«شــروط الـعـمریـة» (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
نحوه برخورد امرا و خلفاى مسلمان، با اهل ذمه که در قلمرو حکومت اسلامى زندگى مىکردند از موضوعات مهم و قابل بحث در فرهنگ و تمدن اسلامى است. عدالت خواهى و انسان دوستى اسلام، به اهل کتاب این امکان را مىداد تا بتوانند با انعقاد قراردادى، ضمن برخوردارى از حقوق و مزایا، وظایف و تکالیفى نیز بر عهده بگیرند و خود را در مقابل حکومت اسلامى مسئول بدانند. هدف از نگارش این مقاله معرفى یکى از متون کهن، در باب اهل ذمه و بررسى حقوق و تکالیف آنهاست که در پى مىآید.در مورد اهل ذمه و کیفیت تعامل دولت اسلامى با آنها تحقیقات متعددى صورت گرفته است؛ با این حال هنوز جاى تحقیقى عمیق، که بنیانهاى فقهى ـ تاریخى نگرش مسلمانان به اهل کتاب را نشان دهد، تا حدى خالى است. غالب پژوهشها با تحلیل برخى از وقایع تاریخى، بر آنند تا روابط امراى مسلمین با غیر هم کیشان خود را کاملاً مطلوب جلوه دهند؛ گر چه واقع امر چنین است و اهل ذمه در صدر اسلام ـ بویژه در دوره خلفاى راشدین ـ از جایگاه نسبتاً والایى برخوردار بودند، ولى هیچ گاه نباید این مسئله را به منزله اعطاى کامل هر گونه آزادى سیاسى، اجتماعى و دینى به ذمیان دانست. بررسى یکى از متون کهن در باب اهل ذمه، که به «شروط العمریة» معروف است، ما را بیشتر با حقوق و وظایف آنها آشنا خواهد کرد..
آن گاه که دروازه شام به روى مسلمانان گشوده شد، مسیحیان شام با نوشتن نامهاى، ضمن پذیرش احکام اهل ذمه، شروط صلح را با خلیفه دوم، عمربنخطاب، در میان گذاشتند و در مقابل مسلمانان متعهد به ایجاد امنیت مالى و جانى براى هم پیمانان خود شدند و آنها را با حفظ دینشان به رسمیت شناختند. آنچه در این مورد قابل توجه مىباشد، تشکیک برخى از محققین معاصر، در صحت انتساب آن به عمربنخطاب و تردید در انعقاد آن به هنگام فتح شام است. در این نوشتار قصد داریم تا عهدنامه مذکور را معرفى و سپس مورد بررسى قرار دهیم .از اینرو متن کامل عهدنامه را ذکر مىکنیم و پس از بیان ادله تردید کنندگان، به بررسى آن خواهیم پرداخت..
عبدالرحمنبنغُنْم روایت کرده، هنگام صلح با مسیحیان شام، به عمربنخطاب نوشتیم «این نامهاى است به بنده خدا عمر امیرمؤمنان از طرف مسیحیان شهر... . آنگاه که شما بر ما پیروز شدید براى خود، فرزندان، اموال و هم کیشانمان امان خواستیم. متعهد مىشویم که در شهرهاى خود و پیرامون آن، دیر، کلیسا و یا صومعه جدیدى احداث نکنیم و آنهایى را که در حال ویرانىاند تجدید بنا نساخته و آنچه در سرزمینهاى مسلمین قرار دارد، آباد نسازیم و هرگز از ورود مسلمین به کلیساهاى خود جلوگیرى ننموده و دروازههاى آن به روى عابران و رهگذران باز گذاشته و به مدت سه روز از مهمانان مسلمان پذیرایى کنیم. در کلیساها و منازل خود، جاسوسان را پناه ندهیم و به فرزندان خود قرآن نیاموزیم. به دین خود تظاهر ننماییم و کسى را به سوى آن فرا نخوانیم؛ در صورتى که اطرافیان ما بخواهند اسلام را بپذیرند، ممانعت به عمل نیاوریم و اگر مسلمانان بخواهند در مجالس ما شرکت کنند، آنها را بزرگ و محترم بداریم. در لباس، کلاه، عمامه، کفش [نعلین] و فرق گذاشتن