عقل در فیزیک و متا فیزیک
آرشیو
چکیده
متن
پیشگفتار
در این فصل، موقعیت عقل در متافیزیک و فیزیک، سنجیده مىشود.این مسأله در بنیاد شناخت و رابطه آن با فلسفه و علم قرار دارد و خود محصول نقادى کل سازواره عقل است.نقادى عقل را در این فراز مفروض مىدارم و با بهرهگیرى از آنچه در نقد عقل، به انجام رساندهام، پردازه عقل در دانش کلى و دانش تجربى را شرح مىدهم.امید اینکه خدا به لطف خود و به اعتناى خاص خود ما را در راه نیکى و درستى و خردمندى توفیق دهد و در جهت گزارههاى صحیح، تسدید فرماید و از راه نادانى و نابخردى و نادرستى باز دارد.
در اینجا چندى از مفروضهاى نقد خرد ناب با شرحى اندک، گزارش مىشود؛سپس موقعیت عقل در فیزیک و متافیزیک مطرح مىگردد.این مفروضها از اصل موضوعهاى بحث حاضر به شمار مىآیند و برآمده از سنجش و پژوهش ماهیت عقل مىباشند، و همچنین به عنوان اصلهاى حقیقى و غیر مشروط استناد دارند به دیدگاهى که از اصول ملحوظ شده در فصل عقل و جهل کتاب جامع و شریف«کافى»استنباط مىشود یا مىتواند استنباط شود.
اصل موضوعهاى موقعیت عقل در متافیزیک
اصل یکم:عقل، آن چیستى جمعى خرد ورز است که هر جزیى و کلّى و است و هست و نیست و هر سهش و انگارش و پردازش را به طور شناسهوار و قانونمند درک و استدلال و استخراج مىکند.
سه خاصیّت:درک و استدلال و استخراج، در تمامیت خود عبارتند از اکتشاف که خاصیّت جامعه عقل است در هر مرتبه و هر ادراک و هر متعلق ادراک.بر طبق این مفروض، درک کلیات، تنها یکى از خواص عقل به شمار مىآید.عقل، جزئیات را هم به وجه جزیى و هم به وجه کلّى درک مىکند.امّا درک جزئیات از دیدگاه این نوشته به وجه جزئى، در موقعیت عقلى شده و قانونى شده انجام مىگیرد.
از باب نمونه، عقل اشاره به شىء خاصّ را به طور قانونمند در مىیابد؛بدون قانونمندى، عمل اشاره ناممکن است.اشاره به اینکه فرایندى جزئى است و به جزئى تعلق مىگیرد ماهیتى عقلى دارد. افزون بر این، عقل از فاهمه و حاسه و قوّه مدبّره ترکیب یافته و هر سه جزء را در فرایند عاقله که ناظر بر فاهمه و حاسّه و مدبّره است، به جریان مىاندازد.بر این پایه، عقل افزون بر فهم و اندیشه و فراورش( استخراج)از سهش برخوردار است. سهش عقلى، احساس عقلى است که خردمندانه حس مىکند و در منظرها و صورتهاى پیشانه مىسهد، بىآنکه از این طریق، محدود گردد و از کشف برابر ایستاها دور افتد.
در بخشى رائج از فلسفه غرب براى عقل، هیچ حاسّهاى پذیرفته نشده است.شاید کانت بود که نخستین بار به وجه رسمى حسّ را از عقل، نفى کرد و از این راه به دسترسى نداشتن عقل به واقع، قائل شد.نظرى که مبناى این نوشته است، حس عقلى را حیثى از حیثهاى اصلى عقل مىداند و مىگوید:اندیشیدن و سهیدن، با هم متمم عقل و مکمّل یکدیگرند.این اصل چند تمایز پایه از دیدگاه مشترک فلسفه دارد:
یکم:در منطقه ادراک که از دیدگاه مشهور، عقل فقط کلیات را درک مىکند و از دید نگارنده، عقل، کلیات و جزئیات را به طور عقلى مىسهد و مىاندیشد.
دوم:از دید مشهور، عقل، حاسّه (سهنده) ندارد و از دید نوشته حاضر:عقل، حاسّه ویژهاى دارد که بر خلاف حاسّههاى دیگر محدود به یک منطقه نیست.
اصل دوم:سهیدن و اندیشیدن دو فصل متمم و غیرطولى عقل مىباشند و تصوّر و تصدیق، دو فصل متمم و طولى آن هستند.
مبناى این مفروض:دو عنصر است.اوّل: امکان فصلهاى غیرطولانى.دوم:جمعى بودن ماهیت عقل بدون تنافى با مجرّد بودن عقل.
اصل سوم:عقل نظرى و عقل عملى دو فصل جامع و مانع و غیرطولى عقل هستند و عقل اخلاقى محصول ترکیب کلّ عقل است.با دستگاه اخلاق از طریق وجدان اخلاق که انسان را از آن حیث که انسان است، با دستگاه اخلاق متصل مىسازد.
اصل چهارم:شناسه عقل از آنرو که عقل است شناسهاى اکتشافى است؛در ذات آن، جهت غیر اکتشافى نیست.حرکتهاى عقلى در تفکر و استدلال و همچنین خواستها و تصمیمهاى عقل عملى مانند ادراکهاى نظرى و عملى داراى ویژگى اکتشافند.
این اصل نتیجه مىدهد که:عقل، فصل دانایى و شناسایى است؛آنگونه دانایى و شناسایى که کنشگر و واکنشگر است و روابط را تنظیم کرده، سپس نتایج را استخراج مىکند.سنخ ادراک به سان جنس عقل، به شمار مىآید.دانایى و شناسایى، دو فصل نردهاى( عرضى غیرطولى) ادراکند و مرحله فصل میانه ناحسّى را فراهم مىآورند.
اصل پنجم:در عقل، در کنار فصلهاى ناحسّى ردهاى از فصلهایى حسّى، قرار دارند، این ردهها به دو زیر مجموعه بخش مىشوند:
مجموعه اوّل:فصلهاى حسّى گزارشىاند که است و هست و نیست و چیست و اشتقاقهاى اینها را منکشف مىسازند و سبب داده شدن محتواهاى واقع به عقل مىگردند.بر طبق این مجموعه، چنانکه از راه حسّ بینایى رنگها و شکلهاى گوناگون نور به ما داده مىشوند؛همچنان از راه حسّ دانائى مضمون چیستىها و هستىها به عقل، داده شده و عقل آنها را در صورتهاى پیشانه منطقى و مابعدطبیعى و حسى، مىسهد و مىاندیشد.
