اعتبار تجربه ی دینی در توجیه باورهای دینی (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
از قرن هجدهم و با رونق مکتب اصالت تجربه، خصوصاً از زمانی که کانت مسأله تجربهی اخلاقی درونی را مطرح کرد، بسیاری از متفکران تغییر رویکرد از بیرون به درون را پذیرفته، مباحث خود را متوجه «تجربهی دینی» نمودند. این تغییر که حرکتی از عین به ذهن، یا از جستجو در جهان بیرون جهت یافتن شواهدی برای اثبات وجود خدا به سمت معطوف شدن توجه به حیطهی فردی و وجودی بود، قطعاً لحظهای مهم در تغییر تفکر فلسفی و کلامی دورهی معاصر به شمار میرود. در این دیدگاه نوین، ما انسانها، ستارگان یا الکترونهایی نیستیم که بخواهیم نقش این ستارهها یا الکترونها را در نظام الوهی بکاویم، بلکه ما شخص هستیم و به طور مستقیم از رویارویی شخص خود با یک شخصی (خدا) در تجربیات دینیمان آگاه میشویم. در این دوره است که نقش انسان، که تا آن زمان مسکوت و کمرنگ مانده بوده است، نمود پیدا میکند. تأملات کلامی قرن نوزدهم به نحو قابل توجهی «خود - آگاهتر» شده و به تأمل نمودن بر تجربهی درونی و فردی انسان در میان دیگر اصول فکری الهیات گرایش پیدا کردهاند. هر چند این جریان توسط فیلسوفان مدرن، که از اعتبار تجربهی دینی در اثبات وجود خداوند سؤال کردند، تا حدی تضعیف شد، اما همچنان به عنوان یکی از مهمترین رویکردهای فکری ـ فلسفی قرن معاصر، در مباحث دینی، مطرح است. از این رو، در این نوشتار، به کنکاش دربارهی تجربهی دینی و اعتبار آن، خصوصاً در توجیه باورهای دینی، پرداخته شده و مباحثی چند در این خصوص مورد نقد و بررسی قرار گرفتهاند.متن
انتقادات وارد بر اعتبار تجربهی دینی از بعد معرفت شناختی (فلسفی)
پایهی کلامی و فلسفی معتبر دانستن تجربهی دینی بر این است که علاوه بر اعتقادات معقول و غیر مستقیمی که ما را به خدا میرساند، آگاهی بی واسطه نیز از خداوند ممکن است.
براین دیویس معتقد است:
شخص میتواند بداند و ببیند که خدا وجود دارد. بدون استناد به چیز دیگری جز ارتباط مستقیم با خدا، شخص میتواند دلایل معقولی داشته باشد که بگوید خدایی وجود دارد. (دیویس، 103)
در واقع در سیستم کلامی یک دین، دلایلی وجود دارد مبنی بر این که خداوند، اساساً، در معرض تجربهی انسان میباشد، یا این که افراد مشخصی حضور خداوند را در برهههایی تجربه کردهاند.(Routledge, 198, 1998, 252)
در این بخش اهم انتقادات وارد بر اعتبار و حجیت تجربهی دینی را مطرح کرده، پاسخهای مدافعان این اندیشه را ذکر مینماییم.
یکی از مهمترین و برجستهترین روشهایی که موافقان معرفتی بودن تجربههای دینی، برای اثبات این نظریه مطرح نمودهاند، بحث شباهت میان تجربهی حسی و تجربهی دینی است. ویلیام آلستون و ویلیام وین رایت از متفکران برجستهی طرفدار این نظریه عقیده دارند تجربیات دینی در نسبت با اعتقادات دینی همان نقش معرفتیای را بازی میکنند که تجربهی حسی در نسبت با اعتقادات مربوط به جهان خارج. آنان با قائل شدن به شباهت ساختاری تجربهی حسی و دینی و نیز وجوه شباهت دیگری، این نتیجه را میگیرند که تجربههای دینی هم دارای ارزش معرفتی هستند.
وین رایت اظهار میدارد تجربهی حسی، معرفتی است. بنابراین چنانچه بتوانیم نشان دهیم که تجربهی دینی شبیه تجربهی حسی است، دلیل کافی و خوبی بر این مطلب خواهیم داشت که تجربه دینی نیز دارای جنبهی معرفتی است. البته وی خاطرنشان میسازد که این بحث نمیتواند پاسخی قطعی به ما بدهد، زیرا مقایسهی میان تجربهی دینی و حسی روشن و صریح نیست. (Taber, 51) وین رایت استدلال خود را این گونه مطرح میکند:
1 ) چنانچه شباهت میان تجربهی عرفانی و حسی بسیار نزدیک باشد، پس میتوانیم تجربهی عرفانی را نیز گونهای تجربهی معرفتی (cognitive Experience)به شمار آوریم.
2 ) این شباهت بسیار نزدیک است. هر دو تجربهی ادراکی (Noetic) هستند، هردو مبنای دعاوی آزمونپذیر مستقل و اصلاحپذیر در مورد چیزی غیر از خود تجربه هستند، و در هر دو مورد آزمونهایی برای تخمین میزان واقعیت مدرَک تجربه و میزان اصالت درک حاصل از آن مدرَک وجود دارد. (این آزمونها در دو تجربه متفاوت هستند، اما این تفاوت به تفاوت ماهیت مدرک این دو نوع تجربه بازمیگردد.)
این آزمونها نتایج مثبتی را، در اکثر موارد، بدست میدهند.
3 ) بنابراین، تجربهی عرفانی را گونهای تجربهی معرفتی محسوب میکنیم. (Wain Wright (1), 374)
البته تفاوتهای میان تجربهی حسی و دینی کم نیست. مهمترین این تفاوتها در نمودار زیر آمده است: (Yandell, 227) و (Routledge, V8, 1998, 253)تجربهی حسی تجربهی دینی
عمومی و در اختیار اکثر مردم
قابل کنترل
پیشبینی پذیر
آزمونپذیر (قابل محک و آزمایش و تکرارپذیر)
روشن و واضح
مملو از اطلاعات جزئی
مداوم، پیوسته و لاینقطع
زمانمند و مکانمند بودن مدرَک
پدیدهای نادر و خصوصی
غیرقابل کنترل
پیشبینی ناپذیر
آزمون ناپذیر
مبهم و رازآلود
بدون حجم وسیعی از اطلاعات
تحت شرایطی بسیار خاص و بدون
قاعدهای مشخص
لایتناهی بودن مدرَک
بسیاری از مخالفان معرفتی بودن تجربهی دینی، همین وجوه اختلاف را دلیلی بر نظریهی خود میدانند. اما به گفتهی آلستون:
این تفاوتها از اهمیت تجربهی دینی، به عنوان منبع مفیدی از اطلاعات، میکاهد، اما این گفته متفاوت از آن است که بگوییم تجربهی دینی هیچ اطلاعی در مورد خدا به ما نمیدهد و تجربهای صادق و معتبر دربارهی خداوند نیست. (Routledge, V8, 1998, 253)وین رایت تفاوتهای میان تجربهی دینی و تجربهی حسی را به تفاوت مدرکات این دو نوع تجربه برمیگرداند. چرا که خداوند با آن صفاتی که توصیف میشود، و از آنجا که همه چیز بنا بر ارادهی او صورت میگیرد، پس نمیتوان قاعده و مراحل معینی برای تجربهی دینی معین کرد یا آن را تکرارپذیر دانست.
