فلسفه و ساز و کار پاسخ گویی در نظام جمهوری اسلامی ایران (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
از چشماندازی میتوان تاریخ جدیدرا تاریخ مهار کردن قدرت سیاسی دانست. ملتها در پی مشروط و مقید ساختن حکومت کنندگان برآمدند تا بیشتر به مراد دل آنها سخن گفته و عمل نمایند. به دیگر سخن میتوان روزگار جدید را فزونی یافتن پاسخ گویی حکومت کنندگان نامید. از این دیدگاه، یک برش تاریخی عمده در تاریخ ایران، جشن مشروطیت است. انقلاب اسلامی نیز هر چند بر بازگشت به خویشتن و مؤلفههای دیگر تأکید نموده است؛ ولی در پی پاسخ گو نمودن قدرت سیاسی نیز بود. پس از پیروزی انقلاب، قانون اساسی به تبع میبایست چنین رویکردی را نیز دنبال کرده باشد، اما دشواری بسیاری از امور در تاریخ ایران آن بوده است که در کلیات با یکدیگر همسخن میشویم ولی در ساز و کار رسیده اجرا و عملیات و عملیاتی ساختن آن، رسیدن به همنوایی دشوار میشود. این نوشتار، تأملی است در فلسفه و ساز و کار پاسخ گویی در ایران روزگار جمهوری اسلامی.متن
یکی از بنیادیترین پویشها در رویکردهای سیاسی در چند سدهی اخیر در غرب و کمابیش در یک دههی اخیر در ایران، نگاه به حکومت بوده است؛ به عنوان پدیدار و موجودیتی که از دل مردم برآمده یا میبایست برآید.
از این رو، به رغم اختلاف در تعبیرها و تفسیرها دربارهی خاستگاه و مشروعیت حکومت، حتی غیرعرفی (سکولار)ترین نظریههای روزگار ما نیز در سنجش با نظریههای روزگاران گذشته، از نقش و دخالت مردم، بیشتر سخن میگویند. اگر بپذیریم که، دست کم به میزانی، حکومت در پیدایش و مانایی خویش به مردم وامدار است، نتیجهی سنتی آن، این خواهد بود که میبایست به همان اندازه پاس نقد و نظر آنان بدارد و به دیگر سخن در برابر آنان پاسخ گو باشد.
هر چند پاسخ گو نمودن نهادها، یکی از دیرپاترین خواستههای سیاسی ایرانیان بوده، ولی نامگذاری سال 1383 به عنوان «سال پاسخ گویی» اهمیت کنکاش در چند و چون تحقق این خواسته را فزونی میبخشد.
ب ) فلسفهی پاسخ گو بودن حکومت کنندگان
یکی از مهمترین پرسشها در فلسفهی سیاسی، این است که قدرت از کجا سرچشمه میگیرد.
قدرت، یکی از مفاهیم اصلی علم سیاست است که جامعه شناسان کوشیدهاند با جدا کردن آن از مرجعیت یا اقتدار مشروع(1)، از سویی، و زور، از سوی دیگر، آن را تعریف کنند. قدرت، توانایی دارندهی آن است برای واداشتن دیگران به تسلیم در برابر خواست خود، به هر شکلی. همچنان که روسو در قرارداد اجتماعی (کتاب یکم، فصل سوم) توجه کرده است: قدرتمندترین انسان نیز چندان قدرتمند نیست که همیشه سرور بماند، مگر آنکه قدرت خود را به حق و فرمان برداری را به وظیفه تبدیل کند.
وجود اقتدار (اتوریته)، یعنی قدرتی که شریعت آن براساس سنت یا قانون پذیرفته شده است، یکی از خصوصیات سازمان اجتماعی - خانواده، شرکت، دانشگاه، حکومت - است، که در آن فرماندهی ناشی از به رسمیت شناخته شدن توانایی بزرگتری است که در شخص یا مقام نهفته است. (آشوری، 1370 ، 247)
بنابر این، هم فلسفهی سیاسی و هم قدرتمندان (اصحاب قدرت) باید خاستگاه قدرت را تبیین نمایند. در سراسر تاریخ، نظریههای گوناگونی بدین منظور پرداخته و بیان شده است، که در زمرهی مهمترین آنها میتوان به نظریهی الهی و نظریهی قرارداد اجتماعی اشاره کرد.
نظریهی الهی، قدرت قدرتمندان و حق سروری آنها بر مردم را برخاسته از حق سروری خداوند بر آدمیان میداند، که آن را (با چند و چونیهایی که در پردازشهای گوناگون این نظریه، کمابیش متفاوت است) به حکومت کنندگان تفویض نموده است. اما در فلسفهی سیاسی، قرارداد اجتماعی(2)، نظریهای است: که اساس فلسفی دولت نوین است. بر طبق این نظریه، اصل «حق الهی» سلطنت، جای خود را به اصل همرایی و رضایت شهروندان برای زندگی در سایهی قدرت و عدالت دولت (جمهوری یا سطلنت مشروطه) میدهد.
این نظریه، که در اروپای سدههای هفدهم و هجدهم پرداخته شد و کسانی همچون توماس هابز، جان لاک و ژان ژاک روسو در آن نقش زیادی داشتند، قرارداد اجتماعی را سازشی نانوشته میان مردم یک جامعه و استوار بر خواست همگانی میانگارد، که برپایهی آن حکومت کنندگان و حکومت شوندگان، به گونهای متقابل، در برابر یکدیگر مسؤولیت دارند، و بر همین پایه نیز هست که دولت پدید میآید. (آشوری، 1370 ، 252-251)
به دیگر سخن، میتوان گفت که مشروعیت حکومت و اقدامهای آن از همان توافق نانوشتهی همگانی سرچشمه میگیرد.
با مفروض گرفتن خاستگاه مردمی برای قدرت، اصول دیگری از زندگی یک جامعهی مردم سالار را بر آن استوار ساختهاند که از آن جمله میتوان از اصل نمایندگی، اصل رأی اکثریت، و اصل آراء همتراز و برابر یاد نمود.
اصل نمایندگی میگوید از آنجا که قدرت از دل توافق مردم برآمده است، به نمایندگی از سوی آنها نیز باید اعمال شود، و از این روست که در مردم سالاریهای امروزین، قوای مقننه و مجریه، غالباً برگزیدهی مردم یا نمایندگان مردماند.
برپایهی رأی اکثریت، از آن روی که آدمیان را سلیقهها و دیدگاههای گوناگون است و بسا که در بسیاری از امور نتوان به اجماع میان اعضای یک جامعه دست یافت؛ مبنای ادارهی جامعه را باید بر رأی اکثریت (البته با حفظ حقوق اقلیت) گذارد.
اصل همترازی آراء میگوید که افراد در یک جامعهی سیاسی و در حوزهی تصمیمگیریها و نظرخواهیها برای ادارهی آن، فارغ از شأن اجتماعی و میزان قدرتی که دارند، از آرائی برابر و همتراز برخوردارند. یک سیاست مدار کهنه کار و یک سرمایهدار بزرگ، با یک شهروند عادی و یک لاقبا، در این سنجش، برابر و همه از یک رأی برخوردار هستند.(3)
از چشم اندازی دیگر، این همان «اصل حاکمیت ملت» است. آلکسی دوتوکویل، اندیشمند فرانسوی سدهی نوزدهم است که کتاب وی با عنوان تحلیل مردم سالاری در آمریکا، یکی از ژرف نگرانهترین تحلیلها دربارهی سیاست و حکومت د آمریکا انگاشته میشود. وی مینویسد:
در زمان معاصر در آمریکا، اصل حاکمیت ملت در عمل، چنان وسعت و توسعهای یافته است که خارج از حدود تصور است. اوهام و خرافاتی را که معمولاً در جاهای دیگر هاله وار گرداگرد این اصل کشیده میشود، در آمریکا کنار زدهاند، و در شؤون مختلف، آثار حاصله از این اصل در قالبهایی متناسب با اوضاع و احوال تجلی دارد... مردم از راه انتخاب اعضای قوهی مقننه رأساً قوانین را انشاء مینمایند. از راه انتخاب مأمورین قوهی مجریه در اجرای قوانین نظارت دارند. (دوتوکویل، 1383 ، 56)
به رغم پذیرفته شدن اصل تفکیک قوا، از آنجا که قوهی مجریه بخش گستردهای از قدرت و امکانات جامعه را در اختیار دارد و تصمیمها و اقدامهای کارگزاران آن میتواند تأثیرهایی شگرف و گاه ویران گر بر زندگی فردی و اجتماعی داشته باشد، پاسخ گو بودن قوهی مجریه در برابر قوهی مقننه (به نمایندگی از مردم) کمابیش در همهی نظامهای مردم سالار رواج یافته و این اصل را به تفکیک نسبی قوا بدل ساخته است. گفته میشود:
در سیاست در آمریکا، هیچ ارتباطی مهمتر از ارتباط رئیس جمهور و کنگره نیست. (Leloup, 1999, 1)
ج ) پاسخ گویی در حقوق اساسی جمهوری اسلامی ایران
در اصل ششم قانون اساسی جمهوری اسلامی چنین آمده است:
در جمهوری اسلامی ایران، امور کشور باید به اتکای آراء عمومی اداره شود، از راه انتخابات، انتخاب رئیس جمهور، نمایندگان مجلس شورای اسلامی، اعضای شوراها و نظائر اینها، یا از راه همهپرسی در مواردی که در اصول دیگر این قانون معین میگردد.