مجموعه دوم:فصلهاى حسّى اخلاقىاند که عنصرهاى اخلاق را حس مىکنند.از طریق این فصلها، جهان اخلاق بر عقل، گشوده مىشود. آنگاه، عقل عملى با کمک عقل نظرى، عنصرها و محتواهاى اخلاق را در صورتها و قاعدههاى کلّى درآورده و قوانین جهان اخلاق را کشف کرده و مقرّر مىدارد.این فصلها حیث اخلاقیت عقل را به فعلیت مىرسانند.اگر نبودند، عقل در وجه نظرى و عملى غیراخلاقى، منحصر مىشد و قوانین صورى اخلاق در نبود سهش اخلاقى رنگ مىباختند.و به خدمت نیازهاى عقل عملى مشروط به حواسّ گزارشى گمارده مىشدند.
در اینجا لازم است توضیح داد که:مقصود از فصل حسّى اخلاقى این نیست که اخلاق از سنخ حسّ اخلاقى است تا اینکه ماهیّت اخلاق، یک ماهیّت حسّى باشد و در ردیف عاطفهها قرار گیرد، بلکه مقصود این است که دستگاه مستقل اخلاق از طریق فصل حسى اخلاقى چشیده مىشود و از این طریق عقل اخلاقى به دستگاه اخلاق مىپیوندد و به آن تحوّل مىیابد.
اصل ششم:کلّى بودن، شرط لازم اخلاقى بودن است، نه شرط کافى.براى کافى بودن شرط، باید محتواى کلّیت یافته از تیره ماهیت قانون اخلاقى باشد.اگر محتوا از اینگونه ماهیّت باشد، به ضرورت تعمیم مىپذیرد.کلیّت در اخلاق، یک تابع عامّ از محتوا است این تابع به ماهیّت اخلاقى اختصاص دارد.بنابراین، در دستگاه اخلاق، قانونها چون محتواى اخلاقى دارند، کلّى هستند نه چون کلیت دارند، اخلاقىاند.از اینجا یکى از تمایزهاى اصلى این دیدگاه پدید مىآید. بدین جهت، هر جا که کلیت امکانپذیر نباشد، قانون از تبار اخلاق نیست.زیرا شرط لازم اخلاقیت را ندارد؛امّا چنین نیست که هر جا کلیت باشد، قانون از تبار اخلاق باشد.این مفروض از عمدهترین اصلهاى برآمده از نقد عقل عملى است و همراه چند اصل عمده دیگر، مابعدالطبیعه تکلیف و فتوّت و رحم را پى مىافکند.
اصل هفتم:سنجش و پژوهش فرجامین عقل، جز از راه خود عقل، شدنى نیست و از اینرو، عقل به طور پیشین از دو جنبه منطقى و مابعدالطبیعى، عقل را تقریر مىدهد و به نقادى مىگیرد، و از جنبه ریاضى محاسبه کرده و محک مىزند و همچنین از جنبه حسى و سپس تجربى، به تطبیق برده و به آزمون مىگذارد.
اصل هشتم:عقل از دو بخش عام و خاص، قوام گرفته است.بخش عام، بخش بنیادى مىباشد که فرایند و فراگرد خردورزى، از فعالیت آن حاصل مىشود و از این راه بخش خاص تحقّق مىیابد. براى نشان دادن ضرورت بخش عام عقل گوئیم:
اینکه نقد عقل، فقط از راه خود عقل باید انجام گیرد و اینکه از راه حسّ یا تجربه، نمىتوان عقل را به نقد گرفت، یک نظریّه منطقى و مابعدطبیعى است که چند قضیه را با هم ترکیب کرده و به صورت یک پردازه مقرّر مىدارد.
حال اگر این نظریّه درست است، پس کلّ نظامواره عقل بر بنیادى ضرورى و همگانى استوار مىباشد.این بنیاد، همان بخش سهشها و شناسهها و اصلهاى عمومى عقل است که از شش رده مرتب فراهم مىآید:
رده یکم:سهشهاى عمومى، از طریق این رده، طبایع و ماهیات و حقایق در جهان اشیاء و در جهان اخلاق، سهیده شده و به حسّ عقلى، حسّیده مىگردند و از راه سهیده شدن مضمونها و محتواهاى آنها به عقل، داده مىشوند و با صورتهاى پیشین منطقى که رده دیگرى در بنیاد عقل است ترکیب مىیابند.
رده دوّم، صورتهاى پیشین منطقى، این رده صورتهاى پیش از تجربى همه ردههاى بنیادى عقل را شامل مىشود.
رده سوم، مفهومهاى غیرماهوى بسیط و پیش از تجربى مانند:بودن و نبودن، ضرورت و امکان و امتناع، واحد و کثیر، بساطت و ترکیب.
رده چهارم، مفهومهاى غیر ماهوى چند جانبه که با این وصف دو جنبه صورى و محتوایى را با هم دارند.مانند:علیت و معلولیت، اولیّت و آخریّت، بىنیازى و نیازمندى( غنى و فقر)، استقلال و تعلّق.
رده پنجم، مفهومهاى ماهوى پیش از تجربى.
این ردهها، تشکیل دهنده بخش عام عقل هستند.نادیده گرفتن آنها دانش را سترون مىسازد.در ذیل به چند نمونه از جایگاه این بخش در کلّ دانش اشاره مىشود.چند نمونه براى شناسائى جایگاه عقل عمومى در دانش:
رده ششم:سهشهاى عمومى تصدیقى است، هست نیست و مشتقات اینها.این رده کلید رهبرد به جهان پیش از حسّى در محدوده جهان حسّى است.شناسائى اسمى و فنّى این رده از زیر سازههاى متافیزیک جدید است چنانکه شناسائى رسمى و فنّى ماهیت تصدیقات( آیشها)از زیر سازههاى منطق سنجش و اکتشاف است.
1-عقل عام در منطق
اگر در منطق که خود از نواحى فراگیر خرد است، به منطقه صورى، بسنده نمىشد و از منطقه محتوائى عقل عام بهره گرفته مىشد، از همان گذشته دور، منطق اکتشاف گام به پهنه دانش مىگذارد.
لیک چون به منطقه صورى اکتفا شد، منطق شکلى دیرین، از کارایى پژوهشى بازماند و کارش به سنجش اشکال و ترتیبات تعاریف و قیاسات انحصار یافت.مقصود از بخش عمومى عقل در ترکیب با منطق دیرین، مضمونهاى منطقى عقل عامّ است.از راه ترکیب آن مضمونها با صورتهاى منطقى، به دستگاهى جامع از منطق مىرسیم که دو جنبه شکلى و محتوایى منطق را در بردارد.
