تفکیک قوا، ولایت مطلقه فقیه و استقلال قوا (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزههای تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
عناوین زیر در نوشتار حاضر مورد بحث قرار مىگیرند: الف) سیرى در تحول مفهوم تفکیک قوا ب) انواع تفکیک قوا: مطلق (رژیم ریاستى) و نسبى (رژیم پارلمانى) ج) جایگاه اصل تفکیک قوا در مبحث ولایت فقیه د) رابطه اصول ولایت فقیه و تفکیک قوا در جمهورى اسلامى ایران
الف) سیرى در تحول مفهوم تفکیک قوا
امروزه تفکیک قوا به معناى «تفکیک قدرت حکومت است، بین سه قوه مقننه، مجریه وقضاییه. طبق نظریه تفکیک قوا، هیچ یک از این سه قوه نمىتوانند در کار دیگرىدخالت کنند و وظایف دیگرى را انجام دهند.» 1 از نظر سابقه و مبنا، ریشه نظریه تفکیک قوا به یونان دوره قدیم باز مىگردد;مثلا ارسطو بر این باور بود که (هر حکومت داراى سه قدرت است و قانون گذارخردمند باید حدود هر یک از این سه قدرت را باز شناسد... نخستین این سه قدرت، هیئتى است که کارش بحث و مشورت درباره مصالح عام است. دومین آنها... به فرمانروایان و مشخصات و حدود صلاحیت و شیوه انتخاب آنان مربوط مىشود. سومین قدرت،کارهاى دادرسى را در بر مىگیرد.» 2 امروزه در توجیه فلسفه تفکیک قوا، آن را تضمینى براى «امنیت عمومى» و جلوگیرىاز «استبداد» ذکر مىکنند 3 . با قبول این مبنا، تفکیک قوایى که ارسطو مطرح مىکند، با تفکیک قواى امروزى متفاوت است، زیرا او در بحث چهارده صفحهاى در اینموضوع، مثلا در مورد قوه قضاییه (نصب دادرسان) ضمن تقسیم آنها به سه گروهنوشت: «گروه اول که در آنها دادرسان از میان همه مردم برگزیده مىشوند وبراى رسیدگى به همه انواع دعاوى صلاحیت دارند، خاص دمکراسى است، گروه دوم کهدر آنها دادرسان از میان طبقهاى معین انتخاب مىشوند ولى باز صلاحیت رسیدگىبه همه انواع دعاوى را دارند، مخصوص به الیگارشى است و گروه سوم که در آن هابرخى از میان همه مردم و برخى دیگر از طبقه معینى برگزیده مىشوند، ویژهاریستوکراسى و پولیتى است.» 4 در برداشت ارسطو تقسیم وظایف مىتواند با الیگارشى جمع شود و این امر نقض غرضاز تفکیک قواست، علاوه بر آن که او مثلا براى قوه مشورتى وظایفى غیر از آن چه کهبراى قوه مقننه امروزى مطرح مىشود عنوان مىکند، که خود به خود بین تقسیم وتفکیک قواى ارسطو با معناى امروزى آن کاملا فاصله مىاندازد. پس از ارسطو مفهوم«تفکیک قوا» را مىتوان در آثار سه تن از نام دارترین مکتب «حقوق فطرى و بین المللى»، «گروسیوس»، «پوفندرف» و «ولف» یافت که تعداد وظایف و اختیارات حکومتبىشمار و متنوع است که باید هر کدام را به نام «بخشى از ظرفیتحاکمیت» نامید. پوفندرف و ولف هفتبخش زیر را از هم متمایز مىکنند: 1) قوه مقننه; 2) حقبرقرارى مجازات چون ضمانت اجراى قوانین; 3) قوه قضاییه; 4) حق جنگ و صلح وانعقاد قراردادهاى بین المللى; 5) حق برقرارى و وصول مالیتها; 6) حق تعیینوزرا و کارکنان زیر دست آنها; 7) حق تنظیم تعلیمات عمومى. لکن این اندیش مندان در عمل جدا کردن ارگانهاى اجرایى این قوا را خلاف مبانىفرمان روایى پنداشته و گمان دارند که یک نفر یا یک دستگاه مرکزى باید پیونددهنده واقعى و سر رشته دار امور حکومتباشد. 5 «ژان بدن» و شاگردانش نیز به تشخیص پنج تا شش مظهر حاکمیت پرداخته و آنها رادر آثار خود برشمرده اند. ولى چون حاکمیت را تقسیم ناپذیر مىدانند و قوهمقننه را مادر قوا مىشناسند، بقیه مظاهر حاکمیت را برآمده و ناشى از مقننهمى دانند که باید عملا در این قوه و زیر نظر آن گردآیند. «جان لاک» در قرن هفدهم که حکومتبریتانیا زیر تاثیر تحولات تدریجى در عمل راهحلهاى بدیعى به وجود آورده بود که به شکل نهادهاى سیاسى جدید در این کشوروجود داشت، ولى لزوما از اندیشه سیاسى پیش ساختهاى سرچشمه نمىگرفت; یعنىهمراه با جریانات سیاسى و اجتماعى این جامعه سازمانهایى که از پراگماتیسممردم این سامان جوشیده و در ساختمان سیاسى کشور جا بازکرده بود، در عمل نمونههاى تجربه شده و عینى را به دست مىداد. در این چنین فضا او به عنوان نخستیننویسنده و متفکر، نظریه جامعى در باب اصل تفکیک قوا در کتاب خود مطرح ساخت. بهنظر او در هر جامعه اى، سه قوه را باید از یکدیگر مشخص نمود: مقننه، مجریه وقوه متحده (فدراتیو). لاک مىنویسد: «قوه مقننه آن است که حق دارد نیروى جمهورى را به دل خواه در جهتحفظ و حراست جامعه به کار گیرد. از آن جا که قوانین باید دائما به مرحله اجرادر آیند و قدرت عملکرد آنها مداومت داشته باشد، در حالى که وضع آنها در مدتکوتاهى انجام مىپذیرد، پس لازم نیست این قوه پیوسته در حال فعالیتبوده باشد.از سوى دیگر چون انسان موجودى ضعیف است، اگر آنانى که قدرت قانون گذارى رادارند، قدرت اجراى آن را نیز دارا باشند وسوسه خواهند شد تا از قدرت سوءاستفاده کنند. بنابراین یا سر از اطاعت قوانین خود ساخته بر مىتابند، یا اینکه آن را در مرحله وضع یا اجرا با سود خصوصى اشتباه مىکنند و مآلا در خلاف هدفجامعه و حکومتبه منافعى سواى منافع افراد جامعه مىاندیشند.»«اما چون قوانین در مدت کوتاهى یک بار براى همیشه وضع مىشوند، ولى باید دائمابه مرحله اجرا درآیند و بر نحوه اجراى آنها نظارت شود، لازم است قدرتى پیوستهبه صورت فعال وجود داشته و در امر اجراى قانون اهتمام ورزد. بدین سان قواىمقننه و مجریه غالبا از یکدیگر منفک هستند.» جان لاک با تمایز دو قوه مقننه و مجریه و توضیح وظایف هر کدام و خطرناک شمردناختلاط این دو، به سبب ضعفهاى انسانى، معذلک هوادار همکارى این دو با یکدیگراست. او در این باره مىنویسد: «زیرا هر دوى اینها در عملکردهاى خود از نیروىجامعه بهره مىبرند، پس چگونه مىتوان نیروى جمهورى را در اختیار کسانى گذاشتکه از یکدیگر استقلال داشته باشند و از هم اطاعت نکنند و هم چنین قوه مجریه وقوه فدراتیو هر کدام به تنهایى اعمال شوند. نبودن وحدت فرماندهى موجب ایجاد بىنظمى و خسران خواهد بود.» بنابراین، نویسنده مذکور به اسلوب متفکران هم عصر خود قوه مقننه را به تنهایىنخستین مظهر حاکمیت مىداند و باور دارد که دستگاه اجرایى حتما پاسخ گو ومسئول قوه مقننه باشد و بتواند هر زمان که اراده کند کارگزاران اجرایى را برکنار کند، اما براى حفظ شخصیت مجریه تدبیرى مىاندیشد و آن سهیم کردن این قوه در امر قانونگذارى است. قوه متحده از لحاظ وى اقتدار اعلام جنگ، عقد صلح و انعقاد قراردادهاى بینالمللى است و این قوه را از قوه مجریه متمایز مىشناسد; یعنى قوه متحده رامسئول حفظ امنیت و منافع جامعه در ارتباط با کشورهاى دیگر مىداند و قوهمجریه را مسئول اجراى قوانین داخلى جامعه. در این بین قوه قضاییه در نوشتههاى وى به دست فراموشى سپرده شده است، ولى درحقیقت، جان لاک آن را تعمدا در فهرست قوا وارد نکرده است، زیرا وظیفه قضا راخارج از عملکرد سیاسى و حکومتى مىپندارد. امر قضا را که حق حل و فصل دعاوى ومرافعات مردم با یکدیگر و اجراى مقررات و موازین اجتماعى است، فى نفسه خارج از فهرست کار دولت قرار مىدهد. اصل تفکیک قواى مورد اجماع حقوق دانان، دست آورد «منتسکیو» فیلسوف و متفکر قرنهجدهم فرانسه است. منتسکیو با هدف حفظ و حراست از آزادى و امنیت فردى برتوازن و تعادل قوا تاکید دارد. او نظریه تفکیک قوا را به نحو زیر با آزادىپیوند مىزند: «بررسى در موضوع آزادى سیاسى و روابطى که با سازمان دولت داردکافى نیست. باید آن را در روابطى که با مردم دارد نیز مطالعه کرد. آزادى درمورد اول به وسیله تقسیم قواى سه گانه به عمل مىآید. و اما در مورد دوم،عبارت است از امنیتیا اعتقادى که انسان به امنیتخویش دارد.» 6 از نظر منتسکیو ملت انگلیس الگوى آزادى سیاسى اند، زیرا در سازمان این دولت«سه قوه وجود دارد که هر یک کار خود را مىکنند و از هم تفکیک شدهاند، اولقوه مقننه که به وسیله آن پادشاه یا قانونگذاران براى یک مدت معین یا براىهمیشه قوانینى وضع مىکنند و قوانین موجود را اصلاح و یا ابقا مىنمایند; دوم، قوه اجراکننده امورى که مربوط به حقوق بین المللى است و به وسیله دولتامنیتخارجى کشور را برقرار مىسازد، از تهاجم و حمله اجانب جلوگیرى مىکند،جنگ مىنماید، صلح مىکند، سفیر مىفرستد و سفراى سایر کشورها را مىپذیرد;سوم، قوه مجریه امورى که مربوط به حقوق مدنى است و به وسیله آن در اختلافاتبین افراد قضاوت مىکنند، دعاوى را حل و فصل مىنمایند و جرایم را کیفر مىدهند که آن را قوه قضاییه مىنامند.» 7 شیوهاى که او براى تحدید قدرت و استبداد مطرح مىکند عبارت است از: «1) قوااز یکدیگر متمایز و منفکند; 2) نهادهاى سیاسى مناسبى که وظایف مربوط به هر یکاز قواى سه گانه را تجسم مىبخشند ساخته و پرداخته و تنظیم شوند; 3) این سهقوه طورى در برابر هم نهاده شوند که در عین بسامان شدن کار دولت و تمشیت امورحکومت، مرز توقف یکدیگر را بررسى کنند و امکان تجاوز کارى را از یکدیگر سلب نمایند.» 8 ضابطه منتسکیو براى تفکیک قوا قانون است. به زبان ساده تر، قانون را در مرکز وید خود قرار مىدهد و وظایف اندامها و دستگاههاى مملکتى را در قبال آن مىسنجد و پردازش مىکند; یعنى سه وظیفه مشخص و متمایز در قبال قانون: یکى وظیفهوضع آن، دیگرى اجراى آن و سومى قضاوت بر اساس آن است. 9 منتسکیو براى تنظیم و تعدیل در قواى مجریه و مقننه، مجلس سنا را ذى صلاحیتدانسته و در فلسفه شکل گیرى مجلس سنا توجیه خنکى دارد که با شعار اولیه اش کهآزادى خواهى است چندان سازگار نمىافتد، زیرا با یک برداشت طبقاتى واریستوکرات مآبانه مىنویسد: «در هر کشورى همیشه اشخاصى وجود دارند که ازلحاظ ثروت و نسب و افتخارات مشخص مىباشند. آزادى مشترک براى آنها به منزلهبردگى خواهد بود، پس به تناسب متولیانى که در کشور دارند، سهم آنها در قوهتقنینیه مشخص و معین گردد. این موضوع وقتى عملى مىشود که آنها هم هیئتىتشکیل بدهند که حق داشته باشد از عملیات اشراف جلوگیرى نماید. به این طریققوه مقننه به دو هیئتى سپرده خواهد شد که یک هیئت از نمایندگان منتخب ملت ویک هیئت از اشراف تشکیل شده است و هر یک از این دو هیئت مشاوره جداگانه ونظریات و منافع علیحده خواهند داشت.» 10 نظریه منتسکیو تاثیرات فراوانى در نهضت قانون اساسى که با قانون اساسى ایالاتمتحده آمریکا در سال 1787 و نخستین قانون اساسى انقلابى فرانسه در سال 1791آغاز مىشود و سپس در سرتاسر قاره اروپا دامن مىگسترد، به جاى گذارد. بحث از سیرى در تحول مفهوم تفکیک قوا با طرح دیدگاههاى «روسو» 11 خاتمه دادهمى شود. ژان ژاک روسو در بخشهایى از آثارش به تفکیک و تمایز قوا پرداختهاست; مثلا در کتاب سوم، فصل ششم «قراداد اجتماعى» مىگوید: «خوب نیست که واضعو اجراکننده قانون یکى باشد و هیئت مردم، توجه خود را از دیدهاى کلى بگرداندو به سوى موضوعات اختصاصى معطوف سازد.» از نظر روسو، هیئت مردم،همان قوه مقننهو بنا به تعبیرى همان حاکم است. وى معتقد است که قوه مقننه باید فقط در حدکلیات و عمومیات اظهار نظر و اتخاذ تصمیم نماید و برداشتهاى وى مربوط بهامور عمومى باشد، در حالى که قوه مجریه، در زمینه مسائل اختصاصى تصمیم مىگیرد و عمل مىکند. لذا دستگاه واضع قانون را باید از دستگاه اجرا کننده آنجدا دانست. در نگاه نخست، چنین به نظر مىرسد که او نیز همانند منتسکیو هوادار تفکیکقواست و مىخواهد که قواى مقننه و مجریه به صورت افقى از هم جدا باشند. لکنواقعیت این است که نوع ترکیب قوا از دیدگاه روسو چیزى وراى تفکیک کلاسیکقواست. زیرا به ملاحظه اصولى که بدان پاى بند است، حاصل کلام او نتیجه دیگرىخواهد داد. وى حاکمیت را از آن مردم مىداند و گمان دارد که از راه هیئت مردم به سایرارگانهاى حکومتى انتقال مىیابد. اعمال قوه مقننه، جز با آراى همه مردمامکان پذیر نیست و موضوعا باید در سطح قواعد کلى و عمومى تحقق یابد. قوهمجریه یا «حکومت» در واقع عامل اجرایى قوه مقننه است و کارهایش از لحاظموضوعى به اعمال ویژهاى باز مىگردد. پس تفکیک این دو قوه، امرى درست وطبیعى است، لکن نه به شکل «افقى»، بلکه به صورت «عمودى» آن. به بیان دیگر،روسو به هیچ وجه، به استقلال قوه مجریه از مقننه نمىاندیشد، زیرا آن را مباشرو عامل قوه حاکم مىداند. قوه مقننه نیز در ذهن وى همانا تجسم حاکمیت مردماست. پس مردم مىتوانند بر اعمال قوه مجریه نظارت کنند، بر عملکردهاى آن مهار بزنند و هرگاه که لازم بدانند آن را از کار بر کنار سازند. در باب قوه قضاییه، روسو نه به اعمال آن توسط مقننه معتقد است و نه قوه مجریه.