رویکردهای اقتصاد دانان مسلمان در مسأله ی تحریم ربا (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
مسألهی تحریم ربا در دو سطح قابل پی گیری است: در نخستین سطح، موجه و عادلانه بودن یا نبودن دریافت بهره توسط وام دهنده، فارغ از ملاحظات و آثار اجتماعی مترتب بر آن، مطمح نظر است و به این سؤال پاسخ داده میشود که آیا منطقاً و با غمض نظر از آموزههای دینی و ملاحظات اجتماعی، وام دهنده «حق» دارد، در ازای واگذاری بخشی از درآمد یا ثروت خود به دیگری برای مدتی معین، مازادی ثابت و از پیش تعیین شده - که اصطلاحا بهره نامیده میشود - از وی مطالبه نماید؟ در سطح دوم بحث، با فرض اثبات معقول و موجه بودن رفتار «فردی» وام دهندهی مزبور، آثار اقتصادی و اجتماعی رفتار وی در سطح کلان مورد تحلیل قرار میگیرد. سؤال اصلی در دومین سطح بحث این است که آیا وام دهی همراه با بهره، با توجه به تأثیری که رواج این شیوهی تأمین مالی بر متغیرهای کلان اقتصادی، همچون سرمایه گذاری، اشتغال، تولید کل، توزیع درآمد و... برجای میگذارد، باز هم رفتاری موجه، معقول و عادلانه تلقی میشود یا خیر؟ کلیهی تلاشهای فکری که در ادبیات اقتصاد سرمایه داری به «نظریات بهره» موسوم شده است، معطوف به سطح اول بحث است. افرادی همچون «ناسا سینیور»، «بوم باورک» و «جان مینارد کینز»، از طرق مختلف، کوشیدهاند محق بودن دریافت کنندهی بهره و معقول، موجه و عادلانه بودن رفتار وی را به اثبات برسانند. نظریات بهره، تماما، به حوزهی رفتار فردی مربوط میشوند و نسبت به سؤال مطرح در سطح دوم بحث ساکت هستند. برخی از اقتصاددانان مسلمان در تلاش برای تبیین علمی حکم حرمت ربا، نظریههای بهره را یک به یک مورد بررسی، نقد و ابطال قرار دادهاند. به نظر میرسد نحوهی برخورد این دسته از اقتصاددانان مسلمان با نظریات مزبور، از انصاف و اتقان علمی لازم برخوردار نیست و این امر، احتمالاً منبعث از باور اکید ذهنی آنان دربارهی غیرمعقول و ظالمانه بودن دریافت بهره - حتی در حوزهی رفتار فردی و فارغ از ملاحظات اجتماعی آن - میباشد. در این نوشتار نحوهی پاسخگویی اقتصاددانان مسلمان به یکی از نظریههای بهره مورد بررسی و نقد قرار گرفته است.متن
بحث پیرامون نادرستی اخذ بهره از گیرندگان وام، از پیشینه ای چند هزار ساله برخوردار است. ارسطو در کتاب سیاست، با این استدلال که پول نازا و عقیم است، مخالفت خود را با دریافت مبلغی مازاد بر اصل مبلغ وام داده شده، توسط وام دهنده، ابراز کرده است. تحریم ربا در شرایع آسمانی، از جمله اسلام، باعث شده است تا پیروان شرایع مزبور، رویکرد دیگری به این بحث داشته باشند. براساس این رویکرد، نیازی به کشف علت، حکمت یا فلسفهی حرمت ربا نیست؛ بلکه نفس تحریم آن از سوی خداوند، و اعلام حکم مزبور توسط پیامبران، مهمترین دلیل بر حکیمانه بودن آن است و عدم توفیق بشر در شناسایی و کشف حکمت صدور آن، فایده و لزوم اجتناب از رباخواری را به زیر سؤال نخواهد برد. مستند ساختن احکام شرعی به «تعبد»، اگرچه در مقام عمل برای متشرعین چاره ساز و اقناع کننده است، لکن استفاده از آن در عرصهی مباحثات علمی و به ویژه در گفتگوهای فرادینی (منظور، گفتگو با افرادی است که در زمرهی پیروان ادیان الهی تحریم کنندهی ربا نیستند و یا علیرغم پیروی از یکی از ادیان مزبور، از التزام و تعبد کافی به دستورات دین مورد قبول خود برخوردار نمی باشند) کاربرد قابل توجهی ندارد. انبوه مقالات و اظهارنظرهایی که با هدف توجیه علمی حرمت ربا، به ویژه در دهههای اخیر ارائه شده است، ناظر به همین نکته است. پیش فرض و نقطه عزیمت همهی مطالعات مزبور را، ضرورت مستندسازی حرمت ربا به توجیهات محکم و قابل دفاعی غیر از «تعبد» تشکیل میدهد. نتیجهی بسیار مهم این رویکرد، جدا از ایجاد اطمینان قلبی برای مؤمنان و ملتزمان به حکم تحریم ربا، گشوده شدن باب تدقیق و نظریه پردازی پیرامون «موضوع» این حکم مسلم الهی است. نهی قرآنی «لا تَأْکُلُوا الرِّبَوا» به ضمیمهی بیانهای دیگری از جمله «حَرَّمَ الرِّبا»، «فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ» و «لایَقُومُونَ إِلاّ کَما یَقُومُ الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطانُ مِنَ الْمَسِّ» و...، متضمن حکم صریحی هستند که براساس آن موضوعی به نام ربا به شدت مورد انکار و تحریم قرار گرفته است. به دلیل همین صراحت، نمی توان در میان اندیشمندان مسلمان، فرد یا افرادی را پیدا نمود که دربارهی اصل حرمت ربا به تأمل یا تشکیک پرداخته باشند و دقیقا به همین دلیل است که محور کلیهی نظریاتی که از سوی صاحبنظران مسلمان ارائه شده، و به ظاهر متضمن انکار حرمت رباست، تلاش برای خروج موضوعی نوع یا انواعی از وام ربوی (قراردادهای مبتنی بر اعطای وام و دریافت اصل به همراه مازاد معین در سررسید)، از دایرهی شمول «ربای محرم» میباشد. در ادبیات مربوط، یکی از طرقی که به این مسیر منتهی شود مطالعه پیرامون حکمت تحریم رباست. پیوند این دو، یعنی مبحث «موضوع شناسی ربا» و مبحث «حکمت شناسی ربا» از آنجا ناشی میشود که در قرآن و سنت تعریف جامع و مانعی از ربا ارائه نشده است و به ناچار در این خصوص باید ضمن تلاش برای حداکثر استفاده از اشارات وارد شده در قرآن و سنت، از موضوع ربا به مدد «عقل» و «سیرهی عقلا» ابهام زدایی نمود. وقتی نوبت به استفاده از عقل و برداشت از عمل عقلا میرسد، طبیعتا، با حکمت و برهان سر و کار خواهیم داشت که مستند عقل در صدور یا پذیرش احکام و مستند عقلا در انجام اعمال عاقلانه است. به عبارت دیگر، در فضای خلأ تبیین آسمانی از موضوع، عقل با تدقیق در حکمت صدور حکم، دربارهی موضوع آن به داوری و نظریه پردازی میپردازد. توجه به این نکتهی مهم نیز ضروری است که محقق مسلمان در مرحلهی استکشاف حکمت صدور حکم نیز نخست به کتاب و سنت مراجعه میکند و در صورت فقدان بیان صریح و کافی، به نظریه پردازی یا حدس و گمان عالمانه پردازد. به عنوان مثال، امام محمد غزالی، در باب شکر از کتاب احیاء العلوم، با این بیان که دریافت بهره از وجوه قرض داده شده «استعمال شیء فی غیر ما خلق لاجله» است، به تبیین حرمت رباخواری پرداخته است.
برخی نیز با استناد به آیات قرآنی و روایات، ظالمانه بودن اخذ ربا، متروک ماندن کار خیر، ایجاد رکود اقتصادی و مسائلی از این دست را به عنوان حکمتهای تحریم رباخواری مطرح کردهاند. برخی از این صاحبنظران، جسارت بیشتری به خرج داده و موارد فوق الذکر را نه تنها حکمت تحریم ربا بلکه علت آن قلمداد کرده و در نتیجه، انواعی از قرضهای ربوی را، که هیچ یک از خصوصیات پیش گفته یعنی ظلم بر وام گیرنده، ترک کار خیر و ... بر آنها صدق نمیکند، از دایرهی قانون حرمت ربا خارج دانستهاند.
در طبقه بندی نظریات و رویکردها، بایستی این رویکرد، که استناد به تعبد را کافی ندانسته و از راه تدقیق در حکمتها یا علتهای صدور حکم ربا به تحکیم پایههای عقلانی حکم مزبور میپردازد، را «رویکرد فعال» بنامیم.
در مقابل، رویکرد دیگری وجود دارد که براساس آن، محقق از راه ابطال توجیهاتی که از سوی طرفداران نظام بهره ارائه شده به نتیجهی مورد نظر، یعنی حرمت رباخواری، میرسد. شیوهی کار در این روش، که ما آن را «رویکرد منفعل» مینامیم، به این صورت است که آراء و نظریات اقتصاددانان یا حقوقدانان حامی بهره، که با هدف تبیین عاقلانه و عادلانه بودن اخذ ربا ارائه شده، یک به یک مورد بررسی، نقد و ابطال قرار گرفته و، در نتیجه، نقیض آن، یعنی ظالمانه و غیرمعقول بودن دریافت بهره از قرض گیرنده، اثبات میشود. تفاوت این رویکرد با رویکرد فعال این است که در رویکرد فعال، از آنجا که مبنای کار بر تعبد قرار داده نشده است، محقق هیچ گونه الزام ایدئولوژیک برای ابطال توجیهات بهره - به هر صورت ممکن - احساس نمیکند و پس از بررسی نظریات مزبور، ممکن است تمام یا برخی از آنها را نیز صائب تشخیص دهد؛ اما این بدان معنی نیست که این دسته از محققان لزوما به جرگهی طرفداران بهره بپیوندند، بلکه با استفاده از استدلالات متقن علمی، که بعضا ریشه در متون دینی دارند، اثبات میکنند که علیرغم این که دریافت بهره به لحاظ فردی ممکن است توجیه داشته باشد، اما با توجه به آثار اجتماعی آن، قانون گذار حق - و بلکه وظیفه - دارد که حق مزبور را به طور کلی و یا در موارد خاص، بسته به این که محقق در حکمت شناسی تحریم ربا به چه نتایج علمی رسیده باشد، از افراد سلب و رباخواری را کلاً یا در پارهای از موارد مثل ربای استهلاکی یا ... ممنوع اعلام نماید؛ کاری که شرایع آسمانی از جمله اسلام انجام دادهاند.
اما در رویکرد منفعل، چون بنای محقق بر این است که نشان دهد تمامی اشکال دریافت بهره فاقد توجیه علمی هستند، ممکن است در برخورد با نظریات بهره که از سوی طرفداران نظام ربوی برای اثبات عاقلانه و عادلانه بودن دریافت بهره توسط وام دهنده ارائه شده است، دچار پیش داوری شده و انصاف، که لازمهی هر تحقیق علمی است، در برخورد آنان با نظریات مزبور مورد توجه قرار نگیرد. این نحوهی برخورد، علاوه بر این که جبههی فکری اندیشهوران مسلمان را در مباحثهای که با طرفداران نظام ربوی دارند، دچار ضعف میکند و زمینهی اتهام آنان را به مواجهه و مقابله با بدیهیات فراهم میسازد، این اشکال عمده را دارد که راه را برای تدقیق در موضوع حکم حرمت ربا مسدود میکند و تفصیل بین اقسام مختلف وامها را منتفی مینماید. وقتی اثبات کنیم که دریافت بهره مطلقا فاقد توجیه و سفیهانه و ظالمانه است، قطعا زمینهای برای بحث و بررسی در دو مقولهی مهم «موضوعشناسی» و «حکمتشناسی» ربا باقی نخواهد ماند.
در این مقاله نمونهای از رویکرد انفعالی با نظریات بهره مورد بررسی قرار میگیرد. براساس یکی از نظریات مزبور، دریافت بهره از سوی وام دهنده، عاقلانه و عادلانه است، زیرا وام دهنده با اعطای وام، خود را برای مدتی از انواعی از مطلوبیت که در صورت عدم پرداخت وام، میتوانست از آن برخوردار شود، محروم کرده است. این «کف نفس» مستوجب پاداشی است که میتواند بهره باشد. این نظریه به نام «نظریهی امساک» معروف شده است و از جمله نظریاتی است که اندیشهوران مسلمان برخورد منطقی با آن مبذول نداشتهاند.
