آرشیو

آرشیو شماره ها:
۹۴

چکیده

متن

با وجود تأثیر فرهنگى حیره در تاریخ عربستان، مورخان و محققان ایرانى عموماً به نقش سیاسى حیره پرداخته‏اند و به نقش فرهنگى آن کمتر عنایت کمترى داشته‏اند. مقاله حاضر مى‏کوشد ردپاى حیره در حیات فرهنگى جزیرة‏العرب (عربستان) را (پیش و پس از اسلام) بجوید و درباره آن به بحث و نظر پردازد. [در این راستا ضمن چشم اندازى کلى بر تاریخ و جغرافیاى حیره نقش حیره را در آشناسازى اعراب با ادیان مختلف، انتشار فرهنگ ایران ساسانى در میان اعراب، تعلیم خط به ایشان و... مورد کاووش قرار مى‏دهد.]
چشم‏اندازى بر تاریخ و جغرافیاى حیره
حیره در میان اماراتى که قبل از اسلام در شبه جزیره عربستان تشکیل شد نامى پر آوازه دارد. خورنق و جزاى سازنده‏اش (سنمار) در ادبیاتِ عرب شهرتِ جاودانه‏اى پیدا کردند. تراژدى زندگى نعمان بن منذر که به دست خسروپرویز کشته شد و پى‏آمدش جنگ «ذى‏قار» از معروفترین وقایع تاریخ عرب در دوران جاهلیت مى‏باشند؛ از این موارد نمونه‏هاى متعددى مى‏توان برشمرد که از شهرت و تأثیرگذارى حیره در خاطره قومى عربِ قبل از اسلام حکایت دارند.
حیره در کشورِ عراق در سه میلى جنوب کوفه(1) و در جنوب شرقى کربلا قرار داشت. در کلیتِ جغرافیایى، حیره در شمال شبه جزیره عربستان، در میان صحراى شام و مرزهاى غربى امپراتورى ساسانى قرار داشت که از جهت شمال و شرق با ساسانیان و از طرف جنوب و غرب با اعراب همسایه بود؛ علاوه بر این در سمت شمال غربى حیره، امپراتورى روم واقع بود.
قبایلى از اعراب قحطانى در اواخر قرن دوم یا اوایل قرن سوم میلادى به دلیل مشکلات اقتصادى و معیشتى به مناطق عراق و شام مهاجرت کردند.(2) حیره به دلیل شرایط جغرافیایى مناسب و امکاناتِ بالقوه اقتصادى مورد توجه این مهاجران قرار گرفت. گروهى از مهاجران که از قبایل و بطونِ بنى فهم و بنى لخم بنى حیقار و بنى غطفان و بنى زهره و بنى صبح بودند پس از فراز و نشیب‏هایى در حیره ساکن شدند.(3) مهاجرت اعراب به حیره باعث شد این محل صبغه عربى پیدا کند و به روشنایىِ تاریخ قدم بگذارد.
آل فهم، از میان مهاجران، به رهبرى مالک بن فهم اولین امارت عربى در حیره را پایه گذاشتند. پس از مرگ مالک، جذیمة بن الابرش جانشین وى شد. جذیمه با کوششِ فراوان حیره را به قدرتى مطرح در منطقه تبدیل کرد و مناطق بین حیره تا انبار رَقّه، عَین التَمَّر، قُطقُطانَه، هِیت، غُمَیر و خَفِیَّه را تحت تسلط در آورد(4) و آشکارا بر قبایلِ شام اعمال نفوذ کرد.(5) طبرى روایت مى‏کند به جذیمه خراج‏ها داده مى‏شود و گروه‏ها به دیدار او مى‏رفتند.(6) جذیمه عاقبت جان بر سر سلطه‏جویى‏هایش نهاد، بنا بر گزارش منابعِ اسلامى در اختلافاتى که با حکام جزیره(7) بر سر تسلط بر آن منطقه داشت کشته شد.(8)
عمرو بن عدى (خواهرزاده جذیمه) پس از مرگ وى بر قدرت تکیه زد. با آغاز امارتِ عمرو بن عدى حکومت از آل فهم به آل لخم منتقل شد. عمرو بن عدى و جانشینانش به نام‏هاى آل لخم و آل مُنذر و مناذره مشهور مى‏باشند. ملوکِ لخمى سیاستِ تسلط طلبانه جذیمه را دنبال کردند و با حمایت‏هاى ساسانیان حیره را به مقتدرترین حکومت شمال شبه جزیره عربستان تبدیل کردند. لخمیان تابع دولت ساسانى بودند و ساسانیان براى مصالح سیاسى و اقتصادى‏شان از ملوک لخمى پشتیبانى مى‏کردند. در قرنِ ششم میلادى منذر بن ماء السماء (514 ـ 562م) و عمرو بن هند (563 ـ 578م) قدرت لخمیان را به اوج رساندند.
لخمیان از قرن سوم تا قرن هفتم میلادى مقتدرانه بر حیره حکومت کردند، هر چند هر از گاهى در حکومتِ ایشان وقفه‏هایى ایجاد مى‏شد. آخرین امیر لخمى نعمان بن منذر چهارم (585 ـ 613م) سر از اطاعت دولت ساسانى پیچید. خسروپرویز که تمرد نعمان را تحمل نمى‏کرد او را کشت و به تسلط لخمیان بر حیره پایان داد. چند سال بعد در سال 632 میلادى مسلمانان حیره را فتح کردند. با تسلط مسلمانان بر حیره و ساخته شدن شهر کوفه در سال هفدهم هجرى اهمیت و شکوه گذشته حیره کاستى گرفت.
تأثیر حیره در تاریخ عربستان پیش و پس از اسلام
حیره بر شئون مختلفى از حیات تاریخى عربستانِ پیش از اسلام تأثیر ملموسى داشت؛ از بُعد سیاسى، از قرن سوم تا قرن هفتم میلادى مستحکمترین و در عین حال پایدارترین قدرت شمالِ شبه جزیره عربستان بود؛ از بعد اقتصادى، چون توانایى نظامى براى برقرارى امنیت در راه‏هاى تجارى را داشت در تجارت شمال شبه جزیره نقشِ مهمى را ایفا مى‏کرد؛ اما یکى از برجسته‏ترین نقش‏هایى که حیره در تاریخ عرب ایفا کرد نقش فرهنگى بود. بدون در نظر گرفتن موقعیت جغرافیایىِ حیره نمى‏توان تحلیل مناسبى از نقش فرهنگى حیره ارائه نمود بنابراین یک بار دیگر موقعیتِ جغرافیایى حیره را بررسى مى‏کنیم.
حیره در جنوب بین النهرین قرار داشت. بین النهرین محل پیدایش و بالیدن اولین تمدن‏هاى بشرى و همچنین خاستگاه ادیان گوناگون بود. علاوه بر این، ادیان مختلف با بن‏مایه‏هایى متفاوت در بین النهرین با یکدیگر تلاقى و تماس پیدا کردند. قرار گرفتن حیره در جنوبِ بین النهرین باعث شد حیریان با عقاید گوناگون دینى آشنا شوند و از این ادیان متأثر شوند.
حیره از جهت شمال و شرق با ساسانیان همسایه بود. شاید بتوان گفت هیچ کدام از سرزمین‏هاى عرب نشین به اندازه حیره با ایرانِ ساسانى در ارتباط نبودند. روابط سیاسى و نظامى و اقتصادى گسترده‏اى میان دولت ساسانى و حیره وجود داشت و همین روابطِ همه جانبه موجب تأثیرپذیرى حیره از فرهنگ ساسانى شد.
روم در شمال غربى حیره قرار داشت که حافظ مسیحیت و میراث دار فرهنگ یونان بود. حیره تحت تأثیر مسیحیت قرار گرفت و مناقشات مذهبى و به تبع آن انشعاباتى که در مسیحیت روم ایجاد شد مسیحیت حیره را نیز در بر گرفت.
حیره از سمت جنوب و غرب با اعراب همسایه بود. بین حیره و اعراب روابط سیاسى و نظامى و اقتصادى و فرهنگى گسترده‏اى وجود داشت. برخى از این اعراب قبایلى بودند که در اطراف حیره زندگى مى‏کردند، مانند قبایل بنى ربیعه، بنى تمیم و بنى ایاد و برخى دیگر اماراتى مانند غسان و کنده بودند. سیاست ملوک لخمى با قبایلِ نزدیک، همسو کردنِ آنان با منافع سیاسى و اقتصادى حیره بود و سعى مى‏کردند از راه غلبه یا از راه هم پیمان شدن با آنان مقاصدِ خود را تأمین کنند.(9) در قرون پنجم و ششمِ میلادى دو امارتِ غسان و کنده در شمال و مرکز عربستان، به عنوان رقیب لخمیان، وارد صحنه شدند. بین لخمیان و این دو قدرت بر سر تسلط بر قبایل و راه‏هاى بازرگانى منازعاتِ خونینى درگرفت. همچنین حیره به طرق مختلف به خصوص از راه تجارت با سایر اعرابى که از حیره دور بودند ارتباط برقرار مى‏کرد.
پس حیره به علت موقعیت جغرافیایى‏اش محلِ برخورد و تماس فرهنگ‏هاى ساسانى و یونانى ـ رومى و مسیحى بود. ابتدا خود از این فرهنگ‏ها تأثیر گرفت و سپس این فرهنگ‏ها را به اعراب ساکن در شبه جزیره عربستان منتقل کرد؛ تجارت و مسیرهاى تجارى راهِ اصلى انتقال فرهنگ بودند. بین حیره و اعراب مناطقِ مختلف شبه جزیره، روابطِ تجارى گسترده‏اى وجود داشت. تجار حیرى در سراسر عربستان در رفت و آمد بودند و بین اعراب این مثل زبانزد بود که «سرزمینى را نمى‏بینى که در آن حیرى نباشد».(10) همچنین بازارهاى فصلى که در مناطق مختلف عربستان بر پا مى‏گردید(11) باعث مى‏شد تا تجار عرب در مواقع مختلفى از سال در گوشه و کنار عربستان تجمع کنند. یکى از این بازارهاى فصلى در حیره بر پا مى‏شد و تجار عرب از سراسر عربستان به آن‏جا مى‏رفتند.(12) در این بازارها و راه‏هاى تجارتى فقط کالا عرضه نمى‏شد، بلکه فرهنگ‏هاى مختلف نیز با یکدیگر تماس پیدا مى‏کردند و اعراب فرصتِ آن را مى‏یافتند که با فرهنگ‏هاى دیگر نیز آشنا شوند و افق فکرى‏شان وسعت پیدا کند. به هر حال، حیره از طرق مختلف و به خصوص از راه تجارت، اعراب را با فرهنگ‏هاى مختلف آشنا مى‏کرد. این جریانِ انتقالِ فرهنگ، فقط به دوران قبل از اسلام محدود نمى‏شد، بلکه حیریان پس از اسلام نیز در انتقال علوم یونانى به تمدن اسلامى نقش آفرین بودند. تأثیرات فرهنگى حیره را مى‏توان در پنج مقوله زیر بررسى کرد:
ـ حیره آشنا کننده اعراب با ادیان مختلف؛
ـ حیره آشنا کننده اعراب با فرهنگ ایران ساسانى؛
ـ حیره تعلیم دهنده خط به اعراب؛
ـ دربار لخمیان حامى شعر و شعراى عرب؛
ـ حیریان مترجمان آثار یونانى در نهضت ترجمه.
