تجربه ی دینی، اهمیت و جایگاه آن (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
تجربهی دینی مواجههی حضوری متدینان با بخشی از واقعیات هستی است، که محصول اعتقاد آنان به باورهای دینی و عمل به مقتضای آنهاست. در این مقاله پس از بررسی معانی مختلف تجربه، هویت تجربهی دینی از منظر ذات گرایان و ساختار گرایان مورد بحث قرار گرفته است. اقسام تجارب دینی، همچون تجارب متدینان عادی، تجاربی که متوقف بر تطور وجودی در آنان است، تجارب عرفانی و تجارب وحیانی، تفاوت تجربه و تعبیر و تفاوت آن دو با تفسیر تجربه، تأثیر پذیری تجربه از چارچوب مفهومی صاحب تجربه، و به طور کلی شاکلهی معرفتی و وجودی او در مرحلهی تبلور ذهنی و زبانی تجربه، به منظور ارائهی تصویری شفاف از سرشت تجربهی دینی، از مباحث دیگر مقاله است. آخرین بحث این مقاله، که هم اهمیت تجارب دینی را نشان میدهد و هم جایگاه آن را مینمایاند، بررسی ویژگیهای تجربهی دینی است. اموری همچون معرفت بخشی و نقش توجیهی تجارب دینی و توجیه پذیری آنها، هدایتگری، معنادادن به زندگی و تأثیرات مثبت تربیتی در این بخش مورد بررسی قرار گرفته است.متن
یکی از ویژگیهای پژوهش در روزگار ما، برون نگریهای پژوهشگران و عالمان به موضوع پژوهش و مطالعه شان است. این ویژگی، که در روزگاران گذشته کمتر جریان داشت، سبب میشود که کاوشگر پس از احاطه بر موضوع تحقیق خود، از آن فاصله بگیرد و از منظر بالاتری به آن بنگرد. چنین نگرشی سبب میشود تا ضمن ملاحظهی آن به مثابه یک کل، زمینهی مقایسهی آن با امور دیگر فراهم شود، و این امر در کنار جزءشناسی حاصل از درون نگریهای درجهی اول، منجر به شناخت عمیقتر و دقیقتر موضوع مورد مطالعه میگردد.
اقبال کم نظیر به دین و مقولات دینی در روزگار ما(1)، به رغم تلاشهای ملحدانهای که میکوشید با رنگ و لعاب علمی و فلسفی پایان عصر دین و دینداری را اعلام نماید(2)، در کنار ویژگی پیش گفته، موجب توسعه و تعمیق مطالعات مربوط به دین و مقولات دینی و، به تعبیر دیگر، دین پژوهی(3) شده است.
وقتی دین از منظر بیرونی موضوع مطالعه و پژوهش قرار گیرد، پرسشهایی متفاوت از آنچه در دانشهای درجهی اولی(4) همچون فقه، اصول، الهیات و امثال آنها محل بحث و گفتگوست، طرح میشود. پرسش از حقانیت و کارامدی دین، خاستگاه گرایش دینی، توجیه باورهای دینی، تاریخ تطور ادیان، پلورالیسم و مسألهی تکثر ادیان و... از آن دست سؤالاتی است که در کاوشهای دینی برون نگرانه مطرح میشوند.
تجربهی دینی، هر چند واقعیتی دیرین و همزاد دین و دین ورزی است، اما به عنوان یک مقولهی دین شناختی، در حال و هوای دین پژوهی جدید و فضای پژوهشی پیش گفته متولد شده است. پرسش از هویت تجربهی دینی، اقسام آن، تفاوت آن با تجربههای دیگر، تأثیر و تأثر و تعامل آن با پدیدههای متغایر با خود، ویژگیهای پدیدار شناختی و معرفت شناختی آن، و پرسشهایی دیگر از این دست، ذهن و زبان فیلسوفان دین و دین پژوهان جدید را به خود مشغول داشته و پاسخهای متعدد و متنوعی را فراهم آورده است.
پیش از ورود به بحث و بررسی تفصیلی عناوین یاد شده، بهتر آن است که مفاهیم مأخوذ در عنوان بحث را ایضاح نماییم.
معانی تجربه
کاربرد عرفی تجربه با کاربرد اصطلاحی و فنی آن متفاوت است؛ همچنانکه در کاربرد اصطلاحی هم تجربه بیش از یک معنا دارد. «تجربه» که علی الاغلب در ترجمهی Experience به کار میرود، در کاربرد عرفی به معنای آشنایی و مؤانست حاصل از پارهای زمینهها و امور عملی و شناخت ناشی از نوعی تکرار و تمرین و آزمون و خطا و نه صرفاً نظری و شناخت حاصل از مطالعهی کتاب و امثال آن استعمال میشود. برای مثال وقتی میگویند فلان کس طبیب یا استاد مجربی است، مرادشان تنها اشاره به علم و دانش آنها، که در کلاس و یا در اثر مطالعهی کتابهای فراوان حاصل شده است، نیست، بلکه افزون بر آن حذاقت و مهارتی نیز که در اثر سابقهی کار طولانی و مواجههی با فراز و نشیبهای عملیاتی در موقعیتها و شرایط مختلف کاری، حاصل شده است، مد نظر میباشد.در اصطلاح منطقی، مجربات جمع مجرب (= تجربه شده) از اقسام یقینیات یا بدیهیات به شمار میرود، که از مبادی برهان است (ابن سینا، 1403 ، 213). قضیهی مجرب نتیجهی استدلالی است که صغرای آن را محسوسات(5) تشکیل میدهند و کبرای آن را قاعدههای عقلیای که خالی از مناقشه هم نیستند، به وجود میآورند (سروش، 1369 ، 22-25) ؛ مثل قاعده «القسر لایکون دائمیاً و لااکثراً» یا حکم «الامثال فیما یجوز و فیما لایجوز واحد» (ابراهیمی دینانی، 1366 ، 443) یا حرکت یک نواخت طبیعت. مجربات، که حاصل استدلالهای یادشده است، استدلالهایی که غالباً قیاس خفی نامیده میشوند، در کنار پنج نوع گزارهی دیگر، یعنی اولیات، محسوسات، متواترات، حدسیات و فطریات یا «قضایا قیاساتها معها»، مجموعاً بدیهیات منطقی را تشکیل میدهند. در اصطلاح دانش متدولوژی، تجربه و به تعبیر اصح «روش حسی - تجربی» به مثابه روشی برای داوری بخشی از علوم که «علوم تجربی» نامیده میشوند، به کار میرود. در روششناسی، پسوند «تجربی» را معمولاً وقتی به کار میبرند که یافتههای ما دربارهی یک پدیده، قابل تحقیق و داوری از طریق:
1- مشاهده(6)
2- آزمایش(7)
3- اندازهگیری(8)
باشد. اساساً روشهای عادی کسب معرفت(9) چهار روش کلی است؛ این روشها عبارتند از :
الف) روش حسی - تجربی: دانشهایی که روش داوری در آنها، حسی - تجربی است به دو شاخه طبیعی و انسانی تقسیم میشوند. موضوع دانشهای طبیعی، واقعیات مربوط به طبیعت هستند، مانند فیزیک، شیمی و امثال آن و موضوع دانشهای انسانی، انسان است، مانند جامعهشناسی و روانشناسی تجربی.
ب ) روش عقلی - استدلالی: در علومی همچون فلسفه، ریاضیات و منطق از این روش استفاده میکنند.
ج ) روش نقلی - تاریخی: این روش در دانشهایی مانند علم تاریخ، علم لغت و امثال آنها به کار میرود.
د ) روش کشف و شهود یا درون بینی: که خاص شاخههای متعدد عرفان و شاخهی مهمی از روانشناسی است.
تجربه در ادبیات عرفانی و دین پژوهانه، به معنای متفاوتی از آنچه پیش از این گفتیم، به کار میرود. معنای تجربه در این کاربرد معادل علم حضوری و ادراک باطنی است. علم حضوری ادراک مستقیم و بدون واسطه است که در آن هیچ نوع تغایر وجودی بین علم و معلوم وجود ندارد.
ادراکات باطنی که نوعی ادراک حسی محسوب میشوند و ابزار شناخت در ادراک آنها حواس باطنی انسان است، از اقسام علم حضوری هستند (علیزاده، 1377 ، 13).
برای مثال ادراک گرسنگی، تشنگی، درد و امثال آن، از جملهی ادراکات باطنی انسان و به تبع از سنخ علم حضوری است. از این رو به جای احساس گرسنگی، تشنگی و دندان درد، در مثال یاد شده، تجربهی گرسنگی، تشنگی و دندان درد، اطلاق میگردد.
تجربه در ترکیب «تجربهی دینی» همین معنای اخیر را دارد و اگر گاهی از حسی بودن آن، سخنی به میان میآید، حواس ظاهری مورد نظر نیست، بلکه، چنانچه اشاره کردیم، مراد حواس باطنی است.
تجربهی دینی، به معنای یاد شده، انواع و اقسام مختلفی دارد: یک قسم آن تجاربی است که عموم متدینان برحسب مراتبشان آنها را از سر میگذرانند. مثل دعا و مناجات با خدا، احساس استجابت دعا، توبه و امثال آن. باید توجه داشت که دعا کردن غیر از دعا خواندن است. دعا کردن، اجمالاً یعنی عرضهی نیازهای واقعی خود به خدا، و غرض و غایت عمدهی آن غالب آمدن بر احساس نقص است. روشن است که عرضهی نیاز، مسبوق به درک حضوری نیازهای وجودی از سوی دعا کننده است. دعا خواندن امر دیگری است و در واقع تکرار عرضهی نیاز کس دیگر با خداست و از سنخ تجربهی دینی نیست. حصول این قسم ازتجارب دینی، به جز اعتقاد به باورهای دینی و عمل به مقتضای آن، به امر دیگری مشروط نیست.
قسم دیگر از تجارب دینی، تجاربی است که حصول آنها متوقف بر تطور وجودی در شخص دین دار است، و این تطور با صرف اعتقاد به باورهای دینی و عمل به مقتضای آنها حاصل نمیشود؛ بلکه افزون بر آنها انجام نوافل، سیر و سلوک تهذیب نفس هم لازم است.
توصیههای قرآنی به تهجد، که البته بر خود پیامبر صلیاللهعلیهوآله واجب بود و بر دیگران مستحب، و به تعبیر قرآن:
«یا أَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ قُمِ اللَّیْلَ إِلاّ قَلِیلاً نِصْفَهُ أَوِ انْقُصْ مِنْهُ قَلِیلاً أَوْ زِدْ عَلَیْهِ وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِیلاً إِنّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقِیلاً إِنَّ ناشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قِیلاً إِنَّ لَکَ فِی النَّهارِ سَبْحاً طَوِیلاً» (مزمل / 1-7)
و به انفاق؛ آن هم انفاقی که کسب کنندهی برّ باشد:
«لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتّی تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ» (آل عمران / 92)
و به نیکی و پاکی و علوّ رتبت نمیرسید مگر اینکه از آنچه دوست دارید، انفاق کنید و دستوراتی نظیر آنها، همه برای آن است که باب این نوع تجارب دینی به روی آدمیان گشوده شود.
این نوع تجارب، دین ورزی آدمیان را به سطحی متعالی ارتقا میدهد، دین ورزی عارفانه شاید نامی مناسب برای این نوع دین ورزی باشد، حضرت علی علیهالسلام عبادت آدمیان را برحسب مراتب وجودیشان سه قسم میکند، آنجا که میفرماید:
«إنّ قوماً عبدوا اللّه خوفاً فتلک عبادة العبید و إن قوماً عبدوا اللّه طمعاً فتلک عبادة التجار و إنّ قوماً عبدوا اللّه حباً فتلک عبادة الاحرار»؛ یعنی گروهی خدا را به خاطر ترس از جهنم میپرستند و آن عبادت بردگان است و گروهی به خاطر طمع در بهشت و آن عبادت تجار است و گروهی خدا را عاشقانه عبادت میکنند و آن عبادت آزادگان است. آن حضرت در جای دیگری عرضه میدارد:
«الهی ما عبدتک خوفاً من نارک و لاطمعاً فی جنتک بل وجدتک اهلاً للعبادة فعبدتک»؛ یعنی خدایا تو را به جهت ترس از آتشت نپرستیدم و به خاطر طمع در بهشت عبادتت نکردم، بلکه تو را شایستهی پرستش یافتم و به خاطر خودت ستایشت کردم. کسی که عاشق خداست، طالب خود خداوند است، چنین کسی را اگر به بهشت هم ببرند، اگر از خدا دور باشد، آنجا برایش جهنم است.
از همین روست که حضرت در دعای کمیل به درگاه معشوق عرضه میدارد که «هبنی صبرت علی عذابک و کیف اصبر علی فراقک»؛ گیرم که آتش جهنمت را تحمل کردم، دوریت را چگونه تحمل کنم؟
بازتاب چنین مناجاتهایی در ادبیات عرفانی ما در قالب ابیات نغز و عاشقانه انعکاس یافته است:
سعدی:
گر مخیّر بکنندم به قیامت که چه خواهی دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را
اوحدی مراغهای:
در ضمیر ما نمیگنجد به غیر از دوست کس هر دو عالم را به دشمن ده که ما را دوست بس
رابعه عدویه:
خداوندا اگر تو را از بیم دوزخ میپرستیم، در دوزخم بسوز و اگر به امید بهشت میپرستیم، بر من حرام گردان و اگر برای تو، تو را میپرستیم، جمال باقی دریغ مدار! (عطار، 1379 ، 142).
قسم دیگر از تجارب دینی خاص پیامبران الهی است. انبیا انسانهای بختیار و به تعبیر مولوی مسعود بختی بودند که مشمول لطف و عنایت الهی قرار گرفتند و به نبوت و رسالت برگزیده شدند و بعد از این گزینش و بعثت، در فرایندی شگفت و رازآلود که نتیجهی آن اتصال غیب و شهود بود، تجربهای را از سر گذراندند که در ادبیات دینی و قرآنی «وحی» نامیده میشود.
در فلسفهی دین و الهیات جدید، معمولاً به جای وحی از تعبیر «تجربهی وحیانی» یا «تجربهی نبوی» استفاده میشود. در قرآن واژهی «وحی» بیش ازهفتاد بار استعمال شده است، که اغلب به همان پدیدهی شگفتانگیز، یعنی ارتباط ویژهی خداوند با پیامبران در زمینهی هدایت انسانها اشاره دارد؛ کاربردهای دیگر وحی و مشتقات آن در قرآن عبارتند از:
الف) وحی تکوینی به جمادات: «وَ أَوْحی فِی کُلِّ سَماءٍ أَمْرَها» (فصلت / 12) در هر آسمان کار مربوط به آن را وحی فرمود.
ب ) وحی غریزی به حیوانات: «وَ أَوْحی رَبُّکَ إِلَی النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِی مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمّا یَعْرِشُونَ» (نحل / 68) و پروردگار تو به زنبور عسل وحی کرد که از کوهها و درختان و داربستهایی که مردم میسازند، خانههایی برگزین.
ج ) وحی به معنای الهام به برخی از مؤمنان: «وَ أَوْحَیْنا إِلی أُمِّ مُوسی أَنْ أَرْضِعِیهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَیْهِ فَأَلْقِیهِ فِی الْیَمِّ» (قصص / 7) و به مادر موسی الهام کردیم که او را شیر ده و هنگامی که بر او ترسیدی وی را به دریا بیفکن.
د ) وحی به انبیاء: «کَذلِکَ یُوحِی إِلَیْکَ وَ إِلَی الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکَ اللّهُ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ» (شوری / 3)
این گونه خداوند عزیز و حکیم به تو و پیامبرانی که پیش از تو بودند، وحی میکند.
قرآن درباره چند و چون این نوع وحی، توضیح میدهد که «وَ ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اللّهُ إِلاّ وَحْیاً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ ما یَشاءُ إِنَّهُ عَلِیٌّ حَکِیمٌ» (شوری / 51)؛ شایستهی هیچ انسانی نیست که خدا با او سخن گوید، مگر از راه وحی یا از پشت حجاب، یا رسولی میفرستد و به فرمان او آنچه را بخواهد وحی میکند، به راستی که خداوند بلند مرتبه و حکیم است.
