آرشیو

آرشیو شماره ها:
۹۴

چکیده

متن

روضه‏خوانى و انعقاد مجالس روضه میان شیعیان ایران از جایگاه خاصى برخوردار است که در روزگار حکمرانى قاجاریان و به ویژه دوران زمامدارى ناصرالدین شاه رونق به‏سزایى یافت و بیش از پیش مرسوم شد. از اوان مشروطیت بر اثر آشنایى با افکار نو و توجه بیشتر به امور سیاسى و اجتماعى از درون مجالس روضه‏خوانى، تشکل‏هاى مذهبى ـ سیاسى شکفته شد و پس از وقایع شهریور 1320 به بار نشست. با این همه به نقش اجتماعى روضه‏خوان‏ها و واعظان که مجرى مجالس روضه‏خوانى بوده و با عامه مردم ارتباط تنگاتنگ داشته‏اند کمتر توجه شده است.
در این نوشتار کوشش شده با سیرى در کتاب درة‏التاج و مرقاة المعراج، تألیف یکى از روضه‏خوانان بنام، ضمن آشنایى با آرا و افکار مؤلف، تصویرى از مجالس روضه‏خوانى ارائه گردد.
در بررسى دگرگونى‏هاى سیاسى ـ اجتماعى متأثر از اندیشه دینى، در تاریخ معاصر ایران از نهضت مشروطه‏خواهى تا پیروزى انقلاب اسلامى، کمابیش به نقش مراجع تقلید و عالمان طراز اوّل دین توجه درخور شده است. در این میان سهم واعظان و روضه‏خوانان که در سلسله مراتب روحانیون شیعه در رتبه فروترى قرار دارند و همواره با توده‏هاى مردم ارتباط عینى و پیوسته داشته‏اند، هنوز به درستى دانسته نیست. البته مى‏توان با پذیرش اصل فضیلت گریه بر مصایب خاندان پیغمبر(ص) و اعتقاد به پاداش اخروىِ فراوانى که از این راه نصیب ذاکران و گریه کنندگان بر شهیدان کربلا مى‏شود، به تأیید روضه‏خوانى و تکریم روضه‏خوانان پرداخت؛ ولى چنین رویکردى، تبیین عملکرد اجتماعى مجالس روضه و مجریان اصلى آن، یعنى واعظان و روضه‏خوانان را در بر نخواهد داشت.
اهمیت پرداختن به نقش اجتماعى مجالس روضه‏خوانى از آن روست که از اوان طرح اندیشه مشروطیت در ایران براثر برداشت‏هاى نو از متون اسلامى و فعالیت بطى‏ء روشنفکرانِ مذهبى طى یک فرایند نه چندان ساده از درون مجالس سنتى روضه، محافل وعظ و خطابه‏اى دیگر سرزد و به تدریج ریشه دواند که میوه آن پس از شهریور 1320، به صورت تشکل‏هایى که هیأت‏هاى مذهبى صنفى یا محلى بود ـ و پیشینه آن به دوره صفویه مى‏رسید ـ جلوه‏گر شد. پس از کودتاى 28 مرداد 1332 و به ویژه از آغاز دهه 1340، شمار این‏گونه هیأت‏ها روبه فزونى گذاشت و بعضا انجمن‏هاى اسلامى را در دل خود پروراند. شمارى از این انجمن‏ها که در میان اصناف و پیشه‏وران بازار و محافل دانش‏آموزى و دانشجویى برآمدند و بالیدند، به مثابه نهادهایى مدنى و با حفظ هویت مذهبى خود به فعالیت سیاسى دست یازیدند و اسلام سیاسى ـ انقلابى نیم سده اخیر را شکل دادند. چگونگى استحاله مجالس روضه و وعظ را که از سنت معمول گسستند و به محافل مذهبى ـ سیاسى تبدیل شدند، باید در پیدایش جریان روشنفکرى مذهبىِ اواخر عهد قاجاریه جست‏وجو کرد و رد آن را در دوران حکومت پهلوى پى‏گرفت.
اما این‏که روضه و روضه‏خوانى از چه هنگام و چگونه از جمله شعایر رسمى مذهب شیعه گردید و به خصوص در ایران ارزش فراوان یافت، موضوع این بررسى نیست. کوتاه آن که در این‏باره، حاجى میرزا حسین نورى(1250 ق= 1213 ش / 1320 ق = 1282 ش)، عالم ومحدث بزرگ شیعى در مقدمه کتاب لؤلؤ و مرجان، پس از بیان چگونگى مرثیه‏سرایى در روزگار ائمه (علیهم‏السلام) مى‏نویسد:
«این صنف از مؤمنین [روضه‏خوان‏ها] اسمى مخصوص نداشتند تا ... ملاحسین کاشفى [وفات 906 یا 910 ق [کتاب روضة‏الشهدا را تألیف نمود».
پس از آن «مردم رغبت نمودند در خواندن آن کتاب در مجالس مصیبت و به جهت فصاحت و اغلاق آن کتاب، هر کس از عهده خواندن آن بر نمى‏آمد، بلکه اشخاص مخصوصه بودند که آن را درست آموخته، در مجالس تعزیه‏دارى مى‏خواندند و ایشان معروف شدند به روضه‏خوان؛ یعنى خواننده کتاب روضة‏الشهدا. پس از آن کم‏کم از آن کتاب به کتاب دیگر انتقال نمودند و از آن به خواندن از حفظ و آن اسمِ اول برایشان ماند و کار این طایفه اندک اندک بالا گرفت و براى اصل مقصد که گریانیدن باشد، مقدماتى پیدا شد از قصص و حکایات و ... و فنى شد مخصوص و ممتاز و کار ترقى آن به آن‏جا رسید که یکى از علماى اعلام مى‏فرمود در مقام مطایبه و مزاح که: در این اعصار روضه‏خوانى داخل در علوم شده و علمى شده مخصوص که باید در تعریف آن گفت: علمٌ یَبحثُ فیه عن عوارضِ اجسادالشهداء و ما یتعلقُ بها».(1) [روضه علمى است که درباره عوارض اجساد شهیدان و آن‏چه به آن وابسته است، بحث مى‏کند.]
عصرى که در نقل حاجى نورى، کار ترقى روضه‏خوان‏ها بدان‏جا رسید که روضه در زمره علوم قرار گرفت و عبداللّه‏ مستوفى نیز از آداب و رسوم اجراى روضه‏هایش توصیفى دل‏انگیز ارائه داده است، عصر فرمانروایى ناصرالدین شاه بود. گزارش مستوفى راجع به روضه و روضه‏خوانى حاکى از آن است که در آن هنگام روضه‏خوان‏ها دو صنف بوده‏اند:
«یکى واعظین که بعد از خطبه افتتاحیه و طرح کردن یکى از آیات قرآن، وارد تحقیق در اطراف آیه شده و با ذکر امثال و حکم، مطالب عالى اخلاقى و مذهبى را تشریح و توضیح و با ذکر اشعار مناسب، مطالب را دلنشین کرده و در آخر هم مقدارى ذکر مصیبت نموده، منبر خود را به دعاى شاه اسلام و عموم مسلمانان و صاحب‏خانه ختم مى‏کردند.
دسته دیگر، روضه‏خوان به معنى اخص بودند که منبر را با سلام بر سیدالشهدا شروع و بلافاصله وارد ذکر مصیبت شده و به قدر ده دقیقه، نظم و نثر به هم مخلوط کرده و در آخر، باز هم منبر را به دعاى سابق‏الذکر ختم مى‏نمودند.
