آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۳

چکیده

نظریات افلاطون درباره ی هنر نقاشی دارای اهمیت فراوان است. تاکید او بر نقاشی بیشتر از جنبه ی هستی شناسی و معرفت شناسی است تا تربیتی و اخلاقی؛ زیرا نقاشی نسبت به هنرهای بیانگر(شعر و موسیقی)تاثیر کمتری بر روحیه مخاطب می گذارد. او نقاشی زمان خود را منحط خواند. هنر نقاشی در زمان او پیشرفت زیادی کرده بود و نقاشان فنونی را برای غلبه بر خطای باصره کشف کرده بودند. این پیشرفت برای افلاطون نوعی پسرفت بود. نقاش نباید از قوانین سنتی سرپیچی کند و با انحراف در واقعیت و ایجاد توهم بصری ما را فریب دهد. او فقط از اشیاء محسوس تقلید می کند و صورت ظاهری و تصویر چیزها را به ما می نمایاند نه حقیقت آنها را. نقاش سه مرتبه از حقیقت دور است و به آنچه می کشد علم و معرفت حقیقی ندارد. بنابراین هنر نقاشی جایگاه والایی در نظام فلسفی افلاطون ندارد. او در برابر نقاشی زمان خود از نقاشی مصر دفاع می کند و کمال مطلوب نقاشی را نه در هنر آتنی  بلکه در مشرق زمین می یابد. نقاشان مصری از قوانین ثابت و تغییرناپذیری پیروی می کنند که منشاء الهی دارند. کار نقاش مصری میمسیس(تقلید)نیست بلکه آنامنسیس(یادآوری)است. نقاش واقعی کسی است که مُثُل و حقایق اعلی را به یاد آورد و در کار خود از آنها سرمشق بگیرد.

تبلیغات