سلوک سیاسى نظام الملک (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
خواجه نظام الملک طوسى (درگذشته 485ه. ق) در شمار دولت مردانىبود که ملکشاه سلجوقى، از آنان درخواست نگارش رساله اى در بابکشوردارى نمود، تا با عمل بدان، اوضاع سیاسى و اجتماعى، به دوراز کژى ها و سلیقه ها بهبود یابد. وى در واپسین سال هاى حیاتسیاسى خویش به تالیف سیاست نامه (سیر الملوک) پرداخت.
این کتاب که مقبول دربار افتاد، در پنجاه فصل، تهیه و تنظیمشده است. عنوان مشترک فصل هاى کتاب، تحقیق و بررسى بوده، کهپس از ارائه دستورالعملى، به مناسبت از آیات و احادیث و حکایتهاى پیشینیان، بهره گرفته است.
سیاست عملى در تاریخ مسلمین
به رغم کم اقبالى سیاست نظرى (1) ، در قلمرو سیاست عملى یا سلوکسیاسى اجتماعى حاکمان، ما با حجم بالایى از گفتار، در ابعادعقیدتى، اخلاقى، تربیتى، حقوقى، اقتصادى، سیاسى و اجتماعى، روبه رو مى شویم که مجال و حوصله اى فراخ مى طلبد، تا بتوان درمقال هاى متنوع و هدایت گرانه، پژوهش هاى پربارى را آغازید وبه انجام رسانید.
نخست، متون روایى، از سیره نبوى و سیره علوى گرفته تا سخنانگران سنگ دیگر امامان معصوم شیعه، که در این میان، نهج البلاغهکه از منظر انسانى الهى، به حکومت، حاکم و جایگاه برجستهمردم در تعیین سرنوشتخویش و گزینش پیشوا و سیاست مردم درتعیین سرنوشتخویش و گزینش پیشوا و سیاست معروف و خیر،نگریسته شده بسى راه گشاست. آن گاه، سیاست نامه هایى که ازدرون نظام هاى سیاسى موجود یا ناظر بر آن، در مقاطع خاصتاریخ، نگاشته شده است و دیگر کاوش در دیوان ها و گشودن دریچههاى ذوق، ادب و حکمت، در قالب امثال و حکایت ها و افسانه هاىاساطیرى، و هم چنین شعر تعلیمى، اخلاقى و انتقادى اجتماعى، کهبه طور مستقیم و غیر مستقیم، خادمان دین و خلق را نواخته اندو یا بر نابسامانى ها و نابخردى ها و نامردمى ها، گستاخانه وبى پروا، تاخته اند.
علاوه بر این، در جاى جاى تاریخ، عالمان شجاعى را مى بینیم کهمشعل دار آزادى و نجات قوم خود بوده اند و زبان به نصیحت وشفقت گشوده اند تا از تبه کارى شاهان و وزیران و خوانین زمینخوار، یا خواب آلودگى ستم دیدگان بکاهند. کلام و حرکت اجتماعىآنان هرچند جامه ناکامى پوشیده باشد، سرشار از حکمت و عزت استو پرتو افکنى بر وضع نامناسب و زمینه ساز خیزش هاى ملى دینىدر روزگار پس از خویش.
ضرورت حیات اجتماعى
خیر خواهى سیاسى در گفتار و اقدام، ضرورت حیات اجتماعى است وتکلیف دینى و شرعى یکایک مسلمانان. تفکیک دین از سیاست عملى،که همان ترک اهتمام در امور جامعه اسلامى مى باشد، موجب انزواىدین و دینداران مى گردد و طبعا انحطاط و بردگى فکرى و فرهنگىرا به دنبال مى آورد. این کار سبب تعطیل حدود و احکام الهى مىگردد، که در حقیقت، کفران نعمتبعثت، بشمار مى آید، چرا کهاجابت دعوت مظلومان و محرومان و به تعبیر دیگر; اقامه قسط وعدل، بالاترین انگیزه و آرمان پیامبران ابراهیمى، پس از توحیدو نفى و طرد بت ها و بت پرستى هاست.
حضرت امیر (ع) در مقام حاکم مسلمین، خیرخواهى سیاسى یا نصیحتبه رهبرى را حق پیشوا بر مردم و تکلیف اجتناب ناپذیر آنان برمى شمارد:
(ایها الناس ان لى علیکم حقا و لکم على حق. فاما حقکم علىفالنصیحه لکم و توفیه فیئکم علیکم و تعلیمکم کیلا تجهلوا وتادیبکم کیما تعلموا. و اما حقى علیکم فالوفاء بالبیعه والنصیحه فى المشهد و المغیب. و الاجابه حین ادعوکم و الطاعهحین امرکم (2) ; مردم! مرا بر شما حقى است و شما را بر من حقى. برمن است که خیر خواهى از شما دریغ ندارم و حقى را که از بیتالمال دادید بگزارم، شما را تعلیم دهم تا نادان نمانید و آدابآموزم تا بدانید. اما حق من بر شما این است که به بیعت وفاکنید و در نهان و آشکارا، حق خیر خواهى را ادا کنید. چون شمارا بخوانم بیایید و چون فرمان دهم بپذیرید و از عهده برآیید.)
سیاست عملى در اسلام، برپایه حقوق متقابل امام و امت است.
شالوده آن، خیر خواهى و حق گرایى است، از حاکم خیرخواهى،عدالت، تعلیم و فرهنگ انسانى، و از مردم، وفاى به بیعت، خیرخواهى در نهان و آشکار، اجابت دعوت براى پیکار با دشمنان دین،عدل و فضیلت، و هماره فرمان را پذیرفتن، مجموعه مقاوم واستوارى را به نام (دولت کریمه)، پدید مى آورند.
امیر المومنین، على (ع)، در خطبه اى که پاره اى از آن رابرگزیدیم چنین آغاز سخن نمود: (اف لکم)...نفرین بر شما!
جامعه اى، نفرین شده است، که پیشوا غریب است و دردمند، و دربرابر دشمن فریبکار، تنها! یا مردم، ستمدیده اند و بى پناه!
نفرین بر چه کسانى است؟! جز آنان که از زیر بار مسئولیتخیرخواهى سیاسى و اجتماعى، شانه تهى مى کنند و مصلحت را برحقیقت، و دنیا را بر آخرت، ترجیح مى دهند، و دیندارى بیگانهبا سیاست و معرفتبه معروف و منکر و ترک اقدام در صراط خیر وعزت را مى پسندند؟!
مواضع دفاع
از آن چه گفته شد بر مى آید که خیرخواهى سیاسى یا به بیان دینىآن، (نصیحتبه پیشوایان مسلمان) که محور اصلى سیاست نامههاى تاریخ تمدن اسلامى، قرار گرفته در مواضع عملى گونه گون،قابل دفاع و اجراست: از موضع شهروندى، اندیشمندى و مرجعیت ورهبرى دینى. توضیح آن که، یک شهروند، زن یا مرد، کارگر یاکارفرما، گمنام یا مشهور، وظیفه سیاسى نظارت بر دستگاه حاکمهو اظهار حقیقت و انتظار حکمت و بصیرت را دارد. و یک اندیش مند،علاوه بر آن، چشم و چراغ شهر است، و علم و خبر داشتن وى، موجبمیثاقى تخلف ناپذیر میان خداوند و او گشته، که بر اساس آن، سالتیارى مظلوم و مهار قدرت خودکامه را، بر دوش خویش، حس مىنماید. یک مرجع و رهبر پاسخ گو هم در عرصه پرسش ها و مرزبانىاز حقیقت دین و نبوت، در نقطه اى رفیع از علم و عمل، ایستاده،که همه دل ها و دیده ها، حضور وى را مى طلبند، تا بتوانند درپناه تدبیرش، امور را به سامان رسانند. پیداست که، کم ترینگفتار و حرکتخیر خواهانه سیاسى اش، بیشترین آثار را برسرنوشت جامعه، خواهد نهاد.
سیاست عملى، درون نظام و برون نظام
خیرخواهى سیاسى، گاه از درون نظام و حاکمیت، صورت مى پذیرد،مثل (سیر الملوک) یا سیاست نامه خواجه نظام الملک طوسى و گاهاز برون نظام و حاکمیت، در مقام یک عالم دینى و ناظر اجتماعى،مانند نصیحه الملوک امام محمد غزالى طوسى (450 505 ه. ق)، کهروزگارى، مدرسى برجسته در نظامیه هاى نیشابور و بغداد بوده وبه تربیت طالب علمان همت گمارده، و سپس بر اثر تحول روحانى، ازمقام و کرسى استادى، دستشسته و از قیل و قال اصحاب کتب، گریخته است و در جستجوى خویش، صمیمى بود و کامیاب. مخاطب وىدر سیاست نامه اش نصیحهالملوک سلطان سنجر; پسر ملکشاهسلجوقى است.
آن چه سیر الملوک نظام الملک و کتاب هایى از این دست را ممتازمى نماید، همانا پیوند تنگاتنگ اندیشه سیاسى نویسنده با رفتارو تجربه سیاسى او است. در این گونه آثار، با سیاست پیشگانى روبه رو هستیم که در آینه حیات سیاسى خویش، آن چه را مى نگرند،بر زبان مى آورند. آنان تصویرهایى کوتاه و بلند، دور و نزدیک،مبهم و گویا، به دست مى دهند که خواه ناخواه، واقعیت هایى ازدرون شخصیت و حاکمیتشان را مى نمایاند. این تصویرها هر چند کهاز چنبر مصلحت اندیشى، بیرون نمى رود، ولى در دستیابى بهعبرت ها و حکمت ها، بى اثر نیست.
خیر خواهى در سیاست
خیرخواهى یا نصیحتسیاسى به حاکمان،خود، یک عمل صالح است، کهعالمان مسلمان شیعى یا سنى مذهب در زمان ها و مکان هاىگونه گون، در برابر حکومت ها و دولت ها انجام مى داده اند، ازهمین رو غالبا عمر خود را در رنج و ربتسپرى کرده، اما آبروىفقر و قناعت نبرده اند.
نیایش مولا على بن ابى طالب (ع)، نمایانگر پاکى نیت و روشنى ذهنو بلندى قدم خیرخواهان در سیاست است:
(خدایا، تو مى دانى، آن چه از ما رفت، نهبه خاطر رغبت در قدرت بود و نه از دنیاىناچیز خواستن زیادت، بلکه مى خواستیمنشانه هاى دین را به جایى که بودبنشانیم و اصلاح را در شهرهایت ظاهرگردانیم، تا بندگان ستمدیده ات راایمنى فراهم آید و حدود ضایع مانده اتاجرا گردد.) (3) خیرخواهى یا خودخواهى؟
از سلوک سیاسى وى حکایت مى کند. خواجه نظام الملک، در این اثر،مى کوشد، تا در ضمن ارائه یک الگو براى دیریتسیاسى و آیینکشوردارى، شیوه تفکر سیاسى اش را در حاکمیتسى ساله،بنمایاند. از این رو، سیاست نامه یا سیر الملوک، نوعى تجربهنگارى سیاسى (4) ، به شمار آمده است. تامل در نوشتار یاد شده، ایننکته را به دست مى دهد که پیر سیاست، (5) در مقام تلقین نظرگاهاعتقادى و انتقادى خویش بر ملکشاه سلجوقى و در هموارى جادهوزارت و انتقال آن به یکى از فرزندان اش است: (و اگر وزیر،وزیرزاده باشد، نیکوتر بود و مبارک تر; که از روزگار اردشیربابکان تا یزدگرد شهریار; آخر ملوک عجم، هم چنان که پادشاهفرزند پادشاه بایستى، وزیر هم فرزند وزیر بایستى، و تا اسلامدر نیامد، هم چنین بود. چون ملک از خانه ملوک عجم برفت، وزارتاز خانه وزرا نیز برفت.) (6) شگفتا از برکت همان اسلام بود کهکفاش زاده به مکتب رفت و دهقان زاده بیهقى به وزارت رسید!
نظام الملک گرچه نتوانست، خود را به طریقى به بزرگمهر حکیموزیر انوشیروان دادگر منسوب نماید، اما به قدر کافى از عقلسیاسى! برخوردار بود که سلجوقیان را از نسل افراسیاب خواند:
واجه، سیرالملوک خ (خداوند عالم، شاهنشاه اعظم را از دو اصلبزرگوار که پادشاهى و پیشروى همیشه در خاندان ایشان بود وپدر بر پدر، هم چنین تا افراسیاب بزرگ پدیدار گردد و او رابه کرامت ها و بزرگى ها که ملوک جهان از آن خالى بودند، آراستهگردانید.) (7)
زوایاى فکر سیاسى نظام الملک
در حاشیه دستور نامه هاى سیاسى و اجرایى نظام الملک مى بینیمکه خواجه کار آزموده! به طور مرموزى، در تلقین اندیشه و تحمیلعقیده سیاسى اش بر سلطان سلجوقى، بر آمده و خویشتن راخیرخواهى امین مى شناساند. ذکر موردهایى ازین دست، ما را درشناختن زوایاى فکر سیاسى خواجه، یارى مى رساند.