قضات از حیث مرتبه و حیثیت اجتماعى، در ردیف سایر دارندگان حاکمیت قرار دارندو در غیاب «هیئت مردم» مانند کارگزاران مجریه باید عمل کنند. پس دلیلى نمىبیند که امر قضا زیر نظارت یا به تصدى مسئولان اجرایى انجام شود. روسو، در«نامههایى از کوهستان» مىنویسد: «دو چیز با هم مانعة الجمعاند: اداره اموردولت (قوه مجریه) و اجراى عدالت (قوه قضاییه) درباره اموال، زندگى و شرافتشهروندان.» البته در همین جا باید خاطر نشان شود که در صورت پیروى از شیوه تفکر روسو وهوادارانش، دیگر نمىتوان به تفکیک قوا به معناى کلاسیک آن اندیشید، بلکه بایدبه نوعى «سلسله مراتب قوا« یا «تفکیک عمودى« آن معتقد بود که فى حد ذاته باتفکر اساسى منتسکیو که هوادار تفکیک و به خصوص توازن قواست، مباینت آشکارىدارد. 12
ب) انواع تفکیک قوا: مطلق (رژیم ریاستى) و نسبى (رژیم پارلمانى)
بعد از منتسکیو دو برخورد متفاوت با نظریات وى انجام گرفت که هر کدام از آنهاموجد رژیم ویژه مربوط به خود گردید. عده اى، از جمله نویسندگان قانون اساسى1787 امریکا و واضعان قانون اساسى 1791 فرانسه، در تقسیم متساوى حاکمیت درقواى سه گانه، به سوى تفکیک مطلق قوا روى آوردند (عدم مداخله هیچ یک از سهقوه در حوزه دیگرى) تا آزادى و امنیتشهروندى تامین شود. به زبان دیگر، باید تعادل قوا را در قالب تفکیک قوا از یکدیگر جست و جو کرد. دسته دیگر را گمان بر این بود که تفکیک مطلق قوا، نه عملى است و نه به مصلحت،زیرا تعیین حد و مرز دقیق و روشن، بین اعمال اجرایى و تقنینى امکان پذیر نیستو چون هر سه قوه از یک واقعیتیگانه که همانا اعمال حاکمیت ملى ستحکایتدارند، لذا هر یک از ارگانهاى ویژه سه گانه جز در مسیر تکمیل کار آن دیگرىنمى تواند گام بردارد و مصلحت نیز ایجاب نمىکند که رشتههاى طبیعى ارتباط رااز میان نهادها قطع کنیم. پس به طرف نوعى همکارى قوا یا به تعبیر دیگر «تفکیک نسبى» آن گام برداشتند. در ادامه بحث دو نوع رژیم مختلف را که نمودار محسوس و ملموس این دو طرز تفکراست، مىآید: 1) رژیم ریاستى مظهر تفکیک مطلق قوا; 2) رژیم پارلمانى مظهرتفکیک نسبى قوا. 13
1) رژیم ریاستى: این رژیم محصول اندیشه تفکیک مطلق قواست، قوه مجریه را بهرئیس جمهورى مىسپارند که خود براى مدت معینى با راى همگانى برگزیده مىشود.از سوى دیگر اعضاى قوه مقننه نیز در انتخاباتى جداگانه، به وسیله مردم و براىمدت مشخصى تعیین مىشوند. به زبان دیگر، حاکمیت ملى در دو نوبت تجلى مىکند:یکى براى انتخاب متصدى اصلى قوه مجریه و دیگرى براى انتخاب نمایندگان قوهمقننه. دو قوه، نظرا در یک سطح قرار دارند و داراى پشتوانهاى مساوى هستند. از سوى دیگر هیچ کدام از دو قوه نمىتواند دوره کارکرد قوه مقابل را از راهانحلال یا سقوط کوتاه کند. نه حکومت قادر است پارلمان را منحل کند و نهنمایندگان توانایى آن را دارند که رئیس جمهور و وزراى او را از کار بر کنارنمایند. به گفته «موریس دو ورژه» در رژیم ریاستى: 1-1) وظایف هر کدام از دستگاهها تخصصى است و هیچ کدام از دستگاهها یاراىدخالت در کار دیگرى را ندارند; 1-2) دستگاهها نوعا کلیه وظایف خود را به تنهایى انجام مىدهند. قانون، تنهابه وسیله مجلس مقننه وضع مىشود و قوه مجریه یا به اجراى قانون مىپردازد و یااین که در فراهم آوردن زمینههاى اجرایى، دستبه وضع مقرراتى داراى محتوایىاختصاصى تر (تصویب نامه، آیین نامه، بخش نامه و نظایر آن) مىزند; 1-3) اندامها و دستگاههاى دولتى کاملا از یکدیگر مستقلاند هیچ کدام از آن هامنبعث از آن دیگرى نیست و در نتیجه از آن تبعیت نمىکند، قوا در کار هممداخلهاى ندارند، و هیچ کدام را بر دیگرى برترى نیست. عنوان «ریاستى» از این حیث رایجشده است که در نظام تفکیک انعطاف ناپذیر قوادر «آمریکا»، رئیس جمهور به مناسبت داشتن نقش دوگانه (رئیس مملکت + رئیسالوزرا) مهمترین کلید کاربردى نظام آمریکاست و در راه بردن سیاست و فرمانروایى بر کشور نقش درجه اول را بر عهده دارد. مختصات رژیم ریاستى آمریکا به عنوان مصداق رژیم ریاستى را مىتوان به طریق زیر خلاصه کرد: 1-1) رئیس جمهور به وسیله ملتبراى مدت چهار سال انتخاب مىشود; 1-2) وزرا همگى برگزیده رئیس جمهورند و در مقابل او مسئولیت دارند; 1-3) اکثریتى که به رئیس جمهور راى داده استبا اکثریتى که پدید آورنده ترکیب نمایندگان در کنگره (پارلمان) است، فرق دارد; 1-4) وزرا نمىتوانند براى دفاع از برنامهها و لوایح خود به مجلس نمایندگانریاستى راه یابند و تماس میان اعضاى حکومت و اعضاى کنگره به طور غیر رسمىصورت مىگیرد; 1-5) کنگره از دو مجلس سنا و نمایندگان ترکیب یافته که اولى براى مدت شش سال ودومى براى مدت دو سال انتخاب شده اند و هر دو مجلس نماینده حاکمیت ملى بهشمار مىآیند; 1-6) کنگره نمىتواند حکومت را ساقط کند و حکومت نیز قادر به انحلال مجلسیننیست.
اصول فوق موید تفکیک مطلق قواست، ولى در عمل به استثنائاتى بر مىخوریم که به شرح زیرند: 1-1) رئیس جمهور در پیام سالانه خود به کنگره مىتواند تصویب قوانین خاصى راپیشنهاد کند، یا استراتژى ویژهاى را در تصمیمهاى تقنینى بخواهد که البتهکنگره در قبول یا رد آن مخیر است; 1-2) رئیس جمهور، نسبتبه مصوبات گوناگون کنگره، یک بار حق «وتوى تعلیقى»دارد; یعنى مىتواند اجراى قانون مصوب را معلق کند. ولى هر یک از مجلسنمایندگان یا سنا هنگام بحث مجدد در باب همان لایحه، در صورتى که با اکثریت دو سوم آرا آن را تصویب کرد، قانون قابل اجرا خواهد بود; 1-3) معاون رئیس جمهور، ریاست مجلس سنا را بر عهده دارد; 1-4) مجلس سنا در برخى از امور جزئى مداخله نمىکند; مثلا انتصاب کارکنان عالى مقام اجرایى و دیپلماتیک باید با موافقتسنا انجام گیرد. با ملاحظه مراتب فوق، گروهى از حقوق دانان از به کار بردن واژه «تفکیک مطلققوا» خوددارى مىکنند، زیرا آن را عملى نمىدانند و ترجیح مىدهند که به جاىصفت «مطلق» از «انعطاف ناپذیر» یا «کم انعطاف» استفاده کنند.
2) رژیم پارلمانى: در کنار اصطلاح «تفکیک نسبى قوا» اصطلاحات «همکارى قوا» و«ارتباط بین قوا» نیز در کتابهاى حقوق اساسى به چشم مىخورد، زیرا منظور آناست که ارگانهاى مربوط به قواى سه گانه، باید با تمهیدات حقوقى و سیاسى به همپیوند داده شوند و در عین تمایز، کلیتحاکمیت ملى را نمودار سازند. در اینشیوه، در پى آن نبوده اند تا «دستگاهها» و «وظایف» از یکدیگر به طور کلىمنفصل باشند و به هر کدام سهمى از حاکمیت ملى را ببخشند تا بى توجه به سایر ارگانها و وظایف، به انجام وظیفه بپردازند. در نظام تفکیک نسبى قوا، اراده عموم یک باره ولى به درجات ظاهر مىشود و ازدستگاه منتخب نخستین، به دستگاه یا اشخاص دیگر انتقال مىیابد و در نهادهامستقر مىگردد. براى انجام این گونه تفکیک، سه شرط اساسى زیر لازم است: 2-1) برقرارى تمایز میان وظایف موجود در دولت کشور و واگذارى هر دسته از این وظایف که داراى ماهیتى همگون هستند، به دستگاهى متمایز; 2-2) دستگاههاى متمایز، به خلاف آن چه که در مورد تفکیک مطلق گفته شد، تخصصى نیستند; یعنى دوایر عملکرد آنان در محلهایى یکدیگر را قطع مىکنند وقلمروهاى مشترکى را به وجود مىآورند; 2-3) اندامهاى هر یک از قوا، داراى وسایل و ابزارهاى تاثیر بر یکدیگر است. این معنا را «موریس دو ورژه» چنین جمعبندى نموده، «تمایز قوا، همکارى دروظایف و وابستگى اندامى»، که از یک سو، با اختلاط و تمرکز قوا و از سوى دیگر با تفکیک مطلق قوا تفاوت دارد. در رژیم پارلمانى، تکیه اصطلاح بر واژه پارلمان است و این امر تصادفى نمىتواندباشد، زیرا در این رژیم، حاکمیت از طریق انتخابات عمومى به نمایندگان مجلس یامجالس مقننه سپرده مىشود و از آن طریق، در سایر تاسیسات جریان مىیابد. اساسرژیم پارلمانى با ملاحظه مثالهاى «انگلستان» و «فرانسه» 14 و بسیارى از کشورهاى اروپایى بدین قرار است: 2-1) قوه مجریه، دو رکنى است، یعنى در راس آن، یک رئیس مملکت (پادشاه یا رئیس جمهور) قرار دارد که قاعدتا غیر مسئول است و یک رئیس حکومت (نخست وزیر یا رئیس الوزرا) که همراه با کابینه وزرا کلیه مسئولیتهاى سیاسى را بر عهده دارد; 2-2) مجلس یا مجلسین از سوى مردم انتخاب مىشوند و حق دارند کلیه اقدامات وعملیات حکومت را زیر نظر بگیرند و از راه سؤال و استیضاح، قوه مجریه را کنترل کنند; 2-3) پارلمان حق دارد با صدور راى عدم اعتماد، حکومت را واژگون نماید و هیئت وزراى جدیدى را موافق با تمایل اکثریت نمایندگان بر مسند قدرت بنشاند; 2-4) در مقابل، حکومت نیز وسایل گونه گونى براى تاثیر بر قوه مقننه، در اختیاردارد. لوایح قانونى را تنظیم مىکند و به پارلمان پیشنهاد مىنماید. وزرا مىتوانند در مجالس شرکت کنند و از لوایح و نظریات و سیاستهاى خود دفاع نمایند. وزرا مىتوانند از طریق تصویب نامهها و آیین نامههاى اجرایى و ثانوى درقانون گذارى مشارکت کنند. اساس تعادل در رژیم پارلمانى، به دو وسیله متقارناستوار است: یکى مسئولیتسیاسى وزار در برابر پارلمان و امکان سقوط کابینه با راى عدم اعتماد نمایندگان و دیگرى حق انحلال پارلمان توسط قوه مجریه. چرا که رئیس حکومت (دولت) به وسیله پادشاه یا رئیس جمهور تعیین مىگردد و پس ازتوافق یا تمایل اکثریت نمایندگان پارلمان، به این سمت منصوب مىشود. نخستوزیر، وزراى خود را انتخاب کرده به پارلمان معرفى مىنماید و ضمنا اصولبرنامه سیاسى، اقتصادى و اجتماعى خود را براى نمایندگان تشریح مىکند. اگراکثریت نمایندگان به کابینه وزرا راى اعتماد دادند، حکومت مستقر شده و بهفعالیت مىپردازد. لکن، پارلمان حق دارد، در صورتى که مشى سیاسى دولت راموافق میل خود نیافت، با صدور راى عدم اعتماد آن را واژگون کند. در رژیم پارلمانى، در برابر حربه سقوط کابینه که در اختیار مجلس است، اصلانحلال مجلسین، به عنوان حربه متقابل مجریه عنوان شده است. اگر میان مجریه ومقننه اختلاف حاصل شد و نخست وزیر و وزرا حس کردند که مورد پشتیبانى افکارعمومى هستند، مىتوانند از رئیس مملکت انحلال پارلمان را بخواهند و سرنوشتکابینه را به انتخابات جدید و راى مردم ارجاع دهند. اگر اکثریت راىدهندگانواقعا از هیئت دولت پشتیبانى کنند، به نمایندگانى راى خواهند داد که پشتیباناین هیئتباشند و وزرا در این بازى، قوى تر از پیش به کار ادامه خواهند داد.ولى اگر در انتخابات مجدد، کثریتبا مخالفان بود، کابینه ساقط گردیده واشخاص دیگرى مامور تشکیل کابینه خواهند گردید. 15
ج) جایگاه اصل تفکیک قوا در مبحث ولایت فقیه
کلیه مباحث پیرامون موضوع ولایت فقیه را مىتوان در دو قسمت زیر ارایه نمود: 1) منشا ولایت; 2) اعمال ولایت.