حیره، آشنا کننده اعراب با ادیان مختلف
حیریان علاوه بر بت پرستى که دین اجدادى آنان بود(13) با یهودیت و مسیحیت و زرتشتى‏گرى و مانویت نیز آشنا بودند.(14) حیره در آشنا کردن اعراب شبه جزیره با مسیحیت و زرتشتى‏گرى و مانویت نقش مهمى داشت.
منطقه بین النهرین یکى از قدیمى‏ترین مراکز گسترش مسیحیت در جهان بود. در همان قرون اول میلادى، مسیحیت در بین النهرین و مخصوصاً نواحى اطرافِ رود دجله رواج یافت.(15) حیره نیز از مناطقى بود که تحت تأثیر مبلغان مسیحى قرار داشت. از قرن پنجم میلادى به بعد، مسیحیت در حیره پیروانِ فراوانى یافت و بعد از بت پرستى، شایع‏ترین دین در میان حیریان گردید.
مسیحیت حتى در بین آل لخم رواج داشت با آن که ملوک لخمى تا زمان نعمان بن منذر چهارم بت پرست بودند. یعقوبى آل لخم را در زمره اعرابى معرفى مى‏کند که پیرو دین مسیح شدند.(16) از نشانه‏هاى نفوذ مسیحیت در حیره، بسیارى دیرهایى مى‏باشد که در حیره و اطراف آن وجود داشته است. در منابع اسلامى نام دیرهاى زیادى ذکر شده که در حیره و پیرامون آن ساخته شده بودند. معروف‏ترین این دیرها عبارت بودند از: دیر ابن وضاح، دیارات الاساقف، دیر جماجم، دیر عبدالمسیح، دیر ابن مزعوق، دیر هند صغرى و دیر هند کبرى.(17)
مسیحیان حیره، عباد نامیده مى‏شدند(18) و در حیات سیاسى و دینى و اقتصادى آن نقشِ قابل توجهى داشتند. در قرنِ ششم میلادى وقتى منذر بن ماء السماء درسال 524 میلادى خواست مسیحیان حیره را وادار به ترک آئین خود کند نفوذ و جمعیتِ آنان به حدى بود که نتوانست نقشه خود را عملى کند.(19) حیره جزء مناطقِ اسقف نشینِ شبه جزیره عربستان بود.(20) «هوشع» اولین اسقف حیره مى‏باشد که نامش در منابع مسیحى ذکر شده است.(21) برخى از این اسقف‏ها مانند جابر بن شمعون از حیره بودند.(22)
زبان سریانى براى مسیحیانِ حیره زبانِ علم و دین بود(23)، همان گونه که زبان لاتین براى مسیحیان و زبان عربى براى مسلمانان زبانِ دین و علم بود؛ با وجود آن که مسیحیانِ حیرى عموماً زبان سریانى را نمى‏فهمیدند مراسم دینى با این زبان انجام مى‏شد.(24)
مسیحیان حیره از نیمه دوم قرن پنجم میلادى به مسیحیت نستورى(25) گرایش پیدا کردند. اطلاع دقیقى در دست نیست که تا قبل از این تاریخ عقایدِ مسیحیان حیره چگونه بوده است، اما چون افکار نستوریوس در کلیساى شرق تبلیغ شد به تدریج حیره را در بر گرفت و از نیمه دوم قرن پنجم میلادى به بعد عمده مسیحیان حیره جز عده اندکى که به مسیحیت یعقوبى(26) متمایل شدند پیرو نستوریت گردیدند. زمانى که مسیحیتِ حیره صبغه نستورى پیدا کرد حیره به یکى از مهم‏ترین مراکز نستوریت در بین النهرین تبدیل گردید. اولیرى حیره را «دژ نیرومند نستورى‏گرى» لقب داده است(27) و این لقب گویاى نفوذ نستوریت در حیره مى‏باشد.
با توجه به نفوذ مسیحیت در میان حیریان مى‏توان گفت حیره یکى از مهم‏ترین مراکز مسیحیت در میان سرزمین‏هاى عرب نشین بود. طبیعتاً حیره در آشنا کردن اعراب با مسیحیت نقشِ فعالى را ایفا مى‏کرد. به اعتقاد ابراهیم حسن «مسیحیت به وسیله حیره در عربستان نفوذ یافت».(28) گزارش‏هایى درباره نفوذ مسیحیت در میان اعراب از طریق حیره وجود دارد، به عنوان مثال منابع مسیحى گزارش مى‏دهند که تاجرى نجرانى مدتى در حیره اقامت گزید، با مسیحیان آن‏جا حشر و نشر پیدا کرد و تحت تأثیر آنان مسیحى شد. همین تاجر نجرانى زمانى که به موطن خویش بازگشت به تبلیغ مسیحیت پرداخت و بسیارى از اهل نجران را مسیحى کرد.(29) در این جا باید متذکر شد غیر از حیره، یمن و شام نیز در آشنا کردن اعراب با مسیحیت فعال بودند.
اعراب از طرق مختلفى با مسیحیت آشنا شدند، ولى حیره عامل اصلىِ آشنایى اعراب با مسیحیت نستورى بود. منطقه عراق پایگاه تبلیغاتى نستوریان بود و از این منطقه بود که مبلغان نستورى براى تبلیغ آیین خود به سرزمین‏هاى دور دست مى‏رفتند.(30) حیره نیز که دژ نیرومند نستوریت محسوب مى‏شد در ترویج مذهب نستورى در میانِ اعراب نقش محورى داشت. نستوریت از حیره به یمامه و نجران و یمن رفت و در این مناطق پیروانى پیدا کرد.(31)
نقش دیگرى که حیره در حیاتِ دینىِ شبه جزیره عربستانِ قبل از اسلام ایفا کرد آشنا کردن اعراب با ادیان ایرانى بود. اعراب افکار ثنوى و اعتقاد به یزدان و اهریمن را از حیریان آموختند.(32) در منابعِ اسلامى، گزارش شده است ادیان زرتشتى و مانوى در میان اعراب پیروانى داشته است. دین زرتشت به گونه‏اى محدود در میان اعراب پیرو داشت. به گزارش منابع اسلامى، زرتشتى‏گرى در قبیله بنى تمیم شایع بود.(33) ابن رسته نام برخى از زرتشتیان بنى تمیم را ذکر کرده است.(34) قبیله بنى تمیم در نزدیکى حیره ساکن و تابع ملوک لخمى بودند و ارتباطات تنگاتنگى میان آنها وجود داشت.(35) در منابع اسلامى قید نشده است بنى تمیم دین زرتشتى را از طریق حیره گرفته باشند، ولى با توجه به مجاورت بنى تمیم و حیره و روابط نزدیکى که میان آنها وجود داشت(36) مى‏توان احتمال داد بنى تمیم، زرتشتى‏گرى را از ساکنان حیره اخذ کردند.
حیریان اعراب را با مانویت ـ دینى که نزد اعراب به زندقه معروف بود ـ(37) آشنا کردند. حیریان با مانویت آشنا بودند. اگر چه در منابع اسلامى به حضور مانویان در حیره اشاره نشده است، ولى از قراینى که وجود دارد مى‏توان به حضور مانویان در حیره پى برد. مرکز اصلى مانویان منطقه عراق بود و از همین جا بود که مانویان، مبلغان خود را به سرزمین‏هاى دیگرى مى‏فرستادند. نمى‏توان تصور کرد مبلّغان مانوى به ترکستان چین رفته باشند، ولى در حیره تبلیغ نکرده باشند. علاوه بر این احتمال دارد که با آغاز قتل عام مانویان در سلطنت بهرام اول (271 ـ 274م) برخى از آنان به حیره گریخته باشند. طبق گزارش یکى از کتبِ قبطى زبانِ مانویان، جانشین مانى از امیر عرب (آمرو) تقاضا کرد تا نزد نرسى (293 ـ 302م) شفاعت آنان را بکند. امیرِ عرب خواسته مانویان را به جاى آورد و نرسى دستورِ توقف کشتار مانویان را صادر کرد.(38) منظور از آمرو (امیر عرب) امیر لخمى مى‏باشد که مورخان او را عمروبن عدى دانسته‏اند، ولى با توجه به هم زمانى سلطنت نرسى با امارت امرؤ القیس اول (288 ـ 328م) که پسر و جانشین عمرو بن عدى بود آمرو همان امرؤ القیس مى‏باشد. این گزارش، حکایت از ارتباط امیر لخمى و مانویان دارد و احتمالِ حضور مانویان در حیره یک احتمال قوى مى‏باشد.
درمنابع اسلامى به تواتر گزارش شده است زندقه در میان قریش شایع بود و آنان زندقه را از حیره گرفته بودند.(39) در میان قریش افراد مشهورى به زندیق معروف بودند. «ابن حبیب» فهرستى از زنادقه قریش را ارائه داده است.(40)
حیره، آشنا کننده اعراب با فرهنگ ایران ساسانى
حیره روابط سیاسى و نظامى و اقتصادى گسترده‏اى با دولت ساسانى داشت. حیره امارتى نیمه مستقل محسوب مى‏شد. ملوک لخمى در زمینه امور داخلى و برخى از روابط با اعراب، مستقل عمل مى‏کردند، ولى در زمینه ارتباط با روم کاملاً تابع دولت ساسانى بودند. حیره تکیه‏گاه نظامى ساسانیان در جنگ با رومیان(41) و حایل میان مرزهاى غربى امپراتورى ساسانى و اعراب محسوب مى‏شد، در ضمن ملوکِ لخمى حافظ کاروان‏هاىِ تجارىِ ساسانیان بودند که از صحراى عربستان عبور مى‏کردند.(42) پادشاهان ساسانى در برابر خدمت لخمیان از آنها پشتیبانى مى‏کردند، سپاهیان ایرانى را به عنوان یاور به حیره مى‏فرستادند و برخى از امتیازات اقتصادى را به آنان واگذار مى‏کردند.
