آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۵

چکیده

متن

با نام و یاد خدا؛ در خدمت استاد گران قدر حضرت آیة اللّه‏ معرفت هستیم، ضمن تشکر فراوان از قبول زحمت، گفتگوی ما درباب بازشناسی نهضت عاشورا است. از آنجا که مسائل مربوط به این نهضت و شخصیت عظیم ابا عبداللّه‏ الحسین علیه‏السلام فراوان و گوناگون است، در این گفتگو، به بخشی از این مباحث گسترده می‏پردازیم. اولین پرسش ما این است که مبانی سیاسی شکل‏گیری نهضت عاشورا چه بوده است؟
معرفت: بسم اللّه‏ الرحمن الرحیم. پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله درباره فرزندشان امام حسین علیه‏السلام سخنی دارند که تقریبا می‏توان گفت که ریشه تمام این مسائل و جواب‏هایش در همین فرمایش قرار دارد و آن این است که فرمودند: «حسینٌ منّی و انا من حسین» حسین از من است و من از حسین هستم، این جمله، یک مطلب عادی را نمی‏خواهد بیان نماید. چون همه می‏دانند که امام حسین علیه‏السلام نوه پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله می‏باشد.
«حسین، از من است»، چیز تازه‏ای نیست. «من از حسینم» را نیز اگر به طور عادی معنا کنیم، یعنی من تمام لذت‏هایم از او است، چون فرزند کوچک شیرین من است. این تعابیر در صحبت‏های افراد نسبت به فرزندان‏شان مخصوصا فرزندان خردسال و شیرین بیان می‏شود. ولی پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در مقام رسالت و به عنوان پیامبر، نمی‏خواهد یک مطلب عادی را بیان بفرماید، بلکه امر عمیق‏تری است و این مسأله وقتی روشن می‏شود که ما ببینیم پیغمبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله کیست و حسین علیه‏السلام کیست.
حسین علیه‏السلام فرزند علی و فاطمه علیهماالسلام است. آیا حسین علیه‏السلام ، همین وجود فیزیکی است، یا حسین مبدئی و رسالی است؟ ما اگر حسین علیه‏السلام را به عنوان حسین مبدئی و رسالی بگیریم و پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله را هم به عنوانپیامبر مبدئی و رسالی بگیریم، مفهوم این کلام کاملاً روشن می‏شود.
پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله اکرم بوجوده الرسالی و بوجوده النبوی و شخصیته المعنوی و السیاسی و...، که حامل پیام سعادت آفرین برای بشریت است، وقتی می‏فرماید: «حسین از من است»، یعنی حسین، عصاره و چکیده همین رسالت من است؛ یعنی امام حسین علیه‏السلام پیام من را به جهان می‏رساند و پیام من در شخصیت رسالی و جامع حسین، تبلور و تشخص عینی پیدا می‏کند. او کسی است که در هنگام ضرورت و لزوم، پیام من را احیا می‏کند و با احیاگری خودش موجب گسترش و تداوم آن می‏شود. این مسأله است که در خور شخصیت پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و حسین بن علی علیه‏السلام است که به این گونه وجود مبارک او توصیف شود.
زمینه‏های ظهور مفهوم این کلام بلند را در چه مسأله و یا مسائلی ارزیابی می‏فرمائید.
معرفت: زمینه‏های ظهور مفهوم این کلام بلند را هنگامی می‏فهمیم که ببینیم در زمان امام حسین علیه‏السلام چه حوادثی به وقوع پیوست و چه عواملی دست اندرکار تغییرات بنیادین درجامعه بودند که امام حسین علیه‏السلام را واداشت تا دست به تحول اساسی بزند؟
یک مسأله‏ای است که جا حظ هم نوشته است؛ «النزاع و التخاصم بین بنی هاشم و بنی امیّه»، یعنی می‏خواهد بیان کند که بین بنی هاشم و بنی امیه نزاع و تخاصمی وجود داشته، یعنی قیام ابا عبداللّه‏ علیه‏السلام هم مسأله تخاصم بین دو گروه است؛ گروه نور و گروه ظلمت. این دو گروه، از دیرباز در ستیز بوده‏اند، یعنی بنی امیه از روز اول، حتی در زمان جاهلی نیز حامل پیام شرور برای جهان بودند. رباخواری، استثمار، ظلم و تعدّی از بنی امیه صادر می‏شد، ثروت‏شان هم زیاد بود و تا می‏توانستند مردم را استثمار می‏کردند. اگر شما به تاریخ بنی امیه و بنی عبد شمس رجوع کنید، می‏بینید که این‏ها، تمام اقتصاد جزیره را قبضه کرده‏اند، نه تنها فقط مکه را و مسأله رباخواری اضعاف مضاعفه در این خاندان بود. در بخش سیاسی هم یک سلطه همه جانبه و ظالمانه‏ای را بر مردم جزیره تحمیل کردند که کسی جرأت فریاد زدن هم نداشت و یک نوع رعب و وحشتی را در دل‏ها به وجود آورده بودند.
