آرشیو

آرشیو شماره ها:
۹۴

چکیده

متن

جریان فکرى معتزله به مدت سى سال (در عهد مأمون، معتصم و واثق) مورد توجّه خلفاى عباسى بود. در سال 232هجرى متوکّل به خلافت رسید و اهل حدیث بر امور مسلط شدند و به آزار و اذیت معتزله و مخالفان خود پرداختند. هر چند معتزله نفوذ خود را در دربار عباسى از دست دادند، ولى در قرن چهارم در دستگاه حکومتى آل بویه شخصیت‏هاى مهمى از معتزله ظهور کردند که هر کدام نقش مؤثرى در پیش برد این مکتب ایفا نمودند. این دوره از نظر تدوین آثار، مهم‏ترین دوره فرهنگى معتزله به شمار مى‏رود. صاحب بن عباد طالقانى یکى از چهره‏هاى سیاسى آل بویه که معتزلى مسلک بود، نقش به سزایى در ترویج آراء و عقاید معتزله ایفا نمود. وى که وزیر دو تن از امراى بویهى (مؤیدالدوله و فخرالدوله) بود، قاضى عبدالجبار همدانى را به رى فرا خواند و وى را منصب قاضى‏القضاتى داد که عامل مؤثرى در گسترش آراء و عقاید معتزله به شمار آمد.
در مقاله‏ى حاضر ضمن معرفى تنى چند از مشاهیر معتزله در قرن چهارم هجرى نقش اساسى ایشان در تجدید حیات فکرى، فرهنگى معتزله را مورد بررسى قرار خواهیم داد.
مقدمه:
نباید چنین تصور کرد که با قدرت یافتن متوکّل، آفتاب دولت معتزله و روزگار شکوفایى این اندیشه غروب کرد و نباید گفت از این زمان به بعد معتزله در دستگاه حکومت و در نظر عامه، حامیان مهمى نداشتند. الغاى دستور محنت از سوى متوکّل در سال 234هجرى صرفا نشانه‏ى پایان دوره‏اى است که طى آن مکتب معتزله حدود سى سال مورد توجّه خلفاى عباسى بود. با پایان یافتن این دوره‏ى سى ساله، اهل حدیث در امور سیاسى خلافت عباسى دخالت کردند و معتزله را مورد آزار و اذیّت قرار دادند، اما این امر على‏رغم تمام محدودیت‏ها سبب از بین رفتن جریان فکرى معتزله نگردید. در این عصر، معتزله نه تنها در پایتخت، بلکه در نواحى بى‏شمارى از جهان اسلام مخصوصا ایران استقرار پیدا کرده بود که محدودیت‏هاى اعمال شده بر معتزله، توسط دستگاه خلافت و اهل حدیث در بغداد بر این نواحى تأثیرى نداشت. مقدّسى در این باره مى‏گوید: در این زمان در مناطقى چون شام، مصر، نیشابور، خوزستان و فارس گروه معتزله‏ى زیادى زندگى مى‏کردند.
علاوه بر این، هر چند معتزله از حمایت خلافت عباسى محروم شدند، اما آنها بعدا شاهزادگان یا اشخاص با نفوذ دیگرى را (به خصوص در دوره‏ى حکومت آل بویه) یافتند که از آنها حمایت کنند. بسیارى از محققان و نویسندگان ملل و نحل بر این نکته تأکید داشته‏اند که دوره‏ى نخست معتزله با حمایت خاندان عباسى به ویژه در عصر مأمون، معتصم و واثق شکل گرفت و شخصیت‏هاى مشهورى چون نظام، جاحظ، احمد بن أبى دؤاد و... براى گسترش مکتب معتزله سعى زیادى نمودند که این دوره را دوره‏ى قهرمانان یا سلف صالح نامیده‏اند.
اگر نگاهى به مکتب معتزله تا قبل از به خلافت رسیدن متوکّل (دوره نخست) و دوره‏ى بعد از به خلافت رسیدن وى (دوره بعد) بیندازیم به این نکته پى خواهیم برد که دوره‏ى نخست در نظر ما مهم‏ترین دوره نیست. زیرا در مرحله‏ى بعد بود که معتزله در اتقان و نظام‏مند کردن آموزه‏ها بروز و ظهور یافتند؛ مرحله‏اى که مى‏توان آن را دوره‏ى کلاسیک معتزله توصیف کرد که تقریبا از ربع آخر قرن سوم تا اواسط قرن پنجم ادامه یافت.
در این دوره، اشخاصى چون ابوعلى و ابوهاشم جبّائى، قاضى عبدالجبار همدانى، صاحب بن عباد و... ظهور کردند که هر کدام نقش مهمى در پیش برد این مکتب ایفا نمودند.
به لحاظ تدوین آثار، این دوره مهمترین دوره‏ى معتزله است و فردى چون قاضى عبدالجبار در این عصر آثار فراوانى در تأیید مکتب معتزله از خود به جا گذاشت که هیچ کدام از مشاهیر معتزلى از نظر کثرت آثار به پاى وى نرسیده‏اند. در مقاله حاضر حیات فکرى، فرهنگى مشاهیر فوق الذکر را مورد بررسى قرار خواهیم داد.
1. ابوعلى جبّائى
ابوعلى محمد بن عبدالوهاب بن سلام بن خالد بن حمران بن ابان، وابسته به عثمان بن عفان است.1 ایشان از علماى علم کلام معتزلى بود که آن را از استادش ابى یوسف یعقوب بن عبداللّه‏ الشحّام، رئیس معتزله‏ى بصره در عصر خویش فرا گرفت.2 به اصحاب ابوعلى محمد بن عبدالوهاب جبّائى، جبّائیه گفته مى‏شود.3 «ابوعلى از علماى معتزله و رئیس آنها در زمان خود بود و جبّائیه به جُبَّا موسوم است و نسب وى به جُبَّا یکى از روستاهاى بصره است که ایشان در بصره مشهور و در جُبَّا مدفون گردید».4
مؤلف کتاب تاریخ اندیشه‏هاى کلامى در اسلام، جُبَّا را از روستاهاى بصره نمى‏شمرد، بلکه معتقد است که آن نام آبادى یا ناحیه‏اى در استان خوزستان است. وى مى‏نویسد، برخى آبادان را جزء این ناحیه که از یک سو در کنار بصره و از سوى دیگر در کنار اهواز قرار گرفته، دانسته و حتّى برخى از کسانى که در این امر اطّلاعات و تجاربى ندارند، جُبَّا را از توابع بصره شمرده‏اند در حالى که واقع امر چنین نیست.5
ابوعلى جبّائى در سال 235هجرى، دیده به جهان گشود و در سال 303هجرى درگذشت.6 ایشان از کودکى به تیزهوشى و زیرکى شناخته شد و در بزرگى به قدرت اقناع و غلبه بر دشمن، شهرت یافت و در علم کلام، سرآمد گردید. ابن مرتضى، حکایتى از نبوغ سرشار و زودرس او و نیز قدرت وى در دوران خردسالى بر مجادله در مسائل علم کلام آورده است. وى مى‏نویسد: او با همه‏ى خردسالى به داشتن قدرت در جدل معروف بود. قطان نیز نقل کرده است که وى به منظور مناظره با جماعتى نشست. آنان به انتظار مردى از همان جماعت نشستند و وى حضور نیافت. در زمانى که مردى از علماى جبریه به نام صقر در آنجا حضور داشت، یکى از حاضران جلسه گفت: آیا در اینجا کسى نیست که سخن بگوید؟ ناگاه پسرکى سفید چهره خود را به صقر رساند و به وى گفت: از تو بپرسم؟ حاضران به او نگریستند و از جرأت و جسارت او با وجود کمى سنش شگفت زده شدند. صقر در پاسخ او گفت: بپرس. او گفت: آیا خداوند فعل عادلانه انجام مى‏دهد؟ پاسخ داد: آرى. گفت: آیا او را بدین سبب که فعل عادلانه انجام مى‏دهد، عادل مى‏نامى؟ گفت: آرى. پرسید آیا او ستم مى‏کند؟ گفت: آرى. پرسید: آیا او را به این دلیل که ستم مى‏کند، ستمکار مى‏نامى؟ گفت: نه. جبّائى گفت: پس لازم است، او را بدان سبب که فعل عادلانه انجام مى‏دهد نیز عادل نخوانى. اینجا بود که صقر درماند و مردم پرسیدند که این کودک که بود و در پاسخ گفته شد: او پسرى از جُبَّاست.7
اساتید و شاگردان
ابایعقوب شحَّام، استاد جبّائى بود و البته جبّائى با دیگر متکلمان دوران خویش نیز ملاقات کرد.8 ابویعقوب یوسف بن عبداللّه‏ بن اسحاق شحّام از اصحاب ابوالهذیل بود و ریاست معتزله نیز به او رسید. او کتبى در ردّ بر مخالفان و تفسیر قرآن دارد. وى از باهوش‏ترین مردم بود و هشتاد سال زیست.9
از شاگردان وى، دختر و پسر وى و ابوالحسن اشعرى را مى‏توان نام برد. فرزندش، ابوهاشم که بعد از وى به ریاست معتزله رسید و طریقه‏ى بهشمیّه به نام وى موصوف و مشهور گردید به همراه پدر، آخرین دوره‏هاى اهمّیّت معتزله را نشان مى‏دهند.10 ابوالحسن اشعرى دیگر شاگرد وى بود که از طریقه‏ى اعتزال روى برگرداند و مذهب اشعرى را بنا نهاد.11
تألیفات
