آرشیو

آرشیو شماره ها:
۹۴

چکیده

متن

 


نحوه برخورد امرا و خلفاى مسلمان، با اهل ذمه که در قلمرو حکومت اسلامى زندگى مى‏کردند از موضوعات مهم و قابل بحث در فرهنگ و تمدن اسلامى است. عدالت خواهى و انسان دوستى اسلام، به اهل کتاب این امکان را مى‏داد تا بتوانند با انعقاد قراردادى، ضمن برخوردارى از حقوق و مزایا، وظایف و تکالیفى نیز بر عهده بگیرند و خود را در مقابل حکومت اسلامى مسئول بدانند. هدف از نگارش این مقاله معرفى یکى از متون کهن، در باب اهل ذمه و بررسى حقوق و تکالیف آن‏هاست که در پى مى‏آید.در مورد اهل ذمه و کیفیت تعامل دولت اسلامى با آن‏ها تحقیقات متعددى صورت گرفته است؛ با این حال هنوز جاى تحقیقى عمیق، که بنیان‏هاى فقهى ـ تاریخى نگرش مسلمانان به اهل کتاب را نشان دهد، تا حدى خالى است. غالب پژوهش‏ها با تحلیل برخى از وقایع تاریخى، بر آنند تا روابط امراى مسلمین با غیر هم کیشان خود را کاملاً مطلوب جلوه دهند؛ گر چه واقع امر چنین است و اهل ذمه در صدر اسلام ـ بویژه در دوره خلفاى راشدین ـ از جایگاه نسبتاً والایى برخوردار بودند، ولى هیچ گاه نباید این مسئله را به منزله اعطاى کامل هر گونه آزادى سیاسى، اجتماعى و دینى به ذمیان دانست. بررسى یکى از متون کهن در باب اهل ذمه، که به «شروط العمریة» معروف است، ما را بیشتر با حقوق و وظایف آن‏ها آشنا خواهد کرد..
آن گاه که دروازه شام به روى مسلمانان گشوده شد، مسیحیان شام با نوشتن نامه‏اى، ضمن پذیرش احکام اهل ذمه، شروط صلح را با خلیفه دوم، عمربن‏خطاب، در میان گذاشتند و در مقابل مسلمانان متعهد به ایجاد امنیت مالى و جانى براى هم پیمانان خود شدند و آن‏ها را با حفظ دینشان به رسمیت شناختند. آنچه در این مورد قابل توجه مى‏باشد، تشکیک برخى از محققین معاصر، در صحت انتساب آن به عمربن‏خطاب و تردید در انعقاد آن به هنگام فتح شام است. در این نوشتار قصد داریم تا عهدنامه مذکور را معرفى و سپس مورد بررسى قرار دهیم .از این‏رو متن کامل عهدنامه را ذکر مى‏کنیم و پس از بیان ادله تردید کنندگان، به بررسى آن خواهیم پرداخت..
عبدالرحمن‏بن‏غُنْم روایت کرده، هنگام صلح با مسیحیان شام، به عمربن‏خطاب نوشتیم «این نامه‏اى است به بنده خدا عمر امیرمؤمنان از طرف مسیحیان شهر... . آن‏گاه که شما بر ما پیروز شدید براى خود، فرزندان، اموال و هم کیشان‏مان امان خواستیم. متعهد مى‏شویم که در شهرهاى خود و پیرامون آن، دیر، کلیسا و یا صومعه جدیدى احداث نکنیم و آن‏هایى را که در حال ویرانى‏اند تجدید بنا نساخته و آن‏چه در سرزمین‏هاى مسلمین قرار دارد، آباد نسازیم و هرگز از ورود مسلمین به کلیساهاى خود جلوگیرى ننموده و دروازه‏هاى آن به روى عابران و رهگذران باز گذاشته و به مدت سه روز از مهمانان مسلمان پذیرایى کنیم. در کلیساها و منازل خود، جاسوسان را پناه ندهیم و به فرزندان خود قرآن نیاموزیم. به دین خود تظاهر ننماییم و کسى را به سوى آن فرا نخوانیم؛ در صورتى که اطرافیان ما بخواهند اسلام را بپذیرند، ممانعت به عمل نیاوریم و اگر مسلمانان بخواهند در مجالس ما شرکت کنند، آن‏ها را بزرگ و محترم بداریم. در لباس، کلاه، عمامه، کفش [نعلین] و فرق گذاشتن موى سر، از مسلمانان تقلید