تجربه ی دینی بر اساس نظریه ی رودلف اتو و ریچارد سوئین برن (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
از بحثهایی که امروزه در فلسفهی دین به آن توجه شایان میشود، بحث تجربهی دینی میباشد. هر چند که تجربهی دینی ـ مکاشفه در اصطلاح فرهنگ اسلامی ـ سابقهای دیرین به درازای تاریخ دین دارد، ولی نقد و بررسی آن در دین و موجه ساختن عقاید دینی پیشینهای کوتاه دارد. در این مقاله سعی بر آن است که، ضمن ارائهی تعریفی از تجربهی دینی، مسائل اساسی مطرح در آن ذکر شود. لذا به بررسی آراء دو تن از متفکران برجسته در این حوزه پرداخته شده است؛ رودلف اتو و ریچارد سوئین برن. عمدهترین تلاش اتو در کتاب «مفهوم امر قدسی» منعکس شده است، که در این جستار به تفصیل مورد بررسی قرار گرفته است. آن گونه که میکائیل مارتین ذکر میکند، تقسیمبندی تجربهی دینی توسط سوئین برن، یکی از جامعترین و واضحترین تقسیمبندیهایی است که در ادبیات معاصر به چشم میخورد. لذا این نوشتار درصدد است با رویکردی توضیحی، و نه لزوماً نقادانه، تصویر روشنی از بحث «تجربهی دینی» سوئین برن ارائه نماید. البته نقطهی مرکزی در بحث از سوئین برن، استدلالی است که او، براساس تجربهی دینی، برای اثبات وجود خداوند، اقامه کرده است؛ استدلالی که در آن اصل زودباوری به کارگرفته شده تا موجه بودن باور به وجود خداوند براساس تجربهی دینی به اثبات رسد.متن
الف) تجربهی دینی براساس نظریهی رودلف اتو
رودلف اتو(1) (1869-1937) متأله پروتستان مذهب، مورخ و پدیدارشناس ادیان بود. وی یکی از دو متأله بزرگ و اثرگذار در آلمان سالهای پس از جنگ جهانی اول است. دیگری، کارل بارث(2) متأله نئوارتدکس(3) است. کتاب «مفهوم امر قدسی»(4) اتو و کتاب «تفسیری بر رساله به رومیان» بارث، بحثهای کلامی زیادی را، اگر چه در جهات مختلف، در سالهای متمادی موجب شد. در حالی که بارث تأکید لیبرالیستی بر مسیحیت را به عنوان دین رد میکرد، اتو مساعی خود را در فهم تجربهی دینی، تبیینهای جداگانه آن در ادیان جهان و اهمیت آن در الهیات مسیحی به کار بست. (Mellisa, 1997, 10-11)اتو وارث گرایشهای فلسفی و کلامی بنیادین، در آلمان پایان قرن نوزدهم، بود. وی در سال 1869 در هانوفر(5) متولد شد و در دانشگاههای ارلینگن(6) و گوتینگن(7) تحصیل کرد. او ابتدا به تدریس در دانشگاههای گوتینگن و برسلاو(8)پرداخت. سپس در سال 1917 به دانشگاه ماربورگ(9) رفت و در آنجا به سمت استادی در کرسی الهیات برگزیده شد و تا زمان بازنشستگی (1929) در همان جا مشغول بود. او نخست تحت تأثیر اندیشهی لوتر قرار گرفت، که در نخستین اثر منتشر شدهاش با عنوان «نظریهی لوتر دربارهی روحالقدس» منعکس است. تأثیر لوتر بر او در موضوع اهمیت شهود دینی(10) و احساس حضور باطنی خدا بوده است. دومین شخص تأثیرگذار در اندیشهی او، شلایرماخر بود. چنان که او بعدها نوشت، شلایرماخر اهمیت «احساس» در تجربهی دینی را بازیافته است. او همچنین از اندیشهی کانت و فیلسوف دیگر، فریز(11)، نیز متأثر بود، چنان که در کتاب «فلسفهی دین مبتنی بر نظریهی کانت و فریز» از اندیشهی ایشان بحث نموده است.
او، به ویژه، از فریز اصطلاح «شوق»(12) را، که به عنوان حالت زیبایی شناختی(13) ادراک و ناظر به فهم معنی و مقصود وجود بوده است، به عاریت گرفت. اتو، برخلاف بسیاری از متألهان دیگر زمان خویش، به ادیان جهان غیرمسیحی علاقمند بود و زبان سنسکریت را یاد گرفت و بسیاری از متون دینی هند را مطالعه و برخی از آنها را به زبان آلمانی ترجمه نمود و بر تعدادی از آنها شرح نوشت. وی مسافرتهایی به هند، ترمه، چین، ژاپن، مصر، فلسطین و کشورهای دیگر نمود، تا در بررسی خود تجربهی دینی را بفهمد. شاید تأثیر مسافرت او به آسیا، در سالهای 1911 و 1912 ، و مطالعهی پیشین او از متون سنسکریت، او را به بررسی تجربهی دینی واداشت، که برای نخستین بار در کتاب «مفهوم امر قدسی» عنوان شد. (Edwards, 1967, 13 and Eliade, 1995, 136)
آثار
اتو چندین کتاب و مقاله نوشته است که مهمترین آنها عبارتند از: «طبیعت گرایی و دین»(14) (1904)، «فلسفهی دین مبتنی بر نظریهی کانت و فریز» (1909)، «مفهوم امر قدسی» (1917)، «عرفان شرق و غرب» (1926)، «لطف در دین هندو و مسیحیت» (1930) و کتاب «ملکوت خدا و پسر انسان» (1924). مقالات فراوانی نیز از سوی وی به رشتهی تحریر درآمده است که با عنوان «تجربهی دینی» نشر یافته است. وی برخی از متون دینی هندی را به زبان آلمانی ترجمه کرد که از آن جمله میتوان به ترجمهی «بهگودگیتا»(15) اشاره کرد. اکثر کتابهای وی به زبان انگلیسی ترجمه شده است و خود نیز در کشورهای انگلیسی زبان، از طریق دو کتاب «ملکوت خدا و پسر انسان» و «مفهوم امر قدسی»، شناخته میشود. (Eliade, 1995, 141)
تعریف تجربهی دینی
متکلم آلمانی «رودلف اتو» تلاش نموده با بررسی نقادانهی بیانِ ویژگیهای تجربهی دینی به مفهومی اساسی در تجربهی دینی نائل شود. طبق نظر شلایرماخر(16)، در تجربهی دینی، فرد، مغلوب «احساس وابستگی مطلق»(17)میگردد. البته، بیشتر ما از وابستگی خود به دوستانمان آگاهیم. این احساس، تنها نمونهای از احساس وابستگی «نسبی» است. اما عنصر اصلی در تجربهی دینی احساس وابستگی «مطلق» و آگاهی از خود به عنوان موجود وابستهی مطلق میباشد.
اتو برای این عنصر، که شلایرماخر درصدد توصیف آن به آگاهی از خود به عنوان موجود وابستهی مطلق بود، نام «احساس مخلوق بودن» را پیشنهاد میکند. ایراد اساسی او به شلایرماخر آن نیست که او نتوانسته اصلی مهم را در تجربهی دینی تشخیص دهد، زیرا اتو به آسانی میپذیرد که احساس خود به عنوان «مخلوق» در تجربهی دینی یک اصل است، بلکه ایرادش آن است که «احساس مخلوق بودن» اساسیترین اصل در تجربهی دینی نیست، و شلایرماخر با «اصل اساسی» تلقی کردن آن، مرتکب دو خطا گشته است.
خطای نخست ذهنگرایی(18)، یعنی ذات تجربهی دینی را آگاهی تلقی کردن است، البته آگاهی از «خود» به عنوان مطلقاً وابسته، نه آگاهی از دیگری.
خطای دوم آن که مطابق تبیین شلایرماخر تنها با استدلال میتوان به خدا رسید. زیرا او با تعریف تجربهی دینی به آگاهی از خود، به این نتیجه رسید که خدا را نه به عنوان موجودی که انسان بی واسطه از آن آگاه است، بلکه به عنوان موجودی که باید در نتیجهی استدلال به او رسید، محسوب نماید، و او را همچون علت وابستگی مطلق فرد دانست که به تنهایی به طور مستقیم قابل تجربه است. (رو، 1381 ، 118)
اتو به جای تعریف شلایرماخر از ذات تجربهی دینی به معنی آگاهی از خود همچون موجود وابستهی مطلق، اظهار داشت که اصل اساسی همان آگاهی از «موجودی دیگر»، به عنوان مقدس یا خدا، میباشد. از این رو به نظر اتو آگاهی مستقیم از خدا واقعاً اصل اساسی است، و احساس خود به عنوان موجود وابستهی مطلق (احساس مخلوق بودن)، نتیجهی مستقیم آن اصل اساسی، یعنی آگاهی از دیگری که مقدس است، خواهد بود. بنابراین اتو دست به بررسی نسبتاً مهم از اصولی (نظیر هیبت، سر، وحشت) زد که در آگاهی از موجودی به عنوان «مقدس» وجود دارد.
با توجه به گفتهی اتو میتوان تجربهی دینی را این گونه تعریف کرد: «تجربهای که در آن فرد مستقیماً از وجود «موجودی» دیگر (موجودی بیرون از خود) به عنوان مقدس (خدا) آگاه است». شاید این تعریف از تجربهی دینی مناسب باشد، اما اشکالی نیز دارد. به بیان اتو فرد از وجود «موجودی دیگری» آگاه است که «متمایز و خارج» از خود است. بی شک بسیاری از تجربههای دینی این گونهاند. اما گویا عالیترین شکل تجربهی دینی تجربهای است که در آن هیچ نوع آگاهی از موجود دیگری متمایز از خود نباشد. به نظر میرسد آنچه عارفان دینی درصدد نیل به آن هستند تجربهای است که در آن آگاهی فرد از خود، به عنوان موجودی که متمایز و جدا از موضوع تجربه است محو و فانی شده باشد. عالیترین شکل تجربهی دینی عبارت از اتحاد مطلق با خداست، تجربهای که در آن فرد در خدا فانی شده، با او یکی میشود، تا آنجا که در هنگام تجربه ابداً هیچ نوع آگاهی از «غیر» (چیزی متمایز از خود) باقی نمیماند. (رو، 1381 ، 110)
اتو تصدیق میکند که در خداوند وجه و حیثیتی وجود دارد که عقل میتواند آن را دریابد.
ما به نحو تمثیلی میتوانیم اوصافی نظیر روح مندی، غایتمندی، ارادهی خیر داشتن و صاحب هویت بودن را به خداوند نسبت دهیم. تمام این اوصاف از مفاهیمی واضح و مشخص تشکیل شدهاند. عقل میتواند این مفاهیم را دریابد، تفکر میتواند آنها را تحلیل کند؛ حتی میتوان از آنها تعریفی به دست داد. (Otto, 1957, 1)
مع ذلک با توجه به مراتب عمیقتر ذات خدا، یعنی قدسی بودن وی، خداوند را نمیتوان از طریق عقل شناخت؛ او وصفناپذیر است. و باید قدسی بودن خدا را با چیزی فراتر از عقل (مثلاً احساس) دریابیم.
