آرشیو

آرشیو شماره ها:
۹۴

چکیده

متن

غزنویان در دوران حاکمیت خود، سیاست غیرقابل انعطافى در برابر مخالفان عباسیان در پیش گرفتند. آنان در راستاى حمایت از عباسیان، به دشمنى با مخالفان ایشان از جمله اسماعیلیان و فاطمیان مصر پرداختند. از طرف دیگر فاطمیان مصر براى گسترش نفوذ خویش در سرزمین‏هاى خلافت شرقى، نیازمند ارتباط با حکومت‏هاى این مناطق از جمله غزنویان بودند.
فاطمیان با فرستادن سفرا و داعیان، در صدد ارتباط با غزنویان برآمدند. در مقابل غزنویان براى نشان دادن وفادارى خود به عباسیان، ـ به عنوان تنها نهاد مشروع جهت خلافت در عالم اسلامى ـ در پاسخ به درخواست فاطمیان، واکنش منفى نشان دادند و با داعیان و سفراى فاطمیان، برخورد قهرآمیز در پیش گرفتند.
این مقاله بر آن است که ضمن بررسى روابط پرفراز و نشیب غزنویان و فاطمیان مصر، تأثیر این مسأله را در روابط غزنویان با عباسیان و اسماعیلیان بررسى کند.

مقدمه
بر قرارى روابط با نواحى خلافت شرقى، از دغدغه‏هاى اصلى فاطمیان محسوب مى‏شد. برقرارى روابط و نفوذ بین مردم و حکومت‏هاى محلى و به دنبال آن، تحت تابعیت خویش درآوردن آنها، سرلوحه‏ى هدف فاطمیان در نواحى تحت سلطه‏ى عباسیان قرار داشت. اوج تلاش‏هاى فاطمیان براى نفوذ در نواحى شرقى، در نیمه‏ى دوم قرن چهارم و قرن پنجم مى‏باشد. از آن‏جا که در قسمتى از این دوره، غزنویان در ایران حاکم بودند، تلاش فاطمیان عمدتا مصروف به برقرارى تماس با غزنویان مى‏شد، که به رغم این تلاش‏ها، موفقیت مورد انتظار فاطمیان را به همراه نداشت.
دوران غزنویان از ادوار سخت اسماعیلیان و فاطمیان در ایران است. ولى با همه‏ى فشارها، آنان به حیات خود ادامه دادند و توانستند در دوران بعد، به موفقیت‏هاى مهمى دست یابند.
دعوت فاطمیان در آستانه‏ى تشکیل حکومت غزنویان
انتقال خلافت فاطمیان از افریقیه به مصر که در آستانه‏ى تشکیل حکومت غزنویان بود، دو تحول مهم در جریان دعوت اسماعیلیان در ایران به وجود آورد:
1. دعوت اسماعیلیان در نواحى مختلف ایران گسترش یافت، که با گسترش این دعوت در نواحى تحت سلطه‏ى عباسیان، فاطمیان به هدف نهایى خویش که سقوط عباسیان بود، نزدیک شدند.
2. جریان دعوت ایران از قرامطه به طرف اسماعیلیان فاطمى گرایش یافت. دعوت اسماعیلى ایران از آغاز تشکیل به مهدویّت محمد بن اسماعیل اعتقاد داشت، ولى از قرن چهارم به بعد به طرف امامت فاطمیان تمایل پیدا کرد.
در آستانه‏ى تشکیل حکومت غزنویان، زمینه‏هاى تبلیغى اسماعیلیه جذابیت خاصى داشت؛ به صورتى که مى‏توانست فردى را که در یک موضع شدید سنى بود به سوى اسماعیلى‏گرى جذب کند. اسماعیلیه یک حرکت فراگیر شده بود و از جهات مختلفى به صورت یک خطر عمده براى حکومت عباسیان درآمده بود. خلیفه‏ى عباسى المطیع لله که آلت دست آل بویه بود به بختیار حاکم بویه‏اى بغداد، التماس کرد که فتنه‏ى قرامطه (اسماعیلیان) را که در اطراف ممالک اسلام بسیار شده بود دفع کند و کشتن آنها را واجب دارد. اما بختیار بن حسن بویه، بدان فرمان توجهى نکرد و همین موجب نفاق بین آنان شد.1
فاطمیان در قرن چهارم با تصرف مصر، قدرتى عظیم کسب کردند و توانستند حوزه‏ى سیاسى قدرتمندى به دست آورند. این قرن شاهد پیروزى تشیّع اسماعیلى در بسیارى از اقطار عالم اسلامى بود و بسیارى از امارت‏هاى شبه جزیره‏ى عربستان، سوریه و عراق، به اطاعت فاطمیان گردن نهادند. از طرفى قدرت مالى فاطمیان به قدرى شده بود که پولى براى خلیفه‏ى عباسى فرستادند تا نهرى را در کوفه اصلاح کند،2 که این قطعا تلاشى تبلیغى نیز به حساب مى‏آمد.
معز، نخستین خلیفه‏ى فاطمى مصر، به جدّ کوشید تا حمایت اسماعیلیان شرقى مخالف امامت فاطمیان را به دست آورد و وحدت اعتقادى و آرمانى نهضت اسماعیلیه را از نو برقرار سازد. انگیزه‏ى فاطمیان از این اقدام، بهره‏گیرى از خدمات اسماعیلیان مخالف، براى تسخیر سرزمین‏هاى تحت سلطه‏ى عباسیان بود.