نکنیم؛ عبارات و القاب مسلمین را بر خود ننهاده و بر اسب سوار نشده و شمشیرهاى خود را حمایل نکنیم و از حمل و نگهدارى سلاح و نگاشتن عبارات عربى بر انگشترى‏هاى خود، خوددارى کنیم؛ شراب نفروشیم. موهاى جلوى سر خود را کوتاه کنیم و به هر جا که باشیم لباس[خاص] خود را پوشیده و زنّار ببندیم و صلیب‏ها و کتب خود را در راه‏ها و بازارهاى مسلمانان به نمایش نگذاریم. ناقوس‏هاى کلیسایمان را آهسته به صدا در آوریم و در صورت حضور مسلمانان در هنگام خواندن اوراد در کلیسا، صدایمان را بلند نکنیم و اعیاد و اذکار مسیحى(1) را علناً برگزار ننماییم. به هنگام تدفین میت، ادعیه‏ها را با صداى بلند نخوانیم. لباس‏هاى نشان دارمان را] آتش و شمع] در معابر و بازارهاى مسلمین به معرض نمایش نگذاشته و مردگان خود را در مجاورت مسلمانان دفن نکنیم».
(بن غنم): هنگامى که نامه را پیش عمربن‏خطاب بردم، این نکته را نیز اضافه نمود که «هیچ یک از مسلمانان را نزنیم، ما از طرف خود و دیگر مسیحیان، در قبال امان گرفتن از مسلمانان، متعهد به رعایت عهدنامه مى‏شویم و در صورت مخالفت با هر یک از شروط عهدنامه، دیگر رابطه ذمى بودن در کار نخواهد بود و مسلمانان مى‏توانند آن گونه که با معاندین رفتار مى‏کنند با ما رفتار کنند »[متن کامل عربى عهد نامه در پایان مقاله خواهد آمد.]
مهم‏ترین دلایل محققانى(2) که، عهدنامه را جعلى و یا حداقل مشکوک مى‏دانند از این قرار است:
1ـ در هیچ یک از منابع متقدم نیامده است و مورخان بعدى، مانند ابن‏عساکر (ر. 571 ق)، ابشیهى (د. 850ق)، قلقشندى (د.821ق) که در آثار خود از این عهدنامه یاد کرده‏اند، مأخذ آن‏ها ابن حزم، طرطوشى یا دیگر مورخین بعدى بوده است.(3)
2ـ محتواى آن با همه عهدنامه‏هاى مسیحیان شام متفاوت است.
3ـ پیشنهاد این شرایط سنگین، از سوى خود مسیحیان بعید به نظر مى‏رسد.(4)
4ـ عبارت «من نصارى مدینه کذا و کذا» گویاى نوعى تناقض در این روایت است.(5) زیرا نام شهر را ذکر نمى‏کند.(6)
5ـ در متن عهدنامه لفظ «زنانیر» وجود دارد که بسیار بعید به نظر مى‏رسد این لغت در آن دوران رایج بوده باشد؛ این احتمال زمانى قوت مى‏گیرد که مى‏بینیم ابویوسف در کتاب «الخراج» از «زُنارّات» عمر سخن مى‏گوید، نه زنانیر.(7)
6ـ چگونه مسیحیان شام خودسرانه و یک طرفه آموزش قرآن را بر خود و فرزندانشان تحریم مى‏کنند.(8)
اگر اجمالاً تاریخ اسلام را از نظر بگذرانیم، در مى‏یابیم که خلفا و عمالى بوده‏اند که با توجه به مقتضیات زمان و مکان، چنان از خود انعطاف نشان داده‏اند که بیشتر ذمیان، زیستن در سایه حکومت اسلامى را بر زندگى سابق خود ترجیح مى‏دادند؛ به عنوان نمونه مى‏توان از برخورد عمروعاص با مصریان به هنگام فتح مصر یاد کرد؛ همو بود که بنیامین پطریرک را پس از 13 سال دورى از منصب خود، با استقبالى گرم به منصب باز گرداند و چندى نگذشت که وضع قبطیان بهبود یافت.