وحی به انبیا، که خاص رسولان الهی است، تا پیامبر گرامی اسلام صلیاللهعلیهوآله ادامه داشته و پس از آن خاتمه یافته است. اما انواع دیگر وحی و از جمله الهام و اشراق و راهنماییهای غیبی، که اقسام پیش گفتهی تجارب دینی را شامل میشود، قطع نشده و نخواهد شد. (ملا صدرا، 1363 ، 12)
گفتنی است که تجربهی دینی پیامبران منحصر به آنچه گفتیم نیست، بلکه،مطابق آنچه در آموزههای دین اسلام آمده است، آنان قبل از بعثت و بعد از آن نیز تجاربی را از سر گذراندهاند که روایت آنها بخش معتنابهی از متون دینی مسلمانان و بقیهی ادیان الهی را به خود اختصاص داده است.
تجربهی دینی به مثابه بعدی از ابعاد دین
دین پژوهان در بررسیهای تطبیقی و برون دینی، ابعادی را برای ادیان شناسایی کردهاند که موارد زیر در غالب فهرستهایی که در این خصوص ارائه شده است، مشترک است:
الف) بعد عقیدتی و آموزهای(10)؛
ب ) بعد اخلاقی(11)؛
ج ) بعد تجربی(12)؛
د ) بعد اسطورهای(13)؛
ه ) بعد اجتماعی(14)؛
و ) بعد حقوقی(15)؛
تجربهی دینی از میان ابعاد یاد شده، بیشترین توافق را میان دین مداران ایجاد نموده و کمترین چالش و تنش را در پی داشته است.
الزامات ناشی از جهانی شدن از یک سو و ضرورت اجتناب از هر نوع تنش، که استعداد فراگیر شدن داشته باشد،(16) از سوی دیگر، ایجاب میکند که این بعد از ابعاد دین بیشتر مورد توجه قرار گیرد.
مراد از بعد تجربی دین(17)، ساحتی از دین است که نه تنها مشتمل است بر منشأ ادیان الهی، که در فرایند اتصال شخص نبی به عالم غیب و اخذ معارف وحیانی از منبعی لایزال متجلی میشود، بلکه غایاتی(18) هم که ادیان پیروان خود را به واسطهی اعتقاد ورزیدن به باورهای دینی و سلوک عملی مطابق با آموزههای توصیهای دین(19)، به آنها نایل میگردانند، مانند احساس تعلق و وابستگی به امری غیبی و نادیدنی، شهودهای معنوی و روحانی، دغدغهها، آرزوها، امیدها و آرمانها، دعا و مناجات(20)، استجابت دعا، توبه و امثال آن را نیز دربرمیگیرد؛افزون بر این، مجموعهای از آموزههای دینی، که به گزارش امور و حالات یاد شده در خصوص انبیای الهی اختصاص یافته است را نیز شامل میشود.
برای مثال گزارشهای قرآن از تجربهی دینی حضرت ابراهیم علیهالسلام و داستان ذبح فرزند دلبندش اسماعیل علیهالسلام (21)، ابتلای او(22) و از سر گذراندن آزمایشهایی دشوار و در نهایت رسیدن به مقام امامت؛ داستان موسی علیهالسلام و تجربهی گفتگوی خداوند با او(23) و انتخاب او به مقام نبوت(24) داستان ابتلای حضرت یونس علیهالسلام و نهایتاً استجابت دعای او(25)، و همین طور داستان معراج پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله و تقرب او به ذات اقدس ربوبی(26)، تا جایی که فرشتهی مقرب الهی از نیل به آن عاجز میماند(27)، از موارد جالب توجه و جذاب این مقوله است.
شرح و بسط گزارشهای قرآن در احادیث و روایات اسلامی و بازتاب آن در ادبیات دینی و عرفانی، از سویی نشانگر فراخی و فربهی بُعد تجربی دین اسلام و از سوی دیگر حاکی از تأثیر و نفوذ این آموزهها و نتایج و آثار معنوی و تربیتی آنهاست.
هویت تجارب دینی
از آنچه تاکنون گفتیم این نکته روشن شد که تجارب دینی دارای گسترهی وسیعی است؛ افزون بر تعدد و تکثر تجارب دینی به اعتبار اصناف دین داران در یک دین، تعدد، تنوع و کثرت از وجوهی دیگر هم عارض تجارب دینی میشود.
این وجوه عبارتند از: ادیان، مذاهب، فرهنگها، اقوام و نژادها، مناطق جغرافیایی و... .
حال سؤال این است که: آیا تجارب دینی، با همهی گستردگی و کثرت و تعددی که دارند، دارای گوهر واحد و هستهی مشترکی هستند، یا نه، چنین هستهی مشترکی را در تجارب دینی نمیتوان یافت و در واقع هویت آنها به تعداد وجوه کثرتی که برشمردیم، متعدد است.
در پاسخ به این سؤال، دین پژوهان و کسانی که در باب تجارب دینی تحقیق کردهاند، دو پاسخ متعارض دادهاند.گروهی نظیر ویلیام جیمز(28) (1910-1842)، رودلف اتو (1937-1869) و والتر ترنس استیس (1967-1886) برای تجارب دینی عناصر مشترکی را، که در همهی تجارب ثابت است و از این رو عناصر یاد شده را میتوان مقومات و ذاتیات تجربهی دینی دانست، معرفی میکنند و به این ترتیب اوصاف متغیر در تجارب دینی را، که از دینی به دینی و فرهنگی به فرهنگی متفاوت است، عرضیات تجربهی دینی میتوان محسوب داشت. به این لحاظ است که این دیدگاه را ذات گرایی(29) و قائلان به آن را ذات گرایان(30) نامیدهاند.
گفتنی است که ذات گرایان فهرستهای متفاوتی از عناصر مشترک و ذاتیات تجارب دینی به دست دادهاند. برای مثال در فهرست استیس هفت ویژگی (Stace, 1960, 131-32) و در فهرست ویلیام جیمز چهار ویژگی (James, 1923, 11)، برای تجارب دینی ارائه شده است.
در مقال رهیافت ذات گرایانه به هویت تجارب دینی، کسانی مثل کتز(31)(1944)، نینیان اسمارت(32)، جان هیک(33)، وین پراود فوت(34)، ترنس پنلوم(35)ی گیل(36)، قرار دارند که معتقدند تمام تجربهها از طریق اعتقادات، مقولات اکتسابی و چارچوب مفهومی شخص تجربهگر، محقق میشوند و از این روست که دین داران در سنتهای دینی مختلف، واقعاً تجربههای متفاوتی را از سر میگذرانند.
طبق این دیدگاه که «ساخت گرایی»(37) نامیده میشود، هیچ تجربهی دینی واحدی وجود ندارد و هیچ تجربهای نیست که از پیش زمینهی صاحب تجربه، یعنی باورها، انتظارات، امیدها، آرزوها، نیازها، پرسشها و به اصطلاحِ ساخت گراها از «چارچوب مفهومی» صاحب تجربه، تأثیر نپذیرفته باشد.
اساساً تجربهی دینی و عرفانی را همان چارچوب مفهومی دین دار و عارف میسازد.
صاحبان این رهیافت برای اثبات مدعای خود تجارب دینی مختلف را، که توسط صاحبان آنها توصیف شده است، از سنتهای مختلف دینی نقل میکنند و بر وجوه اختلاف آنها انگشت تأکید مینهند و رد پای پیش زمینههای تجربه گررا در آنها نشان میدهند.
با صرف نظر از استدلالهای له و علیه در خصوص رهیافتهای یاد شده و همینطور نقدهای مفصلی که از هر دو دیدگاه به عمل آمده است، به نظر میرسد با تفکیک میان خود تجربه و تعبیر و تفسیر آن، میتوان از نقاط قوت هر دو رهیافت بهره جست و نظریهی جامعتری را ارائه کرد. البته بیان تفصیلی چنین نظریهای و تبیین جامع آن، متوقف بر نقد و بررسی همه جانبهی رهیافتهای پیش گفته است.
سخن اجمالی در این باب آن است که بگوییم تأثیر پذیری تجربه از پیش زمینهی صاحب تجربه در مرحلهی تعبیر و تفسیر آن است، و اگر تحلیلهای دقیق فیلسوفان تحلیلی و زبانی را مد نظر داشته باشیم، اثر تفسیر را در مرحلهی تبلور ذهنی و زبانی هم میتوان ردیابی کرد.
مراد از تعبیر آن است که برای بیان تجربه فقط از عنصر زبان استفاده کنیم و تنها لباسی که بر قامت تجربهی ناب، که از سنخ علم حضوری است، میپوشانیم کسوت زبان باشد. حال اگر افزون بر زبان از تئوریهای تبیین گر هم بهره بگیریم، با تفسیر سر و کار خواهیم داشت.
تفکیک یاد شده را در باب یکی از تجارب عادی روزمره، مثل گرسنگی در نظر بگیرید، علم ما به گرسنگیمان با خود گرسنگی یکی است. حال اگر این علم حضوری را تبدیل به علم حصولی کنیم (تبلور ذهنی تجربه) و سپس آن را در قالب زبان بریزیم (تبلور زبانی تجربه) حاصل یکی از دو گزاره زیر خواهد بود:
الف) «من گرسنهام»؛
ب ) «من احساس گرسنگی میکنم».
حال اگر از تبیینهایی که متخصصان علم طب در باب گرسنگی دارند، استفاده بکنیم، گزارههای (الف) و (ب) جای خود را به گزارهی:
ج ) «الان معدهی من خالی است»،
خواهند داد.
گزارههای (الف) و (ب) تعبیر تجربهی گرسنگی هستند، ولی گزارهی (ج) تفسیر آن است.
علاوه بر تفاوت یاد شده بین تعبیر و تفسیر، قدما از حیث صدق و اعتبار نیز میان آنها فرق میگذاشتند. و از این حیث تعبیر را تابع تجربه و تفسیر را تابع تئوریهایی میدانستند که برای تبیین آنها به کار رفته است، همچنان که کذب و عدم مطابقت با واقع، در تجربه و علم حضوری راه ندارد، چرا که در علم حضوری میان علم و معلوم، دوگانگی وجود ندارد و معلوم عین علم است، در تعبیر از تجربه نیز چنین است.
اما تفسیر، به جهت آمیختگی با تئوریهای تبیینگر و با در نظر گرفتن اینکه صدق و کذب در آن تئوریها راه دارد، متصف به صدق و کذب میشود؛ و در این جهت تابع تئوریهای یاد شده است.
ویتگنشتاین، فیلسوف اتریشی الاصل انگلیسی، با آوردن مثالهای نقضی، تفاوت یاد شده را مورد مناقشه قرار داده است.
معرفت بخش بودن تجارب دینی
افزون بر شواهد تاریخی و نمونههای عینی و گزارشهای دلنشینی که صاحبان تجارب دینی از توصیف تجارب خود ارائه کردهاند، آیات و روایات معتنابهی، نشان دهندهی معرفت بخش بودن تجارب دینی و عرفانی هستند. اساساً در ادبیات دینی و عرفانی ما از دو نوع علم سخن به میان آمده است:
یکی علمی است که از طریق سیر در آفاق و انفس و دیدن و شنیدن و یاد گرفتن دانستنیهایی که جان آدمی را زینت میدهد و بر کمالات او میافزاید، حاصل میگردد.
و دیگری علمی است که از طریق تصفیهی باطن و زدودن زنگار دل، از درون آدمی میجوشد و بر زبان او جاری میشود. در اینجا نیازی به یادگیری و معلم و استاد وجود ندارد و به سخن مولوی:خویش را صافی کن از اوصاف خود تا ببینی ذات پاک صاف خود بینی اندر دل علوم انبیا بیکتاب و بیمعید و اوستا
در اهمیت و معرفت بخش بودن تجارب دینی و شهودهای عرفانی، صوفیه سخنان بسیار دارند. تمثیل معروف مسابقهی نقاشی میان رومیان و چینیان(38) که در ادب فارسی انعکاس و جلوهی روشن و زیبایی یافته است، در بیان اهمیت این نوع معرفت است.
در حدیث نبوی آمده است:
«لیس العلم بکثرة التعلیم و التعلم بل هو نور یقذفه اللّه فی قلب من یشاء من عباده»؛ علم به زیادت آموزش و آموختن نیست، بلکه نوری است که خداوند در قلب آن گروه از بندگانش که بخواهد، میتاباند.
در روایت دیگری میخوانیم «من اخلص لله اربعین صباحاً اجری اللّه ینابیع الحکمه من قلبه علی لسانه»؛ هر کس چهل روز خودش را برای خدا خالص گرداند، خداوند سرچشمههای حکمت را از قلبش بر زبانش جاری میکند.
حافظ با الهام و اقتباس از این روایت است که میگوید:
سحرگه رهروی در سرزمینی همی گفت این معما با قرینی
که ای صوفی شراب آنگه شود صاف که در شیشه برآرد اربعی(حافظ، 1379 ، 498)
عارفان، به طور معمول، علم خود را که از قسم دوم است، یعنی علمی است که از طریق تزکیهی نفس و صیقل دادن روح و صفای باطن به دست آمده است، بسیار بالاتر از علوم قسم اول میدانستند. مرحوم زرین کوب در این باره مینویسد:
اینکه صوفیه غالباً اذواق و مواجید خویش را مستند و میزان حقیقت میدانستهاند و علم و برهان را حجاب میشمردهاند و کنار مینهادهاند، البته از مواردی است که به سبب آن از جانب کسانی مثل ابن الجوزی و ابن قیم الجوزیه
اندیشه حوزه » شماره 51 (صفحه 19)
و اقران آنها بر این جماعت طعنها رفته است و غالباً صوفیه معتدل نیز از آن تحاشی داشتهاند. اما صوفیه به هر حال بر این اذواق و مواجید خویش زیاده تکیه داشتهاند و بسا که حکم ذوق و کشف را بیش از حدیث و خبر و قیاس معتبر میشمردهاند. گویند یکی را از صوفیه پرسیدند که چرا سفر نگزینی تا از عبدالرزاق حدیث شنوی؟ از بایزید نقل کردهاند که پیش او گفتند فلان کس از فلان حدیث آموخت و از او چیزها نوشت. شیخ گفت: «مساکین اخذوا علیهم میتاً عن میت و اخذنا علمنا عن الحی الذی لایموت». از دیگر نقل کردهاند که گفته است چون صوفی بینی که به «اخبرنا و حدثنا» مشغولست دست از وی بشوی».
(زرین کوب، 1369 ، 160)
بصیرت زا بودن تجربهی دینی
هر چند برخی از دین پژوهان بین تجربهی دینی و بصیرت دینی تمایز افکندهاند (پترسون، 1376 ، 37)، اما تلازمی غیرقابل انکار میان آن دو وجود دارد. صاحب تجربهی دینی که در پی مؤانست با باورهای دینی و عمل مطابق با ضوابط و آموزههای توصیهای دین و، به سخن دیگر، زندگی متدینانه، نسیم رحمت و عطوفت الهی بر او وزیده و حضور خدا را در ساحات مختلف زندگی تجربه کرده است، گویی دارای چشم سومی شده است و در آفاق و انفس چیزهایی را میبیند که با چشمهای معمولی نمیتوان دید.
از این روست که باغبان مورد نظر پترسون، «که خاک باغش را زیر و رو میکند، و در این هنگام درمییابد که اگر ریشههای درختی را که در آن نزدیکی است، از خاک در نیاورد، ریشهها رفته رفته پیشروی میکنند و سبزیهای او را از بین میبرند. شخص میتواند این پدیده را ببیند و از روی آن نسبت به نحوهی پیشروی گناه و تسلط آن بر ما بصیرتی پیدا کند.» (همان) و آگوستینوس (430-354)، الهی دان مسیحی شمال آفریقا، از شنیدن جملهای که از دهان کودکی در بازی کودکانه خارج میشود، رایحهی هدایت الهی را استشمام میکند:
این پرسشها را از خویشتن میپرسیدم، چرا در این دم بر گناهان زشتم مهر خاتمتی نمینهند؟ سراپا میگریستم و اندوهی جانکاه در سینه داشتم، تا آنکه به ناگاه آوای زمزمهی کودکی را در منزلگاه مجاور شنیدم. نمیتوانم گفت: که صدای پسرکی بود یا دخترکی، اما دوباره و دوباره این ترجیع بند را باز میگفت: «برگیر و بخوان، برگیر و بخوان». در این هنگام به جستجو بر آمدم و سخت اندیشیدم که آیا بازیای هست که کودکان در سرودهای آن عباراتی این چنینی به کار برند. اما حتی نتوانستم به یاد آورم که پیشتر این عبارات را شنیده باشم. سیل اشکهایم را مانع شدم و بر پای ایستادم، و به خویش گفتم، این ندا فقط میتواند فرمان الهی باشد تا کتاب مقدس را بگشایم و نخستین صفحهای را که چشمانم بر آن میافتد، برخوانم (همان، 36).