روابط ممتد و گسترده‏اى که میان حیره و ایران عصر ساسانى وجود داشت موجب نفوذ فرهنگ ایرانى در حیره شد. حیریان عمدتاً از دو طریق با فرهنگ ایرانى آشنا مى‏شدند: یکى از طریق رفت و آمد آنان به مناطق مرزى ایران و دربار ساسانى و دیگر از طریق ایرانیانى که در حیره زندگى مى‏کردند. بزرگان و ملوکِ حیره مکرر به دربار ساسانى مى‏رفتند. ملوک لخمى هر سال یک بار در دربار شاهان ساسانى حضور پیدا مى‏کردند.(43) کاتبان حیرى در ایران اقامتِ بلند مدت داشتند. عدى بن زید و زید بن عدىِ کاتب در دیوان ساسانى خدمت مى‏کردند و حتى درباره امور حیره و اعراب دیگر موردِ مشورت شاهان ساسانى بودند.(44) تعدادى از ایرانیان اعم از طبقات شاهى(45) و سپاهى(46) و صنعتگر(47) به صورت دائم یا موقت در حیره زندگى مى‏کردند و به دلیل همین ارتباطات، حیریان بیش از سایر اعراب با فرهنگ ایرانى آشنا بودند و این فرهنگ را به اعراب ساکن در شبه جزیره عربستان منتقل کردند. ابراهیم حسن در این باره مى‏گوید: «مردم حیره در آشنا ساختن عرب‏ها با اصول تمدن ایران تأثیرى شایان داشتند؛ زیرا بسیارى از مردم حیره که به اقتضاى مجاورت با عادات و رسوم و اصول تمدن ایران آشنا بودند در نواحى عربستان براى تجارت سفر مى‏کردند».(48)
حیریان که از داستان‏ها و اساطیر ایرانى مطلع بودند اعراب را با این داستان‏ها و اساطیر آشنا مى‏کردند. در این زمینه، فعالیت‏هاى نضر بن حارث را مى‏توان حلقه رابطى بین حیریان و اعراب دیگر برشمرد. نضر بن حارث راوىِ اساطیر ایرانى در مکه بود. او داستان‏ها و اساطیر ایرانى مانند داستان رستم و اسفندیار را براى مکیان بازگو مى‏کرد و به روایتِ ابن هشام این داستان‏ها را در حیره فرا گرفته بود.(49)
موسیقى در عصرِ ساسانى رونقى تمام داشت.(50) حیریان با موسیقى ساسانى مأنوس بودند. رامشگران در حیره سازهاى ایرانى را مى‏نواختند.(51) حیریان که با موسیقى ساسانى آشنا بودند آن را با موسیقى عربى ترکیب و سبکى نو در موسیقى عرب ایجاد کردند. به همین علت موسیقىِ حیره از موسیقى دیگر نقاط عربستان متمایز بوده است.(52) مسعودى درباره تأثیر موسیقى حیره بر موسیقى رایج در عربستان مى‏گوید: «قریشیان آوازى به غیر از نصب نداشتند تا این که نضر بن حارث براى دیدار کسرى به حیره رفت و نواختن عود و هنر آواز را از آنان آموخت و چون به مکه باز گشت آنچه را که آموخته بود به مکیان یاد داد».(53)
تعدادى از واژه‏هاى فارسى، قبل از اسلام به زبان عربى راه یافت. آذرنوش تعداد 105 کلمه فارسى مانند «آبزن» و «دیوان» و «بستان» و «تاج» و «خندق» و «دربان» و «کسرى» و «مرزبان» و «همیان» را در شهر جاهلى یافته است.(54) آرتور جفرى نیز بر اساس تحقیقاتِ زبان‏شناسى تعدادى از کلمات فارسى مانند ابریق و «برزخ» و تنور و دین و رزق و روضه را در قرآن کریم یافته است.(55) نمى‏توان با قاطعیت گفت کلمات فارسى عمدتاً از طریق حیره به زبان عربى راه یافت، اما با توجه به روابط همه جانبه ایران و حیره، حضور ایرانیان در حیره و همچنین با توجه به این مطلب که تعدادى از حیریان فارسى را به خوبى مى‏دانسته‏اند(56) مى‏توان احتمال داد حیره در وارد کردن برخى از کلمات فارسى به زبانِ عربى نقش در خور توجهى داشته است. این احتمال زمانى قوت مى‏گیرد که اظهار مى‏شود برخى از کلماتِ فارسى مستقیماً از طرفِ حیره وارد زبان عربى شده است، مثلاً آذرنوش معتقد است چون حیریان بازى‏هاى شطرنج و نرد و چوگان را از ایرانیان فرا گرفتند اصطلاحات این بازى‏ها مانند النرد و النردشیر و صولجان ـ چوگان و شطرنج و دست ـ یک دست بازى از طریق حیره وارد زبان عربى شد.(57)
سخن آخر درباره تأثیر فرهنگ ساسانى بر فرهنگ عرب تأثیرِ احتمالىِ تاریخ‏نگارىِ ساسانى بر تاریخ‏نگارى اسلامى از طریق حیره مى‏باشد. بر خلاف بسیارى از مناطق عربستان که تاریخ به صورت شفاهى بوده، در حیره تاریخ نویسىِ مکتوب وجود داشته است. قدیمى‏ترین سند درباره تاریخ‏نگارى حیریان کتیبه امرؤالقیس مى‏باشد. امرؤالقیس البدء فرزند عمرو بن عدى، دومین امیر لخمى بود. کتیبه‏اى بر سر مزار وى در روستاى نُماره در جنوب دمشق پیدا شده است. در این کتیبه از امرؤالقیس با عنوان مَلِک همه عرب، کسى که تاج بر سر نهاد، مطیع کننده اسد و نزار و مَلِک معد یاد شده است که مَذْحِج را به هزیمت واداشت.(58)
متون تاریخى‏اى که در کلیساها یا دیرهاى حیره نگاهدارى مى‏شد دلیل دیگر بر تاریخ‏نگارى مکتوب حیریان است. ابومنذر هشام بن محمد کلبى گفته در نوشتن کتب تاریخى‏اش از اخبارِ عرب و نسب نامه آل لخم و تاریخ ملوک حیره که در دیرهاى حیره موجود بوده، استفاده کرده است.(59) کلبى با استفاده از همین بایگانى‏ها چندین اثر به نام‏هاى «کتاب الحیره» و «کتاب الحیره و تسمیة البیع و الدیارات ونسب العبادیین» و «کتاب المنذر ملک العرب» درباره تاریخ حیره نوشت.(60)
به گمان این سبک خاص در نوشتن و حفظ مدارک تاریخى را حیریان از ساسانیان اخذ کرده باشند. شاهان ساسانى از وقایع دوران سلطنت‏شان، سالنامه‏هایى تهیه و آن‏ها را در مخازن دولتى نگاهدارى مى‏کردند. از جمله منابعى که آگاثیاس در نگارش تاریخ زندگى یوستى نیانوس استفاده کرد همین سالنامه‏هاى سلطنتى ساسانیان بود.(61)
نظرى وجود دارد مبنى بر این که تاریخ نویسىِ حیریان یکى از سرچشمه‏هاى پیدایش تاریخ‏نگارى اسلامى بوده است.(62) چنان که گفته شد کلبى در نوشتن کتب تاریخى‏اش از بایگانى‏هاى تاریخىِ اماکنِ دینى حیریان استفاده کرد. هامیلتون گیب این روش کلبى را از سرآغازهاى تاریخ‏نگارى علمى در زبان عربى مى‏داند.(63) اگر بپذیریم حیریان سبک تاریخ‏نگارى خود را از سنت تاریخ نویسى ساسانیان اخذ کردند و اگر تاریخ نگارى حیریان را یکى از سرچشمه‏هاى پیدایش تاریخ‏نگارى اسلامى تلقى نماییم آن گاه مى‏توان گفت تاریخ‏نگارى ساسانیان از طریق حیره بر تاریخ‏نگارى اسلامى تأثیر گذار بوده است.
حیره تعلیم دهنده خط به اعراب
منابع اسلامى درباره پیدایشِ خط عربى افسانه‏هاى ضد و نقیضى را ذکر کرده‏اند. این منابع، ابداع خط عربى را به پیامبرانى مانند آدم و اسماعیل و همچنین به اشخاص دیگرى نسبت داده‏اند.(64) به روایتِ ابن ندیم اولین واضعان خطِ عربى گروهى از اعراب عاربه به نام‏هاى ابوجاد و هواز و حطى و کلمون و ضعفص و قریسات بودند که بر اساس نام‏هاى خود حروف عربى را وضع کردند.(65) پیدایش خط عربى را به مردم انبار نیز نسبت داده‏اند. گزارش شده مُرامِر بن مُرّه از انبار واضعِ خط عربى بوده است.(66) در برخى گزارش‏هاى دیگر ذکر شده غیر از مرامر، اَسلم بن سِدره و عامر بن جدره (از مردم انبار) نیز در ابداع خط عربى سهیم بوده‏اند.(67) درباره انبارى بودن این سه نفر نیز در منابع اختلاف هست. ابن ندیم آنها را از قبیله بولان دانسته و بلاذرى و ابن عبدربه آنها را از طى دانسته‏اند،(68) ولى در همه این منابع ذکر شده این سه تن در انبار ساکن بوده‏اند. منابع اسلامى درباره گسترش خط در میان اعراب ذکر مى‏کنند پس از پیدایش خط عربى در انبار حیریان این خط را از اهل انبار فرا گرفتند و بعد آن را به اعراب دیگر آموزش دادند.(69)
در این جا دو مطلب قابل بررسى مى‏باشد: یکى این که خط عربى چگونه به وجود آمد، دیگر این که آیا حیره در آموزش خط به اعراب نقشى داشته است.
پیدایش خط عربى بر خلاف گزارش منابع اسلامى نه امرى دفعى و خلق الساعه، بلکه جریانى زمانمند و تدریجى بود. خط عربى از تغییر شکل خطوط آرامى و نبطى به وجود آمد، بدین صورت که از خط آرامى، خط نبطى و از خط نبطى، خط عربى گرفته شد.(70) کتیبه‏هایى در منطقه شام به دست آمده است که چگونگى این تغییرات را نشان مى‏دهد. اولین کتیبه در غرب حوران یافت شده که به خط نبطى و متعلق به اواخر قرن سوم میلادى مى‏باشد. کتیبه دوم کتیبه مزار امرؤالقیس ـ امیر حیرى ـ مى‏باشد که در سال 328 میلادى درگذشته است. خط این کتیبه با خط کتیبه اولى تفاوتى ندارد، جز این که برخى حروف شکل مدورترى به خود گرفته‏اند و حروف دیگر مانند (ع) و (ین) نخستین پدیده‏هاى خط کوفى را نمایش مى‏دهند. کتیبه سوم کتیبه سر درِ معبدِ سرجیسِ مقدس در ناحیه حلب و متعلق به حدود سال 512 میلادى مى‏باشد. خط این کتیبه با دو کتیبه پیشین تفاوت دارد و خط آن را مى‏توان خط عربى خواند، زیرا همه ویژگیهاى خط نسخ عربى را در بر دارد. چهارمین کتیبه در حوران به دست آمده و به حدود سال 568 میلادى تعلق دارد و به دو زبان یونانى و عربى نوشته شده است؛ متن عربى کتیبه به خطى است که بعدها به نام خط کوفى معروف شد و شکل نهایى خط عربى مى‏باشد.(71) بنابراین خط عربى در فاصله قرن‏هاى چهارم تا ششم میلادى در منطقه بین النهرین به وجود آمد. اگر چه روایاتِ منابع اسلامى مبنى بر ابداعِ خط در انبار افسانه مى‏باشد، ولى این واقعیت را در خود دارند که محل پیدایش خط عربى بین النهرین بوده است.
