آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۵

چکیده

«جامعه‏ی دینی بدون تشکیل حکومت دینی تحقق نمی‏یابد». این جمله پیام کلی مقاله‏ای است که در پی خواهد آمد، اما تحقیق پذیری آن در گرو بیان و تبیین دو مقوله‏ی «انسان» و «حکومت» است، که نویسنده کوشیده است تا نخست، ترسیم واقعی از چهره‏ی انسان در معرفت دینی با مقایسه‏ی آن با انسان‏شناسی طبیعت گرا، بنماید. لبّ مطلب این است که در اسلام، برخلاف مکاتب طبیعت گرا، حقیقت تجزیه نمی‏شود و از این رو، در این دیدگاه الزامات اجتماعی مذهب جزء لوازم حقیقت مذهب است؛ دنیا عین آخرت و آخرت دنباله دنیا است؛ و لذا انسانِ اسلام، مسؤول است زیرا هدف‏دار است. در همین ارتباط، نویسنده خاطر نشان می‏سازد که علت عقب افتادن شرق اسلامی دنباله روی فاقد عقلانیتی بوده است که ملل اسلامی از سرمایه‏ی معنوی خود غافل شده‏اند و سمعا و طاعتا از فلسفه‏ی غرب تبعیت کرده‏اند. مسأله‏ی دوم، یعنی حکومت نیز براساس نوع معرفتی است که دین از انسان ارائه می‏دهد و لذا مسؤولیت اداره‏ی امور جامعه یک کوپراسیون همانند همه‏ی شرکت‏ها نیست. همچنین مسؤولان امور جامعه براساس احساس مسؤولیت دینی در چارچوب شناخته شده‏ای حکومت را در دست می‏گیرند که در منشور امیرالمؤمنین علیه‏السلام به مالک اشتر و سایر افاضات ایشان در نهج البلاغه و کتاب‏های حدیث بیان گردیده است. نویسنده، در پایان، با عطف توجه به پاره‏ای از آموزه‏های معرفتی امام علی علیه‏السلام نسبت به روش‏های بهینه‏ی کشورداری و مردم داری مقاله‏ی خود را به پایان می‏برد.

متن

گفتگو را با مقدمه‏ای بسیار ساده و در عین حال بسیار مهم و مغفول آغاز می‏کنیم.
اگر گفته شود غالب اصولی که بنیاد جامعه‏ی دینی را باید بر آنها ریخت، از ثبات عقلی و ضرورت دینی برخوردار هستند، به آن معنی نیست که جامعه‏ی دینی یک جامعه‏ی پیش ساخته است؛ بدین معنا که یک مرتبه از بالا نازل شود و درست، سر جای خودش قرار گیرد و ما دیگر زحمتی جز زیستن در آن جامعه برعهده نداریم!
جامعه‏ی دینی تعریف دینی مشخص و روشنی دارد، که نقطه‏ی تمایز ما با مذهبی‏هایی است که در ذیل سنت لائیسیته فکر می‏کنند اما با این حال جامعه‏ی دینی به اجتهاد و تکاپو و سازماندهی عاقلانه احتیاج دارد.
جامعه‏ی دینی بدون تشکیل حکومت دینی تحقق نمی‏یابد؛ کسانی که ادعا می‏کنند جامعه‏ی دینی بدون در اختیار گرفتن اهرم‏های قدرت برای اعمال احکام اجتماعی دین ممکن است، فقط ادعایی دارند، ولی در عین حال باید دانست که ساختن جامعه‏ی دینی یک کار صرفا حکومتی نیست.
نسبت حکومت دینی و جامعه‏ی دینی
داشتن جامعه‏ی دینی بدون حکومت دینی و خواستن حکومت دینی بدون جامعه‏ی دینی نه مفید است و نه ممکن. یک ملازمه‏ای شبیه به تضایف بین این دو مقوله برقرار است. یعنی جامعه‏ی دینی و حکومت دینی در رابطه با همدیگر معنی می‏شوند، نه جدا از هم. از حیث دیگری هم با هم اشتراک دارند و آن مجاهدت بیشتر برای رسیدن به نصاب‏های بالاتر جامعه‏ی دینی و حکومت دینی است.
مدیران عاقل‏تر و صادق‏تر، نرم‏افزار پیچیده‏تر، نظام آموزشی درست، رسانه‏های سالم، همه‏ی این‏ها ملزومات یک پروسه در جامعه‏ی دینی است. البته در هر صورت حاکمان، بشرند و افراد بشر، اگر بخواهند به روال دینی حکومت کنند، بدون سعی و خطا نمی‏شود. حضرت امیرالمؤمنین علیه‏السلام فرمود: "انما الوالی بشر لایعرف ما تواری عنه الناس به الامور" (نهج البلاغه، ک 53 ، به مالک اشتر) یعنی مسؤولان حکومت دینی بشرند، همه‏ی ضعف‏های بشری ما در تشکیل حکومت دینی توسط ما، بروز می‏کند.
در واقع، ما در مقام نظریه‏ی حکومت دینی قاطع هستیم، و در عمل به آن نسبی. یعنی برای تحقق کیفی و کیفی‏تر جامعه‏ی دینی و حکومت دینی باید مدارجی قائل بود. و البته این امر طبیعی است که ما اگر برای تحقق بخشیدن به حکومت دینی؛ با کمبود نرم‏افزار یا سخت‏افزار مواجه شویم به همان نسبت ضرباتی را تحمل خواهیم کرد.
نکته‏ای که در این نوشتار در صدد روشن کردن آن خواهیم بود، این است کهیکی از آموزه‏های بزرگ پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله ، که امام علی ابن ابی طالب علیه‏السلام آن را با پیروزی کامل تحقق عینی و اجتماعی داد، پاسخ به این مسأله بود که «آیا حقیقت قابل تجزیه است؟» این مسأله‏ای است که هم اکنون در مباحثات فلسفه‏ی سیاسی، فلسفه‏ی حقوق و فلسفه‏ی اخلاق جاری است.
تجزیه‏ی حقیقت ایمانی از حقیقت معرفتی
درس بزرگی که در ارتباط با تجزیه‏ی حقیقت از امیرالمؤمنین علیه‏السلام می‏آموزیم، این است که حقیقت ایمانی را از حقیقت معرفتی و عملی نمی‏شود منفک کرد، زیرا تأثیرات دنیوی و اخروی ناشی از رفتار فردی و اجتماعی ما در هم تنیده است. الزامات اجتماعی مذهب جزء لوازم حقیقت مذهب است و نمی‏شود دنیا و آخرت را در خود و رفتار خود از هم جدا کرد. البته از دید یک دهری و چشم انداز طبیعت گرایانه ممکن است ارتباط منطقی بین جهان دنیوی و علایق روحانی دیده نشود و هدف مذهب ربطی به دنیای ما نداشته باشد، و اساسا قابل درک نباشد. یعنی حقایق ربانی (به معنای کلیسایی، نه اسلامی)، آن قدر مقدس باشد و مجمل و چند قرائتی که هیچ فاعل عاقلی به آن نزدیک نشود و این جا دیدگاه اسلام با سایرین تمایز پیدا می‏کند، زیرا در منطق اسلام، ایمان همان قدر که یک حقیقت اگزیستانسیال است، به همان اندازه، یک حقیقت معرفتی و عملی است.