(9) مع‏الوصف نباید این نکته را فراموش کرد که نمونه‏ها و مصادیق تاریخى زیادى در تاریخ اسلام مبنى بر سخت‏گیرى مسلمانان بر اهل ذمه وجود دارد و به هیچ وجه نمى‏توان رفتارهاى یک طرفه و فشارهاى یک سونگرانه و بعضاً تعصب‏آمیز مسلمانان نسبت به ذمیان را نادیده گرفت. مانند برخى اقدامات خلیفه پرهیزکار اموى، عمر بن‏عبدالعزیز که به ابقاى کلیساهاى موجود و تخریب کلیساهاى مستحدثه فرمان داد. که بدون شک این نگرش متصلبانه او از برخى روایات اسلامى متأثر مى‏شد؛ چنان که بعداً به نمونه‏هایى از آن اشاره خواهیم کرد. تخریب کلیساى مریم و ویرانى دیگر کلیساهاى مستحدثه بدست على بن سلیمان والى مصر و به دستور هارون، خلیفه عباسى، از دیگر مصادیق این گونه رفتارها است.(10) علاوه بر این مى‏توان به رفتار متعصبانه و سخت گیرانه متوکل ـ دهمین خلیفه عباسى ـ اشاره کرد که پس از تخریب کلیساها، مسیحیان را مجبور کرد تا لباسى متفاوت از لباس مسلمانان بر تن کنند تا به آسانى شناخته شوند.(11)
گذشته از نمونه‏هاى تاریخى مذکور مى‏توان به روایات، آراء و اندیشه‏هاى فقها نظر داشت که بدون شک عملکرد خلفا، بدون تأثیر از فتاواى آنها نبوده است. به عنوان مثال قاضى ابویوسف در کتاب «الخراج» از ابن‏عباس روایت مى‏کند که شخصى درباره احداث کلیسا از او سئوال کرد و ابن‏عباس جواب داد:
«اما مصر مصرته العرب فلیس لهم ان یحدثوا فیه بناء بیعة و لا کنیسة و لا یضربوا فیه بناقوس و لا یظهروا فیه حمراً و لا یتخذوا فیه خنزیراً»؛(12)
و دیگر روایتى است که عمربن‏خطاب، از پیامبر نقل مى‏کند که فرمود: «لا تبنى کنیسة فى الاسلام و لا یجدّد ما خرب منها».(13) و نیز احمدبن حنبل از پیامبر چنین روایت مى‏کند «لاخضاءَ فى الاسلام و لاکنیسة».(14) گذشته از روایات فوق، مى‏توان به فتاواى ائمه فقهى نیز توجه نمود. از آن جمله مطلبى است که محمدبن‏ادریس‏شافعى درباره اهل ذمه گفته است که «آنها حق ندارند کلیساى جدیدى را احداث کنند؛ آنها نمى‏توانند از خمر و خنزیر استفاده نموده و یا بنایى احداث کنند که مشرف بر ابنیه مسلمانان باشد و باید در مرکب و ملبس بین خود و مسلمانان تفاوت بگذارند».(15)
با این حال، دلایل آن عده که عهدنامه را ساخته دست طرطوشى و یا ابن‏حزم دانسته و کتب آن‏ها را منبع مورخان بعدى چون ابشیهى، قلقشندى و ابن‏عساکر قلمداد کرده‏اند، ظاهراً چندان محققانه به نظر نمى‏رسد؛ زیرا اگر چه این سخن در مورد ابشیهى مى‏تواند صادق باشد(16)، اما در مورد ابن عساکر و قلقشندى وضع به گونه‏اى دیگر است و نیاز به بررسى بیشترى دارد. روایت قلقشندى(17) گویاى دو نکته مهم است و آن این که یکى از راویان این عهدنامه در «صبح‏الاعشى»، طرطوشى است و این بدان معناست که مؤلف «سراج الملوک» همانند دیگر احادیث منقول از «بخارى» و « مسلم» که اسناد آن را حذف کرده، در این مورد نیز به اسناد روایت اهمیت نداده و آن را حذف کرده است. نکته دیگر این که بنا به روایت مذکور در «صبح‏الاعشى»(18) قلقشندى مأخذ روایت را کتابى دانسته به نام «الزبد المجموعة فى الحکایات والاشعار والاخبار المسموعه» که مؤلف آن ابوصادق محمد بن ابى الحسین یحیى بن على بن عبداللّه‏ قرشى (د.؟) بوده است.(19)
اما روایات ابن‏عساکر: او این روایت را از طرق متعدد، با سلسله کامل راویان نقل کرده است که همه آن‏ها به «عبدالرحمن بن‏غُنم» (د. 78 ق) ختم مى‏شود و این بدین معناست که مؤلف تاریخ دمشق، روایت را خود مستقیماً از منابعى دیگر، غیر از طرطوشى اخذ و نقل کرده که احتمالاً امروزه در دست نیست.