اقدامات فاطمیان براى برقرارى رابطه با غزنویان
فاطمیان از آغاز تشکیل حکومت غزنویان، در صدد نفوذ در مناطق تحت سلطه‏ى آنان بودند. آنان بر اساس اعتقادات خویش، در پى برقرارى خلافتى فراگیر بودند؛ زیرا در عقیده‏ى آنان، امام فاطمى رسالتى جهانى ـ دینى داشت. هدف سیاسى آنان اتحاد اسلام تحت دولت فراگیر علوى بود. این اعتقاد، مبارزه علیه قدرت‏هاى موجود را که مانع این حرکت بودند، به تکلیفى دینى مبدل مى‏کرد. از این‏رو فاطمیان اعلان داشته بودند که حاکمیت جهانى، به فرمان الهى به آنان داده شده و از آنان خواسته شده است که عباسیان بغداد را در شرق و امویان و امپراطورى بیزانس را در غرب، براندازند. آنان در تبلیغات خود، به نقش امام فاطمى به عنوان حافظ اسلام تأکید داشتند.3 از دید فاطمیان، گرایش غزنویان و پذیرش تابعیت آنان، زمینه ساز تحقق آرزوى فاطمیان در تشکیل حکومتى فراگیر در دنیاى اسلام بود؛ زیرا غزنویان مناطق زیادى از ایران و مناطق دیگرى از خلافت شرقى را در اختیار داشتند. در واقع اداره‏ى عمده سرزمین‏هاى خلافت عباسیان، در اختیار غزنویان بود. بنابراین، برقرارى رابطه با غزنویان مى‏توانست راه را براى هدف فاطمیان که تسلط بر مناطق خلافت عباسى بود، هموار سازد.
فاطمیان مى‏خواستند دامن دولت غزنوى را به دولت فاطمى پیوند زنند. کافى بود سلطان غزنوى منشور سلطنت خود را از دست خلیفه‏ى فاطمى دریافت کند، آن وقت کلید دروازه‏ى سرزمین‏هاى خلافت شرقى، در ید قدرت آنها قرار مى‏گرفت. فاطمیان قبلاً در دوره‏ى آل بویه مى‏خواستند از راه رخنه و نفوذ و پیوند دوستى با آل بویه، به چنین هدفى دست یابند، ولى آل بویه که فاطمیان را رقیب بالقوه‏اى براى خود مى‏دانستند، دعوت دوستى آنان را اجابت نکردند و حتى براى جلوگیرى از گسترش نفوذ سیاسى فاطمیان، با بعضى دشمنان آنان مثل قرامطه‏ى عراق، کنار آمدند.4
فاطمیان براى برقرارى رابطه و نفوذ در مناطق تحت کنترل غزنویان از چهار طریق وارد عمل شدند:
1. ارسال داعیان جهت تبلیغ آیین اسماعیلى و جذب مردم به دعوت فاطمیان؛
2. ارسال سفیر به دربار غزنویان براى جذب آنان و ترغیب به قطع ارتباط با عباسیان؛
3. برقرارى حکومت دست نشانده؛
4. تلاش براى نفوذ در بین طبقات حاکمه و رجال غزنوى.
1. ارسال داعیان
مناطق خلافت شرقى بخصوص ایران، محل رفت و شد مبلغان دولت فاطمى مصر، براى رواج مذهب اسماعیلیه بود. از سال 362 قمرى، قاهره مرکز فاطمیان در مصر، پایگاه مرکزى سازمان دعوت اسماعیلى شد، که به سرعت تحول یافت. آنان پیام‏هاى دینى ـ سیاسى خود را از طریق شبکه‏اى از داعیان که در داخل و خارج قلمرو فاطمیان فعالیت مى‏کردند، انتشار مى‏دادند. مهم‏ترین بخش فعالیت تشکیلاتى آنها ارسال داعیان به نقاط مختلف بود. این کار با چنان دقتى انجام مى‏شد که دولت‏هاى محلى، تنها وقتى که حرکت آنان تبدیل به یک جنبش عمومى مى‏شد، با خبر مى‏شدند. این داعیان ابتدا در مصر آموزش مى‏دیدند و پس از آن به نقاط مختلف اعزام مى‏شدند. برخى داعیان به قدرى در امور دعوت اهتمام مى‏ورزیدند که توانستند دولتى پایه گذارى کنند و برخى از چهره‏هاى فرهنگى آنان، از برجستگان و زبدگان آسمان علم و معرفت بودند.
در عصر الحاکم بامراللّه‏ فاطمى و همزمان با اقتدار غزنویان در دوران سلطان محمود، دعوت فاطمیان در شرق به ویژه ایران و عراق تقویت شد. داعیان فاطمى در ایران به متزلزل ساختن پایه‏هاى عباسیان ادامه دادند5 و در عراق علاوه بر آن کوشش خود را بر جذب عده‏اى از امیران محلى و روساى با نفوذ قبایل متمرکز ساختند و با پشتیبانى آنان، امیدوار بودند که خلیفه‏ى بغداد را سرنگون سازند.
برجسته‏ترین داعى آن دوره، حمیدالدین کرمانى بود. وى که در ایالت کرمان متولد شده بود، بیش‏تر عمر خود را به عنوان یک داعى در عراق گذرانید. عنوان حجة العراقین (عراق عرب و عراق عجم) که اغلب بر نام او افزوده مى‏شود، نشان دهنده‏ى این است که وى در شمال غربى و بخش غرب مرکزى ایران، که عراق عجم خوانده مى‏شد، به کار دعوت اشتغال داشته است.6
داعى دیگر آن دوران، الموید فى الدین شیرازى است که قبل از عزیمت به مصر در شیراز و در منطقه فارس فعالیت مى‏کرد. او در سال 437 قمرى، ایران را ترک کرد و در سال 439 قمرى، وارد قاهره گردید و در آن‏جا7 به تعلیم آموزه‏هاى اسماعیلى پرداخت. پدر وى نیز از طرف الحاکم، داعى فاطمى در شیراز بود. الموید مدارج دعوت اسماعیلیه را طى کرد تا ریاست دعوت را در شیراز به دست آورد و حدودا در سال 429 قمرى، حجت جزیره‏ى فارس شد.8
(لازم به ذکر است مناطقى که بیرون از حیطه‏ى دولت فاطمى قرار داشت در نزد اسماعیلیان فاطمى به جزایر معروف بود).