انسان‏شناسی اسلامی و طبیعت گرایی
در منطق اسلام، انسان مثله نمی‏شود، یعنی به چند بخش جدا از هم تجزیه نمی‏شود؛ انسان یک مجمع‏الجزایر پراکنده نیست که اعتبارا به یک انسان واحد، و یک جامعه‏ی انسانی وحدت پیدا کند. انسان یک نفس است با قوای متعدد؛ یک منشور است با وجوه متکثری که در همدیگر می‏تابند. بنابر این نمی‏توان ایمان را از عمل، اخلاق را از اقتصاد، حق را از تکلیف، دانش را از ارزش، اعتباریات را از حقایق، توصیه‏ها را از توصیفات، دین را از دنیا، فرد را از جامعه،و معاش را از معاد تفکیک کرد.
نظریه پردازان لائیک انسان را با تفکیک ابعاد مادی او از ابعاد معنویش در واقع زنده زنده قصابی کرده‏اند؛ به این معنا که دین حق ندارد در حوزه‏ی حکومت و اقتصاد و حق و تکلیف دخالت بکند؛ کار قیصر را به قیصر بگذارید و کار خدا را به خدا.
فاشیست‏ها، مارکسیست‏ها و لیبرال‏ها، همگی با همین استدلال در برابر تز انبیا ایستادند، و امروز نتیجه‏اش این شده است که در نظام سرمایه داری بی روح، انسان به گونه‏ی جانوران دوپایی درآمده است که بدون کشف معنای زندگی با تمام قوا به دنبال تأمین شرایط زندگی می‏دود و کم‏کم تبدیل می‏شود به آدمی که واقعیتش در حوزه‏ی قدرت و لذت محدود می‏شود و رئالیسمش فقط در بازار معنا پیدا می‏کند، و مطالباتش از همه‏ی عالم فقط تفنن است و مصرف و هیجان؛ دلش را با شکمش عوضی می‏گیرد؛ تمدنش در صنعت و ابزار تجلی می‏کند و ادبیات و هنرش سرتاسر نهیلیسم و نسبیت گرایی می‏شود. این شخص اکنون آن انسانی نیست که مستحق نام انسان بود؛ تنها عملی که به کار شناختن این انسان می‏آید روانشناسی عشرت و دنائت است.
جامعه‏ی پیشرفته در این فلسفه تازه در سیکل مصرف و مصرف برای تولید و دیکتاتوری ماشین، استبداد پول و سرمایه و در واقع یک نظام برده‏داری جدید می‏افتد؛ نظامی که مناسبات برده داری را حفظ کرده است، ولی به صورت مکانیزه و مدرن در این منطق اول زندگی را پوچ می‏کنیم و آنگاه به وسیله‏ی بهداشت و صنعت و انفورماتیک سعی می‏کنیم این انسان را از دو طرف کش بدهیم، یعنی او را ازلی و ابدی کنیم، و چون که دیدیم نمی‏توانیم، احساس عبث می‏کنیم و می‏پرسیم: «آیا به راستی این زندگی بالاخره فلسفه‏ای داشت یا نداشت؟». آدم‏هایی می‏شویم که زندگی می‏کنند، بدون این که فکر کنند.
در جوامع ثروتمند و صنعتی یا فراصنعتی متفکران دردمند اجتماعی این مسأله را مطرح می‏کنند که بشر مدرنیته به صورت یک دستگاه خودکار فاقدشعور درآمده است. آدم‏ها ماشین هایی می‏سازند که مثل آدم‏ها کار می‏کنند، ماشین‏ها هم به نوبه‏ی خود آدم هایی می‏سازند که مثل ماشین کار کنند. در این مدینه‏ی فاضله، اگر چه هوش آدم‏ها زیاد می‏شود، لیکن عقلشان کم می‏شود. فشار اطلاعات و مهارت‏ها بالا می‏رود، ولی فشار شعور عمیق انسانی در مسائل اصلی حیات پایین می‏افتد، چنان که یک مرتبه می‏بینید جزئیات بسیار ریز درک می‏شود، در حالی که حقایق بسیار بزرگ و اصلی اصلاً دیده نمی‏شود. و این بدان معنا است که دیگر عقل و اخلاق در نحوه‏ی استفاده از آن ابزار و اطلاعات پادرمیانی نمی‏کنند. این انسان به طور مداوم کار می‏کند، اما برای کار خودش نمی‏تواند هیچ توضیح انسانی بدهد؛ حتی وجود خودش را نمی‏تواند معنی دار بکند، و در چنین جامعه‏ای روش‏ها جای هدف‏ها را می‏گیرند و حقیقت مجهول می‏شود. بیان درست و کلامی که حجت و فصل الخطاب باشد وجود ندارد.
در این منطق مسؤولیت بشر را به نام حقوق از یاد او می‏برند و انسان مسؤولِ دردمندِ آرمان خواه را به انسان زیاده طلب، بی‏آرمان و خودخواه تبدیل می‏کنند.
در این دیدگاه چندان روشن نیست که در بین انسان مؤمن و انسان شکاک و لاادری، کدامیک انسان‏ترند.
دکترین تکلیف انسان، که وی را مکلف می‏سازد به ازای حقوقی که در این عالم دارد از عهده‏ی آنها برآید، زیر پای ماتریالیسم سرمایه داری له می‏شود. رذیلت‏ها عادی می‏شوند و فضیلت‏ها از سکه می‏افتند، و آن انسانی که می‏خواست جای خدا را بگیرد، یک مرتبه در فهرست فنومنولوژیست‏ها در کنار زرافه، مگس و... قرار می‏گیرد (البته چون نیروی حیاتی در او کمی پیچیده‏تر است، تفاوتی هم با آنها خواهد داشت.).
در این منطق همه چیز، برای این که از شر هر نوع عقلانیت و مسؤولیت آبرومندانه خلاص بشود، پسوند آزادی می‏گیرد؛ تجارت آزاد، ایمان آزاد و اخلاق آزاد. ارزش‏ها هم، اگر صریحا و به طور بنیادی نفی نشوند، در این جامعهبی‏حیثیت می‏شوند، یعنی دوباره با یک اولویت بندی‏ها و اهداف دیگری باز تولید می‏شوند. درست برخلاف آنچه انبیاء به ما آموخته‏اند که زنده بودن وسیله برای انسان بودن است. در این فرهنگ زنده بودن خودش هدف است.