ابن مرتضى نقل مى‏کند: «هیچ گاه نبود که او کتابى خاص را بنگرد، مگر اینکه یک روز در زیج خوارزمى مى‏نگریست. یک روز هم او را دیدم که قسمتى از الجامع‏الکبیر محمد بن حسن را در دست دارد.» وى مى‏گفت: کلام براى او از هر چیز دیگر آسان‏تر است، زیرا عقل بر آن دلالت مى‏کند.12 ابوعلى جبّائى به علم کلام، اشتغال داشت اما آثارى در تفسیر قرآن و علم نجوم و مقالاتى در خلق قرآن نیز به وى منسوب است.13 ابن مرتضى در طبقات‏المعتزله براى او از یک تفسیر قرآن نام برده که در آن از هیچ کس جز ابوبکر عبدالرحمن بن کیسان اصم، ذکرى به میان نیامده است.14 وى هم‏چنین کتاب‏هایى در ردّ اهل نجوم براى او ذکر مى‏کند و یادآور مى‏شود که بسیارى از این مسائل، مشابه دلایل ظنى است که موجب گمان بیشتر مى‏شود.15 ابوعلى هم‏چنین کتاب اللطیف را براى برخى از شاگردانش از جمله، ابوالفضل خجندى و کسانى دیگر املاء کرده است.16 در لسان‏المیزان آمده است: ابوعلى جبّائى حدود هفتاد تصنیف دارد که از جمله آثار وى، الرد على الاشعرى فى الروایه مى‏باشد.17 او هم‏چنین ردّیه‏هایى بر ابوالحسن خیاط، صالحى، جاحظ، نظام و دیگر معتزلیان که با آنان اختلاف نظر داشته است دارد.18
مناظره‏ى ابوعلى جبّائى با ابوالحسن اشعرى
ابوالحسن اشعرى در آغاز از معتزله‏ى بصره بود و مدت چهل سال شاگرد ابوعلى جبّائى بود تا اینکه طریقه‏ى اعتزال را ترک کرد و مکتب اشعرى را به وجود آورد. مناظراتى میان جبّائى و ابوالحسن اشعرى گزارش شده که نمى‏توانیم به دقّت مشخص کنیم که آیا این مناظرات قبل از ردّ علنى مذهب معتزله صورت گرفته و یا بعد از آن؟
یکى از مهم‏ترین مناظرات میان ایشان که در منابع مختلف نقل شده روایت ابن خلکان است که مى‏گوید: «پیشواى سنت، شیخ ابوالحسن اشعرى علم کلام را از او اخذ کرد و مناظره‏اى با او داشته است که علما آن را چنین روایت کرده‏اند: گفته مى‏شود، ابوالحسن اشعرى از استاد خویش، ابوعلى جبّائى پرسید که سه برادرند یکى مؤمن، نیکوکار و پرهیزگار، دیگرى کافر، فاسق و بدکار و سومى خردسال. هر سه نفر در گذشته‏اند، اکنون بگو حکم این سه چیست؟ جبّائى پاسخ داد: آن زاهد در بهشت و کافر در جهنّم و آن خردسال اهل نجات است. اشعرى گفت: اگر آن خردسال بخواهد به درجات آن پرهیزگار برود، آیا به او اجازه داده مى‏شود؟ جبّائى پاسخ داد: نه، زیرا به او گفته مى‏شود، برادرت به سبب عبادات فراوان خویش به این درجات رسیده و تو از آن طاعات، برخوردار نیستى. اشعرى گفت: اگر خردسال بگوید: تقصیر از من نیست، تو خود، مرا باقى نگذاشتى و بر طاعت توانا نساختى. جبّائى پاسخ داد، خداوند مى‏گوید: من مى‏دانستم که اگر تو باقى مى‏ماندى، نافرمانى مى‏کردى و مستحق عذاب دردناک مى‏شدى. پس من مصلحت تو را مراعات کردم. اشعرى گفت: اینک اگر آن برادر کافر بگوید: اى پروردگار عالمیان، آن گونه که حال او را مى‏دانستى، حال مرا نیز مى‏دانستى پس چرا مصلحت او را مراعات کردى و مصلحت مرا مراعات نکردى؟ در این هنگام جبّائى به اشعرى گفت: تو دیوانه‏اى. او گفت: نه! بلکه الاغ شیخ در سر بالایى مانده است و بدین ترتیب بود که جبّائى از دادن پاسخ درماند».19 مناظرات دیگرى نیز میان ایشان روى داده و در منابع مختلف به آنها اشاره گردیده است که از ذکر آنها خوددارى مى‏کنیم.
2. ابوهاشم جبّائى
او ابوهاشم عبدالسلام بن ابى على جبّائى بن عبدالوهاب بن عبدالسلام بن خالد بن حمران بن ابان بن عثمان است. درباره‏ى ولادت او خطیب بغدادى در تاریخ بغداد چنین مى‏گوید: «تنوخى به نقل از ابوالحسن احمد بن یوسف بن ازرقى، برایم نقل کرده است که گفت: ابوهاشم عبدالسلام بن محمد بن عبدالوهاب جبّائى گفته است: من در سال 277هجرى دیده به جهان گشودم و پدرم ابوعلى نیز در سال 235هجرى به دنیا آمد و در شعبان سال 303هجرى وفات یافت».20
این تاریخ در وفیات الاعیان به صورت تحریف شده، چنین آمده است: «ولادت ابوهاشم در سال 247هجرى بوده است.21 وى در بصره به دنیا آمد و در سال 321هجرى وفات یافت».22
ایشان از اکابر متکلمین و بزرگان علماى کلام در فرقه‏ى معتزله بود. در علوم ادبیه نیز بى‏نظیر بود. او مانند پدرش در اکثر مسائل کلامیه با اغلب فِرَقِ اسلامى مخالفت مى‏نمود. وى در مذهب اعتزال، طریق خاصى پیمود و مقالاتى نوشت که در کتب کلامى به طور مشروح آمده است. علاوه بر مخالفت با دیگران در پاره‏اى عقاید دینى با پدرش مخالفت نمود و نتایج افکار خود را در قلوب اکثر مسلمین رسوخ داد، تا آنکه شعبه‏ى مخصوص دیگرى نیز از معتزله منشعب شد و در میانِ فرَقِ اسلامى به بهشمیَّه مشهور گردید.23
اساتید ابوهاشم جبّائى
او علم نحو را از ابوالعباس مبرَّد، فرا گرفت. در مبرَّد، نوعى سبک‏مغزى وجود داشت و بدین سبب به ابوهاشم گفته شد: چگونه سبک‏سرى او را تحمّل مى‏کنى؟ و او پاسخ داد: تحمّل او را شایسته‏تر از نادان بودن به اصول زبان عرب دیده‏ام که البته این مضمون گفته‏ى اوست.24
وى علم کلام را از پدرش فرا گرفت و بدان علاقه‏ى بسیار داشت و در پرسش از پدر درباره مسائل مختلف دینى اصرار فراوان مى‏کرد تا آنجا که پدرش از او آزرده مى‏شد. ابن مرتضى در این باره مى‏گوید: او از شدّت علاقمندى، آن قدر از ابوعلى پرسش مى‏کرد که او از وى آزرده مى‏شد. برخى از اوقات، هنگام مناظره و بحث ابوعلى با وى، ابوعلى مى‏گفت: آزارمان مده! اما او همچنان بر پرسش اصرار مى‏ورزید.25 ابوعلى بر بستر خویش، دراز مى‏کشید و ابوهاشم در مقابل او مى‏ایستاد و به پرسش مى‏پرداخت تا زمانى که او را خسته مى‏کرد و او نیز روى خود را از او بر مى‏گرداند. اما باز، ابوهاشم به آن سو که او رویش را چرخانده بود مى‏رفت و پیوسته به این کار ادامه مى‏داد تا زمانى که پدر به خواب مى‏رفت. گاه نیز ابوعلى پیش‏دستى مى‏کرد و در را به روى ابوهاشم مى‏بست. آن کس که علاقه‏ى او در این حد باشد و چنان هوشمندى و ذکاوتى نیز در او مشاهده شود از سرآمد شدن او در علم هیچ شگفتى نخواهد بود.26
شاگردان ابوهاشم
او شاگردان برجسته‏ى بسیارى داشت که ابن مرتضى از برخى از آنان در ضمن طبقه‏ى دهم از طبقات معتزله یاد مى‏کند و از اینان نام مى‏برد. 1. ابوعلى بن خلّاد: صاحب کتاب الاصول و شرح الاصول که نخست در عسکر و سپس در بغداد شاگردى ابوهاشم کرد و البته عمرش کوتاه بود. 2. احتمالاً مشهورترین آنها ابوعبداللّه‏ حسین بن على بصرى است که نخست از ابوعلى خلّاد و پس از آن از ابوهاشم کسب علم کرد و با سعى و تلاش خویش به درجه‏اى رسید که جز او از اصحاب ابوهاشم کسى بدان نرسیده است.27 3. ابواسحاق عیّاش یا ابراهیم بن عیّاش بصرى. قاضى عبدالجبار مى‏گوید: او همان کسى است که من در آغاز، نزد او تحصیل مى‏کردم و در حد بالایى از پاکدامنى و زهد قرار داشت.28 4. ابوالقاسم سیرافى که در 62 سالگى درگذشت. 5. ابوعمران سیرافى: نخست در محضر ابوهاشم کسب علم کرد و سپس از او جدا شد و با ابوبکر بن اخشید رفت و آمد کرد. 6. ابوالحسین ازرق یا احمد بن یوسف بن یعقوب بن اسحاق بن بهلول انبارى تنوخى، علم کلام را از ابوهاشم، فقه را از کرخى، قرآن را از ابن مجاهد و نحو را از ابن سرّاج فرا گرفت. 7. ابوالحسین طوائفى بغدادى، پیرو مذهب فقهى شافعى و داراى کتابى در اصول فقه. 8. خواهر ابوهاشم و دختر ابوعلى جبّائى به مراتبى از علم رسید در برخى مسائل از پدر پرسش مى‏کرد و وى نیز به او پاسخ مى‏گفت. وى مبلغ زنان بود و در آن دیار از او بهره‏ها بردند. 9. احمد بن أبى هاشم که از نجیب‏ترین فرزندان ابوهاشم و داراى مراتبى از علم بود. 10. ابوالحسن بن نجیح از اهالى بغداد. 11. ابوبکر بخارى، وى در علم کلام از ابوهاشم کسب فیض کرد و به درجه‏اى از علم رسید. 12. ابومحمد عبدکى، او نیز از ابوهاشم کسب علم کرد و از خبرگان در علم کلام بود.29
