افقهاى جهان شمولى در نگاه شهید صدر (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزههای تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
جهان شمولى، شاخصى حقیقى و اصیل از نشانههاى رسالت اسلامى است که مانند ایدئولوژىهاى دیگر از کلیتى غیرقابل تجزیه برخوردار است; که همه شاخصها و ویژگىهایش پذیرفته مىشود یا به طور کلى مردود به حساب مىآید . همچنان که دسترسى به نتایج و دست آوردهایش به فراهم بودن تمامى اسباب و علل و به عدم بازدارندههاى مؤثر بستگى دارد .
در دنیاى واقعى انسانى نیز تا زمانى که پیام و رسالت اسلامى به تمامى در آن نمودار نباشد و فراگیرى رسالتبه طور کامل شکل نگیرد، اساسا نمىتوان آن دنیا را به اسلامى بودن توصیف نمود .
گفتگو از جهان شمولى اسلام، بحثى است گسترده و داراى جنبههایى که مىتوان از زوایاى مختلفى به آن پرداخت:
65473 . گاه از زاویه اهمیت فراگیرى و جهانى بودن رسالت اسلامى و میزان نیاز انسان به آن براى بحران زدایى در زمینههاى اجتماعى، سیاسى و در عرصههاى بینالمللى، مىتوان این بحث را کاوش کرد .
براى پى بردن به اهمیت این مقوله کافى استبه حقیقتى مهم و باورى مشترک در اندیشه دینى و عرفى (بشرى) اشاره کنیم و آن اصل این است که جامعه بشرى در طلیعه تاریخ به گونه اشتراکى و همزیستى آغاز شده بود . قوانین فطرى و سادگى زیستبشرى این جوامع را به هم پیوند مىداد و به یکپارچگى مىرساند که سرانجام اشتراکى زیستن و همگانى بودن، در ساختار سیاسى و اجتماعى و در زیربنا و بافت اعتقادى این جوامع وارد مىشود .
شایان ذکر است دین اسلام بر این اصل تاکید ورزیده و ایمان دارد که بشر در آغاز زیستن و پیدایش به صورت امت واحده (جامعه یکپارچه) بود که بر اساس فطرت و غریزه بشرى اداره مىشد . چنان که خداوند در قرآن به این حقیقت اشاره کرده است:
«مردم (در آغاز) یک دسته بودند; (و تضادى میان آنها وجود نداشت . به تدریج جوامع و طبقات پدید آمد و اختلافها و تضادهایى میان آنها پیدا شد; در این حال) خداوند پیامبران را برانگیخت; تا مردم را بشارت و بیم دهند و کتاب آسمانى، که به سوى حق دعوت مىکرد، با آنها نازل نمود; تا میان مردم، در آنچه اختلاف داشتند، داورى کند ...» . (1)
آیه فوق به صراحتبیان مىکند که بشر، در آغاز امت واحد بوده، به صورت جوامعى یکپارچه و در هم تنیده زندگى مىکرده است و پس از آن، اختلافها و چند دستگىها بین امتبروز کرد که در این زمان امدادهاى آسمانى ظهور مىکند تا نقش مستقیم و بىواسطه خود را در باز گرداندن بشریتبه دوران پیشین خود که همزیستى در سایه یکپارچگى و انسجام باشد، ایفا کند:
«... پس از آن خداوند پیامبرانى را برانگیخت ... و با آنان کتاب آسمانى، که به سوى حق دعوت مىکرد، فرو فرستاد; تا میان مردم در آنچه اختلاف داشتند داورى کند ...» .
این نقش همچنان در سیر پیام آورى 124 هزار پیامبر ادامه یافت که در آن پنج رسالت اساسى و مهم بود که رسالت پیام آوران اولوالعزم، است . آخرین آن رسالت و شریعتحضرت محمد (ص) مىباشد که پایان دهنده رسالتها است و خداوند با این رسالت، سرنوشتبشریت را نقطه پایان بخشیده است، به گونهاى که در انتهاى تاریخ بشریت، ناگزیر روزى براى این شریعت و دین، رقم خواهد خورد که بر دیگر ادیان چیره شده و برترى بىچون و چرا و پیروزى قاطعانه و نیز فرمانروایى یکپارچهاش بر جهان از گذر دولتى جهانى و حکومتى فراگیر که دولت و حکومت امام مهدى (ع) باشد، تحقق خواهد یافت . این دولت، تحقق بخش هدف اصلى و اساسى بعثت پیامبران است، چنان که به زبان قرآن در آیه پیشین آمده است:
«تا [کتاب آسمانى] میان مردم در آنچه اختلاف داشتند، داورى کند ...» .
نقش و تاثیر انبیا و کتابهاى آسمانى در اختلاف زدایى از جوامع بشرى و فرونشانى درگیرىهاى بین آنان به گونهاى فراگیر و تکامل یافته، در پایان تاریخ آشکار خواهد شد، چرا که در همان زمان، یکپارچگى و همگرایى جوامع انسانى [در روند تکاملىاش] به کمال خود خواهد رسید .
قابل توجه آنکه متفکران و اندیشوران غربى با بخش نخست این نظریه همراه شدهاند، چرا که در باور آنان جامعه اولیه بشر، ابتدایى و اشتراکى بوده است . بر مبناى همین نظریه، کارل مارکس معتقد بود: زندگى اشتراکى و ابتدایى، مرحله و کمون نخست در دیدگاه ماتریالیسم تاریخى است و آخرین مرحله [کمون چهارم] که جوامع، بازگشتبه زندگى اشتراکى خواهند داشت، از ضروریات روند تاریخى است . (2)
مفهوم این سخن آن است که مارکسیسم بخش دوم را که بخش آیندهنگر در جهان بینى قرآن است، پذیرفته و با آن همنوا شده است، چنان که پیش از آن در باور مسیحیت این نکته پذیرفته شده بود که تاریخ با ظهور ملکوت خداوند در زمین و به ستحضرت مسیح (ع) که نجات بخش بشر است، به فرجام مىرسد .
از سویى دیگر بسیارى از نخبگان عرصه اندیشه و سیاست [یعنى گروههاى مرجع فکرى و سیاسى] دوران معاصر نیز نداى مبارزه با نژادپرستى و بازگشتبه همزیستى بشر و [ارج نهادن به] ارزشها و هنجارهاى جهانى به جاى ارزشهاى قومى را، سر داده و مىدهند .
با توجه به همگرایى و توافق باورهاى دینى و آرا و نظریههاى بشرى در زمینه همگرایى انسانها در جوامع اولیه و پایانى تاریخ، دلیلى قطعى و خدشهناپذیر بر اصالت جهان شمولى و فراگیرى اسلام داریم، که عمق تاثیرش در زندگى بشر و میزان اهمیتش و خطرساز بودن انحراف از آن را به ما نشان مىدهد .
65474 . گاه از زاویه تکالیف و الزاماتى که جهانى شدن اسلام بر دوش مسلمانان مىنهد، مىتوان بحث را پى گرفت که: نخستین وظیفه مسلمانان، گسترش اسلام در سراسر جهان و فراخوانى به آن در لایههاى جوامع غیرمسلمان است، تا ویژگى شاهد و گواه بودن که اسلام بر عهده مسلمانان مىگذارد، (3) به منصه ظهور برسد .
65475 . سرانجام مىتوان از زاویه شایستگى و صلاحیتبه این موضوع نگریست . اسلام شایستگى جهانى شدن و تعالى بخشى شان و منزلتبشرى را به طور مستمر و بىوقفه دارد . نیز مسلمانان از این لیاقتبرخوردارند که رهبریت جوامع انسانى را داشته باشند .
شکى نیست که رسالت و وظیفه خطیرى از این دست نیازمند تلاش مضاعف، گوناگون و با میزان بالایى از آگاهى و درک وظایف و مسؤولیتها همراه است . بدین منظور گونههایى از تلاش و فعالیتها وجود دارد که مىتواند تمامى نیازمندىها را در برداشته باشد و به هر یک از احتیاجات در یک زمان پاسخ دهد، مثل مطرح کردن چهرههاى برجسته و شخصیتهاى نمادین مسلمانان، نیز رهبران ممتاز و نخبگان طراز اول فکرى و سیاسى، به عنوان رهبران و فرزانگانى که داراى جایگاه جهان شمول هستند .
چنانچه نویسندگان و هنرمندان مسلمان در آثار فکرى و هنرى خود این توفیق را به دست آورند که شخصیت پیامبر گرامى (ص) را به عنوان یک چهره ممتاز انسانى و شخصیتى برجسته و بىبدیل جهانى به شیوهاى متفکرانه، مستدل و قابل اعتماد نشان دهند و با روش منصفانه و تطبیقى - مقایسهاى با شخصیتهاى دیگر که برخى ادعاى رقابتبا پیامبر در این زمینهها را دارند، به جهان عرضه کنند، نیز تمامى این فعالیتها را با پوشش رسانهاى و تبلیغى در خور، همراه کنند، بىشک براى جهان و جهانیان آشکار مىگشت که پیامبر گرامى، والاترین چهره برجسته و نمادین انسانى در ساحت اصلاح گرایى و دگرگون سازى اجتماعى بوده و هست .
همچنین در مورد امیرمؤمنان على (ع) که او نیز شخصیت نمادین عالم انسانیت در عرصه عدالت اجتماعى است، نیز امام حسین (ع) که والاترین چهره انقلابى در تاریخ بشریت است ... و سرانجام به حضرت امام مهدى (ع) مىرسیم که متون اسلامى تاکید مىورزند وى چکیده ارزشهاى انسانى، شاخصترین شخصیت در عدالتخواهى، دگرگون سازى و اصلاحگرى خواهد بود .
این رویکرد مىتواند ادامه یابد و برخى چهرههاى برجسته مسلمانان را به عنوان گروههاى مرجع برگزیند، به گونهاى که بر شایستگى مسلمانان براى تداوم بخشى به نقش شاهد و دلیل و راهنماى بشر، (4) تاکید ورزد . به ویژه مىتوان به زنجیرهاى از نخبگان و فرزانگان معاصر اشاره کرد .
بىتردید شهید صدر; در این سلسله، پیشگام و طلایهدار شمرده مىشود . وى نماد درخشانى است که اگر به پرتوهایش اجازه داده مىشد همچنان نور افشانى کند و مجال و فرصت مىیافت، بىشک مىتوانستبه دلهاى آزادىخواهان جهان و اندیشوران و مستضعفان در هر جا که باشند، رسوخ کرده و جاى گزیند . اما عدم اهتمام لازم و کوتاهى، این پرتو نورانى را از رسیدن به هدف نهایى خود باز داشت [و زمینه تاثیرگذارى هر چه بیشتر آن را کم رنگ بلکه نابود ساخت] .
برداشت ما از افق جهانى چیست؟
جهان شمولى اصطلاحى است که به سه مفهوم به کار مىرود:
65474 - فراگیرى و انتشار آوازه و شهرت;
65475 - اهتمام ورزیدن به مسائل بشریت و آنچه در ارتباط با مسائل عام و سرنوشتساز است;
65476 - احترام نهادن به نقش عناصر اصیل و بنیادى انسانى در فعالیتهاى فرد، اجتماع و تاریخ و عدم ترجیح عناصر بومى مثل رنگ، نژاد و قومیت .
نگرش اعتقادى مبتنى بر این محور و دیدگاه ایدئولوژى گرایانه برگرفته از آن، نگرش و دیدگاه جهان شمولى (5) نامیده مىشود . از آن سو، نگرش دیگر که مبتنى بر ترجیح نقش عناصر قومى، وطنى و نژادى باشد، دیدگاه و نگرش متعصبانه خوانده مىشود .
واضح است که مقصود و هدف ما در این پژوهش کاربرد و گزینه سوم مىباشد . که در همین راستا تلاش مىکنیم راهکارها، آرا و دیدگاهها و آثار تحقیقى شهید صدر درباره معناى سوم را مطالعه و بررسى کنیم، گرچه [شخصیت و مکتب] وى [و دیدگاههایش] با هر سه معنا سازگارى دارد، چرا که او شخصیتى متفکر و جهانى است; هم از این نظر که شایستگى دارا بودن جایگاهى بلند آوازه را داشت [معناى اول] و هم به خاطر اهتمام به مسائل بشریت و حل بحرانها و مشکلات اجتماعى و فکرى [معناى دوم] اندیشورى جهانى شمرده مىشود و هم به دلیل اینکه راهکارها و پروژههایى که در زمینه حرکت فرد، اجتماع و تاریخ ارائه داده، مبتنى بر عناصر اصیل و بنیادى انسانى و به دور از عناصر بومى مىباشد [معناى سوم] .
از آن جا که معناى سوم از یک سو دربردارنده مسائل بحثبرانگیز و داراى اهمیتسزا و برخوردار از مشکلات است و از سوى دیگر احتمال لغزیدن و کشیده شدن به راههاى انحرافى و پر خطر منتفى نیست، بسیار طبیعى است کسانى که به این مسائل اهمیت داده و دغدغه این خطرها را دارند، به شهید صدر با این ویژگىاش که متفکرى فرهیخته و اندیشور اصیل اسلامى در دوره معاصر است، روى آورده و تلاش کنند راه حل مشکلات و درمان بحرانها را در مکتب پیشگام و روزآمد وى بجویند و از آرا و نظریاتش الهام بگیرند .
ابعاد فراگیرى و جهان شمولى در مکتب شهید صدر
هنگامى که پژوهشگر نظریه و اندیشه جهان شمولى و راهکارهاى شهید صدر در این زمینه را در مکتب نظریش و در آثار و تالیفاتى که از خود به جاى گذاشته، تحقیق و کاوش مىکند، با انبوهى از آرا، اندیشهها، شواهد و شاخصهها رو به رو مىشود که گاه به طور مفصل و گاه به اختصار بیان شده و آنها را مىتوان در ابعاد چهارگانه ذیل تقسیم کرد:
1 . ابعاد جهانى در عرصه اعتقادى،
2 . ابعاد جهانى در زمینه تاریخى،
3 . جنبههاى جهانى در عرصه سیاسى،
4 . ابعاد جهانى در زندگى (منش) شخصى شهید صدر .
نخست: ابعاد جهانى در عرصه اعتقادى
مفهوم جهان شمولى در اسلام، شعارى احساسى و گذرا نیستبلکه حقیقتا مفهومى اخلاقى و حیاتى است که ریشه و اساس آن از ژرفاى اعتقادات توحیدى مبتنى بر ایمان به خداى سبحان و بلند مرتبه برخاسته است; خدایى که کمال مطلق و والاترین وجود در هستى و حیات انسان است، که اقتضا مىکند همه موجودات به زیر پرچم ربوبیتش در آمده [و همه آفریدهها مقهور قدرت و فرماندهى او باشند و به او بگروند] .
با چنین ایمانى، چارچوب اعتقادى و عاطفى شکل مىگیرد که آحاد بشر را به صورت برادران ایمانى به هم پیوند مىدهد . این خود از بین بردن تمامى اختلافات و امتیازات بومى و طبیعى و جایگزینى آنها با امتیازات مؤثر را به دنبال دارد . البته در صورتى که ایمان به خدا و باور به او محور اساسى جوامع بشرى به جاى عوامل مادى و عناصر محیطى - جغرافیایى - قرار گیرد .
از این رو معتقدیم اسلام تنها اصول اعتقادى است که مىتواند به گونه واقعى جهان شمول باشد . نیز بر این باوریم که هر جهان شمولى دیگرى، غیر واقعى خواهد بود که ابتدا با شعارهاى احساسى و پوشالى آغاز گردیده و در نهایت پوششى براى خصومتها و دشمنىها و توجیهى براى چیرگى و سلطه یافتن بر دیگران مىشود، زیرا فائق آمدن بر عناصر محیطى - جغرافیایى که جوامع بشرى را به قبایل، اقوام و ملل تقسیم مىکند، میسر نیست مگر از طریق ارزشها و آرمانهاى پویا و نشاط آور الهى که در مقایسه با وابستگىها و تمایلات پوشالى، والاترین و ارزشمندترین پیوندها را براى انسان به ارمغان مىآورد، چرا که وابستگىها و پیوندهاى قبیلهاى، همچنین تمایلات ملى گرایانه و وطن پرستى [ناسیونالیستى] برخاسته از غرایز خود پرستى [کیش شخصیت] و دیگر عناصر پیرامون این غرایز، با همه ارزشهاى مادى و زمینى که در بردارد، چنانچه در عرصه اجتماعى و در لایههاى آن حاکم مطلق شود، به سرعت از مرزهاى طبیعى خود تجاوز کرده و از تمایلات ساده به دوست داشتن افراطى متحول مىشود; یعنى از پیوندى اجتماعى به آرمان و ارزش والا آن گونه دگرگونى مىپذیرد که عاملى مىشود براى بسیج انسانها در جنگ با دیگران از یک سو و از سویى دیگر باعث مىشود انسان تمام خصایص و ویژگىهاى خدایى [هویتى الهى] را براى خود بسازد و جعل کند . این است رنجهاى انسان گرفتار آمده در تارهاى تنیده از مطلق گرایىهاى غیر واقعى، پوشالى و ساختگى که شهید صدر در پارهاى از آثارش به آن اشاره مىکند:
«... در گذر تاریخ گامها و پیشرفتهاى موفق تاریخى به چشم مىخورد که نباید از مرزهاى خود تجاوز کرده و به امورى مطلق [عام و همگانى] و از آن به ارزشهاى والا و آرمانها تبدیل شوند، بلکه مىبایست در ضمن آرمان و ارزشهاى والا به آنها پرداخت و آنها را به کار گرفت، نه اینکه آن را به ارزشهاى والا متحول نمود . به عنوان نمونه هنگامى که در روند تاریخ از اجتماع خانوادهها قبیله شکل مىگیرد و از اجتماع قبیلهها، عشیره و از عشایر، ملتى تشکیل مىشود، این خود گام صحیحى در پیشرفتبشریت و همگرایى اوست اما همه گامهایى که بشر در راه پیشرفتبرداشته، نمىبایستبه ارزش و آرمان والایى تبدیل شوند و مطلق گردند . به عنوان مثال نمىبایست عنصر عشیره (عشیرهگرایى) آن چنان مطلق گردد که در دفاع از آن، انسانهایى به جنگ بپردازند . در حقیقت ارزش مطلقى که انسان در دفاع از آن به جنگ بر مىخیزد و تنها آن است که ماندگار مىباشد و ارزش مطلق و کمال حقیقى و واقعى و جاودان است . خداوند منزه و بلند مرتبه است . گامهاى بشرى به عنوان سنت، روش و سبک باقى مىمانند اما ارزش مطلق جاودان و ماندگار، خداوند سبحان است . از سوى دیگر جاودان کردن و عمومیت زمانى دادن به آرمانها و ارزشهاى بشرى، یک نوع تعمیم اشتباهآور است . مثل اینکه آرمان و ارزشى را که از یک گام محدود بشرى گرفته شده، در گذر تاریخ به آرمانى والا و ارزشى برتر تبدیلش مىکنند!» . (6)
سپس شهید صدر در جاى دیگر بین آرمان و ارزش والا و حقیقى و آرمان و ارزش پوشالى و غیرحقیقى مقایسه کرده و مىگوید:
«آرمان و ارزش والا و برتر، جامعه بشرى را به وحدت رسانده و همگرایى ایجاد مىکند و همه امتیازات و مرزها را با توجه به همگانى بودن و عمومیت داشتنش، از میان مىبرد . به همین دلیل همه مرزها را فرا گرفته و اختلافات را در خود هضم مىکند و بشریت را در وحدت و همگرایى متوازن، همسان و برابر قرار مىدهد که هیچ تبعیضى در آن، نه از ناحیه نژاد و خون و نه جنسیت و نه قومیت و نه از ناحیه مرزهاى جغرافیایى با لایهها و طبقههاى مختلف جامعه، دیده نمىشود . آرمان و ارزشهاى والاى انسانى به دلیل عمومیتش، به بشریت، انسجام و وحدت مىبخشد، اما آرمان و ارزشهاى پست زمینى و مادى، بشریت را تجزیه و متفرق مىکند [و واگرا مىسازد] . نگاه کنید به آرمان و ارزش والا که چگونه است و سخن آن چیست:
«این (پیامبران بزرگ و پیروانشان) همه امت واحدى بودند (و پیرو یک هدف) ; و من پروردگار شما هستم; پس مرا پرستش کنید! » (7) و «و این امتشما امت واحدى است; و من پروردگار شما هستم; پس، از مخالفت فرمان من بپرهیزید!» . (8) این آیات، بیان عمومیت و دلیل فراگیر بودن آرمانهاى والا و ارزشهاى حقیقى است که هیچ حد و مرز و مانعى را براى خانواده بشر نمىشناسد . اکنون مشاهده کنید و گوش فرا دهید به آرمانهاى پست و زمینى و به جوامع ظالمانه و به خدایان آنان که چگونه غزل سرایى مىکنند و قرآنکریم درباره آنان چگونه داورى کرده است:
«فرعون در زمین برترى جویى کرد، و اهل آن را به گروههاى مختلفى تقسیم نمود; ... (9) » . (10)
شهید صدر در جاى دیگر مىافزاید:
«... هنگامى که ارزشها و امور نسبى به مطلق دگرگون شده و سپس به خدایگانى از این دست تغییر ماهیت مىدهند، پیامد این روند آن است که حرکتها و فعالیتهاى انسان در چنبرهاى از این خداهاى خودساخته گرفتار آمده، در نتیجه توانایىهاى انسان در مسیر پیشرفت، تکامل، رشد و نوآورى را تضعیف مىکند و آدمى را دچار رکود مىسازد و سرانجام انسان را از پرداختن به نقش طبیعى خود در روندى که براى او گشوده شده استباز مىدارد . چنان که در قرآن مىخوانیم:
«در کنار الله خدایان دیگرى قرار مده تا نکوهیده و بىیار و یاور زمینگیر شوى و عاجز مانى ...» (11)
پس، از جامعه قبیلهاى گرفته تا دنیاى علم و تجربه، زنجیرهاى از خدایگان را مىبینیم که طوق بندگى و تعامل با خود را به گونه ارزشهاى مطلق، به گردن انسان نهاده، او را از پیشرفت صحیح در جهت رشد و تکامل باز داشتهاند ... پس هر ارزش محدود و نسبى که انسان در هر مرحلهاى به ارزشهاى مطلق تبدیل کند و بر همین پایه واساس با آنها پیوند و پیوستگى پیدا کند، این ارزشهاى مطلق در مراحل تازه رشد ذهنى او براى ذهن و اندیشههاى مطلق ساخته خود از آن جهت که ذهنش محدود و نسبى است، قید و بند مىگردند .» (12) شهید صدر همین نظریه را در عرصه اجتماعى و سیاسى تکرار کرده و با توضیح بیشترى مىگوید:
«به همین دلیل است که اسلام هر گرایشى در جهت دگرگون سازى و متحول نمودن اهداف نسبى و مقطعى به اهداف مطلق را محکوم نموده و رد مىنماید، زیرا که این پروسه و روند باعث جلوگیرى از استمرار حرکت انسان [به سوى کمال و رشد] و در مراحل بعدى مانع گذر از اهداف نسبى مىشود . چنان که هرگاه مسلمانى در روستا یا شهر یا قبیلهاش در برابر ظلم پایدارى و ایستادگى مىکند، از آن جا که این ظلم از هر ستم دیگرى که ستمگران روى زمین انجام مىدهند، جدایىپذیر نیست، از میان برداشتن آن ظلم بخصوص را هدف نهایى و مطلق خود قرار نمىدهد، چرا که این امر، اقرار و اعتراف ضمنى به اعمال ظالمانهاى است که در گوشه و کنار جهان انجام مىشود . در واقع از آن جهت او در برابر ظلم و ستم محلى پایدارى مىورزد که بخشى از ظلمى است که انسان نسبتبه همنوعانش اعمال مىکند . تنها با این دیدگاه مىتوان نقش «عبادة بن صامت» را که با برادرانش از جزیرة العرب براى آزاد سازى کشاورزان تحت ظلم و ستم ایران رهسپار این کشور شد، از نو به تصویر کشید .» (13)
به همین دلیل است که نبوتها و پیامبرىها در حقیقت انقلابهاى آسمانى بودند که انبیا بر ضد ارزشها و آرمانهاى پوشالى و ساختگى رهبرى نمودند; ارزشها و آرمانهاى پوچى که انسان را اغوا کرده و از دستیابى به مطلق حقیقى و بهرهمند شدن از سایه خرم و شادابش باز مىدارد .
همچنان که مفهوم توحید و اصل گرایش به مطلق واقعى، به خاطر ذات و جوهرهاش، یک مفهوم جهانى و یک اصل فراگیر است - چنان که در تحلیل گذشته آشکار شد - طبیعى است که نبوتها و پیامبرىها نیز به سبب جوهر و ذاتشان جهانى و فراگیر باشند; به این مفهوم که نبوتها به افراد بشر به گونه وحدت نوعى (کیفى)، برابر و متوازن مىنگرند که هیچ گونهاى از تبعیض و جانبدارى از فرد، قبیله، خاندان، نژاد و یا منطقه جغرافیایى به زیان فرد یا قبیله یا خاندان یا نژاد و یا منطقه جغرافیایى دیگرى در آن دیده نمىشود . به همین دلیل جهانى بودن و فراگیرى، ویژگى و شاخصى است که منحصرا در دین آسمانى حقیقى وجود دارد . در نتیجه هیچ اثرى از فراگیرى و جهانى بودن حقیقى و واقعى، نه در مبانى و اعتقادات مادى و نه در ادیان آسمانى که آمیخته به شائبهها و ناخالصىهاى مادىاند، دیده نمىشود .
شهید صدر در این باره گفته است:
«جهان ادعاهاى بىشمارى در زمینه فراگیرى و جهانى بودن به خود دیده است; مسیحیت رسمى را دیده که ادعا مىکند دینى جهانى و فراگیر است، با آن که کتاب مقدسش اظهار مىدارد که به غیر از بنىاسرائیل، همه سگهایى بیش نیستند، ولى در هیچ زمانى فراگیریش انسانى نمىباشد [صبغه انسانى و بشرى ندارد] هم چنان که دنیا در دوره معاصر و نو، مارکسیسم را به خود دیده که پیروانش مدعىاند ایدئولوژى آن جهانى و فراگیر است، اما هرگز و در هیچ زمانى انسانى نخواهد بود، چرا که مبانى آن مادى است و دقیقا از هنگامى که انسان را از منبع عظمت و شاخصترین ویژگىاش که بعد معنوى و مذهبى به عنوان محور انسانىاش باشد، عارى نموده است، در حقیقت انسان را نفى کرده و به او کفر ورزیده است . هنگامى که انسانیت نباشد، دیگر فراگیرى و جهانى بودن مفهومى ندارد، زیرا که مفهوم فراگیرى و جهانى بودن شرط اساسى و اصلى خود را که ایمان و باور داشتن به انسان است، به دلیل فوق از دستخواهد داد . اینک اسلام بر جاى مىماند که تنها دینى است که دعوت و رسالتش انسانى و فراگیر است، چه در گذشته و چه حال و چه در آینده که همچنان خواهد ماند تا آن زمان که زمین و هر کس که بر آن زندگى مىکند، به نزد خدا باز گردند .» (14)
بر پایه همین اندیشه، شهید صدر در جاهاى دیگرى تلاش مىکند این مقوله را مورد کنکاش بیشترى قرار داده، حقیقت دو ادعاى ذیل را به اثبات برساند:
1 . صحیح بودن اسلام به عنوان رسالت و پیامى آسمانى،
2 . این که ادیان آسمانى در آغاز، توحیدى و فراگیر بودهاند .
