زندگى و زمانه احمد بن حنبل (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
احمد بن حنبل رئیس و پیشواى مذهب حنابله و اصحاب حدیث است که در دوران اوج اقتدار عباسیان و علماى معتزله، با دفاع از اندیشه قدمت قرآن و پایدارى در واقعه محنت مطرح گشت. اهمیت زندگى احمد بن حنبل از آنجاست که او علىرغم همه پایدارىاش در برابر عباسیان به دفاع از حاکمان جائر معروف است.
در مقاله حاضر ضمن مرورى بر زندگى احمد بن حنبل، اوضاع سیاسى، مذهبى روزگار وى مورد اشاره قرار گرفته و کارنامه سیاسى، فکرى احمد بن حنبل در مواجهه با اوضاع زمانه بررسى شده است.
ابو عبداللَّه احمد بن محمد بن حنبل پیشواى فکرى اصحاب حدیث و مروج مذهب سنت است. اجداد او در ناحیه مرو از خراسان به سر مىبردند. حنبل حاکم سرخس و از ابناء الدعوه بود. پدرش فرماندهى لشکر را بر عهده داشت و بر اساس نقلى، در دسیسهاى کشته شد.2 بعد از مرگ پدر، مادر احمد در حالى که او را حامله بود از مرو به بغداد رفت. احمد در بغداد به دنیا آمد و همان جا بالید.3 درباره سال تولد احمد اختلاف اندکى میان فرزندان او وجود دارد؛ صالح از قول پدرش تولد او را ربیع الاول سال 164ق و فرزند دیگرش، عبداللَّه آن را در ربیع الاخر همان سال مىداند.4 ذهبى با ارائه نسبنامهاى، اجداد احمد را به قیذاربن اسماعیل فرزند حضرت ابراهیمعلیه السلام مىرساند.5
احمد در بغداد رشد کرد و به بلوغ علمى رسید و از محضر بزرگان بسیارى بهره برد. بغداد در اوج رونق علمى به سر مىبرد و علماى زیادى از سر تا سر سرزمینهاى اسلامى به این شهر مىآمدند تا از محضر بزرگان حدیث بهرهمند شوند. شروع تحصیلات وى مصادف با مرگ حماد بن زیاد و مالک بود. همچنین مدت کوتاهى نیز از ابراهیم بن سعد بهره برد ولى پس از درگذشت او به محضر هشیم بن بشیر راه یافت.6 بعد از مرگ هشیم، احمد راهى کوفه شد؛ این نخستین سفر علمى او محسوب مىشود.7 ذهبى مىگوید: احمد در این سفر مدت زیادى در کوفه توقف نکرد اما در سفرهاى بعد مدتى نزد وکیع بن جراح ماند و از محضرش بهره برد.8 بعد از این سفر به بغداد بازگشت. در سال 187ق از بغداد عازم سفر حج شد و در آن جا از محضر سفیان بن عیینه استفاده برد.9 وى در سفرهاى بعدى به مکه که در سالهاى 190، 194 و 200ق رخ داد، از بزرگانى، چون معتمر بن سلیمان، ابن ابى عدى و یحیى بن سعد قطان حدیث شنید.10
احمد در سال 200ق سفرى نیز به بصره کرد و در آن جا از عبدالصمد و ابى داود برسانى سماع حدیث کرد. پس از آن مدتى در واسط نزد یزید بن هارون حضور یافت. گفته مىشود که نزد او داراى منزلت فراوانى بود.11
وى با سفرهایى به صنعا، حدود ده ماه از عبدالرزاق بن همام صنعانى حدیث شنید. عبدالرزاق او را بسیار اکرام مىکرد. از او روایت شده که کسى مثل احمد در ورع، زهد و فقه ندیده است و زندگى او، مانند علما و خلفا بوده است.12 او با سفر به شام و بلاد جزیره، از مشایخ معتبر حدیث در آن سرزمینها دانش آموخت.13 احمد خیلى زود به مقام «مدرس فقه و حدیث» نایل شد؛ در گزارشى آمده است که او را در حال فتوا در مکه دیدهاند، در حالى که سفیان بن عیینه هنوز زنده بود.14
احمد در چهل سالگى با عباسه بنت فضل ازدواج کرد که صالح، ثمره آن بود. او پس از وفات عباسه، با ریحانه وصلت کرد که از او عبداللّه به دنیا آمد. وى نیز وفات یافت و از وصلت او با یک کنیز، صاحب پسرانى به نامهاى حسن، محمد و سعید شد.15 در میان فرزندانش، عبداللَّه اغلب آثار پدرش را روایت کرده است. احمد، جایگاه برجستهاى در فقه و حدیث و علوم وابسته به آنها داشت. شاگردان فراوانى آثار و افکارش را به نسلهاى آینده منتقل کردند که خود از بزرگان حدیث و فقه به شمار مىآیند از جمله این افراد مىتوان به ابو داود سجستانى، محمد بن اسماعیل بخارى، مسلم بن حجاج و ابو یعلى موصلى اشاره کرد.16
در خصوص منزلت و مقام علمى احمد، استادان و شاگردان فراوانى اظهار نظر کردهاند. عبدالرزاق عقیده داشت که در حدیث، داناتر از احمد ندیده است.17 از ابازرعه رازى نقل شده که احمد یک میلیون حدیث از حفظ داشت و همه را با اجزا و بابهایش به خاطر مىسپرد.18 حتى روایتهایى از شافعى و بیهقى نقل شده است. ابن عساکر در این باب متذکر مىشود که بیهقى این امر را از این جهت مىدانست که شافعى به آن چه احمد نقل مىکرد واقف بود و او را به ورع و تقوا مىستود. گاه او را اعجوبهاى مىخواند که افضل و اعلم و متقىتر از او در بغداد ندیده است.19 از عبداللَّه فرزند احمد نیز نقل شده که هر چه در کتاب شافعى وجود دارد درست است چرا که از پدرم مىباشد.20
روایات بسیارى نیز درباره اخلاق نیکوى او به چشم مىخورد. عبادت، جود، زهد، حلم، تقوا، کنارهگیرى از دنیا، دورى از پادشاهان محتواى بسیارى از این احادیث است. براى او کرامات بسیارى نقل کردهاند و او را تا جایگاه انبیا رسانیدهاند. توجه خاص به زندگى او و بیان جزئیات حوادث، نشان از اهمیت شخصیت او در نزد ناقلان اخبار دارد. خطیب، او را پیشواى محدثان، یاور دین خدا و صبر کننده در محنت معرفى مىکند.21 به باور پیروانش اگر فداکارى احمد نبود اسلام از بین مىرفت. به سبب نقش او در ایام محنت و ایستادگى او در برابر حکومت، به «حافظ دین» مشهور شد و اهل سنت، او را نگهبان دین مىدانستند. دارمى مىگوید: «او امامى است که قلوب مردم را تسخیر و هفتاد سال را در حال فقر صبر کرد».22
گفتهاند که به امور دنیا بىتوجه بود و رنجها را به جان مىخرید. ابى داود سجستانى نقل مىکند که در گفت و گو با احمد صحبت از دنیا نمىشد. او، مانند مردم که در کارهاى دنیا فرو مىروند، نبود و تنها هر گاه مىخواست درباره مسئلهاى علمى صحبت کند شروع به حرف زدن مىکرد.23
به زعم اهل سنت علىرغم مشکلات مالى و فقرى که با آن دست به گریبان بود هیچ گاه تمایلى به دنیا نشان نمىداد. اگر صدقات و نفقاتى به او مىرسید فورى آن را بین نیازمندان تقسیم مىکرد و از دسترنج خود استفاده مىنمود. بارها دوستان و پیروانش میراث پدرى خود را به او هبه مىکردند ولى او از قبول آنها سرباز مىزد.24
فردى در نامهاى به او نوشت: به من خبر رسیده که تو به سبب پایدارى در دین، در تنگدستى زندگى مىکنى، پس من چهار هزار درهم به پاداش کارى که براى دینت انجام دادهاى مىدهم تا زن و فرزندانت کمى راحت گردند؛ این پول نه صدقه است نه زکات، بلکه میراثى است که به من رسیده. اما احمد پس از خواندن، در جواب آن نوشت: ما از ناحیه دین در سلامت کامل هستیم و عیال و فرزندان ما نیز در پناه نعمت خداوند مىباشند.25
در ایام محنت، زمانى که مامون اصحاب حدیث را براى امتحان جمع کرده بود براى جلب نظر آنها مالى را داد تا بین خود تقسیم کنند،همه جز احمد آن را پذیرفتند.26 در آداب و اخلاق او آمده است که تمایلى به شهرت نداشت و همیشه تنها راه مىرفت. از مدح و ثناى دیگران به شدت برافروخته مىگشت. به بیماران سر مىزد و عمر خود را بیهوده نمىگذراند.27
در پارهاى منابع تاریخى، خوابهاى عجیبى نقل شده است که مضمون اغلب آنها، احمد را بسیار فراتر از آنچه بود معرفى کرده و حتى او را هم ردیف با خضر نبى دانستهاند. روشن است که تعصبات مذهبى در نقل این گونه روایتها بىتأثیر نبوده است. به واسطه رنجى که احمد در واقعه محنت تحمل کرد محبوبیتى بسیار در میان اصحاب حدیث یافت.
احمد جدا از نقشى که در حادثه محنت داشت، فقیهى بزرگ و محدثى برجسته است. ابن ندیم فهرستى از کتابهاى او را ارائه داده که از جمله آنها العلل، التفسیر الناسخ، المنسوخ، الزهد، المسائل، فضائل، الصحابه، المسند، المناسک و ... مىباشد.28
مشهورترین کتاب وى مسند است که شامل سى هزار حدیث مىباشد. به نقل از خود احمد این احادیث را از میان 750000 حدیث انتخاب کرده است. این احادیث که با وسواس خاصى انتخاب شده، اغلب از احادیث صحیح مىباشند.29
دانشمندان و بزرگان اهل سنت در طول تاریخ همواره توجهى ویژه به مسند داشتهاند و در باب اتقان آن زبان به ستایش گشودهاند. از جمله ویژگىهاى کتاب مذکور این است که حدیثهاى فراوانى درباره مناقب اهل بیتعلیه السلام در آن نقل شده است در حالى که بسیارى از مؤلفان مسانید و صحاح این احادیث را روایت نکردهاند. نکته جالب اینجاست که در مسند احمد روایتهایى آمده که شیعیان نیز بر آن تأکید دارند. خاورشناسان معتقدند که بخارى و مسلم به دلیل ترس از عباسیان از نقل این احادیث خوددارى کردهاند، اما احمد چون دلیر و نیرومند بود از نقل احادیث ویژه علىعلیه السلام و اهل بیتعلیه السلام بیم نداشت30، از این رو، مىبینیم کتاب دیگرى به او نسبت مىدهند که مناقب اهل بیتعلیه السلام نام دارد. ابن طاوس از آن به عنوان کتاب بزرگى که داراى احادیث فراوان درباره امام علىعلیه السلام و نصب او به امامت و خلافت است، یاد مىکند. البته چنین تألیفى از احمد در جاى دیگر نقل نشده و شاید کتاب مزبور قسمتى از کتاب بزرگ فضائل الصحابه باشد که در خود بابى را با عنوان فضائل علىعلیه السلام جاى داده است.31
ابو عبداللَّه در بین سالهاى (218 - 179ق) که سالهاى علمى زندگى او محسوب مىشود، با گفتههایش درباره عدالت، حاکم عادل، حاکم ظالم، لزوم پیروى از حاکمان و ... مواضع سیاسى خویش را مشخص نمود. اما از سال 218 زندگى او وارد مرحله جدیدى گشت. وقایع این سالها او را به عنوان بزرگترین قهرمان سیاسى فرقه اهل حدیث به مردم شناساند. ماجرا از آن جا شروع شد که مسئله خلق قرآن از طرف معتزله به عنوان یک موضوع کلامى سیاسى قلمداد گردید. با نفوذ معتزله در امور سیاسى و احاطه آنها بر حکومت، مامون دادگاه تفتیش عقاید تشکیل داد. پشتیبانى مامون از دانشمندان معتزلى و برگزارى مجالس بحث و گفتوگوى آزاد موجب گسترش عقاید معتزلى گردید. مکتب اعتزال به واصل بن عطاء منتسب است. او یکى از شاگردان حسن بصرى بود که نظر استادش را در مورد گناه کبیره نپذیرفت و از او کناره گرفت. بعدها پیروان او مکتب اعتزال را پدید آوردند. در همین سالها عراق، مخصوصاً شهر بغداد، پایتخت سرزمینهاى اسلامى مرکز بحثهاى فکرى و فرهنگى بود و مناظرههاى بسیارى در موارد مختلف فقهى، کلامى، سیاسى و اجتماعى در این شهر برپا مىگشت.