تجربهی دینی نوعی احساس است، یا به بیان بهتر، مجموعهی پیچیدهای از احساسات است. این احساس به اشکال متعددی در میآید. اتو امر مینوی(19)در سه نوع احساس خاص متجلی مییابد. نوع اول، احساس وابستگی و تعلق(20)ت. نوع دوم، احساس خوف دینی یا خشیت(21) و مغلوبیت در برابر «راز هیبتانگیز»(22) است. نوع سوم، احساس شوق ما است نسبت به آن موجود متعالی که مجذوبمان میکند. (Edwards, 1967, 13)
بررسی نظریهی دینی اتو
اتو در فرایند اندیشهی الهیات فلسفی آلمان از زمان کانت بدین سو قرار دارد. او، همانند دیگر نمایندگان این فرایند، سعی داشت دین را مورد توجه قرار داده بهذات آن پی ببرد. وی با آنچه موسوم به «واگشت گرایی»(23) یعنی تبیین دین همچون پدیدار فرهنگ انسانی و پاسخ به نیازهای اجتماعی یا روانشناختی، که به مفهوم خاصی محصول آن نیازها است، مخالفت ورزید، و برعکس، معتقد بود که حاکمیت دین در قلمرو فعالیت خودش پاسخی به یک قدرت متعالی برتر از انسان است. آثار فروید(24)، و ونت(25) و دورکهیم(26) همگی به اشکال واگشت گرایی علمی مربوط بودند که اتو و سودربلوم(27) با آنها مخالفت نمودند. (Mellisa, 1997, 45 and Otto, 1957, 115)
در میان دانشمندان دینی کمتر کسی مثل اتو در مقابل سکولاریسم و واگشت گرایی ایستادگی کرد. او تنها به شکایت از سکولاریسم بسنده ننمود، بلکه معیارهای روش شناختی و بلاغی(28) مؤثری را نیز به دست داد، که از آن طریق دین میتواند از دستبرد آنچه ساختهی اندیشه و فرهنگ بشری است، در امان باشد. وی، پیشاپیش، هر نوع تبیین طبیعت گرایانه(29) را از دین رد کرد و تقدس و مصونیت تجربهی دینی را، با این ادعا که اگر تجربه، دینی قابل تبیین باشد، تجربهی دینی نیست، تضمین نمود.(Proudfoot, 1985, 118)
عمدهترین تلاش اتو در کتاب «مفهوم امر قدسی» این است که به ذات دین پی برده، از این طریق انسان متجدد را در تشخیص امور مهم از غیر مهم توانا سازد. برخلاف کانت و ریشل(30) که ذات دین را در اخلاق میدانستند (براون، 1375 ، 235) و برخلاف شلایرماخر که ذات دین را احساس توکل محض میدانست، (Schleiermacher, 1958, 49) اتو ذات دین را «امر قدسی» میداند. (Otto, 1957, 5)
وی با اذعان به این که از زمان اصلاحات کلیسا به بعد هم متألهان و هم فلاسفه خود را بیش از اندازه با اعتقادات و باورهای جزمی واستدلالات و به عبارت دیگر، با جنبههای عقلی و اخلاقی دین مشغول کردهاند، که جوهر و اصل دین نیست، معتقد است که معرفت و تعلیم دینی نمیتوانددر قلمرو فلسفه، همچون شاخهی مهمی از اخلاق قرارگیرد، بلکه در ژرفای ناپیدای روح نهفتهاست. وی تقدس(31) را با کمال الهی و خیراخلاقی یکسان نمیشمرد. با توجه به این که واژهی «امر قدسی» معنی نخست خود را از دست داده و در طول تاریخ بار معنایی اعتقادی و اخلاقی زیادی به خود گرفته است، اتو ناچار شد برای انتزاع ذات رازآلود، هیبتآور و پرجذبهی امر قدسی به جهت تحلیل و بررسی، به دور از عناصر عقلانی واخلاقی، اصطلاح جدیدی بنام «نومینوس»(32) پیدا کند تا نمایندهی تقدس بدون عنصر اخلاقی و عقلی باشد. این اصطلاح از کلمه لاتینی «نومن»(33) به معنی الوهیت گرفته شده، مشعر به مفهومی «کاملاً متفاوت» با کمال اخلاقی است. عنصر فراعقلانی(34) نومینوس به آن جنبهی ذاتی خدا که متعالی و از این رو غیرقابل ادراک عقلانی است، اطلاق میشود. اتو اصرار دارد که ذات خالص دین، از آغاز تکاملش، کاملاً مستقل از مقولات متعارفی است که انسان از ارزش وتجربه دارد. عنصر نومینوس، ذات دین، به عنوان یک نظام انسانی است، این عنصر یک شخص ماوراء طبیعی، «خدا»، نیست، بلکه مجموعهای از احساسات است که با احساس قدرت و ارزش متعالی خدا در انسان برانگیخته میشود و عنصری «کاملاً متفاوت»(35) از دنیای طبیعی است. وضع ذهن در حالت «تقدس» وضعی کاملاً مختص به خود است و نمیتوان آن را به دیگر عوامل تحلیل کرد و به همین دلیل مانند هر امر کاملاً ابتدایی، هر چند میتوان دربارهی آن بحث کرد، اما نمیتوان آن را دقیقاً تعریف نمود. تقدس مثل خدا، مفهومی مرکب از یک عنصر کاملاً دینی (نومینوس) و یک معنی اضافه شدهی اخلاقی است که معنی و مفهوم غیرقابل تعریف را تکمیل میکند و فراتر از آن، به ویژه در دین غربی، این خطر وجود دارد که کلاً آن را فرا گیرد. در نومینوس مفهوم وجود عینی(36) و سرمدی خدا پیش از ظهور خلقت و مفهوم سازی انسان نهفته است، حتی مقدم بر این که خدا فی نفسه تقدس باشد (یعنی مجموعهای از عناصر نومینوس، اخلاقی و عقلانی در تاریخ اندیشهی ما از خدا) نومن است. (همان، 199، 197)
نومینوس نه تنها به خدا، که به حالتی از روح نیز که حضور خدا آن حالت ربر میانگیزد، اشاره دارد. این حالت روح عبارت از کیفیت تجربهی دینی، به عنوان حالت شناخت قائم به ذات(37) و غیرقابل واگشت است و به ارزش نومینوس واقعیت متعالی مربوط است که متعلق تجربهی دینی میباشد. (همان، 7)
از این رو اتو به عنوان یک متأله واقع گرا، فراتر از روانشناسی دین میرود. دیدگاه او مبتنی بر این اعتقاد است که نومینوس فرافکنی(38) محض نیست، بلکه دادهای واقعی از تجربه وابسته به یک واقعیت متافیزیکی «کاملاً متفاوت» است که حضورش میتواند به تنهایی حالتی از نومینوس را در روح و جان پدید آورد. (همان، 11)
نومینوس، به عقیده اتو، قابل تعلیم نیست و فقط میتواند برانگیخته شود و باید در روح (جان) مانند هر پدیدار برخاسته از «روح»(39) بیدار شود. پس میتوان گفت که نومینوس از نظر عقلی غیرقابل وصف و تبیینناپذیر است. وی در این مورد، جمله ترستیگن(40) را نقل میکند که: «خدایی که درک شود خدا نیست». (همان، 25)
نومینوس ذات حقیقی همه تجربهی دینی ایجابی است و دین واقعی را از ترس دمونی(41) که میتوان اثری از آن را در آیین ابتدایی تا الهیاتی که به صورت مذهب اتو ظاهر شده، مشاهده کرد، متمایز میسازد. به اعتقاد اتو این تجربه نومینوس از امر قدسی برای تمامیت تجربهی دینی اساسی است، از این رو یک مقولهی ما قبل تجربی است. (Eliade, 1995, 140)
نومینوس قائم به ذات(42)، است یعنی کاملاً متفاوت نسبت به هر ارزش دیگری مثل زیبایی، خیریت، یا عقلانیت است. به نظر وی تجربهی دینی فقط مفهومی را تصدیق میکند که در تمامی دینداری(43) مشترک است: احساس فنای ارزش و هویت شخصی در مواجهه با امری که ارزش فراعقلانی دارد، مفهومی که نه فقط بهتر بلکه کاملاً برآمده از نظامی «متفاوت» با نظام خلقت است.
اتو این احساس را «احساس مخلوق بودن» میخواند. پس گناه و خشم خدا به هنگام گناه، مفاهیم اخلاقی نیستند، بلکه یک تجربهی خاص دینی از پلیدی(44)در حضور امر قدسیاند.
با آن که منبع اصلی الهام بخش اتو در تجربهی دینی ماقبل اخلاق، اشعیای نبی بود، اما اشعیا نیز مفهوم تجربهی دینی را با مفهوم اخلاقی ـ عقلانی درآمیخته است. زیرا اشعیا به مخاطبان خود اطمینان میدهد که خدا تقدس خود را با عدالت و صداقت خویش نمایان خواهد ساخت: «و یهوه صبایوت به اتصاف متعال خواهد بود و خدای قدوس به عدالت تقدیس کرده خواهد شد». (Otto, 1957, 75)
اتو معتقد است که وحدت عناصر عقلانی و فراعقلانی تقدس در مسیحیت تصادفی نیست. وحدت ذاتی واقعی این عناصر یک ویژگی «ماقبل تجربی» دارد که بدین طریق احساس نومینوس توسط عوامل فرهنگی و اخلاقی تدریجاً عقلانی میشود. اتو شناخت نومینوس را به «مفاهیم نظری شناخت» کانت تشبیه کرده، با بررسی آن درمییابد که نومینوس براساس این که «از عمیقترین بنیاد ادراک شناختی که روح دارد» ناشی میشود، ماقبل تجربی است. حقیقت شناخت نومینوس به یک «منشأ ذاتی ناپیدا»(45) اشاره دارد که مفاهیم و احساسات دینی از آن شکل میگیرند، و مستقل از تجربهی حسی در ذهن وجود دارند. (Moore, 1983, 79)
اتو با بررسی بیشتر نشان میدهد که در روح انسان یک استعداد کلی برای دریافت وفهم دین حقیقی وجود دارد. به نظر وی اگر بحث نظری دربارهی خدا و دین، از تجربهی دینی ریشه نگیرد و توسط آن حمایت نشود، یک امر کاملاً زائد خواهد بود. از این رو قسمت اعظم نظریهی دینی اتو به بیان تجربی و غیرتعلیمی(46) چگونگی آشکار شدن احساس فراعقلانی نومینوس در تجربهی زیبایی شناسانه، عبادت، عهد عتیق(47) عهد جدید(48)، لوتر و دین ابتدایی اختصاص دارد. این بدان معنی نیست که اتو نخست نظریهی ماقبل تجربی اظهار دارد و سپس در تأیید آن نمونههایی را بیاورد. این امر یک قضیهی شناخت شناسانهی عمدی است. اتو مثل کانت، اظهار میدارد که عقلی که با دادههای حسی(49)میکند، نمیتواند از حقایق متافیزیکی متعالی، شناخت عینی را ارائه دهد. حقایق تجربهی امر متعال نمیتواند به شیوهی فلسفی استدلال شود. تجربهی دینی دست اول فقط این واقعیت را تصدیق میکند. وی تأکید میکند وظیفهی او تنها این نیست که بیداری دینی را بررسی کند، بلکه میکوشد آن را در خوانندگان خود ایجاد کند، و تا فردی نومینوس را تجربه نکرده است نمیتواند آن را درک کند. نومینوس شکلی از خودآگاهی است که با حضور قدرت و ارزش فوق طبیعی برانگیخته میشود و میتواند از طریق برانگیختن احساسات خاص برخاسته از حضور نومن(50) شناخته شود. (Otto, 1957, 8)
به طور خلاصه، «تجربهی دینی»(51) میتواند محصول سه نظریهی به هم آمیختهی فلسفی، پدیدارشناسانه و الهیاتی تلقی شود. (Welch, 1985, 121)
اتو با پیروی از فریز، به طور فلسفی اعتقاد داشت که انسانها میتوانند از واقعیت متافیزیک فراعقلانی یا مطلق شناخت داشته باشند و دارند. این یک معرفت عقلانی یا ذهنی نیست، بلکه احساس یا ادراک غیرقابل بیان است. تأمل در این احساس میتواند فقط از طریق تمثیلهای شهودی به مفهوم احساس منتقل گردد.
نظریهی پدیدارشناسانه در «مفهوم تجربهی دینی» اظهار میدارد که همهی ادیان ریشه در نظریه یا سیستم ندارند، بلکه ریشه در یک تجربهی نومینوس کلی و اساساً یکنواخت دارند ... که از نظر تاریخی و فرهنگی به طور گوناگون تبیین میشوند.
بالاخره نظریهی الهیاتی اتو بیان میدارد که هر اندازه یک دین خود را بیشتر و کاملتر بر تجربهی نومینوس استوار سازد، به همان اندازه در ماهیت ذاتی دین به وجهی عمیقتر سهیم میشود. دین تنها در جایی میتواند به وجود آید که در آنجا اتحادی غیرمستقیم درگواهی فردی مستقیم نفس به ظهور اراده و حضور خدا در احساس نومینوس باشد. مکاشفهی مدون، عقلانی شده، و به صورت تاریخی درآمدهی شریعت و کتاب مقدس، که در آن نجات و اصلاح انسان مقصود است، برخاسته از احساس نومینوس است.ب ) تجربهی دینی براساس نظریهی ریچارد سوئین برن
تعریف تجربهی دینی(52)
تجربهی دینی به گونههای متفاوتی تعریف شده است. از جمله این تعاریف، تعریفی است که ریچارد سوئین برن(53) آن را ذکر کرده است: (Swinburn, 1979, 249-52)
تجربهی دینی تجربهای است که شخص متعلَّق این تجربه را موجود یا حضوری مافوق طبیعی میداند.
البته تجربهی دینی داشتن غیر از کسب بصیرت(54) دینی است؛ اما میتواند منبع و منشأ بصیرت دینی باشد. اشعیاء و اگوستینوس از طریق تجربهی خدا، هم تصوری از الوهیت خدا پیدا کردند و هم تصوری از گناه کاری خودشان، اما بصیرت دینی لزوماً در گرو تجربهی دینی نیست. شرط تجربهی دینی آن است که خداوند یا حقیقت غایی موضوع آن تجربه باشد، یا موضوع آن تجربه تلقی شود.
