشد و در خدمت آنان:
«در منطق نهجالبلاغه، امام و حکمران، امین و پاسبان حقوق مردم و مسؤول در برابر آنهاست و از این دو، اگر بناستیکى براى دیگرى باشد، این حکمران است که براى توده محکوم است، نه توده محکوم براى حکمران . به توده مردم از آن جهت «رعیت» گفته مىشود که حکمران عهدهدار حفظ و نگهبانى جان و مال و حقوق و آزادىهاى آنهاست .» (21)
مردمدارى تیمارى ممنوع!
مردمدارى واقعى از خصوصیات حکومتهاى مردمسالار است . در حکومتهاى مردمسالار، ولىنعمت، آقا، صاحب قدرت و موکل، مردم هستند و حاکمان وکیل، امین و منصوب مردم مىباشند و خود را خدمتگزار مىدانند و از باب خدمتگزارى کمر همتبه خدمت مىبندند و مردمدارى وظیفه و صفتبارز این حکومتهاست; اما حکومت هایى که خود را امین و وکیل و مردم را ولىنعمت و آقا ندانند، به طور طبیعى براى خود وظیفه خدمتگزارى و براى مردم حق مخدوم بودن قائل نیستند اما ممکن ستبراى تداوم حکومتخود و ادامه تسلطشان بر مردم، در صدد جذب و جلب آنان بر آیند و به تامین رفاه و آسایش مردم همت گمارند . این گونه خدمت کردن حکومتبه مردم به سان خدمتى است که صاحب یک حیوان بارى به آن مىکند تا بتواند بیشتر و طولانىتر از آن بار بکشد . شهید مطهرى مردمدارى واقعى را سبب جلب و جذب رعیت مىداند، نه مردمدارى تیمارى را و مىگوید:
«حکومتها ممکن است از نظر تامین حوائج مادى مردم، یکسان عمل کنند، در عین حال از نظر تحصیل و جلب رضایت عمومى یکسان نتیجه نگیرند، بدان جهت که یکى حوائج روانى اجتماع را بر مىآورد و دیگرى بر نمىآورد . یکى از چیزهایى که رضایت عموم بدان بستگى دارد، این است که حکومتبا چه دیدى به توده مردم و خودش نگاه مىکند؟ با این چشم که آنها برده و مملوک و خود مالک و صاحباختیار است، یا با این چشم که آنها صاحب حقاند و او خود تنها وکیل و امین و نماینده؟ در صورت اول، هر خدمتى که انجام دهد از نوع تیمارى است که مالک یک حیوان براى حیوان خویش انجام مىدهد و در صورت دوم از نوع خدمتى استیک امین صالح انجام مىدهد . اعتراف حکومتبه حقوق واقعى مردم و احتراز از هر نوع عملى که مشعر بر نفى حاکمیت آنها باشد، از شرایط اولیه جلب رضا و اطمینان آنان است .» (22)
تاکید بر شاخصه آزادى مخالف
در مردمسالارى، آزادى مخالف در ابراز مخالفت و ارائه فکر و اندیشه جایگزین، به عنوان شاخصه اصلى مطرح شده و مردم آزاد و مختارند از میان اندیشهها و فکرهاى ارائه شده، عقیده و فکر دیگرى را به عنوان جایگزین اندیشه حاکم انتخاب کنند . بسیارى از مخالفان مردمسالارى مخالفتشان ریشه در نپذیرفتن این شاخصه دارد . از نظر آنها اگر مخالفان آزاد باشند ممکن استبا مغالطه و تبلیغات و شبه استدلال و عوامفریبى اندیشههاى دیگرى را به عنوان جایگزین مطلوب جلوه دهند و اگر مردم هم در انتخاب میان فکر حاکم و این فکرها آزاد باشند ممکن است فریب بخورند و فکر و اندیشه حاکم را رها کرده و یکى از این فکرها را بپذیرند .
شهید مطهرى، اسلام را طرفدار مردمسالارى و داراى شاخصه آزادى مخالف و حق انتخاب مردم آن هم به نحو بىنظیر، معرفى مىکند و تبیین مىکند که از نظر اسلام مردم بر فطرت حقطلبى، حقجویى و حقشناسى خلق شدهاند و اسلام نیز متینترین، معقولترین و فطرىترین اندیشهها را ارائه مىکند; از اینرو اگر مردم در انتخاب آزاد باشند و اندیشههاى مختلف به درستى ارائه و تبیین شود، هیچ فکر و اندیشهاى به اندازه اندیشههاى اسلامى جذابیت ندارد و ایدههاى دیگر همگى مغلوب خواهند شد و آزادى بىنظیر مخالفان در صدر اسلام، به خصوص در دوران حکومت پیامبر صلى الله علیه و آله و امام على علیه السلام را مثال مىزند و به دنیا اعلام مىکند که چنین آزادىاى در هیچ حکومت مردمسالارى به مخالفان داده نشده و نمىشود .
البته استاد تاکید مىکند که آزادى بیان عقیده و تبلیغ به دو شرط است:
1 . واقعا عقیده باشد و مبتنى بر استدلال و منطق نه انجماد روح و تقلید کورکورانه .
2 . با استدلال و منطق آن را ابراز کند نه با دروغ و جعل و تحریف .
«آزادى ابراز عقیده; یعنى اینکه فکر خودتان را; یعنى آنچه را واقعا به آن معتقد هستید، بگویید و من به همه دوستان غیر مسلمان اعلام مىکنم از نظر اسلام تفکر آزاد است . شما هر جور که مىخواهید بیندیشید، بیندیشید . هر جور که مىخواهید عقیده خودتان را ابراز کنید، به شرطى که فکر واقعى خودتان باشد، ابراز کنید هر طور که مىخواهید بنویسید، بنویسید . هیچ کس ممانعتى نخواهد کرد .» (23)
همان طور که رهبر و امام ما مکرر گفتهاند، در حکومت اسلامى، احزاب آزادند، هر حزبى اگر عقیده غیر اسلامى هم داشته باشد، آزاد است اما ما اجازه توطئهگرى و فریبکارى نمىدهیم . احزاب و افراد در حدى که عقیده خودشان را صریحا بگویند و با منطق خود به جنگ ما مىآیند، آنها را مىپذیریم اما اگر بخواهند در زیر لواى اسلام، افکار و عقاید خودشان را بگویند، ما حق داریم که از اسلام خودمان دفاع کنیم و بگوییم اسلام چنین چیزى نمىگوید . حق داریم بگوییم به نام اسلام این کار را نکنید . (24)
البته وقتى حکومت اسلامى به افکار و احزاب مخالف اجازه بیان و نشر صحیح و مستدل ایدههاى خود را مىدهد، باید خودش هم به تبیین اسلام و ارائه ایدههاى صحیح پرداخته و وجوه بطلان اندیشههاى مخالف را روشن گرداند و خلاصه هدایتگرى را انجام دهد تا زمینه هدایت و مصونیت از انحراف ایجاد شود . در این حالت است که ابراز عقاید مخالف، نه تنها به ضرر اسلام نبوده بلکه به نفع آن است . در اینجا اگر حاکمان از ترس اینکه مبادا مردم خطا کنند و فکر مخالف را انتخاب نمایند، از طرح اندیشه مخالف یا از انتخاب مردم جلوگیرى کنند، امکان رشد و هدایت را گرفتهاند .