تئوری زندگی بدون اعتنا به احکام و حقایق، و از نظر انداختن عدالت برای ثروتمند شدن و قدرتمند گردیدن، درست وجه مقابل تز انبیاست.
نفی این شعار که توسعه و مدنیت و آزادی و پیشرفت، هدفند، وسیله‏ای است برای اهداف دیگری که در رأس آن از سر راه برداشتن عنصر مسؤولیت انسانی است. البته همه‏ی این‏ها هدف هستند، اما همه‏ی هدف نیستند. یعنی اهداف واسطه‏اند، نه اهداف غایی؛ و تفاوت اصولی جامعه‏ی دینی با جامعه‏ی غیردینی در همین است که این‏ها را اهداف واسطه می‏داند نه اهداف غایی.
اشکال عمده‏ی دیدگاه غیردینی در این است که آنها این همه آرزوی کوچک و دون شأن انسانی را - که از حیث تأثیر و صراحت گرچه کوتاه مدتند، اما در عین حال مشغله زا هستند - روی سر انسان می‏ریزند و به مردم اجازه نمی‏دهند که به صرافت یک جامعه‏ی متکامل‏تر و دینی‏تر بیافتند. همه‏ی ما در چنین جامعه‏ای همچون دندانه‏های کوچک یک چرخ عظیم هستیم که ماشین بی‏احساس و شعوری - که دیگر او ارباب ماست، نه ما ارباب او - آن را به دلخواه خود به حرکت وامی‏دارد، و این خطر از عواقب بینش ثنوی گری و تفکیک ماده از معناست؛ البته خطرات دیگری هم وجود دارد، مثلاً تز فرهنگی که می‏گوید ارزش‏ها در عالم معنا رقم نخورده‏اند و به دنیای واقعی ما مربوط نیستند، به میل من و تو متصلند، هیچ ما به ازایی جز قراردادهای ما ندارند، این تز عملاً می‏گوید ما واقعیت خوب نداریم، یعنی اصلاً تصور ما از خوب و بد یک ظرف تهی است که تصمیم ما این ظرف خالی را پر می‏کند؛ و فارغ از تصمیم ما خبری نیست. این باد سردی که در حوزه‏ی اخلاق وزیده و یکی دو قرن است که مفهوم وجدان را، مفهوم بدیهیات عقل عملی را و مفهوم بدیهیات عقل نظری را، یکجا سرما زده و منجمد کرده همه‏اش از ملزومات همین مثله کردن انسان است،اما کسی یارای گفتنش را نداشته و ندارد.
دنباله روی از غرب
جوامع اسلامی چرا عقب افتادند؟ پاسخ آن این است که ما در آکادمی‏های علوم اجتماعی و علوم انسانی به گفتن و شنیدن مقدار انبوهی از جملات کلیشه‏ای معتاد شده‏ایم. در علوم سیاسی، اجتماعی و تربیتی، هنوز بند ناف ما به ترجمه بسته است و جرأت بالغ شدن، سؤال کردن و شک کردن در آنچه ترجمه می‏شود هم نداریم. هنوز باید حرفی را که چند دهه قبل زده می‏شد، همچون سیاهی لشکر در کشورهای شرق مانند رعایای فرهنگی و علمی آنها، تکرار کرد. عمق فاجعه، لیکن، تا آنجاست که اگر یک نظریه‏پردازی در علوم انسانی به تناقض گفتن و تناقض شنیدن عادت کرد، ما هم سمعا و طاعتا همان کار را بکنیم.
آنچه یک فیلسوف سیاسی ماتریالیست در غرب می‏گوید، ما بدون توجه به لوازمش همان را - در عین حال که مذهبی هستیم - تکرار می‏کنیم. اگر بگوید - چنان که گفتند - که نتیجه‏ی عمل، بدی عمل را می‏پوشاند و عامل را تبرئه می‏کند، (چون مردم به تدریج بدی‏ها را به نتایجش می‏بخشند و یادشان می‏رود) منتها برای بقای بیشتر دولت بهتر است که افراد بیشتری را در دولت شریک کنیم، آن وقت ما هم این را عینا می‏نویسیم، اما با این تفاوت که یک «به نام خدا» اولش اضافه می‏کنیم و توجه نداریم که این با تفسیر علوی از نظام اجتماعی منافات صددرصد دارد، و اساسا دو مقوله‏ی متباین و متضادند.
مسؤولیت اجتماعی در نگاه امام علی علیه‏السلام
مسؤولیت اداره‏ی امور جامعه در نگاه امیرالمؤمنین علیه‏السلام یک کپراسیون1 همانند همه‏ی شرکت‏ها نیست، که این در نگاه آتئیستی به مسؤولیت اجتماعی، به یک مدنیت غیر دینی منجر می‏شود و این‏ها دو راه مجزا از یکدیگرند.
در فرهنگ امام علی علیه‏السلام اخلاق را نمی‏شود به روانشناسی و روانشناسی را بهمکانیک بدن و اعصاب ارجاع داد و تعریف حقوق طبیعی به حقوق فطری مجاز نیست. در این مکتب نمی‏شود سیاست را به دیپلماسی قدرت ارجاع داد، نمی‏شود به عقیده و اخلاق بی‏اعتنا بود و همه را از حاکمیت و دولت و پارلمان تفکیک کرد.
رجل سیاسی، در تعریف معاویه‏های تاریخ، هنرپیشه است. رجل سیاسی یا سیاست‏مدار، یعنی سخنران ماهر، و سیاست (در این منطق) یعنی بازی با افکار عمومی. مثال بارز آنان سگ‏ها هستند که با بینی‏شان استنتاج می‏کنند که به کدام سو باید بروند؛ سیاست‏مداران هم در منطق معاویه‏ای از شامه‏ی خود استفاده می‏کنند که چه وقت چه سخنی را باید بر زبان آورد، و چه سخنی را باید به کلی فراموش کرد. این‏ها باید فقط نقشه کش باشند و، بدون هیچ غایت عقلی و اخلاقی، ملاحظه کنند که چطور می‏شود از نردبان قدرت بالا بروی که تو را پایین نکشند. وقتی به آنها بگویی تکلیف ارزش‏هایی که وعده‏ی آن را می‏دادیم، قوانین اسلامی، آن چیزهایی که انقلاب به خاطر آنها پاگرفت چه می‏شود، می‏گویند دوران لاف‏های بزرگ سپری شده و باید اکنون دوباره خود و امکانات و پتانسیل‏ها را اندازه بگیریم، اصلاً به بشر نیامده که از اصول متعالی حرف بزند و شروع می‏کنند درباره‏ی زبونی انسان ساعت‏ها خطابه خواندن. این عده در بحث از اصول، شکاکند، اما در تمتع و استفاده از قدرت، مطلقا شک نمی‏کنند، یعنی کاملاً متسلط، متکی به نفس، قائم به ذات‏اند؛ یعنی همان کسانی که اصول موضوعه‏ی جامعه‏ی دینی و حکومت دینی را در هنگام بحث تئوریک قبول ندارند و همه چیز را مشکوک می‏دانند و می‏گویند که این قوانین کلاً بی‏اعتبار است، موقع برخورد با منافع، تصریح می‏کنند که منافع ما خیلی معتبر، قطعی، ضروری، ثابت و تردیدناپذیر است.
