اصول و مبانی تجربه ی دینی و عرفانی اسلام (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
تجربهی دینی و عرفانی از اسرار و عجایب عالم انسانی بوده و کلید علم به این اسرار شناخت روح انسان است. به عقیدهی عرفا روح انسان مظهر تجلی خداوند بوده و انسان مرآت ذات، صفات و افعال خداوند میباشد. همچنین انسان عالمی است منطبق با کل عوالم هستی و لذا راه وصول به خداوند و دیگر حقایق ماورای طبیعی، که از آن به تجربهی دینی و عرفانی نام میبرند، سیر و سلوک انفسی است. مسیر این سیر و سلوک، روح و قوای روحی انسان است. عرفا قوایی نظیر خیال و واهمه را مبدأ مکاشفات و الهامات میدانند و از نظر آنان کشف و شهود امری است ذو مراتب که بالاترین مرتبهی آن متعلق است به انبیا. بعضی از عرفا وحی و الهام و نیز مکاشفه و مشاهده را متمایز دانسته و معتقدند وحی مخصوص انبیا، الهام مختص اولیا و کشف برای اهل سلوک میباشد.متن
امروزه یکی از مباحث مهم کلام جدید، و نیز فلسفهی دین، مسألهی تجربهی دینی است، هر چند بعضی از مباحثی که اخیراً در این باره مطرح میگردد جدید است، اما بسیاری از مباحث این مسأله در عرفان و حتی در فلسفهی اسلامی مورد بررسی قرار گرفته است. از جمله مباحثی که در این خصوص میتوان نام برد عبارت است از اصول و مبانی تجربه دینی و عرفانی، که در عرفان و فلسفهی اسلامی تبیین و تحلیل گردیده است. به نظر میرسد طرح این اصول و مبانی نه تنها به درک صحیح و روشنی از تجربهی دینی کمک میکند، بلکه مانع بسیاری از خلطها و خطاهایی که گریبان گیر عدهای از ناآشنایان به این اصول و مبانی شده است میگردد.
در مسألهی تجربهی دینی و عرفانی دو چیز حائز اهمیتاند؛ یکی فاعل تجربه کننده و دیگری واقعیت تجربه شونده. فاعل تجربه کننده عبارت است از انسان و واقعیت تجربه شونده عبارت است از حقایق ماورای طبیعی. بنابراین اولین قدم در تبیین تجربهی دینی و عرفانی پاسخ دادن به این پرسش است که چرا و چگونه انسان میتواند با حقایق ماورای طبیعی مرتبط شود؟ ارتباط انسان با جهان مادی و طبیعی برای همگان روشن است و همه میدانند که انسان از طریق قوای ادراکی معمول و معینی از جمله حواس پنجگانه به تجربه و ادراک جهانطبیعی میپردازد، اما کیفیت ارتباط و اتصال انسان با جهان و حقایق غیرمادی و ماورای طبیعی برای اکثر مردم مجهول است.
تأکید قرآن(1) و نیز معصومین(2) و عرفا و حکماء(3) بر معرفت نفس بدین خاطر است که انسان با توجه و تفطن پیدا کردن به گوهر خویشتن به سیر و سلوک عرفانی و تجربهی دینی بپردازد، چه این که اگر انسان به معرفت نفس و شناخت تواناییهای خود نائل آمد، با حافظ هم ندا خواهد شد که :
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون بود طلب از گمشدگان لب دریا میکرد
روح انسان نفخهی الهی است
به اعتقاد عرفا، حقیقت روح انسان عبارت است نفخهی الهی که خداوند در جسم او دمیده است(4). ابن عربی، با اشاره به آیهی «فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی»، گوشزد میکند که خداوند با اضافهی «یاء» به خودش به انسان تذکر داده است که ای انسان مقام تو شریف است و کاری خلاف اصل خود انجام مده(5). عرفا معتقدند کلمهی «نفخ» کنایه است از این که روح انسان از «نَفَس رحمانی» متجلی و ظاهر گشته است.
ابن عربی در فص عیسوی فصوص الحکم میگوید:
از آنچه بر گفتهی ما در نفخ روحانی با صورت بشری عنصری دلالت دارد این است که حق تعالی نفسش (یعنی ذاتش) را به نفس رحمانی وصف فرمود و هر موصوف به صفتی بایستی در جمیع آنچه که آن صفت مستلزم آن است تابع آن صفت باشد و دانستی که نفس در متنفس (حق یا انسان) چه چیزی را مستلزم است (از له کرب و وجدان راحت) لذا نَفَس الهی صور عالم را قبول کرده است. پس نَفَس الهی برای صور عالم مثل جوهر هیولایی است و این در حقیقت نیست مگر عین طبیعت(6)
جندی شارح فصوص نیز میگوید:
حقیقت روح انسان نور تجلی «نَفَس رحمانی» است که در ماهیت قابل انسانی تعین یافته و با نسیم قدسی آرامش را ایجاد و دشواری نیستی را برطرف نموده است(7).
برای تحقیق معنا و مفاد «نَفَس رحمانی» در عرفان میتوان به کتب نظری فتوحات مکیه(8)، مصباح الانس(9) و تمهیدات القواعد(10) مراجعه نمود. اجمالاً مراد از «نفس رحمانی» در عرفان عبارت است از «وجود اضافی وحدانی به حقیقت خود که به صور معانی (که همان اعیان و احوال اعیان در مقام واحدیت است) متکثر میشود. از این جهت بدین نام نامیده شده و تشبیهی است به نفس انسانی که به واسطهی صور حروف مختلف میگردد با این که در ذات خود هوایی صاف و ساده است و نیز نظر به غایتی است که «غایت» عبارت از ترویح و آرامش بخشی اسمائی میباشد که داخل در تحت دایرهی اسم «الرحمن» هستند ـ از سختی و کربتشان ـ و آن (نفس رحمانی) کمون و باطن اشیاء است و بالقوه بودنشان را در آن مانند ترویح و آرامش انسان است، به واسطهی نفس»(11).
روح انسان مظهر تجلی خداوند است
انسان مظهر ذات، صفات و افعال خداوند است، خداوند انسان را به گونهای آفریده است که به منزلهی آینهای است که منعکس کنندهی ذات، صفات و افعال خداوند میباشد. به اعتقاد محیالدین عربی خداوند چون میخواست اعیان خود را ببیند عالم را خلق نمود. اما خلقت عالم بدون خلق آدم مانند آینهی جلا نداده و یا مانند شبح و موجودی که روح ندارد بود، لذا بعد از آن آدم را خلق نمود. انسان به منزلهی مردمک چشم است که خداوند از آن طریق به عالم مینگرد. بنابراین انسان حائز مقام و رتبهی احاطی و جمعی است که جمیع صور الهی در او ظاهر گردیده است(12).
محی الدین عربی همین جامعیت انسان را نشانهی لیاقت او برای احراز مقامخلافت الهی دانسته است، چه این که اگر آدم به صورت کسی که او را خلیفهی خود قرار داد، در آنچه که خلیفه او شده است ظاهر نباشد، خلیفه نیست(13).
بنابر عقیدهی ابن عربی انسان هر وصفی را که برای خداوند بیان کند و او را بستاید همان وصف را برای خودش نیز میتواند کند، مگر یک وصف را که عبارت است از وجوب ذاتی. لذا خداوند خویشتن را برای ما وصف فرمود به واسطه و کمک صفات خودمان، پس چون او را بنگریم خودمان را دیدهایم و چون حق ما را بنگرد ذات متعینه را میبیند و در صورت ما ظاهر شده است، زیرا ما مرآت ذات و صفات او هستیم(14).
این عارف لزوم جامعیت انسان از جهت صفات الهی را به گونهی دیگری که صبغهی فلسفی دارد نیز بیان نموده است:
و چون واجب لذاته اقتضای وجود حادث دارد، پس حادث به او واجب است و چون استناد حادث به کسی است که از او لذاته ظاهر شد اقتضای این استناد این است که حادث بر صورت و صفت کسی باشد که از او هویدا شد، در تمام آنچه که به اصل نسبت داده میشود، چه اسم باشد چه صفت، جز وجوب ذاتی، زیرا این معنی که وجود ذاتی است برای حادث صحیح نیست، چرا که واجب بالغیر، است نه واجب بالذات(15).
یکی از احادیثی که در مسألهی تجلی خداوند در روح انسان، راهنمای عرفا بوده است حدیث پیامبر اکرم است که فرمود: «ان اللّه خلق آدم علی صورته»(16). ابن عربی در فص شعیبی فصوصالحکم میگوید:
هر که خویشتن را شناخت رب خود را شناخت، چون انسان بر صورت رب خود مخلوق است. بلکه حقیقت و هویت انسان عین حقیقت و هویت حق است. چه این که اسم اعظم جامع حقایق همهی اسماء است(17).
شارح فصوص، علامه قیصری، در شرح این قسمت از عبارات ابن عربی میگوید:
منظور از صورت، اسماء و صفات الهی است. یعنی خداوند انسانرا خلق کرد در حالی که موصوف است به جمیع اسماء و صفات، بلکه هویت و حقیقت الهی در حقیقت انسان مستتر است و هویت انسان عین هویت حق و حقیقت او عین حقیقت الهی میباشد و انسان اسم اعظم خداوند است که جامع همهی حقایق اسمائی میباشد(18).
در فص یونسی ابن عربی میگوید:
بدان که خداوند این نشئهی انسانی را به کمال و تمامش از حیث روح و جسم و نفس بر صورت خودش آفرید، فلذا کسی جز خالق او نمیتواند متولی حل نظام او باشد و حل نظام نشئهی انسانی نیست مگر به دست او یا به امر او.(19)
خداوند سبحان خودش را به اسمی از اسامی نخواند، مگر این که حظی از آن اسم را در وجود انسان قرار داد که انسان به اندازهی لیاقتش میتواند آن اسم را در عالم ظاهر سازد و به همین دلیل بعضی از عرفا حدیث «ان اللّه خلق آدم علی صورته» را به مطلب مذکور تأویل کردهاند، پس خداوند انسان را به خاطر جامعیت اسمای الهی خلیفهی خود در زمین قرار داده است.(20)
یکی دیگر از احادیث مورد تمسک عرفا، برای اثبات تجلی خداوند در انسان، حدیث معروف «من عرفه نفسه فقد عرفه ربه» است. ابن عربی در فصوص الحکم میگوید:
و معرفت انسان به نفس خود مقدم است بر معرفت انسان به رب خود زیرا معرفت انسان به ربش نتیجهی معرفت او به نفس خود است. لذا پیامبر صلیاللهعلیهوآله فرمود: «من عرف نفسه فقد عرفه ربه». پس اگر خواهی بگو به منع معرفت رد این خبر و به عجز از وصول، چه این که این منع و عجز در این خبر جایز است، و اگر خواهی بگو به ثبوت معرفت. بنابر اول این که بدانی عارف به نفس خود نمیشوی پس عارف به رب خود نیز نخواهی شد و بنابر دوم این که نفس خود را بشناسی پس رب خود را بشناسی.(21)
علامه قیصری در شرح آن میگوید: «پس میتوانی بگویی حقیقت نفس قابلشناسایی نیست، از جهت ناتوانی در وصول به کنه آن. این تفسیر صحیح است چرا که حقیقت نفس به حقیقت ذات خداوند مربوط است که هیچ کس جز خداوند نمیتواند آن را بشناسد و یا اگر میخواهی میتوانی بگوید معرفت نفس از لحاظ کمالات و صفات آن ممکن الوصول است و بلکه برای عرفا حاصل است، لذا هر کس که نفس و کمالات آن را بشناسد میتواند خداوند را از جهت اسما و صفات بشناسد(22). در فتوحات مکیه نیز ابن عربی حدیث «من عرفه نفسه فقد عرف ربه» را ناظر بر معرفت اسما و صفات خداوند میداند و نه ذات خداوند، چرا که ذات خداوند مطلق است و مقید نمیتواند به ذات مطلق معرفت حاصل کند(23).
با توجه به این که شناختن قدر حق تعالی مستلزم شناختن خداوند است، انسانها مکلف به شناختن خداوند هستند تا مشمول «ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ» واقع نگردند، پس مقدمهی شناختن قدر حق تعالی در اصل شناختن انسان است که خداوند او را بر صورت خود خلق نموده است(24).
حمزه فناری، شارع مفتاح الغیب قونوی در کتاب مصباح الانس نیز راجع به تجلی خداوند در ذات انسان معتقد است که:
وجود انسان پارهی جدا شده از غیب مطلق الهی است که اصلاً در آن تعینی نیست و محل کلی برای وجود او عبارت است از دایرهی مرتبهی «عمائی»، که محل نفوذ اقتدار و پهنهی جامع ممکنات است و این وجود در این دایره به حکم احدیت جمع الجمع است، یعنی اطلاق وجود احدی شامل برای این که کمال ذاتی اطلاقی او حکمش ظاهر در هر چیز است. حکمی که به حسب پیش بودن تعین جملی او به واسطهی اسماء ذاتی در مرتبهی ذاتی جامع مذکور وارد است. انسان برزخ بین غیب و شهادت میباشد و آینهای که در آن حقیقت بندگی و سروری ظاهر میشود، و اسم مرتبه به زبان شرع «عماء» است و صفتش احدیت و صفات متعین در آن اسماء متقابل ذاتیاند و صورت معقول که از مجموع این اسما و احکام آنها حاصل آورده است، عبارت ازصورت الوهیت میباشد(25).
در سؤال چهاردهم مفتاح الغیب قونوی مسألهی جامعیت انسان و تجلی خداوند در او مطرح گردیده است که در تحلیل این مسأله ضمن تمهید چند مقدمه جهت دفع توهمات و تهمتهایی نظیر کفر و بدعت و حلول و اتحاد و تجسم، این نتیجه گرفته میشود که خداوند سبحان در صورت انسانیت تجلی کرد. برای این که حقیقت انسانیت جامعترین حقایق و از جهت احاطه و فراگیری تمامترین آنهاست و صورت آن نسخهای است که از مرتبهی الهی حصول پیدا کرده است و مشتمل بر تمام اسما و صفات میباشد(26).
صائن الدین ابن ترکه معتقد است شرافتی که موجب الهی خواندن صورت انسان شده است همان جامعیت او نسبت به دو قوس وجوب و امکان است که نتیجه عدالت کبری این صورت و عدم غلبه وحدت و کثرت بر یکدیگر است. به همین دلیل مدد الهی آن گاه که به صورت انسانی میرسد به برزخیتی که مرتبتی اصیل است نائل میگردد. کثراتی که با دریافت امداد الهی به نهایت مرتبت خود میرسند ناگزیر از یک صورت احاطیهای هستند که عهده دار ارتباط و پیوند آنها باشد و چون فیض به آن صورت واصل شود به مقام برزخیت جامعهای میرسد که واحدیت وصفی از اوصاف آن است. بنابراین با توجه به این که در اسمای ذاتیه وحدت و در اسمای فعلیه کثرت غلبه دارد، هویت غیبیه مقتضی نامی است که با ارائهی وحدت و کثرت جامع جمیع اسمای جلالیه و جمالیه و دربردارندهی مقام جمع و تفصیل باشد و این همان انسان است(27).
علامه قیصری در مقدمه شرح فصوص معتقد است: اسم اعظم «الله» است و از ظهور این اسم کلی سایر اسما ظهور پیدا مینماید و چون این اسم اول تعین حق است و از تجلی آن جمیع اسما ظاهر میشوند، بالذات تقدم بر سایر اسما دارد. حقیقت انسان که مظهر تام جمیع اسما و صفات حق است، ناچار مظهر این اسم اعظم است و در جمیع اسما تجلی مینماید، و از تجلی او جمیع مظاهر و اعیان تعین پیدا مینماید(28).
با توجه به این که نفس ناطقهی انسان، مظهر اسم جامع الهی است، لذا از اینجهت نفس انسان برزخ صفات الهیه، کونیه، معانی کلیه و جزئیه میباشد. نفس ناطقه با این برزخیت به بدن تعلق گرفته است، چرا که برزخ باید واجد طرفین خود باشد، بنابراین نفس ناطقه جامع آنچه روحانی محض و صرف و مقدس از زمان و مکان و منزه از تغیر و اتفاق است و آنچه جسمانی محض و محتاج به مکان و زمان بوده و متغیر به تغییرات ازمان و اکوان است میباشد(29). به عقیدهی حافظ هم خداوند وقتی اراده کرد که صورت و جمال خود را مشاهده نماید، در انسان تجلی نمود.