در اثر فعالیت‏هاى این داعى فاطمى، اباکالیجار والى فارس به کیش اسماعیلى در آمد. از بیان ابن بلخى چنین استفاده مى‏شود:
پس از گروش اباکالیجار به الموید، همه[ى] سپاهیان او نیز اسماعیلى شدند. یکى از علماى شیراز، قاضى عبدالله، از غیرت دین و سنت حیلتى ساخت تا دفع آن داعى کند. [پس] با اباکالیجار خلوت کرد و گفت: تو را معلوم است کى کارملک، نازکى دارد و این ابونصر بن عمران [الموید] مستولى گشت و همه[ى] لشگر توتبع او شدند، اگر این مرد خواهد کى ملک از تو بگرداند به یک ساعت تواند کردن و همه لشکر تو متابعت او نمایند.، باکالیجار ازین معنى نیک اندیشناک شد و دانست کى سخن او، هزل نباشد.9
قاضى عبدالله چون دغدغه‏ى باکالیجار را دید، درمان را در تبعید یا کشتن. الموید اعلام کرد.
و باکالیجار صد سوار از عجمیان خویش راست کرد و صد غلام ترک و معتمدى را از آن قاضى و آن مرد داعى را در شب، بر چهارپایى نشاندند و بردند تا از آب فرات عبره کردند و حجت برگرفتند که اگر او را معاودتى باشد، خون او مباح بود و آن مرد به مصر رفت.10
با رفتن الموید، سرزمین فارسى خالى از داعى اسماعیلى نماند و مدتى بعد داعیانى دیگر در این خطه به فعالیت مشغول شدند. فعالیت‏هاى کرمانى و الموید فى الدین و دیگر داعیان، پس از مدتى، ثمراتى نیکو براى فاطمیان به بار آورد؛ زیرا عباسیان که اینک تا حدّى از آل بویه استقلال حاصل کرده بودند، بر فشار خود بر شیعیان عراق افزودند و این باعث شد که شیعیان آسان‏تر به طرف اسماعیلیه‏ى فاطمى جذب شوند.11
2. ارسال سفیر
در راستاى گسترش دعوت در شرق، فاطمیان کوشیدند تا با ارسال سفیر به طرف سلطان محمود غزنوى، تابعیت وى را به دست آورند؛ زیرا همان طور که بیان شد، قدرت اصلى در مناطق خلافت شرقى، در اختیار سلطان محمود بود.
در سال 403 قمرى، سفیرى به نام تاهرتى از جانب الحاکم بامرالله، به نزد سلطان محمود آمد. او براى فتح باب دوستى به نزد محمود به مأموریت آمده بود. حمدالله مستوفى مى‏نویسد:
از مصر تاهرتى از پیش حاکم فاطمى برسالت سلطان محمود آمد و در ملک ایران، دعوت بواطنه ظاهر کرد و خلقى بسیار در دعوت او رفتند. کار او عروجى تمام یافت. سلطان او را حاضر کرد و سیاست فرمود، آتش آن فتنه به آب تدمیر خاموش گردانید.12
عتبى گزارش مفصل‏ترى از این حرکت داده است. او مى‏نویسد:
جاسوسان محمود مردى را در خراسان به دست آوردند که سفیر بود میان اسماعیلیان و مقتداى ایشان و همه را به اسماء و سیما مى‏شناخت و در زیر عذبه تعذیب جمعى را به دست باز داد. از اماکن و مساکن متفرق و شهرهاى مختلف همه را به بارگاه آوردند و بر درخت کشیدند و سنگسار کردند و طایفه[ى] ایشان تتبع کرد تا همه نیت گردانید و سیاست فرمود و استاد ابوبکر محمشاد که شیخ اهل سنت بود و فاضل و متدین و بزرگ، در این باب موافقت راى سلطان نمود.13
سلطان محمود پس از توقیف تاهرتى وى را به نیشابور آورد و دستور به محاکمه‏ى او داد، که واقع این محاکمه، سیاست فاطمیان در برابر عباسیان بود. ریاست محکمه‏ى استنطاق او را یکى از علویان به نام حسن بن مسلم به عهده داشت. او ادعاى تاهرتى مبنى بر این‏که فرستاده‏ى خلیفه و امام راستین است، تکذیب کرد و حکم به قتل وى داد.14
قتل تاهرتى، به دست سلطان محمود غزنوى، نه تنها فاطمیان را از ارتباط با دولت غزنوى مایوس نساخت، بلکه سعى کردند با مکاتبه و ارسال نامه، او را به تابعیت خویش دعوت کنند.
3. تشکیل حکومت دست نشانده
از اهداف مهم فاطمیان در تشکیلات دعوت، برقرارى حکومت دست نشانده در جزایر بود. در این زمینه در مناطق خلافت شرقى، گر چه موفقیت‏هاى چشم‏گیرى به دست نیاوردند، ولى توانستند حکام مناطقى را به تابعیت خود در آورند و براى مدتى حکومت وابسته تشکیل دهند. در همین راستا بر اثر کوشش یکى از داعیان اسماعیلى، در حدود سال 347 قمرى، حکمران محلى مولتان در ایالت سند، به کیش اسماعیلى در آمد و یک دولت دست نشانده‏ى فاطمى در سند تشکیل شد. پایتخت این دولت شهر مولتان بود که از آن به عنوان دارالجهرة اسماعیلیان یاد شده است. نفوذ فاطمیان در آن ایالت به حدى بود که وقتى داعى اسماعیل در آن‏جا به اسماعیلیان مخالف فاطمیان گرایش نشان داد، معز، خلیفه‏ى فاطمى درصدد عزل او برآمد، ولى قبل از آن‏که عزل گردد، در یک حادثه‏ى سوارى کشته شد. سپس در سال 354 قمرى، داعى حلم (جلم) بن شیبان که نسبت به فاطمیان وفادار بود، به جاى او منصوب گشت. در دوران معز، حلم به عنوان داعى الدعاة مولتان مستقیما با امام فاطمى مکاتبه و ارتباط داشت. در آن‏جا معز، صاحب الامر بود و در خطبه به جاى خلفاى عباسى نام خلفاى فاطمى خوانده مى‏شد.
