خرید و فروش دین (تنزیل)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
چکیده
مطالعه نظامهاى اقتصادى نشان مىدهد که شناخت درست آنها بر شناخت دقیق مبانى فکرى و فلسفى شکلدهنده آنها متوقف است، و مهمترین موضوع تاثیرگذار بر اهداف، اصول و چارچوبهاى نظامهاى اقتصادى، نگرش مکاتب گوناگون به بحث دین و قلمرو آن است .
نظریهپردازان سوسیالیسم با اعتقاد به فلسفه ماتریالیسم، خدا و دین را انکار کردهاند; در نتیجه، در طراحى نظام اقتصادى، جایگاهى براى آموزههاى الاهى قائل نیستند . نظریهپردازان اقتصاد سرمایهدارى با اعتقاد به فلسفه دئیسم، نقش خداوند را در خالقیت او منحصر کرده، آموزههاى پیامبران را به حوزه اخلاق و معنویت مربوط دانستند; در نتیجه، آنان نیز در طراحى نظام سرمایهدارى، نقشى براى دین و تعالیم الاهى قائل نشدند .
اندیشهوران مسلمان در مواجهه با پرسش رابطه دین و اقتصاد، به چهار گروه تقسیم مىشوند: گروه نخست، آموزههاى دینى را در آشنایى انسانها با خدا و آخرت منحصر دانسته، پرداختن خدا و پیامبر به آموزههاى دنیایى را کارى لغو و دور از شان مىدانند . گروه دوم، هدف اصلى دین را تبیین سعادت آخرتى انسان دانسته، معتقدند: دنیا به آن اندازه که به کار سعادت آخرتى مربوط مىشود، مورد توجه دین است . این دو گروه، در طراحى نظامهاى اجتماعى، از جمله اقتصاد، عقل و دانش بشرى را کافى، و خود را از آموزههاى انبیا بىنیاز مىدانند . گروه سوم، هدف دین را سعادت دنیا و آخرت انسانها برشمرده، و به تبع آن، تعالیم پیامبران را شامل دنیا و آخرت هر دو مىدانند و معتقدند: در طراحى نظام اقتصادى، باید اهداف، اصول و چارچوبهاى اساسى را با توجه به آموزههاى دینى تعریف کرد، و سرانجام، گروه چهارم، دین را متکفل پاسخگویى هر حرکت اجتماعى و اقتصادى دانسته، در هر طرح و برنامهاى دنبال آیه و حدیث مىگردند . در این مقاله، با نقد و بررسى دیدگاههاى اندیشهوران مسلمان، رابطه منطقى دین با نظامهاى اجتماعى بهویژه اقتصاد را تبیین کرده، نشان مىدهیم که دیدگاه سوم، دیدگاهى حق و قابل قبول است .
یکى از راههایى که براى تامین منابع مالى دولت پیشنهاد شده، این است که دولت، مطالبات را خود از شرکتها و مؤسسات داخلى و خارجى به صورت اسناد متحدالشکل در آورده و به کمتر از قیمت اسمى مندرج در سند بفروشد و در واقع، مطالبات خود را تنزیل کند و دارندگان این اوراق نیز مىتوانند با تنزیل ورقه، آن را در بازار ثانوى به دیگران واگذارند و به منظور ایجاد اطمینان در باز پرداخت اوراق، دولتیا مؤسسه بیمه مىتواند اسناد را تضمین کند و در صورت امتناع بدهکار، بدهى را به دارندگان اوراق بپردازد . این معامله در کتابهاى فقهى، تحت عنوان بیع دین در کتاب قرض و کتاب بیع طرح شده است و ما باید ابتدا بررسى کنیم که آیا این معامله از نظر ماهوى، بیع استیا نه، و اگر بیع هست، دلیل صحت آن چیست، و اگر باطل است، دلیل بطلان آن چیست و اگر این معامله را از راه بیع نتوانستیم تصحیح کنیم، آیا راه دیگرى براى آن وجود دارد یا نه؟
آیا معامله دین، بیع است؟
بیع بودن این معامله، از جهت عین بودن مبیع اشکالى ندارد; چون مقصود کسانى که در حقیقتبیع، تملیک عین یا مبادله عین را معتبر دانستهاند، این است که مبیع هنگام وجود خارجى باید عین باشد; هر چند در حال حاضر وجود خارجى ندارد و در ذمه است; بنابراین، بیع سلف را در حقیقت، بیع دانستهاند و غرض آنها از اعتبار این قید، خارج کردن اجاره است که تملیک منافع به شمار مىرود و بنابر مسلک کسانى که در حقیقتبیع، عین بودن مبیع را معتبر ندانستهاند، مطلب روشن است . اشکال دیگر در بیع بودن امثال این معامله، این است که در بیع باید یکى از عوضین، مثمن، و دیگرى ثمن باشد و اگر هر دو طرف، کالا یا هر دو طرف، پول بود، بیع صادق نیست .
شیخ انصارى در تنبیه سوم از تنبیهات معاطات در تمییز بایع و مشترى در این باره مىنویسد:
اگر یکى از عوضین از چیزهایى باشد که آنرا بهطور معمول ثمن قرار مىدهند (مثل درهم و دینار و فلوس سکهدار)، در این فرض، دهنده درهم و دینار و فلوس، در معامله مشترى است; ولى اگر هیچ یک از عوضین از این قبیل نباشد، باید دید کدام یک از آنها به قصد جایگزینى ثمن داده شده است; ولى اگر در هیچ یک از عوضین چنین قصدى نشود یا در هر دو چنین قصدى بشود و پیشتر هم گفتوگویى درباره بایع و مشترى نشده باشد، در این معامله چند احتمال است . 1 . هر یک از دو نفر به اعتبارى، بایع و فروشنده باشد; هر چند احکام خاصه آن دو، از آنها انصراف دارد . 2 . کسى که اول مال را مىدهد، بایع، و کسى که مىگیرد، مشترى است . 3 . این معامله مصالحه است . 4 . این معامله و معارضه مستقله است که داخل عناوین متعارفه معاملات نیست، و احتمال دوم خالى از قوت نیست . (1)
اصفهانى در این باره مىنویسد:
از نظر واقع و ثبوت، ماهیت هر عقدى متشکل از تسبیب از یک طرف و پذیرش طرف دیگر است و لذا ثبوتا معقول نیست که یک طرف به اعتبارى بایع و به اعتبارى مشترى باشد و اگر هر دو طرف، تسبیب به ملکیت کردند، این معامله صلح هم نیست; چون صلح از عقود است و هر عقدى مرکب از ایجاب و قبول است و اگر بگوییم معامله مستقله است، ادله عامه، شامل این عقود غیر متعارف نمىشود . (2)
ایروانى در این باره مىنویسد:
فروشنده کسى است که غرض اصلى او از معامله، حفظ مالیت مالش باشد و از خصوصیات عین، صرفنظر مىکند و مشترى کسى است که غرض اصلى او از معامله، خصوصیات عین فروشنده است و اگر غرض اصلى هر دو نفر، از معامله، خصوصیت عوضین باشد، این معامله بیع نیست و هیچ کدام از آن دو، فروشنده و خریدار نیستند و این معامله هر چند بیع نیست، صحیح و نافذ است و دلیل بر صحت آن، آیه اوفوا بالعقود و آیه الا ان تکون تجارة عن تراض است .
محصل اشکال ایروانى بر شیخ این است که از کلام شیخ بهدست مىآید اگر یکى از متعاملین در انشاى معامله، لفظ بیع و دیگرى لفظ شرا را بهکار برد، در این صورت بایع و مشترى، با هم اشتباه نمىشوند; اما این کلام تمام نیست; چون تمییز بایع از مشترى، در مرحله و رتبه، بر انشا سابق است و ما باید پیش از تلفظ آنها به صیغه، آن دو را و بعد وظیفه آنها در تلفظ به صیغهاى را که وظیفهشان است، روشن کنیم، و تشخیص آن دو در آن مرحله، امرى وجدانى است و آنچه براى من از تتبع در موارد خاص، بهدست آمده، این است: بایع کسى است که خصوصیات مالش را بذل، (3) و از آن صرفنظر، و مالیت آن را با گرفتن بدل، حفظ کند و غرض او از گرفتن بدل، فقط حفظ مالیت مال خود است و اینکه ملاحظه مىکنیم او در اغلب اوقات، فقط نقود را مىگیرد، نه از جهت این است که غرض او به خصوصیت نقود تعلق گرفته، بلکه علت آن، آسان بودن حمل و نقل آنها و نیز آسانتر بودن تهیه اجناس بهوسیله نقود است . خویى در این باره مىنویسد:
براى تحقق بیع، یکى از این دو امر باید موجود شود .
1 . یکى از عوضین متاع، و دیگرى نقد باشد که در این فرض، کسى که متاع را مىدهد، بایع، و کسى که نقد را مىدهد، مشترى است . 2 . در صورتى که عوضین از قبیل پول باشد یا هر دو از اجناس باشد، بایع کسى است که غرض او حفظ مالیت مال خود است و مشترى به کسى گفته مىشود که غرض او، رفع نیاز است و اگر در معامله، هیچ یک از این دو شرط نبود، این معامله بیع نیست و احکام خاص آن را ندارد . (4) گویا اغراض متعاملین، نقشى در تعیین حقیقت معامله ندارد و آنچه ماهیت و حقیقت معامله را شکل مىدهد، کیفیت انشا و عنوانى است که انشا مىشود، و از نظر عرفى، هرگاه یکى از متعاملین، مال خود را در مقابل عوض به دیگرى تملیک کند، بایع شمرده مىشود; هر چند به خصوصیت ثمن هم نیاز داشته است و غرض او بهدست آوردن آن باشد و کسى که تملیک را پذیرفته است، مشترى بهشمار مىرود; گرچه غرض او بهدست آوردن خصوصیت مبیع نباشد و غرض او حفظ مالیت مالش باشد; به همین جهتبسیارى از فقیهان در تعریف بیع که ماهیتبیع را بیان مىکند، این جهت را اخذ نکردهاند .
امام خمینى قدس سره در این مقام مىنویسد:
در مقام ثبوت، کسى که ثمن یا مثمن را به قصد ایجاب مىدهد، بایع، و کسى که به قصد قبول آن را مىگیرد یا مثمن را مىدهد، مشترى است . . . و اگر عوضین از جنس متاع یا نقود باشد، و هیچ یک قصد ایجاب و قبول نداشته باشد و مالش را مبادله کند، این معامله از نظر عقلایى بیع شمرده مىشود . (5)
گویا ذیل کلام امام تمام نیست; چراکه از نظر عقلایى اگر دو مال را بدون ایجاب و قبول، مبادله کنند، به این معامله «تاخت زدن» مىگویند و آن را بیع نمىدانند و از نظر عقلایى، بیع، بدون فروشنده و خریدار وجود ندارد .
