تاریخ و میراث اسلامی و چالشهای معاصر (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزههای تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
دکتر محمد الطالبى (متولد 1921م. تونس) متفکر و محقق برجسته جهان عرب، دکتر در رشته تاریخ، استاد و رییس سابق دانشکده ادبیات و علوم انسانى دانشگاه تونس است. وى صاحب پژوهشها و آثار متنوع و فراوانى در تاریخ اسلام (عصر میانه)، مسایل اسلامى معاصر و موضوع گفتوگوى اسلام و مسیحیت است. بیشتر آثار وى به زبان فرانسوى است و برخى از این آثار، به وسیله دیگران، به عربى ترجمه شده است.
آنچه از پى مىآید بخش عمده گفتوگوى مجله مقدمات، «المجلة المغاربیه کتاب» وابسته به اتحادیه نویسندگان مغرب با دکتر الطالبى است.
آیا در مطالعات و پژوهشهاى تاریخى شما رابطه نزدیکى بین تمدن اسلامى دوره میانه و مشکلات کنونى جوامع اسلامى وجود دارد؟ یا این رابطه تنها در حد گفتوگو است؟ و آیا مىتوان که جامعه اسلامى داراى ویژگىهاى خاصى و در کنار آن مشکلاتى است در برابر تاریخ و در مسیر تاریخ سرسختى مىکند و پایدار مىماند؟
دکتر محمد الطالبى: تاریخ پیش از هر چیز پیوستگى و ارتباط است. در حیات بشرى و در کل هستى، گسستى وجود ندارد. همچنان که محال استبتوان، حوادث، مشکلات و نقاط استفهام پیاپى را از هم جدا کرد و این امور را به زمان معینى منحصر دانسته و به آن نسبت داد. ما، وارث گذشتگان خود هستیم و آیندگان وارث ما خواهند بود. ما نقطه اتصال گذشته و آینده هستیم. بنابراین، تاریخ، ارتباط و پیوستگى است. هیچ سلفگرایى محض و یا نواندیشى محضى وجود ندارد. ما هم سلفایم و هم خلف; به گونهاى که اگر بخواهیم مشکلات امروز را حل کنیم، نیازمند به نگرش فراگیرى هستیم که گذشته و حال و آینده را یکجا گرد آورد. حداقل، در نگاه یک مورخ، باید این سه ضلع زمانى را یک جا دید و براى حل مشکلات، جامعنگر بود. از اینرو مورخ، نقش مهمى در تبیین این دیدگاه دارد. یعنى باید با عقلانیت گذشته به سراغ آن رفت تا گذشته (ماضى) مفهوم، معقول و قابل درک شود و آنگاه به گونهاى روشنتر، نقطه آغازى براى حل مشکلات اکنون و به ویژه، براى اشراف به آینده گردد.
من - خودم - در دو سطح زمانى به سر مىبرم: در زمان «حال» زندگى مىکنم و به حکم پیشه و تخصص خود در زمانهاى «گذشته» سیر مىنمایم. هر انسانى همزه وصلى بین دو سمتحیاتى است که به هم پیوسته و داراى منطق خاص خود است; و مورخ، در پى این اتصال است. او نقشى در درک عقلانیت «گذشته» - ماضى - دارد; نه براى آنکه «گذشته»، صرفا گذشته بماند، بلکه براى اینکه «گذشته» به حوزه عقلى ما وارد شود و به ما در حل مشکلات امروز و آمادهشدن براى آینده، توانایى بخشد. من - شخصا - رابطهاى صمیمانه با همه مشکلات روز دارم. این رابطه فقط در سطح رویدادهاى تمدن عربى، اسلامى نیست; بلکه رابطهاى با حیات انسان است، از آن رو که، «انسان» است و با غیر خود - از گذشته، حال و آینده - پیوستگى دارد و مىکوشد به گونهاى مفهوم، معقول و به دور از دوگانگى درونى، گسست و بیگانگى زندگى کند. مشکل امروز ما این است که به دلیل عدم پردازش روشن و عقلى گذشته، گرفتار شلوغکارى و ازهمگسیختگى مىشویم. این مشکل، امروزه بیش از گذشته نمایان است. امروزه مىتوانیم بگوییم که همه انسانها - هر جا که باشند - همسایه یکدیگر هستند. من احساس مىکنم که با ژاپنىها، چینىها، امریکایىها، افریقایىها و اروپایىها - حقیقتا و در همه ابعاد - معاصرم و این احساس را به لطف ابزارهاى دیدارى - شنیدارى رایج مىدانم.
بنابراین، زمانى که سخن مىگویم و یا چیزى مىنویسم، احساس تعلقى قوى به خانواده بزرگ بشرى دارم. بشرى که حیات امروز و آیندهاش به هم پیوسته است. همین احساس سبب مىشود تا هنگام اندیشیدن و تامل، بکوشم به «نزدیک» و آنچه، پیوندى ریشهدار با آن دارم، مانند وطن و دین و تمدن و فرهنگ اکتفا نکنم. من با همه این امور، رابطهاى قوى دارم، اما در دایرهاى وسیعتر که شامل همه هستى استبه آنها مىاندیشم.
اکنون از بعد دینى - که اهتمام فراوان به آن دارم - سخن مىگویم. آنچه نظر من را سخت متوجه خود کرده، این است که تفاوتى اساسى میان شیوه خطاب در رسالت محمدى و دیگر رسالتهاى پیشین، وجود دارد. همه پیامبران پیشین، در سطح مجموعه بشرى معینى قرار مىگیرند و بنابراین خطابشان هم، با گروه معینى از انسانها بوده است. به عنوان مثال موسى و عیسى به سوى بنىاسرائیل فرستاده شدند. درباره عیسى، انجیلها، تصریح دارند که وى براى بنىاسرائیل مبعوث شده بود. اما هنگامى که به قرآن مىنگرم، چنان مىبینم که گویا این کتاب، براى دوره جدید، دوره نوگرایى و عصرگرایى آمده است. خطاب خدا نه تنها متوجه قریش، اعراب و یا قبیلهاى خاص نیست، بلکه متوجه همه انسانها در همه عصرها است. از اول تا آخر قرآن - جز در موارد استثنایى و اندک - نمىبینیم که خداوند اعراب را مخاطب قرار داده باشد. خطاب قرآن به انسان است: «یا ایها الانسان ...»، «یا ایهاالناس ...».
این دروازهاى که اسلام گشوده است، نقطه عطف مهمى است که ما را از خطابى محدود به مجموعهاى اندک از انسانها بیرون آورده و به حوزه خطاب به انسان - از آن حیث که انسان است - وارد مىنماید. به این ترتیب، من خود را نیازمند فهم انسان و گزینههاى مختلفى که او پیشرو دارد، مىدانم. تاریخ، در این کار به من، کمکى فراوان مىکند. منظور من از تاریخ، فقط تاریخ اسلام نیست، بلکه، تاریخ غرب نیز من را یارى مىکند. صفحات گذشته تاریخ ، تجربه بشرى گستردهاى را براى من به نمایش مىگذارد و من را در فهم بهتر «حال» توانایى مىبخشد. تاریخ گذشته این امکان را به من مىدهد تا خود را در سطح عصر جدید قرار دهم. در عصر خطابى که به همه بشریت توجه دارد. با این تصویر، هنگامى که نصوص مقدس یا تاریخ تمدن و فرهنگ خود را مىخوانم، هیچگاه فراموش نمىکنم که رصالت این تمدن، فرهنگ و دین در سطحى جهانى است. همین عامل، انگیزه ورود من به گفتوگو با ادیان دیگر است. این گفتوگو، به مدد ابزارهاى دیدارى - شنیدارى فراگیرى که وسیله نزدیکى همه انسانها و سطوح با یکدیگر شده است، به ما امکان ورود و حضور بیش از پیش در زندگى امروز و آینده را مىدهد.
از اینروى من معتقدم که امروزه، هر تفکرى باید از این دادههاى جدید آغاز کند. از این نقطه که انسان را - از حیث انسان بودن - مورد توجه قرار دهد. باید همیشه به یاد داشته باشیم که خطاب الهى متوجه آدم و همه فرزندان آدم است. این خطاب، متوجه انسانى است که خدا از روح خویش در او دمیده و اسماء خویش را به او آموخته است; به گونهاى که او، آهنگ معرفت مىکند; قصد [تسخیر و] سر در آوردن از فضا مىکند و قصد پىبردن به همه چیز. چرا؟ زیرا وى در سطح انسانشناختى، همه اسماء را به طور ضمنى فرا گرفته است. هرچیزى حامل اسمى است. هرچیزى را مىتوان در تصورى از تصورات قرار داد که ما به مدد کلام آن را در بند مىکشیم، ارث مىبریم و به ارث مىنهیم. چنانکه گفتم، خطاب الهى متوجه همه فرزندان آدم است. با چنین ساختارى در تفکر، مىتوانیم از فضاهاى تنگ به فضاهایى وسیع منتقل شویم. هنگامى که سخن مىگویم این نکته را فراموش نمىکنم که در عین تعلق داشتن به خانواده و وطنى معین و عضویت در گروههاى شغلى و علمى مشخص، به خانوادهاى به گستردگى همه بشریت تعلق دارم. ریشهدار کردن این احساس سبب مىشود تا شایسته «انسان» بودن - به کاملترین معناى آن - شوم; انسانى که درباره مشکل انسان - از آن حیث که انسان است - مىاندیشد. امروزه، جدالى بین فضاهاى تنگ و فضاهاى باز وجود دارد که سبب شده است تا گفتمان امروز، به آفاقى بسیار فراتر از آنچه که در گذشته معمول بود، سرازیر شود. در تمدنهاى گذشته، انسان محصور در قبیله، و ملت، و سرزمین و یا مجموعه خاصى بود. اما امروز، این انسان بیش از هر زمانى احساس مىکند که به بشریت گرایش دارد. اخوتى بشرى برقرار شده است که باید حمایتش کنیم، باید آن را درک کنیم و پیوندهایى میان همه افراد خانواده بزرگ بشرى، برقرار کنیم. باید در عین ریشهدار ماندن و حفظ اصالت، انفتاح داشت. ریشه در ژرفاى خاک خویش و انفتاح به روى همه بشریت.
در کارهاى شما اهتمامى گسترده به مساله تدین - چه در بعد فعلى و چه در بعد تاریخى آن - ملموس است. مطالعاتى در زمینه برخى فرقهها در مغرب انجام دادهاید. به نگرش انسان مسلمان معاصر به خویش، دیگران و چگونگى زیستن مؤمنانه و متدینانه او در روزگار معاصر توجه خاصى داشتهاید. آیا مىتوان مطالعات و بررسىهاى تاریخى شما را مدخل و یا مواجههاى براى انگارههاى معاصر در این زمینه، به شمار آورد؟
دکتر محمد الطالبى: هر تفکرى در عین حال که نوعى مواجهه است، نوعى گشودگى (انفتاح) هم، هست. مواجهه از آنرو ضرورى است که ما افکار خویش را به دقت ارزیابى کنیم، به دیگران گوش فرادهیم و با تجارب، گزینهها و افکار دیگران، معرفتهاى خویش را غنا بخشیم. البته من به مواد تاریخى بسیارى متنوعى توجه داشتهام. تاریخ رویدادها، تاریخ نظم سیاسى و تاریخ دولتها. اما تاریخ انسان، فقط اینها نیست. تاریخ، تاریخ اندیشهها و نظریات، عقلیات، کتابت و قلم است. تاریخ همه چیز را شامل مىشود. تاریخ تلاشى استبراى فهم ابعاد انسان، از آنرو که انسان است. همین امر سبب توجه من به مسائل اقتصادى، بانکها، موضوعات اعتقادى و اندیشهاى و ... بوده است. به نظر من، همه این امور، رویکردى واحد دارند و آن فهم انسان - از حیث انسان بودن - است. اما در مورد مساله تدین، من ایدهاى دارم که برایم بسیار ارزشمند است و آن را ایدهاى ریشهاى و مبنایى مىدانم و آن، اینکه دیندارى باید همیشه پاسخى آزادانه به دعوتى آزادانه باشد. دعوتى که از هستى بخش موجودات جهان صادر مىشود و پاسخى که از قله موجودات جهان و اوج آفرینش - که انسان است - داده مىشود. بنابراین، گفتمان دینى، پیش از هر چیزى باید آزادانه باشد. من نمىدانم فائده ایمان تحمیلى چیست؟ چنین چیزى با اساس ایمان منافات دارد. بنابراین، ایمان [راستین] مقتضى این است که پاسخى آزادانه، داوطلبانه و خالى از هرگونه فشار، زور و تحمیل باشد. خدا، خود، انسان را آزاد آفریده است. در چندین جاى قرآن آمده است که اگر خدا مىخواست مردم را امتى یگانه مىآفرید. اما خدا خواسته است تا مردم، در قالب ملتها، قبایل و مجموعههاى فکرى متعدد باشند. خدا از انسان خواسته است تا ایمان را از راه باور و پذیرش آزادانه و از راه استعداد ذاتىخود براى سر در آوردن از همه چیز، و گزینش برترین گردن نهد; و از این مسیر، وارد فضایى الهى شود. البته همه ما، از آنرو که آفریدگان خدا هستیم، در فضاى الهى به سر مىبریم. ولى نوع دیگرى از ورود به فضاى الهى هست که با ورود محبتخدا در دل که ناشى از رابطه ولاء (دوستى) بین آفریدگار و آفریده است، انجام مىشود. خداوند ولى و دوست صالحان است و کسانى را که به دعوتش گردن نهادهاند، دوست دارد و کفر و شر، را براى بندگانش نپسندیده است. بنابراین، خدا، محبت است. خدا ما را فرا مىخواند تا پاسخ محبت او را خواسته، آزادانه و با پذیرش قلبى بدهیم. مثالى مىزنم: کسى که تحت اجبار و تحمیل در صف نمازگزاران قرار مىگیرد و ناچار نماز مىخواند و یا اقدامى اجتماعى انجام مىدهد، کارش چه فائدهاى دارد؟ چه اثرى را مىتوان از اینگونه کار انتظار داشت؟ از نمازى که حضور قلب در آن نیست و معراج انسان نیست، چه فایدهاى مىتوان برد؟ نماز براى آن وضع شد تا معراج پیوسته انسان، به سوى خدا باشد، معراجى که حداقل 5 مرتبه در شبانه روز تکرار مىشود. البته کسانى بیش از این مرتبه به معراج خدا مىروند. معراج به سوى خدا باید خود خواسته و در اجابت دعوت پروردگار حکیم باشد، پروردگارى که خواسته است تا انسان آزاد باشد. خواسته است تا انسان به سبب روحى که در او دمیده است، از همه موجوات هستى، برتر باشد. در درون هر انسانى، شعلهاى از حکمت و نور خدا هست که انسان را فطرتا معتقد به وجود حقیقت قرار مىدهد. هیچ انسانى نمىگوید که اصلا حقیقتى وجود ندارد. مشکل اینجاست که انسان در عین اینکه مىداند حقیقتى وجود دارد، همواره مایل است تا حقیقتى را که خود، به آن دستیازیده، حقیقت مطلق بداند. چگونه مىتوان این دو حالت را با هم آشتى داد؟ حالت وجود حقیقت در درون همه انسانها و حالت اعتقاد هر کس به اینکه حقیقت مطلق در نزد اوست و نه در نزد دیگران! این کار شدنى نیست مگر از یک راه. آن راه این است که نخستبه خود بباورانیم - و در عین حال تواضع و تفویض به درگاه خداى سبحان کنیم - که هر انسانى مسؤل اعمال خویش است: «لاتزروا وارزة و زراخرى» بنابراین انسان باید بکوشد تا بفهمد، درک کند و آگاه شود و سپس براى گزینش راه سلوک و طریقتخویش، خیز بردارد. طریقتى که او را مالک نفس خویش و شایسته آن آزادى که به او بخشیده شده قرار دهد و به عنوان موجودى داراى عقل، ادراک وقدرت شناخت موجودات هستى، به وظایف عمده خویش عمل کند. انسان با این صفات بیش از آنکه جهان یا زمین حامل اوست، خود با فکر، ذهن و قلب خویش - حقیقتا - حامل جهان است. اگر انسان نبود، راهى براى فهم و تصور هستى معنا نداشت. بنابراین، انسان است که به فضل نیروى درکى که به او بخشیده شده، توانایى حمل جهان، نگریستن و پند گرفتن از آن و در نور دیدن فضا را دارد. قرآن مىگوید: «سنریهم آیاتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى یتبین لهم انه الحق» انسان همان موجودى است که به حکم آفرینش ویژه، مواهب و شعلهاى الهى که در قلب دارد توانا بر احاطه ذهنى بر جهان، قرائت آیات خدا در هستى و هدایتیابى به صراط مستقیم است. این تصور من از انسان است. انسان آزاد چرا؟ براى اینکه امکان انتخاب به او داده شده است.
