محرک های گفتگو و وجوه اشتراک در تمدن ها (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
قبل از این که دربارهی تمدنها بحث شود و گفتگوی میان آنها مطرح شده و آراء و عقاید موجود بررسی گردد، ضروری است تا نحوهی برخورد ما با مسأله مشخص شود و به عبارت دیگر، متدولوژی تحقیق در این زمینه مشخص گردد. بهتر است در این باره، بدون بحث تفصیلی، بپذیریم که شیوهی پژوهش معمول دانشمندان، همانا، برخورد از آزمون برآمده، تاریخی و منطقی است و لازم است گذشته و چگونگی تکامل تاریخی تمدنها، تقابل آنها و وحدت و پیوند آنها، عناصر دیرپای تمدنها، روابط متقابل آنها، عملها و عکسالعملها و تأثیر متقابل آنها مطالعه گردد و وضعیت کنونی تمدنها، خصوصیات تمدنها در عصر کنونی، وجوه اشتراک و افتراق آنها، مؤثر و مفید بودن آنها در راه اعتلای معنوی و مادی بشر، مورد تدقیق و تحقیق قرار گیرد. مسلماً نتایجی که در پایان به دست میآید، ارزشمند خواهد بود. به ویژه آن گاهی که تأثیر عملی برای زندگی آتی بشر، در تحکیم، درک و تفاهم متقابل، داشته باشد.
همچنین مهم است بدانیم محرکهایی که تمدن و فرهنگ را در ادوار تاریخ و حال حاضر هدایت میکند، کدامها بوده است که توانسته، یا میتواند، چرخهای تمدن را به حرکت درآورد، طوری که وایتهد دربارهی تمدن میگوید:
اصول توجه به زیبایی و عقل، محرک فرهنگ و تمدن یونانی به شمار میرود.(1)(وایتهد، 1925 ، 80)
در حال حاضر هم بهتر است که این محرکها مشخص گردند، که برای ایضاح آن لازم است بحثی صورت بگیرد. صاحب نظران تاریخ تمدن، با تشریح این محرکها، به خوبی خواهند توانست غایت و هدف این تفکر را روشن گردانند.
جهان ما جهان وحدت در تنوع است. وحدت آن چیزی است که همه چیز را دربرگیرد و مسلماً زمانی که میگوییم همه چیز، مسألهی تنوع مطرح میشود. اگر این تنوع نباشد، جهان، گونهای بیارزش و ملالآور میشود و با این توصیف، اکنون شما با من همگام خواهید شد که تنوع، در ذات عالم، امری بایسته و ضروری است. حال باید به این نکته رسید که با فرض این تنوع و پذیرش الزامانهی آن، چگونه میتوان در عین تنوع، وحدت را تأمین نموده و استحکام بخشید و چندی و چونی آن را توضیح داد.
به عبارت دیگر، باید در صدد تبیین این نکته برآییم که چگونه میتوان به وحدت رسید و محرکهای درونی، برای دستیابی به چنین وحدتی، کدامند؟
تا اینجا ما به سه موضوع برخوردیم:
1 ) شیوهی پژوهش در مسأله؛
2 ) محرکهای تمدن برای گفتگو و وحدت؛
3 ) جهان متنوع در وحدتی عالی.
اکنون، اگر به تاریخ بنگریم و اندیشههای وحدت طلبی و پیوند ساز انسان به جهان را در پویهی تاریخ بررسی نماییم، خواهیم دید که این اندیشه و عوامل محرک آن همواره در تاریخ موجود بوده است.
در اوپانیشادهای کهن طرح مسألهی وحدت تمدنها و نزدیکی و پیوند آنها با یکدیگر، مطرح شده و دانشمندان و نویسندگان بزرگ، همواره، آن را به نحوی مطرح نمودهاند، به طوری که در زمانهی نزدیک به ما، رابیندرنات تاگور، مهاتماگاندی، ژان پل سارتر، و ... هر کدام به سهم خود و صدها عالم و اندیشمند دیگر، فکر وحدت جهانی و ایجاد روابط متقابل و مفید را میان فرهنگها مطرح نمودهاند و پیکارهای بر حقی هم در این راه کردهاند.