مقدسى که در سال 375 قمرى به مولتان رفته مى‏نویسد:
مردم، ملتان [مولتان] شیعه هستند. دوبار در روز در اذان خود حى على خیر العمل و تکبیر مى‏گویند. مردم این‏جا همیشه هدایایى براى مصر مى‏فرستند.15
شهر منصوره از دیگر شهرهاى ایالت سند بود که در اثر فعالیت داعیان فاطمى، به آیین اسماعیلى در آمد. حکمران آن، که از سلسله‏ى حبارى بود، در حدود سال 401 قمرى به کیش اسماعیلى در آمد.16 این دو دولت اسماعیلى، توسط سلطان محمود غزنوى و در راستاى مبارزه‏ى او با اسماعیلیان هوادار فاطمیان، سرنگون شدند.17 با وجود این، آیین اسماعیلى در سند زنده ماند.18
در این دوران در عراق نیز، بعضى حکام بر اثر تلاش‏هاى فاطمیان براى مدتى به تابعیت فاطمیان گردن نهادند. در سال 401 قمرى، قراوش بن مقلد، حکمران عقیلى موصل، کوفه، مداین و شهرهاى دیگر که خانواده‏اش پیرو مذهب تشیع بودند، فرمانبردارى فاطمیان را پذیرفت و خطبه به نام فاطمیان خواند.19 در همان سال، على الاسدى رئیس قبیله‏ى بنى اسد، نسبت به الحاکم در حلّه و دیگر نواحى تحت حکومتش اعلام تابعیت کرد.
خلیفه‏ى عباسى القادر بالله، که از موفقیت دعوت فاطمى در درون قلمرو خود به وحشت و هراس افتاده بود، به سرعت دست به اقداماتى تلافى جویانه زد. از جمله این که در سال 402 قمرى با تهدید و استفاده از نیروى نظامى، قراوش را بر آن داشت که به اطاعت از عباسیان باز گردد. همچنین در این سال موج تبلیغات ضد فاطمى خود را که به دقت طراحى شده بود، به راه انداخت، که از آن جمله مى‏توان به صدور اعلامیه‏ى بغداد در بى اعتبار ساختن نسبت فاطمیان، اشاره کرد. القادر عده‏اى از علماى شیعه و سنى، از جمله شریف رضى و برادرش شریف مرتضى را به بغداد فرا خواند و از آنان خواست که صورت مجلسى مکتوب بنگارند و در آن الحاکم و خلفاى قبلى فاطمى را دروغ‏گو و شیاد معرفى کرده و نسب فاطمى آنان را انکار نمایند.20 این اقدامات شتاب زده‏ى القادر، نشان از نفوذ اقدامات فاطمیان و وحشت وى از حمایت حکومت‏هاى عراق و شام از ایشان است.
4. نفوذ در طبقات حاکمه و رجال غزنوى
از شیوه‏هاى مهم داعیان براى گسترش آیین اسماعیلى، نفوذ در طبقه‏ى حاکمه بود. آنان پس از آن‏که متوجه شدند نهضت نمى‏تواند آن اندازه پیرو که براى شورش علنى بر ضد مراجع دولتى کافى باشد ـ مانند آن چه در سرزمین‏هاى عربى رخ داده بود ـ به دست آورد، توجه خود را به طبقات حاکمه معطوف داشتند. در راستاى همین خط مشى بود که امیر حسین مروزى که از رجال دربارى سامانیان بود و به طبقه‏ى بزرگان و اشراف تعلق داشت به ریاست دعوت در شمال شرقى ایران برگزیده شد. پس از مروزى جانشینش نسفى توانست رجال مهمى از دربار سامانیان را به آیین اسماعیلیه در آورد.21 او حتى موفق شد نصر بن احمد سامانى را به مذهب اسماعیلى وارد کند. نصربن احمد پس از گرایش به مذهب اسماعیلى، گویا خود را وابسته‏ى فاطمى شمرد. هر چند بعضى به علت عدم وجود انگیزه‏ى سیاسى و دورى راه، در این مطلب تردید کرده‏اند؛ ولى باید دانست دلبستگى مذهبى، فراتر از هر نوع انگیزه‏ى سیاسى است.22
از جمله رجالى که تحت تأثیر داعیان، به تعلیمات اسماعیلى گروید مى‏توان از پدر شیخ الرئیس بوعلى سینا، نام برد. از خود بوعلى نقل شده است:
پدر من از جمله کسانى بود که دعوت داعیان مصرى را پذیرفت و از اسماعیلیه به شمار مى‏رفت.23
او اشاره مى‏کند که برادرش نیز بر همین عقیده بوده است.
