قدرت و سوء استفاده پیرامونیان (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
آنچه پیش روی دارید، اگرچه از شواهد و نمونههای تاریخی سخن به میان آورده است، اما از باب: «ایاکّ اعنی و اسمعی یا جاره» پیام اصلی آن متوجه مسؤولان و زمامداران و مدیران جامعه کنونی است. زیرا نگاهی به گذشته و توجه به عملکرد دو گونه از حاکمان و اطرافیان آنان، برای عبرتگیری، رهنمودی فرا راه آینده و حال ما است. هر چند که ممکن است بسیاری از مدیران این امر را به راحتی نپذیرند که اطرافیان، خویشان و فرزندان آنان در تصمیمات برنامهها، تخصیص بودجهها و عزل و نصبهاشان دخیل میباشند، اما دقت در حوادث تاریخی و معیارهای اسلامی حتی برای خود آنان دارای پیامدها و نتایج سودمندی خواهد بود.
حاکمان و عالمان،
دورکن اساسی جامعه
سخن را با اندرزی از رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله آغاز میکنیم که فرمودند: «دو گروه از امت من هستند که اگر صالح باشند، همه امت اصلاح میشوند و اگر آنان فاسد باشند، همه امت من فاسد میگردند. گفته شد: یا رسول اللّه آنها چه کسانی هستند؟ فرمود: عالمان دینی و زمامداران».(1)
یکی از مهمترین نشانههای صلاح و نیکی این دو قشر عبارت است از پالایش محیط پیرامونی خود (یعنی تطهیر دربار حاکم و بیتعالم) از نفوذ اطرافیان سودجو و حاشیهنشینان فرصتطلب و نزدیکان فزون خواه (اعم از فرزندان، همسر و دیگر بستگان). چنان که «نقطه آغاز خرابی» دستگاه حکومت و به انحراف رفتن شخص حاکم نیز زمانی است که وی نزدیکان و خویشان نالایق خود را وارد صحنه قدرت سازد تا جایی که تمام اهرمها را به تسخیر خود در آورند و حاکم در برابر آنان به بازیگر بیارادهای تبدیل گردد، هرچه آنان بپسندند، و هر طرحی ارائه دادند، و به هر عزل و نصبی اشاره کردند، وی بی تأمل به اجرای آن دستور دهد، چنان که گویی در مقابل آنان تسلیم است و مطیع.
و این بزرگترین ستمی است که بر مردم خواهد رفت. زیرا نزدیکان حاکم خود را از هرگونه بازخواستی به دور میدانند و در میان مردم این گونه وانمود میکنند که صدای هر گونه اعتراضی به جایی نمیرسد. که هیچ، بلکه گرفتاریهایی نیز برای خردهگیران پدید خواهند آورد. لیکنمصیبت و درد وقتی بیشتر خواهد شد که حاکم از کارهای غیر قانونی اطرافیان خود پشتیبانی کند و به انتقادگران منصف و ناصح روی خوش نشان ندهد.
هر چه این گونه زمامداران و مدیران در جهت منافع شخصی خود بیشتر گام بردارند، بر طغیان و گردن کشی آنان افزوده میشود تا آنجا که دیگر هیچ چیز در جلوگیری از سوء استفاده آنان و اطرافیان و بستگان آنها مؤثر نخواهد بود.(2)
زیرا مثلاً آن حاکم و مدیری که یک روز تنها آمده بود، ناگهان میبینی به یک مافیای خانوادگی و هزار فامیلی تبدیل شدهاست و هر جا فردی از خویشاوندان و باند وی را مشاهده میکنی که گوشهای از مقدرات امور و بیتالمال مردم را در دست گرفته است. و در نتیجه، به جای ضوابط عقلانی و قانونی، اتلاف مال، کمکاری، کارشکنی، رشوه، ظلم و تعدی، مردم آزاری، ضعف و ناتوانی، عدم خلاقیت، حاکمیت روابط باندی و گروهی، هدردادن نیروهای انسانی کار آمد و سرمایههای ملی رواج مییابد.
ثمره نامیمون دیگر آن استفاده از نیروهای غیر متخصص و بیکار ماندن متخصصها و بر زمین ماندنکارهای اصولی است.
چاره و درمان
امام علی علیهالسلام خاستگاه اصلی این مشی انحرافی را یک مسأله روانی و اخلاقی دانسته، و آن زیادهخواهی در شخص حاکم است، از اینرو در جهت درمان آن، راهکار اخلاقی را نشان دادهاند. و از آنجا که این روحیه به دیگران نیز سرایت میکند آن حضرت علیهالسلام شخص والی رااز تخلق به آن نهی میکند. یعنی گام اول، پاکسازی روحی خود حاکماست. چرا که اگر خود زمامدار و یا هر مسؤول حکومتی از دستیازی به بیتالمال دریغ نکند، اما در حق دیگران سختگیری نماید، راه سوء استفاده از اطرافیان وی بسته نمیشود.
امام علیهالسلام به مالک اشتر میفرماید:
«از امتیازخواهی و انحصارطلبی شخصی بپرهیز، زیرا بهره همه مردم در آن [امانتی که نزد توست] یکسان است. و از تغافل در آنچه مربوط به تو و برای همه روشن است، بر حذر باش، زیرا به هر حال نسبت به آن در برابر مردم مسؤولی و به زودی پرده از کارهایت کنار میرود و داد ستمدیده ازتو بستانند».(3)
علی علیهالسلام با خود به گونهای رفتار میکندکه وابستگان و اطرافیان و همگان حساب خویش بکنند و جرأت سوء استفاده یا راهی برای توجیه آن نداشته باشند. آوردهاند که ایشان پیوسته به مردم کوفه میفرمود:
«یا اهل الکوفه دخلت بلادکم بأشمالی هذه و رحلتی و راحلتی هاهی فان خرجت من بلادکم بغیر مادخلت فانّنی منالخائنین».(4) «ای کوفیان، با این جامهها [یمندرس] به سرزمین شما آمدمو بار و بنهام همین است که میبینید اکنون اگر از دیار شما با چیزی جز آنچه با آن آمده بودم بیرون روم (و مالم زیاد شده باشد) از خیانتکاران خواهمبود». حضرت در حالی این را میفرمود که به نوشته ابن ابیالحدید، هزینه زندگی شخصی ایشان از در آمد ملک شخصی او در «ینبع» مدینه که بالغ بر چهار هزار دینار، و به قولی چهل هزار دینار ـ بود تأمین میشد و آن حضرت علیهالسلام همه این اموال را در راه خدا انفاق میکرد، به مردم از درآمد آن نانوگوشت میخورانید ولی خود غذایی بسیار ساده تناول مینمود.(5) و این درسی است عملی به نزدیکان و اطرافیان که از او زیادتر از حق خود نخواهند.
زمامدار، هر چند که خود وارسته و اهل چپاول نباشد، اما ممکن است اطرافیان از مقام و موقعیت و نزدیکی او بخواهند سوء استفاده کنند و به امتیازها و امکاناتی بیش از دیگران و خلاف مصالح عمومی دست یازند. پس برای حل این مشکل اگر از همان ابتدا، خود حاکم، مسأله زمامداری و حکومت را «طعمه و شکار» نداند تا بر دارایی خود بیفزاید، بلکه خود را «امانت دار» بداند و آن مقام را یک «امانت»(6) که به او سپرده شدهاست، خواه ناخواه درگام دوم جلو «شکارچیگری و خیانت کاری» «آقازادهها» و حاشیه نشینیان را میگیرد و چشمداشت آنان را به امور خلاف شرعو قانونو امتیازطلبیهای ناصواب قطع میکند.
باند بازی ممنوع
امامعلی علیهالسلام در این زمینه میفرماید:
«پس قطعی است که برای زمامدار (و هر مقام مسؤول) خواص و یاران بسیار نزدیک و پیوسته وجود دارد که همواره جویای تقدّم بر دیگران و دست درازی (به هر طرف که سودشان ایجاب کند) بوده و در معامله با دیگران کم انصافند. لذا ریشه ستم آنان را با بریدن اسباب آن (که فقط ارتباط آنها با تو آن را به وجود میآورد) قطعکن و هرگز به هیچکس از اطرافیان و خویشانت زمینی واگذار مکن و هرگز توقع و طمع از تو نداشته باشند که معاهده و پیمانی به سود آنان منعقد نمایی که به سبب آن ضرری بر مردم واردآید. خواه در آبیاری و یا کاری که باید مشترک و با هم انجام دهند، به طوری که رنج و هزینههای آن را بر دیگران تحمیل کنند، که در این صورت فقط آنان از خوشی و گوارا بودنش بهرهمند شوند و عیب و ننگش در دنیا و آخرت گریبا نگیر تو باشد.(7)
طبق این دستورالعمل مبارک، سلامت مدیریت در آن است که والی و زمامدار امور مردم، ملاحظه هیچ کس را نکند، و نگذارد اطرافیانش دست تطاول به حریم مردم و اموال عمومی بگشایند و به واسطه انتساب به او به چیزی برسند. بازشدن درهای سوءاستفاده برای وابستگان مسؤولان، نه تنها برای خودآ نان تباهی میآورد، بلکه جامعه را به بیانصافی و بیعدالتی و تباهی میکشاند.(8) جمله «فَاحْسِم» (قطع کن)، که امر است، ولاتُقطعن (هرگز به خویشانت قطعه زمینی واگذار مکن)، که نهی موکّد است. قابل تأویل به یک امر مکروه نیست، بلکه صریح است در این که باز گذاشتن دست آنان و بخشش بیجابه آنها حرام است، زیرا این عمل سوء استفاده از رابطه استنه در چارچوب ضابطه طبیعی است که اگر زمامدار یا هر مسؤولی خویشان و اطرافیان خود را دقیقاً مانند دیگر افراد جامعه ـ بدون کمترین ترجیح ـ بنگرد و به آنان (با داشتن شرایط قانونی) کاری را واگذار نماید یا زمینی برای احیاء و کشت در اختیار او قرار دهد، عقلاً و شرعاً مَنعی ندارد. اما نباید به گونهی و در شرایطی باشد که شائبه «خویشاوندگرایی» داشته باشد. زیرا رعایت چنین امری که فقط ضابطهمند باشد، بسی دشوار بوده و از هر کس بر نمیآید:
«حقیقت این است که مراعات ضوابط [نه روابط] برای زمامدار و مقامات مسؤول که قدرتی در دست دارندو در برخورداری از آن قدرت دارای اختیار میباشند، کاری است دشوار و به همین جهت میتوان گفت مراعات اصل مزبور از هر مقامی که باشد، دلیل روشن بر عدالت و تقوای سیاسی اوست و پیش از امیرالمؤمنین و پس از وفات آن بزرگوار آنقدر قومگرایی و حتی نژادپرستی حاکمیت داشت که گویی همه منابع معتبر اسلامی و دلایل عقلی و علمی اثبات کرده بود که اصل در توزیع و بهرهبرداری از قدرت، روابط، نه ضوابط است، مخصوصاً بنیامیه در عمل به روابط نظیری در تاریخ نداشتند».(9)
سیره نبوی
در این بخش، بنا به فرموده قرآن که: «لقد کان لکم فی رسولاللّه اُسوة حسنة» (احزاب /21) نگاهی اجمالی به سیره آن اُسوه بشریت میافکنیم.
پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله در تمام دوران رسالت خود به هیچ عنوان به اطرافیان و خویشان خود اجازه ندادند که به سبب انتساب و نزدیکی به آن حضرت، در جهت سوء استفاده گامی بردارند، خود و خاندن و یارانش، همگی در یک رتبه (برابری در برابر قانون خدا و پاکی از دستاندازی به اموال مردم) برخوردار بودندعلی علیهالسلامبهترین یار، وزیر و دامادش بر روی خاک میخوابید و از ثمره کار و مال خود ارتزاق مینمود و با همه زحماتش در راه تحکیم پایههای اسلام هیچ امتیاز مادی بر دیگران نداشت. خانه دخترش از وسایل و لوازم غیر ضروری خالی و بی تجمل بود، و چون دیگران لباس وصله دار میپوشید. تیره بنیهاشم نیز چنینبود.
هنگامی که آیه زکات نازل شد و یکی از مصارف آن را کارکنانی که برای جمعآوری آن کار میکردند معین نمود، عدهای از بنیهاشم از رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله خواستند جمعآوری زکات رابه آنان واگذار نماید تا در نتیجه سهمی از زکات ببرند. حضرت به آنان فرمود: «صدقه و زکات بر من و بر بنیهاشم حرام است»، سپس برای دلجویی آنان فرمود: «آیا گمان میکنید من دیگران را بر شما ترجیح میدهم؟(10) (یعنی خیر من صلاح امّت و خیر و شما را میخواهم).
بیشترین مبلغ پولی را که برای پیامبر صلیاللهعلیهوآله به مدینه آورده شد، هشتاد هزار درهم و از بحرین بود. پیامبر صلیاللهعلیهوآله هنگام نماز دستور دادند اموال را روی حصیری ریختند و در حالی خود ایستاده به آن اموال نگاه میکرد، مردم سهم خود را بر میداشتند. عباس عمومی پیامبر صلیاللهعلیهوآله [که مردی عائلهمند بود] سهم بیشتری درخواست کرد و پیامبر صلیاللهعلیهوآله سهم خود را که لباس مویین و مندرسی بود به او داد. عباسی که بر میگشت برود، سر خود را بلند کرد و گفت یا رسولاللّه مرا دراعطای اموال ترجیح ده. رسول خدا صلیاللهعلیهوآله با تبسّم فرمود: من چنین دستوری ندارم».(11)
امام صادق علیهالسلام فرمودند هنگامی که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله مکه را فتح کرد روی کوه صفا ایستاد و فرمود:
«ای فرزندان هاشم، ای فرزندان عبدالمطلّب، همانا من فرستاده خدا به سوی شماو خیرخواهتان هستم، نگویید که محمد صلیاللهعلیهوآله از ماست. به خدا سوگند که دوستان من از میان شما و غیر شما کسانی جز تقوا پیشگان نیستند. من در روز قیامت شما را نشناسم و چنان نباشد که به قیامت در آیید در حالی که دنیا را بر پشت خود بار کرده باشید و مردم بیایند در حالی که آخرت را با خود آورده باشند بین خود، و شما و خداوند عذری باقی نگذاشتم، من درگر و عمل خود و شما درگر و عمل خویش هستید».(12)
از همین روی خداوند برای زنان پیامبر صلیاللهعلیهوآله وظایف ویژهای قرار دادهاست: «یا نساء النبّی مَن یأتِمنکن بفاحشةٍ مبینّةٍ یضاعفلها العذاب ضعفین... و من یقنت منکن للّه و رسوله و تعجل عملاً صالحاً نوتها اجرها مرتین»(احزاب /31ـ30). که علت و راز دوچندان شدن عذاب یا مزد و اجر، بخاطر انتساب به پیامبر است تأثیر صلاح و یا فساد نزدیکان پیامبر را در موفقیت و ناکامی رسالت پیامبر باید جستجو کرد. مردم به چشم جلودار بهآنان مینگرند، مشی صحیح آنان در تقویت ایمان به راهی که برگزیدهاند، نقش مهمی دارد. پس بهخاطر انتساب به پیامبر نه تنها آزاد نیستند هر کاری بکنند، بلکه در صورت خلاف کاری و دستاندازی به اموال مردم عذاب آنان دوچندان هم میشود. و هیچ کس به خاطر قرابت و خویشی با ایشان، از اجرای حکم خداوند در امان نیست. چنانکه پیامبر صلیاللهعلیهوآله دست زن قرشیهای را که سرقت کرده بود قطع نمود و شفاعت کسانی را که میگفتند مصلحت نیست حد بر او جاری شود را رد کردند و فرمودند:
«آنهایی که پیش از شما بودند بدین خاطر نابود شدندکه حد را بر ضعیفان جاری میکردند و اقویا را به حال خود رها نمودند».(13) پس سیره مبارک پیامبر صلیاللهعلیهوآله به ما میآموزد که زمامدار، عالم و مسؤول باید به حاشیه نشینان، اقوام، قبیله و بستگان میدان ندهند و عدالت و تقوا و انصاف را در کوتاه کردن دست نااهلان از سرنوشت و اموال مسلمانان پیشه خود سازند. تجربه نشان داده است که فروگذاری از این مهم، فاجعه انحطاط مسلمین را در پی داشته است.
