نقش تحولات اجتماعی در نظریات فقهی (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزههای تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
1- نظریه فقهی
2- حکم شرعی{1} و اقسام آن
3- اعتبار نظریه فقهی
4- ارزش نظریه فقهی در موارد اختلاف
5- منشأ اختلاف نظریات فقهی
تحولات اجتماعی و نظریات فقهی
گونه نخست: تغییر حکم واقعی
(1) تغییر حکم شرعی کلّی بر اثر تغییر موضوع کلّی آن
(2) تغییر حکم شرعی در اثر تغییر مصداق موضوع آن
(3) تغییر حکم شرعی کلی در اثر تغییر متعلّق آن
(4) تغییر حکم شرعی در اثر تغییر در مصداق متعلّق آن
1- مثال تغییر حکم واقعی در اثر تغییر موضوع کلی
2- مثال تغییر حکم واقعی در اثر تغییر مصداق موضوع
3- مثال تغییر حکم شرعی واقعی در اثر تغییر متعلق آن
4- مثال تغییر حکم شرعی واقعی در اثر تغییر مصداق متعلق آن
گونه دوم: تغییر اجتهادی یا تغییر حکم شرعی ظاهری
نوع اول، تغییر مفهومی است که این نوع خود بر پنج قسم است:
نوع دوم، تغییر مصداقی است
گونه سوم: تغییر حکومتی (تغییر احکام حکومتی)
به عنوان مقدمه لازم است به تبیین بعضی واژهها و برخی اصول معرفتشناختی نظریات فقهی اشاره شود.
1- نظریه فقهی
نظریه فقهی، قضیهای است که بیانکننده حکم شرعی است و به وسیله دلیل، از منابع اصلی فقه استنباط میشود. بنابراین، نظریه فقهی نتیجه استنباط است و فرق آن با حکم صادر شده از معصوم، همین است. استنباط یعنی استخراج حکم فقهی از منابع آن به وسیله دلیل. بنابراین، هر نظریه فقهی نیازمند دلیل است، دلیلی که استناد آن نظریه را به منابع اصلی دین گواهی کند. منابع اصلی دین نیز چهار موردند: کتاب و سنت و اجماع و عقل، که اجماع و عقل نیز به کتاب و سنت باز میگردند، یعنی کاشف از حکم کتاب و سنتاند که در نتیجه، منابع اصلی دین در کتاب و سنت خلاصه میشود.
[*] این بحث توسط نویسنده محترم تحت همین عنوان در کنفرانس "امام خمینی" که در تاریخ 17 خرداد 1377 در دانشگاه لندن برپا گردید، ایراد شده است. نظر به اینکه موضوع رابطه حکومت اسلامی با تغییرات زمانی و مکانی یکی از مهمترین مباحث نظری حکومت اسلامی است، مناسب دیدیم مقاله فوق را که در همین باره نگاشته شده است و توسط نویسنده محترم به نگارش آمده در اختیار علاقهمندان قرار دهیم.
|126|
2- حکم شرعی
[1] و اقسام آن
حکم شرعی حکمی است که خدا در مورد افعال آدمی یا اشیای مربوط به وی صادر کرده و بهوسیله نبی اکرم (ص) بیان شده است. بیان حکم شرعی، به دلیل تفاوت شرایط دریافتکنندگان که خود تحت تأثیر عوامل برونی نظیر عوامل زمانی و مکانی یا عوامل درونی نظیر استعداد و معلومات لازم برای دریافت مطلب بیان شده قرار دارند به دو نوع اصلی تقسیم میشوند: بیان قطعی و بیان غیر قطعی.
در موارد بیان قطعی، حکم شرعی به دست آمده، حکم شرعی واقعی است و دلیل آن، بیان قطعی صادر از معصوم است. لکن در موارد بیان غیرقطعی، از آنجا که شرعی بودن حکم نیاز به دلیل دارد و معنای قطعی نبودن بیان، فقدان دلیل قطعی است، شرعی بودن حکم، نیاز به دلیل قطعی دیگری پیدا میکند. این حالت، یعنی حالت ناتوانی از بیان قطعی، مورد توجه شریعت بوده و از سوی خدای متعال دلیلها و اصول خاصی برای تعیین حکم شرعی در موارد فقدان بیان قطعی در نظر گرفته شده است.
بیان قطعی حکم، دلیل درجه اول محسوب میشود و حکمی که به وسیله آن به دست میآید حکم واقعی یا اوّلی است و دلیل یا اصلی که در موارد فقدان بیان قطعی از سوی شریعت تعیین شده است، دلیل درجه دو یا دلیل ثانوی، و حکمی که به وسیله آن مشخص میگردد، حکم شرعی ظاهری یا ثانوی به شمار میآید.
بنابراین، در صورت عدم دسترسی فقیه به بیان قطعی در باره حکم شرعی واقعی، با استفاده از دلایل ثانوی، به حکم شرعی ظاهری دست خواهد یافت. بنابراین، حکم شرعی خداوند بر دو قسم است:
1- حکم واقعی که راه دستیابی به آن، بیان قطعی است؛
2- حکم ظاهری که راه دستیابی به آن، ادله و اصولی است که از سوی خداوند برای تعیین حکم شرعی در موارد فقدان بیان قطعی مقرر گردیده است.
3- اعتبار نظریه فقهی
نظریه فقهی در صورتی که دارای شرایط علمی نظریه فقهی باشد از ارزش معرفتی کامل
|127|
برخوردار خواهد بود. شرایطی که با فراهم آمدن آنها در یک نظریه میتوان آن را از نظر علمی نظریه فقهی به شمار آورد عبارتند از:
1- استناد به منابع حکم شرعی یعنی کتاب و سنت؛
2- انطباق با موازین منطق عمومی و به کارگیری روش استدلال منطقی و عقلی در اثبات مدعی؛
3- به کارگیری روش استنباط اصولی.
مقصود از روش استنباط اصولی، قواعد و ضوابطی است که از نظر عقلی یا شرعی برای دستیابی به حکم شرعی مقرر شده است و علم اصول به تبیین آنها میپردازد.
با فراهم آمدن سه شرط فوق در یک نظریه، میتوان آن را به عنوان یک نظریه فقهی شناخت؛ در این صورت، نظریه از ارزش معرفتی کامل برخوردار خواهد بود. مقصود از ارزش معرفتی کامل، تطابق صد در صد معرفت ذهنی با واقعیت عینی است. واقعیت عینی نظریه فقهی حکم شرعی است، اعم از اینکه ظاهری باشد یا واقعی. در این حالت، روشن است که نظریه فقهی واجد شرایط فوق، دستکم با حکم شرعی ظاهری مطابقت صد در صد دارد، زیرا حکم ظاهری همان است که فقیه با رعایت شرایط مذکور بدان دست مییابد.
4- ارزش نظریه فقهی در موارد اختلاف
اختلاف نظریات فقهی فقها یا اختلاف نظریه فقهی یک فقیه در دو شرایط متفاوت، از ارزش فقهی نظریه نمیکاهد، مشروط بر اینکه شرایط مذکور در نظریه فقهی، در آن فراهم باشد.
5- منشأ اختلاف نظریات فقهی
در احکام فقهی ضروری، اختلاف راه ندارد و اختلاف آرای فقهی، به حوزه احکام غیر ضروری اختصاص دارد. احکام غیر ضروری باید از منابع فقه، به وسیله دلیل استنباط شوند. بنابراین اختلاف میان فقها در نظریات فقهی، ناشی از اختلاف در مرحله استنباط و استدلال بر حکم شرعی است. اختلاف در مرحله استدلال و استنباط فقهی، از چند عامل نشأت میگیرد:
1- وجود یا عدم وجود دلیل؛
2- حجیّت یا عدم حجیّت دلیل (اعتبار یا عدم اعتبار دلیل)؛
|128|
3- دلالت دلیل یا عدم آن؛
4- وجود دلیل معارض یا عدم آن.
