یک کتاب در یک مقاله/ ساخت گرایی، سنت و عرفان (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
این کتاب از سه فصل، یک دیباچه و یک مقدمه و دو پیوست تشکیل شده است. عناوین فصول کتاب عبارتند از:
فصل اول: زبان، معرفتشناسی و عرفان؛
فصل دوم: سرشت سنتی تجربهی عرفانی؛
فصل سوم: تبیین و ارزیابی، ساخت گرایی.
در این مقال نخست نگاهی خواهیم داشت به قلمرو موضوعی کتاب، آنگاه در باب نویسندهی کتاب به اختصار صحبت خواهیم کرد. و آخرین بحث مقاله مروری بر فصول کتاب خواهد بود.
قلمرو موضوعی کتاب
این کتاب، از حیث موضوعی، به حوزهی فلسفهی عرفان تعلق دارد. در این حوزه کسانی کار میکنند که لزوماً عارف نیستند، اما در باب حاصل کار عارفان و از جمله مکاشفات، تجارب و شهودهای عرفانی آنها تحقیق میکنند. بحث در باب ماهیت کشف و شهود، متعلق تجربههای عرفانی، وجودشناسی تجارب عرفانی، معرفتشناسی مواجید عارفان و مباحث معناشناسی در خصوص حاصل کشف و شهودهای آنان از مباحث فلسفهی عرفان است.
در فلسفهی عرفان به پرسشهایی نظیر:
- سرشت کشف و شهود و تجارب عرفانی چیست؟
- چگونه میتوان واجد کشف و شهود و تجربهی عرفانی شد؟
- تجربهی ناب عرفانی با تعبیر و تفسیر آن چه تفاوتی دارد؟
- پیش زمینهی عارف یا چارچوب مفهومی عارف چه تأثیری در تجربهی او دارد؟
- ملاک صحت و سقم تجربهی عرفانی چیست و اساساً چگونه میتوان صدق و کذب در تجارب عرفانی را تبیین کرد؟
و پرسشهایی دیگر از این دست، پاسخ داده میشود.
پژوهشگران در فلسفهی عرفان، با نگاهی از بیرون و تماشاگرانه، به حاصل کار عارفان نظر میکند و لزوماً بازیگر عرصهی عرفان نیستند.
البته این بدان معنا نیست که اگر کسی در ساحت عرفان، درون نگری داشته باشد و در حوزهی کار عارفان بازیگرانه وارد شده باشد، نمیتواند از آن فاصله بگیرد و نگاهی از بیرون به آن داشته باشد. غرض از آنچه گفتیم تأکید بر تمایز دو نوع معرفت در قلمرو عرفان است:
الف) معرفت درجهی اول، که خود به دو بخش عرفان عملی و عرفان نظریتقسیم میشود:
در عرفان نظری، نوعی جهان نگری عرضه میشود که بسیار شبیه به جهان نگری فلسفی است. وجودشناسی، جهانشناسی، انسانشناسی، و در مبحث وجودشناسی، مسائلی از قبیل چیستی وجود، اقسام وجود و احکام کلی وجود، و در مبحث جهانشناسی طبقات هستی و رابطه میان آنها، و بر همین قیاس در مبحث انسانشناسی، مباحثی نظیر ابعاد وجودی انسان و ارتباط میان آنها، از مباحث عرفان نظری است.
و اما در عرفان عملی سخن از سیر و سلوک و عبور از منازل و مقامات و نیل به وضعیتی مطلوب است که در بادی امر ناموجود است. از این رو ترسیم وضعیت موجود و نشان دادن نامطلوب بودن آن، تصویر وضعیت مطلوب، که غایت سیر و سلوک عرفانی است، و ارائهی قواعد، ضوابط و باید و نبایدهایی که با رعایت آنها سالک از وضعیت موجود خارج میشود و به تدریج به غایت مطلوب میرسد، از مباحث عرفان عملی است.
مباحث عرفان نظری شالودههای نظری عرفان عملی را سامان میدهند. دانشهایی همچون روانشناسی عرفانی، اخلاق عرفانی هم که بن مایهی مباحث خود را از مباحث پیش گفته اخذ میکنند، از جمله دانشهایی هستند که به قلمرو عرفان تعلق دارند.
عرفان عملی و نظری و شاخهها و فروعات آنها، همگی از سنخ معرفت درجهی اولند؛ و روش داوری در باب آنها کشف و شهود است.
ب ) معرفت درجهی دوم: مباحث فراعرفانی دربارهی مباحث و مسائلی که در قلمرو عرفان مطرح میشود و پیشتر به آنها اشاره کردیم، معرفت درجهی دوم هستند.
فلسفهی عرفان یکی از شاخههای فلسفه و از سنخ معرفت درجهی دوم است. و از همین رو روش داوری در باب آن نیز متفاوت از موارد پیش گفته است. روش داوری در فلسفه و همهی شاخهها و فروعات آن، روش عقلی - استدلالی است.
دربارهی نویسنده
این مجموعه در اصل پایان نامهی کارشناسی ارشد مترجم - مؤلف بوده است، که تحت عنوان «نقد و بررسی آرای استیون کتز(1) در معرفتشناسی تجربهی عرفانی» آن را به انجام رسانده و در سال 81 از آن دفاع نموده است. فصل اول و دوم کتاب ترجمهی دو مقالهی بلند از کتز است که در آنها نظریهی خاص خود را در باب سرشت تجربهی عرفانی که به «ساخت گرایی(2)» موسوم است، معرفی و از آن دفاع میکند. فصل سوم کتاب به همراه دو پیوست، که به معرفی آثار کتز (اولی فهرست مقالات و دومی معرفی محتوای برخی از آنها) اختصاص یافته، و دیباچهی مترجم، مجموعاً بخش تألیفی کتاب را تشکیل میدهد. مؤلف در این بخش که اندکی کمتر از ثلث کتاب را به خود اختصاص داده است، به نقد و ارزیابی مکتب ساخت گرایی پرداخته است.
استیون کتز به سال 1944 در ایالت نیوجرسی ایالات متحدهی امریکا متولد شد. او پس از طی مراحل مقدماتی تحصیل، در سال 1966 در رشتهی فلسفه و مطالعات عبری از دانشگاه راتگرز امریکا فارغ التحصیل شد و یک سال بعد دورهی کارشناسی ارشد دانشگاه نیویورک، در رشتهی مطالعات یهودی، را با موفقیت به اتمام رساند. او سرانجام در سال 1972 از رسالهاش به راهنمایی دونالد مک کینون و با عنوان «تحلیلی انتقادی از فلسفهی گفتمان مارتین بوبر» دفاع کرد و از دانشگاه کمبریج در رشته الهیات مدرک دکترا گرفت.
او توأمان در دو رشتهی مطالعات یهودی و عرفان تطبیقی به تحقیق و پژوهش مشغول است. پیشینهی تحقیقاتی وی نشان میدهد که اولویت اول پژوهش و فعالیت وی مطالعات یهودی است. برعهده داشتن مسؤولیت «مرکز مطالعات یهودی» در دانشگاه بوستون امریکا از سال 1996 و از سویی شمار زیاد آثاری که در این زمینه نگاشته است، شاهدی بر این مدعاست. با این حال، آثار و پژوهشهای وی در زمینهی عرفان تطبیقی و فلسفهی عرفان نیز از تحقیقات ممتاز و جریان ساز در این حوزه به شمار میرود.
فهرست آثار وی در این زمینه به قرار زیر است :
1. The Language and Logic of Mystery in Christ, Faith and History (ed. S. Sykes and j. Clayton), CambridgeUniversity press (1972), pp. 236-282.
2. Language, Epistemology and Mysticism in Mysticism and philosophical Analysis (ed. S. Katz), N. Y. and London (1979), pp. 22-74.
3. Dialogue and Revelation on the Thought of Martin Buber. Religious Studies, vol. 14 (Fall, 1979), pp. 57-68.
4. Martin Buber''s Epistemology: A Critical Appraisal, International Philosophical Quarterly, Vol. 21, no. 2 (June, 1981), pp. 133-158.
5. Models, Modeling and Mystical Training in Religion (Fall, 1982), Vol. 12, pp. 247-275.
6. The ''Conservative'' Character of Mystical Experience, in S. Katz (ed), Mysticism and Religious Traditions, Press, N. Y., 1983. pp. 1-45.
7. Ethics and Mysticism in L. Rouner (ed.), The foundations of Ethics, Notre Dame University press (Notre Dame, 1983), pp. 184-203.
8. Recent Work on Mysticism: A Review Article, History of Religions, Vol. 25, no. 1 (August 1985), pp. 76-86.
9. On Mysticism, Journal of the American Academy of Religion, Vol. 56, no. 4 (1989), pp. 751-757.
10. Mystical Speech and Mystical Meaning, in Mysticism and Language, S. Katz (ed.) (Oxford University Press, 1992), pp. 3-46.
11. Ethics and Mysticism in Eastern Mystical Traditions, Religious studies, Vol. 28, no. 2 (june, 1992), pp. 55-69.
12. Ethics and Mysticism in Western Mystical Traditions, Religious studies, Vol. 28, no. 4 (september, 1992), pp. 407-423.
13. Mysticism and Exegesis, in S. Katz, (ed.), Mysticism and Sacred Scripture, Oxford University Press, New York, 2000, pp. 7-67.
14. Comparative Mysticism: An Anthology of Original Sources, Steven T. Katz (ed.), Oxford university press, (May, 2004).
فهرست محتوایی برخی از آثار کتز:
1 ) عرفان و تحلیلهای فلسفی
این کتاب در عین حال که جزو اولین آثار وی در حوزهی عرفان است، از جریان سازترین و بحث برانگیزترین آنها در حوزهی فلسفهی عرفان نیز به شمار میرود. از این رو میتوان ادعا کرد این کتاب پس از دو اثر، بیگمان جریان سازترین نگاشته در مسیر تحقیقات فلسفی در باب تجربهی عرفانی بوده است: یکی اثر ماندگار ویلیام جیمز(3) در طلیعهی قرن بیستم، یعنی انواع تجربهی دینی(4) که سرآغازی بود برای بررسی فلسفی سنتهای عرفانی به سبک جدید، و دیگری پژوهش وزین استیس(5) با نام عرفان و فلسفه(6)، که این بررسیها را از جنبههای مختلفی بسط داده و مسائل و موضوع این حوزه از دانش بشر را سر و سامانی در خور داد.
به هر روی، این کتاب روند پیشین تحقیقات را به چالشی بزرگ کشاند و بدین وسیله خط سیر مطالعات این حوزه را به شدت متأثر از خود ساخت. البته ناگفته نماند که آثار دیگری همچون عرفان از اِوِلین آندرهیل(7) و نیز آثار متعدد پرفسور زنر(8) نیز نقش بسزایی در پیشرفت مطالعات تطبیقی عرفان و بحثهای فلسفی دربارهی آن داشته است.
در این میان مقالهی کتز برای بحثها و ملاحظات ویژهای که بعدها به نام مکتب «ساخت گرایی»(9) شناخته شد، مهمترین و محوریترین تحقیقی بود که به تدریج به شکل کانونی درآمد. از آنجا که اصل این مقاله در این کتاب ترجمه شده است، از پرداختن به جزئیات مباحث طرح شده در آن میپرهیزیم و تنها به ذکر نکاتی بسنده میکنیم که از یک نگاه درجهی دوم دربارهی این مقاله به نظر میرسند.
کتز در «زبان، معرفتشناسی و عرفان» سعی در تبیین این نکته دارد که تجربهی عرفانی همانند سایر اشکال تجربه، متأثر از شرایط و قیود پیشین خود است و از سویی زمینههای فرهنگی - اجتماعی عارف در واقع شکل دهندهی نوع تجربهی نهایی وی هستند. وی در مقدمهی این کتاب دربارهی هدف مقالهاش چنین مینویسد:
این مقاله بر شرایط پیش - تجربی وضعیت عارف متمرکز است و اینکه چگونه این الگوی پیش - تجربی، تجربهی حاصل شده را شکل میدهد. دومین نکتهای که باید مورد توجه قرار گیرد. آن است که این مقاله در جهت رد این نظریه که «وجه مشترکی» برای تمام تجارب عرفانی وجود دارد (موضعی که به عنوان نمونه استیس طرفدار آن است)، استدلال میکند.(10)
با توجه به عمق تأثیری که نظریهی یاد شده در سیر تحقیقات این حوزه از معرفت بشری داشته است، آشنایی با آن در واقع شرط ضروری هر پژوهش عمیق و کارساز برای علاقهمندان به این وادی علمی است.
از همین روست که ترجمهی این اثر در اولویت قرار گرفته و به عنوان فصل اول این کتاب ارائه شد تا طالبان راه حقیقت را قوت افزاید. در واقع ساخت گرایی، عنوانی عام برای اشاره به مکاتبی است که بر نقش بسترها و زمینههای اجتماعی، فرهنگی، تاریخی و... در تکوین تجارب مختلف انسان تأکید میورزند و تجربهی او را تا اندازهی زیادی حاصل تأثیر این بسترها میدانند. در فصل سوم کتاب مبانی نظریهی «ساخت گرایی» را به تفصیل مورد بررسی و ارزیابی قرار گرفته است.
برخی محققان دیگر مانند پیتر مور(11) و رابرت گیملو(12) که در این اثر کتز را یاری نمودهاند نیز کمابیش از این اندیشه دفاع کردهاند. رابرت گیملو در مقالهای با نام «عرفان و مراقبت»(13)، در پایان نگاشته خویش در نهایت چنین پیشنهادی دارد:
بنابر این به جای سخن گفتن از آموزههای بودایی به عنوان تعابیر وتفاسیری از تجارب عرفانی بودایی، بهتر است تجارب عرفانی بودایی را یک نسخه برداری آگاهانه و طرح ریزی شده از آموزهی بودایی بدانیم. اگر چنین باشد، به نظر میآید جا داشته باشد در این مهم اندیشه روا داریم که آیا تجارب عرفانی در سنتهای دیگر به همین ترتیب، اگرچه کمتر آگاهانه، معلول و القا شده [توسط آموزهها] نیستند؟ و آیا آموزه در هر سنتی به طور مشابه تعیین کنندهی تجربهی دینی نیست، تا اینکه خود توسط آن متعین گردد؟(14)
2 ) عرفان و سنتهای دینی
جریانی که در سال 1978 نظریهی ساخت گرایی یا زمینهمند انگاری(15) با کتاب عرفان و تحلیلهای فلسفی به راه انداخت، به تدریج به دیدگاه غالب دربارهی عرفان در دنیای انگلیسی زبان تبدیل شد. کتز در بسط لوازم این نظریه، به سال 1983 کتاب عرفان و سنتهای دینی(16) را با همکاری نُه محقق دیگر به چاپ رساند. در این مقاله به صراحت از الگوی ساخت گرایی دفاع میشود و از این سو خود کتز نیز با نگارش مقالهای طولانی با نام «سرشت سنتی تجربهی عرفانی»(17)عی در تثبیت این معنا دارد که عرفان اصولاً پدیدهی سنتی است؛ یعنی برآمده از چارچوب آموزههای سنتی، به سخن دیگر، او در عین حال که میپذیرد عرفان متضمن عناصری است که مراجع سنتی دین را به چالش وامیدارد، از دیگر سو معتقد است که این پدیده در ذات خود، واجد ریشههای انکار ناپذیری در سنت است. به این ترتیب عرفان پدیدهای دو سویه است، که غفلت از یک وجه آن باعث فهم نادرست این پدیدهی پیچیده میگردد. وی پس از بسط مراد خویش از وجههی سنتی عرفان، در اواخر مقالهی خویش، با عطف نظر به دو موضوع دیگر، یعنی «جهان بینی عارفان» و «نقش اسوهها(18) در عرفان»، میکوشد تا شواهد و دلایل بیشتری در دفاع از نظریهی «زمینهمند بودن عرفان» بیاورد. او در یک بررسی مفصل از جهان بینی عارفان مسیحی، تلاش میکند تا نشان دهد چگونه جهان بینی آنها نوع تجاربشان را متعین میسازد. کتز در بخش آخرمقاله، با شمارش سیزده کارکرد مهم برای یک اسوه، در سنت دینی و عرفانی مربوط، نهایتاً تحلیلهای خویش از نقش اسوهها را چنین خلاصه میکند:
خلاصه اینکه، ساخت شکنی و مفهوم سازی دوبارهی ما چنین میگوید که اسوهها نقشی مهم در فراهم آوردن نقشهی ما از واقعیت و از آنچه واقعی است، دارند و لذا به شدت در خلق تجربه - تکرار میکنم در خلق تجربه - مشارکت دارند. این واقعیتی است که باید بارها و بارها بر آن تعمیق کرد.(19)
رابرت گیملو نیز در آغاز مقالهی خود با نام «عرفان در زمینههای خود(20)تصریح میکند:
هدف این مقاله به چالش کشاندن فرضیهای است که به تشخیص من از همان آغاز مطالعات نوین بر عرفان وجود داشته و به گمان من تاکنون نیز بر این پژوهشها سیطره داشته و آن را مختل نموده است. مقصودم این فرضیه است که عرفان گسترهای مستقل و خودگردان از تجارب بشری است؛ گسترهای که اساساً منفک از بسترهای فرهنگ و تاریخ و سنت و نظامی است که در درون آن یافت میشود و قوانین و ارزشها و حقایق مستقل خاص به خود را داراست. لازمهی این عقیدهی جزمی مقبول مبنی بر خودگردان بودن عرفان.... باور به یکسان بودن ذاتی عرفان است.(21)
اگر صراحت و قطعیت در بیان گیملو را با سخن نقل شده از وی در کتاب پیشین بسنجیم، درمییابیم که با گذشت پنج سال تغییرات عمدهای در فضای پژوهشهای این رشته به وقوع پیوسته است. یکی دیگر از محققان سهیم در این اثر، هانس پنر(22) است که در همان ابتدای مقاله چنین میگوید:
فرضیهی بنیادین این مقاله آن است که هیچ تجربهی مستقیمی از جهان، یا در میان افراد وجود ندارد، مگر از طریق روابط اجتماعیای که آن تجارب را «واسطهمند» میسازند. بلافاصله پس از مسلم گرفتن این اصل، دیگر سخن گفتن از حالات «آگاهی محض» یا تجاربی که با یکچارچوب زبانی و از طریق آن تشکل نیافتهاند، معنایی ندارد. این اصل، یک اصل انقلابی یا جدید نیست. هر چند غالباً هنگامی که محققان توجه خویش را بر دین و عرفان متمرکز میکنند، از یاد میرود... نظریهی این مقاله آن است که «عرفان» یک توهم، و مقولهای غیرواقعی و خطاست که وجههی مهمی از دین را تحریف نموده است. البته لازمهی این سخن آن نیست که بیانات کسانی چون جوکیها، شنکره، یوحنای صلیبی یا اکهارت غیرواقعی یا وهمی هستند. دقیقاً همین دادههای گیج کننده بودهاند که محققان را بر آن داشتهاند که نظامهای عرفانی (کذا!) بر ساخته و به دنبال آن، «عرفان» را همچون جوهره و ذات دین ببینند.(23)
چنان که آشکار است، در این مدت کوتاه که از طرح نظریهی ساخت گرایی میگذرد، طرفداران آن به گونهای متهورانه، عرفان را توهمی بیش نمیانگارند. این نظریه تاکنون نیز به عنوان نظریهی غالب در پژوهشهای عرفانی تلقی میشود، و البته با تلاشهای ویلیام وین رایت و وین پرادفوت علاوه بر مبانی معرفتشناسی نو - کانتی، صبغهی تحلیل فلسفی نیز بر دامن آن نشسته است.