رومن رولان به نقل از گفتار تاگور مینگارد:
من به اتحاد واقعی شرق و غرب معتقدم. تمام افتخارات بشری به من نیز تعلق دارد. شخصیت بیکران آدمی به جز در هماهنگی باشکوه تمام نژادهای انسانی تکمیل نخواهد شد... مسأله امروز یک مسألهی جهانی است. هیچ ملتی نمیتواند با بریدن از سایر ملل رستگار شود. یا همه با هم نجات مییابند و یا همه با هم نابود شوند.(2) و (3) (شایگان 1379) و (رولان 1921 ، 157)
تصوف اسلامی مالامال از فلسفهی انسان سالاری است و در اشعار سنایی، عطار، مولانا، خیام و بیدل، پیامهایی برای یگانگی بشر و تعالی روحی انسان در بعد جهانی آن وجود دارد، به طوری که مولانا جلالالدین بلخی میگوید:چون که بیرنگی اسیر رنگ شد موسیای با موسیای در جنگ شد
یا حافظ میگوید:غلام همت آنم که زیر چرخ کبود ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
موجودیت این افکار، در جریان تاریخ، خود گواه نیرومندی است که وجوه اشتراک و عوامل محرکی، از درون، برای وحدت و در نتیجه سعادت بشری وجود دارد.
محرکهای گفتگو و وحدت اکنون به راحتی میتوانیم محرکها در گفتگوی تمدنها و تحقق آن را به طور لموس و معین بیان داریم.
1 ) وجود نوعی تصوف در ملل مختلف
تصوف اسلامی، خود یکی از اساسیترین مبانی فکری را برای وحدت و یگانگی داراست، و همین تصوف موجب شده ملتهایی که در درون خودشان، دارای نوعی تصوفند، با این تصوف (عرفان مثبت) رویاروی شوند و از آن تأثیر بگیرند و لذا نوعی شباهت میان تصوف اسلامی با امثال دیگر تصوفها حاصل شده است، و همین مسأله میتواند به نوعی محرک وحدت و گفتگو باشد، زیرا شباهتها و اشتراکات زیادی وجود دارد. این وجوه اشتراک باید درک و دریافت شوند و تفکیکهای لازم هم صورت بگیرد، تا در نتیجهی این پیرایشها و تفکیکها و رسیدن به قلمروهای مشترک، به ایدهی گفتگوی بین ملتها و تمدنها نایل شد.
در همین خصوص اگر بگوییم محرک اساسی در عصر ما برای انسان و تمدن انسانی عبارت است از : تسلط؛ تسلط بر نفس (که در همه عرفانها و تصوفها وجود دارد)، تسلط بر طبیعت و جهان پیرامون خودمان، در همهی این عرفانها، تسلط ظالمانه بر انسانهای دیگر، شدیداً، نهی شده است، زیرا وقتی که تسلط بر نفس خود مطرح است، تسلط بر دیگر انسانها مجالی نمییابد و همین، خود زمینهساز و محرکی برای وحدت خواهد بود و میتواند در تأمین پیوندها و استحکام وحدت جهانی کمک مؤثری بنماید. دربارهی تسلط یا حاکمیت بر نفس سخنها فراوان بوده، اما چون مورد اشاره ما قرار گرفت، باید یادآور شد که هدف از شناخت و معرفت هر چه بیشتر نفس و تسلط بر آن، در حقیقت معرفت و تسلط بر جهان کوچک، اما خیلی با اهمیت است. این تسلط، مقدمهی تسلط بر طبیعت پیرامون ما خواهد گردید و در این سیر و سفر، مسلم است که تأثیر متقابل خود را نیز دربردارد، چنانکه در گذشتهها بارها این تلاشها صورت پذیرفته است و این، یکی از امور معقول در سرگذشت آدمی بوده و میباشد. تلاش انسانها برای تسخیر طبیعت و تسلط بر آن، مبارزهی دائمی خواهد بود که مردمان سیارهی ما را در راه نیل به آن متحد خواهد ساخت. زمین ما اگر مرکز کائنات، به مفهوم جغرافیایی آن نیست، تا آنجا که ما میدانیم، مرکز فرهنگی کائنات، به مفهوم فلسفی کلمه، هست و میباشد. این مرکز معرفتی به شناخت خود و دیگران پرداخته و میپردازد، و این دیگر پرواز پندار نیست. البته در این زمینه، کارهای عمدهای هم صورت گرفته و تا حدودی به واقعیت مبدل گشته و این، راه ما آدمیان است. با آنکه در خم اول کوچهایم اما راهی است که هزاران سال است آن را طی میکنیم. گام نخست آن توسط انسانهای نخستین آغاز گردیده است و در قرون بعد از رنسانس اروپا، تحول عمدهای رخ داده و سرعت بیشتری کسب نموده و در اواخر قرن بیستم، آهنگ رشد معرفت انسان از ساختار بیولوژیک و سایکولوژیک خودش تا نظامهای شمسی، در دور دستها، سریعتر گردیده و این پروسهای است که لاینقطع، و خوشبختانه با رشد علوم و اختصاصی شدن هر چه بیشتر رشتههای علمی، با دقت تمام صورت میگیرد و هر کشف و اختراع، در هر سطحی که باشد، در اسرع وقت به مراکز علمی و تحقیقاتی و حتی به همهی جهانیان رسانده میشود و این، خود، یکی از زمینههای ضروری و مهم برای مساعی مشترک به خاطر تسلط بر طبیعت به شمار میآید و در حقیقت، نمادی از خود جمعی آدمیان است.