رفتار خلفا
و انحراف از اصول
ـ مسلط ساختن اطرافیان تبهکار
پس از پیامبر صلیاللهعلیهوآله افرادی که به کار گمارده شدند اغلب از نزدیکان یاران و همفکران خلفا بودند.(14) نمود بیشتر این برتری دادنها درزمان خلیفه سوم بود. او که با توجه به سنن قبیله و حمایت اشراف قریش به قدرت رسیده بود علاوه بر استمرار سیاست اقتصادی خلیفه دوم در توزیع نابرابر بیتالمال، و بخششهای ویژه به خویشان، ناشایستهترین افراد که نه تنها فاقد هرگونه صلاحیت بودند، بلکه بدسابقهترین اشخاص بودند، را به کارها و مناصب مهم حکومتی نصب کرد. و بیتالمال را به پایشان ریخت. به نوشته بلاذری: «وقتی او زمام امور را به دستگرفت بسیاری از امویان را که از اصحاب پیامبر نبودند [و فاقد هرگونه شایستگی بودند] به فرمانروایی گماشت، بدین ترتیب از عمّال او کارهایی سرزد که اصحاب پیامبربدشان میآمد و به سرزنش او بر میخاستند ولی عثمان ایشان را بر کنار نمیکرد. او در شش سال آخر خلافتش تمام امتیازات را یکسره به عموزادگانش، (بنیامیه) داد و ایشان را فرمانروایی بخشید.(15) خلیفه دوم این اوضاع را قبلاً پیشبینی کرده بود. وی بهعثمان گفت: «مبادا اگر به خلافت بررسی، آل ابیمعیط را به مسند نشانی و بر مردم سوار کنی».(16) چند صباحی گذشت تا معلوم شد که این نگرانی خلیفه دوم بیمورد نبوده است. اولین اقدام او عزل والیان و کارگزاران دو خلیفه پیشین و جایگزینی عوامل بنیامیه و آل ابی معیط، بود. برخی از بزرگان صحابه، از جمله علی علیهالسلام طلحه و زبیر، در اعتراض به این اقدام وی، نصیحت و هشدار خلیفه دوم را به او گوشزد میکردند،(17) اما خلیفه اعتنایی نمیکرد و نام این کار را صله رحم و دوست داری خویشاوندانش ذکر میکرد. ذکر نام همه کارگزاران عثمان به درازا میکشد، تنها چند تا از دانه درشتها را یاد میکنیم: خلیفه، ولیدبن عقبه (برادرمادری خود را) به ولایت کوفه گمارد.(18) کارنامه سیاه او قبل و پس از امارت، هر انسان منصفی را به تعجب وا میدارد که چرا او باید فرماندار بخشی از دولت اسلامی باشد. او پیشتر در قرآن «فاسق» لقب گرفته بود.(19) و در کوفه شراب خورده بود، اما از ترس خلیفه کسی جرأت نکرد حد خدا را بر او جاری سازد. تا اینکه خود علی علیهالسلام وی را حد زد. عبدا... بن ابیسرح، (برادر مادری عثمان) که آیات قرآن را اشتباه مینگاشت و اولین کسی بود که مرتد شده و به مکه گریخت و روز فتح مکه پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله خون او را هدر اعلام کردهبود،(20) والی مصر شد و بنای ظلم و فسق را گذاشت، و به خونخواهی یک نفر هفتصد نفر را به قتل رساند. و پس از فتح آفریقا، یک پنجم غمیمتهای جنگ نخست را خلیفه به او بخشید.(21)
حکم بن عاص ـ عموی عثمان و پدر مروانـ تبعیدی رسول خدا به مدینه بازگردانده شد و صد هزار درهم هدیه گرفت.(22)
مروان بن حکم، داماد خلیفه، نقش مشاور اول خلیفه را داشت. همو بود که همه کاره دربار عثمان شده و همه اقداماتخلیفه با مشورت وی انجام میشد. او تمام اقدامات اصلاح طلبانه علی علیهالسلام و صحابه را در نصیحت عثمان خنثی کرده بود. علی علیهالسلام به شدت او را مورد انتقاد قرار میداد که: «هر کاری در اصلاح امور کرده و خلیفه را راضی میکند، مروان همه را نقش بر آب کرده، خلیفه را مطیع خود میسازد.(23) حارث بن حکم، برادر مروان، که دست کمی از وی نداشت از هدایای بیحساب خلیفه بهرهمند شد. امام علی علیهالسلام درباره چنین کسان میفرمود:
«آنان نه اهل دیانتند و نه به قرآن اعتقادی دارند، من آنان را بهتر از شما میشناسم، در دوران خردی و بزرگی با آنان مصاحبت کردهام، در خردی و بزرگی بدترین مردمان بودند».(24)
امام علیهالسلام بارها درباره این گون افراد به عثمان تذکر میداد یا صدای اعتراض مردم را به وی میرساند. در یکی از این گفت وگوها امام به نمایندگی از ناراضیان خشمگین به خلیفه گفت: خدا را پرواکن درباره خودت اگر گزارش به گوش عمر میرسید که یکی از کارگزارانش به کژراههگام نهاده است، گونه او را با پای برخاک میشود و آن گاه او را به دشوارترین گونه کیفر میکرد.
ولی توچنین نمیکنی، سستی پیشه کردی و در برابر کسان و بستگان و خویشاوندانت، زبونی و نرمی نشان دادی عثمان گفت: اینان خویشاوندان تو نیز هستند [از قبیله قریشاند[ علی علیهالسلام فرمود: آری ولی خوبی در بهرهوری از کسان جز ایشان است، گرچه اینان پیوند نزدیکتری با من داشته باشند. عثمان گفت: آیا میدانی که عمر معاویه را بر سر کار آورد؟ من نیز هموار بر سر کار آوردم.
علی علیهالسلام گفت: تو را به خدا سوگند میدهم آیا میدانی که معاویه بیش از یَرْفَأ (بردهعمر) از عمر میترسید. عثمان گفت: آری. علی علیهالسلام گفت: ولی معاویه، بی پرسش از تو، کارها را خود کامانه میچرخاند ومیگوید این فرموده عثمان است. تو این را میدانی و بر او پر خاش نمیگیری».(25)
بدین گونه در پیرامون دستگاه خلیفه و در مرکز خلافت و عالیترین نقطه برنامهریزی و تصمیمگیری، ناشایستگان راه یافته بودند و گستاخانه و بیپروا عمل میکردند و ازخلافکاری، ترفند و حیله، دروغ پراکنی و شایعه گستری و هر حرکت ناهنجار و اهریمنانه، ابایی نداشتند، به جای خلیفه مسلمانان تصمیم میگرفتند وحکم و دستور صادر میکردند. آنگاه که صدای اعتراض خشماگین مردم علیه رفتار خلیفه و پیرامونیان وی بلند شده بود، و امام بین شورشیان وظیفه میانجی کرد، و وی وعده داد امور را اصلاح کند و آشوب و غوغا خوابید، اما همین که با مشاوران تبهکار خود (از جمله مروان) به مشاوره نشست، رای او را بر گرداندند، و وی از عمل به وعدهای که داده بود سرباز زد.
تا این که امام به وی گفت:
«آیا از مروان دست برنداشتی و او از تو دست برنداشت چندان که تو را از دینت برگرداند از فرزانگیات به کژراهه کشاند و مانند شتری بارکش کرد که هر جا خواهدت، بکشاند؟ به خدا که مروان نه در دین خود اندیشهای دارد نه به خود میاندیشد. به خدا سوگند او را چنان میبینم که تو را به آبشخور برد وهیچ گاه بازنگرداند. از این پس دیگر نزدت باز نخواهم آمد، شرف خود را پایمال نموده و آنان بر سراسر هستی تو چیره شدند»(26)
خویشاوند مسؤول، با دخالتهای نابجا میتواند، مسئول بلند پایه را به پستترین رتبهها برساند. امیرالمؤمنین فرمود: «زبیر از ما اهل بیت بود، تا اینکه پسر شومش عبداللّه رشد کرد و وی را منحرف ساخت»(27) یعنی آقازاده و اطرافیان نالایق میتوانند مقام «منااهل البیت» بودن را از کسانی بربایند و برای همیشه رو سیاهش کنند.
حیف و میل بیت المال توسط پیرامونیان خلیفه
هدف اطرافیان خلیفه از تصدی امور مهم و فرمانداری و غیره، صرفا برای رسیدن به مال بود. و درب بیت المال به رویشان گشوده بود. امام علیهالسلام این صحنه را چنین تصویر میکنند که خلیفه خود تنها در این وادی گام ننهاد، بلکه: «وقام معه بنوابیه یخضمونَ مالَ اللّه خِضْمَة الابِلِ نِبْتَة الربیع(28)» بستگان پدریش (بنی امیّه) به همکاری او برخاستند و همچون شتر گرسنهای که در بهار به علفزار بیفتد و با وَلع عجیبی گیاهان را ببلعد، به خوردن اموال خدا مشغول شدند»
مرحوم علامه امینی در «الغدیر ـ آمار عجیبی از این بخششها، از منابع اهل سنت گرد آورده و مینویسد: خلیفه به یکی از دامادهایش «حارث بن حکم» سیصدهزار درهم، به مروان پانصد هزار درهم (و نیز خمس غنایم آفریقا و مصر که برابر پانصدهزار دینار بود و نیز فدک)(29)، بابوسفیان دویست هزار، به طلحه سیصد و بیست هزار، به زبیر پانصد و نود و هشت هزار درهم بخشید، مرحوم علامه امینی جمع کل درهمهایی را که خلیفه از بیت المال بخشید را بالغ بر «یکصد و بیست و شش میلیون و هفتصد و هفتاد هزار» ذکر میکند(30) علاوه بر این به بستگان و اقوام نزدیکش ارقام نجومی میبخشید. مثلاً به یعلی بن امیه پانصدهزار دینار، و به عبدالرحمان بن عوف دومیلیون و پانصدو شصت هزار دینار بخشید.(31)
استفاده از ثروتهای نامشروع بر ضد حکومت علوی
این بذل و بخششها در پیدایش طبقه جدید اشرافی در میان صحابه، نقش مؤثری داشت صحابیانی که از فرط ثروتمندی به هر اقدامی میتوانستند دست بزنند(32)، که از جمله آنها آن بود که پس از روی کار آمدن امام علی علیهالسلام بخش اعظم آن اموال در راه مبارزه با ایشان و تجهیز لشکر اهل جمل و قاسطین شام، به کار گرفته شد. به عنوان مثال یعلی بن منیه، کارگزار خلیفه سوم در منطقه جَنَد دست به غارت بین المال زد و با ششصد هزار درهم و ششصد شتر وارد مکه شد. وقتی دید مخالفان حکومت علوی، پرچم خونخواهی عثمان را علیه امام علیهالسلام بر افراشتند، اعلام کرد: «هر کس به قصد خونخواهی عثمان بیرون رود، فراهم ساختن وسایل او با من است».
واقدی از یک نفر نقل میکند که گفته است: «خودم یعلی بن منیه را دیدم که کیسهای همراه داشت، و در آن ده هزار دینار بود و میگفت: این گزیده دارایی من است و با آن، به هر کس که به خونخواهی عثمان برخیزد، کمک میکنم و شروع به بخشیدن آن بخش از دارایی خود، به مردم کرد و چهارصد شتر خرید و آنها را در منطقه بطحا، خواباند و مردان را بر آنها سوار میکرد و [به جنگ علی علیهالسلام [اعزام میداشت.»(33)
عبداللّه بن ربیعه، کارگزار دیگر خلیفه در سرزمین یمن بود. وی نیز، با دستبرد به بیت المال، ثروت انبوهی انباشت و با خود به مکه آورد. وقتی دید عایشه مردم را به خونخواهی عثمان فرا میخواند، به یاری او برخاست. عبداللّه سائب میگوید: «عبداللّه بن ابی ربیعه را روی تختی در مسجد الحرام دیدم که مردم را به خونخواهی عثمان بر میانگیخت و هر کس که میآمد، وسائل حرکت او را فراهم میساخت»(34چون خبر اقدامات آن دو نفر به امام رسید فرمود: به خدا سوگند! اگر به آن دو دست یابم، آنچه گرد آوردهاند، بازپس گیرم و در راه خدا به مصرف رسانم»سپس فرمود: «به من خبر رسیده که یعلی بن منیه ده هزار دینار برای جنگ با من پرداخته است. او از کجا ده هزار دینار داشته است؟ از بیت المال یمن به ناروا برداشته و آورده که اگر او را بیابم، نسبت به آنچه اقرار کرده است. اورا باز خاست کنم.»(35)
و امام پس از رسیدن به خلافت تا آنجا که میسور بود، اموال غارت شده را به بیت المال برگرداند(36)
در حالی که خلیفه هزارها سکه طلا و نقره به خویشان خود میبخشید، توده مردم و بخصوص شیعیان و بستگان خاندان اهل بیت در فقر و تنگدستی بسر میبردند و حتی حقوق افرادی چون عبداللّه بن مسعود را قطع کرده و وی را به جرم امر به معروف مضروب ساختند(37)شبیه این رفتار در حق عمار یاسر اعمال شد(38) و ابوذر را به ربذه تبعید کردند که از گرسنگی جان داد.(39) بدیهی بود این وضعیت نمیتوانست برای مدت طولانی ادامه یابد و مسلمانان آن را تحمل نمیکردند و چنان که میدانیم طولی نکشید که این اعمال باعث هلاکتش گشت. چنانکه علی علیهالسلام میفرماید: «سرانجام بافتههای او (برای استحکام خلافت) پنبه شد و کردارش، کارش را تباه ساخت و ثروت اندوزی و شکم خوارگی به نابود یش منتهی شد»(40)
سیره علوی
پس از پیامبر گرامی اسلام صلیاللهعلیهوآله آنگاه که به سیره و مشی امامان بزرگوار علیهالسلام مینگریم میبینیم اوصیاء پیامبر نیز همان مشی را داشتند. زیرا از «اهل بیتی» بودند که از هر بدی و ظلم و خلاف «تطهیر» شده بودند. این «بیت» کوچک، اما پاکیزه، اُسوهای برای همگان در تمامی زمینه هاست.(41)
امام علی علیهالسلام و برخورد با امتیازطلبان
در رأس این خاندان علی علیهالسلام ، به هیچ وجه نزدیکان و خویشاوندان خود را بردیگران و شیعیانش برتری نداد و امتیازی بدانان نبخشید، و حتی با امتیاز خواهی و سوء استفاده آنان بشدت برخورد کرد. زمانی که یکی از خویشاوندانش، که کارگزار حضرتش بود. در امانت خیانت کرد به جان بیتالمال افتاده بود امام به او نوشتند:
«از خدا بترس و اموال این مردم را به سویشان بازگردان و گرنه... با این شمشیری که هر کس را با آن نواختم به دوزخ رفت تو را خواهم زد، و به خدا سوگند اگر حسن وحسین این کار را کرده بودند هیچ پشتیبانی از من نداشتند تا حق را از آنان بازگیرم»(42)
سختگیری حضرت با فرزندان خود چنان بودکه همگان بدانند او بیجهت به کسی امتیاز نمیدهد. به امانت گرفتن گردنبند از بیت المال، توسط دخترش، اگر "عاریه مضمونه" نبود، او اولین زن هاشمی بود که دستش قطع میشد(43) معلوم میشود از نزدیکان آن حضرت در میان بنی هاشم تا آن زمان کسی دست به خیانت دراز نکرده بود. قضیه بر خورد شدید امام علیهالسلام با درخواست "عقیل" مبنی بر زیادی گرفتن تنها یک صاع از بیت المال، درس بسیار آموزنده است این قضیه را هم خود امام در نهجالبلاغه شرح میدهد(44) و هم عقیل برای معاویه.(45)عبداللّه بن جعفر (فرزند برادر علی علیهالسلام و شوهر حضرت زینب) که چنان دچار تنگدستی شده بود که برخی از ستوران خود را [که وسیله در آمدش بود [میفروخت، از علی علیهالسلام خواست دستور دهد قدری بیشتر از سهمیه به او بدهند، امام در پاسخش فرمود:«به خدا سوگند چیزی ندارم که به تو بدهم مگر این اکه از عموی خود بخواهی که چیزی بدزد و به تو دهد»(46)
طلحه و زبیر نیز که پیوند خویشاوندی با حضرت داشتند، به هنگام زیادهطلبی و در خواست مقام، از چنین پاسخ تندی بی نصیب نماندند.
یعقوبی «میگوید پس از آنکه علی علیهالسلام زمام امور را به دست گرفت و شروع به تغییر کارگزارن عثمان کرد، طلحه وزبیر نزد وی آمده و گفتند: «پس از پیامبر به ما جفا شد، اکنون ما را در کار خود شریک گردان «حضرت فرمانداری یمن را به طلحه و یمامه و بحرین را به زبیر داد. آنان با شادی گفتند: «حق خویشاوندی را به جا آوردی و از این صلهرحم جزای خیر ببینی».
حضرت فرمود: «زمامداری امور مسلمین را با حق خویشاوندی و صله رحم چه کار؟! و حکم فرمانداریشان را پس گرفت، آنان از این کار برآشفته و گفتند: دیگران را بر ما برگزیدی. فرمود: «اگر حرص شما آشکار نمیگشت مرا در باره شما نظری بود»(47) مفهوم این سخن این است که امیرالمؤمنین در اداره امور، به هیچ وجه ملاحظه خویشاوندی و بستگی را نمیکرد. و نیز کسی را به سبب تشیعش امتیاز نمیداد. رد در خواست «عبیداللّه زَمعه» که از شیعیان وی بود، نمونه و گاه این مطلب است(48)
تربیت یاران بی طمع
این برخوردهای امام علیهالسلام سبب شد تنها یاران نیک اندیش بی طمع گرد حضرتش بمانند. در واقع وابستگان به امام علی علیهالسلام ـ وسایر امامان ـ وابستگان فکری و عقیدتی بودند نه وابستگان مالی، یعنی کسانی بودند که اگر امام علیهالسلام به آنان چیزی هم نمیداد، به خاطر ایمان و اعتقاد شان از گرد وی پراکنده نمیشدند. افرادی مانند عمار یاسر، میثم، مالک اشتر و دیگران، همواره با تنگدستی میساختند ولی دست از آرمان و امام خویش بر نمیداشتند.امام چنین یارانی را تربیت کرد. و هم اکنون نیز چنین افرادی را میخواهد که سیمای شیعه واقعی را نمایش دهند.
فرد بی علم وحکمت و مسؤول بی خشیت از خدا که بی باکانه تنها به فکر خود و اطرافیانش هست و در عمل، با آن حضرت فرسنگها فاصله دارد، چگونه میتواند ادعای پیروی از آن حضرت و قدم به جای قدم او گذاردن داشته باشد؟ و در این رابطه فاصله زمانی و تغییر اوضاع میتواند عذری برای کسی تلقی شود تا الگوی دیگری بپذیرد و ارزشها را زیر پانهد.
سیره علوی معیار سنجش درستی افراد
سیره و گفته امیرالمؤمنین علیهالسلام برای همه و در هر زمان حجت و معیار است. مردم عملکرد مسؤولان را با معیارها رفتار و گفتار علوی میسنجند؛ هر مسؤولی به هر اندازه که توانسته باشد در عمل به آن حضرت نزدیکتر بشود، به همان میزان در دل مردم محبوبیت پیدا میکند. مشکل ما این است که الگوی علوی را به طور کامل نشناخته و در صنحنه عمل پیاده نکردهایم. از این رو هر مسئولیت کوچک نیز به زودی تبدیل به باند، حزب و فامیل گرایی شده عرصه را بر قانون و صاحبان حق تنگ میکند.
اما شیوه حکومتی امام علی علیهالسلام از این نظر بی نظیر است که او حتی یک لحظه به نا اهلان باج نداد، اقوام و اطرافیان را امتیاز نبخشید، آن چنانکه در مجموع، زندگی سیاسی واحتماعی ایشان را الگویی در حد مدینه فاضله گردانید، هر چند که گاه نمونههایی از استقامت و به تعبیر پیامبر صلیاللهعلیهوآله «خشونت در راه خدا» در رفتار ایشان دیده میشود که به نظر میرسد برای دیگران قابل پیروی نباشد. (چنانکه خود امام در نامهای به این نکته اشاره کردهاند»(49)ما در عین حال این زندگی برای کسانی که میخواهند در پیروی از امیرالمؤمنین علیهالسلام پای بند باشند، الگوی بسیار بالا و مناسبی است آن گونه که همیشه باید از آن درس گرفت و هنوز برای رسیدن به آن، راه طولانی باقی مانده است.