نظری کرد که بیند به جهان صورت خویش خیمه در آب و گل مزرعه آدم زد(30)
سید حیدر آملی در کتاب مقدمات نص النصوص با استشهاد احادیثی از پیامبر (ان اللّه خلق آدم علی صورته) و (ما خلق اللّه شیئا اشبه به من آدم) و (الصورة الانسانیة هی اکبر حجه اللّه علی خلقه ...) میگوید: انسان به لحاظ صورت وجودی انطباق با خداوند دارد و این که پیامبر صلیاللهعلیهوآله در شب معراج فرمود: «رایت ربی لیله المعراج فی احسن صورة» در واقع پیامبر صلیاللهعلیهوآله صورت خود را دیده است، چرا که صورت انسان به لحاظ قوه و فعل احسن صور است. به همین دلیل حضرت علی علیهالسلام فرمود: انا وجه الله انا یدالله انا جنب الله انا الاول انا الاخر انا الظاهر انا الباطن. پیامبر صلیاللهعلیهوآله نیز فرمود: «من رأنی فقد رأی الحق»(31). سید حیدر آملی آیهی شریفهی «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» را نیز مبین مناسبت و مطابقت صورت انسانی و صورت الهی میداند(32). لازم است به این نکته اشاره کنیم که آنچه راجع به مظهریت و جامعیت انسان نسبت به اسما و صفات و افعال خداوند گفته میشود مربوط به انسان کامل است، اما این مطلب منافاتی ندارد که ما روح انسان را جامع این کمالات بدانیم، چون حداقل این کمالات وجود بالقوهی آنهاست که در هر انسانی تحقق دارد حکیم و عارف سبزواری معتقد است خداوند هرگاه بخواهد خودش را در آینهی کامل جامع مشاهده نماید، در انسان کامل بالفعل مشاهده مینماید و در انسانهای دیگر بالقوه(33).
ابن عربی که لیاقت انسان برای احراز مقام خلیفة اللهی را ناشی از جامعیت اومیداند، در این خصوص معتقد است مقام عظمای خلیفة اللهی در مرتبهی عالی متعلق به انسان کامل است، اما انسانهای دیگر نیز از این مقام بینصیب نیستند. این حقیقت را شارح فصوص الحکم این گونه شرح میکند:
برای هر فردی از افراد انسان از این خلافت نصیبی است که به مقدار نصیبش آنچه را که متعلق به اوست تدبیر و اراده میکند، مثل سلطان ملک خودش را و تدبیر صاحب منزل منزلش را و پائینترین حدش تدبیر شخص است بدن خود را و این نصیب خلافت برای اولاد به حکم وراثت از والد اکبر حاصل است. ولی خلافت عظمی برای انسان کامل است(34).
اما بنابر تحلیل ابن ترکه حقایق اسمای الهی به صورت بالفعل در همهی انسانها وجود دارد. به اعتقاد ایشان، بین همهی مظاهر و مرایا، انسان بیشترین توان را برای اظهار حقایق اسما، اعم از اسمای الهی و کیانی دارا میباشد. بنابراین حقایق اسمای الهی در نهان هر انسان وجود داشته است و انسان بهتر از هر موجود دیگری قادر به ادراک آنهاست. حضور همهی حقایق به معنای فعلیت آنهاست در انسان. و فعلیت برخلاف قوه، منافی با ظهور و فنای نسبی نمیباشد، زیرا گاه از وجود بالقوهی همهی خصوصیات در دانهی گیاه خبر داده میشود و گاه از وجود همهی حقایقی در آینهای که پرده و مانعی در پیش آن است سخن میرود. در حالت اول دانه تمام آن خصوصیات را بالفعل فاقد است و در حالت دوم همهی حقایق در آینه، بالفعل، موجود بوده و تنها پرده و حجاب برای مشاهده و ادراک آنها وجود دارد، و لذا برای مشاهدهی علنی تنها باید با خرق حجب و رفع موانع اقدام نمود و رفع حجب برای مشاهدهی حقایقی که در پس آنها واقع است به دو گونهی مانعةالخلو و قابل اجتماع میسور است. اول آن که موانع خیالی و وهمی و نظایر آنها را با استعانت از قوهی قدسی و باشیوههای اخلاقی، یکی پس از دیگری کنترل نموده و مانع از سریان مغالطه در براهین و استدلالات منطقی شود تا از این طریق، حقیقت از زاویهی استدلال و برهان رخ نماید.
دوم آن که: به تصفیه و تزکیهی باطل، جهت کنترل قوای نفسانی بسنده نشود. بلکه از راه تهذیب به تسکین و الجام و منع آنها از حرکات مضطربه و مشوشه اقدام گردد. زیرا اگر نفس از گرفتاری قوی، یک اربعین خلاصی یابد، ظهور فیض بیکران الهی را در آینهی وجود خود مشاهده کرده و جوشش چشمههای حکمت را در آن احساس خواهد نمود(35).
ممکن است در اینجا اشکالی به ذهن خطور کند مبنی بر این که مگر خداوند محتاج تجلی در وجود انسان بوده است؟ چون «اگر شیئی از اشیای عالم اعم از انسان و یا غیر از آن مظهر برای ذات خداوند سبحان باشد، ظهور در آن مظهر، یا کمالی از کمالات است و یا کمالی نیست در صورتی که ظهور کمال نباشد، نمیتواند غایت برای حرکتی حبی قرار گیرد و اگر کمال باشد، خداوند سبحان در اتصاف به صفتی از صفات کمالی نیازمند به برخی از تعینات امکانی خواهد بود و توقف کمال بر تعین امکانی با غنای ذاتی خداوند کامل، سازگار نیست.
پاسخ شبه این که اگر مراد از توقف و احتیاج، توقف در کمالی از کمالات ذاتی باشد و یا کمالی از کمالات اسمایی، و غیر از اوصاف الهی باشد، در این صورت تلازم بین مقدم و تالی ممنوع است، زیرا واجب در هیچ یک از کمالات ذاتی خود به غیرمحتاج نیست. کمالات اسمایی واجب نیز، به غیر از اوصاف و تعینات ذاتی و یا امکانی او متوقف نمیباشد و اما اگر مراد از توقف و احتیاج، توقف و احتیاج برخی از صفات کمالی امکانی به برخی دیگر از تعینات و صفات وجوبی و یا امکانی دیگر باشد، تلازم بین مقدم و تالی مقبول و بطلان تالی ممنوع است، زیرا اتصاف واجب تعالی به بعضی از صفات کمال در مرحلهی فعل است و توقف این مرحله به مرحلهای از مراحل دیگر مانعی ندارد.
این نکته قابل توجه است که تعیناتی که مورد احتیاج و موقوف علیه هستند، خود از امور قائم به ذات خویش نیستند. زیرا در این صورت تعدد واجب لازم میآید، بلکه مظاهری که ظهور حق کامل به کمال کلی محتاج به آنها است از تعینات امکانی ای هستند که وجوب آنها از ناحیهی حق تأمین میشود(36).وجود انسان با کل عالم منطبق است
عرفا معتقدند هیچ چیز در عالم نیست مگر این که نمونهای از آن در وجود انسان تحقق دارد و لذا عرفا انسان را عالم صغیر و عالم را انسان کبیر مینامند و گاهی نیز بالعکس؛ یعنی انسان را عالم کبیر و عالم را انسان صغیر میدانند(37). مولوی انسان را به لحاظ صورت عالم اصغر و به لحاظ معنا عالم اکبر میداند و معتقد است که غایت و هدف عالم وجود انسان بوده است و انسان به منزلهی میوه و عالم به مثابه درخت میباشد.
پس به صورت عالم اصغر تویی پس به معنا عالم اکبر تویی
ظاهراً آن شاخ اصل میوه است باطناً بهر ثمر شد شاخ هست
گر نبودی میل و امید ثمر کی نشاندی باغبان بیخ شجر
پس به معنا آن شجر از میوه زاد گر بصورت از شجر بودش نهاد(38)
ابن عربی راجع به جامعیت انسان نسبت به تمام حقایق عالم میگوید:
خداوند در انسان تمام حقایقی را که از حق تعالی در عالم کبیر منفصل خارج و ظاهر شده است، ایجاد فرمود و این مختصر شریف یعنی انسان را به اعتبار این جمعیت اسمائی و حقایق مذکور، روح عالم قرار داد و از جهت کمال صورتش عوالم علوی و سفلی مسخر اویند. پس همچنان که همه چیز عالم مسخر خداوند است مسخر انسان نیز هست، چرا که صورت جمعیهی او این را ایجاب میکند(39).
در فص آدمی فصوص الحکم با تطبیق عالم کبیر و عالم صغیر گفته شده است: همان گونه که انسان (عالم صغیر) دارای روح و قوای مربوط به روح است، عالم کبیر نیز دارای قوایی است منطبق با قوای روحانی و حسی انسان که آن قوا همان ملائکه هستند(40). علامه قیصری در شرح این قسمت از عبارت ابن عربی تذکر میدهد که انسان عالم صغیر است به لحاظ صورت و عالم انسان کبیر است به لحاظ تفصیل، اما از لحاظ مرتبه انسان عالم کبیر است و عالم انسان صغیر(41).
جمیع آنچه در عالم است، مفصلاً مندرج است در نشأت انسان، مجملاً. پس انسان عالم صغیر مجمل است از روی صورت، و عالم انسان کبیرمفصل. اما از روی مرتبه انسان عالم کبیر است و عالم انسان صغیر، زیرا که خلیفه را استعلاست بر مستخلف علیه(42).
خداوند تبارک و تعالی خود را متصف به ظاهر و باطن نموده است، از طرفی عالم را نیز در سه مرتبهی جبروت و ملکوت و ناسوت خلق کرده است و همچنین در انسان نیز ظاهر و باطن قرار داده است تا به وسیلهی باطنش ملکوت و جبروت و به وسیلهی ظاهرش ناسوت را بشناسد(43).
یکی از کتبی که مسألهی تطابق دو نسخهی عالم و آدم را مفصلاً مطرح نموده است، کتاب مصباحالانس است، که از رسالهی شیخ جندی استفاده نموده و بیان میکند که نشئهی احدی قرآنی نسبت به شخص انسانی مانند نشئهی تفصیلی فرقانی است نسبت به انسان کبیر (به صورت و نه به معنی). در ادامه برای تمام مراتب و عوالم جهان هستی نظیری را در انسان بیان میکند و معتقد به مطابقت آن دو است. مؤلف مصباح الانس در ادامهی تطبیق عالم صغیر و عالم کبیر، به نقل از شیخ جندی میگوید: خلاصه آن که هر موجودی دارای نظیری است و در خاصیت با انسان اشتراک دارد، جز آن که محققان در این باره بر سه مشرب و مشهداند: نخست مشرب و مشهد تمامی حکما و علمای رسمی ظاهری است که انسان نسخه و دستنویس مختصر از تمامی مجموع عالم است. دوم مشرب و مشهد محققان از اهل کشف است که او نسبت به صورت آخر است و نسبت به مرتبه اول چون خداوند انسان را بر صورت خود و عالم را بر صورت انسان آفریده است؛ چنان که فرمود اول ما خلق الله نوری.
سوم ذوق اهل کمال است، که تعلق به مشرب خاتم ولایت دارد، که مراد از ایجاد و کمال و جلا و التجا و استجلا است، یعنی کمال ظهور حق و شهود او به ذات و اسما و صفات و کاملترین مظهور و آینه برای ظهور احدیت جمع تمامی کمالات جز انسان نیست، ولی انسان دارای دو صورت است: تفصیلی فرقانی ـ که عبارت است از مجموع عالم از عقل اول تا آخرین موجود که با او هست ـ واحدی قرآنی، و آن انسان کامل است که به قصد اول مقصود است و ظهورش مسبوق به تفصیل اجزای وی است و این مشهد و مشرب کاملان است.
عرفا با توجه به مظهریت انسان نسبت به تمام حقایق و کون جامع بودن او دو خصوصیت برای وی بیان میکنند. یکی این که انسان واجد جمیع مظاهر است و دوم آن که با حصر مراتبی که محل ظهور تعینات مختلف است به جمع طبقات مختلف پرداخته و پیوند آنها را حفظ مینماید و این دو ویژگی مختص به انسان است که در نشئهی عنصری زندگی میکند. زیرا نشئهی عنصری انسان در آخرین مرتبه از تنزلات مظاهر و در پائینترین مرتبه از مراتب ظهورات الهی است و نیز با توجه به این که مظهر و مرتبهی نازله واجد تمام مظاهر است و به همین لحاظ پس از اظهار آنچه در قوس نزول کسب کرده است، صلاحیت مظهریت برای همهی حضرات الهی و عوالم کیانی را دارا میباشد. انسان پس از گذر از تعین علمی و نزول از تعین عقلی و مثالی و ورود به عالم طبیعت از هر یک از عوالم و حضرات یاد شده نمونهای را برای خود اخذ مینماید تا این که از آن نمونه به عنوان نسخهی کاملی که جامع جزئیات مرتبه خود است استفاده نماید. البته باید توجه داشت که استیداع انسان نسبت به مراتب کون شامل لب و لطیف مراتب وجود است و نه قشر و کثیف آن.
من کل شیء لبه و لطیفه مستودع فی هذه المجموعه(44)
حقیقت انسانیه و حقیقت محمدیه و نفس رحمانی، مفاهیمی متغایرند که مصداق واحدی دارند.این حقیقت یک تجلی در عالم تفصیلی (عالم کبیر) و یک تجلی در عالم صغیر (وجود انسان) دارد. بنابر اعتقاد قیصری در مقدمهی شرح فصوص الحکم آن چه که از معانی متفرق در عوالم وجودی، از عالم عقل و مثال و ماده و مراتب و شئون آنها لحاظ شود، در وجود انسان جمع است. همین معنی، ملاک تطابق بین نسخهی عالم وجود و نسخهی عالم اجمالی انسانی است. بلکه انسان به اعتبار سر وجودی و مقام خفی و اخفی، جامع مراتب الهیه و ربوبیه است. حقیقت انسان به اعتبار وجود جمعی عقلی و به لحاظ تعقل کلیات مرآتی است که حقایق اشیا در آن شهود میشود. و به اعتبار بدن و قوای جسمانی حقائقی را که در عالم ناسوت موجود است در بر دارد. از جهت همین تطابق و جامعیت وجود انسان است که بطون مراتب وجود انسان به عدد مراتب بطونقرآن تفصیلی و صفحات و مراتب عالم وجود است(45).
روح اعظم (نفس رحمانی) که متجلی در عالم کبیر است و در این عالم مظاهری دارد، از قبیل عقل اول، قلم اعلی، نور، نفس کلی، لوح محفوظ و غیره، در عالم صغیر (انسان) نیز دارای مظاهری است که در اصطلاح عرفا، به حسب ظهورات و مراتب آنها به اسامی مخصوصی نامیده میشوند. این اسامی عبارتند از: سر، خفی، روح، قلب، کلمه، روح، فؤاد، صدر، عقل و نفس. این تکثر مخل وحدت حقیقت انسان نیست، کما این که در اصل نظام وجود، که مبدأ آن حق و منتهای آن هیولای اولی است، نیز این مراتب جاری است. حقیقت نفس انسانی، نظیر وجود حق دارای مقام تشبیه و تنزیه است. به اعتبار باطن ذات مجرد تام و عاری از احکام حدود و قیود و مبرا از خواص اجسام و مواد است. به اعتبار ظهور و سریان در قوای جسمانی، متصف به احکام مواد و اجسام و محل تغییر و انفعال و سنوح حالات متجدد و متغیر است(46).
ابن عربی در باب ششم فتوحات مکیه خلاصه است از مطالب کتاب انشاءالدوائر خود دربارهی انطباق عالم کبیر و عالم صغیر را آورده است، بنابر نظر ایشان چهار عالم وجود دارد، عالم اعلی که عالم بقاء است، عالم استحاله که عالم فناء است، عالم تعمیر که عالم بقاء و فناء است و عالم نسبت. این چهار عالم در هر دو موطن یعنی عالم کبیر (خارج انسان) و عالم صغیر (انسان) تحقق دارند.
عالم اعلی: حقیقت محمدیه و فلک حیاة که نظیر این حقیقت در انسان عبارت است از لطیفهی روح قدسی انسان، عرش محیط متناظر است با جسم انسان. کرسی که متناظر است با نفس در انسان، بیت المعمور که متناظر است با قلب در انسان، ملائکه که متناظر است با روح و قوای روحی انسان، زحل و فلک آن که متناظر است با قوهی علمیه و نفس،....
عالم استحاله: کرهی آتش و روح آن یعنی حرارت و یبوست که متناظر است با صفرا و روح آن قوهی هاضمه، هوا و روح آن یعنی حرارت و رطوبت که متناظر است با خون و روح آن قوهی جاذبه و آب و روح آن یعنی برودت و رطوبت متناظر است با سودا و روح آن قوهی ماسکه.
عالم تعمیر: روحانیون که نظیر آن در انسان قوای موجود در اوست، عالم حیوان که متناظر با حواس انسان است، عالم نبات که متناظر با نمو انسان است. عالم جماد که متناظر با اعضای غیرحاسهی انسان است.
عالم نسب: عرض که نظیر آن در انسان سیاه و سفید است، کیف که نظیر آن در انسان صحیح و سقیم است، کم که نظیر آن ساق بلند است(47).
سید حیدر آملی معتقد است: کل عالم بدن انسان کبیر است و آنچه در آن است اعضاء و قوای اوست و این عالم دارای روح کلی است، همان گونه که در بدن عالم صغیر نیز روح جزیی وجود دارد؛ هر دو روح خلیفهی خدا هستند؛ یکی در عالم کبیر و دیگری در عالم صغیر(48).
سخن مولوی نیز، در ادبیات زیر، ناظر به همین حقیقت است:
این جهان خم است و دل چون جوی آب این جهان خانه است و دل شهر عجاب
چیست اندر خم که اندر نهر نیست چیست اندر خانه کاندر شهر نیست(49)
و به بیان زیبایی شیخ محمودی شبستری:
جهان انسان شد انسان جهانی از این پاکیزهتر نبود بیانی(50)
به اعتقاد عرفا شرط این که مدرکی بتواند چیزی را ادراک کند این است که مدرک بر صورت مدرک باشد (فان لم یکن العارف علی صورة المعروف فانه لایعرفه). با توجه به همین اصل عرفا میگویند انسان که میتواند عارف به خداوند و نیز حقایق عالم شود، مبین این است که صورت انسان منطبق با صورت خالق و صورت کل عالم است(51).