در اینجا سؤالى داریم که به سخن شما درباره پژوهشهاى شرق شناختى در اروپا ارتباط مىیابد. ملاحظه مىکنیم نقد رویکرد شرق شناسانه در فرهنگ معاصر، شدت فزایندهاى مىیابد و این نقد، از سوى منابع مختلفى انجام مىشود. به ویژه در دو دهه اخیر که محافظهکاران و غیر محافظهکاران، این حملات انتقادى را به راه انداختهاند. شما موضع مسلمانان و روشنفکران معاصر - جهان عرب - در برابر مشرقشناسى را چگونه ارزیابى مىکنید؟
دکتر محمد الطالبى: از بختبد باید بگویم موضع آنها منفى بوده است. چرا؟ زیرا غالب سخن آنها این است که دین ما را بدنام کردند ... تمدن ما را بدنام ... و تمام حرفشان همین است. اما چگونه و با چه شیوهاى دین و تمدن ما را بدنام کردند؟ چگونه مىتوانیم آثار سوء تعامل آنان با این دو را بزداییم؟ حرفى ندارم. چنین گفتمانى جاهلانه، احساسى، خودناباورانه و انفعالى است. بهترین کار این است که ما هم - در برابر آنان که شرقشناسى دارند - غربشناسى بپروریم. آنان آزادند که تمدن، دین و همه دادههاى فرهنگى ما را از عینک خود ببینند، چه ما این کار را خوش داشته باشیم یا ناخوش. اما واکنش مفید و مثبت این نیست که به نقد حذفى، القائى و اتهامى شرقشناسى مشغول شویم، بلکه آن است که غربشناس بپروریم. یعنى گروهى عالم مسلمان داشته باشیم که تمدن غرب و مقومات آن را به خوبى درک و فهم کرده باشند، آنگاه ما هم از عدسىهاى چشم خود به تمدن غرب بنگریم و آن را درک و تاویل کنیم. پاسخ حقیقى و شایسته همین است. اسفمندانه، ما همیشه آسانترین راه را برمىگزینیم. راه آسان این است که بگوییم: همه اینها فساد و تباهى است. خدا ما را از شر آنان نگه دارد. خدا آنان را لعنت کند. ما همه نوع نفرین و فحش نثارشان مىکنیم ولى آنان به اندازه سر سوزنى از این بددهنىهاى ما، متاثر نمىشوند. بلکه به راه خود ادامه مىدهند. شرقشناسى نیرومند است و هر روز نیرومندتر مىشود. و شگفت این که گاه جوانان ما تمدن خود را از راه کتابهاى شرقشناسان مىآموزند و ما به هیچ وسیلهاى نمىتوانیم مانع از این کار شویم، به ویژه اینکه، امروزه، بسیارى از جوانان مسلمان در سراسر زمین - و از جمله در کشورهاى غربى - پراکندهاند.
بنابراین، راه چاره این است که همانگونه که آنان ما را موضوع تحقیق خود قرار دادهاند، ما هم آنان را موضوع تحقیق خود قرار دهیم. ما چند نفر داریم که زبان سانسکریت را بدانند تا ادیان آسیایى و هندى را عمیقا بفهمند؟! چند نفر داریم که زبانهاى عربى و لاتین و یونانى را بدانند و انجیلها را از دید خود ما و از روى متون اصلى آن - و نه ترجمههاى انگلیسى و فرانسوى - مطالعه کنند؟ چند نفر از ما همانند آنچه که غربىها درباره قرآن نوشتهاند، درباره انجیلها و تورات نوشتهاند؟ کتابهایى که غربىها درباره قرآن نوشتهاند، تقریبا از شمار بیرون است. اما من حتى یک مسلمان راهم نمىشناسم که درباره کتابهاى آسمانى و غیر آسمانى، اثرى علمى و با معرفت کامل - در حد معتقدان به آن کتابها - عرضه کرده باشد. این نقصى جدى و آشکار است. ما همیشه در چنین موضعى هستیم; موضع فرار به جاى هجوم. باید واکنش ما، جز این باشد. واکنشى همراه با احترام کامل و رعایت دقت علمى و تسامح. زیرا دین ما دین تسامح است: «و من احسن قولا ممن دعا الى الله و قال اننى من المسلمین» و «لاتستوى الحسنة و لاالسیئة ادفع بالتى هى احسن فاذا الذى بینک و بینه عداوة کانه ولى حمیم»، چه کسى از میان ما به این آیات عمل مىکند. قرآن از ما مىخواهد انسانهایى با اخلاص باشیم که بدى را به نیکى پاسخ مىگویند و با دیگران، رابطه محبت، فهم و گواهى برقرار مىکنند و در پایان نوشتههاى خود «لعنهمالله» نمىنویسند. مشکل ما اینجاست.
شما تحت تاثیر ابنخلدون متقدید که تاریخ، تکامل است و نه تکرار. در نظر شما محورها و گرایشهاى عمده تکامل کنونى جوامع اسلامى - عربى چیست؟ شما در ضمن تحقیقى که پیرامون ابنخلدون در مجله، (studia islamica) نوشتهاید، به جملهاى از او اشاره کردهاید که مىگوید: علما شایسته سلطه دنیوى (حکومت) نیستند. زیرا حکومت مقتضى هوشى متوسط است. آیا شما با این نظر موافقید؟
دکتر محمد الطالبى: ابنخلدون متفکرى بسیار قوى است. اسم او در زمان خود شهره آفاق شد. او درهاى عریضى را به روى تفکر انسانى گشود. اما از بخت ناگوار، آن مبانى که او وضع کرد و امید پىگیرى و عهدهگیرى حمل این مشعل از سوى آیندگان را داشت، پس از او دنبال نشد و پس از او اندیشه هیچ مسلمان عربى به سطح او نرسید. اندیشههاى فراوانى پدید آمد، اما هیچ کدام در سطح اندیشه ابنخلدون نبود. بنابراین، اگر من اهتمامى جدى به اندیشههاى او دارم و اعجاب من عمیقا از اندیشههاى او برانگیخته مىشود، به سبب قدرت اوست که توانست دیدگاهى جامع و فراگیر از تمدن عربى - اسلامى عرضه کند و نگاهى تلفیقى به ما عرضه کند که آفاق همه علوم انسانى - به اصطلاح امروزى - از علم اقتصاد و جامعهشناسى گرفته، تا روانشناسى و انسانشناسى را به روى ما بگشاید و در این کار گوى سبقت را از همه رباید.
عجیب است که ابنخلدون در مقدمهاش مىگوید:
«همچنین اخبارى به ما رسیده که در این روزگار، بازار علوم فلسفى در سرزمین رم از ممالک فرهنگى و دیگر نواحى شمالى (مدیترانه) رونقى بسزا دارد. و بقایاى آن علوم در آنجا از نو رواج یافته و دمبهدم رو به ترقى و تجدید مىرود; محافل آموزش آن علوم متعدد و کتب آنها جامع و دانندگان آنها فراوانند. و طالبان بسیارى در جستجوى فراگرفتن آنها هستند.»
گویى ابنخلدون از پرش بزرگ غرب که سکوى آن انقلاب فکرى - علمى غرب بود خبر مىدهد.بنابراین ابنخلدون کاملا شایسته اعجاب است. ببینید اینکه ابنخلدون قدرت اهل سیاست را در میدان علمى مورد تردید قرار مىدهد، امرى کاملا طبیعى است. تخصص در کار سیاست، هم افکار و توان انسان را جذب خود مىکند و مرد سیاست را به جایى مىرساند که پیش از هر کارى، زبانش را هفتبار در دهان بچرخاند و بسیار محتاط عمل کند; زیرا او زمان را تعقیب مىکند و در همان حال وظیفه دارد تا راه حل بیابد. این وظیفه اختلافى تام با نگاه و تلاش علمى دارد. زیرا عالم هم پیش از نگاشتن چیزى هفتبار زبانش را در دهان سبک و سنگین مىکند. عالم نیازمند اندیشیدن و نگریستن است و تعقیب و پىگیرى زمان براى او اهمیتى که براى مرد سیاست دارد را ندارد. این تفاوت کارکرد، مرد علم را از مرد سیاست متمایز مىکند. البته مرد علم مکمل مرد سیاست است. مىدانیم که سیاستمردان غربى گروهى از دانشمندان را به عنوان مشاوران خود بر مىگزینند. آنان در زمینههاى مختلف، مانند نور افکنى راه را براى تصمیمگیرى سیاستمردان روشن مىکنند. آیا چنین چیزى در کشورهاى عربى وجود دارد؟ بله و خیر، به هر حال، تصمیمگیرى سیاستمردان عرب نیز در بسیارى اوقات، متکى به کارشناسانى است که راه کارها را بررسى و اطلاعاتى را به آنان گزارش مىکنند تا بتوانند تصمیم بگیرند. اما [در نهایت] چه؟ در نهایت، سیاستمرد است که تصمیم مىگیرد. بنابراین، امروزه در همه کشورها، چنین تعاملى بین اندیشمندان و سیاستمردان وجود دارد. این تعامل، تکمیلى زمینه را براى در پیش گرفتن سیاستى حقیقى فراهم مىآورد. سیاست، واژهاى شریف و مهم است. معناى سیاست این است که جهان را به سوى بهترین راههاى حرکت انسان در مسیر نجات و رستگارى و ارضاى نیازهایش، اداره کنیم.
اگر تجربه پژوهش تاریخى در مغرب را بنابر آنچه که در مراکز و پژوهشکدههاى این کشور جریان دارد، بررسى کنیم متوجه مىشویم که قسمت عمده و مهم این پژوهشها به قرن نوزدهم اختصاص دارد. دوست داریم نظر شما را در مورد تونس و دیگر کشورهاى عربى بدانیم. آیا به نظر شما حوزهها و مجالهاى تاریخى دیگرى وجود ندارد که شایسته اهتمام بیشتر مورخان باشد؟
دکتر محمد الطالبى: اینکه آیا تاریخ علم استیا نه؟ پرسشى است که پاسخ آن در یک جمله بسیار دشوار است. تاریخ در همان حال که علم است، علم نیست. علم است از آنرو که روشها و ابزارهاى علمى را به کار مىگیرد و امروزه از فنآورىهاى تازه، در بالاترین سطح، بهره مىبرد تا همه دادهها و اطلاعات لازم را براى فهم و ساماندهى عقلانى مسائل فراهم آورده باشد. این ابزارها، روشها و فنآورىها به ما امکان رسیدن به نظر و اندیشه روشنى را مىدهد. اما با وجود این ابرازها، روشها و فنآورىهاى علمى، یک نکته باقى مىماند و آن، این است که تاریخ را شخص مىنویسد و محال است که این شخص بتواند از سیطره فکر، مغز و عناصر شکل دهنده خویش رهایى یابد. اوست که در نهایتباید دادهها را تفسیر و ریختارى کند. از اینرو است که یک پدیده و موضوع در تاریخ، بهگونههاى متفاوت قرائت مىشود. اما با وجود قرائتهاى متعدد، خواننده و پژوهشگر فراوردههاى تاریخى، مىتواند آن را که به نظر، دقیقتر و واقعىتر مىنماید برگزیند. این از یک جهت است. اما اینکه گفتید قرن 19 سهم عمده داشته است، طبیعى است ما را در فهم بهتر قرن (20) کمک مىکند. وضعیت ما، در قرن 19 - که جهان اسلام آماده ورود کامل تحتحمایت استعمارگر دیگرى است - شایسته فهم درست است. با فهم خوب قرن (19) ، قرن (20) را بهتر خواهیم شناخت.این انگیزه سبب اهتمام بسیارى از مورخان به قرن 19 شده است، انگیزههاى دیگرى مانند، فراهم بودن دستیابى به اوراق بایگانى شده - از انواع مختلف آن - و فراهم بودن امکان پژوهش در همه حوزههاى تاریخى مانند اقتصاد، صنعت، علوم عقلى، اندیشهها، امور اجتماعى و تاریخ سیاسى هم در کار بوده است. عکس این قضیه هم درست است که در پژوهش تاریخى، هر چه از قرنى که در آن زندگى مىکنیم دور شویم، دادهها هم کمتر مىشوند و به جایى مىرسیم که مورخ، به دلیل نبود مبنایى استنادى، اصلا، نمىتواند سخنى جدى عرضه کند.