منابع اسلامى بر این نکته تأکید مى‏کنند که اعراب خط را از حیریان آموختند. ابن رسته روایت مى‏کند از قریشیان سؤال شد خط را از کجا آموختید، گفتند از شهر حیره.(72) سیوطى نیز گزارش مى‏دهد از مهاجرین پرسیدند خط را از کجا آموختید. گفتند از مردم حیره.(73) گفته شده سعدِ وقاص، شخصى حیرى به نام جفینه را به مدینه برد تا به مردم آن جا خط بیاموزد.(74) همچنین مشهور است برخى از مشاهیر عربِ جاهلى خط را از حیریان آموختند، براى مثال گفته شده مرقش اکبر (شاعر معروف) و حرب بن امیه (پدر ابوسفیان) خط را از حیریان فرا گرفتند.(75)
بلاذرى در فتوح البلدان انتقال خط از حیره به سایر نقاط عربستان را شرح مى‏دهد، بنابر گزارشِ او بشر بن عبدالملک مسیحى به حیره رفت و خط را فرا گرفت، سپس به نقاط مختلف عربستان سفر کرد و خط را به مردمِ آن مناطق آموزش داد.(76)
با این روایات چگونه مى‏توان برخورد کرد، این گزارش‏ها تا چه اندازه گویاى واقعیت هستند، آیا این گزارش‏ها مانند خبرِ ابداعِ خطِ عربى در انبار افسانه نیستند؟ ما مى‏دانیم خط عربى در بین النهرین به وجود آمد، بنابراین اعراب سایر مناطق باید خط را از اعراب ساکن در بین النهرین آموخته باشند. در مناطق عرب‏نشینِ بین النهرین حیره از نظر میزان با سوادان بارز بوده و خواندن و نوشتن در میان حیریان امرى عادى محسوب مى‏شده است.(77)
به نظر مى‏رسد با توجه به این که تعداد زیادى از حیریان با سواد بوده‏اند و استفاده از خط در حیره امرِ رایجى بوده است اعراب مناطق مختلف عربستان که با حیریان در تماس بودند خط را از آنان فرا گرفتند؛ بنابراین شاید بتوان در روایات اسلامى که حیریان را تعلیم دهندگان خط به اعراب دانسته‏اند رگه‏هایى از واقعیت را پیدا کرد. البته گفتنى است علاوه بر حیره، منطقه شام نیز در آموزش خط به اعراب فعال بوده است. جرجى زیدان ابراز داشته اعراب در سفرهاى تجارى‏شان به شام و عراق خط را از مردمِ این مناطق فرا گرفتند(78) و این عقیده درست به نظر مى‏رسد.
دربار لخمیان حامى شعر و شعراى عرب
در تاریخِ ادبیاتِ عرب یک دوران 120 ساله وجود دارد که در تکوین و استحکام و گسترش شعر عربى حائز اهمیت بسیار است. در سال‏هاى بین 500 تا 620 میلادى قدیمى‏ترین اشعار عربى سروده شد. معلّقات سبع یادگار این دوران است. این معلّقات نام هفت قصیده مى‏باشد، که امرؤالقیس کِندى و عمرو بن کُلثوم و طَرفَة بن العبد و زُهَیر بن ابى سلمى و لَبِید بن ربیعه و عنترة بن شداد و حارث بن حِلِّزَه سروده‏اند و ارزش آن نزد عرب به گونه‏اى بوده که گفته مى‏شود این معلقات را بر دیوار کعبه مى‏آویخته‏اند.
دربار ملوک لخمى در این دورانِ 120 ساله کانونِ اقبال و توجه شعراى عرب بود و معروف‏ترین شاعران جاهلى به آن جا رفت و آمد مى‏کردند. اگر چه ملوک غسانى نیز به جلب شاعران سعى مى‏کردند، ولى بیشتر در دربار لخمیان بود که شعر عرب زمینه مساعد یافت.(79)
بین امراى لخمى و شعراى عرب رابطه‏اى دو جانبه برقرار بود. ملوک حیره شاعران مداحى را که به درگاه آنان مى‏رفتند پاداش فراوان مى‏دادند و در مقابل، شعرا صداى شکوه و جلال لخمیان را به گوش همه عرب مى‏رساندند. وقتى در نظر آوریم شعراى عرب تجلّىِ فاخرانه و زبان گویاى قبایل خود بودند و سخنورى نزد عرب چه مقامى داشت بهتر مى‏توانیم به اهمیت تبلیغ شعرا براى لخمیان پى ببریم. ملوک لخمى که در جنگ‏ها و همچنین حراست از کاروان‏هاى تجارى به کمک قبایل عرب نیازمند بودند از شاعران انتظار داشتند با تصویر عظمت لخمیان در شعرهاى‏شان قبایل عرب را به تبعیت از آنان ترغیب کنند.(80) در واقع ملوک لخمى از شعرا به عنوان مبلغان سیاسى خود در میان قبایل عرب استفاده مى‏کردند. گفته شده است داعیان نعمان بن منذر در میانِ قبایل، شاعران بودند و نعمان از آنها براى جلب توجه قبایل به دربارش استفاده مى‏کرد.(81)
از زمان حکومتِ منذر بن ماء السماء شعرا در دربار لخمیان حضور داشتند، ولى حضور مستمر آنان در دربار ملوک لخمى به زمان عمرو بن هند باز مى‏گردد. شوقى ضیف حیره را در روزگار عمروبن هند مرکز شکوفایى ادبى معرفى مى‏کند.(82) معروف‏ترین شعراى عرب مانند طرفه بن العبد و مُتِلَمِّس و عمرو بن کلثوم و حارث بن حلزه و مُثَقِّب عبدى و مُسَیَّب بن عَلَس به دربار عمرو بن هند رفتند.(83)
طرفه به همراه دایى خود (متلمس) به نزد عمرو بن هند رفت. طرفه با وجود جوانى شاعر برجسته‏اى بود و به قولى در تک بیت گویى بهترین شاعر بود.(84) این دو شاعر با آن که از نعمات دربار عمرو بن هند و از بخشش‏هاى او بهره‏مند مى‏شدند زبان به طعن امیرى حیرى گشودند. طرفه در شعرى عمرو را چنین هجو کرد:
اى کاش براى ما به جاى عمرو گاو شیردهى بود     او پادشاهى‏اش با حماقت زیادى آمیخته است
کسى که مانند حیوانات شهوت‏رانى مى‏کند     حکومت را در دست دارد(85)
متلمس نیز هجویاتى براى عمرو سرود. عمروبن هند به همان اندازه که براى شاعرانِ مداح بخشنده بود در مقابل شعراى گستاخ و جسور، سخت‏گیر و خشن بود. امیر لخمى که از ناسپاسى آنان خشمگین شده بود تصمیم به قتل آنان گرفت، بنا بر این دارایى اندک خود را بهانه کرد و به طرفه و متلمس گفت براى گرفتن پاداش به نزد حاکم بحرین بروند. عمرو براى حاکم بحرین نامه‏اى نوشت و از او خواست چون دو شاعر گستاخ به بحرین وارد شدند آنها را بکشد و نامه را به دست دو شاعر داد. متلمس که به نیت امیر لخمى شک داشت نامه را به یکى از حیریان داد تا بخواند. وقتى متلمس از مضمون نامه مطلع شد از رفتن به بحرین خوددارى کرد، ولى طرفه حرف او را باور نکرد و به بحرین رفت. حاکم بحرین نیز به دستور عمرو طرفه را کشت.(86)
عمرو بن کلثوم و حارث بن حلزه از دیگر شاعرانى بودند که در دربار عمرو بن هند حضور پیدا کردند. آنان براى دفاع از قبایل خود نزد امیر لخمى رفتند. بین قبایل بنى بکر و بنى تغلب جنگِ طولانى و خونینى وجود داشت. سرانجام وقتى دو قبیله از جنگ و خون‏ریزى به ستوه آمدند عمرو بن هند را انتخاب کردند تا بین آنها داورى کند. عمرو بن کلثوم شاعر بنى تغلب و حارث بن حلزه شاعر بنى بکر بود. آنان قصایدى در دفاع از قبایل خود سرودند و قبل از آن که ابن هند بین دو قبیله داورى کند قصاید خود را براى او خواندند. عمرو بن کلثوم در قصیده‏اش بسیار متکبرانه با عمرو بن هند سخن گفت و این موضوع باعث رنجش خاطر امیر لخمى شد. بر خلاف شاعر تغلبى، حارث در قصیده‏اش رعایت مقام عمرو بن هند را کرد و خدمات بنى بکر به لخمیان را یادآورى نمود.(87) عمرو بن هند در این داورى رأى خود را به نفع بنى بکر صادر کرد.(88) شاید نوع بیانى که حارث در شعرش به کار برد از دلایل صدور رأى به نفع بنى بکر بود. دو قصیده عمرو بن کلثوم و حارث بن حلزه از چنان ارزش ادبى برخوردارند که جزو معلقات سبع گردیدند.
دربار نعمان بن منذر نیز مانند دربار عمرو محل اجتماع شعرا بود. نابغه ذُبیانى و مُنَخَّل یَشکُرى و اعشى و لبید بن ربیعه و حسان بن ثابت و ربیع بن زیاد از جمله شاعرانى بودند که به دربار نعمان رفتند.(89) خود حیره در دوران حکومتِ نعمان شاعرى معروف داشت و آن عدى بن زید بود.