منطق، عبارت از جنبه صورى و ترتیبى تنها نیست، بلکه علاوه بر آن داراى جنبه محتوایى است.قواعد ترتیبات و انتقالات (چینشها و گذارها)صورت منطق را تشکیل مىدهند، نه منطق را.گر چه صورت منطق با اینکه همه منطق نیست، سهم عمدهاى از تحقیقات دانش را بر عهده دارد.در کنار دستورهاى چینش وگذار (تنظیم و انتقال)چیستىها و اصلهاى منطقى عقل عامّ، قرار دارند که محتواى منطق را فراهم مىسازند.
از ترکیب (همنهش)دستورهاى شکلى و چیستىها و اصلهاى محتوایى با یکدیگر، تمامیت منطق قوام مىیابد.منطقى که از دو جهت صورى و محتوایى تحقق یافته باشد، منطق اکتشاف است.تاکنون بخشى از آن را تدوین کردهام.امید آنکه خداوند براى تدوین بخشهاى دیگر این منطق، مرا توفیق دهد.
منطق یاد شده از دو ناحیه گسترده و بسته، فراهم مىآید.ناحیه گسترده همه نواحى دانش را در برمىگیرد و به علم ویژهاى محدود نیست و ناحیه بسته به یک یا چند علم محدود مىباشد.
برخى از مضمونهاى منطقى عقل عامّ، به گزارش زیر مىآیند.
الف-هر شناسه مجهول یا از راه شناسه عام یا از راه شناخته حس و تجربه عقلى شده و یا از راه ترکیب شناسههاى خاصّ و عام با یکدیگر و جز یکدیگر به طور منع خلّو، برآورده و دانسته مىشود.
ب-هر گزاره مجهول یا از اصلهاى عام عقل یا از حسّ و تجربه عقلى شده و یا از ترکیب قضایاى خاص و عام عقل با هم و جز هم به طور منع خلوّ، استخراج شده و معلوم مىگردد.
ج-اگر چیزى ضرورى بالذات نباشد، معلّل است و از راه تعلیل به تحقق مىپیوندد.
د-اگر شناسه یا گزارهاى اوّلى بالذات نباشد، تنها از راه تدلیل و یا حس و تجربه عقلى شده مىتواند شناسائى شود و یا استخراج گردد.
ه-موقعیت مقدمه مأخذ(مقدمه کبروى)در استدلال یکسره مستقل از مقدمه فرع(مقدمه صغروى)است و بدون صدق و کذف آن مطرح مىشود.هنگامى که مىگوییم(هر متغیّرى حادث است)از جنبه منطقى محض، تنها به خود این قضیه و مدارک تأیید کننده و یا اثبات کننده آن نظر داریم.همچنین آنگاه که مىگوییم:(جهان متغیر است)، این گفته را با قطع نظر از قضیه کبروى مورد بررسى قرار مىدهیم.حال اگر هر دو قضیه، درست در آمدند حدوث جهان به ضرورت استخراج مىشود بىآنکه مشکل معروف دور در شکل اول پیش آید.
مشکل دور در شکل اول، مبنى بر شکل اول است و از پیش، درستى شکل اول را مفروض مىدارد و بدین جهت تهى مىباشد.مشکل یاد شده گذشته از این از ریشه، منحلّ است.زیرا دو مقدّمه اصلى و فرعى(کبروى و صغروى)در قیاس از هم مستقلاند.
2-عقل عام در فلسفه اولى
اگر حوزه فلسفه اولى بر کنار از قواعد منطقى و مابعدطبیعى جهانشمول سنجیده و پژوهیده شود، فلسفهاى به بار خواهد آمد که از یک سو توانایى نقدپذیرى را و از دیگر سو توانایى شناخت واقع را از کف داده است.این فلسفه، چه به انگاره گراید و چه به مادّه و یا به هر سوى دیگر، فاقد فصل مقوّم دانش مىباشد.هر روش مابعدطبیعى تا آنجا که هماهنگى با خردمندى مشترک دارد، یک روش نقدپذیر و استنتاج کننده است و از آنجا که این هماهنگى راکنار مىگذارد یا از دست مىدهد، به روشى بسته و انتقاد گریز و غیرقابل بررسى تبدّل مىیابد.براى مثال:فلسفه کانت مىکوشد از راه نقد عقل به علم مابعدطبیعى در حد امکان برسد؛ این کوشش از آنرو که سرانجام در بخشى از بنیاد خود از سیستم پایه مىگسلد و برخى از مفاهیم و اصول عامّه را حذف کرده و برخى را به تأویل مىبرد، کوششى کم نتیجه است و به جاى کشف علم مابعدطبیعى، به مقرّر داشتن فلسفه علم تجربى مىپردازد.*
*حذف یا تأویل و یا ذوب کردن اصلها و شناسههاى عمومى و جهان شمولى.کار تحقیق را تعطیل مىکند و راه را براى تلنبار شدن فرضیههاى گسسته از واقع و بریده از اخلاق مستقل مىگشاید و سرانجام پاد دانائى ( سفسطه)به جاى دانائى( حکمت و دانش کلّى)
3-عقل عام در فیزیک
هنگامى که گستره فیزیک را براى بررسى عقل عام در موقعیّتهاى گذشته و اکنون فیزیک مىنگریم، با دشوارىهاى آن در بهرهگیرى از مبانى همگانى عقل، مواجه مىشویم.بویژه ذر دوره نوین فیزیک به دلیل پیدایش پیچیدگى بیشتر، گسیختگىهایى در تفسیر مبانى عمومى و در تفسیر فیزیک و حلّ و استخراج مسائل آن پدید آمدهاند.این گسیختگىها و شکستگىهاى برآمده از آنها تا اندازه بالایى، معلول حذف و تأویل عناصر پایه شناخت است.
از نمونههاى آشکار این روند، مسأله علیت و معضل جبریت)Determini(و قطعیت )certainty(در فیزیک و فلسفه است، که گذشته از عامل ابهام و درآمیختگى واژگانى و جملهگانى، مهمترین عامل در دشوار شدن پژوهش و متعارض شدن استخراج با ضعف حضور عنصرهاى عامّ عقل و یا از هم گسیختن پیوند نظریه از عنصرهاى عام است.
وقتى ایمانوئل کانت خواست راه را براى اخلاق باز کند، علم را در گذار به سوى اخلاق از سر راه برداشت.زیرا در نظر کانت رابطه علّت و معلولى، به جهان پدیدار اختصاص دارد.