تألیفات ابوهاشم
ابن ندیم در الفهرست، کتب ذیل را از وى دانسته است: 1. الجامع الکبیر 2. الابواب الکبیر 3. الابواب الصغیر 4. الجامع الصغیر 5. الانسان 6. العوض7. المسائل العسکریات 8. النقض على ارسطاطالیس فى الکون و الفساد 9. الطبائع و النقض على القائلین بها 10. الاجتهاد30 بغدادى نیز در الفَرقُ بین الفِرَقْ، دو کتاب استحقاق الذم و البغدادیات را از آثار وى مى‏شمرد.31
آراى معاصران و متأخران درباره‏ى او
ابوالحسن کرخى مى‏گوید: «هیچ کس به مقام او در علم کلام نرسید».32 ابوعبداللّه‏ بصرى، نیز از ورع و زهد او مسائلى نقل مى‏کرد که از دین‏دارى بسیار او حکایت داشت.33 قاضى عبدالجبار نیز در مورد او مى‏گوید: ابوهاشم از خوش اخلاق‏ترین و گشاده‏روترین مردم بود، برخى مردم، مخالفت او با پدرش را نکوهش کرده‏اند در حالى که مخالفت تابع با متبوع در مسائل دقیق فرعى، نکوهیده نیست.34
گسترش مذهب و اندیشه‏ى او
عبدالقادر بغدادى، درباره‏ى ابوهاشم جبّائى و مذهب او مى‏گوید: «بیشتر معتزله‏ى عصر ما به سبب دعوت ابن عباد وزیر آل بویه به مذهب جبّائى بر مذهب اویند.»35 از آنجا که بغدادى در سال 429هجرى در گذشته است، مفهوم این سخن آن است که معتزله در ربع آخر قرن چهارم و ربع اول قرن پنجم هجرى بر مذهب ابوهاشم جبّائى بوده‏اند. او علّت این امر را چنین تفسیر مى‏کند که صاحب بن عباد، متولد 26 ذى القعده 326هجرى در اصطخر و به نقلى در طالقان و متوفّاى 24 صفر سال 385هجرى بیشترین نقش را در این زمینه داشت، زیرا وى مردم را به فرقه‏ى معتزله بر مسلک ابوهاشم، دعوت مى‏کرد. وى از سال 366 تا 385هجرى، وزارت آل بویه را بر عهده داشت و در این مقطع زمانى، دعوت مردم به معتزله بر مبناى اندیشه و مسلک ابوهاشم صورت مى‏گرفت.36 در بیشتر کتاب‏هاى معتزله و کتب عقاید مانند الملل و النحل شهرستانى، نام پدر و پسر یکسان برده مى‏شود، زیرا چنانکه گفتیم در اغلب مباحث با هم موافق بوده‏اند.37 ولى بعضى پیروان پدرِ او را جبّائیه و پیروان ابوهاشم را بهشمیّه و به عنوان دو فرقه‏ى جداگانه به شمار مى‏آورند.38
3. ابوالقاسم کعبى بلخى 319ـ273هجرى
ابوالقاسم عبداللّه‏ بن احمد بن محمود کعبى بلخى از معتزله‏ى بغداد در بلخ به دنیا آمد، ولى روزگار درازى در بغداد زیست و در آنجا شاگرد ابوالحسین خیاط، بود و بعد از خیاط، جانشین وى شد.39در نسف (نخشب) مدرسه‏اى تأسیس کرد و جمع زیادى از مردم خراسان را به دین اسلام درآورد. وى اول شعبان سال 319هجرى در بلخ درگذشت. ایشان از معتزله‏ى بغداد و مؤلف کتاب المقالات است.40 از دیگر آثار وى مى‏توان التفسیر، تأیید مقاله ابى الهذیل، قبول الاخبار، معرفه الرجال و... را نام برد.41 در لغت‏نامه، کتب اوائل الادله فى اصول الدین، تجرید الجدل و تهذیب فى الجدل از دیگر آثار وى شمرده شده است.42
وى در برخى از مسائل کلامى، آراء خاصى دارد که در کتب ملل و نحل، نقل شده است. وى در مورد امامت معتقد بود که قریش نسبت به غیر قریش، اصلح و اولى است.43
از آثار وى، کتاب المسترشد فى الامامه است که در ردّ کتاب انصاف فى الامامه، ابوجعفربن قبه رازى از متکلمین شیعه که در ابتدا معتزلى بوده، نوشته شده است. ابوجعفر کتابى به نام المستثبت در ردّ المسترشد، تألیف کرد و چون این کتاب پیش کعبى رسید، نقض المستثبت را در ردّ بر آن نوشت و هنگامى که این کتاب به رى رسید، ابوجعفر وفات یافته بود.44
4. ابن اخشید 326ـ270هجرى
ابوبکر احمد بن على بن معجورالاحشاد 326ـ270هجرى متکلّم، فقیه، مفسّر و یکى از رؤساى معتزله است. ایشان از فضلا و پرهیزگاران و زاهدان معتزله است و چندین کتاب در فقه تألیف کرد و خانه‏اش در سوق‏العطش در کوچه‏ى معروف به درب‏الاحشاد بود.45 وى براى مدتى طولانى از دانش ابوعبداللّه‏ محمد بن عمر صیمرى، بهره گرفت. او علاوه بر کلام، فقه و تفسیر بر علم حدیث نیز آگاه بود و از ابومسلم کجى، موسى بن اسحاق انصارى، فضل بن حباب جمحى و طبقه آنان حدیث نقل مى‏کرد.46
در فقه، پیرو مذهب شافعى و در کلام، پایه گذار طریقه‏ى خاصى از معتزله بود که به اخشیدیه معروف شد. بسیارى او و کعبى و ابوهاشم را از بزرگترین رهبران معتزله‏ى زمان خود به شمار مى‏آورند.47
از جمله شاگردان وى مى‏توان، على بن عیسى نحوى، معروف به ابن رمانى اخشیدى، ابوعمران موسى بن ریاح، ابوعلى احمد بن محمد بن حنفى بصرى، ابوعبداللّه‏ حبشى و ابوالحسن انصارى را نام برد.48
از مهم‏ترین آثار وى مى‏توان: 1. الاجماع 2. التفسیر للطبرى 3. اختصار کتاب ابى على فى النفى و الاثبات 4. المبتدى 5. المعونه فى الاصول که ناتمام مانده بود 6. نظم‏القرآن 7. النقض على الخالدى فى الارجاء 8. نَقل‏القرآن را نام برد.49
5. ابوعبداللّه‏ بصرى 369ـ308هجرى
ابوعبداللّه‏ حسین بن على... بن ابراهیم، شهرتش کاغذى، 369ـ308هجرى از مردم بصره است که در همانجا به دنیا آمده است. او از مذهب ابوهاشم پیروى مى‏کرد و در زمان خود بر اصحاب او ریاست پیدا کرد. قاضى، فقیه، متکلّم، داراى اخلاقى والا و نجابت و بزرگوارى بود. نامش در همه‏ى مکان‏ها و شهرها به ویژه خراسان انتشار یافت. نقض کلام الراوندى، الاقرار المعروفه از آثار وى است.50
ابوعبداللّه‏ بصرى از شیعیان زیدى و در زمان خود، پیشواى معتزلیان بهشمیّه بود. ابن مرتضى در طبقات المعتزله ایشان را در طبقه‏ى دهم معتزلیان قرار مى‏دهد و او را از جمله کسانى ذکر مى‏کند که از ابوهاشم جبّائى، تعلیم گرفته‏اند. بصرى نخست نزد ابوعلى خلّاد به تحصیل دانش، پرداخت و مدتى طولانى را در مجلس فقیه ابوالقاسم کرخى، گذراند. او با حکم مستقل و دقیق خود از همه‏ى پیروان ابوهاشم جبّائى، سبقت گرفت و همّت خود را به یک اندازه، مصروف علم کلام و فقه ساخت. قاضى عبدالجبار مدت زیادى در بغداد با بصرى معاشرت داشت و پس از اینکه به رى رفت نیز کتاب‏هاى او را دریافت مى‏کرد تا اینکه به قضاوت رسید. در میان شاگردان او ابوعبداللّه‏ داعى از اهل البیت بود. بصرى از محبّان حضرت على علیه‏السلام بود و اثرى شیعى نوشت که کتاب التفصیل نام گرفت.51
بصرى از آنجا که معتزلى بود، بالطبع با فلاسفه مخالفت داشت و از آنجا که عضو مکتب کلامى بهشمیّه بود با اخشیدیه52 رقابت کرد و نزاع میان این دو مکتب کلامى، تلخ و ناگوار بود.53
6. دیگر مشاهیر معتزله
ابوعبداللّه‏ محمد بن عمر الصیمرى از مردم صیمره و از معتزلیان بصره بود و خود را از شاگردان ابوعلى جبّائى مى‏دانست وپس از ابوعلى به مقام ریاست رسید؛ زیرا سن او هم در حدود سن و سال ابوعلى بود و در سال 315هجرى وفات یافت.54