براى واعظین، سواد و براى ذاکرین، آواز از لوازم بود. حتى ذاکرین هم‏اکثر مردمان با سوادى بودند و از عهده موعظه بر مى‏آمدند».(2)
مستوفى ورود افراد بى‏سوادِ بى‏آواز را به این صنف از هنگامى مى‏داند که روضه‏خوانى از روى کتاب اسرارالشهاده ملا آقاى دربندى و کتاب جوهرى رواج یافت.(3)
رونق مجالس روضه و گرمى کار روضه‏خوان‏ها در زمان ناصرالدین شاه به حدى بود که محمدحسن‏خان اعتمادالسلطنه، نذر کرده بود که همه ساله در شب عاشورا، چهل منبر روضه رود.(4) جالب آن‏که در محرّم سال 1300 ق، سیزده منبر از چهل منبر معهود، در پامنار و در منزل اعیان و علما برپا شده بود. به نظر مى‏رسد، اعتمادالسلطنه به مجالس گروه‏هاى فرودست جامعه پاى ننهاده و آن‏ها را به شمار نیاورده است. شاه نیز به هنگام ماه محرّم، تشکیل مجلس روضه و شرکت در آن را فرض خود مى‏دانست و حتى در گشت و گذارهاى بى‏شمارش به گوشه و کنار کشور آن را ترک نمى‏کرد.(5)
به این ترتیب، در فرهنگ شفاهى ایران از زمان رواج کتاب روضة‏الشهدا تا دوران همه‏گیر شدن رسانه‏هاى عمومى، روضه از جمله متداول‏ترین و کارآمدترین وسایل آموزش آموزه‏هاى دین به عامه خلق بوده است. در حقیقت، روضه بخشى از ادب دینى است که در قالب شعر و کلام موزون، حدیث سوگ امام حسین(ع) را باز مى‏گوید و روضه‏خوان یاد آن ماتم را به ویژه در ایام سوگوارى ماه محرّم، در احساس عزاداران زنده مى‏کند و در تلطیف احساسات مذهبى آن‏ها مى‏کوشد.
از دیرباز رسم چنین بود که گاه کسانى از روضه‏خوان‏ها، روضه‏هاى خود را مى‏نوشتند و به شکل کتاب در دسترس دیگران قرار مى‏دادند. جمع‏آورى و بررسى روضه‏هاى مکتوب و ضبط روضه‏هاى شفاهى، مهم‏ترین ابزارى است که در شناخت کارکرد اجتماعى روضه و روضه‏خوان به کار مى‏آید. در میان کتاب‏هایى که روضه‏خوان‏ها نوشته‏اند، یکى از بهترینِ آن‏ها، کتابى است باقى مانده از دوران نزدیک به مشروطه، با نام درة‏التاج و مرقاة‏المعراج که سیر کوتاهى در آن به روشن شدن موضوع این نوشتار کمک شایانى خواهد کرد.
حاج میرزا محسن نیشابورى(1264 ق= 1227 ش / حدود 1342 ق = 1303 ش) ملقب به تاج‏الواعظین و متخلص به تاج واعظ، مؤلف درة‏التاج،(6) پس از گذشت شش ماه از آغاز تألیف کتاب در واپسین جمعه ذى‏حجه سال 1320 ق = 1283 ش، آن‏را به پایان رساند. چهار سال بعد، یعنى در 3 صفر 1324 = 7 اردى‏بهشت 1285، درة‏التاج را در قطع رحلى و با 363 صفحه به همراه فهرست مطالب در بادکوبه به چاپ رساند. درة‏التاج در عین حال مجموعه‏اى است مشتمل بر سرگذشت مؤلف و مطالبى به نظم و نثر درباره توحید و نعت پیامبر (ص) و امامان شیعه و مراثى آن نفوس شریف و ذکر واقعه کربلا از هنگام خروج امام حسین (ع) از مدینه تا اسارت خاندانش به همراه حکایات و اندرزهایى براى تربیت اخلاقى مردمان. بخشى از آن نیز حاوى چیستان و اوراد و اذکار و طلسمات و ختوم است و به قول مؤلف:
«مجموعه‏اى است از براى اهل ارض. هر کس هر چه خواست بهره‏مند خواهد گردید». [ص 2]
آگاهى ما از زندگى تاج واعظ اندک است. آن‏چه را که مى‏دانیم، بیشتر از همین کتاب برگرفته‏ایم.
میرزا محسن در خانواده‏اى زاده شد که نیاکانش همه اهل منبر بودند. از چگونگى دانش‏اندوزى و میزان تحصیل او آگاهى درستى نداریم. از کتابش برمى‏آید، شاعرى بود خوش ذوق و نویسنده‏اى با نثرى پخته. با ادب عرب و تفسیر قرآن و حدیث نیز آشنا بود. افزون بر فلسفه و عرفان، در ادب فارسى به ویژه موسیقى، تبحرى تمام داشت. روى جلد درة‏التاج با القابى نه چندان نادرست، او را چنین وصف کرده‏اند:
«العالمُ الکامل و أجلُ الأفاضل، أفصحُ المتکلمینَ فی البیان و أملحُ الواعظینَ لتّبیان و اکملُ المحدثینَ بین‏الأنام و أفضلُ المحققینَ فیالإسلام». [دانشمند کامل و بزرگوارترین فاضلان و زبان‏آورترین سخنوران در شرح و بیان و با نمک‏ترین واعظان در روشن کردن [مطالب] و کامل‏ترین روایت کننده اخبار در میان آفریدگان و فاضل‏ترین محققان در اسلام].
در موسیقى به لحاظ آگاهى از ردیف و آواز به مقام استادى رسید. اهل موسیقى او را هنرمندى بزرگ مى‏دانند.(7) در آواز تحریرهاى زیبایى مخصوص به خود داشت.(8) در ردیف مروى صلحى گوشه‏اى به نام گیلکى حاجى تاج و یک مثنوى در اصفهان، منسوب به اوست.(9) دکتر ساسان سپنتا که صداى تاج واعظ را از استوانه‏هاى حافظ‏الاصوات(10) استخراج کرده، این ویژگى‏ها را براى آن برشمرده است:
خرده تحریرهاى مناسب بر مصوبات شعرى، مکث‏هاى مطبوع بین بعضى بندهاى سخن، ادا کردن کلام غیر منظوم به صورت آهنگین و استوار بودن طنین گفتارش بر مبناى یکى از گوشه‏هاى ردیف موسیقى.(11)
لحن آوازش چنان بود که هنگام خواندن، همگان را مجذوب صداى دلنشین خود مى‏کرد. گویند: مردمان به قدرى مجذوب و شیفته آواز وى بودند که وقتى از منبر فرود مى‏آمد، بیشتر حاضران بر مى‏خاستند تا خود را به مجلسى برسانند که او مى‏بایست روضه‏اى دیگر در آن‏جا بخواند.(12) درباره تأثیر مجلس روضه و آواز دلنواز او، داستان‏ها نقل کرده‏اند. از جمله:
جمعى از دوستان تاج، مجلس بزمى در باغ سالاریه رشت به‏پا کرده بودند. از اتفاق، تاج واعظ هم گذارش بدان‏جا افتاد و چون دوستان را در آن حال دید، ضرب را به دست گرفت و با آوایى چنان دلنشین، شعر مصیبت خواند که همه را شیداى خود کرد. سپس با آهنگى مناسب و اشعارى جان‏گداز، چگونگى بردن خاندان پیغمبر امجد(ص) را از کربلا به شام به گونه‏اى دلکش ادا نمود که همه به گریه افتادند و مجلس سرور و شادى محفل عزاداران مانند شد.(13)
تاج واعظ، سخن‏دان و موقع‏شناس بود. یک‏بار گفته بود:
بیشتر شنوندگان وعظ، نادان هستند و از سخنان واعظ چیزى در نمى‏یابند؛ زیرا اهل منبر بیشتر فضل مى‏فروشند و به زبان مردم سخن نمى‏گویند.
