ثبات و توسعه دو راهبرد جدایىناپذیر (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزههای تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
1 . علىرغم توفیقات عظیم و دستاوردهاى بزرگى که در سالهاى پس از پیروزى انقلاب اسلامى و از جمله در سالهاى اخیر به خواستخداوند، حضور مردم و تلاش و تدبیر مدیریت کشور، به دست آمده است، همه اذعان دارند که کشور از عقبماندگىهاى عمده و کاستىهاى گستردهاى رنج مىبرد . این واقعیت تلخ، به رغم قابلیتها و توانایىهاى بسیار گستردهاى است که نظام و کشور ما براى رشد و توسعه و جبران عقبماندگىهاى گذشته و تحول اساسى در جهت رسیدن به سطح کشورهاى توسعهیافته دارد . این در حالى است که اگر به پیششرطهاى دستیابى به توسعه ماندگار و مستمر، توجه کافى نشود و در عمل پاىبندى خویش را به لوازم رشد و پیشرفت کشور در ابعاد مختلف، نشان ندهیم، اگر اینک نیز طبق تعریفهاى موجود در ردیف کشورهاى در حال توسعه باشیم، اما چندى نمىگذرد که باید نام این کشور را در فهرست کشورهاى عقب افتاده شاهد بود . بىتردید همه آنچه اینک ملاک توسعه و رشد به شمار مىرود لزوما همه ملاکهاى مورد قبول ما نیست ولى با هر ملاک و تعریفى که از توسعه، الگویى را براى جامعه اسلامى و انقلابى خود ارائه کنیم، رشد علمى، صنعتى و کشاورزى، رفاه عمومى، بهداشت و میزان امید به زندگى، آموزش و شاخص باسوادى، میزان تولید ناخالص داخلى و ملى و درآمد سرانه، نرخ ارزش افزوده، میزان سرمایهگذارى، ارتقاى بهرهورى و کاهش نرخ بیکارى، کاهش و تثبیت نرخ تورم، تراز بازرگانى خارجى، و امنیت از عمدهترین شاخصهاى توسعه به شمار مىرود .
نگاه به گذشته و فاصلهاى که از آن گرفتهایم مىتواند ما را به دستاوردها و توفیقاتى که داشتهایم آگاه سازد و نقطه دلگرمى و قوت براى شتاب بخشیدن به حرکتباشد اما مىتواند فریبنده و بازدارنده نیز باشد . نگاه به آینده و فاصلهاى که با کشورهاى توسعه یافته و یا حتى در حال توسعه داریم مىتواند کاستىها و کمکارىهاى ما را نشان دهد . اینک بیش از نگاه به گذشته، باید به عقبماندگىها و فاصلهاى که با بسیارى از کشورها و جوامع رشد یافته داریم بنگریم . این در حالى است که جمهورى اسلامى ایران را باید در ردیف کشورهاى ثروتمند شمرد و بخش عمدهاى از تولید ناخالص داخلى و رشد تراز بازرگانى و طبعا درآمد سرانه ناشى از ثروت ذاتى و اتکاى به منابع نفت و گاز مىباشد . این است که نرخ ارزش افزوده به ویژه در بخش نفت و گاز و نسبتبخش خدمات با بخش صنعت و کشاورزى در تولید ناخالص ملى و نسبت هزینههاى عمرانى با کل هزینهها، در برآورد و ارزیابى رشد و توسعه کشور ما اهمیت دوچندانى مىیابد . در ارزیابى میزان پیشرفت کشور و فاصلهاى که با جایگاه واقعى خود داریم باید نقش این ثروت خدادادى را در جبران کاستىها و ضعفها و برخى سوء مدیریتها، به درستى در نظر گرفت تا تصورى درست از سهم واقعى ضعف مدیریتها، سیاستها، برنامهریزىها و ندانمکارىها در عقبماندگى کشور و کاستىهاى موجود به دست آید . چه اینکه در توسعه انسانى، اقداماتى که در جهت محرومیتزدایى و دستیابى به رفاه عمومى صورت گرفته است هرچند امیدوار کننده است و طبق آمارهاى موجود، شاخصهاى رفاهى از جمله درآمد ملى سرانه که از مهمترین شاخصهاى رفاهى و بیانگر افزایش قدرت خرید مردم است رشد داشته اما تلاشهاى صورت گرفته فاصله زیادى با دستیابى به عدالت اجتماعى که از عمدهترین اهداف و رسالتهاى اسلامى و انقلابى است، دارد، به ویژه بر اساس مبانى دینى و ارزشى ما که دستیابى به آن نقش اصلى را در تحقق توسعه انسانى ایفا مىکند .