بحران هنگامى شدیدتر گردید و نگاشت علم را دچار شکستگى کرد که اصل عدم قطعیت در فیزیک کوانتومى راه یافت و از سوى فیزیکدانان جدید پذیرفته شد.نقطه بحران آنجاست که اصل عدم قطعیت به صورت اصل عدم رابطه علیّتى تعبیر مىشود.معنى چنین تعبیرى با وارد کردن اندکى تعدیل، این است که پدیدههایى در حوزه کوانتا رخ مىدهند که موقعیتهاى گذشته، آنها را تعیّن ندادهاند و بىآنکه علّتى در زنجیره تجربهپذیر ایجابشان کند، تحقق مىیابند.این معنى از اصل عدم قطعیت یکى از تغییرهاى متحمل از اصل مزبور است.چه این اصل درست باشد، چه درست نباشد؛البتّه اگر اصل عدم قطعیّت به معنى نفى قانون علیت یا نفى اصل جهت کافیه در نظر گرفته شود، نمىتواند اصل باشد و حتى قابلیت دفاع را ندارد؛زیرا در این فرض، با عقل عمومى مخالفت دارد.اگر فرضیهاى عناصر عمومى عقل را نادیده گیرد یا نفى کند، علمى بودن خود را نفى کرده و خود را از قابلیت سنجش و نقد انداخته است.
حتى با قطع نظر از رابطه ضرورى فرضیه با مبادى عامّ عقل، گریزى از مستند بودن فرضیه به برخى معیارهاى همگانى نیست؛چون فرضیه باید بتواند دست کم به طور مشروط محتوایى را نشان دهد که نقض کننده مبانى خود فرضیه نباشد و دانایى عمومى را نقض نکند.افزون بر این، فرضیه فقط در صورتى علمى است که اگر اشکالى در آن هست، بتوان آن اشکال را دید و انتقاد کرد.
تئورى عدم قطعیت به مفهوم نفى مطلق علیت و جهت کافیه، یک تئورى تهى است؛زیرا به این مفهوم، هیچ قابل بررسى و محک زنى نیست.نه مىشود درستى و نادرستى آن را تجربه کرد و نه مىنشیند و اخلاق در ابرى از فرضیههاى تهى پوشیده مىشود.بسیارى از فلسفهها از این رهگذر در فرجامشان خاصیت کشف ا از کف دادهاند حتى برخى از فلسفهها که کوشیدهاند اخلاق را تاوان تأویل اصلهاى عقلى قرار دهند باز به دلیل گسستن از واقع یا به تأویل بردن آن اخلاقى خالى از محتوا را پرداختهاند از این قبیل است فلسفه کانت که با همه کوشش براى نگهداشت عینیت و پرداخت اخلاق ناب سرانجام مابعدالطبیعه را به فلسفه علم تجربى تنزل داد و اخلاق را به قواعد صورى که بدون مضامین داده شده عمومیت یافتهاند تحویل برد. به نقد و سنجش گرفت؛زیرا هنگامى که یک تئورى مىگوید:
«برخى از پدیدههاى حادث و ممکن بدون هیچ علّتى پدید مىآیند»از یک سو پیغام مىدهد که برخى قضایاى محتمل الطرفین، یک طرف آنها بدون دلیل درست است و طرف دیگر، بدون دلیل باطل است، و از دیگر سو راه را بر نقد و آزمون تئورى مىبندد.اینشتاین، شاید بر این پایه بود که با گرایش عدم قطعیتى مخالفت مىکرد.
گر چه با این وصف، با عدم قطعیت از دیدگاه اصل پاسخگویى نیز مخالفت مىکند.کارل پوپر در نقد دترمینسم، چندگونه دترمینسم را مدّ نظر قرار داده و بیشتر کوشیده است تعیین گرائى فیزیکواره را که دترمینیسم علمى مىنامد، به نقد بکشد.وى در این کوشش، مسأله علیّت محض را مورد بحث قرار نمىدهد و تنها به امکان پیشبینى و پیشگویى علمى مىاندیشد.پوپر، مخالفت اینشتین با عدم قطعیت را در چهار چوب اصل پاسخگویى علمى قرار داده و از این منظر به انتقاد آن مىپردازد.
اکنون با گزارشى که از دشوارى فیزیک جدید در حفظ پیوند با اصول عامه عقل عرضه شد و با توضیحى که درباره فرضیههاى تهى به انجام رسید، موقعیت عقل را در فیزیک به بررسى مىگذاریم.
موقعیت عقل در فیزیک
براى بررسى این پرسمان، نخست فیزیک به تحلیل برده شده، سپس روابط پارههاى گوناگون آن در وضعیت تحلیلى سنجیده مىشود و آنگاه جریان عنصر عقل در فیزیک شناسایى مىگردد:
1-تحلیل فیزیک:کلّ فیزیک از چهار مجموعه فراهم مىآید:
الف-مبادى و مفروضات این علم است؛مانند این قضیه که مىگوید:
«از راه تجربه و فرضیه، مىتوان به کشف نتایج علمى نائل شد.»و مانند این قضیه که مىگوید:
«طبیعت در زمینهها شرطهاى یکسان به طور یکسان، رفتار مىکند.»و نیز مانند اصل پیشین علیّت که مىگوید:«هر چیز ممکن، نیاز دارد به علّتى که آن را تحقّق بخشد.»این مضمون همه ممکنات را در بر مىگیرد؛چه ممکناتى که حادثند به حدوث زمانى و چه ممکناتى که حادثند به حدوث ذاتى و یا حدوث نفسالامرى و حدوث دهرى.
این مبادى با قطع نظر از هر دیدگاهى، مبادى فیزیک هستند و بىبهرهگیرى از آنها نه فیزیک قوام مىیابد و نه کشف فیزیکى امکان مىپذیرد.براى توضیح از یک نمونه استفاده مىکنیم:
این نمونه، فرضیه انحراف نور در منطقه گرانش قوىّ است.
فیزیکدانى که مىخواهد روى این فرضیه کار کند، براى رسیدن به مقصود، راهى ندارد مگر کار کردن با مبادى قبلى فیزیک. چه دیدگاه وى عقلى باشد، چه تجربى، چه تجربى تحصلى و چه از گونههاى دیگر.وى در راه رسیدن به فرجام فرضیه یاد شده، از پیش مفروض مىدارد که نور اگر به خود واگذار شود، به خط مستقیم مىرود(به مفهومى که در فیزیک براى خط مستقیم در نظر گرفته مىشود.)این پیش مفروض، بیانگر خاصیّت جنبشى و تابشى نور است و این خاصیّت، به طور کلّى موقعیت طبیعت نور را بیان مىکند. حال، فرقى نیست که فیزیکدان در اینجا اسمیگر )Nominalist(باشد یا ذاتیگر.و یا پدیدارگر و یا جز اینها.
امّا اگر نور در مسیرش از منطقه گرانش قوى عبور کند، به سبب تأثیر این منطقه انحنا یافته و به سوى مرکز گرانش، بر حسب تابع زاویهاى منحرف مىشود.