موى سر، از مسلمانان تقلید نکنیم؛ عبارات و القاب مسلمین را بر خود ننهاده و بر اسب سوار نشده و شمشیرهاى خود را حمایل نکنیم و از حمل و نگهدارى سلاح و نگاشتن عبارات عربى بر انگشترىهاى خود، خوددارى کنیم؛ شراب نفروشیم. موهاى جلوى سر خود را کوتاه کنیم و به هر جا که باشیم لباس[خاص] خود را پوشیده و زنّار ببندیم و صلیبها و کتب خود را در راهها و بازارهاى مسلمانان به نمایش نگذاریم. ناقوسهاى کلیسایمان را آهسته به صدا در آوریم و در صورت حضور مسلمانان در هنگام خواندن اوراد در کلیسا، صدایمان را بلند نکنیم و اعیاد و اذکار مسیحى(1) را علناً برگزار ننماییم. به هنگام تدفین میت، ادعیهها را با صداى بلند نخوانیم. لباسهاى نشان دارمان را] آتش و شمع] در معابر و بازارهاى مسلمین به معرض نمایش نگذاشته و مردگان خود را در مجاورت مسلمانان دفن نکنیم».
(بن غنم): هنگامى که نامه را پیش عمربنخطاب بردم، این نکته را نیز اضافه نمود که «هیچ یک از مسلمانان را نزنیم، ما از طرف خود و دیگر مسیحیان، در قبال امان گرفتن از مسلمانان، متعهد به رعایت عهدنامه مىشویم و در صورت مخالفت با هر یک از شروط عهدنامه، دیگر رابطه ذمى بودن در کار نخواهد بود و مسلمانان مىتوانند آن گونه که با معاندین رفتار مىکنند با ما رفتار کنند »[متن کامل عربى عهد نامه در پایان مقاله خواهد آمد.]
مهمترین دلایل محققانى(2) که، عهدنامه را جعلى و یا حداقل مشکوک مىدانند از این قرار است:
1ـ در هیچ یک از منابع متقدم نیامده است و مورخان بعدى، مانند ابنعساکر (ر. 571 ق)، ابشیهى (د. 850ق)، قلقشندى (د.821ق) که در آثار خود از این عهدنامه یاد کردهاند، مأخذ آنها ابن حزم، طرطوشى یا دیگر مورخین بعدى بوده است.(3)
2ـ محتواى آن با همه عهدنامههاى مسیحیان شام متفاوت است.
3ـ پیشنهاد این شرایط سنگین، از سوى خود مسیحیان بعید به نظر مىرسد.(4)
4ـ عبارت «من نصارى مدینه کذا و کذا» گویاى نوعى تناقض در این روایت است.(5) زیرا نام شهر را ذکر نمىکند.(6)
5ـ در متن عهدنامه لفظ «زنانیر» وجود دارد که بسیار بعید به نظر مىرسد این لغت در آن دوران رایج بوده باشد؛ این احتمال زمانى قوت مىگیرد که مىبینیم ابویوسف در کتاب «الخراج» از «زُنارّات» عمر سخن مىگوید، نه زنانیر.(7)
6ـ چگونه مسیحیان شام خودسرانه و یک طرفه آموزش قرآن را بر خود و فرزندانشان تحریم مىکنند.(8)
اگر اجمالاً تاریخ اسلام را از نظر بگذرانیم، در مىیابیم که خلفا و عمالى بودهاند که با توجه به مقتضیات زمان و مکان، چنان از خود انعطاف نشان دادهاند که بیشتر ذمیان، زیستن در سایه حکومت اسلامى را بر زندگى سابق خود ترجیح مىدادند؛ به عنوان نمونه مىتوان از برخورد عمروعاص با مصریان به هنگام فتح مصر یاد کرد؛ همو بود که بنیامین پطریرک را پس از 13 سال دورى از منصب خود، با استقبالى گرم به منصب باز گرداند و چندى نگذشت که وضع قبطیان بهبود یافت.