بالاخره با آنکه تسلط بر روندها امری دشوار است، ولی در عین حال امری است ممکن و غایی و برجستهترین محرک مبارزهی عام بشری در راه رسیدن به وحدت پنداشته و محسوب میگردد.
2 ) مبارزه جهت تکامل
یکی دیگر از محرکهای اساسی، همانا مبارزه به خاطر ارتقا و تکامل سطح شعور و، در مجموع، آگاهی آدمی است. این محرک، مانند محرک تسلط، در وجود انسان و نفس وی نهفته است. انسان، پیوسته در پی افزونی آگاهی خویش از چگونگی ماهیتها و پدیدهها و پدیدارها است. با آنکه این مسأله از رشدی هماهنگ برخوردار نیست و سطوح متفاوتی دارد، اما در عین حال اگر بشود
برنامهریزی کرد و طراحی نمود، به نوبه خود، میتواند زمینهی خوبی برای یگانگی و اتحاد هر چه بیشتر گردد، زیرا اهداف مشترک، راه رسیدن واحد و مبارزهی واحد میخواهد.
گفتگوی تمدنها در ماهیت امر، جریانی است لاینقطع و دوام دار، که خود این گفتگو، مراحلی را باید طی کند تا به قوام و پختگی لازم برسد. نخست باید در سطح حوزههای اسلامی (کشورهای اسلامی) گفتگوها و تفاهماتی به عمل آید، و همسوییهایی صورت بگیرد، مثلاً در کشورهای مسلمان عربی، کشورهای غیر عرب، به ویژه ایران، افغانستان، هند، پاکستان، کشورهای آسیای مرکزی و قفقاز، گفتگوهای سازندهای میان شرق اسلامی و شرق بودایی و در گام دوم، تمدن کنفوسیوسی (چینی) تا در نتیجه زمینه مساعدی پیدا شود و نیز بسترهای گفتگوی ادیان با تمدن مسیحی و یا غرب مسیحی فراهم گردد.
3 ) دردهای مشترک آدمیان
یکی دیگر از محرکها، که میتواند نقش کلیدی و محوری در این زمینه داشته باشد و خیلی ارزنده است، همانا دردهای مشترک آدمیان است. غلبه بر این دردها، آلام و معایب، نیازمند به جستجوی راههای معقول انسانی برای تقلیل و حتی زدودن آنهاست و در واقع، امری خطیر و حساس است. زیرا دردهای مشترکی میان آدمیان وجود دارد که همهی آنها را در رنج انداخته و وجدانشان را آزار میدهد. قسمتی از این دردها منشأ اجتماعی دارند که روح بشری را آزرده کرده و میآزارد و انسان را خرد میکند، از جمله این دردهای عام و مشترک، فقر جهانی، جهل جهانی، استبداد و ظلم در سطوح و اشکال مختلف آن است. مهاجرتها، محرومیتها، آدم فروشیها، کشتارهای جمعی، تولید بلاانقطاع اسلحه و به ویژه اسلحهی ذرهای (اتمی) و... بشریتی را به وجود آورده که در پی فریب همنوعان خود است. و لذا اکثریت تودههای انسانی در معرض این خطرهای خود ساخته هستند.
داغ آوارگی انسانها از سرزمینهای خودشان، از قرنی به قرنی انتقال یافته و قرن بیست و یکم با آوارگیهای جمعی و بیخانمانیهای طیفی و کشوری و گروهی آغاز شده است. با آنکه این دردها شاید بتواند به نوبهی خود درکها را بار آورد و بشریت را به سوی درک متقابل جهانی وادارد، ولی در حال حاضر جانکاه و طاقت فرسا میباشد.
نفع طلبی و سودجوییهای حریصانهی قدرتهای بزرگ، نگذاشته انسان معاصر به راحتی و امنیت لازم حیات خویش دست یابد. بدین جهت یکی از مطلوب ترین بحثها این است، که چگونه این ترس و دلهره فروریخته شود و جلو تجاوز قدرتهای مسلط متجاوز گرفته شود.
