مبانی سیاسی و فقهی نهضت عاشورا (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
متن
با نام و یاد خدا؛ در خدمت استاد گران قدر حضرت آیة اللّه معرفت هستیم، ضمن تشکر فراوان از قبول زحمت، گفتگوی ما درباب بازشناسی نهضت عاشورا است. از آنجا که مسائل مربوط به این نهضت و شخصیت عظیم ابا عبداللّه الحسین علیهالسلام فراوان و گوناگون است، در این گفتگو، به بخشی از این مباحث گسترده میپردازیم. اولین پرسش ما این است که مبانی سیاسی شکلگیری نهضت عاشورا چه بوده است؟
معرفت: بسم اللّه الرحمن الرحیم. پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله درباره فرزندشان امام حسین علیهالسلام سخنی دارند که تقریبا میتوان گفت که ریشه تمام این مسائل و جوابهایش در همین فرمایش قرار دارد و آن این است که فرمودند: «حسینٌ منّی و انا من حسین» حسین از من است و من از حسین هستم، این جمله، یک مطلب عادی را نمیخواهد بیان نماید. چون همه میدانند که امام حسین علیهالسلام نوه پیامبر صلیاللهعلیهوآله میباشد.
«حسین، از من است»، چیز تازهای نیست. «من از حسینم» را نیز اگر به طور عادی معنا کنیم، یعنی من تمام لذتهایم از او است، چون فرزند کوچک شیرین من است. این تعابیر در صحبتهای افراد نسبت به فرزندانشان مخصوصا فرزندان خردسال و شیرین بیان میشود. ولی پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله در مقام رسالت و به عنوان پیامبر، نمیخواهد یک مطلب عادی را بیان بفرماید، بلکه امر عمیقتری است و این مسأله وقتی روشن میشود که ما ببینیم پیغمبر صلیاللهعلیهوآله کیست و حسین علیهالسلام کیست.
حسین علیهالسلام فرزند علی و فاطمه علیهماالسلام است. آیا حسین علیهالسلام ، همین وجود فیزیکی است، یا حسین مبدئی و رسالی است؟ ما اگر حسین علیهالسلام را به عنوان حسین مبدئی و رسالی بگیریم و پیامبر صلیاللهعلیهوآله را هم به عنوانپیامبر مبدئی و رسالی بگیریم، مفهوم این کلام کاملاً روشن میشود.
پیامبر صلیاللهعلیهوآله اکرم بوجوده الرسالی و بوجوده النبوی و شخصیته المعنوی و السیاسی و...، که حامل پیام سعادت آفرین برای بشریت است، وقتی میفرماید: «حسین از من است»، یعنی حسین، عصاره و چکیده همین رسالت من است؛ یعنی امام حسین علیهالسلام پیام من را به جهان میرساند و پیام من در شخصیت رسالی و جامع حسین، تبلور و تشخص عینی پیدا میکند. او کسی است که در هنگام ضرورت و لزوم، پیام من را احیا میکند و با احیاگری خودش موجب گسترش و تداوم آن میشود. این مسأله است که در خور شخصیت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله و حسین بن علی علیهالسلام است که به این گونه وجود مبارک او توصیف شود.
زمینههای ظهور مفهوم این کلام بلند را در چه مسأله و یا مسائلی ارزیابی میفرمائید.
معرفت: زمینههای ظهور مفهوم این کلام بلند را هنگامی میفهمیم که ببینیم در زمان امام حسین علیهالسلام چه حوادثی به وقوع پیوست و چه عواملی دست اندرکار تغییرات بنیادین درجامعه بودند که امام حسین علیهالسلام را واداشت تا دست به تحول اساسی بزند؟
یک مسألهای است که جا حظ هم نوشته است؛ «النزاع و التخاصم بین بنی هاشم و بنی امیّه»، یعنی میخواهد بیان کند که بین بنی هاشم و بنی امیه نزاع و تخاصمی وجود داشته، یعنی قیام ابا عبداللّه علیهالسلام هم مسأله تخاصم بین دو گروه است؛ گروه نور و گروه ظلمت. این دو گروه، از دیرباز در ستیز بودهاند، یعنی بنی امیه از روز اول، حتی در زمان جاهلی نیز حامل پیام شرور برای جهان بودند. رباخواری، استثمار، ظلم و تعدّی از بنی امیه صادر میشد، ثروتشان هم زیاد بود و تا میتوانستند مردم را استثمار میکردند. اگر شما به تاریخ بنی امیه و بنی عبد شمس رجوع کنید، میبینید که اینها، تمام اقتصاد جزیره را قبضه کردهاند، نه تنها فقط مکه را و مسأله رباخواری اضعاف مضاعفه در این خاندان بود. در بخش سیاسی هم یک سلطه همه جانبه و ظالمانهای را بر مردم جزیره تحمیل کردند که کسی جرأت فریاد زدن هم نداشت و یک نوع رعب و وحشتی را در دلها به وجود آورده بودند.
