اندیشه سیاسى شیخ على نقى کمرهای (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزههای تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
مهمترین پرسشى که ذهن علماى شیعه را در عصر حاکمیت صفویه در ایران به خود مشغول داشت، چگونگى تطابق و هماهنگى میان شرایط و وضعیت موجود در این دوران و اندیشه آرمانى شیعه درباره حکومتبود . به عبارت دیگر سؤال پیش روى علما در این دوره آن بود که چگونه مىتوان میان سلطنت غیرمعصوم (شاه) که مشروعیتى در اندیشه آرمانى شیعه ندارد، از یک سو و خدمات شاهان شیعه صفوفى در ترویج آیین تشیع و حمایت از آن، از سوى دیگر جمع کرد؟ آیا مىتوان حکومت آنها را به دلیل انحصار حمایت از مذهب شیعه و پیروان آن به پادشاهان صفوى به رسمیتشناخت و به همکارى با آنها پرداخت؟ در این صورت محدوده اختیارات هر یک از آنها (شاهان و علما) تا کجا خواهد بود .
در پاسخ به این سؤالها هر یک از علماى شیعه نظرات خاصى را ارائه کردند . برخى از آنها مانند شیخ على نقى کمرهاى از علماى قرن یازدهم هجرى و معاصر شاه صفى (1038 - 1053 ه ق) و شاه عباس دوم (1053 - 1077 ه ق) با تمییز میان سلطان جائر و عادل، سلطنت پادشاهان عادل را در خارج از محدوده شرعیات به رسمیتشناختند و همکارى علما با این سلاطین را در اداره امور شرعى جایز دانسته و لذا برخى از مناصب از جمله قضاوت و شیخالاسلامى و صدارت را برعهده گرفتند . اینان همچنین با نگارش رسالههاى مختلف خطاب به شاهان همعصر خود آنها را در اعمال سیاستهاى عرفى نیز راهنمایى کردند . نوشته حاضر در صدد بررسى و توصیف رهیافتهاى شیخ على نقى کمرهاى درباره آنچه گفته شد، مىباشد . امید که این تلاش اندک ما گامى در جهت تبیین اندیشه بزرگان شیعه و اندیشه سیاسى شیعه باشد .
مفهوم سیاست
شیخ على نقى کمرهاى همچون دیگر اندیشمندان اسلامى، «سیاسة العباد و البلاد» را به معناى «تدبیر امور» (2) و «تصرف در امور دینى و دنیوى» (3) مردمان در جهت اصلاح و انتظام زندگى آنان دانسته و معتقد است که از نظر شیعه یکى از دلایل لزوم ریاست و امامت در اجتماع انسانى همان ضرورت تدبیر سیاسى و انتظام امور انسانها است . (4) و از این رو علم به «کیفیتسیاست» (5) عباد و بلاد یکى از شرایط اساسى رئیس و امام از نظر شیعه مىباشد . (6)
دین و سیاست
بر اساس آنچه بیان شد مىتوان گفت که کمرهاى سیاست را تدبیر توامان امور دینى و دنیوى دانسته و تصریح دارد بر اینکه «امامت و ریاست در نزد امامیه تنها سلطنت و حکومت و سلطه صرف نیست، بلکه امامت در واقع ثمره نبوت است . و نبوت ماده و امامت صورت آن است . پس همچنان که براى ماده بدون صورت وجودى نیست و براى درختبدون میوه وجودى نیست، براى نبوت هم بدون امامت وجود و ثمرهاى نیست . از این رو مىگوییم امامت ترکیبى از سه مقام است: امام عینالله است در ولایت، عینالله و لسانالله است در نبوت و عینالله و لسانالله و یدالله است در امامت، تا حجتخداوند به واسطه او بر خلق اقامه گردد . بنابراین امام، در واقع ثمر ولایت است در حقیقت و روشنگر نبوت است در شریعت و پاسخگوى اهل زمان است در آن چیزى که از او مىخواهند در امامت . پس او در علم و عمل از همه امتبىنیاز است و امت همه به او نیازمند» . (7)
بنابراین برخلاف نظر اهل عامه، امامت تنها سلطنت نیست که بدون علم و صرفا به خاطر تقدم زمانى و دینار و درهم حاصل گردد . بلکه امامت همچون نبوت «زمامدارى دین و نظام زندگى مسلمین و صلاح دنیا و عز مؤمنین» است و لذا اساس اسلام بر آن مبتنى است . به واسطه این ریاست و امامت است که احکام خدا از نماز، زکات، روزه، حج، جهاد، جمعآورى فىء و صدقات و امضاى حدود و احکام و حفاظت از امنیت مرزها محقق مىگردد . (8) پس امام و رئیس مسلمین باید «عالم به علوم دینیه و دنیویه مانند شرعیات و سیاسات و آداب و دفع دشمنان و غیرذلک باشد» . (9)
بنابراین دین و سیاست از نظر شیخ نمىتواند جداى از هم باشد و از نظر اسلام سیاست و تدبیر امور مسلمین چه در امور دینى، چه در امور دنیوى توامان بوده و رئیس و امام مسلمین مسؤول اصلاح و اداره امور دنیوى و تامین سعادت اخروى آنها مىباشد .
ضرورت سیاست و حکومت
تدبیر امور مردمان یا همان سیاست العباد و البلاد، با توجه به آنچه گذشت، از نظر شیخ یکى از ضرورتهاى غیرقابل انکار زندگى اجتماعى انسانها تلقى مىشود . و این امر یکى از دلایل اساسى ضرورت امامت و ریاست از نظر شیعه مىباشد . و لذا ایشان در بیان ضرورت وجود یک سائس و رئیس در همه زمانها و مکانها مىنویسد:
«ان الضرورة قاضیة بان للخلق لابد من رئیس قاهر مرشد» ، یعنى مقتضاى ضرورت عقلى آن است که انسانها همواره نیازمند یک رئیس قدرتمند و مقتدر هدایتکننده مىباشند . (10)
البته مىدانیم که درباره منشا این ضرورت عقلانى سیاست و حکومت در میان اندیشمندان اختلافنظر وجود دارد و لذا برخى این ضرورت را ناشى از طبیعتبشر دانسته و او را به حکم طبیعتحیوانى اجتماعى و در نتیجه نیازمند سیاست و حکومت مىدانند . برخى نیز آنرا محصول تلاش انسان براى رهایى از خوى برترىجویى انسان مىدانند . از نظر برخى از علماى شیعه از جمله کمرهاى نیز این ضرورت عقلانى سیاست و حکومت از آنجا ناشى مىشود که «همواره داعیه شر و فساد در میان مردمان وجود دارد» (11) . بنابراین حکمتخداوند ایجاب مىکند که براى برطرف نمودن این داعیه، پیامبرانى را در میان آنها برانگیزد تا آنها با سیاست و تدبیر و هدایت و راهنمایى انسانها زمینه گرایش به شر و فساد را در میان انسانها از بین برده و آنها را به سوى خیر و صلاح رهنمون شوند . پس از پیامبر خاتم نیز همین حکم الهى، ضرورت ریاست و امامت را در دوران پس از ایشان اقتضا مىکند . بر این اساس، ایشان پس از بیان ضرورت عقلانى سیاست و حکومت در جامعه انسانى، مصداق بهترین نوع سیاست و تدبیر امور را همان سیاستشرعى و عالىترین مصداق رئیس و سائس را پیامبر و اوصیاى ایشان که به منزله پیامبرند و زمام دین و نظام مسلمین و صلاح دنیا و عزت آنها را بر عهده دارند، مىداند .
سیاست و حکومت مطلوب
با پذیرش اصل ضرورت وجود سیاست و حکومت و بالطبع لزوم وجود رئیس و حاکمى قدرتمند و هدایتگر در جامعه، مساله بعدى بیان مصداق چنین سیاست و حکومت و رئیس و حاکم است . طبیعى است که هر اندیشمندى بر اساس مبانى فکرى خود مصادیق تحقق این ضرورت را تعیین مىکند . علماى شیعه نیز بر اساس نگرش دینى خود در بیان مصداق این ضرورت نظریات خاص ارائه کردهاند . بنابراین شیخ على نقى کمرهاى نیز بهعنوان یک متکلم و فقیه شیعى معتقد است، تدبیر امور دینى و دنیوى مردمان و تصرف در آنها بهصورت مطلق، متعلق به بارى تعالى است و دیگران حق چنین تصرف على الاطلاق در امور مردمان را ندارند . بنابراین ایشان در اینباره مىنویسد:
«و البارى سبحانه هو الحاکم على الاطلاق و قدتعلق به احکام المکلفین بل لیس لغیره التصرف فیهم على الاطلاق» .
و از آنجا که خداوند تبارک و تعالى بنفسه خود این حاکمیت را اعمال نمىکند و بدون اعمال حاکمیت الهى نیز امور مردمان سامان نمىیابد و مصلحت آنان فراهم نمىآید، حکمتخداوندى ایجاب مىکند که همو، کسانى را که شایسته اعمال حاکمیت الهى هستند را نصب فرماید . چرا که
«انفاذ هر آن چیزى که اقامه آن به وجود رئیس قاهر، امیر، زاجر، عادل ممکن است متضمن مصلحت مکلفین است و چون خداوند متعال همواره طالب مصلحت آنها است، پس باید که انفاذ حکم نمایذ به کسانى که شایسته این منصباند و غیر این قبیح است و قبیح از بارى تعالى صادر نمىشود .» (12)
و لذا خداوند چنین مقرر داشته و براى تدبیر امور دینى و دنیوى و تامین مصلحت مکلفین چنین افرادى را برگزیده تا بر وفق حکمت الهى امور آنها را نظام بخشند .
بنابراین از نظر کمرهاى اعمال حاکمیتبر مکلفین یا به انفاذ از سوى بارى تعالى است مانند حاکمیت و تصرف پیامبر و اوصیاى ایشان یا به غیرانفاذ الهى است مانند حاکمیت و تصرف حاکمان جور و طبیعى است که از نظر ایشان مطلوبترین شکل آن، اعمال حاکمیت از سوى پیامبران و اوصیاى ایشان است، چرا که آنها مستجمع جمیع شرایط انفاذ حکم از سوى خداوند متعال مىباشند و لذا اولى به تصرف در همه امور دینى و دنیایى مکلفین مىباشند . (13) علاوه بر آنچه بیان شد، دلایل مطلوبیتحاکمیت و حکومت ایشان از نظر کمرهاى عبارتاند از اینکه:
1 . ریاست و امامتبر جامعه مسلمانان تنها سلطنت و اعمال قدرت نیست تا بگوییم این تصرف و ریاست از سوى هر کسى بود کفایت مىکند بلکه امامت و ریاست، تدبیر و سیاست امور عباد در جمیع امور دینى و دنیوى آنها است و در یک کلام تصرف در امور آنان استبراى نزدیک ساختن آنها به صلاح و دور ساختن از شر و فساد . (14) بنابراین شخص سائس و رئیس باید علاوه بر قدرت و سلطنت از علم به احکام دینى و دنیوى (سیاسات و آداب دفع دشمنان) نیز برخوردار باشد . (15) و این در غیر پیامبر و جانشینان معصوم ایشان محقق نیست . و تنها ایشان هستند که «به جمیع احکام (از حلال و حرام) و جمیع آن چیزهاى که امتبدان نیازمنداند از امور متعلق به معاش و معاد عالمند» و لذا آنها «اولى به تصرف در امور دین و دنیاى همه مکلفین» هستند . (16)
2 . ریاست و حکومت و تصرف در امور مردمان علاوه بر قدرت و علم، نیازمند عصمت رئیس و حاکم مىباشد، چرا که اگر «حاکم و امام مسلمین غیرمعصوم باشد یا محتاج به نفس خود استیا محتاج به امام دیگرى است و این مستلزم دور و تسلسل است و هر دو محال است . از سوى دیگر اگر قائل شویم که تعیین حاکم و امام از سوى خداوند متعال واجب است، در این صورت نیز باید او معصوم باشد، چون اگر حاکم مطلق کسى را در میان بندگان نصب کند که مىداند او مصالح آنها را تامین نمىکند و آنچه را که به خاطر آن نصب شده رعایت نمىکند از سوى عقل تقبیح خواهد شد . و نصب غیرمعصوم در واقع داخل در این حکم است . پس از این رو خداى متعال غیرمعصوم را ولایت نمىبخشد .» (17)
بنابراین ملاک اعتبار و مشروعیتحکومت از نظر کمرهاى در همه زمانها یکى است و آن داشتن شرایط انفاذ حکم از جانب خداوند متعال است و لذا ایشان مىنویسند:
«تا زمانى که تکلیف باقى است (تا روز قیامت) باید در میان مکلفین کسى باشد که عالم به جمیع احکام (از حلال و حرام) و جمیع آن چیزهاى که امتبدان در معاش و معاد خود احتیاج دارند، باشد . و تنها چنین شخصى است که اولى به تصرف در امور دین و دنیاى همه مکلفین است» . (18)
پس آنچنان که ایشان بیان داشتهاند این امر مقتضاى عدل و حکمت پروردگار است که
«در هر عصر و زمان تا انقراض زمان تکلیف، دانایان به علم دین مبین و مصالح دارین کافه مکلفین که به آن حفظ مقاصد خمسه (که آن نفس و دین و عقل و نسب و مال بود) مىشود وجود داشته باشد .» (19)
با این بیان در واقع تکلیف دوران غیبت امام معصوم نیز روشن مىشود چرا که به تعبیر کمرهاى به تایید عقل و نقل «فقها و رواة و محدثین مؤمنین و علماى دین مبین وارثان پیغمبران (20) و حصون اسلاماند .» (21) و هر فضل و شرف که در کتاب کریم و سنت مطهره و اخبار و آثار ائمه اطهار (ع) مذکور گشته و در انظار اولى الابصار اعتبار شده، مصدوقه آن در مثل این زمان، فقها و محدثین و راویان ائمه معصومین و علماى دین مبین و متعلمین مؤمنین مىباشند . (22) بنابراین همچنان که در توقیع شریف مولانا صاحب الزمان (عج) (23) تصریح شده،
«راویان حدیث اهل بیت در زمان غیبت امام (ع) که مراد از ایشان مجتهدین از اهل ایمان و ایقاناند حجتحجتالله بر همه شیعیاناند و رجوع به ایشان در حوادث واقعه و قضایاى سانحه و در شناختن احکام و حلال و حرام ائمه انام (ع) واجب است و رجوع به غیر ایشان در این زمان به منزله رجوع به سوى طاغوت است و رد حکم آنها که هر آینه موافق حکم ائمه هدى (ع) است و عدم قبول آن استخفاف به حکم خداى عزوعلا است و رد بر اهلالبیت (ع) رد بر خداى تعالى است که در حد شرک بالله است .» (24)
از این رو ایشان مىنویسد:
«بدون وجود مجتهدان و راویان روایات معصومان (ع) در مثل این زمان - که آفتاب خلافت مصطفوى و ولایت مرتضوى از جهت رعیت در سحاب غیبتبود - امور دارین کافه انام انتظامپذیر نبود و احقاق حقوق ذوى الحقوق و فصل منازعات و مشاجرات و محاذیات واقعه میان مردمان و رفع فاسد نمىشود و حال آنکه نفى مشقت و حرج در دین مبین شده و خداوند اراده یسر نموده و اراده عسر ننموده ... پس در عصر غیبت هادى انام (ع) وجود مجتهدان که وارثان پیغمبراناند لطف بود و لطف بر خداوند (جل جلاله) واجب بود، پس در حکمت الهیه خلو عصر و زمان غیبت از وجود علماى دین مبین و مجتهدان مؤمنین و راویان و محدثان احادیثشریفه معصومین که حجتحجتالله الرحماناند بر کافه مقلدین محال بود و الا لازم مىآید حرج عظیم، یا وقوع تکلیف ما لایطاق و فسق و ضلالت همه اقوامى که با پیغمبر و ائمه هدى (ع) موافقت و مشارکت در اصل طینت دارند؟ به علت ترک واجب کفایى یا عینى و مجموع اینها بر مؤمن عارف فطن به تامل صادق ظاهر گردد .» (25)
بنابراین فلسفهاى را که ایشان براى حکومت پیامبر و امامت و ریاست امام معصوم (ع) قائل است در عصر غیبت نیز براى وجود دانایان به احکام دین و مصالح دنیوى و سعادت اخروى مکلفین قائل شده و معتقد است تنها آنها هستند که در این زمان جتحجتالله و وارثان انبیاى الهى در میان مردمان مىباشند . و خلافت و ولایت از سوى ایشان را برعهده دارند; اما این حرف بدان معنا نیست که علمایى چون کمرهاى به حکومت فقیهان نیز اعتقاد داشته و در اینباره تئورىپردازى کرده و یا تلاش عملى نموده باشند زیرا که شرایط سیاسى و اجتماعى در زمان ایشان به گونهاى نبود که فقها بتوانند به چنین هدفى دستیابند و لذا ایشان مانند دیگر علماى این عصر، مجبور بودند راه دیگرى را با توجه به شرایط سیاسى و اجتماعى حاکم بر زمان خود براى رسیدن به اهداف و کارویژههاى حکومت مطلوب از نظر خود بجویند .