این مسأله از اساسیترین محورها و بحثهای گفتگوی تمدنهاست، که در صورت تأمین و حصول، بزرگترین گام در کلیت تاریخ بشری برداشته شده است.
البته در هر گفتگویی باید هویت و شخصیت خود را حفظ کرد تا گفتگو سودمند باشد، که در این رابطه بیشترین مسألهی قابل طرح، رابطهی تاریخی جوامع است و اگر بپذیریم که بشریت در هر جایی که بوده، دست به آفرینشهایی زده و گامی در راه لایتناهی سعادت و رفاه و بهروزی برداشته، در حال حاضر هم کلیهی دستاوردهای بشری را، اعم از مادی و معنوی و روحی، به ملکیت حدود شش میلیارد انسان درآورده و امروزه بشریت باید به نوعی همدلی و همگرایی ایدئولوژیک یا فلسفه التقاط از بهترین افکار تن در دهد و پذیرش افکار عالی و محصولات مادی را زمینهی رفاه و آسایش و تکامل خویش قرار دهد. و البته این مسأله در عین تنوع و گوناگونی فرهنگها و تمدنها امری کاملاً ممکن و میسر است. با در نظر گرفتن چنین ساختاری در تمدن و فرهنگ، مؤثرترین پدیدهی دوران ما، یعنی رشد وحدت جهانی هم ممکن خواهد شد.
بشریت در طرحها و دستاوردها با هم میآمیزد. حقیقت و نیکی در هر کجایی وجود دارند و به وجود میآیند و بنابراین ملاکهای خیر و نیکی و فضیلت هم میتواند جنبهی عام و جهانی بیابد و مورد توافق امتها و ملتها واقع شود.
جمعبندی
اگر بخواهیم بحث را پایان ببخشیم، باید ابتدا آن را جمعبندی نماییم و نتایج حاصل از آن را روشنتر سازیم، به طوری که بیان شد به مسائلی از قبیل روش پژوهش در محرکهای گفتگو پرداختیم و در کلیت بحث، دو راه در دو سطح خاطر نشان ساختیم، در سطح کشورهای اسلامی، تصوف، به حیث وسیلهی برخورد ما با تمدنهای دیگر و مذاهب دارای زمینهی غنی در میان فرق و مذاهب خود جهان اسلام است و لذا باید به حیث عقیدهی فراگیر و مبرای از بند تعلق، به عنوان یک ایدهی کلی مورد توجه قرار بگیرد تا نوعی وحدت متعالی دینی حاصل شود.
اما در سطح جهانی آن، با اینکه تصوف میتواند یک مورد قابل دقت و قوت در بحثها و کارگیریها باشد، ولی یا وحدت آرمانی یا نوعی از التقاط افکار عالی انسانی باید مطرح باشد، زیرا از آنجایی که واقعیتهای جهان موجود و انعکاس ذهنی آنها گوناگون است و رنگهای طبیعی و نرمهای گوناگونی دارد و در عین حال تلاقی و اتئلاف این عقاید و افکار کاملاً ممکن و میسور است. بدین صورت سیستم به هم پیوستهای از افکار، مستقل از اراده، در درون این یافتهها، مضمر است و لذا باید جوامع را به صورت یک سیستم به هم پیوستهای درآورد و نوعی التقاط یا وحدت آرمانی مربوط به قرن بیست و یکم را تشخص و اعتبار بخشید و لذا نام آن را فلسفه جدید التقاط مینامم؛ یعنی به نوعی از فلسفههای التقاطی رو به تعالی در میان امتها و ملتها و کیشها و آیینها و فرهنگهای مختلف پدیدار ساختن.
بدین صورت قرن بیست و یکم را با گامهای عملی باید آغاز کنیم و بدین صورت، بدون شک، این قرن میتواند قرن نزدیکی هر چه بیشتر و بهتر انسانها باشد، زیرا نسبت به تمام قرون گذشته زمینههای عقلانی را برای نیل به این هدف متعالی، به عنوان میراثی برای قرن بیست و یک، گذاشته است.
پینوشتها
______________________________
1 ) وایتهد، نورث (1925)، فلسفهی علمی، ترجمهی سید عبدا... انوار، ج دوم، تهران (سخنرانی در دانشگاه هاروارد).
2 ) شایگان، داریوش (1379)، پدیدههای دیدار در گفتگوی تمدنها، ترجمهی باقر پرهام، تهران: مجله بخارا، ش 8 .
3 ) رولان، رومن (1921)، مهاتماگاندی، ترجمهی محمد قاضی، چاپ دوم، (از مقاله اتحاد تمدنها).