آن‏گاه شرط بسته بود روى منبر اباطیلى به هم ببافد و کلماتى مهمل را چنان با آواز خوش بسراید که کسى به بى‏معنى بودن آن پى نبرد. پس از آن چنین کرد و شرط را برد. شادروان روح‏اللّه‏ خالقى، نوشته است: در این‏جا هم، آواز خوش تاج، سبب پیروزى او گردید.(14)
با این مایه از هنر همواره خود را نوکر امام حسین(ع) مى‏دانست و از واپسین سخنانش در حال احتضار، این جمله بود که آن را بر زبان مى‏راند:
«اى حسین بن على، آقا! یک عمر نوکرى کردم؛ یک آن، آقایى کن».(15)
براساس آن‏چه تاج واعظ در زندگى‏نامه خود نوشته خویش در درة‏التاج آورده است:
در پانزده سالگى با پدر به نجف رفت. چندى بعد، پدر در همان جا به سراى دیگر شتافت. میرزامحسن، آهنگ کربلا کرد و با مادرش بدان‏سو رهسپار شد. گویا در این هنگام زندگى را با دشوارى مى‏گذراند و از مرده ریگ پدر بهره‏اى جز اندوه در دست نداشت.
میراث غم، آن‏چه را که او داشتیک تخم به مزرع دلم کاشت
یعنى که هر آن‏که او حسینى استباید به غم و محن کند زیست[ص 5]
چندى پس از اقامت در کربلا که زمانش بر ما معلوم نیست، با مادر عازم مکه شد و حج گذارد. در بیست سالگى به مشهد رفت و شش سال در آن‏جا ماندگار شد. شاید همان‏جا تحصیل خود را به انجام رساند. در بیست سالگى به تبریز رفت و به سببى که خود اشارتى به آن کرده است، به سیر در آفاق متمایل گشت:
گفتم به خود، از چه مانده‏اى پستکن سیر هر آن‏چه در جهان هست
تا قدر تو را همه شناسنددل داده شوند و دل ببازند
حیف است که چون تو مرد عارفبى‏بهره بماند از ذخارف [ص 5]
از این‏رو دوباره به کربلا رفت. سپس از راه دریا وارد بوشهر شد و از آن‏جا به شیراز و اصفهان پاى نهاد و با دخترى از خانواده صدر ازدواج کرد. سپس بر آن شد تا از راه ورود به دربار و نزدیکى به ناصرالدین شاه آوازه صدا و منبرش را به همه‏جا برساند. براى همین در ماه محرّم به آهنگ تهران، اصفهان را پشت‏سر گذاشت و توانست ظهر روز تاسوعا خود را به تکیه دولت برساند و به انواع وسایل، مستخدمان تکیه را راضى کند تا اجازه دهند پس از همه روضه‏خوان‏ها به منبر رود و یک دقیقه بیش نخواند. وقتى روى منبر جاى گرفت، شاه و بزرگان قوم از این‏که آخوندى ناشناخته و ناخوانده به منبر برشده است، متغیر و متعجب شدند. از آن‏سو تاج، بى هیچ مقدمه و معطلى، فقط این بیت را در دستگاه شور با آهنگى بسیار خوش و گیرا خواند:
فردا به باغ، وعده آن سرو قامت استیاران حذر کنید که فردا قیامت است
از آهنگ خوش خود، طرفه غوغایى برانگیخت و شاه را فریفته خود ساخت. از آن پس، در تهران به آوازه رسید و بنام شد.(16) خود در این‏باره گفته است:
از دست قضا، سمند اقبالپى گشت و به رى شدم در آن سال
ز الطاف شه شهید و اعیانمقبول شده به شهر تهران [ص 7]
پس از پایان مراسم سوگوارى محرّم به مشهد رفت و چندى بعد دوباره به تهران بازگشت. ورود او به پایتخت، با جنبش تنباکو همزمان شد. (1309 ق)
تاج، ضمن اشاره به این رخداد، نظر خود را درباب آن بیان کرده است. به باور او، همواره دستى غیبى سرزمین اسلام را از گزند حوادث سهمناک مصون نگاه مى‏دارد. از این ابراز نظر، رأى او را در چگونگى مدیریت جامعه مى‏توان دریافت:
آن‏که گوید صاحب ایران کجاستکاش بودى تا بدیدى در چه جاست
دست غیبى زد چنان بر خارجىکه نه اجزا ماند و نه شخص رِجى(17)
هر زمان کین شرع را آید عدودست غیبى زخم او سازد رفو
آفرین بر همت نُوّاب شرعآن نگه دارندگان اصل و فرع
خاصه فخرالاتقیاء فى‏الزَّمَناعلم‏العُبّاد، حاج میرزا حسن(18)
یک تَن کامل به وقت گیر و داربهتر از همدستى پانصد هزار
گرنبودى دست غیب و ذوالفقارمى‏ندانم چون شدى انجام کار [ص 9]
پس از واقعه دخانیه، بیمارى وبا در تهران همه‏گیر شد. (1310 ق = 1272 ش).(19) تاج در هشتم محرم در رکاب «نایب شاهنشه گردون سریر» یعنى شاهزاده کامران میرزا به بیرون شهر رفت. از آن پس پیوسته به مسافرت پرداخت و از راه انزلى به بادکوبه و تفلیس و باتوم و ترابوزان و اسلامبول رهسپار شد. گویا در این گشت و گذار، با اندیشه‏هاى نو و دانش‏هاى جدید آشنایى پیدا کرد و به مفهوم وطن پى برد. از مقایسه آن شهرها و آداب مردمانش با آن‏چه درون کشور مى‏گذشت، ذهنى نقاد یافت. دور نیست که بتوان او را با اندکى تسامح از جمله هواخواهان نهضت نوگرایى و نوخواهى در ایران به شمار آورد. به ایران و آن‏چه امروز منافع ملى‏اش مى‏خوانیم توجه خاص داشت. بیگانه ستیز بود و آشکارا به استقلال و منافع ایران مى‏اندیشید. سفارش مى‏کرد:
«تا مى‏توانى از مأکول و ملبوس مملکت خود بپوش و بنوش، چرا که چیزى که از وطن خود انسان عمل مى‏آید، خوش‏تر است؛ و دیگر این‏که اجناس جاى دیگر رواج نمى‏گیرد و مُلْک خودت آباد خواهد گردید و کمال ظلم است که مُلک خود را خراب ساخته، به آبادى مُلک اجنبى بپردازى ...».
تاج واعظ! معنى حُبّ‏الوطن هم این بُوَدهر که دلسوز وطن شد، لایق تحسین بُوَد [ص 179 ـ 180]
به درگاه خدا دعا مى‏کرد:
خلق ایران را وطن‏پرور نماعدل خواه و معدلت گستر نما
در وصیت نامه‏اش از بازماندگان خواست:
«کفن او را از کرباس وطن قرار دهند».
با وجود این به مدرسه دارالفنون که بنیانش براى ترقى ایران بود، اعتقاد نداشت و معتقد بود آموزش‏هاى آن به کار ایران نمى‏آید. به دانش آموختگان آن مدرسه طعنه مى‏زد و آن‏ها را به انجام دادن ناشایست متهم مى‏کرد.(20) با این‏که تا اندازه‏اى با علوم جدید آشنایى پیدا کرده بود، ولى آن را براى تبیین حوادث طبیعى کافى نمى‏دانست. این را مى‏توان در سببى که براى شیوع بیمارى وبا بیان کرده است، دریافت.