این اصل در کنار اصولی دیگر مانند اصل هشتم (که میگوید: «کلیهی قوانین و مقررات مدنی، جزایی، مالی، اقتصادی، اداری، فرهنگی، نظامی، سیاسی و غیر اینها باید براساس موازین اسلامی باشد»)، ما را به گونهای نظریهی دوپایهی مشروعیت (الهی - مردمی) میرساند. این، کمابیش، همان چیزی است که در چند سال اخیر از سوی کارگزاران عالی رتبهی نظام زیرعنوان «مردم سالاری دینی» آمده است. بنابر این، از آنجا که قدرت در این تعبیر نیز، کمابیش، خاستگاه مردمی مییابد، پاسخ گو بودن حکومت و کارگزاران حکومتی، مبنای نظری مییابد.
قوهی مقننه، در جمهوری اسلامی، از روشهای گوناگونی همچون سؤال و استیضاح از وزیران و دیگر کارگزاران حکومتی، و نیز از راه ساز و کارهای کمیسیون اصل نود، میتواند به پاسخ گویی کمک نماید. در اصل نود قانون اساسی جمهوری اسلامی چنین آمده است:
هر کس شکایتی از طرز کار مجلس یا قوهی مجریه یا قوهی قضائیه داشته باشد، میتواند شکایت خود را کتباً به مجلس شورای اسلامی عرضه کند. مجلس موظف است به این شکایات رسیدگی کند و پاسخ کافی دهد و در مواردی که شکایت به قوهی مجریه و یا قوهی قضائیه مربوط است، رسیدگی و پاسخ کافی از آنها بخواهد و در مدت متناسب نتیجه را اعلام نماید و در موردی که مربوط به عموم باشد به اطلاع عامه برساند.
از این چشمانداز، کمیسیون اصل نود، ساز و کاری است برای افزایش پاسخگویی نهادهای حاکمیت (اعم از نهادهای سه قوه).
اما کمیسیون اصل نود، با دشواریهای چندی روبروست. یکی از مهمترین موانع، در این راه، بی رغبتی غالب نمایندگان مجلس به عضویت در کمیسیون بوده است. به واقع نمایندگان، که فلسفهی نمایندگی آنها مطالبهی حقوق مردم از نهادهای گوناگون و قانونگذاری است، به دلایلی از جمله جاذبهی کمیسیونهایی همچون سیاست خارجی و برنامه و بودجه، و نیاز به درگیر شدن با مسائل گوناگون در مطالبهی حقوق مردم و رسیدگی به شکایات از حضور در کمیسیون اصل نود سرباز زدهاند. در حالی که در بیشتر حوزههای قانون گذاری در جمهوری اسلامی، خواهندگان عضویت در برخی کمیسیونها به بیش از دو برابر ظرفیت آنها میرسیده، مثلاً در دورهی ششم مجلس، داوطلبان حضور در کمیسیون اصل نود، 9 نفر بودهاند و هیأت رئیسه مجبور به اعمال برخی سیاستها همچون انتقال برخی نمایندگان (مانند برخی اعضای هیأت رئیسه) به کمیسیون پیش گفته شده است. در همین دوره، تا مدتها کمیسیون اصل نود، نتوانسته است نشست رسمی برگزار نماید. از این رو از ابتدای شکلگیری مجلس ششم طرحهای مختلفی برای اصلاح آیین نامهی داخلی مجلس که به نحوی مرتبط با کم و کیف کمیسیون اصل نود بود، از سوی نمایندگان به مجلس ارائه شد، که هیچ یک از این طرحها رأی لازم را کسب نکرد.» (کدیور، 1383 ، 884)
کمیسیون اصل نود، برای پیگیریهای خود ضمانت اجرایی ندارد و تنها ابزار مهم آن، به ویژه در پروندهها و شکایتهایی که جنبهی ملی مییابد، مورد خطاب قرار دادن افکار عمومی است. این کمیسیون، همچون بازرسی مجلس سوئد نیست که پارهای اختیارها برای به سرانجام رساندن موضوع داشته باشد. از این رو اکنون به گمان نگارنده، میزان نقش آفرینی این کمیسیون در مطالبهی حقوق افراد و رسیدگی به شکایتها به میزان نفوذ و تأثیرگذاری نمایندگان عضو آن و جهتگیری کلی مجلس و آرایش سیاسی کشور میان جناحها بستگی دارد، و از آنجا که بیشتر نمایندگان رغبتی به حضور در این کمیسیون نداشته، این امر امکان تحقق چندانی نمییابد. ممکن است یکی از راه کارها، لحاظ نمودن ضمانت اجرایی برای تصمیمهای کمیسیون اصل نود در بازنگریهایی آیندهی قانون اساسی باشد، اما تا آن هنگام و حتی پس از چنین کاری، از راه مشق سیاسی میان جناحها تحقق یافتنی و نیازمند گذشت زمان است تا طی آن، این اندیشه جا بگیرد که فارغ از اینکه مجلس در اکثریت این یا آن جناح، و قوای دیگر نیز در اختیار فلان و بهمان جناح باشد، شأن نظارتی مجلس و پاسخ گویی و مطالبهی کمیسیون اصل نود به رسمیت شناخته شود.
د ) قانون، نهادها و پاسخ گویی
نهادها برای آن پی افکنده میشوند که هدفهای گوناگون اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و مانند آن را جامهی عمل بپوشانند، اما به رغم آن که کمابیش این هدفها را به انجام میرسانند، ممکن است خود به مانعی بر سر راه این هدفها یا به ابزاری برای مقاصد ویژهی کارکنان و مدیران خویش بدل گردند. به دیگر سخن، دیوان سالاری(4)، کارمند سالاری و مدیرسالاری را چه بسا به دنبال بیاورد، و نظام اداری فراموش نماید که به چه منظوری پدید آمد.
«مدیر سالاری» اصطلاحی است که آن را گی کلره(5) برای بیان حاکمیت گونهای اشرافیت و سیطرهی مقامهای اداری - حکومتی به کار برده است. مدیر سالاری، موضوعی تناقض نماست؛ چرا که آن از یک سو مردم، در جوامع مردم سالار، میخواهند نهادها به دست کارمندان و مدیرانی اداره شود که از شایستگیهای لازم برخوردار بوده و به دور از فساد و رشوهگیری و رشوه دهی ارتقاء یابند. مردم کارایی نظام اداری و مردم سالاری، هر دو را خواهانند، و نمیخواهند یکی را در پای دیگری قربانی نمایند. اما آیا میشود، به تمامی، مدیرانی کارامد داشت و اختیار امور را به آنان سپرد، تا آنان امور را در مجرای درست آن هدایت نمایند. آیا در این حال، آنان با وسوسههای گوناگون روبرو نبوده و حقوق مردم را گه گاه پایمال نخواهند کرد. امروزه، آنچه بر آن اتفاق نظر وجود دارد، این است که به جای تلاش برای پیش گیری از سیاست گذاری مقامهای اداری، بهتر است آنها را مسؤول و پاسخ گو ساخت. اما بر سر شیوهی این مسؤولیت و پاسخ گویی، اجماعی وجود ندارد. برخی از علمای سیاست، پاسخ گو بودن را به معنای پاسخ گویی در برابر مقامهای انتخابی میگیرند. کسانی همچون چارلز هانیمن، بر این باورند که باید مدیران اداری را ملزم ساخت تا در برابر مقامهای دولتی انتخابی پاسخ گو باشند؛ گویی آنها حلقهی واسطی میان مردم و مدیران اداری میباشند. وی میگوید:
حکومت سلطهای عظیم بر ما دارد و اغلب کارهای حکومت به وسیلهی مردان و زنانی انجام میشده که دستگاه دیوان سالاری را تشکیل میدهند. در توان این مردان و زنان است که با ما صدمهی زیادی بزنند، همان گونه که در توان آنهاست که رفاه بیشتری برای ما فراهم آورند. مهم آن است که آنها آن کاری را که ما میخواهیم انجام شود، همان گونه که ما میخواهیم، انجام دهند. مفهوم مورد نظر ما از مردم سالاری (دموکراسی) ایجاب میکند که این مردان و زنان، موضوع هدایت و کنترلی قرار گیرند که آنها را وادارد، چه بخواهند و چه نخواهند، با خواستههای مردم، به عنوان یک کل، هماهنگ شوند.