قبل از این که دربارهی تمدنها بحث شود و گفتگوی میان آنها مطرح شده و آراء و عقاید موجود بررسی گردد، ضروری است تا نحوهی برخورد ما با مسأله مشخص شود و به عبارت دیگر، متدولوژی تحقیق در این زمینه مشخص گردد. بهتر است در این باره، بدون بحث تفصیلی، بپذیریم که شیوهی پژوهش معمول دانشمندان، همانا، برخورد از آزمون برآمده، تاریخی و منطقی است و لازم است گذشته و چگونگی تکامل تاریخی تمدنها، تقابل آنها و وحدت و پیوند آنها، عناصر دیرپای تمدنها، روابط متقابل آنها، عملها و عکسالعملها و تأثیر متقابل آنها مطالعه گردد و وضعیت کنونی تمدنها، خصوصیات تمدنها در عصر کنونی، وجوه اشتراک و افتراق آنها، مؤثر و مفید بودن آنها در راه اعتلای معنوی و مادی بشر، مورد تدقیق و تحقیق قرار گیرد. مسلماً نتایجی که در پایان به دست میآید، ارزشمند خواهد بود. به ویژه آن گاهی که تأثیر عملی برای زندگی آتی بشر، در تحکیم، درک و تفاهم متقابل، داشته باشد.
همچنین مهم است بدانیم محرکهایی که تمدن و فرهنگ را در ادوار تاریخ و حال حاضر هدایت میکند، کدامها بوده است که توانسته، یا میتواند، چرخهای تمدن را به حرکت درآورد، طوری که وایتهد دربارهی تمدن میگوید:
اصول توجه به زیبایی و عقل، محرک فرهنگ و تمدن یونانی به شمار میرود.(1)(وایتهد، 1925 ، 80)
در حال حاضر هم بهتر است که این محرکها مشخص گردند، که برای ایضاح آن لازم است بحثی صورت بگیرد. صاحب نظران تاریخ تمدن، با تشریح این محرکها، به خوبی خواهند توانست غایت و هدف این تفکر را روشن گردانند.
جهان ما جهان وحدت در تنوع است. وحدت آن چیزی است که همه چیز را دربرگیرد و مسلماً زمانی که میگوییم همه چیز، مسألهی تنوع مطرح میشود. اگر این تنوع نباشد، جهان، گونهای بیارزش و ملالآور میشود و با این توصیف، اکنون شما با من همگام خواهید شد که تنوع، در ذات عالم، امری بایسته و ضروری است. حال باید به این نکته رسید که با فرض این تنوع و پذیرش الزامانهی آن، چگونه میتوان در عین تنوع، وحدت را تأمین نموده و استحکام بخشید و چندی و چونی آن را توضیح داد.
به عبارت دیگر، باید در صدد تبیین این نکته برآییم که چگونه میتوان به وحدت رسید و محرکهای درونی، برای دستیابی به چنین وحدتی، کدامند؟
تا اینجا ما به سه موضوع برخوردیم:
1 ) شیوهی پژوهش در مسأله؛
2 ) محرکهای تمدن برای گفتگو و وحدت؛
3 ) جهان متنوع در وحدتی عالی.
اکنون، اگر به تاریخ بنگریم و اندیشههای وحدت طلبی و پیوند ساز انسان به جهان را در پویهی تاریخ بررسی نماییم، خواهیم دید که این اندیشه و عوامل محرک آن همواره در تاریخ موجود بوده است.
در اوپانیشادهای کهن طرح مسألهی وحدت تمدنها و نزدیکی و پیوند آنها با یکدیگر، مطرح شده و دانشمندان و نویسندگان بزرگ، همواره، آن را به نحوی مطرح نمودهاند، به طوری که در زمانهی نزدیک به ما، رابیندرنات تاگور، مهاتماگاندی، ژان پل سارتر، و ... هر کدام به سهم خود و صدها عالم و اندیشمند دیگر، فکر وحدت جهانی و ایجاد روابط متقابل و مفید را میان فرهنگها مطرح نمودهاند و پیکارهای بر حقی هم در این راه کردهاند.