در مقابل اینها خانواده عزت و شرف، یعنی خانواده هاشم بود که سعی میکردندکه عملاً و رسالةً در جامعه مسأله کرامت انسانی، شرف، احسان، نیکی و این چیزها را رواج دهند، به همین جهت است که وقتی پیامبر اکرم علیهالسلام توانستند سلطه رسالی و الهی خودشان را بر تمام جزیره حاکم کنند، بنی امیه خودشان را از جهت سیاسی شکست خورده دیدند و لذا بعد از رحلت پیامبر اکرم علیهالسلام ، دسیسه آنها شروع شد و سعی کردند کاری انجام دهند که آن کفّه سیاسی مورد نظر آنها سنگین شود. وقتی که حضرت امیر علیهالسلام در خانه، مشغول تجهیز پیامبر اکرم علیهالسلام بود و در سقیفه بنی ساعده هم، آنها مشغول کارهای خودشان بودند، ابوسفیان بر علی علیهالسلام وارد شد و به حضرت به صورت خیلی تند گفت: آیا نشستهای اینجا و ذلت را پذیرفتهای و حقت را دارند میبرند؟
آن وقت به حضرت گفت که «قُمْ» بلند شو و من پشتیبان تو هستم. «و اللّه ان شئت لاملأبها علی ابی فصیل خیلاً و رجلاً.»
به خدا اگر بخواهی من شهر مدینه را از سربازان مسلح سواره و پیاده بر ضد ابی فصیل (ابوبکر) لبریز خواهم ساخت. این مطلب را طبری و همه مورخین نوشتهاند.
حضرت امیر علیهالسلام ، در جواب او جملهای را به کار بردند. اخسأ طالما بغیت علی الاسلام یا اباسفیان؛ یعنی از آن زمان تو علیه اسلام میکوشی و این کار تو نه برای احقاق حق من است، تو میخواهی از این وضع آشفته فرصت به دست آوری و جنود ابلیست را وارد مدینه نمایی و به بهانه من ریشه اسلام را بکنی. بعد هم ابوسفیان، خطاب به فرزندان امیه میگوید: خلافت را همچون توپی به هم پاس بدهید و نگذارید که به دست بنی هاشم بیفتد.
همچنین مشهور است که پس از رحلت پیامبر صلیاللهعلیهوآله ، ابوسفیان، به بر مزار حمزه سید الشهدا رفت و گفت: آن چیزی که تو برای آن جهاد کردی و کشته شدی، به دست ما و بچههای ما افتاد.
در ادامهی سیاستهای شیطانی ابوسفیان، فرزندش معاویه را میبینیم که چه دسیسههایی میکند! این دسیسهها در مروج الذهب به تفصیل نقل شده است.
در دوران خلفای سه گانه هم مسأله جنبه سیاسی داشت، یعنی یک گروه سیاسی زمان خواستند قدرت را به دست گیرند، لذا مولی امیر المؤمنین علیهالسلام احساس خطر در اصل دیانت اسلامی نکرد، مخصوصا که خلفا خصوصا اول و دوم، اصلاً نسبت به مولی امیرالمؤمنین علیهالسلام خیلی خوشبین بودند و دستورات او را دقیقا اجرا میکردند و تقریبا حضرت امیر علیهالسلام ، به عنوان وزیر مشاور در تمام امور سیاسی، دینی و فرهنگی بود. ابن ابی الحدید میگوید: علت اینکه اوضاع بر ابوبکر و عمر مستقیم شد ولی بر عثمان تنگ گرفت، این بود که عمروابوبکر، هیچ کاری را در امور کشور داری بدون مشورت با علی علیهالسلام انجام نمیدادند، ولی عثمان، گاه و بیگاه از نظرات حضرت علی علیهالسلام سرباز میزد و به همین علت اوضاع برای او آشفته شد. وقتی که آمدند علی علیهالسلام را برای خلافت ببرند، میفرماید: من تا کنون منصب وزارت داشتم، بگذارید در همان منصب باشم. معنای آن این است که حضرت در متن قضایا قرار داشتند و خود ایشان از حوزه دین و ابعاد آن و از جامعه اسلامی حراست میکردند و در کلیه مسائل دینی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، محور بودند.
امام بعد از عثمان، مخصوصا وقتی که معاویه سرکار آمد و مبارزه خودش را با حضرت امیر و امام حسن علیهماالسلام شروع کرد و قدرت را به دست گرفت، جوّ جامعه آن روز آماده شد برای اینکه معاویه افکار شیطانی خودش را پیاده کند.
البته تا زمان امام حسن مجتبی علیهالسلام ، بعضی رعایتها میشد و معاویه به طور صریح در مقابل اسلام موضع نمیگرفت، چون ممکن بود بهانه به دست بنی هاشم بیفتد. اما بعد از امام حسن علیهالسلام علنا این کار را کرد، مخصوصا آن وقتی که یزید را با آن وضع ناگوار به مسند خلافت نشاند. چون یزید معروف به فسق و فجور بود و چنان که مسعودی نوشته یزید سگها و بوزینه و میمون و ندیمه از شراب داشت. حالا همین فرد میخواهد جای خلافت پیشین و بر مسند رسول اللّه تکیه بزند. اینجا است که امام حسین علیهالسلام فرمودند: «وعلی الاسلام السلام اذقد بلیت الامة الاسلامیة براعٍ مثل یزید» باید با اسلام وداع کرد در وقتی که امت اسلام گرفتار حاکمی چون یزید شده است.