ادراک و قوای مدرکهی روح
علم عبارت است از این که قلب چیزی را آن گونه که فی نفسه است، تحصیل نماید پس علم صفتی است که موجب تحصیل از طریق قلب میشود، عالم همان قلب است و معلوم آن چیز محصل. اگر چه باید دانست که تصور و فهم حقیقتعلم بسیار دشوار است، اما میتوان مقدماتی را جهت تسهیل فهم معنا و حقیقت علم تمهید نمود. قلب انسان آیینهی صیقلی میباشد که کاملاً صافی است و هیچ کدورتی در آن نیست و این که پیامبر صلیاللهعلیهوآله فرموده است: «قلوب کدر میشود همان گونه که آهن کدر میشود»، منظور این است که قلب انسان از توجه به خداوند منصرف شود و به امور دیگری مشغول گردد؛ از آن جایی که امور دیگر مانع تجلی حق در قلب است، گفته میشود که کدر شده است. پس منظور این نیست که از قبول همهی امور کدر شده است، چرا که قالب بالفطره صیقلی و صاف است(52).
قونوی در رسالهی نصوص میگوید:
بالاترین مرتبهی علم به شیء، هر شیء که باشد و نسبت به هر عالمی که باشد و نیز چه معلوم یک چیز باشد یا بیشتر، فقط از طریق اتحاد عالم و معلوم حاصل میشود، چرا که سبب جهل، و آنچه مانع کمال ادراک است، چیزی جز تمایز و تغایر بین عالم و معلوم نمیباشد و تفاوت درجات علم مربوط است به تفاوت درجات بین عالم و معلوم(53).
ابن عربی در فص اسحاقیه میگوید:
ابویزید در مقام قلبی گوید اگر عرش و آنچه را که در بردارد صدهزار هزار چندان کنی و در گوشهای از گوشههای قلب عارف قرار گیرد عارف آن را احساس نمیکند و این وسعت، وسع ابویزید است در عالم اجسام، نه مطلقاً، بلکه من میگویم اگر آنچه وجودش تناهی ندارد انتهای وجودش فرض گردد و با عینی که موجد اوست (یعنی حقی که سماوات و ارض به او مخلوق است) در زاویهای از زاویههای قلب عارف قرار گیرد آن را در قلب خود احساس نمیکند(54).
خیال
خیال در نزد عرفا از اهمیت ویژهای برخوردار است، چرا که بسیاری از امور نظیر الهام و شهود و وحی از همین قوه نشأت گرفته و تکامل مییابد.
ابن عربی در توصیف خیال میگوید: خیال از موالی نفس ناطقه است و نسبت خیال به نفس مانند نسبت مولی به سید است، مولی بر سید از نوعی تحکم برخوردار است، به جهت مالکیتی که سید به وسیلهی مولی واجد آن مالکیت میشود. سید نمیتواند چنان منزلت مالکیت و تحکمی داشته باشد، مگر به واسطهی مولی و اما این که گفتیم خیال از موالی نفس است به این خاطر میباشد که خیال هر صورتی را که بخواهد در نفس ایجاد میکند، اگر چه نفس قبلاً بر صورت خاصی باشد، اما هر گاه خیال نمیتواند صور خود را از درجهی محسوسات خارج کند، چون چشمهی خیال فقط از حس نشأت میگیرد، بنابراین هر تصرفی که خیال در موجودات و معدومات میکند و هر آنچه در خارج وجود دارد و یا وجود ندارد، خیال به آن صورتی محسوس میدهد که آن صورت خودش و یا اجزائش در خارج موجود میباشد. به همین خاطر قوهی خیال از اطلاق عامی برخوردار است که میتواند در واجب (ضروری)، در محال و در ممکن تصرف نماید. این نحوه تصرف قوهی خیال شبیه تصرف خداوند در معلومات است، اما قوهی خیال در عین اطلاق عامی که دارد مقید به قیدی نیز میباشد، آن قید عبارت است از این که صورت مورد تصرف آن بایستی صورت حسی باشد، حال چه این که صورت حسی موجود باشد و یا موجود نباشد(55).
نور حقیقی ذات الهی است و بس زیرا نور اسمی از اسمای ذات است و هر چه که بر او غیر و سوی گفته میشود سایهای از سایههای آن ذات است و ارواح و عالم ارواح سایهای از سایههای آن ذاتند و این که عالم ارواح را نورانی گفتیم، نسبت به عالم اجسام گفتهایم و چون دخول روح در عالم اصلیاش به واسطهی عبور بر حضرت خیالیه که مثال مقید است میباشد و به اشراق نور روح بر حضرت خیالیه صور مثالیه ظاهر میشود واجب است که اولاً نور بر حضرت خیالیه منبسط شود تا روح معانی را که در حضرت خیال بر او فایض میگردد و متجسد میشود مشاهده کند به شهود عیانی تا از آنجا بگذرد و منتقل شود به عالم مثال مطلق(56).
حضرت خیال اول ظهور مبادی وحی الهی است. عایشه میگوید اول چیزی که برای رسول الله آشکار شد و پیغمبر بدان آغاز کرد رؤیای صادقه بود. لذا رسول الله نمیدید رؤیایی را مگر این که آن رؤیا به طور معاینه در حس ظاهر میشد. این نقل قول از طرف عایشه فقط مبین حد علمی اوست و او نمیداند که رسول الله فرمود: «ان الناس نیام فاذا ماتوا انتبهوا» و آنچه در خواب میبیند از این قبیل است، اگر چه احوال مختلف است (یعنی آنچه را که در بیداری میبیند در حقیقت دیدن در خواب است). پس آنچه از این قبیل وارد شده است (که باید آن را تعبیر کرد و از آن عبور نمود تا به اصل رسید) به عالم خیال مسمی است. پس جمیع کون (ما سوی الله) خیال است(57).
انما الکون خیال و هو حق فی الحقیقه کل من یفهم هذا حاز اسرار الطریقه
این که ملکی به شکل رجلی برای او متثمل میشود که این تمثل از حضرت خیال است، چه ملک در حقیقت رجل نیست، زیرا او ملک است که به صورت انسان درآمده است، پس ناظر عارف او را تعبیر کرده و به صورت حقیقیهاش رسیده که فرمود این جبرئیل است(58).
حضرت یوسف بعد از تحقق رؤیای خود گفت: «هذا تَأْوِیلُ رُءْیایَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَها رَبِّی حَقًّا» یعنی در حس اظهارش کرد، بعد از این که در صورت خیال بود. پس این که یوسف علیهالسلام گفت پروردگار من آن را حق گردانید، این سخن به منزلهی آن است که کسی خواب ببیند و در خواب خود با این که در خواب است بیدار شود و در همان عالم خواب به هوای این که بیدار است خوابش را تعبیر کند و نمیداند که او در عین خواب است، سپس چون بیدار شد میگوید که من چنین خوابی دیدم و دیدیم که گویا بیدار شدم و خوابم را این طور تعبیر کردم. پس بین ادراک محمد صلیاللهعلیهوآله و بین ادراک یوسف علیهالسلام در آخر کارش که گفت: «این تأویل خواب پیشین من است، خدای من آن را حق گردانید»، چقدر فرق است که یوسف چون خیال محسوس شد، آن را حق دانست(59).
ابراهیم علیهالسلام به پسرش گفت: «إِنِّی أَری فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ» و منام حضرت خیال است، پس از آن نگذشت (و خواب را تعبیر نکرد چه این که تعبیر عبور کردن از صورت خیالیهی منامیه است به سوی واقع، اما ابراهیم خلیل عین حضرت خیال را اعتبار کرده است).
گوسفند در صورت پسر ابراهیم در منام ظاهر شد، پس ابراهیم علیهالسلام خود رؤیا را تصدیق کرد. خدای متعال این فرزند را به ذبح عظیمی که تعبیر خوابش عندالله بود و ابراهیم (از کثرت غلبهی قرب و سلطان عشق) بدان توجه نکرد، ندا داد و در حضرت خیال متجلی شد. پس تجلی صوری در حضرت خیال مقید محتاج به علم دیگر است که به آن علم آنچه را که خدای متعال از آن صورت خواسته است ادراک میشود(60).
واهمه
وهم نیز مانند خیال در عرفان دارای اهمیت زیادی بوده و مورد اعتنای عرفا میباشد. این امر مسبوق است به اعتقادی که عرفا راجع به وهم دارند: سلطان وهم در نشئهی انسانی از عقل قویتر است، زیرا عقل خود به هر جا برسد از حکم وهم بروی و از تصور در آنچه تعقل کرده خالی نیست، پس وهم در صورت کاملهی انسانیه، سلطان اعظم است و به وهم و آنچه وهم بدان حکم میکند، شرایع منزله از جانب حق تعالی فرود آمده است. بنابراین شرایع تنزیه و تشبیه کردهاند. تشبیه کردهاند در مقام تنزیه به زبان وهم و تنزیه کردهاند در مقام تشبیه به زبان عقل(61). قیصری در شرح کلام ابن عربی میگوید: در این دنیا وهم از عقل سلطان قویتری دارد، چرا که عاقل در عقلش به هر مقام بالایی که برسد از احکام وهم بر عقلش خلاصی ندارد و مدرکات عقلی او از صور وهمی جداشدنی نیست(62).
به عقیدهی عرفا انسان به وسیلهی وهم خود در قوهی خیالش چیزی که اصلاً وجود ندارد را خلق میکند و اگر انسان عارف باشد با همت خود میتواند اشیایی را در خارج خلق نماید(63). یکی از نمونههایی که عرفا شاهد میآورند مبنی بر اینکه انسان با وهم خود میتواند واقعیتهایی را خلق نماید، خلق حضرت عیسی در رحم حضرت مریم به وسیلهی توهم حضرت مریم میباشد که بنابراین مسأله، هنگامی که جبرئیل به حضرت مریم بشارت داد که من حامل نفخهای الهی هستم که به وسیلهی آن تو صاحب فرزندی میشوی، حضرت مریم آن نفخه را به صورت نطفهای توهم نمود که باید از نطفهی او دارای فرزند شود و این امر تحقق یافت(64).
مانند آنچه در مورد دخالت قوهی خیال در تصویر صور در عالم خیال گفته شد، در مورد قوهی وهم نیز عرفا به تأثیر شدیدی قائل هستند و وهم را در این مسأله سلطان اعظم برای ادراک معانی جزئیه میدانند(65).
کشف و شهود
مهمترین طریقهی درک حقایق در عرفان کشف و شهود است، عرفا میگویند که علاوه بر راه و روشهای معمولی که دیگران برای کسب ایمان و تحصیل حقایق به کار میگیرند، از راه دیگر نیز، که عبارت است از کشف و شهود، حقایق را به چنگ میآوریم(66).
کشف و شهود امری است ذومراتب؛ بالاترین مرتبهی آن متعلق است به انبیا. علامهی قیصری در مقدمهی شرح فصوص الحکم به تعریف و تبیین کشف پرداخته است:
کشف از لحاظ لغت به معنای رفع حجاب است، کما این که گفته میشود «کشف المراه وجهها ای رفعت نقابها»، و از لحاظ اصطلاح یعنی اطلاع پیداکردن به ماوراء و غیب امور حقیقی. کشف یا معنوی است و یا صوری؛ منظور از کشف صوری چیزی است که از طریق مشاهده رخ میدهد، مانند آنچه که اهل کشف از صور ارواح مجنده (متجسده) میبینند و یا از طریق استماع است مانند شنیدن وحی به وسیلهی پیامبر صلیاللهعلیهوآله و یا از طریق استنشاق است، کما این که پیامبر صلیاللهعلیهوآله فرمود: «ان اللّه فی ایام دهرکم نفحات الا فتعرضوا لها» و یا از طریق ملامسه است که عبارت است از اتصال پیداکردن بین دو نور یا بین دو جسد مثالی و یا از طریق ذوق است، مثل چشیدن یک طعم و پی بردن به یک معنای غیبی. از این قبیل است چشیدن شیر در خواب که معنایش عالم شدن است. کشف صور یا به حوادث و امور دنیوی تعلق میگیرد که به آن رهبانیت میگویند چون به حسب ریاضات و مجاهداتشان میتوانند از امور غیبی دنیوی مطلع شوند و یا به امور اخرویه تعلق میگیرد یعنی نسبت به ارواح عالیه و ملائکهی سماویه و ارضیه برای آنها مکاشفه صورت میگیرد. منبع مکاشفاتی که ذکر شد قلب انسان است و نیز عقل منور عملی که حواس روحانی را به کار میگیرد. البته شروع آن در خیال مقید واقع میشود. کشف صوری که از صور خالی است از تجلیات اسم علیم بوده و عبارت است از ظهور معانی غیبیه و حقایق عینیه. این نوع کشف مراتبی دارد؛ مرتبهی اول آن را حدس و مرتبهی بعد را نور قدسی گویند. کشف صوری و معنوی بر حسب استعداد و مناسبات روحی و توجه روح و میزان اعتدل مزاج متفاوت است؛ اعلی مرتبهی آن در نزد انبیای و اولیای میباشد(67).
قیصری در فرق بین وحی و الهام میگوید: الهام بدون واسطه حاصل میشد، اما وحی به واسطهی ملک برای انسان حاصل میگردد. وحی، هم کشف صوری است هم معنوی، اما الهام فقط کشف معنوی است. وحی از خواص نبوت و الهام از خواص ولایت است(68).
ابن عربی بین مکاشفه و مشاهده تمایز قائل است و در تبیین آن دو میگوید: در نزد عرفا، مکاشفه اطلاق میگردد به ازاء امانت فهم، تحقیق زیادت حال و تحقیق اشاره. متعلق مکاشفه معانی است و متعلق مشاهده ذواتند، پس مشاهده مربوط است به مسمی و مکاشفه مربوط است به حکم اسماء. در نزد ما مکاشفه اتم از مشاهده میباشد، اما اگر مشاهدهی ذات خداوند ممکن بود در آن صورت مشاهده اتم بود. لذا گفتیم مکاشفه اتم و اطلق است(69).
فلاسفه بالاترین مرتبهی ادراک را حدس دانسته و از آن به قوهی قدسیه نام میبرند و آن را متعلق به پیامبران و ادراک پیامهای الهی به وسیلهی آنها میدانند(70).
اما عرفا بالاترین مرتبهی ادراک را وحی و الهام میدانند که مربوط است به پیامبران(71). سید حیدر آملی راجع به وحی و الهام و کشف میگوید: علوم اهل الله به سه دسته تقسیم میشود یکی وحی است که مخصص انبیا است و دیگری الهام است که مختص به اولیا است و سوم کشف است که برای اهل سلوک میباشد. از این گونه علوم به علوم لدنی، ارثی، ذوقی، کشفی، الهام و یا القائات ربانی و واردات غیبی و نیز فیض و تجلی یاد میکنند(72).
روح انسان فاعل اعمال خارق العاده است
یکی از اصول مهمی که در عرفان تأکیدی زیاد روی آن میشود، انجام امور خارق العاده به وسیله روح است. بنابراین اصل حتی معجزهی پیامبران نیز اگر چه به اذن الهی است، اما حاکی از توانایی روح آن بزرگان است. اگر بخواهیم علت این توانایی روح را ریشهیابی نماییم، به این نتیجه میرسیم که منشأ آن، جامعیت و مظهریت نسبت به ذات، صفات و افعال خداوند است. با توجه به این مسأله اگر انسان استعدادی که در روح آن نهفته است را به فعلیت برساند میتواند به مقامی برسد که آنچه را اراده کند که به وجود آید، به وجود آید، مانند خداوند که «انما امره اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون»(73) عرفا این مقام را مقام «کن» مینامند، ابن عربی در فتوحات مکیه میگوید: کلمه «بسم الله» برای بعضی از بندگان در ایجاد کردن چیزی مانند کلمه «کن» است برای خداوند، فلذا به وسیلهی کلمهی «بسم الله» بعضی از انسانها آنچه را بخواهند ایجاد میکنند، ولکن بعضی از بندگان از همان کلمه «کن» استفاده مینمایند؛ این انسانها اکابر هستند. در برگشت از غزوهی تبوک پیامبر صلیاللهعلیهوآله و اصحابش شخصی را دیدند که او را نمیشناختند، پیامبر صلیاللهعلیهوآله به آن شخص ناشناس فرمود:
«کن اباذر» و او ابوذر شد. در اینجا پیامبر نگفت بسم الله بلکه گفت «کن» که «کن» الهی است. خداوند در مورد کسی که به خاطر نوافل او را دوست دارد فرمود من گوش و چشم و زبان او هستم(74).»