رومن رولان به نقل از گفتار تاگور مینگارد:
من به اتحاد واقعی شرق و غرب معتقدم. تمام افتخارات بشری به من نیز تعلق دارد. شخصیت بیکران آدمی به جز در هماهنگی باشکوه تمام نژادهای انسانی تکمیل نخواهد شد... مسأله امروز یک مسألهی جهانی است. هیچ ملتی نمیتواند با بریدن از سایر ملل رستگار شود. یا همه با هم نجات مییابند و یا همه با هم نابود شوند.(2) و (3) (شایگان 1379) و (رولان 1921 ، 157)
تصوف اسلامی مالامال از فلسفهی انسان سالاری است و در اشعار سنایی، عطار، مولانا، خیام و بیدل، پیامهایی برای یگانگی بشر و تعالی روحی انسان در بعد جهانی آن وجود دارد، به طوری که مولانا جلالالدین بلخی میگوید:چون که بیرنگی اسیر رنگ شد موسیای با موسیای در جنگ شد
یا حافظ میگوید:غلام همت آنم که زیر چرخ کبود ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
موجودیت این افکار، در جریان تاریخ، خود گواه نیرومندی است که وجوه اشتراک و عوامل محرکی، از درون، برای وحدت و در نتیجه سعادت بشری وجود دارد.
محرکهای گفتگو و وحدت اکنون به راحتی میتوانیم محرکها در گفتگوی تمدنها و تحقق آن را به طور لموس و معین بیان داریم.
1 ) وجود نوعی تصوف در ملل مختلف
تصوف اسلامی، خود یکی از اساسیترین مبانی فکری را برای وحدت و یگانگی داراست، و همین تصوف موجب شده ملتهایی که در درون خودشان، دارای نوعی تصوفند، با این تصوف (عرفان مثبت) رویاروی شوند و از آن تأثیر بگیرند و لذا نوعی شباهت میان تصوف اسلامی با امثال دیگر تصوفها حاصل شده است، و همین مسأله میتواند به نوعی محرک وحدت و گفتگو باشد، زیرا شباهتها و اشتراکات زیادی وجود دارد. این وجوه اشتراک باید درک و دریافت شوند و تفکیکهای لازم هم صورت بگیرد، تا در نتیجهی این پیرایشها و تفکیکها و رسیدن به قلمروهای مشترک، به ایدهی گفتگوی بین ملتها و تمدنها نایل شد.
در همین خصوص اگر بگوییم محرک اساسی در عصر ما برای انسان و تمدن انسانی عبارت است از : تسلط؛ تسلط بر نفس (که در همه عرفانها و تصوفها وجود دارد)، تسلط بر طبیعت و جهان پیرامون خودمان، در همهی این عرفانها، تسلط ظالمانه بر انسانهای دیگر، شدیداً، نهی شده است، زیرا وقتی که تسلط بر نفس خود مطرح است، تسلط بر دیگر انسانها مجالی نمییابد و همین، خود زمینهساز و محرکی برای وحدت خواهد بود و میتواند در تأمین پیوندها و استحکام وحدت جهانی کمک مؤثری بنماید. دربارهی تسلط یا حاکمیت بر نفس سخنها فراوان بوده، اما چون مورد اشاره ما قرار گرفت، باید یادآور شد که هدف از شناخت و معرفت هر چه بیشتر نفس و تسلط بر آن، در حقیقت معرفت و تسلط بر جهان کوچک، اما خیلی با اهمیت است. این تسلط، مقدمهی تسلط بر طبیعت پیرامون ما خواهد گردید و در این سیر و سفر، مسلم است که تأثیر متقابل خود را نیز دربردارد، چنانکه در گذشتهها بارها این تلاشها صورت پذیرفته است و این، یکی از امور معقول در سرگذشت آدمی بوده و میباشد. تلاش انسانها برای تسخیر طبیعت و تسلط بر آن، مبارزهی دائمی خواهد بود که مردمان سیارهی ما را در راه نیل به آن متحد خواهد ساخت. زمین ما اگر مرکز کائنات، به مفهوم جغرافیایی آن نیست، تا آنجا که ما میدانیم، مرکز فرهنگی کائنات، به مفهوم فلسفی کلمه، هست و میباشد. این مرکز معرفتی به شناخت خود و دیگران پرداخته و میپردازد، و این دیگر پرواز پندار نیست. البته در این زمینه، کارهای عمدهای هم صورت گرفته و تا حدودی به واقعیت مبدل گشته و این، راه ما آدمیان است. با آنکه در خم اول کوچهایم اما راهی است که هزاران سال است آن را طی میکنیم. گام نخست آن توسط انسانهای نخستین آغاز گردیده است و در قرون بعد از رنسانس اروپا، تحول عمدهای رخ داده و سرعت بیشتری کسب نموده و در اواخر قرن بیستم، آهنگ رشد معرفت انسان از ساختار بیولوژیک و سایکولوژیک خودش تا نظامهای شمسی، در دور دستها، سریعتر گردیده و این پروسهای است که لاینقطع، و خوشبختانه با رشد علوم و اختصاصی شدن هر چه بیشتر رشتههای علمی، با دقت تمام صورت میگیرد و هر کشف و اختراع، در هر سطحی که باشد، در اسرع وقت به مراکز علمی و تحقیقاتی و حتی به همهی جهانیان رسانده میشود و این، خود، یکی از زمینههای ضروری و مهم برای مساعی مشترک به خاطر تسلط بر طبیعت به شمار میآید و در حقیقت، نمادی از خود جمعی آدمیان است.