در پاسخ آنان - در سراسر جهان اسلام - باید گفت که خیر، ما وانهاده به خود نیستیم؛ همه چیز زاییده‏ی قراردادهای ما نیست، ما بنیاد انتولوژیک ثابتی داریم که با هیچ قرار و مداری بهم نخواهد خورد، و آن منشور زمامداریامیرالمؤمنین علیه‏السلام به مالک اشتر است.
دکترین ثابت مسؤولیت اجتماعی مدیران در منشور نهج البلاغه
امام علی ابن ابی طالب علیه‏السلام وقتی در نهج البلاغه از کمال حرف می‏زند، دنبال کمال مطلوب رواقی و مدعای یک انسان فیکس شده، یک مجسمه‏ی بی‏حرکت، یک انسان غیرطبیعی، و یک موجود غیرانسانی نیست. امام علیه‏السلام از انسان طبیعی می‏خواهد که با اراده‏ی خودش به یک انسان مافوق طبیعی تبدیل بشود. همه‏ی ما در منطق علی ابن ابی طالب علیه‏السلام یک انسان بالقوه‏ایم. یعنی هر چند که صورت همه‏ی ما انسانی است، اما در تبدیل سیرت خود به انسان باید تلاش کنیم تا آن که انسان بالفعل گردیم و این همان هدفی است که پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در فلسفه‏ی بعثت خود فرمود که: «انی بعثت لاتمم مکارم الاخلاق» یعنی: بعثت من در واقع، برای نهایی کردن اخلاق کریمه است. به عبارت دیگر، یعنی من آمده‏ام تا از انسان بالقوه انسان بالفعل بسازم. و بر همین اساس علی ابن ابی طالب علیه‏السلام را معلم اخلاق، امام اخلاق و امام فضیلت، می‏خوانیم. امیرالمؤمنین علیه‏السلام وقتی حکومت تشکیل می‏دهد، با تازیانه در مجامع عمومی حاضر می‏شود و مردم را به اجرای عدالت فرامی‏خواند.
اسلام بدون جهاد و عدالت، اسلام رفورمیستی، اسلام بی‏دردهایی است که همواره با وضع زمان حاضر و با فضای غالب جهانی خو می‏کنند و در عین حال سعی می‏کنند اسلامی تابع معیارهای حاکم بر جهان بسازند و ارائه کنند؛ هر جای اسلام که با گفتمان حاکم جهانی مخالف بود، باید تراشیده و حذف بشود، در این مقابله اسلام است که محکوم به شالوده شکنی می‏شود و با این حال، اجتهاد نباید صورت بگیرد. در این دیدگاه اگرچه اسلام، دین توحید است، اما توحیدی نیست که رژیم اقتصادی و سیاسی و حقوقی جامعه را عوض کند؛ و این برخلاف اسلام ناب محمد علیه‏السلام است. اسلامی که آنها از ما توقع دارند، توحید منفک از همه‏ی زندگی است، یک توحید ذهنی و انتزاعی است که فقط می‏تواند بین ذهن‏ها وزبان‏ها مبادله بشود و هیچ تأثیری در عالم خارج نگذارد، و به بیان روشن‏تر، هیچ لطمه‏ای به منافع کمپانی‏های سرمایه داری نداشته باشد.2 اسلامی که در سنت لائیسیته بازپروری و باز تولید می‏شود، اسلامی بدون جامعه‏ی دینی متعهد و مسؤول است.
نمی‏شود اسلام را قبول کرد، اما جامعه‏ی درخواستی اسلام را رد کرد، رژیم حقوقی اسلام را نخواست، به لوازم اجرای عدالت اسلامی تن نداد. نمی‏شود اسلام را خواست، اما حقوق بشر را از بسته‏بندی‏های منابع ماتریالیستی تأمین نمود و به جامعه‏ی دینی تحمیل کرد. این یک خیانت بزرگ است.
ما باید بیاموزیم و تمرین کنیم که اقتصاد را پشت به عرفان، حقوق را پشت به تکلیف، و دین را پشت به زندگی ملاقات نکنیم. باید حقوق بشر، حکومت، دولت، قانون، اقتصاد و فضیلت را در متن دین فهمید. باید ماده و معیشت و مدنیت و قانون را در متن خداشناسی و خداپرستی تفسیر کرد. اگر وحدت کلی آموزه‏های اسلام به اجزای نامربوط تجزیه گردد، در نهایت، یک کل نامعقول به بار می‏آید. این درست است که وقتی تک تک اجزای اسلام جدا جدا بررسی شوند، غلط به نظر نمی‏رسند، اما وقتی همه‏ی این پاره تفسیرها را کنار هم بگذاریم و ترکیبش کنیم - بدون توجه به آن وحدت و آرمان کلی اسلام - همه چیز مضحک است؛ یعنی یک چهره‏ی کاریکاتور مضحکی از اسلام که تفاوتش با چهره‏ی واقعی در اجزائش نیست، در کلیت ابعادش هست.
در آکادمی‏هایی که برای جهان اسلام و شرق تئوری می‏سازند اسلام به این نحو دوباره دارد بازسازی می‏شود، دوباره گریم می‏شود تا خسارات زلزله‏ای را که در دو سه دهه‏ی اخیر توسط جنبش بیداری اسلام در جهان ایجاد شد، جبران نماید.
ضرورت احیای تفکر اصیل دینی در جامعه‏ی اسلامی
اسلام، به دلیل این که یک مکتب است، باید به شکل مطالعه‏ی مکتب روی آنکار بشود. مفاهیم معنوی و اخلاقی و کلامی اسلام، نباید به صورت معلق در فضا تعریف بشوند. این مطالعات باید در متن واقع جامعه تأثیر بگذارد، و به تعبیر بعضی بزرگان، باید مرز معانی وجودی دین و توحید، برجسته و مشخص بشود. در حقیقت، برای احیای اسلامی که شهید نوسازی به نهج مزبور می‏شود، شاید لازم باشد که در دهه‏ی سوم یک نهضت توابین تشکیل داد تا جای دوست و دشمن در منظومه‏ی فکری جدید روشن بشود؛ فاصله‏های طی شده، که ما را از اصل نهضت دور کرده‏اند، برگشت داده شود و معلوم بشود که خندق کجاست؛ جای واقعی ابوسفیان و ابوذر کجاست؟ چه آن که در این شرایط موجود، شهید و جلاد، مجاهد و غارت‏گر، اللّه‏ پرست و هبل‏پرست دوباره با هم مخلوط شده‏اند؛ همه کنار هم ایستاده‏اند. ترس از این است که ما همه دوباره داریم مسلمان حرفه‏ای می‏شویم، یعنی برای ما مسلمانی شغل می‏شود، در حالی که مسلمانی در اصل، یک مارک نبوده، بلکه یک عقیده و سلوک بوده است. دین نیامده بود تا فقط بین ذهن و زبان ما مبادله بشود؛ آمده بود که برای دنیا و آخرت ما تعیین مرز وظیفه نماید.