1) منشا ولایت: در مبحث منشا ولایتسؤال اصلى و پرسش اساسى آن است که این حقولایت، تصرف، اختیارات و، از کجا نشات گرفته است؟ در پاسخ اجمالى به سؤالمذکور صاحب نظران شیعه به دو دسته تقسیم شده و دو گونه پاسخ داده اند: 1-1) انتصابىها: از نظر این گروه «تعیین حاکم و ولى حق خداست و سمت ولایت وسرپرستى را خدا مثل نماز و روزه جعل مىکند.» 16 و «پذیرش مردم در مرحله اثباتمؤثر است نه در مرحله ثبوت، و بیعت در فرهنگ تشیع علامتحق است، نه علتحق.» 17 و «چون ولایت فقیه امانتى است الهى و انتخاب مردم در ثبوت آن نقش ندارد و چناننیست که اگر مردمى راى ندادند او امام و ولى امر نباشد و دخالتش در امورغاصبانه باشد.» 18 براساس این نگرش «نمى شود براى نفى تعیین ولى حاکم از جانب خدا به سوره «شورى»استناد کرد. چون حکومتحق الناس نیست تا بگوییم، مومنین امورى را که متعلق به آنهاست، با مشورت اداره مىکنند.» 19 و اگر گفته شود «سرپرستى جامعه براساس استناد به توکیل نیست، بلکه بر اساستعهد متقابل و بیعتخاص است، نظام اسلامى یک سلسله احکام خاصى را بر عهده والىقرار مىدهد که ثبوت و سقوط آنها در اختیار هیچ کدام از دو طرف تعهد، یعنىامام و امت نمىباشد. بنابراین جریان ولایت و امامت هرگز در محدوده امام و امتخلاصه نمىشود، بلکه گذشته از آنها پیوند قطعى با حاکم على الاطلاق، یعنى خداى سبحان دارد.» 20
1-2) انتخابىها: در منشا ولایت از نظر این گروه از یک طرف ولى باید شرایط لازمرا داشته باشد، از طرف دیگر اقبال مردم شرط است. چنان چه گفته شد، (نظر مردمتعیین کننده است، اما نسبتبه آن انسانى که داراى معیارهاى لازم است. اگرمعیارهاى لازم در آن انسان نباشد، انتخاب نمىتواند به او مشروعیتببخشد. اگرهمین آدم را با همین معیارها، مردم قبول نکردند، باز مشروعیت ندارد.» 21 ولایت انتخابى به عنوان ولایت فقیه به مفهوم انشایى (در مقابل ولایت فقیه بهمفهوم خبرى براى امامت انتصابى) نیز بیان شده است. در تفاوت این دو نوع ولایت از جمله آمده است که: - در ولایت فقیه به مفهوم انشایى، فقیه وکیل سیاسى مردم است و به نیابت از آن ها اعمال ولایت مىکند; - ولى فقیه در مفهوم انشایى، بر کسانى که او را به ولایتبرگزیده اند، ولایتدارد;ولایتبا عقد قرارداد بین مردم و رهبر منعقد مىشود; - فقط فقیه انتخاب شده با راى اکثریتبر مردم ولایت دارد. (نه همه فقهاىعادل). 22 ولایت انتخابى از سوى یکى دیگر از اندیش مندان این گونه تحلیل شده است: «از آنجا که خط شهادت (نظارت) و خلافت را فقط معصوم (ع) مىتواند داشته باشد، در عصرغیبت این دو خط از هم جدا شد. فقط مرجع باید مسئولیتخط شهادت (گواهى) رابپذیرد. مرجع گواه بر امت وسیله صفات و مستحقات عمومى است، که از طرف خدا پیشبینى شد. ولى تطبیق آنها با کدام مرجع به عهده خود امت است، پس در عصر غیبت،مسئولیت دو خط بین مرجع و امت تقسیم مىشود. اجتهاد شرعى از یک طرف و شوراىملى از سوى دیگر (خلافتبا امت و شهادت با مرجع)» 23 و امت وظیفه خود را دراجراى خلافتبه وسیله دو قاعده قرآنى اجرا مىکند: شورا و حق حاکمیت. 24 ونهایتا «نقش فقیه در یک کشور اسلامى، نقش یک ایدئولوگ است نه نقش یک حاکم.وظیفه ایدئولوگ این است که در اجراى درست و صحیح ایدئولوژى نظارت داشته باشد،اساسا فقیه را خود مردم انتخاب مىکنند و این عین دموکراسى است.» 25 پس از معرفى اجمالى دو دیدگاه در منشا ولایت فقیه، با ملاحظه گذرا این نکتهاستنباط مىشود که مبحث مربوط به تفکیک قوا بالاصاله در این قسمت از مبحث ولایتفقیه جایگاهى نداشته و گرچه تاثیر عمده و قوى بر این اصل در قسمت اعمال ولایت دارد که بررسى آن در پى مىآید.
2) اعمال ولایت: در این قسمت، پس از پذیرفتن ولایت فقیه، خواه در قالب انتصابى ویا انتخابى، پرسش این است که ولایت فرض شده براى فقیه چگونه باید اعمال شود وبه چه شیوهاى محقق گردد؟ آیا تمامى مظاهر و جلوههاى ولایت مستقیما توسط فقیهاعمال مىشود؟ یا این که خیر، فقیه مىتواند در شیوه اعمال و اجراى ولایتبهتناسب مقتضیات عصر، به هر طریق که ممکن است و یا مصلحت مىداند و از جمله دراین عصر به شیوه «تفکیک قوا»، مدیریت نماید؟ در صورتى که اصل تفکیک قواپذیرفته شود، استقلال این قوا در برابر فقیه حاکم تا چه حد مىباشد؟ و،نتیجهاى که از بحث مختصر فوق گرفته مىشود آن است که، پس جایگاه اصل تفکیکقوا که مکانیسمى براى تعدیل و اجراى قدرت و حاکمیت است، بالاصاله در بخش«اعمال ولایت» و به صورت تبعى در «منشا ولایت» مىباشد. البته تاثیر قبول مبناى«انتصابى» یا «انتخابى» در منشا ولایت، بر مرحله بعدى که اعمال ولایت و تفکیکقواست، کاملا مشهود است. چنان چه اگر مبنا بر «ولایت انتصابى» باشد، چون راى وبیعت مردم اصالت ندارد، گرچه ممکن است فقیهى قواى سه گانه، قانون اساسى و، راتنفیذ نماید، اما جایگاه ولى فقیه فوق قانون و فوق قواى حاکم بوده و لذا مىتواند قوهاى را (مثلا مجلس) در صورت مصلحت تعطیل و اصولى از قانون اساسى یامصوبات مجلس را به دلایلى که در نظر دارد، نادیده بگیرد و موقتا یا دائماتعطیل نماید. ولى اگر مبناى «ولایت انتخابى» برگزیده شود; مثلا همان فقیه اگر بخواهد بدونمشورت و شورا چنین دستوراتى را بدهد به ولایتش لطمه وارد مىآید، چنان که گفتهشده: «ولایت فقیه حکومت فردى نیست، بلکه بر پایه شورا استوار است و اگر ولىفقیه برخلاف اصل شورا، راى شخصى خود را در موضوعات بر مردم تحمیل کند از تعهدخود تخلف کرده و از ولایت عزل مىشود.» 26 و در توجیه «حاکمیت ملى» از این منظرآمده است که: «بشر باید در رهگذر خلافت راستین خدایى قرار گیرد. حکومت انسان برخود هم بر این پایه درست مىشود، چنان که حکومت مردم بر مردم، یعنى حق حاکمیتملى نیز به عنوان خلیفة الله بودن انسانها مىتواند مشروع و قانونى باشد.» 27 با توضیحى که در باب منشا ولایت انتخابى ذکر شد و با نکات اخیر مىتوان به ایننکته رسید که پس در ولایت انتخابى، اگر قانون مصوب مردم، با امضاى فقیه برتفکیک قوا صحه گذارده باشد، خود این قانون موضوعیت داشته و همه، از جمله فقیهحاکم موظف به عمل در چهارچوب قانون اند و بدین وسیله قواى حاکم در برابر فقیه تا حد قانونى داراى «استقلال» مىباشند. حاصل آن که جایگاه اصل تفکیک قوا در موضوع ولایت فقیه (سر فصل این قسمت از بحث)بالاصاله در بخش «اعمال ولایت» و به صورت تبعى در بخش «منشا ولایت» مىباشد. ولىپذیرش هر کدام از مبانى (انتصابى یا انتخابى) در منشا ولایت تاثیر زاید الوصفىبر استقلال یا غیر مستقل بودن قواى سه گانه دارند. اگر مبناى ولایت انتصابىپذیرفته شود، قواى سه گانه چندان مستقل نیستند ولى اگر ولایت انتخابى مبناقرار گیرد، در چهار چوب قانون داراى استقلال عمل در برابر فقیه حاکماند.
د) رابطه اصول ولایت فقیه و تفکیک قوا در جمهورى اسلامى ایران:
نتیجه بحثهاى قبلى آن شد که تفکیک قوا در قالبهاى اصلى رژیمهاى «ریاستى»(متاثر از تفکیک قواى مطلق) و «پارلمانى» (منبعث از تفکیک قواى نسبى) قابلطرح است. (البته به رژیم ترکیبى از این دو رژیم نیمه ریاستى یا نیمهپارلمانى نیز اشاره شد) در بحث ولایت فقیه نیز از دو نظرگاه عمده انتصابى وانتخابى سخن به میان آمد. در این قسمتبحث اجمالا اشاره مىشود که در جمهورىاسلامى ایران، تفکیک قوا به چه شکل است و منشا ولایت فقیه در این نظام نیز باکدام یک از دو مبانى یاد شده، سازگار است و سپس ارتباط این دو بررسى مىشود:
1) تفکیک قوا در جمهورى اسلامى ایران: بهترین مرجع تبیین تفکیک قوا در جمهورىاسلامى ایران، «قانون اساسى» 28 این کشور است. در قانون اساسى در مورد قواى حاکم چنین آمده است: اصل پنجاه و هفتم: قواى حاکم در جمهورى اسلامى ایران، عبارتند از: قوهمقننه، قوه مجریه و قوه قضاییه که زیر نظر ولایت مطلقه امر و امامت امتبر طبقاصول آینده این قانون اعمال مىگردند. این قوا مستقل از یکدیگرند. در اصل فوق، نه تنها اصل تفکیک قوا پذیرفته شده، بلکه بر استقلال قوا نیز تصریحشده است، ظاهر عبارت تمایل به تفکیک قواى «مطلق» دارد ولى با بیان این که زیرنظر ولى فقیه اداره مىشوند، نقطه اشتراکى براى قوا بر شمرده و با ضمیمه شدناصول دیگر نتیجه آن خواهد شد که تفکیک قواى نسبى در جمهورى اسلامى ایران مطرحمى باشد. چنان چه مثلا در اصل هشتاد و هفتم آمده است: رئیس جمهور براى هیئتوزیران پس از تشکیل و پیش از هر اقدام دیگر، باید از مجلس راى اعتماد بگیرد.در دوران تصدى نیز در مورد مسائل مهم و مورد اختلاف مىتواند از مجلس براى هیئت وزیران تقاضاى راى اعتماد کند. و یا در اصل هشتاد و هشتم آمده است: در هر مورد که حداقل یک چهارم کلنمایندگان مجلس شوراى اسلامى از رئیس جمهور و یا هر یک از نمایندگان از وزیر مسئول درباره یکى از وظایف آنان سؤال کند، رئیس جمهور یا وزیر موظف است درمجلس حاضر شود و به سؤال جواب دهد و این جواب نباید در مورد رئیس جمهور بیشاز یک ماه و در مورد وزیر بیش از ده روز به تاخیر افتد، مگر با عذر موجه به تشخیص مجلس شوراى اسلامى. اصل یکصد و چهلم: رسیدگى به اتهام رئیس جمهور و معاونان او و وزیران در موردجرایم عادى با اطلاع مجلس شوراى اسلامى در دادگاههاى عمومى (دادگسترى) انجاممىشود. اصل یکصد و شصتم: وزیر دادگسترى مسئولیت کلیه مسائل مربوط به روابط قوه قضاییهبا قوه مجریه و قوه مقننه را بر عهده دارد و از میان کسانى که رئیس قوهقضاییه به رئیس جمهور پیشنهاد مىکند، انتخاب مىگردد.
نتایجى چند از اصول مطروحه مىتوان گرفت که عبارت اند از: اولا: تفکیک قوا در جمهورى اسلامى ایران «نسبى» است نه «مطلق»; ثانیا: با طرح حق استیضاح و سؤال و سایر دخالتهاى مجلس در رابطه با قوه مجریه رژیم تفکیک قواى ایران از نوع «ریاستى» نیز نمىباشد; ثالثا: گرچه رژیم ایران از نوع تفکیک قواى «نسبى» است ولى مطابقت کامل با رژیمپارلمانى (که نتیجه تفکیک قواى نسبى به صورت متعارف است) نیز ندارد. زیراگرچه از ویژگىهاى رژیم پارلمانى، مجلس منتخب مردم و ناظر بر اعمال دولت (باطرح سؤال و استیضاح و...) و توان دادن راى عدم اعتماد به هیئت دولت را دارد ولىشرایط دیگر را فاقد است. مثلا از ویژگىهاى رژیم پارلمانى دو رکنى بودن قوهمجریه است، که در ایران چنین نیست و یا قوه مجریه حق انحلال پارلمان را دررژیمهاى پارلمانى دارد که در ایران این چنین نیست و... رابعا: گرچه ایران به دلیل اختیارات گسترده، رئیس جمهورى مقدارى به رژیمهاىنیمه ریاستى نیمه پارلمانى نزدیک است ولى باز با این نوع از رژیمها نیزکاملا مطابق نیست; مثلا از ویژگىهاى این نوع رژیمها دو رکنى بودن قوه مجریهاست. خامسا: رژیم تفکیک قواى ایران با ویژگىهاى خاص خود، منحصر به فرد و جدید است،زیرا این که فعالیت قوا زیر نظر ولایت مطلقه فقیه است و یا این که وجود شوراىنگهبان خصوصا با شش فقیه منصوب از جانب رهبرى (اصل نود و یکم) و تاکیدى که اصلنود و سوم دارد که بدون شوراى نگهبان مجلس شوراى اسلامى اعتبار قانونى ندارد.یا در اصل یکصد و ده قانون اساسى عزل رئیس جمهور به رهبرى نیز مرتبط شده و یا...صبغه کاملا جدیدى به سیستم و مکانیسم تفکیک قوا در جمهورى اسلامى ایران مىدهد. پس از بین انواع رژیمهاى تفکیک قوا، تفکیک قوا در جمهورى اسلامى ایران ترکیبىنو و مخصوص به خود مىباشد. پس از مشخص شدن نوع تفکیک قواى ایران در قانوناساسى حال ببینیم که از نظر منشا ولایت، قانون اساسى این کشور انتصابى استیا انتخابى. 2) ولایت انتصابى یا انتخابى: اصولى چند از قانون اساسى، به ظاهر دلالت دارد که این قانون در جمهورى اسلامى ایران، بر مبناى ولایت انتخابى تنظیم شده است; مثلا: اصل یکصد و هفتم: پس از، حضرت آیت الله العظمى امام خمینى -قدس سره الشریف ، تعیین رهبر به عهده خبرگان منتخب مردم است. خبرگان رهبرى درباره همه فقهاواجد شرایط مذکور در «اصل پنجم» و «یکصد و نهم» بررسى و مشورت مىکنند. هرگاهیکى از آنان را اعلم به احکام و موضوعات فقهى یا مسائل سیاسى و اجتماعى، یاداراى مقبولیت عامه یا واجد برجستگى خاصى در یکى از صفات مذکور در اصل یکصد ونهم تشخیص دهند، او را به رهبرى انتخاب مىنمایند. رهبر منتخب خبرگان، ولایتامر و همه مسئولیتهاى ناشى از آن را بر عهده خواهد داشت. اما از سوى دیگر ذیل اصل یکصد و یازدهم: هرگاه رهبر از انجام وظایف قانونى خودناتوان شود، یا فاقد یکى از شرایط مذکور در اصول پنجم و یکصد و نهم گردد، یامعلوم شود از آغاز فاقد بعضى از شرایط بوده است، از مقام خود برکنار خواهد شد،تشخیص این امر به عهده خبرگان در اصل یکصد و هشتم مىباشد. و نیز نظر تدوینکنندگان قانون بر ولایت انتصابى ظهور دارد. از این رو به روشنى نمىتوان گفت که قانون اساسى جمهورى اسلامى بر مبناى ولایتانتخابى تنظیم و تدوین گردیده است، یا بر مبناى ولایت انتصابى.