2 . اصل ضرورت توسعه با پسوند سیاسى، اقتصادى، فرهنگى، علمى و یا هر قید کلى یا جزئى دیگرى که قابل تعریف و ارائه باشد و با هر برداشت اجمالى یا تفصیلى که از آن داشته باشیم، موضوعى است که مورد توافق و اجماع همه مسؤولان، محافل و جریانهاى سیاسى و فرهنگى کشور است و یک خواست ملى . اگر بحثى هست در اولویتبندى و تقدم و تاخر ایجاد زمینهها و سیاستگذارىها و صرف فرصتهاى کشور براى دستیابى به آن است . همه خواهان رشد علمى و فرهنگى کشور مىباشند . کسى در ضرورت رشد اقتصادى جامعه، فقرزدایى، تامین عدالت اجتماعى و تحقق رفاه عمومى و افزایش درآمد سرانه و سطح زندگى مردم تردیدى ندارد . تامین آزادىهاى سیاسى، گسترش فرصتها براى مشاوره ملى، تن دادن به خواست عمومى در جهت گزینش بهترین افراد و بهترین برنامهها و سیاستها و استقبال از نقد حاکمان و سیاستهاى جارى یا گذشته و ضرورت پاسخگویى به جامعه امورى نیست که با توجه به فلسفه وجودى انقلاب اسلامى و شناختى که جامعه از اسلام دارد، کسى یاراى تردید و شبههافکنى در آن داشته باشد . اینکه در اولویتبندى امر توسعه، آیا اساسا تقدم و تاخرى وجود دارد و اولویتبا کدام است و خواست عمومى جامعه چیست و به کدام یک اولویت مىدهد، پرسشهایى نیست که با شعار و در فضاى نامناسب کشمکش و نزاع و بهانهگیرىها پاسخ درست و قانعکنندهاى پیدا کند . دستیابى به پاسخ، راهکارهاى مشخصى دارد که در دسترس است . آنچه مهم است پرهیز از ابزارى ساختن این امور و پیشداورى نسبتبه آن و لزوم تن دادن به راهکارها و نتایج آنهاست . اگر ملاک در اولویتبندى، گفت و گوى کارشناسان و نتایج علمى حاصل از آن است مسیر مشخصى دارد و اگر معیار خواست عموم و یا اکثریت جامعه است، دستیابى به آن، راهکارهاى پرواضحى دارد; فقط باید به نتایج و لوازم آن تن داد . پرهیز از ابزارى کردن مفاهیم و نیازهاى جامعه به این معناست که تاکید بر توسعه اقتصادى و اولویت آن، خود در واقع سیاستى براى حذف و تضعیف رقیب نباشد و اولویتبخشى به توسعه سیاسى، راهکارى براى گسترش حیطه نفوذ و در اختیار گرفتن امکانات و فرصتها از جمله توانایىهاى اقتصادى کشور نباشد، چرا که در این صورت، این هر دو، دو روى یک سکهاند، یکى اقتصاد را بهانه قرار داده است و دیگرى سیاست را عذر خود مىخواند .
3 . در نزاع واقعى یا کاذب براى اولویت دادن به توسعه سیاسى یا اقتصادى، یک موضوع اساسى وجود دارد که همانند اصل ضرورت توسعه باید مورد اتفاق همه مسؤولان نظام و همه کسانى باشد که نسبتبه مسایل کشور و انقلاب دلسوزند و خواهان پیشرفت کشور و جبران عقبماندگىها، چه سیاسى و چه اقتصادى و فرهنگى، مىباشند و آن موضوع حیاتى «ثبات» اقتصادى و سیاسى مىباشد . نبود الگوى پیشین براى نظام جمهورى اسلامى، کمتجربگى سیاستگذاران و مسؤولان در سالهاى نخست، توطئهها و مقاصد شوم پیشبینى نشده دشمنان، و ایستادگى بر گرایشها و راهکارهاى ارائه شده فردى و جریانى به عذر استنباط و تلقى از دین و شریعت، خود به اندازه کافى در سیاستها و روشها و مدیریتها و فضاى جامعه، ایجاد بىثباتى مىکند، اگر عامل خودمحورى و تعصب، قدرتطلبى و فزونخواهى، تحجر یا وادادگى، جناحگرایى و دستهبندىهاى رسمى و غیر رسمى، گروکشى و انتقامگیرى و امثال آن نیز خواسته و ناخواسته بر عوامل یادشده بىثباتى اضافه گردد، با کدام منطق اقتصادى یا سیاسى مىتوان خواهان توسعه کشور و رفع عقبماندگىها شد! اگر هر از چند گاهى، چنان که شاهدیم، موضوعى، محور تنش و نزاع میان ارباب قدرت، و مدیریتهاى کشور، قرار گیرد و ثبات مدیریت، برنامهریزى و سیاستگذارى و فضاى کشور که لازمه جدایىناپذیر پیشرفت جامعه و دستیابى به اهداف انقلاب است، به جوى ملتهب و به حالتى منتظره که گویا حوادثى در پیش است تبدیل شود، آیا در کنار آثار منفى دیگر، چارهاى جز صرف بخش عمدهاى از نیروى کشور براى زدودن آثار بىثباتى و برقرارى آرامش باقى مىماند . با خوشگمانى، باید این وضعیت را ناخواسته و ناشى از سوء تدبیر شمرد و با بدگمانى که قراینى را نیز مىتوان شاهد آن گرفت، باید آن را امرى سازمان یافته و لااقل خواسته کسانى شمرد که ثبات کشور و آرامش جامعه، منافع آنان را تامین نمىکند .
طبیعى است که طرح و گسترش این مباحث در سطح رسانههاى عمومى، از جمله مطبوعات با هر گرایشى که باشند و در میان کارشناسان، امرى مطلوب است و در جهت رشد جامعه و دستیابى به بهترین گزینهها، کارى لازم است و باید چنین تلاشهایى را ارج نهاد و از آن استقبال کرد . آنچه مورد نکوهش و مایه نگرانى و موجب خسارت است، دو گانگى یا چند گانگى میان مدیریتها و سیاستگذارىهاى کشور است که در نزاع میان اولویتبندى ابعاد مختلف توسعه، بخش عمدهاى از توان کشور و حوصله جامعه، مصرف خنثىسازى سیاستگذارىها و برنامهها گردد .