خمیدگى تابه نور که در تئورى نسبیت پیشبینى شده بود در چهار چوب کنش و واکنش تعلیلى پیشبینى مىشود و در همین چهارچوب به وقوع مىپیوندد؛بلى آنکه وابسته به دیدگاهى ویژه باشد.منطقه انحراف نور از هر راهى که تبیین شود، باید مستند به قانونى گردد که ارتباط کلّى بین انحناى نور و منطقه گرانش را بیان مىکند.
در اینجا شاید براى نقد این مطلب به اصل عدم قطعیت یا عدم تعین در تئورى کوانتومى استناد شود.در پاسخ آن مىتوان گفت:خود اصل عدم قطعیت براى اینکه قدرت پیشبینى داشته باشد و بتواند به صورت نظریهاى قابل سنجش عمل کند، باید متکّى بر ارتباط مدلّل شده باشد. هنگامى که تئورى کوانتومى با استناد به این اصل مىگوید:(بعضى جهشها در حوزه کوانتائى از مانع پتانسیل عبور مىکنند)یک قانون کلى درباره این بعض ارائه مىدهد:
خود بعض با تبدیلات جبرى از جزئى بودن به کلّى بودن تحول مىیابد.این تبدیلات از گونه تحویلات افتراضى منطق اشراق مىباشد که شیخ شهاب الدین سهروردى در بخش منطق از«حکمة الاشراق»براى محقق ساختن قضیّه بتّانه یا بتّانه به تحقیقشان پرداخته است.پس در حوزه جهشهاى کوانتومى براى بیان علمى آنها از دو کلّیت استفاده مىشود:کلّیت اول، مدلّل بودن عبورهاى کوانتومى از سدّ پتانسیل است؛بدان جهت که این عبورها تجربهپذیر و قابل محاسبه و پیشبینىاند.کلّیت دوم، تبدیل جبرى بعض به کلّ است.
نمونه روشنتر رابطه از هم گریز مقدار سرعت ذرّه و موقعیت مکانى ذرّه است.بر طبق اصل مشهور هایزنبرگ:
در وضعیتهاى مهجهانى و میکروپویشى، اگر سرعت ذرّه را به دقّت معیّن کنیم، به طور جبرى موقعیت دقیق مکان ذرّه را از دست مىدهیم.نیز تعیین دقیق مکان ذرّه به طور جبرى، امکان تعیین دقیق سرعت آن را از میان مىبرد.
اصل یاد شده که از پایههاى فیزیک کوانتومى به شمار رفته، در ظاهر به سان اصل ناقض علّیت تعبیر گردیده است.لیک به نظر مىرسد روى سخن آن با جبر«لاپلاسى»است، نه با رابطه علّت و معلولى که راهنماى دانائى مىباشد.جبر«لاپلاسى»با استناد به اصول مکانیک کلاسیک چنین نظر مىدهد که با تعیین دقیق مختصات آغازینه یک دستگاه، مىتوان آینده آن را بىمحدودیت محاسبه و پیشبینى کرد.این جبر یک فرضیه تنظیر شده با مدل ماشینى در برد کوتاه است، و تنها به دلیل کوچک بودن متغیّرها و کوتاه بودن تابعها گمان مىرود که در اینگونه نمونهها محاسبه دقیق انجام مىگیرد.اگر دقّت مطلوب را دقت مطلق بگیریم، خواهیم دید جبر مکانیکى از محاسبه با نرخ مطلق دقت ناتوان است.این عدم دقّت نتیجه اختلال در اصل علیّت نیست، بلکه نتیجه چند چیز است:
یکم:معلوم نبودن همه علل طبیعى براى پدیده مورد نظر.
دوم:معلوم نبودن میدانهاى تأثیر این علل و روابط در هم کنش آنها.
سوّم:گرایش ثابت پلانگ(h )به سوى صفر در رویدادهاى مهجهانى؛در نتیجه گرایش)h(به)o( طول موجها جابجایىها و دگرگونىها به اندازهاى ریز شده و کوچک مىشوند که در مجموع از دام محاسبه فرار مىکنند.
چهارم:واکنش علل طبیعى مورد محاسبه در برابر فرایندهاى میکروپویش و ماکروپویش؛به گونهاى که در کلّ محاسبه با تودهاى ابرسان مواجه مىشویم.مجموعه علل امکانى پدیدهاى از رهگذر این واکنش به صورت انبوه ابرى پریشان در مىآید که xها و yهاى آن از دستگاه محاسبه ما-اگر بخواهیم دنباله رویدادها را تا مسافتى طولانى تعقیب کنیم-مىگریزند.این گریز متغیرها و تابعهاى محاسباتى، گهگاه تعیین میانگین را در مهجان که منطقه ماکروفیزیک است، دچار مشکل مىکنند.
پنجم:فعالیّت بداء الهى در گستره چیستى و هستى؛این بداء از علم مخزون و فوق غیرمتناهى خدا و از مشیت خاص و خاصالخاص او مقرر مىگردد و در آن نه تبدّل علم است نه تبدیل مشیت؛زیرا علم خدا، ملاک صدق قضایا و مشیت او، ملاک اشیاء است.نه خطاء در علم او راه دارد، نه ندامت در مشیت او.بدین جهت بداء، علامت بروز سلطنت تکوینى الهى و همچنین علامت ظهور اطلاق اراده الهیه در نظام احسن امکانى است که خداوند آن را به مشیت عامّه تقدیر و سپس ایجاد کرده است و با بدائات خود، این نظام احسن را تا منطقه ذرّات و مادون ذرّات به طرف کمالهاى خاص دور از انتظار سوق مىدهد.
به سخن دیگر، بداء بر طبق آنچه در این آیه کتاب خدا(یمحوا اللّه مایشاء و یثبت و عنده ام الکتاب)و چندین آیه دیگر، تصریح یا تضمین شده و بر حسب آنچه از پیغمبر(ص)و اوصیاء(ع) به بشر تعلیم گردیده است، نشانه اکملیت نامحدود علم و مشیت خدا مىباشد.استجابت دعا از آثار بداء یا همان مشیت خاص خدا است که تعیّنات امکانى را درهم مىشکند و بىهیچ گونه دگرگونى در صقع علم و مشیت ربوبى، امرى را مقرّر مىدارد که در تعینات سابقه و سجلات قضائیه، پیشینه نداشته است.خواص بدائیه در کهجهان و مهجان، علائم و آثار بروز مىدهند این خواص از عمده اسباب ناممکن بودن محاسبههاى دقیق و از عمده مبادى عدم تعیّن و عدم قطعیت در فیزیک مىشود.