این وضع از دو جهت طبیعى است: 1) از جهت امکاناتى که تاریخنگارى را میسر مىکنند 2) از جهت لوازمى که باید در اختیار مورخ باشد. بنابراین علم به یک قرن گذشته، لوازم و امکانات بیشترى در اختیار دارد تا علم به قرنهاى دور.
دکتر محمد الطالبى (متولد 1921م. تونس) متفکر و محقق برجسته جهان عرب، دکتر در رشته تاریخ، استاد و رییس سابق دانشکده ادبیات و علوم انسانى دانشگاه تونس است. وى صاحب پژوهشها و آثار متنوع و فراوانى در تاریخ اسلام (عصر میانه)، مسایل اسلامى معاصر و موضوع گفتوگوى اسلام و مسیحیت است. بیشتر آثار وى به زبان فرانسوى است و برخى از این آثار، به وسیله دیگران، به عربى ترجمه شده است.
آنچه از پى مىآید بخش عمده گفتوگوى مجله مقدمات، «المجلة المغاربیه کتاب» وابسته به اتحادیه نویسندگان مغرب با دکتر الطالبى است.
آیا در مطالعات و پژوهشهاى تاریخى شما رابطه نزدیکى بین تمدن اسلامى دوره میانه و مشکلات کنونى جوامع اسلامى وجود دارد؟ یا این رابطه تنها در حد گفتوگو است؟ و آیا مىتوان که جامعه اسلامى داراى ویژگىهاى خاصى و در کنار آن مشکلاتى است در برابر تاریخ و در مسیر تاریخ سرسختى مىکند و پایدار مىماند؟
دکتر محمد الطالبى: تاریخ پیش از هر چیز پیوستگى و ارتباط است. در حیات بشرى و در کل هستى، گسستى وجود ندارد. همچنان که محال استبتوان، حوادث، مشکلات و نقاط استفهام پیاپى را از هم جدا کرد و این امور را به زمان معینى منحصر دانسته و به آن نسبت داد. ما، وارث گذشتگان خود هستیم و آیندگان وارث ما خواهند بود. ما نقطه اتصال گذشته و آینده هستیم. بنابراین، تاریخ، ارتباط و پیوستگى است. هیچ سلفگرایى محض و یا نواندیشى محضى وجود ندارد. ما هم سلفایم و هم خلف; به گونهاى که اگر بخواهیم مشکلات امروز را حل کنیم، نیازمند به نگرش فراگیرى هستیم که گذشته و حال و آینده را یکجا گرد آورد. حداقل، در نگاه یک مورخ، باید این سه ضلع زمانى را یک جا دید و براى حل مشکلات، جامعنگر بود. از اینرو مورخ، نقش مهمى در تبیین این دیدگاه دارد. یعنى باید با عقلانیت گذشته به سراغ آن رفت تا گذشته (ماضى) مفهوم، معقول و قابل درک شود و آنگاه به گونهاى روشنتر، نقطه آغازى براى حل مشکلات اکنون و به ویژه، براى اشراف به آینده گردد.
من - خودم - در دو سطح زمانى به سر مىبرم: در زمان «حال» زندگى مىکنم و به حکم پیشه و تخصص خود در زمانهاى «گذشته» سیر مىنمایم. هر انسانى همزه وصلى بین دو سمتحیاتى است که به هم پیوسته و داراى منطق خاص خود است; و مورخ، در پى این اتصال است. او نقشى در درک عقلانیت «گذشته» - ماضى - دارد; نه براى آنکه «گذشته»، صرفا گذشته بماند، بلکه براى اینکه «گذشته» به حوزه عقلى ما وارد شود و به ما در حل مشکلات امروز و آمادهشدن براى آینده، توانایى بخشد. من - شخصا - رابطهاى صمیمانه با همه مشکلات روز دارم. این رابطه فقط در سطح رویدادهاى تمدن عربى، اسلامى نیست; بلکه رابطهاى با حیات انسان است، از آن رو که، «انسان» است و با غیر خود - از گذشته، حال و آینده - پیوستگى دارد و مىکوشد به گونهاى مفهوم، معقول و به دور از دوگانگى درونى، گسست و بیگانگى زندگى کند. مشکل امروز ما این است که به دلیل عدم پردازش روشن و عقلى گذشته، گرفتار شلوغکارى و ازهمگسیختگى مىشویم. این مشکل، امروزه بیش از گذشته نمایان است. امروزه مىتوانیم بگوییم که همه انسانها - هر جا که باشند - همسایه یکدیگر هستند. من احساس مىکنم که با ژاپنىها، چینىها، امریکایىها، افریقایىها و اروپایىها - حقیقتا و در همه ابعاد - معاصرم و این احساس را به لطف ابزارهاى دیدارى - شنیدارى رایج مىدانم.
بنابراین، زمانى که سخن مىگویم و یا چیزى مىنویسم، احساس تعلقى قوى به خانواده بزرگ بشرى دارم. بشرى که حیات امروز و آیندهاش به هم پیوسته است. همین احساس سبب مىشود تا هنگام اندیشیدن و تامل، بکوشم به «نزدیک» و آنچه، پیوندى ریشهدار با آن دارم، مانند وطن و دین و تمدن و فرهنگ اکتفا نکنم. من با همه این امور، رابطهاى قوى دارم، اما در دایرهاى وسیعتر که شامل همه هستى استبه آنها مىاندیشم.
اکنون از بعد دینى - که اهتمام فراوان به آن دارم - سخن مىگویم. آنچه نظر من را سخت متوجه خود کرده، این است که تفاوتى اساسى میان شیوه خطاب در رسالت محمدى و دیگر رسالتهاى پیشین، وجود دارد. همه پیامبران پیشین، در سطح مجموعه بشرى معینى قرار مىگیرند و بنابراین خطابشان هم، با گروه معینى از انسانها بوده است. به عنوان مثال موسى و عیسى به سوى بنىاسرائیل فرستاده شدند. درباره عیسى، انجیلها، تصریح دارند که وى براى بنىاسرائیل مبعوث شده بود. اما هنگامى که به قرآن مىنگرم، چنان مىبینم که گویا این کتاب، براى دوره جدید، دوره نوگرایى و عصرگرایى آمده است. خطاب خدا نه تنها متوجه قریش، اعراب و یا قبیلهاى خاص نیست، بلکه متوجه همه انسانها در همه عصرها است. از اول تا آخر قرآن - جز در موارد استثنایى و اندک - نمىبینیم که خداوند اعراب را مخاطب قرار داده باشد. خطاب قرآن به انسان است: «یا ایها الانسان ...»، «یا ایهاالناس ...».
این دروازهاى که اسلام گشوده است، نقطه عطف مهمى است که ما را از خطابى محدود به مجموعهاى اندک از انسانها بیرون آورده و به حوزه خطاب به انسان - از آن حیث که انسان است - وارد مىنماید. به این ترتیب، من خود را نیازمند فهم انسان و گزینههاى مختلفى که او پیشرو دارد، مىدانم. تاریخ، در این کار به من، کمکى فراوان مىکند. منظور من از تاریخ، فقط تاریخ اسلام نیست، بلکه، تاریخ غرب نیز من را یارى مىکند. صفحات گذشته تاریخ ، تجربه بشرى گستردهاى را براى من به نمایش مىگذارد و من را در فهم بهتر «حال» توانایى مىبخشد. تاریخ گذشته این امکان را به من مىدهد تا خود را در سطح عصر جدید قرار دهم. در عصر خطابى که به همه بشریت توجه دارد. با این تصویر، هنگامى که نصوص مقدس یا تاریخ تمدن و فرهنگ خود را مىخوانم، هیچگاه فراموش نمىکنم که رصالت این تمدن، فرهنگ و دین در سطحى جهانى است. همین عامل، انگیزه ورود من به گفتوگو با ادیان دیگر است. این گفتوگو، به مدد ابزارهاى دیدارى - شنیدارى فراگیرى که وسیله نزدیکى همه انسانها و سطوح با یکدیگر شده است، به ما امکان ورود و حضور بیش از پیش در زندگى امروز و آینده را مىدهد.
از اینروى من معتقدم که امروزه، هر تفکرى باید از این دادههاى جدید آغاز کند. از این نقطه که انسان را - از حیث انسان بودن - مورد توجه قرار دهد. باید همیشه به یاد داشته باشیم که خطاب الهى متوجه آدم و همه فرزندان آدم است. این خطاب، متوجه انسانى است که خدا از روح خویش در او دمیده و اسماء خویش را به او آموخته است; به گونهاى که او، آهنگ معرفت مىکند; قصد [تسخیر و] سر در آوردن از فضا مىکند و قصد پىبردن به همه چیز. چرا؟ زیرا وى در سطح انسانشناختى، همه اسماء را به طور ضمنى فرا گرفته است. هرچیزى حامل اسمى است. هرچیزى را مىتوان در تصورى از تصورات قرار داد که ما به مدد کلام آن را در بند مىکشیم، ارث مىبریم و به ارث مىنهیم. چنانکه گفتم، خطاب الهى متوجه همه فرزندان آدم است. با چنین ساختارى در تفکر، مىتوانیم از فضاهاى تنگ به فضاهایى وسیع منتقل شویم. هنگامى که سخن مىگویم این نکته را فراموش نمىکنم که در عین تعلق داشتن به خانواده و وطنى معین و عضویت در گروههاى شغلى و علمى مشخص، به خانوادهاى به گستردگى همه بشریت تعلق دارم. ریشهدار کردن این احساس سبب مىشود تا شایسته «انسان» بودن - به کاملترین معناى آن - شوم; انسانى که درباره مشکل انسان - از آن حیث که انسان است - مىاندیشد. امروزه، جدالى بین فضاهاى تنگ و فضاهاى باز وجود دارد که سبب شده است تا گفتمان امروز، به آفاقى بسیار فراتر از آنچه که در گذشته معمول بود، سرازیر شود. در تمدنهاى گذشته، انسان محصور در قبیله، و ملت، و سرزمین و یا مجموعه خاصى بود. اما امروز، این انسان بیش از هر زمانى احساس مىکند که به بشریت گرایش دارد. اخوتى بشرى برقرار شده است که باید حمایتش کنیم، باید آن را درک کنیم و پیوندهایى میان همه افراد خانواده بزرگ بشرى، برقرار کنیم. باید در عین ریشهدار ماندن و حفظ اصالت، انفتاح داشت. ریشه در ژرفاى خاک خویش و انفتاح به روى همه بشریت.
در کارهاى شما اهتمامى گسترده به مساله تدین - چه در بعد فعلى و چه در بعد تاریخى آن - ملموس است. مطالعاتى در زمینه برخى فرقهها در مغرب انجام دادهاید. به نگرش انسان مسلمان معاصر به خویش، دیگران و چگونگى زیستن مؤمنانه و متدینانه او در روزگار معاصر توجه خاصى داشتهاید. آیا مىتوان مطالعات و بررسىهاى تاریخى شما را مدخل و یا مواجههاى براى انگارههاى معاصر در این زمینه، به شمار آورد؟
دکتر محمد الطالبى: هر تفکرى در عین حال که نوعى مواجهه است، نوعى گشودگى (انفتاح) هم، هست. مواجهه از آنرو ضرورى است که ما افکار خویش را به دقت ارزیابى کنیم، به دیگران گوش فرادهیم و با تجارب، گزینهها و افکار دیگران، معرفتهاى خویش را غنا بخشیم. البته من به مواد تاریخى بسیارى متنوعى توجه داشتهام. تاریخ رویدادها، تاریخ نظم سیاسى و تاریخ دولتها. اما تاریخ انسان، فقط اینها نیست. تاریخ، تاریخ اندیشهها و نظریات، عقلیات، کتابت و قلم است. تاریخ همه چیز را شامل مىشود. تاریخ تلاشى استبراى فهم ابعاد انسان، از آنرو که انسان است. همین امر سبب توجه من به مسائل اقتصادى، بانکها، موضوعات اعتقادى و اندیشهاى و ... بوده است. به نظر من، همه این امور، رویکردى واحد دارند و آن فهم انسان - از حیث انسان بودن - است. اما در مورد مساله تدین، من ایدهاى دارم که برایم بسیار ارزشمند است و آن را ایدهاى ریشهاى و مبنایى مىدانم و آن، اینکه دیندارى باید همیشه پاسخى آزادانه به دعوتى آزادانه باشد. دعوتى که از هستى بخش موجودات جهان صادر مىشود و پاسخى که از قله موجودات جهان و اوج آفرینش - که انسان است - داده مىشود. بنابراین، گفتمان دینى، پیش از هر چیزى باید آزادانه باشد. من نمىدانم فائده ایمان تحمیلى چیست؟ چنین چیزى با اساس ایمان منافات دارد. بنابراین، ایمان [راستین] مقتضى این است که پاسخى آزادانه، داوطلبانه و خالى از هرگونه فشار، زور و تحمیل باشد. خدا، خود، انسان را آزاد آفریده است. در چندین جاى قرآن آمده است که اگر خدا مىخواست مردم را امتى یگانه مىآفرید. اما خدا خواسته است تا مردم، در قالب ملتها، قبایل و مجموعههاى فکرى متعدد باشند. خدا از انسان خواسته است تا ایمان را از راه باور و پذیرش آزادانه و از راه استعداد ذاتىخود براى سر در آوردن از همه چیز، و گزینش برترین گردن نهد; و از این مسیر، وارد فضایى الهى شود. البته همه ما، از آنرو که آفریدگان خدا هستیم، در فضاى الهى به سر مىبریم. ولى نوع دیگرى از ورود به فضاى الهى هست که با ورود محبتخدا در دل که ناشى از رابطه ولاء (دوستى) بین آفریدگار و آفریده است، انجام مىشود. خداوند ولى و دوست صالحان است و کسانى را که به دعوتش گردن نهادهاند، دوست دارد و کفر و شر، را براى بندگانش نپسندیده است. بنابراین، خدا، محبت است. خدا ما را فرا مىخواند تا پاسخ محبت او را خواسته، آزادانه و با پذیرش قلبى بدهیم. مثالى مىزنم: کسى که تحت اجبار و تحمیل در صف نمازگزاران قرار مىگیرد و ناچار نماز مىخواند و یا اقدامى اجتماعى انجام مىدهد، کارش چه فائدهاى دارد؟ چه اثرى را مىتوان از اینگونه کار انتظار داشت؟ از نمازى که حضور قلب در آن نیست و معراج انسان نیست، چه فایدهاى مىتوان برد؟ نماز براى آن وضع شد تا معراج پیوسته انسان، به سوى خدا باشد، معراجى که حداقل 5 مرتبه در شبانه روز تکرار مىشود. البته کسانى بیش از این مرتبه به معراج خدا مىروند. معراج به سوى خدا باید خود خواسته و در اجابت دعوت پروردگار حکیم باشد، پروردگارى که خواسته است تا انسان آزاد باشد. خواسته است تا انسان به سبب روحى که در او دمیده است، از همه موجوات هستى، برتر باشد. در درون هر انسانى، شعلهاى از حکمت و نور خدا هست که انسان را فطرتا معتقد به وجود حقیقت قرار مىدهد. هیچ انسانى نمىگوید که اصلا حقیقتى وجود ندارد. مشکل اینجاست که انسان در عین اینکه مىداند حقیقتى وجود دارد، همواره مایل است تا حقیقتى را که خود، به آن دستیازیده، حقیقت مطلق بداند. چگونه مىتوان این دو حالت را با هم آشتى داد؟ حالت وجود حقیقت در درون همه انسانها و حالت اعتقاد هر کس به اینکه حقیقت مطلق در نزد اوست و نه در نزد دیگران! این کار شدنى نیست مگر از یک راه. آن راه این است که نخستبه خود بباورانیم - و در عین حال تواضع و تفویض به درگاه خداى سبحان کنیم - که هر انسانى مسؤل اعمال خویش است: «لاتزروا وارزة و زراخرى» بنابراین انسان باید بکوشد تا بفهمد، درک کند و آگاه شود و سپس براى گزینش راه سلوک و طریقتخویش، خیز بردارد. طریقتى که او را مالک نفس خویش و شایسته آن آزادى که به او بخشیده شده قرار دهد و به عنوان موجودى داراى عقل، ادراک وقدرت شناخت موجودات هستى، به وظایف عمده خویش عمل کند. انسان با این صفات بیش از آنکه جهان یا زمین حامل اوست، خود با فکر، ذهن و قلب خویش - حقیقتا - حامل جهان است. اگر انسان نبود، راهى براى فهم و تصور هستى معنا نداشت. بنابراین، انسان است که به فضل نیروى درکى که به او بخشیده شده، توانایى حمل جهان، نگریستن و پند گرفتن از آن و در نور دیدن فضا را دارد. قرآن مىگوید: «سنریهم آیاتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى یتبین لهم انه الحق» انسان همان موجودى است که به حکم آفرینش ویژه، مواهب و شعلهاى الهى که در قلب دارد توانا بر احاطه ذهنى بر جهان، قرائت آیات خدا در هستى و هدایتیابى به صراط مستقیم است. این تصور من از انسان است. انسان آزاد چرا؟ براى اینکه امکان انتخاب به او داده شده است.