از سوی دیگر، کسانی مانند کارل فردریک میگویند که راه پیش گفته برای رسیدن به هدف پاسخ گو نمودن مدیران اداری، هرگز به تمامی اعمال نمیشود. وی میگوید:
باید مقامهای اداری را به گونهای برگزید و آموزش داد که بر پایهی معیارهای حرفهای و ضوابط اخلاق حرفهای عمل نمایند. این مسؤولیت به مسؤولیت قضاوت میماند، چرا که اگر یک قاضی حکمی نامنطبق با معیارهای قضاوت و اخلاق قضا صادر کند، دیگر قضات و نیز افکار عمومی حکم وی را برنمیتابند. به همین گونه عمل مقامهای اداری نیز زیرذرهبین دیگران قرار دارد.
برای پاسخ گویی به سبک نخست، راه کارهای چندی پیشنهاد شده و به اجرا درآمده است. یکی از این راه کارها آن است که گونهای دستگاه اداری سازمان یابد که کارکنانش از همهی گروههای اجتماعی، نژادی، مذهبی، جنسی و اقتصادی کشور برگزیده شوند. هر چند ممکن است نسبت این کارکنان با نسبت گروههای اجتماعی آنها برابر نباشد ولی تا اندازهای به تحقق هدف یاری میرساند. به باور این دسته، این دستگاه اداری پاسخ گوی خواستههای مردم خواهد بود، چرا که خود مردم یا برش و نمونهای از آنهاست. ولی کسانی همچون «جیمز ویلسون»(6) استدلال میکنند که شواهد چندانی وجود ندارد که پیشینهی اجتماعی مقامهای اداری بر شیوهی رفتار آنها در حرفهشان اثر میگذارد. راهکار دیگر، نظارت بر کارکنان و مهار آنها از سوی مقامهای انتخابی است. در امریکا کنگره و رئیس جمهور، به اتفاق یا جداگانه، بر سازمانهای اداری نظارت میکنند. بر این شیوه نیز این انتقاد وجود دارد که فرمانهای فرادستان مثلاً رئیس جمهور چه بسا حتی از سوی دون پایهترین کارکنان، تعدیل شده یا تغییر یافته و حتی متوقف بماند و یادآوریها و بازخواستهای مکرر را ضروری سازد.
ریچارد نوستاد(7) به این نتیجه میرسد که قدرت رئیس جمهور در برابر زیردستان و فرمان دادن وی، به اندازهی قدرت امتناع کارامدی ندارد. برخی گفتهاند که نظارت بر سازمانهای اداری در نظامهای پارلمانی بهتر قابل اعمال است، ولی حتی در این نظامها نیز سازمانها یا نهادهایی هستند که به گونهی مستقیم زیر نظر شورای وزیران قرار ندارند و از این رو، نظارت هیأت وزیران، به تنهایی، کفایت نمیکند. شیوههای «سؤال» و «استیضاح» تا اندازهای مأموران و مدیران اداری را به راه میآورد و آنها را از انحراف در انجام وظیفه بر حذر میدارد. در نظامهای اقتدارگرا، که ورود و نظارت فرادستان بر فرودستان در نظام اداری زیاد است، نیز شیوههای گوناگونی برای شانه خالی کردن از مسؤولیت پدید میآید. به عنوان مثال، برخی مدیران کارخانهها در شوروی پیشین ظرفیت کارخانهی خود را در آغاز اندک و پایینتر از ظرفیت واقعی ثبت و گزارش میکردند، تا هنگام بازخواست بتوانند پاسخ گوی میزان تولید مورد انتظار مقامهای عالی رتبه قرار گیرند.
یکی دیگر از راه کارها، نظارت دستگاه قضایی بر نظام اداری است. به رغم کارایی نسبی این راه، اغلب مردم آن را به عنوان آخرین راه و چاره در نظر میگیرند. که گاه نیز به زحمت و هزینهی خود نمیارزد و سرانجام روشنی نیز برای آنان دیده نمیشود.
راه حل دیگر موضوع در برخی نظامها، دخالت بازرسان قوهی مققنه انگاشته شده است. از باب نمونه، در سوئد، بازرس مجلس(8) شکایتهای مردم را دریافت و به مقامهای مسؤول تذکر میدهد و، چنانچه تشخیص دهد، از دادگاه میخواهد که موضوع را به جریان بیاندازد. (آستین، 1374 ، 441-431)
اصطلاح «حاکمیت قانون»(9)، دو دسته مفهوم را به ذهن متبادر میسازد. نخست، مفاهیمی هستند دارای بار اخلاقی، که در این نگرش اشتراک نظر دارند که در کشوری که زیر حکومت قانون قرار دارد، باید اصول اخلاقی معینی مراعات شود. در برخی موارد، اصول اخلاقی مربوط تنها به عدالت رویهای(10)تباط یافته، و در پارهای موارد دیگر جنبهای فراتر از آن مورد نیاز است. دستهای دیگر از مفاهیم، به مراد مردم هنگام گفتن «قانون و نظم» نزدیکتر میشود. به دیگر سخن این دسته از مفاهیم «حاکمیت قانون» معنایی نزدیک به «قانون و نظم» پیدا میکند. مراد آن است که در چنین جامعهای، قانون کافی و اطاعت از آن برای پاسداشت امنیت عمومی وجود دارد. اگر مفاهیم دارای بار اخلاقی، شهرتی ناکارامد دارند، و دستهی دیگر که به قانون و نظم مرتبط میشوند، تا اندازهای از شهرتی زشت، بوی تند خونریزی پلیسی و سخنوری دست راستی برخوردارند. به نظر میرسد این نگرش میتواند پیوند دهندهی دو دسته مفهوم پیش گفته باشد که، مراد از حاکمیت قانون، «ظرفیت بر پایهی اصول» است و این امر به معنای حاکمیت بر پایهی اصول اخلاقی نیست.
دیسی(11) در کتاب درآمدی بر مطالعهی حقوق اساسی، در سال 1885 ، حاکمیت قانون را به عنوان یک «چهره» نهاد ملی سیاسی در انگلستان تشریح مینماید. وی در سه معنا، این اصطلاح را تبیین نموده، میگوید هنگامی که ما از تفوق یا حاکمیت قانون سخن میگوییم، از یک شاخص قانون اساسی انگلستان سخن گفتهایم. نخستین معنا، این است که:
هیچ کس را نمیتوان مجازات کرد یا شکنجه یا ضرر مادی و جسمانی کشانید، مگر آن که موردی از نقض آشکار قانون از سوی وی در حاکمیت قانونی عادی در برابر دادگاههای عادی کشور به اثبات رسیده باشد.
حاکمیت قانون در این حالت، بدین معناست که کسی مجازات نمیشود، جز به تجویز قانون. معنای دوم مورد نظر دیسی آن است که:
نه تنها هیچ کس نسبت به ما فراتر از قانون نیست، بلکه در این جا هر کس، در هر رتبه و شرایطی که باشد، تابع حقوق عادی کشور و صلاحیت دادگاههای عادی است.
به دیگر سخن، حاکمان و از ما بهتران، در برابر جرائم مشابه دقیقاً سزاوار همان مجازاتی هستند که من هستم.
سومین چیزی که وی از حاکمیت قانون مراد میکند، این است که:
قانون اساسی، نتیجهی حقوق عادی یک سرزمین است.
به دیگر سخن، حقوق من از تصمیمهای قانونی روزمره، در باب حقوق مدنی و جزایی، سرچشمه میگیرد، نه از برخی اعلامیههای پرطمطراق حقوق که در چند سند قانونی قانون اساسی پنهان شده است. این کار مهم دیسی، البته از سوی کسانی چون «رالز» و «هایک»(12) پذیرفته شده، ولی نیازمند گسترش تلقی شده است. آنها این مفهوم دیسی را برپایههای اخلاقی استوار نموده و غلیظ(13)قائل شدهاند. مفاهیم دقیق حاکمیت قانون، تنها به اصول انصاف آئینی
اندیشه حوزه » شماره 49 (صفحه 208)
(Procedural Fairness) اشارت دارد. از باب نمونه این که محاکمه، منصفانه برگزار شود. مفاهیم غلیظ، آن گونه که «هایک» میاندیشد، باید مورد نظر دیسی در باب حاکمیت قانون را بر اصول اخلاقی جهانی استوار سازد. این امر کمک میکند که در جامعهای که در آن قانون حاکم است، حکومت در همهی اقداماتش از سوی قوانینی تثبیت شده و پیشبینی ملزم شده باشد. این قواعد، امکان آن را فراهم میسازد که برای اشخاص قابل پیش بینی باشد که حاکمیت در شرایطی مفروض، چگونه از قوهی قهریه استفاده خواهد کرد، و آنگاه بتواند بر پایهی این آگاهی از شیوه رفتار حاکمیت، امور شخصی خویش را تنظیم نمایند. (Neuman, 2002, 1-3)
نهادها برای ایفای نقشهایی خاص پدید آمدهاند، ولی در گذر زمان به اصلاح و سازگاری با اوضاع و احوال جدید نیاز پیدا میکنند. نهادهای گوناگون سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی و مانند آن باید با چنین اوضاع گونهگون شوندهای خود را سازگار نموده و مدیران در این زمینه پاسخ گو باشند.