مقارن با عصر ترجمه و ورود فرهنگهاى مختلف ایرانى، سریانى، عبرى، مسیحى و یونانى به دنیاى اسلام، دایره بحثها از موضوعات فقهى به مسائل پیچیده فلسفى کشیده شد و اذهان مردم با گذر از مراحل ابتدایى تفقه و تحصیل مبادى فقه اسلامى، براى پذیرش مباحث استدلالى، عقلى عقاید اسلامى آماده شد. از سوى دیگر دهرىها و زندیقها با استدلالهاى عقلى به بنیانهاى اسلامى حمله کردند و پس از آن علماى اسلام در صدد برآمدند تا با همان شیوه به آنها پاسخ گویند. معتزله برجستهترین نماینده این واکنش بود. آنها ابتدا در دفاع از شالودههاى اندیشه و فرهنگ اسلامى گامهاى مثبتى برداشتند، اما پس از مدتى، با کاهش تنشهاى فکرى، نتوانستند خود را با واقعیتهاى موجود تطبیق دهند و در دام بحثهاى نظرى و ذهنى بىحاصل گرفتار شدند. علاوه بر آن، ورود به عرصه سیاست و حکومت از یک سو و تحمیل عقاید کلامى و فلسفى که معمولاً به مذاق عامه مردم خوش نمىآمد از سوى دیگر، سبب شد تا آنان از اهداف اولیه خود باز بمانند. آنها با تحمیل عقاید خود بر محدثان و فقیهان که نماینده گروه سنتگراى جامعه بودند، زمینهساز رویدادهاى اسفبار در جهان اسلام شدند. تفتیش عقاید در دوران اوج تمدن اسلامى و شکوفایى خرد و اندیشه دینى راه هر گونه آزاداندیشى و عقلگرایى را که مىتوانست مهمترین نتیجه مکتب اعتزال باشد بست، و چراغ آن را براى قرنها به خاموشى فرو برد.
گرایش حکومت بنىعباس به اعتزال در زمان مامون به اوج خود رسید. اگر چه عجلى اعتقاد دارد که در دوران هارون نیز گرایشهاى اعتزالى وجود داشت، اما به دلیل عدم اعتناى او به این مکتب نتوانست تاثیر زیادى بگذارد. چرا که وقتى به هارون خبر دادند که بشر المریسى به خلق قرآن اعتقاد دارد، دستور داد تا گردنش را بزنند. عصر امین هم به همین منوال گذشت و کسانى، چون اسماعیل بن علیه که گرایشهاى اعتزالى داشتند، انکار شدند، اما مامون با تأثیرپذیرى از بزرگان مکتب اعتزال، نظریه «خلق قرآن» را پذیرفت. او در سال 212 یا 213ق؛ تصمیم داشت آن نظریه را ترویج کند اما به دلایلى موفق به این کار نشد.32 طبرى در ذیل حوادث این سال آورده است: مامون قول به خلق قرآن و فضیلت علىعلیه السلام بر دیگران (پس از رحلت پیامبرصلى الله علیه وآله) را به صورت آشکار بیان کرد.33 اما گزارشهاى متعدد تاریخى حاکى از این است که شروع محنت قرآن از سال (218ق) بوده و مامون در این سال سرگرم جنگ با رومیان بوده است.34
او در مدت اقامتش در طرسوس، نامهاى به اسحاق بن ابراهیم، نائب خود در بغداد نوشت و دستور داد تا هفت تن از پیشوایان حدیث؛ یعنى محمد بن سعد کاتب واقدى، ابو مسلم نماینده یزید بن هارون، یحى بن معین، ابو حنیفه زهیر بن حرب، اسماعیل بن ابى مسعود و احمد دورقى را نزد او بفرستد. به نقل منابع، این افراد نزد مامون به خلق قرآن اعتراف کردند.35 مامون در نامهاى دیگر به اسحاق، از او درخواست کرد تا قضات و فقیهان را براى امتحان دعوت کند بنابراین، شمار بسیارى از عالمان که احمد نیز در میان آنها بود، فرا خوانده شدند. این افراد با تأیید تلویحى نظر مامون، قرآن را کلام خدا دانستند.
اما مامون در نامه بعدى، فقیهان و محدثان را وامدار مجوس و نصارى خواند و گفت: همان طور که نصارى معتقدند عیسى مخلوق خدا نیست بلکه کلمه خداست، فقها نیز قرآن را کلام خدا مىدانند. او در این نامه عالمان را به دروغگویى متهم و ادعا کرد آنها بهرهاى از ایمان و محلى در ثقه و امانات ندارند. همچنین آنها عادل نیستند پس شهادت آنها صادق نیست و نمىتوانند امور قضاوت و شهادت مردم را بر عهده گیرند. او از اسحاق خواست که همه این افراد را حاضر کند و از آنها بخواهد تا به طور صریح به خلق قرآن اعتراف کنند و تأکید کرد که در غیر این صورت، شهادت آنها باطل مىشود و از قضاوت برکنار خواهند شد.36 در این نامه مواردى را که عالمان باید به آن اعتراف مىکردند ذکر شده بود از این رو، اسحاق عالمان را فرا خواند و طبق بندهاى نامه آنها را امتحان کرد. چون نوبت به احمد رسید او در جواب اسحاق گفت قرآن کلام خداست نه کم، نه زیاد. او به بقیه موارد مندرج در نامه هم امتحان شد. بعد از گفتگوهاى فراوانى که رد و بدل شد در پایان، تنها چند نفر قول به خلق قرآن را پذیرفتند و بقیه، قرآن را کلام خدا دانستند. گزارش این جلسه براى مامون فرستاده شد. او در پاسخ، آن را قانع کننده ندانست و دستور داد تا همه این افراد از حدیث و فتوى در نهان و آشکار منع شوند. او براى ادامه کار، سندى و عباس بن عنبسه را نزد اسحاق فرستاد تا او را در انجام تفتیش عقیده یارى دهند. در دستور جدید مأمون تأکید شده بود که هر کدام از این افراد که از این قول سرباز زدند گردنشان را بزند.37 به نظر مىرسد این اقدام مامون براى کاهش نفوذ عالمان در بین مردم بوده است که بر کنار کردن این افراد از منصب قضاوت و متهم کردن آنها به رباخوارى، خوردن مال مردم، ریاستطلبى، تزاهد و نادانى مىتوانست این هدف را محقق سازد.
تهدید جدى مامون سبب شد تا گروهى از عالمان قول او را بپذیرند، اما در این میان، احمد و محمد بن نوح همچنان بر گفته خویش استوار ماندند. اسحاق بنا بر دستور، آنها را در غل و زنجیر کرد و با بندهاى آهنین به طرسوس فرستاد. اما وقتى به آن جا رسیدند که مامون مرده بود. والى رقه آنها را به بغداد برگرداند. محمد بن نوح در راه بازگشت در شهر عانات جان سپرد و احمد بر او نماز خواند و او را دفن کرد.38
عجلى در توصیف این سالها مىنویسد: عالمان و محدثان از ترس عذاب و قتل و آزار، در زندان اقرار کردند.39 اما احمد بر خلاف همقطارانش در مقابل سیاست مامون مقاومت نمود. ایستادگى او تحسین همعصرانش را به همراه داشت. گفته شده است که برخى از سر دلسوزى به نزد او در زندان رقه رفتند و گفتند که تقیه کن، اما او پاسخ داد: اگر کسى قبل از من این کار را مىکرد و او را با اره نصف مىکردند، خللى در ارادهام پدید نمىآمد؛ از زندان ترسى ندارم. خانه و زندان براى من یکى است؛ نه از کشته شدن باکى دارم، نه از شلاق.40
با خلافت معتصم، احمد را تحت الحفظ به بغداد منتقل و در دار اکتریت نزدیک دارالعماره زندانى کردند. این زندان اصطبل امیر محمد بن ابراهیم برادر نائب بغداد بود - چهارده ماه اقامت در این زندان کوچک در حالى که با غل و زنجیر بسته شده بود، او را به شدت بیمار و رنجور ساخت. در رمضان سال 219ق او را به زندان عمومى در درب موصلیه بردند. وى در آن جا، کتاب الارجاء را نوشت. ماموران خلیفه هر روز به سراغش مىآمدند و از او بازجویى مىکردند. بعد از مدتى او را نزد معتصم فرستادند. معتصم به همراه احمد بن ابى دواد در مجلسى که از پیش ترتیب داده شده بود، حاضر شد. احمد را با قیود سنگین که بر دست و پایش بود به مجلس آوردند. احمد بن ابى دواد به همراه یارانش بر اداره جلسه نظارت مىکرد. معتصم دستور داد که احمد را نزدیکتر بیاورند. احمد رو به معتصم کرد و گفت: «اجازه دارم حرف بزنم» گفت: «بگو» پس احمد گفت: «شهادت مىدهم که خدایى جز او نیست و محمد فرستاده خداست. جدت ابن عباس در وفد عبدالقیس بر پیامبر وارد شد و از ایشان پرسید ایمان چیست؟ پیامبرصلى الله علیه وآله در جواب فرمودند: «اقامه نماز، دادن زکات و خمس». با این حرف، معتصم منظور احمد را دریافت و گفت: «به خدا هر آینه اگر تو را زندانى کسانى که از قبل تو را حبس کردند نمىیافتم متعرض تو نمىشدم». پس عبدالرحمن بن اسحاق را صدا زد و به او گفت: مگر نگفتم سختى محنت را از او دور کنید! احمد با خود گفت که این (معتصم) فرجى براى اسلام است.