در اینجا سؤالى داریم که به سخن شما درباره پژوهشهاى شرق شناختى در اروپا ارتباط مىیابد. ملاحظه مىکنیم نقد رویکرد شرق شناسانه در فرهنگ معاصر، شدت فزایندهاى مىیابد و این نقد، از سوى منابع مختلفى انجام مىشود. به ویژه در دو دهه اخیر که محافظهکاران و غیر محافظهکاران، این حملات انتقادى را به راه انداختهاند. شما موضع مسلمانان و روشنفکران معاصر - جهان عرب - در برابر مشرقشناسى را چگونه ارزیابى مىکنید؟
دکتر محمد الطالبى: از بختبد باید بگویم موضع آنها منفى بوده است. چرا؟ زیرا غالب سخن آنها این است که دین ما را بدنام کردند ... تمدن ما را بدنام ... و تمام حرفشان همین است. اما چگونه و با چه شیوهاى دین و تمدن ما را بدنام کردند؟ چگونه مىتوانیم آثار سوء تعامل آنان با این دو را بزداییم؟ حرفى ندارم. چنین گفتمانى جاهلانه، احساسى، خودناباورانه و انفعالى است. بهترین کار این است که ما هم - در برابر آنان که شرقشناسى دارند - غربشناسى بپروریم. آنان آزادند که تمدن، دین و همه دادههاى فرهنگى ما را از عینک خود ببینند، چه ما این کار را خوش داشته باشیم یا ناخوش. اما واکنش مفید و مثبت این نیست که به نقد حذفى، القائى و اتهامى شرقشناسى مشغول شویم، بلکه آن است که غربشناس بپروریم. یعنى گروهى عالم مسلمان داشته باشیم که تمدن غرب و مقومات آن را به خوبى درک و فهم کرده باشند، آنگاه ما هم از عدسىهاى چشم خود به تمدن غرب بنگریم و آن را درک و تاویل کنیم. پاسخ حقیقى و شایسته همین است. اسفمندانه، ما همیشه آسانترین راه را برمىگزینیم. راه آسان این است که بگوییم: همه اینها فساد و تباهى است. خدا ما را از شر آنان نگه دارد. خدا آنان را لعنت کند. ما همه نوع نفرین و فحش نثارشان مىکنیم ولى آنان به اندازه سر سوزنى از این بددهنىهاى ما، متاثر نمىشوند. بلکه به راه خود ادامه مىدهند. شرقشناسى نیرومند است و هر روز نیرومندتر مىشود. و شگفت این که گاه جوانان ما تمدن خود را از راه کتابهاى شرقشناسان مىآموزند و ما به هیچ وسیلهاى نمىتوانیم مانع از این کار شویم، به ویژه اینکه، امروزه، بسیارى از جوانان مسلمان در سراسر زمین - و از جمله در کشورهاى غربى - پراکندهاند.
بنابراین، راه چاره این است که همانگونه که آنان ما را موضوع تحقیق خود قرار دادهاند، ما هم آنان را موضوع تحقیق خود قرار دهیم. ما چند نفر داریم که زبان سانسکریت را بدانند تا ادیان آسیایى و هندى را عمیقا بفهمند؟! چند نفر داریم که زبانهاى عربى و لاتین و یونانى را بدانند و انجیلها را از دید خود ما و از روى متون اصلى آن - و نه ترجمههاى انگلیسى و فرانسوى - مطالعه کنند؟ چند نفر از ما همانند آنچه که غربىها درباره قرآن نوشتهاند، درباره انجیلها و تورات نوشتهاند؟ کتابهایى که غربىها درباره قرآن نوشتهاند، تقریبا از شمار بیرون است. اما من حتى یک مسلمان راهم نمىشناسم که درباره کتابهاى آسمانى و غیر آسمانى، اثرى علمى و با معرفت کامل - در حد معتقدان به آن کتابها - عرضه کرده باشد. این نقصى جدى و آشکار است. ما همیشه در چنین موضعى هستیم; موضع فرار به جاى هجوم. باید واکنش ما، جز این باشد. واکنشى همراه با احترام کامل و رعایت دقت علمى و تسامح. زیرا دین ما دین تسامح است: «و من احسن قولا ممن دعا الى الله و قال اننى من المسلمین» و «لاتستوى الحسنة و لاالسیئة ادفع بالتى هى احسن فاذا الذى بینک و بینه عداوة کانه ولى حمیم»، چه کسى از میان ما به این آیات عمل مىکند. قرآن از ما مىخواهد انسانهایى با اخلاص باشیم که بدى را به نیکى پاسخ مىگویند و با دیگران، رابطه محبت، فهم و گواهى برقرار مىکنند و در پایان نوشتههاى خود «لعنهمالله» نمىنویسند. مشکل ما اینجاست.
شما تحت تاثیر ابنخلدون متقدید که تاریخ، تکامل است و نه تکرار. در نظر شما محورها و گرایشهاى عمده تکامل کنونى جوامع اسلامى - عربى چیست؟ شما در ضمن تحقیقى که پیرامون ابنخلدون در مجله، (studia islamica) نوشتهاید، به جملهاى از او اشاره کردهاید که مىگوید: علما شایسته سلطه دنیوى (حکومت) نیستند. زیرا حکومت مقتضى هوشى متوسط است. آیا شما با این نظر موافقید؟
دکتر محمد الطالبى: ابنخلدون متفکرى بسیار قوى است. اسم او در زمان خود شهره آفاق شد. او درهاى عریضى را به روى تفکر انسانى گشود. اما از بخت ناگوار، آن مبانى که او وضع کرد و امید پىگیرى و عهدهگیرى حمل این مشعل از سوى آیندگان را داشت، پس از او دنبال نشد و پس از او اندیشه هیچ مسلمان عربى به سطح او نرسید. اندیشههاى فراوانى پدید آمد، اما هیچ کدام در سطح اندیشه ابنخلدون نبود. بنابراین، اگر من اهتمامى جدى به اندیشههاى او دارم و اعجاب من عمیقا از اندیشههاى او برانگیخته مىشود، به سبب قدرت اوست که توانست دیدگاهى جامع و فراگیر از تمدن عربى - اسلامى عرضه کند و نگاهى تلفیقى به ما عرضه کند که آفاق همه علوم انسانى - به اصطلاح امروزى - از علم اقتصاد و جامعهشناسى گرفته، تا روانشناسى و انسانشناسى را به روى ما بگشاید و در این کار گوى سبقت را از همه رباید.
عجیب است که ابنخلدون در مقدمهاش مىگوید:
«همچنین اخبارى به ما رسیده که در این روزگار، بازار علوم فلسفى در سرزمین رم از ممالک فرهنگى و دیگر نواحى شمالى (مدیترانه) رونقى بسزا دارد. و بقایاى آن علوم در آنجا از نو رواج یافته و دمبهدم رو به ترقى و تجدید مىرود; محافل آموزش آن علوم متعدد و کتب آنها جامع و دانندگان آنها فراوانند. و طالبان بسیارى در جستجوى فراگرفتن آنها هستند.»
گویى ابنخلدون از پرش بزرگ غرب که سکوى آن انقلاب فکرى - علمى غرب بود خبر مىدهد.بنابراین ابنخلدون کاملا شایسته اعجاب است. ببینید اینکه ابنخلدون قدرت اهل سیاست را در میدان علمى مورد تردید قرار مىدهد، امرى کاملا طبیعى است. تخصص در کار سیاست، هم افکار و توان انسان را جذب خود مىکند و مرد سیاست را به جایى مىرساند که پیش از هر کارى، زبانش را هفتبار در دهان بچرخاند و بسیار محتاط عمل کند; زیرا او زمان را تعقیب مىکند و در همان حال وظیفه دارد تا راه حل بیابد. این وظیفه اختلافى تام با نگاه و تلاش علمى دارد. زیرا عالم هم پیش از نگاشتن چیزى هفتبار زبانش را در دهان سبک و سنگین مىکند. عالم نیازمند اندیشیدن و نگریستن است و تعقیب و پىگیرى زمان براى او اهمیتى که براى مرد سیاست دارد را ندارد. این تفاوت کارکرد، مرد علم را از مرد سیاست متمایز مىکند. البته مرد علم مکمل مرد سیاست است. مىدانیم که سیاستمردان غربى گروهى از دانشمندان را به عنوان مشاوران خود بر مىگزینند. آنان در زمینههاى مختلف، مانند نور افکنى راه را براى تصمیمگیرى سیاستمردان روشن مىکنند. آیا چنین چیزى در کشورهاى عربى وجود دارد؟ بله و خیر، به هر حال، تصمیمگیرى سیاستمردان عرب نیز در بسیارى اوقات، متکى به کارشناسانى است که راه کارها را بررسى و اطلاعاتى را به آنان گزارش مىکنند تا بتوانند تصمیم بگیرند. اما [در نهایت] چه؟ در نهایت، سیاستمرد است که تصمیم مىگیرد. بنابراین، امروزه در همه کشورها، چنین تعاملى بین اندیشمندان و سیاستمردان وجود دارد. این تعامل، تکمیلى زمینه را براى در پیش گرفتن سیاستى حقیقى فراهم مىآورد. سیاست، واژهاى شریف و مهم است. معناى سیاست این است که جهان را به سوى بهترین راههاى حرکت انسان در مسیر نجات و رستگارى و ارضاى نیازهایش، اداره کنیم.
اگر تجربه پژوهش تاریخى در مغرب را بنابر آنچه که در مراکز و پژوهشکدههاى این کشور جریان دارد، بررسى کنیم متوجه مىشویم که قسمت عمده و مهم این پژوهشها به قرن نوزدهم اختصاص دارد. دوست داریم نظر شما را در مورد تونس و دیگر کشورهاى عربى بدانیم. آیا به نظر شما حوزهها و مجالهاى تاریخى دیگرى وجود ندارد که شایسته اهتمام بیشتر مورخان باشد؟
دکتر محمد الطالبى: اینکه آیا تاریخ علم استیا نه؟ پرسشى است که پاسخ آن در یک جمله بسیار دشوار است. تاریخ در همان حال که علم است، علم نیست. علم است از آنرو که روشها و ابزارهاى علمى را به کار مىگیرد و امروزه از فنآورىهاى تازه، در بالاترین سطح، بهره مىبرد تا همه دادهها و اطلاعات لازم را براى فهم و ساماندهى عقلانى مسائل فراهم آورده باشد. این ابزارها، روشها و فنآورىها به ما امکان رسیدن به نظر و اندیشه روشنى را مىدهد. اما با وجود این ابرازها، روشها و فنآورىهاى علمى، یک نکته باقى مىماند و آن، این است که تاریخ را شخص مىنویسد و محال است که این شخص بتواند از سیطره فکر، مغز و عناصر شکل دهنده خویش رهایى یابد. اوست که در نهایتباید دادهها را تفسیر و ریختارى کند. از اینرو است که یک پدیده و موضوع در تاریخ، بهگونههاى متفاوت قرائت مىشود. اما با وجود قرائتهاى متعدد، خواننده و پژوهشگر فراوردههاى تاریخى، مىتواند آن را که به نظر، دقیقتر و واقعىتر مىنماید برگزیند. این از یک جهت است. اما اینکه گفتید قرن 19 سهم عمده داشته است، طبیعى است ما را در فهم بهتر قرن (20) کمک مىکند. وضعیت ما، در قرن 19 - که جهان اسلام آماده ورود کامل تحتحمایت استعمارگر دیگرى است - شایسته فهم درست است. با فهم خوب قرن (19) ، قرن (20) را بهتر خواهیم شناخت.این انگیزه سبب اهتمام بسیارى از مورخان به قرن 19 شده است، انگیزههاى دیگرى مانند، فراهم بودن دستیابى به اوراق بایگانى شده - از انواع مختلف آن - و فراهم بودن امکان پژوهش در همه حوزههاى تاریخى مانند اقتصاد، صنعت، علوم عقلى، اندیشهها، امور اجتماعى و تاریخ سیاسى هم در کار بوده است. عکس این قضیه هم درست است که در پژوهش تاریخى، هر چه از قرنى که در آن زندگى مىکنیم دور شویم، دادهها هم کمتر مىشوند و به جایى مىرسیم که مورخ، به دلیل نبود مبنایى استنادى، اصلا، نمىتواند سخنى جدى عرضه کند.