در نتیجه از آنجا که به تعبیر خود کمرهاى در آن زمان پادشاهان صفوى تنها «ناصر و حامى مؤمنان معتصامان به حبال آل محمد (ص)» (26) محسوب مىشدند و حمایت از شیعیان منحصر به دولت آنها بود و از سوى دیگر چنانکه از آثار وى بر مىآید در خارج از مرزهاى دولت صفوى نیز مذهب شیعه و آموزههاى آن و پیروان آن به شدت مورد هجمه قرار گرفته بود، علماى شیعه از جمله کمرهاى با گرایش اجبارى به پذیرش نظریه تقسیم قدرت و حکومتبه امور عرفى و امور شرعى، قدرت پادشاهان را در امور عرفى پذیرفتند و خود به اداره امور شرعى پرداختند .
بنابراین اگر چه کمرهاى تنها فقها و مجتهدین را وارثان حقیقى پیامبران و حجتحجج الهى مىدانستند، اما با توجه به شرایط سیاسى و اجتماعى حاکم بر زمان با حمایت از دولت صفوى و با به رسمیتشناختن حاکمیت آنها در امور عرفى حکومت و سلطنت، تلاش نمود تا آنجا که مىتواند محتواى سلطنت را با تصدى امورى چون منصب شیخالاسلامى و قضاوت و ارائه رهنمودها و توصیههاى مختلف به پادشاهان صفوى به حکومت مطلوب از نظر خود نزدیکتر سازد . از این جهت وى علاوه بر پذیرش منصب قضاوت و شیخالاسلامى با نگارش کتب و رسالههاى مختلف از جمله هممالثواقب و جامعالصفوى و رساله اثبات لزوم وجود مجتهد در عصر غیبت، عملکرد و سیاستهاى شاهان صفوى را در امور مختلف فرهنگى و اجتماعى مورد نقد قرار داده و توصیههاى لازم را در جهت اصلاح این سیاستها ارائه نموده است . در جمعبندى این بحث مىتوان گفت که به اعتقاد کمرهاى در همه زمانها بیش از یک نوع حکومت مطلوب از نظر شیعه وجود ندارد و آن «حکومت دانایان به احکام دین و مصالح دنیوى و اخروى مردمان» است و خداوند متعال تنها لزوم اطاعت از آنها را مقرون به اطاعت از خود ساخته و تصرف در امور دینى و دنیوى مردمان را بر آنها جایز دانسته است . لذا در عصر غیبت نیز تنها دانایان به احکام دین و مصالح دنیوى و اخروى مردمان که به تصریح ائمه (ع)، فقها و مجتهدین شیعه مىباشند، اولویت تصرف در همه امور مردم را دارند . اما در عین حال با توجه به شرایط حاکم بر زمان، ایشان سلطنت و قدرت سلاطین صفوى را نیز از باب ضرورت در امور عرفى پذیرفته و معتقد است:
«سلاطین شیعه ناجیه در صورت التزامشان «به افراشتن رایتحق و پیروى از صادقین (ع) و تمسک به آنان و اطاعت و متابعت از ایشان در اصول و فروع دین و پیروى از ائمه، به یقین از زمره امراى جور خارج مىشوند» .
وى حتى در این مقام به ادعاى خود شاهان صفوى در مورد انتسابشان به امام کاظم (ع) استناد جسته و معتقد است که آنان به دلیل این انتساب به امام موسى کاظم (ع) سلطان سید قریشى محسوب مىشوند و به تعبیر ایشان چنانکه از این سخنان پیامبر: «لایزال هذا الامر فى قریش ما بقى منهم اثنان» و «قدموا قریشا و لاتتقدموها» و «الناس تبع لقریش» نیز استفاده مىشود حکومت این پادشاهان از دایره حکومت جور خارج مىشود و در مقابل، حکومتسلاطین وقت روم که به دلیل غیرقریشى بودن و عدم پیروى آنها از اهل بیت (ع) که احدىالثقلین مىباشند، حکومت جور محسوب مىگردد . (27)
دامنه اختیارات علما و پادشاهان
چنانکه بیان شد، امامت و ریاستبر جامعه مسلمانان به اعتقاد کمرهاى عبارت است از «نظام بخشیدن به امور مسلمین بر وفق حکمت الهى» (28) جهت تامین مصالح دنیوى و اخروى آنان (29) ، که از طریق تصرف در جمیع امور دینى و دنیوى آنها (30) حاصل مىگردد . بنابراین چنانکه از عبارت ایشان بر مىآید، ریاست و حکومت دینى از نظر ایشان تنها ریاست و سلطنت صرف در میان آنها نیست (31) بلکه عبارت است از زمامدارى دینى و همچنین انتظام امور دنیوى آنها در جمیع شؤونات جمعى، که غایت آن صلاح دنیوى و عزت اخروى مؤمنان است . (32) بر این اساس «تمامى اختیارات و وظایف نبوت چون حمایت از قلمرو و کیان اسلام و حفظ شرع و نصب امرا و فراخوانى به جهاد و جلوگیرى از ظلم و حمایت از مظلوم و اجراى امر به معروف و نهى از منکر و دیگر مناصب دنیوى نبوى» همه براى کسانى که پس از پیامبر (ص) مشروعیتحکومت و ریاستبر جامعه مسلمانان را دارا باشند، ثابت مىشود . (33)
به تعبیر امروزین ما، پیامبر (ص) و جانشینان معصوم ایشان از نظر کمرهاى، در هر سه زمینه قانونگذارى و افتا، قضاوت و اجرا، اختیار تام و اولویت تصرف دارند . و چون گسترده بودن اختیارات پیامبر و جانشینان معصوم ایشان از نظر همه علماى شیعه مورد اتفاق است، از نظر ایشان تنها بررسى دامنه این اختیارات و وظایف در عصر غیبت مهم بهنظر مىرسد و چنانکه از آثار علمایى چون کمرهاى بر مىآید ظاهرا از نظر ایشان اصل نیابت فقها از سوى ائمه (ع) در جمیع امورات مربوط به آنان فىالجمله پذیرفته شده است . چون از نظر آنها، اولویت تصرف پیامبر (ص) و ائمه معصوم (ع) در تمامى امور دینى و دنیوى مردمان، برخاسته از شرایط ویژهاى چون عصمت و علم و فضایل دیگر در ایشان است . و لزوم این شرایط از جمله علم به احکام و قوانین شریعت و عدالت در اجراى قوانین و احکام الهى و فضیلت در تمام جنبههاى ریاست و امامت، چیزى نیست که زمانى دون زمانى دیگر لازم باشد . بلکه این شرایط براى همه حاکمان اسلامى در همه زمانها و مکانها لازم مىباشد . بنابراین در عصر غیبت نیز که امام عصر (عج) در سحاب غیبت مىباشند، تنها افرادى مىتوانند مناصب ایشان را عهدهدار گردند که «دانا به علم دین مبین و مصالح دارین کافه مکلفین» (34) باشند . بنابراین کمرهاى در این زمینه مىنویسد:
«عدل و حکمتحکیم علیم غنى مطلق (جل جلاله) در هر عصر و زمان تا انقراض زمان تکلیف، وجود دانایان به علم و دین مبین و مصالح دارین کافه مکلفین که به آن، حفظ مقاصد خمسه که آن نفس و دین و عقل و نسب و مال بود مىشود، و بعث و نصب همه معصومان از انبیا و اولیا و اوصیا (ع) و انزال کتب سماوى و شرایع و احکام به جهت آن شده، به جهت صحت تدبیر و انتظام مهام دارین کافه انام ضرورى بود، چه به همین مصابیح افکار دانایان دین مبین، غیاهب ظلمتهاى ضلالت انجلا مىیابد و به نتایج ابکار اذهان ایشان، جلباب غمهاى جهالت انکشاف مىپذیرد .» (35)
بنابراین ایشان پس از استناد به احادیثى که علما و فقها را وارثان انبیا، حصون اسلام و سایر وجوه مزایا و فضایل و شرف دانسته، مىنویسد:
«مراد از این علما و فقهاى مزبور بعد از معصومین (ع) فقها و مجتهدین و محدثین فرقه ناجیه اثناعشریهاند» . (36)
در نتیجه همچنانکه در این روایت وارد شد، علما وارث پیامبران و حافظان اسلام و امناى الهى و حججحجج الهى بر بندگان مىباشند و تنها ایشان مىتوانند همچون انبیا و ائمه معصوم (ع) به قضاوت در میان امت پرداخته و احکام و قوانین الهى را به درستى تبیین و اجرا کنند . (37) از این رو «در عصر غیبت امام هادى انام (ع) در حوادث واقعه و قضایاى سانحه و معرفت احکام حلال و حرام ائمه انام (ع) رجوع مؤمنان به سوى راوى حدیث اهل بیت (ع) که مراد از ایشان مجتهدان از اهل ایماناند واجب است .» (38) لذا چنانکه از مجموع استدلالات ایشان بر مىآید وى فقها و مجتهدین را در هر سه زمینه افتا و تبیین احکام و قوانین شریعت، اجراى آن و همچنین قضاوت و داورى در میان مسلمانان صاحب اختیار مىداند چرا که به اعتقاد وى آنها به دلیل داشتن شرایط حکم و فتوا و داشتن اذن صریح از معصوم (ع)، در همه این امور از سوى معصومین (ع) نیابت دارند . (39) بر این اساس اگر ایشان اختیارات پادشاهان را در امور عرفى و اجرایى سلطنت پذیرفته تنها به دلیل شرایط سیاسى و اجتماعى حاکم بوده است وگرنه به ولایت نیابتى فقها و مجتهدین در عصر غیبت اعتقاد داشته است . تاکید ایشان بر ضرورت حضور و دخالت علما و فقها در امور شرعى که نیازمند علم و عدالت و دیگر فضایل مىباشند، مؤید این مطلب مىباشد . بر همین اساس یکى از دغدغههاى عمده اندیشه و عمل وى قبولاندن اهمیت و ضرورت حضور و دخالت علما و فقها را در امور شرعى یعنى تبیین قوانین شریعت و قضاوت و اجراى حدود به پادشاهان صفوى و محدود ساختن قدرت آنها در امور عرفى حکومت و سلطنتبوده است .
بنابراین وى اختیارات حکومت اسلامى را با توجه به شرایط حاکم در عصر غیبتبه دو صورت عملى دانسته است:
1 . شکل ایدهآل حکومت اسلامى که در آن وارثان حقیقى پیامبران و حجج الهى یعنى مجتهدین و فقها تصدى همه امور مربوط به امام و رئیس معصوم را برعهده دارند .
2 . شکلى از حکومت که بنا به اقتضاى زمان قابل تحقق بوده است، به این صورت که برخى از اختیارت آن (امور عرفى) بهدست پادشاهان صفوى باشد و برخى دیگر (امور شرعى) در حوزه عمل و اختیار فقها و علماى شیعه باشد . اینک هر دو صورت این اختیارات را در نوشته حاضر از دیدگاه کمرهاى بررسى مىکنیم .
1 . دامنه اختیارات علما و فقهاى جامع الشرایط
الف - تبیین قوانین و احکام شریعت:
یکى از بزرگترین رسالتهاى رهبران معصوم از نظر کمرهاى، بیان احکام و قوانین الهى و حلال و حرام الهى است تا بهواسطه آن صلاح دارین مکلفین تامین گردد . در عصر غیبت آنها نیز، این رسالت از نظر کمرهاى بر عهده مجتهدان که حجتحجج الهىاند گذاشته شده است . زیرا بدون وجود دانایان به علم دین مبین که در عصر غیبت «منحصر در مجتهدین عدل امامى جامع الشرایط فتوا» مىباشد بر هیچ کس «معرفت آنچه نمىداند از دین و شعائر آن» حاصل نمىگردد . و «بدون معرفت، تکلیف ممتنع مىباشد» . و «لذا در عدل و حکمتخداوند رحمان (جل جلاله) نور وجود دانایان به علم دین مبین و شعائر آن به حجت و برهان در هر وقت و زمان تا انتهاى زمان تکلیف ضرورى بقاى نوع انسان است» و «رجوع به آنها براى معرفت احکام و حلال و حرام بر کافه مقلدان واجب بوده و روجوع مذکور منزله رجوع به معصومین (ع) مىباشد» . (40) بر همین اساس ایشان، پادشاه صفوى را نیز متوجه این جایگاه خطیر علما و فقهاى شیعه نموده و در توصیه به شاه صفوى مىنویسد:
«چون خداوند رحمان تکلیف بندگان به مافوق وسع و طاقت ایشان نکرده و نمىکند و متابعت و انقیاد قانون مقرر در شرع انور در هر باب و امتثال اوامر و نواهى الهى در هر وقت و زمان بر عامه مکلفان واجب ساخته و تجویز تعدى از آن نکرده بلکه فرموده: «تلک حدود الله فلاتعتدوها و من یتعد حدود الله فاولئک هم الظالمون» پس البته راهى به آسانى به سوى متابعت قانون شریف شرع اقدس در هر باب در هر وقت و زمان مکلفان راهست . چون نفى مشقت و حرج دین مبین شده و خداوند اکبر جل و عزه اراده یسر کرده و اراده عسر نکرده و فرموده: «و ما جعل علیکم فى الدین من حرج یرید الله بکم الیسر و لایرید بکم العسر» و راه آسان به رواج دادن قانون شرع خداوند رحمان در میانه بندگان به جهت پادشاه ایمانیان آن است که اولا مجتهدان و راویان روایات ائمه هدى (ع) را که در مثل این زمان حجتحجتالله الرحماناند بر مقلدان، ... و نور وجود ایشان در عصر پادشاه در بلدان ایمانیان ظهور دارد بشناسد و بداند که در هر شهر و قطر مجتهد عادل امامى جامع جمیع شرایط حکم و فتوا کیست ... و بعد از حصول معرفت مجتهدان و محدثان ایمانیان عصر ... شرعیات هر قطرى را به یکى از ایشان مفوض و مرجوع فرمایند و ممکن در آن گردانند بر وجه انفراد و استبداد و مردمان هر قطر را به متابعت و انقیاد اوامر و نواهى مجتهدان قطر مامور سازند .» (41)
ب - قضاوت و داورى در میان مردمان:
یکى دیگر از اختیاراتى که به اعتقاد کمرهاى در عصر حضور، در حیطه قدرت معصوم بوده و در عصر غیبت ایشان نیز در حیطه قدرت علما و فقهاى جامع الشرایط شیعه مىباشد، قضاوت و حل منازعات و مخاصمات مردمان است . بنابراین همچنان که در عصر حضور رجوع شیعیان به قاضى شرعى (امام معصوم و منصوبین از سوى ایشان) واجب بوده و رجوع به غیرایشان رجوع به طاغوت محسوب مىگردد، در عصر غیبت نیز رجوع همه شیعیان به فقیه جامع الشرایط فتوا و حکم واجب بوده و رجوع به غیر ایشان در این زمان از آن کسان که به درجه اجتهاد معتبر در قضا و فتوا نرسیدهاند به منزله رجوع به سوى طاغوت است . (42)
بر این اساس قضاوت یکى از اختیارات مسلم مجتهدین جامع الشرایط در عصر غیبت است، چون به اعتقاد وى قاضى باید عادل، عالم به کتاب خدا، سنت مطهره، کلام، اصول، لغت، صرف و نحو، اجماع و خلاف، جرح و تعدیل و غیره باشد . همه این شرایط در روایات ائمه (ع) از جمله در روایات زیر مورد تاکید قرار گرفته است:
1 . روایت ابوخدیجه که در آن آمده: ایاکم اذا وقعتبینکم خصومة او تدارى بینکم فى شىء من الاخد و العطاء ان تحاکموا الى احد من هؤلاء الفساق، اجعلوا بینکم رجلا ممن عرف حلالنا و حرامنا، فانى قد جعلته علیکم قاضیا و ایاکم انیحاکم بعضکم بعضا الى السلطان الجائر .
به اعتقاد کمرهاى این حدیثشریف به اجماع فرقه ناجیه بر وجود قاضى شرعى که بعد از معصوم، مجتهد عدل امامى مىباشد، دلالت دارد . (43)
2 . مقبوله عمر بن حنظله که امام صادق (ع) در آن، شیعیان را از تحاکم در نزد سلاطین و قضات آنها بازداشته و فرموده در این موارد، «انظروا الى من کان منکم قد روى حدیثنا و نظر فى حلالنا و حرامنا و عرف احکامنا فارضوا به حکما فانى قدجعلته علیکم حاکما ...» .