3 ) عرفان و زبان
کتاب دیگری که مانند دو کتاب پیشین حاوی ده مقاله از صاحب نظران عرفان تطبیقی است، عرفان و زبان نام دارد، که به همت کتز گردآورده شده و انتشارات دانشگاه آکسفورد در سال 1992 آن را به چاپ رسانده است. اولین مقالهی این اثر با نام «گفتار عرفانی و معنای عرفانی(24)» متعلق به کتز است. او در ابتدای مقاله تصریح میکند، به رغم انتقاداتی که بسیاری از محققان عرفان تطبیقی بر نظریهی ساخت گرایی وارد کردهاند، هنوز هم این نظریه را صائب میداند، از این رو گفتارهای این مقاله با فرض درستی آن نظریه تنظیم و بیان شدهاند. او در ابتدای مقالهی خویش موضع عامی را که در صدد نقد آن است، چنین توصیف میکند:
«عرفا آنچه میگویند، قصد نمیکنند و آنچه قصد میکنند، نمیگویند.» این منطق تقریباً عمومی حاکم در موضوع ارتباطی است که گفته میشود میان تجربهی عرفانی و زبانی که برای گزارش آن به کار میرود، وجود دارد. عارف گرفتار در شکاف پر نشدنی میان تجربه و گفتار، زبانی را که خود آن را ضرورتاً دون پایهتر و متأسفانه نامناسب با وظیفهی توصیفی دم دستش میداند، به کار میبرد. این زبان که به نحو بیثمری به کار رفته، غالباً زبان آشنای یک سنت دینی یا یک محیط اجتماعی - تاریخی خاص میباشد، اما این پیشامدی است اجتنابناپذیر. عارف میداند هر زبانی - حتی زبان وحیانی، تعبدی و عبادی اجتماع دینی او بسیار فقیرتر از آن است که بتواند وظیفهی توصیفی مورد انتظار را انجام دهد، و به هر حال، وحدت حقیقی وجود فراتر از توصیف زبانی و ویژگیهایی است که زبان ضرورتاً دارای آنهاست. اکهارت هشدار میدهد که «اگر از او سخن گفتهام، از او سخن نگفتهام، زیرا او بیانناپذیر است.»(25)
کتز در ادامه میکوشد تا با نشان دادن کارکردهای متنوع و مهمی که زبان در فرایندهای عرفانی دارد، این دیدگاه را - که از نظر او بر تاریخ مطالعات و پژوهشهای عرفانی تا زمان معاصر سایهای سنگین افکنده است - به چالش کشیده، موضعی در تقابل با آن اختیار کند. این کارکردها به اختصار چنین است:
1 ) زبان در برخی سنتهای عرفانی به عنوان ابزاری مهم برای متحول کردن وضعیت آگاهی عارف به کار میرود. کوانهای سنت ذن نمونهای کامل از این کارکرد است.
2 ) زبان در برخی سنتهای عرفانی، خود واجد حیثیات متعالی و الوهی است و از سوی دیگر برای اشاره به ساحتهای متعالی ظرفیت بالایی دارد؛ زیرا خود وجود متعالی با این زبان سخن گفته است. زبانهایی که متون مقدس وحیانی در قالب آنها نازل شده است، دست کم از سوی پیروان سنت مربوط، واجد چنین ویژگیهایی هستند.
3 ) در برخی سنتهای عرفانی، زبان به عارف قدرتهایی شگرف میبخشد. توجه تام به برخی اوراد و اذکار نتایج بسیار خوبی دارد که سایر ترکیبات زبانی فاقد آن هستند.
4 ) زبان در برخی سنتهای عرفانی به عنوان ابزاری برای انتقال اطلاعات به کار میرود. عرفا به رغم تأکید بر بیان ناپذیری تجاربشان، از محتوای شهودات خویش گزارشهای مفصل و دقیقی برای دیگران باقی گزاردهاند:
علی رغم ادعاهای صادقانهی عرفا مبنی بر بیان ناپذیری تجاربشان، ساختار منطقی این نظریهها چیزهایی بسیار بیشتر از آنچه طرفداران تز بیان ناپذیری باز میشناسند به ما میگویند و این واقعیت باید به عنوان الگویی برای تمام نظامهای عرفانی تلقی شود. علی رغم تأکید عرفا بر «نه این، نه آن» حقیقت چیز دیگری است؛ به این معنا که عرفا - هر چند ناخواسته - بیشتر از آنچه نفی ظاهری معنا و محتوا میتواند حاکی از آن باشد، حقیقتی را که دانستهاند، با زبان آشکار میکنند.(26)
کتز در راستای تبیین این کارکرد، تقریباً به تفصیل به توصیفات مابعد الطبیعی فیلون اسکندرانی میپردازد که، به رغم تأکید مکرر بر بیان ناپذیری، طرح هستی شناسانهی مفصلی را ارائه میدهد. او در نهایت از بحثهای خود چنین نتیجه میگیرد:
رابطهی میان زبان و عرفان، رابطهای پیچیده و دارای غنای جالب توجهی است. عرفای جهان هر کار دیگری که با زبان بکنند، چنین نیست که به سادگی آن را نفی نمایند. عرفا تحت فشار موضوعات عالی مورد توجهشان به حدود و مرزهای بیرونی آنچه «قابل بیان» است کشیده میشوند؛ هر چند غالباً به کمک منابع شهودات اثباتی و یا محتوای «معرفتی» تجربهی خود و دیگران (شامل حالات آگاهیای که به وسیلهی اشکال مختلف تمرکز عرفانی به دست میآیند) و نیز به عنوان یک قاعده علاقهی شدیدی که برای به اشتراک گزاردن حقایق و تجارب فوقالعادهی خود با دیگران دارند، زبان را برای فهماندن معانی ومحتویات تجربه در راههای جالب توجه و تخیلی متنوعی به کار میگیرند. در حقیقت، این موفقیت آنان در برقراری چنین ارتباط اساسی است که به ما اجازه میدهد به طور کلی از سنتهای عرفانی سخن بگوییم، از آنها مطلع باشیم و در آنها شرکت جوییم.(27)
4 ) عرفان و متون مقدس
در سال 2000 میلادی این کتاب تدوین شدهی کتز با نام عرفان و متون مقدس(28) به چاپ رسید که در آن مقالهای از وی با نام «عرفان و تفسیر متون مقدس(29)» بود. همان گونه که اشاره شد، کتز برای نشان دادن عمق تأثیری که آموزههای سنتی در تعالیم و تجربههای عرفانی دارند، سعی دارد تا وجههی سنتی عرفان را هر چه بیشتر برجسته کرده، از سویی دیگر به رغم پذیرش کامل وجههی ابداعی تجارب عرفانی، در جهت تحکیم مبانی مکتب ساخت گرایی و نیز در تقابل با آنچه آن را یک فهم نادرست - اما فراگیر - از عرفان در غرب میخواند، تحقیقات خویش را صرف آشکار ساختن ارتباط مثبت و اثرگذار سنت و عرفان کند.
کتز در این مقاله ابتدا فهرستی از آثار عرفانی را میآورد که مبتنی بر متن مقدس در سنتهای یهودی، مسیحی، اسلامی، هندویی و بودایی است؛ آثاری که انواع مختلفی از جمله شرح عرفانی کتاب مقدس و نظریهپردازیهای ما بعدالطبیعی عرفانی بر محور کتاب مقدس را شامل میشود. او این مهم را برای تثبیت این ادعا انجام میدهد که متن مقدس در تمام سنتها محور توجهات عارفان و در نتیجه محور بسیاری از مهمترین آثار عرفانی در هر سنت خاص بوده است. وی پس از آن به تذکر چند نکتهی هرمنوتیکی در باب تفاسیر عرفانی متون مقدس پرداخته، سپس با فراغت یافتن از آنها به مباحث اصلی مورد نظر خویش روی میآورد.
کتز در این بخش تلاش میکند تا انواع تفاسیر عارفان از متن مقدسشان را تحلیل و دسته بندی کند. صور کار تفسیری عارفان در نظر وی عبارت است از:
الف) تفسیر باطنی متن مقدس: کتز در این قسمت با توضیح تفسیر چهار بطنی عرفای یهودی از تورات - معروف به «PARDES» - از این روش تفسیر چهار نکته را نتیجه میگیرد:
1 ) فهم چند لایه از تورات عبری و عهد جدید و قرآن، این امکان را به وجود آورد که الهیات عرفانی به عنوان امری کاملاً هماهنگ با تفسیر عرفانی درک شده، و از دیگر سو تجربهی عرفانی، الهیات عرفانی و تفسیر عرفانی پیوند متقابل پربار و زایندهای داشته باشند. چنین بود که عرفای مسیحی همانند بناونتوره، اکهارت و آکویناس بر آن بودند که «تمام الهیات عبارت است از روایت یا دیدگاهی از کتاب مقدس».
2 ) این روشهای پیچیدهی تفسیری و هماهنگ سازی میان الهیات و تفسیر متن مقدس، در وهلهی اول ریشه در دینداری و تعبد عارف دارند:
باید این نکته را بازشناخت که حرکات به سوی تفسیر تمثیلی، نمادین، اخلاقی و عرفانی از متون مقدس - البته در میان سایر علل - به علت تمایل عارف به دفاع از این متون در برابر انواع انتقادات، تحویل گراییها و کاستن ارزش آنهاست. هنگامی که یک انسان معتقد به اعتبار و درستی یک متن مقدس با انتقاداتی از آن رو به رو میشود، احساس میکند باید از آن دفاع کند، و یکی از راههای دفاع، یافتن معانی «بالاتر» از معانی سطحی و لفظی در متن و سنت همراه آن است.(30)
3 ) کتز ادعا میکند که این قرائت تمثیلی از متن مقدس، همانند هر قرائت تمثیلی دیگری زمینهمند است. تمثیل بدون زمینه، فهمناپذیر است. قرائت تمثیلی به دو معنا زمینهمند است:
یک) متون مقدس مورد تمثیل زمینهای دارند که در آن قرائت میشوند؛ مثلاً نظام اعتقادی سازمان روحانیت یهودی، مسیحی و اسلامی.
دو) این متون زمینهمند است، از آن رو که خود این محیطهای دینی - اجتماعی بازتاب مجموعهای از زمینههای تاریخی هستند؛ بدین معنا که نه فقط قرائت یهودی و مسیحی زمینههای متفاوتی دارند، بلکه خود یهودیت ومربوط به قرون میانه است.
4 ) این نظریهی تفسیری ممکن میسازد که ابداعات نو و افراطی الهیاتی نیز با محوریت و در چارچوب مرجع مقبول پدید آیند؛ بدین مفهوم که با استفاده از آن، این گونه معتقدات عرفانی نیز میتوانند منجر به انتساب ارتداد و الحاد از سوی مراجع دینی نشوند.
ب ) تفسیر نمادین:(31) کتز ابتدا به تفاوت نماد و تمثیل اشاره کرده، سپس نمونههای متعددی از تفسیر تمثیلی در سنت مسیحی میآورد.
ج ) تفسیر از راه گونهشناسی و تشبیه: مقصود از گونهشناسی(32) یا تشبیه(33)نین است:
یک واقعه یا فرد در موضوع بحث به عنوان الگو، هنجار یا علامتی برای نوع خاصی از افعال یا ویژگیها تلقی شود که خود را در آنها تکرار میکند؛ به این معنا که آینده شبیه گذشته خواهد بود و گذشته آینده را از قبل شکل میدهد.(34)
د ) تفسیر با استفاده از گزارههای متناقض نما: تحلیل کتز از علت به کارگیری پارادوکس از سوی عرفا، چنین است:
عرفا (و محققان) زبان نامعمول تناقض را به کار میگیرند تا به وضعیت غیرعادی مصادیق چنین زبانی اشاره کنند؛ یعنی چنین زبانی برای توصیف لفظی حقایق غایی فوق زبانی و فوق منطقی به کار نمیرود، بلکه فقط راهی برای «اشارت»(35) به آنهاست. به معنای دقیق کلمه، علی رغم استفاده از زبان در چنان شرایطی، کاربرد آن همراه با یک پیش فرض هرمنوتیکی است که هیچ محمولی نمیتواند کاملاً برای وصف خدا یا حقیقت عالی به کار رود؛ مثل این فرض در الهیات سلبی که به طور کلی برای هر محمول یا وصف × ، Y (حقیقت عالی)، Y نیست (زیرا بنابر اصول حاکم بر این الهیات، نسبت دادن هر محمولی به خدا به معنای محدود کردن، او و فروکاستنش میباشد)... این گزارهها به طورغیرمستقیم به ما میگویند حقیقتی غایی وجود دارد که وجودش فراتر از آنچه در یک یا چند مقوله بگنجد است و تنها از راه اشکال نامعمول زبانی و منطقی میتوان شناختنش ؛ البته اگر بتوان او را شناخت.(36)
گفتنی است وی در نهایت میافزاید یکی دیگر از دلایل به کارگیری پارادوکس، دور داشتن فهم معارف عرفانی از دسترس نامحرمان است.
ه ) تفسیر اعداد و حروف: در این کاربرد بر اهمیت نقش حروف و اعداد در سنتهای عرفانی گوناگون تأکید شده و نمونههایی از این معنا آورده میشود. ناگفته نماند که عارفان معمولاً اعداد و حروف را واجد ارتباطی خاص با عوالم باطنی و ساحات اعلای هستی دانستهاند.
5 ) عرفان و اخلاق (سنتهای غربی و شرقی)
در فهرستی که در ابتدای این مقال آمده، دو اثر مهم دیگر (مواد یازدهم و دوازدهم) وجود دارد که مربوط به نسبت میان عرفان و اخلاق در سنتهای عرفانی شرقی و غربی است.
با نگاهی گذرا به محتوای این مقالات در مییابیم دغدغههایی همانند آنچه در «سرشت سنتی تجربهی عرفانی» و نیز «عرفان و متون مقدس» انگیزهی نگارش این آثار بودهاند، باز هم وی را به بررسی دیگری در خصوص نسبت عرفان و اخلاق کشانده است.
کتز در این مقالات سعی دارد آنچه آن را تصویری نادرست، اما معمول، از رابطهی عرفان و اخلاق میخواند، تصحیح کند؛ یعنی این تصویر که عرفان و اخلاق اگر با یکدیگر متضاد نباشند، دست کم بیارتباطند.
در این تصویر، عارفان همواره از محیط دینی محدود کنندهی خویش میگریزند تا به آزادی و فلاح شخصی دست یابند. چنین ادعا میشود همان گونه که عارف با سنت خویش در تضاد و تعارض است، با اصول اخلاقی مورد قبول جامعهی دینی خویش نیز همین نسبت را دارد.
نویسنده، در تقابل با این دیدگاه، میکوشد تا نشان دهد عارفان حتی در آنهنگام که سخن از فراتر رفتن از نیک و بد راندهاند یا قواعد اخلاقی - هنجاری سنت خویش را به نحوی به چالش کشاندهاند، در صدد تیشه زدن به ریشهی سنت و تعالیم اخلاقی آن و خلاص کردن خود از قیود اخلاقی نبودهاند. عارفان همواره خود را متخلقترین و مقیدترین پیروان سنت دانستهاند.
این تصویر نادرست ادعا شده، که کتز به جنگ آن میرود، برای خواننده آشنا با سنت عرفانی - اسلامی ناآشناست (همان گونه که گمان میرود برای یک بودایی، هندو و... این گونه باشد) و تأکید بیش از اندازه بر آن، جای طرح پرسشی اساسی دارد. در واقع خوانندهای که با مکتوبات عرفانی دست اول آشنایی مختصری داشته باشد، با مطالعهی دو اثر «عرفان، زبان و معرفتشناسی» و «سرشت سنتی تجربهی عرفانی» در خواهد یافت که برای اثبات مدعایی، که در فضای سنتی کمتر مورد بحث و مناقشه بوده است، حجم بالایی از شواهد و گزارشهای عرفانی آورده میشود؛ او خواهد پرسید: «مگر این جای تردید دارد که عارفان همواره خود را به شدت مقید به سنت خویش میدانستهاند و بارها تصریح کردهاند که آنچه بیان میدارند، مأخوذ از عمق سنت است؟». توجه به چند نکته تا حدی توجیه گر این معناست:
1 ) همان گونه که اشاره شد، مقتضای تعلق خاطری که کتز به زمینهمندی عرفان دارد، تفصیل دادن در گزارش نمودهای عینی این زمینهمندی در سنتهای مختلف است.
2 ) با توجه به اینکه کتز در تمام آثار خویش اثری در زمینهی عرفان تطبیقی دارد، لازمهی تطبیقی بودن کار، نقل شواهد کافی از سنتهای مهم عرفانی در سراسر جهان است که خود باعث تطویل مقال میشود.