این وضع از دو جهت طبیعى است: 1) از جهت امکاناتى که تاریخنگارى را میسر مىکنند 2) از جهت لوازمى که باید در اختیار مورخ باشد. بنابراین علم به یک قرن گذشته، لوازم و امکانات بیشترى در اختیار دارد تا علم به قرنهاى دور.
آنچه از پى مىآید بخش عمده گفتوگوى مجله مقدمات، «المجلة المغاربیه کتاب» وابسته به اتحادیه نویسندگان مغرب با دکتر الطالبى است.
آیا در مطالعات و پژوهشهاى تاریخى شما رابطه نزدیکى بین تمدن اسلامى دوره میانه و مشکلات کنونى جوامع اسلامى وجود دارد؟ یا این رابطه تنها در حد گفتوگو است؟ و آیا مىتوان که جامعه اسلامى داراى ویژگىهاى خاصى و در کنار آن مشکلاتى است در برابر تاریخ و در مسیر تاریخ سرسختى مىکند و پایدار مىماند؟
دکتر محمد الطالبى: تاریخ پیش از هر چیز پیوستگى و ارتباط است. در حیات بشرى و در کل هستى، گسستى وجود ندارد. همچنان که محال استبتوان، حوادث، مشکلات و نقاط استفهام پیاپى را از هم جدا کرد و این امور را به زمان معینى منحصر دانسته و به آن نسبت داد. ما، وارث گذشتگان خود هستیم و آیندگان وارث ما خواهند بود. ما نقطه اتصال گذشته و آینده هستیم. بنابراین، تاریخ، ارتباط و پیوستگى است. هیچ سلفگرایى محض و یا نواندیشى محضى وجود ندارد. ما هم سلفایم و هم خلف; به گونهاى که اگر بخواهیم مشکلات امروز را حل کنیم، نیازمند به نگرش فراگیرى هستیم که گذشته و حال و آینده را یکجا گرد آورد. حداقل، در نگاه یک مورخ، باید این سه ضلع زمانى را یک جا دید و براى حل مشکلات، جامعنگر بود. از اینرو مورخ، نقش مهمى در تبیین این دیدگاه دارد. یعنى باید با عقلانیت گذشته به سراغ آن رفت تا گذشته (ماضى) مفهوم، معقول و قابل درک شود و آنگاه به گونهاى روشنتر، نقطه آغازى براى حل مشکلات اکنون و به ویژه، براى اشراف به آینده گردد.
من - خودم - در دو سطح زمانى به سر مىبرم: در زمان «حال» زندگى مىکنم و به حکم پیشه و تخصص خود در زمانهاى «گذشته» سیر مىنمایم. هر انسانى همزه وصلى بین دو سمتحیاتى است که به هم پیوسته و داراى منطق خاص خود است; و مورخ، در پى این اتصال است. او نقشى در درک عقلانیت «گذشته» - ماضى - دارد; نه براى آنکه «گذشته»، صرفا گذشته بماند، بلکه براى اینکه «گذشته» به حوزه عقلى ما وارد شود و به ما در حل مشکلات امروز و آمادهشدن براى آینده، توانایى بخشد. من - شخصا - رابطهاى صمیمانه با همه مشکلات روز دارم. این رابطه فقط در سطح رویدادهاى تمدن عربى، اسلامى نیست; بلکه رابطهاى با حیات انسان است، از آن رو که، «انسان» است و با غیر خود - از گذشته، حال و آینده - پیوستگى دارد و مىکوشد به گونهاى مفهوم، معقول و به دور از دوگانگى درونى، گسست و بیگانگى زندگى کند. مشکل امروز ما این است که به دلیل عدم پردازش روشن و عقلى گذشته، گرفتار شلوغکارى و ازهمگسیختگى مىشویم. این مشکل، امروزه بیش از گذشته نمایان است. امروزه مىتوانیم بگوییم که همه انسانها - هر جا که باشند - همسایه یکدیگر هستند. من احساس مىکنم که با ژاپنىها، چینىها، امریکایىها، افریقایىها و اروپایىها - حقیقتا و در همه ابعاد - معاصرم و این احساس را به لطف ابزارهاى دیدارى - شنیدارى رایج مىدانم.
بنابراین، زمانى که سخن مىگویم و یا چیزى مىنویسم، احساس تعلقى قوى به خانواده بزرگ بشرى دارم. بشرى که حیات امروز و آیندهاش به هم پیوسته است. همین احساس سبب مىشود تا هنگام اندیشیدن و تامل، بکوشم به «نزدیک» و آنچه، پیوندى ریشهدار با آن دارم، مانند وطن و دین و تمدن و فرهنگ اکتفا نکنم. من با همه این امور، رابطهاى قوى دارم، اما در دایرهاى وسیعتر که شامل همه هستى استبه آنها مىاندیشم.
اکنون از بعد دینى - که اهتمام فراوان به آن دارم - سخن مىگویم. آنچه نظر من را سخت متوجه خود کرده، این است که تفاوتى اساسى میان شیوه خطاب در رسالت محمدى و دیگر رسالتهاى پیشین، وجود دارد. همه پیامبران پیشین، در سطح مجموعه بشرى معینى قرار مىگیرند و بنابراین خطابشان هم، با گروه معینى از انسانها بوده است. به عنوان مثال موسى و عیسى به سوى بنىاسرائیل فرستاده شدند. درباره عیسى، انجیلها، تصریح دارند که وى براى بنىاسرائیل مبعوث شده بود. اما هنگامى که به قرآن مىنگرم، چنان مىبینم که گویا این کتاب، براى دوره جدید، دوره نوگرایى و عصرگرایى آمده است. خطاب خدا نه تنها متوجه قریش، اعراب و یا قبیلهاى خاص نیست، بلکه متوجه همه انسانها در همه عصرها است. از اول تا آخر قرآن - جز در موارد استثنایى و اندک - نمىبینیم که خداوند اعراب را مخاطب قرار داده باشد. خطاب قرآن به انسان است: «یا ایها الانسان ...»، «یا ایهاالناس ...».
این دروازهاى که اسلام گشوده است، نقطه عطف مهمى است که ما را از خطابى محدود به مجموعهاى اندک از انسانها بیرون آورده و به حوزه خطاب به انسان - از آن حیث که انسان است - وارد مىنماید. به این ترتیب، من خود را نیازمند فهم انسان و گزینههاى مختلفى که او پیشرو دارد، مىدانم. تاریخ، در این کار به من، کمکى فراوان مىکند. منظور من از تاریخ، فقط تاریخ اسلام نیست، بلکه، تاریخ غرب نیز من را یارى مىکند. صفحات گذشته تاریخ ، تجربه بشرى گستردهاى را براى من به نمایش مىگذارد و من را در فهم بهتر «حال» توانایى مىبخشد. تاریخ گذشته این امکان را به من مىدهد تا خود را در سطح عصر جدید قرار دهم. در عصر خطابى که به همه بشریت توجه دارد. با این تصویر، هنگامى که نصوص مقدس یا تاریخ تمدن و فرهنگ خود را مىخوانم، هیچگاه فراموش نمىکنم که رصالت این تمدن، فرهنگ و دین در سطحى جهانى است. همین عامل، انگیزه ورود من به گفتوگو با ادیان دیگر است. این گفتوگو، به مدد ابزارهاى دیدارى - شنیدارى فراگیرى که وسیله نزدیکى همه انسانها و سطوح با یکدیگر شده است، به ما امکان ورود و حضور بیش از پیش در زندگى امروز و آینده را مىدهد.
از اینروى من معتقدم که امروزه، هر تفکرى باید از این دادههاى جدید آغاز کند. از این نقطه که انسان را - از حیث انسان بودن - مورد توجه قرار دهد. باید همیشه به یاد داشته باشیم که خطاب الهى متوجه آدم و همه فرزندان آدم است. این خطاب، متوجه انسانى است که خدا از روح خویش در او دمیده و اسماء خویش را به او آموخته است; به گونهاى که او، آهنگ معرفت مىکند; قصد [تسخیر و] سر در آوردن از فضا مىکند و قصد پىبردن به همه چیز. چرا؟ زیرا وى در سطح انسانشناختى، همه اسماء را به طور ضمنى فرا گرفته است. هرچیزى حامل اسمى است. هرچیزى را مىتوان در تصورى از تصورات قرار داد که ما به مدد کلام آن را در بند مىکشیم، ارث مىبریم و به ارث مىنهیم. چنانکه گفتم، خطاب الهى متوجه همه فرزندان آدم است. با چنین ساختارى در تفکر، مىتوانیم از فضاهاى تنگ به فضاهایى وسیع منتقل شویم. هنگامى که سخن مىگویم این نکته را فراموش نمىکنم که در عین تعلق داشتن به خانواده و وطنى معین و عضویت در گروههاى شغلى و علمى مشخص، به خانوادهاى به گستردگى همه بشریت تعلق دارم. ریشهدار کردن این احساس سبب مىشود تا شایسته «انسان» بودن - به کاملترین معناى آن - شوم; انسانى که درباره مشکل انسان - از آن حیث که انسان است - مىاندیشد. امروزه، جدالى بین فضاهاى تنگ و فضاهاى باز وجود دارد که سبب شده است تا گفتمان امروز، به آفاقى بسیار فراتر از آنچه که در گذشته معمول بود، سرازیر شود. در تمدنهاى گذشته، انسان محصور در قبیله، و ملت، و سرزمین و یا مجموعه خاصى بود. اما امروز، این انسان بیش از هر زمانى احساس مىکند که به بشریت گرایش دارد. اخوتى بشرى برقرار شده است که باید حمایتش کنیم، باید آن را درک کنیم و پیوندهایى میان همه افراد خانواده بزرگ بشرى، برقرار کنیم. باید در عین ریشهدار ماندن و حفظ اصالت، انفتاح داشت. ریشه در ژرفاى خاک خویش و انفتاح به روى همه بشریت.
در کارهاى شما اهتمامى گسترده به مساله تدین - چه در بعد فعلى و چه در بعد تاریخى آن - ملموس است. مطالعاتى در زمینه برخى فرقهها در مغرب انجام دادهاید. به نگرش انسان مسلمان معاصر به خویش، دیگران و چگونگى زیستن مؤمنانه و متدینانه او در روزگار معاصر توجه خاصى داشتهاید. آیا مىتوان مطالعات و بررسىهاى تاریخى شما را مدخل و یا مواجههاى براى انگارههاى معاصر در این زمینه، به شمار آورد؟
دکتر محمد الطالبى: هر تفکرى در عین حال که نوعى مواجهه است، نوعى گشودگى (انفتاح) هم، هست. مواجهه از آنرو ضرورى است که ما افکار خویش را به دقت ارزیابى کنیم، به دیگران گوش فرادهیم و با تجارب، گزینهها و افکار دیگران، معرفتهاى خویش را غنا بخشیم. البته من به مواد تاریخى بسیارى متنوعى توجه داشتهام. تاریخ رویدادها، تاریخ نظم سیاسى و تاریخ دولتها. اما تاریخ انسان، فقط اینها نیست. تاریخ، تاریخ اندیشهها و نظریات، عقلیات، کتابت و قلم است. تاریخ همه چیز را شامل مىشود. تاریخ تلاشى استبراى فهم ابعاد انسان، از آنرو که انسان است. همین امر سبب توجه من به مسائل اقتصادى، بانکها، موضوعات اعتقادى و اندیشهاى و ... بوده است. به نظر من، همه این امور، رویکردى واحد دارند و آن فهم انسان - از حیث انسان بودن - است. اما در مورد مساله تدین، من ایدهاى دارم که برایم بسیار ارزشمند است و آن را ایدهاى ریشهاى و مبنایى مىدانم و آن، اینکه دیندارى باید همیشه پاسخى آزادانه به دعوتى آزادانه باشد. دعوتى که از هستى بخش موجودات جهان صادر مىشود و پاسخى که از قله موجودات جهان و اوج آفرینش - که انسان است - داده مىشود. بنابراین، گفتمان دینى، پیش از هر چیزى باید آزادانه باشد. من نمىدانم فائده ایمان تحمیلى چیست؟ چنین چیزى با اساس ایمان منافات دارد. بنابراین، ایمان [راستین] مقتضى این است که پاسخى آزادانه، داوطلبانه و خالى از هرگونه فشار، زور و تحمیل باشد. خدا، خود، انسان را آزاد آفریده است. در چندین جاى قرآن آمده است که اگر خدا مىخواست مردم را امتى یگانه مىآفرید. اما خدا خواسته است تا مردم، در قالب ملتها، قبایل و مجموعههاى فکرى متعدد باشند. خدا از انسان خواسته است تا ایمان را از راه باور و پذیرش آزادانه و از راه استعداد ذاتىخود براى سر در آوردن از همه چیز، و گزینش برترین گردن نهد; و از این مسیر، وارد فضایى الهى شود. البته همه ما، از آنرو که آفریدگان خدا هستیم، در فضاى الهى به سر مىبریم. ولى نوع دیگرى از ورود به فضاى الهى هست که با ورود محبتخدا در دل که ناشى از رابطه ولاء (دوستى) بین آفریدگار و آفریده است، انجام مىشود. خداوند ولى و دوست صالحان است و کسانى را که به دعوتش گردن نهادهاند، دوست دارد و کفر و شر، را براى بندگانش نپسندیده است. بنابراین، خدا، محبت است. خدا ما را فرا مىخواند تا پاسخ محبت او را خواسته، آزادانه و با پذیرش قلبى بدهیم. مثالى مىزنم: کسى که تحت اجبار و تحمیل در صف نمازگزاران قرار مىگیرد و ناچار نماز مىخواند و یا اقدامى اجتماعى انجام مىدهد، کارش چه فائدهاى دارد؟ چه اثرى را مىتوان از اینگونه کار انتظار داشت؟ از نمازى که حضور قلب در آن نیست و معراج انسان نیست، چه فایدهاى مىتوان برد؟ نماز براى آن وضع شد تا معراج پیوسته انسان، به سوى خدا باشد، معراجى که حداقل 5 مرتبه در شبانه روز تکرار مىشود. البته کسانى بیش از این مرتبه به معراج خدا مىروند. معراج به سوى خدا باید خود خواسته و در اجابت دعوت پروردگار حکیم باشد، پروردگارى که خواسته است تا انسان آزاد باشد. خواسته است تا انسان به سبب روحى که در او دمیده است، از همه موجوات هستى، برتر باشد. در درون هر انسانى، شعلهاى از حکمت و نور خدا هست که انسان را فطرتا معتقد به وجود حقیقت قرار مىدهد. هیچ انسانى نمىگوید که اصلا حقیقتى وجود ندارد. مشکل اینجاست که انسان در عین اینکه مىداند حقیقتى وجود دارد، همواره مایل است تا حقیقتى را که خود، به آن دستیازیده، حقیقت مطلق بداند. چگونه مىتوان این دو حالت را با هم آشتى داد؟ حالت وجود حقیقت در درون همه انسانها و حالت اعتقاد هر کس به اینکه حقیقت مطلق در نزد اوست و نه در نزد دیگران! این کار شدنى نیست مگر از یک راه. آن راه این است که نخستبه خود بباورانیم - و در عین حال تواضع و تفویض به درگاه خداى سبحان کنیم - که هر انسانى مسؤل اعمال خویش است: «لاتزروا وارزة و زراخرى» بنابراین انسان باید بکوشد تا بفهمد، درک کند و آگاه شود و سپس براى گزینش راه سلوک و طریقتخویش، خیز بردارد. طریقتى که او را مالک نفس خویش و شایسته آن آزادى که به او بخشیده شده قرار دهد و به عنوان موجودى داراى عقل، ادراک وقدرت شناخت موجودات هستى، به وظایف عمده خویش عمل کند. انسان با این صفات بیش از آنکه جهان یا زمین حامل اوست، خود با فکر، ذهن و قلب خویش - حقیقتا - حامل جهان است. اگر انسان نبود، راهى براى فهم و تصور هستى معنا نداشت. بنابراین، انسان است که به فضل نیروى درکى که به او بخشیده شده، توانایى حمل جهان، نگریستن و پند گرفتن از آن و در نور دیدن فضا را دارد. قرآن مىگوید: «سنریهم آیاتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى یتبین لهم انه الحق» انسان همان موجودى است که به حکم آفرینش ویژه، مواهب و شعلهاى الهى که در قلب دارد توانا بر احاطه ذهنى بر جهان، قرائت آیات خدا در هستى و هدایتیابى به صراط مستقیم است. این تصور من از انسان است. انسان آزاد چرا؟ براى اینکه امکان انتخاب به او داده شده است.