تادیب مخالفان درون نظام
(این قدر بدان یاد کردم تا خداوند عالم بداند که همیشه خلفا وپادشاهان چگونه بوده اند و میش را از گرگ چگونه نگاه داشتهاند! و گماشتگان را چگونه مالش داده اند! و از جهت مفسداناحتیاط کرده اند! و دین اسلام را چه قوت ها داده اند و عزیز وگرامى داشته!) (8)
احتیاط سیاسى
(تا دانسته باشى که پادشاهان، همیشه در حق ضعفا، اندیشه هاداشته اند و در کار گماشتگان و مقطعان و عاملان احتیاط کردهاند، از بهر نیک نامى این جهان و رستگارى آن جهان! و هر دوسه سالى، عمال و مقطعان را بدل باید کرد، تا ایشان پاى سختنکنند و وصفى نسازند و دل مشغولى ندهند! و با رعایا نیکوروند، و ولایت آبادان بماند!) (9)
راى قوى به از لشکر قوى
(و این قدر، بدان یاد کرده شد، تا خداوند عالم خلد الله ملکهبداند که پادشاهان در عدل و انصاف چگونه بوده اند و چهاندیشه ها کرده اند تا ستم رسیدگان را به حق خویش رسانیدهاند، و چه تدبیرها کرده اند تا مفسدان را از روى زمین برداشتهاند! که پادشاه را، راى قوى به از لشکر قوى.) (10)
واجب الهى
(پس چنان واجب کند که چون پادشاه کارى خواهد کرد و یا او رامهمى پیش آید، با پیران! و هواخواهان و اولیاى ولتخویشمشاورت کند!... و مشورت نکردن در کارها، از ضعیف رایى باشد وچنین کس را خودکامه خوانند. و چنان که هیچ کارى بى مردان کارنتوان کرد، هم چنین هیچ شغلى بى مشورت نیکو نیاید. و الحمدللهکه خداوند عالم را خلد الله ملکه هم راى قوى است و هممردان کار و تدبیر دارد، ولیکن این قدر، از جهتشرط کتاب یادکرده شد.) (11)
نگرانى از مخالفان برون نظام
(سخنان بنده، آن گاه خداوند عالم را دام سلطانه به یاد آیدکه ایشان [مخالفان مذهب و سیاست] عزیزان و بزرگان را در اینچاه انداختن گیرند و آواز طلب هاى ایشان به گوش ها رسد، و شرو فتنه ایشان آشکار شود، و در این رخنه بداند که هر چه بندهگفت، راست گفت، و هر چه ممکن بود از نصیحت و شفقت دریغ نداشتهاست و شرط بندگى و هواخواهى به جاى آورده است، دولت قاهره راثبت الله ارکانها.) (12)
نفوذ ملکه
(و همیشه پادشاهان و مردان قوى راى، طریقى سپرده اند و چنانزندگانى کرد[ه اند]، که زنان... ایشان را از دل ایشان خبرنبوده است و از بند و هوا و فرمان ایشان آزاد زیسته اند ومسخر ایشان نشده اند، چنان که اسکندر کرد.) (13)
خطر فدائیان حسن صباح
(این قدر بدان یاد کرده شد تا خدواند عالم خلد الله ملکهبداند که مذهب ایشان [شیعیان اسماعیلى] چیست و برقول و سوگندایشان اعتماد نیست و به هر وقتى این باطنیان [هواخواهان حسنصباح] که دستیافته اند بر مسلمانان و در بلاد اسلام، چه فسادهاو کارهاى زشت کرده اند و چه شوم قومى اند و چه دشمنى اند اسلامو ملک را.) (14)
فرجام تلخ وزارت
(و مقصود بنده از این حکایت آن است تا خداوند عالم خلد اللهملکه را معلوم گردد که بنده نیک، چگونه باشد و چون بنده اىکه خدمت هاى پسندیده کرده باشد و هرگز از او خیانتى و بدعهدیىندیده باشند! و ملک بدو، استوار بود و بر دولت مبارک باشد، بهآزار دل او نباید کوشید و سخن هر کس به زشتى بر او نبایدشنید، بلکه اعتماد زیادت باید کرد، که خاندان ها و شهرها ومملکت ها، به هر وقتى، به مردى باز بسته باشد که چون او را ازجاى برگیرند، آن خاندان برود و آن شهر ویران شود و آن ملک زیرو زبر گردد... بندگانى را که پرورده باشند و بزرگ کرده، نگاهباید داشت، که عمرى دیگر مى باید و روزگارى مساعد، تا بنده اىشایسته و آزموده به دست آید. و دانایان گفته اند که چاکرى وبنده اى شایسته و آزموده، بهتر از فرزند باشد.) (15)
پاسخ تردیدها
پاره اى تردیدها، که درباره شخصیت و زندگى سیاسى خواجه نطامالملک و قتل وى در سفر ملکشاه سلجوقى به دار الخلافه بغداد،حتى نگارش همین رساله سیر الملوک، پدید آمده، در لا به لاىگفتارى که از وى آوردیم، به راز و رمز آن همه، پى مى بریم.
مجتبى مینوى، معتقد است:(... چون سلجوقیان، اجازه نمى دادند،[نظام الملک] مخالفین خود و مخالفین با خلافت آل عباس را ریشهکن کند، در کتابى که نوشته است [سیر الملوک] با ایشان خردهحساب، پاک کرده است.) (16)
صورت اولیه رساله نظام الملک، غیر از نسخه اى است، که در دسترسما قرار دارد. در اصل، شامل سى و نه باب یا فصل در (روش کارهاو راه تدبیرهاى صواب) بوده، (17) که گویا خواجه را راضى نمى کرد!
سفارش و خواسته شاه و دربار سلجوقى در همین حد و میزان، به هممى رسید، اما (به سبب رنجى که بر دل او [نظام الملک] مى بوداز جهت مخالفان این دولت، یازده فصل دیگر در افزود). از اینرو، نه تنها با آیین کشوردارى از منظر نظام الملک، آشنایىپیدا مى کنیم، بلکه با جریانى از قدرت، مواجه خواهیم شد که درطول تاریخ، هماره به مصالح مادى معنوى شخصى و صنفى و حزبىپرداخته اند; نه به منافع مردم! بدین سان، ماهیت و نهایت چنینخیرخواهى ها در سیاست و تدبیر اجتماعى، تزویر آلود و خودپرستانه و مغایر با حق گرایى و عدالت طلبى (کتاب و سنت) است،که گاه و بى گاه، خود را حامى و مجرى آن بر مى شمارند و دیگرانرا عناصرى هواپرست و خارج از قلمرو آرمان هاى دین!
نظام الملک و شیعه ستیزى
خواجه نظام الملک، دوران طغرل و الپ ارسلان را ارج مى نهد و مىستاید که: (اگر کسى در آن روزگار، به خدمت ترکى آمدى، بهکدخدایى یا به فراشى یا به رکاب دارى، از او پرسیدندى که تواز کدام شهرى و از کدام ولایتى وچه مذهب دارى؟ اگر گفتى: حنفىیا شافعى ام و از خراسان و ماوراء النهرم و یا از شهرى که سنىباشند; او را قبول کردى. و اگر گفتى; شیعى ام و از قم و کاشانو آبه ورى ام، او را نپذیرفتى، گفتى: برو که ما، مار کشیم; نهمار پروریم! اگر چه بسیار مال و نعمت پیش کشیدى، نپذیرفتى!
گفتى: برو به سلامت! (18)
حکمت در سیاست
این که گفته اند: (در دوره تاریخ اسلامى ایران، فقط خواجه نظامالملک طوسى بود، که تا حدى، حائز شرایط یک زعیم حکیم بود.) (19)
حرفى در اقتدار دولت وى و توسعه قلمرو فرمانروایى سلجوقى، براثر سیاست و کاردانى او نیست. اما، سخن این است که به چهاعتبارى، نظام الملک را حکیم بخوانیم؟ مگر ادب، کمترین حکمتنیست؟ مگر انصاف، جوهر حکمت نیست؟ مگر تساهل ثمره حکمت نیست؟
و خواجه سلجوقى، فقط ظاهر یک حکیم را داشت.
خواجه عمید الملک کندرى (456412ه. ق)، وزیر الپ ارسلان، بهتحریک و سعایت نظام الملک بازداشت و محبوس گردید و یک سالبعد، در حال تب به قتل رسید و سرش را به کرمان، نزد الپ ارسلانفرستادند. (20)
حسن صباح در پاسخ نامه ملکشاه سلجوقى مى نویسد: ( نظام الملک،کدخداى ملک است. خواجه اى چون ابونصر کندرى را که در هیچ عهد،در پیش هیچ پادشاهى، در هیچ ملک، چنان کدخدایى، پاى در میانکار ننهاده بود، به تزویر آن که در مال سلطان تصرف مى کند،شهید کرد و از میان برداشت. امروز، ظلمه و عوانان را با خودهمکار کرده، از جهت آن چه در وقت، خواجه ابونصر، ده درم مىگرفت و به خزانه مى رسانید. او [نظام الملک] پنجاه درم مىگیرد و نیم درم کار سلطان نمى کند و محقرى به عوانان کههمکاران اویند مى گذارد و باقى به خرج پسران و دختران ودامادان خود مى کند و آن چه به عمارت خشت و گل، بر اطرافمملکت ضایع مى کند، اظهر من الشمس است. کجا بود ابونصر را،پسر و دختر؟ کدام روز صرف کرد یک دینار به چوب و گل؟ مردمروزگار را در حین عجز و فرومایگى، به هیچ باب امید نجات نیست.
اگر بعضى از سر اضطرار و عار، به ترک جان خود بگویند و دفعجور یکى یا دو، ازین ظلمه کنند، دور نباشد.) (21)
جالب است که این خواجه نظام الملک بود که عامل تحریک حسن صباحو پیدایش فداییان و پدیده قلعه الموت گردید. زیرا که آن روزهااز بودن حسن صباح در دربار سلجوقى و استعداد وزارت وى، سخت دررنج و هراس بود و عاقبت، با نیرنگ، او را نزد سلطان، شرمسارنمود و متوارى ساخت.
قربانیان تعصب و تنگ نظرى
تعصب، همواره، دامن گیر تاریخ ایران اسلامى بوده است و قربانیانبسیارى گرفته است; به ویژه در دورانى که شاهان کوچک و بزرگایرانى، رو به بغداد و خلیفه عباسى نماز مى بردند و مشروعیتحکومتشان را به ثبت مى رساندند! دوره سلجوقى هم، از این آفت،برکنار نماند. چهره هاى برجسته اى را در مذاهب اسلامى، در آنعصر، با سیماى تعصب آلود مى نگریم; مثلا ناصرخسرو قبادیانى یاخواجه عبدالله انصارى، که یکى شیعى بود و دیگرى حنبلى، و هردو، دست پروردگان تصوف و عرفان. (22) از این رو، جاى شگفتى نیستکه نظام الملک را، غرقه در تعصب بنگریم. چیزى که هست نمى تواناز آثار ویرانگر آن، در مدیریت کلان اجتماعى و تنظیم روابطسیاسى، غفلت ورزید. نشانه ضعف تدبیر و باعث تزلزل ارکان یکسیاست است که نماینده آن، با دیدگانى فروبسته از واقعیت ها درهم خوانى عینیتبا ذهنیتخویش بکوشد و بر حاکمیت ایده هاىدینى سیاسى خود، اصرار ورزد و هیچ گونه سهمى براى خردها ومشارکت ها قائل نباشد. حاصل این سیاست ها و تعصب ورزى هاىکور، جز گسترش جهل و خشونت، چیست؟ و دیدیم که آخر الامر، خواجهنظام الملک هم به جمع قربانیان پیوست. (23)
پیشینه کشوردارى ایرانیان
(هرودت در چگونگى به قدرت رسیدن بزرگ ترین پادشاه تاریخ ایران;داریوش اول، مقدماتى را بر مى شمارد که از یک سو، نشان دهندهاطلاع سران ایرانى از شیوه هاى حکومت در میان ملل دیگر عالم استو از جهتى دیگر، نماینده خواسته هاى آرمانى جامعه از بهترین وشایسته ترین افراد براى تعهد بزرگ ترین، پیچیده ترین و مهمترین مشاغل کشور.) (24)
گستره آثار مکتوب سیاسى ایرانى
ذهنیت ایرانى، یک سره در ارتباط با سیاست و فرمان روایى بوده وبه هر وسیله اى که بدان دسترسى داشته، کوشیده است تا مطلوبخویش را، سینه به سینه، انتقال دهد، که بى گمان، نوعى اعتراضبه وضع موجود را، نشان مى دهد. به گفته یکى از محققان: (منابعمختلف دینى، ادبى، تاریخى، داستانى و اساطیرى ایران نیز ازقدیم الایام، همیشه به ذکر خصوصیاتى در باب حکم رانان پرداختهاند، که... در عین آرمانى بودن آن ها، حدود توقع و انتظار مردمبلاکش و زجر دیده را حراست مى کند.) (25)
پژوهش گر دیگرى درباره سیستم ادارى مسلمین و تفاوت آن با سیستمهاى معمول در میان پیروان سایر ادیان، به تاثیر پذیرى آنان ازایرانیان در روش اداره جامعه، و نفوذ روانى و اجتماعى آنان،در قلمرو خلافت، چنین نگاشته است: (سیستم اداره، البته تازهنبود و دست کم اموى ها و عباسیان، قسمتى از آن را، از روم وایران اقتباس کردند. اما در طرز اداره حکومت اسلامى، آن چهبراى دنیا تازگى داشت، انطباق آن بود با شریعت، و وجود روحاخلاص و اخلاق بود در آن. بر خلاف جامعه عربى (جامعه جاهلیت) کهمبتنى بر انساب و پیوندهاى خویشاوندى بود، جامعه اسلامى بر اساساخوت دینى قرار داشت... در جامعه اسلامى همیشه عامه مسلمین،همان اصل اخوت اسلامى را اساس عمل مى دانستند و امتیازات عناصرحاکمه و هم چنین تعصبات شعوبى ضد آن را نیز به چشم یک تجاوزبه قلمرو اخوت اسلامى مى دیدند.) (26)
تحلیل انتقادى نظام الملک و انگیزه ها
انتقادهاى نظام الملک از وضع دیوانى و ادارى موجود، حاکى ازاین است که به رغم سیاستحذف رقیب و یکه تازى در عرصه وزارت،طى سه دهه، نتوانسته به خواسته هاى سیاسى اش دستیابد و گویااختیارات بیشترى را طلب مى کرده، بلکه بتواند نظام مورد نظرشرا به کرسى قدرت بنشاند، ولى سیرى در اوضاع سیاسى و اجتماعى وفرهنگى عصر خواجه حکایت دارد که وى به چیزى غیر از قلع و قمعمخالفان خود نمى اندیشیده است. (27)
مى دانیم که پس از قتل خواجه عمید الملک (28) و راندن حسن صباح ازصحنه رقابت (29) و تسخیر حصن و حصار حکومت در پهنه جغرافیاى سیاسىآن روز ایران، دیگر جایى براى ملامت دیگران و تبرئه خویش باقىنمى ماند. هر چه هست، دست پختخود خواجه است; چه شور و چهشیرین!
هرج و مرج در گزینش
(و امروز، مردم هست [فردى هست] که به هیچ کفایتى که در او هست،ده عمل [شغل و منبع درآمد] دارد، و اگر شغلى دیگر پدیدار آید،هم بر خویشتن زند [بپذیرد]... چرا باید که مجهولى، بى کفایتى،بى اصلى، بى فضلى چندین شغل دارد و معروفى، اصلى معتمدى یکشغل ندارد و محروم و معطل باشد؟) (30)
لقب سازى
(و دیگر، القاب بسیار شده است و هر چه فراوان شود، قدرشبرود....) (31)
ضعف اطلاعات
(اگر کسى مرغى را از کسى به ناحق بستدى در غزنین [در حکومتمحمود غزنوى] و یا مشتى به ناواجب بر روى کسى زدى، او را دررى خبر بودى و تلافى آن بفرمودى کردن...از قدیم باز، اینترتیب، پادشاهان نگاه داشته اند، الا آل سلجوق که دل در اینمعنا نبسته اند.) (32)
حیف و میل اموال عمومى
(راستبه گماشتگان [کارگزاران حکومت] این زمانه ماند که از بهردینارى حرام، باک ندارند که ده حرام را حلال گردانند و ده حقرا باطل کنند و هیچ عاقبت را ننگرند.) (33)
تحریر سیر الملوک و هدفها
درخواست نگارش سیر الملوک در آداب کشوردارى، از سوى ملکشاه،بیانگر این حقیقت است که نابسامانى ها، از همه سوى، دربارسلجوقیان را به نگرانى کشانده و نسبتبه فرجام امور، و آیندهسلطنت و خاندان سلجوقى، شاه را به بیمناکى افکنده است. حال،این رساله یا قانون نامه، تا چه میزان، مى توانسته باید ونبایدها را روشن سازد و کژى ها را به راستى ها، بدل کند وخشنودى خاطر حاکمان را فراهم آورد، به درستى معلوم نیست.
اکنون، طى بندهایى، به شناختى اجمالى از آن، دست مى یازیم. واما تحلیل و تطبیق سیاست عملى یا سلوک سیاسى در فرصت دیگرى،بدان خواهیم پرداخت.
