ماهیت شناسی تجربه ی دینی (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
تجربهی دینی» امری فراگیر و همگانی است، امّا اندیشهی تجربهی دینی (یعنی تجربهی دینی به عنوان فصل مهمی از مباحث فلسفی و دین شناختی) اندیشهی جدیدی است که در دورهی جدید (مدرنیته) و در کانون مباحث فلسفهی دین، فلسفهی عرفان، الهیات، پدیدارشناسی دین، روانشناسی دین و دین پژوهی تطبیقی طرح شد. مباحث متنوع بسیاری در قلمرو تجربهی دینی مطرح شده است؛ تعریف تجربهی دینی، ماهیت و حقیقت آن، تجربه و تفسیر (ذات گرایی و ساختیگرایی در تجربهی دینی و عرفانی) و حجیّت معرفت شناختی تجربهی دینی، از جملهی مسائل مهمی است که در فلسفهی دین و دین پژوهی معاصر مورد توجه اندیشمندان واقع شده، و موجب شکلگیری نظریات مختلفی در این عرصه شده است. نویسنده، در مقالهی حاضر که هدف عمدهی آن،«ماهیتشناسی تجربهی دینی» است، پس از تبیین بحث و طرح مباحث مقدماتی و زمینههای ظهور تجربهگرایی دینی، به نقد و بررسی سه نظریهی مهم در باب سرشت تجربهی دینی میپردازد: 1 ) نظریهی حسی بودن تجربهی دینی (دیدگاه شلایرماخر و ...)؛ 2 ) همانندی تجربهی دینی با ادراک حسی (دیدگاه آلستون)؛ 3 ) تبیین ما فوق طبیعی تجربهی دینی (دیدگاه پراودفوت). در ضمن بحث از ماهیت تجربهی دینی، مباحث دیگری نیز به تناسب مطرح شده است، برخی از این مباحث عبارتند از : تجربه و تفسیر یا این مسأله که آیا تجارب دینی دارای هستهی مشترکی هستند؟ (ذاتگرایی و ساختیگرایی)، کثرت گرایی دینی و .... همچنین در پایان هر یک از نظریات سهگانه پیرامون ماهیت تجربهی دینی، موضع هر کدام از آنها نسبت به مسألهی موجّه سازی باور دینی از طریق تجربهی دینی (حجیّت معرفت شناختی تجربه دینی) به طور اجمال بیان شده است.متن
پدیدار شناسان و فیلسوفان دین برای دین، ابعاد و ویژگی مختلفی ذکر کردهاند(1)ه یکی از آنها بُعد تجربی دین است. ممکن است دستورات اخلاقی، حقوقی و عقیدتی، به پیدایش احساسات خاصی مانند حیرت یا خشیت کمک کنند و زمینه ساز تجربهای شگرف و شورانگیز مانند، احساس حضور در پیشگاه خدا، یا شنیدن تسبیح موجودات و تجارب درونی دیگری شوند، که کاملاً متمایز از تجارب بیرونی است. انسانها، در سنتهای دینی مختلف، مدعی داشتن تجربههایی هستند که متفاوت از تجربههای عادی بشرند. عموم دینداران چنین حالاتی را در خود سراغ دارند و به دیگران نقل میکنند. از همه بالاتر، عرفا و سالکان برای کشف و شهودهای خود اهمیت خاصی قائل بودهاند و کتابهای عرفانیِ ادیان مختلف، مشحون از تجارب و احوال درونی عرفاست. واقعهی زیر، نمونهای از گزارش و ترجمان تجربهی دینی در سنت مسیحی میباشد.
خود را این چنین استنطاق میکردم [«چرا در همین لحظه به گناهان کریه خود پایان ندهم؟»] اما تلخترین و گزندهترین اندوه در دلم موج میزد، و بی امان اشک میریختم. در همین اثنا، از خانهی مجاور نغمهی کودکی به گوشم رسید. صاحب آن نغمه، دختر بود یا پسر، نمیدانم، اما به تکرار چنین میسرود: «برگیر و بخوان». سر بر داشتم و سعی کردم دریابم که این کلمات در کدام بازی کودکانه خوانده میشوند، اما چیزی به خاطر نیاوردم. از گریستن دست برداشتم، به پا خاستم و به خود گفتم که این باید فرمانی الهی باشد که مرا امر میکند تا کتاب مقدس را بگشایم و نخستین عباراتی را که در برابر دیدگانم ظاهر میشود، بخوانم. (آگوستین، 1380 ، 255-254).
تجربهی دینی یعنی چه؟ ماهیت و حقیقت آن چیست؟ آیا تجارب دینی دارای هستهی مشترکی هستند؟ آیا تجربهی دینی در توجیه و عقلانیت باور دینی، کارایی دارد؟ برخی از سؤالات مهمی هستند که در رویهی پدیدار شناختی(2) و معرفت شناختی تجربهی دینی مورد بحث و بررسی قرار میگیرد.
آنچه در این نوشتار میآید در واقع تحلیل و بررسی «ماهیت و سرشت تجربهی دینی» است. البته در ضمن این بحث، مباحث دیگری را نیز، مانند تجربه و تفسیر (ذاتگرایی، ساختیگرایی و نظریهی هستهی مشترک)، حجیّت معرفت شناختی تجربهی دینی و توجیه باور دینی (به ویژه باور به خدا) از طریق آن، به اجمال طرح خواهیم کرد.اما بهتر است، به عنوان مقدمه، به علل و عوامل پیدایش این مسأله نظری بیفکنیم.
گرچه تجربهی دینی امری فراگیر و همگانی است، اما اندیشهی تجربهی دینی (یعنی تجربهی دینی به عنوان مسألهای فلسفی ـ کلامی) چیزی نو و جدید است. در حقیقت، توجه دینشناسان و متفکران به این بحث، محصول تحول فکری است که از آن به دورهی مدرنیته تعبیر میشود. مدرنیته ویژگیهایی داشت که مهمترین آنها، عقلانیت (Rationality) افراطی بود.
تکیه و تأکید بر عقل در دورهی مدرن (توسط سلسلهای از متفکران از دکارت تا کانت)، عناصر مهم و اساسی الهیات طبیعی/ عقلی (Natural Theology) مانند برهان نظم، را از کار انداخت. دیوید هیوم (1711 ـ 1776) بیش از همه در مخالفت با الهیات طبیعی نقش داشت. وی با تکیه بر تجربهگرایی، عناصر مختلف الهیات طبیعی را مانند برهان نظم، وجود معجزات و ... مورد انتقاد قرار داد. (ر. ک: هیوم، 1362، 75-60؛ 1382، 152-151)
این اشکالات تأثیر عمیقی بر کانت (1724 ـ 1804) نهاد، به طوری که به اعتراف خود کانت، این دیوید هیوم بود که وی را «از خواب جزمی مذهبان بیدار کرد.» (کانت 89،1380). کانت بر آن بود که براهین سنتی وجود خداوند، محکوم به شکستاند و لذا مهمترین اعتراض بر برهان وجودشناختی را در کتاب سنجش خرد ناب (1362، 663) مطرح کرد. شکاکیت کانت نسبت به دلایل عقلگرایان در باب اثبات وجود خدا، او را به عامل درونی فروکاهش (Reduction)داد. راه حل کانت این بود که باید مفاهیم، عقاید و اعمال دینی را در حوزهی اخلاق قرار داد.
دین مانند اخلاق، امری مربوط به عقل عملی است. کانت با تکیه بر آنچه قبل نشان داده بود (در نقد اول سنجش خرد ناب)، یعنی نارسایی استدلالهای معهود و مألوف برای شناخت وجود خدا، در نقد دوم (و در یکی از آخرین کتابهایش باعنوان دین در حدود عقل تنها (1381) مدلل میسازد که اعتقاد به خدا و بقای نفس را میتوان (مانند اختیار) به مثابه «اصول موضوعهی عقل عملی»، شرایط لازم اخلاق، توجیه کرد. آدمی برای اخلاقی بودن باید به عدالت واپسین عالم معتقد باشد. یعنی آن روزی که به کار خیر پاداش و به کار زشت مجازات تعلق میگیرد.
قبل از اینکه بحث تجربهی دینی توسط شلایرماخر مطرح شود، در مورد شناخت خداوند دو روش مهم وجود داشت. روش مصلحین کلیسا، که تعالیم خود را براساس کلام مکشوف شدهی خدا در کتاب مقدس (الهیات نقلی) قرار میداد. روش دوم روش برخی از فلاسفه بود که سعی میکردند با استنتاجات منطقی دربارهی ماهیت جهان، به الهیات طبیعی (عقلی) برسند.
از زمان توماس آکویناس به بعد، عدهای سعی کردند این دو را در یکدیگر ادغام نمایند. فلاسفهای نظیر کانت معتقد بودند این دو روش ناقض یکدیگرند. چون الهیات طبیعی به طور بنیادی تباه شده بود، دیگر نمیتوانست اساسی برای الهیات مسیحی باشد. تمایل به آزادسازی باور دینی از اتکا به عقاید متافیزیکی و نظامهای کلیسایی و بر پایهی تجربهی انسانی نهادنِ آن، تا حد زیادی موجب شد که نوبت به «تجربهی دینی» برسد.
الهیات طبیعی راه بنبستی بود که شلایرماخر نمیخواست وارد آن شود. از طرف دیگر، وی احساس میکرد که دیگر نمیتوان کتاب مقدس را به عنوان شرح مداخلات خداوند در تاریخ بشر و مجموعهای از فرمایشات الهی پذیرفت. کتاب مقدس شرح تجربیات دینی بود و تجربهی دینی کلیدی بود که شلایرماخر با دو دست به آن چسبید. به نظر او این کلید میتوانست تمام مسائل الهیات را حل کند. (براون، 1375، 109).
شلایرماخر انتقاد کانت از متافیزیک و الهیات طبیعی سنتی را پذیرفت و قبول کرد که آموزهی دینی را نباید به چشمآموزههایی که دارای مدعیات علمی ی متافیزیکی هستند، نگریست، ولی حل و انحلال دین را در اخلاق نپذیرفت. او بر آن بود که آموزه و عملکرد دینی، نمایانگر عنصری خودمختار و تحویلناپذیر در تجربهی انسان است که قابل فروکاهش به عقیده یا عمل نیست. دیانت، نه علم است، نه اخلاق؛ بلکه عنصری است در تجربهی انسانی که برای خود کمال و یکپارچگی و تمامیت دارد. فلسفهی دین همانا تأمل بر این عنصر یا این وجه است؛ آن چنانکه سنتها و فرهنگهای مختلف آن را شکل میدهد و در آموزهها و اعمال دینی مختلف جلوهگر میشود. شلایرماخر این وجه یا عنصر دینی را به مثابه احساس محدودیت یا اتکای انسان به خدا توصیف میکرد. این احساس در عین حال که فقط از طریق انس و آشنایی، قابل درک و فهم است، عنصری عام و جهانی در تجربهی انسانی است که برای همهی انسانها دسترسپذیر است. از آنجا که آموزهی دینی منوط به اعتقاد نیست، بلکه جلوهی این عنصر عاطفی است که با سنتها شکل میگیرد، آموزههای دینی هرگز نمیتوانند با یافتههای علم تعارض داشته باشند، عقاید دینی نیازمند هیچ توجیهی نیستند؛ زیرا به نحوی مستقل در وجه یا عنصری خودمختار از تجربهی احساس اتکا ریشه دارند. (پراودفوت 1375،244)
بنابراین، شلایرماخر اولین کسی است که، بیش از هر کس دیگری، تجربهی دینی را طرح کرد.
تحدید واژگان کلیدی
الف) تجربه
پیش از آنکه به معنای تجربهی دینی بپردازیم، لازم است که واژهی «تجربه» را توضیح دهیم. واژه تجربه (Experience) از جمله واژههایی است که تغییرات عمدهای از جهت معنا در طول تاریخ در آن رخ داده است. این واژه اکنون به گونهی وسیعی در رشتههای گوناگونی، مانند علوم طبیعی، هرمنوتیک و فلسفهی دین به کار میرود و در هر کدام بار معنایی خاصی دارد.
ریشهیابی این واژه نشان دهندهی آن است که در ساختار اصلی این کلمه معنی و مفهوم آزمایش و تجربه نهفته است و صرف احساس چیزی را نمیتوان Experience نامید. این مفهوم در زمان آمپریسیستهای انگلستان، یعنی قرون هفدهم و هجدهم، نقش مهمی در فلسفهی غرب داشت. اینان اصطلاح تجربه را در مقابل عقل، و برای اشاره به محتوای ذهنیای که از حواس پنجگانه فراهم میشود، استفاده میکردند. به همین جهت، کسانی را که راه شناخت را منحصر در معرفت حسی میدانند و معتقدند که به ازای هر واژه، تصوری در ذهن انسان وجود دارد، تجربهگرا (Empricist)مینامند. اما بعد از دوران تجربهگرایان، مخصوصاً از جان لاک (1632 ـ 1704) به بعد، این واژه با نوعی توسعه، در مورد هر چیزی که در ذهن انسان یافت شود و هر احساس درونیای که انسان واجد آن باشد، اطلاق شده است؛ گرچه آزمایش و تکرار در آن وجود نداشته باشد.
شلایرماخر و جیمز از پیشگامان این تحول معنایی بودند. اینها مفهوم تجربه را وسیعتر گرفتند تا شامل همهی محتوای آگاهی بشود؛ به ویژه با توجه به احساسات شهودی و عاطفی، که سهم بسزایی در زندگی مذهبی دارند(ر. ک: لگنهاوزن، 1379، 24؛ قمی، 1379، 365).
ب ) تجربهی دینی
پرسش از تعریف تجربهی دینی، به قول ویلیام رو (1379، 287)، پرسشی به غایت دشوار است و ما به هر توصیفی که دست پیدا کنیم، احتمالاً نارسا و شاید هم قدری دلبخواهی باشد. به هر حال، ما نیاز داریم که تصوری، هر قدر هم که مبهم و نارسا از کار درآید، از چیستی آنچه درصدد بررسی آن هستیم، داشته باشیم.
هیچ تعریف واحدی برای «تجربهی دینی» که مورد اتفاق همگان باشد، وجود ندارد (مایلز، 1380، 59)، بلکه این اصطلاح در موارد گوناگونی به کار میرود. در نظر برخی، این اصطلاح به پدیدههای مرموزی اشاره دارد که با اعمالی نظیر غیبگویی، جادو و علوم خفیه ارتباط دارند و در نظر برخی دیگر، به معنای شنیدن نداها و دیدن رؤیا است. عدهای نیز این اصطلاح را در معنایگستردهای به کار میبرند که به هر سنخ رویدادی که مبهم یا بیان آن دشوار است، اشاره دارد؛ در حالی که دیگران کاربرد این اصطلاح را به حالت ویژهای از آگاهی محدود میکنند که با روشهای خاصی از تأمل به دست میآید. (هرد، 1382، 63)
ویلیام آلستون (فیلسوف دین معاصر)، تعبیر جالب و رسایی از تجربهی دینی ارائه میدهد:
اصطلاح تجربهی دینی به معنای خاص و دقیق آن برای هرگونه تجربهای به کار میرود که آدمی در ارتباط با حیات دینی خود وجود دارد، از جمله احساس گناه،یا رهایی، وجد و سرور، ترس، شوق، تمنا، احساس امتنان و سپاس و مانند اینها. (آلستون، 1383، 68)
بنابراین میتوان گفت که تجربهی دینی دارای دو عنصر اساسی است: علم به امر متعالی و سرسپردگی تام به آن. (گیسلر، 1375، 53).
1 ) احساسی بودن تجربهی دینی
شلایرماخر، در ویرایش نخست کتاب درباره دین، از عنصر اساسی تجربهی دینی به شهود کل (یا شهود اتحاد خود با جهان) تعبیر میکند که متعلّق آن هستی است. اما در ویرایش دوم،از احساس (تجربهی) دینی با عنوان امری «بدون واسطه و فوق هر اشتباه و سوء فهمی» سخن میگوید. منظور شلایرماخر این است که این تجربه، بیواسطه و مستقل از اندیشه و مفاهیم استدلالهای عقلی است، که این دو ویژگی ادراکات حسیاند. همچنین مشتمل بر عنصر شهودی است که متعلق خود است و هم بیواسطه است.
مقصود او از بیواسطه بودن شهود دینی این است که ما در شهود نه با اندیشه و تأمل و استنتاج، بلکه از طریق ارتباط مستقیم با معلوم به معرفت دست مییابیم. به عبارت دیگر، در فرایند حصول معرفت شهودی، چنین نیست که با تأمل و تفکر در یک سلسله گزارهها گزارهی دیگری را نتیجه بگیریم، بلکه مستقیما و بدون وساطت هیچ اندیشه ومفهومی معلوم بر ما منکشف میگردد. به عبارت سوم، معرفت شهودی اساسا سنخیّت مفهومی ندارد تا اندیشه و معارف مفهومی در تکوین آن نقشی داشته باشند (دانشور، 1377، 99).
شلایرماخر در مرحلهی بعد، یعنی در کتاب ایمان مسیحی، هر دو ادعای فوق را به طور دقیقتر و نظاممندتر بیان میکند. وی در این کتاب به شیوهای نوین برای الهیات میرسد که با دیدگاه اولیه او (درباره دین) بسیار تفاوت دارد. شلایرماخر در کتاب ایمان مسیحی برای این هدف اصطلاح «الهیات سیستماتیک یا نظاممند(3) (Systematic Theology) را برمیگزیند. به نظر او، الهیات نظاممند محصول تأملات فلسفی و عقلانی و یا مجموعهای از عقاید دربارهی جهان نیست، بلکه علمی است که اصول و تعالیم حاکم بر جامعهی خاص، در زمان خاص را نظام میبخشد(4) و مراد از اصل و تعالیم مجموعهای از عقاید و گزارهها نیست، بلکه تعبیری از عواطف و احساسات دینی در آن جامعه است. بدین ترتیب متکلم هم یک تجربه گر است و هدف او تهیهی تبیینی از عواطف و احساسات دینی در آن جامعه است.
مفهومی که شلایرماخر در کتاب ایمان مسیحی از دینداری اراده میکند، در واقع بسط همان مفهوم در کتاب دربارهی دین است، اما با دقت بیشتر. و این دقت را میتوان در روشی دید که در آن، نظریهی دو جنبهای شلایرماخر، که بر اساس آن از سویی دینداری مستقل از اندیشه و عمل است و از سوی دیگر، متعلّق آن التفاتی و قصدی است، دقیقتر شده است عنصر مشترک در آگاهی دینی در این کتاب به عنوان احساس یا شوق به نا محدود یا شهود وحدت خود با جهان تعریف نمی شود، بلکه به احساس وابستگی مطلق یا کمال به مبدأ یا قدرتی که جدا از عالم است، تعریف میشود.
بنابراین شلایرماخر در کتاب ایمان مسیحی مدعی است که تجربهی دینی، نوعی تجربهی معرفت بخش و عقلانی نیست،بلکه عبارت است از: «احساس وابستگی مطلق یا خود آگاهی از وجود مطلقا وابسته که معادل با وجود مرتبط و وابسته به خداست» (گلین ریچاردز، 1380، 86). احساس وابستگی مطلق به هیچ وجه یک احساس خالص نیست، این امر همیشه با احساس به معنای خود آگاهی حسی توأم است؛ یعنی همیشه به واسطهی ارتباط با اشیاء تحریک میشود و بعضا با احساس لذت و درد همراه است. همین مطلب است که شلایر ماخر از اصل مورد نظر خود در نظر دارد که تجربهی دینی هرگز به معنای لحظهی آگاهی ناب از خدا نیست. خبر یافتن از خداوند عبارت است از نسبت داشتن با اشیاء و بنابراین آگاهی از احساسهای نسبی دیگران تحت عنوان احساس وابستگی مطلق. مثالی که او میآورد عبارت است از احساس تحمل درد و رنج در خود آگاهی حسی که میتواند با حال اتکال به خدا در خود آگاهی متعالیتر انسان توأم باشد. این دو احساس میتوانند در معیت یکدیگر بوده و یکی به دیگری تقلیل نیابد (سایکس، 1376، 74).
ملاکی که شلایرماخر در مرحلهی نخست (درباره دین) برای دینی بودن تجربه مطرح میکند، بر اساس متعلق آن است (برای مثال احساس موجود نامحدود یا احساس کل)، اما در مرحلهی متأخر (ایمان مسیحی) برآن است که تجارب وقتی دینی هستند که ناشی از تصرف مستقیم خداوند یا جهان بر نفس باشند، به عبارت دیگر، تجربه در صورتی دینی است که معلول خدا باشد؛ یعنی خداوند علت و ایجاد کنندهی آن باشد. دینداری هم به عنوان احساسی از وابستگی مطلق تعریف میشود نه با رجوع به متعلق نامتعیّن. دینداری احساس محدودیت یا خود و جهان خود را از جنبهی علّی وابسته به یک مبدأ یا قدرت حس کردن است (پراودفوت، 1377، 37).
شلایرماخر با تأسیس الهیاتی بر مبنای تجربهی دینی دو هدف عمده را تعقیب میکند: توصیف و دفاع. او در گام نخست درصدد ارائهی توصیفی دقیق از خود آگاهی دینی است. به نظر شلایرماخر هم مسیحیان و یهودیان سنتی و هم نقّادان و دین ستیزان در جنبش روشنگری، هر دو در توصیف دین به عنوان نظامی از عقاید یا نظامی از تعالیم و یا قانونی اخلاقی، به خطا رفتهاند. عنصر اساسی دین، یعنی تجربهی دینی، تمامیت خود را دارد و غیر قابل تحویل به علم و اخلاق است. وی بر آن بود که به هنرمندان و روشنفکران ثابت نماید که آنچه آنها ازآن تنفر دارند دین نیست، بلکه عقاید و قوانینی است که از خلط صورتهای بیرونی با حیات درونی آن نشأت گرفته است و دینداری واقعی با سلامت روحی و احساس هماهنگی با عالم، که هنرمندان و نقادان در حیات فرهنگی و هنری به دنبال آن هستند، یکی میباشد.
هدف دوم شلایرماخر بیشتر جنبهی نظری و کلامی (دفاعی) دارد. وی امیدوار است با توصیف و معرفی دین در شکل اصیل و متمایز ثابت کند که نقدهای نهضت روشنگری بر دین (مخصوصا نقد کانت بر ما بعد الطبیعه) را نمیتوان درباره نمودهای واقعی دین مورد استفاده قرار داد. دین از سنخ حس و چشیدن است، در نتیجه مناقشهی کانت، مبنی بر اینکه ذهن ما در کسب تجارب منفعل محض نیست، بلکه جنبهی فاعلیّت دارد و چیزهایی را بر آن اضافه میکند، و لذا جهانی را که به گمان خود میشناسیم، ایجاد میکنیم، نه آنکه آن را به سخن میآوریم، وارد نیست. از نظر شلایرماخر، تجربهی دینی مستقل از سایر اندیشههاست و لذا نباید با عقیده یا عمل خلط شود و با دستاوردهای علم جدید نمیتواند تعارض داشته باشد. با استقلال حوزهی دین، دین اساسا در برابر انتقاد عملی و اخلاقی آسیبناپذیر است.
هر دو هدف برنامهی شلایرماخر متکی بر رد تحویل گرایی است و نیازمند آن است که ثابت شود دین، اصیل و مستقل است و به چیز دیگری قابل تحویل نیست. به اعتقاد شلایر ماخر و کسانی که در سنت تجربه گرایی او قرار دارند، دست یابی به توصیف دقیق و اجتناب از تحویل گرایی باید با تأکید بر بیواسطگی تجربهی دینی و استقلال کامل آن از عقاید و اعمال دینی صورت بگیرد. تجربهی دینی گرچه در قالب عقاید و اعمال بیان میشود، اما به وسیلهی آنها بنا نمیشود و کاملاً مستقل از آنهاست (ر. ک: پراودفوت، 1377،18-19).
شلایرماخر برای حمایت از این ادعا، که عواطف و احساسات دینی مستقل از تعبیر زبانی است، به نظریهای مهم در باب زبان دینی (Religious Language) اشاره میکند. اهمیت این نظریه نه از جهت حقانیت آن، بلکه از این جهت است که موجب بسیاری از رهیافتهای اخیر به تاریخ و فلسفه شده است.مخالفت شلایرماخر با تحویل گرایی، این نکته را به ادعای او اضافه میکند که لحظهی دینی در آگاهی، لحظهای اصیل است. منظور وی از اصالت آگاهی دینی، تأکید بر دو نکته است:
1 ) این آگاهی را میتوان فقط به احساس وابستگی مطلق، دقیقا توصیف نمود که با دیگر خود آگاهیهای بی واسطه (یعنی معرفت نظری و اخلاق) کاملاً فرق دارد.
2 ) این آگاهی ساخته انسان نیست و به مفاهیم و عناصر فرهنگی وابسته نیست، و نیز به مفاهیم و افکار یا هر نوع برداشتهای فرهنگی متکی نمیباشد.
بدین ترتیب، شلایرماخر، «تعبیری» (Expression) بودن زبان دین را تبیین میکند، که بر اساس آن، زبان دینی صرفاً بیانگر احساسات و تجارب دینی است و آن را باید بر اساس احساسات دینی تبیین کرد.
زبان دینی(5) از لحظهی خود آگاهی بی واسطه و متمایز که همان دینداری است، نشأت میگیرد و آن لحظه، مقید به هیچ یک از مفاهیم و صور ذهنی پیشین نیست. زبان دینی را باید با رجوع به عواطف دینی تبیین نمود، نه برعکس (همان، 24).
وین پراودفوت معتقد است که فرضیهی شلایرماخر در باب زبان دینی، مبنی بر اینکه «زبان دینی تعبیری از عواطف و تجربیات دینی است»، به این منظور مطرح شده است که دو ادعا را با هم سازگار نماید: ادعای اول اینکه عواطف و تجربیات مستقل از هر اندیشهای است؛ و ادعای دوم اینکه تجربه، التفاتی و قصدی(6) (Intentional) بوده و ساختار معرفتی خاصی دارد. شلایرماخر میخواهد اثبات کند که زبان و عقیده و آموزهی دینی ناشی از عواطف و تجارب دینی است، بدون آنکه آلوده به افکار و ادعاهایی راجع به جهان آفرینش شود و در نتیجه با نقادی فلسفی یا پیشرفت دانش آسیب ببیند. برای این منظور، وی ارتباط بین تجربهی دینی و تعبیرات آن را ارتباط طبیعی معرفی میکند. آموزههای دینی باید ناشی از تعبیرات تجربهی دینی تلقی شود، نه متکی به اندیشه یا عادت. ارتباط بین این دو، ارتباطی منطقی یا دستوری نیست، بلکه ارتباط علّی است. نظریهی شلایرماخر راجع به ویژگی تعبیری زبان دینی، برای تبیین پیدایش زبان دینی است (ر. ک: پراودفوت، 1377،58). در واقع نظریهی شلایرماخر در مقابل تبیینهای دیگر، به ویژه این فرضیه که تجربهی دینی واسطهمند (یعنی معلول مفاهیم، فرهنگ و عقاید پیشین) است، طراحی شده است.
تعبیری بودن زبان دینی و در نتیجه عدم تعارض میان زبان دین با احکام علم و فلسفه و همچنین وابستگی و ارتباط زبان دینی با احساس و عاطفه در قرن بیستم از سوی پوزیتیویستهای منطقی مورد دفاع واقع شد. توصیف پوزیتیویستها از زبان دینی ممکن است مورد قبول شلایرماخر باشد، اما اهداف و نتیجهگیریهایشان کاملاً با هم متفاوت است؛ زیرا در تعریف تجربهی دینی و داوری شان راجع به منشأ آن با هم مخالفند. در حالی که شلایرماخر بر جزء معرفتی دینداری تأکید میکند، آیر(7) (1910-1989)، از مهمترین فیلسوفان پوزیتیویسم، برهان تجربهی دینی را سفسطهآمیز میداند و معتقد است که تجربهی دینی، گرچه از منظر روان شناختی جالب است، به هیچ وجه متضمن این معنا نیست که چیزی به نام معرفت دینی وجود دارد، همچنان که تجربیات اخلاقی حاکی از چیزی به نام معرفت اخلاقی نیست. (ر. ک: آیر، 1382، 283)
آنتونی فلو(8) (1923) هم معتقد است که هیچ شاهد و دلیلی له یا علیه گزارههای دینی وجود ندارد و لذا فاقد معنا هستند. (ر. ک: فلو، 1374، 73 -78؛ 1382، 274-278).
افراد بسیاری، از جمله رودلف اتو در سنت فکری شلایرماخر قرار دارند. اتو در کتاب «مفهوم امر قدسی» که تأثیر ژرفی را در میان اندیشمندان به جای گذاشته(9)، میکوشد تا تحلیل پدیدار شناسانهای از ساختار تجربهی دینی غیرعقلانی به دست دهد. در بررسی مفهوم امر قدسی، همان گونه که عنوان فرعی کتاب (پژوهشی دربارهی عامل عقلانی مفهوم الوهیت و نسبت آن با عامل عقلانی) بر آن دلالت دارد، به دنبال عامل غیر عقلانی در ایده و مفهوم الوهی است.
از دیدگاه اتو در ادیان باید میان دو عنصر تمایز شویم: عنصر عقلانی و عنصر غیر عقلانی گرایش عام در ادیانی که بر محور پرستش خداوند شکلگرفتهاند، آن است که خداوند را در قالب مجموعهای از مفاهیم عقلانی معرفی کنند. در ادیان، خداوند موجودی است با اوصافی همچون حکمت، اراده، قدرت مطلق، علم و مانند آنها. در این رهیافت عقلانی نسبت به معرفت خداوند، ذات خداوند به گونهای تلقی میگردد که میتوان او را در چارچوب مفاهیم عقلانی کلی به طور واضح و روشن و کامل شناخت و او را توصیف کرد. آن ذات متعالی، در این نگاه عقلانی و دینی که آن را بدین گونه تلقی میکند، دین عقلانی (Rational Religion) خوانده میشود. و یکی از علل عمده رواج این انگاره، سنت تعلیم دین و حتی متن و محتوای متون مقدس ادیانی چون مسیحیت است. به اعتقاد اتو، معرفت حقیقت خداوند، از این طریق اساسا ممکن نیست. البته منظور این نیست که مفاهیم عقلانی هیچ نقشی در شناخت خداوند ندارد و باید آنها را به کلی کنار گذاشت، بلکه باید آنها را به عنوان اوصاف زائد بر ذات که با ذات ترکیب میشوند، تلقی کرد. دینی که بر اساس جنبههای غیر عقلانی پایه گذاری شود، دین غیر عقلانی نامیده میشود. (وین رایت، 1378، 134-135). بنابراین عنصر اصلی دین عنصر غیر عقلانی است که اتو آن را در کتابش توضیح میدهد.
در میان اندیشمندان غربی، معمولاً مقصود از عقلانی، «تفکر»و مراد از غیر عقلانی «احساس» (احوال) است. اما در نظر او کاربرد اصطلاح عقلانی و غیر عقلانی بیشتر با اشاره به متعلق تفکر و احساس تعیین میشود تا خود تفکر و احساس. این بدین معناست که عقلانی و غیرعقلانی اولاً و بالذات اوصاف اعیان (متعلق تفکر یا احساس) هستند و در مرحلهی دوم، اوصاف تفکر یا احساس مربوط به اعیان یک شیء، خواه معنای خاصی اندیشیده یا احساس بشود و خواه نشود، در صورتی که بتواند در قالب مفاهیم به اندیشه در آید، یک امر عقلانی خواهد بود. بر عکس، یک شیء خواه بالفعل متعلق اندیشه یا احساس باشد، یا نباشد، مادام که نتواند در قلمرو درک مفهومی در آید، شیء غیر عقلانی خواهد بود. اگر بخواهیم بر اساس اصطلاحات کانتی سخن بگوییم، میتوان گفت: شیء خارجی در صورتی عقلانی است که بتواند تحت مقولات پیشین فاهمه، شناخته و فهمیده شود، و در صورتی غیر عقلانی است که نتواند بدین گونه شناخته شود(شیروانی، 1381،39).
خلاصه اینکه اتو تصدیق میکند که در خداوند وجه و حیثیتی وجود دارد که عقل میتواند آن را دریابد. ما به نحو تمثیلی میتوانیم اوصافی نظیر روح، عقل، هدفداری، ارادهی نیک و قدرت متعالی را به خداوند نسبت دهیم. «همه این صفات، مفاهیمی واضح و قاطع هستند؛ یعنی میتوان آنها را با عقل دریافت و با اندیشه تحلیل کرد و حتی به تعریف آنها پرداخت»(اتو،1380،37)، مع ذلک با توجه به مراتب و درجات عمیقتر ذات خداوند (یعنی قدسیت وی)، نمیتوان خدا را از طریق عقل شناخت؛ چرا که وصفناپذیر است. ما باید قدسیت خداوند را با چیزی فراتر از عقل (مانند احساس) دریابیم. و این عنصر غیر عقلانی در حاق گوهر دین قرار دارد. اتو برای نشان دادن این جنبه از امر قدسی (غیر عقلانی) که به تجربه در میآید، از واژه لاتینی نومن)(10)Numen) (مینوی) استفاده میکند و تجربهای را که نومن در آن به دست آمده است، «تجربهی مینوی» (Numinons Experience)مینامد، که به هیچ چیز دیگر قابل تحویل نیست.
از نظر اتو تجربهی دینی نوعی احساس است یا، به تعبیر دیگر، مجموعهی پیچیدهای از احساسات است. وی ژرفترین و بنیادیترین عنصر موجود در احساسات نیرومند دینی و ناب را مورد بررسی قرار میدهد: در احساس دینی، ایمان به رستگاری، توکل و عشق وجود دارد، اما برتر از همهی اینها عنصری است کاملاً متمایز از تمامی اینها که ممکن است در مواردی عمیقا بر ما تأثیر گذاشته و روح ما را با نوعی قدرت تقریبا سرکش و مهارناپذیر، اشتعالناپذیر نماید. امر مینوی، بنابر آنچه در احوال انسان متجلی میشود، رازی هیبتناک (Tremendum) است که با مراتب متفاوتی از شدت و ضعف، ظهور پیدا میکند.
احساس چنین راز هیبتناکی ممکن است گاهی اوقات همچون موجی آرام در عمیقترین حالت آرامش انگیز عبادت به ذهن ما هجوم بیاورد و ممکن است با وضعیتی ثابتتر و ماندگارتر در روح ادامه یابد و روان ما را به لرزه و ارتعاش در آورد و در سراسر ضمیر ما طنین انداز گردد و سرانجام خاموش شده و روح حالت «دنیوی» و غیر دینی تجربهی هر روزینهی خود را باز یابد و از سرگیرد. این حالت ممکن است به گونهی انفجاری ناگهانی از اعماق روح فوران کند و با گونه ای تشنج و آشفتگی همراه شود که به شگفت آورترین هیجان یا شوریدگی مستانه و جذبه و خلسه منتهی شود. (اتو، 1380، 60).
اتو در تجزیه و تحلیل پدیدار «نومن» به این نتیجه میرسد که اولین واکنش انسان در قبال تجلی نومن، احساس عبودیت در برابر ربوبیت حق و تجلی غیب است. این احساس عبد و مخلوق بودن - همان طور که اشاره شد - راز هیبتناک نام دارد. این راز هراسانگیز و حیرت انگیز ناشی از قهر و صولت تجلی ذاتی است که دارای چهار جنبه است (شایگان، 1380 ، 116-117):
1 ) اولین احساسی که از این هراس حاصل میشود، احساس حیرت و غربت است. از این احساس عمیق است که ادیان پدید میآیند و بعد به تدریج تکامل مییابند. این احساس ریشهی اهریمنان و خدایان است. هر آنچه که بینش اساطیری و علم حضوری ادراک میکند و بدان صورت میبخشد از ریشهی این احساس عمیق سرچشمه میگیرد.
2 ) اتو جنبهی دوم را جلال ناشی از نیرومندی و توانایی مینامد. در قبال این جلال ربوبی است که انسان احساس عبودیت و ناچیزی و خاکساری میکند و به خود میگوید: «من و همهی خلایق هیچیم، فقط تویی که وجودی و همه چیز هستی».
3 ) جنبهی سوم نومن، جنبهی نشان دهندهی انرژی است. در این مقوله میتوان غضب الهی را گنجانید.در انسان این نیرو به صورت ایمان، تعصب و مبارزه در راه حق و جهاد جلوه میکند. نیرویی که لوتر(11) را علیه اراسموس(12) برانگیخت از همین انرژی مایه میگرفت. در عرفان، این نیرو به صورت عشق به معبود ازلی جلوه میکند و غضب و عشق دو روی یک سکه است و عشق نیز مانند غضب الهی همه چیز را میسوزاند و نابود میکند.
4 ) جنبهی چهارم مقولهی راز هراسانگیز، عنصر راز و سرّ است که اتو آن را «مطلقا دیگر» نام نهاده است. اگر از این عنصر «راز» ضمائم ترس و هراس را سلب کنیم، آن گاه به صورت مفاهیمی چون حیرت آور، تعجبانگیز، شگفت انگیز جلوه خواهد کرد.
جدیدترین و نافذترین تدوین و تنسیق قدسیّت به عنوان جوهر یگانه و تحویلناپذیر همهی تجربههای دینی، از آن میرچا الیاده(13) (1907) است. وی کاربرد اتو از امر قدسی را به طور کامل گسترش داد، لذا دیدگاه الیاده دربارهی امر مقدس، شباهت زیادی با دیدگاه اتو دارد. وی معتقد است مردم در مواجهه با امر مقدس، احساس میکنند که با یک امر آخرتی تماس یافتهاند؛ آنها احساس میکنند که با واقعیتی ارتباط یافتهاند که بر خلاف همهی چیزهایی است که میشناسند، موجودی است که شدیدا نیرومند،بسیار متفاوت و کاملاً واقعی و پایدار است:
برای بومیان (انسانهای نخستین) همچنین برای انسان جوامع پیش از عصر جدید، مقدس با قدرت، و در نهایت با واقعیت برابر است، مقدس با هستی اشباع شده، قدرت مقدس به معنای واقعیت و در عین حال تداوم و سودمند بودن است (الیاده، 1375 الف، 13).
ویتگنشتاین متأخر هم با طرح نظریهی «بازیهای زبانی» (Language Games)، به نحو دیگری با این نظریه همراهی میکند. ویتگنشتاین در دورهی دوم تفکراتش، برخلاف دیدگاه اولیهاش در باب فلسفهی زبان و زبان دین که به «نظریهی تصویری» (Picture Theory) معنا قائل بود (ویتگنشتاین، 1379، 203.3)، نظریهای را بیان کرده است که طبق آن، معنای یک واژه یا جمله همان استعمال یا استخدام و یا کاربردی است که آن واژه یا جمله در عرف دارد (هادسون، 1378، 95). در عرف زبانی انواع مختلفی از بازیها وجود دارد که هر یک دارای ملاک خاصی هستند. هر نوع بازی زبانیای که در جامعهی زبانیکاربرد داشته باشد معنادار شمرده میشود. بنابراین، زبان دارای کارکردها و نقشهای متفاوتی است که هیچ نقطهی مشترکِ ثابتی در بین آنها نمیتوان یافت و لذا بازیهای زبانی صرفاً «شباهت خانوادگی» (Family Resemblance) با هم دارند. بنابراین، بازیهای زبانیِ متکثر (مانند فلسفه، دین و ...) قیاس ناپذیرند. از این رو، با زبانهای دیگر نمیتوان زبان دیگر را شناخت. باید ابتدا ایمان آورد، تا به تدریج بتوان بر زبان دین واقف شد. در واقع بازیهای مختلف زبانی در «نحوههای حیات» (Forms Of Life)معنادارند.
اینجا با اصطلاح «بازی زبانی» قصد برجسته ساختن این واقعیت را داریم که سخن گفتن به زبان بخشی از یک فعالیت، یا بخشی از یک صورت زندگی است. (ویتگنشتاین، 1381 الف، 44)
لودویگ ویتگنشتاین (1889 ـ 1951)، فیلسوف تحلیلی مشرب اتریشی، نیز از کسانی است که به نحوی در سنت فکری شلایرماخر قرار دارد. وی در مقالهای با عنوان «سخنرانی دربارهی اخلاق» که در سال 1929، در کمبریج قرائت کرد، از یک تجربهی شخصی سخن گفت که آن را به «احساس ایمنی مطلق» توصیف کرد. وی در توضیح آن میگوید:
منظورم آن حالت ذهنی است که در آن شخص مایل است بگوید: من ایمن هستم، هر اتفاقی که بیفتد هیچ چیز نمیتواند به من آسیب رساند (ویتگنشتاین، 1381 ب، 197)
وی همچنین اظهار میکند که بیان شفاهی که ما به این تجارب میدهیم، بیمعنا است. (همان، 197)
شلایرماخر در این نظریهاش پیروانی دارد؛ یعنی کسانی که زبان دین را زبانی ابرازی و عاطفی میدانند، که در معرض پرسشهای حادّ و درخواست توجیه قرار نمیگیرند. از جملهی آنها، ارنست کاسیرر، رودلف اتو و یواخیم واخ هستند.
نقد و بررسی
دیدیم که شلایرماخر و کسانی که در سنت فکری وی قرار دارند، تجربهی دینی را از مقولهی احساس میدانند. اشکالی که بر این نظریه وارد است، این است که بنابر این نظر، تأملات فلسفی و کلامی در رتبهی دوم قرار دارند و از خود تجربه سرچشمه میگیرند. اگر تجربهی دینی در کار نباشد، علوم الهی و فلسفههای دینی هم وجود نخواهند داشت. مشکلی که بر سر راه این دیدگاه قرار گرفته این است که چگونه ممکن است بر اساس احساسات و عواطف غیر معرفتی، مدعیات صدق و کذببردار ناظر به واقع را، که در الهیات و فلسفهی دینی یافت میشوند، به دست آورد. اگر تجربهی دینی توصیفناپذیر است و بر تمامی مفاهیم و باورها تقدم دارد، چگونه میتوان از آن نظریهای ناظر به واقع را استخراج کرد.
اگر امر مجرَّب و تجربه، هر دو بیان ناپذیرند، و اگر تجربه چندان بنیادین است که از حد تمایزات معرفتی فراتر میرود، پس حقایق دینی چگونه از آن نتیجه میشود؟ اگر بکوشیم چنین تجربهای را به مدد تمثیل توصیف کنیم، باز هم از پیش، فرض کردهایم که میتوانیم درک معرفتبخشی از آن واقعه داشته باشیم، و بنابراین شخص میتواند دریابد که کدام یک از تمثیلها با آن تجربه متناسب است و کدام یک متناسب نیست. (پترسون، 1377 ، 43 ؛ 1991، 17)
انتقاد دوم این است طرفداران این نظریه دربارهی ماهیت احساسات و عواطف دچار سوء فهم شدهاند. شلایرماخر و دیگران گمان کردهاند که احساسات، مستقل از مفاهیم و باورها هستند، در حالی که احساسات نیز مانند اعتقادات و اعمال به مفاهیم وابستهاند و مفاهیم جزء مقولهی عواطفاند.
در احساسات، مفاهیم و باورهای خاصی مفروض است. آنها را نمیتوان شبیه احساسات یا حوادث باطنیِ ساده که مستقل از اندیشهاند، دانست. برای شناخت احساس باید به عقاید و مفاهیم نسبتاً پیچیدهای رجوع کرد. برای شناخت دقیقِ احساس، ضروری است تا کیفیت احساس، متعلق احساس و دلایل معقولی که شخص مورد آزمایش، احساس خود را با آن دلایل توجیه مینماید،مشخص شوند. اینک میتوانیم دریابیم که باورهای شخص مورد آزمایش دربارهی علل حالت وی در بین آن دلایل قرار دارد. (پراودفوت، 1377 ، 152-151)
بنابراین باورهای فاعل تجربه دربارهی علل حالات ذهنی و جسمانیاش، در تعیّن بخشیدن به عواطف و احساساتی که وی تجربه خواهد کرد، دخالت دارند. آیا خود «احساس وابستگی مطلق» (آن گونه که شلایرماخر میگوید) مستقل از مفاهیم است؟ احساس کننده باید مفهومی از وابستگی و ... داشته باشد.
نقد سوم همان اصل معرفتشناختی مهمی است که بر اساس آن هیچ تجربهی تفسیرنشدهای نداریم و به خاطر اهمیت زیادی که در مباحث تجربهی دینی و عرفانی دارد، به تحلیل و توضیح آن پردازیم. توضیح اینکه یکی از محصولات مهم معرفتشناسی نوین این است که «تجربهی بدون تفسیر محال است». منظور از این اصل معرفتشناسی این است که هر تجربهای حتماً دارای «تفسیر» میباشد؛ تفاسیر صاحب و فاعل تجربه به تجربه تعیّن میدهد. علایق، انتظارات و معلومات فاعل تجربه به تجربهاش شکل و تعیّن خاصی میبخشد. چنین نیست که در مرتبهای، نخست فاعل، تجربهای داشته باشد و بعد در مرحلهی متأخری به تفسیر آن بر اساس چارچوب تفسیری خود بپردازد. تفاسیر در متن تجربه حضور دارند و جزئی از حقیقت آن به حساب میآیند.
این اصل معرفتشناختی گرچه همان سخن کانت است که هر شیء دو جنبه دارد: یکی جنبهی پدیداری و نمود آن، (یعنی شیء آن گونه که بر ما ظاهر و پدیدار میشود) و دیگری جنبهی ناپدیداری و واقعی، (یعنی شیء آن گونه که هست). به اعتقاد وی، ما اشیاء را به همان صورت که بر ما پدیدار میشوند میشناسیم و از شناخت نومنی آن عاجزیم. بنابراین، ذهن فاعلیت دارد و تجربهی ثابتی در کار نیست. (کانت، 1367، 56-50)
اما معرفت شناسان معاصر نواقص سخنان کانت را کنار گذاشته و این اصل را به صورت قابل قبولی ارائه دادند. این اصل یکی از پربارترین مسائل برای فلسفهی علم و فلسفهی دین است و از سرفصلهای مهم در فلسفهی علم مابعدپوزیتیویسم میباشد که طبق آن «مشاهده گرانبار از نظریه است» (ر. ک: چالمرز، 1381، فصل 3؛ گیلیس، 1381، فصل 7؛برت 1380، 45) یا همچنان که در جامعهشناسی معرفت گفته میشود، «مشاهده مشتمل بر تفسیر تأثرات حسی بر اساس چارچوبی نظری و زبانی است» (مولکی، 1376،88) و لذا «واقعیت عریان» نداریم؛ یعنی واقعیتی که از هر گونه معنای خاص فرهنگی عاری و فارغ باشد (لیتل، 1381،114)، بلکه امور واقع، مستلزم تفسیر هستند (ر. ک: هولیس، 1383، 160) واز این رهگذر است که علوم اجتماعی عینیت بیطرفانهی علم را ندارند. (مکلاپ، 1374، 16)
نظریهی تجربه گرایی دینی شلایرماخر و به طور کلی کسانی که در سنت فکری وی قرار دارند، ناشی از همین مسألهی بنیادی است که مورد مناقشات فراوانی قرار گرفته است. در واقع تلاش برای تحویل و تقلیل تجارب دینی به تجربهی واحد مهمترین مبنای نظری این متفکران میباشد.بنا به نظر این دسته از فلاسفه، تجارب ذاتا تنوع یا تباین ندارند، بلکه تنوع و تباین تجارب را باید در امری بیرون از تجربه، مانند زبان، فاعل تجربه، فرهنگ، انتظارات و پیش فرضهای اوجست. در نتیجه سخن گفتن از تجارب گوناگون سخن گفتن از ترکیب امور بیرونی با تجربهی واحد است و ما حقیقتا بیش از یک قسم تجربه نداریم (نظریهی تک نوعی تجربه). به تعبیر دیگر، تمامی تجارب دینی عنصر مشترک دارند.
برای اینکه بحث روشن شود باید میان تجربه و تفسیر تمایز قائل شد. این مسأله دو صورت عام و خاص دارد. صورت عام این است که «تجربهی بدون تفسیر محال است». صورت عام مسأله (ارتباط تجربه با تفسیر) در زمینههای گوناگون مانند معرفتشناسی (مطلق)، فلسفهی علم، روانشناسی ادراک و فلسفهی روانشناسی و جامعهشناسی معرفت مطرح شده است.
صورت خاص مسأله این است که آیا تفاسیر دینی، که از متن فرهنگ دینی فاعل تجربهی دینی برمیخیزند، در متن تجارب دینی حضور دارند یا نه(14)؟ در صورت خاص این مسأله، ما با ارتباط عناصر تفسیری دینی و تجارب دینی سروکار داریم و اهتمام اصلی ما در این بحث به صورت خاص مسأله است؛ زیرا آنچه در مباحث تجربهی دینی اهمیت فراوان دارد رابطهی فرهنگ دینی صاحب تجربه با تجربهاش است. فلاسفهی دین در این امر اختلاف نظر دارند که آیا تفکیک تفاسیر از تجربه ممکن است یا نه؟
در ذات هر تجربهای تفاسیر حضور دارند فقط شدّت و پیچیدگی حضور تفاسیر فرق میکند؛ یعنی در برخی تفاسیر سطوح و لایههای بیشتری از تفاسیر حضور دارند و در برخی دیگر لایههای کمتری. فلاسفهای که قائلاند تفاسیر در ذات تجربه حضور ندارند و در حقیقت، اموری هستند که بعد از تجربه، بر تجربه بار میشوند، وجود هسته و ذاتی مشترک را برای تجارب دینی میپذیرند.
این دیدگاه که تجارب دینی هسته و لُبّ مشترکی دارند، ذات گرایی (Essentilism) نامیده شده است.(15) بنابراین، ذات گرایان به طور کلی دو ادعا دارند: (قائمی نیا، 1381ب، 104):
1 ) زبان، معلومات، انتظارات و فرهنگ عارف و صاحب تجربه در تجربهاش دخالت ندارند و به آن شکل و صورت نمیدهند.
2 ) همهی تجارب دینی و عرفانی هستهی مشترکی دارند که همان تجربهی خام و محض غیر متأثر از زبان، فرهنگ و معلومات است.
شلایرماخر، اتو، جیمز، استیس، و بسیاری از کسانی که سنگ بنای تجربه گرایی دینی را بنا نهادند، ذات گرا بودند. همچنان که دیدیم، شلایرماخر گوهر تجربهی دینی را «احساس وابستگی مطلق» معرفی کرد. ادعای اصلی اتو در کتاب مفهوم امر قدسی این بود که «تجربهی مینوی» عنصر اساسی و هستهی بیواسطهی همهی تجارب دینی است که مشتمل بر عناصری چون هیبت و سرّ و خوف میباشد.
ویلیام جیمز، در اثر مشهورش تنوع تجارب دینی، به طور مبسوط از تجارب دینی و عرفانی بحث کرده و تلاش نموده است که ویژگیهای تجارب دینی را به دست آورد. در واقع، وی هستهی مشترکی برای این تجارب در نظر میگیرد و سپس به توصیف ویژگیهای آن میپردازد. جیمز (1379 26-27 1986 97-98) چهار ویژگی برای این تجارب دینی ذکر میکند که عبارتند از:وصف ناپذیری، معرفت بخشی، زود گذری و انفعالی بودن.
از همه مهمتر، استیس در کتاب «عرفان و فلسفه» که اثری ارزشمند، در زمینهی تجارب عرفانی، است، به توصیفی عینی و پدیدار شناسانه از تجربهی عرفانی میپردازد. او میخواهد با توصیف ناب و خالصی از خود تجربه، هستهی مشترک همهی تجارب عرفانی را برخاسته از سنتهای دینی متفاوت معرفی نماید. گرچه استیس به تجارب عرفانی نظر دارد، اما بسیاری از مباحث (و نه همه) آن را میتوان به مطلق تجارب دینی توسعه داد. چنان که از سبک و سیاق مباحث او پیداست، تجارب عرفانی نمونه و الگویی است که با تعمیم ملاک بحثهای آن میتوان آنها را در دیگر تجارب دینی نیز مطرح کرد. استیس ویژگی مشترک دو گونهی اساسی تجربهی عرفانی (انفسی و آفاقی) را که فراتر از محدویتهای زمانی و فرهنگی تجربهی عرفانی هستند، چنین فهرست میکند:
ویژگی مشترک تجربهی عرفانی آفاقی
1 - بینش وحدانی - همه چیز یکی است
2 - ادراک هرچه منسجمتر از «واحد» به عنوان ذهنیت درونی یا حیات، در همه چیز.