4 . چنان که تاکید شد تردیدى نیست که «ثبات» کشور به عنوان یک راهبرد، شرط نخست دستیابى به توسعه پایدار است، چه توسعه سیاسى و فرهنگى، چه اقتصادى و انسانى . با چشمپوشى از تقدم و تاخر هر یک و بحث و نزاع موجود در این خصوص، بر این واقعیت تاکید داریم که هر توسعهاى را مقدم بدانیم با هر پسوندى که باشد، مبتنى بر ثبات سیاسى کشور و نهادینه شدن نهادها و سیاستهاى کلى و قانون اساسى است . هیچ توسعهاى را چه اقتصادى، چه فرهنگى، چه سیاسى و چه علمى، نمىتوان بر بسترى لرزان و لغزنده پایدار ساخت . در جامعه بحرانزده و ناآرام نمىتوان شاهد تحولات مثبت و چشمگیر به سوى توسعه و اهداف مورد نظر بود حتى اگر مدیریت و رهبرى آن بر مدار شخصیتى والا چون امیرالمؤمنین على (ع) بگردد که در اشاره به بحرانها و فتنههاى موجود جامعه خود فرمود: «لو قد استوت قدماى على هذه المداحض لغیرت اشیاء; اگر گامهایم بر این بسترهاى لغزنده، ثابت و استوار بماند چیزهایى را تغییر خواهم داد .» [نهجالبلاغه، حکمت 272]
برگزارى بیش از بیست انتخابات که بخشى از آن در شرایط دشوار جنگ و اشغال قسمتى از خاک کشور، صورت گرفته و طبعا تغییر و تحولات قابل توجهى را در مدیریت کشور و سیاستها و برنامهها در پى داشته و همواره مایه افتخار مىباشد، نشانه روشنى از ثمره ثبات سیاسى کشور است . اگر حضرت امام خمینى، در سختترین شرایط جنگ و در روزهاى موشکباران مرکز کشور، بر برگزارى بموقع انتخابات پرحرارت مجلس تاکید ورزیدند، ناشى از همین ثبات سیاسى و نشانه روشنى بر تحقق این اصل راهبردى مىباشد .
محور اصلى و نقطه اتکاى ثبات سیاسى کشور، «مردم» اند . و صد البته مردم مسلمان چیزى به جز حاکمیت اسلام نخواستهاند و نمىخواهند . هر کشورى که دولتمردان آن به هر دلیل نتوانند به خواست مردم و اراده آنان عمل کنند، حتى اگر در ظاهر نیز آرامش داشته باشد اما ثبات نخو داشت . سکوت غیر از ثبات است . سکوت چه بسا به مثابه آرامش پیش از طوفان باشد . جامعهاى که تقریبا هر سال یک انتخابات را پشتسر گذاشته است، جامعهاى ساکت نیست، اما باثبات است . نقطه ثقل و به تعبیرى گرانیگاه این ثبات که توانست آن همه بحران و از جمله جنگ تحمیلى هشتساله را با سربلندى پشتسر بگذارد، «مردم» و ایمان آنان و تن دادن به خواست و اراده آنان است . اگر یک پاسبان در انجام وظیفه خود و جلوگیرى از یک سرقت، احساس قدرت مىکند، به خاطر این است که همه نیروى کشور و خواست آحاد مردم را در چارچوب قانون، پشتیبان خود مىداند، اگر یک قاضى با حکم چند سطرى خود، مجرمى را به مجازات مىرساند و قاتلى را علىرغم قدرت و نفوذى که چه بسا وى دارد، به چوبه دار مىسپارد، به اتکاى حمایتى است که جامعه از اجراى قانون و مجرى آن مىکند و اگر یک مسؤول یا نماینده، زیر بار قراردادى تحمیلى نمىرود، مىداند که یک ملتحامى تصمیم او مىباشد، و الا آن پاسبان و قاضى، و این مسؤول و نماینده، چه قدرتى دارند . همه مسؤولان و مدیران جامعه چنیناند، چه آنان که مستقیما با راى مردم، عهدهدار مسؤولیت مىشوند و چه آنان که غیر مستقیم و از طریق مجارى ترسیمشده در قانون .
اگر خواهان توسعه اقتصادى، سیاسى، فرهنگى، علمى و انسانى کشور هستیم و اگر گسترش ارزشها و حاکمیت دین و احکام شریعت را تنها هدف یا اصلىترین هدف خود مىدانیم، هیچ راهى جز تامین و تقویت ثبات سیاسى کشور نداریم . و اگر پذیرفتیم که ثبات سیاسى، یک راهبرد اساسى در امر توسعه - به هر معنایى که مراد ما باشد - است، باید بپذیریم که پذیرش خواست مردم و تن دادن به اراده جامعه، بالاترین مصلحت کشور است; مصلحتى که تامینکننده اقتدار کشور در داخل و خارج مىباشد . تنها در سایه این مصلحت و پایبندى به لوازم آن است که توسعه کشور ممکن خواهد شد . مقاومت در برابر این اراده، بىفایده و تنها مایه زحمتبراى خود و خسارت براى کشور و انقلاب و حتى دیندارى مردم مىباشد . هدایت جامعه و دیندارى مردم و رشد فضیلتها و مکارم اخلاقى نیز در یک جامعه باثبات و بااعتماد متقابل، بسیار بیشتر قابل دسترسى است تا در فضاى ملتهب و آغشته به بدگمانى و بىاعتمادى . بنابراین هر حرکت و سیاستى که این عامل اساسى را نادیده بگیرد و یا به تضعیف آن بیانجامد، با هر بهانه و عذرى که باشد، در جهت عقبماندگى بیشتر کشور از جمله رکود گسترش امر دین و تقویت دیندارى جامعه، به شمار مىرود حتى اگر به نام توسعه و یا به نام دیندارى و ارزشمدارى باشد .