مطلب بس مهم دیگر این که، به آسانى مى‏توان رد این عهدنامه را در منابع متقدم جستجو کرد. به عنوان نمونه فقهاى متقدم‏تر از طرطوشى و ابن حزم، آن را آورده و شروحى بر آن نگاشته‏اند. از جمله ابوبکر خلال (د.311ق)(20) در کتاب «احکام اهل الملل» و ابوالقاسم(21) رازى (د. 418 ق) که بنا به گفته ابن قیم (د. 751 ق) «الشروط العمریة»را شرح کرده است.(22) از دیگر کسانى که ضمن تأیید روایت، به تفصیل آن را شرح کرده است، محدث مشهور سلفى ابن قیم جوزیه است، که درباره آن مى‏گوید:
«وشهرة هذه الشروط تغنى عن اسنادها فان الائمة تلقوها بالقبول».(23)
افزون بر این، ابویوسف در «الخراج»از مکحول شامى(24) روایت مى‏کند که ابوعبیده بن جراح به هنگام صلح شام، شروطى بر ساکنان آن‏جا مقرر نمود(25) که با اندکى تسامح مى‏توان آن را همان عهدنامه فوق الذکر دانست که پس از پیرایش و آرایشى به دست مورخین بعدى رسیده است.
بنابر آنچه گذشت، باید پذیرفت که رفتارهاى سخت حکام و والیان مسلمان با غیر هم کیشان خود وجود داشته و این حاکى از نوع نگرش آنها به این مسئله مى‏باشد که معتقد بودند اهل ذمه نه تنها باید مطیع دولت اسلامى باشند، بلکه به گونه‏اى مصداق عملى آیه «ویعطوا الجزیة عن یدٍ و هم صاغرون»(26) نیز قرار گیرند.
گذشته از تمام این موارد، این احتمال وجود دارد آن دسته از کسانى که عهدنامه عمر را مجعول و ساختگى مى‏دانند، عموماً رفتار حکام اسلامى با اهل ذمه را به نحو مذکور مى‏پذیرند، اما در انعقاد چنین عهدنامه‏اى به هنگام فتح شام تشکیک مى‏کنند و آن را ساخته طرطوشى و دیگران مى‏دانند. از این‏رو به بررسى یکى از اسناد این روایت مى‏پردازیم .
