آرشیو

آرشیو شماره ها:
۹۴

چکیده

متن

خوارج یکى از جریان‏هاى مؤثر در تحرکات دنیاى اسلام در قرون اولیه محسوب مى‏شوند که به دلایل مختلف سیاسى، مذهبى، در نخستین نیمه قرن اول ظهور کردند و با پراکنده شدن شعب گوناگون آنان در نقاط مختلف قلمرو اسلامى، هوادارانى از میان غیر عرب یافتند. به پشتوانه این نیروهاى جدید بود که حدود سه قرن چهره نظامى خود را حفظ نمودند و قیام‏هاى گسترده‏اى را علیه خلفاى اموى - عباسى ترتیب دادند. با این حال، خوارج به رغم تلاش‏هاى مداوم در متزلزل ساختن بنیان‏هاى این دو سلسله، هیچ‏گاه به عنوان آلترناتیو - جانشین احتمالى - امویان یا عباسیان مطرح نشدند.
از جمله مناطقى که از کانون‏هاى دیرپاى خوارج شد، مناطق جنوب شرقى ایران (سیستان بزرگ) بود. در مقاله حاضر ضمن توصیف کلیاتى درباره خوارج به بررسى فراگرد نفوذ و استقرار خوارج در ایران پرداخته و برخى نتایج ناشى از آن را یاد آور مى‏شویم.
پیدایش خوارج
اما در واقع ریشه تکوین خوارج را به عنوان یک جریان سیاسى 1 به طور بالقوه باید در اواخر عصرعثمان و خصوصا تحریک وشرکت آنان در قتل وى جست و جو نمود، چنان که خود خوارج به شرکت در قتل عثمان اعتراف مى‏کردند. (2) خوارج به صورت جریانى متشکل و منسجم در صفین پا گرفته و پس از اصطکاک‏هایى با حاکمیت على(ع) سرانجام در نهروان رو در روى وى قرار گرفتند و به رغم شکست‏سنگین، به حیات سیاسى نظامى خود در تمامى دوران خلافت اموى و اوایل عهد عباسى ادامه دادند. از این روى برخى محققان میان خوارج (از خرج + عن...) با خوارج (از خرج + على...) فرق بسیار قائلند. (3)
خاستگاه و منشا اجتماعى خوارج
جریان خوارج نیز به‏سان تشیع، گرچه بعدها توسط غیر عرب رشد و نمو یافت، ریشه در میان مسلمانانى داشت که از اعراب بودند. نشانه‏اى دال بر حضور غیر عرب در میان اولین خوارج موجود نیست; همه سران و بزرگان اولیه خوارج که اطلاعاتى از آن‏ها باقى مانده است، از قبایل شناخته شده عرب بودند. به نظر مى‏رسد حضور بندگان (رقیق‏ها) در میان صفوف خوارج نهروان نیز که بلاذرى به آن اشاره دارد، (4) غیر آزادانه و به تبع صاحبانشان بوده است. بعدها نیز که خوارج به سرزمین‏هاى غیر عربى راه یافتند، نخست در بین قبایل عرب ساکن در این نقاط ظهور کردند و از آن طریق غیر عرب را به سمت‏خود جذب کردند. (5) منشا و خاستگاه اجتماعى خوارج اولیه و این که از اعراب بدوى یا شهرنشین بوده‏اند موضوعى است که برخى محققان به بررسى آن پرداخته‏اند.
«فلهاوزن‏» در اثر خود، نظریه «برونو» مبنى بر بدوى بودن اولین خوارج را بررسى و رد نموده است. فلهاوزن به این مطلب اشاره دارد که به یک معنا، تقریبا همه اعراب و از جمله اعراب مهاجر مقیم بصره و کوفه که خوارج ابتدا از میان آن‏ها برخاستند، همگى بادیه‏نشین بوده و پس از فتوحات مسلمین در شهرها مستقر شدند، اما در واقع از همان زمان مهاجرت تقریبا ارتباط خود را با قبایل ساکن در بادیه قطع کردند و به تدریج‏با حرکت‏به سمت زندگى شهرى، خصلت‏هاى بادیه نشینى را ترک نمودند و اصولا هجرت، نفى بدویت‏بود. وى در نهایت‏به این نتیجه مى‏رسد که خوارج، نه از عصبیت عربى بلکه از متن اسلام نشئت گرفتند. (6) در دیدگاه «اشپولر» نیز اصولا نظریه بدوى بودن خوارج، کمتر با احساساتى که بدویان براى قومیت‏خود داشتند و با کوششى که براى پاک نگه داشتن خون عربى مى‏کردند، سازگار به نظر مى‏رسد (7) .
در تایید همین نظر، «لوینشتاین‏» با نقل عبارتى از نویسنده‏اى «اباضى‏» مذهب مى‏نویسد: خوارج «ازارقه‏» از اعراب بدوى که مى‏خواستند به آن‏ها بپیوندند دورى مى‏کردند (8) . گر چه مدارک و شواهد تاریخى بیشتر نظریه‏هاى فوق را تایید مى‏کند، اما حداقل در دو موضع مختلف اطلاع داریم که از دیدگاه اعراب همان عصر، بعضى از خوارج به بدویت منسوب یا متهم شده‏اند (9) .
این نکته شایان ذکر است که خوارج اولیه گرچه میان بعضى قبایل شاخص‏تر بودند، ولى به یک یا چند قبیله خاص وابسته نبوده و تقریبا از تمام قبایل عرب ساکن کوفه و بصره، افراد خارجى مذهب یافت مى‏شدند. اصولا تشکیلات خوارج بیشتر منشا ایدئولوژیک داشت تا ریشه‏هاى قبایلى و خانوادگى و وابستگى‏هاى قومى و نژادى. برخورد تساوى طلبانه خوارج با موالى و غیر عرب، نشان از کم توجهى ایشان به تعصب عربى و قبایلى دارد. با این همه، گاه رگه‏هایى از عنایت‏به تفاخر قبیلگى بین آن‏ها یافت مى‏شود; از جمله در شعرى از شاعرى خارجى به پیروزى خوارج قبیله بکربن وائل بر قریش، افتخار شده است (10) .
مهم‏ترین عقاید خوارج
بى‏شک برخى از اصول و فروع فکرى خوارج مانند دیگر فرقه‏هاى اسلامى در قرون اولیه، به خاطر اوضاع زمان و بر اثر تماس و اصطکاک با ادیان و نحله‏هاى فلسفى - کلامى در بین النهرین و ایران دچار تغییر شد که در این میان آمیزش اعراب با ملل دیگر و نیز اسلام آوردن غیر عرب و در نتیجه نفوذ آرا و عقاید قبلى آن‏ها - هر چند در حد اندک - در مذهب جدید، در این تغییر تاثیر به سزایى داشت. هم چنین به دلیل انشعاب‏هاى مکرر در میان ایشان مشکل مى‏توان اصولى را ذکر کرد که تمامى خوارج، خصوصا خوارج بعدى، بدان معتقد بوده باشند، با این حال مسئله امامت و رهبرى جزء اولین مسائلى بود که در جامعه اسلامى به ظهور فرقه‏هاى گوناگون و از جمله خوارج منجر شد.
موضوع امامت و رهبرى در نزد خوارج مراحلى چند طى کرده است. در حالى که اولین خوارج تحت‏شعار «لاحکم الا لله‏» اصل و در اجتماع «حروراء» در نزدیکى کوفه گفتند که ما با خداوند بیعت مى‏کنیم (12) اما مدتى بعد از نظر خود عدول کرده، در همان اجتماع افرادى را به سمت فرماندهى سپاه و امامت نماز برگزیدند. هم‏چنین اعتقاد خوارج به صحت‏خلافت ابوبکر و عمر و تایید حکومت على(ع) تا قبل از پذیرش حکمیت (13) و پیشنهاد بیعت مجدد با على(ع) مشروط بر این که وى توبه کند، (14) این نکته را مى‏رساند که خوارج اگر هم اصل امامت و رهبرى را انکار کرده‏اند براى مدت کوتاهى بوده است.
بنابر مندرجات منابع کلامى، تمامى فرق خوارج، غیر از فرقه «نجدات‏» اصل امامت (رهبرى) را قبول داشتند. (15) با این حال، خوارج مسئله وجود رهبرى را از بعد شرعى نمى‏نگریستند و معتقد بودند هر شخصى را که آن‏ها با راى خود نصب کنند و او با مردم به طریق عدل رفتار کند و از ظلم و جور بپرهیزد، آن شخص امام است (16) ; در حالى که همه فرقه‏هاى شیعه و اکثر اهل نت‏به نوعى امامت را از آن قریش مى‏دانستند (17) . در نظر خوارج امامت منحصر به قریش و حتى اعراب نبود، امام مى‏توانست غیر عرب، «نبطى‏» و حتى بنده باشد (18) .
یکى از مواردى که کلیه فرق خوارج در آن اتفاق نظر داشتند، وجوب خروج علیه امام جائر و برخاستن و جنگیدن و تیغ کشیدن بر پادشاه ستمکار بود (19) . اغلب خوارج به «تقیه‏» معتقد نبودند (20) و در هر زمان و شرایطى، امر به معروف و نهى از منکر را بر خود فرض مى‏دانستند و هیچ پیش شرطى را براى انجام آن نمى‏پدیرفتند. خوارج همگى معتقد بودند که اگر دفع منکر جز با شمشیر ممکن نباشد، قیام با شمشیر واجب است (21) و نیز اغلب ایشان مرتکبان گناهان کبیره را به نوعى کافر قلمداد کرده، مهدورالدم مى‏دانستند. در پافشارى بر این اصل تا آن جا پیش رفتند که برخى از ایشان حتى کودکان مخالفان خود را مستحق عذاب جهنم شمردند. (22)
خوارج از سخن دروغ به شدت پرهیز داشتند (23) ، اهل سیاست‏بازى نبودند و در انجام دادن آن چه حق مى‏پنداشتند و نیز در اجراى فرایض و عبادات سخت پایبند بودند. حتى در منابع غیر خارجى، اغلب سران و رهبران خوارج با القابى همچون «کثیر الصلوة‏»، «شدید الاجتهاد» و... توصیف شده‏اند. عمر بن عبدالعزیز در مذاکره با خوارج گفت: من مى‏دانم که خروج شما براى دنیا نیست، منظورتان آخرت است; اما راه آن را گم کرده‏اید (24)
تفرق و انتشار خوارج
به جز بعضى از اعتقادات که خاص خوارج اولیه بود، به مرور زمان نظریه‏هاى دیگرى نیز در چهار چوب فکرى ایشان رسوخ کرد و این امر باعث‏بروز اختلافات و دسته‏بندى‏هاى جدید میان ایشان شد. جایگاه رهبرى در نزد خوارج نیز به این مسئله دامن زد. فقدان کانونى واحد در سازماندهى یکپارچه و روشن نبودن وظایف و جایگاه رهبرى در نزد ایشان موجب مى‏شد که هر از چندگاهى رهبران خود را خلع و دیگرى را به جاى ایشان نصب کنند. اصولا امام یا رهبر در نزد خوارج از جایگاه مقدس و ویژه‏اى برخوردار نبود; وى یکى از «مؤمنین‏» بود که گاهى لقب «امیرالمؤمنین‏» مى‏یافت، اما این لقب و عنوان مانع از آن نبود که هرگاه خطایى هر چند کوچک از او مشاهده شد، بر او خرده نگیرند. امام و رهبر خوارج نمى‏بایست‏به صورت خودکامانه تصمیم بگیرد و در اغلب موارد وى در امور مهم از پیروان خود کسب نظر مى‏کرد. گرچه این امر به ظاهر از نکات مثبت‏حرکت آن‏ها بود اما در مسلکى که هر یک از اعضا به هر بهانه‏اى مى‏توانست رهبر و مرکزیت تشکیلات را زیر سؤال برد، بروز اختلاف و انشعاب مکرر، امرى بدیهى بود.