حقیقت نخست (اسلام، رسالتى آسمانى)
وى در کتابش به نام «المرسل، الرسول، الرساله» به حقیقت نخست پرداخته و [با بحث و تحلیل خود] تلاش مىکند واقعى بودن و حقیقت آن دو اصل را در رویارویى با اشکالها و شبهههایى که دشمنان وارد کرده تا آسمانى بودن رسالت و پیام اسلام را مورد تردید قرار دهند، به اثبات برساند .
آنان اسلام را این گونه تخریب مىکنند که شریعتى زمینى و ساخته و پرداخته پیامبر است . این ادعا را در قدیم، نخستیهودیان و مسیحیان مطرح کردند و پس از آن، در دورههاى کنونى برخى از مستشرقان آشکارا بر زبان راندهاند و سرانجام برخى از ناسیونالیستها و ملىگراهاى عرب به طور ضمنى (غیرآشکار) به این نظریه تمایل پیدا کردهاند، چرا که به باور آنها اسلام حکایتى ملى گرایانه و بیانى ناسیونالیستى از هویت عربى در نمودها، ویژگىها، سرشتها و فطرتهایش مىباشد . شهید صدر در پاسخ آنها چنین نوشته است:
«بىشک رسالت اسلام و پیام آن - به عنوان مفهوم و محتوا - حقیقتى الهى و فوق شرایط و وضعیتهاى مادى است [تحت هیچ زمان، مکان و شرایط مادى نمىگنجد] اما پس از آنکه به یک حرکت و جنبش متحول شد و به راهکارى پیوسته در روند تغییر و اصلاحگرى دگرگون شد، امکان وابستگى و پیوند خوردن به شرایط محیطى (زمان و مکان) را دارد و به حالات گوناگون، عواطف و احساساتى که آن را فراگرفتهاند، در مىآید . در نتیجه چنانچه گفته شود: احساس و درک عربها به از همگسیختگى، فروپاشى و نابودى خود در حالى که به این آگاهى رسیده بودند که خدایگان و والاترین ارزشها و آرمانشان را در سنگى مىبینند و عینیت مىبخشند که در لحظه خشم و غضب آن را درهم مىشکنند یا در خرمایى شکل مىدهند که هنگام گرسنگى آن را مىبلعند، این احساس آنان را مشتاق مىسازد به پیام جدید و رسالت نوى که ارائه شده است، دل ببندند [و امیدهایشان را در آن بجویند] یا مثلا ... گفته شود: دریافتهاى برگرفته از قبیله گرایى و درک و برداشتهاى ناشى از زندگى قبیلهاى و عشیرهاى، نقش مهمى در حیات رسالت و پیام اسلام ایفا نموده [و تاثیر به سزایى داشته است] ... به هر حال هر نظریه و آرایى از این دست و هر تحلیلى از این نوع، عقلانى و منطقى و گاه پذیرفته شده است; جز آنکه تحلیل و تفسیر وقایع و رویدادهاست، نه تحلیل و تفسیر رسالت و پیام اسلام» . (15)
آن گاه شهید صدر این نتیجه را چنین مورد تاکید قرار مىدهد:
«بىشک حضرت محمد (ص) جزئى از رویکرد، جریان و حرکت جدید نبود، بلکه جریان و حرکت جدید، جزئى از آنچه بود که با وى همراهى مىکرد و با ایشان آمد .» (16)
«اگر اسلام زاییده محیط و جغرافیاى عربى بود، بدون شک ویژگىها، خصایص و سنتهاى آنان بر آن بازتاب داشت، در حالى که مىبینیم رسالت اسلامى ارزشها و مفاهیمى در زمینههاى حیات، انسان، کنش، روابط و مناسبات اجتماعى به ارمغان آورده است . .. مىبینیم پرورشیافته جامعه قبیلهاى، ناگهان در صحنه جهان و تاریخ، ظهور مىیابد و نداى وحدت بشریتبه گونه یک کل تجزیهناپذیر را سر مىدهد; پرورش یافته و فرزند شرایط و محیطى که انواع گوناگونى از تبعیض و برترىجویى نژادى، نسبى، براساس وضعیت اجتماعى را محترم شمرده و تقدیس مىکند، به صحنه مىآید تا بر همه تبعیضها خط بطلان کشیده و اعلام کند که مردم چون دندانههاى شانه با هم برابرند و بر یکدیگر برترى ندارند و این که «گرامىترینشان نزد خدا پرهیزکارترینشان است» (17) ; او به صحنه مىآید تا این اعلامیه رسمى را به چنان واقعیت و حقیقتى دگرگون سازد که مردم عینیتبخش و احیاکننده آن باشند ... صحرانشینى که اندیشهاى جز دغدغههاى ناچیز، فراهم نمودن قوتى براى رفع گرسنگىاش و فخرفروشى به یکدیگر در دستهبندىهاى عشایرى را ندارد، به صحنه مىآید تا صحرانشینان را براى بر دوش گرفتن و راهبرى بزرگترین دغدغهها رهبرى نماید و آنان را براى مبارزات رهایىبخش و آزاد ساز جهان، به وحدت و یکپارچگى برساند ...» . (18)
این گونه است که ما «در آن مقطع با جهش سهمگین، خیزش عظیم، دگرگونى فراگیر و گسترده در همه عرصههاى زندگى و تحول در مفاهیم و ارزشهایى که در ارتباط با زمینههاى گوناگون حیات هستند، روبهرو مىشویم; انقلاب و دگرگونى ارزش و مفاهیم به سوى بهترینها و والاترینها، به جاى آن که تنها گامى به جلو برداشته شود . جامعه قبیلهاى با راهبرى پیامبر چنان دگرگونى عمیق پیدا مىکند که به اندیشه و تفکر جامعه واحد جهانى ایمان و باور پیدا کرده [و به رویکردى جهانى سوق داده مىشود و با هدایتهاى داهیانه پیامبر] از جامعه بتپرستى به جامعه ناب توحیدى که همه ادیان توحیدى دیگر را به رسمیت مىشناسد، عمیقا متحول مىشود» . (19)
همه این موارد در یک جمله خلاصه مىشود که: جهانى بودن و فراگیرى اسلام، آسمانى و الهى بودن خود را به اثبات مىرساند .
دومین حقیقت (ادیان توحیدى)
اکنون مىپردازیم به حقیقت دوم که شهید صدر در حوزه جدال و مناقشه فکرى در برابر منتقدان و دگراندیشان مورد بحث قرار داده است; دگراندیشانى که معتقدند: ادیان الهى، نخست دینى در محدوده قبیله بودهاند که [به تدریج و در گذر زمان] به شکل دینى قومى و ملیتى و سرانجام به دینى در گستره جهانى تغییر و تحول پیدا کردهاند . این نگرش بر این پایه استوار است که هر ملتى در روند تغییر و تحولات روبه رشد اوضاع اقتصادىاش و فراهم شدن زمینههاى ایجاد جامعهاى مستقل در گستره ملیت و قوم، اعتقادات و باورهایش نسبتبه الهه و خدایگانش دگرگون مىشود .
به عبارت دیگر، الهه مورد پرستش آن قوم به الههاى قومى و ملى متحول مىشود که قلمرو فرمانروایى و سلطهاش از محدوده و مرزهاى منطقهاى که به جانبدارى و گرویدن به آن الهه فرا مىخواند، فراتر نمىرود اما پس از آنکه اقوام این ملل به دلیل ادغام در امپراتورى جهانى یعنى امپراتورى روم شرقى، از میان رفتند، نیاز به یک دین جهانى مشاهده شد و این دین جهانى و فراگیر جز مسیحیت نبود که به شکل دینى رسمى و دولتى درآمد . (20)
شهید صدر به این دیدگاه و نگرش این گونه پاسخ مىدهد که بىشک مسیحیت «اگر بیانگر و حکایتکننده نیازهاى عینى، واقعى و مادى بود که مارکسیسم به آن اشاره مىکند، تولد مسیحیت و رشد آن در قلب امپراتورى روم که سلطه جهانى داشت، امرى بدیهى، طبیعى و خدشهناپذیر مىبود، اما واقعیت تاریخى به کلى برخلاف آن است، چرا که [به شهادت تاریخ] مسیحیت در کانونهاى قدرت سیاسى آن روز ظهور نکرد و در دامن رومیانى که دولتى جهانى بر پا نموده و در تحرکات و فعالیتهایشان از چنین دولتى یاد مىکردند، متولد نشد; بلکه مسیحیت در محیطى وراى این مقوله و بسیار دور از آن یعنى در دیارى از مناطق شرقى و تحت استعمار رومیان ظهور کرد و سرانجام بین یهودیان ستمکشیده و مستضعف جا افتاده و پذیرفته شد; یهودیان رنجدیدهاى که از آن هنگام که توسط فرمانده رومى به نام «پومپیوس» در شش دهه قبل از میلاد به زیر سلطه استعمار روم درآمدند، (21) هیچ رؤیا و خواستهاى جز استقلال ملى و در هم شکستن زنجیرهاى وابستگىشان به استعمار، نداشتند . آنان مطالبات و خواستههایى داشتند که هزینه سنگینى مانند انقلاب و شورش و هزاران قربانى در طى آن شش دهه بر دوش آنان گذاشت .
بنابراین آیا اوضاع مادى، سیاسى و اقتصادى این مردم آن قدر شایستگى و قابلیت داشت تا از دل آن، دینى جهانى ظهور کند که کلیه نیازهاى یک امپراتورى استعمارگر را برآورده سازد؟» (22)
دیدگاه فوق در مقایسه با اسلام و از زاویه آن، چنین مورد نقادى شهید صدر قرار مىگیرد:
«هنگامى که نظریه مارکسیسم در زمینه تحول تاریخى ادیان را برمىگیریم تا با اسلام که دین جهانى است، تطبیق دهیم، تفاوت فاحش و نهایت درجه دوگانگى آشکار بین این نظریه و واقعیت را مىبینیم; زیرا چنانچه در اروپا دولت فراگیر و جهانى وجود داشت و این مساله ایجاب مىکرد دینى جهانى و فراگیر براى خود برگزیند، اساسا در جزیرةالعرب دولتى نبود، بلکه حتى در محدوده قومى و ملى دولتى یافت نمىشد تا بتواند ملت عرب را گردهم آورد . اصولا ساختار جامعه عربى آن روز این گونه بود که به گروهها و دستههایى متعدد و پراکنده تقسیم مىشد و هر قبیلهاى براى خود الهه و خدایى داشت که به آن ایمان ورزیده و در برابرش کرنش مىنمود . آن را از سنگ مىساخت و سپس با بندگى و پرستش، در برابر آن سر تسلیم فرود مىآورد . [با توجه به مقایسه فوق] اکنون این سؤال طرح مىشود: آیا اوضاع مادى و ساختار سیاسى [حاکم بر جزیرة العرب آن روز] مىتواند عامل و سبب براى سرچشمه گرفتن دینى جهانى و یگانه از دل آن جزیره باشد، به رغم وجود جامعهاى پراکنده و پاره پاره، که به ساختارهاى قومى و ملى آگاهى نداشت [تا بتواند در چارچوب آن، گروههاى پراکنده را انسجام بخشیده و خود را دریابد] ؟! فراتر از آن اینکه با شیوهاى بس مترقى و پیشرفته، درکى آگاهانه و بینش عمیق از مفاهیمى چون اتحاد، یکپارچگى و انسجام داشته باشد؟! مفاهیمى که در قالب دینى شکل مىگیرد و همه جهان را متحد و یکپارچه مىسازد . اگر پیامد نیازهاى مادى و تغییر و تحولات سیاسى این گونه باشد [که مارکسیسم تحلیل مىکند] که الهه و بتى دینى به الهه و بتى ملى متحول شده، سپس به خدایى جهانى دگرگون شود، پس چگونه ملت عرب از پرستش بت قبیلهاى ساخته خود، ناگهان و به یکباره به پرستش خدایى جهانى روى آورده و [آن چنان متحول مىشوند که] در والاترین درجه از وارستگى و آزادگى به خدا ایمان مىآورند؟!» (23)
شهید صدر پس از آنکه بىاساس بودن و بطلان تئورى تکامل ادیان را [در نقد خود] به اثبات مىرساند، در برابر آن، تئورى نوى را مطرح مىکند . این تئورى مىتواند مساله تغییر نبوتها و نو شدن و ظهور یکى پس از دیگرى ادیان را تحلیل کرده و چالش مذکور را پاسخ دهد . اما از آنجا که نوشتار ما مجال و گنجایش نگرش تفصیلى و گسترده به تئورى فوق را ندارد، تنها به بخشى از آن که در ارتباط با موضوع تحقیق ماستبسنده مىکنیم .
به دلیل عواملى چند، نبوتها تغییر و تحول یافته و روزآمد مىشوند که از جمله این عوامل، میزان آمادگى و استعداد انسان براى آگاهى یافتن و بینش پیدا کردن به حقیقت توحید و یگانهپرستى است .
درست است که توحید و یگانه پرستى یک حقیقت مشترک در تمامى ادیان الهى و رسالتهاى آسمانى است اما استعدادها، آمادگىهاى انسان و وضع روحى و فکرى او در مقاطع مختلف زمانى [و از یک مرحله تا مرحله دیگر] متفاوت است . در چنین وضعیتى اندیشه توحیدى مىبایستبه تدریج ارائه شود; یعنى «براساس مقاطع مختلف و درجات متفاوت به گونهاى القا شود که هر درجه، ذهن انسان را آماده پذیرش این اندیشه سازد . قابل توجه آنکه با نگرشى عمیق به اندیشه توحیدى ارائه شده در تورات و انجیل و قرآن کریم [و روند طرح این اندیشه در سه کتاب مقدس] این امکان براى ما فراهم مىشود که تئورى فوق را بهتر درک کرده و روند طرح این اندیشه را نمونهاى براى آن ارزیابى نماییم . تورات، انجیل و قرآن همه طراح و ارائه دهنده اندیشه توحیدىاند . منظور و مقصود من از تورات و انجیل که در این مقوله آمده، تورات و انجیلى است که امروزه در دسترساند و بین ما رواج دارد; چرا که به هر حال هدف این دو کتاب، به تصویر کشیدن اندیشه دینى ملت و قوم موسى و عیسى مىباشد . بىتردید هر یک، بخشى از متون دینى را - چه کم و چه زیاد - نگه داشته و به خود اختصاص دادهاند، به ویژه تورات; به همین دلیل مىتوان از این دو کتاب جهت ارزیابى، محاسبه، تحلیل و مرزبندى روحیه عمومى دینى در دو مقطع نبوت و پیامبرى که انسان با آن به طور طبیعى به سر برده است، الهام بگیریم . پس در حالى که مشاهده مىکنیم اندیشه توحیدى کتاب، نخستبر پایه ارائه «معبود» استوار است اما این کتاب نمىتواند انگ و مارک قومى محدود را از آن «معبود» بگیرد; در نتیجه تورات تداوم بخش ارائه «معبود» در چارچوب قومى بود . گویا معبودى که ارائه مىداد [یعنى خداى قوم موسى] در برابر بتها و صنمهایى بود که اقوام و قبایل دیگر مىپرستیدند و الهه آنان بود .
تورات آشکارا و عمیقا به قوم موسى اعلام نکرده است: خدایى که من مطرح مىکنم، خداى همه است و همه باید آن را بپرستند ... تنها براى اینان به جاى بت و صنم بخصوصى که مىپرستیدند، «خدایى» قرار داده شده بود که عبادتش کنند ... به همین دلیل در گذر زمان این وهم و خیال براى آنان پیش آمد که «اله» را در انحصار خود درآورند، در حالى که قومها و ملتهاى دیگر، الهههاى مختلف و بتهاى گوناگونى داشتند ... .
در کتاب دوم (انجیل) مىبینیم که اندیشه خداپرستى به مراتب ارتقا یافته است چرا که ویژگى قومى از این اندیشه گرفته شده، در نتیجه خدایى که توسط شاگردان حضرت مسیح (ع) به جهان ارائه مىشد، خدایى جهانى و فراگیر گردید که هیچ تفاوتى در پرستش آن بین قبایل داده نمىشد . در حقیقت این، خداى همه جهان به طور مطلق بود . البته این خدا از ذهن محسوس انسان تجاوز نمىکرد و مجرد از جهان حس و محسوسات نمىشد . در نتیجه ارتباط تنگاتنگ بسیار جدى و عمیق حسى با انسان داشت، گویا پدرش بود . به همین دلیل انجیل از انسان در بیشتر موارد به «پسر خدا» تعبیر مىکند ...
اصولا انجیل اندیشهاى که از خدا ارائه مىدهد، اندیشه «تنها پدر همه بشریت» است . اندیشه آفرینندهاى حاکم، مطلق و مقتدر .
سرانجام مشاهده مىکنیم کتاب سوم (قرآن) اندیشه توحیدى را به گونهاى ارائه مىدهد که بسیار شفافتر و گستردهتر است، به مقدارى که بتوان توحید را از شائبهها و ناخالصىها زدود تا چنان قدرتى برایش محفوظ بماند که بتواند انسان را به حرکت درآورد چرا که این اندیشه از هر گونه انگ پدرى و وابستگىهاى مادى با انسان به گونهاى مطلق و همه جانبه، عارى و مجرد مىشود ... .» (24)
در واقع تفکر فوق (انگاره شهید صدر) پیوند و ارتباط بین مفهوم توحید و مفهوم فراگیرى و جهانى بودن را که پیش از این حثشد، مورد تاکید قرار مىدهد، به این مفهوم که هر چه اندیشه توحیدى روشن و شفاف باشد، فراگیرى و جهانى بودن ناشى از آن گستردهتر و استوارتر خواهد بود تا آنجا که اسلام ظهور کرد تا اندیشه توحیدى را به بالاترین مرحله، و مفهوم فراگیرى و جهانى بودن را به نقطه اوج خود برساند .
با این روند ناگزیر از مطالعه و بررسى پدیده قابل ملاحظه و آشکار در خط سیر نبوتها و پیامبرىها هستیم که این پدیده، سپردن جانشینى رسالتبه افرادى است که با پیامبر (رهبر مردم) پیوند نسبى داشته و خویشاوند بودهاند; یعنى از فرزندان و یا از نوادگان او بودهاند . بنابراین پدیده فوق تنها درباره جانشینان توصیه شده پیامبر اسلام حضرت محمد (ص) رخ نداده، بلکه در جانشینان بسیارى از پیامبران مشاهده مىشود . خداوند سبحان و بلند مرتبه در قرآن مىفرماید:
«ما رسولانمان چون نوح و ابراهیم را فرستادیم و در دودمان این دو نیز نبوت و کتاب را قرار دادیم» . (25)
یا مىفرماید:
«به ابراهیم، اسحاق و یعقوب را بخشیدیم که همه را هدایت کردیم و نیز نوح را که از پیش هدایت کرده بودیم و از نسل نوح، داود و سلیمان را هدایت کردیم .» (26) «بنابراین جانشینان به طور معمول از میان کسانى انتخاب مىشدند که از طیف پیامبر برمىخاستند و روشنایى هدایت را جز در سایه و پناه و دامان او و در چارچوب تربیت پیامبر، به دست نیاورده بودند» . (27)
معناى این نظریه آن است که سیر و روند گواه و شاهد آسمانى بودن [لتکونوا شهداء على الناس و یکون الرسول علیکم شهیدا (28) ] در دو مقطع نبوت و امامتبراى سلالهاى ویژه و خانوادهاى خاص قرار داده شده [و درهاى آن به روى دیگران بسته است] که این موضوع دقیقا ناسازگار با ارزشها و ارزشمندىهاى جهانى است .
شهید صدر به این چالش این گونه پاسخ مىدهد:
«انتصاب جانشین [گزینش رهبر دینى و سیاسى بعدى توسط رهبر قبلى] با شاخصه خویشاوندى با این ویژگى که یک نوع رابطه مادى است و پایه و اساس وراثت را تشکیل مىدهد نیست، بلکه انتخاب و گزینش خویشاوند با این ویژگى است که به طور معمول خویشاوندى و پیوندهاى خانوادگى، چارچوب تربیتى صحیح و سالمى، براى جانشین به ارمغان مىآورد و جانشین را براى ایفاى نقش الهى خود مهیا مىسازد . واضح است چنانچه خویشاوندى، این چارچوب تربیتى را محقق نسازد، در محاسبات آسمانى اثرى ندارد، چنان که خداوند مىفرماید: «زمانى که ابراهیم از طرف پروردگارش مورد امتحان قرار گرفت و او از امتحان سربلند بیرون آمد، پروردگارش به او گفت که: تو را براى امامت و رهبرى مردم انتخاب نمودم . ابراهیم گفت: از ذریهام نیز؟ پروردگار گفت: عهد و پیمان من به ستمگران نخواهد رسید» . (29)
پاسخ چالش مذکور را مىتوان به عبارت دیگرى داد: بىشک خط سیر شاهد و گواه در دو مرحله نبوت و امامت، ویژگىهاى استثنایى در پیامبر و امام را لازم دارد که افراد عادى بدان نمىرسند . در صدر این ویژگىها «عصمت» قرار دارد . طبیعى است که عالم ماوراى ما براى به موفقیت رسیدن انقلاب انبیا تمام استعدادها و بالاترین امکانات خود را بسیج کند، که از جمله این امکانات و استعدادها عناصر وراثت، تربیت و خویشاوندى است چرا که عنصر وراثت، استعدادها و ارزشهاى والاى فردى را انتقال مىدهد; تربیت پیامبر این ارزشها و استعدادها را رشد داده و جهتمند مىکند و خویشاوندى نقش ترغیبى و تشویقى مهمى را جهت رشد وترقى دادن فردى که در خود بیشترین آمادگى و درایت (تصمیمگیرى و تصمیمسازى) براى کارهاى بزرگ را مىبیند، بازى مىکند . این نقش نسبت مستقیمى با اصالتخانوادگى دارد; یعنى هر چه خانواده اصیلتر باشد، اثر این نقش بیشتر خواهد شد .
به گونهاى دیگر نیز مىتوان پاسخ چالش مذکور را داد: اصولا رویکرد بشر در دوره پیامبران و امامان این بود که به خاندان و پیوندهاى خویشاوندى به عنوان ارزش اجتماعى و سیاسى نگاه مىکرد، به گونهاى که یکى از شاخصهاى مهم و ضرورى را براى کسانى که بخواهند عهدهدار رهبرى جامعه شوند، اصالتخانوادگى مىدانست و لازم مىشمرد که از خاندانى ارجمند و عالىرتبه باشند . به همین دلیل تا پیش از رویداد انقلاب فرانسه رژیمهاى امپراتورى و پادشاهى و سلطنتى، بىرقیب بر جوامع حکم مىراندند; چندان که بقایاى این رژیمها هنوز در جهان باقى است و این خود دلیلى استبر اینکه بشریت همچنان براى پیوندهاى خانوادگى ارزش سیاسى، گرچه در پایهاى کمتر از گذشته قائل است .
بنابراین طبیعى است که در چنین وضعى خط سیر نبوتها [و روند پیام رسانى و هدایتگرى الهى با ارسال پیامبران] اصل و نسب را براى دستیابى به موفقیت مطلوب و تحقق بخشى آرمانهاى درخشان در فرآیند دگرگون سازى اجتماعى و اصلاحگرى، مورد ملاحظه قرار داده [و به آن به عنوان یک شاخص اساسى در انتصاب جانشین نگاه کند] و آن را رعایت نماید; به شرطى که خویشاوندى و پیوندهاى خانوادگى از یک زمینه و حوزه اجتماعى نیرومندى سارى و جارى شده، خاندانى رفیع و منتسب به نسبى، نبوت را نمایندگى کند که برخوردار از احترام و اعتراف مردم به رفعت و جلالت این خاندان است .
چنان که مىتوان گفت: چه بسا هدف از سامان دادن سلسله پیامبران و امامان در یک دودمان و خاندان، تحکیم یکپارچگى و تثبیت وحدت بشریت و تعمیق روح خویشاوندى بین افراد آن باشد .
مهم آن استخط سیر نبوتها که این ضرورتها و جوانب مساله را در نظر مىگیرد، به هیچ رو در قبال عالمگیرى و جهانى بودن و فراگیریش کوتاه نیامده و از ارزشهاى ذاتى و والایش کاسته نمىشود . بنابراین ملاک و میزان در نبوت و امامت، پیوسته ملاکهاى اخلاقى و کمالات انسانى و همچنین توانایىها و استعدادهاى بشرى مىباشد که مىبایست پیامبر و امام برخوردار از والاترین این ویژگىها بوده و به نقطه اوج این کمالات رسیده باشند . پس نسب و پیوندهاى خانوادگى به خودى خود ملاک و شاخص یا جزئى از آن در گزینش پیامبر و امام نیست .
جالب توجه آنکه زمانى که انقلاب فرانسه در قرن هیجدهم میلادى آغاز حرکتبه سوى رژیمهاى جمهورى را که نسب و پیوندهاى خانوادگى و خویشاوندى را به عنوان ارزش و شاخصى سیاسى در جامعه مردود مىشمرد، به ثبت رساند، اسلام هشت قرن پیش از این انقلاب با اعلام مرحله سوم از خط سیر شاهد و گواه [تکونوا على الناس شهداء] که مرحله مرجعیت [پس از نبوت و امامت] باشد بر این انقلاب سبقت مىگیرد [و پایهگذار مرحله نوینى در نظام سیاسى و اجتماعى بشریت که مبتنى بر جمهوریت است مىشود] . این مرحله با غیبت امام (ع) در نیمه قرن سوم هجرى آغاز مىشود، که پایان بخش نقش سیاسى نسب و پیوندهاى خانوادگى به طور کامل بود، و این هنگامى است که در سلسلههاى رهبرى، خط سیر گواه و شاهد، دیگر شاخصه و معیار عصمت که نسب و پیوندهاى خانوادگى در آن، نقشى یارىرسان در کنار دو عنصر وراثت و تربیت نبوى را ایفا مىکرد، شرط نشد . بنابراین ارزش سیاسى نسب و پیوندهاى خانوادگى در این مرحله به کلى رنگ باخت و در لابهلاى شرایط دیگر پنهان شد .
دوم: جنبههاى جهانشمولى در زمینه تاریخى
این گونه نیست که تاریخ فقط کتابى باشد تا نسلهاى مختلف در آن داستانهاى گذشتگان را براى خوشى و لذت و پندآموزى و عبرت گرفتن بخوانند، بلکه از این مقوله، فراتر رفته و به حوزهاى پویا و عرصهاى حیاتى در نزاعها و مناقشات فکرى و رویارویىهاى سیاسى بین ایدئولوژىهاى گوناگون و آرا و نظریات متفاوت و مخالف مبدل مىشود، به گونهاى که هر یک از آن نظریات تلاش مىکند از تاریخ دلیلى براى تایید خود و اثبات شکست طرف مقابل بیابد . بر همین پایه و اساس است که فلسفه تاریخ از قرن هفدهم میلادى به عنوان گرایشى فکرى و دیدگاهى نظرى شکل مىگیرد و ظهور مىکند; گرایشى که فلاسفه و متفکران از رهگذر آن و با این ابزار سعى و تلاش مىنمایند جهت کاوشها و مطالعات و تحلیلهاى به غایت عمیق خود تجربههاى تاریخى را زیر سلطه درآورند، تا به بالاترین شناخت ممکن در خصوص حقیقت فرد و اجتماع، دستیابند .