اصحاب تجارب دینی در گزارش این تجارب نیازی به ذکر واسطه نمیبینند و از این رو است که تعبیراتی نظیر «خدا با من سخن گفت»، «حدثنی قلبی عن ربی» و نظایر آن را به کار میبرند (زرین کوب، 1369 ، 6-255). این امر مبتنی بر نظام نشانهای عالم است، که عارفان مسلمان عمیقاً به آن اعتقاد داشتهاند و در قرآن بدان اشارت رفته است؛ آنجا که میفرماید:
«وَ فی کُلِّ شَیءٍ لَهُ آیَه».
براساس نظام آیهای و مطابق اعتقاد عارفان مسلمان، خداوند در آفرینش هر چیزی افزون بر آثار وجودی که در آن شیء تعبیه نموده است، درسی هم به ما انسانها داده است. برای فهمیدن آن درس بصیرتی لازم است که پیشتر به آن اشاره کردیم.
علاوه بر این نکته، نظام نشانهای معنای دیگری هم دارد و آن معنا این است که اگر آدمی برای رسیدن به هدف جد و جهد داشته باشد و جهتگیری الهی هم داشته باشد، آنگاه خداوند همهی موانع پیش روی او را برطرف میکند و همهی مشکلات ریز و درشت او را رفع و حل میکند؛ چرا که خداوند از روزنهی همهی چشمها به او مینگرد و از هر گلویی با او سخن میگوید.این سخن پیامبر صلیاللهعلیهوآله : «استفت قلبک ولو افتاک المفتون»، که عارفان مسلمان فراوان بدان تمسک میکنند، مؤید مطلب پیش گفته است. باید توجه داشت که چنین قلبی تنها در اختیار صاحبان تجارب دینی است، بلکه از نظر دیگر، در هر چیزی نشانهی خدا را دیدن و از هر گلویی صدای خدا را شنیدن، عین تجربهی دینی است. و چنانکه پیشتر گفتیم، کسانی چنین حالی را پیدا میکنند که اولاً جد و جهد داشته باشند و ثانیاً جهتگیری شان الهی باشد. و به تعبیر قرآن «الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا».
متعلَّق بصیرت و تجربهی دینی
گفتیم که تجربهی دینی و تهذیب نفس و صفای باطن باعث میشود که آدمی صاحب بصیرتی شود که آدمهای معمولی واجد آن نیستند. گویی او چشم سومی دارد که با آن افقهایی را مشاهده میکند که دیگران از دیدن آن عاجزند. حال سؤال این است که متعلق شهود یاد شده کجاست؟ در پاسخ به این سؤال چهار دیدگاه ارائه شده است:
1 ) متعلق شهود عالم طبیعت است، نه فراطبیعت. از لوازم این معنا آن است که شهود در تجربهی دینی و عرفانی، مؤید هیچ باور دینی، مثل وجود خدا، تجرد روح و جهان آخرت، نیست.
2 ) شهود ناظر است به ورای عالم طبیعت. هر چه مربوط به طبیعت است با همین حواسی که در اختیار ماست قابل درک است؛ و اگر چیزی باشد که با حواس دیگری قابل درک باشد، آن حواس در اختیار ما گذاشته نشده است. مالبرانش چنین نظری داشت. سیمون وی، که در جنگ جهانی دوم در اردوگاههای آلمان نازی کشته شد، تابع مالبرانش بود و کتابی دارد تحت عنوان «دروازهای به سوی خدا»(Gate Way To God) .
3 ) شهود نیرویی است که برای آن مرز طبیعت و غیرطبیعت وجود ندارد؛ و اگر به کار افتد، هم اطلاعات بیشتری از عالم طبیعت در اختیار آدمی مینهد و هم اطلاعاتی از ماورای طبیعت. مارتین بوبر، الهی دان، عارف و فیلسوف یهودیروزگار ما، به این دیدگاه قائل است. وی در کتاب ملکوت الهی(Kingdom Of God) صریحاً میگوید که در شهود، مرز بین طبیعت و ماورای طبیعت برداشته میشود.
4 ) شهود تجلیات روح شاهد است، نظارهی گل گشت خود است. عارف در همهی شهودهایش به خود نظر میکند و خودش را میبیند. مهمترین متفکر قائل به این دیدگاه هانریش زوزو(39)، عارف آلمانی و از مریدان مایستر اکهارت است و کتابی دارد تحت عنوان گل گشت خویشتن.
از آنچه تا به اینجا آوردیم میتوان نتیجه گرفت که دیدگاه چهارم، هماهنگ با آموزههای دین اسلام و نظرگاه متفکران اسلامی است. تنها نکتهای که باید بر نتیجهی یاد شده افزوده شود، این است که آدمی عصارهی هستی و کون جامع است. همهی طبقات هستی در وجود او جمع است؛ و به تعبیر عارفان و فیلسوفان مسلمان، خداوند سه گونه کتاب طراحی کرده است: یکی کتاب تدوینی که قرآن است و دو کتاب دیگر، کتابهای تکوینی خداوندند که عبارتند از کل هستی و انسان. این سه کتاب منطبق بر همند و هیچ نوع تعارضی میان آنها نیست. از همین رو بود که عارفان ما اسمهایی که برای طبقات هستی(40) اطلاق میکردند، نظیر اسمهایی بود که برای ابعاد وجودی آدمی به کار میبردند.
برای مثال، بالاترین مرتبهی هستی مسمی به «غیب الغیوب» است، عمیقترین بعد وجودی آدمی را نیز، «غیب الغیوب انسی» اطلاق میکردند. تعبیرات «عقل متصل» و «عقل منفصل» و همینطور «خیال متصل و خیال منفصل» و نظایر آن نیز در همین ارتباط به کار رفته است.
از این رو شناخت آدمی مساوی با شناخت کل هستی است و همانند نقاشی حاصل از صیقل کاری رومیان در تمثیل مولوی چیزی کمتر از نقاشی چینیان ندارد.
تجربهی دینی و مسألهی توجیه
توجیه در باب تجارب دینی در دو مقام متفاوت مورد بحث قرار میگیرد:
الف) توجیه خود تجارب دینی یا تعبیر و تفسیرهایی که از آنها به عمل آمده است.
این مسأله از آن جهت اهمیت دارد که برخی از این گزارشها با آموزههای دینی هماهنگ نیست، و از این رو میتوان از تجارب خطا یا شبه تجربه هم سخن گفت؛ و به این ترتیب این سؤال پیش میآید که چگونه میتوان تجربه را از شبه تجربه جدا کرد؟ و اساساً صدق تجربه چه معنایی میتواند داشته باشد؟ در پاسخ به این سؤالهاست که مسألهی توجیه در مقام اول مطرح میشود.
نظر به ضیق مجال، بحث مستوفی در این باب را به فرصت دیگری موکول میکنیم و تنها به ذکر چند نکته در این باب بسنده میکنیم:
نکته اول: پیشتر گفتیم که تجربهی دینی و شهود عرفانی از سنخ علم حضوری است. و در علم حضوری خطا راه ندارد، چرا که در آن علم و معلوم یکی است و هیچ نوع اثنینیت و دوگانگی میان آنها وجود ندارد تا در صورت مطابقت علم با معلوم آن را متصف به صدق و در غیر این صورت متصف به کذب نماییم. از این رو در خود تجربه خطا راه ندارد. و اگر خطایی وجود داشته باشد، مربوط به مرحلهی تعبیر و تفسیر تجارب است.
براساس دیدگاهی که در این مقال پذیرفته شد، تجربه در مرحلهی تبلور ذهنی و زبانی، که در طی آن تبدیل به علم حصولی میشود، از پیش زمینه و چارچوب مفهومی صاحب تجربه متأثر میشود.
نکته دوم: این نکته مربوط به خود نمون بودن صدق تجارب دینی و گزارشهای ارائه شده در این باب است. سخنان اهل کشف و شهود و صاحبان تجربه، فارغ از هر استدلال و توجیهی، رنگ و بوی دیگری دارند و حاکی از صداقت و افزون بر آن پاکی و نورانیت خاصی است، و این به دلیل آن است که از جانهایی پاک و مزکّی برخاستهاند و به تعبیر قرآن «أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ» (ابراهیم، 24).
نکته سوم: در باب برهان پذیری حاصل تجارب دینی و عرفانی، برخی معتقدند پس از آشنایی با ادبیات عارفان از یک سو و ضوابط و قواعد منطقی ازسوی دیگر، میتوان با ابزار استدلال عقلانی و برهان منطقی، صدق گزارشهای یاد شده را ارزیابی کرد. ملاصدرا، که خود اهل سیر و سلوک بوده و از حاصل سلوک عارفان در آثار متعدد خود، به وفور بهره برده است، این نکته را ادعا کرده (ملاصدرا، 1410 ، 234)، و عملاً در این مسیر گام برداشته است (ملاصدرا، 1990 ، 312).
دیدگاه دیگر توجیه گزارشهای مربوط به تجارب دینی و عرفانی را منوط به تطور وجودی در محققان میدانند. به سخن دیگر، معتقدند که محقق در تجارب یاد شده باید خود نیز عارف باشد.
ب ) تجربهی دینی به مثابه رهیافتی برای توجیه باورهای دینی
ایمان آوردن و مؤمن شدن با استدلال و برهان میسر نمیشود؛ هر چند استدلالهای عقلانی و براهین فلسفی در مقام تأیید و تقویت ایمان انبوهی از متدینان و همین طور در مقام دفاع از دین و اعتقادات دینی، ابزار بسیار مؤثری است، به ویژه فلسفهی اسلامی از این حیث آزمون تاریخی موفقی را از سر گذرانده است (علیزاده، 1371 ، 130).
اما انبیای الهی با استدلال و برهان انسانها را به سوی حق و ایمان فرا نخواندند. دل ربایی آنان از طریق ایجاد تحول وجودی و روحی در مخاطبان خود بوده است. نقش بعد تجربی دین و آن بخش از آموزههای دینی که شاکلهی این ساحت از دین را تشکیل میدهد، در این مقوله بسیار مؤثر و بااهمیت است.
در اینجا به یک نمونهی تاریخی که معمولاً مفسران در ذیل تفسیر آیات 7 و 8 سوره زلزال نقل میکنند، اشاره میکنیم:
میگویند عموی فرزدق شاعر معروف، سرانجام بر تردید و بی عملی خود غلبه کرد و به حضور رسولاللّه صلیاللهعلیهوآله بار یافت تا در نزد ایشان اسلام آورد و پیامی از قرآن بشنود: حضرت صلیاللهعلیهوآله این آیات قرآن را که به تازگی نازل شده بود بر او خواندند: «فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ»؛ یعنی هر کس همسنگ ذرهای نیکی کند پاداش آن را میبیند، و هر کس همسنگ ذرهای بدی کند، کیفر آن را میبیند. با شنیدن این کلمات ژرف، سراپای وجود آن مردمنقلب شد و بیاختیار فریاد برآورد: حسبی، حسبی؛ یعنی همین سخن از قرآن برای من کافی است.
اگر قرار باشد پیام اخلاقی قرآن کریم در دو کلمه بیان شود، کلامی رساتر و تمامتر از این دو آیه وجود ندارد. از همین روی است که رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله این سخن را جامعه فاذة (یکه سخن فراگیر) نام نهاده بود (خرمشاهی، 1374 ، 10).
گروهی از پژوهشگران در حوزهی معرفتشناسی دینی، در کنار رهیافتهایی چون الهیات طبیعی، ایمان گروی، معرفتشناسی اصلاح شده، برای توجیه عقلانی باورهای دینی، استدلالهایی مبتنی بر تجربهی دینی مطرح نمودهاند.
ادعای آنان این است که تجربههای دینی فرد، باورهای دینی او را معقول میسازد. از این رو برای معقولیت باورهای دینی که محوریترین آنها گزارهی «خدا موجود است» میباشد، نیازی به عقل نظری نیست، و نفس وجود چنین تجربههایی، این سنخ از باورها را موجه میسازد. ویلیام. پی. آلستون و سی. دی. براد(41) از صاحب نظران این نظریهاند.
پینوشتها
______________________________
1- روشن است که اقبال آدمی به هر چیزی ناشی از نیازی است که به آن چیز دارد و از علائم آن، گفتگو، پژوهش، برگزاری سمینار و انتشار کتاب و مقاله در باب آن است. حجم این گفتگوها و پژوهشها و قالبهای تبلور آن، حاکی از چند و چون نیاز و میزان اقبال آدمی به آن است. حجم آثار دینی و دین پژوهشی، که برای مثال، سالانه در غرب منتشر میشود بیش از دو هزار عنوان است و انبوهی از متخصصان و استادان برجستهی دانشگاهی گرفته تا دانشجویان دکتری، مشغول تحقیق و پژوهش در مسائل و موضوعات دینی هستند (خرمشاهی، 1374 ، سیزده).
2- دو قائمهی مادیگری و مادی نگری، یعنی پوزیتیویسم در حوزهی اندیشه و معرفت و مارکسیسم در حوزهی نظری و عمل و جامعه گردانی، با صرف نظر از تفاوتهایی که در نظام فکری و اندیشهای شان با یکدیگر داشتند، در این نکته که دین امری کهنه و مربوط به عصرهای گذشته است، اتفاق نظر داشتند و عصر حاضر را عصر علم و اندیشهی علمی، معرفی میکردند. این دو قائمه اکنون فروافتاده است و سخنگویان آنها نیز به جمع منتقدان پیوستهاند. در خصوص نقد ماتریالیسم و مطالعهی تفصیلی در باب آن بنگرید به: نقدی و درآمدی بر تضاد دیالکتیکی، تألیف عبدالکریم سروش، مؤسسهی فرهنگی صراط، چاپ چهارم؛ و در باب پوزیتیویسم به: نظری اجمالی و انتقادی به پوزیتیویسم منطقی، نوشتهی بهاءالدین خرمشاهی، مرکز انتشارات علمی و فرهنگی.
3- دینی پژوهی، بدیل فارسی عنوان کلی Study Of Religion است، که بر گسترهی وسیعی از شاخههای معرفتی اطلاق میگردد. موارد زیر از آن جمله است: الهیات، فلسفهی دین، روانشناسی دین، جامعهشناسی دینی و... (علیزاده، 1381 ، 21-4).
4- درجهی اول First Order و درجهی دوم Second Order در اینجا معنای ارزشی ندارد و صرفاً یک پدیدهی معرفت شناختی است. دانشهای درجهی اول دانشهایی هستند که متعلق آنها واقعیتی از واقعیتهای عالم است، اعم از اینکه آن واقعیت از ساحت عین باشد یا ساحت ذهن و یا ساحت زبان. در مقابل، «عنوان دانشهای درجهی دوم» به دانشهایی اطلاق میگردد که متعلق آنها یک دانش دیگر باشد.
5- محسوسات به گزارهایی اطلاق میشود که حاصل به کارگیری یکی از حواس پنجگانهی ظاهری آدمی است. تفاوت این گزارهها با مجربات آن است که محسوسات از حیث ساختار منطقی شخصیهاند، یعنی موضوع آنها یک مفهوم جزئی است، ولی مجربات کلی هستند و موضوع آنها هموارهیک مفهوم کلی است. از این رو گزاره «عسل شیرین است» و نظایر آن از مجربات است، نه محسوسات، برخلاف آنچه که در برخی از کتابهای درسی معاصرین نظیر منطق صوری، تألیف دکتر خوانساری و «منطق» تألیف دکتر قراملکی، آمده است.