2 ) تبیین نظریهی امساک
نتیجهی یک رشته از تلاشهایی که برای اثبات موجه، عاقلانه و عادلانه بودن دریافت بهره صورت پذیرفته است، در قالب «نظریهی امساک»، از سوی حامیان بهره، ارائه شده است. براساس این نظریه، پول این توانایی را به دارندهی خود اعطا میکند که از طریق خرج کردن آن، هرگونه دارایی دیگری را که مایل باشد، و امکانات مالی او اجازه دهد، در اختیار بگیرد. این دارایی میتواند مجموعه ای از کالاها و خدمات مصرفی باشد که تملک و/یا بهره برداری آنها در زمان حال برای افراد «مطلوبیت» دارد؛ یا مجموعهی از کالاهای سرمایه ای باشد که نگهداری آنها به دلیل درآمد زایی که میتوانند داشته باشند، مورد توجه است.
مثلاً فردی که پنجاه میلیون ریال پول در اختیار دارد، میتواند به وسیلهی آن یک خودروی شخصی تهیه کرده و آن را برای رفع نیازهای خود و خانوادهاش به کار گیرد؛ همچنان که میتواند به وسیلهی آن یک دستگاه تاکسی خریداری نموده و شخصا، یا از طریق استخدام راننده، از آن کسب درآمد کند.
براساس نظریهی امساک، فردی که پول خود را به صورت موقت، و برای مدتی معین، از خود جدا کرده و آن را در اختیار دیگری قرار میدهد، در حقیقت، فرصت استفادهی فعلی از کالاها و خدمات و نیز فرصت کسب درآمد از دارایی بالفعل خویش را از خود سلب کرده و آن را در اختیار دیگری قرار داده است. براساس این نظریه، رفتار این شخص، خویشتنداری از مصرف فعلی و/یا خویشتنداری از برخورداری از سود احتمالی ناشی از تولید تلقی شده و مستوجب دریافت پاداشی است که آن را «بهره» مینامیم.
ریشهی نظریهی امساک در عقاید آدام اسمیت، بنیانگذار علم اقتصاد و پایه گذار مکتب کلاسیک، قابل ردیابی است. او معتقد بود که
هرگاه یک فرد مازاد بر احتیاجات معیشتی خود دارای ذخایر مالی باشد، میکوشد تا از این ذخایر برای به دست آوردن درآمد استفاده کند. کلیهی ذخایر این فرد به دو قسمت تقسیم میشود. بخشی برای به دست آوردن درآمد تخصیص مییابد و سرمایهی او را تشکیل میدهد و بخش دیگر به مصارف فوری اختصاص مییابد. بنابر این، از نظر اسمیت، سرمایه نتیجهی پسانداز میباشد و به وسیلهی امساک در مصرف افزایش پیدا میکند و با ولخرجی و اسراف کاهش مییابد. (تفضلی، 1372 ، 98)
این نظریه، به صورت خاص، نخستین بار توسط «ناسا سینیور» مطرح شد. استدلال ناسا سینیور این بود که
برای کارگرانی که به کار اشتغال دارند باید غذا و پوشاک را فراهم ساخت. بنابراین لازم است که از قبل، برای تحقق این هدف، منابع لازم را در اختیار داشت. این منابع چیزی جز انباشت پساندازهای قبلی و یا به عبارت دیگر منابع حاصل از عدم مصرف نیست. استدلال میشود که باید به این پساندازها با پرداخت بهره پاداش داد و الا پساندازی صورت نخواهد پذیرفت و اجتماع از کمبود سرمایه رنج خواهد برد. (محمد انور، 1375 ، 92)
نتیجهی نظریهی امساک این است که اعطا کنندهی وام با دریافت بهره، در حقیقت پاداش خویشتنداری خود را دریافت نموده و از این رو کار او کاملاً موجه و عین عدل است.
3 ) نحوه پاسخگویی مخالفان بهره به نظریهی امساک
منتقدان نظام ربوی بر این باورند که نمی توان با استناد به عنصر «خویشتنداری»، دریافت و پرداخت بهره را توجیه کرد. نحوهی ابطال نظریهی امساک، توسط منقدان مزبور، به این صورت است که آنان از طریق تحلیل انگیزههای پسانداز کنندگان، ظاهرا به این جمع بندی میرسند که نمی توان بهره را با خویشتنداری که جوهرهی نظریهی امساک است، توجیه نمود.
دکتر محمد انور، اقتصاددان مسلمان، چگونگی رد این نظریه را بدین صورت توضیح میدهد:
... مخالفین این نظریه میگویند که پسانداز کنندگان را میتوان به سه گروه تقسیم نمود که عبارتند از: دارندگان درآمد بالا، دارندگان درآمد متوسط و بالاخره دارندگان درآمد پایین. کسانی که جزء دارندگان درآمد بالا قرار دارند، چارهای جز پسانداز ندارند؛ چرا که آنها به هیچ وجه نمی توانند تمام منابع خود را مصرف نمایند. بنابراین در پسانداز این طبقه امساک جایی ندارد و لذا اگر چنانچه بهره حذف شود، در این نوع پسانداز تغییری حاصل نمی شود. کسانی که دارای درآمد متوسط میباشند احتمالاً میتوانند همهی درآمد خود را مصرف نمایند، ولی قسمتی از آن را پسانداز میکنند. حال باید دید چرا این گروه از افراد، علی رغم این که اغلب امیال فعلی آنها مشخص تر و ضروری تر از امیال آتی آنان میباشد، اقدام به پسانداز مینمایند. چنین استدلال می شود که اینان برای به دست آوردن یک نفع غایی در آینده، نظیر توانایی مقابله با حوادث غیرمترقبه، به این فداکاری در زمان حال مبادرت میورزند. اعضای این گروه به پسانداز روی میآورند، چرا که انتظار دارند با به تعویق انداختن مصرف خود بتوانند مطلوبیت بیشتری را به دست آورند. این برد مطلوبیت برای تشویق آنها به پسانداز، بدون هرنوع مشوق دیگری نظیر بهره، کفایت میکند. کسانی که در طبقهی کم درآمد قرار دارند، احتمالاً، نخواهند توانست به هیچ وجه پسانداز نمایند. اگر چنانچه پسانداز کنند این کار با فداکاری ممکن است، اگرچه پسانداز آنها احتمالاً ناچیز خواهد بود. (همان، 93)
دکتر نجات الله صدیقی، در مقالهای تحت عنوان اندیشهی اقتصادی مسلمانان؛ بررسی متون معاصر، مینویسد:
... در اینجا به نظریات انتقادی [اقتصاددانان مسلمان] نسبت به نظریاتی که میکوشند بهره را توضیح داده، آن را موجه جلوه دهند، اشاره خواهیم کرد. مودودی و انور اقبال قرشی، نخستین کسانی هستند که در این زمینه مطالبی نوشتهاند و محمود احمد، عیسی عبدو، محمود ابو سعود و ناصر ا... شیخ نیز در این مورد به نگارش مطالبی پرداختهاند. امساک و شکیبایی نمی تواند پاداشی برای سرمایه دار در پی داشته باشد، مگر آن که ثابت شود استفاده از سرمایهی وام گرفته شده حتما سودی داشته است ... (خورشید احمد، 1374 ، 314)
موسویان، با الهام از نحوهی پاسخ گویی دکتر محمد انور و دکتر نجات الله صدیقی، نظریهی امساک را بدین گونه مورد نقد و ابطال قرار داده است:
این نظریه از چند جهت قابل مناقشه است: اولاً درصد اندکی از پسانداز کنندگان را شامل است چون طبقات ثروتمند جامعه، پساندازشان خود به خود صورت میگیرد و نیازی به فداکاری و صرف نظر کردن از مصرف حال ندارند و طبقات متوسط نیز برای تأمین احتیاجات آتی و احتمالیپس انداز میکنند؛ به طوری که اگر بهره و مشوقی هم نبود این کار را میکردند. ثانیا برفرض قبول کنیم هرنوع پساندازی همراه با نوعی صرف نظر کردن از مصرف حال و مستلزم نوعی رنج و زحمت است، بازهم این نظریه هیچ توجیه منطقی ندارد، چون فردی که از مصرف حال امساک کرده و پسانداز میکند، راههای متفاوتی پیش رو دارد: راه اول این است که آن پسانداز را به صورت «کنز» و بدون استفاده نگه دارد، که در این صورت، نه تنها مستحق پاداش نیست، بلکه به دلیل خارج کردن بخشی از دارایی جامعه از گردونهی اقتصادی (کاهش تقاضای کل) سزاوار سرزنش و جریمه است. راه دوم این است که پسانداز خود را به خرید و نگه داری کالاهای بادوام سرمایه ای چون زمین، ساختمان و ... اختصاص دهد. در این صورت نیز مستحق سرزنش است، چرا که علاوه بر احتکار سرمایههای جامعه، قیمت بازاری آنها را به طور مصنوعی افزایش می دهد. راه سوم این است که با استفاده از پسانداز، اقدام به سرمایه گذاری و تولید کند. در این صورت اگرچه مستحق تشویق است - چون با سرمایه گذاری خدمتی برای اقتصاد جامعه کرده - لکن پاداش خود را در قالب سود فعالیت اقتصادی دریافت میکند و نیازی به بهره نیست. آخرین راه این است که پساندازش را در اختیار تولید کنندهای بگذارد تا او، با تبدیل به سرمایه و بهره برداری از آن، به تولید و کسب درآمد بپردازد. در این صورت اگرچه چنین شخصی مستحق پاداش است و باید سهمی از تولید و درآمد داشته باشد، لکن این استحقاق، نه به خاطر پسانداز، بلکه به جهت مشارکت در تولید است و (بعدا) نشان میدهیم که پرداخت بهرهی ثابت و از قبل تعیین شده برای صاحبان پسانداز، علاوه بر این که تنها راه تقسیم تولید و درآمد بین عوامل تولید نیست، ناعادلانهترین راه نیز میباشد. پس خودداری از مصرف حال، هیچ حقانیتی برای صاحبان پسانداز در گرفتن بهره اثبات نمیکند. (موسویان، 1378 ، 91-90)همچنین میتوان به عنوان نمونه ای دیگر از نحوه برخورد اندیشه وران مسلمان با نظریهی امساک تبیین و متعاقب آن نقد نظریهی مزبور توسط بیضائی را مورد توجه قرار داد:
در این نوع استدلال، پسانداز نوعی زجر کشیدن، به خاطر تعویق مطلوبیت ناشی از مصرف آنی درآمد، به حساب میآید. براساس این نظریه، مصرف کنندگان اشتیاق زیادی به مصرف فوری و آنی درآمدهای خود دارند که از طریق فعالیتهای شغلی گوناگون کسب میکنند و عقب انداختن برنامهی مصرفی آنها، نوعی تحمیل هزینه و زجر بر ایشان محسوب میشود. بنابراین موقعی حاضرند از مصرف آنی درآمد چشم پوشی کرده، پسانداز کنند که پاداشی به عنوان بهره به آنها پرداخت شود. اگر استدلال مرتبط با این نظریه درست باشد، نرخ بهره یک عامل اجتناب ناپذیر برای تشکیل پسانداز و فراهم شدن منبع لازم برای سرمایه گذاری است، که بدون آن اقتصاد نمیتواند گردش داشته باشد ... اما اگربه انگیزههای طبیعی و فطری که در افراد برای تشکیل پسانداز وجود دارد توجه کنیم، که با توجه به وابستگی فرد به سایر اشخاص (خانواده، همسایه، هموطن و غیره) و علاقه به وضعیت آنها و همچنین دوراندیشی فرد برای آیندهی خود، که ممکن است بدون درآمد شود، قابل توجیه است، به دلایل کافی و منطقی برای تشکیل پسانداز، حتی بدون دریافت بهره، برخورد میکنیم. بدین علت نمی توان این استدلال کلاسیک را برای وجود بهره، منطقی و مکفی دانست. (بیضائی، 1378 ، 238)
4 ) تلخیص و جمع بندی اظهارات پاسخ دهندگان
از تأمل در اظهارات اندیشه ورانی که درصدد پاسخ گویی و ابطال نظریهی امساک برآمدهاند، میتوان محورهای زیر را استخراج نمود:
الف - در طبقات پایین درآمدی، اصولاً پساندازی شکل نمی گیرد تا گفته شود که منشأ آن امساک و خویشتن داری از مصرف فعلی و آنی است. طبقات درآمدی بالا نیز، به دلیل اشباع نیازهای مصرفیشان، چاره ای جز خودداری از مصرف فعلی و تشکیل پسانداز ندارند و بنابراین نمی توان رفتار پس اندازی آنان را امساک یا خویشتن داری از مصرف فعلی نامید. و بالاخره، دارندگان درآمدهای متوسط معمولاً با انگیزههایی غیر از دریافت پاداش به امساک از مصرف آنی مبادرت میکنند.