3 ) با مروری گذرا بر تلقیای که امروزه در جامعهی امریکایی - حتی میان دانشجویان علاقهمند - نسبت به عرفان شکل گرفته، میتوان دریافت که اساساً نگرشی سکولار و سترون از عرفان در آن دیار رایج است که سعی در قطع نمودن ارتباط آموزههای عارفان از سنتشان دارد. نمونهی جالب توجه آن برای ایرانیان، نوع برخورد غربیان با مولاناست.دربارهی مولوی کتابها و مقالات، بسیار نگاشته میشود و اشعار وی نقل محافل میگردد، اما وقتی به چهرهی ارائه شده از مولوی مینگریم، باعث اعجاب است که چگونه بدون توجه به این واقعیت مهم که مولوی مسلمانی است تمام عیار که تمام تعالیم خویش را در تبیین سنت محمدی نگاشته است، وی را چهرهای سکولار میشناسانند؛ آن سان که تفاوتی نمیکرد اگر مولوی عارفی هندو مذهب یا اصولاً لامذهب بود.(37) این تصویر تحریف شده از عرفان اسلامی و عارفان مسلمان، در مورد سایر سنتها نیز کمابیش صدق میکند. در همین فضاست که اندیشمندانی چون سید حسین نصر، به رغم انتقاداتی که به نظریهی ساخت گرایی دارند، در اصل از بذل توجه برخی - همچون کتز - به ارتباط وثیق و ناگسستنی سنت و عرفان استقبال میکنند. نقل بیان ایشان در اینجا خالی از فایده نیست:
اخیراً شماری از پژوهشگران توجه خویش را به خود عرفان معطوف داشتهاند تا نشان دهند که حتی عرفان هم با امور جزئی یک دین و صور مخصوص و منحصر به فرد آن سر و کار دارد، نه با آراء و نظرهای جهان شمول [ادیان]... این دسته از محققان برآنند که برای مثال در یهودیت، پیروان آیین قباله به جای اهتمام به افکار کلی «انتزاعی»، با ریزترین جوانب متن عبری تورات سر و کار دارند... آنان بر نقش اساسیای که حروف، کلمات، اصوات، نحو و دیگر ابعاد زبان مورد استفاده در متون مقدس برای عرفان سنت مورد بحث ایفا میکنند، تأکید مینهند. به یک معنا، این قبیل منتقدان بر اهمیت صور قدسی از نو تأکید میورزند. تا این حد، نقادی آنان عادلانه و راه علاجی لازم برای آن آراء و نظرها و تعالیمی است که عرفان را چیزی بیشکل و صورت معرفی میکنند، بیآنکه اهمیت حیاتی صورت قدسی را - به عنوان وسیلهای کاملاً ضروری برای نیل به امر بیشکل و صورت - نشان دهند.(38)
بنابر این دلایل سه گانهی یاد شده را، تا اندازهای میتوان علت تمرکز افراطی بر وابستگی عرفان به سنت دانست؛ آن هم سنتی که از درون عرفان برمیخیزد،هر چند از این نکته نیز نباید غافل ماند که کتز وقتی از کسانی سخن میگوید که عرفان را به گونهای مضحک در تقابل با سنت و هر آنچه وابسته بدان است میدانند، به هیچ منبع و مرجع مشخصی اشاره نمیکند؛ در حالی که مقالات او معمولاً بیشترین ارجاعات را دارد. به نظر میرسد تراشیدن دشمنی فرضی با مواضع عجیب و دفاعناپذیر و سپس حملهای ظفرمندانه به این مواضع - که در نهایت به نفع جبههی ساختگرایی تمام میشود - بتواند به عنوان دلیل چهارم مطرح شود. این بیان به معنای انکار آن نیست که معمولاً - به خصوص از سوی برخی قشریون و شریعتمدارن که تودهی دینداران را نیز با خود همراه میکنند - اتهامات مهمی همچون دین گریزی و بدعت گزاری به عارفان وارد شده؛ واقعیتی که بیگمان انکارناپذیر است. اما واضح است که قشر مورد اشارهی کتز اینان نیستند، بلکه او متصدیان پژوهشهای عرفانی در گذشته و حال را متهم به ارائهی چنین تصویر نادرستی مینماید، بیآنکه به گونهای دقیق به مواضع صریح آنها در این باب اشاره کند.(39)
مروری بر فصول کتاب
فصل اول کتاب ترجمهی مقالهای است از کتز با عنوان «زبان، معرفتشناسی و عرفان»، مشخصات کتاب شناختی این مقاله چنین است:
Language, Epistemology and Mysticism in Mysticism and Philosophical Analysis (ed. S. Kats), N. y. and London (1978, pp. 22-74.
در این مقاله، کتز، ضمن معرفی مکتب ساخت گرایی بر آن استدلال میکند. ساخت گرایی این دیدگاه را پیش مینهد که هیچ تجربهی خالص و بیواسطهای وجود ندارد. یک چیز و نه یک کس است که در تجارب عرفانی نقش شکل دهندهی محوری ایفا میکند و آن چیز، همان پیش زمینهی عارف است: باورها، انتظارات، امیدها، آرزوها، نیازها، پرسشها و... در اصطلاح علمی، معمولاً به این امور با عنوان «چارچوب مفهومی» عارف یا مجموعهی پیش زمینه، اشاره میشود. شاکلهی زبانی و مفهومی عارف به طرق مهمی تجربههای عرفانی او رتعین بخشیده، شکل داده و یا متکون میسازد.
فضای ساختگرایی بر گسترهی حیرتآوری از مقالات و کتابهای سالیان اخیر سلطه یافته است که نه تنها در مورد عرفان، بلکه در مورد تجربهی دینی، معنویت و در واقع بخش اعظم دین نیز این تفوق وجود دارد.
ساختگرایی، موتور محرک بیشتر مطالعات تاریخی، الهیاتی و زمینهای دربارهی متدینان بوده است. محققانی که دربارهی گروه خاصی از متدینان به مطالعه میپردازند، معمولاً در تعقیب این مطلبند که چگونه سنت یا پیش زمینهی وی تجارب شخص را متأثر میسازد؛ و چنانکه روشن است پیش فرض این رویکرد آن است که سنت دینی اشخاص، تجارب آنها را شکل داده و یا تکون میبخشد.
شکل باز سازی شدهی استدلال کتز و دیگر ساخت گرایان به قرار زیر است:
مقدمهی اول: هر تجربهی بشری از جمله تجربهی عرفانی، معلول شرایط ذهنی - مفهومی پیشین انسان است؛
مقدمهی دوم: شرایط پیشینی عارف در یک سنت، از جهات متعدد و مهمی متفاوت با شرایط عارفان دیگر در سنتهای دیگر است؛
نتیجه: تجربهی عرفانی در هر سنت متفاوت با سنتهای دیگر است.
معرفی بیشتر و دقیقتر این مقاله و مقالهی بعدی، که فصل دوم کتاب را تشکیل میدهد، در مقدمهای که کتز بر همین کتاب نوشته و به مترجم داده است، صورت گرفته است و در ادامه این قسمت نقل آن در معرفی بخش اول کتاب وافی به مقصود خود بود.
فصل دوم کتاب ترجمهی مقالهی دیگری از کتز است با عنوان «سرشت سنتی تجربهی عرفانی»، در این مقاله کتز ضمن تأکید بر دیدگاه ساخت گرایی تحقیقات سنتی در باب عرفان را، که مبتنی بر پذیرش هستهی مشترک برای همه تجارب عرفانی است، به نقد میکشد و ضمن انگشت نهادن بر تفاوت دیدگاه ذات گرایانی مثل والتر ترنس استیس و ویلیام جیمز در توصیف هستهی مشترک تجارب عرفانی، مغفول نهادن تأثر تجارب عرفانی از سنتهای دینی و امثال آنرا مورد اعتراض قرار میدهد.
مقدمهی کتز بر کتاب مورد بحث
در آغاز این مقدمه که دربارهی تحقیقاتم در رشتهی عرفان تطبیقی است، اجازه دهید بر اصل اساسی کارم در این زمینه تأکید ورزم. همان فرض معرفت شناختی سادهای که برای نخستین بار در «عرفان و تحلیلهای فلسفی» (1978) تبیین شد که هیچ تجربهی خالصی (یعنی بیواسطهای) وجود ندارد. نه تجارب عرفانی و نه انواع عادیتر تجربه، هیچ دلالتی بر بیواسطه بودنشان ندارند و دلیلی بر این امر به دست نمیدهند. بدین معنا که تمام تجارب از راههای بسیار پیچیدهی معرفتی پردازش شده، سازمان یافته، و برای ما حاصل میشوند.
به نظر میرسد ایدهی تجربهی خالص، اگر دارای تناقض درونی نباشد، در بهترین حالت ایدهای پوچ است. این واقعیت معرفتی به نظر من، به خاطر سنخ وجودی ما انسانها، حتی در مورد تجزیهی آن موضوعات عالی و نهایی که مقصود عرفا هستند مثل خدا، وجود(40)، نیروانه(41)، و... نیز درست است. جنبهی «باواسطه بودن» تمام تجاربمان، به نظر، جنبهای گریزناپذیر برای هر تحقیق معرفت شناختی، از جمله تحقیق دربارهی عرفان است، که صرف نظر از اینکه تحقیقمان دربارهی تجربه، از جمله تجربهی عرفانی، تا کجا پیش رود باید به معنای واقعی کلمه مورد اعتنا واقع گردد.
حال با در نظر داشتن نقطهی شروع و فصل ممیز هرمنوتیک من، حداقل شش زمینهی مطالعاتی و تحقیقاتی مترابط و وابسته به هم وجود دارند، که تلاش کردهام آنها را به روشهای جدیدی مورد کند و کاو قرار دهم تا فهمی صحیح، کامل، غنی و مناسب از تجربهی عرفانی به دست آورم. اجازه دهید دربارهی هر یک از این زمینههای شش گانه سخنی کوتاه به میان آورم.
1 ) نقادی شکل(42)
نخستین موضوعی که دغدغهاش را داشتهام، چیزی است که آن را با یک روشنوین «نقادی شکل» برای بررسی متون عرفانی میخوانم. مایلم در این مقام به چهار نکته مرتبط با این موضوع اشاره کنم.(43)
موضوع اول، میراث عمدهای است که از طریق مکتوبات و دیگر منشأت زبانی مربوط به عرفای بزرگ در دست داریم. ما هیچ دسترسی مستقل از این متون، به تجارب ویژهی آن عارفان نداریم. آنچه آن را سنتهای عرفانی - تاریخی بزرگ جهان میخوانیم در واقع مجموعهای از مستندات از انواع مختلفند. هیچ کس هیچ حق یا امتیاز ویژهای برای دسترسی به تجربهی اصلی عارف، خارج از شکل ریخته شده در قالب متنی ندارد و این متون هستند که دادههای ما، برای رمزگشایی تحلیلی و بازسازی محققانه، هستند.
دوم، این ادبیات، در اشکال متنوعش، لزوماً و به نحو گریز ناپذیری متضمن ساختارهای «تعبیری» است. نه عارفان و نه ما که خوانندهی آثار آنان هستیم، نمیتوانیم بر این واقعیت (محدود کننده) فائق آییم.
آنچه ما در اختیار داریم، تجاربی هستند که از قبل رمزگذاری شدهاند و سپس گزارش میشوند، و صرفاً همین است که برای تحقیق در اختیار ماست. پیچیدگیهای معرفتشناختی به میان آمده و سازندهی فعل آگاهی یا فهم عرفانی هر چه باشند - به این معنا که در هم تنیدگی «شرایط» پیشین، التفاتات مقصود موروث، و تجربه واقع شده، هر چه باشد، آنچه در سرچشمهی اصلی عرفان داریم نتیجهی غیرقابل تحویل و پیچیده شده در این فرایند معرفتی فوقالعاده است.
سوم، باید دانست که ادبیات عرفانی، به طرق گوناگون، از دیدگاههای متفاوتی تکون یافته است: (الف) گزارشهای اول شخص؛ (ب) تعبیر خود عارف از تجربهاش؛ و (ج) «تفسیر» چنان تجارب گزارش شدهای توسط اعضای جامعهی دینی خود عارف و نیز توسط اعضای یک سنت دینی دیگر. تمام این حالتها را میتوان کم و بیش به زیر شاخههای دیگری تقسیم کرد.
چهارم، ادبیات عرفانی در اشکال بسیار ظاهر میشود، و حیثیت ویژهای که در هر یک از این اشکال به عنوان ابزاری [مناسب] در مقام تخاطب انتخابمیشود، نسبت به محتوای اشباع شده [در آن قالب] اتفاقی و تصادفی نیست.
این اشکال طیفی را دربرمیگیرند که شامل خود - زندگی نامهها، تفسیرهای کتاب مقدس، کلمات قصار، رسالات حکمی و الاهی، اشعار، عبادات، جدلیات، جزمیات و انشائات تعلیمی میشود. تمام این صور، رمزگشایی گزارشهای عرفانی را پیچیده و غنی میکنند.
باید اهمیت پیچیدگی بدنه ادبیات سنتهای عرفانی جهان را به خوبی بازشناخت.
2 ) هستیشناسیها
هستیشناسی هر یک از سنتهای عرفانی، و تأثیری که بر تجربهی عرفای مختلف میگذارد، باید با دقت ویژهای مورد بررسی قرار گیرد. این مسأله به طور خاص در زمینهی محققانی که به دنبال مقایسهی تجارب عرفانی هستند صدق میکند. و این بدان دلیل است که هستی شناساییهای سنتهای دینی مختلف، تفاوت بسیاری با یکدیگر دارند. بنابر این، هدف سلوک عرفانی، که مقصود و مطلوب تجربهی عرفانی است، در هر یک از سنتها تفاوت دارد. نیروانه، هدف تلاشهای عارف بودایی با دِوِقوت یا ملاقات خداوند در یک هم آغوشی عاشقانه در سنت عرفانی یهودی، برابر نیست.
در اینجا باید صریحاً این نکته را بیفزایم که رویکرد من، تا آنجا که به مسألهی هستیشناسیها مربوط میشود، در وهلهی اول، نه قصد «ارزیابی» دعاوی صدق تجربیات عرفانی گزارش شده و مطلوب سنتهایی مثل سنت بودایی و یهودی (یا هر سنت دیگری را دارند و نه قصد دخالت در امر تفاضل سنتها با لغاتی مانند بهتر یا بدتر، آنگونه که به عنوان نمونه اتو یا زنر به طور کاملاً دل بخواهی یا سوزوکی با برگرداندن جهت جزمیت و انتخاب مکتب بودایی ذن به عنوان بهترین، انجام دادهاند. آنچه میخواهم نشان دهم صرفاً این است که یک رابطهی علّی واضح میان ساختار اجتماعی و دینی تجربه و ماهیت تجربهی دینی واقعی شخص وجود دارد.
3 ) زمینههای الاهیاتی و اجتماعی تجربهی عرفانی
من دائماً در این باره بحث کردهام که نیازی جدی به تحلیل زمینههای الاهیاتی و اجتماعی دادههای عرفانی وجود دارد. در اینجا من ابتدا توجه خوانندگان را به نقش «اسوه»ی عرفانی در هر یک از حلقات عرفانی جلب میکنم. مقصود من از model در اینجا یک ساختار نظری، آن گونه که در علوم طبیعی مورد نظر است، نمیباشد؛ بلکه مقصود طبیعت «اشخاصی» است که به شیوههای مختلف به صورت هنجار برای سنت خود در میآیند. چنین اشخاصی آرمانی(44) میشوند؛ شخصیت آنان مطلق(45) میشود و شرح زندگی آنان نقش آموزشی مییابد.
فرد هنجاری، واسطهی یک تعلیم عمومی فراگیر است؛ وسیلهای برای انکشاف حقایق کلیتر. هر جامعهی دینی، و هر جنبش عرفانی در هر جامعه، دارای یک یا چند «اسوه»، به عنوان متدین آرمانی، است. این چهرههای ایدهآل میتوانند بشری یا الهی، زن یا مرد باشند، نمونه هایی از هر نوع از این انواع در منابع میتوان یافت.
نظامات الاهیاتی مربوط به هر یک از سنتهای متفاوت عرفانی، با انسان شناسیهای گوناگونی که دارند، آشکار میسازند که اسوه، نقشها و عملکردهای بسیاری دارد. به عنوان مثال، به نقشهای متفاوتی که مثلاً بودا، عیسی علیهالسلام ، موسی علیهالسلام و محمد صلیاللهعلیهوآله در سنتهای مربوط به خود برعهده دارند توجه کنید.
در وهلهی دوم توجه خوانندگان را به این حقیقت جلب میکنم که تقریباً در تمام سنتهای عرفانی با اهمیت نقش استاد یاگورو که وظیفهی رهبری مبتدیان در طول مسیر سلوک را برعهده دارد، روبرو هستیم، در سنت یهودی مخالفت و ضدیت شدیدی نسبت به خود - آموزی، در موضوعات سنتی ربنی و بیشتر از آن در موضوعات عرفانی مواجه میشویم.
در سنت بودایی نیز میتوان تأکید بر راهنمایی گرفتن در طول مسیر سلوک به سمت نیروانه از یک استاد شایسته و دارای شرایط لازم را مشاهده کرد. این تنها یک بوداست که به خود روشن شدگی میرسد، و دیگران همه باید برای رسیدن به این غایت از او استمداد جویند. به همین ترتیب، این جنبه از وضعیت عرفانی در تاریخ تصوف که سنت گسترده و بسیار مهذب مدارس صوفیه را بسط داده نیزبسیار مورد توجه و تمرکز قرار دارد؛ مدارسی که گرونده را در سلوک طریق یاری میکنند.
اس و اساس این سلسلههای عرفانی، که غالباً محل تجمعشان معابد خاص صوفیه با نام خانقاهها بوده، رابطهی رسمی استاد و شاگرد، یا مراد و مرید است؛ مبتنی بر این ایدئولوژی که اگرچه هر انسانی به طور بالقوه قابلیت یکی شدن با اللّه در اتحاد جذبهای(46) (فنا) را دارد، این قابلیت بالقوه تنها با یاری استادی شایسته، بالفعل میگردد، (به جز در مورد برخی برگزیدگان و نخبگان معنوی به نام خواص یا صوفیه که خداوند لطف خاصش را به آنها عطا کرده است). شاگردان از طریقت پیروی میکنند؛ روشی عملی برای صعود [عرفانی نفس] به واسطهی قطع پی در پی مقاماتی که در تجربهی فنا - وحدت در اللّه - به اوج میرسد.
طریقت شامل مجموعهای از عبادات، اعمال مستحب، افعال متنوع عبادی عمومی و مربوط به استغفار، روزهها، دورههای عزلت(47)، تهجدها و اعمال مشابه است. این فرایند به شدت ساختار یافته، رهرو را برای تجربهاش آماده میکند. به بیانی دقیقتر، او را «آماده میکند» به این معنا که وی را از نظر ایدئولوژیکی و وجودی، برای رسیدن به تجربهی جذبهای که شکل آن نیز در نهایت [از قبل] مورد انتظار است، در چارچوب آگاهی خاص صوفیانه قرار میدهد. به همین ترتیب، اکثریت قریب به اتفاق عرفای مسیحی را چنین مییابیم که در دیرها(48) و سلسلههای مقدس، با محوریت تجرد [ازدواج نکردن] «اعمال نیک»(49)، و نظامی بسیار سختگیرانه از عبادات زندگی میکنند.
در تمام نمونههای ارائه شده، این سؤال مطرح است: «مگر استاد چه تعلیم میدهد؟» پاسخ این است که او طریقتی خاص و غایتی ویژه تعلیم میدهد؛ شاگردانش از طریقت وی پیروی میکنند؛ زیرا میخواهند به غایت او برسند.