مناظره بین احمد و علماى معتزله شروع شد و ساعتها به طول انجامید. هر بار ابن ابى دواد با غضب به احمد نگاه مىکرد. وقتى اختلاف بین آنها زیاد شد ابن ابى دواد رو به معتصم کرد و گفت: «به خدا این مرد گمراه است». در همه جلسات احمد بر مواضع خود پافشارى مىکرد. اسحاق بن ابراهیم بارها از احمد خواست تا جواب دهد تا او را با دستانش آزاد کند اما احمد او را از خودش راند. محنت و زجر احمد از این پس بیشتر شد دستور دادند تا پیراهنش را از تن درآورند اما او نپذیرفت. سپس چوبى آوردند و او را فلک کردند. معتصم با دیدن این صحنه کمى نرم شد، اما به سبب نفوذ بیش از حد ابن ابى دواد، نتوانست کارى کند. ابن ابى دواد با غضب به او نگاه کرد و گفت: «اگر او را رها کنى مذهب مامون را ترک و قولش را سخط کردهاى». پس جلادها یکى پس از دیگرى مىآمدند و مىرفتند و هر کدام ضربهاى به او مىزدند. تردید معتصم از یک طرف و اصرار اطرافیان از طرف دیگر ادامه داشت او گاهگاهى به سراغ احمد مىآمد و مىگفت: چه مىگویى؟ ولى او همچنان پابرجا بود. ابوبکر شهروزى مىگوید: در آن شب به امر معتصم یکصد و پنجاه جلاد احمد را شکنجه مىکردند و هر کدام تا صبح بر او ضربهاى مىزدند.41
هنگامى که احمد زیر ضربههاى تازیانه از هوش مىرفت، جلادها دست مىکشیدند و چون به هوش مىآمد، به شکنجه ادامه مىدادند: در منابع آمده است که معتصم با دیدن این حالت احساس گناه کرد، اما نفوذ سران معتزله، به خصوص ابن ابى دواد جرأت دخالت به او نمىداد چرا که او هر بار به خلیفه مىگفت: «به خدا او مشرک است زجرش کم نمىشود تا هر آنچه ما مىخواهیم انجام دهد اگر اینکار را کرد دیگر او را نمىزنیم».42
ایستادگى احمد در برابر خواستههاى آنان از او رهبرى ساخت که بزرگان اصحاب حدیث او را قهرمانى بىمانند مىدانستند تا جایى که عیبکنندهاش را فاسق و او را شناساننده مسلمان از زندیق قلمداد مىکردند.43 ابن اعین درباره احمد شعرى به این مضمون سروده است: احمد که شام کرد در محنت مامون به دوستى با او اهل عبادت شناخته مىشوند، اگر دیدى کسى او را نقض مىکند پس بدان که به زودى او تو را هم نقض خواهد کرد.44 ابو عبداللَّه بوشنجى در مقام او گفته است: اگر از تو درباره امام بعد از پیامبرصلى الله علیه وآله سؤال شود، پس او (احمد) امام ماست.45 ابن جوزى در ذیل رویدادهاى سال 219ق ذکر مىکند که چون معتصم خواست احمد را آزمایش کند، تاریکى شدیدى بین ظهر و عصر پدید آمد.46 بعضى حتى از وقوع زمین لرزه شدیدى خبر مىدهند.47
مطالب بالا نشان مىدهد که اذهان مردم به دلیل ایستادگى شخصیت محبوبشان، از او قهرمان ساخته است. شجاعت و دلیرى احمد در حادثه محنت سبب شد تا به اسطورهاى تبدیل شود و داستانهاى عجیب و خارق العادهاى به او نسبت دهند که خالى از اغراق نیست. از آن جمله، روایتى است که از میمون بن اصبغ شنیده شده است. او مىگوید: زمانى که جلادها به احمد ضربه مىزدند لباسش پاره و شلوار از تنش جدا شد در این هنگام او سر به آسمان بلند کرد و لبانش را تکان داد. پس شلوار در همان حالت ایستاد و پایین نیامد. پس از آن از او سؤال کردم که در آن حالت چه گفتى؟ گفت: گفتم خدایا تو را به اسم خودت سوگند اگر بر حقم، پنهان مرا افشا مکن.48
اظهار نظر درباره ضرب و شتم احمد در دوره معتصم مشکل است چرا که منابع اصلى این دوره در این خصوص یا سکوت کردهاند و یا مطالب آنها با روایتهاى دیگر ناسازگار است. طبرى هیچ اشارهاى به امتحان و ضرب او در زمان معتصم نکرده است. یعقوبى نیز بر خلاف نقلهاى دیگران اظهار داشته است: چون احمد چند تازیانه خورد با پادرمیانى اسحاق بن ابراهیم، قول به خلق قرآن را پذیرفت و پس از آن معتصم از وى دلجویى کرد و او را به خانهاش فرستاد49 این نقل یعقوبى را مىتوان به طور مبسوطتر در گزارشهاى ابن جوزى، ابن اثیر، ذهبى و بغدادى یافت که اسحاق بارها پادرمیانى کرد تا دیدگاه احمد را در خصوص خلق قرآن تغییر دهد و این مطلب که معتصم پس از ضرب و شتم احمد، به او خلعت بخشید، تا حدى با متون متأخر همخوانى دارد. با این تفاوت که منابع متأخر، مثل ذهبى، خطیب و ابن اثیر، پذیرش خلعت و درهم را از جانب احمد انکار کردهاند. ذهبى بارها از میانجىگرى اسحاق بن ابراهیم درباره احمد یاد کرده؛ به این ترتیب که به او گفته است: «اى ابو عبداللَّه! تو نزد عامه عزیز و ستوده خدا بر دین هستى، بیا و این قول را قبول کن» ولى احمد امتناع کرد.
نفوذ ترکان از یک سو و سران معتزله از سوى دیگر سبب شد تا فشار بر او بیشتر شود. عجیف و ابن ابى دواد بارها احمد را به ضرب، تهدید مىکردند؛ عجیف مىگفت او را با شمشیر خود مىزنم. ابن سماع مىگفت خونش به گردن من است، اما ابن ابى دواد، که شدت جراحات وارده بر احمد را دید گفت که دست نگه دارید اگر او در خانه امیر بمیرد مردم دربارهاش مىگویند صبر کرد تا او را کشتند پس او را امام خود قرار مىدهند و بر آن چه او مىگوید ثابت قدم خواهند ماند. ولى اگر او را آزاد کنید و بمیرد مردم دچار تردید مىشوند؛ برخى مىگویند قول را پذیرفت و برخى مىگویند قبول نکرد. از این رو، به پیشنهاد ابن ابى دواد مجلسى برگزار کردند و احمد را با لباس آراسته آوردند و خطاب به جمعیت حاضر گفتند: این احمد ابن حنبل است، شاهد باشید که او را در صحت و سلامت نزد شما فرستادیم.50
این امر از واقعهاى مهم حکایت مىکند و الّا هیأت حاکمه با آن همه قدرت و شوکت، چه باکى داشت از این که شخصى در زیر ضربههاى شلّاق آنها جان دهد؛ نفوذ زیاد سران اهل حدیث، به خصوص احمد در میانه عامه مردم آنها را نگران کرده بود و مرگ او مىتوانست شورش وسیعى را در بغداد به پا کند، مسئلهاى که اگر رخ مىداد حکومت را درمانده مىکرد. معتصم دستور آزادى احمد را صادر کرد، لباس فاخرى بر او پوشاندند، شکمبندى به تنش بستند و پارچهاى بر سرش نهادند و او را از دار معتصم به خانهى اسحاق بن ابراهیم بردند و مشایخ اهل حدیث را دعوت کردند همه دورش را گرفتند. هدف احمد ابن ابى دواد این بود که اگر احمد بعد از آن بمیرد، خود و حکومت را از مرگ او تبرئه کند. هنگام غروب وى را سوار اسبى کردند و به منزلش فرستادند. جراحات وارده، چنان او را ضعیف کرده بود که هنگام ورود به منزل، با صورت به زمین خورد. احمد پس از آن، لباس فاخر را به سختى از تن بیرون آورد و گفت آن را بفروشند و پولش را صدقه دهند. معتصم عیادت و ملاقات با او را ممنوع کرده بود. اسحاق بن ابراهیم هر روز خبرهایى از احمد را براى معتصم مىبرد. زخمهاى او به درمان نیاز داشت، ولى از ترس دسیسه ابن ابى دواد (که سمّى را به جاى دوا به او بدهد)، با داروهاى خانگى او را معالجه نمودند.51
با همه اقدامات ابن ابى دواد و یارانش، احمد از محنت ایام معتصم جان سالم به در برد؛ پس از آن، او در جمعه و جماعات ظاهر مىشد و فتوا مىگفت تا این که معتصم مرد و فرزندش واثق جانشین شد. نفوذ ابن ابى دواد در واثق سبب شد تا باز هم کار، بر اهل بغداد سخت و رنجهاى دوره معتصم تکرار شود. هر کسى ساز مخالف مىزد خیلى زود دستگیر مىشد. عالمان زیادى در این ایام به زندان رفتند. واثق، قضاتى را مأمور تفتیش عقاید نمود و این امر، وضعیت را بر عامه مردم سختتر کرده بود.
حتى عامه مردم به طور آشکار از اطاعت حکومت سرباز مىزدند؛ آنها نزد احمد آمده و مىگفتند: ما از امارت ابن ابى دواد راضى نیستیم، او به ما دستور داده است که کودکان خود را به مکتب خانه بفرستیم تا معلمان به آنها قرآن بیاموزند، اما ما کودکان خود را از این امر منع کردیم.52 احمد هم از ماجراى تعقیب مخالفان در امان نماند. در همین اوضاع نامهاى به اسحاق بن ابراهیم نوشتند تا به احمد اطلاع دهد در زمینى که امیر آنجاست نباید ساکن باشى. این تهدید سبب شد تا احمد تمام دوره واثق را به طور پنهانى زندگى کند و حتى براى نماز هم از خانه خارج نشود.53
دشمنى احمد بن ابى دواد منحصر به احمد بن حنبل نبود؛ هر کس با او مخالفتى مىکرد به سختى سرکوب مىشد. احمد بن نصر خزاعى با او گفت و گوهایى انجام داد که نشان مىدهد با دیدگاه او موافق نبوده و حتى پشت سرش بدگویى کرده و او را کافر دانسته است. مخالفت آشکار او با ابن ابى دواد سبب شد تا مخالفین فراوانى دور ابن نصر گرد آیند و زمینه قیام آنها فراهم گردد. اسحاق بن ابراهیم مامور سرکوبى این شورش شد. ابن نصر را دستگیر و به خلق قرآن امتحان کردند. ابن نصر از پذیرش این قول سرباز زد و واثق را دشنام داد. او را در سامرا گردن زدند و بدنش را به دار آویختند.54 محیط وحشتى که سران معتزله در بغداد ایجاد کردند اجازه بروز و ظهور هیچ عقیدهاى را نمىداد. اکثر بزرگان اهل حدیث از فتوا و حدیث منع و مجبور به زندگى پنهانى شدند. قاضیانى از طرف واثق منصوب شدند تا مراقب اوضاع باشند. آنها همه فعالیتها را به طور دقیق گزارش مىکردند. احمد هم تا زمانى که واثق مرد در هیچ مجلسى به وعظ و خطابه نپرداخت.55
با آغاز حکومت متوکل، انتظار بر این بود که اوضاع سیاسى تا حدودى آرام شده و سران اهل حدیث حمایت شوند، به خصوص کسانى که در دوران محنت تحت آزار و اذیت قرار گرفتند. در ابتداى حکومت او، احمد که مؤثرترین رهبر جریان بود اجازه یافت تا به درس و حدیث و فتوا بپردازد. شنیده شد که او مىگفت در این زمان، هیچ چیز براى مردم واجبتر از علم و حدیث نیست.56 این حاکى از آن است که زمینه براى کار را فراهم مىدیده اما به خلاف تصور او و دیگران تفتیش عقاید و بازجویى در ایام متوکل هم ادامه یافت و باز هم زندان - در زمان کسى که خود را احیاگر سنت مىنامید - او را رها نکرد.
اسحاق بن ابراهیم، رئیس شرطه بغداد، نامهاى از طرف متوکل براى او آورد. در این نامه به احمد امر شده بود که در عسکر سامرا حضور یابد. احمد در نزد متوکل در پاسخ پرسشى در خصوص خلق قرآن، حرفهاى گذشته را تکرار کرد و چون پرسیدند اینها را از قول چه کسى مىگویى؟ جواب داد: «از جعفر بن محمد صادقعلیه السلام، ایشان فرموده: قرآن نه خالق است، نه مخلوق».57 احمد بعد از بازجویى در حضور متوکل به خانه بازگشت. بعد از این جریان او از وعظ و خطابه در محافل عمومى منع شد و فقط حق داشت در خانه و براى فرزندانش حدیث بگوید.
پس از مدتى، متوکل به بهانه این که احمد به یک علوى در خانه خود پناه داده دستور بازرسى منزلش را صادر کرد. فرزندش داستان این واقعه را این گونه روایت مىکند: «تابستان بود و ما خوابیده بودیم. سر و صداى زیادى شنیدیم آتشى بر در منزل پدرم دیدیم به سرعت لباس پوشیده و به در خانه رسیدیم. مظفر بن کلبى و گروهى که با او بودند نامه متوکل را براى ما خواندند. در نامه آمده بود که به امیر خبر رسیده که احمد به یک علوى در خانهاش پناه داده و قصد دارد با او بیعت کرده و خروج نماید. مظفر رو به احمد کرد و گفت: در این خصوص چه مىگویى؟ احمد در جواب گفت: چیزى نمىدانم، من شب و روز براى توفیق امیر دعا مىکنم. به امر متوکل احمد را سه بار قسم دادند، سپس خانه را تفتیش کردند؛ زیر زمین، غرفهها و اتاقهاى بالا را گشتند. زنان و منازل آنها را جست و جو کردند، اما چیزى نیافتند. ماوقع را گزارش دادند. ذهبى آورده است: متوکل فهمید که بر علیه او دسیسه شده و به او دروغ گفتهاند.58
بعد از مدتى، یکى از حاجبان متوکل از احمد اجازه حضور خواست و غلامانى با بدرههاى زر در بغل وارد شدند. و یکى از آنها نامه متوکل خطاب به احمد را قرائت کرد، در نامه چنین آمده بود: نزد امیرالمؤمنین برائت ساحت تو ثابت شده است پس این مال را بگیر تا از آن کمکى براى تو باشد. طبق گفته ذهبى، احمد از پذیرش مال خوددارى کرد. حاجب به او گفت: «یا ابو عبداللَّه! براى تو قبول این مال بهتر از ردّ آن است، چرا که امیر به تو امر کرده است، مىترسم به تو بدگمان شود». احمد به ناچار مال را پذیرفت ولى بىدرنگ، پس از خارج شدن مأموران، آن را به کنارى گذاشت تا میان مردم پخش کند. فردا به کمک برادر و فرزندانش و چند تن از بزرگان بغداد، مثل عبدوس بن مالک، ابن بزاز، ابن دورقى و احمد بن هارون حمال، نوشتهاى تهیه شد که نام اهل ستر و صلاح بغداد و کوفه در آن بود و پولها را میان آنها تقسیم کردند.