انعطاف پذیرى خیلى کم خوارج در مواضع اعتقادى و نیز پراکندگى و بعد مسافت محل‏هایى که در آن جا قیام مى‏کردند و مهم‏تر از همه نفوذ گسترده موالى (غیرعربان) به داخل تشکیلات خوارج که موجب شد خواسته‏هاى جدیدى را مطرح کنند و حرکت را تا حدودى در جهت اهداف و آمال خود سوق دهند، از دیگر عوامل تفرق در میان ایشان محسوب مى‏شد.
به هر تقدیر خوارج نزدیک به سى سال پس از ظهورشان در تاریخ، در طى حکومت على(ع) و معاویه و یزید، به صورتى تقریبا یکپارچه باقى ماندند. اما دوران پس از مرگ یزید شرایط خاصى پیش آمد که موجب شد در پیکره خوارج بیشترین انشقاق به وجود آید و به چند فرقه اصلى منشعب گردند. این فرقه‏ها هر یک در ناحیه‏اى به کر و فر پرداختند و حاکمیت‏هاى خود مختار تشکیل دادند، از جمله «ازارقه‏» در جنوب ایران، «صفریه‏» در شمال عراق، «نجدیه‏» در یمامه و عمان، و «اباضیه‏» در یمن فعالیت نمودند.
افراطى‏ترین این گروه‏ها ازارقه بودند که نواحى جنوب و جنوب شرقى ایران را به مدت پانزده سال (64 - 79 ق) جولانگاه خود ساختند. نافع بن ازرق (رهبر ازارقه) نه تنها مخالفین خوارج را کافر و مستحق مرگ مى‏دانست (اصل استعراض)، بلکه قتل کودکان و زنان آن‏ها را نیز مباح مى‏شمرد. وى خوارج غیر فعال (قعده) را که از جنگ با مشرکان خوددارى کرده و هجرت اختیار نمى‏کردند تکفیر مى‏کرد و منطقه‏اى را که خود و هوادارانش در آن ساکن بودند، «دار هجرت‏» و شهرهاى مخالفان را «دارکفر» مى‏نامید. از نظر او تقیه کاملا حرام و ملاک ایمان، عمل افراد بود. از ابتکارات او این بودکه‏کسانى را که به سپاهش مى‏پیوستند مورد آزمایش قرار مى‏داد تا به صدق یا سوء نیت آن‏ها اطمینان حاصل کند. (25) با گذشت زمان هر یک از شعب اصلى خوارج به فرقه‏هاى کوچک‏تر و جزئى‏ترى تقسیم شدند و این مسئله امرى عادى در میان آن‏ها تلقى مى‏شد.
خوارج در ایران (عهد اموى)
برخورد قهرآمیز و آشتى‏ناپذیر خوارج با خلفاى وقت که نتیجه طبیعى آن، فشار و سخت‏گیرى بر ایشان بود و نیز اعتقاد خاص ایشان به امر به معروف و نهى از منکر و نفى تقیه و گریز از دارکفر و استقرار در دارهجرت، به علاوه انشعاب‏هاى مکرر ایشان در دوره پس از مرگ یزید، موجب شد که شاخه‏هاى مختلف ایشان هر کدام در منطقه‏اى به فعالیت پردازند.
از جمله در سراسر دوره اموى، مناطق جنوب شرقى ایران، از کرمان تا هرات، پذیراى گروه‏هایى از خوارج شد. در واقع خوارج بعد از هر شکست‏به داخل ایران رانده مى‏شدند و ایران براى آنان بیشتر یک مامن و مفر بود تا یک سکونت‏گاه دائمى، و مقصودشان این بود که از این سرزمین به عنوان یک پایگاه جهت آماده سازى و تجدید قوا براى حمله به نیروهاى خلافت در عراق سود جویند. فاصله زیاد از مرکز حکومت، اوضاع خاص جغرافیایى، فقدان امنیت‏به لحاظ فعالیت‏خاندان‏هاى محلى، عدم تسلط و نفوذ خلافت در آن مناطق، نزدیک بودن به عمان که از کانون‏هاى دائمى خوارج بود، پراکندگى قدرت و بافت نسبتا غیر شهرى این مناطق و... از جمله عوامل مساعد براى فعالیت‏خوارج در این نواحى محسوب مى‏شد. از سوى دیگر درهم پاشیدگى اوضاع اجتماعى سیاسى ایران در قرن اول هجرى که معلول سقوط نظام پیشین و ورود اعراب مسلمان به داخل ایران بود، زمینه‏هاى مساعد فعالیت‏خوارج را در پاره‏اى از نقاط ایران فراهم مى‏آورد.
به طور خلاصه از یک سو رفتار متعصبانه اعراب اموى نسبت‏به غیر عرب و خصوصا اعمال تبعیض بین مسلمانان عرب و «موالى‏» و از سوى دیگر روحیه مساوات‏طلبى موالى، بخش‏هایى از مردم ایران را بر آن داشت که در طول قرن اول هجرى و تا پایان کومت‏بنى‏امیه، در قیام‏هایى با ماهیت‏هاى گوناگون از جمله در قیام‏هاى خوارج، علیه سلطه عربى و حاکمیت‏هاى غیر اسلامى، وارد عمل شوند. حداقل در اوایل کار براى برخى از قشرهاى جامعه ایرانى که با سلطه عرب مورد تحقیر واقع شده بودند و نیز کسانى که مى‏خواستند از پرداخت مالیات شانه خالى کنند، جریان خوارج به مثابه مفرى بود که با تمسک به آن مى‏توانستند تا حدودى خواسته‏هاى خود را تحت لواى آن مطرح سازند. بنابراین نیاز متقابل خوارج و بخش‏هایى از ایرانیان، موجبات همکارى و نزدیکى این دو را فراهم مى‏ساخت.
به تدریج‏حرکت‏خوارج در عهد اموى به جریانى ضد اشرافیت اموى و هواداران آن‏ها مبدل شد و منافع این گروه را در معرض تهاجم‏هاى جدى و پى‏گیر خویش قرار داد. احتمالا ظهور این جریان، ناشى از ورود عناصر غیر عرب به داخل صفوف خوارج بوده است; خصوصا آن که منابع موجود معلوم نمى‏دارند که آیا اعتقاد به تساوى اجتماعى و رد سیادت عربى از همان ابتدا جزء عقاید خوارج بوده است‏یا بعدا به آن معتقد شده‏اند؟ به هر جهت‏گرایش شتابان غیر عرب به سوى خوارج در زمان بنى‏امیه اتفاق افتاد و انگیزه ایشان بیشتر منبعث از مواضع اجتماعى و سیاسى خوارج بود تا اعتقادات مذهبیشان. خوارج در این جهت تا آن‏جا پیش رفتند که در تصدى امر مهمى چون خلافت نیز خواهان سهمى برابر براى عرب و عجم و حتى بزرگان و غلامان شدند.
در دوره بعد از مرگ یزید، خوارج به خطرى بزرگ براى اشراف بصره تبدیل شدند تا حدى که تجار و ثروتمندان بصره براى سرکوب خوارج همه گونه امکانات در اختیار «مهلب بن ابى صفره‏» (فرمانده حجاج) که مامور مقابله با ازارقه بود، قرار دادند. وى در مقام تهییج مردم بصره جهت رویارویى با ازارقه خطاب به آن‏ها مى‏گفت: براى شما ننگ است که فرودستان و بندگانتان (خوارج) بر اموال و دارایى شما غلبه کنند (26) ، نیز جاسوسان مهلب که براى خبرگیرى از لشکر ازارقه در کرمان به اردوگاه آن‏ها رفته بودند با مردم فرودستى از قبیل قصار، صباغ، حداد و نیز عبد و علوج مواجه شدند. (27) پس از حدود بیست‏سال (40 - 64 ق ) نفوذ گاه به گاه خوارج به نواحى جنوب ایران، ازارقه تا سال 80 ق جنوب ایران را به محل تنازع خود با نیروهاى خلافت مبدل ساختند. این فرقه که در ابتدا خوزستان و فارس را مامن خویش قرار داده بودند، پس از تحمل هر ضربه پایگاه خویش را یک گام به عقب منتقل نمودند و در دهه 70 ق به تدریج در نقاط مختلفى از ایران پراکنده شدند; اما در هر نقطه برخورد با ازارقه متفاوت بود; مثلا در حالى که مردم شهر رى در مخالفت‏با حاکم اموى، ازارقه را مساعدت و یارى مى‏کردند (28) ، مردم و حاکم اصفهان پس از تحمل محاصره‏اى سخت و طولانى به مدت هفت ماه، عاقبت ازارقه را متوارى ساختند. (29)
ظاهرا تنها نواحى شرقى و جنوب شرقى ایران، زمینه‏هاى مساعد پذیرش خوارج را براى زمانى طولانى دارا بود. از این رو تا دهه 80 ق کرمان و سیستان از کانون‏هاى دائمى خوارج بود. خوارج در این نواحى جوامع خودگردان تشکیل دادند و به عزل و نصب عمال قلمرو تحت‏حاکمیت‏خود پرداختند و با دریافت‏خراج امور خود را سامان بخشیدند. کرمان محل تجمع و تجدید قواى خوارج، پس از هر شکست و گریز بود. حتى جنگ هجده ماهه مهلب با ازارقه در کرمان نتوانست مقاومت ایشان را در هم شکند. سرانجام با بروز اختلاف میان ازارقه بود که مهلب توانست آن‏ها را تار و مار کند. اما پس از یک فترت بیست‏ساله (80 - 100 ق) مجددا دیگر فرقه‏هاى خارجى، سیستان و کرمان و جنوب خراسان را مامن خویش قرار داده و تا پایان دوره اموى این مناطق را جولانگاه فعالیت‏خود ساختند. یکى از پیامدهاى حضور ایشان در آن جا جذب و گرایش عده‏اى از ایرانیان براى نخستین بار به اسلام - گر چه از نوع خارجى آن (مبتنى بر عقاید و آراى خوارج) - بود.
با این همه باید متذکر بود که خوارج در اصل، با هدف گسترش و نشر دین اسلام به ایران و سایر مناطق نرفتند، بلکه این امر از تبعات حرکات آن‏ها بود. آن‏ها که مجبور به گریز به این نقاط شده بودند براى تداوم مبارزه ضد اموى خود نیاز به حامیان جدیدى داشتند.این تقارب خوارج با بعضى ایرانیان که البته هر یک انگیزه‏هاى خاص خود را در این نزدیکى دنبال مى‏کردند، غیر مستقیم به انتشار اسلام در نقاطى از ایران کمک کرد.