در قسمت دیگری از فتوحات مکیه، ابن عربی ضمن بیان همان واقعهی مذکور که شخص ناشناس به وسیله «کن اباذر» پیامبر صلیاللهعلیهوآله ، ابوذر شد، علت چنین وقایعی را این میداند که انسان کامل قلبی است بین خداوند و عالم که دائماً در تقلیب و تصریف است(75). در ادامهی همان قسمت از کتاب خود ابن عربی مفاد روایتی را نقل میکند که بنابر آن روایت در روز قیامت ملکی به نزد اهل جنت میآید واز طرف خداوند به آنها سلام میرساند و کتابی را به آنان میدهد که خداوند در آن کتاب فرموده است از طرف حی لایموت به حی لایموت، اما بعد، همانا من به هر چیز که بگویم باش میشود و تو را به گونهای قرار دادهام که به هر چیز بگوئی باش میشود(76).
انسان از جهت انشاء و ایجاد سه مقام و مرتبه دارد؛ پائینترین مرتبهی آن مرتبهی «توجه» است که هر انسانی در وهم و مخیله خود میتواند صورتی را خلق کند. مرتبهی بالاتر مرتبهی «همت» است، که مربوط به عرفا میباشد و مرتبهی بالاتر مرتبهی «امر» است که اولیا و انبیای عظام به آن مقام و مرتبه متنعم هستند و صاحب الامر نیز که به امام زمان اطلاق میگردد به همین اعتبار است که امر ایشان در ولایت تکوینی قائم مقام امر خداوند است.
شیخ اکبر محیالدین ابن عربی در کتاب فصوص الحکم میگوید:
هر انسانی به سبب وهم در قوهی خیالش آنچه را که جز در قوهی خیال وجود نمییابد میآفریند و این کار امر عام است که شامل هر انسانی است و عارف به همت خود آنچه را که در خارج محل همت وجود مییابد، خلق میکند(77).
در شرح عبارات فوق، علامه قیصری میگوید: چون بحث در عالم مثال بود شیخ در اینجا تنبیه فرمود که عارف به همت خود خلق میکند و عالم مثال بر دو قسم است؛ مثال مطلق و مثال مقید. مثال مقید، خیال انسانی است و خیال گاهی از عقول سماویه و نفوس ناطقهی مدرکهی معانی کلیه و جزئیه متأثر میشود که صورتی مناسب آن معانی در خیال ظاهر میگردد، گاهی از قوای وهمیه که فقط مدرک جزئی هستند متأثر میشود که صورتها مناسب آن معانی جزئیه در خیال ظاهر میشود. قسمت دوم گاهی به سبب سوء مزاج دماغ است و گاهی به سبب توجه نفس به قوهی وهمیه است برای ایجاد صورتی از صورتها مثل این کهکسی صورت محبوبش را، که غایب از اوست، تخیل قوی کند که صورت وی در خیالش ظاهر گردد و او را مشاهده کندو این امر عامی است که هر عارف به حقایق و غیر او از طایفهی عوام بر آن قادرند. جناب شیخ فرماید: عارف به همت خود یعنی توجه و قصدش به سبب قوت روحانیهاش صورتهایی را که خارج از خیال و موجود در اعیان خارجیاند خلق میکند، چنان که از ابدال مشهود است که آنها در آن واحد در اماکن مختلفه حاضر میشوند و حوایج عباداللّه را برمیآورند. پس مراد از عارف در اینجا، آن عارف کامل متصرف در وجود است، نه آن کسی که عارف به حقایق و صور هستند، ولی تصرفی برای او نیست، و این که شیخ فرمود خارج از محل همت برای این است که از اصحاب سیما و شعبده احتراز کند چون آنان صور خارج از خیالاتشان را ظاهر میکنند، لکن خارج از مقام خیال نیست و آن صور را در خیالات حاضران به سبب تصرفشان در خیالات ظهور میدهند و عارف متمکن در تصرف به سبب همت خود خلق میکند، در عالم شهادت، آنچه را که خلق میکند، چون دیگر موجودات عینیه، قائم به ذات خودشانند و در عالم غیب نیز خلق میکند، صور روحانیه را و آنها را در عالم ارواح وارد میکند(78).
محی الدین عربی مقام ایجاد به وسیلهی «امر» را در جای دیگر فصوص این گونه بیان کرده است:
اما تسخیری که سلیمان علیهالسلام به آن اختصاص یافت و بر غیر خود برتری پیدا کرد و برای او ملکی گردانید که برای احدی بعد از او سزاوار نباشد، این است که شیء از «امر» او حاصل میشد و خداوند فرمود: «فسخرنا له الریح تجری بامره»، یعنی به امر سلیمان. این اختصاص به صرف تسخیر بودن نیست، چه این که خداوند در حق همهی ما بدون تخصیص فرمود: «وَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً» و نیز تسخیر بادها و ستارگان و جز آن را ذکر نموده ولکن این تسخیر از امر ما نیست، بلکه از امراللّه است. اما در سلیمان «بامره» بود. پس اختصاص سلمان این بود که به مجرد امر لفظی و حرف صوتی اشیاء مسخر او میشدند،بدون جمیعت فکری و همت قلبی و این را بدین خاطر گفتیم که ما میدانیم اجرام عالم از نفوس، منفعل میشوند، هرگاه نفوس در مقام جمعیت قرار بگیرند و ما این معنی را در این طریق به معاینه یافتیم پس از سلیمان علیهالسلام صرف تلفظ به امر بود و نه از همت و جمعیت(79).
در اصطلاح عرفا کسانی که با داشتن روح قوی و تزکیه شده میتوانند کارهای خارق العاده انجام دهند به ابدال (بدلاء) معروف هستند. ابن عربی یکی از وجوه تسمیهی آنها بدین اسم را توانایی روحی آنان میداند که میتوانند بدن مادی خود را ترک نمایند وبا بدن مثالی در جاهای مختلفی حاضر شوند(80). روح انسان میتواند به امر خداوند به صورتهای مختلفی تجسد پیدا کند و به جاهای مختلفی سیر نماید جهت رفع حاجات مؤمنین که روح انسان در چنین حالتی نیازی به اکل و شرب نیز ندارد(81).
سخن مولوی در ادبیات زیر ناظر به همین حقیقت است :
شیر مردانند در عالم مدد آن زمان کافغان مظلومان رسد
بانگ مظلومان ز هر جا بشنوند آن طرف چون رحمت حق میدوند(82)
نفوس کاملهی انسانی متشکل به صور برزخی، یعنی صور غیر اشکال محسوسهی آنها میشود. علت تشکل افراد انسانی به صور غیر اشکال محسوسه، قوت نفس و تمامیت جوهر ذات آن است و آن حقایق مادی و جسمانی، مطیع حقایق روحانی است. این اشخاص که صاحبان نفوس قویهاند و بعد از خلع جلبات بدن در خیالات اهل کشف ظاهر میشوند و گاهی مبدأ کشف اهل شهود میشوند، در لسان اهل عرفان ابدال یا بدلاء نامیده میشوند.
سید حیدر آملی میگوید:
ملک و جن در هر شکلی که بخواهند وارد میشوند و انسان به اتفاق همهی گروهها از ملک و جن اشرف است و حتی آنها مأمور و مکلف شدند به سجده و خدمت و اطاعت و متابعت از انسان در جمیع امور،حال چگونه انسان توانایی افعالی که ملک و جن انجام میدهند را نداشته باشد؟ و بلکه انسان باید در انجام این گونه امور از ملک و جن تواناتر باشد. درستی این مطلب را میتوان از قصهی ابدال و چگونگی تبدل آنها از صورتی به صورت دیگر و حضور آنها در مکانهای مختلف با صورت واحد، دریافت(83).
در علم الیقین فیض نیز آمده که از غرائب و عجائب وجود انسان این است که میتواند به اشکال متخلفی درآید. به همهی عوالم ملکوتیه وارد شود، مانند ملائکه که به این عالم در شکل اهالی این عالم وارد میشوند. و نیز انسان میتواند با ملائکه و جن مجالست و مصاحبت داشته باشد واز علوم آنها استفاده نموده و از حوادث باخبر گردد.(84)
عرفا معتقدند که لازمهی نسبت دادن اموری نظیر انشاء و ایجاد و دیگر کارهای خارقالعاده به بعضی انسانها این نیست که ما مخلوق را خالق بدانیم، بلکه در این گونه موارد نیز خداوند سبحان است که چیزی را از طریق مظهر خود، یعنی انسان خلق مینماید، جز این که انسان در این حالات در مقام تفصیلی ظاهر میشود، کما این که در مقام جمعی ظاهر میگردد(85).
پینوشتها
______________________________
1 ) از جملهی «سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الآْفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ». (سورهی مبارکهی فصلت، آیهی 53).
2 ) مانند احادیثی که از امام علی علیهالسلام در کتاب «غررالحکم و دررالکلم» در این خصوص جمع آوری شده است: من عرف نفسه فقد عرف ربه ـ افضل المعرفه الانسان نفسه ر. ک الآمدی، عبدالواحدین محمد، غررالحکم و دررالحکم، به اهتمام رسولی مجلاتی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1379، ج 2، ص 513.
3 ) ملاصدرا میگوید: «کلید علم به روز قیامت و معاد خلایق معرفت نفس است». ر.ک صدرالدین الشیرازی، الاسفار الاربعه، احیاء التراث العربی، بیروت، 1981، ج 9، ص 278.
4 ) ر.ک ابن عربی، محیالدین، فصوص الحکم، شرح حسن زاده آملی، انتشارات فرهنگ و ارشاد، تهران، 1378، ص 358.
5 ) ر.ک ابن عربی، الفتوحات المکیه، دارالفکر، بیروت، 1414، ج 4، ص 373 (باب 268).
6 ) ابن عربی، فصوص الحکم، ص 362.
7 ) جندی، مویدالدین، شرح فصوص الحکم، تصحیح جلال الدین آشتیانی، دانشگاه مشهد، 1361، ص 79.
8 ) ر.کابن عربی، محی الدین، الفتوحات المکیه، ج 4، ص 35 (باب 198).
9 ) ر.ک حمزه فناری، مصباح الانس، ترجمهی محمد خواجوی، انتشارات مولی، ص 200.
10 ) ر.ک صائن الدین بن ترکه، تمهید القواعد، تحریر جوادی آملی، انتشارات الزهرا،1372، ص 471.
11 ) عبدالرزاق کاشانی، اصطلاحات الصوفیه، ترجمهی محمد خواجوی، انتشارات مولی، تهران، ص 144.
12 ) ر.، ابن عربی، محیالدین، فصوص الحکم، ص 13.
13 ) ر.ک، همان، ص 24.
14 ) ر.ک، همان، ص 45.
15 ) ر.ک، همان، ص 42.
16 ) کلینی، محمدبن یعقوب، اصول کافی، ترجمهی جواد مصطفوی، نشر فرهنگ اهل بیت، تهران، 1348 ش، ج 1، ص 182.
17 ) ابن عربی، محیالدین، فصوص الحکم، ص 311.
18 ) قیصری، محمد داود، شرح فصوص الحکم، تصحیح جلال الدین آشتیانی، انتشارات علمی و فرهنگی تهران، 1380ش، ص 790.
19 ) ابن عربی، محیی الدین، فصوص الحکم، ص 422.
20 ) ر.ک، ابن عربی، محیی الدین، الفتوحات المکیه، ج1، ص 332(باب 7).
21 ) ابن عربی، محیی الدین، فصوص الحکم، ص 599.
22 ) قیصری، محمد داود، شرح فصوص الحکم، ص 1157.
23 ) ر.ک، ابن عربی، محیی الدین، الفتوحات مکیه، ج 5، ص 137 (باب 319).
24 ) ر.ک، همان، ج 77 ص 242 (باب 496).
25 ) ر.ک، حمزه فناری، مصباح الانس، انتشارات مولی، تهران، 1374 ش، ص 678.
26 ) ر.ک. همان، ص 737.
27 ) ر.ک، صائن الدین بن محمد ترکه، تمهید القواعد، ترجمه جوادی آملی، انتشارات الزهراء، 1372ش، ص 565.
28 ) ر.ک. قیصری، محمد داود، مقدمه شرح فصوصالحکم، شرح جلال الدین آشتیانی، انتشارات تبلیغات اسلامی، ص 646.
29 ) قیصری، محمد داود، شرح فصوص الحکم، ص 973.
30 ) شمس الدین محمد حافظ، به کوشش محمد بهشتی، انتشارات فواد، 1366، ص 189.
31 ) الاملی، سید حیدر، المقدمات من کتاب نص النصوص، به اهتمام کربن، انتشارات توس، 1367 ش، ج 1، ص 441.
32 ) الاملی، سید حیدر، اسرارالشریته و اطوار الطریقه و انوارالحقیقه، تصحیح محمد خواجوی، انتشارات انجمن حکمت و فلسفه، 1362، ص 160.
33 ) ر.ک،السبزواری، ملاهادی، شرح الاسماء، دانشگاه تهران، ص 435.
34 ) قیصری، محمد داود، شرح فصوصالحکم، ص 402.
35 ) ر.ک، صائن الدین بن محمد ترکه، تمهید القواعد، ص 709.
36 ) ر.ک، صائن الدین بن محمدترکه، تمهید القواعد، ص 648.
37 ) ر.ک، ابن عربی، محیی الدین، فصوص الحکم، ص 274.
38 ) جلال الدین مولوی، مثنوی معنوی، چاپ نیکلسون، دفتر چهارم، 521.
39 ) ابن عربی، محیی الدین، فصوص الحکم، ص 539.
40 ) ر.ک، همان، ص 14.
41 ) ر.ک، قیصری، محمدداود، شرح فصوص الحکم، ص 340.
42 ) جامی، عبدالرحمن، نقدالنصوص فی شرح الفصوص، انتشارات موسسه مطالعات فرهنگی، تهران 1370، ص 91.
43 ) ر.ک، ابن عربی، محیی الدین، فصوص الحکم، ص 46.
44 ) صائن الدین بن محمد ترکه، تمهید القواعد، ص 620
45 ) ر.ک، قیصری، محمد داود، مقدمه شرح فصوص الحکم، ص 679.
46 ) همان منبع، ص 805.
47 ) ر.ک، ابن عربی، محیی الدین، الفتوحات مکیه، ج1، ص 325 (باب 6).
48 ) ر.ک، الاملی، سیدحیدر، اسرارالشریعه و اطوار الطریقه و انوارالحقیقه، ص 58.
49 ) مولوی، جلال الدین مثنوی معنوی، چاپ نیکلسون، دفتر چهارم، ص 58.
50 ) شبستری، محمود. گلشن راز، تصحیح صمد موحد، انتشارات طهوری، ص 72.
51 ) ر.ک، ابن عربی، محیی الدین، الفتوحات المکیه، ج4، ص 190 (باب 198).
52 ) ر.ک، همان منبع، ج 1 ، ص 271 (باب 2).
53 ) ر.ک، صدرالدین القونوی، رساله النصوص، جلال الدین آشتیاین، مرکز نشر دانشگاهی، 1362، ص 43.
54 ) ر.ک، ابن عربی، محیی الدین، فصوص الحکم، ص 182.
55 ) ر.ک، ابن عربی، محیی الدین، الفتوحات المکیه، ج6، ص 311(باب 375).
56 ) ر.ک، قیصری، محمد داود، شرح فصوص الحکم، ص 684.
57 ) ر.ک، ابن عربی، محیی الدین، فصوص الحکم، ص 230.
58 ) ر.ک. همان منبع، ص 232.
59 ) ر.ک، همان منبع، ص 235.
60 ) ر.ک، همان منبع، ص 171.
61 ) ر.ک، ابن عربی، محیی الدین، فصوصالحکم، ص 481.
62 ) ر.ک، قیصری، محمد داود، شرح فصوص الحکم، ص 1055.
63 ) ر.ک، ابن عربی، محیی الدین، فصوص الحکم، ص 184.
64 ) ر.ک، همان منبع، ص 352.
65 ) ر.ک، قیصری، محمد داود، شرح فصوص الحکم، ص 1064.
66 ) ر.ک، ابن عربی، محیی الدین، الفتوحات المکیه، ج 1، ص 373 (باب 12).
67 ) ر.ک، قیصری، محمد داود، مقدمه شرح فصوص الحکم، ص 543.
68 ) ر.ک، همان منبع، ص 586.
69 ) ابن عربی، محییالدین، الفتوحات المکیه، ص 277 (باب220).
70 ) ابن سینا دراین باره میگوید: این امکان وجود دارد که شخصی از انسانها به جهت شدت صفا و
اتصال به مبادی عقلی واجد تمام صور اشیاء که در عقل فعال است بشود، یا به صورت دفعی و یا قریب به دفعی که چنین علوم نمیتواند تقلیدی باشد. این مرتبهای از نبوت و بلکه بالاترین مرتبهی نبوت است و سزاوار است قوهی قدسیه نامیده شود که بالاترین مرتبهی قوای انسانی است: (ابن سینا، الشفاء، الطبیعیات، النفس (فن ششم)، مقدمهی ابراهیم مدکور، مکتبه آیه اللّه مرعشی، ص 220).
71 ) ر.ک. صائن الدین بن ترکه، تمهید القوائد، ص 240.
72 ) الاملی، السید حیدر، المقدمات من کتاب الفصوص، ج1، ص 491.
73 ) سوره مبارکه یس، آیه 84.
74 ) ابن عربی، محیی الدین، الفتوحات المکیه، ج 3، ص 222(باب 73) و نیز همان ج 4 ، ص 54 (باب 168).
75 ) ر.ک. همان منبع، ج6، ص 5(باب 361).
76 ) ر.ک، همان منبع.