3) بررسى تفکیک قوا در ارتباط با اصل ولایت فقیه در جمهورى اسلامى ایران:
قبل از هرگونه اظهار نظر، ابتدا به تعدادى از اصول قانون اساسى که بیانگر ارتباط ولى فقیه با سه قواى حاکم بر این کشور است اشاره مىشود: وظایف رهبر در اصول یکصد و ده: بند 6) نصب و عزل و قبول استعفاى (عالىترینمقام قوه قضاییه، رئیس ستاد مشترک و سایر فرماندهان نظامى و انتظامى); بند7) حل اختلاف و تنظیم روابط قواى سه گانه; بند9) امضاى حکم ریاست جمهورى; بند 10) عزل رئیس جمهور و... اصل یکصد و دوازده: مجمع تشخیص مصلحت نظام براى تشخیص مصلحت در مواردى کهمصوبات مجلس شوراى اسلامى را شوراى نگهبان خلاف موازین شرع و یا قانون اسلامىبداند و مجلس با در نظر گرفتن مصلحت نظام، نظر شوراى نگهبان را تامین نکند و مشاوره در امورى که رهبرى به آنان ارجاع مىدهد و سایر وظایفى که در این قانون ذکر شده است، به دستور رهبرى تشکیل مىشود. اصل یکصد و هفتاد و پنجم: در صدا و سیماى جمهورى اسلامى ایران، آزادى بیان ونشر افکار با رعایت موازین اسلامى و مصالح کشور باید تامین گردد. نصب و عزلرئیس سازمان صدا و سیماى جمهورى اسلامى ایران با مقام رهبرى است. شورایى مرکباز نمایندگان رئیس جمهور و رئیس قوه قضاییه و مجلس شوراى اسلامى (هر کدام دونفر) نظارت بر این سازمان خواهد داشت. اصل یکصد و هفتاد و ششم: به منظور تامین منافع ملى و پاسدارى از انقلاب اسلامى وتمامیت ارضى و حاکمیت ملى شوراى عالى امنیت ملى به ریاست رئیس جمهور، باوظایف زیر تشکیل مىگردد، مصوبات شوراى عالى امنیت ملى پس از تایید مقامرهبرى قابل اجرا است. اصل یکصد و پانزدهم: ... در صورت فوت یا کناره گیرى یا عزل رهبر، خبرگان موظفنددر اسرع وقت نسبتبه تعیین و معرفى رهبر جدید اقدام نمایند. تا هنگام معرفى رهبر، شوراى مرکب از رئیس جمهور، رئیس قوه قضاییه و یکى از فقهاى شوراى نگهبان به انتخاب مجمع تشخیص مصلحت نظام، همه وظایف رهبرى را به طور موقتبه عهده مىگیرد و چنان چه در این مدت یکى از آنان به هر دلیل، نتواند انجام وظیفه نماید، فرد دیگرى به انتخاب مجمع با حفظ اکثریت فقها، در شورا به جاى وى منصوب مىگردد; با تکیه به نتایجبحثهاى قبلى که: اول: ولایت فقیه در جمهورى اسلامى ایران انتخابى است; دوم: تفکیک قواى نسبى در جمهورى اسلامى ایران اعمال مىشود; سوم: رژیم مبتنى بر تفکیک قوا در ایران به شیوه منحصر به فرد و ویژه خود است.
نتایجى که از بحث ارتباط ولایت فقیه با تفکیک قوا گرفته مىشود، عبارت اند از: 3-1) تفکیک قوا در جمهورى اسلامى ایران، تکنیکى است که از جهت قانونى در اینمقطع پذیرفته شده و همه افراد باید در چهارچوب آن با ویژگىهاى خاص خودش عمل نمایند. اما مبناى ولایت فقیه یک تکنیک نیست، بلکه تنها شیوه مشروع حکومت ازنظر شیعه در عصر غیبت است. پس از نظر شانى اصل ولایت فقیه بر اصل تفکیک قواتقدم دارد. 3-2) اصل ولایت فقیه از نظر زمانى نیز تقدم بر اصل تفکیک قوا دارد. زیرا چنانچه اشاره شد ارتباط این دو، مربوط به مرحله «اعمال ولایت» است، حال آن که قبلاز مرحله اعمال ولایت، در مبحث ولایت مطلقه فقیه، موضوع متقدمتر مسئله «منشا ولایت» است. 3-3) گرچه در جمهورى اسلامى ایران قواى حاکم کاملا مستقل از هم نیستند و خصوصاتحت نظر ولایت امر فعالیت مىکنند، ولى در چهار چوب وظایف قانونى مختار ومستقل بوده و مرتبط با قواى دیگر به انجام وظیفه مىپردازند. 3-4) چنان چه قبلا اشاره شد در ذیل بحث تفکیک قوا، بعضى از اندیش مندان معتقدبه «قوه مؤسس» یا «قوه تعدیل کننده» بوده اند، که قبل از قواى سه گانه شکلگرفته و بر آنها نظارت مىکند. شاید بتوان نقش ولى فقیه در جمهورى اسلامىایران را با این تعبیر «قوه مؤسس» یا نقش تعدیل گر قوا دانست. 3-5) تعبیر ولایت «مطلقه» براى فقیه، به معناى مطلق العنان بودن براى هر گونه تصمیم گیرى و معادل حاکم در «نظریه دولت مطلقه» 29 نیست، زیرا: اولا: «رهبر در برابر قوانین با سایر افراد کشور مساوى است (اصل یکصد و هفتم قانون اساسى»; ثانیا: مطلق بودن ولایت در مقابل نظر آن علمایى است که حوزه ولایت فقیه را درمسایل حکومتى و غیره محل اشکال مىدانستند 30 و تنها در حوزه «افتا» و «قضا» مى پذیرفتند. با این بیان، ولایت مطلقه فقیه با قواى سه گانه بر مبناى ولایت انتخابى در چهارچوب قانونى داد و ستد و ارتباط دارد و نتیجتا استقلال قوا با این مبنا درمحدوده وظایف مقرر محفوظ مىماند.
پىنوشتها:
1. على بابایى، فرهنگ علوم سیاسى (چاپ دوم: شرکت نشر و پخش یس، 1369) ج1،ص181. 2. ارسطو، سیاست، ترجمه حمید عنایت (چاپ دوم: شرکتسهامى کتابهاى جیبى، 1349) ص187-188. 3. ر.ک: مصطفى رحیمى، اصول حکومت جمهورى (تهران، انتشارات امیر کبیر، 1358)ص73. 4. ارسطو، همان، ص201. 5. منابع دیدگاههاى اندیشمندان مکتب «حقوق فطرى و بین المللى»، «بدن» و «جانلاک»: ابوالفضل قاضى، حقوق اساسى و نهادهاى سیاسى (چاپ دوم: انتشارات دانش گاهتهران، تیر1370) ص328-334; ابو الفضل قاضى، بایستههاى حقوق اساسى (نشر یلدا، بهار 1373) ص156-158. 6. منتسکیو، روح القوانین، ترجمه على اکبر مهتدى (چاپ خانه مجلس) ص233. 7. روح القوانین، ص188. 8. ابو الفضل قاضى، حقوق اساسى و نهادهاى سیاسى، ص337. 9. همان، ص337. 10. روح القوانین، ص193. 11. دیدگاه روسو از: حقوق اساسى و نهادهاى سیاسى، ص340-343. 12. البته جداى از تلقیات متفاوت از تفکیک قوا، اندیشمندان دیگرى نیز تفکیک وتوازن سه قوا را کافى ندانسته و بدان اشکال مىکردند و براى حل مشکل بعضىپیشنهاد «قوه مؤسس» را داشتند که ماهیتا با سه قوه قانون گذار، اجرایى وقضایى تفاوت داشته و از لحاظ سلسله مراتب بر آنها رجحان دارد، برخى دیگر از صاحب نظران مانند «بن ژامن کنستان» به وجود «قوه تعدیل کننده» اعتقاد داشتند،که خلاف قواى سه گانه که باید در برابر هم آرایش یابند و از زیادت خواهى وبرترى جویى یکدیگر جلوگیرى کنند، «قوه تعدیل کننده» بى طرف و فوق سایر قواست.رئیس کشور مانند پادشاه یا رئیس جمهور مظهر چنین قوهاى به شمار مىآید. درشرایطى که اختلاف پارلمان و هیئت دولتبه بحران منجر شود قوه تعدیل کننده بادخالت جلوى هرج و مرج را مىگیرد. این قوه گاهى حکم آشتى دهنده و زمانى رسالتحل و فصل کننده دارد. براى مطالعه تفصیلى انتقادات بر نظریه تفکیک قوا مراجعه شود به: بایستههاىحقوق اساسى، ص164-168. 13. مباحث متن عمدتا از: بایستههاى حقوق اساسى، ص168-174 و حقوق اساسى ونهادهاى سیاسى، ص354-359. 14. فرانسه پس از انقلاب متولى رژیم مختص به خود (نه پارلمانى و نه ریاستى) بهنام «کنوانسیونل» (مجلسى) بود که مبناى این رژیم بر اساس نابرابرى و عدممساوات دو قوه مقننه و مجریه استوار بوده و مقام برتر از آن مجلس است، که درحقیقت همه قدرت در آن منسجم است و عزل و نصب قوه مجریه با مجلس است. این رژیمدر فرانسه بر اساس قانون اساسى 24 ژوئن 1972 برقرار شده بود، این نوع رژیم را«کنوانسیونل ارادى» گویند، (در مقابل کنوانسیونل عملى) که در آن شوراى اجرایىهیچ گونه اقدام و فعالیتى، جز اجراى مصوبات نباید به عمل آورند. اماکنوانسیونل عملى در صورتى است که در رژیم پارلمانى، انحلال مجلس ممکن نباشد، ودر این حال آن رژیم عملا به رژیم کنوانسیونل مبدل مىشود. هنگامى که وزرا بهاطاعت و فرمان بردارى از پارلمان معتاد بشوند و زمانى که رئیس دولت مقام خود را فقط به حد نمایندگى ساده تنزل دهد. «حیرانى مقدم، کلیات حقوق اساسى (انتشارات مرکز آموزش عالى تربیت مربى عقیدتى سیاسى، 1370)». 15. جداى از دو مدل اصلى رژیمهاى «ریاستى» و «پارلمانى»، در بعضى کشورها باتمرکز بر قوه مجریه، رژیمى ترکیبى از ریاستى پارلمانى را ارائه نموده اند،که به نام مجریه نیمه ریاستى یا نیمه پارلمانى معروف است. در این مورد، مجریهدو رکنى است، ولى رئیس مملکت که لزوما فردى انتخابى است (رئیس جمهور) با آراىمستقیم مردم انتخاب مىشود و داراى اختیارات گسترده ترى از رئیس جمهور مبعوثاز سوى پارلمان یا انتخابات محدود است. ولى نخست وزیر و وزیران در برابرپارلمان مسئولیت دارند. از یک سو، رئیس جمهورى، علاوه بر ایفاى نقش ریاست مملکت در برخى از موارداجرایى دستبازترى دارد و قدرت نظارت وى در مورد سایر قوا گسترده است و ازسوى دیگر نخست وزیر و وزیران که خود منصوب از سوى رئیس جمهورى هستند، پاسخگوى پارلمان نیز مىباشند، یعنى باید واجد اعتماد نمایندگان مردم نیز باشندتا بتوانند به خدمت ادامه دهند. بارزترین مثال این گونه قوه مجریه را مىتوان در قانون اساسى چهارم اکتبر 1958(جمهورى پنجم) فرانسه جست و جو کرد. رئیس جمهورى با آراى مستقیم مردم به مدتهفتسال انتخاب شده، بر حفظ و احترام قانون اساسى نظارت دارد و عملکرد منظمقواى عمومى و تداوم دولت کشور را تنظیم مىکند، نخست وزیر را منصوب کرده واستعفاى هیئت وزیران را که از سوى نخست وزیر ارائه مىشود، مىپذیرد. عزل ونصب وزیران بنا به پیشنهاد نخست وزیر با رئیس جمهورى است. نخست وزیر و وزیران حق دارند در جلسات پارلمان شرکت نمایند و در مذاکرات هر یکاز دو مجلس حضور داشته باشند. حق ابتکار قوانین تواما به نخست وزیر و اعضاى پارلمان متعلق است.اگر اختیارات گسترده رئیس مملکت فرانسه شباهت فراوانى با اقتدار رئیس جمهورىرژیمهاى ریاستى دارد، در برابر ابزارهاى تاثیر متقابل قوه مجریه و پارلمانبسیار شبیه به رژیمهاى پارلمانى است. «ابو الفضل قاضى، بایستههاى حقوقاساسى، ص238-239). 16. عبد الله جوادى آملى، ولایت فقیه (مرکز نشر فرهنگى) ص87. 17. همان، ص16 20. 18. طاهرى خرمآبادى، ولایت فقیه و حاکمیت ملت (انتشارات 22بهمن) ص14. 19. ولایت فقیه، ص87. 20. عبد الله جوادى آملى، پیرامون وحى و رهبرى (تهران، انتشارات الزهرا، 1369) ص169. 21. آیت الله خامنهاى (مقام معظم رهبرى)، حکومت در اسلام «مقالات سومین کنفرانس اندیشه اسلامى» (چاپ دوم: سازمان تبلیغات اسلامى، 1367) ص 32-33. 22. صالحى نجفآبادى، ولایت فقیه حکومت صالحان (مؤسسه خدماتى رسا) ص5750. 23. محمد باقر صدر، خلافت انسان و گواهى پیامبران (بنیاد اسلامى) ص48-49. 24. همان، ص49. 25. شهید مطهرى، پیرامون انقلاب اسلامى، ص86-87. 26. صالحى نجفآبادى، همان، ص278. 27. خلافت انسان و گواهى پیامبران، 48-49. 28. کلیه اصولى که از قانون اساسى نقل مىشود، از: قانون اساسى، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، چاپ اول، شهریور 68 است. 29. مثلا از اختیارات حاکم در «نظریه دولت مطلقه» آن است که «در سیاستگزارىنیازمند رضایت و توافق هیچ کس دیگر نیست» و هسته اصلى این نظریه آن بود که«چگونه شخص پادشاه با کل مملکتیک جا و یک سان تلقى شود» براى مطالعه تفصیلىاین نوع دولت مراجعه شود به ترجمه حسین بشیریه، نظریههاى دولت از اندرو ونیست (نشر نى، 1371) ص80-100. 30. مثلا شیخ اعظم انصارى بر این باور بود که «این که باید سیاست و حکومتبهدست علما باشد مسئلهاى است که مورد پذیرش بىقید و شرط همه علما نیست). عبد الهادى حائرى، تشیع و مشروطیت (چاپ دوم: تهران، انتشارات امیرکبیر، 1364) ص153.