3 - احساس عینیّت یا واقعیت
4 - تیمن، صلح و صفا و غیره
5 - احساس (امری) قدسی، حرمتدار، الهی
6 - متناقض نمایی
7 - بیان ناپذیری، بنابر ادعای عرفا
ویژگیهای مشترک تجربهی عرفانی انفسی
1 - آگاهی وحدت نگر «واحد»،«خلأ»؛ آگاهی محض
2 - بی مکانی، بی زمانی
3 - احساس عینیت یا واقعیت
4 - تیمن، صلح و صفا و غیره
5 - احساس (امری) قدسی، حرمتدار، الهی
6 - متناقض نمایی
7 - بیان ناپذیری، بنابر ادعای عرفا
وی سپس نتیجه میگیرد: ویژگی 3 ، 4 ، 5 ، 6 و 7 در هر دو فهرست یکسان است، لذا اینها همانا ویژگی مشترک و کلی عرفان در همهی فرهنگها و اعصار و ادیان و تمدنهای مختلف جهان است. استیس در ادامه، این نکته را میافزایدکه «تجربهی آفاقی»، با آنکه سنخ جداگانهای محسوب میشود، از همان سنخ انفسی ولی در سطحی نازلتر است (استیس، 1379 ، 134 - 135).
علاوه بر تجربه گرایان دینی که در سنت فکری شلایرماخر قرار دارند، آلدوس هاکسلی(16) و قائلان به وحدت متعالیادیان (The Transcendent Unity Of Religions)، که امروزه با عنوان سنت گرا معروف گشتهاند و اندیشمندانی مانند رنه گنون(17)، آناندا کوما راسوامی(18) و فریتیوف شوان(19) از چهرههای شاخص آن به شمار میروند(20)، بر این نکته که در پشت تمامی تجارب دینی با همهی گوناگونی آنها یک «اصل جامع» و هستهی مشترک نهفته است، تأکید بسیاری میکنند (ر. ک: گنون، 1379؛ شوان، 1381؛ 1384؛ لینگر، 1383) بر این اساس، همهی ادیان گوهر و مبنای واحدی دارند. هر چند که در صور فرهنگی مختلفی تجلی و بروز کردهاند.(21) شاید بتوان گفت همه کسانی که به تجربهی دینی و عرفانی فراگیر مشترک میاندیشند (ذات گرایان)، به دنبال نوعی از حکمت خالده یا فلسفهی جاودان (Perennial Philosophy) هستند. اصطلاح فلسفهی جاودان، عمدتا به منزلهی این ادعا تلقی میشود که نوعی درون مایهی مستمر در سراسر تاریخ جاری است (اسمیت، 1381،364). سید حسن نصر، یکی دیگر از وحدت گرایان بر جستهی معاصر، در مورد معنای فلسفهی جاویدان مینویسد:
منظور از حکمت جاوید (یا فلسفهی جاویدان) که بنا به تأکیدهای مکرر ای. کی کومارا سوامی باید صفت جهان شمول را نیز به آن افزود - معرفتی است که همیشه بوده و خواهد بود و خصیصهای جهان شمول دارد، هم به معانی وجود داشتن در میان اقوام و ملل در سرزمینها و اعصار مختلف و هم به معنای سر و کار داشتن با اصول جهان شمول. از این گذشته این معرفت که قابل حصول برای عقل شهودی(22) است، در قلب تمام ادیان وجود دارد(نصر، 1382 الف، 103-104).
بنابراین همهی اندیشمندان ذات گرا مدعیاند که تجارب دینی و عرفانی علی رغم اشکال و صور گوناگونی که در فرهنگهای مختلف به خود میگیرنددارای گوهر و هستهی مشترکی هستند و حکیمان و عارفان جدای از اختلافات ظاهری شان همواره و در سنتهای اصیل، سخنی واحد و مشابه دارند؛ شبیه به آنچه شیخ اشراق نام «خمیرهی ازلی حکمت» بر آن مینهد و ادعا میکند که تمام فلاسفه و حکما، از یونان و مصر گرفته تا ایران، هند و چین - به رغم اختلافشان در تعالیم و مکاتبشان، در واقع آن را تعلیم میدادند. در حقیقت این اختلافات همواره ناشی از الفاظ و اختلاف روش آنها در تصریح و تعریض است (ر. ک: سهروردی، 1355، 10 شهرزوری 1372، 25 ؛ دینانی، 1379، 50).
در مقابل ذات گرایی، نظریهی دیگری در باب تجارب دینی، تحت عنوان ساختیگرایی(Constuctivism)، مطرح شده است که با انتقاد از خامی و ساده انگاری معرفت شناختی موجود در دیدگاه ذات گرایانه، حجم وسیعی از آثار نگاشته شده در این راستا (مانند «عرفان شرق و غرب» ردولف اتو، «تنوع تجارب دینی» ویلیام جیمز، «عرفان مسیحی و بودایی» د.ت. سوزوکی، «حکمت خالده» هاکسلی و «عرفان و فلسفه» استیس) را به چالش کشاندهاند. ساختیگرایان معتقداند که به رغم سهمی که برخی از این آثار در تعمیق فهم آکادمیک عرفان داشتهاند، همه از نظر روش شناختی بر مبنای نادرست استوار بوده و از معرفتشناسی عمیقی برخوردار نیستند.
ساختی گرایی یا زمینهمند انگاری(Contexyualism) در باب تجارب دینی و عرفانی را به قول رابرت فورمن، یکی از منتقدان مکتب ساختی گرایی، باید واکنشی به فلسفهی جاودان در نظر گرفت. بر اساس این نظریه، فقط یک «چیز» است که در تجارب عرفانی نقش شکل دهندهی محوری ایفا میکند و آن «چیز» همان پیش زمینهی عارف است: باورها، انتظارات، امیدها، آرزوها، نیازها،پرسشها و نظایر اینها.
در اصطلاح علمی، معمولاً براین امور با عنوان، طرح، شاکله و «چار چوب» مفهومی عارف یا «مجموعهی» پیش زمینه اشاره میشود (ر. ک: انزلی، 1383، 232). بنابراین، شاکلهی زبانی و مفهومی عارف در تجارب عرفانی او تأثیر میگذارد و به آن شکل و تعین خاصی میبخشد. البته این ادعا به تجارب عرفانی اختصاص ندارد، و در تمام تجارب دینی مطرح میشود. ساختیگرایی از تعمیم ادعای معرفت شناختی به تجارب دینی نتیجه میشود. به عبارت دیگر، ساختیگرایی در باب تجارب دینی، دو گام اساسی برمیدارد:
1 ) در تجارب عادی، به خصوص در تجارت حسی، ساختی گرایی صدق میکند، یعنی در این تجارب، تجربه تفسیر نشدهای نداریم و فرهنگ و زبان فاعل تجربه به تجربهاش شکل و محتوای خاصی میدهد (ادعای معرفت شناختی).
2 ) ساختی گرایی در باب تجارب معمولی را میتوانیم به تجارب غیرعادی از قبیل تجارب عرفانی - و تجارب دینی - نیز گسترش دهیم (اصل تعمیم).
بنابراین براساس ادعای دوم (یعنی اصل تعمیم) ساختی گرایی و زمینهمندی از تجارب معمولی به تجارب دینی و عرفانی امتداد مییابد (قائمی نیا، 1381 ب، 113).
ویلیام وین رایت، نینیان اسمارت، جان هیک، ترنس پنلوم، جری گیل، وین پراودفوت و پیتر مور همه از ساختیگرایانی هستند که به نحو ممتازی از آن دفاع کرده اند، اما قویترین و پرنفوذترین بیان این مکتب بی شک توسط استیون کتز (1944) فیلسوف دین آمریکایی انجام گرفته است. کتز با مقالهی پرآوازهی خویش «زبان، معرفتشناسی و عرفان» چنان با قوت به طرح این موضوع پرداخت که عملاً به دیدگاهی مقبول دربارهی عرفان در دههی هشتاد تبدیل شد.
سخن فیلسوفان قائل به ساختی گرایی عرفانی در حقیقت از دل سنتهای بزرگ ساختیگرایانهی فلسفهی تحلیلی انگلیسی و آمریکایی بر میخیزد و ریشه در آثار ایمانوئل کانت و ویتگنشتاین متأخر دارد.
در مقابل موضع ذات گرایانهی جیمز استیس و دیگران، کتز مدعی است که همهی تجارب دینی و عرفانی واسطهمند هستند و واسطهی آنها نیز طرحهای مفهومی است که به آنها حیات میبخشد. از این حیث خود تجارب، شواهد و قرائنی حاکی از زمینهی تربیتی شخصاند، اما نمیتوانند مجاری روشنی برای آگاهی مبیّن به یک واقعیت الهی بیرونی باشند. هیچ تجربهی خالصی (یا بیواسطهای) وجود ندارد، نه تجارب عرفانی و نه گونههای عادیتر تجربه، هیچ دلالتی بر بیواسطهگی خود ندارند و دلیلی بر اعتقاد به این امر به دست نمیدهند. این بدان معناست که تمام تجارب از طرق بسیار پیچیدهی معرفتی پردازش شده، سازمان یافته، و برای ما حاصل میشوند. ایدهی تجربهی خالص، اگر دارای تناقض درونی نباشد، در بهترین حالت ایدهای پوچ و تهی است (کتز، 1383 ب، 131).
تجربهی عرفانی شدیدا متعیّن به زمینههای محیط اجتماعی - دینی است: عارف به عنوان نتیجهای از فرایند فرهنگ گیری عقلانی، در معنای وسیع کلمه، دنیایی از مفاهیم، اشکال، نمادها و ارزشها به تجربهای که در نهایت و واقعا دارد وارد میکند؛ مفاهیم، اشکال، نمادها و ارزشهایی که نه تنها به تجربه رنگی خاص میبخشند، بلکه بر آن نیز شکل میدهند (کتز، 1383 الف، 76).
از این رو نمیتوان به تجربهی کلی و فراگیری قائل شد که از طریق مفاهیم متنوع فرهنگی تعبیر و تفسیر شود. نمادهای جوامع دینی قبل از تجربه، در طول و پس از آن وجود دارند. به خاطر وجود چنین زمینههایی است که محتوای تجارب دینی متفاوت است و لذا یک عارف مسیحی «مریم باکره» را شهود و تجربه میکند، در حالی که عرفای متعلّق به ایمانهای دیگر متعلّق تجربهشان کاملاً متفاوت است: یک شمن اسکیمو، سفری روحانی به قعر دریا میکند تا «سدنا» را ملاقات کند، و عارف بودائی ممکن است «عدم» یا «یگانگی مطلق با جهان» را تجربه نماید. و در هر حال محتوای این تجارب برخاسته از مفاهیم و باورهای فرهنگی و دینی خاص خودشان میباشد (ر. ک: سل، 1382، 203 ؛ رابرتس، 2377، 32؛ هاسپرس، 1379، 483).
یکی از شرحهای جدید در مورد معرفتشناسی ساختیگرا توسط جان هیک، فیلسوف دین معاصر، شکل گرفته است. گرچه وی تأکید میکند که تجارب دینی حاکی از یک واقعیت مجرد هستند، ولی معتقد است که این تجارب، توسطچارچوب مفهومی اجتماعی - دینی صاحبان تجارب، معیّن و مشخص میگردند. وی همچون کتز بر آن است که تفسیر در آغاز تکوین تجربه روی میدهد. «به این دلیل اذهان دینی و غیر دینی به این عالم اسرارآمیز به شیوههای مختلف پاسخ میدهند. برای یکی این تجربه، واسطهی چیزی بیش از استعلای مکانی قرار میگیرد، برای دیگری نه» (هیک 1382الف، 188).
هیک در کتاب تفسیر دین (1989، 142)(23) معتقد است که همهی تجارب گرانبار از مفاهیماند. این قانون بر هر نوع تجربهای، از جمله تجربهی دینی حاکم است. بنابراین تجربهی دینی حاکم است. بنابراین تجربهی دینی توسط عقاید و مفاهیم دینی شکل میگیرد (صادقی، 1378، 38)؛ بر این اساس، وی فرضیهی کثرت گرایانهی خویش را مطرح میکند. هیک در تبیین نظریهی خود در باب ساختی گرایی عرفانی و همچنین کثرت گرایی دینی (Pluralism Religious)از دو سرچشمه تغذیه میکند: یکی از کانت و دیگری از ویتگنشتاین. از طرفی وی به تفکیک و تمایز کانتی میان حق مطلق فی نفسه (The Real In Itself) و حق (Real) آن گونه که به انحای مختلف توسط انسانها، دریافت و تجربه میشود، متوسل میشود. و فرضیهی پلورالیستی نوع کانتی(24) را اثبات میکند (ر. ک: هیک، 1381 ب؛ 1382 ب). از طرف، دیگر هیک به تمایزی تمسک میجوید که ویتگنشتاین متأخر میان دیدن (Seeing) و دیدن آن چنان که گویی یا دیدن - تحت عنوان (Seeing as) قائل شده است(25). وی مفهوم «دیدن - تحت عنوان» را به مفهوم جامع «تجربهی تحت عنوان» گسترش و وسعت داده تا شامل تمام تجارب انسانی بشود. به گفتهی وی تمام تجارب آگاهانه از محیط پیرامونمان و از جمله تجربهی دینی، از نوع تجربه - تحت عنوان یا تجربهی آن چنان که گویی است(26) (هیک، 1378، 57 1989،140-141). این همان اصل معرفت شناختی است که تجربهی بدون تفسیر محال است و عمل تجربه همراه با تفسیر است. نینیان اسمارت هم معتقد است که تجربهی دینی با توجه به نظامهای عقیدتی موجود میان ادیان تفسیر میگردد و نیز جامهی قالبهای اسطورهای و نمادین عصر خود را به تن میکند (اسمارت، 1383 الف، 22).حال با توجه به معرفتشناسیهای ساختیگرایی عرفانی میتوان به تقدم تجربه بر مفاهیم و باورها (یعنی تجربهای محض و بی واسطه)، آن گونه که شلایرماخر و دیگر ذاتگرایان معتقدند قائل شد. در هر حالی - بنا به نظر ساختیگرایان - در متن هر تجربهای تفاسیر هم اعمال شدهاند و لذا همه تجارب دینی واسطهمند هستند.
البته تحلیل ساختی گرایان بدون معارضه نمانده است. یک انتقاد این است که این دیدگاه از تفسیر بعضی از جنبههای اساسی تجربهی دینی و عرفانی ناتوان است. عارفان مدعیاند که میتوان به درجهای نائل شد که در آن خود آگاهی نسبت به اعیان خارجی زائل شود. برای مثال، جوکیها ذهن خود را برای چیزهای مختلفی متمرکز میکنند و رفته رفته به مرحلهی «سمدی» میرسند؛ بعضی به نوعی تمرکز باطنی که در آن تمام محتوای آگاهی به نحو فزایندهای از میان میرود. در آخرین مرتبهی این حالت شهودی، گذشته، حال، و آینده، همه در آگاهی محض وحدت مییابند. رسیدن به مقام آگاهی محض تحلیل کتز و دیگر ساختیگرایان را نفی میکند. عارفان غالبا برای رسیدن به مقام اشراق، سلوک یا مجموعهای از روشها را پیش مینهند که به مدد آنها عامدانه تجربههای پیشین و مقولات فاهمه خود را «فراموش» میکنند یا در پرانتز میگذارند.
خلاصه آنکه، اگر «فراموش کردن» و پدیدههایی نظیر آن ممکن باشند، و اگر عارف بتواند بر حالت آگاهی محض دست یابد، در آن صورت حکم کتز را باید مورد تجدید نظر قرار داد. در مراتب رفیع عرفانی از تمامی مقولات و تجربهها استعلا جسته میشود و لذا در این مراتب هیچ چیز وجود ندارد که توسط تجربهها یا مقولات مفهومی پیشین مقید شود. (پترسون، 1377 ، 58-59 ؛ 1991 ، 25-26).
فورمن، از منتقدان معروف ساختیگرایی، معتقد است که دست کم در برخی موارد، ساختیگرایی عرفانی درست نیست، و نمیتوان اصل تعمیم (یعنی ساختیگرایی از تجارب حسی و معمولی به تجارب دینی و عرفانی) را پذیرفت. از نظر وی و همچنین مایکل استوبر، ساختیگرایان، تحویل گرای فرهنگی (Cultural Reductionist)هستند؛ یعنی به تجربه، تنها برحسب چارچوب و مفاهیم ذهنی و فرهنگی اشاره میکنند و آنها را به عنصر فرهنگ تحویل و تقلیل میدهند(ر. ک: فورمن، 1384، فصل سه؛استوبر، در: حسین زاده، 1376 فصل سه).
باید با این نکته توجه داشت که نه رد ذاتگرایی الزاما به معنای پذیرش ساختیگرایی و افتادن در دام آن است، و نه انتقاد از موضع ساختیگرایانه به معنای طرفداری یا قبول ذاتگرایی یا فلسفهی جاویدان است. صورت دیگری هم میتوان در نظر گرفت، یعنی میتوان برای تجارب، هستهی مشترکی قائل نشد و از سوی دیگر تباین ذاتی تجارب را پذیرفت؛ تباینی که در اثر مفاهیم، مقولات و انتظارات ببار نیامده است. بنابراین، ساختیگرایی تنها در مقام واکنش به ذات گرایی شکل گرفته است و تنها گزینهی ممکن نیست (قائمی نیا، 1381 ب، 117).
حال با توجه به ماهیت احساسی و عاطفی تجربهی دینی، آیا میتوان آن را به عنوان توجیه معرفتی باور دینی و اثبات وجود خداوند پذیرفت؟ جواب منفی است. چرا که هرگز نمیتوان از دل احساسات و عواطف غیر معرفتبخش، باور دینی را توجیه و عقلانی کرد تا بتوان بر اساس آن مدعیات صدق و کذببردارِ معرفتی را به دست آورد. اشکال اساسی آن است که امر مجرَّب (یعنی خداوند) و همچنین تجربهی ما از خداوند (به عنوان احساس صِرف)، هر دو توصیفناپذیرند، و از احساسات صرف و مبهم و غیر قابل توصیف نمیتوان نظریهای معرفتبخش مانند اثبات وجود خداوند را استنتاج کرد.
اتو نیز با تحلیل مشابهی مواجه است. از دیدگاه او، توصیفات مفهومیای که از امر مینوی میدهیم، «با یک مفهوم عقلی محض سروکار نداریم، بلکه تنها با نوعی جایگزین مناسب برای یک مفهوم ارتباط داریم» (اتو، 1380، 68).
به طور خلاصه، کسانی که تجربهی دینی را نوعی احساس تلقی میکنند، با یک دو راهی روبرو هستند. اگر تجربهی دینی بیانناپذیر باشد، در این صورتنمیتوان آن را مبنای اعتقادات قرار داد، زیرا در این تجربه هیچ مضمون عقلیای وجود ندارد که مبنایی برای اعتقادات فراهم کند. اما اگر تجربه مضمون و محتوای مفهومی داشته باشد، در این صورت نمیتوان آن را مستقل از تعبیرهای مفهومی دانست یا از نقدهای عقلانی ایمن پنداشت. کسانی که تجربهی دینی را احساس صرف میدانند، نمیتوانند هر دو وجه را با هم مقبول بدانند. (پترسون، 1377، 60 ؛ 1991، 26).
2 ) همانندی تجربهی دینی با تجربهی حسی
در میان نظریات مطرح شده در باب سرشت تجربهی دینی، دیدگاه آلستون از اهمیت فلسفی و معرفت شناختی خاصی برخوردار است، وی در نظریهی خویش هم به پرسش از ماهیت تجربهی دینی میپردازد و هم به حیثیت معرفت شناختی آن و اینکه «آیا تجربهی دینی میتواند باور دینی را موجّه کند؟»
آلستون در چار چوب رهیافتی که میتوان آن را«مبناگرایی معتدل» (Madeate Foundationalism) در حوزهی معرفتشناسی تعبیر کرد، به فعالیت میپردازد.
مبناگرایی غالبا در قالب این آموزه بیان میشود که ساختار معرفت دارای پایههایی است که بقیهی پیکره را نگهداری میکنند، اما خود پایهها به هیچ تکیه گاهی نیاز ندارند (آلستون، 1380 الف، 56). بنابراین مبناگرایان باورهای ما را به دو دسته متمایز تقسیم میکنند:
1 ) باورهای اساسی که در توجیه خود به باورهای دیگری نیاز ندارند و سنگ بنای ساختار معرفتی انسان را تشکیل میدهند. اینها باورهای پایهی (Basic Beliefs)ما هستند.
2 ) باورهای غیر اساسی که توجیه و تأییدشان را از باورهای دیگر (پایه) کسب میکنند. این باورها را هم میتوان باورهای مستنتج (Derired Beliefs) نامید.(27)
مبناگرایی، تقریرهای مختلفی دارد که در میان آنها مبناگرایی کلاسیک دیدگاهی بسیار رایج و به تعبیر پلانتینگا (1374 ب، 50) «تنها دیدگاه موجوددربارهی ایمان، معرفت، اعتقاد موجّه، عقلانیت و مفاهیمی از این دست» است که از روزگار افلاطون و ارسطو مقبولیت وسیعی داشته و کماکان، به صورت دیدگاه غالب، باقی مانده است. از نظر مبناگرایان کلاسیک، باورهای پایه شامل سه دستهی «بدیهی اولی»، «بدیهی حسی» و «خطاناپذیر» میباشد. اما متفکران وابسته به «معرفتشناسی اصلاح شده»(28) مخالف حصر باورهای پایه در سه نوع مذکور هستند و دامنهی باورهای پایه را بیش از این میدانند. هر یک از معرفت شناسان اصلاحی اندیش با روشهای مختلفی به توسعهی باورهای پایه پرداختهاند.
آلستون در کتاب «ادراک خداوند» (1991) به تفصیل استدلال میکند که به لحاظ عملی، عاقلانه است که به مشیهای باور بنیادی بپردازیم که از نظر اجتماعی نهادینه شدهاند و آشکارا غیر موثق یا به عبارتی دیگر برای پذیرش عقلانی، فاقد صلاحیت و شایستگی نیستند.
از نظر آلستون (و دیگر همفکران وی) این تمایز میان باورهای پایه و باورهای مستنتج در حوزهی دین هم قابل اطلاق است. متناظر با باورهای بنیادی به واقعیت عالم مادی که از طریق تجربهی حسی از آن آگاهیم، باور بنیادی به واقعیت الوهی وجود دارد که ما در تجربهی دینی از آن آگاهی مییابیم و مشابه با باورهای حسی جزئی نظیر «درختی را در مقابل خود میبینم»، باورهای خاصی وجود دارد که بازتاب لحظههایی از تجربهی دینی هستند و همان گونه که تجربهی حسی مبنای اعتقاد ما در جهان فیزیکی است، بر همین قیاس تجربهی دینی پایه و اساس باور دینی میباشد.
از دیدگاه وی، تجربهی دینی نوعی از ادراک است و ساختار مشترکی با تجربهی حسی دارد، با این تفاوت که تجربهی دینی مورد نظر آلستون، ادراک غیرحسی خداوند است. در ادراک حسی معمولی سه عنصر وجود دارد: «مدرِک» و فاعل شناسا (شخصی که کتاب را میبیند)، «مدرَک» (کتاب) و «پدیدار» (جلوه و ظاهری که کتاب برای شخص دارد). بر همین قیاس، تجربهی دینی هم واجد این سه رکن است: شخصی که تجربهی دینی را از سر میگذراند،خداوند که به تجربهی در میآید، و ظهور و تجلی خداوند بر آن شخص تجربهگر. از نظر آلستون، تجربهی دینی - در گستردهترین معنا - شامل هر تجربهای است، که انسان در ارتباط با زندگی دینیاش دارد. این تجربه شامل خوشحالیها، ترسها و یا آمال و آروزهایی است که انسان در بافت و زمینه دینیاش دارد (آلستون، 1379الف،84). اما دغدغهی وی در موجّه سازی باور دینی و عقلانیت آن، تجربیاتی است که مبنای ما دربارهی خداوند و ارتباط او با ماست. مقولهی «تجربهی خداوند» (Experience Of God) نزد وی بسیار مضیّقتر است از «تجربهی دینی» که بسیاری از تجربههای گوناگون و تعریف ناشده را در برمیگیرد.
آلستون چیزی را که تجربهی خدا مینامد، با این واقعیت مشخص میکند که صاحب این تجربه آن را آگاهی بی واسطه (Direct Amarreness) به خدا تلقی میکند. وی با محدود کردن بحث خود به آگاهی بی واسطه به خداوند، مواردی را که در آنها آدمی خود را از طریق زیباییهای طبیعت، کلمات مقدس یا کلمات یک موعظه، یا دیگر پدیدههای طبیعی، آگاه به خداوند تلقی میکند، کنار میگذارد.
دلیل من برای تمرکز بر تجربهی بیواسطهی خداوند که در آن هیچ منطق دیگری برای تجربه وجود ندارد که در آن، یا از طریق آن، خداوند به تجربه در میآید، این است که اینها تجربههایی هستند که به نحو بسیار موجّهی تجلّیات (Presentations) خداوند بر فرد لحاظ میشوند، تا حدی به شیوهای که اشیای مادی بر ادراک حسی جلوهگر میشوند (آلستون، 1378 الف، 16).
در این بحث، وی بر تجربههایی که دارای محتوای غیر حسی هستند، متمرکز میشود. دلیل اصلی برای این انتخاب این است که چون خدا روحانی محض (Purely Spiritual) است، برای متجلی شدن او چنان که هست، تجربهای غیر حسی بخت بیشتری دارد تا هر گونه تجربهی حسی، اگر خدا به عنوان موجودی بر ما آشکار شود که شکلی خاص دارد یا به آهنگی خاص سخن میگوید، این ازتجلی او چنان که فی ذاته هست، فاصلهی زیادی دارد. آلستون از تجربهی غیر حسی خدا به عنوان تجربهی عرفانی (Mystical Experience)و از آن نوع ادراک خدا که مبتنی بر این تجربه است به عنوان ادراک عرفانی(Mystical Perception)یاد میکند.
هدف آلستون در بحث تجربهی عرفانی دفاع از این دیدگاه است که آگاهی مستقیم و عرفی به خدا میتواند برخی از باورهای دربارهی خدا را توجیه کند. وی مطالب مربوط به این دیدگاه را با ارائهی گزارشهایی از تجربههای دیگران اعم از عارفان اندیشمند و افراد معمولی روشن میسازد و همهی نمونهها را از سنت مسیحی میگیرد که کاملاً با آن آشنا است، گرچه به گفتهی وی این پدیده به هیچ وجه اختصاص به مسیحیت ندارد. آلستون دربارهی تجربهی عرفانی از یک مدل ادراکی (Perceptual Model) دفاع میکند که اختصاص به ادراک حسی ندارد، گرچه لزوما در برخی استدلالها از ادراک حسی استفاده میکند. مدل ادراکی مزبور «ادراک عرفی خدا» و نام نظریهاش نظریهی آشکارگی یا ظهور (Theory Of Appearing)است (فقیه 1382، 21-22)، که براساس آن، ادراک x برای s صرفا به این معناست کهx به نحوی معین بر s آشکار یا متجلی گردد، بدون آنکه مدرک به مفهومپردازی و صدور حکم مبادرت ورزد.
آلستون در ادامه، مدل ادراکی خود را بر آن دسته از تجربههای عرفانی بی واسطهای که دارای محتوای غیر حسیاند، اعمال میکند و نشان میدهد که بسیاری از صاحبان این نوع تجارب، از تجربهی خود تلقیای مشابه با تجربهی حسی عادی دارند.
بر همین اساس، تجربهی خدا نسبت به اعتقادات ناظر به خدا عمدتا همان نقش معرفتی را ایفا میکند که تجربهی عرفانی به اعتقادات ناظر به جهان فیزیکی. همان گونه که در تجربهی حسی، اشیاء خارجی خود را به نحوی بر آگاهی ما ظاهر میکنند که قادر به شناختشان باشیم، بر همین قیاس، در تجربهی عرفانی نیز خداوند خود را به گونهای بر شخص تجربهگر متجلّی میسازد که آن شخص بتواند خداوند و برخی از اوصاف و افعال درک کردنی او را بشناسد. تجربهیحسی، پایهی اساسی معرفت ما به جهان فیزیکی است، و بر همین قیاس، تجربهی دینی نیز پایهی اساسی معرفت ما به خداوند است. در هر دو مورد، بعضی از اعتقادات «پایه» مستقیما توسط تجربهی مربوطه موجّه میشوند و سپس برای توجیه سایر اعتقادات (که فراتر از حدّ ادراک حسی اند) از انواع استدلالها استفاده میشود. آلستون آن دسته از اعتقادات دینی را که به وسیلهی تجربهی دینی موجّه میشوند، «اعتقاداتM» (29)(M-beliefs) مینامد. اینها اعتقاداتی هستند دربارهی «آنچه خداوند انجام میدهد، یا نحوهای که خداوند در یک لحظهی خاص در برابر فاعل شناسا «واقع میشود». بنابراین فردs به واسطهی تجربهی حضور و تصرف خداوند در مییابد (یا به نحو موجّهی معتقد میشود) که ادامهی حیاتش قائم به خداوند است، خداوند او را از عشق خویش آکنده است، به او نیز نیرو میبخشد، و یا پیامهایی را به او ابلاغ میکند» (پترسون، 1377، 237؛ 1991، 127).
به نظر آلستون اعتقادات M نیز مانند باورهای ادراکی حسی به دو دسته تقسیم میشوند:
1 ) باورهایی که صرفا بر تجربهی عرفانی مبتنیاند و لذا به طور کاملاً بیواسطه موجهند.
2 ) باورهایی که علاوه بر تجربهی عرفانی بر باورهای زمینه هم مبتنی میباشند.
البته حتی در مواردی که باورهای زمینه نیز در مبنای اعتقادات M قرار میگیرند، فقط برای تکمیل مبنای تجربی آنها میآیند، نه اینکه مستقل از تجربهی خود، مبنایی را به وجود میآورند. اما اینکه کدام یک از اعتقادات Mبه طور کاملاً بی واسطه موجّهند و کدام یک تا اندازهای با واسطه،باید تک تک موارد را بررسی کرد. تأکید آلستون در اینجا بر باورهای دستهی نخست است و اختلاف وی با بسیاری از معرفت شناسان هم بر روی همین دسته است که آنها به طور کلی باورهای دستهی نخست را انکار میکنند. از نظر آنها، باورهای ادراکی و از جمله اعتقادات Mپیوسته دست کم تا اندازهای بر باورهای زمینه مبتنی هستند (ر. ک: فقیه، 1382، 12)به اعتقاد آلستون، توجیه باورهای ادراکی مستلزم این است که تجربهی ادراکی واقعی باشد. کاذب در آمدن باورهای ادراکی موجّه بسیار کم است به گونهای که در برابر موارد بی شماری که صادقاند، غیر قابل اعتنا میباشند. بنابراین، اگر تجربههای عرفی خدا باورهای دربارهی خدا را توجیه کنند، چنین تجربههایی دست کم غالبا صادق اند. البته چنین استدلالی وابسته به این است که مفهوم توجیه را نشان دهندهی صدق بدانیم، هم چنان که آلستون نیز بر این باور است، اما کسانی که مفهوم صدق را در مفهوم توجیه دخیل نمیدانند میگویند با اینکه تجربهی حسی باورهای دربارهی اشیای فیزیکی را توجیه میکند، ولی این دلیل خوبی برای صادق بودن (غالبی) تجربهی حسی نمیشود. توجیه معرفتی (Epistemic Justification)، که در نظریهی آلستون از جایگاه ویژهای برخوردار است، دارای قلمرو گستردهای است. سخن از معرفت بخش بودن تجربهی دینی، پرسش از ماهیت معرفت و دیگر مفاهیم همبستهی آن و نیز نسبت آنها با تجربهی دینی را وارد عرصه میکنند. یکی از مفاهیم خویشاوند با مفهوم معرفت مفهوم «توجیه»(Justification) است که نقش خاصی در معرفتشناسی تجربهی دینی ایفا میکند.
تعریف رایج و مشهور سنتی از زمان افلاطون تا عصر حاضر، معرفت گزارهای (Propositional Knowledge) است که مطابق آن، معرفت عبارت است از «باور صادق موجه». علی رغم مناقشاتی که بر سر تعریف سه جزئی معرفت صورت گرفته است، از میان سه شرط مذکور، مفهوم توجیه یا به تفسیر دقیقتر، توجیه معرفتی بیشترین توجه و تلاش را در معرفتشناسی معاصر به خود معطوف کرده است.
هدف از بحث توجیه معرفتی، روشن کردن ماهیت توجیه است (ر. ک: گریلینگ، 1380،25، شمس،1382،1370). اگر شرط صدق، ناظر به فاعل شناسا، یعنی شرط ذهنی / انفسی (Subjective) معرفت است و شرط صدق،ناظر به گزاره - برفرض - مخبر از واقع؛ یعنی شرط عینی/ آفاقی (Objective) معرفت، در این صورت رابطه و نسبت میان این دو مؤلفه، خود مؤلفهی سومی خواهد بود که توجیه نام دارد توجیه هم چون حلقهی واسطهای، باور و صدق مفروض را به هم متصل میکند. و این سه حلقه در کنار هم زنجیرهی معرفت را تشکیل میدهند. توجیه، شکاف موجود میان باور و صدق مفروض را پر میکند(ر. ک: عباسی، 1383، 63-64).
آلستون هم توجه زیادی به مؤلفه توجیه دارد. در بحث توجیه باید به این نکته توجه داشت که ما در توجیه با «موجّه بودن فاعل شناسا در اعتقاد به یک باور خاص سرو کار داریم» نه با «عمل توجیه کردن یک باور». یعنی فاعل شناسا میتواند در باور به pموجّه باشد بدون اینکه برای pیا برای حالت معرفتی خودش نسبت بهp به استدلال نیاز داشته باشد ؛ در حالی که «عمل توجیه یک باور »این است که فاعل شناسا در دفاع و حمایت از باور بهp اموری را تنظیم کند و در همین جاست که مسألهی توجیه مستقیم و غیر مستقیم مطرح میشود.
از دیدگاه آلستون، ما باید میان تجربهای که به نحو مستقیم (Diectly) و به نحو غیر مستقیم (Indirectly)باوری را موجّه میسازد، تمایز قائل شویم. یک تجربهی در صورتی باور B1 را، به نحو غیرمستقیم، موجّه میکند که آن تجربه، باورهای دیگری را موجّه کند و آن باورها نیز باور B1 را موجّه کنند. مثلاً من به نحو غیرمستقیم از طریق تجربه آموختم که طعم آب لیمو گس است. زیرا تجربه کرده و دیدهام که طعم این آب لیمو و طعم آب لیموی داخل بطری، همگی گس است و این قضایا، مؤید آن تعمیم هستند. یک تجربه در صورتی باوری را به نحو مستقیم موجّه خواهد کرد که این توجیه بدین گونه از طریق باورهای دیگر به دست نیامده باشد، مثلاً اگر من صرفا به اعتبار تجربههای بصری ای که اکنون دارم در این تلقی موجّه باشم که آنچه تجربه میکنم، ماشین تحریری است که مستقیما پیش روی من قرار دارد، آن گاه این باور که ماشین تحریری مستقیما پیش روی من قرار دارد، به اعتبار آن تجربه به نحوی بیواسطه، موجّه است.
در زمینهی دینی هم مدعیانی نسبت به هر دو نوع توجیه مستقیم و غیر مستقیم باورهای دینی از طریق تجربهی دینی، وجود دارد. آنجا که شخص باور دارد که نحوهی ارتباط و نسبت تازهاش با عالم هستی پس از اختیار دین جدیدی، باید ازسوی روح القدس تبیین شود که رحمت الهی را به او میرساند، گمان میکند باور به اینکه «روح القدس الطاف الهی را به او اعطا میکند»، به نحو باواسطه از رهگذر تجربهاش موجّه میشود. آنچه او به نحو مستقیم از تجربهاش میآموزد این است که امور را به نحو متفاوتی میبیند و به نحوی متفاوت نیز در برابر آنها واکنش نشان میدهد. در این صورت، این امر دلیلی تلقی میشود بر اینکه روحالقدس رحمتهای الهی را به او عطا میکند. از طرف دیگر هنگامی که شخص خود را دستخوش تجربهی حضور خداوند مییابد، میاندیشد که این حال و تجربهاش به او این حق را میدهد، که تصور کند خدا همان چیزی است که او در حال تجربه کردن آن است. بنابراین، تصور میکند که در اثر حال و تجربهای که به او دست داده است، به نحو مستقیم در این باور که خدا نزد او حضور دارد توجیه شده است (آلستون، 1379 ب، 148-146؛ 1986،243).
با توجه به این تمایز، آلستون میخواهد به این پرسش پاسخ دهد که آیا تجربهی دینی میتواند توجیه بی واسطهای برای باور دینی فراهم کند یا نه؟ تجربهای که باور دینی را توجیه میکند، تجربهای است که منشأ باور دینی است و فاعل تجربه آن را متضمن آگاهی بی واسطهای از متعلّق تجربهی دینی میداند. براساس تلقی آلستون از توجیه معرفتی، موضوع اصلی توجیه شیوهی عمل یا عادات تشکیل باور هستند و آن باورهای خاص، صرفا در اثر نشأت گرفتن از یک شیوهی عمل (یا فعال سازی یک عادت) موجّه میشوند. آلستون توجیه معرفتی را از توجیه «اخلاقی» (Moral)یا «مصلحتی» (Prudential) تفکیک میکند. ممکن است کسی معتقد باشد که شیوهی عمل مورد بحث ما به این سبب موجّه است که احساسی خوش در ما ایجاد میکند. از نظر آلستون، حتی اگر این مطلب به یک معنا صادق باشد، ربطی به توجیه معرفتی ندارد. به این ترتیب سؤال مطرح میشود که چه چیزی یک توجیه را به توجیه «معرفتی» تبدیل میسازد؟ آلستون میگوید «توجیه معرفتی، چنانکه از نام آن برمیآید، با معرفت یا به طور کلیتر، با هدف دستیابی به حقیقت و اجتناب از خطا سروکار دارد (همان، 149)؛ بنابراین، پرهیز از خطا و دست یابی به صدق، گوهر مفهوم توجیه معرفتی است، به طور کلی دو تلقی عمده از توجیه معرفتی وجود دارد:
1 ) تلقی دستوری یا هنجاری)(30)Nj) که با چگونگی موضعگیری در برابر هنجارهایی که وظایف عقلانی (وظایفی که به شخص به عنوان یک فاعل شناختی یا به عنوان یک جستجوگر، تعلق میگیرد) ما را مشخص میسازد. بدین ترتیب، موجّه بدون در این تلقی وضعیتی سلبی است به این معنا که رفتار فردی هنگامی موجّه شمرده میشود که از این دستورات تخلف نکند.
2 ) تلقی سنجش گرایانه)(31)EJ) که ارتباطی با چگونگی موضعگیری کارورز در برابر وظایف عقلانی ندارد، بلکه به قوت و استحکام موضعگیری معرفتی حاصل در باور به گزارهی مفروض مربوط است. به این ترتیب قول به اینکه یک رویهی معرفتی به معنای «سنجش گرایانه» موجّه است، به این معناست که بگوییم باورهایی که مطابق آن رویه به دست میآیند و اوضاع و احوالی که در آن، انسانها عموما یافت میشوند، عموما صادقند و بنابراین رویهای دارای EJ (توجیه سنجش گرایانه) است که اگر و تنها اگر آن رویه معتبر باشد.
دربارهی قوت یا منزلت توجیه دستوری این سؤال مطرح میشود که توانایی توجیه دستوری تا چه حد است؟ آیا در پذیرش یک باور بر اساس تجربه، بدون دخالت دادن امر دیگری در آن، دارای توجیه دستوری هستیم؟ به اعتقاد آلستون توجه مختصری به ادراک حسی خبر از پاسخی منفی به ما خواهد داد. ممکن است من به اتکای این واقعیت که هم اکنون دارای نوع خاصی از تجربهی حسی هستم در باور به اینکه درختی پیش روی من است، موجّه باشم، اما این مطلب صرفا در «شرایط مطلوب» صادق است. اگر من با آرایش پیچیدهای از آینهها مواجه شوم، ممکن است در این باور که درخت بلوطی پیش روی من است، موجّه نباشم، حتی اگر برای تمام مردم جهان چنین به نظر برسد که درخت بلوطی در برابر من است.
به این ترتیب توجیهی که از طریق تجربهی شخصی به دست میآید، توجیهی ابطالپذیر و الغاپذیر (Defeasible) است و این احتمال وجود دارد که در اثرملاحظات قویتر معارض آن،این توجیه تضعیف و یا باطل گردد. آلستون به همین دلیل باورهای راجع به محیط مادی را که از طریق تجربهی حسی به دست آمدهاند توجیهی ابطالپذیر یا، به تعبیر خود او، توجیه «فی بادی النظر» یا توجیه در نخستین نگاه(Prima Facie) میداند. در نتیجه، فاعل تجربه به اتکای داشتن تجربه در موضعی قرار دارد که به نحوی مقتضی در باور خویش موجه خواهد بود، مگر اینکه دلایل کافی محکمی علیه آن باور وجود داشته باشد.
اهمیت مفهوم توجیه فی بادی النظر در بحث حاضر هنگامی آشکار میشود که بخواهیم از باورهای دینی مبتنی بر تجربهی دینی سخن بگوییم. از دیدگاه آلستون توجیه مستقیم و بیواسطهی تجربی اعتقادات M (تجلّی بنیاد) هم، در بهترین شرایط، توجیهی الغاپذیر و فی بادی النظر است؛ بدین معنا باورهای راجع به ذات و صفات خداوند غالبا در رد «اعتقادات M» به ویژه برای رد اعتقادات راجع به ارتباطات کلامی با خداوند به کار میروند. اگر من مدعی شود که خداوند به من دستور داده است که همهی پدیدارشناسان را به قتل برسانم، بیشک همهی دینداران، سخن مرا به حکم این دلیل که خداوند چنین فرمانی به من نمیدهد، نادیده میگیرند، (ر. ک: آلستون، 1379، 151-149 ؛ 1986 ، 144-145). بنابراین از نظر آلستون، هم تجربهی حسی و هم تجربهی دینی، حداکثر میتوانند توجهی الغاپذیر یا توجیه فی بادی النظر برای باورهای مربوطه فراهم کنند.
همچنان که دیدیم، آلستون در تبیین نظریهاش راجع به تجربهی دینی (عرفانی) بر دو چیز تکیه میکند.
یکی تحلیل گزارشهای فراوان تجارب دینی است. وی با ارائهی گزارشهایی از تجربههای افراد گوناگون اعم از عارفان و افراد معمولی به تبیین دیدگاه خود میپردازد. هرچند که همهی نمونهها را از سنت مسیحی نقل میکند، اما بر آن است که این پدیده هیچ اختصاصی به مسیحیت ندارد، و دیگری هم سنخ بودن تجربهی دینی با تجربهی حسی است.از دیدگاه او باورهای تجربی (عرفانی) شبیه باورهای حسی است؛ یعنی مبتنی بر تجربه به علاوهی باورهای زمینهای همراه با آن است. آلستون با توجه به این دو نکتهی مهم، معمولاً در تبیین نظریهاش و در مواجه با اشکالات وارد شده بر دیدگاهش گاه با نگاه به تجربههای حسی در مقام تبیین و پاسخگویی بر میآید و گاه با نگاه به گزارشهای نقل شده از صاحبان تجارب دینی.
سؤال اساسی که در رابطه با ادراکات حسی مطرح است، این است که چرا آلستون به سراغ ادراکات حسی رفته و آن را منبع دقیقی برای کسب اطلاعات در باب جهان مادی میداند؟ چرا گمان میبریم که هر یک از مبانی که بر اساس آن، پیوسته و بی چون و چرا اعتقاداتی پیدا میکنیم قابل اعتماد است؟
اما دلایلی که آلستون در آغاز به سراغ ادراک حسی میرود، این است که اولاً ادراک حسی مشهورتر، قابل فهمتر و بررسی آن آسانتر است. ما پیوسته باورهای ادراکی را بر پایهی تجربهی حسی شکل میدهیم و عملاً اعتبار سطح بالایی برای آن قائلیم؛ لذا با استفاده از نتایج به دست آمده در اینجا میتوانیم به سراغ موضوع بحثانگیز ادراک عرفانی برویم. ثانیا فلاسفه نوعا برای اعتقادات M، شأن معرفتی منفی قائلند، بر خلاف باورهای ادراکی حسی که برای آنها شأن معرفتی مثبت قائل شدهاند. از منظر بسیاری از اندیشمندان، ادراک حسی در منبع توجیه بودن برای باورهای دینی قرار دارد و حتی به اعتقاد بسیاری از اندیشمندان، اعتماد پذیری ادراک حسی را میتوان اثبات کرد، در حالی که ادراک عرفانی چنین نیست. تلاشهایی که برای نشان دادن اعتماد پذیری ادراک حسی به عنوان منبع معتبری برای باورهای حسی صورت گرفته است، ما را در یک موقعیت دو گانه نسبت به ادراک حسی و ادراک عرفانی قرار میدهد. هدف آلستون در اینجا این است که نشان دهد اشکالهایی که ادراک عرفانی با آنها مواجه است معمولاً ادراک حسی نیز با همان اشکالها یا شبیه به آنها مواجه است.(فقیه، 1382، 65)
آلستون به تحقیق و بررسی دربارهی مهمترین تلاشها پیرامون اعتماد پذیری ادراکات حسی میپردازد. از نظر وی تمام استدلالهایی که در اثبات این امر بر آمدهاند دستخوش یک نحوه دوری است که پرهیز از آن بسیار مشکل است؛دوری که وی آن را «دور معرفتی» (Epistemic Circularity) مینامد. بنابراین تا زمانی که یک برهان غیر دوری یا حتی یک استدلال با پشتوانهی قوی بر اعتماد پذیری رویهی ادراکی(32)PP ارائه نشده است، باید قبول کنیم که برای اطمینانی که برای باورهای بر آمده از ادراکات حسی داریم نمیتوانیم آن نوع پشتوانهای که قدما در جستجوی آن بودند، فراهم آوریم (ر. ک. آلستون، 1377، 12). ولی با این همه، این امر مانع از به کارگیری چنین استدلالهایی برای نشان دادن قابل اعتماد بودن ادراک حسی یا توجیه آن نمیشود؛ چرا که تنها چیزی که برای موجّه بودن یک باور لازم است، ابتنای آن بر یک زمینهی کافی است و لازم نیست که فاعلشناسا هم به آن زمینه معرفت داشته باشد یا به نحو قابل توجیهی آن را باور داشته باشد. بنابراین میتوان در پذیرش خروجیهای یک روش باور ساز خاص مانند باورهای ادراکی موجّه بود بدون اینکه در باور به اینکه آن روش باور ساز قابل اعتماد است، موجّه باشیم. به عنوان مثال برای موجّه بودن در باورهای حسی لازم نیست که در قابل اعتماد بود PP نیز موجّه باشیم. تنها چیزی که لازم است مقام ثبوت است، به این معنا که در عالم واقع PP قابل اعتماد باشد، اگر چه فاعل شناسا هم به آن علم نداشته باشد. اما مقام اثبات قابل اعتماد بودن PP به عهدهی شخص معرفتشناس است. بدین معنا اگر ادعا کرد که مثلاً علی در فلان باور ادراکی خاص موجّه است باید قابل اعتماد بودن PPرا نیز به عنوان مبنای آن باور اثبات نماید.
نزدیکترین دیدگاه به اعتقادات M آلستون، باورهای واقعا پایهی(Praperly Basic Beliefs)پلانتینگا میباشد. همچنان که قبلاً اشاره شد باوری پایه است که مبتنی بر باورهای دیگر نباشد. باورهای واقعا پایه هم آن دسته از باورهای پایه هستند که پذیرش آنها برای فاعل شناسا، عقلاً موجّه است. به تعبیر دیگر پذیرفتن آنها بدون هر گونه قرینهای معقول است. بسیاری از باورهای پایه و از جمله بسیاری از اعتقادات(33)M در زمرهی باورهای واقعا پایه قرار میگیرند. البته قلمرو باورهای واقعا پایه گستردهتر از باورهایی است که صرفا مبتنی بر تجربه میباشند؛ به اعتقاد پلانتینگا باورهای مبتنی بر حافظه و باورهای راجع به اندیشهها واحساسات دیگران نیز باورهای واقعا پایه میباشند.(34)
به علاوه ظاهرا همهی باورهای راجع به خدا، که پلانتینگا آنها را واقعا پایه میداند، مبتنی بر تجلی تجربی خدا بر آگاهی فاعل شناسا نیستند؛ چرا که وی، باورهای راجع به خدا را که شخص از والدینش اخذ میکند، نیز کاملاً پایه میداند.
بنابراین، رابطه میان باورهای پایه با اعتقادات M، عام و خاص من وجه است؛ زیرا از یک منظر باورهای واقعا پایه اعم از اعتقاداتM بوده و باورهای مبتنی بر حافظه و مانند آن را هم شامل میشود و از منظر دیگر اعتقاداتM اعم از باورهای واقعا پایه هستند؛ زیرا بخشی از آنها علاوه بر تجربهی دینی بر باورهای زمینه هم مبتنی میباشند که این بخش از قلمرو باورهای واقعا پایه خارج میباشند. (ر. ک: فقیه، 1382، 101-102)
با همهی شباهتهایی که میان باورهای واقعا پایه و اعتقاداتM هست، تفاوتهایی نیز با هم دارند؛ آلستون توجیه اعتقادات Mرا به واسطهی تجربهی دینی میداند، اما پلانتینگا باورهای خداشناسی ما را لزوما ناشی از تجربهی مستقیم ما از حضور خداوند نمیداند. مطابق دیدگاه وی، من در وضعی خاص (مثلاً مشاهدهی آسمان پر از ستاره) به خدا باور مییابم. مشاهدهی آسمان پر ستاره، قرینهای برای اعتقاد به خدا نیست، بلکه یک ساز و کار مسبّب است. به عبارت دیگر خداوند مقدر فرموده است که وضعیت Cسبب ایجاد اعتقاد من به P شود، اما دیگر لازم نیست میان Cو محتوای P رابطهی خاصی وجود داشته باشد. بنابراین از نظر پلانتینگا، چنین نیست که وضع Cسبب نائل شدن من به تجربهی مستقیم خداست، بلکه اعتقاد به خدا صرفا در وضعC در من برانگیخته میشود. (ر. ک: عباسی و مبینی، 1382، 58 - 59)
نقد و بررسی
آلستون تجربهی دینی را از سنخ تجربهی حسی میداند و برای هر دو ساختار واحدی قائل است. عمدهی اشکالات منتقدان او هم ناظر به همین جنبه میباشد. به نظر بسیاری از منتقدان تفاوتهای زیادی که میان تجربهی دینی و ادراک حسی وجود دارد ؛ نشانگر آن است که نمیتوان تجربهی دینی را همانند ادراک حسی قلمداد کرد. به اعتقاد آلستون از آنجا که ما همه، در عمل، به طور کامل از قابل اعتماد بودن ادراک حسی کاملاً مطمئنیم، شباهتهای میان ادراک حسی و تجربهی دینی (مانند ساختار واحد، توجیه در نگاه نخستین و...)، مؤیدی برای ارزیابی معرفتی مثبت از تجربهی دینی خواهد بود، حال آنکه تفاوتهای میان آنها مؤیدی برای ارزیابی منفی تلقی میشود (ر.ک: آلستون، 1383، 74-76 ؛ هیک 1381، 189-190 ؛ نراقی 1378 ، 67-68).
برخی از تفاوتهایی که میان تجربهی دینی و تجربهی حسی وجود دارد، عبارتند از:
1 ) یک تفاوت عمده این است که تجربهی دینی در میان افراد بشر عمومیت ندارد، در حالی که تجربهی حسی همگانی و همه جایی است.
2 ) تجربهی حسی در تمام ساعات بیداری و هوشیاری به نحو اجتناب ناپذیری برای انسان دست میدهد، اما تجربهی دینی پدیدهای نادر است و فقط در پارهای از لحظات رخ مینماید. به گفتهی ویلیام جمیز حالات عرفانی برای مدت زیادی پایدار نیستند: به استثنای موارد نادر، نیم ساعت یا حداکثر یکی - دو ساعت بیشتر دوام نمیآورند.(جیمز، 1372، 63 ؛ 1375 ، 76 ؛ 1379، 27).
3 ) دربارهی صحت تجربهی حسی آزمونهای کارامدی وجود دارد، در حالی که چنین آزمونهایی در تجربهی حسی وجود ندارد.