قرآن و سنت، همچون یک شاخص
قرآن و سنت، علاوه بر بیان معارف و اخلاقیات و معنویت، به مثابه پرچم یک جبهه‏ی اجتماعی مشخصی است و با محک زدن به این دو می‏توان هر مردمی و هر نسلی را دوباره به "اولیاء اللّه‏" و "اولیاء طاغوت" شناسایی و تقسیم نمود.
اسلام، به محض این که ظهور می‏کند و بشر را مخاطب خود می‏سازد، دو نبرد آغاز می‏کند؛ یک نبرد در درون آدم، بین خدا و شیطان، بین خدا و نفس، و نبرد دیگر را بیرون از آدم در صحنه‏ی اجتماع، در عرصه‏ی اقتصاد، حکومت و سیاست، بین طرفداران عدالت و مخالفان آن ایجاد می‏کند. این صف بندی همواره در زمان حیات دین داری وجود داشته است و هم اکنون باید دوباره ایجاد بشود تا مرز طرفداران عدالت در عرصه‏ی اجتماع و سیاست دوباره روشنبشود، و الا انقلاب مرده است.
اسلام فریاد است، نه یک زمزمه، اسلام فقط یک عقیده‏ی ذهنی نیست، یک رسالت عملی است. اسلام ساکت، اسلامی که نسبت به نظام حقوقی بی‏طرف است، یک اسلام قلابی است. گویا این‏ها دوباره دارد فراموش می‏شود که اسلام علاوه بر آن که یک نظام اخلاقی - روحانی فردی است، نظامی اجتماعی، اقتصادی و سیاسی است. چرا فراموش بشود؟ برای این که وقتی به یک اصول مسلمی عمل نشود، کم کم از یاد می‏روند.
وقتی عملاً به یک اصول و دکترینی پشت می‏کنیم، نظرا هم در آن شک می‏کنیم. دیگر جرأت نمی‏کنیم حتی آن حرف‏ها را دوباره به زبان بیاوریم. کم کم فضا به گونه‏ای درمی‏آید که اصولی که براساس آنها انقلاب شد و براساس آنها مردم ما به جبهه رفتند، و بسیجی‏های ما به میدان مین پا گذاشتند، بر زبان هم نتوان جاری کرد. چرا؟ برای این که وقتی در عمل جاری نشد، طبیعی است که در زبان هم جاری نخواهد شد. وقتی در عمل با بعضی از اصول متارکه کردیم، چرا در زبان با آنها متارکه نکنیم. وقتی امتیازش نیست، چرا چوبش را بخوریم؟
قاسطین چه کسانی هستند؟
امیرالمؤمنین علیه‏السلام قاسطین را از این رو قاسطین نامید که مخالفان اجرای قسط و عدالت بودند. امام علیه‏السلام با انتخاب این صفت خواست این نکته را بگوید، که اسلام فقط یک ذهنیت و فقط یک دکترین اخلاقی و معنوی نیست؛ آنها هست اما علاوه بر آنها آمده است تا یک حکومت را در یک جامعه‏ی ویژه بنا نهد که در راس اهداف اجتماعی آن قیام به قسط است و قسط یک مفهوم مبهم و چند قرائتی نیست، حدود و ابعاد آن در کتاب و سنت مشخص شده است.
قاسطین آن خط فکری‏ای بودند که براساس تز جدایی دین از سیاست، چنین تبلیغ می‏کردند و می‏کنند که خط عدالت طلبی و اجرای احکام انقلابی اسلام یک خط انحرافی است، این حرف‏ها سیاست است و دیانت نیست. این‏ها اقتصادو امر دنیوی است، دین نیست. این حرف‏های دنیایی را در مسجد نزنید. سخن از جهاد و شهادت، سخن از خشونت است و خونریزی نگوئید. این ظاهر قضیه است، لیکن در واقع آنها دارند می‏گویند که این دنیا بی‏ارزش و پست است، شما دنبال آن نباشید، آن را بگذارید برای ما؛ و دین چون که یک امر متعالی مقدس و نورانی است مال شماها باشد. زبان حال این منطق مزوّرانه این است که:
از سقف خانه تا به لب بام از آنِ من     از پشت بام تا به ثریا از آنِ تو
انقلاب اسلامی، که امام قدس‏سره پایه گذار آن بود، براساس این آموزه‏های اصیل فرهنگ دینی بنیان خود را نهاد که نمی‏شود هر طوری می‏خواهیم زندگی و حکومت کنیم، برنامه بریزیم و مدیریت بکنیم و در عین حال، مسلمان هم باشیم. اسلام یک مقوله‏ی "لابشرط" نسبت به انواع سیستم‏ها و نظام‏های حقوقی و رژیم‏های اقتصادی در کشور نیست. مسلمانی یک مفهوم زنده و دینامیک است و لوازم حقوقی، اجتماعی، اخلاقی، اقتصادی و سیاسی دارد. نمی‏شود گفت اسلام وارد این جامعه بشود، ولی لوازمش نیاید. ما اگر راجع به اسلام، با قطع نظر از ملزومات آن، بخواهیم قضاوت کنیم، هر آینه، در حین بحث، در خطر مغالطه خواهیم بود. اگر خصوصیت آن فرایندی که قرار است به این نتایج بیانجامد، و بهایی که جامعه‏ی ما باید برای نیل به این اهداف بپردازد مهم نیست، پس ما از کدام فرایند سخن می‏گوییم. تفکیک بین ماهیت فرایندی که به نتیجه می‏انجامد، و نتیجه‏ای که محصول آن فرایند است، در مطبوعات و رسانه‏ها و محافل آکادمیک و فرهنگی و روشنفکری ما دوباره بازسازی می‏شوند.
بیان مغالطه
ما و مارکسیست‏ها، که اعتبارنامه‏های فکری همدیگر را از اساس قبول نداریم، و هر دوی ما شعار عدالت می‏دادیم، آیا می‏توانستیم تا آخر بر سر شیوه‏های تحصیل عدالت به توافق برسیم؟
ما و لیبرال‏ها که به مبانی انسان شناسی همدیگر از اساس بدبین هستیم - کههستیم و هستند - چطور می‏شود بر سر فهرست حقوق بشر به توافق برسیم؟ یا بر سر تعریف آزادی و جمهوریت - که حتی به نظر بعضی از بزرگان لیبرال غرب گفتیم مشارکت کمّی و غیرکیفی را در طول تاریخ نمایندگی می‏کنند و کرده‏اند، چطور می‏توانیم در این مفاهیم بسیار مهم و سرنوشت ساز، با هم به توافق برسیم.