در مقابل این‏ها خانواده عزت و شرف، یعنی خانواده هاشم بود که سعی می‏کردندکه عملاً و رسالةً در جامعه مسأله کرامت انسانی، شرف، احسان، نیکی و این چیزها را رواج دهند، به همین جهت است که وقتی پیامبر اکرم علیه‏السلام توانستند سلطه رسالی و الهی خودشان را بر تمام جزیره حاکم کنند، بنی امیه خودشان را از جهت سیاسی شکست خورده دیدند و لذا بعد از رحلت پیامبر اکرم علیه‏السلام ، دسیسه آنها شروع شد و سعی کردند کاری انجام دهند که آن کفّه سیاسی مورد نظر آنها سنگین شود. وقتی که حضرت امیر علیه‏السلام در خانه، مشغول تجهیز پیامبر اکرم علیه‏السلام بود و در سقیفه بنی ساعده هم، آنها مشغول کارهای خودشان بودند، ابوسفیان بر علی علیه‏السلام وارد شد و به حضرت به صورت خیلی تند گفت: آیا نشسته‏ای اینجا و ذلت را پذیرفته‏ای و حقت را دارند می‏برند؟
آن وقت به حضرت گفت که «قُمْ» بلند شو و من پشتیبان تو هستم. «و اللّه‏ ان شئت لاملأبها علی ابی فصیل خیلاً و رجلاً.»
به خدا اگر بخواهی من شهر مدینه را از سربازان مسلح سواره و پیاده بر ضد ابی فصیل (ابوبکر) لبریز خواهم ساخت. این مطلب را طبری و همه مورخین نوشته‏اند.
حضرت امیر علیه‏السلام ، در جواب او جمله‏ای را به کار بردند. اخسأ طالما بغیت علی الاسلام یا اباسفیان؛ یعنی از آن زمان تو علیه اسلام می‏کوشی و این کار تو نه برای احقاق حق من است، تو می‏خواهی از این وضع آشفته فرصت به دست آوری و جنود ابلیست را وارد مدینه نمایی و به بهانه من ریشه اسلام را بکنی. بعد هم ابوسفیان، خطاب به فرزندان امیه می‏گوید: خلافت را همچون توپی به هم پاس بدهید و نگذارید که به دست بنی هاشم بیفتد.
همچنین مشهور است که پس از رحلت پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله ، ابوسفیان، به بر مزار حمزه سید الشهدا رفت و گفت: آن چیزی که تو برای آن جهاد کردی و کشته شدی، به دست ما و بچه‏های ما افتاد.
در ادامه‏ی سیاست‏های شیطانی ابوسفیان، فرزندش معاویه را می‏بینیم که چه دسیسه‏هایی می‏کند! این دسیسه‏ها در مروج الذهب به تفصیل نقل شده است.
در دوران خلفای سه گانه هم مسأله جنبه سیاسی داشت، یعنی یک گروه سیاسی زمان خواستند قدرت را به دست گیرند، لذا مولی امیر المؤمنین علیه‏السلام احساس خطر در اصل دیانت اسلامی نکرد، مخصوصا که خلفا خصوصا اول و دوم، اصلاً نسبت به مولی امیرالمؤمنین علیه‏السلام خیلی خوش‏بین بودند و دستورات او را دقیقا اجرا می‏کردند و تقریبا حضرت امیر علیه‏السلام ، به عنوان وزیر مشاور در تمام امور سیاسی، دینی و فرهنگی بود. ابن ابی الحدید می‏گوید: علت اینکه اوضاع بر ابوبکر و عمر مستقیم شد ولی بر عثمان تنگ گرفت، این بود که عمروابوبکر، هیچ کاری را در امور کشور داری بدون مشورت با علی علیه‏السلام انجام نمی‏دادند، ولی عثمان، گاه و بی‏گاه از نظرات حضرت علی علیه‏السلام سرباز می‏زد و به همین علت اوضاع برای او آشفته شد. وقتی که آمدند علی علیه‏السلام را برای خلافت ببرند، می‏فرماید: من تا کنون منصب وزارت داشتم، بگذارید در همان منصب باشم. معنای آن این است که حضرت در متن قضایا قرار داشتند و خود ایشان از حوزه دین و ابعاد آن و از جامعه اسلامی حراست می‏کردند و در کلیه مسائل دینی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، محور بودند.