در این حدیثشریف نیز به اعتقاد کمرهاى «تحاکم و ترافع به سوى غیرقاضى شرعى که در مسائل این زمان عبارت از مجتهد عدل امامى جامع الشرایط حکم و فتوا مىباشد، حرام و به منزله تحاکم و ترافع به سوى طاغوت و شیطان دانسته شده است . (44)
3 . روایات منقول از امام على (ع) که در آن امیرالمؤمنین على (ع) شریح! را فرمود: «یا شریح قد جلست مجلسا ما جلسه الا نبى او وصى نبى او شقى» . و چون به اعتقاد کمرهاى مجتهد جامعالشرایط حکم و فتوا به فرعیت در تحت وصى به نیابت از وى به اذن صریح داخل است، جواز قضاى او قدح در حصر مذکور در این حدیثشریف نمىنماید . و لذا در عصر غیبت تنها مجتهد جامعالشرایط مىتواند متصدى قضاوت باشد و دیگران اگر اقدام کنند تحت عنوان شقى قرار مىگیرند . (45)
4 . روایت منقول از رسول اکرم (ص) که فرمود: من حکم فى درهمین بحکم جور ثم جبر علیه کان من اهل هده الآیة: «و من لمیحکم بما انزل الله فاولئک هم الکافرون .» قال الراوى: فکیف یجبر؟ فقال: یکون له سوط و سجن فیحکم علیه فاذا رضى بحکومته و الا ضربه بسوطه و حبسه فى سجنه» چنانکه کمرهاى در ذیل این حدیثبیان داشته، «از ظاهر این حدیثشریف نبوى استفاده مىشود که حکم کردن غیرقاضى شرعى در دو درهم به حکم جور و جبر کردن به گرفتن آن از محکوم علیه به تازیانه و زندان با امتناع وى موجب کفر قاضى مذکور بود» بنابراین به تعبیر ایشان «از مثل این حدیثشریف، نهایتبدى حال و مآل بسیارى از قاضیان و شیخ الاسلامان این زمان (صفویه) ظاهر مىگردد . (46)
ج - انتظام امور معیشتى مردمان:
یکى دیگر از اختیاراتى که علماى شیعه به اقتضاى مبانى کلامى خود براى امام و رهبر جامعه اسلامى قائلاند، اداره زندگى سیاسى، اجتماعى و اقتصادى مردم مىباشد، زیرا از دیدگاه کمرهاى امامت و حکومت عبارت است از نیابت از پیامبر در زمامدارى دینى و محافظت از شریعت، نظامدارى مسلمین، اصلاح دنیاى آنان، (47) نصب ولات و اعلام جهاد با کفار و بغاة و اجراى امر به معروف و نهى از منکر و حمایت از حقوق مظلومین، (48) محافظت از مرزهاى مسلمین و اقامه حدود الهى . (49) به عبارت دیگر از نظر ایشان علاوه بر تبلیغ دین و محافظت از شریعت الهى و قضاوت در میان مردمان «تدبیر امور و سیاست العباد و البلاد و محافظت از مرزهاى مسلمین» (50) و نظام بخشیدن به امور مسلمین بر اساس حکمت الهى (51) ، یکى دیگر از اختیارات اساسى امام و رهبر مسلمین مىباشد .
بنابراین مىتوان از مجموع آراى ایشان استنباط کرد که از نظر وى در عصر غیبت نیز وارث انبیا و نائب اوصیاى ایشان یعنى مجتهدان جامعالشرایط، علاوه بر اینکه اختیار تبلیغ و تبیین قوانین و قضاوت را برعهده دارند، در تدبیر سیاسى امور کافه مسلمین و انتظام امور دینى و دنیوى آنان نیز صاحب اختیار مىباشند (52) . و لذا ایشان در برخى از استدلالهایش درباره ضرورت حضور علماى شیعه در عصر غیبتبه اختیارات گسترده آنان اشاره کرده است . از جمله پس از استدلال به توقیع شریف مىنویسد:
«به مقتضاى این توقیع شریف، راویان حدیث اهلبیت (ع) که مراد از ایشان مجتهدان اهل ایماناند، در زمان غیبت امام (عج) حجتحجتالله الرحماناند بر کافه مقلدان و رجوع به ایشان در حوادث واقعه و قضایاى سانحه و در معرفت احکام و حلال و حرام ائمه انام (ع) واجب مىباشد» (53) .
در جاى دیگر ایشان در هنگام بیان جایگاه مهم فقها در عصر غیبت مىنویسد:
«بدون وجود مجتهدان در مثل این زمان - که آفتاب خلافت مصطفوى و ولایت مرتضوى از جهت رعیت در سحاب غیبتبود - امور دارین کافه انام انتظامپذیر نبود و احقاق حقوق ذوى الحقوق و فصل منازعات و مشاجرات و محاذیات واقعه میان مردمان و رفع فساد نمىشود» (54) .
چنانکه از عبارات مذکور بر مىآید، کمرهاى فقها و مجتهدین را در امر «خلافت» و «ولایت» و «انتظام امور» و «اصلاح زندگى و رفع مفاسد» جانشین معصوم (ع) مىداند . اما علىرغم همه این حرفها، از آنجا که شرایط زمانه در دوره حیات کمرهاى به گونهاى بود که به تعبیر ایشان اداره امور عرفى یا سلطنت و حکمرانى عرفى و حمایت و یارى از شیعیان به پادشاهان صفوى منحصر گشته بود (55) ایشان نیز چون برخى دیگر از علماى صفویه، امور اجرایى حکومت را به سلاطین صفوى وا نهاده و عمدتا تلاش نموده است تا جایگاه علماى شیعه را در تصدى امور دینى در کنار سلطنت عرفى پادشاهان صفوى تثبیت نماید و با در اختیار گرفتن مناصبى چون قضاوت و شیخالاسلامى و غیره تا حد ممکن انتظام امور دینى و دنیوى مردم را سامان بخشد . و این همان چیزى است که به اعتقاد ایشان على بن یقطین به خاطر آن با حاکمان عباسى همکارى مىکرده است . «و البته که اثر خیر و برکت و خاصیت صنایع معروف و احسان خیر خیرمدار مؤمن فطرى وزیر اعظم پادشاه شیعیان حامى اهل ایمان که اطناب خیام دولتش با خلود مشید باد چون به قوت ایمان و سطوت و دولتبىزوال وى کافه مؤمنان در بلدان اعلان به شعایر ایمان مىنمایند و بر بساط امن و امان غنودهاند در وزارت عظمى» از نظر اینان «بیشتر از بیش خواهد بود لامحاله انشاءالله تعالى» . (56)
2 . دامنه اختیارات و وظایف سلطان
چنانکه بیان شد، شرایط زمان، قدرت و اقتدار سلاطین صفوى را بهعنوان واقعیت اجتنابناپذیر بر علماى شیعه تحمیل کرده بود و لذا آنها در عین حال که معتقد بودند ریاست عامه مکلفین باید بهدست وارثان انبیا و نایبان ائمه باشد ولى اقتدار شاهان صفوى را در عصر خود پذیرفتند و به همکارى و نوعى تقسیم قدرت تن در دادند . بر اساس این تقسیم قدرت، امور عرفى به سلاطین صفوى و امور شرعى به علماى شیعه واگذار گردید .
بنابراین چنانکه بیان شد، شیخ على نقى کمرهاى نیز امور شرعى مردم چون افتا و قضا را فقط در حیطه قدرت علما دانسته و رجوع شیعیان در این امور را به غیر از ایشان، رجوع به طاغوت قلمداد کرده است . (57) اما در امور عرفى قدرت پادشاهان را از باب ضرورت به رسمیتشناخته و معتقد است که حمایت از دین و مؤمنان در این زمان منحصر به شاهان صفوى شده است . علاوه اینکه به اعتقاد ایشان «سلاطین شیعه ناجیه به دلیل التزامشان به اعتلاى حق و تمسکشان به صادقین (ع) و اطاعت و تبعیت از ائمه (ع) و سید قریشى حسینى بودن، از مصادیق لصوص متغلبه و حکام جور خارج مىباشند» (58) و لذا حاکمیت آنها در امور عرفى جایز است . (اگر چه در فتوا و قضا و دیگر امور شرعى، نه) . و در عین حال در امور عرفى نیز آنها ملزم به رعایت موازین شرعى و عقلىاند .
بر این اساس وى با پذیرش حاکمیت پادشاهان صفوى در امور عرفى براى هدایت آنها در این امور، انجام وظایف زیر را به آنان توصیه کرده است:
1 . نصرت و حمایت از دین مؤمنان
وى با تاکید بر اینکه «در عصر غیبت آفتاب خلافت مصطفوى و ولایت مرتضوى صاحبالزمان در سحاب غیبت است» و «نصرت و حمایت از مؤمنان معتصمان به حبال آل محمد (ص) از پادشاهان زمین منحصر است در پادشاه ایمانیان» ، (59) پادشاهان صفوى را به حمایت از دین و ایمانیان ترغیب نموده مىنویسد: «وقایت از دین بر کافه ایمانیان خصوص پادشاه ایشان واجب است» چرا که «حفظ و سلامت دین مبین به یقین اوجب از حفظ سلامت اموال و انفس است» . (60) وى همچنین حمایت از مؤمنان و پیروان مذهب شیعه را نیز از وظایف مهم پادشاه شیعیان دانسته مىنویسد:
«باید که صاحب اقتداران وقت از بندگان پادشاه ایمانیان فرصت غنیمتشمرده در اعزار و اکرام مؤمنان و شیعیان ... اهتمام تمام نمایند» (61) . وى همچنین با تذکر شاه صفى به اینکه اجداد ایشان همواره ناصر و حامى دین و مذهب شیعه و پیروان آن بوده و ترویجشعائر دین مبین ائمه اثناعشر (ع) از عادت حسنه آنها بوده است (62) ، برخى از سیاستهاى ایشان از جمله دستور ترجمه کتاب احیاءالعلوم غزالى را بر خلاف سیره اجدادى وى دانسته و اور را به اجتناب از این امر توصیه نموده است . (63) وى این ضرورت حمایت پادشاهان از مؤمنان را به روایتى از امام موسى کاظم (ع) مستند ساخته، مىنویسد:
«امام موسى کاظم (ع) مىفرماید: من قصد الیه مؤمن مستجیرا به فى بعض احواله فلم یجره بعد ان یقدر علیه فقد قطع ولایة الله عزوجل» یعنى «در صورتى که مؤمنى به درگاه پادشاه دین پناه آورد، در این صورت بر بندگان پادشاه اجاره مستجیر مذکور لازم است و بر تقدیر عدم آن قطع ولایتالله لازم مىآید .» (64) .
همچنین ایشان پس از ذکر روایات دیگر از ائمه (ع) مىنویسد:
«از این احادیثشریف غایت قرب و منزلت و شرف و کرامت مؤمن که عبارتست از شیعى اثنى عشرى که اعتصام به ولایت ائمه هدى (ع) جسته و برائت از دشمنان ایشان نموده، مستفاد مىشود و بباید دانست که مذلت و خذلان و اذیت و اهانتبه بنده مؤمن رسانیدن و احتقار و استذلال وى نمودن، مبادرت به محاربتخداى عز و علاست» [پس] «نصرت و تقویت و حمایت و اعانت مؤمن حسب الامکان واجب است .» (65)
2 . اهتمام به امور مسلمانان
یکى دیگر از وظایفى که کمرهاى براى پادشاهان صفوى بیان داشته و آنها را به انجام آن توصیه کرده است «اهتمام به امور مسلمانان» مىباشد . وى در این زمینه خطاب به شاه صفى مىنویسد:
«اهتمام به امور مؤمنان و مسلمانان و نصیحتبه جهت ایشان و رعایت نفع ایشان واجب است» . (66) [چرا که] «به اذعان همه اهل عرفان، اهتمام به امور نشاتین مسلمانان و رعایت نفع دنیا و آخرت ایشان بر هر قادر بر آن خصوص پادشاه دینپناه راعى و حامى اهل ایمان واجب است» (67)
و لذا در احادیثخازنان علم خداوند رحمان نیز اهتمام مذکور و رعایت آن از لوازم مسلمانى دانسته شده است . آنچنانکه پیغمبر خیرالبشر (ص) در این زمینه مىفرمایند: «احب الناس الى الله انفع الناس للناس» . همچنین ایشان فرمودهاند: «من سمع رجلا یا للمسلمین فلم یجبه فلیس بمسلم» . پس عدم اهتمام به امور مسلمین خروج از جمله آنان است و «خروج از جمله مسلمانان خروج از اسلام است .» (68)
وى با استنتاج از احادیث مذکور و احادیث دیگر خطاب به حاکمان صفوى مىنویسد:
«مؤلف مىگوید به ملاحظه احادیثشریفه اهل عرفان و ایقان توقع دارند که موفق مؤید خادم امیرمؤمنان در ورازت عظمى که ببرکتشان یافتهاند، اهتمام به امور مسلمانان چون مرجع جمیع است داشته باشند و نفع ایشان را منزله نفع خویش و دفع ضرر از ایشان را منزله دفع ضرر از خویش گردانند و در هر حال مبارک یعنى نفاع مسلمانان بوده باشند تا دوستترین خلق به سوى خداوند رحمان باشد و عمر طویل با عیش و غیر یابند» . (69)
در این راستا یکى از امورى که در عصر کمرهاى وى را رنج مىداده فقر مادى شیعیان به خصوص اهل علم بوده است و لذا ایشان همواره پادشاهان صفوى را به «تامین رفاهیت مردمان» (70) و رفع حاجت و نیازمندى آنان توصیه کرده است . و از عدم توجه به این امر بیم داده است . لذا در توصیه شاه به رفع حاجات مردم مىنویسد:
«باید که پادشاه از نفس خویش سؤال فرماید به این وجه که من پادشاه شیعیان و ایمانیانم، هر گاه در وقت ضرورت و التجاء ایشان به درگاه من دفع ضرورت و سد خلت و قضاى حاجت ایشان ننمایم و رد حاجت ایشان که به مقتضاى خبر صادق رحمتى است از خداوند رحمان که به سوى من، رانده کنم و ایشان را مایوس از خویش گردانم و از درگاه خود محروم سازم و نهال امید ایشان را به آب خیبتخشک نمایم و امر ایشان را به متحیرى در امر خود در هر باب گذارم عاقبت امر چون خواهد شد؟ چون عارفان زمان مىگویند که در حکمت الهى فتح درگاه پادشاهان به جهتحمایت و اعانت و قضاى حاجتبندگان است، مبادا چون نقض غرض حکمى نمىشود، امرى منافى دوام دولتبه ظهور آید ... و با وانهادن امور مردمان، موجبات تضییع حقوق آنان فراهم گردد و اختلال در امور دارین عالمیان که به حکمت الهى در تحت ولایت پادشاه قرار گرفته، حاصل شود که در این صورت، چون نقض غرض حکیم نمىشود و در حکمت الهى اختلال، سبب اختلال و زوال، سبب زوال است و خالق عباد به اختلال امور دارین مردمان راضى نمىشود و در مقام اصلاح آن در مىآید، و موجبات اختلال و زوال قدرت چنین پادشاهى را فراهم مىسازد، پس پادشاه را لازم است که قبل از آنکه چنین وضعیتى پیش آید در انتظام امور دارین مردمان اهتمام ورزد .» (71)
از این رو ایشان در درجه اول دوام و بقاى دولت را به تامین رفاه مردمان و رفع نیازمندى آنان دانسته و پادشاهان صفوى را توصیه مىکند که براى بقاى خود هم که شده استبه اصلاح امور رفاهى مردم اقدام کنند، در درجه دوم وى با استناد به روایات مختلف ائمه (ع) آنها را به اجر و پاداش اخروى این امر متوجه ساخته و مىنویسد:
«هر گاه اجر سعى در حاجتیک مؤمن این باشد که از احادیثشریف مستفاد مىشود سعى در حاجت همه مؤمنان بلدان پادشاه ایمانیان به تحصیل موجب رفاه و صلاح دارین ایشان به توجه پادشاه به حال مقصران در آن از دیوان چه خواهد بود؟ لایحصیه الا الله الرحمان» . (72)
بر این اساس وى شاهان صفوى را به احسان به مردم توصیه کرده و تاکید مىکند که این احسان در حقیقت احسان شاه به نفس خویش است زیرا «خداوند رحمان فرموده «ان احسنتم احسنتم لانفسکم» پس «آن کسان که در تقلیل عطیه و احسان پادشاه مىکوشند و آنرا نفع مال دیوان حساب مىکنند در حقیقت نه دوست پادشاه دینپناهند، چون نمىخواهند که پادشاه به عطیه و احسان محبوب خداوند رحمان عز و علا بوده باشد و احسان به نفس خویش نماید و احسان کند . همچنان که الله رحمان احسان به سوى وى کرده، چون احسان موجب زیادتى احسان است و در آنچه ایشان کرده است پادشاه را از پادشاهى و سعادتى نمىخواهند که ابتغاء دار آخرت نماید و مىخواهند که تا نسى نصیب خود از دنیا کرده باشد و ابتغاى فساد در زمین کند با آنکه خداى عز و علا دوست نمىدارد مفسدان را و به همه اینها اشارت هست در قول خداى تعالى که فرموده: «و ابتغ فیما اتیک الله الدار الاخرة و لاتنس نصیبک من الدنیا و احسن کما احسن الله الیک و لاتبغ الفساد فى الارض ان الله لایحب المفسدین» . (73) پس باید که «پادشاه دینپناه [تلاش کند] در هر جا که باشد نفاع بوده باشد تا به مقتضاى «و ما ینفع الناس فیمکث فى الارض» برکت در عمر و ملک و دولت وى بههم رسد» . (74) همچنین تلاش نماید «با لطف بیشتر به خلق خداى عز و علا ... دوستترین همه خلقان به سوى خداوند رحمان بوده باشد .» (75)
3 . رعایت قسط و عدالت در جامعه مسلمانان
یکى دیگر از توصیههاى کمرهاى به پادشاهان صفوى، رفتار عادلانه با مردم و اقامه قسط و عدل در جامعه آنان است . به اعتقاد ایشان «پادشاه را طریقه عدل در هر قضیه مسانحه در ملک او لازم است .» چرا که «دوام ملک او به دوام عدل است، همچنان که عدم آن به عدم آن» (76) پس «عدل پادشاه موجب ثبات دولت و دوام عظمت و سلطنت وى است» و به سبب آن «خیر و برکتبه هم رسد و این مزیت عظیمى در دنیا و عقبى پادشاه را بر پادشاهان سابق و لاحق حاصل و دلالتبر ترتب این آثار بر اختیار پادشاه دینپناه طریقه مذکوره را به جهت رواج شرع انور و انتظام امور دارین مسلمین در بلدان از اعتبار اولى الابصار و اخبار اهل بیت اطهار (ع) هست . اما اعتبار چون دلیل عقلى قایم استبر آنکه عدل پادشاه موجب ازدیاد عمر و ثبات و دوام دولت اوست و خلاف آن سبب خلاف آن، زیرا که بر طریقه عدلیه امامیه اثناعشریه جایز نیست که الله تعالى آن کس را که خلاف عدل مىکند بر عباد زیاده از آنچه حسنات او در حالتخلاف عدل کردن وفا به عوض آن مىکند ممکن گرداند و الا لازم مىآید عدم امکان انتصاف و احقاق حق ذىالحق در حکمتحقه حکیم عادل قادر بر هر چیز . اما دلالت از اخبار از امام جعفر صادق (ع) که
«ان الله عزوجل جعل لمن جعل له سلطانا اجلا و مدة من لیالى و ایام و سنین و شهور فان عدلوا فى الناس امر الله عزوجل صاحب الفلک ان یبطئ بادارته فطالبت ایامهم و لیالیهم و سنینهم و شهورهم و ان جاروا فى الناس و لمیعدلوا امر الله تبارک و تعالى صاحب الفلک فاسرع بادارته فقصرت لیالیهم و ایامهم و سنینهم و شهورهم و قد وفى لهم عزوجل بعدد اللیالى و الشهور .» (77)
به اعتقاد کمرهاى بىشک مراد به عدلى که موجب زیادتى عمر و ثبات دولت و دوام قاهریت پادشاه استبه مقتضاى این دیثشریف و اعتبار عقل، عنایت پادشاه هستبه امر به معروف و نهى از منکر در بلاد و میانه عباد و قیام به آن به قیام به طریقه مذکوره تحقق مىیابد لامحاله . (78)
اما دلالتبر آنکه احیاى عدل سبب احیاى زمین و خیر و برکت است قول خداى متعال است که فرموده: «یحیى الارض بعد موتها» . همچنین تفسیر امام موسى کاظم (ع) که فرموده: «لیس یحییها بالقطر و لکن یبعث الله رجالا فیحیون العدل فتحیى الارض لاحیاء العدل و لاقامة الحد لله انفع من القطر اربعین صباحا .» (79) و قول پیغمبر (ص) که فرمود: «اقامة حد خیر من مطر اربعین صباحا» و نیز فرمود: «ساعة امام عادل افضل من عبادة سبعین سنة و حد یقام لله فى الارض افضل من مطر اربعین صباحا .» (80) نیز مؤید آن است .