در اینجا اصل عمده«امر بین الامرین»که در نصوص دینى آمده از جمله مبیّنات و مفسرات اصل بداء مىباشد.بحث بیشتر درباره بداء و نسبت آن با قضاء و قدر و امر بین الامرین موکول است به مبحث مخصوص این چند مسأله مهم.
مجموعه دوّم، ریاضیات پایه در فیزیک است. بخشى از این ریاضیات، منطق ریاضى است و بخشى دیگر محاسبه به مفهوم گستردهاش که از حساب رایج و جبر با انواعى که دارد، تا حساب دیفرانسیل وانتگرال و تانسورى و حساب احتمالات را پوشش مىدهد و در موقعیتهاى پیچیدهتر از حسابهاى دشوارتر نیز بهره گرفته مىشود یا حتى کشف و اختراع نوع جدید از ریاضى را موجب مىگردد.
ریاضیات پایه را مىتوان در چند گروه دستهبندى کرد، بىآنکه معین کردن چند گروه ریاضى به این معنى باشد که گروههاى ریاضى دیگرى در میان نیستند.هیچ ردهبندى بیانگر حصر نیست، مگر در صورتى که به منفصله حقیقیه بینجامد و از راه منطقى و مابعدطبیعى عام اثبات کند که قسم دیگرى جز اقسام حاصل شده از ردهبندى مورد نظر امکان ندارد.شمارى از گروههاى ریاضیات پایه در فیزیک به گزارش ذیل مىآیند:
گروه نخست:معادلهها که عهدهدار بیان و اثبات هم ارزىهاى ریاضى میان چند کمیّت یا چند شىء تبدیل شده به عدد و اندازه ریاضى مىباشند.مانند:؟x2 x
گروه دوم:نامعادلهها که رابطه تفاضل مبهم بین چند کمیّت یا چند شىء تبدیل شده به عدد و اندازه ریاضى را بیان و اثبات مىکنند.
مانند:(...، 3، 2، 1) n/x Lim O N مفهوم نامعادله یاد شده این است که حد x/n اگر x یکى از عددهاى طبیعى باشد، وقتى n به طرف صفر میل کند، بزرگتر از هر عدد طبیعى مفروض است.
گروه سوم:نامساوىها که نشان دهنده ناهم ارزى ریاضى بین چند جملهاند.
مانند:(؟)
و یا:؟
اگر x مساوى(2)نباشد، ولى اگر x مساوى(2) باشد 2x مساوى x2 مىشود.چون به این صورت در مىآید:(؟)
گروه چهارم:تابعها و متغیرها که ارتباط محاسباتى فرایندهاى ویژهاى را به نام تابع با مأخذهاى خاصّى به نام متغیر توضیح مىدهند. مانند ارتباط مساحت مربع با ضلع آن به این صورت:2x (x)f
که 2x (x)f تابعى است از x در 2x
بدین معنى که مساحت مربع عبارت است از مجذور x به عنوان تابعى براى متغیر x پس مربع هر چه باشد، اگر مقدار یک ضلع آن معلوم باشد، از ضرب آن ضلع در خودش مساحت آن معلوم مىشود.پس مساحت مربع، از تابعهاى ضلع مربّع است و اگر اندازه ضلع آن دانسته باشد، مساحت به طور جبرى دانسته مىگردد.
مثال دیگر، ارتباط سرعت است یا نسبت مسافت پیموده به زمان لازم براى طى آن که بدین صورت مىآید:
مفهومش این است:سرعت، مساوى است با مسافت تقسیم بر زمان t:s V
گروه پنجم:حساب گرایش و حدّ است که از ظریفترین و پربارترین بخشهاى جبر شرطى و تألیفى است تألیفى بودن اینگونه جبر از امورى است که در محاسبههاى جبر حدّى نهفته مىباشد؛گر چه به طور رسمى مطرح نشده است. ریاضیات عددى چه تحلیلى باشد، چه ترکیبى، در جبر حدّى به راستى بر مبناى منطق سنجش و اکتشاف به علم ترکیبى تحوّل مىیابد.
گروه ششم:حساب احتمال و آمار است که در رویدادهاى نامتعین یا نامعلوم و در رخدادهاى ابرسان و در اطراف مشکوک علم اجمالى به کار مىرود.
گروه هفتم:حساب مثلثات و نسبتها و رابطههاى زوایا و اضلاع است.
گروه هشتم:حساب دیفرانسیل وانتگرال است که براى تحقیق و محاسبه پدیدههاى فیزیک در نظر گرفته شده است.
گروه نهم:حساب بردارى و تانسورى مىباشد که ویژه حرکتهاى ترکیبى و کمیّتهاى چندگانى است.
گروه دهم:هندسههاى جدید از هندسه تحلیلى دکارتى تا هندسههاى نااقلیدسى گؤسى، ریمانى و لوباچوسکى.
مجموعه سوّم:دادههاى جهانى مانند:سقوط اجسام به طرف زمین، انتقال مخروطى نور از چشمه نور، تشعشع اجسام هنگام گداخت گرمائى دگرگونى سرعت با پیدایش نیرو، جابجایى گرما از جسم گرم به جسم سرد، تموّج هوا و آب، انجماد آب در دماى صفر، انبساط فلز در گرما و جز اینها از رویدادهاى روزانه که همواره در پیرامون ما مىگذرند.
این دادهها، عنصرهاى آغازینه فیزیک هستند. هر یک از اینها یک قضیه اصلى است که صورت و محتواى آن در مرحله اول، منطقى و مابعدطبیعى مىباشد و در مرحله دوم:تجربى و طبیعى.البته دادههاى محض جهانى، با اینکه از راه حواس دریافت مىشوند، تجربى نیستند و در عین حسّى بودن در قلمرو منطق و مابعدالطبیعه قرار دارند. حسّى بودن آنها از حیث تشخص حسّى در مرتبه حواس است و منطقى و مابعدطبیعى بودنشان از حیث تحویل آنها به قضیه است.
تحویل به قضیه عبارت است از الف:از کشف قضیه در داخل داده حسّى به صورت عقدالوضع.
ب:از کشف قضیه در متن داده حسّى به صورت هلیت بسیطه( الف.هست)
ج:از کشف قضیه در پیرامون وابسته به داده حسّى به صورت، هلیت مرکّبه حملى و شرطى ( الف ب است)(و اگر الف آنگاه ب).
پس از تلقى حسّى و سپس دریافت سه گونه قضیه الف، ب و ج، تجربى بودن داده حسّى از راه معیارهاى علّیت و معلولیت، تطابق دریافتههاى حسى با هم و با دادههاى پایه در عقدالوضع و درد و رابطه هلیت بسیطه و هلیت مرکبه شرطى و حملى و همچنین از راه حذف خطا و تثبیت مشاهده و تطبیق ضابطهمند بودن و معلّل بودن همه پدیدههاى ممکن و حادث، و جز اینها تفسیر مىپذیرد.