خویشاوندگرایی
حاکمان در ادوار بعد
رسم ننگین مسلط ساختن خویشان نااهل بر سرنوشت مردم و ریختن بیت المال به پای آنان، پس از روی کار آمدن کامل بنی امیه، بعد از شهادت علی علیهالسلام ، به اوج خود رسید صفحات تاریخ از عملکرد آنان گزارشهای تکان دهندهای میدهد. انقراض این طایفه (که معلول همین امر بود) گر چه تسلای خاطری برای مؤمنانی بود که نمیتوانستند بوزینگان را بر منبر رسولاللّه صلیاللهعلیهوآله و سرنوشت امت وی ببینند وارزشها را وارنه تماشا کنند، اما پس از اندکی، این عادت زشت به بنی عباس و پیرامونیان تبهکار آنان سرایت کرد. وبسیاری از انقلابها و شورشها علیه حکام و سلاطین جور از همین تبعیضها و تقدمهای ناروا، سربرآورد. در هیچ نقطه از نقاط کشور عظیم اسلامی اثری از سیره نبوی صلیاللهعلیهوآله مشاهده نمیشد. مقام خلافت، به مقام موروثی سلطنتی تبدیل شد. انحصار قدرت در دستان طایفهای خاص، اصل حکومت را با بحران مشروعیت روبرو ساخت. تنها شمشیر بود که این بحران را رفع میکرد. اینان میکوشیدند با قدرت نظامی، موقعیت خود و خاندان خویش را تحکیم بخشند. در چنین وضعیتی، دیگر از مورد انتقاد قرار گرفتن و زیر سوال رفتن، سلطان و وابستگان او را به هراس نمیانداخت و آنان بی پروا "حکومت" میراندند، و ثروت درو میکردند. به ویژه که «وعاظّ السلاطین» با جعل حدیث هم که شده، اقدامات خودسرانه حاکمان را توجیه شرعی هم میکردند. مثلاً این که: «هر گاه امیری به شرابخواری و بدمستی شناخته شد، امارتش ساقط نمیشود و جنگ در رکاب او لازم است. زیرا که استعمال مست کنندهها و... چیزهای خصوصی و مربوط به نفس هستند که از وظایف سلطانی جد است»(50) وقتی شراب خواری مانع امارت مسلمین نباشد، به کارگماردن خویشان ناهل و سوء استفاده اطرافیان سود جو از قدرت، به طریق اولی ممنوع تلقی نمیشد. پیامد دیگر این فامیلی شدن مسؤولیتها و سپردن پستهای کلیدی به افراد سودجو، در تمام این ادوار و آمدورفت انواع حکومتهای طایفهای عبارت بود از استفاده کامل از طرح تفرقه بینداز و حکومت کن، و نیز مهره چینی افراد معین، خنثی نمودن هر حرکت واعتراض عدالت خواهانه و اصلاح طلبانه، باج خواهی و رشوهگیری بدون ترس از رسیدگی و بازرسی (چون که مأموران اصلاح و بازرسان امور، در ارتباط با همان باند حاکم انتخاب میشوند که تنها خاک پوش کردن زشتیها ظیفه آنها است). عملکرد امویان و عباسیان، و به خصوص در ایران، شیوه مدیریتی صفویان و قاجاریان مثال بارزی از به قدرت رسیدن حاکمان و شاهان ودر پی آن، فامیلهای وابسته و بروز تبعض، هرج و مرج و برهم خوردن تعادل سیاسی و اجتماعی و در نهایت خروش و قیام مردم، در بسیاری از موارد میباشد. از ارائه نمونههایی از حکومت اموی و عباسی میگذریم و تنا به ذکر چندنمونه از آنها در جامعه ایرانی، از عملکرد کسانی که هنوز هم آثار زیانبار آنبر روح فرهنگ ایرانی سنگینی میکند، میپردازیم.
در دوران قاجار
به عنوان مثال فتحعلی شاه قاجار حدود دویست بار ازدواح کرد که بیشتر جنبه سیاسی داشت. همسران وی نوعا از وابستگان درجه اول سران عشایر، ایلات، فرمانروایان و خانها بودند. بیش از 170 پسر و دختر فتحعلیشاه که از این وصلتها به وجود آمدند، به نوبه خود پیوندهای جدیدی برای دربار به وجود آوردند. همسران، فرزندان، دامادها و عروسهای او، دربار را که هر روز گستردهتر میشد، و سیلهای برای نزدیکی و ارتباط با مراکز پراکنده قدرت در اطراف و اکناف مملکت مبدل ساختند... و هر یک برای گرفتن امتیاز، اعمال قدرت و چیرگی علیه رقبای محلی، از قدرت به دست آمده سوء استفاده میکردند وبرای به دست آوردن قدرت، به جای جنگیدن و لشکر کشی، مدعیان رقیب، هر یک سعی میکردند به طریقی خود را به دربار نزدیکتر سازند. به تدریج دربار فتحعلیشاه بدل به مرکز قدرت ایل قاجار و وابستگان سلطنت شد که حکمرانان مناطق مختلف ایران محسوب میشدند.
«در نیمه نخست قرن نوزدهم، «عبداللّه میرزا» پسر یازدهم فتحعلیشاه در سن 16 سالگی به حکومت زنجان منصوب شد، حسامالسلطنه، نوه فتحعلیشاه حاکم استان خراسان بود. سیف اللّه میرزا، پسرچهل و دوم فتحعلیشاه حاکم قزوین بود، شیخ علی میرزا پسرنهم فتحلیشاه مدت 26 سال حاکم ملایر و توسیر کان بود. عبدالحمید میرزا، نوه دیگر فتحعلیشاه بر بروجرد و همدان حکم میراندو...»(51)
شاهزادگان قاچار نیز به نوبه خود شیوه فتحعلیشاه را اتخاذ کردندو هر کدام در هر منطقهای بودند بستگان درجه اولشان به فرمانروایی در آن مناطق مشغول میشدند. به عنوان مثال، شاهزاده حسنعلی میرزا فرمانفرما پسر فتحعلیشاه که حکومت فارس را در دست داشت، خود دارای 26 فرند بود که هر یک در گوشهای از فارس حکومت میکردند.حسنعلی میرزا شجاع السلطنه پسر دیگر وی که بر خراسان حکومت میکرد 16 فرزند داشت که بر مناطق مختلف آن منطقه حکم میراند، محمد تقی میرزا ملکآرافرزنددیگری وی به همراه 26 فرزندش برمازندران حکومت میکرد، محمدعلی میرزا شاهزاده دیگر به همراه 24 فرزندش حاکم منطقه کرمانشاه بود، شیخ علی میرزا به همراه 48 فرزندش بر بروجرد و اطرافش، خانلر میرزا و دوجین فرزندانش بر جنوب لرستانو...(52)
این شبکه گسترده و فامیلی، از هر راهی و به هر بهایی، مالیات و درآمد جمع میکردند. و اساسا وظیفه چندانی برای خود نسبت به آبادانی مملکت، رفع فقر و رسیدگی به حال دیگران قایل نبودند. رابطه آنان با گوشه و کنار مملکت بسیار ساده بود و در دریافت مالیات و عایدی خلاصه میشد. اگر در آمد از ناحیهای به مرکز و کیسه حاکمان سرازیر میشد، دیگر دل نگرانی چندانی از آن خطه نداشتند و مهم نبود که والی فلان شهر و دیار کیست و چه میکند ومردم در چه وضعیتی به سر میبرند. آنان مردم را بنده خود و آنچه را میگرفتند مال خود میدانستند و میگفتند: «چرا مال خود را خرج کنیم تا مردم نفع ببرند»(53) و اگر هم بودجهای برای عمران و آبادی در نظر گرفته میشد، پیش از آنکه به مصرف واقعی برسد، به دست اطرافیان حکومت حیف میل میشد.(54) سهم مردم تنها پرداخت مالیات بود و نظاره و اطاعت از حکام و پیرامونیان آنان. رشوه، تضیع حقوق دولتی، فساد، و تخریب بودجه در حین مصرف را باید بر این مشکلات افزود. از شاه تا پایینترین رده کارکنان مثل زالو به دستگاه دیوانی چسبیده واز بودجه دولت برداشت میکردند. تنها حاج میرزا آقاسی از نزدیکان دربار ناصرالدین شاه برای خود و اقوامش سالی 600 هزار تومان تعیین کرده بودکه آن روز، این مبلغ، کمر دولت را میشکست. علاج این همه مفاسد که از بالا هم آغاز و شیوع یافته بود، به سادگی ممکن نمینمود. چنان که میرزا تقی خان امیر کبیر هر چند در مدت کوتاه صدارتش خدمتهای ارزندهای کرد و تاتوانست، به وضع مالیات گیران، وامر عامه، صادرات، صنایع و حقوق اطرافیان شاه رسیدگی کرد و نه تنها مقرری امثال آقاسی را قطع کرد، بلکه حقوق شخصی شاه را نیز تقلیل داد.(55) وجلوی بسیاری از معاهدات ننگین و رشوهها را گرفت. اما مدت زیادی نتوانست به این شیوه حسنه ادامه دهد و سرانجام همان اطرافیان شاه که منافع خود را در خطر میدیدند، او را از پای در آوردند. با رفتن او وضع سابق به شکل حادتری برگشت. تنها چند روز پس از عزل وی،میرزا آقاخان نوری (طراح قتل امیر کبیر و رقیب وی که جانشین امیر کبیر شده بود) برای بستن و قبول عهده نامه پاریس، معادل یک کرورتومان لیره انگلیس، رشوه گرفت(56)
درعصر پهلوی
در دوران پهلوی نیز وضع از آنچه بود بدتر شد. شاه و درباریان و وابستگان به آنان و هر یک از اعضاء خانواده سلطنتی دربار مخصوص به خود داشتند. این رسم از دوران قاجار به ارث مانده بود، مشاغل کلیدی انحصاری و در دست تعدادی از افراد و خانوادههای وابسته به حکومت، قرار داشت. خانوادههای هزار فامیلی وابسته به خاندان پهلوی که قدرت را در دست داشت، همه پستهای کلیدی ادارات را به انحصار خود در آورده بودند و بدون موافقت آنان یا بدون گرفتن رشوه، کسی به این گونه مشاغل دسترسی پیدا نمیکرد، زمینه رشد و شکوفایی برای استعدادها، باقی نمیماند، هدف شاه، بیشتر حفظ سلطه و بسط قدرت خود بود، و لذا سعی میشد کسانی به کار گمارده شوند که حافظ منافع حکومتگران باشند. و قهرا استخدام در چنین نظامی براساس رابطه و تملقبود نه براساس تعهد و کارایی لازم و تخصص(57) و نتیجه آن فساد مالی و اختلاسهای کلان بود.
حسین فردوست در خاطراش میگوید: «طی سالهای حضور در دفتر ویژه اطلاعات و بازرسی شاهنشاهی با هزاران مورد اختلاس و ارتشاء در سطح مقامات عالی رتبه کشور آشنا شدم... در دوران 13 ساله نخست وزیری هویدا همه میچاپید ند و هویدا کاملاً نسبت به این وضع بی تفاوت بود»(58)
فساد مالی و اختلاسها و خیانتهای هیئت حاکمه ایران در این دوره به حدی زیاد و بی رویه بود که حتی موضوع کتابها و مقالاتی در خارج هم شده بود(59)
حسنین هیکل، نویسنده مصری، در مورد فساد اداری و حیف و میلهای بی حد و حساب خاندان سلطنتی، مشاهدات زیادی نقل میکند. به توصیف وی، این دوره، دورهای بود که روز نامههای غربی هر روز از خرید اموال جدید، خانههای «درهّ سان فرناند» و «لوس آنجلس» و... توسط یکی از اقوام شاه و یا یک ایرانی متنفّذ دیگر گزارش میدادند.(60) وی از بنیاد پهلوی نام میبرد که در سال 1336 تأسیس شد و به ظاهر بنیاد خیریه بود، اما در پشت آن نفوذ این بنیاد در حیات اقتصادی کشور به حدی گسترش یافت که از هر نظر تبدیل به یک امپراطوری اقتصادی در کشور شد. تا سال 1357 موجودیهای این بنیاد به حدود 3 میلیارد دلار بالغ گردید. خانواده سلطنتی و بنیاد پهلوی، کنترل 80 درصد صنعت سیمان ایران، 70 درصد امور هتلها و جهانگردی، 62 درصدامور بانکی و بیمه، 40 درصد صنعت پارچه، 35 درصد صنعت موتور و غیره را در دست خود داشتند.(61)
علاوه بر اینها، بوروکراسی شدید، ررشوهخواری، و بی توجهی به مبانی دینی، پیامدهای دیگری از این نوع حکومت بودند که زمینه بروز انفجار و انقلاب را پدید آوردند.
در عصر کنونی
انقلاب اسلامی دارای ماهیتی اصلاحی در تمام زمینهها بود. از جمله اصلاح سیستم قدرت و بیرون کشیدن مناصب حکومتی از انحصار افراد مستبد نالایق. چنانکه اصلاح امور اداری، فرهنگی و سیاسی نیز از اهداف آن به شمار میرفت تطهیر مسؤولان سطح بالا، روی کار آمدن زمامداران شایسته، مهمترین دستاورد انقلاب بود این امر موجب اصلاح بسیاری از امود دیگر شد. هر چند که اینان بروری دستگاه اداری به ارث مانده از رژیم گذشته کار میکردند، که طی یک دهه پس از پیروزی انقلاب بررشد تورمی خود افزود به گونهای که صرف نظر از هزنیههای آن، از کارآیی لازم برخوردار نبود و خود یکی از موانع رشد و توسعه کشور محسوب میگردید. در واقع تسلط هزار فامیلی و انحصاری بودن مشاغل در دست خاندان یا طبقه خاص از بین رفته بود. اما نظام اداری واجرایی از سه جنبه مشکل داشت.
1ـ تشکیلات و سازمناندهی؛ 2ـ روشها و گردش کار؛ 3ـ حجم پرسنل و کیفیت کارکنان که واقعا در این زمینهها نیازمند تحول اساسی بود. در سالهای نخست انقلاب، افزایش حمعیت کشور و گسترش قلمرو فعالیتهای دولت در امور اقتصادی و اجرایی موجب افزایش تعداد کارکنان شد. به طوری که کارکنان دستگاهها و موسسات دولتی و شهرداریها از 340/115/1 نفر در سال 1358 حدود دو برابر افزایش یافته و به 667/104/2 نفر در سال 1366 بالغ گردید. این افزایش در پرسنل شرکتهای دولتی و مؤسسات وابسته به نهادها و به طور کلی در بخش عمومی نیز به چشم میخورد به طوری که کارکنان بخش عمومی از 000/673/1 نفر در سال 1355 به 000/460/3 نفر در سال 1365 بالغ گردید.(62)
اما مسأله مهم این است که این روند، به خاطر همان دو عامل پیش گفته، رو به افزایش میباشد. هر چند نوع حکومت مردمی است نه موروثی و سران حکومت به ویژه رهبری نظام منزه از این امر است، اما نفس پرستی و کم توجهی به اصول فرهنگی دینی و شیوه حکومت علوی موجب میشود تا برخی افراد و جریانهای سیاسی پس از روزکار آمدن، رفتاری مشابه دولتمردان پیشین داشته باشند. و این جاست که یافتن روش صحیح حکومت برای ایجاد امنیت، عدالت و اصلاحات فراگیر و ریشهای ضرورت مییابد. روش صحیح را میتوان و باید از کلام و سیره علوی علیهالسلام آموخت.و اسختدام و بر سرکار آوردن افراد فاقد صلاحیت و مرتبط با مدیران، چیزی است که امیرالمؤمنین علیهالسلام از آن به عنوان مایه زوال و تیره بختی دولتها نام میبود و میفرماید: «چهار چیز نشانه از بین رفتن دولتهاست: واگذاردن کارهای اساسی، پرداخت به کارهای فرعی و جزیی، جلوانداختن (و به کارگماردن) فرومایگان و پس راندن شایستگان»(63)
این همان چیزی است که باید از آن ترسید و انقلاب اسلامی فرصت بسیار مناسب است برای پیاده کردن سیره علوی در استخدام شایستگان و پرهیز از باندبازی و تبدیل مسؤولیت دولت به «طعمه». یکی از ویژگیهای بارز بنیانگذار انقلاب اسلامی، حضرت امام خمینی (قده) این بود که خود زاهدانه زیست و به فرزندان و خویشان خویش اجاز نداد چشم طمع به مناصب حکومت و بیت المال بدوزند. آنان نیز از چنین رفتاری منزه بودند زیرا این گونه تربیت یافته بودند. آن هنگام که طعنها و شایعهها علیه یگانه یادگارش حاج سید احمد، زیاد شد، ایشان در نامهای خطاب به وی برای دفاع از یک مسلمان نه فقط فرزند خود، در پیشگاه حق شهادت میدهد که «احمد» هیچ گاه کاری بر خلاف نظر امام انجام نداده است. آنگاه در مورد وضع مالی فرزند خود مینویسند:
«و اما در جهت مالی که بعضی مخالفان انقلاب گاهی نسبتهایی به او میدهند باید بگویم که ایشان در امور مالی من دخالت ندارد و ضبط و حفظ بیت المال در اختیار بعضی آقایان مورد وثوق میباشد... و من اعلام میکنم که احمد در هیچ بانک داخلی و خارجی وهیچ مؤسسهای وجهی و سهمی ندارد و در هیچ جا، در خارج و داخل زمین مزروعی و غیر آن و ساختمان و امثال ذلک ندارد و اگر بعد از من دارای یکی از این امور بود، در داخل یا در خارج، دولت وقت با اجازه فقیه وقت مصادره نمایند و او را تحت تعقیب در آورند و امید است که دولتمردان جمهوری اسلامی همیشه ضوابط را ملاحظه واز روابط احتراز نمایند.»(64)
با توجه به این رهنمود، هیچ مسئوولی نمیتواند بگوید الگوی زندگی و حکومت علوی، در کوتاه کردن دست اطرافیان و آقازادهها، در زمان ما عملی نیست. امام خمینی در سخن و عمل آموخت که آن راه رفتنی و آن اقتدا، شدنی است. مهم، داشتن بصیرت، اراده و پروای از خدا و مهیا ساختن جواب صحیح ـ «نه توجیه کاری» ـ برای روز جزاست.