طرح کلى
1- امنیت
نظام الملک، امنیت جامعه را در سایه شاه، مى بیند که او را بىشک، ایزد تعالى برگزیده است: (ایزد تعالى، در هر عصرى وروزگارى، یکى را از میان خلق برگزیند و او را به هنرهاىپادشاهانه و ستوده آراسته گرداند و مصالح جهان و آرام بندگانرا بدو باز بندد و در فساد و آشوب و فتنه را بدو بستهگرداند....) (34)
در نظامى که متکى به اراده فردى است، امنیت; قائم به شخص است،نه قانون و مردم.
شاه،مظهرامنیت است، با مرگ و قتل وى، امنیت از کشور، رختبر مىبندد، چنان که سلطنت از خاندان وى. شهرها و روستاهاى ایران،بارها دستخوش هجوم ها و طغیان هاى داخلى و خارجى بوده وپیوسته، امنیت را یک ضرورت نمایانده است، اما امنیتى پایدار،که ناگزیر قانون گرایى مى طلبد و باز گردانیدن کارها به نظم وعدل. خواجه در این باره مى نویسد: (به هر وقتى، حادثه اىآسمانى پدیدار آید و مملکت را چشم بد، اندر یابد، و دولتیاتحویل کند و از خانه اى به خانه اى شود [تغییر سلطنت] و یامضطرب گردد از جهت فتنه و آشوب و شمشیرهاى مختلف و کشتن وسوختن و غارت و ظلم، و اندر چنین ایام فتنه و فتور، شریفان،مالیده شوند و دونان، با دستگاه شوند و هر که را قوتى باشد،هر چه خواهد مى کند و کار مصلحان ضعیف شود و بد حال گردند ومفسدان توانگر شوند...پس چون از سعادت آسمانى روزگار نحوستبگذرد و ایام راحت و ایمنى پدیدار آید، ایزد تعالى، پادشاهىپدیدار آورد عادل و عاقل....) (35) بدین سان، امنیت و راحت ونشاط ملى، در حد آرمان و آرزوى شهروندان ستمدیده، باقى مى مانبه اراد در نظامى که متکى د و به سبب غیبت مردم و نمایندگانآنان از صحنه مدیریت و عرصه تحقق جامعه آرمانى، رشد تبه کارىقطعى است.
2- عدالت
(شناختن قدر نعمت ایزد تعالى، نگاهداشت رضاى اوست، عز اسمه. ورضاى حق تعالى اندر احسانى باشد که با خلق کرده شود و عدلى کهمیان ایشان گسترده آید. چون دعاى خلق به نیکویى، پیوسته گردد،آن ملک پایدار بود و هر روز زیادت باشد، و این ملک از دولت وروزگار خویش برخوردار بود و بدین جهان نیکو نام بود و بدانجهان رستگارى یابد، و حسابش آسان تر باشد که گفته اند بزرگاندین که: (الملک یبقى مع الکفر و لایبقى مع الظلم) معنا آن استکه ملک با کفر، بپاید و با ستم نپاید.) (36)
عدل، در نگاه نظام الملک، در شعاع احسان و نیکى است که شاه بهرعیت دارد. گویى، عدالت، لطفى است که حاکم در حق رعایا، روا مىدارد، نه یک تکلیف سیاسى الهى، که منشا آن، حقوق مردم است.
آنان که ملت را دعاگوى سلطان مى پرورند، در واقع، بدهکاردستگاه حاکمه مى کنند و هر گونه انتظارى را نامشروع تلقى کردهراه را بر قرار گرفتن امور در جایگاه خود مى بندند، حال آنکه، عدل، مادر قانون است و به موجب آن مى توان درستى ونادرستى را در سیاست و حکومت تشخیص داد. پیامبران الهى کهبرترین پیشوایان و خیر خواهان در سیاست و سرنوشت مردمان، بودهاند، هماره، به عدالت و ریشه هاى کرامت و عزت انسان هااندیشیده اند.
3- شورا
جاى هیچ تردیدى نیست که حکومت اسلامى به ویژه در عصر غیبتمعصوم، بر پایه شورا استوار است; اصلى که قرآن و سیره پیامبر،بر حاکمیت آن، اصرار وزیده اند. مایه تاسف است که هیچ گاهشورا از دایره خواص، بیرون نرفته و به آراى مردم، به خصوصمتفکران، صاحب نظران و کارشناسان، توجهى نشده است. نظام الملکضمن قبول شورا و استناد به قرآن و سنت رسول اکرم (ص)، مىگوید: (چون پادشاه، کارى خواهد کرد و یا او را مهمى پیش آید،با پیران و هواخواهان و اولیاى دولتخویش مشاورت کند، تا هرکسىرا در آن معنا هر چه فراز آید، بگویند...راى صواب از آن میانپدیدار آید. و راى و تدبیر صواب، آن باشد که عقل هاى همگنان برآن متفق شود که: چنین مى باید کرد.) (37)
4- عمران
(و دیگر آن چه به عمارت جهان پیوندد [آبادانى] از بیرون آوردنکاریزها و کندن جوى هاى معروف، و پل ها کردن بر گذر آب هاىعظیم و آبادان کردن دیهها و مزرعه ها، و بر آوردن حصارها، وساختن شهرهاى نو، و بر آوردن بناهاى رفیع و نشستگاه هاى بدیع،به جاى آرد، و بر شاهراه ها، رباط ها فرمایه کردن، و مدرسه هااز جهت طالبان علم، تا آن نام همیشه او را بماند و ثواب آنمصالح، بدان جهان او را حاصل بود و دعاى خیر پیوسته گردد.) (38)
5- قضات و نکوداشت مادى و معنوى آنان
(باید که احوال قاضیان مملکت، یگان یگان، بدانند، و هر که ازایشان، عالم و زاهد و کوتاه دستباشد، او را بر آن کار نگاهدارند، و هر که نه چنین بود، او را معزول کنند و به دیگرى کهشایسته باشد، بسپارند. و هر یکى را از ایشان بر اندازه کفافاو، مشاهره اى اطلاق کنند، تا او را به خیانتى حاجتى نیفتد، کهاین کارى مهم و نازک [حساس] است; از بهر آن که ایشان بر خونها و مال هاى مسلمانان، مسلط اند... و گماشتگان [کاردارانحکومت] باید که دست قاضى قوى دارند و رونق در سراى او، نگاهدارند.) (39)
6- زنان
(نباید که زیردستان پادشاه، زبر دست گردند، که از آن، خلل هاىبزرگ تولد کند و پادشاه بى فر و بى شکوه شود; خاصه زنان که اهلسترند و کامل عقل نباشند و غرض از ایشان گوهر نسل است، که برجاى بماند و هر چه از ایشان، اصیل تر، بهتر و شایسته تر، و هرچه مستوره تر و پارساتر، ستوده تر و پسندیده تر; و هر آن گاهىکه زنان پادشاه فرمانده پادشاه گردند، همه آن فرمایند که صاحبغرضان شان فرمایند و شنوانند... هر آن وقت که زن پادشاه برپادشاه مسلط شده است، جز رسوایى و شر و فتنه و فاسد حاصلنیامده است.) (40)
نظام الملک، نقش زن را در تولید مثل و استمرار نسل مى نگرد وفراتر از آن، غیر از تباهى نمى بیند. پنهان بودن زن را، سببسلامت وى و مردان، بر مى شمارد. به خصوص که زن، همسر حاکم باشدو بخواهد در عزل و نصب ها، صلح و جنگ ها، دخالت نماید و راىخویش را القا کند. به نظر مى رسد که عبارت (... زنان پادشاه،فرمانده پادشاه...) بر اساس دغدغه اى است که ذهن نظام الملکرا، دائم مشغول داشته است. روى هم رفته، او به دلیل تعصبمذهبى که به افراط گراییده، مخاطب ظهور زنان در عرصه فعالیتهاى سیاسى و اجتماعى است. مى دانیم که: (در بین زنان مسلمان،کسانى بودند که در امور اجتماعى و حتى کارهاى راجع به حکومتنیز از خود لیاقت نشان دادند و بعضى از آن ها، ملکه یا نایبالسلطنه بودند. نام امثال ترکان خاتون، آبش خاتون، شجره الدر،و امثال آن ها در تواریخ محلى مسلمین هست... با این همه، علاقهبه خانواده و امر تربیت، زن را پاى بند خانه مى داشت، اما اینپاى بندى اسارت و حقارت نبود.) (41)
7- جوانان
(... وقت مى باشد که مهمى پیش مى آید، کار ناکردگان و کودکان وجوانان را، نامزد مى کنند و خطاها مى افتد و در این معنا بههر وقت، اگر احتیاطى فرمایند، صواب تر باشد و بى خطرتر.) (42)
نظام الملک به جوانان روى خوش نشان نمى داده و پاره اى ازانتقادهاى وى، نسبتبه وضع دیوانى و ادارى که در گذشته از اونقل کردیم و هم چنین خود ستایى پیوسته اش نزد ملکشاه و حقیرنمایاندن دبیران جوان و نهادن شورا در انحصار پیران جهاندیده!
از احتیاط و دور اندیشى وى، حکایت مى کند! مبادا رشته کار، ازخاندان نظام الملک بیرون افتد!
8- سفیران میهمان
(فرمان چنان باشد به گماشتگان و عمال و مقطعان، که ایشان[سفیران میهمان] را به هر منزل نزل دهند و نیکو دارند و بهخشنودى گسیل کنند... و پادشاهان همیشه حرمتیکدیگر داشته اندو رسولان را عزیز داشته، که بدان قدر جاه ایشان زیادت شده استنه کم. و اگر وقتى میان پادشاهان مخالفتى و وحشتى بوده است،رسولان برحسب وقت همى آمده اند و مى شده، و رسالت چنان کهایشان را فرموده اند، مى گزارده، هرگز ایشان را نیازرده اند واز نیکوداشت، عادتى کم نکرده; که پسندیده نیست.) (43)
خواجه نظام الملک، هوشیارى و باریک بینى سیاسى را در امرسفیران، به کار مى گیرد: (و دیگر بباید دانست که چون پادشاهانبه یکدیگر رسول فرستند، نه مقصود آن، همه پیغام و نامه ایشانباشد که بر ملا اظهار کنند، چه صد خرده و مقصود در سر، بیشباشد، ایشان را در فرستادن رسول.) (44) یعنى کسب اطلاعات از اوضاعاقتصادى، سیاسى، اجتماعى و حتى جغرافى!
9- عالمان شریعت
(و نیکوترین چیزى که پادشاه را باید; دین درست است، زیرا کهپادشاهى و دین، همچون دو برادرند. هرگه که در مملکت اضطرابىپدید آید، در دین نیز خلل آید، بد دینان و مفسدان پدید آیند وهرگه که کار دین با خلل باشد، مملکتشوریده بود و مفسدان قوتگیرند و پادشاه را بى شکوه و رنجه دل دارند و بدعت آشکار شود وخوارج [مخالفان نظام و حکومت] زور آرند.) (45)
و پیش از آن، شاه را بر حرمت معنوى عالمان شریعت و تامین زندگىمادى آنان و فیض بردن از محضر آنان بر مى انگیزد. تا مبادا بددینان! بد دینى را به شاه، برسانند!
(بر پادشاه واجب است در کار دین پژوهش کردن... و علماى دین راحرمت داشتن و کفاف ایشان از بیت المال پدید آوردن.. . واجب چنانکند که در هفته، یک بار یا دو بار، علماى دین را، پیش خویشراه دهد و امرهاى حق تعالى، از ایشان بشنود و تفسیر قرآن واخبار رسول (ص) استماع کند و حکایات پادشاهان عادل و قصصانبیا (ع) بشنود... و بفرماید تا فریقین [حنفى و شافعى]مناظره کنند و هر چه او را معلوم نشود باز پرسد و چون دانست،به دل بگمارد، که چون یک چندى چنین کرده شود، خود عادت گردد...
راه کار دینى و دنیاوى و تدبیر و صواب بر او گشاده شود و هیچبد مذهب و مبتدع او را از راه نتواند ببرد...) (46)
دو مذهب
شنیدنى است که مذهب، در نظر خواجه، دو تا بیش نیست: یکى مذهبشاه و دیگر مذهب وزیر! نظام الملک، شافعى مذهب بود و ملکشاهحنفى مذهب، او چنین مى آموزد: (در همه جهان دو مذهب است کهنیک است و بر طریق راست اند: یکى حنفى و دیگر شافعى رحمهالله علیهما و دیگر، همه هوا و بدعت و شبهت است.) (47)
10- وزارت
(و چون مملکت را استقامتى دیدار آید و پادشاه عادل و بیدارباشد و جست و جوى کارها کردن گیرد و آیین و رسم گذشتگانپرسیدن، و او را وزیرى باشد موفق و رسم دان و هنرور، همهکارها را ترتیبى نهد نیکو....) (48)
(گفتیم که عمال [کارداران نظام] و شغل ایشان، تعلق به وزیردارد، و وزیر نیک، پادشاه را نیکو سیرت و نیکو نام گرداند، وهر پادشاهى که او بزرگ شده است و بر جهانیان فرمان داده است ونام او تا به قیامتبه نیکى مى برند، همه آن بوده اند کهوزیران نیک داشته اند و پیغامبران بزرگ هم چنین; سلیمان (ع)
چون (آصف برخیا) داشت و موسى (ع) چون برادرش هارون... و ازپادشاهان بزرگ، کیخسرو، چون گودرز داشت و منوچهر چون سام... ونوشروان عادل چون بزرجمهر و خلفاى بنى عباس چون آل برمک وسامانیان چون بلعمیان... اما وزیر، باید که پاکدین و نیکواعتقاد و حنفى مذهب یا شافعى مذهب پاکیزه باشد و کافى ومعامله دان وسخى قلم و پادشاه دوست، و اگر وزیر، وزیرزادهباشد، نیکوتر بود و مبارک تر....) (49)
نقش کلیدى وزیر
از دیدگاه نظام الملک در باب فساد و اصلاح ادارى، به این تحلیلرهنمون مى شویم که با بودن وزیرى کاردان و مقتدر، مى توان ازوجود ناظران حکومتى و کارآگاهان مخفى در ولایت ها سود جست و درسامان بخشیدن امور و پیروى از نظم و عدل، به موفقیت دستیافت.
و از طرفى قدرت و تمرکز آن در شخص شاه باشد یا وزیرنگرانى مى آورد،50 از این رو چنان که نظام الملک راضى باشد، ملکشاه تسلیم او نشده است. شاید دلیل آن، پاره اى نظرها بودهکه در حرم یا نزد دبیران جوان وزارت یعنى در واقع جانشیناناحتمالى نظام الملک پیر سیاست وجود داشته و شاه را دربرخى از موارد، به مخالفتبا مصلحتبینى خواجه یا بى اعتنایىبه وى و چاره اندیشى اش، وا مى داشته است.