خداوند مدرَکی غیر مادی است. در حالی که مدرَکات مادی قابل دستیابی بوده و قانونمند و منظم عمل میکنند. از این روست که گاهی کسی که اعمال عبادی مشخص شده را انجام میدهد، به تجربهی مورد نظر نمیرسد. در حالی ممکن است که فرد دیگری که به تعمق و عبادت رو نیاورده، به اشراق دست یابد. بنابراین، از نظر وین رایت، تفاوت مدرَکات تجربهی حسی و دینی، عامل مهم تفاوت داشتن این دو نوع تجربه است. (Wain Wright (1), 370)
حال به بررسی اهم موارد اختلاف پرداخته و پاسخ مدافعان قائل به حجیت تجربههای دینی را ذکر میکنیم.
عمومی نبودن تجربههای دینی
عمومیت پذیرنبودن تجربههای دینی، یکی از مهمترین چالشهای این حوزه میباشد. مارتین (C.B. Martin)، به عنوان یکی از مخالفان معتبر شمردن تجربهی دینی، در این خصوص میگوید:
اگر تنها من تجربهای داشته باشم، نمیتوانم ادعا کنم که یک وجود عینی را به نام خدا تجربه کردهام. من تنها در صورتی میتوانم چنین ادعایی داشته باشم که روشهای مستقل مختلفی برای آزمودن ادعای من وجود داشته باشد، تا بتوان توسط آنها صحت تجربهی مرا محک زد. اما در مورد تجربههای دینی چنین روشهایی وجود ندارد.(Taber, 45)
وی مثال دیدن زیرسیگاری روی میز را میزند که تنها در صورت تأیید دیگران، تجربهای صادق شمرده خواهد شد. (همان)
جان تیبر، در پاسخ به مارتین، چنین میگوید:
اگر دیدن یک زیرسیگاری روی میز اجازهی آن را به فرد ندهد که بگوید میداند که یک زیرسیگاری روی میز است، بنابراین چه چیری در این عالم این حق را به او میدهد؟ هر چند تجربههای حسی در شرایط خاصی غیرمعمول و نادرست به نظر میرسند (مثلاً یک ورق آبی زیر نور زرد سبز به نظر میرسد)، اما مجموعاً اگر شرایط محیط به صورت طبیعی و معمول باشد و مدرِک و مدرَک نیز در وضعیتی عادی قرار داشته باشند (مثلاً مدرِک تب نداشته باشد)، ما به تجربههای حسی خود اعتماد میکنیم. (همان)
بنابراین، از نظر تیبر، عمومیت پذیربودن یک تجربه، همیشه شرط لازم برای صحت آن تجربه نیست.
از طرف دیگر، به قول آلستون بسیاری اعمال مقبول هستند که توسط اقلیت اندکی صورت میپذیرند، مثل تحقیق در علوم فیزیکی. ما باید از تجربه بیاموزیم که دریچههایی از جهان به روی همه باز هستند و برخی دیگر تنها بر روی کسانی گشوده هستند که لوازم خاصی را پذیرفتهاند. (Edwards, 166)
از نظر استیس، هر چند که تفاوت عظیمی میان تعداد گواهان در تجربهی حسی و دینی قرار دارد، اما کمبود تأییدها، نهایتاً ممکن است قول به عینیت احوال عرفانی را تضعیف کند، ولی به هیچ وجه اصل آن را زیر سؤال نمیبرد. (استیس، 141)
ویلیام وین رایت نیز این قضیه را از دریچهی نو و متفاوتی دیده و میگوید:
عارف از این که کسی تجربهی او را نداشته باشد، وحشتی ندارد. حتی در تجربهی عرفانی، توافق داشتن و یکسان بودن تجربیات یک نوع عدم اعتبار شمرده میشود. چرا که تمام توان تلاش عارف در جهت گشودن دریچهها و بروز استعدادهای نو و تازه است، یعنی دقیقاً دیدن (درک کردن) آنچه که اکثراً نمیتوانند ببینند (درک کنند). زیر سؤال بردن عارف، به دلیل عدم یکسان بودن تجربهاش با دیگران، زیر سؤال بردن او برای موفق شدنش است! این مسأله مخصوصاً در مورد تجربهی دینیای که به عنوان وحی پذیرفته شده صدقمیکند. (Taber, 55)
آزمونپذیر نبودن تجربههای دینی
صورت سادهی قضیه این است که: «وقتی کسی ادعا میکند آگاهی مستقیمی از خداوند یافته، او را دیده و با او روبرو شده، ما قادر نیستیم که طی یک آزمایش، واقعهای گرچه شبیه به آن را امتحان کنیم». (Edwards, 166)
منتقدانی که این بحث را بازگو میکنند، اظهار میدارند روشهایی برای آزمودن صحت و سقم تجربهی دینی مطرح میشود، مانند سازگار بودن تجربه با اصول دینی نظام خاستگاه و سودمند بودن تجربه در جهت بسط معنوی و تطهیر زندگی. اما این روشها از ارائهی نتایج تطبیقی ناتوان هستند. (Rautledge, 1998, 254)
علاوه بر این که خود تجربهها آزمون ناپذیرند، فرضیات ارائه شده توسط عرفا نیز قابل محک خوردن نیستند. در تجربهی دینی، فرد صاحب تجربه فرضیاتی ارائه میدهد. از جمله این که روح جاودان است، رستاخیزی وجود دارد، یا اگر فردی اعمال خاصی را انجام دهد، میتواند به شهود خداوند دست یابد. نکته مهم در این جاست که آزمون دو فرضیهی اول مربوط به دوران پس از مرگ است، و فرضیهی سوم نیز هیچ گاه توسط فرد غیرعارف حاصل نمیشود. در حقیقت کسی که خود دارای تجربهی دینی نباشد، نمیتواند به صدق و اعتبار این گزارهها و فرضیات حکم کند. این مسأله نکتهی برجسته و مهمی است که باید مورد توجه بیشتری قرار گیرد. (Wain Wright (1), 366)
آلستون در پاسخ به این انتقاد میگوید:
گونههای متفاوت دیگری از ادراک و اعتقاد نیز هستند که با تجربهی حسی کاملاً متفاوت بوده و شامل همین مسأله میباشند. از جمله اخبار شخص از باطن خویش و حالات و روحیات خود که قابل تطبیق و مقایسه با حالات شخص دیگری نمیباشد. قطعاً رد کردن این گونهگزارهها، که منبع شناخت هستند، به صرف ناممکن بودن آزمودنشان، امری نامعقول است. (Routledge, 1998, 254)
البته به این گفته آلستون انتقاد دیگری وارد است، مبنی بر این که اظهارات و گفتههای روانشناختی (گفتههایی که مربوط به حالات و احساسات خود فرد میباشد) مانند آنکه: «گویا من صدای وزوز میشنوم»، قابل تکذیب نیستند، چرا که این گفتهها هیچ گونه ادعایی در مورد آنکه چه چیزی بیرون از تجربیات گوینده در آن لحظهای که صحبت میکند وجود دارد، نمیکنند. اما کسی که میگوید تجربهی اطمینان بخش و مستقیمی از خداوند داشته، در واقع در همان لحظه به نحو انکارناپذیری وجود چیزی را اثبات میکند. (Edwards,166)
دفاعیات پراگماتیست گونه نیز که بر الهی گونه و اخلاقی شدن زندگی عارف تأکید میورزند، دیگر چندان مورد قبول نیستند. تنها میتوان گفت امکان دارد رابطهی مثبتی میان تجربههای اصیل و خداگونه بودن وجود داشته باشد، اما لزوماً این دو به هم مربوط نیستند.