تحولات اجتماعی و نظریات فقهی
پس از این مقدمه، نقش تحولات اجتماعی در نظریات فقهی، مورد بحث قرار خواهد گرفت.
با توجه به اینکه یکی از مسلّمات شرعی دین اسلام که از ضروریات به شمار میرود، این است که "حلال محمد حلال الی یوم القیامة و حرامه حرام الی یوم القیامة" بر همین اساس، پس از رحلت رسول خدا (ص)، نسخ در احکام شرعی ممکن نیست. تغییراتی که در این بحث مورد توجه است، تغییراتی است که به استناد احکام شریعت اسلامی و دستور پیامبر اکرم (ص) در متن احکام شرعی منظور شده است. بنابراین، این تغییرات از نوع تفاوت حکم شرعی است نه از نوع نسخ حکم شرعی. مثلاً همان گونه که میان حکم مستطیع که وجوب حج است با غیر مستطیع کهعدم وجوب حج است، در زمان واحد تفاوت وجود دارد، تفاوتهای گوناگون دیگری در احکام شرع بر حسب زمان و مکان و دیگر شرایط، در نظر گرفته شده است که در این مقاله، مورد بحث قرار خواهند گرفت.
تغییر نظریه فقهی در نتیجه تحول اجتماعی، به سه گونه اصلی امکانپذیر است:
گونه نخست: تغییر حکم واقعی
مقصود از تغییر حکم واقعی، تغییری است که در متن حکم واقعی الهی منظور شده است واجتهاد یا حکم فقیه، دخالتی در ایجاد آن ندارد؛ تنها نقشی که اجتهاد فقیه در این نوع از تغییرمیتواند داشته باشد کشف و استنباط این تغییر از طریق دلیل شرعی یا اعتبار عقلی است. این قسم از تغییر حکم شرعی خود چند گونه است که در برخی از آنها، علوم طبیعی نیز میتوانند به عنوان کاشف از تغییر حکم شرعی مورد استفاده قرار گیرند. تغییر واقعی در احکام شرعی به چهار صورت ممکن است:
(1) تغییر حکم شرعی کلّی بر اثر تغییر موضوع کلّی آن
امام خمینی در این مورد میفرماید:
"زمان و مکان، دو عنصر تعیینکننده در اجتهادند. مسألهای که در قدیم دارای
|129|
حکمی بوده است به ظاهر، همان مسأله در روابط حاکم بر سیاست و اجتماع و اقتصاد یک نظام، ممکن است حکم جدیدی پیدا کند؛ بدان معنی که با شناخت دقیق روابط اقتصادی و اجتماعی و سیاسی همان موضوع اول که از نظر ظاهر با قدیم فرقی نکرده است، واقعاً موضوع جدیدی شده است که قهراً حکم جدیدی میطلبد."
[2]
بر همین اساس، اجتهادی که سابقاً برای ثبوت ولایت برای فقیه کافی بوده است، امروز برای تصدی ولایت امور مسلمین کافی نیست؛ اجتهادی میتواند در شرایط کنونی حکم ولایت را برای فقیه ثابت کند که فقیه را بر استنباط مسایل فقهی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی در شرایط کنونی، و نیز تشخیص مصالح اجتماعی جامعه مسلمین در حال حاضر توانا کند.
امام خمینی در جایی دیگر در همین مورد میفرماید:
"در حکومت اسلامی همیشه باید باب اجتهاد باز باشد و طبیعت انقلاب و نظامهمواره اقتضاء میکند که نظرهای اجتهادی فقهی در زمینههای مختلف، و لو مخالف با یکدیگر آزادانه عرضه شود و کسی توان و حق جلوگیری از آن ندارد ولی مهم، شناخت درست حکومت و جامعه است که بر اساس آن، نظام اسلامی بتواند به نفع مسلمانان برنامهریزی کند که وحدت رویه و عمل ضروری است. همین جاست که اجتهاد مصطلح در حوزهها کافی نمیباشد بلکه یک فرد اگر اعلم در علوم معهودحوزهها هم باشد ولی نتواند مصلحت جامعه را تشخیص دهد و یا نتواند افراد صالح و مفید را از افراد ناصالح تشخیص دهد و به طور کلی در زمینه اجتماعی و سیاسی فاقد بینش صحیح و قدرت تصمیمگیری باشد این فرد، در مسایل اجتماعی و حکومتی مجتهد نیست و نمیتواند زمام جامعه را به دست گیرد."
[3]
(2) تغییر حکم شرعی در اثر تغییر مصداق موضوع آن
موارد این نوع از تغییر در حکم شرعی بسیار است. برای نمونه به چند مثال اشاره خواهد شد:
تفاوت حکم شرعی نماز فردی که مقیم بوده است و سپس به بیش از حدّ مسافت شرعی مسافرت میکند، و نیز تفاوت حکم شرعی روزه ماه رمضان کسی که تندرست بوده است سپس بیمار میشود، و تفاوت حکم شرعی وجوب زکات بر کسی که ثروتمند بوده و سپس فقیر میشوداز جمله این مثالهایند. در این موارد، شخصی که قبلاً سالم بوده و مصداق وجوب روزه ماه رمضانبوده، بیمار شده و مصداق حکم عدم وجوب روزه شده است. یا فردی که مقیم بوده و مصداق
|130|
حکم وجوب نماز تمام بوده است، پس از مسافرت به بیش از حد مسافت شرعی، مصداق وجوب نماز شکسته میشود؛ همچنین شخصی که ثروتمند بوده و مصداق وجوب زکات بوده، مستمند میشود و مصداق عدم وجوب زکات میشود. در این موارد، بر اثر اینکه مصداق موضوع خارجی تغییر کرده، حکم جدیدی بر مصداق جدید بار شده است.
تغییر جنسیت مرد و زن در صورتی که از نظر علمی امکانپذیر باشد، نمونه دیگری از تغییر حکم شرعی در اثر تغییر مصداق موضوع آن است.
(3) تغییر حکم شرعی کلی در اثر تغییر متعلّق آن
در این حالت، نظیر حرمت شطرنج که پس از تغییر آن از وضعیت برد و باخت، به وضعیت ورزش فکری، حکم شرعی آن از حرمت به حلیّت تغییر میکند؛ همان گونه که در تغییر فتوای حضرت امام خمینی در باره حکم شطرنج ملاحظه میشود. نظیر همین نوع از تغییر، در تغییر فتوای حضرت امام در مورد موسیقی و آواز نیز مشاهده میشود، زیرا در شرایط قبل از برقراری حکومت اسلامی، زمینه برای پیدایش موسیقی و آوازهای غیر لهوی بسیار محدود بوده است لذا انواع رایج موسیقی و آواز به دلیل آنکه معمولاً در مقاصد لهوی به کار میرفتهاند و وضعیت لهوی داشتهاند، محکوم به حرمت بودهاند لیکن پس از برقراری حکومت اسلامی، و رواج استفاده از موسیقی و آواز در مقاصد غیر لهوی، حکم حرمت به دلیل تغییر در متعلّق کلّی حکم شرعی، منتفی شده است و حلیّت جایگزین آن میشود. البته انواعی ویژه از موسیقی و آواز کههماکنون نیز کاربردی جز مقاصد لهوی ندارند همچنان حکم حرمت قبلی در باره آنها جاری است.
(4) تغییر حکم شرعی در اثر تغییر در مصداق متعلّق آن
نمونه این تغییر، آب انگوری است که بجوشد که در این صورت، حکم نجاست و حرمت بر آن بار میشود ولی در صورتی که جوشیدن آن ادامه پیدا کند تا هنگامی که یک سوم آن باقی بماند، حکم نجاست و حرمت از بین میرود و طهارت و حلیّت جایگزین آن میشود.
نمونه دیگر تغییر حکم شرعی در اثر تغییر مصداق متعلّق آن، تغییر در نصاب مال زکوی است که در اثر تغییر نصاب، حکم زکات نیز تغییر میکند.