ابوعلى محمد بن خلّاد از اصحاب ابوهاشم بود که به عسکر رفته و در محضر او علم آموخته و کتاب الاصول از اوست.55 ابوالحسین محمد بن على بن الطیب البصرى، متکلّم مذهب معتزله و یکى از علماى علم کلام در بغداد سکونت گزید و در سال 436هجرى وفات نمود.56 على بن سعید اصطخرى، یکى دیگر از متکلمین معتزله بود که فقیهى شافعى بود و در سال 404هجرى فوت کرد. ایشان، افزون بر 90 سال عمر کرد.57 هم‏چنین على بن محمد بن ابى الفهم التنوخى که در سال 342هجرى وفات نمود از علماى معتزلى بود.58 نیز عمیر بن على بن الحسین بن عمیر الصیمرى الرازى قاضى قزوینى از بزرگان فقهاى رى و بر قول معتزله بود.59
7. قاضى عبدالجبار همدانى
قاضى عبدالجبار بن احمد بن عبدالجبار همدانى اسدآبادى، مکنى به ابوالحسین یکى از اندیشمندان و بزرگان معتزله در قرون چهارم و پنجم هجرى مى‏باشد. وى بین سال‏هاى 325ـ320هجرى در شهر همدان متولد شد.60 در مورد وفات وى سالهاى 414هجرى61 و 415هجرى62 ذکر شده است که اغلب روایات، حکایت از این امر مى‏کند که وفات وى در سال 415هجرى63 رخ داده است و افزون بر 90 سال عمر کرد.64
عبدالجبار همدانى، قاضى بود و در علم اصول و کلام، تبحّر داشت و در عصر خویش، شیخ معتزلیان بود و آنان وى را قاضى‏القضاة مى‏گفتند و جز وى کسى را بدین لقب نمى‏خواندند.65 وى مثل حلقه‏ى اخیر، اعتزالى خالص است که بعد از جریان اعتزالى وارد تشیع شد، همانند معتزله‏ى بغداد که قبلاً چنین شده بود.66 قاضى عبدالجبار نه تنها یکى از بزرگان معتزله در عصر خودش و بالاترین آنها از نظر مقام و فکر و تألیف، بلکه یکى از بزرگترین شخصیت‏هاى قرن چهارم و پنجم هجرى است که پشتوانه عظیمى براى مذهب بود و اصول آن را استوار ساخت و از آن دفاع کرد.67
یکى از کسانى که صاحب بن عباد در حق او نیکى بسیار کرد، قاضى عبدالجبار بود.68 مراتب علم، فضل و کمال وى مورد تصدیق و اذعان صاحب بن عباد بوده و به امر آن وزیر در سال 360هجرى از بغداد به رى آمد و به وظایف تدریس، قیام نمود و در تمامى سرزمین رى قاضى‏القضاة بوده است.69 از اهمّیّت علمى وى، آنکه صاحب گوید: وى اعلم‏ترین اهل زمین در زمان خود مى‏باشد.70
وى در ابتداى امر، اشعرى و از نظر فقهى، پیرو فقه شافعى بود و بعدا به معتزله گروید.71 دوره‏اى که قاضى عبدالجبار در آن زندگى مى‏کرد، مصادف با حاکمیت آل‏بویه در عراق و فارس و خوزستان است. صاحب بن عباد از وى دعوت کرد و منصب قضاوت را به وى داد و این منصب، شبیه وزارت دادگسترى در زمان ما است.72 صاحب کسى نزد استادش ابوعبداللّه‏ بصرى فرستاد تا فردى را که داراى علم و عمل مناسب در مذهبش (معتزله) باشد؛ براى او بفرستد. ابوعبداللّه‏، ابتدا ابااسحاق النصیبى را به خاطر شرافت اخلاق و عمل نزد صاحب فرستاد و چون موافق نبود، قاضى عبدالجبار را نزد وى فرستاد.73
زمانى که صاحب بن عباد از جهان رخت برکشید، قاضى عبدالجبار گفت: بر او رحمة‏اللّه‏ نگویید، زیرا بدون آنکه، آشکارا توبه کرده باشد از دنیا رفته است و این سخن را دلیل بر بى‏وفایى قاضى، گفته‏اند.74 پس فخروالدوله، (امیر بویهى) اموال قاضى عبدالجبار را مصادره نمود و در این مصادره، هزار طیلسان و جامه‏ى پشمین گرانبها به فروش رفت.75 ایشان از فحول علماى عامه مى‏باشد و در زمان خود، رئیس معتزله بوده و مصنّفات بسیارى در مذهب اعتزال و تمامى فنون دیگر به وى منسوب است و اقوال مختلفه‏ى او در کتب مختلف به خصوص در کلام و اصول فقه نقل شده است.76
تألیفات قاضى عبدالجبار همدانى
آثار فراوانى در علوم و فنون مختلف به وى منسوب است که بر چند نوع اند: الف) نوعى که در زمینه‏ى کلام و مسائل کلامى است: 1. کتاب الدواعى و الصوارف؛ 2. کتاب الخلاف و الوفاق؛ 3. الخاطر؛ 4. الاعتماد؛ 5. المنع و التمانع؛ 6. کتاب مایجوز فیه التزاید و ما لایجوز.
ب) او امالى بسیار دارد که از آن جمله‏اند: 1. المغنى؛ 2. الفعل والفاعل؛ 3. المبسوط؛ 4. المحیط؛ 5. الحکمه و الحکیم؛ 6. شرح الاصول الخمسه.
ج) در اصول فقه: 1. الملل و شرح‏ها؛ 2. دافع الاوهام؛ 3. ریاضة الافهام؛ 4. النهایه؛ 5. العمد؛ 6. شرح العمد.
د) کتبى در ردّ بر مخالفان دارد: 1. نقض اللمع؛ 2. نقض الامامه.
ه) از جمله کتب او در پاسخ مسائلى است که از دور و نزدیک به او مى‏رسیده که عبارتند از: 1. الرازیات؛ 2. العسکریات؛ 3. القاشانیات؛ 4. الخوارزمیات؛ 5. النیسابوریات.77
و) در علم طریقت: 1. آداب القرآن؛ 2. المواعظ؛ 3. تکمله الاحکام.78
از دیگر آثار او مى‏توان الخلاف بین الشیخین (ابوعلى و ابوهاشم)، نصیحه المتفقهه (مواعظ)، تنزیه القرآن عن المطاعن، تثبیت دلائل نبوة سیدنا محمد، طبقات المعتزله، رساله فى علم الکیمیاء، مسأله فى الغیبه، الفصول فى معانى جوهره الاصول، الکواکب الزهره، المکلل بفرائد معانى المفصل، الشافیه شرح الکافیه، تاج علوم الادب فى قانون کلام العرب، القائد و شرحها در الفوائد و... را نام برد.79
اساتید و شاگردان قاضى عبدالجبار
ایشان کلام را از محضر ابى‏اسحاق ابراهیم عیّاش و ابوعبداللّه‏ الحسین بن على بصرى، حدیث را از ابراهیم بن سلمه بن قطان، عبدالرحمن بن حمدان الجلاب، عبداللّه‏ بن جعفر بن فارسى و الزبیر بن عبدالواحد اسدآبادى آموخت.80 از معروف‏ترین شاگردان وى مى‏توان، احمد بن حسین آملى، ابوالقاسم على بن حسین، ابو رشید سعید نیشابورى، یوسف عبدالسلام قزوینى، ابوالحسین محمد بن على بصرى، ابوالقاسم اسماعیل بستى، ابوحامد احمد بن محمد بخارى و احمد بن متّویه را نام برد.81 ابن مرتضى در کتاب المنیه و الامل، قاضى عبدالجبار را در طبقه‏ى یازدهم معتزله و شاگردان وى را در طبقه‏ى دوازدهم ذکر مى‏کند.
بحث امامت در نظر قاضى عبدالجبار
از آنجا که قاضى عبدالجبار مهم‏ترین چهره‏ى فرقه معتزله از نظر تدوین آثار در زمینه‏هاى مختلف به خصوص در زمینه‏ى کلام معتزلى مى‏باشد به بحث امامت در اندیشه سیاسى قاضى عبدالجبار مى‏پردازیم. بحث امامت، بحثى واجب در میان فِرَق مسلمین است که در اندیشه‏ى سیاسى قاضى در پنج فصل بررسى مى‏شود. 1. در حقیقت امام. 2. ضرورت وجود امام. 3. صفات امام. 4. طرق امامت. 5. تعیین امام.
1. در حقیقت امام
حقیقت امام، این است که بر دیگر آحاد جامعه مقدم باشد و در شرع حق، اسمى است که داراى ولایت است و حق تصرّف در امور مردم را دارد.82 کلمه‏ى امام در زبان عربى به معناى کسى است که مردم به او بگرایند و از او تبعیت و اخذ دستور کنند و راه را نیز به همین مناسبت امام مى‏گویند، زیرا مردم به سمت آن مى‏گرایند و در رسیدن به مقصد، آن را پیروى مى‏کنند و در اصطلاح امامت، ریاست بر عامه است در امور دین و دنیا به نیابت از حضرت رسول صلى‏الله‏علیه‏و‏آله .83 عموم فِرَق اسلامى، غیر از یک فرقه از خوارج و دو نفر از رؤساى معتزله، امامت را واجب مى‏دانستند. فرقه‏ى نجدات از خوارج مى‏گفتند: اصلاً امامت واجب نیست؛ مردم خود باید در راه حق و به حکم قرآن با یکدیگر معامله کنند. ابوبکر اصم از قدماى معتزله مى‏گفت: در مواقعى که عدل و انصاف بین مردم حاکم است به وجود امام احتیاجى نیست، تنها زمانى که ظلم بروز کند، امامت واجب مى‏شود. هشام فوطى یکى دیگر از سران معتزله و معاصر با مأمون عباسى بود که برخلاف اصم، عقیده داشت؛ امامت در موقع حکومت عدل در بین مردم واجب است تا امام شرایع الهى را اظهار نماید. در موقع ظهور ظلم، ممکن است که ظلم کنندگان از او اطاعت نکنند و وجود او موجب افزایش فتنه شود.84 فرقه‏ى امامیه، امامت را از اصول دین مى‏شمارند، ولى دیگر فِرَق اسلامى آن را در زمره‏ى فروع دین به شمار مى‏آورند.