نتیجه مباحث پیشین این شد که حقیقتبیع، اخراج از ملک یا اضافه در مقابل عوض و قبول طرف دیگر است، و بنابراین تفسیر بیع دین که محل بحث است، به حقیقت، بیع بر آن صادق است; زیرا عوضین بهطور معمول از نقود است و غرض هیچ کدام، خصوصیت نیست; اما چون شخصى طلب خود را به دیگرى تملیک مىکند و دیگرى آن را مىپذیرد، این معامله بهطور حقیقى بیع است; ولى اگر همین معامله، به صورت، تاخت زدن باشد، بیع نیست و احکام خاص آن را ندارد، و از جمله آنها، دو روایتى که در بیع دین، برخلاف قواعد آمده است، شامل این معامله نمىشود; ولى اگر بیع باشد، آن دو روایت آنها را در بر مىگیرد که بحث گسترده آن خواهد آمد .
دیدگاههاى فقهى درباره فروش دین
نظریه اول، این است که بیع دین بهطور مطلق، باطل است و تفصیلى بین بیع به مدیون و غیر او، و بین بیع دین حال و مؤجل نیست . شیخ طوسى، (6) این قول را به شافعى (7) نسبت داده و دلیلى را براى آن ذکر نکرده است .
و شهید در دروس (11) از آن جملهاند و این نظریه، بین دین حال و مؤجل تفصیل قائل مىشود و بیع دین حال را صحیح، و مؤجل را باطل مىداند . دلیل بر این تفصیل، یکى از این وجوه است: دلیل اول: در صحتبیع، ملکیت معتبر است و اگر دین مؤجل باشد، طلبکار، بالفعل، مالک چیزى در ذمه مدیون نیست .
اشکال بر این دلیل این است که بین مالک بودن دین و حق مطالبه کردن، خلط شده است . طلبکار در دین مؤجل، بالفعل، مالک دین در ذمه بدهکار است; اما حق مطالبه آن را ندارد و در صحیح بودن بیع، مالک بودن معتبر است، نه حق مطالبه .
دلیل دوم: از شرایط صحتبیع، قدرت بر تسلیم مبیع است و در دین مؤجل، طلبکار نمىتواند مبیع را تسلیم کند; زیرا امکان دارد، بدهکار، دین را فراموش یا آنرا انکار کند یا مفلس شود .
پاسخ این است که اگر مستند این شرط، مرسله «نهىالنبى عن بیعالغرر» باشد و ما سند و دلالت آن را تمام بدانیم، آنها، بهویژه جهت دلالى آن، مورد بحث اعلام است . در صورتى که به قدرت بر تسلیم در زمان استحقاق اطمینان باشد، معامله از غررى بودن خارج مىشود و نیز اگر دلیل اعتبار این شرط، روایت «لا تبع ما لیس عندک» باشد و سخن مورد نظر ما در جایى است که شرایط صحتبیع مفروغ عنه است . در بیع دین حال نیز این شبهه وجود دارد و هر پاسخى که در آنجا بیاید، در دین مؤجل نیز خواهد بود . گذشته از این، بحث ما در بیع دین، اعم است و شامل جایى که دین را به خود مدیون مىفروشد نیز مىشود که در این تفصیل به آن اشاره نشده است و قدرت بر تسلیم در صورتى که به مدیون فروخته شود معنا ندارد .
دلیل سوم: اجماع مسلم وجود دارد که آنچه را بهصورت سلف خریدارى شده نمىتوان پیش از حلول اجل فروخت . پاسخ این است که بر فرض پذیرش اجماع در سلف، تعدى از سلف به غیر آن بدون وجه است .
نظریه سوم: این است که بیع دین به مدیون درست; ولى به شخص ثالثباطل است و ابن ادریس در سرائر (12) این نظر را برگزیده و دلیل او این است که بیعهاى صحیح در شرع، در بیع اعیان و بیع در ذمه منحصر است و بیع اعیان به مشاهد و موصوف تقسیم مىشود (عین شخصى، یا حاضر است که با مشاهده خریدارى مىشود یا غایب است که با وصف آن را مىخرند)، و بیع دین، داخل هیچ یک از اقسام پیشین قرار نمىگیرد و این بیع بهواسطه اینکه متعلق آن، حتى براى صاحبش معلوم نیست تا آن را وصف کند و بهواسطه تخلف وصف، خریدار، خیار داشته باشد، غررى، و مشمول روایت «نهى النبى عن بیعالغرر» مىشود و نهى بر فساد دلالت مىکند .
اشکال بر دلیل سوم این است که اگر در حقیقتبیع سلف، معتبر بدانیم که مبیع در ذمه فروشنده باشد، این معامله سلف نیست; ولى بر حصر بیعهاى صحیح در اقسام مذکور دلیلى نداریم، و اگر این قید را معتبر ندانیم، این معامله، داخل بیع سلف مىشود . گذشته از این، متعلق بیع دین بهطور معمول نقود و اسکناس و پول است که همه آنرا مىدانند و امرى مجهول نیست که معامله بهواسطه آن غررى شود . امام خمینى در رساله عملیه، معامله بیع دین را بهطور مطلق جایز دانسته است . در مساله 2831 توضیحالمسائل امام آمده است:
سفته حقیقى را اگر کسى از بدهکار بگیرد که با دیگرى معامله کند به مبلغى کمتر، باید به نحوى معامله کند که ربا لازم نیاید; مثل آنکه اسکناسى که در ذمه بدهکار طلب دارد، بفروشد به کمتر و پولش را بگیرد و سفته را بدهد که شخص ثالث از بدهکار، تمام بگیرد . این قسم تنزیل سفته اشکال ندارد . (13)
حضرت امام در استفتاى منسوب به وى در مساله تفصیل مىدهد که متن پرسش و پاسخها چنین است:
در رساله احکام از قول حضرتعالى نوشته شده که خرید و فروش سفته و چک تضمینى به کم یا زیاد اشکال ندارد . جواب: فروش چک و سفته به شخص ثالثبه کمتر، ربا و حرام است . سؤال: اگر کسى در مقابل طلبى که دارد، سفته یا براتى داشته باشد و بخواهد طلب خود را پیش از وعده آن، به کمتر از آن بفروشد، اشکال دارد یا نه؟ جواب: اگر سفته یا برات را به خود بدهکار بفروشد به کمتر، مانع ندارد; ولى فروش آن به غیر مدیون به کمتر، ربا و حرام است . (14)
شاید امامخمینى وجه ربا را این بداند که این معامله، هر چند به صورت بیع واقع مىشود، حقیقت آن قرض است و قرض ربوى، حرام است و خریدار در واقع دارد پول کمترى را قرض مىدهد تا پس از مدتى، بیشتر از آن بگیرد .
این استدلال هم ناتمام است; چون ماهیت هر عقدى، چیزى است که در انشا آمده و چون فرض مساله این است که متعاملین واقعا قصد بیع دارند، و باالفاظ بیع، آن را انشا کردهاند، حقیقت این معامله بیع مىشود و وقتى بیع شد، چون پول و اسکناس که بیشتر مورد بحث و حاجت است از چیزهایى نیست که به کیل و وزن فروخته شود، بلکه از معدودات است، رباى معاوضى در اینها تحقق نمىیابد، و گرچه این معامله نتیجه قرض ربوى را داشته باشد، ما در حکم به صحت و بطلان معاملات، دائر مدار عنوانى هستیم که بر آن بار است، نه نتایج آن; براى مثال، خود حضرت امام اجاره به شرط قرضالحسنه را صحیح و جایز; ولى قرض به شرط اجاره را داراى اشکال مىداند با اینکه از نظر نتیجه، هیچ تفاوتى با هم ندارند . کسى که خانه 100 هزار تومان اجاره را به هزار تومان اجاره مىکند و در ضمن آن شرط مىکند که دو میلیون قرض بدهد، همان نتیجه قرض ربوى را دارد; ولى چون حقیقت این معامله اجاره است، امام آن را صحیح دانسته، در مساله «2837» مىنویسد:
در مثل اسکناس و دینار کاغذى و سائر پولهاى کاغذى مثل دلار و لیره ترکى، رباى غیر قرضى تحقق پیدا نمىکند و جایز است معاوضه بعضى آنها را با بعضى به زیاده و کم و اما رباى قرضى در تمام آنها تحقق پیدا مىکند و جایز نیست قرض دادن ده دینار به 12 دینار . (15)
خلاصه نقد این وجه این است . در بعضى روایات آمده است: «انما یحللالکلام و یحرم الکلام» به این معنا که گاهى یک نوع انشا سبب حلیت معامله و عوضین، و گونه دیگر باعثحرمت مىشود; هر چند از نظر نتایج، مثل هم باشند، و در بیع دین، اگر معامله به نحوه بیع، و قصد جدى آنها بیع باشد، از جهت ربا، اشکالى در آن نیست .
نظریه چهارم که بسیارى از فقیهان آن را اختیار کردهاند، این است که بیع دین مؤجل به ثمن حال (نقد) جایز است; چه به مدیون فروخته شود و چه به شخص ثالث; ولى بیع دین به نحو نسیه و ثمن مؤجل، باطل است و از کسانى که این نظر را برگزیدهاند شهید در لمعه و مقدس اردبیلى (17) را نام برد; گرچه مقدس اردبیلى در فروش نسیه به مدیون مطلقا، جواز را اختیار کرده است . مستند این تفصیل، روایت طلحه بن زید است . کلینى با سند خود از حسن بن محبوب از ابراهیم بن مهزم از طلحه بن زید از ابن عبد . . . علیه السلام نقل مىکند که رسول خدا صلى الله علیه و آله وسلم فرمود:
«لا یباع الدین بالدین» . (18)
بررسى سندى و دلالى حدیث
سند: رجال خبر، مورد وثوق هستند . نجاشى درباره ابراهیم بن مهزم مىگوید: ابراهیم بن مهزم الاسدى من بنى نصر، ایضا یعرف بابن ابى برد، ثقه، ثقه . یگانه شخصى که در سند از او بحثشده، طلحة بن زید است و عدهاى روایت را به جهت او تضعیف کردهاند . نجاشى درباره او مىگوید: طلحة بن زید، ابو الخزرج النهدى الشامى و یقال الخزرمى، عامى، روى عن جعفر بن محمد علیه السلام .