به دیگر سخن، پاسخ گویی مدیران، راه را بر پویایی و کارامدی نهادها و، در نتیجه، بهبود اوضاع جامعه هموار مینماید. پیشرفت در آموزههای اسلامی ستوده و حتی بر آن پای فشرده شده است. بزرگان دین گفتهاند که کسی که دیروز و امروزش یکسان باشد، مسلمان نیست. (آشوری، 1382 ، 86)
پیشرفت باوری یا پیشرفت خواهی(14)، باور به تحول و تکامل زندگی اجتماعی و اخلاقی بشر و امکان پدید آمدن نهادهای اجتماعی - اقتصادی و سیاسی بهتر و کاملتر، همواره یکی از اصول جهان بینی ایدئولوژیهای لیبرال و چپ بوده است. به همین دلیل، در این جبهه همواره جنبشهای انقلاب خواه و بهبود خواه پدید آمدهاند که خواهان از میان برداشتن مانعهای سیاسیای بودهاند که راه را برای دستیابی به نظامهای بهتر و عادلانهتر اجتماعی و به نیکبختی همگانی میبندند. پیشرفت خواهان یا ترقی خواهان، بر دو دستهاند، یکی آنان که پیشرفت اجتماعی را در جهت دموکراسی و برابری اقتصادی از نظر اخلاقی و برای رسیدن به «جامعهای عادلانه» لازم میدانند، و دیگر آنان که رسیدن به آرمانشهر (یوتوپیای) برابری و برادری را قانون ذاتی طبیعت و تاریخ میدانند، و از این روی باید آفاتی را «پیشرفت باور» نامید. (آشوری، 1382 ، 86)
ه ) راه کاری برای پاسخ گویی در جمهوری اسلامی
در اصطلاح علم سیاست، «حکومت پاسخ گو»(15)، حکومتی است که به افکار عمومی پاسخ گو بوده و خط مشیهای سنجیده(16) و استواری را دنبال نموده و به نمایندگان مردم (رأی دهندگان) حساب پس بدهد.(17)(Mclean, 2002)
اگر از پاسخ گویی در این جا پاسخ گویی حکومت(18) و نه «دولت»(19) یا کل نظام سیاسی را مراد کنیم، باید به پاسخ گویی قوهی مجریه بپردازیم. در فرایند چند سدهای مشروط و مقید نمودن قدرت سیاسی و پیدایش نظامهای مردم سالار، پس از تفکیک قوا (به سه قوه)، بیشترین نظارتها و مهارها نسبت به قوهی مجریه به کار بسته شده است. چرا که از یک سو توان و امکانات زیادی در اختیارشان قرار دارد و از دیگر سوی، حتی در نظامهای مردم سالار، تعداد به نسبت کمتری از اعضای آن به انتخاب مستقیم مردم برگزیده میشوند. از این رو، حتی در نظامهای راستی که قدرت زیادی به رئیس کشور سپرده شده است، باز هم همچون نظام سیاسی ایالات متحده الزام به پاسخ گویی رئیس جمهور نزد قوهی مقننه (کنگره) با عنوان (20)(Tempeachment) پذیرفته شده است. در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران نیز چنین نظارتهایی به گونهای ویژه بر مقامهای عالی رتبهی قوه مجریه (رئیس جمهور، وزیران و...) پیشبینی و به قوهی مقننه تفویض شده است.
صاحب این قلم بر آن است که یک چنین نظارتهای نمیتواند پاسخ گویی کامل قوهی مجریه را در ایران کنونی تأمین نماید. در نظام متمرکز و تک بافت کنونی، کارگزاران و مدیران از سوی مقامهای بالاتر و سرانجام از سوی هیأت دولت به کار گمارده میشوند و آنگاه که بتوانند رضایت و پسند خاطر آنها را (به هرگونه و به هر شیوه و شاید گاه به مصداق «در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد» تأمین نمایند، در قدرت و جایگاه خویش میمانند، و این یکی از مهمترین سرچشمههای ناکارامدی و ناپاسخ گویی نظام اداری در جمهوری اسلامی است.
اگر بخواهیم پاسخ گویی حکومت را تنها همچون گذشته در استیضاح وزیر و رئیس سازمان و تحقیق و تفحص خلاصه کنیم، «آب همچنان بر کرت اول» خواهد بود. به رغم آن که تبیین دقیق تر پاسخ گویی در قانون اساسی، میتوانست تا اندازهای راه گشای موضوع باشد، ولی چارهی کار در اصلاح قانون اساسی نیست، بلکه میتوان از راه تفسیر قانون اساسی و تدوین قوانین عادی (مصوب مجلس) ساز و کار پاسخ گویی کارگزاران نظام، به ویژه مدیران قوهی مجریه، را فراهم نمود.
به فرض عمل نمودن در چارچوب قانون اساسی کنونی، بر این باورم که میتوان، با تمرکز زدایی و فراهم نمودن نظارت مستقیم مردم، راه را بر پاسخگویی هموارتر نمود. به دیگر سخن چاره آن است که جز اختیارات هستهای و کانونی (که گرفتن آنها، آن مسؤولیت را (از هدف و نام و حقیقت خود تهی میسازد) باید در فرایندی تدریجی باقیماندهی اختیارات را به ردههای استانی، شهری، بخشی و روستایی واگذار نمود. این امر، میتواند به گونهای از نظام غیرمتمرکز درون یک نظام در اصل متمرکز بیانجامد، که من نام «نظام متمرکز وزراگونه» بر آن میگذارم. میتوان کلیاتی را برای حوزههای گوناگون مانند عمران، مدیریت شهری و حتی آموزش طراحی نمود تا بر سیاست گذاریهای فرعی و عملکرد کارگزاران استانی و پایینتر حاکم باشد.
از سوی دیگر میبایست راه انتخاب مستقیم مدیران استان، شهر، بخش و روستا را با رأی مستقیم مردم فراهم آورد. این امر میتواند از ردههای غیرحساستر مانندمدیران ادارههای بخش و شهر آغاز شده و پس از سنجش میزان توفیق آن، سرانجام به انتخاب مدیران کل استانها نیز بیانجامد. حد غایی این روند، میتواند حتی انتخاب استانداران با رأی مستقیم مردم باشد، ولی به جهت حساسیتهای حاکمیت و از آن روی که کارگزاران وزارت کشور، نمایندهی عالی حکومت در حوزهی مأموریت خود به شمار میآیند، از آن چشم پوشی نموده و در فرصت بهتر و آخرین گام به آن جامهی عمل پوشانید. در این باره، مدیران برگزیدهی مردم با حکم مدیران بالاتر منصوب میشوند. برای این کار میتوان، از دورههای دوساله کار را آغاز نمود، بدین معنا که مدیران محلی برای یک دورهی دو ساله از سوی مردم برگزیده شوند. این امر هم احتمال تبانی یا بیتوجهی به خواست مردم را کاهش میدهد، و هم آنکه به فرض انتخاب مدیران ناکارامد و یا حتی نامطمئن از سوی حاکمیت، زیانهای آن کمتر است.
فرض دیگری نیز میتوان برای این کار در نظر گرفت و آن این است که مدیران محلی از سوی شوراهای اسلامی شهر و روستا برگزیده شوند؛ و در شکل پایینتر آن، مدیران محلی از سوی مدیران بالاتر (مافوق) منصوب شده ولی در برابر شوراهای اسلامی پاسخ گو باشند.
روی هم رفته، میتوان گفت که چارهی کار پاسخ گو نمودن حکومت، در پاسخ گو نمودن اجزای آن و به ویژه واحدهای محلی حکومت است. بدون تحقق میزانی از این امر، همچنان همگان در کلیت ماجرا و ضرورت و بایستگی پاسخ گو نمودن مسؤولان پای خواهند فشرد، ولی «همان آش و همان کاسه» باقی خواهد بود.
منابع و مآخذ
- آشوری، داریوش (1370)، دانشنامهی سیاسی، تهران، مروارید، چاپ دوم.
- آلکسی دوتوکویل (1383)، تحلیل دموکراسی در آمریکا، ترجمهی رحمتاللّه مراغهای، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم.
- کدیور، جمیله (1383)، کمیسیون اصل نود، تهران، امید ایرانیان، ج 3 ، ج 1 .
- Leloup Tole loup and steven A. Shull, The President and The congress, (U. S. A., Allyn and Bacon, 1999)
- Mclean, IAIN, Concise Dictionary of Dolitics, Congord University.