مسألهی سوم که فینفسه دارای اهمیت است - و به عنوان یک مثال از اینکه چقدر نیازمند انجام مطالعات تطبیقی هستیم - ؛ توجه خوانندگان را به تمرینهای یوگا که در سطح گستردهای مورد عمل قرار میگیرند جلب میکنم. یوگا در تمام ادیان مهم شرقی وجود دارد، اما هدف از یوگا، و حتی معنای یوگا، از سنتی به سنت دیگر متفاوت است. تنوع باورهای بسیار متفاوتی که با انجام تمرین یوگ مرتبط هستند، به این معنا که تمرین یوگا برای تسهیل رسیدن به اهداف خاصی که از قبل در آموزههای سنتهای دینی مختلف توصیف شدهاند رواج دارد، نباید مورد غفلت واقع شود. تنوع باورهای عقیدتی جزمی چیزی نیست که بتوان به عنوان امری صرفاً حاشیهای یا ابتدایی رهایش کرد؛ همچنین، با تصدیق به پیچیدگی شرایط، نمیتوان دربارهی یوگا به طور انتزاعی و تجریدی سخن گفت؛ زیرا در چنان شرایطی یوگا مطمئناً تنها یک مفهوم انتزاعی پوچ خواهد بود. علاوه بر این، اهمیت عناصر زمینهای آنگاه فشار بیشتری میآورد که بدانیم برای نظامات مابعدالطبیعی هندی، مابعدالطبیعه علم رستگاری(50) است. آنچه انسان بدان باور دارد در نجاتش مؤثر است و «نجات»(51) که از یک سنت به سنت دیگر به گونههای متفاوت فهمیده میشود، هدف متناسب هر کدام از این سنتهاست. تجربهای که عارف یا یوگی(52) دارد همان تجربهای است که به تبع باورهای مشترکی که از طریق التزامات عقیدتی مابعدالطبیعی خود بدانها معتقد شده است، به دنبالش میگردد.
چهارم، نقش بسیار حساس انجمنهای دینی «نخبه» در سنتهای عرفانی باید کاملاً درک شده و مورد توجه قرار گیرد. مقصود من از تأکید بر انجمنهای «نخبه»، جلب توجه خوانندگان به نقش خانقاهها، سَنگَهها، دیرها - به عنوان مثال - در تولید تجارب عرفانی است؛ ماهیت و اهمیت مجموعهی اعمال و افعالی مثل سرودها و مناجاتها، یا «عبادات عرفانی» یا ذکر مکرر و مداوم اسماءاللّه؛ معنا و نقش فنون مراقبتی نهادینه که هدف از آنها از نو شرطی کردن آگاهی است؛ و هدف و نتایج رفتار زاهدانه و مرتاضانه و اموری مانند این.
4 ) گونهشناسیهای(53) بین فرهنگی عرفان
منطق، و نیز امکان شکل دادن گونه شناسیهای پدیدار شناختی بین فرهنگی از تجربهی عرفانی باید دوباره مورد تأمل قرار گیرد. اگرچه این مسأله وجههی اصلی و محوری تحقیقات آکادمیک بر تجربهی عرفانی از زمان اثر ماندگار ویلیام جیمز بوده است، من از نتایج حاصل شده تا حال متقاعد نشدهام. به نظرم میرسد واقعیت این است که گونه شناسیهای عناصر فرضاً مشترک، نه تنه همواره تنوع واقعی تجارب متفاوت را برای متناسب کردن آن با یک نظریهی خاص فرومیکاهند، بلکه کمک اندکی نیز در فهم تجربهی عرفانی میکنند؛ زیرا آنقدر عام و کلی هستند که شامل تجارب متنوع غیرقابل جمع میشوند.
5 ) تأملاتی دربارهی زبان، بیان ناپذیری و پارادوکس
منطق «بیان ناپذیری»، «تناقض نما» و اصطلاحات مرتبط با این واژگان، آن گونه که عارفان از آنها بهره میبرند، باید مورد تأمل دوباره قرار گیرد. به این معنا که باید دوباره طرقی که عارفان از زبان استفاده میکنند، و نیز دربارهی درستی و مناسبت چنان استفادهای، کند و کاو کرد. در اینجا توجه خوانندگان را به نمونهای از پیچیدگیهای به میان آمده در استفاده از زبان، توسط عرفا جلب میکنم. استعمالات مختلف اصطلاحاتی، در سنتهای گوناگون، که معمولاً در انگلیسی به Nothingness (و در فارسی معمولاً به «معدومیت» یا «تهیت» ترجمه میشود. هنگامی که بدون بررسی کافی مقایسههایی صورت میگیرد (بر مبنای وجود اصطلاح «تهیت») مشکلات غیرقابل اجتنابی بروز میکنند، زیرا میتوان در همان ابتدا سؤالی را دربارهی استعمال دقیق این اصطلاح مطرح کرد. آیا این واژه به عنوان توصیفی ذهنی از یک تجربه به کار میرود، یا یک توصیف عینی مفروض(54) از یک شیء خارجی، یا یک حالت عینی هستی شناختی از وجود؟ این شبیه همان تفاوتی است که در استعمال ذهنی «شادی»، در قضیهی «من شادی را تجربه میکنم» در مقایسه با ادعای عینی (و [وجود [عین) در قضیه «من خدا را تجربه میکنم» وجود دارد و البته مشکل شیء انگاری(55) نیز وارد صورت مسأله میشود.
این تفکیک پیشاپیش اشاره میدارد که استعمال تعبیر «عدم» برای یقین به اینکه این تعبیر به معنایی واحد به کار رفته است، کفایت نمیکند. این نحوه استعمال، انسان را به تأمل در باب مدعیات هستی شناسانهای که در ورای زبان نهفتهاند و از لوازم ضروری آن هستند نیز وامیدارد. حتی با قبول این فرض که در دو یا چند واژه «عدم» به معنای یک مصداق وجودی عینی استعمال میشود، هنوز نمیتوان اطمینان داشت که واژهی فوق به صورت مترادف به کار میرود. میتوان پرسید آیا تجارب مختلف از «عدم» یکسانند؟ یا تجاربی نایکسان از پدیدهای واحد، یعنی «عدم» هستند، یا تجاربی ناهمسان از پدیدههایی متفاوت به این معنی که آیا واژهی «عدم» برای پوشش دادن به واقعیات مختلف وجودی استعمال میگردد؟ در این مورد آخر، که به نظر میرسد حداقل با بخش مهمی از دادههای تجارب عرفانی به نحو مناسبتری انطباق دارد، تفاوتی که میان تجارب وجود دارد، تفاوت میان آنچه تجربه میشود است و نه صرفاً چگونگی تجربه. طرح دوم، یعنی اینکه تعبیر «عدم» برای پوشش «حالات امور»(56) وجودی مختلف به کار میرود مناسبتر به نظر میرسد؛ زیرا لازمهی قول به اینکه مسألهی مورد بحث همان چگونگی تجربهی واقعیت مشترک است، داشتن فهرستی به اندازه کافی محدّد از محمولات مورد اتفاق و کاملاً شبیه هم است که شیء تجربه شده در هر دو (یا چند) موردِ مقایسه، آنها را داراست. اما این چیزی است که، اگر نه در همه، در بسیاری از موارد تحقیقی مورد غفلت است.
یک مسألهی منطقی بنیانی دیگر نیز هست که مربوط به آشفتگی زبانی - هستی شناختی مورد بحث در بالاست. به این مسأله قبلاً به صورت گذرا اشاره نمودیم و اکنون باید بحث پیگیرتری کرد. مسأله، مربوط به این ادعا میشود که زبان عرفانی با دو ویژگی «بیان ناپذیری» و «متناقض نمایی» تعریف میشود. این دو [ویژگی] عناصر متعارف تمام توصیفات پدیدار شناسانهی تجربهی عرفانی هستند و به عنوان دلایلی بر قابل مقایسه بودن این توصیفات تلقی میشوند؛ اما آیا این ویژگیها واقعاً چنین موضعی را تأیید میکنند؟ آیا این عناصر منطقاً امکان بررسی همسانی احتمالی تجارب عرفانی و مقایسه پذیری نافرجام آنها، و مخصوصاً تساوی و تشابه ادعا شده برایشان را میدهند؟ آنچه مرا به این سؤال سوق میدهد این استدلال است: عملکرد واژههای «بیانناپذیر» و «متناقض نما» همانند تعابیری که از زمینهی تجربه، یا هرگونه وضعیت وجودی مفروض امور(57) اطلاعاتی به ما میدهند نیست؛ بلکه عملکرد آنها دور کردن تجربه از تیررس تحقیق و مخفی نگه داشتن التزامات هستی شناختی افراد است؛ از این رو استفاده از تعابیر «بیانناپذیر» و «متناقض نما» نه تنها دادهای برای مقایسه پذیری فراهم نمیسازند، بلکه امکان منطقی مقایسهی تجربهها را نیز یکسره از بین میبرد.
مثال زیر را مورد ملاحظه قرار دهید: (1) عارف «الف» ادعا میکند تجربه «د» متناقض نما و بیانناپذیر است؛ در عین حال (2) عارف «ب» ادعا میکند تجربهی «ذ» متناقض نما و بیانناپذیر است. تنها نتیجه منطقی ای که کسی میتواند از این حالت بگیرد این است که هم عارف «الف» و هم عارف «ب» مدعی متناقض نمایی تجربه شان هستند؛ دربارهی محتوای تجربههای «د» و «ذ» این دو عارف، هیچ نمیتوان گفت؛ زیرا راهی وجود ندارد که به تجارب «د» و «ذ» محتوایی نسبت دهیم، به طوری که بتوان چیزی غیر از متناقض نمایی آن دو دربارهشان دانست، به طوری که [این محتوا بتواند] به عنوان مبنایی برای مقایسه منطقیشان به کار رود.
این گمان که چون این هر دو عارف ادعای متناقض نمایی تجاربشان را دارند، در حال توصیف تجاربی مشابه هستند - همان طور که جیمز، هاکسلی، استیس، و بسیاری دیگر گمان کردند - مغالطهای از باب اخذ مالیس بعلة علة(58) است.
به عنوان بخش دیگری از همین بحث طرق کارکرد زبان و منطق در زمینهی تجربهی عرفانی و گزارش تجربهی عرفانی، میتوان سؤال دیگری را نیز مطرح کرد که واقعاً عارفان هنگامی که بیانات خاص خودشان را ابراز میدارند چه مقصودی دارند؟ مثلاً آیا عارفان هنگام مطرح کردن مدعیات خودشان، معنای لفظی کلمات را مراد دارند؟ این سؤال، موضوعاتی اساسی را برمیانگیزد که نیازمند بررسی و تحلیل هستند.
به عنوان مثال، آیا زبان عرفانی در آنجا که برای ادای کوان ذن یا منتره هندویی به کار میرود توصیفی(59) است یا دگرگون ساز؟(60) (من بسته به سیاق، به هر دو کارکرد باور دارم). در مورد ویژگی دگرگون ساز زبان، اجازه دهید یک اظهار نظر مجمل براساس نمونهی معروف کوان در مکتب ذن داشته باشم. استاد ذن در اظهار یک کوان سعی نمیکند اطلاعاتی از سنخ آموزهها یا جزمیات به شاگرد خویش منتقل سازد - هر چند آنچه توسط استاد تعلیم داده شده، و آنچه شاگرد آموخته است، در یک معنای موسع یافته یا تفسیری، واجد چنین محتوایی هستند. بلکه استاد در پی منقلب ساختن آگاهی شاگرد، به ویژه در سیاق مراقبت - یعنی هنگامی که آگاهی به طور ویژهای حساس است - به گونهای است که گویا مقولات عادی فاهمه را در هم شکسته و از آنها فراتر میرود و لذا با اشکال جدیدی از هشیاری مواجه میشود که عارف را به ساتوری میرسانند و اجازهی وقوع آن را میدهند.
در اینجا زبان یک وظیفهی بسیار مهم انجام میدهد، اما این وظیفه توصیفی نیست. مراقبت بر کوان «بیمعنا»، که مشخصهی آن «تناقض نمایی» و «پوچی» است، مثل «صدای کف زدن با یک دست»، ابزاری مراقبتی است که توسط آن، زبان، خود را اصلاح میکند؛ یعنی خطاهای زبان گزارهای و توصیفی را که منجر به تعهدات نادرست هستی شناختی برای ذهن میشوند، مخصوصاً در زمینه بوداییی در چارچوب «خودیت»، واقعیت اشیا و وجود یک «واحد».
سؤال دیگری که با تمرکز بر کارکرد زبان میتوان پرسید، سؤال از نقش زبانهای مقدس، الفبای مقدس، و اصطلاحات فنی عرفانی در سنتهای بزرگ عرفانی است. دربارهی کارکرد سحرآمیز، معجزهآسا و قدرت هستی شناختی کلمات چه میتوان گفت؟ تمام این موضوعات اساسی، و در واقع مقدماتی، هنگامی که محقق تلاش در رمزگشایی، مقایسه و ارزیابی گزارشات عرفانی دارد نیازمند توجهی دقیق هستند.
مایلم اضافه کنم که مطالعات من بر موضوعات زبانیِ محوریای که در پژوهشهای عرفانی به میان میآیند، چنین نتیجه دادهاند که عارفان جهان هر کار دیگری که با زبان بکنند، چنین نیست که به سادگی آن را نفی نمایند. عرفا، تحت فشار موضوعات عالی مورد توجهشان، به حدود و مرزهای بیرونی آنچه «قابل بیان» است کشیده میشوند، هر چند غالباً به کمک منابع شهودات اثباتی و علامت اِسلَش بین و ریا قرار گیرد. یا محتوای «معرفتی» تجربهی خود و دیگران (شامل حالات آگاهیای که به وسیلهی اشکال مختلفی از تمرکز عرفانی به دست میآیند) و نیز، به عنوان یک قاعده، علاقهی شدیدی که برای به اشتراک گزاردن حقایق و تجارب فوقالعاده خود با دیگران دارند، زبان را برای فهماندن معانی و محتویات تجربه در راههای جالب توجه و تخیلی متنوعی به کار میگیرند. در حقیقت، این موفقیت آنان در برقراری چنین ارتباطی اساسی است که به ما اجازهمیدهد به طور کلی از سنتهای عرفانی سخن بگوییم، از آنها مطلع باشیم، و در آنها شرکت جوییم.
6 ) عرفان و متون مقدس
به عنوان ملاحظهای ضروری و مرتبط با تحلیلمان از زبان و انواع عرفانی، توجه خوانندگان را به نیازی که برای مطالعهی دقیق رابطهی غنی، عمیق و ثمربخشی که میان عارفان و متون مقدس سنتشان وجود دارد، جلب میکنم. بدین معنا که به عنوان مثال باید دانست فهم آموزههای عرفان یهودی و شخصیتهای قبالهای، خارج از کتاب مقدس عبری و شروح ربّنی متأخر بر آنها ناممکن است ؛ یا اینکه عارفان مسیحی به طور اساسی متأثر از داستان عهد جدید و قرائتهای آن با اشکال بسیارند؛ یا مکتب صوفیه یک صورت عرفانی سرمست و اشباع شده از قرآن است؛ یا استادان هندو و آموزههایشان جدا از وداها و بهگودگیتا نامفهوم و بیمعنا هستند؛ و اینکه حتی در دین بودایی نیز متن مقدس نقش مهمی برعهده دارد.
در اینجا تنها، برای شروع یک گفتمان بسیار پیچیده، اشاره میکنم که عارفان در میان سنتها و فرهنگها همواره فرض کردهاند که متون مقدس سنتشان منابع معتبر حقیقت نهایی، متعالی و الوهی هستند. بنابر این، جستار عرفانی، به صورت کاملاً لفظی، عبارت است از کشف یا از نو کشف کردن اسراری که در متن مقدس پنهان هستند، احیا و بازفرآوری معانی و حقایق بیشماری که در این متون اصیل پنهان هستند.
همچنین باید متذکر شوم که در موضوع مورد بحث، محققان باید توجه دقیقی به مسائلی مانند فصل ممیز تفاسیر متن مقدس در سنتهای گوناگون، سرشت نمادها و تفسیرهای نمادین، موضوع گونهشناسی و تشبیه، و همچنین حضور کلیشهها و تفسیرهای متناقض نما از متن مقدس مبذول دارند.
فصل سوم کتاب به «تبیین و ارزیابی ساخت گرایی» اختصاص یافته است. آقای انزلی، این بخش از کتاب را با قلمی روان و رعایت اصول نقادی به نگارش درآورده است.وی ابتدا تقریر روشنی از مکتب ساخت گرایی ارائه نموده است، آنگاه ضمن تحلیل مکتب یاد شده به مبانی و منابع آن به قدر لازم، پرداخته است. در بخش نقادی با صرف نظر از نقد زبانی و بررسی سازگاری درونی و بیرونی مکتب ساخت گرایی، سازگاری آن را با واقع بررسی نموده است و برای نیل به این مقصود مدعا و دلایل ساخت گرایی را به تفصیل بررسی کرده است.
در خاتمه ضمن آرزوی توفیقات روزافزون برای مترجم - مؤلف کتاب سودمند «ساختگرایی، سنت و عرفان»، موفقیت وی را به ویژه در وفای به تعهداتی که در پانوشتهای متعدد کتاب به عهده گرفته است، از خدای بزرگ خواهانم.
پینوشتها
______________________________
1. Steven Katz
2. Constructivism.
3. William James
4. William James
5. W. T. Stace
6. Mysticism and Philosophy
7. Evelyn Underhill
8. R. C. Zaehner
9. Constructivism
10. Mysticism and Philosophical Analysis, S. T. Katz (ed.), p. 4.
11. Peter Moore
12. Robert Gimello
13. Mysticism and Meditation
14. Mysticism and Philosophical Analysis, S. T. Katz (ed.), p. 193
15. Contextualism
16. Msysticism and Religious Traditions
17. The ''Conservative'' Character of Mysical Experience
18. Models
19. Ibid, p. 51.
20. Mysticism in its Contexts
21. Mysticism and Religious Tranditions, Katz (ed.), p 61.
22. Hans Penner
23. Ibid, p. 89.
24. Mystical Speech and Mystical Meaning
25. Mysticism and Language, S. T. Katz (ed.), p. 3.
26. Ibid, p. 25.
27. Ibid, pp. 32-33.
28. Mysticism and Sacred Scripture.
29. Mysticism and Interpretation of Sacred Scripture.
30. Mysticism and Sacred Scripture, Katz (ed.), p. 25.
31. Symbolic
32. Typology
33. Metonymy
34. Ibid, p. 37.
35. Sign
36. Ibid, pp. 41-42.
37- خانم آنا ماری شیمل، عرفان پژوه شهیر، در آخرین سفری که قبل از مرگ به ایران داشت، طی نطقی در انجمن حکمت و فلسفه ایران به شدت از این تلقی نسبت به مولوی و آثار وی انتقاد کرد.
38- نصر، حسین، معرفت و معنویت، ص 551-552 .
39- برای مثال، کتز در ابتدای مقالهی «سرشت سنتی تجربهی عرفانی» و «زبان، معرفتشناسی و عرفان»، این دیدگاه را به جیمز، آندرهیل، شوان، استیس، هاکسلی و تا اندازهای زنر و اسمارت نسبت میدهد.
40. Being
41. Birvana
42. Form Ciricism
43. استدلال خواهم کرد که حتی محققانی که با من دربارهی سرشت تجربهی عرفانی توافق ندارند، ناگزیر باید موضوعی را که میخواهم مورد بحث و بررسی قرار دهم به طور عمیقتر و نافذتر از آنچه تا حال در این باره انجام شده است، مورد توجه قرار دهند.