شیخ درباره او مىگوید: طلحه بن زید، له کتاب و هو عامى المذهب الا ان کتابه معتمد; یعنى هر چند طلحه مذهب عامه دارد، کتاب او معتمد است، و اگر از جمله «له کتاب معتمد» وثاقت او را به دست آوریم، سند روایت تمام مىشود به این بیان که هرگاه شخصى کتابى بنویسد و ما بررسى کنیم و ببینیم مطالب آن صادق است، از این راه مىفهمیم که آن شخص ثقه است، و اگر این جهت را نپذیرفتیم، روایت، بهواسطه تمام نشدن صحتسند، ساقط مىشود، مگر اینکه ثابتشود، مشهور به آن عمل کردهاند و عمل آنها را جابر ضعف سند بدانیم .
دلالت: تقریب روایتبراى مدعى این است که در روایت، از بیع دین به دین نهى شده، و نهى در معاملات هم، ارشاد به فساد است و دین در روایت اطلاق دارد، و آنچه را پیش از معامله دین یا به معامله دین باشد، دربر مىگیرد .
شهید در مسالک به این استدلال پاسخ داده است:
اگر مقصود شما این است که بر مؤجل، پیش از بیع، دین اطلاق مىشود، بطلانش روشن است; زیرا دین شدن، بر ثبوت در ذمه موقوف است و در ذمه ثابت نمىشود، مگر اینکه عقد واقع شود و اگر مقصود این است که پس از عقد، دین مىشود، آنرا به بیع دین به ثمن مضمون حال نقض مىکنیم که هنوز مشترى آن را نداده است و ادعاى فرق بین حال و مؤجل صحیح نیست، و اگر به ثمن مؤجل جایزنیست، باید به ثمن حال هم جایز نباشد . (19) به نظر مىرسد که حق در مساله با شهید است و منظور از دین، آن است که پیش از بیع، دین باشد و آنچه را به خود معامله، دین مىشود دربر نمىگیرد; بنابراین بیع دین به ثمن مؤجل، مشمول این روایت نیست .
نظریه پنجم که شیخ طوسى (20) و ابن براج و شهید (21) در دروس آن را پذیرفتهاند و آن این است که بیع دین به کمتر، صحیح است; ولى مشترى، بیشتر از آن مقدار که به طلبکار پول داده است نمىتواند از بدهکار بگیرد و ذمه بدهکار از ما بقى دین، برىء مىشود . مستند این نظر، دو روایت است که فقیهان از آن بحث کردهاند .
روایت اول:
محمد بن یعقوب عن محمد بن یحیى عن احمد بن محمد عنالحسن بن على عن محمد بن الفضیل عن ابى حمزه قال، سئلت ابا جعفر علیه السلام عن رجل کان له على رجل دین فجائه رجل فاشتراه منه بعوض ثم انطلق الى الذى علیه الدین فقال له اعطنى ما لفلان علیک، فانى قد اشتریته منه کیف یکون القضاء فى ذلک فقال ابو جعفر علیه السلام: یرد علیهالرجل الذى علیهالدین ماله الذى اشتراه به من الذى له الدین . ابوحمزه ثمالى مىگوید از امام باقر علیه السلام پرسیدم که مردى، دینى را از دیگرى طلب داشت و آن را در مقابل جنس به دیگرى فروخت . خریدار نزد مدیون رفت و دین را مطالبه کرد و گفت من آن را خریدم . حضرت فرمود: مدیون باید آنچه را که با آن، دین را خریده است، به مشترى بدهد، و این روایت اطلاق دارد و شامل جایى که مشترى مبلغ کمتر از دین را پرداخته باشد، مىشود; البته مطقا به اطلاق روایت، حتى بالنسبه به جایى که اکثر از دین را پرداخته باشد نمىتواند ملتزم شد و آن صورت، به ضرورت فقه خارج است .
روایت دوم:
محمد بن یحیى و غیره عن محمد بن احمد بن عیسى عن محمد بن الفضیل قال قلت للرضا علیه السلام: رجل اشترى دینا على رجل ثم ذهب الى صاحب الدین فقال له ادفع الى ما لفلان علیک فقد اشتریته منه قال یدفع الیه قیمة ما دفع الى صاحب الدین و برى الذى علیه المال من جمیع ما بقى . از حضرت رضا پرسیدم که مردى، دینى را مىخرد و بعد سراغ بدهکار مىرود و آن را مطالبه مىکند . حضرت مىفرماید: بدهکار فقط قیمت آنچه را مشترى به طلبکار داد، به او مىپردازد و ذمهاش از ما بقى برى مىشود .
محقق اردبیلى، اشکالى را در سند روایت نقل مىکند مبنى بر اینکه روایت، افزون بر ضعف سند، مضطرب است; چون محمد بن الفضیل این مضمون را یکبار از امام علیه السلام و بار دیگر از ابى حمزه نقل مىکند و شیخ به این گونه سند اشکال مىکند .
پاسخ این است که اولا خود شیخ به این روایات عمل کرده است; ثانیا هیچ اشکالى ندارد که یک مضمون را بهواسطه از امام علیه السلام نقل کند و همان مضمون را دوباره بدون واسطه از امام بشنود و این، اضطراب در سند نیست . از کسانى که سند روایت را ضعیف دانستهاند مىتوان از علامه در تذکره و محقق در جامعالقاصد (22) نام برد که در ظاهر، اشکال از ناحیه محمد بن الفضیل مشترک بین ثقه و مختلف فیه است و شیخ در رجال، محمد بن فضیل ازدى کوفى را به وثاقت وصف کرده است; اما آنکه تضعیف شده، محمد بن الفضیل صیرفى است که سه امام را درک کرده; بدینجهت، در سرگذشت اصحاب، هر یک از آنها آمده است . وقتى شیخ او را در رجال خود در ضمن اصحاب امام صادق علیه السلام معرفى مىکند، مىگوید: محمد بن الفضیل بن کثیر الازدى الکوفى الصیرفى، و او را تضعیف و توثیق نمىکند; و آنگاه که او را از اصحاب امام کاظم علیه السلام بر مىشمرد، مىگوید: ضعیف است و وقتى او را از اصحاب امام رضا علیه السلام مىداند، مىگوید: «یرمى بالغلو» که از این عبارت فهمیده مىشود از تضعیف سابق عدول کرده است . نجاشى درباره او مىنویسد «ابن الفضیل بن کثیر الصیرفى الازدى ابو جعفر الازرق روى عن ابى الحسن موسى و الرضا علیهما السلام له کتاب و مسائل یرویها جماعة» . شیخ مفید او را از فقیهان اصحاب شمرده است که اجلا از او روایت نقل مىکنند . (23)
بعضى از رجالىها خواستهاند تضعیف شیخ را پاسخ بدهند که گرچه شیخ طوسى او را در شرح حالش، در ضمن اصحاب امام کاظم علیه السلام تضعیف کرده است، آنگاه که در ضمن اصحاب امام رضا علیه السلام وارد مىشود، فقط به این جمله بسنده مىکند که «به او غلو نسبت داده شده است» و خود شیخ، غلو را به او نسبت نمىدهد که این حاکى از توقف و تردید او در صحت این نسبت است; بدینجهت در فهرست، از ضعف او سخنى نمىگوید و خود شیخ در بحثبیع دین، به روایات محمد بن فضیل که بر خلاف قواعد است، عمل کرده که این از رجوع شیخ از تضعیف خود حکایت دارد . (24) بعضى از فقیهان معاصر براى اثبات و ثاقت محمد بن الفضیل بیانى دارند و مىگویند: عبارت شیخ طوسى درباره او که گفته است: «یرمى با لغلو» ، دلیل ضعف او نیست; زیرا اولا خود این نوع تعبیر مىرساند که شیخ، خود، نسبت غلو را باور نداشته است و ثانیا نسبت غلو به راوى دادن به وثاقت او مضر نیست; چون غلو به معناى از حد گذراندن است; یعنى درباره امامان علیهم السلام به مقامات بیش از اندازه آنها قائل شدن و این امر اجتهادى است که درباره آن اختلاف آراى فراوانى وجود دارد و شهادت در امور حدسى که داراى اختلاف شدید است، حجیت ندارد; بلکه شهادت در امور حسى یا امور قریب به حس که اختلاف انظار در آن اندک است، اعتبار دارد; اما اینکه شیخ درباره او، عبارت ضعیف را هنگام تعریف اصحاب امام کاظم علیه السلام به کار برده باید پاسخ داد; ولى در مقابل این عبارت هم، ادلهاى بر وثاقت او وجود دارد که از این قرار است .
1 . نجاشى به ضعف او اشارهاى نکرده و این جمله را درباره او گفته است: «هذه النسخه یرویها جماعة» که این جمله درباره کتاب او، به عقیده ما دلیل وثاقت او است .
2 . بسیارى از اجلا که برخى از آنها اصحاب اجماع هستند، مثل حسن بن محبوب و حسن بن على بن فضال از وى روایت فراوانى نقل کردهاند .
3 . احمد بن محمد بن ابى نصر بزنطى و صفوان بن یحیى از وى روایت کردهاند و این دو، از کسانى هستند که «لایروون و لا یرسلون الا عن ثقه» و مشایخ آنها در عقیده ما، امامى ضابط و صدوق هستند .
4 . روایات بسیارى از او در کافى که مؤلف آن درصدد آثار صحیح از امامان علیهم السلام بوده و در کتاب من لا یحضرهالفقیه که صدوق درباره آن مىگوید: آنچه را بین من و خدا حجت است و به آن فتوا مىدهم و به صحت آن حکم مىکنم، در این کتاب آوردهام، آمده است و نقل فراوان آن دو که از عالمان رجال هم بودهاند، دلیل بر وثاقت او است .
5 . یکى از راههاى فهمیدن وثاقتشخصى، متنشناسى است; به این گونه که هرگاه روایات شخصى را با روایات معتبر مقایسه کردیم و مطابقتبا آنها را دیدیم، از این راه مىفهمیم که او ثقه است . این راه را مجلسى اول معرفى کرده است . (25) گویا با توجه به اینکه مساله مقامات امامان علیهم السلام از اسرار بهشمار مىرفته و مثل الان از ضروریات نبوده و بالتبع مساله غلو طرح مىشده است و مسائلى مثل نفى سهو و مانند آن که الان از ضروریات است و آن زمان اعتقاد به آن غلو شمرده مىشده است، رجالىها به تضعیفاتى که منشا آن اعتقاد به غلو باشد، اعتنا نمىکنند; بنابراین تضعیف محمد بن الفضیل ثابت نیست و وثاقت او، طبق مبانى مذکور تمام است .
مقام دوم بحث در دلالت روایت است که اشکالاتى در آن مطرح مىشود .
1 . این روایات، مخالف قواعد مسلم فقه و شریعت است; چون طبق قواعد اگر معاملهاى صحیح شد، باید ثمن و مثمن، به طرفین منتقل شود و حکم به اینکه معامله صحیح است و در عین حال، مشترى به تمام مثمن نرسد، خلاف قواعد است .