اقسام تجربهی دینی
ما خداوند یا حقیقت غایی را به انحای گوناگون تجربه میکنیم. ریچارد سوئین برن پنج نوع تجربهی دینی را مطرح میکند و آنها را براساس نحوهی تحققشان طبقهبندی مینماید. آن گونه که میکائیل مارتین ذکر میکند، تقسیمبندی تجربهی دینی توسط سوئین برن یکی از جامعترین و واضحترین تقسیمبندیهایی است که در ادبیات معاصر به چشم میخورد. (پترسون، 1376 ، 38) لذا در بیان اقسام تجربهی دینی به تقسیمبندی سوئین برن بسنده میکنیم.1 ) ممکن است فردی، چیزی عادی یا غیردینی را به عنوان موجودی ماورای طبیعی مشاهده کند. چنان که کبوتری را به صورت فرشته، یا گربهی سیاهی را به صورت شیطان مجسم کند. متعلَّق تجربه، در این نوع، چیزی عادی و در منظر عموم است. بدین معنی که شاهدان عادی نیز میتوانند آن را احساس کنند، هر چند که آن را امری ماورای طبیعی نمیدانند. نمایان شدن حقیقت و باطن افراد برای برخی انسانها را میتوان از این قبیل دانست. (اکبری، 1376 ، 96)
2 ) ممکن است فردی امری ماورای طبیعی را در صورت و شکل موجودی عادی مشاهده کند و متعلَّق تجربهی او در صورت عادی آن برای همگان قابل مشاهده باشد. این بدان معنی است که، اگر فردی همراه شخص مشاهده کننده باشد، متعلَّق تجربه را خواهد دید، هر چند که ممکن است این حقیقت را که این موجود عادی جلوهی دنیای موجودی ماورای طبیعی است، نداند. برای مثال، میتوان به فرشتگانی اشاره کرد که در قالب انسانی برای عذاب قوم لوط علیهالسلام فرستاده شدند. حضرت لوط علیهالسلام و کنار فرشتگان را میدید قوم لوط علیهالسلام آنها را جوانانی زیباروی میدیدند. (همان، 98)
3 ) تجربهی دینی نوع سوم همانند نوع دوم است با این تفاوت که متعلَّق تجربه امری نیست که عموم مردم احساس کنند ـ نه جنبهی ماورای طبیعی آن و نه تمثل معمولی آن ـ اما شخص تجربه کننده در توصیف آن از ادبیات معمولی استفاده میکند؛ یعنی الفاظی که به حقایق معمولی در حیطهی ادراک انسانهای عادی اشاره میکند. در این نوع تجربه، حتی اگر کسی همراه تجربه کننده باشد، چیزی را احساس نمیکند. برای مثال میتوان به آن دسته اعتقادات دینی مؤمنان اشاره کرد که متعلق آن بهشت و جهنم است. تصوراتی که این دسته از مؤمنان از چنین حقایقی دارند، در قالب الفاظی که در ادبیات معمولی استفاده میگردد قابل تبیین است. در توصیف این حقایق الفاظی همچون «باغهایی با درختان سبز»، «نهرهای روان آب»، «رودخانههای پهناور»، «زنان زیبا»... به کار گرفته میشود، که جملگی الفاظی آشنا در ادبیات معمولی ما هستند. (همان، 96)
4 ) تجربههای عرفانی(55) نوع چهارم تجربههای دینی را تشکیل میدهند. این تجربهها دربرگیرنده احساساتی است که با ادبیات معمولی توصیف نمیشوند. عرفا، غالباً، برای توصیف تجربههای خود مجبورند از الفاظ متعارض ادبیات سلبی سود جویند. در این تجربهها، غالباً، وحدت فاعل شناسا و موضوع شناسایی تجربه میشود. آنچه از عرفایی چون حلاج و بایزید بسطامی نقل شده، در صورت صحت، نشانگر چنین تجربههایی است. این تجربه با الفاظی همچون «انا اللّه» و «لیس فی جبتی سوی اللّه» توصیف شده است. (همان، 97)
5 ) تجربهی دینی یک موجود ماورای طبیعی است که احتمالاً با هیچ احساسی همراه نمیباشد. (همان، 98) شاید آنچه عرفای مسلمان از آن به «محو» تعبیر کردهاند، بیانگر چنین تجربهی دینی است. در سنت مسیحی نیز برای چنین تجربهای به تجربهی دینی «مادر ترزا»(56) و تجربهی «نیکولاس کوزایی»(57)عارفان مغرب زمین، اشاره میشود.(Nicholas of Cusa, 1960, 23)
به عقیدهی ریچارد سوئین برن بهتر است به جای طبقهبندی تک تک این تجربهها، بکوشیم ماهیت تجربهی دینی را به نحو عامتر دریابیم. نکتهی مهم این است که تجربههای دینی متنوعاند و کسانی که دربارهی آنها پژوهش میکنند باید دقت کنند تا از تنوع آنها غافل نمانند. اما این موضوع ما را به پرسش بعدی رهنمون میشود؛ تجربهی دینی چیست؟ به بیان دقیقتر، تجربهی دینی چه نوع تجربهای است؟ در باب این موضوع سه دیدگاه قابل بررسی است. (پترسون، 1376 ، 38)
دیدگاه اول؛ تجربهی دینی نوعی احساس است
فردریک شلایرماخر (1834-1768) در نوشتههای پر نفوذش در قرن نوزدهم ادعا کرد که تجربهی دینی تجربهای عقلی(58) یا معرفتی(59) نیست، (همان، 40) بلکه «احساس اتکای مطلق و یکپارچه» به مبدأ یا قدرتی متمایز از جهان است». این تجربه، تجربهای شهودی است که اعتبارش قائم به خود(60) است و مستقل از مفاهیم، تصورات، عقاید یا اعمال میباشد. چون این تجربه نوعی احساس(61) است و از حد تمایزات مفهومی فراتر میرود، لذا میتوانیم آن را توصیف کنیم. این تجربه حسی و عاطفی(62) است، نه معرفتی.(Schleiermacher, 1928, 17)
افراد بسیاری، از جمله رودلف اتو (1937-1869) تحت تأثیر این رأی قرار گرفتند. اتو تصدیق میکند که در خداوند وجه و حیثیتی وجود دارد که عقل میتواند آن را دریابد. اتو امر مینوی(63) را در سه نوع احساس خاص متجلی مییابد. نوع اول، احساس وابستگی و تعلق است. نوع دوم، حساس خوف دینییا خشیت و مغلوبیت در برابر راز هیبتانگیز است و سرانجام نوع سوم، احساس شوق ماست نسبت به آن موجود متعالی که مجذوبمان میکند. این بیتابی و شوق نسبت به خدا جزئی از وجود ماست. (علمی، 1377 ، 91)
این مدعا که «احساس، سرچشمهی عمیقتر دین است»، مستلزم آن است که تأملات فلسفی و کلامی را از نتایج و تبعات ثانوی تجربه بدانیم. اگر تجربهی دینی در کار نباشد، علوم الهی(64) یا فلسفههای دینی هم در کار نخواهند بود. (Schleiermacher, 1928, 17)
دیدگاه دوم؛ تجربهی دینی نوعی تجربهی مبتنی بر ادراک حسی است
دیدگاه دوم این است که تجربهی دینی نوعی ادراک حسی(65) است. برای مثال، ویلیام آلستون(66) معتقد است که تجربهی دینی همان ساخت تجربهی حسی را دارد. در ادراکات حسی معمولی (مانند وقتی گربهای را میبینم)، سه جزء وجود دارد کسی که گربه را میبیند (مُدرِک)، گربهای که مشاهده شود (شیء مُدرِک)، و جلوه و ظاهر(67) آن گربه (پدیدار)(68). بر همین قیاس، وی معتقد است که در تجربهی دینی هم سه جزء وجود دارد: شخصی که تجربهی دینی را از سر میگذراند خداوند که به تجربه درمیآید، و ظهور و تجلی خداوند بر آن شخص تجربهگر. (اکبری، 1376 ، 99-96) بحثهای فلسفی زیادی در این باره در گرفته است که نحوهی صحیح تحلیل ادراک حسی کدام است. به ویژه سؤالاتی دربارهی شأن(69) پدیدار مطرح شده است. اما همه متفق القولند که در ادراک حسی، اعیان خود را به نحوی به ما نشان میدهند که ما قادر به شناخت آنها باشیم. بر همین قیاس، در تجربهی دینی هم خداوند خود را به نحوی ظاهر میکند که ما بتوانیم وی و افعالش را بشناسیم. (همان، 96)
ممکن است از نظر کسانی عجیب باشد که تجربهی دینی نوعی ادراک حسی تلقی شود. ظاهراً تفاوتهای مهمی میان «تجربهی حسی یا ادراک متعارف» و «تجربهی دینی» وجود دارد. ادراک حسی تجربهای همگانی است، اما تجربهی دینی از عمومیت کمتری برخوردار است، حتی ممکن است تجربهای نادر باشد؛ ادراک حسی، دربارهی جهان، اطلاعات تفصیلی فراوانی به دست میدهد، اما ظاهراً تجربهی دینی اطلاعات اندکی دربارهی خداوند به دست میدهد؛ تمام انسانها قابلیت ادراک حسی را دارند، اما ظاهراً بسیاری از افراد قابلیت تجربهی دینی را ندارند. اما این تفاوتها نشان نمیدهد که ساخت تجربهی دینی با ساخت ادراک حسی تفاوت دارد، چرا که کثرت وقوع(70) تجربه و نیز میزان اطلاعاتی که از آن حاصل میشود، ربطی به ساخت آن تجربه ندارد. افزون بر این، مردمان بسیاری نظیر افراد نابینا و ناشنوا هستند که حواس پنجگانهشان نقایصی دارد و لذا قابلیت ادراک حسیشان محدود است، اما این امر موجب نمیشود که ما دیدن و شنیدن را ادراک حسی ندانیم. بر همین قیاس این امر که بسیاری از افراد فاقد تجربهی دینی هستند، باعث نمیشود که ساخت تجربهی دینی را مشابه ساخت ادراک حسی ندانیم. (استیس، 1367 ، 105)
دیدگاه سوم؛ تجربهی دینی ارائهی نوعی تبیین مافوق طبیعی است
مدافعان این دیدگاه تجربههای دینی را از سنخ تجربههای حسی نمیدانند. وقتی یک تجربه را حسی میخوانیم، هم دربارهی شخص صاحب تجربه از یک واقعه سخن گفتهایم، هم دربارهی علت آن تجربه. برای آن که تجربه ما واقعاً از نوع ادراکات حسی باشد، اولاً باید شیء مُدرِک وجود داشته باشد، ثانیاً این شیء باید علت واقعی تجربهی ما باشد. بنابراین اگر تجربهی دینی، تجربهی حسی باشد، باید همین شروط را برای آن هم صادق بدانیم. یعنی اگر تجربهی دینی، تجربهای حسی باشد، اولاً امر مُدرَک باید وجود داشته باشد، ثانیاً این امر باید علت واقعی تجربهی ادراکی ما باشد.
بنابراین، قائلین به این نظریه، عقیده دارند تجربهی دینی، تجربهای است که شخص صاحب تجربه آن را دینی تلقی کند. (جیمز، 1367 ، 62) دینی دانستن یک تجربه بدان معنی است که شخص تجربهگر معتقد است تبیین آن تجربه برمبنای امور طبیعی نارسا و غیر کافی است و آن تجربه را فقط برمبنای آموزههای دینی میتوان تبیین کرد.
اما این امر که صاحبان تجربه، تجربهی خود را بر مبنای وجود موجودی مافوق طبیعی درک کنند، بدان معنی نیست که آنها واقعاً موجودی مافوق طبیعی را تجربه مینمایند، یا هیچ تبیین طبیعی برای تجربهی آنها وجود ندارد. کاملاً امکان دارد که هیچ قصد و عمل الهیای در کار نباشد و کودکی که در آن نزدیکیها مشغول بازی است، در حین بازی خود این سرود را بخواند: «برگیر و بخوان». اما حتی اگر چنین باشد، چیزی از دینی بودن تجربهی اگوستینوس نمیکاهد. فقط معنایش این است که چه بسا آنچه او علت اصلی آن تجربه تلقی میکرد (خود خداوند) علت آن تجربه نباشد. به بیان دیگر، یک تجربهی به واسطه جایگاهش در یک نظام اعتقادی میتواند تجربهی دینی اصیلی باشد، حتی اگر هیچ امر مافوق طبیعیای ادراک شده باشد. چیزی که لازم است این است که صاحبان تجربه، تجربه شان را بر مبنای مقولات و عقایدی که ناظر به امر مافوق طبیعیاند، تعبیر کنند. (پترسون، 1376 ، 38-36)
تمام تجربهها به واسطهی مفاهیم و اعتقادات حاصل میشوند و در قالب زمان شکل میگیرند. صاحبان تجربه، تجربهی خود را ذیل مجموعهای از مفاهیم و قواعد درک میکنند. هیچ دادهی تعبیر ناشدهای وجود ندارد، آن چنان نیست که دادهها اول تجربه و سپس تعبیر شوند. هر تجربهای در چارچوب تعبیری خاص از جهان و نیز التزام به مجموعهی خاصی از اعمال و عقاید دینی محقق میشود. مثلاً، عارفان تجربهی دینی خود از خداوند را بیانناپذیر میدانند. سخنان جلال الدین محمد بلخی در دفتر دوم مثنوی دال بر این دعا است؛آفتابا! ترک این گلشن کنی تا که تحتالارض را روشن کنی
آفتاب معرفت را نقل نیست تابش آن غیر جان و عقل نیست خاصه خورشید کمالی، کان سریاست روز و شب، کردار او روشنگری است
بعد از این گر شرح گویم ابلهی است ز آن که شرح این ورای آگهی است
ور بگویم، عقلها را برکند ور نویسم، بس قلمها بشکند
(زمانی، 1366 ، 97)
آیا تجربههای دینی هستهی مشترکی دارند؟
دربارهی این موضوع که تجربهی دینی را چگونه باید تلقی کرد، اختلافاتی وجود دارد این اختلافات ناشی از مسألهای است که مورد مناقشات فراوان واقع شده است. در یک سو کسانی قرار دارند که مدعیاند تمام تجربههای دینی واجد عناصر مشترکند. مطابق رأی بعضی از متفکران، این امر ویژه در تجربههای عرفانی آشکار است؛ یعنی در تجربههایی که متضمن معرفت بیواسطه و استنتاجی(71) از واقعیت غایی است؛ معرفتی که بر تمایز میان فاعل شناسا و موضوع شناسایی تقدم دارد. عارف به مرتبهی وحدت یا واقعیت غایی نائل میشود؛ خواه از حیث معرفتی، خواه از حیث وجودی(72). این تجربه را فقط بعدها و با به کارگیری مقولات و مفاهیم عقلی میتوان مورد تعبیر قرار داد، اما به محض انجام این کار، تبیین ناپذیری آن تجربهی اولیه زایل میشود. (پترسون، 1376 ، 38)
این دیدگاه را که تجربههای دینی واجد هستهی مشترک هستند، میتوان در آثار نویسندگانی نظیر ویلیام جیمز (1910-1842) و والتر استیس(73)(1967-1886) یافت. استیس، خصوصاً، به تجربههای عرفانی میپردازد. هدف وی این است که توصیفی عینی(74) و پدیدارشناسانه(75) از تجربهی عرفانی به دست دهد. او متذکر میشود که شخص باید به تمایز میان تجربه و تعبیر آن
تجربه توجه داشته باشد. شخص، به واسطهی تعبیر، تجربه را میفهمد و با آن ارتباط برقرار میکند. استیس میخواهد توصیف ناب خالصی از خود تجربه به دست دهد. او گوهر تجربهی عرفانی را واجد هفت ویژگی میداند: (استیس، 1367 ، 109)
1 ) آگاهی وحدانی(76)؛
2 ) بی زمانی و بیمکان بودن؛
3 ) حقیقت داشتن؛
4 ) احساس تبرک و تیمن؛
5 ) احساس امر قدسی؛
6 ) متناقض نمایی؛
7 ) تبیین ناپذیر بودن؛
در موضع مقابل، استیفن کتز(77) مدعی است که هیچ تجربهای وجود ندارد که بدون واسطهی مفاهیم و اعتقادات حاصل شود. تمام تجربهها از طریق اعتقادات، مقولات اکتسابی و چارچوب مفهومی شخص تجربه گر محقق میشوند. حتی علم به نفس(78) هم، که بهترین نمونهی تجربهی شهودی است، محصول استنتاج است. در نتیجه، اعتقادات فرهنگی و دینی، تجربهی دینی را محدود و مقید میکنند، تا آنجا که افرادی که در سنتهای دینی مختلف هستند، واقعاً تجربههای متفاوتی را از سر میگذرانند. هیچ تجربهی دینی واحدی وجود ندارد، بلکه مجموعهی کثیری از تجربههای متنوع وجود دارد. کتز، برای تحکیم این حکم، به سنت دینی خود استناد میکند. (Katz, 1978)
حتی اگر بحث دربارهی هسته مشترک تجربههایی دینی سرانجامی بیابد، باز هم هر دو دیدگاه پرسشهای جدی دیگری را در خصوص تجربهی دینی بر میانگیزند. اگر این رأی کتز درست باشد که تجربههای دینی با یکدیگر تفاوت فاحش دارند، آیا در این صورت میتوان در خصوص متعلَّق تجربه و اعتقاداتی که بر مبنای چنین تجربههایی شکل میگیرند چیزی گفت؟ آیا تجربهی دینیای
که تا این حد مقید به مفاهیم پیشین است، میتواند مبنای استواری برای اعتقادات دینی فراهم آورد؟ خلاصه آن که آیا ما میتوانیم تجربهی دینی را توجیه کنندهی اعتقاد دینی تلقی کنیم؟ (علمی، 1377 ، 96)
تجربهی دینی و توجیه(79) باور به وجود خداوند
آنچه در نگاه نخست به تجربهی دینی جلب توجه میکند، فرضی بودن تجربهی دینی است. بدین معنی که این تجربه فقط در حیطهی ادراک فاعل شناسا است و فقط از موضع اول شخص قابل ادراک است، این تجربه از موضع سوم شخص قابل ادراک نیست. به عنوان مثال، آقای «الف» ادعا میکند که فرشتهای را میبیند، حال آن که آقای «ب»، که با اوست، چنین چیزی را مشاهده نمیکند. این مثال سؤالی را به ذهن متبادر میکند که آیا آنچه تجربهی دینی نامیده میشود ناشی از یک امر ذهنی صرف نیست، به تعبیر دیگر، آیا متعلَّق تجربهی دینی امری عینی است یا این که امری صرفاً ذهنی است که به اشتباه برون فکنی شده و آنگاه ادعا شده که متعلق تجربهی دینی موجودی عینی است؟ به دیگر سخن، آیا تجربهی دینی وجود حقیقتی خارجی را توجیه میکند، یا این که ذهنیتی همانند توهمات است؟ بنابراین این سؤال مطرح میشود که تجربهی دینی تا چه اندازه میتواند توجیه کنندهی وجودی حقیقی به نام خداوند، را یک موجود متعالی(80)، باشد؟ (اکبری، 1376 ، 97)
با توجه به سؤال مذکور، دو فرضیه قابل طرح است؛ (همان، 99) فرضیهی روانشناختی(81)، که براساس آن، تجربهی دینی صرفاً ذهنی است و فرضیهی وجود علت خارجی(82)، که براساس آن تجربهی دینی ناشی از وجود واقعیتی خارجی است که در مواجههی با آن، تجربهی دینی حاصل میشود. هردو فرضیه در میان فیلسوفان دین طرفدارانی دارد. از افرادی که طرفدار فرضیهی روانشناختی هستند میتوان به والتر استیس، والاس متسون(83) و میکائیل مارتین(84) اشاره کرد. از دیدگاه این عده، تجربهی دینی، به دلیل ذهنی بودن،میتواند توجیه کنندهی وجودی خارجی به نام خدا یا هرگونه موجود ماورای طبیعی دیگر باشد. از طرفداران نظریهی دوم میتوان به ویلیام جیمز، براد(85)، گری گاتینگ(86) و ریچارد سوئین برن اشاره کرد. اساس مقالهای که در پیش رو دارید، مبتنی بر نظریهی سوئین برن در باب جایگاه تجربهی دینی در توجیه باور به خداوند یا هرگونه امر ماورای طبیعی است. لذا با توجه به آشنایی با جایگاه تجربهی دینی در مباحث فلسفهی دین به بررسی دیدگاه سوئین برن میپردازیم.