6. Observation
7. Experiment
8. Measurement
9- مراد از روشهای عادی، روشهایی است که در اختیار همهی مردم است و قابل تعلیم و تعلم همگانی است. در مقابل روشهای متعارف، دو راه دیگر برای کسب معرفت وجود دارد که در اختیار همه نیست و روشهای همگانی برای تعلیم و تعلم آنها وجود ندارد؛ یکی از آنها راهی است که انبیای الهی دانش خود را از طریق آن کسب میکنند، یعنی همان وحی. و دیگری راهی است که انسانهای خاص دانش خودشان را از طریق آن کسب میکنند، انسانهایی که به صورت جبلی دارای استعداد کار و تعلیم و تعلم آنها هستند. قدما این دانشها را «علوم غریبه» مینامیدند. در انگلستان آنها را «علوم روحی» و در آمریکا «علوم فراروانشناسی» مینامند.
10. Doctrinal Dimension
11. Ethical Dimension
12. Experimental Dimension
13. Mythical Dimension
14. Social Dimension
15. Rights Dimension
16- وضعیت جهان ما، از حیث خطرهایی که آن را تهدید میکند، به مراتب وخیمتر از گذشته است. میزان سلاحهای مخرب، اعم از اتمی و غیر آن، که بالفعل در اختیار گروهی از انسانها قرار دارد، برای چندین بار انهدام کرهی زمین کفایت میکند. در چنین وضعیتی وظیفهی همهی اندیشمندان، روشنفکران، مصلحان و همهی دلسوزان بشریت، آن است که تمام همّ خود را برای جلوگیری از منازعاتی که احتمال به کارگیری سلاحهای یاد شده را بالا میبرد، جلوگیری کنند، بلکه از طریق تزریق معنویت بر پیکر جامعهی بشری، که از مهمترین منابع آن معارف ادیان است، زمینهی بروز آن را منتفی نمایند.
18- از آموزههای مشترک ادیان الهی آن است که وضع موجود آدمیان را بعد از ارائهی آسیبشناسی مناسب آن، تخطئه کردهاند. و در مرحلهی بعد وضعیت مطلوبی را، که همانا غایت دین است، توصیف و تصویر کردهاند. نام این وضعیت در دین اسلام، فوز و فلاح و در ادیان دیگر، عناوینی مثل «نجات»، «آزادی»، «رهایی» و امثال آن است. آموزههای توصیهای دین اعم از توصیههای اخلاقی و تکالیف فقهی، همگی برای خارج کردن آدمی از وضعیت موجود و رساندن او به وضعیت مطلوب است. طبیعی است که افزون بر غایت نهایی که در اوج قرار دارد، غایاتی هم که هر کدام یک مرحلهی شخصی دین دار را به غایت نهایی نزدیک میکند، وجود داشته باشد.
19- در هر دینی از ادیان زنده، متن یا متونی وجود دارد که مافوق چون و چراست. یعنی متدینان به آن دین در محتوای متن یا متون یاد شده چون و چرا نمیکنند. این متن یا متون را متن مقدس (Scripture) مینامند. مجموع گزارههای این متون را میتوان به دو بخش کلی تقسیم کرد:
الف) گزارههای ناظر به واقع Factual ، که دربارهی هستها و نیستها و اوصاف و نسب واقعیات بحث میکنند و جهان نگری متدینان را سامان میدهند.
ب ) گزارههای توصیهای یا دستوری یا تکلیفی (Normative) ، که ناظر به ارزشها و تکالیف هستند و ارتباطات چهارگانهی آدمی (ارتباط با خدا، ارتباط با خود، ارتباط با انسانهای دیگر و ارتباط با طبیعت) را تنظیم میکنند.
20- دعا متفاوت از مناجات است. مناجات از مادهی «نجوی»، به معنای در گوشی سخن گفتن است و غرض و غایت عمدهی آن، غالب آمدن بر احساس تنهایی است. البته باید توجه داشت که تنهایی، معانی و مراتب مختلف دارد؛ یک معنای آن تنهایی فیزیکی است و با آمدن یک انسان دیگر برطرف میشود. تنهایی فیزیکی سطحیترین معنای تنهایی است. معنای دوم تنهایی آن است که فرد احساس بکند که دیگران او را درک نمیکنند. معنای سوم تنهایی پی بردن به ناتوانی دیگران در از بین بردن نقایص و ضعفهای وجودی فرد است. و بالاخره معنای چهارم تنهایی درک این واقعیت است که دیگران در آنجایی هم که وضع مرا میفهمند و در آنجایی هم که کاری برای من میکنند، به فکر خودشان هستند. این معنا، عمیقترین معنای تنهایی است. در این مرحله است که آدمی از اعماق وجود خود متوجه خدا میشود و با او نجوی میکند. در حقیقت آدمی در مناجاتها، احساس تنهایی را دست مایهی خیزش معنوی قرار میدهد.
21- بیان قرآن در این خصوص چنین است:
«قالَ یا بُنَیَّ إِنِّی أَری فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ فَانْظُرْ ما ذا تَری قالَ یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُوءْمَرُ سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللّهُ مِنَ الصّابِرِینَ فَلَمّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبِینِ وَ نادَیْناهُ أَنْ یا إِبْراهِیمُ قَدْ صَدَّقْتَ الرُّوءْیا إِنّا کَذلِکَ نَجْزِی الُْمحْسِنِینَ إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِینُ (صافات / 106-102)؛ ابراهیم گفت: پسرکم من در خواب میبینم که تو را سر میبرم پس بنگر که چه میبینی؟ گفت: ای پدر آنچه فرمان مییابی انجام ده که مرا - اگر خداوند بخواهد - از شکیبایان خواهی یافت. و چون هر دو بدین کار تن دادند و ابراهیم او را به روی در افکند (او را از آن کار بازداشتیم) و بدو ندا کردیم که ای ابراهیم! تو خواب خود را راست شمردی؛ ما بدین گونه نکوکاران را پاداش میدهیم، بی گمان این آزمایش آشکار بود.
در این داستان تنها چیزی که باعث شد ابراهیم علیهالسلام ، بدون هیچ گونه مصلحت نسبی و محک زدن کار خود با سنجههای اخلاقی، فقط به دنبال اجرای فرمان خدا باشد، رابطهی عاشقانه میان او و خدا بود. و این رابطه، چنانکه پیشتر اشاره کردیم، فوق رابطهی عبد و مولی و فوق اخلاق است.
22- وَ إِذِ ابْتَلی إِبْراهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنّاسِ إِماماً (بقره / 124).
23- مطابق روایت قرآن کریم، موسی از دور آتشی میبیند و برای آوردن شعلهای از آن برای خانوادهی خود به سوی آتش روان میشود. «فَلَمّا أَتاها نُودِیَ یا مُوسی إِنِّی أَنَا رَبُّکَ فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُویً وَ أَنَا اخْتَرْتُکَ فَاسْتَمِعْ لِما یُوحی إِنَّنِی أَنَا اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنَا فَاعْبُدْنِی وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْرِی» (طه / 14-11)؛ و چون به آن رسید، ندا داده شد: ای موسی! بیگمان این منم پروردگار تو، پای پوشهای خویش را در آور، که تو در سرزمین مقدس «طوی» یی ؛ و من تو را برگزیدهام، پس به آنچه وحی میشود، گوش فرا ده. بیگمان این منم خداوند که هیچ خدایی جز من نیست، مرا بپرست و نماز را برای یاد کرد من بپادار.
در ادامه آیات موسی در ضمن این گفتگو برای انجام نیکوی رسالت و مأموریتی که یافته است، درخواستهایی را مطرح میکند و در جواب میشنود که «قَدْ أُوتِیتَ سُوءْلَکَ یا مُوسی»؛ یعنی خواستهات برآورده شد ای موسی.
24- مولوی، در مثنوی، حصول چنین تجربهی دینی نابی را برای موسی، مسبوق به جد و جهد و تخلق او به اخلاق نیکو معرفی میکند و ضمن اشاره به چوپانی موسی، به اختصار حکایت گریختن گوسفندی را از رمهاش بیان میکند:
گوسفندی از کلیم اللّه گریخت پای موسی آبله شد، نعل ریخت
در پی او تا به شب در جستجو و آن رمه غایب شده از چشم او
گوسفند از ماندگی شد سست و ماند پس کلیم اللّه گرد از وی فشاند
کف همی مالید بر پشت و سرش مینواخت از مهر، همچون مادرش
نیم ذره طیْرِگی و خشم، نی غیر مهر و رحم و آب چشم، نی
گفت: گیرم بر منت رحمی نبود طبع تو بر خود چرا اِستم نمود
با ملائک گفت یزدان آن زمان که نبوت را همی زیبد فلان
(مثنوی معنوی، دفتر ششم، ابیات 7-3281)
25- در قرآن راجع به یونس علیهالسلام ، که نام «ذاالنون» یا «صاحب الحوت»، برای او به کار رفته، چنین آمده است:
«وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ فَنادی فِی الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظّالِمِینَ فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ کَذلِکَ نُنْجِی الْمُوءْمِنِینَ» (انبیاء/ 88-87)
یعنی یونس علیهالسلام در حالی که خشمگین بود رفت و فکر میکرد ما بر او قدرت نداریم و نمیتوانیم بر او سخت بگیریم. با خدا قهر کرده بود و به حال قهر و خشم رفت. بعد از آن به خود آمد و به خطای خود پی برد و ندا در داد که خدایا الهی جز تو نیست، تو منزهی، من خطا کردم، من از ستمکاران بودم. خداوند میفرماید: ما خواهش او را استجابت کردیم و غم را از او زدودیم. و ما همیشه با مؤمنان چنین میکنیم و این گونه آنها را از غم نجات میدهیم.
26 و 27- در کتب تاریخی و جوامع روایی آمده است که در شب معراج وقتی حضرت محمد صلیاللهعلیهوآله به مقام سدرةالمنتهی رسید، جبرئیل به آن حضرت خطاب کرد: «تقدم یا محمد و تخلف عنی... فان تجاوزته احترقت اجنحتی» (مجلسی، ج 18 ، 346 و ج 26 ، 337)
ای محمد پیش رو و مرا واپس نه که اگر از حدم درگذرم بال هایم بسوزد. به این عبارت نیز مشهور است: «لو دنوت انمله لاحترقت»؛ اگر به قدر سر انگشتی نزدیک شوم بسوزم، و به تعبیر مولوی:گوید ار آیم به قدر یک کمان من به سوی تو، بسوزم در زمان
(مثنوی، دفتر چهارم، 1890)احمد ار بگشاید آن پرّ جلیل تا ابد بیهوش ماند جبرئیل
اندیشه حوزه » شماره 51 (صفحه 31)
چون گذشت احمد ز سدره و مرصدش و ز مقام جبرئیل و از حدش
گفت او را هین بپر اندر پی ام گفت: رو رو من حریف تو نی ام
باز گفت او را: بیا ای پرده سوز من به اوج خود نرفتستم هنوز
گفت: بیرون زین حد ای خوش فرّ من گر زنم پرّی بسوزد پرّ من
حیرت اندر حیرت آمد این قصص بیهشی خاصگان اندر اخص
(مثنوی، دفتر چهارم، ابیات 3805 - 3800)
27. William, James
28. Essencialism
29. Essencialist
30. Katz
31. Ninian Smart
32. John Hick
33. Wayn, Proudfoot
34. Trance Panlom
35. Jerry Gill
36. Constructivism
37- مولوی در مثنوی معنوی «قصه مری کردن رومیان و چینیان در علم نقاشی و صورتگری» را این گونه روایت کرده است:
چینیان گفتند ما نقاشتر رومیان گفتند ما را کرّ و فرّ
گفت سلطان امتحان خواهم در این کز شماها کیست در دعوی گزین
چینیان صد رنگ از شه خواستند پس خزینه باز کرد آن ارجمند
هر صباحی از خزینه رنگها چینیان را راتبه بود از عطا
رومیان گفتند نه نقش و نه رنگ در خود آید کار را جز دفع زنگ
در فرو بستند و صیقل میزدند همچو گردون ساده و صافی شدند
چینیان با استفاده از انواع رنگها و با تکیه بر دانش رنگرزی و مهارت صورت گری، نقش باشکوهی پدید آوردند، در عوض رومیان دیوار مقابل تابلوی چینیان را صیقل دادند. روز داوری پس ازپردهبرداری از دو تابلوی متقابل، نقش و نگار چینیان به دیوار صاف و صیقل یافته رومیان منعکس شد و شاه عکس تصاویر نقاشان چین را بر دیوار آینه گون رومیان تابناکتر و شفافتر یافت. مولوی بعد از بیان داستان چنین نتیجهگیری میکند:
رومیان آن صوفیانند ای پدر بی ز تکرار و کتاب و بیهنر
لیک صیقل کردهاند آن سینهها پاک از آز و حرص و بخل و کینهها
آن صفای آینه وصف دل است صورت بیمنتها را قابل است
اهل صیقل رستهاند از بوی و رنگ هر دمی بینند خوبی بیدرنگ
نقش و قشر علم را بگذاشتند رایت عین الیقین افراشتند
مأخذ این قصه، حکایتی است در کتاب احیاء العلوم عزالی، ج 3 ، ص 17 (وزین پور، 1371 ، 255).
38. Heinrich Suso
39- طبقات هستی از نظر عارفان مسلمان، که ابعاد وجودی انسان در نگرهی انسان شناختی آنان براساس این طبقات سامان یافته است، با صرف نظر از اختلافات جزئی در آن، عبارتند از:
1- غیب الغیوب، کنز مخفی، عنقای مُغرب، مرتبهی عما؛
2- مقام احدیت؛
3- مقام واحدیت؛
4- عالم جبرویت؛
5- عالم ملکوت؛
6- عالم ناسوت.
40. C.D. Brood
منابع و مآخذ
1- ابن سینا (1403)، الاشارات و التنبیهات، تهران، دفتر نشر الکتاب، چاپ دوم.
2- برت، ادرین آرتور (1369)، مبادی مابعد الطبیعی علوم نوین، ترجمه عبدالکریم سروش، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی.
3- علیزاده، بیوک (1381)، گستره دین پژوهی و مسأله بومی شدن، اندیشه حوزه، شماره 35 و 36 .
4- خرمشاهی، بهاء الدین (1374)، فرهنگ و دین، برگزیده مقالات دایرة المعارف دین، ویراسته میرچالیاده، هیأت مترجمان زیر نظر بهاء الدین خرمشاهی، تهران، طرح نو، چاپ اول.
5- ابراهیمی دینانی، غلامحسین (1366)، قواعد کلی فلسفی در فلسفه اسلامی، 3 ج، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، چاپ دوم.
6- علیزاده بیوک (1377)، جایگاه معرفتشناسی در فلسفه اسلامی، فصلنامه پژوهشی دانشگاه امام صادق، شماره 8 .
7- پترسون، مایکل و همکاران (1376)، عقل و اعتقاد دینی، تهران، طرح نو، چاپ اول.
8- زمانی، کریم (1378)، شرح جامع مثنوی معنوی، تهران، انتشارات اطلاعات، دفتر ششم، چاپ دوم.
9- عطار، فرید الدین (1379)، تذکرة الاولیاء، تهران، اساطیر، تصحیح و تحشیه نیکلسون، چاپ اول.
10- ملاصدرا، محمد بن ابراهیم (1363)، مفاتیح الغیب، به تصحیح محمد خواجوی، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی.
11- وزین پور، نادر (1371)، آفتاب معنوی، تهران، انتشارات امیرکبیر.
12- حافظ، شمس الدین محمد (1379)، دیوان حافظ، به کوشش سید صادق سجادی، علی بهرامیان، تهران، شرکت انتشارات فکر روز.
13- زرین کوب، عبدالحسین (1369)، ارزش میراث صوفیه، تهران،انتشارات امیرکبیر.
14- علیزاده، بیوک (1371)، فلسفه و اسلام (حیات تعقلی اسلام)، تهران، سازمان تبلیغات اسلامی.
15- ملاصدرا، محمد بن ابراهیم (1990)، الحکمة المتعالیه فی الاسفار العقلیة الاربعة، ج 3 ، بیروت، دار احیاء التراث العربی.