5 . در این میان و به عنوان نکته پایانى، یک موضوع اساسى جلب توجه مىکند; نکتهاى که مىتواند به عنوان مصداقى از نکات پیشین باشد و آن ضرورت ثبات در قانونگذارى و تفسیر قوانین بویژه قانون اساسى مىباشد . یک هدف عمده بلکه اساسا هدف اصلى از تدوین قوانین اساسى در کشورها به عنوان یک امر عقلایى ضرورى و پذیرفته شده که چارچوب اصلى حاکمیت و مدیریت کشور را ترسیم مىکند، تامین ثبات سیاسى حکومت و کشور و نهادینه کردن آن مىباشد . بر بستر همین قانون ثابت است که قوانین ثابت و متغیر عادى، بسته به شرایط و نیازها و مصالح کشور تهیه و تصویب مىگردد . همه مىدانیم بخشى از تغییر و تحول در قوانین، ناشى از کمتجربگى گذشته است، بخشى نیز تابع نیازها و شرایط تازه است، بخشى نیز معلول تحول در مدیریتها و دیدگاههاى متفاوتى است که در امر توسعه کشور وجود دارد . اینها طبیعى و نوعا لازم است و در جهت مصلحت کشور و جامعه مىباشد . اما مصلحت کشور را هیچ گاه نباید تابعى از مصلحت افراد و جریانات شمرد و به آن گره زد، چه اینکه مصالح کشور، همواره مصالح آنى و مقطعى نیست; اساسا آن قان بیشتر مىتواند به سهم خود در جهت مصالح جامعه باشد که از ضریب زمانى بیشترى برخوردار باشد . هیچ مصلحتى، بالاتر از مصالح جامعه اسلامى و پاسخگویى به خواست مردم نیست . اشخاص و جریانات به مصداق آیه شریفه «تلک الایام نداولها بین الناس» در حال آمد و شد و «تداول» هستند و سنت الهى، روزگاران را همواره بر مدار یک پاشنه نمىچرخاند . اینک بخش عمدهاى از قوانین عادى جارى در مدیریت اجرایى و دستگاه قضایى کشور، همانهاست که در رژیم وابسته و پوسیده طاغوت تهیه و تصویب شده است و اصل این کار نقصى بر نظام و مدیریت کشور و انقلاب نمىباشد که آنها را همچنان ملاک عمل خود قرار داده است در حالى که بخشى از آنها بیش از نیم قرن سابقه دارد . این طبیعت قانونگذارى است که وقتى تنها بر اساس واقعیتهاى جامعه و مصالح کشور تدوین شده باشد مىتواند ماندگار گردد و حتى با عوض شدن اصل حکومت، همچنان مبناى عمل و پاسخگوى نیازهاى کنونى باشد و بتواند به عنوان راهکار اداره نظام و جامعه قرار گیرد و از میان رفتن یک حکومتباطل و نامشروع و جایگزین شدن آن توسط حکومت مشروع و حق نیز، خدشهاى به جامعیت و ثبات آن قانون وارد نسازد . البته بخش عمدهاى از آن قوانین نیز بر خلاف شرع و در جهتبرآوردن منافع سران و وابستگان رژیم و بقاى آن و یا در راستاى تامین خواستبیگانگان بوده است که قهرا در نظام مردمى اسلامى جایى نخواهد داشت .
تغییر مکرر سن قانونى راىدهندگان در دو دهه گذشته، مىتواند مثال گویایى براى نکته مورد بحثباشد .
این مهم در مساله تفسیر قانون اساسى اهمیتى دوچندان مىیابد چرا که از یک سو مستقیما مربوط به اصلىترین چارچوب مدیریت کشور، یعنى قانون اساسى مىباشد و از سوى دیگر در دایرهاى محدودتر و شرایط آسانترى صورت مىگیرد . قانون اساسى که در تدوین و تصویب آن، دهها نفر از نخبگان کشور حضور داشته و پس از آن به تایید اکثریت جامعه از جمله فقیهان و اندیشمندان حوزوى و دانشگاهى رسیده است، بر اساس راهکارى که در خود دارد، امکان تفسیر موارد مبهم و محل نزاع را فراهم ساخته است . اهمیت تفسیر قانون اساسى، که در حقیقتخود نوعى قانونگذارى به شمار مىرود دست کمى از اصل تدوین قانون توسط خبرگان ندارد، با این تفاوت که الزامى قانونى براى گسترش کار کارشناسى آن در حد تصویب اصل قانون اساسى نیست و نیازى به مراجعه به آراى عمومى نیز ندارد; این است که راهکارى آسان ولى بسیار مهم و پرخطر و گاه سرنوشتساز براى کشور و مدیریت آن است .
جایگاه تفسیر قانون اساسى که آن را در ردیف اصل قانون اساسى قرار مىدهد اقتضا مىکند به همان میزان که تدوین خود قانون اساسى، همراه با آیندهنگرى و جامعنگرى بوده است و عنصر «ثبات» در تک تک مواد آن در نظر گرفته شده و خداى را سپاس که با اشراف حضرت امام خمینى و با اهتمام و دقت نظر بزرگان انقلاب و خبرگان ملت، از سلیقهها و گرایشهاى گروهى و جریانى به دور مانده، تفسیر اصول آن نیز باید با همین آیندهنگرى و جامعیت و به دور از مصلحتاندیشىهاى مقطعى و نیازهاى موردى، صورت گیرد . این خود کمکى بزرگ به تقویت انسجام مدیریت کشور و ثبات سیاسى و حفظ جایگاه قانون اساسى به عنوان محور اصلى وفاق ملى مىباشد . مصالح زودگذر نباید ناخواسته جایگزین مصالح کلى و همیشگى کشور و نظام گردد . قانونگذارى و تفسیر آن، براى جامعه، به مثابه جادهسازى و خیابانکشى در کشور است; هرچه اساسىتر و با آیندهنگرى و همهجانبهاندیشى بیشتر انجام شود، راهگشاتر است و خطرات و خسارات کمترى را متوجه مردم مىکند . با وجود مسیرهاى روشن، هموار، کمهزینه و شناخته شده، جستجو و ارائه راههاى دیگر، عاقلانه و مدبرانه نیستحتى اگر از سر دلسوزى باشد و در کوتاه مدت، هدف ما را تامین کند . صحیح آن است که در مسیرهاى شناخته شده و مقبول، حرکت کرد و آنگاه میزان توان و سرعتخویش را آزمود، راه میان بر زدن، حتى اگر به مقصد نیز برساند گویاى توان واقعى فرد نمىباشد، حتى اگر چنین اختیارى را براى خود قایل باشد .
اگر در فرایند مدیریت کشور در چارچوب قانون اساسى، مواردى به چشم مىخورد که در نگاه ما صحیح نیستیا بر مذاق مصلحتاندیشى ما خوش نمىآید، به نظر مىرسد تغییر و اصلاح آن مورد در چارچوب بازنگرى قانون اساسى که خود فرایند دشوارى دارد، به مراتب بهتر و به مصلحت کشور و انقلاب نزدیکتر است تا ارائه راهکار یا تفسیرى که مذاق جامعه آن را برنمىتابد و در عرف کارشناسان مقبول نمىافتد و ناخواسته به تضعیف قانون اساسى و طبعا نظام مىانجامد .
