آرشیو

آرشیو شماره ها:
۹۴

چکیده

متن

 اسلام به عنوان دینى تمدن ساز (1) در منطقه‏اى ظهور کرد که از هر سو، تمدن‏هایى بزرگ آن را احاطه کرده بود. اما همان گونه که سرزمین خشک جزیرة العرب از رطوبت دریاهاى اطراف محروم بود، نسیم فرهنگ و اندیشه تمدن‏هاى پیرامون نیز در این سرزمین چندان وزیدن نگرفت. نیز اسلام در هنگامه‏اى پا به عرصه گیتى نهاد که به علل مختلف، تمدن‏هاى منطقه‏اى دوره بالندگى خودرا پشت‏سرگذاشته، رو به ضعف مى‏رفتند و این خود یکى از عوامل مؤثر در گسترش اسلام بود.
دینى که حضرت محمدصلى الله علیه وآله وسلم آورد به زودى از مرزهاى جزیرة العرب گذشت و امپراتورى‏هاى بزرگ را به چالش واداشت، از اندلس در غرب تا مرزهاى چین را در شرق در نوردید و تمدن و فرهنگى بنانهاد که نقش مهمى در تاریخ تمدن بشرى ایفا کرد و هنوز هم یکى از حوزه‏هاى بالقوه تمدن ساز محسوب مى‏گردد.
همان‏گونه که در شماره قبل متذکر شدیم، برخى مستشرقان و محققان ضمن تعریف و تمجیدهاى فراوان از فرهنگ و تمدن اسلامى، آن را امرى تاریخى و مربوط به گذشته مى‏دانند. از نظر اینان فرهنگ به مثابه ارگانیسمى زنده است که فقط داراى یک دور زندگى است; موجى است که اوج مى‏گیرد و سپس فرو مى‏افتد و هرگز دوباره به اوج نمى‏رسد. این دیدگاه، اوج ترقى فرهنگ اسلامى را قرون سوم تا ششم قمرى مى‏داند که بعد از آن به انحطاط دچار گردیده و دیگر تمدن‏ساز نیست. سخن در مورد علل افول و راه‏هاى احیاى فرهنگ و تمدن اسلامى و اصولا این موضوع که آیا اسلام مى‏تواند مجددا تمدن سازى کند یا خیر، از مسائل مناقشه‏انگیز عرصه فرهنگ و تمدن در عصر حاضر بوده و هست و خود تحقیقى جداگانه مى‏طلبد. به طور خلاصه باید گفت:
دولت‏ها پدید مى‏آیند و مى‏روند ولى فرهنگ‏ها هرگز نه چون ارگانیسم پدید مى‏آیند و نه چون ارگانیسم نابود مى‏شوند. یونان باستان به عنوان یک دولت مرد، اما پس از مرگ، قسمت‏بزرگى از فرهنگ آن به سراسر عالم گسترش یافت و هنوز هم چون عنصر مهمى در فرهنگ‏هاى اروپایى به حیات خود ادامه مى‏دهد. روى‏هم رفته هر فرهنگى ممکن است چندین قله داشته باشد; ممکن است اوج و حضیض‏هایى را به خود ببیند و هیچ چیزى که مخالف امکان تجدید حیات آن باشد وجود ندارد. (2)
بنابراین فرق است میان فرهنگ اسلام و آن‏چه به عنوان خلافت اسلامى در تاریخ شناخته شده‏است. با انحطاط و سقوط خلافت، فرهنگ اسلامى مضمحل نشد. تمدنى که اسلام بنا کرد گرچه دوره‏هاى ضعف و رکود داشت اما منحط نشد و در زمان‏ها و مکان‏هاى مختلف از مدینه و کوفه و شام و بغداد و قاهره و قرطبه تا هرات و استانبول و اصفهان و دهلى در چرخش بود.
دسته‏اى دیگر از محققان نیز نقش فرهنگ و تمدن اسلامى را بیشتر واسطه و حلقه انتقال فرهنگ یونان باستان به اروپاى قرون وسطى از طریق اندلس و جنگ‏هاى صلیبى مى‏دانند و نقش نهضت ترجمه در بلوغ فرهنگ و تمدن اسلامى را بیش از حد جلوه مى‏دهند. اما حقیقت آن است که فرهنگ یونانى فقط یکى از عناصرى بود که در هاضمه قوى تمدن اسلامى هضم شد. ضمن این‏که همین فرهنگ یونانى قبلا یک‏بار دیگر پس از حمله اسکندر به شرق و در نهضت هلنیسم، این منطقه را فرا گرفت اما در آن دوره شاهد چنین نهضت علمى گسترده‏اى که در دوره اسلامى ظهور کرد، نیستیم. حال به قول دکتر زرین کوب:
اگر هنوز در مغرب زمین، تاریخ نویس ساده دلى هست که خالصانه گمان مى‏کند اسلام هیچ فرهنگ تازه‏اى به وجود نیاورده‏است و جز آن‏که فرهنگ یونان قدیم را به دنیاى غرب منتقل کند کارى نکرده است، عذرش روشن است.... (3)
فرهنگى که اسلام بنانهاد جامع الاطراف بود ولى توحید جوهره اصلى آن محسوب مى‏شد. از این رو مبانى و منابع تمدن اسلامى را باید در خود اسلام جست‏وجو کرد نه بیرون از آن.
اصولا در نظام فرهنگى اسلام، دین عنصرى در کنار سایر عناصر نیست، بلکه محور و اساس فرهنگ اسلامى است و تجلى آن در تمامى مظاهر فرهنگى از معمارى تا ادبیات و از پزشکى تا آداب و رسوم قابل مشاهده است. پاره‏اى از مهم‏ترین مؤلفه‏هاى فرهنگ و تمدن اسلامى که به موفقیت و پیشرفت‏سریع آن یارى رساندند عبارت‏اند از:
1- جهانى اندیشیدن، جهان‏شمول بودن و مرز نشناختن;
2- تساهل و مدارا، گشادگى مشرب و آمادگى براى پذیرش افکار تازه و عناصر فرهنگى دیگران و منطبق ساختن آن با روح توحیدى اسلام;
3- تبلیغى و باز بودن اسلام در مقایسه با آیین‏هاى بسته‏اى چون یهودى و زرتشتى;
4- تعادل در نگرش میان دنیا و عقبا و نیز توجه به سیاست و اجتماع;
5- تاکید بر عدالت و برابرى نژادها و احترام به حقوق ملل و مذاهب دیگر;
6- ایجاد زمینه فکرى براى گسترش نهضت علمى با تاکید بر تجربى اندیشیدن و توجه دادن انسان به نظام طبیعى و اسرار آن.
شرح و بسط هر یک از مباحث فوق فرصتى دیگر مى‏طلبد اما در یک کلام، فرهنگ اسلامى با حفظ اصول اساسى خود تالیفى و ترکیبى بود. این فرهنگ عظیم یک‏باره برنیامد بلکه برشالوده تمدن‏هاى پیشین بنا گشت و مصالح را از تمدن‏هاى قبل از خود گرفت اما روح آن از اسلام بود.
فصلنامه «تاریخ اسلام‏» کاوش و تتبع در ابعاد مختلف فرهنگ و تمدن اسلامى را وظیفه اصلى خویش مى‏شمرد و مسئولین و دست‏اندرکاران آن به جد معتقدند این امر جز با کمک و مساعدت علمى عالمان و اندیشمندان عرصه تحقیقات اسلامى میسر نمى‏شود، خداى رحمان و رحیم را سپاسگزاریم که اولین شماره فصلنامه را در آستانه میلاد با سعادت رسول خاتم‏صلى الله علیه وآله وسلم تقدیم علاقه‏مندان کردیم و دومین شماره آن زمانى آماده مى‏شود که جهان اسلام در عید مبعث‏خاتم النبیین‏صلى الله علیه وآله وسلم غرق در سرور و شادى است. این مهم را به‏فال نیک گرفته و توفیق بهره‏مندى بیشتر از میراث نبى‏مکرم اسلام را از درگاه احدیت آرزو مى‏کنیم.
بمنه و کرمه
پى‏نوشت‏ها:
1. نقش اسلام در این زمینه از آن جهت‏بسیار جالب است که خود بنیان‏گذار یک تمدن است نه این‏که تمدنى به آن بگرود، چنان‏که تمدن رومى، به مسیحیت گروید.
2. شریف، م.م، تاریخ فلسفه در اسلام، زیر نظر نصرالله پور جوادى (چاپ اول: تهران، مرکز نشر دانشگاهى، 1362) ج‏1، ص 4 - 5.
3. عبدالحسین زرین کوب، کارنامه اسلام (چاپ سوم: تهران، امیرکبیر، 1362) ص 32.

تبلیغات