تفسیر تحقق خاصیت تجربى بودن، یکى از دشوارترین مراحل تفسیر پدیده تجربه است؛زیرا در عین اینکه تجربه از نماى حسى برخوردار است، مضمون عقلى دارد و در همین حال، عنصر حسّى در داخل آن خودنمائى مىکند.
با توجه به این نظریه، براى تفسیر تجربه که در منطق اکتشاف و نقد عقل، آن را تا آنجا که برایم مقدور بوده شرح دادهام، -گر چه آن شرح نارسائیهائى داشته-این نتیجه به دست مىآید که:کل منطقه تجربه در احاطه مابعدالطبیعه است و علم تجربى، بخشى از علم مابعدطبیعى است و استدلال تجربى محض و یا استقرائى محض، امکانپذیر نیست.ماهیت استدلال ماهیتى عقلى است که به طور مزدوج خاصیت منطقى و متافیزیکى دارد.این ماهیت عقلى، در پهنه حواس بىآنکه عقلى بودنش از میان رود، موجب پیدایش خاصیت آزمونپذیرى و تثبیتپذیرى تجربى مىگردد.بنابراین، به نظر نگارنده:بین علم تجربى و علم مابعدطبیعى، فاصله نیست و علم تجربى در مقابل مابعدطبیعى قرار ندارد؛بلکه در داخل منطقه مابعدطبیعى استقرار دارد و به وسیله آن تثبیت و تفسیر مىگردد.
متافیزیک، یک علم عقلى بالذات است؛به این معنى که این علم در ماهیت خود، عقلى بوده و روش تعقّلى را به کار مىبرد؛اما چون روش تعقّلى احاطه بر روشهاى حسى و استقرائى و تجربى دارد، متافیزیک مىتواند با نگهدارى مشخصه مابعدطبیعى از روشهاى تجربى در سپهر تجربه، و براى ردیابى علائم در این سپهر بهره گیرد.
از طرف دیگر، علم تجربى در ماهیت خود، حسّى و استقرائى عقلى شده است و با روش تجربى که روش عقلى شده است، کار مىکند.خود تجربه از راه تحویل حس و استقراء به مرحله تعقلى، داراى عنوان تجربه شده است.
پس از یکسو علم تجربى از طریق مابعدطبیعى، در دادههاى حسّى تحقق مىیابد و روش تجربى را که بخشى از روش تعقلى است در پیش مىگیرد؛از همینرو از منطق و ریاضى در کنار مابعدطبیعى به طور ترکیب شده با آن استفاده مىکند.از دیگر سو، علم مابعدطبیعى با آنکه با روش عقلى فراتر از افق تجربه را مىکاود و حقایق ن را در معرض شناخت در مىآورد، با همین روش تعقلى در داخل افق تجربه به پژوهش دست مىزند و تجربه را به دو روش تجربى و تعقّلى قوام مىدهد.علاوه بر این، موجودات فراسوى تجربه را تا آنجا که در عالم تجربه از خود نشانى گذارده، ردیابى کرده، تا بروزات افقهاى فرا حسّى را در افق دانش تجربى شناسایى کند و بالاتر از آن افقها، آنجا که منطقه آزمون نمىتواند در کنار متافیزیک بماند، بنا گزیر روش تعقلى محض به کار گرفته مىشود.
راه مکاشفه و شهود، راه دیگرى است بیرون از مرزهاى علم مابعدطبیعى.امّا براى تبیین و تفسیر آن، علم مابعدطبیعى گام در گستره مکاشفه و شهود مىنهد.چون معطیات حسّ یا شهود تا به علم حصولى برگردان نشوند، تعاریف و قضایا را بر نمىتابند و دانش بشرى به آنها دست نمىیازد و قابل گذار به دیگر اندیشهها نخواهند بود و داد و ستد فکرى انجام نخواهد شد.
مجموعه چهارم:اصلها و قانونهاى پیشانه فیزیک است که چند زیر مجموعه دارد:
اوّل:آنگونه قانونهاى پیشین مابعدالطبیعه که هم اشیاء و امور مابعدطبیعى را و هم رویدادها و رابطههاى طبیعت را از موقعیت مابعدالطبیعه بیان مىکنند.مانند:
1-معلّل بودن هر ممکن و حادث( قانون علیت و معلولیت)
2-تعریف حرکت و سکون
3-امکان حرکت و سکون.
4-معلّل بودن پیدایش حرکت و سکون و نیز علت و دلیل داشتن یایش حرکت و سکون؛به این معنى که اگر از علت و دلیل صرف نظر شود، حرکت یا سکون از میان مىرود.البته بخش اخیر این قانون به نظر مىرسد که در مکانیک گالیله و نیوتون مورد اشکال قرار گرفته، لیک اگر اشکال آنها بر نیاز بقاء حرکت و سکون به علت و دلیل است، اشکال صحیح نیست؛زیرا فیزیک نمىتواند نظر مابعدطبیعى بدهد.
اینکه هر ممکن و هر حادثى در حدوث و بقاء، احتیاج به دلیل و علت دارد، یک قانون عقل عام و یک قضیه متافیزیکى مىباشد و از مبادى فیزیک به شمار مىرود.بدین جهت، اصل موضوع لختى ( اینرسى)در مکانیک، در هیچ کدام از تفسیرهایى که از آن مىشود، نمىتواند متنافى با قانون نیاز ممکن و حادث در حدوث و بقاء به علت باشد.
اگر متنافى با این قانون باشند، دانسته مىشود که خطایى در آنها نهفته است.
5-موجود بودن طبیعت به طور جداگانه از دانش بشرى.حتّى تندروترین دیدگاههاى ایدئالیستى از نادیده گرفتن این قانون ناتوانند.در هر برداشت ایدئالیستى، جهان خارج و از آن جمله طبیعت روندى مستقل از ذهنیت و ایده دارد.گو اینکه برخى برداشتها در ایدئالیسم، مىکوشند جهان مستقل از دیدگاههاى ما را به نوعى ایده تأویل کنند.از این قبیل است ایدئالیسم فیخته که:وجود فى نفسه کانت را کنار گذارد.در این راستا، «جز من»را به جاى وجود فى نفسه( جهان به طور جداگانه از من)نشاند و این«جز من»را از راه تأویل به بخشى از«من»تبدیل کرد.با این وصف، نتوانست«جز من تحویل شده به من»را از مشخصات مستقل از«من»بگسلاند و«جز من» مانند جهان رئالیستى همچنان قوانین خود را بر «من»تحمیل مىکرد.و«من»همچنان فقط مىتوانست در حدود توانش بر جریانها و قانونهاى «جز من»مطّلع گردد.