فاطمیان وقتى نتوانستند محمود غزنوى را به تابعیت خود در آورند، براى تحقق هدفشان در صدد نفوذ در بین رجال دربارى درآمدند. برترى موقعیت فاطمیان مى‏توانست براى هر رجل سیاست پیشه جذابیت داشته باشد؛ زیرا خلفاى فاطمى در این زمان در اوج اقتدار به سر مى‏بردند و در مقابل آن عباسیان اقتدارشان در حال افول بود. در راستاى این هدف، فاطمیان در صدد برقرارى رابطه با یکى از رجال با نفوذ و قدرتمند غزنویان یعنى ابوعلى حسن بن محمد میکال، معروف به حسنک وزیر، آخرین وزیر محمود برآمدند. سفر حج سال 416 قمرى، این فرصت را در اختیار آنان قرار داد. بواسطه‏ى ناآرامى و پرخطر بودن راه‏هاى نجد، حسنک وزیر در مراجعت از سفر حج، از راه فلسطین و سوریه که قلمرو فاطمیان بود، بازگشت و در راه در محلى بى احتیاطى کرده و خلعت الظاهر خلیفه‏ى فاطمى را قبول کرد و پذیرفت که نامه‏ى مودت‏آمیز خلیفه‏ى فاطمى را به محمود برساند. هدف الظاهر این بود که فشار محمود غزنوى بر اسماعیلیان ماوراء النهر و خراسان را کاهش دهد و او را به طرف خویش جذب کند. این حرکت حسنک وزیر، ـ هر چند که از روى ضرورت سیاست بود ـ بر خلیفه‏ى عباسى القادر، که خود را ولى نعمت دولت غزنوى مى‏شمرد، گران آمد. خصوصا که حسنک وزیر پس از ستاندن خلعت به بغداد نرفته و از موصل راه گردانیده و به سوى خراسان آمده بود.24
امکان هر نوع مراوده‏ى غزنویان با فاطمیان، که دشمنان خلافت بغداد بودند، زنگ خطرى بود براى خلیفه‏ى عباسى. از این‏رو زمانى‏که خلیفه القادر، از مسائل حسنک اطلاع یافت، به شدت خشمگین شد و حسنک را قرمطى خواند.25 وقتى این سخن خلیفه به اطلاع محمود غزنوى رسید، بر آشفته شد و این اتهام را مضحک دانست و خلیفه‏ى بغداد را کهنه احمقى خوف خواند. بیهقى مى‏نویسد:
محمود گفت: حسنک را من پرورده‏ام و با فرزندان و برادران من برابر است و اگر وى قرمطى است، من هم قرمطى باشم... ، و امیر را نیک درد آمده بود که حسنک راقرمطى خوانده بود خلیفه.26
حسنک همچنان التفات سلطان را به خود حفظ کرد، اما خلیفه عدول از سنت را مجاز نمى‏شمرد و در گفته و خواسته‏ى خود پافشارى مى‏کرد.
سلطان محمود غزنوى که قبول تابعیت فاطمیان را با منافع خودسازگار مى‏دید، خلعت‏ها و هدایا و طرایفى را که خلیفه‏ى فاطمى نزد او فرستاده بود، به بغداد نزد خلیفه القادر فرستاد و گفت:
چون مطیع تو بودم این فرستادم تا هر چه مى‏خواهى درباره‏ى آن کنى.
خلعت‏ها در باب النوبى پس از آن‏که کالاهاى زیادى از آن به بنى هاشم واگذار گردید به آتش کشیده شد.27
علل مخالفت غزنویان با برقرارى رابطه با فاطمیان
1. نیاز غزنویان به کسب مشروعیت از خلفاى عباسى
با وجود تلاش‏هاى گسترده‏ى فاطمیان در برقرارى رابطه با غزنویان، نه تنها از سوى غزنویان تمایلى در برقرارى رابطه نشان داده نشد، بلکه با برخوردهاى خصمانه مانع هر نوع نزدیکى مى‏شدند. سلاطین غزنوى خصوصا سلطان محمود، سخت به مذهب تسنن تظاهر مى‏کردند.28 آنان در تعصب از سامانیان تبعیت مى‏کردند و نسبت به آیین تسنن و حمایتشان از عباسیان وسواس داشتند. ظاهرا پیروى غزنویان از سامانیان و آگاهى از بهره‏هایى که قدرت نو ظهور آنان مى‏توانست با داشتن منافع مشترک با خلافت بغداد حاصل کند، سبب حمایت آنان از آیین تسنن بود، نه آن که سلاطین و توده‏هاى ترک، ذاتا تسنن را بر دیگر فرق اسلامى ترجیح دهند. غزنویان در سطح آرمانى و دینى، طرفدارى شدید از مذهب تسنن را اقتدار سلطان مى‏دانستند. این امر در عنایت و مساعدت سلاطین غزنوى به فقه حنفى و فرقه‏ى محافظه کار کرامیه‏ى خراسان، که جزء مشبهه به شمار مى‏آمدند، دیده مى‏شد.
جنبه‏ى عقیدتى قدرت سلاطین غزنوى را بیش‏تر مى‏توان حمایت مذهبى آیین تسنن از آنان و رغبت آنان به داشتن مناسبات حسنه با خلفاى عباسى دانست. مهم‏ترین سمت‏گیرى غزنویان، اشتیاق آنان در گرفتن تصدیق مشروعیت قدرت خود از القادر بالله، خلیفه‏ى عباسى بود. در این خصوص مى‏توان به ارسال خلعت براى سلطان محمود و ملقب کردن او به یمین الدوله از سوى خلیفه اشاره کرد.29 غزنویان پیوسته دقت داشتند تا با گرفتن موافقت خلیفه و حمایت ظاهرى از مذهب تسنن، پایه‏هاى قدرت خود را تحکیم بخشند. سلطان محمود طى دوران حکومتش، دریافت که براى تثبیت امپراتورى خود، به تأیید قانونى و معنوى خلیفه نیاز دارد. وى به رغم تغییر برخى از دیدگاه‏هاى مذهبیش در دو دهه آخر عمر، تسنن القادر عباسى را مى‏پسندید. القادر که سخت ضد شیعه خصوصا اسماعیلیه بود، در مسائل کلامى نگرشى حدیثى و حنبلى داشت. در آن روزگار بسیارى از حکام و علماى اهل تسنن در راستاى مبارزه با مخالفان خود، گروه‏هاى مختلف شیعه را به اتهام قرمطى‏گرى مورد حمله قرار مى‏دادند.30 در همین راستا سلطان غزنوى که در خراسان با موج تبلیغات اسماعیلیان هوادار فاطمیان رو به رو بود، روابطش را با علماى اهل تسنن استوار کرد و با اسماعیلیان، سخت درگیر شد. تا از این طریق به خلیفه‏ى عباسى نزدیک شود.
مناسبات محمود با خلیفه‏ى عباسى، بهترین رابطه‏ى ممکنى بود که امیرنشینان مستقل ایرانى مى‏توانستند با خلفاى عباسى برقرار کنند. القادر، در میان خلفاى عباسى نسبت به مذهب تسنن، از همه سخت‏گیرتر بود. او بعد از مأمون که زمانى اعلامیه‏اى رسمى در برخى از عقاید کلامى داده و همه را به اجبار به قبول آن فراخوانده بود، دومین خلیفه‏اى بود که اعتقادیه‏ى رسمى صادر کرد و هر نوع گرایشى غیر از آن را انحراف خواند. نقطه‏ى مشترک القادر با محمود غزنوى در همین نکته بود و این سبب استحکام مناسبات آنها با یک دیگر شد.