کس ندانست این عذاب و این نکالاز چه آمد، خلق را بشکست بال
در طبیعى، اعتقاد دیگر استلیک او، در اعتقادش ابتر است
کز عفونت مى‏شود کرمى پدیدهم کند تولید مکروبِ عدید
جمله در جوّ هوا رقصان شوندداخل اندر جوف هر انسان شوند
هم‏چنین در زلزله، گویند اینکه نباشد جز بخارات زمین
هر کجا حبس بخار آن‏جا شودهم بلرزد، هم زمین، لرزان شود
من ندانم غیر قهر ذوالجلالکه دهد بر خلق وحشى، گوشمال به باور او، علم از آن‏رو ابتر است که هر دانش «هادى راه نجات» نیست و فقط «این شرافت بهر یک علم است، نى مجموع آن» و آن دانش رهنما هم «علم فقه خالق اکبر» است و دیگر هیچ! با وجود این، براى پیشگیرى از بیمارى به مردم سفارش مى‏کند مقررات بهداشتى را به کار بندند و مثلاً از حمام‏هاى عمومى که محل تولید بیمارى و آلودگى است، دورى گزینند.
«تا مى‏توانى از رفتن [به] حمام‏هاى عمومى خود را بازدار، به واسطه این که تولید امراض متعدده مى‏کند. اگر بتوانى کوزه آبى سربسته در میان خزانه ببند [و] در وقت بیرون آمدن خود را طاهر کن، یعنى بدن را از آن آب شست و شو بده و بیرون بیا».
تاج واعظ! اُم‏الامراض است حمام عجمشخص پاک از عیب آن حمام گیرد صد سَقَم
پر بود آبش زشاشِ خلق و چرک زخم‏هاکرمک حمام‏هایش هر یکى، یک اژدها [ص 179]
به نکته‏اى که مى‏توان آن را بى‏تفاوتى مدنى نامید، اشاره‏اى شگفت دارد. توصیه‏اش که برگرفته از تجارب شخصى است، ناامیدى‏اش را از پیرایش و اصلاح عقاید قوم نمایان مى‏سازد:
«هر موهومى که در خلق بینى، ایراد مگیر و سرزنش مکن، بلکه مصدِّق آن‏ها باش؛ چرا که بر خلاف جمهور حرفى زدى، اسباب خود را فراهم مى‏کنى. شخص واحد با جمعى نمى‏تواند طرف شود و از پیش بَرَد، مگر این‏که قوه پیغمبرى داشته باشد و هذا محالٌ».[ص175] اما خود، آن‏چه از آداب و عادات عامه را که ناروا و منکر مى‏دانست، بى‏محابا نفى مى‏کرد و به آن مى‏تاخت:
«در نه سالگى دختر به شوهر مده و کار پاکان را قیاس از خود مگیر. زنى در دنیا فاطمه(ع) نخواهد شد. پیغمبر هم در این سن حکم نفرموده. باید دست چپ و راست را تمیز دهد یا خیر؟ ... تزویج على و فاطمه هم محض تأکید تناکح بود و رفع رسوم جاهلیت». [ص176ـ177].
«هیچ وقت به جهت حمل جنازه خودت وصیت مکن به اماکن مقدسه ... بعد از مردن حمل جنازه تو اسباب اذیت زنده‏هاست. وانگهى در صورتى که سعید باشى، مَلَک نقّاله مى‏بَرَد. لازم به حمل مُکارى نخواهد بود. فرق مَلَک نقّاله با مکارى، این است که مَلَک نقّاله چنان مى‏بَرَد که جسد تعفنى نمى‏کند ...». [ص 179]
با خرافات سر ستیز داشت و آن‏ها را بر نمى‏تابید:
«گویند که آهوان [منطقه] «دشت آهوان» در امانند و مردم جرأت صید ندارند. چون امام(ع) در آن منزل ضامن آهو شده و صید هم رها کرده و رفته و باز آمده. سفرى در آن‏جا منزل کردم. گوشت شکارى دیدم. پرسیدم از کجاست؟ گفتند: از فلان صحراست. گفتم: مگر این‏جا شکار نمى‏کنند و به کار نمى‏برند. گفتند: نه صید صیاد ثمر دارد، نه گلوله اثر. این آیه به خاطرم رسید:
«قل مَن حرَّم زینةَ‏اللّه‏ التی أخرج لعباده والطیبات من الرزق؛(21) [اى پیامبر بگو: زیورهایى را خدا براى بندگانش پدید آورده و نیز روزى‏هاى پاکیزه را چه کسى حرام گردانیده؟!] چگونه مى‏شود امام(ع) مباحى را حرام فرماید؟! و نتوانستم جهل او را به علم بدل نمایم». [ص 145]
درباره باورهاى مردم به سمنو و آداب پختن آن مى‏نویسد:
«پختن سمنو ترتیبى دارد. به‏این معنى که زن‏ها در یک محل جمع مى‏شوند، وقتى که کفگیر زیاد زدند، آن وقت سر دیگ را مى‏بندند و چراغى هم روشن مى‏کنند ... مى‏گویند فاطمه زهرا(ع) مى‏آید و دست خود را روى آن سمنو مى‏گذارد و علامت پنج انگشت ایشان در صبح آشکار مى‏شود. خاطر دارم هنگام صبابت در نیشابور بودم. در خانه‏اى سمنو ساخته به همان ترتیب انتظار کشیده بودند. از قضاى اتفاق موشى به سراغ دیگ رفته و در دیگ افتاده بود. صبح را که رفته و این قضیه را دیدند، صاحب‏خانه را شماتت بسیار نموده که مال تو حرام بوده. بیچاره بدنام شد و گویند تا مدت عمر سمنو نساخت و آن‏ها الان به طایفه موش معروفند... دفعه دیگر از میان دیگ سمنو، تسبیحى یافته و گفتند: مال فاطمه زهراست. حالیه هر کس مى‏خواهد سمنو بسازد مى‏روند، تسبیح را از آن خانه گرفته، در میان دیگ مى‏اندازند و صاحب تسبیح هم از سمنو حقى دارد که به جهت او مى‏فرستند». [ص 49]
تلاش مى‏کرد معنى و مفهوم درست بعضى از واژه‏ها را از دیدگاه خود به مردم بفهماند و نادرستى‏ها را از اذهان بشوید:
«یکى از صفات مستحسنه غیرت است، اما باید بدانى که غیرت را در چه مورد استعمال کنى، یعنى راضى مشو که بیچاره‏اى به فقر بگذراند و تو در نعمت باشى یا این‏که کسى مظلوم باشد و او را خلاصى ندهى یا کسى به خیانت به عِرْض کسى و مال کسى و عیال کسى نظر داشته باشد و تو اغماض کنى، بلکه معنى غیرت دفع ظلم است و دستگیر[ى [بیچاره است و اداى دَین مقروضِ بى‏استطاعت است. چه بسیار اشخاصى که به یک حرفى منافى ناموس و شرف او بنموده[اند] یا خود را کشته و یا طرف مقابل را. و این اطوار، عین جهل جهال است و در شرع مذموم».
تاج واعظ! رنج‏ها بردى زجهل جاهلانهمچه ختم‏المرسلین ز اطوار جهال زمان [ص 169]
پیداست این‏گونه برداشت‏ها از منابع فرهنگى را از تَفَقُه در دین و آشنایى با مفاهیم نو به دست آورده بود.