طبیعى است که این رهیافت و گرایش که ابتدا به نام «علم جدید» شناخته مىشد و سپس به «فلسفه تاریخ» تغییر نام داد، در برابر گرایشهاى مادى که بر اروپا سیطره پیدا کرده و چیره شده بود، مقهور و مغلوب شود، در نتیجه فلسفه تاریخ به ارائه تفسیر مادى از تاریخ مىپردازد یا به عبارتى دیگر گاه تاریخ را بر پایه عوامل و عناصر اقتصادى، تفسیر مىکند; گاه براساس عوامل جغرافیایى، یا براساس عوامل قومى و یا براساس عوامل جنسى و نژادى .
این وضعیت ایجاب مىکرد اسلام راى و دیدگاه خود را در این میدان مبارزه و رویارویى طرح کرده و عناصر و عواملى را که در شکل دادن تاریخ به عنوان مؤثر مىپذیرد، تبیین نماید . از این رو بسیارى از شخصیتها و اندیشوران اسلامى در پارهاى از تالیفها و آثار و کتابهاى خود این مقوله را مطالعه و کاوش و چارهجویى کردند که مشهورترین آن «جامعه و تاریخ» اثر آیة الله شهید مرتضى مطهرى است .
از آقاى شهید صدر امید مىرفت نظریه اسلامى در این زمینه را مطرح کرده، فصل الخطاب را تبیین نماید، چنان که در کلیات و اصول مهم اندیشه اسلامى عمل نمود . اما [حیف که] سرنوشتشوم، این امید بزرگ را به یغما برد . گمان قوى مىرود که آن جناب مىخواست در کتاب «مجتمعنا» به این قضیه بپردازد; دو قرینه بر این گمان هست:
تا) وى در پایان «فلسفتنا» در بحث «ادراک و توان آدمى بر همگونى با محیط» مىگوید:
«در «مجتمعنا» ماهیت و طبیعت این همگونى و حدود آن را در پرتو مفاهیم اسلامى درباره جامعه و دولتبررسى خواهیم کرد، زیرا از قضایاى اساسى در پژوهشها و تحلیلهاى جامعه است . در پژوهش آینده خود، تمام جنبههایى را که در این بحث (ادراک) به اختصار از آن گذشتیم، به تفصیل بحثخواهیم کرد» . (30)
ب) و در مقدمه چاپ نخست اقتصادنا مىنویسد:
«اثر «مجتمعنا» را مىتوانستیم دومین پژوهش در مجموعه بحثهاى خود بدانیم که در آنها اندیشههاى اسلام درباره انسان و زندگى اجتماعىاش و طریق وى در تحلیل و تفسیر اجتماعى بررسى خواهد شد» . (31)
کسى که با شیوه شهید صدر در پرداختن به موضوعات و ویژگى ژرفاندیشى وى آشناست، ترجیح مىداد آن شهید به نقش محیط و عوامل مادى تاثیرگذار در شخصیت انسان به عنوان فرد و جامعه و تاریخ پرداخته، تبیین نماید که جایگاه انسان در برابر این عوامل، نقشى منفعلانه و بیرون از اختیار است و وى مقهور مىباشد، یا نقشى فعالانه دارد و مىتواند آنچه را مىخواهد، برگزیند؟ نیز دیگر مباحث عمیق مربوط به بحثهاى ادراک و جامعه .
میراث فکرى بازمانده شهید صدر دراین باره، در بردارنده دو جنبه از فلسفه تاریخ است:
با) بحث مادیت تاریخى از نگاه مارکس، مناقشهاى پردامنه و ژرف است; گاه در پرتو اصول فلسفى و منطقى، که مفهوم کلى هستى از نظر مارکسیست، بر آن پایه است، و گاه به عنوان نظریهاى کلى که سعى دارد تاریخ انسانى را در برگیرد، و گاه بر پایه آنچه مارکسیست در مراحل تاریخ بشرى و خیزشها و جنبشهاى اجتماعى در آغاز هر مرحله ترسیم مىکند .
این مطالب در کتاب «اقتصادنا» بوده، قوىترین مناقشات و بحثهاى رد و ابطالى است که مارکسیستبا آن روبه روست، زیرا دلیل قطعى و برهانى - از هر جهت - قرص و استوار بر ضد مارکس است .
اما هیچ یک از این مناقشات، جز اندکى از آن، نظریهاى اسلامى در تاریخ و فلسفه تاریخ به شمار نمىآید، زیرا اغلب رد و ایرادهایى که شهید صدر وارد کرده، شواهد تاریخى و فلسفى است که فساد نظریه مارکسیست را ثابت مىکند . روشن است اثبات نادرستى و شکست مارکسیست، با طرح نظریه اسلامى، متفاوت و دو چیز است .
ب) شهید صدر نظریه معروفى درباره سنتهاى تاریخى از دید قرآن کریم دارد که در پنجسخنرانى قرآنى و تفسیر موضوعى مطرح کرده، که با عنوان «المدرسة القرآنیة» چاپ و منتشر شده است . هر که این مطالب را بخواند و با آنچه از کتاب «مجتمعنا» نقل کرده، مقایسه کند، مىتواند بفهمد آن شهید در سخنرانىهایش، گوشهاى از لب ابداعات و نوآورىهایش در کتاب «مجتمعنا» در مورد جامعه و تاریخ را نشان داده است .
سنتهاى تاریخى که در این سخنرانىها شرح داده شده، نمایانگر قوانین قرآنى است که به عنوان نظریههاى تکامل یافته فلسفه تاریخ از نگاه شهید صدر، مىتوان بدان استناد کرد .
سرنوشت و تقدیر آن بود که شهید بزرگوار، سخنرانىهایش درباره جامعه و تاریخ را به عنوان اساس و رؤوس نظریه اسلامى در مورد جامعه و تاریخ مطرح نماید . شهید در پى آن بود که این مسؤولیت را انجام داده، این اصول را به نظریههاى تکامل یافتهاى تبدیل کند و سخنرانىهاى تفسیرى و قرآنىاش را در اثرى با نام «مجتمعنا» تدوین نماید . از جمله اندیشههاى اساسى و جوهرى که در سخنرانىاش مطرح کرد، این گفتار است:
«انسان یا بگوییم محتواى ذاتى و درونى انسان، اساس حرکت تاریخ است . گفتیم حرکت تاریخ از تمامى حرکات دیگر متفاوت است، از آن رو که حرکتى غایى و نهایى است و نه فقط سببى . ربطى به سبب حرکت و گذشته آن ندارد، بلکه مربوط به غایت و نهایت است، چرا که حرکتى هدفمند است و علت و سببى غایى و نهایى، رو به آینده دارد . پس آینده و مستقبل محرک هر فعالیت و حرکت تاریخى است، اما اکنون مستقبل معدوم است و آیندهاى نیست و از گذر «وجود ذهنى» که مستقبل در آن نمود دارد، حرکت مىکند . بنابراین «وجود ذهنى» اکنون حاضر و محرک و مدار حرکت تاریخ است . این وجود ذهنى نمایانگر طرف فکرى است; یعنى همان سویى که تصورات هدف را مىفهمد و درک مىکند، چنان که از سوى دیگر توان و نیروى ارادهاى است که انسان را به سوى این هدف مىراند و او را در جهت این هدف، به حرکت و نشاط وا مىدارد . بنابراین «وجود ذهنى» نمایانگر آینده محرک است که از یک جهت نمایانگر فکر و اندیشه است و از جنبه دیگر حاکى از اراده مىباشد . با آمیزش فکر و اراده، تاثیر مستقبل محقق شده، در زمینه اجتماعى، باعث فعالیت و حرکت تاریخى مىشود . در حقیقت این دو امر (فکر و اراده) محتواى درونى با شعور و آگاه انسان هستند و این دو رکن اساسى، یعنى فکر و اراده، نمایانگر محتواى درونى آگاه انساناند . بنابراین محتواى درونى انسان است که این اهداف را به وجود آورده، از رهگذر آمیزش میان فکر و اراده، آن اهداف و مقاصد را نشان مىدهد . پس از این، درست استبگوییم: محتواى درونى انسان، اساس حرکت تاریخ و بنیان اجتماعى والا، با آنچه لازمه جامعه است مىباشد; یعنى روابط و سازمانها و اندیشهها و تفصیلات دیگر . در حقیقت این بنیان بلند، با این قاعده، مرتبط با محتواى درونى انسان است» . (32)
همین دریافت و مفهوم، اساس و پایه مطلبى است که سید شهید در پایان «فلسفتنا» مىگوید:
«اندیشه و فکر، کنش و حرکتى مثبت و فعال از وجود و جان آدمى است و مرهون واکنشهاى فیزیولوژى نیست، چنان که واقعیت مستقیم و بىواسطه زبان نیست - آن گونه که مارکس مىپندارد - بلکه زبان، ابزارى براى تبادل افکار است، نه اینکه شکلدهنده و به وجود آورنده افکار و اندیشهها باشد» . (33)
سپس شهید صدر گفتهاش را چنین خلاصه مىکند:
«بنابراین، زندگى اجتماعى و اوضاع مادى، افکار و احساسات مردم را به صورت خودکار و از راه آگاهىهاى بیرونى، محدود و مشخص نمىکند . گرچه گاه آدمى به اختیار خود، به اندیشههایش رنگ محیط و جامعه را مىدهد، چنان که مکتب وظایفالاعضا (34) در روانشناسى این اعتقاد را دارد، زیرا متاثر از نظریه تکامل «لامارک» در بیولوژى (زیستشناسى) است; یعنى همان طور که موجود زنده به عنوان عضوى از محیط و جامعه، از آن تاثیرپذیر است، در حیات فکرى نیز چنین است، اما مىبایستبدانیم:
نخست: این همگونى و همخوانى، در افکار و اندیشههاى عملى یافت مىشود، که وظیفه آن تنظیم و ساماندهى حیات خارجى است، و ممکن نیست در اندیشههاى تامل برانگیزى که وظیفهاش کشف و پى بردن به واقع است، یافتشود .
دوم: همخوانى اندیشههاى عملى با مقتضیات و اوضاع محیط، خود به خود (اتوماتیک) نیست، بلکه همخوانى اختیارى است که منشا آن انگیزههاى ارادى انسان است که وى مىخواهد هماهنگ و منسجم با محیط، نظام و ساماندهى وضع کند .
با این توجیه، تعارض میان مکتب وظایفالاعضا و مکتب غایت گرایى در روانشناسى کاملا برطرف مىشود . در «مجتمعنا» طبیعت و ماهیت، نیز حدود و ثغور این هماهنگى و همخوانى را با استفاده از مفاهیم اسلامى درباره جامعه و دولت، بررسى خواهیم کرد ...» . (35)
به نظر مىرسد نتیجهاى که از گذر این اندیشهها به دست مىآوریم، با آنچه شهید در کتاب «اقتصادنا» گفته، ناهمخوان باشد . نتیجه این است: فرد و از رهگذر آن، جامعه و در دایره بزرگترى، تاریخ، براساس عامل واحد حرکت مىکند، که عامل فکر و اراده است که از آن به محتواى درونى انسان تعبیر مىشود; این باور بدان معناست که اسلام مىپذیرد: اصل فکر، عامل واحد تاریخى است; این مطلب برخلاف گفتهاى است که در «اقتصادنا» ذکر مىکند . در این اثر پس از شرح مختصرى درباره نظریات «عامل واحد تاریخى» مىگوید:
«تمامى این کوششها، با واقع همخوانى ندارد و اسلام آن را نمىپذیرد، زیرا هر یک کوشیده است تمامى حیات انسانى را منحصرا با یک عامل تفسیر و توجیه کند و دورههاى تاریخى و جامعههاى گوناگون را برخوردار از این عامل بداند، اما با بررسى فراگیر و دقیق مشخص مىشود این عامل چنین شایستگى را ندارد» . (36)
روشن است مقصود از تئورى و اندیشه «عامل یگانه تاریخى» الغا و نادیده گرفتن عوامل دیگر نیست، بلکه جدا سازى بین عامل اساسى و عوامل ثانوى است . بحث از «عاملى که شکلدهنده روح اصلى و هویت واقعى تاریخ است و مىتواند توجیه گر و مفسر عوامل دیگر باشد» است، چنان که شهید مطهرى مىگوید . (37)
از این رو اندیشه جمع میان عواملى که برخى متفکران - از جمله دکتر محمد فتحى عثمان (38) - مطرح کردهاند، موهوم است و گمانى بیش نیست، زیرا انسانى که به سبب عوامل متعدد و در عرض هم حرکت مىکند، مانند ماشینى (اتومبیل) است که هر چرخهاش محرک و فرمان و رانندهاى دارد .
نمىتوان تردید کرد مقصود شهید صدر از سخن پیشینش این نیست که به جمع میان عوامل مستقل و متعدد، در یک آن مىتوان ایمان و اعتقاد داشت، بلکه مىبایستسخنش را به معناى دیگرى تفسیر کرد و همخوان با آنچه از «المدرسة القرآنیة» و «فلسفتنا» خلاصه کردیم باشد .
آنچه در این پژوهش براى ما مهم است، آن مىباشد که شهید به روشنى مىگوید: عامل حرکت آفرین تاریخ، فکر و اراده است . این مطلب به خودى خود، موضعى در برابر نظریاتى است که تاریخ را با عوامل دیگر تفسیر مىکند، از جمله نظریه جغرافیایى، که اساس جنبشها و انقلابها و دگرگونىهاى ارزشمند تاریخ را محیط جغرافیایى مىداند، یا نظریه نژادى که همین تاثیر و نقش را به نژاد و جنس و خون مىدهد . این دو نظریه، منبع فکرى مهم و از جمله منابعىاند که اندیشه قوم و وطن گرایى را شکل مىدهند .
اگر اسلام، فکر و اراده و محتواى آگاهانه و روحى انسان را به عنوان عاملى در حرکت فرد و جامعه و تاریخ مىپذیرد، به عامل جوهرى و اساسى نظر دارد که اصل خلقت انسانى آن را در بر دارد و تمامى افراد بشر در انتساب به آن برابرند، و این است که با چارچوب جهانگیر رسالت اسلامى همخوانى دارد .
اما اگر لیبرالیست غربى بر عامل جغرافیایى و قومى تکیه دارد، عاملى ظاهرى را مىپذیرد که افراد بشر در آن متفاوتند که همخوان با چارچوب مادى تمدن غربى است .
تفاوت اسلام و لیبرال از این جهت، تفاوت میان خانوادهاى است که اعضاى آن به نقش و تاثیر پدر و مرشد و روحانى ایمان دارند که در این صورت خانوادهاى یکدست و برادروار خواهد بود که به جوهر وجودى یگانه انسانى و اخلاقى در تمامى افراد نظردارد و تفاوتهاى شکلى و ظاهرى افراد را نادیده مىگیرد، اما خانوادهاى که منکر نقش پدر و مرشد است و از این رو چارچوب فراگیر افراد را از دست مىدهد، جوهر یگانه انسانى و اخلاقى افراد را به فراموشى مىسپرد و هر یک ویژگىهاى ظاهرى خود در رنگ و قامت و زیبایى را به عنوان اصلى براى امتیاز و برترى بر دیگر برادرانش مىداند .
خانواده نخست، خانواده بشرى زیر سایه راهنمایى آسمانى است . اسلام از این خانواده، به خانواده جهانى تعبیر مىکند، اما دومین خانواده، خانواده بشرى زیر سایه مادیت غربى است که انسان را گاه با عامل جغرافیایى مىفریبد و گاه با عامل قومى و یا طبقاتى، تا بتواند احساسات و گرایشهاى هر یک از افراد را پاسخ گفته، او را بر دیگرى برترى دهد و همگى را در عمق درگیرى و نزاعى گرد آورد که رکن و پایه ناپیدا و مخفیانه لیبرالیست غربى است; زیرا به سبب مادیتخود، درگیرى را تعمیق بخشیده، آن را به عنوان اندیشهاى فلسفى و علمى و اجتماعى جلوه مىدهد، اما جامعه بشرى زیر سایه مرشدى آسمانى که در جهان شمولى اسلام و در اندیشه برادرى انسانى - به گونه عموم - و برادرى ایمانى - به طور خصوصى - نمودار است، برخوردار از نعمت و سعادتمند است .
تمدن غربى از گذر انکار راهنماى آسمانى و تاکید بر جنبه مادى مىکوشد جوى را بیافریند تا پس از ربودن راهنماى اعضا و افراد خانواده، احساس درگیرى آنان را بروز دهد و به این بسنده نکرده، اندیشه و فکر درگیرى را بزرگ و گسترده نماید و آن را قانون فلسفى و علمى و تاریخى و اجتماعى طبیعى در ساحت انسانى به شمار آورد! در نتیجه در زمینه فلسفى اندیشه نزاع اضداد وجود خواهد داشت و در زمینه اجتماعى، نزاع طبقاتى; چنان که در زمینه بیولوژى علمى (زیستشناسى)، اندیشه تنازع بقا; و در زمینه قومى، اندیشه نزاع نژاد برتر و پست; هم چنین در زمینه تاریخى، اندیشه تکامل دیالتیک تاریخى، که همگى، نزاع فکرى در جامعه را حتمى و گریزناپذیر مىکند، اما بر خلاف این حالت، فرد مسلمان احساس خواهد کرد:
«ارتباط و پیوند عمیقى با جامعهاى که بدان منتسب است، دارد و میان او و آن جامعه انسجام و هماهنگى هست، نه نزاع و درگیرى که بر اندیشه نو اروپا چیره شده است . اندیشه گروه گرایى که انسان مسلمان دارد، چارچوب جهان شمول رسالت اسلام را نزد وى محترم و قابلپذیرش جلوه داده، مسؤولیت گسترش جهانى این رسالت و تداوم وجود آن در هر زمان و مکان را خواهد پذیرفت . همکارى انسان در طول تاریخ با جهان اسلام و رسالتى جهانگیر که بر روى جامعه بشرى گشوده شده، احساسات و آگاهى جهان شمول و ارتباط با گروه و جامعه را در جان او راسخ و استوار خواهد کرد» . (39)
از آن رو که اسلام عامل انسانى را در تاریخ معتبر مىداند، مؤلفه و عوامل دیگر نیز داخل این چارچوباند .
ما منکر نقش غریزه و انگیزههاى داخلى و قومى، نیز عامل اقتصادى و دیگر عوامل در حرکت و جنبشهاى اجتماع نیستیم، اما شاهدیم عوامل و غرائز - از آن جمله: غریزه قومى و ملى - خواستهها و دستورهایش را همچون فکر و اندیشه به دستگاه ذهنى [و عقلى] منتقل کرده، به سلوک و رفتارى اجتماعى مبدل نمىشود مگر پس از پذیرش آن خواستهها; البته [دستگاه عقلى] گاه خواستهها و اوامر را پذیرفته، گاه رد کرده و گاه آن را مىپیراید [و از شائبهها و کژىها مىرهاند] .
گزینش و انتخاب هر یک از این سه گزینه و بدیل، بسته به اوضاع روحى و ذهنى شخص است . اگر ذهن در بردارنده اندیشه درست و توانمندى باشد، مىتواند موضع و مورد مثبت را برگزیند و چارهجویى مؤثر بنماید، اما اگر فکر [و عقل] چنین توانى را نداشته باشد، آن عوامل و غرایزند که موضع و خواسته خود را تحمیل کرده، راه مىنمایانند .
از این رو اسلام، به روح و نفس [وجدان و درون آدمى] اهمیت داده، آن را میدان محاسبات دقیق و پیوسته میان دنیاى عقل موجه (مثبت گرا) و عالم غریزه که [به صورت منفى] فشار مىآورد، مىداند، چنان که کنش و رفتار درستیا نادرست را ناشى از غریزه فشار آورنده مىداند که عقل و خرد از راهنمایى آن برنیامده است، چون از جهتى ناتوان و ضعیف بوده، از سوى دیگر نوپا و در آغاز راه است .
تطبیق و مقایسه بارز و آشکار این تئورى و اندیشه را در اثر «اهل البیت تنوع ادوار و وحدة هدف» شاهدیم . شهید صدر در این کتاب، بحث را متمرکز بر نقش مهم و خطیرى کرده که تعصبات قبیلهاى در تحریف مسیر امت اسلامى از خط و سیر جهانى دارد، که آن را پیامبر (ص) براى امت ترسیم کرد، اما بر اثر تعصب، به خط جاهلى قبیلهاى مبدل شد که ریشه و علت آن خودخواهى و حب ذاتى است که خود را به عنوان تنها محور سلوک و منش، به انسان تحمیل مىکند .
اندیشهاى اسلامى - جهانى وجود داشت، ولى هنوز نوپا و جدید و جوان بود و جامعه اسلامى در آغازتجربه کردنش بود . در برابر ذهن جامعه مسلمان گامهاى بزرگ اجرایى و تربیتى بود، چنان که اندیشه قبیلهاى بود که عوامل و رهنمودهاى اجتماعى بسیار داشت و جامعه اسلامى، آگاهانه یا ناآگاهانه هنوز بدان گرفتار بود .
در چنین اوضاعى پیامبر (ص) وفات یافت و امت اسلامى «در برابر تحول و دگرگونى اجتماعى و سیاسى بزرگ و بسیار گستردهاى بود، چرا که مىبایست اندیشه جامعه جهانى تحقق یابد و به مرحله اجرا گذاشته شود، از آن رو که پیامبر بدان فرا مىخواند، گرچه خود نتوانست آن را تحقق بخشد; پیامبر هنگامى وفات یافت که نفوذ او به بیش از چارچوب جامعه عربى گسترش نیافت، به رغم آن که پادشاهان دنیا را دعوت [به ا سلام] نمود . ایشان کسرى و قیصر و سلطان حبشه و دیگران را به اسلام فراخواند، تا از این دین آگاهى یابند و ثابت کند اسلام دین جامعه جهانى است و همگان را به آن فرا مىخواند و میان گروهها و اقوام تفاوتى نمىنهاد، اما چنین جامعه جهانى به دست نیامد .
در زمان پیامبر، جامعه عربى محقق شد که اندیشهاى جهانى در سر داشت و براساس رسالتبود، نه بر پایه اندیشه قوم گرایى یا بنیان رسالتى قومگرا .
پس از پیامبر (ص) مىبایست جامعهاى جهانى محقق و بنا شود و مجتمع جهانى اسلامى به وجود آید ... این مرحله و کارى چنین سترگ و مهم نیازمند خرد و اندیشه رسالتى بود که از هر پیرایه کاملا آراسته باشد و هیچ گونه تنزل و فرومایگى فکرى و عاطفى که افراد قبیله و قومگرا بدان گرفتار بودند، نداشته باشد ... .
تاکنون جامعه جهانى جز اندیشهاى بیش نبوده، نور عالم وجود را ندیده [و به وجود نیامده] است . بر اساس این اندیشه همگى مردم یک خانواده و مانند دندانههاى شانه برابرند و تفاوتى میان عجم و عرب نیست .
این مطلب را از پیامبر (ص) به عنوان یک [اصل و] دکترین مىشنیدند ... اما این افراد نتوانستند چنین تئورى و اندیشهاى را تحقق بخشیده، در چنان مقطع حساسى از تجربه اسلامى، بدان جامه عمل بپوشانند .
طبیعى است در نتیجه فرومایگىهاى فکرى و عاطفى پیش خواهد آمد که فروتر و نازلتر از سطح اجرا و تحقق جامعه جهانى خواهد بود ...» . (40)
شهید صدر در جایى دیگر از اثرش مىگوید:
«پیامبر (ص) در جامعهاى عقبمانده ظهور کرد که به شدت درگیر اندیشه قبیلهاى در رنگ و شکلهاى گوناگون و نتایج و دستاوردهاى آن افکار، نیز خشنترین مفاهیم و اندیشهها بود . پیامبر در این جامعه، اندیشه جامعه جهانى را پىافکند که در آن میان قبایل و گروهها و امتها تفاوتى نبود ... این خیزشى سترگ و عظیم به سوى دگرگونى فکرى و انقلابى اجتماعى بود . این جنبش و خیزش در زندگى انسان، چیز عادى و معمولى نبود .
بنابراین، چگونه مىتوان تصور نمود جامعهاى که چنین خیزشى کرد ... تمامى آن اندیشهها و احساسات و دگرگونىها را به کنار نهد و بى آن که ارثیههاى زمان گذشته را به همراه داشته باشد، کاملا برگ جدیدى را بگشاید؟!
چنین دگرگونى [و استحالهاى] جز در زمانى بسیار دراز ممکن نیست . باید دانست رسول الله (ص) فقط ده سال توانستبراى تربیت و پرورش کامل جامعه و دولت مدینه، نقش مربى را داشته باشد، در حالى که اغلب و بیشتر مردم یعنى اعضاى جامعه اسلامى، پس از وفات رسول الله (ص) وارد جریانات و رخدادها شدند ...» (41) .
تجربه نبوى و حتى زمان پس از وفات پیامبر (ص) ثابت کرده که پیوسته بزرگان صحابه بسیار متاثر از احساسات متعصبانه قبیلهاى بودند . مقصود ما در این قسمت از بحث، جنبه تغییر و تحول اجتماعى است، نه این که بخواهیم حکم و قضاوتى کرده، یا جنبههاى مثبت صحابه را انکار نموده، خدماتى را که به اسلام کردند، نادیده بگیریم . این خدمات، نسبت معینى از تغییراتى است که در خود ایجاد کردند که گاه این مقدار، در شمار تغییرات اجتماعى، با توجه به اوضاع تاریخى آن زمان، مقبول و ستودنى است و رسولالله (ص) به سبب این نسبت که امکان ایجاد آن را در خود فراهم کردند، از ایشان راضى مىباشد، اما آیا معقول و پذیرفتنى است رسول الله (ص) رهبرى رسالت را که براى بشریتسرنوشتساز است، به افرادى بسپرد که اسلام در شخصیتشان جز به مقدار اندک تاثیر ننهاده، هنوز بخش قابل توجهى از هویت و شخصیت اینان در پى تغییر و دگرگونى است؟!
آیا [عمل رسول الله در عدم واگذارى رهبرى کلى امتبه صحابه] نشان آن نیست که تجربه واگذارى رهبرى رسالتبه صحابه به مقدار مشخص و معینى است; یعنى به اندازه تغییر [و آراستگى] اسلامى که بدان دستیافتهاند؟
اگر [رهبرى، همگانى و] در سطح گستردهاى بود، به سبب اندیشهها و مفاهیم و میراث جاهلیتى که هنوز درون و در ذهن آگاهانه و ناآگاهانه صحابه وجود داشت، این تجربه زیان نمىدید و بدان آسیب نمىرسید؟
آیا معقول است رهبرى سترگ جهانى در طول تاریخ به افرادى واگذار شود که باور اندیشه جهان شمولى، در ذهن آنان ضعیف و سخت مشکل است و هنوز فهم و باور قبیلهاى بر آنان چیره است؟!
در این جا شهید صدر میان آگاهى و آنچه «تاب و توان و شور و حرارت» مىنامد، فرق مىنهد و معتقد است:
«امت توان و شور بسیارى دارد اما از آگاهى روشنى بخشى که ریشههاى جاهلیت در آن نباشد، برخوردار نیست» . (42)
شهید صدر در این باره غزوه حنین را گواه مىآورد که رسول الله (ص) به سبب مصلحت، غنائم را فقط به مسلمانان مکه داد و به انصار چیزى نداد . پس از این، احساسات قبیلهاى انصار برانگیخته شده، رخداد را چنین تحلیل و تفسیر کردند که پیامبر، اهالى مکه را از آن رو که قوم و عشیرهاش مىباشند، گرامى داشته و احترام گزارده است!