(9) معالوصف نباید این نکته را فراموش کرد که نمونهها و مصادیق تاریخى زیادى در تاریخ اسلام مبنى بر سختگیرى مسلمانان بر اهل ذمه وجود دارد و به هیچ وجه نمىتوان رفتارهاى یک طرفه و فشارهاى یک سونگرانه و بعضاً تعصبآمیز مسلمانان نسبت به ذمیان را نادیده گرفت. مانند برخى اقدامات خلیفه پرهیزکار اموى، عمر بنعبدالعزیز که به ابقاى کلیساهاى موجود و تخریب کلیساهاى مستحدثه فرمان داد. که بدون شک این نگرش متصلبانه او از برخى روایات اسلامى متأثر مىشد؛ چنان که بعداً به نمونههایى از آن اشاره خواهیم کرد. تخریب کلیساى مریم و ویرانى دیگر کلیساهاى مستحدثه بدست على بن سلیمان والى مصر و به دستور هارون، خلیفه عباسى، از دیگر مصادیق این گونه رفتارها است.(10) علاوه بر این مىتوان به رفتار متعصبانه و سخت گیرانه متوکل ـ دهمین خلیفه عباسى ـ اشاره کرد که پس از تخریب کلیساها، مسیحیان را مجبور کرد تا لباسى متفاوت از لباس مسلمانان بر تن کنند تا به آسانى شناخته شوند.(11)
گذشته از نمونههاى تاریخى مذکور مىتوان به روایات، آراء و اندیشههاى فقها نظر داشت که بدون شک عملکرد خلفا، بدون تأثیر از فتاواى آنها نبوده است. به عنوان مثال قاضى ابویوسف در کتاب «الخراج» از ابنعباس روایت مىکند که شخصى درباره احداث کلیسا از او سئوال کرد و ابنعباس جواب داد:
«اما مصر مصرته العرب فلیس لهم ان یحدثوا فیه بناء بیعة و لا کنیسة و لا یضربوا فیه بناقوس و لا یظهروا فیه حمراً و لا یتخذوا فیه خنزیراً»؛(12)
و دیگر روایتى است که عمربنخطاب، از پیامبر نقل مىکند که فرمود: «لا تبنى کنیسة فى الاسلام و لا یجدّد ما خرب منها».(13) و نیز احمدبن حنبل از پیامبر چنین روایت مىکند «لاخضاءَ فى الاسلام و لاکنیسة».(14) گذشته از روایات فوق، مىتوان به فتاواى ائمه فقهى نیز توجه نمود. از آن جمله مطلبى است که محمدبنادریسشافعى درباره اهل ذمه گفته است که «آنها حق ندارند کلیساى جدیدى را احداث کنند؛ آنها نمىتوانند از خمر و خنزیر استفاده نموده و یا بنایى احداث کنند که مشرف بر ابنیه مسلمانان باشد و باید در مرکب و ملبس بین خود و مسلمانان تفاوت بگذارند».(15)
با این حال، دلایل آن عده که عهدنامه را ساخته دست طرطوشى و یا ابنحزم دانسته و کتب آنها را منبع مورخان بعدى چون ابشیهى، قلقشندى و ابنعساکر قلمداد کردهاند، ظاهراً چندان محققانه به نظر نمىرسد؛ زیرا اگر چه این سخن در مورد ابشیهى مىتواند صادق باشد(16)، اما در مورد ابن عساکر و قلقشندى وضع به گونهاى دیگر است و نیاز به بررسى بیشترى دارد. روایت قلقشندى(17) گویاى دو نکته مهم است و آن این که یکى از راویان این عهدنامه در «صبحالاعشى»، طرطوشى است و این بدان معناست که مؤلف «سراج الملوک» همانند دیگر احادیث منقول از «بخارى» و « مسلم» که اسناد آن را حذف کرده، در این مورد نیز به اسناد روایت اهمیت نداده و آن را حذف کرده است. نکته دیگر این که بنا به روایت مذکور در «صبحالاعشى»(18) قلقشندى مأخذ روایت را کتابى دانسته به نام «الزبد المجموعة فى الحکایات والاشعار والاخبار المسموعه» که مؤلف آن ابوصادق محمد بن ابى الحسین یحیى بن على بن عبداللّه قرشى (د.؟) بوده است.(19)
اما روایات ابنعساکر: او این روایت را از طرق متعدد، با سلسله کامل راویان نقل کرده است که همه آنها به «عبدالرحمن بنغُنم» (د. 78 ق) ختم مىشود و این بدین معناست که مؤلف تاریخ دمشق، روایت را خود مستقیماً از منابعى دیگر، غیر از طرطوشى اخذ و نقل کرده که احتمالاً امروزه در دست نیست.