الف) سیرى در تحول مفهوم تفکیک قوا
امروزه تفکیک قوا به معناى «تفکیک قدرت حکومت است، بین سه قوه مقننه، مجریه وقضاییه. طبق نظریه تفکیک قوا، هیچ یک از این سه قوه نمىتوانند در کار دیگرىدخالت کنند و وظایف دیگرى را انجام دهند.» 1 از نظر سابقه و مبنا، ریشه نظریه تفکیک قوا به یونان دوره قدیم باز مىگردد;مثلا ارسطو بر این باور بود که (هر حکومت داراى سه قدرت است و قانون گذارخردمند باید حدود هر یک از این سه قدرت را باز شناسد... نخستین این سه قدرت، هیئتى است که کارش بحث و مشورت درباره مصالح عام است. دومین آنها... به فرمانروایان و مشخصات و حدود صلاحیت و شیوه انتخاب آنان مربوط مىشود. سومین قدرت،کارهاى دادرسى را در بر مىگیرد.» 2 امروزه در توجیه فلسفه تفکیک قوا، آن را تضمینى براى «امنیت عمومى» و جلوگیرىاز «استبداد» ذکر مىکنند 3 . با قبول این مبنا، تفکیک قوایى که ارسطو مطرح مىکند، با تفکیک قواى امروزى متفاوت است، زیرا او در بحث چهارده صفحهاى در اینموضوع، مثلا در مورد قوه قضاییه (نصب دادرسان) ضمن تقسیم آنها به سه گروهنوشت: «گروه اول که در آنها دادرسان از میان همه مردم برگزیده مىشوند وبراى رسیدگى به همه انواع دعاوى صلاحیت دارند، خاص دمکراسى است، گروه دوم کهدر آنها دادرسان از میان طبقهاى معین انتخاب مىشوند ولى باز صلاحیت رسیدگىبه همه انواع دعاوى را دارند، مخصوص به الیگارشى است و گروه سوم که در آن هابرخى از میان همه مردم و برخى دیگر از طبقه معینى برگزیده مىشوند، ویژهاریستوکراسى و پولیتى است.» 4 در برداشت ارسطو تقسیم وظایف مىتواند با الیگارشى جمع شود و این امر نقض غرضاز تفکیک قواست، علاوه بر آن که او مثلا براى قوه مشورتى وظایفى غیر از آن چه کهبراى قوه مقننه امروزى مطرح مىشود عنوان مىکند، که خود به خود بین تقسیم وتفکیک قواى ارسطو با معناى امروزى آن کاملا فاصله مىاندازد. پس از ارسطو مفهوم«تفکیک قوا» را مىتوان در آثار سه تن از نام دارترین مکتب «حقوق فطرى و بین المللى»، «گروسیوس»، «پوفندرف» و «ولف» یافت که تعداد وظایف و اختیارات حکومتبىشمار و متنوع است که باید هر کدام را به نام «بخشى از ظرفیتحاکمیت» نامید. پوفندرف و ولف هفتبخش زیر را از هم متمایز مىکنند: 1) قوه مقننه; 2) حقبرقرارى مجازات چون ضمانت اجراى قوانین; 3) قوه قضاییه; 4) حق جنگ و صلح وانعقاد قراردادهاى بین المللى; 5) حق برقرارى و وصول مالیتها; 6) حق تعیینوزرا و کارکنان زیر دست آنها; 7) حق تنظیم تعلیمات عمومى. لکن این اندیش مندان در عمل جدا کردن ارگانهاى اجرایى این قوا را خلاف مبانىفرمان روایى پنداشته و گمان دارند که یک نفر یا یک دستگاه مرکزى باید پیونددهنده واقعى و سر رشته دار امور حکومتباشد. 5 «ژان بدن» و شاگردانش نیز به تشخیص پنج تا شش مظهر حاکمیت پرداخته و آنها رادر آثار خود برشمرده اند. ولى چون حاکمیت را تقسیم ناپذیر مىدانند و قوهمقننه را مادر قوا مىشناسند، بقیه مظاهر حاکمیت را برآمده و ناشى از مقننهمى دانند که باید عملا در این قوه و زیر نظر آن گردآیند. «جان لاک» در قرن هفدهم که حکومتبریتانیا زیر تاثیر تحولات تدریجى در عمل راهحلهاى بدیعى به وجود آورده بود که به شکل نهادهاى سیاسى جدید در این کشوروجود داشت، ولى لزوما از اندیشه سیاسى پیش ساختهاى سرچشمه نمىگرفت; یعنىهمراه با جریانات سیاسى و اجتماعى این جامعه سازمانهایى که از پراگماتیسممردم این سامان جوشیده و در ساختمان سیاسى کشور جا بازکرده بود، در عمل نمونههاى تجربه شده و عینى را به دست مىداد. در این چنین فضا او به عنوان نخستیننویسنده و متفکر، نظریه جامعى در باب اصل تفکیک قوا در کتاب خود مطرح ساخت. بهنظر او در هر جامعه اى، سه قوه را باید از یکدیگر مشخص نمود: مقننه، مجریه وقوه متحده (فدراتیو). لاک مىنویسد: «قوه مقننه آن است که حق دارد نیروى جمهورى را به دل خواه در جهتحفظ و حراست جامعه به کار گیرد. از آن جا که قوانین باید دائما به مرحله اجرادر آیند و قدرت عملکرد آنها مداومت داشته باشد، در حالى که وضع آنها در مدتکوتاهى انجام مىپذیرد، پس لازم نیست این قوه پیوسته در حال فعالیتبوده باشد.از سوى دیگر چون انسان موجودى ضعیف است، اگر آنانى که قدرت قانون گذارى رادارند، قدرت اجراى آن را نیز دارا باشند وسوسه خواهند شد تا از قدرت سوءاستفاده کنند. بنابراین یا سر از اطاعت قوانین خود ساخته بر مىتابند، یا اینکه آن را در مرحله وضع یا اجرا با سود خصوصى اشتباه مىکنند و مآلا در خلاف هدفجامعه و حکومتبه منافعى سواى منافع افراد جامعه مىاندیشند.»«اما چون قوانین در مدت کوتاهى یک بار براى همیشه وضع مىشوند، ولى باید دائمابه مرحله اجرا درآیند و بر نحوه اجراى آنها نظارت شود، لازم است قدرتى پیوستهبه صورت فعال وجود داشته و در امر اجراى قانون اهتمام ورزد. بدین سان قواىمقننه و مجریه غالبا از یکدیگر منفک هستند.» جان لاک با تمایز دو قوه مقننه و مجریه و توضیح وظایف هر کدام و خطرناک شمردناختلاط این دو، به سبب ضعفهاى انسانى، معذلک هوادار همکارى این دو با یکدیگراست. او در این باره مىنویسد: «زیرا هر دوى اینها در عملکردهاى خود از نیروىجامعه بهره مىبرند، پس چگونه مىتوان نیروى جمهورى را در اختیار کسانى گذاشتکه از یکدیگر استقلال داشته باشند و از هم اطاعت نکنند و هم چنین قوه مجریه وقوه فدراتیو هر کدام به تنهایى اعمال شوند. نبودن وحدت فرماندهى موجب ایجاد بىنظمى و خسران خواهد بود.» بنابراین، نویسنده مذکور به اسلوب متفکران هم عصر خود قوه مقننه را به تنهایىنخستین مظهر حاکمیت مىداند و باور دارد که دستگاه اجرایى حتما پاسخ گو ومسئول قوه مقننه باشد و بتواند هر زمان که اراده کند کارگزاران اجرایى را برکنار کند، اما براى حفظ شخصیت مجریه تدبیرى مىاندیشد و آن سهیم کردن این قوه در امر قانونگذارى است. قوه متحده از لحاظ وى اقتدار اعلام جنگ، عقد صلح و انعقاد قراردادهاى بینالمللى است و این قوه را از قوه مجریه متمایز مىشناسد; یعنى قوه متحده رامسئول حفظ امنیت و منافع جامعه در ارتباط با کشورهاى دیگر مىداند و قوهمجریه را مسئول اجراى قوانین داخلى جامعه. در این بین قوه قضاییه در نوشتههاى وى به دست فراموشى سپرده شده است، ولى درحقیقت، جان لاک آن را تعمدا در فهرست قوا وارد نکرده است، زیرا وظیفه قضا راخارج از عملکرد سیاسى و حکومتى مىپندارد. امر قضا را که حق حل و فصل دعاوى ومرافعات مردم با یکدیگر و اجراى مقررات و موازین اجتماعى است، فى نفسه خارج از فهرست کار دولت قرار مىدهد. اصل تفکیک قواى مورد اجماع حقوق دانان، دست آورد «منتسکیو» فیلسوف و متفکر قرنهجدهم فرانسه است. منتسکیو با هدف حفظ و حراست از آزادى و امنیت فردى برتوازن و تعادل قوا تاکید دارد. او نظریه تفکیک قوا را به نحو زیر با آزادىپیوند مىزند: «بررسى در موضوع آزادى سیاسى و روابطى که با سازمان دولت داردکافى نیست. باید آن را در روابطى که با مردم دارد نیز مطالعه کرد. آزادى درمورد اول به وسیله تقسیم قواى سه گانه به عمل مىآید. و اما در مورد دوم،عبارت است از امنیتیا اعتقادى که انسان به امنیتخویش دارد.» 6 از نظر منتسکیو ملت انگلیس الگوى آزادى سیاسى اند، زیرا در سازمان این دولت«سه قوه وجود دارد که هر یک کار خود را مىکنند و از هم تفکیک شدهاند، اولقوه مقننه که به وسیله آن پادشاه یا قانونگذاران براى یک مدت معین یا براىهمیشه قوانینى وضع مىکنند و قوانین موجود را اصلاح و یا ابقا مىنمایند; دوم، قوه اجراکننده امورى که مربوط به حقوق بین المللى است و به وسیله دولتامنیتخارجى کشور را برقرار مىسازد، از تهاجم و حمله اجانب جلوگیرى مىکند،جنگ مىنماید، صلح مىکند، سفیر مىفرستد و سفراى سایر کشورها را مىپذیرد;سوم، قوه مجریه امورى که مربوط به حقوق مدنى است و به وسیله آن در اختلافاتبین افراد قضاوت مىکنند، دعاوى را حل و فصل مىنمایند و جرایم را کیفر مىدهند که آن را قوه قضاییه مىنامند.» 7 شیوهاى که او براى تحدید قدرت و استبداد مطرح مىکند عبارت است از: «1) قوااز یکدیگر متمایز و منفکند; 2) نهادهاى سیاسى مناسبى که وظایف مربوط به هر یکاز قواى سه گانه را تجسم مىبخشند ساخته و پرداخته و تنظیم شوند; 3) این سهقوه طورى در برابر هم نهاده شوند که در عین بسامان شدن کار دولت و تمشیت امورحکومت، مرز توقف یکدیگر را بررسى کنند و امکان تجاوز کارى را از یکدیگر سلب نمایند.» 8 ضابطه منتسکیو براى تفکیک قوا قانون است. به زبان ساده تر، قانون را در مرکز وید خود قرار مىدهد و وظایف اندامها و دستگاههاى مملکتى را در قبال آن مىسنجد و پردازش مىکند; یعنى سه وظیفه مشخص و متمایز در قبال قانون: یکى وظیفهوضع آن، دیگرى اجراى آن و سومى قضاوت بر اساس آن است. 9 منتسکیو براى تنظیم و تعدیل در قواى مجریه و مقننه، مجلس سنا را ذى صلاحیتدانسته و در فلسفه شکل گیرى مجلس سنا توجیه خنکى دارد که با شعار اولیه اش کهآزادى خواهى است چندان سازگار نمىافتد، زیرا با یک برداشت طبقاتى واریستوکرات مآبانه مىنویسد: «در هر کشورى همیشه اشخاصى وجود دارند که ازلحاظ ثروت و نسب و افتخارات مشخص مىباشند. آزادى مشترک براى آنها به منزلهبردگى خواهد بود، پس به تناسب متولیانى که در کشور دارند، سهم آنها در قوهتقنینیه مشخص و معین گردد. این موضوع وقتى عملى مىشود که آنها هم هیئتىتشکیل بدهند که حق داشته باشد از عملیات اشراف جلوگیرى نماید. به این طریققوه مقننه به دو هیئتى سپرده خواهد شد که یک هیئت از نمایندگان منتخب ملت ویک هیئت از اشراف تشکیل شده است و هر یک از این دو هیئت مشاوره جداگانه ونظریات و منافع علیحده خواهند داشت.» 10 نظریه منتسکیو تاثیرات فراوانى در نهضت قانون اساسى که با قانون اساسى ایالاتمتحده آمریکا در سال 1787 و نخستین قانون اساسى انقلابى فرانسه در سال 1791آغاز مىشود و سپس در سرتاسر قاره اروپا دامن مىگسترد، به جاى گذارد. بحث از سیرى در تحول مفهوم تفکیک قوا با طرح دیدگاههاى «روسو» 11 خاتمه دادهمى شود. ژان ژاک روسو در بخشهایى از آثارش به تفکیک و تمایز قوا پرداختهاست; مثلا در کتاب سوم، فصل ششم «قراداد اجتماعى» مىگوید: «خوب نیست که واضعو اجراکننده قانون یکى باشد و هیئت مردم، توجه خود را از دیدهاى کلى بگرداندو به سوى موضوعات اختصاصى معطوف سازد.» از نظر روسو، هیئت مردم،همان قوه مقننهو بنا به تعبیرى همان حاکم است. وى معتقد است که قوه مقننه باید فقط در حدکلیات و عمومیات اظهار نظر و اتخاذ تصمیم نماید و برداشتهاى وى مربوط بهامور عمومى باشد، در حالى که قوه مجریه، در زمینه مسائل اختصاصى تصمیم مىگیرد و عمل مىکند. لذا دستگاه واضع قانون را باید از دستگاه اجرا کننده آنجدا دانست. در نگاه نخست، چنین به نظر مىرسد که او نیز همانند منتسکیو هوادار تفکیکقواست و مىخواهد که قواى مقننه و مجریه به صورت افقى از هم جدا باشند. لکنواقعیت این است که نوع ترکیب قوا از دیدگاه روسو چیزى وراى تفکیک کلاسیکقواست. زیرا به ملاحظه اصولى که بدان پاى بند است، حاصل کلام او نتیجه دیگرىخواهد داد. وى حاکمیت را از آن مردم مىداند و گمان دارد که از راه هیئت مردم به سایرارگانهاى حکومتى انتقال مىیابد. اعمال قوه مقننه، جز با آراى همه مردمامکان پذیر نیست و موضوعا باید در سطح قواعد کلى و عمومى تحقق یابد. قوهمجریه یا «حکومت» در واقع عامل اجرایى قوه مقننه است و کارهایش از لحاظموضوعى به اعمال ویژهاى باز مىگردد. پس تفکیک این دو قوه، امرى درست وطبیعى است، لکن نه به شکل «افقى»، بلکه به صورت «عمودى» آن. به بیان دیگر،روسو به هیچ وجه، به استقلال قوه مجریه از مقننه نمىاندیشد، زیرا آن را مباشرو عامل قوه حاکم مىداند. قوه مقننه نیز در ذهن وى همانا تجسم حاکمیت مردماست. پس مردم مىتوانند بر اعمال قوه مجریه نظارت کنند، بر عملکردهاى آن مهار بزنند و هرگاه که لازم بدانند آن را از کار بر کنار سازند. در باب قوه قضاییه، روسو نه به اعمال آن توسط مقننه معتقد است و نه قوه مجریه.قضات از حیث مرتبه و حیثیت اجتماعى، در ردیف سایر دارندگان حاکمیت قرار دارندو در غیاب «هیئت مردم» مانند کارگزاران مجریه باید عمل کنند. پس دلیلى نمىبیند که امر قضا زیر نظارت یا به تصدى مسئولان اجرایى انجام شود. روسو، در«نامههایى از کوهستان» مىنویسد: «دو چیز با هم مانعة الجمعاند: اداره اموردولت (قوه مجریه) و اجراى عدالت (قوه قضاییه) درباره اموال، زندگى و شرافتشهروندان.» البته در همین جا باید خاطر نشان شود که در صورت پیروى از شیوه تفکر روسو وهوادارانش، دیگر نمىتوان به تفکیک قوا به معناى کلاسیک آن اندیشید، بلکه بایدبه نوعى «سلسله مراتب قوا« یا «تفکیک عمودى« آن معتقد بود که فى حد ذاته باتفکر اساسى منتسکیو که هوادار تفکیک و به خصوص توازن قواست، مباینت آشکارىدارد. 12