ب - اگر انگیزهی اصلی گروه اخیر برای پسانداز، دریافت پاداشی به نام بهره باشد، علی القاعده بایستی با افزایش نرخ بهره، رغبت آنان به پسانداز بیشتر شود و خویشتن داری بیشتری از خود نشان دهند. این در حالی است که مطالعات تجربی نتوانسته است رابطهی معنی داری را بین دو متغیر پسانداز و نرخ بهره به اثبات برساند. دکتر محمد انور با استناد به اظهارات جان مینارد کینز می گوید:
کینز این عقیده را که بهره، تنظیم کنندهی پساندازها بوده و پساندازها، به تبعیت از افزایش یا کاهش بهره، بالا و پایین میرود و نرخ بهره به وسیلهی تقاضای سرمایه تعیین میشود، رد کرد. وی اعتقاد دارد حتی اگر بهره ای هم وجود نداشته باشد، بازهم پسانداز وجود خواهد داشت. برای مثال به حالتی که افراد مبادرت به سپرده گذاری در یک بانک مینمایند و یا پول خود را به صورت نقد نگهداری مینمایند، اشاره مینماید. (محمد انور، 1375 ، 94)
محمد انور در ادامه میگوید:
در پاسخ به این سؤال که پسانداز عمدتا به چه عواملی متکی است، باید گفت که پسانداز به دو عامل بستگی دارد: یکی به عادت صرفه جویی در افراد و جوامع و دیگری به سطح درآمد آنان. به فرض ثبات درآمد، افراد و اجتماعات مقتصد از افراد و اجتماعات غیر مقتصد بیشتر پسانداز می نمایند و اگر چنانچه عادت به صرفه جویی را در میان افراد و جوامع ثابت بگیریم، هرچه سطح درآمد افراد و جوامع بالا تر باشد، این افراد بیشتر پسانداز خواهند نمود. (همان)
اندیشه حوزه » شماره 53 (صفحه 47)
ج - حتی اگر بتوان رفتار پساندازی افراد را با پدیدهی امساک و خویشتن داری از مصرف آنی تفسیر کرد، نمی توان رابطه ای منطقی و تلازمی میان پدیدهی مزبور و استحقاق دریافت پاداش (بهره) برقرار نمود. امساک کننده تنها در صورتی مستحق پاداش است که اثبات شود در صورتی که وی اقدام به پسانداز نمی کرد، پول خود را :
* بلا استفاده نگه نمیداشت؛
* در مسیرهایی همچون خرید و احتکار کالاهای سرمایه ای و زمین به کار نمیانداخت؛
بلکه آن را :
* صرف خرید خدمات یا کالاهای مصرفی نموده و کالاها یا خدمات مزبور را در زمان حال مورد استفاده قرار میداد؛ یا
* رأسا به خرید کالاهای سرمایه ای و سرمایه گذاری اقدام مینمود؛ یا
* پول خود را در اختیار تولید کنندهای قرار میداد که با پول او به تولید و کسب درآمد بپردازد.
به عبارت دیگر، براساس پاسخهایی که به نظریهی امساک داده شده، استحقاق یا عدم استحقاق پاداش برای پسانداز کننده، منوط به اطلاع از رفتار فرضی ای است که وی، در صورت عدم مبادرت به پسانداز، با پول مورد نظر انجام میداد و از آنجا که اطلاع از رفتار مزبور ممکن نیست، نمی توان پسانداز کننده را مستحق پاداش دانست و از این طریق، اخذ و اعطای بهره را توجیه نمود.
د - حتی اگر فرض کنیم که وام دهنده در صورت عدم اعطای وام، پول خود را در مسیر سرمایه گذاری - رأسا یا از طریق واگذاری آن به غیر- به کار میانداخت، بازهم نمی توان دریافت بهره از وام گیرنده توسط وی را موجه دانست؛ چرا که وام دهنده «میتواند» به جای دریافت بهره، در سود احتمالی حاصل از سرمایه گذاری توسط وام دهنده مشارکت نماید و بخشی از سود مزبور را به عنوان پاداش خویشتنداریاش از مصرف آنی دارایی خود، مطالبه نماید. به عبارت دیگر، حتی اگر ثابت شود که دریافت بهره «حق» پسانداز کننده است، دلیلی وجود ندارد که بگوییم اعطای بهره تنها راه پاداشدهی به اوست.
5 ) بررسی محورهای چهارگانهی ابطال نظریهی امساک
1 ) متأسفانه پاسخ دهندگان، محل نزاع را به درستی تنقیح نکردهاند و همین امر باعث شده تا پاسخهای آنان با اضطراب و کم دقتی توأم گردد.
نخست باید معلوم شود جوهرهی نظریهی امساک چیست؟ به بیان دیگر، این نظریه، چه کسی را مستحق پاداش دانسته است؟
کسی که تنها از به کارگیری درآمد یا ثروت خود در زمان حال امساک کرده و با خویشتن داری و کف نفس، کسب مطلوبیت ناشی از مصرف و/یا کسب درآمد ناشی از سرمایه گذاری را به آینده موکول کرده است؟
یا کسی که علاوه بر امساک و تشکیل پسانداز، آن را در اختیار دیگری قرار داده تا با آن به خرید کالاهای مصرفی مورد نیاز خویش یا سرمایهگذاری اقدام کند؟
بدیهی است، نظریهی امساک با شق دوم سر و کار دارد، زیرا اصرار این نظریه بر دارا بودن «حق» دریافت پاداش (بهره) توسط امساک کننده، در صورتی معنی خواهد داشت که «من علیه الحق» یا «مکلفی» در بین باشد.
نتیجهی تدقیق در موضع اصلی بحث در نظریهی امساک این است که نظریهی مزبور، هر امساک کنندهای را مستحق پاداش نمی داند؛ بلکه امساک کننده ای را سزاوار پاداش میداند که علاوه بر امساک، آنچه را که از مصرف یا سرمایه گذاری آن خودداری کرده، برای مصرف یا سرمایه گذاری در اختیار دیگری قرار داده باشد.
به بیان دقیق تر، موضوع نظریهی امساک، «پسانداز» نیست؛ موضوع نظریهی مزبور، عملی است که لازمهی آن، پسانداز میباشد، یعنی وام دهی.
بنابراین نخستین محور از محورهای چهارگانه پاسخ مخالفان نظریهی امساک، بدون توجه به محل اصلی نزاع ارائه شده است. سؤال اصلی این نیست که چه کسی و با چه انگیزه ای پسانداز میکند تا گفته شود که طبقات با درآمد پایین توانایی پسانداز کردن ندارند؛ طبقات با درآمد بالا ناچار از پسانداز هستند و...؛ سؤال اصلی که این نظریه درصدد پاسخ گویی به آن است، این است که آیا هر فرد از هر طبقهی درآمدی، در صورتی که بخشی از درآمد یا ثروت خود را به دیگری وام دهد، منطقا حق مطالبهی پاداش از وام گیرنده را دارد یا خیر؟ پاسخی که در این نظریه به این سؤال داده میشود این است که، از آنجا که وام دادن به دیگران مستلزم خودداری از مصرف فعلی و/یا خودداری از به کارگیری دارایی خود در مسیر سرمایه گذاری و کسب درآمد بیشتر میباشد، وام دهنده منطقا حق دارد در مقابل این خویشتن داری و کف نفسی که بر خود تحمیل کرده است، از وام گیرنده توقع پاداش داشته باشد. بدیهی است، این که وام دهنده از کدام طبقه درآمدی باشد، نقشی در موضع اصلی بحث در نظریهی امساک ندارد؛ چه این که در مورد صاحبان درآمدهای بالا نیز، حتی اگر فرض کنیم که اعطای وام از سوی آنان مستلزم چشم پوشی از مصرف فعلی نیست - چرا که نیازهای مصرفی آنها پیشاپیش و کاملاً تأمین شده است-، قطعا مستلزم چشم پوشی از فرصتهای سرمایه گذاری و قرار گرفتن درمعرض سود احتمالی هست. همچنین درست است که دارندگان درآمدهای پایین، معمولاً، توانایی پسانداز کردن ندارند، ولی در شرایطی که پاداش (بهره) وام دهی کاملاً بالا و وسوسه انگیز باشد، همین افراد نیز حاضر خواهند شد بخشی از درآمد جاری خود را با هدف وام دهی و دریافت بهره، پسانداز نمایند. روشن است که در این مورد نیز پاداشی که به این افراد داده میشود به خاطر نفس پسانداز آنان نیست، بلکه به این خاطر است که پسانداز کرده و پسانداز خود را در اختیار دیگران قرار دادهاند. این گروه نیز همانند گروه قبل برای این که قدرت بر وام دهی پیدا کنند، باید پسانداز (امساک) کنند؛ با این تفاوت که فقرا برای تشکیل پسانداز غالبا مجبورند از به کارگیری درآمد خود در رفع نیازهای مصرفی شان خودداری کنند و ثروتمندان برای این منظور باید از سرمایه گذاری در موقعیت درآمدزا صرف نظر نمایند. به هرحال، از این منظر که همهی وام دهندگان برای وام دهی باید پسانداز کنند و همهی پسانداز کنندگان برای تشکیل پسانداز ناگزیر از خویشتن داری از مصرف و / یا سرمایه گذاری هستند، فرقی میان گروههای مختلف درآمدی وجود ندارد. بنابراین، تحلیلی که پاسخ دهندگان، محور اول پاسخ خود را برآن مبتنی کردهاند (یعنی تفکیک افراد به طبقات درآمدی مختلف) ارتباطی با سؤال اصلی نظریهی امساک ندارد. این تحلیل در صورتی سودمند خواهد بود که نظریهی امساک در پی پاسخ گویی به سؤالاتی از این دست باشد:
چه کسی پسانداز خواهد کرد؟ چه کسانی از پسانداز کردن عاجزند؟ چه کسانی مجبور به پس انداز هستند و نمی توانند تمامی ثروت یا درآمد خود را مصرف کنند؟ ... و همان طور که گذشت نظریهی مزبور به دنبال ارائهی پاسخی برای این سؤالات نیست. نتیجه این که محور اول، از محورهای چهارگانه پاسخ، ارتباطی با مدعای نظریهی امساک ندارد و نسبت به آن اجنبی تلقی میشود.