ذهبى از نامه دیگرى نیز یاد مىکند که در زمان محمد بن اسحاق براى احمد فرستاده شد. در آن نامه تأکید شده بود که او باید خود را به عسکر «سامرا» برساند. احمد پاسخ داد: من دیگر پیرمرد علیل و ضعیفى شدهام، مرا از این امر معاف دارید، نامه دیگرى فرستادند که در آن بر خروج او تأکید و اصرار شده بود. حتى این بار فرماندهان سپاه نیز به در خانه او آمدند تا او را براى رفتن همراهى کنند. احمد به همراه فرزندانش (صالح و عبداللَّه) راهى شد. گویا این امر در سال 237ق رخ داده است.59 از گفت و گوها برمىآید که متوکل و دیگران از مراودت احمد با مردم خبر داشته و از مجالسى که او ترتیب مىداده، خشنود نبوده است. محمد بن اسحاق با تهدید به احمد گفته بود: اگر قصد ندارى به تو آنچه در زمان پدرم رسید، برسد در خانهات بمان.60
در سامرا احمد و فرزندانش با موکب و جلال سرداران ترک روبهرو شدند. گویا متوکل ترتیبى داده بود تا او و فرزندانش در سراى سرداران ترک منزل کنند؛ هر کدام که به استقبال او آمدند، پیروزى احمد را بر ابن ابى دؤاد تبریک گفتند و خواستند تا پذیرایى او را بر عهده گیرند، اما احمد حاضر نشد در خانه هیچ یک آنها منزل کند بنابراین، به فرزندانش امر کرد خانهاى کرایه کنند. آنان در تمام مدتى که در سامرا بودند، در این خانه منزل کردند. به دستور متوکل هر روز غذاهاى متنوعى، از جمله میوهها و نوشیدنىهاى خنک، براى آنها مىآوردند. اما احمد چیزى از آنها نمىخورد. طبق برآورد ذهبى قیمت آن غذاها در هر روز بالغ بر 120 درهم مىشد. با همه این اوصاف، احمد در سامرا به سبب نخوردن غذا ضعیف و رنجور شد؛ او فقط با آبى که فرزندانش تهیه مىکردند افطار مىنمود. در همان اوضاع، متوکل امر کرد تا مقررى ماهیانهاى را براى او در نظر بگیرند که به چهار هزار درهم مىرسید. این پول را عبداللَّه بن خاقان آورد و تأکید کرد که متوکل آن را براى فرزندان احمد در نظر گرفته است تا آنها در آسایش باشند، اما احمد آن را قبول نکرد.
احمد پیشنهاد متوکل را مبنى بر آموزش فرزندش نپذیرفت و در آن جا هیچ جلسه درسى برگزار نکرد. از نقل منابع برمىآید که او بیشتر حالت یک زندانى را داشته است. طولانى شدن بیمارى او سبب شد تا طبیب دربار را بر بالینش حاضر کنند. دواهاى فرزند ماسویه، طبیب حاذق دربار عباسى، ثمرى نبخشید. او علت اصلى بیمارى را کمى طعام و زیادى عبادت عنوان کرد. مادر متوکل که وصف احمد را شنیده بود تقاضا کرد او را ببیند و با دیدنش گفت: «خدا را خدا را از این مرد. آن چه مىخواهى، این مرد ندارد و مصلحت نیست که او را حبس کنى. اجازه بده تا او برود». با دیدن اوضاع وخیم احمد، متوکل نیز مصلحت ندید تا بیش از این، او را نگه دارد و دستور داد تا او به خانهاش برگردد.
فرزندش مىگوید: در حالى که از ندارى هر بار چیزى از خانه ما به عاریه مىگرفت اما حاضر نمىشد مال فراوانى را که خلیفه به او بخشیده بود، بپذیرد. دوستان نزدیکش سبب بیمارى و ضعف او را فهمیدند. پس غذایى تهیه کردند و آن را در تنور خانه صالح پختند اما وقتى او ماجرا را دانست از خوردن غذا امتناع کرد و گفت: او صله متوکل را قبول کرده است. این امر شاید اشارهاى به این باشد که فرزند او صالح صلههاى متوکل را قبول کرده چرا که بعدها گریه مىکرد و گفت: من که سعى کردم از آنها جدا باشم آخر به آنها گرفتار شدم. علاوه بر آن، گفت و گویى بین احمد و برادرزادهاش ثبت شده که ناراحتى آنها را در دریافت صله متوکل نشان مىدهد.61
احمد وقتى به پایان عمر خود نزدیک شد کفاره داد و براى مرگ آماده شد. صالح مىگوید: «اول ماه ربیع الاول سال 241 شب چهارشنبه بود، در حالى که نفسش به سختى مىآمد خواست که بایستد و نماز بخواند از من خواست تا کمکش کنم ولى به واسطه ضعف شدیدى که بر پاها عارض شده بود نتوانست».62
احمد روز جمعه پس از پشت سر گذاشتن یک بیمارى سخت و طولانى وفات کرد. سال وفات او را فرزندانش 241ق دوازده روز مانده از ربیع الاول63 و دیگران، چون طرسوسى سال 242ق مىدانند. بر همین اساس، برخى سن او را هنگام وفات 77 و دیگران 78 سال تخمین مىزنند. ابوبکر مروزى یکى از اصحاب احمد او را غسل داد.64
درباره مراسم دفن احمد مورخان اغراق کردهاند؛ آنها، انسانهاى زیادى را دیدهاند که در مرگ او نوحه مىکنند. وقتى محمد بن ابن عبداللَّه بر جنازهاش نماز مىگذارد صحرایى که از جمعیت بغداد جایى نداشت، شاهد جمعیتى بالغ بر هشتصد هزار مرد بود که پشت سرش حاضر بودند این رقم غیر از جمعیت زنانى است که در مراسم خاکسپارى حضور یافتند. ابو عبدالرحمن در یک جمعبندى، جمعیت حاضر را 1800000 نفر تخمین مىزند.65 اگر چه این رقم اغراقآمیز به نظر مىرسد اما با توجه به جمعیت بغداد و شهرت و محبوبیت احمد خیلى دور از حقیقت نیست. همچنین برخى گفتهاند در روز مرگ احمد بیست هزار از مجوس و نصارى مسلمان شدند.66
پىنوشتها
1. کارشناس ارشد تاریخ اسلام - مؤسسه آموزش عالى باقرالعلومعلیه السلام.
2. ابوبکر احمد بن على خطیب بغدادى تاریخ بغداد، تاریخ بغداد(بیروت، دارالکتب العلمیه، 1979م)، ج 5، ص 180؛ الامام شمس الدین محمد بن احمد عثمان ذهبى، سیر اعلام النبلاء، (بیروت، موسسه الرساله، 1413) ج 11، ص 184.
3. خطیب بغدادى، پیشین، ص 181؛ ذهبى، پیشین، ص 179.
4. ذهبى، همان.
5. همان، ص 178.
6. همان، ص 181.
7. ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، تحقیق على شیرى، (بیروت، دار الفکر، 1415ق)، ج 5، ص 265.
8. ذهبى، پیشین، ص 183.
9. ابن عساکر، پیشین، ص 266.
10. همان، ص 264.
11. همان، ص 269.
12. همان، ص 266؛ خطیب بغدادى، پیشین، ص 183؛ ذهبى، پیشین، ص 193 تا 195.
13. ابوالفرج عبدالرحمن ابن جوزى، مناقب الامام احمد، عبداللَّه بن عبدالمحسن (مصر، 1409ق / 1988م) ص 26.
14. همان؛ ذهبى، پیشین، ص 191.
15. ذهبى، پیشین، ص 185.
16. همان؛ ابن جوزى، پیشین، ص 107 تا 142.
17. ابن عساکر، پیشین، ص 270.
18. ذهبى، پیشین، ص 187.
19. ابن عساکر، پیشین، ص 271 - 272.
20. همان.
21. خطیب، پیشین، ص 177.
22. ابن عساکر، پیشین، ص 288.
23. همان، ص 291.
24. همان، ص 304.
25. همان، ص 306.
26. همان، ص 305.
27. ذهبى، پیشین، ص 266.
28. ابن ندیم، الفهرست، ترجمه رضا تجدد، (بىجا، بىتا)، ص 285.
29. یوسف الیان سرکیس، معجم المطبوعات العربیه، (قم، بهمن، 1410ق)، ج 1، ص 9.
30. احمدامین، ضحى الاسلام، الطبعه السادسه، (القاهره، مکتبه المصریه، 1916م)، ج 2، ص 122.
31. اتان کلبرک، کتابخانه ابن طاووس و احوال و آثار او، ترجمه سید على قرائى و رسول جعفریان، (قم، صدرا، 1403ق)، ص 396.
32. احمد بن عبداللَّه، العجلى، معرفة الثقات، (مکتبة الدار بالمدینة المنوره، 1405ق)، ج 1، ص 22.
33. محمد بن جریر طبرى، تاریخ طبرى، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم همراه با تکمله عریب بن سعد و عبدالملک همدانى، (بىجا، بىتا)، ج 8، ص 619.
34. احمدرضا خضرى، تاریخ خلافت عباسى، (تهران، سمت، 1378ش)، ص 72.
35. طبرى، پیشین، ص 632.
36. همان.
37. همان، ص 645.
38. همان؛ ذهبى، پیشین، ص 238.
39. عجلى، پیشین، ص 22.
40. ذهبى، پیشین، ص 239.
41. ابن عساکر، پیشین، ص 213 - 312.
42. ذهبى، پیشین، ص 253.
43. ابن عساکر، پیشین، ص 322.
44. همان.
45. عبدالرحمن ابن جوزى، المنتظم فى تاریخ الملوک و الامم، ج 6، تحقیق سهیل زکار، (بیروت، دارالفکر، بىتا)، ص 288.
46. ابن عساکر، پیشین، ص 313.
47. ذهبى، پیشین، ص 255؛ ابن جوزى، پیشین، ص 288 - 289.
48. ابن واضح یعقوبى، تاریخ یعقوبى، (بیروت، انتشارات دار صادر، بىتا)، ج 2، ص 472.
49. ذهبى، پیشین، ص 259.
50. همان، ص 260 تا 263.
51. همان، ص 264.
52. همان.
53. یعقوبى، پیشین، ص 482.
54. ذهبى، پیشین، ص 265.
55. همان.
56. همان، ص 262.
57. همان، ص 267.
58. همان.
59. همان.
60. همان، ص 232 تا 274 و ابن جوزى، پیشین، ص 485 تا 510.
61. ابن عساکر، پیشین، ص 325.
62. خطیب بغدادى، پیشین، ج 5، ص 188.
63. ابن عساکر، پیشین، ص 332.
64. خطیب بغدادى، پیشین، ص 188.
65. ابن عساکر، پیشین، ص 333.
66. خطیب بغدادى، پیشین، ص 188.
منابع
- ابن جوزى، ابوالفرج عبدالرحمن، مناقب الامام احمد، عبداللَّه بن عبدالمحسن، (مصر، 1409).
- - ، المنتظم فى تواریخ الملوک والامم، ج 6، تحقیق سهیل زکار، (بیروت، دارالفکر، بىتا).
- ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج 5، تحقیق على شیرى، (بیروت، دارالفکر، 1415ق).
- ابن ندیم، الفهرست، ترجمه رضا تجدد، (بىجا، بىتا).
- امین، احمد، ضحى الاسلام، الطبعه السادسه، (القاهره، مکتبة المصریه، 1916م).
- خضرى، احمدرضا، تاریخ خلافت عباسى، (تهران، سمت، 1378ش).
- خطیب بغدادى، ابىبکر احمد بن على، تاریخ بغداد، ج 5؛ مصطفى، عبدالقادر عطاء، (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1979).
- طبرى، محمدبن جریر، تاریخ طبرى، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، همراه با تکمله عریب بن سعد وعبدالملک همدانى، (بىجا، بىتا).
- العجلى، احمد بن عبداللَّه، معرفه الثقات، ج 1 (مدینه، مکتبهالدار، 1405ق).
- کَلبرک، اتان، کتابخانه ابن طاووس و احوال و آثار او، ترجمه سیدعلى قرائى و رسول جعفریان، (قم، صدرا، 1403ق).