16- ملاصدرا، محمد بن ابراهیم (1410 ه)، الحکمة المتعالیه فی الاسفار العقلیة الاربعة، ج 9 ، بیروت، دار احیاء التراث العربی.
1- Graham, W. A. (1977), Divine Word and Propheticword in early Islam, Mouton and Co.
2- Alston, William. P(1998), Religious Experience, in Routledge Encyclopedia of Philosophy, Edited by Edward exaing, Routledge, London and NewYork.
3- Alston, William. P(1993), Perceiving God, The Epistemology of Religious Experience, London, Cornell University Press.
4- James, William (1923), The Varieties of Religious Experience, NewYork, New American Library.
5- Katz, Steven (1978), Mysticism and Philosophical Analysis, Oxford, Oxford University Press.
6- Proudfoot, Wayn (1985), Religious Experience, Brekeley University of California Press.
7- Stace, W. T. (1960), Mysticism and Philosophy, NewYork, Macmillan.
8- Otto, Rudolf (1958), The Idea of the Holy, London, Oxford University Press.
9- Smart, Ninian, The Religious Experience of Mankind.
اقبال کم نظیر به دین و مقولات دینی در روزگار ما(1)، به رغم تلاشهای ملحدانهای که میکوشید با رنگ و لعاب علمی و فلسفی پایان عصر دین و دینداری را اعلام نماید(2)، در کنار ویژگی پیش گفته، موجب توسعه و تعمیق مطالعات مربوط به دین و مقولات دینی و، به تعبیر دیگر، دین پژوهی(3) شده است.
وقتی دین از منظر بیرونی موضوع مطالعه و پژوهش قرار گیرد، پرسشهایی متفاوت از آنچه در دانشهای درجهی اولی(4) همچون فقه، اصول، الهیات و امثال آنها محل بحث و گفتگوست، طرح میشود. پرسش از حقانیت و کارامدی دین، خاستگاه گرایش دینی، توجیه باورهای دینی، تاریخ تطور ادیان، پلورالیسم و مسألهی تکثر ادیان و... از آن دست سؤالاتی است که در کاوشهای دینی برون نگرانه مطرح میشوند.
تجربهی دینی، هر چند واقعیتی دیرین و همزاد دین و دین ورزی است، اما به عنوان یک مقولهی دین شناختی، در حال و هوای دین پژوهی جدید و فضای پژوهشی پیش گفته متولد شده است. پرسش از هویت تجربهی دینی، اقسام آن، تفاوت آن با تجربههای دیگر، تأثیر و تأثر و تعامل آن با پدیدههای متغایر با خود، ویژگیهای پدیدار شناختی و معرفت شناختی آن، و پرسشهایی دیگر از این دست، ذهن و زبان فیلسوفان دین و دین پژوهان جدید را به خود مشغول داشته و پاسخهای متعدد و متنوعی را فراهم آورده است.
پیش از ورود به بحث و بررسی تفصیلی عناوین یاد شده، بهتر آن است که مفاهیم مأخوذ در عنوان بحث را ایضاح نماییم.
معانی تجربه
کاربرد عرفی تجربه با کاربرد اصطلاحی و فنی آن متفاوت است؛ همچنانکه در کاربرد اصطلاحی هم تجربه بیش از یک معنا دارد. «تجربه» که علی الاغلب در ترجمهی Experience به کار میرود، در کاربرد عرفی به معنای آشنایی و مؤانست حاصل از پارهای زمینهها و امور عملی و شناخت ناشی از نوعی تکرار و تمرین و آزمون و خطا و نه صرفاً نظری و شناخت حاصل از مطالعهی کتاب و امثال آن استعمال میشود. برای مثال وقتی میگویند فلان کس طبیب یا استاد مجربی است، مرادشان تنها اشاره به علم و دانش آنها، که در کلاس و یا در اثر مطالعهی کتابهای فراوان حاصل شده است، نیست، بلکه افزون بر آن حذاقت و مهارتی نیز که در اثر سابقهی کار طولانی و مواجههی با فراز و نشیبهای عملیاتی در موقعیتها و شرایط مختلف کاری، حاصل شده است، مد نظر میباشد.در اصطلاح منطقی، مجربات جمع مجرب (= تجربه شده) از اقسام یقینیات یا بدیهیات به شمار میرود، که از مبادی برهان است (ابن سینا، 1403 ، 213). قضیهی مجرب نتیجهی استدلالی است که صغرای آن را محسوسات(5) تشکیل میدهند و کبرای آن را قاعدههای عقلیای که خالی از مناقشه هم نیستند، به وجود میآورند (سروش، 1369 ، 22-25) ؛ مثل قاعده «القسر لایکون دائمیاً و لااکثراً» یا حکم «الامثال فیما یجوز و فیما لایجوز واحد» (ابراهیمی دینانی، 1366 ، 443) یا حرکت یک نواخت طبیعت. مجربات، که حاصل استدلالهای یادشده است، استدلالهایی که غالباً قیاس خفی نامیده میشوند، در کنار پنج نوع گزارهی دیگر، یعنی اولیات، محسوسات، متواترات، حدسیات و فطریات یا «قضایا قیاساتها معها»، مجموعاً بدیهیات منطقی را تشکیل میدهند. در اصطلاح دانش متدولوژی، تجربه و به تعبیر اصح «روش حسی - تجربی» به مثابه روشی برای داوری بخشی از علوم که «علوم تجربی» نامیده میشوند، به کار میرود. در روششناسی، پسوند «تجربی» را معمولاً وقتی به کار میبرند که یافتههای ما دربارهی یک پدیده، قابل تحقیق و داوری از طریق:
1- مشاهده(6)
2- آزمایش(7)
3- اندازهگیری(8)
باشد. اساساً روشهای عادی کسب معرفت(9) چهار روش کلی است؛ این روشها عبارتند از :
الف) روش حسی - تجربی: دانشهایی که روش داوری در آنها، حسی - تجربی است به دو شاخه طبیعی و انسانی تقسیم میشوند. موضوع دانشهای طبیعی، واقعیات مربوط به طبیعت هستند، مانند فیزیک، شیمی و امثال آن و موضوع دانشهای انسانی، انسان است، مانند جامعهشناسی و روانشناسی تجربی.
ب ) روش عقلی - استدلالی: در علومی همچون فلسفه، ریاضیات و منطق از این روش استفاده میکنند.
ج ) روش نقلی - تاریخی: این روش در دانشهایی مانند علم تاریخ، علم لغت و امثال آنها به کار میرود.
د ) روش کشف و شهود یا درون بینی: که خاص شاخههای متعدد عرفان و شاخهی مهمی از روانشناسی است.
تجربه در ادبیات عرفانی و دین پژوهانه، به معنای متفاوتی از آنچه پیش از این گفتیم، به کار میرود. معنای تجربه در این کاربرد معادل علم حضوری و ادراک باطنی است. علم حضوری ادراک مستقیم و بدون واسطه است که در آن هیچ نوع تغایر وجودی بین علم و معلوم وجود ندارد.
ادراکات باطنی که نوعی ادراک حسی محسوب میشوند و ابزار شناخت در ادراک آنها حواس باطنی انسان است، از اقسام علم حضوری هستند (علیزاده، 1377 ، 13).
برای مثال ادراک گرسنگی، تشنگی، درد و امثال آن، از جملهی ادراکات باطنی انسان و به تبع از سنخ علم حضوری است. از این رو به جای احساس گرسنگی، تشنگی و دندان درد، در مثال یاد شده، تجربهی گرسنگی، تشنگی و دندان درد، اطلاق میگردد.
تجربه در ترکیب «تجربهی دینی» همین معنای اخیر را دارد و اگر گاهی از حسی بودن آن، سخنی به میان میآید، حواس ظاهری مورد نظر نیست، بلکه، چنانچه اشاره کردیم، مراد حواس باطنی است.
تجربهی دینی، به معنای یاد شده، انواع و اقسام مختلفی دارد: یک قسم آن تجاربی است که عموم متدینان برحسب مراتبشان آنها را از سر میگذرانند. مثل دعا و مناجات با خدا، احساس استجابت دعا، توبه و امثال آن. باید توجه داشت که دعا کردن غیر از دعا خواندن است. دعا کردن، اجمالاً یعنی عرضهی نیازهای واقعی خود به خدا، و غرض و غایت عمدهی آن غالب آمدن بر احساس نقص است. روشن است که عرضهی نیاز، مسبوق به درک حضوری نیازهای وجودی از سوی دعا کننده است. دعا خواندن امر دیگری است و در واقع تکرار عرضهی نیاز کس دیگر با خداست و از سنخ تجربهی دینی نیست. حصول این قسم ازتجارب دینی، به جز اعتقاد به باورهای دینی و عمل به مقتضای آن، به امر دیگری مشروط نیست.
قسم دیگر از تجارب دینی، تجاربی است که حصول آنها متوقف بر تطور وجودی در شخص دین دار است، و این تطور با صرف اعتقاد به باورهای دینی و عمل به مقتضای آنها حاصل نمیشود؛ بلکه افزون بر آنها انجام نوافل، سیر و سلوک تهذیب نفس هم لازم است.
توصیههای قرآنی به تهجد، که البته بر خود پیامبر صلیاللهعلیهوآله واجب بود و بر دیگران مستحب، و به تعبیر قرآن:
«یا أَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ قُمِ اللَّیْلَ إِلاّ قَلِیلاً نِصْفَهُ أَوِ انْقُصْ مِنْهُ قَلِیلاً أَوْ زِدْ عَلَیْهِ وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِیلاً إِنّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقِیلاً إِنَّ ناشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قِیلاً إِنَّ لَکَ فِی النَّهارِ سَبْحاً طَوِیلاً» (مزمل / 1-7)
و به انفاق؛ آن هم انفاقی که کسب کنندهی برّ باشد:
«لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتّی تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ» (آل عمران / 92)
و به نیکی و پاکی و علوّ رتبت نمیرسید مگر اینکه از آنچه دوست دارید، انفاق کنید و دستوراتی نظیر آنها، همه برای آن است که باب این نوع تجارب دینی به روی آدمیان گشوده شود.
این نوع تجارب، دین ورزی آدمیان را به سطحی متعالی ارتقا میدهد، دین ورزی عارفانه شاید نامی مناسب برای این نوع دین ورزی باشد، حضرت علی علیهالسلام عبادت آدمیان را برحسب مراتب وجودیشان سه قسم میکند، آنجا که میفرماید:
«إنّ قوماً عبدوا اللّه خوفاً فتلک عبادة العبید و إن قوماً عبدوا اللّه طمعاً فتلک عبادة التجار و إنّ قوماً عبدوا اللّه حباً فتلک عبادة الاحرار»؛ یعنی گروهی خدا را به خاطر ترس از جهنم میپرستند و آن عبادت بردگان است و گروهی به خاطر طمع در بهشت و آن عبادت تجار است و گروهی خدا را عاشقانه عبادت میکنند و آن عبادت آزادگان است. آن حضرت در جای دیگری عرضه میدارد:
«الهی ما عبدتک خوفاً من نارک و لاطمعاً فی جنتک بل وجدتک اهلاً للعبادة فعبدتک»؛ یعنی خدایا تو را به جهت ترس از آتشت نپرستیدم و به خاطر طمع در بهشت عبادتت نکردم، بلکه تو را شایستهی پرستش یافتم و به خاطر خودت ستایشت کردم. کسی که عاشق خداست، طالب خود خداوند است، چنین کسی را اگر به بهشت هم ببرند، اگر از خدا دور باشد، آنجا برایش جهنم است.
از همین روست که حضرت در دعای کمیل به درگاه معشوق عرضه میدارد که «هبنی صبرت علی عذابک و کیف اصبر علی فراقک»؛ گیرم که آتش جهنمت را تحمل کردم، دوریت را چگونه تحمل کنم؟
بازتاب چنین مناجاتهایی در ادبیات عرفانی ما در قالب ابیات نغز و عاشقانه انعکاس یافته است:
سعدی:
گر مخیّر بکنندم به قیامت که چه خواهی دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را
اوحدی مراغهای:
در ضمیر ما نمیگنجد به غیر از دوست کس هر دو عالم را به دشمن ده که ما را دوست بس
رابعه عدویه:
خداوندا اگر تو را از بیم دوزخ میپرستیم، در دوزخم بسوز و اگر به امید بهشت میپرستیم، بر من حرام گردان و اگر برای تو، تو را میپرستیم، جمال باقی دریغ مدار! (عطار، 1379 ، 142).
قسم دیگر از تجارب دینی خاص پیامبران الهی است. انبیا انسانهای بختیار و به تعبیر مولوی مسعود بختی بودند که مشمول لطف و عنایت الهی قرار گرفتند و به نبوت و رسالت برگزیده شدند و بعد از این گزینش و بعثت، در فرایندی شگفت و رازآلود که نتیجهی آن اتصال غیب و شهود بود، تجربهای را از سر گذراندند که در ادبیات دینی و قرآنی «وحی» نامیده میشود.
در فلسفهی دین و الهیات جدید، معمولاً به جای وحی از تعبیر «تجربهی وحیانی» یا «تجربهی نبوی» استفاده میشود. در قرآن واژهی «وحی» بیش ازهفتاد بار استعمال شده است، که اغلب به همان پدیدهی شگفتانگیز، یعنی ارتباط ویژهی خداوند با پیامبران در زمینهی هدایت انسانها اشاره دارد؛ کاربردهای دیگر وحی و مشتقات آن در قرآن عبارتند از:
الف) وحی تکوینی به جمادات: «وَ أَوْحی فِی کُلِّ سَماءٍ أَمْرَها» (فصلت / 12) در هر آسمان کار مربوط به آن را وحی فرمود.
ب ) وحی غریزی به حیوانات: «وَ أَوْحی رَبُّکَ إِلَی النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِی مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمّا یَعْرِشُونَ» (نحل / 68) و پروردگار تو به زنبور عسل وحی کرد که از کوهها و درختان و داربستهایی که مردم میسازند، خانههایی برگزین.
ج ) وحی به معنای الهام به برخی از مؤمنان: «وَ أَوْحَیْنا إِلی أُمِّ مُوسی أَنْ أَرْضِعِیهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَیْهِ فَأَلْقِیهِ فِی الْیَمِّ» (قصص / 7) و به مادر موسی الهام کردیم که او را شیر ده و هنگامی که بر او ترسیدی وی را به دریا بیفکن.
د ) وحی به انبیاء: «کَذلِکَ یُوحِی إِلَیْکَ وَ إِلَی الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکَ اللّهُ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ» (شوری / 3)
این گونه خداوند عزیز و حکیم به تو و پیامبرانی که پیش از تو بودند، وحی میکند.
قرآن درباره چند و چون این نوع وحی، توضیح میدهد که «وَ ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اللّهُ إِلاّ وَحْیاً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ ما یَشاءُ إِنَّهُ عَلِیٌّ حَکِیمٌ» (شوری / 51)؛ شایستهی هیچ انسانی نیست که خدا با او سخن گوید، مگر از راه وحی یا از پشت حجاب، یا رسولی میفرستد و به فرمان او آنچه را بخواهد وحی میکند، به راستی که خداوند بلند مرتبه و حکیم است.
وحی به انبیا، که خاص رسولان الهی است، تا پیامبر گرامی اسلام صلیاللهعلیهوآله ادامه داشته و پس از آن خاتمه یافته است. اما انواع دیگر وحی و از جمله الهام و اشراق و راهنماییهای غیبی، که اقسام پیش گفتهی تجارب دینی را شامل میشود، قطع نشده و نخواهد شد. (ملا صدرا، 1363 ، 12)
گفتنی است که تجربهی دینی پیامبران منحصر به آنچه گفتیم نیست، بلکه،مطابق آنچه در آموزههای دین اسلام آمده است، آنان قبل از بعثت و بعد از آن نیز تجاربی را از سر گذراندهاند که روایت آنها بخش معتنابهی از متون دینی مسلمانان و بقیهی ادیان الهی را به خود اختصاص داده است.