4 ) تجربهی حسی دربارهی جهان اطلاعات تفصیلی فراوان و غالبا روشنی به دست میدهد، اما تجربهی دینی چنین نیست، یعنی هم تجربه از وضوح و روشنی کمتری برخوردار است، هم فحوای آن رسا و بدون ابهام نیست و هم حجم اطلاعات حاصل اندک و غیر تفصیلی است.
5 ) در تجربهی حسی امر مدرک خود را از طریق کیفیات حسی معینی (مانند رنگ، بو، مزه و شکل) که دارد نشان میدهد، اما صاحبان تجربهی دینی غالبا مدعیاند که متعلق ادراکشان (یعنی خداوند) کیفیات قابل ادراک اما غیر حسی (مانند رحمت، عشق، قدرت، خیریت) دارد.
6 ) مهمترین تفاوت میان تجربهی حسی و تجربهی دینی، که تفاوتی معرفت شناسانه است، به کثرت گرایی دینی باز میگردد. انسانها در همهی زمانها و مکانها و در همهی فرهنگها تقریبا شاکله و طرح مفهومی واحدی را برای مشخص کردن مدرکات حسی خود به کار میبرند، در حالی که افراد متدین به گروههایی تقسیم میشوند که به شیوههای کاملاً متفاوتی در باب الوهیت میاندیشند. برخی به اللّه، برخی به ویشنو، برخی به شیوا، برخی به روح القدس باور دارند و بعضی هم به برهمن نامتشخّص یا تائو و.... از این رو، در حالی که تجربهی حسی کم و بیش در میان نوع انسان مشترک و یکسان است، تجربهی دینی به گونهای خاص، صورتهای متنوع و متفاوت در میان فرهنگهای دینی مییابد.
حال، با توجه به این تفاوتها، آیا میتوان نظریهی آلستون را پذیرفت؟ در برخی از تفاوتها میان تجربهی دینی و تجربهی حسی فرقی ماهوی میان این دو وجود ندارد. اما دو تفاوت پنجم و ششم انتقادات جدیتری به موضع آلستون وارد میسازند.
گفته شد که امر مدرک در تجربهی حسی از طریق کیفیات حسی خود را به ما نشان میدهد، اما در تجربهی دینی، کیفیات ادراک شده حسی نیستند. آلستون در همین راستا میان کیفیات پدیداری و کیفیات عینی تمایز مینهد. کیفیات پدیداری آن نحوهای است که یک چیز در لحظهای خاص بر انسان ظاهر میشود. کیفیات عینی آن نحوهای است که یک چیز فی نفسه قابلیت آن را دارد که در شرایط معینی به نحو معینی تجلی کند. وقتی ما شیء تجربه شدهای را توصیف میکنیم، همواره توصیف خود را به کیفیات عینی آن شیء ارجاع میدهیم، نه به کیفیات پدیداری آن. و برای اینکه از کیفیات عینی سخن بگوییم، مفاهیم تطبیقی را به کار میبریم، بر همین قیاس کیفیاتی مانند قدرت، جلال، جمال، و عشق را نیز نه به مدد مفاهیم حسی پدیداری بلکه با استفاده از مفاهیم تطبیقی بیان میکنیم. این اوصاف معلوم میکنند که خداوند تحت شرایط خاصمیتواند به نحو خاص جلوگر شود. اگر ما تجربهی خود از خداوند را به مدد مفاهیم تطبیقی توصیف کنیم، در این صورت میان نحوهی حکایت ما از اشیایی که به قلمرو ادراک حسی تعلق دارند، و ادراک ما از خداوند، شباهت کاملاً آشکاری وجود خواهد داشت.
اشکالی که ممکن است پیش آید، این است که ما میدانیم اشیاء مادی در شرایط متعارف چگونه ظاهر میشوند، اما صاحبان تجارب دینی نمیتوانند توصیفی پدیداری از خداوند به دست دهند، پس از کجا میفهمند که وی در شرایط متعارف به فلان نحو جلوه میکند؟ آلستون برای پاسخ به این اشکال به نظریهی تمثیل اسناد میجوید و میگوید: معانی اوصاف خداوند را از طریق معانی همان اوصاف در مخلوقاتش به دست میآوریم. ما میدانیم که انسانهای خوب غالبا در شرایط معینی چگونه رفتار میکنند، بر همین قیاس میتوانیم به خوبیِ خداوند و کیفیت عینی آن، در شرایط معینی، پی ببریم. مفاهیم تطبیقی مربوط به اوصاف خداوند را از طریق تمثیل ارتقایی(35) درمییابیم، چنانکه مفاهیم تطبیقی مربوط به اوصاف موجودات مادون انسان را از طریق تمثیل تنازلی درک میکنیم. در اینجا مبدأ مقایسه،امری است که از آن آگاهی حسی داریم (یعنی نحوهی عملکرد انسانهای خوب)، و طرف دیگر مبدأ مقایسه، امری است که از آن آگاهی حسی نداریم (یعنی نحوه عملکرد خداوند). اما این نکته در پاسخ آلستون مورد غفلت واقع شده است که در تمثیل ارتقایی طرف دوم مقایسه (یعنی صفات خداوند) برای ما ناآشناست و از آن آگاهی حسی نداریم؛ چرا که هیچ کیفیت پدیداری از نحوهی عمل خداوند در شرایط خاص نداریم (ر. ک: صادقی، 1379، 240-241؛ پترسون، 1377 ، 46-47 ؛ 1991 ، 19).
از میان انتقاداتی که به نطریهی آلستون شده است و به گفته خود وی از همه مهمتر و مشکلآفرینتر است، تفاوت ششم تجربهی حسی با تجربهی دینی است. به همین دلیل وی فصل هفتم از کتاب ادراک خداوند را مستقلاً به همین مسأله اختصاص داده است. همان گونه که قبلاً هم گفته شد اشکال این است که تجارب دینی حسی از تنوع بسیاری برخوردارند و به شدت وابسته به سنّتها و فرهنگهای مختلف هستند و لذا صحت و دقت یک تجربهی دینی خاص را نمی توان به آسانی تأیید کرد.
حال اگر تجارب دینی معتبر باشند و در نخستین نگاه اعتقادات M را موجّه کنند، در آن صورت بر اساس همین اصل معرفت شناسانه، یهودیان، مسلمانان، هندوها و بودیستها هم عقلاً حق دارند که به باورهایی ملتزم باشند که بعضا یا کلاً با نظام عقیدتی مسیحی منافات دارند؛ چون عقیده به اللّه، ویشنو، شیوا، و سه خدای غیرمتشخص برهمن و دهارماکایا و تائو، ظاهرا همان مبانی تجربی را دارند که یک فرد مسیحی در اعتقاد به تثلیث دارد.
به اختصار، راه حل آلستون برای مسألهی مذکور این است که ما در حال حاضر هیچ شیوهی بی طرفی برای اثبات حقانیت انحصاری هیچ یک از ادیان جهان نداریم و چون دین خودمان را عملاً و نظرا قانع کننده مییابیم برای ما کاملاً خردمندانه است که به دین خود پایبند باشیم و رو به دین دیگری نیاورم.
تنها راه خردپسندی که برای من باقی میماند این است که به طریقتی که خود با آن آشناترم و رفتار مرا در جهان به نیکی جهت میدهد محکم بچسبم... و لذا، بنابر اصل تکافو ادله شیوهی خردپسند برای طریقت مسیحی این است که همچنان عقاید ویژهی مسیحی (یعنی عقاید مسیحی مآب مربوط به تجلی خداوند بر آدمیان )حاصل کنند و به طور کلی راه خود را در قبول نظام عقیدتی مسیحی و عمل بر وفق آن ادامه دهند (به نقل از: هیک، 1377 الف، 287 ؛ ر، ک؛ آلستون، 1378 ب، 7).
در اینجاست که جان هیک، آلستون را به چالش میطلبد. از دیدگاه او مشکلی که با این نحوه دفاع پدید میآید در توصیه به التزام و «ثابت ماندن» در این وضعیّت خاص (بنا بر تعریف آلستون )نیست، بلکه مشکل در روشی است که او با آن، این موقعیت خاص را تعریف میکند؛ زیرا این پیش فرض هیومی که فقط یک مجموعه از میان مجموعههای رقیب باورهای دینی، صادق است، باین اصل اساسی آلستون که تجارب دینی همانند تجارب حسی، (قطع نظر از موارد ناکامی آن) باورهای صادق پدید میآورند تعارض دارد: در واقع این پیش فرض هیومی، اصل مبنایی آلستون را به این صورت نقض میکند که تجربهی دینی درون سنت خود را بر این قاعدهی کلی که تجربهی دینی باورهای کاذب را پدید میآورد! استثنا قرار میدهد؛ زیرا اصلی که بر اساس آن فقط یک دین حقیقی وجود دارد و ضمیمه کردن این واقعیت که باورهای پایه در ادیان مختلف به لحاظ تجربی مانعةالجمعاند، نتیجه میگیریم که در نهایت تجربهی دینی میتواند فقط برای اعتقاد در مورد یک دین خاص قلمداد شود. در همهی موارد دیگر، اعتقادات مبتنی بر تجربهی دینی تا آنجا که در تعارض با استثنای منحصر به فرد دین ما قرار میگیرد، همگی کاذباند. از این رو، واقعیت تنوع دینی، کل این استدلال را که تجربهی دینی با تجربهی حسی در به دست دادن باورهای صادق، شباهت دارند، متزلزل میکند (ر، ک: هیک، 1382 ب، 85). هیک مشابه چنین اعتراضی را به آلوین پلانتینگا، که دیدگاه واقعا پایه بودن باور دینی او تا حدی شبیه دیدگاه آلستون است، کرده است.(36)
آلستون علاوه بر تجربهی دینی، وحی، عقل و سنّت را نیز به عنوان منبع اعتقاد دینی میپذیرد. با توجه به این نکته که هیچ توجیهی برای مسیحیت از جهت وحی و سنت وجود ندارد که نظیر آن در ادیان دیگر یافت نشود، به نظر میرسد که باید از عقل استفاده کرد، و حال آنکه متکلمان مسیحی عموما معترفند که عقل نمیتوانند درستی مسیحیت را اثبات کند. حتی اگر به فرض با آن (عقل) بتوان وجود خدا و حقایق دیگر را دربارهی صفات الهی اثبات نمود. آلستون در آخرین صفات کتاب ادراک خداوند دربارهی استدلال مرکبی بحث میکند که همهی ملاحظات پیرامون زندگی مسیحی، سنت، وحی، عقل، و تجربهی دینی را در بر دارد، ملاحظاتی که همدیگر را تقویت میکنند، ولی نتیجهای را که آلستون با به کارگیری این روش در صدد دفاع از آن بر میآید. صرفا این است که یک فرد متفکر مسیحی میتواند توجهی پیدا کند «بر این فرض که آن موجودی که او در زندگی مسیحیاش به آن آگاهی دارد، درواقعیت وجود داد»(37) (لگنهاوزن، 1379، 55-56).
این نتیجه، نتیجهی درستی است و البته اختصاصی به مسیحیت هم ندارد، اما به هیچ وجه اثبات کنندهی ادعای آلستون راجع به برتری مسیحیت بر دیگر ادیان و پاسخ گوی چالشی که هیک برای آلستون مطرح کرده، نمیباشد. آلستون باید دلایل پذیرش مسیحیت را دقیقا در جایی طرح نماید که تعالیم مسیحیت با تعالیم ادیان دیگر در تعارض است و صرف ادعایی، مبنی بر اینکه شواهد تاریخی مؤیّد آموزههای مسیحی نسبت به دیگر ادیان توحیدی رقیب مانند یهودیت و اسلام وجود دارد، چیزی را اثبات نمیکند. علاوه بر این، شواهد تاریخی دقیقا بر علیه دین مسیحیت است. نقادی کتاب مقدس یکی از اینهاست که در قرن هیجدهم انجام شد (ر. ک: فرگوس، 1382، 20؛ و برای بحث بیشتر: رابرتسون، 1378)، و تحول بزرگی در مسیحیت ایجاد کرد. آیشهورن(38)(1827-1752) استدلال کرد که قصههای سِفر پیدایش دربارهی آفرینش جهان، نخستین موجودات بشر و... همانند داستانهای بیشمار دیگر ادبیات کهن، اسطورههایی بیش نیست (کیوپیت، 1380، 109)، و لذا وی اولین کسی بود که اصطلاح «اسطوره» را در مطالعات انجیلی وارد کرد. پس از وی رودلف بولتمان(39) (1884-1976)، که به عنوان منتقد اساسی عهد جدید(40) معروف است (ر. ک: مک کواری، 1382، 46)، جهد بلیغی در علم هرمنوتیک اسطوره و اسطورهزدایی از مسیحیت کرد (ر. ک: مک کواری، 1377،27؛ بولتمان، 1380). پل تیلیش نظریات انتقادی بولتمان را تقریبا به طور دربست پذیرفت. به اعتقاد وی گزارشهای کتاب مقدس در مورد مصلوب شدن مسیح غالبا گزارشهایی متضاد و افسانهای است (براون، 1375، 200)، و لذا منکر الهی بودن کتاب مقدس است.
حال با توجه به همهی کاستیها و ضعفهایی که راجع به کتاب مقدس مطرح شده است (ما در اینجا تنها به طور گذرا به آن اشاره نمودیم) آیا میتوان چنین کتابی را دلیلی بر ترجیح مسیحیت و تجربههای دینی برخاسته از آن بر ادیان دیگر تلقی کرد. بنابراین انحصارگرایی مسیحی که آلستون از آن دفاع میکند،
ردود است. البته عدم پاسخ گویی صحیح آلستون به اشکالات هیک به معنای صحت کثرت گرایی هیک و پذیرش آن توسط ما نیست. امروزه کثرت گرایی دینی از زوایای گوناگون مورد نقد و بررسی اندیشمندان مسیحی و مسلمان واقع شده و نادرستی آن آشکار گردیده است.
بنابراین با توجه به تفاوتهایی که میان تجربهی دینی و تجربهی حسی (ادراک حسی)، مخصوصاً تفاوت پنجم و ششم، بیان شد، نمیتوان به هم سنخ بودن آنها حکم کرد، و لذا مبنا بودن تجربهی دینی به این معنا هم (یعنی به معنایی که آلستون اراده میکند) غیر قابل قبول است. اگر آلستون میتوانست از این اشکال، یعنی تفاوت تجربهی دینی و تجربهی حسی، که شاید مهمترین اشکال باشد، نجات یابد، امکان داشت که بتواند از طریق تجربهی دینی، باور دینی را توجیه کرده و راهی برای اثبات وجود خداوند پیدا کند.
3 ) تبیین فوق طبیعی تجربهی دینی
اگر تجربهی دینی به نحو ادراکی و حسی تفسیر نشود، آن را چگونه میتوان فهمید؟ متداولترین بدیل در مقابل نظریهی شلایرماخر و آلستون، از آن پراودفوت است. مطابق نظریهی وی تجربهی خدا صرفا ساخته شده از عواطف و احساسات شخصی بوده و امری کاملاً انفسی است که یک تبیین (Explanation) به آن منضم میشود و بر اساس این تبیین، تجربه معلّل به خداوند است. با این فرض که فاعل تجربه، از تجربهی دینی باید به جای تبیینی طبیعتگرایانه (Naturalistic Explanation)، تبیینی دینی (Theological Explanation) بدهد.
از نظر پراودفوت، تعریف دقیق و فهم تجربهی دینی مشکل است و این به همان اندازه که ناشی از واژهی تجربه است، معلول ارتباط تجربه با دین در این مفهوم است، تجربه بر پدیدههای متنوعی اطلاق میشود؛ از تجربهی حسی معمولی تا خواب، تخیلات و حالات فوق العاده که بی اختیار و یا تعمد و تدبیر کامل به وجود میآید. وی معتقد است که هر چیزی که تجربه خوانده میشود، باید با وصفی از دیدگاه فاعل آن توصیف شود. یعنی یک رویداد را میتوان باوصاف مختلف زیادی وصف کرد. ممکن است آن را عمل بخوانیم و این نیازمند توصیف فاعل از رویداد به این وصف است. برای آنکه آن رویداد، تجربه شناخته شود، باید آن را با وصفی توصیف کرد که بتوان آن را به فاعل تجربه نسبت داد.
رویداد واحد ممکن است به انحای مختلفی تعریف شود چنان که توسط تجربه کننده و ناظران مختلف به طرق مختلفی تجربه میشود (پراودفوت، 1377، 244). بنابراین تجربهی نامیدن چیزی مستلزم آن است که آن چیز با وصفی شناخته شود که بتوان به طور موجّه آن وصف را به شخصی که تجربه به او اسناد داده میشود (فاعل تجربه)، نسبت داد نه با وصفی که فاعل تجربه به کار برده است. مواردی وجود دارد که نمیتوان کشف کرد که فاعل تجربه چه وصفی را به کار برده است. همچنین مواردی وجود دارد که فاعل تجربه، نمیتواند تجربهاش را به زبان آورد، ولی کلماتی که در اثر تأمل به خاطر میآورد یا دیگران پیشنهاد میکنند، تجربهی او را توصیف میکنند. باز موارد دیگر هست که شخص، چیزی را تجربه میکند که منکر آن است با این همه باید وصفی را به کار ببریم که بتوانیم به طور موجّه به فاعل نسبت دهیم؛ یعنی آن وصف باید فقط مفاهیمی را استعمال کند که در حافظه فاعل موجود است و همهی باورها و تمایلاتی که پیش فرض اسناد تجربه به فاعل است، باید به طور موجّه به فاعل نسبت داده شود.
بر همین اساس، پرادوفوت معتقد است که تجربهی دینی را باید از منظر فاعل آن توصیف کرد. تجربهی دینی تجربهای است که فاعل آن را دینی میفهمد.وی این دیدگاه خود را تعریفی نسبتا نزدیک به تعریف جیمز میداند. از نظر جیمز، دین عبارت است از:
تأثرات و احساسات و رویدادهایی که برای هر انسانی در عالم تنهایی و دور از همهی بستگیها روی میدهد؛ به طوری که انسان از این همه مجموعه مییابد که بین او و آن چیزی که آن را «امر خدایی» [مقدس[ مینامد، رابطهای برقرار است (جمیز، 1372، 6).
به اعتقاد پراودفوت، در تعریف جیمز از دین، میتوانیم قید «هر انسانی در تنهایی خود» را نادیده بگیریم، اما جیمز دین را بر حسب درک فاعل از ارتباط او با آنچه که مقدس و خدایی میداند، تعریف میکند. از نگاه پراودفوت، دو قید «مییابد» و «امر خدایی» اشاره به توصیفات فاعل و باورهای ضمنی است.
پراودفوت میگوید: برای شناختن تجربه، حتی از دیدگاه فاعل، محتوای دینی کفایت نمیکند؛ چرا که در آن صورت، احساس شگفتی در مواجه با نقاشیای زیبا، آرزوی خدا و ردیابی مفهوم نیرونا در تاریخ، همه تجارب خواهند بود. اینها ممکن است تجربهی دینی باشند، اما منشأ تجربهی دینی بودن آنها، این نیست که شخصی به مفاهیم و تصوراتی که از سنت دینی نشأت گرفته است، عنایت میکند. بنابراین، تجربه باید تجربهای باشد که تجربهگر برای آن محتوا و اهمیت دینی قائل باشد (ر. ک: پراودفوت، 1377، 245-246).
اگر محتوای تجربه یا موضوع آن قابل شناخت نیست، پس معنای اینکه «تجربه، محتوای دینی دارد» چیست؟ این مطلب همان جنبهی معرفتی یا اعتباری تجربه است و اساس تنظیر تجربهی دینی با مشاهدهی حسی میباشد. پراودفوت کار خود در این باب را با نقد نظریهی سابق شروع میکند. وقتی ما یک تجربهی حسی در اختیار داشته باشیم، در واقع دو امر پیش ماست: یکی آگاهی فاعل تجربه از یک واقعه (یعنی از امری که بر شخص مدرک جلوه کرده است) و دیگری علت تجربه. برای اینکه تجربهی ما واقعا از سنخ ادراکات حسی باشد، اولاً باید شیء مدرَک در خارج وجود داشته باشد، و ثانیا این شیء باید علت واقعی تجربه ما باشد. برای مثال وقتی میگوییم شخصی گربهای را میبیند دو چیز را پذیرفتهایم: اولاً گربه وجود دارد و ثانیا آن گربه علت رؤیت آن شخص است. اگر گربه ای نباشد و مشاهده نشود، در این صورت نمیگوییم آن شخص گربه را ادراک کرده است، بلکه میگوییم وی گربهای را توهّم کرد و یا چیز دیگری را با گربه اشتباه گرفته است.
حال اگر بخواهیم تجارب دینی را نوعی تجربهی حسی بدانیم، باید این شروط را برای آنها صادق بدانیم. یعنی لازم است که هم متعلق تجربه در خارجوجود باشد و هم علت واقعی پیدایش تجربهی ما باشد. البته اگر بخواهیم صرفا به توصیفی پدیدار شناسانه از تجربهی دینی دست بیابیم ؛یعنی نشان دهیم که اشخاص چگونه تجربهشان را تعبیر میکنند، در این صورت اشکالی ندارد که برای فهم تجربهی دینی از مدل ادراک حسی استفاده کنیم (ر. ک: پترسون، 1377-49 ؛ 1991، 20)، اما اگر تجارب دینی را واقعا از نوع تجارب حسی تلقی کنیم، در اینجاست که مشکلی پیش میآید و آن اینکه دو شرط مذکور در تجارب دینی پیروان برخی ادیان وجود ندارد.
مردم به ندرت تجارت خود را واقعا دینی توصیف کرده یا دینی میشناسند. به اعتقاد پراودفوت در حقیقت امکان چنین چیزی خیلی جدید است و بیشتر محدود به غرب امروزی میباشد، مردم تجارب خود را بر حسب مفاهیم و باورهایی که دارند، درک و شناسایی میکنند. اما دین واژهای است که نسبتا مبدأ آن جدید است و به تاریخ اندیشههای غربی تعلق دارد. وی از قول اسمیت نقل میکند که این مفهوم در دسترس پیروان بیشتر سنتهایی که ما آنها را دینی میشناسیم، نبوده است. تلاش برای ترجمه واژههای مشابه «دین» از فرهنگهای دیگر غالبا معانی آن واژهها را تحریف کرده است ؛ همین مطلب در کاربرد واژه عرفان هم جاری است. در حقیقت امکان چنین چیزی به همان اندازه جدید است که در دسترس بودن آن واژه. اکثر کسانی که مایلیم آنها را عارف بخوانیم، تجربهشان را عرفانی نشناختهاند. شاهد بر این ادعا، معیارهایی است که شلایرماخر، اتو و دیگران برای تعریف لمحهی دینی در تجربه مطرح کردند که این معیارها شامل مفاهیمیاند که خاص فرهنگ معیناند. بنابراین اگر بخواهیم مفهوم تجربهی دینی را گسترش بدهیم تا تجارب کسانی که واژهی «دین» و نظایر آن را در اختیار ندارند نیز شامل بشود، در آن صورت باید در کار خود تجدید نظر کنیم. ما نمیتوانیم حل این مسأله را فقط از بررسیهای تجربی توقع داشته باشیم. دینی و تجربهی دینی اصطلاحاتی هستند که ما باید آنها را مورد بررسی قرار دهیم و معین کنیم که چگونه باید به کار روند. پیتر وینچ (1372، 20-21) در این رابطه سخنی دارد مبنی بر اینکه، مسائلی را که برخی از اندیشمندان علوم اجتماعی، مسائل تجربی میدانند، در حقیقت مسائلی مفهومی هستند. پراودفوت، گرچه با تقسیم مسائل به مفهومی و تجربی مخالف است، اما وی دیدگاه وینچ را از این جهت درست میداند که هیچ میزانی از انباشت اطلاعات به خودی خود برای ما معین نمیکند که چه چیزی تجربهی دینی است و چه چیزی تجربهی دینی نیست. بر این اساس، وی بر آن است که ما باید به ارتکازات خود مراجعه کنیم و آنها را در پرتو بررسی سنتهایی که نمونهی دین هستند (مثل بودا، یهودیت و مسیحیت) و در پرتو اهداف پرسشهایمان، تعدیل و تلطیف نماییم (پراودفوت، 1377، 251)
در غرب جدید، حداقل از سدهی نوزدهم، مفهوم تجربهی دینی مطرح شده است، بنابراین مردم از این تاریخ میتوانستند تجاربشان را به این نحو درک و تعریف کنند. کتاب تنوع تجارب دینی اثر ویلیام جیمز فقط در فرهنگی میتوانست تألیف شود که برای مفهوم تجربهی دینی معنایی داشته باشد. اگر چه بیشتر نمونههایی که جیمز ارائه میدهد، از فرهنگهای مسیحی است، ولی غالبا از سنت ارتدکس دورند و او آنها را نمونهی نوعی تجربه میداند که مثالهایی در بسیاری از فرهنگهای مختلف دارند. اگر تجربهی دینی را این طور توضیح دهیم که تجربهای است که فاعل آن، آن را دینی میشناسد در آن صورت ناچاریم، بپذیریم که این مفهوم منحصر به غرب جدید بوده است.
خلاصه اینکه اگر تجربههای دینی را از سنخ تجربههای حسی بدانیم، در این صورت تنها یکی از انواع متعارض تجربهی دینی میتواند تجربهای واقعی باشد؛ زیرا ممکن نیست هم خدای واحد ادیان توحیدی واقعی باشد و هم خدایان متعدد ادیان شرک آلود. در این صورت دیگر نمیتوانیم پیروان ادیان دیگر را صاحب تجربهی دینی به شمار آوریم. پراودفوت برای فرار از این اشکال معتقد است که توصیف ما از تجربهی دینی باید چنان جامع باشد که اولاً بتوانیم پیروان ادیان دیگر را نیز صاحب تجارب دینیای که به اعتقاد صاحبانشان حاکی از امری مافوق طبیعی هستند، بدانیم، و ثانیا ملزم نباشیم متعلقات مافوق طبیعی آن تجربهها را تصدیق نمائیم.
اندیشه حوزه » شماره 51 (صفحه 121)
بر این اساس وی به تعریف تجربهی دینی میپردازد:
تجربه برای آنکه دینی شناخته شود، باید توسط فاعل آن، تنها در قالب آموزههای سنت دینی او قابل تبیین باشد (پراودفوت، 1377، 253).
دینی بودن تجربه از نظر فاعل به این معناست که او اعتقاد دارد که تبیین طبیعت گرایانه از تجربهی دینی (یعنی تبیین تجربه بر مبنای امور طبیعی) نارسا و نادرست است و تنها تبیین درست آن فقط بر اساس عقاید و باورهای دینی میباشد. به عنوان مثال، اگر کسی ادعا کند که خدا را تجربهی کرده است، نخواهد پذیرفت که علت تجربهاش اموری از قبیل فرایندهای گوارشی، عواطف،آرزوها، یا امور نیمه خود آگاه باشد. آن شخص تجربهاش را تنها به این صورت میفهمد که با خدا مواجهای داشته است، نه اینکه تجربهاش معلول خوردن غذایی خاص و یا... است. تبیین طبیعت گرایانه در مقابل تبیین فوق طبیعی (Supernatural Explanation)است. در تبیین طبیعت گرایانه، تجربه صرفا بر مبنای عواملی طبیعی، مانند عوامل روان شناختی، جامعه شناختی، بیولوژیکی و فیزیکی تبیین میشود و خارج از قلمرو این امور علتی برای تجربه وجود ندارد. اما در تبیین فوق طبیعی، تجربه بر مبنای علتی غیر طبیعی، مانند موجودی مجرد تبیین میشود.
دینی بودن تجربه از منظر فاعل آن به این معناست که فاعل تجربه تبیین طبیعت گرایانه را نمیپذیرد و معتقد است که تجربهاش تبیین فوق طبیعی دارد.
بنابراین مطابق دیدگاه پراودفوت باید میان توصیف آن تجربه و تبیین آن تمایز قائل شویم. در مقام توصیف آن تجربه، دیدگاههای صاحب تجربه نقش اصلی را دارد، لذا نمیتوان تجارب دینی را بدون ملاحظهی مجموعهی باورهای صاحب آنها (از جمله اعتقادشان به اینکه متعلق تجربه وجود دارد) توصیف کرد. این بدان معناست که توصیف تجربهی دینی متضمن تفسیر عِلّی آن تجربه است و این تفسیر متضمن وجود موجودی ما فوق طبیعی است. پس توصیف دقیق تجربهی دینی با استناد به نظامهای اعتقادی فاعل آن صورت میگیرد. البته این سخن بدین معنا نیست که علتی که فاعل، تجربهاش را معلول آن میداند حتما وجود دارد،بلکه توصیف فاعل از تجربهاش بر حسب امور فوق طبیعی است، اما ممکن است تبیین طبیعی مناسبی هم برای تجربه او وجود داشته باشد؛ یعنی ممکن است تجربهاش که دینی انگاشته شده است در واقع علتی طبیعی داشته باشد. البته هر تجربهای صرفا معلول عوامل طبیعی نیست، اما برخی تجارب معلول علل طبیعی هستند، اگر تجربه دارای علتی باشد. نباید چنین تصور شود که پس این تجربه، دینی نمیباشد. دینی بودن صرفا به جایگاه آن در میان مجموعهی باورهای دینی وابسته است. بنابراین تنها شرط لازم برای دینی بودن تجربه، تفسیر و تعبیر فاعل (از تجربهاش) بر مبنای مجموعهی مفاهیم و باورهای دینی ناظر به امر فوق طبیعی میباشد (ر.ک: پترسون، 1377، 50 ؛ قائمی نیا، 1381، 45-46).
پراودفوت دو نوع شاهد برای این فرضیه، که دینی شناختن تجربه متضمن ادعای علّی مضمر است، ذکر میکند: اول اینکه توصیفاتی که از تجربهی دینی شده است و به نظر میآید که نسبت به عقاید و تبیینها بیطرف باشند، متضمن تعهدات تبیینی در لباس مبدل میباشند.
دوم اینکه منتقدان رهیافتهای تحویل گرایانه مدعیاند که ویژگی ذاتی تجربه و عقیدهی دینی، به هنگام تبیین آنها، از دست میرود و این نشان میدهد که آنچه برای این منتقدان، ویژگی ذاتی عقیده و عمل دینی محسوب میشود، این است که آنها تن به تبیینهای غیر دینی نمیدهند. این نقدها، تأییدی است برای این ادعا که با این همه نشانهی خاص امور دینی، مسأله تبیین است (پراودفوت، 1377،289).
به اعتقاد پراودفوت، ویژگیهای تجارب دینی و از جمله تجربهی عرفانی قواعد دستوری حاکم بر آنهاست، اگر تجارب عرفانی را بیانناپذیر یا پارادوکسیکال میدانیم، منظورمان این نیست که متعلق تجربه یا خود تجربه این گونهاند. این اوصاف قواعد منطقی حاکم بر کاربرد واژهی تجربهی عرفانی هستند. اینها جزء معیارهایی هستند که شخص بر اساس آن تجربهاش را دینی و عرفانی میشناسد؛ مانند مفهوم معجزه که میگوییم معجزه تبیین طبیعی ندارد. این وصف جزء گرامر و دستور زبان این مفهوم است. اگر چیزی تبیین طبیعی داشته باشد، دیگر معجزه نیست. گویا این اوصاف به صورت قیدی در موضوع له و مفهوم تجربهی عرفانی اخذ شدهاند به طوری که اگر تجربهای فاقد این اوصاف باشد، اساسا تجربهی عرفانی نیست.
واژههای بیان ناپذیر، مثل واژه خدا، یهوه، تائو، سوناتا و فرمول معروف آنسلم(41) همه کارکرد خاص منطقی دارند و نوعی راز و مرز را حفظ یا حتی خلق میکنند. اینها نقش علایم حفاظت را دارند و پیام آنها این است که هیچ چیز دربارهی خدا نمیتوان گفت. همین نکته را در توصیف شلایرماخر از بُعد دینی آگاهی و در بحث اتو از وجود مینوی میتوان مشاهده کرد. واژههایی مانند مینوی، مقدس، و... توصیفی نیستند، بلکه احساس انگیزند.
اعتبار تجربه برای فاعل آن ناشی از شناسایی تجربه با وصف خاص است. آن شناخت متضمن این اعتقاد است که تجربه معرفت بخش است و محصول تدابیر تمهیدی یا حالات ذهنی او نیست و نتیجه این خواهد بود که تجربه برای وی معتبر است، اما این اعتبار را نباید با شباهت آن به ادراک حسی تبیین کرد، بلکه باید با منطق وصفی که او تجربهاش را با آن وصف میشناسد تبیین نمود. به این ترتیب چرا تجربه برای کسی که آن را تجربه نکرده است الزام آور نیست؟
پراودفوت جواب میدهد که آنچه تجربه را به وجود میآورد، عبارت است از عنوانی که تجربه کننده به تجربه میدهد، اعتقاد او به اینکه حالت عرفانی نوعی آگاهی است و نظر او دربارهی تبیین صحیح تجربه. ناظر باید همان عنوانی را که تجربه کننده به تجربهاش میدهد لحاظ کند، تا تجربه را به درستی بشناسد، اما لازم نیست که آن عنوان و یا باورهایی را که تجربه متضمن آنهاست، تصدیق نماید. تجارب عرفا فرضیههایی عرضه میکنند، اما آن را اثبات نمیکنند. آنها شواهدی برای بعضی بصیرتهای مستقیم نیستند، بلکه شواهدی هستند برای باورهایی که داخل شناسایی تجربهاند (همان، 211).
پراودفوت برای اثبات اینکه تجربهی دینی مسبوق به عقیده است، تجارب حسی را هم متضمن عقیده و باور میداند. پیش فرض تجارب حسی، عقایدیدرباره علل تجارب است. اگر رابطهی عّلی مناسب میان شیئی که رؤیت شده است و خود رؤیت وجود نداشته باشد، کسی تجربهاش را رؤیت حسی به شمار نمیآورد.
با تأمل در سخنان پیشین معلوم میشود که پراودفوت هیچ ارزش و واقعیتی برای تجارب دینی قائل نیست؛ زیرا وی از طرفی احساسات و حالات باطنی را محصول تعامل عوامل معرفتی و تحریک بدنی میداند، و از طرف دیگر هم ویژگیهای تجارب دینی و عرفانی را قید مفهوم تجربهی عرفانی میگیرد. حاصل چنین دیدگاهی این است که عارف از سویی از طریق ریاضتها تغییرات فیزیولوژیک رو به رو میشود، از سوی دیگر معتقد است که با سیر و سلوک عرفانی به حالاتی بیانناپذیر و معرفت زا و پر رمز و راز نائل میشود و چون حالات را مقید به این صفات میداند و توقع دارد به چنین حالاتی برسد، این حالات عرفانی به او دست میدهد.
پراودفوت پس از تعریف تجربهی دینی به تبیین مافوق طبیعی آن، به بررسی انواع تبیین تجربهی دینی و تحویل گرایی میپردازد. به اعتقاد او واژهی «تجربه» واژهای مبهم است. وقتی از چیزی که شخصی در لحظهای معین تجربه کرده است میپرسیم، این سؤال به یکی از دو معناست: 1 ) تجربه در نظر او چگونه بوده است؟
2 ) بهترین تبیین آن چیست؟
همین ابهام در گفتگوی عادی ما دربارهی دیدن نیز جاری است. ممکن است کسی با دیدن خرسی در بیابان بترسد. در همین حال دوست وی اشاره میکند و او را متوجه میسازد که آن خرس نیست، بلکه تنه درخت است. واقعا او چه چیزی را در برابر خود دیده است؟ طبق یک تفسیر، او خرس را دیده است و طبق تفسیری دیگر، تنه درخت را دیده است و لذا میتواند آنچه را که رخ داده، تبیین کند و اشتباهش را تصحیح نماید.
تفاوت این دو تفسیر شبیه تفاوتی است که چیزم میان کاربرد تطبیقی (پدیدار شناختی) و کاربرد معرفت شناختی واژه «به نظر میآید» و نظایر آن قائل شد (ر.ک: چیزم،1378،83-92)، با این تفاوت که کاربرد تطبیقی گزارشی است از تجربهی بیواسطهای که مستقل از تفسیر یا عقاید دیگر است و چنین تجربهی بیواسطهای در اینجا ممکن نیست.(42) تفاوتی که در اینجا مطرح است، بین دو تفسیر است؛ تفسیری که متضمن تبیین خاصی از تجربه است و تفسیر دیگری که آن نیز متضمن تبیین است و توسط شخص دیگر یا همان شخص، اما در زمان دیگر اتخاذ شده است. درک چیزی که در مقابل قرار دارد، به عنوان خرس یک تبیین بوده است که وقتی اطلاعات بیشتری به دست میآید با تبیین بهتری جایگزین میشود. آن تبیین بهتر منتهی میشود به تفسیر مجدد تجربه.
اینکه هر دو معنای تجربه، متضمن تبیین است، امری مهم میباشد. چنین نیست که تبیین فقط، در معنای دوم تجربه باشد. معنای اول تبیینی را پیش فرض دارد. اگر نشانهی خاص امور دینی این است که تن به تبیین طبیعی نمیدهد، در آن صورت دینی خواندن تجربه توسط فاعل، متضمن این عقیده است که نمیتوان تجربه را به طور کامل با واژههای طبیعی تبیین کرد (پراودفوت، 1377، 298 - 290).
در همین رابطه، پراودفوت (1377، 265-266؛ 1992، 236-252) به تفکیک میان تحویل تبیینی (Explanatory Reduction)و تحویل توصیفی (Desriptive Reduction)میپردازد. از نظر پراودفوت، تحویل گرایی در مرحلهی توصیف تجربه جایز نیست. اما تحویلگرایی در مرحلهی تبیین کاملاً معقول و موجّه است. بسیاری از هشدارها و اعتراضها بر ضد تحویل گرایی، در اثر خلط این دو نوع تحویل گرایی و به قصد حمایت از عقاید دینی صورت گرفته است. در حالی که آنها دچار مغالطه شده و از حالتی خاص نتیجهای کلی اخذ کردهاند زیرا مثالهایی که برای تحویل گرایی مطرح کردهاند از نوع توصیفی است، ولی از این نکته بطلان مطلق تحویل گرایی حتی تبیینی را نتیجه گرفتهاند.
پراودفوت به عنوان مثال به سخنان فیلیپس(43) فیلسوف دین نئوویتگنشتاینی میپردازد. فیلیپس کتابی به نام «دین بیتبیین» دارد که در آن با تحویل گرایی نظریهپردازانی مانند فروید(44) و دورکیم(45)، مخالفت کرده است. فیلیپسدربارهی نظریهی دورکیم میگوید: وقتی به واقعیت، که صورت زیرین نماد دینی است، سر میزنیم، میبینیم آن واقعیات، خود جامعه است. دین در واقع پرستش جامعه است.
پراودفوت در پاسخ میگوید: قبایل استرالیا، اعمال عبادی خود را پرستش جامعه نمیشناسد. متعلق التفاتی پرستش و تقدیس آنها جامعه نبوده است، بلکه نمادهای توتمی و حیوانات یا گیاهانی را که برای خاندان و قبیله نقش توتم داشته، عبادت میکردند. ممکن است کسی فرضیهی دورکیم را رد کند اما رد فیلیپس مبتنی بر بد فهمی است؛ زیرا تحویلگرایی را در مرتبهی توصیف مطرح کرده است، در حالی که دورکیم چنین توصیفی را قصد نکرده است. همین خلط و اشتباه را فیلیپس دربارهی فروید مرتکب شده است. و وی نظریهی فروید را به عنوان نظریهای تبیینی، بلکه به عنوان توضیحی از احساسات و اعمال دینی تفسیر میکند. بنابراین، از دیدگاه پراودفوت تحویل توصیفی نادرست است؛ زیرا تجربه را باید با وصفی معرفی کرد که بتوان آنها را در زمان تجربه به فاعل نسبت داد. تجربه باید با رجوع به متعلق قصدی آن توصیف شود. این حقیقت که یک تحلیل گر باید تلاش کند تا توصیفی از تجربه تنظیم کند که نحوهی درک تجربه از سوی فاعل را دارا باشد، به این معنا نیست که توصیف فاعل متضمن هیچ تبیینی نیست و نیز به این معنا نیست، که تحلیل گر در تلاش برای تنظیم آن توصیف، در گیر استنباط بهترین تبیین نیست.
قبل از آنکه بتوان تبیینی پیشنهاد کرد، لازم است تجربه را با وصفی که بتوان به فاعل نسبت داد، شناسایی نمود. هر تبیینی متضمن توصیف چیزی است که تبیین میشود. کسی نمیتواند پدیدهها را فقط با نظر به ذاتشان تبیین کند. فقط پدیدههایی که متصّف به وصفی هستند، قابل تبیین هستند، بعد از تفکیک تبیین و توصیف و توضیح نقش محوری تبیین برای تجربهی دینی و بررسی آن، نوبت به این سؤال میرسد که چه نوع تبیینی را برای تجربهی دینی انتظار داریم. تجربه یا رویداد وقتی قابل تبیین است که با وصفی شناسایی شود. مشخصهی تجربهی دینی، این اعتقاد فاعل است که تنها در قالب واژههای دینی میتوان تجربه رتبیین نمود. اعتقاد فاعل و شناخت او از تجربه با وصف خاص است که تجربه را دینی میکند. اگر دینی بودن یا دینی نبودن تجربه را مفاهیم و عقایدی که فاعل، تجربهی خود را با آنها میشناسد، معین میکند، پس لازم است تبیین کنیم که چرا فاعل آن مفاهیم و عقاید خاص را به کار میبرد. ما باید تبیین نماییم که چرا فاعل با این سلسلهی خاص از راههای شناخت تجربهاش مواجه بوده است و چرا یک راه خاص را از میان آنها برگزیده است. به طور کلی آنچه ما لازم داریم، تبیین فرهنگی یا تاریخی است (همان، 197).
خلاصه اینکه چون دینی بودن تجربه ناشی از دینی دیدن تجربه از سوی فاعل است، ما باید ببینیم چرا فاعل، تجربهاش را دینی میبیند. این فاعل است که تجربهاش را دینی تبیین میکند و ما که ناظر هستیم، مجبور نیستیم تجربهی او را آن طور تبیین کنیم. ما به سوابق تاریخی و فرهنگی او مراجعه میکنید و میگوییم تجربهی وی میراث اعتقادات دینی اوست.
پراودفوت در اثبات دیدگاه خود به شواهدی استناد میکند و معتقد است که تحقیقات میتواند ثابت کند که احساس یا شهودی که در ظاهر مستقل از عقاید و اعمال است، واقعا در اثر شرایط خاص به وجود آمده باشد. در این زمینه وی شاهدی را از الیزابت آنسکم(46)، احیاگر مکتب اخلاق فضیلت محور(47) در دوره معاصر میآورد. آنسکم معتقد است که بعضی از مفاهیم اصلی فلسفه اخلاق جدید و از آن جمله کاربرد مشخصا اخلاقی «باید»و «درست» هیچ معادلی در آثار ارسطو یا دیگر فیلسوفان کلاسیک ندارند. همچنین فیلسوفان اخلاق معاصر ادعای هیوم مبنی بر اینکه نمیتوان باید را از هست استنتاج کرد(48)، یا بحث مغالطهی طبیعتگرایانه(49) را مورد مناقشه قرار میدهند، گویی آن دو (ارسطو و هیوم) تلاش میکردند مفاهیمی را روشن سازند که در مقاطع زمانی و فرهنگهای مختلف ثابتاند و برای تجربهی اخلاقی، در همه جا، بسیار مهماند. پس چرا آن معنا از باید در استدلال اخلاقی موجود در آثار ارسطو چنین غریب است؟ آنسکم با این نکته اشاره میکند که در فاصلهی زمانی بین ارسطو و هیوم، زبان و رفتار ما با خداگروی و به ویژه مسیحیت شکل گرفته است. وی میگوید: مفهوم جدید الزام اخلاقی یک شهود نیست که مستقل از عقیده و فرهنگ باشد، بلکه این مفهوم مشتق از یک مفهوم قانونی در علم اخلاق است و این مفهوم اعتقاد به یک قانون گذار الهی را با خود داراست (پراودفوت، 1377، 299 ؛ پینکافس، 1382 ، 54).
بدین ترتیب، احساس وابستگی مطلق شلایرماخر، وجود مینویِ اُتو، میراث اعتقاد به خدا در کتب مقدس و اعمالی که ثمرهی این عقیده است، میباشد، در حالی که اینک مستقل و غیر متکی به آن عقیده و سنت به نظر میآیند. پراودفوت بر این اساس که تجارب دینی را بازتاب اندیشههای پیشین میداند، عینیّت تجارب دینی را مطرح نمیکند.
نقد و بررسی
مطابق دیدگاه پراودفوت تجربهی دینی، تجربهای است که فاعل آن، آن را دینی تلقی میکند. تجربه گر معتقد است که نمیتوان تجربه را بر اساس امور طبیعی تبیین کرد، بلکه باید به ماورای طبیعت توسل جست و آن تجربه را بر حسب فرهنگ و تعالیم دینی سنت فاعلش، تبیین کرد.
در واقع، پراودفوت میان توصیف تجربه و تبیین آن تمایز قائل میشود. در مقام توصیف تجربه، معیار، چشم انداز فاعل است. تجارب دینی را نمیتوان جدا از سیستم اعتقادی فاعلها توصیف نمود. تجربهی دینی متضمن نوعی تفسیر است و در این تفسیر، وجود موجودی مافوق طبیعی، مفروض است. در مقام توصیف، تجربهی دینی به تجربههای دیگر بشری،مانند تجربهی حسی، تحویل برده نمیشود. اما در مقام تبیین تجربه، میتوان از سیستم اعتقادی و گرایشهای شخص تجربه گر بیرون آمد و هیچ لزومی ندارد که در واقع، علت پدید آمدن تجربهی دینی واقعا همان چیزی باشد که تجربه گر میپندارد. شاید اصلاً چنان واقعیت فوق طبیعیای که تجربه گر توصیف میکند، وجود نداشته باشد و عوامل دیگری سبب حصول آن شده باشد.
پیامد نظریهی پراودفوت این است که تجربهی دینی امری کاملاً روانشناختی است و صرفا به تلقی فاعل مربوط میشود ؛ بدین معنا که اگر فاعل، تجربهی خود را به علت فوق طبیعی اسناد بدهد، آن تجربه، دینی است و اگر مستند به علت فوق طبیعی نداند، دینی نیست. در واقع پیشفرض پراودفوت در بحث تجربهی دینی آن است که همهی تجارب دینی فقط تبیین طبیعی دارند و لذا عینیتی برای تجارب در کار نیست.
وی چون همهی تجارب دینی را معلول باورها و ذهنیت افراد میداند و ما به ازای خارجی برای آنها قائل نیست، و چارهای ندارد از اینکه تجارب را یا به کلی تجربه نداند؛ چرا که تجربه به معنای مشاهده و احساس است و فوق طبیعی نیست که مشاهده شود، یا بگوید تجربه چیزی است که فاعل، آن را تجربه بداند. ولی این حق برای ناظر محفوظ است که تبیینی طبیعی از آن ارائه بدهد و معتقد شود که وی شهود واقعی نداشته است. حال که تجربه را با تلقی فاعل آن تعریف کردیم، دیگر نیازی نیست که برخی را تجربه بدانیم و بعضی را ندانیم، بلکه به طور یک جا همه را تجربهی دینی میشناسیم، اما صرفا در مرحلهی توصیف. ولی در مرحلهی تبیین و بحث معرفت شناختی، همهی آنها را بازتاب اندیشهی افراد و عاری از هیچ گونه شهود واقعی میدانیم.
سؤال این است که شما دربارهی مشاهدهی حسی چرا چنین موضعی را نمی پذیرید؟ آیا میتوانیم بگوییم رؤیت بصری به مواردی اطلاق میشود که فاعل، آن را رؤیت بداند، هر چند رؤیتی تحقق نیافته باشد و صرفا توهم باشد، یا وقتی معیار ما برای رؤیت بصری در موردی خاص صادق نبود به کلی آن را رؤیت نمیدانیم؟ آیا تفاوت رؤیت کاذب و صادق صرفا در مرحلهی تبیین است، یا به کلی اولی رؤیت نیست؟
وی رؤیتهای کاذب را به کلی رؤیت نمیداند ؛ زیرا از نظر وی، لازمهی هر رؤیتی وجود شیء مرئی و علیّت آن برای رؤیت است. البته دیدن، مشاهده و تجربه از واژههای «نمود» است و میتواند کاربرد معرفت شناختی و کاربرد پدیدار شناختی (تطبیقی) داشته باشد، ولی کاربرد تطبیقی آن، کاربردی حقیقی نیست و در همهی گفت و شنودها و استعمالهای عرفی معنای معرفت شناختی آن به ذهن تبادر میکند. به هر حال فرقی میان تجربهی دینی و تجربهی حسی از این جهت نیست. پراودفوت معتقد است:
تجربهی ادراک حسی و تجربهی دینی در این جهت نظیر یکدیگرند که هر دو توسط ادعاهای خاص مضمری به وجود میآیند. فاعل، باورهای خاصی را برای حسی بودن یا دینی بودن تجربهاش مفروض میگیرد. اما فرق تجربهی حسی و دینی در این است که اگر ناظر بخواهد آن را تجربهی حسی بشناسد، باید پیش فرضهایی را که سازندهی آن تجربهاند، تصدیق کند، ولی اگر بخواهد آن را تجربهی دینی بشناسد نباید آنها را تصدیق کند. (پراودفوت، 1377، 243)
در حالی که چنانچه گفته شد هیچ فرقی در میان نیست. اگر قرار باشد تجربهی دینی نوعی مشاهدهی ماورای طبیعت باشد، باید از آزمونها موفق بیرون آید. پس اگر با شواهد و قراینی ثابت شود که ماوراء طبیعتی در کار نیست و یا هست، ولی مورد مشاهده قرار نگرفته است، اساسا تجربهی دینی وجود ندارد. آنچه پراودفوت را به این موضعگیری کشانده است، ترس از این ادعاست که بگوید تجربهی دینی نداریم. در حالی که نتیجهی منطقی مبنای او این است که بگوید اصلاً تجربهی دینی وجود ندارد (ر. ک: یزدانی، 1381،26-27). لازمهی دیدگاه پراودفوت این است که یک پدیده میتواند امروز تجربهی دینی باشد و فردا تجربهی دینی نباشد، مثلاً کسی در اثر مواجهه با پدیدهای آن را مستند به علت فوق طبیعی میکند، ولی فردا متوجه میشود که آن پدیده علت طبیعی داشته است، در آن صورت دیروز تجربه، دینی بوده است و امروز نیست!
آلستون که برای تجربهی دینی عینیت قائل است و تفکیک جنبهی پدیداری تجربه از جنبهی مفهومی آن را ممکن میداند، در نقد دیدگاه پراودفوت بر آن است که وی میان تعریف تجربه و واقعیت آن خلط کرده است و از همین رو در اثبات مدعای خود راجع به تجربهی دینی که آن را ارائهی نوعی تبیین مافوق طبیعی میداند بارها استدلال میکند و از آنجا که مفاهیم در تعریف اخذ شدهاند و تمام تجربهها از راه مفاهیم و اعتقادات به دست میآیند، لذا تجربهها اعم از تجربههای دینی، عرفانی، و معرفتی نمیتوانند مستقل از مفاهیم باشند؛ یعنی چنان نیست که دادهها اول تجربه و سپس تعبیر شوند. بر همین اساس پراودفوت تجربهی دینی را کاملاً ذهنی و انفسی میداند و نوعی تبیین مافوق طبیعی را ارائه میکند. آلستون میگوید اینکه مثلاً در تعریف کاهو از مفاهیم استفاده میکنیم، به معنای این نیست که کاهو امر ذهنی است و از واقعیت خارجی برخوردار نیست، حالتی از آگاهی مانند نوعی درد را که دارای واقعیت عینی است در نظر بگیرید، طبیعی است که در تعریف آن درد از مفاهیم استفاده میشود، ولی باعث این نمیشود که آن نوع درد را امری غیر ادراکی و کاملاً ذهنی بدانیم (فقیه: 1382 ، 31).
به اعتقاد پراودفوت، در مقام توصیف تجربهی دینی موجودی مافوق طبیعی مفروض است، اما در مقام تبیین نمیتوان وجود موجودی فوق طبیعی را در نظر گرفت. پراودفوت نیمی از راه را درست آمد. اما در نیمهی دوم به خطا رفت؛ زیرا حتی اگر در مقام تبیین تجربهی دینی چنانچه پراودفوت گفته بود از نظام باورها و گرایشهای شخصی تجربهگر بیرون بیایم نمیتوانیم علت پدید آمدن این تجارب را صرفا اموری طبیعی بدانیم. تاکنون هیچ تبیین طبیعی قانع کنندهای برای حصول چنان تجارب کوبنده و روشن و پرشور و تحول سازی که در طول تاریخ برای عارفان رخ داده، ارائه نشده است و ظاهرا هیچ تبیین صرفا طبیعیای امکان ندارد.