44. Ideal
45. Categorical
46. Ecstatic
47. Retreat
48. Monasteries
49. Good works
50. Soteriology
51. Slavation
52. Yogi
53. Typologies
54. Putative
55. Reification
56. State of affairs
57. Given ontological "State of Affairs"
58. non sequitur
59. Descriptive
60. Transformative
فصل اول: زبان، معرفتشناسی و عرفان؛
فصل دوم: سرشت سنتی تجربهی عرفانی؛
فصل سوم: تبیین و ارزیابی، ساخت گرایی.
در این مقال نخست نگاهی خواهیم داشت به قلمرو موضوعی کتاب، آنگاه در باب نویسندهی کتاب به اختصار صحبت خواهیم کرد. و آخرین بحث مقاله مروری بر فصول کتاب خواهد بود.
قلمرو موضوعی کتاب
این کتاب، از حیث موضوعی، به حوزهی فلسفهی عرفان تعلق دارد. در این حوزه کسانی کار میکنند که لزوماً عارف نیستند، اما در باب حاصل کار عارفان و از جمله مکاشفات، تجارب و شهودهای عرفانی آنها تحقیق میکنند. بحث در باب ماهیت کشف و شهود، متعلق تجربههای عرفانی، وجودشناسی تجارب عرفانی، معرفتشناسی مواجید عارفان و مباحث معناشناسی در خصوص حاصل کشف و شهودهای آنان از مباحث فلسفهی عرفان است.
در فلسفهی عرفان به پرسشهایی نظیر:
- سرشت کشف و شهود و تجارب عرفانی چیست؟
- چگونه میتوان واجد کشف و شهود و تجربهی عرفانی شد؟
- تجربهی ناب عرفانی با تعبیر و تفسیر آن چه تفاوتی دارد؟
- پیش زمینهی عارف یا چارچوب مفهومی عارف چه تأثیری در تجربهی او دارد؟
- ملاک صحت و سقم تجربهی عرفانی چیست و اساساً چگونه میتوان صدق و کذب در تجارب عرفانی را تبیین کرد؟
و پرسشهایی دیگر از این دست، پاسخ داده میشود.
پژوهشگران در فلسفهی عرفان، با نگاهی از بیرون و تماشاگرانه، به حاصل کار عارفان نظر میکند و لزوماً بازیگر عرصهی عرفان نیستند.
البته این بدان معنا نیست که اگر کسی در ساحت عرفان، درون نگری داشته باشد و در حوزهی کار عارفان بازیگرانه وارد شده باشد، نمیتواند از آن فاصله بگیرد و نگاهی از بیرون به آن داشته باشد. غرض از آنچه گفتیم تأکید بر تمایز دو نوع معرفت در قلمرو عرفان است:
الف) معرفت درجهی اول، که خود به دو بخش عرفان عملی و عرفان نظریتقسیم میشود:
در عرفان نظری، نوعی جهان نگری عرضه میشود که بسیار شبیه به جهان نگری فلسفی است. وجودشناسی، جهانشناسی، انسانشناسی، و در مبحث وجودشناسی، مسائلی از قبیل چیستی وجود، اقسام وجود و احکام کلی وجود، و در مبحث جهانشناسی طبقات هستی و رابطه میان آنها، و بر همین قیاس در مبحث انسانشناسی، مباحثی نظیر ابعاد وجودی انسان و ارتباط میان آنها، از مباحث عرفان نظری است.
و اما در عرفان عملی سخن از سیر و سلوک و عبور از منازل و مقامات و نیل به وضعیتی مطلوب است که در بادی امر ناموجود است. از این رو ترسیم وضعیت موجود و نشان دادن نامطلوب بودن آن، تصویر وضعیت مطلوب، که غایت سیر و سلوک عرفانی است، و ارائهی قواعد، ضوابط و باید و نبایدهایی که با رعایت آنها سالک از وضعیت موجود خارج میشود و به تدریج به غایت مطلوب میرسد، از مباحث عرفان عملی است.
مباحث عرفان نظری شالودههای نظری عرفان عملی را سامان میدهند. دانشهایی همچون روانشناسی عرفانی، اخلاق عرفانی هم که بن مایهی مباحث خود را از مباحث پیش گفته اخذ میکنند، از جمله دانشهایی هستند که به قلمرو عرفان تعلق دارند.
عرفان عملی و نظری و شاخهها و فروعات آنها، همگی از سنخ معرفت درجهی اولند؛ و روش داوری در باب آنها کشف و شهود است.
ب ) معرفت درجهی دوم: مباحث فراعرفانی دربارهی مباحث و مسائلی که در قلمرو عرفان مطرح میشود و پیشتر به آنها اشاره کردیم، معرفت درجهی دوم هستند.
فلسفهی عرفان یکی از شاخههای فلسفه و از سنخ معرفت درجهی دوم است. و از همین رو روش داوری در باب آن نیز متفاوت از موارد پیش گفته است. روش داوری در فلسفه و همهی شاخهها و فروعات آن، روش عقلی - استدلالی است.
دربارهی نویسنده
این مجموعه در اصل پایان نامهی کارشناسی ارشد مترجم - مؤلف بوده است، که تحت عنوان «نقد و بررسی آرای استیون کتز(1) در معرفتشناسی تجربهی عرفانی» آن را به انجام رسانده و در سال 81 از آن دفاع نموده است. فصل اول و دوم کتاب ترجمهی دو مقالهی بلند از کتز است که در آنها نظریهی خاص خود را در باب سرشت تجربهی عرفانی که به «ساخت گرایی(2)» موسوم است، معرفی و از آن دفاع میکند. فصل سوم کتاب به همراه دو پیوست، که به معرفی آثار کتز (اولی فهرست مقالات و دومی معرفی محتوای برخی از آنها) اختصاص یافته، و دیباچهی مترجم، مجموعاً بخش تألیفی کتاب را تشکیل میدهد. مؤلف در این بخش که اندکی کمتر از ثلث کتاب را به خود اختصاص داده است، به نقد و ارزیابی مکتب ساخت گرایی پرداخته است.
استیون کتز به سال 1944 در ایالت نیوجرسی ایالات متحدهی امریکا متولد شد. او پس از طی مراحل مقدماتی تحصیل، در سال 1966 در رشتهی فلسفه و مطالعات عبری از دانشگاه راتگرز امریکا فارغ التحصیل شد و یک سال بعد دورهی کارشناسی ارشد دانشگاه نیویورک، در رشتهی مطالعات یهودی، را با موفقیت به اتمام رساند. او سرانجام در سال 1972 از رسالهاش به راهنمایی دونالد مک کینون و با عنوان «تحلیلی انتقادی از فلسفهی گفتمان مارتین بوبر» دفاع کرد و از دانشگاه کمبریج در رشته الهیات مدرک دکترا گرفت.
او توأمان در دو رشتهی مطالعات یهودی و عرفان تطبیقی به تحقیق و پژوهش مشغول است. پیشینهی تحقیقاتی وی نشان میدهد که اولویت اول پژوهش و فعالیت وی مطالعات یهودی است. برعهده داشتن مسؤولیت «مرکز مطالعات یهودی» در دانشگاه بوستون امریکا از سال 1996 و از سویی شمار زیاد آثاری که در این زمینه نگاشته است، شاهدی بر این مدعاست. با این حال، آثار و پژوهشهای وی در زمینهی عرفان تطبیقی و فلسفهی عرفان نیز از تحقیقات ممتاز و جریان ساز در این حوزه به شمار میرود.
فهرست آثار وی در این زمینه به قرار زیر است :
1. The Language and Logic of Mystery in Christ, Faith and History (ed. S. Sykes and j. Clayton), CambridgeUniversity press (1972), pp. 236-282.
2. Language, Epistemology and Mysticism in Mysticism and philosophical Analysis (ed. S. Katz), N. Y. and London (1979), pp. 22-74.
3. Dialogue and Revelation on the Thought of Martin Buber. Religious Studies, vol. 14 (Fall, 1979), pp. 57-68.
4. Martin Buber''s Epistemology: A Critical Appraisal, International Philosophical Quarterly, Vol. 21, no. 2 (June, 1981), pp. 133-158.
5. Models, Modeling and Mystical Training in Religion (Fall, 1982), Vol. 12, pp. 247-275.
6. The ''Conservative'' Character of Mystical Experience, in S. Katz (ed), Mysticism and Religious Traditions, Press, N. Y., 1983. pp. 1-45.
7. Ethics and Mysticism in L. Rouner (ed.), The foundations of Ethics, Notre Dame University press (Notre Dame, 1983), pp. 184-203.
8. Recent Work on Mysticism: A Review Article, History of Religions, Vol. 25, no. 1 (August 1985), pp. 76-86.
9. On Mysticism, Journal of the American Academy of Religion, Vol. 56, no. 4 (1989), pp. 751-757.
10. Mystical Speech and Mystical Meaning, in Mysticism and Language, S. Katz (ed.) (Oxford University Press, 1992), pp. 3-46.
11. Ethics and Mysticism in Eastern Mystical Traditions, Religious studies, Vol. 28, no. 2 (june, 1992), pp. 55-69.
12. Ethics and Mysticism in Western Mystical Traditions, Religious studies, Vol. 28, no. 4 (september, 1992), pp. 407-423.
13. Mysticism and Exegesis, in S. Katz, (ed.), Mysticism and Sacred Scripture, Oxford University Press, New York, 2000, pp. 7-67.
14. Comparative Mysticism: An Anthology of Original Sources, Steven T. Katz (ed.), Oxford university press, (May, 2004).
فهرست محتوایی برخی از آثار کتز:
1 ) عرفان و تحلیلهای فلسفی
این کتاب در عین حال که جزو اولین آثار وی در حوزهی عرفان است، از جریان سازترین و بحث برانگیزترین آنها در حوزهی فلسفهی عرفان نیز به شمار میرود. از این رو میتوان ادعا کرد این کتاب پس از دو اثر، بیگمان جریان سازترین نگاشته در مسیر تحقیقات فلسفی در باب تجربهی عرفانی بوده است: یکی اثر ماندگار ویلیام جیمز(3) در طلیعهی قرن بیستم، یعنی انواع تجربهی دینی(4) که سرآغازی بود برای بررسی فلسفی سنتهای عرفانی به سبک جدید، و دیگری پژوهش وزین استیس(5) با نام عرفان و فلسفه(6)، که این بررسیها را از جنبههای مختلفی بسط داده و مسائل و موضوع این حوزه از دانش بشر را سر و سامانی در خور داد.
به هر روی، این کتاب روند پیشین تحقیقات را به چالشی بزرگ کشاند و بدین وسیله خط سیر مطالعات این حوزه را به شدت متأثر از خود ساخت. البته ناگفته نماند که آثار دیگری همچون عرفان از اِوِلین آندرهیل(7) و نیز آثار متعدد پرفسور زنر(8) نیز نقش بسزایی در پیشرفت مطالعات تطبیقی عرفان و بحثهای فلسفی دربارهی آن داشته است.
در این میان مقالهی کتز برای بحثها و ملاحظات ویژهای که بعدها به نام مکتب «ساخت گرایی»(9) شناخته شد، مهمترین و محوریترین تحقیقی بود که به تدریج به شکل کانونی درآمد. از آنجا که اصل این مقاله در این کتاب ترجمه شده است، از پرداختن به جزئیات مباحث طرح شده در آن میپرهیزیم و تنها به ذکر نکاتی بسنده میکنیم که از یک نگاه درجهی دوم دربارهی این مقاله به نظر میرسند.
کتز در «زبان، معرفتشناسی و عرفان» سعی در تبیین این نکته دارد که تجربهی عرفانی همانند سایر اشکال تجربه، متأثر از شرایط و قیود پیشین خود است و از سویی زمینههای فرهنگی - اجتماعی عارف در واقع شکل دهندهی نوع تجربهی نهایی وی هستند. وی در مقدمهی این کتاب دربارهی هدف مقالهاش چنین مینویسد:
این مقاله بر شرایط پیش - تجربی وضعیت عارف متمرکز است و اینکه چگونه این الگوی پیش - تجربی، تجربهی حاصل شده را شکل میدهد. دومین نکتهای که باید مورد توجه قرار گیرد. آن است که این مقاله در جهت رد این نظریه که «وجه مشترکی» برای تمام تجارب عرفانی وجود دارد (موضعی که به عنوان نمونه استیس طرفدار آن است)، استدلال میکند.(10)
با توجه به عمق تأثیری که نظریهی یاد شده در سیر تحقیقات این حوزه از معرفت بشری داشته است، آشنایی با آن در واقع شرط ضروری هر پژوهش عمیق و کارساز برای علاقهمندان به این وادی علمی است.
از همین روست که ترجمهی این اثر در اولویت قرار گرفته و به عنوان فصل اول این کتاب ارائه شد تا طالبان راه حقیقت را قوت افزاید. در واقع ساخت گرایی، عنوانی عام برای اشاره به مکاتبی است که بر نقش بسترها و زمینههای اجتماعی، فرهنگی، تاریخی و... در تکوین تجارب مختلف انسان تأکید میورزند و تجربهی او را تا اندازهی زیادی حاصل تأثیر این بسترها میدانند. در فصل سوم کتاب مبانی نظریهی «ساخت گرایی» را به تفصیل مورد بررسی و ارزیابی قرار گرفته است.
برخی محققان دیگر مانند پیتر مور(11) و رابرت گیملو(12) که در این اثر کتز را یاری نمودهاند نیز کمابیش از این اندیشه دفاع کردهاند. رابرت گیملو در مقالهای با نام «عرفان و مراقبت»(13)، در پایان نگاشته خویش در نهایت چنین پیشنهادی دارد:
بنابر این به جای سخن گفتن از آموزههای بودایی به عنوان تعابیر وتفاسیری از تجارب عرفانی بودایی، بهتر است تجارب عرفانی بودایی را یک نسخه برداری آگاهانه و طرح ریزی شده از آموزهی بودایی بدانیم. اگر چنین باشد، به نظر میآید جا داشته باشد در این مهم اندیشه روا داریم که آیا تجارب عرفانی در سنتهای دیگر به همین ترتیب، اگرچه کمتر آگاهانه، معلول و القا شده [توسط آموزهها] نیستند؟ و آیا آموزه در هر سنتی به طور مشابه تعیین کنندهی تجربهی دینی نیست، تا اینکه خود توسط آن متعین گردد؟(14)
2 ) عرفان و سنتهای دینی
جریانی که در سال 1978 نظریهی ساخت گرایی یا زمینهمند انگاری(15) با کتاب عرفان و تحلیلهای فلسفی به راه انداخت، به تدریج به دیدگاه غالب دربارهی عرفان در دنیای انگلیسی زبان تبدیل شد. کتز در بسط لوازم این نظریه، به سال 1983 کتاب عرفان و سنتهای دینی(16) را با همکاری نُه محقق دیگر به چاپ رساند. در این مقاله به صراحت از الگوی ساخت گرایی دفاع میشود و از این سو خود کتز نیز با نگارش مقالهای طولانی با نام «سرشت سنتی تجربهی عرفانی»(17)عی در تثبیت این معنا دارد که عرفان اصولاً پدیدهی سنتی است؛ یعنی برآمده از چارچوب آموزههای سنتی، به سخن دیگر، او در عین حال که میپذیرد عرفان متضمن عناصری است که مراجع سنتی دین را به چالش وامیدارد، از دیگر سو معتقد است که این پدیده در ذات خود، واجد ریشههای انکار ناپذیری در سنت است. به این ترتیب عرفان پدیدهای دو سویه است، که غفلت از یک وجه آن باعث فهم نادرست این پدیدهی پیچیده میگردد. وی پس از بسط مراد خویش از وجههی سنتی عرفان، در اواخر مقالهی خویش، با عطف نظر به دو موضوع دیگر، یعنی «جهان بینی عارفان» و «نقش اسوهها(18) در عرفان»، میکوشد تا شواهد و دلایل بیشتری در دفاع از نظریهی «زمینهمند بودن عرفان» بیاورد. او در یک بررسی مفصل از جهان بینی عارفان مسیحی، تلاش میکند تا نشان دهد چگونه جهان بینی آنها نوع تجاربشان را متعین میسازد. کتز در بخش آخرمقاله، با شمارش سیزده کارکرد مهم برای یک اسوه، در سنت دینی و عرفانی مربوط، نهایتاً تحلیلهای خویش از نقش اسوهها را چنین خلاصه میکند:
خلاصه اینکه، ساخت شکنی و مفهوم سازی دوبارهی ما چنین میگوید که اسوهها نقشی مهم در فراهم آوردن نقشهی ما از واقعیت و از آنچه واقعی است، دارند و لذا به شدت در خلق تجربه - تکرار میکنم در خلق تجربه - مشارکت دارند. این واقعیتی است که باید بارها و بارها بر آن تعمیق کرد.(19)
رابرت گیملو نیز در آغاز مقالهی خود با نام «عرفان در زمینههای خود(20)تصریح میکند:
هدف این مقاله به چالش کشاندن فرضیهای است که به تشخیص من از همان آغاز مطالعات نوین بر عرفان وجود داشته و به گمان من تاکنون نیز بر این پژوهشها سیطره داشته و آن را مختل نموده است. مقصودم این فرضیه است که عرفان گسترهای مستقل و خودگردان از تجارب بشری است؛ گسترهای که اساساً منفک از بسترهای فرهنگ و تاریخ و سنت و نظامی است که در درون آن یافت میشود و قوانین و ارزشها و حقایق مستقل خاص به خود را داراست. لازمهی این عقیدهی جزمی مقبول مبنی بر خودگردان بودن عرفان.... باور به یکسان بودن ذاتی عرفان است.(21)
اگر صراحت و قطعیت در بیان گیملو را با سخن نقل شده از وی در کتاب پیشین بسنجیم، درمییابیم که با گذشت پنج سال تغییرات عمدهای در فضای پژوهشهای این رشته به وقوع پیوسته است. یکی دیگر از محققان سهیم در این اثر، هانس پنر(22) است که در همان ابتدای مقاله چنین میگوید:
فرضیهی بنیادین این مقاله آن است که هیچ تجربهی مستقیمی از جهان، یا در میان افراد وجود ندارد، مگر از طریق روابط اجتماعیای که آن تجارب را «واسطهمند» میسازند. بلافاصله پس از مسلم گرفتن این اصل، دیگر سخن گفتن از حالات «آگاهی محض» یا تجاربی که با یکچارچوب زبانی و از طریق آن تشکل نیافتهاند، معنایی ندارد. این اصل، یک اصل انقلابی یا جدید نیست. هر چند غالباً هنگامی که محققان توجه خویش را بر دین و عرفان متمرکز میکنند، از یاد میرود... نظریهی این مقاله آن است که «عرفان» یک توهم، و مقولهای غیرواقعی و خطاست که وجههی مهمی از دین را تحریف نموده است. البته لازمهی این سخن آن نیست که بیانات کسانی چون جوکیها، شنکره، یوحنای صلیبی یا اکهارت غیرواقعی یا وهمی هستند. دقیقاً همین دادههای گیج کننده بودهاند که محققان را بر آن داشتهاند که نظامهای عرفانی (کذا!) بر ساخته و به دنبال آن، «عرفان» را همچون جوهره و ذات دین ببینند.(23)
چنان که آشکار است، در این مدت کوتاه که از طرح نظریهی ساخت گرایی میگذرد، طرفداران آن به گونهای متهورانه، عرفان را توهمی بیش نمیانگارند. این نظریه تاکنون نیز به عنوان نظریهی غالب در پژوهشهای عرفانی تلقی میشود، و البته با تلاشهای ویلیام وین رایت و وین پرادفوت علاوه بر مبانی معرفتشناسی نو - کانتی، صبغهی تحلیل فلسفی نیز بر دامن آن نشسته است.