یکی از مواردی که میتواند نمونه دیگری برای این گونه تغییر باشد، تغییر ارزش پول در اثر تورّم است. آنچه از نظر عرفی متعلّق اعتبارات معاملی و مقصود در نقل و انتقالات اعتباری است،
|131|
بهای حقیقی پول یا قدرت خرید آن است و پول به عنوان سندی که نماینده ارزش واقعی و قدرت خرید است مورد داد و ستد قرار میگیرد. بنابراین آنچه متعلّق حق است سندی است کهمنتقلکننده بهای حقیقی است. در این صورت، تغییراتی که در بازار پول به وجود میآید اگر بهنحوی باشد که فاصله آن با ارزش اولیه بسیار باشد به گونهای که پول را در نظر عرف از سندیت واعتبار بیندازد، در چنین وضعیتی، عرف عقلا ارزش حقیقی پول را ملاک قرار میدهد و آن را متعلّق حق میشمارد. در اینجاست که تغییر ارزش پول و نوسانات تورمی بازار موجب تغییر مصداق متعلّق حق شرعی میشود و به دنبال آن، حق شرعی نیز به مصداق جدید تعلّق پیدا میکند. تفاوتی که مثال اخیر با دو مثال دیگر دارد این است که حکم شرعی در اینجا، وضعی است و در دو مثال قبلی، تکلیفی است.
آنچه مورد بحث قرار گرفت، مربوط به نوع اول تغییر نظریه فقهی بود که از آن به تغییر واقعی حکم شرعی تعبیر شد و توضیح داده شد که این نوع تغییر، چهار صورت دارد و در نتیجه توضیحاتی که داده شد معلوم گشت که تحولات اجتماعی در همه صورتهای چهارگانه تغییر واقعی حکم شرعی نقش دارند. بنابراین، در نتیجه تحولات اجتماعی چهار گونه تغییر واقعی در حکم شرعی امکانپذیر است که مثالهایی برای هر یک از آنها، به ترتیب آورده میشود:
1- مثال تغییر حکم واقعی در اثر تغییر موضوع کلی
در نتیجه تحولات سیاسی - اجتماعی جامعه جهانی و جامعه مسلمین، اجتهاد مصطلح حوزهها در تصدی ولایت امر مسلمین در عصر حاضر کافی نیست. اجتهادی که برای تصدی امور مسلمین در عصر حاضر لازم است اجتهادی است که علاوه بر علوم رایج حوزوی، معلومات سیاسی - اجتماعی دیگری را نیز میطلبد.
2- مثال تغییر حکم واقعی در اثر تغییر مصداق موضوع
تغییر جنسیت مرد و زن و امکان علمی آن در نتیجه پیشرفتهای علمی و امکان عملی آن درخارج از مواردی است که در اثر تحولات اجتماعی پدید میآید. در این حالت، جامعه چنین عملی را میپذیرد و مقبولیت عرفی پیدا میکند (این مثال گرچه فرضی است لکن فرض قریب به واقع است).
3- مثال تغییر حکم شرعی واقعی در اثر تغییر متعلق آن
در نتیجه تحولات اجتماعی، شطرنج و نیز موسیقی و آواز، که متعلق حکم شرعی حرمت
|132|
بودهاند، ماهیت دیگری پیدا کردهاند. شطرنج از حالت برد و باخت و قمار بیرون آمده، و موسیقی و آواز غیر لهوی پیدا شده است که با موسیقی و آواز لهوی اختلاف ماهوی دارد.
4- مثال تغییر حکم شرعی واقعی در اثر تغییر مصداق متعلق آن
از بارزترین این موارد، موضوع تورم است که در اثر آن، ارزش پولی که در ذمه، مستقر شده است تغییر میکند. نظر به اینکه پول به عنوان واسطه ارزش حقیقی مبادلهای در ذمه مستقر شده است، سقوط ارزش مبادلهای آن موجب استقرار پول جدیدی میشود که با ارزش مبادلهای پول اول برابر است و در نتیجه، حق بستانکار به پول جدید تعلق خواهد گرفت.
گونه دوم: تغییر اجتهادی یا تغییر حکم شرعی ظاهری
مقصود از تغییر اجتهادی حکم شرعی این است که در اثر تحولات اجتماعی، استنباط فقیه از حکم شرعی، و اجتهاد او در رابطه با کشف حکم الهی تغییر کند. از این نوع تغییر حکم شرعی میتوان به تغییر حکم شرعی ظاهری تعبیر کرد، زیرا در این نوع از تغییر، آنچه در معرض دگرگونی و تحول قرار گرفته است، ذات حکم شرعی واقعی نیست، بلکه اجتهاد و استنباطی است که فقیه در باره حکم شرعی داشته است؛ نظیر اینکه فقیه، در زمانی، از دلیل معینی حکمی را استنباط کند و سپس در نتیجه تحولات اجتماعی، فهم فقیه از دلیل یاد شده تغییر کند و در نتیجه، حکم دیگری را از همان دلیل، یا از دلیل معتبر دیگر در همان مورد استنباط کند.
تغییر اجتهادی حکم شرعی بر دو نوع اصلی است که یکی از این دو نوع، خود پنج قسم دارد و نوع دیگر، منحصر به یک قسم است که مجموعاً شش نوع میشوند. در ادامه، به اختصار، هر یک از آنها معرفی میشوند.
نوع اول، تغییر مفهومی است که این نوع خود بر پنج قسم است:
1- تغییر مفهومی ناشی از دگرگونی ظهور دلیل فقهی در نظر فقیه
این دگرگونی ظهور، احیاناً به سبب توجه به قرائن جدید لفظی یا حالی یا مقامی است یا به سبب کشف تبدیل ظهور لفظی است.
توضیح اینکه، گاهی اتفاق میافتد، فقیه در بررسی متن دلیل لفظی، از توجه به برخی قرائن غفلت میکند و پس از مدتی متوجه غفلت خود میشود؛ احیاناً این التفات به سبب تحولات
|133|
اجتماعی رخ میدهد. گاهی نیز فقیه از یک متن معنایی را میفهمد و گمان میکند که در زمان صدور این متن از معصوم، همین معنا از این متن فهمیده میشده است، در حالی که پس از مدتی و احیاناً به سبب برخی تحولات اجتماعی متوجه میشود معنای این لفظ، در زمان صدور آن، چیز دیگری بوده است و به اصطلاح متوجه میشود که معنای فعلی این لفظ، معنای منقول آن است نه معنای حقیقی نخستین آن، که در زمان صدور این لفظ از معصوم، از آن فهمیده میشده است.
2- تغییر مفهومی ناشی از کشف موردی بودن یک حکم شرعی، و عمومی نبودن آن
در این حالت، پس از گذشت مدتی، معلوم میشود که متن دلیل در مقام بیان، قضیه خارجیه است نه قضیه حقیقیه. به عنوان مثال، به مورد زیر توجه فرمایید. فرض بفرمایید روایتی از معصوم میرسد که در آن روایت، کراهت معامله یا کراهت ازدواج با یک قوم مطرح شده است، که این قوم در زمان صدور روایت از لحاظ فرهنگی در شرایط بسیار نامساعدی بودهاند، یا در حال جنگ و نزاع با مسلمین بودهاند لکن در نتیجه تحولات اجتماعی، وضعیت فرهنگی آن قومکاملاً دگرگون شده و به تدریج نظیر سایر اقوام مسلمان، مدافع اسلام و حامی ارزشهای اسلامیشدهاند. پس از توجه به این تحول اجتماعی، فقیه به این نتیجه میرسد که روایتی که در آن ازمعامله و ازدواج با این قوم مد نظر، نهی شده است، قضیه خارجیّه بوده است و در مقام بیان قضیهحقیقیه نبوده است؛ یعنی وضعیت آن زمان آن قوم را در نظر گرفته و مخصوص به همان وضعیت بوده است.
3- تغییر مفهومی ناشی از کشف حکومتی بودن حکم و اصلی نبودن آن
مثلاً روایتی وارد شده است مبنی بر اینکه "هر کس زمین مواتی را احیا کند مالک آن زمین خواهد شد."