امام بعد از عثمان، مخصوصا وقتی که معاویه سرکار آمد و مبارزه خودش را با حضرت امیر و امام حسن علیهماالسلام شروع کرد و قدرت را به دست گرفت، جوّ جامعه آن روز آماده شد برای اینکه معاویه افکار شیطانی خودش را پیاده کند.
البته تا زمان امام حسن مجتبی علیه‏السلام ، بعضی رعایت‏ها می‏شد و معاویه به طور صریح در مقابل اسلام موضع نمی‏گرفت، چون ممکن بود بهانه به دست بنی هاشم بیفتد. اما بعد از امام حسن علیه‏السلام علنا این کار را کرد، مخصوصا آن وقتی که یزید را با آن وضع ناگوار به مسند خلافت نشاند. چون یزید معروف به فسق و فجور بود و چنان که مسعودی نوشته یزید سگ‏ها و بوزینه و میمون و ندیمه از شراب داشت. حالا همین فرد می‏خواهد جای خلافت پیشین و بر مسند رسول اللّه‏ تکیه بزند. اینجا است که امام حسین علیه‏السلام فرمودند: «وعلی الاسلام السلام اذقد بلیت الامة الاسلامیة براعٍ مثل یزید» باید با اسلام وداع کرد در وقتی که امت اسلام گرفتار حاکمی چون یزید شده است.
امام حسین علیه‏السلام احساس کرد که دین در خطر است، یعنی زمان امام حسین علیه‏السلام غیر از زمان خلیفه اول بود، غیر از زمان امام حسن علیه‏السلام بود. ایشان احساس کرد که خطر، کیان اسلام را تهدید می‏کند و امروز و فردا است فاتحه اسلام خوانده شود. خود جامعه اسلامی هم ناراحت بود، چون خیلی از اصحاب پیامبر هنوز زنده بودند و افرادی هم که خلفای پیشین و علی علیه‏السلام را دیدهبودند، همه حی و حاضر بودند و در این فکر بودند که اوضاع به کجا منتهی خواهد شد. این بود که امام حسین علیه‏السلام حرکت کرد و باصدای بلند بارها اعلام فرمود که اینهایی که الان زمام را به دست گرفته‏اند، غاصب‏اند، یعنی اینها نمی‏توانند حاکم اسلامی باشند و به طور غصب بر مسلمانان به خاطر اغراض سیاسی و نفسانی خودشان سلطه و حاکمیت پیدا کرده‏اند. تا مسلمانان بدانند که اینها غاصب‏اند و نباید به دسیسه‏های آنها وقعی بنهند و مسلمانان باید بر حذر باشند.
حیات ابدی شخصیت
رسالی حسین علیه‏السلام
با تبیین وضعیتی که اشاره شد مشخص شد که این‏ها (بنی امیه) می‏خواستند سلطه همه جانبه سیاسی خودشان را تثبیت نموده و همان را ادامه دهند و این مقوله باید شکسته می‏شد و آن نیات و اغراض پلید سیاسی آنها باید برای مسلمان‏ها برملا می‏شد. لذا امام حسین علیه‏السلام آن حرکت عظیم و از خود گذشتگی بی‏نظیر تاریخ را نشان دادند.
البته امام حسین علیه‏السلام ، واقعا حرکت خودش را خیلی هم با سرو صدا آغاز کرد، چون در موقع خاصی که حاجیان دارند به مکه می‏آیند، در بین راه آن همه گفتگوها و مصاحبه‏ها تا برسد به آن مکان (کربلا) و با آن وضع فجیع و بی رحمانه به شهادت برسند. با این کار، گرچه وجود فیزیکی حسین بن علی علیه‏السلام فدا شد، اما امام توانستند آن شخصیت مبدئی و رسالی خودشان را معرفی کنند و در واقع آن شخصیت را حیات ابدی ببخشند و برای همیشه منشأ اثر و خیر و برکت و رحمت باشند و مشعل فروزانی باشند برای مظلومان و ستمدیدگان عالم.