2. در ضرورت وجود امام
امامت براى این است که به عنوان رهبر و راه‏نما در میان مردم باشد. ستمکار را از ستم و متجاوز را از تجاوز باز دارد، حق مظلوم را از ظالم بستاند و ایشان را با احکام عقلى و وظایف دینى آشنا سازد. از مفاسدى که موجب اختلال امور زندگى و قبایحى که به خسران اخروى منتهى مى‏شود، باز دارد و ترس از بازخواست او، مردم را به حقیقت نزدیک‏تر و از فساد دورتر مى‏کند. وجودِ امام براى اجراى احکام شرعى، مثل اقامه‏ى حد و حدود مرزها، چگونگى پرداخت مالیات، برپایى سپاه، دفاع از سرزمین، دفع خطر احتمالى و مبارزه با هر گونه تهاجم خارجى، تشویق مردم به حفاظت از مرزها و ترغیب آنها براى شرکت در جنگ و جهاد و... ضرورى است.85
3. در مورد صفات امام
اثبات امامت، شرعى است و اوصافش نیز باید شرعى باشد و نسبت به آنچه که به وى واگذار شده عالم باشد.86 مقدم در فضل و از قریش باشد؛ مثل ابوبکر که در روز سقیفه، گفت از قریش است و کسى آن را انکار نکرد.87 هر کس که به امامت، انتخاب مى‏شود باید عادل باشد و امامت فاسق جایز نیست. باید آزاد باشد که بتواند در آن چیزى که به وى واگذار شده است؛ تصرّف کند. عاقل باشد براى اینکه نسبت به امرى که تصمیم مى‏گیرد، آگاهى و شناخت داشته باشد. مسلمان باشد، براى اینکه امامت کافر صحیح نیست. باید حقوق مردم را به پا دارد و حدود، احکام، انصاف و اخذ اموال و قرار دادن آن در جایگاه خود و امر به معروف و نهى از منکر از دیگر صفات وى مى‏باشد.88
امام، باید عالم به احکام و شرایع باشد و جایز نیست که امامت در غیر قریش باشد.89 نیازى نیست که امام، حافظ یا فقیه باشد، بلکه مى‏تواند از حافظان و فقها بهره گیرد. اوباید قائل به توحید، عالم به نبوت و پیامبرى، داراى ورع و تقوا باشد و مورد اطمینان و موثق باشد. در مقابل مشکلات و سختى‏ها جزع و فزع به خود راه ندهد و داراى قوّت قلب و ثبات در امور باشد.90 درباره‏ى تعداد امام در آن واحد، عدّه‏اى وجود بیش از یک امام را در یک زمان صحیح نمى‏دانستند. جمعى دیگر معتقد بودند، باید در آن واحد دو امام باشد؛ یکى ناطق و دیگرى صامت و چون امام ناطق وفات کرد، امام صامت، جاى او را بگیرد، عده‏اى دیگر حتى وجود سه امام را در یک زمان جایز مى‏دانستند.91 قاضى عبدالجبار، قائل به وجوب یک امام در یک زمان مى‏باشد.
او بیان مى‏کند که بعد از بیعت با ابوبکر، عباس و ابوسفیان از حضرت على علیه‏السلام خواستند تا با وى بیعت کنند، ولى حضرت على علیه‏السلام نپذیرفت چون معتقد بود که جماعت مسلمین دچار پراکندگى و تشتت مى‏گردد. یا عمر، شوراى شش نفره‏اى را تعیین کرد که یک نفر را به عنوان امام تعیین کنند تا بعد از فوت وى، دعوا و منازعه‏اى در این مورد وجود نداشته باشد.92
4. طرق امامت
وى بهترین طریقه‏ى امامت را امامت به طریقه‏ى اجماع مى‏داند، مانند: امامت ابوبکر و حضرت على علیه‏السلام . بعد از آن، امامت را از طریق نص مى‏داند مانند انتخاب عُمر از سوى ابوبکر و نیز از طریق شوراى اهل حل و عقد مانند انتخاب عثمان، توسط شوراى شش نفره.93
5. تعیین امام
شیعه به این مسئله معتقد است که امامت از مهم‏ترین مسائل دینى است و پیامبر نمى‏تواند در حیات خود به چنین مسئله‏اى بى‏توجّه باشد و امور دینى و دنیوى مسلمین و دفاع از اسلام را بدون تعیین جانشینى مبهم گذاشته باشد، بلکه برخلاف این تصور، آن حضرت، پسر عمّ خود، حضرت على بن ابى‏طالب را در حیات خویش صریحا به این مقام تعیین و منصوب کرده و این جماعت را اهل نص مى‏گویند و امامیه، کیسانیه و اسماعلیه جزء این دسته‏اند.94 در نزد معتزله، امام بعد از پیامبر، ابوبکر مى‏باشد که عموم مسلمین و یا جمعیت کثیرى از آنان به اتّفاق و اختیار بر امامت وى، اجماع کردند و بعد از وى، عمر که از طریق نص امام قبل از خودش، یعنى ابوبکر انتخاب شد. در مورد عثمان از طریق شوراى اهل حل و عقد و در مورد انتخاب حضرت على علیه‏السلام نیز اجماع، حاصل شد. بعد از خلفاى راشدین هر کس که به اخلاق، سیره و روش آنها مقیّد باشد، امام مى‏شمرند. معتزله، شخصى چون عمربن عبدالعزیز را پیرو خلفاى راشدین مى‏دانند. قاضى عبدالجبار بعد از حضرت على علیه‏السلام از حسنین (امام حسن علیه‏السلام و حسین علیه‏السلام ) به عنوان امام نام مى‏برد.95 آیا جایز است که زمان از امام خالى باشد؟ قاضى عبدالجبار در این مورد گوید: جایز نیست علم به حاجت امام، عقلى باشد، بلکه باید شرعى باشد و جایز نیست که زمان از امام، خالى باشد. در مورد امور دنیوى باید امام باشد، ولى در مورد تکالیف عقلى و سمعى جایز نیست.96
مشروعیت خلفاى راشدین از نظر قاضى عبدالجبار
او به امامت ابوبکر اعتقاد دارد و گوید که مسلمانان وى را به عنوان امام انتخاب کردند. عدم حضور حضرت على علیه‏السلام را در میان مردم به عنوان مخالف نمى‏شناسد و مى‏گوید: چگونه ممکن است که حضرت على مخالف باشد و در آغازین روزهاى خلافت ابوبکر در جنگ‏هاى رده شرکت کند و گفته‏ى ابوسفیان را مبنى بر بیعت با ایشان رد کند.97 معلوم نیست، چرا وى معتقد است که حضرت على در جنگ‏هاى رده شرکت کرد و این در حالى است که حضرت على علیه‏السلام در جنگ‏هاى رده حضور نداشت.