عدى بن زید شاعر و کاتبِ معروف دوران نعمان بود که در اواخر حکومتِ لخمیان اشعارش از رونق خاصى برخوردار بود. عدى شاعر شراب بود. کمتر شاعرى از شعراى عربِ قبل از اسلام مانند عدى بن زید شراب را ستایش کرده است. عدى شراب و جام را به چیزهایى خاص تشبیه مى‏کرد که سایر شعرا این تشبیهات را به کار نمى‏بردند، مثلاً شراب را به سبزه و جام شراب را به آهو تشبیه مى‏کرد.(90) سبک شعر عدى در ستایش شراب، پس از اسلام، ولید دوم اموى را تحت تأثیر قرار داد و او موجد و مشوق اشعار خمریه در دنیاى اسلام شد.(91) معروف‏ترین شاعر زمان نعمان نابغه ذبیانى بود. نام او زیاد بن معاویه ذبیانى است، ولى به دلیل کثرت اشعار و نبوغ شعرى‏اش ملقب به نابغه شد. مقام نابغه در میان شاعران معاصر خود چنان بود که در بازار عُکّاظ براى او خیمه‏اى از چرم مى‏زدند تا بین شعرا داورى و بهترین شاعر را انتخاب کند.(92) نابغه همنشین دایمى ملوک لخمى و غسانى بود و به همین علت او را اولین شاعرِ دربارىِ عرب نامیده‏اند.(93)
نابغه مانند بسیارى از شاعران جاهلى به دربار نعمان رفت و در آن جا مرتبتى ویژه یافت و در مدح نعمان و توصیف عظمتش راه مبالغه را پیمود، مثلاً در شعرى عظمتِ نعمان را به عظمت سلیمان تشبیه کرد.(94) نابغه در اشعار بسیارى، ممدوح لخمى‏اش را ستود و نعمان هم ثروت زیادى به او بخشید. یک بار نعمان براى شعرى صد شترِ ماده سیاه رنگ به نابغه بخشید.(95) نابغه در دربار نعمان چنان ثروتى اندوخت که گفته‏اند ظروف غذایش از طلا و نقره بود.(96) علاقه و بخشش‏هاى نعمان به نابغه باعث شد حسادت شاعران دیگر برانگیخته شود. حاسدان سعایتِ نابغه را نزد نعمان کردند. این سعایت‏ها چنان مؤثر افتاد که امیر لخمى تصمیم گرفت خون نابغه را بریزد.(97) شاعر که از نیت ولى نعمت خود آگاه شد به غسانیان پناه برد. با آن که غسانیان مقدم وى را گرامى داشتند و محبت زیادى به او کردند دوست داشت به حیره برگردد و به خدمت نعمان برسد. نابغه در این دوران شعرهایى گفت که مضمون آن عذرخواهى از نعمان بود. این شعرها نزد عرب به «اعتذاریات» معروف شد و از شیواترین اشعار جاهلى مى‏باشد.(98) اعتذاریات، نعمان را بر سر مهر آورد. وقتى نابغه آگاه شد نعمان او را بخشیده است از غسانیان جدا شد و به حیره بازگشت و زمانى حیره را ترک گفت و به میان قوم خود باز گشت که نعمان به دستور خسروپرویز به قتل رسید.(99)
در این مقاله، مجال آن نیست که درباره رابطه ملوک لخمى و یک یک شعراى جاهلى بحث شود. این مبحث خود مقاله‏اى مفصل طلب مى‏کند. غرض از طرح بحث این بود که نشان داده شود در دورانى که اولین آثار ارزنده در ادبیات منظوم عرب به وجود آمد اکثر شاعران برجسته عرب در دربار ملوک لخمى حضور یافتند و از حمایت‏هاى آنان برخوردار شدند و برخى مواقع، ارتباط ملوک لخمى و شعراى عرب باعث خلق آثارى مانند معلّقات عمرو بن کلثوم و حارث بن حلزه یا اعتذاریات نابغه ذبیانى شد که در ادبیات عرب جاودانه شد.
حیریان مترجمان آثار یونانى در نهضت ترجمه
حیریان پس از اسلام نیز عامل انتقال فرهنگ بودند. مترجمان حیرى در نهضت ترجمه که در بالندگى تمدنِ اسلامى تأثیرى بسزا داشت نقش برجسته‏اى داشتند. نهضت ترجمه جریانى بود که مترجمان و دانشمندان، آثار علمى و ادبى را که عمدتاً به زبان‏هاى یونانى و پهلوى و هندى بودند به زبان‏هاى سریانى و عربى ترجمه مى‏کردند. اگر چه پیشینه نهضت ترجمه را به دوران زمامدارى امویان نسبت داده‏اند،(100) ولى رونق واقعى آن از دوران خلافت هارون الرشید (170 ـ 193ق) آغاز شد و در خلافت مأمون (198 ـ 218ق) به اوج رسید. بسیارى از مترجمان نهضت ترجمه، غیر مسلمان بودند و در این میان، مسیحیان نستورى نقش در خور توجهى داشتند. نستوریانِ سریانى زبان، امانتدار و حافظ علوم یونانى در بین النهرین بودند. نستوریان در مدارسى مانند نصیبین و سلوکیه و جندى شاپور، کتب علمى یونانى در زمینه‏هاى مختلف را به زبان سریانى ترجمه مى‏کردند.(101) پس از اسلام، زمانى که ترجمه آثار یونانى به زبان عربى آغاز شد بسیارى از این کتب به عربى ترجمه شد.(102)
حیره نیز یکى از کانون‏هاى اصلى نستوریت در سرزمین‏هاى عرب نشین بود و نقش مهمى در نهضت ترجمه ایفا کرد. حنین بن اسحاق و اسحاق بن حنین و حبیش بن اعسم مترجمان پر کار و مشهور حیرى بودند که به نهضت ترجمه بسیار یارى رساندند. این سه تن آثار ارزنده‏اى در رشته‏هاى مختلف علمى از زبان یونانى به زبان‏هاى سریانى و عربى ترجمه کردند.
معروف‏ترین این مترجمان حنین بن اسحاق بود. حنین فرزند داروفروشى حیرى بود. در جوانى براى آموختن طب به بغداد نزدِ یوحنا ابن ماسویه رفت. پس از مدتى براى یادگیرى زبان یونانى به اسکندریه رفت و در آن جا به زبان یونانى تسلط کامل پیدا کرد. حنین در حدود سال 210 قمرى به بغداد بازگشت و شروع به ترجمه کتب پزشکى نمود. تسلط حنین به زبان یونانى و تبحرش در ترجمه، باعث شهرت او در محافل علمى بغداد شد. پسران موسى بن شاکر که از خاندان‏هاى علم و ثروت بغداد بودند حنین را تحت حمایت‏هاى مالى و معنوى خود قرار دادند و او را به مأمون معرفى کردند. معرفى حنین به مأمون نقطه عطفى در نهضت ترجمه بود. مأمون (که در آن هنگام، فرهنگستانى به نام «بیت الحکمه» براى سازماندهى به کارِ ترجمه تأسیس کرده بود) حنین را به ریاست بیت الحکمه انتخاب کرد. حنین از خلافت مأمون تا خلافت معتمد (256 ـ 279ق) به کار ترجمه و تألیف مشغول بود و در حدود سال 260 قمرى وفات یافت.(103)
حنین مترجمى فعال بود و بیشتر وقت خود را صرف ترجمه کتب پزشکى نمود. او 95 جلد از رساله‏هاى جالینوسى را به سریانى و 39 جلد را به عربى ترجمه کرد.(104) ترجمه‏هاى حنین فقط منحصر به کتب پزشکى نبود، بلکه در رشته‏هاى دیگر هم فعالیت نمود، مثلاً برخى از آثار فلاسفه یونان را نیز ترجمه کرد.(105)
حنین در کار ترجمه، بسیار دقیق و نکته‏بین بود. او برخى از کتبى را که قبلاً به زبان سریانى ترجمه شده بود به علت آن که ترجمه‏هایشان را مغشوش مى‏دانست مجدداً ترجمه یا اصلاح کرد.(106) گاه براى یافتن اسناد لازم براى تصحیحِ متنى مشکوک، سفرهاى زیادى مى‏کرد، مثلاً حنین براى پیدا کردن متنى صحیح از کتاب در باب برهان جالینوس، سوریه و فلسطین و مصر را زیر پا گذاشت.(107) حنین تأثیر مهمى در روند نهضت ترجمه داشت. او با دقت تمام در زمینه‏هاى مختلف علمى و مخصوصاً پزشکى، آثار برجسته یونانى را به عربى و سریانى ترجمه کرد و این منابع را در اختیار دانش پژوهان ممالک اسلامى قرار داد. ابن خلّکان معتقد است اگر ترجمه‏هاى حنین نبود غیر از آشنایان به زبانِ یونانى کسى نمى‏توانست از کتب یونانى استفاده کند.(108) الگود از محققینِ جدید، نیز نظرى مشابه نظر ابن خلّکان دارد، وى درباره اهمیت ترجمه‏هاى حنین مى‏نویسد: «درباره اهمیت حنین هر چه گفته شود مبالغه نخواهد بود. در دورانى که رجال علمى عرب در جستجوى کسب معارف و افکار یونانى بودند حنین با مهارتى که در زبان‏هاى یونانى و سریانى و عربى داشت آماده بود آن غذاى فکرى را که آنان در طلبش بودند در اختیارشان بگذارد. هنگامى که سخاوت و آزادگى خلیفه امکانات نامحدودى را براى تأمین برترى علمى بغداد در اختیارش گذاشت حنین بود که توانست این تفوق و برترى را نه تنها براى بغداد بلکه براى تمامى عالم اسلام فراهم سازد».(109)
از دیگر فعالیت‏هاى حنین، تربیت مترجمانى متبحر بود. اسحاق بن حنین و حبیش بن اعسم از دست‏پروردگان حنین بودند که به ترتیب پسر و خواهرزاده حنین بودند و هر دو مانند استادشان به زبان‏هاى یونانى و سریانى مسلط بودند. اسحاق کتب فلسفى را بیشتر ترجمه مى‏کرد و بر خلاف حنین که عمده ترجمه‏هایش به زبان سریانى بود بیشتر از یونانى و سریانى به عربى ترجمه مى‏کرد. اسحاق تألیفاتى نیز داشت که از معروف ترینِ آنها تاریخ الاطباء بود.(110)
حبیش بن اعسم سومین مترجم از خاندان حنین بود. او کتب بقراط را ترجمه کرد و همچنین مترجم کتاب گیاه‏شناسى دیوسکوریدس بود که مبناى علم داروسازى شد.(111) گفته شده به سبب شباهت اسم حنین و حبیش، بسیارى از ترجمه‏هاى حبیش به حنین نسبت داده شده است.(112)
مترجمان حیرى علاوه بر این که کتب یونانى ارزنده‏اى را در زمینه‏هاى مختلفى ترجمه کردند در غناى زبان عربى نیز کوشیدند. ترجمه‏هاى آنان در تبدیل زبان عربى به یک زبان علمى مؤثر بود. در این زمینه سخن را با نقل قولى از صالح احمد العلى به پایان مى‏بریم. وى درباره نقش حیره در نهضت ترجمه مى‏گوید: «حیره در انتقال میراث فکرى یونانیان به عرب و قرار دادن زبان عربى به عنوان وسیله‏اى ممتاز براى بیان فلسفه و علوم، نقش اول را داشت».(113)
نتیجه
به نظر مى‏رسد اهمیت حیره در تاریخِ عرب چیزى بیش از بالیدن و سقوط یک امارت عربى باشد. حیره به علت توانایى‏هایش در شئون مختلف حیات تاریخى عربستان قبل از اسلام از جمله حیات فرهنگى آن، تأثیرى ملموس و جدى داشت. حیره از لحاظ فرهنگى در مقایسه با دیگر سرزمین‏هاى عرب‏نشین، موقعیتى ممتاز داشت. این ویژگى فرهنگى از آن جا ناشى مى‏شد که حیره به علت موقعیت جغرافیایى‏اش محل تلاقى و تماس فرهنگ‏هاى ایرانى و یونانى ـ رومى بود. حیره پس از آن که تحت تأثیر فرهنگ‏هاى مذکور قرار گرفت این فرهنگ‏ها را به اعراب ساکن در شبه جزیره عربستان انتقال داد و افق اندیشه آنان را گسترش داد. این جریان پس از اسلام نیز ادامه داشت. زمانى که مسلمانان مشتاق بودند از دانش تمدن‏هاى پیشین آگاه شوند حیریان در انتقال علوم یونانى به دنیاى اسلامى نقش برجسته‏اى ایفا کردند. پس شایسته است حیره را عامل انتقال فرهنگ بنامیم.