حتى در مسائل اجتماعى - مثل انتخاباتها - ایشان معتقد به انتخاب آزادانه مردم بود و حاکمان را از دخالت قیممآبانه نهى مىکرد:
«بسیارى از مسائل اجتماعى است که اگر سرپرستهاى اجتماع، افراد بشر را هدایت و سرپرستى نکنند، گمراه مىشوند . اگر هم بخواهند ولو با حسن نیت (تا چه رسد به اینکه سوء نیت داشته باشند) به بهانه اینکه: «مردم قابل و لایق نیستند و خودشان نمىفهمند» ; آزادى را از آنها بگیرند، این مردم تا ابد بىلیاقتباقى مىمانند; مثلا انتخابى مىخواهد صورت بگیرد، حالا یا انتخاب وکیل مجلس یا انتخاب دیگرى . ممکن استشما که در فوق این جمعیت هستید واقعا حسن نیت هم داشته باشید و واقعا تشخیص شما این باشد که خوب است این ملت فلان فرد را انتخاب کند و فرض مىکنیم واقعا هم آن فرد شایستهتر است اما اگر شما بخواهید این را به مردم تحمیل بکنید و بگویید شما نمىفهمید و باید حتما فلان شخص را انتخاب بکنید، اینها تا دامنه قیامت مردمى نخواهند شد که این رشد اجتماعى را پیدا کنند . اصلا باید آزادشان گذاشت تا فکر کنند، تلاش کنند، آنکه مىخواهد وکیل بشود تبلیغات کند، آن کسى هم که مىخواهد انتخاب بکند مدتى مردد باشد که او را انتخاب بکنیم یا دیگرى را . او فلان خوبى را دارد، دیگرى فلان بدى را دارد . یک دفعه انتخاب کند و بعد به اشتباه خودش پى ببرد، باز دفعه دوم و سوم تا تجربیاتش کامل بشود و بعد به صورت ملتى در بیاید که رشد اجتماعى دارد و الا اگر به بهانه اینکه این ملت رشد ندارد و باید او آنان از او بگیرند، این ملت تا ابد غیر رشید باقى مىماند . رشدش به این است که آزادش بگذاریم و او در آن آزادى ابتدا اشتباه هم بکند . صد بار هم اگر اشتباه بکند باز باید آزاد باشد .» (25)
آزادى نشر عقاید مخالفان از نظر استاد همیشه به سود اسلام بوده و سبب شده که تفوق استدلالى و استحکام منطقى عقاید اسلام بیشتر روشن شود . ایشان مىگوید:
«تجربههاى گذشته نشان داده است که هر وقت جامعه از یک نوع آزادى فکرى - ولو از روى سوء نیت - برخوردار بوده است، این امر به ضرر اسلام تمام نشده بلکه در نهایتبه سود اسلام بوده است . اگر در جامعه ما، محیط آزاد برخورد آرا و عقاید به وجود بیاید; به طورى که صاحبان افکار مختلف بتوانند حرفهایشان را مطرح کنند و ما هم در مقابل، آرا و نظریات خودمان را مطرح کنیم، تنها در چنین زمینه سالمى خواهد بود که اسلام هر چه بیشتر رشد مىکند . من هرگز از پیدایش افراد شکاک در اجتماع که علیه اسلام سخنرانى کنند و مقاله بنویسند، متاثر که نمىشوم هیچ، از یک نظر خوشحال هم مىشوم چون مىدانم پیدایش اینها سبب مىشود که چهره اسلام بیشتر نمایان شود .» (26)
در باره منع نشر کتب ضلال نیز چنین توضیح مىدهد:
«کتابها اصولا دو دستهاند: کتابهایى که بر یک منطق و یک طرز تفکر خاص استوارند; یعنى واقعا کسى به یک طرح و به یک فکر خاص رسیده و با نوشتن کتاب، آن طرز فکر را عرضه مىدارد، گرچه ممکن است آن طرز فکر ضد دین، اسلام و خدا باشد، راه مبارزه با این گروه ارشاد است و هدایت و عرضه کردن منطق . نوع دوم کتابهایى است که مشحون از دروغ و اغفال است; مثلا کسى کتابى در باره رئیس حکومتبنویسد و هزارها دروغ به او نسبت دهد . طبیعى است که اجازه پخش چنین کتابى خیانتبه مردم است .» (27)
و اما در باره آزادى مخالفان، به عمل امام على علیه السلام استناد مىکند و آزادى مخالفان در آن برهه را بىنظیر معرفى مىکند . امام على علیه السلام در باره خوارج که آشکارا امام را تکفیر مىکردند و علیه آن حضرت سخن مىگفتند و در مجامع مسلمانان عقاید خود را آشکار مىکردند، فرمود:
«مادامى که به خونریزى و قتال نپرداختهاید [و دستبه براندازى مسلحانه نزدهاید] شما را از سه حقى که دارید منع نمىکنم: حقوق شما از بیتالمال، رفت و آمدتان به مساجد و صلح و امنیتشما در جامعه» (28)
استاد به رفتار امام با خوارج استناد مىکند و مىفرماید:
«امیرالمؤمنین با خوارج در منتهى درجه آزادى و دموکراسى رفتار کرد . او خلیفه است و آنها رعیتش . هر گونه اعمال سیاستى برایش مقدور بود اما او زندانشان نکرد و شلاقشان نزد و حتى سهمیه آنان را از بیتالمال قطع نکرد . به آنها نیز همچون سایر افراد مىنگریست . این مطلب در تاریخ زندگى على علیه السلام عجیب نیست . اما چیزى است که در دنیا کمتر نمونه دارد . آنها در همه جا در اظهار عقیده آزاد بودند و حضرت خودش و اصحابش با عقیده آزاد با آنان روبرو مىشدند و صحبت مىکردند . طرفین استدلال مىکردند، استدلال یکدیگر را جواب مىدادند . شاید این مقدار آزادى در دنیا بىسابقه باشد که حکومتى با مخالفین خود تا این درجه با دموکراسى رفتار کرده باشد ...» خارجىها (خوارج) در ابتدا آرام بودند و فقط به انتقاد و بحثهاى آزاد اکتفا مىکردند . رفتار على نیز در باره آنها همان طور بود که گفتم; یعنى به هیچ وجه مزاحم آنها نشد و حتى حقوق آنها را از بیتالمال قطع نکرد، اما کم کم که از توبه على! مایوس گشتند، روششان را عوض کردند و تصمیم گرفتند دستبه انقلاب! بزنند ... و حرکت کردند و دستبه طغیان و انقلاب زدند . امنیت راهها را سلب کردند، غارتگرى و آشوب را پیشه کردند . مىخواستند وضع دولت را تضعیف کنند و حکومت وقت را از پاى در آورند . اینجا دیگر جاى گذشت و آزاد گذاشتن نبود; زیرا مساله اظهار عقیده نیست، بلکه اخلال به امنیت اجتماعى و قیام مسلحانه علیه حکومتشرعى است; لذا على علیه السلام آنان را تعقیب کرد و در کنار نهروان با آنان رودررو قرار گرفت و ...» (29)
شهید مطهرى بر آزادى مخالف در حکومت اسلامى اصرار فراوان دارد و مکرر آزادىهاى فوقالعاده در حکومت علوى را ذکر مىکند ولى باید توجه داشت که شهید مطهرى با تکیه بر مبانى خاصى، این آزادىها را مطرح مىکند که عبارتند از:
1 . فطرت حقشناس، حقجو و حقطلب انسانها .
2 . مستدل، منطقى، و عقلانى بودن حق و بىپایه و بىمنطق بودن باطل .
3 . مکلف بودن انسان به شناخت و پذیرش حق، که لازمه این تکلیف وجود راههاى مختلف، افکار گوناگون حق و باطل و آزادى انسانها در پذیرش این افکار است . از نظر استاد شهید وجود اختلاف در عقیده و ایده و روش بالعرض - نه بالذات - مطلوب است; زیرا تا جنگ عقاید در کار نباشد و ایدهها و روشهاى مخالف، افراد را به سوى خود نخواند، نه حقیقت ایمان و مسائلى که باید به آنها ایمان آورد، روشن مىگردد و نه سیر روحى بشر به سوى حقایق ایمانى صورت مىپذیرد . (30)
4 . دولت اسلامى در عین اینکه باید آزادى مخالف و عرضه اندیشههاى دیگر را تضمین کند، موظف به تبیین حق و دفاع عقلانى و منطقى از حق است .
5 . آزادى مخالف در چارچوب قانون مقبول جامعه است و هیچ مخالفى حق ندارد خارج از چارچوب قانون و با توسل به دروغ، جعل، تحریف و ... به مخالفت و تبلیغ ایده مخالف بپردازد و اگر در چارچوب موازین قانونى خارج شوند و به دروغ و جعل و تحریف و ... متوسل گردند، دولت موظف به جلوگیرى و تنبیه آنان است .
لائیکها براى آزادى مخالف حد و حصرى نمىپذیرند و دولت را مجاز به دفاع از عقیدهاى - حتى اگر مقبول اکثریتباشد - نمىدانند و بىطرفى دولت را مىخواهند .