مطلب بس مهم دیگر این که، به آسانى مىتوان رد این عهدنامه را در منابع متقدم جستجو کرد. به عنوان نمونه فقهاى متقدمتر از طرطوشى و ابن حزم، آن را آورده و شروحى بر آن نگاشتهاند. از جمله ابوبکر خلال (د.311ق)(20) در کتاب «احکام اهل الملل» و ابوالقاسم(21) رازى (د. 418 ق) که بنا به گفته ابن قیم (د. 751 ق) «الشروط العمریة»را شرح کرده است.(22) از دیگر کسانى که ضمن تأیید روایت، به تفصیل آن را شرح کرده است، محدث مشهور سلفى ابن قیم جوزیه است، که درباره آن مىگوید:
«وشهرة هذه الشروط تغنى عن اسنادها فان الائمة تلقوها بالقبول».(23)
افزون بر این، ابویوسف در «الخراج»از مکحول شامى(24) روایت مىکند که ابوعبیده بن جراح به هنگام صلح شام، شروطى بر ساکنان آنجا مقرر نمود(25) که با اندکى تسامح مىتوان آن را همان عهدنامه فوق الذکر دانست که پس از پیرایش و آرایشى به دست مورخین بعدى رسیده است.
بنابر آنچه گذشت، باید پذیرفت که رفتارهاى سخت حکام و والیان مسلمان با غیر هم کیشان خود وجود داشته و این حاکى از نوع نگرش آنها به این مسئله مىباشد که معتقد بودند اهل ذمه نه تنها باید مطیع دولت اسلامى باشند، بلکه به گونهاى مصداق عملى آیه «ویعطوا الجزیة عن یدٍ و هم صاغرون»(26) نیز قرار گیرند.
گذشته از تمام این موارد، این احتمال وجود دارد آن دسته از کسانى که عهدنامه عمر را مجعول و ساختگى مىدانند، عموماً رفتار حکام اسلامى با اهل ذمه را به نحو مذکور مىپذیرند، اما در انعقاد چنین عهدنامهاى به هنگام فتح شام تشکیک مىکنند و آن را ساخته طرطوشى و دیگران مىدانند. از اینرو به بررسى یکى از اسناد این روایت مىپردازیم .
