مذهب امامیه در قرن چهارم هجرى (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزههای تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
مقاله حاضر، حضور تشیع امامیه را در جامعه اسلامى - به خصوص ایران - سده چهارم هجرى به بحث مىگیرد. این جستار بهویژه به پیوند مذهب امامیه با آلبویه و علت دگرسانى آلبویه از مذهب زیدى به مذهب امامى و ارتباط آن با قدرتهاى شیعه آن روزگار (فاطمیان، قرمطیان، زیدیان یمن) عطف توجه دارد. بسط و توسعه جغرافیایى مذهب تشیع امامى نیز از مسائلى است که محل بحث قرار گرفته است. شیوههاى بالندگى و رشد و گسترش فرهنگى شیعه امامى و نیروهاى همبسته بدان از ملزومات این جستار است که در ضمن آن آداب و سنن شیعى، اندیشهوران فقهى و فرهنگى، موانع بازدارنده و یا پیشبرنده نیز بحث و فحص شده است. در این بررسى سعى شده از منابع اصلى تسنن و تشیع - علىالسویه - از براى حصول نتایج منطقى بهرهگیرى شود. نکته دیگر اینکه در این مقاله سیر تاریخى تشیع امامى مطمح نظر بوده نه سیر کلامى آن که خود مقوله مفصل دیگرى است و نگارنده تلاش کرد این دو مقوله را که از ویژگىهاى بیشتر تحقیقات شیعى معاصر است از هم جدا کند تا به نتایج تاریخى صریح و بارزى ستیابد.
مقدمه
شیعه امامیه که بالاخص به دوازده امامى و یا اثنىعشرى اطلاق مىشد، چنانکه لفظ «رافضى» هم از سردشمنى به آنها بسته شدهبود، بسیارى از مایههاى فکرى - مذهبى خود را از سدههاى قبل به ارث برد. از سده سوم هجرى شیعه امامیه بر اصل مهدویت استوار گشت. سالهاى 329-260ه در جهان بینى مذهبى شیعه امامیه نقش قاطعى داشت، چون آغاز دوره غیبتبود. این دوره با برههاى از تحولات و دگرگونىهاى تاریخى تقارن داشت. در این دوره خلافت عباسى از اوج اقتدارگرایى سیاسى فرود آمد و پس از یک دوران شکوفایى به تدریج رو به خاموشى رفت ولى همچنان به مثابه یک مرکز مذهبى - سیاسى مطرح بود. گروههاى سیاسى محلى از مدتها پیش، در سرزمینهاى اسلامى، به دفاع از داعیههاى خود پرداخته و جریانهاى متلاطمى را ایجاد کرده بودند.
در واقع از سال 260ه به بعد بود که جنبش و حرکتشاخه اسماعیلیه مذهب تشیع، موج تلاطم و تخالف را در سرزمینهاى خلافت عباسى ایجاد کرد و در پایان این سده به اعلام خلافت فاطمى در شمال افریقا پیوست. اینان با توسل به اصل قیام به سیف، به این مهم دستیافتند. پس از واقعه کربلا، دو طرز دید در جهاننگرى سیاسى علویان رخ نمود. شاخهاى از آنها امامت را در قیام به سیف توجیه و تفسیر کردند و آنرا در قیامهاى خویش متحقق ساختند. این طرز فکر سیاسى از زیدیه شروع شد و بعدها نیز در وجود على بن محمد علوى (صاحب الزنج)، حسین بن على(صاحب الفخ) ، علویان طبرستان و علویان فاطمى و غیره تداوم یافت. شعبه دیگرى از علویان اعتقادى به قیام به سیف نداشتند. تجارب تلخ و گزنده گذشته، مواضع نااستوار گروهى از پیروان، نابهسامانىها و دگرگونىهاى زودگذر سیاسى، برخورد واقعىتر بارویدادهاى زمانه، در شکلگیرى چنین تفکرى بىتاثیر نبودهاست.
البته این بدان معنا نیست که آنها خودشان را با سلیقه قدرت زمان وفق داده بودند، بلکه به عکس، آنان با تکیه بر اصل امامت، آنقدر نفوذ و اعتبار و اقتدار مذهبى، سیاسى و فرهنگى داشتند که گاه در مقابل عملکرد صاحبان قدرت (بنىامیه و بنى عباس) مىایستادند و کجروىها و کجرفتارىهاى آنان را برنمىتافتند. شهادت اینها بهدست عملهجور نشانى از تخالف و تناقضشان با آنان بود. پدیدههاى کم دوام سیاسى که نتیجهاى جز سرکوب نیروهاى معترض نداشت، اصل تقیه را در بین آنان رشد داد و به سمت رشد فقهى و فرهنگیشان کشاند.
حوزه فقهى و فرهنگى امام جعفر صادقعلیه السلام ، کانون آزادى سلیقهها و برخورد اندیشهها بود و در پرورش نسلى از شیعیان برجستهامامى نقش قاطعى داشت. همین کانون بود که جنبههاى ناب مذهب شیعه را در بین پیروان پایبند آشکار نمود. امام جعفر صادقعلیه السلام بنیانگذار مکتبى بود که اقتدار، وسعت و ثبات آن نظیر نداشت. و منشا یک دگرگونى فرهنگى بین شیعیان امامیه گردید و بعدها بسیارى از علماى شیعه امامیه از سرچشمه این مکتب سیراب شدند و جهانبینىشان شکلگرفت و بیان این جهانبینى را در مجموعهاى از رسالهها و کتب بىشمار سرریز کردند.
ظهور متعالى این فرهنگ غنى شیعى از سده چهارم هجرى به بعد شروع شد. شیعیان امامیه به دلیل دورى از قال و مقالها و جنجالهاى سیاسى، از بدعتگذارىهاى فرقههاى دیگر، مصون ماندند و سنت ناب تشیع را حفظ نمودند. با اینکه شیعیان امامیه نیز در سرزمینهاى خود احساس راحت و امنیت نداشتند، ولى توانستند بهتدریج اصول مذهبى خود را در بین قشرهاى مختلف جامعه ایران رسوخ دهند. تلاشهاى آنها در تبلیغات مذهبىشان که همراه و همگام با مسالمت و مصالحتسیاسى بود، شهرت و موفقیتى برایشان به ارمغان آورد که روىهمرفته در خور آن بودند. آنان کلیه تدابیر مذهبى و فرهنگى را براى جذب و جلب پیروان به کار بردند و در تعالى و ترفیع مذهب خود کوشیدند. از سال 330ه که بنیان قدرت آل بویه در سرزمینهاى اسلامى گذاشته شد، شیعیان امامیه به آن مایه از نفوذ اجتماعى و سیاسى رسیده بودند که بتوانند تکان مذهبى و معنوى در جامعه ایجاد کنند و سران آل بویه را به سوى خود جلب نمایند.
1) شیعه امامیه و آل بویه
آل بویه به وقتخروج از دیلمان و حصول قدرت در دیگر سرزمینهاى ایران از میراث مذهبى زیدیه بهره گرفته بودند. این مطلبى است که از روى اسناد و مدارک بهجا مانده بر ما معلوم شدهاست. چنانکه وقتى احمد معزالدوله بر بغداد دستیافت، در تکاپوى توسعه مذهب زیدیه برآمد. معزالدوله در یک بازى پیچیده سیاسى در هشتم جمادىالثانى 334 مستکفى بالله، خلیفه عباسى را از مسند خلافتبه زیر کشید و به زندانش سپرد و دارالخلافه را غارت کرد. (1) از مهمترین علل برکنارى خلیفه از مسند خلافت، شیعه بودن دیلمیان بود که در تشیع خود افراط مىورزیدند و معتقد بودند که عباسیان خلافت را از مستحقان آن غصب کردهاند. از اینرو میثاق و موجب مذهبى نداشتند تا آنها را به اطاعت از عباسیان وادارد. (2) همین عدم اعتقاد به خلافت عباسى، نخستین جلوههایش را در عزل مستکفى نشان داد; ولى قضیه همینجا هم ختم نشد.
معزالدوله برآن شد تا واقعیتحاکمیت آلبویه را در خلافتى دیگر از نوع خلافت علوى بنمایاند و نشان مشروعیتحکومتخود را از آنان دریافت کند. ابن اثیر را اعتقاد بر آناست که معزالدوله در پى خطبه خوانى به نام المعزلدینالله علوى (احتمالا زیدى) و یا علوى دیگرى بود. (3) لیکن همدانى را نظر بر آناست که معزالدوله بر آن بود تا ابوالحسن محمد بن یحیى زیدى را به لافتبنشاند. (4) این ماجرا در «الجماهر» بیرونى به سیاقى دیگر جلوه یافته است. بیرونى از علوى مزبور نامى نمىبرد ولى توضیح و تشریح بیشترى دارد. (5) نکته اساسى اینجا است که معزالدوله مىخواستخلافت عباسى را پس بزند و خلافت علوى (خصوصا از نوع زیدى آن) را به جایش بنشاند. این همت و اقدام او براى همنواختى و یگانگى با اعتقادات خود و دیگر دیلمیان صورت مىگرفت. ولى همین اقدام در عمل حاوى مشکلات و مصلحت اندیشىهایى بود. ابن اثیر مىنویسد که همه یاران معزالدوله، در بادى امر، با او همصدا شدند جز یکى (که از او اسم نمىبرد) و همو واقعیتهاى موجود را جلو چشم معزالدوله مجسم ساخت. به تعبیر وى، این کار معزالدوله هیچ نوع قرابتى با واقعیت نداشت، چون در صورت ابقاى خلافت عباسى، او و یارانش با خلیفهاى محشور و قرین مىشدند که هیچ نوع اعتقادى بر او نداشتند و در صورت نیاز مىتوانستند او را به راحتى از صحنه خارج کنند و دیگرى را وارد میدان سازند. ولى اگر یکى از علویان را خلیفه مىکرد، خود وى و یارانش با اعتقادى که بر او داشتند در موقع مقتضى از اقدام علیه او ناتوان بودند و حال آنکه علوى مزبور مىتوانست از پیروان معتقد خود براى از صحنه راندن معزالدوله بهره بگیرد. (6)
این چنین شد که معزالدوله از تصمیم خود عدول و خلافت عباسى را ابقا کرد. ولى واقعیتهاى ملموس دیگر نیز در عدول احمد معزالدوله از تصمیم خود، دخالت داشت. خلافت عباسى سالیان دراز بود که سیطره نفوذ خود را بر سرزمینهاى مهم جهان اسلام گسترده بود و عامه مردم به تبلیغات آنها عادت کرده و به آنها دل بسته بودند و چون اطاعت از خدا و رسول خدا از آنها اطاعت مىکردند. تجارب علویان در حصول خلافت و قدرت، جز با سرکوبى و قتل با چیز دیگرى قرین نبود و تبلیغات عباسیان آنها را افرادى عاصى و طاغى جلوهگر ساخته بود. لذا اگر معزالدولهخلافت عباسى را برمىانداخت و خلافت علوى (از نوع زیدى) را به جاى آن مىنشاند، اقوام سرزمینهاى اسلامى که اکثر آنها جزء اهل سنتبودند، یکباره بدان گردن نمىنهادند و مشکلات و منازعات عدیدهاى براى آل بویه فراهم مىکردند. (7)
از سوى دیگر، آل بویه هشدار اصلى را از فاطمیان دریافت کردند که در پى نفوذ سیطره خود در سرزمینهاى خلافت رو به افول عباسى بودند. سیاستهاى توسعهطلبانه فاطمیان، آل بویه تازه به قدرت رسیده را بر سر دو راهى انتخاب و گزینش قرار داد. اگر آنان خلافتى از نوع علوى را بر سر کار مىآوردند به هر حال این خلافتبا خلافت فاطمى همجهت و همسو مىشد و دست آنها را در اعمال نفوذ بیشتر در سرزمینهاى خلافتشرقى باز مىگذاشت. در این صورت قدرت آلبویه به تدریج کم سوتر و ناتوانتر مىشد و به صورت دستنشاندگان آن خلافت در مىآمدند و این چیزى نبود که آنها در آغاز قدرتگیرىشان آرزوى آنرا داشتهباشند. از اینرو ابقاى خلافت عباسى و ملعبه قراردادن آن در نهایتبه نفع آلبویه بود.
بالاخره احمد معزالدوله پس از عزل مستکفى که با خواستههاى او هم جهت نبود، مطیعلله را به خلافت گماشت و خود صاحب اختیار بغداد وکلا خلافت عباسى گردید. از این زمان به بعد خلافت در واقع سرنگون شد و براى خلفا چیزى از فرمان نماند. براى خلیفه حتى یک وزیر هم باقى نماند جز یک منشى براى اداره املاک و حسابات او. (8) آل بویه به منظور رویارویى با آرمانهاى روبه توسعه و افکار سلطه جویانه خلفاى فاطمى، دو راه در پیش گرفتند که هر دو منطبق با عقل و سیاست زمانهبود; اول قدرت قرامطه را که قرابتهاى عقیدتى با فاطمیان داشتند، مهار کرده و اقتدار آنها را در هم ریختند و سپس به سوى خود کشیدند تا در صورت لزوم از وجودشان براى جلوگیرى از اعمال توسعه طلبانه فاطمیان بهرهبگیرند. (9) چنانکه عصیانگرى قرامطه علیه المعز فاطمى ظاهرا بدون تاثیرپذیرى از القائات آل بویه نبودهاست. دوم این که آل بویه در مقابل فاطمیان بهترین مامن را در دامن شیعیان امامیه یافتند که فعلا آنها را در سیاست و حکومت هیچ کنش و ادعایى نبود. انگیزه و علت گرایش آل بویه را به شیعه امامیه مىبایست در همین نکته جست. از این ایام به بعد شیعه امامیه در جامعه، بن و بدنه محکمى پیدا کرد و با درخشش بیشترى جلوه نمود و آل بویه هم براى اعتبار بخشیدن به شیعه امامیه از هیچ تلاشى مضایقه نکردند.
2) جغرافیاى مذهبى شیعه امامیه
خصیصه مهم سده چهارم هجرى، از حیث جریانهاى مذهبى، رشد و گسترش تشیع و فرقههاى متعدد آن بود. خوارزمى در یکى از نامههاى خود که در آن از موقعیت و وضعیتشیعه سخن رانده، عراق را از خاستگاههاى نخستین تشیع امامیه دانسته است. (10) کوفه از آغاز بناى خود، مامن دوستداران علىعلیه السلام و شیعیان امامیه به شمار مىرفت. (11) در سده چهارم، دامنه گسترش شیعه حتى به شهر بصره هم رسید، بصره در روزگارى که کوفه شیعهنشین بود، هواخواهان متعصب عثمان را داشت که کسى را یاراى مقابله با باورهاى آنها نبود. اما شیعیان به تدریج در بصره هم رخنه کردند (12) و به سخن ناصر خسرو در سده پنجم هجرى «در بصره به نام امیرالمؤمنین علىبن ابیطالب - صلوات الله علیه - سیزده مشهد» بود و در جامع بصره چوبى بود که «درازى آن سى ارش بود و غلیظى آن پنجشبر و چهار انگشتبود و یک سر آن غلیظتر بود و از چوبهاى هندوستان بود. گفتند که امیرالمؤمنینعلیه السلام آن چوب برابر گرفتهاست و آنجا آورده است.» (13) و باز بنا به سخن ناصر خسرو و مقدسى، شهرهاى عمان، هجر، قطیف و صعده در یمن، شیعه نشین بودند و در اهواز نیز نیمى از اهالى مذهب شیعه داشتند. (14) در جزیره ابن عمر هم مشتى شیعه زندگى مىکردند. (15)
طبق کلام مقدسى، در سرزمین شام (سوریه)، اهل طبریه و نیمى از اهالى نابلس و قدس و بیشتر اهالى امان ، شیعه بودند. (16) شهر طرابلس، شهر بزرگى بود با روستاهاى متعدد و اهالى آنجا همه مذهب شیعه داشتند و در آن شهر مساجد زیبا ساخته بودند. (17) در سرزمین مصر هم مردم بالاى قصبه فسطاط و مردم صندفا مذهب تشیع داشتند. (18) در مغرب هم بین الجزایر و تونس ، تنها شهر نفطه کلا شیعى مذهب بود و این شهر را کوفه کوچک مىنامیدند. (19)
صاحب «نقض» بارها از کانونهاى شیعیان ایران سخن راندهاست. به زعم و زبان او: «به مازندارن شافعیان زبون بودند و تیغ و قلم به دستشیعیان» قرار داشت. (20) به «قم و کاشان و آبه همه فتاوى و حکومات برمذهب صادق و باقر و قاضى، علوى یا شیعى بود، چنانکه قاضى ابوابراهیم بابویى پنجاه سال به قم برمذهب اهل بیتحکم راند و فتوا نوشت و اکنون بیستسال است که سیدزینالدین امیره شرفشاه استحاکم و مفتى.» (21) ورامین، قم، آوه، کاشان ، سارى، ارم، سبزوار، رى در مصلحگاه همه شیعه نشین بودند.
قم و شیعه آن ناشى از آن بود که یاران عبدالرحمان بن اشعث در سده اول هجرى این شهر را گرفتند. از آن روزگار به بعد رؤساى قم همه از اهالى کوفه بودند (22) ، لذا شیعه در این شهر ریشه گرفت (23) و پایبندى اهالى شهر به اصول اعتقادىشان ضربالمثل شد. شهر قم به اعتقاد دمشقى در سال 33ه به روزگار حجاج بنا یافت و هارون الرشید آن را آبادان ساخت و بیست و دو روستا براى آن قرار داد. (24) به گفته ابوالفدا، عبداللهبن سعدان یکى از بانیان شهر قم بود، وى پسرى داشتبه نام موسى که از کوفه به قم نقل کرد و همو بود که تشیع را درآن دیار آشکار ساخت. (25) به سال 201ه فاطمه معصومه خواهر امام رضاعلیه السلام در قم مدفون شد و این شهر پس از مشهد مقدس، یکى از محبوبترین اماکن مقدسه ایرانیان گردید. به دستور عضدالدوله، مزار با شکوهى در آن بنا کردند. شهر قم را مدرسههاى متعددى چون مدرسه سعد صلب ، مدرسه اثیرالملک، مدرسه عزالدین مرتضى، مدرسهسید امام زینالدین امیره شرفشاه، مدرسه ظهیر عبدالعزیز ، مدرسه استاد ابوالحسن کمیج و غیره بود (26) که در همه آنها اصول فقه جعفرى تدریس مىشد.