در فضاى امروز جامعه اسلامى نیز آزادى مخالف از طرف افراد و گروههایى تبلیغ مىشود که بعضى مانند شهید مطهرى با تکیه بر مبانى مذکور به آزادى مخالف قائلند و این آزادى را در چارچوب قوانین اسلام و قانونهاى مصوب جامعه و در چارچوب ارزشهاى اخلاقى - اسلامى - انسانى مىپذیرند ولى گروههایى نیز متاسفانه این آزادى را بدون قید و شرط مىخواهند .
پىنوشتها
1) محقق حوزه .
2) «مردمسالارى» اصطلاحى است که بعد از انقلاب اسلامى و به خصوص در سالهاى اخیر، وارد ادبیات فارسى شده و در کتب فرهنگ لغت این واژه ثبت نشده است . تعریف ارائه شده در این مقاله توسط نویسنده با توجه به نوشتههاى محققین در این زمینه ارائه شده است .
3) در باره دموکراسى، رابرت دال، ترجمه حسن فشارکى، ص4، شیرازه تهران، 1378
4) همان، صص49 - 48
5) تلویزیون خطرى براى دموکراسى، کارل پوپر - جان کندرى، ترجمه دکتر شهیدى مؤدب، ص27، انتشارات اطلاعات .
6) خرد در سیاست، مجموعه مقالات، جمعآورى و ترجمه از عزتالله فولادوند، ص362، طرح نو، تهران، .
7) همان، ص369
8) مبانى نظرى غرب مدرن، شهریار زرشناس، ص121، کتاب صبح، تهران، 1381
9) همان، ص127
10) پیرامون انقلاب اسلامى، ص80، انتشارات صدرا، چاپ ششم، 1370
11) همان، ص83
12) همان، ص104
13) همان، صص103 - 100
14) همان، ص86
15) همان، ص85
16) صحیفه نور، ج8، ص247
17) سیرى در نهجالبلاغه، ص85، صدرا، تهران، 1361
18) یادداشتها، ج3، صص 288 - 287، تهران، صدرا، 1379
19) پیرامون انقلاب اسلامى، ص85 . تهران، صدرا .
20) همان، ص86
21) سیرى در نهجالبلاغه، ص89، تهران، صدرا، 1361
22) همان، ص84
23) پیرامون انقلاب اسلامى، صص11 و 12
24) آزادى از نگاه استاد مطهرى، گردآورى حسین یزدىص260، تهران، صدرا، 1379
25) پیرامون جمهورى اسلامى، صص121 و 122، صدرا، تهران، 1364
26) آزادى از نگاه استاد، ص261
27) پیرامون انقلاب اسلامى، ص77
28) ر . ک، تاریخ طبرى، ج5، ص73، اعلمى، بیروت .
29) جاذبه و دافعه امام على7، صص144 - 131، تهران، صدرا .
30) یادداشتهاى استاد مطهرى، ج1، صص82 و 83
رهبران انقلاب و داعیهداران قیام و اصلاح، ابتدا باید بطلان، بىپایگى و انحطاط فرهنگ حاکم و بىصلاحیتى، پوچى، پستى و رذالتحاکمان جامعه را تبیین کرده و به مردم بباورانند و در قبال آن، فرهنگى متعالى، عقلانى، فطرى، حیاتبخش، حرمتآور و کرامتزا و مجریانى صادق، عالم، خالص، توانا و بىچشمداشتبه مردم عرضه کنند . در این صورت، فطرت توده مردم به آنان متمایل مىشود و غالب انسانها که به طور طبیعى و فطرى عدالتخواه و کرامتطلبند، به یارى آنان براى قیام اعلام آمادگى خواهند کرد و زمینههاى انقلاب و قیام پیدا خواهد شد . رهبر انقلاب اسلامى حضرت امام خمینىقدس سره و یاران ایشان، به خصوص شهید مطهرى رحمه الله در سخنرانىها و نوشتههاى خود به این مهم همت گماشتند و در زمینههاى مختلف و از جمله در مبحثحکومت و سیاست، فرهنگ ناب اسلام را به عنوان فرهنگ جایگزین به جامعه ارائه دادند . مردم با توجه به این تبیین از اسلام و نظام اسلامى، به انقلاب پیوستند و براى تحقق نظام پیشنهادى، از بذل جان و مال دریغ نورزیدند و امروز بعد از گذشت ربع قرن از پیروزى انقلاب، بازخوانى دوباره آن اندیشهها لازم است تا تذکارى براى مردم و مسئولان باشد که چه اندازه به وعده و پیمان داده شده وفا کردهاند و چه اندازه وعدهها محقق شد و چه حد بر آن مسیر استوار ماندهایم .
شهید مطهرى، افزون بر اینکه اسلامشناسى مبرز بود، از شاگردان و نزدیکان امام و اولین رییس شوراى انقلاب بود و با توجه به این جایگاه و تاییدى که امام از افکار و آثار ایشان داشتند، باید تبیین ایشان از مردمسالارى دینى و جمهورى اسلامى را نزدیکترین تبیین به ایده بنیانگذار جمهورى اسلامى دانست و این خود اهمیت مرور دوباره فکر و اندیشههاى آن متفکر شهید را چند برابر مىکند .
گرم شدن دوباره بحث «مردمسالارى دینى» و تعهد جمهورى اسلامى بر ارائه این عقیده و آرمان به عنوان الگوى جایگزین «مردمسالارى لیبرال» یا «لیبرال دموکراسى» حاکم در غرب که از سوى جهان غرب به عنوان بهترین الگوى حکومتبه جهان ارائه مىشود، بر ضرورت این بازخوانى مىافزاید .
تبیین مردمسالارى (2)
«مردمسالارى» یعنى «پایهریزى حکومت و قانون بر طبق خواست و اراده اکثریت مردم» . مردمسالارى یعنى همه چیز باید ناشى از خواست و اراده مردم باشد . براى اداره جامعه دو چیز لازم است: قانون و مجرى . قانون تعیینکننده حقوق و وظایف حاکمان و مردم و بیانکننده شرایط حاکمان و راىدهندگان است و در نظام مردمسالار، این قانون باید مقبول اکثریتباشد . تعیین مجریان این قانون که مطابق شرایط مندرج در آن صورت مىگیرد نیز توسط مردم است . اگر افرادى بدون خواست و اقبال عمومى بر مردم حاکم شوند و یا قانونى وضع کنند که مورد خواست و تایید مردم نباشد، آن نظام نمىتواند خود را «مردمسالار» بداند .
مردم صاحب راى کیانند؟
منظور از «مردم» صاحب راى چیست؟ در حکومتهاى اشرافى منظور از مردم فقط اعیان و اشراف بودند و دیگران جزو مردم و صاحب راى شمرده نمىشدند و محکوم به خدمتگزارى به اشراف و اعیان بودند . در حکومتهاى دینى کلیسایى فقط روحانیون و ارباب کلیسا حق راى داشتند . در دموکراسىهاى سوسیالیستى فقط اعضاى حزب کمونیستحاکم، صاحب راى بودند و تا چند دهه پیش در همه کشورهاى غربى پرچمدار دموکراسى، زنان صاحب راى نبودند و متفکران غربى و منادیان دموکراسى و مردمسالارى، تلاش فراوان کردند تا «همه انسانهاى بالغ و عاقل» صاحب حق راى مساوى شمرده شوند (3) و امروز این مطلب جا افتاده و منظور از مردم «افراد بالغ و عاقل» مىباشد .
«مردمسالارى لیبرال» و «مردمسالارى دینى»
در مردمسالارى و حکومت مردم، قانون و مجرى ناشى از اراده، خواست و انتخاب اکثریت است; خواه اکثریت مردم خواستههاى نفسانى بىقید و رهاى خود را در قالب قانون بریزند و تصویب کنند یا مکتب یا دینى را پذیرفته و احکام و شرایع آن مکتب یا دین را به عنوان قانون بپذیرند .
اولى را «مردمسالارى لیبرال» و دومى را «مردمسالارى مکتبى یا دینى» مىنامیم .
البته خوانندگان محترم باید توجه داشته باشند که این یک فرق اصولى و مهم و به اندازه فرق توحید و شرک است . در توحید انسان عبد خداست و مطیع فرمان خدا است اما در شرک، انسان از بندگى خدا آزاد و تابع هوا و هوس خویش است . مردمسالارى دینى; یعنى توحید اجتماعى و قانون خدا را، قانون اداره اجتماع قرار دادن و مردمسالارى لیبرال; یعنى نفى توحید اجتماعى و قانون برخاسته از هوا و هوس خود را قانون اداره اجتماع قرار دادن . البته مبانى مردمسالارى دینى با مبانى مردمسالارى لیبرال نیز تفاوتهاى اصولى دارد که باید در جاى خود بدان پرداخت . انسانشناسى توحیدى، مبناى مردمسالارى دینى است و اومانیسم و اصالت انسان و بىنیازى انسان از هدایت وحیانى، مبناى مردمسالارى لیبرال مىباشد .