امام حسین علیهالسلام احساس کرد که دین در خطر است، یعنی زمان امام حسین علیهالسلام غیر از زمان خلیفه اول بود، غیر از زمان امام حسن علیهالسلام بود. ایشان احساس کرد که خطر، کیان اسلام را تهدید میکند و امروز و فردا است فاتحه اسلام خوانده شود. خود جامعه اسلامی هم ناراحت بود، چون خیلی از اصحاب پیامبر هنوز زنده بودند و افرادی هم که خلفای پیشین و علی علیهالسلام را دیدهبودند، همه حی و حاضر بودند و در این فکر بودند که اوضاع به کجا منتهی خواهد شد. این بود که امام حسین علیهالسلام حرکت کرد و باصدای بلند بارها اعلام فرمود که اینهایی که الان زمام را به دست گرفتهاند، غاصباند، یعنی اینها نمیتوانند حاکم اسلامی باشند و به طور غصب بر مسلمانان به خاطر اغراض سیاسی و نفسانی خودشان سلطه و حاکمیت پیدا کردهاند. تا مسلمانان بدانند که اینها غاصباند و نباید به دسیسههای آنها وقعی بنهند و مسلمانان باید بر حذر باشند.
حیات ابدی شخصیت
رسالی حسین علیهالسلام
با تبیین وضعیتی که اشاره شد مشخص شد که اینها (بنی امیه) میخواستند سلطه همه جانبه سیاسی خودشان را تثبیت نموده و همان را ادامه دهند و این مقوله باید شکسته میشد و آن نیات و اغراض پلید سیاسی آنها باید برای مسلمانها برملا میشد. لذا امام حسین علیهالسلام آن حرکت عظیم و از خود گذشتگی بینظیر تاریخ را نشان دادند.
البته امام حسین علیهالسلام ، واقعا حرکت خودش را خیلی هم با سرو صدا آغاز کرد، چون در موقع خاصی که حاجیان دارند به مکه میآیند، در بین راه آن همه گفتگوها و مصاحبهها تا برسد به آن مکان (کربلا) و با آن وضع فجیع و بی رحمانه به شهادت برسند. با این کار، گرچه وجود فیزیکی حسین بن علی علیهالسلام فدا شد، اما امام توانستند آن شخصیت مبدئی و رسالی خودشان را معرفی کنند و در واقع آن شخصیت را حیات ابدی ببخشند و برای همیشه منشأ اثر و خیر و برکت و رحمت باشند و مشعل فروزانی باشند برای مظلومان و ستمدیدگان عالم.
نابودی همیشه راه و مرام یزید
همان گونه که امام حسین علیهالسلام یک شخصیت فیزیکی و یک شخصیت مبدئی دارد، یزید هم یک شخصیت فیزیکی و مبدئی دارد، و همانگونه که جنگ بین خدا و ابلیس، جنگ بین دو مبدء است و نه دو شخص، مبارزه امام حسین هم با آن راه و مرام یزید که شخصیت ظلمانی مبدئی او را تفسیر میکند، باعث شد که شخصیت مبدئی و ظلمانی یزید، که آن را با دسیسه در ظاهر عنوان خلافت اسلامی پنهان کرده بود و افراد زیادی را به شبهه انداخته بود، رسوا شود. آن شخصیت تاریک را امامآشکار کرده و شکست دادند آن شخصیت نابود شد و بنی امیه نتوانستند آن اهدافی را که داشتند دنبال کنند و آن حرکت متوقف شد. چون بعد از شهادت امام حسین علیهالسلام ، مردم از آنها بریدند و دیگر، آنها نتوانستند کارشان را ادامه بدهند. تمام دستگاهها یشان به هم پاشیده شد و راه و مرام یزید برای همیشه نابود شد.
تحقق و عده الهی در وجود
امام حسین علیهالسلام
خداوند در قرآن مجید وعدههای زیاد به پیروزی مؤمنان داده، مثلاً میفرماید. «انّا لننصر رسلنا و الذین آمنوا فی الحیاء الدنیا» ما در همین زندگی دنیا پیامبران خودمان و کسانی را که ایمان آوردهاند نصرت میدهیم. و یا فرموده است «انّ جندنا لهم الغالبون» لشکر ما پیروز میشوند.
سید قطب حرف عجیبی دارد، در ذیل آیه انالننصر رسلنا میگوید: تواگر بخواهی نصرت الهی را مشاهده و لمس کنی به کربلا برو و نگاه کن به روز عاشورا تا ببینی چگونه خداوند حسین بن علی علیهالسلام را نصرت داد و او را بریزید پیروز کرد. حسین علیهالسلام مثل اعلای پیروزی و نصرت خدا است.
سید قطب سنی مسلک است و داخل جامعه شیعه هم بزرگ نشده که این حرفها بر او تزریق شده باشد. او بر اساس عقل و فکر و فطرت خودش فهمیده که پیروزی این گونه حاصل میشود.