- الیان سرکیس، یوسف، معجم المطبوعات العربیه، ج 1 (قم، بهمن، 1410).
- یعقوبى، ابن واضح، تاریخ یعقوبى، (بیروت، دار صادر، بىتا).
در مقاله حاضر ضمن مرورى بر زندگى احمد بن حنبل، اوضاع سیاسى، مذهبى روزگار وى مورد اشاره قرار گرفته و کارنامه سیاسى، فکرى احمد بن حنبل در مواجهه با اوضاع زمانه بررسى شده است.
ابو عبداللَّه احمد بن محمد بن حنبل پیشواى فکرى اصحاب حدیث و مروج مذهب سنت است. اجداد او در ناحیه مرو از خراسان به سر مىبردند. حنبل حاکم سرخس و از ابناء الدعوه بود. پدرش فرماندهى لشکر را بر عهده داشت و بر اساس نقلى، در دسیسهاى کشته شد.2 بعد از مرگ پدر، مادر احمد در حالى که او را حامله بود از مرو به بغداد رفت. احمد در بغداد به دنیا آمد و همان جا بالید.3 درباره سال تولد احمد اختلاف اندکى میان فرزندان او وجود دارد؛ صالح از قول پدرش تولد او را ربیع الاول سال 164ق و فرزند دیگرش، عبداللَّه آن را در ربیع الاخر همان سال مىداند.4 ذهبى با ارائه نسبنامهاى، اجداد احمد را به قیذاربن اسماعیل فرزند حضرت ابراهیمعلیه السلام مىرساند.5
احمد در بغداد رشد کرد و به بلوغ علمى رسید و از محضر بزرگان بسیارى بهره برد. بغداد در اوج رونق علمى به سر مىبرد و علماى زیادى از سر تا سر سرزمینهاى اسلامى به این شهر مىآمدند تا از محضر بزرگان حدیث بهرهمند شوند. شروع تحصیلات وى مصادف با مرگ حماد بن زیاد و مالک بود. همچنین مدت کوتاهى نیز از ابراهیم بن سعد بهره برد ولى پس از درگذشت او به محضر هشیم بن بشیر راه یافت.6 بعد از مرگ هشیم، احمد راهى کوفه شد؛ این نخستین سفر علمى او محسوب مىشود.7 ذهبى مىگوید: احمد در این سفر مدت زیادى در کوفه توقف نکرد اما در سفرهاى بعد مدتى نزد وکیع بن جراح ماند و از محضرش بهره برد.8 بعد از این سفر به بغداد بازگشت. در سال 187ق از بغداد عازم سفر حج شد و در آن جا از محضر سفیان بن عیینه استفاده برد.9 وى در سفرهاى بعدى به مکه که در سالهاى 190، 194 و 200ق رخ داد، از بزرگانى، چون معتمر بن سلیمان، ابن ابى عدى و یحیى بن سعد قطان حدیث شنید.10
احمد در سال 200ق سفرى نیز به بصره کرد و در آن جا از عبدالصمد و ابى داود برسانى سماع حدیث کرد. پس از آن مدتى در واسط نزد یزید بن هارون حضور یافت. گفته مىشود که نزد او داراى منزلت فراوانى بود.11
وى با سفرهایى به صنعا، حدود ده ماه از عبدالرزاق بن همام صنعانى حدیث شنید. عبدالرزاق او را بسیار اکرام مىکرد. از او روایت شده که کسى مثل احمد در ورع، زهد و فقه ندیده است و زندگى او، مانند علما و خلفا بوده است.12 او با سفر به شام و بلاد جزیره، از مشایخ معتبر حدیث در آن سرزمینها دانش آموخت.13 احمد خیلى زود به مقام «مدرس فقه و حدیث» نایل شد؛ در گزارشى آمده است که او را در حال فتوا در مکه دیدهاند، در حالى که سفیان بن عیینه هنوز زنده بود.14
احمد در چهل سالگى با عباسه بنت فضل ازدواج کرد که صالح، ثمره آن بود. او پس از وفات عباسه، با ریحانه وصلت کرد که از او عبداللّه به دنیا آمد. وى نیز وفات یافت و از وصلت او با یک کنیز، صاحب پسرانى به نامهاى حسن، محمد و سعید شد.15 در میان فرزندانش، عبداللَّه اغلب آثار پدرش را روایت کرده است. احمد، جایگاه برجستهاى در فقه و حدیث و علوم وابسته به آنها داشت. شاگردان فراوانى آثار و افکارش را به نسلهاى آینده منتقل کردند که خود از بزرگان حدیث و فقه به شمار مىآیند از جمله این افراد مىتوان به ابو داود سجستانى، محمد بن اسماعیل بخارى، مسلم بن حجاج و ابو یعلى موصلى اشاره کرد.16
در خصوص منزلت و مقام علمى احمد، استادان و شاگردان فراوانى اظهار نظر کردهاند. عبدالرزاق عقیده داشت که در حدیث، داناتر از احمد ندیده است.17 از ابازرعه رازى نقل شده که احمد یک میلیون حدیث از حفظ داشت و همه را با اجزا و بابهایش به خاطر مىسپرد.18 حتى روایتهایى از شافعى و بیهقى نقل شده است. ابن عساکر در این باب متذکر مىشود که بیهقى این امر را از این جهت مىدانست که شافعى به آن چه احمد نقل مىکرد واقف بود و او را به ورع و تقوا مىستود. گاه او را اعجوبهاى مىخواند که افضل و اعلم و متقىتر از او در بغداد ندیده است.19 از عبداللَّه فرزند احمد نیز نقل شده که هر چه در کتاب شافعى وجود دارد درست است چرا که از پدرم مىباشد.20
روایات بسیارى نیز درباره اخلاق نیکوى او به چشم مىخورد. عبادت، جود، زهد، حلم، تقوا، کنارهگیرى از دنیا، دورى از پادشاهان محتواى بسیارى از این احادیث است. براى او کرامات بسیارى نقل کردهاند و او را تا جایگاه انبیا رسانیدهاند. توجه خاص به زندگى او و بیان جزئیات حوادث، نشان از اهمیت شخصیت او در نزد ناقلان اخبار دارد. خطیب، او را پیشواى محدثان، یاور دین خدا و صبر کننده در محنت معرفى مىکند.21 به باور پیروانش اگر فداکارى احمد نبود اسلام از بین مىرفت. به سبب نقش او در ایام محنت و ایستادگى او در برابر حکومت، به «حافظ دین» مشهور شد و اهل سنت، او را نگهبان دین مىدانستند. دارمى مىگوید: «او امامى است که قلوب مردم را تسخیر و هفتاد سال را در حال فقر صبر کرد».22
گفتهاند که به امور دنیا بىتوجه بود و رنجها را به جان مىخرید. ابى داود سجستانى نقل مىکند که در گفت و گو با احمد صحبت از دنیا نمىشد. او، مانند مردم که در کارهاى دنیا فرو مىروند، نبود و تنها هر گاه مىخواست درباره مسئلهاى علمى صحبت کند شروع به حرف زدن مىکرد.23
به زعم اهل سنت علىرغم مشکلات مالى و فقرى که با آن دست به گریبان بود هیچ گاه تمایلى به دنیا نشان نمىداد. اگر صدقات و نفقاتى به او مىرسید فورى آن را بین نیازمندان تقسیم مىکرد و از دسترنج خود استفاده مىنمود. بارها دوستان و پیروانش میراث پدرى خود را به او هبه مىکردند ولى او از قبول آنها سرباز مىزد.24
فردى در نامهاى به او نوشت: به من خبر رسیده که تو به سبب پایدارى در دین، در تنگدستى زندگى مىکنى، پس من چهار هزار درهم به پاداش کارى که براى دینت انجام دادهاى مىدهم تا زن و فرزندانت کمى راحت گردند؛ این پول نه صدقه است نه زکات، بلکه میراثى است که به من رسیده. اما احمد پس از خواندن، در جواب آن نوشت: ما از ناحیه دین در سلامت کامل هستیم و عیال و فرزندان ما نیز در پناه نعمت خداوند مىباشند.25
در ایام محنت، زمانى که مامون اصحاب حدیث را براى امتحان جمع کرده بود براى جلب نظر آنها مالى را داد تا بین خود تقسیم کنند،همه جز احمد آن را پذیرفتند.26 در آداب و اخلاق او آمده است که تمایلى به شهرت نداشت و همیشه تنها راه مىرفت. از مدح و ثناى دیگران به شدت برافروخته مىگشت. به بیماران سر مىزد و عمر خود را بیهوده نمىگذراند.27
در پارهاى منابع تاریخى، خوابهاى عجیبى نقل شده است که مضمون اغلب آنها، احمد را بسیار فراتر از آنچه بود معرفى کرده و حتى او را هم ردیف با خضر نبى دانستهاند. روشن است که تعصبات مذهبى در نقل این گونه روایتها بىتأثیر نبوده است. به واسطه رنجى که احمد در واقعه محنت تحمل کرد محبوبیتى بسیار در میان اصحاب حدیث یافت.
احمد جدا از نقشى که در حادثه محنت داشت، فقیهى بزرگ و محدثى برجسته است. ابن ندیم فهرستى از کتابهاى او را ارائه داده که از جمله آنها العلل، التفسیر الناسخ، المنسوخ، الزهد، المسائل، فضائل، الصحابه، المسند، المناسک و ... مىباشد.28
مشهورترین کتاب وى مسند است که شامل سى هزار حدیث مىباشد. به نقل از خود احمد این احادیث را از میان 750000 حدیث انتخاب کرده است. این احادیث که با وسواس خاصى انتخاب شده، اغلب از احادیث صحیح مىباشند.29
دانشمندان و بزرگان اهل سنت در طول تاریخ همواره توجهى ویژه به مسند داشتهاند و در باب اتقان آن زبان به ستایش گشودهاند. از جمله ویژگىهاى کتاب مذکور این است که حدیثهاى فراوانى درباره مناقب اهل بیتعلیه السلام در آن نقل شده است در حالى که بسیارى از مؤلفان مسانید و صحاح این احادیث را روایت نکردهاند. نکته جالب اینجاست که در مسند احمد روایتهایى آمده که شیعیان نیز بر آن تأکید دارند. خاورشناسان معتقدند که بخارى و مسلم به دلیل ترس از عباسیان از نقل این احادیث خوددارى کردهاند، اما احمد چون دلیر و نیرومند بود از نقل احادیث ویژه علىعلیه السلام و اهل بیتعلیه السلام بیم نداشت30، از این رو، مىبینیم کتاب دیگرى به او نسبت مىدهند که مناقب اهل بیتعلیه السلام نام دارد. ابن طاوس از آن به عنوان کتاب بزرگى که داراى احادیث فراوان درباره امام علىعلیه السلام و نصب او به امامت و خلافت است، یاد مىکند. البته چنین تألیفى از احمد در جاى دیگر نقل نشده و شاید کتاب مزبور قسمتى از کتاب بزرگ فضائل الصحابه باشد که در خود بابى را با عنوان فضائل علىعلیه السلام جاى داده است.31
ابو عبداللَّه در بین سالهاى (218 - 179ق) که سالهاى علمى زندگى او محسوب مىشود، با گفتههایش درباره عدالت، حاکم عادل، حاکم ظالم، لزوم پیروى از حاکمان و ... مواضع سیاسى خویش را مشخص نمود. اما از سال 218 زندگى او وارد مرحله جدیدى گشت. وقایع این سالها او را به عنوان بزرگترین قهرمان سیاسى فرقه اهل حدیث به مردم شناساند. ماجرا از آن جا شروع شد که مسئله خلق قرآن از طرف معتزله به عنوان یک موضوع کلامى سیاسى قلمداد گردید. با نفوذ معتزله در امور سیاسى و احاطه آنها بر حکومت، مامون دادگاه تفتیش عقاید تشکیل داد. پشتیبانى مامون از دانشمندان معتزلى و برگزارى مجالس بحث و گفتوگوى آزاد موجب گسترش عقاید معتزلى گردید. مکتب اعتزال به واصل بن عطاء منتسب است. او یکى از شاگردان حسن بصرى بود که نظر استادش را در مورد گناه کبیره نپذیرفت و از او کناره گرفت. بعدها پیروان او مکتب اعتزال را پدید آوردند. در همین سالها عراق، مخصوصاً شهر بغداد، پایتخت سرزمینهاى اسلامى مرکز بحثهاى فکرى و فرهنگى بود و مناظرههاى بسیارى در موارد مختلف فقهى، کلامى، سیاسى و اجتماعى در این شهر برپا مىگشت.