در اینجا سؤالى داریم که به سخن شما درباره پژوهشهاى شرق شناختى در اروپا ارتباط مىیابد. ملاحظه مىکنیم نقد رویکرد شرق شناسانه در فرهنگ معاصر، شدت فزایندهاى مىیابد و این نقد، از سوى منابع مختلفى انجام مىشود. به ویژه در دو دهه اخیر که محافظهکاران و غیر محافظهکاران، این حملات انتقادى را به راه انداختهاند. شما موضع مسلمانان و روشنفکران معاصر - جهان عرب - در برابر مشرقشناسى را چگونه ارزیابى مىکنید؟
دکتر محمد الطالبى: از بختبد باید بگویم موضع آنها منفى بوده است. چرا؟ زیرا غالب سخن آنها این است که دین ما را بدنام کردند ... تمدن ما را بدنام ... و تمام حرفشان همین است. اما چگونه و با چه شیوهاى دین و تمدن ما را بدنام کردند؟ چگونه مىتوانیم آثار سوء تعامل آنان با این دو را بزداییم؟ حرفى ندارم. چنین گفتمانى جاهلانه، احساسى، خودناباورانه و انفعالى است. بهترین کار این است که ما هم - در برابر آنان که شرقشناسى دارند - غربشناسى بپروریم. آنان آزادند که تمدن، دین و همه دادههاى فرهنگى ما را از عینک خود ببینند، چه ما این کار را خوش داشته باشیم یا ناخوش. اما واکنش مفید و مثبت این نیست که به نقد حذفى، القائى و اتهامى شرقشناسى مشغول شویم، بلکه آن است که غربشناس بپروریم. یعنى گروهى عالم مسلمان داشته باشیم که تمدن غرب و مقومات آن را به خوبى درک و فهم کرده باشند، آنگاه ما هم از عدسىهاى چشم خود به تمدن غرب بنگریم و آن را درک و تاویل کنیم. پاسخ حقیقى و شایسته همین است. اسفمندانه، ما همیشه آسانترین راه را برمىگزینیم. راه آسان این است که بگوییم: همه اینها فساد و تباهى است. خدا ما را از شر آنان نگه دارد. خدا آنان را لعنت کند. ما همه نوع نفرین و فحش نثارشان مىکنیم ولى آنان به اندازه سر سوزنى از این بددهنىهاى ما، متاثر نمىشوند. بلکه به راه خود ادامه مىدهند. شرقشناسى نیرومند است و هر روز نیرومندتر مىشود. و شگفت این که گاه جوانان ما تمدن خود را از راه کتابهاى شرقشناسان مىآموزند و ما به هیچ وسیلهاى نمىتوانیم مانع از این کار شویم، به ویژه اینکه، امروزه، بسیارى از جوانان مسلمان در سراسر زمین - و از جمله در کشورهاى غربى - پراکندهاند.
بنابراین، راه چاره این است که همانگونه که آنان ما را موضوع تحقیق خود قرار دادهاند، ما هم آنان را موضوع تحقیق خود قرار دهیم. ما چند نفر داریم که زبان سانسکریت را بدانند تا ادیان آسیایى و هندى را عمیقا بفهمند؟! چند نفر داریم که زبانهاى عربى و لاتین و یونانى را بدانند و انجیلها را از دید خود ما و از روى متون اصلى آن - و نه ترجمههاى انگلیسى و فرانسوى - مطالعه کنند؟ چند نفر از ما همانند آنچه که غربىها درباره قرآن نوشتهاند، درباره انجیلها و تورات نوشتهاند؟ کتابهایى که غربىها درباره قرآن نوشتهاند، تقریبا از شمار بیرون است. اما من حتى یک مسلمان راهم نمىشناسم که درباره کتابهاى آسمانى و غیر آسمانى، اثرى علمى و با معرفت کامل - در حد معتقدان به آن کتابها - عرضه کرده باشد. این نقصى جدى و آشکار است. ما همیشه در چنین موضعى هستیم; موضع فرار به جاى هجوم. باید واکنش ما، جز این باشد. واکنشى همراه با احترام کامل و رعایت دقت علمى و تسامح. زیرا دین ما دین تسامح است: «و من احسن قولا ممن دعا الى الله و قال اننى من المسلمین» و «لاتستوى الحسنة و لاالسیئة ادفع بالتى هى احسن فاذا الذى بینک و بینه عداوة کانه ولى حمیم»، چه کسى از میان ما به این آیات عمل مىکند. قرآن از ما مىخواهد انسانهایى با اخلاص باشیم که بدى را به نیکى پاسخ مىگویند و با دیگران، رابطه محبت، فهم و گواهى برقرار مىکنند و در پایان نوشتههاى خود «لعنهمالله» نمىنویسند. مشکل ما اینجاست.
شما تحت تاثیر ابنخلدون متقدید که تاریخ، تکامل است و نه تکرار. در نظر شما محورها و گرایشهاى عمده تکامل کنونى جوامع اسلامى - عربى چیست؟ شما در ضمن تحقیقى که پیرامون ابنخلدون در مجله، (studia islamica) نوشتهاید، به جملهاى از او اشاره کردهاید که مىگوید: علما شایسته سلطه دنیوى (حکومت) نیستند. زیرا حکومت مقتضى هوشى متوسط است. آیا شما با این نظر موافقید؟
دکتر محمد الطالبى: ابنخلدون متفکرى بسیار قوى است. اسم او در زمان خود شهره آفاق شد. او درهاى عریضى را به روى تفکر انسانى گشود. اما از بخت ناگوار، آن مبانى که او وضع کرد و امید پىگیرى و عهدهگیرى حمل این مشعل از سوى آیندگان را داشت، پس از او دنبال نشد و پس از او اندیشه هیچ مسلمان عربى به سطح او نرسید. اندیشههاى فراوانى پدید آمد، اما هیچ کدام در سطح اندیشه ابنخلدون نبود. بنابراین، اگر من اهتمامى جدى به اندیشههاى او دارم و اعجاب من عمیقا از اندیشههاى او برانگیخته مىشود، به سبب قدرت اوست که توانست دیدگاهى جامع و فراگیر از تمدن عربى - اسلامى عرضه کند و نگاهى تلفیقى به ما عرضه کند که آفاق همه علوم انسانى - به اصطلاح امروزى - از علم اقتصاد و جامعهشناسى گرفته، تا روانشناسى و انسانشناسى را به روى ما بگشاید و در این کار گوى سبقت را از همه رباید.
عجیب است که ابنخلدون در مقدمهاش مىگوید:
«همچنین اخبارى به ما رسیده که در این روزگار، بازار علوم فلسفى در سرزمین رم از ممالک فرهنگى و دیگر نواحى شمالى (مدیترانه) رونقى بسزا دارد. و بقایاى آن علوم در آنجا از نو رواج یافته و دمبهدم رو به ترقى و تجدید مىرود; محافل آموزش آن علوم متعدد و کتب آنها جامع و دانندگان آنها فراوانند. و طالبان بسیارى در جستجوى فراگرفتن آنها هستند.»
گویى ابنخلدون از پرش بزرگ غرب که سکوى آن انقلاب فکرى - علمى غرب بود خبر مىدهد.بنابراین ابنخلدون کاملا شایسته اعجاب است. ببینید اینکه ابنخلدون قدرت اهل سیاست را در میدان علمى مورد تردید قرار مىدهد، امرى کاملا طبیعى است. تخصص در کار سیاست، هم افکار و توان انسان را جذب خود مىکند و مرد سیاست را به جایى مىرساند که پیش از هر کارى، زبانش را هفتبار در دهان بچرخاند و بسیار محتاط عمل کند; زیرا او زمان را تعقیب مىکند و در همان حال وظیفه دارد تا راه حل بیابد. این وظیفه اختلافى تام با نگاه و تلاش علمى دارد. زیرا عالم هم پیش از نگاشتن چیزى هفتبار زبانش را در دهان سبک و سنگین مىکند. عالم نیازمند اندیشیدن و نگریستن است و تعقیب و پىگیرى زمان براى او اهمیتى که براى مرد سیاست دارد را ندارد. این تفاوت کارکرد، مرد علم را از مرد سیاست متمایز مىکند. البته مرد علم مکمل مرد سیاست است. مىدانیم که سیاستمردان غربى گروهى از دانشمندان را به عنوان مشاوران خود بر مىگزینند. آنان در زمینههاى مختلف، مانند نور افکنى راه را براى تصمیمگیرى سیاستمردان روشن مىکنند. آیا چنین چیزى در کشورهاى عربى وجود دارد؟ بله و خیر، به هر حال، تصمیمگیرى سیاستمردان عرب نیز در بسیارى اوقات، متکى به کارشناسانى است که راه کارها را بررسى و اطلاعاتى را به آنان گزارش مىکنند تا بتوانند تصمیم بگیرند. اما [در نهایت] چه؟ در نهایت، سیاستمرد است که تصمیم مىگیرد. بنابراین، امروزه در همه کشورها، چنین تعاملى بین اندیشمندان و سیاستمردان وجود دارد. این تعامل، تکمیلى زمینه را براى در پیش گرفتن سیاستى حقیقى فراهم مىآورد. سیاست، واژهاى شریف و مهم است. معناى سیاست این است که جهان را به سوى بهترین راههاى حرکت انسان در مسیر نجات و رستگارى و ارضاى نیازهایش، اداره کنیم.
اگر تجربه پژوهش تاریخى در مغرب را بنابر آنچه که در مراکز و پژوهشکدههاى این کشور جریان دارد، بررسى کنیم متوجه مىشویم که قسمت عمده و مهم این پژوهشها به قرن نوزدهم اختصاص دارد. دوست داریم نظر شما را در مورد تونس و دیگر کشورهاى عربى بدانیم. آیا به نظر شما حوزهها و مجالهاى تاریخى دیگرى وجود ندارد که شایسته اهتمام بیشتر مورخان باشد؟
دکتر محمد الطالبى: اینکه آیا تاریخ علم استیا نه؟ پرسشى است که پاسخ آن در یک جمله بسیار دشوار است. تاریخ در همان حال که علم است، علم نیست. علم است از آنرو که روشها و ابزارهاى علمى را به کار مىگیرد و امروزه از فنآورىهاى تازه، در بالاترین سطح، بهره مىبرد تا همه دادهها و اطلاعات لازم را براى فهم و ساماندهى عقلانى مسائل فراهم آورده باشد. این ابزارها، روشها و فنآورىها به ما امکان رسیدن به نظر و اندیشه روشنى را مىدهد. اما با وجود این ابرازها، روشها و فنآورىهاى علمى، یک نکته باقى مىماند و آن، این است که تاریخ را شخص مىنویسد و محال است که این شخص بتواند از سیطره فکر، مغز و عناصر شکل دهنده خویش رهایى یابد. اوست که در نهایتباید دادهها را تفسیر و ریختارى کند. از اینرو است که یک پدیده و موضوع در تاریخ، بهگونههاى متفاوت قرائت مىشود. اما با وجود قرائتهاى متعدد، خواننده و پژوهشگر فراوردههاى تاریخى، مىتواند آن را که به نظر، دقیقتر و واقعىتر مىنماید برگزیند. این از یک جهت است. اما اینکه گفتید قرن 19 سهم عمده داشته است، طبیعى است ما را در فهم بهتر قرن (20) کمک مىکند. وضعیت ما، در قرن 19 - که جهان اسلام آماده ورود کامل تحتحمایت استعمارگر دیگرى است - شایسته فهم درست است. با فهم خوب قرن (19) ، قرن (20) را بهتر خواهیم شناخت.این انگیزه سبب اهتمام بسیارى از مورخان به قرن 19 شده است، انگیزههاى دیگرى مانند، فراهم بودن دستیابى به اوراق بایگانى شده - از انواع مختلف آن - و فراهم بودن امکان پژوهش در همه حوزههاى تاریخى مانند اقتصاد، صنعت، علوم عقلى، اندیشهها، امور اجتماعى و تاریخ سیاسى هم در کار بوده است. عکس این قضیه هم درست است که در پژوهش تاریخى، هر چه از قرنى که در آن زندگى مىکنیم دور شویم، دادهها هم کمتر مىشوند و به جایى مىرسیم که مورخ، به دلیل نبود مبنایى استنادى، اصلا، نمىتواند سخنى جدى عرضه کند.
این وضع از دو جهت طبیعى است: 1) از جهت امکاناتى که تاریخنگارى را میسر مىکنند 2) از جهت لوازمى که باید در اختیار مورخ باشد. بنابراین علم به یک قرن گذشته، لوازم و امکانات بیشترى در اختیار دارد تا علم به قرنهاى دور.