خوارج در ایران (عهد عباسى)
با استقرار و تثبیت‏خلافت عباسیان، تغییر چندانى در نوع و شیوه برخورد خوارج نسبت‏به نظام جدید ظاهر نشد و مبارزات این جریان مذهبى - سیاسى با شدت و حدت قبلى ادامه یافت، اما نسبت‏به دوره بنى امیه از وسعت و گستره قیام‏هاى آنان تا حدودى کاسته شد، که یکى از دلایل آن کم رنگ شدن مسئله موالى بود، زیرا موالى در تغییرات جدید به بخشى از خواسته‏هاى خود رسیده بودند و انگیزه و زمینه حضور آن‏ها در صفوف خوارج کاهش یافته بود. عامل دیگر، اوج‏گیرى قیام‏هاى علویان در عصر عباسى بود که قیام‏هاى خوارج را تحت الشعاع خود قرار مى‏داد. با وجود این، همزمان با استقرار نظام جدید، تحرکات خوارج ادامه یافت و کانون‏هاى عمده فعالیت آنان در میان بربرها در شمال افریقا و جزیره (نواحى شمال عراق) و نیز نواحى شرقى ایران متمرکز شد.
پس از آن که خوارج در نقاط دیگر تضعیف شدند و به تدریج از صحنه رقابت‏هاى نظامى - سیاسى خارج گشتند، باز مدت مدیدى توانستند در نواحى شرقى و جنوب شرقى ایران (کرمان، سیستان و هرات)، تشکیلات نظامى - سیاسى خود را مستحکم نگاه دارند و از نیروهاى محلى هواداران فراوانى گرد آورند. این در حالى بود که در اوایل عهد عباسى، «غلات‏» یا خون خواهان ابومسلم، در صحنه نظامى - سیاسى خراسان و ماوراء النهر ظاهر شده بودند; اما ارتباط چندانى بین این دو دسته قیام‏ها مشاهده نمى‏کنیم و تقریبا جریان‏هاى غلات و خوارج، راهى جداگانه مى‏پیمودند.
انگیزه‏ها و عوامل عمده بقاى خوارج در نواحى جنوب شرقى ایران، علاوه بر مسائل یاد شده، در این نکته نهفته بود که به رغم تغییرات ناشى از انتقال قدرت به عباسیان، مسائل و مشکلات سیستان همچنان پابرجا و دست نخورده باقى مانده بود، زیرا پیام نهضت عباسى و نتایج و آثار آن به نواحى سیستان که از چند سو به وسیله صحراهاى خشک محاصره شده بود یا نرسید و یا با تاخیر رسید.
به طور کلى حاکمیت‏هاى گوناگون در نواحى سیستان و مناطق هم جوار آن را در اوایل دوره عباسى، مى‏توان به صورت ذیل ترسیم کرد:
1 - حاکمیت‏حکام محلى از جمله خاندان رتبیل بر زابلستان و کابلشاهان بر کابل که سدى در مقابل نفوذ و گسترش فتوحات مسلمین بودند.
2 - حاکمیت والیان اعزامى از بغداد یا خراسان که قدرت آن‏ها فقط تا حدود شهرهاى بزرگ و راه‏هاى تجارى اعمال مى‏شد و فرمان‏هایشان به دلیل حضور خوارج به ندرت در خارج از شهرها اجرا مى‏گشت.
3 - به موازات قدرت والیان و قبایل عرب، مطوعه و غازیان نیز در شهرهاى نظامى و سرحدى از جمله «بست‏» داراى اقتدار بسیار بودند.
4 - خوارج که یکى از حاکمیت‏هاى مهم و مؤثر در سرنوشت‏سیستان، به شمار مى‏آمدند. اینان خصوصا در نواحى روستایى و مراکز غیر شهرى از قدرت شایان توجهى برخوردار بودند.
مؤلف تاریخ سیستان در چندین موضع به صراحت تاکید مى‏کند که خوارج در روستاها و در سواد سیستان غلبه داشتند و به همین دلیل درآمد و عایدات خلافت از خراج و مالیات روستاها دچار نقصان مى‏گردید. «اندر روزگار اسلام تا بدان وقت که خوارج بیرون آمدند و دخل خراسان و سیستان از بغداد بریده گشت و آخر صلح افتاد برخطبه‏اى که اندر شهرها همى کردند و به قصبه که سواد خوارج بودند...» (30) .
زیاده ستانى تحصیل داران مالیاتى و تنفر مردم بومى از حکام اعزامى خلیفه، که این منصب را بیشتر به عنوان یک محل کسب درآمد هر چه بیشتر تصور مى‏کردند، نقش مهمى در رشد و گسترش قیام‏هاى خارجى داشت. رفتار ناعادلانه حکامى چون «معن بن زائده‏» و «مصیب بن زهیر» و «على بن عیسى بن ماهان‏» که ظلم و ستمگرى را همراه با فشار شدید اقتصادى بر مردم نواحى شرقى ایران اعمال مى‏کردند، علت اصلى رشد قیام‏هاى اوایل عهد عباسى در سیستان و خراسان بود که در دو جریان بارز خوارج و «غلات‏» نمود پیدا کرد. از آن جا که سیستان بیشتر ناحیه‏اى روستایى و غیر شهرى و داراى نواحى جدا افتاده و غیر متصل بود (31) ، بیشترین فشار حاصل از تعدیات عمال رسمى بر دوش بخش‏هاى روستایى قرار داشت و طبیعى بود که در این مرحله حامیان و هواداران خوارج بیشتر از میان این قشرهاى روستایى باشند و به عبارتى بهتر، تکیه گاه عمده و حامى اصلى خوارج در شرق ایران محسوب شوند; خصوصا که خوارج ایشان را به عدم پرداخت‏خراج و مالیات تحریک مى‏کردند و ظاهرا خود نیز چیز زیادى از آن‏ها نمى‏طلبیدند. (32)
بنابراین در این مرحله از حرکت‏خوارج، با توجه به مسائل خاص اجتماعى، سیاسى و اقتصادى که در نخستین دوران خلافت عباسیان در نواحى شرقى و جنوب شرقى ایران حاکم بود، حرکت آن‏ها بازگو کننده نیازهاى اجتماعى مردم این مناطق بود. در واقع در این زمان براى خوارج نه فقط مسائل ایدئولوژیک که مسائل اجتماعى نیز تا حدودى در سرلوحه امور قرار گرفت. خوارج سیستان همانند خوارج شمال افریقا، با مسائل مورد ابتلاى آن سامان گره خوردند و بیانگر خواست‏هاى محلى، خصوصا در برخورد با تحصیل داران مالیاتى شدند. حرارت و شور مذهبى اولین خوارج گرچه به طور کامل ناپدید نشد، اما در این زمان تا حدودى از شدت آن کاسته شد و اعتراض علیه سیاست‏هاى ظالمانه اقتصادى و تجمع ثروت توسط عمال خلافت جایگزین آن گشت.
ترور «معن بن زائده‏» (حاکم سیستان) توسط خوارج در سال 152 ق (33) و سوء قصد نافرجام خوارج سیستانى در بغداد علیه «یزید و نیز ترور «حضین بن محمد» عامل خراج سیستان به دست‏خوارج در محرم سال 156 ق (35) و نمونه‏هاى دیگر از این قبیل در راستاى همین سیاست‏به مرحله اجرا در آمد. استفاده خوارج از نارضایتى‏هاى اجتماعى، خود یکى از دلایلى بود که آنان را قادر ساخت در سیستان حتى دو قرن بعد از سرکوب ازارقه در فارس و کرمان پایدار باقى بمانند و شمار زیادى از بومیان محلى و حتى اعراب ساکن در آن جا را به سوى خود جذب کنند.
در شرایطى که خوارج سیستان، روستاها و حومه شهرها را در دست داشتند، شهرهاى بزرگ نظیر «بست‏» و «زرنگ‏» به دلیل حضور عمال حکومت و سکونت اعیان و اشراف و فقها و قضات رسمى و طبقاتى که منافع آنان همسو با منافع خلافت‏بود، در حوزه قدرت والیان خلیفه قرار داشت (36) که مستقیما از بغداد یا از سوى حاکم خراسان به سیستان اعزام مى‏شدند، هر چند به دلیل تسلط خوارج بر روستاها و سواد شهرها قادر به جمع آورى و ارسال مالیات و خراج به دربار خلافت نبودند و احکامشان‏به ندرت در خارج از شهرها جارى مى‏شد; تا حدى که یکى از بزرگان سیستان، امارت در آن جا را عبارت از جنگ با خوارج مى‏دانست نه فقط اداى خطبه و نماز. (37)
به طور کلى خوارج، به دلیل انعطاف پذیرى ناچیزشان از اوضاع و احوال فرهنگى، نتوانستند بعدها حضور خود را در ایران و برخى نقاط دیگر پا بر جا سازند، ولى آن‏چه در مجموع از ماهیت و نوع فرقه‏هاى خارجى مسلط بر سیستان و شرق ایران در مى‏یابیم این است که فعالیت و بقاى نسبى آن‏ها نتیجه همین انطباق نسبى آنان با محیط سیاسى - اجتماعى سیستان بوده است. به هر حال، با وجود قدرت زیاد خوارج در بخش‏هایى از نواحى شرقى ایران و به رغم تعدیل‏هاى نسبى که در عقاید خود ظاهر ساخته بودند، به دلیل اعمال خشونت‏شدیدى که گاه از سوى بعضى فرق خارجى، مثل «حمزیه‏» (پیروان حمزة بن آذرک) نسبت‏به غیر خارجیان و مردم عادى و حتى فرقه‏هاى رقیب سر مى‏زد و نیز به دلیل برخورد خوارج با هواداران مذهب رسمى (اهل تسنن)، نتوانستند اکثریت عظیم جماعات محلى را با خود همساز کنند. به علاوه، وجود تفرقه و اختلاف بین شعب گوناگون خوارج مانع از این گشت که ایشان بتوانند زمام امور جامعه سیستان و نواحى اطراف آن را در دست گیرند. بر همین اساس است که پاره‏اى از محققان در مردمى بودن قیام‏هاى خوارج تردید کرده‏اند (38) و پاره‏اى دیگر معتقدند که عنوان «خارجى‏» در این دوره نامى بود اندکى مؤدبانه براى عنوان راهزن. (39)
نتیجه
به رغم سه قرن فعالیت‏هاى نظامى، سیاسى و مذهبى خوارج که توانسته بود گروه‏هایى از ایرانیان را تحت تاثیر تبلیغات خود قرار دهد، بخش بزرگى از مردم ایران با دنیاى نظامى - مذهبى خوارج بیگانه ماندند. بدین لحاظ پس از یک دوران فعالیت‏هاى شدید، سستى و ضعف تار و پود خوارج را تا محو شدن تدریجى‏شان در صحنه نظامى - سیاسى ایران فرا گرفت. در یک تحلیل نهایى مى‏توان این امر را معلول عوامل زیر دانست:
عدم پذیرش تقیه، اعتقاد افراطى به امر معروف و نهى از منکر، و قیام به سیف در هر شرایطى (بدون توجه به اوضاع زمان و مکان) ، مانعى مهم در ساخت قدرت سیاسى براى حرکت‏خوارج بود. ضمن این که خوارج کمتر اهل مبارزه از مجارى سیاسى بودند و با نگرشى یک سویه و عدم انعطاف عقایدشان در مواجهه با واقعیات و مقتضیات زمان به نوعى مطلق اندیشى روى آورده بودند که حاصل آن شعار «هر که با ما نیست علیه ماست‏» بود. این نحوه تفکر افراطى، آن‏ها را بر آن مى‏داشت که براى جلب هواداران و پیشرفت امر خود از اصول و حتى فروع ایدئولوژیکى مورد قبول خود کمتر تخطى کنند.