بنابراین اوضاع آن روز به گونهای بود که اگر امام حسین علیهالسلام در آن مقطع تاریخی قیام نمیکرد، شاید امروز از اسلام دیگر اثری نبود و تمام نقشههای بنی امیه عملی میشد. امام حسین علیهالسلام تمام نقشههای آنها را بی اثر و خنثی کرد و اسلام توانست به راه خودش ادامه بدهد و بر شکوفائی و گسترش و وسعت آن افزوده شود. بنی امیه تنها توانستند حکومت سیاسی آن هم خیلی ناقص انجام دهند. با مرگ یزید و با رسواگری امام حسین علیهالسلام پرونده بنی امیه خاتمه یافت و گرفتار یک رسوایی ابدی هم شد. بعدا بنی مروان آمدند، آنها هم خلاص شدند و تاریخشان جز رسوایی نداشت. قیامهای متعددی در نتیجه قیام حسینی به وجود آمد که چهره این حکومتهای ظالم و سلطه طلب سیاسی را بر ملاکرده و برای ابد در تاریخ رسوا نمود.
در ادامه میخواهم عرض بکنم که ازبرکت وجود حسین بن علی علیهالسلام ، حتی در زمان بنی مروان، ائمه ما یعنی امام باقر و امام سجاد و... در اوج عزت بودند، تمام علما و بزرگان حتی دربار خلافت بنی امیه در تمام مشکلاتشان باز به حضرت باقر علیهالسلام رجوع میکردند، یعنی باز هم مرجعیت عالیه اسلام به دست بنی هاشم افتاد.
یعنی میخواهید بفرمایید که نقش تاریخی امام حسین علیهالسلام به گونهای شد که اسلام دوام یافت و همواره رهبران آن، اسوههای قابل اعتماد ملتهای اسلام در تاریخ واقع شدند و جریانهای سلطه، از نظر مردم فاقد اعتبار سیاسی بودند؟
معرفت: دقیقا همینطور است، یعنی همان نقشی را که حضرت امیر علیهالسلام در زمان خلفا ایفا میکردند، احیا شد، چون زمان معاویه و یزید این نقش را کوبیدند. لذا است که امام حسین علیهالسلام وجودش، ادامه وجود پیامبر علیهالسلام و شخصیت رسالیاش احیای شخصیت رسالی پیامبر علیهالسلام است. امام حسین علیهالسلام در واقع احیاگر رسالت تاریخی و عظیم پیامبر بود و موجب گسترش وجاوید شدن و بالندگی اسلام تا امروز شد و در هر حال نقش امام علیهالسلام در حادثه کربلا، پیروز است.
مبنای فقهی حرکت امام حسین علیهالسلام
آیا میشود از مجموع گفتگوها و اظهار نظرها، خطابهها، سخنرانیها و مصاحبهها و موضعگیریهای عملی امام حسین علیهالسلام یک مبنای فقهی را هم دریافت، در این مقوله نقطه نظرات خودتان را بیان بفرمایید.
معرفت: در فقه مسألهای هست به نام مسأله اهم و مهم که حتی در این مسأله فقها گفتهاند: اگر چنانچه کفّار آمدند و گروهی از مسلمانان را به عنوان سپر در جنگ قرار دادند، دستور اسلام این است که مسلمانها را بکشید، چون اگر آنها را نکشند ممکن است کفار به این وسیله بر مسلمانها غلبه پیدا کنند. این اهم و مهم در تمام احکام اسلامی نقش اساسی دارد.
امام حسین علیهالسلام در نامهای که هنگام حرکت از مکه به بنی هاشم نوشت، چنین آمده است: هر کس با من بیاید شهید میشود، یعنی من برای شهادت میروم و هر کس با من بیاید مانند من و به سرنوشت من گرفتار خواهد شد.
اما این نکته را هم فرمود: و هر که با من نیاید، فتح و ظفر را به آغوش نخواهد کشید. حال آیا واقعا این نکته تناقضآمیز است که هر کس بیاید شهید میشود و هر کسی نیاید پیروزی را نخواهد دید؟ معنایاین سخن این است که در امروز، پیروزی با شهید شدن و نثار جان است، امام حسین علیهالسلام در این حرکت، شخصیت فیزیکی خودشان را فدای شخصیت معنوی میکرند و به مسأله فقهی اهم و مهم کاملاً توجه نمودند. مثلاً جنگ ما با صدام و شهید شدن آن همه جوان، مسأله اهم و مهم بود و اگر صورت نمیگرفت، هیچ کس نمیتوانست فکر نصرت و پیروزی بکند، بلکه شکست قطعی ابدی بود. لذا حضرت امام حسین علیهالسلام حرکتی کردند که هم مبنای عقلی دارد، هم مبنای فقهی و سیاسی دارد دوباره ارجاع میدهم شما را به حرف سید قطب که آن شخصیت بزرگ حرف بسیار عجیب و اظهار نظر بسیار بالایی درباره امام حسین علیهالسلام کرده است.
طبری میگوید: انسان وقتی درباره اشخاص مطالعه میکند باید آن نقاط خوب شخصیتها را برجسته کند و نکتههای مثبت را بیشتر مدّ نظر قرار بدهد، انسان نباید مگس صفت باشد که فقط برود روی کثافتها بنشیند. کار مگس این است که در بدن انسان، فقط روی بخشهای کثیف مینشیند.
