تاریخ فلسفۀ چین به وضوح نشان میدهد که یکی از مسائل و دغدغههای فکری مردمان این سرزمین، مسئله تطبیق انسان با طبیعت و تطبیق انسان با جامعه بوده است. در عرصه هنر و نقاشی، میتوان چنین استنباط کرد که برای آنان، طبیعت به میزان زیادی با تلقیشان از نقاشی قلممو و مرکب مشابهت دارد. هم طبیعت و هم این نقاشیها، نماد زیبایی و توازن هماهنگ عالم کاینات هستند. این مقاله بر آن است تا با اتکای بر تعالیم دائو، به عنوان مکتبی اثرگذار در شکل دهی به تمام زوایای فرهنگ چین باستان، بویژه در عرصه فرهنگ بصری، معنا و مفهوم «طبیعت» در نقاشیهای منظره چینی و طریق هماهنگی با آن را مورد مطالعه قرار دهد. مراد از طبیعت، جامعیت خودانگیختگی یا خودجوشی چیزها و رهایی مطلق از تصنعی بودن است. به این ترتیب هرگاه چیزها آزاد باشند که راه طبیعی خود را دنبال کنند، در کمال هماهنگی حرکت میکنند. به طور کلی دائو با راه طبیعت، با سیر و جریانی که در طبیعت است، هماهنگ است. سیر طبیعی و خودجوشی هر چیز، شیوه دائو است. هنر چین در سراسر تاریخ خود، طبیعت را ملهم از این نیروی پنهان تصور میکند و هدف هنرمند نیز این است که با این روح تماس پیدا کرده و آنگاه کیفیت و انواع و اقسام آن را برای بیننده توصیف نماید. هدف رهرو دائو، پرهیز از انجام هر کاری است که با طبیعت ناسازگار باشد. این طبیعت نیست که به اصلاح و کمال نیاز دارد، بلکه این ما هستیم که نیازمند تغییر هستیم و باید خود را با آن وفق دهیم. از این رو باید در قبال طبیعت نیست شد و این همان طریقی است که هنرمند بواسطه آن به سراغ طبیعت میرود. در مکتب دائو، اصل تغییر به عنوان عامل پیشبرنده جهان هستی (دائو) به عنوان توازن هماهنگ میان اضدادی تعریف میشود که با یکدیگر تعامل دارند (یین و یانگ). توازن میان اضداد نوعی نیرو یا روح طبیعی را به نام «چی» میآفریند. مناظر نقاشیشده (شانشوئی) نیز بازتابی از این باور در غالب نیروهای «یین» و «یانگ» هستند.