11- تبلیغات
(چون این خبر [پاسخ دادخواهى ها از سوى شاه در ارتباط مستقیمبا ملت] در مملکت، پراکنده شود... [شاه] دادخواهان را ، درهفته اى دو روز، پیش خود مى خواند و سخن ایشان مى شنود، همهظالمان بشکوهند و دست ها کوتاه دارند و کس نیارد بیدادى کردنو دست درازى کردن از بیم عقوبت.) (51)
بى گمان اقتدار این وزیر ایرانى و دولت وى، که شهرت تاریخىیافته است، رابطه تنگاتنگى با تبلیغات دارد. تحلیلى بر شخصیتو عملکرد نظام الملک نشان مى دهد که او سیاست را با تبلیغگسترده سیاسى درستیا نادرست درهم آمیخته و بدین سان،دسترسى به اهداف مورد نظرش را ممکن ساخته است. در جاى جاىهمین رساله سیاست نامه، مى توان در تایید این ادعا، نکاتى راخاطر نشان ساخت، دریغ که مجال آن نیست. این قدر گفتنى است کهبا توجه به نبودن رسانه هاى گروهى و صنعت ارتباطات در آنشرایط، اهتمام و عنایتبه تبلیغات و طبعا مصونیت پیدا کردن دربرابر بیگانگان مهاجم، نمایشى از هوشمندى و دور نگرى روحایرانى خواهد بود.
12- نظارت بر بازار و نرخ ها
(به هر شهرى محتسبى باید گماشت، تا ترازوها و نرخها راست مىدارد و خرید و فروخت ها مى داند، تا اندر آن راستى رود و هرمتاعى که از اطراف آرند و در بازارها فروشند، احتیاط تمامکنند تا غشى و خیانتى نکنند و سنگ ها راست دارند.. . و اگر جزاین کنند، درویشان در رنج افتند....) (52)
13- حسابرسى دخل و خرج ولایتها
(و بر پادشاه فریضه است تفحص کردن عمال و معاملات و بدانستن دخلو خرج، و نگاه داشتن اموال و ساختن خزینه ها و ذخیره ها، ازجهت استظهار و دفع کردن مضرت خصمان را....) (53)
14- اطلاعات
(باید که همیشه به همه اطراف جاسوسان بروند، بر سبیل بازرگانانو سیاحان و صوفیان و درویشان، و از هر چه مى شنوند، خبر مىآرند... چه، بسیار وقتبوده است که والیان و مقطعان وگماشتگان و امرا، سر مخالفت و عصیان داشته اند و بر پادشاهسگالیده، که جاسوسان در رسیده اند... و اگر پادشاه و یا لشگرىبیگانه قصد مملکت او کرده اند، هم چنین او را آگاه کردهاند...) (54)
15- تشریفات
(همت و مروت هر کسى بر اندازه کدخدایى او باشد، و سلطان،کدخداى جهان باشد و همه پادشاهان زیردست او باشند. پس واجبکند که کدخدایى او و همت و مروت و خوان و صلت او بر اندازه اوباشد و از همه پادشاهان بیشتر و نیکوتر باشد. و در خبر است کهفراخ داشتن نان و طعام بر خلق خداى عز وجل، در بقاى عمر و ملکو دولتبیفزاید.) (55)
16- حمایت مادى از دست اندر کاران و مستمندان
(از چیزها، که پادشاهان به همه روزگار نگاه داشته اند و تیمارداشته، ارباب حاجت و مستحقان و عالمان و علویان و مصلحان ومستوران و غازیان [نظامیان] و مقیمان تغرها [مرز نشینان] را واهل قرآن [قاریان] را از بیت المال نصیب داده اند، که هیچ کسدر روزگار دولت ایشان، بى نصیب و محروم نبوده اند و دعاى بهخیر و ثواب دو جهانى حاصل مى آمده است.) (56)
17- تشویق و تنبیه
(هرکه از خدمت کاران، خدمتى پسندیده کرد، باید که در وقت،نواختى [عنایتى] یابد و ثمرت آن، بدو رسد و آن که تقصیرى کند;بى ضرورتى و سهوى، آن کس را به اندازه گناه، مالش [کیفرى]رسد، تا رغبتبندگان بر خدمت زیادت گردد و بیم گناهکارانبیشتر مى بشود و کارها بر استقامت مى رود.) (57)
18- حفظ سلسله مراتب نظامى و حرمتسران لشگر
(هر حاجتى که لشگر را بود، باید که بر زبان سرخیلان [فرماندهان]و مقدمان ایشان باشد، تا اگر نیکویى فرموده شود، بر دست ایشانبود و بدان سبب ایشان را حرمتى حاصل شود، که چون مراد خویشخود گویند، به واسطه اى حاجت نیفتد و سرخیل [فرمانده] راحرمتى نماند. و اگر کسى از خیل [لشگر] بر مقدم خویش [مقاممافوق] دراز زفانى [دراز زبانى] کند و یا حرمت او نگاه نداردو از حد خویش بگذرد، او را مالش [کیفر] باید دادن، تا مهتر ازکهتر پدیدار باشد [سلسله مراتب حفظ شود].) (58)
19- به هنگام ضرورت، فرمان و بخشنامه فرستادن، و پى گیرى آن
(نامه ها از درگاه بسیارى مى نویسند، و هر چه بسیار گردد،حرمتش بشود [برود] باید که تا مهمى نبود، از مجلس عالى چیزىننویسند، و چون بنویسند، باید که حشمتش آن چنان بود که کس رازهره [جرات] آن نباشد که آن را از دستبنهد، تا فرمان را پیشنبرد. و اگر معلوم گردد که کسى در آن فرمان به چشم حقارتنگریسته است... آن کس را مالش بلیغ [کیفر] دهند و اگرچه ازنزدیکان بود. فرق میان پادشاه و دیگر مقطعان و مردمان، فرمانروان است.) (59)
20- گزینش کار آگاهان و محرمان حکومتى در همه جاى
(واجب استبر پادشاهان از احوال رعیت و لشگر، و دور و نزدیکخویش بر رسیدن [تحقیق کردن] و اندک و بسیار، آن چه رود،بدانستن. اگر نه چنین کند، عیب باشد و بر غفلت و خوارکارى وستمکارى حمل کنند و گویند: فساد و دراز دستى که در مملکت مىرود، یا پادشاه مى داند یا نمى داند، اگر مى داند و تدارکى ومنعى نمى کند، آن است که هم چون ایشان ظالم است و به ظلم رضاداده است و اگر نمى داند، بس غافل است و کم دان، و این هر دومعنى، نه نیک است... به همه روزگار، پادشاهان، در جاهلیت واسلام، به همه شهرها، صاحب برید [کار آگاهان] داشته اند....) (60)
21- گزینش نماینده امین در هر شهرى
(به هر شهرى نگاه کنند، تا آن جا کیست که او را بر کار دینشفقتى است و از ایزدتعالى، ترسان است، او را بگویند که امانتاین شهر و ناحیت در گردن تو کردیم [واگذار کردیم]، آن چه ایزدتعالى از تو بپرسد، ما از تو پرسیم. باید که حال عامل[استاندار] و قاضى و شحنه [نیروى انتظامى] و محتسب [ناظر ومسئول شهر] و رعایا و خرد و بزرگ مى دانى و مى پرسى و حقیقتآن، معلوم ما گردانى....) (61)
تحلیل کلى
با خطوط کلى حکومت و کشوردارى، آن چنان که خواجه نظام الملکطوسى، مى خواسته، یا در جهتبرقرارى آن، سه دهه متوالى، مىکوشیده است، آشنا شدیم. گفتنى است که وى این بار سنگین را بردوش شاه حاکمى که با زور و نیرنگ، حکومت و سلطنت نامشروع رابه چنگ آورده یا از پدر و نیاى تاجدارش، به رایگان گرفته استمى نهد! و همه اختیارات را متوجه شخص شاه حاکم دانسته، کهاو، طبق سنت پادشاهان و حاکمان بى فرهنگ و بى بهره از دانش وآیین کشوردارى، این همه را به وزیر، تفویض مى فرمود! از اینرو، این که نظام الملک خواستار بررسى دائم و نظارت نظام شمول،از سوى شاه حاکم است و او را پیوسته به رعایت آداب سیاستعملى فرا مى خواند، در واقع، خواستن حوزه اختیاراتى است کهمطلوب اوست، تا به خواسته هاى شاه جامه عمل بپوشاند.
حقیقتى که در این میان، همواره به فراموشى سپرده مى شود، همانامسئولیت ها و پاسخ هایى است که ملتیا ولى نعمت دولت مردان،انتظار آن را دارد و کمتر به دست مى آورد. نظام الملک، بایادآورى رستاخیز و هولناک بودن عرصه محشر، مى کوشد تا ترحمشاه را بر انگیزد، دست کم توشه اى براى روز حسرت، پیش فرستد!
رحمت و عدالتى که فقط بر محور کنترل درونى قدرت مهار گسیخته،استوار باشد و هیچ نیروى باز دارنده خارجى، در هدایت آن دخیلنباشد، بى شک، دوام نخواهد داشت. و چنین سیاست و حکومت، حاملخیر و رشد و برکت، نخواهد بود.
پىنوشتها:
1- رک: آثار فارابى، ابن سینا، عامرى، ابن رشد، ابن مسکویهرازى، خواجه نصیر طوسى و محمدمهدى نراقى و...
2- نهج البلاغه، ترجمه دکتر شهیدى، خطبه سى و چهارم.
3- همان، خطبه سوم.
4- نظام الملک در پیش گفتار سیر الملوک آورده! بنده آن چه دراین معنا دانسته بود و دیده و به روزگار تجربت افتاده و ازاستادان آموخته بود، در این خدمتشرح داد.
5- تعبیر از مرحوم دکتر غلامحسین یوسفى. رک: دیدارى با اهل قلم.
6- سیر الملوک، فصل چهل و یکم.
7- همان، فصل اول.
8- همان، فصل هفتم.
9- همان، فصل پنجم.
10- همان، فصل سیزدهم.
11- همان، فصل هیجدهم.
12- همان، فصل چهل و هفتم.
13- همان، فصل چهل و دوم.
14- همان، فصل چهل و ششم.
15- همان، فصل بیست و هفتم.
16- مجتبى مینوى، تاریخ و فرهنگ، خوارزمى، 1352، ص173.
17- رک: پیش گفتار سیر الملوک.
18- سیر الملوک، فصل چهل و یکم.
19- مجتبى مینوى، همان، ص460.
20- ابن اثیر، الکامل، ج10، ص209، سنه 456.
21- مجتبى مینوى، تاریخ و فرهنگ، ص200201، نقل از مجالسالمومنین، قاضى نورالله شوشترى.
22- رک: دکتر عبدالحسین زرین کوب، جستجو در تصوف ایران، ص73چنین مى خوانیم! (این پیر هرات که تقریبا دو سالى جوان تر ازناصر خسرو بود و اندکى قبل از او، وفات یافت، شور و تعصبى کهدر مذهب حنبلى نشان مى داد، از شور و تعصبى که ناصر خسرو درآیین خویش داشت، کمتر نبود.) در دنبال داستانى در باب تعصبورزى خواجه عبدالله انصارى; پیر پر سوز و گداز خراسان، مىآید، که شنیدنى است. کار، به تبعید پیر و در نهایت میانجى گرىخواجه نظام الملک کشیده مى شود.
23- در رمضان 485ه. ق، در صحنه (کرمانشاه).
24- ایران باستان، ج2، ص526 525.
25- رضا شعبانى، مبانى تاریخ اجتماعى ایران، ص142.
26- عبدالحسین زرین کوب، کارنامه اسلام، امیرکبیر، ص134.
27- رک: واپسین فصول سیر الملوک. دشمنى و کینه توزى نظام الملکدرباره شیعیان علوى، بیش از دیگر مخالفان مذهبى و سیاسى بودهاست. البته ارادت قلبى وى به خلفاى عباسى، و اولى الامر تلقىکردن آنان، و نیز اشعرى بودن وى، و هم چنین فضاى تیره و تعصبآلود زمانه، و به خصوص جنبش گاه و بى گاه شیعه و سازش ناپذیرىایشان با دستگاه ظلمه و غاصب، بى تاثیر نیست.
28- در محرم.
29- فریب دادن دواتگر حسن صباح و گرفتن دفتر دخل و خرج مملکت(که حسن صباح تعهد کرده بود، ظرف چهل روز تقدیم سلطان الپارسلان سلجوقى نماید، در حالى که نظام الملک معتقد بود، اینکار، دو سال وقت مى برد!) و افکندن اوراق آن بر زمین، سبب شدتا حسن صباح نتواند، به پرسش هاى شاه، پاسخ دهد (در آن روزگار،صفحات را شماره گذارى نمى کردند) و هى مى گفت: هان! هان! نظامالملک هم طعنه مى زد: کارى را که قرار چهل روز داشته باشد،این است جواب آن! ناچار، حسن صباح شرمسار، از دربار سلجوقیان،براى همیشه رفت.
30- سیر الملوک، فصل چهل و یکم.
31- همان، فصل چهلم.
32- همان، فصل دهم.
33- همان، فصل سوم.
34 همان، فصل اول.
35- همان، فصل چهلم.
36- همان، فصل دوم.
37- همان، فصل دهم.
38- همان، فصل اول.
39- همان، فصل ششم.
40- همان، فصل چهل و دوم.
41- عبدالحسین زرین کوب، کارنامه اسلام، 1355، امیر کبیر، ص1378.
42- سیر الملوک، فصل چهلم.
43- همان، فصل بیست و یکم.
44- همان.
45- همان، فصل هشتم.
46- همان.
47- همان، فصل بیست و یکم.
48- همان، فصل چهلم.
49- همان، فصل چهل و یکم.
50- خواجه نظام الملک، بارها ایمان به رستاخیز را ذکر مى کند،گویى که باور درونى به معاد، جهت کنترل و مصونیت در برابروسوسه هاى نفسانى و شیطانى، کفایت مى نماید، هر چند که آن شخصاز قدرت و اختیارات استثنایى برخوردار باشد.
51- سیر الملوک، فصل سوم.
52- همان، فصل ششم.
53- همان، فصل پنجاهم.
54- همان، فصل سیزدهم.
55- همان، فصل سى و پنجم. نظام الملک، حاکم را به سفره هاىرنگین انداختن تشویق مى کند سلطان طغرل رحمه الله، اندر خواننهادن نیکو و خوردنى هاى الوان تکلف تمام فرمودى، چنان که اگرپگاه بر نشستى و به تماشا و یا به شکارى رفتى، بیست استروار،بار خوردنى با او برفتى تا به صحرا، چیزى خوردى! پس چون بهصحرا، خوردنى خوردندى، چندان بودى که همه امیران و ترکان عجببماندندى! یا در احوال عمرولیث صفارى مى نویسد: این عمرو، بسبزرگ همت و بزرگ عطا و بیدار و با سیاستبوده است. و مروت وهمت او، تا آن جا بوده است که مطبخ او را چهارصد شتر مىکشیدند! حیف و میل اموال ملتستمدیده، چگونه توجیه مى شود؟
مروت و همت، نزد خواجگان! چه مفهومى یافته است. جالب است کهنظام الملک، هرگز یعقوب لیث را نمى ستاید، بلکه او را گناهکارمى شمارد، چرا که بر امیر المومنین خلیفه عباسى خروج کردهاست! چون یعقوب، نان و پیاز مى خورد!