همین کژ فکرى در حادثهاى همانند در مکانى دیگر به عنوان گواهى تاریخى آورده و ذکر مىشود: مخالفان امام على (ع) پس از وفات پیامبر شور و حالى ناآگاهانه داشتند و مىپنداشتند محمد (ص) مىخواهد:
«مجد و عظمتبنىهاشم را ارتقا بخشیده، کیان این خاندان را بالا برد و پس از مرگش، به یاد و وجودش تداوم بخشد . از این رو على، پسر عمویش را برگزید ... چنین کژاندیشى همخوان با وضع روحى بود که اکثر و اغلب مسلمانان به سبب رسوبات و ته ماندههاى جاهلیت، بدان گرفتار بودند ...» . (43)
مؤید این مطلب آن است که مهاجران در رخداد سقیفه گفتند:
«هر که را قریش حاکم کند، باید حکومت کند و قریش آن را حاکم مىکند که محمد حاکم نمود . ما از دیگر عربها سزاوارتریم و عربها از مسلمانان دیگر سزاوارترند . در این جا [و با این عقیده و باور] احساسات قبیلهاى و قومى به هنگام واکنش نمایان مىشود ...» . (44)
پس مساله ، چیرگى و سلطه قریش براى مجد و عظمتشان است . وقتى عمر بن خطاب مىخواهد آینده امور را پس از خود بداند، از مردم مىپرسد چه کسى را پس از وى برمىگزینند . وى مىگوید:
«از هر عربى پرسیدم، گفت: على بن ابىطالب، و از هر قریشى سؤال کردم، گفت: عثمان بن عفان . یعنى گروههاى مسلمان «على بن ابى طالب» را مىخواستند، اما فقط عشیرهاى مشخص مىخواستسلطه و رهبرى جامعه را از امتبرباید و مىگفت: عثمان ...» .
عمر بن خطاب، خود بسیار آلوده به احساسات قبیلهاى بوده، اعتراف دارد:
«رسول الله کوشید على را رهبر کند و نامزد رهبرى نماید، ولى من براى احتیاط و به سبب علاقه به مصلحت اسلام، ایشان را منع نمودم» . (45) «اما در حقیقت، احتیاط به خاطر مصلحت قریش بود . عمر روزى که خلیفه گشت، دلبستگى و تعصبش را بدان قبیله نشان داد، از آن رو که میان طبقات مختلف، تفاوت نهاده، قبیلهاى مشخص را بر دیگر قبائل مقدم داشت . مىدانید کدام قبیله را برگزید؟ قبیله پیامبر (ص) را ...» . (46)
تاریخ درباره عمر نقل مىکند:
«نصارا و مسیحیان عرب عراقى را از جزیه معاف کرد ... و به جاى جزیه، زکات را گذاشت . این بذر [و بدعت] بسیار ناپیدا و خیلى ظریف، جز براى یک عشیره به اجرا در نیامد، نه براى دیگر عشایر مسیحى عراقى .
با گذشت زمان، این بذر، ثمره شوم و پیوستهاى داشت . شاید این بذر، اساس و علت تمامى شرور و بدىهایى باشد که از این پس گریبانگیر مسلمانان شد یا در نتیجه سلطه حکومتهاى قومى، که ثمره آن بذر شوم بود، مسلمانان در ورطهاى افتادند که پایههاى اسلام متزلزل شد . به سبب تسلط قومگرایى عربى، فارسى، ترکى، هندى و دیگر حکومتهاى شرک گونه قومى که در جهان اسلام به وجود آمد، رسالت اسلامى از بین رفت .
مىخواهم بگویم امر مهم و خطیر ایجاد جامعه جهانى، نیازمند رهبرى متفاوت از امام جماعت و ذوق و سلیقهاى بود که در خلفا وجود داشت» . (47)
با این وضع، طبیعى بود هر که عرب نبود، اسلام را وانهد و تا زمانى که اندیشه حاکم، تعصبات عربى بود، نه اندیشه جهانى اسلامى، از اسلام دستبکشد; اندیشهاى که بدان خوانده شده و بر آن اساس، اسلام آورده بودند:
«آنچه باعثشد امت از اسلام دست نشوید، آن بود که اسلام ارزشها و باورهاى دیگرى داشت . ارزشهاى اصیلى که دنیا را روشن نموده، تقدیم شده بود . ارزشها و الگوهایى که اهداف و مقصدى اصیل داشتند . این چارچوبها توسط مسلمانان آگاه، به رهبرى امامان اهل بیت تقدیم و مطرح مىشد» . (48) از آن رو که اینان نشانگر تام و کمال خط و سیر اسلام و ارزشهاى جهانىاش بودند .
جنبههاى جهان شمول در زمینه سیاسى
مکتب نظرى شهید صدر، راهکارهاى جهانى بسیارى در زمینه سیاسى تقدیم داشته، که در جاى جاى میراث فکرى وى یافت مىشود .
در نگاهى سریع که بر قانون اساسى جمهورى اسلامى از نظر فقهى داشت، مىبینیم وى بر این باور است که هدف دولت اسلامى در روابط خارجىاش، بسط و گسترش نور اسلام و انتقال مشعل این رسالت عظیم به تمامى دنیاست; نیز جانبدارى از عدالت و حقانیت در امور جهانى و عرضه و تقدیم الگوها و ارزشهاى والاى اسلام از این گذر; همچنین یارى رساندن به تمامى مستضعفان و رنجدیدگان کره خاکى و پایدارى و مقاومت در برابر استعمار و طغیانگرى، به ویژه در جهان اسلام که ایران، جزء جدایىناپذیر آن به شمار مىآید . (49)
شهید صدر بین نظام اسلامى و نظام دموکراسى مقایسه کرده، مىگوید:
«در نظام دموکراسى، امت و ملتخاستگاه رهبرى و جایگاه خلافت و مسؤولیت است، اما در نظام اسلامى، الله در صدر رهبرى است» . (50)
روشن است این تفاوت، نمایانگر فرقى جوهرى و اساسى است، زیرا اگر ملت و امت، خاستگاه و جایگاه خلافت و رهبرى باشد، در این صورت حلقه وصل بین رهبران و بشریت است; یعنى ملت، ربط و حلقه جهانى اخلاق و اجتماع و سیاست است; پس طبیعت و جوهر خلافت، مفهومى جهانى دارد، در حالى که در اندیشه نو بشر، ملت [مشروعیتبخش و] خاستگاه حکومت و رهبرى است .
روشن است که مقصود از امت، گروهى در یک چارچوب قومى و منطقهاى خاص است، که بر خود حکومت کرده، دیگران بر آن سلطه و چیرگى ندارند . از این رو اندیشه سیادت و رهبرى، به مقتضاى ذات و طبیعتش، قومى و منطقهاى خواهد بود .
شهید صدر در بحثى جالب درباره خلافت انسان و شهادت (گواه) پیامبران، با شرح و تاملى بیشتر، به اندیشه خلافت و رهبرى مىپردازد . وى تاریخ بشرى را به دو مرحله تقسیم مىکند:
اشراف و نظارت آسمانى از گذر معصوم، یعنى پیامبر یا امام، که در این مرحله، معصوم نمایانگر و نماینده هر دو خط است . وى از آن رو که پیامبر یا امام است، نماینده خط شهادت [و یکون الرسول علیکم شهیدا] مىباشد، و از آن جهت که انسان است، نماینده سیر خلافت است . پس معصوم در یک زمان، هم شاهد و گواه و هم خلیفه است .
دومین مرحله، مرجعیت آگاهانه است، که عنصر عصمت وجود و ظهور نداشته، امت مىتواند خط خلافت را پىگرفته، نماینده آن باشد، مشروط بر آن که مرجع آگاه، نقش شهادت و گواه بر امت را برعهده گیرد .
گویا اسلام از گذر چنین تقسیمى تلاش دارد تا آن جا که ممکن است، حال و هواى عصمت را که در دومین مرحله وجود ندارد، فراهم آورد» . (51)
شهید صدر درباره جهان شمولى دولت اسلامى مىنویسد:
«استحقاق و شایستگى دولت اسلامى براى در اختیار داشتن زمین، دو گونه است:
گونه نخست، شایستگى سیاسى است که به اعتبار اداره عالى و گسترده سیاسى اسلام، دولت اسلام استحقاق کره خاکى را دارد; یعنى بدان اعتبار که دولت اسلامى مسئول این حدود و ثغور بوده، شرعا موظف به اجرا و ترویجشایستگى و حمایت از این حد و مرز است . گستره این شایستگى محدود به هیچ منطقهاى نیست، زیرا کیان سیاسى دولت اسلام، بر پایه مبدا و خاستگاه فکرى گستردهاى است که زمین و مناطق، تفاوتى براى آن ندارد . از این رو دولت اسلامى، شرعا حق دارد صاحب و دارنده تمامى زمین شود:
«و لقد کتبنا فى الزبور من بعد الذکر ان الارض یرثها عبادى الصالحون; (52) همانا در زبور پس از ذکر نوشتیم که بندگان شایسته و صالحم، وارث زمین خواهند بود» .
پس دولت اسلامى حق دارد تمامى سرزمینهاى دنیا را تحت اداره سیاسى خود درآورد; البته راه به کارگیرى این حق و شکل اجراى آن، بسته به اختلاف [مذهب و آیین] ساکنان هر سرزمین; یعنى از آن رو که مسلمان یا ذمى و یا کفار غیرذمى باشند، متفاوت است» . (53)
در مورد تفاوت فتح و کشور گشایى با انگیزه اندیشه اسلامى و بین مستعمره ایجاد کردن که به شدت آن را به عنوان پدیدهاى غربى رد مىکنیم، از جناب ایشان پرسشى شده که با پاسخى جالب بدان جواب داده است . خلاصه آن این است که توسعهطلبى و کشور گشایى، پدیدهاى مشترک میان اسلام و غرب است . غرب مىگوید: من توسعه طلبم و کشور گشایى مىکنم و با اقناع یا زور و غلبه چیره مىشوم، و اسلام نیز همین را مىگوید اما کار و انگیزه هر دو یکى نیست . مقیاس و ملاک در اسلام و غرب این است که هر یک مىخواهند در پرتو بنیان فکرىاى که از آن برخاستهاند، قیمومت و رهبرى کنند . از این رو توسعهطلبى مشروع، آن است که با انگیزه و خاستگاه خود همخوانى داشته باشد .
خاستگاه غرب بر اساس آزادى است و مقتضاى آن این است که به آزادى ملتها و گروههاى دیگر احترام گذاشته، خود را به عنوان نمونه برتر تمدن و پیشرفتبر آنان تحمیل نکند، حتى اگر چنین ادعایى، حقیقتى واقعى باشد; زیرا چنین تحمیلى، نقض بنیان و اصل آزادى است که تمدن غربى به آن تکیه مىکند .
در صورت تجاوز، یا غرب در دفاع از آزادى، دروغ گفته، هدف حقیقىاش استعمار و تصرف سرزمینهاى زیر پرچم خود مىباشد یا این که «آزادى» شایستگى ندارد بنیان فکرى و نمونه والاى تمدن انسانى باشد . اگر ادعاى دفاع از آزادى نادرستباشد، توسعهطلبى، دشمنانه و تجاوز کارانه است، و اگر آزادى شایستگى ندارد نمونه برتر و اساس فکرى تمدن باشد، در این صورت توسعهطلبى غربى توجیه و دلیلى ندارد، به ویژه که تمدن غربى ثمره ذهنیت و آفرینش غربى است و تحمیل آن به ملل دیگر، از دید این ملتها توسعهطلبى قومى است . از این رو مساله بیش از آن که آزادى و دموکراسى باشد، توسعهطلبى قومى و گروهى است، و این علت عدم پذیرش استعمار و متجاوز شمردنش به گروهها و ملل است .
اما بنیان فکرى اسلام، توحید و وحدت گرایى است و جوهر توحید، چیرگى و قیمومت آسمان بر زمین است . نمود طبیعى چنین قیمومیتى آن است که پیروان توحید، سیادت آن بر زمین را چون تکلیف آسمانى بر خود بپذیرند، تا توسعهطلبى اسلامى، با خاستگاه خود (وحدت گرایى) همخوانى داشته، رنگ و بوى تجاوز و ستم را نداشته باشد، زیرا در این صورت تکلیف آسمانى خواهد بود، نه عملى شخصى از یک مسلمان در برابر غیر مسلمان، چنان که توسعهطلبى غربى، عملى شخصى از یک غربى در برابر شخصى غیر غربى است .
با انگیزه توحید و وحدتگرایى، توسعهطلبى اسلام، قومگرایى نیست، زیرا توحید، اندیشهاى آسمانى است، نه دستاورد و ساخته بشرى، تا اگر بر دیگران تحمیل شد، توسعهطلبى قومى به شمار آید . (54)
گزیده و جان پاسخ درخورى که جناب شهید صدر بدین پرسش داده، آن است که تقدیم شد .
جنبههاى جهان شمولى در منش شخصى شهید صدر
منش شخصى شهید صدر، منشى رسالت گونه و وابسته به خاستگاهى آسمانى است که مبدا و انگیزههاى خاکى را، که میان مردم به سبب ملاکها و معیارهاى طولى و عرضى، تفاوت مىنهد، به تمسخر مىگیرد . شهید مىخواستخود از ابتکارات و نوآورىهاى والایش که بر معیارهاى خاکى تفوق و برترى داشت، با ما سخن بگوید:
«هر وقتخط قرمز نظام کمونیستى و اشتراکى بر سر عراق سایه مىافکند، هزار و یک بار خود را امتحان مىکنم و از خود مىپرسم: اکنون من احساس درد شدیدى مىکنم، چرا که عراق در خطر کمونیستى است، اما آیا همین درد را به همین اندازه احساس خواهم کرد اگر این خطر به جاى عراق متوجه ایران یا پاکستان و یا هر سرزمینى از مناطق اسلامى شود؟ آیا همان درد و ناراحتى را خواهم داشتیا ناراحت نخواهم بود؟
این پرسش را از خود مىپرسم تا خود را بیازمایم و ببینم دردى که به خاطر نفوذ کمونیستبه عراق دارم، آیا براى خاطر نانى نیست که از من بریده خواهد شد یا موقعیتشخصىام را از بین خواهد برد، یا به سبب نظام و رژیمى است که به وجود خواهد آمد؟ چرا که مصالح شخصىام تا حدودى وابسته به اسلام است; پس آیا ناراحتىام بدان خاطر است که این مصالح شخصى به خطر خواهد افتاد؟ اگر چنین باشد، پس ناراحتىام به خاطر رواج کمونیست در عراق بیشتر از ناراحتىام از رواج کمونیست در ایران یا پاکستان خواهد بود . اما اگر ناراحتىام به خاطر خداى تعالى باشد، اگر بدان خاطر باشد که مىخواهم روى زمین، خدا پرستش شود و مردم گروه گروه از دین خدا بیرون نروند، در این صورت از حد ایران و عراق و پاکستان فراتر مىروم و به فکر مصالح اسلام خواهم بود و با خطرهایى که اسلام را تهدید مىکند، به یک اندازه برخورد خواهم کرد، بى آن که تفاوتى میان عراق و ایران و پاکستان و یا هر کجاى دنیاى اسلام باشد ...» . (55)
و به واقع چنین بود که شهید صدر براى تمامى سرزمینهاى اسلامى دل مىسوزاند و براى هر پاره و قطعهاى از سرزمینهاى اسلامى، دردمند و اندیشناک بود، چه لبنان و بحرین و چه دردهاى مسلمانان هر کجاى دیگر . آن هنگام که در برابر اشغال ستمگرانه افغانستان توسط شوروى، مردم افغان استوارى و پایدارى کردند، طى پیامى، درود و سلامهاى خود را بدانان ابلاغ کرده، همدردى و تالم بسیار روحى و احساسات خود را در برابر این محنت و مصیبت ابراز داشت .
موضع و برخورد فداکارانه شهید صدر در برابر انقلاب اسلامى، مثال و الگویى بىمانند براى از خودگذشتگى در تمامى زمینهها به خاطر اسلام و مسلمانان است . اگر افرادى را بیابیم که در جریانها و براى مردمان و آرمانهایى خارج از چارچوب منطقهاى و قومى خود، قیام و دفاع کردهاند، خیلى باعث افتخار نیست، اما رهبرى بزرگ و مرجع دینى والا و اندیشورى عظیم را نیافتهایم که تمامى وجودش، بلکه تمامى مسلمانانى را که رهبرى مىکند، براى مسلمانان دیگر فدا کند و در رهبر آن مسلمانان ذوب و فانى شود تا آن اندازه که بارها آرزو کند در دهى از دهات ایران، زیر سایه او زندگى کند . (56)
او به طلابش مىفرمود:
«بر شما واجب استبا این مرجعیت [امام خمینى] برخورد عاطفى و شخصى نکنید و روابط خود با من را مانع بىطرفىتان قرار ندهید . واجب است ملاک مصلحت اسلام باشد و هر مرجعیتى توانستبه اسلام خدمت کرده، اهداف آن را محقق سازد، واجب است در کنار او ایستاده، از وى دفاع نمایید و در او ذوب شوید . اگر مثلا مرجعیت آقاى خمینى این اهداف را تحقق بخشد، روا نیست روابط تان با من، مانع از ذوب در مرجعیت ایشان شود» . (57)
شهید صدر به طلابش در ایران نوشت:
«بر هر فرد که سعادتمند بود و توانست در سایه این شخصیتبزرگ اسلامى [امام خمینى] زندگى کند، واجب است که تمام کوشش و امکانات و خدماتى را که در توان دارد، مبذول داشته، همه را در خدمت تجربهاش گیرد ... مرجعیت آقاى خمینى که امروز آمال و آرزوهاى اسلام را در ایران نمودار کرده، مىبایستبدو توجه داشته، به او اخلاص ورزید و از مصالح ایشان حمایت کرد و در وجود عظیمش ذوب شد، به همان اندازه که او در هدف بزرگش ذوب و فانى شده است» . (58)
واژه «ذوب» در سخنان شهید صدر نمایانگر معنایى ارزشمند و هدفى والاست . ایشان در پاسخ به کسانى که بر جان وى یا خودشان مىترسیدند [که مبادا به ایشان یا اینان آسیبى جانى رسد] این گونه مىفرماید:
«هدف مراجع در طول تاریخ چه بوده است؟ آیا اقامه حکم خداى عز و جل در زمین نبوده است؟ اکنون مرجعیت امام خمینى این هدف را تحقق بخشیده است . پس آیا منطقى است فقط نظاره گر باشم و موضع درست و مناسبى انتخاب نکنم حتى اگر به قیمت تمام زندگى و آنچه دارا هستم، تمام بشود؟!» . (59)
براى تاکید بر این موضع و دیدگاه، شهید صدر مشتاق بود با دادههاى فکرى نادرش، تجربه [انقلاباسلامى] را به دیگر جاها ببرد . از این رو سلسله بحثهاى «الاسلام یقود الحیاة» را به عنوان پشتوانه ضرورى فکرى این تجربه نگاشت . وقتى نظام بعثى فتنه قوم گرایى را در خوزستان برافروخت، سید شهید مایل بود به عنوان نماینده مراجع عالى دینى، موضع و نظر نجف در برابر این گونه حوادث شنیع و ناپسند را اعلام کند . از این رو نامهاى براى عربهاى خوزستان فرستاد تا موضع و دیدگاه شرعى را براى آنان روشن سازد و آنان را دعوت کرد:
«روح و جان برادرى و اخوت اسلامى را که در تاریخ، نمونه و بالاترین مثل و بهترین الگو در همکارى و همیارى جامعه متقیان و پارسایان است، به نمایش بگذارید . در جامعه متقیان است که هیچ مسلمانى بر مسلمان دیگر برترى و فضلى ندارد مگر به تقوا . این جامعه، جامعه عمار بن یاسر، سلمان فارسى، صهیب رومى و بلال حبشى است که دلهاى آنان با اندیشه و ایمانى بارور و آباد است که از تمامى حدود و ثغور سرزمینهاى فتح شده، گذشته و فراتر رفته، نام و نشان آسمانى و رسالتى فراخاکى گرفته است . پس باید دلها یکى شود و در چارچوب رهبرى حکیمانه امام خمینى و براى ساختن جامعه اسلامى بزرگى که مشعلدار نور قرآن کریم به تمامى جهان است، تمامى توانها و قدرتها ذوب گردد ...» . (60)
حکومت جاهلانه بعثى، عیسى خاقانى (61) را فرستاد تا با زبان [و تعصب] عربى با شهید صدر سخن بگوید . وى به شهید گفت: حوزه علمیه عربى نیازمند ساختارى جدید است و جز شما کسى نمىتواند چنین کارى بکند . من آمادهام تمامى دستورهاى شما در این باره را انجام دهم .
شهید صدر بر دیدگاه آگاهانه خود پافشارى کرده، پاسخ داد: حوزه علمیه نجف اشرف [با دیگر حوزهها] یک نظام دارد و جدایىناپذیر است . ما حوزه عربى یا فارسى و یا افغان نداریم . در حوزه، عرب و فارس و افغان و پاکستانى و دیگر قومیتها برابر هستند .
خاقانى پاسخ داد: اما آقاى من! عجم بر حوزه سیطره پیدا کرده، بیشتر مراجع از آنان هستند!
سید شهید پاسخ داد: در حوزه جو آزادى هست و هر کس ثابت کند لیاقت و شایستگى دارد، پیش مىافتد و کسى نمىتواند او را منع کند .
خاقانى جواب داد: آقاى من! مىدانید عجمها در خوزستان چه بر سر عربها آوردهاند؟! جوانانشان را کشته، آبروىشان را ریخته و اموالشان را غارت کردهاند . خمینى بر ضد عرب موضع گرفته، آنان را خوار و کرامتشان را از بین برده است .
سید شهید گفت: من به تو اجازه نمىدهم این حرفها را بزنى . آقاى خمینى مرجع عادلى است و بین عرب و عجم فرق نمىگذارد . اینجا، در نجف حقوق ماهیانه به عرب و عجم مىداد، بى آن که میان آنان فرق بگذارد .
خاقانى گفت: معذرت مىخواهم ... مىخواستم شما را آگاه کنم رخدادهاى دردناکى براى عربهاى خوزستان پیش آمده است .
سید شهید فرمود: عربهاى خوزستان در سایه دولت اسلامى زندگى مىکنند . هر چیز براى آنان هست، براى دیگران نیز هست و هر سختى دارند، دیگران هم دارند . دوست ندارم بار دیگر این حرفها تکرار شود . (62)
به سبب نرمخویى شهید صدر، خاقانى بار دیگر تلاش خود را کرد، اما نظر و موضع سید شهید سختتر از دفعه پیش بود .
آن که دیدگاههاى سید شهید را بررسى کند، اشتیاق بسیار وى را به ثبات و استقرار ارزشهاى جهانى اسلام مىیابد و مىفهمد در هر گامى که شهید برمىداشت و هر سخنى که مىگفت، این افق و دید فراگیر وجود داشت .
امام خمینى تلگرافى به سید شهید کرده و از ایشان خواسته بود عراق را ترک نکند . وى در نامه جوابیهاى نوشت:
«علاقهمندم بدین مناسبت تحیات میلیونها مسلمان و مؤمن در عراق عزیزمان را به شما ابلاغ کنم . اینان در نور اسلام که دوباره به دستشما تابیدن گرفته، پرتو هدایتگرى براى تمامى دنیا یافتهاند; نیز توان روحى براى کوبیدن استعمارگر کافر و به ویژه استعمار امریکایى و براى آزاد سازى دنیا از تمامى صورتها و گونههاى جرم و جنایت، که پیشاپیش آن جرم غصب و اشغال سرزمین مقدس ما، فلسطین است» . (63)
بهاى تمامى این دیدگاههاى قهرمانانه رسالت گونه این بود که قدرت حاکمه ستمگر دستبه اعدام ایشان زد، اما ازاین پس راه جاودانه و مجد و سربلندى استوار و پیوستهاش آشکار مىباشد و نام و یاد شریفش پاینده مىماند تا دیگران در خط و [ادامه دهنده راهش] باشند، چرا که طریق بزرگوران و طریق محمد و آل محمد (ص) است .
پىنوشت:
1) سوره بقره، آیه 213 . ترجمه آیات: ناصر مکارم شیرازى .
2) یعنى در روند و براساس جبر تاریخى ازدیدگاه ماتریالیستها جوامع بشرى به ناچار به سوى زندگى اشتراکى روى مىآورند .
3) اشاره به آیه «لتکون على الناس شهداء» .
4) باز اشاره به آیه «لتکونوا على الناس شهداء» .
5) جهانى شدن (گلوبلیزم) .
6) المدرسة القرآنیة، ص 169، چاپ دارالتعارف .
7) انبیاء، آیه 92 .
8) مؤمنون، آیه 52 .
9) قصص، آیه 4 .
10) المدرسة القرآنیه، ص 229 .
11) اسراء، آیه 22 .
12) نظرة عامة فى العبادات .
13) الاسلام یقود الحیاة، ص 180، چاپ وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى .
14) رسالتنا، ص 59 .
15) المرسل، الرسول، الرساله، به تحقیق عبدالجبار الرفاعى، ص 194 .
16) همان، ص 191 .
17) حجرات، آیه 13 .
18) المرسل، الرسول، الرسالة، ص 186 .
19) همان، ص 190 .
20) اقتصادنا، ص 116 .
21) فرمانده عالى رتبه رومى در جنگ با اشکانیان که به حمایت ازعامه، به تعقیب آخاذان وابسته به سناتورها پرداخت . ر . ک: دائرة المعارف فارسى . مترجم .
22) اقتصادنا، ص 116 - 117 .
23) همان، ص 117 - 118 .
24) اهل البیت تنوع ادوار و وحدة هدف، ص 39 - 40 .
25) حدید، آیه 26 .
26) انعام، آیه 84 .
27) الاسلام یقود الاحیاة، ص 166 .
28) بقره، آیه 143 .
29) الاسلام یقود الحیاة، ص 166 .
30) فلسفتنا، ص 200 .
31) اقتصادنا، ص 27 .
32) المدرسة القرآنیه، ص 139 - 141 .
33) فلسفتنا، ص 339، این بحث در فصل اندیشه و آیین مارکس در اقتصادنا نیز آمدهاست . مترجم .
34) براى آگاهى بیشتر ر . ک: اقتصاد ما، ترجمه محمد مهدى فولادوند، چ بنیاد علوم اسلامى . مترجم .
35) فلسفتنا، ص 400 .
36) اقتصادنا، ص 43 .
37) المجتمع و التاریخ، ج 1، ص 18، مؤسسة البعثة .
38) المدخل الى التاریخ الاسلامى، ص 493 .
39) اقتصادنا، ص 21 - 22 .
40) اهل البیت تنوع ادوار و وحدة هدف، ص 137 - 138 .
41) همان، ص 93 .
42) همان، ص 89 .
43) همان، ص 82 .
44) همان، ص 91 .
45) همان، ص 139 - 140 .
46) همان، ص 63 .
47) همان، ص 138 - 139 .
48) همان، ص 79 .
49) اسلام یقود الحیاة، ص 15 .
50) همان، ص 18 .
51) همان، ص 169 - 172 .
52) انبیا، آیه 105 .
53) الامام الشهید محمد باقر الصدر، محمد الحسینى، ص 340 .
54) المجموعة الکاملة لمؤلفات السیدمحمدباقر الصدر، ج 13، ص 99 .
55) المحنة، ص 49 - 51 .
56) سنوات المحنة و ایام الحصار، نعمانى، ص 164 .
57) همان، ص 163 .