77 ) ابن عربی، محیی الدین، فصوص الحکم، 184
78 ) ر.ک، قیصری، محمد داود، شرح فصوص الحکم، ص 631.
79 ) ابن عربی، محیی الدین، فصوص الحکم، ص 398.
80 ) ر.ک، ابن عربی، محیی الدین، الفتوحات المکیه، ج1، ص 400(باب 16).
81 ) ر.ک، قیصری، محمد داود، شرح فصوص الحکم، ص 849.
82 ) جلال الدین مولوی، مثنوی معنوی، چاپ نیکلسون، دفتر دوم، 1932.
83 ) الاملی، السید حیدر، اسرار الشریعه واطوار الطریقه و انوار الحقیقه، ص 160، و نیز الاملی السید حیدر، المقدما من کتاب نص النصوص، ج 10، ص 85.
84 ) فیض کاشانی، مولی محسن، علم الیقیق فی اصول الدین، انتشارات بیدار، قم، 1377، ج1، ص 466.
85 ) قیصری، محمد داود، شرح فصوص الحکم، ص 632.
در مسألهی تجربهی دینی و عرفانی دو چیز حائز اهمیتاند؛ یکی فاعل تجربه کننده و دیگری واقعیت تجربه شونده. فاعل تجربه کننده عبارت است از انسان و واقعیت تجربه شونده عبارت است از حقایق ماورای طبیعی. بنابراین اولین قدم در تبیین تجربهی دینی و عرفانی پاسخ دادن به این پرسش است که چرا و چگونه انسان میتواند با حقایق ماورای طبیعی مرتبط شود؟ ارتباط انسان با جهان مادی و طبیعی برای همگان روشن است و همه میدانند که انسان از طریق قوای ادراکی معمول و معینی از جمله حواس پنجگانه به تجربه و ادراک جهانطبیعی میپردازد، اما کیفیت ارتباط و اتصال انسان با جهان و حقایق غیرمادی و ماورای طبیعی برای اکثر مردم مجهول است.
تأکید قرآن(1) و نیز معصومین(2) و عرفا و حکماء(3) بر معرفت نفس بدین خاطر است که انسان با توجه و تفطن پیدا کردن به گوهر خویشتن به سیر و سلوک عرفانی و تجربهی دینی بپردازد، چه این که اگر انسان به معرفت نفس و شناخت تواناییهای خود نائل آمد، با حافظ هم ندا خواهد شد که :
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون بود طلب از گمشدگان لب دریا میکرد
روح انسان نفخهی الهی است
به اعتقاد عرفا، حقیقت روح انسان عبارت است نفخهی الهی که خداوند در جسم او دمیده است(4). ابن عربی، با اشاره به آیهی «فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی»، گوشزد میکند که خداوند با اضافهی «یاء» به خودش به انسان تذکر داده است که ای انسان مقام تو شریف است و کاری خلاف اصل خود انجام مده(5). عرفا معتقدند کلمهی «نفخ» کنایه است از این که روح انسان از «نَفَس رحمانی» متجلی و ظاهر گشته است.
ابن عربی در فص عیسوی فصوص الحکم میگوید:
از آنچه بر گفتهی ما در نفخ روحانی با صورت بشری عنصری دلالت دارد این است که حق تعالی نفسش (یعنی ذاتش) را به نفس رحمانی وصف فرمود و هر موصوف به صفتی بایستی در جمیع آنچه که آن صفت مستلزم آن است تابع آن صفت باشد و دانستی که نفس در متنفس (حق یا انسان) چه چیزی را مستلزم است (از له کرب و وجدان راحت) لذا نَفَس الهی صور عالم را قبول کرده است. پس نَفَس الهی برای صور عالم مثل جوهر هیولایی است و این در حقیقت نیست مگر عین طبیعت(6)
جندی شارح فصوص نیز میگوید:
حقیقت روح انسان نور تجلی «نَفَس رحمانی» است که در ماهیت قابل انسانی تعین یافته و با نسیم قدسی آرامش را ایجاد و دشواری نیستی را برطرف نموده است(7).
برای تحقیق معنا و مفاد «نَفَس رحمانی» در عرفان میتوان به کتب نظری فتوحات مکیه(8)، مصباح الانس(9) و تمهیدات القواعد(10) مراجعه نمود. اجمالاً مراد از «نفس رحمانی» در عرفان عبارت است از «وجود اضافی وحدانی به حقیقت خود که به صور معانی (که همان اعیان و احوال اعیان در مقام واحدیت است) متکثر میشود. از این جهت بدین نام نامیده شده و تشبیهی است به نفس انسانی که به واسطهی صور حروف مختلف میگردد با این که در ذات خود هوایی صاف و ساده است و نیز نظر به غایتی است که «غایت» عبارت از ترویح و آرامش بخشی اسمائی میباشد که داخل در تحت دایرهی اسم «الرحمن» هستند ـ از سختی و کربتشان ـ و آن (نفس رحمانی) کمون و باطن اشیاء است و بالقوه بودنشان را در آن مانند ترویح و آرامش انسان است، به واسطهی نفس»(11).
روح انسان مظهر تجلی خداوند است
انسان مظهر ذات، صفات و افعال خداوند است، خداوند انسان را به گونهای آفریده است که به منزلهی آینهای است که منعکس کنندهی ذات، صفات و افعال خداوند میباشد. به اعتقاد محیالدین عربی خداوند چون میخواست اعیان خود را ببیند عالم را خلق نمود. اما خلقت عالم بدون خلق آدم مانند آینهی جلا نداده و یا مانند شبح و موجودی که روح ندارد بود، لذا بعد از آن آدم را خلق نمود. انسان به منزلهی مردمک چشم است که خداوند از آن طریق به عالم مینگرد. بنابراین انسان حائز مقام و رتبهی احاطی و جمعی است که جمیع صور الهی در او ظاهر گردیده است(12).
محی الدین عربی همین جامعیت انسان را نشانهی لیاقت او برای احراز مقامخلافت الهی دانسته است، چه این که اگر آدم به صورت کسی که او را خلیفهی خود قرار داد، در آنچه که خلیفه او شده است ظاهر نباشد، خلیفه نیست(13).
بنابر عقیدهی ابن عربی انسان هر وصفی را که برای خداوند بیان کند و او را بستاید همان وصف را برای خودش نیز میتواند کند، مگر یک وصف را که عبارت است از وجوب ذاتی. لذا خداوند خویشتن را برای ما وصف فرمود به واسطه و کمک صفات خودمان، پس چون او را بنگریم خودمان را دیدهایم و چون حق ما را بنگرد ذات متعینه را میبیند و در صورت ما ظاهر شده است، زیرا ما مرآت ذات و صفات او هستیم(14).
این عارف لزوم جامعیت انسان از جهت صفات الهی را به گونهی دیگری که صبغهی فلسفی دارد نیز بیان نموده است:
و چون واجب لذاته اقتضای وجود حادث دارد، پس حادث به او واجب است و چون استناد حادث به کسی است که از او لذاته ظاهر شد اقتضای این استناد این است که حادث بر صورت و صفت کسی باشد که از او هویدا شد، در تمام آنچه که به اصل نسبت داده میشود، چه اسم باشد چه صفت، جز وجوب ذاتی، زیرا این معنی که وجود ذاتی است برای حادث صحیح نیست، چرا که واجب بالغیر، است نه واجب بالذات(15).
یکی از احادیثی که در مسألهی تجلی خداوند در روح انسان، راهنمای عرفا بوده است حدیث پیامبر اکرم است که فرمود: «ان اللّه خلق آدم علی صورته»(16). ابن عربی در فص شعیبی فصوصالحکم میگوید:
هر که خویشتن را شناخت رب خود را شناخت، چون انسان بر صورت رب خود مخلوق است. بلکه حقیقت و هویت انسان عین حقیقت و هویت حق است. چه این که اسم اعظم جامع حقایق همهی اسماء است(17).
شارح فصوص، علامه قیصری، در شرح این قسمت از عبارات ابن عربی میگوید:
منظور از صورت، اسماء و صفات الهی است. یعنی خداوند انسانرا خلق کرد در حالی که موصوف است به جمیع اسماء و صفات، بلکه هویت و حقیقت الهی در حقیقت انسان مستتر است و هویت انسان عین هویت حق و حقیقت او عین حقیقت الهی میباشد و انسان اسم اعظم خداوند است که جامع همهی حقایق اسمائی میباشد(18).
در فص یونسی ابن عربی میگوید:
بدان که خداوند این نشئهی انسانی را به کمال و تمامش از حیث روح و جسم و نفس بر صورت خودش آفرید، فلذا کسی جز خالق او نمیتواند متولی حل نظام او باشد و حل نظام نشئهی انسانی نیست مگر به دست او یا به امر او.(19)
خداوند سبحان خودش را به اسمی از اسامی نخواند، مگر این که حظی از آن اسم را در وجود انسان قرار داد که انسان به اندازهی لیاقتش میتواند آن اسم را در عالم ظاهر سازد و به همین دلیل بعضی از عرفا حدیث «ان اللّه خلق آدم علی صورته» را به مطلب مذکور تأویل کردهاند، پس خداوند انسان را به خاطر جامعیت اسمای الهی خلیفهی خود در زمین قرار داده است.(20)
یکی دیگر از احادیث مورد تمسک عرفا، برای اثبات تجلی خداوند در انسان، حدیث معروف «من عرفه نفسه فقد عرفه ربه» است. ابن عربی در فصوص الحکم میگوید:
و معرفت انسان به نفس خود مقدم است بر معرفت انسان به رب خود زیرا معرفت انسان به ربش نتیجهی معرفت او به نفس خود است. لذا پیامبر صلیاللهعلیهوآله فرمود: «من عرف نفسه فقد عرفه ربه». پس اگر خواهی بگو به منع معرفت رد این خبر و به عجز از وصول، چه این که این منع و عجز در این خبر جایز است، و اگر خواهی بگو به ثبوت معرفت. بنابر اول این که بدانی عارف به نفس خود نمیشوی پس عارف به رب خود نیز نخواهی شد و بنابر دوم این که نفس خود را بشناسی پس رب خود را بشناسی.(21)
علامه قیصری در شرح آن میگوید: «پس میتوانی بگویی حقیقت نفس قابلشناسایی نیست، از جهت ناتوانی در وصول به کنه آن. این تفسیر صحیح است چرا که حقیقت نفس به حقیقت ذات خداوند مربوط است که هیچ کس جز خداوند نمیتواند آن را بشناسد و یا اگر میخواهی میتوانی بگوید معرفت نفس از لحاظ کمالات و صفات آن ممکن الوصول است و بلکه برای عرفا حاصل است، لذا هر کس که نفس و کمالات آن را بشناسد میتواند خداوند را از جهت اسما و صفات بشناسد(22). در فتوحات مکیه نیز ابن عربی حدیث «من عرفه نفسه فقد عرف ربه» را ناظر بر معرفت اسما و صفات خداوند میداند و نه ذات خداوند، چرا که ذات خداوند مطلق است و مقید نمیتواند به ذات مطلق معرفت حاصل کند(23).
با توجه به این که شناختن قدر حق تعالی مستلزم شناختن خداوند است، انسانها مکلف به شناختن خداوند هستند تا مشمول «ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ» واقع نگردند، پس مقدمهی شناختن قدر حق تعالی در اصل شناختن انسان است که خداوند او را بر صورت خود خلق نموده است(24).
حمزه فناری، شارع مفتاح الغیب قونوی در کتاب مصباح الانس نیز راجع به تجلی خداوند در ذات انسان معتقد است که:
وجود انسان پارهی جدا شده از غیب مطلق الهی است که اصلاً در آن تعینی نیست و محل کلی برای وجود او عبارت است از دایرهی مرتبهی «عمائی»، که محل نفوذ اقتدار و پهنهی جامع ممکنات است و این وجود در این دایره به حکم احدیت جمع الجمع است، یعنی اطلاق وجود احدی شامل برای این که کمال ذاتی اطلاقی او حکمش ظاهر در هر چیز است. حکمی که به حسب پیش بودن تعین جملی او به واسطهی اسماء ذاتی در مرتبهی ذاتی جامع مذکور وارد است. انسان برزخ بین غیب و شهادت میباشد و آینهای که در آن حقیقت بندگی و سروری ظاهر میشود، و اسم مرتبه به زبان شرع «عماء» است و صفتش احدیت و صفات متعین در آن اسماء متقابل ذاتیاند و صورت معقول که از مجموع این اسما و احکام آنها حاصل آورده است، عبارت ازصورت الوهیت میباشد(25).
در سؤال چهاردهم مفتاح الغیب قونوی مسألهی جامعیت انسان و تجلی خداوند در او مطرح گردیده است که در تحلیل این مسأله ضمن تمهید چند مقدمه جهت دفع توهمات و تهمتهایی نظیر کفر و بدعت و حلول و اتحاد و تجسم، این نتیجه گرفته میشود که خداوند سبحان در صورت انسانیت تجلی کرد. برای این که حقیقت انسانیت جامعترین حقایق و از جهت احاطه و فراگیری تمامترین آنهاست و صورت آن نسخهای است که از مرتبهی الهی حصول پیدا کرده است و مشتمل بر تمام اسما و صفات میباشد(26).
صائن الدین ابن ترکه معتقد است شرافتی که موجب الهی خواندن صورت انسان شده است همان جامعیت او نسبت به دو قوس وجوب و امکان است که نتیجه عدالت کبری این صورت و عدم غلبه وحدت و کثرت بر یکدیگر است. به همین دلیل مدد الهی آن گاه که به صورت انسانی میرسد به برزخیتی که مرتبتی اصیل است نائل میگردد. کثراتی که با دریافت امداد الهی به نهایت مرتبت خود میرسند ناگزیر از یک صورت احاطیهای هستند که عهده دار ارتباط و پیوند آنها باشد و چون فیض به آن صورت واصل شود به مقام برزخیت جامعهای میرسد که واحدیت وصفی از اوصاف آن است. بنابراین با توجه به این که در اسمای ذاتیه وحدت و در اسمای فعلیه کثرت غلبه دارد، هویت غیبیه مقتضی نامی است که با ارائهی وحدت و کثرت جامع جمیع اسمای جلالیه و جمالیه و دربردارندهی مقام جمع و تفصیل باشد و این همان انسان است(27).
علامه قیصری در مقدمه شرح فصوص معتقد است: اسم اعظم «الله» است و از ظهور این اسم کلی سایر اسما ظهور پیدا مینماید و چون این اسم اول تعین حق است و از تجلی آن جمیع اسما ظاهر میشوند، بالذات تقدم بر سایر اسما دارد. حقیقت انسان که مظهر تام جمیع اسما و صفات حق است، ناچار مظهر این اسم اعظم است و در جمیع اسما تجلی مینماید، و از تجلی او جمیع مظاهر و اعیان تعین پیدا مینماید(28).
با توجه به این که نفس ناطقهی انسان، مظهر اسم جامع الهی است، لذا از اینجهت نفس انسان برزخ صفات الهیه، کونیه، معانی کلیه و جزئیه میباشد. نفس ناطقه با این برزخیت به بدن تعلق گرفته است، چرا که برزخ باید واجد طرفین خود باشد، بنابراین نفس ناطقه جامع آنچه روحانی محض و صرف و مقدس از زمان و مکان و منزه از تغیر و اتفاق است و آنچه جسمانی محض و محتاج به مکان و زمان بوده و متغیر به تغییرات ازمان و اکوان است میباشد(29). به عقیدهی حافظ هم خداوند وقتی اراده کرد که صورت و جمال خود را مشاهده نماید، در انسان تجلی نمود.
نظری کرد که بیند به جهان صورت خویش خیمه در آب و گل مزرعه آدم زد(30)
سید حیدر آملی در کتاب مقدمات نص النصوص با استشهاد احادیثی از پیامبر (ان اللّه خلق آدم علی صورته) و (ما خلق اللّه شیئا اشبه به من آدم) و (الصورة الانسانیة هی اکبر حجه اللّه علی خلقه ...) میگوید: انسان به لحاظ صورت وجودی انطباق با خداوند دارد و این که پیامبر صلیاللهعلیهوآله در شب معراج فرمود: «رایت ربی لیله المعراج فی احسن صورة» در واقع پیامبر صلیاللهعلیهوآله صورت خود را دیده است، چرا که صورت انسان به لحاظ قوه و فعل احسن صور است. به همین دلیل حضرت علی علیهالسلام فرمود: انا وجه الله انا یدالله انا جنب الله انا الاول انا الاخر انا الظاهر انا الباطن. پیامبر صلیاللهعلیهوآله نیز فرمود: «من رأنی فقد رأی الحق»(31). سید حیدر آملی آیهی شریفهی «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» را نیز مبین مناسبت و مطابقت صورت انسانی و صورت الهی میداند(32). لازم است به این نکته اشاره کنیم که آنچه راجع به مظهریت و جامعیت انسان نسبت به اسما و صفات و افعال خداوند گفته میشود مربوط به انسان کامل است، اما این مطلب منافاتی ندارد که ما روح انسان را جامع این کمالات بدانیم، چون حداقل این کمالات وجود بالقوهی آنهاست که در هر انسانی تحقق دارد حکیم و عارف سبزواری معتقد است خداوند هرگاه بخواهد خودش را در آینهی کامل جامع مشاهده نماید، در انسان کامل بالفعل مشاهده مینماید و در انسانهای دیگر بالقوه(33).