در مورد عُمر، مى‏گوید: همان خصوصیاتى که ابوبکر براى امامت داشت، عمر نیز داشت. در اثبات امامت عمر، مى‏گوید: ابوبکر ورقه‏اى نوشت و آن را به دست عثمان داد که در آن ورقه، عمر را به جانشینى خود معرفى کرده بود بدین ترتیب، عمر از طریق نص انتخاب شد و در آن اهتمام وى به دین و مسلمین بود.98
در مورد عثمان، مى‏گوید: عثمان از بزرگترین مردان صدر اسلام بود و فضائل و مقامات وى مشهور است. اگر او فرد خوبى نبود، دو تا از دختران پیامبر را نمى‏گرفت. او ثروتى عظیم داشت که آن را انفاق کرد. در جهت تجهیز سپاه، اموال خود را مى‏داد و از طریق شوراى حل و عقد انتخاب شد.99 در مورد امامت حضرت على علیه‏السلام مى‏گوید، امامت حضرت على علیه‏السلام از طریق اجماع، صورت گرفته است و در اثبات امامت وى مى‏گوید: جماعت زیادى از روى رضا و رغبت با وى بیعت کردند و براى خلافت و انتخاب وى، مردم در مسجد با او بیعت کردند.100 بیعت‏کنندگان بزرگى چون عمار و مقداد و... با وى بیعت کردند که همین امر براى انتخاب وى کافى است.101
امامت فاضل و مفضول از دیدگاه قاضى عبدالجبار
به عقیده‏ى شیعه‏ى امامیّه، امام باید فاضل‏ترین مردم زمان خود باشد، ولى زیدیه و بیشتر معتزله با این عقیده موافق نیستند و مى‏گویند: همان‏طور که ممکن است در میان رعیتِ یک پادشاه کسى پیدا شود که از او بهتر و فاضل‏تر باشد، در میان اتباع امام هم، وجود همین کیفیت امکان دارد؛ به همین جهت امامت مفضول اشکالى ندارد، چنانکه عده‏اى از معتزله به ویژه معتزله‏ى بغداد با اینکه حضرت على بن ابى‏طالب را از ابوبکر، فاضل‏تر مى‏دانستند، باز امامت ابوبکر را که به اصطلاح نسبت به حضرت على بن ابى‏طالب، مفضول محسوب مى‏شود، صحیح مى‏شمردند.102
متقدّمین معتزله معتقدند که افضل مردم بعد از رسول اللّه‏ صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ، ابوبکر، عمر، عثمان و سپس على علیه‏السلام مى‏باشد، به جز واصل بن عطا، که معتقد است، على علیه‏السلام با فضیلت‏تر از عثمان است و به همین دلیل وى را شیعه نامیده‏اند. ابوعلى و ابوهاشم در مورد آن توقف کرده‏اند. ابوعبداللّه‏ بصرى معتقد است، بعد از رسول اللّه‏ صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ، على علیه‏السلام و سپس ابوبکر، عمر و عثمان با فضیلت هستند. قاضى عبدالجبار نیز به فاضل بودن على علیه‏السلام اعتقاد دارد، ولى معتقد است که در بحث امامت باید امامت مفضول بر فاضل را رعایت کرد.103
یکى از شروطى که امامیّه در مبحث امامت به آن معتقدند، بحث عصمت امام است. آنها معتقدند که امام على علیه‏السلام معصوم است و بعد از او یازده امام که از نسل وى هستند، معصوم مى‏باشند. قاضى عبدالجبار به بحث عصمت امام توجهى ندارد. معتزله فقط عصمت را در مورد پیامبران قبول دارند و آن بدین گونه است که گناهان کبیره را از پیامبران مبرّا دانسته، ولى گناهان صغیره را جایز شمرده‏اند.104
دیدگاه قاضى عبدالجبار در مورد مخالفین حضرت على علیه‏السلام
قاضى عبدالجبار، محاربه‏ى اصحاب جمل را خطا مى‏شمرد؛ چون معتقد است که آنها بر ضدّ امام، به بهانه‏ى خون‏خواهى قتل عثمان به پا خاستند.105 این بهانه تنها به دلیل نقض بیعت آنها بود؛ زیرا آنها قبلاً با امام بیعت کرده بودند و بسیارى از آنها مثل طلحه و زبیر، خود از شورشیانى بودند که در قتل عثمان دست داشتند.
او کار قاعدین را نمى‏پسندد، ولى مى‏گوید: آنها بعدا توبه کردند.106 زیرا امام از آنها خواست که در جنگ جمل، وى را همراهى کنند، ولى آنها بهانه‏هایى آوردند و امام را در جنگ جمل همراهى نکردند.
وى معاویه را یاغى مى‏شمرد.107 در این مورد حدیثى از پیامبر است که به عماریاسر فرمود: همانا تو را گروه یاغى مى‏کشند. در جنگ صفین، معاویه مى‏خواست، حیله و تزویر به کار ببرد، بنابراین گفت: هر کس که عمار را به جنگ آورده است، وى کشنده‏ى عمار است که امام على علیه‏السلام فرمود: پس آیا کشنده حمزه و... پیامبر بوده است؟ وى هر سه جنگ امام على با مخالفین را بر حق شمرده و در این مورد حدیثى از پیامبر را نقل مى‏کند که به حضرت على فرمود: «انک ستقاتل الناکثین و القاسطین و المارقین».108
مى‏توان چنین گفت که قاضى عبدالجبار، حرکت مخالفین امام على علیه‏السلام را که به قصد ثروت، طمع و شهوت، شکل گرفته بود، نادرست مى‏شمرد و حرکت قاعدین را به سبب نداشتن بینش سیاسى که موجب شد، امام را حمایت نکنند، محکوم مى‏کند.
مناظره‏ى قاضى عبدالجبار با شیخ مفید
گویند، چون شیخ مفید از وطن خود، عکبرى به بغداد آمد، روزى در مجلس درس قاضى عبدالجبار معتزلى که مملو از علماى فِرَق بوده، حاضر و در پایین مجلس نشست. پس از اجازه گرفتن، صحت حدیث غدیر را تفسیر نمود، بعد از تصدیق قاضى، معنى مولى را که در آن حدیث است، پرسید. قاضى گفت: به معنى اولى است. شیخ گفت: پس این اختلاف شیعى و سنّى در تعیین امام براى چیست؟ قاضى گفت: خلافت ابوبکر، درایت است و حدیث غدیر روایت و مرد عاقل، درایت را به جهت روایت ترک نکند. شیخ صحّت و سقم این حدیث شریف نبوى «یا على حَربُکَ حَرْبى و سلمکَ سلمى» را استسفار نمود، قاضى، صحّت آن را نیز تصدیق نمود. شیخ، وضعیت اصحاب جمل را که با حضرت على علیه‏السلام جنگ کردند، استکشاف نمود، قاضى گفت: که ایشان توبه کردند. شیخ گفت: حرب ایشان، درایت است و توبه روایت. پس قاضى ساکت شد. بعد از آگاهى از اسم شیخ، برخاسته و شیخ را در جاى خودش نشانید و گفت: أنت المفید حقا. علماى حاضر مجلس شگفت زده شدند. قاضى گفت: اینک از جواب او درمانده‏ایم، شما جوابش بگویید تا برخیزد و باز در مقام قبلى خود بنشیند.109
این قضیه به گوش عضدالدوله‏ى دیلمى رسید به دلیل اظهار قدردانى از خدمت دینى آن عالم ربّانى، یک غلام و یک جبه و دستار نیکو و یک مرکب خاص با زین و لجام زرّین و صد دینار زر خلعتى که هر دینارش معادل ده دینار معمولى بوده به شیخ بخشید و بعد از این قضیه، شیخ به لقب مفید معروف و مشهور گردید.110
8. صاحب بن عباد طالقانى
ابوالقاسم اسماعیل بن عباد بن عباس در سال 326هجرى در طالقان از نواحى قزوین متولّد شد.111 بعدها در اصفهان و سرانجام در رى سکونت گزید و در سال 385هجرى در رى چشم از جهان فرو بست.112 صاحب بن عباد، اعتزال را از پدرش حسن بن عباد بن عباس، فرا گرفت و همواره مردم را بدان، فرا مى‏خواند و در انتشار آن مى‏کوشید و مناصب والا را به ایشان مى‏سپرد، اموال زیادى به آنها مى‏بخشید و رى در زمان او براى معتزله، مانند بغداد در عهد مأمون و معتصم بود و صاحب براى ایشان مثل احمد بن أبى دؤاد بود.113 صاحب، نخست مکتب‏دار یک ده بود، سپس به کاتبى پرداخت و آنگاه مراتب و مدارج ترقى را به سرعت پیمود تا به وزارت رسید و به سبب مصاحبت با مؤیدالدوله یا ابوالفضل بن عمید، صاحب خوانده شد.114 صاحب سالها نزد ابن عمید درس وزارت آموخت؛ از این رو بلافاصله پس از او به وزارت مؤیدالدوله رسید و در علم دوستى و ادب‏پرورى، گوى سبقت را از وزیر پیشین در ربود.115 وى مجالس خود را همواره به وجود ادیبان و زبان آوران مى‏آراست و حکمت، پزشکى و ریاضیات را مى‏ستود و خود رساله‏ى نیکو در طب نوشت.116
صاحب براى علاقمندان علم و دانش، کتابخانه‏اى بزرگ به وجود آورد که بالغ بر 117هزار جلد کتاب داشت و بر دوش چهارصد شتر، حمل و نقل مى‏شد و فهرست آن به ده مجلد مى‏رسید.117
بخش عظیمى از آن کتابخانه که بیشتر حاوى آثار کلامى، فلسفى و نجومى معتزلیان بود به دنبال یورش محمود غزنوى به رى و به فرمان وى به آتش کشیده شد.118 ابن عباد در سال 347هجرى مؤیدالدوله، پسر رکن‏الدوله را تا بغداد همراهى کرد و هنگامى که رکن‏الدوله در سال 366هجرى درگذشت و مؤیدالدوله بر جاى او نشست، صاحب، مقام کاتبى یافت و نزد ابوالفتح بن العمید که وزیر بود، خدمت کرد. مؤیدالدوله در مقام «شریک دوم» برادر قدرتمندش عضدالدوله که اداره‏ى ولایت عراق را به دست گرفته بود در رى و اصفهان حاکم بود. پس از خلع ابوالفتح بن عمید از مقام وزارت و اعدام وى، ابن عباد جانشین وى شد.119 وى در علم، فضیلت، فهم و فطانت یگانه‏ى روزگار بود و در اصابت رأى و تدبیر، اضائت خاطر و صفاى ضمیر، سرآمد وزراى کفایت آثار بود.120 چون مؤیدالدوله وفات یافت، ارکان دولت و اعیان حضرت با یکدیگر مشورت کردند که کدام یک از اولاد بویه را قائم مقام گردانند. صاحب گفت: هیچ یک از ملوک دیلم، مستحق سلطنت نیست، مگر فخرالدوله، فخرالدوله در ماه رمضان سال 373هجرى به مملکت رى رسیده بر تخت سلطنت تکیه زد و منصب وزارت را به صاحب بن عباد واگذار کرد.121
