آرشیو

آرشیو شماره ها:
۹۴

چکیده

متن

کتاب «نهایة الأرب فى معرفة أنساب العرب» در علم تبارشناسى در معرفى نسب عرب، اثر ارزشمند احمد بن عبدالله قلقشندى (821 ه) است. او فقیه، نسّابه، ادیب و شاعر بود و در سنّ بیست و یک سالگى به مقام اجازه فتوا و تدریس فقه شافعى نایل شد و بعدها با پیوستن به دیوان انشاء، کتاب «صبح الأعشى فى کتابة الإنشاء» را به خامه کشید و در کنار این دو اثر ادبى و انسابى در سایر علوم نیز کتاب‏هایى بنگاشت.
مقاله حاضر تلاشى در معرفى یکى از منابع مهم در علم تبارشناسى است و با یک مقدمه به معرفى مؤلف، تألیفات او، معرفى کتاب «نهایة الأرب فى معرفة انساب العرب»، ویژگى‏ها و امتیازات آن، منابع کتاب و روش کار محقق و مصحح آن مى‏پردازد.
مقدمه
علم نسب‏شناسى از دیر باز مورد توجه مسلمانان بوده و یکى از حوزه‏هاى تاریخ‏نگارى است. نسب شناسان و مورخان پیوسته به آن پرداخته و از خامه آنان هر بار کتاب‏هاى مبسوط و مختصرى به بار مى‏نشست. قلقشندى از زمره ایشان است و کتاب «نهایة الأرب فى معرفة أنساب العرب» از جمله منابع مهم و مختصر در موضوع خود است.
مقاله حاضر با اشاره به نکاتى براى آشنایى با کتاب مذکور در پنج قسمت به معرفى مؤلف، آشنایى با بخش‏ها و فصول کتاب، بررسى امتیازات، ویژگى‏ها و محاسن و احیانا کاستى‏هاى آن، بررسى منابع کتاب و در پایان به بررسى روش کار محقق و مصحح آن پرداخته است.
این کتاب در یک جلد و در قطع وزیرى و در 484 صفحه به چاپ رسیده و متن کتاب بالغ بر 435 صفحه است و حدود 50 صفحه آن اضافات و فهارس است.
آشنایى با قلقشندى
ابوالعباس احمدبن(1) على‏بن(2) احمدبن عبدالله‏بن(3) جمال‏بن ابى‏یُمْن قلقشندى یا (قرقشندى)(4) (756ق / 1355م ـ 821ق / 1418م)(5) اهل قاهره و بر مذهب شافعى است، شاعر، فقیه، نسب شناس و از ادباى قرن هشتم و نهم هجرى مى‏باشد. او در قلقشنده (یا قرقشنده) یکى از دیه‏هاى قلیوبیه در سه فرسخى قاهره، به دنیا آمد.(6) در قاهره پرورش یافت و در سن 65 سالگى، در روز شنبه (یا شب شنبه) دهم جمادى الاخر 821ق بدرود حیات گفت.(7)
احمد از خانواده علم و ادب بود در میان اجداد و فرزندان او علماى بزرگى ظهور کردند.(8) نسب وى به بنى‏بَدْربن فَزاره‏بن قیس‏عیلان مى‏رسد.(9) فرزندان فزاره در ایام فتوحات اسلامى و بعد از آن به مصر آمدند و بخشى از زمام امور آن مناطق را به دست گرفتند. او نیز در دوران خود به نیابت حکومت رسید.(10) قبل از سال 778ق به شهر اسکندریه رفت و بعد از مدتى اقامت، در سن 21 سالگى، استادش سراج‏الدین ابوحفص عمربن ابى‏الحسن مشهور به «ابن‏الملَقِّن» به وى اجازه فتوا و تدریس فقه شافعى داد و نیز اجازه روایت تمام آثار خویش و روایت کتب صحاح و مسانید و غیره را به شرط آن که نزد اهلش روایت کند، براى او صادر کرد.(11) در سال 791ق به دیوان «انشاء» در دربار سلاطین مصر پیوست(12) و در همین زمان بود که اثر وزین خود «صبح الأعشى فى کتابة الإنشاء»(13) را نگاشت. قلقشندى آثار متعددى در علوم مختلف از خود به یادگار گذاشت که عبارتند از: تألیفات:
1ـ «صبح الأعشى فى کتابة الانشاء» در 14 جلد که بهترین اثر اوست، و در آن از تاریخ، ادب، حکایات، وصف شهرها و مملکت‏ها و... سخن به میان آمده است. تمام مطالب کتاب به موضوع کتابت و انشا اختصاص دارد و یک باب آن در علم خط مى‏باشد.
2ـ «ضوء الصبح المسفر و جنى الدوح المثمر» که خلاصه صبح الاعشى است.
3ـ «الغیوث الهوامع فى شرح جامع المختصرات و مختصرات الجوامع» که در فقه شافعى است.
4ـ «نهایة الأرب فى معرفة انساب العرب.»(14) که مقاله حاضر به معرفى آن مى‏پردازد.
5ـ «قلائد النجمان فى قبائل العربان»(15) کتابى است در تبارشناسى عرب که آن را براى ابى الجود «بقربن راشد» رئیس عرب‏ها، در سرزمین‏هاى شرقى و غربى نوشته است.(16)
6ـ «مآثر الإنافة فى معالم الخلافة» در سه جلد با تصحیح عبدالستار احمد فراج در بیروت توسط عالم الکتب به چاپ رسیده است. این اثر آخرین تألیف اوست و حتى از حوادث 818 نیز در آن یاد شده است. موضوع آن تاریخ دولت و خلافت و تاریخ سیاسى اسلام است و مباحثى کلى در باره خلافت و تاریخ خلفا در ادوار مختلف در بر دارد.