«آزادى» و «انتخاب» دو شاخصه مهم مردمسالارى
در دموکراسى یا مردمسالارى و حکومت مردم، باید آرا و اندیشههاى مختلف آزادانه عرضه گردند و نمونهها و الگوهاى گوناگون از طرف صاحبان فکر و اندیشه تبیین شود و امکان انتخاب از میان گزینههاى متفاوت حاصل گردد و آن گاه مردم از میان گزینههاى ارائه شده، یکى را انتخاب کنند . در جامعهاى که فقط صاحبان یک نظر حق ارائه الگوى مورد نظر خود را دارند و مخالفان و صاحبان نظریههاى بدیل امکان ارائه الگوى مورد نظر خود را ندارند و مردم در عمل امکان انتخاب پیدا نمىکنند، مردمسالارى وجود ندارد .
نویسنده کتاب «در باره دموکراسى» مىگوید:
«دموکراسى فرصتهایى را فراهم مىکند براى: 1 . مشارکت واقعى 2 . راى برابر (همه افراد از فرصتى مساوى و کارآمد در راى دادن برخوردار مىشوند) 3 . به دست آوردن درک روشن و آشنا شدن با سایر سیاستهاى جایگزین و عملى و پیامدهاى اجتماعى آنها و ...» (4)
کارل پوپر از نظریهپردازان دموکراسى مىگوید:
«دموکراسى; یعنى ایجاد زمینه ارائه برنامههاى مختلف و فراوان و بالا بردن امکان انتخاب خوب جامعه و آموزش دادن افراد و بالا آوردن سطح فهم و شعور آنها و متعالى ساختن خواستهاى آنان . دموکراسى این نیست که [از باب مثال] فقط برنامههاى سطحى و مبتذل و مطابق با خواستههاى حیوانى عامه ارائه شود، با این توجیه که اینها خواست مردم است; و بدون ایجاد امکان انتخابهاى دیگر به ارائه همان برنامهها با همان کیفیتیا مبتذلتر ادامه دادن و بعد بگوییم: ما به مردم آن چیزى را که انتظار دارند، ارائه مىکنیم» و مردم را هم در چند آمار ملاحظه کردن بدون اینکه لحاظ شود این آمارها فقط در چارچوب دادههاست; یعنى آمار از میان آنچه ارائه شده اینها را انتخاب کرده و پسندیدهاند ولى چه بسا و قطعا اگر برنامههاى بهترى ارائه شود، انتخاب، چیز دیگرى خواهد بود، دموکراسى به هیچ وجه مانع از هدایتگرى نیست [بلکه مانع از قیمومت است] . دموکراسى به هیچ وجه مانع از آن نمىشود کسانى که چیزى را مىدانند آن را به کسانى که نمىدانند منتقل کنند . به عکس، دموکراسى همواره تلاش کرده است که سطح آموزش را بالا ببرد و این آرزوى مهم دموکراسى است . روح دموکراسى همواره ارائه بهترین امکانات و بهترین شانس را به همه توصیه مىکند .» (5)
البته پوپر و مانند ایشان در مقام نظریهپردازى بودهاند و مردمسالارى به عنوان یک نظریه با مردمسالارى به عنوان یک اقعیتخارجى با هم تفاوت فراوان دارد همچنان که اسلام به عنوان یک دین و مکتب با آنچه در جهان خارج به عنوان اسلام واقع شده، تفاوت دارد . اسلام آن چیزى است که در قرآن و سخن و عمل معصومان منعکس شده، ولى حکومتخلفاء بنىعباس و بنىامیه و ... با اینکه عنوان حکومت اسلامى دارند، تفاوتشان با اسلام از زمین تا آسمان است . ما همچنان که براى شناخت اسلام نباید به تاریخ بنىامیه و بنىعباس و ... رجوع کنیم، براى شناخت دموکراسى نیز، که غربیان منادى آن بودهاند، نباید به آنچه در حکومتهاى غربى واقع شده و مىشود مراجعه کنیم . حکومتهاى غربى هم دموکراسى را پیراهن عثمان کردهاند و با استناد به شعار دموکراسى به استعمار و استثمار و تحمیل پرداختهاند . براى شناخت دموکراسى به عنوان یک نظریه، باید به سخنان متفکران و نظریهپردازان غربى مراجعه کنیم و به خود غربیان هم بگوییم که آنچه شما انجام مىدهید با نظریه دموکراسى و مردمسالارى همخوانى ندارد .
مقبولیت جهانى دموکراسى و مردمسالارى
حکومتهایى که در نقاط مختلف جهان تشکیل شدهاند، بیشتر استبدادى و دیکتاتورى مطلقه بودهاند . متاسفانه حکومتهایى هم که به عنوان دین تشکیل یافتهاند، از این قاعده مستثنى نبودهاند . جز حکومت پیامبران بنىاسرائیل; یعنى حکومتحضرت موسى علیه السلام و وصى او یوشع بننون و بعد از آن حکومتهاى حضرت طالوت، داود و سلیمان و حکومت پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله وسلم و على بنابىطالب علیه السلام، حکومتهاى دیگر، نه به حکم دین و خواست مردم شکل گرفته و نه در خدمت مردم بودهاند . البته گاهى در تاریخ پادشاهانى نیکوسیرت یافت مىشدهاند که در صدد خدمتبه مردم برآمدهاند ولى شمار اینان در برابر حاکمان مستبد، آن قدر کم بوده که به مصداق «النادر کالمعدوم» اصلا به شمار نمىآیند .
در حکومتهاى استبدادى، شاه حاکم مادامالعمر بوده و اهواء و خواستههاى او حکم قانون یافته و با توسل به زور اجرا شدهاند . متاسفانه در غرب بعد از دموکراسىهاى آتن و روم قدیم، استبداد حاکم شد و این استبداد شدیدتر بود و قرنها این استبداد زیر لواى حاکمیت کلیسا ادامه حیات مىداد .
بعد از نوزایى و رنسانس علمى - صنعتى غرب، قیامهایى علیه استبداد صورت گرفت و با پیروزى انقلاب کبیر فرانسه، دوباره حکومتهاى دموکراسى شکل گرفتند و با توجه به مزیتهاى فراوان این حکومت، در قیاس با حکومت استبداد، در مدت کمى دموکراسى مقبولیت جهانى یافت . دیوید هلد از متفکران غربى مىنویسد:
«اخیرا به نظر مىرسد دموکراسى، پیروزى تاریخسازى بر شقوق دیگر حکومت، کسب کرده است . تقریبا همه کس از چپ و راست و میانه، مدعى پیروى از اصول دموکراسىاند . همه اقسام رژیمهاى سیاسى در سراسر جهان، نام خود را دموکراسى مىگذارند، هر چند میان کردار و گفتار ممکن است تفاوتهاى عظیم باشد . چنین به نظر مىرسد که دموکراسى هالهاى از مشروعیتبه حیات سیاسى کنونى مىدهد .» (6)
یکهتازى لیبرال دموکراسى
در مقابل لیبرال دموکراسى حاکم در غرب، که بر پایه چند حزبى بود، سوسیال دموکراسى تک حزبى خودنمایى مىکرد . در لیبرال دموکراسى همه افراد بالغ عاقل حق راى دارند و احزاب و تشکلهاى مختلف کاندیداها و برنامههاى خود را ارائه مىدهند و مردم از میان کاندیداها و برنامههاى معرفى شده، یکى را برمىگزینند و افراد گزینش شده، مطابق برنامه ارائه شده، قانون وضع مىکنند یا قانون وضع شده را اجرا مىکنند . [البته انتخابات و مجالس شکلهاى مختلفى دارد] اما در سوسیال دموکراسى بلوک شرق سابق، فقط یک حزب کمونیستحق فعالیت داشت و کاندیدا و برنامه ارائه مىداد و انتخابکنندگان، که فقط اعضاى حزب بودند - البته عضویت در حزب کمونیست غالبا اجبارى بود - انتخاب مىکردند . این نوع دموکراسى را گرچه بسیارى دموکراسى و مردمسالارى نمىدانستند (7) ولى در هر حال به عنوان بدیل و رقیب مردمسالارى لیبرال خود را مطرح مىکرد .