پى‏نوشت‏ها:
1. یاقوت حموى، معجم البلدان (بیروت، دار صادر ـ دار بیروت، 1956م) تحت واژه حیره.
2. براى اطلاع بیشتر از مهاجرت قبایل قحطانى و عدنانى به عراق و شام ر.ک: طبرى، تاریخ الرسل و الملوک (قاهره، الاستقامة، 1939م) ج 1، ص 480؛ حمزه اصفهانى، تاریخ سنى ملوک الارض و الانبیاء (بیروت، دار مکتبة الحیاه، بى‏تا) ص 76؛ ابن اثیر، الکامل فى التاریخ (بیروت، دار صادر ـ دار بیروت، 1965م) ج 1، ص340.
3. طبرى، همان، ج 1، ص 437.
4. همان، ص 439.
5. تاریخ ایران کمبریج، ترجمه حسن انوشه، چاپ اول (تهران، امیرکبیر، 1368ش) ج 3 ـ قسمت اول، ص 711.
6. طبرى، همان، ج 1، ص 439.
7. بلعمى موقعیت جغرافیایى جزیره را چنین توضیح مى‏دهد: جزیره میان شام و عراق است و چندین پاره‏شهر است یکى موصل و دیگر حدیبه سدیگر شرق و چهارم رحبه و میان هر شهرى بیابان‏ها و آن پادشایى‏ها را جزیره گویند. «تاریخ بلعمى»، به کوشش محمد پروین گنابادى چاپ دوم، (تهران، زوار، 1353ش) ج 2، ص 810.
8. براى اطلاع بیشتر از چگونگى مرگ جذیمه ر.ک: یعقوبى، تاریخ یعقوبى (بیروت، دار صادر ـ دار بیروت، 1960م) ج 1، ص 208 ـ 209؛ طبرى، تاریخ الرسل و الملوک، ج 1، ص 445؛ مسعودى، مروج الذهب، (مصر، السعاده، 1964م) ج 2، ص 93 ـ 95.
9. درباره رابطه حیره و قبایل عرب ر.ک: ام. جى. گیستر، «حیره و نکاتى درباره ارتباطش با دیگر قبایل عربى»، ترجمه محمد رحمتى (فصلنامه میقات حج، شماره‏هاى 31 و 32، بهار و تابستان 1379).
10. جواد على، المفصل فى تاریخ العرب قبل الاسلام (بیروت، دارالعلم للملایین ـ بغداد، مکتبة النهضة، 1971م) ج 7، ص 296.
11. درباره بازارهاى فصلى در عربستان ر.ک: یعقوبى، تاریخ یعقوبى، ج 1، ص 270؛ جواد على، المفصل فى تاریخ العرب قبل الاسلام، ج 7، ص 369 به بعد.
12. درباره بازار فصلى حیره ر.ک: سعید الافغانى، اسواق العرب فى الجاهلیة و الاسلام (بیروت، دارالفکر، 1974م)، ص 374 به بعد.
13. على‏رغم آن که مسیحیت در حیره نفوذ فراوان داشت بسیارى از حیریان بت پرستى را ترک نکردند. بت‏هاى عزى و ضَیزَن و سبد و أُقَیصَر مورد پرستش حیریان بود. ر.ک: غنیمه، الحیره (بغداد، دنکور الحدیثه، 1936م) ص 29 ـ 30.
14. غنیمه، همان، ص 29 به بعد.
15. على سامى، تمدن ساسانى، چاپ اول (دانشگاه شیراز، 1342ش) ج 1، ص 235.
16. یعقوبى، تاریخ یعقوبى، ج 1، ص 257.
17. براى اطلاع بیشتر درباره دیرهاى حیره ر.ک: شابشتى، الدیارات (بغداد، المعارف، 1951م) ص 157؛ یاقوت حموى، معجم البلدان، تحت واژه دیر.
18. براى اطلاع بیشتر از عباد ر.ک: یعقوبى، البلدان (بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1988م) ص 126؛ طبرى، تاریخ الرسل و الملوک،ج 1، ص 480؛ حمزه اصفهانى، تاریخ سنى ملوک الارض و الانبیاء، ص 77؛ ابن قفطى، تاریخ الحکماء، به کوشش بهین دارائى (دانشگاه تهران، 1347ش) ص 237 ـ 238؛ ابن خلکان، وفیات الاعیان و انباء ابناء الزمان (بیروت، دار صادر)، ج 1، ص 206.
19. ن. و. پیگو لوسکایا، اعراب حدود مرزهاى روم شرقى و ایران، ترجمه عنایت الله رضا، چاپ اول (تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1372) ص 191 ـ 192.
20. A. ATIYA, A HISTORY OF EASTERN CHRISTIANITY, METHUEN & COLTD, 1968. P. 259.
21. اولیرى، انتقال علوم یونانى به عالم اسلامى، ترجمه احمد آرام (دانشگاه تهران، 1342ش) ص 291.
22. ابوالفرج اصفهانى، الاغانى (بیروت، دار احیاء التراث العربى، 1997م) ج 1، ص 404.
23. جواد على (بیروت، دارالعلم للملایین ـ بغداد، مکتبة النهضة، 1978م) ج 6، ص 628 ـ 269.
24. همان.
25. متفکران مسیحى در قرن پنجم میلادى، گرفتار مشاجرات کلامى فراوانى شدند. مهم‏ترین موضوع موردِ بحثِ آنها ماهیتِ عیسى(ع) بود که وى موجودى است ناسوتى یا لاهوتى. از میان متفکران مسیحى نستوریوس ـ اسقف شامى الاصل کلیساى قسطنطنیه در حدود سال 430 میلادى ـ معتقد بود عیسى داراى طبیعتى انسانى و فردى مثل سایر افراد بشر است و مانند سایر آدمیان داراى نیروى عقل و اختیار مى‏باشد و کلمه الهى در پیکر او تجسد یافته و با آن پیکر، وحدت کاملى پیدا کرده است، به گونه‏اى که کلمه و عیسى داراى دو منشأ و دو مظهر، ولى داراى یک اراده و هویت مى‏باشند.
26. یعقوبیان یا مونوفیزیت‏ها بزرگترین رقیب نستوریان بودند. فرقه یعقوبى هم زمان با فرقه نستورى شکل گرفت. مبدع یعقوبیت، ژاکوب بارادیوس ـ رئیس دیرى در نزدیک قسطنطنیه ـ بود. وى معتقد بود که عیسى(ع) فقط داراى یک طبیعت است که آن هم لاهوتى مى‏باشد.
27. اولیرى، همان، ص 292 و 103.
28. حسن ابراهیم حسن، تاریخ سیاسى اسلام، ترجمه ابوالقاسم پاینده، چاپ سوم (تهران، جاویدان، 2536خ) ج 1، ص 44.
29. جواد على، المفصل فى تاریخ العرب قبل الاسلام، ج 6، ص 630؛ و. م. میلر، تاریخ کلیساى قدیم در امپراطورى روم و ایران، ترجمه على نخستین، چاپ دوم (حیات ابدى، 1981م) ص 315.
30. تاریخ ایران کمبریج، ج 3 ـ قسمت اول، ص 611.
31. جواد على، همان، ج 6، ص 629.
32. ابراهیم حسن، همان، ج 1، ص 65 ـ 66.
33. ابن رسته، الاعلاق النفیسه، ترجمه حسین قره‏چانلو، چاپ اول (تهران، امیرکبیر، 1365ش) ص 263؛ ابن صاعد اندلسى، التعریف بطبقات الامم، به تصحیح غلامرضا جمشیدنژاد اول، چاپ اول (تهران، میراث مکتوب، 1376ش) ص 204.
34. ابن‏رسته، همان، ص 244 ـ 263.
35. بنى تمیم در مناطق نجد، بصره، یمامه تا عذیب ـ محلى نزدیک قادسیه ـ ساکن بودند. ر.ک: خیرالدین زرکلى، الاعلام (بیروت، دارالعلم للملایین، 1989م)، تحت واژه تمیم.
36. درباره روابط ملوک حیره و قبیله بنى تمیم. ر.ک: ام. جى کیستر، همان، فصلنامه میقات حج، شماره 31، ص 136 و 133 و شماره 32، ص 116 ـ 117.
37. زندقه عنوانى است که هم بر مانویان و هم بر مزدکیان اطلاق مى‏شد، ولى منظور اصلى از زندقه مانویان مى‏باشند. در این باره ر.ک: آذرتاش آذرنوش، راههاى نفوذ فارسى در فرهنگ و زبان تازى (دانشگاه تهران، 1354ش) ص 194 ـ 197.
38. حسن تقى‏زاده، مانى و دین او، چاپ اول (تهران، انجمن ایران‏شناسى، 1335ش) ص 17 ـ 18؛ و . گ. لوکونین، تمدن ایران ساسانى، ترجمه عنایت الله رضا، چاپ اول (تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1350ش) ص 124.
39. ابن قتیبه، المعارف (مصر، الهیئة المصریه العامه للکتاب، 1992م) ص 621؛ ابن رسته، الاعلاق النفیسه، ص 264؛ ابن صاعد اندلسى، التعریف بطبقات الامم، ص 205.
40. ابن حبیب، المُحبر (بیروت، المکتب التجارى للطباعة و النشر و التوزیع) ص 161.
41. پیگولوسکایا، همان، ص 143.
42. آذرنوش، راههاى نفوذ فارسى در فرهنگ و زبان تازى، ص 184 ـ 185.
43. ابن هشام، السیرة النبویه (مصر، شرکت مصطفى البابى الحلبى و اولاده، 1955م) ج 1، ص 62؛ دینورى، الاخبار الطوال (قم، شریف رضى، 1412ق) ص 63.
44. درباره کاتبان حیرى که در دربار ساسانى خدمت مى‏کردند ر.ک: ابن قتیبه، الشعر و الشعراء (بیروت، دار الثقافة) ج 1، ص 153؛ طبرى، تاریخ الرسل و الملوک، ج 1، ص 600 به بعد؛ ابوالفرج اصفهانى، الاغانى، ج 1، ص 396.
45. از بین طبقه شاهى، بهرام گور، مدتى در حیره زندگى کرد. داستان پرورش بهرام در حیره مشهور مى‏باشد ر.ک: یعقوبى، تاریخ یعقوبى، ج 1، ص 162؛ دینورى، الاخبار الطوال، ص 55؛ طبرى، تاریخ الرسل و الملوک، ج 1، ص 501؛ مسعودى، مروج الذهب، ج 1، ص 261.