2 ) در دومین محور، پاسخ دهندگان به این صورت درصدد رد و ابطال نظریهی امساک برآمدهاند که اگر نظریهی امساک صائب باشد باید به موازات افزایش نرخ بهره (میزان پاداش دهی به امساک کنندگان)، حجم پساندازهای آنان افزایش یابد و حال آن که به استناد مطالعات تجربی و تصریح اقتصاددانان برجسته ای مثل کینز، ارتباطی میان میزان پاداش اعطایی به پسانداز کنندگان (نرخ بهره) و میزان پسانداز آنان وجود ندارد. به نظر میرسد در اینجا هم پاسخ دهندگان بین دو مقولهی پسانداز صرف و وام دهی تفکیک نکردهاند. حتی اگر صحت این ادعا به اثبات رسیده باشد که ارتباطی میان پسانداز و نرخ بهره وجود ندارد، این مطلب چه ربطی به مدلول نظریهی امساک دارد؟ همان طور که در قسمت قبل توضیح دادیم، نظریهی امساک، اولاً و بالذات، در مورد رفتار وامدهی افراد به اظهار نظر میپردازد و مقولهی پسانداز صرف از دستور کار آن خارج است. مطالعات تجربی و اظهار نظر اقتصاددانان که در محور دوم مورد استناد قرار گرفته، معطوف به پسانداز صرف است (که ربطی به نظریهی امساک ندارد) نه وام دهی (که موضوع اصلی نظریهی امساک است). برای اثبات این مطلب کافی است یک بار دیگر عبارتی را که در بالا از دکتر محمد انور نقل کردیم و به ویژه مثال هایی که وی در این عبارت از کینز نقل کرده است، از نظر بگذرانیم تا معلوم شود که مستند محور دوم پاسخ مخالفان، در واقع، خروج ازمحل نزاع است :
کینز این عقیده را که بهره، تنظیم کنندهی پساندازها بوده و پساندازها، به تبعیت از افزایش یا کاهش بهره، بالا و پایین میرود و نرخ بهره به وسیلهی تقاضای سرمایه تعیین میشود، رد کرد. وی اعتقاد دارد حتی اگر بهره ای هم وجود نداشته باشد، بازهم پسانداز وجود خواهد داشت. برای مثال به حالتی که افراد مبادرت به سپرده گذاری در یک بانک مینمایند و یا پول خود را به صورت نقد نگهداری مینمایند، اشاره مینماید. در پاسخ به این سؤال که پسانداز عمدتا به چه عواملی متکی است، باید گفت که پسانداز به دو عامل بستگی دارد: یکی به عادت صرفه جویی در افراد و جوامع و دیگری به سطح درآمد آنان. به فرض ثبات درآمد، افراد و اجتماعات مقتصد از افراد و اجتماعات غیر مقتصد بیشتر پسانداز مینمایند و اگر چنانچه عادت به صرفه جویی را در میان افراد و جوامع ثابت بگیریم، هرچه سطح درآمد افراد و جوامع بالا تر باشد، این افراد بیشتر پسانداز خواهند نمود. (همان)
روشن است که این عبارات نافی رابطهی میان نرخ بهره و پسانداز صرف (از قبیل نگهداری پول به صورت نقد) است و وجود رابطه میان میزان وام دهی و نرخ بهره را نفی نمی کند. تئوری اقتصاد کلان تصریح میکند که همراه با بالا رفتن نرخ بهره، تقاضای سفته بازی پول - که بخش عمدهای از پسانداز صرف را تشکیل میدهد- کاهش مییابد و افراد، از محل پسانداز صرف خود، اقدام به خرید اوراق قرضه (وام دهی به دولت یا بنگاههای صادر کنندهی اوراق قرضه) میکنند؛ برعکس، وقتی نرخ بهره کاهش مییابد، افراد اوراق قرضهی خود را میفروشند (میزان وام دهی آنان کم میشود) و دارایی خود را به صورت وجه نقد (پسانداز صرف) تبدیل میکنند. این روند تا آنجا ادامه مییابد که در نرخهای بسیار پایین بهره پدیده ای به نام «دام نقدینگی» مطرح شود؛ یعنی میزان نگهداری وجه نقد یا پسانداز صرف توسط افراد به حداکثر خود میرسد. نتیجه این که افزایش نرخ بهره به بالا رفتن سطح وام دهی افراد منجر میشود، ولی حجم پسانداز صرف آنان را کاهش میدهد؛ برعکس، کاهش نرخ بهره، به کاهش سطح وام دهی افراد میانجامد و میزان پسانداز صرف آنان را کاهش میدهد. بنا براین مطلب مطروحه در محور دوم پاسخ (همراه نبودن پسانداز با نرخ بهره) صحیح است، لکن ارتباطی با مدلول نظریهی امساک ندارد؛ مدلول نظریهی امساک این است که از آنجا که بهره، پاداش وام دادن است، هرچه نرخ بهره بالاتر باشد افراد به میزان بیشتری وام خواهند داد و این مطلب نه تنها در تئوری اقتصاد کلان تأیید میشود، بلکه از رفتار و سیاست گذاریهای جاری دولت ها نیز قابل استکشاف است. دولت ها در شرایطی اقدام به افزایش نرخ بهرهی اوراق قرضهی دولتی یا نرخ بهرهی سپردههای بانکی میکنند که به این نتیجه رسیده باشند که باید به نحوی نقدینگی جامعه، یعنی پسانداز صرف مردم، را کاهش دهند. بالا بردن نرخ بهره باعث میشود که مردم تشویق به خرید اوراق قرضهی دولتی یا سپرده گذاری در بانک ها شوند، که اولی به معنی وام دادن به دولت و دومی به منزلهی قرض دادن به بانک است. روشن است که منطق این اقدام چیزی جز مدلول نظریهی امساک نیست، که براساس آن اعطای پاداش بیشتر به افراد باعث میشود که آنان بر میزان وام دهی خود بیفزایند.
3 ) در محور سوم گفته شده است پسانداز کننده در صورتی مستحق پاداش است که معلوم شود در صورتی که پسانداز نمیکرد، پول خود را بلااستفاده نگه نمی داشت و آن را صرف خرید کالاهای غیر ضروری یا زمین بازی و ... نمیکرد.
این محور از پاسخ اساسا متضمن تناقض آشکاری است، که بازهم از بی توجهی نسبت به اصل بحث ناشی شده است. به عنوان مثال به عبارت موسویان در این مورد توجه کنید:
... برفرض قبول کنیم هرنوع پساندازی همراه با نوعی صرف نظر کردن از مصرف حال و مستلزم نوعی رنج و زحمت است، بازهم این نظریه هیچ توجیه منطقی ندارد، چون فردی که از مصرف حال امساک کرده و پسانداز میکند، راههای متفاوتی پیش رو دارد: راه اول این است که آن پسانداز را به صورت «کنز» و بدون استفاده نگه دارد، که در این صورت، نه تنها مستحق پاداش نیست، بلکه به دلیل خارج کردن بخشی از دارایی جامعه از گردونهی اقتصادی (کاهش تقاضای کل) سزاوار سرزنش و جریمه است. راه دوم این است که پسانداز خود را به خرید و نگه داری کالاهای بادوام سرمایهای چون زمین، ساختمان و ... اختصاص دهد. در این صورت نیز مستحق سرزنش است، چرا که علاوه بر احتکار سرمایههای جامعه، قیمت بازاری آنها را به طور مصنوعی افزایش میدهد. راه سوم این است که با استفاده از پسانداز، اقدام به سرمایهگذاری و تولید کند. در این صورت اگرچه مستحق تشویق است - چون با سرمایه گذاری خدمتی برای اقتصاد جامعه کرده - لکن پاداش خود را در قالب سود فعالیت اقتصادی دریافت میکند و نیازی به بهره نیست. آخرین راه این است که پساندازش را در اختیار تولید کنندهای بگذارد تا او، با تبدیل به سرمایه و بهرهبرداری از آن، به تولید و کسب درآمد بپردازد... (موسویان، 1378 ، 90)
کنز، مصرف، سرمایه گذاری در امور تولیدی و یا سرمایهگذاری با مقاصد سوداگرانه، راههای مختلفی هستند که به درستی در عبارت فوق احصا شدهاند. راه پنجمی نیز وجود دارد و آن وام دهی است، که در این مورد نیز وام گیرنده میتواند پول وام گرفته شده را در هر یک از راه چهارگانهی پیش گفته به کاراندازد و حتی میتواند آن را به دیگری وام دهد (کاری که بانکها در نظام ربوی با سپردههای مردم انجام میدهند). قضاوت و ارزشگذاری ما دربارهی عملکرد دارندهی پول، بسته به این است که دارندهی پول کدام یک از راههای پیش روی خود را برگزیده است. مثلاً اگر پول را کنز کرده، همچنان که موسویان تصریح کرده است، نه تنها مستحق پاداش نیست بلکه، به دلیل آسیبی که از ناحیهی عملکرد او بر اقتصاد جامعه وارد آمده است، باید مورد سرزنش نیز قرار گیرد. فرض کنیم که آثار سوء کنز بر اقتصاد کمتر از آثار سوء زمین بازی و بکارگیری پول در امور سوداگرانه باشد. در این صورت میتوان کنز کننده را، به این دلیل که «ممکن بود» پول خود را در مسیر سوداگری قرار دهد، تخطئه کرد؟ پاسخ به روشنی منفی است، چرا که ارزش گذاری عملکرد افراد و قضاوت در مورد استحقاق یا عدم استحقاق پاداش باید براساس عملکرد واقعی - و نه فرضی - آنان صورت گیرد. نظریهی امساک صریحا بر این فرض استوار است که امساک کننده، راه پنجم را برگزیده و پسانداز خود را در اختیار فرد دیگری قرار داده است. از این رو اگر در محور سوم پاسخ دقت شود، معلوم خواهد شد که محور مزبور نه تنها ردی بر نظریهی امساک نیست، بلکه باید آن را استدلالی به نفع نظریهی مزبور دانست. توضیح این که: پاسخ دهندگان به نظریهی امساک در سومین محور از پاسخهای خود تصریح کردهاند که اگر امساک کننده دارایی خود را به صورت وام در اختیار دیگری قرار ندهد، راههای متعدد دیگری در پیش رو خواهد داشت؛ از جمله کنز، مصرف، سرمایه گذاری بالمباشره یا از طریق مشارکت با غیر، و اشتغال به سفته بازی و سوداگری. این مطلب، مقدمه ای است که هم پاسخ دهندگان نظریهی امساک از آن استفاده کرده و پاسخ خود را بر آن مبتنی ساختهاند و هم در اصل نظریه مورد توجه قرار گرفته و برای اثبات نظریه به آن تمسک شده است. نحوهی استفادهی نظریه از این مقدمه کاملاً روشن و قابل فهم است: امساک کننده اگر محصول امساک خود را در اختیار دیگری قرار ندهد و آن را در هریک از راههای چهارگانهی دیگر به کار گیرد، «مطلوبیت» کسب خواهد کرد. اگر پول خود را در راه مصرف هزینه کند، مطلوبیت ناشی از مصرف یا نگه داری کالاهای مصرفی عاید وی خواهد شد؛ اگر پول خود را بالمباشره یا از طریق مشارکت به تولید اختصاص دهد، خود را در معرض سود احتمالی قرار خواهد داد و میدانیم که قرار گرفتن در معرض سود احتمالی، همان مطلوبیتی است که دارندگان سرمایه را به سرمایهگذاری ترغیب میکند؛ اقدام به فعالیتهای سوداگرانه نیز مطلوبیت مشابهی برای افراد به همراه دارد، یعنی آنچه سفته بازان را وادار به خرید و فروشهای سفته بازانه میکند، قرار گرفتن در معرض سود احتمالی است؛ و بالاخره، کنز نیز که به معنی معطل گذاشتن دارایی نقدی است و طبعا کنز کننده، نه مطلوبیت حاصل از مصرف را تجربه میکند و نه خود را در معرض مطلوبیت ناشی از کسب سود احتمالی قرار میدهد، باز هم به نوعی دیگر متضمن مطلوبیت برای اوست. جان مینارد کینز، با هوشیاری، این مطلوبیت را شناسایی کرده و منشأ آن را «رجحان نقدینگی» نامیده است. بنابراین، اقدام به وام دهی مستلزم چشم پوشی از تمامی راههای پیش گفته و در واقع، مستلزم چشم پوشی از مطلوبیت ناشی از اقدامات مزبور است و به همین دلیل، نظریهی امساک، وام دهنده را مستحق پاداشی به نام بهره میداند.
پاسخ دهندگان، اما، از مقدمهی بالا به گونهی دیگر - البته نادرستی - استفاده کردهاند. به زعم آنان باید معلوم شود که اگر وام دهنده اقدام به وام دهی نمی کرد، کدامیک از راههای چهارگانه دیگر را برمی گزید. اگر کنز یا سوداگری را انتخاب میکرد، به این دلیل مستحق پاداش (بهره) نمی بود که رفتارش با منافع جامعه در تضاد است و اگر سرمایهگذاری بالمباشره و یا مشارکتی را انتخاب میکرد، به این دلیل بهره به او تعلق نمی گرفت که به صورت دیگری (دریافت تمام یا بخشی از سود احتمالی) پاداش داده میشد. سؤال این است که پاسخ دهندگان، استدلال صریح و روشن نظریهی امساک را که میگوید وام دهنده از همهی راههای مطلوبیت زا صرف نظر کرده و لذا مستحق پاداش است، کجا و چگونه پاسخ دادهاند؟ به هر حال، وام دهنده، راه پنجم را انتخاب کرده است و نمی توان به استناد این که «ممکن بود» وی راه دیگری به جز راه مزبور را برگزیند، او را تخطئه کرد و مستحق پاداش ندانست. پاسخ دهندگان عملاً استدلال نظریهی امساک را بی جواب گذاشته و به مطالب دیگری پرداختهاند که ارتباطی با مدعای نظریهی مزبور ندارد. مجددا تأکید میشود که نگارنده، طرفدار اقتصاد ربوی نیست، اما برخورد انفعالی و غیر علمی با نظریات توجیه کنندهی بهره را شایستهی ادبیات اقتصاد اسلامی نمیداند.
4 ) آخرین محور از پاسخهایی که به نظریهی امساک داده شده است، این است که حتی اگر استحقاق وامدهنده را در موردی که وی پول خود را برای تأمین مالی سرمایه گذاری در اختیار دیگری گذاشته است، برای دریافت پاداش بپذیریم، باز هم مدعای نظریهی مزبور اثبات نمیشود، زیرا این نظریه به دنبال اثبات نوع خاصی از پاداش، یعنی بهره است و حال آن که راه دیگری برای پاداش دهی وجود دارد و آن مشارکت در سود احتمالی حاصل سرمایه گذاری است و از آنجا که این روش متضمن نفع اقتصادی جامعه نیز هست، نظریهی امساک نمی تواند حقانیت وام دهنده را برای دریافت بهره اثبات نماید.