58) همان، ص 164 .
59) همان، ص 248 .
60) همان، ص 259 .
61) شیخ عیسى شبیرى آل خاقانى، رهبر گروه وابسته خلق عرب .
62) سنوات المحنة ... ، ص 291 - 292 .
63) همان، ص 266 .
در دنیاى واقعى انسانى نیز تا زمانى که پیام و رسالت اسلامى به تمامى در آن نمودار نباشد و فراگیرى رسالتبه طور کامل شکل نگیرد، اساسا نمىتوان آن دنیا را به اسلامى بودن توصیف نمود .
گفتگو از جهان شمولى اسلام، بحثى است گسترده و داراى جنبههایى که مىتوان از زوایاى مختلفى به آن پرداخت:
65473 . گاه از زاویه اهمیت فراگیرى و جهانى بودن رسالت اسلامى و میزان نیاز انسان به آن براى بحران زدایى در زمینههاى اجتماعى، سیاسى و در عرصههاى بینالمللى، مىتوان این بحث را کاوش کرد .
براى پى بردن به اهمیت این مقوله کافى استبه حقیقتى مهم و باورى مشترک در اندیشه دینى و عرفى (بشرى) اشاره کنیم و آن اصل این است که جامعه بشرى در طلیعه تاریخ به گونه اشتراکى و همزیستى آغاز شده بود . قوانین فطرى و سادگى زیستبشرى این جوامع را به هم پیوند مىداد و به یکپارچگى مىرساند که سرانجام اشتراکى زیستن و همگانى بودن، در ساختار سیاسى و اجتماعى و در زیربنا و بافت اعتقادى این جوامع وارد مىشود .
شایان ذکر است دین اسلام بر این اصل تاکید ورزیده و ایمان دارد که بشر در آغاز زیستن و پیدایش به صورت امت واحده (جامعه یکپارچه) بود که بر اساس فطرت و غریزه بشرى اداره مىشد . چنان که خداوند در قرآن به این حقیقت اشاره کرده است:
«مردم (در آغاز) یک دسته بودند; (و تضادى میان آنها وجود نداشت . به تدریج جوامع و طبقات پدید آمد و اختلافها و تضادهایى میان آنها پیدا شد; در این حال) خداوند پیامبران را برانگیخت; تا مردم را بشارت و بیم دهند و کتاب آسمانى، که به سوى حق دعوت مىکرد، با آنها نازل نمود; تا میان مردم، در آنچه اختلاف داشتند، داورى کند ...» . (1)
آیه فوق به صراحتبیان مىکند که بشر، در آغاز امت واحد بوده، به صورت جوامعى یکپارچه و در هم تنیده زندگى مىکرده است و پس از آن، اختلافها و چند دستگىها بین امتبروز کرد که در این زمان امدادهاى آسمانى ظهور مىکند تا نقش مستقیم و بىواسطه خود را در باز گرداندن بشریتبه دوران پیشین خود که همزیستى در سایه یکپارچگى و انسجام باشد، ایفا کند:
«... پس از آن خداوند پیامبرانى را برانگیخت ... و با آنان کتاب آسمانى، که به سوى حق دعوت مىکرد، فرو فرستاد; تا میان مردم در آنچه اختلاف داشتند داورى کند ...» .
این نقش همچنان در سیر پیام آورى 124 هزار پیامبر ادامه یافت که در آن پنج رسالت اساسى و مهم بود که رسالت پیام آوران اولوالعزم، است . آخرین آن رسالت و شریعتحضرت محمد (ص) مىباشد که پایان دهنده رسالتها است و خداوند با این رسالت، سرنوشتبشریت را نقطه پایان بخشیده است، به گونهاى که در انتهاى تاریخ بشریت، ناگزیر روزى براى این شریعت و دین، رقم خواهد خورد که بر دیگر ادیان چیره شده و برترى بىچون و چرا و پیروزى قاطعانه و نیز فرمانروایى یکپارچهاش بر جهان از گذر دولتى جهانى و حکومتى فراگیر که دولت و حکومت امام مهدى (ع) باشد، تحقق خواهد یافت . این دولت، تحقق بخش هدف اصلى و اساسى بعثت پیامبران است، چنان که به زبان قرآن در آیه پیشین آمده است:
«تا [کتاب آسمانى] میان مردم در آنچه اختلاف داشتند، داورى کند ...» .
نقش و تاثیر انبیا و کتابهاى آسمانى در اختلاف زدایى از جوامع بشرى و فرونشانى درگیرىهاى بین آنان به گونهاى فراگیر و تکامل یافته، در پایان تاریخ آشکار خواهد شد، چرا که در همان زمان، یکپارچگى و همگرایى جوامع انسانى [در روند تکاملىاش] به کمال خود خواهد رسید .
قابل توجه آنکه متفکران و اندیشوران غربى با بخش نخست این نظریه همراه شدهاند، چرا که در باور آنان جامعه اولیه بشر، ابتدایى و اشتراکى بوده است . بر مبناى همین نظریه، کارل مارکس معتقد بود: زندگى اشتراکى و ابتدایى، مرحله و کمون نخست در دیدگاه ماتریالیسم تاریخى است و آخرین مرحله [کمون چهارم] که جوامع، بازگشتبه زندگى اشتراکى خواهند داشت، از ضروریات روند تاریخى است . (2)
مفهوم این سخن آن است که مارکسیسم بخش دوم را که بخش آیندهنگر در جهان بینى قرآن است، پذیرفته و با آن همنوا شده است، چنان که پیش از آن در باور مسیحیت این نکته پذیرفته شده بود که تاریخ با ظهور ملکوت خداوند در زمین و به ستحضرت مسیح (ع) که نجات بخش بشر است، به فرجام مىرسد .
از سویى دیگر بسیارى از نخبگان عرصه اندیشه و سیاست [یعنى گروههاى مرجع فکرى و سیاسى] دوران معاصر نیز نداى مبارزه با نژادپرستى و بازگشتبه همزیستى بشر و [ارج نهادن به] ارزشها و هنجارهاى جهانى به جاى ارزشهاى قومى را، سر داده و مىدهند .
با توجه به همگرایى و توافق باورهاى دینى و آرا و نظریههاى بشرى در زمینه همگرایى انسانها در جوامع اولیه و پایانى تاریخ، دلیلى قطعى و خدشهناپذیر بر اصالت جهان شمولى و فراگیرى اسلام داریم، که عمق تاثیرش در زندگى بشر و میزان اهمیتش و خطرساز بودن انحراف از آن را به ما نشان مىدهد .
65474 . گاه از زاویه تکالیف و الزاماتى که جهانى شدن اسلام بر دوش مسلمانان مىنهد، مىتوان بحث را پى گرفت که: نخستین وظیفه مسلمانان، گسترش اسلام در سراسر جهان و فراخوانى به آن در لایههاى جوامع غیرمسلمان است، تا ویژگى شاهد و گواه بودن که اسلام بر عهده مسلمانان مىگذارد، (3) به منصه ظهور برسد .
65475 . سرانجام مىتوان از زاویه شایستگى و صلاحیتبه این موضوع نگریست . اسلام شایستگى جهانى شدن و تعالى بخشى شان و منزلتبشرى را به طور مستمر و بىوقفه دارد . نیز مسلمانان از این لیاقتبرخوردارند که رهبریت جوامع انسانى را داشته باشند .
شکى نیست که رسالت و وظیفه خطیرى از این دست نیازمند تلاش مضاعف، گوناگون و با میزان بالایى از آگاهى و درک وظایف و مسؤولیتها همراه است . بدین منظور گونههایى از تلاش و فعالیتها وجود دارد که مىتواند تمامى نیازمندىها را در برداشته باشد و به هر یک از احتیاجات در یک زمان پاسخ دهد، مثل مطرح کردن چهرههاى برجسته و شخصیتهاى نمادین مسلمانان، نیز رهبران ممتاز و نخبگان طراز اول فکرى و سیاسى، به عنوان رهبران و فرزانگانى که داراى جایگاه جهان شمول هستند .
چنانچه نویسندگان و هنرمندان مسلمان در آثار فکرى و هنرى خود این توفیق را به دست آورند که شخصیت پیامبر گرامى (ص) را به عنوان یک چهره ممتاز انسانى و شخصیتى برجسته و بىبدیل جهانى به شیوهاى متفکرانه، مستدل و قابل اعتماد نشان دهند و با روش منصفانه و تطبیقى - مقایسهاى با شخصیتهاى دیگر که برخى ادعاى رقابتبا پیامبر در این زمینهها را دارند، به جهان عرضه کنند، نیز تمامى این فعالیتها را با پوشش رسانهاى و تبلیغى در خور، همراه کنند، بىشک براى جهان و جهانیان آشکار مىگشت که پیامبر گرامى، والاترین چهره برجسته و نمادین انسانى در ساحت اصلاح گرایى و دگرگون سازى اجتماعى بوده و هست .
همچنین در مورد امیرمؤمنان على (ع) که او نیز شخصیت نمادین عالم انسانیت در عرصه عدالت اجتماعى است، نیز امام حسین (ع) که والاترین چهره انقلابى در تاریخ بشریت است ... و سرانجام به حضرت امام مهدى (ع) مىرسیم که متون اسلامى تاکید مىورزند وى چکیده ارزشهاى انسانى، شاخصترین شخصیت در عدالتخواهى، دگرگون سازى و اصلاحگرى خواهد بود .
این رویکرد مىتواند ادامه یابد و برخى چهرههاى برجسته مسلمانان را به عنوان گروههاى مرجع برگزیند، به گونهاى که بر شایستگى مسلمانان براى تداوم بخشى به نقش شاهد و دلیل و راهنماى بشر، (4) تاکید ورزد . به ویژه مىتوان به زنجیرهاى از نخبگان و فرزانگان معاصر اشاره کرد .
بىتردید شهید صدر; در این سلسله، پیشگام و طلایهدار شمرده مىشود . وى نماد درخشانى است که اگر به پرتوهایش اجازه داده مىشد همچنان نور افشانى کند و مجال و فرصت مىیافت، بىشک مىتوانستبه دلهاى آزادىخواهان جهان و اندیشوران و مستضعفان در هر جا که باشند، رسوخ کرده و جاى گزیند . اما عدم اهتمام لازم و کوتاهى، این پرتو نورانى را از رسیدن به هدف نهایى خود باز داشت [و زمینه تاثیرگذارى هر چه بیشتر آن را کم رنگ بلکه نابود ساخت] .
برداشت ما از افق جهانى چیست؟
جهان شمولى اصطلاحى است که به سه مفهوم به کار مىرود:
65474 - فراگیرى و انتشار آوازه و شهرت;
65475 - اهتمام ورزیدن به مسائل بشریت و آنچه در ارتباط با مسائل عام و سرنوشتساز است;
65476 - احترام نهادن به نقش عناصر اصیل و بنیادى انسانى در فعالیتهاى فرد، اجتماع و تاریخ و عدم ترجیح عناصر بومى مثل رنگ، نژاد و قومیت .
نگرش اعتقادى مبتنى بر این محور و دیدگاه ایدئولوژى گرایانه برگرفته از آن، نگرش و دیدگاه جهان شمولى (5) نامیده مىشود . از آن سو، نگرش دیگر که مبتنى بر ترجیح نقش عناصر قومى، وطنى و نژادى باشد، دیدگاه و نگرش متعصبانه خوانده مىشود .
واضح است که مقصود و هدف ما در این پژوهش کاربرد و گزینه سوم مىباشد . که در همین راستا تلاش مىکنیم راهکارها، آرا و دیدگاهها و آثار تحقیقى شهید صدر درباره معناى سوم را مطالعه و بررسى کنیم، گرچه [شخصیت و مکتب] وى [و دیدگاههایش] با هر سه معنا سازگارى دارد، چرا که او شخصیتى متفکر و جهانى است; هم از این نظر که شایستگى دارا بودن جایگاهى بلند آوازه را داشت [معناى اول] و هم به خاطر اهتمام به مسائل بشریت و حل بحرانها و مشکلات اجتماعى و فکرى [معناى دوم] اندیشورى جهانى شمرده مىشود و هم به دلیل اینکه راهکارها و پروژههایى که در زمینه حرکت فرد، اجتماع و تاریخ ارائه داده، مبتنى بر عناصر اصیل و بنیادى انسانى و به دور از عناصر بومى مىباشد [معناى سوم] .
از آن جا که معناى سوم از یک سو دربردارنده مسائل بحثبرانگیز و داراى اهمیتسزا و برخوردار از مشکلات است و از سوى دیگر احتمال لغزیدن و کشیده شدن به راههاى انحرافى و پر خطر منتفى نیست، بسیار طبیعى است کسانى که به این مسائل اهمیت داده و دغدغه این خطرها را دارند، به شهید صدر با این ویژگىاش که متفکرى فرهیخته و اندیشور اصیل اسلامى در دوره معاصر است، روى آورده و تلاش کنند راه حل مشکلات و درمان بحرانها را در مکتب پیشگام و روزآمد وى بجویند و از آرا و نظریاتش الهام بگیرند .
ابعاد فراگیرى و جهان شمولى در مکتب شهید صدر
هنگامى که پژوهشگر نظریه و اندیشه جهان شمولى و راهکارهاى شهید صدر در این زمینه را در مکتب نظریش و در آثار و تالیفاتى که از خود به جاى گذاشته، تحقیق و کاوش مىکند، با انبوهى از آرا، اندیشهها، شواهد و شاخصهها رو به رو مىشود که گاه به طور مفصل و گاه به اختصار بیان شده و آنها را مىتوان در ابعاد چهارگانه ذیل تقسیم کرد:
1 . ابعاد جهانى در عرصه اعتقادى،
2 . ابعاد جهانى در زمینه تاریخى،
3 . جنبههاى جهانى در عرصه سیاسى،
4 . ابعاد جهانى در زندگى (منش) شخصى شهید صدر .
نخست: ابعاد جهانى در عرصه اعتقادى
مفهوم جهان شمولى در اسلام، شعارى احساسى و گذرا نیستبلکه حقیقتا مفهومى اخلاقى و حیاتى است که ریشه و اساس آن از ژرفاى اعتقادات توحیدى مبتنى بر ایمان به خداى سبحان و بلند مرتبه برخاسته است; خدایى که کمال مطلق و والاترین وجود در هستى و حیات انسان است، که اقتضا مىکند همه موجودات به زیر پرچم ربوبیتش در آمده [و همه آفریدهها مقهور قدرت و فرماندهى او باشند و به او بگروند] .
با چنین ایمانى، چارچوب اعتقادى و عاطفى شکل مىگیرد که آحاد بشر را به صورت برادران ایمانى به هم پیوند مىدهد . این خود از بین بردن تمامى اختلافات و امتیازات بومى و طبیعى و جایگزینى آنها با امتیازات مؤثر را به دنبال دارد . البته در صورتى که ایمان به خدا و باور به او محور اساسى جوامع بشرى به جاى عوامل مادى و عناصر محیطى - جغرافیایى - قرار گیرد .
از این رو معتقدیم اسلام تنها اصول اعتقادى است که مىتواند به گونه واقعى جهان شمول باشد . نیز بر این باوریم که هر جهان شمولى دیگرى، غیر واقعى خواهد بود که ابتدا با شعارهاى احساسى و پوشالى آغاز گردیده و در نهایت پوششى براى خصومتها و دشمنىها و توجیهى براى چیرگى و سلطه یافتن بر دیگران مىشود، زیرا فائق آمدن بر عناصر محیطى - جغرافیایى که جوامع بشرى را به قبایل، اقوام و ملل تقسیم مىکند، میسر نیست مگر از طریق ارزشها و آرمانهاى پویا و نشاط آور الهى که در مقایسه با وابستگىها و تمایلات پوشالى، والاترین و ارزشمندترین پیوندها را براى انسان به ارمغان مىآورد، چرا که وابستگىها و پیوندهاى قبیلهاى، همچنین تمایلات ملى گرایانه و وطن پرستى [ناسیونالیستى] برخاسته از غرایز خود پرستى [کیش شخصیت] و دیگر عناصر پیرامون این غرایز، با همه ارزشهاى مادى و زمینى که در بردارد، چنانچه در عرصه اجتماعى و در لایههاى آن حاکم مطلق شود، به سرعت از مرزهاى طبیعى خود تجاوز کرده و از تمایلات ساده به دوست داشتن افراطى متحول مىشود; یعنى از پیوندى اجتماعى به آرمان و ارزش والا آن گونه دگرگونى مىپذیرد که عاملى مىشود براى بسیج انسانها در جنگ با دیگران از یک سو و از سویى دیگر باعث مىشود انسان تمام خصایص و ویژگىهاى خدایى [هویتى الهى] را براى خود بسازد و جعل کند . این است رنجهاى انسان گرفتار آمده در تارهاى تنیده از مطلق گرایىهاى غیر واقعى، پوشالى و ساختگى که شهید صدر در پارهاى از آثارش به آن اشاره مىکند:
«... در گذر تاریخ گامها و پیشرفتهاى موفق تاریخى به چشم مىخورد که نباید از مرزهاى خود تجاوز کرده و به امورى مطلق [عام و همگانى] و از آن به ارزشهاى والا و آرمانها تبدیل شوند، بلکه مىبایست در ضمن آرمان و ارزشهاى والا به آنها پرداخت و آنها را به کار گرفت، نه اینکه آن را به ارزشهاى والا متحول نمود . به عنوان نمونه هنگامى که در روند تاریخ از اجتماع خانوادهها قبیله شکل مىگیرد و از اجتماع قبیلهها، عشیره و از عشایر، ملتى تشکیل مىشود، این خود گام صحیحى در پیشرفتبشریت و همگرایى اوست اما همه گامهایى که بشر در راه پیشرفتبرداشته، نمىبایستبه ارزش و آرمان والایى تبدیل شوند و مطلق گردند . به عنوان مثال نمىبایست عنصر عشیره (عشیرهگرایى) آن چنان مطلق گردد که در دفاع از آن، انسانهایى به جنگ بپردازند . در حقیقت ارزش مطلقى که انسان در دفاع از آن به جنگ بر مىخیزد و تنها آن است که ماندگار مىباشد و ارزش مطلق و کمال حقیقى و واقعى و جاودان است . خداوند منزه و بلند مرتبه است . گامهاى بشرى به عنوان سنت، روش و سبک باقى مىمانند اما ارزش مطلق جاودان و ماندگار، خداوند سبحان است . از سوى دیگر جاودان کردن و عمومیت زمانى دادن به آرمانها و ارزشهاى بشرى، یک نوع تعمیم اشتباهآور است . مثل اینکه آرمان و ارزشى را که از یک گام محدود بشرى گرفته شده، در گذر تاریخ به آرمانى والا و ارزشى برتر تبدیلش مىکنند!» . (6)
سپس شهید صدر در جاى دیگر بین آرمان و ارزش والا و حقیقى و آرمان و ارزش پوشالى و غیرحقیقى مقایسه کرده و مىگوید:
«آرمان و ارزش والا و برتر، جامعه بشرى را به وحدت رسانده و همگرایى ایجاد مىکند و همه امتیازات و مرزها را با توجه به همگانى بودن و عمومیت داشتنش، از میان مىبرد . به همین دلیل همه مرزها را فرا گرفته و اختلافات را در خود هضم مىکند و بشریت را در وحدت و همگرایى متوازن، همسان و برابر قرار مىدهد که هیچ تبعیضى در آن، نه از ناحیه نژاد و خون و نه جنسیت و نه قومیت و نه از ناحیه مرزهاى جغرافیایى با لایهها و طبقههاى مختلف جامعه، دیده نمىشود . آرمان و ارزشهاى والاى انسانى به دلیل عمومیتش، به بشریت، انسجام و وحدت مىبخشد، اما آرمان و ارزشهاى پست زمینى و مادى، بشریت را تجزیه و متفرق مىکند [و واگرا مىسازد] . نگاه کنید به آرمان و ارزش والا که چگونه است و سخن آن چیست:
«این (پیامبران بزرگ و پیروانشان) همه امت واحدى بودند (و پیرو یک هدف) ; و من پروردگار شما هستم; پس مرا پرستش کنید! » (7) و «و این امتشما امت واحدى است; و من پروردگار شما هستم; پس، از مخالفت فرمان من بپرهیزید!» . (8) این آیات، بیان عمومیت و دلیل فراگیر بودن آرمانهاى والا و ارزشهاى حقیقى است که هیچ حد و مرز و مانعى را براى خانواده بشر نمىشناسد . اکنون مشاهده کنید و گوش فرا دهید به آرمانهاى پست و زمینى و به جوامع ظالمانه و به خدایان آنان که چگونه غزل سرایى مىکنند و قرآنکریم درباره آنان چگونه داورى کرده است:
«فرعون در زمین برترى جویى کرد، و اهل آن را به گروههاى مختلفى تقسیم نمود; ... (9) » . (10)
شهید صدر در جاى دیگر مىافزاید:
«... هنگامى که ارزشها و امور نسبى به مطلق دگرگون شده و سپس به خدایگانى از این دست تغییر ماهیت مىدهند، پیامد این روند آن است که حرکتها و فعالیتهاى انسان در چنبرهاى از این خداهاى خودساخته گرفتار آمده، در نتیجه توانایىهاى انسان در مسیر پیشرفت، تکامل، رشد و نوآورى را تضعیف مىکند و آدمى را دچار رکود مىسازد و سرانجام انسان را از پرداختن به نقش طبیعى خود در روندى که براى او گشوده شده استباز مىدارد . چنان که در قرآن مىخوانیم:
«در کنار الله خدایان دیگرى قرار مده تا نکوهیده و بىیار و یاور زمینگیر شوى و عاجز مانى ...» (11)
پس، از جامعه قبیلهاى گرفته تا دنیاى علم و تجربه، زنجیرهاى از خدایگان را مىبینیم که طوق بندگى و تعامل با خود را به گونه ارزشهاى مطلق، به گردن انسان نهاده، او را از پیشرفت صحیح در جهت رشد و تکامل باز داشتهاند ... پس هر ارزش محدود و نسبى که انسان در هر مرحلهاى به ارزشهاى مطلق تبدیل کند و بر همین پایه واساس با آنها پیوند و پیوستگى پیدا کند، این ارزشهاى مطلق در مراحل تازه رشد ذهنى او براى ذهن و اندیشههاى مطلق ساخته خود از آن جهت که ذهنش محدود و نسبى است، قید و بند مىگردند .» (12) شهید صدر همین نظریه را در عرصه اجتماعى و سیاسى تکرار کرده و با توضیح بیشترى مىگوید:
«به همین دلیل است که اسلام هر گرایشى در جهت دگرگون سازى و متحول نمودن اهداف نسبى و مقطعى به اهداف مطلق را محکوم نموده و رد مىنماید، زیرا که این پروسه و روند باعث جلوگیرى از استمرار حرکت انسان [به سوى کمال و رشد] و در مراحل بعدى مانع گذر از اهداف نسبى مىشود . چنان که هرگاه مسلمانى در روستا یا شهر یا قبیلهاش در برابر ظلم پایدارى و ایستادگى مىکند، از آن جا که این ظلم از هر ستم دیگرى که ستمگران روى زمین انجام مىدهند، جدایىپذیر نیست، از میان برداشتن آن ظلم بخصوص را هدف نهایى و مطلق خود قرار نمىدهد، چرا که این امر، اقرار و اعتراف ضمنى به اعمال ظالمانهاى است که در گوشه و کنار جهان انجام مىشود . در واقع از آن جهت او در برابر ظلم و ستم محلى پایدارى مىورزد که بخشى از ظلمى است که انسان نسبتبه همنوعانش اعمال مىکند . تنها با این دیدگاه مىتوان نقش «عبادة بن صامت» را که با برادرانش از جزیرة العرب براى آزاد سازى کشاورزان تحت ظلم و ستم ایران رهسپار این کشور شد، از نو به تصویر کشید .» (13)
به همین دلیل است که نبوتها و پیامبرىها در حقیقت انقلابهاى آسمانى بودند که انبیا بر ضد ارزشها و آرمانهاى پوشالى و ساختگى رهبرى نمودند; ارزشها و آرمانهاى پوچى که انسان را اغوا کرده و از دستیابى به مطلق حقیقى و بهرهمند شدن از سایه خرم و شادابش باز مىدارد .
همچنان که مفهوم توحید و اصل گرایش به مطلق واقعى، به خاطر ذات و جوهرهاش، یک مفهوم جهانى و یک اصل فراگیر است - چنان که در تحلیل گذشته آشکار شد - طبیعى است که نبوتها و پیامبرىها نیز به سبب جوهر و ذاتشان جهانى و فراگیر باشند; به این مفهوم که نبوتها به افراد بشر به گونه وحدت نوعى (کیفى)، برابر و متوازن مىنگرند که هیچ گونهاى از تبعیض و جانبدارى از فرد، قبیله، خاندان، نژاد و یا منطقه جغرافیایى به زیان فرد یا قبیله یا خاندان یا نژاد و یا منطقه جغرافیایى دیگرى در آن دیده نمىشود . به همین دلیل جهانى بودن و فراگیرى، ویژگى و شاخصى است که منحصرا در دین آسمانى حقیقى وجود دارد . در نتیجه هیچ اثرى از فراگیرى و جهانى بودن حقیقى و واقعى، نه در مبانى و اعتقادات مادى و نه در ادیان آسمانى که آمیخته به شائبهها و ناخالصىهاى مادىاند، دیده نمىشود .
شهید صدر در این باره گفته است:
«جهان ادعاهاى بىشمارى در زمینه فراگیرى و جهانى بودن به خود دیده است; مسیحیت رسمى را دیده که ادعا مىکند دینى جهانى و فراگیر است، با آن که کتاب مقدسش اظهار مىدارد که به غیر از بنىاسرائیل، همه سگهایى بیش نیستند، ولى در هیچ زمانى فراگیریش انسانى نمىباشد [صبغه انسانى و بشرى ندارد] هم چنان که دنیا در دوره معاصر و نو، مارکسیسم را به خود دیده که پیروانش مدعىاند ایدئولوژى آن جهانى و فراگیر است، اما هرگز و در هیچ زمانى انسانى نخواهد بود، چرا که مبانى آن مادى است و دقیقا از هنگامى که انسان را از منبع عظمت و شاخصترین ویژگىاش که بعد معنوى و مذهبى به عنوان محور انسانىاش باشد، عارى نموده است، در حقیقت انسان را نفى کرده و به او کفر ورزیده است . هنگامى که انسانیت نباشد، دیگر فراگیرى و جهانى بودن مفهومى ندارد، زیرا که مفهوم فراگیرى و جهانى بودن شرط اساسى و اصلى خود را که ایمان و باور داشتن به انسان است، به دلیل فوق از دستخواهد داد . اینک اسلام بر جاى مىماند که تنها دینى است که دعوت و رسالتش انسانى و فراگیر است، چه در گذشته و چه حال و چه در آینده که همچنان خواهد ماند تا آن زمان که زمین و هر کس که بر آن زندگى مىکند، به نزد خدا باز گردند .» (14)
بر پایه همین اندیشه، شهید صدر در جاهاى دیگرى تلاش مىکند این مقوله را مورد کنکاش بیشترى قرار داده، حقیقت دو ادعاى ذیل را به اثبات برساند:
1 . صحیح بودن اسلام به عنوان رسالت و پیامى آسمانى،
2 . این که ادیان آسمانى در آغاز، توحیدى و فراگیر بودهاند .