رهبر معظم انقلاب آیة اللّه خامنهای، نمونه دیگر، و پیرو صدیق امام است. زندگی زاهدانه و مجال ندادن به اطرافیان را به خوبی میتوان در سیره عملی وی مشاهده نمود. در فرمان هشت مادهای ایشان به سران سه قوه در خصوص مبارزه همه جانبه و سازمان یافته با فساد مالی و اقتصادی، نکات مهمی آمده است مانند «کم کردن فاصله طولانی» نظام اسلام با نظام علوی، بر افراشتن پرچم عدالت و مبنا قرار دادن "رفتار علوی" در هفتمین بند آن آمده است: «در امر مبارزه با فساد نباید هیچ تبعیضی دیده شود، هیچکس و هیچ نهاد و دستگاهی نباید استثنا شود. هیچ شخصی یانهادی نمیتواند با عذر انتساب به اینجانب یا دیگر مسؤولان کشور، خود را از حساب کشی معاف بشمارد. بافساد در هر جا و هر مسند باید بر خورد یکسان صورت گیرد»(65).
به جز دوره معصومان، وابستگان به حاکمان و زمامداران از هر گونه حساب رسی، اصلاح و پرسش در مورد امور مالی معاف بودند و قانون "از کجا آوردهای" فقط در مورد ضعفا اعمال میشد.
اما رهبر انقلاب بر آن خط بطلان کشیده و بلا استثنا، همگان را مسئول ومشمول قانون مبارزه با فساد میدانند. البته پیش از آن، قانون اساسی جمهوری اسلامی چنین امری را پیشبینی کرده است. اصل 142 قانون اساسی تصریح میکند.«دارایی رهبر، رئیس جمهوری،معاونان رئیس جمهوری، وزیران و همسرو فرزندان آنان قبل و بعد ازخدمت، توسط رئیس قوه قضائیه رسیدگی میشود که برخلاف حق، افزایش نیافته باشد»
داشتن طراز نامه و شناسنامه دارایی مسئولان بلند پایه نظام، راه را بر سوء استفادهها میبندد و همان شیوه علوی را در ذهنها زنده میکند.
اصلاح بیت عالم
در ابتدا گفته شد که «دربار حاکم» و «بیت عالم»، هر دو باید از سوءاستفاده اطرافیان پاکیزه و اصلاح شود. آنچه تابحال به آن پرداختیم عموما مربوط به زمامداران و حاکمان بود. گرچه به گونهای شامل بیوت علما نیز میشد. اما از آنجا که مرجعیت شیعی در سرنوشت جامعه تأثیر بسزایی دارد و مردم به بیت عالمان و مراجع به عنوان اُسوه مینگرند، سزاوار است در این خصوص اندکی تأمل نمائیم.
نزدیکان مراجع، به ویژه فرزدان ایشان، در موفقیت و یا ناکامی آنان سهمی بسزا دارند. بستگان علما برای روحانیت و مردم به مثابه الگویند، صلاح آنان، عزت و حرمت مراجع را افزون میکند و بی کفایتی آنان، خدمتگزاری را از مراجع سلب مینماید و علاوه، سبب میگردد که اصل این نهاد مقدس زیر سؤال برود. عملکرد نا صحیح آنان در تضعیف تعهد اسلامی جامعه و روحانیت و تودههای مسلمان تأثیر میگذارد و بذر بی اعتمادی را در دل مردم بویژه جوانان میکارد. و در مقابل، زندگی زاهدانه و خط مشی سالم فکری و فرزندان مراجع، زندگی را بر طلاب و اقشار مستضعف جامعه شیرین میکند و خروج از ساده زیستی و یا انحراف فکری آنان، انحراف جامعه و لطمه به جامعه روحانیت را در پی دارد.
شهید مطهری، درباره پیامدهای زندگی مسرفانه و دخل و تصرف نا به جا در بیت المال از ناحیه برخی از فرزندان و وابستگان مراجع، در گذشته چنین هشدار داده است.
«موجب منتهای تأسف است که مردم، جلو چشم خود ببینند که اولاد و احفاد و حواشی برخی از مراجع تقلید بزرگ، آن قدر از هرج و مرج و بینظمیهای بودجه روحانیت اختلاس میکنند که سالهای متمادی در کمال اسراف خرج میکنند و تمام نمیشود. آیا هیچ فکر کردهاید که این جریانهچقدر به عالم روحانیت لطمه وارد آورده است»(66).
مرحوم کاشف العظاء در بررسی تاریخ حوزه عراق. از برههای نام میبرد که نظام اقتصادی و اجتماعی حوزه نجف، ضربات سنگینی را متحمل شده است و این وضع حدود یک دهه برحوزه سایه افکنده است. در این میان، افکار الحادی و ضد دینی رو به گسترش نهاده تا جایی که حوزه و بیوت بزرگان نیز، از آن مصون نمانده بود و گرایش فرزندان علما و بزرگان حوزه در شهرهای بزرگ عراق به الحاد و انحراف در گسترش اضطراب و الحاد جوانان تأثیر بسزا داشته است.
طلال عتریسی مینویسد: «مرحوم شیخ محمد حسین کاشف الغطا در سال 1953 میلادی از بحرانهای مالی که مدارس دینی بدان دچار شده بودند شکایت میکند، بحرانی که تاسالهای دهه 60 دامنگیر حوزه بود. و در این میان افکار الحادی و ضددینی و کمونیستی رشد کرد وامواج آن، طلاب و فرزندان علما را نیز در نوردید... مرحوم کاشف الغطا در سال 1957 م، از رویدادها و افکار گمراه کنندهای که بر جوانان سایه افکنده است احساس خطر میکند و بیشترین عامل گسترش اضطراب و سستی اعتقادات جوانان، گرایش فرزندان علما و بزرگان، در شهرهای بزرگ، به الحاد و کمونیستی بوده است.»(67)
این مطلب بر لزوم هوشیاری و نظارت مراجع وعالمان بزرگ بر احوال و کردار فرزندان خود اشارتها دارد. وابستگان مراجع باید در سجایای اخلاقی و در بینش فکری و سیاس سر آمد باشند، و این باعث میشود که دنیا طلبان، سرمایه داران طمع ورز، در آنان نفوذ نکنند، و راه ورود بیگانگان به حریم مرجعیت مسدود شود. و افکار گمراه کننده آنان را از راه به در نبرد. شاید بتوان گفت این مشکل از بساطت و دوری از تشریفات و سادگی دستگاه مرجعیت ناشی میشود. یعنی بیوت مراجع با سادگی تمام و بدون تشریفات اداره میشد واین نقطه قوت و از امتیازات آن میباشد، در عین حال همین امر باعث میشود کارهای نهاد مرجعیت به تعدادی از فرزندان و دیگر بستگان وانهاده شود و آنان بدون اساسنامه و برنامه مشخص و تنها براساس ذوق و سیلقه به کارهای مربوط به این نهاد مهم میپردازند. و البته نمونه هابسیار فراوان از برخوردهای هوشیارانه بزرگان دین و مراجع، با فرزندانو کسان بیت وجود دارد:
مرحوم وحید بهبهانی وقتی میبیند عروسش جامه و لباس ملّون و فاخر پوشیده به فرزند خود شدیدا پرخاش میکند وی گوید: «آنها [فقرا] چشمشان به ماست. یک مرد فقیر وقتی زنش از اولباس فاخر مطالبه میکند یک مایه تسکین خاطر دارد میگوید ما مثل ثروتمندان نبودیم. ما مثل خانه آقای وحید زندگی میکنیم... وای به حال آن وقتی که ما هم زندگیمان را مثل طبقه مرفه و ثروتمند بکنیم این یگانه مایه تسلی خاطر و کمک روحی فقرا هم از دست میرود»(68)
برخوردهای شدید و سخت گیریهای مرحوم شیخ مرتضی انصاری نسبت به خرج از وجوهات معروف است. که حتی مادر(69) و همسرش(70) از این وضع هر چه گلایه کردند ترتیب اثر نداد. با اینکه هر سال بیش از صدهزار تومان از وجوه به سوی او سرازیر بود. همانند فقرا زندگی میکرد(71) مرحوم آیت اللّه بروجردی از دخالت فرزندانش در امور، جلوگیری میکرد و خوش نداشت افراد، آنان را «آیة اللّه زاده» خطاب کنند(72)
و حضرت امام خمینی، در عین اشتغالات فقهی و سیاسی بسیار از مشاوران وافراد بیت غافل نبود. اولاً میکوشید افراد واجد صلاحیت جذب بیت ایشان شدهو صرفا برای خدمت به اسلام قدم به درون آن خانه گذارند نه برای به دست آوردن مقام و مالی امام با افراد و حوزه کارآنان، بدون ملاحظه آشنایی برخورد میکرد. «روزهای آخر توقف ایشان در قم و قبل از تبعید به ترکیه... روزی با دوتن از رفقا... به صحبت و مذاکره نشستیم. بحث ما روی این مطلب دور میزد که نکند خدای نکرده طرز کار و برخورد و اساسا شیوه کار ما مورد پسند امام نباشد و ایشان از روی حجب و حیا و گذشتی که دارند به روی ما نیاورده ولی قلبا از کار ما رضایت و دلخوشی نداشته باشند... [پس از این که با ایشان در میان گذاشتیم] فرمودند: احتیاجی به این حرفها نیست. هر وقت من تشخیص بدهم وجود شماها در این خانه به ضرراسلام است، عذر شما را خواهم خواست»(73)
شدیدتر از این مراقبت را در صرف وجوه شرعی و رفتار فرزندان خود داشت. فرزندانش، مثل سایر طلاب زندگی میکردند و شهریه مساوی با آنان دریافت میکردند امام این روش را از آغاز مرجعیت تا رحلت رعایت کردند(74) مرحوم حاج آقامصطفی همه هفته به خدمت پدر میآمد وخرج هفتهاش را میگرفت. امام به هیچ وجه بیش از مخارج ضروری زندگی به او نمیداد. و هنگامی که حاج آقای مصطفی خواست به مکه مشرف شود از پول خانهای که در قم فرخته بود و نیز مبلغی که تعلق به همسرش داشت، استفاده کرد امام همواره میفرمود هیچ کس حق ندارد از اینجا به جایی تلفن کند. تلفن داخل نجف را اجازه میدادند اما به کربلا یا جای دیگر نمیتوانسیتم تلفن بزنیم زیرا امام تحریم کرده بود. حتی به فرزند خود فرمود: تو حق نداری به تهران یاجای دیگر تلفن کنی ولی اگر در مسیر انقلاب بود. مانند نشر اعلامیه به وسیله تلفن یا گرفتن خبر اجازه میداد.»(75)
با نظر به آنچه تا کنون گفته شد میبینیم آنچه عزت آفرین و مایه صلاح مردم است، صالح بودن حاکم و عالم و اصلاح اطرافیان و خویشان و اجازه ندادن به بستگان برای چپاول و انباشتن اموال است. و این امری است شدنی سیره علوی علیهالسلام در رأس همه قرار دارد و زمامداران عادل به مقدار توان در این راه کوشیده و همت نشان دادهاند. و در مقابل آنچه تباهی به بار آورده دنیا خواهی حاکم و عالم و اطرافیان و آقازادههای بی صلاحیت آنان بوده است. گاه خود عالم و یا حکام در راه صلاح گام بر میدارند، اما در اثر غفلت و بیتوجهی، اطرافیان آنان با سوءاستفاده از موقعیت و قدرت مافوق خود، ضربههای مهلکی بر پیکر جامعه وارد میآورند. از این رو تلاش برای اصلاح و تطهیر اطرافیان کاری است ضروری و سرنوشت ساز. آنان که گاه از روی اعتماد و دلسوزی، تسلیم رای و نظر این عقلهای منفصل میشوند و از توجه به اطراف باز میمانند، و گمان میبرند صلاح همان است که اطرافیان میگویند و نقطه فساد نیز همان چیزی است که آنان نشان میدهند اگر حب و بغضها را کنار بنهند و چشم به روی واقعیّات بگشایند مسلّما واقع مطلب را به گونه دیگری خواهند دید.
چشم برهم منهای تاج کیانی برسر تاببینی همگی حسن و معایب یکسر
پینوشتها
______________________________
1- تحف العقول، ص 50.
2- سعدی میگوید: «نوشیروان را در شکارگاهی صیدی کردند و نمک نبود، غلامی به روستا فرستاد تا نمک آورد. نوشیروان گفت: نمک به قیمت بستانتا رسمی نشود و ده خراب نگردد. گفتند: از این قدر چه خلل آید؟ گفت: بنیاد ظلم در جهان، اول اندکی بودهاست، هر که آمد برو مزیدی کرد تا بدین غایت رسید:
اگر زباغ رعیت ملک خورد سیبی برآورند غلامان او درخت از بیخ
به پنج بیضه که سلطان ستم روا دارد زنند لشکریانش هزار مرغ به سیخ
کلیات شیخ سعدی، گلستان، ص 96.
3- نهجالبلاغه، نامه 53.
4- محمدرضا حکیمی، محمد حکیمی و علی حکیمی، الحیاة، 260، ص 259، مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 98، ابن ابی الحدید، شرح نهجالبلاغه، ج 2، ص 300، مصطفی دلشادتهرانی، سیره نبوی، دفتر اول، ص 221.
5- شرح نهجالبلاغه ان الی الحدید، ج 2، ص 200 و ابن عبدالبر، اسدالغابة، ج 4، ص 102.
6- نهجالبلاغه، نامه 5.
7- نهجالبلاغه، نامه 53.
8- سید عبدالمحسن فضل اللّه. نظریة الحکم والادارة فیعهدالامام علیهالسلام للاشتر، ص 171.
9- علامه فقید محمد تقی جعفری، حکمت اصول سیاسی اسلام، ص 258.
10- بحارالانوار، ج 8، ص 47 و ج 96، ص 75.
11- داود فیرحی، قدرت، دانش و مشروعیت دراسلام، ص 163،به نقل از الکاند هلوی، حیات الصحابه، 290، ص 223.
12- بحار، ج 21، ص 111، و ج 71، ص 188 و ج 96 و ص 233. و صفات الشیعه، ص 84.
13- مستدرک الوسایل، ج 3، ص 216.
14- تاریخ یعقوبی، ص 42.
15- بلاذری، انساب الاشراف، ج 5، ص 26.
16- همان، ص 30.
17- همان، ص 16.
18- همان، ص 33، و تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 165.
19- ابن سعد، طبقات، ج 2، ص 161.
20- ابن حجر عقلانی، الاصابه فیتمییز الصحابه، ج 2، ص 309.
21- همان، وسیوطی تاریخ الخلفاء، ص 158.
22- انساب الاشراف، ج 5، ص 28.
23- همان، ص 25.
24- نصربن مزاحم، وقعة صفین، ص 489.
25- الکامل فیالتاریخ، ج 4، ص 1689 ـ 1688 ـ ترجمه دکتر سید محمدحسین روحانی.
26- همان، ج 4، ص 1708، - 1707.
27-نهجالبلاغه حکمت 353.
28- نهجالبلاغه، خطبه 3.
29- انساب الاشراف، ج 5، ص 52، و ابن قیبته، المعارف، ص 195، العقد الفرید، ج 2، ص 261.
30- الغدیر، ج 8، ص 286.
31- همان، ونیز: مروج الذهب مسعودی، ج 2، ص339، شرح نهجالبلاغه ابن ابی الحدید. ج 1 ص 67.
32- مسعودی، مروج الذهب، ج 2، ص 339.
33- شیخ مفید، نبرد جمل، ترجمعه مهدوی دامغانی، ص 140.
34- همان، ص 139.
35- همان، ص 140.
36- ابن ابی الحدید، شرح نهجالبلاغه ج1، ص 270.
37- انساب الاشراف، ج 5، ص 36-30.
38- همان، ص 48.
39- تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 149.
40- نهجالبلاغه، خطبه 3.
41- علی علیهالسلام میفرماید: لایقاس بآل محمّدٍ صلیاللهعلیهوآله من هذ الامة احدٌ... هم اساس الدین و عماد الیقین... نهجالبلاغه خطبه 5، «هیچ کس از این امت را با ال محمد صلیاللهعلیهوآله نمیتوان مقایسه نمود... چرا که آنها اساس دین و ستون استوار یقین اند. غلو کننده به سوی آنها باز میگردد و عقب مانده به آنان ملحق میشود».
42- نهجالبلاغه، نامه 41.
43- مناقب شهر آشوب، ج 2، ص 108.
44- نهجالبلاغه، خطبه 224.
45- شرح ابن ابی الحدید، ج 11، ص 254-253.
46- ابن هلال ثقفی، الغارات، ج 1، ص 67-66.
47- تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 180-179.
48- نهجالبلاغه خطبه 232.
49- نهجالبلاغه، نامه 45.
50- الاحکام السلطانیه، ص 20.
51- زیبا کلام، صادق سنت و مدرنیته، ص 147، به نقل از محمد رضا فشاهی، "تکوین سرمایهداری در ایران" انتشارات گوتنبرگ، (تهران 1360)، ص 27.
52- همان، و غلامرضا ورهرام، تاریخ سیاسی و سازمانهای اجتماعی ایران در عصر قاجار، ص 85-86.
53- راوندی، مرتضی، تاریخ اجتاعی ایران، ص 1016.
54- تکوین سرمایهداری در ایران، ص 51.
55- امیر کبیر و ایران، ص 269.
56- میراث خوار استعمار، ص 503، و نیز هاشمی رفسنجانی، امیر کبیر یا قهرمان مبارزه با استعمار.
57- احمد علی مسعود انصاری، من و خاندان پهلوی، تنظیم و نوشته محمد برقعی و حسین سرفراز، ص 18.
58- فردوست، حسین، ظهرو و سقوط سلطنت پهلوی، ج 1، ص 268.
59- مدنی، جلا الدین، تاریخ سیاسی معاصر ایران، ص 140-139، پاورقی شماره 3.
60- محمد حسین هیکل، ایران، روایتی که ناگفته ماند، ترجمه حمید احمدی، تهران، الهام، 1362، ص 216-214.
61- همان، ص 175، و نیز مینو صمیمی، پشت پرده تخت طاووس، ص 173-170.
62- حشمت زاده، محمد باقر، چارچوبی برای تحلیل و شناخت انقلاب اسلامی ایران، ص 386-385.
63- غررالحکم، ج 2، ص 376.
64- صحیفه امام، موسسه تنظیم ونشر آثار امام خمینی، ج 17، ص 91.
65- روزنامه جام جم، شماره 285، (11 اردیبهشت 1380).
66- مرجعیت و روحانیت، ص 194، ده گفتار، ص 174.
67- حوزه 7 ش 577-56 ص 57-56، به نقل از مجله "الثقافة الاسلامیة" شماره 41، ص 131، رایزن فرهنگی جمهوری اسلامی، دمشق، مقاله طلال عتریسی به نقل از تجربة الثورة الاسلامیة فی العراق، 1920، احمد الکاتب.
68- شهید مطهری، احیاء تفکر اسلامی، ص 78، و سیری در نهجالبلاغه 7 ص 228.