به علاوه نمیتوان از توصیفی که خود عارفان از تجربهی خویش دارند، به کلی چشم پوشید؛ آنان عموما از هوشمندترین، دقیقترین و صادقترین افراد زمان خود بودند. نمیتوان بدون ارائهی هیچ شاهدی تجربههای آنها را نوعی فرافکنی یا خیالپردازی یا چیزهایی از این قبیل نامید. این نکته نیز که در تمام تجربههای دینی، تجربههایی از سنخ دیگر به تجربه گر دست میدهد- این مسأله در همهی تجربههای دینی وجود دارد- علاوه بر اینکه نشان دهندهی وجود ساختار مشابهی در انسانهاست، احتمال وجود موجودی یا موجودات ماورای طبیعی را افزایش میدهد. همچنین نباید این نکته را از نظر دور داشت که بسیاری از عارفان از مصلحانند؛ یعنی از جملهی کسانی به شمار میروند که در مقابل ارزشها و فرهنگ حاکم بر زمانهی خویش قیام کردهاند و با آنها به مبارزه برخاستهاند. بسیاری از آنان جامعهی خویش را به سوی آرمانها و ارزشهای والا و متفاوتی دعوت کردهاند. بنابراین نمیتوان مدعی شد که تمام تجربههای عارفان، در چارچوب از پیش موجود نظامهای فکری و فرهنگی و ارزشی آنان قرار میگیرد. اگر از عارفان عادی صرف نظر کنیم، خیل عظیم انبیای بزرگ را که تجربههای سخت تحول آفرین داشتهاند، نمیتوان نادیده گرفت. همهی آنان از مصلحانی بودهاند که مبارزات سختی با ارزشها و فرهنگ حاکم بر جامعهی خویش داشتهاند. این نشان میدهد که نمیتوان در چار چوب تنگ عقلانیت انتقادی (کانتی) به تبیین تجربههای دینی نشست (صادقی، 1372،148-149) و لذا باید به ماهیت ماورایی تجربهی دینی اذعان کرد و به تعریف مافوق طبیعی بودن تجربهی دینی گردن نهاد.
براهین عقلی حاکی از آن است که جدا از جهان محدود و مادی که در تیر رس حواس بشر است، عالم بسیار پهناور دیگری است که از دید ما انسانها مخفی است، ولی با تمهیدات و مقدمات خاص و ایجاد مهارتهای ویژه، انسان میتواند در حد ظرفیت خود به تماشای آن عالم بنشیند. هم وجود آن عالم و هم معرفت به آن با شواهد و دلایل عقلی قابل اثبات است. همچنین میتوان با معیارهای قاطع دعاوی صادق و کاذب عرفا و صاحبان تجارب دینی را از هم تمیز داد و تجارب واقعی را از تجارب شیطانی و کاذب باز شناخت. بنابراین تجربهی دینی متکی به دیدگاه شخصی نیست. چه بسا وی تجربهای را تجربهی دینی نشناسد، ولی طبق شواهد و قراین تجربهی دینی باشد و یا بر عکس او تجربهای را دینی بداند، در حالی که تجربهاش با معیار صدق تجارب دینی تطبیق نداشته باشد.
همچنین اتکا به یک نظام اعتقادی الحادی و مادی برای تبیین اینکه چرا عارف تجربهاش را به طور دینی تبیین میکند، خود مصادره به مطلوب است. به چه دلیل باید مفروض بگیریم که تبیین تاریخی یا فرهنگی مناسبتر از تبیین فوق طبیعی است؟ پس ابتدا باید با براهین عقلی ثابت کنیم که آیا جهان هستی محدودبه جهان مادی است یا آنکه محدود به جهان مادی نیست، بلکه جهان مادی میتواند یک اتم از جهان پهناور دیگر باشد که آن نیز نسبت به جهان بعدی در یک ملکول است و آن جهان و سلسله جهانهای بعدی نیز همه قطرهای از اقیانوس خروشان هستی است.
اگر چنین عوالم فراخ و تودرتویی هر چند به طور احتمال وجود داشته باشد، باز این سؤال مطرح میشود که آیا میتوان با کسب مهارتها و تمهیدات خاصی، گوشهای از آن عوالم را مشاهده کرد. مادام که با براهین عقلی جلوی همهی این احتمالات را نبستهایم، نمیتوانیم همهی عرفا و پیروان ادیان را متهم به پریشان گویی نماییم و با قاطعیت تمام، فوق طبیعی بودن تجربهی دینی و عرفانی را منکر شویم. مصادره به مطلوب بودن راه حل ارائه شده از سوی پراودفوت به قدری واضح و روشن است که مؤلفان کتاب عقل، و اعتقاد دینی آن را مردود دانستهاند: چرا شخصی باید فرض کند که تبیین تاریخی یا فرهنگی تناسب بیشتری با موضوع دارد تا تبیین مافوق طبیعی یا خداگرایانه؟ (پترسون، 1377، 52 ؛ 1991، 22).
بنابراین بر اساس نظریهی پراودفوت، یعنی تبیین مافوق طبیعی تجربهی دینی، نمیتوان برای توجیه معرفتی باور دینی استدلال کرد. اساساً نظریهی وی مدعی اثبات چیزی از راه تجربهی دینی نیست. در واقع، دیدگاه پراودفوت در مقابل دیدگاه کسانی است که معتقد به حجّیت معرفتشناختی تجربهی دینی و اثباتپذیری وجود خداوند به وسیلهی تجربهی دینی میباشند.
پینوشتها
______________________________
1- به عنوان نمونه، نینیان اسمارت، شش خصیصه یا بعد کلی را که به اعتقاد وی در تمام ادیان موجود مشترکند، ذکر میکند. این شش بُعد عبارتند از: مراسم عبادی (یا بُعد شعائری)، اسطورهای، اخلاقی، اعتقادی، اجتماعی و تجربی (اسمارت، 1383 الف، 12-19). ویلیام آلستون هم نه ویژگی را برای ادیان میشمارد (آلستون، 1376 الف، 24-25؛ 1381،209).
2- شاید بتوان دو بحث «گوهرانگاری تجربهی دینی» و «وحی گرایی تجربی» (یا تجربهی دینی بودن وحی) را از مباحث بسیار مهم پدیدارشناسی تجربهی دینی برشمرد. براساس دیدگاه اول، گوهر دین نوعی تجربهی دینی است. البته هر یک از پدیدازشناسان در تفسیر قید «نوعی» تقریرهای متفاوتی ارائه دادهاند، به عنوان مثال، شلایرماخر از آن به «احساس وابستگی مطلق» تعبیر میکند و اتو هستهی همهی تجارب را تجربهی مینوی میداندو ...(ر.ک: قائمی نیا، 1381 الف، فصل دوم. مطابق دیدگاه دوم) هم، وحی، نه از سنخ گزاره، بلکه نوعی تجربهی دینی و مواجهه با خداوند است (ر.ک: سوئین برن، 1992، 2 و عباسی، 1383 الف، 84-88). البته این دو نظریه در مقابل هم قرار ندارند. معمولاً کسانی که به وحی تجربهی دینی قائلند، گوهر دین را نیز تجربهی دینی میدانند.
3- الهیات سیستماتیک به این معنا با الهیات سیستماتیک تیلیش (که در کتابی با همین عنوان مطرح کرده است) تفاوت دارد. الهیات سیستماتیک تیلیش شعبهای از الهیات است که در حقیقت کل مباحث الهیات است و در آن به وظایف گوناگون این علم توجه میشود (ر.ک: پازوکی،1374،5؛ تیلیش،1381،4-114).
4- شلایرماخر در ارائهی بیانی نظاممند از الهیات برای جهان پروتستان، که شبیه خلاصهی ماندگار آیین کاتولیک آکویناس است، با او مقایسه شده است. (اسمارت، 1383 ب، 251).
5- نظریات مختلفی دربارهی زبان دینی وجود دارد. آلستون این نظریات را به اخباری و غیر اخباری تقسیم میکند. نظریات اخباری، گزارههای دینی را احکام ناظر به واقع میدانند. در حالی که نظریات غیراخباری منکر ناظر به واقع بودن این گزارهها هستند. نظریات غیر اخباری خود به چهار دستهی «ابراز احساسات» و «نمادین» «شعائری» و «اسطورهای» تقسیم میشوند (ر.ک: آلستون، 1376 ب، 50-57 ؛ برای توضیح بیشتر، ر.ک: استیور، 1380؛ علی زمانی، 1381).
6- در استعمال رایج، عبارت حیث التفاتی یا قصدی به آن ویژگی نفس اشاره میکند که نفس از طریق آن به سوی اشیاء و اوضاع موجود در جهان روی میآورد، یا به سوی آنها ناظر بوده، یا توجه کرده است (سرل،1381، 91) به تعبیر دیگر، حیث التفاتی، یعنی اینکه حالتهای ذهنی، متعلق یا مختوای دارند یا بدان جهتگیری شدهاند (سرل، 1382،79). بر این اساس وقتی گفته شود: تجربهی دینی، حالتی التفاتی است؛ یعنی با اشاره به یک متعلق، قابل شناسایی است.
7- A.J.Ayer
8- Antony Flew
9- الیاده در این باره میگوید: «علاقهی شگفت آوری که کتاب مقدس رودلف اتو که در 1917چاپ شد، در جهان برانگیخت، هنوز پابرجاست» (الیاده، 1375،11).
10- نومن در زبان لاتین به معنای موجود ماورای طبیعی، جلال و شکوه خداوندی، ارادهی الهی، نیروی فعالهی خداوندی و معنوی است.
11- Luther
12- Erasmus
13- Mircea Eliade
14- برای توضیح بیشتر پیرامون بحث تجربه و تفسیر: ر. ک: پیلین، 1383 ، 389-392 ؛ ادواردز، 1372 ، 121-171 ؛ باربور، 1362 ، 146-249).
15- برخی از فیلسوفان دین از این نظریه، به نظریهی تک نوعی تجربه(در مقابل نظریه چند نوعی) تعبیر کردهاند (یندل، 1993، 183).
16- Aldous Huxley
17- Rene Guenon
18- Ananda K. coomaraswamy
19- Frithjif Schuon
20- تیتوس بور کهارت، هیوستین اسمیت، مارتین لینگر، مارکو پالیس، سید حسین نصر از دیگر چهرهای برجستهی معاصر سنتگرایان به شمار میروند (ر.ک نصر، 1382ب، 260 برای اطلاع بیشتر در مورد نمایندگان و آثار سنت گرایان ر. ک: حکمت جاویدان (نگاهی به زندگی و آثار سنت گرایان معاصر) تدوین و گردآوری حسین خندق آبادی.
21- در واقع نظریهی وحدت گرایی (یا وحدت متعالی ادیان) تقریری خاص از پلورالیسم دینی است که بر اساس آن، هر یک از سنتهای دینی بزرگ بیانگر مرتبهای از حقیقت کامل و لازم برای رستگاری انسان است که به صورتهای متفاوت «تجلی بیرونی» مییابند (ر. ک: اسمیت، 1383، 39؛ نصر، 1383 ب، 62-72؛ لگنهاورن، 1379، 111-147. بینا مطلق 1378؛ 1383).
22- نصر معتقد به وجود دو عقل در نهاد بشر است. یکی که از آن به Reason (عقل جزوی) تعبیر میکند و دومی که از آن تحت عنوان Intellect (عقل کلی یا شهودی) نام میبرد. به اعتقاد وی، این دو عقل در طول هم قرار دارند (ر. ک: نصر، 1381 ، 40-41 ؛ 1382 ج، 92-93 ؛ 1383 ج 36-37)
23- این کتاب توسط آقای دکتر بهزاد سالکی ترجمه شده و به زودی توسط انتشارات قصیده سرا چاپ میشود.
24- براساس فرضیهی نوع کانتی، حق فی نفسه غیر قابل بیان و توصیفناپذیر است و ادعاهای دینی درباره حقیقت، واکنشهای شناختی نسبت به این واقعیت توصیفناپذیر هستند. هیک معتقد است که ما میتوانیم از شیوهی کانت در تجارب دینی استفاده کنیم. فرضیهی پلورالیستی آن است که حق فی نفسه همیشه در برابر ما حاضر است و بر ما تأثیر میگذارد و دیگر اینکه وقتی این اثر به سطح خودآگاهی برسد به گونهای که ما آن را تجربهی دینی مینامیم درمیآید. اما چنین تجربهای بسیار متنوع است و بستگی به مجموعهی مفاهیم دینی دارد که براساس آنها این تجربه ساخته میشود. دو مفهوم 1 ) اله یا حق مطلق به عنوان یک وجود شخصی و 2 ) مطلق یا حق به عنوان یک امر غیر متشخص وجود دارد؛ از مفهوم اول در اشکال توحیدی دین استفاده میشود و از مفهوم دوم در اشکال غیرتوحیدی. با وجود این ما از اله به طور کلی یا مطلق آگاهی نداریم. این مفاهیم (به تعبیر کانتی آن، شاکله سازی میشوند. یا به تعبیر دقیقتر عینیت بیشتری مییابند، اما نه آن چنان که در نظام کانت براساس زمان انتزاعی رایج بود، بلکه بر اساس زمان واقعی (تاریخی) و فرهنگی (هیک، 1382 ب، 88-89؛ یاندل، 1999، 68).
25- وینگنشتاین در کتاب پژوهشهای فلسفی (1381 الف، 344-368) تصاویری معما گونه و نمود هایی چند پهلو را در نظر داشت که انواعشان را به فراوانی در کتابهای روانشناسی میتوان یافت ؛ مثل «مرغابی- خرگوش» و «جام نیمرخ». به عنوان نمونه، نمودار «مرغابی- خرگوش»، سر خرگوشی را نشان میدهد که به طرف چپ رو کرده و سر مرغابیای که رویش به سمت راست است در چنین مواردی، هر خطی از خطوط نمودار در هر دو وجه (به تعبیر ویتگنشتاینی) ایفای نقش میکند و در هر دو تصویر از اهمیت و ارزش یکسانی برخوردار است. پس میتوان اینها را مصادیق ابهام تام دانست. وقتی از دیدن - تحت عنوان سخن میگوییم، منظورمان این است که: چیزی به نحو عینی در جایی وجود دارد، به این معنا که پردهی شبکیه را متأثر میکند، اما به دو نحو متفاوت است. در مورد این نمونههای دو ساحتی بسیار پیش میآید که ذهن ما بین دو ساحت و دو شکل دیدن - تحت عنوان به تناوب رفت و آمد میکند (هیک، 1377 ب، 132).
26- بدین ترتیب اگر هر تجربهی دینی تجربهی تحت عنوان است (یعنی تفاسیر در متن تجربه دخیل است)، پس ما با تکثر در تجارب دینی روبه رو هستیم و این تجارب دارای متعلقی هستند (برای توصیح بیشتر ر. ک. قائمی نیا، 1379، 28- 30؛ حسینی، 1382، 142 - 150).
27- در مقابل، انسجام گرایی(Coherentism) چنین ساختاری را برای معرفت نمیپذیرد، بلکه انسجام همهی باورها را به واسطهی انسجام و هماهنگی آنها با باورهای دیگر موجه میداند. (ر. ک: عباسی، 1382ب، 213)
28- معرفتشناسی اصلاح شده یکی از مکاتب در حوزهی عقلانیت باورهای دینی است که به همت فیلسوفانی چون پلانتینگا و ولترستورف رشد کرده است. برخی از محققان، آلستون را از جملهی معرفت شناسان اصلاحی اندیش میدانند، هر چند که خود آلستون تمایلی به استفاده از این عنوان نشان نمیدهد. اما به گفتهی پلانتینگا، آلستون یکی از قویترین توسعههای بعضی از موضوعات معرفتشناسی اصلاح شده (یعنی کتاب ادراک خداوند) را به نگارش در آورده است. این نظریه، در مقابل قرینه گرایی معتقد است که باور به خدا، بدون نیاز به هیچ دلیلی، واقعا پایه است. دلیل نامگذاری این مکتب به معرفتشناسی اصلاح شده، تشابه دیدگاه طرفداران این مکتب به آراء مهم در شاخهی اصلاح شده (کالوینستی) پروتستانیسم میباشد.
29-M مخففManifestation و به معنای آشکارگی و ناظر به تجلی است.
30. Normative Justification
31. Eveluative Justification
32- مخففPerceptual Practice ، به معنای رویهی ادارکی (رویه تکوین باور درباره محیط مادی بر مبنای تجربه حسی).
33- زیرا برخی از اعتقادات ممکن است علاوه بر تجربه، بر باورهای زمینه هم مبتنی باشند. البته در چنین مواردی نیز باور یا باورهای زمینه در عرض تجربه و مستقل از آن نمیباشند، بلکه به عنوان تکمیل کنندهی مبنای تجربی مطرح میشوند.
34- برای اطلاع بیشتر مراجعه کنید به (پلانتینگا، 1379؛ 1381).
35- تمثیلی را که در آن وصفی را که به طور ناقص در موجود نازلتری وجود دارد، به موجود عالیتر و کاملتری سرایت داده و در مورد او به کار میبریم «تمثیل ارتقایی یا تصاعدی» مینامند. در مقابل این نوع تمثیل، «تمثیل تنازلی» یا«فرود آینده» قرار داد، که براساس آن وصفی را در مورد موجود عالیتر به موجود نازلتر نسبت میدهیم (ر. ک: علی زمانی، 1375 ، 207).
36- پلانتینگا در دو مقاله دیدگاه جان هیک را به نقد میکشد (ر. ک: پلانتینگا، 1377 الف؛ 1377 ب).
37- برخی بر این باورند که اگر آلستون بخواهد با تکیه بر چنین پاسخهایی، دلیلی بر ترجیح دین مسیحیت و تجربههای دینی برخاسته از آن بر دیگر ادیان و تجارب دینی آنها بکند، در آن صورت به نوعی قرینه گرایی متوسل شده است (پترسون، 1377 ، 242 ؛ صادقی، 1379 ، 242) اما این سخن درست نیست؛ زیرا پایه بودن باورهای دینی بدین جهت است که نیاز به قراین نداریم، اما اگر قراین مخالف مانند ناسازگاری تجارب دینی وجود داشته باشد باید آنها را رد کرد.
38- Eichhorn
39- Rudolf Bultman
40- کتاب مقدس به دو بخش نامساوی تقسیم میشود؛ «عهد عتیق» و «عهد جدید». عهد عتیق را میتوان کتاب مقدس یهودیان نیز محسوب کرد و دارای 46 کتاب است. عهد جدید به مسیحیان اختصاص دارد و دارای 27 کتاب است (میشل، 1377، 23).
41- منظور برهان وجود شناختی (وجودی) است که برای نخستین بار توسط آنسلم تنسیق یافت. این برهان بدین شرح است: خدا چیزی است که بزرگتر از آن نمیتوان به اندیشه آورد (برای توضیح بیشتر، ر. ک: الدرز، 1381،159-158؛ پلانتینگا، (1376، 149-190).
42- برای توضیح بیشتر، ر. ک: سوئینبرن، 1381، 199-200؛ ماوردس، 1383، 78-79.
43- Phillps
44- از نظر فروید، دین و باورهای دینی ریشهی روان شناختی دارند و برآمده از تحقق آرزوها و توهمات هستند (تحویل گرایی روان شناختی)؛ بر همین اساس وی سه تقریر مختلف از منشأ دین ارائه میکند:
1 ) در کتاب آیندهی یک پندار (1357) ترس طبیعی را منشأ دین اعلام میکند؛
2 ) در کتاب توتم و تابو (1351) دین را براساس جنایت نخستین بشر تفسیر میکند (توتمیسم)؛
3 ) در کتاب مفهوم ساده روان کاوی (1347) دین را معلول امیال سرکوب شدهی جنسی میداند (برای
اندیشه حوزه » شماره 51 (صفحه 139)
توصیح بیشتر، ر.ک. آلستون، 1376 ب؛ قانمی نیا، 1380؛ توکلی 1378)
45- دورکیم (1373؛ 1383) دین را اساسا امری اجتماعی تعریف کرده است (تحویل گرایی جامعه شناختی)، که مطابق آن ماهیت دین و پرستش گروه اجتماعی و منشأ همهی ادیان بزرگ و کوچک «توتم پرستی» است (برای توضیح بیشتر، ر.ک: پالس، 1382، فصل 3؛ همیلتون، 1377، فصل 8؛ مک کواری، فصل چهل و چهار).
46- Alizabeth Anscombe
47- اخلاقی را که بالاتر از هر چیز برای فضلیت اهمیت قائل است، اخلاق مبتنی بر فضلیت (Virtue Ethics) یا اخلاق فضلیت مینامند. این رویکرد به جای آنکه عمدتا به کردار بپردازد (اخلاق مبتنی بر کردار)، در جست و جوی راهنمایی اخلاقی آدمیان به جانب الگوهای نیکان یا به جانب صفاتی است که بزرگ منشی رابه بار میآورند. پس از نظر اخلاق فضلیت، در اخلاق، این گونه احکام اساسیاند: «نیک خواهی انگیزهی خوبی است»، «شجاعت فضیلت است»، «از نظر اخلاقی انسان خوب با همه مهربان است»؛ نه احکام یا اصولی دربارهی اینکه وظایف ما چیست یا چه باید بکنیم (ر.ک: هولمز، 1382، 66 ؛ فرانکنا، 1382، 143 ؛ مک اینتایر، 1376، 286-299).
48- این مسأله به مغالطهی «باید و هست» معروف است که هیوم برای نخستین بار آن را به فیلسوفان اخلاق نسبت داد. خلاصه آن این است که استدلالهای اخلاقی این فیلسوفان حاوی نتایجی است که مفهوم «باید» در آنها به کار رفته است، در حالی که این مفهوم در هیچ یک از معلومات از مقدمات استدلال حضور ندارد؛ زیرا آن مقدمات تماما به «هستها» مربوط بوده و مفادشان «است» و «نیست» است. بدین ترتیب وی نتیجه میگیرد که استدلال از «هست» بر «باید» و ارتباط میان احکام «ناظر به واقع» و احکام «ناظر به ارزش» مغالطه است (ر. ک: وارنوک، 1380، 238 ؛ شیدان شید، 1373، 223).
49- اصطلاح مغالطهی طبیعت گرایانه دارای اطلاعات مختلفی است که تا حد زیادی با هم اختلاف دارند. البته این اصطلاح (در حوزهی فلسفهی اخلاق) بیشتر تداعی کنندهی نام جورج ادوارد مور میباشد. وی در فصل اول کتاب «مبانی اخلاق» تلاش برای تعریف «خوب» را به کمک دیگر مفاهیم، مثل مساوی دانستن خوب با لذت، مغالطهی طبیعت گرایانه مینامد. بسیاری از نویسندگان مانند هیر(1383، 75 ، پاپکین (1377، 67)، سروش (1359، 257)، فنائی (در: وارنوک، 1380، 238) مراد مور از مغالطهی طبیعت گرایانه را همان مغالطهی باید و هست (هیوم) میدانند، اما برخی از محققان (لاریجانی، در وارنوک: 1368، 184-186) منکر همانندی این دو میباشد.
منابع
* آگوستین، قدیس (1380)، اعترافات، ترجمهی سایه میثمی، چ اول، تهران ؛ دفتر و پژوهش و نشر سهروردی.
* آلستون، ویلیام (1380الف)، «دوگونه مبناگرایی»، ترجمهی سید حسین عظیمی دخت، ذهن، ش 8.
* آلستون، ویلیام. پی (1380)، «آیا اعتقاد دینی امری معقول است؟»، ترجمهی نرجس جوان دل، نقد و نظر، ش 25-26.
* آلستون، ویلیام. پی (1377)، اعتبار ادراکات حسی، ترجمهی حسین علی شیدان شید، پایان نامهی کارشناسی ارشد دانشگاه تهران.
* آلستون، ویلیام. پی (1378الف)، «تجربهی دینی ادراک خداوند است»، ترجمه مالک حسینی، کیان، ش50.
* آلستون، ویلیام. پی (1376الف)، «دین»، در: دین و چشم اندازهای نو، ترجمهی غلام حسین توکلی، چ اول، قم: مرکز انتشارات دفتر تبلیغات حوزهی علمیهی قم.
* آلستون، ویلیام. پی(1381الف)، فلسفهی زبان، ترجمهی احمد ایرانمنش و احمد رضا جلیلی، چ اول، تهران: دفتر پژوهش و نشر سهروردی.
* آلستون، ویلیام. پی(1378ب)،«ادراک خداوند»، گفت و گوی کیان با آلستون، کیان، ش 50.
* آلستون، ویلیام. پی(1380ب)، «تاریخ فلسفهی دین»، ترجمهی علی حقی، اندیشه حوزه، ش 35-36.
* آلستون، ویلیام. پی(1376 ب)، «زبان دینی»، در: دین و چشم اندازهای نو، ترجمهی غلام حسین توکلی، قم: مرکز انتشارات دفتر تبلیغات حوزهی علمیهی قم.
* آلستون، ویلیام. پی(1383)،«تجربهی دینی»،در: دربارهی دین، ترجمه مالک حسینی و دیگران، چ اول، تهران: نشر هرمن.
* آلستون، ویلیام. پی (1379)، «تجربهی دینی و باور دینی»، ترجمهی امیر
اندیشه حوزه » شماره 51 (صفحه 141)
مازیار، نقد و نظر، ش 23-24
* آیر،ای. جی(1356)،زبان، حقیقت و منطق، ترجمهی منوچهر برزگمهر، چ اول، تهران، دانشگاه صنعتی شریف.
* ابراهیمی دینانی، غلام حسین(1383)، ماجرای فکر فلسفی در اسلام، ج اول و دوم، تهران: طرح نو.
* اتو، رودلف (1380)، مفهوم امر قدسی، ترجمهی همایون همتی، چ اول، تهران ؛ انتشارات نقش جهان.
* ادواردز، پل (1372)، خدا در فلسفه (برهانهای فلسفی اثبات وجود باری)، ترجمهی بهاءالدین خرمشاهی، چ اول، تهران: مؤسسهی مطالعات و تحقیقات فرهنگی
* ادیب سلطانی، میر شمس الدین (1359)، رسالهی وین: باز نمود و سنجش مکتب فلسفی تحصل گروی منطقی حلقهی وین، چ اول، تهران: مرکز ایرانی مطالعهی فرهنگها
* استن، ام. دبلیو.اف.(1379)، معرفتشناسی دینی چیست؟، ترجمهی محسن جوادی، اندیشهی دینی، ش3-4.
* استوبر، مایکل (1376)،«معرفتشناسیهای ساختیگرایی عرفان»، در: محمد حسین زاده، فلسفهی دین، چاول، قم: مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی حوزهی علمیهی قم،
* استیس، والترترنس(1377)، دین و نگرش نوین، ترجمهی احمد رضا جلیلی، چ اول، تهران: انتشارات حکمت
* استیس، والتر ترنس(1379)، عرفان و فلسفه، ترجمهی بهاالدین خرمشاهی، چ پنجم، تهران ؛ انتشارات سروش.
* استیور،دان(1380)، فلسفهی زبان دینی: ترجمهی حسین نوروزی، چ اول، تبریز: مؤسسهی تحقیقاتی علوم اسلامی انسانی دانشگاه تبریز.
* اسمارت، نینیان (1383الف)، تجربهی دینی بشر، ترجمهی مرتضی گودرزی، ج اول، چ اول، تهران: انتشارات سمت.
اندیشه حوزه » شماره 51 (صفحه 142)
* اسمارت، نینیان (1383 ب) تجربهی دینی بشر، ترجمهی محمد محمد رضایی و ابولفضل محمودی، ج اول، چ اول، تهران: انتشارات سمت.
* اسمیت، هیوستن (1383)، پیش در آمد آرمانها و واقعیتهای اسلامی، ترجمهی شهابالدین عباسی، چ اول، تهران: دفتر پژوهش و نشر سهروردی.
* اسمیت، هیوستن(1379)، «دفاع نصر از فلسفه جاوید»، ترجمهی ضیاء تاجالدین، سروش اندیشه، ش 3-4.
* الدرز، لئوجی (1381)، الهیات فلسفی توماس آکویناس، ترجمهی شهابالدین عباسی، چ اول، تهران.
* الیاده میرچا(1375 الف)، دین پژوهی، ترجمهی بهاالدین خرمشاهی، ج اول، چ دوم، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
* الیاده، میرچا(1375 ب)، مقدس و نامقدس، ترجمهی نصرا... زنگوئی، ج اول، چ دوم، تهران: انتشارات سروش.
* انزلی، سید عطا (1383)، «معرفی مجموعهی مقالات استیون کتز»، حوزه و دانشگاه، ش 38.
* ایر، ای. جی(1382)، «الهیات به مثابه امری بیمعنا»، در: جان هیک، اثبات وجود خداوند، ترجمهی عبدالرحیم گواهی، چ اول، تهران: دفتر فرهنگ اسلامی.
* بازینجر، دیوید (1377)، «معرفتشناسی اصلاح شده و کثرتگرایی دینی هیک»، در: صراطهای مستقیم، عبدالکریم سروش، چ اول، تهران، مؤسسهی صراط.
* براون، کالین(1375)، فلسفه و ایمان مسیحی، ترجمهی میکائیلیان، چ اول تهران ؛ شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.
* بولتمان، رودلف (1380)، مسیح و اساطیر، ترجمهی مسعود علیا، چ اول، تهران: نشرمرکز.
* بینا مطلق، محمود (1382)، «فریتیوف شوان و وحدت درونی ادیان»، در: خرد جاویدان، چ اول، تهران: مؤسسهی فرهنگی.
اندیشه حوزه » شماره 51 (صفحه 143)
* بینا مطلق، محمود(1378)، «وحدت متعالی ادیان»، هفت آسمان، ش 1.
* پازوکی، شهرام (1374)، «مقدمهای در باب الهیات»، ارغنون، ش 5-6
* پاسمور، جان(1361)، پوزیتیویسم منطقی چیست؟، نظری اجمالی و انتقادی به پوزیتیویسم منطقی، ترجمهی بهاءالدین خرمشاهی، چ اول، تهران: مرکز انتشارات علمی و فرهنگی.
* پالس، دانیل(1382)، هفت نظریه درباب دین، ترجمه و نقد محمد عزیز بختیاری، چ اول، قم: انتشارات مؤسسهی آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره).
* پایا، علی (1382)، فلسفه تحلیلی: مسائل و چشم اندازها، چ اول، تهران: طرح نو.
* پایکین، ریچارد و استرول، آوروم(1377)، کلیات فلسفه، ترجمهی سید جلال الدین مجتبوی، چ چهاردهم، تهران: انتشارات حکمت.
* پترسون، مایکل و دیگران(1383)، تجربهی دینی چیست؟، ترجمهی مالک حسینی، چ اول، تهران: نشر هرس .
* پراودفوت، وین(1377)،تجربهی دینی، ترجمه و توضیح عباس یزدانی، چ اول، تهران؛ شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.
* پراودفوت، وین (1275)، «فلسفه دین» در: دین پژوهی، ترجمهی بهاءالدین خرمشاهی، چ دوم، تهران؛ پژوهشگاه علوم انسانی و فرهنگی.
* پلانتینگا، آلوین(1374 الف) «آیا اعتقاد به خدا واقعا پایه است؟» کلام فلسفی، ترجمهی احمد نراقی و ابراهیم سلطانی، چ اول، تهران: مؤسسهی صراط.
* پلانتینگا، آلوین(1374 ب) «آیا اعتقاد به خدا معقول است؟» کلام فلسفی، ترجمهی احمد نراقی و ابراهیم سلطانی، چ اول، تهران: مؤسسهی صراط.
* پلانتینگا، آلوین (1377 الف)، «دفاعی از انحصار گرایی دینی»، در: صراطهای مستقیم، عبدالکریم سروش، چ اول، تهران، مؤسسهی صراط.
* پلانتینگا، آلوین (1377 ب)، «اندر باب هیک»، در: صراطهای مستقیم، عبدالکریم سروش، چ اول، تهران، مؤسسهی صراط.
* پلانتینگا، آلوین (1380)، «دین و معرفتشناسی» در: جستارهایی در
اندیشه حوزه » شماره 51 (صفحه 144)
فلسفهی دین، ترجمهی مرتضی فتحی زاده، چ اول، قم: انجمن معارف اسلامی ایران و دانشگاه قم.
* پلانتینگا، آلوین(1381)، عقل و ایمان، ترجمهی بهناز صفری،چ اول، قم: انتشارات اسراق.
* پلانتینگا، آلوین (1376)، فلسفه دین، خدا، اختیار و شر، ترجمه و توضیح محمد سعید مهر، چ اول، قم: انتشارات مؤسسهی فرهنگی طه.
* پلانتینگا، آلوین (1379)، «معرفتشناسی اصلاح شده»، ترجمهی انشاء ا.. رحمتی، ذهن، ش 1.
* پیلین، دیوید. ای (1383)، مبانی فلسفهی دین، گروه مترجمان، چ اول، قم: بوستان کتاب قم.
* پینکافس، ادموند(1382)، از مسأله محوری تا فضیلت محوری، نقدی بر تحویل گرایی در اخلاق، ترجمه و تعلیقات سید حمید رضا حسنی و مهدی علی پور، چ اول، قم: انجمن معارف اسلامی ایران
* تالیافرّو، چارلز(1382)، فلسفه دین در قرن بیستم، ترجمهی انشاا... رحمتی، چ اول، تهران ؛ دفتر پژ.هش، نشر سهروردی.
* توکلی، غلام حسین (1378)، رویکردی انتقادی به خاستگاه دین از نگاه فروید: چ اول، تهران؛ دفتر پژوهش و نشر سهرودی.
* تیلیش، پل (1381)، الهیات سیستماتیک، ترجمهی حسین نوروزی، ج اول، چ اول، تهران: انتشارات حکمت.
* جمیز، ویلیام (1372)، دین و روان، ترجمهی مهدی قائنی، چ دوم، تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی.
* جمیز، ویلیام (1375)، «نهان گرائی» ترجمهی سید ذبیح ا... جوادی،قبسات، ش 2
* جوادی، محسن (1375)، مسألهی باید و هست: بحثی در رابطهی ارزش و واقع، چ اول، قم: انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیهی قم.
* چیزم، رودریک (1378)، نظریهی شناخت، ترجمهی مهدی دهباشی، چ
اندیشه حوزه » شماره 51 (صفحه 145)
اول، تهران؛ انتشارات حکمت
* حسینی، سید حسن (1382)، پلورالیزم دینی یا پلورالیزم در دین، چ اول، تهران: انتشارات سروش.
* حکمت جاودان: نگاهی به زندگی و آثار سنت گرایان معاصر (1380)، گرد آوری و تدین حسین خندق آبادی، چ اول تهران: مؤسسهی توسعهی دانش و پژوهش ایران
* دانشور، یوسف(1377)، نقد کتاب «درباره دین» شلایرماخر، پایان نامه کارشناسی ارشد دینشناسی، قم: مؤسسهی آموزشی و پژوهشی امام خمینی.
* دوپره، لویی(1374)، «عرفان»، در: فرهنگ و دین، هیئت مترجمان زیر نظر بهاءالدین خرمشاهی، چ اول، تهران ؛ طرح نو
* دیلتای، ویلهلم(1382)، «زندگی نامه شلایر ماخر»، در: زرتشت کیست؟ و مقالات دیگر، گزیده و ترجمهی محمد سعید فنایی کاشانی، چ اول، تهران: نشر هرمس.
* دیویس، برایان (1378)، درآمدی به فلسفه دین، ترجمهی ملیحه صابری، چ اول، تهران: مرکز نشر دانشگاهی.
* رابرتسون، آرچیبالد(1378)، عیسی: اسطوره یا تاریخ، ترجمهی حسین توفیقی، چ اول، قم: مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب.
* رو، ویلیام (1379)، «تجربهی دینی و عرفانی» ترجمهی اسماعیل فرکی، نقد و بررسی، شماره 23-24.
* ریچاردز، گلین (1380)، به سوی الهیات ناظر به همهی ادیان، ترجمهی رضا گندمی نصرآبادی و احمد رضا مفتاح، چ اول، قم ؛مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب.
* سایکسی،استون(1376) شلایرماخر، ترجمهی حمید رضا آیت الهی، چ اول، تهران: پژوهشگاه فرهنگ و اندیشهی اسلامی.
* سرل، جان.آر(1382 ب)، «چگونگی استنتاج باید از است»، در: نظریههای فلسفهی اخلاق، مقدمه و گردآوری، فلیپافوت، ترجمهی حسین کاجی، چ اول، تهران: انتشارات روزنه.
* سرل، حان. آر(1382الف)، ذهن، مغز و علم، ترجمهی امیر دیوانی، چ اول، قم: مؤسسهی بوستان کتاب قم.
* سوئین برن، ریچارد(1381)، آیا خدایی هست؟، ترجمهی محمد جاویدان، چ اول، قم ؛ انتشارات مفید.
* سهروردی، شهاب الدین یحیی (1355)، «مصنفات شیخ اشراق»، چ دوم، تهران: انجمن حکمت و فلسفه.
* شایگان، داریوش(1380)، بتهای ذهنی و خاطره ازلی، چ چهارم، تهران: انتشارات امیر کبیر.
* شمس، منصور(1382)، آشنایی با معرفتشناسی، چ اول، قم: انجمن معارف اسلامی ایران.
* شوان، فریتیوف(1384)، اسلام و حکمت خالده، ترجمهی فروزان راسخی، چ اول، تهران: نشر هرمس.
* شوان، فریتیوف،(1381)، گوهر و صدف عرفان اسلامی، ترجمهی مینو حجت، چ اول، تهران: دفتر پژوهشی و نشر سهروردی.
* شهرزوری، شمسالدین محمد(1372)، شرح حکمه الاشراق، تصحیح و تحقیق و مقدمهی حسین ضیائی تربتی، چ اول، تهران: مؤسسهی مطالعات و تحقیقات فرهنگی
* شیدان شید، حسین علی، (1383)، عقل در اخلاق از نظرگاه غزالی و هیوم، چ اول، قم: پژوهشگاه حوزه و دانشگاه.
* شیروانی، علی(1381)، مبانی نظری تجربه دینی، مطالعهی تطبیقی و انتقادی آرای ابن عربی و رودلف اتو، چ اول، قم: مؤسسهی بوستان کتاب قم.
* صادقی، هادی (1378)، الهیات و تحقیق پذیری، چ اول، تهران: پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی.
* صادقی، هادی(1379)، «دین و تجربه»، نقد و نظر، ش 23-24.
* عباسی، بابک (1383)، «آیاتجربهی دینی بشرمی تواند باور دینی ر
اندیشه حوزه » شماره 51 (صفحه 147)
توجیه کند؟»، حوزه و دانشگاه، ش38، تهران: انتشارات سمت.
* عباسی، ولی ا...(1382الف)، «رئالیسم هستی شناختی و معرفت شناختی علامهی طباطبائی»، ذهن، ش 14.
* عباسی، ولی ا...(1383 الف)، «وحی و تجربه»، حوزه و دانشگاه، ش 38.
* عباسی، ولی ا... (1382 ب)، «بررسی معرفتشناسی دینی پلانتینگا»، اندیشهی حوزه، ش 41-42
* عباسی، ولی ا...(1383 ب)، «نقد مبانی معرفت شناختی پلورالیسم دینی جان هیک»، الهیات و حقوق، ش 12.
* علی زمانی، امیر عباس(1381)، خدا، زبان و معنا، چ اول، قم: انجمن معارف اسلامی ایران.
* علی زمانی، امیر عباس(1375)، زبان دین، چ اول، قم: مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم.
* فرانکنا، ویلیام کی (1383)، فلسفهی اخلاق، ترجمهی هادی صادقی، چ دوم، قم: کتاب طه.
* فرگوس، دیوید(1382)، رودلف بولتمان، ترجمهی انشاءا... رحمتی، چ اول، تهران، انتشارات گام نو.
* فروید، زیگموند(1351)، توتم و تابو، ترجمهی محمد علی خنجی، چ دوم، تهران: کتابخانه طهوری.
* فروید، زیگموند(1347)، مفهوم ساده روانکاوی، ترجمهی فرید جواهر کلام، چ دوم، تهران: انتشارات مروارید.
* فروید، زیگوند(1357)، آینده یک پندار، ترجمهی هاشمی رضی، چ اول، تهران: انتشارات آسیا.
* فقیه، حسین (1382)، نقش تجربه دینی در توجیه باورهای دینی از دیدگاه آلستون، پایان نامه کارشناسی ارشد دینشناسی، قم: مؤسسهی آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره).
* فلو، آنتونی (1382)، «الهیات و ابطال پذیری»، در: جان هیک، اثبات
اندیشه حوزه » شماره 51 (صفحه 148)
وجود خداوند، ترجمهی عبدالرحیم گواهی، چ اول، تهران: دفتر فرهنگ اسلامی
* فلو، آنتونی و دیگران (1374)، «ابطال پذیری گزارههای دینی» کلام فلسفی، ترجمهی احمد نراقی و ابراهیم سلطانی، چ اول، تهران: مؤسسهی صراط.
* فورمن، رابرت (1384)، عرفان، ذهن، آگاهی، ترجمهی سید عطا انزلی، چ اول، قم: انتشارات دانشگاه مفید.
* قائمی نیا، علی رضا، (1382)، پلورالیزم تحویلی، چ اول، قم : انتشارات دارالصادقین.
* قمی، محسن(1379)، «برهان تجربهی دینی»، نقد و نظر ش 25-26.
* کانت، ایمانوئل (1381الف)، دین در محدوده عقل تنها، ترجمهی منوچهر صانعی دره بیدی، چ اول، تهران: انتشارات نشرو نگار
* کانت، ایمانوئل(1370) تمهیدات، ترجمهی غلام علی حداد عادل، چ دوم، تهران: مرکز نشر دانشگاهی.
* کانت، ایمانوئل(1362) سنجش خرد ناب، ترجمهی میر شمس الدین ادیب سلطانی، چ اول، تهران: انتشارات امیر کبیر.
* کانت، ایمانوئل( 1387)، نقد قوهی حکم، ترجمهی عبدالکریم رشیدیان، چ دوم، تهران: نشر نی.
* کتز، استیون(1383 الف)، «زبان، معرفتشناسی و عرفان» در: ساخت گرایی، سنت و عرفان، ترجمه و تحقیق سید عطا انزلی، چ اول، قم: انجمن معارف اسلامی قم.
* کتز، استیون(1383 ب)، «سرشت سنتی تجربه عرفانی» در: ساختگرایی سنت و عرفان، ترجمه و تحقیق، سید عطا انزلی، چ اول، قم: انجمن معارف اسلامی قم.
* کوئین، فیلیپ(1379)، «کثرت گرایی دینی»، ترجمهی مریم لاریجانی، پژوهشهای فلسفی - کلامی، ش 5-6.
* کیوپیت، دان(1380)، دریای ایمان، ترجمهی حسن کامشاد، چ دوم، تهران
اندیشه حوزه » شماره 51 (صفحه 149)
: طرح نو.
* گریلینگ، و دیگران (1380)، معرفتشناسی، ترجمهی امیر مازیار، چ اول، تهران: مؤسسهی نشر جهاد.
* گنون،رنه(1379)، نگرشی به حقایق باطنی اسلام و تائوئیسم، ترجمهی دل آرا قهرمان،چ اول، تهران: انتشارات سروش..
* گیسلر، نورمن(1375)، فلسفهی دین، ترجمهی حمید رضاآیت الهی، چ اول، تهران؛ انتشارات حکمت.
* لا کوست، ژان (1375)،فلسفه در قرن بیستم، ترجمهی رضا داوری اردکانی، چ دوم، تهران، انتشارات سمت.
* لگنهاورن، محمد (1381)،«تجربهی دینی اسلامی»، حوزه و دانشگاه، ش 38
* لگنهاوزن، محمد(1379) اسلام و کثرت گرایی دینی، ترجمهی نرجس جواندل، چ اول، قم: مؤسسهی ی فرهنگی طه.
* لگنهاوزن، محمد(1379)، «تجربهی دینی» (اقتراح)، نقد و نظر، شماره 23-24.
* لیتل، دانیل(1381)، تبیین در علوم اجتماعی، ترجمهی عبدالکریم سروش، چ دوم، تهران، مؤسسهی صراط.
* لینگر، مارتین(1382)، عرفان اسلامی چیست؟، ترجمهی فروزان راسخی، چ دوم، تهران: دفتر پژوهش و نشر سهروردی
* مالکوم، نورمن(1383)، دیدگاه دینی ویتگنشتاین، ترجمهی علی زاهد، چ اول، تهران: انتشارات گام نو.
* مالکوم، نورمن و دیگران(1382)، ویتگنشتاین و تشبیه نفس به چشم، ترجمهی ناصر زعفرانجی، چ اول، تهران: نشر هرمن.
* ماوردس، جورج (1383)، باور به خدا: در آمدی به معرفتشناسی دینی، ترجمهی رضا صادقی، چ دوم قم: انتشارات مؤسسهی آموزشی و پژوهشی امام خمینی.
* مایلز، ریچارد(1380)، تجربهی دینی، ترجمهی جابر اکبری، چ اول، تهران: دفتر پژوهش و نشر سهروردی
* مبینی، محمد علی و عباسی ولی ا...(1382)، «معرفتشناسی اصلاح شده و عقلانیت باور دینی»، قبسات، ش 28.
* محمد رضایی، محمد و دیگران (1381)، جستارهایی در کلام جدید، چ اول، قم: انتشارات اشراق
* مک اینتایر، السدیر (1376)،«اخلاق فضیلت مدار»، ترجمهی حمید شهریاری، نقد و نظر، ش 13-14.
* مک کواری، جان(1382)، الهیات اکزیستانسیالیستی: مقایسه هیدگر و بولتمان، ترجمهی مهدی بزرگ دشتی، چ اول، قم: بوستان کتاب قم.
* مک کواری، جان (1375)، تفکر دینی در قرن بیستم، ترجمهی عباس شیخ شعاعی و محمد محمد رضایی، چ اول، قم: مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیهی قم.
* مک کواری، جان (1377)، فلسفهی وجودی، ترجمهی محمد سعید فنایی کاشانی، چ اول، تهران: نشر هرمس.
* مکلاپ، فرینز(1374)، آیا علوم اجتماعی واقعا پایین رتبهاند؟، ترجمهی مصطفی ملکیان، حوزه و دانشگاه، ش 2
* مور، جورج (1384)، مبانی اخلاق، ترجمهی غلام حسین توکلی و علی عسگری، چ اول، قم: مؤسسهی بوستان کتاب قم
* مولکی، مایکل(1376)، علم و جامعهشناسی معرفت، ترجمهی حسین کچویان، چ اول، تهران: نشر نی.
* میشل، توماس(1377)، کلام مسیحی، ترجمهی حسین توفیقی، چ اول، قم: مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب.
* نراقی، احمد (1378)، رسالهی دین شناخت، چ اول، تهران: طرح نو.
* نصر، سید حسین (1382)، آموزههای صوفیان از دیروز تا امروز، ترجمهی حسین حیدری و محمد هادی امینی، چ اول، تهران: انتشارات قصیده سرا.
اندیشه حوزه » شماره 51 (صفحه 151)
* نصر، سید حسین (1383)،اسلام و تنگناهای انسان متجدد، ترجمهی انشاءا... رحمتی، چ اول، تهران: دفتر پژوهش و نشر سهروردی
* نصر، سید حسین (1383الف)، آرمانها و واقعیتهای اسلام، ترجمهی شهاب الدین عباسی، چ اول، تهران: دفتر پژوهش و نشر سهروردی.
* نصر، سید حسین (1382الف)، جوان مسلمان و دنیای متجدد، ترجمهی مرتضی اسدی، چ چهارم، تهران: طرح نو.
* نصر، سید حسین (1382الف)، نیاز به علم مقدس، ترجمهی حسن میانداری، چ دوم، قم: کتاب طه.
* نصر، سید حسین (1383ب)، قلب اسلام، ترجمهی مصطفی شهر آیینی، چ اول، تهران: انتشارات حقیقت.
* نصر، سید حسین (1383ج)، اسلام و تنگناهای انسان متجدّد، ترجمهی انشاءاللّه رحمتی، چ اول، تهران: دفتر پژوهش و نشر سهروردی.
* نصر، سید حسین (1381)، معرفت و معنویت، ترجمهی انشاءا... رحمتی، چ دوم، تهران: دفتر پژوهش و نشر سهروردی.
* وارنوک، چ (1368)، فلسفهی اخلاق در قرن حاضر، ترجمه و تعلیقات صادق لاریجانی، چ دوم، قم: مرکز ترجمه و نشر کتاب.
* وارنوک،مری (1380)، فلسفهی اخلاقدر قرن بیستم، ترجمهی ابولقاسم فنائی، چاول، قم: مؤسسهی بوستان کتاب قم.
* ویتگنشتاین، لودویگ(1381 الف)، پژوهشهای فلسفی، ترجمهی فریدون فاطمی، چ دوم، تهران: نشر مرکز.
* ویتگنشتاین، لودویگ(1381 ب)، «سخنرانی در باب اخلاق»، در: متنهایی برگزیده از مدرنیسم تاپست مدرنیسم، ویراستار فارسی عبدالکریم رشیدیان، چ اول، تهران، نشر نی
* ویتگنشتاین، لودویگ(1379)، رساله منطقی - فلسفی، ترجمهی میر شمس الدین ادیب سلطانی، چ دوم، تهران: انتشارات امیر کبیر
* وینچ، پیتر (1372) ایده علم اجتماعی و پیوند آن با فلسفه، انتشارات سمت.
* وین رایت، ویلیام(1378)، «امر قدسی از نگاه رودلف اتو»، ترجمهی علی شیروانی، نامهی مفید، ش 19.
* وین رایت، ویلیام(1380)، «نقد فلسفه دینی وین رایت بر کثرت گرایی دینی هیک»، ترجمهی ابراهیم موسی پور، دین پژوهان، ش 3.
* هادسون، ویلیام دانالد( 1378)، لودویگ ویتگنشتاین: ربط فلسفه او به باور دینی، ترجمهی مصطفی ملکیان، چ اول، تهران: انتشارات گروس.
* هاسپرس، جان (1379)، درآمدی بر تحلیل فلسفی، ترجمهی موسی اکرمی، چ اول تهران: طرح نو،
* هرد، گری لکود( 1382)، تجربه عرفانی و اخلاقی، ترجمهی لطف اللّه جلالی و محمد سوری، چ اول قم:انتشارات مؤسسهی آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره).
* هسیلتون، ملکلم(1377)،جامعهشناسی دین، ترجمهی محسن ثلاثی، چ اول تهران: مؤسسهی فرهنگی انتشاراتی تبیان.
* هوردرن، ویلیام (1368)،راهنمای الهیات پروتستان، ترجمهی میکائیلیان، چ اول، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی
* هولمز، رابرت ال، (1382)، مبانی فلسفهی اخلاق، ترجمهی مسعود علیا، چ اول، تهران: انتشارات ققنوس.
* هولیس، مارتین(1382)،«فلسفه علوم اجتماعی»، در: نگرشهای نوین در فلسفه، ترجمهی حسن میانداری و دیگران، چ اول، قم: کتاب طه.
* هیر، ریچارد مروین، (1383)، زبان اخلاق، ترجمهی امیر دیوانی، چ اول، قم: کتاب طه.
* هیک، جان(1382 الف)،بُعد پنچم: کاوشی در قلمرو روحانی، ترجمهی بهزاد سالکی، چ اول، تهران: انتشارات قصیده سرا.
* هیک، جان (1377الف)، پلورالیسم دینی در ترازوی معرفتشناسی، در: صراطهای مستقیم، عبدالکریم سروش، چ اول، تهران، مؤسسهی صراط.
* هیک، جان(1381الف)، فلسفهی دین، ترجمهی بهزاد سالکی، چ سوم، تهران: انتشارات بینالمللی الهدی.
* هیک، جان(1377الف)،«نظریهای در باب ایمان دینی»، ترجمهی هوسن پناهنده، کیان،ش 41.
* هیک، جان (1382ب)، «پلورالیسم دینی»، ترجمهی سعید عدالت نژاد، پل فیروز ه، ش 8.
* هیک، جان(1378)، مباحث پلورالیسم دینی، ترجمهی عبدالرحیم گواهی، چ اول، تهران، مؤسسهی فرهنگی.
* هیک، جان (1381)، وصف ناپذیری، ترجمهی سید حسن حسینی، فرهنگ، ش 41-42 .
* هیوم، دیوید،(1382)،«مکالماتی درباره دین طبیعی»، در نایجل واربرتون، آثار کلاسیک فلسفه، ترجمهی مسعود علیا، چ اول، تهران: انتشارات ققنوس.
* هیوم، دیوید (1362)، تاریخ طبیعی دین، ترجمهی حمید عنایت، چ سوم، تهران: انتشارات خوارزمی.
* یزدانی، عباس (1381)، تجربهی دینی، چ اول، قم انجمن معارف اسلامی ایران.
*Alston, William. P(1986), Religious Expeyrence and Religious Belief , in Philosphy of Religion, An Anthology, ed. Louis, P.Pojman, Wadsworth.
*Alston, William. P(1991), Perceiviing God, lthaca and London: cornell.
*Hick, John (1989), An Interpretation of Religion. Yale Press.
*Swinbrn, Richard (1992), Revelation, cgarendon Pree, Oxford
*James, William (1986), Mysticism, in Philosphy of Religion, An Louis, P.Pojman, Wadsworth. Anthology, ed.
*Peterson, Michael, and...(1991), Reason and Religious Blief, New YORK, Oxford, University Press.
*Proudfoot, Wayne (1995), "Explanatin of Religious Experince" ,in Contemporary Perspectives on Religion.
*Epistemoiogy, ed. by R.D Geivrtt and B.Seeetman, New York, Oxford.
*Yandell, keit, E(1999), Philosophy of Religion: A Contemporaty introduction, London and New York.
*Yandeii, Keith(1993), The Epistemology Of Religious Experience, Combridge.
خود را این چنین استنطاق میکردم [«چرا در همین لحظه به گناهان کریه خود پایان ندهم؟»] اما تلخترین و گزندهترین اندوه در دلم موج میزد، و بی امان اشک میریختم. در همین اثنا، از خانهی مجاور نغمهی کودکی به گوشم رسید. صاحب آن نغمه، دختر بود یا پسر، نمیدانم، اما به تکرار چنین میسرود: «برگیر و بخوان». سر بر داشتم و سعی کردم دریابم که این کلمات در کدام بازی کودکانه خوانده میشوند، اما چیزی به خاطر نیاوردم. از گریستن دست برداشتم، به پا خاستم و به خود گفتم که این باید فرمانی الهی باشد که مرا امر میکند تا کتاب مقدس را بگشایم و نخستین عباراتی را که در برابر دیدگانم ظاهر میشود، بخوانم. (آگوستین، 1380 ، 255-254).
تجربهی دینی یعنی چه؟ ماهیت و حقیقت آن چیست؟ آیا تجارب دینی دارای هستهی مشترکی هستند؟ آیا تجربهی دینی در توجیه و عقلانیت باور دینی، کارایی دارد؟ برخی از سؤالات مهمی هستند که در رویهی پدیدار شناختی(2) و معرفت شناختی تجربهی دینی مورد بحث و بررسی قرار میگیرد.
آنچه در این نوشتار میآید در واقع تحلیل و بررسی «ماهیت و سرشت تجربهی دینی» است. البته در ضمن این بحث، مباحث دیگری را نیز، مانند تجربه و تفسیر (ذاتگرایی، ساختیگرایی و نظریهی هستهی مشترک)، حجیّت معرفت شناختی تجربهی دینی و توجیه باور دینی (به ویژه باور به خدا) از طریق آن، به اجمال طرح خواهیم کرد.اما بهتر است، به عنوان مقدمه، به علل و عوامل پیدایش این مسأله نظری بیفکنیم.
گرچه تجربهی دینی امری فراگیر و همگانی است، اما اندیشهی تجربهی دینی (یعنی تجربهی دینی به عنوان مسألهای فلسفی ـ کلامی) چیزی نو و جدید است. در حقیقت، توجه دینشناسان و متفکران به این بحث، محصول تحول فکری است که از آن به دورهی مدرنیته تعبیر میشود. مدرنیته ویژگیهایی داشت که مهمترین آنها، عقلانیت (Rationality) افراطی بود.
تکیه و تأکید بر عقل در دورهی مدرن (توسط سلسلهای از متفکران از دکارت تا کانت)، عناصر مهم و اساسی الهیات طبیعی/ عقلی (Natural Theology) مانند برهان نظم، را از کار انداخت. دیوید هیوم (1711 ـ 1776) بیش از همه در مخالفت با الهیات طبیعی نقش داشت. وی با تکیه بر تجربهگرایی، عناصر مختلف الهیات طبیعی را مانند برهان نظم، وجود معجزات و ... مورد انتقاد قرار داد. (ر. ک: هیوم، 1362، 75-60؛ 1382، 152-151)
این اشکالات تأثیر عمیقی بر کانت (1724 ـ 1804) نهاد، به طوری که به اعتراف خود کانت، این دیوید هیوم بود که وی را «از خواب جزمی مذهبان بیدار کرد.» (کانت 89،1380). کانت بر آن بود که براهین سنتی وجود خداوند، محکوم به شکستاند و لذا مهمترین اعتراض بر برهان وجودشناختی را در کتاب سنجش خرد ناب (1362، 663) مطرح کرد. شکاکیت کانت نسبت به دلایل عقلگرایان در باب اثبات وجود خدا، او را به عامل درونی فروکاهش (Reduction)داد. راه حل کانت این بود که باید مفاهیم، عقاید و اعمال دینی را در حوزهی اخلاق قرار داد.
دین مانند اخلاق، امری مربوط به عقل عملی است. کانت با تکیه بر آنچه قبل نشان داده بود (در نقد اول سنجش خرد ناب)، یعنی نارسایی استدلالهای معهود و مألوف برای شناخت وجود خدا، در نقد دوم (و در یکی از آخرین کتابهایش باعنوان دین در حدود عقل تنها (1381) مدلل میسازد که اعتقاد به خدا و بقای نفس را میتوان (مانند اختیار) به مثابه «اصول موضوعهی عقل عملی»، شرایط لازم اخلاق، توجیه کرد. آدمی برای اخلاقی بودن باید به عدالت واپسین عالم معتقد باشد. یعنی آن روزی که به کار خیر پاداش و به کار زشت مجازات تعلق میگیرد.
قبل از اینکه بحث تجربهی دینی توسط شلایرماخر مطرح شود، در مورد شناخت خداوند دو روش مهم وجود داشت. روش مصلحین کلیسا، که تعالیم خود را براساس کلام مکشوف شدهی خدا در کتاب مقدس (الهیات نقلی) قرار میداد. روش دوم روش برخی از فلاسفه بود که سعی میکردند با استنتاجات منطقی دربارهی ماهیت جهان، به الهیات طبیعی (عقلی) برسند.
از زمان توماس آکویناس به بعد، عدهای سعی کردند این دو را در یکدیگر ادغام نمایند. فلاسفهای نظیر کانت معتقد بودند این دو روش ناقض یکدیگرند. چون الهیات طبیعی به طور بنیادی تباه شده بود، دیگر نمیتوانست اساسی برای الهیات مسیحی باشد. تمایل به آزادسازی باور دینی از اتکا به عقاید متافیزیکی و نظامهای کلیسایی و بر پایهی تجربهی انسانی نهادنِ آن، تا حد زیادی موجب شد که نوبت به «تجربهی دینی» برسد.
الهیات طبیعی راه بنبستی بود که شلایرماخر نمیخواست وارد آن شود. از طرف دیگر، وی احساس میکرد که دیگر نمیتوان کتاب مقدس را به عنوان شرح مداخلات خداوند در تاریخ بشر و مجموعهای از فرمایشات الهی پذیرفت. کتاب مقدس شرح تجربیات دینی بود و تجربهی دینی کلیدی بود که شلایرماخر با دو دست به آن چسبید. به نظر او این کلید میتوانست تمام مسائل الهیات را حل کند. (براون، 1375، 109).
شلایرماخر انتقاد کانت از متافیزیک و الهیات طبیعی سنتی را پذیرفت و قبول کرد که آموزهی دینی را نباید به چشمآموزههایی که دارای مدعیات علمی ی متافیزیکی هستند، نگریست، ولی حل و انحلال دین را در اخلاق نپذیرفت. او بر آن بود که آموزه و عملکرد دینی، نمایانگر عنصری خودمختار و تحویلناپذیر در تجربهی انسان است که قابل فروکاهش به عقیده یا عمل نیست. دیانت، نه علم است، نه اخلاق؛ بلکه عنصری است در تجربهی انسانی که برای خود کمال و یکپارچگی و تمامیت دارد. فلسفهی دین همانا تأمل بر این عنصر یا این وجه است؛ آن چنانکه سنتها و فرهنگهای مختلف آن را شکل میدهد و در آموزهها و اعمال دینی مختلف جلوهگر میشود. شلایرماخر این وجه یا عنصر دینی را به مثابه احساس محدودیت یا اتکای انسان به خدا توصیف میکرد. این احساس در عین حال که فقط از طریق انس و آشنایی، قابل درک و فهم است، عنصری عام و جهانی در تجربهی انسانی است که برای همهی انسانها دسترسپذیر است. از آنجا که آموزهی دینی منوط به اعتقاد نیست، بلکه جلوهی این عنصر عاطفی است که با سنتها شکل میگیرد، آموزههای دینی هرگز نمیتوانند با یافتههای علم تعارض داشته باشند، عقاید دینی نیازمند هیچ توجیهی نیستند؛ زیرا به نحوی مستقل در وجه یا عنصری خودمختار از تجربهی احساس اتکا ریشه دارند. (پراودفوت 1375،244)
بنابراین، شلایرماخر اولین کسی است که، بیش از هر کس دیگری، تجربهی دینی را طرح کرد.
تحدید واژگان کلیدی
الف) تجربه
پیش از آنکه به معنای تجربهی دینی بپردازیم، لازم است که واژهی «تجربه» را توضیح دهیم. واژه تجربه (Experience) از جمله واژههایی است که تغییرات عمدهای از جهت معنا در طول تاریخ در آن رخ داده است. این واژه اکنون به گونهی وسیعی در رشتههای گوناگونی، مانند علوم طبیعی، هرمنوتیک و فلسفهی دین به کار میرود و در هر کدام بار معنایی خاصی دارد.
ریشهیابی این واژه نشان دهندهی آن است که در ساختار اصلی این کلمه معنی و مفهوم آزمایش و تجربه نهفته است و صرف احساس چیزی را نمیتوان Experience نامید. این مفهوم در زمان آمپریسیستهای انگلستان، یعنی قرون هفدهم و هجدهم، نقش مهمی در فلسفهی غرب داشت. اینان اصطلاح تجربه را در مقابل عقل، و برای اشاره به محتوای ذهنیای که از حواس پنجگانه فراهم میشود، استفاده میکردند. به همین جهت، کسانی را که راه شناخت را منحصر در معرفت حسی میدانند و معتقدند که به ازای هر واژه، تصوری در ذهن انسان وجود دارد، تجربهگرا (Empricist)مینامند. اما بعد از دوران تجربهگرایان، مخصوصاً از جان لاک (1632 ـ 1704) به بعد، این واژه با نوعی توسعه، در مورد هر چیزی که در ذهن انسان یافت شود و هر احساس درونیای که انسان واجد آن باشد، اطلاق شده است؛ گرچه آزمایش و تکرار در آن وجود نداشته باشد.
شلایرماخر و جیمز از پیشگامان این تحول معنایی بودند. اینها مفهوم تجربه را وسیعتر گرفتند تا شامل همهی محتوای آگاهی بشود؛ به ویژه با توجه به احساسات شهودی و عاطفی، که سهم بسزایی در زندگی مذهبی دارند(ر. ک: لگنهاوزن، 1379، 24؛ قمی، 1379، 365).
ب ) تجربهی دینی
پرسش از تعریف تجربهی دینی، به قول ویلیام رو (1379، 287)، پرسشی به غایت دشوار است و ما به هر توصیفی که دست پیدا کنیم، احتمالاً نارسا و شاید هم قدری دلبخواهی باشد. به هر حال، ما نیاز داریم که تصوری، هر قدر هم که مبهم و نارسا از کار درآید، از چیستی آنچه درصدد بررسی آن هستیم، داشته باشیم.
هیچ تعریف واحدی برای «تجربهی دینی» که مورد اتفاق همگان باشد، وجود ندارد (مایلز، 1380، 59)، بلکه این اصطلاح در موارد گوناگونی به کار میرود. در نظر برخی، این اصطلاح به پدیدههای مرموزی اشاره دارد که با اعمالی نظیر غیبگویی، جادو و علوم خفیه ارتباط دارند و در نظر برخی دیگر، به معنای شنیدن نداها و دیدن رؤیا است. عدهای نیز این اصطلاح را در معنایگستردهای به کار میبرند که به هر سنخ رویدادی که مبهم یا بیان آن دشوار است، اشاره دارد؛ در حالی که دیگران کاربرد این اصطلاح را به حالت ویژهای از آگاهی محدود میکنند که با روشهای خاصی از تأمل به دست میآید. (هرد، 1382، 63)
ویلیام آلستون (فیلسوف دین معاصر)، تعبیر جالب و رسایی از تجربهی دینی ارائه میدهد:
اصطلاح تجربهی دینی به معنای خاص و دقیق آن برای هرگونه تجربهای به کار میرود که آدمی در ارتباط با حیات دینی خود وجود دارد، از جمله احساس گناه،یا رهایی، وجد و سرور، ترس، شوق، تمنا، احساس امتنان و سپاس و مانند اینها. (آلستون، 1383، 68)
بنابراین میتوان گفت که تجربهی دینی دارای دو عنصر اساسی است: علم به امر متعالی و سرسپردگی تام به آن. (گیسلر، 1375، 53).
1 ) احساسی بودن تجربهی دینی
شلایرماخر، در ویرایش نخست کتاب درباره دین، از عنصر اساسی تجربهی دینی به شهود کل (یا شهود اتحاد خود با جهان) تعبیر میکند که متعلّق آن هستی است. اما در ویرایش دوم،از احساس (تجربهی) دینی با عنوان امری «بدون واسطه و فوق هر اشتباه و سوء فهمی» سخن میگوید. منظور شلایرماخر این است که این تجربه، بیواسطه و مستقل از اندیشه و مفاهیم استدلالهای عقلی است، که این دو ویژگی ادراکات حسیاند. همچنین مشتمل بر عنصر شهودی است که متعلق خود است و هم بیواسطه است.
مقصود او از بیواسطه بودن شهود دینی این است که ما در شهود نه با اندیشه و تأمل و استنتاج، بلکه از طریق ارتباط مستقیم با معلوم به معرفت دست مییابیم. به عبارت دیگر، در فرایند حصول معرفت شهودی، چنین نیست که با تأمل و تفکر در یک سلسله گزارهها گزارهی دیگری را نتیجه بگیریم، بلکه مستقیما و بدون وساطت هیچ اندیشه ومفهومی معلوم بر ما منکشف میگردد. به عبارت سوم، معرفت شهودی اساسا سنخیّت مفهومی ندارد تا اندیشه و معارف مفهومی در تکوین آن نقشی داشته باشند (دانشور، 1377، 99).
شلایرماخر در مرحلهی بعد، یعنی در کتاب ایمان مسیحی، هر دو ادعای فوق را به طور دقیقتر و نظاممندتر بیان میکند. وی در این کتاب به شیوهای نوین برای الهیات میرسد که با دیدگاه اولیه او (درباره دین) بسیار تفاوت دارد. شلایرماخر در کتاب ایمان مسیحی برای این هدف اصطلاح «الهیات سیستماتیک یا نظاممند(3) (Systematic Theology) را برمیگزیند. به نظر او، الهیات نظاممند محصول تأملات فلسفی و عقلانی و یا مجموعهای از عقاید دربارهی جهان نیست، بلکه علمی است که اصول و تعالیم حاکم بر جامعهی خاص، در زمان خاص را نظام میبخشد(4) و مراد از اصل و تعالیم مجموعهای از عقاید و گزارهها نیست، بلکه تعبیری از عواطف و احساسات دینی در آن جامعه است. بدین ترتیب متکلم هم یک تجربه گر است و هدف او تهیهی تبیینی از عواطف و احساسات دینی در آن جامعه است.
مفهومی که شلایرماخر در کتاب ایمان مسیحی از دینداری اراده میکند، در واقع بسط همان مفهوم در کتاب دربارهی دین است، اما با دقت بیشتر. و این دقت را میتوان در روشی دید که در آن، نظریهی دو جنبهای شلایرماخر، که بر اساس آن از سویی دینداری مستقل از اندیشه و عمل است و از سوی دیگر، متعلّق آن التفاتی و قصدی است، دقیقتر شده است عنصر مشترک در آگاهی دینی در این کتاب به عنوان احساس یا شوق به نا محدود یا شهود وحدت خود با جهان تعریف نمی شود، بلکه به احساس وابستگی مطلق یا کمال به مبدأ یا قدرتی که جدا از عالم است، تعریف میشود.
بنابراین شلایرماخر در کتاب ایمان مسیحی مدعی است که تجربهی دینی، نوعی تجربهی معرفت بخش و عقلانی نیست،بلکه عبارت است از: «احساس وابستگی مطلق یا خود آگاهی از وجود مطلقا وابسته که معادل با وجود مرتبط و وابسته به خداست» (گلین ریچاردز، 1380، 86). احساس وابستگی مطلق به هیچ وجه یک احساس خالص نیست، این امر همیشه با احساس به معنای خود آگاهی حسی توأم است؛ یعنی همیشه به واسطهی ارتباط با اشیاء تحریک میشود و بعضا با احساس لذت و درد همراه است. همین مطلب است که شلایر ماخر از اصل مورد نظر خود در نظر دارد که تجربهی دینی هرگز به معنای لحظهی آگاهی ناب از خدا نیست. خبر یافتن از خداوند عبارت است از نسبت داشتن با اشیاء و بنابراین آگاهی از احساسهای نسبی دیگران تحت عنوان احساس وابستگی مطلق. مثالی که او میآورد عبارت است از احساس تحمل درد و رنج در خود آگاهی حسی که میتواند با حال اتکال به خدا در خود آگاهی متعالیتر انسان توأم باشد. این دو احساس میتوانند در معیت یکدیگر بوده و یکی به دیگری تقلیل نیابد (سایکس، 1376، 74).
ملاکی که شلایرماخر در مرحلهی نخست (درباره دین) برای دینی بودن تجربه مطرح میکند، بر اساس متعلق آن است (برای مثال احساس موجود نامحدود یا احساس کل)، اما در مرحلهی متأخر (ایمان مسیحی) برآن است که تجارب وقتی دینی هستند که ناشی از تصرف مستقیم خداوند یا جهان بر نفس باشند، به عبارت دیگر، تجربه در صورتی دینی است که معلول خدا باشد؛ یعنی خداوند علت و ایجاد کنندهی آن باشد. دینداری هم به عنوان احساسی از وابستگی مطلق تعریف میشود نه با رجوع به متعلق نامتعیّن. دینداری احساس محدودیت یا خود و جهان خود را از جنبهی علّی وابسته به یک مبدأ یا قدرت حس کردن است (پراودفوت، 1377، 37).
شلایرماخر با تأسیس الهیاتی بر مبنای تجربهی دینی دو هدف عمده را تعقیب میکند: توصیف و دفاع. او در گام نخست درصدد ارائهی توصیفی دقیق از خود آگاهی دینی است. به نظر شلایرماخر هم مسیحیان و یهودیان سنتی و هم نقّادان و دین ستیزان در جنبش روشنگری، هر دو در توصیف دین به عنوان نظامی از عقاید یا نظامی از تعالیم و یا قانونی اخلاقی، به خطا رفتهاند. عنصر اساسی دین، یعنی تجربهی دینی، تمامیت خود را دارد و غیر قابل تحویل به علم و اخلاق است. وی بر آن بود که به هنرمندان و روشنفکران ثابت نماید که آنچه آنها ازآن تنفر دارند دین نیست، بلکه عقاید و قوانینی است که از خلط صورتهای بیرونی با حیات درونی آن نشأت گرفته است و دینداری واقعی با سلامت روحی و احساس هماهنگی با عالم، که هنرمندان و نقادان در حیات فرهنگی و هنری به دنبال آن هستند، یکی میباشد.
هدف دوم شلایرماخر بیشتر جنبهی نظری و کلامی (دفاعی) دارد. وی امیدوار است با توصیف و معرفی دین در شکل اصیل و متمایز ثابت کند که نقدهای نهضت روشنگری بر دین (مخصوصا نقد کانت بر ما بعد الطبیعه) را نمیتوان درباره نمودهای واقعی دین مورد استفاده قرار داد. دین از سنخ حس و چشیدن است، در نتیجه مناقشهی کانت، مبنی بر اینکه ذهن ما در کسب تجارب منفعل محض نیست، بلکه جنبهی فاعلیّت دارد و چیزهایی را بر آن اضافه میکند، و لذا جهانی را که به گمان خود میشناسیم، ایجاد میکنیم، نه آنکه آن را به سخن میآوریم، وارد نیست. از نظر شلایرماخر، تجربهی دینی مستقل از سایر اندیشههاست و لذا نباید با عقیده یا عمل خلط شود و با دستاوردهای علم جدید نمیتواند تعارض داشته باشد. با استقلال حوزهی دین، دین اساسا در برابر انتقاد عملی و اخلاقی آسیبناپذیر است.
هر دو هدف برنامهی شلایرماخر متکی بر رد تحویل گرایی است و نیازمند آن است که ثابت شود دین، اصیل و مستقل است و به چیز دیگری قابل تحویل نیست. به اعتقاد شلایر ماخر و کسانی که در سنت تجربه گرایی او قرار دارند، دست یابی به توصیف دقیق و اجتناب از تحویل گرایی باید با تأکید بر بیواسطگی تجربهی دینی و استقلال کامل آن از عقاید و اعمال دینی صورت بگیرد. تجربهی دینی گرچه در قالب عقاید و اعمال بیان میشود، اما به وسیلهی آنها بنا نمیشود و کاملاً مستقل از آنهاست (ر. ک: پراودفوت، 1377،18-19).
شلایرماخر برای حمایت از این ادعا، که عواطف و احساسات دینی مستقل از تعبیر زبانی است، به نظریهای مهم در باب زبان دینی (Religious Language) اشاره میکند. اهمیت این نظریه نه از جهت حقانیت آن، بلکه از این جهت است که موجب بسیاری از رهیافتهای اخیر به تاریخ و فلسفه شده است.مخالفت شلایرماخر با تحویل گرایی، این نکته را به ادعای او اضافه میکند که لحظهی دینی در آگاهی، لحظهای اصیل است. منظور وی از اصالت آگاهی دینی، تأکید بر دو نکته است:
1 ) این آگاهی را میتوان فقط به احساس وابستگی مطلق، دقیقا توصیف نمود که با دیگر خود آگاهیهای بی واسطه (یعنی معرفت نظری و اخلاق) کاملاً فرق دارد.
2 ) این آگاهی ساخته انسان نیست و به مفاهیم و عناصر فرهنگی وابسته نیست، و نیز به مفاهیم و افکار یا هر نوع برداشتهای فرهنگی متکی نمیباشد.
بدین ترتیب، شلایرماخر، «تعبیری» (Expression) بودن زبان دین را تبیین میکند، که بر اساس آن، زبان دینی صرفاً بیانگر احساسات و تجارب دینی است و آن را باید بر اساس احساسات دینی تبیین کرد.
زبان دینی(5) از لحظهی خود آگاهی بی واسطه و متمایز که همان دینداری است، نشأت میگیرد و آن لحظه، مقید به هیچ یک از مفاهیم و صور ذهنی پیشین نیست. زبان دینی را باید با رجوع به عواطف دینی تبیین نمود، نه برعکس (همان، 24).
وین پراودفوت معتقد است که فرضیهی شلایرماخر در باب زبان دینی، مبنی بر اینکه «زبان دینی تعبیری از عواطف و تجربیات دینی است»، به این منظور مطرح شده است که دو ادعا را با هم سازگار نماید: ادعای اول اینکه عواطف و تجربیات مستقل از هر اندیشهای است؛ و ادعای دوم اینکه تجربه، التفاتی و قصدی(6) (Intentional) بوده و ساختار معرفتی خاصی دارد. شلایرماخر میخواهد اثبات کند که زبان و عقیده و آموزهی دینی ناشی از عواطف و تجارب دینی است، بدون آنکه آلوده به افکار و ادعاهایی راجع به جهان آفرینش شود و در نتیجه با نقادی فلسفی یا پیشرفت دانش آسیب ببیند. برای این منظور، وی ارتباط بین تجربهی دینی و تعبیرات آن را ارتباط طبیعی معرفی میکند. آموزههای دینی باید ناشی از تعبیرات تجربهی دینی تلقی شود، نه متکی به اندیشه یا عادت. ارتباط بین این دو، ارتباطی منطقی یا دستوری نیست، بلکه ارتباط علّی است. نظریهی شلایرماخر راجع به ویژگی تعبیری زبان دینی، برای تبیین پیدایش زبان دینی است (ر. ک: پراودفوت، 1377،58). در واقع نظریهی شلایرماخر در مقابل تبیینهای دیگر، به ویژه این فرضیه که تجربهی دینی واسطهمند (یعنی معلول مفاهیم، فرهنگ و عقاید پیشین) است، طراحی شده است.
تعبیری بودن زبان دینی و در نتیجه عدم تعارض میان زبان دین با احکام علم و فلسفه و همچنین وابستگی و ارتباط زبان دینی با احساس و عاطفه در قرن بیستم از سوی پوزیتیویستهای منطقی مورد دفاع واقع شد. توصیف پوزیتیویستها از زبان دینی ممکن است مورد قبول شلایرماخر باشد، اما اهداف و نتیجهگیریهایشان کاملاً با هم متفاوت است؛ زیرا در تعریف تجربهی دینی و داوری شان راجع به منشأ آن با هم مخالفند. در حالی که شلایرماخر بر جزء معرفتی دینداری تأکید میکند، آیر(7) (1910-1989)، از مهمترین فیلسوفان پوزیتیویسم، برهان تجربهی دینی را سفسطهآمیز میداند و معتقد است که تجربهی دینی، گرچه از منظر روان شناختی جالب است، به هیچ وجه متضمن این معنا نیست که چیزی به نام معرفت دینی وجود دارد، همچنان که تجربیات اخلاقی حاکی از چیزی به نام معرفت اخلاقی نیست. (ر. ک: آیر، 1382، 283)
آنتونی فلو(8) (1923) هم معتقد است که هیچ شاهد و دلیلی له یا علیه گزارههای دینی وجود ندارد و لذا فاقد معنا هستند. (ر. ک: فلو، 1374، 73 -78؛ 1382، 274-278).
افراد بسیاری، از جمله رودلف اتو در سنت فکری شلایرماخر قرار دارند. اتو در کتاب «مفهوم امر قدسی» که تأثیر ژرفی را در میان اندیشمندان به جای گذاشته(9)، میکوشد تا تحلیل پدیدار شناسانهای از ساختار تجربهی دینی غیرعقلانی به دست دهد. در بررسی مفهوم امر قدسی، همان گونه که عنوان فرعی کتاب (پژوهشی دربارهی عامل عقلانی مفهوم الوهیت و نسبت آن با عامل عقلانی) بر آن دلالت دارد، به دنبال عامل غیر عقلانی در ایده و مفهوم الوهی است.
از دیدگاه اتو در ادیان باید میان دو عنصر تمایز شویم: عنصر عقلانی و عنصر غیر عقلانی گرایش عام در ادیانی که بر محور پرستش خداوند شکلگرفتهاند، آن است که خداوند را در قالب مجموعهای از مفاهیم عقلانی معرفی کنند. در ادیان، خداوند موجودی است با اوصافی همچون حکمت، اراده، قدرت مطلق، علم و مانند آنها. در این رهیافت عقلانی نسبت به معرفت خداوند، ذات خداوند به گونهای تلقی میگردد که میتوان او را در چارچوب مفاهیم عقلانی کلی به طور واضح و روشن و کامل شناخت و او را توصیف کرد. آن ذات متعالی، در این نگاه عقلانی و دینی که آن را بدین گونه تلقی میکند، دین عقلانی (Rational Religion) خوانده میشود. و یکی از علل عمده رواج این انگاره، سنت تعلیم دین و حتی متن و محتوای متون مقدس ادیانی چون مسیحیت است. به اعتقاد اتو، معرفت حقیقت خداوند، از این طریق اساسا ممکن نیست. البته منظور این نیست که مفاهیم عقلانی هیچ نقشی در شناخت خداوند ندارد و باید آنها را به کلی کنار گذاشت، بلکه باید آنها را به عنوان اوصاف زائد بر ذات که با ذات ترکیب میشوند، تلقی کرد. دینی که بر اساس جنبههای غیر عقلانی پایه گذاری شود، دین غیر عقلانی نامیده میشود. (وین رایت، 1378، 134-135). بنابراین عنصر اصلی دین عنصر غیر عقلانی است که اتو آن را در کتابش توضیح میدهد.
در میان اندیشمندان غربی، معمولاً مقصود از عقلانی، «تفکر»و مراد از غیر عقلانی «احساس» (احوال) است. اما در نظر او کاربرد اصطلاح عقلانی و غیر عقلانی بیشتر با اشاره به متعلق تفکر و احساس تعیین میشود تا خود تفکر و احساس. این بدین معناست که عقلانی و غیرعقلانی اولاً و بالذات اوصاف اعیان (متعلق تفکر یا احساس) هستند و در مرحلهی دوم، اوصاف تفکر یا احساس مربوط به اعیان یک شیء، خواه معنای خاصی اندیشیده یا احساس بشود و خواه نشود، در صورتی که بتواند در قالب مفاهیم به اندیشه در آید، یک امر عقلانی خواهد بود. بر عکس، یک شیء خواه بالفعل متعلق اندیشه یا احساس باشد، یا نباشد، مادام که نتواند در قلمرو درک مفهومی در آید، شیء غیر عقلانی خواهد بود. اگر بخواهیم بر اساس اصطلاحات کانتی سخن بگوییم، میتوان گفت: شیء خارجی در صورتی عقلانی است که بتواند تحت مقولات پیشین فاهمه، شناخته و فهمیده شود، و در صورتی غیر عقلانی است که نتواند بدین گونه شناخته شود(شیروانی، 1381،39).
خلاصه اینکه اتو تصدیق میکند که در خداوند وجه و حیثیتی وجود دارد که عقل میتواند آن را دریابد. ما به نحو تمثیلی میتوانیم اوصافی نظیر روح، عقل، هدفداری، ارادهی نیک و قدرت متعالی را به خداوند نسبت دهیم. «همه این صفات، مفاهیمی واضح و قاطع هستند؛ یعنی میتوان آنها را با عقل دریافت و با اندیشه تحلیل کرد و حتی به تعریف آنها پرداخت»(اتو،1380،37)، مع ذلک با توجه به مراتب و درجات عمیقتر ذات خداوند (یعنی قدسیت وی)، نمیتوان خدا را از طریق عقل شناخت؛ چرا که وصفناپذیر است. ما باید قدسیت خداوند را با چیزی فراتر از عقل (مانند احساس) دریابیم. و این عنصر غیر عقلانی در حاق گوهر دین قرار دارد. اتو برای نشان دادن این جنبه از امر قدسی (غیر عقلانی) که به تجربه در میآید، از واژه لاتینی نومن)(10)Numen) (مینوی) استفاده میکند و تجربهای را که نومن در آن به دست آمده است، «تجربهی مینوی» (Numinons Experience)مینامد، که به هیچ چیز دیگر قابل تحویل نیست.
از نظر اتو تجربهی دینی نوعی احساس است یا، به تعبیر دیگر، مجموعهی پیچیدهای از احساسات است. وی ژرفترین و بنیادیترین عنصر موجود در احساسات نیرومند دینی و ناب را مورد بررسی قرار میدهد: در احساس دینی، ایمان به رستگاری، توکل و عشق وجود دارد، اما برتر از همهی اینها عنصری است کاملاً متمایز از تمامی اینها که ممکن است در مواردی عمیقا بر ما تأثیر گذاشته و روح ما را با نوعی قدرت تقریبا سرکش و مهارناپذیر، اشتعالناپذیر نماید. امر مینوی، بنابر آنچه در احوال انسان متجلی میشود، رازی هیبتناک (Tremendum) است که با مراتب متفاوتی از شدت و ضعف، ظهور پیدا میکند.
احساس چنین راز هیبتناکی ممکن است گاهی اوقات همچون موجی آرام در عمیقترین حالت آرامش انگیز عبادت به ذهن ما هجوم بیاورد و ممکن است با وضعیتی ثابتتر و ماندگارتر در روح ادامه یابد و روان ما را به لرزه و ارتعاش در آورد و در سراسر ضمیر ما طنین انداز گردد و سرانجام خاموش شده و روح حالت «دنیوی» و غیر دینی تجربهی هر روزینهی خود را باز یابد و از سرگیرد. این حالت ممکن است به گونهی انفجاری ناگهانی از اعماق روح فوران کند و با گونه ای تشنج و آشفتگی همراه شود که به شگفت آورترین هیجان یا شوریدگی مستانه و جذبه و خلسه منتهی شود. (اتو، 1380، 60).
اتو در تجزیه و تحلیل پدیدار «نومن» به این نتیجه میرسد که اولین واکنش انسان در قبال تجلی نومن، احساس عبودیت در برابر ربوبیت حق و تجلی غیب است. این احساس عبد و مخلوق بودن - همان طور که اشاره شد - راز هیبتناک نام دارد. این راز هراسانگیز و حیرت انگیز ناشی از قهر و صولت تجلی ذاتی است که دارای چهار جنبه است (شایگان، 1380 ، 116-117):
1 ) اولین احساسی که از این هراس حاصل میشود، احساس حیرت و غربت است. از این احساس عمیق است که ادیان پدید میآیند و بعد به تدریج تکامل مییابند. این احساس ریشهی اهریمنان و خدایان است. هر آنچه که بینش اساطیری و علم حضوری ادراک میکند و بدان صورت میبخشد از ریشهی این احساس عمیق سرچشمه میگیرد.
2 ) اتو جنبهی دوم را جلال ناشی از نیرومندی و توانایی مینامد. در قبال این جلال ربوبی است که انسان احساس عبودیت و ناچیزی و خاکساری میکند و به خود میگوید: «من و همهی خلایق هیچیم، فقط تویی که وجودی و همه چیز هستی».
3 ) جنبهی سوم نومن، جنبهی نشان دهندهی انرژی است. در این مقوله میتوان غضب الهی را گنجانید.در انسان این نیرو به صورت ایمان، تعصب و مبارزه در راه حق و جهاد جلوه میکند. نیرویی که لوتر(11) را علیه اراسموس(12) برانگیخت از همین انرژی مایه میگرفت. در عرفان، این نیرو به صورت عشق به معبود ازلی جلوه میکند و غضب و عشق دو روی یک سکه است و عشق نیز مانند غضب الهی همه چیز را میسوزاند و نابود میکند.
4 ) جنبهی چهارم مقولهی راز هراسانگیز، عنصر راز و سرّ است که اتو آن را «مطلقا دیگر» نام نهاده است. اگر از این عنصر «راز» ضمائم ترس و هراس را سلب کنیم، آن گاه به صورت مفاهیمی چون حیرت آور، تعجبانگیز، شگفت انگیز جلوه خواهد کرد.
جدیدترین و نافذترین تدوین و تنسیق قدسیّت به عنوان جوهر یگانه و تحویلناپذیر همهی تجربههای دینی، از آن میرچا الیاده(13) (1907) است. وی کاربرد اتو از امر قدسی را به طور کامل گسترش داد، لذا دیدگاه الیاده دربارهی امر مقدس، شباهت زیادی با دیدگاه اتو دارد. وی معتقد است مردم در مواجهه با امر مقدس، احساس میکنند که با یک امر آخرتی تماس یافتهاند؛ آنها احساس میکنند که با واقعیتی ارتباط یافتهاند که بر خلاف همهی چیزهایی است که میشناسند، موجودی است که شدیدا نیرومند،بسیار متفاوت و کاملاً واقعی و پایدار است:
برای بومیان (انسانهای نخستین) همچنین برای انسان جوامع پیش از عصر جدید، مقدس با قدرت، و در نهایت با واقعیت برابر است، مقدس با هستی اشباع شده، قدرت مقدس به معنای واقعیت و در عین حال تداوم و سودمند بودن است (الیاده، 1375 الف، 13).
ویتگنشتاین متأخر هم با طرح نظریهی «بازیهای زبانی» (Language Games)، به نحو دیگری با این نظریه همراهی میکند. ویتگنشتاین در دورهی دوم تفکراتش، برخلاف دیدگاه اولیهاش در باب فلسفهی زبان و زبان دین که به «نظریهی تصویری» (Picture Theory) معنا قائل بود (ویتگنشتاین، 1379، 203.3)، نظریهای را بیان کرده است که طبق آن، معنای یک واژه یا جمله همان استعمال یا استخدام و یا کاربردی است که آن واژه یا جمله در عرف دارد (هادسون، 1378، 95). در عرف زبانی انواع مختلفی از بازیها وجود دارد که هر یک دارای ملاک خاصی هستند. هر نوع بازی زبانیای که در جامعهی زبانیکاربرد داشته باشد معنادار شمرده میشود. بنابراین، زبان دارای کارکردها و نقشهای متفاوتی است که هیچ نقطهی مشترکِ ثابتی در بین آنها نمیتوان یافت و لذا بازیهای زبانی صرفاً «شباهت خانوادگی» (Family Resemblance) با هم دارند. بنابراین، بازیهای زبانیِ متکثر (مانند فلسفه، دین و ...) قیاس ناپذیرند. از این رو، با زبانهای دیگر نمیتوان زبان دیگر را شناخت. باید ابتدا ایمان آورد، تا به تدریج بتوان بر زبان دین واقف شد. در واقع بازیهای مختلف زبانی در «نحوههای حیات» (Forms Of Life)معنادارند.
اینجا با اصطلاح «بازی زبانی» قصد برجسته ساختن این واقعیت را داریم که سخن گفتن به زبان بخشی از یک فعالیت، یا بخشی از یک صورت زندگی است. (ویتگنشتاین، 1381 الف، 44)
لودویگ ویتگنشتاین (1889 ـ 1951)، فیلسوف تحلیلی مشرب اتریشی، نیز از کسانی است که به نحوی در سنت فکری شلایرماخر قرار دارد. وی در مقالهای با عنوان «سخنرانی دربارهی اخلاق» که در سال 1929، در کمبریج قرائت کرد، از یک تجربهی شخصی سخن گفت که آن را به «احساس ایمنی مطلق» توصیف کرد. وی در توضیح آن میگوید:
منظورم آن حالت ذهنی است که در آن شخص مایل است بگوید: من ایمن هستم، هر اتفاقی که بیفتد هیچ چیز نمیتواند به من آسیب رساند (ویتگنشتاین، 1381 ب، 197)
وی همچنین اظهار میکند که بیان شفاهی که ما به این تجارب میدهیم، بیمعنا است. (همان، 197)
شلایرماخر در این نظریهاش پیروانی دارد؛ یعنی کسانی که زبان دین را زبانی ابرازی و عاطفی میدانند، که در معرض پرسشهای حادّ و درخواست توجیه قرار نمیگیرند. از جملهی آنها، ارنست کاسیرر، رودلف اتو و یواخیم واخ هستند.
نقد و بررسی
دیدیم که شلایرماخر و کسانی که در سنت فکری وی قرار دارند، تجربهی دینی را از مقولهی احساس میدانند. اشکالی که بر این نظریه وارد است، این است که بنابر این نظر، تأملات فلسفی و کلامی در رتبهی دوم قرار دارند و از خود تجربه سرچشمه میگیرند. اگر تجربهی دینی در کار نباشد، علوم الهی و فلسفههای دینی هم وجود نخواهند داشت. مشکلی که بر سر راه این دیدگاه قرار گرفته این است که چگونه ممکن است بر اساس احساسات و عواطف غیر معرفتی، مدعیات صدق و کذببردار ناظر به واقع را، که در الهیات و فلسفهی دینی یافت میشوند، به دست آورد. اگر تجربهی دینی توصیفناپذیر است و بر تمامی مفاهیم و باورها تقدم دارد، چگونه میتوان از آن نظریهای ناظر به واقع را استخراج کرد.
اگر امر مجرَّب و تجربه، هر دو بیان ناپذیرند، و اگر تجربه چندان بنیادین است که از حد تمایزات معرفتی فراتر میرود، پس حقایق دینی چگونه از آن نتیجه میشود؟ اگر بکوشیم چنین تجربهای را به مدد تمثیل توصیف کنیم، باز هم از پیش، فرض کردهایم که میتوانیم درک معرفتبخشی از آن واقعه داشته باشیم، و بنابراین شخص میتواند دریابد که کدام یک از تمثیلها با آن تجربه متناسب است و کدام یک متناسب نیست. (پترسون، 1377 ، 43 ؛ 1991، 17)
انتقاد دوم این است طرفداران این نظریه دربارهی ماهیت احساسات و عواطف دچار سوء فهم شدهاند. شلایرماخر و دیگران گمان کردهاند که احساسات، مستقل از مفاهیم و باورها هستند، در حالی که احساسات نیز مانند اعتقادات و اعمال به مفاهیم وابستهاند و مفاهیم جزء مقولهی عواطفاند.
در احساسات، مفاهیم و باورهای خاصی مفروض است. آنها را نمیتوان شبیه احساسات یا حوادث باطنیِ ساده که مستقل از اندیشهاند، دانست. برای شناخت احساس باید به عقاید و مفاهیم نسبتاً پیچیدهای رجوع کرد. برای شناخت دقیقِ احساس، ضروری است تا کیفیت احساس، متعلق احساس و دلایل معقولی که شخص مورد آزمایش، احساس خود را با آن دلایل توجیه مینماید،مشخص شوند. اینک میتوانیم دریابیم که باورهای شخص مورد آزمایش دربارهی علل حالت وی در بین آن دلایل قرار دارد. (پراودفوت، 1377 ، 152-151)
بنابراین باورهای فاعل تجربه دربارهی علل حالات ذهنی و جسمانیاش، در تعیّن بخشیدن به عواطف و احساساتی که وی تجربه خواهد کرد، دخالت دارند. آیا خود «احساس وابستگی مطلق» (آن گونه که شلایرماخر میگوید) مستقل از مفاهیم است؟ احساس کننده باید مفهومی از وابستگی و ... داشته باشد.
نقد سوم همان اصل معرفتشناختی مهمی است که بر اساس آن هیچ تجربهی تفسیرنشدهای نداریم و به خاطر اهمیت زیادی که در مباحث تجربهی دینی و عرفانی دارد، به تحلیل و توضیح آن پردازیم. توضیح اینکه یکی از محصولات مهم معرفتشناسی نوین این است که «تجربهی بدون تفسیر محال است». منظور از این اصل معرفتشناسی این است که هر تجربهای حتماً دارای «تفسیر» میباشد؛ تفاسیر صاحب و فاعل تجربه به تجربه تعیّن میدهد. علایق، انتظارات و معلومات فاعل تجربه به تجربهاش شکل و تعیّن خاصی میبخشد. چنین نیست که در مرتبهای، نخست فاعل، تجربهای داشته باشد و بعد در مرحلهی متأخری به تفسیر آن بر اساس چارچوب تفسیری خود بپردازد. تفاسیر در متن تجربه حضور دارند و جزئی از حقیقت آن به حساب میآیند.
این اصل معرفتشناختی گرچه همان سخن کانت است که هر شیء دو جنبه دارد: یکی جنبهی پدیداری و نمود آن، (یعنی شیء آن گونه که بر ما ظاهر و پدیدار میشود) و دیگری جنبهی ناپدیداری و واقعی، (یعنی شیء آن گونه که هست). به اعتقاد وی، ما اشیاء را به همان صورت که بر ما پدیدار میشوند میشناسیم و از شناخت نومنی آن عاجزیم. بنابراین، ذهن فاعلیت دارد و تجربهی ثابتی در کار نیست. (کانت، 1367، 56-50)
اما معرفت شناسان معاصر نواقص سخنان کانت را کنار گذاشته و این اصل را به صورت قابل قبولی ارائه دادند. این اصل یکی از پربارترین مسائل برای فلسفهی علم و فلسفهی دین است و از سرفصلهای مهم در فلسفهی علم مابعدپوزیتیویسم میباشد که طبق آن «مشاهده گرانبار از نظریه است» (ر. ک: چالمرز، 1381، فصل 3؛ گیلیس، 1381، فصل 7؛برت 1380، 45) یا همچنان که در جامعهشناسی معرفت گفته میشود، «مشاهده مشتمل بر تفسیر تأثرات حسی بر اساس چارچوبی نظری و زبانی است» (مولکی، 1376،88) و لذا «واقعیت عریان» نداریم؛ یعنی واقعیتی که از هر گونه معنای خاص فرهنگی عاری و فارغ باشد (لیتل، 1381،114)، بلکه امور واقع، مستلزم تفسیر هستند (ر. ک: هولیس، 1383، 160) واز این رهگذر است که علوم اجتماعی عینیت بیطرفانهی علم را ندارند. (مکلاپ، 1374، 16)
نظریهی تجربه گرایی دینی شلایرماخر و به طور کلی کسانی که در سنت فکری وی قرار دارند، ناشی از همین مسألهی بنیادی است که مورد مناقشات فراوانی قرار گرفته است. در واقع تلاش برای تحویل و تقلیل تجارب دینی به تجربهی واحد مهمترین مبنای نظری این متفکران میباشد.بنا به نظر این دسته از فلاسفه، تجارب ذاتا تنوع یا تباین ندارند، بلکه تنوع و تباین تجارب را باید در امری بیرون از تجربه، مانند زبان، فاعل تجربه، فرهنگ، انتظارات و پیش فرضهای اوجست. در نتیجه سخن گفتن از تجارب گوناگون سخن گفتن از ترکیب امور بیرونی با تجربهی واحد است و ما حقیقتا بیش از یک قسم تجربه نداریم (نظریهی تک نوعی تجربه). به تعبیر دیگر، تمامی تجارب دینی عنصر مشترک دارند.
برای اینکه بحث روشن شود باید میان تجربه و تفسیر تمایز قائل شد. این مسأله دو صورت عام و خاص دارد. صورت عام این است که «تجربهی بدون تفسیر محال است». صورت عام مسأله (ارتباط تجربه با تفسیر) در زمینههای گوناگون مانند معرفتشناسی (مطلق)، فلسفهی علم، روانشناسی ادراک و فلسفهی روانشناسی و جامعهشناسی معرفت مطرح شده است.
صورت خاص مسأله این است که آیا تفاسیر دینی، که از متن فرهنگ دینی فاعل تجربهی دینی برمیخیزند، در متن تجارب دینی حضور دارند یا نه(14)؟ در صورت خاص این مسأله، ما با ارتباط عناصر تفسیری دینی و تجارب دینی سروکار داریم و اهتمام اصلی ما در این بحث به صورت خاص مسأله است؛ زیرا آنچه در مباحث تجربهی دینی اهمیت فراوان دارد رابطهی فرهنگ دینی صاحب تجربه با تجربهاش است. فلاسفهی دین در این امر اختلاف نظر دارند که آیا تفکیک تفاسیر از تجربه ممکن است یا نه؟
در ذات هر تجربهای تفاسیر حضور دارند فقط شدّت و پیچیدگی حضور تفاسیر فرق میکند؛ یعنی در برخی تفاسیر سطوح و لایههای بیشتری از تفاسیر حضور دارند و در برخی دیگر لایههای کمتری. فلاسفهای که قائلاند تفاسیر در ذات تجربه حضور ندارند و در حقیقت، اموری هستند که بعد از تجربه، بر تجربه بار میشوند، وجود هسته و ذاتی مشترک را برای تجارب دینی میپذیرند.
این دیدگاه که تجارب دینی هسته و لُبّ مشترکی دارند، ذات گرایی (Essentilism) نامیده شده است.(15) بنابراین، ذات گرایان به طور کلی دو ادعا دارند: (قائمی نیا، 1381ب، 104):
1 ) زبان، معلومات، انتظارات و فرهنگ عارف و صاحب تجربه در تجربهاش دخالت ندارند و به آن شکل و صورت نمیدهند.
2 ) همهی تجارب دینی و عرفانی هستهی مشترکی دارند که همان تجربهی خام و محض غیر متأثر از زبان، فرهنگ و معلومات است.
شلایرماخر، اتو، جیمز، استیس، و بسیاری از کسانی که سنگ بنای تجربه گرایی دینی را بنا نهادند، ذات گرا بودند. همچنان که دیدیم، شلایرماخر گوهر تجربهی دینی را «احساس وابستگی مطلق» معرفی کرد. ادعای اصلی اتو در کتاب مفهوم امر قدسی این بود که «تجربهی مینوی» عنصر اساسی و هستهی بیواسطهی همهی تجارب دینی است که مشتمل بر عناصری چون هیبت و سرّ و خوف میباشد.
ویلیام جیمز، در اثر مشهورش تنوع تجارب دینی، به طور مبسوط از تجارب دینی و عرفانی بحث کرده و تلاش نموده است که ویژگیهای تجارب دینی را به دست آورد. در واقع، وی هستهی مشترکی برای این تجارب در نظر میگیرد و سپس به توصیف ویژگیهای آن میپردازد. جیمز (1379 26-27 1986 97-98) چهار ویژگی برای این تجارب دینی ذکر میکند که عبارتند از:وصف ناپذیری، معرفت بخشی، زود گذری و انفعالی بودن.
از همه مهمتر، استیس در کتاب «عرفان و فلسفه» که اثری ارزشمند، در زمینهی تجارب عرفانی، است، به توصیفی عینی و پدیدار شناسانه از تجربهی عرفانی میپردازد. او میخواهد با توصیف ناب و خالصی از خود تجربه، هستهی مشترک همهی تجارب عرفانی را برخاسته از سنتهای دینی متفاوت معرفی نماید. گرچه استیس به تجارب عرفانی نظر دارد، اما بسیاری از مباحث (و نه همه) آن را میتوان به مطلق تجارب دینی توسعه داد. چنان که از سبک و سیاق مباحث او پیداست، تجارب عرفانی نمونه و الگویی است که با تعمیم ملاک بحثهای آن میتوان آنها را در دیگر تجارب دینی نیز مطرح کرد. استیس ویژگی مشترک دو گونهی اساسی تجربهی عرفانی (انفسی و آفاقی) را که فراتر از محدویتهای زمانی و فرهنگی تجربهی عرفانی هستند، چنین فهرست میکند:
ویژگی مشترک تجربهی عرفانی آفاقی
1 - بینش وحدانی - همه چیز یکی است
2 - ادراک هرچه منسجمتر از «واحد» به عنوان ذهنیت درونی یا حیات، در همه چیز.
3 - احساس عینیّت یا واقعیت
4 - تیمن، صلح و صفا و غیره
5 - احساس (امری) قدسی، حرمتدار، الهی
6 - متناقض نمایی
7 - بیان ناپذیری، بنابر ادعای عرفا
ویژگیهای مشترک تجربهی عرفانی انفسی
1 - آگاهی وحدت نگر «واحد»،«خلأ»؛ آگاهی محض
2 - بی مکانی، بی زمانی
3 - احساس عینیت یا واقعیت
4 - تیمن، صلح و صفا و غیره
5 - احساس (امری) قدسی، حرمتدار، الهی
6 - متناقض نمایی
7 - بیان ناپذیری، بنابر ادعای عرفا
وی سپس نتیجه میگیرد: ویژگی 3 ، 4 ، 5 ، 6 و 7 در هر دو فهرست یکسان است، لذا اینها همانا ویژگی مشترک و کلی عرفان در همهی فرهنگها و اعصار و ادیان و تمدنهای مختلف جهان است. استیس در ادامه، این نکته را میافزایدکه «تجربهی آفاقی»، با آنکه سنخ جداگانهای محسوب میشود، از همان سنخ انفسی ولی در سطحی نازلتر است (استیس، 1379 ، 134 - 135).