از طرف دیگر همهی افراد با آنچه به سود ادعای تجربهی خدا محسوب میشود موافق نیستند. اگر بخواهیم دربارهی آزمونهای مورد توافقی که هر کسی، برای این که به وجهی معقول ادعای خاصی داشته باشد، لازم دارد، سخن بگوییم، نمیتوانیم بخواهیم که این توافق کلیت داشته باشد. (دیویس، 110)
تناقضها و تعارضات موجود در گزارشهای به دست آمده از تجربههای دینی
در گزارشاتی که از تجربیات دینی به دست آمده، تناقصها و تضادهای بسیاری دیده میشود. فرضاً خدایی که ادیان توحیدی مطرح میکنند، خدایی شخصی است، اما در بودیزم و هندوئیزم از واقعیتی نهایی، به شکل غیرشخصی، صحبت میشود. با وجود چنین تناقضاتی چگونه میتوانیم تجربهی دینی را کانال انتقال شناخت از حقیقتی عینی بدانیم؟ (Routledge, 1998, 245)ویلیام وین رایت در پاسخ به این انتقاد میگوید:
اولاً، در تجربیات دینی نیز نوعی همانندی یافت میشود و این گونه نیست که ما یکسره با تناقض روبرو باشیم. در مواردی، تجربیات افرادی از فرهنگهای مختلف و با زمینههای دینی و روحی متفاوت کاملاً مشابه دیده میشود.(Wain Wright (1), 366)
ثانیاً، دعاویای که به طور مستقیم بر مبنای تجربیاتی صادق بیان میشوند، میتوانند از اشتباهات ناشی از منابع دیگر متأثر شوند. مثلاً من ادعا میکنم که کلاه جان را روی میز میبینم و همسرم ادعا میکند که کلاه تام را آنجا مشاهده میکند. این دو ادعا با هم تناقض دارند اما این تناقض به نقص تجربهی دیداری بر نمیگردد و شبهه توهّم برای یکی از این تجربهها ایجاد نمیکند، بلکه یکی از ما دو نفر یا هر دو، در مورد صاحب کلاه اشتباه میکنیم. در مورد تجربههای دینی هم وضعیت به همین شکل است. یعنی هر چند این دعاوی اشتباه و متعارض باشند، اما به اعتبار معرفتی خود تجربهها لطمهای وارد نمیشود. (Wain Wright(2), 135-137)
از سوی دیگر وین رایت علت تعارض این دعاوی را ناشی از پیش زمینههای اعتقادی میداند. در واقع این پیش زمینههای اعتقادی هستند که ماهیت خداوند را معرفی میکنند و تجربهها در این چارچوب شکل میگیرند.
اما پاسخ براین دیویس، فلسفیتر و جامعتر است. وی اظهار میدارد:
اولاً، معقول است که بگوییم برخی از ادعاهای مبتنی بر تجربه میتوانند به نحو معقولی مطرح شوند، در حالی که موافقت مطلقی دربارهی طبیعت و متعلق تجربهشان، از جانب آنهایی که از این ادعا دفاع میکنند، وجود ندارد. دو منجم میتوانند دربارهی وجود یک ستاره محق باشند، گرچه آن را از منظرهای مختلف و با وسایل مختلف ببینند و دو پزشک با یک ویروس مواجه میشوند و معقول است که هر دو به وجود آن معتقد باشند، اما در ماهیت آن ویروس با هم مخالف باشند.ثانیاً، اگر الف و ب، براساس تجربه، ادعا کنند که فلان چیز فلان طور است، اما در چیستی تجربه و چیستی آنچه تجربه شده موافق نباشند، نتیجه نمیشود که یکی از آنها نمیتواند محق باشد و دیگری بر خطا و این که یکی از آنها نمیتواند در ادعایش معقول باشد و دیگری نامعقول.
ثالثا، این حقیقت که الف و ب دربارهی ذاتی که به گفتهی خودشان آن را تجربه کردهاند، با هم مخالفند، الزاما، نشان نمیدهد که هر دوی آنها در این ادعا که xوجود دارد و این که معقول است این چنین معتقد باشند، محق نیستند. برای نشان دادن این امر مجبوریم اثبات کنیم الف و ب خاصیتهایی به x نسبت میدهند که چنانچه به یک چیز نسبت داده شود، به لحاظ منطقی با هم منافات دارند. (دیویس، 111)
آلستون نیز پاسخی شبیه به دیویس میدهد. به اعتقاد وی تناقضهایی که در تجربههای دینی یافت میشوند، نافی امکان دستیابی به آگاهی یافتن ناب از واقعیتی متعالی از طریق تجربهی دینی نیستند. چرا که در تجربهی حسی هم چنین امری اتفاق میافتد. برای مثال، دو نفر حادثهی تصادف مشابهی را میبینند، اما گزارش آنها از آن حادثه کاملاً متفاوت است. بنابراین عرفای سنتهای دینی گوناگون نیز یک واقعیت نهایی را درک میکنند، حتی اگر آنچه را که از آن گزارش میکنند کاملاً متفاوت باشد. (Routledge, 1998, 254)
آیا تجربههای دینی باورهای دینی را توجیه میکنند؟
شلایر ماخر (1768-1834) و بسیاری دیگر از متألهان پیش از وی معتقد بودند اعتقادات دینی توسط تجربههای دینی تقویت و حمایت و حتی اثبات میشوند. اما، به نظر وین رایت، تجربهی دینی، اگر معتبر هم باشد، تنها میتواند یکسری عقاید بسیار کلی را اثبات کند. بنابراین ممکن است تجربهها اعتقادات دینی را حمایت کنند، اما این حمایت به آن قوتی که شلایر ماخر و دیگران میگویند نیست. (Wain Wright (1), 311-312)
صاحبان تجربههای دینی بیان میکنند از این تجربهها چیزی آموختهاند و از خداوند آگاه شدهاند. شبیه فردی که چیزی را در محیط فیزیکی توسط حواس خود درک میکند. از این رو میتوان از واژهی «ادراک عرفانی» (Mystical Perception)استفاده کرد.
البته اعتقادات محدودی از طریق این روش تصدیق میشوند. از جمله اعتقاد به وجود خداوند، اعتقاداتی در مورد ماهیت او (مثل این که او محبوب یا قادر است)، و اعتقاداتی دربارهی این که خداوند در لحظهی رویارویی با مدرِک چه انجام داده: او را تسلی بخشیده، محکوم کرده، آمرزیده، به او الهام نموده یا پیام مشخصی را فرستاده است. این که کسی گمان کند تنها از طریق تجربهی خداوند میتواند به اعتقادات جزئیتری برسد، امری تقریباً ناممکن است. اما همین اعتقادات محدودی که از این تجربهها استخراج میشوند، در حیات دینی فرد نقشی محوری ایفا میکنند. (Rautledge, 1998, 251)
از طرفی برخی از منتقدان اظهار میدارند توجیه کردن اعتقادات در سایهی اعتبار تجربههای دینی، مستلزم دور است. چرا که تمامی اعتبار تجربههای دینی به زمینهی اعتقادی آنها بستگی دارد.
در واقع تجربهی یک عارف برگرفته از اعتقادات دینی اوست، نه آنکه آگاهی مستقیمی از واقعیت متعالی باشد. مثلاً تنها یک مسیحی مسیح را تجربه میکند و تنها یک بودایی از نیروانا تجربه دارد.