پاسخ این اشکال این است که قواعد مستفاد از عمومات و اطلاقات، قابل تخصیص است و شارع، بهصورت تعبدى در مواردى، بر خلاف آن قواعد حکم کرده است و هیچ محذور عقلى بر این مترتب نمىشود; چنانکه در قحطى حکم کرده است که انسان مضطر بدون اجازه مالک مىتواند از ملک او بخورد یا کسى که از محلى داراى میوه عبور مىکند مىتواند بدون اذن مالک از آنها استفاده کند .
2 . روایت اول صراحتى در مدعا ندارد; زیرا در آن فرض نشده که ثمن کمتر از دین است; زیرا در معاوضات، ثمن و مثمن بهطور معمول از نظر قیمت مساوى هستند و روایت هم به متعارف ناظر است; افزون بر اینکه اگر به اطلاق روایت متلزم شویم، باید مشترى بتواند در صورتى که بیشتر از دین داده باشد، از مدیون بگیرد و کسى به این ملتزم نمىشود .
پاسخ این است که هر چند غالب در معاوضات، تساوى قیمت عوضین است، معمول در بیع و شراى دین بر این است که دین ارزانتر خریده مىشود و روایت هم به همین ناظر است; افزون بر اینکه ما در حجیت روایت، بیش از ظهور نمىخواهیم و اطلاق روایت کافى است، و عدم امکان اخذ به اطلاق در صورتى که دین از ثمن کمتر باشد، باعث نفى اطلاق در مقایسه با صورتى که دین بیشتر است نمىشود .
3 . صاحب جواهر اشکال کرده که این دو روایت نزد مشهور معرضعنه هستند و روایتى که ناقلان آن به آن عمل نکنند، حجت نیست و شهرت روایى و فتوایى بر خلاف اینها است .
پاسخ این است که اعراض مشهور هرگاه کاشف از این باشد که قدما به قرینه معتبرى برخورد کردهاند، بهطورىکه آن قرینه هرگاه به ما مىرسید، ما هم از این روایت اعراض مىکردیم، این اعراض باعثسستى روایت است; ولى هرگاه بدانیم که وجه اعراض مشهور چیست و آن وجه، نزد ما مخدوش باشد، چنین اعراضى بهدرد نمىخورد و در بحث ما وجه اعراض مشهور، اشکال سندى یا دلالى است و هرگاه ما از این دو جهت پاسخ دادیم، اعراض، موهن روایت نمىشود; اما درباره شهرت روایى، اگر مقصود عمومات است، باید گفت: عمومات تخصیص مىخورند و اگر منظور این است که روایتخاصه با اینها معارض است، پاسخ مىدهیم که چنین روایتى نداریم .
اشکال چهارم: ابن ادریس اشکال کرده است که اینها خبر واحد هستند و خبر واحد حجت نیست .
این اشکال، مبنایى و محل بحث در جایى است که ما از کبراى حجیتخبر واحد فارغ شدهایم .
اشکال پنجم: این روایتها دلالتبر فاسد بودن معامله مىکند; چون اگر معامله صحیح بود، مشترى باید به تمام مبیع برسد و فرض این است که در روایت مىگویند: مشترى فقط حق گرفتن آنچه را به بایع داده است دارد .
پاسخ این است که اولا اگر معامله فاسد است، مشترى حق ندارد سراغ بدهکار برود و دین را مطالبه کند و اگر به فرض بگوییم: این مراجعه با اذن بایع و طلبکار است ولى اشکال این است که در روایت دوم حضرت مىفرماید ذمه بدهکار از ما بقى بدهى برىء مىشود; در حالىکه علىالقاعده باید ما بقى را به بدهکار بدهد; بدینسبب بعضى درصدد توجیه برآمدهاند که مقصود از برائت ذمه بدهکار در برابر مشترى است و گرنه در برابر فروشنده ذمهاش مشغول است و این بر خلاف ظاهر روایت است; چون چنین قیدى در روایت نیست . بعضى روایت را بر ضمان حمل; ولى اشکال کردهاند که کاربرد لفظ بیع و شرا در ضمان گرچه بهطور مجازى تمهید نیست .
شهید صدر در کتاب بانک بدون ربا مىگوید: من به سبب این دو روایت، در مساله توقف کردهام; هر چند در حاشیه بر منهاجالصالحین، آن را تجویز و احتیاط مستحبى مىکند که مشترى بیش از آنچه داده است نگیرد . (26)
نظریه ششم که فقیهان معاصر و بسیارى از فقیهان پیشین آن را اختیار کردهاند، این است که بیع دین مطلقا صحیح است و خریدار، مالک تمام دینى مىشود . که خریده است . در این قسمت، نظر تعدادى از فقیهان ارائه مىشود . آیتالله العظمى سیدکاظم یزدى صاحب عروةالوثقى در کتاب استفتاءات، بیع دین را به اقل تجویز کرده است . آیتالله العظمى بروجردى مىگوید: اگر کسى از دیگرى طلبى دارد که از جنس طلا و نقره و چیزهایى که با وزن یا پیمانه معامله مىشود نباشد مىتواند آن را به شخص بدهکار یا به دیگر، به کمتر بفروشد و وجه آن را نقد بگیرد و این کار که در حال حاضر بین تجار و کسبه معمول است که برات یا سفتههایى که طلبکار از بدهکار گرفته و مدت آن نرسیده است، بانک یا شخص دیگر به کمتر مىفروشد و پول آن را نقد مىگیرد، اشکال ندارد; چون اسکناس با وزن و پیمانه معامله نمىشود . (27)
آیتالله خویى در کتاب منهاجالصالحین مىنویسد: بیع دین در مقابل مال موجود صحیح است; هر چند ثمن کمتر باشد; در صورتى که ربوى یا هم جنس نباشند . (28)
، تبریزى، سیستانى، و زنجانى، (30) این معامله را صحیح دانسته و گفتهاند: مشترى مىتواند تمام دین را از بدهکار بگیرد .
آیتالله خویى در بحث استطاعتحج مىنویسد:
اگر مکلف، دین مؤجل خود را بتواند نقد بفروشد و به حجبرود، چنانکه الان مرسوم است، واجب است; چون مستطیع بر او صدق مىکند . (31)
دلیل بر این نظریه، این است که حقیقت این معامله، بیع شمرده مىشود و ادله عامه، مثل آیه «اوفوا بالعقود» و آیه «الا ان تکون تجارة عن تراض» شامل آن مىشود و چون مخصصى براى این ادله نیست، باید به صحت آن حکم کنیم و آنچه را بیع بر آن واقع شده، تمام دین است و مشترى باید بتواند همه را بگیرد .
پاسخ: با بیانى که در دو روایت پیشین گذشت، ثابتشد که براى این عمومات، آیات مخصص وجود دارد .
بحث دیگر این است که اگر در صحیح بودن صلح بر دین اشکال کردیم یا طبق مضمون آن روایات گفتیم: مشترى بیشتر از آنچه به فروشنده داده است، حق ندارد . آیا مىتوان با عقد صلح به نتیجه رسید یا نه؟
درباره حقیقت عقد صلح دو نظریه وجود دارد: یک نظریه این است که صلح، عقد مستقل در برابر عقدهاى دیگر نیست; بلکه حقیقت آن، عین عقدى است که نتیجه آن عقد را مىدهد; براى مثال اگر صلح بر عین، در مقابل عوض باشد، این بیع است; گرچه هر چند به صورت صلح باشد و اگر صلح بر منفعت در مقابل عوض باشد، اجاره است و تمام احکام خاص آن را دارد . بنابراین نظریه، چنین صلحى بر دین، حقیقتبیع است و احکام بیع را دارد .
نظریه دوم این است که صلح، عقد مستقل در برابر بقیه عقدها است و آنچه در صلح انشا مىشود، سازش است که از حیث مفهوم با عقود دیگر تفاوت دارد; بنابراین، احکام خاص معاملات بر آن بار نمىشود و این نظریه، صحیحتر به نظر مىرسد; پس دین مؤجل را مىتوان در مقابل پول کمتر مصالحه کرد و با این بیان، حکم فروش سفته و چک حاکى از دین حقیقى نیز روشن مىشود .
نتیجه
1 . تملیک دین در مقابل عوض، ماهیتبیع را دارد .
2 . تملیک دین مؤجل در مقابل پول کمتر صحیح است; ولى خریدار نمىتواند بیشتر از آنچه پول داده، از بدهکار بگیرد .
3 . تملیک دین مؤجل به نحو نسیه صحیح است .
4 . مبادله دین مؤجل با پول کمتر به نحو تاخت زدن و صلح صحیح است و مشترى تمام دین را مىتواند بگیرد .
5 . اگر دین، پول و اسکناس باشد، معامله با پول کمتر، شبهه ربا را ندارد; چون از معدودات است .
پىنوشتها:
1) مکاسب محرمه، ص 88 .
2) حاشیه اصفهانى: ج 1، ص 39 .
3) حاشیه ایروانى، ص 84 چاپ سنگى .
4) سیدابوالقاسم خویى: منهاجالصالحین، کتاب البیع تعریف بیع .
5) روحالله موسوى خمینى [امام]: البیع، ج 1، ص 166 .
6) خلاف، ج 3، ص 125 .
7) مغنىالمحتاج، ج 2، ص 71 .
8) حدائق، ج 20، ص 202 .
9) شرایع، ج 2، ص 55 .
10) الجامع الشرایع، ص 351 .
11) دروس، ج 3، ص 313 .
12) سرائر، ج 2، ص 40 .
13) توضیحالمسائل، ص 347 .
14) استفتاءات، ج 2، ص 175 .
15) توضیحالمسائل، ص 348 .
16) وسائلالشیعه، ج 18، ص 347، چاپ آلالبیت .
17) جامعالمقاصد، ج 5، ص 19 .
18) مجمعالنافذ والبرهان، ج 2، ص 97 .
19) مسالک، ج 2، ص 433 .
20) نهایه، باب بیعالدیون و الارزاق .
21) دروس، ج 3، ص 313 .
22) جامعالقاصد، ج 5، ص 18 .
23) معجم رجالالحدیث، ج 17 .
24) منتهىالمقال، ج 6، ص 158 .
25) موسى شبیرى زنجانى: تقریرات کتاب نکاح، ج 8 .
26) منهاجالصالحین، با حاشیه شهید صدر، ص 187 .
27) در مساله 2297 توضیحالمسائل آمده است .
28) منهاجالصالحین، ج 2، ص 173 .
29) همان .
30) مجمعالمسائل .