خود را چنان‏که مى‏نمایاند، از بند تقلید رها کرده بود و حتى درباب ایمان مذهبى سفارش مى‏کرد:
«از روى تحقیق معتقد به کیشى باش، که تقلید را بنیادى نیست ... دستور شرع مقدس هم همین است که اصول دین باید اجتهادى باشد. تقلید در فروع دین است ...». [ص 176]
تاج واعظ، تمایلات شدید عرفانى داشت. درویش و صوفى را ستایش مى‏کرد و عارفان را «مرآت آگاهى حق» مى‏دانست. از اشعار عطار، مولوى، حافظ و شیخ محمود شبسترى تا آن‏جا که ضرورت مى‏دید، نقل مى‏کرد. به فتوحات مکیه محیى‏الدین عربى نظر داشت و او را «رئیس المکاشفین» مى‏خواند. اصطلاحات صوفیان را شرح کرده و درباره سیر و مقاماتش، ریاضت و آثارش، عشق و درجاتش و سماع و انواعش قلم زده و از قطب و رجال‏الغیب سخن به میان آورده است. وقتى از نماز و روزه و حج و زکات و طهارت سخن مى‏گوید، گویى آموزه‏هاى ابوحامد غزالى را در این خصوص تکرار مى‏کند. نظریات معتدلش درباره بعضى از احکام شرع که در پاره‏هایى از کتابش نمایان است، بیشتر متأثر از همین گرایش عرفانى اوست. از صفحه 185 تا 329 درة‏التاج، مجموعه‏اى است که سى مقاله در توحید را در بر مى‏گیرد. مقاله‏ها که نشان مى‏دهد مؤلفش فلسفه مى‏دانسته، با اشعارى که عموما از مثنوى مولوى انتخاب شده است، آغاز مى‏شود و با اشعارى از سروده‏هاى مؤلف به انجام مى‏رسد. مضمون مقاله‏ها مطالبى است فلسفى و عرفانى با نقل شمارى از اخبار و احادیث. تاج در فلسفه بیشتر به اسفار ملاصدرا نظر داشت، ولى از آراى علماى نزدیک به عصر خود، همچون شیخ احمد اَحسایى و حاج ملاهادى سبزوارى نیز غافل نبود.
در عالم سیاست با شاه ستیزى نداشت و بر این باور بود که پادشاهان «مظهر شاهى حق» هستند. تاج خود را پرورده احسان ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه مى‏دانست و هر دو را مدح مى‏کرد. در سیر و گردش خود وقتى به بادکوبه رسید، شهر را «اندر حزن و غم» دید و چون به او گفتند «رضاى کم ززن(22) ... شاه را مات» کرده است، دو دست خود را «از درد و غم برسر» زد و در فقدان آن «شاه محتشم» به سوگ نشست. تصویرى که از عزادارى ایرانیان ساکن بادکوبه در مرگ ناصرالدین شاه ترسیم کرده، جالب و در عین حال عبرت‏آموز است؛ زیرا بیشتر ایرانیان ساکن در شهرهاى قفقاز کسانى بودند که از جور و ستم حکام ایرانى به آن سامان پناه برده بودند.(23)
شورشى در بادکوبه شد پدیدکه کسى اندر جهان مثلش ندید
شیعیان چون روز عاشورا تمامسینه زن گردیده‏اند از خاص و عام
قونسل، آن جا مجلسى برپا نمودجمع شد در وى ز ایران هر که بود
بعد ختمِ مجلس شاه شهیدبرشدم بر منبر و دادم نوید
که دگر بر ما مَضى افسوس چندهست ایران از مظفر سربلند
حق همى داند که این شاه رئوف از پدر بهتر بُوَد بر ما عطوف
پس بود افسوس بر این هاى و هوىآب رفته باز مى‏ناید به جوى
پس نمودم روبه جمع غمزدهگفتم اى حضارِ این ماتمکده
هر یکى یک ختم قرآن از شماهدیه سازد بر روان شاه ما
چون‏که او حق بر تمام شیعه داشتبهر امنیت بسى همت گماشت
بعد گفتم: اى گروه مؤمنان! شه اگر نَبوَد، کجا یابید امان؟!
مُلْک بى‏شه، هست جسم بى‏روانتن به جان جنبد، تو قدر جان بدان
مُلک بى‏شه نیستش پایندگىمَرد بى‏سر کى نماید زندگى؟!
تاج واعظ در پندى ایهام‏دار که در ضمن، دیدگاهش را درباره رابطه دولت و مردم نیز بیان مى‏کند، مى‏نویسد:
«هیچ وقت بر زبان اسم مُلک و دولت و سلطنت جارى مساز، اگر چه القاب خلق باشد از قبیل مختارالسلطنه و ... فورا از براى تو اسباب زحمت فراهم خواهد گردید، چون رعیت را حقى بر امور دولتى نیست، ولى دولت را بر رعیت حقوق بسیار است. اگر هم خیر دولت را بگویى، به خرج نمى‏رود، جز این که از براى خود اسباب زحمت فراهم مى‏کنى. اگر از ثروت کسى بخواهى مدح کنى، مگو صاحب دولت است، [بگو] صاحب مایه است». [ص 170]
در پندى دیگر که چهره دیو مهیب خودسرى را نمایان مى‏سازد با طنزى تلخ گوشزد مى‏کند:
«با اهل دیوان اعلى طرف نشوید، چرا که اختیار قانون به دست آن‏هاست. به هر قِسْم بخواهند، حکم خواهند کرد و احدى هم حق چون و چرا ندارد. اگر فرّاشى بى‏جهت کسى را اذیت کند، گویند: هر چه کرده به حق کرده و خلق هم با شما مدعى خواهند گردید که فرّاش دیوان هرگز بى‏حساب نمى‏گوید و بى حساب کسى را اذیت نمى‏کند».
سرانجام در بیان ادب مراوده مردم با حکومت، به نظر مى‏رسد در چارچوب مفاهیم سنتى، نسبت مردم با حاکمیت را یکسره در اداى تکلیف مى‏بیند و اندرز مى‏دهد:
«اوّلاً با حکومت آمد و شد نکنید. در صورتى که مجبور شدید و شما را بردند، در کمال ادب باشید و تعظیم کنید، مبادا قِسْمى کنید که خلاف میل حکومت باشد ... اگر از چشم حکومت افتادید، از چشم خلق هم خواهید افتاد ...».
تاج واعظ! حرمت حکام از حق آمدهمیل حاکم نزد مردم، حق مطلق آمده
تاج واعظ، خود واعظ بود و روضه‏خوان و بهتر از هر کس به خُلق و خو و منش این صنف آگاه. این است که بیشترین انتقادهایش به این قوم و آن دسته از مراسم و مناسکى است که متولى و مجریش روضه‏خوان‏ها بوده‏اند. در وصیت به پسرش سفارش مى‏کند که راه او را پیش نگیرد و بى‏گفت و گو «تارک منبر شود»، زیرا وعاظ دو نوع‏اند: یا اوّل نمره‏اند یا نمره آخر را دارند. آن جماعتى که نمره آخر را دارند، به هیچ جا راه ندارند. اما نمره اوّلى‏ها علاوه بر این که محسود همکاران و نادانان مى‏شوند، به آفات شهرت نیز گرفتار خواهند شد و خلوص را از دست خواهند داد.
حاصل مطلب که خلوص عملنیست در این کار به جز از دغل [ص 21]
مرثیه خوانى را سنتى نیکو مى‏دانست، ولى افسوس مى‏خورد که «این امر عظیم به کذب و ریا» آلوده شده است. به چگونگى انجام مراسم سوگوارى و تعزیه‏خوانى نگرشى انتقادى داشت و تباهى سه رکن اصلى تشکیل مجالس روضه و تعزیه، یعنى روضه‏خوان، شنونده و بانى یا صاحب‏خانه و صاحب مجلس را بى‏پرده پوشى نمایان مى‏ساخت.