آلستون این انتقاد را در مورد تجربهی حسی هم صادق میداند. به نظر وی وقتی ما از پنجرهی قطار به بیرون نگاه میکنیم، از فهرست ادراکی ذهن خود استفاده کرده و مثلاً میگوییم خانه، درخت، رودخانه و... را دیدهایم. پس تجربهی حسی و دینی در این مورد با هم تفاوتی ندارند. (Routledge, 253)
آیا تجربههای دینی خطاناپذیرند؟
آیا امکان دارد که دربارهی تجربههای دینیمان دچار خطا شویم؟ البته ما ممکناست دچار خطا شویم، اما این امر دربارهی تجربههای متعارف ما نیز صادق است. پس این گزاره برای نفی این مدعا که «تجربههای دینی اعتقاد دینی را توجیه میکنند»، کافی نیست. وقتی شخص میگوید که پرندهای را در بیرون میبیند، ما معمولاً میپذیریم که پرندهای که او دیده وجود دارد. سویین برن (1979) این امر را اصل آسان باوری (Principle of Credulty) مینامد: وقتی شخصی به نظرش میرسد که چیزی وجود دارد، احتمالاً آن چیز وجود دارد، مگر آن که ملاحظات خاصی آن ادعا را تضعیف کند. پس افراد حق دارند اعتقادشان را حفظ کنند، مگر آن که دلیل موجهی به آنها عرضه کنند و نشان دهند که این اعتقاد با سایر اعتقادات موجه متعارض است، یا در دستگاههای ادراکی آنها نقصان وجود دارد. (پترسون، 1376 ، 62-63)
بسیاری از معتقدان به حجیت بخش بودن تجربههای دینی از این اصل برای صادق دانستن تجربهها استفاده میکنند. از جمله آلستون میگوید:
هرگاه شخصی گزارش دهد که خدا را این گونه یا آن گونه تجربه کرده، این گزارش باید صحیح دانسته شود، مگر آن که دلایل کافی برای رد آن داشته باشیم. (Routledge, 1998, 252)
ویلیام وین رایت نیز این اصل را پذیرفته و میگوید:
تجربهی دینی صادق است، مگر آن که ثابت شود اشتباه است. چنانچه دلایلی علیه آن اقامه شود، خود دلایل باید بررسی شوند. اگر دلایل خوب بودند، باید نتیجه بگیریم گزارشهایی که دربردارندهی شناختی واضحند، اصیل نیستند. (Wain Wright (1), 311)
ملاک اعتبار و صدق تجربههای دینی
ما خداوند یا حقیقت غایی را به انحای گوناگون تجربه میکنیم. برای آگاهی یافتن از ملاک اعتبار تجربهها بهتر است ابتدا مروری بر انواع تجربهها داشته باشیم. ریچارد سویین برن پنج نوع تجربه دینی را مطرح میکند و آنها را برحسب
اندیشه حوزه » شماره 51 (صفحه 183)
نحوهی تحققشان طبقهبندی مینماید. به اعتقاد وی این طبقهبندی جامع و مانع است:
1 ) تجربهی خداوند یا حقیقت غایی به واسطهی شیئی محسوس که در قلمرو تجربهی همگانی است. مانند دیدن خداوند در تمثال شخصیتی مقدس، غروب خورشید یا اقیانوس.
2 ) تجربهی خداوند یا حقیقت غایی به واسطه شیئی محسوس و نامتعارف. برای مثال ممکن است شخصی امر مافوق طبیعی را در بوتهای که مشتعل است، اما نمیسوزد، ببیند.
3 ) تجربهی خداوند یا حقیقت غایی به واسطهی پدیدهای شخصی که در قالب زبان حسی متعارف قابل توصیف است. برای مثال ممکن است شخصی، خداوند را در رؤیا یا مکاشفه تجربه کند.
4 ) تجربهی خداوند یا حقیقت غایی به واسطهی پدیدهای شخصی که در قالب زبان حسی متعارف قابل توصیف نیست. در این جا شخص چیزی را احساس میکند یا میبیند، اما آن چیز به مثابه امری توصیفناپذیر به تجربهی او درمیآید.
5 ) تجربهی خداوند یا حقیقت غایی بدون واسطهی هرگونه امر حسی. در این حالت شخص به نحو شهودی و بیواسطه از خداوند یا آن یگانهی مطلق آگاه میشود. (پترسون، 1376 ، 38-40)
مکین تایر نیز تمام تجربههای دینی را به دو دسته اصلی فرو میکاهد: اول، شهودها، که مربوط به دیدن چیزی هستند و دوم، آن تجربیاتی که مربوط به احساس کردن یک تصویر ذهنی هستند. وی سپس بحث میکند که تجربیات نوع دوم گواهی برای مدعیان دینی محسوب نمیشوند، زیرا اطلاعاتی به جز در مورد خود تجربه به ما نمیدهند. (Pojman, 140) در واقع وی تنها تجربههای دیداری را دربردارندهی معرفت و ادراک میداند.
ویلیام وین رایت در پاسخ به این سؤال که یک تجربهی دینی باید چگونه باشد تا صادق محسوب شود، میگوید:
آنها در صورتی صادق هستند که متعلق تجربه واقعاً درک شود. اگر عارفی با وجودی سراسر محبت و عشق یکی شود و از این اتحاد آگاه باشد، دارای تجربهای توحیدی بوده و این گونه دعاوی ادراکی صحیح هستند. پس، اولاً تجربه داشتن از چیزی و ثانیاً بیان این اعتقاد که متعلق تجربه حقیقتاً وجود دارد و فرد مستقیماً آن را درک میکند، دلایل معرفتی بودن انواع تجربههای دینی هستند. (Wain Wright (2), 125)
گری گاتینگ نیز سه ملاک برای شناخت تجربهی دینی معتبر ارائه میدهد:
1 ) تکرارپذیر باشد.
2 ) باید توسط افراد بسیاری در مکانها و فرهنگهای مختلف تجربه شود.
3 ) در بهتر کردن زندگی اخلاقی مؤثر باشد. (Pajman, 139)
متکلمان جامعهی مسیحی (خصوصاً کاتولیکها) شش معیار برای تمایز تجربهی معتبر ارائه دادهاند. این ملاکها که بیشتر جنبهی پراگماتیستی دارند، عبارتند از:
1 ) نتایج تجربه باید برای عارف خوب باشد. تجربه باید به همراه خود زندگی خوب همراه با ارزشهایی چون خرد، انسانیت و پاکی را به ارمغان آورد.
2 ) تأثیر فرد عارف بر جامعه باید در جهت تقویت آن باشد، نه تضعیف آن.
3 ) عمق و لذت آن چه که عارف بر مبنای تجربهاش میگوید، محکی برای میزان اصیل بودن آن تجربه است.
4 ) گفتههای عارف باید با اصول اولیهی اعتقادی (اصولی بسیار عام و گسترده) سنجیده شوند.
5 ) آیا تجربهی مورد نظر به دیگر تجربههای دینی آن سنت خاص شباهت دارد یا نه (در کلیسای کاتولیک دوم، معمولاً تجربهها با تجربه ترزا آویلا مقایسه میشوند).
6 ) اظهارات روحانیون دینی که دارای حجیت هستند نیز باید مورد توجه قرارگیرد.
وین رایت نیز ملاکهایی مشابه را مطرح کرده و آنها را راهی مناسب برای تمایز تجربهی معتبر از غیرمعتبر میداند. به گفتهی وی برخی از این ملاکها توسط کسانی که معتقد نیز نیستند، قابل آزمون است. (Ibid, 372)
در مجموع پس از تمامی این مباحث در خصوص اعتبار و صدق تجربههای دینی، حجیت بخش بودن و ادراکی بودن آنها، میتوان به این سخن برود (C.D. Broad) استناد کرد. وی میگوید:
ما در برابر تجربههای دینی دو راه برای انتخاب داریم:
1 ) اول این که بپذیریم این انسانها با جنبهای از واقعیت رویارو بودهاند، که برای انسانهای عادی در تجربههای روزمرهشان آشکار نیست، و ویژگیهایی که آنان براساس تجربههایشان در توصیف این واقعیت به کار میگیرند، احتمالاً به آن تعلق دارد.
2 ) راه دوم آن است که بپذیریم همهی این افراد در معرض توهمی قرار داشتهاند، که دیگر انسانها مصون از آن میباشند. (Broad, 356)
وی این ادعا را که دینی یا شخصی تمام حقیقت نهایی را نزد خود دارد، بسیار بعید میشمرد، اما از آن طرف این نظر که تمامی تجربههای دینی سیستم غول پیکری از توهم هستند را نیز قبول ندارد. (Pojman, 127)
این عقیده برود که رویکردی واقع گرایانه و روشن به مبحث تجربهی دینی است، تا حد زیادی اطمینان بخش اعتبار و حجیت تجربهی دینی میباشد.