69- زندگانی و شخصیت شیخ انصاری 7 ص 59.
70- المکاسب، ج 1، ص 129-128، مقدمه، تصحیح و تعلیق کلانتر.
71- شیخ محمود عراقی، دارالسلام، ص 553.
72- مجله حوزه، ش 43، ص 284.
73- سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی، ج 1، ص 27، خاطرات آقای رسولی.
74- همان، ج 4، ص 133.
75- سیمای فرزانگان، ص 423.
حاکمان و عالمان،
دورکن اساسی جامعه
سخن را با اندرزی از رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله آغاز میکنیم که فرمودند: «دو گروه از امت من هستند که اگر صالح باشند، همه امت اصلاح میشوند و اگر آنان فاسد باشند، همه امت من فاسد میگردند. گفته شد: یا رسول اللّه آنها چه کسانی هستند؟ فرمود: عالمان دینی و زمامداران».(1)
یکی از مهمترین نشانههای صلاح و نیکی این دو قشر عبارت است از پالایش محیط پیرامونی خود (یعنی تطهیر دربار حاکم و بیتعالم) از نفوذ اطرافیان سودجو و حاشیهنشینان فرصتطلب و نزدیکان فزون خواه (اعم از فرزندان، همسر و دیگر بستگان). چنان که «نقطه آغاز خرابی» دستگاه حکومت و به انحراف رفتن شخص حاکم نیز زمانی است که وی نزدیکان و خویشان نالایق خود را وارد صحنه قدرت سازد تا جایی که تمام اهرمها را به تسخیر خود در آورند و حاکم در برابر آنان به بازیگر بیارادهای تبدیل گردد، هرچه آنان بپسندند، و هر طرحی ارائه دادند، و به هر عزل و نصبی اشاره کردند، وی بی تأمل به اجرای آن دستور دهد، چنان که گویی در مقابل آنان تسلیم است و مطیع.
و این بزرگترین ستمی است که بر مردم خواهد رفت. زیرا نزدیکان حاکم خود را از هرگونه بازخواستی به دور میدانند و در میان مردم این گونه وانمود میکنند که صدای هر گونه اعتراضی به جایی نمیرسد. که هیچ، بلکه گرفتاریهایی نیز برای خردهگیران پدید خواهند آورد. لیکنمصیبت و درد وقتی بیشتر خواهد شد که حاکم از کارهای غیر قانونی اطرافیان خود پشتیبانی کند و به انتقادگران منصف و ناصح روی خوش نشان ندهد.
هر چه این گونه زمامداران و مدیران در جهت منافع شخصی خود بیشتر گام بردارند، بر طغیان و گردن کشی آنان افزوده میشود تا آنجا که دیگر هیچ چیز در جلوگیری از سوء استفاده آنان و اطرافیان و بستگان آنها مؤثر نخواهد بود.(2)
زیرا مثلاً آن حاکم و مدیری که یک روز تنها آمده بود، ناگهان میبینی به یک مافیای خانوادگی و هزار فامیلی تبدیل شدهاست و هر جا فردی از خویشاوندان و باند وی را مشاهده میکنی که گوشهای از مقدرات امور و بیتالمال مردم را در دست گرفته است. و در نتیجه، به جای ضوابط عقلانی و قانونی، اتلاف مال، کمکاری، کارشکنی، رشوه، ظلم و تعدی، مردم آزاری، ضعف و ناتوانی، عدم خلاقیت، حاکمیت روابط باندی و گروهی، هدردادن نیروهای انسانی کار آمد و سرمایههای ملی رواج مییابد.
ثمره نامیمون دیگر آن استفاده از نیروهای غیر متخصص و بیکار ماندن متخصصها و بر زمین ماندنکارهای اصولی است.
چاره و درمان
امام علی علیهالسلام خاستگاه اصلی این مشی انحرافی را یک مسأله روانی و اخلاقی دانسته، و آن زیادهخواهی در شخص حاکم است، از اینرو در جهت درمان آن، راهکار اخلاقی را نشان دادهاند. و از آنجا که این روحیه به دیگران نیز سرایت میکند آن حضرت علیهالسلام شخص والی رااز تخلق به آن نهی میکند. یعنی گام اول، پاکسازی روحی خود حاکماست. چرا که اگر خود زمامدار و یا هر مسؤول حکومتی از دستیازی به بیتالمال دریغ نکند، اما در حق دیگران سختگیری نماید، راه سوء استفاده از اطرافیان وی بسته نمیشود.
امام علیهالسلام به مالک اشتر میفرماید:
«از امتیازخواهی و انحصارطلبی شخصی بپرهیز، زیرا بهره همه مردم در آن [امانتی که نزد توست] یکسان است. و از تغافل در آنچه مربوط به تو و برای همه روشن است، بر حذر باش، زیرا به هر حال نسبت به آن در برابر مردم مسؤولی و به زودی پرده از کارهایت کنار میرود و داد ستمدیده ازتو بستانند».(3)
علی علیهالسلام با خود به گونهای رفتار میکندکه وابستگان و اطرافیان و همگان حساب خویش بکنند و جرأت سوء استفاده یا راهی برای توجیه آن نداشته باشند. آوردهاند که ایشان پیوسته به مردم کوفه میفرمود:
«یا اهل الکوفه دخلت بلادکم بأشمالی هذه و رحلتی و راحلتی هاهی فان خرجت من بلادکم بغیر مادخلت فانّنی منالخائنین».(4) «ای کوفیان، با این جامهها [یمندرس] به سرزمین شما آمدمو بار و بنهام همین است که میبینید اکنون اگر از دیار شما با چیزی جز آنچه با آن آمده بودم بیرون روم (و مالم زیاد شده باشد) از خیانتکاران خواهمبود». حضرت در حالی این را میفرمود که به نوشته ابن ابیالحدید، هزینه زندگی شخصی ایشان از در آمد ملک شخصی او در «ینبع» مدینه که بالغ بر چهار هزار دینار، و به قولی چهل هزار دینار ـ بود تأمین میشد و آن حضرت علیهالسلام همه این اموال را در راه خدا انفاق میکرد، به مردم از درآمد آن نانوگوشت میخورانید ولی خود غذایی بسیار ساده تناول مینمود.(5) و این درسی است عملی به نزدیکان و اطرافیان که از او زیادتر از حق خود نخواهند.
زمامدار، هر چند که خود وارسته و اهل چپاول نباشد، اما ممکن است اطرافیان از مقام و موقعیت و نزدیکی او بخواهند سوء استفاده کنند و به امتیازها و امکاناتی بیش از دیگران و خلاف مصالح عمومی دست یازند. پس برای حل این مشکل اگر از همان ابتدا، خود حاکم، مسأله زمامداری و حکومت را «طعمه و شکار» نداند تا بر دارایی خود بیفزاید، بلکه خود را «امانت دار» بداند و آن مقام را یک «امانت»(6) که به او سپرده شدهاست، خواه ناخواه درگام دوم جلو «شکارچیگری و خیانت کاری» «آقازادهها» و حاشیه نشینیان را میگیرد و چشمداشت آنان را به امور خلاف شرعو قانونو امتیازطلبیهای ناصواب قطع میکند.
باند بازی ممنوع
امامعلی علیهالسلام در این زمینه میفرماید:
«پس قطعی است که برای زمامدار (و هر مقام مسؤول) خواص و یاران بسیار نزدیک و پیوسته وجود دارد که همواره جویای تقدّم بر دیگران و دست درازی (به هر طرف که سودشان ایجاب کند) بوده و در معامله با دیگران کم انصافند. لذا ریشه ستم آنان را با بریدن اسباب آن (که فقط ارتباط آنها با تو آن را به وجود میآورد) قطعکن و هرگز به هیچکس از اطرافیان و خویشانت زمینی واگذار مکن و هرگز توقع و طمع از تو نداشته باشند که معاهده و پیمانی به سود آنان منعقد نمایی که به سبب آن ضرری بر مردم واردآید. خواه در آبیاری و یا کاری که باید مشترک و با هم انجام دهند، به طوری که رنج و هزینههای آن را بر دیگران تحمیل کنند، که در این صورت فقط آنان از خوشی و گوارا بودنش بهرهمند شوند و عیب و ننگش در دنیا و آخرت گریبا نگیر تو باشد.(7)
طبق این دستورالعمل مبارک، سلامت مدیریت در آن است که والی و زمامدار امور مردم، ملاحظه هیچ کس را نکند، و نگذارد اطرافیانش دست تطاول به حریم مردم و اموال عمومی بگشایند و به واسطه انتساب به او به چیزی برسند. بازشدن درهای سوءاستفاده برای وابستگان مسؤولان، نه تنها برای خودآ نان تباهی میآورد، بلکه جامعه را به بیانصافی و بیعدالتی و تباهی میکشاند.(8) جمله «فَاحْسِم» (قطع کن)، که امر است، ولاتُقطعن (هرگز به خویشانت قطعه زمینی واگذار مکن)، که نهی موکّد است. قابل تأویل به یک امر مکروه نیست، بلکه صریح است در این که باز گذاشتن دست آنان و بخشش بیجابه آنها حرام است، زیرا این عمل سوء استفاده از رابطه استنه در چارچوب ضابطه طبیعی است که اگر زمامدار یا هر مسؤولی خویشان و اطرافیان خود را دقیقاً مانند دیگر افراد جامعه ـ بدون کمترین ترجیح ـ بنگرد و به آنان (با داشتن شرایط قانونی) کاری را واگذار نماید یا زمینی برای احیاء و کشت در اختیار او قرار دهد، عقلاً و شرعاً مَنعی ندارد. اما نباید به گونهی و در شرایطی باشد که شائبه «خویشاوندگرایی» داشته باشد. زیرا رعایت چنین امری که فقط ضابطهمند باشد، بسی دشوار بوده و از هر کس بر نمیآید:
«حقیقت این است که مراعات ضوابط [نه روابط] برای زمامدار و مقامات مسؤول که قدرتی در دست دارندو در برخورداری از آن قدرت دارای اختیار میباشند، کاری است دشوار و به همین جهت میتوان گفت مراعات اصل مزبور از هر مقامی که باشد، دلیل روشن بر عدالت و تقوای سیاسی اوست و پیش از امیرالمؤمنین و پس از وفات آن بزرگوار آنقدر قومگرایی و حتی نژادپرستی حاکمیت داشت که گویی همه منابع معتبر اسلامی و دلایل عقلی و علمی اثبات کرده بود که اصل در توزیع و بهرهبرداری از قدرت، روابط، نه ضوابط است، مخصوصاً بنیامیه در عمل به روابط نظیری در تاریخ نداشتند».(9)
سیره نبوی
در این بخش، بنا به فرموده قرآن که: «لقد کان لکم فی رسولاللّه اُسوة حسنة» (احزاب /21) نگاهی اجمالی به سیره آن اُسوه بشریت میافکنیم.
پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله در تمام دوران رسالت خود به هیچ عنوان به اطرافیان و خویشان خود اجازه ندادند که به سبب انتساب و نزدیکی به آن حضرت، در جهت سوء استفاده گامی بردارند، خود و خاندن و یارانش، همگی در یک رتبه (برابری در برابر قانون خدا و پاکی از دستاندازی به اموال مردم) برخوردار بودندعلی علیهالسلامبهترین یار، وزیر و دامادش بر روی خاک میخوابید و از ثمره کار و مال خود ارتزاق مینمود و با همه زحماتش در راه تحکیم پایههای اسلام هیچ امتیاز مادی بر دیگران نداشت. خانه دخترش از وسایل و لوازم غیر ضروری خالی و بی تجمل بود، و چون دیگران لباس وصله دار میپوشید. تیره بنیهاشم نیز چنینبود.
هنگامی که آیه زکات نازل شد و یکی از مصارف آن را کارکنانی که برای جمعآوری آن کار میکردند معین نمود، عدهای از بنیهاشم از رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله خواستند جمعآوری زکات رابه آنان واگذار نماید تا در نتیجه سهمی از زکات ببرند. حضرت به آنان فرمود: «صدقه و زکات بر من و بر بنیهاشم حرام است»، سپس برای دلجویی آنان فرمود: «آیا گمان میکنید من دیگران را بر شما ترجیح میدهم؟(10) (یعنی خیر من صلاح امّت و خیر و شما را میخواهم).
بیشترین مبلغ پولی را که برای پیامبر صلیاللهعلیهوآله به مدینه آورده شد، هشتاد هزار درهم و از بحرین بود. پیامبر صلیاللهعلیهوآله هنگام نماز دستور دادند اموال را روی حصیری ریختند و در حالی خود ایستاده به آن اموال نگاه میکرد، مردم سهم خود را بر میداشتند. عباس عمومی پیامبر صلیاللهعلیهوآله [که مردی عائلهمند بود] سهم بیشتری درخواست کرد و پیامبر صلیاللهعلیهوآله سهم خود را که لباس مویین و مندرسی بود به او داد. عباسی که بر میگشت برود، سر خود را بلند کرد و گفت یا رسولاللّه مرا دراعطای اموال ترجیح ده. رسول خدا صلیاللهعلیهوآله با تبسّم فرمود: من چنین دستوری ندارم».(11)
امام صادق علیهالسلام فرمودند هنگامی که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله مکه را فتح کرد روی کوه صفا ایستاد و فرمود:
«ای فرزندان هاشم، ای فرزندان عبدالمطلّب، همانا من فرستاده خدا به سوی شماو خیرخواهتان هستم، نگویید که محمد صلیاللهعلیهوآله از ماست. به خدا سوگند که دوستان من از میان شما و غیر شما کسانی جز تقوا پیشگان نیستند. من در روز قیامت شما را نشناسم و چنان نباشد که به قیامت در آیید در حالی که دنیا را بر پشت خود بار کرده باشید و مردم بیایند در حالی که آخرت را با خود آورده باشند بین خود، و شما و خداوند عذری باقی نگذاشتم، من درگر و عمل خود و شما درگر و عمل خویش هستید».(12)
از همین روی خداوند برای زنان پیامبر صلیاللهعلیهوآله وظایف ویژهای قرار دادهاست: «یا نساء النبّی مَن یأتِمنکن بفاحشةٍ مبینّةٍ یضاعفلها العذاب ضعفین... و من یقنت منکن للّه و رسوله و تعجل عملاً صالحاً نوتها اجرها مرتین»(احزاب /31ـ30). که علت و راز دوچندان شدن عذاب یا مزد و اجر، بخاطر انتساب به پیامبر است تأثیر صلاح و یا فساد نزدیکان پیامبر را در موفقیت و ناکامی رسالت پیامبر باید جستجو کرد. مردم به چشم جلودار بهآنان مینگرند، مشی صحیح آنان در تقویت ایمان به راهی که برگزیدهاند، نقش مهمی دارد. پس بهخاطر انتساب به پیامبر نه تنها آزاد نیستند هر کاری بکنند، بلکه در صورت خلاف کاری و دستاندازی به اموال مردم عذاب آنان دوچندان هم میشود. و هیچ کس به خاطر قرابت و خویشی با ایشان، از اجرای حکم خداوند در امان نیست. چنانکه پیامبر صلیاللهعلیهوآله دست زن قرشیهای را که سرقت کرده بود قطع نمود و شفاعت کسانی را که میگفتند مصلحت نیست حد بر او جاری شود را رد کردند و فرمودند:
«آنهایی که پیش از شما بودند بدین خاطر نابود شدندکه حد را بر ضعیفان جاری میکردند و اقویا را به حال خود رها نمودند».(13) پس سیره مبارک پیامبر صلیاللهعلیهوآله به ما میآموزد که زمامدار، عالم و مسؤول باید به حاشیه نشینان، اقوام، قبیله و بستگان میدان ندهند و عدالت و تقوا و انصاف را در کوتاه کردن دست نااهلان از سرنوشت و اموال مسلمانان پیشه خود سازند. تجربه نشان داده است که فروگذاری از این مهم، فاجعه انحطاط مسلمین را در پی داشته است.
رفتار خلفا
و انحراف از اصول
ـ مسلط ساختن اطرافیان تبهکار
پس از پیامبر صلیاللهعلیهوآله افرادی که به کار گمارده شدند اغلب از نزدیکان یاران و همفکران خلفا بودند.(14) نمود بیشتر این برتری دادنها درزمان خلیفه سوم بود. او که با توجه به سنن قبیله و حمایت اشراف قریش به قدرت رسیده بود علاوه بر استمرار سیاست اقتصادی خلیفه دوم در توزیع نابرابر بیتالمال، و بخششهای ویژه به خویشان، ناشایستهترین افراد که نه تنها فاقد هرگونه صلاحیت بودند، بلکه بدسابقهترین اشخاص بودند، را به کارها و مناصب مهم حکومتی نصب کرد. و بیتالمال را به پایشان ریخت. به نوشته بلاذری: «وقتی او زمام امور را به دستگرفت بسیاری از امویان را که از اصحاب پیامبر نبودند [و فاقد هرگونه شایستگی بودند] به فرمانروایی گماشت، بدین ترتیب از عمّال او کارهایی سرزد که اصحاب پیامبربدشان میآمد و به سرزنش او بر میخاستند ولی عثمان ایشان را بر کنار نمیکرد. او در شش سال آخر خلافتش تمام امتیازات را یکسره به عموزادگانش، (بنیامیه) داد و ایشان را فرمانروایی بخشید.(15) خلیفه دوم این اوضاع را قبلاً پیشبینی کرده بود. وی بهعثمان گفت: «مبادا اگر به خلافت بررسی، آل ابیمعیط را به مسند نشانی و بر مردم سوار کنی».(16) چند صباحی گذشت تا معلوم شد که این نگرانی خلیفه دوم بیمورد نبوده است. اولین اقدام او عزل والیان و کارگزاران دو خلیفه پیشین و جایگزینی عوامل بنیامیه و آل ابی معیط، بود. برخی از بزرگان صحابه، از جمله علی علیهالسلام طلحه و زبیر، در اعتراض به این اقدام وی، نصیحت و هشدار خلیفه دوم را به او گوشزد میکردند،(17) اما خلیفه اعتنایی نمیکرد و نام این کار را صله رحم و دوست داری خویشاوندانش ذکر میکرد. ذکر نام همه کارگزاران عثمان به درازا میکشد، تنها چند تا از دانه درشتها را یاد میکنیم: خلیفه، ولیدبن عقبه (برادرمادری خود را) به ولایت کوفه گمارد.(18) کارنامه سیاه او قبل و پس از امارت، هر انسان منصفی را به تعجب وا میدارد که چرا او باید فرماندار بخشی از دولت اسلامی باشد. او پیشتر در قرآن «فاسق» لقب گرفته بود.(19) و در کوفه شراب خورده بود، اما از ترس خلیفه کسی جرأت نکرد حد خدا را بر او جاری سازد. تا اینکه خود علی علیهالسلام وی را حد زد. عبدا... بن ابیسرح، (برادر مادری عثمان) که آیات قرآن را اشتباه مینگاشت و اولین کسی بود که مرتد شده و به مکه گریخت و روز فتح مکه پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله خون او را هدر اعلام کردهبود،(20) والی مصر شد و بنای ظلم و فسق را گذاشت، و به خونخواهی یک نفر هفتصد نفر را به قتل رساند. و پس از فتح آفریقا، یک پنجم غمیمتهای جنگ نخست را خلیفه به او بخشید.(21)
حکم بن عاص ـ عموی عثمان و پدر مروانـ تبعیدی رسول خدا به مدینه بازگردانده شد و صد هزار درهم هدیه گرفت.(22)
مروان بن حکم، داماد خلیفه، نقش مشاور اول خلیفه را داشت. همو بود که همه کاره دربار عثمان شده و همه اقداماتخلیفه با مشورت وی انجام میشد. او تمام اقدامات اصلاح طلبانه علی علیهالسلام و صحابه را در نصیحت عثمان خنثی کرده بود. علی علیهالسلام به شدت او را مورد انتقاد قرار میداد که: «هر کاری در اصلاح امور کرده و خلیفه را راضی میکند، مروان همه را نقش بر آب کرده، خلیفه را مطیع خود میسازد.(23) حارث بن حکم، برادر مروان، که دست کمی از وی نداشت از هدایای بیحساب خلیفه بهرهمند شد. امام علی علیهالسلام درباره چنین کسان میفرمود:
«آنان نه اهل دیانتند و نه به قرآن اعتقادی دارند، من آنان را بهتر از شما میشناسم، در دوران خردی و بزرگی با آنان مصاحبت کردهام، در خردی و بزرگی بدترین مردمان بودند».(24)
امام علیهالسلام بارها درباره این گون افراد به عثمان تذکر میداد یا صدای اعتراض مردم را به وی میرساند. در یکی از این گفت وگوها امام به نمایندگی از ناراضیان خشمگین به خلیفه گفت: خدا را پرواکن درباره خودت اگر گزارش به گوش عمر میرسید که یکی از کارگزارانش به کژراههگام نهاده است، گونه او را با پای برخاک میشود و آن گاه او را به دشوارترین گونه کیفر میکرد.
