۱.
علم خداوند و کیفیت تعلق آن به مخلوقات از مباحث مهم فلسفه اسلامی است. اندیشمندان مسلمان از رهگذر عقل و نقل به ارزش این موضوع پي برده و با بحث درباره آن كوشيده اند بهترین تحلیل موافق با عقل و بیانات هستی شناسانه نقلی را به دست آورند. از ديدگاه ملاصدرا کیفیت علم خداوند به گونه ای است که به ایجاب فاعل و قابل بودن، یا کثرت در ذات خداوند نمي انجامد که اين مسئله خود از دشوارترین مسائل فلسفی شمرده مي شود. همچنين، او معتقد بود حتی بوعلی نيز با وجود ذکاوت بی نظیرش و شیخ اشراق با همه صفای ذهن و حکمت و مرتبه کشف وافرش، در این راه لغزیده اند، چه رسد به دیگران. اين پژوهش به شرح هشت نظریه درباره علم خداوند به اشیاء مي پردازد و به اختصار آنها را نقد مي کند؛ ازجمله: ثابتات ازلیه، مُثُل افلاطونی، علم ارتسامی فعلی، اعیان ثابته، علم حضوری اشراقی را بررسي مي کند.
۲.
مسئله ماهیت خداوند از مسائل پراهمیت در فلسفه اسلامی است. فلاسفه در مباحث الهیات بالمعنی الاخص، پس از اثبات واجب از صفات ثبوتی و سلبی او بحث می کنند. یکی از صفات سلبی، ماهیت نداشتن حق تعالی است که با بساطت حق رابطه تنگاتنگی دارد. فیلسوفان معتقدند که بر خلاف وجودهای ممکن که دارای ماهیت اند، خداوند ماهیت (بالمعنی الاخص) ندارد و ادله ای را هم برای تنزه حق تعالی از ماهیت، آورده اند که از جمله این ادله می توان به عدم اجتماع فعل و قبول، جوهریت یا عرضیت واجب، مسبب شدن وجود حق، تلازم ماهیت و معلولیت، تسلسل در واجبات، ترکیب یا احتیاج در واجب، حدوث ذاتی حق و... اشاره کرد که مهم ترین آنها، بحث راه نداشتن ترکیب در حق تعالی است؛ چه ترکیب درونی «بساطت ذات» و چه ترکیب در خارج «توحید ذاتی». در این مقاله، ضمن بیان ادله نفی ماهیت بالمعنی الاخص از خداوند، به بررسی ادله و برخی اشکالاتی که از ناحیه خصم بر این ادله وارد شده است، پرداخته ایم و در آخر، با اشاره به ناتوان بودن شماری از ادله در نفی ماهیت از خداوند، به این نتیجه رسیده ایم که برخی ادله در نفی ماهیت از خدا تام هستند و می توان به آنها تمسک جست.
۳.
«زمان» در فهم هستي و مسائل گوناگون فلسفي نقشي درخورتوجه دارد؛ ازهمين رو، در طول تاريخ همواره فيلسوفان بدان اهتمام داشته و جايگاهي متفاوت براي آن درنظر گرفته اند؛ تا جايي که در ميان فلاسفه برخي آن را واجب الوجود مي دانند و برخي ديگر آن را مفهوم ذهني محض قلمداد مي کنند. اين پژوهش گزارش مختصري از هستي و چيستي زمان از ديدگاه ابن سينا، به دست مي دهد. در بخش نخست، به اين مسئله کليدي مي پردازيم که آيا مي توان «زمان» را در عالم خارج بي اعتبار دانست، يا «زمان» مفهومي ذهن بنياد است که بهره اي از حقيقت و عينيت ندارد؟ همچنين، بيان مي شود که ابن سينا «زمان» را به مثابه موجودي عيني و حقيقي در تفکر فلسفي خود مي پذيرد و براي اثبات اين مدعا از دو برهان «طبيعيون» و «الهيون» مدد مي جويد. سپس به بررسي کارکرد اين براهين مي پردازيم. در بخش دوم، چيستي و ماهيت «زمان» از نظر ابن سينا بررسي شده، با اشاره به روندي که از تعاريف و ويژگي هاي مزبور، در آثار ابن سينا به دست مي آيد، بيان مي شود که ماهيت زمان در فلسفه او عبارت است از مقدار حرکت از آن حيث که اجزاي متقدم و متأخر غيرقابل جمع دارد. در بخش سوم نيز به تبيين نحوه حرکت در زمان و مسئله قدم آن مي پردازيم و بيان مي شود که حرکتْ حافظ زمانِ مستمر و بلاانقطاع است و از اين نظر زمان مبدأ و پايان ندارد.
۴.