ابن عربی که لیاقت انسان برای احراز مقام خلیفة اللهی را ناشی از جامعیت اومیداند، در این خصوص معتقد است مقام عظمای خلیفة اللهی در مرتبهی عالی متعلق به انسان کامل است، اما انسانهای دیگر نیز از این مقام بینصیب نیستند. این حقیقت را شارح فصوص الحکم این گونه شرح میکند:
برای هر فردی از افراد انسان از این خلافت نصیبی است که به مقدار نصیبش آنچه را که متعلق به اوست تدبیر و اراده میکند، مثل سلطان ملک خودش را و تدبیر صاحب منزل منزلش را و پائینترین حدش تدبیر شخص است بدن خود را و این نصیب خلافت برای اولاد به حکم وراثت از والد اکبر حاصل است. ولی خلافت عظمی برای انسان کامل است(34).
اما بنابر تحلیل ابن ترکه حقایق اسمای الهی به صورت بالفعل در همهی انسانها وجود دارد. به اعتقاد ایشان، بین همهی مظاهر و مرایا، انسان بیشترین توان را برای اظهار حقایق اسما، اعم از اسمای الهی و کیانی دارا میباشد. بنابراین حقایق اسمای الهی در نهان هر انسان وجود داشته است و انسان بهتر از هر موجود دیگری قادر به ادراک آنهاست. حضور همهی حقایق به معنای فعلیت آنهاست در انسان. و فعلیت برخلاف قوه، منافی با ظهور و فنای نسبی نمیباشد، زیرا گاه از وجود بالقوهی همهی خصوصیات در دانهی گیاه خبر داده میشود و گاه از وجود همهی حقایقی در آینهای که پرده و مانعی در پیش آن است سخن میرود. در حالت اول دانه تمام آن خصوصیات را بالفعل فاقد است و در حالت دوم همهی حقایق در آینه، بالفعل، موجود بوده و تنها پرده و حجاب برای مشاهده و ادراک آنها وجود دارد، و لذا برای مشاهدهی علنی تنها باید با خرق حجب و رفع موانع اقدام نمود و رفع حجب برای مشاهدهی حقایقی که در پس آنها واقع است به دو گونهی مانعةالخلو و قابل اجتماع میسور است. اول آن که موانع خیالی و وهمی و نظایر آنها را با استعانت از قوهی قدسی و باشیوههای اخلاقی، یکی پس از دیگری کنترل نموده و مانع از سریان مغالطه در براهین و استدلالات منطقی شود تا از این طریق، حقیقت از زاویهی استدلال و برهان رخ نماید.
دوم آن که: به تصفیه و تزکیهی باطل، جهت کنترل قوای نفسانی بسنده نشود. بلکه از راه تهذیب به تسکین و الجام و منع آنها از حرکات مضطربه و مشوشه اقدام گردد. زیرا اگر نفس از گرفتاری قوی، یک اربعین خلاصی یابد، ظهور فیض بیکران الهی را در آینهی وجود خود مشاهده کرده و جوشش چشمههای حکمت را در آن احساس خواهد نمود(35).
ممکن است در اینجا اشکالی به ذهن خطور کند مبنی بر این که مگر خداوند محتاج تجلی در وجود انسان بوده است؟ چون «اگر شیئی از اشیای عالم اعم از انسان و یا غیر از آن مظهر برای ذات خداوند سبحان باشد، ظهور در آن مظهر، یا کمالی از کمالات است و یا کمالی نیست در صورتی که ظهور کمال نباشد، نمیتواند غایت برای حرکتی حبی قرار گیرد و اگر کمال باشد، خداوند سبحان در اتصاف به صفتی از صفات کمالی نیازمند به برخی از تعینات امکانی خواهد بود و توقف کمال بر تعین امکانی با غنای ذاتی خداوند کامل، سازگار نیست.
پاسخ شبه این که اگر مراد از توقف و احتیاج، توقف در کمالی از کمالات ذاتی باشد و یا کمالی از کمالات اسمایی، و غیر از اوصاف الهی باشد، در این صورت تلازم بین مقدم و تالی ممنوع است، زیرا واجب در هیچ یک از کمالات ذاتی خود به غیرمحتاج نیست. کمالات اسمایی واجب نیز، به غیر از اوصاف و تعینات ذاتی و یا امکانی او متوقف نمیباشد و اما اگر مراد از توقف و احتیاج، توقف و احتیاج برخی از صفات کمالی امکانی به برخی دیگر از تعینات و صفات وجوبی و یا امکانی دیگر باشد، تلازم بین مقدم و تالی مقبول و بطلان تالی ممنوع است، زیرا اتصاف واجب تعالی به بعضی از صفات کمال در مرحلهی فعل است و توقف این مرحله به مرحلهای از مراحل دیگر مانعی ندارد.
این نکته قابل توجه است که تعیناتی که مورد احتیاج و موقوف علیه هستند، خود از امور قائم به ذات خویش نیستند. زیرا در این صورت تعدد واجب لازم میآید، بلکه مظاهری که ظهور حق کامل به کمال کلی محتاج به آنها است از تعینات امکانی ای هستند که وجوب آنها از ناحیهی حق تأمین میشود(36).وجود انسان با کل عالم منطبق است
عرفا معتقدند هیچ چیز در عالم نیست مگر این که نمونهای از آن در وجود انسان تحقق دارد و لذا عرفا انسان را عالم صغیر و عالم را انسان کبیر مینامند و گاهی نیز بالعکس؛ یعنی انسان را عالم کبیر و عالم را انسان صغیر میدانند(37). مولوی انسان را به لحاظ صورت عالم اصغر و به لحاظ معنا عالم اکبر میداند و معتقد است که غایت و هدف عالم وجود انسان بوده است و انسان به منزلهی میوه و عالم به مثابه درخت میباشد.
پس به صورت عالم اصغر تویی پس به معنا عالم اکبر تویی
ظاهراً آن شاخ اصل میوه است باطناً بهر ثمر شد شاخ هست
گر نبودی میل و امید ثمر کی نشاندی باغبان بیخ شجر
پس به معنا آن شجر از میوه زاد گر بصورت از شجر بودش نهاد(38)
ابن عربی راجع به جامعیت انسان نسبت به تمام حقایق عالم میگوید:
خداوند در انسان تمام حقایقی را که از حق تعالی در عالم کبیر منفصل خارج و ظاهر شده است، ایجاد فرمود و این مختصر شریف یعنی انسان را به اعتبار این جمعیت اسمائی و حقایق مذکور، روح عالم قرار داد و از جهت کمال صورتش عوالم علوی و سفلی مسخر اویند. پس همچنان که همه چیز عالم مسخر خداوند است مسخر انسان نیز هست، چرا که صورت جمعیهی او این را ایجاب میکند(39).
در فص آدمی فصوص الحکم با تطبیق عالم کبیر و عالم صغیر گفته شده است: همان گونه که انسان (عالم صغیر) دارای روح و قوای مربوط به روح است، عالم کبیر نیز دارای قوایی است منطبق با قوای روحانی و حسی انسان که آن قوا همان ملائکه هستند(40). علامه قیصری در شرح این قسمت از عبارت ابن عربی تذکر میدهد که انسان عالم صغیر است به لحاظ صورت و عالم انسان کبیر است به لحاظ تفصیل، اما از لحاظ مرتبه انسان عالم کبیر است و عالم انسان صغیر(41).
جمیع آنچه در عالم است، مفصلاً مندرج است در نشأت انسان، مجملاً. پس انسان عالم صغیر مجمل است از روی صورت، و عالم انسان کبیرمفصل. اما از روی مرتبه انسان عالم کبیر است و عالم انسان صغیر، زیرا که خلیفه را استعلاست بر مستخلف علیه(42).
خداوند تبارک و تعالی خود را متصف به ظاهر و باطن نموده است، از طرفی عالم را نیز در سه مرتبهی جبروت و ملکوت و ناسوت خلق کرده است و همچنین در انسان نیز ظاهر و باطن قرار داده است تا به وسیلهی باطنش ملکوت و جبروت و به وسیلهی ظاهرش ناسوت را بشناسد(43).
یکی از کتبی که مسألهی تطابق دو نسخهی عالم و آدم را مفصلاً مطرح نموده است، کتاب مصباحالانس است، که از رسالهی شیخ جندی استفاده نموده و بیان میکند که نشئهی احدی قرآنی نسبت به شخص انسانی مانند نشئهی تفصیلی فرقانی است نسبت به انسان کبیر (به صورت و نه به معنی). در ادامه برای تمام مراتب و عوالم جهان هستی نظیری را در انسان بیان میکند و معتقد به مطابقت آن دو است. مؤلف مصباح الانس در ادامهی تطبیق عالم صغیر و عالم کبیر، به نقل از شیخ جندی میگوید: خلاصه آن که هر موجودی دارای نظیری است و در خاصیت با انسان اشتراک دارد، جز آن که محققان در این باره بر سه مشرب و مشهداند: نخست مشرب و مشهد تمامی حکما و علمای رسمی ظاهری است که انسان نسخه و دستنویس مختصر از تمامی مجموع عالم است. دوم مشرب و مشهد محققان از اهل کشف است که او نسبت به صورت آخر است و نسبت به مرتبه اول چون خداوند انسان را بر صورت خود و عالم را بر صورت انسان آفریده است؛ چنان که فرمود اول ما خلق الله نوری.
سوم ذوق اهل کمال است، که تعلق به مشرب خاتم ولایت دارد، که مراد از ایجاد و کمال و جلا و التجا و استجلا است، یعنی کمال ظهور حق و شهود او به ذات و اسما و صفات و کاملترین مظهور و آینه برای ظهور احدیت جمع تمامی کمالات جز انسان نیست، ولی انسان دارای دو صورت است: تفصیلی فرقانی ـ که عبارت است از مجموع عالم از عقل اول تا آخرین موجود که با او هست ـ واحدی قرآنی، و آن انسان کامل است که به قصد اول مقصود است و ظهورش مسبوق به تفصیل اجزای وی است و این مشهد و مشرب کاملان است.
عرفا با توجه به مظهریت انسان نسبت به تمام حقایق و کون جامع بودن او دو خصوصیت برای وی بیان میکنند. یکی این که انسان واجد جمیع مظاهر است و دوم آن که با حصر مراتبی که محل ظهور تعینات مختلف است به جمع طبقات مختلف پرداخته و پیوند آنها را حفظ مینماید و این دو ویژگی مختص به انسان است که در نشئهی عنصری زندگی میکند. زیرا نشئهی عنصری انسان در آخرین مرتبه از تنزلات مظاهر و در پائینترین مرتبه از مراتب ظهورات الهی است و نیز با توجه به این که مظهر و مرتبهی نازله واجد تمام مظاهر است و به همین لحاظ پس از اظهار آنچه در قوس نزول کسب کرده است، صلاحیت مظهریت برای همهی حضرات الهی و عوالم کیانی را دارا میباشد. انسان پس از گذر از تعین علمی و نزول از تعین عقلی و مثالی و ورود به عالم طبیعت از هر یک از عوالم و حضرات یاد شده نمونهای را برای خود اخذ مینماید تا این که از آن نمونه به عنوان نسخهی کاملی که جامع جزئیات مرتبه خود است استفاده نماید. البته باید توجه داشت که استیداع انسان نسبت به مراتب کون شامل لب و لطیف مراتب وجود است و نه قشر و کثیف آن.
من کل شیء لبه و لطیفه مستودع فی هذه المجموعه(44)
حقیقت انسانیه و حقیقت محمدیه و نفس رحمانی، مفاهیمی متغایرند که مصداق واحدی دارند.این حقیقت یک تجلی در عالم تفصیلی (عالم کبیر) و یک تجلی در عالم صغیر (وجود انسان) دارد. بنابر اعتقاد قیصری در مقدمهی شرح فصوص الحکم آن چه که از معانی متفرق در عوالم وجودی، از عالم عقل و مثال و ماده و مراتب و شئون آنها لحاظ شود، در وجود انسان جمع است. همین معنی، ملاک تطابق بین نسخهی عالم وجود و نسخهی عالم اجمالی انسانی است. بلکه انسان به اعتبار سر وجودی و مقام خفی و اخفی، جامع مراتب الهیه و ربوبیه است. حقیقت انسان به اعتبار وجود جمعی عقلی و به لحاظ تعقل کلیات مرآتی است که حقایق اشیا در آن شهود میشود. و به اعتبار بدن و قوای جسمانی حقائقی را که در عالم ناسوت موجود است در بر دارد. از جهت همین تطابق و جامعیت وجود انسان است که بطون مراتب وجود انسان به عدد مراتب بطونقرآن تفصیلی و صفحات و مراتب عالم وجود است(45).
روح اعظم (نفس رحمانی) که متجلی در عالم کبیر است و در این عالم مظاهری دارد، از قبیل عقل اول، قلم اعلی، نور، نفس کلی، لوح محفوظ و غیره، در عالم صغیر (انسان) نیز دارای مظاهری است که در اصطلاح عرفا، به حسب ظهورات و مراتب آنها به اسامی مخصوصی نامیده میشوند. این اسامی عبارتند از: سر، خفی، روح، قلب، کلمه، روح، فؤاد، صدر، عقل و نفس. این تکثر مخل وحدت حقیقت انسان نیست، کما این که در اصل نظام وجود، که مبدأ آن حق و منتهای آن هیولای اولی است، نیز این مراتب جاری است. حقیقت نفس انسانی، نظیر وجود حق دارای مقام تشبیه و تنزیه است. به اعتبار باطن ذات مجرد تام و عاری از احکام حدود و قیود و مبرا از خواص اجسام و مواد است. به اعتبار ظهور و سریان در قوای جسمانی، متصف به احکام مواد و اجسام و محل تغییر و انفعال و سنوح حالات متجدد و متغیر است(46).
ابن عربی در باب ششم فتوحات مکیه خلاصه است از مطالب کتاب انشاءالدوائر خود دربارهی انطباق عالم کبیر و عالم صغیر را آورده است، بنابر نظر ایشان چهار عالم وجود دارد، عالم اعلی که عالم بقاء است، عالم استحاله که عالم فناء است، عالم تعمیر که عالم بقاء و فناء است و عالم نسبت. این چهار عالم در هر دو موطن یعنی عالم کبیر (خارج انسان) و عالم صغیر (انسان) تحقق دارند.
عالم اعلی: حقیقت محمدیه و فلک حیاة که نظیر این حقیقت در انسان عبارت است از لطیفهی روح قدسی انسان، عرش محیط متناظر است با جسم انسان. کرسی که متناظر است با نفس در انسان، بیت المعمور که متناظر است با قلب در انسان، ملائکه که متناظر است با روح و قوای روحی انسان، زحل و فلک آن که متناظر است با قوهی علمیه و نفس،....
عالم استحاله: کرهی آتش و روح آن یعنی حرارت و یبوست که متناظر است با صفرا و روح آن قوهی هاضمه، هوا و روح آن یعنی حرارت و رطوبت که متناظر است با خون و روح آن قوهی جاذبه و آب و روح آن یعنی برودت و رطوبت متناظر است با سودا و روح آن قوهی ماسکه.
عالم تعمیر: روحانیون که نظیر آن در انسان قوای موجود در اوست، عالم حیوان که متناظر با حواس انسان است، عالم نبات که متناظر با نمو انسان است. عالم جماد که متناظر با اعضای غیرحاسهی انسان است.
عالم نسب: عرض که نظیر آن در انسان سیاه و سفید است، کیف که نظیر آن در انسان صحیح و سقیم است، کم که نظیر آن ساق بلند است(47).
سید حیدر آملی معتقد است: کل عالم بدن انسان کبیر است و آنچه در آن است اعضاء و قوای اوست و این عالم دارای روح کلی است، همان گونه که در بدن عالم صغیر نیز روح جزیی وجود دارد؛ هر دو روح خلیفهی خدا هستند؛ یکی در عالم کبیر و دیگری در عالم صغیر(48).
سخن مولوی نیز، در ادبیات زیر، ناظر به همین حقیقت است:
این جهان خم است و دل چون جوی آب این جهان خانه است و دل شهر عجاب
چیست اندر خم که اندر نهر نیست چیست اندر خانه کاندر شهر نیست(49)
و به بیان زیبایی شیخ محمودی شبستری:
جهان انسان شد انسان جهانی از این پاکیزهتر نبود بیانی(50)
به اعتقاد عرفا شرط این که مدرکی بتواند چیزی را ادراک کند این است که مدرک بر صورت مدرک باشد (فان لم یکن العارف علی صورة المعروف فانه لایعرفه). با توجه به همین اصل عرفا میگویند انسان که میتواند عارف به خداوند و نیز حقایق عالم شود، مبین این است که صورت انسان منطبق با صورت خالق و صورت کل عالم است(51).
ادراک و قوای مدرکهی روح
علم عبارت است از این که قلب چیزی را آن گونه که فی نفسه است، تحصیل نماید پس علم صفتی است که موجب تحصیل از طریق قلب میشود، عالم همان قلب است و معلوم آن چیز محصل. اگر چه باید دانست که تصور و فهم حقیقتعلم بسیار دشوار است، اما میتوان مقدماتی را جهت تسهیل فهم معنا و حقیقت علم تمهید نمود. قلب انسان آیینهی صیقلی میباشد که کاملاً صافی است و هیچ کدورتی در آن نیست و این که پیامبر صلیاللهعلیهوآله فرموده است: «قلوب کدر میشود همان گونه که آهن کدر میشود»، منظور این است که قلب انسان از توجه به خداوند منصرف شود و به امور دیگری مشغول گردد؛ از آن جایی که امور دیگر مانع تجلی حق در قلب است، گفته میشود که کدر شده است. پس منظور این نیست که از قبول همهی امور کدر شده است، چرا که قالب بالفطره صیقلی و صاف است(52).