سلسله رجال یکى از روایات ابن عساکر، چنین است:
«اخبرناه ابوالحسین الخطیب، انا جدى ابوعبداللّه‏، انا ابوالحسن على بن الحسن بن على الربعى، انا ابوحسان الفرج العباس بن محمد بن حبان بن موسى بن حبان، نا ابوالعباس بن زفتى و هو عبداللّه‏ بن عتاب نا محمد بن محمد بن مصعب المعرف بوحشى، نا عبدالوهاب بن نجده الحوطى، نا محمد بن حمیر عن عبدالملک بن حمید بن ابى غنیّه، عن السرى بن مصرف و سفیان الثورى و الولید بن نوح عن طلحه بن مصرف عن مسروق بن الاجدع، عن عبدالرحمن بن غنم.(27)
عبدالرحمن بن غنم (د. 78 ق) کسى که همه روایات موجود به او ختم شده است؛ بیشتر اصحاب رجال، او را تابعى وثقه دانسته‏اند.(28)
مسروق بن الاجدع (د. 113 ق): وى را از جمله تابعین به شمار آورده‏اند.(29)
طلحة بن مصرف (د. 112 ق) از جمله تابعین است.(30)
سفیان الثورى (97 ـ 161 ق): ابوحاتم و ابوزرعه و ابن‏معین او را از شعبه حافظ‏تر دانسته‏اند.(31)
عبدالملک بن حمید بن ابى غنیه، عجلى و ابن حبان و ابن معین او را ثقه دانسته‏اند.(32)
محمدبن حمیر (د. 200 ق): ابن معین او را ثقه و یعقوب الفسوى او را قوى نمى‏داند.(33)
عبدالوهاب بن نجده الحوطى (د. 232 ق): یعقوب بن الحمصى، ابن‏ابى‏عاصم و ابن‏حبان او را ثقه دانسته‏اند.(34)
محمد بن محمد مصعب معروف به وحشى؛ ابن حجر، ذهبى و مزى او را صدوق دانسته‏اند.(35)
ابوالعباس بن زفتى (عبداللّه‏ بن عتاب)، (224 ـ 320 ق)؛ ذهبى او را ثقه دانسته است.(36)
ابوالفرج عباس بن محمدبن حبان: کتانى او را ثقه دانسته که در سال 389 وفات کرده.(37)
دو راوى دیگر که ابن‏عساکر روایت را از آن‏ها اخذ و نقل کرده است، به سبب فقدان نام کامل راوى مجهول مانده است؛ البته باید توجه نمود که بررسى سلسله اسناد روایات موجود درباره این عهدنامه، که حداقل بالغ بر شش روایت مى‏شود، در جایى دیگر خود به تنهایى شایسته تحقیق و پژوهش است، تا بدین وسیله بتوان محققانه‏تر در مورد ارزش و اعتبار آن سخن گفت.
اجمال سخن این که ما اصل وجود عهدنامه و احتمالاً انعقاد آن به هنگام فتح شام را بعید نمى‏دانیم، ولى این نکته را نیز متذکر مى‏شویم که ممکن است بر اثر نقل مکرر آن در طول اعصار، با توجه شرایط زمانى و مکانى مختلف، دستخوش سقط یا اضافاتى شده و روایت موجود، روایتى است که پس از الحاقاتى چند و با تأثیر پذیرى از فتاواى فقهاء به دست ما رسیده است.(38)
متن عربى عهد نامه عمر:
روى عبدالرحمن بن غنم قال کتبنا لعمربن الخطاب رضى اللّه‏ عنه حین صالح نصارى اهل الشام بسم اللّه‏ الرحمن الرحیم. هذا کتاب لعبداللّه‏ عمر امیرالمؤمنین من نصارى مدینه کذاو کذا. انکم لما قدمتم علینا سألناکم الامان لانفسنا وذرارینا و اموالنا و اهل ملتنا و شرطنا لکم على انفسنا ان لانحدث فى مدائننا و لا فیما حولها دیراً و لا قلیة و لا صومعه راهب و لا نجدد ما خرب منها و لا نحیى ماکان منها فى خطط المسلمین و ألا نمنع کنائسنا ان ینزلها احد من المسلمین فى لیل و لانهار؛ و ان نوسع ابوابها للمارة و ابن السبیل و ان ننزل من مربنا من المسلمین ثلاثة ایام نطعمهم و لا نوؤى فى کنائسنا و لا منازلنا جاسوساً و لا نعلم اولادنا القرآن و ان لا نظهر شرکا(39) و لا ندعو الیه احداً و ان لا نمنع احداً من ذوى قرابتنا الدخول فى الاسلام ان ارادوه؛ و ان نوقر للمسلمین و ان نقوم لهم من مجالسنا اذا ارادوا الجلوس؛ و لا نتشبه بهم فى شى من لباسهم فى قلنسوه و لا عمامه و لانعلین و لا فرق شعر و لا نتکلم بکلامهم و لا نکتنى بکناهم و لانرکب السروج و لا نتقلد السیوف و لا نتخد شیئاً من السلاح و لا نحمله معنا و لا ننقش خواتیمنا بالعربیة و لا بنیع الخمور و ان نجز مقادیم رؤوسنا و ان نلزم زیّنا حیث ما کنا و ان نشد الزنانیر على اوساطنا و الا نظهر الصلیب على کنائسنا و ان لا نظهر صلبنا و کتبنا فى شى من طرق المسلمین و لا اسواقهم و لا نضرب بنواقیسنا فى کنائسنا الا ضرباً خفیاً و ان لا نرفع اصواتنا بالقراءة فى کنائسنا فى شى من حضرة المسلمین و الا نخرج شعانین و لا باعوثاً و الا نرفع اصواتنا على موتانا و لا نظهر النیران علیهم فى شى‏ء من طرق المسلمین و اسواقهم، و لا نجاورهم بموتانا و لا نتخذ من الرقیق ماجرى علیه سهام المسلمین و لا نطلع فى منازلهم (فلما اتیت) عمر رضى اللّه‏ عنه بالکتاب زاد فیه و لا نضرب احداً من المسلمین. شرطنا لکم ذلک على انفسنا و اهل ملتنا و قبلنا علیه الامان فان نحن خالفنا عن شىٌ مما شرطناه لکم و ضمناه على انفسنا فلا ذمه لنا و قد حل لکم منا مایحل لکم من اهل المعاندة و الشقاق.(40)
پى‏نوشت‏ها:
1. شعانین: از اعیاد مسیحیان به مناسبت ورود عیسى به اورشلیم. این کلمه عبرى است و به معادل تسابیح در زبان عربى است؛ باعوث: کلمه‏اى سریانى به معنى طلب، تضرع و ابتهال و در عرف سریانى‏ها به تعدادى ابیات منظوم که در نمازهاى یومیه خوانده مى‏شود، مى‏گویند. على بن حسین ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، به تحقیق صلاح الدین منجد، (دمشق، مطبوعات المجمع العلمى العربى، بى‏تا). ج 1، ص 504
2. شمس الدین عبداللّه‏ محمد بن ابى‏بکر ابن قیم الجوزیه، احکام اهل الذمه، به تصحیح صبحى صالح، (بى جا، دارالعلم للملایین، 1983م) ص 75.
3. طرطوشى، سراج الملوک، 136؛ توماس آرنولد، الصحوة الاسلامیة، ترجمه حسن ابراهیم حسن و... چاپ دوم، (قاهره، مکتبة النهضة العصریة، 1957 م) ص 75.
4. صبحى صالح، در مقدمه احکام اهل الذمه، ج 1، ص 43.
5. همان، ج 2، ص 633.
6. همان، ج 1، ص 43، ج 2، ص 663.
7. یعقوب‏بن‏ابراهیم ابویوسف، کتاب الخراج، (بیروت، دارالمعرفة، 1399 ه) ص 127.
8. صبحى صالح، پیشین، ج 1 ص 45.
9. حسن ابراهیم حسن، تاریخ سیاسى اسلام، ترجمه پاینده، (تهران، جاویدان، 1376) ج 1، ص 274.
10. الولاة والقضاة کندى به نقل از ابن قیم، ج 2، ص 676.
11. محمدبن جریر طبرى، تاریخ الامم و الملوک، (بیروت، دارللکتب العلمیة، 1408 ه) ج 5، ص 318.
12. ابویوسف، الخراج، ص 149.
13. عبدللّه‏بن‏احمدبن محمود ابن قدامه، المغنى، (بیروت، دارالکتب العلمیه، بى تا) ج 10، ص 612.
14. ابن قیم، احکام اهل الذمه، ج 2، ص 674.
15. همان ،ج 2، ص 695.
16. شهاب‏الدین محمد ابشیهى، المستطرف فى کل فن مستظرف، (بى‏جا، بى‏نا بى‏تا) ج 1، ص 111.
17. احمدبن على قلقشندى، صبح الاعشى فى صناعة الانشاء، (بى جا، وزارة الثقافة و الارشاد القومى، بى تا) ج 13، ص 357.
18. همان.
19. همان.
20. عمر رضا کحاله، معجم المؤلفین، (بیروت، داراحیاء التراث العربى، بى تا) ج 2، ص 166.
21. براى بررسى آثار و زندگانى او ر.ک: اسماعیل پاشا، هدیة العارفین، (بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1951 م) ج 2، ص 504.