ماه محرّم آمد، هنگام عیش و عشرتاى شیعیان خالص! یک ذره‏اى مروت
هر روز بر دل شه، چندین هزار پیکاناز افترا و بهتان، آید ز ظلم امت
نصف تن شهِ دین، مجروح زاهل منبرنصف دگر در آذر، از خَلق بى‏حمیت
شه کشته بهر دین شد، نى بهر خلد و کوثربازیچه خلایق، گردیده این سعادت
در تکیه رو نظر کن، بر زینب و دو من ریشوانگه عروس قاسم با بیضتین و سبلت
حرُ شهید را بینى، در سن بیست سالهطفل رضیع بنگر، با چار ذرع قامت
آید یزید ملعون، با قابلى و منقلپشت‏سر، آبدارى با چند شیشه شربت
نقّاره خانه‏اش را اندر جلو بکوبندبا دستگاه ماهور، تصنیف‏هاى تبّت
بر سر مخالفین را عمامه‏هاى ترمهاز شال‏هاى کرمان، اى واى از این حماقت
از آن طرف ابوالفضل، با چکمه و کله خودبر فرق، پرّ طاووس، کاین باشد از شجاعت
در این‏جا، تاج واعظ از چند تعزیه که خود شاهد اجرایشان بود و نمایش آن‏ها به رسوایى و فضیحت کشیده شد،(24) مطالبى نقل مى‏کند که بازگویى آن‏ها در این سطور خالى از دل آزارى نیست. از آن میان ملایم‏ترین‏شان چنین است.
دیدم على‏اکبر در دست راست شمشیردست چپش به شیپور، نزدیک شهر تربت
گفتم: که این چه رسم است، شیپورچى مگر نیستگفتند این دو کاره است، گیرد دو حق زحمت[ص 104]
پس از توصیف مجالس روضه و تعزیه به نجوا با امام زمان(عج) برمى‏خیزد و از رسوایى ذاکران نزد ملت به حضرتش شکایت مى‏کند و مى‏گوید:
اى صاحب زمانه! خود واقفى زاحوالرسوا شدیم رسوا، در پیش جمله ملت
دانم اگر گذارى از غیب پاى بیرونجز اهل ذکر نَبوَد، کس مستحق لعنت
یا باشد اهل منبر یا در شبیه خوان استپس هر دو اهل ذکرند بر هر دوتاش رحمت
منبر مقام پاکى است، نَبوَد به هر که لایقجز آن که پاک باشد ز آلایش طبیعت
اى شیعه! داد و فریاد از دست ما تمامىنتوان جواب گوییم در خدمت پیمبر
هر بانى‏اى که بینند از دور در سلامندشاید که وعده گیرد او را سال دیگر
گوید گهى به بانى، دیشب به خواب دیدمدادت حسین مظلوم جامى زحوض کوثر
دیگر مخور تو غصه چون عاقبت به خیرىمولا مخاطبت کرد، فرمود اى برادر
چون گفت خواب جعلى، گوید رواست امسالده روز روضه‏خوانى از بهر زاد محشر [ص 105]
پس از آن‏که روضه‏خوان، موافقت بانى را براى تشکیل مجلس روضه در ده شب جلب کرد، به او پیشنهاد مى‏کند: چون «بنده‏زاده اشعار محتشم» کاشانى را از بر دارد، چنانچه «مصلحت بدانى» او را همراه خود بیاورم و شما براى «تشویق کردن او» در پایان مجلس «دو تومان» ارزانى‏اش کنید. آن‏گاه در شب موعود، پیش از اتمام منبر خود، این‏گونه فرزندش را به مردم مى‏شناساند که بلى:
من خود به خواب دیدم، کامد حسین مظلومگفتا به بنده‏زاده باللّه‏ أنتَ ذاکر
در ادامه، تاج واعظ رفتار صاحبخانه را به نقد مى‏کشد و انگیزه او را از برپایى مجلس روضه برملا مى‏کند:
اى تاج واعظ! اکنون برگو ز حال بانىذاکر که گشت معلوم حالش به شهر و کشور
بانى است را توقع کاندر همه مجالسذاکر کند دعایش کاقاست از همه سر
اما صاحبخانه به دعا در حق خود منحصراً خرسند نمى‏شود، مگر روضه‏خوان، عیال و فرزند و نوکر و ... او را هم دعا کند. با این همه، کار با خواندن یک روضه و دعاى ختم مجلس به پایان نمى‏رسد، زیرا:
این روضه‏خوان مسکین خوانده است روضه را نقدپولش بمانده نسیه تا روز حشر اکبر
در اصفهان به ذاکر دادند پول قلبىآن هم نمود دعوت جمعى به روز دیگر
وقتى مجلس مهیا شد و روضه‏خوان بر منبر قرار گرفت، ابتدا صاحبخانه را به سبب پرداخت پول تقلبى رسوا کرد و بعد دعاهاى خود را این‏گونه پس گرفت:
من گفته بودم الحق، اموات او بیامرزالحال گویم او را کن همنشین کافر
من گفته بودم او را کن عاقبت به خیرشاکنون بگویم او را بنماى عاقبت شر
گفتم عیال او را مخصوص کن به عصمتگویم سلیطه گردان با خواهران و دختر
گفتم بده به بانى یا رب تو طول عمرىاکنون بگویم او را یا رب ز این جهان بر
این بود حال ذاکر، این است حال بانىتا چون کنند با هم فردا برِ پیمبر [ص 170]
رفتار حاضران در مجالس روضه‏خوانى، حدیثى دیگر است. معقول‏ترین آن‏ها کسانى هستند که بر سر خوش‏خوانى و بدخوانى روضه‏خوان با هم به جدال برمى‏خیزند. گروه دیگر، جماعت سیه‏کارى هستند که همواره مترصد انجام دادن ناشایست‏اند و بالاخره قومى دیگر در کمین نشسته‏اند تا در مجال مناسب، کالایى از خانه صاحب مجلس به یغما برند.
و ان دیگرى بگوید: دیدم میان دستهیک خوشگلى که مى‏خواند اشعار ملا شعبان
اما اگر نمى‏بود در موسم مصیبتمى‏پختم آن جوان را، وان کار بود آسان
وان دیگرى بگوید: حالت دگر ندارماز بس که چاى خوردم در منزل على‏خان
همى خوردم و بگفتم چایى به من ندادیدیک سینى هم آن‏جا دزدیدم از میانشان
وان دیگرى بگوید یک جفت کفش تازهمن هم زدم از آن‏ها با بادگیر غلیان
وان دیگرى بگوید گر گریه‏ام نیایداخ تف به چشم مالم تا تر شوند مژگان [ص 107 ـ 108]
تاج واعظ در پى ریشه‏یابى علل این همه نابهنجارى در رفتار دینى مردم و اجراى مراسم و مناسک برخاسته از پاره‏اى سنت‏ها که با جوهره دین قرابت چندانى نداشت، نبود. از عالم نقّادى چون او بعید به نظر مى‏رسد که در دستیابى به ریشه‏ها، تکاپویى نکرده باشد. شاید مصلحت خود را در آن مى‏دید که با نهادهاى بارز استبداد و پاسداران جهل و خرافه درگیر نشود. به‏طور کلى، تاج واعظ مانند بسیارى از «رعایاى ایرانى» بسیار محافظه‏کار و مسالمت‏جو بود و از برخوردهایى که موجب دردسر مى‏شد، کناره مى‏گرفت و سلامتى را در برکنارى مى‏دید.(25)
«اگر به‏واسطه غرض، کسى به شما بهتان زد و حکومت وقت و محل شما را احضار کرد، ملاحظه کنید که اگر میل حکومت به تحقیق مطلب است، با طرف خود گفت و گو نمایید و اگر میل حکومت را به این دیدید که باید به تقصیر نکرده اعتراف کنید، فوراً خود را مقصر کنید که اگر خود را مقصر نکنید، شما را مقصر خواهند کرد، چرا که «میلُ الحاکم خیرٌ مِن ألف شاهد» [میل فرمانروا، بهتر از هزار گواه است] و اطاعت امر حکومت واجب است و استدلال آن‏ها به این آیه کریمه است که:
«اطیعواللّه‏ و اطیعوا الرسول و أولى الأمر منکم»(26) [خدا را اطاعت کنید و پیامبر و اولیاى امر خود را نیز اطاعت کنید.] و حکومت خود را أولى الأمر مى‏داند...».