4 . اقامه امر به معروف و نهى از منکر در جامعه مسلمانان
یکى دیگر از امورى که کمرهاى پادشاهان صفوى را به انجام آن ترغیب نموده است، امر به معروف و نهى از منکر است . ایشان با استناد به آیه مبارکه «و لیکن منکم امة یدعون الى الخیر و یامرون بالمعروف و ینهون عن المنکر و اولئک هم المفلحون» مىنویسد:
«از این آیه کریمه که در آن حصر فلاح و رستگارى دارین چون مطلق است در خواندگان به خیر و امر کنندگان به معروف و نهىکنندگان از منکر، شده، مفهوم مىشود که ترک امر و نهى علتخیبت و عدم رستگارى دنیا و آخرت تارک آن استبا قدرت بر آن» .
وى همچنین با استناد به فرمایش حضرت رسول اکرم (ص) که فرمود: «ان الله عزوجل لیبغض المؤمن الضعیف الذى لادین له . فقیل: ما المؤمن الذین لادین له؟ قال الذى لاینهى عن المنکر» ، مىنویسد: «این حدیثشریف نبوى دلالت صریح دارد که تارک نهى از منکر با قدرت بر آن، دین ندارد و مبغوض و مغصوب الهى است .» ایشان همچنین پس از استناد به حدیث منقول از امام محمد باقر (ع) که فرمود: «ان الامر بالمعروف و النهى عن المنکر فریضة عظیمة بها تقام الفرائض هنالک یتم غضب الله عز و جل علیهم فیعمهم بعقابه فهلک الابرار فى دار الفجار و الصغار فى دار الکبار ان الامر بالمعروف و النهى عن المنکر سبیل الانبیاء و منهاج الصلحاء . فریضة عظیمة بها تقام الفرائض و تامن المذاهب و یحل المکاسب و یرد المظالم و یعمر الارض و ینتصف من الاعداء و یستقیم الامر» مىنویسد:
«از این حدیثشریف مستفاد مىشود که در بلدى که در آن غاصبان خداوند رحمان بوده باشند، اهل ایمان و ایقان را در آن بودن با وجود اهل اقدار بر معروف و نهى از منکر و عدم اتیان ایشان به آن در معرض عذاب الهى در آمدن است و نیز مستفاد مىشود که پادشاهان را امر مشکلتر است چون قدرت ایشان عموم دارد و قدرت دیگران مستند به تمکین ایشان و عدم آن به عدم آن، و از اینجاست که بهلول عاقل هارون الرشید را گفت در وقتى که از او پرسید که مرا مىشناسى؟ انت الذى لو ظلم واحد بالمشرق و کنتبالمغرب سالک الله یوم القیامة . رشید بعد از سماع این کلام از بهلول به گریه افتاد .»
وى همچنین با استناد به احادیث دیگر از جمله حدیث منقول از امام جعفر صادق (ع) که فرمود: «الامر بالمعروف و النهى عن المنکر خلقان من خلق الله فمن نصرهما اعزهالله و من خدلهما خذله الله» مىنویسد:
«به مقتضاى این حدیثشریف پادشاه را به یک کلمه گفتن مثل اینکه: در ملک من تظاهر به شرب خمر ننمائید و فواحش را به اجاره ندهند و اجاره قمارخانه نباشد، تحصیل نصرتى و علبتى و تقویتى الهى که به صدهزاران هزار لشکر خونخوار میسر نباشد میسر است همچنان که بر ترک آن، که موجب خذلان امر به معروف و نهى از منکر استخذلانى مقابل نصرت و عزت مذکوره مترتب است و العیاذ بالله من خذلان الله» . (81)
و در نهایت ایشان از مجموع احادیث فوق محذورات و خطراتى را که از بىتوجهى پادشاهان به امر به معروف و نهى از منکر ممکن است عارض شود به شاه گوشزد کرده و این امر را موجب بههم خوردن فلاح و رستگارى دنیا و آخرت و دیانت و غیرت دینى، و فرود آمد غضب و عقوبت الهى و هلاکت ابرار و عدم اجابت دعاى مؤمنان و تسلط اشرار در جامعه دانسته است . (82)
نتیجه
از مجموع آنچه گذشت مىتوان چنین استنباط کرد که شیخ على نقى کمرهاى همچون دیگر علماى عصر صفوى بر اساس مبانى کلامى شیعه معتقد است که درزمان غیبت «آفتاب خلافت مصطفوى و ولایت مرتضوى» ، «امور دارین کافه انام» تنها بهدست کسانى انتظامپذیر است که وارث انبیا و حجتحجج الهى در علم و عدالت و دیگر فضایل بوده باشند و آنها به اعتقاد ایشان همان مجتهدان و فقیهان شیعه اثنى عشریهاند که به تصریح روایات ائمه هدى (ع) «حصون اسلام» و «وارث پیامبران» و «حجتحجج الله الرحمان» بر بندگان مىباشند و مىتوانند با علم به آنچه «امت در معاش و معاد» به آن احتیاج دارند مصالح دارین آنها را تامین نمایند . و لذا بر امت اسلامى نیز واجب شده که در جمیع امور خود از قضایاى سانحه و شناختن احکام حلال و حرام، تنها به آنها مراجعه کرده و از آنها اطاعت و تبعیت نمایند . اما همچنان که در مباحث گذشته عنوان شد، شرایط سیاسى و اجتماعى در عصر ایشان به گونهاى فراهم شد که علمایى مانند ایشان مجبور شدند براى حمایت از تنها دولتشیعى، راهکار عملىترى را برگزینند; و لذا آنها براى اینکه از وضعیت موجود بهترین استفاده لازم را در گسترش آیین تشیع در همه جنبههاى زندگى مردم، بنمایند، با پذیرش یک نوع تقسیم قدرت، از یک سو امور عرفى سلطنت را به پادشاهان صفوى واگذار کرد و حاکمیت آنان را بهعنوان تنها «ناصرین و حامیان مذهب شیعه و مؤمنان معتصمان به حبال آل محمد (ص)» به رسمیتشناختند . از سوى دیگر خود نیز با پذیرش مناصبى همچون منصب شیخ الاسلامى و قضاوت و تبیین احکام دینى و همکارى با شاهان و ارائه توصیههاى لازم به شاهان به اداره امور شرعى پرداختند .
این راهکار، عملىترین رهیافتى بود که اندیشمندانى چون کمرهاى براى نزدیک ساختن وضعیت موجود سیاسى - اجتماعى به وضعیت ایدهآل و آرمانى تشیع در پیش گرفتند . بر این اساس، ایشان مهمترین دغدغه خویش را اصلاح سیاستهاى پادشاهان همعصر خود قرار داده و علاوه بر پذیرش مناصب مختلف و همکارى با دولت صفوى، تلاش مىنماید تا با نگارش رسالهها و کتب مختلف - که اغلب آنها را خطاب به پادشاهان عصر خود و به منظور اصلاح سیاستهاى مذهبى و اجتماعى آنها نوشته است - پادشاهان صفوى را در آغاز سیاستهاى درست راهنمایى کند . در این راستا وى مهمترین عامل ظهور سیاستهاى انحرافى در دولت را عدم مدخلیت علماى دین در اداره امور دانسته و لذا بهترین راهکار جلوگیرى از هر گونه انحراف در سیاستهاى مذهبى و اجتماعى دولت صفوى را مصاحبتبا علما و استعانت از آنها در امور مختلف دانسته و به شاهان توصیه کرده تا با شناسایى علما و مجتهدین بلاد، امور شرعى آنجا را به آنها سپرده و آنان را در انجام و اداره این امور متمکن سازند و مردم را به متابعت و انقیاد اوامر و نواهى آنان مامور کنند .
پىنوشت:
1) این مقاله توسط نویسنده در پژوهشکده فقه و اندیشه سیاسى تهیه شده است .
2) على نقى کمرهاى، الجامع الصفوى، ورق 19 و 228 .
3) همان، ص33 .
4) همان، ص80 .
5) همان، 81 .
6) همان، ص12 .
7) همان، ص80 .
8) همان .
9) همان، ص12 .
10) همان، ص87 .
11) همان .
12) همان، ص11 .
13) همان، ص42 .
14) همان، ص9 .
15) همان، ص12 .
16) همان، ص42 .
17) کمرهاى، شیخ على نقى، الجامع الصفوى، ص12 - 11 .
18) کمرهاى، شیخ على نقى، الجامع الصفوى، ص42 و 43 .
19) کمرهاى، شیخ على نقى، رساله در اثبات لزوم وجود مجتهد در عصر غیبت، میراث اسلامى، ص405 .
20) فقهاى مؤمنین و علماى دین مبین وارثان پیغمبرانند از جهت پیغمبرى چنانکه رسولالله (ص) فرمود: من سلک طریقا یطلب فیه علما سلک الله به طریقا الى الجنة و ان الملائکة لتضع اجنحتها لطالب العلم رضا به و انه یستغفر لطالب العلم من فى السموات و من فى الارض حتى الحوت ... و ان العلماء ورثة الانبیاء، ان الانبیاء لمیورثوا دینارا و لا درهما و لکن ورثوا العلم فمن اخذ منه اخذ بحظ و افر .» رساله اثبات لزوم مجتهد در عصر غیبت، پیشین، ص406 .
21) امام ابوالحسن موسى الکاظم (ع) مىفرماید: اذا مات المؤمن بکت علیه الملائکة و بقاع الارض التى کان یعبدالله علیها . و ابواب السماء التى کان یصعد فیها باعماله و ثلم ثلمة لایسدها شىء لان المؤمنین الفقهاء حصون الاسلام کحصن سور المدینة لها» . از این حدیثشریف مستفاد مىشود که حفظ اسلام بهوجود علما و فقهاى مؤمنین بود چنان که حفظ شهر به حصار آن، رساله پیشین، ص406 .
22) کمرهاى شیخ على نقى، همم الثواقب، ص68 - 64 .
23) در این توقیع که به خط مولانا صاحب الزمان است آن حضرت در جواب بعضى از مسائل براى اسحاق بن یعقوب که به وساطت محمد بن عثمان عمرى سؤال نموده بود نوشته «اما ما سالت عنه ارشدک الله و وفقک - الى قوله (ع) - و اما الحوادث الواقعة فارجعوا فیها الى رواة حدیثنا فانها حجتى علیکم و انا حجة الله علیهم .» به مقتضاى این توقیع شریف، راویان حدیث اهل بیت (ع) که مراد از ایشان مجتهدان از اهل ایماناند در زمان غیبت امام (ع) حجتحجتالله الرحماناند بر کافه مقلدان و رجوع به ایشان در حوادث واقعه و قضایاى سانحه و در معرفت احکام و حلال و حرام ائمه انام واجب بود . همان رساله، ص410 .
24) کمرهاى، شیخ على نقى، همم الثواقب، ص68 - 64 .
25) رساله اثبات لزوم وجود مجتهد در عصر غیبت، پیشین، ص416 - 415 .
26) کمرهاى، على نقى، همم الثواقب، ص2 .
27) کمرهاى، شیخ على نقى، الجامع الصفوى، ص8 - 7 .
28) همان، ص80 .
29) همان .
30) همان، ص42 .
31) همان، ص608 .
32) همان، ص80 .
33) همان، ص202 .
34) همان، ص33 .
35) کمرهاى، على نقى، رساله اثبات لزوم مجتهد در عصر غیبت، پیشین، ص405 .
36) همان .
37) همان، صفحات، 411 و 410و 407 و 406 .
38) همان، ص401 .
39) همان، ص413 .
40) همان، ص424 - 426 - 428 .
41) کمرهاى على نقى، همم الثواقب، ص355 - 354 - 353 .
42) همان، ص66 - 65 .
43) کمرهاى على نقى، رساله اثبات وجود مجتهد در عصر غیبت، پیشین، ص411 .
44) همان .
45) همان، ص413 و همم الثواقب، ص21 . در همین معنا است روایت منقول از امام صادق (ع) که فرمود: «اتقوا الحکومة فان الحکومة انما هى للامام العالم بالقضاء العادل فى المسلمین لنبى او وصى نبى» .
46) همان، ص415 .
47) کمرهاى على نقى، الجامع الصفوى، ص80 .
48) همان، ص202 .
49) همان .
50) همان، ص228 .
51) همان، ص81 .
52) همان، رساله پیشین، ص415 .
53) رساله پیشین، ص410 .
54) همان، 415 .
55) کمرهاى على نقى، همم الثواقب، ص2 .
56) کمرهاى على نقى، مسار الشیعه، ص50 - 49 .
57) کمرهاى على نقى، همم الثواقب، ص17: «تحاکم و ترافع به سوى غیرقاضى شرعى که در مثل این زمان عبارت است از مجتهد امامى عدل، جامع جمیع شرایط حکم و فتوا حرام است و منزله تحاکم و ترافع به سوى طاغوت و شیطان است .»
58) کمرهاى على نقى، الجامع الصفوى، ص 8 و 7 و 3 و 2 .
59) کمرهاى، على نقى، همم الثواقب، 3 - 2 و 217 .
60) همان، ص252 .
61) کمرهاى على نقى، مسار الشیعه، ص55 .
62) همان، همم الثواقب، ص230 .
63) همان، ص228 - 227 - 226 .
64) همان، ص241 .
65) همان، ص244 .
66) همان، ص289 .
67) همان، ص290 .
68) کمرهاى على نقى، مسار الشیعة، ص72 .
69) همان، ص73 .
70) کمرهاى على نقى، همم الثواقب، ص348 و 350 .
71) همان، ص342 - 344 .