همین مهم نه در حد تفسیر قانون اساسى ولى در حد خود، در باره تفسیر و تلقى از قوانین عادى نیز جارى است . یارى جستن از برداشتها و تفسیرهایى از قانون که در پارهاى موارد حتى وجدان علمى و دانش حقوقى خود مفسران و مجریان نیز آن را نمىپذیرد چه رسد به دیگران، براى رفع تنگناها و انجام امورى که به مصلحت جامعه مىدانند، عاملى قابل توجه در بىثباتى جامعه و فراهم شدن زمینه تفسیر به راى توسط متصدیان و مجریان و از خاصیت انداختن قانون به عنوان محور ثبات جامعه مىباشد که باید از آن پرهیز کرد هرچند به بهاى خلع سلاح شدن در تمسک به ظاهر قانون باشد . «ختامه مسک و فى ذلک فلیتنافس المتنافسون»
سردبیر
نگاه به گذشته و فاصلهاى که از آن گرفتهایم مىتواند ما را به دستاوردها و توفیقاتى که داشتهایم آگاه سازد و نقطه دلگرمى و قوت براى شتاب بخشیدن به حرکتباشد اما مىتواند فریبنده و بازدارنده نیز باشد . نگاه به آینده و فاصلهاى که با کشورهاى توسعه یافته و یا حتى در حال توسعه داریم مىتواند کاستىها و کمکارىهاى ما را نشان دهد . اینک بیش از نگاه به گذشته، باید به عقبماندگىها و فاصلهاى که با بسیارى از کشورها و جوامع رشد یافته داریم بنگریم . این در حالى است که جمهورى اسلامى ایران را باید در ردیف کشورهاى ثروتمند شمرد و بخش عمدهاى از تولید ناخالص داخلى و رشد تراز بازرگانى و طبعا درآمد سرانه ناشى از ثروت ذاتى و اتکاى به منابع نفت و گاز مىباشد . این است که نرخ ارزش افزوده به ویژه در بخش نفت و گاز و نسبتبخش خدمات با بخش صنعت و کشاورزى در تولید ناخالص ملى و نسبت هزینههاى عمرانى با کل هزینهها، در برآورد و ارزیابى رشد و توسعه کشور ما اهمیت دوچندانى مىیابد . در ارزیابى میزان پیشرفت کشور و فاصلهاى که با جایگاه واقعى خود داریم باید نقش این ثروت خدادادى را در جبران کاستىها و ضعفها و برخى سوء مدیریتها، به درستى در نظر گرفت تا تصورى درست از سهم واقعى ضعف مدیریتها، سیاستها، برنامهریزىها و ندانمکارىها در عقبماندگى کشور و کاستىهاى موجود به دست آید . چه اینکه در توسعه انسانى، اقداماتى که در جهت محرومیتزدایى و دستیابى به رفاه عمومى صورت گرفته است هرچند امیدوار کننده است و طبق آمارهاى موجود، شاخصهاى رفاهى از جمله درآمد ملى سرانه که از مهمترین شاخصهاى رفاهى و بیانگر افزایش قدرت خرید مردم است رشد داشته اما تلاشهاى صورت گرفته فاصله زیادى با دستیابى به عدالت اجتماعى که از عمدهترین اهداف و رسالتهاى اسلامى و انقلابى است، دارد، به ویژه بر اساس مبانى دینى و ارزشى ما که دستیابى به آن نقش اصلى را در تحقق توسعه انسانى ایفا مىکند .
2 . اصل ضرورت توسعه با پسوند سیاسى، اقتصادى، فرهنگى، علمى و یا هر قید کلى یا جزئى دیگرى که قابل تعریف و ارائه باشد و با هر برداشت اجمالى یا تفصیلى که از آن داشته باشیم، موضوعى است که مورد توافق و اجماع همه مسؤولان، محافل و جریانهاى سیاسى و فرهنگى کشور است و یک خواست ملى . اگر بحثى هست در اولویتبندى و تقدم و تاخر ایجاد زمینهها و سیاستگذارىها و صرف فرصتهاى کشور براى دستیابى به آن است . همه خواهان رشد علمى و فرهنگى کشور مىباشند . کسى در ضرورت رشد اقتصادى جامعه، فقرزدایى، تامین عدالت اجتماعى و تحقق رفاه عمومى و افزایش درآمد سرانه و سطح زندگى مردم تردیدى ندارد . تامین آزادىهاى سیاسى، گسترش فرصتها براى مشاوره ملى، تن دادن به خواست عمومى در جهت گزینش بهترین افراد و بهترین برنامهها و سیاستها و استقبال از نقد حاکمان و سیاستهاى جارى یا گذشته و ضرورت پاسخگویى به جامعه امورى نیست که با توجه به فلسفه وجودى انقلاب اسلامى و شناختى که جامعه از اسلام دارد، کسى یاراى تردید و شبههافکنى در آن داشته باشد . اینکه در اولویتبندى امر توسعه، آیا اساسا تقدم و تاخرى وجود دارد و اولویتبا کدام است و خواست عمومى جامعه چیست و به کدام یک اولویت مىدهد، پرسشهایى نیست که با شعار و در فضاى نامناسب کشمکش و نزاع و بهانهگیرىها پاسخ درست و قانعکنندهاى پیدا کند . دستیابى به پاسخ، راهکارهاى مشخصى دارد که در دسترس است . آنچه مهم است پرهیز از ابزارى ساختن این امور و پیشداورى نسبتبه آن و لزوم تن دادن به راهکارها و نتایج آنهاست . اگر ملاک در اولویتبندى، گفت و گوى کارشناسان و نتایج علمى حاصل از آن است مسیر مشخصى دارد و اگر معیار خواست عموم و یا اکثریت جامعه است، دستیابى به آن، راهکارهاى پرواضحى دارد; فقط باید به نتایج و لوازم آن تن داد . پرهیز از ابزارى کردن مفاهیم و نیازهاى جامعه به این معناست که تاکید بر توسعه اقتصادى و اولویت آن، خود در واقع سیاستى براى حذف و تضعیف رقیب نباشد و اولویتبخشى به توسعه سیاسى، راهکارى براى گسترش حیطه نفوذ و در اختیار گرفتن امکانات و فرصتها از جمله توانایىهاى اقتصادى کشور نباشد، چرا که در این صورت، این هر دو، دو روى یک سکهاند، یکى اقتصاد را بهانه قرار داده است و دیگرى سیاست را عذر خود مىخواند .