3 ) عرفان و زبان
کتاب دیگری که مانند دو کتاب پیشین حاوی ده مقاله از صاحب نظران عرفان تطبیقی است، عرفان و زبان نام دارد، که به همت کتز گردآورده شده و انتشارات دانشگاه آکسفورد در سال 1992 آن را به چاپ رسانده است. اولین مقالهی این اثر با نام «گفتار عرفانی و معنای عرفانی(24)» متعلق به کتز است. او در ابتدای مقاله تصریح میکند، به رغم انتقاداتی که بسیاری از محققان عرفان تطبیقی بر نظریهی ساخت گرایی وارد کردهاند، هنوز هم این نظریه را صائب میداند، از این رو گفتارهای این مقاله با فرض درستی آن نظریه تنظیم و بیان شدهاند. او در ابتدای مقالهی خویش موضع عامی را که در صدد نقد آن است، چنین توصیف میکند:
«عرفا آنچه میگویند، قصد نمیکنند و آنچه قصد میکنند، نمیگویند.» این منطق تقریباً عمومی حاکم در موضوع ارتباطی است که گفته میشود میان تجربهی عرفانی و زبانی که برای گزارش آن به کار میرود، وجود دارد. عارف گرفتار در شکاف پر نشدنی میان تجربه و گفتار، زبانی را که خود آن را ضرورتاً دون پایهتر و متأسفانه نامناسب با وظیفهی توصیفی دم دستش میداند، به کار میبرد. این زبان که به نحو بیثمری به کار رفته، غالباً زبان آشنای یک سنت دینی یا یک محیط اجتماعی - تاریخی خاص میباشد، اما این پیشامدی است اجتنابناپذیر. عارف میداند هر زبانی - حتی زبان وحیانی، تعبدی و عبادی اجتماع دینی او بسیار فقیرتر از آن است که بتواند وظیفهی توصیفی مورد انتظار را انجام دهد، و به هر حال، وحدت حقیقی وجود فراتر از توصیف زبانی و ویژگیهایی است که زبان ضرورتاً دارای آنهاست. اکهارت هشدار میدهد که «اگر از او سخن گفتهام، از او سخن نگفتهام، زیرا او بیانناپذیر است.»(25)
کتز در ادامه میکوشد تا با نشان دادن کارکردهای متنوع و مهمی که زبان در فرایندهای عرفانی دارد، این دیدگاه را - که از نظر او بر تاریخ مطالعات و پژوهشهای عرفانی تا زمان معاصر سایهای سنگین افکنده است - به چالش کشیده، موضعی در تقابل با آن اختیار کند. این کارکردها به اختصار چنین است:
1 ) زبان در برخی سنتهای عرفانی به عنوان ابزاری مهم برای متحول کردن وضعیت آگاهی عارف به کار میرود. کوانهای سنت ذن نمونهای کامل از این کارکرد است.
2 ) زبان در برخی سنتهای عرفانی، خود واجد حیثیات متعالی و الوهی است و از سوی دیگر برای اشاره به ساحتهای متعالی ظرفیت بالایی دارد؛ زیرا خود وجود متعالی با این زبان سخن گفته است. زبانهایی که متون مقدس وحیانی در قالب آنها نازل شده است، دست کم از سوی پیروان سنت مربوط، واجد چنین ویژگیهایی هستند.
3 ) در برخی سنتهای عرفانی، زبان به عارف قدرتهایی شگرف میبخشد. توجه تام به برخی اوراد و اذکار نتایج بسیار خوبی دارد که سایر ترکیبات زبانی فاقد آن هستند.
4 ) زبان در برخی سنتهای عرفانی به عنوان ابزاری برای انتقال اطلاعات به کار میرود. عرفا به رغم تأکید بر بیان ناپذیری تجاربشان، از محتوای شهودات خویش گزارشهای مفصل و دقیقی برای دیگران باقی گزاردهاند:
علی رغم ادعاهای صادقانهی عرفا مبنی بر بیان ناپذیری تجاربشان، ساختار منطقی این نظریهها چیزهایی بسیار بیشتر از آنچه طرفداران تز بیان ناپذیری باز میشناسند به ما میگویند و این واقعیت باید به عنوان الگویی برای تمام نظامهای عرفانی تلقی شود. علی رغم تأکید عرفا بر «نه این، نه آن» حقیقت چیز دیگری است؛ به این معنا که عرفا - هر چند ناخواسته - بیشتر از آنچه نفی ظاهری معنا و محتوا میتواند حاکی از آن باشد، حقیقتی را که دانستهاند، با زبان آشکار میکنند.(26)
کتز در راستای تبیین این کارکرد، تقریباً به تفصیل به توصیفات مابعد الطبیعی فیلون اسکندرانی میپردازد که، به رغم تأکید مکرر بر بیان ناپذیری، طرح هستی شناسانهی مفصلی را ارائه میدهد. او در نهایت از بحثهای خود چنین نتیجه میگیرد:
رابطهی میان زبان و عرفان، رابطهای پیچیده و دارای غنای جالب توجهی است. عرفای جهان هر کار دیگری که با زبان بکنند، چنین نیست که به سادگی آن را نفی نمایند. عرفا تحت فشار موضوعات عالی مورد توجهشان به حدود و مرزهای بیرونی آنچه «قابل بیان» است کشیده میشوند؛ هر چند غالباً به کمک منابع شهودات اثباتی و یا محتوای «معرفتی» تجربهی خود و دیگران (شامل حالات آگاهیای که به وسیلهی اشکال مختلف تمرکز عرفانی به دست میآیند) و نیز به عنوان یک قاعده علاقهی شدیدی که برای به اشتراک گزاردن حقایق و تجارب فوقالعادهی خود با دیگران دارند، زبان را برای فهماندن معانی ومحتویات تجربه در راههای جالب توجه و تخیلی متنوعی به کار میگیرند. در حقیقت، این موفقیت آنان در برقراری چنین ارتباط اساسی است که به ما اجازه میدهد به طور کلی از سنتهای عرفانی سخن بگوییم، از آنها مطلع باشیم و در آنها شرکت جوییم.(27)
4 ) عرفان و متون مقدس
در سال 2000 میلادی این کتاب تدوین شدهی کتز با نام عرفان و متون مقدس(28) به چاپ رسید که در آن مقالهای از وی با نام «عرفان و تفسیر متون مقدس(29)» بود. همان گونه که اشاره شد، کتز برای نشان دادن عمق تأثیری که آموزههای سنتی در تعالیم و تجربههای عرفانی دارند، سعی دارد تا وجههی سنتی عرفان را هر چه بیشتر برجسته کرده، از سویی دیگر به رغم پذیرش کامل وجههی ابداعی تجارب عرفانی، در جهت تحکیم مبانی مکتب ساخت گرایی و نیز در تقابل با آنچه آن را یک فهم نادرست - اما فراگیر - از عرفان در غرب میخواند، تحقیقات خویش را صرف آشکار ساختن ارتباط مثبت و اثرگذار سنت و عرفان کند.
کتز در این مقاله ابتدا فهرستی از آثار عرفانی را میآورد که مبتنی بر متن مقدس در سنتهای یهودی، مسیحی، اسلامی، هندویی و بودایی است؛ آثاری که انواع مختلفی از جمله شرح عرفانی کتاب مقدس و نظریهپردازیهای ما بعدالطبیعی عرفانی بر محور کتاب مقدس را شامل میشود. او این مهم را برای تثبیت این ادعا انجام میدهد که متن مقدس در تمام سنتها محور توجهات عارفان و در نتیجه محور بسیاری از مهمترین آثار عرفانی در هر سنت خاص بوده است. وی پس از آن به تذکر چند نکتهی هرمنوتیکی در باب تفاسیر عرفانی متون مقدس پرداخته، سپس با فراغت یافتن از آنها به مباحث اصلی مورد نظر خویش روی میآورد.
کتز در این بخش تلاش میکند تا انواع تفاسیر عارفان از متن مقدسشان را تحلیل و دسته بندی کند. صور کار تفسیری عارفان در نظر وی عبارت است از:
الف) تفسیر باطنی متن مقدس: کتز در این قسمت با توضیح تفسیر چهار بطنی عرفای یهودی از تورات - معروف به «PARDES» - از این روش تفسیر چهار نکته را نتیجه میگیرد:
1 ) فهم چند لایه از تورات عبری و عهد جدید و قرآن، این امکان را به وجود آورد که الهیات عرفانی به عنوان امری کاملاً هماهنگ با تفسیر عرفانی درک شده، و از دیگر سو تجربهی عرفانی، الهیات عرفانی و تفسیر عرفانی پیوند متقابل پربار و زایندهای داشته باشند. چنین بود که عرفای مسیحی همانند بناونتوره، اکهارت و آکویناس بر آن بودند که «تمام الهیات عبارت است از روایت یا دیدگاهی از کتاب مقدس».
2 ) این روشهای پیچیدهی تفسیری و هماهنگ سازی میان الهیات و تفسیر متن مقدس، در وهلهی اول ریشه در دینداری و تعبد عارف دارند:
باید این نکته را بازشناخت که حرکات به سوی تفسیر تمثیلی، نمادین، اخلاقی و عرفانی از متون مقدس - البته در میان سایر علل - به علت تمایل عارف به دفاع از این متون در برابر انواع انتقادات، تحویل گراییها و کاستن ارزش آنهاست. هنگامی که یک انسان معتقد به اعتبار و درستی یک متن مقدس با انتقاداتی از آن رو به رو میشود، احساس میکند باید از آن دفاع کند، و یکی از راههای دفاع، یافتن معانی «بالاتر» از معانی سطحی و لفظی در متن و سنت همراه آن است.(30)
3 ) کتز ادعا میکند که این قرائت تمثیلی از متن مقدس، همانند هر قرائت تمثیلی دیگری زمینهمند است. تمثیل بدون زمینه، فهمناپذیر است. قرائت تمثیلی به دو معنا زمینهمند است:
یک) متون مقدس مورد تمثیل زمینهای دارند که در آن قرائت میشوند؛ مثلاً نظام اعتقادی سازمان روحانیت یهودی، مسیحی و اسلامی.
دو) این متون زمینهمند است، از آن رو که خود این محیطهای دینی - اجتماعی بازتاب مجموعهای از زمینههای تاریخی هستند؛ بدین معنا که نه فقط قرائت یهودی و مسیحی زمینههای متفاوتی دارند، بلکه خود یهودیت ومربوط به قرون میانه است.
4 ) این نظریهی تفسیری ممکن میسازد که ابداعات نو و افراطی الهیاتی نیز با محوریت و در چارچوب مرجع مقبول پدید آیند؛ بدین مفهوم که با استفاده از آن، این گونه معتقدات عرفانی نیز میتوانند منجر به انتساب ارتداد و الحاد از سوی مراجع دینی نشوند.
ب ) تفسیر نمادین:(31) کتز ابتدا به تفاوت نماد و تمثیل اشاره کرده، سپس نمونههای متعددی از تفسیر تمثیلی در سنت مسیحی میآورد.
ج ) تفسیر از راه گونهشناسی و تشبیه: مقصود از گونهشناسی(32) یا تشبیه(33)نین است:
یک واقعه یا فرد در موضوع بحث به عنوان الگو، هنجار یا علامتی برای نوع خاصی از افعال یا ویژگیها تلقی شود که خود را در آنها تکرار میکند؛ به این معنا که آینده شبیه گذشته خواهد بود و گذشته آینده را از قبل شکل میدهد.(34)
د ) تفسیر با استفاده از گزارههای متناقض نما: تحلیل کتز از علت به کارگیری پارادوکس از سوی عرفا، چنین است:
عرفا (و محققان) زبان نامعمول تناقض را به کار میگیرند تا به وضعیت غیرعادی مصادیق چنین زبانی اشاره کنند؛ یعنی چنین زبانی برای توصیف لفظی حقایق غایی فوق زبانی و فوق منطقی به کار نمیرود، بلکه فقط راهی برای «اشارت»(35) به آنهاست. به معنای دقیق کلمه، علی رغم استفاده از زبان در چنان شرایطی، کاربرد آن همراه با یک پیش فرض هرمنوتیکی است که هیچ محمولی نمیتواند کاملاً برای وصف خدا یا حقیقت عالی به کار رود؛ مثل این فرض در الهیات سلبی که به طور کلی برای هر محمول یا وصف × ، Y (حقیقت عالی)، Y نیست (زیرا بنابر اصول حاکم بر این الهیات، نسبت دادن هر محمولی به خدا به معنای محدود کردن، او و فروکاستنش میباشد)... این گزارهها به طورغیرمستقیم به ما میگویند حقیقتی غایی وجود دارد که وجودش فراتر از آنچه در یک یا چند مقوله بگنجد است و تنها از راه اشکال نامعمول زبانی و منطقی میتوان شناختنش ؛ البته اگر بتوان او را شناخت.(36)
گفتنی است وی در نهایت میافزاید یکی دیگر از دلایل به کارگیری پارادوکس، دور داشتن فهم معارف عرفانی از دسترس نامحرمان است.
ه ) تفسیر اعداد و حروف: در این کاربرد بر اهمیت نقش حروف و اعداد در سنتهای عرفانی گوناگون تأکید شده و نمونههایی از این معنا آورده میشود. ناگفته نماند که عارفان معمولاً اعداد و حروف را واجد ارتباطی خاص با عوالم باطنی و ساحات اعلای هستی دانستهاند.
5 ) عرفان و اخلاق (سنتهای غربی و شرقی)
در فهرستی که در ابتدای این مقال آمده، دو اثر مهم دیگر (مواد یازدهم و دوازدهم) وجود دارد که مربوط به نسبت میان عرفان و اخلاق در سنتهای عرفانی شرقی و غربی است.
با نگاهی گذرا به محتوای این مقالات در مییابیم دغدغههایی همانند آنچه در «سرشت سنتی تجربهی عرفانی» و نیز «عرفان و متون مقدس» انگیزهی نگارش این آثار بودهاند، باز هم وی را به بررسی دیگری در خصوص نسبت عرفان و اخلاق کشانده است.
کتز در این مقالات سعی دارد آنچه آن را تصویری نادرست، اما معمول، از رابطهی عرفان و اخلاق میخواند، تصحیح کند؛ یعنی این تصویر که عرفان و اخلاق اگر با یکدیگر متضاد نباشند، دست کم بیارتباطند.
در این تصویر، عارفان همواره از محیط دینی محدود کنندهی خویش میگریزند تا به آزادی و فلاح شخصی دست یابند. چنین ادعا میشود همان گونه که عارف با سنت خویش در تضاد و تعارض است، با اصول اخلاقی مورد قبول جامعهی دینی خویش نیز همین نسبت را دارد.
نویسنده، در تقابل با این دیدگاه، میکوشد تا نشان دهد عارفان حتی در آنهنگام که سخن از فراتر رفتن از نیک و بد راندهاند یا قواعد اخلاقی - هنجاری سنت خویش را به نحوی به چالش کشاندهاند، در صدد تیشه زدن به ریشهی سنت و تعالیم اخلاقی آن و خلاص کردن خود از قیود اخلاقی نبودهاند. عارفان همواره خود را متخلقترین و مقیدترین پیروان سنت دانستهاند.
این تصویر نادرست ادعا شده، که کتز به جنگ آن میرود، برای خواننده آشنا با سنت عرفانی - اسلامی ناآشناست (همان گونه که گمان میرود برای یک بودایی، هندو و... این گونه باشد) و تأکید بیش از اندازه بر آن، جای طرح پرسشی اساسی دارد. در واقع خوانندهای که با مکتوبات عرفانی دست اول آشنایی مختصری داشته باشد، با مطالعهی دو اثر «عرفان، زبان و معرفتشناسی» و «سرشت سنتی تجربهی عرفانی» در خواهد یافت که برای اثبات مدعایی، که در فضای سنتی کمتر مورد بحث و مناقشه بوده است، حجم بالایی از شواهد و گزارشهای عرفانی آورده میشود؛ او خواهد پرسید: «مگر این جای تردید دارد که عارفان همواره خود را به شدت مقید به سنت خویش میدانستهاند و بارها تصریح کردهاند که آنچه بیان میدارند، مأخوذ از عمق سنت است؟». توجه به چند نکته تا حدی توجیه گر این معناست:
1 ) همان گونه که اشاره شد، مقتضای تعلق خاطری که کتز به زمینهمندی عرفان دارد، تفصیل دادن در گزارش نمودهای عینی این زمینهمندی در سنتهای مختلف است.
2 ) با توجه به اینکه کتز در تمام آثار خویش اثری در زمینهی عرفان تطبیقی دارد، لازمهی تطبیقی بودن کار، نقل شواهد کافی از سنتهای مهم عرفانی در سراسر جهان است که خود باعث تطویل مقال میشود.