منابع
1. Wain Wright (1), W. J., The Cognitive Status Of Mystical Experience,
2. Wain Wright (2), W. J., Philosophy Of Religion,
3. Yandell, Keith, Philosophy Of Religion,
4. Alston, William. P., Religious Experience, In Routledge Encylopedia of Philosophy.
5. Taber, John, The Philosophical Evaluation of Religious Experience,
6- دیویس، براین، درآمدی به فلسفهی دین، ترجمهی ملیحهی صابری،
7. Edwards, Paul (ed), The Encylopedia of Philosophy, V7.
8- استیس، و. ت، عرفان و فلسفه، ترجمهی بهاء الدین خرمشاهی،
9. Pojman, Louis (ed), Philosophy of Religion,
10- پترسون، مایکل و دیگران (1376)، عقل و اعتقاد دینی، ترجمهی ابراهیم سلطانی و احمد نراقی، طرح نو.
11. Broad, C. D., The Appeal To Religious Experience,
پایهی کلامی و فلسفی معتبر دانستن تجربهی دینی بر این است که علاوه بر اعتقادات معقول و غیر مستقیمی که ما را به خدا میرساند، آگاهی بی واسطه نیز از خداوند ممکن است.
براین دیویس معتقد است:
شخص میتواند بداند و ببیند که خدا وجود دارد. بدون استناد به چیز دیگری جز ارتباط مستقیم با خدا، شخص میتواند دلایل معقولی داشته باشد که بگوید خدایی وجود دارد. (دیویس، 103)
در واقع در سیستم کلامی یک دین، دلایلی وجود دارد مبنی بر این که خداوند، اساساً، در معرض تجربهی انسان میباشد، یا این که افراد مشخصی حضور خداوند را در برهههایی تجربه کردهاند.(Routledge, 198, 1998, 252)
در این بخش اهم انتقادات وارد بر اعتبار و حجیت تجربهی دینی را مطرح کرده، پاسخهای مدافعان این اندیشه را ذکر مینماییم.
یکی از مهمترین و برجستهترین روشهایی که موافقان معرفتی بودن تجربههای دینی، برای اثبات این نظریه مطرح نمودهاند، بحث شباهت میان تجربهی حسی و تجربهی دینی است. ویلیام آلستون و ویلیام وین رایت از متفکران برجستهی طرفدار این نظریه عقیده دارند تجربیات دینی در نسبت با اعتقادات دینی همان نقش معرفتیای را بازی میکنند که تجربهی حسی در نسبت با اعتقادات مربوط به جهان خارج. آنان با قائل شدن به شباهت ساختاری تجربهی حسی و دینی و نیز وجوه شباهت دیگری، این نتیجه را میگیرند که تجربههای دینی هم دارای ارزش معرفتی هستند.
وین رایت اظهار میدارد تجربهی حسی، معرفتی است. بنابراین چنانچه بتوانیم نشان دهیم که تجربهی دینی شبیه تجربهی حسی است، دلیل کافی و خوبی بر این مطلب خواهیم داشت که تجربه دینی نیز دارای جنبهی معرفتی است. البته وی خاطرنشان میسازد که این بحث نمیتواند پاسخی قطعی به ما بدهد، زیرا مقایسهی میان تجربهی دینی و حسی روشن و صریح نیست. (Taber, 51) وین رایت استدلال خود را این گونه مطرح میکند:
1 ) چنانچه شباهت میان تجربهی عرفانی و حسی بسیار نزدیک باشد، پس میتوانیم تجربهی عرفانی را نیز گونهای تجربهی معرفتی (cognitive Experience)به شمار آوریم.
2 ) این شباهت بسیار نزدیک است. هر دو تجربهی ادراکی (Noetic) هستند، هردو مبنای دعاوی آزمونپذیر مستقل و اصلاحپذیر در مورد چیزی غیر از خود تجربه هستند، و در هر دو مورد آزمونهایی برای تخمین میزان واقعیت مدرَک تجربه و میزان اصالت درک حاصل از آن مدرَک وجود دارد. (این آزمونها در دو تجربه متفاوت هستند، اما این تفاوت به تفاوت ماهیت مدرک این دو نوع تجربه بازمیگردد.)
این آزمونها نتایج مثبتی را، در اکثر موارد، بدست میدهند.
3 ) بنابراین، تجربهی عرفانی را گونهای تجربهی معرفتی محسوب میکنیم. (Wain Wright (1), 374)
البته تفاوتهای میان تجربهی حسی و دینی کم نیست. مهمترین این تفاوتها در نمودار زیر آمده است: (Yandell, 227) و (Routledge, V8, 1998, 253)تجربهی حسی تجربهی دینی
عمومی و در اختیار اکثر مردم
قابل کنترل
پیشبینی پذیر
آزمونپذیر (قابل محک و آزمایش و تکرارپذیر)
روشن و واضح
مملو از اطلاعات جزئی
مداوم، پیوسته و لاینقطع
زمانمند و مکانمند بودن مدرَک
پدیدهای نادر و خصوصی
غیرقابل کنترل
پیشبینی ناپذیر
آزمون ناپذیر
مبهم و رازآلود
بدون حجم وسیعی از اطلاعات
تحت شرایطی بسیار خاص و بدون
قاعدهای مشخص
لایتناهی بودن مدرَک
بسیاری از مخالفان معرفتی بودن تجربهی دینی، همین وجوه اختلاف را دلیلی بر نظریهی خود میدانند. اما به گفتهی آلستون:
این تفاوتها از اهمیت تجربهی دینی، به عنوان منبع مفیدی از اطلاعات، میکاهد، اما این گفته متفاوت از آن است که بگوییم تجربهی دینی هیچ اطلاعی در مورد خدا به ما نمیدهد و تجربهای صادق و معتبر دربارهی خداوند نیست. (Routledge, V8, 1998, 253)وین رایت تفاوتهای میان تجربهی دینی و تجربهی حسی را به تفاوت مدرکات این دو نوع تجربه برمیگرداند. چرا که خداوند با آن صفاتی که توصیف میشود، و از آنجا که همه چیز بنا بر ارادهی او صورت میگیرد، پس نمیتوان قاعده و مراحل معینی برای تجربهی دینی معین کرد یا آن را تکرارپذیر دانست.
خداوند مدرَکی غیر مادی است. در حالی که مدرَکات مادی قابل دستیابی بوده و قانونمند و منظم عمل میکنند. از این روست که گاهی کسی که اعمال عبادی مشخص شده را انجام میدهد، به تجربهی مورد نظر نمیرسد. در حالی ممکن است که فرد دیگری که به تعمق و عبادت رو نیاورده، به اشراق دست یابد. بنابراین، از نظر وین رایت، تفاوت مدرَکات تجربهی حسی و دینی، عامل مهم تفاوت داشتن این دو نوع تجربه است. (Wain Wright (1), 370)
حال به بررسی اهم موارد اختلاف پرداخته و پاسخ مدافعان قائل به حجیت تجربههای دینی را ذکر میکنیم.