قونوی در رسالهی نصوص میگوید:
بالاترین مرتبهی علم به شیء، هر شیء که باشد و نسبت به هر عالمی که باشد و نیز چه معلوم یک چیز باشد یا بیشتر، فقط از طریق اتحاد عالم و معلوم حاصل میشود، چرا که سبب جهل، و آنچه مانع کمال ادراک است، چیزی جز تمایز و تغایر بین عالم و معلوم نمیباشد و تفاوت درجات علم مربوط است به تفاوت درجات بین عالم و معلوم(53).
ابن عربی در فص اسحاقیه میگوید:
ابویزید در مقام قلبی گوید اگر عرش و آنچه را که در بردارد صدهزار هزار چندان کنی و در گوشهای از گوشههای قلب عارف قرار گیرد عارف آن را احساس نمیکند و این وسعت، وسع ابویزید است در عالم اجسام، نه مطلقاً، بلکه من میگویم اگر آنچه وجودش تناهی ندارد انتهای وجودش فرض گردد و با عینی که موجد اوست (یعنی حقی که سماوات و ارض به او مخلوق است) در زاویهای از زاویههای قلب عارف قرار گیرد آن را در قلب خود احساس نمیکند(54).
خیال
خیال در نزد عرفا از اهمیت ویژهای برخوردار است، چرا که بسیاری از امور نظیر الهام و شهود و وحی از همین قوه نشأت گرفته و تکامل مییابد.
ابن عربی در توصیف خیال میگوید: خیال از موالی نفس ناطقه است و نسبت خیال به نفس مانند نسبت مولی به سید است، مولی بر سید از نوعی تحکم برخوردار است، به جهت مالکیتی که سید به وسیلهی مولی واجد آن مالکیت میشود. سید نمیتواند چنان منزلت مالکیت و تحکمی داشته باشد، مگر به واسطهی مولی و اما این که گفتیم خیال از موالی نفس است به این خاطر میباشد که خیال هر صورتی را که بخواهد در نفس ایجاد میکند، اگر چه نفس قبلاً بر صورت خاصی باشد، اما هر گاه خیال نمیتواند صور خود را از درجهی محسوسات خارج کند، چون چشمهی خیال فقط از حس نشأت میگیرد، بنابراین هر تصرفی که خیال در موجودات و معدومات میکند و هر آنچه در خارج وجود دارد و یا وجود ندارد، خیال به آن صورتی محسوس میدهد که آن صورت خودش و یا اجزائش در خارج موجود میباشد. به همین خاطر قوهی خیال از اطلاق عامی برخوردار است که میتواند در واجب (ضروری)، در محال و در ممکن تصرف نماید. این نحوه تصرف قوهی خیال شبیه تصرف خداوند در معلومات است، اما قوهی خیال در عین اطلاق عامی که دارد مقید به قیدی نیز میباشد، آن قید عبارت است از این که صورت مورد تصرف آن بایستی صورت حسی باشد، حال چه این که صورت حسی موجود باشد و یا موجود نباشد(55).
نور حقیقی ذات الهی است و بس زیرا نور اسمی از اسمای ذات است و هر چه که بر او غیر و سوی گفته میشود سایهای از سایههای آن ذات است و ارواح و عالم ارواح سایهای از سایههای آن ذاتند و این که عالم ارواح را نورانی گفتیم، نسبت به عالم اجسام گفتهایم و چون دخول روح در عالم اصلیاش به واسطهی عبور بر حضرت خیالیه که مثال مقید است میباشد و به اشراق نور روح بر حضرت خیالیه صور مثالیه ظاهر میشود واجب است که اولاً نور بر حضرت خیالیه منبسط شود تا روح معانی را که در حضرت خیال بر او فایض میگردد و متجسد میشود مشاهده کند به شهود عیانی تا از آنجا بگذرد و منتقل شود به عالم مثال مطلق(56).
حضرت خیال اول ظهور مبادی وحی الهی است. عایشه میگوید اول چیزی که برای رسول الله آشکار شد و پیغمبر بدان آغاز کرد رؤیای صادقه بود. لذا رسول الله نمیدید رؤیایی را مگر این که آن رؤیا به طور معاینه در حس ظاهر میشد. این نقل قول از طرف عایشه فقط مبین حد علمی اوست و او نمیداند که رسول الله فرمود: «ان الناس نیام فاذا ماتوا انتبهوا» و آنچه در خواب میبیند از این قبیل است، اگر چه احوال مختلف است (یعنی آنچه را که در بیداری میبیند در حقیقت دیدن در خواب است). پس آنچه از این قبیل وارد شده است (که باید آن را تعبیر کرد و از آن عبور نمود تا به اصل رسید) به عالم خیال مسمی است. پس جمیع کون (ما سوی الله) خیال است(57).
انما الکون خیال و هو حق فی الحقیقه کل من یفهم هذا حاز اسرار الطریقه
این که ملکی به شکل رجلی برای او متثمل میشود که این تمثل از حضرت خیال است، چه ملک در حقیقت رجل نیست، زیرا او ملک است که به صورت انسان درآمده است، پس ناظر عارف او را تعبیر کرده و به صورت حقیقیهاش رسیده که فرمود این جبرئیل است(58).
حضرت یوسف بعد از تحقق رؤیای خود گفت: «هذا تَأْوِیلُ رُءْیایَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَها رَبِّی حَقًّا» یعنی در حس اظهارش کرد، بعد از این که در صورت خیال بود. پس این که یوسف علیهالسلام گفت پروردگار من آن را حق گردانید، این سخن به منزلهی آن است که کسی خواب ببیند و در خواب خود با این که در خواب است بیدار شود و در همان عالم خواب به هوای این که بیدار است خوابش را تعبیر کند و نمیداند که او در عین خواب است، سپس چون بیدار شد میگوید که من چنین خوابی دیدم و دیدیم که گویا بیدار شدم و خوابم را این طور تعبیر کردم. پس بین ادراک محمد صلیاللهعلیهوآله و بین ادراک یوسف علیهالسلام در آخر کارش که گفت: «این تأویل خواب پیشین من است، خدای من آن را حق گردانید»، چقدر فرق است که یوسف چون خیال محسوس شد، آن را حق دانست(59).
ابراهیم علیهالسلام به پسرش گفت: «إِنِّی أَری فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ» و منام حضرت خیال است، پس از آن نگذشت (و خواب را تعبیر نکرد چه این که تعبیر عبور کردن از صورت خیالیهی منامیه است به سوی واقع، اما ابراهیم خلیل عین حضرت خیال را اعتبار کرده است).
گوسفند در صورت پسر ابراهیم در منام ظاهر شد، پس ابراهیم علیهالسلام خود رؤیا را تصدیق کرد. خدای متعال این فرزند را به ذبح عظیمی که تعبیر خوابش عندالله بود و ابراهیم (از کثرت غلبهی قرب و سلطان عشق) بدان توجه نکرد، ندا داد و در حضرت خیال متجلی شد. پس تجلی صوری در حضرت خیال مقید محتاج به علم دیگر است که به آن علم آنچه را که خدای متعال از آن صورت خواسته است ادراک میشود(60).
واهمه
وهم نیز مانند خیال در عرفان دارای اهمیت زیادی بوده و مورد اعتنای عرفا میباشد. این امر مسبوق است به اعتقادی که عرفا راجع به وهم دارند: سلطان وهم در نشئهی انسانی از عقل قویتر است، زیرا عقل خود به هر جا برسد از حکم وهم بروی و از تصور در آنچه تعقل کرده خالی نیست، پس وهم در صورت کاملهی انسانیه، سلطان اعظم است و به وهم و آنچه وهم بدان حکم میکند، شرایع منزله از جانب حق تعالی فرود آمده است. بنابراین شرایع تنزیه و تشبیه کردهاند. تشبیه کردهاند در مقام تنزیه به زبان وهم و تنزیه کردهاند در مقام تشبیه به زبان عقل(61). قیصری در شرح کلام ابن عربی میگوید: در این دنیا وهم از عقل سلطان قویتری دارد، چرا که عاقل در عقلش به هر مقام بالایی که برسد از احکام وهم بر عقلش خلاصی ندارد و مدرکات عقلی او از صور وهمی جداشدنی نیست(62).
به عقیدهی عرفا انسان به وسیلهی وهم خود در قوهی خیالش چیزی که اصلاً وجود ندارد را خلق میکند و اگر انسان عارف باشد با همت خود میتواند اشیایی را در خارج خلق نماید(63). یکی از نمونههایی که عرفا شاهد میآورند مبنی بر اینکه انسان با وهم خود میتواند واقعیتهایی را خلق نماید، خلق حضرت عیسی در رحم حضرت مریم به وسیلهی توهم حضرت مریم میباشد که بنابراین مسأله، هنگامی که جبرئیل به حضرت مریم بشارت داد که من حامل نفخهای الهی هستم که به وسیلهی آن تو صاحب فرزندی میشوی، حضرت مریم آن نفخه را به صورت نطفهای توهم نمود که باید از نطفهی او دارای فرزند شود و این امر تحقق یافت(64).
مانند آنچه در مورد دخالت قوهی خیال در تصویر صور در عالم خیال گفته شد، در مورد قوهی وهم نیز عرفا به تأثیر شدیدی قائل هستند و وهم را در این مسأله سلطان اعظم برای ادراک معانی جزئیه میدانند(65).
کشف و شهود
مهمترین طریقهی درک حقایق در عرفان کشف و شهود است، عرفا میگویند که علاوه بر راه و روشهای معمولی که دیگران برای کسب ایمان و تحصیل حقایق به کار میگیرند، از راه دیگر نیز، که عبارت است از کشف و شهود، حقایق را به چنگ میآوریم(66).
کشف و شهود امری است ذومراتب؛ بالاترین مرتبهی آن متعلق است به انبیا. علامهی قیصری در مقدمهی شرح فصوص الحکم به تعریف و تبیین کشف پرداخته است:
کشف از لحاظ لغت به معنای رفع حجاب است، کما این که گفته میشود «کشف المراه وجهها ای رفعت نقابها»، و از لحاظ اصطلاح یعنی اطلاع پیداکردن به ماوراء و غیب امور حقیقی. کشف یا معنوی است و یا صوری؛ منظور از کشف صوری چیزی است که از طریق مشاهده رخ میدهد، مانند آنچه که اهل کشف از صور ارواح مجنده (متجسده) میبینند و یا از طریق استماع است مانند شنیدن وحی به وسیلهی پیامبر صلیاللهعلیهوآله و یا از طریق استنشاق است، کما این که پیامبر صلیاللهعلیهوآله فرمود: «ان اللّه فی ایام دهرکم نفحات الا فتعرضوا لها» و یا از طریق ملامسه است که عبارت است از اتصال پیداکردن بین دو نور یا بین دو جسد مثالی و یا از طریق ذوق است، مثل چشیدن یک طعم و پی بردن به یک معنای غیبی. از این قبیل است چشیدن شیر در خواب که معنایش عالم شدن است. کشف صور یا به حوادث و امور دنیوی تعلق میگیرد که به آن رهبانیت میگویند چون به حسب ریاضات و مجاهداتشان میتوانند از امور غیبی دنیوی مطلع شوند و یا به امور اخرویه تعلق میگیرد یعنی نسبت به ارواح عالیه و ملائکهی سماویه و ارضیه برای آنها مکاشفه صورت میگیرد. منبع مکاشفاتی که ذکر شد قلب انسان است و نیز عقل منور عملی که حواس روحانی را به کار میگیرد. البته شروع آن در خیال مقید واقع میشود. کشف صوری که از صور خالی است از تجلیات اسم علیم بوده و عبارت است از ظهور معانی غیبیه و حقایق عینیه. این نوع کشف مراتبی دارد؛ مرتبهی اول آن را حدس و مرتبهی بعد را نور قدسی گویند. کشف صوری و معنوی بر حسب استعداد و مناسبات روحی و توجه روح و میزان اعتدل مزاج متفاوت است؛ اعلی مرتبهی آن در نزد انبیای و اولیای میباشد(67).
قیصری در فرق بین وحی و الهام میگوید: الهام بدون واسطه حاصل میشد، اما وحی به واسطهی ملک برای انسان حاصل میگردد. وحی، هم کشف صوری است هم معنوی، اما الهام فقط کشف معنوی است. وحی از خواص نبوت و الهام از خواص ولایت است(68).
ابن عربی بین مکاشفه و مشاهده تمایز قائل است و در تبیین آن دو میگوید: در نزد عرفا، مکاشفه اطلاق میگردد به ازاء امانت فهم، تحقیق زیادت حال و تحقیق اشاره. متعلق مکاشفه معانی است و متعلق مشاهده ذواتند، پس مشاهده مربوط است به مسمی و مکاشفه مربوط است به حکم اسماء. در نزد ما مکاشفه اتم از مشاهده میباشد، اما اگر مشاهدهی ذات خداوند ممکن بود در آن صورت مشاهده اتم بود. لذا گفتیم مکاشفه اتم و اطلق است(69).
فلاسفه بالاترین مرتبهی ادراک را حدس دانسته و از آن به قوهی قدسیه نام میبرند و آن را متعلق به پیامبران و ادراک پیامهای الهی به وسیلهی آنها میدانند(70).
اما عرفا بالاترین مرتبهی ادراک را وحی و الهام میدانند که مربوط است به پیامبران(71). سید حیدر آملی راجع به وحی و الهام و کشف میگوید: علوم اهل الله به سه دسته تقسیم میشود یکی وحی است که مخصص انبیا است و دیگری الهام است که مختص به اولیا است و سوم کشف است که برای اهل سلوک میباشد. از این گونه علوم به علوم لدنی، ارثی، ذوقی، کشفی، الهام و یا القائات ربانی و واردات غیبی و نیز فیض و تجلی یاد میکنند(72).
روح انسان فاعل اعمال خارق العاده است
یکی از اصول مهمی که در عرفان تأکیدی زیاد روی آن میشود، انجام امور خارق العاده به وسیله روح است. بنابراین اصل حتی معجزهی پیامبران نیز اگر چه به اذن الهی است، اما حاکی از توانایی روح آن بزرگان است. اگر بخواهیم علت این توانایی روح را ریشهیابی نماییم، به این نتیجه میرسیم که منشأ آن، جامعیت و مظهریت نسبت به ذات، صفات و افعال خداوند است. با توجه به این مسأله اگر انسان استعدادی که در روح آن نهفته است را به فعلیت برساند میتواند به مقامی برسد که آنچه را اراده کند که به وجود آید، به وجود آید، مانند خداوند که «انما امره اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون»(73) عرفا این مقام را مقام «کن» مینامند، ابن عربی در فتوحات مکیه میگوید: کلمه «بسم الله» برای بعضی از بندگان در ایجاد کردن چیزی مانند کلمه «کن» است برای خداوند، فلذا به وسیلهی کلمهی «بسم الله» بعضی از انسانها آنچه را بخواهند ایجاد میکنند، ولکن بعضی از بندگان از همان کلمه «کن» استفاده مینمایند؛ این انسانها اکابر هستند. در برگشت از غزوهی تبوک پیامبر صلیاللهعلیهوآله و اصحابش شخصی را دیدند که او را نمیشناختند، پیامبر صلیاللهعلیهوآله به آن شخص ناشناس فرمود:
«کن اباذر» و او ابوذر شد. در اینجا پیامبر نگفت بسم الله بلکه گفت «کن» که «کن» الهی است. خداوند در مورد کسی که به خاطر نوافل او را دوست دارد فرمود من گوش و چشم و زبان او هستم(74).»
در قسمت دیگری از فتوحات مکیه، ابن عربی ضمن بیان همان واقعهی مذکور که شخص ناشناس به وسیله «کن اباذر» پیامبر صلیاللهعلیهوآله ، ابوذر شد، علت چنین وقایعی را این میداند که انسان کامل قلبی است بین خداوند و عالم که دائماً در تقلیب و تصریف است(75). در ادامهی همان قسمت از کتاب خود ابن عربی مفاد روایتی را نقل میکند که بنابر آن روایت در روز قیامت ملکی به نزد اهل جنت میآید واز طرف خداوند به آنها سلام میرساند و کتابی را به آنان میدهد که خداوند در آن کتاب فرموده است از طرف حی لایموت به حی لایموت، اما بعد، همانا من به هر چیز که بگویم باش میشود و تو را به گونهای قرار دادهام که به هر چیز بگوئی باش میشود(76).
انسان از جهت انشاء و ایجاد سه مقام و مرتبه دارد؛ پائینترین مرتبهی آن مرتبهی «توجه» است که هر انسانی در وهم و مخیله خود میتواند صورتی را خلق کند. مرتبهی بالاتر مرتبهی «همت» است، که مربوط به عرفا میباشد و مرتبهی بالاتر مرتبهی «امر» است که اولیا و انبیای عظام به آن مقام و مرتبه متنعم هستند و صاحب الامر نیز که به امام زمان اطلاق میگردد به همین اعتبار است که امر ایشان در ولایت تکوینی قائم مقام امر خداوند است.