با شکست و نابودى کمونیسم و فروپاشى بلوک شرق و کشورهاى سوسیالیستى، مردمسالارى لیبرال به عنوان نظریه بىبدیل، خودنمایى کرد و اکنون هم براى خود رقیبى نمىبیند و در صدد استسیطره خود را بر سراسر گیتى بگستراند .
مردمسالارى دینى، بدیل مردمسالارى لیبرال
طرفداران دموکراسى غربى به خصوص حاکمان و قدرتمندان میان «مردمسالارى» و «مردمسالارى لیبرال» هیچ تفاوتى قائل نشده و تنها شکل دموکراسى و مردمسالارى را همان مردمسالارى لیبرال معرفى مىکنند و حاکمیتیافتن احکام و قوانین یک دین حتى اگر مستند به خواست و اراده مردم باشد را مخالف دموکراسى مىدانند و هر جا مردم کشورى مثل مردم ایران، الجزایر و ... به حکومت دینى راى دادهاند، آن را مخالف مردمسالارى تفسیر کردهاند و به انکار آن همت گماشتهاند . حال آنکه این غلط است و باید بر اثبات غلط بودن آن پافشارى کرد . همان طور که گذشت، مردمسالارى; یعنى قانون مستند به خواست و اراده و راى مردم باشد و مجریان نیز توسط مردم انتخاب گردند . حالا ممکن است مردم به اراده و انتخاب خود، حاکمیت قوانین یک دین را بپذیرند . اگر ما این صورت را دموکراسى و مردمسالارى ندانیم، در حقیقت مردمسالارى را مردمسالارى ندانستهایم .
از میان متدینان هم بعضى علاوه بر پذیرش تفسیر غلط فوق، گمان کردهاند که پذیرش حق حاکمیت ملى یعنى شریک قرار دادن مردم با خداوند در ولایت تشریعى و قانونگذارى; و چون ولایت تشریعى فقط از آن خداوند است، پس حق حاکمیت ملى و صاحب اختیار بودن مردم را انکار کردهاند . به عبارت زیر توجه کنید:
«در رژیمهاى سلطنت مطلقه، «حق حاکمیت» و «حق قانونگذارى» را غالبا از آن شاه مطلقه مىدانستند و در دموکراسىهاى مدرن هر دو را از آن مردم دانستند .» (8)
مطابق اظهار نظر فوق، در دموکراسى مدرن، مردم قانونگذارند و چون از نظر اسلام قانونگذارى فقط مختص خداست، پس، از نظر اسلام دموکراسى و مردمسالارى مردود است، در حالى که در «لیبرال دموکراسى» مردم قانونگذارند ولى در دموکراسى دینى مردم قانونگذارى خداوند را پذیرفتهاند و هر دو هم عنوان «مردمسالارى» دارند . همین نویسنده مىنویسد:
«دموکراسى [مردمسالارى] جوهرى سکولاریستى دارد .» (9)
با پذیرش این دیدگاه هم دیگر نمىتوان از مردمسالارى دینى دم زد; زیرا جوهره سکولاریستى مردمسالارى; یعنى نفى دین از صحنه حکومت و سیاست و مردمسالارى دینى یعنى «حکومت مردمى سکولاریستى مبتنى بر دین» و این یعنى همان «کوسه ریش پهن!»
بنیانگذار جمهورى اسلامى و دیگر متفکران همراه ایشان; از جمله استاد شهید، در صدد ارائه الگویى از حکومتبه جهان بودند که علاوه بر داشتن مزایاى مردمسالارى، از نقایص مردمسالارى لیبرال هم برىء بوده و مزایاى فراوان دیگر هم داشته باشد و لذا فکر و اندیشه «مردمسالارى دینى» و «جمهورى اسلامى» شکل گرفت که در آن قانونگذارى، به اعتقاد اسلامى مردم، فقط مختص خداست و مردم مسلمان با پذیرش قانون خداوند، به تعیین مجریان مىپردازند و به یارى و رهبرى آنان قانون خدا را در کشور اجرا مىکنند و به گستردن عدل و داد و رفاه عمومى همت مىورزند .
شهید مطهرى و پذیرش مردمسالارى با شاخصههاى آن
استاد، به متابعت از امامقدس سره مردمسالارى را نمونه و الگوى مطلوبى یافت و شاخصههاى آن را پذیرفت . البته ایشان با توجه به اعتقاد مذهبى خود و ملت مسلمان ایران، مدافع مردمسالارى دینى بود و مردمسالارى لیبرال را نفى مىکرد . ایشان در تفسیر جمهورى [یکى از مؤلفههاى جمهورى اسلامى] گفتند:
«جمهورى شکل حکومتىاى است که حکومت عامه مردم است; یعنى حکومتى که در آن حق انتخاب با همه مردم است . قطع نظر از اینکه مرد یا زن، سفید یا سیاه و داراى این عقیده یا آن عقیده باشند . در اینجا فقط بلوغ سنى و رشد عقلى معتبر است . (10) [در دموکراسى و مردمسالارى] آنچه مهم است این است که خود مردم مجرى قانون باشند، حالا یا مجرى قانونى که خودشان وضع کردهاند [مردمسالارى لیبرال] یا مجرى قانونى که فرضا به وسیله یک فیلسوف وضع شده و مردم آن فیلسوف و مکتب او را پذیرفتهاند [مثل سوسیال دموکراسى] و یا مجرى قانونى که به وسیله وحى الهى عرضه گردیده است [مردمسالارى دینى] .» (11)
ایشان در مقایسه مردمسالارى لیبرال و مردمسالارى دینى مىفرماید:
«آزادى غربى; یعنى انسان هر کارى دلش مىخواهد بکند اما از دید اسلام آزادى و دموکراسى بر اساس آن چیزى است که تکامل انسانى انسان ایجاب مىکند . دموکراسى در اسلام; یعنى انسانیت رها شده، حال آنکه این واژه در قاموس غرب معناى حیوانیت رها شده را متضمن است .» (12)
«اگر تمایلات انسان را ریشه آزادى و دموکراسى بدانیم - که مبناى دموکراسى غربى همین است; یعنى نوعى حیوانیت رها شده - همان چیزى به وجود خواهد آمد که امروز در مهد دموکراسى غربى شاهد آن هستیم . در این کشورها مبناى وضع قوانین خواست اکثریت است و بر همین مبناست که مىبینیم همجنسبازى به حکم احترام به دموکراسى و نظر اکثریت قانونى مىشود; اما دموکراسى اسلامى بر اساس آزادى انسان است، آزادى واقعى که همان در بند کردن حیوانیت و رها ساختن انسانیت است .» (13)
ایشان حکومت و حاکم و ولى فقیه را منتخب مردم مىداند و آن را مطابق قواعد دموکراسى معرفى مىکند:
«اساسا [ولى] فقیه را خود مردم انتخاب مىکنند و این امر عین دموکراسى است . اگر انتخاب فقیه انتصابى بود و هر فقیهى فقیه بعد از خود را تعیین مىکرد، جا داشت که بگوییم این امر خلاف دموکراسى است، اما مرجع [و رهبر] را به عنوان کسى که در این مکتب صاحب نظر است، خود مردم انتخاب مىکنند .» (14)
شهید مطهرى تبیین صحیح دموکراسى را براى جوابگویى به اشکالها کافى مىداند و به کسانى که جمهورى اسلامى را به دلیل حاکم بودن دین خدا در آن، مصداق مردمسالارى نمىدانند، مىگوید:
«اگر خواسته مردم [یعنى اسلامیت جمهورى و حاکم بودن قانون اسلام] حاکمیت مردم را نقض کند، باید بگوییم که دموکراسى امرى محال است; زیرا همیشه وجودش مستلزم عدمش است . هیچ کس نمىخواهد اسلامىبودن را بر مردم تحمیل کند [تا مخالف مردمسالارى باشد] . این تقاضاى خود مردم است .» (15)
امام خمینىقدس سره نیز همین استدلال را خطاب به کسانى که اسلامىبودن را مخالف موازین دموکراسى مىدانستند، ارائه مىکند و مىفرماید:
«دموکراسى این است که آراى اکثریت معتبر است . اکثریت هر چه گفتند، آرایشان معتبر است و لو به ضرر خودشان باشد . شما (وکلاى مجلس خبرگان) آن مسیرى که ملت ما دارد به روى آن مسیر راه بروید و لو عقیدهتان این است که این مسیرى که ملت رفت، خلاف صلاحش است . خوب باشد، ملت مىخواهد این طور بکند . به من و شما چه کار دارد؟ خلاف صلاحش را مىخواهد انجام بدهد . ملت راى داده و رایى که داده متبع است . (16)