72) همان، ص348 .
73) سوره قصص، آیه 77 .
74) کمرهاى على نقى، همم الثواقب، ص346 و 361 و 360 .
75) همان، ص348 و 347 .
76) همان، ص250 .
77) کافى، ج8، ص271 .
78) کمرهاى، همم الثواقب، ص355 و 356 .
79) کافى، ج7، ص174 .
80) کمرهاى على نقى، همم الثواقب، صفحات358 - 357 - 356 - 355 .
81) همان، ص240 - 232 .
82) همان .
در پاسخ به این سؤالها هر یک از علماى شیعه نظرات خاصى را ارائه کردند . برخى از آنها مانند شیخ على نقى کمرهاى از علماى قرن یازدهم هجرى و معاصر شاه صفى (1038 - 1053 ه ق) و شاه عباس دوم (1053 - 1077 ه ق) با تمییز میان سلطان جائر و عادل، سلطنت پادشاهان عادل را در خارج از محدوده شرعیات به رسمیتشناختند و همکارى علما با این سلاطین را در اداره امور شرعى جایز دانسته و لذا برخى از مناصب از جمله قضاوت و شیخالاسلامى و صدارت را برعهده گرفتند . اینان همچنین با نگارش رسالههاى مختلف خطاب به شاهان همعصر خود آنها را در اعمال سیاستهاى عرفى نیز راهنمایى کردند . نوشته حاضر در صدد بررسى و توصیف رهیافتهاى شیخ على نقى کمرهاى درباره آنچه گفته شد، مىباشد . امید که این تلاش اندک ما گامى در جهت تبیین اندیشه بزرگان شیعه و اندیشه سیاسى شیعه باشد .
مفهوم سیاست
شیخ على نقى کمرهاى همچون دیگر اندیشمندان اسلامى، «سیاسة العباد و البلاد» را به معناى «تدبیر امور» (2) و «تصرف در امور دینى و دنیوى» (3) مردمان در جهت اصلاح و انتظام زندگى آنان دانسته و معتقد است که از نظر شیعه یکى از دلایل لزوم ریاست و امامت در اجتماع انسانى همان ضرورت تدبیر سیاسى و انتظام امور انسانها است . (4) و از این رو علم به «کیفیتسیاست» (5) عباد و بلاد یکى از شرایط اساسى رئیس و امام از نظر شیعه مىباشد . (6)
دین و سیاست
بر اساس آنچه بیان شد مىتوان گفت که کمرهاى سیاست را تدبیر توامان امور دینى و دنیوى دانسته و تصریح دارد بر اینکه «امامت و ریاست در نزد امامیه تنها سلطنت و حکومت و سلطه صرف نیست، بلکه امامت در واقع ثمره نبوت است . و نبوت ماده و امامت صورت آن است . پس همچنان که براى ماده بدون صورت وجودى نیست و براى درختبدون میوه وجودى نیست، براى نبوت هم بدون امامت وجود و ثمرهاى نیست . از این رو مىگوییم امامت ترکیبى از سه مقام است: امام عینالله است در ولایت، عینالله و لسانالله است در نبوت و عینالله و لسانالله و یدالله است در امامت، تا حجتخداوند به واسطه او بر خلق اقامه گردد . بنابراین امام، در واقع ثمر ولایت است در حقیقت و روشنگر نبوت است در شریعت و پاسخگوى اهل زمان است در آن چیزى که از او مىخواهند در امامت . پس او در علم و عمل از همه امتبىنیاز است و امت همه به او نیازمند» . (7)
بنابراین برخلاف نظر اهل عامه، امامت تنها سلطنت نیست که بدون علم و صرفا به خاطر تقدم زمانى و دینار و درهم حاصل گردد . بلکه امامت همچون نبوت «زمامدارى دین و نظام زندگى مسلمین و صلاح دنیا و عز مؤمنین» است و لذا اساس اسلام بر آن مبتنى است . به واسطه این ریاست و امامت است که احکام خدا از نماز، زکات، روزه، حج، جهاد، جمعآورى فىء و صدقات و امضاى حدود و احکام و حفاظت از امنیت مرزها محقق مىگردد . (8) پس امام و رئیس مسلمین باید «عالم به علوم دینیه و دنیویه مانند شرعیات و سیاسات و آداب و دفع دشمنان و غیرذلک باشد» . (9)
بنابراین دین و سیاست از نظر شیخ نمىتواند جداى از هم باشد و از نظر اسلام سیاست و تدبیر امور مسلمین چه در امور دینى، چه در امور دنیوى توامان بوده و رئیس و امام مسلمین مسؤول اصلاح و اداره امور دنیوى و تامین سعادت اخروى آنها مىباشد .
ضرورت سیاست و حکومت
تدبیر امور مردمان یا همان سیاست العباد و البلاد، با توجه به آنچه گذشت، از نظر شیخ یکى از ضرورتهاى غیرقابل انکار زندگى اجتماعى انسانها تلقى مىشود . و این امر یکى از دلایل اساسى ضرورت امامت و ریاست از نظر شیعه مىباشد . و لذا ایشان در بیان ضرورت وجود یک سائس و رئیس در همه زمانها و مکانها مىنویسد:
«ان الضرورة قاضیة بان للخلق لابد من رئیس قاهر مرشد» ، یعنى مقتضاى ضرورت عقلى آن است که انسانها همواره نیازمند یک رئیس قدرتمند و مقتدر هدایتکننده مىباشند . (10)
البته مىدانیم که درباره منشا این ضرورت عقلانى سیاست و حکومت در میان اندیشمندان اختلافنظر وجود دارد و لذا برخى این ضرورت را ناشى از طبیعتبشر دانسته و او را به حکم طبیعتحیوانى اجتماعى و در نتیجه نیازمند سیاست و حکومت مىدانند . برخى نیز آنرا محصول تلاش انسان براى رهایى از خوى برترىجویى انسان مىدانند . از نظر برخى از علماى شیعه از جمله کمرهاى نیز این ضرورت عقلانى سیاست و حکومت از آنجا ناشى مىشود که «همواره داعیه شر و فساد در میان مردمان وجود دارد» (11) . بنابراین حکمتخداوند ایجاب مىکند که براى برطرف نمودن این داعیه، پیامبرانى را در میان آنها برانگیزد تا آنها با سیاست و تدبیر و هدایت و راهنمایى انسانها زمینه گرایش به شر و فساد را در میان انسانها از بین برده و آنها را به سوى خیر و صلاح رهنمون شوند . پس از پیامبر خاتم نیز همین حکم الهى، ضرورت ریاست و امامت را در دوران پس از ایشان اقتضا مىکند . بر این اساس، ایشان پس از بیان ضرورت عقلانى سیاست و حکومت در جامعه انسانى، مصداق بهترین نوع سیاست و تدبیر امور را همان سیاستشرعى و عالىترین مصداق رئیس و سائس را پیامبر و اوصیاى ایشان که به منزله پیامبرند و زمام دین و نظام مسلمین و صلاح دنیا و عزت آنها را بر عهده دارند، مىداند .
سیاست و حکومت مطلوب
با پذیرش اصل ضرورت وجود سیاست و حکومت و بالطبع لزوم وجود رئیس و حاکمى قدرتمند و هدایتگر در جامعه، مساله بعدى بیان مصداق چنین سیاست و حکومت و رئیس و حاکم است . طبیعى است که هر اندیشمندى بر اساس مبانى فکرى خود مصادیق تحقق این ضرورت را تعیین مىکند . علماى شیعه نیز بر اساس نگرش دینى خود در بیان مصداق این ضرورت نظریات خاص ارائه کردهاند . بنابراین شیخ على نقى کمرهاى نیز بهعنوان یک متکلم و فقیه شیعى معتقد است، تدبیر امور دینى و دنیوى مردمان و تصرف در آنها بهصورت مطلق، متعلق به بارى تعالى است و دیگران حق چنین تصرف على الاطلاق در امور مردمان را ندارند . بنابراین ایشان در اینباره مىنویسد:
«و البارى سبحانه هو الحاکم على الاطلاق و قدتعلق به احکام المکلفین بل لیس لغیره التصرف فیهم على الاطلاق» .
و از آنجا که خداوند تبارک و تعالى بنفسه خود این حاکمیت را اعمال نمىکند و بدون اعمال حاکمیت الهى نیز امور مردمان سامان نمىیابد و مصلحت آنان فراهم نمىآید، حکمتخداوندى ایجاب مىکند که همو، کسانى را که شایسته اعمال حاکمیت الهى هستند را نصب فرماید . چرا که
«انفاذ هر آن چیزى که اقامه آن به وجود رئیس قاهر، امیر، زاجر، عادل ممکن است متضمن مصلحت مکلفین است و چون خداوند متعال همواره طالب مصلحت آنها است، پس باید که انفاذ حکم نمایذ به کسانى که شایسته این منصباند و غیر این قبیح است و قبیح از بارى تعالى صادر نمىشود .» (12)
و لذا خداوند چنین مقرر داشته و براى تدبیر امور دینى و دنیوى و تامین مصلحت مکلفین چنین افرادى را برگزیده تا بر وفق حکمت الهى امور آنها را نظام بخشند .
بنابراین از نظر کمرهاى اعمال حاکمیتبر مکلفین یا به انفاذ از سوى بارى تعالى است مانند حاکمیت و تصرف پیامبر و اوصیاى ایشان یا به غیرانفاذ الهى است مانند حاکمیت و تصرف حاکمان جور و طبیعى است که از نظر ایشان مطلوبترین شکل آن، اعمال حاکمیت از سوى پیامبران و اوصیاى ایشان است، چرا که آنها مستجمع جمیع شرایط انفاذ حکم از سوى خداوند متعال مىباشند و لذا اولى به تصرف در همه امور دینى و دنیایى مکلفین مىباشند . (13) علاوه بر آنچه بیان شد، دلایل مطلوبیتحاکمیت و حکومت ایشان از نظر کمرهاى عبارتاند از اینکه:
1 . ریاست و امامتبر جامعه مسلمانان تنها سلطنت و اعمال قدرت نیست تا بگوییم این تصرف و ریاست از سوى هر کسى بود کفایت مىکند بلکه امامت و ریاست، تدبیر و سیاست امور عباد در جمیع امور دینى و دنیوى آنها است و در یک کلام تصرف در امور آنان استبراى نزدیک ساختن آنها به صلاح و دور ساختن از شر و فساد . (14) بنابراین شخص سائس و رئیس باید علاوه بر قدرت و سلطنت از علم به احکام دینى و دنیوى (سیاسات و آداب دفع دشمنان) نیز برخوردار باشد . (15) و این در غیر پیامبر و جانشینان معصوم ایشان محقق نیست . و تنها ایشان هستند که «به جمیع احکام (از حلال و حرام) و جمیع آن چیزهاى که امتبدان نیازمنداند از امور متعلق به معاش و معاد عالمند» و لذا آنها «اولى به تصرف در امور دین و دنیاى همه مکلفین» هستند . (16)
2 . ریاست و حکومت و تصرف در امور مردمان علاوه بر قدرت و علم، نیازمند عصمت رئیس و حاکم مىباشد، چرا که اگر «حاکم و امام مسلمین غیرمعصوم باشد یا محتاج به نفس خود استیا محتاج به امام دیگرى است و این مستلزم دور و تسلسل است و هر دو محال است . از سوى دیگر اگر قائل شویم که تعیین حاکم و امام از سوى خداوند متعال واجب است، در این صورت نیز باید او معصوم باشد، چون اگر حاکم مطلق کسى را در میان بندگان نصب کند که مىداند او مصالح آنها را تامین نمىکند و آنچه را که به خاطر آن نصب شده رعایت نمىکند از سوى عقل تقبیح خواهد شد . و نصب غیرمعصوم در واقع داخل در این حکم است . پس از این رو خداى متعال غیرمعصوم را ولایت نمىبخشد .» (17)
بنابراین ملاک اعتبار و مشروعیتحکومت از نظر کمرهاى در همه زمانها یکى است و آن داشتن شرایط انفاذ حکم از جانب خداوند متعال است و لذا ایشان مىنویسند:
«تا زمانى که تکلیف باقى است (تا روز قیامت) باید در میان مکلفین کسى باشد که عالم به جمیع احکام (از حلال و حرام) و جمیع آن چیزهاى که امتبدان در معاش و معاد خود احتیاج دارند، باشد . و تنها چنین شخصى است که اولى به تصرف در امور دین و دنیاى همه مکلفین است» . (18)
پس آنچنان که ایشان بیان داشتهاند این امر مقتضاى عدل و حکمت پروردگار است که
«در هر عصر و زمان تا انقراض زمان تکلیف، دانایان به علم دین مبین و مصالح دارین کافه مکلفین که به آن حفظ مقاصد خمسه (که آن نفس و دین و عقل و نسب و مال بود) مىشود وجود داشته باشد .» (19)
با این بیان در واقع تکلیف دوران غیبت امام معصوم نیز روشن مىشود چرا که به تعبیر کمرهاى به تایید عقل و نقل «فقها و رواة و محدثین مؤمنین و علماى دین مبین وارثان پیغمبران (20) و حصون اسلاماند .» (21) و هر فضل و شرف که در کتاب کریم و سنت مطهره و اخبار و آثار ائمه اطهار (ع) مذکور گشته و در انظار اولى الابصار اعتبار شده، مصدوقه آن در مثل این زمان، فقها و محدثین و راویان ائمه معصومین و علماى دین مبین و متعلمین مؤمنین مىباشند . (22) بنابراین همچنان که در توقیع شریف مولانا صاحب الزمان (عج) (23) تصریح شده،
«راویان حدیث اهل بیت در زمان غیبت امام (ع) که مراد از ایشان مجتهدین از اهل ایمان و ایقاناند حجتحجتالله بر همه شیعیاناند و رجوع به ایشان در حوادث واقعه و قضایاى سانحه و در شناختن احکام و حلال و حرام ائمه انام (ع) واجب است و رجوع به غیر ایشان در این زمان به منزله رجوع به سوى طاغوت است و رد حکم آنها که هر آینه موافق حکم ائمه هدى (ع) است و عدم قبول آن استخفاف به حکم خداى عزوعلا است و رد بر اهلالبیت (ع) رد بر خداى تعالى است که در حد شرک بالله است .» (24)
از این رو ایشان مىنویسد:
«بدون وجود مجتهدان و راویان روایات معصومان (ع) در مثل این زمان - که آفتاب خلافت مصطفوى و ولایت مرتضوى از جهت رعیت در سحاب غیبتبود - امور دارین کافه انام انتظامپذیر نبود و احقاق حقوق ذوى الحقوق و فصل منازعات و مشاجرات و محاذیات واقعه میان مردمان و رفع فاسد نمىشود و حال آنکه نفى مشقت و حرج در دین مبین شده و خداوند اراده یسر نموده و اراده عسر ننموده ... پس در عصر غیبت هادى انام (ع) وجود مجتهدان که وارثان پیغمبراناند لطف بود و لطف بر خداوند (جل جلاله) واجب بود، پس در حکمت الهیه خلو عصر و زمان غیبت از وجود علماى دین مبین و مجتهدان مؤمنین و راویان و محدثان احادیثشریفه معصومین که حجتحجتالله الرحماناند بر کافه مقلدین محال بود و الا لازم مىآید حرج عظیم، یا وقوع تکلیف ما لایطاق و فسق و ضلالت همه اقوامى که با پیغمبر و ائمه هدى (ع) موافقت و مشارکت در اصل طینت دارند؟ به علت ترک واجب کفایى یا عینى و مجموع اینها بر مؤمن عارف فطن به تامل صادق ظاهر گردد .» (25)
بنابراین فلسفهاى را که ایشان براى حکومت پیامبر و امامت و ریاست امام معصوم (ع) قائل است در عصر غیبت نیز براى وجود دانایان به احکام دین و مصالح دنیوى و سعادت اخروى مکلفین قائل شده و معتقد است تنها آنها هستند که در این زمان جتحجتالله و وارثان انبیاى الهى در میان مردمان مىباشند . و خلافت و ولایت از سوى ایشان را برعهده دارند; اما این حرف بدان معنا نیست که علمایى چون کمرهاى به حکومت فقیهان نیز اعتقاد داشته و در اینباره تئورىپردازى کرده و یا تلاش عملى نموده باشند زیرا که شرایط سیاسى و اجتماعى در زمان ایشان به گونهاى نبود که فقها بتوانند به چنین هدفى دستیابند و لذا ایشان مانند دیگر علماى این عصر، مجبور بودند راه دیگرى را با توجه به شرایط سیاسى و اجتماعى حاکم بر زمان خود براى رسیدن به اهداف و کارویژههاى حکومت مطلوب از نظر خود بجویند .
در نتیجه از آنجا که به تعبیر خود کمرهاى در آن زمان پادشاهان صفوى تنها «ناصر و حامى مؤمنان معتصامان به حبال آل محمد (ص)» (26) محسوب مىشدند و حمایت از شیعیان منحصر به دولت آنها بود و از سوى دیگر چنانکه از آثار وى بر مىآید در خارج از مرزهاى دولت صفوى نیز مذهب شیعه و آموزههاى آن و پیروان آن به شدت مورد هجمه قرار گرفته بود، علماى شیعه از جمله کمرهاى با گرایش اجبارى به پذیرش نظریه تقسیم قدرت و حکومتبه امور عرفى و امور شرعى، قدرت پادشاهان را در امور عرفى پذیرفتند و خود به اداره امور شرعى پرداختند .