56- سیرالملوک، فصل چهلم.
57- همان، فصل سى و ششم.
58- همان، فصل سى و یکم.
59- همان، فصل یازدهم.
60- همان، فصل دهم.
61- همان، فصل هفتم.
این کتاب که مقبول دربار افتاد، در پنجاه فصل، تهیه و تنظیمشده است. عنوان مشترک فصل هاى کتاب، تحقیق و بررسى بوده، کهپس از ارائه دستورالعملى، به مناسبت از آیات و احادیث و حکایتهاى پیشینیان، بهره گرفته است.
سیاست عملى در تاریخ مسلمین
به رغم کم اقبالى سیاست نظرى (1) ، در قلمرو سیاست عملى یا سلوکسیاسى اجتماعى حاکمان، ما با حجم بالایى از گفتار، در ابعادعقیدتى، اخلاقى، تربیتى، حقوقى، اقتصادى، سیاسى و اجتماعى، روبه رو مى شویم که مجال و حوصله اى فراخ مى طلبد، تا بتوان درمقال هاى متنوع و هدایت گرانه، پژوهش هاى پربارى را آغازید وبه انجام رسانید.
نخست، متون روایى، از سیره نبوى و سیره علوى گرفته تا سخنانگران سنگ دیگر امامان معصوم شیعه، که در این میان، نهج البلاغهکه از منظر انسانى الهى، به حکومت، حاکم و جایگاه برجستهمردم در تعیین سرنوشتخویش و گزینش پیشوا و سیاست مردم درتعیین سرنوشتخویش و گزینش پیشوا و سیاست معروف و خیر،نگریسته شده بسى راه گشاست. آن گاه، سیاست نامه هایى که ازدرون نظام هاى سیاسى موجود یا ناظر بر آن، در مقاطع خاصتاریخ، نگاشته شده است و دیگر کاوش در دیوان ها و گشودن دریچههاى ذوق، ادب و حکمت، در قالب امثال و حکایت ها و افسانه هاىاساطیرى، و هم چنین شعر تعلیمى، اخلاقى و انتقادى اجتماعى، کهبه طور مستقیم و غیر مستقیم، خادمان دین و خلق را نواخته اندو یا بر نابسامانى ها و نابخردى ها و نامردمى ها، گستاخانه وبى پروا، تاخته اند.
علاوه بر این، در جاى جاى تاریخ، عالمان شجاعى را مى بینیم کهمشعل دار آزادى و نجات قوم خود بوده اند و زبان به نصیحت وشفقت گشوده اند تا از تبه کارى شاهان و وزیران و خوانین زمینخوار، یا خواب آلودگى ستم دیدگان بکاهند. کلام و حرکت اجتماعىآنان هرچند جامه ناکامى پوشیده باشد، سرشار از حکمت و عزت استو پرتو افکنى بر وضع نامناسب و زمینه ساز خیزش هاى ملى دینىدر روزگار پس از خویش.
ضرورت حیات اجتماعى
خیر خواهى سیاسى در گفتار و اقدام، ضرورت حیات اجتماعى است وتکلیف دینى و شرعى یکایک مسلمانان. تفکیک دین از سیاست عملى،که همان ترک اهتمام در امور جامعه اسلامى مى باشد، موجب انزواىدین و دینداران مى گردد و طبعا انحطاط و بردگى فکرى و فرهنگىرا به دنبال مى آورد. این کار سبب تعطیل حدود و احکام الهى مىگردد، که در حقیقت، کفران نعمتبعثت، بشمار مى آید، چرا کهاجابت دعوت مظلومان و محرومان و به تعبیر دیگر; اقامه قسط وعدل، بالاترین انگیزه و آرمان پیامبران ابراهیمى، پس از توحیدو نفى و طرد بت ها و بت پرستى هاست.
حضرت امیر (ع) در مقام حاکم مسلمین، خیرخواهى سیاسى یا نصیحتبه رهبرى را حق پیشوا بر مردم و تکلیف اجتناب ناپذیر آنان برمى شمارد:
(ایها الناس ان لى علیکم حقا و لکم على حق. فاما حقکم علىفالنصیحه لکم و توفیه فیئکم علیکم و تعلیمکم کیلا تجهلوا وتادیبکم کیما تعلموا. و اما حقى علیکم فالوفاء بالبیعه والنصیحه فى المشهد و المغیب. و الاجابه حین ادعوکم و الطاعهحین امرکم (2) ; مردم! مرا بر شما حقى است و شما را بر من حقى. برمن است که خیر خواهى از شما دریغ ندارم و حقى را که از بیتالمال دادید بگزارم، شما را تعلیم دهم تا نادان نمانید و آدابآموزم تا بدانید. اما حق من بر شما این است که به بیعت وفاکنید و در نهان و آشکارا، حق خیر خواهى را ادا کنید. چون شمارا بخوانم بیایید و چون فرمان دهم بپذیرید و از عهده برآیید.)
سیاست عملى در اسلام، برپایه حقوق متقابل امام و امت است.
شالوده آن، خیر خواهى و حق گرایى است، از حاکم خیرخواهى،عدالت، تعلیم و فرهنگ انسانى، و از مردم، وفاى به بیعت، خیرخواهى در نهان و آشکار، اجابت دعوت براى پیکار با دشمنان دین،عدل و فضیلت، و هماره فرمان را پذیرفتن، مجموعه مقاوم واستوارى را به نام (دولت کریمه)، پدید مى آورند.
امیر المومنین، على (ع)، در خطبه اى که پاره اى از آن رابرگزیدیم چنین آغاز سخن نمود: (اف لکم)...نفرین بر شما!
جامعه اى، نفرین شده است، که پیشوا غریب است و دردمند، و دربرابر دشمن فریبکار، تنها! یا مردم، ستمدیده اند و بى پناه!
نفرین بر چه کسانى است؟! جز آنان که از زیر بار مسئولیتخیرخواهى سیاسى و اجتماعى، شانه تهى مى کنند و مصلحت را برحقیقت، و دنیا را بر آخرت، ترجیح مى دهند، و دیندارى بیگانهبا سیاست و معرفتبه معروف و منکر و ترک اقدام در صراط خیر وعزت را مى پسندند؟!
مواضع دفاع
از آن چه گفته شد بر مى آید که خیرخواهى سیاسى یا به بیان دینىآن، (نصیحتبه پیشوایان مسلمان) که محور اصلى سیاست نامههاى تاریخ تمدن اسلامى، قرار گرفته در مواضع عملى گونه گون،قابل دفاع و اجراست: از موضع شهروندى، اندیشمندى و مرجعیت ورهبرى دینى. توضیح آن که، یک شهروند، زن یا مرد، کارگر یاکارفرما، گمنام یا مشهور، وظیفه سیاسى نظارت بر دستگاه حاکمهو اظهار حقیقت و انتظار حکمت و بصیرت را دارد. و یک اندیش مند،علاوه بر آن، چشم و چراغ شهر است، و علم و خبر داشتن وى، موجبمیثاقى تخلف ناپذیر میان خداوند و او گشته، که بر اساس آن، سالتیارى مظلوم و مهار قدرت خودکامه را، بر دوش خویش، حس مىنماید. یک مرجع و رهبر پاسخ گو هم در عرصه پرسش ها و مرزبانىاز حقیقت دین و نبوت، در نقطه اى رفیع از علم و عمل، ایستاده،که همه دل ها و دیده ها، حضور وى را مى طلبند، تا بتوانند درپناه تدبیرش، امور را به سامان رسانند. پیداست که، کم ترینگفتار و حرکتخیر خواهانه سیاسى اش، بیشترین آثار را برسرنوشت جامعه، خواهد نهاد.
سیاست عملى، درون نظام و برون نظام
خیرخواهى سیاسى، گاه از درون نظام و حاکمیت، صورت مى پذیرد،مثل (سیر الملوک) یا سیاست نامه خواجه نظام الملک طوسى و گاهاز برون نظام و حاکمیت، در مقام یک عالم دینى و ناظر اجتماعى،مانند نصیحه الملوک امام محمد غزالى طوسى (450 505 ه. ق)، کهروزگارى، مدرسى برجسته در نظامیه هاى نیشابور و بغداد بوده وبه تربیت طالب علمان همت گمارده، و سپس بر اثر تحول روحانى، ازمقام و کرسى استادى، دستشسته و از قیل و قال اصحاب کتب، گریخته است و در جستجوى خویش، صمیمى بود و کامیاب. مخاطب وىدر سیاست نامه اش نصیحهالملوک سلطان سنجر; پسر ملکشاهسلجوقى است.
آن چه سیر الملوک نظام الملک و کتاب هایى از این دست را ممتازمى نماید، همانا پیوند تنگاتنگ اندیشه سیاسى نویسنده با رفتارو تجربه سیاسى او است. در این گونه آثار، با سیاست پیشگانى روبه رو هستیم که در آینه حیات سیاسى خویش، آن چه را مى نگرند،بر زبان مى آورند. آنان تصویرهایى کوتاه و بلند، دور و نزدیک،مبهم و گویا، به دست مى دهند که خواه ناخواه، واقعیت هایى ازدرون شخصیت و حاکمیتشان را مى نمایاند. این تصویرها هر چند کهاز چنبر مصلحت اندیشى، بیرون نمى رود، ولى در دستیابى بهعبرت ها و حکمت ها، بى اثر نیست.
خیر خواهى در سیاست
خیرخواهى یا نصیحتسیاسى به حاکمان،خود، یک عمل صالح است، کهعالمان مسلمان شیعى یا سنى مذهب در زمان ها و مکان هاىگونه گون، در برابر حکومت ها و دولت ها انجام مى داده اند، ازهمین رو غالبا عمر خود را در رنج و ربتسپرى کرده، اما آبروىفقر و قناعت نبرده اند.
نیایش مولا على بن ابى طالب (ع)، نمایانگر پاکى نیت و روشنى ذهنو بلندى قدم خیرخواهان در سیاست است:
(خدایا، تو مى دانى، آن چه از ما رفت، نهبه خاطر رغبت در قدرت بود و نه از دنیاىناچیز خواستن زیادت، بلکه مى خواستیمنشانه هاى دین را به جایى که بودبنشانیم و اصلاح را در شهرهایت ظاهرگردانیم، تا بندگان ستمدیده ات راایمنى فراهم آید و حدود ضایع مانده اتاجرا گردد.) (3) خیرخواهى یا خودخواهى؟
از سلوک سیاسى وى حکایت مى کند. خواجه نظام الملک، در این اثر،مى کوشد، تا در ضمن ارائه یک الگو براى دیریتسیاسى و آیینکشوردارى، شیوه تفکر سیاسى اش را در حاکمیتسى ساله،بنمایاند. از این رو، سیاست نامه یا سیر الملوک، نوعى تجربهنگارى سیاسى (4) ، به شمار آمده است. تامل در نوشتار یاد شده، ایننکته را به دست مى دهد که پیر سیاست، (5) در مقام تلقین نظرگاهاعتقادى و انتقادى خویش بر ملکشاه سلجوقى و در هموارى جادهوزارت و انتقال آن به یکى از فرزندان اش است: (و اگر وزیر،وزیرزاده باشد، نیکوتر بود و مبارک تر; که از روزگار اردشیربابکان تا یزدگرد شهریار; آخر ملوک عجم، هم چنان که پادشاهفرزند پادشاه بایستى، وزیر هم فرزند وزیر بایستى، و تا اسلامدر نیامد، هم چنین بود. چون ملک از خانه ملوک عجم برفت، وزارتاز خانه وزرا نیز برفت.) (6) شگفتا از برکت همان اسلام بود کهکفاش زاده به مکتب رفت و دهقان زاده بیهقى به وزارت رسید!
نظام الملک گرچه نتوانست، خود را به طریقى به بزرگمهر حکیموزیر انوشیروان دادگر منسوب نماید، اما به قدر کافى از عقلسیاسى! برخوردار بود که سلجوقیان را از نسل افراسیاب خواند:
واجه، سیرالملوک خ (خداوند عالم، شاهنشاه اعظم را از دو اصلبزرگوار که پادشاهى و پیشروى همیشه در خاندان ایشان بود وپدر بر پدر، هم چنین تا افراسیاب بزرگ پدیدار گردد و او رابه کرامت ها و بزرگى ها که ملوک جهان از آن خالى بودند، آراستهگردانید.) (7)
زوایاى فکر سیاسى نظام الملک
در حاشیه دستور نامه هاى سیاسى و اجرایى نظام الملک مى بینیمکه خواجه کار آزموده! به طور مرموزى، در تلقین اندیشه و تحمیلعقیده سیاسى اش بر سلطان سلجوقى، بر آمده و خویشتن راخیرخواهى امین مى شناساند. ذکر موردهایى ازین دست، ما را درشناختن زوایاى فکر سیاسى خواجه، یارى مى رساند.