اهالى کاشان به شیعىگرى شهرت داشتند و همه امامى بودند. (27) شهرى بود نامور و کهن ساز. پیرامون آن کشتزارهاى آباد و کاریزهاى فراوان بود. افراد با فرهنگى از این شهر برخاسته بودند (28) و در آن از جهال و بطال خبرى نبود. کاشان را نیز مساجد و مدارس متعددى چون صفویه، مجدیه، شرفیه، عزیزیه، با زینت و آلات و عدت و اوقاف و مدرس بود. (29) و در کاشان بود که اهالى بنا به اعتقاد، هر صبحگاه اسبى یراق کرده و از براى امام مهدى مىکشیدند که در صورت ظهور بىمرکب نماند. (30)
آبه (آوه)اگر چه شهرکى بود در کنار رى، ولى همه اهالى آن شیعه امامى بودند. (31) سنت علوى و ترتیب عید غدیر و قدر و برگزارى مراسم عاشورا در آن معمول بود. مدرسه عزالملکى و عربشاهى از مدارس معتبر آن بودند با مدرسان زبدهاى چون سیدابوعبدالله و سید ابوالفتح حسینى. (32) به گفته یاقوت، مردم آبه (آوه) مذهب شیعه داشتند و در مواقع مختلف جنگهاى متعددى میان مردم آبه و ساوه بر سر مذهب روى داده بود. (33)
ورامین نیز گر چه در سده چهارم هجرى روستایى از روستاهاى شهر رى به شمار مىرفت، ولى به منزلت از شهرها باز نمىماند. مدرسه رضویه و فتحیه آن با اوقاف متعدد و مدرسان عالم اشتهار داشت. در ورامین هر ماه رمضان سفره عام مىنهادند و مردم را اطعام مىکردند. سنیان و شیعیان آن على السویه و بىتعصب و تمیز داراى ادرارات و رسوم بودند. خیرات و احسانى که در ورامین ظاهر بود همه از برکات رضىالدین ابوسعد و پسران او بنیاد گرفته بود. (34) اهل ورامین به تعبیر حمدالله مستوفى در قرن هشتمهجرى همه «شیعهاثنىعشرى بودند». (35)
سارى شهرى بود آبادان و با نعمت و مردم و بازرگانان بسیار; و محصولات آن را به همه جهان صادر مىکردند. (36) این شهر همیشه دارالملک و سریرگاه ملوک مازندران بودهاست. اهالى سارى وجوب معرفتخداى را حوالتبه عقل و نظر مىکردند. ارم نیز از مضافات سارى بود و همه اهالى آن شیعه امامى. (37) قصبه رقه در دوازده فرسخى طبس قرارداشت و به سخن ناصر خسرو «آبهاى روان داشت و زرع و باغ و درخت و بارو و مسجد آدینهودیهها و مزارع تمام» (38) و به سخن مقدسى «مردم رقه همه شیعى بودند.» (39)
اما سبزوار نیز که شهر عمده ناحیه بیهق بود، از صدر اسلام مسکن علویان و سادات و شیعیان به شمار مىرفت. شهرکى بود خرد با بازارهاى فراخ و خوب. حاصل آن غله و میوه و انگور و نزدیک به چهل پاره دیه داشت (40) و به کلام مستوفى «مردم سبزوار همه اثنىعشرى» بودند. (41) سبزوار مزین به مدارس نیکو و مساجد نورانى و درس و مناظره و مجلس بود. (42) و گرگان یا جرجان شهرى بود با ناحیتبزرگ و وسیع و سوادى خرم و کشت و ورز بسیار و نعمت فراخ با مردمانى پاک جامه و با مروت و میهماندار، (43) و و اصلا شیعیان از قدیم الایام در گرگان و طبرستان آوازهاى داشتهاند. (45) تفرش یا طبرس نیز از شهرهاى شیعىنشین ایران به شمار مىرفت. (46) قهستان یا کوهستان در زمره سرزمین خراسان بود و قصبه آن را قاین مىگفتند. اکثر اهالى آن شیعه بودند. (47)
شهر رى ام البلاد ایران بود و هیچگاه از وجود شیعیان امامیه خالى نبود و شیعه در آنجا منزلتى تمام داشت. (48) شهر رى بود که به گفته مقدسى، وعده امارت آن «عمربن سعد را بد بخت کرد و به کشتن حسین بن على واداشت و آتش دوزخ را برگزید.» (49) از منظر مقدسى شهر رى یکى از مادر شهرهاى افتخار آمیز اسلام» بود که پیروان بزرگوار و قاریان و پیشوایان و زاهدان و جنگجویان والاهمتان از آن برخاسته بودند. کتابخانههاى پرآوازه داشت. (50) اهالى اکثر ولایات شهر رى شیعه اثنىعشرى بودند، به جز روستاى قوهه و چند موضع دیگر که مذهب حنفى داشتند. (51) درب زامهران و درب مصلحگاه در شهر رى یک سره شیعهنشین بودند.
طبیعى است که اهالى نوقان که از مضافات شهرطوس بود، شیعى امامى باشند چون مرقد مبارک علىبن موسى الرضاعلیه السلام در آنجا بود و مردمان آنجا به زیارت مىرفتند. (52) در سده چهارم دژى براى آن ساخته شده بود که خانهها و بازارها داشت. عمیدالدوله فائق نیز مسجدى بدان ساخت که در همه خراسان همتایى نداشت. (53) چنان که گذشت اکثر اهالى سرزمین شمال ایران (مازندران، گیلان و دیلمستان) شیعى مذهب بودند. شیعه اثنىعشرى خاصه از سده چهارم به بعد در این سرزمین بهتدریج رخنه کرد و جاى زیدیه را گرفت.
در سرزمین فارس هم، به خصوص در کرانههاى دریا، شیعیان بسیار بودند. (54) اهل کرج ابودلف در نزدیکى اراک امروزى هم یکسره مذهب شیعه داشتند. از اینها گذشته در بسیارى از شهرهاى معتبر ایران، محلههاى خاص شیعیان بودهاست; مثلا در قزوین محلهاى بود که شیعیان در آن سکنا داشتند. (55) در نیشابور هم جمعى از شیعیان امامى زیست مىکردند. چنانکه بین کرامیان و شیعیان این شهر کار به جنگ هم کشیده بود. (56) اصلا در نیشابور شیعه جاذبه خاصى داشته است. در شهرهاى اصفهان ، ساوه و همدان هم تعداد شیعیان و علویان معتنابه بود و در واقع آن مایه بودند که مراسم خاص شیعیان را در ایام ویژه آزادانه به جاى آورند و کسى را یاراى مقابله با آنها نباشد. در شهر همدان خانوادهاى شیعى معروفیتى داشتند.
به گفته عبدالجلیل قزوینى رازى «در ولایتحلب و حران و کوفه و کرج و بغداد و مشاهد ائمه و مشهد رضا و قم و قاشانو آوه و سبزوار و گرگان و استرآباد و دهستان و جرباذقان و همه بلاد مازندران و بعضى از دیار طبرستان و رى و نواحى بسیار از وى و بعضى از قزوین و نواحى و بعضى از خرقان ، همه شیعى اصولى و امامتى» بودند; (57) و بدانها نیشابور را نیز مىبایست افزود. وى معتقد است که به ولایتسیستان بوى شیعه نرسیده بود و «همه مجبران و مشبهان» بودند. (58)
نجف اشرف به عنوان یکى از برجستهترین کانونهاى شیعى در ایام آلبویه بنیان گرفت و بهتدریج جانشین کوفه شد. عمارت این شهر منسوب به عضدالدوله دیلمى بود. او این شهر را در کنار مرقد امام علىعلیه السلام برپا کرد و آن را آبادان ساخت. نجف رفته رفته یک ولایت کاملا شیعهنشین شد. پس از آن در سال 495ه شهر حله (توسط امیر سیف الدوله صدقةبن منصوربن مزید) بنا گذاشته شد و در زمان آمدن مغولان به ایران یکى از مراکز مهم شیعیان اثنىعشریه برشمرده مىشد. (59) بسیارى از علماى امامیه از حله بودند. شهر کربلا هم مشهورتر از آناست که به ذکر در آید. این جا نیز مجمع شیعیان امامیه بود. آلبویه را در شکل گیرى این شهر و بناى مرقد امام حسینعلیه السلام نقش مهمى بودهاست. در زمان حکومتسیف الدوله حمدانى که شیعه امامى بود، دو شهر دمشق و حلب خالى از شیعیان امامى نبودهاست; خصوصا که اهل حلب بیشتر شیعه بودهاند و اواخر خلافت عباسى به مذهب امامیه اقتدا مىکردند. در شهر حمص نیز شیعیانى از امامیه دیده مىشدند که در شیعىگیرى خود غلو مىکردند. (60) در موصل هم محلهاى وجود داشت که خاص شیعیان امامیه بود و گاه بین شیعیان این محله و سنیان محلات دیگر بر سر مسائل مذهبى اختلاف بالا مىگرفته است.
درقلب دارالسلام یعنى بغداد نیز فعالیتشیعیان امامى جریان داشت و اوضاع نوع دیگر بود. در بغداد از همه مذاهب پیروانى وجود داشتند ولى دو مذهب تواناتر و قوىتر از سایرین بود: حنابله و شیعیان . محله کرخ بغداد، کانون اصلى تجمع شیعیان بود (61) و پس از سده چهارم هجرى در محله باب الطاق هم در این سوى پول بزرگ گرد آمدند. در محله غرب دجله هم، بهویژه باب البصره، سادات عباسى (هاشمیان) مجتمع بودند و خصومتشدیدى با شیعیان داشتند و همه آنها در زمره حنابله بودند. براثا هم محلهاى در مقابل محله کرخ و در جنوب باب المحول بود. (62) براثا مسجدى داشتبه همین نام که از آن شیعیان بود و در آنجا نماز مىگزاردند. محله کرخ مرکز داد و ستد و بازرگانى بود. تا ایام آلبویه شورشهایى که در محله کرخ رخ مىداد، چندان اهیتشیعى نداشت و بیشتر متاثر از عوامل سیاسى و اقتصادى زمانه بود. به اشاره ابن جوزى علاوه بر محله کرخ، محلههاى کوچک دیگرى در بغداد از آن شیعیان بود; محلههایى چون نهرالطابق در همان منطقه و سوق السلاح، باب الطاق، سوق یحیى و الفرضه(مشهور به بندر) در شرق بغداد جایگاه اجتماع شیعیان به شمار مىرفت. (63)
شیعیان در سال 313ه براى نخستین بار در مسجد براثا گرد آمدند. خبر به خلیفه بردند که گروهى براى طعن و لعن صحابه در مسجد براثا مجتمع شدهاند. دستور تفتیش داد. ماموران چندین تن از نمازگزاران را دستگیر و استنطاق کردند. از آنها مهرهایى از گل سفید منقوش به نام امام بهدست آمد. خلیفه دستور تخریب مسجد را صادر کرد و مسجد براثا با خاک یکسان شد و ضمیمه قبرستان مجاور گردید. (64) درسال 312ه علىبن یلبق، امیرالامراى بغداد، فرمانى صادر کرد تا معاویه و یزید را علنا درمنابر لعن و طعن کنند، همین اقدام موجب شورش و آشوب عوام گردید. (65) بجکم، امیر الامراى بغداد، در سال 328ه مسجد براثا را بزرگتر از سابق ، ازنو ساخت. بازسازى این مسجد براى سنیان بود، ولى وقایع بعدى، اداره آنرا دراختیار شیعیان قرار داد. (66) درسال 344ه معزالدوله بویهى وارد بغداد گردید و وقایع دگرگونه شد.
حویزه نیز از شیعه امامیه خالى نبودهاست. در آنجا طایفه بنى اسد توطن داشتند و دیلمیان را نیز گاهى مقام در آنجا بود و این هر دو طایفه، شیعه امامیه و از مخلصان سادات و علویه بودند. بعدها حویزه مامن و مسکن آل مشعشع شد که از خاندانهاى شیعى افراطى برشمرده مىشدند. (67)
3) آل بویه و سازمانبندى اجتماعى امامیه
الف - منصب نقابت
از مطالب گذشته راجع به کم و کیف شیعیان در سرزمینهاى اسلامى دریافتیم که شیعه امامیه درآستانه تشکل عقیدتى خود (خاصه پس از غیبت کبرا) آن مایه نیروى انسانى را داشته که بتواند در قدرتهاى سیاسى آینده نقشى کار آمد و قاطع داشته باشد. سامانیابى اجتماعى و سیاسى امامیه از همین روزگار شروع شد و اقدامات آلبویه هم که ظاهرا، با تشویق و ترغیب شیعیان امامیه بوده، این سامانیابى را تسریع کردهاست. بویهیان براى ایجاد تعادل مذهبى در جامعه با امعان نظر به ایمان و عقیده شیعى خود، به علویان و شیعهامامیه توجهى خاص مبذول داشتند و توان بیشترى بدانها بخشیدند. عملکرد آنها اگر هم سیاسى به حساب آید، بههر حال اقدامى بوده که در سازمانبندى اجتماعى تشیع، بسیار اثر داشته است. بویهیان پس از ابقاى خلافت عباسى، نیازمند عناصرى بودند که تعادل و موازنه را در جامعه، به نفع آنها، نگهدارند. آنها این عنصر تعادل را در وجود علویان (و یا طالبیان) و شیعیان یافتند که از مدتها پیش موقعیتخود را در هیئت جبهه مخالف خلافت عباسى تثبیت کردهبودند. بویهیان به طالبیان عنایتبیشترى نشان دادند.
معزالدوله پس از تسخیر بغداد و فرود آمدن در قصر خلیفه دستور داد ده هزار درهم نزد نقیب آل ابىطالب ببرند تا در میان علویان تقسیم کند. (68) منصب نقابت از جمله مناصبى بود که بویهیان مىتوانستند با آن در مقابل خلافت عباسى مشق سیاسى - عقیدتى کنند. (69) از آن روزگارى که عباسیان بر سر کار آمده بودند، گاه در کار علویان دخالت کرده و نقباى آنها را از میان خودشان انتخاب مىکردند و این البته با خواست و سلیقه علویان هم جهت و همگون نبود. (70) منصب نقابت موروثى بود. با روى کار آمدن بویهیان ، معزالدوله تصمیمگرفت که علویان را از قلمرو قدرت قضایى نقیب عباسى خارج سازد. معزالدوله حقوق و امتیازات ویژهاى براى نقبا در نظر گرفت و دیوان خاصى براى آنها تعیین کرد. نخستین سرپرست این دیوان حقوقى ابوالحسین احمد بن على کوکبى از اعقاب امام زینالعابدینعلیه السلام بود. (71) از این زمان به بعد، آلبویه ، نقیب علویان را از میان سادات و علویان صاحب نفوذ اختیار و انتخاب مىکردند. نقیب علویان سخت مورد حرمتشیعیان قرار داشت. چنانکه ابوعبدالله محمد ملقب به ابنداعى چنین احترامى را صاحب بود و شیعیان براى انتخاب وى به سمت نقابت، معزالدوله را تحت فشار قرار دادند. ابن داعى به شرط آنکه از سوى خلیفه عباسى خلعتى دریافت نکند و به رسم معهود در مقابل خلیفه حاضر نشود و جامه سیاه برتن نکند، منصب نقابت را پذیرفت (348ه). از این نکته پیداست که نقیب را دستى در کارهاى سیاسى بودهاست.
دایره نفوذ و قدرت نقیب فروتر از خلیفه نبود. معزالدوله عرصه را براى فعالیت نقیب بازگذاشت و به طرزى یگانه محترمش شمرد تا آنجا که او را لایق و شایسته خلافت دانست. اینکه معزالدوله از سر صداقت اینکار را انجام مىداده و یا از سر سیاست، جاى تردید وجود دارد. بههر حال جلب قلوب علویان و سادات و شیعیان از جمله عوامل تعیین کننده در این اعمال بودهاست. بهاء الدوله در سال 394ه ابواحمد موسوى (پدرشریف مرتضى و شریف رضى) را به نقابت علویان عراق برگزید و او را ملقب به ذوالمناقب ساخت. (72) ابواحمد موسوى پیشتر هم این منصب را عهدهدار بود. بهاءالدوله در سال 396ه بار دیگر نقابت علویان عراق را به شریف رضى واگذار کرد و به او لقب ذوالحسبین و به برادرش شریف مرتضى نیز لقب ذوالمجدین اعطا نمود. (73) در شهرهاى دیگر هم که تعداد علویان زیاد بود و امکان جعل نسب آنها مىرفت، نقیبى برایشان انتخاب مىشد. چنانکه عضدالدوله بارها این کار را انجام داد و در واسط و کوفه و بصره و اهواز نقبایى تعیین کرد. در «رسائل» صابى متن فرمان نقابت ابواحمد موسوى موجود است. در فرمان مزبور به ابواحمد توصیه شده که جانب علویان را نگهدارد و با کهتران مهربان باشد. در کیفر علویان خطا کار، صبر و حوصله پیش گیرد. به آنها دشنام ندهد و نام والدینشان را به میان نکشد. نامهاى آنها را در دفاتر خاصى ثبت نماید و ماموران هم اینکار را انجام دهند تا اشتباه در نسب آنها راه نیابد. اگر کسى خود را علوى نامید و شهادت شهود آنرا ثابت نکرد، در عقوبت و کیفر رسانى او لحظهاى درنگ ننماید. در ازدواج علویان نیز نهایت دقت را به کار بندد. اگر کسى از یک علوى شکایت و شکوه کرد در احقاق حق طرفین، هیچ امتیازى به علوى مذکور قائل نشود. (74)
ب - ترویج و توسعه آداب و مراسم شیعى
اقدامات بویهیان درحمایت و هوادارى از علویان و شیعیان به همین جا ختم نشد، بلکه دامنه بیشترى گرفت و به بسیارى از آیینهاى شیعى که سالیان دراز بین آنها رواج داشت، صورت رسمى بخشید. معزالدوله در ماه محرم سال 352 در شهر بغداد به مردم دستور داد تا دکانها و اماکن کسب و حرفه را تعطیل کنند. جامه سیاه به علامت عزا بپوشند و در سوک حسین علىعلیه السلام بگردند و بگریند. (75) شیعیان که در پى فرصتى براى تثبیت هویت مذهبى خود در جامعه بودند، در این روز سنگ تمام گذاشتند. در بازارها خیمهها بر پا کردند; از نوشیدن آب امتناع نمودند. زنان را نیز در این مراسم حزن و اندوه، سهمى بود; چون موى پریشان و روى سیاه کرده و جامعه چاک زده در شهر راه افتادند و بر سر و سینهزنان، مویه و ندبه آغاز کردند. (76) سنیان را یاراى مقابله با آنها نبود چون همه این کارها زیر چتر حمایت معزالدوله انجام مىگرفت و تعداد شیعیان نیز فزونتر از آنان بود. (77)
از این زمان به بعد، مراسم عاشورا مفصلا برگزار شد و اگر روز عاشورا با عید نوروز و یا مهرگان تقارن مىیافت، روز عید را یک روز به تاخیر مىانداختند، چنانکه در سال 398ه مراسم عید به تاخیر افتاد. (78) نکته قابل توجه اینکه بویهیان ظاهرا در سمیتبخشیدن به مراسم روز عاشورا، پیشقدم تر از فاطمیان بودند، چون یازده سال بعد از این واقعه بود که شیعیان مصرى درسوک شهادت امام حسینعلیه السلام به عزا نشستند(363ه).
معزالدوله به برپایى مراسم عاشورا بسنده نکرد. باز در همان سال (352ه) شب پنجشنبه هیجدهم ذیحجه دستور داد که عید غدیر خم جشن گرفته شود و شهر بغداد چراغان و آذین بندى گردد. نوبتچیان طبل و شیپور بزنند. در بازارها و در محل شرط آتش بر پا دارند و آتش بازى کنند و بامدادان شترى قربانى و نماز عید برگزار نمایند. (79)
مراسم عید غدیر خم از این ایام به بعد، سالانه، با شکوه تمام برگزار شد و شیعیان اظهار سرور و شادمانى مىکردند و صبحگاهان شترى نحر کرده و نمازى به جاى مىآوردند. ده سال بعد هم یک چنین مراسمى را شیعیان مصر بر پا کردند و عید غدیر را جشن گرفتند(362ه).
ج - مناقشات مذهبى
احمد معزالدوله پیش از اینکه براى اعتلاى موقعیتشیعیان در جامعه دستبه اقداماتى بزند در سال 351ه حرکتىتند علیه سنیان راه انداخت. او در این سال دستور داد تا بر دیوارهاى مساجد بغداد «سب صحابه» کردند و زمینه را براى اقدامات بعدى او هموار ساختند. (80) این اقدامات خالى از هنگامه جویىها و برخوردها نبود و عرصه مبارزه و مناقشه بین اهل سنت را گسترده ساخت. اهلسنتبه تقابل برخاستند و نخستین جلوه این تقابل در سال 353ه چهره نمود و بین شیعه و سنى برخوردى بهوقوع پیوست. در سال 363ه نیز فتنهاى بزرگ بین مذهب فریقین برخاست. اهل تسنن در محلهسوق الطعام بغداد زنى را سوار شتر کردند که عایشه است، یکى را طلحه نامیدند و دیگرى را زبیر ، هنگامهاى آفریدند که مثلا با اصحاب علىعلیه السلام در جنگند و شبیه جنگ جمل را بازنمایى کردند. (81)
دو سال پیش از این واقعه یعنى در سال 361ه فتنه عظیمى در بغداد بهوقوع پیوسته بود. محله کرخ که شیعهنشین و پایگاه تجارت بود، دستخوش آتش گشت و اختلاف بین ابىاحمد موسوى (نقیب) و ابىالفضل شیرازى (وزیرخلیفه) بالا گرفت. (82) چنانکه در سال 362ه نیز این محله به آتش کشیده شد و علت آنهم عصبیتبین دو مذهب بود. انسانهاى زیادى جان باختند و دکانهاى بىشمار و اموال زیادى تباه گشت و به غارت رفت. اختلافات مذهبى همچنان ادامه یافت و سالانه تعدادى از طرفین را قربانى گرفت. در این میان حکام و فرمانروایان نیز آتش اختلاف را تیزتر مىکردند تا خود به راحتحکومتبرانند.
هنگامىکه عضدالدوله وارد بغداد گردید براى جلوگیرى از مناقشات مذهبى اعلانیهاى صادر کرد بدین مضمون که ازین پس احدى اجازه ندارد در مساجد و خیابانها و یا در هر مکان عمومى دیگر موعظه کرده و خطبه بخواند. هیچکس اجازه ندارد با توسل به نام صحابه پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله از خداوند طلب بخشایش کند. هر کس که رحمت الهى را طلب مىکند تنها مىتواند قرآن بخواند. هر کس این فرمان را نقض کند مجازات اعدام در انتظار اوست. ظاهرا دستگیرى نقیب ابى احمد موسوى نیز در همین جهتبودهاست که به فارس اعزام شد. (83)
عضدالدوله از جمله سلاطینى بود که در فرونشاندن آتش اختلاف مذهبى مجدانه عمل کرد. شهر بغداد را آبادان ساخت. مساجد و بازارها را ترمیم کرد. صلات و هدایایى به خاندانهاى شریف و اصیل زادگان و ضعفاى مجاور مکه و مدینه و مجاورین و خانوادههاى شریف مشاهد متبرکه امام علىعلیه السلام و امام حسینعلیه السلام بخشید و آرامش و امنیتى به مردم در جلوگیرى از آشوب و فتنه انگیزى تدارک دید (369ه). (84) اقدامات عضدالدوله براى پیشگیرى از مناقشات مذهبى، البته موقتبود چون پس از مرگ او ، بار دیگر آتش اختلافات شعلهور شد، به خصوص پس از استیلاى محمود غزنوى بر خراسان و اظهار اطاعت وى از خلیفه (389ه) سنیان جانى گرفتند و دو رسم جدید را به سیاق مراسم روز عاشورا وعید غدیر باب کردند.
آنها هشت روز پس از عاشورا، براى مصعب بن زبیر مراسم سوگوارى برپا کردند و هشت روز پس از عیدغدیر هم به مناسبت روز غار که خود یوم الغارش خواندند، جشنى برپا داشتند و دلیل برپایى آن را ورود پیامبرصلى الله علیه وآله با ابوبکر به غار حرا دانستند. این جشن در روز اول ذیحجه 389 برپاشد. (85) از این ایام به بعد، خلیفه القادر نیز با هوادارى از اهل سنتبر تشنج و تنش فضاى موجود مذهبى افزود. القادر با همکارى و همدستى محمود غزنوى به سرکوبى شیعیان پرداخت. او در سال 420ه اعلام داشت کسانى که خلافت ابوبکر و عمر و عثمان را نفى کنند و معتقد باشند که قرآن قدیم نبوده، بلکه حادث است، شایسته تکفیر خواهند شد. (86)
از این زمان به بعد سنیان در سرکوبى شیعیان حالت تهاجمى یافتند. آنها در واسط و بغداد در ایام ماه محرم به خانههاى شیعیان هجوم برده و آنها را به آتش کشیدند. تقریبا همه ساله در ایام ماه محرم و عید غدیر، شورشها و درگیرىهایى بین شیعیان و سنیان رخ مىداد و تلفاتى از طرفین مىگرفت. در سال 422ه فتنه عظیمى بین آنها برخاست که به دنبال آن محله کرخ بغداد طعمه آتش شد و خانههاى آن به غارت رفت و تشویش و وحشتبر سرتاسر بغداد مستولى گشت. چند سال بعد هم عیاران و باطل پیشگان وارد معرکه شدند و اختلافات فریقین ابعاد تازهاى یافت. (87) تاجایى که بغداد به مدت نزدیک به چهل سال مدام دستخوش جنگهاى فرقهاى و مناقشات مذهبى بود. در این ایام افرادى از حکمرانان و خاصه امیرالامراها و یا صاحبان شرطه، گاه براى جلوگیرى از این برخوردها، فرامین شداد و غلاظ صادر مىکردند ولى در عمل، چندان توفیقى نمىیافتند. در یکى از این تهاجمات بود که خانه ابوجعفر طوسى (شیخ طوسى) در محله کرخ بغداد دستخوش غارت گردید (449ه) و تمامى کتابها و دفاتر و منبرى که هنگام تدریس و وعظ و خطابه بالاى آن مىرفت چپاول و طعمه آتش شد. (88)
گفتنى است که با روى کار آمدن محمود غزنوى عرصه بر شیعیان امامیه تنگتر شد. در عهد او علماى شیعه را قتل و صلب کردند ; منبرها بشکستند و آنها را از مجالس وعظ و خطابه باز داشتند. دستارها در گردن آنها و شیعیان کردند که «اینان دستها در نماز فرو گذاشتهاند و بر مرده پنج تکبیر کردهاند و پس از سه طلاق تجدید نکاح کردهاند.» (89) و آنچه لشکر غزنین با شیعیان رى کردند، بعدها غزان با مسلمانان نکردند. اینکارها را محمود غزنوى براى هیبت و تقریر ملک خود انجام داد ولى چون رفت، علماى شیعه بار دیگر بر سرقرار و قاعده خود رفتند و به تقویت امامیه پرداختند. (90)
د- مناقب خوانى
شیعیان امامیه در پرورش خاص مذهب خود مىکوشیدند. این تلاش، گاه، جلوههاى اجتماعى ویژهاى پیدا مىکرد که مناقب خوانى از آن جمله بود. فضاى باز مذهبى که با روى کار آمدن آلبویه در سرزمینهاى اسلامى و بهویژه در بغداد بهوجود آمد، فعالیتشیعیان را شدت بخشید. یکى از مهمترین وسایل تبلیغى و دعوت آنان، مناقب خوانى بود. شمارى از شیعیان در کوچه و بازار راه مىافتادند و با صداى خوش و بلند، ابیاتى در منقبت و مدح اهلبیت و ائمهعلیهم السلام مىخواندند. این افراد را مناقب خوان مىگفتند. این کار مىتوانست مردم و دوستداران اهلبیتعلیهم السلام را به سوى شیعیان متمایل سازد. شیعیان با این کنش مىخواستند در جامعه آن روزگار که اکثریت از آن اهلسنتبود، مذهب و اعتقادات خود را به اثبات برسانند و افرادى را به سوى خود جذب و جلب نمایند. (91)
تاثیر مناقب خوانى براثر گذشت زمان در ذهن فرهنگ جامعه آن زمان عمیقتر شد و جلوهاى از اشتیاق شیعیان نسبتبه مذهب خویش و دوستدارى اهلبیتعلیهم السلام گردید. ابن جوزى بارها صحبت از مناقب خوانانى کرده که در بغداد، خاصه در محله کرخ، فعالیت داشتهاند. (92) مناقبخوانان همواره در معرض ضرب و شتم بودند. مخصوصا که بعضى از آنها در مجالس و بازارهاى اهلسنتبه مناقبخوانى مىپرداختند و خطر را به جان مىخریدند و طبیعى است که دچار رنج و تعب نیز مىشدند; مثلا بوطالب مناقبى از جمله مناقب خوانان معروفى بود که سلقم دختر ملکشاه (که زوجه اصفهبد على در سارى بود) دستور داد زبان او را بریدند. (93) ولى این کار نیز او را از مناقب خوانى باز نداشت و تا آخر عمر در شهرهاى ایران به مناقب خوانى پرداخت. (94) یکى دیگر بوالعمید مناقبى بود که از رى به سارى گریخت و در آنجا از سوى شیعیان اعزاز و اکرام دید. (95)
اهلسنت نیز در مقابل مناقب خوانى شیعیان به تقابل پرداختند. در واقع مناقب خوانى شیعیان راه را براى پیدایى شیوهاى دیگر از آن نوع در بین سنیان گشود. افرادى از آنها در کوچه و بازار راه افتادند و در فضیلت صحابه اشعارى خواندند; اینها را فضایلى و یا فضایل خوانان مىگفتند.
گروهى دیگر از شیعیان نیز خود را به دیوانگى مىزدند. لباسهاى مندرس به تن مىکردند و ریش مىتراشیدند و در کوچه و بازار هر چه در مناقب و مثالب اهل بیت و ائمهعلیهم السلام مىدانستند، مىگفتند. اهلسنت، به حساب دیوانگى آنها، کمتر متعرضشان مىشدند. (96) گفتنى استشکلگیرى پردهخوانى که تا این اواخر در جامعه رایجبوده، ظاهرا ریشه در سنت مناقب خوانى داشته است.
این نوع فعالیتها گاه با جلوه دیگرى در جامعه بروز مىکرد و اغلب به دو دستگىها و ناهماهنگىهاى اجتماعى مىانجامید، دو گروه فضلى و مرعوشى از آن جمله بودند. فضل و مرعوش هر دو از پیکهاى سریعالقدم دیوان برید (پست)محسوب مىشدند. فضل اهلسنتبود و مرعوش اهل شیعه; و هر دو طرفدارانى در جامعه داشتند. همین مسئله به تدریج رنگ مذهبى به خود گرفت و ماده شیوع اختلافات مذهبى گردید. تا آنجا که به کلام مقدسى، فضلىها و مرعوشىها در اهواز دو فرقه مذهبى متخاصم به شمار مىآمدند و مدام در زد و خورد با یکدیگر بودند. (97)
ه - توسعه مشاهد متبرکه
موج تحولاتى که با نفوذ و قدرت آلبویه در مذهب تشیع برخاسته بود، طیف وسیعترى یافت و شامل مشاهد متبرکه ائمهعلیهم السلام شیعه نیز شد. بویهیان علاوه براین که این مشاهد را تحت نظارت و حمایتخود قرار دادند، زیارت آنها را نیز تشویق کردند. به دستور عضدالدوله، آرامگاه امیرالمؤمنینعلىعلیه السلام توسعه یافت و نجف اشرف بافت تازهاى پیدا کرد و شیعیان نیز در توسعه آن کوشیدند و تحفهها و هدایاى زیادى از جوانب ، حتى از مصر، بدانجا سرازیر شد و نجف اشرف آبادان گشت. (98) عضدالدوله را عادت براین بود که به زیارت مشاهد متبرکه ائمهعلیهم السلام برود و در ضمن زیارت به جماعت نادار و فقیر، کمک و یارى رساند. (99) عزالدوله بختیار نیز بارها به زیارت نجف اشرف و کربلاى معلا رفت. (100) زمانى که اباکالیجار وارد بغداد گردید تا حکومت را سر و سامانى بدهد، پیش از همه به زیارت کاظمین (آرامگاه موسىبنجعفرعلیه السلام) رفت. (101) جلال الدوله نواده عضدالدوله هم در سال 431ه با خانواده خود راهى زیارت کربلا و نجف گردید و فاصله یک فرسنگى از خندق شهر تا مشهد امیرالمؤمنینعلىعلیه السلام را پاى برهنه طى کرد. (102)
براى رفاه حال زوار هم گاه تدارکاتى دیده مىشد; مثلا در سال 329ه در محله رصافه و باب الطاق بغداد خیمههاى بزرگى بر پاداشتند تا زوار کربلا در آنها به استراحتبپردازند. (103) البته گفتنى است که زیارت مشاهد متبرکه در آن ایام، چندان بىخطر هم نبودهاست. گاهى گروههایى از اهلسنت راه زوار را سد کرده و با آنها بدسلوکى مىکردند. چنانکه این قضیه بارها رخ داد و تلفات زیادى بهجاى گذاشت و یکى از این وقایع در سال 422ه بود. (104) یکى دیگر از درگیرىها در ایام زیارت نیمه شعبان در سال 425 اتفاق افتاد. در این سال شمارى از شیعیان به قصد زیارت راهى کربلا شدند. گروهى از سنیان هم به تلافى این کار به زیارت قبر زبیر رفتند. این فعل و انفعالات به درگیرى بین دو گروه انجامید و تلفاتى از طرفین گرفت. (105)
شور و اشتیاق بویهیان را در خصوص اهلبیت و ائمه شیعه مىتوان در وصایاى آنها هم مشاهده کرد. عضدالدوله که از روحیه مذهبى خاصى برخوردار بود وصیت کرد که پس از مرگ در جوار آرامگاه امیرالمؤمنینعلىعلیه السلام دفن شود و او نخستین کس از بویهیان بود که در نجف اشرف مدفون شد. (106) پسران او شرف الدوله و بهاءالدوله هم در نجف به خاک سپرده شدند. آل بویه در تلاش براى توسعه موازین شیعى در جامعه از علماى اهل تشیع هم حمایت کرده و زمینه رشد و گسترش فعالیتهاى مذهبى آنها را فراهم مىساختند.
4) چهرههاى برجسته مذهب امامیه
الف - کلینى (متوفاى 329ه)
ابوجعفر محمد بن یعقوب بن اسحاق کلینى از چهرههاى درخشان فقه امامیه و از روات ثقات ائمهعلیهم السلام در حدیث و ضبط آن بودهاست. (107) وى عالمى آشنا به اخبار و احادیثبود و در این زمینه اکثر علماى شیعه را بر او اعتمادى راسخ است. کلینى را مىبایست از علماى پیشرو مذهب امامیه بهشمار آورد. (108) او که معروفترین محدث و فقیه امامى اوایل سده چهارم قمرى بود، به ثقةالاسلام اشتهار داشت. اثر مهم فقهى وى که جزء کتب اربعه شیعه امامیه نیز هست، الاصول من الکافى است. این کتاب در عرض بیستسال تالیف شد و طورى تنظیم گشت که در همه فنون علم دین، متعلمان و طلاب را کفایت و راهجویان را هدایت کند. (109) این کتاب شامل سه بخش عمده اصول ، فروع و روضه و مرکب از سى کتاب است که اولین آنها کتاب العقل و آخرین آنها کتاب الروضة است. بخش اصول درباره اصول عقاید و بخش فروع راجع به فقه تشیع و بخش سوم حاوى خطبهها و مواعظ است. فوت کلینى در سال 329ه در بغداد رخ داد و درباب الکوفه بغداد به خاک سپرده شد. (110) کلینى به غیر از کتاب کافى، کتب دیگرى نیز نوشت که امروزه موجود نیستند. کتابهایىچون رد برقرامطه که حکایت از موضعگیرى امامیه در مقابل قرامطه(اسماعیلیه) داشته، کتاب رسائل ائمه، کتاب رجال و غیره از آن جمله هستند. (111)
ب - شیخ صدوق (ابن بابویه 311-381ه)
ابوجعفر محمدبن على بن حسین بن موسى بن بابویه ملقب به شیخ صدوق و معروف به ابن بابویه از بزرگان شیعه و دانشمندان مشهور امامیه است. آثار او در زمینه فقه و اصول و کلام شیعه امامیه کمال مطلوب زمانهاش را نشان مىدهد. شیخ صدوق دانشمندى جلیلالقدر، حافظ احادیث، متبحر در علم رجال و نقاد اخبار بود که در میان همروزگاران خود همانندى نداشته. (112) نجاشى او را از چهرههاى برجسته علمى شیعه در خراسان نوشته است. (113) شیخ صدوق که بیشتر ایام عمر خود را در شهر رى گذراند، یکى از چهرههاى مورد علاقه رکن الدوله بویهى بود و چندى را در خدمت او گذارند و به مباحثه و مناظره پرداخت. جلوههایى از این مباحثات را در کتاب اکمال الدین و تمام النعمه او مىتوان مشاهده کرد. (114) شیخ صدوق در کتاب خود عیون اخبار الرضا از سفرش به مشهد امام رضا صحبت داشته و خاطره خود را با رکن الدوله که از وى خواسته تا در مشهد در حق وى دعا کند، بازگویى کردهاست. (115)
شیخ صدوق چندى را نیز به سفر بغداد رفت و در آنجا به تحصیل و تعلم و تعلیم پرداخت و بزرگان علما از محضر او درباب حادیثبهره گرفتند. (116) مجموعه تالیفات شیخ صدوق نشان از دانش وسیع و قداست نفس او است. تعداد آثار او را بالغ بر سیصد عنوان نوشتهاند و شیخ طوسى در الفهرستخود نزدیک به 189 اثر او را نام بردهاست. ولى معروفترین و مهمترین این آثار که در ردیف کتب اربعه شیعه قرار گرفته من لایحضره الفقیه است. شیخ صدوق طبق تصریح خود در مقدمه این کتاب، آنرا در استقبال من لایحضره الطبیب زکریاى رازى نوشته، منتها موضوع آنرا در فقه، حلال و حرام، شرایع و احکام قرار دادهاست. (117)
کتاب من لایحضره الفقیه در چهار مجلد تنظیم شده و حاوى 5963 حدیث است. از دیگر آثار چاپى شیخ صدوق الامالى، معانى الاخبار، الخصال و الاعتقادات است. شیخ صدوق در سال 381ه در رى چشم از جهان بربست و در جوار شاهزاده عبدالعظیم به خاک سپرده شد. (118)
ج - شیخ مفید (336-413ه)
ابوعبدالله محمدبن محمدبن نعمان بغدادى معروف به ابن معلم و ملقب به شیخ مفید در سال 336ه در حوالى شهر عکبرى چشم به جهان گشود - شهرت او به ابن معلم از آنجا برخاسته که پدر او محمدبن نعمان در شهر واسط و عکبرى شغل معلمى داشته است. در اوان کودکى همراه پدرش راهى بغداد شد و نزد ابى عبدالله معروف به جعلى و ابى یاسر به تلمذ پرداخت. (119) ولى معروفترین استادان وى جعفر بن محمد قمى معروف به ابنقولویه بود. عضدالدوله بویهى را ارادت خاص به شیخ مفید بود تا آنجا که براى او مستمرى ویژهاى تعیین کرد. بعدها که شیخمفید در بغداد و بهویژه در مسجد براثاى محله کرخ مجلس درس راه انداخت، بسیارى از علما از جمیع طوایف در محضر درس او حاضر شدند و از او بهرهها گرفتند. شریف رضى و شیخ طوسى از شاگردان به نام او بودند. خود شیخ طوسى در الفهرستخویش گوید که شیخ مفید از بزرگان متکلمان طایفه امامیه است و در زمان خود رئیس آن طایفه بود و در علم و فتوا پیشواى علماى اعلام به شمار مىرفت و در صناعت کلام و علم فقه، مجتهد و فقیه بىنظیر بود; فکر عمیق و فهم دقیق داشت و بدیهه یاب و حاضر جواب بود. (120)
نجاشى که خود از شاگردان او محسوب مىشد در رجال خود از پایگاه والاى شیخ مفید در فقه و کلام و حدیثسخن گفته است. (121) ابن ندیم نیز در دو جا از کتاب خود از او یاد مىکند. در جایى مىگوید: «... و در زمان ما بر متکلمان شیعه ریاست دارد و در صنعت کلام به مذاهب اهلش بر همه مقدم و داراى دقت نظر و افکار صائبى است. من او را دیدهام و بسیار دانشمندش یافتم.» (122) و در جاى دیگر او را رئیس شیعه امامیه نامیده که در فقه و کلام آثار زیادى دارد. (123) خطیب بغدادى در تاریخ بغداد خود درباره شیخ مفید سخنى دیگر دارد. از فحواى کلام او پیداست که او را میانهاى با شیخ مفید نبوده و آموزهها و تعصبات مذهبى خود را در داورىاش دخالت داده است. به زعم او شیخ مفید کتابهاى بسیارى در گمراهى شیعه و نکوهش از صحابه و تابعان نوشت و با نظریاتش بسیار کسان را فریفت. (124)
در بعضى از منابع راجع به مسک نفس و تواضع علمى، دست و دل بازى و نمازگزارى او سخنها رفته است. اینکه شیخ مفید تمام وقتخود را وقف علم و دانش مذهبى کرده و در بیان عقاید و کلام شیعه استوارى نشان داده، از داورىهاى اکثر منابع راجع به اوست. مکتبى که شیخ مفید در بغداد راه انداخت، کانون بحث و بررسى و تعمیم و توسعه مباحث دینى گردید و با بهرهگیرى از مبانى علم کلام و اصول فقه ، راه بحث و استدلال را به روى شیعیان گشود. او علم کلام شیعى را سر و سامان بخشید و ابواب فقه را با دقت تمام تجزیه و تحلیل کرد و از تشتت و پراکندگى در آورد.