ولی توچنین نمیکنی، سستی پیشه کردی و در برابر کسان و بستگان و خویشاوندانت، زبونی و نرمی نشان دادی عثمان گفت: اینان خویشاوندان تو نیز هستند [از قبیله قریشاند[ علی علیهالسلام فرمود: آری ولی خوبی در بهرهوری از کسان جز ایشان است، گرچه اینان پیوند نزدیکتری با من داشته باشند. عثمان گفت: آیا میدانی که عمر معاویه را بر سر کار آورد؟ من نیز هموار بر سر کار آوردم.
علی علیهالسلام گفت: تو را به خدا سوگند میدهم آیا میدانی که معاویه بیش از یَرْفَأ (بردهعمر) از عمر میترسید. عثمان گفت: آری. علی علیهالسلام گفت: ولی معاویه، بی پرسش از تو، کارها را خود کامانه میچرخاند ومیگوید این فرموده عثمان است. تو این را میدانی و بر او پر خاش نمیگیری».(25)
بدین گونه در پیرامون دستگاه خلیفه و در مرکز خلافت و عالیترین نقطه برنامهریزی و تصمیمگیری، ناشایستگان راه یافته بودند و گستاخانه و بیپروا عمل میکردند و ازخلافکاری، ترفند و حیله، دروغ پراکنی و شایعه گستری و هر حرکت ناهنجار و اهریمنانه، ابایی نداشتند، به جای خلیفه مسلمانان تصمیم میگرفتند وحکم و دستور صادر میکردند. آنگاه که صدای اعتراض خشماگین مردم علیه رفتار خلیفه و پیرامونیان وی بلند شده بود، و امام بین شورشیان وظیفه میانجی کرد، و وی وعده داد امور را اصلاح کند و آشوب و غوغا خوابید، اما همین که با مشاوران تبهکار خود (از جمله مروان) به مشاوره نشست، رای او را بر گرداندند، و وی از عمل به وعدهای که داده بود سرباز زد.
تا این که امام به وی گفت:
«آیا از مروان دست برنداشتی و او از تو دست برنداشت چندان که تو را از دینت برگرداند از فرزانگیات به کژراهه کشاند و مانند شتری بارکش کرد که هر جا خواهدت، بکشاند؟ به خدا که مروان نه در دین خود اندیشهای دارد نه به خود میاندیشد. به خدا سوگند او را چنان میبینم که تو را به آبشخور برد وهیچ گاه بازنگرداند. از این پس دیگر نزدت باز نخواهم آمد، شرف خود را پایمال نموده و آنان بر سراسر هستی تو چیره شدند»(26)
خویشاوند مسؤول، با دخالتهای نابجا میتواند، مسئول بلند پایه را به پستترین رتبهها برساند. امیرالمؤمنین فرمود: «زبیر از ما اهل بیت بود، تا اینکه پسر شومش عبداللّه رشد کرد و وی را منحرف ساخت»(27) یعنی آقازاده و اطرافیان نالایق میتوانند مقام «منااهل البیت» بودن را از کسانی بربایند و برای همیشه رو سیاهش کنند.
حیف و میل بیت المال توسط پیرامونیان خلیفه
هدف اطرافیان خلیفه از تصدی امور مهم و فرمانداری و غیره، صرفا برای رسیدن به مال بود. و درب بیت المال به رویشان گشوده بود. امام علیهالسلام این صحنه را چنین تصویر میکنند که خلیفه خود تنها در این وادی گام ننهاد، بلکه: «وقام معه بنوابیه یخضمونَ مالَ اللّه خِضْمَة الابِلِ نِبْتَة الربیع(28)» بستگان پدریش (بنی امیّه) به همکاری او برخاستند و همچون شتر گرسنهای که در بهار به علفزار بیفتد و با وَلع عجیبی گیاهان را ببلعد، به خوردن اموال خدا مشغول شدند»
مرحوم علامه امینی در «الغدیر ـ آمار عجیبی از این بخششها، از منابع اهل سنت گرد آورده و مینویسد: خلیفه به یکی از دامادهایش «حارث بن حکم» سیصدهزار درهم، به مروان پانصد هزار درهم (و نیز خمس غنایم آفریقا و مصر که برابر پانصدهزار دینار بود و نیز فدک)(29)، بابوسفیان دویست هزار، به طلحه سیصد و بیست هزار، به زبیر پانصد و نود و هشت هزار درهم بخشید، مرحوم علامه امینی جمع کل درهمهایی را که خلیفه از بیت المال بخشید را بالغ بر «یکصد و بیست و شش میلیون و هفتصد و هفتاد هزار» ذکر میکند(30) علاوه بر این به بستگان و اقوام نزدیکش ارقام نجومی میبخشید. مثلاً به یعلی بن امیه پانصدهزار دینار، و به عبدالرحمان بن عوف دومیلیون و پانصدو شصت هزار دینار بخشید.(31)
استفاده از ثروتهای نامشروع بر ضد حکومت علوی
این بذل و بخششها در پیدایش طبقه جدید اشرافی در میان صحابه، نقش مؤثری داشت صحابیانی که از فرط ثروتمندی به هر اقدامی میتوانستند دست بزنند(32)، که از جمله آنها آن بود که پس از روی کار آمدن امام علی علیهالسلام بخش اعظم آن اموال در راه مبارزه با ایشان و تجهیز لشکر اهل جمل و قاسطین شام، به کار گرفته شد. به عنوان مثال یعلی بن منیه، کارگزار خلیفه سوم در منطقه جَنَد دست به غارت بین المال زد و با ششصد هزار درهم و ششصد شتر وارد مکه شد. وقتی دید مخالفان حکومت علوی، پرچم خونخواهی عثمان را علیه امام علیهالسلام بر افراشتند، اعلام کرد: «هر کس به قصد خونخواهی عثمان بیرون رود، فراهم ساختن وسایل او با من است».
واقدی از یک نفر نقل میکند که گفته است: «خودم یعلی بن منیه را دیدم که کیسهای همراه داشت، و در آن ده هزار دینار بود و میگفت: این گزیده دارایی من است و با آن، به هر کس که به خونخواهی عثمان برخیزد، کمک میکنم و شروع به بخشیدن آن بخش از دارایی خود، به مردم کرد و چهارصد شتر خرید و آنها را در منطقه بطحا، خواباند و مردان را بر آنها سوار میکرد و [به جنگ علی علیهالسلام [اعزام میداشت.»(33)
عبداللّه بن ربیعه، کارگزار دیگر خلیفه در سرزمین یمن بود. وی نیز، با دستبرد به بیت المال، ثروت انبوهی انباشت و با خود به مکه آورد. وقتی دید عایشه مردم را به خونخواهی عثمان فرا میخواند، به یاری او برخاست. عبداللّه سائب میگوید: «عبداللّه بن ابی ربیعه را روی تختی در مسجد الحرام دیدم که مردم را به خونخواهی عثمان بر میانگیخت و هر کس که میآمد، وسائل حرکت او را فراهم میساخت»(34چون خبر اقدامات آن دو نفر به امام رسید فرمود: به خدا سوگند! اگر به آن دو دست یابم، آنچه گرد آوردهاند، بازپس گیرم و در راه خدا به مصرف رسانم»سپس فرمود: «به من خبر رسیده که یعلی بن منیه ده هزار دینار برای جنگ با من پرداخته است. او از کجا ده هزار دینار داشته است؟ از بیت المال یمن به ناروا برداشته و آورده که اگر او را بیابم، نسبت به آنچه اقرار کرده است. اورا باز خاست کنم.»(35)
و امام پس از رسیدن به خلافت تا آنجا که میسور بود، اموال غارت شده را به بیت المال برگرداند(36)
در حالی که خلیفه هزارها سکه طلا و نقره به خویشان خود میبخشید، توده مردم و بخصوص شیعیان و بستگان خاندان اهل بیت در فقر و تنگدستی بسر میبردند و حتی حقوق افرادی چون عبداللّه بن مسعود را قطع کرده و وی را به جرم امر به معروف مضروب ساختند(37)شبیه این رفتار در حق عمار یاسر اعمال شد(38) و ابوذر را به ربذه تبعید کردند که از گرسنگی جان داد.(39) بدیهی بود این وضعیت نمیتوانست برای مدت طولانی ادامه یابد و مسلمانان آن را تحمل نمیکردند و چنان که میدانیم طولی نکشید که این اعمال باعث هلاکتش گشت. چنانکه علی علیهالسلام میفرماید: «سرانجام بافتههای او (برای استحکام خلافت) پنبه شد و کردارش، کارش را تباه ساخت و ثروت اندوزی و شکم خوارگی به نابود یش منتهی شد»(40)
سیره علوی
پس از پیامبر گرامی اسلام صلیاللهعلیهوآله آنگاه که به سیره و مشی امامان بزرگوار علیهالسلام مینگریم میبینیم اوصیاء پیامبر نیز همان مشی را داشتند. زیرا از «اهل بیتی» بودند که از هر بدی و ظلم و خلاف «تطهیر» شده بودند. این «بیت» کوچک، اما پاکیزه، اُسوهای برای همگان در تمامی زمینه هاست.(41)
امام علی علیهالسلام و برخورد با امتیازطلبان
در رأس این خاندان علی علیهالسلام ، به هیچ وجه نزدیکان و خویشاوندان خود را بردیگران و شیعیانش برتری نداد و امتیازی بدانان نبخشید، و حتی با امتیاز خواهی و سوء استفاده آنان بشدت برخورد کرد. زمانی که یکی از خویشاوندانش، که کارگزار حضرتش بود. در امانت خیانت کرد به جان بیتالمال افتاده بود امام به او نوشتند:
«از خدا بترس و اموال این مردم را به سویشان بازگردان و گرنه... با این شمشیری که هر کس را با آن نواختم به دوزخ رفت تو را خواهم زد، و به خدا سوگند اگر حسن وحسین این کار را کرده بودند هیچ پشتیبانی از من نداشتند تا حق را از آنان بازگیرم»(42)
سختگیری حضرت با فرزندان خود چنان بودکه همگان بدانند او بیجهت به کسی امتیاز نمیدهد. به امانت گرفتن گردنبند از بیت المال، توسط دخترش، اگر "عاریه مضمونه" نبود، او اولین زن هاشمی بود که دستش قطع میشد(43) معلوم میشود از نزدیکان آن حضرت در میان بنی هاشم تا آن زمان کسی دست به خیانت دراز نکرده بود. قضیه بر خورد شدید امام علیهالسلام با درخواست "عقیل" مبنی بر زیادی گرفتن تنها یک صاع از بیت المال، درس بسیار آموزنده است این قضیه را هم خود امام در نهجالبلاغه شرح میدهد(44) و هم عقیل برای معاویه.(45)عبداللّه بن جعفر (فرزند برادر علی علیهالسلام و شوهر حضرت زینب) که چنان دچار تنگدستی شده بود که برخی از ستوران خود را [که وسیله در آمدش بود [میفروخت، از علی علیهالسلام خواست دستور دهد قدری بیشتر از سهمیه به او بدهند، امام در پاسخش فرمود:«به خدا سوگند چیزی ندارم که به تو بدهم مگر این اکه از عموی خود بخواهی که چیزی بدزد و به تو دهد»(46)
طلحه و زبیر نیز که پیوند خویشاوندی با حضرت داشتند، به هنگام زیادهطلبی و در خواست مقام، از چنین پاسخ تندی بی نصیب نماندند.
یعقوبی «میگوید پس از آنکه علی علیهالسلام زمام امور را به دست گرفت و شروع به تغییر کارگزارن عثمان کرد، طلحه وزبیر نزد وی آمده و گفتند: «پس از پیامبر به ما جفا شد، اکنون ما را در کار خود شریک گردان «حضرت فرمانداری یمن را به طلحه و یمامه و بحرین را به زبیر داد. آنان با شادی گفتند: «حق خویشاوندی را به جا آوردی و از این صلهرحم جزای خیر ببینی».
حضرت فرمود: «زمامداری امور مسلمین را با حق خویشاوندی و صله رحم چه کار؟! و حکم فرمانداریشان را پس گرفت، آنان از این کار برآشفته و گفتند: دیگران را بر ما برگزیدی. فرمود: «اگر حرص شما آشکار نمیگشت مرا در باره شما نظری بود»(47) مفهوم این سخن این است که امیرالمؤمنین در اداره امور، به هیچ وجه ملاحظه خویشاوندی و بستگی را نمیکرد. و نیز کسی را به سبب تشیعش امتیاز نمیداد. رد در خواست «عبیداللّه زَمعه» که از شیعیان وی بود، نمونه و گاه این مطلب است(48)
تربیت یاران بی طمع
این برخوردهای امام علیهالسلام سبب شد تنها یاران نیک اندیش بی طمع گرد حضرتش بمانند. در واقع وابستگان به امام علی علیهالسلام ـ وسایر امامان ـ وابستگان فکری و عقیدتی بودند نه وابستگان مالی، یعنی کسانی بودند که اگر امام علیهالسلام به آنان چیزی هم نمیداد، به خاطر ایمان و اعتقاد شان از گرد وی پراکنده نمیشدند. افرادی مانند عمار یاسر، میثم، مالک اشتر و دیگران، همواره با تنگدستی میساختند ولی دست از آرمان و امام خویش بر نمیداشتند.امام چنین یارانی را تربیت کرد. و هم اکنون نیز چنین افرادی را میخواهد که سیمای شیعه واقعی را نمایش دهند.
فرد بی علم وحکمت و مسؤول بی خشیت از خدا که بی باکانه تنها به فکر خود و اطرافیانش هست و در عمل، با آن حضرت فرسنگها فاصله دارد، چگونه میتواند ادعای پیروی از آن حضرت و قدم به جای قدم او گذاردن داشته باشد؟ و در این رابطه فاصله زمانی و تغییر اوضاع میتواند عذری برای کسی تلقی شود تا الگوی دیگری بپذیرد و ارزشها را زیر پانهد.
سیره علوی معیار سنجش درستی افراد
سیره و گفته امیرالمؤمنین علیهالسلام برای همه و در هر زمان حجت و معیار است. مردم عملکرد مسؤولان را با معیارها رفتار و گفتار علوی میسنجند؛ هر مسؤولی به هر اندازه که توانسته باشد در عمل به آن حضرت نزدیکتر بشود، به همان میزان در دل مردم محبوبیت پیدا میکند. مشکل ما این است که الگوی علوی را به طور کامل نشناخته و در صنحنه عمل پیاده نکردهایم. از این رو هر مسئولیت کوچک نیز به زودی تبدیل به باند، حزب و فامیل گرایی شده عرصه را بر قانون و صاحبان حق تنگ میکند.
اما شیوه حکومتی امام علی علیهالسلام از این نظر بی نظیر است که او حتی یک لحظه به نا اهلان باج نداد، اقوام و اطرافیان را امتیاز نبخشید، آن چنانکه در مجموع، زندگی سیاسی واحتماعی ایشان را الگویی در حد مدینه فاضله گردانید، هر چند که گاه نمونههایی از استقامت و به تعبیر پیامبر صلیاللهعلیهوآله «خشونت در راه خدا» در رفتار ایشان دیده میشود که به نظر میرسد برای دیگران قابل پیروی نباشد. (چنانکه خود امام در نامهای به این نکته اشاره کردهاند»(49)ما در عین حال این زندگی برای کسانی که میخواهند در پیروی از امیرالمؤمنین علیهالسلام پای بند باشند، الگوی بسیار بالا و مناسبی است آن گونه که همیشه باید از آن درس گرفت و هنوز برای رسیدن به آن، راه طولانی باقی مانده است.