خوارج حتى اگر با جریان‏ها و افرادى پیمان اتحاد مى‏بستند و یا ائتلاف مى‏کردند، اغلب از موضع قوت و قدرت بود و خود این امر موجب ناپایدارى و شکست این پیمان‏ها مى‏شد. در واقع در پى‏متحدى بودند که تحت تعالیم ایشان عمل کند و این پافشارى در اصول و فروع عقاید، مانع از انعطاف پذیرى آن‏ها در پیدا کردن متحدى پایدار مى‏گشت. تار و پود تشکیلات خوارج با محتواى ایدئولوژیک آمیخته شده بود، بنابراین ضوابط و قوانین خاصى براى اعضاى خود در نظر گرفته بودند و ظاهرا ورود به جرگه خوارج چندان هم سهل صورت نمى‏گرفت.
به جز سخت‏گیرى‏هاى شدید و خشونت‏هاى مفرط خوارج که باعث گریز و به‏وجود آمدن بیزارى نسبت‏به آنان در گروه کثیرى از مردم بود، باید از جهت‏گیرى اجتماعى - اقتصادى آن‏ها در رویارویى با طبقه اشراف و متمکن جامعه نیز یاد کرد. در سراسر دوران حرکت‏خوارج اغلب هواداران آن‏ها از روستاییان و قشرهاى فرودست جامعه شهرى بودند و توانگران و افراد بر جسته اجتماع کمتر مى‏توانستند آمیزشى پایدار با خوارج داشته باشند. همین امر موجب شد تا در بخش‏هاى وسیعى که دهقانان و اشراف محلى نفوذ داشتند از جاذبه خوارج کاسته شود. افزون بر این‏ها، یکى دیگر از دلایل ناخشنودى ایرانیان از خوارج را مى‏توان درگیرى‏هاى خوارج با نیروهاى خلافت دانست که به هر حال ضرر و زیانش متوجه ساکنان بومى این مناطق مى‏شد.
یکى از نقاط ضعف خوارج به عنوان یک جریان سیاسى، نداشتن پایگاه و کانون مرکزى براى هدایت‏حرکت و قیام بود. این امر به عدم وحدت و از هم گسیختگى و نیز عدم برقرارى ارتباط بین قیام‏هاى همزمان خوارج در دو یا چند منطقه متفاوت منجر مى‏شد; علاوه بر این، نقش اختلافات فرقه‏اى و ناسازگارى دسته‏هاى مختلف خوارج با یکدیگر را نیز نباید نادیده انگاشت. ظاهرا یکى از دلایل عدم نفوذ گسترده و بقاى دائمى خوارج در میان ایرانیان، به رغم شعارها و اهداف خوارج که در حمایت از غیر عرب مطرح مى‏شد، همین جایگاه رهبرى در میان ایشان است. در حرکت‏خوارج، رهبر یک فرد عادى همچون دیگر افراد بود و هیچ امتیاز خاصى بر دیگران نداشت و حتى مى‏توانست‏برده یا بنده باشد و این با تصورات ایرانیان از رهبرى، خصوصا حاکمیت‏هاى محلى که دهقانان آن‏ها را تشکیل مى‏دادند و نسبت‏به رهبران و پادشاهان گذشته خود قداست‏خاصى قائل بودند، چندان سازگار نبود.
از ویژگى‏هاى دیگر قیام‏هاى خوارج - که از اهمیت‏بسیار برخوردار است - پیشقدم بودن بازوى حرکتى - مبارزاتى آن‏ها از خط فکرى و عقیدتى‏شان بود; به عبارتى در حرکت‏خوارج، پراتیک (عمل) جلوتر از تئورى حرکت مى‏کرد و همین امر، خوارج را به نوعى عملگرایى رهنمون کرد. جناح ایدئولوگ چندان متمایز از جناح سیاسى - نظامى نبود و نقش اصلى در دست رهبران سیاسى - نظامى قرار داشت که اغلب از فقها و علماى خوارج نیز به شمار مى‏آمدند.
به رغم برخى آمیختگى‏هاى محدود فرهنگ خوارج با فرهنگ ایرانى که به بعضى شعب خوارج نسبت داده شده است، خوارج در انطباق خود با اوضاع و احوال ایران موفقیت چندانى کسب نکردند. در نتیجه گرایش ایرانیان به دو جریان قوى مذهبى - سیاسى یعنى تسنن و تشیع امکان بروز بیشترى یافت، و این خود موجبات منزوى شدن خوارج را در بخش‏هاى محدودى از ایران فراهم آورد; تا آن جا که خوارج در مراحلى از زندگى فعال نظامى - سیاسى خویش سعى داشتند به جریان‏هاى دیگر نظیر علویان در مبازره ضد اموى نزدیک شوند. عوامل یاد شده و نیز نبود طرح مشخصى از سوى خوارج براى کسب قدرت، موجب شد تا در دوره عباسى نیز، مانند دوره اموى، نیروهاى دیگر از حاصل کوشش‏هاى ایشان بهره‏مند گردند و خوارج آرام آرام از صحنه سیاسى کنار روند.
چنان که گذشت‏خوارج از همان بدو ظهور، مخالف نظم موجود بودند و بیشتر در نقاطى رشد یافتند که ضعف و عدم تسلط حاکمیت امویان و سپس عباسیان در آن نقاط به چشم مى‏خورد، چرا که از همین مراکز بود که بعدها نخستین اقدامات سیاسى - نظامى موفق، همچون مبارزات صفاریان، در برابر خلافت عباسى رشد و گسترش یافت و نیز سامانیان بر مناطق به چنگ آمده توسط صفاریان مسلط شدند. از این رو هنگامى که یعقوب لیث و بعد از او سامانیان توانستند نواحى شرقى ایران را تا حدودى آرام سازند، از قدرت خوارج کاسته شد. صفاریان، نه تنها فعالیت‏هاى نظامى خوارج را محدود کردند بلکه پایه‏هاى قدرت نظامى - سیاسى ایشان را تقریبا از میان بردند و این موجب شد تا راه براى تسلط امراى شمال شرق خراسان یعنى سامانیان هموار گردد.
پى‏نوشت‏ها:
1. ابوالعباس مبرد، الکامل فى اللغة و الادب (قاهره، ازهریه، بى تا) ج 3، ص 109 و محمد بن جریر طبرى، تاریخ الامم و الملوک (بیروت، عزالدین، 1407 ق / 1987 م) وقایع سال 8 ق.
2. نصر بن مزاحم منقرى، پیکار صفین، ترجمه پرویز اتابکى (تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1366) ص 674 و طبرى، همان، وقایع سال 37 ق.
3. ایلیاپاولویچ پطروشفسکى، اسلام در ایران، ترجمه کریم کشاورز (تهران، پیام، 1350) ص 44، حواشى محمد رضا حکیمى.
4. احمد بن یحیى بلاذرى، انساب الاشراف، تصحیح محمد باقر محمودى (بیروت، اعلمى، 1394 ق / 1974 م) ج‏2، ص‏375.
5. براى نمونه، ر.ک: یعقوبى، تاریخ، ج‏2، ص 94.
6. یولیوس فلهاوزن، الخوارج و الشیعه، ترجمه عبدالرحمن بدوى (به عربى)، (کویت، وکالة المطبوعات، بى تا) ص 41.
7. برتولد اشپولر، تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامى، ترجمه جواد فلاطورى (تهران، علمى و فرهنگى، 1364) ج‏1، ص 304.
8. کیت لوینشتاین، «ازارقه در ملل و نحل نگارى اسلامى‏»، ترجمه آزرمى دخت مشایخ فریدنى، مجله تحقیقات تاریخى، شماره 6 و 7، پاییز 1371.
9. محمد بن جریر طبرى، همان، وقایع سال 38 و 130 ق.
10. ابوالحسن مسعودى، التنبیه و الاشراف، ترجمه ابوالقاسم پاینده (تهران، علمى و فرهنگى، 1365) ص 308.
11. نهج البلاغه، خطبه 40.
12. محمد بن جریر طبرى، همان، وقایع سال 73 ق.
13. ابوالحسن اشعرى، مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلیین، ترجمه محسن مؤیدى (تهران، امیرکبیر، 1362) ص 65.
14. محمد بن جریر، طبرى، همان، وقایع سال 37 ق.
15. ابوالحسن اشعرى، همان; حسن بن موسى نوبختى، فرق الشیعه، ترجمه جواد مشکور (تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1353) ص 22; ابن حزم، الفصل فى الملل و الاهواء و النحل (بغداد، مکتبة المثنى، بى تا) ج 4، ص 19 و ابوسعید حمیرى، الحور العین، تصحیح کمال مصطفى (تهران، 1927 م) ص 150.
16. محمد بن عبدالکریم شهرستانى، الملل و نحلل، تصحیح شیخ احمد فهمى (بیروت، دارالسرور، 1367 ق / 1947 م) ج 1، ص 175.
17. ابوالحسن مسعودى، مروج الذهب و معادن الجوهر، تصحیح مفید محمد قمیحه (بیروت دارالکتب العلمیه، 1406 ق / 1986 م) ج 3، ص 271.
18. ابوالحسن اشعرى، همان و محمد بن عبد الکریم شهرستانى، همان.
19. عبد القاهر بغدادى، الفرق بین الفرق، ترجمه جواد مشکور (تهران، اشرفى، 1367) ص 42.
20. ابوالعباس مبرد، همان، ج 3، ص 173 و ابوالحسن اشعرى، همان، ص 50.
21. ابن حزم، همان، ج 3، ص 188.
22. ابوالحسن اشعرى، همان.
23. ابوالعباس مبرد، همان، ص 91.
24. ابوالحسن مسعودى، همان، ص 233.
25. ابوالعباس مبرد، همان، ص 169 ; ابوالحسن اشعرى، همان، ص 49 و ابن عبد ربه، العقد الفرید (قاهره، مطبعة مصطفى محمد، 1353 ق / 1935 م) ج 1، ص 348.
26. ابوالعباس مبرد، همان، ص 184 و 229.
27. همان.
28. همان و ابن اثیر، الکامل فى التاریخ (بیروت، دارالفکر، 1398 ق / 1978 م) وقایع سال 68 ق.
29. ابوالعباس مبرد، همان، ص 202 و طبرى، همان، وقایع سال 68 ق.
30. تاریخ سیستان، تصحیح ملک الشعراى بهار (تهران، پدیده، 1366) ص 27، 158 و 161.
31. یعقوبى، البلدان، ص 56.
32. تاریخ سیستان، ص 158 و 176.
33. همان، ص 147.
34. همان، ص 148.
35. همان.
36. مؤلف تاریخ سیستان در چند جا تصریح مى‏کند که مردمان شهرها و قصبه (مرکز سیستان) بر ولایت امیرالمؤمنین رشید بودند و خطبه به نام بنى‏عباس مى‏خواندند (تاریخ سیستان، ص 27، 58 و 162).
37. همان.
38. Bosworth,C.E, Sistan under the Arab|s (Rome 1968), P.39, 84
39. عبدالحسین زرین کوب، تاریخ مردم ایران (تهران، علمى و فرهنگى، 1365) ج‏2، ص 104.
یادداشت:
1) از آن‏جا که ظهور خوارج در تشکیک مسئله خلافت و امامت روى داد و این امر در اسلام پدیده‏اى صرفا مذهبى یا تنها سیاسى نمى‏باشد، تشخیص دلایل و اسباب اصلى ظهور خوارج به سادگى میسر نیست.