بالاخره با آنکه تسلط بر روندها امری دشوار است، ولی در عین حال امری است ممکن و غایی و برجستهترین محرک مبارزهی عام بشری در راه رسیدن به وحدت پنداشته و محسوب میگردد.
2 ) مبارزه جهت تکامل
یکی دیگر از محرکهای اساسی، همانا مبارزه به خاطر ارتقا و تکامل سطح شعور و، در مجموع، آگاهی آدمی است. این محرک، مانند محرک تسلط، در وجود انسان و نفس وی نهفته است. انسان، پیوسته در پی افزونی آگاهی خویش از چگونگی ماهیتها و پدیدهها و پدیدارها است. با آنکه این مسأله از رشدی هماهنگ برخوردار نیست و سطوح متفاوتی دارد، اما در عین حال اگر بشود
برنامهریزی کرد و طراحی نمود، به نوبه خود، میتواند زمینهی خوبی برای یگانگی و اتحاد هر چه بیشتر گردد، زیرا اهداف مشترک، راه رسیدن واحد و مبارزهی واحد میخواهد.
گفتگوی تمدنها در ماهیت امر، جریانی است لاینقطع و دوام دار، که خود این گفتگو، مراحلی را باید طی کند تا به قوام و پختگی لازم برسد. نخست باید در سطح حوزههای اسلامی (کشورهای اسلامی) گفتگوها و تفاهماتی به عمل آید، و همسوییهایی صورت بگیرد، مثلاً در کشورهای مسلمان عربی، کشورهای غیر عرب، به ویژه ایران، افغانستان، هند، پاکستان، کشورهای آسیای مرکزی و قفقاز، گفتگوهای سازندهای میان شرق اسلامی و شرق بودایی و در گام دوم، تمدن کنفوسیوسی (چینی) تا در نتیجه زمینه مساعدی پیدا شود و نیز بسترهای گفتگوی ادیان با تمدن مسیحی و یا غرب مسیحی فراهم گردد.
3 ) دردهای مشترک آدمیان
یکی دیگر از محرکها، که میتواند نقش کلیدی و محوری در این زمینه داشته باشد و خیلی ارزنده است، همانا دردهای مشترک آدمیان است. غلبه بر این دردها، آلام و معایب، نیازمند به جستجوی راههای معقول انسانی برای تقلیل و حتی زدودن آنهاست و در واقع، امری خطیر و حساس است. زیرا دردهای مشترکی میان آدمیان وجود دارد که همهی آنها را در رنج انداخته و وجدانشان را آزار میدهد. قسمتی از این دردها منشأ اجتماعی دارند که روح بشری را آزرده کرده و میآزارد و انسان را خرد میکند، از جمله این دردهای عام و مشترک، فقر جهانی، جهل جهانی، استبداد و ظلم در سطوح و اشکال مختلف آن است. مهاجرتها، محرومیتها، آدم فروشیها، کشتارهای جمعی، تولید بلاانقطاع اسلحه و به ویژه اسلحهی ذرهای (اتمی) و... بشریتی را به وجود آورده که در پی فریب همنوعان خود است. و لذا اکثریت تودههای انسانی در معرض این خطرهای خود ساخته هستند.
داغ آوارگی انسانها از سرزمینهای خودشان، از قرنی به قرنی انتقال یافته و قرن بیست و یکم با آوارگیهای جمعی و بیخانمانیهای طیفی و کشوری و گروهی آغاز شده است. با آنکه این دردها شاید بتواند به نوبهی خود درکها را بار آورد و بشریت را به سوی درک متقابل جهانی وادارد، ولی در حال حاضر جانکاه و طاقت فرسا میباشد.
نفع طلبی و سودجوییهای حریصانهی قدرتهای بزرگ، نگذاشته انسان معاصر به راحتی و امنیت لازم حیات خویش دست یابد. بدین جهت یکی از مطلوب ترین بحثها این است، که چگونه این ترس و دلهره فروریخته شود و جلو تجاوز قدرتهای مسلط متجاوز گرفته شود.