تالیفات شیخ مفید را بالغ بردویست کتاب و رساله دانستهاند. (125) یکى از معروفترین آثار او المقنعة فى الفقه است که پایه و اساس کتاب تهذیب الاحکام شیخ طوسى را تشکیل مىدهد. وفات شیخ مفید در شب جمعه سوم ماه مبارک رمضان 413 در بغداد واقع شد و شریف رضى بر جنازهاش نماز گزارد و هشتاد هزار نفر از شیعه در تشییع جنازه وى شرکت جستند و او را در جوار آرامگاه امام موسىکاظمعلیه السلام و نزد استادش ابن قولویه به خاک سپردند. (126)
د - شیخ طوسى (شیخ الطائفه 385-460ه)
ابو جعفر محمد بن حسن بن على بن حسن طوسى ملقب به شیخ الطائفه در رمضان سال 385 در طوس متولد شد. در ایام جوانى و حوالى سال 408ه به بغداد سفر کرد و در آنجا سکنا گزید. در بغداد به تحصیل و تعلم پرداخت. ایام جوانى او در روزگار آل بویه گذشت; روزگارى که شیعیان تا اندازهاى در تعیین مشى حیات مذهبیشان در جامعه دخالت داشتند. ولى تکانهاى مذهبى و معنوى جامعه به درگیرىها و ارتعاشات مذهبى نیز انجامید و عصرى از کنش و واکنشهاى مذهبى و فرهنگى را بهوجود آورد. شیخ طوسى هم از این تکانها مصون نماند; خصوصا که قومى دیگر یعنى سلاجقه سر برآورده و در صدد استیلا بر سرزمینهاى اسلامى بودند. در سال 448ه ، زمانى که نظام اجتماعى بغداد دستخوش درگیرىهاى مذهبى فریقین بود، خانه و کاشانه او نیز در محلهکرخ بغداد غارت و به آتش کشیده شد. (127) شیخ طوسى از بغداد رختبربست و راهى نجف اشرف شد و تا سال 460ه که سال فوت اواست، در این شهر سکنا گزید. (128)
شیخ طوسى از شاگردان بنام شیخ مفید بود به مدت پنجسال (408-413ه) ملازمت او را داشت. در زمان حیات شیخ مفید و احتمالا تحت نظر خود او، کتاب مقنعه او را شرح کرد و یکى از مهمترین آثار خود یعنى تهذیب الاحکام را بهوجود آورد. (129) شیخ طوسى پس از فوت شیخ مفید به محضر سیدمرتضى، (علمالهدى) رسید و مدت 23سال نزد وى به تحصیل علم کلام، فقه و اصول پرداخت. ظاهرا پس از فوت سیدمرتضى در سال 436ه زمام امور تشیع به عهده او واگذار گردید و شاگردان زیادى از محضر او فیض بردند.
اوج شهرت شیخ طوسى موجب شد تا القائم خلیفه عباسى کرسى علم کلام را در بغداد به او بسپارد. (130) شیخ طوسى از جمله علمایى بود که وقتى وارد نجف اشرف شد حوزه علمى خود را بدانجا منتقل کرد و به تعلیم تعالیم شیعى پرداخت. شیخ طوسى در اکثر رشتههاى علوم دینى زمانه خود مبرز و سرآمد بود و آثار متعددى از خود بهجا گذاشت. شماره آثار او را بالغ بر 45 عنوان نوشتهاند که دو تا از آنها یعنى تهذیب الاحکام و استبصار جزء کتب اربعه شیعه به شمار مىرود هر دوى این آثار در علم الحدیث و اخبار تنظیم و تالیف یافتهاند. (131) تفسیر التبیان فى تفسیر القرآن از امهات تفاسیر شیعى است که توسط شیخ طوسى در چندین مجلد صورت گرفته است.
ه - شریف رضى (359-406ه)
ابوالحسن محمد بن حسین بن موسى بن ابراهیم بن موسى الکاظم ملقب به سیدرضى و ذوالحسبین از بزرگان واعاظم شیعیان در دوره آلبویه است. پدرش ابواحمد حسین بن موسى منصب نقابت داشت و ناظر مظالم و متصدى امور حجبود. سیدرضى بعدها جاى او را در این منصب گرفت (380ه). شریف رضى طبق اشاره ثعالبى از اوان کودکى شعر مىگفته و شعرهایش از سلاست و متانت ویژهاى برخوردار بود. (132) او در زهد و پارسایى زبانزد خاص و عام بود و از هر نوع خودنمایى و شهرت پرستى دورى مىکرد. (133) صیت و شهرت سیدرضى بیشتر به دلیل تالیف گرانسنگ او یعنى نهج البلاغه است که حاوى 242 خطبه و کلام طولانى ، 78 مکتوب و 489 سخن کوتاه است که در سال 400ه تالیف کردهاست. تاکنون بر کتاب نهجالبلاغه شروح گوناگونى نوشته شده که شرح ابن ابى الحدید معتزلى از معروفترین آنها است. (134) سیدرضى را آثار دیگرى نیز بود که از آن میان مىتوان معانى القرآن و خصائص الائمه را نام برد. در گذشت او در روز یکشنبه ششم محرم سال 406 در بغداد رخ داد و در کاظمین امروزى به خاک سپرده شد. در تشییع جنازه وى مردم زیادى شرکت جستند جز شریف مرتضى برادر او که تاب تحمل مرگ برادر را نداشت. (135)
و - شریف مرتضى (355-436ه)
ابوالقاسم على بن حسین، برادر شریف رضى ، ملقب به ذوالمجدین و علمالهدى و سید اجل و ثمانینى، یکى دیگر از اعاظم شیعه امامیه در سده چهارم هجرى بود. او که شاگرد شیخ مفید بود، در علم کلام، فقه، اصول، تفسیر و نحو و لغت تبحر داشت و شعر نیکو مىسرود که دیوان شعر او باقى است. (136) شریف مرتضى نیز منصب نقابت آل ابىطالب را داشت. صاحب نقض در حق او مىنویسد: «و آنچه مرتضى کرده است از تقویت اسلام و تربیتشریعت جدش مصطفىصلى الله علیه وآله در جواب شبهات منکران توحید و رسالت چون فلاسفه و زنادقه و براهمه کسى را قوت نبودهاست.» (137) شریف مرتضى را مروج و مجدد مذهب امامیه در سده چهارم هجرى دانستهاند. فوت او در آخر ربیعالاول سال 436 در بغداد رخ داد. (138) از معروفترین آثار او غرر و درر است که به امالى مرتضى هم شهرت دارد و مشتمل بر فنونى از ادب است. همین اثر نشانهاى از وسعت دانش و معلومات شریف مرتضى است . الشافى فى الامامة نیز ردیهاى استبر کتاب المغنى از عبدالجبار بن احمد (139) ; دیوان شعر او بالغ بر بیست هزار بیت است. (140)
پىنوشتها:
1. ابن اثیر، الکامل فى التاریخ (بیروت، 1399ه) ج8 ، ص 450.
2. همان، ص 452.
3. همان.
4. همدانى، تکمله تاریخ طبرى، ص 149، بعید نمىنماید که معزالدوله براى جاىگزینى خلیفه عباسى، ابوعلى عبدالله محمدبن داعى فرزند داعى صغیر حسن را در نظر داشته است، از این رو ابوعلى همراه معزالدوله وارد بغداد شد و در آنجا سکنا گزید. معزالدوله در سال 348ه ابوعلى را نقیب علویان کرد تا سال 352ه این منصب به عهده او بود تا اینکه وى در زمان حکومتبختیار مورد تهاجم قرار گرفت و در خفا بغداد را ترک گفت.
5. بیرونى، کتاب الجماهر فى معرفة الجواهر (حیدرآباد دکن، 1355ه) ص 22-24.
6. ابن اثیر ، همان، ص 452.
7. بیرونى، همان.
8. ابن اثیر، همان، ص 452.
9. به یاد بیاوریم عمل آنها را در موسم حج که آل بویه و قرامطه ، توامان، در مکه خطبه به نام مطیع لله خواندند ولى در مدینه خطبه به نام خلیفه فاطمى خوانده شد (ابن اثیر، همان، ص 612).
10. ابوبکر خوارزمى، رسائل (استانبول، 1297ه) ص 49.
11. مقدسى، احسن التقاسیم فى معرفة الاقالیم، ترجمه علىنقى منزوى (تهران شرکت مؤلفان و مترجمان ایران، 1361) بخش اول، ص 174.
12. همان، ص 175.
13. ناصرخسرو، سفر نامه (برلین، 1341ه) ص 130-131.
14. مقدسى، همان، بخش دوم، ص 620.
15. همان، بخش اول، ص 200.
16. همان، ص 252.
17. ناصر خسرو، همان، ص 18.
18. مقدسى ، همان، ص 289.
19. بکرى، المغرب فى ذکر بلاد افریقیه فى المغرب (الجزایر، بىتا) ص 75.
20. عبدالجلیل قزوینى رازى، نقض، تصحیح میرجلال محدث (تهران، انتشارات انجمن آثار ملى، 1358) ص 459.
21. همان.
22. اصطخرى، المسالک و الممالک، به کوشش ایرج افشار (تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1347) ص 166 و ابن حوقل، صورة الارض، ص 113.
23. حدود العالم من المشرق الى المغرب، به کوشش منوچهر ستوده (تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1340) ص 142.
24. دمشقى، نخبة الدهر فى عجائب البر و البحر، ترجمه سیدحمید طبیبیان (تهران، فرهنگستان ادب و هنر، 1357) ص 313.
25. ابوالفدا، تقویم البلدان، ترجمه عبدالمحمد آیتى (تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1349) ص 472.
26. عبدالجلیل قزوینى رازى، همان، ص 195.
27. یاقوت حموى، معجم البلدان، تصحیح محمد امین خانجى (چاپ اول : مصر، المطبعة السعادة، 1323ه) ج 7، ص 13; حمداله مستوفى، نزهة القلوب، ص 68 و ابوالفدا، همان، ص 487.
28. حدود العالم من المشرق الى المغرب، ص 143.
29. عبدالجلیل قزوینى رازى، نقض، ص 198.
30. یاقوت حموى، همان، ج 7، ص 13 و قزوینى ، آثار البلاد، ص 432.
31. حمداله مستوفى، همان، ص 60 و لسترنج ، جغرافیاى تاریخى سرزمینهاى خلافتشرقى، ترجمه محمود عرفان(تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1337) ص 228.
32. عبدالجلیل قزوینى رازى، همان، ص 199.
33. یاقوت حموى، برگزیده مشترک، ص 17.
34. عبدالجلیل قزوینىرازى، همان، ص 200.
35. حمداله مستوفى، همان، ص 55.
36. حدود العالم، ص 145.
37. عبدالجلیل قزوینى رازى، همان، ص 201.
38. ناصر خسرو، همان، ص 141.
39. مقدسى، همان، بخش اول، ص 474.
40. ابن فندق، تاریخ بیهق، تصحیح احمد بهمنیار (تهران کتابفروشى فروغى، بىتا).
41. حمداله مستوفى، همان، ص 150.
42. عبدالجلیل قزوینى رازى، همان، ص 202. اشتهار سبزوار در شیعه بودن تا بدانجا رسیده بود که مولوى در مثنوى خود گوید:
سبزوار است این جهان کج مدار
ما چو بوبکریم در وى خوار و زار
43. حدود العالم من المشرق الى المغرب، ص 143.
44. حمداله مستوفى، همان، ص 159.
45. مقدسى، همان، بخش دوم، ص 539-540.
46. راوندى در راحة الصدور و آیة السرور (تهران، انتشارات علمى، بىتا) ص 395 به طعنه گوید:
خسروا هست جاى باطنیان
قم و کاشان و آبه و طبرش
آب روى چهار یار بدار
واندرین چار جاى زن آتش
پس فراهان بسوز و مصلحگاه
تا چهارت ثواب گردد شش
47. اصطخرى، همان، ص 215.
48. یاقوت حموى، همان، ج 4، ص 356.
49. مقدسى ، همان، بخش دوم، ص 574.
50. همان، ص 583.
51. حمداله مستوفى، همان، ص 54.
52. حدود العالم من المشرق الى المغرب، ص 90 و ابن حوقل، همان، ص 169.
53. مقدسى، همان، بخش دوم، ص 488.
54. همان، ص 653.
55. قزوینى، آثار البلاد، ص 433-440.
56. مقدسى ، همان، بخش دوم، ص 492.
57. عبدالجلیل قزوینى رازى، همان، ص 459.
58. همان، ص 123.
59. یاقوت حموى، همان، ج 3، ص 327-328.
60. شوشترى، مجالس المؤمنین(تهران، کتابفروشى اسلامیه، 1365) ج 1، ص 64.
61. یاقوت حموى، همان، ج 7، ص 233-234.
62. همو، برگزیده مشترک، ترجمه محمد پروین گنابادى (تهران، امیرکبیر، 1362) ص 31.
63. ابن جوزى، المنتظم، ج 8، ص 56.
64. همان، ج6 ، ص 317.
65. ابن اثیر، همان، ج 8، ص 273.
66. ابن جوزى، همان، ج 6، ص 195 و 315 و ج 8، ص 14 و 44.
67. شوشترى، همان، ج 1، ص 68.
68. تنوخى، النشوار و المحاضره، تحقیق عبود شالچى(بیروت، 1391ه) ج 3، ص 91.
69. نقیب به کسى اطلاق مىشد که سرپرستى گروه مشخصى را برعهده داشت. در آغاز خلافت عباسى نقبایى براى امور عباسیان و نیز علویان انتخاب مىشدند. ماوردى مىنویسد که علت انتصاب نقیب این بود که کس دیگرى غیر از سادات و اشراف علوى و عباسى بر آنها ولایت و سرپرستى نکند. از دیدگاه ماوردى نقابتبر دو نوع بود: خاصه و عامه. در مورد خاصه، نقیب فقط در امور کسانى مداخله مىکرد که تحت نظر مستقیم او بودند و حق قضاوت و اقامه حد نداشت. او با دقت تمام در حفظ انساب خاندان مربوطه کوشا بود. نقابت عامه نقابتى بود که نقیب علاوه بر حفظ انساب، به امور مربوط به افراد خاندان نیز رسیدگى مىکرد. اختلافات را از بین مىبرد و در صورت لزوم حد جارى مىنمود. ماوردى سپس شرایط حصول هر یک از نقابتهاى خاصه و عامه را بازگویى مىکند (الاحکام السلطانیه (والولایات الدینیه)، تصحیح محمدحامد الفقى (قم، دفتر تبلیغات اسلامى، 1304ه) ص 96-97). منصب نقابتبعدها رنگ باخت و حتى در مورد سپاهیان به کار رفت، چنانکه در دوره سلجوقیان، نظام الملک از نقیب گروهى از سپاهیان یاد کردهاست: «هر پنجاه مرد را نقیبى بود که احوال ایشان مىدانند و ایشان را خدمت مىفرمایند» (نظام الملک ، سیرالملوک، ص 125).
70. نقیب عباسى از بزرگان بنىهاشم برگزیده مىشد و تا سده چهارم هجرى، علویان و عباسیان داراى یک نقیب مشترک بودند.
71. ابن مسکویه، تجارب الامم، تصحیح آمدروز (مصر، 1332ه/1914م) جزء 2 ، ص 159.
72. ابن اثیر، همان، ج 9، ص 182.
73. همان، ص 189.
74. ابراهیم بن هلال صابى، المختار من رسائل الصابى، تصحیح امیرشکیب ارسلان (بیروت، دارالنهضة الحدیثه، بىتا) ص 217 به بعد.
75. همدانى، تکملة التاریخ الطبرى، ص 183; ابن اثیر، همان، ج 8، ص 549; ابن جوزى، المنتظم فى تاریخ الملوک و الامم (حیدرآباددکن، 1357ه) ج 7، ص 15.
76. همدانى، همان و ابن جوزى، همان، ص 15.
77. ابن کثیر، البدایة و النهایة (مصر، مطبعة السعاده، 1351ه/1932م) جزء 7، ص 203.
78. ابن تغرى بردى، النجوم الزاهرة فى ملوک مصر و القاهرة (قاهره ، دارالکتب مصر، بىتا) ج 4، ص 218.
79. همدانى، همان، ص 187; ابن اثیر، همان، ص 549 و ابن جوزى، همان، ص 16.
80. ابوالفدا، تاریخ ابى الفدا، ج 1 و 2، ص 110.
81. ابن اثیر، همان، ص 632.
82. همان، ص 619.
83. همان، ص 710.
84. ابن اثیر، همان، ص 704-705.
85. ابو شجاع روذراورى، ذیل تجارب الامم تصحیح آمدروز (مصر، 1334ه/1916م) ص 339-340 و ابن جوزى، همان، ج 7، ص 206.
86. ابن جوزى، همان، ج 8، ص 41.
87. ابن اثیر ، همان، ج 9، ص 418-419.
88. ابن جوزى، همان، ص 179.
89. عبدالجلیل قزوینى رازى، همان، ص 42.
90. همان، ص 43.
91. همان، ص 77.
92. ابن جوزى، همان، ج 8، ص 172.
93. عبدالجلیل قزوینى رازى، همان ، ص 108.
94. همان، ص 110.
95. همان.
96. ثعالبى، یتیمة الدهر (دمشق، 1282ه) ج 3، ص 183.
97. مقدسى ، همان، بخش دوم، ص 623.
98. مجمل التواریخ و القصص، تصحیح ملکالشعراى بهار (تهران، کلاله خاور، 1318) ص450 و عبدالجلیل قزوینى رازى، همان، ص 214.
99. ثعالبى، همان، ج 8، ص 71.
100. همدانى، تکملة تاریخ الطبرى، ص 231.
101. ابن اثیر، همان، ج 9، ص 361.
102. ابن جوزى، همان، ج 8، ص 105.
103. همدانى، همان، ص 121.
104. ابن اثیر ، همان، ج 9، ص 420 و ابن جوزى، همان، ص 57.
105. ابن جوزى، همان، ص 8 و 55.
106. همان، ص 120.
107. نجاشى، رجال (قم، مکتبة الداورى، بىتا) ص 266.
108. ابن اثیر، همان، ج 8 ، ص 364; ذهبى، سیراعلام النبلاء، تحقیق شعیب الارنووط(بیروت، مؤسسة الرساله، 1404ه) ج 15، ص 280.
109. نجاشى، ص 266.
110. همان، ص 267; شیخ طوسى، الفهرست، تصحیح محمدصادق آل بحرالعلوم (نجف، المکتبة المرتضویه، بىتا) ص 136.
111. شوشترى، همان، ج 1، ص 453.
112. شیخ طوسى، همان، ص 156 - 157.
113. نجاشى، همان، ص 276.
114. شوشترى، همان، ص 456-457.
115. شیخ صدوق ، عیون اخبار الرضا (قم، 1377ه) ج 2، ص 279.
116. خوانسارى، روضات الجنات، ج 6، ص 136.
117. شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، تحقیق حسن موسوى(تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1390ه) ج 1، ص2-3.
118. شیخ عباس قمى، فوائد الرضویه فى احوال علماء المذهب الجعفریه(بىجا، بىتا) ص 563.
119. شوشترى، همان، ص 464.
120. همان، ص 477 و شیخ طوسى، همان، ص 158.
121. نجاشى، همان، ص 284.
122. ابن ندیم، الفهرست، ص 332.
123. همان، ص 366.
124. خطیب بغدادى، تاریخ بغداد(بیروت، دارالکتب العلمیه، بىتا)ج 8، ص 231.
125. شیخ طوسى، همان، ص 158 و نجاشى، همان، ص 284.
126. ابن حجر عسقلانى، لسان المیزان(هند - حیدرآباددکن، مطبعة دائرة المعارف العثمانیه، 1331ه) ج 5، ص 368 و یافعى، مرآت الجنان (بیروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1390ه) ج 3، ص 28.
127. ابن جوزى، همان، ج 8، ص 179 و شوشترى، همان، ص 480.
128. ابن کثیر، همان، ج 12، ص 97 و خیرالدین زرکلى، الاعلام (بیروت، دارالعلم للملایین، 1986م) ج6، ص 84.
129. على دوانى، هزاره شیخ طوسى (تهران، امیر کبیر، 1362) ج 1، ص 50.
130. شیخ طوسى، تهذیب الاحکام (تهران ، دارالکتب الاسلامیه، 1365) ج 12، مقدمه.
131. نجاشى، همان، ص 288; شیخ طوسى، الفهرست، ص 160-161; خیرالدین زرکلى، همان، ج 6، ص 84 و ذهبى، همان، ج 18، ص 335.
132. ثعالبى، همان، ج 2، ص 297-298.
133. ابن عنبه، عمدة الطالب فى انساب آل ابیطالب (بیروت ، دارمکتبة الحیاة، بىتا) ص 236-237.
134. بغدادى، تاریخ بغداد، ج 2، ص 246 و ذهبى، همان،ج 17، ص 286.