حقیقت نخست (اسلام، رسالتى آسمانى)
وى در کتابش به نام «المرسل، الرسول، الرساله» به حقیقت نخست پرداخته و [با بحث و تحلیل خود] تلاش مىکند واقعى بودن و حقیقت آن دو اصل را در رویارویى با اشکالها و شبهههایى که دشمنان وارد کرده تا آسمانى بودن رسالت و پیام اسلام را مورد تردید قرار دهند، به اثبات برساند .
آنان اسلام را این گونه تخریب مىکنند که شریعتى زمینى و ساخته و پرداخته پیامبر است . این ادعا را در قدیم، نخستیهودیان و مسیحیان مطرح کردند و پس از آن، در دورههاى کنونى برخى از مستشرقان آشکارا بر زبان راندهاند و سرانجام برخى از ناسیونالیستها و ملىگراهاى عرب به طور ضمنى (غیرآشکار) به این نظریه تمایل پیدا کردهاند، چرا که به باور آنها اسلام حکایتى ملى گرایانه و بیانى ناسیونالیستى از هویت عربى در نمودها، ویژگىها، سرشتها و فطرتهایش مىباشد . شهید صدر در پاسخ آنها چنین نوشته است:
«بىشک رسالت اسلام و پیام آن - به عنوان مفهوم و محتوا - حقیقتى الهى و فوق شرایط و وضعیتهاى مادى است [تحت هیچ زمان، مکان و شرایط مادى نمىگنجد] اما پس از آنکه به یک حرکت و جنبش متحول شد و به راهکارى پیوسته در روند تغییر و اصلاحگرى دگرگون شد، امکان وابستگى و پیوند خوردن به شرایط محیطى (زمان و مکان) را دارد و به حالات گوناگون، عواطف و احساساتى که آن را فراگرفتهاند، در مىآید . در نتیجه چنانچه گفته شود: احساس و درک عربها به از همگسیختگى، فروپاشى و نابودى خود در حالى که به این آگاهى رسیده بودند که خدایگان و والاترین ارزشها و آرمانشان را در سنگى مىبینند و عینیت مىبخشند که در لحظه خشم و غضب آن را درهم مىشکنند یا در خرمایى شکل مىدهند که هنگام گرسنگى آن را مىبلعند، این احساس آنان را مشتاق مىسازد به پیام جدید و رسالت نوى که ارائه شده است، دل ببندند [و امیدهایشان را در آن بجویند] یا مثلا ... گفته شود: دریافتهاى برگرفته از قبیله گرایى و درک و برداشتهاى ناشى از زندگى قبیلهاى و عشیرهاى، نقش مهمى در حیات رسالت و پیام اسلام ایفا نموده [و تاثیر به سزایى داشته است] ... به هر حال هر نظریه و آرایى از این دست و هر تحلیلى از این نوع، عقلانى و منطقى و گاه پذیرفته شده است; جز آنکه تحلیل و تفسیر وقایع و رویدادهاست، نه تحلیل و تفسیر رسالت و پیام اسلام» . (15)
آن گاه شهید صدر این نتیجه را چنین مورد تاکید قرار مىدهد:
«بىشک حضرت محمد (ص) جزئى از رویکرد، جریان و حرکت جدید نبود، بلکه جریان و حرکت جدید، جزئى از آنچه بود که با وى همراهى مىکرد و با ایشان آمد .» (16)
«اگر اسلام زاییده محیط و جغرافیاى عربى بود، بدون شک ویژگىها، خصایص و سنتهاى آنان بر آن بازتاب داشت، در حالى که مىبینیم رسالت اسلامى ارزشها و مفاهیمى در زمینههاى حیات، انسان، کنش، روابط و مناسبات اجتماعى به ارمغان آورده است . .. مىبینیم پرورشیافته جامعه قبیلهاى، ناگهان در صحنه جهان و تاریخ، ظهور مىیابد و نداى وحدت بشریتبه گونه یک کل تجزیهناپذیر را سر مىدهد; پرورش یافته و فرزند شرایط و محیطى که انواع گوناگونى از تبعیض و برترىجویى نژادى، نسبى، براساس وضعیت اجتماعى را محترم شمرده و تقدیس مىکند، به صحنه مىآید تا بر همه تبعیضها خط بطلان کشیده و اعلام کند که مردم چون دندانههاى شانه با هم برابرند و بر یکدیگر برترى ندارند و این که «گرامىترینشان نزد خدا پرهیزکارترینشان است» (17) ; او به صحنه مىآید تا این اعلامیه رسمى را به چنان واقعیت و حقیقتى دگرگون سازد که مردم عینیتبخش و احیاکننده آن باشند ... صحرانشینى که اندیشهاى جز دغدغههاى ناچیز، فراهم نمودن قوتى براى رفع گرسنگىاش و فخرفروشى به یکدیگر در دستهبندىهاى عشایرى را ندارد، به صحنه مىآید تا صحرانشینان را براى بر دوش گرفتن و راهبرى بزرگترین دغدغهها رهبرى نماید و آنان را براى مبارزات رهایىبخش و آزاد ساز جهان، به وحدت و یکپارچگى برساند ...» . (18)
این گونه است که ما «در آن مقطع با جهش سهمگین، خیزش عظیم، دگرگونى فراگیر و گسترده در همه عرصههاى زندگى و تحول در مفاهیم و ارزشهایى که در ارتباط با زمینههاى گوناگون حیات هستند، روبهرو مىشویم; انقلاب و دگرگونى ارزش و مفاهیم به سوى بهترینها و والاترینها، به جاى آن که تنها گامى به جلو برداشته شود . جامعه قبیلهاى با راهبرى پیامبر چنان دگرگونى عمیق پیدا مىکند که به اندیشه و تفکر جامعه واحد جهانى ایمان و باور پیدا کرده [و به رویکردى جهانى سوق داده مىشود و با هدایتهاى داهیانه پیامبر] از جامعه بتپرستى به جامعه ناب توحیدى که همه ادیان توحیدى دیگر را به رسمیت مىشناسد، عمیقا متحول مىشود» . (19)
همه این موارد در یک جمله خلاصه مىشود که: جهانى بودن و فراگیرى اسلام، آسمانى و الهى بودن خود را به اثبات مىرساند .
دومین حقیقت (ادیان توحیدى)
اکنون مىپردازیم به حقیقت دوم که شهید صدر در حوزه جدال و مناقشه فکرى در برابر منتقدان و دگراندیشان مورد بحث قرار داده است; دگراندیشانى که معتقدند: ادیان الهى، نخست دینى در محدوده قبیله بودهاند که [به تدریج و در گذر زمان] به شکل دینى قومى و ملیتى و سرانجام به دینى در گستره جهانى تغییر و تحول پیدا کردهاند . این نگرش بر این پایه استوار است که هر ملتى در روند تغییر و تحولات روبه رشد اوضاع اقتصادىاش و فراهم شدن زمینههاى ایجاد جامعهاى مستقل در گستره ملیت و قوم، اعتقادات و باورهایش نسبتبه الهه و خدایگانش دگرگون مىشود .
به عبارت دیگر، الهه مورد پرستش آن قوم به الههاى قومى و ملى متحول مىشود که قلمرو فرمانروایى و سلطهاش از محدوده و مرزهاى منطقهاى که به جانبدارى و گرویدن به آن الهه فرا مىخواند، فراتر نمىرود اما پس از آنکه اقوام این ملل به دلیل ادغام در امپراتورى جهانى یعنى امپراتورى روم شرقى، از میان رفتند، نیاز به یک دین جهانى مشاهده شد و این دین جهانى و فراگیر جز مسیحیت نبود که به شکل دینى رسمى و دولتى درآمد . (20)
شهید صدر به این دیدگاه و نگرش این گونه پاسخ مىدهد که بىشک مسیحیت «اگر بیانگر و حکایتکننده نیازهاى عینى، واقعى و مادى بود که مارکسیسم به آن اشاره مىکند، تولد مسیحیت و رشد آن در قلب امپراتورى روم که سلطه جهانى داشت، امرى بدیهى، طبیعى و خدشهناپذیر مىبود، اما واقعیت تاریخى به کلى برخلاف آن است، چرا که [به شهادت تاریخ] مسیحیت در کانونهاى قدرت سیاسى آن روز ظهور نکرد و در دامن رومیانى که دولتى جهانى بر پا نموده و در تحرکات و فعالیتهایشان از چنین دولتى یاد مىکردند، متولد نشد; بلکه مسیحیت در محیطى وراى این مقوله و بسیار دور از آن یعنى در دیارى از مناطق شرقى و تحت استعمار رومیان ظهور کرد و سرانجام بین یهودیان ستمکشیده و مستضعف جا افتاده و پذیرفته شد; یهودیان رنجدیدهاى که از آن هنگام که توسط فرمانده رومى به نام «پومپیوس» در شش دهه قبل از میلاد به زیر سلطه استعمار روم درآمدند، (21) هیچ رؤیا و خواستهاى جز استقلال ملى و در هم شکستن زنجیرهاى وابستگىشان به استعمار، نداشتند . آنان مطالبات و خواستههایى داشتند که هزینه سنگینى مانند انقلاب و شورش و هزاران قربانى در طى آن شش دهه بر دوش آنان گذاشت .
بنابراین آیا اوضاع مادى، سیاسى و اقتصادى این مردم آن قدر شایستگى و قابلیت داشت تا از دل آن، دینى جهانى ظهور کند که کلیه نیازهاى یک امپراتورى استعمارگر را برآورده سازد؟» (22)
دیدگاه فوق در مقایسه با اسلام و از زاویه آن، چنین مورد نقادى شهید صدر قرار مىگیرد:
«هنگامى که نظریه مارکسیسم در زمینه تحول تاریخى ادیان را برمىگیریم تا با اسلام که دین جهانى است، تطبیق دهیم، تفاوت فاحش و نهایت درجه دوگانگى آشکار بین این نظریه و واقعیت را مىبینیم; زیرا چنانچه در اروپا دولت فراگیر و جهانى وجود داشت و این مساله ایجاب مىکرد دینى جهانى و فراگیر براى خود برگزیند، اساسا در جزیرةالعرب دولتى نبود، بلکه حتى در محدوده قومى و ملى دولتى یافت نمىشد تا بتواند ملت عرب را گردهم آورد . اصولا ساختار جامعه عربى آن روز این گونه بود که به گروهها و دستههایى متعدد و پراکنده تقسیم مىشد و هر قبیلهاى براى خود الهه و خدایى داشت که به آن ایمان ورزیده و در برابرش کرنش مىنمود . آن را از سنگ مىساخت و سپس با بندگى و پرستش، در برابر آن سر تسلیم فرود مىآورد . [با توجه به مقایسه فوق] اکنون این سؤال طرح مىشود: آیا اوضاع مادى و ساختار سیاسى [حاکم بر جزیرة العرب آن روز] مىتواند عامل و سبب براى سرچشمه گرفتن دینى جهانى و یگانه از دل آن جزیره باشد، به رغم وجود جامعهاى پراکنده و پاره پاره، که به ساختارهاى قومى و ملى آگاهى نداشت [تا بتواند در چارچوب آن، گروههاى پراکنده را انسجام بخشیده و خود را دریابد] ؟! فراتر از آن اینکه با شیوهاى بس مترقى و پیشرفته، درکى آگاهانه و بینش عمیق از مفاهیمى چون اتحاد، یکپارچگى و انسجام داشته باشد؟! مفاهیمى که در قالب دینى شکل مىگیرد و همه جهان را متحد و یکپارچه مىسازد . اگر پیامد نیازهاى مادى و تغییر و تحولات سیاسى این گونه باشد [که مارکسیسم تحلیل مىکند] که الهه و بتى دینى به الهه و بتى ملى متحول شده، سپس به خدایى جهانى دگرگون شود، پس چگونه ملت عرب از پرستش بت قبیلهاى ساخته خود، ناگهان و به یکباره به پرستش خدایى جهانى روى آورده و [آن چنان متحول مىشوند که] در والاترین درجه از وارستگى و آزادگى به خدا ایمان مىآورند؟!» (23)
شهید صدر پس از آنکه بىاساس بودن و بطلان تئورى تکامل ادیان را [در نقد خود] به اثبات مىرساند، در برابر آن، تئورى نوى را مطرح مىکند . این تئورى مىتواند مساله تغییر نبوتها و نو شدن و ظهور یکى پس از دیگرى ادیان را تحلیل کرده و چالش مذکور را پاسخ دهد . اما از آنجا که نوشتار ما مجال و گنجایش نگرش تفصیلى و گسترده به تئورى فوق را ندارد، تنها به بخشى از آن که در ارتباط با موضوع تحقیق ماستبسنده مىکنیم .
به دلیل عواملى چند، نبوتها تغییر و تحول یافته و روزآمد مىشوند که از جمله این عوامل، میزان آمادگى و استعداد انسان براى آگاهى یافتن و بینش پیدا کردن به حقیقت توحید و یگانهپرستى است .
درست است که توحید و یگانه پرستى یک حقیقت مشترک در تمامى ادیان الهى و رسالتهاى آسمانى است اما استعدادها، آمادگىهاى انسان و وضع روحى و فکرى او در مقاطع مختلف زمانى [و از یک مرحله تا مرحله دیگر] متفاوت است . در چنین وضعیتى اندیشه توحیدى مىبایستبه تدریج ارائه شود; یعنى «براساس مقاطع مختلف و درجات متفاوت به گونهاى القا شود که هر درجه، ذهن انسان را آماده پذیرش این اندیشه سازد . قابل توجه آنکه با نگرشى عمیق به اندیشه توحیدى ارائه شده در تورات و انجیل و قرآن کریم [و روند طرح این اندیشه در سه کتاب مقدس] این امکان براى ما فراهم مىشود که تئورى فوق را بهتر درک کرده و روند طرح این اندیشه را نمونهاى براى آن ارزیابى نماییم . تورات، انجیل و قرآن همه طراح و ارائه دهنده اندیشه توحیدىاند . منظور و مقصود من از تورات و انجیل که در این مقوله آمده، تورات و انجیلى است که امروزه در دسترساند و بین ما رواج دارد; چرا که به هر حال هدف این دو کتاب، به تصویر کشیدن اندیشه دینى ملت و قوم موسى و عیسى مىباشد . بىتردید هر یک، بخشى از متون دینى را - چه کم و چه زیاد - نگه داشته و به خود اختصاص دادهاند، به ویژه تورات; به همین دلیل مىتوان از این دو کتاب جهت ارزیابى، محاسبه، تحلیل و مرزبندى روحیه عمومى دینى در دو مقطع نبوت و پیامبرى که انسان با آن به طور طبیعى به سر برده است، الهام بگیریم . پس در حالى که مشاهده مىکنیم اندیشه توحیدى کتاب، نخستبر پایه ارائه «معبود» استوار است اما این کتاب نمىتواند انگ و مارک قومى محدود را از آن «معبود» بگیرد; در نتیجه تورات تداوم بخش ارائه «معبود» در چارچوب قومى بود . گویا معبودى که ارائه مىداد [یعنى خداى قوم موسى] در برابر بتها و صنمهایى بود که اقوام و قبایل دیگر مىپرستیدند و الهه آنان بود .
تورات آشکارا و عمیقا به قوم موسى اعلام نکرده است: خدایى که من مطرح مىکنم، خداى همه است و همه باید آن را بپرستند ... تنها براى اینان به جاى بت و صنم بخصوصى که مىپرستیدند، «خدایى» قرار داده شده بود که عبادتش کنند ... به همین دلیل در گذر زمان این وهم و خیال براى آنان پیش آمد که «اله» را در انحصار خود درآورند، در حالى که قومها و ملتهاى دیگر، الهههاى مختلف و بتهاى گوناگونى داشتند ... .
در کتاب دوم (انجیل) مىبینیم که اندیشه خداپرستى به مراتب ارتقا یافته است چرا که ویژگى قومى از این اندیشه گرفته شده، در نتیجه خدایى که توسط شاگردان حضرت مسیح (ع) به جهان ارائه مىشد، خدایى جهانى و فراگیر گردید که هیچ تفاوتى در پرستش آن بین قبایل داده نمىشد . در حقیقت این، خداى همه جهان به طور مطلق بود . البته این خدا از ذهن محسوس انسان تجاوز نمىکرد و مجرد از جهان حس و محسوسات نمىشد . در نتیجه ارتباط تنگاتنگ بسیار جدى و عمیق حسى با انسان داشت، گویا پدرش بود . به همین دلیل انجیل از انسان در بیشتر موارد به «پسر خدا» تعبیر مىکند ...
اصولا انجیل اندیشهاى که از خدا ارائه مىدهد، اندیشه «تنها پدر همه بشریت» است . اندیشه آفرینندهاى حاکم، مطلق و مقتدر .
سرانجام مشاهده مىکنیم کتاب سوم (قرآن) اندیشه توحیدى را به گونهاى ارائه مىدهد که بسیار شفافتر و گستردهتر است، به مقدارى که بتوان توحید را از شائبهها و ناخالصىها زدود تا چنان قدرتى برایش محفوظ بماند که بتواند انسان را به حرکت درآورد چرا که این اندیشه از هر گونه انگ پدرى و وابستگىهاى مادى با انسان به گونهاى مطلق و همه جانبه، عارى و مجرد مىشود ... .» (24)
در واقع تفکر فوق (انگاره شهید صدر) پیوند و ارتباط بین مفهوم توحید و مفهوم فراگیرى و جهانى بودن را که پیش از این حثشد، مورد تاکید قرار مىدهد، به این مفهوم که هر چه اندیشه توحیدى روشن و شفاف باشد، فراگیرى و جهانى بودن ناشى از آن گستردهتر و استوارتر خواهد بود تا آنجا که اسلام ظهور کرد تا اندیشه توحیدى را به بالاترین مرحله، و مفهوم فراگیرى و جهانى بودن را به نقطه اوج خود برساند .
با این روند ناگزیر از مطالعه و بررسى پدیده قابل ملاحظه و آشکار در خط سیر نبوتها و پیامبرىها هستیم که این پدیده، سپردن جانشینى رسالتبه افرادى است که با پیامبر (رهبر مردم) پیوند نسبى داشته و خویشاوند بودهاند; یعنى از فرزندان و یا از نوادگان او بودهاند . بنابراین پدیده فوق تنها درباره جانشینان توصیه شده پیامبر اسلام حضرت محمد (ص) رخ نداده، بلکه در جانشینان بسیارى از پیامبران مشاهده مىشود . خداوند سبحان و بلند مرتبه در قرآن مىفرماید:
«ما رسولانمان چون نوح و ابراهیم را فرستادیم و در دودمان این دو نیز نبوت و کتاب را قرار دادیم» . (25)
یا مىفرماید:
«به ابراهیم، اسحاق و یعقوب را بخشیدیم که همه را هدایت کردیم و نیز نوح را که از پیش هدایت کرده بودیم و از نسل نوح، داود و سلیمان را هدایت کردیم .» (26) «بنابراین جانشینان به طور معمول از میان کسانى انتخاب مىشدند که از طیف پیامبر برمىخاستند و روشنایى هدایت را جز در سایه و پناه و دامان او و در چارچوب تربیت پیامبر، به دست نیاورده بودند» . (27)
معناى این نظریه آن است که سیر و روند گواه و شاهد آسمانى بودن [لتکونوا شهداء على الناس و یکون الرسول علیکم شهیدا (28) ] در دو مقطع نبوت و امامتبراى سلالهاى ویژه و خانوادهاى خاص قرار داده شده [و درهاى آن به روى دیگران بسته است] که این موضوع دقیقا ناسازگار با ارزشها و ارزشمندىهاى جهانى است .
شهید صدر به این چالش این گونه پاسخ مىدهد:
«انتصاب جانشین [گزینش رهبر دینى و سیاسى بعدى توسط رهبر قبلى] با شاخصه خویشاوندى با این ویژگى که یک نوع رابطه مادى است و پایه و اساس وراثت را تشکیل مىدهد نیست، بلکه انتخاب و گزینش خویشاوند با این ویژگى است که به طور معمول خویشاوندى و پیوندهاى خانوادگى، چارچوب تربیتى صحیح و سالمى، براى جانشین به ارمغان مىآورد و جانشین را براى ایفاى نقش الهى خود مهیا مىسازد . واضح است چنانچه خویشاوندى، این چارچوب تربیتى را محقق نسازد، در محاسبات آسمانى اثرى ندارد، چنان که خداوند مىفرماید: «زمانى که ابراهیم از طرف پروردگارش مورد امتحان قرار گرفت و او از امتحان سربلند بیرون آمد، پروردگارش به او گفت که: تو را براى امامت و رهبرى مردم انتخاب نمودم . ابراهیم گفت: از ذریهام نیز؟ پروردگار گفت: عهد و پیمان من به ستمگران نخواهد رسید» . (29)
پاسخ چالش مذکور را مىتوان به عبارت دیگرى داد: بىشک خط سیر شاهد و گواه در دو مرحله نبوت و امامت، ویژگىهاى استثنایى در پیامبر و امام را لازم دارد که افراد عادى بدان نمىرسند . در صدر این ویژگىها «عصمت» قرار دارد . طبیعى است که عالم ماوراى ما براى به موفقیت رسیدن انقلاب انبیا تمام استعدادها و بالاترین امکانات خود را بسیج کند، که از جمله این امکانات و استعدادها عناصر وراثت، تربیت و خویشاوندى است چرا که عنصر وراثت، استعدادها و ارزشهاى والاى فردى را انتقال مىدهد; تربیت پیامبر این ارزشها و استعدادها را رشد داده و جهتمند مىکند و خویشاوندى نقش ترغیبى و تشویقى مهمى را جهت رشد وترقى دادن فردى که در خود بیشترین آمادگى و درایت (تصمیمگیرى و تصمیمسازى) براى کارهاى بزرگ را مىبیند، بازى مىکند . این نقش نسبت مستقیمى با اصالتخانوادگى دارد; یعنى هر چه خانواده اصیلتر باشد، اثر این نقش بیشتر خواهد شد .
به گونهاى دیگر نیز مىتوان پاسخ چالش مذکور را داد: اصولا رویکرد بشر در دوره پیامبران و امامان این بود که به خاندان و پیوندهاى خویشاوندى به عنوان ارزش اجتماعى و سیاسى نگاه مىکرد، به گونهاى که یکى از شاخصهاى مهم و ضرورى را براى کسانى که بخواهند عهدهدار رهبرى جامعه شوند، اصالتخانوادگى مىدانست و لازم مىشمرد که از خاندانى ارجمند و عالىرتبه باشند . به همین دلیل تا پیش از رویداد انقلاب فرانسه رژیمهاى امپراتورى و پادشاهى و سلطنتى، بىرقیب بر جوامع حکم مىراندند; چندان که بقایاى این رژیمها هنوز در جهان باقى است و این خود دلیلى استبر اینکه بشریت همچنان براى پیوندهاى خانوادگى ارزش سیاسى، گرچه در پایهاى کمتر از گذشته قائل است .
بنابراین طبیعى است که در چنین وضعى خط سیر نبوتها [و روند پیام رسانى و هدایتگرى الهى با ارسال پیامبران] اصل و نسب را براى دستیابى به موفقیت مطلوب و تحقق بخشى آرمانهاى درخشان در فرآیند دگرگون سازى اجتماعى و اصلاحگرى، مورد ملاحظه قرار داده [و به آن به عنوان یک شاخص اساسى در انتصاب جانشین نگاه کند] و آن را رعایت نماید; به شرطى که خویشاوندى و پیوندهاى خانوادگى از یک زمینه و حوزه اجتماعى نیرومندى سارى و جارى شده، خاندانى رفیع و منتسب به نسبى، نبوت را نمایندگى کند که برخوردار از احترام و اعتراف مردم به رفعت و جلالت این خاندان است .
چنان که مىتوان گفت: چه بسا هدف از سامان دادن سلسله پیامبران و امامان در یک دودمان و خاندان، تحکیم یکپارچگى و تثبیت وحدت بشریت و تعمیق روح خویشاوندى بین افراد آن باشد .
مهم آن استخط سیر نبوتها که این ضرورتها و جوانب مساله را در نظر مىگیرد، به هیچ رو در قبال عالمگیرى و جهانى بودن و فراگیریش کوتاه نیامده و از ارزشهاى ذاتى و والایش کاسته نمىشود . بنابراین ملاک و میزان در نبوت و امامت، پیوسته ملاکهاى اخلاقى و کمالات انسانى و همچنین توانایىها و استعدادهاى بشرى مىباشد که مىبایست پیامبر و امام برخوردار از والاترین این ویژگىها بوده و به نقطه اوج این کمالات رسیده باشند . پس نسب و پیوندهاى خانوادگى به خودى خود ملاک و شاخص یا جزئى از آن در گزینش پیامبر و امام نیست .
جالب توجه آنکه زمانى که انقلاب فرانسه در قرن هیجدهم میلادى آغاز حرکتبه سوى رژیمهاى جمهورى را که نسب و پیوندهاى خانوادگى و خویشاوندى را به عنوان ارزش و شاخصى سیاسى در جامعه مردود مىشمرد، به ثبت رساند، اسلام هشت قرن پیش از این انقلاب با اعلام مرحله سوم از خط سیر شاهد و گواه [تکونوا على الناس شهداء] که مرحله مرجعیت [پس از نبوت و امامت] باشد بر این انقلاب سبقت مىگیرد [و پایهگذار مرحله نوینى در نظام سیاسى و اجتماعى بشریت که مبتنى بر جمهوریت است مىشود] . این مرحله با غیبت امام (ع) در نیمه قرن سوم هجرى آغاز مىشود، که پایان بخش نقش سیاسى نسب و پیوندهاى خانوادگى به طور کامل بود، و این هنگامى است که در سلسلههاى رهبرى، خط سیر گواه و شاهد، دیگر شاخصه و معیار عصمت که نسب و پیوندهاى خانوادگى در آن، نقشى یارىرسان در کنار دو عنصر وراثت و تربیت نبوى را ایفا مىکرد، شرط نشد . بنابراین ارزش سیاسى نسب و پیوندهاى خانوادگى در این مرحله به کلى رنگ باخت و در لابهلاى شرایط دیگر پنهان شد .
دوم: جنبههاى جهانشمولى در زمینه تاریخى
این گونه نیست که تاریخ فقط کتابى باشد تا نسلهاى مختلف در آن داستانهاى گذشتگان را براى خوشى و لذت و پندآموزى و عبرت گرفتن بخوانند، بلکه از این مقوله، فراتر رفته و به حوزهاى پویا و عرصهاى حیاتى در نزاعها و مناقشات فکرى و رویارویىهاى سیاسى بین ایدئولوژىهاى گوناگون و آرا و نظریات متفاوت و مخالف مبدل مىشود، به گونهاى که هر یک از آن نظریات تلاش مىکند از تاریخ دلیلى براى تایید خود و اثبات شکست طرف مقابل بیابد . بر همین پایه و اساس است که فلسفه تاریخ از قرن هفدهم میلادى به عنوان گرایشى فکرى و دیدگاهى نظرى شکل مىگیرد و ظهور مىکند; گرایشى که فلاسفه و متفکران از رهگذر آن و با این ابزار سعى و تلاش مىنمایند جهت کاوشها و مطالعات و تحلیلهاى به غایت عمیق خود تجربههاى تاریخى را زیر سلطه درآورند، تا به بالاترین شناخت ممکن در خصوص حقیقت فرد و اجتماع، دستیابند .
طبیعى است که این رهیافت و گرایش که ابتدا به نام «علم جدید» شناخته مىشد و سپس به «فلسفه تاریخ» تغییر نام داد، در برابر گرایشهاى مادى که بر اروپا سیطره پیدا کرده و چیره شده بود، مقهور و مغلوب شود، در نتیجه فلسفه تاریخ به ارائه تفسیر مادى از تاریخ مىپردازد یا به عبارتى دیگر گاه تاریخ را بر پایه عوامل و عناصر اقتصادى، تفسیر مىکند; گاه براساس عوامل جغرافیایى، یا براساس عوامل قومى و یا براساس عوامل جنسى و نژادى .