دکتر محمد الطالبى (متولد 1921م. تونس) متفکر و محقق برجسته جهان عرب، دکتر در رشته تاریخ، استاد و رییس سابق دانشکده ادبیات و علوم انسانى دانشگاه تونس است. وى صاحب پژوهشها و آثار متنوع و فراوانى در تاریخ اسلام (عصر میانه)، مسایل اسلامى معاصر و موضوع گفتوگوى اسلام و مسیحیت است. بیشتر آثار وى به زبان فرانسوى است و برخى از این آثار، به وسیله دیگران، به عربى ترجمه شده است.
آنچه از پى مىآید بخش عمده گفتوگوى مجله مقدمات، «المجلة المغاربیه کتاب» وابسته به اتحادیه نویسندگان مغرب با دکتر الطالبى است.
آیا در مطالعات و پژوهشهاى تاریخى شما رابطه نزدیکى بین تمدن اسلامى دوره میانه و مشکلات کنونى جوامع اسلامى وجود دارد؟ یا این رابطه تنها در حد گفتوگو است؟ و آیا مىتوان که جامعه اسلامى داراى ویژگىهاى خاصى و در کنار آن مشکلاتى است در برابر تاریخ و در مسیر تاریخ سرسختى مىکند و پایدار مىماند؟
دکتر محمد الطالبى: تاریخ پیش از هر چیز پیوستگى و ارتباط است. در حیات بشرى و در کل هستى، گسستى وجود ندارد. همچنان که محال استبتوان، حوادث، مشکلات و نقاط استفهام پیاپى را از هم جدا کرد و این امور را به زمان معینى منحصر دانسته و به آن نسبت داد. ما، وارث گذشتگان خود هستیم و آیندگان وارث ما خواهند بود. ما نقطه اتصال گذشته و آینده هستیم. بنابراین، تاریخ، ارتباط و پیوستگى است. هیچ سلفگرایى محض و یا نواندیشى محضى وجود ندارد. ما هم سلفایم و هم خلف; به گونهاى که اگر بخواهیم مشکلات امروز را حل کنیم، نیازمند به نگرش فراگیرى هستیم که گذشته و حال و آینده را یکجا گرد آورد. حداقل، در نگاه یک مورخ، باید این سه ضلع زمانى را یک جا دید و براى حل مشکلات، جامعنگر بود. از اینرو مورخ، نقش مهمى در تبیین این دیدگاه دارد. یعنى باید با عقلانیت گذشته به سراغ آن رفت تا گذشته (ماضى) مفهوم، معقول و قابل درک شود و آنگاه به گونهاى روشنتر، نقطه آغازى براى حل مشکلات اکنون و به ویژه، براى اشراف به آینده گردد.
من - خودم - در دو سطح زمانى به سر مىبرم: در زمان «حال» زندگى مىکنم و به حکم پیشه و تخصص خود در زمانهاى «گذشته» سیر مىنمایم. هر انسانى همزه وصلى بین دو سمتحیاتى است که به هم پیوسته و داراى منطق خاص خود است; و مورخ، در پى این اتصال است. او نقشى در درک عقلانیت «گذشته» - ماضى - دارد; نه براى آنکه «گذشته»، صرفا گذشته بماند، بلکه براى اینکه «گذشته» به حوزه عقلى ما وارد شود و به ما در حل مشکلات امروز و آمادهشدن براى آینده، توانایى بخشد. من - شخصا - رابطهاى صمیمانه با همه مشکلات روز دارم. این رابطه فقط در سطح رویدادهاى تمدن عربى، اسلامى نیست; بلکه رابطهاى با حیات انسان است، از آن رو که، «انسان» است و با غیر خود - از گذشته، حال و آینده - پیوستگى دارد و مىکوشد به گونهاى مفهوم، معقول و به دور از دوگانگى درونى، گسست و بیگانگى زندگى کند. مشکل امروز ما این است که به دلیل عدم پردازش روشن و عقلى گذشته، گرفتار شلوغکارى و ازهمگسیختگى مىشویم. این مشکل، امروزه بیش از گذشته نمایان است. امروزه مىتوانیم بگوییم که همه انسانها - هر جا که باشند - همسایه یکدیگر هستند. من احساس مىکنم که با ژاپنىها، چینىها، امریکایىها، افریقایىها و اروپایىها - حقیقتا و در همه ابعاد - معاصرم و این احساس را به لطف ابزارهاى دیدارى - شنیدارى رایج مىدانم.
بنابراین، زمانى که سخن مىگویم و یا چیزى مىنویسم، احساس تعلقى قوى به خانواده بزرگ بشرى دارم. بشرى که حیات امروز و آیندهاش به هم پیوسته است. همین احساس سبب مىشود تا هنگام اندیشیدن و تامل، بکوشم به «نزدیک» و آنچه، پیوندى ریشهدار با آن دارم، مانند وطن و دین و تمدن و فرهنگ اکتفا نکنم. من با همه این امور، رابطهاى قوى دارم، اما در دایرهاى وسیعتر که شامل همه هستى استبه آنها مىاندیشم.
اکنون از بعد دینى - که اهتمام فراوان به آن دارم - سخن مىگویم. آنچه نظر من را سخت متوجه خود کرده، این است که تفاوتى اساسى میان شیوه خطاب در رسالت محمدى و دیگر رسالتهاى پیشین، وجود دارد. همه پیامبران پیشین، در سطح مجموعه بشرى معینى قرار مىگیرند و بنابراین خطابشان هم، با گروه معینى از انسانها بوده است. به عنوان مثال موسى و عیسى به سوى بنىاسرائیل فرستاده شدند. درباره عیسى، انجیلها، تصریح دارند که وى براى بنىاسرائیل مبعوث شده بود. اما هنگامى که به قرآن مىنگرم، چنان مىبینم که گویا این کتاب، براى دوره جدید، دوره نوگرایى و عصرگرایى آمده است. خطاب خدا نه تنها متوجه قریش، اعراب و یا قبیلهاى خاص نیست، بلکه متوجه همه انسانها در همه عصرها است. از اول تا آخر قرآن - جز در موارد استثنایى و اندک - نمىبینیم که خداوند اعراب را مخاطب قرار داده باشد. خطاب قرآن به انسان است: «یا ایها الانسان ...»، «یا ایهاالناس ...».
این دروازهاى که اسلام گشوده است، نقطه عطف مهمى است که ما را از خطابى محدود به مجموعهاى اندک از انسانها بیرون آورده و به حوزه خطاب به انسان - از آن حیث که انسان است - وارد مىنماید. به این ترتیب، من خود را نیازمند فهم انسان و گزینههاى مختلفى که او پیشرو دارد، مىدانم. تاریخ، در این کار به من، کمکى فراوان مىکند. منظور من از تاریخ، فقط تاریخ اسلام نیست، بلکه، تاریخ غرب نیز من را یارى مىکند. صفحات گذشته تاریخ ، تجربه بشرى گستردهاى را براى من به نمایش مىگذارد و من را در فهم بهتر «حال» توانایى مىبخشد. تاریخ گذشته این امکان را به من مىدهد تا خود را در سطح عصر جدید قرار دهم. در عصر خطابى که به همه بشریت توجه دارد. با این تصویر، هنگامى که نصوص مقدس یا تاریخ تمدن و فرهنگ خود را مىخوانم، هیچگاه فراموش نمىکنم که رصالت این تمدن، فرهنگ و دین در سطحى جهانى است. همین عامل، انگیزه ورود من به گفتوگو با ادیان دیگر است. این گفتوگو، به مدد ابزارهاى دیدارى - شنیدارى فراگیرى که وسیله نزدیکى همه انسانها و سطوح با یکدیگر شده است، به ما امکان ورود و حضور بیش از پیش در زندگى امروز و آینده را مىدهد.
از اینروى من معتقدم که امروزه، هر تفکرى باید از این دادههاى جدید آغاز کند. از این نقطه که انسان را - از حیث انسان بودن - مورد توجه قرار دهد. باید همیشه به یاد داشته باشیم که خطاب الهى متوجه آدم و همه فرزندان آدم است. این خطاب، متوجه انسانى است که خدا از روح خویش در او دمیده و اسماء خویش را به او آموخته است; به گونهاى که او، آهنگ معرفت مىکند; قصد [تسخیر و] سر در آوردن از فضا مىکند و قصد پىبردن به همه چیز. چرا؟ زیرا وى در سطح انسانشناختى، همه اسماء را به طور ضمنى فرا گرفته است. هرچیزى حامل اسمى است. هرچیزى را مىتوان در تصورى از تصورات قرار داد که ما به مدد کلام آن را در بند مىکشیم، ارث مىبریم و به ارث مىنهیم. چنانکه گفتم، خطاب الهى متوجه همه فرزندان آدم است. با چنین ساختارى در تفکر، مىتوانیم از فضاهاى تنگ به فضاهایى وسیع منتقل شویم. هنگامى که سخن مىگویم این نکته را فراموش نمىکنم که در عین تعلق داشتن به خانواده و وطنى معین و عضویت در گروههاى شغلى و علمى مشخص، به خانوادهاى به گستردگى همه بشریت تعلق دارم. ریشهدار کردن این احساس سبب مىشود تا شایسته «انسان» بودن - به کاملترین معناى آن - شوم; انسانى که درباره مشکل انسان - از آن حیث که انسان است - مىاندیشد. امروزه، جدالى بین فضاهاى تنگ و فضاهاى باز وجود دارد که سبب شده است تا گفتمان امروز، به آفاقى بسیار فراتر از آنچه که در گذشته معمول بود، سرازیر شود. در تمدنهاى گذشته، انسان محصور در قبیله، و ملت، و سرزمین و یا مجموعه خاصى بود. اما امروز، این انسان بیش از هر زمانى احساس مىکند که به بشریت گرایش دارد. اخوتى بشرى برقرار شده است که باید حمایتش کنیم، باید آن را درک کنیم و پیوندهایى میان همه افراد خانواده بزرگ بشرى، برقرار کنیم. باید در عین ریشهدار ماندن و حفظ اصالت، انفتاح داشت. ریشه در ژرفاى خاک خویش و انفتاح به روى همه بشریت.
در کارهاى شما اهتمامى گسترده به مساله تدین - چه در بعد فعلى و چه در بعد تاریخى آن - ملموس است. مطالعاتى در زمینه برخى فرقهها در مغرب انجام دادهاید. به نگرش انسان مسلمان معاصر به خویش، دیگران و چگونگى زیستن مؤمنانه و متدینانه او در روزگار معاصر توجه خاصى داشتهاید. آیا مىتوان مطالعات و بررسىهاى تاریخى شما را مدخل و یا مواجههاى براى انگارههاى معاصر در این زمینه، به شمار آورد؟
دکتر محمد الطالبى: هر تفکرى در عین حال که نوعى مواجهه است، نوعى گشودگى (انفتاح) هم، هست. مواجهه از آنرو ضرورى است که ما افکار خویش را به دقت ارزیابى کنیم، به دیگران گوش فرادهیم و با تجارب، گزینهها و افکار دیگران، معرفتهاى خویش را غنا بخشیم. البته من به مواد تاریخى بسیارى متنوعى توجه داشتهام. تاریخ رویدادها، تاریخ نظم سیاسى و تاریخ دولتها. اما تاریخ انسان، فقط اینها نیست. تاریخ، تاریخ اندیشهها و نظریات، عقلیات، کتابت و قلم است. تاریخ همه چیز را شامل مىشود. تاریخ تلاشى استبراى فهم ابعاد انسان، از آنرو که انسان است. همین امر سبب توجه من به مسائل اقتصادى، بانکها، موضوعات اعتقادى و اندیشهاى و ... بوده است. به نظر من، همه این امور، رویکردى واحد دارند و آن فهم انسان - از حیث انسان بودن - است. اما در مورد مساله تدین، من ایدهاى دارم که برایم بسیار ارزشمند است و آن را ایدهاى ریشهاى و مبنایى مىدانم و آن، اینکه دیندارى باید همیشه پاسخى آزادانه به دعوتى آزادانه باشد. دعوتى که از هستى بخش موجودات جهان صادر مىشود و پاسخى که از قله موجودات جهان و اوج آفرینش - که انسان است - داده مىشود. بنابراین، گفتمان دینى، پیش از هر چیزى باید آزادانه باشد. من نمىدانم فائده ایمان تحمیلى چیست؟ چنین چیزى با اساس ایمان منافات دارد. بنابراین، ایمان [راستین] مقتضى این است که پاسخى آزادانه، داوطلبانه و خالى از هرگونه فشار، زور و تحمیل باشد. خدا، خود، انسان را آزاد آفریده است. در چندین جاى قرآن آمده است که اگر خدا مىخواست مردم را امتى یگانه مىآفرید. اما خدا خواسته است تا مردم، در قالب ملتها، قبایل و مجموعههاى فکرى متعدد باشند. خدا از انسان خواسته است تا ایمان را از راه باور و پذیرش آزادانه و از راه استعداد ذاتىخود براى سر در آوردن از همه چیز، و گزینش برترین گردن نهد; و از این مسیر، وارد فضایى الهى شود. البته همه ما، از آنرو که آفریدگان خدا هستیم، در فضاى الهى به سر مىبریم. ولى نوع دیگرى از ورود به فضاى الهى هست که با ورود محبتخدا در دل که ناشى از رابطه ولاء (دوستى) بین آفریدگار و آفریده است، انجام مىشود. خداوند ولى و دوست صالحان است و کسانى را که به دعوتش گردن نهادهاند، دوست دارد و کفر و شر، را براى بندگانش نپسندیده است. بنابراین، خدا، محبت است. خدا ما را فرا مىخواند تا پاسخ محبت او را خواسته، آزادانه و با پذیرش قلبى بدهیم. مثالى مىزنم: کسى که تحت اجبار و تحمیل در صف نمازگزاران قرار مىگیرد و ناچار نماز مىخواند و یا اقدامى اجتماعى انجام مىدهد، کارش چه فائدهاى دارد؟ چه اثرى را مىتوان از اینگونه کار انتظار داشت؟ از نمازى که حضور قلب در آن نیست و معراج انسان نیست، چه فایدهاى مىتوان برد؟ نماز براى آن وضع شد تا معراج پیوسته انسان، به سوى خدا باشد، معراجى که حداقل 5 مرتبه در شبانه روز تکرار مىشود. البته کسانى بیش از این مرتبه به معراج خدا مىروند. معراج به سوى خدا باید خود خواسته و در اجابت دعوت پروردگار حکیم باشد، پروردگارى که خواسته است تا انسان آزاد باشد. خواسته است تا انسان به سبب روحى که در او دمیده است، از همه موجوات هستى، برتر باشد. در درون هر انسانى، شعلهاى از حکمت و نور خدا هست که انسان را فطرتا معتقد به وجود حقیقت قرار مىدهد. هیچ انسانى نمىگوید که اصلا حقیقتى وجود ندارد. مشکل اینجاست که انسان در عین اینکه مىداند حقیقتى وجود دارد، همواره مایل است تا حقیقتى را که خود، به آن دستیازیده، حقیقت مطلق بداند. چگونه مىتوان این دو حالت را با هم آشتى داد؟ حالت وجود حقیقت در درون همه انسانها و حالت اعتقاد هر کس به اینکه حقیقت مطلق در نزد اوست و نه در نزد دیگران! این کار شدنى نیست مگر از یک راه. آن راه این است که نخستبه خود بباورانیم - و در عین حال تواضع و تفویض به درگاه خداى سبحان کنیم - که هر انسانى مسؤل اعمال خویش است: «لاتزروا وارزة و زراخرى» بنابراین انسان باید بکوشد تا بفهمد، درک کند و آگاه شود و سپس براى گزینش راه سلوک و طریقتخویش، خیز بردارد. طریقتى که او را مالک نفس خویش و شایسته آن آزادى که به او بخشیده شده قرار دهد و به عنوان موجودى داراى عقل، ادراک وقدرت شناخت موجودات هستى، به وظایف عمده خویش عمل کند. انسان با این صفات بیش از آنکه جهان یا زمین حامل اوست، خود با فکر، ذهن و قلب خویش - حقیقتا - حامل جهان است. اگر انسان نبود، راهى براى فهم و تصور هستى معنا نداشت. بنابراین، انسان است که به فضل نیروى درکى که به او بخشیده شده، توانایى حمل جهان، نگریستن و پند گرفتن از آن و در نور دیدن فضا را دارد. قرآن مىگوید: «سنریهم آیاتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى یتبین لهم انه الحق» انسان همان موجودى است که به حکم آفرینش ویژه، مواهب و شعلهاى الهى که در قلب دارد توانا بر احاطه ذهنى بر جهان، قرائت آیات خدا در هستى و هدایتیابى به صراط مستقیم است. این تصور من از انسان است. انسان آزاد چرا؟ براى اینکه امکان انتخاب به او داده شده است.