این مسأله از اساسیترین محورها و بحثهای گفتگوی تمدنهاست، که در صورت تأمین و حصول، بزرگترین گام در کلیت تاریخ بشری برداشته شده است.
البته در هر گفتگویی باید هویت و شخصیت خود را حفظ کرد تا گفتگو سودمند باشد، که در این رابطه بیشترین مسألهی قابل طرح، رابطهی تاریخی جوامع است و اگر بپذیریم که بشریت در هر جایی که بوده، دست به آفرینشهایی زده و گامی در راه لایتناهی سعادت و رفاه و بهروزی برداشته، در حال حاضر هم کلیهی دستاوردهای بشری را، اعم از مادی و معنوی و روحی، به ملکیت حدود شش میلیارد انسان درآورده و امروزه بشریت باید به نوعی همدلی و همگرایی ایدئولوژیک یا فلسفه التقاط از بهترین افکار تن در دهد و پذیرش افکار عالی و محصولات مادی را زمینهی رفاه و آسایش و تکامل خویش قرار دهد. و البته این مسأله در عین تنوع و گوناگونی فرهنگها و تمدنها امری کاملاً ممکن و میسر است. با در نظر گرفتن چنین ساختاری در تمدن و فرهنگ، مؤثرترین پدیدهی دوران ما، یعنی رشد وحدت جهانی هم ممکن خواهد شد.
بشریت در طرحها و دستاوردها با هم میآمیزد. حقیقت و نیکی در هر کجایی وجود دارند و به وجود میآیند و بنابراین ملاکهای خیر و نیکی و فضیلت هم میتواند جنبهی عام و جهانی بیابد و مورد توافق امتها و ملتها واقع شود.
جمعبندی
اگر بخواهیم بحث را پایان ببخشیم، باید ابتدا آن را جمعبندی نماییم و نتایج حاصل از آن را روشنتر سازیم، به طوری که بیان شد به مسائلی از قبیل روش پژوهش در محرکهای گفتگو پرداختیم و در کلیت بحث، دو راه در دو سطح خاطر نشان ساختیم، در سطح کشورهای اسلامی، تصوف، به حیث وسیلهی برخورد ما با تمدنهای دیگر و مذاهب دارای زمینهی غنی در میان فرق و مذاهب خود جهان اسلام است و لذا باید به حیث عقیدهی فراگیر و مبرای از بند تعلق، به عنوان یک ایدهی کلی مورد توجه قرار بگیرد تا نوعی وحدت متعالی دینی حاصل شود.
اما در سطح جهانی آن، با اینکه تصوف میتواند یک مورد قابل دقت و قوت در بحثها و کارگیریها باشد، ولی یا وحدت آرمانی یا نوعی از التقاط افکار عالی انسانی باید مطرح باشد، زیرا از آنجایی که واقعیتهای جهان موجود و انعکاس ذهنی آنها گوناگون است و رنگهای طبیعی و نرمهای گوناگونی دارد و در عین حال تلاقی و اتئلاف این عقاید و افکار کاملاً ممکن و میسور است. بدین صورت سیستم به هم پیوستهای از افکار، مستقل از اراده، در درون این یافتهها، مضمر است و لذا باید جوامع را به صورت یک سیستم به هم پیوستهای درآورد و نوعی التقاط یا وحدت آرمانی مربوط به قرن بیست و یکم را تشخص و اعتبار بخشید و لذا نام آن را فلسفه جدید التقاط مینامم؛ یعنی به نوعی از فلسفههای التقاطی رو به تعالی در میان امتها و ملتها و کیشها و آیینها و فرهنگهای مختلف پدیدار ساختن.
بدین صورت قرن بیست و یکم را با گامهای عملی باید آغاز کنیم و بدین صورت، بدون شک، این قرن میتواند قرن نزدیکی هر چه بیشتر و بهتر انسانها باشد، زیرا نسبت به تمام قرون گذشته زمینههای عقلانی را برای نیل به این هدف متعالی، به عنوان میراثی برای قرن بیست و یک، گذاشته است.
پینوشتها
______________________________
1 ) وایتهد، نورث (1925)، فلسفهی علمی، ترجمهی سید عبدا... انوار، ج دوم، تهران (سخنرانی در دانشگاه هاروارد).
2 ) شایگان، داریوش (1379)، پدیدههای دیدار در گفتگوی تمدنها، ترجمهی باقر پرهام، تهران: مجله بخارا، ش 8 .
3 ) رولان، رومن (1921)، مهاتماگاندی، ترجمهی محمد قاضی، چاپ دوم، (از مقاله اتحاد تمدنها).