46. در منابع اسلامى از دو سپاه ایرانى به نام‏هاى شهباء و وضائع سخن رفته است که در حیره مستقر بودند. به گزارش طبرى از طرف ساسانیان سپاهى به نام شهباء براى نعمان اول فرستاده شد «تاریخ الرسل و الملوک، ج 1، ص 500». میدانى در تقسیم بندى سپاهیان لخمى از سپاهى به نام وضائع نام برده است. بنابر گزارش وى، سپاه وضائع مرکب از هزار سرباز ایرانى بود که شاهان ساسانى براى کمک به ملوک لخمى مى‏فرستادند. مدت خدمت آنان یک سال بود و سپس هزار نفر دیگر جایگزین آنها مى‏شدند و سپاه قبلى باز مى‏گشت ر.ک: مجمع الامثال (تهران، آستان قدس رضوى، 1366ش) ج 1، ص 124.
47. شوقى ضیف ابراز مى‏کند تعدادى از صنعتگران ایرانى در حیره زندگى مى‏کردند ر.ک: العصر الجاهلى، ترجمه علیرضا ذکاوتى قراگزلو چاپ اول، (تهران، امیرکبیر، 1364ش) ص 56.
48. ابراهیم حسن، همان، ج 1، ص 44.
49. ابن هشام، ج 1، ص 300.
50. براى اطلاع بیشتر از موسیقى ساسانى ر.ک: على سامى، همان، ج 1، ص 175 به بعد.
51. شوقى ضیف، همان، ص 213.
52. آذرتاش آذرنوش، راه‏هاى نفوذ فارسى در فرهنگ و زبان تازى، ص 175.
53. مسعودى، همان، ج 4، ص 222.
54. آذرتاش آذرنوش، راه‏هاى نفوذ فارسى در فرهنگ و زبان عرب جاهلى، چاپ دوم (تهران، توس، 1374) ص 122 به بعد، همچنین براى اطلاع بیشتر از واژه‏هاى فارسىِ دخیل در زبان عربى ر.ک: محمد على امام شوشترى، فرهنگ واژه‏هاى فارسى در زبان عربى (تهران، انجمن آثار ملى، 1347ش).
55. آرتور، جفرى، واژه‏هاى دخیل در قرآن مجید، ترجمه فریدون بدره‏اى، چاپ اول (تهران، توس، 1372) ص 226 و 222 و 207 و 138 و 101.
56. غنیمه معتقد است به علت روابط سیاسى و ادارى و تجارى میان دولت ساسانى و حیره زبانِ فارسى در حیره به کار مى‏رفته است ر.ک: الحیره، ص 57.
57. آذرنوش، راه‏هاى نفوذ فارسى در فرهنگ و زبان تازى، ص 176.
58. براى اطلاع از متن کامل کتیبه امرؤالقیس ر.ک: پیگولوسکایا، اعراب حدود مرزهاى روم شرقى و ایران، ص 69 ـ 71؛ جواد على، المفصل فى تاریخ العرب فبل الاسلام (بیروت، دارالعلم للملایین ـ بغداد، مکتبة النهضة، 1969) ج 3، ص 191 ـ 192.
59. طبرى، همان، ج 1، ص 451.
60. ابن الندیم، الفهرست (مصر، الرحمانیة، 1348ق)، ص 142.
61. آرتور کریستین سن، ایران در زمان ساسانیان، ترجمه رشید یاسمى، چاپ پنجم (تهران، امیرکبیر، 1367ش) ص 156 و 95.
62. صادق سجادى و هادى عالم زاده، تاریخ‏نگارى در اسلام، چاپ دوم (تهران، سمت، 1379ش) ص 24 و 22.
63. یعقوب آژند، تاریخ‏نگارى در اسلام، چاپ اوّل (تهران، گستره، 1361ش) ص 14 ـ 15.
64. ابن الندیم، الفهرست، ص 6؛ سیوطى، المزهر فى علوم اللغة و انواعها (مصر، دار احیاء الکتب العربیه، 1958م) ج 2، ص 342.
65. ابن الندیم، همان، ص 6.
66. ابن قتیبه، عیون الاخبار (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1986م) ج 1، ص 103؛ ابن رسته، الاعلاق النفیسه، ص 226.
67. بلاذرى، فتوح البلدان (بیروت، مکتبة الهلال، 1988م) ص 452 ـ 453؛ ابن عبدربه، العقد الفرید (بیروت، دارالفکر، 1953م) ج 4، ص 212؛ ابن الندیم، الفهرست، ص 6 ـ 7؛ سیوطى، المزهر فى علوم اللغة و انواعها، ج 2، ص 342.
68. بلاذرى، فتوح البلدان، ص 452؛ ابن عبدربه، العقد الفرید، ج 4، ص 212؛ ابن الندیم، الفهرست، ص 6.
69. ابن رسته، الاعلاق النفیسه، ص 226؛ سیوطى، المزهر فى علوم اللغة و انواعها، ج 2، ص 342.
70. محمدتقى بهار، سبک‏شناسى، چاپ چهارم (تهران، کتابهاى پرستو، 2535خ) ج 1، ص 93؛ رژى بلاشر، تاریخ ادبیات عرب، چاپ اول (تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1363ش) ج 1، ص 95.
71. بلاشر، تاریخ ادبیات عرب، ج 1، ص 90 ـ 93؛ بهار، سبک‏شناسى، ج 1، ص 87؛ حبیب الله فضائلى، اطلس خط (اصفهان، انجمن آثار ملى اصفهان، 1391ق) ص 96 ـ 100.
72. ابن رسته، همان، ص 226.
73. سیوطى، المزهر فى علوم اللغة و انواعها ، ج 2، ص 342 ـ 343.
74. محمد محمدى ملایرى، تاریخ و فرهنگ ایران در دوران انتقال از عصر ساسانى به عصر اسلامى، چاپ اول (تهران، یزدان، 1372ش) ص 272.
75. ابوالفرج اصفهانى، همان، ج 6، ص 378؛ سیوطى، المزهر فى علوم اللغة و انواعها، ج 2، ص 342.
76. بلاذرى، همان، ص 453.
77. درباره وضعیت سواد حیریان ر.ک: غنیمه، الحیره، ص 54 ـ 55.
78. جرجى زیدان، تاریخ تمدن اسلام، ترجمه على جواهر کلام، چاپ ششم (تهران، امیرکبیر، 1369) ص 452 ـ 453.
79. ج. م عبدالجلیل، تاریخ ادبیات عرب، ترجمه آذرتاش آذرنوش، چاپ اول (تهران، امیرکبیر، 1363ش) ص 46.
80. بطرس البستانى، ادباء العرب فى الجاهلیة و صدر اسلام (بیروت، دار مارون عبود) ج 1، ص 52 ـ 53.
81. حنا الفاخورى، تاریخ ادبیات زبان عربى، ترجمه عبدالمحمد آیتى (تهران، توس) ص 94.
82. شوقى ضیف، همان، ص 54.
83. بطرس البستانى، ادباء العرب فى الجاهلیة و صدر اسلام، ج 1، ص 14؛ شوقى ضیف، العصر الجاهلى، ص 54.
84. ابن قتیبه، الشعر و الشعراء، ج 1، ص 121.
85. یعقوبى، تاریخ یعقوبى، ج 1، ص 210.
86. یعقوبى، تاریخ یعقوبى، ج 1، ص 211؛ ابن قتیبه، الشعر و الشعراء، ج 1، ص 120 ـ 121.
87. عبدالمحمد آیتى، ترجمه معلقات سبع، چاپ دوم (تهران، اشرفى، 2537خ) ص 91 ـ 95 و 131 ـ 139؛ لویس شیخو، شعراء النصرانیة (بیروت، دارالمشرق، 1982م) ج 1، ص 198 ـ 199 و 416 ـ 417.
88. فاخورى، همان، ص 85.
89. بطرس البستانى، همان، ج 1، ص 15.
90. ابن قتیبه، الشعر و الشعراء، ج 1، ص 154 ـ 155.
91. ر.ک: کارل بروکلمان، تاریخ دول و ملل اسلامى، ترجمه هادى جزایرى، چاپ اول (تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1346ش)، ص 137.
92. ابن قتیبه، الشعر و الشعراء، ج 1، ص 101 و 261.
93. هامیلتون الکساندر راسکین گیب، درآمدى بر ادبیات عرب، ترجمه یعقوب آژند، چاپ اول (تهران، امیرکبیر، 1362ش) ص 27.
94. بطرس البستانى، همان، ج 1، ص 53.
95. ابن قتیبه، الشعر و الشعرء، ج 1، ص 99.
96. عبدالجلیل، همان، ترجمه آذرتاش آذرنوش، ص 48.
97. براى اطلاع بیشتر ر.ک: ابن قتیبه، الشعر و الشعراء، ج 1، ص 99 ـ 100؛ فاخورى، تاریخ ادبیات زبان عربى، ص 96.
98. شوقى ضیف، همان، ص 232.
99. درباره زندگى نابغه ذیبانى ر.ک: ابن قتیبه، الشعر و الشعراء، ج 1، ص 92 به بعد؛ لویس شیخو، شعراء النصرانیه، ج 1، ص 640 به بعد؛ فاخورى، تاریخ ادبیات زبان عربى، ص 93 به بعد.
100. ابن الندیم، الفهرست، ص 340؛ عمر فروخ، تاریخ العلوم عند العرب (بیروت، دارالعلم للملایین، 1984م) ص 113.
101. براى اطلاع بیشتر ر.ک: اولیرى، انتقال علوم یونانى بعالم اسلام، ص 96 ـ 114؛
M. NAKOSTEEN, HISTORY OF ISLAMIC ORIGINS OF WESTERN EDUCATION, University of Colorado press, 1964, PP. 15 - 23.
102. ر.ک: اولیرى، همان، ص 96.
103. براى اطلاع بیشتر درباره زندگینامه و فعالیت‏هاى علمى حنین بن اسحاق ر.ک: ابن الندیم، الفهرست، ص 409 ـ 410؛ ابن قفطى، تاریخ الحکماء، ص 233 ـ 244؛ ابن العبرى، تاریخ مختصر الدول (بیروت، دارالرائد اللبنانى، 1983م) ص 250 ـ 252؛ ابن خلکان، وفیات الاعیان و انباء ابناء الزمان، ج 2، ص 217؛ از مآخذ تحقیقى جدید ر.ک: سیریل الگود، تاریخ پزشکى ایران و سرزمین‏هاى خلافت شرقى، ترجمه باهر فرقانى، چاپ اول (تهران، امیرکبیر، 2536خ) ص 130 ـ 135؛ اولیرى، انتقال علوم یونانى بعالم اسلامى، ص 255 ـ 263.
104. الگود، همان، ص 134.
105. ابن الندیم، همان، ص 343 ـ 344.
106. الگود، همان، ص 134.
107. همان، 135.
108. ابن خلکان، همان، ج 2، ص 217.
109. الگود، همان، ص 133 ـ 134.
110. ابن الندیم، الفهرست، ص 415؛ ابن خلکان، وفیات الاعیان و انباء ابناء الزمان، ج 1، ص 205.
111. اولیرى، همان، ص 263.
112. ابن الندیم، الفهرست، ص 403؛ ابن العبرى، تاریخ مختصر الدول، ص 252 ـ 253.
113. صالح احمد العلى، محاضرات فى تاریخ العرب (بغداد، المعارف، 1959م) ص 79.
114. A. ATIYA, A HISTORY OF EASTERN CHRISTIANITY, METHUEN & COLTD, 1968.
115. M. NAKOSTEEN, HISTORY OF ISLAMIC ORIGINS OF WESTERN EDUCATION, University of Colorado press, 1964.
منابع:
ـ آذرنوش، آذرتاش، راههاى نفوذ فارسى در فرهنگ و زبان تازى، چاپ اول (تهران، نشر دانشگاه تهران، 1354ش).
ـ ـــــــــــــــــــــــــ ، راه‏هاى نفوذ فارسى در فرهنگ و زبان عرب جاهلى، چاپ دوم، (تهران، توس، 1374).
ـ آژند، یعقوب، تاریخ‏نگارى در اسلام، چاپ اول (تهران، گستره، 1361ش).
ـ آیتى، عبدالمحمد، ترجمه معلقات سبع، چاپ دوم (تهران، اشرفى، 2537خ).
ـ ابن اثیر، عزالدین، الکامل فى التاریخ، 13 ج (بیروت، دار صادر، 1965م).
ـ ابن العبرى، تاریخ مختصر الدول (بیروت، دارالرائد اللبنانى، 1983م).
ـ ابن الندیم، اسحاق بن محمد، الفهرست (مصر، الرحمانیة، 1348ه ).
ـ ابن حبیب، ابوجعفر محمد، المُحَبَّر (بیروت، المکتب التجارى، بى‏تا).
ـ ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد، العبر و دیوان المبتداء و الخبر، 8 ج، به کوشش خلیل شحاده، (بیروت، دارالفکر، ، 1988م).
ـ ابن خلکان، شمس الدین احمد، وفیات الاعیان و انباء ابناء الزمان، 8 ج، به تحقیق احسان عباس، (بیروت، دار صادر، بى‏تا).
ـ ابن رسته، احمد بن عمر، الاعلاق النفیسه، ترجمه و تعلیق حسین قره‏چانلو، (تهران، امیرکبیر، 1365ش).
ـ ابن صاعد اندلسى، التعریف بطبقات الامم، به تصحیح غلامرضا جمشیدنژاداول، (تهران، میراث مکتوب، 1376ش).
ـ ابن عبدربّه، شهاب الدین احمد، العقد الفرید، 8 ج، به کوشش محمد سعید العریان، (بیروت، دارالفکر، در 4 مجلد، 1953م).
ـ ابن عبرى، تاریخ مختصر الدول، (بیروت، دارالرائد اللبنانى، 1983م).
ـ ابن قتیبه دینورى، عبدالله بن مسلم، الشعر و الشعراء (بیروت، دار الثقافة، بى‏تا).
ـ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، عیون الاخبار، به کوشش على طویل (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1986م).
ـ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، المعارف، به کوشش ثروت عکاشه، (الهیئة المصریة العامة للکتاب، 1992م).
ـ ابن قفطى، تاریخ الحکماء، به کوشش بهین دارائى، (تهران، نشر دانشگاه تهران، چاپ 1347ش).
ـ ابن هشام، عبدالملک، السیرة النبویه 4 جلد در 2 مجلد به کوشش مصطفى السقا، ابراهیم الابیارى و عبدالحفیظ شلبى، (قاهره، شرکت مصطفى البابى الحلبى و اولاده، 1955م).
ـ ابوالفرج اصفهانى، على بن حسین، الاغانى، 24 جلد در 13 مجلد، (بیروت، دار احیاء التراث العربى، 1997م).
ـ احمد العلى، صالح محاضرات فى تاریخ العرب (بغداد، المعارف، 1959م).
ـ الافغانى، سعید، اسواق العرب فى الجاهلیة و الاسلام (بیروت، دارالفکر، 1974م).
ـ الگود، سیریل، تاریخ پزشکى ایران و سرزمین‏هاى خلافت شرقى، ترجمه باهر فرقانى، (تهران، امیرکبیر، 2536خ).
ـ امام شوشترى، محمد على، فرهنگ واژه‏هاى فارسى در زبان عربى (تهران، انجمن آثار ملى، 1347ش).
ـ اولیرى، دلپسى، انتقال علوم یونانى بعالم اسلامى، ترجمه احمد آرام، (تهران، نشر دانشگاه تهران، 1342ش).
ـ بروکلمان، کارل، تاریخ دول و ملل اسلامى، ترجمه هادى جزایرى، (تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1346ش).
ـ البستانى، بطرس، ادباء العرب فى الجاهلیة و صدر اسلام (بیروت، دار مارون عبّود، بى‏تا).
ـ بلاذرى، احمد بن یحیى، فتوح البلدان (بیروت، مکتبة الهلال، 1988م).
ـ بلاشر، رژى، تاریخ ادبیات عرب، ترجمه آذرتاش آذرنوش، (تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1363ش).
ـ بلعمى، ابوعلى محمد، تاریخ بلعمى، به کوشش محمد پروین گنابادى، چاپ دوم، (تهران، زوار، 1353ش).
ـ بهار، محمد تقى، سبک‏شناسى، 3 جلد، چاپ چهارم، (تهران، کتاب‏هاى پرستو، 2535خ).
ـ پیگو لوسکایا، ن. و، اعراب حدود مرزهاى روم شرقى و ایران، ترجمه عنایت‏الله رضا، چاپ اول، (تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1372ش).
ـ بویل، جى.آ (گردآورنده)، تاریخ ایران کمبریج، ترجمه حسن انوشه، چاپ اول، (تهران، امیرکبیر، 1368ش) ج 3، قسمت اول.
ـ تقى‏زاده، حسن، مانى و دین او، (تهران، نشر انجمن ایران‏شناسى، 1335ش).
ـ جفرى، آرتور، واژه‏هاى دخیل در قرآن مجید، ترجمه فریدون بدره‏اى، (تهران، توس، 1372ش).
ـ حسن، ابراهیم حسن، تاریخ سیاسى اسلام، ترجمه ابوالقاسم پاینده، چاپ سوم، (تهران، جاویدان، 2536خ).
ـ حمزه اصفهانى، تاریخ سنى ملوک الارض و الانبیاء (بیروت، دار مکتبة الحیاه، بى‏تا).
ـ دینورى، ابوحنیفه احمد بن داود، الاخبار الطوال، به تحقیق عبدالمنعم عامر (قم، شریف رضى، 1412ه ).
ـ زرکلى، خیرالدین، الاعلام (بیروت، دارالعلم للملایین، 1989م).
ـ زیدان، جرجى، تاریخ تمدن اسلام، ترجمه على جواهر کلام، چاپ ششم، (تهران، امیرکبیر، 1369ش).
ـ سامى، على، تمدن ساسانى، چاپ اول، (شیراز، دانشگاه شیراز، 1342ش).
ـ سیوطى، عبدالرحمان، المزهر فى علوم اللغة و انواعها، به کوشش جاد المولى، ابوالفضل ابراهیم و محمد البجاوى، (مصر، دار احیاء الکتب العربیة، 1958م).
ـ شابشتى، الدیارات، به کوشش کورکیس عواد، (بغداد، المعارف، 1951م).
ـ شیخو، لویس، شعراء النصرانیة (بیروت، دارالمشرق، 1982م).
ـ سجادى، صادق و عالم زاده، هادى، تاریخ‏نگارى در اسلام، چاپ دوّم، (تهران، سمت، 1379ش).
ـ ضیف، شوقى، العصر الجاهلى، ترجمه علیرضا ذکاوتى قراگزلو، (تهران، امیرکبیر، 1364ش).
ـ طبرى، محمد بن جریر، تاریخ الرسل و الملوک (قاهره، الاستقامة، 1939م).
ـ عبدالجلیل، ح. م، تاریخ ادبیات عرب، ترجمه آذرتاش آذرنوش، (تهران، امیرکبیر، 1363ش).
ـ على، جواد، المفصل فى تاریخ العرب فبل الاسلام، (بیروت، دارالعلم للملایین ـ بغداد، مکتبة النهضة، 1969م) مجلدات 3، 6 و 7.
ـ غنیمه، یوسف رزق الله، الحیره (بغداد، دنکور الحدیثه، 1936م).
ـ فاخورى، حنا، تاریخ ادبیات زبان عربى، ترجمه عبدالمحمد آیتى (تهران، توس، بى‏تا).
ـ فروخ، عمر، تاریخ العلوم عند العرب، (بیروت، دارالعلم للملایین، 1984م).
ـ فضائلى، حبیب الله، اطلس خط، (اصفهان، انجمن آثار ملى اصفهان، 1391ق).
ـ کریستین سن، آرتور، ایران در زمان ساسانیان، ترجمه رشید یاسمى، چاپ پنجم، (تهران، امیرکبیر، 1367ش).
ـ کیستر، ام. جى، «حیره و نکاتى درباره ارتباطش با دیگر قبایل عربى»، ترجمه محمد رحمتى، (فصلنامه میقات حج، بهار وتابستان 1379ش) شماره‏هاى 31 و 32.
ـ گیب، هامیلتون الکساندر راسکین، درآمدى بر ادبیات عرب، ترجمه یعقوب آژند، (تهران، امیرکبیر، 1362ش).
ـ لوکونین، و. گ، تمدن ایران ساسانى، ترجمه عنایت الله رضا، (تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1350ش).
ـ محمدى ملایرى، محمد، تاریخ و فرهنگ ایران در دوران انتقال از عصر ساسانى به عصر اسلامى، (تهران، یزدان، 1372ش).
ـ مسعودى، على بن حسین، مروج الذهب، به کوشش محمد محیى الدین عبدالحمید، 4 ج (مصر، السعادة، 1964م).
ـ میدانى، احمد بن محمد النیسابورى، مجمع الامثال، 2 ج (تهران، آستان قدس رضوى، 1366ش).
ـ میلر، و . م، تاریخ کلیساى قدیم در امپراطورى روم و ایران، ترجمه على نخستین، چاپ دوم، (بى‏جا، نشر حیات ابدى، 1981م).
ـ یاقوت حموى، ابوعبدالله، معجم البلدان، (بیروت، دار صادر ـ دار بیروت، 5ج، 1956م).
ـ یعقوبى، احمد بن ابى یعقوب، البلدان (بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1988م).
ـ ــــــــــ ، تاریخ یعقوبى، 2 ج (بیروت، دار صادر، 1960م.

.

تبلیغات