سلطان غزنوى در سال 389 قمرى، نام القادر را در خطبه‏هاى نماز زنده کرد و به این ترتیب محبوبیت خود را نزد خلیفه‏ى عباسى و طبعا سنى مذهبان خراسان و غزنین افزایش داد. القادر در ازاى هدایاى ارسالى سلطان غزنوى، القاب یمین الدولة و امین الملة را به وى اعطا کرد. همچنین خلعتى با ارزش نیز براى سلطان فرستاد که محمود آن را به تن کرده و بر تخت نشست تا مشروعیتش را در امارت تثبیت کند. هر بار که خبر فتوحات محمود یا حملات او به ضد مخالفان عباسیان به بغداد مى‏رسید، از سوى خلیفه القاب تازه‏اى مانند ولى امیرالمؤمنین، نظام الدین و ناصر الحق و یا کهف الدولة و الاسلام، به سلطان محمود غزنوى اعطا مى‏شد. از آن جا که سلطان محمود بقاى خود را در وابستگى به تسنن و خلفاى عباسى مى‏دید، تحت هیچ شرایطى آماده‏ى برقرارى رابطه با فاطمیان، و پذیرش تابعیت آنان ـ که دشمن اصلى عباسیان به شمار مى‏آمدند ـ نشد و در کینه و دشمنى با آنان، تا آن‏جا پیش رفت که آرزوى فتح مصر و نجات آن سرزمین را از دست اسماعیلیان داشت.31
پاک کردن قلمرو غزنویان از فرقه‏ى اسماعیلیه، براى خشنودى خلفاى عباسى صورت مى‏گرفت که در آن زمان از بسیارى جهات، تحت الشعاع رقباى فاطمیشان در قاهره قرار گرفته بودند. از جمله این که محمود در خراسان، فرقه‏ى کرامیه را به آزار اسماعیلیان تشویق مى‏کرد. شعر آن دوره سرشار از اشاراتى است مبنى بر تعصب سلطان محمود و دیگر سلاطین غزنوى به تسنن و نیز در بر دارنده‏ى مرثیه‏هایى است که بیانگر آزارى است که آنان بر اسماعیلیان روا مى‏داشتند. فرخى در مرثیه‏ى مرگ محمود چنین مى‏سراید:
آه و درد که کنون قرمطیان شاد شوند     ایمنى یابند از سنگ پراکنده و دار32
2. مخالفت عباسیان در برقرارى مناسبات بین غزنویان و فاطمیان
در عدم برقرارى مناسبات حسنه بین غزنویان و فاطمیان، خلیفه‏ى عباسى نقش مهمى داشت؛ زیرا نزدیکى غزنویان به فاطمیان موجب تضعیف موقعیت عباسیان در برابر فاطمیان که رقیب اصلى آنان به حساب مى‏آمدند مى‏شد.
در جریان مقابله‏ى غزنویان با اسماعیلیان و فاطمیان، خلیفه‏ى عباسى القادر بالله، در وجود سلطان محمود فردى را مى‏دید که مى‏توانست اعتبار و حیثیت بر باد رفته‏ى خلافت عباسى را برگرداند و بر اعتبار آن بیفزاید؛ زیرا فاطمیان، خلافتى را پى ریزى کرده بودند که از شمال افریقا تا سوریه امتداد داشت و قاهره که تختگاه خلیفه‏ى فاطمى بود، در شکوه و شکوفایى اقتصادى و فرهنگى، بغداد را تحت الشعاع خود قرار داده بود و خطر توسعه‏طلبى دولت فاطمى، از طریق بیابان شام، عراق را تهدید مى‏کرد.
برخوردهاى قاطعانه‏ى سلطان محمود غزنوى، به خوبى با شیوه و اسلوب حکومتى خلیفه‏ى عباسى، همخوانى داشت. از این رو القادر به تشدید و تحریک این برخوردها پرداخت و سلطان محمود نیز سلیقه‏ى او را به خوبى پاسخ گفت.
وضع سیاسى، اجتماعى و اقتصادى خلافت، که پس از آل بویه مختل گردیده بود، سبب تضعیف پایه‏هاى حکومت خلافت شد. به همین دلیل خلیفه با اتکا به ضابطه‏هاى مذهب تسنن، درصدد ترمیم این پایه‏هاى سست برآمد. او ضابطه‏هایش را به سلطان محمود القا کرد و محمود به نام او پیش‏قدم شد و در این راه سنگ تمام گذاشت. در پى آن و جهت قدردانى از محمود، ـ همان طور که بیان شد، ـ القادر بالله خلعت‏هایى نفیس و گرانمایه براى او فرستاد.33
3. نفى اتهام وابستگى به فاطمیان
از آن‏جا که سرزمین شرقى ایران، محفلى براى اسماعیلیان و هواداران فاطمیان بود، همواره این زمینه وجود داشت که حکام یا امراى آن منطقه به گرایش به اسماعیلیان یا حمایت از آنان متهم گردند. اتهام قرمطى یا وابستگى به فاطمیان مصر، بهانه‏اى بود که بسیارى از امرا و حتى خلفاى عباسى، براى کوبیدن و بیرون کردن رقباى خود، از آن استفاده مى‏کردند. نمونه‏ى بارز آن این‏که در اواخر دوره‏ى سامانیان، عبدالملک بن نوح، وزیر خود ابومنصور محمد بن عزیز و فرمانده‏ى سپاه خود، ابوسعید بکر بن مالک فرغانى را متهم به قرمطى‏گرى کرد و از بین برد.34 همچنین سبکتگین غزنوى، ابوعلى سیمجورى را به اتهام قرمطى گرى و وابستگى به خلفاى فاطمى مصر، دستگیر و زندانى کرد. در این باره، طبقات ناصرى چنین مى‏نویسد:
امیر نوح از بخارا بیرون آمد و به جانب خراسان روان شد به جهت قمع ابى على سیمجور. چون به حدود طالقان رسیده اعیان قرامطه و ملاحده در آن بلاد آمده بودند و جمع عظیم ایشان را اجابت کرده امیر سبکتگین ایشان را جمله به دست آورد و عزا به سنت کرد و ناصرالدین لقب او شد.35
سلطان محمود غزنوى که این موارد را دیده بود، به خطر این اتهام توجه داشت. از این رو همیشه در پى نفى این اتهام و در پى گرفتن تأیید از سوى خلفاى عباسى بود. از آن جمله این که وقتى تاهرتى فرستاده‏ى الحاکم فاطمى، به طرف غزنه رفت، براى این‏که مبادا مورد اتهام واقع شود، فرمان داد تا او را به نیشابور بازگردانند. بقول عتبى
... غبار تهمتى بر حاشیه طهارت او ننشیند36
و وقتى او را کشت و خبر آن به بغداد رسید، زبان اغراض و عذل عُذّال بسته گشت.37
این نشان مى‏دهد که احتمالاً دشمنان محمود حتى اتهاماتى در این باره به او زده بودند و او براى اثبات پاک‏دینى خود، سخت‏گیرى زیادترى مى‏کرده است.