بالاخره امروزه در دنیای اهل سنت هم شخصیتهای عالم و برجستهای وجود دارند که از یک نگاه عظیم و سازنده به حادثه کربلا نگاه کرده و میکنند و ما باید آنها را هم مورد توجه خودمان قرار بدهیم. و السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته.
معرفت: بسم اللّه الرحمن الرحیم. پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله درباره فرزندشان امام حسین علیهالسلام سخنی دارند که تقریبا میتوان گفت که ریشه تمام این مسائل و جوابهایش در همین فرمایش قرار دارد و آن این است که فرمودند: «حسینٌ منّی و انا من حسین» حسین از من است و من از حسین هستم، این جمله، یک مطلب عادی را نمیخواهد بیان نماید. چون همه میدانند که امام حسین علیهالسلام نوه پیامبر صلیاللهعلیهوآله میباشد.
«حسین، از من است»، چیز تازهای نیست. «من از حسینم» را نیز اگر به طور عادی معنا کنیم، یعنی من تمام لذتهایم از او است، چون فرزند کوچک شیرین من است. این تعابیر در صحبتهای افراد نسبت به فرزندانشان مخصوصا فرزندان خردسال و شیرین بیان میشود. ولی پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله در مقام رسالت و به عنوان پیامبر، نمیخواهد یک مطلب عادی را بیان بفرماید، بلکه امر عمیقتری است و این مسأله وقتی روشن میشود که ما ببینیم پیغمبر صلیاللهعلیهوآله کیست و حسین علیهالسلام کیست.
حسین علیهالسلام فرزند علی و فاطمه علیهماالسلام است. آیا حسین علیهالسلام ، همین وجود فیزیکی است، یا حسین مبدئی و رسالی است؟ ما اگر حسین علیهالسلام را به عنوان حسین مبدئی و رسالی بگیریم و پیامبر صلیاللهعلیهوآله را هم به عنوانپیامبر مبدئی و رسالی بگیریم، مفهوم این کلام کاملاً روشن میشود.
پیامبر صلیاللهعلیهوآله اکرم بوجوده الرسالی و بوجوده النبوی و شخصیته المعنوی و السیاسی و...، که حامل پیام سعادت آفرین برای بشریت است، وقتی میفرماید: «حسین از من است»، یعنی حسین، عصاره و چکیده همین رسالت من است؛ یعنی امام حسین علیهالسلام پیام من را به جهان میرساند و پیام من در شخصیت رسالی و جامع حسین، تبلور و تشخص عینی پیدا میکند. او کسی است که در هنگام ضرورت و لزوم، پیام من را احیا میکند و با احیاگری خودش موجب گسترش و تداوم آن میشود. این مسأله است که در خور شخصیت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله و حسین بن علی علیهالسلام است که به این گونه وجود مبارک او توصیف شود.
زمینههای ظهور مفهوم این کلام بلند را در چه مسأله و یا مسائلی ارزیابی میفرمائید.
معرفت: زمینههای ظهور مفهوم این کلام بلند را هنگامی میفهمیم که ببینیم در زمان امام حسین علیهالسلام چه حوادثی به وقوع پیوست و چه عواملی دست اندرکار تغییرات بنیادین درجامعه بودند که امام حسین علیهالسلام را واداشت تا دست به تحول اساسی بزند؟
یک مسألهای است که جا حظ هم نوشته است؛ «النزاع و التخاصم بین بنی هاشم و بنی امیّه»، یعنی میخواهد بیان کند که بین بنی هاشم و بنی امیه نزاع و تخاصمی وجود داشته، یعنی قیام ابا عبداللّه علیهالسلام هم مسأله تخاصم بین دو گروه است؛ گروه نور و گروه ظلمت. این دو گروه، از دیرباز در ستیز بودهاند، یعنی بنی امیه از روز اول، حتی در زمان جاهلی نیز حامل پیام شرور برای جهان بودند. رباخواری، استثمار، ظلم و تعدّی از بنی امیه صادر میشد، ثروتشان هم زیاد بود و تا میتوانستند مردم را استثمار میکردند. اگر شما به تاریخ بنی امیه و بنی عبد شمس رجوع کنید، میبینید که اینها، تمام اقتصاد جزیره را قبضه کردهاند، نه تنها فقط مکه را و مسأله رباخواری اضعاف مضاعفه در این خاندان بود. در بخش سیاسی هم یک سلطه همه جانبه و ظالمانهای را بر مردم جزیره تحمیل کردند که کسی جرأت فریاد زدن هم نداشت و یک نوع رعب و وحشتی را در دلها به وجود آورده بودند.