توجه به مقبولیت اندیشه مردمسالارى
شهید مطهرى، پیش از پیروزى انقلاب اسلامى، مقبولیت عمومى و فطرى بودن فکر و اندیشه مردمسالارى را تصدیق کرده و متناقض خواندن آن با عقیده دینى را اقدامى به ضرر دین قلمداد مىکرد . ایشان حق حاکمیت ملى و دخالت در سرنوشت را از حقوق طبیعى و فطرى مىدانست و اعلام کرد اگر اولیاى دین این حق طبیعى و فطرى را مخالف دین قلمداد کرده و به انکار آن بپردازند، نه تنها به دین خدمت نکرده، بلکه باعث روگردانى از دین شدهاند و اقدام کلیسا در این مورد را به عنوان اقدامى عبرتانگیز مطرح مىکرد:
«ارباب کلیسا و همچنین برخى فیلسوفان اروپایى، نوعى پیوند میان اعتقاد به خدا از یک طرف و سلب حقوق سیاسى و ثبیتحکومتهاى استبدادى از طرف دیگر، برقرار کردند . طبعا نوعى ارتباط مثبت میان دموکراسى و حکومت مردم بر مردم و بىخدایى فرض شد . چنین فرض شد که یا باید خدا را بپذیریم و حق حکومت را از طرف او تفویض شده به افراد معینى که هیچ نوع امتیاز روشنى ندارند، تلقى کنیم یا خدا را نفى کنیم تا بتوانیم خود را ذىحق بدانیم . یکى از موجبات عقبگرد مذهبى این است که اولیاى مذهب، میان مذهب و یک نیاز طبیعى تضاد برقرار کنند; مخصوصا هنگامى که آن نیاز در سطح افکار عمومى ظاهر شود . در مرحلهاى که استبدادها و اختناقها در اروپا به اوج خود رسیده بود و مردم تشنه این اندیشه بودند که حق حاکمیت از آن مردم است، کلیسا یا طرفداران کلیسا یا با اتکا به افکار کلیسا این فکر عرضه شد که مردم در زمینه حکومت، فقط تکلیف و وظیفه دارند نه حق; همین کافى بود که تشنگان آزادى و دموکراسى و حکومت را بر ضد کلیسا، بلکه بر ضد دین و خدا به طور کلى برانگیزد .» (17)
استاد شهید همین مطلب را در یادداشتهاى خود این گونه طرح کرده است:
گاهى یک نیاز به خصوص در جامعه پیدا مىشود و احساس مىشود دین یا مسلک چیزى را عرضه مىدارد که مطابق با آن نیاز است، لهذا به سرعت آن دین پیش مىرود و گاهى به عکس، نوعى نیاز شدید و منطقى و معقول در جامعه پیدا مىشود و دین یا اولیاى دین به ضدیتبا آن نیاز بر مىخیزند و نوعى جنگ میان نیاز دینى و آن نیازى که جامعه به خوبى آن را احساس مىکند، بر پا مىکنند . بدیهى است در چنین صورتى، حداقل گروهى از مردم جانب آن نیاز را مىگیرند و اساسا یک دین صحیح نمىتواند چنین باشد و نباید چنین عرضه شود . [بعد استاد جریان ایستادگى کلیسا در مقابل اعتقاد به حق حاکمیت ملى را مطرح مىکند . (18) ]
استاد در اظهارنظر با لا، تصریح مىکند که یک دین صحیح در مقابل «نیاز شدید، منطقى و معقول» نمىایستد و اولیاى دین نیز نباید دینى را مخالف چنین نیازى معرفى کنند; زیرا این گونه معرفى کردن جز به ضرر دین نیست و خودش نیز هیچ گاه اسلام را مخالف نیازهاى معقول و منطقى معرفى نکرد . قبل از برگزارى همهپرسى براى تعیین شکل نظام، مخالفان اسلامیت نظام تبلیغ مىکردند که مردمسالارى و جمهورى با اسلامى بودن سازگارى ندارد و استاد این مطلب را رد کرد و جمع جمهوریت و اسلامیت را امرى ممکن معرفى نمود و اسلام را به عنوان بهترین منادى مردمسالارى شناساند .
ایشان اسلامیت نظام و ولایتشرعى ولى امر را ناشى از انتخاب و راى مردم معرفى کرد و گفت:
«مهر اسلامیت را اکثریت قاطع ملت ایران بر نوع نظام آینده این مملکت زده است . (19) حق شرعى امام از وابستگى قاطع مردم به اسلام، به عنوان یک مکتب و یک ایدئولوژى ناشى مىشود و مردم تایید مىکنند که او مقام صلاحیتدارى است که مىتواند قابلیت اشخاص را جهت انجام وظایف اسلامى تشخیص دهد . در حقیقتحق شرعى و ولایتشرعى; یعنى مهر ایدئولوژى مردم و حق عرفى [قانونى] همان حق حاکمیت ملى است .» (20)
علاوه بر آن، ایشان حکمران اسلامى را امین و حافظ حقوق مردم مىداند که باید براى مردم باشد و در خدمت آنان:
«در منطق نهجالبلاغه، امام و حکمران، امین و پاسبان حقوق مردم و مسؤول در برابر آنهاست و از این دو، اگر بناستیکى براى دیگرى باشد، این حکمران است که براى توده محکوم است، نه توده محکوم براى حکمران . به توده مردم از آن جهت «رعیت» گفته مىشود که حکمران عهدهدار حفظ و نگهبانى جان و مال و حقوق و آزادىهاى آنهاست .» (21)
مردمدارى تیمارى ممنوع!
مردمدارى واقعى از خصوصیات حکومتهاى مردمسالار است . در حکومتهاى مردمسالار، ولىنعمت، آقا، صاحب قدرت و موکل، مردم هستند و حاکمان وکیل، امین و منصوب مردم مىباشند و خود را خدمتگزار مىدانند و از باب خدمتگزارى کمر همتبه خدمت مىبندند و مردمدارى وظیفه و صفتبارز این حکومتهاست; اما حکومت هایى که خود را امین و وکیل و مردم را ولىنعمت و آقا ندانند، به طور طبیعى براى خود وظیفه خدمتگزارى و براى مردم حق مخدوم بودن قائل نیستند اما ممکن ستبراى تداوم حکومتخود و ادامه تسلطشان بر مردم، در صدد جذب و جلب آنان بر آیند و به تامین رفاه و آسایش مردم همت گمارند . این گونه خدمت کردن حکومتبه مردم به سان خدمتى است که صاحب یک حیوان بارى به آن مىکند تا بتواند بیشتر و طولانىتر از آن بار بکشد . شهید مطهرى مردمدارى واقعى را سبب جلب و جذب رعیت مىداند، نه مردمدارى تیمارى را و مىگوید:
«حکومتها ممکن است از نظر تامین حوائج مادى مردم، یکسان عمل کنند، در عین حال از نظر تحصیل و جلب رضایت عمومى یکسان نتیجه نگیرند، بدان جهت که یکى حوائج روانى اجتماع را بر مىآورد و دیگرى بر نمىآورد . یکى از چیزهایى که رضایت عموم بدان بستگى دارد، این است که حکومتبا چه دیدى به توده مردم و خودش نگاه مىکند؟ با این چشم که آنها برده و مملوک و خود مالک و صاحباختیار است، یا با این چشم که آنها صاحب حقاند و او خود تنها وکیل و امین و نماینده؟ در صورت اول، هر خدمتى که انجام دهد از نوع تیمارى است که مالک یک حیوان براى حیوان خویش انجام مىدهد و در صورت دوم از نوع خدمتى استیک امین صالح انجام مىدهد . اعتراف حکومتبه حقوق واقعى مردم و احتراز از هر نوع عملى که مشعر بر نفى حاکمیت آنها باشد، از شرایط اولیه جلب رضا و اطمینان آنان است .» (22)
تاکید بر شاخصه آزادى مخالف
در مردمسالارى، آزادى مخالف در ابراز مخالفت و ارائه فکر و اندیشه جایگزین، به عنوان شاخصه اصلى مطرح شده و مردم آزاد و مختارند از میان اندیشهها و فکرهاى ارائه شده، عقیده و فکر دیگرى را به عنوان جایگزین اندیشه حاکم انتخاب کنند . بسیارى از مخالفان مردمسالارى مخالفتشان ریشه در نپذیرفتن این شاخصه دارد . از نظر آنها اگر مخالفان آزاد باشند ممکن استبا مغالطه و تبلیغات و شبه استدلال و عوامفریبى اندیشههاى دیگرى را به عنوان جایگزین مطلوب جلوه دهند و اگر مردم هم در انتخاب میان فکر حاکم و این فکرها آزاد باشند ممکن است فریب بخورند و فکر و اندیشه حاکم را رها کرده و یکى از این فکرها را بپذیرند .