مقارن با عصر ترجمه و ورود فرهنگهاى مختلف ایرانى، سریانى، عبرى، مسیحى و یونانى به دنیاى اسلام، دایره بحثها از موضوعات فقهى به مسائل پیچیده فلسفى کشیده شد و اذهان مردم با گذر از مراحل ابتدایى تفقه و تحصیل مبادى فقه اسلامى، براى پذیرش مباحث استدلالى، عقلى عقاید اسلامى آماده شد. از سوى دیگر دهرىها و زندیقها با استدلالهاى عقلى به بنیانهاى اسلامى حمله کردند و پس از آن علماى اسلام در صدد برآمدند تا با همان شیوه به آنها پاسخ گویند. معتزله برجستهترین نماینده این واکنش بود. آنها ابتدا در دفاع از شالودههاى اندیشه و فرهنگ اسلامى گامهاى مثبتى برداشتند، اما پس از مدتى، با کاهش تنشهاى فکرى، نتوانستند خود را با واقعیتهاى موجود تطبیق دهند و در دام بحثهاى نظرى و ذهنى بىحاصل گرفتار شدند. علاوه بر آن، ورود به عرصه سیاست و حکومت از یک سو و تحمیل عقاید کلامى و فلسفى که معمولاً به مذاق عامه مردم خوش نمىآمد از سوى دیگر، سبب شد تا آنان از اهداف اولیه خود باز بمانند. آنها با تحمیل عقاید خود بر محدثان و فقیهان که نماینده گروه سنتگراى جامعه بودند، زمینهساز رویدادهاى اسفبار در جهان اسلام شدند. تفتیش عقاید در دوران اوج تمدن اسلامى و شکوفایى خرد و اندیشه دینى راه هر گونه آزاداندیشى و عقلگرایى را که مىتوانست مهمترین نتیجه مکتب اعتزال باشد بست، و چراغ آن را براى قرنها به خاموشى فرو برد.
گرایش حکومت بنىعباس به اعتزال در زمان مامون به اوج خود رسید. اگر چه عجلى اعتقاد دارد که در دوران هارون نیز گرایشهاى اعتزالى وجود داشت، اما به دلیل عدم اعتناى او به این مکتب نتوانست تاثیر زیادى بگذارد. چرا که وقتى به هارون خبر دادند که بشر المریسى به خلق قرآن اعتقاد دارد، دستور داد تا گردنش را بزنند. عصر امین هم به همین منوال گذشت و کسانى، چون اسماعیل بن علیه که گرایشهاى اعتزالى داشتند، انکار شدند، اما مامون با تأثیرپذیرى از بزرگان مکتب اعتزال، نظریه «خلق قرآن» را پذیرفت. او در سال 212 یا 213ق؛ تصمیم داشت آن نظریه را ترویج کند اما به دلایلى موفق به این کار نشد.32 طبرى در ذیل حوادث این سال آورده است: مامون قول به خلق قرآن و فضیلت علىعلیه السلام بر دیگران (پس از رحلت پیامبرصلى الله علیه وآله) را به صورت آشکار بیان کرد.33 اما گزارشهاى متعدد تاریخى حاکى از این است که شروع محنت قرآن از سال (218ق) بوده و مامون در این سال سرگرم جنگ با رومیان بوده است.34
او در مدت اقامتش در طرسوس، نامهاى به اسحاق بن ابراهیم، نائب خود در بغداد نوشت و دستور داد تا هفت تن از پیشوایان حدیث؛ یعنى محمد بن سعد کاتب واقدى، ابو مسلم نماینده یزید بن هارون، یحى بن معین، ابو حنیفه زهیر بن حرب، اسماعیل بن ابى مسعود و احمد دورقى را نزد او بفرستد. به نقل منابع، این افراد نزد مامون به خلق قرآن اعتراف کردند.35 مامون در نامهاى دیگر به اسحاق، از او درخواست کرد تا قضات و فقیهان را براى امتحان دعوت کند بنابراین، شمار بسیارى از عالمان که احمد نیز در میان آنها بود، فرا خوانده شدند. این افراد با تأیید تلویحى نظر مامون، قرآن را کلام خدا دانستند.
اما مامون در نامه بعدى، فقیهان و محدثان را وامدار مجوس و نصارى خواند و گفت: همان طور که نصارى معتقدند عیسى مخلوق خدا نیست بلکه کلمه خداست، فقها نیز قرآن را کلام خدا مىدانند. او در این نامه عالمان را به دروغگویى متهم و ادعا کرد آنها بهرهاى از ایمان و محلى در ثقه و امانات ندارند. همچنین آنها عادل نیستند پس شهادت آنها صادق نیست و نمىتوانند امور قضاوت و شهادت مردم را بر عهده گیرند. او از اسحاق خواست که همه این افراد را حاضر کند و از آنها بخواهد تا به طور صریح به خلق قرآن اعتراف کنند و تأکید کرد که در غیر این صورت، شهادت آنها باطل مىشود و از قضاوت برکنار خواهند شد.36 در این نامه مواردى را که عالمان باید به آن اعتراف مىکردند ذکر شده بود از این رو، اسحاق عالمان را فرا خواند و طبق بندهاى نامه آنها را امتحان کرد. چون نوبت به احمد رسید او در جواب اسحاق گفت قرآن کلام خداست نه کم، نه زیاد. او به بقیه موارد مندرج در نامه هم امتحان شد. بعد از گفتگوهاى فراوانى که رد و بدل شد در پایان، تنها چند نفر قول به خلق قرآن را پذیرفتند و بقیه، قرآن را کلام خدا دانستند. گزارش این جلسه براى مامون فرستاده شد. او در پاسخ، آن را قانع کننده ندانست و دستور داد تا همه این افراد از حدیث و فتوى در نهان و آشکار منع شوند. او براى ادامه کار، سندى و عباس بن عنبسه را نزد اسحاق فرستاد تا او را در انجام تفتیش عقیده یارى دهند. در دستور جدید مأمون تأکید شده بود که هر کدام از این افراد که از این قول سرباز زدند گردنشان را بزند.37 به نظر مىرسد این اقدام مامون براى کاهش نفوذ عالمان در بین مردم بوده است که بر کنار کردن این افراد از منصب قضاوت و متهم کردن آنها به رباخوارى، خوردن مال مردم، ریاستطلبى، تزاهد و نادانى مىتوانست این هدف را محقق سازد.
تهدید جدى مامون سبب شد تا گروهى از عالمان قول او را بپذیرند، اما در این میان، احمد و محمد بن نوح همچنان بر گفته خویش استوار ماندند. اسحاق بنا بر دستور، آنها را در غل و زنجیر کرد و با بندهاى آهنین به طرسوس فرستاد. اما وقتى به آن جا رسیدند که مامون مرده بود. والى رقه آنها را به بغداد برگرداند. محمد بن نوح در راه بازگشت در شهر عانات جان سپرد و احمد بر او نماز خواند و او را دفن کرد.38
عجلى در توصیف این سالها مىنویسد: عالمان و محدثان از ترس عذاب و قتل و آزار، در زندان اقرار کردند.39 اما احمد بر خلاف همقطارانش در مقابل سیاست مامون مقاومت نمود. ایستادگى او تحسین همعصرانش را به همراه داشت. گفته شده است که برخى از سر دلسوزى به نزد او در زندان رقه رفتند و گفتند که تقیه کن، اما او پاسخ داد: اگر کسى قبل از من این کار را مىکرد و او را با اره نصف مىکردند، خللى در ارادهام پدید نمىآمد؛ از زندان ترسى ندارم. خانه و زندان براى من یکى است؛ نه از کشته شدن باکى دارم، نه از شلاق.40
با خلافت معتصم، احمد را تحت الحفظ به بغداد منتقل و در دار اکتریت نزدیک دارالعماره زندانى کردند. این زندان اصطبل امیر محمد بن ابراهیم برادر نائب بغداد بود - چهارده ماه اقامت در این زندان کوچک در حالى که با غل و زنجیر بسته شده بود، او را به شدت بیمار و رنجور ساخت. در رمضان سال 219ق او را به زندان عمومى در درب موصلیه بردند. وى در آن جا، کتاب الارجاء را نوشت. ماموران خلیفه هر روز به سراغش مىآمدند و از او بازجویى مىکردند. بعد از مدتى او را نزد معتصم فرستادند. معتصم به همراه احمد بن ابى دواد در مجلسى که از پیش ترتیب داده شده بود، حاضر شد. احمد را با قیود سنگین که بر دست و پایش بود به مجلس آوردند. احمد بن ابى دواد به همراه یارانش بر اداره جلسه نظارت مىکرد. معتصم دستور داد که احمد را نزدیکتر بیاورند. احمد رو به معتصم کرد و گفت: «اجازه دارم حرف بزنم» گفت: «بگو» پس احمد گفت: «شهادت مىدهم که خدایى جز او نیست و محمد فرستاده خداست. جدت ابن عباس در وفد عبدالقیس بر پیامبر وارد شد و از ایشان پرسید ایمان چیست؟ پیامبرصلى الله علیه وآله در جواب فرمودند: «اقامه نماز، دادن زکات و خمس». با این حرف، معتصم منظور احمد را دریافت و گفت: «به خدا هر آینه اگر تو را زندانى کسانى که از قبل تو را حبس کردند نمىیافتم متعرض تو نمىشدم». پس عبدالرحمن بن اسحاق را صدا زد و به او گفت: مگر نگفتم سختى محنت را از او دور کنید! احمد با خود گفت که این (معتصم) فرجى براى اسلام است.
مناظره بین احمد و علماى معتزله شروع شد و ساعتها به طول انجامید. هر بار ابن ابى دواد با غضب به احمد نگاه مىکرد. وقتى اختلاف بین آنها زیاد شد ابن ابى دواد رو به معتصم کرد و گفت: «به خدا این مرد گمراه است». در همه جلسات احمد بر مواضع خود پافشارى مىکرد. اسحاق بن ابراهیم بارها از احمد خواست تا جواب دهد تا او را با دستانش آزاد کند اما احمد او را از خودش راند. محنت و زجر احمد از این پس بیشتر شد دستور دادند تا پیراهنش را از تن درآورند اما او نپذیرفت. سپس چوبى آوردند و او را فلک کردند. معتصم با دیدن این صحنه کمى نرم شد، اما به سبب نفوذ بیش از حد ابن ابى دواد، نتوانست کارى کند. ابن ابى دواد با غضب به او نگاه کرد و گفت: «اگر او را رها کنى مذهب مامون را ترک و قولش را سخط کردهاى». پس جلادها یکى پس از دیگرى مىآمدند و مىرفتند و هر کدام ضربهاى به او مىزدند. تردید معتصم از یک طرف و اصرار اطرافیان از طرف دیگر ادامه داشت او گاهگاهى به سراغ احمد مىآمد و مىگفت: چه مىگویى؟ ولى او همچنان پابرجا بود. ابوبکر شهروزى مىگوید: در آن شب به امر معتصم یکصد و پنجاه جلاد احمد را شکنجه مىکردند و هر کدام تا صبح بر او ضربهاى مىزدند.41
هنگامى که احمد زیر ضربههاى تازیانه از هوش مىرفت، جلادها دست مىکشیدند و چون به هوش مىآمد، به شکنجه ادامه مىدادند: در منابع آمده است که معتصم با دیدن این حالت احساس گناه کرد، اما نفوذ سران معتزله، به خصوص ابن ابى دواد جرأت دخالت به او نمىداد چرا که او هر بار به خلیفه مىگفت: «به خدا او مشرک است زجرش کم نمىشود تا هر آنچه ما مىخواهیم انجام دهد اگر اینکار را کرد دیگر او را نمىزنیم».42
ایستادگى احمد در برابر خواستههاى آنان از او رهبرى ساخت که بزرگان اصحاب حدیث او را قهرمانى بىمانند مىدانستند تا جایى که عیبکنندهاش را فاسق و او را شناساننده مسلمان از زندیق قلمداد مىکردند.43 ابن اعین درباره احمد شعرى به این مضمون سروده است: احمد که شام کرد در محنت مامون به دوستى با او اهل عبادت شناخته مىشوند، اگر دیدى کسى او را نقض مىکند پس بدان که به زودى او تو را هم نقض خواهد کرد.44 ابو عبداللَّه بوشنجى در مقام او گفته است: اگر از تو درباره امام بعد از پیامبرصلى الله علیه وآله سؤال شود، پس او (احمد) امام ماست.45 ابن جوزى در ذیل رویدادهاى سال 219ق ذکر مىکند که چون معتصم خواست احمد را آزمایش کند، تاریکى شدیدى بین ظهر و عصر پدید آمد.46 بعضى حتى از وقوع زمین لرزه شدیدى خبر مىدهند.47
مطالب بالا نشان مىدهد که اذهان مردم به دلیل ایستادگى شخصیت محبوبشان، از او قهرمان ساخته است. شجاعت و دلیرى احمد در حادثه محنت سبب شد تا به اسطورهاى تبدیل شود و داستانهاى عجیب و خارق العادهاى به او نسبت دهند که خالى از اغراق نیست. از آن جمله، روایتى است که از میمون بن اصبغ شنیده شده است. او مىگوید: زمانى که جلادها به احمد ضربه مىزدند لباسش پاره و شلوار از تنش جدا شد در این هنگام او سر به آسمان بلند کرد و لبانش را تکان داد. پس شلوار در همان حالت ایستاد و پایین نیامد. پس از آن از او سؤال کردم که در آن حالت چه گفتى؟ گفت: گفتم خدایا تو را به اسم خودت سوگند اگر بر حقم، پنهان مرا افشا مکن.48
اظهار نظر درباره ضرب و شتم احمد در دوره معتصم مشکل است چرا که منابع اصلى این دوره در این خصوص یا سکوت کردهاند و یا مطالب آنها با روایتهاى دیگر ناسازگار است. طبرى هیچ اشارهاى به امتحان و ضرب او در زمان معتصم نکرده است. یعقوبى نیز بر خلاف نقلهاى دیگران اظهار داشته است: چون احمد چند تازیانه خورد با پادرمیانى اسحاق بن ابراهیم، قول به خلق قرآن را پذیرفت و پس از آن معتصم از وى دلجویى کرد و او را به خانهاش فرستاد49 این نقل یعقوبى را مىتوان به طور مبسوطتر در گزارشهاى ابن جوزى، ابن اثیر، ذهبى و بغدادى یافت که اسحاق بارها پادرمیانى کرد تا دیدگاه احمد را در خصوص خلق قرآن تغییر دهد و این مطلب که معتصم پس از ضرب و شتم احمد، به او خلعت بخشید، تا حدى با متون متأخر همخوانى دارد. با این تفاوت که منابع متأخر، مثل ذهبى، خطیب و ابن اثیر، پذیرش خلعت و درهم را از جانب احمد انکار کردهاند. ذهبى بارها از میانجىگرى اسحاق بن ابراهیم درباره احمد یاد کرده؛ به این ترتیب که به او گفته است: «اى ابو عبداللَّه! تو نزد عامه عزیز و ستوده خدا بر دین هستى، بیا و این قول را قبول کن» ولى احمد امتناع کرد.