نابودی همیشه راه و مرام یزید
همان گونه که امام حسین علیه‏السلام یک شخصیت فیزیکی و یک شخصیت مبدئی دارد، یزید هم یک شخصیت فیزیکی و مبدئی دارد، و همانگونه که جنگ بین خدا و ابلیس، جنگ بین دو مبدء است و نه دو شخص، مبارزه امام حسین هم با آن راه و مرام یزید که شخصیت ظلمانی مبدئی او را تفسیر می‏کند، باعث شد که شخصیت مبدئی و ظلمانی یزید، که آن را با دسیسه در ظاهر عنوان خلافت اسلامی پنهان کرده بود و افراد زیادی را به شبهه انداخته بود، رسوا شود. آن شخصیت تاریک را امامآشکار کرده و شکست دادند آن شخصیت نابود شد و بنی امیه نتوانستند آن اهدافی را که داشتند دنبال کنند و آن حرکت متوقف شد. چون بعد از شهادت امام حسین علیه‏السلام ، مردم از آنها بریدند و دیگر، آنها نتوانستند کارشان را ادامه بدهند. تمام دستگاه‏ها یشان به هم پاشیده شد و راه و مرام یزید برای همیشه نابود شد.
تحقق و عده الهی در وجود
امام حسین علیه‏السلام
خداوند در قرآن مجید وعده‏های زیاد به پیروزی مؤمنان داده، مثلاً می‏فرماید. «انّا لننصر رسلنا و الذین آمنوا فی الحیاء الدنیا» ما در همین زندگی دنیا پیامبران خودمان و کسانی را که ایمان آورده‏اند نصرت می‏دهیم. و یا فرموده است «انّ جندنا لهم الغالبون» لشکر ما پیروز می‏شوند.
سید قطب حرف عجیبی دارد، در ذیل آیه انالننصر رسلنا می‏گوید: تواگر بخواهی نصرت الهی را مشاهده و لمس کنی به کربلا برو و نگاه کن به روز عاشورا تا ببینی چگونه خداوند حسین بن علی علیه‏السلام را نصرت داد و او را بریزید پیروز کرد. حسین علیه‏السلام مثل اعلای پیروزی و نصرت خدا است.
سید قطب سنی مسلک است و داخل جامعه شیعه هم بزرگ نشده که این حرف‏ها بر او تزریق شده باشد. او بر اساس عقل و فکر و فطرت خودش فهمیده که پیروزی این گونه حاصل می‏شود.
بنابراین اوضاع آن روز به گونه‏ای بود که اگر امام حسین علیه‏السلام در آن مقطع تاریخی قیام نمی‏کرد، شاید امروز از اسلام دیگر اثری نبود و تمام نقشه‏های بنی امیه عملی می‏شد. امام حسین علیه‏السلام تمام نقشه‏های آنها را بی اثر و خنثی کرد و اسلام توانست به راه خودش ادامه بدهد و بر شکوفائی و گسترش و وسعت آن افزوده شود. بنی امیه تنها توانستند حکومت سیاسی آن هم خیلی ناقص انجام دهند. با مرگ یزید و با رسواگری امام حسین علیه‏السلام پرونده بنی امیه خاتمه یافت و گرفتار یک رسوایی ابدی هم شد. بعدا بنی مروان آمدند، آنها هم خلاص شدند و تاریخ‏شان جز رسوایی نداشت. قیام‏های متعددی در نتیجه قیام حسینی به وجود آمد که چهره این حکومت‏های ظالم و سلطه طلب سیاسی را بر ملاکرده و برای ابد در تاریخ رسوا نمود.
در ادامه می‏خواهم عرض بکنم که ازبرکت وجود حسین بن علی علیه‏السلام ، حتی در زمان بنی مروان، ائمه ما یعنی امام باقر و امام سجاد و... در اوج عزت بودند، تمام علما و بزرگان حتی دربار خلافت بنی امیه در تمام مشکلات‏شان باز به حضرت باقر علیه‏السلام رجوع می‏کردند، یعنی باز هم مرجعیت عالیه اسلام به دست بنی هاشم افتاد.