شهید مطهرى، اسلام را طرفدار مردمسالارى و داراى شاخصه آزادى مخالف و حق انتخاب مردم آن هم به نحو بىنظیر، معرفى مىکند و تبیین مىکند که از نظر اسلام مردم بر فطرت حقطلبى، حقجویى و حقشناسى خلق شدهاند و اسلام نیز متینترین، معقولترین و فطرىترین اندیشهها را ارائه مىکند; از اینرو اگر مردم در انتخاب آزاد باشند و اندیشههاى مختلف به درستى ارائه و تبیین شود، هیچ فکر و اندیشهاى به اندازه اندیشههاى اسلامى جذابیت ندارد و ایدههاى دیگر همگى مغلوب خواهند شد و آزادى بىنظیر مخالفان در صدر اسلام، به خصوص در دوران حکومت پیامبر صلى الله علیه و آله و امام على علیه السلام را مثال مىزند و به دنیا اعلام مىکند که چنین آزادىاى در هیچ حکومت مردمسالارى به مخالفان داده نشده و نمىشود .
البته استاد تاکید مىکند که آزادى بیان عقیده و تبلیغ به دو شرط است:
1 . واقعا عقیده باشد و مبتنى بر استدلال و منطق نه انجماد روح و تقلید کورکورانه .
2 . با استدلال و منطق آن را ابراز کند نه با دروغ و جعل و تحریف .
«آزادى ابراز عقیده; یعنى اینکه فکر خودتان را; یعنى آنچه را واقعا به آن معتقد هستید، بگویید و من به همه دوستان غیر مسلمان اعلام مىکنم از نظر اسلام تفکر آزاد است . شما هر جور که مىخواهید بیندیشید، بیندیشید . هر جور که مىخواهید عقیده خودتان را ابراز کنید، به شرطى که فکر واقعى خودتان باشد، ابراز کنید هر طور که مىخواهید بنویسید، بنویسید . هیچ کس ممانعتى نخواهد کرد .» (23)
همان طور که رهبر و امام ما مکرر گفتهاند، در حکومت اسلامى، احزاب آزادند، هر حزبى اگر عقیده غیر اسلامى هم داشته باشد، آزاد است اما ما اجازه توطئهگرى و فریبکارى نمىدهیم . احزاب و افراد در حدى که عقیده خودشان را صریحا بگویند و با منطق خود به جنگ ما مىآیند، آنها را مىپذیریم اما اگر بخواهند در زیر لواى اسلام، افکار و عقاید خودشان را بگویند، ما حق داریم که از اسلام خودمان دفاع کنیم و بگوییم اسلام چنین چیزى نمىگوید . حق داریم بگوییم به نام اسلام این کار را نکنید . (24)
البته وقتى حکومت اسلامى به افکار و احزاب مخالف اجازه بیان و نشر صحیح و مستدل ایدههاى خود را مىدهد، باید خودش هم به تبیین اسلام و ارائه ایدههاى صحیح پرداخته و وجوه بطلان اندیشههاى مخالف را روشن گرداند و خلاصه هدایتگرى را انجام دهد تا زمینه هدایت و مصونیت از انحراف ایجاد شود . در این حالت است که ابراز عقاید مخالف، نه تنها به ضرر اسلام نبوده بلکه به نفع آن است . در اینجا اگر حاکمان از ترس اینکه مبادا مردم خطا کنند و فکر مخالف را انتخاب نمایند، از طرح اندیشه مخالف یا از انتخاب مردم جلوگیرى کنند، امکان رشد و هدایت را گرفتهاند .
حتى در مسائل اجتماعى - مثل انتخاباتها - ایشان معتقد به انتخاب آزادانه مردم بود و حاکمان را از دخالت قیممآبانه نهى مىکرد:
«بسیارى از مسائل اجتماعى است که اگر سرپرستهاى اجتماع، افراد بشر را هدایت و سرپرستى نکنند، گمراه مىشوند . اگر هم بخواهند ولو با حسن نیت (تا چه رسد به اینکه سوء نیت داشته باشند) به بهانه اینکه: «مردم قابل و لایق نیستند و خودشان نمىفهمند» ; آزادى را از آنها بگیرند، این مردم تا ابد بىلیاقتباقى مىمانند; مثلا انتخابى مىخواهد صورت بگیرد، حالا یا انتخاب وکیل مجلس یا انتخاب دیگرى . ممکن استشما که در فوق این جمعیت هستید واقعا حسن نیت هم داشته باشید و واقعا تشخیص شما این باشد که خوب است این ملت فلان فرد را انتخاب کند و فرض مىکنیم واقعا هم آن فرد شایستهتر است اما اگر شما بخواهید این را به مردم تحمیل بکنید و بگویید شما نمىفهمید و باید حتما فلان شخص را انتخاب بکنید، اینها تا دامنه قیامت مردمى نخواهند شد که این رشد اجتماعى را پیدا کنند . اصلا باید آزادشان گذاشت تا فکر کنند، تلاش کنند، آنکه مىخواهد وکیل بشود تبلیغات کند، آن کسى هم که مىخواهد انتخاب بکند مدتى مردد باشد که او را انتخاب بکنیم یا دیگرى را . او فلان خوبى را دارد، دیگرى فلان بدى را دارد . یک دفعه انتخاب کند و بعد به اشتباه خودش پى ببرد، باز دفعه دوم و سوم تا تجربیاتش کامل بشود و بعد به صورت ملتى در بیاید که رشد اجتماعى دارد و الا اگر به بهانه اینکه این ملت رشد ندارد و باید او آنان از او بگیرند، این ملت تا ابد غیر رشید باقى مىماند . رشدش به این است که آزادش بگذاریم و او در آن آزادى ابتدا اشتباه هم بکند . صد بار هم اگر اشتباه بکند باز باید آزاد باشد .» (25)
آزادى نشر عقاید مخالفان از نظر استاد همیشه به سود اسلام بوده و سبب شده که تفوق استدلالى و استحکام منطقى عقاید اسلام بیشتر روشن شود . ایشان مىگوید:
«تجربههاى گذشته نشان داده است که هر وقت جامعه از یک نوع آزادى فکرى - ولو از روى سوء نیت - برخوردار بوده است، این امر به ضرر اسلام تمام نشده بلکه در نهایتبه سود اسلام بوده است . اگر در جامعه ما، محیط آزاد برخورد آرا و عقاید به وجود بیاید; به طورى که صاحبان افکار مختلف بتوانند حرفهایشان را مطرح کنند و ما هم در مقابل، آرا و نظریات خودمان را مطرح کنیم، تنها در چنین زمینه سالمى خواهد بود که اسلام هر چه بیشتر رشد مىکند . من هرگز از پیدایش افراد شکاک در اجتماع که علیه اسلام سخنرانى کنند و مقاله بنویسند، متاثر که نمىشوم هیچ، از یک نظر خوشحال هم مىشوم چون مىدانم پیدایش اینها سبب مىشود که چهره اسلام بیشتر نمایان شود .» (26)
در باره منع نشر کتب ضلال نیز چنین توضیح مىدهد:
«کتابها اصولا دو دستهاند: کتابهایى که بر یک منطق و یک طرز تفکر خاص استوارند; یعنى واقعا کسى به یک طرح و به یک فکر خاص رسیده و با نوشتن کتاب، آن طرز فکر را عرضه مىدارد، گرچه ممکن است آن طرز فکر ضد دین، اسلام و خدا باشد، راه مبارزه با این گروه ارشاد است و هدایت و عرضه کردن منطق . نوع دوم کتابهایى است که مشحون از دروغ و اغفال است; مثلا کسى کتابى در باره رئیس حکومتبنویسد و هزارها دروغ به او نسبت دهد . طبیعى است که اجازه پخش چنین کتابى خیانتبه مردم است .» (27)