تادیب مخالفان درون نظام
(این قدر بدان یاد کردم تا خداوند عالم بداند که همیشه خلفا وپادشاهان چگونه بوده اند و میش را از گرگ چگونه نگاه داشتهاند! و گماشتگان را چگونه مالش داده اند! و از جهت مفسداناحتیاط کرده اند! و دین اسلام را چه قوت ها داده اند و عزیز وگرامى داشته!) (8)
احتیاط سیاسى
(تا دانسته باشى که پادشاهان، همیشه در حق ضعفا، اندیشه هاداشته اند و در کار گماشتگان و مقطعان و عاملان احتیاط کردهاند، از بهر نیک نامى این جهان و رستگارى آن جهان! و هر دوسه سالى، عمال و مقطعان را بدل باید کرد، تا ایشان پاى سختنکنند و وصفى نسازند و دل مشغولى ندهند! و با رعایا نیکوروند، و ولایت آبادان بماند!) (9)
راى قوى به از لشکر قوى
(و این قدر، بدان یاد کرده شد، تا خداوند عالم خلد الله ملکهبداند که پادشاهان در عدل و انصاف چگونه بوده اند و چهاندیشه ها کرده اند تا ستم رسیدگان را به حق خویش رسانیدهاند، و چه تدبیرها کرده اند تا مفسدان را از روى زمین برداشتهاند! که پادشاه را، راى قوى به از لشکر قوى.) (10)
واجب الهى
(پس چنان واجب کند که چون پادشاه کارى خواهد کرد و یا او رامهمى پیش آید، با پیران! و هواخواهان و اولیاى ولتخویشمشاورت کند!... و مشورت نکردن در کارها، از ضعیف رایى باشد وچنین کس را خودکامه خوانند. و چنان که هیچ کارى بى مردان کارنتوان کرد، هم چنین هیچ شغلى بى مشورت نیکو نیاید. و الحمدللهکه خداوند عالم را خلد الله ملکه هم راى قوى است و هممردان کار و تدبیر دارد، ولیکن این قدر، از جهتشرط کتاب یادکرده شد.) (11)
نگرانى از مخالفان برون نظام
(سخنان بنده، آن گاه خداوند عالم را دام سلطانه به یاد آیدکه ایشان [مخالفان مذهب و سیاست] عزیزان و بزرگان را در اینچاه انداختن گیرند و آواز طلب هاى ایشان به گوش ها رسد، و شرو فتنه ایشان آشکار شود، و در این رخنه بداند که هر چه بندهگفت، راست گفت، و هر چه ممکن بود از نصیحت و شفقت دریغ نداشتهاست و شرط بندگى و هواخواهى به جاى آورده است، دولت قاهره راثبت الله ارکانها.) (12)
نفوذ ملکه
(و همیشه پادشاهان و مردان قوى راى، طریقى سپرده اند و چنانزندگانى کرد[ه اند]، که زنان... ایشان را از دل ایشان خبرنبوده است و از بند و هوا و فرمان ایشان آزاد زیسته اند ومسخر ایشان نشده اند، چنان که اسکندر کرد.) (13)
خطر فدائیان حسن صباح
(این قدر بدان یاد کرده شد تا خدواند عالم خلد الله ملکهبداند که مذهب ایشان [شیعیان اسماعیلى] چیست و برقول و سوگندایشان اعتماد نیست و به هر وقتى این باطنیان [هواخواهان حسنصباح] که دستیافته اند بر مسلمانان و در بلاد اسلام، چه فسادهاو کارهاى زشت کرده اند و چه شوم قومى اند و چه دشمنى اند اسلامو ملک را.) (14)
فرجام تلخ وزارت
(و مقصود بنده از این حکایت آن است تا خداوند عالم خلد اللهملکه را معلوم گردد که بنده نیک، چگونه باشد و چون بنده اىکه خدمت هاى پسندیده کرده باشد و هرگز از او خیانتى و بدعهدیىندیده باشند! و ملک بدو، استوار بود و بر دولت مبارک باشد، بهآزار دل او نباید کوشید و سخن هر کس به زشتى بر او نبایدشنید، بلکه اعتماد زیادت باید کرد، که خاندان ها و شهرها ومملکت ها، به هر وقتى، به مردى باز بسته باشد که چون او را ازجاى برگیرند، آن خاندان برود و آن شهر ویران شود و آن ملک زیرو زبر گردد... بندگانى را که پرورده باشند و بزرگ کرده، نگاهباید داشت، که عمرى دیگر مى باید و روزگارى مساعد، تا بنده اىشایسته و آزموده به دست آید. و دانایان گفته اند که چاکرى وبنده اى شایسته و آزموده، بهتر از فرزند باشد.) (15)
پاسخ تردیدها
پاره اى تردیدها، که درباره شخصیت و زندگى سیاسى خواجه نطامالملک و قتل وى در سفر ملکشاه سلجوقى به دار الخلافه بغداد،حتى نگارش همین رساله سیر الملوک، پدید آمده، در لا به لاىگفتارى که از وى آوردیم، به راز و رمز آن همه، پى مى بریم.
مجتبى مینوى، معتقد است:(... چون سلجوقیان، اجازه نمى دادند،[نظام الملک] مخالفین خود و مخالفین با خلافت آل عباس را ریشهکن کند، در کتابى که نوشته است [سیر الملوک] با ایشان خردهحساب، پاک کرده است.) (16)
صورت اولیه رساله نظام الملک، غیر از نسخه اى است، که در دسترسما قرار دارد. در اصل، شامل سى و نه باب یا فصل در (روش کارهاو راه تدبیرهاى صواب) بوده، (17) که گویا خواجه را راضى نمى کرد!
سفارش و خواسته شاه و دربار سلجوقى در همین حد و میزان، به هممى رسید، اما (به سبب رنجى که بر دل او [نظام الملک] مى بوداز جهت مخالفان این دولت، یازده فصل دیگر در افزود). از اینرو، نه تنها با آیین کشوردارى از منظر نظام الملک، آشنایىپیدا مى کنیم، بلکه با جریانى از قدرت، مواجه خواهیم شد که درطول تاریخ، هماره به مصالح مادى معنوى شخصى و صنفى و حزبىپرداخته اند; نه به منافع مردم! بدین سان، ماهیت و نهایت چنینخیرخواهى ها در سیاست و تدبیر اجتماعى، تزویر آلود و خودپرستانه و مغایر با حق گرایى و عدالت طلبى (کتاب و سنت) است،که گاه و بى گاه، خود را حامى و مجرى آن بر مى شمارند و دیگرانرا عناصرى هواپرست و خارج از قلمرو آرمان هاى دین!
نظام الملک و شیعه ستیزى
خواجه نظام الملک، دوران طغرل و الپ ارسلان را ارج مى نهد و مىستاید که: (اگر کسى در آن روزگار، به خدمت ترکى آمدى، بهکدخدایى یا به فراشى یا به رکاب دارى، از او پرسیدندى که تواز کدام شهرى و از کدام ولایتى وچه مذهب دارى؟ اگر گفتى: حنفىیا شافعى ام و از خراسان و ماوراء النهرم و یا از شهرى که سنىباشند; او را قبول کردى. و اگر گفتى; شیعى ام و از قم و کاشانو آبه ورى ام، او را نپذیرفتى، گفتى: برو که ما، مار کشیم; نهمار پروریم! اگر چه بسیار مال و نعمت پیش کشیدى، نپذیرفتى!
گفتى: برو به سلامت! (18)
حکمت در سیاست
این که گفته اند: (در دوره تاریخ اسلامى ایران، فقط خواجه نظامالملک طوسى بود، که تا حدى، حائز شرایط یک زعیم حکیم بود.) (19)
حرفى در اقتدار دولت وى و توسعه قلمرو فرمانروایى سلجوقى، براثر سیاست و کاردانى او نیست. اما، سخن این است که به چهاعتبارى، نظام الملک را حکیم بخوانیم؟ مگر ادب، کمترین حکمتنیست؟ مگر انصاف، جوهر حکمت نیست؟ مگر تساهل ثمره حکمت نیست؟
و خواجه سلجوقى، فقط ظاهر یک حکیم را داشت.
خواجه عمید الملک کندرى (456412ه. ق)، وزیر الپ ارسلان، بهتحریک و سعایت نظام الملک بازداشت و محبوس گردید و یک سالبعد، در حال تب به قتل رسید و سرش را به کرمان، نزد الپ ارسلانفرستادند. (20)
حسن صباح در پاسخ نامه ملکشاه سلجوقى مى نویسد: ( نظام الملک،کدخداى ملک است. خواجه اى چون ابونصر کندرى را که در هیچ عهد،در پیش هیچ پادشاهى، در هیچ ملک، چنان کدخدایى، پاى در میانکار ننهاده بود، به تزویر آن که در مال سلطان تصرف مى کند،شهید کرد و از میان برداشت. امروز، ظلمه و عوانان را با خودهمکار کرده، از جهت آن چه در وقت، خواجه ابونصر، ده درم مىگرفت و به خزانه مى رسانید. او [نظام الملک] پنجاه درم مىگیرد و نیم درم کار سلطان نمى کند و محقرى به عوانان کههمکاران اویند مى گذارد و باقى به خرج پسران و دختران ودامادان خود مى کند و آن چه به عمارت خشت و گل، بر اطرافمملکت ضایع مى کند، اظهر من الشمس است. کجا بود ابونصر را،پسر و دختر؟ کدام روز صرف کرد یک دینار به چوب و گل؟ مردمروزگار را در حین عجز و فرومایگى، به هیچ باب امید نجات نیست.
اگر بعضى از سر اضطرار و عار، به ترک جان خود بگویند و دفعجور یکى یا دو، ازین ظلمه کنند، دور نباشد.) (21)
جالب است که این خواجه نظام الملک بود که عامل تحریک حسن صباحو پیدایش فداییان و پدیده قلعه الموت گردید. زیرا که آن روزهااز بودن حسن صباح در دربار سلجوقى و استعداد وزارت وى، سخت دررنج و هراس بود و عاقبت، با نیرنگ، او را نزد سلطان، شرمسارنمود و متوارى ساخت.
قربانیان تعصب و تنگ نظرى
تعصب، همواره، دامن گیر تاریخ ایران اسلامى بوده است و قربانیانبسیارى گرفته است; به ویژه در دورانى که شاهان کوچک و بزرگایرانى، رو به بغداد و خلیفه عباسى نماز مى بردند و مشروعیتحکومتشان را به ثبت مى رساندند! دوره سلجوقى هم، از این آفت،برکنار نماند. چهره هاى برجسته اى را در مذاهب اسلامى، در آنعصر، با سیماى تعصب آلود مى نگریم; مثلا ناصرخسرو قبادیانى یاخواجه عبدالله انصارى، که یکى شیعى بود و دیگرى حنبلى، و هردو، دست پروردگان تصوف و عرفان. (22) از این رو، جاى شگفتى نیستکه نظام الملک را، غرقه در تعصب بنگریم. چیزى که هست نمى تواناز آثار ویرانگر آن، در مدیریت کلان اجتماعى و تنظیم روابطسیاسى، غفلت ورزید. نشانه ضعف تدبیر و باعث تزلزل ارکان یکسیاست است که نماینده آن، با دیدگانى فروبسته از واقعیت ها درهم خوانى عینیتبا ذهنیتخویش بکوشد و بر حاکمیت ایده هاىدینى سیاسى خود، اصرار ورزد و هیچ گونه سهمى براى خردها ومشارکت ها قائل نباشد. حاصل این سیاست ها و تعصب ورزى هاىکور، جز گسترش جهل و خشونت، چیست؟ و دیدیم که آخر الامر، خواجهنظام الملک هم به جمع قربانیان پیوست. (23)
پیشینه کشوردارى ایرانیان
(هرودت در چگونگى به قدرت رسیدن بزرگ ترین پادشاه تاریخ ایران;داریوش اول، مقدماتى را بر مى شمارد که از یک سو، نشان دهندهاطلاع سران ایرانى از شیوه هاى حکومت در میان ملل دیگر عالم استو از جهتى دیگر، نماینده خواسته هاى آرمانى جامعه از بهترین وشایسته ترین افراد براى تعهد بزرگ ترین، پیچیده ترین و مهمترین مشاغل کشور.) (24)
گستره آثار مکتوب سیاسى ایرانى
ذهنیت ایرانى، یک سره در ارتباط با سیاست و فرمان روایى بوده وبه هر وسیله اى که بدان دسترسى داشته، کوشیده است تا مطلوبخویش را، سینه به سینه، انتقال دهد، که بى گمان، نوعى اعتراضبه وضع موجود را، نشان مى دهد. به گفته یکى از محققان: (منابعمختلف دینى، ادبى، تاریخى، داستانى و اساطیرى ایران نیز ازقدیم الایام، همیشه به ذکر خصوصیاتى در باب حکم رانان پرداختهاند، که... در عین آرمانى بودن آن ها، حدود توقع و انتظار مردمبلاکش و زجر دیده را حراست مى کند.) (25)
پژوهش گر دیگرى درباره سیستم ادارى مسلمین و تفاوت آن با سیستمهاى معمول در میان پیروان سایر ادیان، به تاثیر پذیرى آنان ازایرانیان در روش اداره جامعه، و نفوذ روانى و اجتماعى آنان،در قلمرو خلافت، چنین نگاشته است: (سیستم اداره، البته تازهنبود و دست کم اموى ها و عباسیان، قسمتى از آن را، از روم وایران اقتباس کردند. اما در طرز اداره حکومت اسلامى، آن چهبراى دنیا تازگى داشت، انطباق آن بود با شریعت، و وجود روحاخلاص و اخلاق بود در آن. بر خلاف جامعه عربى (جامعه جاهلیت) کهمبتنى بر انساب و پیوندهاى خویشاوندى بود، جامعه اسلامى بر اساساخوت دینى قرار داشت... در جامعه اسلامى همیشه عامه مسلمین،همان اصل اخوت اسلامى را اساس عمل مى دانستند و امتیازات عناصرحاکمه و هم چنین تعصبات شعوبى ضد آن را نیز به چشم یک تجاوزبه قلمرو اخوت اسلامى مى دیدند.) (26)
تحلیل انتقادى نظام الملک و انگیزه ها
انتقادهاى نظام الملک از وضع دیوانى و ادارى موجود، حاکى ازاین است که به رغم سیاستحذف رقیب و یکه تازى در عرصه وزارت،طى سه دهه، نتوانسته به خواسته هاى سیاسى اش دستیابد و گویااختیارات بیشترى را طلب مى کرده، بلکه بتواند نظام مورد نظرشرا به کرسى قدرت بنشاند، ولى سیرى در اوضاع سیاسى و اجتماعى وفرهنگى عصر خواجه حکایت دارد که وى به چیزى غیر از قلع و قمعمخالفان خود نمى اندیشیده است. (27)
مى دانیم که پس از قتل خواجه عمید الملک (28) و راندن حسن صباح ازصحنه رقابت (29) و تسخیر حصن و حصار حکومت در پهنه جغرافیاى سیاسىآن روز ایران، دیگر جایى براى ملامت دیگران و تبرئه خویش باقىنمى ماند. هر چه هست، دست پختخود خواجه است; چه شور و چهشیرین!
هرج و مرج در گزینش
(و امروز، مردم هست [فردى هست] که به هیچ کفایتى که در او هست،ده عمل [شغل و منبع درآمد] دارد، و اگر شغلى دیگر پدیدار آید،هم بر خویشتن زند [بپذیرد]... چرا باید که مجهولى، بى کفایتى،بى اصلى، بى فضلى چندین شغل دارد و معروفى، اصلى معتمدى یکشغل ندارد و محروم و معطل باشد؟) (30)
لقب سازى
(و دیگر، القاب بسیار شده است و هر چه فراوان شود، قدرشبرود....) (31)
ضعف اطلاعات
(اگر کسى مرغى را از کسى به ناحق بستدى در غزنین [در حکومتمحمود غزنوى] و یا مشتى به ناواجب بر روى کسى زدى، او را دررى خبر بودى و تلافى آن بفرمودى کردن...از قدیم باز، اینترتیب، پادشاهان نگاه داشته اند، الا آل سلجوق که دل در اینمعنا نبسته اند.) (32)
حیف و میل اموال عمومى
(راستبه گماشتگان [کارگزاران حکومت] این زمانه ماند که از بهردینارى حرام، باک ندارند که ده حرام را حلال گردانند و ده حقرا باطل کنند و هیچ عاقبت را ننگرند.) (33)
تحریر سیر الملوک و هدفها
درخواست نگارش سیر الملوک در آداب کشوردارى، از سوى ملکشاه،بیانگر این حقیقت است که نابسامانى ها، از همه سوى، دربارسلجوقیان را به نگرانى کشانده و نسبتبه فرجام امور، و آیندهسلطنت و خاندان سلجوقى، شاه را به بیمناکى افکنده است. حال،این رساله یا قانون نامه، تا چه میزان، مى توانسته باید ونبایدها را روشن سازد و کژى ها را به راستى ها، بدل کند وخشنودى خاطر حاکمان را فراهم آورد، به درستى معلوم نیست.
اکنون، طى بندهایى، به شناختى اجمالى از آن، دست مى یازیم. واما تحلیل و تطبیق سیاست عملى یا سلوک سیاسى در فرصت دیگرى،بدان خواهیم پرداخت.