خوارج یکى از جریان‏هاى مؤثر در تحرکات دنیاى اسلام در قرون اولیه محسوب مى‏شوند که به دلایل مختلف سیاسى، مذهبى، در نخستین نیمه قرن اول ظهور کردند و با پراکنده شدن شعب گوناگون آنان در نقاط مختلف قلمرو اسلامى، هوادارانى از میان غیر عرب یافتند. به پشتوانه این نیروهاى جدید بود که حدود سه قرن چهره نظامى خود را حفظ نمودند و قیام‏هاى گسترده‏اى را علیه خلفاى اموى - عباسى ترتیب دادند. با این حال، خوارج به رغم تلاش‏هاى مداوم در متزلزل ساختن بنیان‏هاى این دو سلسله، هیچ‏گاه به عنوان آلترناتیو - جانشین احتمالى - امویان یا عباسیان مطرح نشدند.
از جمله مناطقى که از کانون‏هاى دیرپاى خوارج شد، مناطق جنوب شرقى ایران (سیستان بزرگ) بود. در مقاله حاضر ضمن توصیف کلیاتى درباره خوارج به بررسى فراگرد نفوذ و استقرار خوارج در ایران پرداخته و برخى نتایج ناشى از آن را یاد آور مى‏شویم.
پیدایش خوارج
اما در واقع ریشه تکوین خوارج را به عنوان یک جریان سیاسى 1 به طور بالقوه باید در اواخر عصرعثمان و خصوصا تحریک وشرکت آنان در قتل وى جست و جو نمود، چنان که خود خوارج به شرکت در قتل عثمان اعتراف مى‏کردند. (2) خوارج به صورت جریانى متشکل و منسجم در صفین پا گرفته و پس از اصطکاک‏هایى با حاکمیت على(ع) سرانجام در نهروان رو در روى وى قرار گرفتند و به رغم شکست‏سنگین، به حیات سیاسى نظامى خود در تمامى دوران خلافت اموى و اوایل عهد عباسى ادامه دادند. از این روى برخى محققان میان خوارج (از خرج + عن...) با خوارج (از خرج + على...) فرق بسیار قائلند. (3)
خاستگاه و منشا اجتماعى خوارج
جریان خوارج نیز به‏سان تشیع، گرچه بعدها توسط غیر عرب رشد و نمو یافت، ریشه در میان مسلمانانى داشت که از اعراب بودند. نشانه‏اى دال بر حضور غیر عرب در میان اولین خوارج موجود نیست; همه سران و بزرگان اولیه خوارج که اطلاعاتى از آن‏ها باقى مانده است، از قبایل شناخته شده عرب بودند. به نظر مى‏رسد حضور بندگان (رقیق‏ها) در میان صفوف خوارج نهروان نیز که بلاذرى به آن اشاره دارد، (4) غیر آزادانه و به تبع صاحبانشان بوده است. بعدها نیز که خوارج به سرزمین‏هاى غیر عربى راه یافتند، نخست در بین قبایل عرب ساکن در این نقاط ظهور کردند و از آن طریق غیر عرب را به سمت‏خود جذب کردند. (5) منشا و خاستگاه اجتماعى خوارج اولیه و این که از اعراب بدوى یا شهرنشین بوده‏اند موضوعى است که برخى محققان به بررسى آن پرداخته‏اند.
«فلهاوزن‏» در اثر خود، نظریه «برونو» مبنى بر بدوى بودن اولین خوارج را بررسى و رد نموده است. فلهاوزن به این مطلب اشاره دارد که به یک معنا، تقریبا همه اعراب و از جمله اعراب مهاجر مقیم بصره و کوفه که خوارج ابتدا از میان آن‏ها برخاستند، همگى بادیه‏نشین بوده و پس از فتوحات مسلمین در شهرها مستقر شدند، اما در واقع از همان زمان مهاجرت تقریبا ارتباط خود را با قبایل ساکن در بادیه قطع کردند و به تدریج‏با حرکت‏به سمت زندگى شهرى، خصلت‏هاى بادیه نشینى را ترک نمودند و اصولا هجرت، نفى بدویت‏بود. وى در نهایت‏به این نتیجه مى‏رسد که خوارج، نه از عصبیت عربى بلکه از متن اسلام نشئت گرفتند. (6) در دیدگاه «اشپولر» نیز اصولا نظریه بدوى بودن خوارج، کمتر با احساساتى که بدویان براى قومیت‏خود داشتند و با کوششى که براى پاک نگه داشتن خون عربى مى‏کردند، سازگار به نظر مى‏رسد (7) .
در تایید همین نظر، «لوینشتاین‏» با نقل عبارتى از نویسنده‏اى «اباضى‏» مذهب مى‏نویسد: خوارج «ازارقه‏» از اعراب بدوى که مى‏خواستند به آن‏ها بپیوندند دورى مى‏کردند (8) . گر چه مدارک و شواهد تاریخى بیشتر نظریه‏هاى فوق را تایید مى‏کند، اما حداقل در دو موضع مختلف اطلاع داریم که از دیدگاه اعراب همان عصر، بعضى از خوارج به بدویت منسوب یا متهم شده‏اند (9) .
این نکته شایان ذکر است که خوارج اولیه گرچه میان بعضى قبایل شاخص‏تر بودند، ولى به یک یا چند قبیله خاص وابسته نبوده و تقریبا از تمام قبایل عرب ساکن کوفه و بصره، افراد خارجى مذهب یافت مى‏شدند. اصولا تشکیلات خوارج بیشتر منشا ایدئولوژیک داشت تا ریشه‏هاى قبایلى و خانوادگى و وابستگى‏هاى قومى و نژادى. برخورد تساوى طلبانه خوارج با موالى و غیر عرب، نشان از کم توجهى ایشان به تعصب عربى و قبایلى دارد. با این همه، گاه رگه‏هایى از عنایت‏به تفاخر قبیلگى بین آن‏ها یافت مى‏شود; از جمله در شعرى از شاعرى خارجى به پیروزى خوارج قبیله بکربن وائل بر قریش، افتخار شده است (10) .
مهم‏ترین عقاید خوارج
بى‏شک برخى از اصول و فروع فکرى خوارج مانند دیگر فرقه‏هاى اسلامى در قرون اولیه، به خاطر اوضاع زمان و بر اثر تماس و اصطکاک با ادیان و نحله‏هاى فلسفى - کلامى در بین النهرین و ایران دچار تغییر شد که در این میان آمیزش اعراب با ملل دیگر و نیز اسلام آوردن غیر عرب و در نتیجه نفوذ آرا و عقاید قبلى آن‏ها - هر چند در حد اندک - در مذهب جدید، در این تغییر تاثیر به سزایى داشت. هم چنین به دلیل انشعاب‏هاى مکرر در میان ایشان مشکل مى‏توان اصولى را ذکر کرد که تمامى خوارج، خصوصا خوارج بعدى، بدان معتقد بوده باشند، با این حال مسئله امامت و رهبرى جزء اولین مسائلى بود که در جامعه اسلامى به ظهور فرقه‏هاى گوناگون و از جمله خوارج منجر شد.
موضوع امامت و رهبرى در نزد خوارج مراحلى چند طى کرده است. در حالى که اولین خوارج تحت‏شعار «لاحکم الا لله‏» اصل و در اجتماع «حروراء» در نزدیکى کوفه گفتند که ما با خداوند بیعت مى‏کنیم (12) اما مدتى بعد از نظر خود عدول کرده، در همان اجتماع افرادى را به سمت فرماندهى سپاه و امامت نماز برگزیدند. هم‏چنین اعتقاد خوارج به صحت‏خلافت ابوبکر و عمر و تایید حکومت على(ع) تا قبل از پذیرش حکمیت (13) و پیشنهاد بیعت مجدد با على(ع) مشروط بر این که وى توبه کند، (14) این نکته را مى‏رساند که خوارج اگر هم اصل امامت و رهبرى را انکار کرده‏اند براى مدت کوتاهى بوده است.
بنابر مندرجات منابع کلامى، تمامى فرق خوارج، غیر از فرقه «نجدات‏» اصل امامت (رهبرى) را قبول داشتند. (15) با این حال، خوارج مسئله وجود رهبرى را از بعد شرعى نمى‏نگریستند و معتقد بودند هر شخصى را که آن‏ها با راى خود نصب کنند و او با مردم به طریق عدل رفتار کند و از ظلم و جور بپرهیزد، آن شخص امام است (16) ; در حالى که همه فرقه‏هاى شیعه و اکثر اهل نت‏به نوعى امامت را از آن قریش مى‏دانستند (17) . در نظر خوارج امامت منحصر به قریش و حتى اعراب نبود، امام مى‏توانست غیر عرب، «نبطى‏» و حتى بنده باشد (18) .
یکى از مواردى که کلیه فرق خوارج در آن اتفاق نظر داشتند، وجوب خروج علیه امام جائر و برخاستن و جنگیدن و تیغ کشیدن بر پادشاه ستمکار بود (19) . اغلب خوارج به «تقیه‏» معتقد نبودند (20) و در هر زمان و شرایطى، امر به معروف و نهى از منکر را بر خود فرض مى‏دانستند و هیچ پیش شرطى را براى انجام آن نمى‏پدیرفتند. خوارج همگى معتقد بودند که اگر دفع منکر جز با شمشیر ممکن نباشد، قیام با شمشیر واجب است (21) و نیز اغلب ایشان مرتکبان گناهان کبیره را به نوعى کافر قلمداد کرده، مهدورالدم مى‏دانستند. در پافشارى بر این اصل تا آن جا پیش رفتند که برخى از ایشان حتى کودکان مخالفان خود را مستحق عذاب جهنم شمردند. (22)
خوارج از سخن دروغ به شدت پرهیز داشتند (23) ، اهل سیاست‏بازى نبودند و در انجام دادن آن چه حق مى‏پنداشتند و نیز در اجراى فرایض و عبادات سخت پایبند بودند. حتى در منابع غیر خارجى، اغلب سران و رهبران خوارج با القابى همچون «کثیر الصلوة‏»، «شدید الاجتهاد» و... توصیف شده‏اند. عمر بن عبدالعزیز در مذاکره با خوارج گفت: من مى‏دانم که خروج شما براى دنیا نیست، منظورتان آخرت است; اما راه آن را گم کرده‏اید (24)
تفرق و انتشار خوارج
به جز بعضى از اعتقادات که خاص خوارج اولیه بود، به مرور زمان نظریه‏هاى دیگرى نیز در چهار چوب فکرى ایشان رسوخ کرد و این امر باعث‏بروز اختلافات و دسته‏بندى‏هاى جدید میان ایشان شد. جایگاه رهبرى در نزد خوارج نیز به این مسئله دامن زد. فقدان کانونى واحد در سازماندهى یکپارچه و روشن نبودن وظایف و جایگاه رهبرى در نزد ایشان موجب مى‏شد که هر از چندگاهى رهبران خود را خلع و دیگرى را به جاى ایشان نصب کنند. اصولا امام یا رهبر در نزد خوارج از جایگاه مقدس و ویژه‏اى برخوردار نبود; وى یکى از «مؤمنین‏» بود که گاهى لقب «امیرالمؤمنین‏» مى‏یافت، اما این لقب و عنوان مانع از آن نبود که هرگاه خطایى هر چند کوچک از او مشاهده شد، بر او خرده نگیرند. امام و رهبر خوارج نمى‏بایست‏به صورت خودکامانه تصمیم بگیرد و در اغلب موارد وى در امور مهم از پیروان خود کسب نظر مى‏کرد. گرچه این امر به ظاهر از نکات مثبت‏حرکت آن‏ها بود اما در مسلکى که هر یک از اعضا به هر بهانه‏اى مى‏توانست رهبر و مرکزیت تشکیلات را زیر سؤال برد، بروز اختلاف و انشعاب مکرر، امرى بدیهى بود.