و اما در باره آزادى مخالفان، به عمل امام على علیه السلام استناد مىکند و آزادى مخالفان در آن برهه را بىنظیر معرفى مىکند . امام على علیه السلام در باره خوارج که آشکارا امام را تکفیر مىکردند و علیه آن حضرت سخن مىگفتند و در مجامع مسلمانان عقاید خود را آشکار مىکردند، فرمود:
«مادامى که به خونریزى و قتال نپرداختهاید [و دستبه براندازى مسلحانه نزدهاید] شما را از سه حقى که دارید منع نمىکنم: حقوق شما از بیتالمال، رفت و آمدتان به مساجد و صلح و امنیتشما در جامعه» (28)
استاد به رفتار امام با خوارج استناد مىکند و مىفرماید:
«امیرالمؤمنین با خوارج در منتهى درجه آزادى و دموکراسى رفتار کرد . او خلیفه است و آنها رعیتش . هر گونه اعمال سیاستى برایش مقدور بود اما او زندانشان نکرد و شلاقشان نزد و حتى سهمیه آنان را از بیتالمال قطع نکرد . به آنها نیز همچون سایر افراد مىنگریست . این مطلب در تاریخ زندگى على علیه السلام عجیب نیست . اما چیزى است که در دنیا کمتر نمونه دارد . آنها در همه جا در اظهار عقیده آزاد بودند و حضرت خودش و اصحابش با عقیده آزاد با آنان روبرو مىشدند و صحبت مىکردند . طرفین استدلال مىکردند، استدلال یکدیگر را جواب مىدادند . شاید این مقدار آزادى در دنیا بىسابقه باشد که حکومتى با مخالفین خود تا این درجه با دموکراسى رفتار کرده باشد ...» خارجىها (خوارج) در ابتدا آرام بودند و فقط به انتقاد و بحثهاى آزاد اکتفا مىکردند . رفتار على نیز در باره آنها همان طور بود که گفتم; یعنى به هیچ وجه مزاحم آنها نشد و حتى حقوق آنها را از بیتالمال قطع نکرد، اما کم کم که از توبه على! مایوس گشتند، روششان را عوض کردند و تصمیم گرفتند دستبه انقلاب! بزنند ... و حرکت کردند و دستبه طغیان و انقلاب زدند . امنیت راهها را سلب کردند، غارتگرى و آشوب را پیشه کردند . مىخواستند وضع دولت را تضعیف کنند و حکومت وقت را از پاى در آورند . اینجا دیگر جاى گذشت و آزاد گذاشتن نبود; زیرا مساله اظهار عقیده نیست، بلکه اخلال به امنیت اجتماعى و قیام مسلحانه علیه حکومتشرعى است; لذا على علیه السلام آنان را تعقیب کرد و در کنار نهروان با آنان رودررو قرار گرفت و ...» (29)
شهید مطهرى بر آزادى مخالف در حکومت اسلامى اصرار فراوان دارد و مکرر آزادىهاى فوقالعاده در حکومت علوى را ذکر مىکند ولى باید توجه داشت که شهید مطهرى با تکیه بر مبانى خاصى، این آزادىها را مطرح مىکند که عبارتند از:
1 . فطرت حقشناس، حقجو و حقطلب انسانها .
2 . مستدل، منطقى، و عقلانى بودن حق و بىپایه و بىمنطق بودن باطل .
3 . مکلف بودن انسان به شناخت و پذیرش حق، که لازمه این تکلیف وجود راههاى مختلف، افکار گوناگون حق و باطل و آزادى انسانها در پذیرش این افکار است . از نظر استاد شهید وجود اختلاف در عقیده و ایده و روش بالعرض - نه بالذات - مطلوب است; زیرا تا جنگ عقاید در کار نباشد و ایدهها و روشهاى مخالف، افراد را به سوى خود نخواند، نه حقیقت ایمان و مسائلى که باید به آنها ایمان آورد، روشن مىگردد و نه سیر روحى بشر به سوى حقایق ایمانى صورت مىپذیرد . (30)
4 . دولت اسلامى در عین اینکه باید آزادى مخالف و عرضه اندیشههاى دیگر را تضمین کند، موظف به تبیین حق و دفاع عقلانى و منطقى از حق است .
5 . آزادى مخالف در چارچوب قانون مقبول جامعه است و هیچ مخالفى حق ندارد خارج از چارچوب قانون و با توسل به دروغ، جعل، تحریف و ... به مخالفت و تبلیغ ایده مخالف بپردازد و اگر در چارچوب موازین قانونى خارج شوند و به دروغ و جعل و تحریف و ... متوسل گردند، دولت موظف به جلوگیرى و تنبیه آنان است .
لائیکها براى آزادى مخالف حد و حصرى نمىپذیرند و دولت را مجاز به دفاع از عقیدهاى - حتى اگر مقبول اکثریتباشد - نمىدانند و بىطرفى دولت را مىخواهند .
در فضاى امروز جامعه اسلامى نیز آزادى مخالف از طرف افراد و گروههایى تبلیغ مىشود که بعضى مانند شهید مطهرى با تکیه بر مبانى مذکور به آزادى مخالف قائلند و این آزادى را در چارچوب قوانین اسلام و قانونهاى مصوب جامعه و در چارچوب ارزشهاى اخلاقى - اسلامى - انسانى مىپذیرند ولى گروههایى نیز متاسفانه این آزادى را بدون قید و شرط مىخواهند .
پىنوشتها
1) محقق حوزه .
2) «مردمسالارى» اصطلاحى است که بعد از انقلاب اسلامى و به خصوص در سالهاى اخیر، وارد ادبیات فارسى شده و در کتب فرهنگ لغت این واژه ثبت نشده است . تعریف ارائه شده در این مقاله توسط نویسنده با توجه به نوشتههاى محققین در این زمینه ارائه شده است .
3) در باره دموکراسى، رابرت دال، ترجمه حسن فشارکى، ص4، شیرازه تهران، 1378
4) همان، صص49 - 48
5) تلویزیون خطرى براى دموکراسى، کارل پوپر - جان کندرى، ترجمه دکتر شهیدى مؤدب، ص27، انتشارات اطلاعات .
6) خرد در سیاست، مجموعه مقالات، جمعآورى و ترجمه از عزتالله فولادوند، ص362، طرح نو، تهران، .
7) همان، ص369
8) مبانى نظرى غرب مدرن، شهریار زرشناس، ص121، کتاب صبح، تهران، 1381
9) همان، ص127
10) پیرامون انقلاب اسلامى، ص80، انتشارات صدرا، چاپ ششم، 1370
11) همان، ص83
12) همان، ص104
13) همان، صص103 - 100
14) همان، ص86
15) همان، ص85
16) صحیفه نور، ج8، ص247
17) سیرى در نهجالبلاغه، ص85، صدرا، تهران، 1361
18) یادداشتها، ج3، صص 288 - 287، تهران، صدرا، 1379
19) پیرامون انقلاب اسلامى، ص85 . تهران، صدرا .
20) همان، ص86
21) سیرى در نهجالبلاغه، ص89، تهران، صدرا، 1361
22) همان، ص84
23) پیرامون انقلاب اسلامى، صص11 و 12
24) آزادى از نگاه استاد مطهرى، گردآورى حسین یزدىص260، تهران، صدرا، 1379
25) پیرامون جمهورى اسلامى، صص121 و 122، صدرا، تهران، 1364
26) آزادى از نگاه استاد، ص261
27) پیرامون انقلاب اسلامى، ص77
28) ر . ک، تاریخ طبرى، ج5، ص73، اعلمى، بیروت .
29) جاذبه و دافعه امام على7، صص144 - 131، تهران، صدرا .
30) یادداشتهاى استاد مطهرى، ج1، صص82 و 83