واقعیت این است که از این راه نمی توان عدم استحقاق وام دهنده را نسبت به دریافت بهره اثبات نمود. حداکثر چیزی که این پاسخ اثبات میکند این است که پرداخت بهره به وام دهنده تنها راه پاداشدهی به او نیست. مگر نظریهی امساک مدعی است که تنها راه پاداش دهی به وام دهنده، اعطای بهره به اوست؟ از کجای نظریهی امساک استفاده میشود که فردی که محصول امساک خود را در اختیار دیگری قرار میدهد، فقط از طریق دریافت بهره میتواند پاداش گیرد و پاداش گیری از راههای دیگر، از جمله مشارکت در سود احتمالی ناشی از سرمایهگذاری، موجه و معقول نیست؟ مدلول نظریهی امساک فقط این است که وام دهنده اگر در ازای چشم پوشی از کسب مطلوبیت ناشی از راههای چهارگانهی دیگر - غیر از وام دهی - از وام گیرنده مطالبه نوع خاصی از پاداش (بهره) نماید، درخواست او عادلانه و موجه است. همچنان که مشهود است، محور چهارم پاسخ پاسخ دهندگان نظریهی امساک نیز، بدون توجه به حرف اصلی نظریهی مزبور ارائه شده و با طرح گزینهی سود در کنار بهره، عملاً مدعای نظریه را بدون پاسخ رها کرده است. در این که جایگزینی مشارکت در سود به جای بهره، منافع فراوانی برای اقتصاد دارد تردیدی نیست (و اتفاقا کسانی که با مسألهی تحریم ربا به صورت فعال - و نه انفعالی - برخورد کردهاند، به همین امر استناد نمودهاند)، ولی این موضوع ربطی به سؤال جوهری نظریهی امساک، که میگوید «وام دهنده به چه دلیلی «حق» دارد از وام گیرنده مطالبه بهره کند؟»، ندارد.
6 ) نتیجه گیری
در مسألهی ربا، بحث در دو سطح باید پی گرفته شود: نخست باید معلوم شود فردی که پول خود را برای مدتی در اختیار دیگری قرار داده است، منطقا حق دارد از وام گیرنده مطالبه مازادی به نام بهره نماید یا خیر؟ سطح دوم بحث این است که بر فرض این که رفتار وام دهنده معقول و عادلانه باشد، آیا تجویز رباخواری با مصالح عمومی اجتماع سازگار است یا خیر؟ بنظر میرسد، همهی تلاشهایی که برای اثبات علمی حرمت ربا مبذول میشود، باید در سطح دوم بحث متمرکز گردد؛ چه این که تا آنجا که به حوزهی رفتار فردی مربوط میشود، دلیلی بر ناهنجار بودن رفتار دریافت کنندهی بهره، حداقل در موارد خاصی از قبیل وامهایی که با مقاصد سرمایه گذاری و تأمین مالی فرایندهای تولیدی اعطا میشود، اقامه نشده است. از این رو، اصرار برخی از اندیشهوران مسلمان بر ابطال نظریاتی که تنها و تنها با هدف توجیه بهره در حوزهی فردی - و فارغ از ملاحظات اقتصادی و اجتماعی مترتب بر آن - ارائه شده، نتایج قابل دفاعی به دست نداده است. به نظر میرسد استحکام نظریات مزبور مانع از آن شده است که این دسته از اندیشهوران مسلمان بتوانند پاسخهایی درخور و مستند فراهم سازند. در مقالهی حاضر به عنوان نمونه چگونگی برخورد برخی از اقتصاددانان مسلمان با یکی از نظریات بهره مورد بررسی قرار گرفته است.
منابع و مآخذ
1 ) بیضائی، سید ابراهیم (1378)، نرخ بهره و بانکداری، مجموعه مقالات اولین همایش دوسالانه اقتصاد اسلامی، پژوهشکده اقتصاد دانشگاه تربیت مدرس.
2 ) تفضلی، فریدون (1372)، تاریخ عقاید اقتصادی از افلاطون تا دورهی معاصر، نشر نی.
3 ) خورشید احمد (1374)، مطالعاتی در اقتصاد اسلامی، ترجمهی محمد جواد مهدوی، بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی.
4 ) محمد انور (1375)، الگوی اقتصاد بدون ربا، ترجمهی اسداللّه فرزین وش، مؤسسهی تحقیقات پولی و بانکی.
5 ) موسویان، سید عباس (1378)، نقد و بررسی مبانی حقوقی و دلائل اقتصادی بهره، کتاب نقد، شماره 11.
برخی نیز با استناد به آیات قرآنی و روایات، ظالمانه بودن اخذ ربا، متروک ماندن کار خیر، ایجاد رکود اقتصادی و مسائلی از این دست را به عنوان حکمتهای تحریم رباخواری مطرح کردهاند. برخی از این صاحبنظران، جسارت بیشتری به خرج داده و موارد فوق الذکر را نه تنها حکمت تحریم ربا بلکه علت آن قلمداد کرده و در نتیجه، انواعی از قرضهای ربوی را، که هیچ یک از خصوصیات پیش گفته یعنی ظلم بر وام گیرنده، ترک کار خیر و ... بر آنها صدق نمیکند، از دایرهی قانون حرمت ربا خارج دانستهاند.
در طبقه بندی نظریات و رویکردها، بایستی این رویکرد، که استناد به تعبد را کافی ندانسته و از راه تدقیق در حکمتها یا علتهای صدور حکم ربا به تحکیم پایههای عقلانی حکم مزبور میپردازد، را «رویکرد فعال» بنامیم.
در مقابل، رویکرد دیگری وجود دارد که براساس آن، محقق از راه ابطال توجیهاتی که از سوی طرفداران نظام بهره ارائه شده به نتیجهی مورد نظر، یعنی حرمت رباخواری، میرسد. شیوهی کار در این روش، که ما آن را «رویکرد منفعل» مینامیم، به این صورت است که آراء و نظریات اقتصاددانان یا حقوقدانان حامی بهره، که با هدف تبیین عاقلانه و عادلانه بودن اخذ ربا ارائه شده، یک به یک مورد بررسی، نقد و ابطال قرار گرفته و، در نتیجه، نقیض آن، یعنی ظالمانه و غیرمعقول بودن دریافت بهره از قرض گیرنده، اثبات میشود. تفاوت این رویکرد با رویکرد فعال این است که در رویکرد فعال، از آنجا که مبنای کار بر تعبد قرار داده نشده است، محقق هیچ گونه الزام ایدئولوژیک برای ابطال توجیهات بهره - به هر صورت ممکن - احساس نمیکند و پس از بررسی نظریات مزبور، ممکن است تمام یا برخی از آنها را نیز صائب تشخیص دهد؛ اما این بدان معنی نیست که این دسته از محققان لزوما به جرگهی طرفداران بهره بپیوندند، بلکه با استفاده از استدلالات متقن علمی، که بعضا ریشه در متون دینی دارند، اثبات میکنند که علیرغم این که دریافت بهره به لحاظ فردی ممکن است توجیه داشته باشد، اما با توجه به آثار اجتماعی آن، قانون گذار حق - و بلکه وظیفه - دارد که حق مزبور را به طور کلی و یا در موارد خاص، بسته به این که محقق در حکمت شناسی تحریم ربا به چه نتایج علمی رسیده باشد، از افراد سلب و رباخواری را کلاً یا در پارهای از موارد مثل ربای استهلاکی یا ... ممنوع اعلام نماید؛ کاری که شرایع آسمانی از جمله اسلام انجام دادهاند.
اما در رویکرد منفعل، چون بنای محقق بر این است که نشان دهد تمامی اشکال دریافت بهره فاقد توجیه علمی هستند، ممکن است در برخورد با نظریات بهره که از سوی طرفداران نظام ربوی برای اثبات عاقلانه و عادلانه بودن دریافت بهره توسط وام دهنده ارائه شده است، دچار پیش داوری شده و انصاف، که لازمهی هر تحقیق علمی است، در برخورد آنان با نظریات مزبور مورد توجه قرار نگیرد. این نحوهی برخورد، علاوه بر این که جبههی فکری اندیشهوران مسلمان را در مباحثهای که با طرفداران نظام ربوی دارند، دچار ضعف میکند و زمینهی اتهام آنان را به مواجهه و مقابله با بدیهیات فراهم میسازد، این اشکال عمده را دارد که راه را برای تدقیق در موضوع حکم حرمت ربا مسدود میکند و تفصیل بین اقسام مختلف وامها را منتفی مینماید. وقتی اثبات کنیم که دریافت بهره مطلقا فاقد توجیه و سفیهانه و ظالمانه است، قطعا زمینهای برای بحث و بررسی در دو مقولهی مهم «موضوعشناسی» و «حکمتشناسی» ربا باقی نخواهد ماند.
در این مقاله نمونهای از رویکرد انفعالی با نظریات بهره مورد بررسی قرار میگیرد. براساس یکی از نظریات مزبور، دریافت بهره از سوی وام دهنده، عاقلانه و عادلانه است، زیرا وام دهنده با اعطای وام، خود را برای مدتی از انواعی از مطلوبیت که در صورت عدم پرداخت وام، میتوانست از آن برخوردار شود، محروم کرده است. این «کف نفس» مستوجب پاداشی است که میتواند بهره باشد. این نظریه به نام «نظریهی امساک» معروف شده است و از جمله نظریاتی است که اندیشهوران مسلمان برخورد منطقی با آن مبذول نداشتهاند.
2 ) تبیین نظریهی امساک
نتیجهی یک رشته از تلاشهایی که برای اثبات موجه، عاقلانه و عادلانه بودن دریافت بهره صورت پذیرفته است، در قالب «نظریهی امساک»، از سوی حامیان بهره، ارائه شده است. براساس این نظریه، پول این توانایی را به دارندهی خود اعطا میکند که از طریق خرج کردن آن، هرگونه دارایی دیگری را که مایل باشد، و امکانات مالی او اجازه دهد، در اختیار بگیرد. این دارایی میتواند مجموعه ای از کالاها و خدمات مصرفی باشد که تملک و/یا بهره برداری آنها در زمان حال برای افراد «مطلوبیت» دارد؛ یا مجموعهی از کالاهای سرمایه ای باشد که نگهداری آنها به دلیل درآمد زایی که میتوانند داشته باشند، مورد توجه است.
مثلاً فردی که پنجاه میلیون ریال پول در اختیار دارد، میتواند به وسیلهی آن یک خودروی شخصی تهیه کرده و آن را برای رفع نیازهای خود و خانوادهاش به کار گیرد؛ همچنان که میتواند به وسیلهی آن یک دستگاه تاکسی خریداری نموده و شخصا، یا از طریق استخدام راننده، از آن کسب درآمد کند.
براساس نظریهی امساک، فردی که پول خود را به صورت موقت، و برای مدتی معین، از خود جدا کرده و آن را در اختیار دیگری قرار میدهد، در حقیقت، فرصت استفادهی فعلی از کالاها و خدمات و نیز فرصت کسب درآمد از دارایی بالفعل خویش را از خود سلب کرده و آن را در اختیار دیگری قرار داده است. براساس این نظریه، رفتار این شخص، خویشتنداری از مصرف فعلی و/یا خویشتنداری از برخورداری از سود احتمالی ناشی از تولید تلقی شده و مستوجب دریافت پاداشی است که آن را «بهره» مینامیم.
ریشهی نظریهی امساک در عقاید آدام اسمیت، بنیانگذار علم اقتصاد و پایه گذار مکتب کلاسیک، قابل ردیابی است. او معتقد بود که
هرگاه یک فرد مازاد بر احتیاجات معیشتی خود دارای ذخایر مالی باشد، میکوشد تا از این ذخایر برای به دست آوردن درآمد استفاده کند. کلیهی ذخایر این فرد به دو قسمت تقسیم میشود. بخشی برای به دست آوردن درآمد تخصیص مییابد و سرمایهی او را تشکیل میدهد و بخش دیگر به مصارف فوری اختصاص مییابد. بنابر این، از نظر اسمیت، سرمایه نتیجهی پسانداز میباشد و به وسیلهی امساک در مصرف افزایش پیدا میکند و با ولخرجی و اسراف کاهش مییابد. (تفضلی، 1372 ، 98)
این نظریه، به صورت خاص، نخستین بار توسط «ناسا سینیور» مطرح شد. استدلال ناسا سینیور این بود که
برای کارگرانی که به کار اشتغال دارند باید غذا و پوشاک را فراهم ساخت. بنابراین لازم است که از قبل، برای تحقق این هدف، منابع لازم را در اختیار داشت. این منابع چیزی جز انباشت پساندازهای قبلی و یا به عبارت دیگر منابع حاصل از عدم مصرف نیست. استدلال میشود که باید به این پساندازها با پرداخت بهره پاداش داد و الا پساندازی صورت نخواهد پذیرفت و اجتماع از کمبود سرمایه رنج خواهد برد. (محمد انور، 1375 ، 92)
نتیجهی نظریهی امساک این است که اعطا کنندهی وام با دریافت بهره، در حقیقت پاداش خویشتنداری خود را دریافت نموده و از این رو کار او کاملاً موجه و عین عدل است.
3 ) نحوه پاسخگویی مخالفان بهره به نظریهی امساک
منتقدان نظام ربوی بر این باورند که نمی توان با استناد به عنصر «خویشتنداری»، دریافت و پرداخت بهره را توجیه کرد. نحوهی ابطال نظریهی امساک، توسط منقدان مزبور، به این صورت است که آنان از طریق تحلیل انگیزههای پسانداز کنندگان، ظاهرا به این جمع بندی میرسند که نمی توان بهره را با خویشتنداری که جوهرهی نظریهی امساک است، توجیه نمود.