31) کتابالحج، ج 1، ص 114 .
مطالعه نظامهاى اقتصادى نشان مىدهد که شناخت درست آنها بر شناخت دقیق مبانى فکرى و فلسفى شکلدهنده آنها متوقف است، و مهمترین موضوع تاثیرگذار بر اهداف، اصول و چارچوبهاى نظامهاى اقتصادى، نگرش مکاتب گوناگون به بحث دین و قلمرو آن است .
نظریهپردازان سوسیالیسم با اعتقاد به فلسفه ماتریالیسم، خدا و دین را انکار کردهاند; در نتیجه، در طراحى نظام اقتصادى، جایگاهى براى آموزههاى الاهى قائل نیستند . نظریهپردازان اقتصاد سرمایهدارى با اعتقاد به فلسفه دئیسم، نقش خداوند را در خالقیت او منحصر کرده، آموزههاى پیامبران را به حوزه اخلاق و معنویت مربوط دانستند; در نتیجه، آنان نیز در طراحى نظام سرمایهدارى، نقشى براى دین و تعالیم الاهى قائل نشدند .
اندیشهوران مسلمان در مواجهه با پرسش رابطه دین و اقتصاد، به چهار گروه تقسیم مىشوند: گروه نخست، آموزههاى دینى را در آشنایى انسانها با خدا و آخرت منحصر دانسته، پرداختن خدا و پیامبر به آموزههاى دنیایى را کارى لغو و دور از شان مىدانند . گروه دوم، هدف اصلى دین را تبیین سعادت آخرتى انسان دانسته، معتقدند: دنیا به آن اندازه که به کار سعادت آخرتى مربوط مىشود، مورد توجه دین است . این دو گروه، در طراحى نظامهاى اجتماعى، از جمله اقتصاد، عقل و دانش بشرى را کافى، و خود را از آموزههاى انبیا بىنیاز مىدانند . گروه سوم، هدف دین را سعادت دنیا و آخرت انسانها برشمرده، و به تبع آن، تعالیم پیامبران را شامل دنیا و آخرت هر دو مىدانند و معتقدند: در طراحى نظام اقتصادى، باید اهداف، اصول و چارچوبهاى اساسى را با توجه به آموزههاى دینى تعریف کرد، و سرانجام، گروه چهارم، دین را متکفل پاسخگویى هر حرکت اجتماعى و اقتصادى دانسته، در هر طرح و برنامهاى دنبال آیه و حدیث مىگردند . در این مقاله، با نقد و بررسى دیدگاههاى اندیشهوران مسلمان، رابطه منطقى دین با نظامهاى اجتماعى بهویژه اقتصاد را تبیین کرده، نشان مىدهیم که دیدگاه سوم، دیدگاهى حق و قابل قبول است .
یکى از راههایى که براى تامین منابع مالى دولت پیشنهاد شده، این است که دولت، مطالبات را خود از شرکتها و مؤسسات داخلى و خارجى به صورت اسناد متحدالشکل در آورده و به کمتر از قیمت اسمى مندرج در سند بفروشد و در واقع، مطالبات خود را تنزیل کند و دارندگان این اوراق نیز مىتوانند با تنزیل ورقه، آن را در بازار ثانوى به دیگران واگذارند و به منظور ایجاد اطمینان در باز پرداخت اوراق، دولتیا مؤسسه بیمه مىتواند اسناد را تضمین کند و در صورت امتناع بدهکار، بدهى را به دارندگان اوراق بپردازد . این معامله در کتابهاى فقهى، تحت عنوان بیع دین در کتاب قرض و کتاب بیع طرح شده است و ما باید ابتدا بررسى کنیم که آیا این معامله از نظر ماهوى، بیع استیا نه، و اگر بیع هست، دلیل صحت آن چیست، و اگر باطل است، دلیل بطلان آن چیست و اگر این معامله را از راه بیع نتوانستیم تصحیح کنیم، آیا راه دیگرى براى آن وجود دارد یا نه؟
آیا معامله دین، بیع است؟
بیع بودن این معامله، از جهت عین بودن مبیع اشکالى ندارد; چون مقصود کسانى که در حقیقتبیع، تملیک عین یا مبادله عین را معتبر دانستهاند، این است که مبیع هنگام وجود خارجى باید عین باشد; هر چند در حال حاضر وجود خارجى ندارد و در ذمه است; بنابراین، بیع سلف را در حقیقت، بیع دانستهاند و غرض آنها از اعتبار این قید، خارج کردن اجاره است که تملیک منافع به شمار مىرود و بنابر مسلک کسانى که در حقیقتبیع، عین بودن مبیع را معتبر ندانستهاند، مطلب روشن است . اشکال دیگر در بیع بودن امثال این معامله، این است که در بیع باید یکى از عوضین، مثمن، و دیگرى ثمن باشد و اگر هر دو طرف، کالا یا هر دو طرف، پول بود، بیع صادق نیست .
شیخ انصارى در تنبیه سوم از تنبیهات معاطات در تمییز بایع و مشترى در این باره مىنویسد:
اگر یکى از عوضین از چیزهایى باشد که آنرا بهطور معمول ثمن قرار مىدهند (مثل درهم و دینار و فلوس سکهدار)، در این فرض، دهنده درهم و دینار و فلوس، در معامله مشترى است; ولى اگر هیچ یک از عوضین از این قبیل نباشد، باید دید کدام یک از آنها به قصد جایگزینى ثمن داده شده است; ولى اگر در هیچ یک از عوضین چنین قصدى نشود یا در هر دو چنین قصدى بشود و پیشتر هم گفتوگویى درباره بایع و مشترى نشده باشد، در این معامله چند احتمال است . 1 . هر یک از دو نفر به اعتبارى، بایع و فروشنده باشد; هر چند احکام خاصه آن دو، از آنها انصراف دارد . 2 . کسى که اول مال را مىدهد، بایع، و کسى که مىگیرد، مشترى است . 3 . این معامله مصالحه است . 4 . این معامله و معارضه مستقله است که داخل عناوین متعارفه معاملات نیست، و احتمال دوم خالى از قوت نیست . (1)
اصفهانى در این باره مىنویسد:
از نظر واقع و ثبوت، ماهیت هر عقدى متشکل از تسبیب از یک طرف و پذیرش طرف دیگر است و لذا ثبوتا معقول نیست که یک طرف به اعتبارى بایع و به اعتبارى مشترى باشد و اگر هر دو طرف، تسبیب به ملکیت کردند، این معامله صلح هم نیست; چون صلح از عقود است و هر عقدى مرکب از ایجاب و قبول است و اگر بگوییم معامله مستقله است، ادله عامه، شامل این عقود غیر متعارف نمىشود . (2)
ایروانى در این باره مىنویسد:
فروشنده کسى است که غرض اصلى او از معامله، حفظ مالیت مالش باشد و از خصوصیات عین، صرفنظر مىکند و مشترى کسى است که غرض اصلى او از معامله، خصوصیات عین فروشنده است و اگر غرض اصلى هر دو نفر، از معامله، خصوصیت عوضین باشد، این معامله بیع نیست و هیچ کدام از آن دو، فروشنده و خریدار نیستند و این معامله هر چند بیع نیست، صحیح و نافذ است و دلیل بر صحت آن، آیه اوفوا بالعقود و آیه الا ان تکون تجارة عن تراض است .
محصل اشکال ایروانى بر شیخ این است که از کلام شیخ بهدست مىآید اگر یکى از متعاملین در انشاى معامله، لفظ بیع و دیگرى لفظ شرا را بهکار برد، در این صورت بایع و مشترى، با هم اشتباه نمىشوند; اما این کلام تمام نیست; چون تمییز بایع از مشترى، در مرحله و رتبه، بر انشا سابق است و ما باید پیش از تلفظ آنها به صیغه، آن دو را و بعد وظیفه آنها در تلفظ به صیغهاى را که وظیفهشان است، روشن کنیم، و تشخیص آن دو در آن مرحله، امرى وجدانى است و آنچه براى من از تتبع در موارد خاص، بهدست آمده، این است: بایع کسى است که خصوصیات مالش را بذل، (3) و از آن صرفنظر، و مالیت آن را با گرفتن بدل، حفظ کند و غرض او از گرفتن بدل، فقط حفظ مالیت مال خود است و اینکه ملاحظه مىکنیم او در اغلب اوقات، فقط نقود را مىگیرد، نه از جهت این است که غرض او به خصوصیت نقود تعلق گرفته، بلکه علت آن، آسان بودن حمل و نقل آنها و نیز آسانتر بودن تهیه اجناس بهوسیله نقود است . خویى در این باره مىنویسد:
براى تحقق بیع، یکى از این دو امر باید موجود شود .
1 . یکى از عوضین متاع، و دیگرى نقد باشد که در این فرض، کسى که متاع را مىدهد، بایع، و کسى که نقد را مىدهد، مشترى است . 2 . در صورتى که عوضین از قبیل پول باشد یا هر دو از اجناس باشد، بایع کسى است که غرض او حفظ مالیت مال خود است و مشترى به کسى گفته مىشود که غرض او، رفع نیاز است و اگر در معامله، هیچ یک از این دو شرط نبود، این معامله بیع نیست و احکام خاص آن را ندارد . (4) گویا اغراض متعاملین، نقشى در تعیین حقیقت معامله ندارد و آنچه ماهیت و حقیقت معامله را شکل مىدهد، کیفیت انشا و عنوانى است که انشا مىشود، و از نظر عرفى، هرگاه یکى از متعاملین، مال خود را در مقابل عوض به دیگرى تملیک کند، بایع شمرده مىشود; هر چند به خصوصیت ثمن هم نیاز داشته است و غرض او بهدست آوردن آن باشد و کسى که تملیک را پذیرفته است، مشترى بهشمار مىرود; گرچه غرض او بهدست آوردن خصوصیت مبیع نباشد و غرض او حفظ مالیت مالش باشد; به همین جهتبسیارى از فقیهان در تعریف بیع که ماهیتبیع را بیان مىکند، این جهت را اخذ نکردهاند .
امام خمینى قدس سره در این مقام مىنویسد:
در مقام ثبوت، کسى که ثمن یا مثمن را به قصد ایجاب مىدهد، بایع، و کسى که به قصد قبول آن را مىگیرد یا مثمن را مىدهد، مشترى است . . . و اگر عوضین از جنس متاع یا نقود باشد، و هیچ یک قصد ایجاب و قبول نداشته باشد و مالش را مبادله کند، این معامله از نظر عقلایى بیع شمرده مىشود . (5)
گویا ذیل کلام امام تمام نیست; چراکه از نظر عقلایى اگر دو مال را بدون ایجاب و قبول، مبادله کنند، به این معامله «تاخت زدن» مىگویند و آن را بیع نمىدانند و از نظر عقلایى، بیع، بدون فروشنده و خریدار وجود ندارد .