صاحب در دربار آل‏بویه به مرتبه‏اى از اقتدار رسید که شاهزادگان، امیران و سرلشکران چون پیش او مى‏آمدند، زمین را بوسه مى‏زدند. ایشان فردى معتزلى بود و یکى از مدافعان اصیل اعتزال بود که خود دستور تشکیل جلسات مناظره را مى‏داد و در مورد خلق قرآن، مناظره مى‏کردند. اگر معتزله توانست به اقتدار ممکن در دولت آل‏بویه برسد، تنها به لطف اعتبار صاحب بن عباد بود. ابن عباد، جاى پدرش را گرفت و به کلام معتزلى جلب شد. اثرى از پدر به نام فى احکام القرآن که در آن از آئین معتزله دفاع شده بود با اجازه‏ى پدر به پسر منتقل شد. ابن عباد مانند پدرش به تشیع گرایش داشت و ظاهرا پیرو مذهب زیدى بود. صاحب در یکى از آثارش مشهور به الامامه، فضایل على علیه‏السلام را بر مى‏شمارد و در عین حال، بر مشروعیت گذشتگان نیز صحه مى‏گذارد و این موضعى است که معمولاً حاکى از گرایش به مذهب زیدى است.122 به غیر از ابوحیان توحیدى که وى را آماج حَملات کنایه‏آمیز قرار داده، بقیه‏ى دانشمندان و علماى آن عصر وى را ستوده‏اند. صاحب بن عباد، نقش بسیار مؤثرى در پیش برد مذهب معتزله ایفا نمود. وى گروهى به نام دعات تشکیل داده بود که به این گروه امر کرد که در بازارها تردد کنند و اعتزال را براى بقال، عطار و خبّاز،... تحسین کنند.123 از دیگر کارهاى مهم وى در پیش برد مذهب اعتزال، آن بود که مهم‏ترین شخصیت معتزلى آن عصر، یعنى قاضى عبدالجبار را به رى فرا خواند و او را گرامى داشت و قضاوت رى و اعمال آن را به وى واگذار کرد و وى به عنوان قاضى‏القضاة مشهور گردید. صاحب در امور حکومتى و لشکرکشى نیز تبحّرى خاص داشت. او سردار سپاه بود و به سال 377هجرى با سپاهى به جنگ طبرستان رفت و قلعه‏ها را فتح کرد و کارها را نظم داد.124 با تکیه به قدرت وى معتزله توانستند، پس از شرایط سختى که متوکّل بر آنان اعمال کرده بود، دوباره مذهب اعتزالى را رسمیت بخشند. در تمام دوران حکومت آل بویه جریان اعتزالى از اهمیت خاصى برخوردار بود و آئین کلامى در این دوره، معتزلى بود. امراء آل بویه اهمیت زیادى براى وى قائل بودند. عضدالدوله نسبت به صاحب بن عباد که تقریبا با او هم سن بود، احترام زیادى قائل مى‏شد؛ زیرا صاحب، گذشته از مقام وزارت از دانشمندان بنام زمان خود محسوب مى‏شد و مدتى جزو ندیمان عضدالدوله بود. هنگامى که صاحب در سال 370هجرى در آن وقت که عضدالدوله در همدان بود از طرف مؤیدالدوله به دیدن او آمد، عضدالدوله تا فاصله‏ى دورى از شهر به استقبال او شتافت و در احترام و بزرگداشت وى مبالغه کرد. عضدالدوله به اطرافیان و امیران عالیقدر خود دستور داد که در رعایت احترام او بکوشند.125
او که از لحاظ حسن و تدبیر و درایت کم‏نظیر بود، در مقام وزارت مؤیدالدوله و فخرالدوله را طورى اداره مى‏کرد که آنان نسبت به او، احترام فوق العاده‏اى در خود احساس مى‏کردند. به همین دلیل بدون مشورت با وى و موافقت او هیچ کارى را انجام نمى‏دادند. صاحب در امور جنگى، لشکرکشى و تدبیر سپاه نیز چنان مهارت و کاردانى از خود نشان داد که موجب تعجب همگان مى‏شد. کمتر اتّفاق مى‏افتاد که در جنگى شکست بخورد و در زمان فخرالدوله، پنجاه قلعه را فتح کرد و جزء متصرفات وى قرار داد.126 او در زمینه‏ى کتابت و انشاء مهارت خاصى داشت و ادب، شعر و ترسل را از ابن عمید، آموخت و اکثر آثار وى بر پایه‏ى اعتقاد ایشان به عقاید معتزله نوشته شده است.
نتیجه
بعد از اینکه متوکّل به خلافت رسید و معتزله را مورد تعقیب، آزار و اذیّت قرار داد، اعتقاد و نظر عامه بر آن بود که معتزله بار دیگر نتوانند به حیات فکرى و اجتماعى خود ادامه دهند. اما این جریان فکرى در قرن چهارم هجرى در پرتو حمایت دولت شیعى آل‏بویه تجدید حیات دیگرى یافت.
در این عهد، مشاهیرى چون ابوعلى و ابوهاشم جبّائى و قاضى عبدالجبار همدانى با تربیت شاگردان و تدوین آثار، نقش مهمى در تبلیغ و تشویق این مکتب ایفا نمودند. قاضى عبدالجبار در این عهد، آثار فراوانى در جهت اثبات مکتب اعتزال از خود بر جاى گذاشت که عقاید کلامى وى به خصوص در دو کتاب شرح اصول خمسه و المغنى نمودار است.
صاحب بن عباد طالقانى که وزیر دو تن از امراى بویهى بود نیز حمایت فراوانى از این مکتب نمود و در واقع مى‏توان گفت که با حمایت وى آراء و عقاید معتزله در نقاط مختلف منتشر گردید.
پى‏نوشت‏ها:
1. ابن خلکان، وفیات الاعیان و انباء ابناء الزمان، ج 14، قم، منشورات الشریف الرضى، 1364، ص 267.
2. على سامى النشار، فرق و طبقات المعتزله، مصر، دارالمطبوعات الجامعیه، 1972، ص85.
3. همان، ص 210.
4. خیرالدین الزرکلى، الاعلام، ج 1، بیروت، دارالعلم للملایین، 1989، ص 127.
5. عبدالرحمن بدوى، تاریخ اندیشه‏هاى کلامى در اسلام، ج 1، حسین صابرى، مشهد، آستان قدس، 1374، ص 314.
6. ابن خلکان، پیشین، ص 269.
7. احمد بن یحیى بن المرتضى، طبقات المعتزله، بیروت، منشورات دارالمکتبة الحیاه، بى تا، ص 80.
8. همان.
9. همان، ص 71.
10. زهدى حسن جاراللّه‏، المعتزله، مطبعه قاهره، 1366 ق، ص 149.
11. محمد بن احمد بن عثمان الذهبى، تاریخ اسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، ج 20، بیروت، دارالکتاب العربى، 1415، ص 127.
12. ابن مرتضى، پیشین، ص 82.
13. رشید الخیون، معتزله البصره و البغداد، لندن، دارالحکمه، 1997 م، ص 210.
14. ابن مرتضى، پیشین.
15. همان، ص 99.
16. همان، ص 101.
17. ابن حجر عسقلانى، لسان المیزان، ج 6، بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1416، ص320.
18. همان.
19. ابن خلکان، پیشین، ج 4، ص 268.
20. خطیب بغدادى، تاریخ بغداد، ج 11، قاهره، دارالفکر، بى تا، ص 55.
21. ابن خلکان، پیشین، ج 3، ص 281.
22. على سامى النشار، پیشین، ص 86.
23. میرزامحمدعلى مدرس تبریزى، ریحانة الادب، ج 1، تبریز، شفق، بى تا، ص 391.
24. ابن مرتضى، پیشین، ص 96.
25. همان.
26. همان.
27. همان.
28. همان.
29. همان، ص 106ـ110.
30. ابن ندیم، الفهرست فى اخبار العلماء المصنفین من القدماء و المحدثین و اسماء کتبهم، تهران، مروى، 1391، ص 222.
31. عبدالقاهر بغدادى، الفَرق بین الفِرق، قاهره، بى نا، 1984 م، ص 113.
32. ابن مرتضى، پیشین، ص 94.
33. همان.
34. عبدالرحمن بدوى، پیشین، ص 370.
35. عبدالقاهر بغدادى، پیشین، ص 184.
36. عبدالرحمن بدوى، پیشین، ص 372.
37. محمد بن عبدالکریم شهرستانى، الملل و النحل، ج 1، قاهره، مطبعه حجازى، 1368، ص103.
38. همان.
39. على سامى النشار، پیشین، ص 218.
40. ابن ندیم، پیشین، ص 219.
41. خیرالدین الزرکلى، پیشین، ج 4، ص 65.
42. على اکبر دهخدا، لغت نامه، ج 11، تهران، انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، 1373، ص16225.
43. زهدى حسن جاراللّه‏، پیشین، ص 153.
44. ابوالعباس نجاشى، الرجال، قم، بى نا، 1407 ق، ص 267.
45. ابن ندیم، پیشین، ص 245.
46. على اکبر ضیائى، «ابن اخشید»، دایرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 2، موسوى بجنوردى، تهران، نشر دایرة المعارف بزرگ اسلامى، 1371، ص 72.
47. ابن ندیم، پیشین، ص 245.
48. همان، ص 246.
49. همان، ص 247.
50. ابن ندیم، پیشین، ص 222.
51. ابن مرتضى، پیشین، ص 106.
52. یکى از سران معتزله که در سال 326 فوت کرد و فرقه اخشیدیه به وى منسوب است.
53. جوئل کرمر، احیاى فرهنگى در عهد آل بویه، محمد سعید حنایى کاشانى، تهران، مرکز نشر دانشگاهى، 1375، ص 255.
54. على سامى النشار، پیشین، ص 222.
55. ابن ندیم، پیشین، ص 222.
56. ابن خلکان، پیشین، ج 4، ص 281.
57. ابن حجر عسقلانى، پیشین، ج 5، ص 36.
58. همان، ص 87.
59. همان، ص 339.
60. قاضى عبدالجبار، شرح اصول خمسه، قاهره، مکتبة وهبه، 1965.