پینوشتها
______________________________
1 ) Authority
2 ) Social Contract
3 ) برای یک تبیین کوتاه بنگرید به: آستین، رنی (1374)، حکومت، آشنایی با علم سیاست، ترجمهی لیلا سازگار، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، فصل هشتم.
4 ) Beaurucracy
5 ) Guy S. Claire
6 ) James Q. Wilson
7 ) Richard Neustadt
8 ) Riksdag
9 ) Rule of low
10 ) Procedural Justice
11 ) Andrew Venn Dicey
12 ) Hayek and Rawls
13 ) Thick conception
14 ) Progressism
15 ) Responsible Government
16 ) Prudent
17 ) Tobe accountable
18 ) Government
19 ) State
20) Baraes shelley and Schmid, American Government and Politics today: the Essentiels (U. S. A., Wadsworth, 2000-2001), PP. 397-392.
از این رو، به رغم اختلاف در تعبیرها و تفسیرها دربارهی خاستگاه و مشروعیت حکومت، حتی غیرعرفی (سکولار)ترین نظریههای روزگار ما نیز در سنجش با نظریههای روزگاران گذشته، از نقش و دخالت مردم، بیشتر سخن میگویند. اگر بپذیریم که، دست کم به میزانی، حکومت در پیدایش و مانایی خویش به مردم وامدار است، نتیجهی سنتی آن، این خواهد بود که میبایست به همان اندازه پاس نقد و نظر آنان بدارد و به دیگر سخن در برابر آنان پاسخ گو باشد.
هر چند پاسخ گو نمودن نهادها، یکی از دیرپاترین خواستههای سیاسی ایرانیان بوده، ولی نامگذاری سال 1383 به عنوان «سال پاسخ گویی» اهمیت کنکاش در چند و چون تحقق این خواسته را فزونی میبخشد.
ب ) فلسفهی پاسخ گو بودن حکومت کنندگان
یکی از مهمترین پرسشها در فلسفهی سیاسی، این است که قدرت از کجا سرچشمه میگیرد.
قدرت، یکی از مفاهیم اصلی علم سیاست است که جامعه شناسان کوشیدهاند با جدا کردن آن از مرجعیت یا اقتدار مشروع(1)، از سویی، و زور، از سوی دیگر، آن را تعریف کنند. قدرت، توانایی دارندهی آن است برای واداشتن دیگران به تسلیم در برابر خواست خود، به هر شکلی. همچنان که روسو در قرارداد اجتماعی (کتاب یکم، فصل سوم) توجه کرده است: قدرتمندترین انسان نیز چندان قدرتمند نیست که همیشه سرور بماند، مگر آنکه قدرت خود را به حق و فرمان برداری را به وظیفه تبدیل کند.
وجود اقتدار (اتوریته)، یعنی قدرتی که شریعت آن براساس سنت یا قانون پذیرفته شده است، یکی از خصوصیات سازمان اجتماعی - خانواده، شرکت، دانشگاه، حکومت - است، که در آن فرماندهی ناشی از به رسمیت شناخته شدن توانایی بزرگتری است که در شخص یا مقام نهفته است. (آشوری، 1370 ، 247)
بنابر این، هم فلسفهی سیاسی و هم قدرتمندان (اصحاب قدرت) باید خاستگاه قدرت را تبیین نمایند. در سراسر تاریخ، نظریههای گوناگونی بدین منظور پرداخته و بیان شده است، که در زمرهی مهمترین آنها میتوان به نظریهی الهی و نظریهی قرارداد اجتماعی اشاره کرد.
نظریهی الهی، قدرت قدرتمندان و حق سروری آنها بر مردم را برخاسته از حق سروری خداوند بر آدمیان میداند، که آن را (با چند و چونیهایی که در پردازشهای گوناگون این نظریه، کمابیش متفاوت است) به حکومت کنندگان تفویض نموده است. اما در فلسفهی سیاسی، قرارداد اجتماعی(2)، نظریهای است: که اساس فلسفی دولت نوین است. بر طبق این نظریه، اصل «حق الهی» سلطنت، جای خود را به اصل همرایی و رضایت شهروندان برای زندگی در سایهی قدرت و عدالت دولت (جمهوری یا سطلنت مشروطه) میدهد.
این نظریه، که در اروپای سدههای هفدهم و هجدهم پرداخته شد و کسانی همچون توماس هابز، جان لاک و ژان ژاک روسو در آن نقش زیادی داشتند، قرارداد اجتماعی را سازشی نانوشته میان مردم یک جامعه و استوار بر خواست همگانی میانگارد، که برپایهی آن حکومت کنندگان و حکومت شوندگان، به گونهای متقابل، در برابر یکدیگر مسؤولیت دارند، و بر همین پایه نیز هست که دولت پدید میآید. (آشوری، 1370 ، 252-251)
به دیگر سخن، میتوان گفت که مشروعیت حکومت و اقدامهای آن از همان توافق نانوشتهی همگانی سرچشمه میگیرد.
با مفروض گرفتن خاستگاه مردمی برای قدرت، اصول دیگری از زندگی یک جامعهی مردم سالار را بر آن استوار ساختهاند که از آن جمله میتوان از اصل نمایندگی، اصل رأی اکثریت، و اصل آراء همتراز و برابر یاد نمود.
اصل نمایندگی میگوید از آنجا که قدرت از دل توافق مردم برآمده است، به نمایندگی از سوی آنها نیز باید اعمال شود، و از این روست که در مردم سالاریهای امروزین، قوای مقننه و مجریه، غالباً برگزیدهی مردم یا نمایندگان مردماند.
برپایهی رأی اکثریت، از آن روی که آدمیان را سلیقهها و دیدگاههای گوناگون است و بسا که در بسیاری از امور نتوان به اجماع میان اعضای یک جامعه دست یافت؛ مبنای ادارهی جامعه را باید بر رأی اکثریت (البته با حفظ حقوق اقلیت) گذارد.
اصل همترازی آراء میگوید که افراد در یک جامعهی سیاسی و در حوزهی تصمیمگیریها و نظرخواهیها برای ادارهی آن، فارغ از شأن اجتماعی و میزان قدرتی که دارند، از آرائی برابر و همتراز برخوردارند. یک سیاست مدار کهنه کار و یک سرمایهدار بزرگ، با یک شهروند عادی و یک لاقبا، در این سنجش، برابر و همه از یک رأی برخوردار هستند.(3)
از چشم اندازی دیگر، این همان «اصل حاکمیت ملت» است. آلکسی دوتوکویل، اندیشمند فرانسوی سدهی نوزدهم است که کتاب وی با عنوان تحلیل مردم سالاری در آمریکا، یکی از ژرف نگرانهترین تحلیلها دربارهی سیاست و حکومت د آمریکا انگاشته میشود. وی مینویسد:
در زمان معاصر در آمریکا، اصل حاکمیت ملت در عمل، چنان وسعت و توسعهای یافته است که خارج از حدود تصور است. اوهام و خرافاتی را که معمولاً در جاهای دیگر هاله وار گرداگرد این اصل کشیده میشود، در آمریکا کنار زدهاند، و در شؤون مختلف، آثار حاصله از این اصل در قالبهایی متناسب با اوضاع و احوال تجلی دارد... مردم از راه انتخاب اعضای قوهی مقننه رأساً قوانین را انشاء مینمایند. از راه انتخاب مأمورین قوهی مجریه در اجرای قوانین نظارت دارند. (دوتوکویل، 1383 ، 56)
به رغم پذیرفته شدن اصل تفکیک قوا، از آنجا که قوهی مجریه بخش گستردهای از قدرت و امکانات جامعه را در اختیار دارد و تصمیمها و اقدامهای کارگزاران آن میتواند تأثیرهایی شگرف و گاه ویران گر بر زندگی فردی و اجتماعی داشته باشد، پاسخ گو بودن قوهی مجریه در برابر قوهی مقننه (به نمایندگی از مردم) کمابیش در همهی نظامهای مردم سالار رواج یافته و این اصل را به تفکیک نسبی قوا بدل ساخته است. گفته میشود:
در سیاست در آمریکا، هیچ ارتباطی مهمتر از ارتباط رئیس جمهور و کنگره نیست. (Leloup, 1999, 1)
ج ) پاسخ گویی در حقوق اساسی جمهوری اسلامی ایران
در اصل ششم قانون اساسی جمهوری اسلامی چنین آمده است:
در جمهوری اسلامی ایران، امور کشور باید به اتکای آراء عمومی اداره شود، از راه انتخابات، انتخاب رئیس جمهور، نمایندگان مجلس شورای اسلامی، اعضای شوراها و نظائر اینها، یا از راه همهپرسی در مواردی که در اصول دیگر این قانون معین میگردد.