سلسله رجال یکى از روایات ابن عساکر، چنین است:
«اخبرناه ابوالحسین الخطیب، انا جدى ابوعبداللّه، انا ابوالحسن على بن الحسن بن على الربعى، انا ابوحسان الفرج العباس بن محمد بن حبان بن موسى بن حبان، نا ابوالعباس بن زفتى و هو عبداللّه بن عتاب نا محمد بن محمد بن مصعب المعرف بوحشى، نا عبدالوهاب بن نجده الحوطى، نا محمد بن حمیر عن عبدالملک بن حمید بن ابى غنیّه، عن السرى بن مصرف و سفیان الثورى و الولید بن نوح عن طلحه بن مصرف عن مسروق بن الاجدع، عن عبدالرحمن بن غنم.(27)
عبدالرحمن بن غنم (د. 78 ق) کسى که همه روایات موجود به او ختم شده است؛ بیشتر اصحاب رجال، او را تابعى وثقه دانستهاند.(28)
مسروق بن الاجدع (د. 113 ق): وى را از جمله تابعین به شمار آوردهاند.(29)
طلحة بن مصرف (د. 112 ق) از جمله تابعین است.(30)
سفیان الثورى (97 ـ 161 ق): ابوحاتم و ابوزرعه و ابنمعین او را از شعبه حافظتر دانستهاند.(31)
عبدالملک بن حمید بن ابى غنیه، عجلى و ابن حبان و ابن معین او را ثقه دانستهاند.(32)
محمدبن حمیر (د. 200 ق): ابن معین او را ثقه و یعقوب الفسوى او را قوى نمىداند.(33)
عبدالوهاب بن نجده الحوطى (د. 232 ق): یعقوب بن الحمصى، ابنابىعاصم و ابنحبان او را ثقه دانستهاند.(34)
محمد بن محمد مصعب معروف به وحشى؛ ابن حجر، ذهبى و مزى او را صدوق دانستهاند.(35)
ابوالعباس بن زفتى (عبداللّه بن عتاب)، (224 ـ 320 ق)؛ ذهبى او را ثقه دانسته است.(36)
ابوالفرج عباس بن محمدبن حبان: کتانى او را ثقه دانسته که در سال 389 وفات کرده.(37)
دو راوى دیگر که ابنعساکر روایت را از آنها اخذ و نقل کرده است، به سبب فقدان نام کامل راوى مجهول مانده است؛ البته باید توجه نمود که بررسى سلسله اسناد روایات موجود درباره این عهدنامه، که حداقل بالغ بر شش روایت مىشود، در جایى دیگر خود به تنهایى شایسته تحقیق و پژوهش است، تا بدین وسیله بتوان محققانهتر در مورد ارزش و اعتبار آن سخن گفت.
اجمال سخن این که ما اصل وجود عهدنامه و احتمالاً انعقاد آن به هنگام فتح شام را بعید نمىدانیم، ولى این نکته را نیز متذکر مىشویم که ممکن است بر اثر نقل مکرر آن در طول اعصار، با توجه شرایط زمانى و مکانى مختلف، دستخوش سقط یا اضافاتى شده و روایت موجود، روایتى است که پس از الحاقاتى چند و با تأثیر پذیرى از فتاواى فقهاء به دست ما رسیده است.(38)
متن عربى عهد نامه عمر:
روى عبدالرحمن بن غنم قال کتبنا لعمربن الخطاب رضى اللّه عنه حین صالح نصارى اهل الشام بسم اللّه الرحمن الرحیم. هذا کتاب لعبداللّه عمر امیرالمؤمنین من نصارى مدینه کذاو کذا. انکم لما قدمتم علینا سألناکم الامان لانفسنا وذرارینا و اموالنا و اهل ملتنا و شرطنا لکم على انفسنا ان لانحدث فى مدائننا و لا فیما حولها دیراً و لا قلیة و لا صومعه راهب و لا نجدد ما خرب منها و لا نحیى ماکان منها فى خطط المسلمین و ألا نمنع کنائسنا ان ینزلها احد من المسلمین فى لیل و لانهار؛ و ان نوسع ابوابها للمارة و ابن السبیل و ان ننزل من مربنا من المسلمین ثلاثة ایام نطعمهم و لا نوؤى فى کنائسنا و لا منازلنا جاسوساً و لا نعلم اولادنا القرآن و ان لا نظهر شرکا(39) و لا ندعو الیه احداً و ان لا نمنع احداً من ذوى قرابتنا الدخول فى الاسلام ان ارادوه؛ و ان نوقر للمسلمین و ان نقوم لهم من