135. ابن جوزى، همان، ج 7، ص 281 به بعد.
136. شیخ طوسى، همان، ص 98 و ابن کثیر، همان، ج 12، ص 53.
137. عبدالجلیل قزوینى رازى، همان، ص 40.
138. ابن اثیر، همان، ج 9، ص 526.
139. شیخ طوسى، همان، ص 99.
140. اسماعیل پاشا بغدادى، هدیة العارفین (بىجا، دارالفکر، 1402ه) ج 1، ص 688 ; حاجى خلیفه، کشف الظنون عن اسامى الکتب و الفنون (بىجا، دارالفکر، 1402ه) ج 1، ص 748 و یافعى، همان، ج 3، ص55.
یادداشت:
1) عضو هیئت علمى دانشگاه تهران.
مقدمه
شیعه امامیه که بالاخص به دوازده امامى و یا اثنىعشرى اطلاق مىشد، چنانکه لفظ «رافضى» هم از سردشمنى به آنها بسته شدهبود، بسیارى از مایههاى فکرى - مذهبى خود را از سدههاى قبل به ارث برد. از سده سوم هجرى شیعه امامیه بر اصل مهدویت استوار گشت. سالهاى 329-260ه در جهان بینى مذهبى شیعه امامیه نقش قاطعى داشت، چون آغاز دوره غیبتبود. این دوره با برههاى از تحولات و دگرگونىهاى تاریخى تقارن داشت. در این دوره خلافت عباسى از اوج اقتدارگرایى سیاسى فرود آمد و پس از یک دوران شکوفایى به تدریج رو به خاموشى رفت ولى همچنان به مثابه یک مرکز مذهبى - سیاسى مطرح بود. گروههاى سیاسى محلى از مدتها پیش، در سرزمینهاى اسلامى، به دفاع از داعیههاى خود پرداخته و جریانهاى متلاطمى را ایجاد کرده بودند.
در واقع از سال 260ه به بعد بود که جنبش و حرکتشاخه اسماعیلیه مذهب تشیع، موج تلاطم و تخالف را در سرزمینهاى خلافت عباسى ایجاد کرد و در پایان این سده به اعلام خلافت فاطمى در شمال افریقا پیوست. اینان با توسل به اصل قیام به سیف، به این مهم دستیافتند. پس از واقعه کربلا، دو طرز دید در جهاننگرى سیاسى علویان رخ نمود. شاخهاى از آنها امامت را در قیام به سیف توجیه و تفسیر کردند و آنرا در قیامهاى خویش متحقق ساختند. این طرز فکر سیاسى از زیدیه شروع شد و بعدها نیز در وجود على بن محمد علوى (صاحب الزنج)، حسین بن على(صاحب الفخ) ، علویان طبرستان و علویان فاطمى و غیره تداوم یافت. شعبه دیگرى از علویان اعتقادى به قیام به سیف نداشتند. تجارب تلخ و گزنده گذشته، مواضع نااستوار گروهى از پیروان، نابهسامانىها و دگرگونىهاى زودگذر سیاسى، برخورد واقعىتر بارویدادهاى زمانه، در شکلگیرى چنین تفکرى بىتاثیر نبودهاست.
البته این بدان معنا نیست که آنها خودشان را با سلیقه قدرت زمان وفق داده بودند، بلکه به عکس، آنان با تکیه بر اصل امامت، آنقدر نفوذ و اعتبار و اقتدار مذهبى، سیاسى و فرهنگى داشتند که گاه در مقابل عملکرد صاحبان قدرت (بنىامیه و بنى عباس) مىایستادند و کجروىها و کجرفتارىهاى آنان را برنمىتافتند. شهادت اینها بهدست عملهجور نشانى از تخالف و تناقضشان با آنان بود. پدیدههاى کم دوام سیاسى که نتیجهاى جز سرکوب نیروهاى معترض نداشت، اصل تقیه را در بین آنان رشد داد و به سمت رشد فقهى و فرهنگیشان کشاند.
حوزه فقهى و فرهنگى امام جعفر صادقعلیه السلام ، کانون آزادى سلیقهها و برخورد اندیشهها بود و در پرورش نسلى از شیعیان برجستهامامى نقش قاطعى داشت. همین کانون بود که جنبههاى ناب مذهب شیعه را در بین پیروان پایبند آشکار نمود. امام جعفر صادقعلیه السلام بنیانگذار مکتبى بود که اقتدار، وسعت و ثبات آن نظیر نداشت. و منشا یک دگرگونى فرهنگى بین شیعیان امامیه گردید و بعدها بسیارى از علماى شیعه امامیه از سرچشمه این مکتب سیراب شدند و جهانبینىشان شکلگرفت و بیان این جهانبینى را در مجموعهاى از رسالهها و کتب بىشمار سرریز کردند.
ظهور متعالى این فرهنگ غنى شیعى از سده چهارم هجرى به بعد شروع شد. شیعیان امامیه به دلیل دورى از قال و مقالها و جنجالهاى سیاسى، از بدعتگذارىهاى فرقههاى دیگر، مصون ماندند و سنت ناب تشیع را حفظ نمودند. با اینکه شیعیان امامیه نیز در سرزمینهاى خود احساس راحت و امنیت نداشتند، ولى توانستند بهتدریج اصول مذهبى خود را در بین قشرهاى مختلف جامعه ایران رسوخ دهند. تلاشهاى آنها در تبلیغات مذهبىشان که همراه و همگام با مسالمت و مصالحتسیاسى بود، شهرت و موفقیتى برایشان به ارمغان آورد که روىهمرفته در خور آن بودند. آنان کلیه تدابیر مذهبى و فرهنگى را براى جذب و جلب پیروان به کار بردند و در تعالى و ترفیع مذهب خود کوشیدند. از سال 330ه که بنیان قدرت آل بویه در سرزمینهاى اسلامى گذاشته شد، شیعیان امامیه به آن مایه از نفوذ اجتماعى و سیاسى رسیده بودند که بتوانند تکان مذهبى و معنوى در جامعه ایجاد کنند و سران آل بویه را به سوى خود جلب نمایند.
1) شیعه امامیه و آل بویه
آل بویه به وقتخروج از دیلمان و حصول قدرت در دیگر سرزمینهاى ایران از میراث مذهبى زیدیه بهره گرفته بودند. این مطلبى است که از روى اسناد و مدارک بهجا مانده بر ما معلوم شدهاست. چنانکه وقتى احمد معزالدوله بر بغداد دستیافت، در تکاپوى توسعه مذهب زیدیه برآمد. معزالدوله در یک بازى پیچیده سیاسى در هشتم جمادىالثانى 334 مستکفى بالله، خلیفه عباسى را از مسند خلافتبه زیر کشید و به زندانش سپرد و دارالخلافه را غارت کرد. (1) از مهمترین علل برکنارى خلیفه از مسند خلافت، شیعه بودن دیلمیان بود که در تشیع خود افراط مىورزیدند و معتقد بودند که عباسیان خلافت را از مستحقان آن غصب کردهاند. از اینرو میثاق و موجب مذهبى نداشتند تا آنها را به اطاعت از عباسیان وادارد. (2) همین عدم اعتقاد به خلافت عباسى، نخستین جلوههایش را در عزل مستکفى نشان داد; ولى قضیه همینجا هم ختم نشد.
معزالدوله برآن شد تا واقعیتحاکمیت آلبویه را در خلافتى دیگر از نوع خلافت علوى بنمایاند و نشان مشروعیتحکومتخود را از آنان دریافت کند. ابن اثیر را اعتقاد بر آناست که معزالدوله در پى خطبه خوانى به نام المعزلدینالله علوى (احتمالا زیدى) و یا علوى دیگرى بود. (3) لیکن همدانى را نظر بر آناست که معزالدوله بر آن بود تا ابوالحسن محمد بن یحیى زیدى را به لافتبنشاند. (4) این ماجرا در «الجماهر» بیرونى به سیاقى دیگر جلوه یافته است. بیرونى از علوى مزبور نامى نمىبرد ولى توضیح و تشریح بیشترى دارد. (5) نکته اساسى اینجا است که معزالدوله مىخواستخلافت عباسى را پس بزند و خلافت علوى (خصوصا از نوع زیدى آن) را به جایش بنشاند. این همت و اقدام او براى همنواختى و یگانگى با اعتقادات خود و دیگر دیلمیان صورت مىگرفت. ولى همین اقدام در عمل حاوى مشکلات و مصلحت اندیشىهایى بود. ابن اثیر مىنویسد که همه یاران معزالدوله، در بادى امر، با او همصدا شدند جز یکى (که از او اسم نمىبرد) و همو واقعیتهاى موجود را جلو چشم معزالدوله مجسم ساخت. به تعبیر وى، این کار معزالدوله هیچ نوع قرابتى با واقعیت نداشت، چون در صورت ابقاى خلافت عباسى، او و یارانش با خلیفهاى محشور و قرین مىشدند که هیچ نوع اعتقادى بر او نداشتند و در صورت نیاز مىتوانستند او را به راحتى از صحنه خارج کنند و دیگرى را وارد میدان سازند. ولى اگر یکى از علویان را خلیفه مىکرد، خود وى و یارانش با اعتقادى که بر او داشتند در موقع مقتضى از اقدام علیه او ناتوان بودند و حال آنکه علوى مزبور مىتوانست از پیروان معتقد خود براى از صحنه راندن معزالدوله بهره بگیرد. (6)
این چنین شد که معزالدوله از تصمیم خود عدول و خلافت عباسى را ابقا کرد. ولى واقعیتهاى ملموس دیگر نیز در عدول احمد معزالدوله از تصمیم خود، دخالت داشت. خلافت عباسى سالیان دراز بود که سیطره نفوذ خود را بر سرزمینهاى مهم جهان اسلام گسترده بود و عامه مردم به تبلیغات آنها عادت کرده و به آنها دل بسته بودند و چون اطاعت از خدا و رسول خدا از آنها اطاعت مىکردند. تجارب علویان در حصول خلافت و قدرت، جز با سرکوبى و قتل با چیز دیگرى قرین نبود و تبلیغات عباسیان آنها را افرادى عاصى و طاغى جلوهگر ساخته بود. لذا اگر معزالدولهخلافت عباسى را برمىانداخت و خلافت علوى (از نوع زیدى) را به جاى آن مىنشاند، اقوام سرزمینهاى اسلامى که اکثر آنها جزء اهل سنتبودند، یکباره بدان گردن نمىنهادند و مشکلات و منازعات عدیدهاى براى آل بویه فراهم مىکردند. (7)
از سوى دیگر، آل بویه هشدار اصلى را از فاطمیان دریافت کردند که در پى نفوذ سیطره خود در سرزمینهاى خلافت رو به افول عباسى بودند. سیاستهاى توسعهطلبانه فاطمیان، آل بویه تازه به قدرت رسیده را بر سر دو راهى انتخاب و گزینش قرار داد. اگر آنان خلافتى از نوع علوى را بر سر کار مىآوردند به هر حال این خلافتبا خلافت فاطمى همجهت و همسو مىشد و دست آنها را در اعمال نفوذ بیشتر در سرزمینهاى خلافتشرقى باز مىگذاشت. در این صورت قدرت آلبویه به تدریج کم سوتر و ناتوانتر مىشد و به صورت دستنشاندگان آن خلافت در مىآمدند و این چیزى نبود که آنها در آغاز قدرتگیرىشان آرزوى آنرا داشتهباشند. از اینرو ابقاى خلافت عباسى و ملعبه قراردادن آن در نهایتبه نفع آلبویه بود.
بالاخره احمد معزالدوله پس از عزل مستکفى که با خواستههاى او هم جهت نبود، مطیعلله را به خلافت گماشت و خود صاحب اختیار بغداد وکلا خلافت عباسى گردید. از این زمان به بعد خلافت در واقع سرنگون شد و براى خلفا چیزى از فرمان نماند. براى خلیفه حتى یک وزیر هم باقى نماند جز یک منشى براى اداره املاک و حسابات او. (8) آل بویه به منظور رویارویى با آرمانهاى روبه توسعه و افکار سلطه جویانه خلفاى فاطمى، دو راه در پیش گرفتند که هر دو منطبق با عقل و سیاست زمانهبود; اول قدرت قرامطه را که قرابتهاى عقیدتى با فاطمیان داشتند، مهار کرده و اقتدار آنها را در هم ریختند و سپس به سوى خود کشیدند تا در صورت لزوم از وجودشان براى جلوگیرى از اعمال توسعه طلبانه فاطمیان بهرهبگیرند. (9) چنانکه عصیانگرى قرامطه علیه المعز فاطمى ظاهرا بدون تاثیرپذیرى از القائات آل بویه نبودهاست. دوم این که آل بویه در مقابل فاطمیان بهترین مامن را در دامن شیعیان امامیه یافتند که فعلا آنها را در سیاست و حکومت هیچ کنش و ادعایى نبود. انگیزه و علت گرایش آل بویه را به شیعه امامیه مىبایست در همین نکته جست. از این ایام به بعد شیعه امامیه در جامعه، بن و بدنه محکمى پیدا کرد و با درخشش بیشترى جلوه نمود و آل بویه هم براى اعتبار بخشیدن به شیعه امامیه از هیچ تلاشى مضایقه نکردند.
2) جغرافیاى مذهبى شیعه امامیه
خصیصه مهم سده چهارم هجرى، از حیث جریانهاى مذهبى، رشد و گسترش تشیع و فرقههاى متعدد آن بود. خوارزمى در یکى از نامههاى خود که در آن از موقعیت و وضعیتشیعه سخن رانده، عراق را از خاستگاههاى نخستین تشیع امامیه دانسته است. (10) کوفه از آغاز بناى خود، مامن دوستداران علىعلیه السلام و شیعیان امامیه به شمار مىرفت. (11) در سده چهارم، دامنه گسترش شیعه حتى به شهر بصره هم رسید، بصره در روزگارى که کوفه شیعهنشین بود، هواخواهان متعصب عثمان را داشت که کسى را یاراى مقابله با باورهاى آنها نبود. اما شیعیان به تدریج در بصره هم رخنه کردند (12) و به سخن ناصر خسرو در سده پنجم هجرى «در بصره به نام امیرالمؤمنین علىبن ابیطالب - صلوات الله علیه - سیزده مشهد» بود و در جامع بصره چوبى بود که «درازى آن سى ارش بود و غلیظى آن پنجشبر و چهار انگشتبود و یک سر آن غلیظتر بود و از چوبهاى هندوستان بود. گفتند که امیرالمؤمنینعلیه السلام آن چوب برابر گرفتهاست و آنجا آورده است.» (13) و باز بنا به سخن ناصر خسرو و مقدسى، شهرهاى عمان، هجر، قطیف و صعده در یمن، شیعه نشین بودند و در اهواز نیز نیمى از اهالى مذهب شیعه داشتند. (14) در جزیره ابن عمر هم مشتى شیعه زندگى مىکردند. (15)
طبق کلام مقدسى، در سرزمین شام (سوریه)، اهل طبریه و نیمى از اهالى نابلس و قدس و بیشتر اهالى امان ، شیعه بودند. (16) شهر طرابلس، شهر بزرگى بود با روستاهاى متعدد و اهالى آنجا همه مذهب شیعه داشتند و در آن شهر مساجد زیبا ساخته بودند. (17) در سرزمین مصر هم مردم بالاى قصبه فسطاط و مردم صندفا مذهب تشیع داشتند. (18) در مغرب هم بین الجزایر و تونس ، تنها شهر نفطه کلا شیعى مذهب بود و این شهر را کوفه کوچک مىنامیدند. (19)
صاحب «نقض» بارها از کانونهاى شیعیان ایران سخن راندهاست. به زعم و زبان او: «به مازندارن شافعیان زبون بودند و تیغ و قلم به دستشیعیان» قرار داشت. (20) به «قم و کاشان و آبه همه فتاوى و حکومات برمذهب صادق و باقر و قاضى، علوى یا شیعى بود، چنانکه قاضى ابوابراهیم بابویى پنجاه سال به قم برمذهب اهل بیتحکم راند و فتوا نوشت و اکنون بیستسال است که سیدزینالدین امیره شرفشاه استحاکم و مفتى.» (21) ورامین، قم، آوه، کاشان ، سارى، ارم، سبزوار، رى در مصلحگاه همه شیعه نشین بودند.
قم و شیعه آن ناشى از آن بود که یاران عبدالرحمان بن اشعث در سده اول هجرى این شهر را گرفتند. از آن روزگار به بعد رؤساى قم همه از اهالى کوفه بودند (22) ، لذا شیعه در این شهر ریشه گرفت (23) و پایبندى اهالى شهر به اصول اعتقادىشان ضربالمثل شد. شهر قم به اعتقاد دمشقى در سال 33ه به روزگار حجاج بنا یافت و هارون الرشید آن را آبادان ساخت و بیست و دو روستا براى آن قرار داد. (24) به گفته ابوالفدا، عبداللهبن سعدان یکى از بانیان شهر قم بود، وى پسرى داشتبه نام موسى که از کوفه به قم نقل کرد و همو بود که تشیع را درآن دیار آشکار ساخت. (25) به سال 201ه فاطمه معصومه خواهر امام رضاعلیه السلام در قم مدفون شد و این شهر پس از مشهد مقدس، یکى از محبوبترین اماکن مقدسه ایرانیان گردید. به دستور عضدالدوله، مزار با شکوهى در آن بنا کردند. شهر قم را مدرسههاى متعددى چون مدرسه سعد صلب ، مدرسه اثیرالملک، مدرسه عزالدین مرتضى، مدرسهسید امام زینالدین امیره شرفشاه، مدرسه ظهیر عبدالعزیز ، مدرسه استاد ابوالحسن کمیج و غیره بود (26) که در همه آنها اصول فقه جعفرى تدریس مىشد.
اهالى کاشان به شیعىگرى شهرت داشتند و همه امامى بودند. (27) شهرى بود نامور و کهن ساز. پیرامون آن کشتزارهاى آباد و کاریزهاى فراوان بود. افراد با فرهنگى از این شهر برخاسته بودند (28) و در آن از جهال و بطال خبرى نبود. کاشان را نیز مساجد و مدارس متعددى چون صفویه، مجدیه، شرفیه، عزیزیه، با زینت و آلات و عدت و اوقاف و مدرس بود. (29) و در کاشان بود که اهالى بنا به اعتقاد، هر صبحگاه اسبى یراق کرده و از براى امام مهدى مىکشیدند که در صورت ظهور بىمرکب نماند. (30)
آبه (آوه)اگر چه شهرکى بود در کنار رى، ولى همه اهالى آن شیعه امامى بودند. (31) سنت علوى و ترتیب عید غدیر و قدر و برگزارى مراسم عاشورا در آن معمول بود. مدرسه عزالملکى و عربشاهى از مدارس معتبر آن بودند با مدرسان زبدهاى چون سیدابوعبدالله و سید ابوالفتح حسینى. (32) به گفته یاقوت، مردم آبه (آوه) مذهب شیعه داشتند و در مواقع مختلف جنگهاى متعددى میان مردم آبه و ساوه بر سر مذهب روى داده بود. (33)
ورامین نیز گر چه در سده چهارم هجرى روستایى از روستاهاى شهر رى به شمار مىرفت، ولى به منزلت از شهرها باز نمىماند. مدرسه رضویه و فتحیه آن با اوقاف متعدد و مدرسان عالم اشتهار داشت. در ورامین هر ماه رمضان سفره عام مىنهادند و مردم را اطعام مىکردند. سنیان و شیعیان آن على السویه و بىتعصب و تمیز داراى ادرارات و رسوم بودند. خیرات و احسانى که در ورامین ظاهر بود همه از برکات رضىالدین ابوسعد و پسران او بنیاد گرفته بود. (34) اهل ورامین به تعبیر حمدالله مستوفى در قرن هشتمهجرى همه «شیعهاثنىعشرى بودند». (35)
سارى شهرى بود آبادان و با نعمت و مردم و بازرگانان بسیار; و محصولات آن را به همه جهان صادر مىکردند. (36) این شهر همیشه دارالملک و سریرگاه ملوک مازندران بودهاست. اهالى سارى وجوب معرفتخداى را حوالتبه عقل و نظر مىکردند. ارم نیز از مضافات سارى بود و همه اهالى آن شیعه امامى. (37) قصبه رقه در دوازده فرسخى طبس قرارداشت و به سخن ناصر خسرو «آبهاى روان داشت و زرع و باغ و درخت و بارو و مسجد آدینهودیهها و مزارع تمام» (38) و به سخن مقدسى «مردم رقه همه شیعى بودند.» (39)
اما سبزوار نیز که شهر عمده ناحیه بیهق بود، از صدر اسلام مسکن علویان و سادات و شیعیان به شمار مىرفت. شهرکى بود خرد با بازارهاى فراخ و خوب. حاصل آن غله و میوه و انگور و نزدیک به چهل پاره دیه داشت (40) و به کلام مستوفى «مردم سبزوار همه اثنىعشرى» بودند. (41) سبزوار مزین به مدارس نیکو و مساجد نورانى و درس و مناظره و مجلس بود. (42) و گرگان یا جرجان شهرى بود با ناحیتبزرگ و وسیع و سوادى خرم و کشت و ورز بسیار و نعمت فراخ با مردمانى پاک جامه و با مروت و میهماندار، (43) و و اصلا شیعیان از قدیم الایام در گرگان و طبرستان آوازهاى داشتهاند. (45) تفرش یا طبرس نیز از شهرهاى شیعىنشین ایران به شمار مىرفت. (46) قهستان یا کوهستان در زمره سرزمین خراسان بود و قصبه آن را قاین مىگفتند. اکثر اهالى آن شیعه بودند. (47)
شهر رى ام البلاد ایران بود و هیچگاه از وجود شیعیان امامیه خالى نبود و شیعه در آنجا منزلتى تمام داشت. (48) شهر رى بود که به گفته مقدسى، وعده امارت آن «عمربن سعد را بد بخت کرد و به کشتن حسین بن على واداشت و آتش دوزخ را برگزید.» (49) از منظر مقدسى شهر رى یکى از مادر شهرهاى افتخار آمیز اسلام» بود که پیروان بزرگوار و قاریان و پیشوایان و زاهدان و جنگجویان والاهمتان از آن برخاسته بودند. کتابخانههاى پرآوازه داشت. (50) اهالى اکثر ولایات شهر رى شیعه اثنىعشرى بودند، به جز روستاى قوهه و چند موضع دیگر که مذهب حنفى داشتند. (51) درب زامهران و درب مصلحگاه در شهر رى یک سره شیعهنشین بودند.