علاوه بر تجربه گرایان دینی که در سنت فکری شلایرماخر قرار دارند، آلدوس هاکسلی(16) و قائلان به وحدت متعالیادیان (The Transcendent Unity Of Religions)، که امروزه با عنوان سنت گرا معروف گشتهاند و اندیشمندانی مانند رنه گنون(17)، آناندا کوما راسوامی(18) و فریتیوف شوان(19) از چهرههای شاخص آن به شمار میروند(20)، بر این نکته که در پشت تمامی تجارب دینی با همهی گوناگونی آنها یک «اصل جامع» و هستهی مشترک نهفته است، تأکید بسیاری میکنند (ر. ک: گنون، 1379؛ شوان، 1381؛ 1384؛ لینگر، 1383) بر این اساس، همهی ادیان گوهر و مبنای واحدی دارند. هر چند که در صور فرهنگی مختلفی تجلی و بروز کردهاند.(21) شاید بتوان گفت همه کسانی که به تجربهی دینی و عرفانی فراگیر مشترک میاندیشند (ذات گرایان)، به دنبال نوعی از حکمت خالده یا فلسفهی جاودان (Perennial Philosophy) هستند. اصطلاح فلسفهی جاودان، عمدتا به منزلهی این ادعا تلقی میشود که نوعی درون مایهی مستمر در سراسر تاریخ جاری است (اسمیت، 1381،364). سید حسن نصر، یکی دیگر از وحدت گرایان بر جستهی معاصر، در مورد معنای فلسفهی جاویدان مینویسد:
منظور از حکمت جاوید (یا فلسفهی جاویدان) که بنا به تأکیدهای مکرر ای. کی کومارا سوامی باید صفت جهان شمول را نیز به آن افزود - معرفتی است که همیشه بوده و خواهد بود و خصیصهای جهان شمول دارد، هم به معانی وجود داشتن در میان اقوام و ملل در سرزمینها و اعصار مختلف و هم به معنای سر و کار داشتن با اصول جهان شمول. از این گذشته این معرفت که قابل حصول برای عقل شهودی(22) است، در قلب تمام ادیان وجود دارد(نصر، 1382 الف، 103-104).
بنابراین همهی اندیشمندان ذات گرا مدعیاند که تجارب دینی و عرفانی علی رغم اشکال و صور گوناگونی که در فرهنگهای مختلف به خود میگیرنددارای گوهر و هستهی مشترکی هستند و حکیمان و عارفان جدای از اختلافات ظاهری شان همواره و در سنتهای اصیل، سخنی واحد و مشابه دارند؛ شبیه به آنچه شیخ اشراق نام «خمیرهی ازلی حکمت» بر آن مینهد و ادعا میکند که تمام فلاسفه و حکما، از یونان و مصر گرفته تا ایران، هند و چین - به رغم اختلافشان در تعالیم و مکاتبشان، در واقع آن را تعلیم میدادند. در حقیقت این اختلافات همواره ناشی از الفاظ و اختلاف روش آنها در تصریح و تعریض است (ر. ک: سهروردی، 1355، 10 شهرزوری 1372، 25 ؛ دینانی، 1379، 50).
در مقابل ذات گرایی، نظریهی دیگری در باب تجارب دینی، تحت عنوان ساختیگرایی(Constuctivism)، مطرح شده است که با انتقاد از خامی و ساده انگاری معرفت شناختی موجود در دیدگاه ذات گرایانه، حجم وسیعی از آثار نگاشته شده در این راستا (مانند «عرفان شرق و غرب» ردولف اتو، «تنوع تجارب دینی» ویلیام جیمز، «عرفان مسیحی و بودایی» د.ت. سوزوکی، «حکمت خالده» هاکسلی و «عرفان و فلسفه» استیس) را به چالش کشاندهاند. ساختیگرایان معتقداند که به رغم سهمی که برخی از این آثار در تعمیق فهم آکادمیک عرفان داشتهاند، همه از نظر روش شناختی بر مبنای نادرست استوار بوده و از معرفتشناسی عمیقی برخوردار نیستند.
ساختی گرایی یا زمینهمند انگاری(Contexyualism) در باب تجارب دینی و عرفانی را به قول رابرت فورمن، یکی از منتقدان مکتب ساختی گرایی، باید واکنشی به فلسفهی جاودان در نظر گرفت. بر اساس این نظریه، فقط یک «چیز» است که در تجارب عرفانی نقش شکل دهندهی محوری ایفا میکند و آن «چیز» همان پیش زمینهی عارف است: باورها، انتظارات، امیدها، آرزوها، نیازها،پرسشها و نظایر اینها.
در اصطلاح علمی، معمولاً براین امور با عنوان، طرح، شاکله و «چار چوب» مفهومی عارف یا «مجموعهی» پیش زمینه اشاره میشود (ر. ک: انزلی، 1383، 232). بنابراین، شاکلهی زبانی و مفهومی عارف در تجارب عرفانی او تأثیر میگذارد و به آن شکل و تعین خاصی میبخشد. البته این ادعا به تجارب عرفانی اختصاص ندارد، و در تمام تجارب دینی مطرح میشود. ساختیگرایی از تعمیم ادعای معرفت شناختی به تجارب دینی نتیجه میشود. به عبارت دیگر، ساختیگرایی در باب تجارب دینی، دو گام اساسی برمیدارد:
1 ) در تجارب عادی، به خصوص در تجارت حسی، ساختی گرایی صدق میکند، یعنی در این تجارب، تجربه تفسیر نشدهای نداریم و فرهنگ و زبان فاعل تجربه به تجربهاش شکل و محتوای خاصی میدهد (ادعای معرفت شناختی).
2 ) ساختی گرایی در باب تجارب معمولی را میتوانیم به تجارب غیرعادی از قبیل تجارب عرفانی - و تجارب دینی - نیز گسترش دهیم (اصل تعمیم).
بنابراین براساس ادعای دوم (یعنی اصل تعمیم) ساختی گرایی و زمینهمندی از تجارب معمولی به تجارب دینی و عرفانی امتداد مییابد (قائمی نیا، 1381 ب، 113).
ویلیام وین رایت، نینیان اسمارت، جان هیک، ترنس پنلوم، جری گیل، وین پراودفوت و پیتر مور همه از ساختیگرایانی هستند که به نحو ممتازی از آن دفاع کرده اند، اما قویترین و پرنفوذترین بیان این مکتب بی شک توسط استیون کتز (1944) فیلسوف دین آمریکایی انجام گرفته است. کتز با مقالهی پرآوازهی خویش «زبان، معرفتشناسی و عرفان» چنان با قوت به طرح این موضوع پرداخت که عملاً به دیدگاهی مقبول دربارهی عرفان در دههی هشتاد تبدیل شد.
سخن فیلسوفان قائل به ساختی گرایی عرفانی در حقیقت از دل سنتهای بزرگ ساختیگرایانهی فلسفهی تحلیلی انگلیسی و آمریکایی بر میخیزد و ریشه در آثار ایمانوئل کانت و ویتگنشتاین متأخر دارد.
در مقابل موضع ذات گرایانهی جیمز استیس و دیگران، کتز مدعی است که همهی تجارب دینی و عرفانی واسطهمند هستند و واسطهی آنها نیز طرحهای مفهومی است که به آنها حیات میبخشد. از این حیث خود تجارب، شواهد و قرائنی حاکی از زمینهی تربیتی شخصاند، اما نمیتوانند مجاری روشنی برای آگاهی مبیّن به یک واقعیت الهی بیرونی باشند. هیچ تجربهی خالصی (یا بیواسطهای) وجود ندارد، نه تجارب عرفانی و نه گونههای عادیتر تجربه، هیچ دلالتی بر بیواسطهگی خود ندارند و دلیلی بر اعتقاد به این امر به دست نمیدهند. این بدان معناست که تمام تجارب از طرق بسیار پیچیدهی معرفتی پردازش شده، سازمان یافته، و برای ما حاصل میشوند. ایدهی تجربهی خالص، اگر دارای تناقض درونی نباشد، در بهترین حالت ایدهای پوچ و تهی است (کتز، 1383 ب، 131).
تجربهی عرفانی شدیدا متعیّن به زمینههای محیط اجتماعی - دینی است: عارف به عنوان نتیجهای از فرایند فرهنگ گیری عقلانی، در معنای وسیع کلمه، دنیایی از مفاهیم، اشکال، نمادها و ارزشها به تجربهای که در نهایت و واقعا دارد وارد میکند؛ مفاهیم، اشکال، نمادها و ارزشهایی که نه تنها به تجربه رنگی خاص میبخشند، بلکه بر آن نیز شکل میدهند (کتز، 1383 الف، 76).
از این رو نمیتوان به تجربهی کلی و فراگیری قائل شد که از طریق مفاهیم متنوع فرهنگی تعبیر و تفسیر شود. نمادهای جوامع دینی قبل از تجربه، در طول و پس از آن وجود دارند. به خاطر وجود چنین زمینههایی است که محتوای تجارب دینی متفاوت است و لذا یک عارف مسیحی «مریم باکره» را شهود و تجربه میکند، در حالی که عرفای متعلّق به ایمانهای دیگر متعلّق تجربهشان کاملاً متفاوت است: یک شمن اسکیمو، سفری روحانی به قعر دریا میکند تا «سدنا» را ملاقات کند، و عارف بودائی ممکن است «عدم» یا «یگانگی مطلق با جهان» را تجربه نماید. و در هر حال محتوای این تجارب برخاسته از مفاهیم و باورهای فرهنگی و دینی خاص خودشان میباشد (ر. ک: سل، 1382، 203 ؛ رابرتس، 2377، 32؛ هاسپرس، 1379، 483).
یکی از شرحهای جدید در مورد معرفتشناسی ساختیگرا توسط جان هیک، فیلسوف دین معاصر، شکل گرفته است. گرچه وی تأکید میکند که تجارب دینی حاکی از یک واقعیت مجرد هستند، ولی معتقد است که این تجارب، توسطچارچوب مفهومی اجتماعی - دینی صاحبان تجارب، معیّن و مشخص میگردند. وی همچون کتز بر آن است که تفسیر در آغاز تکوین تجربه روی میدهد. «به این دلیل اذهان دینی و غیر دینی به این عالم اسرارآمیز به شیوههای مختلف پاسخ میدهند. برای یکی این تجربه، واسطهی چیزی بیش از استعلای مکانی قرار میگیرد، برای دیگری نه» (هیک 1382الف، 188).
هیک در کتاب تفسیر دین (1989، 142)(23) معتقد است که همهی تجارب گرانبار از مفاهیماند. این قانون بر هر نوع تجربهای، از جمله تجربهی دینی حاکم است. بنابراین تجربهی دینی حاکم است. بنابراین تجربهی دینی توسط عقاید و مفاهیم دینی شکل میگیرد (صادقی، 1378، 38)؛ بر این اساس، وی فرضیهی کثرت گرایانهی خویش را مطرح میکند. هیک در تبیین نظریهی خود در باب ساختی گرایی عرفانی و همچنین کثرت گرایی دینی (Pluralism Religious)از دو سرچشمه تغذیه میکند: یکی از کانت و دیگری از ویتگنشتاین. از طرفی وی به تفکیک و تمایز کانتی میان حق مطلق فی نفسه (The Real In Itself) و حق (Real) آن گونه که به انحای مختلف توسط انسانها، دریافت و تجربه میشود، متوسل میشود. و فرضیهی پلورالیستی نوع کانتی(24) را اثبات میکند (ر. ک: هیک، 1381 ب؛ 1382 ب). از طرف، دیگر هیک به تمایزی تمسک میجوید که ویتگنشتاین متأخر میان دیدن (Seeing) و دیدن آن چنان که گویی یا دیدن - تحت عنوان (Seeing as) قائل شده است(25). وی مفهوم «دیدن - تحت عنوان» را به مفهوم جامع «تجربهی تحت عنوان» گسترش و وسعت داده تا شامل تمام تجارب انسانی بشود. به گفتهی وی تمام تجارب آگاهانه از محیط پیرامونمان و از جمله تجربهی دینی، از نوع تجربه - تحت عنوان یا تجربهی آن چنان که گویی است(26) (هیک، 1378، 57 1989،140-141). این همان اصل معرفت شناختی است که تجربهی بدون تفسیر محال است و عمل تجربه همراه با تفسیر است. نینیان اسمارت هم معتقد است که تجربهی دینی با توجه به نظامهای عقیدتی موجود میان ادیان تفسیر میگردد و نیز جامهی قالبهای اسطورهای و نمادین عصر خود را به تن میکند (اسمارت، 1383 الف، 22).حال با توجه به معرفتشناسیهای ساختیگرایی عرفانی میتوان به تقدم تجربه بر مفاهیم و باورها (یعنی تجربهای محض و بی واسطه)، آن گونه که شلایرماخر و دیگر ذاتگرایان معتقدند قائل شد. در هر حالی - بنا به نظر ساختیگرایان - در متن هر تجربهای تفاسیر هم اعمال شدهاند و لذا همه تجارب دینی واسطهمند هستند.
البته تحلیل ساختی گرایان بدون معارضه نمانده است. یک انتقاد این است که این دیدگاه از تفسیر بعضی از جنبههای اساسی تجربهی دینی و عرفانی ناتوان است. عارفان مدعیاند که میتوان به درجهای نائل شد که در آن خود آگاهی نسبت به اعیان خارجی زائل شود. برای مثال، جوکیها ذهن خود را برای چیزهای مختلفی متمرکز میکنند و رفته رفته به مرحلهی «سمدی» میرسند؛ بعضی به نوعی تمرکز باطنی که در آن تمام محتوای آگاهی به نحو فزایندهای از میان میرود. در آخرین مرتبهی این حالت شهودی، گذشته، حال، و آینده، همه در آگاهی محض وحدت مییابند. رسیدن به مقام آگاهی محض تحلیل کتز و دیگر ساختیگرایان را نفی میکند. عارفان غالبا برای رسیدن به مقام اشراق، سلوک یا مجموعهای از روشها را پیش مینهند که به مدد آنها عامدانه تجربههای پیشین و مقولات فاهمه خود را «فراموش» میکنند یا در پرانتز میگذارند.
خلاصه آنکه، اگر «فراموش کردن» و پدیدههایی نظیر آن ممکن باشند، و اگر عارف بتواند بر حالت آگاهی محض دست یابد، در آن صورت حکم کتز را باید مورد تجدید نظر قرار داد. در مراتب رفیع عرفانی از تمامی مقولات و تجربهها استعلا جسته میشود و لذا در این مراتب هیچ چیز وجود ندارد که توسط تجربهها یا مقولات مفهومی پیشین مقید شود. (پترسون، 1377 ، 58-59 ؛ 1991 ، 25-26).
فورمن، از منتقدان معروف ساختیگرایی، معتقد است که دست کم در برخی موارد، ساختیگرایی عرفانی درست نیست، و نمیتوان اصل تعمیم (یعنی ساختیگرایی از تجارب حسی و معمولی به تجارب دینی و عرفانی) را پذیرفت. از نظر وی و همچنین مایکل استوبر، ساختیگرایان، تحویل گرای فرهنگی (Cultural Reductionist)هستند؛ یعنی به تجربه، تنها برحسب چارچوب و مفاهیم ذهنی و فرهنگی اشاره میکنند و آنها را به عنصر فرهنگ تحویل و تقلیل میدهند(ر. ک: فورمن، 1384، فصل سه؛استوبر، در: حسین زاده، 1376 فصل سه).
باید با این نکته توجه داشت که نه رد ذاتگرایی الزاما به معنای پذیرش ساختیگرایی و افتادن در دام آن است، و نه انتقاد از موضع ساختیگرایانه به معنای طرفداری یا قبول ذاتگرایی یا فلسفهی جاویدان است. صورت دیگری هم میتوان در نظر گرفت، یعنی میتوان برای تجارب، هستهی مشترکی قائل نشد و از سوی دیگر تباین ذاتی تجارب را پذیرفت؛ تباینی که در اثر مفاهیم، مقولات و انتظارات ببار نیامده است. بنابراین، ساختیگرایی تنها در مقام واکنش به ذات گرایی شکل گرفته است و تنها گزینهی ممکن نیست (قائمی نیا، 1381 ب، 117).
حال با توجه به ماهیت احساسی و عاطفی تجربهی دینی، آیا میتوان آن را به عنوان توجیه معرفتی باور دینی و اثبات وجود خداوند پذیرفت؟ جواب منفی است. چرا که هرگز نمیتوان از دل احساسات و عواطف غیر معرفتبخش، باور دینی را توجیه و عقلانی کرد تا بتوان بر اساس آن مدعیات صدق و کذببردارِ معرفتی را به دست آورد. اشکال اساسی آن است که امر مجرَّب (یعنی خداوند) و همچنین تجربهی ما از خداوند (به عنوان احساس صِرف)، هر دو توصیفناپذیرند، و از احساسات صرف و مبهم و غیر قابل توصیف نمیتوان نظریهای معرفتبخش مانند اثبات وجود خداوند را استنتاج کرد.
اتو نیز با تحلیل مشابهی مواجه است. از دیدگاه او، توصیفات مفهومیای که از امر مینوی میدهیم، «با یک مفهوم عقلی محض سروکار نداریم، بلکه تنها با نوعی جایگزین مناسب برای یک مفهوم ارتباط داریم» (اتو، 1380، 68).
به طور خلاصه، کسانی که تجربهی دینی را نوعی احساس تلقی میکنند، با یک دو راهی روبرو هستند. اگر تجربهی دینی بیانناپذیر باشد، در این صورتنمیتوان آن را مبنای اعتقادات قرار داد، زیرا در این تجربه هیچ مضمون عقلیای وجود ندارد که مبنایی برای اعتقادات فراهم کند. اما اگر تجربه مضمون و محتوای مفهومی داشته باشد، در این صورت نمیتوان آن را مستقل از تعبیرهای مفهومی دانست یا از نقدهای عقلانی ایمن پنداشت. کسانی که تجربهی دینی را احساس صرف میدانند، نمیتوانند هر دو وجه را با هم مقبول بدانند. (پترسون، 1377، 60 ؛ 1991، 26).
2 ) همانندی تجربهی دینی با تجربهی حسی
در میان نظریات مطرح شده در باب سرشت تجربهی دینی، دیدگاه آلستون از اهمیت فلسفی و معرفت شناختی خاصی برخوردار است، وی در نظریهی خویش هم به پرسش از ماهیت تجربهی دینی میپردازد و هم به حیثیت معرفت شناختی آن و اینکه «آیا تجربهی دینی میتواند باور دینی را موجّه کند؟»
آلستون در چار چوب رهیافتی که میتوان آن را«مبناگرایی معتدل» (Madeate Foundationalism) در حوزهی معرفتشناسی تعبیر کرد، به فعالیت میپردازد.
مبناگرایی غالبا در قالب این آموزه بیان میشود که ساختار معرفت دارای پایههایی است که بقیهی پیکره را نگهداری میکنند، اما خود پایهها به هیچ تکیه گاهی نیاز ندارند (آلستون، 1380 الف، 56). بنابراین مبناگرایان باورهای ما را به دو دسته متمایز تقسیم میکنند:
1 ) باورهای اساسی که در توجیه خود به باورهای دیگری نیاز ندارند و سنگ بنای ساختار معرفتی انسان را تشکیل میدهند. اینها باورهای پایهی (Basic Beliefs)ما هستند.
2 ) باورهای غیر اساسی که توجیه و تأییدشان را از باورهای دیگر (پایه) کسب میکنند. این باورها را هم میتوان باورهای مستنتج (Derired Beliefs) نامید.(27)
مبناگرایی، تقریرهای مختلفی دارد که در میان آنها مبناگرایی کلاسیک دیدگاهی بسیار رایج و به تعبیر پلانتینگا (1374 ب، 50) «تنها دیدگاه موجوددربارهی ایمان، معرفت، اعتقاد موجّه، عقلانیت و مفاهیمی از این دست» است که از روزگار افلاطون و ارسطو مقبولیت وسیعی داشته و کماکان، به صورت دیدگاه غالب، باقی مانده است. از نظر مبناگرایان کلاسیک، باورهای پایه شامل سه دستهی «بدیهی اولی»، «بدیهی حسی» و «خطاناپذیر» میباشد. اما متفکران وابسته به «معرفتشناسی اصلاح شده»(28) مخالف حصر باورهای پایه در سه نوع مذکور هستند و دامنهی باورهای پایه را بیش از این میدانند. هر یک از معرفت شناسان اصلاحی اندیش با روشهای مختلفی به توسعهی باورهای پایه پرداختهاند.
آلستون در کتاب «ادراک خداوند» (1991) به تفصیل استدلال میکند که به لحاظ عملی، عاقلانه است که به مشیهای باور بنیادی بپردازیم که از نظر اجتماعی نهادینه شدهاند و آشکارا غیر موثق یا به عبارتی دیگر برای پذیرش عقلانی، فاقد صلاحیت و شایستگی نیستند.
از نظر آلستون (و دیگر همفکران وی) این تمایز میان باورهای پایه و باورهای مستنتج در حوزهی دین هم قابل اطلاق است. متناظر با باورهای بنیادی به واقعیت عالم مادی که از طریق تجربهی حسی از آن آگاهیم، باور بنیادی به واقعیت الوهی وجود دارد که ما در تجربهی دینی از آن آگاهی مییابیم و مشابه با باورهای حسی جزئی نظیر «درختی را در مقابل خود میبینم»، باورهای خاصی وجود دارد که بازتاب لحظههایی از تجربهی دینی هستند و همان گونه که تجربهی حسی مبنای اعتقاد ما در جهان فیزیکی است، بر همین قیاس تجربهی دینی پایه و اساس باور دینی میباشد.
از دیدگاه وی، تجربهی دینی نوعی از ادراک است و ساختار مشترکی با تجربهی حسی دارد، با این تفاوت که تجربهی دینی مورد نظر آلستون، ادراک غیرحسی خداوند است. در ادراک حسی معمولی سه عنصر وجود دارد: «مدرِک» و فاعل شناسا (شخصی که کتاب را میبیند)، «مدرَک» (کتاب) و «پدیدار» (جلوه و ظاهری که کتاب برای شخص دارد). بر همین قیاس، تجربهی دینی هم واجد این سه رکن است: شخصی که تجربهی دینی را از سر میگذراند،خداوند که به تجربهی در میآید، و ظهور و تجلی خداوند بر آن شخص تجربهگر. از نظر آلستون، تجربهی دینی - در گستردهترین معنا - شامل هر تجربهای است، که انسان در ارتباط با زندگی دینیاش دارد. این تجربه شامل خوشحالیها، ترسها و یا آمال و آروزهایی است که انسان در بافت و زمینه دینیاش دارد (آلستون، 1379الف،84). اما دغدغهی وی در موجّه سازی باور دینی و عقلانیت آن، تجربیاتی است که مبنای ما دربارهی خداوند و ارتباط او با ماست. مقولهی «تجربهی خداوند» (Experience Of God) نزد وی بسیار مضیّقتر است از «تجربهی دینی» که بسیاری از تجربههای گوناگون و تعریف ناشده را در برمیگیرد.
آلستون چیزی را که تجربهی خدا مینامد، با این واقعیت مشخص میکند که صاحب این تجربه آن را آگاهی بی واسطه (Direct Amarreness) به خدا تلقی میکند. وی با محدود کردن بحث خود به آگاهی بی واسطه به خداوند، مواردی را که در آنها آدمی خود را از طریق زیباییهای طبیعت، کلمات مقدس یا کلمات یک موعظه، یا دیگر پدیدههای طبیعی، آگاه به خداوند تلقی میکند، کنار میگذارد.
دلیل من برای تمرکز بر تجربهی بیواسطهی خداوند که در آن هیچ منطق دیگری برای تجربه وجود ندارد که در آن، یا از طریق آن، خداوند به تجربه در میآید، این است که اینها تجربههایی هستند که به نحو بسیار موجّهی تجلّیات (Presentations) خداوند بر فرد لحاظ میشوند، تا حدی به شیوهای که اشیای مادی بر ادراک حسی جلوهگر میشوند (آلستون، 1378 الف، 16).
در این بحث، وی بر تجربههایی که دارای محتوای غیر حسی هستند، متمرکز میشود. دلیل اصلی برای این انتخاب این است که چون خدا روحانی محض (Purely Spiritual) است، برای متجلی شدن او چنان که هست، تجربهای غیر حسی بخت بیشتری دارد تا هر گونه تجربهی حسی، اگر خدا به عنوان موجودی بر ما آشکار شود که شکلی خاص دارد یا به آهنگی خاص سخن میگوید، این ازتجلی او چنان که فی ذاته هست، فاصلهی زیادی دارد. آلستون از تجربهی غیر حسی خدا به عنوان تجربهی عرفانی (Mystical Experience)و از آن نوع ادراک خدا که مبتنی بر این تجربه است به عنوان ادراک عرفانی(Mystical Perception)یاد میکند.
هدف آلستون در بحث تجربهی عرفانی دفاع از این دیدگاه است که آگاهی مستقیم و عرفی به خدا میتواند برخی از باورهای دربارهی خدا را توجیه کند. وی مطالب مربوط به این دیدگاه را با ارائهی گزارشهایی از تجربههای دیگران اعم از عارفان اندیشمند و افراد معمولی روشن میسازد و همهی نمونهها را از سنت مسیحی میگیرد که کاملاً با آن آشنا است، گرچه به گفتهی وی این پدیده به هیچ وجه اختصاص به مسیحیت ندارد. آلستون دربارهی تجربهی عرفانی از یک مدل ادراکی (Perceptual Model) دفاع میکند که اختصاص به ادراک حسی ندارد، گرچه لزوما در برخی استدلالها از ادراک حسی استفاده میکند. مدل ادراکی مزبور «ادراک عرفی خدا» و نام نظریهاش نظریهی آشکارگی یا ظهور (Theory Of Appearing)است (فقیه 1382، 21-22)، که براساس آن، ادراک x برای s صرفا به این معناست کهx به نحوی معین بر s آشکار یا متجلی گردد، بدون آنکه مدرک به مفهومپردازی و صدور حکم مبادرت ورزد.
آلستون در ادامه، مدل ادراکی خود را بر آن دسته از تجربههای عرفانی بی واسطهای که دارای محتوای غیر حسیاند، اعمال میکند و نشان میدهد که بسیاری از صاحبان این نوع تجارب، از تجربهی خود تلقیای مشابه با تجربهی حسی عادی دارند.
بر همین اساس، تجربهی خدا نسبت به اعتقادات ناظر به خدا عمدتا همان نقش معرفتی را ایفا میکند که تجربهی عرفانی به اعتقادات ناظر به جهان فیزیکی. همان گونه که در تجربهی حسی، اشیاء خارجی خود را به نحوی بر آگاهی ما ظاهر میکنند که قادر به شناختشان باشیم، بر همین قیاس، در تجربهی عرفانی نیز خداوند خود را به گونهای بر شخص تجربهگر متجلّی میسازد که آن شخص بتواند خداوند و برخی از اوصاف و افعال درک کردنی او را بشناسد. تجربهیحسی، پایهی اساسی معرفت ما به جهان فیزیکی است، و بر همین قیاس، تجربهی دینی نیز پایهی اساسی معرفت ما به خداوند است. در هر دو مورد، بعضی از اعتقادات «پایه» مستقیما توسط تجربهی مربوطه موجّه میشوند و سپس برای توجیه سایر اعتقادات (که فراتر از حدّ ادراک حسی اند) از انواع استدلالها استفاده میشود. آلستون آن دسته از اعتقادات دینی را که به وسیلهی تجربهی دینی موجّه میشوند، «اعتقاداتM» (29)(M-beliefs) مینامد. اینها اعتقاداتی هستند دربارهی «آنچه خداوند انجام میدهد، یا نحوهای که خداوند در یک لحظهی خاص در برابر فاعل شناسا «واقع میشود». بنابراین فردs به واسطهی تجربهی حضور و تصرف خداوند در مییابد (یا به نحو موجّهی معتقد میشود) که ادامهی حیاتش قائم به خداوند است، خداوند او را از عشق خویش آکنده است، به او نیز نیرو میبخشد، و یا پیامهایی را به او ابلاغ میکند» (پترسون، 1377، 237؛ 1991، 127).
به نظر آلستون اعتقادات M نیز مانند باورهای ادراکی حسی به دو دسته تقسیم میشوند:
1 ) باورهایی که صرفا بر تجربهی عرفانی مبتنیاند و لذا به طور کاملاً بیواسطه موجهند.
2 ) باورهایی که علاوه بر تجربهی عرفانی بر باورهای زمینه هم مبتنی میباشند.
البته حتی در مواردی که باورهای زمینه نیز در مبنای اعتقادات M قرار میگیرند، فقط برای تکمیل مبنای تجربی آنها میآیند، نه اینکه مستقل از تجربهی خود، مبنایی را به وجود میآورند. اما اینکه کدام یک از اعتقادات Mبه طور کاملاً بی واسطه موجّهند و کدام یک تا اندازهای با واسطه،باید تک تک موارد را بررسی کرد. تأکید آلستون در اینجا بر باورهای دستهی نخست است و اختلاف وی با بسیاری از معرفت شناسان هم بر روی همین دسته است که آنها به طور کلی باورهای دستهی نخست را انکار میکنند. از نظر آنها، باورهای ادراکی و از جمله اعتقادات Mپیوسته دست کم تا اندازهای بر باورهای زمینه مبتنی هستند (ر. ک: فقیه، 1382، 12)به اعتقاد آلستون، توجیه باورهای ادراکی مستلزم این است که تجربهی ادراکی واقعی باشد. کاذب در آمدن باورهای ادراکی موجّه بسیار کم است به گونهای که در برابر موارد بی شماری که صادقاند، غیر قابل اعتنا میباشند. بنابراین، اگر تجربههای عرفی خدا باورهای دربارهی خدا را توجیه کنند، چنین تجربههایی دست کم غالبا صادق اند. البته چنین استدلالی وابسته به این است که مفهوم توجیه را نشان دهندهی صدق بدانیم، هم چنان که آلستون نیز بر این باور است، اما کسانی که مفهوم صدق را در مفهوم توجیه دخیل نمیدانند میگویند با اینکه تجربهی حسی باورهای دربارهی اشیای فیزیکی را توجیه میکند، ولی این دلیل خوبی برای صادق بودن (غالبی) تجربهی حسی نمیشود. توجیه معرفتی (Epistemic Justification)، که در نظریهی آلستون از جایگاه ویژهای برخوردار است، دارای قلمرو گستردهای است. سخن از معرفت بخش بودن تجربهی دینی، پرسش از ماهیت معرفت و دیگر مفاهیم همبستهی آن و نیز نسبت آنها با تجربهی دینی را وارد عرصه میکنند. یکی از مفاهیم خویشاوند با مفهوم معرفت مفهوم «توجیه»(Justification) است که نقش خاصی در معرفتشناسی تجربهی دینی ایفا میکند.
تعریف رایج و مشهور سنتی از زمان افلاطون تا عصر حاضر، معرفت گزارهای (Propositional Knowledge) است که مطابق آن، معرفت عبارت است از «باور صادق موجه». علی رغم مناقشاتی که بر سر تعریف سه جزئی معرفت صورت گرفته است، از میان سه شرط مذکور، مفهوم توجیه یا به تفسیر دقیقتر، توجیه معرفتی بیشترین توجه و تلاش را در معرفتشناسی معاصر به خود معطوف کرده است.
هدف از بحث توجیه معرفتی، روشن کردن ماهیت توجیه است (ر. ک: گریلینگ، 1380،25، شمس،1382،1370). اگر شرط صدق، ناظر به فاعل شناسا، یعنی شرط ذهنی / انفسی (Subjective) معرفت است و شرط صدق،ناظر به گزاره - برفرض - مخبر از واقع؛ یعنی شرط عینی/ آفاقی (Objective) معرفت، در این صورت رابطه و نسبت میان این دو مؤلفه، خود مؤلفهی سومی خواهد بود که توجیه نام دارد توجیه هم چون حلقهی واسطهای، باور و صدق مفروض را به هم متصل میکند. و این سه حلقه در کنار هم زنجیرهی معرفت را تشکیل میدهند. توجیه، شکاف موجود میان باور و صدق مفروض را پر میکند(ر. ک: عباسی، 1383، 63-64).
آلستون هم توجه زیادی به مؤلفه توجیه دارد. در بحث توجیه باید به این نکته توجه داشت که ما در توجیه با «موجّه بودن فاعل شناسا در اعتقاد به یک باور خاص سرو کار داریم» نه با «عمل توجیه کردن یک باور». یعنی فاعل شناسا میتواند در باور به pموجّه باشد بدون اینکه برای pیا برای حالت معرفتی خودش نسبت بهp به استدلال نیاز داشته باشد ؛ در حالی که «عمل توجیه یک باور »این است که فاعل شناسا در دفاع و حمایت از باور بهp اموری را تنظیم کند و در همین جاست که مسألهی توجیه مستقیم و غیر مستقیم مطرح میشود.
از دیدگاه آلستون، ما باید میان تجربهای که به نحو مستقیم (Diectly) و به نحو غیر مستقیم (Indirectly)باوری را موجّه میسازد، تمایز قائل شویم. یک تجربهی در صورتی باور B1 را، به نحو غیرمستقیم، موجّه میکند که آن تجربه، باورهای دیگری را موجّه کند و آن باورها نیز باور B1 را موجّه کنند. مثلاً من به نحو غیرمستقیم از طریق تجربه آموختم که طعم آب لیمو گس است. زیرا تجربه کرده و دیدهام که طعم این آب لیمو و طعم آب لیموی داخل بطری، همگی گس است و این قضایا، مؤید آن تعمیم هستند. یک تجربه در صورتی باوری را به نحو مستقیم موجّه خواهد کرد که این توجیه بدین گونه از طریق باورهای دیگر به دست نیامده باشد، مثلاً اگر من صرفا به اعتبار تجربههای بصری ای که اکنون دارم در این تلقی موجّه باشم که آنچه تجربه میکنم، ماشین تحریری است که مستقیما پیش روی من قرار دارد، آن گاه این باور که ماشین تحریری مستقیما پیش روی من قرار دارد، به اعتبار آن تجربه به نحوی بیواسطه، موجّه است.
در زمینهی دینی هم مدعیانی نسبت به هر دو نوع توجیه مستقیم و غیر مستقیم باورهای دینی از طریق تجربهی دینی، وجود دارد. آنجا که شخص باور دارد که نحوهی ارتباط و نسبت تازهاش با عالم هستی پس از اختیار دین جدیدی، باید ازسوی روح القدس تبیین شود که رحمت الهی را به او میرساند، گمان میکند باور به اینکه «روح القدس الطاف الهی را به او اعطا میکند»، به نحو باواسطه از رهگذر تجربهاش موجّه میشود. آنچه او به نحو مستقیم از تجربهاش میآموزد این است که امور را به نحو متفاوتی میبیند و به نحوی متفاوت نیز در برابر آنها واکنش نشان میدهد. در این صورت، این امر دلیلی تلقی میشود بر اینکه روحالقدس رحمتهای الهی را به او عطا میکند. از طرف دیگر هنگامی که شخص خود را دستخوش تجربهی حضور خداوند مییابد، میاندیشد که این حال و تجربهاش به او این حق را میدهد، که تصور کند خدا همان چیزی است که او در حال تجربه کردن آن است. بنابراین، تصور میکند که در اثر حال و تجربهای که به او دست داده است، به نحو مستقیم در این باور که خدا نزد او حضور دارد توجیه شده است (آلستون، 1379 ب، 148-146؛ 1986،243).
با توجه به این تمایز، آلستون میخواهد به این پرسش پاسخ دهد که آیا تجربهی دینی میتواند توجیه بی واسطهای برای باور دینی فراهم کند یا نه؟ تجربهای که باور دینی را توجیه میکند، تجربهای است که منشأ باور دینی است و فاعل تجربه آن را متضمن آگاهی بی واسطهای از متعلّق تجربهی دینی میداند. براساس تلقی آلستون از توجیه معرفتی، موضوع اصلی توجیه شیوهی عمل یا عادات تشکیل باور هستند و آن باورهای خاص، صرفا در اثر نشأت گرفتن از یک شیوهی عمل (یا فعال سازی یک عادت) موجّه میشوند. آلستون توجیه معرفتی را از توجیه «اخلاقی» (Moral)یا «مصلحتی» (Prudential) تفکیک میکند. ممکن است کسی معتقد باشد که شیوهی عمل مورد بحث ما به این سبب موجّه است که احساسی خوش در ما ایجاد میکند. از نظر آلستون، حتی اگر این مطلب به یک معنا صادق باشد، ربطی به توجیه معرفتی ندارد. به این ترتیب سؤال مطرح میشود که چه چیزی یک توجیه را به توجیه «معرفتی» تبدیل میسازد؟ آلستون میگوید «توجیه معرفتی، چنانکه از نام آن برمیآید، با معرفت یا به طور کلیتر، با هدف دستیابی به حقیقت و اجتناب از خطا سروکار دارد (همان، 149)؛ بنابراین، پرهیز از خطا و دست یابی به صدق، گوهر مفهوم توجیه معرفتی است، به طور کلی دو تلقی عمده از توجیه معرفتی وجود دارد:
1 ) تلقی دستوری یا هنجاری)(30)Nj) که با چگونگی موضعگیری در برابر هنجارهایی که وظایف عقلانی (وظایفی که به شخص به عنوان یک فاعل شناختی یا به عنوان یک جستجوگر، تعلق میگیرد) ما را مشخص میسازد. بدین ترتیب، موجّه بدون در این تلقی وضعیتی سلبی است به این معنا که رفتار فردی هنگامی موجّه شمرده میشود که از این دستورات تخلف نکند.
2 ) تلقی سنجش گرایانه)(31)EJ) که ارتباطی با چگونگی موضعگیری کارورز در برابر وظایف عقلانی ندارد، بلکه به قوت و استحکام موضعگیری معرفتی حاصل در باور به گزارهی مفروض مربوط است. به این ترتیب قول به اینکه یک رویهی معرفتی به معنای «سنجش گرایانه» موجّه است، به این معناست که بگوییم باورهایی که مطابق آن رویه به دست میآیند و اوضاع و احوالی که در آن، انسانها عموما یافت میشوند، عموما صادقند و بنابراین رویهای دارای EJ (توجیه سنجش گرایانه) است که اگر و تنها اگر آن رویه معتبر باشد.
دربارهی قوت یا منزلت توجیه دستوری این سؤال مطرح میشود که توانایی توجیه دستوری تا چه حد است؟ آیا در پذیرش یک باور بر اساس تجربه، بدون دخالت دادن امر دیگری در آن، دارای توجیه دستوری هستیم؟ به اعتقاد آلستون توجه مختصری به ادراک حسی خبر از پاسخی منفی به ما خواهد داد. ممکن است من به اتکای این واقعیت که هم اکنون دارای نوع خاصی از تجربهی حسی هستم در باور به اینکه درختی پیش روی من است، موجّه باشم، اما این مطلب صرفا در «شرایط مطلوب» صادق است. اگر من با آرایش پیچیدهای از آینهها مواجه شوم، ممکن است در این باور که درخت بلوطی پیش روی من است، موجّه نباشم، حتی اگر برای تمام مردم جهان چنین به نظر برسد که درخت بلوطی در برابر من است.
به این ترتیب توجیهی که از طریق تجربهی شخصی به دست میآید، توجیهی ابطالپذیر و الغاپذیر (Defeasible) است و این احتمال وجود دارد که در اثرملاحظات قویتر معارض آن،این توجیه تضعیف و یا باطل گردد. آلستون به همین دلیل باورهای راجع به محیط مادی را که از طریق تجربهی حسی به دست آمدهاند توجیهی ابطالپذیر یا، به تعبیر خود او، توجیه «فی بادی النظر» یا توجیه در نخستین نگاه(Prima Facie) میداند. در نتیجه، فاعل تجربه به اتکای داشتن تجربه در موضعی قرار دارد که به نحوی مقتضی در باور خویش موجه خواهد بود، مگر اینکه دلایل کافی محکمی علیه آن باور وجود داشته باشد.
اهمیت مفهوم توجیه فی بادی النظر در بحث حاضر هنگامی آشکار میشود که بخواهیم از باورهای دینی مبتنی بر تجربهی دینی سخن بگوییم. از دیدگاه آلستون توجیه مستقیم و بیواسطهی تجربی اعتقادات M (تجلّی بنیاد) هم، در بهترین شرایط، توجیهی الغاپذیر و فی بادی النظر است؛ بدین معنا باورهای راجع به ذات و صفات خداوند غالبا در رد «اعتقادات M» به ویژه برای رد اعتقادات راجع به ارتباطات کلامی با خداوند به کار میروند. اگر من مدعی شود که خداوند به من دستور داده است که همهی پدیدارشناسان را به قتل برسانم، بیشک همهی دینداران، سخن مرا به حکم این دلیل که خداوند چنین فرمانی به من نمیدهد، نادیده میگیرند، (ر. ک: آلستون، 1379، 151-149 ؛ 1986 ، 144-145). بنابراین از نظر آلستون، هم تجربهی حسی و هم تجربهی دینی، حداکثر میتوانند توجهی الغاپذیر یا توجیه فی بادی النظر برای باورهای مربوطه فراهم کنند.
همچنان که دیدیم، آلستون در تبیین نظریهاش راجع به تجربهی دینی (عرفانی) بر دو چیز تکیه میکند.
یکی تحلیل گزارشهای فراوان تجارب دینی است. وی با ارائهی گزارشهایی از تجربههای افراد گوناگون اعم از عارفان و افراد معمولی به تبیین دیدگاه خود میپردازد. هرچند که همهی نمونهها را از سنت مسیحی نقل میکند، اما بر آن است که این پدیده هیچ اختصاصی به مسیحیت ندارد، و دیگری هم سنخ بودن تجربهی دینی با تجربهی حسی است.از دیدگاه او باورهای تجربی (عرفانی) شبیه باورهای حسی است؛ یعنی مبتنی بر تجربه به علاوهی باورهای زمینهای همراه با آن است. آلستون با توجه به این دو نکتهی مهم، معمولاً در تبیین نظریهاش و در مواجه با اشکالات وارد شده بر دیدگاهش گاه با نگاه به تجربههای حسی در مقام تبیین و پاسخگویی بر میآید و گاه با نگاه به گزارشهای نقل شده از صاحبان تجارب دینی.
سؤال اساسی که در رابطه با ادراکات حسی مطرح است، این است که چرا آلستون به سراغ ادراکات حسی رفته و آن را منبع دقیقی برای کسب اطلاعات در باب جهان مادی میداند؟ چرا گمان میبریم که هر یک از مبانی که بر اساس آن، پیوسته و بی چون و چرا اعتقاداتی پیدا میکنیم قابل اعتماد است؟
اما دلایلی که آلستون در آغاز به سراغ ادراک حسی میرود، این است که اولاً ادراک حسی مشهورتر، قابل فهمتر و بررسی آن آسانتر است. ما پیوسته باورهای ادراکی را بر پایهی تجربهی حسی شکل میدهیم و عملاً اعتبار سطح بالایی برای آن قائلیم؛ لذا با استفاده از نتایج به دست آمده در اینجا میتوانیم به سراغ موضوع بحثانگیز ادراک عرفانی برویم. ثانیا فلاسفه نوعا برای اعتقادات M، شأن معرفتی منفی قائلند، بر خلاف باورهای ادراکی حسی که برای آنها شأن معرفتی مثبت قائل شدهاند. از منظر بسیاری از اندیشمندان، ادراک حسی در منبع توجیه بودن برای باورهای دینی قرار دارد و حتی به اعتقاد بسیاری از اندیشمندان، اعتماد پذیری ادراک حسی را میتوان اثبات کرد، در حالی که ادراک عرفانی چنین نیست. تلاشهایی که برای نشان دادن اعتماد پذیری ادراک حسی به عنوان منبع معتبری برای باورهای حسی صورت گرفته است، ما را در یک موقعیت دو گانه نسبت به ادراک حسی و ادراک عرفانی قرار میدهد. هدف آلستون در اینجا این است که نشان دهد اشکالهایی که ادراک عرفانی با آنها مواجه است معمولاً ادراک حسی نیز با همان اشکالها یا شبیه به آنها مواجه است.(فقیه، 1382، 65)
آلستون به تحقیق و بررسی دربارهی مهمترین تلاشها پیرامون اعتماد پذیری ادراکات حسی میپردازد. از نظر وی تمام استدلالهایی که در اثبات این امر بر آمدهاند دستخوش یک نحوه دوری است که پرهیز از آن بسیار مشکل است؛دوری که وی آن را «دور معرفتی» (Epistemic Circularity) مینامد. بنابراین تا زمانی که یک برهان غیر دوری یا حتی یک استدلال با پشتوانهی قوی بر اعتماد پذیری رویهی ادراکی(32)PP ارائه نشده است، باید قبول کنیم که برای اطمینانی که برای باورهای بر آمده از ادراکات حسی داریم نمیتوانیم آن نوع پشتوانهای که قدما در جستجوی آن بودند، فراهم آوریم (ر. ک. آلستون، 1377، 12). ولی با این همه، این امر مانع از به کارگیری چنین استدلالهایی برای نشان دادن قابل اعتماد بودن ادراک حسی یا توجیه آن نمیشود؛ چرا که تنها چیزی که برای موجّه بودن یک باور لازم است، ابتنای آن بر یک زمینهی کافی است و لازم نیست که فاعلشناسا هم به آن زمینه معرفت داشته باشد یا به نحو قابل توجیهی آن را باور داشته باشد. بنابراین میتوان در پذیرش خروجیهای یک روش باور ساز خاص مانند باورهای ادراکی موجّه بود بدون اینکه در باور به اینکه آن روش باور ساز قابل اعتماد است، موجّه باشیم. به عنوان مثال برای موجّه بودن در باورهای حسی لازم نیست که در قابل اعتماد بود PP نیز موجّه باشیم. تنها چیزی که لازم است مقام ثبوت است، به این معنا که در عالم واقع PP قابل اعتماد باشد، اگر چه فاعل شناسا هم به آن علم نداشته باشد. اما مقام اثبات قابل اعتماد بودن PP به عهدهی شخص معرفتشناس است. بدین معنا اگر ادعا کرد که مثلاً علی در فلان باور ادراکی خاص موجّه است باید قابل اعتماد بودن PPرا نیز به عنوان مبنای آن باور اثبات نماید.
نزدیکترین دیدگاه به اعتقادات M آلستون، باورهای واقعا پایهی(Praperly Basic Beliefs)پلانتینگا میباشد. همچنان که قبلاً اشاره شد باوری پایه است که مبتنی بر باورهای دیگر نباشد. باورهای واقعا پایه هم آن دسته از باورهای پایه هستند که پذیرش آنها برای فاعل شناسا، عقلاً موجّه است. به تعبیر دیگر پذیرفتن آنها بدون هر گونه قرینهای معقول است. بسیاری از باورهای پایه و از جمله بسیاری از اعتقادات(33)M در زمرهی باورهای واقعا پایه قرار میگیرند. البته قلمرو باورهای واقعا پایه گستردهتر از باورهایی است که صرفا مبتنی بر تجربه میباشند؛ به اعتقاد پلانتینگا باورهای مبتنی بر حافظه و باورهای راجع به اندیشهها واحساسات دیگران نیز باورهای واقعا پایه میباشند.(34)
به علاوه ظاهرا همهی باورهای راجع به خدا، که پلانتینگا آنها را واقعا پایه میداند، مبتنی بر تجلی تجربی خدا بر آگاهی فاعل شناسا نیستند؛ چرا که وی، باورهای راجع به خدا را که شخص از والدینش اخذ میکند، نیز کاملاً پایه میداند.
بنابراین، رابطه میان باورهای پایه با اعتقادات M، عام و خاص من وجه است؛ زیرا از یک منظر باورهای واقعا پایه اعم از اعتقاداتM بوده و باورهای مبتنی بر حافظه و مانند آن را هم شامل میشود و از منظر دیگر اعتقاداتM اعم از باورهای واقعا پایه هستند؛ زیرا بخشی از آنها علاوه بر تجربهی دینی بر باورهای زمینه هم مبتنی میباشند که این بخش از قلمرو باورهای واقعا پایه خارج میباشند. (ر. ک: فقیه، 1382، 101-102)
با همهی شباهتهایی که میان باورهای واقعا پایه و اعتقاداتM هست، تفاوتهایی نیز با هم دارند؛ آلستون توجیه اعتقادات Mرا به واسطهی تجربهی دینی میداند، اما پلانتینگا باورهای خداشناسی ما را لزوما ناشی از تجربهی مستقیم ما از حضور خداوند نمیداند. مطابق دیدگاه وی، من در وضعی خاص (مثلاً مشاهدهی آسمان پر از ستاره) به خدا باور مییابم. مشاهدهی آسمان پر ستاره، قرینهای برای اعتقاد به خدا نیست، بلکه یک ساز و کار مسبّب است. به عبارت دیگر خداوند مقدر فرموده است که وضعیت Cسبب ایجاد اعتقاد من به P شود، اما دیگر لازم نیست میان Cو محتوای P رابطهی خاصی وجود داشته باشد. بنابراین از نظر پلانتینگا، چنین نیست که وضع Cسبب نائل شدن من به تجربهی مستقیم خداست، بلکه اعتقاد به خدا صرفا در وضعC در من برانگیخته میشود. (ر. ک: عباسی و مبینی، 1382، 58 - 59)
نقد و بررسی
آلستون تجربهی دینی را از سنخ تجربهی حسی میداند و برای هر دو ساختار واحدی قائل است. عمدهی اشکالات منتقدان او هم ناظر به همین جنبه میباشد. به نظر بسیاری از منتقدان تفاوتهای زیادی که میان تجربهی دینی و ادراک حسی وجود دارد ؛ نشانگر آن است که نمیتوان تجربهی دینی را همانند ادراک حسی قلمداد کرد. به اعتقاد آلستون از آنجا که ما همه، در عمل، به طور کامل از قابل اعتماد بودن ادراک حسی کاملاً مطمئنیم، شباهتهای میان ادراک حسی و تجربهی دینی (مانند ساختار واحد، توجیه در نگاه نخستین و...)، مؤیدی برای ارزیابی معرفتی مثبت از تجربهی دینی خواهد بود، حال آنکه تفاوتهای میان آنها مؤیدی برای ارزیابی منفی تلقی میشود (ر.ک: آلستون، 1383، 74-76 ؛ هیک 1381، 189-190 ؛ نراقی 1378 ، 67-68).
برخی از تفاوتهایی که میان تجربهی دینی و تجربهی حسی وجود دارد، عبارتند از:
1 ) یک تفاوت عمده این است که تجربهی دینی در میان افراد بشر عمومیت ندارد، در حالی که تجربهی حسی همگانی و همه جایی است.
2 ) تجربهی حسی در تمام ساعات بیداری و هوشیاری به نحو اجتناب ناپذیری برای انسان دست میدهد، اما تجربهی دینی پدیدهای نادر است و فقط در پارهای از لحظات رخ مینماید. به گفتهی ویلیام جمیز حالات عرفانی برای مدت زیادی پایدار نیستند: به استثنای موارد نادر، نیم ساعت یا حداکثر یکی - دو ساعت بیشتر دوام نمیآورند.(جیمز، 1372، 63 ؛ 1375 ، 76 ؛ 1379، 27).
3 ) دربارهی صحت تجربهی حسی آزمونهای کارامدی وجود دارد، در حالی که چنین آزمونهایی در تجربهی حسی وجود ندارد.
4 ) تجربهی حسی دربارهی جهان اطلاعات تفصیلی فراوان و غالبا روشنی به دست میدهد، اما تجربهی دینی چنین نیست، یعنی هم تجربه از وضوح و روشنی کمتری برخوردار است، هم فحوای آن رسا و بدون ابهام نیست و هم حجم اطلاعات حاصل اندک و غیر تفصیلی است.
5 ) در تجربهی حسی امر مدرک خود را از طریق کیفیات حسی معینی (مانند رنگ، بو، مزه و شکل) که دارد نشان میدهد، اما صاحبان تجربهی دینی غالبا مدعیاند که متعلق ادراکشان (یعنی خداوند) کیفیات قابل ادراک اما غیر حسی (مانند رحمت، عشق، قدرت، خیریت) دارد.
6 ) مهمترین تفاوت میان تجربهی حسی و تجربهی دینی، که تفاوتی معرفت شناسانه است، به کثرت گرایی دینی باز میگردد. انسانها در همهی زمانها و مکانها و در همهی فرهنگها تقریبا شاکله و طرح مفهومی واحدی را برای مشخص کردن مدرکات حسی خود به کار میبرند، در حالی که افراد متدین به گروههایی تقسیم میشوند که به شیوههای کاملاً متفاوتی در باب الوهیت میاندیشند. برخی به اللّه، برخی به ویشنو، برخی به شیوا، برخی به روح القدس باور دارند و بعضی هم به برهمن نامتشخّص یا تائو و.... از این رو، در حالی که تجربهی حسی کم و بیش در میان نوع انسان مشترک و یکسان است، تجربهی دینی به گونهای خاص، صورتهای متنوع و متفاوت در میان فرهنگهای دینی مییابد.