این وضعیت ایجاب مىکرد اسلام راى و دیدگاه خود را در این میدان مبارزه و رویارویى طرح کرده و عناصر و عواملى را که در شکل دادن تاریخ به عنوان مؤثر مىپذیرد، تبیین نماید . از این رو بسیارى از شخصیتها و اندیشوران اسلامى در پارهاى از تالیفها و آثار و کتابهاى خود این مقوله را مطالعه و کاوش و چارهجویى کردند که مشهورترین آن «جامعه و تاریخ» اثر آیة الله شهید مرتضى مطهرى است .
از آقاى شهید صدر امید مىرفت نظریه اسلامى در این زمینه را مطرح کرده، فصل الخطاب را تبیین نماید، چنان که در کلیات و اصول مهم اندیشه اسلامى عمل نمود . اما [حیف که] سرنوشتشوم، این امید بزرگ را به یغما برد . گمان قوى مىرود که آن جناب مىخواست در کتاب «مجتمعنا» به این قضیه بپردازد; دو قرینه بر این گمان هست:
تا) وى در پایان «فلسفتنا» در بحث «ادراک و توان آدمى بر همگونى با محیط» مىگوید:
«در «مجتمعنا» ماهیت و طبیعت این همگونى و حدود آن را در پرتو مفاهیم اسلامى درباره جامعه و دولتبررسى خواهیم کرد، زیرا از قضایاى اساسى در پژوهشها و تحلیلهاى جامعه است . در پژوهش آینده خود، تمام جنبههایى را که در این بحث (ادراک) به اختصار از آن گذشتیم، به تفصیل بحثخواهیم کرد» . (30)
ب) و در مقدمه چاپ نخست اقتصادنا مىنویسد:
«اثر «مجتمعنا» را مىتوانستیم دومین پژوهش در مجموعه بحثهاى خود بدانیم که در آنها اندیشههاى اسلام درباره انسان و زندگى اجتماعىاش و طریق وى در تحلیل و تفسیر اجتماعى بررسى خواهد شد» . (31)
کسى که با شیوه شهید صدر در پرداختن به موضوعات و ویژگى ژرفاندیشى وى آشناست، ترجیح مىداد آن شهید به نقش محیط و عوامل مادى تاثیرگذار در شخصیت انسان به عنوان فرد و جامعه و تاریخ پرداخته، تبیین نماید که جایگاه انسان در برابر این عوامل، نقشى منفعلانه و بیرون از اختیار است و وى مقهور مىباشد، یا نقشى فعالانه دارد و مىتواند آنچه را مىخواهد، برگزیند؟ نیز دیگر مباحث عمیق مربوط به بحثهاى ادراک و جامعه .
میراث فکرى بازمانده شهید صدر دراین باره، در بردارنده دو جنبه از فلسفه تاریخ است:
با) بحث مادیت تاریخى از نگاه مارکس، مناقشهاى پردامنه و ژرف است; گاه در پرتو اصول فلسفى و منطقى، که مفهوم کلى هستى از نظر مارکسیست، بر آن پایه است، و گاه به عنوان نظریهاى کلى که سعى دارد تاریخ انسانى را در برگیرد، و گاه بر پایه آنچه مارکسیست در مراحل تاریخ بشرى و خیزشها و جنبشهاى اجتماعى در آغاز هر مرحله ترسیم مىکند .
این مطالب در کتاب «اقتصادنا» بوده، قوىترین مناقشات و بحثهاى رد و ابطالى است که مارکسیستبا آن روبه روست، زیرا دلیل قطعى و برهانى - از هر جهت - قرص و استوار بر ضد مارکس است .
اما هیچ یک از این مناقشات، جز اندکى از آن، نظریهاى اسلامى در تاریخ و فلسفه تاریخ به شمار نمىآید، زیرا اغلب رد و ایرادهایى که شهید صدر وارد کرده، شواهد تاریخى و فلسفى است که فساد نظریه مارکسیست را ثابت مىکند . روشن است اثبات نادرستى و شکست مارکسیست، با طرح نظریه اسلامى، متفاوت و دو چیز است .
ب) شهید صدر نظریه معروفى درباره سنتهاى تاریخى از دید قرآن کریم دارد که در پنجسخنرانى قرآنى و تفسیر موضوعى مطرح کرده، که با عنوان «المدرسة القرآنیة» چاپ و منتشر شده است . هر که این مطالب را بخواند و با آنچه از کتاب «مجتمعنا» نقل کرده، مقایسه کند، مىتواند بفهمد آن شهید در سخنرانىهایش، گوشهاى از لب ابداعات و نوآورىهایش در کتاب «مجتمعنا» در مورد جامعه و تاریخ را نشان داده است .
سنتهاى تاریخى که در این سخنرانىها شرح داده شده، نمایانگر قوانین قرآنى است که به عنوان نظریههاى تکامل یافته فلسفه تاریخ از نگاه شهید صدر، مىتوان بدان استناد کرد .
سرنوشت و تقدیر آن بود که شهید بزرگوار، سخنرانىهایش درباره جامعه و تاریخ را به عنوان اساس و رؤوس نظریه اسلامى در مورد جامعه و تاریخ مطرح نماید . شهید در پى آن بود که این مسؤولیت را انجام داده، این اصول را به نظریههاى تکامل یافتهاى تبدیل کند و سخنرانىهاى تفسیرى و قرآنىاش را در اثرى با نام «مجتمعنا» تدوین نماید . از جمله اندیشههاى اساسى و جوهرى که در سخنرانىاش مطرح کرد، این گفتار است:
«انسان یا بگوییم محتواى ذاتى و درونى انسان، اساس حرکت تاریخ است . گفتیم حرکت تاریخ از تمامى حرکات دیگر متفاوت است، از آن رو که حرکتى غایى و نهایى است و نه فقط سببى . ربطى به سبب حرکت و گذشته آن ندارد، بلکه مربوط به غایت و نهایت است، چرا که حرکتى هدفمند است و علت و سببى غایى و نهایى، رو به آینده دارد . پس آینده و مستقبل محرک هر فعالیت و حرکت تاریخى است، اما اکنون مستقبل معدوم است و آیندهاى نیست و از گذر «وجود ذهنى» که مستقبل در آن نمود دارد، حرکت مىکند . بنابراین «وجود ذهنى» اکنون حاضر و محرک و مدار حرکت تاریخ است . این وجود ذهنى نمایانگر طرف فکرى است; یعنى همان سویى که تصورات هدف را مىفهمد و درک مىکند، چنان که از سوى دیگر توان و نیروى ارادهاى است که انسان را به سوى این هدف مىراند و او را در جهت این هدف، به حرکت و نشاط وا مىدارد . بنابراین «وجود ذهنى» نمایانگر آینده محرک است که از یک جهت نمایانگر فکر و اندیشه است و از جنبه دیگر حاکى از اراده مىباشد . با آمیزش فکر و اراده، تاثیر مستقبل محقق شده، در زمینه اجتماعى، باعث فعالیت و حرکت تاریخى مىشود . در حقیقت این دو امر (فکر و اراده) محتواى درونى با شعور و آگاه انسان هستند و این دو رکن اساسى، یعنى فکر و اراده، نمایانگر محتواى درونى آگاه انساناند . بنابراین محتواى درونى انسان است که این اهداف را به وجود آورده، از رهگذر آمیزش میان فکر و اراده، آن اهداف و مقاصد را نشان مىدهد . پس از این، درست استبگوییم: محتواى درونى انسان، اساس حرکت تاریخ و بنیان اجتماعى والا، با آنچه لازمه جامعه است مىباشد; یعنى روابط و سازمانها و اندیشهها و تفصیلات دیگر . در حقیقت این بنیان بلند، با این قاعده، مرتبط با محتواى درونى انسان است» . (32)
همین دریافت و مفهوم، اساس و پایه مطلبى است که سید شهید در پایان «فلسفتنا» مىگوید:
«اندیشه و فکر، کنش و حرکتى مثبت و فعال از وجود و جان آدمى است و مرهون واکنشهاى فیزیولوژى نیست، چنان که واقعیت مستقیم و بىواسطه زبان نیست - آن گونه که مارکس مىپندارد - بلکه زبان، ابزارى براى تبادل افکار است، نه اینکه شکلدهنده و به وجود آورنده افکار و اندیشهها باشد» . (33)
سپس شهید صدر گفتهاش را چنین خلاصه مىکند:
«بنابراین، زندگى اجتماعى و اوضاع مادى، افکار و احساسات مردم را به صورت خودکار و از راه آگاهىهاى بیرونى، محدود و مشخص نمىکند . گرچه گاه آدمى به اختیار خود، به اندیشههایش رنگ محیط و جامعه را مىدهد، چنان که مکتب وظایفالاعضا (34) در روانشناسى این اعتقاد را دارد، زیرا متاثر از نظریه تکامل «لامارک» در بیولوژى (زیستشناسى) است; یعنى همان طور که موجود زنده به عنوان عضوى از محیط و جامعه، از آن تاثیرپذیر است، در حیات فکرى نیز چنین است، اما مىبایستبدانیم:
نخست: این همگونى و همخوانى، در افکار و اندیشههاى عملى یافت مىشود، که وظیفه آن تنظیم و ساماندهى حیات خارجى است، و ممکن نیست در اندیشههاى تامل برانگیزى که وظیفهاش کشف و پى بردن به واقع است، یافتشود .
دوم: همخوانى اندیشههاى عملى با مقتضیات و اوضاع محیط، خود به خود (اتوماتیک) نیست، بلکه همخوانى اختیارى است که منشا آن انگیزههاى ارادى انسان است که وى مىخواهد هماهنگ و منسجم با محیط، نظام و ساماندهى وضع کند .
با این توجیه، تعارض میان مکتب وظایفالاعضا و مکتب غایت گرایى در روانشناسى کاملا برطرف مىشود . در «مجتمعنا» طبیعت و ماهیت، نیز حدود و ثغور این هماهنگى و همخوانى را با استفاده از مفاهیم اسلامى درباره جامعه و دولت، بررسى خواهیم کرد ...» . (35)
به نظر مىرسد نتیجهاى که از گذر این اندیشهها به دست مىآوریم، با آنچه شهید در کتاب «اقتصادنا» گفته، ناهمخوان باشد . نتیجه این است: فرد و از رهگذر آن، جامعه و در دایره بزرگترى، تاریخ، براساس عامل واحد حرکت مىکند، که عامل فکر و اراده است که از آن به محتواى درونى انسان تعبیر مىشود; این باور بدان معناست که اسلام مىپذیرد: اصل فکر، عامل واحد تاریخى است; این مطلب برخلاف گفتهاى است که در «اقتصادنا» ذکر مىکند . در این اثر پس از شرح مختصرى درباره نظریات «عامل واحد تاریخى» مىگوید:
«تمامى این کوششها، با واقع همخوانى ندارد و اسلام آن را نمىپذیرد، زیرا هر یک کوشیده است تمامى حیات انسانى را منحصرا با یک عامل تفسیر و توجیه کند و دورههاى تاریخى و جامعههاى گوناگون را برخوردار از این عامل بداند، اما با بررسى فراگیر و دقیق مشخص مىشود این عامل چنین شایستگى را ندارد» . (36)
روشن است مقصود از تئورى و اندیشه «عامل یگانه تاریخى» الغا و نادیده گرفتن عوامل دیگر نیست، بلکه جدا سازى بین عامل اساسى و عوامل ثانوى است . بحث از «عاملى که شکلدهنده روح اصلى و هویت واقعى تاریخ است و مىتواند توجیه گر و مفسر عوامل دیگر باشد» است، چنان که شهید مطهرى مىگوید . (37)
از این رو اندیشه جمع میان عواملى که برخى متفکران - از جمله دکتر محمد فتحى عثمان (38) - مطرح کردهاند، موهوم است و گمانى بیش نیست، زیرا انسانى که به سبب عوامل متعدد و در عرض هم حرکت مىکند، مانند ماشینى (اتومبیل) است که هر چرخهاش محرک و فرمان و رانندهاى دارد .
نمىتوان تردید کرد مقصود شهید صدر از سخن پیشینش این نیست که به جمع میان عوامل مستقل و متعدد، در یک آن مىتوان ایمان و اعتقاد داشت، بلکه مىبایستسخنش را به معناى دیگرى تفسیر کرد و همخوان با آنچه از «المدرسة القرآنیة» و «فلسفتنا» خلاصه کردیم باشد .
آنچه در این پژوهش براى ما مهم است، آن مىباشد که شهید به روشنى مىگوید: عامل حرکت آفرین تاریخ، فکر و اراده است . این مطلب به خودى خود، موضعى در برابر نظریاتى است که تاریخ را با عوامل دیگر تفسیر مىکند، از جمله نظریه جغرافیایى، که اساس جنبشها و انقلابها و دگرگونىهاى ارزشمند تاریخ را محیط جغرافیایى مىداند، یا نظریه نژادى که همین تاثیر و نقش را به نژاد و جنس و خون مىدهد . این دو نظریه، منبع فکرى مهم و از جمله منابعىاند که اندیشه قوم و وطن گرایى را شکل مىدهند .
اگر اسلام، فکر و اراده و محتواى آگاهانه و روحى انسان را به عنوان عاملى در حرکت فرد و جامعه و تاریخ مىپذیرد، به عامل جوهرى و اساسى نظر دارد که اصل خلقت انسانى آن را در بر دارد و تمامى افراد بشر در انتساب به آن برابرند، و این است که با چارچوب جهانگیر رسالت اسلامى همخوانى دارد .
اما اگر لیبرالیست غربى بر عامل جغرافیایى و قومى تکیه دارد، عاملى ظاهرى را مىپذیرد که افراد بشر در آن متفاوتند که همخوان با چارچوب مادى تمدن غربى است .
تفاوت اسلام و لیبرال از این جهت، تفاوت میان خانوادهاى است که اعضاى آن به نقش و تاثیر پدر و مرشد و روحانى ایمان دارند که در این صورت خانوادهاى یکدست و برادروار خواهد بود که به جوهر وجودى یگانه انسانى و اخلاقى در تمامى افراد نظردارد و تفاوتهاى شکلى و ظاهرى افراد را نادیده مىگیرد، اما خانوادهاى که منکر نقش پدر و مرشد است و از این رو چارچوب فراگیر افراد را از دست مىدهد، جوهر یگانه انسانى و اخلاقى افراد را به فراموشى مىسپرد و هر یک ویژگىهاى ظاهرى خود در رنگ و قامت و زیبایى را به عنوان اصلى براى امتیاز و برترى بر دیگر برادرانش مىداند .
خانواده نخست، خانواده بشرى زیر سایه راهنمایى آسمانى است . اسلام از این خانواده، به خانواده جهانى تعبیر مىکند، اما دومین خانواده، خانواده بشرى زیر سایه مادیت غربى است که انسان را گاه با عامل جغرافیایى مىفریبد و گاه با عامل قومى و یا طبقاتى، تا بتواند احساسات و گرایشهاى هر یک از افراد را پاسخ گفته، او را بر دیگرى برترى دهد و همگى را در عمق درگیرى و نزاعى گرد آورد که رکن و پایه ناپیدا و مخفیانه لیبرالیست غربى است; زیرا به سبب مادیتخود، درگیرى را تعمیق بخشیده، آن را به عنوان اندیشهاى فلسفى و علمى و اجتماعى جلوه مىدهد، اما جامعه بشرى زیر سایه مرشدى آسمانى که در جهان شمولى اسلام و در اندیشه برادرى انسانى - به گونه عموم - و برادرى ایمانى - به طور خصوصى - نمودار است، برخوردار از نعمت و سعادتمند است .
تمدن غربى از گذر انکار راهنماى آسمانى و تاکید بر جنبه مادى مىکوشد جوى را بیافریند تا پس از ربودن راهنماى اعضا و افراد خانواده، احساس درگیرى آنان را بروز دهد و به این بسنده نکرده، اندیشه و فکر درگیرى را بزرگ و گسترده نماید و آن را قانون فلسفى و علمى و تاریخى و اجتماعى طبیعى در ساحت انسانى به شمار آورد! در نتیجه در زمینه فلسفى اندیشه نزاع اضداد وجود خواهد داشت و در زمینه اجتماعى، نزاع طبقاتى; چنان که در زمینه بیولوژى علمى (زیستشناسى)، اندیشه تنازع بقا; و در زمینه قومى، اندیشه نزاع نژاد برتر و پست; هم چنین در زمینه تاریخى، اندیشه تکامل دیالتیک تاریخى، که همگى، نزاع فکرى در جامعه را حتمى و گریزناپذیر مىکند، اما بر خلاف این حالت، فرد مسلمان احساس خواهد کرد:
«ارتباط و پیوند عمیقى با جامعهاى که بدان منتسب است، دارد و میان او و آن جامعه انسجام و هماهنگى هست، نه نزاع و درگیرى که بر اندیشه نو اروپا چیره شده است . اندیشه گروه گرایى که انسان مسلمان دارد، چارچوب جهان شمول رسالت اسلام را نزد وى محترم و قابلپذیرش جلوه داده، مسؤولیت گسترش جهانى این رسالت و تداوم وجود آن در هر زمان و مکان را خواهد پذیرفت . همکارى انسان در طول تاریخ با جهان اسلام و رسالتى جهانگیر که بر روى جامعه بشرى گشوده شده، احساسات و آگاهى جهان شمول و ارتباط با گروه و جامعه را در جان او راسخ و استوار خواهد کرد» . (39)
از آن رو که اسلام عامل انسانى را در تاریخ معتبر مىداند، مؤلفه و عوامل دیگر نیز داخل این چارچوباند .
ما منکر نقش غریزه و انگیزههاى داخلى و قومى، نیز عامل اقتصادى و دیگر عوامل در حرکت و جنبشهاى اجتماع نیستیم، اما شاهدیم عوامل و غرائز - از آن جمله: غریزه قومى و ملى - خواستهها و دستورهایش را همچون فکر و اندیشه به دستگاه ذهنى [و عقلى] منتقل کرده، به سلوک و رفتارى اجتماعى مبدل نمىشود مگر پس از پذیرش آن خواستهها; البته [دستگاه عقلى] گاه خواستهها و اوامر را پذیرفته، گاه رد کرده و گاه آن را مىپیراید [و از شائبهها و کژىها مىرهاند] .
گزینش و انتخاب هر یک از این سه گزینه و بدیل، بسته به اوضاع روحى و ذهنى شخص است . اگر ذهن در بردارنده اندیشه درست و توانمندى باشد، مىتواند موضع و مورد مثبت را برگزیند و چارهجویى مؤثر بنماید، اما اگر فکر [و عقل] چنین توانى را نداشته باشد، آن عوامل و غرایزند که موضع و خواسته خود را تحمیل کرده، راه مىنمایانند .
از این رو اسلام، به روح و نفس [وجدان و درون آدمى] اهمیت داده، آن را میدان محاسبات دقیق و پیوسته میان دنیاى عقل موجه (مثبت گرا) و عالم غریزه که [به صورت منفى] فشار مىآورد، مىداند، چنان که کنش و رفتار درستیا نادرست را ناشى از غریزه فشار آورنده مىداند که عقل و خرد از راهنمایى آن برنیامده است، چون از جهتى ناتوان و ضعیف بوده، از سوى دیگر نوپا و در آغاز راه است .
تطبیق و مقایسه بارز و آشکار این تئورى و اندیشه را در اثر «اهل البیت تنوع ادوار و وحدة هدف» شاهدیم . شهید صدر در این کتاب، بحث را متمرکز بر نقش مهم و خطیرى کرده که تعصبات قبیلهاى در تحریف مسیر امت اسلامى از خط و سیر جهانى دارد، که آن را پیامبر (ص) براى امت ترسیم کرد، اما بر اثر تعصب، به خط جاهلى قبیلهاى مبدل شد که ریشه و علت آن خودخواهى و حب ذاتى است که خود را به عنوان تنها محور سلوک و منش، به انسان تحمیل مىکند .
اندیشهاى اسلامى - جهانى وجود داشت، ولى هنوز نوپا و جدید و جوان بود و جامعه اسلامى در آغازتجربه کردنش بود . در برابر ذهن جامعه مسلمان گامهاى بزرگ اجرایى و تربیتى بود، چنان که اندیشه قبیلهاى بود که عوامل و رهنمودهاى اجتماعى بسیار داشت و جامعه اسلامى، آگاهانه یا ناآگاهانه هنوز بدان گرفتار بود .
در چنین اوضاعى پیامبر (ص) وفات یافت و امت اسلامى «در برابر تحول و دگرگونى اجتماعى و سیاسى بزرگ و بسیار گستردهاى بود، چرا که مىبایست اندیشه جامعه جهانى تحقق یابد و به مرحله اجرا گذاشته شود، از آن رو که پیامبر بدان فرا مىخواند، گرچه خود نتوانست آن را تحقق بخشد; پیامبر هنگامى وفات یافت که نفوذ او به بیش از چارچوب جامعه عربى گسترش نیافت، به رغم آن که پادشاهان دنیا را دعوت [به ا سلام] نمود . ایشان کسرى و قیصر و سلطان حبشه و دیگران را به اسلام فراخواند، تا از این دین آگاهى یابند و ثابت کند اسلام دین جامعه جهانى است و همگان را به آن فرا مىخواند و میان گروهها و اقوام تفاوتى نمىنهاد، اما چنین جامعه جهانى به دست نیامد .
در زمان پیامبر، جامعه عربى محقق شد که اندیشهاى جهانى در سر داشت و براساس رسالتبود، نه بر پایه اندیشه قوم گرایى یا بنیان رسالتى قومگرا .
پس از پیامبر (ص) مىبایست جامعهاى جهانى محقق و بنا شود و مجتمع جهانى اسلامى به وجود آید ... این مرحله و کارى چنین سترگ و مهم نیازمند خرد و اندیشه رسالتى بود که از هر پیرایه کاملا آراسته باشد و هیچ گونه تنزل و فرومایگى فکرى و عاطفى که افراد قبیله و قومگرا بدان گرفتار بودند، نداشته باشد ... .
تاکنون جامعه جهانى جز اندیشهاى بیش نبوده، نور عالم وجود را ندیده [و به وجود نیامده] است . بر اساس این اندیشه همگى مردم یک خانواده و مانند دندانههاى شانه برابرند و تفاوتى میان عجم و عرب نیست .
این مطلب را از پیامبر (ص) به عنوان یک [اصل و] دکترین مىشنیدند ... اما این افراد نتوانستند چنین تئورى و اندیشهاى را تحقق بخشیده، در چنان مقطع حساسى از تجربه اسلامى، بدان جامه عمل بپوشانند .
طبیعى است در نتیجه فرومایگىهاى فکرى و عاطفى پیش خواهد آمد که فروتر و نازلتر از سطح اجرا و تحقق جامعه جهانى خواهد بود ...» . (40)
شهید صدر در جایى دیگر از اثرش مىگوید:
«پیامبر (ص) در جامعهاى عقبمانده ظهور کرد که به شدت درگیر اندیشه قبیلهاى در رنگ و شکلهاى گوناگون و نتایج و دستاوردهاى آن افکار، نیز خشنترین مفاهیم و اندیشهها بود . پیامبر در این جامعه، اندیشه جامعه جهانى را پىافکند که در آن میان قبایل و گروهها و امتها تفاوتى نبود ... این خیزشى سترگ و عظیم به سوى دگرگونى فکرى و انقلابى اجتماعى بود . این جنبش و خیزش در زندگى انسان، چیز عادى و معمولى نبود .
بنابراین، چگونه مىتوان تصور نمود جامعهاى که چنین خیزشى کرد ... تمامى آن اندیشهها و احساسات و دگرگونىها را به کنار نهد و بى آن که ارثیههاى زمان گذشته را به همراه داشته باشد، کاملا برگ جدیدى را بگشاید؟!
چنین دگرگونى [و استحالهاى] جز در زمانى بسیار دراز ممکن نیست . باید دانست رسول الله (ص) فقط ده سال توانستبراى تربیت و پرورش کامل جامعه و دولت مدینه، نقش مربى را داشته باشد، در حالى که اغلب و بیشتر مردم یعنى اعضاى جامعه اسلامى، پس از وفات رسول الله (ص) وارد جریانات و رخدادها شدند ...» (41) .
تجربه نبوى و حتى زمان پس از وفات پیامبر (ص) ثابت کرده که پیوسته بزرگان صحابه بسیار متاثر از احساسات متعصبانه قبیلهاى بودند . مقصود ما در این قسمت از بحث، جنبه تغییر و تحول اجتماعى است، نه این که بخواهیم حکم و قضاوتى کرده، یا جنبههاى مثبت صحابه را انکار نموده، خدماتى را که به اسلام کردند، نادیده بگیریم . این خدمات، نسبت معینى از تغییراتى است که در خود ایجاد کردند که گاه این مقدار، در شمار تغییرات اجتماعى، با توجه به اوضاع تاریخى آن زمان، مقبول و ستودنى است و رسولالله (ص) به سبب این نسبت که امکان ایجاد آن را در خود فراهم کردند، از ایشان راضى مىباشد، اما آیا معقول و پذیرفتنى است رسول الله (ص) رهبرى رسالت را که براى بشریتسرنوشتساز است، به افرادى بسپرد که اسلام در شخصیتشان جز به مقدار اندک تاثیر ننهاده، هنوز بخش قابل توجهى از هویت و شخصیت اینان در پى تغییر و دگرگونى است؟!
آیا [عمل رسول الله در عدم واگذارى رهبرى کلى امتبه صحابه] نشان آن نیست که تجربه واگذارى رهبرى رسالتبه صحابه به مقدار مشخص و معینى است; یعنى به اندازه تغییر [و آراستگى] اسلامى که بدان دستیافتهاند؟
اگر [رهبرى، همگانى و] در سطح گستردهاى بود، به سبب اندیشهها و مفاهیم و میراث جاهلیتى که هنوز درون و در ذهن آگاهانه و ناآگاهانه صحابه وجود داشت، این تجربه زیان نمىدید و بدان آسیب نمىرسید؟
آیا معقول است رهبرى سترگ جهانى در طول تاریخ به افرادى واگذار شود که باور اندیشه جهان شمولى، در ذهن آنان ضعیف و سخت مشکل است و هنوز فهم و باور قبیلهاى بر آنان چیره است؟!
در این جا شهید صدر میان آگاهى و آنچه «تاب و توان و شور و حرارت» مىنامد، فرق مىنهد و معتقد است:
«امت توان و شور بسیارى دارد اما از آگاهى روشنى بخشى که ریشههاى جاهلیت در آن نباشد، برخوردار نیست» . (42)
شهید صدر در این باره غزوه حنین را گواه مىآورد که رسول الله (ص) به سبب مصلحت، غنائم را فقط به مسلمانان مکه داد و به انصار چیزى نداد . پس از این، احساسات قبیلهاى انصار برانگیخته شده، رخداد را چنین تحلیل و تفسیر کردند که پیامبر، اهالى مکه را از آن رو که قوم و عشیرهاش مىباشند، گرامى داشته و احترام گزارده است!