نتیجه مباحث پیشین این شد که حقیقتبیع، اخراج از ملک یا اضافه در مقابل عوض و قبول طرف دیگر است، و بنابراین تفسیر بیع دین که محل بحث است، به حقیقت، بیع بر آن صادق است; زیرا عوضین بهطور معمول از نقود است و غرض هیچ کدام، خصوصیت نیست; اما چون شخصى طلب خود را به دیگرى تملیک مىکند و دیگرى آن را مىپذیرد، این معامله بهطور حقیقى بیع است; ولى اگر همین معامله، به صورت، تاخت زدن باشد، بیع نیست و احکام خاص آن را ندارد، و از جمله آنها، دو روایتى که در بیع دین، برخلاف قواعد آمده است، شامل این معامله نمىشود; ولى اگر بیع باشد، آن دو روایت آنها را در بر مىگیرد که بحث گسترده آن خواهد آمد .
دیدگاههاى فقهى درباره فروش دین
نظریه اول، این است که بیع دین بهطور مطلق، باطل است و تفصیلى بین بیع به مدیون و غیر او، و بین بیع دین حال و مؤجل نیست . شیخ طوسى، (6) این قول را به شافعى (7) نسبت داده و دلیلى را براى آن ذکر نکرده است .
و شهید در دروس (11) از آن جملهاند و این نظریه، بین دین حال و مؤجل تفصیل قائل مىشود و بیع دین حال را صحیح، و مؤجل را باطل مىداند . دلیل بر این تفصیل، یکى از این وجوه است: دلیل اول: در صحتبیع، ملکیت معتبر است و اگر دین مؤجل باشد، طلبکار، بالفعل، مالک چیزى در ذمه مدیون نیست .
اشکال بر این دلیل این است که بین مالک بودن دین و حق مطالبه کردن، خلط شده است . طلبکار در دین مؤجل، بالفعل، مالک دین در ذمه بدهکار است; اما حق مطالبه آن را ندارد و در صحیح بودن بیع، مالک بودن معتبر است، نه حق مطالبه .
دلیل دوم: از شرایط صحتبیع، قدرت بر تسلیم مبیع است و در دین مؤجل، طلبکار نمىتواند مبیع را تسلیم کند; زیرا امکان دارد، بدهکار، دین را فراموش یا آنرا انکار کند یا مفلس شود .
پاسخ این است که اگر مستند این شرط، مرسله «نهىالنبى عن بیعالغرر» باشد و ما سند و دلالت آن را تمام بدانیم، آنها، بهویژه جهت دلالى آن، مورد بحث اعلام است . در صورتى که به قدرت بر تسلیم در زمان استحقاق اطمینان باشد، معامله از غررى بودن خارج مىشود و نیز اگر دلیل اعتبار این شرط، روایت «لا تبع ما لیس عندک» باشد و سخن مورد نظر ما در جایى است که شرایط صحتبیع مفروغ عنه است . در بیع دین حال نیز این شبهه وجود دارد و هر پاسخى که در آنجا بیاید، در دین مؤجل نیز خواهد بود . گذشته از این، بحث ما در بیع دین، اعم است و شامل جایى که دین را به خود مدیون مىفروشد نیز مىشود که در این تفصیل به آن اشاره نشده است و قدرت بر تسلیم در صورتى که به مدیون فروخته شود معنا ندارد .
دلیل سوم: اجماع مسلم وجود دارد که آنچه را بهصورت سلف خریدارى شده نمىتوان پیش از حلول اجل فروخت . پاسخ این است که بر فرض پذیرش اجماع در سلف، تعدى از سلف به غیر آن بدون وجه است .
نظریه سوم: این است که بیع دین به مدیون درست; ولى به شخص ثالثباطل است و ابن ادریس در سرائر (12) این نظر را برگزیده و دلیل او این است که بیعهاى صحیح در شرع، در بیع اعیان و بیع در ذمه منحصر است و بیع اعیان به مشاهد و موصوف تقسیم مىشود (عین شخصى، یا حاضر است که با مشاهده خریدارى مىشود یا غایب است که با وصف آن را مىخرند)، و بیع دین، داخل هیچ یک از اقسام پیشین قرار نمىگیرد و این بیع بهواسطه اینکه متعلق آن، حتى براى صاحبش معلوم نیست تا آن را وصف کند و بهواسطه تخلف وصف، خریدار، خیار داشته باشد، غررى، و مشمول روایت «نهى النبى عن بیعالغرر» مىشود و نهى بر فساد دلالت مىکند .
اشکال بر دلیل سوم این است که اگر در حقیقتبیع سلف، معتبر بدانیم که مبیع در ذمه فروشنده باشد، این معامله سلف نیست; ولى بر حصر بیعهاى صحیح در اقسام مذکور دلیلى نداریم، و اگر این قید را معتبر ندانیم، این معامله، داخل بیع سلف مىشود . گذشته از این، متعلق بیع دین بهطور معمول نقود و اسکناس و پول است که همه آنرا مىدانند و امرى مجهول نیست که معامله بهواسطه آن غررى شود . امام خمینى در رساله عملیه، معامله بیع دین را بهطور مطلق جایز دانسته است . در مساله 2831 توضیحالمسائل امام آمده است:
سفته حقیقى را اگر کسى از بدهکار بگیرد که با دیگرى معامله کند به مبلغى کمتر، باید به نحوى معامله کند که ربا لازم نیاید; مثل آنکه اسکناسى که در ذمه بدهکار طلب دارد، بفروشد به کمتر و پولش را بگیرد و سفته را بدهد که شخص ثالث از بدهکار، تمام بگیرد . این قسم تنزیل سفته اشکال ندارد . (13)
حضرت امام در استفتاى منسوب به وى در مساله تفصیل مىدهد که متن پرسش و پاسخها چنین است:
در رساله احکام از قول حضرتعالى نوشته شده که خرید و فروش سفته و چک تضمینى به کم یا زیاد اشکال ندارد . جواب: فروش چک و سفته به شخص ثالثبه کمتر، ربا و حرام است . سؤال: اگر کسى در مقابل طلبى که دارد، سفته یا براتى داشته باشد و بخواهد طلب خود را پیش از وعده آن، به کمتر از آن بفروشد، اشکال دارد یا نه؟ جواب: اگر سفته یا برات را به خود بدهکار بفروشد به کمتر، مانع ندارد; ولى فروش آن به غیر مدیون به کمتر، ربا و حرام است . (14)
شاید امامخمینى وجه ربا را این بداند که این معامله، هر چند به صورت بیع واقع مىشود، حقیقت آن قرض است و قرض ربوى، حرام است و خریدار در واقع دارد پول کمترى را قرض مىدهد تا پس از مدتى، بیشتر از آن بگیرد .
این استدلال هم ناتمام است; چون ماهیت هر عقدى، چیزى است که در انشا آمده و چون فرض مساله این است که متعاملین واقعا قصد بیع دارند، و باالفاظ بیع، آن را انشا کردهاند، حقیقت این معامله بیع مىشود و وقتى بیع شد، چون پول و اسکناس که بیشتر مورد بحث و حاجت است از چیزهایى نیست که به کیل و وزن فروخته شود، بلکه از معدودات است، رباى معاوضى در اینها تحقق نمىیابد، و گرچه این معامله نتیجه قرض ربوى را داشته باشد، ما در حکم به صحت و بطلان معاملات، دائر مدار عنوانى هستیم که بر آن بار است، نه نتایج آن; براى مثال، خود حضرت امام اجاره به شرط قرضالحسنه را صحیح و جایز; ولى قرض به شرط اجاره را داراى اشکال مىداند با اینکه از نظر نتیجه، هیچ تفاوتى با هم ندارند . کسى که خانه 100 هزار تومان اجاره را به هزار تومان اجاره مىکند و در ضمن آن شرط مىکند که دو میلیون قرض بدهد، همان نتیجه قرض ربوى را دارد; ولى چون حقیقت این معامله اجاره است، امام آن را صحیح دانسته، در مساله «2837» مىنویسد:
در مثل اسکناس و دینار کاغذى و سائر پولهاى کاغذى مثل دلار و لیره ترکى، رباى غیر قرضى تحقق پیدا نمىکند و جایز است معاوضه بعضى آنها را با بعضى به زیاده و کم و اما رباى قرضى در تمام آنها تحقق پیدا مىکند و جایز نیست قرض دادن ده دینار به 12 دینار . (15)
خلاصه نقد این وجه این است . در بعضى روایات آمده است: «انما یحللالکلام و یحرم الکلام» به این معنا که گاهى یک نوع انشا سبب حلیت معامله و عوضین، و گونه دیگر باعثحرمت مىشود; هر چند از نظر نتایج، مثل هم باشند، و در بیع دین، اگر معامله به نحوه بیع، و قصد جدى آنها بیع باشد، از جهت ربا، اشکالى در آن نیست .
نظریه چهارم که بسیارى از فقیهان آن را اختیار کردهاند، این است که بیع دین مؤجل به ثمن حال (نقد) جایز است; چه به مدیون فروخته شود و چه به شخص ثالث; ولى بیع دین به نحو نسیه و ثمن مؤجل، باطل است و از کسانى که این نظر را برگزیدهاند شهید در لمعه و مقدس اردبیلى (17) را نام برد; گرچه مقدس اردبیلى در فروش نسیه به مدیون مطلقا، جواز را اختیار کرده است . مستند این تفصیل، روایت طلحه بن زید است . کلینى با سند خود از حسن بن محبوب از ابراهیم بن مهزم از طلحه بن زید از ابن عبد . . . علیه السلام نقل مىکند که رسول خدا صلى الله علیه و آله وسلم فرمود:
«لا یباع الدین بالدین» . (18)
بررسى سندى و دلالى حدیث
سند: رجال خبر، مورد وثوق هستند . نجاشى درباره ابراهیم بن مهزم مىگوید: ابراهیم بن مهزم الاسدى من بنى نصر، ایضا یعرف بابن ابى برد، ثقه، ثقه . یگانه شخصى که در سند از او بحثشده، طلحة بن زید است و عدهاى روایت را به جهت او تضعیف کردهاند . نجاشى درباره او مىگوید: طلحة بن زید، ابو الخزرج النهدى الشامى و یقال الخزرمى، عامى، روى عن جعفر بن محمد علیه السلام .