61. الزرکلى، پیشین، ج 3، ص 273.
62. خطیب بغدادى، پیشین، ج 11، ص 113.
63. ابى الفلاح عبدالحى بن العماد الحنبلى، شذرات الذهب، ج 3، بیروت، داراحیاء التراث العربى، بى تا، ص 20 و صلاح الدین خلیل بن ایبک صفدى، الوافى بالوفیات، ج 18، بیروت، بى تا، 1411، ص 31.
64. ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج 8، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1407 ه .ق، ص 142.
65. الزرکلى، پیشین، ج 3، ص 273.
66. احمد محمود صبحى، فى علم الکلام، ج 1، بیروت، دارالنهضة العربیه، 1405، ص332.
67. محمدصالح محمدالسید، الخیر و الشر عند قاضى عبدالجبار، مصر، دارقباء، 1998، ص10.
68. ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج 3، عبدالمحمد آیتى، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1366، ص 273.
69. میرزامحمدعلى مدرس تبریزى، پیشین، ج 4، ص 415.
70. احمد محمود صبحى، پیشین، ص 332.
71. قاضى عبدالجبار، پیشین، مقدمه.
72. محمدصالح محمدالسید، پیشین، ص 11.
73. صفدى، پیشین، ج 18، ص 31.
74. ابن خلدون، پیشین، ج 3، ص 673.
75. همان.
76. میرزامحمدعلى مدرس تبریزى، پیشین، ج 14، ص 415.
77. على سامى النشار، پیشین، ص 6.
78. محمدصالح محمدالسید، پیشین، ص 12.
79. همان.
80. همان.
81. قاضى عبدالجبار، پیشین، مقدمه.
82. همان، ص 750.
83. همان.
84. عباس اقبال، خاندان نوبختى، تهران، کتابخانه طهورى، 1345، ص 54.
85. قاضى عبدالجبار، پیشین، ص 752.
86. قاضى عبدالجبار، المغنى فى ابواب التوحید، قسمت اول، ج 20، بى تا، بى نا، ص 197.
87. قاضى عبدالجبار، شرح اصول خمسه، ص 753.
88. قاضى عبدالجبار، المغنى، پیشین، ص 202.
89. همان، ص 239.
90. قاضى عبدالجبار، شرح اصول خمسه، ص 755.
91. عباس اقبال، پیشین، ص 56.
92. قاضى عبدالجبار، المغنى، ص 243.
93. قاضى عبدالجبار، شرح اصول خمسه، ص 756.
94. عباس اقبال، پیشین، ص 57.
95. قاضى عبدالجبار، شرح اصول خمسه، ص 762.
96. همان، ص 761.
97. قاضى عبدالجبار، المغنى، پیشین، ص 273.
98. همان، ج 20، قسمت دوم، ص 3.
99. همان، ص 30.
100. همان، ص 60.
101. همان، ص 65.
102. عباس اقبال، پیشین، ص 54.
103. قاضى عبدالجبار، شرح اصول خمسه، ص 770.
104. هاشم معروف الحسنى، شیعه در برابر معتزله و اشاعره، سید محمد صادق عارف، مشهد، آستان قدس، 1376، ص 278.
105. قاضى عبدالجبار، المغنى، پیشین، ص 70.
106. همان، ص 71.
107. همان، ص 72.
108. همان.
109. میرزامحمدعلى مدرس تبریزى، پیشین، ج 5، ص 362 و 361.
110. همان.
111. الزرکلى، پیشین، ج 1، ص 637.
112. ابن خلدون، پیشین، ج 3، ص 673.
113. فالح الربیعى، تاریخ المعتزله فکرهم و عقائدهم، قاهره، الدارالثقافیه للنشر، 1421، ص 25.
114. یاقوت حموى، معجم الادباء، ج 2، قاهره، دارمأمون، بى تا، ص 314.
115. عبدالرحیم غنیمه، تاریخ دانشگاه‏هاى بزرگ اسلامى، نوراللّه‏ کسائى، تهران، انتشارات یزدان، 1364، ص 22.
116. یاقوت حموى، پیشین، ص 276.
117. آدام متز، تمدن اسلامى در قرن چهارم هجرى، ج 1، علیرضا ذکاوتى قراگزلو، تهران، امیرکبیر، 1377، ص 126.
118. همان.
119. جوئل کرمر، پیشین، ص 355.
120. همان.
121. همان.
122. ابوحیان توحیدى، اخلاق الوزیرین، دمشق، مطبعه هاشمیه، 1965، ص 80 به بعد.
123. ابن حجر عسقلانى، پیشین، ج 1، ص 637.
124. حسن ابراهیم حسن، تاریخ سیاسى اسلام، ج 3، ابوالقاسم پاینده، تهران، جاویدان، 1371، ص 607.
125. ابن مسکویه، تجارب الامم، ج 5، مصر، مطبعه الشرکه التمدن الصناعیه، 1915م، ص 10.
126. یاقوت حموى، پیشین، ج 6، ص 244 به بعد.
منابع:
ـ ابراهیم حسن، حسن، تاریخ سیاسى اسلام، ج 3، ابوالقاسم پاینده (تهران، جاویدان، 1371 ش).
ـ ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج 8 (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1407 ه).
ـ ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج 3، عبدالمحمد آیتى (تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1366 ش).
ـ ابن خلکان، وفیات الاعیان و انباء ابناء الزمان (قم، منشورات الشریف الرضى، 1364 ق).
ـ ابن مرتضى، احمد بن یحیى، طبقات المعتزله (بیروت، منشورات دارالمکتبة الحیاه، بى‏تا).
ـ ابن مسکویه، تجارب الامم (مصر، مطبعة الشرکة التمدن الصناعیه، 1915 م).
ـ ابن ندیم، الفهرست فى اخبار العلماء المصنفین من القدماء و المحدثین و اسماء کتبهم (تهران، مروى، 1391 ق).
ـ اقبال، عباس، خاندان نوبختى (تهران، کتابخانه طهورى، 1345 ش).
ـ بدوى، عبدالرحمن، تاریخ اندیشه‏هاى کلامى در اسلام، ج 1، حسین صابرى (مشهد، آستان قدس، 1374 ش).
ـ بغدادى، عبدالقاهر، الفَرق بین الفِرق (قاهره، بى نا، 1984 م).
ـ توحیدى، ابوحیان، اخلاق الوزیرین (دمشق، مطبعة هاشمیه، 1965 م).
ـ جاراللّه‏، زهدى حسن، المعتزله (مطبعة قاهره، 1366 ق).
ـ حموى، یاقوت، معجم الادباء، ج 2 (قاهره، دارمأمون، بى تا).
ـ الحنبلى، ابى الفلاح عبدالحى بن العماد، شذرات الذهب، ج 3 (بیروت، داراحیاء التراث العربى، بى تا).
ـ خطیب بغدادى، تاریخ بغداد (قاهره، دارالفکر، بى تا).
ـ الخیون، رشید، معتزله البصره و البغداد (لندن، دارالحکمه، 1997 م).
ـ دهخدا، على اکبر، لغت نامه، ج 11 (انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، 1373ش).
ـ الذهبى، احمد بن عثمان، تاریخ اسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، ج 20 (بیروت، دارالکتاب العربى، 1415 ق).
ـ الربیعى، فالح، تاریخ المعتزله فکرهم و عقائدهم (قاهره، الدارالثقافیه للنشر، 1421 ق).
ـ الزرکلى، خیرالدین، الاعلام (بیروت، دارالعلم للملایین، 1989 م).
ـ سامى النشار، على، فرق و طبقات المعتزله (مصر، دارالمطبوعات الجامعیه، 1972 م).
ـ شهرستانى، محمد بن عبدالکریم، الملل و النحل، ج 1 (قاهره، مطبعة حجازى، 1368ق).
ـ صبحى، احمد محمود، فى علم الکلام، ج 1 (بیروت، دارالنهضة العربیه، 1405 ق).
ـ صفدى، صلاح الدین خلیل بن ایبک، الوافى بالوفیات، ج 18 (بیروت، بى تا).
ـ ضیائى، على اکبر، «ابن اخشید»، دایرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 2، موسوى بجنوردى (تهران، نشر دایرة المعارف بزرگ اسلامى، 1371 ش).
ـ عسقلانى، ابن حجر، لسان المیزان (بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1416ق).
ـ غنیمه، عبدالرحیم، تاریخ دانشگاه‏هاى بزرگ اسلامى، نوراللّه‏ کسائى (تهران، انتشارات یزدان، 1364 ش).
ـ کرمر، جوئل، احیاى فرهنگى در عهد آل بویه، محمد سعید حنایى کاشانى (تهران، مرکز نشر دانشگاهى، 1375 ش)
ـ متز، آدام، تمدن اسلامى در قرن چهارم هجرى، ج 1، علیرضا ذکاوتى قراگزلو (تهران، امیرکبیر، 1377 ش).
ـ مدرس تبریزى، میرزامحمدعلى، ریحانة الادب (تبریز، شفق، بى تا).
ـ محمدالسید، محمدصالح، الخیر و الشر عند قاضى عبدالجبار (مصر، دارقباء، 1998 م).
ـ معروف الحسنى، هاشم، شیعه در برابر معتزله و اشاعره، سید محمد صادق عارف (مشهد، آستان قدس، 1376 ش).
ـ نجاشى، ابوالعباس، الرجال (قم، بى نا، 1407 ق).
ـ همدانى، قاضى عبدالجبار، شرح اصول خمسه (قاهره، مکتبة وهبه، 1965 م).
ـ ــــــــــــــــــــــــــــــــ ، المغنى فى ابواب التوحید، ج 20 (بى نا، بى تا).
.

تبلیغات