حال، با توجه به این تفاوتها، آیا میتوان نظریهی آلستون را پذیرفت؟ در برخی از تفاوتها میان تجربهی دینی و تجربهی حسی فرقی ماهوی میان این دو وجود ندارد. اما دو تفاوت پنجم و ششم انتقادات جدیتری به موضع آلستون وارد میسازند.
گفته شد که امر مدرک در تجربهی حسی از طریق کیفیات حسی خود را به ما نشان میدهد، اما در تجربهی دینی، کیفیات ادراک شده حسی نیستند. آلستون در همین راستا میان کیفیات پدیداری و کیفیات عینی تمایز مینهد. کیفیات پدیداری آن نحوهای است که یک چیز در لحظهای خاص بر انسان ظاهر میشود. کیفیات عینی آن نحوهای است که یک چیز فی نفسه قابلیت آن را دارد که در شرایط معینی به نحو معینی تجلی کند. وقتی ما شیء تجربه شدهای را توصیف میکنیم، همواره توصیف خود را به کیفیات عینی آن شیء ارجاع میدهیم، نه به کیفیات پدیداری آن. و برای اینکه از کیفیات عینی سخن بگوییم، مفاهیم تطبیقی را به کار میبریم، بر همین قیاس کیفیاتی مانند قدرت، جلال، جمال، و عشق را نیز نه به مدد مفاهیم حسی پدیداری بلکه با استفاده از مفاهیم تطبیقی بیان میکنیم. این اوصاف معلوم میکنند که خداوند تحت شرایط خاصمیتواند به نحو خاص جلوگر شود. اگر ما تجربهی خود از خداوند را به مدد مفاهیم تطبیقی توصیف کنیم، در این صورت میان نحوهی حکایت ما از اشیایی که به قلمرو ادراک حسی تعلق دارند، و ادراک ما از خداوند، شباهت کاملاً آشکاری وجود خواهد داشت.
اشکالی که ممکن است پیش آید، این است که ما میدانیم اشیاء مادی در شرایط متعارف چگونه ظاهر میشوند، اما صاحبان تجارب دینی نمیتوانند توصیفی پدیداری از خداوند به دست دهند، پس از کجا میفهمند که وی در شرایط متعارف به فلان نحو جلوه میکند؟ آلستون برای پاسخ به این اشکال به نظریهی تمثیل اسناد میجوید و میگوید: معانی اوصاف خداوند را از طریق معانی همان اوصاف در مخلوقاتش به دست میآوریم. ما میدانیم که انسانهای خوب غالبا در شرایط معینی چگونه رفتار میکنند، بر همین قیاس میتوانیم به خوبیِ خداوند و کیفیت عینی آن، در شرایط معینی، پی ببریم. مفاهیم تطبیقی مربوط به اوصاف خداوند را از طریق تمثیل ارتقایی(35) درمییابیم، چنانکه مفاهیم تطبیقی مربوط به اوصاف موجودات مادون انسان را از طریق تمثیل تنازلی درک میکنیم. در اینجا مبدأ مقایسه،امری است که از آن آگاهی حسی داریم (یعنی نحوهی عملکرد انسانهای خوب)، و طرف دیگر مبدأ مقایسه، امری است که از آن آگاهی حسی نداریم (یعنی نحوه عملکرد خداوند). اما این نکته در پاسخ آلستون مورد غفلت واقع شده است که در تمثیل ارتقایی طرف دوم مقایسه (یعنی صفات خداوند) برای ما ناآشناست و از آن آگاهی حسی نداریم؛ چرا که هیچ کیفیت پدیداری از نحوهی عمل خداوند در شرایط خاص نداریم (ر. ک: صادقی، 1379، 240-241؛ پترسون، 1377 ، 46-47 ؛ 1991 ، 19).
از میان انتقاداتی که به نطریهی آلستون شده است و به گفته خود وی از همه مهمتر و مشکلآفرینتر است، تفاوت ششم تجربهی حسی با تجربهی دینی است. به همین دلیل وی فصل هفتم از کتاب ادراک خداوند را مستقلاً به همین مسأله اختصاص داده است. همان گونه که قبلاً هم گفته شد اشکال این است که تجارب دینی حسی از تنوع بسیاری برخوردارند و به شدت وابسته به سنّتها و فرهنگهای مختلف هستند و لذا صحت و دقت یک تجربهی دینی خاص را نمی توان به آسانی تأیید کرد.
حال اگر تجارب دینی معتبر باشند و در نخستین نگاه اعتقادات M را موجّه کنند، در آن صورت بر اساس همین اصل معرفت شناسانه، یهودیان، مسلمانان، هندوها و بودیستها هم عقلاً حق دارند که به باورهایی ملتزم باشند که بعضا یا کلاً با نظام عقیدتی مسیحی منافات دارند؛ چون عقیده به اللّه، ویشنو، شیوا، و سه خدای غیرمتشخص برهمن و دهارماکایا و تائو، ظاهرا همان مبانی تجربی را دارند که یک فرد مسیحی در اعتقاد به تثلیث دارد.
به اختصار، راه حل آلستون برای مسألهی مذکور این است که ما در حال حاضر هیچ شیوهی بی طرفی برای اثبات حقانیت انحصاری هیچ یک از ادیان جهان نداریم و چون دین خودمان را عملاً و نظرا قانع کننده مییابیم برای ما کاملاً خردمندانه است که به دین خود پایبند باشیم و رو به دین دیگری نیاورم.
تنها راه خردپسندی که برای من باقی میماند این است که به طریقتی که خود با آن آشناترم و رفتار مرا در جهان به نیکی جهت میدهد محکم بچسبم... و لذا، بنابر اصل تکافو ادله شیوهی خردپسند برای طریقت مسیحی این است که همچنان عقاید ویژهی مسیحی (یعنی عقاید مسیحی مآب مربوط به تجلی خداوند بر آدمیان )حاصل کنند و به طور کلی راه خود را در قبول نظام عقیدتی مسیحی و عمل بر وفق آن ادامه دهند (به نقل از: هیک، 1377 الف، 287 ؛ ر، ک؛ آلستون، 1378 ب، 7).
در اینجاست که جان هیک، آلستون را به چالش میطلبد. از دیدگاه او مشکلی که با این نحوه دفاع پدید میآید در توصیه به التزام و «ثابت ماندن» در این وضعیّت خاص (بنا بر تعریف آلستون )نیست، بلکه مشکل در روشی است که او با آن، این موقعیت خاص را تعریف میکند؛ زیرا این پیش فرض هیومی که فقط یک مجموعه از میان مجموعههای رقیب باورهای دینی، صادق است، باین اصل اساسی آلستون که تجارب دینی همانند تجارب حسی، (قطع نظر از موارد ناکامی آن) باورهای صادق پدید میآورند تعارض دارد: در واقع این پیش فرض هیومی، اصل مبنایی آلستون را به این صورت نقض میکند که تجربهی دینی درون سنت خود را بر این قاعدهی کلی که تجربهی دینی باورهای کاذب را پدید میآورد! استثنا قرار میدهد؛ زیرا اصلی که بر اساس آن فقط یک دین حقیقی وجود دارد و ضمیمه کردن این واقعیت که باورهای پایه در ادیان مختلف به لحاظ تجربی مانعةالجمعاند، نتیجه میگیریم که در نهایت تجربهی دینی میتواند فقط برای اعتقاد در مورد یک دین خاص قلمداد شود. در همهی موارد دیگر، اعتقادات مبتنی بر تجربهی دینی تا آنجا که در تعارض با استثنای منحصر به فرد دین ما قرار میگیرد، همگی کاذباند. از این رو، واقعیت تنوع دینی، کل این استدلال را که تجربهی دینی با تجربهی حسی در به دست دادن باورهای صادق، شباهت دارند، متزلزل میکند (ر، ک: هیک، 1382 ب، 85). هیک مشابه چنین اعتراضی را به آلوین پلانتینگا، که دیدگاه واقعا پایه بودن باور دینی او تا حدی شبیه دیدگاه آلستون است، کرده است.(36)
آلستون علاوه بر تجربهی دینی، وحی، عقل و سنّت را نیز به عنوان منبع اعتقاد دینی میپذیرد. با توجه به این نکته که هیچ توجیهی برای مسیحیت از جهت وحی و سنت وجود ندارد که نظیر آن در ادیان دیگر یافت نشود، به نظر میرسد که باید از عقل استفاده کرد، و حال آنکه متکلمان مسیحی عموما معترفند که عقل نمیتوانند درستی مسیحیت را اثبات کند. حتی اگر به فرض با آن (عقل) بتوان وجود خدا و حقایق دیگر را دربارهی صفات الهی اثبات نمود. آلستون در آخرین صفات کتاب ادراک خداوند دربارهی استدلال مرکبی بحث میکند که همهی ملاحظات پیرامون زندگی مسیحی، سنت، وحی، عقل، و تجربهی دینی را در بر دارد، ملاحظاتی که همدیگر را تقویت میکنند، ولی نتیجهای را که آلستون با به کارگیری این روش در صدد دفاع از آن بر میآید. صرفا این است که یک فرد متفکر مسیحی میتواند توجهی پیدا کند «بر این فرض که آن موجودی که او در زندگی مسیحیاش به آن آگاهی دارد، درواقعیت وجود داد»(37) (لگنهاوزن، 1379، 55-56).
این نتیجه، نتیجهی درستی است و البته اختصاصی به مسیحیت هم ندارد، اما به هیچ وجه اثبات کنندهی ادعای آلستون راجع به برتری مسیحیت بر دیگر ادیان و پاسخ گوی چالشی که هیک برای آلستون مطرح کرده، نمیباشد. آلستون باید دلایل پذیرش مسیحیت را دقیقا در جایی طرح نماید که تعالیم مسیحیت با تعالیم ادیان دیگر در تعارض است و صرف ادعایی، مبنی بر اینکه شواهد تاریخی مؤیّد آموزههای مسیحی نسبت به دیگر ادیان توحیدی رقیب مانند یهودیت و اسلام وجود دارد، چیزی را اثبات نمیکند. علاوه بر این، شواهد تاریخی دقیقا بر علیه دین مسیحیت است. نقادی کتاب مقدس یکی از اینهاست که در قرن هیجدهم انجام شد (ر. ک: فرگوس، 1382، 20؛ و برای بحث بیشتر: رابرتسون، 1378)، و تحول بزرگی در مسیحیت ایجاد کرد. آیشهورن(38)(1827-1752) استدلال کرد که قصههای سِفر پیدایش دربارهی آفرینش جهان، نخستین موجودات بشر و... همانند داستانهای بیشمار دیگر ادبیات کهن، اسطورههایی بیش نیست (کیوپیت، 1380، 109)، و لذا وی اولین کسی بود که اصطلاح «اسطوره» را در مطالعات انجیلی وارد کرد. پس از وی رودلف بولتمان(39) (1884-1976)، که به عنوان منتقد اساسی عهد جدید(40) معروف است (ر. ک: مک کواری، 1382، 46)، جهد بلیغی در علم هرمنوتیک اسطوره و اسطورهزدایی از مسیحیت کرد (ر. ک: مک کواری، 1377،27؛ بولتمان، 1380). پل تیلیش نظریات انتقادی بولتمان را تقریبا به طور دربست پذیرفت. به اعتقاد وی گزارشهای کتاب مقدس در مورد مصلوب شدن مسیح غالبا گزارشهایی متضاد و افسانهای است (براون، 1375، 200)، و لذا منکر الهی بودن کتاب مقدس است.
حال با توجه به همهی کاستیها و ضعفهایی که راجع به کتاب مقدس مطرح شده است (ما در اینجا تنها به طور گذرا به آن اشاره نمودیم) آیا میتوان چنین کتابی را دلیلی بر ترجیح مسیحیت و تجربههای دینی برخاسته از آن بر ادیان دیگر تلقی کرد. بنابراین انحصارگرایی مسیحی که آلستون از آن دفاع میکند،
ردود است. البته عدم پاسخ گویی صحیح آلستون به اشکالات هیک به معنای صحت کثرت گرایی هیک و پذیرش آن توسط ما نیست. امروزه کثرت گرایی دینی از زوایای گوناگون مورد نقد و بررسی اندیشمندان مسیحی و مسلمان واقع شده و نادرستی آن آشکار گردیده است.
بنابراین با توجه به تفاوتهایی که میان تجربهی دینی و تجربهی حسی (ادراک حسی)، مخصوصاً تفاوت پنجم و ششم، بیان شد، نمیتوان به هم سنخ بودن آنها حکم کرد، و لذا مبنا بودن تجربهی دینی به این معنا هم (یعنی به معنایی که آلستون اراده میکند) غیر قابل قبول است. اگر آلستون میتوانست از این اشکال، یعنی تفاوت تجربهی دینی و تجربهی حسی، که شاید مهمترین اشکال باشد، نجات یابد، امکان داشت که بتواند از طریق تجربهی دینی، باور دینی را توجیه کرده و راهی برای اثبات وجود خداوند پیدا کند.
3 ) تبیین فوق طبیعی تجربهی دینی
اگر تجربهی دینی به نحو ادراکی و حسی تفسیر نشود، آن را چگونه میتوان فهمید؟ متداولترین بدیل در مقابل نظریهی شلایرماخر و آلستون، از آن پراودفوت است. مطابق نظریهی وی تجربهی خدا صرفا ساخته شده از عواطف و احساسات شخصی بوده و امری کاملاً انفسی است که یک تبیین (Explanation) به آن منضم میشود و بر اساس این تبیین، تجربه معلّل به خداوند است. با این فرض که فاعل تجربه، از تجربهی دینی باید به جای تبیینی طبیعتگرایانه (Naturalistic Explanation)، تبیینی دینی (Theological Explanation) بدهد.
از نظر پراودفوت، تعریف دقیق و فهم تجربهی دینی مشکل است و این به همان اندازه که ناشی از واژهی تجربه است، معلول ارتباط تجربه با دین در این مفهوم است، تجربه بر پدیدههای متنوعی اطلاق میشود؛ از تجربهی حسی معمولی تا خواب، تخیلات و حالات فوق العاده که بی اختیار و یا تعمد و تدبیر کامل به وجود میآید. وی معتقد است که هر چیزی که تجربه خوانده میشود، باید با وصفی از دیدگاه فاعل آن توصیف شود. یعنی یک رویداد را میتوان باوصاف مختلف زیادی وصف کرد. ممکن است آن را عمل بخوانیم و این نیازمند توصیف فاعل از رویداد به این وصف است. برای آنکه آن رویداد، تجربه شناخته شود، باید آن را با وصفی توصیف کرد که بتوان آن را به فاعل تجربه نسبت داد.
رویداد واحد ممکن است به انحای مختلفی تعریف شود چنان که توسط تجربه کننده و ناظران مختلف به طرق مختلفی تجربه میشود (پراودفوت، 1377، 244). بنابراین تجربهی نامیدن چیزی مستلزم آن است که آن چیز با وصفی شناخته شود که بتوان به طور موجّه آن وصف را به شخصی که تجربه به او اسناد داده میشود (فاعل تجربه)، نسبت داد نه با وصفی که فاعل تجربه به کار برده است. مواردی وجود دارد که نمیتوان کشف کرد که فاعل تجربه چه وصفی را به کار برده است. همچنین مواردی وجود دارد که فاعل تجربه، نمیتواند تجربهاش را به زبان آورد، ولی کلماتی که در اثر تأمل به خاطر میآورد یا دیگران پیشنهاد میکنند، تجربهی او را توصیف میکنند. باز موارد دیگر هست که شخص، چیزی را تجربه میکند که منکر آن است با این همه باید وصفی را به کار ببریم که بتوانیم به طور موجّه به فاعل نسبت دهیم؛ یعنی آن وصف باید فقط مفاهیمی را استعمال کند که در حافظه فاعل موجود است و همهی باورها و تمایلاتی که پیش فرض اسناد تجربه به فاعل است، باید به طور موجّه به فاعل نسبت داده شود.
بر همین اساس، پرادوفوت معتقد است که تجربهی دینی را باید از منظر فاعل آن توصیف کرد. تجربهی دینی تجربهای است که فاعل آن را دینی میفهمد.وی این دیدگاه خود را تعریفی نسبتا نزدیک به تعریف جیمز میداند. از نظر جیمز، دین عبارت است از:
تأثرات و احساسات و رویدادهایی که برای هر انسانی در عالم تنهایی و دور از همهی بستگیها روی میدهد؛ به طوری که انسان از این همه مجموعه مییابد که بین او و آن چیزی که آن را «امر خدایی» [مقدس[ مینامد، رابطهای برقرار است (جمیز، 1372، 6).
به اعتقاد پراودفوت، در تعریف جیمز از دین، میتوانیم قید «هر انسانی در تنهایی خود» را نادیده بگیریم، اما جیمز دین را بر حسب درک فاعل از ارتباط او با آنچه که مقدس و خدایی میداند، تعریف میکند. از نگاه پراودفوت، دو قید «مییابد» و «امر خدایی» اشاره به توصیفات فاعل و باورهای ضمنی است.
پراودفوت میگوید: برای شناختن تجربه، حتی از دیدگاه فاعل، محتوای دینی کفایت نمیکند؛ چرا که در آن صورت، احساس شگفتی در مواجه با نقاشیای زیبا، آرزوی خدا و ردیابی مفهوم نیرونا در تاریخ، همه تجارب خواهند بود. اینها ممکن است تجربهی دینی باشند، اما منشأ تجربهی دینی بودن آنها، این نیست که شخصی به مفاهیم و تصوراتی که از سنت دینی نشأت گرفته است، عنایت میکند. بنابراین، تجربه باید تجربهای باشد که تجربهگر برای آن محتوا و اهمیت دینی قائل باشد (ر. ک: پراودفوت، 1377، 245-246).
اگر محتوای تجربه یا موضوع آن قابل شناخت نیست، پس معنای اینکه «تجربه، محتوای دینی دارد» چیست؟ این مطلب همان جنبهی معرفتی یا اعتباری تجربه است و اساس تنظیر تجربهی دینی با مشاهدهی حسی میباشد. پراودفوت کار خود در این باب را با نقد نظریهی سابق شروع میکند. وقتی ما یک تجربهی حسی در اختیار داشته باشیم، در واقع دو امر پیش ماست: یکی آگاهی فاعل تجربه از یک واقعه (یعنی از امری که بر شخص مدرک جلوه کرده است) و دیگری علت تجربه. برای اینکه تجربهی ما واقعا از سنخ ادراکات حسی باشد، اولاً باید شیء مدرَک در خارج وجود داشته باشد، و ثانیا این شیء باید علت واقعی تجربه ما باشد. برای مثال وقتی میگوییم شخصی گربهای را میبیند دو چیز را پذیرفتهایم: اولاً گربه وجود دارد و ثانیا آن گربه علت رؤیت آن شخص است. اگر گربه ای نباشد و مشاهده نشود، در این صورت نمیگوییم آن شخص گربه را ادراک کرده است، بلکه میگوییم وی گربهای را توهّم کرد و یا چیز دیگری را با گربه اشتباه گرفته است.
حال اگر بخواهیم تجارب دینی را نوعی تجربهی حسی بدانیم، باید این شروط را برای آنها صادق بدانیم. یعنی لازم است که هم متعلق تجربه در خارجوجود باشد و هم علت واقعی پیدایش تجربهی ما باشد. البته اگر بخواهیم صرفا به توصیفی پدیدار شناسانه از تجربهی دینی دست بیابیم ؛یعنی نشان دهیم که اشخاص چگونه تجربهشان را تعبیر میکنند، در این صورت اشکالی ندارد که برای فهم تجربهی دینی از مدل ادراک حسی استفاده کنیم (ر. ک: پترسون، 1377-49 ؛ 1991، 20)، اما اگر تجارب دینی را واقعا از نوع تجارب حسی تلقی کنیم، در اینجاست که مشکلی پیش میآید و آن اینکه دو شرط مذکور در تجارب دینی پیروان برخی ادیان وجود ندارد.
مردم به ندرت تجارت خود را واقعا دینی توصیف کرده یا دینی میشناسند. به اعتقاد پراودفوت در حقیقت امکان چنین چیزی خیلی جدید است و بیشتر محدود به غرب امروزی میباشد، مردم تجارب خود را بر حسب مفاهیم و باورهایی که دارند، درک و شناسایی میکنند. اما دین واژهای است که نسبتا مبدأ آن جدید است و به تاریخ اندیشههای غربی تعلق دارد. وی از قول اسمیت نقل میکند که این مفهوم در دسترس پیروان بیشتر سنتهایی که ما آنها را دینی میشناسیم، نبوده است. تلاش برای ترجمه واژههای مشابه «دین» از فرهنگهای دیگر غالبا معانی آن واژهها را تحریف کرده است ؛ همین مطلب در کاربرد واژه عرفان هم جاری است. در حقیقت امکان چنین چیزی به همان اندازه جدید است که در دسترس بودن آن واژه. اکثر کسانی که مایلیم آنها را عارف بخوانیم، تجربهشان را عرفانی نشناختهاند. شاهد بر این ادعا، معیارهایی است که شلایرماخر، اتو و دیگران برای تعریف لمحهی دینی در تجربه مطرح کردند که این معیارها شامل مفاهیمیاند که خاص فرهنگ معیناند. بنابراین اگر بخواهیم مفهوم تجربهی دینی را گسترش بدهیم تا تجارب کسانی که واژهی «دین» و نظایر آن را در اختیار ندارند نیز شامل بشود، در آن صورت باید در کار خود تجدید نظر کنیم. ما نمیتوانیم حل این مسأله را فقط از بررسیهای تجربی توقع داشته باشیم. دینی و تجربهی دینی اصطلاحاتی هستند که ما باید آنها را مورد بررسی قرار دهیم و معین کنیم که چگونه باید به کار روند. پیتر وینچ (1372، 20-21) در این رابطه سخنی دارد مبنی بر اینکه، مسائلی را که برخی از اندیشمندان علوم اجتماعی، مسائل تجربی میدانند، در حقیقت مسائلی مفهومی هستند. پراودفوت، گرچه با تقسیم مسائل به مفهومی و تجربی مخالف است، اما وی دیدگاه وینچ را از این جهت درست میداند که هیچ میزانی از انباشت اطلاعات به خودی خود برای ما معین نمیکند که چه چیزی تجربهی دینی است و چه چیزی تجربهی دینی نیست. بر این اساس، وی بر آن است که ما باید به ارتکازات خود مراجعه کنیم و آنها را در پرتو بررسی سنتهایی که نمونهی دین هستند (مثل بودا، یهودیت و مسیحیت) و در پرتو اهداف پرسشهایمان، تعدیل و تلطیف نماییم (پراودفوت، 1377، 251)
در غرب جدید، حداقل از سدهی نوزدهم، مفهوم تجربهی دینی مطرح شده است، بنابراین مردم از این تاریخ میتوانستند تجاربشان را به این نحو درک و تعریف کنند. کتاب تنوع تجارب دینی اثر ویلیام جیمز فقط در فرهنگی میتوانست تألیف شود که برای مفهوم تجربهی دینی معنایی داشته باشد. اگر چه بیشتر نمونههایی که جیمز ارائه میدهد، از فرهنگهای مسیحی است، ولی غالبا از سنت ارتدکس دورند و او آنها را نمونهی نوعی تجربه میداند که مثالهایی در بسیاری از فرهنگهای مختلف دارند. اگر تجربهی دینی را این طور توضیح دهیم که تجربهای است که فاعل آن، آن را دینی میشناسد در آن صورت ناچاریم، بپذیریم که این مفهوم منحصر به غرب جدید بوده است.
خلاصه اینکه اگر تجربههای دینی را از سنخ تجربههای حسی بدانیم، در این صورت تنها یکی از انواع متعارض تجربهی دینی میتواند تجربهای واقعی باشد؛ زیرا ممکن نیست هم خدای واحد ادیان توحیدی واقعی باشد و هم خدایان متعدد ادیان شرک آلود. در این صورت دیگر نمیتوانیم پیروان ادیان دیگر را صاحب تجربهی دینی به شمار آوریم. پراودفوت برای فرار از این اشکال معتقد است که توصیف ما از تجربهی دینی باید چنان جامع باشد که اولاً بتوانیم پیروان ادیان دیگر را نیز صاحب تجارب دینیای که به اعتقاد صاحبانشان حاکی از امری مافوق طبیعی هستند، بدانیم، و ثانیا ملزم نباشیم متعلقات مافوق طبیعی آن تجربهها را تصدیق نمائیم.
اندیشه حوزه » شماره 51 (صفحه 121)
بر این اساس وی به تعریف تجربهی دینی میپردازد:
تجربه برای آنکه دینی شناخته شود، باید توسط فاعل آن، تنها در قالب آموزههای سنت دینی او قابل تبیین باشد (پراودفوت، 1377، 253).
دینی بودن تجربه از نظر فاعل به این معناست که او اعتقاد دارد که تبیین طبیعت گرایانه از تجربهی دینی (یعنی تبیین تجربه بر مبنای امور طبیعی) نارسا و نادرست است و تنها تبیین درست آن فقط بر اساس عقاید و باورهای دینی میباشد. به عنوان مثال، اگر کسی ادعا کند که خدا را تجربهی کرده است، نخواهد پذیرفت که علت تجربهاش اموری از قبیل فرایندهای گوارشی، عواطف،آرزوها، یا امور نیمه خود آگاه باشد. آن شخص تجربهاش را تنها به این صورت میفهمد که با خدا مواجهای داشته است، نه اینکه تجربهاش معلول خوردن غذایی خاص و یا... است. تبیین طبیعت گرایانه در مقابل تبیین فوق طبیعی (Supernatural Explanation)است. در تبیین طبیعت گرایانه، تجربه صرفا بر مبنای عواملی طبیعی، مانند عوامل روان شناختی، جامعه شناختی، بیولوژیکی و فیزیکی تبیین میشود و خارج از قلمرو این امور علتی برای تجربه وجود ندارد. اما در تبیین فوق طبیعی، تجربه بر مبنای علتی غیر طبیعی، مانند موجودی مجرد تبیین میشود.
دینی بودن تجربه از منظر فاعل آن به این معناست که فاعل تجربه تبیین طبیعت گرایانه را نمیپذیرد و معتقد است که تجربهاش تبیین فوق طبیعی دارد.
بنابراین مطابق دیدگاه پراودفوت باید میان توصیف آن تجربه و تبیین آن تمایز قائل شویم. در مقام توصیف آن تجربه، دیدگاههای صاحب تجربه نقش اصلی را دارد، لذا نمیتوان تجارب دینی را بدون ملاحظهی مجموعهی باورهای صاحب آنها (از جمله اعتقادشان به اینکه متعلق تجربه وجود دارد) توصیف کرد. این بدان معناست که توصیف تجربهی دینی متضمن تفسیر عِلّی آن تجربه است و این تفسیر متضمن وجود موجودی ما فوق طبیعی است. پس توصیف دقیق تجربهی دینی با استناد به نظامهای اعتقادی فاعل آن صورت میگیرد. البته این سخن بدین معنا نیست که علتی که فاعل، تجربهاش را معلول آن میداند حتما وجود دارد،بلکه توصیف فاعل از تجربهاش بر حسب امور فوق طبیعی است، اما ممکن است تبیین طبیعی مناسبی هم برای تجربه او وجود داشته باشد؛ یعنی ممکن است تجربهاش که دینی انگاشته شده است در واقع علتی طبیعی داشته باشد. البته هر تجربهای صرفا معلول عوامل طبیعی نیست، اما برخی تجارب معلول علل طبیعی هستند، اگر تجربه دارای علتی باشد. نباید چنین تصور شود که پس این تجربه، دینی نمیباشد. دینی بودن صرفا به جایگاه آن در میان مجموعهی باورهای دینی وابسته است. بنابراین تنها شرط لازم برای دینی بودن تجربه، تفسیر و تعبیر فاعل (از تجربهاش) بر مبنای مجموعهی مفاهیم و باورهای دینی ناظر به امر فوق طبیعی میباشد (ر.ک: پترسون، 1377، 50 ؛ قائمی نیا، 1381، 45-46).
پراودفوت دو نوع شاهد برای این فرضیه، که دینی شناختن تجربه متضمن ادعای علّی مضمر است، ذکر میکند: اول اینکه توصیفاتی که از تجربهی دینی شده است و به نظر میآید که نسبت به عقاید و تبیینها بیطرف باشند، متضمن تعهدات تبیینی در لباس مبدل میباشند.
دوم اینکه منتقدان رهیافتهای تحویل گرایانه مدعیاند که ویژگی ذاتی تجربه و عقیدهی دینی، به هنگام تبیین آنها، از دست میرود و این نشان میدهد که آنچه برای این منتقدان، ویژگی ذاتی عقیده و عمل دینی محسوب میشود، این است که آنها تن به تبیینهای غیر دینی نمیدهند. این نقدها، تأییدی است برای این ادعا که با این همه نشانهی خاص امور دینی، مسأله تبیین است (پراودفوت، 1377،289).
به اعتقاد پراودفوت، ویژگیهای تجارب دینی و از جمله تجربهی عرفانی قواعد دستوری حاکم بر آنهاست، اگر تجارب عرفانی را بیانناپذیر یا پارادوکسیکال میدانیم، منظورمان این نیست که متعلق تجربه یا خود تجربه این گونهاند. این اوصاف قواعد منطقی حاکم بر کاربرد واژهی تجربهی عرفانی هستند. اینها جزء معیارهایی هستند که شخص بر اساس آن تجربهاش را دینی و عرفانی میشناسد؛ مانند مفهوم معجزه که میگوییم معجزه تبیین طبیعی ندارد. این وصف جزء گرامر و دستور زبان این مفهوم است. اگر چیزی تبیین طبیعی داشته باشد، دیگر معجزه نیست. گویا این اوصاف به صورت قیدی در موضوع له و مفهوم تجربهی عرفانی اخذ شدهاند به طوری که اگر تجربهای فاقد این اوصاف باشد، اساسا تجربهی عرفانی نیست.
واژههای بیان ناپذیر، مثل واژه خدا، یهوه، تائو، سوناتا و فرمول معروف آنسلم(41) همه کارکرد خاص منطقی دارند و نوعی راز و مرز را حفظ یا حتی خلق میکنند. اینها نقش علایم حفاظت را دارند و پیام آنها این است که هیچ چیز دربارهی خدا نمیتوان گفت. همین نکته را در توصیف شلایرماخر از بُعد دینی آگاهی و در بحث اتو از وجود مینوی میتوان مشاهده کرد. واژههایی مانند مینوی، مقدس، و... توصیفی نیستند، بلکه احساس انگیزند.
اعتبار تجربه برای فاعل آن ناشی از شناسایی تجربه با وصف خاص است. آن شناخت متضمن این اعتقاد است که تجربه معرفت بخش است و محصول تدابیر تمهیدی یا حالات ذهنی او نیست و نتیجه این خواهد بود که تجربه برای وی معتبر است، اما این اعتبار را نباید با شباهت آن به ادراک حسی تبیین کرد، بلکه باید با منطق وصفی که او تجربهاش را با آن وصف میشناسد تبیین نمود. به این ترتیب چرا تجربه برای کسی که آن را تجربه نکرده است الزام آور نیست؟
پراودفوت جواب میدهد که آنچه تجربه را به وجود میآورد، عبارت است از عنوانی که تجربه کننده به تجربه میدهد، اعتقاد او به اینکه حالت عرفانی نوعی آگاهی است و نظر او دربارهی تبیین صحیح تجربه. ناظر باید همان عنوانی را که تجربه کننده به تجربهاش میدهد لحاظ کند، تا تجربه را به درستی بشناسد، اما لازم نیست که آن عنوان و یا باورهایی را که تجربه متضمن آنهاست، تصدیق نماید. تجارب عرفا فرضیههایی عرضه میکنند، اما آن را اثبات نمیکنند. آنها شواهدی برای بعضی بصیرتهای مستقیم نیستند، بلکه شواهدی هستند برای باورهایی که داخل شناسایی تجربهاند (همان، 211).
پراودفوت برای اثبات اینکه تجربهی دینی مسبوق به عقیده است، تجارب حسی را هم متضمن عقیده و باور میداند. پیش فرض تجارب حسی، عقایدیدرباره علل تجارب است. اگر رابطهی عّلی مناسب میان شیئی که رؤیت شده است و خود رؤیت وجود نداشته باشد، کسی تجربهاش را رؤیت حسی به شمار نمیآورد.
با تأمل در سخنان پیشین معلوم میشود که پراودفوت هیچ ارزش و واقعیتی برای تجارب دینی قائل نیست؛ زیرا وی از طرفی احساسات و حالات باطنی را محصول تعامل عوامل معرفتی و تحریک بدنی میداند، و از طرف دیگر هم ویژگیهای تجارب دینی و عرفانی را قید مفهوم تجربهی عرفانی میگیرد. حاصل چنین دیدگاهی این است که عارف از سویی از طریق ریاضتها تغییرات فیزیولوژیک رو به رو میشود، از سوی دیگر معتقد است که با سیر و سلوک عرفانی به حالاتی بیانناپذیر و معرفت زا و پر رمز و راز نائل میشود و چون حالات را مقید به این صفات میداند و توقع دارد به چنین حالاتی برسد، این حالات عرفانی به او دست میدهد.
پراودفوت پس از تعریف تجربهی دینی به تبیین مافوق طبیعی آن، به بررسی انواع تبیین تجربهی دینی و تحویل گرایی میپردازد. به اعتقاد او واژهی «تجربه» واژهای مبهم است. وقتی از چیزی که شخصی در لحظهای معین تجربه کرده است میپرسیم، این سؤال به یکی از دو معناست: 1 ) تجربه در نظر او چگونه بوده است؟
2 ) بهترین تبیین آن چیست؟
همین ابهام در گفتگوی عادی ما دربارهی دیدن نیز جاری است. ممکن است کسی با دیدن خرسی در بیابان بترسد. در همین حال دوست وی اشاره میکند و او را متوجه میسازد که آن خرس نیست، بلکه تنه درخت است. واقعا او چه چیزی را در برابر خود دیده است؟ طبق یک تفسیر، او خرس را دیده است و طبق تفسیری دیگر، تنه درخت را دیده است و لذا میتواند آنچه را که رخ داده، تبیین کند و اشتباهش را تصحیح نماید.
تفاوت این دو تفسیر شبیه تفاوتی است که چیزم میان کاربرد تطبیقی (پدیدار شناختی) و کاربرد معرفت شناختی واژه «به نظر میآید» و نظایر آن قائل شد (ر.ک: چیزم،1378،83-92)، با این تفاوت که کاربرد تطبیقی گزارشی است از تجربهی بیواسطهای که مستقل از تفسیر یا عقاید دیگر است و چنین تجربهی بیواسطهای در اینجا ممکن نیست.(42) تفاوتی که در اینجا مطرح است، بین دو تفسیر است؛ تفسیری که متضمن تبیین خاصی از تجربه است و تفسیر دیگری که آن نیز متضمن تبیین است و توسط شخص دیگر یا همان شخص، اما در زمان دیگر اتخاذ شده است. درک چیزی که در مقابل قرار دارد، به عنوان خرس یک تبیین بوده است که وقتی اطلاعات بیشتری به دست میآید با تبیین بهتری جایگزین میشود. آن تبیین بهتر منتهی میشود به تفسیر مجدد تجربه.
اینکه هر دو معنای تجربه، متضمن تبیین است، امری مهم میباشد. چنین نیست که تبیین فقط، در معنای دوم تجربه باشد. معنای اول تبیینی را پیش فرض دارد. اگر نشانهی خاص امور دینی این است که تن به تبیین طبیعی نمیدهد، در آن صورت دینی خواندن تجربه توسط فاعل، متضمن این عقیده است که نمیتوان تجربه را به طور کامل با واژههای طبیعی تبیین کرد (پراودفوت، 1377، 298 - 290).
در همین رابطه، پراودفوت (1377، 265-266؛ 1992، 236-252) به تفکیک میان تحویل تبیینی (Explanatory Reduction)و تحویل توصیفی (Desriptive Reduction)میپردازد. از نظر پراودفوت، تحویل گرایی در مرحلهی توصیف تجربه جایز نیست. اما تحویلگرایی در مرحلهی تبیین کاملاً معقول و موجّه است. بسیاری از هشدارها و اعتراضها بر ضد تحویل گرایی، در اثر خلط این دو نوع تحویل گرایی و به قصد حمایت از عقاید دینی صورت گرفته است. در حالی که آنها دچار مغالطه شده و از حالتی خاص نتیجهای کلی اخذ کردهاند زیرا مثالهایی که برای تحویل گرایی مطرح کردهاند از نوع توصیفی است، ولی از این نکته بطلان مطلق تحویل گرایی حتی تبیینی را نتیجه گرفتهاند.
پراودفوت به عنوان مثال به سخنان فیلیپس(43) فیلسوف دین نئوویتگنشتاینی میپردازد. فیلیپس کتابی به نام «دین بیتبیین» دارد که در آن با تحویل گرایی نظریهپردازانی مانند فروید(44) و دورکیم(45)، مخالفت کرده است. فیلیپسدربارهی نظریهی دورکیم میگوید: وقتی به واقعیت، که صورت زیرین نماد دینی است، سر میزنیم، میبینیم آن واقعیات، خود جامعه است. دین در واقع پرستش جامعه است.
پراودفوت در پاسخ میگوید: قبایل استرالیا، اعمال عبادی خود را پرستش جامعه نمیشناسد. متعلق التفاتی پرستش و تقدیس آنها جامعه نبوده است، بلکه نمادهای توتمی و حیوانات یا گیاهانی را که برای خاندان و قبیله نقش توتم داشته، عبادت میکردند. ممکن است کسی فرضیهی دورکیم را رد کند اما رد فیلیپس مبتنی بر بد فهمی است؛ زیرا تحویلگرایی را در مرتبهی توصیف مطرح کرده است، در حالی که دورکیم چنین توصیفی را قصد نکرده است. همین خلط و اشتباه را فیلیپس دربارهی فروید مرتکب شده است. و وی نظریهی فروید را به عنوان نظریهای تبیینی، بلکه به عنوان توضیحی از احساسات و اعمال دینی تفسیر میکند. بنابراین، از دیدگاه پراودفوت تحویل توصیفی نادرست است؛ زیرا تجربه را باید با وصفی معرفی کرد که بتوان آنها را در زمان تجربه به فاعل نسبت داد. تجربه باید با رجوع به متعلق قصدی آن توصیف شود. این حقیقت که یک تحلیل گر باید تلاش کند تا توصیفی از تجربه تنظیم کند که نحوهی درک تجربه از سوی فاعل را دارا باشد، به این معنا نیست که توصیف فاعل متضمن هیچ تبیینی نیست و نیز به این معنا نیست، که تحلیل گر در تلاش برای تنظیم آن توصیف، در گیر استنباط بهترین تبیین نیست.
قبل از آنکه بتوان تبیینی پیشنهاد کرد، لازم است تجربه را با وصفی که بتوان به فاعل نسبت داد، شناسایی نمود. هر تبیینی متضمن توصیف چیزی است که تبیین میشود. کسی نمیتواند پدیدهها را فقط با نظر به ذاتشان تبیین کند. فقط پدیدههایی که متصّف به وصفی هستند، قابل تبیین هستند، بعد از تفکیک تبیین و توصیف و توضیح نقش محوری تبیین برای تجربهی دینی و بررسی آن، نوبت به این سؤال میرسد که چه نوع تبیینی را برای تجربهی دینی انتظار داریم. تجربه یا رویداد وقتی قابل تبیین است که با وصفی شناسایی شود. مشخصهی تجربهی دینی، این اعتقاد فاعل است که تنها در قالب واژههای دینی میتوان تجربه رتبیین نمود. اعتقاد فاعل و شناخت او از تجربه با وصف خاص است که تجربه را دینی میکند. اگر دینی بودن یا دینی نبودن تجربه را مفاهیم و عقایدی که فاعل، تجربهی خود را با آنها میشناسد، معین میکند، پس لازم است تبیین کنیم که چرا فاعل آن مفاهیم و عقاید خاص را به کار میبرد. ما باید تبیین نماییم که چرا فاعل با این سلسلهی خاص از راههای شناخت تجربهاش مواجه بوده است و چرا یک راه خاص را از میان آنها برگزیده است. به طور کلی آنچه ما لازم داریم، تبیین فرهنگی یا تاریخی است (همان، 197).
خلاصه اینکه چون دینی بودن تجربه ناشی از دینی دیدن تجربه از سوی فاعل است، ما باید ببینیم چرا فاعل، تجربهاش را دینی میبیند. این فاعل است که تجربهاش را دینی تبیین میکند و ما که ناظر هستیم، مجبور نیستیم تجربهی او را آن طور تبیین کنیم. ما به سوابق تاریخی و فرهنگی او مراجعه میکنید و میگوییم تجربهی وی میراث اعتقادات دینی اوست.
پراودفوت در اثبات دیدگاه خود به شواهدی استناد میکند و معتقد است که تحقیقات میتواند ثابت کند که احساس یا شهودی که در ظاهر مستقل از عقاید و اعمال است، واقعا در اثر شرایط خاص به وجود آمده باشد. در این زمینه وی شاهدی را از الیزابت آنسکم(46)، احیاگر مکتب اخلاق فضیلت محور(47) در دوره معاصر میآورد. آنسکم معتقد است که بعضی از مفاهیم اصلی فلسفه اخلاق جدید و از آن جمله کاربرد مشخصا اخلاقی «باید»و «درست» هیچ معادلی در آثار ارسطو یا دیگر فیلسوفان کلاسیک ندارند. همچنین فیلسوفان اخلاق معاصر ادعای هیوم مبنی بر اینکه نمیتوان باید را از هست استنتاج کرد(48)، یا بحث مغالطهی طبیعتگرایانه(49) را مورد مناقشه قرار میدهند، گویی آن دو (ارسطو و هیوم) تلاش میکردند مفاهیمی را روشن سازند که در مقاطع زمانی و فرهنگهای مختلف ثابتاند و برای تجربهی اخلاقی، در همه جا، بسیار مهماند. پس چرا آن معنا از باید در استدلال اخلاقی موجود در آثار ارسطو چنین غریب است؟ آنسکم با این نکته اشاره میکند که در فاصلهی زمانی بین ارسطو و هیوم، زبان و رفتار ما با خداگروی و به ویژه مسیحیت شکل گرفته است. وی میگوید: مفهوم جدید الزام اخلاقی یک شهود نیست که مستقل از عقیده و فرهنگ باشد، بلکه این مفهوم مشتق از یک مفهوم قانونی در علم اخلاق است و این مفهوم اعتقاد به یک قانون گذار الهی را با خود داراست (پراودفوت، 1377، 299 ؛ پینکافس، 1382 ، 54).
بدین ترتیب، احساس وابستگی مطلق شلایرماخر، وجود مینویِ اُتو، میراث اعتقاد به خدا در کتب مقدس و اعمالی که ثمرهی این عقیده است، میباشد، در حالی که اینک مستقل و غیر متکی به آن عقیده و سنت به نظر میآیند. پراودفوت بر این اساس که تجارب دینی را بازتاب اندیشههای پیشین میداند، عینیّت تجارب دینی را مطرح نمیکند.
نقد و بررسی
مطابق دیدگاه پراودفوت تجربهی دینی، تجربهای است که فاعل آن، آن را دینی تلقی میکند. تجربه گر معتقد است که نمیتوان تجربه را بر اساس امور طبیعی تبیین کرد، بلکه باید به ماورای طبیعت توسل جست و آن تجربه را بر حسب فرهنگ و تعالیم دینی سنت فاعلش، تبیین کرد.
در واقع، پراودفوت میان توصیف تجربه و تبیین آن تمایز قائل میشود. در مقام توصیف تجربه، معیار، چشم انداز فاعل است. تجارب دینی را نمیتوان جدا از سیستم اعتقادی فاعلها توصیف نمود. تجربهی دینی متضمن نوعی تفسیر است و در این تفسیر، وجود موجودی مافوق طبیعی، مفروض است. در مقام توصیف، تجربهی دینی به تجربههای دیگر بشری،مانند تجربهی حسی، تحویل برده نمیشود. اما در مقام تبیین تجربه، میتوان از سیستم اعتقادی و گرایشهای شخص تجربه گر بیرون آمد و هیچ لزومی ندارد که در واقع، علت پدید آمدن تجربهی دینی واقعا همان چیزی باشد که تجربه گر میپندارد. شاید اصلاً چنان واقعیت فوق طبیعیای که تجربه گر توصیف میکند، وجود نداشته باشد و عوامل دیگری سبب حصول آن شده باشد.
پیامد نظریهی پراودفوت این است که تجربهی دینی امری کاملاً روانشناختی است و صرفا به تلقی فاعل مربوط میشود ؛ بدین معنا که اگر فاعل، تجربهی خود را به علت فوق طبیعی اسناد بدهد، آن تجربه، دینی است و اگر مستند به علت فوق طبیعی نداند، دینی نیست. در واقع پیشفرض پراودفوت در بحث تجربهی دینی آن است که همهی تجارب دینی فقط تبیین طبیعی دارند و لذا عینیتی برای تجارب در کار نیست.
وی چون همهی تجارب دینی را معلول باورها و ذهنیت افراد میداند و ما به ازای خارجی برای آنها قائل نیست، و چارهای ندارد از اینکه تجارب را یا به کلی تجربه نداند؛ چرا که تجربه به معنای مشاهده و احساس است و فوق طبیعی نیست که مشاهده شود، یا بگوید تجربه چیزی است که فاعل، آن را تجربه بداند. ولی این حق برای ناظر محفوظ است که تبیینی طبیعی از آن ارائه بدهد و معتقد شود که وی شهود واقعی نداشته است. حال که تجربه را با تلقی فاعل آن تعریف کردیم، دیگر نیازی نیست که برخی را تجربه بدانیم و بعضی را ندانیم، بلکه به طور یک جا همه را تجربهی دینی میشناسیم، اما صرفا در مرحلهی توصیف. ولی در مرحلهی تبیین و بحث معرفت شناختی، همهی آنها را بازتاب اندیشهی افراد و عاری از هیچ گونه شهود واقعی میدانیم.
سؤال این است که شما دربارهی مشاهدهی حسی چرا چنین موضعی را نمی پذیرید؟ آیا میتوانیم بگوییم رؤیت بصری به مواردی اطلاق میشود که فاعل، آن را رؤیت بداند، هر چند رؤیتی تحقق نیافته باشد و صرفا توهم باشد، یا وقتی معیار ما برای رؤیت بصری در موردی خاص صادق نبود به کلی آن را رؤیت نمیدانیم؟ آیا تفاوت رؤیت کاذب و صادق صرفا در مرحلهی تبیین است، یا به کلی اولی رؤیت نیست؟
وی رؤیتهای کاذب را به کلی رؤیت نمیداند ؛ زیرا از نظر وی، لازمهی هر رؤیتی وجود شیء مرئی و علیّت آن برای رؤیت است. البته دیدن، مشاهده و تجربه از واژههای «نمود» است و میتواند کاربرد معرفت شناختی و کاربرد پدیدار شناختی (تطبیقی) داشته باشد، ولی کاربرد تطبیقی آن، کاربردی حقیقی نیست و در همهی گفت و شنودها و استعمالهای عرفی معنای معرفت شناختی آن به ذهن تبادر میکند. به هر حال فرقی میان تجربهی دینی و تجربهی حسی از این جهت نیست. پراودفوت معتقد است:
تجربهی ادراک حسی و تجربهی دینی در این جهت نظیر یکدیگرند که هر دو توسط ادعاهای خاص مضمری به وجود میآیند. فاعل، باورهای خاصی را برای حسی بودن یا دینی بودن تجربهاش مفروض میگیرد. اما فرق تجربهی حسی و دینی در این است که اگر ناظر بخواهد آن را تجربهی حسی بشناسد، باید پیش فرضهایی را که سازندهی آن تجربهاند، تصدیق کند، ولی اگر بخواهد آن را تجربهی دینی بشناسد نباید آنها را تصدیق کند. (پراودفوت، 1377، 243)
در حالی که چنانچه گفته شد هیچ فرقی در میان نیست. اگر قرار باشد تجربهی دینی نوعی مشاهدهی ماورای طبیعت باشد، باید از آزمونها موفق بیرون آید. پس اگر با شواهد و قراینی ثابت شود که ماوراء طبیعتی در کار نیست و یا هست، ولی مورد مشاهده قرار نگرفته است، اساسا تجربهی دینی وجود ندارد. آنچه پراودفوت را به این موضعگیری کشانده است، ترس از این ادعاست که بگوید تجربهی دینی نداریم. در حالی که نتیجهی منطقی مبنای او این است که بگوید اصلاً تجربهی دینی وجود ندارد (ر. ک: یزدانی، 1381،26-27). لازمهی دیدگاه پراودفوت این است که یک پدیده میتواند امروز تجربهی دینی باشد و فردا تجربهی دینی نباشد، مثلاً کسی در اثر مواجهه با پدیدهای آن را مستند به علت فوق طبیعی میکند، ولی فردا متوجه میشود که آن پدیده علت طبیعی داشته است، در آن صورت دیروز تجربه، دینی بوده است و امروز نیست!
آلستون که برای تجربهی دینی عینیت قائل است و تفکیک جنبهی پدیداری تجربه از جنبهی مفهومی آن را ممکن میداند، در نقد دیدگاه پراودفوت بر آن است که وی میان تعریف تجربه و واقعیت آن خلط کرده است و از همین رو در اثبات مدعای خود راجع به تجربهی دینی که آن را ارائهی نوعی تبیین مافوق طبیعی میداند بارها استدلال میکند و از آنجا که مفاهیم در تعریف اخذ شدهاند و تمام تجربهها از راه مفاهیم و اعتقادات به دست میآیند، لذا تجربهها اعم از تجربههای دینی، عرفانی، و معرفتی نمیتوانند مستقل از مفاهیم باشند؛ یعنی چنان نیست که دادهها اول تجربه و سپس تعبیر شوند. بر همین اساس پراودفوت تجربهی دینی را کاملاً ذهنی و انفسی میداند و نوعی تبیین مافوق طبیعی را ارائه میکند. آلستون میگوید اینکه مثلاً در تعریف کاهو از مفاهیم استفاده میکنیم، به معنای این نیست که کاهو امر ذهنی است و از واقعیت خارجی برخوردار نیست، حالتی از آگاهی مانند نوعی درد را که دارای واقعیت عینی است در نظر بگیرید، طبیعی است که در تعریف آن درد از مفاهیم استفاده میشود، ولی باعث این نمیشود که آن نوع درد را امری غیر ادراکی و کاملاً ذهنی بدانیم (فقیه: 1382 ، 31).
به اعتقاد پراودفوت، در مقام توصیف تجربهی دینی موجودی مافوق طبیعی مفروض است، اما در مقام تبیین نمیتوان وجود موجودی فوق طبیعی را در نظر گرفت. پراودفوت نیمی از راه را درست آمد. اما در نیمهی دوم به خطا رفت؛ زیرا حتی اگر در مقام تبیین تجربهی دینی چنانچه پراودفوت گفته بود از نظام باورها و گرایشهای شخصی تجربهگر بیرون بیایم نمیتوانیم علت پدید آمدن این تجارب را صرفا اموری طبیعی بدانیم. تاکنون هیچ تبیین طبیعی قانع کنندهای برای حصول چنان تجارب کوبنده و روشن و پرشور و تحول سازی که در طول تاریخ برای عارفان رخ داده، ارائه نشده است و ظاهرا هیچ تبیین صرفا طبیعیای امکان ندارد.
به علاوه نمیتوان از توصیفی که خود عارفان از تجربهی خویش دارند، به کلی چشم پوشید؛ آنان عموما از هوشمندترین، دقیقترین و صادقترین افراد زمان خود بودند. نمیتوان بدون ارائهی هیچ شاهدی تجربههای آنها را نوعی فرافکنی یا خیالپردازی یا چیزهایی از این قبیل نامید. این نکته نیز که در تمام تجربههای دینی، تجربههایی از سنخ دیگر به تجربه گر دست میدهد- این مسأله در همهی تجربههای دینی وجود دارد- علاوه بر اینکه نشان دهندهی وجود ساختار مشابهی در انسانهاست، احتمال وجود موجودی یا موجودات ماورای طبیعی را افزایش میدهد. همچنین نباید این نکته را از نظر دور داشت که بسیاری از عارفان از مصلحانند؛ یعنی از جملهی کسانی به شمار میروند که در مقابل ارزشها و فرهنگ حاکم بر زمانهی خویش قیام کردهاند و با آنها به مبارزه برخاستهاند. بسیاری از آنان جامعهی خویش را به سوی آرمانها و ارزشهای والا و متفاوتی دعوت کردهاند. بنابراین نمیتوان مدعی شد که تمام تجربههای عارفان، در چارچوب از پیش موجود نظامهای فکری و فرهنگی و ارزشی آنان قرار میگیرد. اگر از عارفان عادی صرف نظر کنیم، خیل عظیم انبیای بزرگ را که تجربههای سخت تحول آفرین داشتهاند، نمیتوان نادیده گرفت. همهی آنان از مصلحانی بودهاند که مبارزات سختی با ارزشها و فرهنگ حاکم بر جامعهی خویش داشتهاند. این نشان میدهد که نمیتوان در چار چوب تنگ عقلانیت انتقادی (کانتی) به تبیین تجربههای دینی نشست (صادقی، 1372،148-149) و لذا باید به ماهیت ماورایی تجربهی دینی اذعان کرد و به تعریف مافوق طبیعی بودن تجربهی دینی گردن نهاد.