شیخ درباره او مىگوید: طلحه بن زید، له کتاب و هو عامى المذهب الا ان کتابه معتمد; یعنى هر چند طلحه مذهب عامه دارد، کتاب او معتمد است، و اگر از جمله «له کتاب معتمد» وثاقت او را به دست آوریم، سند روایت تمام مىشود به این بیان که هرگاه شخصى کتابى بنویسد و ما بررسى کنیم و ببینیم مطالب آن صادق است، از این راه مىفهمیم که آن شخص ثقه است، و اگر این جهت را نپذیرفتیم، روایت، بهواسطه تمام نشدن صحتسند، ساقط مىشود، مگر اینکه ثابتشود، مشهور به آن عمل کردهاند و عمل آنها را جابر ضعف سند بدانیم .
دلالت: تقریب روایتبراى مدعى این است که در روایت، از بیع دین به دین نهى شده، و نهى در معاملات هم، ارشاد به فساد است و دین در روایت اطلاق دارد، و آنچه را پیش از معامله دین یا به معامله دین باشد، دربر مىگیرد .
شهید در مسالک به این استدلال پاسخ داده است:
اگر مقصود شما این است که بر مؤجل، پیش از بیع، دین اطلاق مىشود، بطلانش روشن است; زیرا دین شدن، بر ثبوت در ذمه موقوف است و در ذمه ثابت نمىشود، مگر اینکه عقد واقع شود و اگر مقصود این است که پس از عقد، دین مىشود، آنرا به بیع دین به ثمن مضمون حال نقض مىکنیم که هنوز مشترى آن را نداده است و ادعاى فرق بین حال و مؤجل صحیح نیست، و اگر به ثمن مؤجل جایزنیست، باید به ثمن حال هم جایز نباشد . (19) به نظر مىرسد که حق در مساله با شهید است و منظور از دین، آن است که پیش از بیع، دین باشد و آنچه را به خود معامله، دین مىشود دربر نمىگیرد; بنابراین بیع دین به ثمن مؤجل، مشمول این روایت نیست .
نظریه پنجم که شیخ طوسى (20) و ابن براج و شهید (21) در دروس آن را پذیرفتهاند و آن این است که بیع دین به کمتر، صحیح است; ولى مشترى، بیشتر از آن مقدار که به طلبکار پول داده است نمىتواند از بدهکار بگیرد و ذمه بدهکار از ما بقى دین، برىء مىشود . مستند این نظر، دو روایت است که فقیهان از آن بحث کردهاند .
روایت اول:
محمد بن یعقوب عن محمد بن یحیى عن احمد بن محمد عنالحسن بن على عن محمد بن الفضیل عن ابى حمزه قال، سئلت ابا جعفر علیه السلام عن رجل کان له على رجل دین فجائه رجل فاشتراه منه بعوض ثم انطلق الى الذى علیه الدین فقال له اعطنى ما لفلان علیک، فانى قد اشتریته منه کیف یکون القضاء فى ذلک فقال ابو جعفر علیه السلام: یرد علیهالرجل الذى علیهالدین ماله الذى اشتراه به من الذى له الدین . ابوحمزه ثمالى مىگوید از امام باقر علیه السلام پرسیدم که مردى، دینى را از دیگرى طلب داشت و آن را در مقابل جنس به دیگرى فروخت . خریدار نزد مدیون رفت و دین را مطالبه کرد و گفت من آن را خریدم . حضرت فرمود: مدیون باید آنچه را که با آن، دین را خریده است، به مشترى بدهد، و این روایت اطلاق دارد و شامل جایى که مشترى مبلغ کمتر از دین را پرداخته باشد، مىشود; البته مطقا به اطلاق روایت، حتى بالنسبه به جایى که اکثر از دین را پرداخته باشد نمىتواند ملتزم شد و آن صورت، به ضرورت فقه خارج است .
روایت دوم:
محمد بن یحیى و غیره عن محمد بن احمد بن عیسى عن محمد بن الفضیل قال قلت للرضا علیه السلام: رجل اشترى دینا على رجل ثم ذهب الى صاحب الدین فقال له ادفع الى ما لفلان علیک فقد اشتریته منه قال یدفع الیه قیمة ما دفع الى صاحب الدین و برى الذى علیه المال من جمیع ما بقى . از حضرت رضا پرسیدم که مردى، دینى را مىخرد و بعد سراغ بدهکار مىرود و آن را مطالبه مىکند . حضرت مىفرماید: بدهکار فقط قیمت آنچه را مشترى به طلبکار داد، به او مىپردازد و ذمهاش از ما بقى برى مىشود .
محقق اردبیلى، اشکالى را در سند روایت نقل مىکند مبنى بر اینکه روایت، افزون بر ضعف سند، مضطرب است; چون محمد بن الفضیل این مضمون را یکبار از امام علیه السلام و بار دیگر از ابى حمزه نقل مىکند و شیخ به این گونه سند اشکال مىکند .
پاسخ این است که اولا خود شیخ به این روایات عمل کرده است; ثانیا هیچ اشکالى ندارد که یک مضمون را بهواسطه از امام علیه السلام نقل کند و همان مضمون را دوباره بدون واسطه از امام بشنود و این، اضطراب در سند نیست . از کسانى که سند روایت را ضعیف دانستهاند مىتوان از علامه در تذکره و محقق در جامعالقاصد (22) نام برد که در ظاهر، اشکال از ناحیه محمد بن الفضیل مشترک بین ثقه و مختلف فیه است و شیخ در رجال، محمد بن فضیل ازدى کوفى را به وثاقت وصف کرده است; اما آنکه تضعیف شده، محمد بن الفضیل صیرفى است که سه امام را درک کرده; بدینجهت، در سرگذشت اصحاب، هر یک از آنها آمده است . وقتى شیخ او را در رجال خود در ضمن اصحاب امام صادق علیه السلام معرفى مىکند، مىگوید: محمد بن الفضیل بن کثیر الازدى الکوفى الصیرفى، و او را تضعیف و توثیق نمىکند; و آنگاه که او را از اصحاب امام کاظم علیه السلام بر مىشمرد، مىگوید: ضعیف است و وقتى او را از اصحاب امام رضا علیه السلام مىداند، مىگوید: «یرمى بالغلو» که از این عبارت فهمیده مىشود از تضعیف سابق عدول کرده است . نجاشى درباره او مىنویسد «ابن الفضیل بن کثیر الصیرفى الازدى ابو جعفر الازرق روى عن ابى الحسن موسى و الرضا علیهما السلام له کتاب و مسائل یرویها جماعة» . شیخ مفید او را از فقیهان اصحاب شمرده است که اجلا از او روایت نقل مىکنند . (23)
بعضى از رجالىها خواستهاند تضعیف شیخ را پاسخ بدهند که گرچه شیخ طوسى او را در شرح حالش، در ضمن اصحاب امام کاظم علیه السلام تضعیف کرده است، آنگاه که در ضمن اصحاب امام رضا علیه السلام وارد مىشود، فقط به این جمله بسنده مىکند که «به او غلو نسبت داده شده است» و خود شیخ، غلو را به او نسبت نمىدهد که این حاکى از توقف و تردید او در صحت این نسبت است; بدینجهت در فهرست، از ضعف او سخنى نمىگوید و خود شیخ در بحثبیع دین، به روایات محمد بن فضیل که بر خلاف قواعد است، عمل کرده که این از رجوع شیخ از تضعیف خود حکایت دارد . (24) بعضى از فقیهان معاصر براى اثبات و ثاقت محمد بن الفضیل بیانى دارند و مىگویند: عبارت شیخ طوسى درباره او که گفته است: «یرمى با لغلو» ، دلیل ضعف او نیست; زیرا اولا خود این نوع تعبیر مىرساند که شیخ، خود، نسبت غلو را باور نداشته است و ثانیا نسبت غلو به راوى دادن به وثاقت او مضر نیست; چون غلو به معناى از حد گذراندن است; یعنى درباره امامان علیهم السلام به مقامات بیش از اندازه آنها قائل شدن و این امر اجتهادى است که درباره آن اختلاف آراى فراوانى وجود دارد و شهادت در امور حدسى که داراى اختلاف شدید است، حجیت ندارد; بلکه شهادت در امور حسى یا امور قریب به حس که اختلاف انظار در آن اندک است، اعتبار دارد; اما اینکه شیخ درباره او، عبارت ضعیف را هنگام تعریف اصحاب امام کاظم علیه السلام به کار برده باید پاسخ داد; ولى در مقابل این عبارت هم، ادلهاى بر وثاقت او وجود دارد که از این قرار است .
1 . نجاشى به ضعف او اشارهاى نکرده و این جمله را درباره او گفته است: «هذه النسخه یرویها جماعة» که این جمله درباره کتاب او، به عقیده ما دلیل وثاقت او است .
2 . بسیارى از اجلا که برخى از آنها اصحاب اجماع هستند، مثل حسن بن محبوب و حسن بن على بن فضال از وى روایت فراوانى نقل کردهاند .
3 . احمد بن محمد بن ابى نصر بزنطى و صفوان بن یحیى از وى روایت کردهاند و این دو، از کسانى هستند که «لایروون و لا یرسلون الا عن ثقه» و مشایخ آنها در عقیده ما، امامى ضابط و صدوق هستند .
4 . روایات بسیارى از او در کافى که مؤلف آن درصدد آثار صحیح از امامان علیهم السلام بوده و در کتاب من لا یحضرهالفقیه که صدوق درباره آن مىگوید: آنچه را بین من و خدا حجت است و به آن فتوا مىدهم و به صحت آن حکم مىکنم، در این کتاب آوردهام، آمده است و نقل فراوان آن دو که از عالمان رجال هم بودهاند، دلیل بر وثاقت او است .
5 . یکى از راههاى فهمیدن وثاقتشخصى، متنشناسى است; به این گونه که هرگاه روایات شخصى را با روایات معتبر مقایسه کردیم و مطابقتبا آنها را دیدیم، از این راه مىفهمیم که او ثقه است . این راه را مجلسى اول معرفى کرده است . (25) گویا با توجه به اینکه مساله مقامات امامان علیهم السلام از اسرار بهشمار مىرفته و مثل الان از ضروریات نبوده و بالتبع مساله غلو طرح مىشده است و مسائلى مثل نفى سهو و مانند آن که الان از ضروریات است و آن زمان اعتقاد به آن غلو شمرده مىشده است، رجالىها به تضعیفاتى که منشا آن اعتقاد به غلو باشد، اعتنا نمىکنند; بنابراین تضعیف محمد بن الفضیل ثابت نیست و وثاقت او، طبق مبانى مذکور تمام است .
مقام دوم بحث در دلالت روایت است که اشکالاتى در آن مطرح مىشود .
1 . این روایات، مخالف قواعد مسلم فقه و شریعت است; چون طبق قواعد اگر معاملهاى صحیح شد، باید ثمن و مثمن، به طرفین منتقل شود و حکم به اینکه معامله صحیح است و در عین حال، مشترى به تمام مثمن نرسد، خلاف قواعد است .