این اصل در کنار اصولی دیگر مانند اصل هشتم (که میگوید: «کلیهی قوانین و مقررات مدنی، جزایی، مالی، اقتصادی، اداری، فرهنگی، نظامی، سیاسی و غیر اینها باید براساس موازین اسلامی باشد»)، ما را به گونهای نظریهی دوپایهی مشروعیت (الهی - مردمی) میرساند. این، کمابیش، همان چیزی است که در چند سال اخیر از سوی کارگزاران عالی رتبهی نظام زیرعنوان «مردم سالاری دینی» آمده است. بنابر این، از آنجا که قدرت در این تعبیر نیز، کمابیش، خاستگاه مردمی مییابد، پاسخ گو بودن حکومت و کارگزاران حکومتی، مبنای نظری مییابد.
قوهی مقننه، در جمهوری اسلامی، از روشهای گوناگونی همچون سؤال و استیضاح از وزیران و دیگر کارگزاران حکومتی، و نیز از راه ساز و کارهای کمیسیون اصل نود، میتواند به پاسخ گویی کمک نماید. در اصل نود قانون اساسی جمهوری اسلامی چنین آمده است:
هر کس شکایتی از طرز کار مجلس یا قوهی مجریه یا قوهی قضائیه داشته باشد، میتواند شکایت خود را کتباً به مجلس شورای اسلامی عرضه کند. مجلس موظف است به این شکایات رسیدگی کند و پاسخ کافی دهد و در مواردی که شکایت به قوهی مجریه و یا قوهی قضائیه مربوط است، رسیدگی و پاسخ کافی از آنها بخواهد و در مدت متناسب نتیجه را اعلام نماید و در موردی که مربوط به عموم باشد به اطلاع عامه برساند.
از این چشمانداز، کمیسیون اصل نود، ساز و کاری است برای افزایش پاسخگویی نهادهای حاکمیت (اعم از نهادهای سه قوه).
اما کمیسیون اصل نود، با دشواریهای چندی روبروست. یکی از مهمترین موانع، در این راه، بی رغبتی غالب نمایندگان مجلس به عضویت در کمیسیون بوده است. به واقع نمایندگان، که فلسفهی نمایندگی آنها مطالبهی حقوق مردم از نهادهای گوناگون و قانونگذاری است، به دلایلی از جمله جاذبهی کمیسیونهایی همچون سیاست خارجی و برنامه و بودجه، و نیاز به درگیر شدن با مسائل گوناگون در مطالبهی حقوق مردم و رسیدگی به شکایات از حضور در کمیسیون اصل نود سرباز زدهاند. در حالی که در بیشتر حوزههای قانون گذاری در جمهوری اسلامی، خواهندگان عضویت در برخی کمیسیونها به بیش از دو برابر ظرفیت آنها میرسیده، مثلاً در دورهی ششم مجلس، داوطلبان حضور در کمیسیون اصل نود، 9 نفر بودهاند و هیأت رئیسه مجبور به اعمال برخی سیاستها همچون انتقال برخی نمایندگان (مانند برخی اعضای هیأت رئیسه) به کمیسیون پیش گفته شده است. در همین دوره، تا مدتها کمیسیون اصل نود، نتوانسته است نشست رسمی برگزار نماید. از این رو از ابتدای شکلگیری مجلس ششم طرحهای مختلفی برای اصلاح آیین نامهی داخلی مجلس که به نحوی مرتبط با کم و کیف کمیسیون اصل نود بود، از سوی نمایندگان به مجلس ارائه شد، که هیچ یک از این طرحها رأی لازم را کسب نکرد.» (کدیور، 1383 ، 884)
کمیسیون اصل نود، برای پیگیریهای خود ضمانت اجرایی ندارد و تنها ابزار مهم آن، به ویژه در پروندهها و شکایتهایی که جنبهی ملی مییابد، مورد خطاب قرار دادن افکار عمومی است. این کمیسیون، همچون بازرسی مجلس سوئد نیست که پارهای اختیارها برای به سرانجام رساندن موضوع داشته باشد. از این رو اکنون به گمان نگارنده، میزان نقش آفرینی این کمیسیون در مطالبهی حقوق افراد و رسیدگی به شکایتها به میزان نفوذ و تأثیرگذاری نمایندگان عضو آن و جهتگیری کلی مجلس و آرایش سیاسی کشور میان جناحها بستگی دارد، و از آنجا که بیشتر نمایندگان رغبتی به حضور در این کمیسیون نداشته، این امر امکان تحقق چندانی نمییابد. ممکن است یکی از راه کارها، لحاظ نمودن ضمانت اجرایی برای تصمیمهای کمیسیون اصل نود در بازنگریهایی آیندهی قانون اساسی باشد، اما تا آن هنگام و حتی پس از چنین کاری، از راه مشق سیاسی میان جناحها تحقق یافتنی و نیازمند گذشت زمان است تا طی آن، این اندیشه جا بگیرد که فارغ از اینکه مجلس در اکثریت این یا آن جناح، و قوای دیگر نیز در اختیار فلان و بهمان جناح باشد، شأن نظارتی مجلس و پاسخ گویی و مطالبهی کمیسیون اصل نود به رسمیت شناخته شود.
د ) قانون، نهادها و پاسخ گویی
نهادها برای آن پی افکنده میشوند که هدفهای گوناگون اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و مانند آن را جامهی عمل بپوشانند، اما به رغم آن که کمابیش این هدفها را به انجام میرسانند، ممکن است خود به مانعی بر سر راه این هدفها یا به ابزاری برای مقاصد ویژهی کارکنان و مدیران خویش بدل گردند. به دیگر سخن، دیوان سالاری(4)، کارمند سالاری و مدیرسالاری را چه بسا به دنبال بیاورد، و نظام اداری فراموش نماید که به چه منظوری پدید آمد.
«مدیر سالاری» اصطلاحی است که آن را گی کلره(5) برای بیان حاکمیت گونهای اشرافیت و سیطرهی مقامهای اداری - حکومتی به کار برده است. مدیر سالاری، موضوعی تناقض نماست؛ چرا که آن از یک سو مردم، در جوامع مردم سالار، میخواهند نهادها به دست کارمندان و مدیرانی اداره شود که از شایستگیهای لازم برخوردار بوده و به دور از فساد و رشوهگیری و رشوه دهی ارتقاء یابند. مردم کارایی نظام اداری و مردم سالاری، هر دو را خواهانند، و نمیخواهند یکی را در پای دیگری قربانی نمایند. اما آیا میشود، به تمامی، مدیرانی کارامد داشت و اختیار امور را به آنان سپرد، تا آنان امور را در مجرای درست آن هدایت نمایند. آیا در این حال، آنان با وسوسههای گوناگون روبرو نبوده و حقوق مردم را گه گاه پایمال نخواهند کرد. امروزه، آنچه بر آن اتفاق نظر وجود دارد، این است که به جای تلاش برای پیش گیری از سیاست گذاری مقامهای اداری، بهتر است آنها را مسؤول و پاسخ گو ساخت. اما بر سر شیوهی این مسؤولیت و پاسخ گویی، اجماعی وجود ندارد. برخی از علمای سیاست، پاسخ گو بودن را به معنای پاسخ گویی در برابر مقامهای انتخابی میگیرند. کسانی همچون چارلز هانیمن، بر این باورند که باید مدیران اداری را ملزم ساخت تا در برابر مقامهای دولتی انتخابی پاسخ گو باشند؛ گویی آنها حلقهی واسطی میان مردم و مدیران اداری میباشند. وی میگوید:
حکومت سلطهای عظیم بر ما دارد و اغلب کارهای حکومت به وسیلهی مردان و زنانی انجام میشده که دستگاه دیوان سالاری را تشکیل میدهند. در توان این مردان و زنان است که با ما صدمهی زیادی بزنند، همان گونه که در توان آنهاست که رفاه بیشتری برای ما فراهم آورند. مهم آن است که آنها آن کاری را که ما میخواهیم انجام شود، همان گونه که ما میخواهیم، انجام دهند. مفهوم مورد نظر ما از مردم سالاری (دموکراسی) ایجاب میکند که این مردان و زنان، موضوع هدایت و کنترلی قرار گیرند که آنها را وادارد، چه بخواهند و چه نخواهند، با خواستههای مردم، به عنوان یک کل، هماهنگ شوند.
از سوی دیگر، کسانی مانند کارل فردریک میگویند که راه پیش گفته برای رسیدن به هدف پاسخ گو نمودن مدیران اداری، هرگز به تمامی اعمال نمیشود. وی میگوید:
باید مقامهای اداری را به گونهای برگزید و آموزش داد که بر پایهی معیارهای حرفهای و ضوابط اخلاق حرفهای عمل نمایند. این مسؤولیت به مسؤولیت قضاوت میماند، چرا که اگر یک قاضی حکمی نامنطبق با معیارهای قضاوت و اخلاق قضا صادر کند، دیگر قضات و نیز افکار عمومی حکم وی را برنمیتابند. به همین گونه عمل مقامهای اداری نیز زیرذرهبین دیگران قرار دارد.