سوئین برن و اصل زودباوری(87)
سوئین برن نظریهی خود را در باب توجیه باور به وجود حقیقی ماورای طبیعی از طریق تجربهی دینی، در قالب اصل زودباوری بیان میکند. او میگوید:
من معتقدم که این یک اصل عقلانی است که اگر به نحو معرفتشناختی به نظر یک فاعل شناسا برسد که ×حاضر است، آنگاه احتمالاً × حاضر است. (همان، 97)
حال اگر این اصل به حیطهی تجربهی دینی تعمیم یابد بدین معنی خواهد بود که در صورت موجود نبودن شرایط خاص، اگر به نحو معرفت شناختی به نظر فاعل شناسا برسد که خداوند یا حقیقتی ماورائی حاضر است، آنگاه احتمالاً خدا یا آن حقیقت ماورائی حاضر است و به تعبیر دیگر وجود عینی دارد.
سؤالی که به ذهن خطور میکند آن است که چه دلیلی برای پذیرش چنین اصلی وجود دارد؟ سوئین برن دو دلیل برای دفاع از این اصل ذکر میکند. (همان، 101)
دلیل اول: بدون پذیرش این اصل در باتلاق شکاکیت فرو میرویم. سوئین برن چندان دربارهی این دلیل توضیح نمیدهد، اما میتوان توضیحی را، که میکائیل مارتین در این باره آورده است، ذکر کرد. مارتین میگوید بدون پذیرش اصل زودباوری ما حتی نمیتوانیم آنچه را خارج از تجربههای ذهنی ماست درک کنیم و دربارهی این که اشیاء حقیقتاً و خارج از تجربهی ما چگونه هستندتوجیههایی بیاوریم. در واقع در این صورت ما محدود به پدیدارها خواهیم بود و هیچ گونه حکمی دربارهی امور مینوی نخواهیم داشت. ما اگر اصل زودباوری را بپذیریم میتوانیم درباره امور مینوی نیز حکم کنیم و وجود حقیقی اشیاء را نیز ادراک کنیم.
دلیل دوم: هرگونه تلاشی برای محدود کردن این اصل، به گونهای که در باب تجربهی دینی قابل اعمال نباشد و فقط تجربههای روزمره را در برگیرد، تلاشی ناموفق است. او فقط به دو راه، که ممکن است برای محدود کردن کاربرد این اصل استفاده شود، اشاره میکند:
راه اول: کسی ممکن است استدلال کند که اصل زودباوری یک اصل عقلانی زیربنایی نیست، بلکه باید از طریق شواهد استقرایی موجه شود. به تعبیر دیگر، اصل زودباوری اصلی بدیهی نیست، بلکه اصلی است که نیازمند توجیه از طریق شواهد استقرایی است. از دیدگاه مستشکل فرضی، زودباوری ناشی از موارد متعددی از تجربههای عادی روزمره است که براساس آنها از حضور معرفت شناختی یک شیء در نزد خود، حکم به حضور خارجی آن کردهایم. بنابراین، اعتبار این اصل حیطهای است که شواهد استقرایی، که همگی تجربههای عادی و روزمره هستند، آن را تأیید کند. از این رو استفاده از آن در تجربهی دینی، که تجربهای غیرمعمول است، تعمیم نامعتبر این اصل خواهد بود.
سوئین برن این راه فرضی را به دو صورت باطل میداند؛ اول آن که مردم از راه درک معرفت شناختی یک میز میتوانند حکم به وجود خارجی میز کنند، بدون آن که ادراک سابق خود را از میز به یاد بیاورند.این در حالی است که پذیرش این راه بدین معنا خواهد بود که در هر تجربهی جدید فاعل شناسا لازم است که ادراک سابق خود را از آن شیء بیاد آورد تا سبب موجه شدن باور جدید او به حضور خارجی شیء جدید گردد. (همان، 97)
دوم آن که پذیرش این راه باعث میشود موجه بودن باور فاعل شناسا را نسبت به مواردی که شناختی از آنها ندارد، ولی از اوصاف این موارد، آنها را ادراک میکند، انکار کنیم.
راه دوم: کسی ممکن است استدلال کند که تجربه، متمایز از تفسیر تجربه است و آنگاه قائل شود امکان استفاده از اصل زودباوری در جایی که پای تفسیر یک تجربه در میان است وجود ندارد و از این اصل میتوان فقط در خود تجربه استفاده کرد. مثلا اگر به نظر فاعل شناسا برسد که × قرمز است، احتمالاً × قرمز خواهد بود و چنین استنتاجی معتبر است، زیرا این استنتاج مستلزم هیچ گونه تفسیری از تجربه نیست، اما اگر به نظر فاعل شناسا برسد که × یک کشتی روسی، است استنتاج این امر که ×احتمالاً یک کشتی روسی است، براساس اصل زودباوری معتبر نیست، زیرا در این جا تفسیری از یک تجربهی بصری وجود دارد. حال با توجه به این تمایز، مستشکل میتواند قائل شود که هر نوع تجربهی دینی مستلزم تفسیر است و لذا امکان استفاده از اصل زودباوری در تجربههای دینی وجود ندارد و از تجربهی دینیِ حضور امری ماورای طبیعی، نمیتوان حضور عینی آن را استنتاج کرد. (همان، 98 و 99)
هر چند که سوئین برن دو راه فرضی را برای محدود کردن اصل زودباوری و عدم تعمیم آن به تجربههای دینی، نادرست میداند، اما خود چهار وضعیت را بیان میکند که در آنها استفاده از اصل زودباوری امکانپذیر نیست. چهار وضعیتی که او قائل است عبارتند از: (Oxford, 1996, 5)
وضعیت اول) اگر فاعل شناسا غیر موثق باشد.
وضعیت دوم) اگر کسی در شرایطی خاص ادعای تجربهای را کند که در همان شرایط، سایر تجربههای مشابه، نادرستی آن را معلوم ساختهاند.
وضعیت سوم) مواردی که شواهد بسیار قوی مبنی بر عدم وجود متعلَّق تجربه وجود دارد.
وضعیت چهارم) اگر علت حضور معرفت شناختی × برای فاعل شناسا را بتوان از طریق دیگری، غیر از حضور وجود شناختی × ، تبیین کرد.
نتیجهگیری
اما آنچه دربارهی نظریهی سوئین برن در پایان میتوان اظهار کرد آن است که تجربهی دینی در شرایطی خاص ـ شرایطی که توسط سوئین برن نیز مطرح شد ـ فقط میتواند شاهدی قوی برای فاعل شناسا (تجربه کننده) باشد و برای دیگران فقط این احتمال وجود خواهد داشت که متعلَّق تجربهی شخص تجربه کننده تحقق داشته باشد. (همان، 263) این مطلب با توجه به تجربههای دینی متفاوتی که حتی در میان پیروان یک دین به چشم میخورد، بیشتر معلوم میشود. کافی است که تجربهی دینی خاصی را که محی الدین ابن عربی از عدهای عرفا نقل میکند مد نظر قرار دهیم. عارفانی که شیعیان را به صورت یکی از حیوانات میبینند. این تجربه، و تجربههای دیگری از این قبیل، نشان میدهد که پیش فرضها چه مقدار در برخی از تجربههای دینی تأثیرگذار هستند. بنابراین در استنتاجِ وجود موجودی خارجی از آنها، حتی توسط شخص تجربه کننده، باید دقت بیشتری صورت پذیرد.
پینوشتها
______________________________
1. Rudolf Otto
2. Karl Barth
3. Neo Orthodox
4. The Idea Of The Holy
5. Hanover
6. Erlangen
7. Gottingen
8. Breslau
9. Marburg
10. Religious intuition
11. Jakob Friz
12. Longing
13. Aesthetic
14. Naralism and Religion
15. Bhagavad Gita
16. Schleiermacher
17. The Feeling of absolute dependence
18. Subjectivism
19. The numinous
20. Dependence
21. Awe
22. Mysterium Tremendum
23. Reductionism
24. Freud
25. Wundt
26. Durkheim
27. Söderblom
28. Rhetorical
29. Naturalistic Explanat
30. Ritschl
31. Holiness
32. Nominous
33. Nomen
34. Non - rational
35. Wholly other
36. Objective
37. Suigeneris
38. Projectior
39. Spirit
40. Tersteegen
41. Dae monic
42. Suigeneris
43. Piety
44. Profanity
45. Hidden substantive source
46. Non doctrinal
47. Old testament
48. Newtestament
49. Sensedata
50. Numen Proesens
51. Religious Experience
52. Religious Experience
53. Richard Swinburne
54. Insight
55. Mystical Experience
56. St. Teresa
57. Nicholascua
58. Intellectual
59. Cognitive
60. Self-Authenticating
61. Felling
62. Affective
63. Thenuminous
64. Theolojies
65. Perceptual Experience
66. William Alston
67. Appearance
68. Phencmenon
69. Status
70. Frequency
71. Non Inferential
72. Ontological
73. Walter Stace
74. Objective
75. Phenomenological
76. Unitary Consciousess
77. Steven Katz
78. Self-Consciouness
79. Justification
80. Transcendental
81. Psycological Hypothesis
82. External Cause Hrpothesis
83. Wallace Matson
84. Michael Martin
85. C. D. Broad
86. Gray Gutting
87. Principle Of Credulity
منابع و مآخذ
1. Edward, Craig (1908), Routledge Encyclopedia of Philosopi, Vol 8 , London.
2. Edward, Pawl (1967), Encyclopedia of Philosophy, Vol 6, NewYouk.
3. Eliade, Mircea (1995), Encyclopedia of Religion, Vol 7, London.
4. Mellisa, Raphael (1997), Rudolf otto and The concept of Holiness, New York.
5. Moore, J. M. (1983), Theories of Religious Experience, New York.
6. Otto, Rudolf (1957), The Idea of the Holy, translated by gohn, w. Horvey, London.
7. Proudfoot, T. W. (1985), Religious Experience, Berkele.
8. Reese, William (1996), Dictionary of Philosophy and Religi New Jersey.
9. Schleier macher (1958), F. D. E, on Religion , New York.
10. Turner, Bryan (1991), Religion and Social Theory, London.
11. Wach, J. (1951), Types of religious Experience, London.
12. Welch, C. (1985), Protestant thought in the nineteen the century, New Haven.
13. Under hill (1955), Evelyn. Mysticism. cleveland, OH: Meridian Books.
14. Richard swinburn (1979), The Existance of god (oxford: oxford university press), pp.249-52
15. Nicholas of cusa (1960), Thevision of God (New York: Frederic ungar), p23.
16. Friedrich schleiermacher (1928), The christtian Faith (Edinburg T and T. (lark), p17.
17. Katz, Stevent. ed (1978), Mysticism and Philosophical Analysis, Oxford: Oxford University Press.
18. Philosophy of Religion (1996), Selected Reading (Oxford University) Press.
19- رو، ویلیام (1381)، فلسفه دین، ترجمهی قربان علمی، تهران، انتشارات آئین.
20- براون، کالین (1375)، فلسفه و ایمان مسیحی، ترجمهی طاووس میکائیلیان، تهران، انتشارات حیات ابدی.
21- هوردرن، ویلیام (1367)، راهنمای الهیات پروتستان، ترجمهی طاووس میکائیلیان، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.
22- علمی، قربان (1377)، مدخلی بر نظریهی دینی رودلف اتو، مقالات و بررسیها، دانشکدهی الهیات دانشگاه تهران، دفتر 64 زمستان.
23- پترسون، مایکل، هاسکر، ویلیام و دیگران (1376)، عقل واعتقاد دینی، ترجمهی احمد نراقی، ابراهیم سلطانی، طرح نو، تهران. ص 38.