مجالسنا اذا ارادوا الجلوس؛ و لا نتشبه بهم فى شى من لباسهم فى قلنسوه و لا عمامه و لانعلین و لا فرق شعر و لا نتکلم بکلامهم و لا نکتنى بکناهم و لانرکب السروج و لا نتقلد السیوف و لا نتخد شیئاً من السلاح و لا نحمله معنا و لا ننقش خواتیمنا بالعربیة و لا بنیع الخمور و ان نجز مقادیم رؤوسنا و ان نلزم زیّنا حیث ما کنا و ان نشد الزنانیر على اوساطنا و الا نظهر الصلیب على کنائسنا و ان لا نظهر صلبنا و کتبنا فى شى من طرق المسلمین و لا اسواقهم و لا نضرب بنواقیسنا فى کنائسنا الا ضرباً خفیاً و ان لا نرفع اصواتنا بالقراءة فى کنائسنا فى شى من حضرة المسلمین و الا نخرج شعانین و لا باعوثاً و الا نرفع اصواتنا على موتانا و لا نظهر النیران علیهم فى شىء من طرق المسلمین و اسواقهم، و لا نجاورهم بموتانا و لا نتخذ من الرقیق ماجرى علیه سهام المسلمین و لا نطلع فى منازلهم (فلما اتیت) عمر رضى اللّه عنه بالکتاب زاد فیه و لا نضرب احداً من المسلمین. شرطنا لکم ذلک على انفسنا و اهل ملتنا و قبلنا علیه الامان فان نحن خالفنا عن شىٌ مما شرطناه لکم و ضمناه على انفسنا فلا ذمه لنا و قد حل لکم منا مایحل لکم من اهل المعاندة و الشقاق.(40)
پىنوشتها:
1. شعانین: از اعیاد مسیحیان به مناسبت ورود عیسى به اورشلیم. این کلمه عبرى است و به معادل تسابیح در زبان عربى است؛ باعوث: کلمهاى سریانى به معنى طلب، تضرع و ابتهال و در عرف سریانىها به تعدادى ابیات منظوم که در نمازهاى یومیه خوانده مىشود، مىگویند. على بن حسین ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، به تحقیق صلاح الدین منجد، (دمشق، مطبوعات المجمع العلمى العربى، بىتا). ج 1، ص 504
2. شمس الدین عبداللّه محمد بن ابىبکر ابن قیم الجوزیه، احکام اهل الذمه، به تصحیح صبحى صالح، (بى جا، دارالعلم للملایین، 1983م) ص 75.
3. طرطوشى، سراج الملوک، 136؛ توماس آرنولد، الصحوة الاسلامیة، ترجمه حسن ابراهیم حسن و... چاپ دوم، (قاهره، مکتبة النهضة العصریة، 1957 م) ص 75.
4. صبحى صالح، در مقدمه احکام اهل الذمه، ج 1، ص 43.
5. همان، ج 2، ص 633.
6. همان، ج 1، ص 43، ج 2، ص 663.
7. یعقوببنابراهیم ابویوسف، کتاب الخراج، (بیروت، دارالمعرفة، 1399 ه) ص 127.
8. صبحى صالح، پیشین، ج 1 ص 45.
9. حسن ابراهیم حسن، تاریخ سیاسى اسلام، ترجمه پاینده، (تهران، جاویدان، 1376) ج 1، ص 274.
10. الولاة والقضاة کندى به نقل از ابن قیم، ج 2، ص 676.
11. محمدبن جریر طبرى، تاریخ الامم و الملوک، (بیروت، دارللکتب العلمیة، 1408 ه) ج 5، ص 318.
12. ابویوسف، الخراج، ص 149.
13. عبدللّهبناحمدبن محمود ابن قدامه، المغنى، (بیروت، دارالکتب العلمیه، بى تا) ج 10، ص 612.
14. ابن قیم، احکام اهل الذمه، ج 2، ص 674.
15. همان ،ج 2، ص 695.
16. شهابالدین محمد ابشیهى، المستطرف فى کل فن مستظرف، (بىجا، بىنا بىتا) ج 1، ص 111.
17. احمدبن على قلقشندى، صبح الاعشى فى صناعة الانشاء، (بى جا، وزارة الثقافة و الارشاد القومى، بى تا) ج 13، ص 357.
18. همان.
19. همان.
20. عمر رضا کحاله، معجم المؤلفین، (بیروت، داراحیاء التراث العربى، بى تا) ج 2، ص 166.
21. براى بررسى آثار و زندگانى او ر.ک: اسماعیل پاشا، هدیة العارفین، (بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1951 م) ج 2، ص 504.