بنابراین اگر چه کمرهاى تنها فقها و مجتهدین را وارثان حقیقى پیامبران و حجتحجج الهى مىدانستند، اما با توجه به شرایط سیاسى و اجتماعى حاکم بر زمان با حمایت از دولت صفوى و با به رسمیتشناختن حاکمیت آنها در امور عرفى حکومت و سلطنت، تلاش نمود تا آنجا که مىتواند محتواى سلطنت را با تصدى امورى چون منصب شیخالاسلامى و قضاوت و ارائه رهنمودها و توصیههاى مختلف به پادشاهان صفوى به حکومت مطلوب از نظر خود نزدیکتر سازد . از این جهت وى علاوه بر پذیرش منصب قضاوت و شیخالاسلامى با نگارش کتب و رسالههاى مختلف از جمله هممالثواقب و جامعالصفوى و رساله اثبات لزوم وجود مجتهد در عصر غیبت، عملکرد و سیاستهاى شاهان صفوى را در امور مختلف فرهنگى و اجتماعى مورد نقد قرار داده و توصیههاى لازم را در جهت اصلاح این سیاستها ارائه نموده است . در جمعبندى این بحث مىتوان گفت که به اعتقاد کمرهاى در همه زمانها بیش از یک نوع حکومت مطلوب از نظر شیعه وجود ندارد و آن «حکومت دانایان به احکام دین و مصالح دنیوى و اخروى مردمان» است و خداوند متعال تنها لزوم اطاعت از آنها را مقرون به اطاعت از خود ساخته و تصرف در امور دینى و دنیوى مردمان را بر آنها جایز دانسته است . لذا در عصر غیبت نیز تنها دانایان به احکام دین و مصالح دنیوى و اخروى مردمان که به تصریح ائمه (ع)، فقها و مجتهدین شیعه مىباشند، اولویت تصرف در همه امور مردم را دارند . اما در عین حال با توجه به شرایط حاکم بر زمان، ایشان سلطنت و قدرت سلاطین صفوى را نیز از باب ضرورت در امور عرفى پذیرفته و معتقد است:
«سلاطین شیعه ناجیه در صورت التزامشان «به افراشتن رایتحق و پیروى از صادقین (ع) و تمسک به آنان و اطاعت و متابعت از ایشان در اصول و فروع دین و پیروى از ائمه، به یقین از زمره امراى جور خارج مىشوند» .
وى حتى در این مقام به ادعاى خود شاهان صفوى در مورد انتسابشان به امام کاظم (ع) استناد جسته و معتقد است که آنان به دلیل این انتساب به امام موسى کاظم (ع) سلطان سید قریشى محسوب مىشوند و به تعبیر ایشان چنانکه از این سخنان پیامبر: «لایزال هذا الامر فى قریش ما بقى منهم اثنان» و «قدموا قریشا و لاتتقدموها» و «الناس تبع لقریش» نیز استفاده مىشود حکومت این پادشاهان از دایره حکومت جور خارج مىشود و در مقابل، حکومتسلاطین وقت روم که به دلیل غیرقریشى بودن و عدم پیروى آنها از اهل بیت (ع) که احدىالثقلین مىباشند، حکومت جور محسوب مىگردد . (27)
دامنه اختیارات علما و پادشاهان
چنانکه بیان شد، امامت و ریاستبر جامعه مسلمانان به اعتقاد کمرهاى عبارت است از «نظام بخشیدن به امور مسلمین بر وفق حکمت الهى» (28) جهت تامین مصالح دنیوى و اخروى آنان (29) ، که از طریق تصرف در جمیع امور دینى و دنیوى آنها (30) حاصل مىگردد . بنابراین چنانکه از عبارت ایشان بر مىآید، ریاست و حکومت دینى از نظر ایشان تنها ریاست و سلطنت صرف در میان آنها نیست (31) بلکه عبارت است از زمامدارى دینى و همچنین انتظام امور دنیوى آنها در جمیع شؤونات جمعى، که غایت آن صلاح دنیوى و عزت اخروى مؤمنان است . (32) بر این اساس «تمامى اختیارات و وظایف نبوت چون حمایت از قلمرو و کیان اسلام و حفظ شرع و نصب امرا و فراخوانى به جهاد و جلوگیرى از ظلم و حمایت از مظلوم و اجراى امر به معروف و نهى از منکر و دیگر مناصب دنیوى نبوى» همه براى کسانى که پس از پیامبر (ص) مشروعیتحکومت و ریاستبر جامعه مسلمانان را دارا باشند، ثابت مىشود . (33)
به تعبیر امروزین ما، پیامبر (ص) و جانشینان معصوم ایشان از نظر کمرهاى، در هر سه زمینه قانونگذارى و افتا، قضاوت و اجرا، اختیار تام و اولویت تصرف دارند . و چون گسترده بودن اختیارات پیامبر و جانشینان معصوم ایشان از نظر همه علماى شیعه مورد اتفاق است، از نظر ایشان تنها بررسى دامنه این اختیارات و وظایف در عصر غیبت مهم بهنظر مىرسد و چنانکه از آثار علمایى چون کمرهاى بر مىآید ظاهرا از نظر ایشان اصل نیابت فقها از سوى ائمه (ع) در جمیع امورات مربوط به آنان فىالجمله پذیرفته شده است . چون از نظر آنها، اولویت تصرف پیامبر (ص) و ائمه معصوم (ع) در تمامى امور دینى و دنیوى مردمان، برخاسته از شرایط ویژهاى چون عصمت و علم و فضایل دیگر در ایشان است . و لزوم این شرایط از جمله علم به احکام و قوانین شریعت و عدالت در اجراى قوانین و احکام الهى و فضیلت در تمام جنبههاى ریاست و امامت، چیزى نیست که زمانى دون زمانى دیگر لازم باشد . بلکه این شرایط براى همه حاکمان اسلامى در همه زمانها و مکانها لازم مىباشد . بنابراین در عصر غیبت نیز که امام عصر (عج) در سحاب غیبت مىباشند، تنها افرادى مىتوانند مناصب ایشان را عهدهدار گردند که «دانا به علم دین مبین و مصالح دارین کافه مکلفین» (34) باشند . بنابراین کمرهاى در این زمینه مىنویسد:
«عدل و حکمتحکیم علیم غنى مطلق (جل جلاله) در هر عصر و زمان تا انقراض زمان تکلیف، وجود دانایان به علم و دین مبین و مصالح دارین کافه مکلفین که به آن، حفظ مقاصد خمسه که آن نفس و دین و عقل و نسب و مال بود مىشود، و بعث و نصب همه معصومان از انبیا و اولیا و اوصیا (ع) و انزال کتب سماوى و شرایع و احکام به جهت آن شده، به جهت صحت تدبیر و انتظام مهام دارین کافه انام ضرورى بود، چه به همین مصابیح افکار دانایان دین مبین، غیاهب ظلمتهاى ضلالت انجلا مىیابد و به نتایج ابکار اذهان ایشان، جلباب غمهاى جهالت انکشاف مىپذیرد .» (35)
بنابراین ایشان پس از استناد به احادیثى که علما و فقها را وارثان انبیا، حصون اسلام و سایر وجوه مزایا و فضایل و شرف دانسته، مىنویسد:
«مراد از این علما و فقهاى مزبور بعد از معصومین (ع) فقها و مجتهدین و محدثین فرقه ناجیه اثناعشریهاند» . (36)
در نتیجه همچنانکه در این روایت وارد شد، علما وارث پیامبران و حافظان اسلام و امناى الهى و حججحجج الهى بر بندگان مىباشند و تنها ایشان مىتوانند همچون انبیا و ائمه معصوم (ع) به قضاوت در میان امت پرداخته و احکام و قوانین الهى را به درستى تبیین و اجرا کنند . (37) از این رو «در عصر غیبت امام هادى انام (ع) در حوادث واقعه و قضایاى سانحه و معرفت احکام حلال و حرام ائمه انام (ع) رجوع مؤمنان به سوى راوى حدیث اهل بیت (ع) که مراد از ایشان مجتهدان از اهل ایماناند واجب است .» (38) لذا چنانکه از مجموع استدلالات ایشان بر مىآید وى فقها و مجتهدین را در هر سه زمینه افتا و تبیین احکام و قوانین شریعت، اجراى آن و همچنین قضاوت و داورى در میان مسلمانان صاحب اختیار مىداند چرا که به اعتقاد وى آنها به دلیل داشتن شرایط حکم و فتوا و داشتن اذن صریح از معصوم (ع)، در همه این امور از سوى معصومین (ع) نیابت دارند . (39) بر این اساس اگر ایشان اختیارات پادشاهان را در امور عرفى و اجرایى سلطنت پذیرفته تنها به دلیل شرایط سیاسى و اجتماعى حاکم بوده است وگرنه به ولایت نیابتى فقها و مجتهدین در عصر غیبت اعتقاد داشته است . تاکید ایشان بر ضرورت حضور و دخالت علما و فقها در امور شرعى که نیازمند علم و عدالت و دیگر فضایل مىباشند، مؤید این مطلب مىباشد . بر همین اساس یکى از دغدغههاى عمده اندیشه و عمل وى قبولاندن اهمیت و ضرورت حضور و دخالت علما و فقها را در امور شرعى یعنى تبیین قوانین شریعت و قضاوت و اجراى حدود به پادشاهان صفوى و محدود ساختن قدرت آنها در امور عرفى حکومت و سلطنتبوده است .
بنابراین وى اختیارات حکومت اسلامى را با توجه به شرایط حاکم در عصر غیبتبه دو صورت عملى دانسته است:
1 . شکل ایدهآل حکومت اسلامى که در آن وارثان حقیقى پیامبران و حجج الهى یعنى مجتهدین و فقها تصدى همه امور مربوط به امام و رئیس معصوم را برعهده دارند .
2 . شکلى از حکومت که بنا به اقتضاى زمان قابل تحقق بوده است، به این صورت که برخى از اختیارت آن (امور عرفى) بهدست پادشاهان صفوى باشد و برخى دیگر (امور شرعى) در حوزه عمل و اختیار فقها و علماى شیعه باشد . اینک هر دو صورت این اختیارات را در نوشته حاضر از دیدگاه کمرهاى بررسى مىکنیم .
1 . دامنه اختیارات علما و فقهاى جامع الشرایط
الف - تبیین قوانین و احکام شریعت:
یکى از بزرگترین رسالتهاى رهبران معصوم از نظر کمرهاى، بیان احکام و قوانین الهى و حلال و حرام الهى است تا بهواسطه آن صلاح دارین مکلفین تامین گردد . در عصر غیبت آنها نیز، این رسالت از نظر کمرهاى بر عهده مجتهدان که حجتحجج الهىاند گذاشته شده است . زیرا بدون وجود دانایان به علم دین مبین که در عصر غیبت «منحصر در مجتهدین عدل امامى جامع الشرایط فتوا» مىباشد بر هیچ کس «معرفت آنچه نمىداند از دین و شعائر آن» حاصل نمىگردد . و «بدون معرفت، تکلیف ممتنع مىباشد» . و «لذا در عدل و حکمتخداوند رحمان (جل جلاله) نور وجود دانایان به علم دین مبین و شعائر آن به حجت و برهان در هر وقت و زمان تا انتهاى زمان تکلیف ضرورى بقاى نوع انسان است» و «رجوع به آنها براى معرفت احکام و حلال و حرام بر کافه مقلدان واجب بوده و روجوع مذکور منزله رجوع به معصومین (ع) مىباشد» . (40) بر همین اساس ایشان، پادشاه صفوى را نیز متوجه این جایگاه خطیر علما و فقهاى شیعه نموده و در توصیه به شاه صفوى مىنویسد:
«چون خداوند رحمان تکلیف بندگان به مافوق وسع و طاقت ایشان نکرده و نمىکند و متابعت و انقیاد قانون مقرر در شرع انور در هر باب و امتثال اوامر و نواهى الهى در هر وقت و زمان بر عامه مکلفان واجب ساخته و تجویز تعدى از آن نکرده بلکه فرموده: «تلک حدود الله فلاتعتدوها و من یتعد حدود الله فاولئک هم الظالمون» پس البته راهى به آسانى به سوى متابعت قانون شریف شرع اقدس در هر باب در هر وقت و زمان مکلفان راهست . چون نفى مشقت و حرج دین مبین شده و خداوند اکبر جل و عزه اراده یسر کرده و اراده عسر نکرده و فرموده: «و ما جعل علیکم فى الدین من حرج یرید الله بکم الیسر و لایرید بکم العسر» و راه آسان به رواج دادن قانون شرع خداوند رحمان در میانه بندگان به جهت پادشاه ایمانیان آن است که اولا مجتهدان و راویان روایات ائمه هدى (ع) را که در مثل این زمان حجتحجتالله الرحماناند بر مقلدان، ... و نور وجود ایشان در عصر پادشاه در بلدان ایمانیان ظهور دارد بشناسد و بداند که در هر شهر و قطر مجتهد عادل امامى جامع جمیع شرایط حکم و فتوا کیست ... و بعد از حصول معرفت مجتهدان و محدثان ایمانیان عصر ... شرعیات هر قطرى را به یکى از ایشان مفوض و مرجوع فرمایند و ممکن در آن گردانند بر وجه انفراد و استبداد و مردمان هر قطر را به متابعت و انقیاد اوامر و نواهى مجتهدان قطر مامور سازند .» (41)
ب - قضاوت و داورى در میان مردمان:
یکى دیگر از اختیاراتى که به اعتقاد کمرهاى در عصر حضور، در حیطه قدرت معصوم بوده و در عصر غیبت ایشان نیز در حیطه قدرت علما و فقهاى جامع الشرایط شیعه مىباشد، قضاوت و حل منازعات و مخاصمات مردمان است . بنابراین همچنان که در عصر حضور رجوع شیعیان به قاضى شرعى (امام معصوم و منصوبین از سوى ایشان) واجب بوده و رجوع به غیرایشان رجوع به طاغوت محسوب مىگردد، در عصر غیبت نیز رجوع همه شیعیان به فقیه جامع الشرایط فتوا و حکم واجب بوده و رجوع به غیر ایشان در این زمان از آن کسان که به درجه اجتهاد معتبر در قضا و فتوا نرسیدهاند به منزله رجوع به سوى طاغوت است . (42)
بر این اساس قضاوت یکى از اختیارات مسلم مجتهدین جامع الشرایط در عصر غیبت است، چون به اعتقاد وى قاضى باید عادل، عالم به کتاب خدا، سنت مطهره، کلام، اصول، لغت، صرف و نحو، اجماع و خلاف، جرح و تعدیل و غیره باشد . همه این شرایط در روایات ائمه (ع) از جمله در روایات زیر مورد تاکید قرار گرفته است:
1 . روایت ابوخدیجه که در آن آمده: ایاکم اذا وقعتبینکم خصومة او تدارى بینکم فى شىء من الاخد و العطاء ان تحاکموا الى احد من هؤلاء الفساق، اجعلوا بینکم رجلا ممن عرف حلالنا و حرامنا، فانى قد جعلته علیکم قاضیا و ایاکم انیحاکم بعضکم بعضا الى السلطان الجائر .
به اعتقاد کمرهاى این حدیثشریف به اجماع فرقه ناجیه بر وجود قاضى شرعى که بعد از معصوم، مجتهد عدل امامى مىباشد، دلالت دارد . (43)
2 . مقبوله عمر بن حنظله که امام صادق (ع) در آن، شیعیان را از تحاکم در نزد سلاطین و قضات آنها بازداشته و فرموده در این موارد، «انظروا الى من کان منکم قد روى حدیثنا و نظر فى حلالنا و حرامنا و عرف احکامنا فارضوا به حکما فانى قدجعلته علیکم حاکما ...» .