3 . در نزاع واقعى یا کاذب براى اولویت دادن به توسعه سیاسى یا اقتصادى، یک موضوع اساسى وجود دارد که همانند اصل ضرورت توسعه باید مورد اتفاق همه مسؤولان نظام و همه کسانى باشد که نسبتبه مسایل کشور و انقلاب دلسوزند و خواهان پیشرفت کشور و جبران عقبماندگىها، چه سیاسى و چه اقتصادى و فرهنگى، مىباشند و آن موضوع حیاتى «ثبات» اقتصادى و سیاسى مىباشد . نبود الگوى پیشین براى نظام جمهورى اسلامى، کمتجربگى سیاستگذاران و مسؤولان در سالهاى نخست، توطئهها و مقاصد شوم پیشبینى نشده دشمنان، و ایستادگى بر گرایشها و راهکارهاى ارائه شده فردى و جریانى به عذر استنباط و تلقى از دین و شریعت، خود به اندازه کافى در سیاستها و روشها و مدیریتها و فضاى جامعه، ایجاد بىثباتى مىکند، اگر عامل خودمحورى و تعصب، قدرتطلبى و فزونخواهى، تحجر یا وادادگى، جناحگرایى و دستهبندىهاى رسمى و غیر رسمى، گروکشى و انتقامگیرى و امثال آن نیز خواسته و ناخواسته بر عوامل یادشده بىثباتى اضافه گردد، با کدام منطق اقتصادى یا سیاسى مىتوان خواهان توسعه کشور و رفع عقبماندگىها شد! اگر هر از چند گاهى، چنان که شاهدیم، موضوعى، محور تنش و نزاع میان ارباب قدرت، و مدیریتهاى کشور، قرار گیرد و ثبات مدیریت، برنامهریزى و سیاستگذارى و فضاى کشور که لازمه جدایىناپذیر پیشرفت جامعه و دستیابى به اهداف انقلاب است، به جوى ملتهب و به حالتى منتظره که گویا حوادثى در پیش است تبدیل شود، آیا در کنار آثار منفى دیگر، چارهاى جز صرف بخش عمدهاى از نیروى کشور براى زدودن آثار بىثباتى و برقرارى آرامش باقى مىماند . با خوشگمانى، باید این وضعیت را ناخواسته و ناشى از سوء تدبیر شمرد و با بدگمانى که قراینى را نیز مىتوان شاهد آن گرفت، باید آن را امرى سازمان یافته و لااقل خواسته کسانى شمرد که ثبات کشور و آرامش جامعه، منافع آنان را تامین نمىکند .
طبیعى است که طرح و گسترش این مباحث در سطح رسانههاى عمومى، از جمله مطبوعات با هر گرایشى که باشند و در میان کارشناسان، امرى مطلوب است و در جهت رشد جامعه و دستیابى به بهترین گزینهها، کارى لازم است و باید چنین تلاشهایى را ارج نهاد و از آن استقبال کرد . آنچه مورد نکوهش و مایه نگرانى و موجب خسارت است، دو گانگى یا چند گانگى میان مدیریتها و سیاستگذارىهاى کشور است که در نزاع میان اولویتبندى ابعاد مختلف توسعه، بخش عمدهاى از توان کشور و حوصله جامعه، مصرف خنثىسازى سیاستگذارىها و برنامهها گردد .
4 . چنان که تاکید شد تردیدى نیست که «ثبات» کشور به عنوان یک راهبرد، شرط نخست دستیابى به توسعه پایدار است، چه توسعه سیاسى و فرهنگى، چه اقتصادى و انسانى . با چشمپوشى از تقدم و تاخر هر یک و بحث و نزاع موجود در این خصوص، بر این واقعیت تاکید داریم که هر توسعهاى را مقدم بدانیم با هر پسوندى که باشد، مبتنى بر ثبات سیاسى کشور و نهادینه شدن نهادها و سیاستهاى کلى و قانون اساسى است . هیچ توسعهاى را چه اقتصادى، چه فرهنگى، چه سیاسى و چه علمى، نمىتوان بر بسترى لرزان و لغزنده پایدار ساخت . در جامعه بحرانزده و ناآرام نمىتوان شاهد تحولات مثبت و چشمگیر به سوى توسعه و اهداف مورد نظر بود حتى اگر مدیریت و رهبرى آن بر مدار شخصیتى والا چون امیرالمؤمنین على (ع) بگردد که در اشاره به بحرانها و فتنههاى موجود جامعه خود فرمود: «لو قد استوت قدماى على هذه المداحض لغیرت اشیاء; اگر گامهایم بر این بسترهاى لغزنده، ثابت و استوار بماند چیزهایى را تغییر خواهم داد .» [نهجالبلاغه، حکمت 272]
برگزارى بیش از بیست انتخابات که بخشى از آن در شرایط دشوار جنگ و اشغال قسمتى از خاک کشور، صورت گرفته و طبعا تغییر و تحولات قابل توجهى را در مدیریت کشور و سیاستها و برنامهها در پى داشته و همواره مایه افتخار مىباشد، نشانه روشنى از ثمره ثبات سیاسى کشور است . اگر حضرت امام خمینى، در سختترین شرایط جنگ و در روزهاى موشکباران مرکز کشور، بر برگزارى بموقع انتخابات پرحرارت مجلس تاکید ورزیدند، ناشى از همین ثبات سیاسى و نشانه روشنى بر تحقق این اصل راهبردى مىباشد .