خویشاوندگرایی
حاکمان در ادوار بعد
رسم ننگین مسلط ساختن خویشان نااهل بر سرنوشت مردم و ریختن بیت المال به پای آنان، پس از روی کار آمدن کامل بنی امیه، بعد از شهادت علی علیهالسلام ، به اوج خود رسید صفحات تاریخ از عملکرد آنان گزارشهای تکان دهندهای میدهد. انقراض این طایفه (که معلول همین امر بود) گر چه تسلای خاطری برای مؤمنانی بود که نمیتوانستند بوزینگان را بر منبر رسولاللّه صلیاللهعلیهوآله و سرنوشت امت وی ببینند وارزشها را وارنه تماشا کنند، اما پس از اندکی، این عادت زشت به بنی عباس و پیرامونیان تبهکار آنان سرایت کرد. وبسیاری از انقلابها و شورشها علیه حکام و سلاطین جور از همین تبعیضها و تقدمهای ناروا، سربرآورد. در هیچ نقطه از نقاط کشور عظیم اسلامی اثری از سیره نبوی صلیاللهعلیهوآله مشاهده نمیشد. مقام خلافت، به مقام موروثی سلطنتی تبدیل شد. انحصار قدرت در دستان طایفهای خاص، اصل حکومت را با بحران مشروعیت روبرو ساخت. تنها شمشیر بود که این بحران را رفع میکرد. اینان میکوشیدند با قدرت نظامی، موقعیت خود و خاندان خویش را تحکیم بخشند. در چنین وضعیتی، دیگر از مورد انتقاد قرار گرفتن و زیر سوال رفتن، سلطان و وابستگان او را به هراس نمیانداخت و آنان بی پروا "حکومت" میراندند، و ثروت درو میکردند. به ویژه که «وعاظّ السلاطین» با جعل حدیث هم که شده، اقدامات خودسرانه حاکمان را توجیه شرعی هم میکردند. مثلاً این که: «هر گاه امیری به شرابخواری و بدمستی شناخته شد، امارتش ساقط نمیشود و جنگ در رکاب او لازم است. زیرا که استعمال مست کنندهها و... چیزهای خصوصی و مربوط به نفس هستند که از وظایف سلطانی جد است»(50) وقتی شراب خواری مانع امارت مسلمین نباشد، به کارگماردن خویشان ناهل و سوء استفاده اطرافیان سود جو از قدرت، به طریق اولی ممنوع تلقی نمیشد. پیامد دیگر این فامیلی شدن مسؤولیتها و سپردن پستهای کلیدی به افراد سودجو، در تمام این ادوار و آمدورفت انواع حکومتهای طایفهای عبارت بود از استفاده کامل از طرح تفرقه بینداز و حکومت کن، و نیز مهره چینی افراد معین، خنثی نمودن هر حرکت واعتراض عدالت خواهانه و اصلاح طلبانه، باج خواهی و رشوهگیری بدون ترس از رسیدگی و بازرسی (چون که مأموران اصلاح و بازرسان امور، در ارتباط با همان باند حاکم انتخاب میشوند که تنها خاک پوش کردن زشتیها ظیفه آنها است). عملکرد امویان و عباسیان، و به خصوص در ایران، شیوه مدیریتی صفویان و قاجاریان مثال بارزی از به قدرت رسیدن حاکمان و شاهان ودر پی آن، فامیلهای وابسته و بروز تبعض، هرج و مرج و برهم خوردن تعادل سیاسی و اجتماعی و در نهایت خروش و قیام مردم، در بسیاری از موارد میباشد. از ارائه نمونههایی از حکومت اموی و عباسی میگذریم و تنا به ذکر چندنمونه از آنها در جامعه ایرانی، از عملکرد کسانی که هنوز هم آثار زیانبار آنبر روح فرهنگ ایرانی سنگینی میکند، میپردازیم.
در دوران قاجار
به عنوان مثال فتحعلی شاه قاجار حدود دویست بار ازدواح کرد که بیشتر جنبه سیاسی داشت. همسران وی نوعا از وابستگان درجه اول سران عشایر، ایلات، فرمانروایان و خانها بودند. بیش از 170 پسر و دختر فتحعلیشاه که از این وصلتها به وجود آمدند، به نوبه خود پیوندهای جدیدی برای دربار به وجود آوردند. همسران، فرزندان، دامادها و عروسهای او، دربار را که هر روز گستردهتر میشد، و سیلهای برای نزدیکی و ارتباط با مراکز پراکنده قدرت در اطراف و اکناف مملکت مبدل ساختند... و هر یک برای گرفتن امتیاز، اعمال قدرت و چیرگی علیه رقبای محلی، از قدرت به دست آمده سوء استفاده میکردند وبرای به دست آوردن قدرت، به جای جنگیدن و لشکر کشی، مدعیان رقیب، هر یک سعی میکردند به طریقی خود را به دربار نزدیکتر سازند. به تدریج دربار فتحعلیشاه بدل به مرکز قدرت ایل قاجار و وابستگان سلطنت شد که حکمرانان مناطق مختلف ایران محسوب میشدند.
«در نیمه نخست قرن نوزدهم، «عبداللّه میرزا» پسر یازدهم فتحعلیشاه در سن 16 سالگی به حکومت زنجان منصوب شد، حسامالسلطنه، نوه فتحعلیشاه حاکم استان خراسان بود. سیف اللّه میرزا، پسرچهل و دوم فتحعلیشاه حاکم قزوین بود، شیخ علی میرزا پسرنهم فتحلیشاه مدت 26 سال حاکم ملایر و توسیر کان بود. عبدالحمید میرزا، نوه دیگر فتحعلیشاه بر بروجرد و همدان حکم میراندو...»(51)
شاهزادگان قاچار نیز به نوبه خود شیوه فتحعلیشاه را اتخاذ کردندو هر کدام در هر منطقهای بودند بستگان درجه اولشان به فرمانروایی در آن مناطق مشغول میشدند. به عنوان مثال، شاهزاده حسنعلی میرزا فرمانفرما پسر فتحعلیشاه که حکومت فارس را در دست داشت، خود دارای 26 فرند بود که هر یک در گوشهای از فارس حکومت میکردند.حسنعلی میرزا شجاع السلطنه پسر دیگر وی که بر خراسان حکومت میکرد 16 فرزند داشت که بر مناطق مختلف آن منطقه حکم میراند، محمد تقی میرزا ملکآرافرزنددیگری وی به همراه 26 فرزندش برمازندران حکومت میکرد، محمدعلی میرزا شاهزاده دیگر به همراه 24 فرزندش حاکم منطقه کرمانشاه بود، شیخ علی میرزا به همراه 48 فرزندش بر بروجرد و اطرافش، خانلر میرزا و دوجین فرزندانش بر جنوب لرستانو...(52)
این شبکه گسترده و فامیلی، از هر راهی و به هر بهایی، مالیات و درآمد جمع میکردند. و اساسا وظیفه چندانی برای خود نسبت به آبادانی مملکت، رفع فقر و رسیدگی به حال دیگران قایل نبودند. رابطه آنان با گوشه و کنار مملکت بسیار ساده بود و در دریافت مالیات و عایدی خلاصه میشد. اگر در آمد از ناحیهای به مرکز و کیسه حاکمان سرازیر میشد، دیگر دل نگرانی چندانی از آن خطه نداشتند و مهم نبود که والی فلان شهر و دیار کیست و چه میکند ومردم در چه وضعیتی به سر میبرند. آنان مردم را بنده خود و آنچه را میگرفتند مال خود میدانستند و میگفتند: «چرا مال خود را خرج کنیم تا مردم نفع ببرند»(53) و اگر هم بودجهای برای عمران و آبادی در نظر گرفته میشد، پیش از آنکه به مصرف واقعی برسد، به دست اطرافیان حکومت حیف میل میشد.(54) سهم مردم تنها پرداخت مالیات بود و نظاره و اطاعت از حکام و پیرامونیان آنان. رشوه، تضیع حقوق دولتی، فساد، و تخریب بودجه در حین مصرف را باید بر این مشکلات افزود. از شاه تا پایینترین رده کارکنان مثل زالو به دستگاه دیوانی چسبیده واز بودجه دولت برداشت میکردند. تنها حاج میرزا آقاسی از نزدیکان دربار ناصرالدین شاه برای خود و اقوامش سالی 600 هزار تومان تعیین کرده بودکه آن روز، این مبلغ، کمر دولت را میشکست. علاج این همه مفاسد که از بالا هم آغاز و شیوع یافته بود، به سادگی ممکن نمینمود. چنان که میرزا تقی خان امیر کبیر هر چند در مدت کوتاه صدارتش خدمتهای ارزندهای کرد و تاتوانست، به وضع مالیات گیران، وامر عامه، صادرات، صنایع و حقوق اطرافیان شاه رسیدگی کرد و نه تنها مقرری امثال آقاسی را قطع کرد، بلکه حقوق شخصی شاه را نیز تقلیل داد.(55) وجلوی بسیاری از معاهدات ننگین و رشوهها را گرفت. اما مدت زیادی نتوانست به این شیوه حسنه ادامه دهد و سرانجام همان اطرافیان شاه که منافع خود را در خطر میدیدند، او را از پای در آوردند. با رفتن او وضع سابق به شکل حادتری برگشت. تنها چند روز پس از عزل وی،میرزا آقاخان نوری (طراح قتل امیر کبیر و رقیب وی که جانشین امیر کبیر شده بود) برای بستن و قبول عهده نامه پاریس، معادل یک کرورتومان لیره انگلیس، رشوه گرفت(56)
درعصر پهلوی
در دوران پهلوی نیز وضع از آنچه بود بدتر شد. شاه و درباریان و وابستگان به آنان و هر یک از اعضاء خانواده سلطنتی دربار مخصوص به خود داشتند. این رسم از دوران قاجار به ارث مانده بود، مشاغل کلیدی انحصاری و در دست تعدادی از افراد و خانوادههای وابسته به حکومت، قرار داشت. خانوادههای هزار فامیلی وابسته به خاندان پهلوی که قدرت را در دست داشت، همه پستهای کلیدی ادارات را به انحصار خود در آورده بودند و بدون موافقت آنان یا بدون گرفتن رشوه، کسی به این گونه مشاغل دسترسی پیدا نمیکرد، زمینه رشد و شکوفایی برای استعدادها، باقی نمیماند، هدف شاه، بیشتر حفظ سلطه و بسط قدرت خود بود، و لذا سعی میشد کسانی به کار گمارده شوند که حافظ منافع حکومتگران باشند. و قهرا استخدام در چنین نظامی براساس رابطه و تملقبود نه براساس تعهد و کارایی لازم و تخصص(57) و نتیجه آن فساد مالی و اختلاسهای کلان بود.
حسین فردوست در خاطراش میگوید: «طی سالهای حضور در دفتر ویژه اطلاعات و بازرسی شاهنشاهی با هزاران مورد اختلاس و ارتشاء در سطح مقامات عالی رتبه کشور آشنا شدم... در دوران 13 ساله نخست وزیری هویدا همه میچاپید ند و هویدا کاملاً نسبت به این وضع بی تفاوت بود»(58)
فساد مالی و اختلاسها و خیانتهای هیئت حاکمه ایران در این دوره به حدی زیاد و بی رویه بود که حتی موضوع کتابها و مقالاتی در خارج هم شده بود(59)
حسنین هیکل، نویسنده مصری، در مورد فساد اداری و حیف و میلهای بی حد و حساب خاندان سلطنتی، مشاهدات زیادی نقل میکند. به توصیف وی، این دوره، دورهای بود که روز نامههای غربی هر روز از خرید اموال جدید، خانههای «درهّ سان فرناند» و «لوس آنجلس» و... توسط یکی از اقوام شاه و یا یک ایرانی متنفّذ دیگر گزارش میدادند.(60) وی از بنیاد پهلوی نام میبرد که در سال 1336 تأسیس شد و به ظاهر بنیاد خیریه بود، اما در پشت آن نفوذ این بنیاد در حیات اقتصادی کشور به حدی گسترش یافت که از هر نظر تبدیل به یک امپراطوری اقتصادی در کشور شد. تا سال 1357 موجودیهای این بنیاد به حدود 3 میلیارد دلار بالغ گردید. خانواده سلطنتی و بنیاد پهلوی، کنترل 80 درصد صنعت سیمان ایران، 70 درصد امور هتلها و جهانگردی، 62 درصدامور بانکی و بیمه، 40 درصد صنعت پارچه، 35 درصد صنعت موتور و غیره را در دست خود داشتند.(61)
علاوه بر اینها، بوروکراسی شدید، ررشوهخواری، و بی توجهی به مبانی دینی، پیامدهای دیگری از این نوع حکومت بودند که زمینه بروز انفجار و انقلاب را پدید آوردند.
در عصر کنونی
انقلاب اسلامی دارای ماهیتی اصلاحی در تمام زمینهها بود. از جمله اصلاح سیستم قدرت و بیرون کشیدن مناصب حکومتی از انحصار افراد مستبد نالایق. چنانکه اصلاح امور اداری، فرهنگی و سیاسی نیز از اهداف آن به شمار میرفت تطهیر مسؤولان سطح بالا، روی کار آمدن زمامداران شایسته، مهمترین دستاورد انقلاب بود این امر موجب اصلاح بسیاری از امود دیگر شد. هر چند که اینان بروری دستگاه اداری به ارث مانده از رژیم گذشته کار میکردند، که طی یک دهه پس از پیروزی انقلاب بررشد تورمی خود افزود به گونهای که صرف نظر از هزنیههای آن، از کارآیی لازم برخوردار نبود و خود یکی از موانع رشد و توسعه کشور محسوب میگردید. در واقع تسلط هزار فامیلی و انحصاری بودن مشاغل در دست خاندان یا طبقه خاص از بین رفته بود. اما نظام اداری واجرایی از سه جنبه مشکل داشت.
1ـ تشکیلات و سازمناندهی؛ 2ـ روشها و گردش کار؛ 3ـ حجم پرسنل و کیفیت کارکنان که واقعا در این زمینهها نیازمند تحول اساسی بود. در سالهای نخست انقلاب، افزایش حمعیت کشور و گسترش قلمرو فعالیتهای دولت در امور اقتصادی و اجرایی موجب افزایش تعداد کارکنان شد. به طوری که کارکنان دستگاهها و موسسات دولتی و شهرداریها از 340/115/1 نفر در سال 1358 حدود دو برابر افزایش یافته و به 667/104/2 نفر در سال 1366 بالغ گردید. این افزایش در پرسنل شرکتهای دولتی و مؤسسات وابسته به نهادها و به طور کلی در بخش عمومی نیز به چشم میخورد به طوری که کارکنان بخش عمومی از 000/673/1 نفر در سال 1355 به 000/460/3 نفر در سال 1365 بالغ گردید.(62)
اما مسأله مهم این است که این روند، به خاطر همان دو عامل پیش گفته، رو به افزایش میباشد. هر چند نوع حکومت مردمی است نه موروثی و سران حکومت به ویژه رهبری نظام منزه از این امر است، اما نفس پرستی و کم توجهی به اصول فرهنگی دینی و شیوه حکومت علوی موجب میشود تا برخی افراد و جریانهای سیاسی پس از روزکار آمدن، رفتاری مشابه دولتمردان پیشین داشته باشند. و این جاست که یافتن روش صحیح حکومت برای ایجاد امنیت، عدالت و اصلاحات فراگیر و ریشهای ضرورت مییابد. روش صحیح را میتوان و باید از کلام و سیره علوی علیهالسلام آموخت.و اسختدام و بر سرکار آوردن افراد فاقد صلاحیت و مرتبط با مدیران، چیزی است که امیرالمؤمنین علیهالسلام از آن به عنوان مایه زوال و تیره بختی دولتها نام میبود و میفرماید: «چهار چیز نشانه از بین رفتن دولتهاست: واگذاردن کارهای اساسی، پرداخت به کارهای فرعی و جزیی، جلوانداختن (و به کارگماردن) فرومایگان و پس راندن شایستگان»(63)
این همان چیزی است که باید از آن ترسید و انقلاب اسلامی فرصت بسیار مناسب است برای پیاده کردن سیره علوی در استخدام شایستگان و پرهیز از باندبازی و تبدیل مسؤولیت دولت به «طعمه». یکی از ویژگیهای بارز بنیانگذار انقلاب اسلامی، حضرت امام خمینی (قده) این بود که خود زاهدانه زیست و به فرزندان و خویشان خویش اجاز نداد چشم طمع به مناصب حکومت و بیت المال بدوزند. آنان نیز از چنین رفتاری منزه بودند زیرا این گونه تربیت یافته بودند. آن هنگام که طعنها و شایعهها علیه یگانه یادگارش حاج سید احمد، زیاد شد، ایشان در نامهای خطاب به وی برای دفاع از یک مسلمان نه فقط فرزند خود، در پیشگاه حق شهادت میدهد که «احمد» هیچ گاه کاری بر خلاف نظر امام انجام نداده است. آنگاه در مورد وضع مالی فرزند خود مینویسند:
«و اما در جهت مالی که بعضی مخالفان انقلاب گاهی نسبتهایی به او میدهند باید بگویم که ایشان در امور مالی من دخالت ندارد و ضبط و حفظ بیت المال در اختیار بعضی آقایان مورد وثوق میباشد... و من اعلام میکنم که احمد در هیچ بانک داخلی و خارجی وهیچ مؤسسهای وجهی و سهمی ندارد و در هیچ جا، در خارج و داخل زمین مزروعی و غیر آن و ساختمان و امثال ذلک ندارد و اگر بعد از من دارای یکی از این امور بود، در داخل یا در خارج، دولت وقت با اجازه فقیه وقت مصادره نمایند و او را تحت تعقیب در آورند و امید است که دولتمردان جمهوری اسلامی همیشه ضوابط را ملاحظه واز روابط احتراز نمایند.»(64)
با توجه به این رهنمود، هیچ مسئوولی نمیتواند بگوید الگوی زندگی و حکومت علوی، در کوتاه کردن دست اطرافیان و آقازادهها، در زمان ما عملی نیست. امام خمینی در سخن و عمل آموخت که آن راه رفتنی و آن اقتدا، شدنی است. مهم، داشتن بصیرت، اراده و پروای از خدا و مهیا ساختن جواب صحیح ـ «نه توجیه کاری» ـ برای روز جزاست.
رهبر معظم انقلاب آیة اللّه خامنهای، نمونه دیگر، و پیرو صدیق امام است. زندگی زاهدانه و مجال ندادن به اطرافیان را به خوبی میتوان در سیره عملی وی مشاهده نمود. در فرمان هشت مادهای ایشان به سران سه قوه در خصوص مبارزه همه جانبه و سازمان یافته با فساد مالی و اقتصادی، نکات مهمی آمده است مانند «کم کردن فاصله طولانی» نظام اسلام با نظام علوی، بر افراشتن پرچم عدالت و مبنا قرار دادن "رفتار علوی" در هفتمین بند آن آمده است: «در امر مبارزه با فساد نباید هیچ تبعیضی دیده شود، هیچکس و هیچ نهاد و دستگاهی نباید استثنا شود. هیچ شخصی یانهادی نمیتواند با عذر انتساب به اینجانب یا دیگر مسؤولان کشور، خود را از حساب کشی معاف بشمارد. بافساد در هر جا و هر مسند باید بر خورد یکسان صورت گیرد»(65).