تجربهی دینی به مثابه بعدی از ابعاد دین
دین پژوهان در بررسیهای تطبیقی و برون دینی، ابعادی را برای ادیان شناسایی کردهاند که موارد زیر در غالب فهرستهایی که در این خصوص ارائه شده است، مشترک است:
الف) بعد عقیدتی و آموزهای(10)؛
ب ) بعد اخلاقی(11)؛
ج ) بعد تجربی(12)؛
د ) بعد اسطورهای(13)؛
ه ) بعد اجتماعی(14)؛
و ) بعد حقوقی(15)؛
تجربهی دینی از میان ابعاد یاد شده، بیشترین توافق را میان دین مداران ایجاد نموده و کمترین چالش و تنش را در پی داشته است.
الزامات ناشی از جهانی شدن از یک سو و ضرورت اجتناب از هر نوع تنش، که استعداد فراگیر شدن داشته باشد،(16) از سوی دیگر، ایجاب میکند که این بعد از ابعاد دین بیشتر مورد توجه قرار گیرد.
مراد از بعد تجربی دین(17)، ساحتی از دین است که نه تنها مشتمل است بر منشأ ادیان الهی، که در فرایند اتصال شخص نبی به عالم غیب و اخذ معارف وحیانی از منبعی لایزال متجلی میشود، بلکه غایاتی(18) هم که ادیان پیروان خود را به واسطهی اعتقاد ورزیدن به باورهای دینی و سلوک عملی مطابق با آموزههای توصیهای دین(19)، به آنها نایل میگردانند، مانند احساس تعلق و وابستگی به امری غیبی و نادیدنی، شهودهای معنوی و روحانی، دغدغهها، آرزوها، امیدها و آرمانها، دعا و مناجات(20)، استجابت دعا، توبه و امثال آن را نیز دربرمیگیرد؛افزون بر این، مجموعهای از آموزههای دینی، که به گزارش امور و حالات یاد شده در خصوص انبیای الهی اختصاص یافته است را نیز شامل میشود.
برای مثال گزارشهای قرآن از تجربهی دینی حضرت ابراهیم علیهالسلام و داستان ذبح فرزند دلبندش اسماعیل علیهالسلام (21)، ابتلای او(22) و از سر گذراندن آزمایشهایی دشوار و در نهایت رسیدن به مقام امامت؛ داستان موسی علیهالسلام و تجربهی گفتگوی خداوند با او(23) و انتخاب او به مقام نبوت(24) داستان ابتلای حضرت یونس علیهالسلام و نهایتاً استجابت دعای او(25)، و همین طور داستان معراج پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله و تقرب او به ذات اقدس ربوبی(26)، تا جایی که فرشتهی مقرب الهی از نیل به آن عاجز میماند(27)، از موارد جالب توجه و جذاب این مقوله است.
شرح و بسط گزارشهای قرآن در احادیث و روایات اسلامی و بازتاب آن در ادبیات دینی و عرفانی، از سویی نشانگر فراخی و فربهی بُعد تجربی دین اسلام و از سوی دیگر حاکی از تأثیر و نفوذ این آموزهها و نتایج و آثار معنوی و تربیتی آنهاست.
هویت تجارب دینی
از آنچه تاکنون گفتیم این نکته روشن شد که تجارب دینی دارای گسترهی وسیعی است؛ افزون بر تعدد و تکثر تجارب دینی به اعتبار اصناف دین داران در یک دین، تعدد، تنوع و کثرت از وجوهی دیگر هم عارض تجارب دینی میشود.
این وجوه عبارتند از: ادیان، مذاهب، فرهنگها، اقوام و نژادها، مناطق جغرافیایی و... .
حال سؤال این است که: آیا تجارب دینی، با همهی گستردگی و کثرت و تعددی که دارند، دارای گوهر واحد و هستهی مشترکی هستند، یا نه، چنین هستهی مشترکی را در تجارب دینی نمیتوان یافت و در واقع هویت آنها به تعداد وجوه کثرتی که برشمردیم، متعدد است.
در پاسخ به این سؤال، دین پژوهان و کسانی که در باب تجارب دینی تحقیق کردهاند، دو پاسخ متعارض دادهاند.گروهی نظیر ویلیام جیمز(28) (1910-1842)، رودلف اتو (1937-1869) و والتر ترنس استیس (1967-1886) برای تجارب دینی عناصر مشترکی را، که در همهی تجارب ثابت است و از این رو عناصر یاد شده را میتوان مقومات و ذاتیات تجربهی دینی دانست، معرفی میکنند و به این ترتیب اوصاف متغیر در تجارب دینی را، که از دینی به دینی و فرهنگی به فرهنگی متفاوت است، عرضیات تجربهی دینی میتوان محسوب داشت. به این لحاظ است که این دیدگاه را ذات گرایی(29) و قائلان به آن را ذات گرایان(30) نامیدهاند.
گفتنی است که ذات گرایان فهرستهای متفاوتی از عناصر مشترک و ذاتیات تجارب دینی به دست دادهاند. برای مثال در فهرست استیس هفت ویژگی (Stace, 1960, 131-32) و در فهرست ویلیام جیمز چهار ویژگی (James, 1923, 11)، برای تجارب دینی ارائه شده است.
در مقال رهیافت ذات گرایانه به هویت تجارب دینی، کسانی مثل کتز(31)(1944)، نینیان اسمارت(32)، جان هیک(33)، وین پراود فوت(34)، ترنس پنلوم(35)ی گیل(36)، قرار دارند که معتقدند تمام تجربهها از طریق اعتقادات، مقولات اکتسابی و چارچوب مفهومی شخص تجربهگر، محقق میشوند و از این روست که دین داران در سنتهای دینی مختلف، واقعاً تجربههای متفاوتی را از سر میگذرانند.
طبق این دیدگاه که «ساخت گرایی»(37) نامیده میشود، هیچ تجربهی دینی واحدی وجود ندارد و هیچ تجربهای نیست که از پیش زمینهی صاحب تجربه، یعنی باورها، انتظارات، امیدها، آرزوها، نیازها، پرسشها و به اصطلاحِ ساخت گراها از «چارچوب مفهومی» صاحب تجربه، تأثیر نپذیرفته باشد.
اساساً تجربهی دینی و عرفانی را همان چارچوب مفهومی دین دار و عارف میسازد.
صاحبان این رهیافت برای اثبات مدعای خود تجارب دینی مختلف را، که توسط صاحبان آنها توصیف شده است، از سنتهای مختلف دینی نقل میکنند و بر وجوه اختلاف آنها انگشت تأکید مینهند و رد پای پیش زمینههای تجربه گررا در آنها نشان میدهند.
با صرف نظر از استدلالهای له و علیه در خصوص رهیافتهای یاد شده و همینطور نقدهای مفصلی که از هر دو دیدگاه به عمل آمده است، به نظر میرسد با تفکیک میان خود تجربه و تعبیر و تفسیر آن، میتوان از نقاط قوت هر دو رهیافت بهره جست و نظریهی جامعتری را ارائه کرد. البته بیان تفصیلی چنین نظریهای و تبیین جامع آن، متوقف بر نقد و بررسی همه جانبهی رهیافتهای پیش گفته است.
سخن اجمالی در این باب آن است که بگوییم تأثیر پذیری تجربه از پیش زمینهی صاحب تجربه در مرحلهی تعبیر و تفسیر آن است، و اگر تحلیلهای دقیق فیلسوفان تحلیلی و زبانی را مد نظر داشته باشیم، اثر تفسیر را در مرحلهی تبلور ذهنی و زبانی هم میتوان ردیابی کرد.
مراد از تعبیر آن است که برای بیان تجربه فقط از عنصر زبان استفاده کنیم و تنها لباسی که بر قامت تجربهی ناب، که از سنخ علم حضوری است، میپوشانیم کسوت زبان باشد. حال اگر افزون بر زبان از تئوریهای تبیین گر هم بهره بگیریم، با تفسیر سر و کار خواهیم داشت.
تفکیک یاد شده را در باب یکی از تجارب عادی روزمره، مثل گرسنگی در نظر بگیرید، علم ما به گرسنگیمان با خود گرسنگی یکی است. حال اگر این علم حضوری را تبدیل به علم حصولی کنیم (تبلور ذهنی تجربه) و سپس آن را در قالب زبان بریزیم (تبلور زبانی تجربه) حاصل یکی از دو گزاره زیر خواهد بود:
الف) «من گرسنهام»؛
ب ) «من احساس گرسنگی میکنم».
حال اگر از تبیینهایی که متخصصان علم طب در باب گرسنگی دارند، استفاده بکنیم، گزارههای (الف) و (ب) جای خود را به گزارهی:
ج ) «الان معدهی من خالی است»،
خواهند داد.
گزارههای (الف) و (ب) تعبیر تجربهی گرسنگی هستند، ولی گزارهی (ج) تفسیر آن است.
علاوه بر تفاوت یاد شده بین تعبیر و تفسیر، قدما از حیث صدق و اعتبار نیز میان آنها فرق میگذاشتند. و از این حیث تعبیر را تابع تجربه و تفسیر را تابع تئوریهایی میدانستند که برای تبیین آنها به کار رفته است، همچنان که کذب و عدم مطابقت با واقع، در تجربه و علم حضوری راه ندارد، چرا که در علم حضوری میان علم و معلوم، دوگانگی وجود ندارد و معلوم عین علم است، در تعبیر از تجربه نیز چنین است.
اما تفسیر، به جهت آمیختگی با تئوریهای تبیینگر و با در نظر گرفتن اینکه صدق و کذب در آن تئوریها راه دارد، متصف به صدق و کذب میشود؛ و در این جهت تابع تئوریهای یاد شده است.
ویتگنشتاین، فیلسوف اتریشی الاصل انگلیسی، با آوردن مثالهای نقضی، تفاوت یاد شده را مورد مناقشه قرار داده است.
معرفت بخش بودن تجارب دینی
افزون بر شواهد تاریخی و نمونههای عینی و گزارشهای دلنشینی که صاحبان تجارب دینی از توصیف تجارب خود ارائه کردهاند، آیات و روایات معتنابهی، نشان دهندهی معرفت بخش بودن تجارب دینی و عرفانی هستند. اساساً در ادبیات دینی و عرفانی ما از دو نوع علم سخن به میان آمده است:
یکی علمی است که از طریق سیر در آفاق و انفس و دیدن و شنیدن و یاد گرفتن دانستنیهایی که جان آدمی را زینت میدهد و بر کمالات او میافزاید، حاصل میگردد.
و دیگری علمی است که از طریق تصفیهی باطن و زدودن زنگار دل، از درون آدمی میجوشد و بر زبان او جاری میشود. در اینجا نیازی به یادگیری و معلم و استاد وجود ندارد و به سخن مولوی:خویش را صافی کن از اوصاف خود تا ببینی ذات پاک صاف خود بینی اندر دل علوم انبیا بیکتاب و بیمعید و اوستا
در اهمیت و معرفت بخش بودن تجارب دینی و شهودهای عرفانی، صوفیه سخنان بسیار دارند. تمثیل معروف مسابقهی نقاشی میان رومیان و چینیان(38) که در ادب فارسی انعکاس و جلوهی روشن و زیبایی یافته است، در بیان اهمیت این نوع معرفت است.
در حدیث نبوی آمده است:
«لیس العلم بکثرة التعلیم و التعلم بل هو نور یقذفه اللّه فی قلب من یشاء من عباده»؛ علم به زیادت آموزش و آموختن نیست، بلکه نوری است که خداوند در قلب آن گروه از بندگانش که بخواهد، میتاباند.
در روایت دیگری میخوانیم «من اخلص لله اربعین صباحاً اجری اللّه ینابیع الحکمه من قلبه علی لسانه»؛ هر کس چهل روز خودش را برای خدا خالص گرداند، خداوند سرچشمههای حکمت را از قلبش بر زبانش جاری میکند.
حافظ با الهام و اقتباس از این روایت است که میگوید:
سحرگه رهروی در سرزمینی همی گفت این معما با قرینی
که ای صوفی شراب آنگه شود صاف که در شیشه برآرد اربعی(حافظ، 1379 ، 498)
عارفان، به طور معمول، علم خود را که از قسم دوم است، یعنی علمی است که از طریق تزکیهی نفس و صیقل دادن روح و صفای باطن به دست آمده است، بسیار بالاتر از علوم قسم اول میدانستند. مرحوم زرین کوب در این باره مینویسد:
اینکه صوفیه غالباً اذواق و مواجید خویش را مستند و میزان حقیقت میدانستهاند و علم و برهان را حجاب میشمردهاند و کنار مینهادهاند، البته از مواردی است که به سبب آن از جانب کسانی مثل ابن الجوزی و ابن قیم الجوزیه
اندیشه حوزه » شماره 51 (صفحه 19)
و اقران آنها بر این جماعت طعنها رفته است و غالباً صوفیه معتدل نیز از آن تحاشی داشتهاند. اما صوفیه به هر حال بر این اذواق و مواجید خویش زیاده تکیه داشتهاند و بسا که حکم ذوق و کشف را بیش از حدیث و خبر و قیاس معتبر میشمردهاند. گویند یکی را از صوفیه پرسیدند که چرا سفر نگزینی تا از عبدالرزاق حدیث شنوی؟ از بایزید نقل کردهاند که پیش او گفتند فلان کس از فلان حدیث آموخت و از او چیزها نوشت. شیخ گفت: «مساکین اخذوا علیهم میتاً عن میت و اخذنا علمنا عن الحی الذی لایموت». از دیگر نقل کردهاند که گفته است چون صوفی بینی که به «اخبرنا و حدثنا» مشغولست دست از وی بشوی».
(زرین کوب، 1369 ، 160)
بصیرت زا بودن تجربهی دینی
هر چند برخی از دین پژوهان بین تجربهی دینی و بصیرت دینی تمایز افکندهاند (پترسون، 1376 ، 37)، اما تلازمی غیرقابل انکار میان آن دو وجود دارد. صاحب تجربهی دینی که در پی مؤانست با باورهای دینی و عمل مطابق با ضوابط و آموزههای توصیهای دین و، به سخن دیگر، زندگی متدینانه، نسیم رحمت و عطوفت الهی بر او وزیده و حضور خدا را در ساحات مختلف زندگی تجربه کرده است، گویی دارای چشم سومی شده است و در آفاق و انفس چیزهایی را میبیند که با چشمهای معمولی نمیتوان دید.
از این روست که باغبان مورد نظر پترسون، «که خاک باغش را زیر و رو میکند، و در این هنگام درمییابد که اگر ریشههای درختی را که در آن نزدیکی است، از خاک در نیاورد، ریشهها رفته رفته پیشروی میکنند و سبزیهای او را از بین میبرند. شخص میتواند این پدیده را ببیند و از روی آن نسبت به نحوهی پیشروی گناه و تسلط آن بر ما بصیرتی پیدا کند.» (همان) و آگوستینوس (430-354)، الهی دان مسیحی شمال آفریقا، از شنیدن جملهای که از دهان کودکی در بازی کودکانه خارج میشود، رایحهی هدایت الهی را استشمام میکند:
این پرسشها را از خویشتن میپرسیدم، چرا در این دم بر گناهان زشتم مهر خاتمتی نمینهند؟ سراپا میگریستم و اندوهی جانکاه در سینه داشتم، تا آنکه به ناگاه آوای زمزمهی کودکی را در منزلگاه مجاور شنیدم. نمیتوانم گفت: که صدای پسرکی بود یا دخترکی، اما دوباره و دوباره این ترجیع بند را باز میگفت: «برگیر و بخوان، برگیر و بخوان». در این هنگام به جستجو بر آمدم و سخت اندیشیدم که آیا بازیای هست که کودکان در سرودهای آن عباراتی این چنینی به کار برند. اما حتی نتوانستم به یاد آورم که پیشتر این عبارات را شنیده باشم. سیل اشکهایم را مانع شدم و بر پای ایستادم، و به خویش گفتم، این ندا فقط میتواند فرمان الهی باشد تا کتاب مقدس را بگشایم و نخستین صفحهای را که چشمانم بر آن میافتد، برخوانم (همان، 36).
اصحاب تجارب دینی در گزارش این تجارب نیازی به ذکر واسطه نمیبینند و از این رو است که تعبیراتی نظیر «خدا با من سخن گفت»، «حدثنی قلبی عن ربی» و نظایر آن را به کار میبرند (زرین کوب، 1369 ، 6-255). این امر مبتنی بر نظام نشانهای عالم است، که عارفان مسلمان عمیقاً به آن اعتقاد داشتهاند و در قرآن بدان اشارت رفته است؛ آنجا که میفرماید:
«وَ فی کُلِّ شَیءٍ لَهُ آیَه».