طرح کلى
1- امنیت
نظام الملک، امنیت جامعه را در سایه شاه، مى بیند که او را بىشک، ایزد تعالى برگزیده است: (ایزد تعالى، در هر عصرى وروزگارى، یکى را از میان خلق برگزیند و او را به هنرهاىپادشاهانه و ستوده آراسته گرداند و مصالح جهان و آرام بندگانرا بدو باز بندد و در فساد و آشوب و فتنه را بدو بستهگرداند....) (34)
در نظامى که متکى به اراده فردى است، امنیت; قائم به شخص است،نه قانون و مردم.
شاه،مظهرامنیت است، با مرگ و قتل وى، امنیت از کشور، رختبر مىبندد، چنان که سلطنت از خاندان وى. شهرها و روستاهاى ایران،بارها دستخوش هجوم ها و طغیان هاى داخلى و خارجى بوده وپیوسته، امنیت را یک ضرورت نمایانده است، اما امنیتى پایدار،که ناگزیر قانون گرایى مى طلبد و باز گردانیدن کارها به نظم وعدل. خواجه در این باره مى نویسد: (به هر وقتى، حادثه اىآسمانى پدیدار آید و مملکت را چشم بد، اندر یابد، و دولتیاتحویل کند و از خانه اى به خانه اى شود [تغییر سلطنت] و یامضطرب گردد از جهت فتنه و آشوب و شمشیرهاى مختلف و کشتن وسوختن و غارت و ظلم، و اندر چنین ایام فتنه و فتور، شریفان،مالیده شوند و دونان، با دستگاه شوند و هر که را قوتى باشد،هر چه خواهد مى کند و کار مصلحان ضعیف شود و بد حال گردند ومفسدان توانگر شوند...پس چون از سعادت آسمانى روزگار نحوستبگذرد و ایام راحت و ایمنى پدیدار آید، ایزد تعالى، پادشاهىپدیدار آورد عادل و عاقل....) (35) بدین سان، امنیت و راحت ونشاط ملى، در حد آرمان و آرزوى شهروندان ستمدیده، باقى مى مانبه اراد در نظامى که متکى د و به سبب غیبت مردم و نمایندگانآنان از صحنه مدیریت و عرصه تحقق جامعه آرمانى، رشد تبه کارىقطعى است.
2- عدالت
(شناختن قدر نعمت ایزد تعالى، نگاهداشت رضاى اوست، عز اسمه. ورضاى حق تعالى اندر احسانى باشد که با خلق کرده شود و عدلى کهمیان ایشان گسترده آید. چون دعاى خلق به نیکویى، پیوسته گردد،آن ملک پایدار بود و هر روز زیادت باشد، و این ملک از دولت وروزگار خویش برخوردار بود و بدین جهان نیکو نام بود و بدانجهان رستگارى یابد، و حسابش آسان تر باشد که گفته اند بزرگاندین که: (الملک یبقى مع الکفر و لایبقى مع الظلم) معنا آن استکه ملک با کفر، بپاید و با ستم نپاید.) (36)
عدل، در نگاه نظام الملک، در شعاع احسان و نیکى است که شاه بهرعیت دارد. گویى، عدالت، لطفى است که حاکم در حق رعایا، روا مىدارد، نه یک تکلیف سیاسى الهى، که منشا آن، حقوق مردم است.
آنان که ملت را دعاگوى سلطان مى پرورند، در واقع، بدهکاردستگاه حاکمه مى کنند و هر گونه انتظارى را نامشروع تلقى کردهراه را بر قرار گرفتن امور در جایگاه خود مى بندند، حال آنکه، عدل، مادر قانون است و به موجب آن مى توان درستى ونادرستى را در سیاست و حکومت تشخیص داد. پیامبران الهى کهبرترین پیشوایان و خیر خواهان در سیاست و سرنوشت مردمان، بودهاند، هماره، به عدالت و ریشه هاى کرامت و عزت انسان هااندیشیده اند.
3- شورا
جاى هیچ تردیدى نیست که حکومت اسلامى به ویژه در عصر غیبتمعصوم، بر پایه شورا استوار است; اصلى که قرآن و سیره پیامبر،بر حاکمیت آن، اصرار وزیده اند. مایه تاسف است که هیچ گاهشورا از دایره خواص، بیرون نرفته و به آراى مردم، به خصوصمتفکران، صاحب نظران و کارشناسان، توجهى نشده است. نظام الملکضمن قبول شورا و استناد به قرآن و سنت رسول اکرم (ص)، مىگوید: (چون پادشاه، کارى خواهد کرد و یا او را مهمى پیش آید،با پیران و هواخواهان و اولیاى دولتخویش مشاورت کند، تا هرکسىرا در آن معنا هر چه فراز آید، بگویند...راى صواب از آن میانپدیدار آید. و راى و تدبیر صواب، آن باشد که عقل هاى همگنان برآن متفق شود که: چنین مى باید کرد.) (37)
4- عمران
(و دیگر آن چه به عمارت جهان پیوندد [آبادانى] از بیرون آوردنکاریزها و کندن جوى هاى معروف، و پل ها کردن بر گذر آب هاىعظیم و آبادان کردن دیهها و مزرعه ها، و بر آوردن حصارها، وساختن شهرهاى نو، و بر آوردن بناهاى رفیع و نشستگاه هاى بدیع،به جاى آرد، و بر شاهراه ها، رباط ها فرمایه کردن، و مدرسه هااز جهت طالبان علم، تا آن نام همیشه او را بماند و ثواب آنمصالح، بدان جهان او را حاصل بود و دعاى خیر پیوسته گردد.) (38)
5- قضات و نکوداشت مادى و معنوى آنان
(باید که احوال قاضیان مملکت، یگان یگان، بدانند، و هر که ازایشان، عالم و زاهد و کوتاه دستباشد، او را بر آن کار نگاهدارند، و هر که نه چنین بود، او را معزول کنند و به دیگرى کهشایسته باشد، بسپارند. و هر یکى را از ایشان بر اندازه کفافاو، مشاهره اى اطلاق کنند، تا او را به خیانتى حاجتى نیفتد، کهاین کارى مهم و نازک [حساس] است; از بهر آن که ایشان بر خونها و مال هاى مسلمانان، مسلط اند... و گماشتگان [کاردارانحکومت] باید که دست قاضى قوى دارند و رونق در سراى او، نگاهدارند.) (39)
6- زنان
(نباید که زیردستان پادشاه، زبر دست گردند، که از آن، خلل هاىبزرگ تولد کند و پادشاه بى فر و بى شکوه شود; خاصه زنان که اهلسترند و کامل عقل نباشند و غرض از ایشان گوهر نسل است، که برجاى بماند و هر چه از ایشان، اصیل تر، بهتر و شایسته تر، و هرچه مستوره تر و پارساتر، ستوده تر و پسندیده تر; و هر آن گاهىکه زنان پادشاه فرمانده پادشاه گردند، همه آن فرمایند که صاحبغرضان شان فرمایند و شنوانند... هر آن وقت که زن پادشاه برپادشاه مسلط شده است، جز رسوایى و شر و فتنه و فاسد حاصلنیامده است.) (40)
نظام الملک، نقش زن را در تولید مثل و استمرار نسل مى نگرد وفراتر از آن، غیر از تباهى نمى بیند. پنهان بودن زن را، سببسلامت وى و مردان، بر مى شمارد. به خصوص که زن، همسر حاکم باشدو بخواهد در عزل و نصب ها، صلح و جنگ ها، دخالت نماید و راىخویش را القا کند. به نظر مى رسد که عبارت (... زنان پادشاه،فرمانده پادشاه...) بر اساس دغدغه اى است که ذهن نظام الملکرا، دائم مشغول داشته است. روى هم رفته، او به دلیل تعصبمذهبى که به افراط گراییده، مخاطب ظهور زنان در عرصه فعالیتهاى سیاسى و اجتماعى است. مى دانیم که: (در بین زنان مسلمان،کسانى بودند که در امور اجتماعى و حتى کارهاى راجع به حکومتنیز از خود لیاقت نشان دادند و بعضى از آن ها، ملکه یا نایبالسلطنه بودند. نام امثال ترکان خاتون، آبش خاتون، شجره الدر،و امثال آن ها در تواریخ محلى مسلمین هست... با این همه، علاقهبه خانواده و امر تربیت، زن را پاى بند خانه مى داشت، اما اینپاى بندى اسارت و حقارت نبود.) (41)
7- جوانان
(... وقت مى باشد که مهمى پیش مى آید، کار ناکردگان و کودکان وجوانان را، نامزد مى کنند و خطاها مى افتد و در این معنا بههر وقت، اگر احتیاطى فرمایند، صواب تر باشد و بى خطرتر.) (42)
نظام الملک به جوانان روى خوش نشان نمى داده و پاره اى ازانتقادهاى وى، نسبتبه وضع دیوانى و ادارى که در گذشته از اونقل کردیم و هم چنین خود ستایى پیوسته اش نزد ملکشاه و حقیرنمایاندن دبیران جوان و نهادن شورا در انحصار پیران جهاندیده!
از احتیاط و دور اندیشى وى، حکایت مى کند! مبادا رشته کار، ازخاندان نظام الملک بیرون افتد!
8- سفیران میهمان
(فرمان چنان باشد به گماشتگان و عمال و مقطعان، که ایشان[سفیران میهمان] را به هر منزل نزل دهند و نیکو دارند و بهخشنودى گسیل کنند... و پادشاهان همیشه حرمتیکدیگر داشته اندو رسولان را عزیز داشته، که بدان قدر جاه ایشان زیادت شده استنه کم. و اگر وقتى میان پادشاهان مخالفتى و وحشتى بوده است،رسولان برحسب وقت همى آمده اند و مى شده، و رسالت چنان کهایشان را فرموده اند، مى گزارده، هرگز ایشان را نیازرده اند واز نیکوداشت، عادتى کم نکرده; که پسندیده نیست.) (43)
خواجه نظام الملک، هوشیارى و باریک بینى سیاسى را در امرسفیران، به کار مى گیرد: (و دیگر بباید دانست که چون پادشاهانبه یکدیگر رسول فرستند، نه مقصود آن، همه پیغام و نامه ایشانباشد که بر ملا اظهار کنند، چه صد خرده و مقصود در سر، بیشباشد، ایشان را در فرستادن رسول.) (44) یعنى کسب اطلاعات از اوضاعاقتصادى، سیاسى، اجتماعى و حتى جغرافى!
9- عالمان شریعت
(و نیکوترین چیزى که پادشاه را باید; دین درست است، زیرا کهپادشاهى و دین، همچون دو برادرند. هرگه که در مملکت اضطرابىپدید آید، در دین نیز خلل آید، بد دینان و مفسدان پدید آیند وهرگه که کار دین با خلل باشد، مملکتشوریده بود و مفسدان قوتگیرند و پادشاه را بى شکوه و رنجه دل دارند و بدعت آشکار شود وخوارج [مخالفان نظام و حکومت] زور آرند.) (45)
و پیش از آن، شاه را بر حرمت معنوى عالمان شریعت و تامین زندگىمادى آنان و فیض بردن از محضر آنان بر مى انگیزد. تا مبادا بددینان! بد دینى را به شاه، برسانند!
(بر پادشاه واجب است در کار دین پژوهش کردن... و علماى دین راحرمت داشتن و کفاف ایشان از بیت المال پدید آوردن.. . واجب چنانکند که در هفته، یک بار یا دو بار، علماى دین را، پیش خویشراه دهد و امرهاى حق تعالى، از ایشان بشنود و تفسیر قرآن واخبار رسول (ص) استماع کند و حکایات پادشاهان عادل و قصصانبیا (ع) بشنود... و بفرماید تا فریقین [حنفى و شافعى]مناظره کنند و هر چه او را معلوم نشود باز پرسد و چون دانست،به دل بگمارد، که چون یک چندى چنین کرده شود، خود عادت گردد...
راه کار دینى و دنیاوى و تدبیر و صواب بر او گشاده شود و هیچبد مذهب و مبتدع او را از راه نتواند ببرد...) (46)
دو مذهب
شنیدنى است که مذهب، در نظر خواجه، دو تا بیش نیست: یکى مذهبشاه و دیگر مذهب وزیر! نظام الملک، شافعى مذهب بود و ملکشاهحنفى مذهب، او چنین مى آموزد: (در همه جهان دو مذهب است کهنیک است و بر طریق راست اند: یکى حنفى و دیگر شافعى رحمهالله علیهما و دیگر، همه هوا و بدعت و شبهت است.) (47)
10- وزارت
(و چون مملکت را استقامتى دیدار آید و پادشاه عادل و بیدارباشد و جست و جوى کارها کردن گیرد و آیین و رسم گذشتگانپرسیدن، و او را وزیرى باشد موفق و رسم دان و هنرور، همهکارها را ترتیبى نهد نیکو....) (48)
(گفتیم که عمال [کارداران نظام] و شغل ایشان، تعلق به وزیردارد، و وزیر نیک، پادشاه را نیکو سیرت و نیکو نام گرداند، وهر پادشاهى که او بزرگ شده است و بر جهانیان فرمان داده است ونام او تا به قیامتبه نیکى مى برند، همه آن بوده اند کهوزیران نیک داشته اند و پیغامبران بزرگ هم چنین; سلیمان (ع)
چون (آصف برخیا) داشت و موسى (ع) چون برادرش هارون... و ازپادشاهان بزرگ، کیخسرو، چون گودرز داشت و منوچهر چون سام... ونوشروان عادل چون بزرجمهر و خلفاى بنى عباس چون آل برمک وسامانیان چون بلعمیان... اما وزیر، باید که پاکدین و نیکواعتقاد و حنفى مذهب یا شافعى مذهب پاکیزه باشد و کافى ومعامله دان وسخى قلم و پادشاه دوست، و اگر وزیر، وزیرزادهباشد، نیکوتر بود و مبارک تر....) (49)
نقش کلیدى وزیر
از دیدگاه نظام الملک در باب فساد و اصلاح ادارى، به این تحلیلرهنمون مى شویم که با بودن وزیرى کاردان و مقتدر، مى توان ازوجود ناظران حکومتى و کارآگاهان مخفى در ولایت ها سود جست و درسامان بخشیدن امور و پیروى از نظم و عدل، به موفقیت دستیافت.
و از طرفى قدرت و تمرکز آن در شخص شاه باشد یا وزیرنگرانى مى آورد،50 از این رو چنان که نظام الملک راضى باشد، ملکشاه تسلیم او نشده است. شاید دلیل آن، پاره اى نظرها بودهکه در حرم یا نزد دبیران جوان وزارت یعنى در واقع جانشیناناحتمالى نظام الملک پیر سیاست وجود داشته و شاه را دربرخى از موارد، به مخالفتبا مصلحتبینى خواجه یا بى اعتنایىبه وى و چاره اندیشى اش، وا مى داشته است.