[4] در نتیجه تغییر شرایط اجتماعی، فقیه به این نتیجه میرسد که این روایت یک حکم اصلی را بیان نمیکند، بلکه یک حکم حکومتی است؛ به این معنی که معصوم در این عبارت به عنوان حاکم، مصلحت آن روز جامعه اسلامی را چنین تشخیص داده است که برای تشویق در امرکشاورزی، به کسی که زمینی را احیا کند، حقّ تملّک زمین داده شود. بنابراین، در شرایط اجتماعی دیگری که امکانات عظیم احیای زمینهای گسترده کشاورزی در اختیار شرکتهای بزرگ قرار دارد، اگر چنین اجازهای داده شود، منجر به پیدایش تفاوت طبقاتی غیر قابل تعدیل و سپس اختلال گسترده عدالت اجتماعی میشود. در این حالت، حاکم اسلامی مصلحت را به خلاف آن تشخیص میدهد و به احیاکنندگان، اجازه تملک زمین نمیدهد، و تنها با اجاره زمین
|134|
به مدت معینی، طبق مصلحت روز جامعه، موافقت میکند.
4ـ تغییر مفهومی ناشی از کشف مرتبهدار بودن معنای دلیل و دستیابی فقیه به مراتب جدیدی از معنای لفظ
مثال چنین تغییری آن است که فقیه در نتیجه تجارب اجتماعی به این نکته برسد که عدالتی که در امام جماعت لازم است، برای فقیهی که ولایت امر را بر عهده میگیرد کافی نیست و فقیه ولیّ امر، به مراتب بسیار بالاتری از عدالت نیاز دارد. امام خمینی در همین زمینه میفرماید:
"فقیه مستبد نمیشود، فقیهی که این اوصاف را دارد عادل است؛ عدالتی غیر از عدالت اجتماعی مصطلح، عدالتی که یک کلمه دروغ، او را از عدالت میاندازد، یک نگاه به نامحرم او را از عدالت میاندازد، یک همچو آدمی نمیتواند خلاف بکند، خلاف نمیکند."
[5]
5- تغییر مفهومی ناشی از توجه به لوازم عقلی یا عادی معنی
ممکن است در نتیجه تحولات زمانی و تغییر شرایط اجتماعی، برخی از لوازم عقلی یا عادی که معنای آن غیر بیّن است، بر فقیه معلوم شود و در نتیجه، به معنای جدیدی از دلیل شرعی دست یابد.
به عنوان مثال، وجوب خمس در این زمینه شاهد خوبی است. فقیه از دلیل وجوب خمس چنین استنباط میکند که مالک خمس، شخص امام نیست تا پس از رحلتش نظیر سایر اموال شخصیاش بین ورثهاش تقسیم شود بلکه مالک آن، منصب امامت است، و به اصطلاح، شخصیت حقوقی امام است که از آن به دولت تعبیر میشود.
یکی از لوازم عقلی استمرار وجوب خمس در زمان غیبت معصوم این است که شخصیت حقوقی امام معصوم غیبتپذیر نیست و باید کسی وجود داشته باشد که از صلاحیتهای حکومتی معصوم برخوردار باشد تا نسبت به دریافت خمس و صرف آن در مصارف مورد نظر اقدام کند.
نوع دوم، تغییر مصداقی است
با گذشت زمان و پیچیدگی بیشتر روابط اجتماعی و پیدایش امکانات و نیازهای جدید، مصادیق جدیدی برای مفهوم واحد پدیدار میگردد، نظیر بهرهبرداری بیرویه و غیر اصولی از منابع طبیعی، عدم رعایت بهداشت محیط یا آلودهسازی محیط زیست که مصادیق جدید فساد
|135|
فیالارض است زیرا با مراجعه به متون دینی، به ویژه قرآن کریم مشخص میشود که فساد در زمین، به معنای هلاک حرث و نسل و اخلال در نظم عمومی است که موارد بالا، برخی از مصادیق روشن آن است.
گونه سوم: تغییر حکومتی (تغییر احکام حکومتی)
هر فقیهی سه مسؤولیت اصلی دارد:
- افتاء؛
- قضا؛
- رهبری.
در مسؤولیت نخست یعنی افتا، وظیفه فقیه استنباط احکام کلی شرعی است. در مسؤولیتدوم، وظیفه فقیه علاوه بر افتا، تشخیص مصداق حکم شرعی در مورد اختلاف طرفین دعوا است و در مسؤولیت سوم یعنی رهبری، وظیفه فقیه علاوه بر افتا و قضا چند چیز است که مهمترین آنها عبارتند از:
1- تقنین احکام الهی؛ یعنی فقیه وظیفه دارد که احکام الهی را به صورت قوانین اجرایی در آورد. این وظیفه را فقیه میتواند به جمعی که مورد اعتماد اویند و از میان مردم با ضوابط ویژهایبرگزیده میشوند واگذار کند، و خود به طور مستقیم و غیر مستقیم بر جریان تقنین نظارت کند.
2- تعیین و تشخیص مصالح عمومی و حمایت از آن؛
3- اداره مصالح عمومی و حمایت از آن؛
4- اجرای قانون و برقراری نظم.
دو وظیفه اول و دوم تقنینی است و دو وظیفه سوم و چهارم، اجرایی است.
وظیفه اول یعنی تقنین احکام الهی چهار حوزه اصلی دارد:
الف - کشف نظامهای قانونی احکام الهی، نظیر نظام اقتصادی و فرهنگی؛
ب - تعیین حکم نهایی در موارد تزاحم احکام شرعی با یکدیگر، بر مبنای ضوابط شرعی مقرر شده توسط عقل و شرع؛
پ - تشخیص موارد و عناوین ثانوی نظیر ضرر، عسر و حرج و تعیین حکم شرعی ثانوی بر مبنای آن؛
|136|
ت - تشخیص و تعیین موضوعات احکام اجتماعی.
وظیفه دوم، یعنی تعیین و تقنین مصالح عمومی، حوزههای فراوان دارد، نظیر:
- حوزه سیاسی، داخلی و خارجی؛
- حوزه مالی، تنظیم روابط اقتصادی، توزیع عادلانه ثروت و امثال آن؛
- حوزه فرهنگی؛
- حوزه آموزش و پرورش؛
- حوزه دفاع و امنیت ملی و امثال آن.
کلیه تصمیمات و مقرراتی که در چارچوب دو وظیفه تقنینی یاد شده در بالا به وسیله فقیه یا نهادهای زیر نظر او اتخاذ میشود، احکام حکومتیاند و با تغییر شرایط و مصالح بر حسب موارد مختلف، تغییر میپذیرد. احکام حکومتی ذاتاً احکام موقت و وابسته به شرایط زمانی و مکانی و مصالح اجتماعی است و لذا تأثیر تحولات اجتماعی در حوزه احکام حکومتی، بیش از حوزه احکام واقعی یا احکام ظاهری اجتهادی است.
تأثیر شرایط زمانی و تحولات اجتماعی در احکام حکومتی صادر شده توسط حضرت امام خمینی، فراوان است که از آن جمله میتوان به قانون کار، قانون موجر و مستأجر، قانون کشت موقت، قانون واگذاری اراضی کشت موقت و پذیرش قطعنامه شماره 598 سازمان ملل اشارهکرد.
پی نوشت ها:
[1] طبق اصطلاح اصولیان، هر حکم سه رکن اصلی دارد: 1- موضوع، 2- متعلّق، 3- حکم. مثلاً وجوب حج بر مستطیع که یک3- طبق اصطلاح حکم شرعی است سه رکن دارد: 1- موضوع که مستطیع است، 2- متعلّق که حج است، 3- حکم که وجوب است.
[2] پیام امام خمینی به مراجع و روحانیون، صحیفه نور،ج21، ص98.
[3] پاسخ امام به نامه آقای محمدعلی انصاری، صحیفه نور،ج12، ص47.
[4] من احیا ارضامیّة فهی له.
[5] مصاحبه امام خمینی با حامد الگار در تاریخ 1358/10/7، صحیفه نور، ج11، ص133.