در مقابل اینها خانواده عزت و شرف، یعنی خانواده هاشم بود که سعی میکردندکه عملاً و رسالةً در جامعه مسأله کرامت انسانی، شرف، احسان، نیکی و این چیزها را رواج دهند، به همین جهت است که وقتی پیامبر اکرم علیهالسلام توانستند سلطه رسالی و الهی خودشان را بر تمام جزیره حاکم کنند، بنی امیه خودشان را از جهت سیاسی شکست خورده دیدند و لذا بعد از رحلت پیامبر اکرم علیهالسلام ، دسیسه آنها شروع شد و سعی کردند کاری انجام دهند که آن کفّه سیاسی مورد نظر آنها سنگین شود. وقتی که حضرت امیر علیهالسلام در خانه، مشغول تجهیز پیامبر اکرم علیهالسلام بود و در سقیفه بنی ساعده هم، آنها مشغول کارهای خودشان بودند، ابوسفیان بر علی علیهالسلام وارد شد و به حضرت به صورت خیلی تند گفت: آیا نشستهای اینجا و ذلت را پذیرفتهای و حقت را دارند میبرند؟
آن وقت به حضرت گفت که «قُمْ» بلند شو و من پشتیبان تو هستم. «و اللّه ان شئت لاملأبها علی ابی فصیل خیلاً و رجلاً.»
به خدا اگر بخواهی من شهر مدینه را از سربازان مسلح سواره و پیاده بر ضد ابی فصیل (ابوبکر) لبریز خواهم ساخت. این مطلب را طبری و همه مورخین نوشتهاند.
حضرت امیر علیهالسلام ، در جواب او جملهای را به کار بردند. اخسأ طالما بغیت علی الاسلام یا اباسفیان؛ یعنی از آن زمان تو علیه اسلام میکوشی و این کار تو نه برای احقاق حق من است، تو میخواهی از این وضع آشفته فرصت به دست آوری و جنود ابلیست را وارد مدینه نمایی و به بهانه من ریشه اسلام را بکنی. بعد هم ابوسفیان، خطاب به فرزندان امیه میگوید: خلافت را همچون توپی به هم پاس بدهید و نگذارید که به دست بنی هاشم بیفتد.
همچنین مشهور است که پس از رحلت پیامبر صلیاللهعلیهوآله ، ابوسفیان، به بر مزار حمزه سید الشهدا رفت و گفت: آن چیزی که تو برای آن جهاد کردی و کشته شدی، به دست ما و بچههای ما افتاد.
در ادامهی سیاستهای شیطانی ابوسفیان، فرزندش معاویه را میبینیم که چه دسیسههایی میکند! این دسیسهها در مروج الذهب به تفصیل نقل شده است.
در دوران خلفای سه گانه هم مسأله جنبه سیاسی داشت، یعنی یک گروه سیاسی زمان خواستند قدرت را به دست گیرند، لذا مولی امیر المؤمنین علیهالسلام احساس خطر در اصل دیانت اسلامی نکرد، مخصوصا که خلفا خصوصا اول و دوم، اصلاً نسبت به مولی امیرالمؤمنین علیهالسلام خیلی خوشبین بودند و دستورات او را دقیقا اجرا میکردند و تقریبا حضرت امیر علیهالسلام ، به عنوان وزیر مشاور در تمام امور سیاسی، دینی و فرهنگی بود. ابن ابی الحدید میگوید: علت اینکه اوضاع بر ابوبکر و عمر مستقیم شد ولی بر عثمان تنگ گرفت، این بود که عمروابوبکر، هیچ کاری را در امور کشور داری بدون مشورت با علی علیهالسلام انجام نمیدادند، ولی عثمان، گاه و بیگاه از نظرات حضرت علی علیهالسلام سرباز میزد و به همین علت اوضاع برای او آشفته شد. وقتی که آمدند علی علیهالسلام را برای خلافت ببرند، میفرماید: من تا کنون منصب وزارت داشتم، بگذارید در همان منصب باشم. معنای آن این است که حضرت در متن قضایا قرار داشتند و خود ایشان از حوزه دین و ابعاد آن و از جامعه اسلامی حراست میکردند و در کلیه مسائل دینی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، محور بودند.
امام بعد از عثمان، مخصوصا وقتی که معاویه سرکار آمد و مبارزه خودش را با حضرت امیر و امام حسن علیهماالسلام شروع کرد و قدرت را به دست گرفت، جوّ جامعه آن روز آماده شد برای اینکه معاویه افکار شیطانی خودش را پیاده کند.
البته تا زمان امام حسن مجتبی علیهالسلام ، بعضی رعایتها میشد و معاویه به طور صریح در مقابل اسلام موضع نمیگرفت، چون ممکن بود بهانه به دست بنی هاشم بیفتد. اما بعد از امام حسن علیهالسلام علنا این کار را کرد، مخصوصا آن وقتی که یزید را با آن وضع ناگوار به مسند خلافت نشاند. چون یزید معروف به فسق و فجور بود و چنان که مسعودی نوشته یزید سگها و بوزینه و میمون و ندیمه از شراب داشت. حالا همین فرد میخواهد جای خلافت پیشین و بر مسند رسول اللّه تکیه بزند. اینجا است که امام حسین علیهالسلام فرمودند: «وعلی الاسلام السلام اذقد بلیت الامة الاسلامیة براعٍ مثل یزید» باید با اسلام وداع کرد در وقتی که امت اسلام گرفتار حاکمی چون یزید شده است.