4. دورى فاطمیان از مناطق غزنویان
یکى از دلایل عدم گرایش غزنویان به فاطمیان، دورى مقر حکومت غزنویان با مرکز خلافت فاطمیان بود؛ زیرا غزنویان در مناطق شرقى ایران و فاطمیان در مصر مستقر بودند این در حالى بود که عباسیان در کنار غزنویان و در واقع حایل بین غزنویان و فاطمیان بودند. از این رو دورى غزنویان از فاطمیان انگیزه‏ى کمترى را براى گرایش آنان به فاطمیان ایجاد مى‏کرد.
نتیجه
انتقال خلافت فاطمیان از افریقیه به مصر، موجب تقویت موقعیت فاطمیان در نواحى خلافت شرقى شد. آنان از آغاز تشکیل حکومت غزنویان، درصدد نفوذ در مناطق تحت سلطه‏ى آنها بودند. فاطمیان مى‏خواستند دامن دولت غزنوى را به دولت خویش پیوند زنند و آنان را تحت تابعیت خود در آورند. براى برقرارى رابطه و نفوذ در مناطق تحت کنترل غزنویان، فاطمیان از چهار طریق وارد عمل شدند:
1. ارسال داعیان جهت تبلیغ کیش اسماعیلى و جذب مردم به دعوت فاطمیان؛
2. ارسال سفیر به دربار غزنویان براى جذب آنان و ترغیب به قطع تماس با عباسیان؛
3. برقرارى حاکمیت وابسته و دست نشانده؛
4. تلاش براى نفوذ در بین طبقات حاکمه و رجال غزنوى.
با وجود تلاش‏هاى فاطمیان براى برقرارى رابطه، غزنویان تمایلى به این کار از خود نشان ندادند و شدیدا مانع نفوذ فاطمیان در نواحى خلافت شرقى شدند. علل مخالفت غزنویان در برقرارى رابطه را، در عوامل زیر باید جستجو کرد:
1. نیاز غزنویان به کسب مشروعیت از خلفاى عباسى؛
2. مخالفت عباسیان در برقرارى این ارتباط؛
3. دورى از نفى اتهام وابستگى به فاطمیان؛
4. دورى فاطمیان از مناطق تحت سلطه‏ى غزنویان.
پى‏نوشت‏ها:
1. قاضى منهاج سراج، طبقات ناصرى، تصحیح عبدالحى حبیبى، ص 221.
2. ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج 12، ص 403؛ ان، کى، اس، لمبتون، دولت و حکومت در اسلام، ترجمه‏ى سید عباس صالحى و محمد مهدى فقیهى، ص 375.
3. ابو على مسکویّه، تجارب الامم، ترجمه‏ى علینقى منزوى، ج 6، ص 438.
4. ابوالشرف ناصح بن ظفر جرفاذقانى، ترجمه تاریخ یمینى، تصحیح جعفر شعار، ص 370.
5. عمادالدین ادریس، عیون الاخبار و فنون الاثار، تصحیح مصطفى غالب، ج 6، ص 283 ـ 288 و 360.
6. Husain Al - Hamdai, 1930, Some unkhown Ismaili Authors and their works, journal of the Royol Asitatic Society, PP. 372-375.
7. الموید فى الدین هبه اللّه‏ الشیرازى، المجالس المویدیه، تصحیح محمد عبدالغفار، ص7.
8. همو، دیوان الموید فى الدین، تصحیح محمد کامل حسین، ص 22.
9. ابن بلخى، فارسنامه، تصحیح منصور رستگار فسایى، ص 281.
10. همان.
11. عبدالرحمن بن محمد بن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج 3، ص 442؛ ابن کثیر، همان، ج 12، ص 62؛ ابن حماد حنبلى، شذرات الذهب فى اخبار من ذهب، ج 3، ص 160.
12. حمداللّه‏ مستوفى، تاریخ گزیده، ص 394.
13. جرفاذقانى، همان، ص 270.
14. همان، ص 369 ـ 370.
15. ابوعبداللّه‏ مقدسى، احسن التقاسیم فى معرفة اقالیم، ترجمه‏ى علینقى منزوى، ج 2، ص77.
16. ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج 6، ص 17.
17. ابوالقاسم بن حوقل النصیبى، صورة الارض، ص 77؛ رشیدالدین فضل اللّه‏، جامع التواریخ، تصحیح احمد آتش، ص 146 ـ 148.
18. Mahmud Nazim, 1931, The life and times of sulton mohamud Ghazna, Cambridge, university Press, Cambridge, PP, 96-99.
Heinz Halm, 1996, The Epire of hte mahdi: The Rise of the fatimids, tr Bonner, leiden, PP. 383-392.