دکتر محمد انور، اقتصاددان مسلمان، چگونگی رد این نظریه را بدین صورت توضیح میدهد:
... مخالفین این نظریه میگویند که پسانداز کنندگان را میتوان به سه گروه تقسیم نمود که عبارتند از: دارندگان درآمد بالا، دارندگان درآمد متوسط و بالاخره دارندگان درآمد پایین. کسانی که جزء دارندگان درآمد بالا قرار دارند، چارهای جز پسانداز ندارند؛ چرا که آنها به هیچ وجه نمی توانند تمام منابع خود را مصرف نمایند. بنابراین در پسانداز این طبقه امساک جایی ندارد و لذا اگر چنانچه بهره حذف شود، در این نوع پسانداز تغییری حاصل نمی شود. کسانی که دارای درآمد متوسط میباشند احتمالاً میتوانند همهی درآمد خود را مصرف نمایند، ولی قسمتی از آن را پسانداز میکنند. حال باید دید چرا این گروه از افراد، علی رغم این که اغلب امیال فعلی آنها مشخص تر و ضروری تر از امیال آتی آنان میباشد، اقدام به پسانداز مینمایند. چنین استدلال می شود که اینان برای به دست آوردن یک نفع غایی در آینده، نظیر توانایی مقابله با حوادث غیرمترقبه، به این فداکاری در زمان حال مبادرت میورزند. اعضای این گروه به پسانداز روی میآورند، چرا که انتظار دارند با به تعویق انداختن مصرف خود بتوانند مطلوبیت بیشتری را به دست آورند. این برد مطلوبیت برای تشویق آنها به پسانداز، بدون هرنوع مشوق دیگری نظیر بهره، کفایت میکند. کسانی که در طبقهی کم درآمد قرار دارند، احتمالاً، نخواهند توانست به هیچ وجه پسانداز نمایند. اگر چنانچه پسانداز کنند این کار با فداکاری ممکن است، اگرچه پسانداز آنها احتمالاً ناچیز خواهد بود. (همان، 93)
دکتر نجات الله صدیقی، در مقالهای تحت عنوان اندیشهی اقتصادی مسلمانان؛ بررسی متون معاصر، مینویسد:
... در اینجا به نظریات انتقادی [اقتصاددانان مسلمان] نسبت به نظریاتی که میکوشند بهره را توضیح داده، آن را موجه جلوه دهند، اشاره خواهیم کرد. مودودی و انور اقبال قرشی، نخستین کسانی هستند که در این زمینه مطالبی نوشتهاند و محمود احمد، عیسی عبدو، محمود ابو سعود و ناصر ا... شیخ نیز در این مورد به نگارش مطالبی پرداختهاند. امساک و شکیبایی نمی تواند پاداشی برای سرمایه دار در پی داشته باشد، مگر آن که ثابت شود استفاده از سرمایهی وام گرفته شده حتما سودی داشته است ... (خورشید احمد، 1374 ، 314)
موسویان، با الهام از نحوهی پاسخ گویی دکتر محمد انور و دکتر نجات الله صدیقی، نظریهی امساک را بدین گونه مورد نقد و ابطال قرار داده است:
این نظریه از چند جهت قابل مناقشه است: اولاً درصد اندکی از پسانداز کنندگان را شامل است چون طبقات ثروتمند جامعه، پساندازشان خود به خود صورت میگیرد و نیازی به فداکاری و صرف نظر کردن از مصرف حال ندارند و طبقات متوسط نیز برای تأمین احتیاجات آتی و احتمالیپس انداز میکنند؛ به طوری که اگر بهره و مشوقی هم نبود این کار را میکردند. ثانیا برفرض قبول کنیم هرنوع پساندازی همراه با نوعی صرف نظر کردن از مصرف حال و مستلزم نوعی رنج و زحمت است، بازهم این نظریه هیچ توجیه منطقی ندارد، چون فردی که از مصرف حال امساک کرده و پسانداز میکند، راههای متفاوتی پیش رو دارد: راه اول این است که آن پسانداز را به صورت «کنز» و بدون استفاده نگه دارد، که در این صورت، نه تنها مستحق پاداش نیست، بلکه به دلیل خارج کردن بخشی از دارایی جامعه از گردونهی اقتصادی (کاهش تقاضای کل) سزاوار سرزنش و جریمه است. راه دوم این است که پسانداز خود را به خرید و نگه داری کالاهای بادوام سرمایه ای چون زمین، ساختمان و ... اختصاص دهد. در این صورت نیز مستحق سرزنش است، چرا که علاوه بر احتکار سرمایههای جامعه، قیمت بازاری آنها را به طور مصنوعی افزایش می دهد. راه سوم این است که با استفاده از پسانداز، اقدام به سرمایه گذاری و تولید کند. در این صورت اگرچه مستحق تشویق است - چون با سرمایه گذاری خدمتی برای اقتصاد جامعه کرده - لکن پاداش خود را در قالب سود فعالیت اقتصادی دریافت میکند و نیازی به بهره نیست. آخرین راه این است که پساندازش را در اختیار تولید کنندهای بگذارد تا او، با تبدیل به سرمایه و بهره برداری از آن، به تولید و کسب درآمد بپردازد. در این صورت اگرچه چنین شخصی مستحق پاداش است و باید سهمی از تولید و درآمد داشته باشد، لکن این استحقاق، نه به خاطر پسانداز، بلکه به جهت مشارکت در تولید است و (بعدا) نشان میدهیم که پرداخت بهرهی ثابت و از قبل تعیین شده برای صاحبان پسانداز، علاوه بر این که تنها راه تقسیم تولید و درآمد بین عوامل تولید نیست، ناعادلانهترین راه نیز میباشد. پس خودداری از مصرف حال، هیچ حقانیتی برای صاحبان پسانداز در گرفتن بهره اثبات نمیکند. (موسویان، 1378 ، 91-90)همچنین میتوان به عنوان نمونه ای دیگر از نحوه برخورد اندیشه وران مسلمان با نظریهی امساک تبیین و متعاقب آن نقد نظریهی مزبور توسط بیضائی را مورد توجه قرار داد:
در این نوع استدلال، پسانداز نوعی زجر کشیدن، به خاطر تعویق مطلوبیت ناشی از مصرف آنی درآمد، به حساب میآید. براساس این نظریه، مصرف کنندگان اشتیاق زیادی به مصرف فوری و آنی درآمدهای خود دارند که از طریق فعالیتهای شغلی گوناگون کسب میکنند و عقب انداختن برنامهی مصرفی آنها، نوعی تحمیل هزینه و زجر بر ایشان محسوب میشود. بنابراین موقعی حاضرند از مصرف آنی درآمد چشم پوشی کرده، پسانداز کنند که پاداشی به عنوان بهره به آنها پرداخت شود. اگر استدلال مرتبط با این نظریه درست باشد، نرخ بهره یک عامل اجتناب ناپذیر برای تشکیل پسانداز و فراهم شدن منبع لازم برای سرمایه گذاری است، که بدون آن اقتصاد نمیتواند گردش داشته باشد ... اما اگربه انگیزههای طبیعی و فطری که در افراد برای تشکیل پسانداز وجود دارد توجه کنیم، که با توجه به وابستگی فرد به سایر اشخاص (خانواده، همسایه، هموطن و غیره) و علاقه به وضعیت آنها و همچنین دوراندیشی فرد برای آیندهی خود، که ممکن است بدون درآمد شود، قابل توجیه است، به دلایل کافی و منطقی برای تشکیل پسانداز، حتی بدون دریافت بهره، برخورد میکنیم. بدین علت نمی توان این استدلال کلاسیک را برای وجود بهره، منطقی و مکفی دانست. (بیضائی، 1378 ، 238)
4 ) تلخیص و جمع بندی اظهارات پاسخ دهندگان
از تأمل در اظهارات اندیشه ورانی که درصدد پاسخ گویی و ابطال نظریهی امساک برآمدهاند، میتوان محورهای زیر را استخراج نمود:
الف - در طبقات پایین درآمدی، اصولاً پساندازی شکل نمی گیرد تا گفته شود که منشأ آن امساک و خویشتن داری از مصرف فعلی و آنی است. طبقات درآمدی بالا نیز، به دلیل اشباع نیازهای مصرفیشان، چاره ای جز خودداری از مصرف فعلی و تشکیل پسانداز ندارند و بنابراین نمی توان رفتار پس اندازی آنان را امساک یا خویشتن داری از مصرف فعلی نامید. و بالاخره، دارندگان درآمدهای متوسط معمولاً با انگیزههایی غیر از دریافت پاداش به امساک از مصرف آنی مبادرت میکنند.
ب - اگر انگیزهی اصلی گروه اخیر برای پسانداز، دریافت پاداشی به نام بهره باشد، علی القاعده بایستی با افزایش نرخ بهره، رغبت آنان به پسانداز بیشتر شود و خویشتن داری بیشتری از خود نشان دهند. این در حالی است که مطالعات تجربی نتوانسته است رابطهی معنی داری را بین دو متغیر پسانداز و نرخ بهره به اثبات برساند. دکتر محمد انور با استناد به اظهارات جان مینارد کینز می گوید:
کینز این عقیده را که بهره، تنظیم کنندهی پساندازها بوده و پساندازها، به تبعیت از افزایش یا کاهش بهره، بالا و پایین میرود و نرخ بهره به وسیلهی تقاضای سرمایه تعیین میشود، رد کرد. وی اعتقاد دارد حتی اگر بهره ای هم وجود نداشته باشد، بازهم پسانداز وجود خواهد داشت. برای مثال به حالتی که افراد مبادرت به سپرده گذاری در یک بانک مینمایند و یا پول خود را به صورت نقد نگهداری مینمایند، اشاره مینماید. (محمد انور، 1375 ، 94)
محمد انور در ادامه میگوید:
در پاسخ به این سؤال که پسانداز عمدتا به چه عواملی متکی است، باید گفت که پسانداز به دو عامل بستگی دارد: یکی به عادت صرفه جویی در افراد و جوامع و دیگری به سطح درآمد آنان. به فرض ثبات درآمد، افراد و اجتماعات مقتصد از افراد و اجتماعات غیر مقتصد بیشتر پسانداز می نمایند و اگر چنانچه عادت به صرفه جویی را در میان افراد و جوامع ثابت بگیریم، هرچه سطح درآمد افراد و جوامع بالا تر باشد، این افراد بیشتر پسانداز خواهند نمود. (همان)
اندیشه حوزه » شماره 53 (صفحه 47)
ج - حتی اگر بتوان رفتار پساندازی افراد را با پدیدهی امساک و خویشتن داری از مصرف آنی تفسیر کرد، نمی توان رابطه ای منطقی و تلازمی میان پدیدهی مزبور و استحقاق دریافت پاداش (بهره) برقرار نمود. امساک کننده تنها در صورتی مستحق پاداش است که اثبات شود در صورتی که وی اقدام به پسانداز نمی کرد، پول خود را :
* بلا استفاده نگه نمیداشت؛
* در مسیرهایی همچون خرید و احتکار کالاهای سرمایه ای و زمین به کار نمیانداخت؛
بلکه آن را :
* صرف خرید خدمات یا کالاهای مصرفی نموده و کالاها یا خدمات مزبور را در زمان حال مورد استفاده قرار میداد؛ یا
* رأسا به خرید کالاهای سرمایه ای و سرمایه گذاری اقدام مینمود؛ یا
* پول خود را در اختیار تولید کنندهای قرار میداد که با پول او به تولید و کسب درآمد بپردازد.
به عبارت دیگر، براساس پاسخهایی که به نظریهی امساک داده شده، استحقاق یا عدم استحقاق پاداش برای پسانداز کننده، منوط به اطلاع از رفتار فرضی ای است که وی، در صورت عدم مبادرت به پسانداز، با پول مورد نظر انجام میداد و از آنجا که اطلاع از رفتار مزبور ممکن نیست، نمی توان پسانداز کننده را مستحق پاداش دانست و از این طریق، اخذ و اعطای بهره را توجیه نمود.
د - حتی اگر فرض کنیم که وام دهنده در صورت عدم اعطای وام، پول خود را در مسیر سرمایه گذاری - رأسا یا از طریق واگذاری آن به غیر- به کار میانداخت، بازهم نمی توان دریافت بهره از وام گیرنده توسط وی را موجه دانست؛ چرا که وام دهنده «میتواند» به جای دریافت بهره، در سود احتمالی حاصل از سرمایه گذاری توسط وام دهنده مشارکت نماید و بخشی از سود مزبور را به عنوان پاداش خویشتنداریاش از مصرف آنی دارایی خود، مطالبه نماید. به عبارت دیگر، حتی اگر ثابت شود که دریافت بهره «حق» پسانداز کننده است، دلیلی وجود ندارد که بگوییم اعطای بهره تنها راه پاداشدهی به اوست.