7ـ «حلیة الفضل وزینة الکرم فى مفاخرة بین السیف و القلم».(17)
8ـ قصیده‏اى در مدح پیامبر(ص)، که همراه کتاب «سبل الرشاد» شیخ احمد دمنهورى در اسکندریه چاپ شده است.(18)
گزارشى از کتاب «نهایة الأرب فى معرفة انساب العرب»
مؤلف در خطبه کتاب پس از حمد و ثناى خداوند مى‏گوید: این کتاب را براى ابوالمحاسن یوسف عثمانى به رشته تحریر درآورده است و طبق رسم آن روز، اثر خود را به شیوه‏اى بسیار زیبا، در مدح و ثناى مخدوم خود شروع مى‏کند؛
... و کان المعز الاشرف العالى المولوی الأمیر الکبیری النصیری الزعیمی النظامی المدبری المشیری الأصیلی الکفیلی العزیزی (ابى المحاسن یوسف العثمانی الأموی القرشی) عزیز المملکة المصریة و سفیرها، و مدیر الممالک الإسلامیة و مشیرها و... .(19)
پس از دعا و ثنا و ذکر فضائل و محسنات وى، چند بیت شعر آورده و در یکى از آن‏ها مى‏گوید:
«و ان امور الملک اضحى مدارها     علیه کما دارت على قطبها الرحى»(20)
آنگاه کتاب خود را چنین معرفى مى‏کند: در این کتاب تمام قبایل عرب را نیاوردم، زیرا غیر ممکن بود ولى از همه قبیله‏ها آن چه مقدور بود بیان شد. در اصل نسب و ریشه قبایل به طور کامل کوشیدم و آن را «نهایة الأرب فى معرفة انساب العرب»(21) نامیدم و در سه بخش: مقدمه، مقصد و خاتمه نگاشتم. سپس فهرستى اجمالى از عناوین و فصل‏هاى هر بخش را همان گونه که در کتاب آمده، آورده است.(22)
بخش اول، مقدمه کتاب در پنج فصل آمده است:
فصل اول:
مؤلف در این فصل به مزایاى آشنایى با انساب عرب مى‏پردازد و مى‏نویسد: دانش تبارشناسى علمى است مطلوب و مورد پسند مردم. علاوه بر آن احکام شرعى نیز بر آن بار شده و تعالیم اسلام در جاهاى مختلف به آن توجه کرده است. چنان که دانش تبارشناسى، پیامبر(ص) را قرشى و هاشمى معرفى مى‏کند که در مکه متولد شد و به مدینه هجرت کرد... و نیز شناخت انسان‏ها و اجتناب از نسبت دادن کسى به غیر پدر و اجدادش بر این علم استوار است. وى با ذکر آیه «إنا خلقناکم من ذکر و أنثى و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا»، برخى از احکام و فروعات فقهى مثل ارث، ازدواج و... از جمله علمِ به نسب رهبر جامعه و امام را که صلاح و رستگارى امت به دست اوست، یادآور مى‏شود و مى‏گوید امام باید قرشى باشد، چرا که «الائمة من قریش» فرموده پیامبرى(ص) است که دیگران را بر قریش مقدم نکرد و ابوبکر با استدلال به آن، بر انصار غلبه یافت و خلیفه شد.(23) سپس اضافه مى‏کند اگر از نسب قرشى، کسى براى امامت یافت نشود مى‏توان به ترتیب از «کنانه»، فرزندان اسماعیل(ع) در نهایت از فرزندان اسحاق(ع) امام را انتخاب کرد.(24) وى علم نسب‏شناسى را از این نظر مهم مى‏داند که انتخاب امامت جامعه وابسته به این علم است. هم‏چنین در این فصل ابوبکر، و غفل‏بن حنظله، ابن الکیس نمرى، النجاربن اوس عذرى، ابوعبیده، بیهقى، ابن عبدالبر و ابن هرم(25) را به عنوان بهترین نسب شناسان عرب معرفى مى‏کند.(26)
فصل دوم:
مؤلف در این فصل کلمه عرب، اعراب و منسوب به هر یک را به اختصار بیان مى‏کند. هم‏چنین انواع عرب از عاربه و مستعربه و قبایل منسوب به هر کدام، و نیز عرب بائده و غیر بائده و مسائل مختلف مربوط به آن، از جمله گویش هر یک در زمانى خاص را به طور گذرا بیان مى‏کند.(27)
فصل سوم:
مؤلف در این فصل طبقه‏هاى نسب را به شش طبقه به ترتیب شَعب، قبیله، عِماره، بَطن، فَخِذ و فَصیله تقسیم مى‏کند و مى‏گوید هر یک اعم از دیگرى بوده و در تقدم و تأخر برخى بر برخى دیگر اختلاف است. و بعضى عشیره را قبل از فصیله اضافه کرده‏اند ولى به اعتقاد مؤلف این اقسام شش گانه به ترتیبى است که ذکر شد. وى آن‏ها را به بدن انسان از سر تا به پا تشبیه مى‏کند و در آخر اضافه مى‏کند که کلمه «حَىّ» به چگونگى استعمال آن بستگى دارد؛ گاهى از ترکیب «حَىّ من العرب» عموم و گاهى خصوص نسبى مثل، «حَىّ من بنى فلان» قصد مى‏شود.(28)
فصل چهارم:
مؤلف در این فصل محل سکونت عرب‏ها، اطلاعات تاریخى، جغرافیایى اعم از جغرافیاى انسانى و طبیعى و فواصل هر یک از شهرها با یکدیگر دانستنى‏هاى جالبى ارائه داده و حدود جزیره العرب و قسمت‏هاى آن، تهامه، نجد، حجاز، عروض و یمن را آورده است. مؤلف در خلال اطلاعات جغرافیایى از مشاهیر مناطق مورد بحث نیز نام مى‏برد.(29)
فصل پنجم:
در فصل پنجم، ده مسئله از مهمترین مسائل ضرورى را براى پژوهشگران از علم انساب مطرح مى‏کند:
اول: طبقه‏هاى نسب را به شش قسم تقسیم مى‏کردند.