22. ابن قیم، پیشین، ج 2، ص 661.
23. همان، ج 2، ص 663.
24. مکحول شامى فقیه دمشقى؛ ابن سعد او را در طبقه سوم تابعین شام جاى داده؛ عجلى وى را تابعى و ثقه دانسته؛ ابوحاتم از او به عنوان افقه اهل شام یاد کرده. وفات او را بین سالهاى 112 تا 118 به اختلاف گزارش کردهاند. ابوالفضل احمدابن حجر عقلانى، تهذیب التهذیب، (بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1991 م) ج 5، ص 529.
25. ابویوسف، پیشین، 138.
26. توبه، آیه 29.
27. ابنعساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج 1، ص 567.
28. احمد بن عبداللّه العجلى، معرفة الثقات، به تحقیق عبدالحلیم بستوى، (مدینه، بىنا، 1405 ه) ج 2، ص 84؛ محمدابن حبان، الثقات، به تحقیق السید شرف الدین احمد، (بیروت، دارالفکر، 1395 ه) ج 1، ص 112؛ ابو عبداللّه محمدبناحمد ذهبى الکاشف، به تحقیق محمد عوامه، (جده، دارالقبله للثقافة الاسلامیه، مؤسسه العلو، 1413 ه) ج 1، ص 640؛ یوسفبن عبداللّه ابن عبدالبر، الاستیعاب فى معرفة الاصحاب، به تحقیق على محمد البجاوى، (بیروت، دارالحیل، 1412 ه) ج 2، ص 850؛ عبدالرحمنابى حاتم رازى تمیمى، الجرح و التعدیل، (بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1371 ه) ج 5، ص 274.
29. على بن عمر دارقطنى، ذکر اسماء التابعین و من بعدهم، به تحقیق بوران الضناوى، (بیروت، مؤسسه الکتب الثقافیة، 1985 م) ج 1، ص 362؛ محمدبن عبداللّه ابن الزبر الربعى، مولد العلماء و وفیاتهم، به تحقیق عبداللّه احمد سلیمان الحمد، (ریاض، دارالعاصمه، 1410 ه) ج 1، ص 266.
30. ابو عبداللّه محمدبناحمد ذهبى، سیر اعلام النبلاء، به تحقیق شعیب الارناوؤط، (بیروت، مؤسسه الرساله، 1413 ه) ج 5، ص 193.
31. ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج 2، ص 353.
32. همان، ج 3، ص 495.
33. ابن حبان، الثقات، ج 7، ص 441؛ ابو عبداللّه محمد بن احمد ذهبى، من تکلم فیه، به تحقیق محمد شکور امریر المیادینى، (زرقاء، مکتبه المنار، 1406 ه) ج 1، ص 161؛ همو، میزان الاعتدال فى نقد الرجال، به تحقیق شیخ على محمد معوض و...، (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1995 م) ج 6، ص 128.
34. ابن حجر، پیشین، ج 3، ص 533.
35. ابن حجر، تهذیب، ج 5، ص 383؛ ذهبى، الکاشف، ج 2، ص 215؛ المزى، ج 26، ص 380.
36. ذهبى، پیشین، ج 15، ص 64.
37. عبدالعزیز بن احمد الکتانى، ذیل مولد العلماء، به تحقیق عبداللّه احمد سلیمان الصمد، (ریاض، دارالعاصحه، 1409 ق) ج 1، ص 119.
38. نگ: E2I ,×, P, 819 .
39. سراج الملوک شرعنا ضبط کرده که صحیحتر به نظر مىرسد. ص 135.
40. نک: سراج الملوک، ص 135 و الصحوة الاسلامیه، ص 75.
منابع:
ـ آرنولد، توماس، الصحوة الاسلامیة، ترجمه حسن ابراهیم حسن و... چاپ دوم، (قاهره، مکتبة النهضة العصریة، 1957 م).
ـ ابشیهى، شهاب الدین محمد، المستطرف فى کل فن مستظرف، (بىجا، بىنا بىتا).