24- اکبری، رضا (1376)، مقالهی تجربهی دینی سوئین برن و اصل زودباوری، قبسات، سال سوم، شماره دوم و سوم، تابستان. ص 96
25- علمی، قربان (1377)، مدخلی بر نظریهی دینی رودلف اتو، نشریهی علمی ـ پژوهشی دانشگاه تهران، دفتر 64، ص 91
26- استیس، والتر (1367)، عرفان و فلسفه، ترجمهی بهاءالدین خرمشاهی، انتشارات سروش، تهران، ص 105
27- جیمز، ویلیام (1367)، دین و روان، ترجمهی مهدی قائنی، انتشارات دارالذکر، قم، ص 62
28- زمانی، کریم (1366)، شرح جامع مثنوی، مؤسسهی اطلاعات، تهران، ص 97 .
رودلف اتو(1) (1869-1937) متأله پروتستان مذهب، مورخ و پدیدارشناس ادیان بود. وی یکی از دو متأله بزرگ و اثرگذار در آلمان سالهای پس از جنگ جهانی اول است. دیگری، کارل بارث(2) متأله نئوارتدکس(3) است. کتاب «مفهوم امر قدسی»(4) اتو و کتاب «تفسیری بر رساله به رومیان» بارث، بحثهای کلامی زیادی را، اگر چه در جهات مختلف، در سالهای متمادی موجب شد. در حالی که بارث تأکید لیبرالیستی بر مسیحیت را به عنوان دین رد میکرد، اتو مساعی خود را در فهم تجربهی دینی، تبیینهای جداگانه آن در ادیان جهان و اهمیت آن در الهیات مسیحی به کار بست. (Mellisa, 1997, 10-11)اتو وارث گرایشهای فلسفی و کلامی بنیادین، در آلمان پایان قرن نوزدهم، بود. وی در سال 1869 در هانوفر(5) متولد شد و در دانشگاههای ارلینگن(6) و گوتینگن(7) تحصیل کرد. او ابتدا به تدریس در دانشگاههای گوتینگن و برسلاو(8)پرداخت. سپس در سال 1917 به دانشگاه ماربورگ(9) رفت و در آنجا به سمت استادی در کرسی الهیات برگزیده شد و تا زمان بازنشستگی (1929) در همان جا مشغول بود. او نخست تحت تأثیر اندیشهی لوتر قرار گرفت، که در نخستین اثر منتشر شدهاش با عنوان «نظریهی لوتر دربارهی روحالقدس» منعکس است. تأثیر لوتر بر او در موضوع اهمیت شهود دینی(10) و احساس حضور باطنی خدا بوده است. دومین شخص تأثیرگذار در اندیشهی او، شلایرماخر بود. چنان که او بعدها نوشت، شلایرماخر اهمیت «احساس» در تجربهی دینی را بازیافته است. او همچنین از اندیشهی کانت و فیلسوف دیگر، فریز(11)، نیز متأثر بود، چنان که در کتاب «فلسفهی دین مبتنی بر نظریهی کانت و فریز» از اندیشهی ایشان بحث نموده است.
او، به ویژه، از فریز اصطلاح «شوق»(12) را، که به عنوان حالت زیبایی شناختی(13) ادراک و ناظر به فهم معنی و مقصود وجود بوده است، به عاریت گرفت. اتو، برخلاف بسیاری از متألهان دیگر زمان خویش، به ادیان جهان غیرمسیحی علاقمند بود و زبان سنسکریت را یاد گرفت و بسیاری از متون دینی هند را مطالعه و برخی از آنها را به زبان آلمانی ترجمه نمود و بر تعدادی از آنها شرح نوشت. وی مسافرتهایی به هند، ترمه، چین، ژاپن، مصر، فلسطین و کشورهای دیگر نمود، تا در بررسی خود تجربهی دینی را بفهمد. شاید تأثیر مسافرت او به آسیا، در سالهای 1911 و 1912 ، و مطالعهی پیشین او از متون سنسکریت، او را به بررسی تجربهی دینی واداشت، که برای نخستین بار در کتاب «مفهوم امر قدسی» عنوان شد. (Edwards, 1967, 13 and Eliade, 1995, 136)
آثار
اتو چندین کتاب و مقاله نوشته است که مهمترین آنها عبارتند از: «طبیعت گرایی و دین»(14) (1904)، «فلسفهی دین مبتنی بر نظریهی کانت و فریز» (1909)، «مفهوم امر قدسی» (1917)، «عرفان شرق و غرب» (1926)، «لطف در دین هندو و مسیحیت» (1930) و کتاب «ملکوت خدا و پسر انسان» (1924). مقالات فراوانی نیز از سوی وی به رشتهی تحریر درآمده است که با عنوان «تجربهی دینی» نشر یافته است. وی برخی از متون دینی هندی را به زبان آلمانی ترجمه کرد که از آن جمله میتوان به ترجمهی «بهگودگیتا»(15) اشاره کرد. اکثر کتابهای وی به زبان انگلیسی ترجمه شده است و خود نیز در کشورهای انگلیسی زبان، از طریق دو کتاب «ملکوت خدا و پسر انسان» و «مفهوم امر قدسی»، شناخته میشود. (Eliade, 1995, 141)
تعریف تجربهی دینی
متکلم آلمانی «رودلف اتو» تلاش نموده با بررسی نقادانهی بیانِ ویژگیهای تجربهی دینی به مفهومی اساسی در تجربهی دینی نائل شود. طبق نظر شلایرماخر(16)، در تجربهی دینی، فرد، مغلوب «احساس وابستگی مطلق»(17)میگردد. البته، بیشتر ما از وابستگی خود به دوستانمان آگاهیم. این احساس، تنها نمونهای از احساس وابستگی «نسبی» است. اما عنصر اصلی در تجربهی دینی احساس وابستگی «مطلق» و آگاهی از خود به عنوان موجود وابستهی مطلق میباشد.
اتو برای این عنصر، که شلایرماخر درصدد توصیف آن به آگاهی از خود به عنوان موجود وابستهی مطلق بود، نام «احساس مخلوق بودن» را پیشنهاد میکند. ایراد اساسی او به شلایرماخر آن نیست که او نتوانسته اصلی مهم را در تجربهی دینی تشخیص دهد، زیرا اتو به آسانی میپذیرد که احساس خود به عنوان «مخلوق» در تجربهی دینی یک اصل است، بلکه ایرادش آن است که «احساس مخلوق بودن» اساسیترین اصل در تجربهی دینی نیست، و شلایرماخر با «اصل اساسی» تلقی کردن آن، مرتکب دو خطا گشته است.
خطای نخست ذهنگرایی(18)، یعنی ذات تجربهی دینی را آگاهی تلقی کردن است، البته آگاهی از «خود» به عنوان مطلقاً وابسته، نه آگاهی از دیگری.
خطای دوم آن که مطابق تبیین شلایرماخر تنها با استدلال میتوان به خدا رسید. زیرا او با تعریف تجربهی دینی به آگاهی از خود، به این نتیجه رسید که خدا را نه به عنوان موجودی که انسان بی واسطه از آن آگاه است، بلکه به عنوان موجودی که باید در نتیجهی استدلال به او رسید، محسوب نماید، و او را همچون علت وابستگی مطلق فرد دانست که به تنهایی به طور مستقیم قابل تجربه است. (رو، 1381 ، 118)
اتو به جای تعریف شلایرماخر از ذات تجربهی دینی به معنی آگاهی از خود همچون موجود وابستهی مطلق، اظهار داشت که اصل اساسی همان آگاهی از «موجودی دیگر»، به عنوان مقدس یا خدا، میباشد. از این رو به نظر اتو آگاهی مستقیم از خدا واقعاً اصل اساسی است، و احساس خود به عنوان موجود وابستهی مطلق (احساس مخلوق بودن)، نتیجهی مستقیم آن اصل اساسی، یعنی آگاهی از دیگری که مقدس است، خواهد بود. بنابراین اتو دست به بررسی نسبتاً مهم از اصولی (نظیر هیبت، سر، وحشت) زد که در آگاهی از موجودی به عنوان «مقدس» وجود دارد.
با توجه به گفتهی اتو میتوان تجربهی دینی را این گونه تعریف کرد: «تجربهای که در آن فرد مستقیماً از وجود «موجودی» دیگر (موجودی بیرون از خود) به عنوان مقدس (خدا) آگاه است». شاید این تعریف از تجربهی دینی مناسب باشد، اما اشکالی نیز دارد. به بیان اتو فرد از وجود «موجودی دیگری» آگاه است که «متمایز و خارج» از خود است. بی شک بسیاری از تجربههای دینی این گونهاند. اما گویا عالیترین شکل تجربهی دینی تجربهای است که در آن هیچ نوع آگاهی از موجود دیگری متمایز از خود نباشد. به نظر میرسد آنچه عارفان دینی درصدد نیل به آن هستند تجربهای است که در آن آگاهی فرد از خود، به عنوان موجودی که متمایز و جدا از موضوع تجربه است محو و فانی شده باشد. عالیترین شکل تجربهی دینی عبارت از اتحاد مطلق با خداست، تجربهای که در آن فرد در خدا فانی شده، با او یکی میشود، تا آنجا که در هنگام تجربه ابداً هیچ نوع آگاهی از «غیر» (چیزی متمایز از خود) باقی نمیماند. (رو، 1381 ، 110)
اتو تصدیق میکند که در خداوند وجه و حیثیتی وجود دارد که عقل میتواند آن را دریابد.
ما به نحو تمثیلی میتوانیم اوصافی نظیر روح مندی، غایتمندی، ارادهی خیر داشتن و صاحب هویت بودن را به خداوند نسبت دهیم. تمام این اوصاف از مفاهیمی واضح و مشخص تشکیل شدهاند. عقل میتواند این مفاهیم را دریابد، تفکر میتواند آنها را تحلیل کند؛ حتی میتوان از آنها تعریفی به دست داد. (Otto, 1957, 1)
مع ذلک با توجه به مراتب عمیقتر ذات خدا، یعنی قدسی بودن وی، خداوند را نمیتوان از طریق عقل شناخت؛ او وصفناپذیر است. و باید قدسی بودن خدا را با چیزی فراتر از عقل (مثلاً احساس) دریابیم.
تجربهی دینی نوعی احساس است، یا به بیان بهتر، مجموعهی پیچیدهای از احساسات است. این احساس به اشکال متعددی در میآید. اتو امر مینوی(19)در سه نوع احساس خاص متجلی مییابد. نوع اول، احساس وابستگی و تعلق(20)ت. نوع دوم، احساس خوف دینی یا خشیت(21) و مغلوبیت در برابر «راز هیبتانگیز»(22) است. نوع سوم، احساس شوق ما است نسبت به آن موجود متعالی که مجذوبمان میکند. (Edwards, 1967, 13)
بررسی نظریهی دینی اتو
اتو در فرایند اندیشهی الهیات فلسفی آلمان از زمان کانت بدین سو قرار دارد. او، همانند دیگر نمایندگان این فرایند، سعی داشت دین را مورد توجه قرار داده بهذات آن پی ببرد. وی با آنچه موسوم به «واگشت گرایی»(23) یعنی تبیین دین همچون پدیدار فرهنگ انسانی و پاسخ به نیازهای اجتماعی یا روانشناختی، که به مفهوم خاصی محصول آن نیازها است، مخالفت ورزید، و برعکس، معتقد بود که حاکمیت دین در قلمرو فعالیت خودش پاسخی به یک قدرت متعالی برتر از انسان است. آثار فروید(24)، و ونت(25) و دورکهیم(26) همگی به اشکال واگشت گرایی علمی مربوط بودند که اتو و سودربلوم(27) با آنها مخالفت نمودند. (Mellisa, 1997, 45 and Otto, 1957, 115)
در میان دانشمندان دینی کمتر کسی مثل اتو در مقابل سکولاریسم و واگشت گرایی ایستادگی کرد. او تنها به شکایت از سکولاریسم بسنده ننمود، بلکه معیارهای روش شناختی و بلاغی(28) مؤثری را نیز به دست داد، که از آن طریق دین میتواند از دستبرد آنچه ساختهی اندیشه و فرهنگ بشری است، در امان باشد. وی، پیشاپیش، هر نوع تبیین طبیعت گرایانه(29) را از دین رد کرد و تقدس و مصونیت تجربهی دینی را، با این ادعا که اگر تجربه، دینی قابل تبیین باشد، تجربهی دینی نیست، تضمین نمود.(Proudfoot, 1985, 118)
عمدهترین تلاش اتو در کتاب «مفهوم امر قدسی» این است که به ذات دین پی برده، از این طریق انسان متجدد را در تشخیص امور مهم از غیر مهم توانا سازد. برخلاف کانت و ریشل(30) که ذات دین را در اخلاق میدانستند (براون، 1375 ، 235) و برخلاف شلایرماخر که ذات دین را احساس توکل محض میدانست، (Schleiermacher, 1958, 49) اتو ذات دین را «امر قدسی» میداند. (Otto, 1957, 5)
وی با اذعان به این که از زمان اصلاحات کلیسا به بعد هم متألهان و هم فلاسفه خود را بیش از اندازه با اعتقادات و باورهای جزمی واستدلالات و به عبارت دیگر، با جنبههای عقلی و اخلاقی دین مشغول کردهاند، که جوهر و اصل دین نیست، معتقد است که معرفت و تعلیم دینی نمیتوانددر قلمرو فلسفه، همچون شاخهی مهمی از اخلاق قرارگیرد، بلکه در ژرفای ناپیدای روح نهفتهاست. وی تقدس(31) را با کمال الهی و خیراخلاقی یکسان نمیشمرد. با توجه به این که واژهی «امر قدسی» معنی نخست خود را از دست داده و در طول تاریخ بار معنایی اعتقادی و اخلاقی زیادی به خود گرفته است، اتو ناچار شد برای انتزاع ذات رازآلود، هیبتآور و پرجذبهی امر قدسی به جهت تحلیل و بررسی، به دور از عناصر عقلانی واخلاقی، اصطلاح جدیدی بنام «نومینوس»(32) پیدا کند تا نمایندهی تقدس بدون عنصر اخلاقی و عقلی باشد. این اصطلاح از کلمه لاتینی «نومن»(33) به معنی الوهیت گرفته شده، مشعر به مفهومی «کاملاً متفاوت» با کمال اخلاقی است. عنصر فراعقلانی(34) نومینوس به آن جنبهی ذاتی خدا که متعالی و از این رو غیرقابل ادراک عقلانی است، اطلاق میشود. اتو اصرار دارد که ذات خالص دین، از آغاز تکاملش، کاملاً مستقل از مقولات متعارفی است که انسان از ارزش وتجربه دارد. عنصر نومینوس، ذات دین، به عنوان یک نظام انسانی است، این عنصر یک شخص ماوراء طبیعی، «خدا»، نیست، بلکه مجموعهای از احساسات است که با احساس قدرت و ارزش متعالی خدا در انسان برانگیخته میشود و عنصری «کاملاً متفاوت»(35) از دنیای طبیعی است. وضع ذهن در حالت «تقدس» وضعی کاملاً مختص به خود است و نمیتوان آن را به دیگر عوامل تحلیل کرد و به همین دلیل مانند هر امر کاملاً ابتدایی، هر چند میتوان دربارهی آن بحث کرد، اما نمیتوان آن را دقیقاً تعریف نمود. تقدس مثل خدا، مفهومی مرکب از یک عنصر کاملاً دینی (نومینوس) و یک معنی اضافه شدهی اخلاقی است که معنی و مفهوم غیرقابل تعریف را تکمیل میکند و فراتر از آن، به ویژه در دین غربی، این خطر وجود دارد که کلاً آن را فرا گیرد. در نومینوس مفهوم وجود عینی(36) و سرمدی خدا پیش از ظهور خلقت و مفهوم سازی انسان نهفته است، حتی مقدم بر این که خدا فی نفسه تقدس باشد (یعنی مجموعهای از عناصر نومینوس، اخلاقی و عقلانی در تاریخ اندیشهی ما از خدا) نومن است. (همان، 199، 197)
نومینوس نه تنها به خدا، که به حالتی از روح نیز که حضور خدا آن حالت ربر میانگیزد، اشاره دارد. این حالت روح عبارت از کیفیت تجربهی دینی، به عنوان حالت شناخت قائم به ذات(37) و غیرقابل واگشت است و به ارزش نومینوس واقعیت متعالی مربوط است که متعلق تجربهی دینی میباشد. (همان، 7)
از این رو اتو به عنوان یک متأله واقع گرا، فراتر از روانشناسی دین میرود. دیدگاه او مبتنی بر این اعتقاد است که نومینوس فرافکنی(38) محض نیست، بلکه دادهای واقعی از تجربه وابسته به یک واقعیت متافیزیکی «کاملاً متفاوت» است که حضورش میتواند به تنهایی حالتی از نومینوس را در روح و جان پدید آورد. (همان، 11)
نومینوس، به عقیده اتو، قابل تعلیم نیست و فقط میتواند برانگیخته شود و باید در روح (جان) مانند هر پدیدار برخاسته از «روح»(39) بیدار شود. پس میتوان گفت که نومینوس از نظر عقلی غیرقابل وصف و تبیینناپذیر است. وی در این مورد، جمله ترستیگن(40) را نقل میکند که: «خدایی که درک شود خدا نیست». (همان، 25)
نومینوس ذات حقیقی همه تجربهی دینی ایجابی است و دین واقعی را از ترس دمونی(41) که میتوان اثری از آن را در آیین ابتدایی تا الهیاتی که به صورت مذهب اتو ظاهر شده، مشاهده کرد، متمایز میسازد. به اعتقاد اتو این تجربه نومینوس از امر قدسی برای تمامیت تجربهی دینی اساسی است، از این رو یک مقولهی ما قبل تجربی است. (Eliade, 1995, 140)
نومینوس قائم به ذات(42)، است یعنی کاملاً متفاوت نسبت به هر ارزش دیگری مثل زیبایی، خیریت، یا عقلانیت است. به نظر وی تجربهی دینی فقط مفهومی را تصدیق میکند که در تمامی دینداری(43) مشترک است: احساس فنای ارزش و هویت شخصی در مواجهه با امری که ارزش فراعقلانی دارد، مفهومی که نه فقط بهتر بلکه کاملاً برآمده از نظامی «متفاوت» با نظام خلقت است.