دوم: همه قبایل عرب به یک پدر ختم مى‏شوند مگر سه قبیله؛ تَنوخ، عتق و غَسان، سپس علت آن را ذکر مى‏کند.(30)
سوم: اگر نسب کسى در سلسله نسب به دو طبقه یا بیشتر برسد، او را به همه آن‏ها مى‏توان نسبت داد؛ مثلاً فلان قرشى مضرى عدنانى، و یا فقط نسب بالایى را گفت و یا... .
چهارم: انتساب شخصى به غیر قبیله خودش از راه «حِلف» و «موالى» ممکن است.
پنجم: اگر کسى از قبیله‏اى به قبیله دیگر پیوست، مى‏توان وى را به قبیله اول یا دوم و یا به هر دو قبیله نسبت داد.
ششم: در سلسله انساب قبایل به یک پدر ختم مى‏شوند با وجود این، گاهى قبیله‏اى را به مادر قبیله و یا به اسم خاص و یا به لقبى نسبت مى‏دهند.
هفتم: در اصطلاح عرب اسم قبیله‏ها را پنج قسم مى‏آورند:
الف ـ به اسم پدر، مثل: عاد و ثمود.
ب ـ به اسم فرزند، مثل: بنوفلان.
ج ـ به صیغه جمع به همراه الف و لام، مثل: الطالبیون.
د ـ تعبیر به آل فلان، مثل: آل ربیعه و آل على(ع).
ه ـ تعبیر اولاد فلان.
هشتم: بیشتر اسم‏هاى عرب از موجودات خیالى، جمادات، نباتات و حیوانات اطرافشان گرفته شده است، مثل: اسد، حنظله، حیة، صخر و... .
نهم: عرب‏ها اغلب نام‏هاى زشت را بر فرزندان خود و نام‏هاى زیبا را بر بردگان و خدمتکاران خود مى‏نهادند و معتقد بودند فرزندان را براى دشمن نام مى‏گذاریم و غلامان را براى خود.
دهم: اگر در قبیله‏اى دو اسم مانند هم وجود داشت، به طور مثال اگر نام دو نفر حارث بود، اولى را حارث اکبر و دومى را حارث اصغر مى‏نامیدند و ممکن بود دو برادر نیز هم اسم باشند.(31)
بخش دوم کتاب با عنوان مقصد آمده است:
این بخش به شناخت تفصیلى نسب‏هاى قبایل عرب اختصاص دارد و شامل دو فصل است. فصل اول: سلسله نسب پیامبر(ص) را تا حضرت آدم(ع) ذکر مى‏کند و تا عدنان (جد بیستم حضرت) را بدون اختلاف دانسته و از او به بالا را پر اختلاف مى‏شمارد، و مى‏افزاید تقدیم نسب پیامبر(ص) به خاطر شرافت اوست.
سپس به انشعاب و شاخه شاخه شدن نسبت‏ها، در سلسله انساب از حضرت آدم(ع) به بعد پرداخته و آدم(ع) را سر سلسله نسب‏ها مى‏داند. هم‏چنین نظر فارسیان را که کیومرث را ابوالبشر مى‏دانند، متعرض مى‏شود آن گاه از طوفان نوح (ع) و فرزندان و نوادگان آن حضرت سخن به میان مى‏آورد و با اشاره به اختلافات فراوان، در این که هر امتى به یکى از فرزندان سه گانه نوح(ع) یافث، سام و حام ختم مى‏شوند. به معرفى امت‏هاى گوناگون و نسب هر یک ـ با ذکر اقوال خلاف ـ مى‏پردازد. و سى طایفه بزرگ از امت‏ها و نژادها را نام مى‏برد.(32)
فصل دوم: نویسنده در فصل دوم به شرح و تفصیل قبایل عرب، به ترتیب حروف الفبا پرداخته، در حد توان، محل سکونت هر یک را در گذشته و حال (زمان تألیف) ذکر مى‏کند. این قسمت طولانى‏ترین فصل کتاب است (ص41 ـ 399) و از «بنو...»(33) شروع شده پس «آل...»(34) و بعد از آن «اولاد...»(35) ذکر شده است. مؤلف در اثناى این مباحث، برخى قبایل را با اسم خاص آورده است. پس از یادآورى نسب‏ها با «بنو، آل و اولاد» ترتیب الفبایى به طور کامل رعایت شده است.(36) در این فصل موارد قابل توجهى وجود دارد که بحث خواهد شد.
بخش سوم کتاب
این بخش خاتمه نام دارد و مشتمل بر پنج فصل است:
فصل اول؛
مؤلف در این فصل به دین‏شناسى و علوم پرداخته است. اقسام دین را در جاهلیت، از منکرین خالق و قیامت (دهریون) و معتقدین به خدا و نشر، آغاز کرده و بحث را با بت پرستان و نام بتان ادامه داده است. وى مى‏نویسد: گروهى در برابر ستاره و نجوم سر بر سجده نهاده‏اند و گروهى در برابر ملائکه و برخى در برابر اجنه. جماعتى نیز ادیان الهى و توحیدى و شریعت خداوندى را پاس مى‏دارند و عده‏اى بر آداب و سنت‏هاى دینى و اجتماعى پایبندند، شریعت الهى اسلام، با ابقاى برخى آداب بر بخشى از سنت‏هاى جاهلى خط بطلان کشید و مردم را از ظلمت به نور هدایت فرمود.