نفوذ ترکان از یک سو و سران معتزله از سوى دیگر سبب شد تا فشار بر او بیشتر شود. عجیف و ابن ابى دواد بارها احمد را به ضرب، تهدید مىکردند؛ عجیف مىگفت او را با شمشیر خود مىزنم. ابن سماع مىگفت خونش به گردن من است، اما ابن ابى دواد، که شدت جراحات وارده بر احمد را دید گفت که دست نگه دارید اگر او در خانه امیر بمیرد مردم دربارهاش مىگویند صبر کرد تا او را کشتند پس او را امام خود قرار مىدهند و بر آن چه او مىگوید ثابت قدم خواهند ماند. ولى اگر او را آزاد کنید و بمیرد مردم دچار تردید مىشوند؛ برخى مىگویند قول را پذیرفت و برخى مىگویند قبول نکرد. از این رو، به پیشنهاد ابن ابى دواد مجلسى برگزار کردند و احمد را با لباس آراسته آوردند و خطاب به جمعیت حاضر گفتند: این احمد ابن حنبل است، شاهد باشید که او را در صحت و سلامت نزد شما فرستادیم.50
این امر از واقعهاى مهم حکایت مىکند و الّا هیأت حاکمه با آن همه قدرت و شوکت، چه باکى داشت از این که شخصى در زیر ضربههاى شلّاق آنها جان دهد؛ نفوذ زیاد سران اهل حدیث، به خصوص احمد در میانه عامه مردم آنها را نگران کرده بود و مرگ او مىتوانست شورش وسیعى را در بغداد به پا کند، مسئلهاى که اگر رخ مىداد حکومت را درمانده مىکرد. معتصم دستور آزادى احمد را صادر کرد، لباس فاخرى بر او پوشاندند، شکمبندى به تنش بستند و پارچهاى بر سرش نهادند و او را از دار معتصم به خانهى اسحاق بن ابراهیم بردند و مشایخ اهل حدیث را دعوت کردند همه دورش را گرفتند. هدف احمد ابن ابى دواد این بود که اگر احمد بعد از آن بمیرد، خود و حکومت را از مرگ او تبرئه کند. هنگام غروب وى را سوار اسبى کردند و به منزلش فرستادند. جراحات وارده، چنان او را ضعیف کرده بود که هنگام ورود به منزل، با صورت به زمین خورد. احمد پس از آن، لباس فاخر را به سختى از تن بیرون آورد و گفت آن را بفروشند و پولش را صدقه دهند. معتصم عیادت و ملاقات با او را ممنوع کرده بود. اسحاق بن ابراهیم هر روز خبرهایى از احمد را براى معتصم مىبرد. زخمهاى او به درمان نیاز داشت، ولى از ترس دسیسه ابن ابى دواد (که سمّى را به جاى دوا به او بدهد)، با داروهاى خانگى او را معالجه نمودند.51
با همه اقدامات ابن ابى دواد و یارانش، احمد از محنت ایام معتصم جان سالم به در برد؛ پس از آن، او در جمعه و جماعات ظاهر مىشد و فتوا مىگفت تا این که معتصم مرد و فرزندش واثق جانشین شد. نفوذ ابن ابى دواد در واثق سبب شد تا باز هم کار، بر اهل بغداد سخت و رنجهاى دوره معتصم تکرار شود. هر کسى ساز مخالف مىزد خیلى زود دستگیر مىشد. عالمان زیادى در این ایام به زندان رفتند. واثق، قضاتى را مأمور تفتیش عقاید نمود و این امر، وضعیت را بر عامه مردم سختتر کرده بود.
حتى عامه مردم به طور آشکار از اطاعت حکومت سرباز مىزدند؛ آنها نزد احمد آمده و مىگفتند: ما از امارت ابن ابى دواد راضى نیستیم، او به ما دستور داده است که کودکان خود را به مکتب خانه بفرستیم تا معلمان به آنها قرآن بیاموزند، اما ما کودکان خود را از این امر منع کردیم.52 احمد هم از ماجراى تعقیب مخالفان در امان نماند. در همین اوضاع نامهاى به اسحاق بن ابراهیم نوشتند تا به احمد اطلاع دهد در زمینى که امیر آنجاست نباید ساکن باشى. این تهدید سبب شد تا احمد تمام دوره واثق را به طور پنهانى زندگى کند و حتى براى نماز هم از خانه خارج نشود.53
دشمنى احمد بن ابى دواد منحصر به احمد بن حنبل نبود؛ هر کس با او مخالفتى مىکرد به سختى سرکوب مىشد. احمد بن نصر خزاعى با او گفت و گوهایى انجام داد که نشان مىدهد با دیدگاه او موافق نبوده و حتى پشت سرش بدگویى کرده و او را کافر دانسته است. مخالفت آشکار او با ابن ابى دواد سبب شد تا مخالفین فراوانى دور ابن نصر گرد آیند و زمینه قیام آنها فراهم گردد. اسحاق بن ابراهیم مامور سرکوبى این شورش شد. ابن نصر را دستگیر و به خلق قرآن امتحان کردند. ابن نصر از پذیرش این قول سرباز زد و واثق را دشنام داد. او را در سامرا گردن زدند و بدنش را به دار آویختند.54 محیط وحشتى که سران معتزله در بغداد ایجاد کردند اجازه بروز و ظهور هیچ عقیدهاى را نمىداد. اکثر بزرگان اهل حدیث از فتوا و حدیث منع و مجبور به زندگى پنهانى شدند. قاضیانى از طرف واثق منصوب شدند تا مراقب اوضاع باشند. آنها همه فعالیتها را به طور دقیق گزارش مىکردند. احمد هم تا زمانى که واثق مرد در هیچ مجلسى به وعظ و خطابه نپرداخت.55
با آغاز حکومت متوکل، انتظار بر این بود که اوضاع سیاسى تا حدودى آرام شده و سران اهل حدیث حمایت شوند، به خصوص کسانى که در دوران محنت تحت آزار و اذیت قرار گرفتند. در ابتداى حکومت او، احمد که مؤثرترین رهبر جریان بود اجازه یافت تا به درس و حدیث و فتوا بپردازد. شنیده شد که او مىگفت در این زمان، هیچ چیز براى مردم واجبتر از علم و حدیث نیست.56 این حاکى از آن است که زمینه براى کار را فراهم مىدیده اما به خلاف تصور او و دیگران تفتیش عقاید و بازجویى در ایام متوکل هم ادامه یافت و باز هم زندان - در زمان کسى که خود را احیاگر سنت مىنامید - او را رها نکرد.
اسحاق بن ابراهیم، رئیس شرطه بغداد، نامهاى از طرف متوکل براى او آورد. در این نامه به احمد امر شده بود که در عسکر سامرا حضور یابد. احمد در نزد متوکل در پاسخ پرسشى در خصوص خلق قرآن، حرفهاى گذشته را تکرار کرد و چون پرسیدند اینها را از قول چه کسى مىگویى؟ جواب داد: «از جعفر بن محمد صادقعلیه السلام، ایشان فرموده: قرآن نه خالق است، نه مخلوق».57 احمد بعد از بازجویى در حضور متوکل به خانه بازگشت. بعد از این جریان او از وعظ و خطابه در محافل عمومى منع شد و فقط حق داشت در خانه و براى فرزندانش حدیث بگوید.
پس از مدتى، متوکل به بهانه این که احمد به یک علوى در خانه خود پناه داده دستور بازرسى منزلش را صادر کرد. فرزندش داستان این واقعه را این گونه روایت مىکند: «تابستان بود و ما خوابیده بودیم. سر و صداى زیادى شنیدیم آتشى بر در منزل پدرم دیدیم به سرعت لباس پوشیده و به در خانه رسیدیم. مظفر بن کلبى و گروهى که با او بودند نامه متوکل را براى ما خواندند. در نامه آمده بود که به امیر خبر رسیده که احمد به یک علوى در خانهاش پناه داده و قصد دارد با او بیعت کرده و خروج نماید. مظفر رو به احمد کرد و گفت: در این خصوص چه مىگویى؟ احمد در جواب گفت: چیزى نمىدانم، من شب و روز براى توفیق امیر دعا مىکنم. به امر متوکل احمد را سه بار قسم دادند، سپس خانه را تفتیش کردند؛ زیر زمین، غرفهها و اتاقهاى بالا را گشتند. زنان و منازل آنها را جست و جو کردند، اما چیزى نیافتند. ماوقع را گزارش دادند. ذهبى آورده است: متوکل فهمید که بر علیه او دسیسه شده و به او دروغ گفتهاند.58
بعد از مدتى، یکى از حاجبان متوکل از احمد اجازه حضور خواست و غلامانى با بدرههاى زر در بغل وارد شدند. و یکى از آنها نامه متوکل خطاب به احمد را قرائت کرد، در نامه چنین آمده بود: نزد امیرالمؤمنین برائت ساحت تو ثابت شده است پس این مال را بگیر تا از آن کمکى براى تو باشد. طبق گفته ذهبى، احمد از پذیرش مال خوددارى کرد. حاجب به او گفت: «یا ابو عبداللَّه! براى تو قبول این مال بهتر از ردّ آن است، چرا که امیر به تو امر کرده است، مىترسم به تو بدگمان شود». احمد به ناچار مال را پذیرفت ولى بىدرنگ، پس از خارج شدن مأموران، آن را به کنارى گذاشت تا میان مردم پخش کند. فردا به کمک برادر و فرزندانش و چند تن از بزرگان بغداد، مثل عبدوس بن مالک، ابن بزاز، ابن دورقى و احمد بن هارون حمال، نوشتهاى تهیه شد که نام اهل ستر و صلاح بغداد و کوفه در آن بود و پولها را میان آنها تقسیم کردند.