11- تبلیغات
(چون این خبر [پاسخ دادخواهى ها از سوى شاه در ارتباط مستقیمبا ملت] در مملکت، پراکنده شود... [شاه] دادخواهان را ، درهفته اى دو روز، پیش خود مى خواند و سخن ایشان مى شنود، همهظالمان بشکوهند و دست ها کوتاه دارند و کس نیارد بیدادى کردنو دست درازى کردن از بیم عقوبت.) (51)
بى گمان اقتدار این وزیر ایرانى و دولت وى، که شهرت تاریخىیافته است، رابطه تنگاتنگى با تبلیغات دارد. تحلیلى بر شخصیتو عملکرد نظام الملک نشان مى دهد که او سیاست را با تبلیغگسترده سیاسى درستیا نادرست درهم آمیخته و بدین سان،دسترسى به اهداف مورد نظرش را ممکن ساخته است. در جاى جاىهمین رساله سیاست نامه، مى توان در تایید این ادعا، نکاتى راخاطر نشان ساخت، دریغ که مجال آن نیست. این قدر گفتنى است کهبا توجه به نبودن رسانه هاى گروهى و صنعت ارتباطات در آنشرایط، اهتمام و عنایتبه تبلیغات و طبعا مصونیت پیدا کردن دربرابر بیگانگان مهاجم، نمایشى از هوشمندى و دور نگرى روحایرانى خواهد بود.
12- نظارت بر بازار و نرخ ها
(به هر شهرى محتسبى باید گماشت، تا ترازوها و نرخها راست مىدارد و خرید و فروخت ها مى داند، تا اندر آن راستى رود و هرمتاعى که از اطراف آرند و در بازارها فروشند، احتیاط تمامکنند تا غشى و خیانتى نکنند و سنگ ها راست دارند.. . و اگر جزاین کنند، درویشان در رنج افتند....) (52)
13- حسابرسى دخل و خرج ولایتها
(و بر پادشاه فریضه است تفحص کردن عمال و معاملات و بدانستن دخلو خرج، و نگاه داشتن اموال و ساختن خزینه ها و ذخیره ها، ازجهت استظهار و دفع کردن مضرت خصمان را....) (53)
14- اطلاعات
(باید که همیشه به همه اطراف جاسوسان بروند، بر سبیل بازرگانانو سیاحان و صوفیان و درویشان، و از هر چه مى شنوند، خبر مىآرند... چه، بسیار وقتبوده است که والیان و مقطعان وگماشتگان و امرا، سر مخالفت و عصیان داشته اند و بر پادشاهسگالیده، که جاسوسان در رسیده اند... و اگر پادشاه و یا لشگرىبیگانه قصد مملکت او کرده اند، هم چنین او را آگاه کردهاند...) (54)
15- تشریفات
(همت و مروت هر کسى بر اندازه کدخدایى او باشد، و سلطان،کدخداى جهان باشد و همه پادشاهان زیردست او باشند. پس واجبکند که کدخدایى او و همت و مروت و خوان و صلت او بر اندازه اوباشد و از همه پادشاهان بیشتر و نیکوتر باشد. و در خبر است کهفراخ داشتن نان و طعام بر خلق خداى عز وجل، در بقاى عمر و ملکو دولتبیفزاید.) (55)
16- حمایت مادى از دست اندر کاران و مستمندان
(از چیزها، که پادشاهان به همه روزگار نگاه داشته اند و تیمارداشته، ارباب حاجت و مستحقان و عالمان و علویان و مصلحان ومستوران و غازیان [نظامیان] و مقیمان تغرها [مرز نشینان] را واهل قرآن [قاریان] را از بیت المال نصیب داده اند، که هیچ کسدر روزگار دولت ایشان، بى نصیب و محروم نبوده اند و دعاى بهخیر و ثواب دو جهانى حاصل مى آمده است.) (56)
17- تشویق و تنبیه
(هرکه از خدمت کاران، خدمتى پسندیده کرد، باید که در وقت،نواختى [عنایتى] یابد و ثمرت آن، بدو رسد و آن که تقصیرى کند;بى ضرورتى و سهوى، آن کس را به اندازه گناه، مالش [کیفرى]رسد، تا رغبتبندگان بر خدمت زیادت گردد و بیم گناهکارانبیشتر مى بشود و کارها بر استقامت مى رود.) (57)
18- حفظ سلسله مراتب نظامى و حرمتسران لشگر
(هر حاجتى که لشگر را بود، باید که بر زبان سرخیلان [فرماندهان]و مقدمان ایشان باشد، تا اگر نیکویى فرموده شود، بر دست ایشانبود و بدان سبب ایشان را حرمتى حاصل شود، که چون مراد خویشخود گویند، به واسطه اى حاجت نیفتد و سرخیل [فرمانده] راحرمتى نماند. و اگر کسى از خیل [لشگر] بر مقدم خویش [مقاممافوق] دراز زفانى [دراز زبانى] کند و یا حرمت او نگاه نداردو از حد خویش بگذرد، او را مالش [کیفر] باید دادن، تا مهتر ازکهتر پدیدار باشد [سلسله مراتب حفظ شود].) (58)
19- به هنگام ضرورت، فرمان و بخشنامه فرستادن، و پى گیرى آن
(نامه ها از درگاه بسیارى مى نویسند، و هر چه بسیار گردد،حرمتش بشود [برود] باید که تا مهمى نبود، از مجلس عالى چیزىننویسند، و چون بنویسند، باید که حشمتش آن چنان بود که کس رازهره [جرات] آن نباشد که آن را از دستبنهد، تا فرمان را پیشنبرد. و اگر معلوم گردد که کسى در آن فرمان به چشم حقارتنگریسته است... آن کس را مالش بلیغ [کیفر] دهند و اگرچه ازنزدیکان بود. فرق میان پادشاه و دیگر مقطعان و مردمان، فرمانروان است.) (59)
20- گزینش کار آگاهان و محرمان حکومتى در همه جاى
(واجب استبر پادشاهان از احوال رعیت و لشگر، و دور و نزدیکخویش بر رسیدن [تحقیق کردن] و اندک و بسیار، آن چه رود،بدانستن. اگر نه چنین کند، عیب باشد و بر غفلت و خوارکارى وستمکارى حمل کنند و گویند: فساد و دراز دستى که در مملکت مىرود، یا پادشاه مى داند یا نمى داند، اگر مى داند و تدارکى ومنعى نمى کند، آن است که هم چون ایشان ظالم است و به ظلم رضاداده است و اگر نمى داند، بس غافل است و کم دان، و این هر دومعنى، نه نیک است... به همه روزگار، پادشاهان، در جاهلیت واسلام، به همه شهرها، صاحب برید [کار آگاهان] داشته اند....) (60)
21- گزینش نماینده امین در هر شهرى
(به هر شهرى نگاه کنند، تا آن جا کیست که او را بر کار دینشفقتى است و از ایزدتعالى، ترسان است، او را بگویند که امانتاین شهر و ناحیت در گردن تو کردیم [واگذار کردیم]، آن چه ایزدتعالى از تو بپرسد، ما از تو پرسیم. باید که حال عامل[استاندار] و قاضى و شحنه [نیروى انتظامى] و محتسب [ناظر ومسئول شهر] و رعایا و خرد و بزرگ مى دانى و مى پرسى و حقیقتآن، معلوم ما گردانى....) (61)
تحلیل کلى
با خطوط کلى حکومت و کشوردارى، آن چنان که خواجه نظام الملکطوسى، مى خواسته، یا در جهتبرقرارى آن، سه دهه متوالى، مىکوشیده است، آشنا شدیم. گفتنى است که وى این بار سنگین را بردوش شاه حاکمى که با زور و نیرنگ، حکومت و سلطنت نامشروع رابه چنگ آورده یا از پدر و نیاى تاجدارش، به رایگان گرفته استمى نهد! و همه اختیارات را متوجه شخص شاه حاکم دانسته، کهاو، طبق سنت پادشاهان و حاکمان بى فرهنگ و بى بهره از دانش وآیین کشوردارى، این همه را به وزیر، تفویض مى فرمود! از اینرو، این که نظام الملک خواستار بررسى دائم و نظارت نظام شمول،از سوى شاه حاکم است و او را پیوسته به رعایت آداب سیاستعملى فرا مى خواند، در واقع، خواستن حوزه اختیاراتى است کهمطلوب اوست، تا به خواسته هاى شاه جامه عمل بپوشاند.
حقیقتى که در این میان، همواره به فراموشى سپرده مى شود، همانامسئولیت ها و پاسخ هایى است که ملتیا ولى نعمت دولت مردان،انتظار آن را دارد و کمتر به دست مى آورد. نظام الملک، بایادآورى رستاخیز و هولناک بودن عرصه محشر، مى کوشد تا ترحمشاه را بر انگیزد، دست کم توشه اى براى روز حسرت، پیش فرستد!
رحمت و عدالتى که فقط بر محور کنترل درونى قدرت مهار گسیخته،استوار باشد و هیچ نیروى باز دارنده خارجى، در هدایت آن دخیلنباشد، بى شک، دوام نخواهد داشت. و چنین سیاست و حکومت، حاملخیر و رشد و برکت، نخواهد بود.
پىنوشتها:
1- رک: آثار فارابى، ابن سینا، عامرى، ابن رشد، ابن مسکویهرازى، خواجه نصیر طوسى و محمدمهدى نراقى و...
2- نهج البلاغه، ترجمه دکتر شهیدى، خطبه سى و چهارم.
3- همان، خطبه سوم.
4- نظام الملک در پیش گفتار سیر الملوک آورده! بنده آن چه دراین معنا دانسته بود و دیده و به روزگار تجربت افتاده و ازاستادان آموخته بود، در این خدمتشرح داد.
5- تعبیر از مرحوم دکتر غلامحسین یوسفى. رک: دیدارى با اهل قلم.
6- سیر الملوک، فصل چهل و یکم.
7- همان، فصل اول.
8- همان، فصل هفتم.
9- همان، فصل پنجم.
10- همان، فصل سیزدهم.
11- همان، فصل هیجدهم.
12- همان، فصل چهل و هفتم.
13- همان، فصل چهل و دوم.
14- همان، فصل چهل و ششم.
15- همان، فصل بیست و هفتم.
16- مجتبى مینوى، تاریخ و فرهنگ، خوارزمى، 1352، ص173.
17- رک: پیش گفتار سیر الملوک.
18- سیر الملوک، فصل چهل و یکم.
19- مجتبى مینوى، همان، ص460.
20- ابن اثیر، الکامل، ج10، ص209، سنه 456.
21- مجتبى مینوى، تاریخ و فرهنگ، ص200201، نقل از مجالسالمومنین، قاضى نورالله شوشترى.
22- رک: دکتر عبدالحسین زرین کوب، جستجو در تصوف ایران، ص73چنین مى خوانیم! (این پیر هرات که تقریبا دو سالى جوان تر ازناصر خسرو بود و اندکى قبل از او، وفات یافت، شور و تعصبى کهدر مذهب حنبلى نشان مى داد، از شور و تعصبى که ناصر خسرو درآیین خویش داشت، کمتر نبود.) در دنبال داستانى در باب تعصبورزى خواجه عبدالله انصارى; پیر پر سوز و گداز خراسان، مىآید، که شنیدنى است. کار، به تبعید پیر و در نهایت میانجى گرىخواجه نظام الملک کشیده مى شود.
23- در رمضان 485ه. ق، در صحنه (کرمانشاه).
24- ایران باستان، ج2، ص526 525.
25- رضا شعبانى، مبانى تاریخ اجتماعى ایران، ص142.
26- عبدالحسین زرین کوب، کارنامه اسلام، امیرکبیر، ص134.
27- رک: واپسین فصول سیر الملوک. دشمنى و کینه توزى نظام الملکدرباره شیعیان علوى، بیش از دیگر مخالفان مذهبى و سیاسى بودهاست. البته ارادت قلبى وى به خلفاى عباسى، و اولى الامر تلقىکردن آنان، و نیز اشعرى بودن وى، و هم چنین فضاى تیره و تعصبآلود زمانه، و به خصوص جنبش گاه و بى گاه شیعه و سازش ناپذیرىایشان با دستگاه ظلمه و غاصب، بى تاثیر نیست.
28- در محرم.
29- فریب دادن دواتگر حسن صباح و گرفتن دفتر دخل و خرج مملکت(که حسن صباح تعهد کرده بود، ظرف چهل روز تقدیم سلطان الپارسلان سلجوقى نماید، در حالى که نظام الملک معتقد بود، اینکار، دو سال وقت مى برد!) و افکندن اوراق آن بر زمین، سبب شدتا حسن صباح نتواند، به پرسش هاى شاه، پاسخ دهد (در آن روزگار،صفحات را شماره گذارى نمى کردند) و هى مى گفت: هان! هان! نظامالملک هم طعنه مى زد: کارى را که قرار چهل روز داشته باشد،این است جواب آن! ناچار، حسن صباح شرمسار، از دربار سلجوقیان،براى همیشه رفت.
30- سیر الملوک، فصل چهل و یکم.
31- همان، فصل چهلم.
32- همان، فصل دهم.
33- همان، فصل سوم.
34 همان، فصل اول.
35- همان، فصل چهلم.
36- همان، فصل دوم.
37- همان، فصل دهم.
38- همان، فصل اول.
39- همان، فصل ششم.
40- همان، فصل چهل و دوم.
41- عبدالحسین زرین کوب، کارنامه اسلام، 1355، امیر کبیر، ص1378.
42- سیر الملوک، فصل چهلم.
43- همان، فصل بیست و یکم.
44- همان.
45- همان، فصل هشتم.
46- همان.
47- همان، فصل بیست و یکم.
48- همان، فصل چهلم.
49- همان، فصل چهل و یکم.
50- خواجه نظام الملک، بارها ایمان به رستاخیز را ذکر مى کند،گویى که باور درونى به معاد، جهت کنترل و مصونیت در برابروسوسه هاى نفسانى و شیطانى، کفایت مى نماید، هر چند که آن شخصاز قدرت و اختیارات استثنایى برخوردار باشد.
51- سیر الملوک، فصل سوم.
52- همان، فصل ششم.
53- همان، فصل پنجاهم.
54- همان، فصل سیزدهم.
55- همان، فصل سى و پنجم. نظام الملک، حاکم را به سفره هاىرنگین انداختن تشویق مى کند سلطان طغرل رحمه الله، اندر خواننهادن نیکو و خوردنى هاى الوان تکلف تمام فرمودى، چنان که اگرپگاه بر نشستى و به تماشا و یا به شکارى رفتى، بیست استروار،بار خوردنى با او برفتى تا به صحرا، چیزى خوردى! پس چون بهصحرا، خوردنى خوردندى، چندان بودى که همه امیران و ترکان عجببماندندى! یا در احوال عمرولیث صفارى مى نویسد: این عمرو، بسبزرگ همت و بزرگ عطا و بیدار و با سیاستبوده است. و مروت وهمت او، تا آن جا بوده است که مطبخ او را چهارصد شتر مىکشیدند! حیف و میل اموال ملتستمدیده، چگونه توجیه مى شود؟
مروت و همت، نزد خواجگان! چه مفهومى یافته است. جالب است کهنظام الملک، هرگز یعقوب لیث را نمى ستاید، بلکه او را گناهکارمى شمارد، چرا که بر امیر المومنین خلیفه عباسى خروج کردهاست! چون یعقوب، نان و پیاز مى خورد!
56- سیرالملوک، فصل چهلم.
57- همان، فصل سى و ششم.
58- همان، فصل سى و یکم.
59- همان، فصل یازدهم.
60- همان، فصل دهم.
61- همان، فصل هفتم.