محور اصلى و نقطه اتکاى ثبات سیاسى کشور، «مردم» اند . و صد البته مردم مسلمان چیزى به جز حاکمیت اسلام نخواستهاند و نمىخواهند . هر کشورى که دولتمردان آن به هر دلیل نتوانند به خواست مردم و اراده آنان عمل کنند، حتى اگر در ظاهر نیز آرامش داشته باشد اما ثبات نخو داشت . سکوت غیر از ثبات است . سکوت چه بسا به مثابه آرامش پیش از طوفان باشد . جامعهاى که تقریبا هر سال یک انتخابات را پشتسر گذاشته است، جامعهاى ساکت نیست، اما باثبات است . نقطه ثقل و به تعبیرى گرانیگاه این ثبات که توانست آن همه بحران و از جمله جنگ تحمیلى هشتساله را با سربلندى پشتسر بگذارد، «مردم» و ایمان آنان و تن دادن به خواست و اراده آنان است . اگر یک پاسبان در انجام وظیفه خود و جلوگیرى از یک سرقت، احساس قدرت مىکند، به خاطر این است که همه نیروى کشور و خواست آحاد مردم را در چارچوب قانون، پشتیبان خود مىداند، اگر یک قاضى با حکم چند سطرى خود، مجرمى را به مجازات مىرساند و قاتلى را علىرغم قدرت و نفوذى که چه بسا وى دارد، به چوبه دار مىسپارد، به اتکاى حمایتى است که جامعه از اجراى قانون و مجرى آن مىکند و اگر یک مسؤول یا نماینده، زیر بار قراردادى تحمیلى نمىرود، مىداند که یک ملتحامى تصمیم او مىباشد، و الا آن پاسبان و قاضى، و این مسؤول و نماینده، چه قدرتى دارند . همه مسؤولان و مدیران جامعه چنیناند، چه آنان که مستقیما با راى مردم، عهدهدار مسؤولیت مىشوند و چه آنان که غیر مستقیم و از طریق مجارى ترسیمشده در قانون .
اگر خواهان توسعه اقتصادى، سیاسى، فرهنگى، علمى و انسانى کشور هستیم و اگر گسترش ارزشها و حاکمیت دین و احکام شریعت را تنها هدف یا اصلىترین هدف خود مىدانیم، هیچ راهى جز تامین و تقویت ثبات سیاسى کشور نداریم . و اگر پذیرفتیم که ثبات سیاسى، یک راهبرد اساسى در امر توسعه - به هر معنایى که مراد ما باشد - است، باید بپذیریم که پذیرش خواست مردم و تن دادن به اراده جامعه، بالاترین مصلحت کشور است; مصلحتى که تامینکننده اقتدار کشور در داخل و خارج مىباشد . تنها در سایه این مصلحت و پایبندى به لوازم آن است که توسعه کشور ممکن خواهد شد . مقاومت در برابر این اراده، بىفایده و تنها مایه زحمتبراى خود و خسارت براى کشور و انقلاب و حتى دیندارى مردم مىباشد . هدایت جامعه و دیندارى مردم و رشد فضیلتها و مکارم اخلاقى نیز در یک جامعه باثبات و بااعتماد متقابل، بسیار بیشتر قابل دسترسى است تا در فضاى ملتهب و آغشته به بدگمانى و بىاعتمادى . بنابراین هر حرکت و سیاستى که این عامل اساسى را نادیده بگیرد و یا به تضعیف آن بیانجامد، با هر بهانه و عذرى که باشد، در جهت عقبماندگى بیشتر کشور از جمله رکود گسترش امر دین و تقویت دیندارى جامعه، به شمار مىرود حتى اگر به نام توسعه و یا به نام دیندارى و ارزشمدارى باشد .
5 . در این میان و به عنوان نکته پایانى، یک موضوع اساسى جلب توجه مىکند; نکتهاى که مىتواند به عنوان مصداقى از نکات پیشین باشد و آن ضرورت ثبات در قانونگذارى و تفسیر قوانین بویژه قانون اساسى مىباشد . یک هدف عمده بلکه اساسا هدف اصلى از تدوین قوانین اساسى در کشورها به عنوان یک امر عقلایى ضرورى و پذیرفته شده که چارچوب اصلى حاکمیت و مدیریت کشور را ترسیم مىکند، تامین ثبات سیاسى حکومت و کشور و نهادینه کردن آن مىباشد . بر بستر همین قانون ثابت است که قوانین ثابت و متغیر عادى، بسته به شرایط و نیازها و مصالح کشور تهیه و تصویب مىگردد . همه مىدانیم بخشى از تغییر و تحول در قوانین، ناشى از کمتجربگى گذشته است، بخشى نیز تابع نیازها و شرایط تازه است، بخشى نیز معلول تحول در مدیریتها و دیدگاههاى متفاوتى است که در امر توسعه کشور وجود دارد . اینها طبیعى و نوعا لازم است و در جهت مصلحت کشور و جامعه مىباشد . اما مصلحت کشور را هیچ گاه نباید تابعى از مصلحت افراد و جریانات شمرد و به آن گره زد، چه اینکه مصالح کشور، همواره مصالح آنى و مقطعى نیست; اساسا آن قان بیشتر مىتواند به سهم خود در جهت مصالح جامعه باشد که از ضریب زمانى بیشترى برخوردار باشد . هیچ مصلحتى، بالاتر از مصالح جامعه اسلامى و پاسخگویى به خواست مردم نیست . اشخاص و جریانات به مصداق آیه شریفه «تلک الایام نداولها بین الناس» در حال آمد و شد و «تداول» هستند و سنت الهى، روزگاران را همواره بر مدار یک پاشنه نمىچرخاند . اینک بخش عمدهاى از قوانین عادى جارى در مدیریت اجرایى و دستگاه قضایى کشور، همانهاست که در رژیم وابسته و پوسیده طاغوت تهیه و تصویب شده است و اصل این کار نقصى بر نظام و مدیریت کشور و انقلاب نمىباشد که آنها را همچنان ملاک عمل خود قرار داده است در حالى که بخشى از آنها بیش از نیم قرن سابقه دارد . این طبیعت قانونگذارى است که وقتى تنها بر اساس واقعیتهاى جامعه و مصالح کشور تدوین شده باشد مىتواند ماندگار گردد و حتى با عوض شدن اصل حکومت، همچنان مبناى عمل و پاسخگوى نیازهاى کنونى باشد و بتواند به عنوان راهکار اداره نظام و جامعه قرار گیرد و از میان رفتن یک حکومتباطل و نامشروع و جایگزین شدن آن توسط حکومت مشروع و حق نیز، خدشهاى به جامعیت و ثبات آن قانون وارد نسازد . البته بخش عمدهاى از آن قوانین نیز بر خلاف شرع و در جهتبرآوردن منافع سران و وابستگان رژیم و بقاى آن و یا در راستاى تامین خواستبیگانگان بوده است که قهرا در نظام مردمى اسلامى جایى نخواهد داشت .