کهانت و به خدمت گرفتن جن‏ها و تطیّر و زجر و... در بین جامعه جاهلى جایگاهى بس رفیع داشت، اما دانش عرب‏ها عبارت بود از: علم انساب، علم به انواع کواکب، علم تاریخ، تعبیر خواب و قیافه‏شناسى، مؤلف در این فصل طائفه‏اى را نام مى‏برد که بیشتر اهل علم بودند.(37)
فصل دوم؛
این فصل به مفاخرات بین عرب‏ها و قبایل با یکدیگر اختصاص دارد و مؤلف تنها یک حکایت نقل مى‏کند که در آن ابن کلبى از گفت و گوى خسرو پرویز، با نعمان‏بن المنذر و همراهانش خبر مى‏دهد و بر اساس آن، هر یک از همراهان با ذکر افتخارات و کرامات و عملکردهاى قبیله خود بر دیگران، در حضور خسرو پرویز فخر مى‏فروختند.(38)
فصل سوم؛
در آن بخشى از ایام العرب را در جاهلیت و اسلام، فهرست وار با اندکى توضیح مى‏آورد. ایام العرب را از «یوم البسوس» که بین بکربن وائل و تغلب‏بن وائل به مدت چهل سال رخ داد، آغاز کرده، سپس 64 واقعه را از ایام العرب، در جاهلیت نام مى‏برد.
مؤلف از وقایع و جنگ‏ها و غزوات بعد از ظهور اسلام، تنها دوازده واقعه را از ایام الله نام مى‏برد.(2)
این اضافات در متن کتاب، با عبارت «قال الناشر على الخاقانى» شروع و با عبارت «انتهى کلام الناشر على الخاقانى» ختم شده است؛ هر چند شایسته بود عبارت اضافه شده، جداى از متن ذکر شود.
فصل چهارم؛
مؤلف این فصل سیزده مورد از آتش‏هایى را که اعراب طبق عادت و سنت روشن مى‏کردند، نام برده و علت آتش افروزى را نیز به اختصار مى‏آورد؛ از آن جمله است: نار المزدلفه، نار الاستمطار (طلب باران)، نارالصید و نار الاسد و....(39)
فصل پنجم؛
این فصل آخرین فصل کتاب است که به بازارهاى معروف عرب قبل از اسلام اختصاص دارد. این بازارها در ربیع‏الاول، در دومة الجندل برپا مى‏شد پس بازاریان به صورت موقت و سیّار از محلى به محل دیگر رفته و در آن‏جا بازارى (موسمى) برپا مى‏کردند و این سیر و حرکت ادامه داشت. نام بازارها، مکان و زمان آن، نام برخى از رؤساى آن، اجناسى که در بازارها عرضه مى‏شد در این فصل ذکر شده است. بازار عُکاظ، معروف‏ترین آن‏ها است و علاوه بر معاملات، در آن فعالیت‏هاى فرهنگى، مثل محافل مشاعره بر پا مى‏شد و برخى به آزاد سازى اسیران، اقدام مى‏کردند. سرانجام پس از یک سال کوچ و تجارت، در بازارهاى موسمى به حج مى‏رفتند و مناسک حج را به جا مى‏آوردند و به وطن خویش باز مى‏گشتند.(40)
ویژگى‏ها
از خصوصیات مثبت این کتاب، ایجاز و اختصار و در عین حال پر محتوا بودن عبارات و جمع معانى فراوان در کوتاه‏ترین عبارات است، مثل فصل پنجم خاتمه.(41) در لابه‏لاى سلسله نسب‏ها، به شأن نزول برخى از آیات اشاره شده(42) و نیز وقایع تاریخى مهم به تناسب ذکر قبایل بیان شده است، مانند داستان پیامبران دروغین (مسیلمه و سجاح) که مؤلف با چند حاشیه‏پردازى کوتاه لُبّ واقعه را ترسیم مى‏کند و حتى آیات دروغین مسیلمه را نیز آورده است.(43) نمونه‏هاى تاریخى در آن بسیار به چشم مى‏خورد، مثل اشاره به داستان هاشم در شرح نسب فرزندان (بنوالمطلب)(44) و نیز اشاره به اتفاقات بعد از رحلت پیامبر(ص) در سقیفه بنى‏ساعده و قتل سعدبن عباده و... .(45)
مؤلف هنگام تبارشناسى قبایل، نسب برخى از مشاهیر آن قبیله‏ها مثل فقها،(46) بلغا،(47) خلفا(48) و... را آورده و آثارشان را نام مى‏برد. چنان که نسب (امام) شافعى را نیز آورده است.(49)
وقتى وى فرزندان شخصى را نام مى‏برد در صورتى که از مادرهاى جداگانه‏اى باشند، نام مادرانشان را نیز مى‏آورد.
اِعراب بسیارى از اسم‏ها را که موجب اشتباه است مثل العُمَریون (فرزندان عُمر) و العَمْریون (فرزندان عَمرُ) مشخص کرده است.