طبیعى است که اهالى نوقان که از مضافات شهرطوس بود، شیعى امامى باشند چون مرقد مبارک علىبن موسى الرضاعلیه السلام در آنجا بود و مردمان آنجا به زیارت مىرفتند. (52) در سده چهارم دژى براى آن ساخته شده بود که خانهها و بازارها داشت. عمیدالدوله فائق نیز مسجدى بدان ساخت که در همه خراسان همتایى نداشت. (53) چنان که گذشت اکثر اهالى سرزمین شمال ایران (مازندران، گیلان و دیلمستان) شیعى مذهب بودند. شیعه اثنىعشرى خاصه از سده چهارم به بعد در این سرزمین بهتدریج رخنه کرد و جاى زیدیه را گرفت.
در سرزمین فارس هم، به خصوص در کرانههاى دریا، شیعیان بسیار بودند. (54) اهل کرج ابودلف در نزدیکى اراک امروزى هم یکسره مذهب شیعه داشتند. از اینها گذشته در بسیارى از شهرهاى معتبر ایران، محلههاى خاص شیعیان بودهاست; مثلا در قزوین محلهاى بود که شیعیان در آن سکنا داشتند. (55) در نیشابور هم جمعى از شیعیان امامى زیست مىکردند. چنانکه بین کرامیان و شیعیان این شهر کار به جنگ هم کشیده بود. (56) اصلا در نیشابور شیعه جاذبه خاصى داشته است. در شهرهاى اصفهان ، ساوه و همدان هم تعداد شیعیان و علویان معتنابه بود و در واقع آن مایه بودند که مراسم خاص شیعیان را در ایام ویژه آزادانه به جاى آورند و کسى را یاراى مقابله با آنها نباشد. در شهر همدان خانوادهاى شیعى معروفیتى داشتند.
به گفته عبدالجلیل قزوینى رازى «در ولایتحلب و حران و کوفه و کرج و بغداد و مشاهد ائمه و مشهد رضا و قم و قاشانو آوه و سبزوار و گرگان و استرآباد و دهستان و جرباذقان و همه بلاد مازندران و بعضى از دیار طبرستان و رى و نواحى بسیار از وى و بعضى از قزوین و نواحى و بعضى از خرقان ، همه شیعى اصولى و امامتى» بودند; (57) و بدانها نیشابور را نیز مىبایست افزود. وى معتقد است که به ولایتسیستان بوى شیعه نرسیده بود و «همه مجبران و مشبهان» بودند. (58)
نجف اشرف به عنوان یکى از برجستهترین کانونهاى شیعى در ایام آلبویه بنیان گرفت و بهتدریج جانشین کوفه شد. عمارت این شهر منسوب به عضدالدوله دیلمى بود. او این شهر را در کنار مرقد امام علىعلیه السلام برپا کرد و آن را آبادان ساخت. نجف رفته رفته یک ولایت کاملا شیعهنشین شد. پس از آن در سال 495ه شهر حله (توسط امیر سیف الدوله صدقةبن منصوربن مزید) بنا گذاشته شد و در زمان آمدن مغولان به ایران یکى از مراکز مهم شیعیان اثنىعشریه برشمرده مىشد. (59) بسیارى از علماى امامیه از حله بودند. شهر کربلا هم مشهورتر از آناست که به ذکر در آید. این جا نیز مجمع شیعیان امامیه بود. آلبویه را در شکل گیرى این شهر و بناى مرقد امام حسینعلیه السلام نقش مهمى بودهاست. در زمان حکومتسیف الدوله حمدانى که شیعه امامى بود، دو شهر دمشق و حلب خالى از شیعیان امامى نبودهاست; خصوصا که اهل حلب بیشتر شیعه بودهاند و اواخر خلافت عباسى به مذهب امامیه اقتدا مىکردند. در شهر حمص نیز شیعیانى از امامیه دیده مىشدند که در شیعىگیرى خود غلو مىکردند. (60) در موصل هم محلهاى وجود داشت که خاص شیعیان امامیه بود و گاه بین شیعیان این محله و سنیان محلات دیگر بر سر مسائل مذهبى اختلاف بالا مىگرفته است.
درقلب دارالسلام یعنى بغداد نیز فعالیتشیعیان امامى جریان داشت و اوضاع نوع دیگر بود. در بغداد از همه مذاهب پیروانى وجود داشتند ولى دو مذهب تواناتر و قوىتر از سایرین بود: حنابله و شیعیان . محله کرخ بغداد، کانون اصلى تجمع شیعیان بود (61) و پس از سده چهارم هجرى در محله باب الطاق هم در این سوى پول بزرگ گرد آمدند. در محله غرب دجله هم، بهویژه باب البصره، سادات عباسى (هاشمیان) مجتمع بودند و خصومتشدیدى با شیعیان داشتند و همه آنها در زمره حنابله بودند. براثا هم محلهاى در مقابل محله کرخ و در جنوب باب المحول بود. (62) براثا مسجدى داشتبه همین نام که از آن شیعیان بود و در آنجا نماز مىگزاردند. محله کرخ مرکز داد و ستد و بازرگانى بود. تا ایام آلبویه شورشهایى که در محله کرخ رخ مىداد، چندان اهیتشیعى نداشت و بیشتر متاثر از عوامل سیاسى و اقتصادى زمانه بود. به اشاره ابن جوزى علاوه بر محله کرخ، محلههاى کوچک دیگرى در بغداد از آن شیعیان بود; محلههایى چون نهرالطابق در همان منطقه و سوق السلاح، باب الطاق، سوق یحیى و الفرضه(مشهور به بندر) در شرق بغداد جایگاه اجتماع شیعیان به شمار مىرفت. (63)
شیعیان در سال 313ه براى نخستین بار در مسجد براثا گرد آمدند. خبر به خلیفه بردند که گروهى براى طعن و لعن صحابه در مسجد براثا مجتمع شدهاند. دستور تفتیش داد. ماموران چندین تن از نمازگزاران را دستگیر و استنطاق کردند. از آنها مهرهایى از گل سفید منقوش به نام امام بهدست آمد. خلیفه دستور تخریب مسجد را صادر کرد و مسجد براثا با خاک یکسان شد و ضمیمه قبرستان مجاور گردید. (64) درسال 312ه علىبن یلبق، امیرالامراى بغداد، فرمانى صادر کرد تا معاویه و یزید را علنا درمنابر لعن و طعن کنند، همین اقدام موجب شورش و آشوب عوام گردید. (65) بجکم، امیر الامراى بغداد، در سال 328ه مسجد براثا را بزرگتر از سابق ، ازنو ساخت. بازسازى این مسجد براى سنیان بود، ولى وقایع بعدى، اداره آنرا دراختیار شیعیان قرار داد. (66) درسال 344ه معزالدوله بویهى وارد بغداد گردید و وقایع دگرگونه شد.
حویزه نیز از شیعه امامیه خالى نبودهاست. در آنجا طایفه بنى اسد توطن داشتند و دیلمیان را نیز گاهى مقام در آنجا بود و این هر دو طایفه، شیعه امامیه و از مخلصان سادات و علویه بودند. بعدها حویزه مامن و مسکن آل مشعشع شد که از خاندانهاى شیعى افراطى برشمرده مىشدند. (67)
3) آل بویه و سازمانبندى اجتماعى امامیه
الف - منصب نقابت
از مطالب گذشته راجع به کم و کیف شیعیان در سرزمینهاى اسلامى دریافتیم که شیعه امامیه درآستانه تشکل عقیدتى خود (خاصه پس از غیبت کبرا) آن مایه نیروى انسانى را داشته که بتواند در قدرتهاى سیاسى آینده نقشى کار آمد و قاطع داشته باشد. سامانیابى اجتماعى و سیاسى امامیه از همین روزگار شروع شد و اقدامات آلبویه هم که ظاهرا، با تشویق و ترغیب شیعیان امامیه بوده، این سامانیابى را تسریع کردهاست. بویهیان براى ایجاد تعادل مذهبى در جامعه با امعان نظر به ایمان و عقیده شیعى خود، به علویان و شیعهامامیه توجهى خاص مبذول داشتند و توان بیشترى بدانها بخشیدند. عملکرد آنها اگر هم سیاسى به حساب آید، بههر حال اقدامى بوده که در سازمانبندى اجتماعى تشیع، بسیار اثر داشته است. بویهیان پس از ابقاى خلافت عباسى، نیازمند عناصرى بودند که تعادل و موازنه را در جامعه، به نفع آنها، نگهدارند. آنها این عنصر تعادل را در وجود علویان (و یا طالبیان) و شیعیان یافتند که از مدتها پیش موقعیتخود را در هیئت جبهه مخالف خلافت عباسى تثبیت کردهبودند. بویهیان به طالبیان عنایتبیشترى نشان دادند.
معزالدوله پس از تسخیر بغداد و فرود آمدن در قصر خلیفه دستور داد ده هزار درهم نزد نقیب آل ابىطالب ببرند تا در میان علویان تقسیم کند. (68) منصب نقابت از جمله مناصبى بود که بویهیان مىتوانستند با آن در مقابل خلافت عباسى مشق سیاسى - عقیدتى کنند. (69) از آن روزگارى که عباسیان بر سر کار آمده بودند، گاه در کار علویان دخالت کرده و نقباى آنها را از میان خودشان انتخاب مىکردند و این البته با خواست و سلیقه علویان هم جهت و همگون نبود. (70) منصب نقابت موروثى بود. با روى کار آمدن بویهیان ، معزالدوله تصمیمگرفت که علویان را از قلمرو قدرت قضایى نقیب عباسى خارج سازد. معزالدوله حقوق و امتیازات ویژهاى براى نقبا در نظر گرفت و دیوان خاصى براى آنها تعیین کرد. نخستین سرپرست این دیوان حقوقى ابوالحسین احمد بن على کوکبى از اعقاب امام زینالعابدینعلیه السلام بود. (71) از این زمان به بعد، آلبویه ، نقیب علویان را از میان سادات و علویان صاحب نفوذ اختیار و انتخاب مىکردند. نقیب علویان سخت مورد حرمتشیعیان قرار داشت. چنانکه ابوعبدالله محمد ملقب به ابنداعى چنین احترامى را صاحب بود و شیعیان براى انتخاب وى به سمت نقابت، معزالدوله را تحت فشار قرار دادند. ابن داعى به شرط آنکه از سوى خلیفه عباسى خلعتى دریافت نکند و به رسم معهود در مقابل خلیفه حاضر نشود و جامه سیاه برتن نکند، منصب نقابت را پذیرفت (348ه). از این نکته پیداست که نقیب را دستى در کارهاى سیاسى بودهاست.
دایره نفوذ و قدرت نقیب فروتر از خلیفه نبود. معزالدوله عرصه را براى فعالیت نقیب بازگذاشت و به طرزى یگانه محترمش شمرد تا آنجا که او را لایق و شایسته خلافت دانست. اینکه معزالدوله از سر صداقت اینکار را انجام مىداده و یا از سر سیاست، جاى تردید وجود دارد. بههر حال جلب قلوب علویان و سادات و شیعیان از جمله عوامل تعیین کننده در این اعمال بودهاست. بهاء الدوله در سال 394ه ابواحمد موسوى (پدرشریف مرتضى و شریف رضى) را به نقابت علویان عراق برگزید و او را ملقب به ذوالمناقب ساخت. (72) ابواحمد موسوى پیشتر هم این منصب را عهدهدار بود. بهاءالدوله در سال 396ه بار دیگر نقابت علویان عراق را به شریف رضى واگذار کرد و به او لقب ذوالحسبین و به برادرش شریف مرتضى نیز لقب ذوالمجدین اعطا نمود. (73) در شهرهاى دیگر هم که تعداد علویان زیاد بود و امکان جعل نسب آنها مىرفت، نقیبى برایشان انتخاب مىشد. چنانکه عضدالدوله بارها این کار را انجام داد و در واسط و کوفه و بصره و اهواز نقبایى تعیین کرد. در «رسائل» صابى متن فرمان نقابت ابواحمد موسوى موجود است. در فرمان مزبور به ابواحمد توصیه شده که جانب علویان را نگهدارد و با کهتران مهربان باشد. در کیفر علویان خطا کار، صبر و حوصله پیش گیرد. به آنها دشنام ندهد و نام والدینشان را به میان نکشد. نامهاى آنها را در دفاتر خاصى ثبت نماید و ماموران هم اینکار را انجام دهند تا اشتباه در نسب آنها راه نیابد. اگر کسى خود را علوى نامید و شهادت شهود آنرا ثابت نکرد، در عقوبت و کیفر رسانى او لحظهاى درنگ ننماید. در ازدواج علویان نیز نهایت دقت را به کار بندد. اگر کسى از یک علوى شکایت و شکوه کرد در احقاق حق طرفین، هیچ امتیازى به علوى مذکور قائل نشود. (74)
ب - ترویج و توسعه آداب و مراسم شیعى
اقدامات بویهیان درحمایت و هوادارى از علویان و شیعیان به همین جا ختم نشد، بلکه دامنه بیشترى گرفت و به بسیارى از آیینهاى شیعى که سالیان دراز بین آنها رواج داشت، صورت رسمى بخشید. معزالدوله در ماه محرم سال 352 در شهر بغداد به مردم دستور داد تا دکانها و اماکن کسب و حرفه را تعطیل کنند. جامه سیاه به علامت عزا بپوشند و در سوک حسین علىعلیه السلام بگردند و بگریند. (75) شیعیان که در پى فرصتى براى تثبیت هویت مذهبى خود در جامعه بودند، در این روز سنگ تمام گذاشتند. در بازارها خیمهها بر پا کردند; از نوشیدن آب امتناع نمودند. زنان را نیز در این مراسم حزن و اندوه، سهمى بود; چون موى پریشان و روى سیاه کرده و جامعه چاک زده در شهر راه افتادند و بر سر و سینهزنان، مویه و ندبه آغاز کردند. (76) سنیان را یاراى مقابله با آنها نبود چون همه این کارها زیر چتر حمایت معزالدوله انجام مىگرفت و تعداد شیعیان نیز فزونتر از آنان بود. (77)
از این زمان به بعد، مراسم عاشورا مفصلا برگزار شد و اگر روز عاشورا با عید نوروز و یا مهرگان تقارن مىیافت، روز عید را یک روز به تاخیر مىانداختند، چنانکه در سال 398ه مراسم عید به تاخیر افتاد. (78) نکته قابل توجه اینکه بویهیان ظاهرا در سمیتبخشیدن به مراسم روز عاشورا، پیشقدم تر از فاطمیان بودند، چون یازده سال بعد از این واقعه بود که شیعیان مصرى درسوک شهادت امام حسینعلیه السلام به عزا نشستند(363ه).
معزالدوله به برپایى مراسم عاشورا بسنده نکرد. باز در همان سال (352ه) شب پنجشنبه هیجدهم ذیحجه دستور داد که عید غدیر خم جشن گرفته شود و شهر بغداد چراغان و آذین بندى گردد. نوبتچیان طبل و شیپور بزنند. در بازارها و در محل شرط آتش بر پا دارند و آتش بازى کنند و بامدادان شترى قربانى و نماز عید برگزار نمایند. (79)
مراسم عید غدیر خم از این ایام به بعد، سالانه، با شکوه تمام برگزار شد و شیعیان اظهار سرور و شادمانى مىکردند و صبحگاهان شترى نحر کرده و نمازى به جاى مىآوردند. ده سال بعد هم یک چنین مراسمى را شیعیان مصر بر پا کردند و عید غدیر را جشن گرفتند(362ه).
ج - مناقشات مذهبى
احمد معزالدوله پیش از اینکه براى اعتلاى موقعیتشیعیان در جامعه دستبه اقداماتى بزند در سال 351ه حرکتىتند علیه سنیان راه انداخت. او در این سال دستور داد تا بر دیوارهاى مساجد بغداد «سب صحابه» کردند و زمینه را براى اقدامات بعدى او هموار ساختند. (80) این اقدامات خالى از هنگامه جویىها و برخوردها نبود و عرصه مبارزه و مناقشه بین اهل سنت را گسترده ساخت. اهلسنتبه تقابل برخاستند و نخستین جلوه این تقابل در سال 353ه چهره نمود و بین شیعه و سنى برخوردى بهوقوع پیوست. در سال 363ه نیز فتنهاى بزرگ بین مذهب فریقین برخاست. اهل تسنن در محلهسوق الطعام بغداد زنى را سوار شتر کردند که عایشه است، یکى را طلحه نامیدند و دیگرى را زبیر ، هنگامهاى آفریدند که مثلا با اصحاب علىعلیه السلام در جنگند و شبیه جنگ جمل را بازنمایى کردند. (81)
دو سال پیش از این واقعه یعنى در سال 361ه فتنه عظیمى در بغداد بهوقوع پیوسته بود. محله کرخ که شیعهنشین و پایگاه تجارت بود، دستخوش آتش گشت و اختلاف بین ابىاحمد موسوى (نقیب) و ابىالفضل شیرازى (وزیرخلیفه) بالا گرفت. (82) چنانکه در سال 362ه نیز این محله به آتش کشیده شد و علت آنهم عصبیتبین دو مذهب بود. انسانهاى زیادى جان باختند و دکانهاى بىشمار و اموال زیادى تباه گشت و به غارت رفت. اختلافات مذهبى همچنان ادامه یافت و سالانه تعدادى از طرفین را قربانى گرفت. در این میان حکام و فرمانروایان نیز آتش اختلاف را تیزتر مىکردند تا خود به راحتحکومتبرانند.
هنگامىکه عضدالدوله وارد بغداد گردید براى جلوگیرى از مناقشات مذهبى اعلانیهاى صادر کرد بدین مضمون که ازین پس احدى اجازه ندارد در مساجد و خیابانها و یا در هر مکان عمومى دیگر موعظه کرده و خطبه بخواند. هیچکس اجازه ندارد با توسل به نام صحابه پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله از خداوند طلب بخشایش کند. هر کس که رحمت الهى را طلب مىکند تنها مىتواند قرآن بخواند. هر کس این فرمان را نقض کند مجازات اعدام در انتظار اوست. ظاهرا دستگیرى نقیب ابى احمد موسوى نیز در همین جهتبودهاست که به فارس اعزام شد. (83)
عضدالدوله از جمله سلاطینى بود که در فرونشاندن آتش اختلاف مذهبى مجدانه عمل کرد. شهر بغداد را آبادان ساخت. مساجد و بازارها را ترمیم کرد. صلات و هدایایى به خاندانهاى شریف و اصیل زادگان و ضعفاى مجاور مکه و مدینه و مجاورین و خانوادههاى شریف مشاهد متبرکه امام علىعلیه السلام و امام حسینعلیه السلام بخشید و آرامش و امنیتى به مردم در جلوگیرى از آشوب و فتنه انگیزى تدارک دید (369ه). (84) اقدامات عضدالدوله براى پیشگیرى از مناقشات مذهبى، البته موقتبود چون پس از مرگ او ، بار دیگر آتش اختلافات شعلهور شد، به خصوص پس از استیلاى محمود غزنوى بر خراسان و اظهار اطاعت وى از خلیفه (389ه) سنیان جانى گرفتند و دو رسم جدید را به سیاق مراسم روز عاشورا وعید غدیر باب کردند.
آنها هشت روز پس از عاشورا، براى مصعب بن زبیر مراسم سوگوارى برپا کردند و هشت روز پس از عیدغدیر هم به مناسبت روز غار که خود یوم الغارش خواندند، جشنى برپا داشتند و دلیل برپایى آن را ورود پیامبرصلى الله علیه وآله با ابوبکر به غار حرا دانستند. این جشن در روز اول ذیحجه 389 برپاشد. (85) از این ایام به بعد، خلیفه القادر نیز با هوادارى از اهل سنتبر تشنج و تنش فضاى موجود مذهبى افزود. القادر با همکارى و همدستى محمود غزنوى به سرکوبى شیعیان پرداخت. او در سال 420ه اعلام داشت کسانى که خلافت ابوبکر و عمر و عثمان را نفى کنند و معتقد باشند که قرآن قدیم نبوده، بلکه حادث است، شایسته تکفیر خواهند شد. (86)
از این زمان به بعد سنیان در سرکوبى شیعیان حالت تهاجمى یافتند. آنها در واسط و بغداد در ایام ماه محرم به خانههاى شیعیان هجوم برده و آنها را به آتش کشیدند. تقریبا همه ساله در ایام ماه محرم و عید غدیر، شورشها و درگیرىهایى بین شیعیان و سنیان رخ مىداد و تلفاتى از طرفین مىگرفت. در سال 422ه فتنه عظیمى بین آنها برخاست که به دنبال آن محله کرخ بغداد طعمه آتش شد و خانههاى آن به غارت رفت و تشویش و وحشتبر سرتاسر بغداد مستولى گشت. چند سال بعد هم عیاران و باطل پیشگان وارد معرکه شدند و اختلافات فریقین ابعاد تازهاى یافت. (87) تاجایى که بغداد به مدت نزدیک به چهل سال مدام دستخوش جنگهاى فرقهاى و مناقشات مذهبى بود. در این ایام افرادى از حکمرانان و خاصه امیرالامراها و یا صاحبان شرطه، گاه براى جلوگیرى از این برخوردها، فرامین شداد و غلاظ صادر مىکردند ولى در عمل، چندان توفیقى نمىیافتند. در یکى از این تهاجمات بود که خانه ابوجعفر طوسى (شیخ طوسى) در محله کرخ بغداد دستخوش غارت گردید (449ه) و تمامى کتابها و دفاتر و منبرى که هنگام تدریس و وعظ و خطابه بالاى آن مىرفت چپاول و طعمه آتش شد. (88)
گفتنى است که با روى کار آمدن محمود غزنوى عرصه بر شیعیان امامیه تنگتر شد. در عهد او علماى شیعه را قتل و صلب کردند ; منبرها بشکستند و آنها را از مجالس وعظ و خطابه باز داشتند. دستارها در گردن آنها و شیعیان کردند که «اینان دستها در نماز فرو گذاشتهاند و بر مرده پنج تکبیر کردهاند و پس از سه طلاق تجدید نکاح کردهاند.» (89) و آنچه لشکر غزنین با شیعیان رى کردند، بعدها غزان با مسلمانان نکردند. اینکارها را محمود غزنوى براى هیبت و تقریر ملک خود انجام داد ولى چون رفت، علماى شیعه بار دیگر بر سرقرار و قاعده خود رفتند و به تقویت امامیه پرداختند. (90)
د- مناقب خوانى
شیعیان امامیه در پرورش خاص مذهب خود مىکوشیدند. این تلاش، گاه، جلوههاى اجتماعى ویژهاى پیدا مىکرد که مناقب خوانى از آن جمله بود. فضاى باز مذهبى که با روى کار آمدن آلبویه در سرزمینهاى اسلامى و بهویژه در بغداد بهوجود آمد، فعالیتشیعیان را شدت بخشید. یکى از مهمترین وسایل تبلیغى و دعوت آنان، مناقب خوانى بود. شمارى از شیعیان در کوچه و بازار راه مىافتادند و با صداى خوش و بلند، ابیاتى در منقبت و مدح اهلبیت و ائمهعلیهم السلام مىخواندند. این افراد را مناقب خوان مىگفتند. این کار مىتوانست مردم و دوستداران اهلبیتعلیهم السلام را به سوى شیعیان متمایل سازد. شیعیان با این کنش مىخواستند در جامعه آن روزگار که اکثریت از آن اهلسنتبود، مذهب و اعتقادات خود را به اثبات برسانند و افرادى را به سوى خود جذب و جلب نمایند. (91)
تاثیر مناقب خوانى براثر گذشت زمان در ذهن فرهنگ جامعه آن زمان عمیقتر شد و جلوهاى از اشتیاق شیعیان نسبتبه مذهب خویش و دوستدارى اهلبیتعلیهم السلام گردید. ابن جوزى بارها صحبت از مناقب خوانانى کرده که در بغداد، خاصه در محله کرخ، فعالیت داشتهاند. (92) مناقبخوانان همواره در معرض ضرب و شتم بودند. مخصوصا که بعضى از آنها در مجالس و بازارهاى اهلسنتبه مناقبخوانى مىپرداختند و خطر را به جان مىخریدند و طبیعى است که دچار رنج و تعب نیز مىشدند; مثلا بوطالب مناقبى از جمله مناقب خوانان معروفى بود که سلقم دختر ملکشاه (که زوجه اصفهبد على در سارى بود) دستور داد زبان او را بریدند. (93) ولى این کار نیز او را از مناقب خوانى باز نداشت و تا آخر عمر در شهرهاى ایران به مناقب خوانى پرداخت. (94) یکى دیگر بوالعمید مناقبى بود که از رى به سارى گریخت و در آنجا از سوى شیعیان اعزاز و اکرام دید. (95)
اهلسنت نیز در مقابل مناقب خوانى شیعیان به تقابل پرداختند. در واقع مناقب خوانى شیعیان راه را براى پیدایى شیوهاى دیگر از آن نوع در بین سنیان گشود. افرادى از آنها در کوچه و بازار راه افتادند و در فضیلت صحابه اشعارى خواندند; اینها را فضایلى و یا فضایل خوانان مىگفتند.
گروهى دیگر از شیعیان نیز خود را به دیوانگى مىزدند. لباسهاى مندرس به تن مىکردند و ریش مىتراشیدند و در کوچه و بازار هر چه در مناقب و مثالب اهل بیت و ائمهعلیهم السلام مىدانستند، مىگفتند. اهلسنت، به حساب دیوانگى آنها، کمتر متعرضشان مىشدند. (96) گفتنى استشکلگیرى پردهخوانى که تا این اواخر در جامعه رایجبوده، ظاهرا ریشه در سنت مناقب خوانى داشته است.
این نوع فعالیتها گاه با جلوه دیگرى در جامعه بروز مىکرد و اغلب به دو دستگىها و ناهماهنگىهاى اجتماعى مىانجامید، دو گروه فضلى و مرعوشى از آن جمله بودند. فضل و مرعوش هر دو از پیکهاى سریعالقدم دیوان برید (پست)محسوب مىشدند. فضل اهلسنتبود و مرعوش اهل شیعه; و هر دو طرفدارانى در جامعه داشتند. همین مسئله به تدریج رنگ مذهبى به خود گرفت و ماده شیوع اختلافات مذهبى گردید. تا آنجا که به کلام مقدسى، فضلىها و مرعوشىها در اهواز دو فرقه مذهبى متخاصم به شمار مىآمدند و مدام در زد و خورد با یکدیگر بودند. (97)
ه - توسعه مشاهد متبرکه
موج تحولاتى که با نفوذ و قدرت آلبویه در مذهب تشیع برخاسته بود، طیف وسیعترى یافت و شامل مشاهد متبرکه ائمهعلیهم السلام شیعه نیز شد. بویهیان علاوه براین که این مشاهد را تحت نظارت و حمایتخود قرار دادند، زیارت آنها را نیز تشویق کردند. به دستور عضدالدوله، آرامگاه امیرالمؤمنینعلىعلیه السلام توسعه یافت و نجف اشرف بافت تازهاى پیدا کرد و شیعیان نیز در توسعه آن کوشیدند و تحفهها و هدایاى زیادى از جوانب ، حتى از مصر، بدانجا سرازیر شد و نجف اشرف آبادان گشت. (98) عضدالدوله را عادت براین بود که به زیارت مشاهد متبرکه ائمهعلیهم السلام برود و در ضمن زیارت به جماعت نادار و فقیر، کمک و یارى رساند. (99) عزالدوله بختیار نیز بارها به زیارت نجف اشرف و کربلاى معلا رفت. (100) زمانى که اباکالیجار وارد بغداد گردید تا حکومت را سر و سامانى بدهد، پیش از همه به زیارت کاظمین (آرامگاه موسىبنجعفرعلیه السلام) رفت. (101) جلال الدوله نواده عضدالدوله هم در سال 431ه با خانواده خود راهى زیارت کربلا و نجف گردید و فاصله یک فرسنگى از خندق شهر تا مشهد امیرالمؤمنینعلىعلیه السلام را پاى برهنه طى کرد. (102)
براى رفاه حال زوار هم گاه تدارکاتى دیده مىشد; مثلا در سال 329ه در محله رصافه و باب الطاق بغداد خیمههاى بزرگى بر پاداشتند تا زوار کربلا در آنها به استراحتبپردازند. (103) البته گفتنى است که زیارت مشاهد متبرکه در آن ایام، چندان بىخطر هم نبودهاست. گاهى گروههایى از اهلسنت راه زوار را سد کرده و با آنها بدسلوکى مىکردند. چنانکه این قضیه بارها رخ داد و تلفات زیادى بهجاى گذاشت و یکى از این وقایع در سال 422ه بود. (104) یکى دیگر از درگیرىها در ایام زیارت نیمه شعبان در سال 425 اتفاق افتاد. در این سال شمارى از شیعیان به قصد زیارت راهى کربلا شدند. گروهى از سنیان هم به تلافى این کار به زیارت قبر زبیر رفتند. این فعل و انفعالات به درگیرى بین دو گروه انجامید و تلفاتى از طرفین گرفت. (105)
شور و اشتیاق بویهیان را در خصوص اهلبیت و ائمه شیعه مىتوان در وصایاى آنها هم مشاهده کرد. عضدالدوله که از روحیه مذهبى خاصى برخوردار بود وصیت کرد که پس از مرگ در جوار آرامگاه امیرالمؤمنینعلىعلیه السلام دفن شود و او نخستین کس از بویهیان بود که در نجف اشرف مدفون شد. (106) پسران او شرف الدوله و بهاءالدوله هم در نجف به خاک سپرده شدند. آل بویه در تلاش براى توسعه موازین شیعى در جامعه از علماى اهل تشیع هم حمایت کرده و زمینه رشد و گسترش فعالیتهاى مذهبى آنها را فراهم مىساختند.
4) چهرههاى برجسته مذهب امامیه
الف - کلینى (متوفاى 329ه)
ابوجعفر محمد بن یعقوب بن اسحاق کلینى از چهرههاى درخشان فقه امامیه و از روات ثقات ائمهعلیهم السلام در حدیث و ضبط آن بودهاست. (107) وى عالمى آشنا به اخبار و احادیثبود و در این زمینه اکثر علماى شیعه را بر او اعتمادى راسخ است. کلینى را مىبایست از علماى پیشرو مذهب امامیه بهشمار آورد. (108) او که معروفترین محدث و فقیه امامى اوایل سده چهارم قمرى بود، به ثقةالاسلام اشتهار داشت. اثر مهم فقهى وى که جزء کتب اربعه شیعه امامیه نیز هست، الاصول من الکافى است. این کتاب در عرض بیستسال تالیف شد و طورى تنظیم گشت که در همه فنون علم دین، متعلمان و طلاب را کفایت و راهجویان را هدایت کند. (109) این کتاب شامل سه بخش عمده اصول ، فروع و روضه و مرکب از سى کتاب است که اولین آنها کتاب العقل و آخرین آنها کتاب الروضة است. بخش اصول درباره اصول عقاید و بخش فروع راجع به فقه تشیع و بخش سوم حاوى خطبهها و مواعظ است. فوت کلینى در سال 329ه در بغداد رخ داد و درباب الکوفه بغداد به خاک سپرده شد. (110) کلینى به غیر از کتاب کافى، کتب دیگرى نیز نوشت که امروزه موجود نیستند. کتابهایىچون رد برقرامطه که حکایت از موضعگیرى امامیه در مقابل قرامطه(اسماعیلیه) داشته، کتاب رسائل ائمه، کتاب رجال و غیره از آن جمله هستند. (111)
ب - شیخ صدوق (ابن بابویه 311-381ه)
ابوجعفر محمدبن على بن حسین بن موسى بن بابویه ملقب به شیخ صدوق و معروف به ابن بابویه از بزرگان شیعه و دانشمندان مشهور امامیه است. آثار او در زمینه فقه و اصول و کلام شیعه امامیه کمال مطلوب زمانهاش را نشان مىدهد. شیخ صدوق دانشمندى جلیلالقدر، حافظ احادیث، متبحر در علم رجال و نقاد اخبار بود که در میان همروزگاران خود همانندى نداشته. (112) نجاشى او را از چهرههاى برجسته علمى شیعه در خراسان نوشته است. (113) شیخ صدوق که بیشتر ایام عمر خود را در شهر رى گذراند، یکى از چهرههاى مورد علاقه رکن الدوله بویهى بود و چندى را در خدمت او گذارند و به مباحثه و مناظره پرداخت. جلوههایى از این مباحثات را در کتاب اکمال الدین و تمام النعمه او مىتوان مشاهده کرد. (114) شیخ صدوق در کتاب خود عیون اخبار الرضا از سفرش به مشهد امام رضا صحبت داشته و خاطره خود را با رکن الدوله که از وى خواسته تا در مشهد در حق وى دعا کند، بازگویى کردهاست. (115)
شیخ صدوق چندى را نیز به سفر بغداد رفت و در آنجا به تحصیل و تعلم و تعلیم پرداخت و بزرگان علما از محضر او درباب حادیثبهره گرفتند. (116) مجموعه تالیفات شیخ صدوق نشان از دانش وسیع و قداست نفس او است. تعداد آثار او را بالغ بر سیصد عنوان نوشتهاند و شیخ طوسى در الفهرستخود نزدیک به 189 اثر او را نام بردهاست. ولى معروفترین و مهمترین این آثار که در ردیف کتب اربعه شیعه قرار گرفته من لایحضره الفقیه است. شیخ صدوق طبق تصریح خود در مقدمه این کتاب، آنرا در استقبال من لایحضره الطبیب زکریاى رازى نوشته، منتها موضوع آنرا در فقه، حلال و حرام، شرایع و احکام قرار دادهاست. (117)
کتاب من لایحضره الفقیه در چهار مجلد تنظیم شده و حاوى 5963 حدیث است. از دیگر آثار چاپى شیخ صدوق الامالى، معانى الاخبار، الخصال و الاعتقادات است. شیخ صدوق در سال 381ه در رى چشم از جهان بربست و در جوار شاهزاده عبدالعظیم به خاک سپرده شد. (118)
ج - شیخ مفید (336-413ه)
ابوعبدالله محمدبن محمدبن نعمان بغدادى معروف به ابن معلم و ملقب به شیخ مفید در سال 336ه در حوالى شهر عکبرى چشم به جهان گشود - شهرت او به ابن معلم از آنجا برخاسته که پدر او محمدبن نعمان در شهر واسط و عکبرى شغل معلمى داشته است. در اوان کودکى همراه پدرش راهى بغداد شد و نزد ابى عبدالله معروف به جعلى و ابى یاسر به تلمذ پرداخت. (119) ولى معروفترین استادان وى جعفر بن محمد قمى معروف به ابنقولویه بود. عضدالدوله بویهى را ارادت خاص به شیخ مفید بود تا آنجا که براى او مستمرى ویژهاى تعیین کرد. بعدها که شیخمفید در بغداد و بهویژه در مسجد براثاى محله کرخ مجلس درس راه انداخت، بسیارى از علما از جمیع طوایف در محضر درس او حاضر شدند و از او بهرهها گرفتند. شریف رضى و شیخ طوسى از شاگردان به نام او بودند. خود شیخ طوسى در الفهرستخویش گوید که شیخ مفید از بزرگان متکلمان طایفه امامیه است و در زمان خود رئیس آن طایفه بود و در علم و فتوا پیشواى علماى اعلام به شمار مىرفت و در صناعت کلام و علم فقه، مجتهد و فقیه بىنظیر بود; فکر عمیق و فهم دقیق داشت و بدیهه یاب و حاضر جواب بود. (120)
نجاشى که خود از شاگردان او محسوب مىشد در رجال خود از پایگاه والاى شیخ مفید در فقه و کلام و حدیثسخن گفته است. (121) ابن ندیم نیز در دو جا از کتاب خود از او یاد مىکند. در جایى مىگوید: «... و در زمان ما بر متکلمان شیعه ریاست دارد و در صنعت کلام به مذاهب اهلش بر همه مقدم و داراى دقت نظر و افکار صائبى است. من او را دیدهام و بسیار دانشمندش یافتم.» (122) و در جاى دیگر او را رئیس شیعه امامیه نامیده که در فقه و کلام آثار زیادى دارد. (123) خطیب بغدادى در تاریخ بغداد خود درباره شیخ مفید سخنى دیگر دارد. از فحواى کلام او پیداست که او را میانهاى با شیخ مفید نبوده و آموزهها و تعصبات مذهبى خود را در داورىاش دخالت داده است. به زعم او شیخ مفید کتابهاى بسیارى در گمراهى شیعه و نکوهش از صحابه و تابعان نوشت و با نظریاتش بسیار کسان را فریفت. (124)
در بعضى از منابع راجع به مسک نفس و تواضع علمى، دست و دل بازى و نمازگزارى او سخنها رفته است. اینکه شیخ مفید تمام وقتخود را وقف علم و دانش مذهبى کرده و در بیان عقاید و کلام شیعه استوارى نشان داده، از داورىهاى اکثر منابع راجع به اوست. مکتبى که شیخ مفید در بغداد راه انداخت، کانون بحث و بررسى و تعمیم و توسعه مباحث دینى گردید و با بهرهگیرى از مبانى علم کلام و اصول فقه ، راه بحث و استدلال را به روى شیعیان گشود. او علم کلام شیعى را سر و سامان بخشید و ابواب فقه را با دقت تمام تجزیه و تحلیل کرد و از تشتت و پراکندگى در آورد.