تاج، واقعه‏اى دیگر از مراسم عاشورا را براى خواننده کتاب خود به‏گونه‏اى توصیف مى‏کند که نشان مى‏دهد روح استبداد و نادانى، چگونه سایه سیاه خود را بر همگان پهن کرده بود و او در واکنش به چنین صحنه‏هایى، جز دریغ خوردن، کارى دیگر نمى‏توانست کرد:
«در زمان حکومت سلیمان‏خان صاحب اختیار، بنده هم در استرآباد بودم. چون روز عاشورا رسید، به اتفاق ایشان به مصلى رفته، قدرى گذشت. دیدم دسته [سینه] زن وارد شدند و به این اشعار مترنم بودند، دسته‏اى مى‏گفت و دسته‏اى جواب مى‏داد:
کفتر باغ حیدرم. بقیه مى‏خواندند:بقوبقو، بقوبقو.
پیش حسین نوکرم.ً ً
سینه زن عزا منم.ً ً
عاشق کربلا منم.ً ً
مست مىِ محبتم.ً ً
مهر حسین شربتم.ً ً
تا رسیدند مقابل حکومت. به این اشعار مترنم شدند:
السلامٌ علیک، السلامٌ علیک. شاه سلامٌ علیک، قبله سلامٌ علیک. از رود پى آمدیم، شاه سلامٌ علیک.
قدر دیگر هم سینه زدند و گریه نمودند و سلطان اسلام را با حکومت دعاى خیر نمودند. آن وقت از اهل ذکر، منبر رفته، عزادارى کاملى شد. در ختم مجلس سید محترمى که تهران هم دیده بود و خود را کامل‏ترین اهل منبر آن عصر مى‏دانست، بر منبر برآمد. هرچه از لطایف گفتار داشت، به کار برد و مجلس نگرفت. در بین روضه نیرنگى به خاطرش رسید که طفلى را از میان زنان بردارد و بلند کند که این على‏اصغر است. از منبر به زیر آمده، طفلى را از آغوش مادر ربوده، بالاى منبر برد و بلندش نمود که این قِسمْ سیدالشهدا على‏اصغر را بلند کرده بود که ناگاه آن طفل از ترس شاشید. دیگر چه عرض کنم که چه شد. تمام خلق روز عزا از خنده مردند.
تاج واعظ! در عزاى شاه، قلاّشى چرا؟!ورتو را نبْوَد هنر، اطوار او باشى چرا؟!
شاید آن طفل از مهابت روى ذاکر ... بودهاین کلمه اطوار زشت از بهر قلاشى چرا؟! [ص 151 ـ 152]
دست آخر، تاج واعظ علل و اسباب این همه اطوار زشت را مانند بیشتر کسانى که در محیط استبداد مى‏زیند و براساس الگوى رایجِ حوالت دادن همه چیز به تقدیر و سرنوشتِ از پیش نوشته شده، سخن از حاصل تجربه زندگى خویش به میان مى‏آورد و به درستى متذکر مى‏شود:
«از تجربه‏اى که در عمر خود نمودم، معلوم گردید که هیچ چیز شرط چیزى نیست. نه علم را مایه عزت دیدم و نه جهل را اسباب ذلت. بسى از اهل کمال را در کمال پریشانى و بى‏نانى دیدم و بالعکس. باز اشخاص باهنر را با زیب و فرّ دیدم و بى‏هنر را گرسنه و مضطر، ولى واقعه یک نفر از خاطرم نمى‏رود و نمى‏زیبد اسم برم. این بیچاره از اهل منبر است و گویا الف ب نخوانده. از کمالاتش این است: ... ختم مجلس فاتحه بود. بالاى منبر رفته، گفت: ایهاالناس! حال که ذاکرین از بى‏اعتبارى دنیا مى‏گویند، خوب است من هم قدرى از بى‏اعتبارى آخرت بگویم. مجلس دیگر گفته بود که در وحدت واجب‏الوجود صحبت کردن هنرى نیست. شخص با اطلاع، آن است که در کثرت واجب‏الوجود صحبت نماید. دیگر گفته بود: سَنان بن اَنَس آمد با نیزه شصت ذرعى. مى‏گفتند که نیزه شصت ذرع، ممکن نمى‏شود. گفته بود: حدیث دیده‏ام که او را جبرئیل از بهشت آورده بود ... دیگر گفته بود: وقتى که حُر، خدمت سیدالشهدا آمد، حضرت فرمودند: از براى حر، قلیان بیاورید و تا آن وقت کسى در حضور حضرت قلیان نمى‏کشید، مگر حربن یزید ریاحى ... این مختصرى از مفصل بود. با این حرف‏هاى کفرآمیز و بى‏سوادى، چندى قبل که مرحوم شد، قریب سى هزار تومان تروک او بود و مردم او را ستایش مى‏کردند و مى‏گفتند: نوکر ساده مولاست و نظر کرده حضرت است و خدا مى‏داند که چقدر در حال حیات احترام و دخل داشت».
تاج واعظ! حیرت اندر حیرت اندر حیرت استکین چه بازى زیر چرخ است و چه سِرّ و حکمت است
عاقل کامل به رنج و جاهل غافل به گنجعبرت اندر عبرت اندر عبرت اندر عبرت است.[ص 159 ـ 160]
پى‏نوشت‏ها:
1. میرزا حسین نورى (محدث نورى)، لؤلؤ و مرجان، چاپ اوّل، (بى‏جا، انتشارات نور، بى‏تا) ص 7 ـ 8.
2. عبداللّه‏ مستوفى، شرح زندگانى من یا تاریخ اجتماعى و ادارى دوره قاجاریه، چاپ سوم، (تهران، انتشارات زوار، 1371 ش) ج 1، ص 275.
3. همان، ص 276 ـ 277.
4. ایرج افشار (مقدمه و فهارس)، روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، چاپ پنجم، (تهران، انتشارات امیرکبیر، 1379 ش) ص 203.
درباره تعداد تقریبى مجالس سوگوارى ماه محرم در پایتخت، بنگرید به: دوستعلى خان معیرالممالک، یادداشت‏هایى از زندگانى خصوصى ناصرالدین شاه، چاپ سوم، (تهران، نشر تاریخ ایران، 1372 ش)، ص 64. همچنین براى آگاهى از شمار مجالس روضه‏خوانى در تمام ماه‏هاى سال بنگرید به:
انسیه شیخ رضایى ـ شهلا آذرى (به کوشش)، گزارش‏هاى نظمیه از محلات طهران، چاپ اوّل، (تهران، انتشارات سازمان اسناد ملى ایران، 1377 ش)، ج 1 و 2، بیشتر صفحات.