انعطاف پذیرى خیلى کم خوارج در مواضع اعتقادى و نیز پراکندگى و بعد مسافت محل‏هایى که در آن جا قیام مى‏کردند و مهم‏تر از همه نفوذ گسترده موالى (غیرعربان) به داخل تشکیلات خوارج که موجب شد خواسته‏هاى جدیدى را مطرح کنند و حرکت را تا حدودى در جهت اهداف و آمال خود سوق دهند، از دیگر عوامل تفرق در میان ایشان محسوب مى‏شد.
به هر تقدیر خوارج نزدیک به سى سال پس از ظهورشان در تاریخ، در طى حکومت على(ع) و معاویه و یزید، به صورتى تقریبا یکپارچه باقى ماندند. اما دوران پس از مرگ یزید شرایط خاصى پیش آمد که موجب شد در پیکره خوارج بیشترین انشقاق به وجود آید و به چند فرقه اصلى منشعب گردند. این فرقه‏ها هر یک در ناحیه‏اى به کر و فر پرداختند و حاکمیت‏هاى خود مختار تشکیل دادند، از جمله «ازارقه‏» در جنوب ایران، «صفریه‏» در شمال عراق، «نجدیه‏» در یمامه و عمان، و «اباضیه‏» در یمن فعالیت نمودند.
افراطى‏ترین این گروه‏ها ازارقه بودند که نواحى جنوب و جنوب شرقى ایران را به مدت پانزده سال (64 - 79 ق) جولانگاه خود ساختند. نافع بن ازرق (رهبر ازارقه) نه تنها مخالفین خوارج را کافر و مستحق مرگ مى‏دانست (اصل استعراض)، بلکه قتل کودکان و زنان آن‏ها را نیز مباح مى‏شمرد. وى خوارج غیر فعال (قعده) را که از جنگ با مشرکان خوددارى کرده و هجرت اختیار نمى‏کردند تکفیر مى‏کرد و منطقه‏اى را که خود و هوادارانش در آن ساکن بودند، «دار هجرت‏» و شهرهاى مخالفان را «دارکفر» مى‏نامید. از نظر او تقیه کاملا حرام و ملاک ایمان، عمل افراد بود. از ابتکارات او این بودکه‏کسانى را که به سپاهش مى‏پیوستند مورد آزمایش قرار مى‏داد تا به صدق یا سوء نیت آن‏ها اطمینان حاصل کند. (25) با گذشت زمان هر یک از شعب اصلى خوارج به فرقه‏هاى کوچک‏تر و جزئى‏ترى تقسیم شدند و این مسئله امرى عادى در میان آن‏ها تلقى مى‏شد.
خوارج در ایران (عهد اموى)
برخورد قهرآمیز و آشتى‏ناپذیر خوارج با خلفاى وقت که نتیجه طبیعى آن، فشار و سخت‏گیرى بر ایشان بود و نیز اعتقاد خاص ایشان به امر به معروف و نهى از منکر و نفى تقیه و گریز از دارکفر و استقرار در دارهجرت، به علاوه انشعاب‏هاى مکرر ایشان در دوره پس از مرگ یزید، موجب شد که شاخه‏هاى مختلف ایشان هر کدام در منطقه‏اى به فعالیت پردازند.
از جمله در سراسر دوره اموى، مناطق جنوب شرقى ایران، از کرمان تا هرات، پذیراى گروه‏هایى از خوارج شد. در واقع خوارج بعد از هر شکست‏به داخل ایران رانده مى‏شدند و ایران براى آنان بیشتر یک مامن و مفر بود تا یک سکونت‏گاه دائمى، و مقصودشان این بود که از این سرزمین به عنوان یک پایگاه جهت آماده سازى و تجدید قوا براى حمله به نیروهاى خلافت در عراق سود جویند. فاصله زیاد از مرکز حکومت، اوضاع خاص جغرافیایى، فقدان امنیت‏به لحاظ فعالیت‏خاندان‏هاى محلى، عدم تسلط و نفوذ خلافت در آن مناطق، نزدیک بودن به عمان که از کانون‏هاى دائمى خوارج بود، پراکندگى قدرت و بافت نسبتا غیر شهرى این مناطق و... از جمله عوامل مساعد براى فعالیت‏خوارج در این نواحى محسوب مى‏شد. از سوى دیگر درهم پاشیدگى اوضاع اجتماعى سیاسى ایران در قرن اول هجرى که معلول سقوط نظام پیشین و ورود اعراب مسلمان به داخل ایران بود، زمینه‏هاى مساعد فعالیت‏خوارج را در پاره‏اى از نقاط ایران فراهم مى‏آورد.
به طور خلاصه از یک سو رفتار متعصبانه اعراب اموى نسبت‏به غیر عرب و خصوصا اعمال تبعیض بین مسلمانان عرب و «موالى‏» و از سوى دیگر روحیه مساوات‏طلبى موالى، بخش‏هایى از مردم ایران را بر آن داشت که در طول قرن اول هجرى و تا پایان کومت‏بنى‏امیه، در قیام‏هایى با ماهیت‏هاى گوناگون از جمله در قیام‏هاى خوارج، علیه سلطه عربى و حاکمیت‏هاى غیر اسلامى، وارد عمل شوند. حداقل در اوایل کار براى برخى از قشرهاى جامعه ایرانى که با سلطه عرب مورد تحقیر واقع شده بودند و نیز کسانى که مى‏خواستند از پرداخت مالیات شانه خالى کنند، جریان خوارج به مثابه مفرى بود که با تمسک به آن مى‏توانستند تا حدودى خواسته‏هاى خود را تحت لواى آن مطرح سازند. بنابراین نیاز متقابل خوارج و بخش‏هایى از ایرانیان، موجبات همکارى و نزدیکى این دو را فراهم مى‏ساخت.
به تدریج‏حرکت‏خوارج در عهد اموى به جریانى ضد اشرافیت اموى و هواداران آن‏ها مبدل شد و منافع این گروه را در معرض تهاجم‏هاى جدى و پى‏گیر خویش قرار داد. احتمالا ظهور این جریان، ناشى از ورود عناصر غیر عرب به داخل صفوف خوارج بوده است; خصوصا آن که منابع موجود معلوم نمى‏دارند که آیا اعتقاد به تساوى اجتماعى و رد سیادت عربى از همان ابتدا جزء عقاید خوارج بوده است‏یا بعدا به آن معتقد شده‏اند؟ به هر جهت‏گرایش شتابان غیر عرب به سوى خوارج در زمان بنى‏امیه اتفاق افتاد و انگیزه ایشان بیشتر منبعث از مواضع اجتماعى و سیاسى خوارج بود تا اعتقادات مذهبیشان. خوارج در این جهت تا آن‏جا پیش رفتند که در تصدى امر مهمى چون خلافت نیز خواهان سهمى برابر براى عرب و عجم و حتى بزرگان و غلامان شدند.
در دوره بعد از مرگ یزید، خوارج به خطرى بزرگ براى اشراف بصره تبدیل شدند تا حدى که تجار و ثروتمندان بصره براى سرکوب خوارج همه گونه امکانات در اختیار «مهلب بن ابى صفره‏» (فرمانده حجاج) که مامور مقابله با ازارقه بود، قرار دادند. وى در مقام تهییج مردم بصره جهت رویارویى با ازارقه خطاب به آن‏ها مى‏گفت: براى شما ننگ است که فرودستان و بندگانتان (خوارج) بر اموال و دارایى شما غلبه کنند (26) ، نیز جاسوسان مهلب که براى خبرگیرى از لشکر ازارقه در کرمان به اردوگاه آن‏ها رفته بودند با مردم فرودستى از قبیل قصار، صباغ، حداد و نیز عبد و علوج مواجه شدند. (27) پس از حدود بیست‏سال (40 - 64 ق ) نفوذ گاه به گاه خوارج به نواحى جنوب ایران، ازارقه تا سال 80 ق جنوب ایران را به محل تنازع خود با نیروهاى خلافت مبدل ساختند. این فرقه که در ابتدا خوزستان و فارس را مامن خویش قرار داده بودند، پس از تحمل هر ضربه پایگاه خویش را یک گام به عقب منتقل نمودند و در دهه 70 ق به تدریج در نقاط مختلفى از ایران پراکنده شدند; اما در هر نقطه برخورد با ازارقه متفاوت بود; مثلا در حالى که مردم شهر رى در مخالفت‏با حاکم اموى، ازارقه را مساعدت و یارى مى‏کردند (28) ، مردم و حاکم اصفهان پس از تحمل محاصره‏اى سخت و طولانى به مدت هفت ماه، عاقبت ازارقه را متوارى ساختند. (29)
ظاهرا تنها نواحى شرقى و جنوب شرقى ایران، زمینه‏هاى مساعد پذیرش خوارج را براى زمانى طولانى دارا بود. از این رو تا دهه 80 ق کرمان و سیستان از کانون‏هاى دائمى خوارج بود. خوارج در این نواحى جوامع خودگردان تشکیل دادند و به عزل و نصب عمال قلمرو تحت‏حاکمیت‏خود پرداختند و با دریافت‏خراج امور خود را سامان بخشیدند. کرمان محل تجمع و تجدید قواى خوارج، پس از هر شکست و گریز بود. حتى جنگ هجده ماهه مهلب با ازارقه در کرمان نتوانست مقاومت ایشان را در هم شکند. سرانجام با بروز اختلاف میان ازارقه بود که مهلب توانست آن‏ها را تار و مار کند. اما پس از یک فترت بیست‏ساله (80 - 100 ق) مجددا دیگر فرقه‏هاى خارجى، سیستان و کرمان و جنوب خراسان را مامن خویش قرار داده و تا پایان دوره اموى این مناطق را جولانگاه فعالیت‏خود ساختند. یکى از پیامدهاى حضور ایشان در آن جا جذب و گرایش عده‏اى از ایرانیان براى نخستین بار به اسلام - گر چه از نوع خارجى آن (مبتنى بر عقاید و آراى خوارج) - بود.
با این همه باید متذکر بود که خوارج در اصل، با هدف گسترش و نشر دین اسلام به ایران و سایر مناطق نرفتند، بلکه این امر از تبعات حرکات آن‏ها بود. آن‏ها که مجبور به گریز به این نقاط شده بودند براى تداوم مبارزه ضد اموى خود نیاز به حامیان جدیدى داشتند.این تقارب خوارج با بعضى ایرانیان که البته هر یک انگیزه‏هاى خاص خود را در این نزدیکى دنبال مى‏کردند، غیر مستقیم به انتشار اسلام در نقاطى از ایران کمک کرد.
خوارج در ایران (عهد عباسى)
با استقرار و تثبیت‏خلافت عباسیان، تغییر چندانى در نوع و شیوه برخورد خوارج نسبت‏به نظام جدید ظاهر نشد و مبارزات این جریان مذهبى - سیاسى با شدت و حدت قبلى ادامه یافت، اما نسبت‏به دوره بنى امیه از وسعت و گستره قیام‏هاى آنان تا حدودى کاسته شد، که یکى از دلایل آن کم رنگ شدن مسئله موالى بود، زیرا موالى در تغییرات جدید به بخشى از خواسته‏هاى خود رسیده بودند و انگیزه و زمینه حضور آن‏ها در صفوف خوارج کاهش یافته بود. عامل دیگر، اوج‏گیرى قیام‏هاى علویان در عصر عباسى بود که قیام‏هاى خوارج را تحت الشعاع خود قرار مى‏داد. با وجود این، همزمان با استقرار نظام جدید، تحرکات خوارج ادامه یافت و کانون‏هاى عمده فعالیت آنان در میان بربرها در شمال افریقا و جزیره (نواحى شمال عراق) و نیز نواحى شرقى ایران متمرکز شد.
پس از آن که خوارج در نقاط دیگر تضعیف شدند و به تدریج از صحنه رقابت‏هاى نظامى - سیاسى خارج گشتند، باز مدت مدیدى توانستند در نواحى شرقى و جنوب شرقى ایران (کرمان، سیستان و هرات)، تشکیلات نظامى - سیاسى خود را مستحکم نگاه دارند و از نیروهاى محلى هواداران فراوانى گرد آورند. این در حالى بود که در اوایل عهد عباسى، «غلات‏» یا خون خواهان ابومسلم، در صحنه نظامى - سیاسى خراسان و ماوراء النهر ظاهر شده بودند; اما ارتباط چندانى بین این دو دسته قیام‏ها مشاهده نمى‏کنیم و تقریبا جریان‏هاى غلات و خوارج، راهى جداگانه مى‏پیمودند.
انگیزه‏ها و عوامل عمده بقاى خوارج در نواحى جنوب شرقى ایران، علاوه بر مسائل یاد شده، در این نکته نهفته بود که به رغم تغییرات ناشى از انتقال قدرت به عباسیان، مسائل و مشکلات سیستان همچنان پابرجا و دست نخورده باقى مانده بود، زیرا پیام نهضت عباسى و نتایج و آثار آن به نواحى سیستان که از چند سو به وسیله صحراهاى خشک محاصره شده بود یا نرسید و یا با تاخیر رسید.
به طور کلى حاکمیت‏هاى گوناگون در نواحى سیستان و مناطق هم جوار آن را در اوایل دوره عباسى، مى‏توان به صورت ذیل ترسیم کرد:
1 - حاکمیت‏حکام محلى از جمله خاندان رتبیل بر زابلستان و کابلشاهان بر کابل که سدى در مقابل نفوذ و گسترش فتوحات مسلمین بودند.
2 - حاکمیت والیان اعزامى از بغداد یا خراسان که قدرت آن‏ها فقط تا حدود شهرهاى بزرگ و راه‏هاى تجارى اعمال مى‏شد و فرمان‏هایشان به دلیل حضور خوارج به ندرت در خارج از شهرها اجرا مى‏گشت.
3 - به موازات قدرت والیان و قبایل عرب، مطوعه و غازیان نیز در شهرهاى نظامى و سرحدى از جمله «بست‏» داراى اقتدار بسیار بودند.
4 - خوارج که یکى از حاکمیت‏هاى مهم و مؤثر در سرنوشت‏سیستان، به شمار مى‏آمدند. اینان خصوصا در نواحى روستایى و مراکز غیر شهرى از قدرت شایان توجهى برخوردار بودند.
مؤلف تاریخ سیستان در چندین موضع به صراحت تاکید مى‏کند که خوارج در روستاها و در سواد سیستان غلبه داشتند و به همین دلیل درآمد و عایدات خلافت از خراج و مالیات روستاها دچار نقصان مى‏گردید. «اندر روزگار اسلام تا بدان وقت که خوارج بیرون آمدند و دخل خراسان و سیستان از بغداد بریده گشت و آخر صلح افتاد برخطبه‏اى که اندر شهرها همى کردند و به قصبه که سواد خوارج بودند...» (30) .
زیاده ستانى تحصیل داران مالیاتى و تنفر مردم بومى از حکام اعزامى خلیفه، که این منصب را بیشتر به عنوان یک محل کسب درآمد هر چه بیشتر تصور مى‏کردند، نقش مهمى در رشد و گسترش قیام‏هاى خارجى داشت. رفتار ناعادلانه حکامى چون «معن بن زائده‏» و «مصیب بن زهیر» و «على بن عیسى بن ماهان‏» که ظلم و ستمگرى را همراه با فشار شدید اقتصادى بر مردم نواحى شرقى ایران اعمال مى‏کردند، علت اصلى رشد قیام‏هاى اوایل عهد عباسى در سیستان و خراسان بود که در دو جریان بارز خوارج و «غلات‏» نمود پیدا کرد. از آن جا که سیستان بیشتر ناحیه‏اى روستایى و غیر شهرى و داراى نواحى جدا افتاده و غیر متصل بود (31) ، بیشترین فشار حاصل از تعدیات عمال رسمى بر دوش بخش‏هاى روستایى قرار داشت و طبیعى بود که در این مرحله حامیان و هواداران خوارج بیشتر از میان این قشرهاى روستایى باشند و به عبارتى بهتر، تکیه گاه عمده و حامى اصلى خوارج در شرق ایران محسوب شوند; خصوصا که خوارج ایشان را به عدم پرداخت‏خراج و مالیات تحریک مى‏کردند و ظاهرا خود نیز چیز زیادى از آن‏ها نمى‏طلبیدند. (32)
بنابراین در این مرحله از حرکت‏خوارج، با توجه به مسائل خاص اجتماعى، سیاسى و اقتصادى که در نخستین دوران خلافت عباسیان در نواحى شرقى و جنوب شرقى ایران حاکم بود، حرکت آن‏ها بازگو کننده نیازهاى اجتماعى مردم این مناطق بود. در واقع در این زمان براى خوارج نه فقط مسائل ایدئولوژیک که مسائل اجتماعى نیز تا حدودى در سرلوحه امور قرار گرفت. خوارج سیستان همانند خوارج شمال افریقا، با مسائل مورد ابتلاى آن سامان گره خوردند و بیانگر خواست‏هاى محلى، خصوصا در برخورد با تحصیل داران مالیاتى شدند. حرارت و شور مذهبى اولین خوارج گرچه به طور کامل ناپدید نشد، اما در این زمان تا حدودى از شدت آن کاسته شد و اعتراض علیه سیاست‏هاى ظالمانه اقتصادى و تجمع ثروت توسط عمال خلافت جایگزین آن گشت.
ترور «معن بن زائده‏» (حاکم سیستان) توسط خوارج در سال 152 ق (33) و سوء قصد نافرجام خوارج سیستانى در بغداد علیه «یزید و نیز ترور «حضین بن محمد» عامل خراج سیستان به دست‏خوارج در محرم سال 156 ق (35) و نمونه‏هاى دیگر از این قبیل در راستاى همین سیاست‏به مرحله اجرا در آمد. استفاده خوارج از نارضایتى‏هاى اجتماعى، خود یکى از دلایلى بود که آنان را قادر ساخت در سیستان حتى دو قرن بعد از سرکوب ازارقه در فارس و کرمان پایدار باقى بمانند و شمار زیادى از بومیان محلى و حتى اعراب ساکن در آن جا را به سوى خود جذب کنند.
در شرایطى که خوارج سیستان، روستاها و حومه شهرها را در دست داشتند، شهرهاى بزرگ نظیر «بست‏» و «زرنگ‏» به دلیل حضور عمال حکومت و سکونت اعیان و اشراف و فقها و قضات رسمى و طبقاتى که منافع آنان همسو با منافع خلافت‏بود، در حوزه قدرت والیان خلیفه قرار داشت (36) که مستقیما از بغداد یا از سوى حاکم خراسان به سیستان اعزام مى‏شدند، هر چند به دلیل تسلط خوارج بر روستاها و سواد شهرها قادر به جمع آورى و ارسال مالیات و خراج به دربار خلافت نبودند و احکامشان‏به ندرت در خارج از شهرها جارى مى‏شد; تا حدى که یکى از بزرگان سیستان، امارت در آن جا را عبارت از جنگ با خوارج مى‏دانست نه فقط اداى خطبه و نماز. (37)
به طور کلى خوارج، به دلیل انعطاف پذیرى ناچیزشان از اوضاع و احوال فرهنگى، نتوانستند بعدها حضور خود را در ایران و برخى نقاط دیگر پا بر جا سازند، ولى آن‏چه در مجموع از ماهیت و نوع فرقه‏هاى خارجى مسلط بر سیستان و شرق ایران در مى‏یابیم این است که فعالیت و بقاى نسبى آن‏ها نتیجه همین انطباق نسبى آنان با محیط سیاسى - اجتماعى سیستان بوده است. به هر حال، با وجود قدرت زیاد خوارج در بخش‏هایى از نواحى شرقى ایران و به رغم تعدیل‏هاى نسبى که در عقاید خود ظاهر ساخته بودند، به دلیل اعمال خشونت‏شدیدى که گاه از سوى بعضى فرق خارجى، مثل «حمزیه‏» (پیروان حمزة بن آذرک) نسبت‏به غیر خارجیان و مردم عادى و حتى فرقه‏هاى رقیب سر مى‏زد و نیز به دلیل برخورد خوارج با هواداران مذهب رسمى (اهل تسنن)، نتوانستند اکثریت عظیم جماعات محلى را با خود همساز کنند. به علاوه، وجود تفرقه و اختلاف بین شعب گوناگون خوارج مانع از این گشت که ایشان بتوانند زمام امور جامعه سیستان و نواحى اطراف آن را در دست گیرند. بر همین اساس است که پاره‏اى از محققان در مردمى بودن قیام‏هاى خوارج تردید کرده‏اند (38) و پاره‏اى دیگر معتقدند که عنوان «خارجى‏» در این دوره نامى بود اندکى مؤدبانه براى عنوان راهزن. (39)
نتیجه
به رغم سه قرن فعالیت‏هاى نظامى، سیاسى و مذهبى خوارج که توانسته بود گروه‏هایى از ایرانیان را تحت تاثیر تبلیغات خود قرار دهد، بخش بزرگى از مردم ایران با دنیاى نظامى - مذهبى خوارج بیگانه ماندند. بدین لحاظ پس از یک دوران فعالیت‏هاى شدید، سستى و ضعف تار و پود خوارج را تا محو شدن تدریجى‏شان در صحنه نظامى - سیاسى ایران فرا گرفت. در یک تحلیل نهایى مى‏توان این امر را معلول عوامل زیر دانست:
عدم پذیرش تقیه، اعتقاد افراطى به امر معروف و نهى از منکر، و قیام به سیف در هر شرایطى (بدون توجه به اوضاع زمان و مکان) ، مانعى مهم در ساخت قدرت سیاسى براى حرکت‏خوارج بود. ضمن این که خوارج کمتر اهل مبارزه از مجارى سیاسى بودند و با نگرشى یک سویه و عدم انعطاف عقایدشان در مواجهه با واقعیات و مقتضیات زمان به نوعى مطلق اندیشى روى آورده بودند که حاصل آن شعار «هر که با ما نیست علیه ماست‏» بود. این نحوه تفکر افراطى، آن‏ها را بر آن مى‏داشت که براى جلب هواداران و پیشرفت امر خود از اصول و حتى فروع ایدئولوژیکى مورد قبول خود کمتر تخطى کنند.