ما و مارکسیست‏ها و لیبرال‏ها از دو عدالت و از دو آزادی سخن می‏گوییم، و این راه غلطی است. متأسفانه از مشروطه تا امروز متفکران اجتماعی ما که مبهوت ترجمه‏ها هستند، خواستند با پانتومیم به مردم حالی کنند که اسلامتان را اگر دور نمی‏اندازید لااقل عوضش بکنید! و مردم ما هم در طول تاریخ طولانی استبداد، به لب خوانی عادت کردند، یعنی خوب می‏فهمند که چه پیشنهاداتی از راه دور به ایشان می‏شود، لیکن در عکس‏العمل و واکنش نشان دادن شتاب‏زده و عجول نیستند.
بازگشت به هویت اصیل دینی
در صد سال اخیر، که فضولات فلسفه‏ی جهان آنگلوساکسون، که اساساً یک جهان ضد فلسفه و تجربه گراست، با خودش قشریت و جزمیتی را وارد سرزمین تفکر اسلامی کرد، که ما اکنون گرفتارش هستیم، یک ورطه‏ی متافیزیک ایجاد شده است که راه اعتقاد به اصول و اخلاق و عدالت و حقوق الهی را در اجتماعیات بسته است. این‏ها می‏گویند واژه‏ی فردگرایی برای اجداد ما اصلاً ناشناخته بوده، واژه‏ی فرد و فردیت را ما در پاسخ به نیازهای خودمان ابداع کردیم. نمی‏دانم بر چه اساسی این سخن را بر زبان می‏رانند. این‏ها با طرح پوزیتیویسم منطقی و تجربه گرایی خود، انسان را گم کرده‏اند، اکنون چگونه فردیت او را کشف کرده‏اند؟! انسان را امام علی ابن ابی طالب علیه‏السلام کشف کرد، وقتی که گفت: "ای انسان خدا تو را آزاد آفریده است پس برده هیچ کس نباش3" (نهج البلاغه، ک 31 ، بند 87) انسان متقی در جوار خداست. (نهج البلاغه صبحی، ک 27 ، ص 153)
اگر ما خود را بر این اساس تعریف نکنیم، دیگران ما را بر آن اساس تعریفخواهند کرد، (چنان که دارند تعریف می‏کنند.) و کم کم ما عادت خواهیم کرد بر وفق همان تعریفی که از ما ارائه داده‏اند حرف بزنیم و فکر بکنیم؛ چه آن که در جامعه‏شناسی می‏گویند معمولاً انسان‏ها آنی نیستند که هستند، بلکه آنی هستند که دیگران می‏بینند و درباره‏ی آنان قضاوت می‏کنند. همچنین اصلی به عنوان "هم چشمی" است که فرد را به تبعیت از رسم رایج وامی‏دارد. علت چند چهره بودن ما همین است؛ ما در هر جمعی آن طور ظاهر می‏شویم که آن جمع به ما نگاه می‏کند. ما دوست نداریم آن شناخت و زاویه‏ی نگاه خراب شود و تغییر کند؛ و این بلایی است که در دهه‏ی سوم انقلاب بر سر کل هویت اجتماعی ما می‏آید، تابع فرهنگی می‏شویم که حق اللّه‏ را در تعارض با حق الناس می‏بیند، و می‏خواهد با حذف شریعت الهی به حقوق بشر برسد، این مکتب فکری قبل از خدا هنوز خود بشر را نشناخته است.
چرا در منطق علی ابن ابی طالب علیه‏السلام ، عدالت و حقوق مردم این قدر مقدس است و امر دینی و در ردیف حدود الهی محسوب می‏شود؟ برای این که حدود الهی اصلاً برای حفظ حقوق معنوی و مادی همین انسان آمده است و اگر انسان نبود دین هم نبود، یعنی اصلاً دین لازم نبود.
اجرای عدالت و تأمین حقوق مردم و حق الناس، در انسان‏شناسی علوی، یک تکلیف الهی است، نه فقط یک مسؤولیت مدنی. نه مردم عبد حاکمان هستند، و نه حاکمان عبد مردمند. هر دو باید عبد خدا باشند.
حضرت علی علیه‏السلام ، در تعبیری که به مالک اشتر دارند، می‏فرمایند: "فانما انا و انتم عبید مملوکون لرب لا ربّ غیره" (نهج، خ 216 ، بند 25) هر دوی ما فقط به یکی بدهکاریم و او فقط خداست؛ و من چون به خدا بدهکاری دارم به شما خدمت می‏کنم؟ یعنی من با شما تعارف ندارم. من مردم را نمی پرستم، خدا را می‏پرستم، اما چون خدا گفته و خواسته است، به شما خدمت می‏کنم. چون او گفته و خواسته است، عدالت را اجرا می‏کنم. چون او گفته و خواسته است، نمی‏گذارم در جامعه‏ی دینی یک نفر گرسنه بماند و به انسان اهانت بشود؛ چه آن که او گفته است: نه من بنده شما هستم و نه شما بنده من هستید؛ "انا و انتم عبید مملوکون لرب لا ربّ غیره".
من و شما بنده خداییم؛ جاده‏ی حقوق دو طرفه است، هر جا حقی است، تکلیفی هم هست.
در واقع، در منطق امام علی ابن ابی طالب علیه‏السلام ، نه از حاکمان باید ترسید و نه از مردم؛ نه به حاکمان باید تملق گفت و نه به مردم. فقط باید از خدا ترسید و نزد او کرنش نمود.
مردم، ولی نعمت مسؤولین‏اند
در اسلام بالاترین انسان که پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله است، دل شوره‏ی اصلی ایشان مردم بود. با این که در دل پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله پشیزی ترس از مردم، احتیاج به مردم و تملق از مردم راه نداشت.
پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله با تمام وجود در خدمت به مردم بود. خداوند در سوره توبه خیلی زیبا شخصیت واقعی پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله را توصیف می‏کند. می‏فرماید: "لقد جائکم رسول من انفسکم عزیز علیه ما عنتم حریص علیکم بالمؤمنین رؤوف رحیم" (توبه، 128)؛ یعنی پیامبری از خودتان آمد که آنچه رنج می‏برید بر او گران است و بر هدایت شما بسیار مشتاق، و نسبت به تک تک شما مهر و رأفت ورزد. این است که پیامبر دارد با تک تک شما رنج می‏برد؛ هر جا شما رنج می‏برید پیامبر هم رنج می‏برد و بر شما و سرنوشت شما حریص است. در جای دیگری درباره‏ی پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله می‏فرماید: "قُلْ أُذُنُ خَیْرٍ لَکُمْ" (توبه، 61)؛ به مردم بگو پیامبر گوش صبوری خوبی است که به پای شما مردم و درد دل‏هایتان نشسته، و نسبت به شما مهربان است.