براهین عقلی حاکی از آن است که جدا از جهان محدود و مادی که در تیر رس حواس بشر است، عالم بسیار پهناور دیگری است که از دید ما انسانها مخفی است، ولی با تمهیدات و مقدمات خاص و ایجاد مهارتهای ویژه، انسان میتواند در حد ظرفیت خود به تماشای آن عالم بنشیند. هم وجود آن عالم و هم معرفت به آن با شواهد و دلایل عقلی قابل اثبات است. همچنین میتوان با معیارهای قاطع دعاوی صادق و کاذب عرفا و صاحبان تجارب دینی را از هم تمیز داد و تجارب واقعی را از تجارب شیطانی و کاذب باز شناخت. بنابراین تجربهی دینی متکی به دیدگاه شخصی نیست. چه بسا وی تجربهای را تجربهی دینی نشناسد، ولی طبق شواهد و قراین تجربهی دینی باشد و یا بر عکس او تجربهای را دینی بداند، در حالی که تجربهاش با معیار صدق تجارب دینی تطبیق نداشته باشد.
همچنین اتکا به یک نظام اعتقادی الحادی و مادی برای تبیین اینکه چرا عارف تجربهاش را به طور دینی تبیین میکند، خود مصادره به مطلوب است. به چه دلیل باید مفروض بگیریم که تبیین تاریخی یا فرهنگی مناسبتر از تبیین فوق طبیعی است؟ پس ابتدا باید با براهین عقلی ثابت کنیم که آیا جهان هستی محدودبه جهان مادی است یا آنکه محدود به جهان مادی نیست، بلکه جهان مادی میتواند یک اتم از جهان پهناور دیگر باشد که آن نیز نسبت به جهان بعدی در یک ملکول است و آن جهان و سلسله جهانهای بعدی نیز همه قطرهای از اقیانوس خروشان هستی است.
اگر چنین عوالم فراخ و تودرتویی هر چند به طور احتمال وجود داشته باشد، باز این سؤال مطرح میشود که آیا میتوان با کسب مهارتها و تمهیدات خاصی، گوشهای از آن عوالم را مشاهده کرد. مادام که با براهین عقلی جلوی همهی این احتمالات را نبستهایم، نمیتوانیم همهی عرفا و پیروان ادیان را متهم به پریشان گویی نماییم و با قاطعیت تمام، فوق طبیعی بودن تجربهی دینی و عرفانی را منکر شویم. مصادره به مطلوب بودن راه حل ارائه شده از سوی پراودفوت به قدری واضح و روشن است که مؤلفان کتاب عقل، و اعتقاد دینی آن را مردود دانستهاند: چرا شخصی باید فرض کند که تبیین تاریخی یا فرهنگی تناسب بیشتری با موضوع دارد تا تبیین مافوق طبیعی یا خداگرایانه؟ (پترسون، 1377، 52 ؛ 1991، 22).
بنابراین بر اساس نظریهی پراودفوت، یعنی تبیین مافوق طبیعی تجربهی دینی، نمیتوان برای توجیه معرفتی باور دینی استدلال کرد. اساساً نظریهی وی مدعی اثبات چیزی از راه تجربهی دینی نیست. در واقع، دیدگاه پراودفوت در مقابل دیدگاه کسانی است که معتقد به حجّیت معرفتشناختی تجربهی دینی و اثباتپذیری وجود خداوند به وسیلهی تجربهی دینی میباشند.
پینوشتها
______________________________
1- به عنوان نمونه، نینیان اسمارت، شش خصیصه یا بعد کلی را که به اعتقاد وی در تمام ادیان موجود مشترکند، ذکر میکند. این شش بُعد عبارتند از: مراسم عبادی (یا بُعد شعائری)، اسطورهای، اخلاقی، اعتقادی، اجتماعی و تجربی (اسمارت، 1383 الف، 12-19). ویلیام آلستون هم نه ویژگی را برای ادیان میشمارد (آلستون، 1376 الف، 24-25؛ 1381،209).
2- شاید بتوان دو بحث «گوهرانگاری تجربهی دینی» و «وحی گرایی تجربی» (یا تجربهی دینی بودن وحی) را از مباحث بسیار مهم پدیدارشناسی تجربهی دینی برشمرد. براساس دیدگاه اول، گوهر دین نوعی تجربهی دینی است. البته هر یک از پدیدازشناسان در تفسیر قید «نوعی» تقریرهای متفاوتی ارائه دادهاند، به عنوان مثال، شلایرماخر از آن به «احساس وابستگی مطلق» تعبیر میکند و اتو هستهی همهی تجارب را تجربهی مینوی میداندو ...(ر.ک: قائمی نیا، 1381 الف، فصل دوم. مطابق دیدگاه دوم) هم، وحی، نه از سنخ گزاره، بلکه نوعی تجربهی دینی و مواجهه با خداوند است (ر.ک: سوئین برن، 1992، 2 و عباسی، 1383 الف، 84-88). البته این دو نظریه در مقابل هم قرار ندارند. معمولاً کسانی که به وحی تجربهی دینی قائلند، گوهر دین را نیز تجربهی دینی میدانند.
3- الهیات سیستماتیک به این معنا با الهیات سیستماتیک تیلیش (که در کتابی با همین عنوان مطرح کرده است) تفاوت دارد. الهیات سیستماتیک تیلیش شعبهای از الهیات است که در حقیقت کل مباحث الهیات است و در آن به وظایف گوناگون این علم توجه میشود (ر.ک: پازوکی،1374،5؛ تیلیش،1381،4-114).
4- شلایرماخر در ارائهی بیانی نظاممند از الهیات برای جهان پروتستان، که شبیه خلاصهی ماندگار آیین کاتولیک آکویناس است، با او مقایسه شده است. (اسمارت، 1383 ب، 251).
5- نظریات مختلفی دربارهی زبان دینی وجود دارد. آلستون این نظریات را به اخباری و غیر اخباری تقسیم میکند. نظریات اخباری، گزارههای دینی را احکام ناظر به واقع میدانند. در حالی که نظریات غیراخباری منکر ناظر به واقع بودن این گزارهها هستند. نظریات غیر اخباری خود به چهار دستهی «ابراز احساسات» و «نمادین» «شعائری» و «اسطورهای» تقسیم میشوند (ر.ک: آلستون، 1376 ب، 50-57 ؛ برای توضیح بیشتر، ر.ک: استیور، 1380؛ علی زمانی، 1381).
6- در استعمال رایج، عبارت حیث التفاتی یا قصدی به آن ویژگی نفس اشاره میکند که نفس از طریق آن به سوی اشیاء و اوضاع موجود در جهان روی میآورد، یا به سوی آنها ناظر بوده، یا توجه کرده است (سرل،1381، 91) به تعبیر دیگر، حیث التفاتی، یعنی اینکه حالتهای ذهنی، متعلق یا مختوای دارند یا بدان جهتگیری شدهاند (سرل، 1382،79). بر این اساس وقتی گفته شود: تجربهی دینی، حالتی التفاتی است؛ یعنی با اشاره به یک متعلق، قابل شناسایی است.
7- A.J.Ayer
8- Antony Flew
9- الیاده در این باره میگوید: «علاقهی شگفت آوری که کتاب مقدس رودلف اتو که در 1917چاپ شد، در جهان برانگیخت، هنوز پابرجاست» (الیاده، 1375،11).
10- نومن در زبان لاتین به معنای موجود ماورای طبیعی، جلال و شکوه خداوندی، ارادهی الهی، نیروی فعالهی خداوندی و معنوی است.
11- Luther
12- Erasmus
13- Mircea Eliade
14- برای توضیح بیشتر پیرامون بحث تجربه و تفسیر: ر. ک: پیلین، 1383 ، 389-392 ؛ ادواردز، 1372 ، 121-171 ؛ باربور، 1362 ، 146-249).
15- برخی از فیلسوفان دین از این نظریه، به نظریهی تک نوعی تجربه(در مقابل نظریه چند نوعی) تعبیر کردهاند (یندل، 1993، 183).
16- Aldous Huxley
17- Rene Guenon
18- Ananda K. coomaraswamy
19- Frithjif Schuon
20- تیتوس بور کهارت، هیوستین اسمیت، مارتین لینگر، مارکو پالیس، سید حسین نصر از دیگر چهرهای برجستهی معاصر سنتگرایان به شمار میروند (ر.ک نصر، 1382ب، 260 برای اطلاع بیشتر در مورد نمایندگان و آثار سنت گرایان ر. ک: حکمت جاویدان (نگاهی به زندگی و آثار سنت گرایان معاصر) تدوین و گردآوری حسین خندق آبادی.
21- در واقع نظریهی وحدت گرایی (یا وحدت متعالی ادیان) تقریری خاص از پلورالیسم دینی است که بر اساس آن، هر یک از سنتهای دینی بزرگ بیانگر مرتبهای از حقیقت کامل و لازم برای رستگاری انسان است که به صورتهای متفاوت «تجلی بیرونی» مییابند (ر. ک: اسمیت، 1383، 39؛ نصر، 1383 ب، 62-72؛ لگنهاورن، 1379، 111-147. بینا مطلق 1378؛ 1383).
22- نصر معتقد به وجود دو عقل در نهاد بشر است. یکی که از آن به Reason (عقل جزوی) تعبیر میکند و دومی که از آن تحت عنوان Intellect (عقل کلی یا شهودی) نام میبرد. به اعتقاد وی، این دو عقل در طول هم قرار دارند (ر. ک: نصر، 1381 ، 40-41 ؛ 1382 ج، 92-93 ؛ 1383 ج 36-37)
23- این کتاب توسط آقای دکتر بهزاد سالکی ترجمه شده و به زودی توسط انتشارات قصیده سرا چاپ میشود.
24- براساس فرضیهی نوع کانتی، حق فی نفسه غیر قابل بیان و توصیفناپذیر است و ادعاهای دینی درباره حقیقت، واکنشهای شناختی نسبت به این واقعیت توصیفناپذیر هستند. هیک معتقد است که ما میتوانیم از شیوهی کانت در تجارب دینی استفاده کنیم. فرضیهی پلورالیستی آن است که حق فی نفسه همیشه در برابر ما حاضر است و بر ما تأثیر میگذارد و دیگر اینکه وقتی این اثر به سطح خودآگاهی برسد به گونهای که ما آن را تجربهی دینی مینامیم درمیآید. اما چنین تجربهای بسیار متنوع است و بستگی به مجموعهی مفاهیم دینی دارد که براساس آنها این تجربه ساخته میشود. دو مفهوم 1 ) اله یا حق مطلق به عنوان یک وجود شخصی و 2 ) مطلق یا حق به عنوان یک امر غیر متشخص وجود دارد؛ از مفهوم اول در اشکال توحیدی دین استفاده میشود و از مفهوم دوم در اشکال غیرتوحیدی. با وجود این ما از اله به طور کلی یا مطلق آگاهی نداریم. این مفاهیم (به تعبیر کانتی آن، شاکله سازی میشوند. یا به تعبیر دقیقتر عینیت بیشتری مییابند، اما نه آن چنان که در نظام کانت براساس زمان انتزاعی رایج بود، بلکه بر اساس زمان واقعی (تاریخی) و فرهنگی (هیک، 1382 ب، 88-89؛ یاندل، 1999، 68).
25- وینگنشتاین در کتاب پژوهشهای فلسفی (1381 الف، 344-368) تصاویری معما گونه و نمود هایی چند پهلو را در نظر داشت که انواعشان را به فراوانی در کتابهای روانشناسی میتوان یافت ؛ مثل «مرغابی- خرگوش» و «جام نیمرخ». به عنوان نمونه، نمودار «مرغابی- خرگوش»، سر خرگوشی را نشان میدهد که به طرف چپ رو کرده و سر مرغابیای که رویش به سمت راست است در چنین مواردی، هر خطی از خطوط نمودار در هر دو وجه (به تعبیر ویتگنشتاینی) ایفای نقش میکند و در هر دو تصویر از اهمیت و ارزش یکسانی برخوردار است. پس میتوان اینها را مصادیق ابهام تام دانست. وقتی از دیدن - تحت عنوان سخن میگوییم، منظورمان این است که: چیزی به نحو عینی در جایی وجود دارد، به این معنا که پردهی شبکیه را متأثر میکند، اما به دو نحو متفاوت است. در مورد این نمونههای دو ساحتی بسیار پیش میآید که ذهن ما بین دو ساحت و دو شکل دیدن - تحت عنوان به تناوب رفت و آمد میکند (هیک، 1377 ب، 132).
26- بدین ترتیب اگر هر تجربهی دینی تجربهی تحت عنوان است (یعنی تفاسیر در متن تجربه دخیل است)، پس ما با تکثر در تجارب دینی روبه رو هستیم و این تجارب دارای متعلقی هستند (برای توصیح بیشتر ر. ک. قائمی نیا، 1379، 28- 30؛ حسینی، 1382، 142 - 150).
27- در مقابل، انسجام گرایی(Coherentism) چنین ساختاری را برای معرفت نمیپذیرد، بلکه انسجام همهی باورها را به واسطهی انسجام و هماهنگی آنها با باورهای دیگر موجه میداند. (ر. ک: عباسی، 1382ب، 213)
28- معرفتشناسی اصلاح شده یکی از مکاتب در حوزهی عقلانیت باورهای دینی است که به همت فیلسوفانی چون پلانتینگا و ولترستورف رشد کرده است. برخی از محققان، آلستون را از جملهی معرفت شناسان اصلاحی اندیش میدانند، هر چند که خود آلستون تمایلی به استفاده از این عنوان نشان نمیدهد. اما به گفتهی پلانتینگا، آلستون یکی از قویترین توسعههای بعضی از موضوعات معرفتشناسی اصلاح شده (یعنی کتاب ادراک خداوند) را به نگارش در آورده است. این نظریه، در مقابل قرینه گرایی معتقد است که باور به خدا، بدون نیاز به هیچ دلیلی، واقعا پایه است. دلیل نامگذاری این مکتب به معرفتشناسی اصلاح شده، تشابه دیدگاه طرفداران این مکتب به آراء مهم در شاخهی اصلاح شده (کالوینستی) پروتستانیسم میباشد.
29-M مخففManifestation و به معنای آشکارگی و ناظر به تجلی است.
30. Normative Justification
31. Eveluative Justification
32- مخففPerceptual Practice ، به معنای رویهی ادارکی (رویه تکوین باور درباره محیط مادی بر مبنای تجربه حسی).
33- زیرا برخی از اعتقادات ممکن است علاوه بر تجربه، بر باورهای زمینه هم مبتنی باشند. البته در چنین مواردی نیز باور یا باورهای زمینه در عرض تجربه و مستقل از آن نمیباشند، بلکه به عنوان تکمیل کنندهی مبنای تجربی مطرح میشوند.
34- برای اطلاع بیشتر مراجعه کنید به (پلانتینگا، 1379؛ 1381).
35- تمثیلی را که در آن وصفی را که به طور ناقص در موجود نازلتری وجود دارد، به موجود عالیتر و کاملتری سرایت داده و در مورد او به کار میبریم «تمثیل ارتقایی یا تصاعدی» مینامند. در مقابل این نوع تمثیل، «تمثیل تنازلی» یا«فرود آینده» قرار داد، که براساس آن وصفی را در مورد موجود عالیتر به موجود نازلتر نسبت میدهیم (ر. ک: علی زمانی، 1375 ، 207).
36- پلانتینگا در دو مقاله دیدگاه جان هیک را به نقد میکشد (ر. ک: پلانتینگا، 1377 الف؛ 1377 ب).
37- برخی بر این باورند که اگر آلستون بخواهد با تکیه بر چنین پاسخهایی، دلیلی بر ترجیح دین مسیحیت و تجربههای دینی برخاسته از آن بر دیگر ادیان و تجارب دینی آنها بکند، در آن صورت به نوعی قرینه گرایی متوسل شده است (پترسون، 1377 ، 242 ؛ صادقی، 1379 ، 242) اما این سخن درست نیست؛ زیرا پایه بودن باورهای دینی بدین جهت است که نیاز به قراین نداریم، اما اگر قراین مخالف مانند ناسازگاری تجارب دینی وجود داشته باشد باید آنها را رد کرد.
38- Eichhorn
39- Rudolf Bultman
40- کتاب مقدس به دو بخش نامساوی تقسیم میشود؛ «عهد عتیق» و «عهد جدید». عهد عتیق را میتوان کتاب مقدس یهودیان نیز محسوب کرد و دارای 46 کتاب است. عهد جدید به مسیحیان اختصاص دارد و دارای 27 کتاب است (میشل، 1377، 23).
41- منظور برهان وجود شناختی (وجودی) است که برای نخستین بار توسط آنسلم تنسیق یافت. این برهان بدین شرح است: خدا چیزی است که بزرگتر از آن نمیتوان به اندیشه آورد (برای توضیح بیشتر، ر. ک: الدرز، 1381،159-158؛ پلانتینگا، (1376، 149-190).
42- برای توضیح بیشتر، ر. ک: سوئینبرن، 1381، 199-200؛ ماوردس، 1383، 78-79.
43- Phillps
44- از نظر فروید، دین و باورهای دینی ریشهی روان شناختی دارند و برآمده از تحقق آرزوها و توهمات هستند (تحویل گرایی روان شناختی)؛ بر همین اساس وی سه تقریر مختلف از منشأ دین ارائه میکند:
1 ) در کتاب آیندهی یک پندار (1357) ترس طبیعی را منشأ دین اعلام میکند؛
2 ) در کتاب توتم و تابو (1351) دین را براساس جنایت نخستین بشر تفسیر میکند (توتمیسم)؛
3 ) در کتاب مفهوم ساده روان کاوی (1347) دین را معلول امیال سرکوب شدهی جنسی میداند (برای
اندیشه حوزه » شماره 51 (صفحه 139)
توصیح بیشتر، ر.ک. آلستون، 1376 ب؛ قانمی نیا، 1380؛ توکلی 1378)
45- دورکیم (1373؛ 1383) دین را اساسا امری اجتماعی تعریف کرده است (تحویل گرایی جامعه شناختی)، که مطابق آن ماهیت دین و پرستش گروه اجتماعی و منشأ همهی ادیان بزرگ و کوچک «توتم پرستی» است (برای توضیح بیشتر، ر.ک: پالس، 1382، فصل 3؛ همیلتون، 1377، فصل 8؛ مک کواری، فصل چهل و چهار).
46- Alizabeth Anscombe
47- اخلاقی را که بالاتر از هر چیز برای فضلیت اهمیت قائل است، اخلاق مبتنی بر فضلیت (Virtue Ethics) یا اخلاق فضلیت مینامند. این رویکرد به جای آنکه عمدتا به کردار بپردازد (اخلاق مبتنی بر کردار)، در جست و جوی راهنمایی اخلاقی آدمیان به جانب الگوهای نیکان یا به جانب صفاتی است که بزرگ منشی رابه بار میآورند. پس از نظر اخلاق فضلیت، در اخلاق، این گونه احکام اساسیاند: «نیک خواهی انگیزهی خوبی است»، «شجاعت فضیلت است»، «از نظر اخلاقی انسان خوب با همه مهربان است»؛ نه احکام یا اصولی دربارهی اینکه وظایف ما چیست یا چه باید بکنیم (ر.ک: هولمز، 1382، 66 ؛ فرانکنا، 1382، 143 ؛ مک اینتایر، 1376، 286-299).
48- این مسأله به مغالطهی «باید و هست» معروف است که هیوم برای نخستین بار آن را به فیلسوفان اخلاق نسبت داد. خلاصه آن این است که استدلالهای اخلاقی این فیلسوفان حاوی نتایجی است که مفهوم «باید» در آنها به کار رفته است، در حالی که این مفهوم در هیچ یک از معلومات از مقدمات استدلال حضور ندارد؛ زیرا آن مقدمات تماما به «هستها» مربوط بوده و مفادشان «است» و «نیست» است. بدین ترتیب وی نتیجه میگیرد که استدلال از «هست» بر «باید» و ارتباط میان احکام «ناظر به واقع» و احکام «ناظر به ارزش» مغالطه است (ر. ک: وارنوک، 1380، 238 ؛ شیدان شید، 1373، 223).
49- اصطلاح مغالطهی طبیعت گرایانه دارای اطلاعات مختلفی است که تا حد زیادی با هم اختلاف دارند. البته این اصطلاح (در حوزهی فلسفهی اخلاق) بیشتر تداعی کنندهی نام جورج ادوارد مور میباشد. وی در فصل اول کتاب «مبانی اخلاق» تلاش برای تعریف «خوب» را به کمک دیگر مفاهیم، مثل مساوی دانستن خوب با لذت، مغالطهی طبیعت گرایانه مینامد. بسیاری از نویسندگان مانند هیر(1383، 75 ، پاپکین (1377، 67)، سروش (1359، 257)، فنائی (در: وارنوک، 1380، 238) مراد مور از مغالطهی طبیعت گرایانه را همان مغالطهی باید و هست (هیوم) میدانند، اما برخی از محققان (لاریجانی، در وارنوک: 1368، 184-186) منکر همانندی این دو میباشد.
منابع
* آگوستین، قدیس (1380)، اعترافات، ترجمهی سایه میثمی، چ اول، تهران ؛ دفتر و پژوهش و نشر سهروردی.
* آلستون، ویلیام (1380الف)، «دوگونه مبناگرایی»، ترجمهی سید حسین عظیمی دخت، ذهن، ش 8.
* آلستون، ویلیام. پی (1380)، «آیا اعتقاد دینی امری معقول است؟»، ترجمهی نرجس جوان دل، نقد و نظر، ش 25-26.
* آلستون، ویلیام. پی (1377)، اعتبار ادراکات حسی، ترجمهی حسین علی شیدان شید، پایان نامهی کارشناسی ارشد دانشگاه تهران.
* آلستون، ویلیام. پی (1378الف)، «تجربهی دینی ادراک خداوند است»، ترجمه مالک حسینی، کیان، ش50.
* آلستون، ویلیام. پی (1376الف)، «دین»، در: دین و چشم اندازهای نو، ترجمهی غلام حسین توکلی، چ اول، قم: مرکز انتشارات دفتر تبلیغات حوزهی علمیهی قم.
* آلستون، ویلیام. پی(1381الف)، فلسفهی زبان، ترجمهی احمد ایرانمنش و احمد رضا جلیلی، چ اول، تهران: دفتر پژوهش و نشر سهروردی.
* آلستون، ویلیام. پی(1378ب)،«ادراک خداوند»، گفت و گوی کیان با آلستون، کیان، ش 50.
* آلستون، ویلیام. پی(1380ب)، «تاریخ فلسفهی دین»، ترجمهی علی حقی، اندیشه حوزه، ش 35-36.
* آلستون، ویلیام. پی(1376 ب)، «زبان دینی»، در: دین و چشم اندازهای نو، ترجمهی غلام حسین توکلی، قم: مرکز انتشارات دفتر تبلیغات حوزهی علمیهی قم.
* آلستون، ویلیام. پی(1383)،«تجربهی دینی»،در: دربارهی دین، ترجمه مالک حسینی و دیگران، چ اول، تهران: نشر هرمن.
* آلستون، ویلیام. پی (1379)، «تجربهی دینی و باور دینی»، ترجمهی امیر
اندیشه حوزه » شماره 51 (صفحه 141)
مازیار، نقد و نظر، ش 23-24
* آیر،ای. جی(1356)،زبان، حقیقت و منطق، ترجمهی منوچهر برزگمهر، چ اول، تهران، دانشگاه صنعتی شریف.
* ابراهیمی دینانی، غلام حسین(1383)، ماجرای فکر فلسفی در اسلام، ج اول و دوم، تهران: طرح نو.
* اتو، رودلف (1380)، مفهوم امر قدسی، ترجمهی همایون همتی، چ اول، تهران ؛ انتشارات نقش جهان.
* ادواردز، پل (1372)، خدا در فلسفه (برهانهای فلسفی اثبات وجود باری)، ترجمهی بهاءالدین خرمشاهی، چ اول، تهران: مؤسسهی مطالعات و تحقیقات فرهنگی
* ادیب سلطانی، میر شمس الدین (1359)، رسالهی وین: باز نمود و سنجش مکتب فلسفی تحصل گروی منطقی حلقهی وین، چ اول، تهران: مرکز ایرانی مطالعهی فرهنگها
* استن، ام. دبلیو.اف.(1379)، معرفتشناسی دینی چیست؟، ترجمهی محسن جوادی، اندیشهی دینی، ش3-4.
* استوبر، مایکل (1376)،«معرفتشناسیهای ساختیگرایی عرفان»، در: محمد حسین زاده، فلسفهی دین، چاول، قم: مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی حوزهی علمیهی قم،
* استیس، والترترنس(1377)، دین و نگرش نوین، ترجمهی احمد رضا جلیلی، چ اول، تهران: انتشارات حکمت
* استیس، والتر ترنس(1379)، عرفان و فلسفه، ترجمهی بهاالدین خرمشاهی، چ پنجم، تهران ؛ انتشارات سروش.
* استیور،دان(1380)، فلسفهی زبان دینی: ترجمهی حسین نوروزی، چ اول، تبریز: مؤسسهی تحقیقاتی علوم اسلامی انسانی دانشگاه تبریز.
* اسمارت، نینیان (1383الف)، تجربهی دینی بشر، ترجمهی مرتضی گودرزی، ج اول، چ اول، تهران: انتشارات سمت.
اندیشه حوزه » شماره 51 (صفحه 142)
* اسمارت، نینیان (1383 ب) تجربهی دینی بشر، ترجمهی محمد محمد رضایی و ابولفضل محمودی، ج اول، چ اول، تهران: انتشارات سمت.
* اسمیت، هیوستن (1383)، پیش در آمد آرمانها و واقعیتهای اسلامی، ترجمهی شهابالدین عباسی، چ اول، تهران: دفتر پژوهش و نشر سهروردی.
* اسمیت، هیوستن(1379)، «دفاع نصر از فلسفه جاوید»، ترجمهی ضیاء تاجالدین، سروش اندیشه، ش 3-4.
* الدرز، لئوجی (1381)، الهیات فلسفی توماس آکویناس، ترجمهی شهابالدین عباسی، چ اول، تهران.
* الیاده میرچا(1375 الف)، دین پژوهی، ترجمهی بهاالدین خرمشاهی، ج اول، چ دوم، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
* الیاده، میرچا(1375 ب)، مقدس و نامقدس، ترجمهی نصرا... زنگوئی، ج اول، چ دوم، تهران: انتشارات سروش.
* انزلی، سید عطا (1383)، «معرفی مجموعهی مقالات استیون کتز»، حوزه و دانشگاه، ش 38.
* ایر، ای. جی(1382)، «الهیات به مثابه امری بیمعنا»، در: جان هیک، اثبات وجود خداوند، ترجمهی عبدالرحیم گواهی، چ اول، تهران: دفتر فرهنگ اسلامی.
* بازینجر، دیوید (1377)، «معرفتشناسی اصلاح شده و کثرتگرایی دینی هیک»، در: صراطهای مستقیم، عبدالکریم سروش، چ اول، تهران، مؤسسهی صراط.
* براون، کالین(1375)، فلسفه و ایمان مسیحی، ترجمهی میکائیلیان، چ اول تهران ؛ شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.
* بولتمان، رودلف (1380)، مسیح و اساطیر، ترجمهی مسعود علیا، چ اول، تهران: نشرمرکز.
* بینا مطلق، محمود (1382)، «فریتیوف شوان و وحدت درونی ادیان»، در: خرد جاویدان، چ اول، تهران: مؤسسهی فرهنگی.
اندیشه حوزه » شماره 51 (صفحه 143)
* بینا مطلق، محمود(1378)، «وحدت متعالی ادیان»، هفت آسمان، ش 1.
* پازوکی، شهرام (1374)، «مقدمهای در باب الهیات»، ارغنون، ش 5-6
* پاسمور، جان(1361)، پوزیتیویسم منطقی چیست؟، نظری اجمالی و انتقادی به پوزیتیویسم منطقی، ترجمهی بهاءالدین خرمشاهی، چ اول، تهران: مرکز انتشارات علمی و فرهنگی.
* پالس، دانیل(1382)، هفت نظریه درباب دین، ترجمه و نقد محمد عزیز بختیاری، چ اول، قم: انتشارات مؤسسهی آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره).
* پایا، علی (1382)، فلسفه تحلیلی: مسائل و چشم اندازها، چ اول، تهران: طرح نو.
* پایکین، ریچارد و استرول، آوروم(1377)، کلیات فلسفه، ترجمهی سید جلال الدین مجتبوی، چ چهاردهم، تهران: انتشارات حکمت.
* پترسون، مایکل و دیگران(1383)، تجربهی دینی چیست؟، ترجمهی مالک حسینی، چ اول، تهران: نشر هرس .
* پراودفوت، وین(1377)،تجربهی دینی، ترجمه و توضیح عباس یزدانی، چ اول، تهران؛ شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.
* پراودفوت، وین (1275)، «فلسفه دین» در: دین پژوهی، ترجمهی بهاءالدین خرمشاهی، چ دوم، تهران؛ پژوهشگاه علوم انسانی و فرهنگی.
* پلانتینگا، آلوین(1374 الف) «آیا اعتقاد به خدا واقعا پایه است؟» کلام فلسفی، ترجمهی احمد نراقی و ابراهیم سلطانی، چ اول، تهران: مؤسسهی صراط.
* پلانتینگا، آلوین(1374 ب) «آیا اعتقاد به خدا معقول است؟» کلام فلسفی، ترجمهی احمد نراقی و ابراهیم سلطانی، چ اول، تهران: مؤسسهی صراط.
* پلانتینگا، آلوین (1377 الف)، «دفاعی از انحصار گرایی دینی»، در: صراطهای مستقیم، عبدالکریم سروش، چ اول، تهران، مؤسسهی صراط.
* پلانتینگا، آلوین (1377 ب)، «اندر باب هیک»، در: صراطهای مستقیم، عبدالکریم سروش، چ اول، تهران، مؤسسهی صراط.
* پلانتینگا، آلوین (1380)، «دین و معرفتشناسی» در: جستارهایی در
اندیشه حوزه » شماره 51 (صفحه 144)
فلسفهی دین، ترجمهی مرتضی فتحی زاده، چ اول، قم: انجمن معارف اسلامی ایران و دانشگاه قم.
* پلانتینگا، آلوین(1381)، عقل و ایمان، ترجمهی بهناز صفری،چ اول، قم: انتشارات اسراق.
* پلانتینگا، آلوین (1376)، فلسفه دین، خدا، اختیار و شر، ترجمه و توضیح محمد سعید مهر، چ اول، قم: انتشارات مؤسسهی فرهنگی طه.
* پلانتینگا، آلوین (1379)، «معرفتشناسی اصلاح شده»، ترجمهی انشاء ا.. رحمتی، ذهن، ش 1.
* پیلین، دیوید. ای (1383)، مبانی فلسفهی دین، گروه مترجمان، چ اول، قم: بوستان کتاب قم.
* پینکافس، ادموند(1382)، از مسأله محوری تا فضیلت محوری، نقدی بر تحویل گرایی در اخلاق، ترجمه و تعلیقات سید حمید رضا حسنی و مهدی علی پور، چ اول، قم: انجمن معارف اسلامی ایران
* تالیافرّو، چارلز(1382)، فلسفه دین در قرن بیستم، ترجمهی انشاا... رحمتی، چ اول، تهران ؛ دفتر پژ.هش، نشر سهروردی.
* توکلی، غلام حسین (1378)، رویکردی انتقادی به خاستگاه دین از نگاه فروید: چ اول، تهران؛ دفتر پژوهش و نشر سهرودی.
* تیلیش، پل (1381)، الهیات سیستماتیک، ترجمهی حسین نوروزی، ج اول، چ اول، تهران: انتشارات حکمت.
* جمیز، ویلیام (1372)، دین و روان، ترجمهی مهدی قائنی، چ دوم، تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی.
* جمیز، ویلیام (1375)، «نهان گرائی» ترجمهی سید ذبیح ا... جوادی،قبسات، ش 2
* جوادی، محسن (1375)، مسألهی باید و هست: بحثی در رابطهی ارزش و واقع، چ اول، قم: انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیهی قم.
* چیزم، رودریک (1378)، نظریهی شناخت، ترجمهی مهدی دهباشی، چ
اندیشه حوزه » شماره 51 (صفحه 145)
اول، تهران؛ انتشارات حکمت
* حسینی، سید حسن (1382)، پلورالیزم دینی یا پلورالیزم در دین، چ اول، تهران: انتشارات سروش.
* حکمت جاودان: نگاهی به زندگی و آثار سنت گرایان معاصر (1380)، گرد آوری و تدین حسین خندق آبادی، چ اول تهران: مؤسسهی توسعهی دانش و پژوهش ایران
* دانشور، یوسف(1377)، نقد کتاب «درباره دین» شلایرماخر، پایان نامه کارشناسی ارشد دینشناسی، قم: مؤسسهی آموزشی و پژوهشی امام خمینی.
* دوپره، لویی(1374)، «عرفان»، در: فرهنگ و دین، هیئت مترجمان زیر نظر بهاءالدین خرمشاهی، چ اول، تهران ؛ طرح نو
* دیلتای، ویلهلم(1382)، «زندگی نامه شلایر ماخر»، در: زرتشت کیست؟ و مقالات دیگر، گزیده و ترجمهی محمد سعید فنایی کاشانی، چ اول، تهران: نشر هرمس.
* دیویس، برایان (1378)، درآمدی به فلسفه دین، ترجمهی ملیحه صابری، چ اول، تهران: مرکز نشر دانشگاهی.
* رابرتسون، آرچیبالد(1378)، عیسی: اسطوره یا تاریخ، ترجمهی حسین توفیقی، چ اول، قم: مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب.
* رو، ویلیام (1379)، «تجربهی دینی و عرفانی» ترجمهی اسماعیل فرکی، نقد و بررسی، شماره 23-24.
* ریچاردز، گلین (1380)، به سوی الهیات ناظر به همهی ادیان، ترجمهی رضا گندمی نصرآبادی و احمد رضا مفتاح، چ اول، قم ؛مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب.
* سایکسی،استون(1376) شلایرماخر، ترجمهی حمید رضا آیت الهی، چ اول، تهران: پژوهشگاه فرهنگ و اندیشهی اسلامی.
* سرل، جان.آر(1382 ب)، «چگونگی استنتاج باید از است»، در: نظریههای فلسفهی اخلاق، مقدمه و گردآوری، فلیپافوت، ترجمهی حسین کاجی، چ اول، تهران: انتشارات روزنه.
* سرل، حان. آر(1382الف)، ذهن، مغز و علم، ترجمهی امیر دیوانی، چ اول، قم: مؤسسهی بوستان کتاب قم.
* سوئین برن، ریچارد(1381)، آیا خدایی هست؟، ترجمهی محمد جاویدان، چ اول، قم ؛ انتشارات مفید.
* سهروردی، شهاب الدین یحیی (1355)، «مصنفات شیخ اشراق»، چ دوم، تهران: انجمن حکمت و فلسفه.
* شایگان، داریوش(1380)، بتهای ذهنی و خاطره ازلی، چ چهارم، تهران: انتشارات امیر کبیر.
* شمس، منصور(1382)، آشنایی با معرفتشناسی، چ اول، قم: انجمن معارف اسلامی ایران.
* شوان، فریتیوف(1384)، اسلام و حکمت خالده، ترجمهی فروزان راسخی، چ اول، تهران: نشر هرمس.
* شوان، فریتیوف،(1381)، گوهر و صدف عرفان اسلامی، ترجمهی مینو حجت، چ اول، تهران: دفتر پژوهشی و نشر سهروردی.
* شهرزوری، شمسالدین محمد(1372)، شرح حکمه الاشراق، تصحیح و تحقیق و مقدمهی حسین ضیائی تربتی، چ اول، تهران: مؤسسهی مطالعات و تحقیقات فرهنگی
* شیدان شید، حسین علی، (1383)، عقل در اخلاق از نظرگاه غزالی و هیوم، چ اول، قم: پژوهشگاه حوزه و دانشگاه.
* شیروانی، علی(1381)، مبانی نظری تجربه دینی، مطالعهی تطبیقی و انتقادی آرای ابن عربی و رودلف اتو، چ اول، قم: مؤسسهی بوستان کتاب قم.
* صادقی، هادی (1378)، الهیات و تحقیق پذیری، چ اول، تهران: پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی.
* صادقی، هادی(1379)، «دین و تجربه»، نقد و نظر، ش 23-24.
* عباسی، بابک (1383)، «آیاتجربهی دینی بشرمی تواند باور دینی ر
اندیشه حوزه » شماره 51 (صفحه 147)
توجیه کند؟»، حوزه و دانشگاه، ش38، تهران: انتشارات سمت.
* عباسی، ولی ا...(1382الف)، «رئالیسم هستی شناختی و معرفت شناختی علامهی طباطبائی»، ذهن، ش 14.
* عباسی، ولی ا...(1383 الف)، «وحی و تجربه»، حوزه و دانشگاه، ش 38.
* عباسی، ولی ا... (1382 ب)، «بررسی معرفتشناسی دینی پلانتینگا»، اندیشهی حوزه، ش 41-42
* عباسی، ولی ا...(1383 ب)، «نقد مبانی معرفت شناختی پلورالیسم دینی جان هیک»، الهیات و حقوق، ش 12.
* علی زمانی، امیر عباس(1381)، خدا، زبان و معنا، چ اول، قم: انجمن معارف اسلامی ایران.
* علی زمانی، امیر عباس(1375)، زبان دین، چ اول، قم: مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم.
* فرانکنا، ویلیام کی (1383)، فلسفهی اخلاق، ترجمهی هادی صادقی، چ دوم، قم: کتاب طه.
* فرگوس، دیوید(1382)، رودلف بولتمان، ترجمهی انشاءا... رحمتی، چ اول، تهران، انتشارات گام نو.
* فروید، زیگموند(1351)، توتم و تابو، ترجمهی محمد علی خنجی، چ دوم، تهران: کتابخانه طهوری.
* فروید، زیگموند(1347)، مفهوم ساده روانکاوی، ترجمهی فرید جواهر کلام، چ دوم، تهران: انتشارات مروارید.
* فروید، زیگوند(1357)، آینده یک پندار، ترجمهی هاشمی رضی، چ اول، تهران: انتشارات آسیا.
* فقیه، حسین (1382)، نقش تجربه دینی در توجیه باورهای دینی از دیدگاه آلستون، پایان نامه کارشناسی ارشد دینشناسی، قم: مؤسسهی آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره).
* فلو، آنتونی (1382)، «الهیات و ابطال پذیری»، در: جان هیک، اثبات
اندیشه حوزه » شماره 51 (صفحه 148)
وجود خداوند، ترجمهی عبدالرحیم گواهی، چ اول، تهران: دفتر فرهنگ اسلامی
* فلو، آنتونی و دیگران (1374)، «ابطال پذیری گزارههای دینی» کلام فلسفی، ترجمهی احمد نراقی و ابراهیم سلطانی، چ اول، تهران: مؤسسهی صراط.
* فورمن، رابرت (1384)، عرفان، ذهن، آگاهی، ترجمهی سید عطا انزلی، چ اول، قم: انتشارات دانشگاه مفید.
* قائمی نیا، علی رضا، (1382)، پلورالیزم تحویلی، چ اول، قم : انتشارات دارالصادقین.
* قمی، محسن(1379)، «برهان تجربهی دینی»، نقد و نظر ش 25-26.
* کانت، ایمانوئل (1381الف)، دین در محدوده عقل تنها، ترجمهی منوچهر صانعی دره بیدی، چ اول، تهران: انتشارات نشرو نگار
* کانت، ایمانوئل(1370) تمهیدات، ترجمهی غلام علی حداد عادل، چ دوم، تهران: مرکز نشر دانشگاهی.
* کانت، ایمانوئل(1362) سنجش خرد ناب، ترجمهی میر شمس الدین ادیب سلطانی، چ اول، تهران: انتشارات امیر کبیر.
* کانت، ایمانوئل( 1387)، نقد قوهی حکم، ترجمهی عبدالکریم رشیدیان، چ دوم، تهران: نشر نی.
* کتز، استیون(1383 الف)، «زبان، معرفتشناسی و عرفان» در: ساخت گرایی، سنت و عرفان، ترجمه و تحقیق سید عطا انزلی، چ اول، قم: انجمن معارف اسلامی قم.
* کتز، استیون(1383 ب)، «سرشت سنتی تجربه عرفانی» در: ساختگرایی سنت و عرفان، ترجمه و تحقیق، سید عطا انزلی، چ اول، قم: انجمن معارف اسلامی قم.
* کوئین، فیلیپ(1379)، «کثرت گرایی دینی»، ترجمهی مریم لاریجانی، پژوهشهای فلسفی - کلامی، ش 5-6.
* کیوپیت، دان(1380)، دریای ایمان، ترجمهی حسن کامشاد، چ دوم، تهران
اندیشه حوزه » شماره 51 (صفحه 149)
: طرح نو.
* گریلینگ، و دیگران (1380)، معرفتشناسی، ترجمهی امیر مازیار، چ اول، تهران: مؤسسهی نشر جهاد.
* گنون،رنه(1379)، نگرشی به حقایق باطنی اسلام و تائوئیسم، ترجمهی دل آرا قهرمان،چ اول، تهران: انتشارات سروش..
* گیسلر، نورمن(1375)، فلسفهی دین، ترجمهی حمید رضاآیت الهی، چ اول، تهران؛ انتشارات حکمت.
* لا کوست، ژان (1375)،فلسفه در قرن بیستم، ترجمهی رضا داوری اردکانی، چ دوم، تهران، انتشارات سمت.
* لگنهاورن، محمد (1381)،«تجربهی دینی اسلامی»، حوزه و دانشگاه، ش 38
* لگنهاوزن، محمد(1379) اسلام و کثرت گرایی دینی، ترجمهی نرجس جواندل، چ اول، قم: مؤسسهی ی فرهنگی طه.
* لگنهاوزن، محمد(1379)، «تجربهی دینی» (اقتراح)، نقد و نظر، شماره 23-24.
* لیتل، دانیل(1381)، تبیین در علوم اجتماعی، ترجمهی عبدالکریم سروش، چ دوم، تهران، مؤسسهی صراط.
* لینگر، مارتین(1382)، عرفان اسلامی چیست؟، ترجمهی فروزان راسخی، چ دوم، تهران: دفتر پژوهش و نشر سهروردی
* مالکوم، نورمن(1383)، دیدگاه دینی ویتگنشتاین، ترجمهی علی زاهد، چ اول، تهران: انتشارات گام نو.
* مالکوم، نورمن و دیگران(1382)، ویتگنشتاین و تشبیه نفس به چشم، ترجمهی ناصر زعفرانجی، چ اول، تهران: نشر هرمن.
* ماوردس، جورج (1383)، باور به خدا: در آمدی به معرفتشناسی دینی، ترجمهی رضا صادقی، چ دوم قم: انتشارات مؤسسهی آموزشی و پژوهشی امام خمینی.
* مایلز، ریچارد(1380)، تجربهی دینی، ترجمهی جابر اکبری، چ اول، تهران: دفتر پژوهش و نشر سهروردی
* مبینی، محمد علی و عباسی ولی ا...(1382)، «معرفتشناسی اصلاح شده و عقلانیت باور دینی»، قبسات، ش 28.
* محمد رضایی، محمد و دیگران (1381)، جستارهایی در کلام جدید، چ اول، قم: انتشارات اشراق
* مک اینتایر، السدیر (1376)،«اخلاق فضیلت مدار»، ترجمهی حمید شهریاری، نقد و نظر، ش 13-14.
* مک کواری، جان(1382)، الهیات اکزیستانسیالیستی: مقایسه هیدگر و بولتمان، ترجمهی مهدی بزرگ دشتی، چ اول، قم: بوستان کتاب قم.
* مک کواری، جان (1375)، تفکر دینی در قرن بیستم، ترجمهی عباس شیخ شعاعی و محمد محمد رضایی، چ اول، قم: مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیهی قم.
* مک کواری، جان (1377)، فلسفهی وجودی، ترجمهی محمد سعید فنایی کاشانی، چ اول، تهران: نشر هرمس.
* مکلاپ، فرینز(1374)، آیا علوم اجتماعی واقعا پایین رتبهاند؟، ترجمهی مصطفی ملکیان، حوزه و دانشگاه، ش 2
* مور، جورج (1384)، مبانی اخلاق، ترجمهی غلام حسین توکلی و علی عسگری، چ اول، قم: مؤسسهی بوستان کتاب قم
* مولکی، مایکل(1376)، علم و جامعهشناسی معرفت، ترجمهی حسین کچویان، چ اول، تهران: نشر نی.
* میشل، توماس(1377)، کلام مسیحی، ترجمهی حسین توفیقی، چ اول، قم: مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب.
* نراقی، احمد (1378)، رسالهی دین شناخت، چ اول، تهران: طرح نو.
* نصر، سید حسین (1382)، آموزههای صوفیان از دیروز تا امروز، ترجمهی حسین حیدری و محمد هادی امینی، چ اول، تهران: انتشارات قصیده سرا.
اندیشه حوزه » شماره 51 (صفحه 151)
* نصر، سید حسین (1383)،اسلام و تنگناهای انسان متجدد، ترجمهی انشاءا... رحمتی، چ اول، تهران: دفتر پژوهش و نشر سهروردی
* نصر، سید حسین (1383الف)، آرمانها و واقعیتهای اسلام، ترجمهی شهاب الدین عباسی، چ اول، تهران: دفتر پژوهش و نشر سهروردی.
* نصر، سید حسین (1382الف)، جوان مسلمان و دنیای متجدد، ترجمهی مرتضی اسدی، چ چهارم، تهران: طرح نو.
* نصر، سید حسین (1382الف)، نیاز به علم مقدس، ترجمهی حسن میانداری، چ دوم، قم: کتاب طه.
* نصر، سید حسین (1383ب)، قلب اسلام، ترجمهی مصطفی شهر آیینی، چ اول، تهران: انتشارات حقیقت.
* نصر، سید حسین (1383ج)، اسلام و تنگناهای انسان متجدّد، ترجمهی انشاءاللّه رحمتی، چ اول، تهران: دفتر پژوهش و نشر سهروردی.
* نصر، سید حسین (1381)، معرفت و معنویت، ترجمهی انشاءا... رحمتی، چ دوم، تهران: دفتر پژوهش و نشر سهروردی.
* وارنوک، چ (1368)، فلسفهی اخلاق در قرن حاضر، ترجمه و تعلیقات صادق لاریجانی، چ دوم، قم: مرکز ترجمه و نشر کتاب.
* وارنوک،مری (1380)، فلسفهی اخلاقدر قرن بیستم، ترجمهی ابولقاسم فنائی، چاول، قم: مؤسسهی بوستان کتاب قم.
* ویتگنشتاین، لودویگ(1381 الف)، پژوهشهای فلسفی، ترجمهی فریدون فاطمی، چ دوم، تهران: نشر مرکز.
* ویتگنشتاین، لودویگ(1381 ب)، «سخنرانی در باب اخلاق»، در: متنهایی برگزیده از مدرنیسم تاپست مدرنیسم، ویراستار فارسی عبدالکریم رشیدیان، چ اول، تهران، نشر نی
* ویتگنشتاین، لودویگ(1379)، رساله منطقی - فلسفی، ترجمهی میر شمس الدین ادیب سلطانی، چ دوم، تهران: انتشارات امیر کبیر
* وینچ، پیتر (1372) ایده علم اجتماعی و پیوند آن با فلسفه، انتشارات سمت.
* وین رایت، ویلیام(1378)، «امر قدسی از نگاه رودلف اتو»، ترجمهی علی شیروانی، نامهی مفید، ش 19.
* وین رایت، ویلیام(1380)، «نقد فلسفه دینی وین رایت بر کثرت گرایی دینی هیک»، ترجمهی ابراهیم موسی پور، دین پژوهان، ش 3.
* هادسون، ویلیام دانالد( 1378)، لودویگ ویتگنشتاین: ربط فلسفه او به باور دینی، ترجمهی مصطفی ملکیان، چ اول، تهران: انتشارات گروس.
* هاسپرس، جان (1379)، درآمدی بر تحلیل فلسفی، ترجمهی موسی اکرمی، چ اول تهران: طرح نو،
* هرد، گری لکود( 1382)، تجربه عرفانی و اخلاقی، ترجمهی لطف اللّه جلالی و محمد سوری، چ اول قم:انتشارات مؤسسهی آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره).
* هسیلتون، ملکلم(1377)،جامعهشناسی دین، ترجمهی محسن ثلاثی، چ اول تهران: مؤسسهی فرهنگی انتشاراتی تبیان.
* هوردرن، ویلیام (1368)،راهنمای الهیات پروتستان، ترجمهی میکائیلیان، چ اول، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی
* هولمز، رابرت ال، (1382)، مبانی فلسفهی اخلاق، ترجمهی مسعود علیا، چ اول، تهران: انتشارات ققنوس.
* هولیس، مارتین(1382)،«فلسفه علوم اجتماعی»، در: نگرشهای نوین در فلسفه، ترجمهی حسن میانداری و دیگران، چ اول، قم: کتاب طه.
* هیر، ریچارد مروین، (1383)، زبان اخلاق، ترجمهی امیر دیوانی، چ اول، قم: کتاب طه.
* هیک، جان(1382 الف)،بُعد پنچم: کاوشی در قلمرو روحانی، ترجمهی بهزاد سالکی، چ اول، تهران: انتشارات قصیده سرا.
* هیک، جان (1377الف)، پلورالیسم دینی در ترازوی معرفتشناسی، در: صراطهای مستقیم، عبدالکریم سروش، چ اول، تهران، مؤسسهی صراط.
* هیک، جان(1381الف)، فلسفهی دین، ترجمهی بهزاد سالکی، چ سوم، تهران: انتشارات بینالمللی الهدی.
* هیک، جان(1377الف)،«نظریهای در باب ایمان دینی»، ترجمهی هوسن پناهنده، کیان،ش 41.
* هیک، جان (1382ب)، «پلورالیسم دینی»، ترجمهی سعید عدالت نژاد، پل فیروز ه، ش 8.
* هیک، جان(1378)، مباحث پلورالیسم دینی، ترجمهی عبدالرحیم گواهی، چ اول، تهران، مؤسسهی فرهنگی.
* هیک، جان (1381)، وصف ناپذیری، ترجمهی سید حسن حسینی، فرهنگ، ش 41-42 .
* هیوم، دیوید،(1382)،«مکالماتی درباره دین طبیعی»، در نایجل واربرتون، آثار کلاسیک فلسفه، ترجمهی مسعود علیا، چ اول، تهران: انتشارات ققنوس.
* هیوم، دیوید (1362)، تاریخ طبیعی دین، ترجمهی حمید عنایت، چ سوم، تهران: انتشارات خوارزمی.
* یزدانی، عباس (1381)، تجربهی دینی، چ اول، قم انجمن معارف اسلامی ایران.
*Alston, William. P(1986), Religious Expeyrence and Religious Belief , in Philosphy of Religion, An Anthology, ed. Louis, P.Pojman, Wadsworth.
*Alston, William. P(1991), Perceiviing God, lthaca and London: cornell.
*Hick, John (1989), An Interpretation of Religion. Yale Press.
*Swinbrn, Richard (1992), Revelation, cgarendon Pree, Oxford
*James, William (1986), Mysticism, in Philosphy of Religion, An Louis, P.Pojman, Wadsworth. Anthology, ed.
*Peterson, Michael, and...(1991), Reason and Religious Blief, New YORK, Oxford, University Press.
*Proudfoot, Wayne (1995), "Explanatin of Religious Experince" ,in Contemporary Perspectives on Religion.
*Epistemoiogy, ed. by R.D Geivrtt and B.Seeetman, New York, Oxford.
*Yandell, keit, E(1999), Philosophy of Religion: A Contemporaty introduction, London and New York.
*Yandeii, Keith(1993), The Epistemology Of Religious Experience, Combridge.