عمومی نبودن تجربههای دینی
عمومیت پذیرنبودن تجربههای دینی، یکی از مهمترین چالشهای این حوزه میباشد. مارتین (C.B. Martin)، به عنوان یکی از مخالفان معتبر شمردن تجربهی دینی، در این خصوص میگوید:
اگر تنها من تجربهای داشته باشم، نمیتوانم ادعا کنم که یک وجود عینی را به نام خدا تجربه کردهام. من تنها در صورتی میتوانم چنین ادعایی داشته باشم که روشهای مستقل مختلفی برای آزمودن ادعای من وجود داشته باشد، تا بتوان توسط آنها صحت تجربهی مرا محک زد. اما در مورد تجربههای دینی چنین روشهایی وجود ندارد.(Taber, 45)
وی مثال دیدن زیرسیگاری روی میز را میزند که تنها در صورت تأیید دیگران، تجربهای صادق شمرده خواهد شد. (همان)
جان تیبر، در پاسخ به مارتین، چنین میگوید:
اگر دیدن یک زیرسیگاری روی میز اجازهی آن را به فرد ندهد که بگوید میداند که یک زیرسیگاری روی میز است، بنابراین چه چیری در این عالم این حق را به او میدهد؟ هر چند تجربههای حسی در شرایط خاصی غیرمعمول و نادرست به نظر میرسند (مثلاً یک ورق آبی زیر نور زرد سبز به نظر میرسد)، اما مجموعاً اگر شرایط محیط به صورت طبیعی و معمول باشد و مدرِک و مدرَک نیز در وضعیتی عادی قرار داشته باشند (مثلاً مدرِک تب نداشته باشد)، ما به تجربههای حسی خود اعتماد میکنیم. (همان)
بنابراین، از نظر تیبر، عمومیت پذیربودن یک تجربه، همیشه شرط لازم برای صحت آن تجربه نیست.
از طرف دیگر، به قول آلستون بسیاری اعمال مقبول هستند که توسط اقلیت اندکی صورت میپذیرند، مثل تحقیق در علوم فیزیکی. ما باید از تجربه بیاموزیم که دریچههایی از جهان به روی همه باز هستند و برخی دیگر تنها بر روی کسانی گشوده هستند که لوازم خاصی را پذیرفتهاند. (Edwards, 166)
از نظر استیس، هر چند که تفاوت عظیمی میان تعداد گواهان در تجربهی حسی و دینی قرار دارد، اما کمبود تأییدها، نهایتاً ممکن است قول به عینیت احوال عرفانی را تضعیف کند، ولی به هیچ وجه اصل آن را زیر سؤال نمیبرد. (استیس، 141)
ویلیام وین رایت نیز این قضیه را از دریچهی نو و متفاوتی دیده و میگوید:
عارف از این که کسی تجربهی او را نداشته باشد، وحشتی ندارد. حتی در تجربهی عرفانی، توافق داشتن و یکسان بودن تجربیات یک نوع عدم اعتبار شمرده میشود. چرا که تمام توان تلاش عارف در جهت گشودن دریچهها و بروز استعدادهای نو و تازه است، یعنی دقیقاً دیدن (درک کردن) آنچه که اکثراً نمیتوانند ببینند (درک کنند). زیر سؤال بردن عارف، به دلیل عدم یکسان بودن تجربهاش با دیگران، زیر سؤال بردن او برای موفق شدنش است! این مسأله مخصوصاً در مورد تجربهی دینیای که به عنوان وحی پذیرفته شده صدقمیکند. (Taber, 55)
آزمونپذیر نبودن تجربههای دینی
صورت سادهی قضیه این است که: «وقتی کسی ادعا میکند آگاهی مستقیمی از خداوند یافته، او را دیده و با او روبرو شده، ما قادر نیستیم که طی یک آزمایش، واقعهای گرچه شبیه به آن را امتحان کنیم». (Edwards, 166)
منتقدانی که این بحث را بازگو میکنند، اظهار میدارند روشهایی برای آزمودن صحت و سقم تجربهی دینی مطرح میشود، مانند سازگار بودن تجربه با اصول دینی نظام خاستگاه و سودمند بودن تجربه در جهت بسط معنوی و تطهیر زندگی. اما این روشها از ارائهی نتایج تطبیقی ناتوان هستند. (Rautledge, 1998, 254)
علاوه بر این که خود تجربهها آزمون ناپذیرند، فرضیات ارائه شده توسط عرفا نیز قابل محک خوردن نیستند. در تجربهی دینی، فرد صاحب تجربه فرضیاتی ارائه میدهد. از جمله این که روح جاودان است، رستاخیزی وجود دارد، یا اگر فردی اعمال خاصی را انجام دهد، میتواند به شهود خداوند دست یابد. نکته مهم در این جاست که آزمون دو فرضیهی اول مربوط به دوران پس از مرگ است، و فرضیهی سوم نیز هیچ گاه توسط فرد غیرعارف حاصل نمیشود. در حقیقت کسی که خود دارای تجربهی دینی نباشد، نمیتواند به صدق و اعتبار این گزارهها و فرضیات حکم کند. این مسأله نکتهی برجسته و مهمی است که باید مورد توجه بیشتری قرار گیرد. (Wain Wright (1), 366)
آلستون در پاسخ به این انتقاد میگوید:
گونههای متفاوت دیگری از ادراک و اعتقاد نیز هستند که با تجربهی حسی کاملاً متفاوت بوده و شامل همین مسأله میباشند. از جمله اخبار شخص از باطن خویش و حالات و روحیات خود که قابل تطبیق و مقایسه با حالات شخص دیگری نمیباشد. قطعاً رد کردن این گونهگزارهها، که منبع شناخت هستند، به صرف ناممکن بودن آزمودنشان، امری نامعقول است. (Routledge, 1998, 254)
البته به این گفته آلستون انتقاد دیگری وارد است، مبنی بر این که اظهارات و گفتههای روانشناختی (گفتههایی که مربوط به حالات و احساسات خود فرد میباشد) مانند آنکه: «گویا من صدای وزوز میشنوم»، قابل تکذیب نیستند، چرا که این گفتهها هیچ گونه ادعایی در مورد آنکه چه چیزی بیرون از تجربیات گوینده در آن لحظهای که صحبت میکند وجود دارد، نمیکنند. اما کسی که میگوید تجربهی اطمینان بخش و مستقیمی از خداوند داشته، در واقع در همان لحظه به نحو انکارناپذیری وجود چیزی را اثبات میکند. (Edwards,166)
دفاعیات پراگماتیست گونه نیز که بر الهی گونه و اخلاقی شدن زندگی عارف تأکید میورزند، دیگر چندان مورد قبول نیستند. تنها میتوان گفت امکان دارد رابطهی مثبتی میان تجربههای اصیل و خداگونه بودن وجود داشته باشد، اما لزوماً این دو به هم مربوط نیستند.
از طرف دیگر همهی افراد با آنچه به سود ادعای تجربهی خدا محسوب میشود موافق نیستند. اگر بخواهیم دربارهی آزمونهای مورد توافقی که هر کسی، برای این که به وجهی معقول ادعای خاصی داشته باشد، لازم دارد، سخن بگوییم، نمیتوانیم بخواهیم که این توافق کلیت داشته باشد. (دیویس، 110)
تناقضها و تعارضات موجود در گزارشهای به دست آمده از تجربههای دینی
در گزارشاتی که از تجربیات دینی به دست آمده، تناقصها و تضادهای بسیاری دیده میشود. فرضاً خدایی که ادیان توحیدی مطرح میکنند، خدایی شخصی است، اما در بودیزم و هندوئیزم از واقعیتی نهایی، به شکل غیرشخصی، صحبت میشود. با وجود چنین تناقضاتی چگونه میتوانیم تجربهی دینی را کانال انتقال شناخت از حقیقتی عینی بدانیم؟ (Routledge, 1998, 245)ویلیام وین رایت در پاسخ به این انتقاد میگوید:
اولاً، در تجربیات دینی نیز نوعی همانندی یافت میشود و این گونه نیست که ما یکسره با تناقض روبرو باشیم. در مواردی، تجربیات افرادی از فرهنگهای مختلف و با زمینههای دینی و روحی متفاوت کاملاً مشابه دیده میشود.(Wain Wright (1), 366)
ثانیاً، دعاویای که به طور مستقیم بر مبنای تجربیاتی صادق بیان میشوند، میتوانند از اشتباهات ناشی از منابع دیگر متأثر شوند. مثلاً من ادعا میکنم که کلاه جان را روی میز میبینم و همسرم ادعا میکند که کلاه تام را آنجا مشاهده میکند. این دو ادعا با هم تناقض دارند اما این تناقض به نقص تجربهی دیداری بر نمیگردد و شبهه توهّم برای یکی از این تجربهها ایجاد نمیکند، بلکه یکی از ما دو نفر یا هر دو، در مورد صاحب کلاه اشتباه میکنیم. در مورد تجربههای دینی هم وضعیت به همین شکل است. یعنی هر چند این دعاوی اشتباه و متعارض باشند، اما به اعتبار معرفتی خود تجربهها لطمهای وارد نمیشود. (Wain Wright(2), 135-137)
از سوی دیگر وین رایت علت تعارض این دعاوی را ناشی از پیش زمینههای اعتقادی میداند. در واقع این پیش زمینههای اعتقادی هستند که ماهیت خداوند را معرفی میکنند و تجربهها در این چارچوب شکل میگیرند.