2- حکم شرعی{1} و اقسام آن
3- اعتبار نظریه فقهی
4- ارزش نظریه فقهی در موارد اختلاف
5- منشأ اختلاف نظریات فقهی
تحولات اجتماعی و نظریات فقهی
گونه نخست: تغییر حکم واقعی
(1) تغییر حکم شرعی کلّی بر اثر تغییر موضوع کلّی آن
(2) تغییر حکم شرعی در اثر تغییر مصداق موضوع آن
(3) تغییر حکم شرعی کلی در اثر تغییر متعلّق آن
(4) تغییر حکم شرعی در اثر تغییر در مصداق متعلّق آن
1- مثال تغییر حکم واقعی در اثر تغییر موضوع کلی
2- مثال تغییر حکم واقعی در اثر تغییر مصداق موضوع
3- مثال تغییر حکم شرعی واقعی در اثر تغییر متعلق آن
4- مثال تغییر حکم شرعی واقعی در اثر تغییر مصداق متعلق آن
گونه دوم: تغییر اجتهادی یا تغییر حکم شرعی ظاهری
نوع اول، تغییر مفهومی است که این نوع خود بر پنج قسم است:
نوع دوم، تغییر مصداقی است
گونه سوم: تغییر حکومتی (تغییر احکام حکومتی)
به عنوان مقدمه لازم است به تبیین بعضی واژهها و برخی اصول معرفتشناختی نظریات فقهی اشاره شود.
1- نظریه فقهی
نظریه فقهی، قضیهای است که بیانکننده حکم شرعی است و به وسیله دلیل، از منابع اصلی فقه استنباط میشود. بنابراین، نظریه فقهی نتیجه استنباط است و فرق آن با حکم صادر شده از معصوم، همین است. استنباط یعنی استخراج حکم فقهی از منابع آن به وسیله دلیل. بنابراین، هر نظریه فقهی نیازمند دلیل است، دلیلی که استناد آن نظریه را به منابع اصلی دین گواهی کند. منابع اصلی دین نیز چهار موردند: کتاب و سنت و اجماع و عقل، که اجماع و عقل نیز به کتاب و سنت باز میگردند، یعنی کاشف از حکم کتاب و سنتاند که در نتیجه، منابع اصلی دین در کتاب و سنت خلاصه میشود.
[*] این بحث توسط نویسنده محترم تحت همین عنوان در کنفرانس "امام خمینی" که در تاریخ 17 خرداد 1377 در دانشگاه لندن برپا گردید، ایراد شده است. نظر به اینکه موضوع رابطه حکومت اسلامی با تغییرات زمانی و مکانی یکی از مهمترین مباحث نظری حکومت اسلامی است، مناسب دیدیم مقاله فوق را که در همین باره نگاشته شده است و توسط نویسنده محترم به نگارش آمده در اختیار علاقهمندان قرار دهیم.
|126|
2- حکم شرعی
[1] و اقسام آن
حکم شرعی حکمی است که خدا در مورد افعال آدمی یا اشیای مربوط به وی صادر کرده و بهوسیله نبی اکرم (ص) بیان شده است. بیان حکم شرعی، به دلیل تفاوت شرایط دریافتکنندگان که خود تحت تأثیر عوامل برونی نظیر عوامل زمانی و مکانی یا عوامل درونی نظیر استعداد و معلومات لازم برای دریافت مطلب بیان شده قرار دارند به دو نوع اصلی تقسیم میشوند: بیان قطعی و بیان غیر قطعی.
در موارد بیان قطعی، حکم شرعی به دست آمده، حکم شرعی واقعی است و دلیل آن، بیان قطعی صادر از معصوم است. لکن در موارد بیان غیرقطعی، از آنجا که شرعی بودن حکم نیاز به دلیل دارد و معنای قطعی نبودن بیان، فقدان دلیل قطعی است، شرعی بودن حکم، نیاز به دلیل قطعی دیگری پیدا میکند. این حالت، یعنی حالت ناتوانی از بیان قطعی، مورد توجه شریعت بوده و از سوی خدای متعال دلیلها و اصول خاصی برای تعیین حکم شرعی در موارد فقدان بیان قطعی در نظر گرفته شده است.
بیان قطعی حکم، دلیل درجه اول محسوب میشود و حکمی که به وسیله آن به دست میآید حکم واقعی یا اوّلی است و دلیل یا اصلی که در موارد فقدان بیان قطعی از سوی شریعت تعیین شده است، دلیل درجه دو یا دلیل ثانوی، و حکمی که به وسیله آن مشخص میگردد، حکم شرعی ظاهری یا ثانوی به شمار میآید.
بنابراین، در صورت عدم دسترسی فقیه به بیان قطعی در باره حکم شرعی واقعی، با استفاده از دلایل ثانوی، به حکم شرعی ظاهری دست خواهد یافت. بنابراین، حکم شرعی خداوند بر دو قسم است:
1- حکم واقعی که راه دستیابی به آن، بیان قطعی است؛
2- حکم ظاهری که راه دستیابی به آن، ادله و اصولی است که از سوی خداوند برای تعیین حکم شرعی در موارد فقدان بیان قطعی مقرر گردیده است.
3- اعتبار نظریه فقهی
نظریه فقهی در صورتی که دارای شرایط علمی نظریه فقهی باشد از ارزش معرفتی کامل
|127|
برخوردار خواهد بود. شرایطی که با فراهم آمدن آنها در یک نظریه میتوان آن را از نظر علمی نظریه فقهی به شمار آورد عبارتند از:
1- استناد به منابع حکم شرعی یعنی کتاب و سنت؛
2- انطباق با موازین منطق عمومی و به کارگیری روش استدلال منطقی و عقلی در اثبات مدعی؛
3- به کارگیری روش استنباط اصولی.
مقصود از روش استنباط اصولی، قواعد و ضوابطی است که از نظر عقلی یا شرعی برای دستیابی به حکم شرعی مقرر شده است و علم اصول به تبیین آنها میپردازد.
با فراهم آمدن سه شرط فوق در یک نظریه، میتوان آن را به عنوان یک نظریه فقهی شناخت؛ در این صورت، نظریه از ارزش معرفتی کامل برخوردار خواهد بود. مقصود از ارزش معرفتی کامل، تطابق صد در صد معرفت ذهنی با واقعیت عینی است. واقعیت عینی نظریه فقهی حکم شرعی است، اعم از اینکه ظاهری باشد یا واقعی. در این حالت، روشن است که نظریه فقهی واجد شرایط فوق، دستکم با حکم شرعی ظاهری مطابقت صد در صد دارد، زیرا حکم ظاهری همان است که فقیه با رعایت شرایط مذکور بدان دست مییابد.
4- ارزش نظریه فقهی در موارد اختلاف
اختلاف نظریات فقهی فقها یا اختلاف نظریه فقهی یک فقیه در دو شرایط متفاوت، از ارزش فقهی نظریه نمیکاهد، مشروط بر اینکه شرایط مذکور در نظریه فقهی، در آن فراهم باشد.
5- منشأ اختلاف نظریات فقهی
در احکام فقهی ضروری، اختلاف راه ندارد و اختلاف آرای فقهی، به حوزه احکام غیر ضروری اختصاص دارد. احکام غیر ضروری باید از منابع فقه، به وسیله دلیل استنباط شوند. بنابراین اختلاف میان فقها در نظریات فقهی، ناشی از اختلاف در مرحله استنباط و استدلال بر حکم شرعی است. اختلاف در مرحله استدلال و استنباط فقهی، از چند عامل نشأت میگیرد:
1- وجود یا عدم وجود دلیل؛
2- حجیّت یا عدم حجیّت دلیل (اعتبار یا عدم اعتبار دلیل)؛
|128|
3- دلالت دلیل یا عدم آن؛
4- وجود دلیل معارض یا عدم آن.
تحولات اجتماعی و نظریات فقهی
پس از این مقدمه، نقش تحولات اجتماعی در نظریات فقهی، مورد بحث قرار خواهد گرفت.
