عدالت از جمله مفاهیم و ارزشهایی است که در علم اقتصاد به آنها پرداخته نمیشود.اصولا بسیاری از اقتصاددانان معاصر، بویژه پیروان مکتب نئوکلاسیک، هیچ داعیهای در این زمینه ندارند و آن را مسکوت گذاشتهاند.علت این امر آن است که عدالت از مقوله «هست و نیست» خارج است و بیشتر به «بایدها و نبایدها» میپردازد، که علم اثبات گرای امروز به آنها بیاعتناست. نتیجه چننی وضعی، نابرابریهای شدید اجتماعی و اقتصادی و حتی سیاسی در سطح کشورها و جوامع و به صورت وسیعتری در جامعه جهانی است.پیشرفتهای فنآورانه، رشد اقتصادی و حتی توسعه هم، نه خواستهاند و نه توانستهاند این درد کهنه بشری را التیامی در خور اعتنا بخشند. بلکه برعکس، به علت جهت گیری خاص و ظریف خود، روزبروز بر وخامت اوضاع افزودهاند.
اما جامعه مسلمانان نمیتواند نسبت به این وضع بیاعتنا باشد،زیرا هدف اسلام رشد معنویت انسانها و رساندن آنها به کمال است و این فهم، بدون برآورده شدن حداقل احتیاجات انسان ناممکن میگردد. عدم عدالت اقتصادی، باعث تامین نشدن احتیاجات گروه بزرگی از انسانها میشود و این مانع بزرگی برسر راه کمال معنوی آنهاست.
حضرت امامخمینی(ره)باتوجه به این موضوع، درجای جای سخنان خود برایجاد عدالت اقتصادی و نقش و اهمیت آن در بقای جامعه و حرکت آن به سوی اهداف عالی اسلام تاکید میورزند و به آن عنایت ویژهای دارند. در این قسمت از مقال برآنیم تا نظری براندیشه ها و فرمایشهای ایشان بیفکنیم تا بتوانیم سخنان حکیمانه آن فقیه فرزانه را چراغی فراروی آینده سازیم.
پرسش از چیستی و چگونگی عمل اختیاری یکی از مباحث مهم فلسفه کنش است. در میان تمامی اندیشمندان اسلامی علامه طباطبایی با طرح نظرات مبسوط و ویژه ای درباره فرایند کنشگری انسان، به طور متمایزی از سایر صاحبان خرد و حکمت برجسته شده است. این نوشتار دیدگاه ایشان را در مورد این مسئله از سه زاویه بررسی می کند: چیستی فعل اختیاری و نسبت آن با فعل ارادی، تقسیم و دسته بندی افعال و مبادی صدور فعل.نوشتار حاضر به روش کتابخانه ای و تحلیل بنیادین مضامین انجام شده است و روشن می سازد علامه طباطبایی فعل اختیاری را با علم و اراده مؤثر تعریف می کند و با همین ملاک فواعل بالعنایه، بالجبر و بالقصد را دسته های مختلف فعل اختیاری می داند که همگی در تصدیق به وجوب و شوق و اراده مشترکند. نقطه نظر متمایزکننده علامه در بحث از مبادی شکل گیری عمل است که نخست آنکه وی علمی را که مبدأ فعل است، علم مذعنه می داند و مبتنی بر تشخیص کمال است، دوم آنکه او شوق و اراده را لازمه ضروری علم مذعنه می داند نه آنکه مرحله ای مستقل و منحاز باشند و سوم اینکه او علم را مبدأ حقیقی افعال ندانسته بلکه آن را تابعی از نفس و توجه نفسانی انسان خوانده است و علم را تنها شرط متمم و لازم برای صدور فعل می داند.