برای پاسخ گویی به سبک نخست، راه کارهای چندی پیشنهاد شده و به اجرا درآمده است. یکی از این راه کارها آن است که گونهای دستگاه اداری سازمان یابد که کارکنانش از همهی گروههای اجتماعی، نژادی، مذهبی، جنسی و اقتصادی کشور برگزیده شوند. هر چند ممکن است نسبت این کارکنان با نسبت گروههای اجتماعی آنها برابر نباشد ولی تا اندازهای به تحقق هدف یاری میرساند. به باور این دسته، این دستگاه اداری پاسخ گوی خواستههای مردم خواهد بود، چرا که خود مردم یا برش و نمونهای از آنهاست. ولی کسانی همچون «جیمز ویلسون»(6) استدلال میکنند که شواهد چندانی وجود ندارد که پیشینهی اجتماعی مقامهای اداری بر شیوهی رفتار آنها در حرفهشان اثر میگذارد. راهکار دیگر، نظارت بر کارکنان و مهار آنها از سوی مقامهای انتخابی است. در امریکا کنگره و رئیس جمهور، به اتفاق یا جداگانه، بر سازمانهای اداری نظارت میکنند. بر این شیوه نیز این انتقاد وجود دارد که فرمانهای فرادستان مثلاً رئیس جمهور چه بسا حتی از سوی دون پایهترین کارکنان، تعدیل شده یا تغییر یافته و حتی متوقف بماند و یادآوریها و بازخواستهای مکرر را ضروری سازد.
ریچارد نوستاد(7) به این نتیجه میرسد که قدرت رئیس جمهور در برابر زیردستان و فرمان دادن وی، به اندازهی قدرت امتناع کارامدی ندارد. برخی گفتهاند که نظارت بر سازمانهای اداری در نظامهای پارلمانی بهتر قابل اعمال است، ولی حتی در این نظامها نیز سازمانها یا نهادهایی هستند که به گونهی مستقیم زیر نظر شورای وزیران قرار ندارند و از این رو، نظارت هیأت وزیران، به تنهایی، کفایت نمیکند. شیوههای «سؤال» و «استیضاح» تا اندازهای مأموران و مدیران اداری را به راه میآورد و آنها را از انحراف در انجام وظیفه بر حذر میدارد. در نظامهای اقتدارگرا، که ورود و نظارت فرادستان بر فرودستان در نظام اداری زیاد است، نیز شیوههای گوناگونی برای شانه خالی کردن از مسؤولیت پدید میآید. به عنوان مثال، برخی مدیران کارخانهها در شوروی پیشین ظرفیت کارخانهی خود را در آغاز اندک و پایینتر از ظرفیت واقعی ثبت و گزارش میکردند، تا هنگام بازخواست بتوانند پاسخ گوی میزان تولید مورد انتظار مقامهای عالی رتبه قرار گیرند.
یکی دیگر از راه کارها، نظارت دستگاه قضایی بر نظام اداری است. به رغم کارایی نسبی این راه، اغلب مردم آن را به عنوان آخرین راه و چاره در نظر میگیرند. که گاه نیز به زحمت و هزینهی خود نمیارزد و سرانجام روشنی نیز برای آنان دیده نمیشود.
راه حل دیگر موضوع در برخی نظامها، دخالت بازرسان قوهی مققنه انگاشته شده است. از باب نمونه، در سوئد، بازرس مجلس(8) شکایتهای مردم را دریافت و به مقامهای مسؤول تذکر میدهد و، چنانچه تشخیص دهد، از دادگاه میخواهد که موضوع را به جریان بیاندازد. (آستین، 1374 ، 441-431)
اصطلاح «حاکمیت قانون»(9)، دو دسته مفهوم را به ذهن متبادر میسازد. نخست، مفاهیمی هستند دارای بار اخلاقی، که در این نگرش اشتراک نظر دارند که در کشوری که زیر حکومت قانون قرار دارد، باید اصول اخلاقی معینی مراعات شود. در برخی موارد، اصول اخلاقی مربوط تنها به عدالت رویهای(10)تباط یافته، و در پارهای موارد دیگر جنبهای فراتر از آن مورد نیاز است. دستهای دیگر از مفاهیم، به مراد مردم هنگام گفتن «قانون و نظم» نزدیکتر میشود. به دیگر سخن این دسته از مفاهیم «حاکمیت قانون» معنایی نزدیک به «قانون و نظم» پیدا میکند. مراد آن است که در چنین جامعهای، قانون کافی و اطاعت از آن برای پاسداشت امنیت عمومی وجود دارد. اگر مفاهیم دارای بار اخلاقی، شهرتی ناکارامد دارند، و دستهی دیگر که به قانون و نظم مرتبط میشوند، تا اندازهای از شهرتی زشت، بوی تند خونریزی پلیسی و سخنوری دست راستی برخوردارند. به نظر میرسد این نگرش میتواند پیوند دهندهی دو دسته مفهوم پیش گفته باشد که، مراد از حاکمیت قانون، «ظرفیت بر پایهی اصول» است و این امر به معنای حاکمیت بر پایهی اصول اخلاقی نیست.
دیسی(11) در کتاب درآمدی بر مطالعهی حقوق اساسی، در سال 1885 ، حاکمیت قانون را به عنوان یک «چهره» نهاد ملی سیاسی در انگلستان تشریح مینماید. وی در سه معنا، این اصطلاح را تبیین نموده، میگوید هنگامی که ما از تفوق یا حاکمیت قانون سخن میگوییم، از یک شاخص قانون اساسی انگلستان سخن گفتهایم. نخستین معنا، این است که:
هیچ کس را نمیتوان مجازات کرد یا شکنجه یا ضرر مادی و جسمانی کشانید، مگر آن که موردی از نقض آشکار قانون از سوی وی در حاکمیت قانونی عادی در برابر دادگاههای عادی کشور به اثبات رسیده باشد.
حاکمیت قانون در این حالت، بدین معناست که کسی مجازات نمیشود، جز به تجویز قانون. معنای دوم مورد نظر دیسی آن است که:
نه تنها هیچ کس نسبت به ما فراتر از قانون نیست، بلکه در این جا هر کس، در هر رتبه و شرایطی که باشد، تابع حقوق عادی کشور و صلاحیت دادگاههای عادی است.
به دیگر سخن، حاکمان و از ما بهتران، در برابر جرائم مشابه دقیقاً سزاوار همان مجازاتی هستند که من هستم.
سومین چیزی که وی از حاکمیت قانون مراد میکند، این است که:
قانون اساسی، نتیجهی حقوق عادی یک سرزمین است.
به دیگر سخن، حقوق من از تصمیمهای قانونی روزمره، در باب حقوق مدنی و جزایی، سرچشمه میگیرد، نه از برخی اعلامیههای پرطمطراق حقوق که در چند سند قانونی قانون اساسی پنهان شده است. این کار مهم دیسی، البته از سوی کسانی چون «رالز» و «هایک»(12) پذیرفته شده، ولی نیازمند گسترش تلقی شده است. آنها این مفهوم دیسی را برپایههای اخلاقی استوار نموده و غلیظ(13)قائل شدهاند. مفاهیم دقیق حاکمیت قانون، تنها به اصول انصاف آئینی
اندیشه حوزه » شماره 49 (صفحه 208)
(Procedural Fairness) اشارت دارد. از باب نمونه این که محاکمه، منصفانه برگزار شود. مفاهیم غلیظ، آن گونه که «هایک» میاندیشد، باید مورد نظر دیسی در باب حاکمیت قانون را بر اصول اخلاقی جهانی استوار سازد. این امر کمک میکند که در جامعهای که در آن قانون حاکم است، حکومت در همهی اقداماتش از سوی قوانینی تثبیت شده و پیشبینی ملزم شده باشد. این قواعد، امکان آن را فراهم میسازد که برای اشخاص قابل پیش بینی باشد که حاکمیت در شرایطی مفروض، چگونه از قوهی قهریه استفاده خواهد کرد، و آنگاه بتواند بر پایهی این آگاهی از شیوه رفتار حاکمیت، امور شخصی خویش را تنظیم نمایند. (Neuman, 2002, 1-3)
نهادها برای ایفای نقشهایی خاص پدید آمدهاند، ولی در گذر زمان به اصلاح و سازگاری با اوضاع و احوال جدید نیاز پیدا میکنند. نهادهای گوناگون سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی و مانند آن باید با چنین اوضاع گونهگون شوندهای خود را سازگار نموده و مدیران در این زمینه پاسخ گو باشند.