یعنی می‏خواهید بفرمایید که نقش تاریخی امام حسین علیه‏السلام به گونه‏ای شد که اسلام دوام یافت و همواره رهبران آن، اسوه‏های قابل اعتماد ملت‏های اسلام در تاریخ واقع شدند و جریان‏های سلطه، از نظر مردم فاقد اعتبار سیاسی بودند؟
معرفت: دقیقا همینطور است، یعنی همان نقشی را که حضرت امیر علیه‏السلام در زمان خلفا ایفا می‏کردند، احیا شد، چون زمان معاویه و یزید این نقش را کوبیدند. لذا است که امام حسین علیه‏السلام وجودش، ادامه وجود پیامبر علیه‏السلام و شخصیت رسالی‏اش احیای شخصیت رسالی پیامبر علیه‏السلام است. امام حسین علیه‏السلام در واقع احیاگر رسالت تاریخی و عظیم پیامبر بود و موجب گسترش وجاوید شدن و بالندگی اسلام تا امروز شد و در هر حال نقش امام علیه‏السلام در حادثه کربلا، پیروز است.
مبنای فقهی حرکت امام حسین علیه‏السلام
آیا می‏شود از مجموع گفتگوها و اظهار نظرها، خطابه‏ها، سخنرانی‏ها و مصاحبه‏ها و موضعگیری‏های عملی امام حسین علیه‏السلام یک مبنای فقهی را هم دریافت، در این مقوله نقطه نظرات خودتان را بیان بفرمایید.
معرفت: در فقه مسأله‏ای هست به نام مسأله اهم و مهم که حتی در این مسأله فقها گفته‏اند: اگر چنانچه کفّار آمدند و گروهی از مسلمانان را به عنوان سپر در جنگ قرار دادند، دستور اسلام این است که مسلمان‏ها را بکشید، چون اگر آنها را نکشند ممکن است کفار به این وسیله بر مسلمان‏ها غلبه پیدا کنند. این اهم و مهم در تمام احکام اسلامی نقش اساسی دارد.
امام حسین علیه‏السلام در نامه‏ای که هنگام حرکت از مکه به بنی هاشم نوشت، چنین آمده است: هر کس با من بیاید شهید می‏شود، یعنی من برای شهادت می‏روم و هر کس با من بیاید مانند من و به سرنوشت من گرفتار خواهد شد.
اما این نکته را هم فرمود: و هر که با من نیاید، فتح و ظفر را به آغوش نخواهد کشید. حال آیا واقعا این نکته تناقض‏آمیز است که هر کس بیاید شهید می‏شود و هر کسی نیاید پیروزی را نخواهد دید؟ معنایاین سخن این است که در امروز، پیروزی با شهید شدن و نثار جان است، امام حسین علیه‏السلام در این حرکت، شخصیت فیزیکی خودشان را فدای شخصیت معنوی می‏کرند و به مسأله فقهی اهم و مهم کاملاً توجه نمودند. مثلاً جنگ ما با صدام و شهید شدن آن همه جوان، مسأله اهم و مهم بود و اگر صورت نمی‏گرفت، هیچ کس نمی‏توانست فکر نصرت و پیروزی بکند، بلکه شکست قطعی ابدی بود. لذا حضرت امام حسین علیه‏السلام حرکتی کردند که هم مبنای عقلی دارد، هم مبنای فقهی و سیاسی دارد دوباره ارجاع می‏دهم شما را به حرف سید قطب که آن شخصیت بزرگ حرف بسیار عجیب و اظهار نظر بسیار بالایی درباره امام حسین علیه‏السلام کرده است.
طبری می‏گوید: انسان وقتی درباره اشخاص مطالعه می‏کند باید آن نقاط خوب شخصیت‏ها را برجسته کند و نکته‏های مثبت را بیشتر مدّ نظر قرار بدهد، انسان نباید مگس صفت باشد که فقط برود روی کثافت‏ها بنشیند. کار مگس این است که در بدن انسان، فقط روی بخش‏های کثیف می‏نشیند.
بالاخره امروزه در دنیای اهل سنت هم شخصیت‏های عالم و برجسته‏ای وجود دارند که از یک نگاه عظیم و سازنده به حادثه کربلا نگاه کرده و می‏کنند و ما باید آنها را هم مورد توجه خودمان قرار بدهیم. و السلام علیکم و رحمة اللّه‏ و برکاته.

تبلیغات