22. ابن قیم، پیشین، ج 2، ص 661.
23. همان، ج 2، ص 663.
24. مکحول شامى فقیه دمشقى؛ ابن سعد او را در طبقه سوم تابعین شام جاى داده؛ عجلى وى را تابعى و ثقه دانسته؛ ابوحاتم از او به عنوان افقه اهل شام یاد کرده. وفات او را بین سالهاى 112 تا 118 به اختلاف گزارش کرده‏اند. ابوالفضل احمدابن حجر عقلانى، تهذیب التهذیب، (بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1991 م) ج 5، ص 529.
25. ابویوسف، پیشین، 138.
26. توبه، آیه 29.
27. ابن‏عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج 1، ص 567.
28. احمد بن عبداللّه‏ العجلى، معرفة الثقات، به تحقیق عبدالحلیم بستوى، (مدینه، بى‏نا، 1405 ه) ج 2، ص 84؛ محمدابن حبان، الثقات، به تحقیق السید شرف الدین احمد، (بیروت، دارالفکر، 1395 ه) ج 1، ص 112؛ ابو عبداللّه‏ محمدبن‏احمد ذهبى الکاشف، به تحقیق محمد عوامه، (جده، دارالقبله للثقافة الاسلامیه، مؤسسه العلو، 1413 ه) ج 1، ص 640؛ یوسف‏بن عبداللّه‏ ابن عبدالبر، الاستیعاب فى معرفة الاصحاب، به تحقیق على محمد البجاوى، (بیروت، دارالحیل، 1412 ه) ج 2، ص 850؛ عبدالرحمن‏ابى حاتم رازى تمیمى، الجرح و التعدیل، (بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1371 ه) ج 5، ص 274.
29. على بن عمر دارقطنى، ذکر اسماء التابعین و من بعدهم، به تحقیق بوران الضناوى، (بیروت، مؤسسه الکتب الثقافیة، 1985 م) ج 1، ص 362؛ محمدبن عبداللّه‏ ابن الزبر الربعى، مولد العلماء و وفیاتهم، به تحقیق عبداللّه‏ احمد سلیمان الحمد، (ریاض، دارالعاصمه، 1410 ه) ج 1، ص 266.
30. ابو عبداللّه‏ محمدبن‏احمد ذهبى، سیر اعلام النبلاء، به تحقیق شعیب الارناوؤط، (بیروت، مؤسسه الرساله، 1413 ه) ج 5، ص 193.
31. ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج 2، ص 353.
32. همان، ج 3، ص 495.
33. ابن حبان، الثقات، ج 7، ص 441؛ ابو عبداللّه‏ محمد بن احمد ذهبى، من تکلم فیه، به تحقیق محمد شکور امریر المیادینى، (زرقاء، مکتبه المنار، 1406 ه) ج 1، ص 161؛ همو، میزان الاعتدال فى نقد الرجال، به تحقیق شیخ على محمد معوض و...، (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1995 م) ج 6، ص 128.
34. ابن حجر، پیشین، ج 3، ص 533.
35. ابن حجر، تهذیب، ج 5، ص 383؛ ذهبى، الکاشف، ج 2، ص 215؛ المزى، ج 26، ص 380.
36. ذهبى، پیشین، ج 15، ص 64.
37. عبدالعزیز بن احمد الکتانى، ذیل مولد العلماء، به تحقیق عبداللّه‏ احمد سلیمان الصمد، (ریاض، دارالعاصحه، 1409 ق) ج 1، ص 119.
38. نگ: E2I ,×, P, 819 .
39. سراج الملوک شرعنا ضبط کرده که صحیح‏تر به نظر مى‏رسد. ص 135.
40. نک: سراج الملوک، ص 135 و الصحوة الاسلامیه، ص 75.
منابع:
ـ آرنولد، توماس، الصحوة الاسلامیة، ترجمه حسن ابراهیم حسن و... چاپ دوم، (قاهره، مکتبة النهضة العصریة، 1957 م).
ـ ابشیهى، شهاب الدین محمد، المستطرف فى کل فن مستظرف، (بى‏جا، بى‏نا بى‏تا).