ذهبى از نامه دیگرى نیز یاد مىکند که در زمان محمد بن اسحاق براى احمد فرستاده شد. در آن نامه تأکید شده بود که او باید خود را به عسکر «سامرا» برساند. احمد پاسخ داد: من دیگر پیرمرد علیل و ضعیفى شدهام، مرا از این امر معاف دارید، نامه دیگرى فرستادند که در آن بر خروج او تأکید و اصرار شده بود. حتى این بار فرماندهان سپاه نیز به در خانه او آمدند تا او را براى رفتن همراهى کنند. احمد به همراه فرزندانش (صالح و عبداللَّه) راهى شد. گویا این امر در سال 237ق رخ داده است.59 از گفت و گوها برمىآید که متوکل و دیگران از مراودت احمد با مردم خبر داشته و از مجالسى که او ترتیب مىداده، خشنود نبوده است. محمد بن اسحاق با تهدید به احمد گفته بود: اگر قصد ندارى به تو آنچه در زمان پدرم رسید، برسد در خانهات بمان.60
در سامرا احمد و فرزندانش با موکب و جلال سرداران ترک روبهرو شدند. گویا متوکل ترتیبى داده بود تا او و فرزندانش در سراى سرداران ترک منزل کنند؛ هر کدام که به استقبال او آمدند، پیروزى احمد را بر ابن ابى دؤاد تبریک گفتند و خواستند تا پذیرایى او را بر عهده گیرند، اما احمد حاضر نشد در خانه هیچ یک آنها منزل کند بنابراین، به فرزندانش امر کرد خانهاى کرایه کنند. آنان در تمام مدتى که در سامرا بودند، در این خانه منزل کردند. به دستور متوکل هر روز غذاهاى متنوعى، از جمله میوهها و نوشیدنىهاى خنک، براى آنها مىآوردند. اما احمد چیزى از آنها نمىخورد. طبق برآورد ذهبى قیمت آن غذاها در هر روز بالغ بر 120 درهم مىشد. با همه این اوصاف، احمد در سامرا به سبب نخوردن غذا ضعیف و رنجور شد؛ او فقط با آبى که فرزندانش تهیه مىکردند افطار مىنمود. در همان اوضاع، متوکل امر کرد تا مقررى ماهیانهاى را براى او در نظر بگیرند که به چهار هزار درهم مىرسید. این پول را عبداللَّه بن خاقان آورد و تأکید کرد که متوکل آن را براى فرزندان احمد در نظر گرفته است تا آنها در آسایش باشند، اما احمد آن را قبول نکرد.
احمد پیشنهاد متوکل را مبنى بر آموزش فرزندش نپذیرفت و در آن جا هیچ جلسه درسى برگزار نکرد. از نقل منابع برمىآید که او بیشتر حالت یک زندانى را داشته است. طولانى شدن بیمارى او سبب شد تا طبیب دربار را بر بالینش حاضر کنند. دواهاى فرزند ماسویه، طبیب حاذق دربار عباسى، ثمرى نبخشید. او علت اصلى بیمارى را کمى طعام و زیادى عبادت عنوان کرد. مادر متوکل که وصف احمد را شنیده بود تقاضا کرد او را ببیند و با دیدنش گفت: «خدا را خدا را از این مرد. آن چه مىخواهى، این مرد ندارد و مصلحت نیست که او را حبس کنى. اجازه بده تا او برود». با دیدن اوضاع وخیم احمد، متوکل نیز مصلحت ندید تا بیش از این، او را نگه دارد و دستور داد تا او به خانهاش برگردد.
فرزندش مىگوید: در حالى که از ندارى هر بار چیزى از خانه ما به عاریه مىگرفت اما حاضر نمىشد مال فراوانى را که خلیفه به او بخشیده بود، بپذیرد. دوستان نزدیکش سبب بیمارى و ضعف او را فهمیدند. پس غذایى تهیه کردند و آن را در تنور خانه صالح پختند اما وقتى او ماجرا را دانست از خوردن غذا امتناع کرد و گفت: او صله متوکل را قبول کرده است. این امر شاید اشارهاى به این باشد که فرزند او صالح صلههاى متوکل را قبول کرده چرا که بعدها گریه مىکرد و گفت: من که سعى کردم از آنها جدا باشم آخر به آنها گرفتار شدم. علاوه بر آن، گفت و گویى بین احمد و برادرزادهاش ثبت شده که ناراحتى آنها را در دریافت صله متوکل نشان مىدهد.61
احمد وقتى به پایان عمر خود نزدیک شد کفاره داد و براى مرگ آماده شد. صالح مىگوید: «اول ماه ربیع الاول سال 241 شب چهارشنبه بود، در حالى که نفسش به سختى مىآمد خواست که بایستد و نماز بخواند از من خواست تا کمکش کنم ولى به واسطه ضعف شدیدى که بر پاها عارض شده بود نتوانست».62
احمد روز جمعه پس از پشت سر گذاشتن یک بیمارى سخت و طولانى وفات کرد. سال وفات او را فرزندانش 241ق دوازده روز مانده از ربیع الاول63 و دیگران، چون طرسوسى سال 242ق مىدانند. بر همین اساس، برخى سن او را هنگام وفات 77 و دیگران 78 سال تخمین مىزنند. ابوبکر مروزى یکى از اصحاب احمد او را غسل داد.64
درباره مراسم دفن احمد مورخان اغراق کردهاند؛ آنها، انسانهاى زیادى را دیدهاند که در مرگ او نوحه مىکنند. وقتى محمد بن ابن عبداللَّه بر جنازهاش نماز مىگذارد صحرایى که از جمعیت بغداد جایى نداشت، شاهد جمعیتى بالغ بر هشتصد هزار مرد بود که پشت سرش حاضر بودند این رقم غیر از جمعیت زنانى است که در مراسم خاکسپارى حضور یافتند. ابو عبدالرحمن در یک جمعبندى، جمعیت حاضر را 1800000 نفر تخمین مىزند.65 اگر چه این رقم اغراقآمیز به نظر مىرسد اما با توجه به جمعیت بغداد و شهرت و محبوبیت احمد خیلى دور از حقیقت نیست. همچنین برخى گفتهاند در روز مرگ احمد بیست هزار از مجوس و نصارى مسلمان شدند.66
پىنوشتها
1. کارشناس ارشد تاریخ اسلام - مؤسسه آموزش عالى باقرالعلومعلیه السلام.
2. ابوبکر احمد بن على خطیب بغدادى تاریخ بغداد، تاریخ بغداد(بیروت، دارالکتب العلمیه، 1979م)، ج 5، ص 180؛ الامام شمس الدین محمد بن احمد عثمان ذهبى، سیر اعلام النبلاء، (بیروت، موسسه الرساله، 1413) ج 11، ص 184.
3. خطیب بغدادى، پیشین، ص 181؛ ذهبى، پیشین، ص 179.
4. ذهبى، همان.
5. همان، ص 178.
6. همان، ص 181.
7. ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، تحقیق على شیرى، (بیروت، دار الفکر، 1415ق)، ج 5، ص 265.
8. ذهبى، پیشین، ص 183.
9. ابن عساکر، پیشین، ص 266.
10. همان، ص 264.
11. همان، ص 269.
12. همان، ص 266؛ خطیب بغدادى، پیشین، ص 183؛ ذهبى، پیشین، ص 193 تا 195.
13. ابوالفرج عبدالرحمن ابن جوزى، مناقب الامام احمد، عبداللَّه بن عبدالمحسن (مصر، 1409ق / 1988م) ص 26.
14. همان؛ ذهبى، پیشین، ص 191.
15. ذهبى، پیشین، ص 185.
16. همان؛ ابن جوزى، پیشین، ص 107 تا 142.
17. ابن عساکر، پیشین، ص 270.
18. ذهبى، پیشین، ص 187.
19. ابن عساکر، پیشین، ص 271 - 272.
20. همان.
21. خطیب، پیشین، ص 177.
22. ابن عساکر، پیشین، ص 288.
23. همان، ص 291.
24. همان، ص 304.
25. همان، ص 306.
26. همان، ص 305.
27. ذهبى، پیشین، ص 266.
28. ابن ندیم، الفهرست، ترجمه رضا تجدد، (بىجا، بىتا)، ص 285.
29. یوسف الیان سرکیس، معجم المطبوعات العربیه، (قم، بهمن، 1410ق)، ج 1، ص 9.
30. احمدامین، ضحى الاسلام، الطبعه السادسه، (القاهره، مکتبه المصریه، 1916م)، ج 2، ص 122.
31. اتان کلبرک، کتابخانه ابن طاووس و احوال و آثار او، ترجمه سید على قرائى و رسول جعفریان، (قم، صدرا، 1403ق)، ص 396.
32. احمد بن عبداللَّه، العجلى، معرفة الثقات، (مکتبة الدار بالمدینة المنوره، 1405ق)، ج 1، ص 22.
33. محمد بن جریر طبرى، تاریخ طبرى، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم همراه با تکمله عریب بن سعد و عبدالملک همدانى، (بىجا، بىتا)، ج 8، ص 619.
34. احمدرضا خضرى، تاریخ خلافت عباسى، (تهران، سمت، 1378ش)، ص 72.
35. طبرى، پیشین، ص 632.
36. همان.
37. همان، ص 645.
38. همان؛ ذهبى، پیشین، ص 238.
39. عجلى، پیشین، ص 22.
40. ذهبى، پیشین، ص 239.
41. ابن عساکر، پیشین، ص 213 - 312.
42. ذهبى، پیشین، ص 253.
43. ابن عساکر، پیشین، ص 322.
44. همان.
45. عبدالرحمن ابن جوزى، المنتظم فى تاریخ الملوک و الامم، ج 6، تحقیق سهیل زکار، (بیروت، دارالفکر، بىتا)، ص 288.
46. ابن عساکر، پیشین، ص 313.
47. ذهبى، پیشین، ص 255؛ ابن جوزى، پیشین، ص 288 - 289.
48. ابن واضح یعقوبى، تاریخ یعقوبى، (بیروت، انتشارات دار صادر، بىتا)، ج 2، ص 472.
49. ذهبى، پیشین، ص 259.
50. همان، ص 260 تا 263.
51. همان، ص 264.
52. همان.
53. یعقوبى، پیشین، ص 482.
54. ذهبى، پیشین، ص 265.
55. همان.
56. همان، ص 262.
57. همان، ص 267.
58. همان.
59. همان.
60. همان، ص 232 تا 274 و ابن جوزى، پیشین، ص 485 تا 510.
61. ابن عساکر، پیشین، ص 325.
62. خطیب بغدادى، پیشین، ج 5، ص 188.
63. ابن عساکر، پیشین، ص 332.
64. خطیب بغدادى، پیشین، ص 188.
65. ابن عساکر، پیشین، ص 333.
66. خطیب بغدادى، پیشین، ص 188.
منابع
- ابن جوزى، ابوالفرج عبدالرحمن، مناقب الامام احمد، عبداللَّه بن عبدالمحسن، (مصر، 1409).
- - ، المنتظم فى تواریخ الملوک والامم، ج 6، تحقیق سهیل زکار، (بیروت، دارالفکر، بىتا).
- ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج 5، تحقیق على شیرى، (بیروت، دارالفکر، 1415ق).
- ابن ندیم، الفهرست، ترجمه رضا تجدد، (بىجا، بىتا).
- امین، احمد، ضحى الاسلام، الطبعه السادسه، (القاهره، مکتبة المصریه، 1916م).
- خضرى، احمدرضا، تاریخ خلافت عباسى، (تهران، سمت، 1378ش).
- خطیب بغدادى، ابىبکر احمد بن على، تاریخ بغداد، ج 5؛ مصطفى، عبدالقادر عطاء، (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1979).
- طبرى، محمدبن جریر، تاریخ طبرى، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، همراه با تکمله عریب بن سعد وعبدالملک همدانى، (بىجا، بىتا).
- العجلى، احمد بن عبداللَّه، معرفه الثقات، ج 1 (مدینه، مکتبهالدار، 1405ق).
- کَلبرک، اتان، کتابخانه ابن طاووس و احوال و آثار او، ترجمه سیدعلى قرائى و رسول جعفریان، (قم، صدرا، 1403ق).
- الیان سرکیس، یوسف، معجم المطبوعات العربیه، ج 1 (قم، بهمن، 1410).
- یعقوبى، ابن واضح، تاریخ یعقوبى، (بیروت، دار صادر، بىتا).