به جز دوره معصومان، وابستگان به حاکمان و زمامداران از هر گونه حساب رسی، اصلاح و پرسش در مورد امور مالی معاف بودند و قانون "از کجا آوردهای" فقط در مورد ضعفا اعمال میشد.
اما رهبر انقلاب بر آن خط بطلان کشیده و بلا استثنا، همگان را مسئول ومشمول قانون مبارزه با فساد میدانند. البته پیش از آن، قانون اساسی جمهوری اسلامی چنین امری را پیشبینی کرده است. اصل 142 قانون اساسی تصریح میکند.«دارایی رهبر، رئیس جمهوری،معاونان رئیس جمهوری، وزیران و همسرو فرزندان آنان قبل و بعد ازخدمت، توسط رئیس قوه قضائیه رسیدگی میشود که برخلاف حق، افزایش نیافته باشد»
داشتن طراز نامه و شناسنامه دارایی مسئولان بلند پایه نظام، راه را بر سوء استفادهها میبندد و همان شیوه علوی را در ذهنها زنده میکند.
اصلاح بیت عالم
در ابتدا گفته شد که «دربار حاکم» و «بیت عالم»، هر دو باید از سوءاستفاده اطرافیان پاکیزه و اصلاح شود. آنچه تابحال به آن پرداختیم عموما مربوط به زمامداران و حاکمان بود. گرچه به گونهای شامل بیوت علما نیز میشد. اما از آنجا که مرجعیت شیعی در سرنوشت جامعه تأثیر بسزایی دارد و مردم به بیت عالمان و مراجع به عنوان اُسوه مینگرند، سزاوار است در این خصوص اندکی تأمل نمائیم.
نزدیکان مراجع، به ویژه فرزدان ایشان، در موفقیت و یا ناکامی آنان سهمی بسزا دارند. بستگان علما برای روحانیت و مردم به مثابه الگویند، صلاح آنان، عزت و حرمت مراجع را افزون میکند و بی کفایتی آنان، خدمتگزاری را از مراجع سلب مینماید و علاوه، سبب میگردد که اصل این نهاد مقدس زیر سؤال برود. عملکرد نا صحیح آنان در تضعیف تعهد اسلامی جامعه و روحانیت و تودههای مسلمان تأثیر میگذارد و بذر بی اعتمادی را در دل مردم بویژه جوانان میکارد. و در مقابل، زندگی زاهدانه و خط مشی سالم فکری و فرزندان مراجع، زندگی را بر طلاب و اقشار مستضعف جامعه شیرین میکند و خروج از ساده زیستی و یا انحراف فکری آنان، انحراف جامعه و لطمه به جامعه روحانیت را در پی دارد.
شهید مطهری، درباره پیامدهای زندگی مسرفانه و دخل و تصرف نا به جا در بیت المال از ناحیه برخی از فرزندان و وابستگان مراجع، در گذشته چنین هشدار داده است.
«موجب منتهای تأسف است که مردم، جلو چشم خود ببینند که اولاد و احفاد و حواشی برخی از مراجع تقلید بزرگ، آن قدر از هرج و مرج و بینظمیهای بودجه روحانیت اختلاس میکنند که سالهای متمادی در کمال اسراف خرج میکنند و تمام نمیشود. آیا هیچ فکر کردهاید که این جریانهچقدر به عالم روحانیت لطمه وارد آورده است»(66).
مرحوم کاشف العظاء در بررسی تاریخ حوزه عراق. از برههای نام میبرد که نظام اقتصادی و اجتماعی حوزه نجف، ضربات سنگینی را متحمل شده است و این وضع حدود یک دهه برحوزه سایه افکنده است. در این میان، افکار الحادی و ضد دینی رو به گسترش نهاده تا جایی که حوزه و بیوت بزرگان نیز، از آن مصون نمانده بود و گرایش فرزندان علما و بزرگان حوزه در شهرهای بزرگ عراق به الحاد و انحراف در گسترش اضطراب و الحاد جوانان تأثیر بسزا داشته است.
طلال عتریسی مینویسد: «مرحوم شیخ محمد حسین کاشف الغطا در سال 1953 میلادی از بحرانهای مالی که مدارس دینی بدان دچار شده بودند شکایت میکند، بحرانی که تاسالهای دهه 60 دامنگیر حوزه بود. و در این میان افکار الحادی و ضددینی و کمونیستی رشد کرد وامواج آن، طلاب و فرزندان علما را نیز در نوردید... مرحوم کاشف الغطا در سال 1957 م، از رویدادها و افکار گمراه کنندهای که بر جوانان سایه افکنده است احساس خطر میکند و بیشترین عامل گسترش اضطراب و سستی اعتقادات جوانان، گرایش فرزندان علما و بزرگان، در شهرهای بزرگ، به الحاد و کمونیستی بوده است.»(67)
این مطلب بر لزوم هوشیاری و نظارت مراجع وعالمان بزرگ بر احوال و کردار فرزندان خود اشارتها دارد. وابستگان مراجع باید در سجایای اخلاقی و در بینش فکری و سیاس سر آمد باشند، و این باعث میشود که دنیا طلبان، سرمایه داران طمع ورز، در آنان نفوذ نکنند، و راه ورود بیگانگان به حریم مرجعیت مسدود شود. و افکار گمراه کننده آنان را از راه به در نبرد. شاید بتوان گفت این مشکل از بساطت و دوری از تشریفات و سادگی دستگاه مرجعیت ناشی میشود. یعنی بیوت مراجع با سادگی تمام و بدون تشریفات اداره میشد واین نقطه قوت و از امتیازات آن میباشد، در عین حال همین امر باعث میشود کارهای نهاد مرجعیت به تعدادی از فرزندان و دیگر بستگان وانهاده شود و آنان بدون اساسنامه و برنامه مشخص و تنها براساس ذوق و سیلقه به کارهای مربوط به این نهاد مهم میپردازند. و البته نمونه هابسیار فراوان از برخوردهای هوشیارانه بزرگان دین و مراجع، با فرزندانو کسان بیت وجود دارد:
مرحوم وحید بهبهانی وقتی میبیند عروسش جامه و لباس ملّون و فاخر پوشیده به فرزند خود شدیدا پرخاش میکند وی گوید: «آنها [فقرا] چشمشان به ماست. یک مرد فقیر وقتی زنش از اولباس فاخر مطالبه میکند یک مایه تسکین خاطر دارد میگوید ما مثل ثروتمندان نبودیم. ما مثل خانه آقای وحید زندگی میکنیم... وای به حال آن وقتی که ما هم زندگیمان را مثل طبقه مرفه و ثروتمند بکنیم این یگانه مایه تسلی خاطر و کمک روحی فقرا هم از دست میرود»(68)
برخوردهای شدید و سخت گیریهای مرحوم شیخ مرتضی انصاری نسبت به خرج از وجوهات معروف است. که حتی مادر(69) و همسرش(70) از این وضع هر چه گلایه کردند ترتیب اثر نداد. با اینکه هر سال بیش از صدهزار تومان از وجوه به سوی او سرازیر بود. همانند فقرا زندگی میکرد(71) مرحوم آیت اللّه بروجردی از دخالت فرزندانش در امور، جلوگیری میکرد و خوش نداشت افراد، آنان را «آیة اللّه زاده» خطاب کنند(72)
و حضرت امام خمینی، در عین اشتغالات فقهی و سیاسی بسیار از مشاوران وافراد بیت غافل نبود. اولاً میکوشید افراد واجد صلاحیت جذب بیت ایشان شدهو صرفا برای خدمت به اسلام قدم به درون آن خانه گذارند نه برای به دست آوردن مقام و مالی امام با افراد و حوزه کارآنان، بدون ملاحظه آشنایی برخورد میکرد. «روزهای آخر توقف ایشان در قم و قبل از تبعید به ترکیه... روزی با دوتن از رفقا... به صحبت و مذاکره نشستیم. بحث ما روی این مطلب دور میزد که نکند خدای نکرده طرز کار و برخورد و اساسا شیوه کار ما مورد پسند امام نباشد و ایشان از روی حجب و حیا و گذشتی که دارند به روی ما نیاورده ولی قلبا از کار ما رضایت و دلخوشی نداشته باشند... [پس از این که با ایشان در میان گذاشتیم] فرمودند: احتیاجی به این حرفها نیست. هر وقت من تشخیص بدهم وجود شماها در این خانه به ضرراسلام است، عذر شما را خواهم خواست»(73)
شدیدتر از این مراقبت را در صرف وجوه شرعی و رفتار فرزندان خود داشت. فرزندانش، مثل سایر طلاب زندگی میکردند و شهریه مساوی با آنان دریافت میکردند امام این روش را از آغاز مرجعیت تا رحلت رعایت کردند(74) مرحوم حاج آقامصطفی همه هفته به خدمت پدر میآمد وخرج هفتهاش را میگرفت. امام به هیچ وجه بیش از مخارج ضروری زندگی به او نمیداد. و هنگامی که حاج آقای مصطفی خواست به مکه مشرف شود از پول خانهای که در قم فرخته بود و نیز مبلغی که تعلق به همسرش داشت، استفاده کرد امام همواره میفرمود هیچ کس حق ندارد از اینجا به جایی تلفن کند. تلفن داخل نجف را اجازه میدادند اما به کربلا یا جای دیگر نمیتوانسیتم تلفن بزنیم زیرا امام تحریم کرده بود. حتی به فرزند خود فرمود: تو حق نداری به تهران یاجای دیگر تلفن کنی ولی اگر در مسیر انقلاب بود. مانند نشر اعلامیه به وسیله تلفن یا گرفتن خبر اجازه میداد.»(75)
با نظر به آنچه تا کنون گفته شد میبینیم آنچه عزت آفرین و مایه صلاح مردم است، صالح بودن حاکم و عالم و اصلاح اطرافیان و خویشان و اجازه ندادن به بستگان برای چپاول و انباشتن اموال است. و این امری است شدنی سیره علوی علیهالسلام در رأس همه قرار دارد و زمامداران عادل به مقدار توان در این راه کوشیده و همت نشان دادهاند. و در مقابل آنچه تباهی به بار آورده دنیا خواهی حاکم و عالم و اطرافیان و آقازادههای بی صلاحیت آنان بوده است. گاه خود عالم و یا حکام در راه صلاح گام بر میدارند، اما در اثر غفلت و بیتوجهی، اطرافیان آنان با سوءاستفاده از موقعیت و قدرت مافوق خود، ضربههای مهلکی بر پیکر جامعه وارد میآورند. از این رو تلاش برای اصلاح و تطهیر اطرافیان کاری است ضروری و سرنوشت ساز. آنان که گاه از روی اعتماد و دلسوزی، تسلیم رای و نظر این عقلهای منفصل میشوند و از توجه به اطراف باز میمانند، و گمان میبرند صلاح همان است که اطرافیان میگویند و نقطه فساد نیز همان چیزی است که آنان نشان میدهند اگر حب و بغضها را کنار بنهند و چشم به روی واقعیّات بگشایند مسلّما واقع مطلب را به گونه دیگری خواهند دید.
چشم برهم منهای تاج کیانی برسر تاببینی همگی حسن و معایب یکسر
پینوشتها
______________________________
1- تحف العقول، ص 50.
2- سعدی میگوید: «نوشیروان را در شکارگاهی صیدی کردند و نمک نبود، غلامی به روستا فرستاد تا نمک آورد. نوشیروان گفت: نمک به قیمت بستانتا رسمی نشود و ده خراب نگردد. گفتند: از این قدر چه خلل آید؟ گفت: بنیاد ظلم در جهان، اول اندکی بودهاست، هر که آمد برو مزیدی کرد تا بدین غایت رسید:
اگر زباغ رعیت ملک خورد سیبی برآورند غلامان او درخت از بیخ
به پنج بیضه که سلطان ستم روا دارد زنند لشکریانش هزار مرغ به سیخ
کلیات شیخ سعدی، گلستان، ص 96.
3- نهجالبلاغه، نامه 53.
4- محمدرضا حکیمی، محمد حکیمی و علی حکیمی، الحیاة، 260، ص 259، مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 98، ابن ابی الحدید، شرح نهجالبلاغه، ج 2، ص 300، مصطفی دلشادتهرانی، سیره نبوی، دفتر اول، ص 221.
5- شرح نهجالبلاغه ان الی الحدید، ج 2، ص 200 و ابن عبدالبر، اسدالغابة، ج 4، ص 102.
6- نهجالبلاغه، نامه 5.
7- نهجالبلاغه، نامه 53.
8- سید عبدالمحسن فضل اللّه. نظریة الحکم والادارة فیعهدالامام علیهالسلام للاشتر، ص 171.
9- علامه فقید محمد تقی جعفری، حکمت اصول سیاسی اسلام، ص 258.
10- بحارالانوار، ج 8، ص 47 و ج 96، ص 75.
11- داود فیرحی، قدرت، دانش و مشروعیت دراسلام، ص 163،به نقل از الکاند هلوی، حیات الصحابه، 290، ص 223.
12- بحار، ج 21، ص 111، و ج 71، ص 188 و ج 96 و ص 233. و صفات الشیعه، ص 84.
13- مستدرک الوسایل، ج 3، ص 216.
14- تاریخ یعقوبی، ص 42.
15- بلاذری، انساب الاشراف، ج 5، ص 26.
16- همان، ص 30.
17- همان، ص 16.
18- همان، ص 33، و تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 165.
19- ابن سعد، طبقات، ج 2، ص 161.
20- ابن حجر عقلانی، الاصابه فیتمییز الصحابه، ج 2، ص 309.
21- همان، وسیوطی تاریخ الخلفاء، ص 158.
22- انساب الاشراف، ج 5، ص 28.
23- همان، ص 25.
24- نصربن مزاحم، وقعة صفین، ص 489.
25- الکامل فیالتاریخ، ج 4، ص 1689 ـ 1688 ـ ترجمه دکتر سید محمدحسین روحانی.
26- همان، ج 4، ص 1708، - 1707.
27-نهجالبلاغه حکمت 353.
28- نهجالبلاغه، خطبه 3.
29- انساب الاشراف، ج 5، ص 52، و ابن قیبته، المعارف، ص 195، العقد الفرید، ج 2، ص 261.
30- الغدیر، ج 8، ص 286.
31- همان، ونیز: مروج الذهب مسعودی، ج 2، ص339، شرح نهجالبلاغه ابن ابی الحدید. ج 1 ص 67.
32- مسعودی، مروج الذهب، ج 2، ص 339.
33- شیخ مفید، نبرد جمل، ترجمعه مهدوی دامغانی، ص 140.
34- همان، ص 139.
35- همان، ص 140.
36- ابن ابی الحدید، شرح نهجالبلاغه ج1، ص 270.
37- انساب الاشراف، ج 5، ص 36-30.
38- همان، ص 48.
39- تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 149.
40- نهجالبلاغه، خطبه 3.
41- علی علیهالسلام میفرماید: لایقاس بآل محمّدٍ صلیاللهعلیهوآله من هذ الامة احدٌ... هم اساس الدین و عماد الیقین... نهجالبلاغه خطبه 5، «هیچ کس از این امت را با ال محمد صلیاللهعلیهوآله نمیتوان مقایسه نمود... چرا که آنها اساس دین و ستون استوار یقین اند. غلو کننده به سوی آنها باز میگردد و عقب مانده به آنان ملحق میشود».
42- نهجالبلاغه، نامه 41.
43- مناقب شهر آشوب، ج 2، ص 108.
44- نهجالبلاغه، خطبه 224.
45- شرح ابن ابی الحدید، ج 11، ص 254-253.
46- ابن هلال ثقفی، الغارات، ج 1، ص 67-66.
47- تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 180-179.
48- نهجالبلاغه خطبه 232.
49- نهجالبلاغه، نامه 45.
50- الاحکام السلطانیه، ص 20.
51- زیبا کلام، صادق سنت و مدرنیته، ص 147، به نقل از محمد رضا فشاهی، "تکوین سرمایهداری در ایران" انتشارات گوتنبرگ، (تهران 1360)، ص 27.
52- همان، و غلامرضا ورهرام، تاریخ سیاسی و سازمانهای اجتماعی ایران در عصر قاجار، ص 85-86.
53- راوندی، مرتضی، تاریخ اجتاعی ایران، ص 1016.
54- تکوین سرمایهداری در ایران، ص 51.
55- امیر کبیر و ایران، ص 269.
56- میراث خوار استعمار، ص 503، و نیز هاشمی رفسنجانی، امیر کبیر یا قهرمان مبارزه با استعمار.
57- احمد علی مسعود انصاری، من و خاندان پهلوی، تنظیم و نوشته محمد برقعی و حسین سرفراز، ص 18.
58- فردوست، حسین، ظهرو و سقوط سلطنت پهلوی، ج 1، ص 268.
59- مدنی، جلا الدین، تاریخ سیاسی معاصر ایران، ص 140-139، پاورقی شماره 3.
60- محمد حسین هیکل، ایران، روایتی که ناگفته ماند، ترجمه حمید احمدی، تهران، الهام، 1362، ص 216-214.
61- همان، ص 175، و نیز مینو صمیمی، پشت پرده تخت طاووس، ص 173-170.
62- حشمت زاده، محمد باقر، چارچوبی برای تحلیل و شناخت انقلاب اسلامی ایران، ص 386-385.
63- غررالحکم، ج 2، ص 376.
64- صحیفه امام، موسسه تنظیم ونشر آثار امام خمینی، ج 17، ص 91.
65- روزنامه جام جم، شماره 285، (11 اردیبهشت 1380).
66- مرجعیت و روحانیت، ص 194، ده گفتار، ص 174.
67- حوزه 7 ش 577-56 ص 57-56، به نقل از مجله "الثقافة الاسلامیة" شماره 41، ص 131، رایزن فرهنگی جمهوری اسلامی، دمشق، مقاله طلال عتریسی به نقل از تجربة الثورة الاسلامیة فی العراق، 1920، احمد الکاتب.
68- شهید مطهری، احیاء تفکر اسلامی، ص 78، و سیری در نهجالبلاغه 7 ص 228.
69- زندگانی و شخصیت شیخ انصاری 7 ص 59.
70- المکاسب، ج 1، ص 129-128، مقدمه، تصحیح و تعلیق کلانتر.
71- شیخ محمود عراقی، دارالسلام، ص 553.
72- مجله حوزه، ش 43، ص 284.
73- سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی، ج 1، ص 27، خاطرات آقای رسولی.
74- همان، ج 4، ص 133.
75- سیمای فرزانگان، ص 423.