تغییر مکرر سن قانونى راىدهندگان در دو دهه گذشته، مىتواند مثال گویایى براى نکته مورد بحثباشد .
این مهم در مساله تفسیر قانون اساسى اهمیتى دوچندان مىیابد چرا که از یک سو مستقیما مربوط به اصلىترین چارچوب مدیریت کشور، یعنى قانون اساسى مىباشد و از سوى دیگر در دایرهاى محدودتر و شرایط آسانترى صورت مىگیرد . قانون اساسى که در تدوین و تصویب آن، دهها نفر از نخبگان کشور حضور داشته و پس از آن به تایید اکثریت جامعه از جمله فقیهان و اندیشمندان حوزوى و دانشگاهى رسیده است، بر اساس راهکارى که در خود دارد، امکان تفسیر موارد مبهم و محل نزاع را فراهم ساخته است . اهمیت تفسیر قانون اساسى، که در حقیقتخود نوعى قانونگذارى به شمار مىرود دست کمى از اصل تدوین قانون توسط خبرگان ندارد، با این تفاوت که الزامى قانونى براى گسترش کار کارشناسى آن در حد تصویب اصل قانون اساسى نیست و نیازى به مراجعه به آراى عمومى نیز ندارد; این است که راهکارى آسان ولى بسیار مهم و پرخطر و گاه سرنوشتساز براى کشور و مدیریت آن است .
جایگاه تفسیر قانون اساسى که آن را در ردیف اصل قانون اساسى قرار مىدهد اقتضا مىکند به همان میزان که تدوین خود قانون اساسى، همراه با آیندهنگرى و جامعنگرى بوده است و عنصر «ثبات» در تک تک مواد آن در نظر گرفته شده و خداى را سپاس که با اشراف حضرت امام خمینى و با اهتمام و دقت نظر بزرگان انقلاب و خبرگان ملت، از سلیقهها و گرایشهاى گروهى و جریانى به دور مانده، تفسیر اصول آن نیز باید با همین آیندهنگرى و جامعیت و به دور از مصلحتاندیشىهاى مقطعى و نیازهاى موردى، صورت گیرد . این خود کمکى بزرگ به تقویت انسجام مدیریت کشور و ثبات سیاسى و حفظ جایگاه قانون اساسى به عنوان محور اصلى وفاق ملى مىباشد . مصالح زودگذر نباید ناخواسته جایگزین مصالح کلى و همیشگى کشور و نظام گردد . قانونگذارى و تفسیر آن، براى جامعه، به مثابه جادهسازى و خیابانکشى در کشور است; هرچه اساسىتر و با آیندهنگرى و همهجانبهاندیشى بیشتر انجام شود، راهگشاتر است و خطرات و خسارات کمترى را متوجه مردم مىکند . با وجود مسیرهاى روشن، هموار، کمهزینه و شناخته شده، جستجو و ارائه راههاى دیگر، عاقلانه و مدبرانه نیستحتى اگر از سر دلسوزى باشد و در کوتاه مدت، هدف ما را تامین کند . صحیح آن است که در مسیرهاى شناخته شده و مقبول، حرکت کرد و آنگاه میزان توان و سرعتخویش را آزمود، راه میان بر زدن، حتى اگر به مقصد نیز برساند گویاى توان واقعى فرد نمىباشد، حتى اگر چنین اختیارى را براى خود قایل باشد .
اگر در فرایند مدیریت کشور در چارچوب قانون اساسى، مواردى به چشم مىخورد که در نگاه ما صحیح نیستیا بر مذاق مصلحتاندیشى ما خوش نمىآید، به نظر مىرسد تغییر و اصلاح آن مورد در چارچوب بازنگرى قانون اساسى که خود فرایند دشوارى دارد، به مراتب بهتر و به مصلحت کشور و انقلاب نزدیکتر است تا ارائه راهکار یا تفسیرى که مذاق جامعه آن را برنمىتابد و در عرف کارشناسان مقبول نمىافتد و ناخواسته به تضعیف قانون اساسى و طبعا نظام مىانجامد .
همین مهم نه در حد تفسیر قانون اساسى ولى در حد خود، در باره تفسیر و تلقى از قوانین عادى نیز جارى است . یارى جستن از برداشتها و تفسیرهایى از قانون که در پارهاى موارد حتى وجدان علمى و دانش حقوقى خود مفسران و مجریان نیز آن را نمىپذیرد چه رسد به دیگران، براى رفع تنگناها و انجام امورى که به مصلحت جامعه مىدانند، عاملى قابل توجه در بىثباتى جامعه و فراهم شدن زمینه تفسیر به راى توسط متصدیان و مجریان و از خاصیت انداختن قانون به عنوان محور ثبات جامعه مىباشد که باید از آن پرهیز کرد هرچند به بهاى خلع سلاح شدن در تمسک به ظاهر قانون باشد . «ختامه مسک و فى ذلک فلیتنافس المتنافسون»
سردبیر