6-انقسام طبیعت به عنوان بخشى از جهان امکانى به قواى کنشگر( قواى فاعله)و قواى واکنشگر( قواى منفعله)مابعدالطبیعه از طریق عقلى، بىمراجعه به تجربه به وجود قوههایى که عامل کنش و واکنش هستند مىرسد. آنگاه در تجربه به شناسایى آنها در چارچوبهاى مشخص برمىخیزد.اگر این قانون از قبل مقرّر نبود و اگر شناسه قوه فاعله و قوه منفعله از پیش معلوم نبود، عقل قدرت نمىداشت که از تجربه- هر چند که عقلى شده باشد-به شناخت قوّه و نیرو و انقسام طبیعت به جهات فاعله و منفعله نائل آید.
7-یکسانى طبیعت به عنوان بخشى از جهان امکانى.بر طبق این قانون، پدیدهها، رابطهها، نسبتها، شرطها، زمینهها و استعدادهاى آنها در سراسر طبیعت به طور یکسان آشکار مىشوند.
براى مثال:سرعت، تابعى از پیمودن مسافت بریکاى زمان است.( t/s V)این تابع، از هر وضعیت جایگاهى آزاد است و معادله آن در رده معادلههاى مستقل از خصوصیت جایگاه، قرار دارد.
مثال دیگر:تابع شتاب در میدان گرانش است.
مثال سوم:دگرگونى سرعت و جهت حرکت در پىمداخله نیرو است.چه نیرو را فقط عامل تغییر در نظر بگیریم، چنانچه در فیزیک از نیوتون تاکنون مفروض مىشود؛چه آن را عامل پایش حرکت هم بدانیم، چنانچه در فلسفههاى مشا و اشراق و میرداماد و ملاصدرا منظور مىگردد؛و چه آن را در داخل فرضیهاى دیگر شناسایى کنیم.
8-اینهمانى سنخ دادهها و رویدادهاى تجربه شده به وجهى که وقتى آهن A در زمان الف(1)و مکان ب(1)در گرماى ج(1)و سپس آهن B ( آهن دیگر)در زمان الف(2)و مکان ب(2)و گرماى ج(2)ذوب شد، بتوانیم بگوییم:در هر دو مورد یک چیز را آزمودهایم.
البته فرض را در آنجا این قرار مىدهیم که دو پاره آهن جدا از هم را به آزمایش گذارده باشیم. در این دو آزمایش، دو چیز به بوته رفته است.با این وصف، مىگوییم یک سنخ و یک نوع چیز را در هر دو مورد به تجربه بردهایم.گر چه از جنبه تشخص دو چیزند.اینکه در آزمایشها به ضرورت پاى نوع و کلّى و سنخ به میان مىآید و در سطح وسیعتر، جنس عام مانند فلز در تجربه مطرح مىشود، نشان مىدهد که متافیزیک چگونه در هر آزمایش براى قوام دادن به آن و مرتبط ساختن آن به دیگر آزمایشها وارد مىشود.
از این گذشته، از رهگذر این قانون روشن مىشود که در کوچکترین تجربه، با کلّیات مواجه هستیم.در همان فرض آهن، کلّى آهن و یا سنخ آن را در گرماى ویژه مىآزماییم.افزون بر این، خود گرماى ویژه تا به وجه کلّى ملحوظ نگردد، در آزمایش راه نمىیابد.پدیده ذوب نیز این حکم را دارد.در چنین موقعیّتى، حتّى متحجّرترین گرایشهاى حسّى در برابر عمومىترین کشف غیر حسّى قرار مىگیرند و از وجود کلّىها و اینهمانىها در محدوده حواس براى تشکیل تعاریف و تجارب همسان استفاده مىکنند.
بشریّت در عمق تجربه، با متافیزیک مواجه مىشود؛بلکه متافیزیک را تجربه مىکند.بالاتر اینکه در قضیه حسّى منفرد که گفته مىشود:(این ستاره در آسمان هست)(خورشید طلوع کرده است)عنصرى غیر حسّى مىباشد که به صورت «است»و«هست»بیان مىشود.
مجموعه پنجم:فرضیه و نظریهها است.این مجموعه، براساس چهار مجموعه یاد شده امکان مىیابد و با روالى چند زینهاى پدید مىآید.در روال پیدایش نظریهها چند دیدگاه تا به حال ارائه شده که در موضوع بحث حاضر منظور نشدهاند.
فیزیک از طریق فرضیهها به فعلیّت مىرسد.و خود را به مثابه علم عرضه مىکند.فرضیهها چند کار انجام مىدهند:
نخست اینکه:به پرسشها در گرداگرد دادههاى جهان پاسخ مشروط مىدهند.
دوم اینکه:راه را براى مجموعه ششم که در پى فرضیهها مىآید، هموار مىکنند.
سوم اینکه:مسألههایى را علاوه بر مسألههاى پیش از فرضیهها در معرض مىگذارند.
چهارم اینکه:از طریق طرح مسألهها زمینهساز فرضیههاى دیگر مىشوند که خود این فرضیهها را تتمیم یا اصلاح و یا نقد مىکنند.
مجموعه ششم:سنجشها و آزمایشها.این مجموعه، فیزیک را در ساختار تئورى گونهاش تکمیل مىکند.
به وسیله آزمونها، تئورىها در بوته نهاده شده و در آستانه کشف یا ردّ قرار مىگیرند.اگر آزمون به فرضیه پاسخ مثبت دهد، فرضیه به طور محدود و مشروط از خاصیت کشف بهرهمند مىشود، و اگر پاسخ منفى دهد، فرضیه رد مىشود.
البته در اینکه آزمونها چگونه تئورىها را تثبیت یا رد مىکنند و در اینکه تثبیت و ردّ چه معنى دارد یا به چه معنى مىتواند باشد؟اختلاف نظر شدید هست که به دلیل داخل نبودن آن در منطقه بحث کنونى از پرداختن به آن صرفنظر مىشود.اما بر هر مبنایى لازم است آزمونها را علائم کشف در نظر گرفت؛علائمى که به ما از جهان اطلاع مىرسانند و خطاى نظریه یا درستى مشروط آن را فاش مىکنند و نشان مىدهند فرضیهها قابل تأیید یا قابل ردّ هستند و همچنین روشن مىکنند چه شرایطى فرضیهها را مورد تأیید یا رد قرار مىدهند.از این گذشته، خود آزمونها از تیره نظریههاى ترکیب شده از دو مضمون حسّى و عقلى مىباشند.ولى از آنرو که دو مضمون حسى و عقلى آنها همگانى است، به صورت یک داده حسگانى آشکار مىگردند.