5 ) بررسی محورهای چهارگانهی ابطال نظریهی امساک
1 ) متأسفانه پاسخ دهندگان، محل نزاع را به درستی تنقیح نکردهاند و همین امر باعث شده تا پاسخهای آنان با اضطراب و کم دقتی توأم گردد.
نخست باید معلوم شود جوهرهی نظریهی امساک چیست؟ به بیان دیگر، این نظریه، چه کسی را مستحق پاداش دانسته است؟
کسی که تنها از به کارگیری درآمد یا ثروت خود در زمان حال امساک کرده و با خویشتن داری و کف نفس، کسب مطلوبیت ناشی از مصرف و/یا کسب درآمد ناشی از سرمایه گذاری را به آینده موکول کرده است؟
یا کسی که علاوه بر امساک و تشکیل پسانداز، آن را در اختیار دیگری قرار داده تا با آن به خرید کالاهای مصرفی مورد نیاز خویش یا سرمایهگذاری اقدام کند؟
بدیهی است، نظریهی امساک با شق دوم سر و کار دارد، زیرا اصرار این نظریه بر دارا بودن «حق» دریافت پاداش (بهره) توسط امساک کننده، در صورتی معنی خواهد داشت که «من علیه الحق» یا «مکلفی» در بین باشد.
نتیجهی تدقیق در موضع اصلی بحث در نظریهی امساک این است که نظریهی مزبور، هر امساک کنندهای را مستحق پاداش نمی داند؛ بلکه امساک کننده ای را سزاوار پاداش میداند که علاوه بر امساک، آنچه را که از مصرف یا سرمایه گذاری آن خودداری کرده، برای مصرف یا سرمایه گذاری در اختیار دیگری قرار داده باشد.
به بیان دقیق تر، موضوع نظریهی امساک، «پسانداز» نیست؛ موضوع نظریهی مزبور، عملی است که لازمهی آن، پسانداز میباشد، یعنی وام دهی.
بنابراین نخستین محور از محورهای چهارگانه پاسخ مخالفان نظریهی امساک، بدون توجه به محل اصلی نزاع ارائه شده است. سؤال اصلی این نیست که چه کسی و با چه انگیزه ای پسانداز میکند تا گفته شود که طبقات با درآمد پایین توانایی پسانداز کردن ندارند؛ طبقات با درآمد بالا ناچار از پسانداز هستند و...؛ سؤال اصلی که این نظریه درصدد پاسخ گویی به آن است، این است که آیا هر فرد از هر طبقهی درآمدی، در صورتی که بخشی از درآمد یا ثروت خود را به دیگری وام دهد، منطقا حق مطالبهی پاداش از وام گیرنده را دارد یا خیر؟ پاسخی که در این نظریه به این سؤال داده میشود این است که، از آنجا که وام دادن به دیگران مستلزم خودداری از مصرف فعلی و/یا خودداری از به کارگیری دارایی خود در مسیر سرمایه گذاری و کسب درآمد بیشتر میباشد، وام دهنده منطقا حق دارد در مقابل این خویشتن داری و کف نفسی که بر خود تحمیل کرده است، از وام گیرنده توقع پاداش داشته باشد. بدیهی است، این که وام دهنده از کدام طبقه درآمدی باشد، نقشی در موضع اصلی بحث در نظریهی امساک ندارد؛ چه این که در مورد صاحبان درآمدهای بالا نیز، حتی اگر فرض کنیم که اعطای وام از سوی آنان مستلزم چشم پوشی از مصرف فعلی نیست - چرا که نیازهای مصرفی آنها پیشاپیش و کاملاً تأمین شده است-، قطعا مستلزم چشم پوشی از فرصتهای سرمایه گذاری و قرار گرفتن درمعرض سود احتمالی هست. همچنین درست است که دارندگان درآمدهای پایین، معمولاً، توانایی پسانداز کردن ندارند، ولی در شرایطی که پاداش (بهره) وام دهی کاملاً بالا و وسوسه انگیز باشد، همین افراد نیز حاضر خواهند شد بخشی از درآمد جاری خود را با هدف وام دهی و دریافت بهره، پسانداز نمایند. روشن است که در این مورد نیز پاداشی که به این افراد داده میشود به خاطر نفس پسانداز آنان نیست، بلکه به این خاطر است که پسانداز کرده و پسانداز خود را در اختیار دیگران قرار دادهاند. این گروه نیز همانند گروه قبل برای این که قدرت بر وام دهی پیدا کنند، باید پسانداز (امساک) کنند؛ با این تفاوت که فقرا برای تشکیل پسانداز غالبا مجبورند از به کارگیری درآمد خود در رفع نیازهای مصرفی شان خودداری کنند و ثروتمندان برای این منظور باید از سرمایه گذاری در موقعیت درآمدزا صرف نظر نمایند. به هرحال، از این منظر که همهی وام دهندگان برای وام دهی باید پسانداز کنند و همهی پسانداز کنندگان برای تشکیل پسانداز ناگزیر از خویشتن داری از مصرف و / یا سرمایه گذاری هستند، فرقی میان گروههای مختلف درآمدی وجود ندارد. بنابراین، تحلیلی که پاسخ دهندگان، محور اول پاسخ خود را برآن مبتنی کردهاند (یعنی تفکیک افراد به طبقات درآمدی مختلف) ارتباطی با سؤال اصلی نظریهی امساک ندارد. این تحلیل در صورتی سودمند خواهد بود که نظریهی امساک در پی پاسخ گویی به سؤالاتی از این دست باشد:
چه کسی پسانداز خواهد کرد؟ چه کسانی از پسانداز کردن عاجزند؟ چه کسانی مجبور به پس انداز هستند و نمی توانند تمامی ثروت یا درآمد خود را مصرف کنند؟ ... و همان طور که گذشت نظریهی مزبور به دنبال ارائهی پاسخی برای این سؤالات نیست. نتیجه این که محور اول، از محورهای چهارگانه پاسخ، ارتباطی با مدعای نظریهی امساک ندارد و نسبت به آن اجنبی تلقی میشود.
2 ) در دومین محور، پاسخ دهندگان به این صورت درصدد رد و ابطال نظریهی امساک برآمدهاند که اگر نظریهی امساک صائب باشد باید به موازات افزایش نرخ بهره (میزان پاداش دهی به امساک کنندگان)، حجم پساندازهای آنان افزایش یابد و حال آن که به استناد مطالعات تجربی و تصریح اقتصاددانان برجسته ای مثل کینز، ارتباطی میان میزان پاداش اعطایی به پسانداز کنندگان (نرخ بهره) و میزان پسانداز آنان وجود ندارد. به نظر میرسد در اینجا هم پاسخ دهندگان بین دو مقولهی پسانداز صرف و وام دهی تفکیک نکردهاند. حتی اگر صحت این ادعا به اثبات رسیده باشد که ارتباطی میان پسانداز و نرخ بهره وجود ندارد، این مطلب چه ربطی به مدلول نظریهی امساک دارد؟ همان طور که در قسمت قبل توضیح دادیم، نظریهی امساک، اولاً و بالذات، در مورد رفتار وامدهی افراد به اظهار نظر میپردازد و مقولهی پسانداز صرف از دستور کار آن خارج است. مطالعات تجربی و اظهار نظر اقتصاددانان که در محور دوم مورد استناد قرار گرفته، معطوف به پسانداز صرف است (که ربطی به نظریهی امساک ندارد) نه وام دهی (که موضوع اصلی نظریهی امساک است). برای اثبات این مطلب کافی است یک بار دیگر عبارتی را که در بالا از دکتر محمد انور نقل کردیم و به ویژه مثال هایی که وی در این عبارت از کینز نقل کرده است، از نظر بگذرانیم تا معلوم شود که مستند محور دوم پاسخ مخالفان، در واقع، خروج ازمحل نزاع است :
کینز این عقیده را که بهره، تنظیم کنندهی پساندازها بوده و پساندازها، به تبعیت از افزایش یا کاهش بهره، بالا و پایین میرود و نرخ بهره به وسیلهی تقاضای سرمایه تعیین میشود، رد کرد. وی اعتقاد دارد حتی اگر بهره ای هم وجود نداشته باشد، بازهم پسانداز وجود خواهد داشت. برای مثال به حالتی که افراد مبادرت به سپرده گذاری در یک بانک مینمایند و یا پول خود را به صورت نقد نگهداری مینمایند، اشاره مینماید. در پاسخ به این سؤال که پسانداز عمدتا به چه عواملی متکی است، باید گفت که پسانداز به دو عامل بستگی دارد: یکی به عادت صرفه جویی در افراد و جوامع و دیگری به سطح درآمد آنان. به فرض ثبات درآمد، افراد و اجتماعات مقتصد از افراد و اجتماعات غیر مقتصد بیشتر پسانداز مینمایند و اگر چنانچه عادت به صرفه جویی را در میان افراد و جوامع ثابت بگیریم، هرچه سطح درآمد افراد و جوامع بالا تر باشد، این افراد بیشتر پسانداز خواهند نمود. (همان)
روشن است که این عبارات نافی رابطهی میان نرخ بهره و پسانداز صرف (از قبیل نگهداری پول به صورت نقد) است و وجود رابطه میان میزان وام دهی و نرخ بهره را نفی نمی کند. تئوری اقتصاد کلان تصریح میکند که همراه با بالا رفتن نرخ بهره، تقاضای سفته بازی پول - که بخش عمدهای از پسانداز صرف را تشکیل میدهد- کاهش مییابد و افراد، از محل پسانداز صرف خود، اقدام به خرید اوراق قرضه (وام دهی به دولت یا بنگاههای صادر کنندهی اوراق قرضه) میکنند؛ برعکس، وقتی نرخ بهره کاهش مییابد، افراد اوراق قرضهی خود را میفروشند (میزان وام دهی آنان کم میشود) و دارایی خود را به صورت وجه نقد (پسانداز صرف) تبدیل میکنند. این روند تا آنجا ادامه مییابد که در نرخهای بسیار پایین بهره پدیده ای به نام «دام نقدینگی» مطرح شود؛ یعنی میزان نگهداری وجه نقد یا پسانداز صرف توسط افراد به حداکثر خود میرسد. نتیجه این که افزایش نرخ بهره به بالا رفتن سطح وام دهی افراد منجر میشود، ولی حجم پسانداز صرف آنان را کاهش میدهد؛ برعکس، کاهش نرخ بهره، به کاهش سطح وام دهی افراد میانجامد و میزان پسانداز صرف آنان را کاهش میدهد. بنا براین مطلب مطروحه در محور دوم پاسخ (همراه نبودن پسانداز با نرخ بهره) صحیح است، لکن ارتباطی با مدلول نظریهی امساک ندارد؛ مدلول نظریهی امساک این است که از آنجا که بهره، پاداش وام دادن است، هرچه نرخ بهره بالاتر باشد افراد به میزان بیشتری وام خواهند داد و این مطلب نه تنها در تئوری اقتصاد کلان تأیید میشود، بلکه از رفتار و سیاست گذاریهای جاری دولت ها نیز قابل استکشاف است. دولت ها در شرایطی اقدام به افزایش نرخ بهرهی اوراق قرضهی دولتی یا نرخ بهرهی سپردههای بانکی میکنند که به این نتیجه رسیده باشند که باید به نحوی نقدینگی جامعه، یعنی پسانداز صرف مردم، را کاهش دهند. بالا بردن نرخ بهره باعث میشود که مردم تشویق به خرید اوراق قرضهی دولتی یا سپرده گذاری در بانک ها شوند، که اولی به معنی وام دادن به دولت و دومی به منزلهی قرض دادن به بانک است. روشن است که منطق این اقدام چیزی جز مدلول نظریهی امساک نیست، که براساس آن اعطای پاداش بیشتر به افراد باعث میشود که آنان بر میزان وام دهی خود بیفزایند.
3 ) در محور سوم گفته شده است پسانداز کننده در صورتی مستحق پاداش است که معلوم شود در صورتی که پسانداز نمیکرد، پول خود را بلااستفاده نگه نمی داشت و آن را صرف خرید کالاهای غیر ضروری یا زمین بازی و ... نمیکرد.