بسیارى از اوایل در این کتاب یافت مى‏شود، مثلاً مادر حضرت على(ع) را مى‏گوید: او اول هاشمى بود که هاشمى زاد، و نیز مى‏گوید غیر از حضرت على(ع) در بین خلفا کسى هاشمى از دو سو (از ناحیه پدر و مادر) نبود، مگر محمد امین.(50)
مؤلف در ضمن معرفى افراد به کسانى اشاره مى‏کند که ضرب‏المثل شده‏اند و علت ضرب‏المثل بودن آن‏ها را بیان مى‏کند؛ مثلاً قیس‏بن ساعده الایادى که در بلاغت ضرب‏المثل بود و خطبه زیبایى دارد، حدود یک صفحه از خطبه بلیغ او را مى‏آورد و در پایان، آن را به حدیثى از پیامبر(ص) آذین مى‏کند که فرمود: این سخن روز قیامت بر قیس‏بن ساعده عرضه مى‏شود آنگاه، قیس که آن را براى خدا سروده از اهل بهشت است.(51) هم‏چنین از کعب‏بن امامه که ضرب‏المثل جود و بخشش است را نام مى‏برد و مى‏گوید او در سفر، آب خود را به دوست همسفر تشنه‏اش داد و خود از تشنگى مرد.(52)
ذکر سلسله خلفاى اموى، یکى دیگر از حاشیه‏پردازى‏هاى مؤلف است. در مورد بنى‏اُمیه به دو امیه بزرگ و کوچک (اکبر و اصغر) اشاره دارد. مى‏گوید هرگاه بنى‏امیه، مطلق استعمال شود، مراد بنى امیه بزرگ است که پدر حرب پدر ابوسفیان مى‏باشد. آن گاه به حکومت آن‏ها اشاره مى‏کند، از معاویه و جنگ با حضرت على(ع) و صلح با امام حسن(ع) آغاز مى‏کند تا آن که خلافت را به ملک‏دارى سوق مى‏دهد. به یزید و فرزندش معاویه و بیعت با عبدالله‏بن زبیر اشاره مى‏کند و از مروان پسر حکم سخن مى‏گوید و مى‏نویسد او اولین کسى بود که اسرار خانوادگى پیامبر(ص) را فاش مى‏کرد و پیامبر(ص) او را به طائف راند و در زمان عثمان، به مدینه بازگشت. پس از مروان، خلفاى مروانى را یکایک چنین نام مى‏برد:
«ثم ولى بعده [مروان] ابنه عبدالملک بن مروان... ثم ولى بعده ابنه ابراهیم‏بن الولید ثم ولى بعده مروان‏بن الحکم‏بن مروان محمد فبقى حتى غلب علیه الامر من بنى العباس....»(53) منظور همان مروان حمار است. گویا در نام اخیر اشتباهى رخ داده و مؤلف آغاز حکومت بنى‏عباس را، انجام و انقراض دولت بنى‏امیه نمى‏داند و ادامه حکومت آن‏ها را به دولت اندلس و ادعاى خلافت در آن‏جا متصل کرده و این حکومت را با فهرستى از نام حکّام بنى‏امیه تا زمان انقراض آنان به سال 422ه ادامه مى‏دهد.(54)
فرزندان عثمان را عثمانیون نامیده و آن را بطنى از بنى‏امیه مى‏داند. وجه تسمیه‏اى براى آن نیاورده است، مگر رسیدن نسبت آن‏ها به عثمان‏بن عفان.(3)
مؤلف به علویون که مى‏رسد در ذکر نام فرزندان حضرت على(ع) دچار اشتباه شده است که محقق خاقانى در پاورقى آن را اصلاح مى‏کند. ایشان حضرت ابوالفضل(ع) را جزء فرزندان حضرت على(ع) نمى‏داند. در حالى که سجاد و طلحه را جزء فرزندان آن حضرت نام مى‏برد!! و این خیلى عجیب است به خصوص با رشادت و جان‏نثارى حضرت عباس(ع) در واقعه کربلا.(55)
عجیب‏تر آن که محل دفن و قبر حضرت على(ع) را غیر نجف معرفى مى‏کند که مصحح در پاورقى به شیوه‏اى جالب از مؤلف انتقاد مى‏کند(56) هم‏چنین تهمت‏هایى به شیعه زده که مصحح مقدارى از آن را جواب گفته است.(57)
فرزندان امام جعفرصادق(ع) را تحت عنوان جعافره آورده است و ائمه اثنى عشر(ع) را به ترتیب نام مى‏برد و در مورد امام رضا(ع) گوید: مأمون او را ولى عهد خود قرار داد و او قبل از مأمون وفات کرد.(58) اعتقاد شیعه را در مورد حیات و غیبت و قیام حضرت مهدى(عج) آورده و نیز از فرقه اسماعیلیه سخن رانده است.(59)
منابع قلقشندى
مؤلف در تدوین این کتاب، به مدارک و منابع مختلفى ارجاع داده، که همه موارد آن از جمله شعرا به دقت استخراج شده و به تفکیک خواهد آمد.
ایشان در نسب افراد و یا نسبت دادن واقعه مهم تاریخى به قبیله‏اى به برخى اشعار استناد کرده و نام شاعر را نیز مى‏آورد و گاه برخى ابیات را بدون نام شاعر ذکر مى‏کند.
