سید محمدمهدی ساعتچی

سید محمدمهدی ساعتچی

مطالب

فیلتر های جستجو: فیلتری انتخاب نشده است.
نمایش ۱ تا ۴ مورد از کل ۴ مورد.
۱.

معنا و مفهوم «طبیعت» در نقاشی های منظره چینی بر اساس مکتب دائو

تعداد بازدید : ۳۸۶ تعداد دانلود : ۲۳۴
تاریخ فلسفه چین به وضوح نشان می دهد که یکی از مسائل و دغدغه های فکری مردمان این سرزمین، مسئله تطبیق انسان با طبیعت و تطبیق انسان با جامعه بوده است. در عرصه هنر و نقاشی، می توان چنین استنباط کرد که برای آنان، طبیعت به میزان زیادی با تلقی شان از نقاشی قلم مو و مرکب مشابهت دارد. هم طبیعت و هم این نقاشی ها، نماد زیبایی و توازن هماهنگ عالم کاینات هستند. این مقاله بر آن است تا با اتکای بر تعالیم دائو، به عنوان مکتبی اثرگذار در شکل دهی به تمام زوایای فرهنگ چین باستان، بویژه در عرصه فرهنگ بصری، معنا و مفهوم «طبیعت» در نقاشی های منظره چینی و طریق هماهنگی با آن را مورد مطالعه قرار دهد. مراد از طبیعت، جامعیت خودانگیختگی یا خودجوشی چیزها و رهایی مطلق از تصنعی بودن است. به این ترتیب هرگاه چیزها آزاد باشند که راه طبیعی خود را دنبال کنند، در کمال هماهنگی حرکت می کنند. به طور کلی دائو با راه طبیعت، با سیر و جریانی که در طبیعت است، هماهنگ است. سیر طبیعی و خودجوشی هر چیز، شیوه دائو است. هنر چین در سراسر تاریخ خود، طبیعت را ملهم از این نیروی پنهان تصور می کند و هدف هنرمند نیز این است که با این روح تماس پیدا کرده و آن گاه کیفیت و انواع و اقسام آن را برای بیننده توصیف نماید. هدف رهرو دائو، پرهیز از انجام هر کاری است که با طبیعت ناسازگار باشد. این طبیعت نیست که به اصلاح و کمال نیاز دارد، بلکه این ما هستیم که نیازمند تغییر هستیم و باید خود را با آن وفق دهیم. از این رو باید در قبال طبیعت نیست شد و این همان طریقی است که هنرمند بواسطه آن به سراغ طبیعت می رود. در مکتب دائو، اصل تغییر به عنوان عامل پیش برنده جهان هستی (دائو) به عنوان توازن هماهنگ میان اضدادی تعریف می شود که با یکدیگر تعامل دارند (یین و یانگ). توازن میان اضداد نوعی نیرو یا روح طبیعی را به نام «چی» می آفریند. مناظر نقاشی شده (شانشوئی) نیز بازتابی از این باور در غالب نیروهای «یین» و «یانگ» هستند.
۲.

معنا و مفهوم «طبیعت» در نقاشی های منظره چینی بر اساس مکتب دائو

تعداد بازدید : ۱۰۱۵ تعداد دانلود : ۳۰۱
تاریخ فلسفۀ چین به وضوح نشان می­دهد که یکی از مسائل و دغدغه‌های فکری مردمان این سرزمین، مسئله تطبیق انسان با طبیعت و تطبیق انسان با جامعه بوده است. در عرصه هنر و نقاشی، می‌توان چنین استنباط کرد که برای آنان، طبیعت به میزان زیادی با تلقی­شان از نقاشی قلم‌مو و مرکب مشابهت دارد. هم طبیعت و هم این نقاشی‌ها، نماد زیبایی و توازن هماهنگ عالم کاینات هستند. این مقاله بر آن است تا با اتکای بر تعالیم دائو، به عنوان مکتبی اثرگذار در شکل دهی به تمام زوایای فرهنگ چین باستان، بویژه در عرصه فرهنگ بصری، معنا و مفهوم «طبیعت» در نقاشی­های منظره چینی و طریق هماهنگی با آن را مورد مطالعه قرار دهد. مراد از طبیعت، جامعیت خودانگیختگی یا خودجوشی چیزها و رهایی مطلق از تصنعی بودن است. به این ترتیب هرگاه چیزها آزاد باشند که راه طبیعی خود را دنبال کنند، در کمال هماهنگی حرکت می­کنند. به طور کلی دائو با راه طبیعت، با سیر و جریانی که در طبیعت است، هماهنگ است. سیر طبیعی و خودجوشی هر چیز، شیوه دائو است. هنر چین در سراسر تاریخ خود، طبیعت را ملهم از این نیروی پنهان تصور می­کند و هدف هنرمند نیز این است که با این روح تماس پیدا کرده و آن­گاه کیفیت و انواع و اقسام آن را برای بیننده توصیف نماید. هدف رهرو دائو، پرهیز از انجام هر کاری است که با طبیعت ناسازگار باشد. این طبیعت نیست که به اصلاح و کمال نیاز دارد، بلکه این ما هستیم که نیازمند تغییر هستیم و باید خود را با آن وفق دهیم. از این رو باید در قبال طبیعت نیست شد و این همان طریقی است که هنرمند بواسطه آن به سراغ طبیعت می­رود. در مکتب دائو، اصل تغییر به عنوان عامل پیش‌برنده جهان هستی (دائو) به عنوان توازن هماهنگ میان اضدادی تعریف می‌شود که با یکدیگر تعامل دارند (یین و یانگ). توازن میان اضداد نوعی نیرو یا روح طبیعی را به نام «چی» می‌آفریند. مناظر نقاشی‌شده (شانشوئی) نیز بازتابی از این باور در غالب نیروهای «یین» و «یانگ» هستند.
۳.