امام حسین علیهالسلام احساس کرد که دین در خطر است، یعنی زمان امام حسین علیهالسلام غیر از زمان خلیفه اول بود، غیر از زمان امام حسن علیهالسلام بود. ایشان احساس کرد که خطر، کیان اسلام را تهدید میکند و امروز و فردا است فاتحه اسلام خوانده شود. خود جامعه اسلامی هم ناراحت بود، چون خیلی از اصحاب پیامبر هنوز زنده بودند و افرادی هم که خلفای پیشین و علی علیهالسلام را دیدهبودند، همه حی و حاضر بودند و در این فکر بودند که اوضاع به کجا منتهی خواهد شد. این بود که امام حسین علیهالسلام حرکت کرد و باصدای بلند بارها اعلام فرمود که اینهایی که الان زمام را به دست گرفتهاند، غاصباند، یعنی اینها نمیتوانند حاکم اسلامی باشند و به طور غصب بر مسلمانان به خاطر اغراض سیاسی و نفسانی خودشان سلطه و حاکمیت پیدا کردهاند. تا مسلمانان بدانند که اینها غاصباند و نباید به دسیسههای آنها وقعی بنهند و مسلمانان باید بر حذر باشند.
حیات ابدی شخصیت
رسالی حسین علیهالسلام
با تبیین وضعیتی که اشاره شد مشخص شد که اینها (بنی امیه) میخواستند سلطه همه جانبه سیاسی خودشان را تثبیت نموده و همان را ادامه دهند و این مقوله باید شکسته میشد و آن نیات و اغراض پلید سیاسی آنها باید برای مسلمانها برملا میشد. لذا امام حسین علیهالسلام آن حرکت عظیم و از خود گذشتگی بینظیر تاریخ را نشان دادند.
البته امام حسین علیهالسلام ، واقعا حرکت خودش را خیلی هم با سرو صدا آغاز کرد، چون در موقع خاصی که حاجیان دارند به مکه میآیند، در بین راه آن همه گفتگوها و مصاحبهها تا برسد به آن مکان (کربلا) و با آن وضع فجیع و بی رحمانه به شهادت برسند. با این کار، گرچه وجود فیزیکی حسین بن علی علیهالسلام فدا شد، اما امام توانستند آن شخصیت مبدئی و رسالی خودشان را معرفی کنند و در واقع آن شخصیت را حیات ابدی ببخشند و برای همیشه منشأ اثر و خیر و برکت و رحمت باشند و مشعل فروزانی باشند برای مظلومان و ستمدیدگان عالم.
نابودی همیشه راه و مرام یزید
همان گونه که امام حسین علیهالسلام یک شخصیت فیزیکی و یک شخصیت مبدئی دارد، یزید هم یک شخصیت فیزیکی و مبدئی دارد، و همانگونه که جنگ بین خدا و ابلیس، جنگ بین دو مبدء است و نه دو شخص، مبارزه امام حسین هم با آن راه و مرام یزید که شخصیت ظلمانی مبدئی او را تفسیر میکند، باعث شد که شخصیت مبدئی و ظلمانی یزید، که آن را با دسیسه در ظاهر عنوان خلافت اسلامی پنهان کرده بود و افراد زیادی را به شبهه انداخته بود، رسوا شود. آن شخصیت تاریک را امامآشکار کرده و شکست دادند آن شخصیت نابود شد و بنی امیه نتوانستند آن اهدافی را که داشتند دنبال کنند و آن حرکت متوقف شد. چون بعد از شهادت امام حسین علیهالسلام ، مردم از آنها بریدند و دیگر، آنها نتوانستند کارشان را ادامه بدهند. تمام دستگاهها یشان به هم پاشیده شد و راه و مرام یزید برای همیشه نابود شد.
تحقق و عده الهی در وجود
امام حسین علیهالسلام
خداوند در قرآن مجید وعدههای زیاد به پیروزی مؤمنان داده، مثلاً میفرماید. «انّا لننصر رسلنا و الذین آمنوا فی الحیاء الدنیا» ما در همین زندگی دنیا پیامبران خودمان و کسانی را که ایمان آوردهاند نصرت میدهیم. و یا فرموده است «انّ جندنا لهم الغالبون» لشکر ما پیروز میشوند.
سید قطب حرف عجیبی دارد، در ذیل آیه انالننصر رسلنا میگوید: تواگر بخواهی نصرت الهی را مشاهده و لمس کنی به کربلا برو و نگاه کن به روز عاشورا تا ببینی چگونه خداوند حسین بن علی علیهالسلام را نصرت داد و او را بریزید پیروز کرد. حسین علیهالسلام مثل اعلای پیروزی و نصرت خدا است.
سید قطب سنی مسلک است و داخل جامعه شیعه هم بزرگ نشده که این حرفها بر او تزریق شده باشد. او بر اساس عقل و فکر و فطرت خودش فهمیده که پیروزی این گونه حاصل میشود.