با توجه به اینکه یکی از مسلّمات شرعی دین اسلام که از ضروریات به شمار میرود، این است که "حلال محمد حلال الی یوم القیامة و حرامه حرام الی یوم القیامة" بر همین اساس، پس از رحلت رسول خدا (ص)، نسخ در احکام شرعی ممکن نیست. تغییراتی که در این بحث مورد توجه است، تغییراتی است که به استناد احکام شریعت اسلامی و دستور پیامبر اکرم (ص) در متن احکام شرعی منظور شده است. بنابراین، این تغییرات از نوع تفاوت حکم شرعی است نه از نوع نسخ حکم شرعی. مثلاً همان گونه که میان حکم مستطیع که وجوب حج است با غیر مستطیع کهعدم وجوب حج است، در زمان واحد تفاوت وجود دارد، تفاوتهای گوناگون دیگری در احکام شرع بر حسب زمان و مکان و دیگر شرایط، در نظر گرفته شده است که در این مقاله، مورد بحث قرار خواهند گرفت.
تغییر نظریه فقهی در نتیجه تحول اجتماعی، به سه گونه اصلی امکانپذیر است:
گونه نخست: تغییر حکم واقعی
مقصود از تغییر حکم واقعی، تغییری است که در متن حکم واقعی الهی منظور شده است واجتهاد یا حکم فقیه، دخالتی در ایجاد آن ندارد؛ تنها نقشی که اجتهاد فقیه در این نوع از تغییرمیتواند داشته باشد کشف و استنباط این تغییر از طریق دلیل شرعی یا اعتبار عقلی است. این قسم از تغییر حکم شرعی خود چند گونه است که در برخی از آنها، علوم طبیعی نیز میتوانند به عنوان کاشف از تغییر حکم شرعی مورد استفاده قرار گیرند. تغییر واقعی در احکام شرعی به چهار صورت ممکن است:
(1) تغییر حکم شرعی کلّی بر اثر تغییر موضوع کلّی آن
امام خمینی در این مورد میفرماید:
"زمان و مکان، دو عنصر تعیینکننده در اجتهادند. مسألهای که در قدیم دارای
|129|
حکمی بوده است به ظاهر، همان مسأله در روابط حاکم بر سیاست و اجتماع و اقتصاد یک نظام، ممکن است حکم جدیدی پیدا کند؛ بدان معنی که با شناخت دقیق روابط اقتصادی و اجتماعی و سیاسی همان موضوع اول که از نظر ظاهر با قدیم فرقی نکرده است، واقعاً موضوع جدیدی شده است که قهراً حکم جدیدی میطلبد."
[2]
بر همین اساس، اجتهادی که سابقاً برای ثبوت ولایت برای فقیه کافی بوده است، امروز برای تصدی ولایت امور مسلمین کافی نیست؛ اجتهادی میتواند در شرایط کنونی حکم ولایت را برای فقیه ثابت کند که فقیه را بر استنباط مسایل فقهی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی در شرایط کنونی، و نیز تشخیص مصالح اجتماعی جامعه مسلمین در حال حاضر توانا کند.
امام خمینی در جایی دیگر در همین مورد میفرماید:
"در حکومت اسلامی همیشه باید باب اجتهاد باز باشد و طبیعت انقلاب و نظامهمواره اقتضاء میکند که نظرهای اجتهادی فقهی در زمینههای مختلف، و لو مخالف با یکدیگر آزادانه عرضه شود و کسی توان و حق جلوگیری از آن ندارد ولی مهم، شناخت درست حکومت و جامعه است که بر اساس آن، نظام اسلامی بتواند به نفع مسلمانان برنامهریزی کند که وحدت رویه و عمل ضروری است. همین جاست که اجتهاد مصطلح در حوزهها کافی نمیباشد بلکه یک فرد اگر اعلم در علوم معهودحوزهها هم باشد ولی نتواند مصلحت جامعه را تشخیص دهد و یا نتواند افراد صالح و مفید را از افراد ناصالح تشخیص دهد و به طور کلی در زمینه اجتماعی و سیاسی فاقد بینش صحیح و قدرت تصمیمگیری باشد این فرد، در مسایل اجتماعی و حکومتی مجتهد نیست و نمیتواند زمام جامعه را به دست گیرد."
[3]
(2) تغییر حکم شرعی در اثر تغییر مصداق موضوع آن
موارد این نوع از تغییر در حکم شرعی بسیار است. برای نمونه به چند مثال اشاره خواهد شد:
تفاوت حکم شرعی نماز فردی که مقیم بوده است و سپس به بیش از حدّ مسافت شرعی مسافرت میکند، و نیز تفاوت حکم شرعی روزه ماه رمضان کسی که تندرست بوده است سپس بیمار میشود، و تفاوت حکم شرعی وجوب زکات بر کسی که ثروتمند بوده و سپس فقیر میشوداز جمله این مثالهایند. در این موارد، شخصی که قبلاً سالم بوده و مصداق وجوب روزه ماه رمضانبوده، بیمار شده و مصداق حکم عدم وجوب روزه شده است. یا فردی که مقیم بوده و مصداق
|130|
حکم وجوب نماز تمام بوده است، پس از مسافرت به بیش از حد مسافت شرعی، مصداق وجوب نماز شکسته میشود؛ همچنین شخصی که ثروتمند بوده و مصداق وجوب زکات بوده، مستمند میشود و مصداق عدم وجوب زکات میشود. در این موارد، بر اثر اینکه مصداق موضوع خارجی تغییر کرده، حکم جدیدی بر مصداق جدید بار شده است.
تغییر جنسیت مرد و زن در صورتی که از نظر علمی امکانپذیر باشد، نمونه دیگری از تغییر حکم شرعی در اثر تغییر مصداق موضوع آن است.
(3) تغییر حکم شرعی کلی در اثر تغییر متعلّق آن
در این حالت، نظیر حرمت شطرنج که پس از تغییر آن از وضعیت برد و باخت، به وضعیت ورزش فکری، حکم شرعی آن از حرمت به حلیّت تغییر میکند؛ همان گونه که در تغییر فتوای حضرت امام خمینی در باره حکم شطرنج ملاحظه میشود. نظیر همین نوع از تغییر، در تغییر فتوای حضرت امام در مورد موسیقی و آواز نیز مشاهده میشود، زیرا در شرایط قبل از برقراری حکومت اسلامی، زمینه برای پیدایش موسیقی و آوازهای غیر لهوی بسیار محدود بوده است لذا انواع رایج موسیقی و آواز به دلیل آنکه معمولاً در مقاصد لهوی به کار میرفتهاند و وضعیت لهوی داشتهاند، محکوم به حرمت بودهاند لیکن پس از برقراری حکومت اسلامی، و رواج استفاده از موسیقی و آواز در مقاصد غیر لهوی، حکم حرمت به دلیل تغییر در متعلّق کلّی حکم شرعی، منتفی شده است و حلیّت جایگزین آن میشود. البته انواعی ویژه از موسیقی و آواز کههماکنون نیز کاربردی جز مقاصد لهوی ندارند همچنان حکم حرمت قبلی در باره آنها جاری است.
(4) تغییر حکم شرعی در اثر تغییر در مصداق متعلّق آن
نمونه این تغییر، آب انگوری است که بجوشد که در این صورت، حکم نجاست و حرمت بر آن بار میشود ولی در صورتی که جوشیدن آن ادامه پیدا کند تا هنگامی که یک سوم آن باقی بماند، حکم نجاست و حرمت از بین میرود و طهارت و حلیّت جایگزین آن میشود.
نمونه دیگر تغییر حکم شرعی در اثر تغییر مصداق متعلّق آن، تغییر در نصاب مال زکوی است که در اثر تغییر نصاب، حکم زکات نیز تغییر میکند.