بازتولید نشانه ها در اندیشه بودریار و آثاری از اندی وارهول(مقاله علمی وزارت علوم)

کلید واژه ها: ژان بودریار اندی وارهول بازتولید نشانه ها شبیه سازی پاپ آرت

حوزه های تخصصی:
تعداد بازدید : ۷۱۵ تعداد دانلود : ۶۵۵
بودریار به جامعه اخیر، که از تولید فاصله گرفته و با بازتولید در ارتباط است، عنوان شبیه سازی را می دهد؛ وضعیت کنونی جامعه پساصنعتی که بر پایه قانون ساختاری ارزش عمل می کند. سیطره نشانه ها، ایماژها، و بازنمایی ها در دنیای معاصر آن چنان گسترده و فراگیر است، که امر واقع بطور جدی محو شده است، و نشانه غیاب یک واقعیت اساسی را را نقاب می زند و حامل هیچ رابطه ای با هرگونه واقعیتی نیست. سیطره وانموده ها یعنی همان تصاویر شبیه سازی شده در جامعه پسامدرن آنقدر زیاد است که ما نه فقط اصل و بدل را تشخیص نمی دهیم، بلکه قرار نیست پای هیچ اصلی در میان باشد. پاپ آرت از منظر بودریار نشان دهنده تحولات اشیاء هنری در اوایل قرن بیستم است. در حالی که پیش از این هنر با موضوعات و ارزش های اخلاقی و معنوی از یک سو(هنر سنتی) و استقلال و خودبنیادی(هنر مدرن) مرتبط بود، با پاپ آرت، وارد حوزه تازه ای از موضوعات هنری شده ایم که می توان آن را با جامعه مصرفی و ویژگی های دوره پست مدرن از منظر بودریار مرتبط ساخت. با توجه به اندیشه بودریار، سبک هنری پاپ آرت بویژه آثار اندی وارهول از این بابت واجد اهمیت می گردد که هنر را به یک تصویر تخت و دلالت گر تقلیل می دهد و بنابراین تکرار همان چیزی است که بودریار آن را عنوان منطق جامعه معاصر (پست مدرن) می بیند. همچنان که پاپ آرت این داعیه را داشت که با صنعت و تولید زنجیروار و همچنین امر مصنوعی(یا امر ساختگی که ویژگی تمامی محیط زندگی جدید است) همگن و هماهنگ است.
۴.

تحول زیبایی شناسی در فلسفه هنر هگل(مقاله علمی وزارت علوم)

کلید واژه ها: هگل فلسفه هنر زیبایی شناسی مطلق حقیقت هنرهای زیبا

حوزه های تخصصی:
تعداد بازدید : ۴۵۲۰ تعداد دانلود : ۱۳۵۶
هگل طرح سوبژکتیو و تقلیل گرایانه پروژه زیبایی شناسی در فلسفه عصر روشنگری را در نظام فلسفی خود دگرگون کرده و مسیر تازه ای را جایگزین آن می کند، به طوری که در این رویکرد تازه، موضوع «ذوق» جای خود را به بازاندیشی پیرامون نسبت هنر و حقیقت می دهد. هگل با تجدید نظر در میراث اندیشه روشنگری و به تبع آن، ممتاز کردن هنر در حیطه زیبایی شناسی (که پیشتر زیبایی طبیعی و هنری را در بر می گرفت) آن را صراحتاً نمودی از حقیقت در جریانی تاریخی خواند. در نظام کلی فلسفه هگل، هنر به همراه دین و فلسفه، عظیم ترین نمود تجلی حقیقت است، لیکن در امر محسوس. زیبایی شناسی هگل با رویکرد دیالکتیکی خود، بدون قصد بازگشت به دوره پیشانقدی، به دنبال گشودن افق تازه ای برای فلسفه هنر و در نتیجه، آگاهی تکامل یافته تری در مسیری تاریخی به هنر است. در این پارادایم نوین، هنر به قلمرو حقیقت ارتقا می یابد، قلمروی که با فلسفه مشترک است، و بنابراین گذر از زیبایی شناسی صرف را به فلسفه هنر ممکن می سازد. بدین ترتیب، عطف توجه به زیبایی هنری و پیوند دادن آن با حقیقت و فلسفه، دگرگونی های دامنهداری را در این زمینه به دنبال دارد. پیرو پرداختن به زیبایی هنری به جای طبیعی، مفهوم هنر و زیبایی، تحت عنوان بیانی انسانی و تاریخی، در راستای آگاهی و آزادی قرار می گیرد. از این رو، هنر و فلسفه به قلمرو واحدی تعلق دارند و دیگر بیگانه باهم در نظر گرفته نمی شوند، اگرچه ظاهراً به بیان هگل، فلسفه در جایگاهی برتر از هنر نشانده شود.

کلیدواژه‌های مرتبط

پدیدآورندگان همکار

تبلیغات

پالایش نتایج جستجو

تعداد نتایج در یک صفحه:

درجه علمی

مجله

سال

حوزه تخصصی

زبان