در اینجا سؤالى داریم که به سخن شما درباره پژوهشهاى شرق شناختى در اروپا ارتباط مىیابد. ملاحظه مىکنیم نقد رویکرد شرق شناسانه در فرهنگ معاصر، شدت فزایندهاى مىیابد و این نقد، از سوى منابع مختلفى انجام مىشود. به ویژه در دو دهه اخیر که محافظهکاران و غیر محافظهکاران، این حملات انتقادى را به راه انداختهاند. شما موضع مسلمانان و روشنفکران معاصر - جهان عرب - در برابر مشرقشناسى را چگونه ارزیابى مىکنید؟
دکتر محمد الطالبى: از بختبد باید بگویم موضع آنها منفى بوده است. چرا؟ زیرا غالب سخن آنها این است که دین ما را بدنام کردند ... تمدن ما را بدنام ... و تمام حرفشان همین است. اما چگونه و با چه شیوهاى دین و تمدن ما را بدنام کردند؟ چگونه مىتوانیم آثار سوء تعامل آنان با این دو را بزداییم؟ حرفى ندارم. چنین گفتمانى جاهلانه، احساسى، خودناباورانه و انفعالى است. بهترین کار این است که ما هم - در برابر آنان که شرقشناسى دارند - غربشناسى بپروریم. آنان آزادند که تمدن، دین و همه دادههاى فرهنگى ما را از عینک خود ببینند، چه ما این کار را خوش داشته باشیم یا ناخوش. اما واکنش مفید و مثبت این نیست که به نقد حذفى، القائى و اتهامى شرقشناسى مشغول شویم، بلکه آن است که غربشناس بپروریم. یعنى گروهى عالم مسلمان داشته باشیم که تمدن غرب و مقومات آن را به خوبى درک و فهم کرده باشند، آنگاه ما هم از عدسىهاى چشم خود به تمدن غرب بنگریم و آن را درک و تاویل کنیم. پاسخ حقیقى و شایسته همین است. اسفمندانه، ما همیشه آسانترین راه را برمىگزینیم. راه آسان این است که بگوییم: همه اینها فساد و تباهى است. خدا ما را از شر آنان نگه دارد. خدا آنان را لعنت کند. ما همه نوع نفرین و فحش نثارشان مىکنیم ولى آنان به اندازه سر سوزنى از این بددهنىهاى ما، متاثر نمىشوند. بلکه به راه خود ادامه مىدهند. شرقشناسى نیرومند است و هر روز نیرومندتر مىشود. و شگفت این که گاه جوانان ما تمدن خود را از راه کتابهاى شرقشناسان مىآموزند و ما به هیچ وسیلهاى نمىتوانیم مانع از این کار شویم، به ویژه اینکه، امروزه، بسیارى از جوانان مسلمان در سراسر زمین - و از جمله در کشورهاى غربى - پراکندهاند.
بنابراین، راه چاره این است که همانگونه که آنان ما را موضوع تحقیق خود قرار دادهاند، ما هم آنان را موضوع تحقیق خود قرار دهیم. ما چند نفر داریم که زبان سانسکریت را بدانند تا ادیان آسیایى و هندى را عمیقا بفهمند؟! چند نفر داریم که زبانهاى عربى و لاتین و یونانى را بدانند و انجیلها را از دید خود ما و از روى متون اصلى آن - و نه ترجمههاى انگلیسى و فرانسوى - مطالعه کنند؟ چند نفر از ما همانند آنچه که غربىها درباره قرآن نوشتهاند، درباره انجیلها و تورات نوشتهاند؟ کتابهایى که غربىها درباره قرآن نوشتهاند، تقریبا از شمار بیرون است. اما من حتى یک مسلمان راهم نمىشناسم که درباره کتابهاى آسمانى و غیر آسمانى، اثرى علمى و با معرفت کامل - در حد معتقدان به آن کتابها - عرضه کرده باشد. این نقصى جدى و آشکار است. ما همیشه در چنین موضعى هستیم; موضع فرار به جاى هجوم. باید واکنش ما، جز این باشد. واکنشى همراه با احترام کامل و رعایت دقت علمى و تسامح. زیرا دین ما دین تسامح است: «و من احسن قولا ممن دعا الى الله و قال اننى من المسلمین» و «لاتستوى الحسنة و لاالسیئة ادفع بالتى هى احسن فاذا الذى بینک و بینه عداوة کانه ولى حمیم»، چه کسى از میان ما به این آیات عمل مىکند. قرآن از ما مىخواهد انسانهایى با اخلاص باشیم که بدى را به نیکى پاسخ مىگویند و با دیگران، رابطه محبت، فهم و گواهى برقرار مىکنند و در پایان نوشتههاى خود «لعنهمالله» نمىنویسند. مشکل ما اینجاست.
شما تحت تاثیر ابنخلدون متقدید که تاریخ، تکامل است و نه تکرار. در نظر شما محورها و گرایشهاى عمده تکامل کنونى جوامع اسلامى - عربى چیست؟ شما در ضمن تحقیقى که پیرامون ابنخلدون در مجله، (studia islamica) نوشتهاید، به جملهاى از او اشاره کردهاید که مىگوید: علما شایسته سلطه دنیوى (حکومت) نیستند. زیرا حکومت مقتضى هوشى متوسط است. آیا شما با این نظر موافقید؟
دکتر محمد الطالبى: ابنخلدون متفکرى بسیار قوى است. اسم او در زمان خود شهره آفاق شد. او درهاى عریضى را به روى تفکر انسانى گشود. اما از بخت ناگوار، آن مبانى که او وضع کرد و امید پىگیرى و عهدهگیرى حمل این مشعل از سوى آیندگان را داشت، پس از او دنبال نشد و پس از او اندیشه هیچ مسلمان عربى به سطح او نرسید. اندیشههاى فراوانى پدید آمد، اما هیچ کدام در سطح اندیشه ابنخلدون نبود. بنابراین، اگر من اهتمامى جدى به اندیشههاى او دارم و اعجاب من عمیقا از اندیشههاى او برانگیخته مىشود، به سبب قدرت اوست که توانست دیدگاهى جامع و فراگیر از تمدن عربى - اسلامى عرضه کند و نگاهى تلفیقى به ما عرضه کند که آفاق همه علوم انسانى - به اصطلاح امروزى - از علم اقتصاد و جامعهشناسى گرفته، تا روانشناسى و انسانشناسى را به روى ما بگشاید و در این کار گوى سبقت را از همه رباید.
عجیب است که ابنخلدون در مقدمهاش مىگوید:
«همچنین اخبارى به ما رسیده که در این روزگار، بازار علوم فلسفى در سرزمین رم از ممالک فرهنگى و دیگر نواحى شمالى (مدیترانه) رونقى بسزا دارد. و بقایاى آن علوم در آنجا از نو رواج یافته و دمبهدم رو به ترقى و تجدید مىرود; محافل آموزش آن علوم متعدد و کتب آنها جامع و دانندگان آنها فراوانند. و طالبان بسیارى در جستجوى فراگرفتن آنها هستند.»
گویى ابنخلدون از پرش بزرگ غرب که سکوى آن انقلاب فکرى - علمى غرب بود خبر مىدهد.بنابراین ابنخلدون کاملا شایسته اعجاب است. ببینید اینکه ابنخلدون قدرت اهل سیاست را در میدان علمى مورد تردید قرار مىدهد، امرى کاملا طبیعى است. تخصص در کار سیاست، هم افکار و توان انسان را جذب خود مىکند و مرد سیاست را به جایى مىرساند که پیش از هر کارى، زبانش را هفتبار در دهان بچرخاند و بسیار محتاط عمل کند; زیرا او زمان را تعقیب مىکند و در همان حال وظیفه دارد تا راه حل بیابد. این وظیفه اختلافى تام با نگاه و تلاش علمى دارد. زیرا عالم هم پیش از نگاشتن چیزى هفتبار زبانش را در دهان سبک و سنگین مىکند. عالم نیازمند اندیشیدن و نگریستن است و تعقیب و پىگیرى زمان براى او اهمیتى که براى مرد سیاست دارد را ندارد. این تفاوت کارکرد، مرد علم را از مرد سیاست متمایز مىکند. البته مرد علم مکمل مرد سیاست است. مىدانیم که سیاستمردان غربى گروهى از دانشمندان را به عنوان مشاوران خود بر مىگزینند. آنان در زمینههاى مختلف، مانند نور افکنى راه را براى تصمیمگیرى سیاستمردان روشن مىکنند. آیا چنین چیزى در کشورهاى عربى وجود دارد؟ بله و خیر، به هر حال، تصمیمگیرى سیاستمردان عرب نیز در بسیارى اوقات، متکى به کارشناسانى است که راه کارها را بررسى و اطلاعاتى را به آنان گزارش مىکنند تا بتوانند تصمیم بگیرند. اما [در نهایت] چه؟ در نهایت، سیاستمرد است که تصمیم مىگیرد. بنابراین، امروزه در همه کشورها، چنین تعاملى بین اندیشمندان و سیاستمردان وجود دارد. این تعامل، تکمیلى زمینه را براى در پیش گرفتن سیاستى حقیقى فراهم مىآورد. سیاست، واژهاى شریف و مهم است. معناى سیاست این است که جهان را به سوى بهترین راههاى حرکت انسان در مسیر نجات و رستگارى و ارضاى نیازهایش، اداره کنیم.
اگر تجربه پژوهش تاریخى در مغرب را بنابر آنچه که در مراکز و پژوهشکدههاى این کشور جریان دارد، بررسى کنیم متوجه مىشویم که قسمت عمده و مهم این پژوهشها به قرن نوزدهم اختصاص دارد. دوست داریم نظر شما را در مورد تونس و دیگر کشورهاى عربى بدانیم. آیا به نظر شما حوزهها و مجالهاى تاریخى دیگرى وجود ندارد که شایسته اهتمام بیشتر مورخان باشد؟
دکتر محمد الطالبى: اینکه آیا تاریخ علم استیا نه؟ پرسشى است که پاسخ آن در یک جمله بسیار دشوار است. تاریخ در همان حال که علم است، علم نیست. علم است از آنرو که روشها و ابزارهاى علمى را به کار مىگیرد و امروزه از فنآورىهاى تازه، در بالاترین سطح، بهره مىبرد تا همه دادهها و اطلاعات لازم را براى فهم و ساماندهى عقلانى مسائل فراهم آورده باشد. این ابزارها، روشها و فنآورىها به ما امکان رسیدن به نظر و اندیشه روشنى را مىدهد. اما با وجود این ابرازها، روشها و فنآورىهاى علمى، یک نکته باقى مىماند و آن، این است که تاریخ را شخص مىنویسد و محال است که این شخص بتواند از سیطره فکر، مغز و عناصر شکل دهنده خویش رهایى یابد. اوست که در نهایتباید دادهها را تفسیر و ریختارى کند. از اینرو است که یک پدیده و موضوع در تاریخ، بهگونههاى متفاوت قرائت مىشود. اما با وجود قرائتهاى متعدد، خواننده و پژوهشگر فراوردههاى تاریخى، مىتواند آن را که به نظر، دقیقتر و واقعىتر مىنماید برگزیند. این از یک جهت است. اما اینکه گفتید قرن 19 سهم عمده داشته است، طبیعى است ما را در فهم بهتر قرن (20) کمک مىکند. وضعیت ما، در قرن 19 - که جهان اسلام آماده ورود کامل تحتحمایت استعمارگر دیگرى است - شایسته فهم درست است. با فهم خوب قرن (19) ، قرن (20) را بهتر خواهیم شناخت.این انگیزه سبب اهتمام بسیارى از مورخان به قرن 19 شده است، انگیزههاى دیگرى مانند، فراهم بودن دستیابى به اوراق بایگانى شده - از انواع مختلف آن - و فراهم بودن امکان پژوهش در همه حوزههاى تاریخى مانند اقتصاد، صنعت، علوم عقلى، اندیشهها، امور اجتماعى و تاریخ سیاسى هم در کار بوده است. عکس این قضیه هم درست است که در پژوهش تاریخى، هر چه از قرنى که در آن زندگى مىکنیم دور شویم، دادهها هم کمتر مىشوند و به جایى مىرسیم که مورخ، به دلیل نبود مبنایى استنادى، اصلا، نمىتواند سخنى جدى عرضه کند.
این وضع از دو جهت طبیعى است: 1) از جهت امکاناتى که تاریخنگارى را میسر مىکنند 2) از جهت لوازمى که باید در اختیار مورخ باشد. بنابراین علم به یک قرن گذشته، لوازم و امکانات بیشترى در اختیار دارد تا علم به قرنهاى دور.