اتو این احساس را «احساس مخلوق بودن» میخواند. پس گناه و خشم خدا به هنگام گناه، مفاهیم اخلاقی نیستند، بلکه یک تجربهی خاص دینی از پلیدی(44)در حضور امر قدسیاند.
با آن که منبع اصلی الهام بخش اتو در تجربهی دینی ماقبل اخلاق، اشعیای نبی بود، اما اشعیا نیز مفهوم تجربهی دینی را با مفهوم اخلاقی ـ عقلانی درآمیخته است. زیرا اشعیا به مخاطبان خود اطمینان میدهد که خدا تقدس خود را با عدالت و صداقت خویش نمایان خواهد ساخت: «و یهوه صبایوت به اتصاف متعال خواهد بود و خدای قدوس به عدالت تقدیس کرده خواهد شد». (Otto, 1957, 75)
اتو معتقد است که وحدت عناصر عقلانی و فراعقلانی تقدس در مسیحیت تصادفی نیست. وحدت ذاتی واقعی این عناصر یک ویژگی «ماقبل تجربی» دارد که بدین طریق احساس نومینوس توسط عوامل فرهنگی و اخلاقی تدریجاً عقلانی میشود. اتو شناخت نومینوس را به «مفاهیم نظری شناخت» کانت تشبیه کرده، با بررسی آن درمییابد که نومینوس براساس این که «از عمیقترین بنیاد ادراک شناختی که روح دارد» ناشی میشود، ماقبل تجربی است. حقیقت شناخت نومینوس به یک «منشأ ذاتی ناپیدا»(45) اشاره دارد که مفاهیم و احساسات دینی از آن شکل میگیرند، و مستقل از تجربهی حسی در ذهن وجود دارند. (Moore, 1983, 79)
اتو با بررسی بیشتر نشان میدهد که در روح انسان یک استعداد کلی برای دریافت وفهم دین حقیقی وجود دارد. به نظر وی اگر بحث نظری دربارهی خدا و دین، از تجربهی دینی ریشه نگیرد و توسط آن حمایت نشود، یک امر کاملاً زائد خواهد بود. از این رو قسمت اعظم نظریهی دینی اتو به بیان تجربی و غیرتعلیمی(46) چگونگی آشکار شدن احساس فراعقلانی نومینوس در تجربهی زیبایی شناسانه، عبادت، عهد عتیق(47) عهد جدید(48)، لوتر و دین ابتدایی اختصاص دارد. این بدان معنی نیست که اتو نخست نظریهی ماقبل تجربی اظهار دارد و سپس در تأیید آن نمونههایی را بیاورد. این امر یک قضیهی شناخت شناسانهی عمدی است. اتو مثل کانت، اظهار میدارد که عقلی که با دادههای حسی(49)میکند، نمیتواند از حقایق متافیزیکی متعالی، شناخت عینی را ارائه دهد. حقایق تجربهی امر متعال نمیتواند به شیوهی فلسفی استدلال شود. تجربهی دینی دست اول فقط این واقعیت را تصدیق میکند. وی تأکید میکند وظیفهی او تنها این نیست که بیداری دینی را بررسی کند، بلکه میکوشد آن را در خوانندگان خود ایجاد کند، و تا فردی نومینوس را تجربه نکرده است نمیتواند آن را درک کند. نومینوس شکلی از خودآگاهی است که با حضور قدرت و ارزش فوق طبیعی برانگیخته میشود و میتواند از طریق برانگیختن احساسات خاص برخاسته از حضور نومن(50) شناخته شود. (Otto, 1957, 8)
به طور خلاصه، «تجربهی دینی»(51) میتواند محصول سه نظریهی به هم آمیختهی فلسفی، پدیدارشناسانه و الهیاتی تلقی شود. (Welch, 1985, 121)
اتو با پیروی از فریز، به طور فلسفی اعتقاد داشت که انسانها میتوانند از واقعیت متافیزیک فراعقلانی یا مطلق شناخت داشته باشند و دارند. این یک معرفت عقلانی یا ذهنی نیست، بلکه احساس یا ادراک غیرقابل بیان است. تأمل در این احساس میتواند فقط از طریق تمثیلهای شهودی به مفهوم احساس منتقل گردد.
نظریهی پدیدارشناسانه در «مفهوم تجربهی دینی» اظهار میدارد که همهی ادیان ریشه در نظریه یا سیستم ندارند، بلکه ریشه در یک تجربهی نومینوس کلی و اساساً یکنواخت دارند ... که از نظر تاریخی و فرهنگی به طور گوناگون تبیین میشوند.
بالاخره نظریهی الهیاتی اتو بیان میدارد که هر اندازه یک دین خود را بیشتر و کاملتر بر تجربهی نومینوس استوار سازد، به همان اندازه در ماهیت ذاتی دین به وجهی عمیقتر سهیم میشود. دین تنها در جایی میتواند به وجود آید که در آنجا اتحادی غیرمستقیم درگواهی فردی مستقیم نفس به ظهور اراده و حضور خدا در احساس نومینوس باشد. مکاشفهی مدون، عقلانی شده، و به صورت تاریخی درآمدهی شریعت و کتاب مقدس، که در آن نجات و اصلاح انسان مقصود است، برخاسته از احساس نومینوس است.ب ) تجربهی دینی براساس نظریهی ریچارد سوئین برن
تعریف تجربهی دینی(52)
تجربهی دینی به گونههای متفاوتی تعریف شده است. از جمله این تعاریف، تعریفی است که ریچارد سوئین برن(53) آن را ذکر کرده است: (Swinburn, 1979, 249-52)
تجربهی دینی تجربهای است که شخص متعلَّق این تجربه را موجود یا حضوری مافوق طبیعی میداند.
البته تجربهی دینی داشتن غیر از کسب بصیرت(54) دینی است؛ اما میتواند منبع و منشأ بصیرت دینی باشد. اشعیاء و اگوستینوس از طریق تجربهی خدا، هم تصوری از الوهیت خدا پیدا کردند و هم تصوری از گناه کاری خودشان، اما بصیرت دینی لزوماً در گرو تجربهی دینی نیست. شرط تجربهی دینی آن است که خداوند یا حقیقت غایی موضوع آن تجربه باشد، یا موضوع آن تجربه تلقی شود.