نام شاعرانى که به شعرشان استناد کرده است، عبارت‏اند از: کمیت، شماخ، اعشى، حسان‏بن ثابت، عروبن ابى ربیعه، حطیئه، ابن عقبه، مسکین‏بن عامر، الحارث‏بن حبیب، قس‏بن ساعده یادى، مقدادبن الاسود کندى، بشربن ربیعه، عمروبن القضاعى غیر از شعرا، نام مؤلفین و کتب برخى از آن‏ها در این کتاب آمده است که عبارت‏اند از:
ابراهیم‏بن وصیف شاه (از کتاب العجائب)
احمدبن عجلى
احمدبن یحیى
خفش
صمعى
ابن‏حبیب
ابن حزم [ابومحمد على‏بن احمدبن سعید](60)
ابن خلدون (از کتاب «العبر»)
ابن خلکان (از کتاب «تاریخ»)
ابن اسحاق
ابن سعید
ابن سکیت
ابن شرید
ابن عبدالبر (از «الاستیعاب»)
ابن قتیبه
ابوعبدالله حاکم
ابو عبید [بکرى](61)
ابوعبید (از «کتاب الامثال»)
ابوعبیده [معمربن مثنى (114 ـ 210ق](62)
ابوهلال العسکرى (از «الاوائل»)(63)
بخارى
بسطام شیبانى
توزى (از شرح شقرائیه»)
اثیرالدین ابى‏حیان ندلسى (از «شرح التسهیل الحمدانى»)
جفینه
زمخشرى (از «کشاف»)
سیهلى
سیوطى
شیخ شهاب‏الدین محمود حلبى (از «حس التوسل فى صناعة الترسل»)
صاحب «حماة» [عمربن شاهنشاه بن‏ایوب الملک المظفر تقى‏الدین، ابوسعیدبن نور الدوله](64)
صاحب «رجاء فى الجغرافیا»
طبرى
عبدالعزیز جرجانى
عبدالله‏بن لمدان
على‏بن العبدالعزیز جرجانى
عمادالدین صاحب حماة (از «تقویم البلدان»)(65)
الفراء(66)
قاضى عیاض (از «الشفاء به تعریف حقوق المصطفى(ص)»)
قضاعى (از «خطط مصر و دعوتهم مع کنده»)
قضاعى (از «عیون المعارف فى اخبار الخلائف»)
کندى
ماوردى (در «احکام السلطانیه»)
محب‏الدین طبرى (از «فضائل العشرة»)
مدائنى
مسعودى
المقر الشهابى ابن فضل‏الله (از «مالک الابصار» و «التعریف بالمصطلح الشریف»)
نَوَوى
هشام‏بن محمد کلبى (از «الجمهرة»)
گفتنى است مؤلف از برخى نوشته‏ها بیشترین استفاده را برده و بارها نام برخى مثل ابوعبیده را ذکر کرده است و منبع وى در لغت صحاح جوهرى است.
روش کار مصحح و محقق
مصحح کتاب «على خاقانى» که مدیر و صاحب مجله «البیان» بوده است، مقدمه مفصلى در چهار بخش براى کتاب آورده است:
الف) دانش انساب و توجه به آن،
ب) نخستین آثار در دانش انساب
ج) کتاب‏هاى تألیف شده درنسب شناسى
د) شرح حال قلقشندى.
در بخش نخست مطالبى شبیه سخنان مؤلف در فصل اول مقدمه آورده و به همان آیه و روایات و مسائل فقهى اشاره کرده است.
در بخش دوم از علماى اهل نسب یاد نموده و به قدمت این علم، اشاره کرده است و پیشینه آن را به اصحابِ امامان شیعه، امام باقر و امام صادق(علیهماالسلام) مى‏رساند؛ برخلاف مؤلف که ابوبکر را نام برده و پیشینه این علم را به وى مى‏رساند. هم‏چنین نام برخى از متقدمین و متأخرین را متذکر شده است.
در بخش سوم، به 137 تألیف و اثر در نسب‏شناسى اشاره مى‏کند و به نام کامل کتاب، مؤلف و گاه آدرسى که آن را نقل مى‏کند، اشاره مى‏نماید و در برخى موارد کتاب‏خانه‏اى را که آن کتاب در آن‏جاست معرفى مى‏کند و اطلاعاتى از این دست ادامه مى‏دهد.
در بخش چهارم، به شرح حال مؤلف با ذکر نام و نسب مى‏پردازد، البته الفاظ و عبارات و عناوین با آنچه در مقدمه کتاب صبح الاعشى آمده، شباهت بسیارى دارد و گویا یکى از دیگرى گرفته شده است. البته در قسمت هفتم این بخش، که آثار مؤلف را طرح کرده اختلافات قابل توجهى بین این دو کتاب مشهود است.
بروکلمان نسخه‏هاى خطى متعددى در کتابخانه‏هاى برلین، بریتانیا و مصر معرفى کرده است.(67) در فهرست‏ها نقص‏هاى عمده‏اى دیده مى‏شود و در ارجاعات فهارس به متن غلط فراوان دارد، نام اشخاص نیز غلط ذکر شده، هر چند احتمال غلط چاپى نیز مى‏رود.
پى‏نوشت‏ها:
1. احمدبن على قلقشندى، نهایة الأرب فى معرفة أنساب العرب، منشورات دارالبیان، مصحح، على الخاقانى، صاحب مجله (البیان) (النجفیه، مطبع الجناح ـ بغداد ـ 1387 ه ـ 1958م). مقدمه، ص ث، به نقل از هدایة العارفین: على‏بن احمدبن احمد آورده است. ر.ک: عمر رضا کحاله، معجم المؤلفین: تراجم مصنفى الکتب العربى ، 15 جلد (در 8 مجلد)، (بیروت، داراحیاء التراث العربى، بى‏تا)، ج 7، ص 10، به نقل از هدایة العارفین؛ کحاله شرح حال قلقشندى را دوبار آورده است یک بار در ج 1، ص 317 (احمد) مطابق متن و یک بار در ج 7، ص 10 (على).
2. همان، مقدمه، ص ث، به نقل از کشف الظنون، چنین آورده است: احمدبن على، احمدبن عبدالله، احمدبن عبدالله بن‏محمد.