یکی از مواردی که میتواند نمونه دیگری برای این گونه تغییر باشد، تغییر ارزش پول در اثر تورّم است. آنچه از نظر عرفی متعلّق اعتبارات معاملی و مقصود در نقل و انتقالات اعتباری است،
|131|
بهای حقیقی پول یا قدرت خرید آن است و پول به عنوان سندی که نماینده ارزش واقعی و قدرت خرید است مورد داد و ستد قرار میگیرد. بنابراین آنچه متعلّق حق است سندی است کهمنتقلکننده بهای حقیقی است. در این صورت، تغییراتی که در بازار پول به وجود میآید اگر بهنحوی باشد که فاصله آن با ارزش اولیه بسیار باشد به گونهای که پول را در نظر عرف از سندیت واعتبار بیندازد، در چنین وضعیتی، عرف عقلا ارزش حقیقی پول را ملاک قرار میدهد و آن را متعلّق حق میشمارد. در اینجاست که تغییر ارزش پول و نوسانات تورمی بازار موجب تغییر مصداق متعلّق حق شرعی میشود و به دنبال آن، حق شرعی نیز به مصداق جدید تعلّق پیدا میکند. تفاوتی که مثال اخیر با دو مثال دیگر دارد این است که حکم شرعی در اینجا، وضعی است و در دو مثال قبلی، تکلیفی است.
آنچه مورد بحث قرار گرفت، مربوط به نوع اول تغییر نظریه فقهی بود که از آن به تغییر واقعی حکم شرعی تعبیر شد و توضیح داده شد که این نوع تغییر، چهار صورت دارد و در نتیجه توضیحاتی که داده شد معلوم گشت که تحولات اجتماعی در همه صورتهای چهارگانه تغییر واقعی حکم شرعی نقش دارند. بنابراین، در نتیجه تحولات اجتماعی چهار گونه تغییر واقعی در حکم شرعی امکانپذیر است که مثالهایی برای هر یک از آنها، به ترتیب آورده میشود:
1- مثال تغییر حکم واقعی در اثر تغییر موضوع کلی
در نتیجه تحولات سیاسی - اجتماعی جامعه جهانی و جامعه مسلمین، اجتهاد مصطلح حوزهها در تصدی ولایت امر مسلمین در عصر حاضر کافی نیست. اجتهادی که برای تصدی امور مسلمین در عصر حاضر لازم است اجتهادی است که علاوه بر علوم رایج حوزوی، معلومات سیاسی - اجتماعی دیگری را نیز میطلبد.
2- مثال تغییر حکم واقعی در اثر تغییر مصداق موضوع
تغییر جنسیت مرد و زن و امکان علمی آن در نتیجه پیشرفتهای علمی و امکان عملی آن درخارج از مواردی است که در اثر تحولات اجتماعی پدید میآید. در این حالت، جامعه چنین عملی را میپذیرد و مقبولیت عرفی پیدا میکند (این مثال گرچه فرضی است لکن فرض قریب به واقع است).
3- مثال تغییر حکم شرعی واقعی در اثر تغییر متعلق آن
در نتیجه تحولات اجتماعی، شطرنج و نیز موسیقی و آواز، که متعلق حکم شرعی حرمت
|132|
بودهاند، ماهیت دیگری پیدا کردهاند. شطرنج از حالت برد و باخت و قمار بیرون آمده، و موسیقی و آواز غیر لهوی پیدا شده است که با موسیقی و آواز لهوی اختلاف ماهوی دارد.
4- مثال تغییر حکم شرعی واقعی در اثر تغییر مصداق متعلق آن
از بارزترین این موارد، موضوع تورم است که در اثر آن، ارزش پولی که در ذمه، مستقر شده است تغییر میکند. نظر به اینکه پول به عنوان واسطه ارزش حقیقی مبادلهای در ذمه مستقر شده است، سقوط ارزش مبادلهای آن موجب استقرار پول جدیدی میشود که با ارزش مبادلهای پول اول برابر است و در نتیجه، حق بستانکار به پول جدید تعلق خواهد گرفت.
گونه دوم: تغییر اجتهادی یا تغییر حکم شرعی ظاهری
مقصود از تغییر اجتهادی حکم شرعی این است که در اثر تحولات اجتماعی، استنباط فقیه از حکم شرعی، و اجتهاد او در رابطه با کشف حکم الهی تغییر کند. از این نوع تغییر حکم شرعی میتوان به تغییر حکم شرعی ظاهری تعبیر کرد، زیرا در این نوع از تغییر، آنچه در معرض دگرگونی و تحول قرار گرفته است، ذات حکم شرعی واقعی نیست، بلکه اجتهاد و استنباطی است که فقیه در باره حکم شرعی داشته است؛ نظیر اینکه فقیه، در زمانی، از دلیل معینی حکمی را استنباط کند و سپس در نتیجه تحولات اجتماعی، فهم فقیه از دلیل یاد شده تغییر کند و در نتیجه، حکم دیگری را از همان دلیل، یا از دلیل معتبر دیگر در همان مورد استنباط کند.
تغییر اجتهادی حکم شرعی بر دو نوع اصلی است که یکی از این دو نوع، خود پنج قسم دارد و نوع دیگر، منحصر به یک قسم است که مجموعاً شش نوع میشوند. در ادامه، به اختصار، هر یک از آنها معرفی میشوند.
نوع اول، تغییر مفهومی است که این نوع خود بر پنج قسم است:
1- تغییر مفهومی ناشی از دگرگونی ظهور دلیل فقهی در نظر فقیه
این دگرگونی ظهور، احیاناً به سبب توجه به قرائن جدید لفظی یا حالی یا مقامی است یا به سبب کشف تبدیل ظهور لفظی است.
توضیح اینکه، گاهی اتفاق میافتد، فقیه در بررسی متن دلیل لفظی، از توجه به برخی قرائن غفلت میکند و پس از مدتی متوجه غفلت خود میشود؛ احیاناً این التفات به سبب تحولات
|133|
اجتماعی رخ میدهد. گاهی نیز فقیه از یک متن معنایی را میفهمد و گمان میکند که در زمان صدور این متن از معصوم، همین معنا از این متن فهمیده میشده است، در حالی که پس از مدتی و احیاناً به سبب برخی تحولات اجتماعی متوجه میشود معنای این لفظ، در زمان صدور آن، چیز دیگری بوده است و به اصطلاح متوجه میشود که معنای فعلی این لفظ، معنای منقول آن است نه معنای حقیقی نخستین آن، که در زمان صدور این لفظ از معصوم، از آن فهمیده میشده است.
2- تغییر مفهومی ناشی از کشف موردی بودن یک حکم شرعی، و عمومی نبودن آن
در این حالت، پس از گذشت مدتی، معلوم میشود که متن دلیل در مقام بیان، قضیه خارجیه است نه قضیه حقیقیه. به عنوان مثال، به مورد زیر توجه فرمایید. فرض بفرمایید روایتی از معصوم میرسد که در آن روایت، کراهت معامله یا کراهت ازدواج با یک قوم مطرح شده است، که این قوم در زمان صدور روایت از لحاظ فرهنگی در شرایط بسیار نامساعدی بودهاند، یا در حال جنگ و نزاع با مسلمین بودهاند لکن در نتیجه تحولات اجتماعی، وضعیت فرهنگی آن قومکاملاً دگرگون شده و به تدریج نظیر سایر اقوام مسلمان، مدافع اسلام و حامی ارزشهای اسلامیشدهاند. پس از توجه به این تحول اجتماعی، فقیه به این نتیجه میرسد که روایتی که در آن ازمعامله و ازدواج با این قوم مد نظر، نهی شده است، قضیه خارجیّه بوده است و در مقام بیان قضیهحقیقیه نبوده است؛ یعنی وضعیت آن زمان آن قوم را در نظر گرفته و مخصوص به همان وضعیت بوده است.
3- تغییر مفهومی ناشی از کشف حکومتی بودن حکم و اصلی نبودن آن
مثلاً روایتی وارد شده است مبنی بر اینکه "هر کس زمین مواتی را احیا کند مالک آن زمین خواهد شد."