اقسام تجربهی دینی
ما خداوند یا حقیقت غایی را به انحای گوناگون تجربه میکنیم. ریچارد سوئین برن پنج نوع تجربهی دینی را مطرح میکند و آنها را براساس نحوهی تحققشان طبقهبندی مینماید. آن گونه که میکائیل مارتین ذکر میکند، تقسیمبندی تجربهی دینی توسط سوئین برن یکی از جامعترین و واضحترین تقسیمبندیهایی است که در ادبیات معاصر به چشم میخورد. (پترسون، 1376 ، 38) لذا در بیان اقسام تجربهی دینی به تقسیمبندی سوئین برن بسنده میکنیم.1 ) ممکن است فردی، چیزی عادی یا غیردینی را به عنوان موجودی ماورای طبیعی مشاهده کند. چنان که کبوتری را به صورت فرشته، یا گربهی سیاهی را به صورت شیطان مجسم کند. متعلَّق تجربه، در این نوع، چیزی عادی و در منظر عموم است. بدین معنی که شاهدان عادی نیز میتوانند آن را احساس کنند، هر چند که آن را امری ماورای طبیعی نمیدانند. نمایان شدن حقیقت و باطن افراد برای برخی انسانها را میتوان از این قبیل دانست. (اکبری، 1376 ، 96)
2 ) ممکن است فردی امری ماورای طبیعی را در صورت و شکل موجودی عادی مشاهده کند و متعلَّق تجربهی او در صورت عادی آن برای همگان قابل مشاهده باشد. این بدان معنی است که، اگر فردی همراه شخص مشاهده کننده باشد، متعلَّق تجربه را خواهد دید، هر چند که ممکن است این حقیقت را که این موجود عادی جلوهی دنیای موجودی ماورای طبیعی است، نداند. برای مثال، میتوان به فرشتگانی اشاره کرد که در قالب انسانی برای عذاب قوم لوط علیهالسلام فرستاده شدند. حضرت لوط علیهالسلام و کنار فرشتگان را میدید قوم لوط علیهالسلام آنها را جوانانی زیباروی میدیدند. (همان، 98)
3 ) تجربهی دینی نوع سوم همانند نوع دوم است با این تفاوت که متعلَّق تجربه امری نیست که عموم مردم احساس کنند ـ نه جنبهی ماورای طبیعی آن و نه تمثل معمولی آن ـ اما شخص تجربه کننده در توصیف آن از ادبیات معمولی استفاده میکند؛ یعنی الفاظی که به حقایق معمولی در حیطهی ادراک انسانهای عادی اشاره میکند. در این نوع تجربه، حتی اگر کسی همراه تجربه کننده باشد، چیزی را احساس نمیکند. برای مثال میتوان به آن دسته اعتقادات دینی مؤمنان اشاره کرد که متعلق آن بهشت و جهنم است. تصوراتی که این دسته از مؤمنان از چنین حقایقی دارند، در قالب الفاظی که در ادبیات معمولی استفاده میگردد قابل تبیین است. در توصیف این حقایق الفاظی همچون «باغهایی با درختان سبز»، «نهرهای روان آب»، «رودخانههای پهناور»، «زنان زیبا»... به کار گرفته میشود، که جملگی الفاظی آشنا در ادبیات معمولی ما هستند. (همان، 96)
4 ) تجربههای عرفانی(55) نوع چهارم تجربههای دینی را تشکیل میدهند. این تجربهها دربرگیرنده احساساتی است که با ادبیات معمولی توصیف نمیشوند. عرفا، غالباً، برای توصیف تجربههای خود مجبورند از الفاظ متعارض ادبیات سلبی سود جویند. در این تجربهها، غالباً، وحدت فاعل شناسا و موضوع شناسایی تجربه میشود. آنچه از عرفایی چون حلاج و بایزید بسطامی نقل شده، در صورت صحت، نشانگر چنین تجربههایی است. این تجربه با الفاظی همچون «انا اللّه» و «لیس فی جبتی سوی اللّه» توصیف شده است. (همان، 97)
5 ) تجربهی دینی یک موجود ماورای طبیعی است که احتمالاً با هیچ احساسی همراه نمیباشد. (همان، 98) شاید آنچه عرفای مسلمان از آن به «محو» تعبیر کردهاند، بیانگر چنین تجربهی دینی است. در سنت مسیحی نیز برای چنین تجربهای به تجربهی دینی «مادر ترزا»(56) و تجربهی «نیکولاس کوزایی»(57)عارفان مغرب زمین، اشاره میشود.(Nicholas of Cusa, 1960, 23)
به عقیدهی ریچارد سوئین برن بهتر است به جای طبقهبندی تک تک این تجربهها، بکوشیم ماهیت تجربهی دینی را به نحو عامتر دریابیم. نکتهی مهم این است که تجربههای دینی متنوعاند و کسانی که دربارهی آنها پژوهش میکنند باید دقت کنند تا از تنوع آنها غافل نمانند. اما این موضوع ما را به پرسش بعدی رهنمون میشود؛ تجربهی دینی چیست؟ به بیان دقیقتر، تجربهی دینی چه نوع تجربهای است؟ در باب این موضوع سه دیدگاه قابل بررسی است. (پترسون، 1376 ، 38)
دیدگاه اول؛ تجربهی دینی نوعی احساس است
فردریک شلایرماخر (1834-1768) در نوشتههای پر نفوذش در قرن نوزدهم ادعا کرد که تجربهی دینی تجربهای عقلی(58) یا معرفتی(59) نیست، (همان، 40) بلکه «احساس اتکای مطلق و یکپارچه» به مبدأ یا قدرتی متمایز از جهان است». این تجربه، تجربهای شهودی است که اعتبارش قائم به خود(60) است و مستقل از مفاهیم، تصورات، عقاید یا اعمال میباشد. چون این تجربه نوعی احساس(61) است و از حد تمایزات مفهومی فراتر میرود، لذا میتوانیم آن را توصیف کنیم. این تجربه حسی و عاطفی(62) است، نه معرفتی.(Schleiermacher, 1928, 17)
افراد بسیاری، از جمله رودلف اتو (1937-1869) تحت تأثیر این رأی قرار گرفتند. اتو تصدیق میکند که در خداوند وجه و حیثیتی وجود دارد که عقل میتواند آن را دریابد. اتو امر مینوی(63) را در سه نوع احساس خاص متجلی مییابد. نوع اول، احساس وابستگی و تعلق است. نوع دوم، حساس خوف دینییا خشیت و مغلوبیت در برابر راز هیبتانگیز است و سرانجام نوع سوم، احساس شوق ماست نسبت به آن موجود متعالی که مجذوبمان میکند. این بیتابی و شوق نسبت به خدا جزئی از وجود ماست. (علمی، 1377 ، 91)
این مدعا که «احساس، سرچشمهی عمیقتر دین است»، مستلزم آن است که تأملات فلسفی و کلامی را از نتایج و تبعات ثانوی تجربه بدانیم. اگر تجربهی دینی در کار نباشد، علوم الهی(64) یا فلسفههای دینی هم در کار نخواهند بود. (Schleiermacher, 1928, 17)
دیدگاه دوم؛ تجربهی دینی نوعی تجربهی مبتنی بر ادراک حسی است
دیدگاه دوم این است که تجربهی دینی نوعی ادراک حسی(65) است. برای مثال، ویلیام آلستون(66) معتقد است که تجربهی دینی همان ساخت تجربهی حسی را دارد. در ادراکات حسی معمولی (مانند وقتی گربهای را میبینم)، سه جزء وجود دارد کسی که گربه را میبیند (مُدرِک)، گربهای که مشاهده شود (شیء مُدرِک)، و جلوه و ظاهر(67) آن گربه (پدیدار)(68). بر همین قیاس، وی معتقد است که در تجربهی دینی هم سه جزء وجود دارد: شخصی که تجربهی دینی را از سر میگذراند خداوند که به تجربه درمیآید، و ظهور و تجلی خداوند بر آن شخص تجربهگر. (اکبری، 1376 ، 99-96) بحثهای فلسفی زیادی در این باره در گرفته است که نحوهی صحیح تحلیل ادراک حسی کدام است. به ویژه سؤالاتی دربارهی شأن(69) پدیدار مطرح شده است. اما همه متفق القولند که در ادراک حسی، اعیان خود را به نحوی به ما نشان میدهند که ما قادر به شناخت آنها باشیم. بر همین قیاس، در تجربهی دینی هم خداوند خود را به نحوی ظاهر میکند که ما بتوانیم وی و افعالش را بشناسیم. (همان، 96)
ممکن است از نظر کسانی عجیب باشد که تجربهی دینی نوعی ادراک حسی تلقی شود. ظاهراً تفاوتهای مهمی میان «تجربهی حسی یا ادراک متعارف» و «تجربهی دینی» وجود دارد. ادراک حسی تجربهای همگانی است، اما تجربهی دینی از عمومیت کمتری برخوردار است، حتی ممکن است تجربهای نادر باشد؛ ادراک حسی، دربارهی جهان، اطلاعات تفصیلی فراوانی به دست میدهد، اما ظاهراً تجربهی دینی اطلاعات اندکی دربارهی خداوند به دست میدهد؛ تمام انسانها قابلیت ادراک حسی را دارند، اما ظاهراً بسیاری از افراد قابلیت تجربهی دینی را ندارند. اما این تفاوتها نشان نمیدهد که ساخت تجربهی دینی با ساخت ادراک حسی تفاوت دارد، چرا که کثرت وقوع(70) تجربه و نیز میزان اطلاعاتی که از آن حاصل میشود، ربطی به ساخت آن تجربه ندارد. افزون بر این، مردمان بسیاری نظیر افراد نابینا و ناشنوا هستند که حواس پنجگانهشان نقایصی دارد و لذا قابلیت ادراک حسیشان محدود است، اما این امر موجب نمیشود که ما دیدن و شنیدن را ادراک حسی ندانیم. بر همین قیاس این امر که بسیاری از افراد فاقد تجربهی دینی هستند، باعث نمیشود که ساخت تجربهی دینی را مشابه ساخت ادراک حسی ندانیم. (استیس، 1367 ، 105)
دیدگاه سوم؛ تجربهی دینی ارائهی نوعی تبیین مافوق طبیعی است
مدافعان این دیدگاه تجربههای دینی را از سنخ تجربههای حسی نمیدانند. وقتی یک تجربه را حسی میخوانیم، هم دربارهی شخص صاحب تجربه از یک واقعه سخن گفتهایم، هم دربارهی علت آن تجربه. برای آن که تجربه ما واقعاً از نوع ادراکات حسی باشد، اولاً باید شیء مُدرِک وجود داشته باشد، ثانیاً این شیء باید علت واقعی تجربهی ما باشد. بنابراین اگر تجربهی دینی، تجربهی حسی باشد، باید همین شروط را برای آن هم صادق بدانیم. یعنی اگر تجربهی دینی، تجربهای حسی باشد، اولاً امر مُدرَک باید وجود داشته باشد، ثانیاً این امر باید علت واقعی تجربهی ادراکی ما باشد.
بنابراین، قائلین به این نظریه، عقیده دارند تجربهی دینی، تجربهای است که شخص صاحب تجربه آن را دینی تلقی کند. (جیمز، 1367 ، 62) دینی دانستن یک تجربه بدان معنی است که شخص تجربهگر معتقد است تبیین آن تجربه برمبنای امور طبیعی نارسا و غیر کافی است و آن تجربه را فقط برمبنای آموزههای دینی میتوان تبیین کرد.
اما این امر که صاحبان تجربه، تجربهی خود را بر مبنای وجود موجودی مافوق طبیعی درک کنند، بدان معنی نیست که آنها واقعاً موجودی مافوق طبیعی را تجربه مینمایند، یا هیچ تبیین طبیعی برای تجربهی آنها وجود ندارد. کاملاً امکان دارد که هیچ قصد و عمل الهیای در کار نباشد و کودکی که در آن نزدیکیها مشغول بازی است، در حین بازی خود این سرود را بخواند: «برگیر و بخوان». اما حتی اگر چنین باشد، چیزی از دینی بودن تجربهی اگوستینوس نمیکاهد. فقط معنایش این است که چه بسا آنچه او علت اصلی آن تجربه تلقی میکرد (خود خداوند) علت آن تجربه نباشد. به بیان دیگر، یک تجربهی به واسطه جایگاهش در یک نظام اعتقادی میتواند تجربهی دینی اصیلی باشد، حتی اگر هیچ امر مافوق طبیعیای ادراک شده باشد. چیزی که لازم است این است که صاحبان تجربه، تجربه شان را بر مبنای مقولات و عقایدی که ناظر به امر مافوق طبیعیاند، تعبیر کنند. (پترسون، 1376 ، 38-36)
تمام تجربهها به واسطهی مفاهیم و اعتقادات حاصل میشوند و در قالب زمان شکل میگیرند. صاحبان تجربه، تجربهی خود را ذیل مجموعهای از مفاهیم و قواعد درک میکنند. هیچ دادهی تعبیر ناشدهای وجود ندارد، آن چنان نیست که دادهها اول تجربه و سپس تعبیر شوند. هر تجربهای در چارچوب تعبیری خاص از جهان و نیز التزام به مجموعهی خاصی از اعمال و عقاید دینی محقق میشود. مثلاً، عارفان تجربهی دینی خود از خداوند را بیانناپذیر میدانند. سخنان جلال الدین محمد بلخی در دفتر دوم مثنوی دال بر این دعا است؛آفتابا! ترک این گلشن کنی تا که تحتالارض را روشن کنی
آفتاب معرفت را نقل نیست تابش آن غیر جان و عقل نیست خاصه خورشید کمالی، کان سریاست روز و شب، کردار او روشنگری است
بعد از این گر شرح گویم ابلهی است ز آن که شرح این ورای آگهی است
ور بگویم، عقلها را برکند ور نویسم، بس قلمها بشکند
(زمانی، 1366 ، 97)
آیا تجربههای دینی هستهی مشترکی دارند؟
دربارهی این موضوع که تجربهی دینی را چگونه باید تلقی کرد، اختلافاتی وجود دارد این اختلافات ناشی از مسألهای است که مورد مناقشات فراوان واقع شده است. در یک سو کسانی قرار دارند که مدعیاند تمام تجربههای دینی واجد عناصر مشترکند. مطابق رأی بعضی از متفکران، این امر ویژه در تجربههای عرفانی آشکار است؛ یعنی در تجربههایی که متضمن معرفت بیواسطه و استنتاجی(71) از واقعیت غایی است؛ معرفتی که بر تمایز میان فاعل شناسا و موضوع شناسایی تقدم دارد. عارف به مرتبهی وحدت یا واقعیت غایی نائل میشود؛ خواه از حیث معرفتی، خواه از حیث وجودی(72). این تجربه را فقط بعدها و با به کارگیری مقولات و مفاهیم عقلی میتوان مورد تعبیر قرار داد، اما به محض انجام این کار، تبیین ناپذیری آن تجربهی اولیه زایل میشود. (پترسون، 1376 ، 38)
این دیدگاه را که تجربههای دینی واجد هستهی مشترک هستند، میتوان در آثار نویسندگانی نظیر ویلیام جیمز (1910-1842) و والتر استیس(73)(1967-1886) یافت. استیس، خصوصاً، به تجربههای عرفانی میپردازد. هدف وی این است که توصیفی عینی(74) و پدیدارشناسانه(75) از تجربهی عرفانی به دست دهد. او متذکر میشود که شخص باید به تمایز میان تجربه و تعبیر آن
تجربه توجه داشته باشد. شخص، به واسطهی تعبیر، تجربه را میفهمد و با آن ارتباط برقرار میکند. استیس میخواهد توصیف ناب خالصی از خود تجربه به دست دهد. او گوهر تجربهی عرفانی را واجد هفت ویژگی میداند: (استیس، 1367 ، 109)
1 ) آگاهی وحدانی(76)؛
2 ) بی زمانی و بیمکان بودن؛
3 ) حقیقت داشتن؛
4 ) احساس تبرک و تیمن؛
5 ) احساس امر قدسی؛
6 ) متناقض نمایی؛
7 ) تبیین ناپذیر بودن؛
در موضع مقابل، استیفن کتز(77) مدعی است که هیچ تجربهای وجود ندارد که بدون واسطهی مفاهیم و اعتقادات حاصل شود. تمام تجربهها از طریق اعتقادات، مقولات اکتسابی و چارچوب مفهومی شخص تجربه گر محقق میشوند. حتی علم به نفس(78) هم، که بهترین نمونهی تجربهی شهودی است، محصول استنتاج است. در نتیجه، اعتقادات فرهنگی و دینی، تجربهی دینی را محدود و مقید میکنند، تا آنجا که افرادی که در سنتهای دینی مختلف هستند، واقعاً تجربههای متفاوتی را از سر میگذرانند. هیچ تجربهی دینی واحدی وجود ندارد، بلکه مجموعهی کثیری از تجربههای متنوع وجود دارد. کتز، برای تحکیم این حکم، به سنت دینی خود استناد میکند. (Katz, 1978)
حتی اگر بحث دربارهی هسته مشترک تجربههایی دینی سرانجامی بیابد، باز هم هر دو دیدگاه پرسشهای جدی دیگری را در خصوص تجربهی دینی بر میانگیزند. اگر این رأی کتز درست باشد که تجربههای دینی با یکدیگر تفاوت فاحش دارند، آیا در این صورت میتوان در خصوص متعلَّق تجربه و اعتقاداتی که بر مبنای چنین تجربههایی شکل میگیرند چیزی گفت؟ آیا تجربهی دینیای
که تا این حد مقید به مفاهیم پیشین است، میتواند مبنای استواری برای اعتقادات دینی فراهم آورد؟ خلاصه آن که آیا ما میتوانیم تجربهی دینی را توجیه کنندهی اعتقاد دینی تلقی کنیم؟ (علمی، 1377 ، 96)
تجربهی دینی و توجیه(79) باور به وجود خداوند
آنچه در نگاه نخست به تجربهی دینی جلب توجه میکند، فرضی بودن تجربهی دینی است. بدین معنی که این تجربه فقط در حیطهی ادراک فاعل شناسا است و فقط از موضع اول شخص قابل ادراک است، این تجربه از موضع سوم شخص قابل ادراک نیست. به عنوان مثال، آقای «الف» ادعا میکند که فرشتهای را میبیند، حال آن که آقای «ب»، که با اوست، چنین چیزی را مشاهده نمیکند. این مثال سؤالی را به ذهن متبادر میکند که آیا آنچه تجربهی دینی نامیده میشود ناشی از یک امر ذهنی صرف نیست، به تعبیر دیگر، آیا متعلَّق تجربهی دینی امری عینی است یا این که امری صرفاً ذهنی است که به اشتباه برون فکنی شده و آنگاه ادعا شده که متعلق تجربهی دینی موجودی عینی است؟ به دیگر سخن، آیا تجربهی دینی وجود حقیقتی خارجی را توجیه میکند، یا این که ذهنیتی همانند توهمات است؟ بنابراین این سؤال مطرح میشود که تجربهی دینی تا چه اندازه میتواند توجیه کنندهی وجودی حقیقی به نام خداوند، را یک موجود متعالی(80)، باشد؟ (اکبری، 1376 ، 97)
با توجه به سؤال مذکور، دو فرضیه قابل طرح است؛ (همان، 99) فرضیهی روانشناختی(81)، که براساس آن، تجربهی دینی صرفاً ذهنی است و فرضیهی وجود علت خارجی(82)، که براساس آن تجربهی دینی ناشی از وجود واقعیتی خارجی است که در مواجههی با آن، تجربهی دینی حاصل میشود. هردو فرضیه در میان فیلسوفان دین طرفدارانی دارد. از افرادی که طرفدار فرضیهی روانشناختی هستند میتوان به والتر استیس، والاس متسون(83) و میکائیل مارتین(84) اشاره کرد. از دیدگاه این عده، تجربهی دینی، به دلیل ذهنی بودن،میتواند توجیه کنندهی وجودی خارجی به نام خدا یا هرگونه موجود ماورای طبیعی دیگر باشد. از طرفداران نظریهی دوم میتوان به ویلیام جیمز، براد(85)، گری گاتینگ(86) و ریچارد سوئین برن اشاره کرد. اساس مقالهای که در پیش رو دارید، مبتنی بر نظریهی سوئین برن در باب جایگاه تجربهی دینی در توجیه باور به خداوند یا هرگونه امر ماورای طبیعی است. لذا با توجه به آشنایی با جایگاه تجربهی دینی در مباحث فلسفهی دین به بررسی دیدگاه سوئین برن میپردازیم.