ب) انواع تفکیک قوا: مطلق (رژیم ریاستى) و نسبى (رژیم پارلمانى)
بعد از منتسکیو دو برخورد متفاوت با نظریات وى انجام گرفت که هر کدام از آنهاموجد رژیم ویژه مربوط به خود گردید. عده اى، از جمله نویسندگان قانون اساسى1787 امریکا و واضعان قانون اساسى 1791 فرانسه، در تقسیم متساوى حاکمیت درقواى سه گانه، به سوى تفکیک مطلق قوا روى آوردند (عدم مداخله هیچ یک از سهقوه در حوزه دیگرى) تا آزادى و امنیتشهروندى تامین شود. به زبان دیگر، باید تعادل قوا را در قالب تفکیک قوا از یکدیگر جست و جو کرد. دسته دیگر را گمان بر این بود که تفکیک مطلق قوا، نه عملى است و نه به مصلحت،زیرا تعیین حد و مرز دقیق و روشن، بین اعمال اجرایى و تقنینى امکان پذیر نیستو چون هر سه قوه از یک واقعیتیگانه که همانا اعمال حاکمیت ملى ستحکایتدارند، لذا هر یک از ارگانهاى ویژه سه گانه جز در مسیر تکمیل کار آن دیگرىنمى تواند گام بردارد و مصلحت نیز ایجاب نمىکند که رشتههاى طبیعى ارتباط رااز میان نهادها قطع کنیم. پس به طرف نوعى همکارى قوا یا به تعبیر دیگر «تفکیک نسبى» آن گام برداشتند. در ادامه بحث دو نوع رژیم مختلف را که نمودار محسوس و ملموس این دو طرز تفکراست، مىآید: 1) رژیم ریاستى مظهر تفکیک مطلق قوا; 2) رژیم پارلمانى مظهرتفکیک نسبى قوا. 13
1) رژیم ریاستى: این رژیم محصول اندیشه تفکیک مطلق قواست، قوه مجریه را بهرئیس جمهورى مىسپارند که خود براى مدت معینى با راى همگانى برگزیده مىشود.از سوى دیگر اعضاى قوه مقننه نیز در انتخاباتى جداگانه، به وسیله مردم و براىمدت مشخصى تعیین مىشوند. به زبان دیگر، حاکمیت ملى در دو نوبت تجلى مىکند:یکى براى انتخاب متصدى اصلى قوه مجریه و دیگرى براى انتخاب نمایندگان قوهمقننه. دو قوه، نظرا در یک سطح قرار دارند و داراى پشتوانهاى مساوى هستند. از سوى دیگر هیچ کدام از دو قوه نمىتواند دوره کارکرد قوه مقابل را از راهانحلال یا سقوط کوتاه کند. نه حکومت قادر است پارلمان را منحل کند و نهنمایندگان توانایى آن را دارند که رئیس جمهور و وزراى او را از کار بر کنارنمایند. به گفته «موریس دو ورژه» در رژیم ریاستى: 1-1) وظایف هر کدام از دستگاهها تخصصى است و هیچ کدام از دستگاهها یاراىدخالت در کار دیگرى را ندارند; 1-2) دستگاهها نوعا کلیه وظایف خود را به تنهایى انجام مىدهند. قانون، تنهابه وسیله مجلس مقننه وضع مىشود و قوه مجریه یا به اجراى قانون مىپردازد و یااین که در فراهم آوردن زمینههاى اجرایى، دستبه وضع مقرراتى داراى محتوایىاختصاصى تر (تصویب نامه، آیین نامه، بخش نامه و نظایر آن) مىزند; 1-3) اندامها و دستگاههاى دولتى کاملا از یکدیگر مستقلاند هیچ کدام از آن هامنبعث از آن دیگرى نیست و در نتیجه از آن تبعیت نمىکند، قوا در کار هممداخلهاى ندارند، و هیچ کدام را بر دیگرى برترى نیست. عنوان «ریاستى» از این حیث رایجشده است که در نظام تفکیک انعطاف ناپذیر قوادر «آمریکا»، رئیس جمهور به مناسبت داشتن نقش دوگانه (رئیس مملکت + رئیسالوزرا) مهمترین کلید کاربردى نظام آمریکاست و در راه بردن سیاست و فرمانروایى بر کشور نقش درجه اول را بر عهده دارد. مختصات رژیم ریاستى آمریکا به عنوان مصداق رژیم ریاستى را مىتوان به طریق زیر خلاصه کرد: 1-1) رئیس جمهور به وسیله ملتبراى مدت چهار سال انتخاب مىشود; 1-2) وزرا همگى برگزیده رئیس جمهورند و در مقابل او مسئولیت دارند; 1-3) اکثریتى که به رئیس جمهور راى داده استبا اکثریتى که پدید آورنده ترکیب نمایندگان در کنگره (پارلمان) است، فرق دارد; 1-4) وزرا نمىتوانند براى دفاع از برنامهها و لوایح خود به مجلس نمایندگانریاستى راه یابند و تماس میان اعضاى حکومت و اعضاى کنگره به طور غیر رسمىصورت مىگیرد; 1-5) کنگره از دو مجلس سنا و نمایندگان ترکیب یافته که اولى براى مدت شش سال ودومى براى مدت دو سال انتخاب شده اند و هر دو مجلس نماینده حاکمیت ملى بهشمار مىآیند; 1-6) کنگره نمىتواند حکومت را ساقط کند و حکومت نیز قادر به انحلال مجلسیننیست.
اصول فوق موید تفکیک مطلق قواست، ولى در عمل به استثنائاتى بر مىخوریم که به شرح زیرند: 1-1) رئیس جمهور در پیام سالانه خود به کنگره مىتواند تصویب قوانین خاصى راپیشنهاد کند، یا استراتژى ویژهاى را در تصمیمهاى تقنینى بخواهد که البتهکنگره در قبول یا رد آن مخیر است; 1-2) رئیس جمهور، نسبتبه مصوبات گوناگون کنگره، یک بار حق «وتوى تعلیقى»دارد; یعنى مىتواند اجراى قانون مصوب را معلق کند. ولى هر یک از مجلسنمایندگان یا سنا هنگام بحث مجدد در باب همان لایحه، در صورتى که با اکثریت دو سوم آرا آن را تصویب کرد، قانون قابل اجرا خواهد بود; 1-3) معاون رئیس جمهور، ریاست مجلس سنا را بر عهده دارد; 1-4) مجلس سنا در برخى از امور جزئى مداخله نمىکند; مثلا انتصاب کارکنان عالى مقام اجرایى و دیپلماتیک باید با موافقتسنا انجام گیرد. با ملاحظه مراتب فوق، گروهى از حقوق دانان از به کار بردن واژه «تفکیک مطلققوا» خوددارى مىکنند، زیرا آن را عملى نمىدانند و ترجیح مىدهند که به جاىصفت «مطلق» از «انعطاف ناپذیر» یا «کم انعطاف» استفاده کنند.
2) رژیم پارلمانى: در کنار اصطلاح «تفکیک نسبى قوا» اصطلاحات «همکارى قوا» و«ارتباط بین قوا» نیز در کتابهاى حقوق اساسى به چشم مىخورد، زیرا منظور آناست که ارگانهاى مربوط به قواى سه گانه، باید با تمهیدات حقوقى و سیاسى به همپیوند داده شوند و در عین تمایز، کلیتحاکمیت ملى را نمودار سازند. در اینشیوه، در پى آن نبوده اند تا «دستگاهها» و «وظایف» از یکدیگر به طور کلىمنفصل باشند و به هر کدام سهمى از حاکمیت ملى را ببخشند تا بى توجه به سایر ارگانها و وظایف، به انجام وظیفه بپردازند. در نظام تفکیک نسبى قوا، اراده عموم یک باره ولى به درجات ظاهر مىشود و ازدستگاه منتخب نخستین، به دستگاه یا اشخاص دیگر انتقال مىیابد و در نهادهامستقر مىگردد. براى انجام این گونه تفکیک، سه شرط اساسى زیر لازم است: 2-1) برقرارى تمایز میان وظایف موجود در دولت کشور و واگذارى هر دسته از این وظایف که داراى ماهیتى همگون هستند، به دستگاهى متمایز; 2-2) دستگاههاى متمایز، به خلاف آن چه که در مورد تفکیک مطلق گفته شد، تخصصى نیستند; یعنى دوایر عملکرد آنان در محلهایى یکدیگر را قطع مىکنند وقلمروهاى مشترکى را به وجود مىآورند; 2-3) اندامهاى هر یک از قوا، داراى وسایل و ابزارهاى تاثیر بر یکدیگر است. این معنا را «موریس دو ورژه» چنین جمعبندى نموده، «تمایز قوا، همکارى دروظایف و وابستگى اندامى»، که از یک سو، با اختلاط و تمرکز قوا و از سوى دیگر با تفکیک مطلق قوا تفاوت دارد. در رژیم پارلمانى، تکیه اصطلاح بر واژه پارلمان است و این امر تصادفى نمىتواندباشد، زیرا در این رژیم، حاکمیت از طریق انتخابات عمومى به نمایندگان مجلس یامجالس مقننه سپرده مىشود و از آن طریق، در سایر تاسیسات جریان مىیابد. اساسرژیم پارلمانى با ملاحظه مثالهاى «انگلستان» و «فرانسه» 14 و بسیارى از کشورهاى اروپایى بدین قرار است: 2-1) قوه مجریه، دو رکنى است، یعنى در راس آن، یک رئیس مملکت (پادشاه یا رئیس جمهور) قرار دارد که قاعدتا غیر مسئول است و یک رئیس حکومت (نخست وزیر یا رئیس الوزرا) که همراه با کابینه وزرا کلیه مسئولیتهاى سیاسى را بر عهده دارد; 2-2) مجلس یا مجلسین از سوى مردم انتخاب مىشوند و حق دارند کلیه اقدامات وعملیات حکومت را زیر نظر بگیرند و از راه سؤال و استیضاح، قوه مجریه را کنترل کنند; 2-3) پارلمان حق دارد با صدور راى عدم اعتماد، حکومت را واژگون نماید و هیئت وزراى جدیدى را موافق با تمایل اکثریت نمایندگان بر مسند قدرت بنشاند; 2-4) در مقابل، حکومت نیز وسایل گونه گونى براى تاثیر بر قوه مقننه، در اختیاردارد. لوایح قانونى را تنظیم مىکند و به پارلمان پیشنهاد مىنماید. وزرا مىتوانند در مجالس شرکت کنند و از لوایح و نظریات و سیاستهاى خود دفاع نمایند. وزرا مىتوانند از طریق تصویب نامهها و آیین نامههاى اجرایى و ثانوى درقانون گذارى مشارکت کنند. اساس تعادل در رژیم پارلمانى، به دو وسیله متقارناستوار است: یکى مسئولیتسیاسى وزار در برابر پارلمان و امکان سقوط کابینه با راى عدم اعتماد نمایندگان و دیگرى حق انحلال پارلمان توسط قوه مجریه. چرا که رئیس حکومت (دولت) به وسیله پادشاه یا رئیس جمهور تعیین مىگردد و پس ازتوافق یا تمایل اکثریت نمایندگان پارلمان، به این سمت منصوب مىشود. نخستوزیر، وزراى خود را انتخاب کرده به پارلمان معرفى مىنماید و ضمنا اصولبرنامه سیاسى، اقتصادى و اجتماعى خود را براى نمایندگان تشریح مىکند. اگراکثریت نمایندگان به کابینه وزرا راى اعتماد دادند، حکومت مستقر شده و بهفعالیت مىپردازد. لکن، پارلمان حق دارد، در صورتى که مشى سیاسى دولت راموافق میل خود نیافت، با صدور راى عدم اعتماد آن را واژگون کند. در رژیم پارلمانى، در برابر حربه سقوط کابینه که در اختیار مجلس است، اصلانحلال مجلسین، به عنوان حربه متقابل مجریه عنوان شده است. اگر میان مجریه ومقننه اختلاف حاصل شد و نخست وزیر و وزرا حس کردند که مورد پشتیبانى افکارعمومى هستند، مىتوانند از رئیس مملکت انحلال پارلمان را بخواهند و سرنوشتکابینه را به انتخابات جدید و راى مردم ارجاع دهند. اگر اکثریت راىدهندگانواقعا از هیئت دولت پشتیبانى کنند، به نمایندگانى راى خواهند داد که پشتیباناین هیئتباشند و وزرا در این بازى، قوى تر از پیش به کار ادامه خواهند داد.ولى اگر در انتخابات مجدد، کثریتبا مخالفان بود، کابینه ساقط گردیده واشخاص دیگرى مامور تشکیل کابینه خواهند گردید. 15
ج) جایگاه اصل تفکیک قوا در مبحث ولایت فقیه
کلیه مباحث پیرامون موضوع ولایت فقیه را مىتوان در دو قسمت زیر ارایه نمود: 1) منشا ولایت; 2) اعمال ولایت.