براساس نظام آیهای و مطابق اعتقاد عارفان مسلمان، خداوند در آفرینش هر چیزی افزون بر آثار وجودی که در آن شیء تعبیه نموده است، درسی هم به ما انسانها داده است. برای فهمیدن آن درس بصیرتی لازم است که پیشتر به آن اشاره کردیم.
علاوه بر این نکته، نظام نشانهای معنای دیگری هم دارد و آن معنا این است که اگر آدمی برای رسیدن به هدف جد و جهد داشته باشد و جهتگیری الهی هم داشته باشد، آنگاه خداوند همهی موانع پیش روی او را برطرف میکند و همهی مشکلات ریز و درشت او را رفع و حل میکند؛ چرا که خداوند از روزنهی همهی چشمها به او مینگرد و از هر گلویی با او سخن میگوید.این سخن پیامبر صلیاللهعلیهوآله : «استفت قلبک ولو افتاک المفتون»، که عارفان مسلمان فراوان بدان تمسک میکنند، مؤید مطلب پیش گفته است. باید توجه داشت که چنین قلبی تنها در اختیار صاحبان تجارب دینی است، بلکه از نظر دیگر، در هر چیزی نشانهی خدا را دیدن و از هر گلویی صدای خدا را شنیدن، عین تجربهی دینی است. و چنانکه پیشتر گفتیم، کسانی چنین حالی را پیدا میکنند که اولاً جد و جهد داشته باشند و ثانیاً جهتگیری شان الهی باشد. و به تعبیر قرآن «الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا».
متعلَّق بصیرت و تجربهی دینی
گفتیم که تجربهی دینی و تهذیب نفس و صفای باطن باعث میشود که آدمی صاحب بصیرتی شود که آدمهای معمولی واجد آن نیستند. گویی او چشم سومی دارد که با آن افقهایی را مشاهده میکند که دیگران از دیدن آن عاجزند. حال سؤال این است که متعلق شهود یاد شده کجاست؟ در پاسخ به این سؤال چهار دیدگاه ارائه شده است:
1 ) متعلق شهود عالم طبیعت است، نه فراطبیعت. از لوازم این معنا آن است که شهود در تجربهی دینی و عرفانی، مؤید هیچ باور دینی، مثل وجود خدا، تجرد روح و جهان آخرت، نیست.
2 ) شهود ناظر است به ورای عالم طبیعت. هر چه مربوط به طبیعت است با همین حواسی که در اختیار ماست قابل درک است؛ و اگر چیزی باشد که با حواس دیگری قابل درک باشد، آن حواس در اختیار ما گذاشته نشده است. مالبرانش چنین نظری داشت. سیمون وی، که در جنگ جهانی دوم در اردوگاههای آلمان نازی کشته شد، تابع مالبرانش بود و کتابی دارد تحت عنوان «دروازهای به سوی خدا»(Gate Way To God) .
3 ) شهود نیرویی است که برای آن مرز طبیعت و غیرطبیعت وجود ندارد؛ و اگر به کار افتد، هم اطلاعات بیشتری از عالم طبیعت در اختیار آدمی مینهد و هم اطلاعاتی از ماورای طبیعت. مارتین بوبر، الهی دان، عارف و فیلسوف یهودیروزگار ما، به این دیدگاه قائل است. وی در کتاب ملکوت الهی(Kingdom Of God) صریحاً میگوید که در شهود، مرز بین طبیعت و ماورای طبیعت برداشته میشود.
4 ) شهود تجلیات روح شاهد است، نظارهی گل گشت خود است. عارف در همهی شهودهایش به خود نظر میکند و خودش را میبیند. مهمترین متفکر قائل به این دیدگاه هانریش زوزو(39)، عارف آلمانی و از مریدان مایستر اکهارت است و کتابی دارد تحت عنوان گل گشت خویشتن.
از آنچه تا به اینجا آوردیم میتوان نتیجه گرفت که دیدگاه چهارم، هماهنگ با آموزههای دین اسلام و نظرگاه متفکران اسلامی است. تنها نکتهای که باید بر نتیجهی یاد شده افزوده شود، این است که آدمی عصارهی هستی و کون جامع است. همهی طبقات هستی در وجود او جمع است؛ و به تعبیر عارفان و فیلسوفان مسلمان، خداوند سه گونه کتاب طراحی کرده است: یکی کتاب تدوینی که قرآن است و دو کتاب دیگر، کتابهای تکوینی خداوندند که عبارتند از کل هستی و انسان. این سه کتاب منطبق بر همند و هیچ نوع تعارضی میان آنها نیست. از همین رو بود که عارفان ما اسمهایی که برای طبقات هستی(40) اطلاق میکردند، نظیر اسمهایی بود که برای ابعاد وجودی آدمی به کار میبردند.
برای مثال، بالاترین مرتبهی هستی مسمی به «غیب الغیوب» است، عمیقترین بعد وجودی آدمی را نیز، «غیب الغیوب انسی» اطلاق میکردند. تعبیرات «عقل متصل» و «عقل منفصل» و همینطور «خیال متصل و خیال منفصل» و نظایر آن نیز در همین ارتباط به کار رفته است.
از این رو شناخت آدمی مساوی با شناخت کل هستی است و همانند نقاشی حاصل از صیقل کاری رومیان در تمثیل مولوی چیزی کمتر از نقاشی چینیان ندارد.
تجربهی دینی و مسألهی توجیه
توجیه در باب تجارب دینی در دو مقام متفاوت مورد بحث قرار میگیرد:
الف) توجیه خود تجارب دینی یا تعبیر و تفسیرهایی که از آنها به عمل آمده است.
این مسأله از آن جهت اهمیت دارد که برخی از این گزارشها با آموزههای دینی هماهنگ نیست، و از این رو میتوان از تجارب خطا یا شبه تجربه هم سخن گفت؛ و به این ترتیب این سؤال پیش میآید که چگونه میتوان تجربه را از شبه تجربه جدا کرد؟ و اساساً صدق تجربه چه معنایی میتواند داشته باشد؟ در پاسخ به این سؤالهاست که مسألهی توجیه در مقام اول مطرح میشود.
نظر به ضیق مجال، بحث مستوفی در این باب را به فرصت دیگری موکول میکنیم و تنها به ذکر چند نکته در این باب بسنده میکنیم:
نکته اول: پیشتر گفتیم که تجربهی دینی و شهود عرفانی از سنخ علم حضوری است. و در علم حضوری خطا راه ندارد، چرا که در آن علم و معلوم یکی است و هیچ نوع اثنینیت و دوگانگی میان آنها وجود ندارد تا در صورت مطابقت علم با معلوم آن را متصف به صدق و در غیر این صورت متصف به کذب نماییم. از این رو در خود تجربه خطا راه ندارد. و اگر خطایی وجود داشته باشد، مربوط به مرحلهی تعبیر و تفسیر تجارب است.
براساس دیدگاهی که در این مقال پذیرفته شد، تجربه در مرحلهی تبلور ذهنی و زبانی، که در طی آن تبدیل به علم حصولی میشود، از پیش زمینه و چارچوب مفهومی صاحب تجربه متأثر میشود.
نکته دوم: این نکته مربوط به خود نمون بودن صدق تجارب دینی و گزارشهای ارائه شده در این باب است. سخنان اهل کشف و شهود و صاحبان تجربه، فارغ از هر استدلال و توجیهی، رنگ و بوی دیگری دارند و حاکی از صداقت و افزون بر آن پاکی و نورانیت خاصی است، و این به دلیل آن است که از جانهایی پاک و مزکّی برخاستهاند و به تعبیر قرآن «أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ» (ابراهیم، 24).
نکته سوم: در باب برهان پذیری حاصل تجارب دینی و عرفانی، برخی معتقدند پس از آشنایی با ادبیات عارفان از یک سو و ضوابط و قواعد منطقی ازسوی دیگر، میتوان با ابزار استدلال عقلانی و برهان منطقی، صدق گزارشهای یاد شده را ارزیابی کرد. ملاصدرا، که خود اهل سیر و سلوک بوده و از حاصل سلوک عارفان در آثار متعدد خود، به وفور بهره برده است، این نکته را ادعا کرده (ملاصدرا، 1410 ، 234)، و عملاً در این مسیر گام برداشته است (ملاصدرا، 1990 ، 312).
دیدگاه دیگر توجیه گزارشهای مربوط به تجارب دینی و عرفانی را منوط به تطور وجودی در محققان میدانند. به سخن دیگر، معتقدند که محقق در تجارب یاد شده باید خود نیز عارف باشد.
ب ) تجربهی دینی به مثابه رهیافتی برای توجیه باورهای دینی
ایمان آوردن و مؤمن شدن با استدلال و برهان میسر نمیشود؛ هر چند استدلالهای عقلانی و براهین فلسفی در مقام تأیید و تقویت ایمان انبوهی از متدینان و همین طور در مقام دفاع از دین و اعتقادات دینی، ابزار بسیار مؤثری است، به ویژه فلسفهی اسلامی از این حیث آزمون تاریخی موفقی را از سر گذرانده است (علیزاده، 1371 ، 130).
اما انبیای الهی با استدلال و برهان انسانها را به سوی حق و ایمان فرا نخواندند. دل ربایی آنان از طریق ایجاد تحول وجودی و روحی در مخاطبان خود بوده است. نقش بعد تجربی دین و آن بخش از آموزههای دینی که شاکلهی این ساحت از دین را تشکیل میدهد، در این مقوله بسیار مؤثر و بااهمیت است.
در اینجا به یک نمونهی تاریخی که معمولاً مفسران در ذیل تفسیر آیات 7 و 8 سوره زلزال نقل میکنند، اشاره میکنیم:
میگویند عموی فرزدق شاعر معروف، سرانجام بر تردید و بی عملی خود غلبه کرد و به حضور رسولاللّه صلیاللهعلیهوآله بار یافت تا در نزد ایشان اسلام آورد و پیامی از قرآن بشنود: حضرت صلیاللهعلیهوآله این آیات قرآن را که به تازگی نازل شده بود بر او خواندند: «فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ»؛ یعنی هر کس همسنگ ذرهای نیکی کند پاداش آن را میبیند، و هر کس همسنگ ذرهای بدی کند، کیفر آن را میبیند. با شنیدن این کلمات ژرف، سراپای وجود آن مردمنقلب شد و بیاختیار فریاد برآورد: حسبی، حسبی؛ یعنی همین سخن از قرآن برای من کافی است.
اگر قرار باشد پیام اخلاقی قرآن کریم در دو کلمه بیان شود، کلامی رساتر و تمامتر از این دو آیه وجود ندارد. از همین روی است که رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله این سخن را جامعه فاذة (یکه سخن فراگیر) نام نهاده بود (خرمشاهی، 1374 ، 10).
گروهی از پژوهشگران در حوزهی معرفتشناسی دینی، در کنار رهیافتهایی چون الهیات طبیعی، ایمان گروی، معرفتشناسی اصلاح شده، برای توجیه عقلانی باورهای دینی، استدلالهایی مبتنی بر تجربهی دینی مطرح نمودهاند.
ادعای آنان این است که تجربههای دینی فرد، باورهای دینی او را معقول میسازد. از این رو برای معقولیت باورهای دینی که محوریترین آنها گزارهی «خدا موجود است» میباشد، نیازی به عقل نظری نیست، و نفس وجود چنین تجربههایی، این سنخ از باورها را موجه میسازد. ویلیام. پی. آلستون و سی. دی. براد(41) از صاحب نظران این نظریهاند.
پینوشتها
______________________________
1- روشن است که اقبال آدمی به هر چیزی ناشی از نیازی است که به آن چیز دارد و از علائم آن، گفتگو، پژوهش، برگزاری سمینار و انتشار کتاب و مقاله در باب آن است. حجم این گفتگوها و پژوهشها و قالبهای تبلور آن، حاکی از چند و چون نیاز و میزان اقبال آدمی به آن است. حجم آثار دینی و دین پژوهشی، که برای مثال، سالانه در غرب منتشر میشود بیش از دو هزار عنوان است و انبوهی از متخصصان و استادان برجستهی دانشگاهی گرفته تا دانشجویان دکتری، مشغول تحقیق و پژوهش در مسائل و موضوعات دینی هستند (خرمشاهی، 1374 ، سیزده).
2- دو قائمهی مادیگری و مادی نگری، یعنی پوزیتیویسم در حوزهی اندیشه و معرفت و مارکسیسم در حوزهی نظری و عمل و جامعه گردانی، با صرف نظر از تفاوتهایی که در نظام فکری و اندیشهای شان با یکدیگر داشتند، در این نکته که دین امری کهنه و مربوط به عصرهای گذشته است، اتفاق نظر داشتند و عصر حاضر را عصر علم و اندیشهی علمی، معرفی میکردند. این دو قائمه اکنون فروافتاده است و سخنگویان آنها نیز به جمع منتقدان پیوستهاند. در خصوص نقد ماتریالیسم و مطالعهی تفصیلی در باب آن بنگرید به: نقدی و درآمدی بر تضاد دیالکتیکی، تألیف عبدالکریم سروش، مؤسسهی فرهنگی صراط، چاپ چهارم؛ و در باب پوزیتیویسم به: نظری اجمالی و انتقادی به پوزیتیویسم منطقی، نوشتهی بهاءالدین خرمشاهی، مرکز انتشارات علمی و فرهنگی.
3- دینی پژوهی، بدیل فارسی عنوان کلی Study Of Religion است، که بر گسترهی وسیعی از شاخههای معرفتی اطلاق میگردد. موارد زیر از آن جمله است: الهیات، فلسفهی دین، روانشناسی دین، جامعهشناسی دینی و... (علیزاده، 1381 ، 21-4).
4- درجهی اول First Order و درجهی دوم Second Order در اینجا معنای ارزشی ندارد و صرفاً یک پدیدهی معرفت شناختی است. دانشهای درجهی اول دانشهایی هستند که متعلق آنها واقعیتی از واقعیتهای عالم است، اعم از اینکه آن واقعیت از ساحت عین باشد یا ساحت ذهن و یا ساحت زبان. در مقابل، «عنوان دانشهای درجهی دوم» به دانشهایی اطلاق میگردد که متعلق آنها یک دانش دیگر باشد.
5- محسوسات به گزارهایی اطلاق میشود که حاصل به کارگیری یکی از حواس پنجگانهی ظاهری آدمی است. تفاوت این گزارهها با مجربات آن است که محسوسات از حیث ساختار منطقی شخصیهاند، یعنی موضوع آنها یک مفهوم جزئی است، ولی مجربات کلی هستند و موضوع آنها هموارهیک مفهوم کلی است. از این رو گزاره «عسل شیرین است» و نظایر آن از مجربات است، نه محسوسات، برخلاف آنچه که در برخی از کتابهای درسی معاصرین نظیر منطق صوری، تألیف دکتر خوانساری و «منطق» تألیف دکتر قراملکی، آمده است.
6. Observation
7. Experiment
8. Measurement
9- مراد از روشهای عادی، روشهایی است که در اختیار همهی مردم است و قابل تعلیم و تعلم همگانی است. در مقابل روشهای متعارف، دو راه دیگر برای کسب معرفت وجود دارد که در اختیار همه نیست و روشهای همگانی برای تعلیم و تعلم آنها وجود ندارد؛ یکی از آنها راهی است که انبیای الهی دانش خود را از طریق آن کسب میکنند، یعنی همان وحی. و دیگری راهی است که انسانهای خاص دانش خودشان را از طریق آن کسب میکنند، انسانهایی که به صورت جبلی دارای استعداد کار و تعلیم و تعلم آنها هستند. قدما این دانشها را «علوم غریبه» مینامیدند. در انگلستان آنها را «علوم روحی» و در آمریکا «علوم فراروانشناسی» مینامند.