5. یادداشت‏هایى از زندگانى ...، ص 46.
براى آگاهى از جزئیات مراسم روضه شاهانه، بنگرید به: روزنامه خاطرات ناصرالدین شاه در سفر سوم فرنگستان، به کوشش دکتر محمد اسماعیل رضوانى ـ فاطمه قاضیها (به کوشش)، چاپ اوّل، (تهران، انتشارات سازمان اسناد ملى ایران، 1373 ش)، ج 3، ص 414 ـ 433.
6. مرحوم شیخ آقابزرگ تهرانى، صاحب الذریعه الى تصانیف الشیعه از تاج واعظ به عنوان مؤلف دو کتاب به شرح زیر در الذریعه نام برده است:
الف) درة‏التاج: مقتل فارسى کیبر منثور و منظوم مِن المراثی و غیره، للمولى الملقب بتاج الواعظین النیشابورى، طُبع بایران [ج 8، ص 94].
ب) درة‏التاج و مرقاة المعراج، فارسی فی المواعظ، لمیرزا محسن تاج‏الواعظین، طُبع فی تفلیس، 1324 ق. [ج 8، ص 95]
ظاهرا مرحوم آقابزرگ در نقل مشخصات کتاب مزبور اشتباه کرده است؛ زیرا آن دو کتاب نام برده شده در الذریعه، یکى بیش نیست. مگر این‏که پس از چاپ اوّل کتاب در بادکوبه، در حیات مؤلف یا پس از درگذشت او، کتاب مزبور طبق مشخصات مندرج در الذریعه یک‏بار در ایران و بار دیگر در تفلیس به چاپ رسیده باشد. مرحوم خانبابا مشار نیز در فهرست خود دو چاپ به شرح زیر براى درة‏التاج بیان کرده، اما از ایران به عنوان محل چاپ نامى نبرده است:
درة‏التاج و مرقاة المعراج (در مواعظ و مقتل)، تاج‏السلطان تاج‏الواعظین محسن نیشابورى، تفلیس، 1324 ق. باکو، 1324 ق. بنگرید به: خانبابا مشار، فهرست کتاب‏هاى چاپى فارسى از آغاز تا آخر سال 1345، چاپ اوّل، (تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1352 ش،) ج 1، ص 1403.
ناگفته نماند مرحوم مشار کتاب یا نشریه دیگرى با این مشخصات براى تاج واعظ برشمرده است:
رهبر سخن، قسمت دوم، سال سوم، تاج‏الواعظین میرزامحسن نیشابورى، بادکوبه، 1327 ق، سربى، جیبى، 117 صفحه، بنگرید به: فهرست کتاب‏هاى چاپى فارسى...، ج 2، ص 1803.
7. روح‏اللّه‏ خالقى، سرگذشت موسیقى ایران، چاپ سوم، (تهران، انتشارات صفى علیشاه، 1367 ش) ص 355.
8. تقى بینش، تاریخ مختصر موسیقى ایران، چاپ اوّل، (تهران، نشر آدوین، 1374 ش) ص 179.
9. مهدى ستایشگر، نام نامه‏موسیقى ایران زمین، چاپ اوّل، (تهران، انتشارات اطلاعات، 1376 ش) ج 3، ص 129.
10. استوانه حافظ‏الاصوات یا فنوگراف، دستگاهى بود که پیش از رواج گرامافون در ایران از آن استفاده مى‏شد. در این وسیله، صدا بر روى استوانه‏هایى از جنس موم ضبط مى‏گردید. (توضیح از آقاى شهرام آقایى‏پور).
11. نام نامه موسیقى ...، ص 128.
12. سرگذشت موسیقى ایران، ص 356.
13. همان، ص 357.
14. همان، ص 356.
15. نام نامه موسیقى ...، ص 129.
16. ایرج افشار، به نقل از دکتر عباس زریاب خوئى، «گردش نوروز» مجله یغما، دوره 21، 1347 ش، شماره 4 (تیرماه) ص 216.
17. منظور کمپانى رژى است که در آن ژ به ج تبدیل شده است.
18. منظور میرزاى شیرازى است که استعمال توتون و تنباکو را تحریم کرد.
19. درباره وباى آن سال بنگرید به: روزنامه خاطرات عین‏السلطنه (قهرمان میرزا سالور)، به کوشش مسعود سالور، ایرج افشار، چاپ اوّل، (تهران، انتشارات اساطیر، 1374 ش) ج 1، ص 482 ـ 487.
20. «مدارس دارالفنون بر باد دهنده ... است، نه تعلیم سیاسى ناپلیون. جز این که به سوى خارجه خارج شوند ...». [ص 175].
21. اعراف (7) آیه 32.
22. منظور میرزا رضاى کرمانى، کشنده شاه است.
23. درباره شاه دوستى ایرانیان ساکن در قفقاز، مى‏توان به استقبالى که از شاه در حین سفر به فرنگ از او به عمل آوردند، اشاره نمود. براى آگاهى از تفصیل ماجرا بنگرید به: روزنامه خاطرات ناصرالدین شاه در سفر سوم، ص 108 ـ 109.
24. اعتمادالسلطنه از تعزیه‏اى یاد مى‏کند که آن را «به قدرى رذل کرده‏اند ... که ... نه نشان سلطنت بود این عمل و نه ایام تعزیه سیدالشهدا مقتضى این حرکات را داشت». بنگرید به: روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، ص 132.
25. به دریا دُر، منافع بى‏شمار استاگر خواهى سلامت، در کنار است(سعدى)
26. نساء (4) آیه 59.
منابع
ـ افشار، ایرج (به کوشش)، روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، چاپ پنجم، (تهران، انتشارات امیرکبیر، 1379 ش).
ـ بینش، تقى، تاریخ مختصر موسیقى ایران، چاپ اوّل، (تهران، نشر آدوین، 1374 ش).
ـ خالقى، روح‏اللّه‏، سرگذشت موسیقى ایران، چاپ سوم، (تهران، انتشارات صفى علیشاه، 1367 ش).
ـ رضوانى، اسماعیل و قاضیها، فاطمه (به کوشش)؛ روزنامه خاطرات ناصرالدین شاه در سفر سوم فرنگستان، چاپ اوّل، (تهران، انتشارات سازمان اسناد ملى ایران، 1373 ش)، ج 3.
ـ ستایشگر، مهدى، نام نامه‏موسیقى ایران زمین، چاپ اوّل، (تهران، انتشارات اطلاعات، 1376 ش) ج 3.
ـ شیخ رضایى، انسیه ـ آذرى، شهلا (به کوشش)، گزارش‏هاى نظمیه از محلات طهران، چاپ اوّل، (تهران، انتشارات سازمان اسناد ملى ایران، 1377 ش).
ـ مستوفى، عبداللّه‏، شرح زندگانى من یا تاریخ اجتماعى و ادارى دوره قاجاریه، چاپ سوم، (تهران، انتشارات زوار، 1371 ش).
ـ مشار، خانبابا، فهرست کتاب‏هاى چاپى فارسى از آغاز تا آخر سال 1345، چاپ اول، (تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1352 ش).
ـ معیرالممالک، دوستعلى خان، یادداشت‏هایى از زندگانى خصوصى ناصرالدین شاه، چاپ سوم، (تهران، نشر تاریخ ایران، 1372 ش).
ـ نورى (محدث نورى)، میرزا حسین، لؤلؤ و مرجان، چاپ اوّل، (بى‏جا، انتشارات نور، بى‏تا).

تبلیغات