خوارج حتى اگر با جریان‏ها و افرادى پیمان اتحاد مى‏بستند و یا ائتلاف مى‏کردند، اغلب از موضع قوت و قدرت بود و خود این امر موجب ناپایدارى و شکست این پیمان‏ها مى‏شد. در واقع در پى‏متحدى بودند که تحت تعالیم ایشان عمل کند و این پافشارى در اصول و فروع عقاید، مانع از انعطاف پذیرى آن‏ها در پیدا کردن متحدى پایدار مى‏گشت. تار و پود تشکیلات خوارج با محتواى ایدئولوژیک آمیخته شده بود، بنابراین ضوابط و قوانین خاصى براى اعضاى خود در نظر گرفته بودند و ظاهرا ورود به جرگه خوارج چندان هم سهل صورت نمى‏گرفت.
به جز سخت‏گیرى‏هاى شدید و خشونت‏هاى مفرط خوارج که باعث گریز و به‏وجود آمدن بیزارى نسبت‏به آنان در گروه کثیرى از مردم بود، باید از جهت‏گیرى اجتماعى - اقتصادى آن‏ها در رویارویى با طبقه اشراف و متمکن جامعه نیز یاد کرد. در سراسر دوران حرکت‏خوارج اغلب هواداران آن‏ها از روستاییان و قشرهاى فرودست جامعه شهرى بودند و توانگران و افراد بر جسته اجتماع کمتر مى‏توانستند آمیزشى پایدار با خوارج داشته باشند. همین امر موجب شد تا در بخش‏هاى وسیعى که دهقانان و اشراف محلى نفوذ داشتند از جاذبه خوارج کاسته شود. افزون بر این‏ها، یکى دیگر از دلایل ناخشنودى ایرانیان از خوارج را مى‏توان درگیرى‏هاى خوارج با نیروهاى خلافت دانست که به هر حال ضرر و زیانش متوجه ساکنان بومى این مناطق مى‏شد.
یکى از نقاط ضعف خوارج به عنوان یک جریان سیاسى، نداشتن پایگاه و کانون مرکزى براى هدایت‏حرکت و قیام بود. این امر به عدم وحدت و از هم گسیختگى و نیز عدم برقرارى ارتباط بین قیام‏هاى همزمان خوارج در دو یا چند منطقه متفاوت منجر مى‏شد; علاوه بر این، نقش اختلافات فرقه‏اى و ناسازگارى دسته‏هاى مختلف خوارج با یکدیگر را نیز نباید نادیده انگاشت. ظاهرا یکى از دلایل عدم نفوذ گسترده و بقاى دائمى خوارج در میان ایرانیان، به رغم شعارها و اهداف خوارج که در حمایت از غیر عرب مطرح مى‏شد، همین جایگاه رهبرى در میان ایشان است. در حرکت‏خوارج، رهبر یک فرد عادى همچون دیگر افراد بود و هیچ امتیاز خاصى بر دیگران نداشت و حتى مى‏توانست‏برده یا بنده باشد و این با تصورات ایرانیان از رهبرى، خصوصا حاکمیت‏هاى محلى که دهقانان آن‏ها را تشکیل مى‏دادند و نسبت‏به رهبران و پادشاهان گذشته خود قداست‏خاصى قائل بودند، چندان سازگار نبود.
از ویژگى‏هاى دیگر قیام‏هاى خوارج - که از اهمیت‏بسیار برخوردار است - پیشقدم بودن بازوى حرکتى - مبارزاتى آن‏ها از خط فکرى و عقیدتى‏شان بود; به عبارتى در حرکت‏خوارج، پراتیک (عمل) جلوتر از تئورى حرکت مى‏کرد و همین امر، خوارج را به نوعى عملگرایى رهنمون کرد. جناح ایدئولوگ چندان متمایز از جناح سیاسى - نظامى نبود و نقش اصلى در دست رهبران سیاسى - نظامى قرار داشت که اغلب از فقها و علماى خوارج نیز به شمار مى‏آمدند.
به رغم برخى آمیختگى‏هاى محدود فرهنگ خوارج با فرهنگ ایرانى که به بعضى شعب خوارج نسبت داده شده است، خوارج در انطباق خود با اوضاع و احوال ایران موفقیت چندانى کسب نکردند. در نتیجه گرایش ایرانیان به دو جریان قوى مذهبى - سیاسى یعنى تسنن و تشیع امکان بروز بیشترى یافت، و این خود موجبات منزوى شدن خوارج را در بخش‏هاى محدودى از ایران فراهم آورد; تا آن جا که خوارج در مراحلى از زندگى فعال نظامى - سیاسى خویش سعى داشتند به جریان‏هاى دیگر نظیر علویان در مبازره ضد اموى نزدیک شوند. عوامل یاد شده و نیز نبود طرح مشخصى از سوى خوارج براى کسب قدرت، موجب شد تا در دوره عباسى نیز، مانند دوره اموى، نیروهاى دیگر از حاصل کوشش‏هاى ایشان بهره‏مند گردند و خوارج آرام آرام از صحنه سیاسى کنار روند.
چنان که گذشت‏خوارج از همان بدو ظهور، مخالف نظم موجود بودند و بیشتر در نقاطى رشد یافتند که ضعف و عدم تسلط حاکمیت امویان و سپس عباسیان در آن نقاط به چشم مى‏خورد، چرا که از همین مراکز بود که بعدها نخستین اقدامات سیاسى - نظامى موفق، همچون مبارزات صفاریان، در برابر خلافت عباسى رشد و گسترش یافت و نیز سامانیان بر مناطق به چنگ آمده توسط صفاریان مسلط شدند. از این رو هنگامى که یعقوب لیث و بعد از او سامانیان توانستند نواحى شرقى ایران را تا حدودى آرام سازند، از قدرت خوارج کاسته شد. صفاریان، نه تنها فعالیت‏هاى نظامى خوارج را محدود کردند بلکه پایه‏هاى قدرت نظامى - سیاسى ایشان را تقریبا از میان بردند و این موجب شد تا راه براى تسلط امراى شمال شرق خراسان یعنى سامانیان هموار گردد.
پى‏نوشت‏ها:
1. ابوالعباس مبرد، الکامل فى اللغة و الادب (قاهره، ازهریه، بى تا) ج 3، ص 109 و محمد بن جریر طبرى، تاریخ الامم و الملوک (بیروت، عزالدین، 1407 ق / 1987 م) وقایع سال 8 ق.
2. نصر بن مزاحم منقرى، پیکار صفین، ترجمه پرویز اتابکى (تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1366) ص 674 و طبرى، همان، وقایع سال 37 ق.
3. ایلیاپاولویچ پطروشفسکى، اسلام در ایران، ترجمه کریم کشاورز (تهران، پیام، 1350) ص 44، حواشى محمد رضا حکیمى.
4. احمد بن یحیى بلاذرى، انساب الاشراف، تصحیح محمد باقر محمودى (بیروت، اعلمى، 1394 ق / 1974 م) ج‏2، ص‏375.
5. براى نمونه، ر.ک: یعقوبى، تاریخ، ج‏2، ص 94.
6. یولیوس فلهاوزن، الخوارج و الشیعه، ترجمه عبدالرحمن بدوى (به عربى)، (کویت، وکالة المطبوعات، بى تا) ص 41.
7. برتولد اشپولر، تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامى، ترجمه جواد فلاطورى (تهران، علمى و فرهنگى، 1364) ج‏1، ص 304.
8. کیت لوینشتاین، «ازارقه در ملل و نحل نگارى اسلامى‏»، ترجمه آزرمى دخت مشایخ فریدنى، مجله تحقیقات تاریخى، شماره 6 و 7، پاییز 1371.
9. محمد بن جریر طبرى، همان، وقایع سال 38 و 130 ق.
10. ابوالحسن مسعودى، التنبیه و الاشراف، ترجمه ابوالقاسم پاینده (تهران، علمى و فرهنگى، 1365) ص 308.
11. نهج البلاغه، خطبه 40.
12. محمد بن جریر طبرى، همان، وقایع سال 73 ق.
13. ابوالحسن اشعرى، مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلیین، ترجمه محسن مؤیدى (تهران، امیرکبیر، 1362) ص 65.
14. محمد بن جریر، طبرى، همان، وقایع سال 37 ق.
15. ابوالحسن اشعرى، همان; حسن بن موسى نوبختى، فرق الشیعه، ترجمه جواد مشکور (تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1353) ص 22; ابن حزم، الفصل فى الملل و الاهواء و النحل (بغداد، مکتبة المثنى، بى تا) ج 4، ص 19 و ابوسعید حمیرى، الحور العین، تصحیح کمال مصطفى (تهران، 1927 م) ص 150.
16. محمد بن عبدالکریم شهرستانى، الملل و نحلل، تصحیح شیخ احمد فهمى (بیروت، دارالسرور، 1367 ق / 1947 م) ج 1، ص 175.
17. ابوالحسن مسعودى، مروج الذهب و معادن الجوهر، تصحیح مفید محمد قمیحه (بیروت دارالکتب العلمیه، 1406 ق / 1986 م) ج 3، ص 271.
18. ابوالحسن اشعرى، همان و محمد بن عبد الکریم شهرستانى، همان.
19. عبد القاهر بغدادى، الفرق بین الفرق، ترجمه جواد مشکور (تهران، اشرفى، 1367) ص 42.
20. ابوالعباس مبرد، همان، ج 3، ص 173 و ابوالحسن اشعرى، همان، ص 50.
21. ابن حزم، همان، ج 3، ص 188.
22. ابوالحسن اشعرى، همان.
23. ابوالعباس مبرد، همان، ص 91.
24. ابوالحسن مسعودى، همان، ص 233.
25. ابوالعباس مبرد، همان، ص 169 ; ابوالحسن اشعرى، همان، ص 49 و ابن عبد ربه، العقد الفرید (قاهره، مطبعة مصطفى محمد، 1353 ق / 1935 م) ج 1، ص 348.
26. ابوالعباس مبرد، همان، ص 184 و 229.
27. همان.
28. همان و ابن اثیر، الکامل فى التاریخ (بیروت، دارالفکر، 1398 ق / 1978 م) وقایع سال 68 ق.
29. ابوالعباس مبرد، همان، ص 202 و طبرى، همان، وقایع سال 68 ق.
30. تاریخ سیستان، تصحیح ملک الشعراى بهار (تهران، پدیده، 1366) ص 27، 158 و 161.
31. یعقوبى، البلدان، ص 56.
32. تاریخ سیستان، ص 158 و 176.
33. همان، ص 147.
34. همان، ص 148.
35. همان.
36. مؤلف تاریخ سیستان در چند جا تصریح مى‏کند که مردمان شهرها و قصبه (مرکز سیستان) بر ولایت امیرالمؤمنین رشید بودند و خطبه به نام بنى‏عباس مى‏خواندند (تاریخ سیستان، ص 27، 58 و 162).
37. همان.
38. Bosworth,C.E, Sistan under the Arab|s (Rome 1968), P.39, 84
39. عبدالحسین زرین کوب، تاریخ مردم ایران (تهران، علمى و فرهنگى، 1365) ج‏2، ص 104.
یادداشت:
1) از آن‏جا که ظهور خوارج در تشکیک مسئله خلافت و امامت روى داد و این امر در اسلام پدیده‏اى صرفا مذهبى یا تنها سیاسى نمى‏باشد، تشخیص دلایل و اسباب اصلى ظهور خوارج به سادگى میسر نیست.

تبلیغات