تالیفات شیخ مفید را بالغ بردویست کتاب و رساله دانستهاند. (125) یکى از معروفترین آثار او المقنعة فى الفقه است که پایه و اساس کتاب تهذیب الاحکام شیخ طوسى را تشکیل مىدهد. وفات شیخ مفید در شب جمعه سوم ماه مبارک رمضان 413 در بغداد واقع شد و شریف رضى بر جنازهاش نماز گزارد و هشتاد هزار نفر از شیعه در تشییع جنازه وى شرکت جستند و او را در جوار آرامگاه امام موسىکاظمعلیه السلام و نزد استادش ابن قولویه به خاک سپردند. (126)
د - شیخ طوسى (شیخ الطائفه 385-460ه)
ابو جعفر محمد بن حسن بن على بن حسن طوسى ملقب به شیخ الطائفه در رمضان سال 385 در طوس متولد شد. در ایام جوانى و حوالى سال 408ه به بغداد سفر کرد و در آنجا سکنا گزید. در بغداد به تحصیل و تعلم پرداخت. ایام جوانى او در روزگار آل بویه گذشت; روزگارى که شیعیان تا اندازهاى در تعیین مشى حیات مذهبیشان در جامعه دخالت داشتند. ولى تکانهاى مذهبى و معنوى جامعه به درگیرىها و ارتعاشات مذهبى نیز انجامید و عصرى از کنش و واکنشهاى مذهبى و فرهنگى را بهوجود آورد. شیخ طوسى هم از این تکانها مصون نماند; خصوصا که قومى دیگر یعنى سلاجقه سر برآورده و در صدد استیلا بر سرزمینهاى اسلامى بودند. در سال 448ه ، زمانى که نظام اجتماعى بغداد دستخوش درگیرىهاى مذهبى فریقین بود، خانه و کاشانه او نیز در محلهکرخ بغداد غارت و به آتش کشیده شد. (127) شیخ طوسى از بغداد رختبربست و راهى نجف اشرف شد و تا سال 460ه که سال فوت اواست، در این شهر سکنا گزید. (128)
شیخ طوسى از شاگردان بنام شیخ مفید بود به مدت پنجسال (408-413ه) ملازمت او را داشت. در زمان حیات شیخ مفید و احتمالا تحت نظر خود او، کتاب مقنعه او را شرح کرد و یکى از مهمترین آثار خود یعنى تهذیب الاحکام را بهوجود آورد. (129) شیخ طوسى پس از فوت شیخ مفید به محضر سیدمرتضى، (علمالهدى) رسید و مدت 23سال نزد وى به تحصیل علم کلام، فقه و اصول پرداخت. ظاهرا پس از فوت سیدمرتضى در سال 436ه زمام امور تشیع به عهده او واگذار گردید و شاگردان زیادى از محضر او فیض بردند.
اوج شهرت شیخ طوسى موجب شد تا القائم خلیفه عباسى کرسى علم کلام را در بغداد به او بسپارد. (130) شیخ طوسى از جمله علمایى بود که وقتى وارد نجف اشرف شد حوزه علمى خود را بدانجا منتقل کرد و به تعلیم تعالیم شیعى پرداخت. شیخ طوسى در اکثر رشتههاى علوم دینى زمانه خود مبرز و سرآمد بود و آثار متعددى از خود بهجا گذاشت. شماره آثار او را بالغ بر 45 عنوان نوشتهاند که دو تا از آنها یعنى تهذیب الاحکام و استبصار جزء کتب اربعه شیعه به شمار مىرود هر دوى این آثار در علم الحدیث و اخبار تنظیم و تالیف یافتهاند. (131) تفسیر التبیان فى تفسیر القرآن از امهات تفاسیر شیعى است که توسط شیخ طوسى در چندین مجلد صورت گرفته است.
ه - شریف رضى (359-406ه)
ابوالحسن محمد بن حسین بن موسى بن ابراهیم بن موسى الکاظم ملقب به سیدرضى و ذوالحسبین از بزرگان واعاظم شیعیان در دوره آلبویه است. پدرش ابواحمد حسین بن موسى منصب نقابت داشت و ناظر مظالم و متصدى امور حجبود. سیدرضى بعدها جاى او را در این منصب گرفت (380ه). شریف رضى طبق اشاره ثعالبى از اوان کودکى شعر مىگفته و شعرهایش از سلاست و متانت ویژهاى برخوردار بود. (132) او در زهد و پارسایى زبانزد خاص و عام بود و از هر نوع خودنمایى و شهرت پرستى دورى مىکرد. (133) صیت و شهرت سیدرضى بیشتر به دلیل تالیف گرانسنگ او یعنى نهج البلاغه است که حاوى 242 خطبه و کلام طولانى ، 78 مکتوب و 489 سخن کوتاه است که در سال 400ه تالیف کردهاست. تاکنون بر کتاب نهجالبلاغه شروح گوناگونى نوشته شده که شرح ابن ابى الحدید معتزلى از معروفترین آنها است. (134) سیدرضى را آثار دیگرى نیز بود که از آن میان مىتوان معانى القرآن و خصائص الائمه را نام برد. در گذشت او در روز یکشنبه ششم محرم سال 406 در بغداد رخ داد و در کاظمین امروزى به خاک سپرده شد. در تشییع جنازه وى مردم زیادى شرکت جستند جز شریف مرتضى برادر او که تاب تحمل مرگ برادر را نداشت. (135)
و - شریف مرتضى (355-436ه)
ابوالقاسم على بن حسین، برادر شریف رضى ، ملقب به ذوالمجدین و علمالهدى و سید اجل و ثمانینى، یکى دیگر از اعاظم شیعه امامیه در سده چهارم هجرى بود. او که شاگرد شیخ مفید بود، در علم کلام، فقه، اصول، تفسیر و نحو و لغت تبحر داشت و شعر نیکو مىسرود که دیوان شعر او باقى است. (136) شریف مرتضى نیز منصب نقابت آل ابىطالب را داشت. صاحب نقض در حق او مىنویسد: «و آنچه مرتضى کرده است از تقویت اسلام و تربیتشریعت جدش مصطفىصلى الله علیه وآله در جواب شبهات منکران توحید و رسالت چون فلاسفه و زنادقه و براهمه کسى را قوت نبودهاست.» (137) شریف مرتضى را مروج و مجدد مذهب امامیه در سده چهارم هجرى دانستهاند. فوت او در آخر ربیعالاول سال 436 در بغداد رخ داد. (138) از معروفترین آثار او غرر و درر است که به امالى مرتضى هم شهرت دارد و مشتمل بر فنونى از ادب است. همین اثر نشانهاى از وسعت دانش و معلومات شریف مرتضى است . الشافى فى الامامة نیز ردیهاى استبر کتاب المغنى از عبدالجبار بن احمد (139) ; دیوان شعر او بالغ بر بیست هزار بیت است. (140)
پىنوشتها:
1. ابن اثیر، الکامل فى التاریخ (بیروت، 1399ه) ج8 ، ص 450.
2. همان، ص 452.
3. همان.
4. همدانى، تکمله تاریخ طبرى، ص 149، بعید نمىنماید که معزالدوله براى جاىگزینى خلیفه عباسى، ابوعلى عبدالله محمدبن داعى فرزند داعى صغیر حسن را در نظر داشته است، از این رو ابوعلى همراه معزالدوله وارد بغداد شد و در آنجا سکنا گزید. معزالدوله در سال 348ه ابوعلى را نقیب علویان کرد تا سال 352ه این منصب به عهده او بود تا اینکه وى در زمان حکومتبختیار مورد تهاجم قرار گرفت و در خفا بغداد را ترک گفت.
5. بیرونى، کتاب الجماهر فى معرفة الجواهر (حیدرآباد دکن، 1355ه) ص 22-24.
6. ابن اثیر ، همان، ص 452.
7. بیرونى، همان.
8. ابن اثیر، همان، ص 452.
9. به یاد بیاوریم عمل آنها را در موسم حج که آل بویه و قرامطه ، توامان، در مکه خطبه به نام مطیع لله خواندند ولى در مدینه خطبه به نام خلیفه فاطمى خوانده شد (ابن اثیر، همان، ص 612).
10. ابوبکر خوارزمى، رسائل (استانبول، 1297ه) ص 49.
11. مقدسى، احسن التقاسیم فى معرفة الاقالیم، ترجمه علىنقى منزوى (تهران شرکت مؤلفان و مترجمان ایران، 1361) بخش اول، ص 174.
12. همان، ص 175.
13. ناصرخسرو، سفر نامه (برلین، 1341ه) ص 130-131.
14. مقدسى، همان، بخش دوم، ص 620.
15. همان، بخش اول، ص 200.
16. همان، ص 252.
17. ناصر خسرو، همان، ص 18.
18. مقدسى ، همان، ص 289.
19. بکرى، المغرب فى ذکر بلاد افریقیه فى المغرب (الجزایر، بىتا) ص 75.
20. عبدالجلیل قزوینى رازى، نقض، تصحیح میرجلال محدث (تهران، انتشارات انجمن آثار ملى، 1358) ص 459.
21. همان.
22. اصطخرى، المسالک و الممالک، به کوشش ایرج افشار (تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1347) ص 166 و ابن حوقل، صورة الارض، ص 113.
23. حدود العالم من المشرق الى المغرب، به کوشش منوچهر ستوده (تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1340) ص 142.
24. دمشقى، نخبة الدهر فى عجائب البر و البحر، ترجمه سیدحمید طبیبیان (تهران، فرهنگستان ادب و هنر، 1357) ص 313.
25. ابوالفدا، تقویم البلدان، ترجمه عبدالمحمد آیتى (تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1349) ص 472.
26. عبدالجلیل قزوینى رازى، همان، ص 195.
27. یاقوت حموى، معجم البلدان، تصحیح محمد امین خانجى (چاپ اول : مصر، المطبعة السعادة، 1323ه) ج 7، ص 13; حمداله مستوفى، نزهة القلوب، ص 68 و ابوالفدا، همان، ص 487.
28. حدود العالم من المشرق الى المغرب، ص 143.
29. عبدالجلیل قزوینى رازى، نقض، ص 198.
30. یاقوت حموى، همان، ج 7، ص 13 و قزوینى ، آثار البلاد، ص 432.
31. حمداله مستوفى، همان، ص 60 و لسترنج ، جغرافیاى تاریخى سرزمینهاى خلافتشرقى، ترجمه محمود عرفان(تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1337) ص 228.
32. عبدالجلیل قزوینى رازى، همان، ص 199.
33. یاقوت حموى، برگزیده مشترک، ص 17.
34. عبدالجلیل قزوینىرازى، همان، ص 200.
35. حمداله مستوفى، همان، ص 55.
36. حدود العالم، ص 145.
37. عبدالجلیل قزوینى رازى، همان، ص 201.
38. ناصر خسرو، همان، ص 141.
39. مقدسى، همان، بخش اول، ص 474.
40. ابن فندق، تاریخ بیهق، تصحیح احمد بهمنیار (تهران کتابفروشى فروغى، بىتا).
41. حمداله مستوفى، همان، ص 150.
42. عبدالجلیل قزوینى رازى، همان، ص 202. اشتهار سبزوار در شیعه بودن تا بدانجا رسیده بود که مولوى در مثنوى خود گوید:
سبزوار است این جهان کج مدار
ما چو بوبکریم در وى خوار و زار
43. حدود العالم من المشرق الى المغرب، ص 143.
44. حمداله مستوفى، همان، ص 159.
45. مقدسى، همان، بخش دوم، ص 539-540.
46. راوندى در راحة الصدور و آیة السرور (تهران، انتشارات علمى، بىتا) ص 395 به طعنه گوید:
خسروا هست جاى باطنیان
قم و کاشان و آبه و طبرش
آب روى چهار یار بدار
واندرین چار جاى زن آتش
پس فراهان بسوز و مصلحگاه
تا چهارت ثواب گردد شش
47. اصطخرى، همان، ص 215.
48. یاقوت حموى، همان، ج 4، ص 356.
49. مقدسى ، همان، بخش دوم، ص 574.
50. همان، ص 583.
51. حمداله مستوفى، همان، ص 54.
52. حدود العالم من المشرق الى المغرب، ص 90 و ابن حوقل، همان، ص 169.
53. مقدسى، همان، بخش دوم، ص 488.
54. همان، ص 653.
55. قزوینى، آثار البلاد، ص 433-440.
56. مقدسى ، همان، بخش دوم، ص 492.
57. عبدالجلیل قزوینى رازى، همان، ص 459.
58. همان، ص 123.
59. یاقوت حموى، همان، ج 3، ص 327-328.
60. شوشترى، مجالس المؤمنین(تهران، کتابفروشى اسلامیه، 1365) ج 1، ص 64.
61. یاقوت حموى، همان، ج 7، ص 233-234.
62. همو، برگزیده مشترک، ترجمه محمد پروین گنابادى (تهران، امیرکبیر، 1362) ص 31.
63. ابن جوزى، المنتظم، ج 8، ص 56.
64. همان، ج6 ، ص 317.
65. ابن اثیر، همان، ج 8، ص 273.
66. ابن جوزى، همان، ج 6، ص 195 و 315 و ج 8، ص 14 و 44.
67. شوشترى، همان، ج 1، ص 68.
68. تنوخى، النشوار و المحاضره، تحقیق عبود شالچى(بیروت، 1391ه) ج 3، ص 91.
69. نقیب به کسى اطلاق مىشد که سرپرستى گروه مشخصى را برعهده داشت. در آغاز خلافت عباسى نقبایى براى امور عباسیان و نیز علویان انتخاب مىشدند. ماوردى مىنویسد که علت انتصاب نقیب این بود که کس دیگرى غیر از سادات و اشراف علوى و عباسى بر آنها ولایت و سرپرستى نکند. از دیدگاه ماوردى نقابتبر دو نوع بود: خاصه و عامه. در مورد خاصه، نقیب فقط در امور کسانى مداخله مىکرد که تحت نظر مستقیم او بودند و حق قضاوت و اقامه حد نداشت. او با دقت تمام در حفظ انساب خاندان مربوطه کوشا بود. نقابت عامه نقابتى بود که نقیب علاوه بر حفظ انساب، به امور مربوط به افراد خاندان نیز رسیدگى مىکرد. اختلافات را از بین مىبرد و در صورت لزوم حد جارى مىنمود. ماوردى سپس شرایط حصول هر یک از نقابتهاى خاصه و عامه را بازگویى مىکند (الاحکام السلطانیه (والولایات الدینیه)، تصحیح محمدحامد الفقى (قم، دفتر تبلیغات اسلامى، 1304ه) ص 96-97). منصب نقابتبعدها رنگ باخت و حتى در مورد سپاهیان به کار رفت، چنانکه در دوره سلجوقیان، نظام الملک از نقیب گروهى از سپاهیان یاد کردهاست: «هر پنجاه مرد را نقیبى بود که احوال ایشان مىدانند و ایشان را خدمت مىفرمایند» (نظام الملک ، سیرالملوک، ص 125).
70. نقیب عباسى از بزرگان بنىهاشم برگزیده مىشد و تا سده چهارم هجرى، علویان و عباسیان داراى یک نقیب مشترک بودند.
71. ابن مسکویه، تجارب الامم، تصحیح آمدروز (مصر، 1332ه/1914م) جزء 2 ، ص 159.
72. ابن اثیر، همان، ج 9، ص 182.
73. همان، ص 189.
74. ابراهیم بن هلال صابى، المختار من رسائل الصابى، تصحیح امیرشکیب ارسلان (بیروت، دارالنهضة الحدیثه، بىتا) ص 217 به بعد.
75. همدانى، تکملة التاریخ الطبرى، ص 183; ابن اثیر، همان، ج 8، ص 549; ابن جوزى، المنتظم فى تاریخ الملوک و الامم (حیدرآباددکن، 1357ه) ج 7، ص 15.
76. همدانى، همان و ابن جوزى، همان، ص 15.
77. ابن کثیر، البدایة و النهایة (مصر، مطبعة السعاده، 1351ه/1932م) جزء 7، ص 203.
78. ابن تغرى بردى، النجوم الزاهرة فى ملوک مصر و القاهرة (قاهره ، دارالکتب مصر، بىتا) ج 4، ص 218.
79. همدانى، همان، ص 187; ابن اثیر، همان، ص 549 و ابن جوزى، همان، ص 16.
80. ابوالفدا، تاریخ ابى الفدا، ج 1 و 2، ص 110.
81. ابن اثیر، همان، ص 632.
82. همان، ص 619.
83. همان، ص 710.
84. ابن اثیر، همان، ص 704-705.
85. ابو شجاع روذراورى، ذیل تجارب الامم تصحیح آمدروز (مصر، 1334ه/1916م) ص 339-340 و ابن جوزى، همان، ج 7، ص 206.
86. ابن جوزى، همان، ج 8، ص 41.
87. ابن اثیر ، همان، ج 9، ص 418-419.
88. ابن جوزى، همان، ص 179.
89. عبدالجلیل قزوینى رازى، همان، ص 42.
90. همان، ص 43.
91. همان، ص 77.
92. ابن جوزى، همان، ج 8، ص 172.
93. عبدالجلیل قزوینى رازى، همان ، ص 108.
94. همان، ص 110.
95. همان.
96. ثعالبى، یتیمة الدهر (دمشق، 1282ه) ج 3، ص 183.
97. مقدسى ، همان، بخش دوم، ص 623.
98. مجمل التواریخ و القصص، تصحیح ملکالشعراى بهار (تهران، کلاله خاور، 1318) ص450 و عبدالجلیل قزوینى رازى، همان، ص 214.
99. ثعالبى، همان، ج 8، ص 71.
100. همدانى، تکملة تاریخ الطبرى، ص 231.
101. ابن اثیر، همان، ج 9، ص 361.
102. ابن جوزى، همان، ج 8، ص 105.
103. همدانى، همان، ص 121.
104. ابن اثیر ، همان، ج 9، ص 420 و ابن جوزى، همان، ص 57.
105. ابن جوزى، همان، ص 8 و 55.
106. همان، ص 120.
107. نجاشى، رجال (قم، مکتبة الداورى، بىتا) ص 266.
108. ابن اثیر، همان، ج 8 ، ص 364; ذهبى، سیراعلام النبلاء، تحقیق شعیب الارنووط(بیروت، مؤسسة الرساله، 1404ه) ج 15، ص 280.
109. نجاشى، ص 266.
110. همان، ص 267; شیخ طوسى، الفهرست، تصحیح محمدصادق آل بحرالعلوم (نجف، المکتبة المرتضویه، بىتا) ص 136.
111. شوشترى، همان، ج 1، ص 453.
112. شیخ طوسى، همان، ص 156 - 157.
113. نجاشى، همان، ص 276.
114. شوشترى، همان، ص 456-457.
115. شیخ صدوق ، عیون اخبار الرضا (قم، 1377ه) ج 2، ص 279.
116. خوانسارى، روضات الجنات، ج 6، ص 136.
117. شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، تحقیق حسن موسوى(تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1390ه) ج 1، ص2-3.
118. شیخ عباس قمى، فوائد الرضویه فى احوال علماء المذهب الجعفریه(بىجا، بىتا) ص 563.
119. شوشترى، همان، ص 464.
120. همان، ص 477 و شیخ طوسى، همان، ص 158.
121. نجاشى، همان، ص 284.
122. ابن ندیم، الفهرست، ص 332.
123. همان، ص 366.
124. خطیب بغدادى، تاریخ بغداد(بیروت، دارالکتب العلمیه، بىتا)ج 8، ص 231.
125. شیخ طوسى، همان، ص 158 و نجاشى، همان، ص 284.
126. ابن حجر عسقلانى، لسان المیزان(هند - حیدرآباددکن، مطبعة دائرة المعارف العثمانیه، 1331ه) ج 5، ص 368 و یافعى، مرآت الجنان (بیروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1390ه) ج 3، ص 28.
127. ابن جوزى، همان، ج 8، ص 179 و شوشترى، همان، ص 480.
128. ابن کثیر، همان، ج 12، ص 97 و خیرالدین زرکلى، الاعلام (بیروت، دارالعلم للملایین، 1986م) ج6، ص 84.
129. على دوانى، هزاره شیخ طوسى (تهران، امیر کبیر، 1362) ج 1، ص 50.
130. شیخ طوسى، تهذیب الاحکام (تهران ، دارالکتب الاسلامیه، 1365) ج 12، مقدمه.
131. نجاشى، همان، ص 288; شیخ طوسى، الفهرست، ص 160-161; خیرالدین زرکلى، همان، ج 6، ص 84 و ذهبى، همان، ج 18، ص 335.
132. ثعالبى، همان، ج 2، ص 297-298.
133. ابن عنبه، عمدة الطالب فى انساب آل ابیطالب (بیروت ، دارمکتبة الحیاة، بىتا) ص 236-237.
134. بغدادى، تاریخ بغداد، ج 2، ص 246 و ذهبى، همان،ج 17، ص 286.
135. ابن جوزى، همان، ج 7، ص 281 به بعد.
136. شیخ طوسى، همان، ص 98 و ابن کثیر، همان، ج 12، ص 53.
137. عبدالجلیل قزوینى رازى، همان، ص 40.
138. ابن اثیر، همان، ج 9، ص 526.
139. شیخ طوسى، همان، ص 99.
140. اسماعیل پاشا بغدادى، هدیة العارفین (بىجا، دارالفکر، 1402ه) ج 1، ص 688 ; حاجى خلیفه، کشف الظنون عن اسامى الکتب و الفنون (بىجا، دارالفکر، 1402ه) ج 1، ص 748 و یافعى، همان، ج 3، ص55.
یادداشت:
1) عضو هیئت علمى دانشگاه تهران.