پاسخ این اشکال این است که قواعد مستفاد از عمومات و اطلاقات، قابل تخصیص است و شارع، بهصورت تعبدى در مواردى، بر خلاف آن قواعد حکم کرده است و هیچ محذور عقلى بر این مترتب نمىشود; چنانکه در قحطى حکم کرده است که انسان مضطر بدون اجازه مالک مىتواند از ملک او بخورد یا کسى که از محلى داراى میوه عبور مىکند مىتواند بدون اذن مالک از آنها استفاده کند .
2 . روایت اول صراحتى در مدعا ندارد; زیرا در آن فرض نشده که ثمن کمتر از دین است; زیرا در معاوضات، ثمن و مثمن بهطور معمول از نظر قیمت مساوى هستند و روایت هم به متعارف ناظر است; افزون بر اینکه اگر به اطلاق روایت متلزم شویم، باید مشترى بتواند در صورتى که بیشتر از دین داده باشد، از مدیون بگیرد و کسى به این ملتزم نمىشود .
پاسخ این است که هر چند غالب در معاوضات، تساوى قیمت عوضین است، معمول در بیع و شراى دین بر این است که دین ارزانتر خریده مىشود و روایت هم به همین ناظر است; افزون بر اینکه ما در حجیت روایت، بیش از ظهور نمىخواهیم و اطلاق روایت کافى است، و عدم امکان اخذ به اطلاق در صورتى که دین از ثمن کمتر باشد، باعث نفى اطلاق در مقایسه با صورتى که دین بیشتر است نمىشود .
3 . صاحب جواهر اشکال کرده که این دو روایت نزد مشهور معرضعنه هستند و روایتى که ناقلان آن به آن عمل نکنند، حجت نیست و شهرت روایى و فتوایى بر خلاف اینها است .
پاسخ این است که اعراض مشهور هرگاه کاشف از این باشد که قدما به قرینه معتبرى برخورد کردهاند، بهطورىکه آن قرینه هرگاه به ما مىرسید، ما هم از این روایت اعراض مىکردیم، این اعراض باعثسستى روایت است; ولى هرگاه بدانیم که وجه اعراض مشهور چیست و آن وجه، نزد ما مخدوش باشد، چنین اعراضى بهدرد نمىخورد و در بحث ما وجه اعراض مشهور، اشکال سندى یا دلالى است و هرگاه ما از این دو جهت پاسخ دادیم، اعراض، موهن روایت نمىشود; اما درباره شهرت روایى، اگر مقصود عمومات است، باید گفت: عمومات تخصیص مىخورند و اگر منظور این است که روایتخاصه با اینها معارض است، پاسخ مىدهیم که چنین روایتى نداریم .
اشکال چهارم: ابن ادریس اشکال کرده است که اینها خبر واحد هستند و خبر واحد حجت نیست .
این اشکال، مبنایى و محل بحث در جایى است که ما از کبراى حجیتخبر واحد فارغ شدهایم .
اشکال پنجم: این روایتها دلالتبر فاسد بودن معامله مىکند; چون اگر معامله صحیح بود، مشترى باید به تمام مبیع برسد و فرض این است که در روایت مىگویند: مشترى فقط حق گرفتن آنچه را به بایع داده است دارد .
پاسخ این است که اولا اگر معامله فاسد است، مشترى حق ندارد سراغ بدهکار برود و دین را مطالبه کند و اگر به فرض بگوییم: این مراجعه با اذن بایع و طلبکار است ولى اشکال این است که در روایت دوم حضرت مىفرماید ذمه بدهکار از ما بقى بدهى برىء مىشود; در حالىکه علىالقاعده باید ما بقى را به بدهکار بدهد; بدینسبب بعضى درصدد توجیه برآمدهاند که مقصود از برائت ذمه بدهکار در برابر مشترى است و گرنه در برابر فروشنده ذمهاش مشغول است و این بر خلاف ظاهر روایت است; چون چنین قیدى در روایت نیست . بعضى روایت را بر ضمان حمل; ولى اشکال کردهاند که کاربرد لفظ بیع و شرا در ضمان گرچه بهطور مجازى تمهید نیست .
شهید صدر در کتاب بانک بدون ربا مىگوید: من به سبب این دو روایت، در مساله توقف کردهام; هر چند در حاشیه بر منهاجالصالحین، آن را تجویز و احتیاط مستحبى مىکند که مشترى بیش از آنچه داده است نگیرد . (26)
نظریه ششم که فقیهان معاصر و بسیارى از فقیهان پیشین آن را اختیار کردهاند، این است که بیع دین مطلقا صحیح است و خریدار، مالک تمام دینى مىشود . که خریده است . در این قسمت، نظر تعدادى از فقیهان ارائه مىشود . آیتالله العظمى سیدکاظم یزدى صاحب عروةالوثقى در کتاب استفتاءات، بیع دین را به اقل تجویز کرده است . آیتالله العظمى بروجردى مىگوید: اگر کسى از دیگرى طلبى دارد که از جنس طلا و نقره و چیزهایى که با وزن یا پیمانه معامله مىشود نباشد مىتواند آن را به شخص بدهکار یا به دیگر، به کمتر بفروشد و وجه آن را نقد بگیرد و این کار که در حال حاضر بین تجار و کسبه معمول است که برات یا سفتههایى که طلبکار از بدهکار گرفته و مدت آن نرسیده است، بانک یا شخص دیگر به کمتر مىفروشد و پول آن را نقد مىگیرد، اشکال ندارد; چون اسکناس با وزن و پیمانه معامله نمىشود . (27)
آیتالله خویى در کتاب منهاجالصالحین مىنویسد: بیع دین در مقابل مال موجود صحیح است; هر چند ثمن کمتر باشد; در صورتى که ربوى یا هم جنس نباشند . (28)
، تبریزى، سیستانى، و زنجانى، (30) این معامله را صحیح دانسته و گفتهاند: مشترى مىتواند تمام دین را از بدهکار بگیرد .
آیتالله خویى در بحث استطاعتحج مىنویسد:
اگر مکلف، دین مؤجل خود را بتواند نقد بفروشد و به حجبرود، چنانکه الان مرسوم است، واجب است; چون مستطیع بر او صدق مىکند . (31)
دلیل بر این نظریه، این است که حقیقت این معامله، بیع شمرده مىشود و ادله عامه، مثل آیه «اوفوا بالعقود» و آیه «الا ان تکون تجارة عن تراض» شامل آن مىشود و چون مخصصى براى این ادله نیست، باید به صحت آن حکم کنیم و آنچه را بیع بر آن واقع شده، تمام دین است و مشترى باید بتواند همه را بگیرد .
پاسخ: با بیانى که در دو روایت پیشین گذشت، ثابتشد که براى این عمومات، آیات مخصص وجود دارد .
بحث دیگر این است که اگر در صحیح بودن صلح بر دین اشکال کردیم یا طبق مضمون آن روایات گفتیم: مشترى بیشتر از آنچه به فروشنده داده است، حق ندارد . آیا مىتوان با عقد صلح به نتیجه رسید یا نه؟
درباره حقیقت عقد صلح دو نظریه وجود دارد: یک نظریه این است که صلح، عقد مستقل در برابر عقدهاى دیگر نیست; بلکه حقیقت آن، عین عقدى است که نتیجه آن عقد را مىدهد; براى مثال اگر صلح بر عین، در مقابل عوض باشد، این بیع است; گرچه هر چند به صورت صلح باشد و اگر صلح بر منفعت در مقابل عوض باشد، اجاره است و تمام احکام خاص آن را دارد . بنابراین نظریه، چنین صلحى بر دین، حقیقتبیع است و احکام بیع را دارد .
نظریه دوم این است که صلح، عقد مستقل در برابر بقیه عقدها است و آنچه در صلح انشا مىشود، سازش است که از حیث مفهوم با عقود دیگر تفاوت دارد; بنابراین، احکام خاص معاملات بر آن بار نمىشود و این نظریه، صحیحتر به نظر مىرسد; پس دین مؤجل را مىتوان در مقابل پول کمتر مصالحه کرد و با این بیان، حکم فروش سفته و چک حاکى از دین حقیقى نیز روشن مىشود .
نتیجه
1 . تملیک دین در مقابل عوض، ماهیتبیع را دارد .
2 . تملیک دین مؤجل در مقابل پول کمتر صحیح است; ولى خریدار نمىتواند بیشتر از آنچه پول داده، از بدهکار بگیرد .
3 . تملیک دین مؤجل به نحو نسیه صحیح است .
4 . مبادله دین مؤجل با پول کمتر به نحو تاخت زدن و صلح صحیح است و مشترى تمام دین را مىتواند بگیرد .
5 . اگر دین، پول و اسکناس باشد، معامله با پول کمتر، شبهه ربا را ندارد; چون از معدودات است .
پىنوشتها:
1) مکاسب محرمه، ص 88 .
2) حاشیه اصفهانى: ج 1، ص 39 .
3) حاشیه ایروانى، ص 84 چاپ سنگى .
4) سیدابوالقاسم خویى: منهاجالصالحین، کتاب البیع تعریف بیع .
5) روحالله موسوى خمینى [امام]: البیع، ج 1، ص 166 .
6) خلاف، ج 3، ص 125 .
7) مغنىالمحتاج، ج 2، ص 71 .
8) حدائق، ج 20، ص 202 .
9) شرایع، ج 2، ص 55 .
10) الجامع الشرایع، ص 351 .
11) دروس، ج 3، ص 313 .
12) سرائر، ج 2، ص 40 .
13) توضیحالمسائل، ص 347 .
14) استفتاءات، ج 2، ص 175 .
15) توضیحالمسائل، ص 348 .
16) وسائلالشیعه، ج 18، ص 347، چاپ آلالبیت .
17) جامعالمقاصد، ج 5، ص 19 .
18) مجمعالنافذ والبرهان، ج 2، ص 97 .
19) مسالک، ج 2، ص 433 .
20) نهایه، باب بیعالدیون و الارزاق .
21) دروس، ج 3، ص 313 .
22) جامعالقاصد، ج 5، ص 18 .
23) معجم رجالالحدیث، ج 17 .
24) منتهىالمقال، ج 6، ص 158 .
25) موسى شبیرى زنجانى: تقریرات کتاب نکاح، ج 8 .
26) منهاجالصالحین، با حاشیه شهید صدر، ص 187 .
27) در مساله 2297 توضیحالمسائل آمده است .
28) منهاجالصالحین، ج 2، ص 173 .
29) همان .
30) مجمعالمسائل .
31) کتابالحج، ج 1، ص 114 .