1) منشا ولایت: در مبحث منشا ولایتسؤال اصلى و پرسش اساسى آن است که این حقولایت، تصرف، اختیارات و، از کجا نشات گرفته است؟ در پاسخ اجمالى به سؤالمذکور صاحب نظران شیعه به دو دسته تقسیم شده و دو گونه پاسخ داده اند: 1-1) انتصابىها: از نظر این گروه «تعیین حاکم و ولى حق خداست و سمت ولایت وسرپرستى را خدا مثل نماز و روزه جعل مىکند.» 16 و «پذیرش مردم در مرحله اثباتمؤثر است نه در مرحله ثبوت، و بیعت در فرهنگ تشیع علامتحق است، نه علتحق.» 17 و «چون ولایت فقیه امانتى است الهى و انتخاب مردم در ثبوت آن نقش ندارد و چناننیست که اگر مردمى راى ندادند او امام و ولى امر نباشد و دخالتش در امورغاصبانه باشد.» 18 براساس این نگرش «نمى شود براى نفى تعیین ولى حاکم از جانب خدا به سوره «شورى»استناد کرد. چون حکومتحق الناس نیست تا بگوییم، مومنین امورى را که متعلق به آنهاست، با مشورت اداره مىکنند.» 19 و اگر گفته شود «سرپرستى جامعه براساس استناد به توکیل نیست، بلکه بر اساستعهد متقابل و بیعتخاص است، نظام اسلامى یک سلسله احکام خاصى را بر عهده والىقرار مىدهد که ثبوت و سقوط آنها در اختیار هیچ کدام از دو طرف تعهد، یعنىامام و امت نمىباشد. بنابراین جریان ولایت و امامت هرگز در محدوده امام و امتخلاصه نمىشود، بلکه گذشته از آنها پیوند قطعى با حاکم على الاطلاق، یعنى خداى سبحان دارد.» 20
1-2) انتخابىها: در منشا ولایت از نظر این گروه از یک طرف ولى باید شرایط لازمرا داشته باشد، از طرف دیگر اقبال مردم شرط است. چنان چه گفته شد، (نظر مردمتعیین کننده است، اما نسبتبه آن انسانى که داراى معیارهاى لازم است. اگرمعیارهاى لازم در آن انسان نباشد، انتخاب نمىتواند به او مشروعیتببخشد. اگرهمین آدم را با همین معیارها، مردم قبول نکردند، باز مشروعیت ندارد.» 21 ولایت انتخابى به عنوان ولایت فقیه به مفهوم انشایى (در مقابل ولایت فقیه بهمفهوم خبرى براى امامت انتصابى) نیز بیان شده است. در تفاوت این دو نوع ولایت از جمله آمده است که: - در ولایت فقیه به مفهوم انشایى، فقیه وکیل سیاسى مردم است و به نیابت از آن ها اعمال ولایت مىکند; - ولى فقیه در مفهوم انشایى، بر کسانى که او را به ولایتبرگزیده اند، ولایتدارد;ولایتبا عقد قرارداد بین مردم و رهبر منعقد مىشود; - فقط فقیه انتخاب شده با راى اکثریتبر مردم ولایت دارد. (نه همه فقهاىعادل). 22 ولایت انتخابى از سوى یکى دیگر از اندیش مندان این گونه تحلیل شده است: «از آنجا که خط شهادت (نظارت) و خلافت را فقط معصوم (ع) مىتواند داشته باشد، در عصرغیبت این دو خط از هم جدا شد. فقط مرجع باید مسئولیتخط شهادت (گواهى) رابپذیرد. مرجع گواه بر امت وسیله صفات و مستحقات عمومى است، که از طرف خدا پیشبینى شد. ولى تطبیق آنها با کدام مرجع به عهده خود امت است، پس در عصر غیبت،مسئولیت دو خط بین مرجع و امت تقسیم مىشود. اجتهاد شرعى از یک طرف و شوراىملى از سوى دیگر (خلافتبا امت و شهادت با مرجع)» 23 و امت وظیفه خود را دراجراى خلافتبه وسیله دو قاعده قرآنى اجرا مىکند: شورا و حق حاکمیت. 24 ونهایتا «نقش فقیه در یک کشور اسلامى، نقش یک ایدئولوگ است نه نقش یک حاکم.وظیفه ایدئولوگ این است که در اجراى درست و صحیح ایدئولوژى نظارت داشته باشد،اساسا فقیه را خود مردم انتخاب مىکنند و این عین دموکراسى است.» 25 پس از معرفى اجمالى دو دیدگاه در منشا ولایت فقیه، با ملاحظه گذرا این نکتهاستنباط مىشود که مبحث مربوط به تفکیک قوا بالاصاله در این قسمت از مبحث ولایتفقیه جایگاهى نداشته و گرچه تاثیر عمده و قوى بر این اصل در قسمت اعمال ولایت دارد که بررسى آن در پى مىآید.
2) اعمال ولایت: در این قسمت، پس از پذیرفتن ولایت فقیه، خواه در قالب انتصابى ویا انتخابى، پرسش این است که ولایت فرض شده براى فقیه چگونه باید اعمال شود وبه چه شیوهاى محقق گردد؟ آیا تمامى مظاهر و جلوههاى ولایت مستقیما توسط فقیهاعمال مىشود؟ یا این که خیر، فقیه مىتواند در شیوه اعمال و اجراى ولایتبهتناسب مقتضیات عصر، به هر طریق که ممکن است و یا مصلحت مىداند و از جمله دراین عصر به شیوه «تفکیک قوا»، مدیریت نماید؟ در صورتى که اصل تفکیک قواپذیرفته شود، استقلال این قوا در برابر فقیه حاکم تا چه حد مىباشد؟ و،نتیجهاى که از بحث مختصر فوق گرفته مىشود آن است که، پس جایگاه اصل تفکیکقوا که مکانیسمى براى تعدیل و اجراى قدرت و حاکمیت است، بالاصاله در بخش«اعمال ولایت» و به صورت تبعى در «منشا ولایت» مىباشد. البته تاثیر قبول مبناى«انتصابى» یا «انتخابى» در منشا ولایت، بر مرحله بعدى که اعمال ولایت و تفکیکقواست، کاملا مشهود است. چنان چه اگر مبنا بر «ولایت انتصابى» باشد، چون راى وبیعت مردم اصالت ندارد، گرچه ممکن است فقیهى قواى سه گانه، قانون اساسى و، راتنفیذ نماید، اما جایگاه ولى فقیه فوق قانون و فوق قواى حاکم بوده و لذا مىتواند قوهاى را (مثلا مجلس) در صورت مصلحت تعطیل و اصولى از قانون اساسى یامصوبات مجلس را به دلایلى که در نظر دارد، نادیده بگیرد و موقتا یا دائماتعطیل نماید. ولى اگر مبناى «ولایت انتخابى» برگزیده شود; مثلا همان فقیه اگر بخواهد بدونمشورت و شورا چنین دستوراتى را بدهد به ولایتش لطمه وارد مىآید، چنان که گفتهشده: «ولایت فقیه حکومت فردى نیست، بلکه بر پایه شورا استوار است و اگر ولىفقیه برخلاف اصل شورا، راى شخصى خود را در موضوعات بر مردم تحمیل کند از تعهدخود تخلف کرده و از ولایت عزل مىشود.» 26 و در توجیه «حاکمیت ملى» از این منظرآمده است که: «بشر باید در رهگذر خلافت راستین خدایى قرار گیرد. حکومت انسان برخود هم بر این پایه درست مىشود، چنان که حکومت مردم بر مردم، یعنى حق حاکمیتملى نیز به عنوان خلیفة الله بودن انسانها مىتواند مشروع و قانونى باشد.» 27 با توضیحى که در باب منشا ولایت انتخابى ذکر شد و با نکات اخیر مىتوان به ایننکته رسید که پس در ولایت انتخابى، اگر قانون مصوب مردم، با امضاى فقیه برتفکیک قوا صحه گذارده باشد، خود این قانون موضوعیت داشته و همه، از جمله فقیهحاکم موظف به عمل در چهارچوب قانون اند و بدین وسیله قواى حاکم در برابر فقیه تا حد قانونى داراى «استقلال» مىباشند. حاصل آن که جایگاه اصل تفکیک قوا در موضوع ولایت فقیه (سر فصل این قسمت از بحث)بالاصاله در بخش «اعمال ولایت» و به صورت تبعى در بخش «منشا ولایت» مىباشد. ولىپذیرش هر کدام از مبانى (انتصابى یا انتخابى) در منشا ولایت تاثیر زاید الوصفىبر استقلال یا غیر مستقل بودن قواى سه گانه دارند. اگر مبناى ولایت انتصابىپذیرفته شود، قواى سه گانه چندان مستقل نیستند ولى اگر ولایت انتخابى مبناقرار گیرد، در چهار چوب قانون داراى استقلال عمل در برابر فقیه حاکماند.
د) رابطه اصول ولایت فقیه و تفکیک قوا در جمهورى اسلامى ایران:
نتیجه بحثهاى قبلى آن شد که تفکیک قوا در قالبهاى اصلى رژیمهاى «ریاستى»(متاثر از تفکیک قواى مطلق) و «پارلمانى» (منبعث از تفکیک قواى نسبى) قابلطرح است. (البته به رژیم ترکیبى از این دو رژیم نیمه ریاستى یا نیمهپارلمانى نیز اشاره شد) در بحث ولایت فقیه نیز از دو نظرگاه عمده انتصابى وانتخابى سخن به میان آمد. در این قسمتبحث اجمالا اشاره مىشود که در جمهورىاسلامى ایران، تفکیک قوا به چه شکل است و منشا ولایت فقیه در این نظام نیز باکدام یک از دو مبانى یاد شده، سازگار است و سپس ارتباط این دو بررسى مىشود:
1) تفکیک قوا در جمهورى اسلامى ایران: بهترین مرجع تبیین تفکیک قوا در جمهورىاسلامى ایران، «قانون اساسى» 28 این کشور است. در قانون اساسى در مورد قواى حاکم چنین آمده است: اصل پنجاه و هفتم: قواى حاکم در جمهورى اسلامى ایران، عبارتند از: قوهمقننه، قوه مجریه و قوه قضاییه که زیر نظر ولایت مطلقه امر و امامت امتبر طبقاصول آینده این قانون اعمال مىگردند. این قوا مستقل از یکدیگرند. در اصل فوق، نه تنها اصل تفکیک قوا پذیرفته شده، بلکه بر استقلال قوا نیز تصریحشده است، ظاهر عبارت تمایل به تفکیک قواى «مطلق» دارد ولى با بیان این که زیرنظر ولى فقیه اداره مىشوند، نقطه اشتراکى براى قوا بر شمرده و با ضمیمه شدناصول دیگر نتیجه آن خواهد شد که تفکیک قواى نسبى در جمهورى اسلامى ایران مطرحمى باشد. چنان چه مثلا در اصل هشتاد و هفتم آمده است: رئیس جمهور براى هیئتوزیران پس از تشکیل و پیش از هر اقدام دیگر، باید از مجلس راى اعتماد بگیرد.در دوران تصدى نیز در مورد مسائل مهم و مورد اختلاف مىتواند از مجلس براى هیئت وزیران تقاضاى راى اعتماد کند. و یا در اصل هشتاد و هشتم آمده است: در هر مورد که حداقل یک چهارم کلنمایندگان مجلس شوراى اسلامى از رئیس جمهور و یا هر یک از نمایندگان از وزیر مسئول درباره یکى از وظایف آنان سؤال کند، رئیس جمهور یا وزیر موظف است درمجلس حاضر شود و به سؤال جواب دهد و این جواب نباید در مورد رئیس جمهور بیشاز یک ماه و در مورد وزیر بیش از ده روز به تاخیر افتد، مگر با عذر موجه به تشخیص مجلس شوراى اسلامى. اصل یکصد و چهلم: رسیدگى به اتهام رئیس جمهور و معاونان او و وزیران در موردجرایم عادى با اطلاع مجلس شوراى اسلامى در دادگاههاى عمومى (دادگسترى) انجاممىشود. اصل یکصد و شصتم: وزیر دادگسترى مسئولیت کلیه مسائل مربوط به روابط قوه قضاییهبا قوه مجریه و قوه مقننه را بر عهده دارد و از میان کسانى که رئیس قوهقضاییه به رئیس جمهور پیشنهاد مىکند، انتخاب مىگردد.
نتایجى چند از اصول مطروحه مىتوان گرفت که عبارت اند از: اولا: تفکیک قوا در جمهورى اسلامى ایران «نسبى» است نه «مطلق»; ثانیا: با طرح حق استیضاح و سؤال و سایر دخالتهاى مجلس در رابطه با قوه مجریه رژیم تفکیک قواى ایران از نوع «ریاستى» نیز نمىباشد; ثالثا: گرچه رژیم ایران از نوع تفکیک قواى «نسبى» است ولى مطابقت کامل با رژیمپارلمانى (که نتیجه تفکیک قواى نسبى به صورت متعارف است) نیز ندارد. زیراگرچه از ویژگىهاى رژیم پارلمانى، مجلس منتخب مردم و ناظر بر اعمال دولت (باطرح سؤال و استیضاح و...) و توان دادن راى عدم اعتماد به هیئت دولت را دارد ولىشرایط دیگر را فاقد است. مثلا از ویژگىهاى رژیم پارلمانى دو رکنى بودن قوهمجریه است، که در ایران چنین نیست و یا قوه مجریه حق انحلال پارلمان را دررژیمهاى پارلمانى دارد که در ایران این چنین نیست و... رابعا: گرچه ایران به دلیل اختیارات گسترده، رئیس جمهورى مقدارى به رژیمهاىنیمه ریاستى نیمه پارلمانى نزدیک است ولى باز با این نوع از رژیمها نیزکاملا مطابق نیست; مثلا از ویژگىهاى این نوع رژیمها دو رکنى بودن قوه مجریهاست. خامسا: رژیم تفکیک قواى ایران با ویژگىهاى خاص خود، منحصر به فرد و جدید است،زیرا این که فعالیت قوا زیر نظر ولایت مطلقه فقیه است و یا این که وجود شوراىنگهبان خصوصا با شش فقیه منصوب از جانب رهبرى (اصل نود و یکم) و تاکیدى که اصلنود و سوم دارد که بدون شوراى نگهبان مجلس شوراى اسلامى اعتبار قانونى ندارد.یا در اصل یکصد و ده قانون اساسى عزل رئیس جمهور به رهبرى نیز مرتبط شده و یا...صبغه کاملا جدیدى به سیستم و مکانیسم تفکیک قوا در جمهورى اسلامى ایران مىدهد. پس از بین انواع رژیمهاى تفکیک قوا، تفکیک قوا در جمهورى اسلامى ایران ترکیبىنو و مخصوص به خود مىباشد. پس از مشخص شدن نوع تفکیک قواى ایران در قانوناساسى حال ببینیم که از نظر منشا ولایت، قانون اساسى این کشور انتصابى استیا انتخابى. 2) ولایت انتصابى یا انتخابى: اصولى چند از قانون اساسى، به ظاهر دلالت دارد که این قانون در جمهورى اسلامى ایران، بر مبناى ولایت انتخابى تنظیم شده است; مثلا: اصل یکصد و هفتم: پس از، حضرت آیت الله العظمى امام خمینى -قدس سره الشریف ، تعیین رهبر به عهده خبرگان منتخب مردم است. خبرگان رهبرى درباره همه فقهاواجد شرایط مذکور در «اصل پنجم» و «یکصد و نهم» بررسى و مشورت مىکنند. هرگاهیکى از آنان را اعلم به احکام و موضوعات فقهى یا مسائل سیاسى و اجتماعى، یاداراى مقبولیت عامه یا واجد برجستگى خاصى در یکى از صفات مذکور در اصل یکصد ونهم تشخیص دهند، او را به رهبرى انتخاب مىنمایند. رهبر منتخب خبرگان، ولایتامر و همه مسئولیتهاى ناشى از آن را بر عهده خواهد داشت. اما از سوى دیگر ذیل اصل یکصد و یازدهم: هرگاه رهبر از انجام وظایف قانونى خودناتوان شود، یا فاقد یکى از شرایط مذکور در اصول پنجم و یکصد و نهم گردد، یامعلوم شود از آغاز فاقد بعضى از شرایط بوده است، از مقام خود برکنار خواهد شد،تشخیص این امر به عهده خبرگان در اصل یکصد و هشتم مىباشد. و نیز نظر تدوینکنندگان قانون بر ولایت انتصابى ظهور دارد. از این رو به روشنى نمىتوان گفت که قانون اساسى جمهورى اسلامى بر مبناى ولایتانتخابى تنظیم و تدوین گردیده است، یا بر مبناى ولایت انتصابى.