شیخ اکبر محیالدین ابن عربی در کتاب فصوص الحکم میگوید:
هر انسانی به سبب وهم در قوهی خیالش آنچه را که جز در قوهی خیال وجود نمییابد میآفریند و این کار امر عام است که شامل هر انسانی است و عارف به همت خود آنچه را که در خارج محل همت وجود مییابد، خلق میکند(77).
در شرح عبارات فوق، علامه قیصری میگوید: چون بحث در عالم مثال بود شیخ در اینجا تنبیه فرمود که عارف به همت خود خلق میکند و عالم مثال بر دو قسم است؛ مثال مطلق و مثال مقید. مثال مقید، خیال انسانی است و خیال گاهی از عقول سماویه و نفوس ناطقهی مدرکهی معانی کلیه و جزئیه متأثر میشود که صورتی مناسب آن معانی در خیال ظاهر میگردد، گاهی از قوای وهمیه که فقط مدرک جزئی هستند متأثر میشود که صورتها مناسب آن معانی جزئیه در خیال ظاهر میشود. قسمت دوم گاهی به سبب سوء مزاج دماغ است و گاهی به سبب توجه نفس به قوهی وهمیه است برای ایجاد صورتی از صورتها مثل این کهکسی صورت محبوبش را، که غایب از اوست، تخیل قوی کند که صورت وی در خیالش ظاهر گردد و او را مشاهده کندو این امر عامی است که هر عارف به حقایق و غیر او از طایفهی عوام بر آن قادرند. جناب شیخ فرماید: عارف به همت خود یعنی توجه و قصدش به سبب قوت روحانیهاش صورتهایی را که خارج از خیال و موجود در اعیان خارجیاند خلق میکند، چنان که از ابدال مشهود است که آنها در آن واحد در اماکن مختلفه حاضر میشوند و حوایج عباداللّه را برمیآورند. پس مراد از عارف در اینجا، آن عارف کامل متصرف در وجود است، نه آن کسی که عارف به حقایق و صور هستند، ولی تصرفی برای او نیست، و این که شیخ فرمود خارج از محل همت برای این است که از اصحاب سیما و شعبده احتراز کند چون آنان صور خارج از خیالاتشان را ظاهر میکنند، لکن خارج از مقام خیال نیست و آن صور را در خیالات حاضران به سبب تصرفشان در خیالات ظهور میدهند و عارف متمکن در تصرف به سبب همت خود خلق میکند، در عالم شهادت، آنچه را که خلق میکند، چون دیگر موجودات عینیه، قائم به ذات خودشانند و در عالم غیب نیز خلق میکند، صور روحانیه را و آنها را در عالم ارواح وارد میکند(78).
محی الدین عربی مقام ایجاد به وسیلهی «امر» را در جای دیگر فصوص این گونه بیان کرده است:
اما تسخیری که سلیمان علیهالسلام به آن اختصاص یافت و بر غیر خود برتری پیدا کرد و برای او ملکی گردانید که برای احدی بعد از او سزاوار نباشد، این است که شیء از «امر» او حاصل میشد و خداوند فرمود: «فسخرنا له الریح تجری بامره»، یعنی به امر سلیمان. این اختصاص به صرف تسخیر بودن نیست، چه این که خداوند در حق همهی ما بدون تخصیص فرمود: «وَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً» و نیز تسخیر بادها و ستارگان و جز آن را ذکر نموده ولکن این تسخیر از امر ما نیست، بلکه از امراللّه است. اما در سلیمان «بامره» بود. پس اختصاص سلمان این بود که به مجرد امر لفظی و حرف صوتی اشیاء مسخر او میشدند،بدون جمیعت فکری و همت قلبی و این را بدین خاطر گفتیم که ما میدانیم اجرام عالم از نفوس، منفعل میشوند، هرگاه نفوس در مقام جمعیت قرار بگیرند و ما این معنی را در این طریق به معاینه یافتیم پس از سلیمان علیهالسلام صرف تلفظ به امر بود و نه از همت و جمعیت(79).
در اصطلاح عرفا کسانی که با داشتن روح قوی و تزکیه شده میتوانند کارهای خارق العاده انجام دهند به ابدال (بدلاء) معروف هستند. ابن عربی یکی از وجوه تسمیهی آنها بدین اسم را توانایی روحی آنان میداند که میتوانند بدن مادی خود را ترک نمایند وبا بدن مثالی در جاهای مختلفی حاضر شوند(80). روح انسان میتواند به امر خداوند به صورتهای مختلفی تجسد پیدا کند و به جاهای مختلفی سیر نماید جهت رفع حاجات مؤمنین که روح انسان در چنین حالتی نیازی به اکل و شرب نیز ندارد(81).
سخن مولوی در ادبیات زیر ناظر به همین حقیقت است :
شیر مردانند در عالم مدد آن زمان کافغان مظلومان رسد
بانگ مظلومان ز هر جا بشنوند آن طرف چون رحمت حق میدوند(82)
نفوس کاملهی انسانی متشکل به صور برزخی، یعنی صور غیر اشکال محسوسهی آنها میشود. علت تشکل افراد انسانی به صور غیر اشکال محسوسه، قوت نفس و تمامیت جوهر ذات آن است و آن حقایق مادی و جسمانی، مطیع حقایق روحانی است. این اشخاص که صاحبان نفوس قویهاند و بعد از خلع جلبات بدن در خیالات اهل کشف ظاهر میشوند و گاهی مبدأ کشف اهل شهود میشوند، در لسان اهل عرفان ابدال یا بدلاء نامیده میشوند.
سید حیدر آملی میگوید:
ملک و جن در هر شکلی که بخواهند وارد میشوند و انسان به اتفاق همهی گروهها از ملک و جن اشرف است و حتی آنها مأمور و مکلف شدند به سجده و خدمت و اطاعت و متابعت از انسان در جمیع امور،حال چگونه انسان توانایی افعالی که ملک و جن انجام میدهند را نداشته باشد؟ و بلکه انسان باید در انجام این گونه امور از ملک و جن تواناتر باشد. درستی این مطلب را میتوان از قصهی ابدال و چگونگی تبدل آنها از صورتی به صورت دیگر و حضور آنها در مکانهای مختلف با صورت واحد، دریافت(83).
در علم الیقین فیض نیز آمده که از غرائب و عجائب وجود انسان این است که میتواند به اشکال متخلفی درآید. به همهی عوالم ملکوتیه وارد شود، مانند ملائکه که به این عالم در شکل اهالی این عالم وارد میشوند. و نیز انسان میتواند با ملائکه و جن مجالست و مصاحبت داشته باشد واز علوم آنها استفاده نموده و از حوادث باخبر گردد.(84)
عرفا معتقدند که لازمهی نسبت دادن اموری نظیر انشاء و ایجاد و دیگر کارهای خارقالعاده به بعضی انسانها این نیست که ما مخلوق را خالق بدانیم، بلکه در این گونه موارد نیز خداوند سبحان است که چیزی را از طریق مظهر خود، یعنی انسان خلق مینماید، جز این که انسان در این حالات در مقام تفصیلی ظاهر میشود، کما این که در مقام جمعی ظاهر میگردد(85).
پینوشتها
______________________________
1 ) از جملهی «سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الآْفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ». (سورهی مبارکهی فصلت، آیهی 53).
2 ) مانند احادیثی که از امام علی علیهالسلام در کتاب «غررالحکم و دررالکلم» در این خصوص جمع آوری شده است: من عرف نفسه فقد عرف ربه ـ افضل المعرفه الانسان نفسه ر. ک الآمدی، عبدالواحدین محمد، غررالحکم و دررالحکم، به اهتمام رسولی مجلاتی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1379، ج 2، ص 513.
3 ) ملاصدرا میگوید: «کلید علم به روز قیامت و معاد خلایق معرفت نفس است». ر.ک صدرالدین الشیرازی، الاسفار الاربعه، احیاء التراث العربی، بیروت، 1981، ج 9، ص 278.
4 ) ر.ک ابن عربی، محیالدین، فصوص الحکم، شرح حسن زاده آملی، انتشارات فرهنگ و ارشاد، تهران، 1378، ص 358.
5 ) ر.ک ابن عربی، الفتوحات المکیه، دارالفکر، بیروت، 1414، ج 4، ص 373 (باب 268).
6 ) ابن عربی، فصوص الحکم، ص 362.
7 ) جندی، مویدالدین، شرح فصوص الحکم، تصحیح جلال الدین آشتیانی، دانشگاه مشهد، 1361، ص 79.
8 ) ر.کابن عربی، محی الدین، الفتوحات المکیه، ج 4، ص 35 (باب 198).
9 ) ر.ک حمزه فناری، مصباح الانس، ترجمهی محمد خواجوی، انتشارات مولی، ص 200.
10 ) ر.ک صائن الدین بن ترکه، تمهید القواعد، تحریر جوادی آملی، انتشارات الزهرا،1372، ص 471.
11 ) عبدالرزاق کاشانی، اصطلاحات الصوفیه، ترجمهی محمد خواجوی، انتشارات مولی، تهران، ص 144.
12 ) ر.، ابن عربی، محیالدین، فصوص الحکم، ص 13.
13 ) ر.ک، همان، ص 24.
14 ) ر.ک، همان، ص 45.
15 ) ر.ک، همان، ص 42.
16 ) کلینی، محمدبن یعقوب، اصول کافی، ترجمهی جواد مصطفوی، نشر فرهنگ اهل بیت، تهران، 1348 ش، ج 1، ص 182.
17 ) ابن عربی، محیالدین، فصوص الحکم، ص 311.
18 ) قیصری، محمد داود، شرح فصوص الحکم، تصحیح جلال الدین آشتیانی، انتشارات علمی و فرهنگی تهران، 1380ش، ص 790.
19 ) ابن عربی، محیی الدین، فصوص الحکم، ص 422.
20 ) ر.ک، ابن عربی، محیی الدین، الفتوحات المکیه، ج1، ص 332(باب 7).
21 ) ابن عربی، محیی الدین، فصوص الحکم، ص 599.
22 ) قیصری، محمد داود، شرح فصوص الحکم، ص 1157.
23 ) ر.ک، ابن عربی، محیی الدین، الفتوحات مکیه، ج 5، ص 137 (باب 319).
24 ) ر.ک، همان، ج 77 ص 242 (باب 496).
25 ) ر.ک، حمزه فناری، مصباح الانس، انتشارات مولی، تهران، 1374 ش، ص 678.
26 ) ر.ک. همان، ص 737.
27 ) ر.ک، صائن الدین بن محمد ترکه، تمهید القواعد، ترجمه جوادی آملی، انتشارات الزهراء، 1372ش، ص 565.
28 ) ر.ک. قیصری، محمد داود، مقدمه شرح فصوصالحکم، شرح جلال الدین آشتیانی، انتشارات تبلیغات اسلامی، ص 646.
29 ) قیصری، محمد داود، شرح فصوص الحکم، ص 973.
30 ) شمس الدین محمد حافظ، به کوشش محمد بهشتی، انتشارات فواد، 1366، ص 189.
31 ) الاملی، سید حیدر، المقدمات من کتاب نص النصوص، به اهتمام کربن، انتشارات توس، 1367 ش، ج 1، ص 441.
32 ) الاملی، سید حیدر، اسرارالشریته و اطوار الطریقه و انوارالحقیقه، تصحیح محمد خواجوی، انتشارات انجمن حکمت و فلسفه، 1362، ص 160.
33 ) ر.ک،السبزواری، ملاهادی، شرح الاسماء، دانشگاه تهران، ص 435.
34 ) قیصری، محمد داود، شرح فصوصالحکم، ص 402.
35 ) ر.ک، صائن الدین بن محمد ترکه، تمهید القواعد، ص 709.
36 ) ر.ک، صائن الدین بن محمدترکه، تمهید القواعد، ص 648.
37 ) ر.ک، ابن عربی، محیی الدین، فصوص الحکم، ص 274.
38 ) جلال الدین مولوی، مثنوی معنوی، چاپ نیکلسون، دفتر چهارم، 521.
39 ) ابن عربی، محیی الدین، فصوص الحکم، ص 539.
40 ) ر.ک، همان، ص 14.
41 ) ر.ک، قیصری، محمدداود، شرح فصوص الحکم، ص 340.
42 ) جامی، عبدالرحمن، نقدالنصوص فی شرح الفصوص، انتشارات موسسه مطالعات فرهنگی، تهران 1370، ص 91.
43 ) ر.ک، ابن عربی، محیی الدین، فصوص الحکم، ص 46.
44 ) صائن الدین بن محمد ترکه، تمهید القواعد، ص 620
45 ) ر.ک، قیصری، محمد داود، مقدمه شرح فصوص الحکم، ص 679.
46 ) همان منبع، ص 805.
47 ) ر.ک، ابن عربی، محیی الدین، الفتوحات مکیه، ج1، ص 325 (باب 6).
48 ) ر.ک، الاملی، سیدحیدر، اسرارالشریعه و اطوار الطریقه و انوارالحقیقه، ص 58.
49 ) مولوی، جلال الدین مثنوی معنوی، چاپ نیکلسون، دفتر چهارم، ص 58.
50 ) شبستری، محمود. گلشن راز، تصحیح صمد موحد، انتشارات طهوری، ص 72.
51 ) ر.ک، ابن عربی، محیی الدین، الفتوحات المکیه، ج4، ص 190 (باب 198).
52 ) ر.ک، همان منبع، ج 1 ، ص 271 (باب 2).
53 ) ر.ک، صدرالدین القونوی، رساله النصوص، جلال الدین آشتیاین، مرکز نشر دانشگاهی، 1362، ص 43.
54 ) ر.ک، ابن عربی، محیی الدین، فصوص الحکم، ص 182.
55 ) ر.ک، ابن عربی، محیی الدین، الفتوحات المکیه، ج6، ص 311(باب 375).
56 ) ر.ک، قیصری، محمد داود، شرح فصوص الحکم، ص 684.
57 ) ر.ک، ابن عربی، محیی الدین، فصوص الحکم، ص 230.
58 ) ر.ک. همان منبع، ص 232.
59 ) ر.ک، همان منبع، ص 235.
60 ) ر.ک، همان منبع، ص 171.
61 ) ر.ک، ابن عربی، محیی الدین، فصوصالحکم، ص 481.
62 ) ر.ک، قیصری، محمد داود، شرح فصوص الحکم، ص 1055.
63 ) ر.ک، ابن عربی، محیی الدین، فصوص الحکم، ص 184.
64 ) ر.ک، همان منبع، ص 352.
65 ) ر.ک، قیصری، محمد داود، شرح فصوص الحکم، ص 1064.
66 ) ر.ک، ابن عربی، محیی الدین، الفتوحات المکیه، ج 1، ص 373 (باب 12).
67 ) ر.ک، قیصری، محمد داود، مقدمه شرح فصوص الحکم، ص 543.
68 ) ر.ک، همان منبع، ص 586.
69 ) ابن عربی، محییالدین، الفتوحات المکیه، ص 277 (باب220).
70 ) ابن سینا دراین باره میگوید: این امکان وجود دارد که شخصی از انسانها به جهت شدت صفا و
اتصال به مبادی عقلی واجد تمام صور اشیاء که در عقل فعال است بشود، یا به صورت دفعی و یا قریب به دفعی که چنین علوم نمیتواند تقلیدی باشد. این مرتبهای از نبوت و بلکه بالاترین مرتبهی نبوت است و سزاوار است قوهی قدسیه نامیده شود که بالاترین مرتبهی قوای انسانی است: (ابن سینا، الشفاء، الطبیعیات، النفس (فن ششم)، مقدمهی ابراهیم مدکور، مکتبه آیه اللّه مرعشی، ص 220).
71 ) ر.ک. صائن الدین بن ترکه، تمهید القوائد، ص 240.
72 ) الاملی، السید حیدر، المقدمات من کتاب الفصوص، ج1، ص 491.
73 ) سوره مبارکه یس، آیه 84.
74 ) ابن عربی، محیی الدین، الفتوحات المکیه، ج 3، ص 222(باب 73) و نیز همان ج 4 ، ص 54 (باب 168).
75 ) ر.ک. همان منبع، ج6، ص 5(باب 361).
76 ) ر.ک، همان منبع.
77 ) ابن عربی، محیی الدین، فصوص الحکم، 184
78 ) ر.ک، قیصری، محمد داود، شرح فصوص الحکم، ص 631.
79 ) ابن عربی، محیی الدین، فصوص الحکم، ص 398.
80 ) ر.ک، ابن عربی، محیی الدین، الفتوحات المکیه، ج1، ص 400(باب 16).
81 ) ر.ک، قیصری، محمد داود، شرح فصوص الحکم، ص 849.
82 ) جلال الدین مولوی، مثنوی معنوی، چاپ نیکلسون، دفتر دوم، 1932.
83 ) الاملی، السید حیدر، اسرار الشریعه واطوار الطریقه و انوار الحقیقه، ص 160، و نیز الاملی السید حیدر، المقدما من کتاب نص النصوص، ج 10، ص 85.
84 ) فیض کاشانی، مولی محسن، علم الیقیق فی اصول الدین، انتشارات بیدار، قم، 1377، ج1، ص 466.
85 ) قیصری، محمد داود، شرح فصوص الحکم، ص 632.