در این حدیثشریف نیز به اعتقاد کمرهاى «تحاکم و ترافع به سوى غیرقاضى شرعى که در مسائل این زمان عبارت از مجتهد عدل امامى جامع الشرایط حکم و فتوا مىباشد، حرام و به منزله تحاکم و ترافع به سوى طاغوت و شیطان دانسته شده است . (44)
3 . روایات منقول از امام على (ع) که در آن امیرالمؤمنین على (ع) شریح! را فرمود: «یا شریح قد جلست مجلسا ما جلسه الا نبى او وصى نبى او شقى» . و چون به اعتقاد کمرهاى مجتهد جامعالشرایط حکم و فتوا به فرعیت در تحت وصى به نیابت از وى به اذن صریح داخل است، جواز قضاى او قدح در حصر مذکور در این حدیثشریف نمىنماید . و لذا در عصر غیبت تنها مجتهد جامعالشرایط مىتواند متصدى قضاوت باشد و دیگران اگر اقدام کنند تحت عنوان شقى قرار مىگیرند . (45)
4 . روایت منقول از رسول اکرم (ص) که فرمود: من حکم فى درهمین بحکم جور ثم جبر علیه کان من اهل هده الآیة: «و من لمیحکم بما انزل الله فاولئک هم الکافرون .» قال الراوى: فکیف یجبر؟ فقال: یکون له سوط و سجن فیحکم علیه فاذا رضى بحکومته و الا ضربه بسوطه و حبسه فى سجنه» چنانکه کمرهاى در ذیل این حدیثبیان داشته، «از ظاهر این حدیثشریف نبوى استفاده مىشود که حکم کردن غیرقاضى شرعى در دو درهم به حکم جور و جبر کردن به گرفتن آن از محکوم علیه به تازیانه و زندان با امتناع وى موجب کفر قاضى مذکور بود» بنابراین به تعبیر ایشان «از مثل این حدیثشریف، نهایتبدى حال و مآل بسیارى از قاضیان و شیخ الاسلامان این زمان (صفویه) ظاهر مىگردد . (46)
ج - انتظام امور معیشتى مردمان:
یکى دیگر از اختیاراتى که علماى شیعه به اقتضاى مبانى کلامى خود براى امام و رهبر جامعه اسلامى قائلاند، اداره زندگى سیاسى، اجتماعى و اقتصادى مردم مىباشد، زیرا از دیدگاه کمرهاى امامت و حکومت عبارت است از نیابت از پیامبر در زمامدارى دینى و محافظت از شریعت، نظامدارى مسلمین، اصلاح دنیاى آنان، (47) نصب ولات و اعلام جهاد با کفار و بغاة و اجراى امر به معروف و نهى از منکر و حمایت از حقوق مظلومین، (48) محافظت از مرزهاى مسلمین و اقامه حدود الهى . (49) به عبارت دیگر از نظر ایشان علاوه بر تبلیغ دین و محافظت از شریعت الهى و قضاوت در میان مردمان «تدبیر امور و سیاست العباد و البلاد و محافظت از مرزهاى مسلمین» (50) و نظام بخشیدن به امور مسلمین بر اساس حکمت الهى (51) ، یکى دیگر از اختیارات اساسى امام و رهبر مسلمین مىباشد .
بنابراین مىتوان از مجموع آراى ایشان استنباط کرد که از نظر وى در عصر غیبت نیز وارث انبیا و نائب اوصیاى ایشان یعنى مجتهدان جامعالشرایط، علاوه بر اینکه اختیار تبلیغ و تبیین قوانین و قضاوت را برعهده دارند، در تدبیر سیاسى امور کافه مسلمین و انتظام امور دینى و دنیوى آنان نیز صاحب اختیار مىباشند (52) . و لذا ایشان در برخى از استدلالهایش درباره ضرورت حضور علماى شیعه در عصر غیبتبه اختیارات گسترده آنان اشاره کرده است . از جمله پس از استدلال به توقیع شریف مىنویسد:
«به مقتضاى این توقیع شریف، راویان حدیث اهلبیت (ع) که مراد از ایشان مجتهدان اهل ایماناند، در زمان غیبت امام (عج) حجتحجتالله الرحماناند بر کافه مقلدان و رجوع به ایشان در حوادث واقعه و قضایاى سانحه و در معرفت احکام و حلال و حرام ائمه انام (ع) واجب مىباشد» (53) .
در جاى دیگر ایشان در هنگام بیان جایگاه مهم فقها در عصر غیبت مىنویسد:
«بدون وجود مجتهدان در مثل این زمان - که آفتاب خلافت مصطفوى و ولایت مرتضوى از جهت رعیت در سحاب غیبتبود - امور دارین کافه انام انتظامپذیر نبود و احقاق حقوق ذوى الحقوق و فصل منازعات و مشاجرات و محاذیات واقعه میان مردمان و رفع فساد نمىشود» (54) .
چنانکه از عبارات مذکور بر مىآید، کمرهاى فقها و مجتهدین را در امر «خلافت» و «ولایت» و «انتظام امور» و «اصلاح زندگى و رفع مفاسد» جانشین معصوم (ع) مىداند . اما علىرغم همه این حرفها، از آنجا که شرایط زمانه در دوره حیات کمرهاى به گونهاى بود که به تعبیر ایشان اداره امور عرفى یا سلطنت و حکمرانى عرفى و حمایت و یارى از شیعیان به پادشاهان صفوى منحصر گشته بود (55) ایشان نیز چون برخى دیگر از علماى صفویه، امور اجرایى حکومت را به سلاطین صفوى وا نهاده و عمدتا تلاش نموده است تا جایگاه علماى شیعه را در تصدى امور دینى در کنار سلطنت عرفى پادشاهان صفوى تثبیت نماید و با در اختیار گرفتن مناصبى چون قضاوت و شیخالاسلامى و غیره تا حد ممکن انتظام امور دینى و دنیوى مردم را سامان بخشد . و این همان چیزى است که به اعتقاد ایشان على بن یقطین به خاطر آن با حاکمان عباسى همکارى مىکرده است . «و البته که اثر خیر و برکت و خاصیت صنایع معروف و احسان خیر خیرمدار مؤمن فطرى وزیر اعظم پادشاه شیعیان حامى اهل ایمان که اطناب خیام دولتش با خلود مشید باد چون به قوت ایمان و سطوت و دولتبىزوال وى کافه مؤمنان در بلدان اعلان به شعایر ایمان مىنمایند و بر بساط امن و امان غنودهاند در وزارت عظمى» از نظر اینان «بیشتر از بیش خواهد بود لامحاله انشاءالله تعالى» . (56)
2 . دامنه اختیارات و وظایف سلطان
چنانکه بیان شد، شرایط زمان، قدرت و اقتدار سلاطین صفوى را بهعنوان واقعیت اجتنابناپذیر بر علماى شیعه تحمیل کرده بود و لذا آنها در عین حال که معتقد بودند ریاست عامه مکلفین باید بهدست وارثان انبیا و نایبان ائمه باشد ولى اقتدار شاهان صفوى را در عصر خود پذیرفتند و به همکارى و نوعى تقسیم قدرت تن در دادند . بر اساس این تقسیم قدرت، امور عرفى به سلاطین صفوى و امور شرعى به علماى شیعه واگذار گردید .
بنابراین چنانکه بیان شد، شیخ على نقى کمرهاى نیز امور شرعى مردم چون افتا و قضا را فقط در حیطه قدرت علما دانسته و رجوع شیعیان در این امور را به غیر از ایشان، رجوع به طاغوت قلمداد کرده است . (57) اما در امور عرفى قدرت پادشاهان را از باب ضرورت به رسمیتشناخته و معتقد است که حمایت از دین و مؤمنان در این زمان منحصر به شاهان صفوى شده است . علاوه اینکه به اعتقاد ایشان «سلاطین شیعه ناجیه به دلیل التزامشان به اعتلاى حق و تمسکشان به صادقین (ع) و اطاعت و تبعیت از ائمه (ع) و سید قریشى حسینى بودن، از مصادیق لصوص متغلبه و حکام جور خارج مىباشند» (58) و لذا حاکمیت آنها در امور عرفى جایز است . (اگر چه در فتوا و قضا و دیگر امور شرعى، نه) . و در عین حال در امور عرفى نیز آنها ملزم به رعایت موازین شرعى و عقلىاند .
بر این اساس وى با پذیرش حاکمیت پادشاهان صفوى در امور عرفى براى هدایت آنها در این امور، انجام وظایف زیر را به آنان توصیه کرده است:
1 . نصرت و حمایت از دین مؤمنان
وى با تاکید بر اینکه «در عصر غیبت آفتاب خلافت مصطفوى و ولایت مرتضوى صاحبالزمان در سحاب غیبت است» و «نصرت و حمایت از مؤمنان معتصمان به حبال آل محمد (ص) از پادشاهان زمین منحصر است در پادشاه ایمانیان» ، (59) پادشاهان صفوى را به حمایت از دین و ایمانیان ترغیب نموده مىنویسد: «وقایت از دین بر کافه ایمانیان خصوص پادشاه ایشان واجب است» چرا که «حفظ و سلامت دین مبین به یقین اوجب از حفظ سلامت اموال و انفس است» . (60) وى همچنین حمایت از مؤمنان و پیروان مذهب شیعه را نیز از وظایف مهم پادشاه شیعیان دانسته مىنویسد:
«باید که صاحب اقتداران وقت از بندگان پادشاه ایمانیان فرصت غنیمتشمرده در اعزار و اکرام مؤمنان و شیعیان ... اهتمام تمام نمایند» (61) . وى همچنین با تذکر شاه صفى به اینکه اجداد ایشان همواره ناصر و حامى دین و مذهب شیعه و پیروان آن بوده و ترویجشعائر دین مبین ائمه اثناعشر (ع) از عادت حسنه آنها بوده است (62) ، برخى از سیاستهاى ایشان از جمله دستور ترجمه کتاب احیاءالعلوم غزالى را بر خلاف سیره اجدادى وى دانسته و اور را به اجتناب از این امر توصیه نموده است . (63) وى این ضرورت حمایت پادشاهان از مؤمنان را به روایتى از امام موسى کاظم (ع) مستند ساخته، مىنویسد:
«امام موسى کاظم (ع) مىفرماید: من قصد الیه مؤمن مستجیرا به فى بعض احواله فلم یجره بعد ان یقدر علیه فقد قطع ولایة الله عزوجل» یعنى «در صورتى که مؤمنى به درگاه پادشاه دین پناه آورد، در این صورت بر بندگان پادشاه اجاره مستجیر مذکور لازم است و بر تقدیر عدم آن قطع ولایتالله لازم مىآید .» (64) .
همچنین ایشان پس از ذکر روایات دیگر از ائمه (ع) مىنویسد:
«از این احادیثشریف غایت قرب و منزلت و شرف و کرامت مؤمن که عبارتست از شیعى اثنى عشرى که اعتصام به ولایت ائمه هدى (ع) جسته و برائت از دشمنان ایشان نموده، مستفاد مىشود و بباید دانست که مذلت و خذلان و اذیت و اهانتبه بنده مؤمن رسانیدن و احتقار و استذلال وى نمودن، مبادرت به محاربتخداى عز و علاست» [پس] «نصرت و تقویت و حمایت و اعانت مؤمن حسب الامکان واجب است .» (65)
2 . اهتمام به امور مسلمانان
یکى دیگر از وظایفى که کمرهاى براى پادشاهان صفوى بیان داشته و آنها را به انجام آن توصیه کرده است «اهتمام به امور مسلمانان» مىباشد . وى در این زمینه خطاب به شاه صفى مىنویسد:
«اهتمام به امور مؤمنان و مسلمانان و نصیحتبه جهت ایشان و رعایت نفع ایشان واجب است» . (66) [چرا که] «به اذعان همه اهل عرفان، اهتمام به امور نشاتین مسلمانان و رعایت نفع دنیا و آخرت ایشان بر هر قادر بر آن خصوص پادشاه دینپناه راعى و حامى اهل ایمان واجب است» (67)
و لذا در احادیثخازنان علم خداوند رحمان نیز اهتمام مذکور و رعایت آن از لوازم مسلمانى دانسته شده است . آنچنانکه پیغمبر خیرالبشر (ص) در این زمینه مىفرمایند: «احب الناس الى الله انفع الناس للناس» . همچنین ایشان فرمودهاند: «من سمع رجلا یا للمسلمین فلم یجبه فلیس بمسلم» . پس عدم اهتمام به امور مسلمین خروج از جمله آنان است و «خروج از جمله مسلمانان خروج از اسلام است .» (68)
وى با استنتاج از احادیث مذکور و احادیث دیگر خطاب به حاکمان صفوى مىنویسد:
«مؤلف مىگوید به ملاحظه احادیثشریفه اهل عرفان و ایقان توقع دارند که موفق مؤید خادم امیرمؤمنان در ورازت عظمى که ببرکتشان یافتهاند، اهتمام به امور مسلمانان چون مرجع جمیع است داشته باشند و نفع ایشان را منزله نفع خویش و دفع ضرر از ایشان را منزله دفع ضرر از خویش گردانند و در هر حال مبارک یعنى نفاع مسلمانان بوده باشند تا دوستترین خلق به سوى خداوند رحمان باشد و عمر طویل با عیش و غیر یابند» . (69)
در این راستا یکى از امورى که در عصر کمرهاى وى را رنج مىداده فقر مادى شیعیان به خصوص اهل علم بوده است و لذا ایشان همواره پادشاهان صفوى را به «تامین رفاهیت مردمان» (70) و رفع حاجت و نیازمندى آنان توصیه کرده است . و از عدم توجه به این امر بیم داده است . لذا در توصیه شاه به رفع حاجات مردم مىنویسد:
«باید که پادشاه از نفس خویش سؤال فرماید به این وجه که من پادشاه شیعیان و ایمانیانم، هر گاه در وقت ضرورت و التجاء ایشان به درگاه من دفع ضرورت و سد خلت و قضاى حاجت ایشان ننمایم و رد حاجت ایشان که به مقتضاى خبر صادق رحمتى است از خداوند رحمان که به سوى من، رانده کنم و ایشان را مایوس از خویش گردانم و از درگاه خود محروم سازم و نهال امید ایشان را به آب خیبتخشک نمایم و امر ایشان را به متحیرى در امر خود در هر باب گذارم عاقبت امر چون خواهد شد؟ چون عارفان زمان مىگویند که در حکمت الهى فتح درگاه پادشاهان به جهتحمایت و اعانت و قضاى حاجتبندگان است، مبادا چون نقض غرض حکمى نمىشود، امرى منافى دوام دولتبه ظهور آید ... و با وانهادن امور مردمان، موجبات تضییع حقوق آنان فراهم گردد و اختلال در امور دارین عالمیان که به حکمت الهى در تحت ولایت پادشاه قرار گرفته، حاصل شود که در این صورت، چون نقض غرض حکیم نمىشود و در حکمت الهى اختلال، سبب اختلال و زوال، سبب زوال است و خالق عباد به اختلال امور دارین مردمان راضى نمىشود و در مقام اصلاح آن در مىآید، و موجبات اختلال و زوال قدرت چنین پادشاهى را فراهم مىسازد، پس پادشاه را لازم است که قبل از آنکه چنین وضعیتى پیش آید در انتظام امور دارین مردمان اهتمام ورزد .» (71)
از این رو ایشان در درجه اول دوام و بقاى دولت را به تامین رفاه مردمان و رفع نیازمندى آنان دانسته و پادشاهان صفوى را توصیه مىکند که براى بقاى خود هم که شده استبه اصلاح امور رفاهى مردم اقدام کنند، در درجه دوم وى با استناد به روایات مختلف ائمه (ع) آنها را به اجر و پاداش اخروى این امر متوجه ساخته و مىنویسد:
«هر گاه اجر سعى در حاجتیک مؤمن این باشد که از احادیثشریف مستفاد مىشود سعى در حاجت همه مؤمنان بلدان پادشاه ایمانیان به تحصیل موجب رفاه و صلاح دارین ایشان به توجه پادشاه به حال مقصران در آن از دیوان چه خواهد بود؟ لایحصیه الا الله الرحمان» . (72)
بر این اساس وى شاهان صفوى را به احسان به مردم توصیه کرده و تاکید مىکند که این احسان در حقیقت احسان شاه به نفس خویش است زیرا «خداوند رحمان فرموده «ان احسنتم احسنتم لانفسکم» پس «آن کسان که در تقلیل عطیه و احسان پادشاه مىکوشند و آنرا نفع مال دیوان حساب مىکنند در حقیقت نه دوست پادشاه دینپناهند، چون نمىخواهند که پادشاه به عطیه و احسان محبوب خداوند رحمان عز و علا بوده باشد و احسان به نفس خویش نماید و احسان کند . همچنان که الله رحمان احسان به سوى وى کرده، چون احسان موجب زیادتى احسان است و در آنچه ایشان کرده است پادشاه را از پادشاهى و سعادتى نمىخواهند که ابتغاء دار آخرت نماید و مىخواهند که تا نسى نصیب خود از دنیا کرده باشد و ابتغاى فساد در زمین کند با آنکه خداى عز و علا دوست نمىدارد مفسدان را و به همه اینها اشارت هست در قول خداى تعالى که فرموده: «و ابتغ فیما اتیک الله الدار الاخرة و لاتنس نصیبک من الدنیا و احسن کما احسن الله الیک و لاتبغ الفساد فى الارض ان الله لایحب المفسدین» . (73) پس باید که «پادشاه دینپناه [تلاش کند] در هر جا که باشد نفاع بوده باشد تا به مقتضاى «و ما ینفع الناس فیمکث فى الارض» برکت در عمر و ملک و دولت وى بههم رسد» . (74) همچنین تلاش نماید «با لطف بیشتر به خلق خداى عز و علا ... دوستترین همه خلقان به سوى خداوند رحمان بوده باشد .» (75)
3 . رعایت قسط و عدالت در جامعه مسلمانان
یکى دیگر از توصیههاى کمرهاى به پادشاهان صفوى، رفتار عادلانه با مردم و اقامه قسط و عدل در جامعه آنان است . به اعتقاد ایشان «پادشاه را طریقه عدل در هر قضیه مسانحه در ملک او لازم است .» چرا که «دوام ملک او به دوام عدل است، همچنان که عدم آن به عدم آن» (76) پس «عدل پادشاه موجب ثبات دولت و دوام عظمت و سلطنت وى است» و به سبب آن «خیر و برکتبه هم رسد و این مزیت عظیمى در دنیا و عقبى پادشاه را بر پادشاهان سابق و لاحق حاصل و دلالتبر ترتب این آثار بر اختیار پادشاه دینپناه طریقه مذکوره را به جهت رواج شرع انور و انتظام امور دارین مسلمین در بلدان از اعتبار اولى الابصار و اخبار اهل بیت اطهار (ع) هست . اما اعتبار چون دلیل عقلى قایم استبر آنکه عدل پادشاه موجب ازدیاد عمر و ثبات و دوام دولت اوست و خلاف آن سبب خلاف آن، زیرا که بر طریقه عدلیه امامیه اثناعشریه جایز نیست که الله تعالى آن کس را که خلاف عدل مىکند بر عباد زیاده از آنچه حسنات او در حالتخلاف عدل کردن وفا به عوض آن مىکند ممکن گرداند و الا لازم مىآید عدم امکان انتصاف و احقاق حق ذىالحق در حکمتحقه حکیم عادل قادر بر هر چیز . اما دلالت از اخبار از امام جعفر صادق (ع) که
«ان الله عزوجل جعل لمن جعل له سلطانا اجلا و مدة من لیالى و ایام و سنین و شهور فان عدلوا فى الناس امر الله عزوجل صاحب الفلک ان یبطئ بادارته فطالبت ایامهم و لیالیهم و سنینهم و شهورهم و ان جاروا فى الناس و لمیعدلوا امر الله تبارک و تعالى صاحب الفلک فاسرع بادارته فقصرت لیالیهم و ایامهم و سنینهم و شهورهم و قد وفى لهم عزوجل بعدد اللیالى و الشهور .» (77)
به اعتقاد کمرهاى بىشک مراد به عدلى که موجب زیادتى عمر و ثبات دولت و دوام قاهریت پادشاه استبه مقتضاى این دیثشریف و اعتبار عقل، عنایت پادشاه هستبه امر به معروف و نهى از منکر در بلاد و میانه عباد و قیام به آن به قیام به طریقه مذکوره تحقق مىیابد لامحاله . (78)
اما دلالتبر آنکه احیاى عدل سبب احیاى زمین و خیر و برکت است قول خداى متعال است که فرموده: «یحیى الارض بعد موتها» . همچنین تفسیر امام موسى کاظم (ع) که فرموده: «لیس یحییها بالقطر و لکن یبعث الله رجالا فیحیون العدل فتحیى الارض لاحیاء العدل و لاقامة الحد لله انفع من القطر اربعین صباحا .» (79) و قول پیغمبر (ص) که فرمود: «اقامة حد خیر من مطر اربعین صباحا» و نیز فرمود: «ساعة امام عادل افضل من عبادة سبعین سنة و حد یقام لله فى الارض افضل من مطر اربعین صباحا .» (80) نیز مؤید آن است .