اما پاسخ براین دیویس، فلسفیتر و جامعتر است. وی اظهار میدارد:
اولاً، معقول است که بگوییم برخی از ادعاهای مبتنی بر تجربه میتوانند به نحو معقولی مطرح شوند، در حالی که موافقت مطلقی دربارهی طبیعت و متعلق تجربهشان، از جانب آنهایی که از این ادعا دفاع میکنند، وجود ندارد. دو منجم میتوانند دربارهی وجود یک ستاره محق باشند، گرچه آن را از منظرهای مختلف و با وسایل مختلف ببینند و دو پزشک با یک ویروس مواجه میشوند و معقول است که هر دو به وجود آن معتقد باشند، اما در ماهیت آن ویروس با هم مخالف باشند.ثانیاً، اگر الف و ب، براساس تجربه، ادعا کنند که فلان چیز فلان طور است، اما در چیستی تجربه و چیستی آنچه تجربه شده موافق نباشند، نتیجه نمیشود که یکی از آنها نمیتواند محق باشد و دیگری بر خطا و این که یکی از آنها نمیتواند در ادعایش معقول باشد و دیگری نامعقول.
ثالثا، این حقیقت که الف و ب دربارهی ذاتی که به گفتهی خودشان آن را تجربه کردهاند، با هم مخالفند، الزاما، نشان نمیدهد که هر دوی آنها در این ادعا که xوجود دارد و این که معقول است این چنین معتقد باشند، محق نیستند. برای نشان دادن این امر مجبوریم اثبات کنیم الف و ب خاصیتهایی به x نسبت میدهند که چنانچه به یک چیز نسبت داده شود، به لحاظ منطقی با هم منافات دارند. (دیویس، 111)
آلستون نیز پاسخی شبیه به دیویس میدهد. به اعتقاد وی تناقضهایی که در تجربههای دینی یافت میشوند، نافی امکان دستیابی به آگاهی یافتن ناب از واقعیتی متعالی از طریق تجربهی دینی نیستند. چرا که در تجربهی حسی هم چنین امری اتفاق میافتد. برای مثال، دو نفر حادثهی تصادف مشابهی را میبینند، اما گزارش آنها از آن حادثه کاملاً متفاوت است. بنابراین عرفای سنتهای دینی گوناگون نیز یک واقعیت نهایی را درک میکنند، حتی اگر آنچه را که از آن گزارش میکنند کاملاً متفاوت باشد. (Routledge, 1998, 254)
آیا تجربههای دینی باورهای دینی را توجیه میکنند؟
شلایر ماخر (1768-1834) و بسیاری دیگر از متألهان پیش از وی معتقد بودند اعتقادات دینی توسط تجربههای دینی تقویت و حمایت و حتی اثبات میشوند. اما، به نظر وین رایت، تجربهی دینی، اگر معتبر هم باشد، تنها میتواند یکسری عقاید بسیار کلی را اثبات کند. بنابراین ممکن است تجربهها اعتقادات دینی را حمایت کنند، اما این حمایت به آن قوتی که شلایر ماخر و دیگران میگویند نیست. (Wain Wright (1), 311-312)
صاحبان تجربههای دینی بیان میکنند از این تجربهها چیزی آموختهاند و از خداوند آگاه شدهاند. شبیه فردی که چیزی را در محیط فیزیکی توسط حواس خود درک میکند. از این رو میتوان از واژهی «ادراک عرفانی» (Mystical Perception)استفاده کرد.
البته اعتقادات محدودی از طریق این روش تصدیق میشوند. از جمله اعتقاد به وجود خداوند، اعتقاداتی در مورد ماهیت او (مثل این که او محبوب یا قادر است)، و اعتقاداتی دربارهی این که خداوند در لحظهی رویارویی با مدرِک چه انجام داده: او را تسلی بخشیده، محکوم کرده، آمرزیده، به او الهام نموده یا پیام مشخصی را فرستاده است. این که کسی گمان کند تنها از طریق تجربهی خداوند میتواند به اعتقادات جزئیتری برسد، امری تقریباً ناممکن است. اما همین اعتقادات محدودی که از این تجربهها استخراج میشوند، در حیات دینی فرد نقشی محوری ایفا میکنند. (Rautledge, 1998, 251)
از طرفی برخی از منتقدان اظهار میدارند توجیه کردن اعتقادات در سایهی اعتبار تجربههای دینی، مستلزم دور است. چرا که تمامی اعتبار تجربههای دینی به زمینهی اعتقادی آنها بستگی دارد.
در واقع تجربهی یک عارف برگرفته از اعتقادات دینی اوست، نه آنکه آگاهی مستقیمی از واقعیت متعالی باشد. مثلاً تنها یک مسیحی مسیح را تجربه میکند و تنها یک بودایی از نیروانا تجربه دارد.
آلستون این انتقاد را در مورد تجربهی حسی هم صادق میداند. به نظر وی وقتی ما از پنجرهی قطار به بیرون نگاه میکنیم، از فهرست ادراکی ذهن خود استفاده کرده و مثلاً میگوییم خانه، درخت، رودخانه و... را دیدهایم. پس تجربهی حسی و دینی در این مورد با هم تفاوتی ندارند. (Routledge, 253)
آیا تجربههای دینی خطاناپذیرند؟
آیا امکان دارد که دربارهی تجربههای دینیمان دچار خطا شویم؟ البته ما ممکناست دچار خطا شویم، اما این امر دربارهی تجربههای متعارف ما نیز صادق است. پس این گزاره برای نفی این مدعا که «تجربههای دینی اعتقاد دینی را توجیه میکنند»، کافی نیست. وقتی شخص میگوید که پرندهای را در بیرون میبیند، ما معمولاً میپذیریم که پرندهای که او دیده وجود دارد. سویین برن (1979) این امر را اصل آسان باوری (Principle of Credulty) مینامد: وقتی شخصی به نظرش میرسد که چیزی وجود دارد، احتمالاً آن چیز وجود دارد، مگر آن که ملاحظات خاصی آن ادعا را تضعیف کند. پس افراد حق دارند اعتقادشان را حفظ کنند، مگر آن که دلیل موجهی به آنها عرضه کنند و نشان دهند که این اعتقاد با سایر اعتقادات موجه متعارض است، یا در دستگاههای ادراکی آنها نقصان وجود دارد. (پترسون، 1376 ، 62-63)
بسیاری از معتقدان به حجیت بخش بودن تجربههای دینی از این اصل برای صادق دانستن تجربهها استفاده میکنند. از جمله آلستون میگوید:
هرگاه شخصی گزارش دهد که خدا را این گونه یا آن گونه تجربه کرده، این گزارش باید صحیح دانسته شود، مگر آن که دلایل کافی برای رد آن داشته باشیم. (Routledge, 1998, 252)
ویلیام وین رایت نیز این اصل را پذیرفته و میگوید:
تجربهی دینی صادق است، مگر آن که ثابت شود اشتباه است. چنانچه دلایلی علیه آن اقامه شود، خود دلایل باید بررسی شوند. اگر دلایل خوب بودند، باید نتیجه بگیریم گزارشهایی که دربردارندهی شناختی واضحند، اصیل نیستند. (Wain Wright (1), 311)
ملاک اعتبار و صدق تجربههای دینی
ما خداوند یا حقیقت غایی را به انحای گوناگون تجربه میکنیم. برای آگاهی یافتن از ملاک اعتبار تجربهها بهتر است ابتدا مروری بر انواع تجربهها داشته باشیم. ریچارد سویین برن پنج نوع تجربه دینی را مطرح میکند و آنها را برحسب
اندیشه حوزه » شماره 51 (صفحه 183)
نحوهی تحققشان طبقهبندی مینماید. به اعتقاد وی این طبقهبندی جامع و مانع است:
1 ) تجربهی خداوند یا حقیقت غایی به واسطهی شیئی محسوس که در قلمرو تجربهی همگانی است. مانند دیدن خداوند در تمثال شخصیتی مقدس، غروب خورشید یا اقیانوس.