3. عبدالحى‏بن احمد ابن العماد حنبلى، شذرات الذهب فى اخبار من ذهب، 8 ج (در 4 مجلد)، (بیروت، داراحیاء التراث العربى، بى‏تا)، ج 7، ص 149، لقب او را شهاب‏الدین آوره است. و نیز ر.ک: عمر رضا کحاله، پیشین، ج 1، ص 317. و نیز، ر.ک: على‏اکبر دهخدا، لغتنامه دهخدا، 50 جلد، زیر نظ محمد معین و جعفر شهیدى (تهران، موسسه لغت‏نامه دهخدا، 34 ـ 1325) (احمد) ص 1244. و نیز، ر.ک: محمد معین فرهنگ فارسى، (متوسط) 6 جلد (تهران، امیر اکبیر، 1371) ج 6، ص 1475. و نیز، ر.ک: آذر تفضلى، فرهنگ بزرگان اسلام و ایران از قرن اول تار چهاردهم هجرى، با همکارى مهین فضائلى‏جوان، (مشهد، آستان قدس رضوى، بنیاد پژوهش‏هاى اسلامى، 1372) (احمد)، ص 51.
4. او را مصرى نامیده‏اند، محمدعلى مدرس، ریحانة الادب فى تراجم المعروفین بالکنیة أواللقب، 8 ج (در 4 مجلد) (بى‏جا، انتشارات خیام، 1374)، ج 4 ،ص 484، عمررضا کحاله، پیشین، ج 7، ص 10.
5. احمدبن على قلقشندى، پیشین، مقدمه، ص ث، به نقل از هدایة العارفین او را متوفى در سال 790ه دانسته و سال ولادت او را نیاورده است. همین مطلب، ر.ک: عمررضا کحاله، پیشین، ج 7، ص 10.
6. احمدبن على قلقشندى، صبح الاعشى فى کتابة الانشاء، 13 ج، (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1407ه) ، ج 1، ص 19، ترجمه مؤلف. نهایة الارب ترجمه مولف را با اختلاف بسیار اندک با صبح الاعشى آورده است. ر.ک: خیرالدین زرکلى، ألاعلام قاموس تراجم لأشهر الرجال و النساء من العرب و المستعربین و المستشرقین، 8 جلد (بیروت، دارالعلم للملایین، 1992م)، ج 1، ص 177.
7. پیشین، ج 4 ،ص 484.
8. احمدبن على قلقشندى، صبح الاعشى ترجمه مولف، نهایة الارب، مقدمه کتاب و ابن العماء، پیشین، شذرات الذهب، ج 7، ص 149، عمررضا کحاله، پیشین، ج 1، ص 317.
9. خیرالدین زرکلى، پیشین، ج 1، ص 177؛ محمدمعین، پیشین، ج 6 ص 1475.
10. از این‏رو به فزارى نسبت داده شده است. خیرالدین زرکلى،پیشین، ج 1، ص 177. آذر تفضلى، پیشین، (احمدبن على) 51.
11. احمدبن على قلقشندى، صبح الاعشى، ترجمه مولف، ج 1 ص 20 ـ 21. خیر الدین زرکلى، پیشین، ج 1 ،ص 177. نهایة الارب عین صبح الاعشى. در محمد معین، پیشین، ج 6، ص 1475، شرح حال قلقشندى در آن دقیقا همان ترجمه اعلام زرکلى است بدون یک حرف کم و زیاد.
12. صبح الاعشى، ترجمه مؤلف، ج 1، ص 20 ـ 21. نهایة الارب عین همان عبارات صبح الاعشى.
13. اسم این کتاب را صبح الاعشى فى قوانین الانشاء (پیشین، ج 1 / 177)، (عمررضا کحاله، پیشین، ج / 317)، و نیز... فى معرفة الانشاء (شذرات ، 479) و نیز... فى صناعة الانشاء (ریحانة الارب ج 4، ص 484) آورده‏اند.
14. صبح الاعشى، ترجمه مؤلف، ج 1، ص 24، «نهایة الارب فى معرفة قبائل العرب» آورده است و نیز، ر.ک: عمررضا کحاله، پیشین، ج 1، ص 317. و نیز ر.ک: محمدعلى مدرس، پیشین، ج 4، ص 484.
15. نام این کتاب قلائد الحمان فى تعریف بقبائل عرب الزمان نیز آمده است. زرکلى پیشین؛ ج 1، ص 177 و نیز
ر.ک: عمررضا کحاله، پیشین، ج 7، ص 10، «... بقبائل العربان الزمان» آورده است، [گویا آقاى کحاله این کتاب را از احمد قلقشندى نمى‏داند زیرا در ذیل نام على قلقشندى آورده است و على را مؤلف دیگرى مى‏خواند و احتمالاً این کتاب را منسوب به احمد مى‏داند.]
16. احمدبن على قلقشندى، صبح الاعشى، مقدمه، ج 1، ص 24 (پاورقى). احمدبن على قلقشندى، نهایة الارب، مقدمه، گوید: گفته‏اند نهایة الارب را براى ابى الجود نگاشته است و این خطا است.
17. در مقدمه صبح الاعشى، و نهایة الارب یافت نشد.
18. محمدعلى مدرس، ریحانة الادب، پیشین، ج 4، ص 484؛ و در مقدمه صبح الاعشى و نهایة الارب یافت نشد.
19. احمدبن على قلقشندى، نهایة الارب، چاپ بغداد، ص 2.
20. همان.
21. همان، چاپ بغداد، ص 4، اختلافات در نام قبلاً گفته شد.