این محور از پاسخ اساسا متضمن تناقض آشکاری است، که بازهم از بی توجهی نسبت به اصل بحث ناشی شده است. به عنوان مثال به عبارت موسویان در این مورد توجه کنید:
... برفرض قبول کنیم هرنوع پساندازی همراه با نوعی صرف نظر کردن از مصرف حال و مستلزم نوعی رنج و زحمت است، بازهم این نظریه هیچ توجیه منطقی ندارد، چون فردی که از مصرف حال امساک کرده و پسانداز میکند، راههای متفاوتی پیش رو دارد: راه اول این است که آن پسانداز را به صورت «کنز» و بدون استفاده نگه دارد، که در این صورت، نه تنها مستحق پاداش نیست، بلکه به دلیل خارج کردن بخشی از دارایی جامعه از گردونهی اقتصادی (کاهش تقاضای کل) سزاوار سرزنش و جریمه است. راه دوم این است که پسانداز خود را به خرید و نگه داری کالاهای بادوام سرمایهای چون زمین، ساختمان و ... اختصاص دهد. در این صورت نیز مستحق سرزنش است، چرا که علاوه بر احتکار سرمایههای جامعه، قیمت بازاری آنها را به طور مصنوعی افزایش میدهد. راه سوم این است که با استفاده از پسانداز، اقدام به سرمایهگذاری و تولید کند. در این صورت اگرچه مستحق تشویق است - چون با سرمایه گذاری خدمتی برای اقتصاد جامعه کرده - لکن پاداش خود را در قالب سود فعالیت اقتصادی دریافت میکند و نیازی به بهره نیست. آخرین راه این است که پساندازش را در اختیار تولید کنندهای بگذارد تا او، با تبدیل به سرمایه و بهرهبرداری از آن، به تولید و کسب درآمد بپردازد... (موسویان، 1378 ، 90)
کنز، مصرف، سرمایه گذاری در امور تولیدی و یا سرمایهگذاری با مقاصد سوداگرانه، راههای مختلفی هستند که به درستی در عبارت فوق احصا شدهاند. راه پنجمی نیز وجود دارد و آن وام دهی است، که در این مورد نیز وام گیرنده میتواند پول وام گرفته شده را در هر یک از راه چهارگانهی پیش گفته به کاراندازد و حتی میتواند آن را به دیگری وام دهد (کاری که بانکها در نظام ربوی با سپردههای مردم انجام میدهند). قضاوت و ارزشگذاری ما دربارهی عملکرد دارندهی پول، بسته به این است که دارندهی پول کدام یک از راههای پیش روی خود را برگزیده است. مثلاً اگر پول را کنز کرده، همچنان که موسویان تصریح کرده است، نه تنها مستحق پاداش نیست بلکه، به دلیل آسیبی که از ناحیهی عملکرد او بر اقتصاد جامعه وارد آمده است، باید مورد سرزنش نیز قرار گیرد. فرض کنیم که آثار سوء کنز بر اقتصاد کمتر از آثار سوء زمین بازی و بکارگیری پول در امور سوداگرانه باشد. در این صورت میتوان کنز کننده را، به این دلیل که «ممکن بود» پول خود را در مسیر سوداگری قرار دهد، تخطئه کرد؟ پاسخ به روشنی منفی است، چرا که ارزش گذاری عملکرد افراد و قضاوت در مورد استحقاق یا عدم استحقاق پاداش باید براساس عملکرد واقعی - و نه فرضی - آنان صورت گیرد. نظریهی امساک صریحا بر این فرض استوار است که امساک کننده، راه پنجم را برگزیده و پسانداز خود را در اختیار فرد دیگری قرار داده است. از این رو اگر در محور سوم پاسخ دقت شود، معلوم خواهد شد که محور مزبور نه تنها ردی بر نظریهی امساک نیست، بلکه باید آن را استدلالی به نفع نظریهی مزبور دانست. توضیح این که: پاسخ دهندگان به نظریهی امساک در سومین محور از پاسخهای خود تصریح کردهاند که اگر امساک کننده دارایی خود را به صورت وام در اختیار دیگری قرار ندهد، راههای متعدد دیگری در پیش رو خواهد داشت؛ از جمله کنز، مصرف، سرمایه گذاری بالمباشره یا از طریق مشارکت با غیر، و اشتغال به سفته بازی و سوداگری. این مطلب، مقدمه ای است که هم پاسخ دهندگان نظریهی امساک از آن استفاده کرده و پاسخ خود را بر آن مبتنی ساختهاند و هم در اصل نظریه مورد توجه قرار گرفته و برای اثبات نظریه به آن تمسک شده است. نحوهی استفادهی نظریه از این مقدمه کاملاً روشن و قابل فهم است: امساک کننده اگر محصول امساک خود را در اختیار دیگری قرار ندهد و آن را در هریک از راههای چهارگانهی دیگر به کار گیرد، «مطلوبیت» کسب خواهد کرد. اگر پول خود را در راه مصرف هزینه کند، مطلوبیت ناشی از مصرف یا نگه داری کالاهای مصرفی عاید وی خواهد شد؛ اگر پول خود را بالمباشره یا از طریق مشارکت به تولید اختصاص دهد، خود را در معرض سود احتمالی قرار خواهد داد و میدانیم که قرار گرفتن در معرض سود احتمالی، همان مطلوبیتی است که دارندگان سرمایه را به سرمایهگذاری ترغیب میکند؛ اقدام به فعالیتهای سوداگرانه نیز مطلوبیت مشابهی برای افراد به همراه دارد، یعنی آنچه سفته بازان را وادار به خرید و فروشهای سفته بازانه میکند، قرار گرفتن در معرض سود احتمالی است؛ و بالاخره، کنز نیز که به معنی معطل گذاشتن دارایی نقدی است و طبعا کنز کننده، نه مطلوبیت حاصل از مصرف را تجربه میکند و نه خود را در معرض مطلوبیت ناشی از کسب سود احتمالی قرار میدهد، باز هم به نوعی دیگر متضمن مطلوبیت برای اوست. جان مینارد کینز، با هوشیاری، این مطلوبیت را شناسایی کرده و منشأ آن را «رجحان نقدینگی» نامیده است. بنابراین، اقدام به وام دهی مستلزم چشم پوشی از تمامی راههای پیش گفته و در واقع، مستلزم چشم پوشی از مطلوبیت ناشی از اقدامات مزبور است و به همین دلیل، نظریهی امساک، وام دهنده را مستحق پاداشی به نام بهره میداند.
پاسخ دهندگان، اما، از مقدمهی بالا به گونهی دیگر - البته نادرستی - استفاده کردهاند. به زعم آنان باید معلوم شود که اگر وام دهنده اقدام به وام دهی نمی کرد، کدامیک از راههای چهارگانه دیگر را برمی گزید. اگر کنز یا سوداگری را انتخاب میکرد، به این دلیل مستحق پاداش (بهره) نمی بود که رفتارش با منافع جامعه در تضاد است و اگر سرمایهگذاری بالمباشره و یا مشارکتی را انتخاب میکرد، به این دلیل بهره به او تعلق نمی گرفت که به صورت دیگری (دریافت تمام یا بخشی از سود احتمالی) پاداش داده میشد. سؤال این است که پاسخ دهندگان، استدلال صریح و روشن نظریهی امساک را که میگوید وام دهنده از همهی راههای مطلوبیت زا صرف نظر کرده و لذا مستحق پاداش است، کجا و چگونه پاسخ دادهاند؟ به هر حال، وام دهنده، راه پنجم را انتخاب کرده است و نمی توان به استناد این که «ممکن بود» وی راه دیگری به جز راه مزبور را برگزیند، او را تخطئه کرد و مستحق پاداش ندانست. پاسخ دهندگان عملاً استدلال نظریهی امساک را بی جواب گذاشته و به مطالب دیگری پرداختهاند که ارتباطی با مدعای نظریهی مزبور ندارد. مجددا تأکید میشود که نگارنده، طرفدار اقتصاد ربوی نیست، اما برخورد انفعالی و غیر علمی با نظریات توجیه کنندهی بهره را شایستهی ادبیات اقتصاد اسلامی نمیداند.
4 ) آخرین محور از پاسخهایی که به نظریهی امساک داده شده است، این است که حتی اگر استحقاق وامدهنده را در موردی که وی پول خود را برای تأمین مالی سرمایه گذاری در اختیار دیگری گذاشته است، برای دریافت پاداش بپذیریم، باز هم مدعای نظریهی مزبور اثبات نمیشود، زیرا این نظریه به دنبال اثبات نوع خاصی از پاداش، یعنی بهره است و حال آن که راه دیگری برای پاداش دهی وجود دارد و آن مشارکت در سود احتمالی حاصل سرمایه گذاری است و از آنجا که این روش متضمن نفع اقتصادی جامعه نیز هست، نظریهی امساک نمی تواند حقانیت وام دهنده را برای دریافت بهره اثبات نماید.
واقعیت این است که از این راه نمی توان عدم استحقاق وام دهنده را نسبت به دریافت بهره اثبات نمود. حداکثر چیزی که این پاسخ اثبات میکند این است که پرداخت بهره به وام دهنده تنها راه پاداشدهی به او نیست. مگر نظریهی امساک مدعی است که تنها راه پاداش دهی به وام دهنده، اعطای بهره به اوست؟ از کجای نظریهی امساک استفاده میشود که فردی که محصول امساک خود را در اختیار دیگری قرار میدهد، فقط از طریق دریافت بهره میتواند پاداش گیرد و پاداش گیری از راههای دیگر، از جمله مشارکت در سود احتمالی ناشی از سرمایهگذاری، موجه و معقول نیست؟ مدلول نظریهی امساک فقط این است که وام دهنده اگر در ازای چشم پوشی از کسب مطلوبیت ناشی از راههای چهارگانهی دیگر - غیر از وام دهی - از وام گیرنده مطالبه نوع خاصی از پاداش (بهره) نماید، درخواست او عادلانه و موجه است. همچنان که مشهود است، محور چهارم پاسخ پاسخ دهندگان نظریهی امساک نیز، بدون توجه به حرف اصلی نظریهی مزبور ارائه شده و با طرح گزینهی سود در کنار بهره، عملاً مدعای نظریه را بدون پاسخ رها کرده است. در این که جایگزینی مشارکت در سود به جای بهره، منافع فراوانی برای اقتصاد دارد تردیدی نیست (و اتفاقا کسانی که با مسألهی تحریم ربا به صورت فعال - و نه انفعالی - برخورد کردهاند، به همین امر استناد نمودهاند)، ولی این موضوع ربطی به سؤال جوهری نظریهی امساک، که میگوید «وام دهنده به چه دلیلی «حق» دارد از وام گیرنده مطالبه بهره کند؟»، ندارد.
6 ) نتیجه گیری
در مسألهی ربا، بحث در دو سطح باید پی گرفته شود: نخست باید معلوم شود فردی که پول خود را برای مدتی در اختیار دیگری قرار داده است، منطقا حق دارد از وام گیرنده مطالبه مازادی به نام بهره نماید یا خیر؟ سطح دوم بحث این است که بر فرض این که رفتار وام دهنده معقول و عادلانه باشد، آیا تجویز رباخواری با مصالح عمومی اجتماع سازگار است یا خیر؟ بنظر میرسد، همهی تلاشهایی که برای اثبات علمی حرمت ربا مبذول میشود، باید در سطح دوم بحث متمرکز گردد؛ چه این که تا آنجا که به حوزهی رفتار فردی مربوط میشود، دلیلی بر ناهنجار بودن رفتار دریافت کنندهی بهره، حداقل در موارد خاصی از قبیل وامهایی که با مقاصد سرمایه گذاری و تأمین مالی فرایندهای تولیدی اعطا میشود، اقامه نشده است. از این رو، اصرار برخی از اندیشهوران مسلمان بر ابطال نظریاتی که تنها و تنها با هدف توجیه بهره در حوزهی فردی - و فارغ از ملاحظات اقتصادی و اجتماعی مترتب بر آن - ارائه شده، نتایج قابل دفاعی به دست نداده است. به نظر میرسد استحکام نظریات مزبور مانع از آن شده است که این دسته از اندیشهوران مسلمان بتوانند پاسخهایی درخور و مستند فراهم سازند. در مقالهی حاضر به عنوان نمونه چگونگی برخورد برخی از اقتصاددانان مسلمان با یکی از نظریات بهره مورد بررسی قرار گرفته است.
منابع و مآخذ
1 ) بیضائی، سید ابراهیم (1378)، نرخ بهره و بانکداری، مجموعه مقالات اولین همایش دوسالانه اقتصاد اسلامی، پژوهشکده اقتصاد دانشگاه تربیت مدرس.
2 ) تفضلی، فریدون (1372)، تاریخ عقاید اقتصادی از افلاطون تا دورهی معاصر، نشر نی.
3 ) خورشید احمد (1374)، مطالعاتی در اقتصاد اسلامی، ترجمهی محمد جواد مهدوی، بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی.
4 ) محمد انور (1375)، الگوی اقتصاد بدون ربا، ترجمهی اسداللّه فرزین وش، مؤسسهی تحقیقات پولی و بانکی.
5 ) موسویان، سید عباس (1378)، نقد و بررسی مبانی حقوقی و دلائل اقتصادی بهره، کتاب نقد، شماره 11.