عده‏ای از محافظه کاران آمدند به علی ابن ابی‏طالب علیه‏السلام (در زمان حکومتش) گفتند: اولِ حکومت عجله نکن، این‏ها که در حکومت‏ها جا خوش کرده‏اند، قدرت و امکانات دارند، اگر با فساد مالی و فساد سیاسی این‏ها دربیفتی تو را به زمین می‏زنند. عدالت تا حالا صبر کرده است، چند سال دیگر هم صبر می‏کند. اجرای عدالت دیر نمی‏شود، این‏ها را با سهم بیشتری که می‏دهی به خود جذب کن. امیرالمؤمنین علیه‏السلام جواب داد: "آیا مرا می‏فرمایید که پیروزی را با ستم بر اهل ولایتم به دست بیاورم؟ نه به خدا، تا نجوا گری باشد که افسانه بگوید و تا ستاره‏ای باشد که در آسمان سوسو بزند، این کار را نخواهم کرد! اگر از مال خودم بود به تساوی بذل می‏کردم تا چه رسد به این که مال مردم است." (نهج‏البلاغه، فیض 1351 ، کلام 126 ، ص 389)
ای خوشا آمدن از سنگ برون     سر خود را به سر سنگ زدن
گر بود دشت گذشتن هموار     ور بود دره سرازیر شدن
عدالت لازم نیست صبر بکند و معطل بماند، ما حکومت را اصلاً برای اجرای عدالت می‏خواهیم. اگر به دست آمد، چه بهتر و اگر میسر نشد برای عدالت کشته می‏شویم، می‏جنگیم و این یک تکلیف فراتاریخی برای همه‏ی زمان‏هاست. در جنگ جمل یکی از رزمندگان، و به عبارتی یکی از بسیجی‏ها، خدمت حضرت علی علیه‏السلام آمد و گفت: برادری داشتم خیلی دلش می‏خواست در این نبرد و در این عملیات با ما باشد. حضرت امیر علیه‏السلام از او می‏پرسند: "اهوی اخیک معنا" (نهج، خ 12) واقعاً دل برادرت با ماست؟ گفت: آری. امام گفت: "فقد شهدنا" او با ما بود، یعنی در کنار ما شمشیر زد. پس از آن یک جمله‏ی لطیف‏تری فرمود که: در نبرد امروز کسانی در کنار ما جنگیدند و شمشیر زدند، که هنوز به دنیا نیامده‏اند، کسانی که در صلب پدران و ارحام مادرانشان هستند، کسانی که دهه‏ها و سده‏های بعد به دنیا می‏آیند، آنها در کنار ما امروز جنگیدند، در کنار ما شمشیر زدند و در اجر ما شریکند؛ چه آن که این، یک تکلیف فراتاریخی است، محدود به دوران علی ابن ابی طالب علیه‏السلام نیست، هر چند که دروازه را آنها باز کردند، و این خط را آنها شکستند.
همنوایی مسؤولان امور جامعه با توده‏ی مردم
منطق امام علی ابن ابی طالب علیه‏السلام این بود که: چطور خودمان را راضی کنیم که به ما بگویند دولت‏مردان دولت و حکومت اسلامی، مسؤولان حکومت دینی، در حالی که با مردم در مشکلات زندگی شریک نباشیم. "ءأقنع من نفسی بان یقالهذا امیر المؤمنین و لا اشارکهم فی مکاره الدهر". (نهج، صبحی، کتاب، 45 ، بند 14)
امام علیه‏السلام در یک جامعه‏ی دینی آن کسی است که فرمود: "ان الله تعالی فرض علی ائمة (العدل) الحق ان یقدّروا انفسهم بضعفة الناس کیلا یتبیغ بالفقیر فقره". (نهج، خ 209 ، بند 4)؛ یعنی مسؤولین حکومت اسلامی باید در سطح محرومین جامعه زندگی کنند. این بخشنامه‏ی علی ابن ابی طالب علیه‏السلام است به مالک و همه‏ی مسؤولان حکومت دینی در همه‏ی دوران‏ها.
فرمود: مسؤولان حکومت اسلامی و دولت اسلامی، وزیر و وکیل و استاندار و قاضی، به خصوص مسؤولان درجه‏ی یک و دو در حکومت دینی حق ندارند بالاتر از سطح زندگی مردم زندگی کنند. این تکلیف دینی و شرعی حکومت اسلامی است. بر پیشوایان حق واجب است که زندگی خود را در سطح مردمان تنگ دست نگه دارند، تا پریشانی آنها را دچار فشار نکند و مردم فقیر نگران نشوند و احساس نکنند تنها هستند. مردم فقیر نگویند مسؤولان ما را تنها گذاشتند. آنها جوری زندگی می‏کنند، و ما جور دیگری.
مردم داری و رضایت عامه‏ی مردم
امیرالمؤمنین علیه‏السلام فرمود: در حکومت اسلامی باید توده‏ی مردم را راضی کنید، نه خواص و صاحبان قدرت و ثروت، سران احزاب و آنهایی را که دنبال سهم اضافی می‏گردند و بیش از بقیه حقوق می‏خواهند و به عبارتی امتیاز طلب هستند. این عین تعبیر حضرت امیر علیه‏السلام است. فرمود: "و اجمعها لرضی الرعیة، فان سخط العامة یجحف برضی الخاصة و ان سخط الی الخاصة یغتفر مع رضی العامة" (نهج، ک 53 ، بند 20-21)
در حکومت اسلامی به جز دنبال رضایت توده‏های مردم نباش. به مالک اشتر فرمود: ملاک حقانیت تو رضایت توده‏های مردم و به خصوص محرومین است. "و لیکن احب الامور الیک اوسطها فی الحق و اعمها فی العدل". (نهج، ک 53 ، بند 20)
باید هدف تو گستره‏ی وسیع عدالت باشد. نگو اگر افراد خاصی را راضیبکنم، قدرت من پاینده‏تر خواهد شد؛ بگو من باید توده‏ی مردم را راضی کنم.
حکومت اسلامی، حکومتی است که در فکر راضی کردن توده‏ی مردم، به ویژه طبقات متوسط به پایین، باشد و با خواص، صاحبان ثروت و قدرت، رؤسا و فرماندهان احزاب و جریان‏های اجتماعی وارد معامله نشود. هر چه می‏تواند رضایت مردم را جلب کند و خشم توده‏ها را با خوشامد صاحبان زر و زور برنیانگیزاند. فرمود: خشم توده‏ها را با رضایت و خوشامد این خواص معاوضه نکن که: "ان سخط الخاصه یغتفر مع رضی العامة"، خشم خواص با رضایت توده‏های مردم کاری از پیش نمی‏برد. خواص را رها کن، بگذار توده‏های مردم و محرومین از تو راضی باشند. بعد حضرت فرمود: برای این که این توده‏هایند که کم توقعند، و پشتیبان تو و من هستند. آنهایند که وقتی در جهاد به آنها احتیاج داری، به تو ملحق می‏شوند. (تعبیری امام قدس‏سره داشت که می‏فرمود: تمام جبهه‏ها را بگردی فرزند یک سرمایه دار در آن پیدا نمی‏کنی، اگر هم هست از طبقه‏اش کنده است، از آنها کنده است.)