22. همان.
23. همان، چاپ بغداد، ص 6. به نقل از ماوردى در احکام السلطانیه؛ اجماع داریم بر اینکه امام باید قرشى باشد.
24. همان، ص 7، به نقل از علماء شافعى مذهب.
25. احتمالاً ابن حزم صحیح است. البته در دو چاپ دارالکتب و چاپ بغداد ابن هرم آمده که آن در دائرة‏المعارف بزرگ اسلامى (تهران، بنیاد دائرة المعارف بزرگ اسلامى، بى‏تا) یافت نشد و فقط ابن هَرْمه بود که وى شاعر است.
26. همان، چاپ بغداد، ص 10.
27. همان، دارالکتب، ص 18 ـ 19.
28. همان، ص 20 ـ 22.
29. همان، ص 23 ـ 28.
30. نک. همان، ص 209.
31. همان، ص 29 ـ 31.
32. همان، ص 33 ـ 40.
33. همان، ص 41 ـ 97.
34. همان، ص 97 ـ 113.
35. همان، ص 113 ـ 116.
36. همان، ص 41 ـ 399.
37. همان، ص 400 ـ 401.
38. همان، ص 401 ـ 404.
39. همان، ص 425 ـ 426.
40. همان، ص 427.
41. همان.
42. همان، ص 72، 77 و... .
43. همان، ص 73 ـ 74.
44. همان، ص 77.
45. همان، ص 259.
46. همان، ص 81، 82، 84 و... .
47. همان، ص 80 و... .
48. همان، ص 86.
49. همان، ص 77.
50. همان، ص 142.
51. همان، ص 96.
52. همان، ص 97.
53. همان، ص 86.
54. همان، ص 85 ـ 86.
55. همان، ص 143 ـ 144.
56. همان.
57. همان.
58. همان، ص 121.
59. همان، ص 122.
60. دائرة المعارف بزرگ اسلامى، مدخل ابن حزم، ج 3، ص 345.
61. همان، مدخل ابوعبید، ج 5، ص 696، معروف‏ترین کتاب او مسالک و ممالک است که مفقود است.
62. همان، مدخل ابوعبیده، ج 5، ص 711.
63. احمدبن على قلقشندى، نهایة الأرب، پاورقى، ص 96.
64. خلیل ابن ایبک صفدى، الوافى بالوفیات، با اهتمام هلموت ریتر (بقییادن، فرانز شتاینر، 1381ه) ج 22، ص 484.
65. شاید همان صاحب حماة سابق الذکر باشد.
66. احمدبن على قلقشندى، نهایة الأرب، پاورقى ص 91، شرح حال او آمده است.
67. کارل بروکلمان، تاریخ الادب العربى، ج 6، ترجمه به عربى عبدالحلیم البخار و... (مصر، دارالمعارف، 1959 ـ 1977) ج 2، ص 166.
منابع:
ـ ابن العماد حنبلى، عبد الحى‏بن احمد (1032 ـ 1089 ه) شذرات الذهب فى اخبار من ذهب، 8 ج (در 4 مجلد)، (بیروت، داراحیاء التراث العربى، بى‏تا).
ـ بروکلمان،کارل، تاریخ الادب العربى، 6 جلد، ترجمه به عربى عبدالحلیم النجار و... (مصر، دارالمعارف، 1959 ـ 1977).
ـ تفضّلى، آذر، فرهنگ بزرگان اسلام و ایران از قرن اول تار چهاردهم هجرى، با همکارى مهین فضائلى‏جوان، (مشهد، آستان قدس رضوى، بنیاد پژوهش‏هاى اسلامى، 1372).
ـ دائرة المعارف بزرگ اسلامى (تهران، بنیاد دائرة المعارف بزرگ اسلامى، بى‏تا).
ـ دهخدا، على‏اکبر (1258 ـ 1334ش) لغت‏نامه دهخدا، 50 جلد، زیر نظ محمد معین و جعفر شهیدى (تهران، موسسه لغت‏نامه دهخدا، 34 ـ 1325).
ـ زرکلى، خیرالدین (1893 ـ 1966) ألاعلام قاموس تراجم لأشهر الرجال و النساء من العرب و المستعربین و المستشرقین، 8 جلد (بیروت، دارالعلم للملایین، 1992م).
ـ صَفَدى، خلیل‏بن ایبک (696 ـ 764ه)، الوافى بالوفیات، با اهتمام هلموت ریتر (بقییادن، فرانز شتاینر، 1381ه).
ـ قلقشندى، احمدبن‏على (756 ـ 821ه) نهایة الأرب فى معرفة انساب العرب، 1 ج (بیروت، دارالکتب العلمیه، بى‏تا).
ـ ــــــــــــــــــــ ، نهایة الأرب فى معرفة أنساب العرب، محقق على خاقانى، 1 ج (نجف، منشورات دارالبیان
النجاح، 1378ه).
ـ ــــــــــــــــــــ ، صبح الأعشى فى کتابة الانشاء، 13 ج، (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1407ه).
ـ کحاله، عمررضا، معجم المؤلفین: تراجم مصنفى الکتب العربى، 15 جلد (در 8 مجلد)، (بیروت، داراحیاء التراث العربى، بى‏تا).
ـ مدرس، محمدعلى (1258 ـ 1333) ریحانة الادب فى تراجم المعروفین بالکنیة اواللقب، 8 ج (در 4 مجلد) (بى‏جا، انتشارات خیام، 1374).
ـ معین، محمد (1291 ـ 1350) فرهنگ فارسى (متوسط) 6 جلد (تهران، امیر اکبیر، 1371).

تبلیغات