به دیگر سخن، پاسخ گویی مدیران، راه را بر پویایی و کارامدی نهادها و، در نتیجه، بهبود اوضاع جامعه هموار مینماید. پیشرفت در آموزههای اسلامی ستوده و حتی بر آن پای فشرده شده است. بزرگان دین گفتهاند که کسی که دیروز و امروزش یکسان باشد، مسلمان نیست. (آشوری، 1382 ، 86)
پیشرفت باوری یا پیشرفت خواهی(14)، باور به تحول و تکامل زندگی اجتماعی و اخلاقی بشر و امکان پدید آمدن نهادهای اجتماعی - اقتصادی و سیاسی بهتر و کاملتر، همواره یکی از اصول جهان بینی ایدئولوژیهای لیبرال و چپ بوده است. به همین دلیل، در این جبهه همواره جنبشهای انقلاب خواه و بهبود خواه پدید آمدهاند که خواهان از میان برداشتن مانعهای سیاسیای بودهاند که راه را برای دستیابی به نظامهای بهتر و عادلانهتر اجتماعی و به نیکبختی همگانی میبندند. پیشرفت خواهان یا ترقی خواهان، بر دو دستهاند، یکی آنان که پیشرفت اجتماعی را در جهت دموکراسی و برابری اقتصادی از نظر اخلاقی و برای رسیدن به «جامعهای عادلانه» لازم میدانند، و دیگر آنان که رسیدن به آرمانشهر (یوتوپیای) برابری و برادری را قانون ذاتی طبیعت و تاریخ میدانند، و از این روی باید آفاتی را «پیشرفت باور» نامید. (آشوری، 1382 ، 86)
ه ) راه کاری برای پاسخ گویی در جمهوری اسلامی
در اصطلاح علم سیاست، «حکومت پاسخ گو»(15)، حکومتی است که به افکار عمومی پاسخ گو بوده و خط مشیهای سنجیده(16) و استواری را دنبال نموده و به نمایندگان مردم (رأی دهندگان) حساب پس بدهد.(17)(Mclean, 2002)
اگر از پاسخ گویی در این جا پاسخ گویی حکومت(18) و نه «دولت»(19) یا کل نظام سیاسی را مراد کنیم، باید به پاسخ گویی قوهی مجریه بپردازیم. در فرایند چند سدهای مشروط و مقید نمودن قدرت سیاسی و پیدایش نظامهای مردم سالار، پس از تفکیک قوا (به سه قوه)، بیشترین نظارتها و مهارها نسبت به قوهی مجریه به کار بسته شده است. چرا که از یک سو توان و امکانات زیادی در اختیارشان قرار دارد و از دیگر سوی، حتی در نظامهای مردم سالار، تعداد به نسبت کمتری از اعضای آن به انتخاب مستقیم مردم برگزیده میشوند. از این رو، حتی در نظامهای راستی که قدرت زیادی به رئیس کشور سپرده شده است، باز هم همچون نظام سیاسی ایالات متحده الزام به پاسخ گویی رئیس جمهور نزد قوهی مقننه (کنگره) با عنوان (20)(Tempeachment) پذیرفته شده است. در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران نیز چنین نظارتهایی به گونهای ویژه بر مقامهای عالی رتبهی قوه مجریه (رئیس جمهور، وزیران و...) پیشبینی و به قوهی مقننه تفویض شده است.
صاحب این قلم بر آن است که یک چنین نظارتهای نمیتواند پاسخ گویی کامل قوهی مجریه را در ایران کنونی تأمین نماید. در نظام متمرکز و تک بافت کنونی، کارگزاران و مدیران از سوی مقامهای بالاتر و سرانجام از سوی هیأت دولت به کار گمارده میشوند و آنگاه که بتوانند رضایت و پسند خاطر آنها را (به هرگونه و به هر شیوه و شاید گاه به مصداق «در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد» تأمین نمایند، در قدرت و جایگاه خویش میمانند، و این یکی از مهمترین سرچشمههای ناکارامدی و ناپاسخ گویی نظام اداری در جمهوری اسلامی است.
اگر بخواهیم پاسخ گویی حکومت را تنها همچون گذشته در استیضاح وزیر و رئیس سازمان و تحقیق و تفحص خلاصه کنیم، «آب همچنان بر کرت اول» خواهد بود. به رغم آن که تبیین دقیق تر پاسخ گویی در قانون اساسی، میتوانست تا اندازهای راه گشای موضوع باشد، ولی چارهی کار در اصلاح قانون اساسی نیست، بلکه میتوان از راه تفسیر قانون اساسی و تدوین قوانین عادی (مصوب مجلس) ساز و کار پاسخ گویی کارگزاران نظام، به ویژه مدیران قوهی مجریه، را فراهم نمود.
به فرض عمل نمودن در چارچوب قانون اساسی کنونی، بر این باورم که میتوان، با تمرکز زدایی و فراهم نمودن نظارت مستقیم مردم، راه را بر پاسخگویی هموارتر نمود. به دیگر سخن چاره آن است که جز اختیارات هستهای و کانونی (که گرفتن آنها، آن مسؤولیت را (از هدف و نام و حقیقت خود تهی میسازد) باید در فرایندی تدریجی باقیماندهی اختیارات را به ردههای استانی، شهری، بخشی و روستایی واگذار نمود. این امر، میتواند به گونهای از نظام غیرمتمرکز درون یک نظام در اصل متمرکز بیانجامد، که من نام «نظام متمرکز وزراگونه» بر آن میگذارم. میتوان کلیاتی را برای حوزههای گوناگون مانند عمران، مدیریت شهری و حتی آموزش طراحی نمود تا بر سیاست گذاریهای فرعی و عملکرد کارگزاران استانی و پایینتر حاکم باشد.
از سوی دیگر میبایست راه انتخاب مستقیم مدیران استان، شهر، بخش و روستا را با رأی مستقیم مردم فراهم آورد. این امر میتواند از ردههای غیرحساستر مانندمدیران ادارههای بخش و شهر آغاز شده و پس از سنجش میزان توفیق آن، سرانجام به انتخاب مدیران کل استانها نیز بیانجامد. حد غایی این روند، میتواند حتی انتخاب استانداران با رأی مستقیم مردم باشد، ولی به جهت حساسیتهای حاکمیت و از آن روی که کارگزاران وزارت کشور، نمایندهی عالی حکومت در حوزهی مأموریت خود به شمار میآیند، از آن چشم پوشی نموده و در فرصت بهتر و آخرین گام به آن جامهی عمل پوشانید. در این باره، مدیران برگزیدهی مردم با حکم مدیران بالاتر منصوب میشوند. برای این کار میتوان، از دورههای دوساله کار را آغاز نمود، بدین معنا که مدیران محلی برای یک دورهی دو ساله از سوی مردم برگزیده شوند. این امر هم احتمال تبانی یا بیتوجهی به خواست مردم را کاهش میدهد، و هم آنکه به فرض انتخاب مدیران ناکارامد و یا حتی نامطمئن از سوی حاکمیت، زیانهای آن کمتر است.
فرض دیگری نیز میتوان برای این کار در نظر گرفت و آن این است که مدیران محلی از سوی شوراهای اسلامی شهر و روستا برگزیده شوند؛ و در شکل پایینتر آن، مدیران محلی از سوی مدیران بالاتر (مافوق) منصوب شده ولی در برابر شوراهای اسلامی پاسخ گو باشند.
روی هم رفته، میتوان گفت که چارهی کار پاسخ گو نمودن حکومت، در پاسخ گو نمودن اجزای آن و به ویژه واحدهای محلی حکومت است. بدون تحقق میزانی از این امر، همچنان همگان در کلیت ماجرا و ضرورت و بایستگی پاسخ گو نمودن مسؤولان پای خواهند فشرد، ولی «همان آش و همان کاسه» باقی خواهد بود.
منابع و مآخذ
- آشوری، داریوش (1370)، دانشنامهی سیاسی، تهران، مروارید، چاپ دوم.
- آلکسی دوتوکویل (1383)، تحلیل دموکراسی در آمریکا، ترجمهی رحمتاللّه مراغهای، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم.
- کدیور، جمیله (1383)، کمیسیون اصل نود، تهران، امید ایرانیان، ج 3 ، ج 1 .
- Leloup Tole loup and steven A. Shull, The President and The congress, (U. S. A., Allyn and Bacon, 1999)
- Mclean, IAIN, Concise Dictionary of Dolitics, Congord University.
پینوشتها
______________________________
1 ) Authority
2 ) Social Contract
3 ) برای یک تبیین کوتاه بنگرید به: آستین، رنی (1374)، حکومت، آشنایی با علم سیاست، ترجمهی لیلا سازگار، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، فصل هشتم.
4 ) Beaurucracy
5 ) Guy S. Claire
6 ) James Q. Wilson
7 ) Richard Neustadt
8 ) Riksdag
9 ) Rule of low
10 ) Procedural Justice
11 ) Andrew Venn Dicey
12 ) Hayek and Rawls
13 ) Thick conception
14 ) Progressism
15 ) Responsible Government
16 ) Prudent
17 ) Tobe accountable
18 ) Government
19 ) State
20) Baraes shelley and Schmid, American Government and Politics today: the Essentiels (U. S. A., Wadsworth, 2000-2001), PP. 397-392.