3 ) با مروری گذرا بر تلقیای که امروزه در جامعهی امریکایی - حتی میان دانشجویان علاقهمند - نسبت به عرفان شکل گرفته، میتوان دریافت که اساساً نگرشی سکولار و سترون از عرفان در آن دیار رایج است که سعی در قطع نمودن ارتباط آموزههای عارفان از سنتشان دارد. نمونهی جالب توجه آن برای ایرانیان، نوع برخورد غربیان با مولاناست.دربارهی مولوی کتابها و مقالات، بسیار نگاشته میشود و اشعار وی نقل محافل میگردد، اما وقتی به چهرهی ارائه شده از مولوی مینگریم، باعث اعجاب است که چگونه بدون توجه به این واقعیت مهم که مولوی مسلمانی است تمام عیار که تمام تعالیم خویش را در تبیین سنت محمدی نگاشته است، وی را چهرهای سکولار میشناسانند؛ آن سان که تفاوتی نمیکرد اگر مولوی عارفی هندو مذهب یا اصولاً لامذهب بود.(37) این تصویر تحریف شده از عرفان اسلامی و عارفان مسلمان، در مورد سایر سنتها نیز کمابیش صدق میکند. در همین فضاست که اندیشمندانی چون سید حسین نصر، به رغم انتقاداتی که به نظریهی ساخت گرایی دارند، در اصل از بذل توجه برخی - همچون کتز - به ارتباط وثیق و ناگسستنی سنت و عرفان استقبال میکنند. نقل بیان ایشان در اینجا خالی از فایده نیست:
اخیراً شماری از پژوهشگران توجه خویش را به خود عرفان معطوف داشتهاند تا نشان دهند که حتی عرفان هم با امور جزئی یک دین و صور مخصوص و منحصر به فرد آن سر و کار دارد، نه با آراء و نظرهای جهان شمول [ادیان]... این دسته از محققان برآنند که برای مثال در یهودیت، پیروان آیین قباله به جای اهتمام به افکار کلی «انتزاعی»، با ریزترین جوانب متن عبری تورات سر و کار دارند... آنان بر نقش اساسیای که حروف، کلمات، اصوات، نحو و دیگر ابعاد زبان مورد استفاده در متون مقدس برای عرفان سنت مورد بحث ایفا میکنند، تأکید مینهند. به یک معنا، این قبیل منتقدان بر اهمیت صور قدسی از نو تأکید میورزند. تا این حد، نقادی آنان عادلانه و راه علاجی لازم برای آن آراء و نظرها و تعالیمی است که عرفان را چیزی بیشکل و صورت معرفی میکنند، بیآنکه اهمیت حیاتی صورت قدسی را - به عنوان وسیلهای کاملاً ضروری برای نیل به امر بیشکل و صورت - نشان دهند.(38)
بنابر این دلایل سه گانهی یاد شده را، تا اندازهای میتوان علت تمرکز افراطی بر وابستگی عرفان به سنت دانست؛ آن هم سنتی که از درون عرفان برمیخیزد،هر چند از این نکته نیز نباید غافل ماند که کتز وقتی از کسانی سخن میگوید که عرفان را به گونهای مضحک در تقابل با سنت و هر آنچه وابسته بدان است میدانند، به هیچ منبع و مرجع مشخصی اشاره نمیکند؛ در حالی که مقالات او معمولاً بیشترین ارجاعات را دارد. به نظر میرسد تراشیدن دشمنی فرضی با مواضع عجیب و دفاعناپذیر و سپس حملهای ظفرمندانه به این مواضع - که در نهایت به نفع جبههی ساختگرایی تمام میشود - بتواند به عنوان دلیل چهارم مطرح شود. این بیان به معنای انکار آن نیست که معمولاً - به خصوص از سوی برخی قشریون و شریعتمدارن که تودهی دینداران را نیز با خود همراه میکنند - اتهامات مهمی همچون دین گریزی و بدعت گزاری به عارفان وارد شده؛ واقعیتی که بیگمان انکارناپذیر است. اما واضح است که قشر مورد اشارهی کتز اینان نیستند، بلکه او متصدیان پژوهشهای عرفانی در گذشته و حال را متهم به ارائهی چنین تصویر نادرستی مینماید، بیآنکه به گونهای دقیق به مواضع صریح آنها در این باب اشاره کند.(39)
مروری بر فصول کتاب
فصل اول کتاب ترجمهی مقالهای است از کتز با عنوان «زبان، معرفتشناسی و عرفان»، مشخصات کتاب شناختی این مقاله چنین است:
Language, Epistemology and Mysticism in Mysticism and Philosophical Analysis (ed. S. Kats), N. y. and London (1978, pp. 22-74.
در این مقاله، کتز، ضمن معرفی مکتب ساخت گرایی بر آن استدلال میکند. ساخت گرایی این دیدگاه را پیش مینهد که هیچ تجربهی خالص و بیواسطهای وجود ندارد. یک چیز و نه یک کس است که در تجارب عرفانی نقش شکل دهندهی محوری ایفا میکند و آن چیز، همان پیش زمینهی عارف است: باورها، انتظارات، امیدها، آرزوها، نیازها، پرسشها و... در اصطلاح علمی، معمولاً به این امور با عنوان «چارچوب مفهومی» عارف یا مجموعهی پیش زمینه، اشاره میشود. شاکلهی زبانی و مفهومی عارف به طرق مهمی تجربههای عرفانی او رتعین بخشیده، شکل داده و یا متکون میسازد.
فضای ساختگرایی بر گسترهی حیرتآوری از مقالات و کتابهای سالیان اخیر سلطه یافته است که نه تنها در مورد عرفان، بلکه در مورد تجربهی دینی، معنویت و در واقع بخش اعظم دین نیز این تفوق وجود دارد.
ساختگرایی، موتور محرک بیشتر مطالعات تاریخی، الهیاتی و زمینهای دربارهی متدینان بوده است. محققانی که دربارهی گروه خاصی از متدینان به مطالعه میپردازند، معمولاً در تعقیب این مطلبند که چگونه سنت یا پیش زمینهی وی تجارب شخص را متأثر میسازد؛ و چنانکه روشن است پیش فرض این رویکرد آن است که سنت دینی اشخاص، تجارب آنها را شکل داده و یا تکون میبخشد.
شکل باز سازی شدهی استدلال کتز و دیگر ساخت گرایان به قرار زیر است:
مقدمهی اول: هر تجربهی بشری از جمله تجربهی عرفانی، معلول شرایط ذهنی - مفهومی پیشین انسان است؛
مقدمهی دوم: شرایط پیشینی عارف در یک سنت، از جهات متعدد و مهمی متفاوت با شرایط عارفان دیگر در سنتهای دیگر است؛
نتیجه: تجربهی عرفانی در هر سنت متفاوت با سنتهای دیگر است.
معرفی بیشتر و دقیقتر این مقاله و مقالهی بعدی، که فصل دوم کتاب را تشکیل میدهد، در مقدمهای که کتز بر همین کتاب نوشته و به مترجم داده است، صورت گرفته است و در ادامه این قسمت نقل آن در معرفی بخش اول کتاب وافی به مقصود خود بود.
فصل دوم کتاب ترجمهی مقالهی دیگری از کتز است با عنوان «سرشت سنتی تجربهی عرفانی»، در این مقاله کتز ضمن تأکید بر دیدگاه ساخت گرایی تحقیقات سنتی در باب عرفان را، که مبتنی بر پذیرش هستهی مشترک برای همه تجارب عرفانی است، به نقد میکشد و ضمن انگشت نهادن بر تفاوت دیدگاه ذات گرایانی مثل والتر ترنس استیس و ویلیام جیمز در توصیف هستهی مشترک تجارب عرفانی، مغفول نهادن تأثر تجارب عرفانی از سنتهای دینی و امثال آنرا مورد اعتراض قرار میدهد.
مقدمهی کتز بر کتاب مورد بحث
در آغاز این مقدمه که دربارهی تحقیقاتم در رشتهی عرفان تطبیقی است، اجازه دهید بر اصل اساسی کارم در این زمینه تأکید ورزم. همان فرض معرفت شناختی سادهای که برای نخستین بار در «عرفان و تحلیلهای فلسفی» (1978) تبیین شد که هیچ تجربهی خالصی (یعنی بیواسطهای) وجود ندارد. نه تجارب عرفانی و نه انواع عادیتر تجربه، هیچ دلالتی بر بیواسطه بودنشان ندارند و دلیلی بر این امر به دست نمیدهند. بدین معنا که تمام تجارب از راههای بسیار پیچیدهی معرفتی پردازش شده، سازمان یافته، و برای ما حاصل میشوند.
به نظر میرسد ایدهی تجربهی خالص، اگر دارای تناقض درونی نباشد، در بهترین حالت ایدهای پوچ است. این واقعیت معرفتی به نظر من، به خاطر سنخ وجودی ما انسانها، حتی در مورد تجزیهی آن موضوعات عالی و نهایی که مقصود عرفا هستند مثل خدا، وجود(40)، نیروانه(41)، و... نیز درست است. جنبهی «باواسطه بودن» تمام تجاربمان، به نظر، جنبهای گریزناپذیر برای هر تحقیق معرفت شناختی، از جمله تحقیق دربارهی عرفان است، که صرف نظر از اینکه تحقیقمان دربارهی تجربه، از جمله تجربهی عرفانی، تا کجا پیش رود باید به معنای واقعی کلمه مورد اعتنا واقع گردد.
حال با در نظر داشتن نقطهی شروع و فصل ممیز هرمنوتیک من، حداقل شش زمینهی مطالعاتی و تحقیقاتی مترابط و وابسته به هم وجود دارند، که تلاش کردهام آنها را به روشهای جدیدی مورد کند و کاو قرار دهم تا فهمی صحیح، کامل، غنی و مناسب از تجربهی عرفانی به دست آورم. اجازه دهید دربارهی هر یک از این زمینههای شش گانه سخنی کوتاه به میان آورم.
1 ) نقادی شکل(42)
نخستین موضوعی که دغدغهاش را داشتهام، چیزی است که آن را با یک روشنوین «نقادی شکل» برای بررسی متون عرفانی میخوانم. مایلم در این مقام به چهار نکته مرتبط با این موضوع اشاره کنم.(43)
موضوع اول، میراث عمدهای است که از طریق مکتوبات و دیگر منشأت زبانی مربوط به عرفای بزرگ در دست داریم. ما هیچ دسترسی مستقل از این متون، به تجارب ویژهی آن عارفان نداریم. آنچه آن را سنتهای عرفانی - تاریخی بزرگ جهان میخوانیم در واقع مجموعهای از مستندات از انواع مختلفند. هیچ کس هیچ حق یا امتیاز ویژهای برای دسترسی به تجربهی اصلی عارف، خارج از شکل ریخته شده در قالب متنی ندارد و این متون هستند که دادههای ما، برای رمزگشایی تحلیلی و بازسازی محققانه، هستند.
دوم، این ادبیات، در اشکال متنوعش، لزوماً و به نحو گریز ناپذیری متضمن ساختارهای «تعبیری» است. نه عارفان و نه ما که خوانندهی آثار آنان هستیم، نمیتوانیم بر این واقعیت (محدود کننده) فائق آییم.
آنچه ما در اختیار داریم، تجاربی هستند که از قبل رمزگذاری شدهاند و سپس گزارش میشوند، و صرفاً همین است که برای تحقیق در اختیار ماست. پیچیدگیهای معرفتشناختی به میان آمده و سازندهی فعل آگاهی یا فهم عرفانی هر چه باشند - به این معنا که در هم تنیدگی «شرایط» پیشین، التفاتات مقصود موروث، و تجربه واقع شده، هر چه باشد، آنچه در سرچشمهی اصلی عرفان داریم نتیجهی غیرقابل تحویل و پیچیده شده در این فرایند معرفتی فوقالعاده است.
سوم، باید دانست که ادبیات عرفانی، به طرق گوناگون، از دیدگاههای متفاوتی تکون یافته است: (الف) گزارشهای اول شخص؛ (ب) تعبیر خود عارف از تجربهاش؛ و (ج) «تفسیر» چنان تجارب گزارش شدهای توسط اعضای جامعهی دینی خود عارف و نیز توسط اعضای یک سنت دینی دیگر. تمام این حالتها را میتوان کم و بیش به زیر شاخههای دیگری تقسیم کرد.
چهارم، ادبیات عرفانی در اشکال بسیار ظاهر میشود، و حیثیت ویژهای که در هر یک از این اشکال به عنوان ابزاری [مناسب] در مقام تخاطب انتخابمیشود، نسبت به محتوای اشباع شده [در آن قالب] اتفاقی و تصادفی نیست.
این اشکال طیفی را دربرمیگیرند که شامل خود - زندگی نامهها، تفسیرهای کتاب مقدس، کلمات قصار، رسالات حکمی و الاهی، اشعار، عبادات، جدلیات، جزمیات و انشائات تعلیمی میشود. تمام این صور، رمزگشایی گزارشهای عرفانی را پیچیده و غنی میکنند.
باید اهمیت پیچیدگی بدنه ادبیات سنتهای عرفانی جهان را به خوبی بازشناخت.
2 ) هستیشناسیها
هستیشناسی هر یک از سنتهای عرفانی، و تأثیری که بر تجربهی عرفای مختلف میگذارد، باید با دقت ویژهای مورد بررسی قرار گیرد. این مسأله به طور خاص در زمینهی محققانی که به دنبال مقایسهی تجارب عرفانی هستند صدق میکند. و این بدان دلیل است که هستی شناساییهای سنتهای دینی مختلف، تفاوت بسیاری با یکدیگر دارند. بنابر این، هدف سلوک عرفانی، که مقصود و مطلوب تجربهی عرفانی است، در هر یک از سنتها تفاوت دارد. نیروانه، هدف تلاشهای عارف بودایی با دِوِقوت یا ملاقات خداوند در یک هم آغوشی عاشقانه در سنت عرفانی یهودی، برابر نیست.
در اینجا باید صریحاً این نکته را بیفزایم که رویکرد من، تا آنجا که به مسألهی هستیشناسیها مربوط میشود، در وهلهی اول، نه قصد «ارزیابی» دعاوی صدق تجربیات عرفانی گزارش شده و مطلوب سنتهایی مثل سنت بودایی و یهودی (یا هر سنت دیگری را دارند و نه قصد دخالت در امر تفاضل سنتها با لغاتی مانند بهتر یا بدتر، آنگونه که به عنوان نمونه اتو یا زنر به طور کاملاً دل بخواهی یا سوزوکی با برگرداندن جهت جزمیت و انتخاب مکتب بودایی ذن به عنوان بهترین، انجام دادهاند. آنچه میخواهم نشان دهم صرفاً این است که یک رابطهی علّی واضح میان ساختار اجتماعی و دینی تجربه و ماهیت تجربهی دینی واقعی شخص وجود دارد.
3 ) زمینههای الاهیاتی و اجتماعی تجربهی عرفانی
من دائماً در این باره بحث کردهام که نیازی جدی به تحلیل زمینههای الاهیاتی و اجتماعی دادههای عرفانی وجود دارد. در اینجا من ابتدا توجه خوانندگان را به نقش «اسوه»ی عرفانی در هر یک از حلقات عرفانی جلب میکنم. مقصود من از model در اینجا یک ساختار نظری، آن گونه که در علوم طبیعی مورد نظر است، نمیباشد؛ بلکه مقصود طبیعت «اشخاصی» است که به شیوههای مختلف به صورت هنجار برای سنت خود در میآیند. چنین اشخاصی آرمانی(44) میشوند؛ شخصیت آنان مطلق(45) میشود و شرح زندگی آنان نقش آموزشی مییابد.
فرد هنجاری، واسطهی یک تعلیم عمومی فراگیر است؛ وسیلهای برای انکشاف حقایق کلیتر. هر جامعهی دینی، و هر جنبش عرفانی در هر جامعه، دارای یک یا چند «اسوه»، به عنوان متدین آرمانی، است. این چهرههای ایدهآل میتوانند بشری یا الهی، زن یا مرد باشند، نمونه هایی از هر نوع از این انواع در منابع میتوان یافت.
نظامات الاهیاتی مربوط به هر یک از سنتهای متفاوت عرفانی، با انسان شناسیهای گوناگونی که دارند، آشکار میسازند که اسوه، نقشها و عملکردهای بسیاری دارد. به عنوان مثال، به نقشهای متفاوتی که مثلاً بودا، عیسی علیهالسلام ، موسی علیهالسلام و محمد صلیاللهعلیهوآله در سنتهای مربوط به خود برعهده دارند توجه کنید.
در وهلهی دوم توجه خوانندگان را به این حقیقت جلب میکنم که تقریباً در تمام سنتهای عرفانی با اهمیت نقش استاد یاگورو که وظیفهی رهبری مبتدیان در طول مسیر سلوک را برعهده دارد، روبرو هستیم، در سنت یهودی مخالفت و ضدیت شدیدی نسبت به خود - آموزی، در موضوعات سنتی ربنی و بیشتر از آن در موضوعات عرفانی مواجه میشویم.
در سنت بودایی نیز میتوان تأکید بر راهنمایی گرفتن در طول مسیر سلوک به سمت نیروانه از یک استاد شایسته و دارای شرایط لازم را مشاهده کرد. این تنها یک بوداست که به خود روشن شدگی میرسد، و دیگران همه باید برای رسیدن به این غایت از او استمداد جویند. به همین ترتیب، این جنبه از وضعیت عرفانی در تاریخ تصوف که سنت گسترده و بسیار مهذب مدارس صوفیه را بسط داده نیزبسیار مورد توجه و تمرکز قرار دارد؛ مدارسی که گرونده را در سلوک طریق یاری میکنند.
اس و اساس این سلسلههای عرفانی، که غالباً محل تجمعشان معابد خاص صوفیه با نام خانقاهها بوده، رابطهی رسمی استاد و شاگرد، یا مراد و مرید است؛ مبتنی بر این ایدئولوژی که اگرچه هر انسانی به طور بالقوه قابلیت یکی شدن با اللّه در اتحاد جذبهای(46) (فنا) را دارد، این قابلیت بالقوه تنها با یاری استادی شایسته، بالفعل میگردد، (به جز در مورد برخی برگزیدگان و نخبگان معنوی به نام خواص یا صوفیه که خداوند لطف خاصش را به آنها عطا کرده است). شاگردان از طریقت پیروی میکنند؛ روشی عملی برای صعود [عرفانی نفس] به واسطهی قطع پی در پی مقاماتی که در تجربهی فنا - وحدت در اللّه - به اوج میرسد.
طریقت شامل مجموعهای از عبادات، اعمال مستحب، افعال متنوع عبادی عمومی و مربوط به استغفار، روزهها، دورههای عزلت(47)، تهجدها و اعمال مشابه است. این فرایند به شدت ساختار یافته، رهرو را برای تجربهاش آماده میکند. به بیانی دقیقتر، او را «آماده میکند» به این معنا که وی را از نظر ایدئولوژیکی و وجودی، برای رسیدن به تجربهی جذبهای که شکل آن نیز در نهایت [از قبل] مورد انتظار است، در چارچوب آگاهی خاص صوفیانه قرار میدهد. به همین ترتیب، اکثریت قریب به اتفاق عرفای مسیحی را چنین مییابیم که در دیرها(48) و سلسلههای مقدس، با محوریت تجرد [ازدواج نکردن] «اعمال نیک»(49)، و نظامی بسیار سختگیرانه از عبادات زندگی میکنند.
در تمام نمونههای ارائه شده، این سؤال مطرح است: «مگر استاد چه تعلیم میدهد؟» پاسخ این است که او طریقتی خاص و غایتی ویژه تعلیم میدهد؛ شاگردانش از طریقت وی پیروی میکنند؛ زیرا میخواهند به غایت او برسند.
مسألهی سوم که فینفسه دارای اهمیت است - و به عنوان یک مثال از اینکه چقدر نیازمند انجام مطالعات تطبیقی هستیم - ؛ توجه خوانندگان را به تمرینهای یوگا که در سطح گستردهای مورد عمل قرار میگیرند جلب میکنم. یوگا در تمام ادیان مهم شرقی وجود دارد، اما هدف از یوگا، و حتی معنای یوگا، از سنتی به سنت دیگر متفاوت است. تنوع باورهای بسیار متفاوتی که با انجام تمرین یوگ مرتبط هستند، به این معنا که تمرین یوگا برای تسهیل رسیدن به اهداف خاصی که از قبل در آموزههای سنتهای دینی مختلف توصیف شدهاند رواج دارد، نباید مورد غفلت واقع شود. تنوع باورهای عقیدتی جزمی چیزی نیست که بتوان به عنوان امری صرفاً حاشیهای یا ابتدایی رهایش کرد؛ همچنین، با تصدیق به پیچیدگی شرایط، نمیتوان دربارهی یوگا به طور انتزاعی و تجریدی سخن گفت؛ زیرا در چنان شرایطی یوگا مطمئناً تنها یک مفهوم انتزاعی پوچ خواهد بود. علاوه بر این، اهمیت عناصر زمینهای آنگاه فشار بیشتری میآورد که بدانیم برای نظامات مابعدالطبیعی هندی، مابعدالطبیعه علم رستگاری(50) است. آنچه انسان بدان باور دارد در نجاتش مؤثر است و «نجات»(51) که از یک سنت به سنت دیگر به گونههای متفاوت فهمیده میشود، هدف متناسب هر کدام از این سنتهاست. تجربهای که عارف یا یوگی(52) دارد همان تجربهای است که به تبع باورهای مشترکی که از طریق التزامات عقیدتی مابعدالطبیعی خود بدانها معتقد شده است، به دنبالش میگردد.