2 ) تجربهی خداوند یا حقیقت غایی به واسطه شیئی محسوس و نامتعارف. برای مثال ممکن است شخصی امر مافوق طبیعی را در بوتهای که مشتعل است، اما نمیسوزد، ببیند.
3 ) تجربهی خداوند یا حقیقت غایی به واسطهی پدیدهای شخصی که در قالب زبان حسی متعارف قابل توصیف است. برای مثال ممکن است شخصی، خداوند را در رؤیا یا مکاشفه تجربه کند.
4 ) تجربهی خداوند یا حقیقت غایی به واسطهی پدیدهای شخصی که در قالب زبان حسی متعارف قابل توصیف نیست. در این جا شخص چیزی را احساس میکند یا میبیند، اما آن چیز به مثابه امری توصیفناپذیر به تجربهی او درمیآید.
5 ) تجربهی خداوند یا حقیقت غایی بدون واسطهی هرگونه امر حسی. در این حالت شخص به نحو شهودی و بیواسطه از خداوند یا آن یگانهی مطلق آگاه میشود. (پترسون، 1376 ، 38-40)
مکین تایر نیز تمام تجربههای دینی را به دو دسته اصلی فرو میکاهد: اول، شهودها، که مربوط به دیدن چیزی هستند و دوم، آن تجربیاتی که مربوط به احساس کردن یک تصویر ذهنی هستند. وی سپس بحث میکند که تجربیات نوع دوم گواهی برای مدعیان دینی محسوب نمیشوند، زیرا اطلاعاتی به جز در مورد خود تجربه به ما نمیدهند. (Pojman, 140) در واقع وی تنها تجربههای دیداری را دربردارندهی معرفت و ادراک میداند.
ویلیام وین رایت در پاسخ به این سؤال که یک تجربهی دینی باید چگونه باشد تا صادق محسوب شود، میگوید:
آنها در صورتی صادق هستند که متعلق تجربه واقعاً درک شود. اگر عارفی با وجودی سراسر محبت و عشق یکی شود و از این اتحاد آگاه باشد، دارای تجربهای توحیدی بوده و این گونه دعاوی ادراکی صحیح هستند. پس، اولاً تجربه داشتن از چیزی و ثانیاً بیان این اعتقاد که متعلق تجربه حقیقتاً وجود دارد و فرد مستقیماً آن را درک میکند، دلایل معرفتی بودن انواع تجربههای دینی هستند. (Wain Wright (2), 125)
گری گاتینگ نیز سه ملاک برای شناخت تجربهی دینی معتبر ارائه میدهد:
1 ) تکرارپذیر باشد.
2 ) باید توسط افراد بسیاری در مکانها و فرهنگهای مختلف تجربه شود.
3 ) در بهتر کردن زندگی اخلاقی مؤثر باشد. (Pajman, 139)
متکلمان جامعهی مسیحی (خصوصاً کاتولیکها) شش معیار برای تمایز تجربهی معتبر ارائه دادهاند. این ملاکها که بیشتر جنبهی پراگماتیستی دارند، عبارتند از:
1 ) نتایج تجربه باید برای عارف خوب باشد. تجربه باید به همراه خود زندگی خوب همراه با ارزشهایی چون خرد، انسانیت و پاکی را به ارمغان آورد.
2 ) تأثیر فرد عارف بر جامعه باید در جهت تقویت آن باشد، نه تضعیف آن.
3 ) عمق و لذت آن چه که عارف بر مبنای تجربهاش میگوید، محکی برای میزان اصیل بودن آن تجربه است.
4 ) گفتههای عارف باید با اصول اولیهی اعتقادی (اصولی بسیار عام و گسترده) سنجیده شوند.
5 ) آیا تجربهی مورد نظر به دیگر تجربههای دینی آن سنت خاص شباهت دارد یا نه (در کلیسای کاتولیک دوم، معمولاً تجربهها با تجربه ترزا آویلا مقایسه میشوند).
6 ) اظهارات روحانیون دینی که دارای حجیت هستند نیز باید مورد توجه قرارگیرد.
وین رایت نیز ملاکهایی مشابه را مطرح کرده و آنها را راهی مناسب برای تمایز تجربهی معتبر از غیرمعتبر میداند. به گفتهی وی برخی از این ملاکها توسط کسانی که معتقد نیز نیستند، قابل آزمون است. (Ibid, 372)
در مجموع پس از تمامی این مباحث در خصوص اعتبار و صدق تجربههای دینی، حجیت بخش بودن و ادراکی بودن آنها، میتوان به این سخن برود (C.D. Broad) استناد کرد. وی میگوید:
ما در برابر تجربههای دینی دو راه برای انتخاب داریم:
1 ) اول این که بپذیریم این انسانها با جنبهای از واقعیت رویارو بودهاند، که برای انسانهای عادی در تجربههای روزمرهشان آشکار نیست، و ویژگیهایی که آنان براساس تجربههایشان در توصیف این واقعیت به کار میگیرند، احتمالاً به آن تعلق دارد.
2 ) راه دوم آن است که بپذیریم همهی این افراد در معرض توهمی قرار داشتهاند، که دیگر انسانها مصون از آن میباشند. (Broad, 356)
وی این ادعا را که دینی یا شخصی تمام حقیقت نهایی را نزد خود دارد، بسیار بعید میشمرد، اما از آن طرف این نظر که تمامی تجربههای دینی سیستم غول پیکری از توهم هستند را نیز قبول ندارد. (Pojman, 127)
این عقیده برود که رویکردی واقع گرایانه و روشن به مبحث تجربهی دینی است، تا حد زیادی اطمینان بخش اعتبار و حجیت تجربهی دینی میباشد.
منابع
1. Wain Wright (1), W. J., The Cognitive Status Of Mystical Experience,
2. Wain Wright (2), W. J., Philosophy Of Religion,
3. Yandell, Keith, Philosophy Of Religion,
4. Alston, William. P., Religious Experience, In Routledge Encylopedia of Philosophy.
5. Taber, John, The Philosophical Evaluation of Religious Experience,
6- دیویس، براین، درآمدی به فلسفهی دین، ترجمهی ملیحهی صابری،
7. Edwards, Paul (ed), The Encylopedia of Philosophy, V7.
8- استیس، و. ت، عرفان و فلسفه، ترجمهی بهاء الدین خرمشاهی،
9. Pojman, Louis (ed), Philosophy of Religion,
10- پترسون، مایکل و دیگران (1376)، عقل و اعتقاد دینی، ترجمهی ابراهیم سلطانی و احمد نراقی، طرح نو.
11. Broad, C. D., The Appeal To Religious Experience,