ـ ابن الزبر الربعى، محمد بن عبداللّه، مولد العلماء و وفیاتهم، به تحقیق عبداللّه احمد سلیمان الحمد، (ریاض، دارالعاصمه، 1410 ه).
ـ ابن جوزى، عبدالرحمن بن على، الضعفا و المتروکین، به تحقیق عبداللّه القاضى، (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1406 ه)
ـ ابن حبان، محمد، الثقات، به تحقیق السید شرف الدین احمد، (بیروت، دارالفکر، 1395 ه).
ـ ــــــــــــــــــــــــ ، مشاهیر علماء الامصار، به تحقیق م. فلایشهمر، (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1959 م) .
ـ ابن حجر عسقلانى، ابوالفضل احمد، تهذیب التهذیب، (بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1991 م).
ـ ابن عبدالبر، یوسف بن عبداللّه، الاستیعاب فى معرفة الاصحاب، به تحقیق على محمد البجاوى، (بیروت، دارالحیل، 1412 ه).
ـ ابن عساکر، على بن حسین، تاریخ مدینه دمشق، به تحقیق صلاح الدین منجد، (دمشق، مطبوعات المجمع العلمى العربى، بىتا).
ـ ابن قدامه، عبدللّهبن احمد بن محمود، المغنى، (بیروت، دارالکتب العلمیه، بى تا).
ـ ابن قیم الجوزیه، شمس الدین عبداللّه محمد بن ابى بکر، احکام اهل الذمه، به تصحیح صبحى صالح، (بى جا، دارالعلم للملایین، 1983 م).
ـ ابویوسف، یعقوب بن ابراهیم، کتاب الخراج، (بیروت، دارالمعرفة، 1399 ه).
ـ اصفهانى، ابونعیم احمد بن عبداللّه، حلیة الاولیاء، (بیروت، دارالکتاب العربى، 1407 ه)
ـ پاشا، اسماعیل، هدیة العارفین، (بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1951 م).
ـ حسن ابراهیم حسن، تاریخ سیاسى اسلام، ترجمه ابوالقاسم پاینده، (تهران، جاویدان، 1376 ش).
ـ دارقطنى، على بن عمر، ذکر اسماء التابعین و من بعدهم، به تحقیق بوران الضناوى، (بیروت، مؤسسه الکتب الثقافیة، 1985 م).
ـ ذهبى، ابو عبداللّه محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، به تحقیق شعیب الارناوؤط، (بیروت، مؤسسه الرساله، 1413 ه).
ـ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، الکاشف، به تحقیق محمد عوامه، (جده، دارالقبله للثقافة الاسلامیه، مؤسسه العلو، 1413 ه).
ـ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، من تکلم فیه، به تحقیق محمد شکور امریر المیادینى، (زرقاء، مکتبه المنار، 1406 ه).
ـ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، میزان الاعتدال فى نقد الرجال، به تحقیق شیخ على محمد معوض و...، (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1995 م).
ـ رازى تمیمى، عبدالرحمن ابى حاتم، الجرح و التعدیل، (بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1371 ه).
ـ طبرى، محمدبن جریر، تاریخ الامم و الملوک، (بیروت، دارللکتب العلمیة، 1408 ه).
ـ العجلى، احمد بن عبداللّه، معرفة الثقات، به تحقیق عبدالحلیم بستوى، (مدینه، بىنا، 1405 ه).
ـ قلقشندى، احمدبن على، صبح الاعشى فى صناعة الانشاء، (بى جا، وزارة الثقافة و الارشاد القومى، بىتا).
ـ الکتانى، عبدالعزیز بن احمد، ذیل مولد العلماء، به تحقیق عبداللّه احمد سلیمان الصمد، (ریاض، دارالعاصحه، 1409 ق).
ـ کحاله، عمر رضا، معجم المؤلفین، (بیروت، داراحیاء التراث العربى، بى تا).
ـ المزى، الوالحجاج یوسف بن الزکى، تهذیب الکمال، (بیروت، مؤسسه الرساله، 1400 ق).
- The ENCyclopEdIA OF IsLAM , LEDIN, BRILL, 2000, VOI×.