چهارم، نقش بسیار حساس انجمنهای دینی «نخبه» در سنتهای عرفانی باید کاملاً درک شده و مورد توجه قرار گیرد. مقصود من از تأکید بر انجمنهای «نخبه»، جلب توجه خوانندگان به نقش خانقاهها، سَنگَهها، دیرها - به عنوان مثال - در تولید تجارب عرفانی است؛ ماهیت و اهمیت مجموعهی اعمال و افعالی مثل سرودها و مناجاتها، یا «عبادات عرفانی» یا ذکر مکرر و مداوم اسماءاللّه؛ معنا و نقش فنون مراقبتی نهادینه که هدف از آنها از نو شرطی کردن آگاهی است؛ و هدف و نتایج رفتار زاهدانه و مرتاضانه و اموری مانند این.
4 ) گونهشناسیهای(53) بین فرهنگی عرفان
منطق، و نیز امکان شکل دادن گونه شناسیهای پدیدار شناختی بین فرهنگی از تجربهی عرفانی باید دوباره مورد تأمل قرار گیرد. اگرچه این مسأله وجههی اصلی و محوری تحقیقات آکادمیک بر تجربهی عرفانی از زمان اثر ماندگار ویلیام جیمز بوده است، من از نتایج حاصل شده تا حال متقاعد نشدهام. به نظرم میرسد واقعیت این است که گونه شناسیهای عناصر فرضاً مشترک، نه تنه همواره تنوع واقعی تجارب متفاوت را برای متناسب کردن آن با یک نظریهی خاص فرومیکاهند، بلکه کمک اندکی نیز در فهم تجربهی عرفانی میکنند؛ زیرا آنقدر عام و کلی هستند که شامل تجارب متنوع غیرقابل جمع میشوند.
5 ) تأملاتی دربارهی زبان، بیان ناپذیری و پارادوکس
منطق «بیان ناپذیری»، «تناقض نما» و اصطلاحات مرتبط با این واژگان، آن گونه که عارفان از آنها بهره میبرند، باید مورد تأمل دوباره قرار گیرد. به این معنا که باید دوباره طرقی که عارفان از زبان استفاده میکنند، و نیز دربارهی درستی و مناسبت چنان استفادهای، کند و کاو کرد. در اینجا توجه خوانندگان را به نمونهای از پیچیدگیهای به میان آمده در استفاده از زبان، توسط عرفا جلب میکنم. استعمالات مختلف اصطلاحاتی، در سنتهای گوناگون، که معمولاً در انگلیسی به Nothingness (و در فارسی معمولاً به «معدومیت» یا «تهیت» ترجمه میشود. هنگامی که بدون بررسی کافی مقایسههایی صورت میگیرد (بر مبنای وجود اصطلاح «تهیت») مشکلات غیرقابل اجتنابی بروز میکنند، زیرا میتوان در همان ابتدا سؤالی را دربارهی استعمال دقیق این اصطلاح مطرح کرد. آیا این واژه به عنوان توصیفی ذهنی از یک تجربه به کار میرود، یا یک توصیف عینی مفروض(54) از یک شیء خارجی، یا یک حالت عینی هستی شناختی از وجود؟ این شبیه همان تفاوتی است که در استعمال ذهنی «شادی»، در قضیهی «من شادی را تجربه میکنم» در مقایسه با ادعای عینی (و [وجود [عین) در قضیه «من خدا را تجربه میکنم» وجود دارد و البته مشکل شیء انگاری(55) نیز وارد صورت مسأله میشود.
این تفکیک پیشاپیش اشاره میدارد که استعمال تعبیر «عدم» برای یقین به اینکه این تعبیر به معنایی واحد به کار رفته است، کفایت نمیکند. این نحوه استعمال، انسان را به تأمل در باب مدعیات هستی شناسانهای که در ورای زبان نهفتهاند و از لوازم ضروری آن هستند نیز وامیدارد. حتی با قبول این فرض که در دو یا چند واژه «عدم» به معنای یک مصداق وجودی عینی استعمال میشود، هنوز نمیتوان اطمینان داشت که واژهی فوق به صورت مترادف به کار میرود. میتوان پرسید آیا تجارب مختلف از «عدم» یکسانند؟ یا تجاربی نایکسان از پدیدهای واحد، یعنی «عدم» هستند، یا تجاربی ناهمسان از پدیدههایی متفاوت به این معنی که آیا واژهی «عدم» برای پوشش دادن به واقعیات مختلف وجودی استعمال میگردد؟ در این مورد آخر، که به نظر میرسد حداقل با بخش مهمی از دادههای تجارب عرفانی به نحو مناسبتری انطباق دارد، تفاوتی که میان تجارب وجود دارد، تفاوت میان آنچه تجربه میشود است و نه صرفاً چگونگی تجربه. طرح دوم، یعنی اینکه تعبیر «عدم» برای پوشش «حالات امور»(56) وجودی مختلف به کار میرود مناسبتر به نظر میرسد؛ زیرا لازمهی قول به اینکه مسألهی مورد بحث همان چگونگی تجربهی واقعیت مشترک است، داشتن فهرستی به اندازه کافی محدّد از محمولات مورد اتفاق و کاملاً شبیه هم است که شیء تجربه شده در هر دو (یا چند) موردِ مقایسه، آنها را داراست. اما این چیزی است که، اگر نه در همه، در بسیاری از موارد تحقیقی مورد غفلت است.
یک مسألهی منطقی بنیانی دیگر نیز هست که مربوط به آشفتگی زبانی - هستی شناختی مورد بحث در بالاست. به این مسأله قبلاً به صورت گذرا اشاره نمودیم و اکنون باید بحث پیگیرتری کرد. مسأله، مربوط به این ادعا میشود که زبان عرفانی با دو ویژگی «بیان ناپذیری» و «متناقض نمایی» تعریف میشود. این دو [ویژگی] عناصر متعارف تمام توصیفات پدیدار شناسانهی تجربهی عرفانی هستند و به عنوان دلایلی بر قابل مقایسه بودن این توصیفات تلقی میشوند؛ اما آیا این ویژگیها واقعاً چنین موضعی را تأیید میکنند؟ آیا این عناصر منطقاً امکان بررسی همسانی احتمالی تجارب عرفانی و مقایسه پذیری نافرجام آنها، و مخصوصاً تساوی و تشابه ادعا شده برایشان را میدهند؟ آنچه مرا به این سؤال سوق میدهد این استدلال است: عملکرد واژههای «بیانناپذیر» و «متناقض نما» همانند تعابیری که از زمینهی تجربه، یا هرگونه وضعیت وجودی مفروض امور(57) اطلاعاتی به ما میدهند نیست؛ بلکه عملکرد آنها دور کردن تجربه از تیررس تحقیق و مخفی نگه داشتن التزامات هستی شناختی افراد است؛ از این رو استفاده از تعابیر «بیانناپذیر» و «متناقض نما» نه تنها دادهای برای مقایسه پذیری فراهم نمیسازند، بلکه امکان منطقی مقایسهی تجربهها را نیز یکسره از بین میبرد.
مثال زیر را مورد ملاحظه قرار دهید: (1) عارف «الف» ادعا میکند تجربه «د» متناقض نما و بیانناپذیر است؛ در عین حال (2) عارف «ب» ادعا میکند تجربهی «ذ» متناقض نما و بیانناپذیر است. تنها نتیجه منطقی ای که کسی میتواند از این حالت بگیرد این است که هم عارف «الف» و هم عارف «ب» مدعی متناقض نمایی تجربه شان هستند؛ دربارهی محتوای تجربههای «د» و «ذ» این دو عارف، هیچ نمیتوان گفت؛ زیرا راهی وجود ندارد که به تجارب «د» و «ذ» محتوایی نسبت دهیم، به طوری که بتوان چیزی غیر از متناقض نمایی آن دو دربارهشان دانست، به طوری که [این محتوا بتواند] به عنوان مبنایی برای مقایسه منطقیشان به کار رود.
این گمان که چون این هر دو عارف ادعای متناقض نمایی تجاربشان را دارند، در حال توصیف تجاربی مشابه هستند - همان طور که جیمز، هاکسلی، استیس، و بسیاری دیگر گمان کردند - مغالطهای از باب اخذ مالیس بعلة علة(58) است.
به عنوان بخش دیگری از همین بحث طرق کارکرد زبان و منطق در زمینهی تجربهی عرفانی و گزارش تجربهی عرفانی، میتوان سؤال دیگری را نیز مطرح کرد که واقعاً عارفان هنگامی که بیانات خاص خودشان را ابراز میدارند چه مقصودی دارند؟ مثلاً آیا عارفان هنگام مطرح کردن مدعیات خودشان، معنای لفظی کلمات را مراد دارند؟ این سؤال، موضوعاتی اساسی را برمیانگیزد که نیازمند بررسی و تحلیل هستند.
به عنوان مثال، آیا زبان عرفانی در آنجا که برای ادای کوان ذن یا منتره هندویی به کار میرود توصیفی(59) است یا دگرگون ساز؟(60) (من بسته به سیاق، به هر دو کارکرد باور دارم). در مورد ویژگی دگرگون ساز زبان، اجازه دهید یک اظهار نظر مجمل براساس نمونهی معروف کوان در مکتب ذن داشته باشم. استاد ذن در اظهار یک کوان سعی نمیکند اطلاعاتی از سنخ آموزهها یا جزمیات به شاگرد خویش منتقل سازد - هر چند آنچه توسط استاد تعلیم داده شده، و آنچه شاگرد آموخته است، در یک معنای موسع یافته یا تفسیری، واجد چنین محتوایی هستند. بلکه استاد در پی منقلب ساختن آگاهی شاگرد، به ویژه در سیاق مراقبت - یعنی هنگامی که آگاهی به طور ویژهای حساس است - به گونهای است که گویا مقولات عادی فاهمه را در هم شکسته و از آنها فراتر میرود و لذا با اشکال جدیدی از هشیاری مواجه میشود که عارف را به ساتوری میرسانند و اجازهی وقوع آن را میدهند.
در اینجا زبان یک وظیفهی بسیار مهم انجام میدهد، اما این وظیفه توصیفی نیست. مراقبت بر کوان «بیمعنا»، که مشخصهی آن «تناقض نمایی» و «پوچی» است، مثل «صدای کف زدن با یک دست»، ابزاری مراقبتی است که توسط آن، زبان، خود را اصلاح میکند؛ یعنی خطاهای زبان گزارهای و توصیفی را که منجر به تعهدات نادرست هستی شناختی برای ذهن میشوند، مخصوصاً در زمینه بوداییی در چارچوب «خودیت»، واقعیت اشیا و وجود یک «واحد».
سؤال دیگری که با تمرکز بر کارکرد زبان میتوان پرسید، سؤال از نقش زبانهای مقدس، الفبای مقدس، و اصطلاحات فنی عرفانی در سنتهای بزرگ عرفانی است. دربارهی کارکرد سحرآمیز، معجزهآسا و قدرت هستی شناختی کلمات چه میتوان گفت؟ تمام این موضوعات اساسی، و در واقع مقدماتی، هنگامی که محقق تلاش در رمزگشایی، مقایسه و ارزیابی گزارشات عرفانی دارد نیازمند توجهی دقیق هستند.
مایلم اضافه کنم که مطالعات من بر موضوعات زبانیِ محوریای که در پژوهشهای عرفانی به میان میآیند، چنین نتیجه دادهاند که عارفان جهان هر کار دیگری که با زبان بکنند، چنین نیست که به سادگی آن را نفی نمایند. عرفا، تحت فشار موضوعات عالی مورد توجهشان، به حدود و مرزهای بیرونی آنچه «قابل بیان» است کشیده میشوند، هر چند غالباً به کمک منابع شهودات اثباتی و علامت اِسلَش بین و ریا قرار گیرد. یا محتوای «معرفتی» تجربهی خود و دیگران (شامل حالات آگاهیای که به وسیلهی اشکال مختلفی از تمرکز عرفانی به دست میآیند) و نیز، به عنوان یک قاعده، علاقهی شدیدی که برای به اشتراک گزاردن حقایق و تجارب فوقالعاده خود با دیگران دارند، زبان را برای فهماندن معانی و محتویات تجربه در راههای جالب توجه و تخیلی متنوعی به کار میگیرند. در حقیقت، این موفقیت آنان در برقراری چنین ارتباطی اساسی است که به ما اجازهمیدهد به طور کلی از سنتهای عرفانی سخن بگوییم، از آنها مطلع باشیم، و در آنها شرکت جوییم.
6 ) عرفان و متون مقدس
به عنوان ملاحظهای ضروری و مرتبط با تحلیلمان از زبان و انواع عرفانی، توجه خوانندگان را به نیازی که برای مطالعهی دقیق رابطهی غنی، عمیق و ثمربخشی که میان عارفان و متون مقدس سنتشان وجود دارد، جلب میکنم. بدین معنا که به عنوان مثال باید دانست فهم آموزههای عرفان یهودی و شخصیتهای قبالهای، خارج از کتاب مقدس عبری و شروح ربّنی متأخر بر آنها ناممکن است ؛ یا اینکه عارفان مسیحی به طور اساسی متأثر از داستان عهد جدید و قرائتهای آن با اشکال بسیارند؛ یا مکتب صوفیه یک صورت عرفانی سرمست و اشباع شده از قرآن است؛ یا استادان هندو و آموزههایشان جدا از وداها و بهگودگیتا نامفهوم و بیمعنا هستند؛ و اینکه حتی در دین بودایی نیز متن مقدس نقش مهمی برعهده دارد.
در اینجا تنها، برای شروع یک گفتمان بسیار پیچیده، اشاره میکنم که عارفان در میان سنتها و فرهنگها همواره فرض کردهاند که متون مقدس سنتشان منابع معتبر حقیقت نهایی، متعالی و الوهی هستند. بنابر این، جستار عرفانی، به صورت کاملاً لفظی، عبارت است از کشف یا از نو کشف کردن اسراری که در متن مقدس پنهان هستند، احیا و بازفرآوری معانی و حقایق بیشماری که در این متون اصیل پنهان هستند.
همچنین باید متذکر شوم که در موضوع مورد بحث، محققان باید توجه دقیقی به مسائلی مانند فصل ممیز تفاسیر متن مقدس در سنتهای گوناگون، سرشت نمادها و تفسیرهای نمادین، موضوع گونهشناسی و تشبیه، و همچنین حضور کلیشهها و تفسیرهای متناقض نما از متن مقدس مبذول دارند.
فصل سوم کتاب به «تبیین و ارزیابی ساخت گرایی» اختصاص یافته است. آقای انزلی، این بخش از کتاب را با قلمی روان و رعایت اصول نقادی به نگارش درآورده است.وی ابتدا تقریر روشنی از مکتب ساخت گرایی ارائه نموده است، آنگاه ضمن تحلیل مکتب یاد شده به مبانی و منابع آن به قدر لازم، پرداخته است. در بخش نقادی با صرف نظر از نقد زبانی و بررسی سازگاری درونی و بیرونی مکتب ساخت گرایی، سازگاری آن را با واقع بررسی نموده است و برای نیل به این مقصود مدعا و دلایل ساخت گرایی را به تفصیل بررسی کرده است.
در خاتمه ضمن آرزوی توفیقات روزافزون برای مترجم - مؤلف کتاب سودمند «ساختگرایی، سنت و عرفان»، موفقیت وی را به ویژه در وفای به تعهداتی که در پانوشتهای متعدد کتاب به عهده گرفته است، از خدای بزرگ خواهانم.
پینوشتها
______________________________
1. Steven Katz
2. Constructivism.
3. William James
4. William James
5. W. T. Stace
6. Mysticism and Philosophy
7. Evelyn Underhill
8. R. C. Zaehner
9. Constructivism
10. Mysticism and Philosophical Analysis, S. T. Katz (ed.), p. 4.
11. Peter Moore
12. Robert Gimello
13. Mysticism and Meditation
14. Mysticism and Philosophical Analysis, S. T. Katz (ed.), p. 193
15. Contextualism
16. Msysticism and Religious Traditions
17. The ''Conservative'' Character of Mysical Experience
18. Models
19. Ibid, p. 51.
20. Mysticism in its Contexts
21. Mysticism and Religious Tranditions, Katz (ed.), p 61.
22. Hans Penner
23. Ibid, p. 89.
24. Mystical Speech and Mystical Meaning
25. Mysticism and Language, S. T. Katz (ed.), p. 3.
26. Ibid, p. 25.
27. Ibid, pp. 32-33.
28. Mysticism and Sacred Scripture.
29. Mysticism and Interpretation of Sacred Scripture.
30. Mysticism and Sacred Scripture, Katz (ed.), p. 25.
31. Symbolic
32. Typology
33. Metonymy
34. Ibid, p. 37.
35. Sign
36. Ibid, pp. 41-42.
37- خانم آنا ماری شیمل، عرفان پژوه شهیر، در آخرین سفری که قبل از مرگ به ایران داشت، طی نطقی در انجمن حکمت و فلسفه ایران به شدت از این تلقی نسبت به مولوی و آثار وی انتقاد کرد.
38- نصر، حسین، معرفت و معنویت، ص 551-552 .
39- برای مثال، کتز در ابتدای مقالهی «سرشت سنتی تجربهی عرفانی» و «زبان، معرفتشناسی و عرفان»، این دیدگاه را به جیمز، آندرهیل، شوان، استیس، هاکسلی و تا اندازهای زنر و اسمارت نسبت میدهد.
40. Being
41. Birvana
42. Form Ciricism
43. استدلال خواهم کرد که حتی محققانی که با من دربارهی سرشت تجربهی عرفانی توافق ندارند، ناگزیر باید موضوعی را که میخواهم مورد بحث و بررسی قرار دهم به طور عمیقتر و نافذتر از آنچه تا حال در این باره انجام شده است، مورد توجه قرار دهند.
44. Ideal
45. Categorical
46. Ecstatic
47. Retreat
48. Monasteries
49. Good works
50. Soteriology
51. Slavation
52. Yogi
53. Typologies
54. Putative
55. Reification
56. State of affairs
57. Given ontological "State of Affairs"
58. non sequitur
59. Descriptive
60. Transformative