همین کژ فکرى در حادثهاى همانند در مکانى دیگر به عنوان گواهى تاریخى آورده و ذکر مىشود: مخالفان امام على (ع) پس از وفات پیامبر شور و حالى ناآگاهانه داشتند و مىپنداشتند محمد (ص) مىخواهد:
«مجد و عظمتبنىهاشم را ارتقا بخشیده، کیان این خاندان را بالا برد و پس از مرگش، به یاد و وجودش تداوم بخشد . از این رو على، پسر عمویش را برگزید ... چنین کژاندیشى همخوان با وضع روحى بود که اکثر و اغلب مسلمانان به سبب رسوبات و ته ماندههاى جاهلیت، بدان گرفتار بودند ...» . (43)
مؤید این مطلب آن است که مهاجران در رخداد سقیفه گفتند:
«هر که را قریش حاکم کند، باید حکومت کند و قریش آن را حاکم مىکند که محمد حاکم نمود . ما از دیگر عربها سزاوارتریم و عربها از مسلمانان دیگر سزاوارترند . در این جا [و با این عقیده و باور] احساسات قبیلهاى و قومى به هنگام واکنش نمایان مىشود ...» . (44)
پس مساله ، چیرگى و سلطه قریش براى مجد و عظمتشان است . وقتى عمر بن خطاب مىخواهد آینده امور را پس از خود بداند، از مردم مىپرسد چه کسى را پس از وى برمىگزینند . وى مىگوید:
«از هر عربى پرسیدم، گفت: على بن ابىطالب، و از هر قریشى سؤال کردم، گفت: عثمان بن عفان . یعنى گروههاى مسلمان «على بن ابى طالب» را مىخواستند، اما فقط عشیرهاى مشخص مىخواستسلطه و رهبرى جامعه را از امتبرباید و مىگفت: عثمان ...» .
عمر بن خطاب، خود بسیار آلوده به احساسات قبیلهاى بوده، اعتراف دارد:
«رسول الله کوشید على را رهبر کند و نامزد رهبرى نماید، ولى من براى احتیاط و به سبب علاقه به مصلحت اسلام، ایشان را منع نمودم» . (45) «اما در حقیقت، احتیاط به خاطر مصلحت قریش بود . عمر روزى که خلیفه گشت، دلبستگى و تعصبش را بدان قبیله نشان داد، از آن رو که میان طبقات مختلف، تفاوت نهاده، قبیلهاى مشخص را بر دیگر قبائل مقدم داشت . مىدانید کدام قبیله را برگزید؟ قبیله پیامبر (ص) را ...» . (46)
تاریخ درباره عمر نقل مىکند:
«نصارا و مسیحیان عرب عراقى را از جزیه معاف کرد ... و به جاى جزیه، زکات را گذاشت . این بذر [و بدعت] بسیار ناپیدا و خیلى ظریف، جز براى یک عشیره به اجرا در نیامد، نه براى دیگر عشایر مسیحى عراقى .
با گذشت زمان، این بذر، ثمره شوم و پیوستهاى داشت . شاید این بذر، اساس و علت تمامى شرور و بدىهایى باشد که از این پس گریبانگیر مسلمانان شد یا در نتیجه سلطه حکومتهاى قومى، که ثمره آن بذر شوم بود، مسلمانان در ورطهاى افتادند که پایههاى اسلام متزلزل شد . به سبب تسلط قومگرایى عربى، فارسى، ترکى، هندى و دیگر حکومتهاى شرک گونه قومى که در جهان اسلام به وجود آمد، رسالت اسلامى از بین رفت .
مىخواهم بگویم امر مهم و خطیر ایجاد جامعه جهانى، نیازمند رهبرى متفاوت از امام جماعت و ذوق و سلیقهاى بود که در خلفا وجود داشت» . (47)
با این وضع، طبیعى بود هر که عرب نبود، اسلام را وانهد و تا زمانى که اندیشه حاکم، تعصبات عربى بود، نه اندیشه جهانى اسلامى، از اسلام دستبکشد; اندیشهاى که بدان خوانده شده و بر آن اساس، اسلام آورده بودند:
«آنچه باعثشد امت از اسلام دست نشوید، آن بود که اسلام ارزشها و باورهاى دیگرى داشت . ارزشهاى اصیلى که دنیا را روشن نموده، تقدیم شده بود . ارزشها و الگوهایى که اهداف و مقصدى اصیل داشتند . این چارچوبها توسط مسلمانان آگاه، به رهبرى امامان اهل بیت تقدیم و مطرح مىشد» . (48) از آن رو که اینان نشانگر تام و کمال خط و سیر اسلام و ارزشهاى جهانىاش بودند .
جنبههاى جهان شمول در زمینه سیاسى
مکتب نظرى شهید صدر، راهکارهاى جهانى بسیارى در زمینه سیاسى تقدیم داشته، که در جاى جاى میراث فکرى وى یافت مىشود .
در نگاهى سریع که بر قانون اساسى جمهورى اسلامى از نظر فقهى داشت، مىبینیم وى بر این باور است که هدف دولت اسلامى در روابط خارجىاش، بسط و گسترش نور اسلام و انتقال مشعل این رسالت عظیم به تمامى دنیاست; نیز جانبدارى از عدالت و حقانیت در امور جهانى و عرضه و تقدیم الگوها و ارزشهاى والاى اسلام از این گذر; همچنین یارى رساندن به تمامى مستضعفان و رنجدیدگان کره خاکى و پایدارى و مقاومت در برابر استعمار و طغیانگرى، به ویژه در جهان اسلام که ایران، جزء جدایىناپذیر آن به شمار مىآید . (49)
شهید صدر بین نظام اسلامى و نظام دموکراسى مقایسه کرده، مىگوید:
«در نظام دموکراسى، امت و ملتخاستگاه رهبرى و جایگاه خلافت و مسؤولیت است، اما در نظام اسلامى، الله در صدر رهبرى است» . (50)
روشن است این تفاوت، نمایانگر فرقى جوهرى و اساسى است، زیرا اگر ملت و امت، خاستگاه و جایگاه خلافت و رهبرى باشد، در این صورت حلقه وصل بین رهبران و بشریت است; یعنى ملت، ربط و حلقه جهانى اخلاق و اجتماع و سیاست است; پس طبیعت و جوهر خلافت، مفهومى جهانى دارد، در حالى که در اندیشه نو بشر، ملت [مشروعیتبخش و] خاستگاه حکومت و رهبرى است .
روشن است که مقصود از امت، گروهى در یک چارچوب قومى و منطقهاى خاص است، که بر خود حکومت کرده، دیگران بر آن سلطه و چیرگى ندارند . از این رو اندیشه سیادت و رهبرى، به مقتضاى ذات و طبیعتش، قومى و منطقهاى خواهد بود .
شهید صدر در بحثى جالب درباره خلافت انسان و شهادت (گواه) پیامبران، با شرح و تاملى بیشتر، به اندیشه خلافت و رهبرى مىپردازد . وى تاریخ بشرى را به دو مرحله تقسیم مىکند:
اشراف و نظارت آسمانى از گذر معصوم، یعنى پیامبر یا امام، که در این مرحله، معصوم نمایانگر و نماینده هر دو خط است . وى از آن رو که پیامبر یا امام است، نماینده خط شهادت [و یکون الرسول علیکم شهیدا] مىباشد، و از آن جهت که انسان است، نماینده سیر خلافت است . پس معصوم در یک زمان، هم شاهد و گواه و هم خلیفه است .
دومین مرحله، مرجعیت آگاهانه است، که عنصر عصمت وجود و ظهور نداشته، امت مىتواند خط خلافت را پىگرفته، نماینده آن باشد، مشروط بر آن که مرجع آگاه، نقش شهادت و گواه بر امت را برعهده گیرد .
گویا اسلام از گذر چنین تقسیمى تلاش دارد تا آن جا که ممکن است، حال و هواى عصمت را که در دومین مرحله وجود ندارد، فراهم آورد» . (51)
شهید صدر درباره جهان شمولى دولت اسلامى مىنویسد:
«استحقاق و شایستگى دولت اسلامى براى در اختیار داشتن زمین، دو گونه است:
گونه نخست، شایستگى سیاسى است که به اعتبار اداره عالى و گسترده سیاسى اسلام، دولت اسلام استحقاق کره خاکى را دارد; یعنى بدان اعتبار که دولت اسلامى مسئول این حدود و ثغور بوده، شرعا موظف به اجرا و ترویجشایستگى و حمایت از این حد و مرز است . گستره این شایستگى محدود به هیچ منطقهاى نیست، زیرا کیان سیاسى دولت اسلام، بر پایه مبدا و خاستگاه فکرى گستردهاى است که زمین و مناطق، تفاوتى براى آن ندارد . از این رو دولت اسلامى، شرعا حق دارد صاحب و دارنده تمامى زمین شود:
«و لقد کتبنا فى الزبور من بعد الذکر ان الارض یرثها عبادى الصالحون; (52) همانا در زبور پس از ذکر نوشتیم که بندگان شایسته و صالحم، وارث زمین خواهند بود» .
پس دولت اسلامى حق دارد تمامى سرزمینهاى دنیا را تحت اداره سیاسى خود درآورد; البته راه به کارگیرى این حق و شکل اجراى آن، بسته به اختلاف [مذهب و آیین] ساکنان هر سرزمین; یعنى از آن رو که مسلمان یا ذمى و یا کفار غیرذمى باشند، متفاوت است» . (53)
در مورد تفاوت فتح و کشور گشایى با انگیزه اندیشه اسلامى و بین مستعمره ایجاد کردن که به شدت آن را به عنوان پدیدهاى غربى رد مىکنیم، از جناب ایشان پرسشى شده که با پاسخى جالب بدان جواب داده است . خلاصه آن این است که توسعهطلبى و کشور گشایى، پدیدهاى مشترک میان اسلام و غرب است . غرب مىگوید: من توسعه طلبم و کشور گشایى مىکنم و با اقناع یا زور و غلبه چیره مىشوم، و اسلام نیز همین را مىگوید اما کار و انگیزه هر دو یکى نیست . مقیاس و ملاک در اسلام و غرب این است که هر یک مىخواهند در پرتو بنیان فکرىاى که از آن برخاستهاند، قیمومت و رهبرى کنند . از این رو توسعهطلبى مشروع، آن است که با انگیزه و خاستگاه خود همخوانى داشته باشد .
خاستگاه غرب بر اساس آزادى است و مقتضاى آن این است که به آزادى ملتها و گروههاى دیگر احترام گذاشته، خود را به عنوان نمونه برتر تمدن و پیشرفتبر آنان تحمیل نکند، حتى اگر چنین ادعایى، حقیقتى واقعى باشد; زیرا چنین تحمیلى، نقض بنیان و اصل آزادى است که تمدن غربى به آن تکیه مىکند .
در صورت تجاوز، یا غرب در دفاع از آزادى، دروغ گفته، هدف حقیقىاش استعمار و تصرف سرزمینهاى زیر پرچم خود مىباشد یا این که «آزادى» شایستگى ندارد بنیان فکرى و نمونه والاى تمدن انسانى باشد . اگر ادعاى دفاع از آزادى نادرستباشد، توسعهطلبى، دشمنانه و تجاوز کارانه است، و اگر آزادى شایستگى ندارد نمونه برتر و اساس فکرى تمدن باشد، در این صورت توسعهطلبى غربى توجیه و دلیلى ندارد، به ویژه که تمدن غربى ثمره ذهنیت و آفرینش غربى است و تحمیل آن به ملل دیگر، از دید این ملتها توسعهطلبى قومى است . از این رو مساله بیش از آن که آزادى و دموکراسى باشد، توسعهطلبى قومى و گروهى است، و این علت عدم پذیرش استعمار و متجاوز شمردنش به گروهها و ملل است .
اما بنیان فکرى اسلام، توحید و وحدت گرایى است و جوهر توحید، چیرگى و قیمومت آسمان بر زمین است . نمود طبیعى چنین قیمومیتى آن است که پیروان توحید، سیادت آن بر زمین را چون تکلیف آسمانى بر خود بپذیرند، تا توسعهطلبى اسلامى، با خاستگاه خود (وحدت گرایى) همخوانى داشته، رنگ و بوى تجاوز و ستم را نداشته باشد، زیرا در این صورت تکلیف آسمانى خواهد بود، نه عملى شخصى از یک مسلمان در برابر غیر مسلمان، چنان که توسعهطلبى غربى، عملى شخصى از یک غربى در برابر شخصى غیر غربى است .
با انگیزه توحید و وحدتگرایى، توسعهطلبى اسلام، قومگرایى نیست، زیرا توحید، اندیشهاى آسمانى است، نه دستاورد و ساخته بشرى، تا اگر بر دیگران تحمیل شد، توسعهطلبى قومى به شمار آید . (54)
گزیده و جان پاسخ درخورى که جناب شهید صدر بدین پرسش داده، آن است که تقدیم شد .
جنبههاى جهان شمولى در منش شخصى شهید صدر
منش شخصى شهید صدر، منشى رسالت گونه و وابسته به خاستگاهى آسمانى است که مبدا و انگیزههاى خاکى را، که میان مردم به سبب ملاکها و معیارهاى طولى و عرضى، تفاوت مىنهد، به تمسخر مىگیرد . شهید مىخواستخود از ابتکارات و نوآورىهاى والایش که بر معیارهاى خاکى تفوق و برترى داشت، با ما سخن بگوید:
«هر وقتخط قرمز نظام کمونیستى و اشتراکى بر سر عراق سایه مىافکند، هزار و یک بار خود را امتحان مىکنم و از خود مىپرسم: اکنون من احساس درد شدیدى مىکنم، چرا که عراق در خطر کمونیستى است، اما آیا همین درد را به همین اندازه احساس خواهم کرد اگر این خطر به جاى عراق متوجه ایران یا پاکستان و یا هر سرزمینى از مناطق اسلامى شود؟ آیا همان درد و ناراحتى را خواهم داشتیا ناراحت نخواهم بود؟
این پرسش را از خود مىپرسم تا خود را بیازمایم و ببینم دردى که به خاطر نفوذ کمونیستبه عراق دارم، آیا براى خاطر نانى نیست که از من بریده خواهد شد یا موقعیتشخصىام را از بین خواهد برد، یا به سبب نظام و رژیمى است که به وجود خواهد آمد؟ چرا که مصالح شخصىام تا حدودى وابسته به اسلام است; پس آیا ناراحتىام بدان خاطر است که این مصالح شخصى به خطر خواهد افتاد؟ اگر چنین باشد، پس ناراحتىام به خاطر رواج کمونیست در عراق بیشتر از ناراحتىام از رواج کمونیست در ایران یا پاکستان خواهد بود . اما اگر ناراحتىام به خاطر خداى تعالى باشد، اگر بدان خاطر باشد که مىخواهم روى زمین، خدا پرستش شود و مردم گروه گروه از دین خدا بیرون نروند، در این صورت از حد ایران و عراق و پاکستان فراتر مىروم و به فکر مصالح اسلام خواهم بود و با خطرهایى که اسلام را تهدید مىکند، به یک اندازه برخورد خواهم کرد، بى آن که تفاوتى میان عراق و ایران و پاکستان و یا هر کجاى دنیاى اسلام باشد ...» . (55)
و به واقع چنین بود که شهید صدر براى تمامى سرزمینهاى اسلامى دل مىسوزاند و براى هر پاره و قطعهاى از سرزمینهاى اسلامى، دردمند و اندیشناک بود، چه لبنان و بحرین و چه دردهاى مسلمانان هر کجاى دیگر . آن هنگام که در برابر اشغال ستمگرانه افغانستان توسط شوروى، مردم افغان استوارى و پایدارى کردند، طى پیامى، درود و سلامهاى خود را بدانان ابلاغ کرده، همدردى و تالم بسیار روحى و احساسات خود را در برابر این محنت و مصیبت ابراز داشت .
موضع و برخورد فداکارانه شهید صدر در برابر انقلاب اسلامى، مثال و الگویى بىمانند براى از خودگذشتگى در تمامى زمینهها به خاطر اسلام و مسلمانان است . اگر افرادى را بیابیم که در جریانها و براى مردمان و آرمانهایى خارج از چارچوب منطقهاى و قومى خود، قیام و دفاع کردهاند، خیلى باعث افتخار نیست، اما رهبرى بزرگ و مرجع دینى والا و اندیشورى عظیم را نیافتهایم که تمامى وجودش، بلکه تمامى مسلمانانى را که رهبرى مىکند، براى مسلمانان دیگر فدا کند و در رهبر آن مسلمانان ذوب و فانى شود تا آن اندازه که بارها آرزو کند در دهى از دهات ایران، زیر سایه او زندگى کند . (56)
او به طلابش مىفرمود:
«بر شما واجب استبا این مرجعیت [امام خمینى] برخورد عاطفى و شخصى نکنید و روابط خود با من را مانع بىطرفىتان قرار ندهید . واجب است ملاک مصلحت اسلام باشد و هر مرجعیتى توانستبه اسلام خدمت کرده، اهداف آن را محقق سازد، واجب است در کنار او ایستاده، از وى دفاع نمایید و در او ذوب شوید . اگر مثلا مرجعیت آقاى خمینى این اهداف را تحقق بخشد، روا نیست روابط تان با من، مانع از ذوب در مرجعیت ایشان شود» . (57)
شهید صدر به طلابش در ایران نوشت:
«بر هر فرد که سعادتمند بود و توانست در سایه این شخصیتبزرگ اسلامى [امام خمینى] زندگى کند، واجب است که تمام کوشش و امکانات و خدماتى را که در توان دارد، مبذول داشته، همه را در خدمت تجربهاش گیرد ... مرجعیت آقاى خمینى که امروز آمال و آرزوهاى اسلام را در ایران نمودار کرده، مىبایستبدو توجه داشته، به او اخلاص ورزید و از مصالح ایشان حمایت کرد و در وجود عظیمش ذوب شد، به همان اندازه که او در هدف بزرگش ذوب و فانى شده است» . (58)
واژه «ذوب» در سخنان شهید صدر نمایانگر معنایى ارزشمند و هدفى والاست . ایشان در پاسخ به کسانى که بر جان وى یا خودشان مىترسیدند [که مبادا به ایشان یا اینان آسیبى جانى رسد] این گونه مىفرماید:
«هدف مراجع در طول تاریخ چه بوده است؟ آیا اقامه حکم خداى عز و جل در زمین نبوده است؟ اکنون مرجعیت امام خمینى این هدف را تحقق بخشیده است . پس آیا منطقى است فقط نظاره گر باشم و موضع درست و مناسبى انتخاب نکنم حتى اگر به قیمت تمام زندگى و آنچه دارا هستم، تمام بشود؟!» . (59)
براى تاکید بر این موضع و دیدگاه، شهید صدر مشتاق بود با دادههاى فکرى نادرش، تجربه [انقلاباسلامى] را به دیگر جاها ببرد . از این رو سلسله بحثهاى «الاسلام یقود الحیاة» را به عنوان پشتوانه ضرورى فکرى این تجربه نگاشت . وقتى نظام بعثى فتنه قوم گرایى را در خوزستان برافروخت، سید شهید مایل بود به عنوان نماینده مراجع عالى دینى، موضع و نظر نجف در برابر این گونه حوادث شنیع و ناپسند را اعلام کند . از این رو نامهاى براى عربهاى خوزستان فرستاد تا موضع و دیدگاه شرعى را براى آنان روشن سازد و آنان را دعوت کرد:
«روح و جان برادرى و اخوت اسلامى را که در تاریخ، نمونه و بالاترین مثل و بهترین الگو در همکارى و همیارى جامعه متقیان و پارسایان است، به نمایش بگذارید . در جامعه متقیان است که هیچ مسلمانى بر مسلمان دیگر برترى و فضلى ندارد مگر به تقوا . این جامعه، جامعه عمار بن یاسر، سلمان فارسى، صهیب رومى و بلال حبشى است که دلهاى آنان با اندیشه و ایمانى بارور و آباد است که از تمامى حدود و ثغور سرزمینهاى فتح شده، گذشته و فراتر رفته، نام و نشان آسمانى و رسالتى فراخاکى گرفته است . پس باید دلها یکى شود و در چارچوب رهبرى حکیمانه امام خمینى و براى ساختن جامعه اسلامى بزرگى که مشعلدار نور قرآن کریم به تمامى جهان است، تمامى توانها و قدرتها ذوب گردد ...» . (60)
حکومت جاهلانه بعثى، عیسى خاقانى (61) را فرستاد تا با زبان [و تعصب] عربى با شهید صدر سخن بگوید . وى به شهید گفت: حوزه علمیه عربى نیازمند ساختارى جدید است و جز شما کسى نمىتواند چنین کارى بکند . من آمادهام تمامى دستورهاى شما در این باره را انجام دهم .
شهید صدر بر دیدگاه آگاهانه خود پافشارى کرده، پاسخ داد: حوزه علمیه نجف اشرف [با دیگر حوزهها] یک نظام دارد و جدایىناپذیر است . ما حوزه عربى یا فارسى و یا افغان نداریم . در حوزه، عرب و فارس و افغان و پاکستانى و دیگر قومیتها برابر هستند .
خاقانى پاسخ داد: اما آقاى من! عجم بر حوزه سیطره پیدا کرده، بیشتر مراجع از آنان هستند!
سید شهید پاسخ داد: در حوزه جو آزادى هست و هر کس ثابت کند لیاقت و شایستگى دارد، پیش مىافتد و کسى نمىتواند او را منع کند .
خاقانى جواب داد: آقاى من! مىدانید عجمها در خوزستان چه بر سر عربها آوردهاند؟! جوانانشان را کشته، آبروىشان را ریخته و اموالشان را غارت کردهاند . خمینى بر ضد عرب موضع گرفته، آنان را خوار و کرامتشان را از بین برده است .
سید شهید گفت: من به تو اجازه نمىدهم این حرفها را بزنى . آقاى خمینى مرجع عادلى است و بین عرب و عجم فرق نمىگذارد . اینجا، در نجف حقوق ماهیانه به عرب و عجم مىداد، بى آن که میان آنان فرق بگذارد .
خاقانى گفت: معذرت مىخواهم ... مىخواستم شما را آگاه کنم رخدادهاى دردناکى براى عربهاى خوزستان پیش آمده است .
سید شهید فرمود: عربهاى خوزستان در سایه دولت اسلامى زندگى مىکنند . هر چیز براى آنان هست، براى دیگران نیز هست و هر سختى دارند، دیگران هم دارند . دوست ندارم بار دیگر این حرفها تکرار شود . (62)
به سبب نرمخویى شهید صدر، خاقانى بار دیگر تلاش خود را کرد، اما نظر و موضع سید شهید سختتر از دفعه پیش بود .
آن که دیدگاههاى سید شهید را بررسى کند، اشتیاق بسیار وى را به ثبات و استقرار ارزشهاى جهانى اسلام مىیابد و مىفهمد در هر گامى که شهید برمىداشت و هر سخنى که مىگفت، این افق و دید فراگیر وجود داشت .
امام خمینى تلگرافى به سید شهید کرده و از ایشان خواسته بود عراق را ترک نکند . وى در نامه جوابیهاى نوشت:
«علاقهمندم بدین مناسبت تحیات میلیونها مسلمان و مؤمن در عراق عزیزمان را به شما ابلاغ کنم . اینان در نور اسلام که دوباره به دستشما تابیدن گرفته، پرتو هدایتگرى براى تمامى دنیا یافتهاند; نیز توان روحى براى کوبیدن استعمارگر کافر و به ویژه استعمار امریکایى و براى آزاد سازى دنیا از تمامى صورتها و گونههاى جرم و جنایت، که پیشاپیش آن جرم غصب و اشغال سرزمین مقدس ما، فلسطین است» . (63)
بهاى تمامى این دیدگاههاى قهرمانانه رسالت گونه این بود که قدرت حاکمه ستمگر دستبه اعدام ایشان زد، اما ازاین پس راه جاودانه و مجد و سربلندى استوار و پیوستهاش آشکار مىباشد و نام و یاد شریفش پاینده مىماند تا دیگران در خط و [ادامه دهنده راهش] باشند، چرا که طریق بزرگوران و طریق محمد و آل محمد (ص) است .
پىنوشت:
1) سوره بقره، آیه 213 . ترجمه آیات: ناصر مکارم شیرازى .
2) یعنى در روند و براساس جبر تاریخى ازدیدگاه ماتریالیستها جوامع بشرى به ناچار به سوى زندگى اشتراکى روى مىآورند .
3) اشاره به آیه «لتکون على الناس شهداء» .
4) باز اشاره به آیه «لتکونوا على الناس شهداء» .
5) جهانى شدن (گلوبلیزم) .
6) المدرسة القرآنیة، ص 169، چاپ دارالتعارف .
7) انبیاء، آیه 92 .
8) مؤمنون، آیه 52 .
9) قصص، آیه 4 .
10) المدرسة القرآنیه، ص 229 .
11) اسراء، آیه 22 .
12) نظرة عامة فى العبادات .
13) الاسلام یقود الحیاة، ص 180، چاپ وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى .
14) رسالتنا، ص 59 .
15) المرسل، الرسول، الرساله، به تحقیق عبدالجبار الرفاعى، ص 194 .
16) همان، ص 191 .
17) حجرات، آیه 13 .
18) المرسل، الرسول، الرسالة، ص 186 .
19) همان، ص 190 .
20) اقتصادنا، ص 116 .
21) فرمانده عالى رتبه رومى در جنگ با اشکانیان که به حمایت ازعامه، به تعقیب آخاذان وابسته به سناتورها پرداخت . ر . ک: دائرة المعارف فارسى . مترجم .
22) اقتصادنا، ص 116 - 117 .
23) همان، ص 117 - 118 .
24) اهل البیت تنوع ادوار و وحدة هدف، ص 39 - 40 .
25) حدید، آیه 26 .
26) انعام، آیه 84 .
27) الاسلام یقود الاحیاة، ص 166 .
28) بقره، آیه 143 .
29) الاسلام یقود الحیاة، ص 166 .
30) فلسفتنا، ص 200 .
31) اقتصادنا، ص 27 .
32) المدرسة القرآنیه، ص 139 - 141 .
33) فلسفتنا، ص 339، این بحث در فصل اندیشه و آیین مارکس در اقتصادنا نیز آمدهاست . مترجم .
34) براى آگاهى بیشتر ر . ک: اقتصاد ما، ترجمه محمد مهدى فولادوند، چ بنیاد علوم اسلامى . مترجم .
35) فلسفتنا، ص 400 .
36) اقتصادنا، ص 43 .
37) المجتمع و التاریخ، ج 1، ص 18، مؤسسة البعثة .
38) المدخل الى التاریخ الاسلامى، ص 493 .
39) اقتصادنا، ص 21 - 22 .
40) اهل البیت تنوع ادوار و وحدة هدف، ص 137 - 138 .
41) همان، ص 93 .
42) همان، ص 89 .
43) همان، ص 82 .
44) همان، ص 91 .
45) همان، ص 139 - 140 .
46) همان، ص 63 .
47) همان، ص 138 - 139 .
48) همان، ص 79 .
49) اسلام یقود الحیاة، ص 15 .
50) همان، ص 18 .
51) همان، ص 169 - 172 .
52) انبیا، آیه 105 .
53) الامام الشهید محمد باقر الصدر، محمد الحسینى، ص 340 .
54) المجموعة الکاملة لمؤلفات السیدمحمدباقر الصدر، ج 13، ص 99 .
55) المحنة، ص 49 - 51 .
56) سنوات المحنة و ایام الحصار، نعمانى، ص 164 .
57) همان، ص 163 .
58) همان، ص 164 .
59) همان، ص 248 .
60) همان، ص 259 .
61) شیخ عیسى شبیرى آل خاقانى، رهبر گروه وابسته خلق عرب .
62) سنوات المحنة ... ، ص 291 - 292 .
63) همان، ص 266 .