3) بررسى تفکیک قوا در ارتباط با اصل ولایت فقیه در جمهورى اسلامى ایران:
قبل از هرگونه اظهار نظر، ابتدا به تعدادى از اصول قانون اساسى که بیانگر ارتباط ولى فقیه با سه قواى حاکم بر این کشور است اشاره مىشود: وظایف رهبر در اصول یکصد و ده: بند 6) نصب و عزل و قبول استعفاى (عالىترینمقام قوه قضاییه، رئیس ستاد مشترک و سایر فرماندهان نظامى و انتظامى); بند7) حل اختلاف و تنظیم روابط قواى سه گانه; بند9) امضاى حکم ریاست جمهورى; بند 10) عزل رئیس جمهور و... اصل یکصد و دوازده: مجمع تشخیص مصلحت نظام براى تشخیص مصلحت در مواردى کهمصوبات مجلس شوراى اسلامى را شوراى نگهبان خلاف موازین شرع و یا قانون اسلامىبداند و مجلس با در نظر گرفتن مصلحت نظام، نظر شوراى نگهبان را تامین نکند و مشاوره در امورى که رهبرى به آنان ارجاع مىدهد و سایر وظایفى که در این قانون ذکر شده است، به دستور رهبرى تشکیل مىشود. اصل یکصد و هفتاد و پنجم: در صدا و سیماى جمهورى اسلامى ایران، آزادى بیان ونشر افکار با رعایت موازین اسلامى و مصالح کشور باید تامین گردد. نصب و عزلرئیس سازمان صدا و سیماى جمهورى اسلامى ایران با مقام رهبرى است. شورایى مرکباز نمایندگان رئیس جمهور و رئیس قوه قضاییه و مجلس شوراى اسلامى (هر کدام دونفر) نظارت بر این سازمان خواهد داشت. اصل یکصد و هفتاد و ششم: به منظور تامین منافع ملى و پاسدارى از انقلاب اسلامى وتمامیت ارضى و حاکمیت ملى شوراى عالى امنیت ملى به ریاست رئیس جمهور، باوظایف زیر تشکیل مىگردد، مصوبات شوراى عالى امنیت ملى پس از تایید مقامرهبرى قابل اجرا است. اصل یکصد و پانزدهم: ... در صورت فوت یا کناره گیرى یا عزل رهبر، خبرگان موظفنددر اسرع وقت نسبتبه تعیین و معرفى رهبر جدید اقدام نمایند. تا هنگام معرفى رهبر، شوراى مرکب از رئیس جمهور، رئیس قوه قضاییه و یکى از فقهاى شوراى نگهبان به انتخاب مجمع تشخیص مصلحت نظام، همه وظایف رهبرى را به طور موقتبه عهده مىگیرد و چنان چه در این مدت یکى از آنان به هر دلیل، نتواند انجام وظیفه نماید، فرد دیگرى به انتخاب مجمع با حفظ اکثریت فقها، در شورا به جاى وى منصوب مىگردد; با تکیه به نتایجبحثهاى قبلى که: اول: ولایت فقیه در جمهورى اسلامى ایران انتخابى است; دوم: تفکیک قواى نسبى در جمهورى اسلامى ایران اعمال مىشود; سوم: رژیم مبتنى بر تفکیک قوا در ایران به شیوه منحصر به فرد و ویژه خود است.
نتایجى که از بحث ارتباط ولایت فقیه با تفکیک قوا گرفته مىشود، عبارت اند از: 3-1) تفکیک قوا در جمهورى اسلامى ایران، تکنیکى است که از جهت قانونى در اینمقطع پذیرفته شده و همه افراد باید در چهارچوب آن با ویژگىهاى خاص خودش عمل نمایند. اما مبناى ولایت فقیه یک تکنیک نیست، بلکه تنها شیوه مشروع حکومت ازنظر شیعه در عصر غیبت است. پس از نظر شانى اصل ولایت فقیه بر اصل تفکیک قواتقدم دارد. 3-2) اصل ولایت فقیه از نظر زمانى نیز تقدم بر اصل تفکیک قوا دارد. زیرا چنانچه اشاره شد ارتباط این دو، مربوط به مرحله «اعمال ولایت» است، حال آن که قبلاز مرحله اعمال ولایت، در مبحث ولایت مطلقه فقیه، موضوع متقدمتر مسئله «منشا ولایت» است. 3-3) گرچه در جمهورى اسلامى ایران قواى حاکم کاملا مستقل از هم نیستند و خصوصاتحت نظر ولایت امر فعالیت مىکنند، ولى در چهار چوب وظایف قانونى مختار ومستقل بوده و مرتبط با قواى دیگر به انجام وظیفه مىپردازند. 3-4) چنان چه قبلا اشاره شد در ذیل بحث تفکیک قوا، بعضى از اندیش مندان معتقدبه «قوه مؤسس» یا «قوه تعدیل کننده» بوده اند، که قبل از قواى سه گانه شکلگرفته و بر آنها نظارت مىکند. شاید بتوان نقش ولى فقیه در جمهورى اسلامىایران را با این تعبیر «قوه مؤسس» یا نقش تعدیل گر قوا دانست. 3-5) تعبیر ولایت «مطلقه» براى فقیه، به معناى مطلق العنان بودن براى هر گونه تصمیم گیرى و معادل حاکم در «نظریه دولت مطلقه» 29 نیست، زیرا: اولا: «رهبر در برابر قوانین با سایر افراد کشور مساوى است (اصل یکصد و هفتم قانون اساسى»; ثانیا: مطلق بودن ولایت در مقابل نظر آن علمایى است که حوزه ولایت فقیه را درمسایل حکومتى و غیره محل اشکال مىدانستند 30 و تنها در حوزه «افتا» و «قضا» مى پذیرفتند. با این بیان، ولایت مطلقه فقیه با قواى سه گانه بر مبناى ولایت انتخابى در چهارچوب قانونى داد و ستد و ارتباط دارد و نتیجتا استقلال قوا با این مبنا درمحدوده وظایف مقرر محفوظ مىماند.
پىنوشتها:
1. على بابایى، فرهنگ علوم سیاسى (چاپ دوم: شرکت نشر و پخش یس، 1369) ج1،ص181. 2. ارسطو، سیاست، ترجمه حمید عنایت (چاپ دوم: شرکتسهامى کتابهاى جیبى، 1349) ص187-188. 3. ر.ک: مصطفى رحیمى، اصول حکومت جمهورى (تهران، انتشارات امیر کبیر، 1358)ص73. 4. ارسطو، همان، ص201. 5. منابع دیدگاههاى اندیشمندان مکتب «حقوق فطرى و بین المللى»، «بدن» و «جانلاک»: ابوالفضل قاضى، حقوق اساسى و نهادهاى سیاسى (چاپ دوم: انتشارات دانش گاهتهران، تیر1370) ص328-334; ابو الفضل قاضى، بایستههاى حقوق اساسى (نشر یلدا، بهار 1373) ص156-158. 6. منتسکیو، روح القوانین، ترجمه على اکبر مهتدى (چاپ خانه مجلس) ص233. 7. روح القوانین، ص188. 8. ابو الفضل قاضى، حقوق اساسى و نهادهاى سیاسى، ص337. 9. همان، ص337. 10. روح القوانین، ص193. 11. دیدگاه روسو از: حقوق اساسى و نهادهاى سیاسى، ص340-343. 12. البته جداى از تلقیات متفاوت از تفکیک قوا، اندیشمندان دیگرى نیز تفکیک وتوازن سه قوا را کافى ندانسته و بدان اشکال مىکردند و براى حل مشکل بعضىپیشنهاد «قوه مؤسس» را داشتند که ماهیتا با سه قوه قانون گذار، اجرایى وقضایى تفاوت داشته و از لحاظ سلسله مراتب بر آنها رجحان دارد، برخى دیگر از صاحب نظران مانند «بن ژامن کنستان» به وجود «قوه تعدیل کننده» اعتقاد داشتند،که خلاف قواى سه گانه که باید در برابر هم آرایش یابند و از زیادت خواهى وبرترى جویى یکدیگر جلوگیرى کنند، «قوه تعدیل کننده» بى طرف و فوق سایر قواست.رئیس کشور مانند پادشاه یا رئیس جمهور مظهر چنین قوهاى به شمار مىآید. درشرایطى که اختلاف پارلمان و هیئت دولتبه بحران منجر شود قوه تعدیل کننده بادخالت جلوى هرج و مرج را مىگیرد. این قوه گاهى حکم آشتى دهنده و زمانى رسالتحل و فصل کننده دارد. براى مطالعه تفصیلى انتقادات بر نظریه تفکیک قوا مراجعه شود به: بایستههاىحقوق اساسى، ص164-168. 13. مباحث متن عمدتا از: بایستههاى حقوق اساسى، ص168-174 و حقوق اساسى ونهادهاى سیاسى، ص354-359. 14. فرانسه پس از انقلاب متولى رژیم مختص به خود (نه پارلمانى و نه ریاستى) بهنام «کنوانسیونل» (مجلسى) بود که مبناى این رژیم بر اساس نابرابرى و عدممساوات دو قوه مقننه و مجریه استوار بوده و مقام برتر از آن مجلس است، که درحقیقت همه قدرت در آن منسجم است و عزل و نصب قوه مجریه با مجلس است. این رژیمدر فرانسه بر اساس قانون اساسى 24 ژوئن 1972 برقرار شده بود، این نوع رژیم را«کنوانسیونل ارادى» گویند، (در مقابل کنوانسیونل عملى) که در آن شوراى اجرایىهیچ گونه اقدام و فعالیتى، جز اجراى مصوبات نباید به عمل آورند. اماکنوانسیونل عملى در صورتى است که در رژیم پارلمانى، انحلال مجلس ممکن نباشد، ودر این حال آن رژیم عملا به رژیم کنوانسیونل مبدل مىشود. هنگامى که وزرا بهاطاعت و فرمان بردارى از پارلمان معتاد بشوند و زمانى که رئیس دولت مقام خود را فقط به حد نمایندگى ساده تنزل دهد. «حیرانى مقدم، کلیات حقوق اساسى (انتشارات مرکز آموزش عالى تربیت مربى عقیدتى سیاسى، 1370)». 15. جداى از دو مدل اصلى رژیمهاى «ریاستى» و «پارلمانى»، در بعضى کشورها باتمرکز بر قوه مجریه، رژیمى ترکیبى از ریاستى پارلمانى را ارائه نموده اند،که به نام مجریه نیمه ریاستى یا نیمه پارلمانى معروف است. در این مورد، مجریهدو رکنى است، ولى رئیس مملکت که لزوما فردى انتخابى است (رئیس جمهور) با آراىمستقیم مردم انتخاب مىشود و داراى اختیارات گسترده ترى از رئیس جمهور مبعوثاز سوى پارلمان یا انتخابات محدود است. ولى نخست وزیر و وزیران در برابرپارلمان مسئولیت دارند. از یک سو، رئیس جمهورى، علاوه بر ایفاى نقش ریاست مملکت در برخى از موارداجرایى دستبازترى دارد و قدرت نظارت وى در مورد سایر قوا گسترده است و ازسوى دیگر نخست وزیر و وزیران که خود منصوب از سوى رئیس جمهورى هستند، پاسخگوى پارلمان نیز مىباشند، یعنى باید واجد اعتماد نمایندگان مردم نیز باشندتا بتوانند به خدمت ادامه دهند. بارزترین مثال این گونه قوه مجریه را مىتوان در قانون اساسى چهارم اکتبر 1958(جمهورى پنجم) فرانسه جست و جو کرد. رئیس جمهورى با آراى مستقیم مردم به مدتهفتسال انتخاب شده، بر حفظ و احترام قانون اساسى نظارت دارد و عملکرد منظمقواى عمومى و تداوم دولت کشور را تنظیم مىکند، نخست وزیر را منصوب کرده واستعفاى هیئت وزیران را که از سوى نخست وزیر ارائه مىشود، مىپذیرد. عزل ونصب وزیران بنا به پیشنهاد نخست وزیر با رئیس جمهورى است. نخست وزیر و وزیران حق دارند در جلسات پارلمان شرکت نمایند و در مذاکرات هر یکاز دو مجلس حضور داشته باشند. حق ابتکار قوانین تواما به نخست وزیر و اعضاى پارلمان متعلق است.اگر اختیارات گسترده رئیس مملکت فرانسه شباهت فراوانى با اقتدار رئیس جمهورىرژیمهاى ریاستى دارد، در برابر ابزارهاى تاثیر متقابل قوه مجریه و پارلمانبسیار شبیه به رژیمهاى پارلمانى است. «ابو الفضل قاضى، بایستههاى حقوقاساسى، ص238-239). 16. عبد الله جوادى آملى، ولایت فقیه (مرکز نشر فرهنگى) ص87. 17. همان، ص16 20. 18. طاهرى خرمآبادى، ولایت فقیه و حاکمیت ملت (انتشارات 22بهمن) ص14. 19. ولایت فقیه، ص87. 20. عبد الله جوادى آملى، پیرامون وحى و رهبرى (تهران، انتشارات الزهرا، 1369) ص169. 21. آیت الله خامنهاى (مقام معظم رهبرى)، حکومت در اسلام «مقالات سومین کنفرانس اندیشه اسلامى» (چاپ دوم: سازمان تبلیغات اسلامى، 1367) ص 32-33. 22. صالحى نجفآبادى، ولایت فقیه حکومت صالحان (مؤسسه خدماتى رسا) ص5750. 23. محمد باقر صدر، خلافت انسان و گواهى پیامبران (بنیاد اسلامى) ص48-49. 24. همان، ص49. 25. شهید مطهرى، پیرامون انقلاب اسلامى، ص86-87. 26. صالحى نجفآبادى، همان، ص278. 27. خلافت انسان و گواهى پیامبران، 48-49. 28. کلیه اصولى که از قانون اساسى نقل مىشود، از: قانون اساسى، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، چاپ اول، شهریور 68 است. 29. مثلا از اختیارات حاکم در «نظریه دولت مطلقه» آن است که «در سیاستگزارىنیازمند رضایت و توافق هیچ کس دیگر نیست» و هسته اصلى این نظریه آن بود که«چگونه شخص پادشاه با کل مملکتیک جا و یک سان تلقى شود» براى مطالعه تفصیلىاین نوع دولت مراجعه شود به ترجمه حسین بشیریه، نظریههاى دولت از اندرو ونیست (نشر نى، 1371) ص80-100. 30. مثلا شیخ اعظم انصارى بر این باور بود که «این که باید سیاست و حکومتبهدست علما باشد مسئلهاى است که مورد پذیرش بىقید و شرط همه علما نیست). عبد الهادى حائرى، تشیع و مشروطیت (چاپ دوم: تهران، انتشارات امیرکبیر، 1364) ص153.