تبيين حقيقت جسم، مسئله اي است که از دير باز حکماء الهي را به خود مشغول ساخته و موجب تضارب آراء و تکثر اقوال گشته است. در تقسيم اوليه گروهي حقيقت خارجي جسم را مرکب از اجزاء داراي وضع و بالفعل دانسته و گروه ديگري آنرا متصل و بسيط از چنين اجزايي پنداشته اند و البته در هر دو گروه نيز انشعابات گوناگوني رخ داده است. در اين معرکه قول ذيمغراطيس در بين گروه اول و قول مشاء از ميان گروه دوم اقوال مهمي مي نمايد. ذيمغراطيس جسم را مرکب از اجزاء صِغار صُلبه و بالفعل مي داند و مشاء جسم را متصل و بسيط از چنين اجزائي مي دانند و براي آن دو جزء هيولي و صورت قائلند. البته مشاء نيز معترفند که هيولي را مستقيم از خارج نمي يابند بلکه به ضرورتِ برهان آنرا مي پذيرند. اشراقيون نيز تا حدودي با قول اول همنوا بوده و بر خلاف مشاء منکر هيولي (البته به عنوان جزئي از جوهره جسم) هستند. لکن در اين ميان قول مشاء مشهورترين اقوال است چنانکه مبناي عمل فلاسفه قرار گرفته است. امروزه دانشمندان علوم تجربي مثل فيزيک و شيمي در ترکيب جسم از اجزاء بالفعل شکي ندارند. پس گويا امروزه قول مشاء که مبنا و مورد اهتمام فلاسفه است با چالش مواجه است. برخي از حکماء معاصر نيز قول مشاء را غير قابل قبول مي بينند و جسم را مرکب از اجزاء مي دانند. در اين ميان علامه حسن زاده آملي قول جديدي ابتکار نموده است که مشکلات اقوال قبلي را برطرف کرده و جمع بين اقوال مي نمايد.
۵.
تقسيم مفاهيم کلى به معقولات اولى و ثانوى از ابتکارات فلاسفه اسلام است. اين تقسيم ثمرات فراواني در فلسفه اسلامي داشته، و لغزشهاى زيادى که فلسفه غرب بدان دچار بوده به وسيله اين مباحث قابل حل مى باشد. اين مقاله در مقام بيان حقيقت معقولات ثانويه و فرق آنها با معقولات اوليه از منظر استاد شهيد مطهرى مى باشد، لذا، براى اين که درک درست و صحيحى از معناى معقول ثانيه فلسفى پيدا شود، اول، معناى معقول و بعد، کيفيت پيدايش اين تصورات کلى بيان شده، و پس از آن، فرق معقول اوليه و معقول ثانيه فلسفى مطرح شده است. در اينجا ،اصطلاح حکما در تعريف معقولات اوليه و ثانويه و ايرادات وارد بر اين نظريه، از طرف استاد مطهرى ذکر شده است. همچنين به مناسبت رابطه معقولات با مسأله شناخت و آگاهي، معضلاتي که فلاسفه غرب در مسأله شناخت به آن گرفتار شده اند مطرح کرده و در کلام فلاسفه اسلام را در اين مسأله (شناخت و علم) ذکر کرده ايم و در پايان بعد از ذکر خلاصه کلام شهيد مطهرى و نقد آن، نتيجه گيرى نهائى در اين مباحث مطرح مى شود.
۶.
همان اندازه که تصديق به وجود «اراده»، در انسان امري بديهي و وجداني است، شناخت معنا و حقيقت «اراده» امري پيچيده و مشکل است. به همين دليل علي رغم وحدت نظر متفکران در وجود اراده، در تفسير و بيان ماهيت کلي آن اختلاف نظر وجود دارد. برخي از فيلسوفان اسلامي «اراده» را از کيفيات نفساني مي دانند و ضد آن را «کراهت» مي دانند. ابن سينا معتقد است اراده کردن يک چيز به معناي تصور آن چيز است و در واقع ايشان اراده را به عنوان مبداء فعل مي داند و معتقد است که تصور در متصور، ميلي را براي انجام فعل بر مي انگيزاند. مرحوم صدراي شيرازي معتقد است که اراده «شوق شديد به کسب مراد و جزء اخير علّت تامّه است». علاّمه طباطبايي اراده را کيف نفساني مي داند امّا متفاوت با کيفياتي مثل علم و شوق، و معتقد است که اراده با فعل معيت داشته و قبل و بعد از آن، نمي تواند وجود داشته باشد. مرحوم امام خميني اراده را فعلي از افعال نفس مي دانند. اراده خود پديده اي است که علت مي طلبد، ملاصدرا علّت «اراده» را، اراده و يا طبيعت انسان نمي داند چون در اين صورت منجر به تسلسل مي شود، همچنانکه ابن سينا مي گويد: «نفس مضطري است در هيأت مختار». از اين جهت، برخي به اين نکته تصريح کرده اند که علت «اراده» عوامل بيروني است.