10. Doctrinal Dimension
11. Ethical Dimension
12. Experimental Dimension
13. Mythical Dimension
14. Social Dimension
15. Rights Dimension
16- وضعیت جهان ما، از حیث خطرهایی که آن را تهدید میکند، به مراتب وخیمتر از گذشته است. میزان سلاحهای مخرب، اعم از اتمی و غیر آن، که بالفعل در اختیار گروهی از انسانها قرار دارد، برای چندین بار انهدام کرهی زمین کفایت میکند. در چنین وضعیتی وظیفهی همهی اندیشمندان، روشنفکران، مصلحان و همهی دلسوزان بشریت، آن است که تمام همّ خود را برای جلوگیری از منازعاتی که احتمال به کارگیری سلاحهای یاد شده را بالا میبرد، جلوگیری کنند، بلکه از طریق تزریق معنویت بر پیکر جامعهی بشری، که از مهمترین منابع آن معارف ادیان است، زمینهی بروز آن را منتفی نمایند.
18- از آموزههای مشترک ادیان الهی آن است که وضع موجود آدمیان را بعد از ارائهی آسیبشناسی مناسب آن، تخطئه کردهاند. و در مرحلهی بعد وضعیت مطلوبی را، که همانا غایت دین است، توصیف و تصویر کردهاند. نام این وضعیت در دین اسلام، فوز و فلاح و در ادیان دیگر، عناوینی مثل «نجات»، «آزادی»، «رهایی» و امثال آن است. آموزههای توصیهای دین اعم از توصیههای اخلاقی و تکالیف فقهی، همگی برای خارج کردن آدمی از وضعیت موجود و رساندن او به وضعیت مطلوب است. طبیعی است که افزون بر غایت نهایی که در اوج قرار دارد، غایاتی هم که هر کدام یک مرحلهی شخصی دین دار را به غایت نهایی نزدیک میکند، وجود داشته باشد.
19- در هر دینی از ادیان زنده، متن یا متونی وجود دارد که مافوق چون و چراست. یعنی متدینان به آن دین در محتوای متن یا متون یاد شده چون و چرا نمیکنند. این متن یا متون را متن مقدس (Scripture) مینامند. مجموع گزارههای این متون را میتوان به دو بخش کلی تقسیم کرد:
الف) گزارههای ناظر به واقع Factual ، که دربارهی هستها و نیستها و اوصاف و نسب واقعیات بحث میکنند و جهان نگری متدینان را سامان میدهند.
ب ) گزارههای توصیهای یا دستوری یا تکلیفی (Normative) ، که ناظر به ارزشها و تکالیف هستند و ارتباطات چهارگانهی آدمی (ارتباط با خدا، ارتباط با خود، ارتباط با انسانهای دیگر و ارتباط با طبیعت) را تنظیم میکنند.
20- دعا متفاوت از مناجات است. مناجات از مادهی «نجوی»، به معنای در گوشی سخن گفتن است و غرض و غایت عمدهی آن، غالب آمدن بر احساس تنهایی است. البته باید توجه داشت که تنهایی، معانی و مراتب مختلف دارد؛ یک معنای آن تنهایی فیزیکی است و با آمدن یک انسان دیگر برطرف میشود. تنهایی فیزیکی سطحیترین معنای تنهایی است. معنای دوم تنهایی آن است که فرد احساس بکند که دیگران او را درک نمیکنند. معنای سوم تنهایی پی بردن به ناتوانی دیگران در از بین بردن نقایص و ضعفهای وجودی فرد است. و بالاخره معنای چهارم تنهایی درک این واقعیت است که دیگران در آنجایی هم که وضع مرا میفهمند و در آنجایی هم که کاری برای من میکنند، به فکر خودشان هستند. این معنا، عمیقترین معنای تنهایی است. در این مرحله است که آدمی از اعماق وجود خود متوجه خدا میشود و با او نجوی میکند. در حقیقت آدمی در مناجاتها، احساس تنهایی را دست مایهی خیزش معنوی قرار میدهد.
21- بیان قرآن در این خصوص چنین است:
«قالَ یا بُنَیَّ إِنِّی أَری فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ فَانْظُرْ ما ذا تَری قالَ یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُوءْمَرُ سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللّهُ مِنَ الصّابِرِینَ فَلَمّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبِینِ وَ نادَیْناهُ أَنْ یا إِبْراهِیمُ قَدْ صَدَّقْتَ الرُّوءْیا إِنّا کَذلِکَ نَجْزِی الُْمحْسِنِینَ إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِینُ (صافات / 106-102)؛ ابراهیم گفت: پسرکم من در خواب میبینم که تو را سر میبرم پس بنگر که چه میبینی؟ گفت: ای پدر آنچه فرمان مییابی انجام ده که مرا - اگر خداوند بخواهد - از شکیبایان خواهی یافت. و چون هر دو بدین کار تن دادند و ابراهیم او را به روی در افکند (او را از آن کار بازداشتیم) و بدو ندا کردیم که ای ابراهیم! تو خواب خود را راست شمردی؛ ما بدین گونه نکوکاران را پاداش میدهیم، بی گمان این آزمایش آشکار بود.
در این داستان تنها چیزی که باعث شد ابراهیم علیهالسلام ، بدون هیچ گونه مصلحت نسبی و محک زدن کار خود با سنجههای اخلاقی، فقط به دنبال اجرای فرمان خدا باشد، رابطهی عاشقانه میان او و خدا بود. و این رابطه، چنانکه پیشتر اشاره کردیم، فوق رابطهی عبد و مولی و فوق اخلاق است.
22- وَ إِذِ ابْتَلی إِبْراهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنّاسِ إِماماً (بقره / 124).
23- مطابق روایت قرآن کریم، موسی از دور آتشی میبیند و برای آوردن شعلهای از آن برای خانوادهی خود به سوی آتش روان میشود. «فَلَمّا أَتاها نُودِیَ یا مُوسی إِنِّی أَنَا رَبُّکَ فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُویً وَ أَنَا اخْتَرْتُکَ فَاسْتَمِعْ لِما یُوحی إِنَّنِی أَنَا اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنَا فَاعْبُدْنِی وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْرِی» (طه / 14-11)؛ و چون به آن رسید، ندا داده شد: ای موسی! بیگمان این منم پروردگار تو، پای پوشهای خویش را در آور، که تو در سرزمین مقدس «طوی» یی ؛ و من تو را برگزیدهام، پس به آنچه وحی میشود، گوش فرا ده. بیگمان این منم خداوند که هیچ خدایی جز من نیست، مرا بپرست و نماز را برای یاد کرد من بپادار.
در ادامه آیات موسی در ضمن این گفتگو برای انجام نیکوی رسالت و مأموریتی که یافته است، درخواستهایی را مطرح میکند و در جواب میشنود که «قَدْ أُوتِیتَ سُوءْلَکَ یا مُوسی»؛ یعنی خواستهات برآورده شد ای موسی.
24- مولوی، در مثنوی، حصول چنین تجربهی دینی نابی را برای موسی، مسبوق به جد و جهد و تخلق او به اخلاق نیکو معرفی میکند و ضمن اشاره به چوپانی موسی، به اختصار حکایت گریختن گوسفندی را از رمهاش بیان میکند:
گوسفندی از کلیم اللّه گریخت پای موسی آبله شد، نعل ریخت
در پی او تا به شب در جستجو و آن رمه غایب شده از چشم او
گوسفند از ماندگی شد سست و ماند پس کلیم اللّه گرد از وی فشاند
کف همی مالید بر پشت و سرش مینواخت از مهر، همچون مادرش
نیم ذره طیْرِگی و خشم، نی غیر مهر و رحم و آب چشم، نی
گفت: گیرم بر منت رحمی نبود طبع تو بر خود چرا اِستم نمود
با ملائک گفت یزدان آن زمان که نبوت را همی زیبد فلان
(مثنوی معنوی، دفتر ششم، ابیات 7-3281)
25- در قرآن راجع به یونس علیهالسلام ، که نام «ذاالنون» یا «صاحب الحوت»، برای او به کار رفته، چنین آمده است:
«وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ فَنادی فِی الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظّالِمِینَ فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ کَذلِکَ نُنْجِی الْمُوءْمِنِینَ» (انبیاء/ 88-87)
یعنی یونس علیهالسلام در حالی که خشمگین بود رفت و فکر میکرد ما بر او قدرت نداریم و نمیتوانیم بر او سخت بگیریم. با خدا قهر کرده بود و به حال قهر و خشم رفت. بعد از آن به خود آمد و به خطای خود پی برد و ندا در داد که خدایا الهی جز تو نیست، تو منزهی، من خطا کردم، من از ستمکاران بودم. خداوند میفرماید: ما خواهش او را استجابت کردیم و غم را از او زدودیم. و ما همیشه با مؤمنان چنین میکنیم و این گونه آنها را از غم نجات میدهیم.
26 و 27- در کتب تاریخی و جوامع روایی آمده است که در شب معراج وقتی حضرت محمد صلیاللهعلیهوآله به مقام سدرةالمنتهی رسید، جبرئیل به آن حضرت خطاب کرد: «تقدم یا محمد و تخلف عنی... فان تجاوزته احترقت اجنحتی» (مجلسی، ج 18 ، 346 و ج 26 ، 337)
ای محمد پیش رو و مرا واپس نه که اگر از حدم درگذرم بال هایم بسوزد. به این عبارت نیز مشهور است: «لو دنوت انمله لاحترقت»؛ اگر به قدر سر انگشتی نزدیک شوم بسوزم، و به تعبیر مولوی:گوید ار آیم به قدر یک کمان من به سوی تو، بسوزم در زمان
(مثنوی، دفتر چهارم، 1890)احمد ار بگشاید آن پرّ جلیل تا ابد بیهوش ماند جبرئیل
اندیشه حوزه » شماره 51 (صفحه 31)
چون گذشت احمد ز سدره و مرصدش و ز مقام جبرئیل و از حدش
گفت او را هین بپر اندر پی ام گفت: رو رو من حریف تو نی ام
باز گفت او را: بیا ای پرده سوز من به اوج خود نرفتستم هنوز
گفت: بیرون زین حد ای خوش فرّ من گر زنم پرّی بسوزد پرّ من
حیرت اندر حیرت آمد این قصص بیهشی خاصگان اندر اخص
(مثنوی، دفتر چهارم، ابیات 3805 - 3800)
27. William, James
28. Essencialism
29. Essencialist
30. Katz
31. Ninian Smart
32. John Hick
33. Wayn, Proudfoot
34. Trance Panlom
35. Jerry Gill
36. Constructivism
37- مولوی در مثنوی معنوی «قصه مری کردن رومیان و چینیان در علم نقاشی و صورتگری» را این گونه روایت کرده است:
چینیان گفتند ما نقاشتر رومیان گفتند ما را کرّ و فرّ
گفت سلطان امتحان خواهم در این کز شماها کیست در دعوی گزین
چینیان صد رنگ از شه خواستند پس خزینه باز کرد آن ارجمند
هر صباحی از خزینه رنگها چینیان را راتبه بود از عطا
رومیان گفتند نه نقش و نه رنگ در خود آید کار را جز دفع زنگ
در فرو بستند و صیقل میزدند همچو گردون ساده و صافی شدند
چینیان با استفاده از انواع رنگها و با تکیه بر دانش رنگرزی و مهارت صورت گری، نقش باشکوهی پدید آوردند، در عوض رومیان دیوار مقابل تابلوی چینیان را صیقل دادند. روز داوری پس ازپردهبرداری از دو تابلوی متقابل، نقش و نگار چینیان به دیوار صاف و صیقل یافته رومیان منعکس شد و شاه عکس تصاویر نقاشان چین را بر دیوار آینه گون رومیان تابناکتر و شفافتر یافت. مولوی بعد از بیان داستان چنین نتیجهگیری میکند:
رومیان آن صوفیانند ای پدر بی ز تکرار و کتاب و بیهنر
لیک صیقل کردهاند آن سینهها پاک از آز و حرص و بخل و کینهها
آن صفای آینه وصف دل است صورت بیمنتها را قابل است
اهل صیقل رستهاند از بوی و رنگ هر دمی بینند خوبی بیدرنگ
نقش و قشر علم را بگذاشتند رایت عین الیقین افراشتند
مأخذ این قصه، حکایتی است در کتاب احیاء العلوم عزالی، ج 3 ، ص 17 (وزین پور، 1371 ، 255).
38. Heinrich Suso
39- طبقات هستی از نظر عارفان مسلمان، که ابعاد وجودی انسان در نگرهی انسان شناختی آنان براساس این طبقات سامان یافته است، با صرف نظر از اختلافات جزئی در آن، عبارتند از:
1- غیب الغیوب، کنز مخفی، عنقای مُغرب، مرتبهی عما؛
2- مقام احدیت؛
3- مقام واحدیت؛
4- عالم جبرویت؛
5- عالم ملکوت؛
6- عالم ناسوت.
40. C.D. Brood
منابع و مآخذ
1- ابن سینا (1403)، الاشارات و التنبیهات، تهران، دفتر نشر الکتاب، چاپ دوم.
2- برت، ادرین آرتور (1369)، مبادی مابعد الطبیعی علوم نوین، ترجمه عبدالکریم سروش، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی.
3- علیزاده، بیوک (1381)، گستره دین پژوهی و مسأله بومی شدن، اندیشه حوزه، شماره 35 و 36 .
4- خرمشاهی، بهاء الدین (1374)، فرهنگ و دین، برگزیده مقالات دایرة المعارف دین، ویراسته میرچالیاده، هیأت مترجمان زیر نظر بهاء الدین خرمشاهی، تهران، طرح نو، چاپ اول.
5- ابراهیمی دینانی، غلامحسین (1366)، قواعد کلی فلسفی در فلسفه اسلامی، 3 ج، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، چاپ دوم.
6- علیزاده بیوک (1377)، جایگاه معرفتشناسی در فلسفه اسلامی، فصلنامه پژوهشی دانشگاه امام صادق، شماره 8 .
7- پترسون، مایکل و همکاران (1376)، عقل و اعتقاد دینی، تهران، طرح نو، چاپ اول.
8- زمانی، کریم (1378)، شرح جامع مثنوی معنوی، تهران، انتشارات اطلاعات، دفتر ششم، چاپ دوم.
9- عطار، فرید الدین (1379)، تذکرة الاولیاء، تهران، اساطیر، تصحیح و تحشیه نیکلسون، چاپ اول.
10- ملاصدرا، محمد بن ابراهیم (1363)، مفاتیح الغیب، به تصحیح محمد خواجوی، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی.
11- وزین پور، نادر (1371)، آفتاب معنوی، تهران، انتشارات امیرکبیر.
12- حافظ، شمس الدین محمد (1379)، دیوان حافظ، به کوشش سید صادق سجادی، علی بهرامیان، تهران، شرکت انتشارات فکر روز.
13- زرین کوب، عبدالحسین (1369)، ارزش میراث صوفیه، تهران،انتشارات امیرکبیر.
14- علیزاده، بیوک (1371)، فلسفه و اسلام (حیات تعقلی اسلام)، تهران، سازمان تبلیغات اسلامی.
15- ملاصدرا، محمد بن ابراهیم (1990)، الحکمة المتعالیه فی الاسفار العقلیة الاربعة، ج 3 ، بیروت، دار احیاء التراث العربی.
16- ملاصدرا، محمد بن ابراهیم (1410 ه)، الحکمة المتعالیه فی الاسفار العقلیة الاربعة، ج 9 ، بیروت، دار احیاء التراث العربی.
1- Graham, W. A. (1977), Divine Word and Propheticword in early Islam, Mouton and Co.
2- Alston, William. P(1998), Religious Experience, in Routledge Encyclopedia of Philosophy, Edited by Edward exaing, Routledge, London and NewYork.
3- Alston, William. P(1993), Perceiving God, The Epistemology of Religious Experience, London, Cornell University Press.
4- James, William (1923), The Varieties of Religious Experience, NewYork, New American Library.
5- Katz, Steven (1978), Mysticism and Philosophical Analysis, Oxford, Oxford University Press.
6- Proudfoot, Wayn (1985), Religious Experience, Brekeley University of California Press.
7- Stace, W. T. (1960), Mysticism and Philosophy, NewYork, Macmillan.
8- Otto, Rudolf (1958), The Idea of the Holy, London, Oxford University Press.
9- Smart, Ninian, The Religious Experience of Mankind.