4 . اقامه امر به معروف و نهى از منکر در جامعه مسلمانان
یکى دیگر از امورى که کمرهاى پادشاهان صفوى را به انجام آن ترغیب نموده است، امر به معروف و نهى از منکر است . ایشان با استناد به آیه مبارکه «و لیکن منکم امة یدعون الى الخیر و یامرون بالمعروف و ینهون عن المنکر و اولئک هم المفلحون» مىنویسد:
«از این آیه کریمه که در آن حصر فلاح و رستگارى دارین چون مطلق است در خواندگان به خیر و امر کنندگان به معروف و نهىکنندگان از منکر، شده، مفهوم مىشود که ترک امر و نهى علتخیبت و عدم رستگارى دنیا و آخرت تارک آن استبا قدرت بر آن» .
وى همچنین با استناد به فرمایش حضرت رسول اکرم (ص) که فرمود: «ان الله عزوجل لیبغض المؤمن الضعیف الذى لادین له . فقیل: ما المؤمن الذین لادین له؟ قال الذى لاینهى عن المنکر» ، مىنویسد: «این حدیثشریف نبوى دلالت صریح دارد که تارک نهى از منکر با قدرت بر آن، دین ندارد و مبغوض و مغصوب الهى است .» ایشان همچنین پس از استناد به حدیث منقول از امام محمد باقر (ع) که فرمود: «ان الامر بالمعروف و النهى عن المنکر فریضة عظیمة بها تقام الفرائض هنالک یتم غضب الله عز و جل علیهم فیعمهم بعقابه فهلک الابرار فى دار الفجار و الصغار فى دار الکبار ان الامر بالمعروف و النهى عن المنکر سبیل الانبیاء و منهاج الصلحاء . فریضة عظیمة بها تقام الفرائض و تامن المذاهب و یحل المکاسب و یرد المظالم و یعمر الارض و ینتصف من الاعداء و یستقیم الامر» مىنویسد:
«از این حدیثشریف مستفاد مىشود که در بلدى که در آن غاصبان خداوند رحمان بوده باشند، اهل ایمان و ایقان را در آن بودن با وجود اهل اقدار بر معروف و نهى از منکر و عدم اتیان ایشان به آن در معرض عذاب الهى در آمدن است و نیز مستفاد مىشود که پادشاهان را امر مشکلتر است چون قدرت ایشان عموم دارد و قدرت دیگران مستند به تمکین ایشان و عدم آن به عدم آن، و از اینجاست که بهلول عاقل هارون الرشید را گفت در وقتى که از او پرسید که مرا مىشناسى؟ انت الذى لو ظلم واحد بالمشرق و کنتبالمغرب سالک الله یوم القیامة . رشید بعد از سماع این کلام از بهلول به گریه افتاد .»
وى همچنین با استناد به احادیث دیگر از جمله حدیث منقول از امام جعفر صادق (ع) که فرمود: «الامر بالمعروف و النهى عن المنکر خلقان من خلق الله فمن نصرهما اعزهالله و من خدلهما خذله الله» مىنویسد:
«به مقتضاى این حدیثشریف پادشاه را به یک کلمه گفتن مثل اینکه: در ملک من تظاهر به شرب خمر ننمائید و فواحش را به اجاره ندهند و اجاره قمارخانه نباشد، تحصیل نصرتى و علبتى و تقویتى الهى که به صدهزاران هزار لشکر خونخوار میسر نباشد میسر است همچنان که بر ترک آن، که موجب خذلان امر به معروف و نهى از منکر استخذلانى مقابل نصرت و عزت مذکوره مترتب است و العیاذ بالله من خذلان الله» . (81)
و در نهایت ایشان از مجموع احادیث فوق محذورات و خطراتى را که از بىتوجهى پادشاهان به امر به معروف و نهى از منکر ممکن است عارض شود به شاه گوشزد کرده و این امر را موجب بههم خوردن فلاح و رستگارى دنیا و آخرت و دیانت و غیرت دینى، و فرود آمد غضب و عقوبت الهى و هلاکت ابرار و عدم اجابت دعاى مؤمنان و تسلط اشرار در جامعه دانسته است . (82)
نتیجه
از مجموع آنچه گذشت مىتوان چنین استنباط کرد که شیخ على نقى کمرهاى همچون دیگر علماى عصر صفوى بر اساس مبانى کلامى شیعه معتقد است که درزمان غیبت «آفتاب خلافت مصطفوى و ولایت مرتضوى» ، «امور دارین کافه انام» تنها بهدست کسانى انتظامپذیر است که وارث انبیا و حجتحجج الهى در علم و عدالت و دیگر فضایل بوده باشند و آنها به اعتقاد ایشان همان مجتهدان و فقیهان شیعه اثنى عشریهاند که به تصریح روایات ائمه هدى (ع) «حصون اسلام» و «وارث پیامبران» و «حجتحجج الله الرحمان» بر بندگان مىباشند و مىتوانند با علم به آنچه «امت در معاش و معاد» به آن احتیاج دارند مصالح دارین آنها را تامین نمایند . و لذا بر امت اسلامى نیز واجب شده که در جمیع امور خود از قضایاى سانحه و شناختن احکام حلال و حرام، تنها به آنها مراجعه کرده و از آنها اطاعت و تبعیت نمایند . اما همچنان که در مباحث گذشته عنوان شد، شرایط سیاسى و اجتماعى در عصر ایشان به گونهاى فراهم شد که علمایى مانند ایشان مجبور شدند براى حمایت از تنها دولتشیعى، راهکار عملىترى را برگزینند; و لذا آنها براى اینکه از وضعیت موجود بهترین استفاده لازم را در گسترش آیین تشیع در همه جنبههاى زندگى مردم، بنمایند، با پذیرش یک نوع تقسیم قدرت، از یک سو امور عرفى سلطنت را به پادشاهان صفوى واگذار کرد و حاکمیت آنان را بهعنوان تنها «ناصرین و حامیان مذهب شیعه و مؤمنان معتصمان به حبال آل محمد (ص)» به رسمیتشناختند . از سوى دیگر خود نیز با پذیرش مناصبى همچون منصب شیخ الاسلامى و قضاوت و تبیین احکام دینى و همکارى با شاهان و ارائه توصیههاى لازم به شاهان به اداره امور شرعى پرداختند .
این راهکار، عملىترین رهیافتى بود که اندیشمندانى چون کمرهاى براى نزدیک ساختن وضعیت موجود سیاسى - اجتماعى به وضعیت ایدهآل و آرمانى تشیع در پیش گرفتند . بر این اساس، ایشان مهمترین دغدغه خویش را اصلاح سیاستهاى پادشاهان همعصر خود قرار داده و علاوه بر پذیرش مناصب مختلف و همکارى با دولت صفوى، تلاش مىنماید تا با نگارش رسالهها و کتب مختلف - که اغلب آنها را خطاب به پادشاهان عصر خود و به منظور اصلاح سیاستهاى مذهبى و اجتماعى آنها نوشته است - پادشاهان صفوى را در آغاز سیاستهاى درست راهنمایى کند . در این راستا وى مهمترین عامل ظهور سیاستهاى انحرافى در دولت را عدم مدخلیت علماى دین در اداره امور دانسته و لذا بهترین راهکار جلوگیرى از هر گونه انحراف در سیاستهاى مذهبى و اجتماعى دولت صفوى را مصاحبتبا علما و استعانت از آنها در امور مختلف دانسته و به شاهان توصیه کرده تا با شناسایى علما و مجتهدین بلاد، امور شرعى آنجا را به آنها سپرده و آنان را در انجام و اداره این امور متمکن سازند و مردم را به متابعت و انقیاد اوامر و نواهى آنان مامور کنند .
پىنوشت:
1) این مقاله توسط نویسنده در پژوهشکده فقه و اندیشه سیاسى تهیه شده است .
2) على نقى کمرهاى، الجامع الصفوى، ورق 19 و 228 .
3) همان، ص33 .
4) همان، ص80 .
5) همان، 81 .
6) همان، ص12 .
7) همان، ص80 .
8) همان .
9) همان، ص12 .
10) همان، ص87 .
11) همان .
12) همان، ص11 .
13) همان، ص42 .
14) همان، ص9 .
15) همان، ص12 .
16) همان، ص42 .
17) کمرهاى، شیخ على نقى، الجامع الصفوى، ص12 - 11 .
18) کمرهاى، شیخ على نقى، الجامع الصفوى، ص42 و 43 .
19) کمرهاى، شیخ على نقى، رساله در اثبات لزوم وجود مجتهد در عصر غیبت، میراث اسلامى، ص405 .
20) فقهاى مؤمنین و علماى دین مبین وارثان پیغمبرانند از جهت پیغمبرى چنانکه رسولالله (ص) فرمود: من سلک طریقا یطلب فیه علما سلک الله به طریقا الى الجنة و ان الملائکة لتضع اجنحتها لطالب العلم رضا به و انه یستغفر لطالب العلم من فى السموات و من فى الارض حتى الحوت ... و ان العلماء ورثة الانبیاء، ان الانبیاء لمیورثوا دینارا و لا درهما و لکن ورثوا العلم فمن اخذ منه اخذ بحظ و افر .» رساله اثبات لزوم مجتهد در عصر غیبت، پیشین، ص406 .
21) امام ابوالحسن موسى الکاظم (ع) مىفرماید: اذا مات المؤمن بکت علیه الملائکة و بقاع الارض التى کان یعبدالله علیها . و ابواب السماء التى کان یصعد فیها باعماله و ثلم ثلمة لایسدها شىء لان المؤمنین الفقهاء حصون الاسلام کحصن سور المدینة لها» . از این حدیثشریف مستفاد مىشود که حفظ اسلام بهوجود علما و فقهاى مؤمنین بود چنان که حفظ شهر به حصار آن، رساله پیشین، ص406 .
22) کمرهاى شیخ على نقى، همم الثواقب، ص68 - 64 .
23) در این توقیع که به خط مولانا صاحب الزمان است آن حضرت در جواب بعضى از مسائل براى اسحاق بن یعقوب که به وساطت محمد بن عثمان عمرى سؤال نموده بود نوشته «اما ما سالت عنه ارشدک الله و وفقک - الى قوله (ع) - و اما الحوادث الواقعة فارجعوا فیها الى رواة حدیثنا فانها حجتى علیکم و انا حجة الله علیهم .» به مقتضاى این توقیع شریف، راویان حدیث اهل بیت (ع) که مراد از ایشان مجتهدان از اهل ایماناند در زمان غیبت امام (ع) حجتحجتالله الرحماناند بر کافه مقلدان و رجوع به ایشان در حوادث واقعه و قضایاى سانحه و در معرفت احکام و حلال و حرام ائمه انام واجب بود . همان رساله، ص410 .
24) کمرهاى، شیخ على نقى، همم الثواقب، ص68 - 64 .
25) رساله اثبات لزوم وجود مجتهد در عصر غیبت، پیشین، ص416 - 415 .
26) کمرهاى، على نقى، همم الثواقب، ص2 .
27) کمرهاى، شیخ على نقى، الجامع الصفوى، ص8 - 7 .
28) همان، ص80 .
29) همان .
30) همان، ص42 .
31) همان، ص608 .
32) همان، ص80 .
33) همان، ص202 .
34) همان، ص33 .
35) کمرهاى، على نقى، رساله اثبات لزوم مجتهد در عصر غیبت، پیشین، ص405 .
36) همان .
37) همان، صفحات، 411 و 410و 407 و 406 .
38) همان، ص401 .
39) همان، ص413 .
40) همان، ص424 - 426 - 428 .
41) کمرهاى على نقى، همم الثواقب، ص355 - 354 - 353 .
42) همان، ص66 - 65 .
43) کمرهاى على نقى، رساله اثبات وجود مجتهد در عصر غیبت، پیشین، ص411 .
44) همان .
45) همان، ص413 و همم الثواقب، ص21 . در همین معنا است روایت منقول از امام صادق (ع) که فرمود: «اتقوا الحکومة فان الحکومة انما هى للامام العالم بالقضاء العادل فى المسلمین لنبى او وصى نبى» .
46) همان، ص415 .
47) کمرهاى على نقى، الجامع الصفوى، ص80 .
48) همان، ص202 .
49) همان .
50) همان، ص228 .
51) همان، ص81 .
52) همان، رساله پیشین، ص415 .
53) رساله پیشین، ص410 .
54) همان، 415 .
55) کمرهاى على نقى، همم الثواقب، ص2 .
56) کمرهاى على نقى، مسار الشیعه، ص50 - 49 .
57) کمرهاى على نقى، همم الثواقب، ص17: «تحاکم و ترافع به سوى غیرقاضى شرعى که در مثل این زمان عبارت است از مجتهد امامى عدل، جامع جمیع شرایط حکم و فتوا حرام است و منزله تحاکم و ترافع به سوى طاغوت و شیطان است .»
58) کمرهاى على نقى، الجامع الصفوى، ص 8 و 7 و 3 و 2 .
59) کمرهاى، على نقى، همم الثواقب، 3 - 2 و 217 .
60) همان، ص252 .
61) کمرهاى على نقى، مسار الشیعه، ص55 .
62) همان، همم الثواقب، ص230 .
63) همان، ص228 - 227 - 226 .
64) همان، ص241 .
65) همان، ص244 .
66) همان، ص289 .
67) همان، ص290 .
68) کمرهاى على نقى، مسار الشیعة، ص72 .
69) همان، ص73 .
70) کمرهاى على نقى، همم الثواقب، ص348 و 350 .
71) همان، ص342 - 344 .
72) همان، ص348 .
73) سوره قصص، آیه 77 .
74) کمرهاى على نقى، همم الثواقب، ص346 و 361 و 360 .
75) همان، ص348 و 347 .
76) همان، ص250 .
77) کافى، ج8، ص271 .
78) کمرهاى، همم الثواقب، ص355 و 356 .
79) کافى، ج7، ص174 .
80) کمرهاى على نقى، همم الثواقب، صفحات358 - 357 - 356 - 355 .
81) همان، ص240 - 232 .
82) همان .