سوئین برن و اصل زودباوری(87)
سوئین برن نظریهی خود را در باب توجیه باور به وجود حقیقی ماورای طبیعی از طریق تجربهی دینی، در قالب اصل زودباوری بیان میکند. او میگوید:
من معتقدم که این یک اصل عقلانی است که اگر به نحو معرفتشناختی به نظر یک فاعل شناسا برسد که ×حاضر است، آنگاه احتمالاً × حاضر است. (همان، 97)
حال اگر این اصل به حیطهی تجربهی دینی تعمیم یابد بدین معنی خواهد بود که در صورت موجود نبودن شرایط خاص، اگر به نحو معرفت شناختی به نظر فاعل شناسا برسد که خداوند یا حقیقتی ماورائی حاضر است، آنگاه احتمالاً خدا یا آن حقیقت ماورائی حاضر است و به تعبیر دیگر وجود عینی دارد.
سؤالی که به ذهن خطور میکند آن است که چه دلیلی برای پذیرش چنین اصلی وجود دارد؟ سوئین برن دو دلیل برای دفاع از این اصل ذکر میکند. (همان، 101)
دلیل اول: بدون پذیرش این اصل در باتلاق شکاکیت فرو میرویم. سوئین برن چندان دربارهی این دلیل توضیح نمیدهد، اما میتوان توضیحی را، که میکائیل مارتین در این باره آورده است، ذکر کرد. مارتین میگوید بدون پذیرش اصل زودباوری ما حتی نمیتوانیم آنچه را خارج از تجربههای ذهنی ماست درک کنیم و دربارهی این که اشیاء حقیقتاً و خارج از تجربهی ما چگونه هستندتوجیههایی بیاوریم. در واقع در این صورت ما محدود به پدیدارها خواهیم بود و هیچ گونه حکمی دربارهی امور مینوی نخواهیم داشت. ما اگر اصل زودباوری را بپذیریم میتوانیم درباره امور مینوی نیز حکم کنیم و وجود حقیقی اشیاء را نیز ادراک کنیم.
دلیل دوم: هرگونه تلاشی برای محدود کردن این اصل، به گونهای که در باب تجربهی دینی قابل اعمال نباشد و فقط تجربههای روزمره را در برگیرد، تلاشی ناموفق است. او فقط به دو راه، که ممکن است برای محدود کردن کاربرد این اصل استفاده شود، اشاره میکند:
راه اول: کسی ممکن است استدلال کند که اصل زودباوری یک اصل عقلانی زیربنایی نیست، بلکه باید از طریق شواهد استقرایی موجه شود. به تعبیر دیگر، اصل زودباوری اصلی بدیهی نیست، بلکه اصلی است که نیازمند توجیه از طریق شواهد استقرایی است. از دیدگاه مستشکل فرضی، زودباوری ناشی از موارد متعددی از تجربههای عادی روزمره است که براساس آنها از حضور معرفت شناختی یک شیء در نزد خود، حکم به حضور خارجی آن کردهایم. بنابراین، اعتبار این اصل حیطهای است که شواهد استقرایی، که همگی تجربههای عادی و روزمره هستند، آن را تأیید کند. از این رو استفاده از آن در تجربهی دینی، که تجربهای غیرمعمول است، تعمیم نامعتبر این اصل خواهد بود.
سوئین برن این راه فرضی را به دو صورت باطل میداند؛ اول آن که مردم از راه درک معرفت شناختی یک میز میتوانند حکم به وجود خارجی میز کنند، بدون آن که ادراک سابق خود را از میز به یاد بیاورند.این در حالی است که پذیرش این راه بدین معنا خواهد بود که در هر تجربهی جدید فاعل شناسا لازم است که ادراک سابق خود را از آن شیء بیاد آورد تا سبب موجه شدن باور جدید او به حضور خارجی شیء جدید گردد. (همان، 97)
دوم آن که پذیرش این راه باعث میشود موجه بودن باور فاعل شناسا را نسبت به مواردی که شناختی از آنها ندارد، ولی از اوصاف این موارد، آنها را ادراک میکند، انکار کنیم.
راه دوم: کسی ممکن است استدلال کند که تجربه، متمایز از تفسیر تجربه است و آنگاه قائل شود امکان استفاده از اصل زودباوری در جایی که پای تفسیر یک تجربه در میان است وجود ندارد و از این اصل میتوان فقط در خود تجربه استفاده کرد. مثلا اگر به نظر فاعل شناسا برسد که × قرمز است، احتمالاً × قرمز خواهد بود و چنین استنتاجی معتبر است، زیرا این استنتاج مستلزم هیچ گونه تفسیری از تجربه نیست، اما اگر به نظر فاعل شناسا برسد که × یک کشتی روسی، است استنتاج این امر که ×احتمالاً یک کشتی روسی است، براساس اصل زودباوری معتبر نیست، زیرا در این جا تفسیری از یک تجربهی بصری وجود دارد. حال با توجه به این تمایز، مستشکل میتواند قائل شود که هر نوع تجربهی دینی مستلزم تفسیر است و لذا امکان استفاده از اصل زودباوری در تجربههای دینی وجود ندارد و از تجربهی دینیِ حضور امری ماورای طبیعی، نمیتوان حضور عینی آن را استنتاج کرد. (همان، 98 و 99)
هر چند که سوئین برن دو راه فرضی را برای محدود کردن اصل زودباوری و عدم تعمیم آن به تجربههای دینی، نادرست میداند، اما خود چهار وضعیت را بیان میکند که در آنها استفاده از اصل زودباوری امکانپذیر نیست. چهار وضعیتی که او قائل است عبارتند از: (Oxford, 1996, 5)
وضعیت اول) اگر فاعل شناسا غیر موثق باشد.
وضعیت دوم) اگر کسی در شرایطی خاص ادعای تجربهای را کند که در همان شرایط، سایر تجربههای مشابه، نادرستی آن را معلوم ساختهاند.
وضعیت سوم) مواردی که شواهد بسیار قوی مبنی بر عدم وجود متعلَّق تجربه وجود دارد.
وضعیت چهارم) اگر علت حضور معرفت شناختی × برای فاعل شناسا را بتوان از طریق دیگری، غیر از حضور وجود شناختی × ، تبیین کرد.
نتیجهگیری
اما آنچه دربارهی نظریهی سوئین برن در پایان میتوان اظهار کرد آن است که تجربهی دینی در شرایطی خاص ـ شرایطی که توسط سوئین برن نیز مطرح شد ـ فقط میتواند شاهدی قوی برای فاعل شناسا (تجربه کننده) باشد و برای دیگران فقط این احتمال وجود خواهد داشت که متعلَّق تجربهی شخص تجربه کننده تحقق داشته باشد. (همان، 263) این مطلب با توجه به تجربههای دینی متفاوتی که حتی در میان پیروان یک دین به چشم میخورد، بیشتر معلوم میشود. کافی است که تجربهی دینی خاصی را که محی الدین ابن عربی از عدهای عرفا نقل میکند مد نظر قرار دهیم. عارفانی که شیعیان را به صورت یکی از حیوانات میبینند. این تجربه، و تجربههای دیگری از این قبیل، نشان میدهد که پیش فرضها چه مقدار در برخی از تجربههای دینی تأثیرگذار هستند. بنابراین در استنتاجِ وجود موجودی خارجی از آنها، حتی توسط شخص تجربه کننده، باید دقت بیشتری صورت پذیرد.
پینوشتها
______________________________
1. Rudolf Otto
2. Karl Barth
3. Neo Orthodox
4. The Idea Of The Holy
5. Hanover
6. Erlangen
7. Gottingen
8. Breslau
9. Marburg
10. Religious intuition
11. Jakob Friz
12. Longing
13. Aesthetic
14. Naralism and Religion
15. Bhagavad Gita
16. Schleiermacher
17. The Feeling of absolute dependence
18. Subjectivism
19. The numinous
20. Dependence
21. Awe
22. Mysterium Tremendum
23. Reductionism
24. Freud
25. Wundt
26. Durkheim
27. Söderblom
28. Rhetorical
29. Naturalistic Explanat
30. Ritschl
31. Holiness
32. Nominous
33. Nomen
34. Non - rational
35. Wholly other
36. Objective
37. Suigeneris
38. Projectior
39. Spirit
40. Tersteegen
41. Dae monic
42. Suigeneris
43. Piety
44. Profanity
45. Hidden substantive source
46. Non doctrinal
47. Old testament
48. Newtestament
49. Sensedata
50. Numen Proesens
51. Religious Experience
52. Religious Experience
53. Richard Swinburne
54. Insight
55. Mystical Experience
56. St. Teresa
57. Nicholascua
58. Intellectual
59. Cognitive
60. Self-Authenticating
61. Felling
62. Affective
63. Thenuminous
64. Theolojies
65. Perceptual Experience
66. William Alston
67. Appearance
68. Phencmenon
69. Status
70. Frequency
71. Non Inferential
72. Ontological
73. Walter Stace
74. Objective
75. Phenomenological
76. Unitary Consciousess
77. Steven Katz
78. Self-Consciouness
79. Justification
80. Transcendental
81. Psycological Hypothesis
82. External Cause Hrpothesis
83. Wallace Matson
84. Michael Martin
85. C. D. Broad
86. Gray Gutting
87. Principle Of Credulity
منابع و مآخذ
1. Edward, Craig (1908), Routledge Encyclopedia of Philosopi, Vol 8 , London.
2. Edward, Pawl (1967), Encyclopedia of Philosophy, Vol 6, NewYouk.
3. Eliade, Mircea (1995), Encyclopedia of Religion, Vol 7, London.
4. Mellisa, Raphael (1997), Rudolf otto and The concept of Holiness, New York.
5. Moore, J. M. (1983), Theories of Religious Experience, New York.
6. Otto, Rudolf (1957), The Idea of the Holy, translated by gohn, w. Horvey, London.
7. Proudfoot, T. W. (1985), Religious Experience, Berkele.
8. Reese, William (1996), Dictionary of Philosophy and Religi New Jersey.
9. Schleier macher (1958), F. D. E, on Religion , New York.
10. Turner, Bryan (1991), Religion and Social Theory, London.
11. Wach, J. (1951), Types of religious Experience, London.
12. Welch, C. (1985), Protestant thought in the nineteen the century, New Haven.
13. Under hill (1955), Evelyn. Mysticism. cleveland, OH: Meridian Books.
14. Richard swinburn (1979), The Existance of god (oxford: oxford university press), pp.249-52
15. Nicholas of cusa (1960), Thevision of God (New York: Frederic ungar), p23.
16. Friedrich schleiermacher (1928), The christtian Faith (Edinburg T and T. (lark), p17.
17. Katz, Stevent. ed (1978), Mysticism and Philosophical Analysis, Oxford: Oxford University Press.
18. Philosophy of Religion (1996), Selected Reading (Oxford University) Press.
19- رو، ویلیام (1381)، فلسفه دین، ترجمهی قربان علمی، تهران، انتشارات آئین.
20- براون، کالین (1375)، فلسفه و ایمان مسیحی، ترجمهی طاووس میکائیلیان، تهران، انتشارات حیات ابدی.
21- هوردرن، ویلیام (1367)، راهنمای الهیات پروتستان، ترجمهی طاووس میکائیلیان، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.
22- علمی، قربان (1377)، مدخلی بر نظریهی دینی رودلف اتو، مقالات و بررسیها، دانشکدهی الهیات دانشگاه تهران، دفتر 64 زمستان.
23- پترسون، مایکل، هاسکر، ویلیام و دیگران (1376)، عقل واعتقاد دینی، ترجمهی احمد نراقی، ابراهیم سلطانی، طرح نو، تهران. ص 38.
24- اکبری، رضا (1376)، مقالهی تجربهی دینی سوئین برن و اصل زودباوری، قبسات، سال سوم، شماره دوم و سوم، تابستان. ص 96
25- علمی، قربان (1377)، مدخلی بر نظریهی دینی رودلف اتو، نشریهی علمی ـ پژوهشی دانشگاه تهران، دفتر 64، ص 91
26- استیس، والتر (1367)، عرفان و فلسفه، ترجمهی بهاءالدین خرمشاهی، انتشارات سروش، تهران، ص 105
27- جیمز، ویلیام (1367)، دین و روان، ترجمهی مهدی قائنی، انتشارات دارالذکر، قم، ص 62
28- زمانی، کریم (1366)، شرح جامع مثنوی، مؤسسهی اطلاعات، تهران، ص 97 .