[4] در نتیجه تغییر شرایط اجتماعی، فقیه به این نتیجه میرسد که این روایت یک حکم اصلی را بیان نمیکند، بلکه یک حکم حکومتی است؛ به این معنی که معصوم در این عبارت به عنوان حاکم، مصلحت آن روز جامعه اسلامی را چنین تشخیص داده است که برای تشویق در امرکشاورزی، به کسی که زمینی را احیا کند، حقّ تملّک زمین داده شود. بنابراین، در شرایط اجتماعی دیگری که امکانات عظیم احیای زمینهای گسترده کشاورزی در اختیار شرکتهای بزرگ قرار دارد، اگر چنین اجازهای داده شود، منجر به پیدایش تفاوت طبقاتی غیر قابل تعدیل و سپس اختلال گسترده عدالت اجتماعی میشود. در این حالت، حاکم اسلامی مصلحت را به خلاف آن تشخیص میدهد و به احیاکنندگان، اجازه تملک زمین نمیدهد، و تنها با اجاره زمین
|134|
به مدت معینی، طبق مصلحت روز جامعه، موافقت میکند.
4ـ تغییر مفهومی ناشی از کشف مرتبهدار بودن معنای دلیل و دستیابی فقیه به مراتب جدیدی از معنای لفظ
مثال چنین تغییری آن است که فقیه در نتیجه تجارب اجتماعی به این نکته برسد که عدالتی که در امام جماعت لازم است، برای فقیهی که ولایت امر را بر عهده میگیرد کافی نیست و فقیه ولیّ امر، به مراتب بسیار بالاتری از عدالت نیاز دارد. امام خمینی در همین زمینه میفرماید:
"فقیه مستبد نمیشود، فقیهی که این اوصاف را دارد عادل است؛ عدالتی غیر از عدالت اجتماعی مصطلح، عدالتی که یک کلمه دروغ، او را از عدالت میاندازد، یک نگاه به نامحرم او را از عدالت میاندازد، یک همچو آدمی نمیتواند خلاف بکند، خلاف نمیکند."
[5]
5- تغییر مفهومی ناشی از توجه به لوازم عقلی یا عادی معنی
ممکن است در نتیجه تحولات زمانی و تغییر شرایط اجتماعی، برخی از لوازم عقلی یا عادی که معنای آن غیر بیّن است، بر فقیه معلوم شود و در نتیجه، به معنای جدیدی از دلیل شرعی دست یابد.
به عنوان مثال، وجوب خمس در این زمینه شاهد خوبی است. فقیه از دلیل وجوب خمس چنین استنباط میکند که مالک خمس، شخص امام نیست تا پس از رحلتش نظیر سایر اموال شخصیاش بین ورثهاش تقسیم شود بلکه مالک آن، منصب امامت است، و به اصطلاح، شخصیت حقوقی امام است که از آن به دولت تعبیر میشود.
یکی از لوازم عقلی استمرار وجوب خمس در زمان غیبت معصوم این است که شخصیت حقوقی امام معصوم غیبتپذیر نیست و باید کسی وجود داشته باشد که از صلاحیتهای حکومتی معصوم برخوردار باشد تا نسبت به دریافت خمس و صرف آن در مصارف مورد نظر اقدام کند.
نوع دوم، تغییر مصداقی است
با گذشت زمان و پیچیدگی بیشتر روابط اجتماعی و پیدایش امکانات و نیازهای جدید، مصادیق جدیدی برای مفهوم واحد پدیدار میگردد، نظیر بهرهبرداری بیرویه و غیر اصولی از منابع طبیعی، عدم رعایت بهداشت محیط یا آلودهسازی محیط زیست که مصادیق جدید فساد
|135|
فیالارض است زیرا با مراجعه به متون دینی، به ویژه قرآن کریم مشخص میشود که فساد در زمین، به معنای هلاک حرث و نسل و اخلال در نظم عمومی است که موارد بالا، برخی از مصادیق روشن آن است.
گونه سوم: تغییر حکومتی (تغییر احکام حکومتی)
هر فقیهی سه مسؤولیت اصلی دارد:
- افتاء؛
- قضا؛
- رهبری.
در مسؤولیت نخست یعنی افتا، وظیفه فقیه استنباط احکام کلی شرعی است. در مسؤولیتدوم، وظیفه فقیه علاوه بر افتا، تشخیص مصداق حکم شرعی در مورد اختلاف طرفین دعوا است و در مسؤولیت سوم یعنی رهبری، وظیفه فقیه علاوه بر افتا و قضا چند چیز است که مهمترین آنها عبارتند از:
1- تقنین احکام الهی؛ یعنی فقیه وظیفه دارد که احکام الهی را به صورت قوانین اجرایی در آورد. این وظیفه را فقیه میتواند به جمعی که مورد اعتماد اویند و از میان مردم با ضوابط ویژهایبرگزیده میشوند واگذار کند، و خود به طور مستقیم و غیر مستقیم بر جریان تقنین نظارت کند.
2- تعیین و تشخیص مصالح عمومی و حمایت از آن؛
3- اداره مصالح عمومی و حمایت از آن؛
4- اجرای قانون و برقراری نظم.
دو وظیفه اول و دوم تقنینی است و دو وظیفه سوم و چهارم، اجرایی است.
وظیفه اول یعنی تقنین احکام الهی چهار حوزه اصلی دارد:
الف - کشف نظامهای قانونی احکام الهی، نظیر نظام اقتصادی و فرهنگی؛
ب - تعیین حکم نهایی در موارد تزاحم احکام شرعی با یکدیگر، بر مبنای ضوابط شرعی مقرر شده توسط عقل و شرع؛
پ - تشخیص موارد و عناوین ثانوی نظیر ضرر، عسر و حرج و تعیین حکم شرعی ثانوی بر مبنای آن؛
|136|
ت - تشخیص و تعیین موضوعات احکام اجتماعی.
وظیفه دوم، یعنی تعیین و تقنین مصالح عمومی، حوزههای فراوان دارد، نظیر:
- حوزه سیاسی، داخلی و خارجی؛
- حوزه مالی، تنظیم روابط اقتصادی، توزیع عادلانه ثروت و امثال آن؛
- حوزه فرهنگی؛
- حوزه آموزش و پرورش؛
- حوزه دفاع و امنیت ملی و امثال آن.
کلیه تصمیمات و مقرراتی که در چارچوب دو وظیفه تقنینی یاد شده در بالا به وسیله فقیه یا نهادهای زیر نظر او اتخاذ میشود، احکام حکومتیاند و با تغییر شرایط و مصالح بر حسب موارد مختلف، تغییر میپذیرد. احکام حکومتی ذاتاً احکام موقت و وابسته به شرایط زمانی و مکانی و مصالح اجتماعی است و لذا تأثیر تحولات اجتماعی در حوزه احکام حکومتی، بیش از حوزه احکام واقعی یا احکام ظاهری اجتهادی است.
تأثیر شرایط زمانی و تحولات اجتماعی در احکام حکومتی صادر شده توسط حضرت امام خمینی، فراوان است که از آن جمله میتوان به قانون کار، قانون موجر و مستأجر، قانون کشت موقت، قانون واگذاری اراضی کشت موقت و پذیرش قطعنامه شماره 598 سازمان ملل اشارهکرد.
پی نوشت ها:
[1] طبق اصطلاح اصولیان، هر حکم سه رکن اصلی دارد: 1- موضوع، 2- متعلّق، 3- حکم. مثلاً وجوب حج بر مستطیع که یک3- طبق اصطلاح حکم شرعی است سه رکن دارد: 1- موضوع که مستطیع است، 2- متعلّق که حج است، 3- حکم که وجوب است.
[2] پیام امام خمینی به مراجع و روحانیون، صحیفه نور،ج21، ص98.
[3] پاسخ امام به نامه آقای محمدعلی انصاری، صحیفه نور،ج12، ص47.
[4] من احیا ارضامیّة فهی له.
[5] مصاحبه امام خمینی با حامد الگار در تاریخ 1358/10/7، صحیفه نور، ج11، ص133.