حضرت امیر علیه‏السلام فرمود: "فلیکن میلک معهم"؛ حواست با توده‏های مردم و محرومین باشد، گرایش اصلی‏ات به سمت آنها باشد، قطب نمایت به آن سمت باشد.
در حکومت اسلامی، مسؤولین حکومت و دولت باید به فکر حل کینه‏های مردم باشند، نباید بگذارند عقده و کینه در مردم به وجود بیاید و این عین تعبیر حضرت امیر علیه‏السلام است که فرمود: "اطلق عن الناس عقدة کل حقد" (نهج، ک 53 ، بند 20)؛ نگذار گرهی در دل مردم بیفتد و گره کور بشود. در دل مردم نگذار کینه گره بزند، تا می‏بینی افکار عمومی متشنج شده، مردم از یک مسأله عصبانیند، ناراحتند، سوء تفاهمی برای آنها به وجود آمده است، بلافاصله اگر می‏توانی مسأله را حل کن، اگر نه برو با آنها صحبت کن تا توجیه شوند. نگذار گره کینه کور بشود. حضرت امیر علیه‏السلام فرمود: "ان ظنّت الرعیه بک حیفا فاصحر لهم بعذرک" (نهج، ک 53 ، بند 130)
حضرت امیر علیه‏السلام فرمود: اگر دیدی مردم به تو سوء ظن پیدا کردند، علیه تو پچپچ می‏کنند، به تو سوء ظن پیدا کردند، که این دارد می‏خورد و می‏برد و حیف و میل می‏کند؛ نگو من که این کارها را نکردم، مردم بی‏خود می‏گویند، بگذار هر چه می‏خواهند بگویند. برای افکار عمومی احترام قائل باشید، به آنها توضیح بدهید، به شعور مردم، به درک مردم، احترام بگذارید.
حضرت می‏فرمایند: اگر دیدی پشت سرت پچ پچ می‏کنند و سوء تفاهمی به وجود آمده، مردم گمان بدی به تو بردند، "اصحر" (از صحر، یعنی دشت کفی، دشت صاف) معنای جمله‏ی "اصحر لهم بعذرک" یعنی صاف مثل کف دست، عذرت را با مردم در میان بگذار؛ بیا صادقانه به مردم بگو قضیه این جوری نیست، یا اگر هست علتش این بوده است و من جبران خواهم کرد. اگر خطایی واقع شده است عذر بخواه، و اگر خطایی نشده عذرت را به مردم بگو.
در باب این که مسؤولان امور جامعه باید عیب مردم را بپوشانند، نه این که دنبال عیب گرفتن از مردم باشند، حضرت امیر علیه‏السلام توصیه‏هایی دارند که از شاخصه‏های حکومت و دولت دینی است. در همین راستا حضرت به مالک اشتر فرمودند: این افرادی که مدام دنبال مرض‏های مردم می‏گردند، دنبال عیب‏های مردم هستند، نکند راه این‏ها را در دولت خود باز کنی؛ نگذار اطرافیان تو کسانی باشند که فقط عیب مردم را می‏بینند و مزایا و نقاط قوت افراد را نمی‏بینند. زیرا که: "فان فی الناس عیوبا الوالی احق من سترها"؛ (نهج، ک 53 ، بند 21-24) طبعا در میان مردم مشکلات اخلاقی وجود دارد، مشکلات مالی دارند، دچار فساد می‏شوند، و انواع عیوب هست، "اما الوالی احق من سترها" حکومت سزاوارترین کسی است که تا می‏تواند عیب مردم را بپوشاند، و نگذارد آبروی افراد در جامعه برود، از آبروی افراد - حتی اگر خطا کردند و فاسدند - تا می‏تواند باید حفاظت کند، مگر این که بداند تجری و عنادی دارند یا به حدود الهی تجاوز کرده‏اند.
انسانی‏تر از این حکومت و حقوق سیاسی در دنیا سراغ نداریم؛ آنجا که امام علیه‏السلام در دنباله‏ی این سخن می‏گوید: اگر هم مجبور شدی کسی را که مجرم است مجازات کنی، مبادا از مجازات کردنش شاد بشوی! تو با دل پردرد و با تأسف از این که یکی از شهروندان دینی لغزشی انجام داده است، مجازاتش بکن. او یک انسانی است که خطا کرده و باید مجازات بشود، و این مجازات، هم به نفع خودش هست و هم به نفع جامعه، اما تو از مجازات کردن شاد نباش، و در عین حال قاطع مجازات بکن، مبادا رقت و عطوفت بی‏جا یا ملاحظه کاری تو را از طرف دیگر به زمین افکند. قانون را اجرا کن، ولو بگویند قصاص خشونت است.
رسیدگی به ارباب رجوع
"و منها اصلاح حاجات الناس یوم ورودها علیک فان لکل یوم عمله فان لکل یوم نافی" به محض این که مشکلاتشان عرضه می‏شود فوراً حلش کن تا می‏توانی. کار هر روز را همان روز انجام بده، حل یک مشکلی را از امروز به فردا نگذار.
"در مورد نیازهای مردم فوری عکس العمل نشان بده". این تعبیر از حضرت امیرالمؤمنین است که مردم مشکلاتی دارند و برای رفع آنها پیش مسؤولان امور می‏آیند. امام علیه‏السلام به همه‏ی دستگاه‏های حکومتی، وزارتخانه‏ها، اداره‏ها فرمان می‏دهد که این مشکلات را تا می‏توانید خودتان حل کنید، و به مقامات بالاتر یا پایین‏تر ارجاعش ندهید.
نکته‏ی جالب توجه به این است که بوروکراسی، که دیوان سالاری ابتدایی آن دوران بود، با دیوان سالاری امروز قابل مقایسه نیست، معذلک حضرت امیر علیه‏السلام این پیش بینی را می‏کند و می‏گوید مشکلات مردم را در دست انداز دیوان سالاری حکومتی نیانداز و اگر می‏توانی حلش کنی، حلش کن.
پی‏نوشت‏ها
1 ) کپراسیون = شرکت
2 ) اشاره به قضیه گلادستون است که وقتی صدای اذان بلند شد فرمانده انگلیسی از مترجمش پرسید: آن شخص بالای مناره از مردم چه می‏خواهد؟ گفتند: که او دارد اذان می‏گوید یعنی که وقت نماز شده است. گفت: به منافع دولت علیّه کاری ندارد؟ گفتند: نه گفت: بگذار هر چه می‏خواهد بگوید!
3 ) و لا تکن عبد غیرک قد جعلک اللّه‏ حرا

تبلیغات