ـ ابن الزبر الربعى، محمد بن عبداللّه‏، مولد العلماء و وفیاتهم، به تحقیق عبداللّه‏ احمد سلیمان الحمد، (ریاض، دارالعاصمه، 1410 ه).
ـ ابن جوزى، عبدالرحمن بن على، الضعفا و المتروکین، به تحقیق عبداللّه‏ القاضى، (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1406 ه)
ـ ابن حبان، محمد، الثقات، به تحقیق السید شرف الدین احمد، (بیروت، دارالفکر، 1395 ه).
ـ ــــــــــــــــــــــــ ، مشاهیر علماء الامصار، به تحقیق م. فلایشهمر، (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1959 م) .
ـ ابن حجر عسقلانى، ابوالفضل احمد، تهذیب التهذیب، (بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1991 م).
ـ ابن عبدالبر، یوسف بن عبداللّه‏، الاستیعاب فى معرفة الاصحاب، به تحقیق على محمد البجاوى، (بیروت، دارالحیل، 1412 ه).
ـ ابن عساکر، على بن حسین، تاریخ مدینه دمشق، به تحقیق صلاح الدین منجد، (دمشق، مطبوعات المجمع العلمى العربى، بى‏تا).
ـ ابن قدامه، عبدللّه‏بن احمد بن محمود، المغنى، (بیروت، دارالکتب العلمیه، بى تا).
ـ ابن قیم الجوزیه، شمس الدین عبداللّه‏ محمد بن ابى بکر، احکام اهل الذمه، به تصحیح صبحى صالح، (بى جا، دارالعلم للملایین، 1983 م).
ـ ابویوسف، یعقوب بن ابراهیم، کتاب الخراج، (بیروت، دارالمعرفة، 1399 ه).
ـ اصفهانى، ابونعیم احمد بن عبداللّه‏، حلیة الاولیاء، (بیروت، دارالکتاب العربى، 1407 ه)
ـ پاشا، اسماعیل، هدیة العارفین، (بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1951 م).
ـ حسن ابراهیم حسن، تاریخ سیاسى اسلام، ترجمه ابوالقاسم پاینده، (تهران، جاویدان، 1376 ش).
ـ دارقطنى، على بن عمر، ذکر اسماء التابعین و من بعدهم، به تحقیق بوران الضناوى، (بیروت، مؤسسه الکتب الثقافیة، 1985 م).
ـ ذهبى، ابو عبداللّه‏ محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، به تحقیق شعیب الارناوؤط، (بیروت، مؤسسه الرساله، 1413 ه).
ـ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، الکاشف، به تحقیق محمد عوامه، (جده، دارالقبله للثقافة الاسلامیه، مؤسسه العلو، 1413 ه).
ـ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، من تکلم فیه، به تحقیق محمد شکور امریر المیادینى، (زرقاء، مکتبه المنار، 1406 ه).
ـ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، میزان الاعتدال فى نقد الرجال، به تحقیق شیخ على محمد معوض و...، (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1995 م).
ـ رازى تمیمى، عبدالرحمن ابى حاتم، الجرح و التعدیل، (بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1371 ه).
ـ طبرى، محمدبن جریر، تاریخ الامم و الملوک، (بیروت، دارللکتب العلمیة، 1408 ه).
ـ العجلى، احمد بن عبداللّه‏، معرفة الثقات، به تحقیق عبدالحلیم بستوى، (مدینه، بى‏نا، 1405 ه).
ـ قلقشندى، احمدبن على، صبح الاعشى فى صناعة الانشاء، (بى جا، وزارة الثقافة و الارشاد القومى، بى‏تا).
ـ الکتانى، عبدالعزیز بن احمد، ذیل مولد العلماء، به تحقیق عبداللّه‏ احمد سلیمان الصمد، (ریاض، دارالعاصحه، 1409 ق).
ـ کحاله، عمر رضا، معجم المؤلفین، (بیروت، داراحیاء التراث العربى، بى تا).
ـ المزى، الوالحجاج یوسف بن الزکى، تهذیب الکمال، (بیروت، مؤسسه الرساله، 1400 ق).
- The ENCyclopEdIA OF IsLAM , LEDIN, BRILL, 2000, VOI×.

تبلیغات