19. ابن اثیر، همان، ج 5، ص 587.
20. همان، ص 596.
21. خواجه نظام الملک، سیر الملوک (سیاست نامه)، ص 288.
22. ریچارد، ن، فراى، بخارا دستاورد قرن وسطى، ترجمه‏ى محمود محمودى، ص 85 ـ86.
23. ابن ابى اصیبعه، عیون الانباء فى اخبار الاطباء، ج 2، ص 3 و 17؛ ابن حماد حنبلى، همان، ج 3، ص 234.
24. خواجه ابوالفضل محمد بن حسین بیهقى، تاریخ بیهقى، تصحیح على اکبر فیاض، ص202.
25. همان، ص 202.
26. همان، ص 202 ـ 203.
27. همان، ص 203؛ ابن اثیر، همان، ج 6، ص 20؛ ابن کثیر، همان، ج 12، ص 7 ـ 19؛ ابن ابى اصیبعه، همان، ج 2، ص 60.
28. جرفاذقانى، همان، ص 369.
29. ابوالعباس ابن خلکان، وفیات الاعیان، تصحیح احسان عباس، ج 5، ص 175.
30. ابن اثیر، همان، ج 6، ص 34.
31. محمد بن على بن محمد شبانکاره‏اى، مجمع الانساب، تصحیح میرهاشم محدث، ص63.
32. ابوالحسن على بن جولوغ فرخى سیستانى، دیوان، تصحیح محمد دبیرسیاقى، ص 93.
33. جرفاذقانى، همان، ص 138.
34. منهاج سراج، همان، ص 210.
35. همان، ص 213.
36. جرفاذقانى، همان، ص 371.
37. همان.
منابع:
ـ ابن ابى اصیبعه، عیو نالنباء فى اخبار الاطباء (بیروت، دارمکتبة الحیاة).
ـ ابن الاثیر، عزالدین، الکامل فى التاریخ، تصحیح على شیرى (بیروت، دارالحیاء التراث العربى، 1989م).
ـ ابن بلخى، فارسنامه، تصحیح منصور رستگار فسایى (شیراز، بنیاد فارس‏شناسى، 1374).
ـ ابن حماد حنبلى، شنذرات الذهب فى اخبار من ذهب (بیروت، داراحیاء التراث العربى، بى تا).
ـ ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد، تاریخ ابن خلدون (بیروت، موسسة الاعلمى للمطبوعات، بى‏تا).
ـ ابن خلکان، ابوالعباس شمس الدین احمد بن ابى بکر، وفیات الاعیان و ابناء انباء الزمان، تصحیح احسان عباس (بیروت، دارالفکر، 1977م).
ـ ادریس، عمادالدین الحسین، عیون الاخبار و فنون الآثار، تصحیح مصطفى غالب (بیروت، دارالاندلس، 1986م).
ـ بیهقى، خواجه ابوالفضل محمد بن حسین، تاریخ بیهقى، تصحیح على اکبر فیاض (انتشارات کتابخانه‏ى ایرانمهر، 1358).
ـ جرفاذقانى، ابوالشرف ناصح بن ظفر، ترجمه تاریخ یمینى، به اهتمام جعفر شعار (تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1357).
ـ الدمشقى، ابن کثیر ابوالفداء، البدایة و النهایة (بیروت، دارالکتب العلمیة، 1407ق).
ـ شبانکاره‏اى محمد بن على بن محمد، مجمع الانساب، تصحیح میرهاشم محدث (تهران، امیرکبیر، 1363).
ـ الشیرازى، هبة الله، الموید فى الدین، المجالس المویدیة، تصحیح محمد عبدالغفار (قاهره، مکتبة موبولى، 1994م).
ـ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، الموید فى الدین، دیوان الموید فى الدین، تصحیح محمد کامل حسین (قاهرة، 1949م).
ـ فراى، ریچارد، ن، بخارا دستاورد قرون وسطى، ترجمه‏ى محمود محمودى (تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1365).
ـ فرخى سیستانى، ابوالحسن على بن جولوغ، دیوان، به کوشش محمود دبیرسیاقى (تهران، زوار، 1363).
ـ فضل الله، رشیدالدین، جامع التواریخ، در باب تاریخ غزنویان، دیالمه، آل بویه، آل سامان، آل سلجوق، تصحیح احمد آتش (تهران، دنیاى کتاب، 1362).
ـ لمبتون، ان، کى، اس، دولت و حکومت در اسلام، ترجمه‏ى سید عباس صالحى و محمد مهدى فقیهى (تهران، نشر عروج، 1374).
ـ مستوفى، حمدالله، تاریخ گزیده، تصحیح عبدالحسین نوایى (تهران، امیرکبیر، 1364).
ـ مسکویه، ابو على، تجارب الامم، ترجمه‏ى علینقى منزوى (تهران، انتشارات توس، 1376).
ـ مقدسى، ابوعبدالله محمد بن احمد، احسن التقاسیم فى معرفة الاقالیم، ترجمه‏ى علینقى منزوى (تهران، شرکت مولفان و مترجمان ایران، 1361).
ـ منهاج سراج، قاضى، طبقات ناصرى، تصحى عبدالحى حبیبى (تهران، دنیاى کتاب 1363).
ـ النصیبى، ابوالقاسم ابن حوقل، صورة الارض (لیدن، 1938).
ـ نظام الملک، خواجه ابوعلى، سیسر الملوک (سیاست نامه)، تصحیح هیوبرت دارک (تهران، انتشارات علمى و فرهنگى 1364).
- Al-Hamdani, Husain, 1933, some unkhomn Ismaili Authors and theirworks, journol of the Royol Asiatic society, pp. 372 - 375.
- Halm, Heinz, 1996, The Epire of the mahdi: The Rise of the Fatimids, tr, M. Bonner, Leiden.
- Nazim, mahmud, 1931, The life and times of sultan mahmud Ghazuna, cambrige university pres, combrighe.

تبلیغات