بنابراین اوضاع آن روز به گونهای بود که اگر امام حسین علیهالسلام در آن مقطع تاریخی قیام نمیکرد، شاید امروز از اسلام دیگر اثری نبود و تمام نقشههای بنی امیه عملی میشد. امام حسین علیهالسلام تمام نقشههای آنها را بی اثر و خنثی کرد و اسلام توانست به راه خودش ادامه بدهد و بر شکوفائی و گسترش و وسعت آن افزوده شود. بنی امیه تنها توانستند حکومت سیاسی آن هم خیلی ناقص انجام دهند. با مرگ یزید و با رسواگری امام حسین علیهالسلام پرونده بنی امیه خاتمه یافت و گرفتار یک رسوایی ابدی هم شد. بعدا بنی مروان آمدند، آنها هم خلاص شدند و تاریخشان جز رسوایی نداشت. قیامهای متعددی در نتیجه قیام حسینی به وجود آمد که چهره این حکومتهای ظالم و سلطه طلب سیاسی را بر ملاکرده و برای ابد در تاریخ رسوا نمود.
در ادامه میخواهم عرض بکنم که ازبرکت وجود حسین بن علی علیهالسلام ، حتی در زمان بنی مروان، ائمه ما یعنی امام باقر و امام سجاد و... در اوج عزت بودند، تمام علما و بزرگان حتی دربار خلافت بنی امیه در تمام مشکلاتشان باز به حضرت باقر علیهالسلام رجوع میکردند، یعنی باز هم مرجعیت عالیه اسلام به دست بنی هاشم افتاد.
یعنی میخواهید بفرمایید که نقش تاریخی امام حسین علیهالسلام به گونهای شد که اسلام دوام یافت و همواره رهبران آن، اسوههای قابل اعتماد ملتهای اسلام در تاریخ واقع شدند و جریانهای سلطه، از نظر مردم فاقد اعتبار سیاسی بودند؟
معرفت: دقیقا همینطور است، یعنی همان نقشی را که حضرت امیر علیهالسلام در زمان خلفا ایفا میکردند، احیا شد، چون زمان معاویه و یزید این نقش را کوبیدند. لذا است که امام حسین علیهالسلام وجودش، ادامه وجود پیامبر علیهالسلام و شخصیت رسالیاش احیای شخصیت رسالی پیامبر علیهالسلام است. امام حسین علیهالسلام در واقع احیاگر رسالت تاریخی و عظیم پیامبر بود و موجب گسترش وجاوید شدن و بالندگی اسلام تا امروز شد و در هر حال نقش امام علیهالسلام در حادثه کربلا، پیروز است.
مبنای فقهی حرکت امام حسین علیهالسلام
آیا میشود از مجموع گفتگوها و اظهار نظرها، خطابهها، سخنرانیها و مصاحبهها و موضعگیریهای عملی امام حسین علیهالسلام یک مبنای فقهی را هم دریافت، در این مقوله نقطه نظرات خودتان را بیان بفرمایید.
معرفت: در فقه مسألهای هست به نام مسأله اهم و مهم که حتی در این مسأله فقها گفتهاند: اگر چنانچه کفّار آمدند و گروهی از مسلمانان را به عنوان سپر در جنگ قرار دادند، دستور اسلام این است که مسلمانها را بکشید، چون اگر آنها را نکشند ممکن است کفار به این وسیله بر مسلمانها غلبه پیدا کنند. این اهم و مهم در تمام احکام اسلامی نقش اساسی دارد.
امام حسین علیهالسلام در نامهای که هنگام حرکت از مکه به بنی هاشم نوشت، چنین آمده است: هر کس با من بیاید شهید میشود، یعنی من برای شهادت میروم و هر کس با من بیاید مانند من و به سرنوشت من گرفتار خواهد شد.
اما این نکته را هم فرمود: و هر که با من نیاید، فتح و ظفر را به آغوش نخواهد کشید. حال آیا واقعا این نکته تناقضآمیز است که هر کس بیاید شهید میشود و هر کسی نیاید پیروزی را نخواهد دید؟ معنایاین سخن این است که در امروز، پیروزی با شهید شدن و نثار جان است، امام حسین علیهالسلام در این حرکت، شخصیت فیزیکی خودشان را فدای شخصیت معنوی میکرند و به مسأله فقهی اهم و مهم کاملاً توجه نمودند. مثلاً جنگ ما با صدام و شهید شدن آن همه جوان، مسأله اهم و مهم بود و اگر صورت نمیگرفت، هیچ کس نمیتوانست فکر نصرت و پیروزی بکند، بلکه شکست قطعی ابدی بود. لذا حضرت امام حسین علیهالسلام حرکتی کردند که هم مبنای عقلی دارد، هم مبنای فقهی و سیاسی دارد دوباره ارجاع میدهم شما را به حرف سید قطب که آن شخصیت بزرگ حرف بسیار عجیب و اظهار نظر بسیار بالایی درباره امام حسین علیهالسلام کرده است.
طبری میگوید: انسان وقتی درباره اشخاص مطالعه میکند باید آن نقاط خوب شخصیتها را برجسته کند و نکتههای مثبت را بیشتر مدّ نظر قرار بدهد، انسان نباید مگس صفت باشد که فقط برود روی کثافتها بنشیند. کار مگس این است که در بدن انسان، فقط روی بخشهای کثیف مینشیند.
بالاخره امروزه در دنیای اهل سنت هم شخصیتهای عالم و برجستهای وجود دارند که از یک نگاه عظیم و سازنده به حادثه کربلا نگاه کرده و میکنند و ما باید آنها را هم مورد توجه خودمان قرار بدهیم. و السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته.