رجعت فرهنگی چالشی در مدیریت علوی (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
ما میخواهیم بر عبرت بزرگی که به عنوان یک واقعیّت تلخ، عامل دست و پاگیری برای اقامه عدل علوی بوده و امام علیهالسلام همواره آن را در صدر جدول برنامههای خویش برای مبارزه قرار داده است دست یازیم، تا در عصر نوزایش انقلاب اسلامی بتوانیم از وقوع آن پیشگیری نماییم.
آنچه مصیبت بزرگ در عصر حکومت امام علی علیهالسلام بوده است و امام علیهالسلام هم از آن بسیار یاد کرده و شکوه نموده و مردم را از آن پرهیز داده، پدیده شومی به عنوان «رجعت فرهنگی» است.
نظام اجتماعی ایلی
نظام اجتماعی ایلی یا قبیلهای متناسب یا به اقتضای نوع بافت اجتماعی گروهی مردمان شکل میگیرد که در آن بافت، پیوند خویشاوندی ـ نسبی یا سببی ـ که خود عامل نشانهگذاری گروهها (به نام بنیان گذار فامیل) هست حرف اول را میزند. هنجارها، احکام و قوانین میان ایلی در آغاز به وسیله پیران خردمند و به اصطلاح ریش سفیدان تعیین و سپس مراقبت و اجرا میگردد و از این رو، آنان به منزله حقوقدانان و دادرسان قضایی نیز شناخته میشوند.
منزلت اجتماعی قبایل اگر چه در گرو منزلت یافتگی بنیانگذاران یا رؤسای فعلی آنان است، ولی به غنا یا فقر مادّی، ارتقای نظامی، اعتلا و غنایافتگی سنتها قابلیت تغییر و جابجایی مییابد.
قبایل ممکن است از درون تکثیر شوند و ممکن است قبایل مهاجر یا ضعیف با قبیله متنفدی پیمان بسته باشند که در این صورت شبکه پیچیدهای دارای رأس، ضلع و قاعده به وجود میآید که قبیله بزرگتر، قویتر، شریفتر و با منزلتتر در رأس آن شبکه حکومت پنهانی دارد و رییس این قبیله علاوه بر این که افراد قبیله خاص خود را میتواند برای هر مسألهای بسیج کند، قبایل وابسته و همپیمان را نیز بسیج مینماید.
وابستگی به کل و پیوستگی اجزاء و واحدهای جمعیتی در نظام قبیلهای به گونهای است که اگر تعرض به یک نفر از ناحیه قبیله دیگر انجام پذیرد، همه برای آن یک نفر به پا میخیزند و براساس تعهدات سنتی حاکم بر این نظام اگر یک نفر به کسی پناهندگی دهد دیگران به کار او احترام میگذارند و پناهندگی او را حرمت مینهند. همچنین اگر به دلایلی که نزد آنها موجّه است کسی با یکی از فرزندان قبیلهای ازدواج نماید، آن شخص داماد یا عروس آن قبیله به شمار میآید و نه تنها همان قبیله که همه آن منظومه از آن وابسته سببی حمایت میکنند. گیروشه در این زمینه میگوید:
«بسیاری از مبلغّان مذهبی و مردم شناسان برای پذیرفته شدن در جوامع سنتی لازم میدیدند که ابتدا در یک خانواده پذیرفته شوند. این پذیرش سبب میشد تا دارای نام و پایگاهی شوند و اعتماد و اطمینان افراد را جلب نمایند. عدم وابستگی به یک گروه خویشاوندی در یک جامعه سنتی به معنی بیگانه بودن است و بیگانگی در این جوامع با دشمنی یا دستکم دشمنی بالقوه یکی تلقی میشد.»(1)
وابستگی در نظام قبیلهای تنها یک باور سیاسی ـ اجتماعی نیست، بلکه تعهدات فرهنگی بسیاری را نیز برای وابسته در پی دارد که در رأس همه آنها اعتقاد و التزام عملی به مبانی، اصول و فروع اخلاقی جماعت است که به عنوان آنها شناخته شدهاستو متمرّد از این اصول را از خود میرانند و طرد شده آنان را کسی حق زنهاری دادن ندارد و در منطقه جغرافیایی وسیعی که نظام قبیلهای در همه جا رواج و رسمیت دارد، دنیا برای آن مطرود به گونهای تنگ میشود که وی ناچار به توبه و عذرخواهی از رییس کل میشود.
ما در مقام وصف کامل این نظام نیستیم و غرض اصلی، بیان گوشهای از پیچیدگی چنین نظام اجتماعی است تا باور شود که وقتی اشعث بن قیس از امام علی کناره بگیرد یا عبیداللّه بن عباس از سپاه امام حسن مجتبی به سوی معاویه برود، در واقع چه عددی کم شده و چه نتیجهای خواهد داشت.(2)
قدرت اجتماعی سادات قبایل در این نظام اجتماعی به اندازهای بوده است که حکّام جامعه را میتوانستند برجا نگه داشته او را تقویت نمایند یا او را تهدید کرده و سرانجام بر کنار سازند.
حسن صدر مینویسد:
«یکیاز سردارانیکه به وسیله معاویه اغفال شده بود و تحت تأثیر تبلیغات او و دستگاه او به تصور اینکه به یاری حق آمده است بر علی علیهالسلام شمشیر کشیده بود، ذوالکلاع حمیری است که در رأس بیست هزار سپاهی ازقبیله خود در صفوف معاویه جای گرفته بود. تکیه گاه عمده پسر ابوسفیان این مرد و طایفه او بود و تا از همکاری ذوالکلاع اطمینان نیافت تصمیم به جنگ نگرفت».(3)
قیس بنسعد بن عباده رئیس قبیله بزرگ خزرج و از یاران امام امیرالمؤمنین علی علیهالسلام و سپس امام حسن مجتبی علیهالسلام بود که بعد از صلح معروف، هنوز با معاویه بیعت نکرده بود.
«عمروبن العاص گفت: بر سر او لشکر بکشیم و با او نبرد کنیم. معاویه گفت: همان اندازه نیز از مردم شام کشته میشوند و فایدتی در آن نیست. سپس صفحهای نانوشته که بر ذیل آن مهر نهاده بود برایش فرستاد و گفت: هر چه میخواهی در آن بنویس...».(4)
عصبیت قومی،
رمز عبور نظام سنّتی
چنان که گفتیم، وابستگی خویشاوندی به کیان قبیله اساس نظام سنتی را میسازد. حال باید اضافه کنیم که این پیوند و ارتباط همچون ارگانیسم اجزای یک برنامه نرمافزاری کامپیوتر دارای تعریف خاصی است که فقط در همان کل به معنیدهی و دلالت میپردازد، نه چون ارگانیسم اداری یا حتی مکانیکی.
در شبکه قبیله آنچه پیوند قطعی و معنیداری را در میانه کل اجزای آن برقرار میسازدمسأله فرهنگی ـ روانی خاصی به عنوان «عصبیّت» است.
عصبیّت یعنی از رگ و پی کسی بودن و طبعاً به فرزندان و اعقاب کسی اطلاق میشود که در شجرهنامه خود نسب بدو میرسانند، اما در معنای دوم خود به وابستگان سببی هم اطلاق میشود و درمعنای تسامحی سوم بر فرزندخواندگان، موالیان، اتباع و اهل ذمّه و زنهاری یک قبیله هم صادق بوده است و آنان نیز بدین وسیله عصبیت فلان قبیله را به خرج میدادهاند؛ لیکن مهم در همه اینها فخر ورزیدن به این موضوع است.
در حقیقت عصبیت بدین معانی صورت واقعی نژادپرستی (آپارتاید = Appartheid) است که از نظر علوم جامعه و روانشناسی دارای ارزش علمی نیست، بلکه صورت موهوم و اعتباری عوامانه از برتریطلبی و خودبزرگبینی شخص است.(5)
عصبیت در بینش اسلامی
عصبیت در جریان کمالیابی انسان معنای متغایری با معانی یاد شده نیز داشته است و آن بارگیری از ارزش اخلاقی نهفته در مفهوم انتزاعی فضیلت و شرف روحی است. بنابراین معنی آنچه سزاواری انتساب دارد نسب معنوی و روحانی است و آنچه سزاواری مباهات دارد فتح قلههای تعالی روحی و مکارم اخلاق و کسب فضیلتهای معنوی همچون علم، هنر و تفوق در هوشمندیاست؛ لیکن همواره نغمه لطیف این گونه عصبیت در برابر جهل سرکش و سلطهگر عوامی غالب همچون نوای بلبلی در میان فریاد و نعره پلنگانگم میشده و منزوی میماندهاست.
قرآن مجید در راستای تعالیم سایر انبیای الهی پیش از خود، به اصالت و حقانیّت معنای دوم پرداخته و از عصبیت عوامانه که خود از آن به «حمیّة» (تعصب خویشاوندی) یاد کردهاست، نکوهش میکند:
«اذجعل الذین کفروا فی قلوبهم الحمیّة حمیة الجاهلیّة»(فتح /26)
بدین معنی که کافرانی که بذر تعصب را در دلشان کاشتند به فرهنگ جاهلی رجعت نمودهاند؛ یعنی رجوع به قهقرای اندیشه و فکر!
تلاش اسلام برای محو
یا اصلاح تفکر عصبیت
از آنچه بیان شد چنین به دست میآید که عصبیت را به دو وجه معنایی میتوان تصویر کرد:
الف) وجه عوامی، جاهلی و بدوی.
ب ) وجه عقلانی و خردورزانه.
اسلام چنان که اشاره شد، درباره مسأله عصبیت دارای موضع است و وجه اول آن را مردود و زیبنده حالت توحش، بدویت، جهالت و تاریکی فکر و ذهن انسان میداند. از این رو اسلام به گونه اصولی با آن به مبارزه پرداخته است؛ یعنی با روشن ساختن چهره یک جانشین و توجیه کامل آن، وجه عقلانی و خردروزانه را براساس طرحی عقلی پی میافکند.
قرآن
قرآن در نخستین گام، به قطع ریشه فکری تبعیض نژادی و برتری جنسی پرداخته، میگوید:
«ای مردمان! ما همه شما را از یک نر و مادهای آفریدهایم و قبیلهها و دستههای اجتماعیتان را برای بازشناسیتان قرار دادهایم. بهراستی آن کس گرامیتر است که با تقواترین شماباشد و خداوند بسیار آگاه دانا است.»(6)
در گامهای بعدی فضیلتهای واقعی را به تدریج بیان میکند: هجرت به دارالاسلام و دارالعلم، تقوا و تزکیه نفس، جهاد، علم و عمل(7) و... هر آنچه در بوته ارزشهای اخلاقی و تعالی روحی قابلیت «شدن» مییابند، شایستگی برتری بخشیدن به دارنده خود را نیز دارند، زیرا اصل مسأله برتری را نمیتوان انکار نمود، چه این یک واقعیت منطبق با قانون آفرینش است و در انواع موجودات حضور دارد.(8)
پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله
رسول خداحضرت محمد صلیاللهعلیهوآله طی انجام دو برنامه در این زمینه عمل نمودهاست:
1. عملی؛ در این اقدام با نزدیک ساختن سلمان فارسی به خود تا حدّ ورود او به «اهل البیت» و مقداد و عمار و... طلسم عصبیت عرب را شکست. همچنین با برادر ساختن یک مهاجر با یک انصاری و ایجاد چنین پیوندی در میانه تمام مسلمانان، شعار عصبیت کهنه را منسوخ نمود.
پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله در امر ازدواج اگر چه آموزه فرهنگی «کفو» را در نظر قرار میداد و از آن ترویج میکرد، ولی ملاک کفو و همتایی را تنها تقوا و ایمان معرفی مینمود و براساس «المؤمن کفوالمؤمن» عمل میکرد و اصحاب خود را بدان فرا میخواند؛ چنان که در قضیه خواستگاری جویبر از زلفا، پیامبر صلیاللهعلیهوآله به پدر زلفا که این خواستگاری را در شأن خانواده خود نمیدید، به همین امر اشاره فرمود.
پیامبر صلیاللهعلیهوآله که اصحاب و مسلمانان را بدین شیوه توصیه میفرمود خود در این کار پیشقدم بود و دختر عموی خود، زینب دختر جحش را به عقد زیدبن حارثه که بندهای آزاد شده بود درآورد.(9)
عظمت تأثیر کار پیامبر صلیاللهعلیهوآله زمانی آشکار میگردد که بدانیم براساس احکام عصبیت جاهلی عرب، آنان از ازدواج با افراد آزاد غیر عرب و حتی غیر کفو خود ـ از نظر مراتب اشرافیت ـ بهشدت پرهیز کرده آن را عار میدانستند، تا چه رسد به این که یکی از بزرگان قبایل بخواهد دخترش را به ازدواج برده آزاد شدهای در آورد. عصبیت جاهلی به آنان اجازه نمیداد که با این قشر جامعه معاشرت و مراوده داشته باشند.
«اعراب موالی خود را به نام و لقب میخواندند و هیچ گاه با کنیه آنها را صدا نمیکردند و در مجالس آنها را سر راه مینشاندند...»(10)
2. قولی؛ در این زمینه بیانات گهربار فراوانی از ایشان رسیده است که به ذکر بخشی از خطبه معروف حجةالوداع بسنده میکنیم:
«ای جماعت قریش! خداوند نخوت جاهلیت و بزرگی فروختن به پدران را از شما بزدوده است که مردم همه فرزندان آدمند و آدم از خاک آفریده شدهاست: یاایّهاالناس انّا خلقناکم من ذکرو انثی... [و هیچ فرد عربی را بر فرد عجمی برتری نیست جز به داشتن تقوا].»(11)
بدین سان در این منشور برادری، آزادی و کرامت انسانی خط بطلانی بر امتیازات موهوم جاهلی کشید و آنها را لغو گردانید.
امام علی علیهالسلام
امام علی علیهالسلام بعد از پیامبر صلیاللهعلیهوآله بیشترین توجه را به سلامت خطّ نبوی جامعه داشته است و در روزگار عادی عمر خود با مشی و سیره عملی یا نصیحت در هنگام مناسب و در روزگار قدرت و حکومت خود با اقدامات و اعمال ولایت همراه با ارشاد و تعلیم، در جهت حاکمیت ارزشهای دینی و از آن جمله مسأله جایگزینی عصبیت عقلانی به جای عوامی نهایت تلاش خود را نموده است.
افزون بر آنچه در روایات متعددی در این خصوص از ایشان نقل شده و بعضی در نهجالبلاغه نیز آمدهاست (و در بخش دیگری به آنها خواهیم پرداخت)، امام علیهالسلام یک خطبه کامل را به ریشه کاوی، آثار سوء، بررسی و ضعیّت حال، ارائه راهبرد و راهنمود مؤثر آن اختصاص داده که به نام «قاصعه»(12) معروف است.
امام علیهالسلام منشأ روانی عصبیت را استکبار و خودبزرگبینی برخاسته از غرور کاذب میداند و معلم اول آن را ابلیس که طرفداران تعصب نژادی و قومی با اعتقاد و عمل خود وی را تصدیق میکنند، سپس امام علیهالسلام هشدار میدهد که:
«آتش عصبیت و کینه توزیهای جاهلیت را از دلتان فرو نشانید که از خطرات و نخوتها و دام و افسونهای شیطان است...
شما در تجاوز و فساد و رودررویی با خدا و مبارزه با مؤمنان، خوب نظر دوختهاید! از خدا بترسید.
در این تکبر جاهلی متعصبانه، که این همان چیزی است که ملل دیگر ردر روزگاران قدیم بفریفت...
آگاه! که همانا شما دستتان را از ریسمان اطاعت به دور نگه داشتید و دژ مستحکم الهی را با احکام جاهلیت رخنه انداختید... و بدانید که شما بعد از هجرت، دوباره بدوی گشتهاید و جنگ و دشمنی را جایگزین دوستی یکدیگر کردهاید، از اسلام جز به نام آن در نیاویختهاید و از ایمان جز انگاره آن را نمیشناسید، شعار میدهید که: دوزخ و نه ننگ...
هان بپرهیزید از فرمانبری این رؤسا و بزرگانتان که به شرافتهای خیالی خود را بزرگ میپنداشتهاند و روی نسب خود بلندی میجویند و هر زشتیای را به خدا نسبت میدهندو با انکار نعمتهای او سرجنگ با او دارند؛ که اینان پایههای عصبیتاند و ستونهای استوار آشوب، و شمشیرهای آخته انتسابهای جاهلیت میباشند.»
آنگاه به بیان راهبرد اسلامی میپردازد:
«و اگر به ناچار باید عصبیتی هم باشد بایدکه در خصلتهای اخلاقی برگزیده و کارهای درخشان و ستوده و امور نیکو و پسندیدهای باشد که قهرمانانی به آنها برتری یافتهاند و...»(13)
وضعیت فکری ـ فرهنگی
عصر امام علی علیهالسلام
چنان که گفته شد، پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله در مدّت بیست و سه سال پیامبری خویش توفیق یافت رفتار، پندار، گفتار، نمودها و نمادهای عصر جاهلی را بزداید و آنها را به گونههای پسندیده و شایسته تبدیل سازد، چنانکه مقایسه آن دو وضعیّت، انسان را به شگفت وا میدارد و جز بر معجزه نمیتواند حمل شود.
عرب و غیر عرب، آزاد و برده، سیاه و سفید، غنی و فقیر، شهری و روستایی، رئیس قوم و خادم قوم همه در برابر یکدیگر مساوی شده بودند و هیچ کس در خود احساس بزرگی یا کوچکی نمیکرد و بر دیگری فخر نمیفروخت، آنان در مواقع نیاز به کمک یکدیگر میشتافتند و گره مشکل همدیگر رامیگشودند، زیرا همه در انسان بودن و مسلمان بودن به یک اندازه شریک بودند؛ پس در امتیازات هم سهم برابر داشتند. سهم مالی آنان نیز بههنگام تقسیم بیتالمال برابر بود مگر آن که حقالعملی سوای آن به کسی تعلق میگرفت.
پس از رسولاللّه صلیاللهعلیهوآله نیز تا مدتی وضع به همین منوال بود و در عصر عمربن الخطاب جز برخی امتیازات که به قریش و مهاجران داده شدهبود، نفی و کنترل عصبیت به همان شیوه عصر رسول اللّه بود. چنان که روایت کردهاند که عمر میگفت: «اگر سالم مولای حذیفه زنده میبود به او امارت میدادم.»(14)
شروع قوس نزولی
چنانکه بارها گفتهایم، سنّتهای قومی، اجتماعی و فرهنگی ابتدا ممکن است از یک حکم دینی و عقلی با توجه به مناط قطعی آن حکم که موجود بوده است و انگیزه صدور آن گردیده، برخاسته باشند که طبعاً اگر صادرکنندگان آن حکم در روزگاران بعد و پس از زایل شدن آن مناط حکم وجود میداشتند، در حکم قبلی خود که معمولاً احکام حکومتی و تابع مصالح فعلی جامعهاند تجدیدنظر مینمودند، امّا تقدس آنان به اخلافشان اجازه دست زدن به ترکیب آن را نمیدهد یا جامعه مانع میشود؛ چنان که میشنویم که چون امام علی علیهالسلام خواست شریح را از منصب قضاوت بردارد، فریاد «واعمراه» بلند شد و امام علیهالسلام صرف نظر نمودند اما به هر حال سنتهایی از عمرماند که پس از وی مشکل آفرین شد.
مثلاً عمر توصیه میکرد در سرزمینهای فتح شده خصوصیات نژادی خود را از غیر عرب حفظ کنند و باهم نیامیزند.
«به موجب روایات عامه، عمر در تقسیم عطاء بین مجاهدین بدر با سایر مجاهدین فرق میگذاشت و سهم قریشی را افزونتر از غیر قریشی میداد. همچنین مسلمانان عرب را بر مسلمانان غیر عرب در غنیمت برتر میشمرد»(15)
در حالی که ابوبکر اقدام به چنین کاری نکرده و به عمر وصیت کرده بود که مراقب باشد اگر اصحاب پیامبر گرفتار مال و جاه گردند به فساد و ضعف ایمان آنان خواهد انجامید.(16)
مؤلف کتاب مرد متناهی در این باره مینویسد:
«در زمان آنها (شیخین) هنوز گفتههای پیغمبر دهان به دهان و سینه به سینه نقل میشد. مهاجر و انصار بهشمشیرهایی که در رکاب پیغمبر زده بودند و بهنزدیکی خود به رسول خدا افتخار میکردند و هنوز فضیلت و تقوی مایه برتری و مباهات بود.»(17)
لیکن در مطالعه تاریخ و تحلیل رفتاری زعمای قوم، آنگاه که یک بررسی همه جانبه انجام میدهیم، میبینیم فتوحات صدراسلام در ایجاد طبقه متموّل و طبعاً پا به میدان نهادن فرهنگ و اخلاق رفاه و جداسازی آنان از دیگران نقش مهمی در بازگشت فرهنگ فراموش نشده جاهلی ایفا نموده است، زیرا غنایم به دست آمده از جنگها طبعاً از آن مجاهدانی بود که بیشتر همان عربهای ساکن در عربستان شمالی و جزیرة العرب بودهاند. اینها علاوه بر امتیازات محدودی که از طرف عمر به مجاهدان بدر و قریش اعطا شده بود، به عنوان فتح بابی برای خلیفه سوم عثمان بن عفّان تلقی شد؛ او که به عبدالرحمان بن عوف وعده داده بود که حتماً به سنت شیخین عمل کند و لذا میبینیم:
«آثار امتیاز این طبقه در دوره عثمان، بیش از آنچه در دوران شیخین بود... بهطرز برجستهای مشهود افتاد.»(18)
روح تعصبات قبیلهای کم کم در پیکر جامعه دوباره دمیده میشد و با سیره عثمان به وجهی شدید ادامه مییافت و با نزدیک ساختن رجال بنیامیه به مرکز هدایت و کنترل جامعه و دادن پستهای کلیدی و حساس به آنان، چون سمت مشاورت به مروان بن حکم بن العاص، ولایت شامات به معاویة بن ابی سفیان، ولیدبن مغیره و سپس سعید بن العاص را حاکم عراق ساختن و عبداللّه بن سعد بن ابی سرح را در مصر و عبداللّه بن عامر را در خراسان به حکومت نشاندن و... همان چیزی به سر امت اسلام آمد که عمر از روی کارآمدن عثمان از آن میترسید؛ یعنی مسلط نمودن بنیامیه بر مردم.(19)
حکومت اسلامی که براساس اصول اعتقادی جهان شمول و انسانی باید به دور از رنگ نژاد و ملیّت پس از رسولاللّه صلیاللهعلیهوآله ادامه مییافت، اینک صبغه عربی ـ اموی به خود گرفته بود و ثروت و قدرت را در میان رجال بنیامیه و هم پیمانان و وابستگان آنان منحصر ساخته بود. در نتیجه آن عده از صحابه صدیق پیامبر صلیاللهعلیهوآله همچون ابوذر، عمار، ابن مسعود و... نفی بلد، شکنجه و تحقیر میشدند که ادامه این روند به عصیان عمومی مردم مصر و سایر بلاد اسلامی علیه حکومت و پشتیبانی نکردن مردم پایتخت (مدینه) از عثمان انجامید.
«مجتمع اسلامی در سالهای آخر خلافت عثمان از دو دسته اکثریت و اقلیت تشکیل شدهبود. اکثریت عبید، موالی، اعراب بادیه و مردم محرومی بودند که چون اسلام مساوات در حقوق و شریعت انصاف و حریّت را به آنها آموخته بود و زمان پیغمبر و شیخین در نهایت صراحت و جسارت نسبت به مسائل سیاسی و اجتماعی آنچه در دل داشتند بر زبان میتوانستند آورد و در مقام مطالبه هر حق فوت شدهای میتوانستند ایستاد، اکنون از دیدن اینهمه خودپرستی و بیانصافی و مظالم عمال عثمان که اکثر از بنیامیه بودند، در بهت و غضب شدید فرو رفته، میخواستند خلیفه را متنبّه کنند و به راه راست باز گردانند و چون مأیوس شدند... عاقبت او را به قتل رساندند.»(20)
اگر این مطالب را محققان و مورخان عامه چون دکتر طه حسین، عباس محمود العقاد و صادق عرجون، یا نویسنده عرب مسیحی، جرج جرداق ننوشته بودند، مشکل بود انسان بتواند باور کند که به روزگاری نه چندان طولانی که از عهد پیامبر صلیاللهعلیهوآله میگذشت وضعیت سیاسی، اجتماعی فرهنگی جامعه نوپای اسلامی به چنین قهقرایی رفته باشد.
اوضاع مختلف جامعه
در آغاز حکومت امام علی علیهالسلام
برای دریافت درستی مدّعای یاد شده لازم است تصویری هر چند خلاصه و کوتاه از اوضاع مختلف اعتقادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و... روزگار حکومت امام علی علیهالسلام را فراروی خود از تاریخ ترسیم نماییم و مشروح آنها را به کتابهای ارزشمند و پرحجمی واگذار نماییم که پیش از ما زحمت آن را کشیدهاند.
شاید به جرأت بتوان گفت که نهجالبلاغه خود به تنهایی برای یک محقق بصیر، در ترسیم چهره کاملی از زمانه آن بزرگوار کفایت میکند و حجیت آن نیز ـ به دلیل این که کلام مولا است ـ از بقیه بیشتر است از این رو ما در این بخش کوتاه از نهجالبلاغه یاری میجوییم.
امام علی علیهالسلام ، جز آن که بیان و تشریح مصارف دینی را در صدر برنامههای تبلیغی خود ضمن سخنان و خطبهها مورد عنایت دارد، گاهی نیز شقشقهای در بیان اوضاع جامعه خویش به منظور عبرت آموزی به زبان آوردهاست کهدر مجموع، تصویر جامعی از زمانه و مردم آن و گونههای فکری آنها برای ما میسازد؛ که آنچه از آن آغاز میکنیم پیش درآمدی از آن است.
دورنمایی جامع از اوضاع
زمانه در کلام امام علی علیهالسلام
امام در یکی از خطبهها، زمانه خود را چنین وصف مینماید:
«ای مردم در روزگار و زمانهای واقع شدهایم که سرکش و ناسپاس است، نیکوکار در آن بد شمرده میشود و ستمکار بر نخوت خود میافزاید، نه علم خود را به کار میاندازیم تا از آن سود ببریم و نه از آنچه نمیدانیم سؤال میکنیم، از بلای بزرگی که در پی ما است اندیشه نمیکنیم، تا آن گاهان که بر ما فرود بیاید؛ پس در چنین حالی مردم چهارگونه میباشند:
1. آن که بیچارگی وی و کندی شمشیر و بضاعت اندک او را از فتنه و فساد باز میدارد.
2. آن که شمشیر از غلاف کشیده، شرّ خود را بر ملا ساخته است و سوار و پیادهنظام خود را گرد آورده، برای آشوب خود را آماده نموده است و دینش را برای متاعی که بر باید یا دستجاتی که رهبریشان کند یا منبری [تریبونی] که برآن برآید (و پیشوایی خود را به نمایش بگذارد) تباه ساخته است...
3. آن که دنیا را به عمل آخرت میجوید نه آخرت را به عمل دنیا؛ خود را با وقار نشان میدهد و گامها رانزدیک بر میدارد (مشی محافظهکارانه دارد)، دانش را جمع کرده، خود را برای مردم به عنوان یک امین آرایش کردهاست و پرده خداوندی را وسیله معصیت قرار داده است.
4. آن کسی که حقارت وپستی و نداشتن ابزار و وسایل او را خانهنشین ساخته است که در اثر عدم دسترسی به اینها، خویش را انسان قانع و در لباس اهل زهد و تقوا نشان میدهد، در حالی که نه شب چنین است و نه روز.
(از این چهارگونه که بگذریم) مردانی چند باقی میمانند که یاد معاد و ترس از صحرای محشر چشمانشان را فروافکنده، دیدگانشان را پر اشک ساخته است، لیکن اینان همواره رانده و رمیدهاند و یا ترسناک و خوار، برخی خاموش و دهن بستهاند و برخی هم ازروی اخلاص و راستی به دعوت خود میپردازند و گروهی هم اندوهگین و رنجورند که تقیه و پنهانکاری آنان را گمنام ساخته است و ذلت آنان را فراگرفته، همچون غواصانی که درآبشور فروفته باشند. اگرچه دهانشان بسته و دلشان زخمدار است، اما مردم را پند و اندرز میدهند، تا این که (در اثر کم اعتنایی مردم) ملول و رنجیده میشوند و در اثر سلطه خودکامگان به خواری میافتند و در اثر کشتار تعدادشان اندک میشود...».(21)
اخلاق عمومی جامعه
امام علیهالسلام احوال عمومی اخلاقی جامعه خود را برای یارانش چنین وصف کرده است:
«خدا شما را مورد مهر خود قرار دهد، بدانید که شما اکنون در زمانهای زندگی میکنید که گویای به حق در آن اندک است و زبان از راستگویی ناتوان، و انسان حق گرا خوار است؛ اهل این زمان خود را در اختیار عصیان نهاده، بر مماشات و چاپلوسی با هم یار گشتهاند؛ جوانانشان بدخو و پیرانشان گناهکار و داناهاشان دورو و قاریانش متملّق هستند؛ کوچکترها احترامی به بزرگترها نمینهند و توانگران از بینوایان خود دستگیری نمیکنند.»(22)
امام علیهالسلام از بازگشت اخلاق عمومی جاهلیت به میان افراد جامعهای که متحول گشته و به صفات الهی آراسته شده بودند، مینالد و به مردم هشدار میدهد که من این وضع را تحمل نخواهم نمود و به اصلاحات اساسی جامعه دست خواهم زد:
«آگاه! که همان مصیبتی که به هنگام بعثت پیامبرتان بدان دچار بودید دوباره به شما بازگشته است. سوگند به آن که او را به حق مبعوث نمود که در تکانش و شوری همچون غربال شدن میافتید و چون به هم خوردن دیگ زیر و رو میشوید تا که اقشار پایینی بالا بروند و بالاییهاتان فرود آیند و پیشکسوتان عقب افتاده جلوافتند و جلو افتادگان در عقب قرار گیرند...(23)
بیگمان امام علیهالسلام ، ارزشهای موهوم جاهلی برخاسته از تعصبات نژادی و قومی را منظور مینماید که به امتیازات طبقاتی منجر شده، جامعه را تکه تکه و از هم جدا میسازند؛ واقعیتی که به عقیده امام علیهالسلام منشأ آن دوره «فترت» و فاصله یا پرشفرهنگیای است که از رحلت پیامبر صلیاللهعلیهوآله تا آن زمان جامعه را در برگرفته بوده است. امام علیهالسلام در این مورد چنین میگوید:
«به راستی که من بر شما از فترتی که در آن باشید ترس دارم، در حالی که مسائلی وجود داشته که اکنون گذشته است و شما در این فاصله چنان میل به بیراهه کردید که اصلاً نمیتوانم شما را بستایم؛ لیکن اگر امر برگردد بی گمان شما خوشبخت خواهید شد و جز کوشش چیزی نمیتوانم کرد.»(24)
بروز اختلافات عقیدتی
دوره فترت که از آن یاد کردیم تنها به معنای انقطاع پیام ارشادی الهی به مردم نیست، بلکه در ازای این کمبود، القای پیامهای شیطانی اغواکننده وجود مییابد که مصیبت در همین بخش است. این پیامهای منفی جز این که آموزهای جدید میآورد، چهره آموزههای مقدس الهی را تار و نازیبا میکند و در عقاید مردم تردید میاندازد. البته وقوع چنین پیامدهایی در شأن دوره فترت است و امری اجتنابناپذیر، لیکن این بدان معنی نیست که همه ناشران پیام، عمله شیطان هستند. امام علیهالسلام خود در پاسخ آن که میپرسد چرا چنین است؛ به تشریح موضوع میپردازد و مسائل را تجزیه میکند و میگوید:
«حق و باطل، راست و دروغ، ناسخ و منسوخ، عام و خاص، محکم و متشابه، درست و خیال همه در دست مردم قرار گرفته است... اما منشأ آن چهار نفر هستند: منافق ظاهرسازِ دروغ پردازِ بیمبالات... حافظِ کم حافظه که نتوانسته است چیزی را به همان گونه که شنیده حفظ کند و لذا به توهم افتاده، فکر میکند آنچه میگوید درست است... و پیام رسانِناقص که مطالبی را دریافت کرده، لیکن موفق به دریافت متمم و اصلاحیّه و ناسخ احکام قبلی نگردیده است... و چهارمی حافظِ امینِ عارفی است که هر چیزی را به تمام و کمال دریافت نموده و در نهایت صدق و امانت باز میگوید.».(25)
اما تأثیر این مسأله در انحراف اخلاقی جامعه به حدی است که امام علیهالسلام را به شدّت تحت تاثیر خود قرار میدهد، تا جایی که از آسیبهای فراوانی که بر جامعه گذاشته است به شگفت در میآید:
«شگفتا! و چگونه شگفتی نیابم از این همه اشتباه این فرقهها، با اختلاف ادله و برهانهایی که در دینشان دارند!
نه از اثر پیامبری ردیابی میکنند و نه به کردار وصیّی اقتدا میکنند، غیب را باور نمیکنند و عیب را از خود دور نمیسازند. در میان شبههها کار میکنند و در شهوتها راه میسپرند. کار شایسته همان است که آنان شایستهاش شناخته باشند و ناشایست هم چیزی است که آنها آن را چنان بدانند. در مسائل پیچیده اعتنایی جز به خود ندارند و مسائل نامعلوم را فقط به رأی خود واگذار میکنند، چنان که گویا هر فردی از اینان امام خودش است!...».(26)
امام علیهالسلام از دست این همه تشتت آرا و اختلاف مذاهب به فریاد میآید و آنان را مورد پرخاش قرار میدهد:
«این مذاهب شما را به کجا میبرد و تا کجا این تیرگیها شما را سرگردان سازد و فریب دروغ بندان شما را بفریبد؟ از کجا شما را میآورند و به کجا بیهوده میاندازند؟»
سپس به نمودهایی از کجیها و ناهنجاریهای موجود اشاره میکند:
«... مردم بر بدکاری دست برادری به هم دادهاند و بر ترک دین با هم ساختهاند و برای دروغ با هم دوست شدهاند و بر سر راستی با هم دشمنی میورزود...»
آنگاه نشانههای رفتاری اقشار را در فرجام چنین زمانهای بدین گونه پیشگویی میکند:
«اهل آن زمان گرگاند و زمامدارانش درنده و میانههایش خورنده و تهیدستانش مردگانی هستند. راستی به غارت رفته و دروغ همه جا را گرفته است؛ کلمه دوستی فقط در زبان کاربرد دارد و در دل با هم اختلاف دارند؛ بدکارگی پیوند خویشی میسازد و پاکدامنی امر عجیبی میشود و اسلام پوستین وارونه میپوشد.»(27)
تبعیض طبقاتی در نظام
اجتماعی اشرافیگری
چنان که دانستیم، جامعه عرب آن روزگاران را نظام سنّتی قبایلی بر پایه تعصب جاهلی فراپوشانده بوده که از مسلک «اشرافیت گرایی» به معنای مسخ شده شرف و فضیلت، دفاع میکردهاست و طبعاً تبعیض و نابرابری را در امور سیاسی، اقتصادی و حتی آموزش جامعه در پی داشته، ظهور اسلام آن را به مدت چنددهه متوقف، بلکه متحول ساخت؛ لیکن همانگونه که از بیان امام علی علیهالسلام روشن شد، جامعه بعد از رحلت پیامبر صلیاللهعلیهوآله به تدریج سیر نزولی را آغاز کرده تا آنگاه که زمام امور به دست امام میافتد، این مسأله به صورت دردآوری روح اسلام را میآزارد و امام علیهالسلام از وجود آن خبر میدهد.
ادوارد براون در تاریخ ادبی ایران مینویسد:
«چون عثمان به خلافت رسید رسم دیرین تعصبات خویشاوندی و احساسات عشایری بار دیگر ظاهر شد و خطرات فتنه و شقاق که به علت حقد و حسد قریب الوقوع بود به منتهای شدت رسید. مکه به مدینه و انصار به مهاجرین رشک میبردند.»(28)
اما این تنها یک پنداشت ذهنی نبوده است بلکه آریستو کراسی و اشراف سالاری در شکل عملی آن حوزههای مادی و معنوی فرهنگ جامعه را در نوردیده بود، آنچنان که در آغاز خلافت امام علی علیهالسلام به صورت یک «عادت» رخ نموده وبرای جریان حکومت امام علیهالسلام یک مشکل بزرگ شده بود؛ زیرااصول اعتقادی و سیاست امام علیهالسلام از میان برداشتن این خوی جاهلی و تعصبات قبیلهای و نژادی و تبعیض رایج در منزلت اجتماعی و سهم اقتصادی و اجرای عدالت اجتماعی و حقوقی بود، به گونهای که در تقسیم ثروت ملی (بیتالمال) «فرقی بین ضعیف و قوی و عربی و عجمی و ذمّی و مسلمان در برابر شرع و قانون قائل نمیشد».(29)برخورد مادی امام علیهالسلام با رئیس قبیله و یکی از اعضا یکسان بود و نگاه اجتماعی ایشان هم مساوی. فیضالاسلام، علّت کم توجهی اصحاب امام علیهالسلام به دستورات ایشان را در مقایسه با سپاه معاویه مشی متضادی میداند که امام علیهالسلام و معاویه در رفتار مدیریتی خود داشتند:
«چون معاویه به افراد چیزی نمیداد و فقط به رؤسای قبایل عرب بسیار بخشش مینمود، آنان را طرفدار خود میگردانید و سایر مردم از جهت تعصب فامیلی یا به سبب بخشش کمی که از رؤسا مییافتند و یا به رسم ایلی یا به گول خونخواهی عثمان ایشان را پیروی مینمودند، اما امیرالمؤمنین علی علیهالسلام به رئیس و پیرو یکسان کمک و بخشش میفرمود. ازاین جهت رؤسا دلخوشی از آن حضرت نداشتند و پیروان هم در راه آنها میرفتند.»(30)این مطلب خبر از نهادینه شدن سنّت غلطی میدهد که قبلاً افراد با آن خو گرفته بودهاند و آن را روش درست خود میشمردهاند. مؤید این مطلب سخنانی است که امام علیهالسلام از وجود چنین مسائلی خبر میدهد:
«به خدا سوگند که اگر آنها را [اموالی که به ناحق به افرادی بخشیده شدهاست [بیابم به بیتالمال بر میگردانم؛ هر چند که با آنها ازدواجی صورت گرفته باشد [در مهریهشان قرارداده شده باشد] و بردگانی خریده شده باشد...»(31)
در آغاز حکومت امام علیهالسلام آنگاه که همه دیدند عمل ایشان دقیقاً با سخن یکیاست، گروهی که خود را زیان دیده مییافتند گلهمندانه به خدمت ایشان رسیده، اظهار میداشتند:
«ای امیرالمؤمنین! در تقسیم اموال اشراف عرب را بر دیگران برتری ده و قریش را از موالی و عجم سهم بیشتری عطا فرما و کسانی را که از مخالفت و فرار ایشان بیم داری استمالت کن! [به همان گونه که معاویه میکرد].»
امام علیهالسلام در پاسخ فرمود:
«آیا مرا میفرمایید که پیروزی را با ستم بر اهل ولایتم به دست بیاورم؟ نه به خدا، تا نجواگری باشد که افسانه بگوید و تا ستارهای باشد که در آسمان سوسو بزند این کار را نخواهم کرد! اگر مال از خودم بود هم به تساوی بذل میکردم، چه رسد به این که مال مردم است.»(32)
عافیتطلبی،
پیامد منفی فرهنگ رفاه
در بررسی وضعیت معاشی و اقتصادی مردم در روزگار حکومت امامعلی علیهالسلام آنگاه که به فضای عمومی جامعه بنگریم، در میباییم که به سبب فتوحات متعدد و دستیابی به غنایم سنگینی که از ایران، روم و آفریقا به دست آمده بوده، در سطح زندگی مردم گشایشی پدید آمده، آنان به موقعیت مطلوبی نایل شده بودند.
گشایش پدید آمده در سطح معیشتی افراد جامعه به طور مطلق نمیتواند مورد انتقاد باشد؛ زیرا یکی از اهداف حکومتی افزایش درآمد ملی و در نتیجه بالابردن سطح رفاه ملی است، لیکن آنچه مورد نقد و تأمّل است نحوه بهرهبرداری از رفاه است.
اگر با دیدی عقلانی به پدیده رفاهبنگریم، میتواند عامل بسیار مؤثری در افزایش تولید، ارتقای فرهنگ توسعه علوم و معارف، افزایش مهارتها و در نتیجه اعتلا و تفوق اجتماعی گردد؛ اما اگر دید ما نسبت به این مسأله از دریچه نفسانی و به حاکمیت هوس باشد طبعاً رفاه عاملی برای سقوط در ورطه فساد اخلاقی و انحطاط اجتماعی ـ اقتصادی خواهد بود؛ زیرا نخستین عارضه آن تن پروری، عافیت خواهی و گریز از دشواریها و حتّی تحمل زحمت کار عادی خواهد بود و سرانجام آن دچار شدن به سستی و زبونی. از این جهت است که ابن خلدون آن را نشانهای برای پیش بینی انقراض جوامع متمدن شمرده است. (مقدمه ابن خلدون، ص 374)
آنچه از سخنان امام علیهالسلام در گلایه و شکوه از رخوت و ضعف و تکلیف گریزی مردم جامعه خود استفاده میکنیم تاییدی بر صحت وجود چنین عوارضی است، اما نمیخواهیم تمام عامل را فقط همین مسأله بدانیم؛ زیرا عوامل سیاسی و فرهنگی دیگری نیز وجود داشته است که بدانها اشاره کردیم، لیکن جامعه درگذار از دو موقعیّت محکومیت و حاکمیت، طبعاً دچار دگرگونیای میشود که عامل مادی مؤثر دراین تغییر به ایجاد فرهنگی که معنوی است میانجامد و متناسب آن عاملی که مادی هست عمل میکند؛ زیرا همانگونه که بیامکاناتی و فقر مسلّط موجب پدید آمدن فرهنگ معنوی خاص خود است، عکس آن یعنی غنای شدید و دارایی فراوان نیز فرهنگی را تولید میکند که اگر اختیار آن به عقل متعارف واگذار شود به انهدام نظام ارزشی جامعه میانجامد. (اشتباه نشود، منظور ما همان غنای طبقه ممتاز و خاص جامعه است.)
آرنولد پیسی معتقد است:
«این گرایشها در حالت اعتدال، ممکن است به عزم و قاطعیتی بینجامد که ما با اکراه آن را تحسین میکنیم، اما امکان دارد به شیفتگی و بی مسؤولیتی نیز بینجامد و به آستانه دیوانگی... این بدین معنی نیست که داشتن هرگونه ارزش مسلط خاصی ـ رشد اقتصادی یا ارزشهای ذوقی ـ بهطور کلی اشتباه است، بلکه فقط بدین معنی است که به خودی خود ناکافی و ناقص است.»(33)
احساس بیمسؤولیتی و پیداشدن روحیه ضعف ناشی از عافیت خواهی در جامعه امام علی علیهالسلام به اندازهای رشد یافته و مسلّط شده که آن بزرگوار را به ستوه آورده است، تا جایی که گاه آرزویمرگ میکند:
«خدا را بر امری که به قضای او انجام گرفته و به کاری که او تقدیرش فرموده است سپاس میگویم و نیز به ابتلای خود به شما ای گروهی که هرگز فرمانم را نبرده، دعوتم را بیپاسخ گذاشتید، اگر مهلتی یابید به ژاژبافی میپردازید وبه هنگام روی نمودن جنگ ضعف و سستی نشان میدهید و حتّی همراهان امام را به طعن و سرزنش مینشینید و اگر در سختی بیفتید پا عقب میکشید... سوگند به خدا که اگر اجلم سرآید ـ که میآید ـ میان من و شما را درحالی جدایی میاندازد که به شدّت از بودن با شما بیزارم و وجود شما مرا تنها و بی کس ساخته است...(34)
سایر ملتها همواره از ستم حاکمانشان ترس دارند ومناز ستم رعیّت خود... سخنان حکمتآمیز را بر شما میخوانم از آن میرمید؛ پند و اندرز رسا میدهم پراکنده میشوید، شما را برجهاد با متجاوزان و یاغیان وا میدارم به آخر سخنم نرسیده میبینم همانند نیروهای «سبا» متفرق میشوید،... صبحگاهان راستتان میگردانم شبانگاهان که بر میگردید قامتتان کمان است... به خدا که دوست میداشتم معاویه شما را با نیروهای خود، ده بهیک، معاوضه کند...»(35).
امام علیهالسلام وضعیت موجود را برخاسته از دنیاگرایی در پی رفاهمند شدنشان میداند که چنین روحیهای را درآنان به وجود آورده است: از سختیها گریزان، نسبت به حق بیالتفات و حتی نسبت به سرنوشتشان نیز بیحساسیت گشتهاند. امام علیهالسلام که امیرالمؤمنین جامعه اسلامی است و معاویه استاندار سابق شام که اکنون معزول تلقی میشود؛ اما در اثر چنین بیتوجهی و بیحساسیتی مردم، امام علیهالسلام به آنجا تنزل مییابد که گفته میشود «معاویه و علی»! (الدّهر قدانزلنی انزلنی حتی یقال معاویة و علی) و کار دفع آن یاغی در جریان صفین بدانجا کشانده میشود که باید امام علیهالسلام به حکمیت تن در دهد که برای امام علیهالسلام مورد تعجب است:
«همانا مردم، بسیاری از اینان دراثر بسیار گشتن بهرهشان تغییر کردهاند و دنیا گراشدهاند و سخن از هوی میرانند و سرانجام من هم بدانجا تنزل یافت که مایه شگفتی است [از آن جهت که [گروههایی که خودپسندی بر آنان حاکم شده بود بر این سرنوشت با هم گردآمدند [و کار را بدین جا رساندند].»(36)
متأسفانه پیش آمدن اتفاق نامیمومی که در پی حکمیت بود باز هم مردم را به خود نیاورد و ندای «وا اسلاماه» امام علیهالسلام همچنان بدون پاسخ به سوی او بر میگشت و این در حالی بود که جوخههای شرارت معاویه در گوشه و کنار مملکت اسلامی فضاحت به بار میآورد و سپاه بسربن ارطاة «در انبار» اموال مسلمانان را غارت میکرد.
نفاق و سست اعتقادی
یکی دیگر از نمونههای رویکرد به فرهنگ جاهلی یا قهقرای فرهنگی که از سویی ناشی از ضعف نفس است و از سویی دیگر از سست شدن اعتقاد به مبانی دینی سرچشمه میگیرد، مسأله نفاق است.
نفاق چنان که در جایمندی اخلاقی آن مینگریم، نقطه مقابل صدق و راستی است و چنانچه در زبان کرداری (افعال گویاهای هر کس) تجلی یابد به آن دورویی و به اصطلاح، دورنگی میگوییم و اگر تنها در زبان گفتاری باشد عنوان دروغ مییابد. این ویژگی از ناپسندترین خصلتهای روحی آدمی و از کشندهترین شکلهای برخورد است که خطر آن برای بقای یک تمدن کمتر از سپاه مجهز نیرومند دشمن تلقی نمیشدهاست و انبیای الهی و حکیمان بزرگ همواره مردم را نسبت به آن پرهیز میدادهاند؛ چنان که در متن پارسی باستان از زبان داریوش (دارا) میگوید: (ترجمه به فارسی امروزین)
«خدا مرا یاری کند، و این سرزمین را محافظت نماید از سپاه دشمن، از دروغ و به این سرزمینگزندی نیاید نه ازسپاه دشمن و نه از دروغ...»(37) که در اینجا دروغ به هر دو معنی به کار رفته است. (dorok = دور + روک: پسوند نسبت)
امامعلی علیهالسلام در خطبهای مفصل به مسأله نفاق و منافقان پرداخته و آنان را درست و کامل وصف نموده و مردم را از آنان پرهیز داده است؛ چنان که برای نفاقشناسی نسخه اطلاعاتی کاملی است. آنچه علاوه بر این در پایان خطبه 185 به جامعه و رهبری و هدایت صحیح آن مربوط میشود و ضایعه اسفناکی به بار میآورد، بازتاب سیاسی اعتقادی است که در نهایت به انهدام جامعه میانجامد. امام علیهالسلام میفرماید:
«سخن که میگویند مردم را به شبهه میاندازند و توصیفات خود رآرایش میدهند [چنان که سحربیان آنان قدرت فهم درست را از شنونده بگیرد]، آنها حقیقت راه را سست و نامطمئن میکنند و تنگه را میفشارند [یا تنگناها را کج و غیر قابل عبور میسازند].»
علاوه بر این خطبه آنچه راجع به این مسأله در نهجالبلاغه آمده است افزون بر هشت مورد است(38) که در مجموع، خود از تهدید جدّی جامعه و رهبری آن در دوره ایشان خبر میدهد.
فساد اداری و
سوءاستفادههای مالی،
پیامد فساد فرهنگی
چنان که پیشتر اشاره کردیم، امام علی علیهالسلام وارث حکومت بر جامعهای گردیده بود که فساد فرهنگی برخاسته از سنتهای غیر اسلامی به وسیله دستاندرکاران حکومت جامعه را فرا گرفته بود. تبعیض طبقاتی و توزیع ناسالم درآمدهای ملی بهطور دلخواه، برتری دادن منسوبان به حکومت مرکزی و خوارساختن دیگران، تحقیر انسانهای پاک ومؤمن و ترفیع تردامنان آلوده، معیار فضیلت را دگرگون ساخته بود، چنان که دنیاگرایی اقلیت انگشت شمار جامعه این آموزه فرهنگی را مقبولیت داده بود که فضل و شرف از آنِ ثروتمندان جامعه است؛ همان چیزی که در فرهنگ جاهلیت از آن خبر داشتند.
برخی از استانداران امام علیهالسلام کسانی بودند که هنوز در پست خود باقی بودند و امام دلیلی برای عزل آنان هنوز نداشت؛ اینان که از طرفی برخوی مزبور بار آمده بودند و از طرفی دیگر سختگیری امام علیهالسلام در استفاده از بیتالمال، آنان را به رغم طبیعت ثانویشان محدوده ساخته و در نوعی تنگنا قرار داده بود، مرموزانه و شاید در قالبهای مشروع نما، اقدام به جنایت در بیت المال نموده بودند و بر مسلمانان جانب احجاف روا میداشتند که البته امام علیهالسلام به وسیله مخبرانی که پنهانی اعزام مینمود از زشتکاری آنان مطلع میشد و به شکل بایسته اقدام میکرد.
امام علیهالسلام در نخستین گام، این گونه افراد را موعظه مینمود و چون پند نمیپذیرفتند، آنان را بر کنار میکرد و مورد بازجویی و حسابرسی قرار میداد که چند نمونه زیر از مشی امام علیهالسلام حکایت میکند: امام علیهالسلام در نامهای (نامه 43، نهجالبلاغه، ترجمه فیض الاسلام، ص 961) به مصقلة بن هبیرة شیبانی که عامل و استاندار اردشیرحزه بودهاست، وی را توبیخ مینماید که ثروت مسلمانان را در میان خویشان خود تقسیم نموده است و سپس او را تهدید بهمجازات شدید مینماید.
همچنین در نامهای(39) به یکی دیگر از استانداران خود (ابن عباس، به نقل از: ابن خلدون در تاریخ العبر، ترجمه عبدالمحمد آیتی، ج 1، ص 636) او را به بالاکشیدن بینالمال متهم، توبیخ و تهدید به انتقام شدید میکند.(40)
در نامه 40 (نهجالبلاغه، ترجمه فیضالاسلام، ص 955) به یکی از والیان خود، امام علیهالسلام او را به حسابرسی فرا میخواند.
نیز در نامه 20 (نهجالبلاغه، ترجمه فیض الاسلام، ص 870) به زیاد بن ابیه که جانشین عبدالله بن عباس، استاندار بصره و فارس در اداره امور بصره بود، او را تهدید میکند که اگر خبر خیانتی که از تو در اموال مسلمانان رخ داده و به من رسیده درست باشد، چنان بر تو سخت بگیرم که از درجه اعتبار ساقط گردی.
و در نامه 70 (نرمافزار حکمت) به منذربن جارود عبدی، او را نسبت به خیانتش دراموال عمومی توبیخ مینماید و میگوید: صلاح و شایستگی پدرت در انتصاب تو مرا فریب داد که برتو اعتماد کردم.
دستاورد بحث
امام علی علیهالسلام در چنین اوضاعی که از یک سو شورشهای ناکثان و عصیانهای قاسطان، و طغیانهای مارقان و تبهکاری اشرار و مفسدان لحظهای او را آرام و به حال خود نمیگذاشت و از سویی تهدیدهای خارجی ذهن شریفش را مشوش میداشت، با وضعیت اخلاقی و فرهنگی منحطّی روبهرو گردیده بود که صورت نازیبایی از یک فرهنگ عملی جامعه گردیده، ناخودآگاه بر آن حکومت مینمود و کار هدایت جامعه به نهج صحیح را دشوار ساخته بود. امام علیهالسلام در این حالت، مأموریت خود را (چنان که در نامهای به ابوموسی اشعری ـ نهجالبلاغه، ترجمه فیض الاسلام، نامه 78، ص 1082) به سامان آوردن و اصلاح یا کنترل این فرهنگ ـ با حداقل امکانی که برای ایشان مانده بود ـ میدانست چنین اعلاممیکرد:
«من اکنون میخواهم زخم چرکینی را مداوا کنم که از مزمن شدن و سختتر شدن کار آن واهمه دارم و این را بدان که هیچ کس در امّت محمد صلیاللهعلیهوآله نیست که از من حریصتر به اتحاد و یکپارچگی آن باشد و من به آنچه بر خود قرار دادهام وفا خواهم کرد.» (همان)
بدین سان امام علیهالسلام نسبت به قبول مسؤولیت، احساس وظیفه دینی نمود وگرنه به گفته خود ایشان در خطبه شقشقیه، مهار حکومت را به گردنش میانداخت و رهایش میساخت تا به هر جا که میخواهد برود. این وظیفه هر مسلمانِ متعهد، عالم و توانمندی است که در هر زمانی به امام علیهالسلام اقتدا نموده، به اصلاح جامعه از طریق حکومت دینی قیام نماید. در واقع، این همان قیام به امر به معروف و نهی از منکر است. امام علیهالسلام در جایی از سخنان خود میفرماید:
«خدایا تو میدانی که کار ما از روی دلبستگی به قدرت یا به دستآوردن فضولات مادی دنیا نیست و تنها برای آن است که نشانههای از یاد رفته دینت را باز گردانیم و اصلاح را در سرزمین مکتب تو حاکم نماییم تا ستمدیدگان امنیّت یابند و حدود فراموش شده و به زمین ماندهات دوباره بر پا گردد.»(41)
پینوشتها
______________________________
1- کی روشه، سازمان اجتماعی، ترجمه همازنجانی زاده، نشر سمت، 1375، ص 74.
2- العبر، تاریخ ابن خلدون، ترجمه عبدالمحمد آیتی، نشر مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1363، ج 1، ص 624؛ 643، نیز ابن قتیبة الدینوری، الامانة والسیاسة، مصر، 1388، ج 1، ص 128.
3- حسن صدر، مرد نامتناهی، علیبن ابیطالب علیهالسلام. (مؤسسهامیرکبیر، 1338)، ص 67.
4- العبر، تاریخ ابن خلدون، ترجمه عبدالمحمد آیتی، ج 1، ص 642.
5- در کتاب فرهنگاندیشهنو به قلم جمعی ازنویسندگان علمالاجتماع، ذیل کلمه نژاد (Race)آمدهاست: «امروز اغلب دانشمندان همه انسانها را ازیک خاستگاه میدانند که گروههایی از یک گونه یا نوعی از آن مهاجرت کرده و همواره با یکدیگر زناشویی کردهاند... مفهوم نژاد از نظر اجتماعی مبتنی بر علم نیست، بلکه متکی بر اعتقاد و باور است. انسانها خود را در هیأت گروههای اجتماعی قرار میدهند و کیفیات ظاهری و سست بنیاد دیگران را دارای اهمیت اجتماعیمیپندارند... [در چنین جامعهای] «تعصب نژادی» به معنای خصمانه معمولی آن، شامل دیدگاههای شتابزده یا نامعقولی است که به قصد آزار کسانی در پیش گرفته میشود که از نظر نژادی بیگانه شمرده میشوند. «نژادگرایی» نیز به اعمالی اطلاق میشود که قائل به تبعیض و برتری نژادی است و میتوان آن را به معنای تعصب نژادی و نژاد پرستی به کار برد». فرهنگاندیشهنو ویراسته ع. پاشایی تهران، انتشارات مازیار، 1369، ص 766.
6- «یا ایّهاالنّاس انا خلقنا کم من ذکروانثی و جعلناکم شعوباً و قبائل لتعارفوا انّ اکرمکم عنداللّه اتقاکم» (حجرات/13)
7- به آیات 22 /فاطر، 21 /جاثیه، 16 /رعد، 18 /سجده، 95 /نساء، 76 /نحل، 9 /زمر، 10 /حدید، 24 /هود، 14 /اعلی، 9 /شمس و... درماده «فضل»، «کرم» و «سوی» بنگرید.
8- رعد / 4، کرامتانسان و برتری بر سایر موجودات: اسراء /70، برتری پیامبران بر یکدیگر: بقره /253.
9- حسین علی ممتحن، نهضت شعوبیه، (تهران، شرکت سهامی کتابهای جیبی، 1370، ص 146؛ ابوالقاسم پاینده، تاریخ سیاسی اسلام، ج 1، ص 189.
10- نهضت شعوبیه، ص 146.
11- العبر، تاریخ ابن خلدون، ج 1، ص 445.
12- نهجالبلاغه، ترجمه فیض الاسلام، خطبه 234، ص 819 - 776.
13- پاراگرافها به ترتیب از نهجالبلاغه ترجمه فیض الاسلام صفحات 776، 781، 782، 785، 808 و 799 میباشد.
14- مقدمه ابن خلدون، (انتشارات استقلال، 1410)، ص 194؛ ضحیالاسلام، ج 1 23؛ نهضت شعوبیه، ص 146.
15- محمدکاظم بن محمد فاضل مشهدی، نظامنامه حکومت، تحقیق مهدیانصاری، (قم، انتشارات انصاریان 1373)، ص 15؛ ابن اثیر در اسدالغابة (ج 4، ص 171) در سیره عمر این مطلب را آورده است که وی اقشار مختلف مردم را در عطاء، اذن و ا کرام براساس سابقه آنان در اسلام آوردن درجهبندی کرده بود.
16- مردنامتناهی، ص 62.
17- مرد نامتناهی، ص 61.
18- همان.
19- الاستیعاب فیمعرفة الاصحاب، ج 3، ص 1153؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابة فی معرفة الصحابة، (بیروت، 1412 ق). ج 4، ص 459.
20- مرد نامتناهی، ص 69.
21- فیض الاسلام، نهجالبلاغه، خطبه 32، ص 107.
22- همان.
23- همان، ص 730.
24- همان، خطبه 177، ص 579.
25- همان، کلام 201، ص 665 (با تلخیص).
26- همان، خطبه 87، ص 219.
27- همان، خطبه 107، ص 324.
28- ادوارد براون، تاریخ ادبی ایران، مترجم علی پاشا صالح، ج 1، ص 314.
29- نظامنامه حکومت، ص 15.
30- نهجالبلاغه، ترجمه فیضالاسلام، ص 585.
31- همان، کلام 15، ص 66.
32- همان، کلام 126، ص 389؛ نظام نامه حکومت، ص 16.
33- آرنولدپیسی، تکنولوژی و فرهنگ، ترجمه بهرام شالگونی، (نشر مرکز، 1367)، ص 205.
34- نهجالبلاغه، ترجمه فیض الاسلام، خطبه 179، ص 584.
35- همان، کلام 96، ص 284.
36- همان، نامه 78، خطاب بهابوموسی اشعری، ص 1082.
37- به نقل از: محسن ابوالقاسمی، ریشهشناسی، (انتشارات ققنوس، 1374)، ص 28.
38- خطبههای 13، 174، 231، 208 و نامه 27، حکمت 45 و 79 (نهجالبلاغه عبده).
39- نهجالبلاغه، ترجمه فیض نامه 41، ص 956.
40- ابن خلدون میگوید: در سال چهلم ابن عباس از علی جدا شد و به مکه رفت. وی این کار را ناشی از سوء تفاهمی میداند که به وسیله ابوالأسود در امام ایجاد شده بوده است که در نهایت ابن عباس ولایت را رها میکند و با اموالی همراه با عشیره خود به مکه میرود. (تاریخ العبر، ج 1، ص 636).
41- نهجالبلاغه، نرمافزار حکمت، خطبه 131.
آنچه مصیبت بزرگ در عصر حکومت امام علی علیهالسلام بوده است و امام علیهالسلام هم از آن بسیار یاد کرده و شکوه نموده و مردم را از آن پرهیز داده، پدیده شومی به عنوان «رجعت فرهنگی» است.
نظام اجتماعی ایلی
نظام اجتماعی ایلی یا قبیلهای متناسب یا به اقتضای نوع بافت اجتماعی گروهی مردمان شکل میگیرد که در آن بافت، پیوند خویشاوندی ـ نسبی یا سببی ـ که خود عامل نشانهگذاری گروهها (به نام بنیان گذار فامیل) هست حرف اول را میزند. هنجارها، احکام و قوانین میان ایلی در آغاز به وسیله پیران خردمند و به اصطلاح ریش سفیدان تعیین و سپس مراقبت و اجرا میگردد و از این رو، آنان به منزله حقوقدانان و دادرسان قضایی نیز شناخته میشوند.
منزلت اجتماعی قبایل اگر چه در گرو منزلت یافتگی بنیانگذاران یا رؤسای فعلی آنان است، ولی به غنا یا فقر مادّی، ارتقای نظامی، اعتلا و غنایافتگی سنتها قابلیت تغییر و جابجایی مییابد.
قبایل ممکن است از درون تکثیر شوند و ممکن است قبایل مهاجر یا ضعیف با قبیله متنفدی پیمان بسته باشند که در این صورت شبکه پیچیدهای دارای رأس، ضلع و قاعده به وجود میآید که قبیله بزرگتر، قویتر، شریفتر و با منزلتتر در رأس آن شبکه حکومت پنهانی دارد و رییس این قبیله علاوه بر این که افراد قبیله خاص خود را میتواند برای هر مسألهای بسیج کند، قبایل وابسته و همپیمان را نیز بسیج مینماید.
وابستگی به کل و پیوستگی اجزاء و واحدهای جمعیتی در نظام قبیلهای به گونهای است که اگر تعرض به یک نفر از ناحیه قبیله دیگر انجام پذیرد، همه برای آن یک نفر به پا میخیزند و براساس تعهدات سنتی حاکم بر این نظام اگر یک نفر به کسی پناهندگی دهد دیگران به کار او احترام میگذارند و پناهندگی او را حرمت مینهند. همچنین اگر به دلایلی که نزد آنها موجّه است کسی با یکی از فرزندان قبیلهای ازدواج نماید، آن شخص داماد یا عروس آن قبیله به شمار میآید و نه تنها همان قبیله که همه آن منظومه از آن وابسته سببی حمایت میکنند. گیروشه در این زمینه میگوید:
«بسیاری از مبلغّان مذهبی و مردم شناسان برای پذیرفته شدن در جوامع سنتی لازم میدیدند که ابتدا در یک خانواده پذیرفته شوند. این پذیرش سبب میشد تا دارای نام و پایگاهی شوند و اعتماد و اطمینان افراد را جلب نمایند. عدم وابستگی به یک گروه خویشاوندی در یک جامعه سنتی به معنی بیگانه بودن است و بیگانگی در این جوامع با دشمنی یا دستکم دشمنی بالقوه یکی تلقی میشد.»(1)
وابستگی در نظام قبیلهای تنها یک باور سیاسی ـ اجتماعی نیست، بلکه تعهدات فرهنگی بسیاری را نیز برای وابسته در پی دارد که در رأس همه آنها اعتقاد و التزام عملی به مبانی، اصول و فروع اخلاقی جماعت است که به عنوان آنها شناخته شدهاستو متمرّد از این اصول را از خود میرانند و طرد شده آنان را کسی حق زنهاری دادن ندارد و در منطقه جغرافیایی وسیعی که نظام قبیلهای در همه جا رواج و رسمیت دارد، دنیا برای آن مطرود به گونهای تنگ میشود که وی ناچار به توبه و عذرخواهی از رییس کل میشود.
ما در مقام وصف کامل این نظام نیستیم و غرض اصلی، بیان گوشهای از پیچیدگی چنین نظام اجتماعی است تا باور شود که وقتی اشعث بن قیس از امام علی کناره بگیرد یا عبیداللّه بن عباس از سپاه امام حسن مجتبی به سوی معاویه برود، در واقع چه عددی کم شده و چه نتیجهای خواهد داشت.(2)
قدرت اجتماعی سادات قبایل در این نظام اجتماعی به اندازهای بوده است که حکّام جامعه را میتوانستند برجا نگه داشته او را تقویت نمایند یا او را تهدید کرده و سرانجام بر کنار سازند.
حسن صدر مینویسد:
«یکیاز سردارانیکه به وسیله معاویه اغفال شده بود و تحت تأثیر تبلیغات او و دستگاه او به تصور اینکه به یاری حق آمده است بر علی علیهالسلام شمشیر کشیده بود، ذوالکلاع حمیری است که در رأس بیست هزار سپاهی ازقبیله خود در صفوف معاویه جای گرفته بود. تکیه گاه عمده پسر ابوسفیان این مرد و طایفه او بود و تا از همکاری ذوالکلاع اطمینان نیافت تصمیم به جنگ نگرفت».(3)
قیس بنسعد بن عباده رئیس قبیله بزرگ خزرج و از یاران امام امیرالمؤمنین علی علیهالسلام و سپس امام حسن مجتبی علیهالسلام بود که بعد از صلح معروف، هنوز با معاویه بیعت نکرده بود.
«عمروبن العاص گفت: بر سر او لشکر بکشیم و با او نبرد کنیم. معاویه گفت: همان اندازه نیز از مردم شام کشته میشوند و فایدتی در آن نیست. سپس صفحهای نانوشته که بر ذیل آن مهر نهاده بود برایش فرستاد و گفت: هر چه میخواهی در آن بنویس...».(4)
عصبیت قومی،
رمز عبور نظام سنّتی
چنان که گفتیم، وابستگی خویشاوندی به کیان قبیله اساس نظام سنتی را میسازد. حال باید اضافه کنیم که این پیوند و ارتباط همچون ارگانیسم اجزای یک برنامه نرمافزاری کامپیوتر دارای تعریف خاصی است که فقط در همان کل به معنیدهی و دلالت میپردازد، نه چون ارگانیسم اداری یا حتی مکانیکی.
در شبکه قبیله آنچه پیوند قطعی و معنیداری را در میانه کل اجزای آن برقرار میسازدمسأله فرهنگی ـ روانی خاصی به عنوان «عصبیّت» است.
عصبیّت یعنی از رگ و پی کسی بودن و طبعاً به فرزندان و اعقاب کسی اطلاق میشود که در شجرهنامه خود نسب بدو میرسانند، اما در معنای دوم خود به وابستگان سببی هم اطلاق میشود و درمعنای تسامحی سوم بر فرزندخواندگان، موالیان، اتباع و اهل ذمّه و زنهاری یک قبیله هم صادق بوده است و آنان نیز بدین وسیله عصبیت فلان قبیله را به خرج میدادهاند؛ لیکن مهم در همه اینها فخر ورزیدن به این موضوع است.
در حقیقت عصبیت بدین معانی صورت واقعی نژادپرستی (آپارتاید = Appartheid) است که از نظر علوم جامعه و روانشناسی دارای ارزش علمی نیست، بلکه صورت موهوم و اعتباری عوامانه از برتریطلبی و خودبزرگبینی شخص است.(5)
عصبیت در بینش اسلامی
عصبیت در جریان کمالیابی انسان معنای متغایری با معانی یاد شده نیز داشته است و آن بارگیری از ارزش اخلاقی نهفته در مفهوم انتزاعی فضیلت و شرف روحی است. بنابراین معنی آنچه سزاواری انتساب دارد نسب معنوی و روحانی است و آنچه سزاواری مباهات دارد فتح قلههای تعالی روحی و مکارم اخلاق و کسب فضیلتهای معنوی همچون علم، هنر و تفوق در هوشمندیاست؛ لیکن همواره نغمه لطیف این گونه عصبیت در برابر جهل سرکش و سلطهگر عوامی غالب همچون نوای بلبلی در میان فریاد و نعره پلنگانگم میشده و منزوی میماندهاست.
قرآن مجید در راستای تعالیم سایر انبیای الهی پیش از خود، به اصالت و حقانیّت معنای دوم پرداخته و از عصبیت عوامانه که خود از آن به «حمیّة» (تعصب خویشاوندی) یاد کردهاست، نکوهش میکند:
«اذجعل الذین کفروا فی قلوبهم الحمیّة حمیة الجاهلیّة»(فتح /26)
بدین معنی که کافرانی که بذر تعصب را در دلشان کاشتند به فرهنگ جاهلی رجعت نمودهاند؛ یعنی رجوع به قهقرای اندیشه و فکر!
تلاش اسلام برای محو
یا اصلاح تفکر عصبیت
از آنچه بیان شد چنین به دست میآید که عصبیت را به دو وجه معنایی میتوان تصویر کرد:
الف) وجه عوامی، جاهلی و بدوی.
ب ) وجه عقلانی و خردورزانه.
اسلام چنان که اشاره شد، درباره مسأله عصبیت دارای موضع است و وجه اول آن را مردود و زیبنده حالت توحش، بدویت، جهالت و تاریکی فکر و ذهن انسان میداند. از این رو اسلام به گونه اصولی با آن به مبارزه پرداخته است؛ یعنی با روشن ساختن چهره یک جانشین و توجیه کامل آن، وجه عقلانی و خردروزانه را براساس طرحی عقلی پی میافکند.
قرآن
قرآن در نخستین گام، به قطع ریشه فکری تبعیض نژادی و برتری جنسی پرداخته، میگوید:
«ای مردمان! ما همه شما را از یک نر و مادهای آفریدهایم و قبیلهها و دستههای اجتماعیتان را برای بازشناسیتان قرار دادهایم. بهراستی آن کس گرامیتر است که با تقواترین شماباشد و خداوند بسیار آگاه دانا است.»(6)
در گامهای بعدی فضیلتهای واقعی را به تدریج بیان میکند: هجرت به دارالاسلام و دارالعلم، تقوا و تزکیه نفس، جهاد، علم و عمل(7) و... هر آنچه در بوته ارزشهای اخلاقی و تعالی روحی قابلیت «شدن» مییابند، شایستگی برتری بخشیدن به دارنده خود را نیز دارند، زیرا اصل مسأله برتری را نمیتوان انکار نمود، چه این یک واقعیت منطبق با قانون آفرینش است و در انواع موجودات حضور دارد.(8)
پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله
رسول خداحضرت محمد صلیاللهعلیهوآله طی انجام دو برنامه در این زمینه عمل نمودهاست:
1. عملی؛ در این اقدام با نزدیک ساختن سلمان فارسی به خود تا حدّ ورود او به «اهل البیت» و مقداد و عمار و... طلسم عصبیت عرب را شکست. همچنین با برادر ساختن یک مهاجر با یک انصاری و ایجاد چنین پیوندی در میانه تمام مسلمانان، شعار عصبیت کهنه را منسوخ نمود.
پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله در امر ازدواج اگر چه آموزه فرهنگی «کفو» را در نظر قرار میداد و از آن ترویج میکرد، ولی ملاک کفو و همتایی را تنها تقوا و ایمان معرفی مینمود و براساس «المؤمن کفوالمؤمن» عمل میکرد و اصحاب خود را بدان فرا میخواند؛ چنان که در قضیه خواستگاری جویبر از زلفا، پیامبر صلیاللهعلیهوآله به پدر زلفا که این خواستگاری را در شأن خانواده خود نمیدید، به همین امر اشاره فرمود.
پیامبر صلیاللهعلیهوآله که اصحاب و مسلمانان را بدین شیوه توصیه میفرمود خود در این کار پیشقدم بود و دختر عموی خود، زینب دختر جحش را به عقد زیدبن حارثه که بندهای آزاد شده بود درآورد.(9)
عظمت تأثیر کار پیامبر صلیاللهعلیهوآله زمانی آشکار میگردد که بدانیم براساس احکام عصبیت جاهلی عرب، آنان از ازدواج با افراد آزاد غیر عرب و حتی غیر کفو خود ـ از نظر مراتب اشرافیت ـ بهشدت پرهیز کرده آن را عار میدانستند، تا چه رسد به این که یکی از بزرگان قبایل بخواهد دخترش را به ازدواج برده آزاد شدهای در آورد. عصبیت جاهلی به آنان اجازه نمیداد که با این قشر جامعه معاشرت و مراوده داشته باشند.
«اعراب موالی خود را به نام و لقب میخواندند و هیچ گاه با کنیه آنها را صدا نمیکردند و در مجالس آنها را سر راه مینشاندند...»(10)
2. قولی؛ در این زمینه بیانات گهربار فراوانی از ایشان رسیده است که به ذکر بخشی از خطبه معروف حجةالوداع بسنده میکنیم:
«ای جماعت قریش! خداوند نخوت جاهلیت و بزرگی فروختن به پدران را از شما بزدوده است که مردم همه فرزندان آدمند و آدم از خاک آفریده شدهاست: یاایّهاالناس انّا خلقناکم من ذکرو انثی... [و هیچ فرد عربی را بر فرد عجمی برتری نیست جز به داشتن تقوا].»(11)
بدین سان در این منشور برادری، آزادی و کرامت انسانی خط بطلانی بر امتیازات موهوم جاهلی کشید و آنها را لغو گردانید.
امام علی علیهالسلام
امام علی علیهالسلام بعد از پیامبر صلیاللهعلیهوآله بیشترین توجه را به سلامت خطّ نبوی جامعه داشته است و در روزگار عادی عمر خود با مشی و سیره عملی یا نصیحت در هنگام مناسب و در روزگار قدرت و حکومت خود با اقدامات و اعمال ولایت همراه با ارشاد و تعلیم، در جهت حاکمیت ارزشهای دینی و از آن جمله مسأله جایگزینی عصبیت عقلانی به جای عوامی نهایت تلاش خود را نموده است.
افزون بر آنچه در روایات متعددی در این خصوص از ایشان نقل شده و بعضی در نهجالبلاغه نیز آمدهاست (و در بخش دیگری به آنها خواهیم پرداخت)، امام علیهالسلام یک خطبه کامل را به ریشه کاوی، آثار سوء، بررسی و ضعیّت حال، ارائه راهبرد و راهنمود مؤثر آن اختصاص داده که به نام «قاصعه»(12) معروف است.
امام علیهالسلام منشأ روانی عصبیت را استکبار و خودبزرگبینی برخاسته از غرور کاذب میداند و معلم اول آن را ابلیس که طرفداران تعصب نژادی و قومی با اعتقاد و عمل خود وی را تصدیق میکنند، سپس امام علیهالسلام هشدار میدهد که:
«آتش عصبیت و کینه توزیهای جاهلیت را از دلتان فرو نشانید که از خطرات و نخوتها و دام و افسونهای شیطان است...
شما در تجاوز و فساد و رودررویی با خدا و مبارزه با مؤمنان، خوب نظر دوختهاید! از خدا بترسید.
در این تکبر جاهلی متعصبانه، که این همان چیزی است که ملل دیگر ردر روزگاران قدیم بفریفت...
آگاه! که همانا شما دستتان را از ریسمان اطاعت به دور نگه داشتید و دژ مستحکم الهی را با احکام جاهلیت رخنه انداختید... و بدانید که شما بعد از هجرت، دوباره بدوی گشتهاید و جنگ و دشمنی را جایگزین دوستی یکدیگر کردهاید، از اسلام جز به نام آن در نیاویختهاید و از ایمان جز انگاره آن را نمیشناسید، شعار میدهید که: دوزخ و نه ننگ...
هان بپرهیزید از فرمانبری این رؤسا و بزرگانتان که به شرافتهای خیالی خود را بزرگ میپنداشتهاند و روی نسب خود بلندی میجویند و هر زشتیای را به خدا نسبت میدهندو با انکار نعمتهای او سرجنگ با او دارند؛ که اینان پایههای عصبیتاند و ستونهای استوار آشوب، و شمشیرهای آخته انتسابهای جاهلیت میباشند.»
آنگاه به بیان راهبرد اسلامی میپردازد:
«و اگر به ناچار باید عصبیتی هم باشد بایدکه در خصلتهای اخلاقی برگزیده و کارهای درخشان و ستوده و امور نیکو و پسندیدهای باشد که قهرمانانی به آنها برتری یافتهاند و...»(13)
وضعیت فکری ـ فرهنگی
عصر امام علی علیهالسلام
چنان که گفته شد، پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله در مدّت بیست و سه سال پیامبری خویش توفیق یافت رفتار، پندار، گفتار، نمودها و نمادهای عصر جاهلی را بزداید و آنها را به گونههای پسندیده و شایسته تبدیل سازد، چنانکه مقایسه آن دو وضعیّت، انسان را به شگفت وا میدارد و جز بر معجزه نمیتواند حمل شود.
عرب و غیر عرب، آزاد و برده، سیاه و سفید، غنی و فقیر، شهری و روستایی، رئیس قوم و خادم قوم همه در برابر یکدیگر مساوی شده بودند و هیچ کس در خود احساس بزرگی یا کوچکی نمیکرد و بر دیگری فخر نمیفروخت، آنان در مواقع نیاز به کمک یکدیگر میشتافتند و گره مشکل همدیگر رامیگشودند، زیرا همه در انسان بودن و مسلمان بودن به یک اندازه شریک بودند؛ پس در امتیازات هم سهم برابر داشتند. سهم مالی آنان نیز بههنگام تقسیم بیتالمال برابر بود مگر آن که حقالعملی سوای آن به کسی تعلق میگرفت.
پس از رسولاللّه صلیاللهعلیهوآله نیز تا مدتی وضع به همین منوال بود و در عصر عمربن الخطاب جز برخی امتیازات که به قریش و مهاجران داده شدهبود، نفی و کنترل عصبیت به همان شیوه عصر رسول اللّه بود. چنان که روایت کردهاند که عمر میگفت: «اگر سالم مولای حذیفه زنده میبود به او امارت میدادم.»(14)
شروع قوس نزولی
چنانکه بارها گفتهایم، سنّتهای قومی، اجتماعی و فرهنگی ابتدا ممکن است از یک حکم دینی و عقلی با توجه به مناط قطعی آن حکم که موجود بوده است و انگیزه صدور آن گردیده، برخاسته باشند که طبعاً اگر صادرکنندگان آن حکم در روزگاران بعد و پس از زایل شدن آن مناط حکم وجود میداشتند، در حکم قبلی خود که معمولاً احکام حکومتی و تابع مصالح فعلی جامعهاند تجدیدنظر مینمودند، امّا تقدس آنان به اخلافشان اجازه دست زدن به ترکیب آن را نمیدهد یا جامعه مانع میشود؛ چنان که میشنویم که چون امام علی علیهالسلام خواست شریح را از منصب قضاوت بردارد، فریاد «واعمراه» بلند شد و امام علیهالسلام صرف نظر نمودند اما به هر حال سنتهایی از عمرماند که پس از وی مشکل آفرین شد.
مثلاً عمر توصیه میکرد در سرزمینهای فتح شده خصوصیات نژادی خود را از غیر عرب حفظ کنند و باهم نیامیزند.
«به موجب روایات عامه، عمر در تقسیم عطاء بین مجاهدین بدر با سایر مجاهدین فرق میگذاشت و سهم قریشی را افزونتر از غیر قریشی میداد. همچنین مسلمانان عرب را بر مسلمانان غیر عرب در غنیمت برتر میشمرد»(15)
در حالی که ابوبکر اقدام به چنین کاری نکرده و به عمر وصیت کرده بود که مراقب باشد اگر اصحاب پیامبر گرفتار مال و جاه گردند به فساد و ضعف ایمان آنان خواهد انجامید.(16)
مؤلف کتاب مرد متناهی در این باره مینویسد:
«در زمان آنها (شیخین) هنوز گفتههای پیغمبر دهان به دهان و سینه به سینه نقل میشد. مهاجر و انصار بهشمشیرهایی که در رکاب پیغمبر زده بودند و بهنزدیکی خود به رسول خدا افتخار میکردند و هنوز فضیلت و تقوی مایه برتری و مباهات بود.»(17)
لیکن در مطالعه تاریخ و تحلیل رفتاری زعمای قوم، آنگاه که یک بررسی همه جانبه انجام میدهیم، میبینیم فتوحات صدراسلام در ایجاد طبقه متموّل و طبعاً پا به میدان نهادن فرهنگ و اخلاق رفاه و جداسازی آنان از دیگران نقش مهمی در بازگشت فرهنگ فراموش نشده جاهلی ایفا نموده است، زیرا غنایم به دست آمده از جنگها طبعاً از آن مجاهدانی بود که بیشتر همان عربهای ساکن در عربستان شمالی و جزیرة العرب بودهاند. اینها علاوه بر امتیازات محدودی که از طرف عمر به مجاهدان بدر و قریش اعطا شده بود، به عنوان فتح بابی برای خلیفه سوم عثمان بن عفّان تلقی شد؛ او که به عبدالرحمان بن عوف وعده داده بود که حتماً به سنت شیخین عمل کند و لذا میبینیم:
«آثار امتیاز این طبقه در دوره عثمان، بیش از آنچه در دوران شیخین بود... بهطرز برجستهای مشهود افتاد.»(18)
روح تعصبات قبیلهای کم کم در پیکر جامعه دوباره دمیده میشد و با سیره عثمان به وجهی شدید ادامه مییافت و با نزدیک ساختن رجال بنیامیه به مرکز هدایت و کنترل جامعه و دادن پستهای کلیدی و حساس به آنان، چون سمت مشاورت به مروان بن حکم بن العاص، ولایت شامات به معاویة بن ابی سفیان، ولیدبن مغیره و سپس سعید بن العاص را حاکم عراق ساختن و عبداللّه بن سعد بن ابی سرح را در مصر و عبداللّه بن عامر را در خراسان به حکومت نشاندن و... همان چیزی به سر امت اسلام آمد که عمر از روی کارآمدن عثمان از آن میترسید؛ یعنی مسلط نمودن بنیامیه بر مردم.(19)
حکومت اسلامی که براساس اصول اعتقادی جهان شمول و انسانی باید به دور از رنگ نژاد و ملیّت پس از رسولاللّه صلیاللهعلیهوآله ادامه مییافت، اینک صبغه عربی ـ اموی به خود گرفته بود و ثروت و قدرت را در میان رجال بنیامیه و هم پیمانان و وابستگان آنان منحصر ساخته بود. در نتیجه آن عده از صحابه صدیق پیامبر صلیاللهعلیهوآله همچون ابوذر، عمار، ابن مسعود و... نفی بلد، شکنجه و تحقیر میشدند که ادامه این روند به عصیان عمومی مردم مصر و سایر بلاد اسلامی علیه حکومت و پشتیبانی نکردن مردم پایتخت (مدینه) از عثمان انجامید.
«مجتمع اسلامی در سالهای آخر خلافت عثمان از دو دسته اکثریت و اقلیت تشکیل شدهبود. اکثریت عبید، موالی، اعراب بادیه و مردم محرومی بودند که چون اسلام مساوات در حقوق و شریعت انصاف و حریّت را به آنها آموخته بود و زمان پیغمبر و شیخین در نهایت صراحت و جسارت نسبت به مسائل سیاسی و اجتماعی آنچه در دل داشتند بر زبان میتوانستند آورد و در مقام مطالبه هر حق فوت شدهای میتوانستند ایستاد، اکنون از دیدن اینهمه خودپرستی و بیانصافی و مظالم عمال عثمان که اکثر از بنیامیه بودند، در بهت و غضب شدید فرو رفته، میخواستند خلیفه را متنبّه کنند و به راه راست باز گردانند و چون مأیوس شدند... عاقبت او را به قتل رساندند.»(20)
اگر این مطالب را محققان و مورخان عامه چون دکتر طه حسین، عباس محمود العقاد و صادق عرجون، یا نویسنده عرب مسیحی، جرج جرداق ننوشته بودند، مشکل بود انسان بتواند باور کند که به روزگاری نه چندان طولانی که از عهد پیامبر صلیاللهعلیهوآله میگذشت وضعیت سیاسی، اجتماعی فرهنگی جامعه نوپای اسلامی به چنین قهقرایی رفته باشد.
اوضاع مختلف جامعه
در آغاز حکومت امام علی علیهالسلام
برای دریافت درستی مدّعای یاد شده لازم است تصویری هر چند خلاصه و کوتاه از اوضاع مختلف اعتقادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و... روزگار حکومت امام علی علیهالسلام را فراروی خود از تاریخ ترسیم نماییم و مشروح آنها را به کتابهای ارزشمند و پرحجمی واگذار نماییم که پیش از ما زحمت آن را کشیدهاند.
شاید به جرأت بتوان گفت که نهجالبلاغه خود به تنهایی برای یک محقق بصیر، در ترسیم چهره کاملی از زمانه آن بزرگوار کفایت میکند و حجیت آن نیز ـ به دلیل این که کلام مولا است ـ از بقیه بیشتر است از این رو ما در این بخش کوتاه از نهجالبلاغه یاری میجوییم.
امام علی علیهالسلام ، جز آن که بیان و تشریح مصارف دینی را در صدر برنامههای تبلیغی خود ضمن سخنان و خطبهها مورد عنایت دارد، گاهی نیز شقشقهای در بیان اوضاع جامعه خویش به منظور عبرت آموزی به زبان آوردهاست کهدر مجموع، تصویر جامعی از زمانه و مردم آن و گونههای فکری آنها برای ما میسازد؛ که آنچه از آن آغاز میکنیم پیش درآمدی از آن است.
دورنمایی جامع از اوضاع
زمانه در کلام امام علی علیهالسلام
امام در یکی از خطبهها، زمانه خود را چنین وصف مینماید:
«ای مردم در روزگار و زمانهای واقع شدهایم که سرکش و ناسپاس است، نیکوکار در آن بد شمرده میشود و ستمکار بر نخوت خود میافزاید، نه علم خود را به کار میاندازیم تا از آن سود ببریم و نه از آنچه نمیدانیم سؤال میکنیم، از بلای بزرگی که در پی ما است اندیشه نمیکنیم، تا آن گاهان که بر ما فرود بیاید؛ پس در چنین حالی مردم چهارگونه میباشند:
1. آن که بیچارگی وی و کندی شمشیر و بضاعت اندک او را از فتنه و فساد باز میدارد.
2. آن که شمشیر از غلاف کشیده، شرّ خود را بر ملا ساخته است و سوار و پیادهنظام خود را گرد آورده، برای آشوب خود را آماده نموده است و دینش را برای متاعی که بر باید یا دستجاتی که رهبریشان کند یا منبری [تریبونی] که برآن برآید (و پیشوایی خود را به نمایش بگذارد) تباه ساخته است...
3. آن که دنیا را به عمل آخرت میجوید نه آخرت را به عمل دنیا؛ خود را با وقار نشان میدهد و گامها رانزدیک بر میدارد (مشی محافظهکارانه دارد)، دانش را جمع کرده، خود را برای مردم به عنوان یک امین آرایش کردهاست و پرده خداوندی را وسیله معصیت قرار داده است.
4. آن کسی که حقارت وپستی و نداشتن ابزار و وسایل او را خانهنشین ساخته است که در اثر عدم دسترسی به اینها، خویش را انسان قانع و در لباس اهل زهد و تقوا نشان میدهد، در حالی که نه شب چنین است و نه روز.
(از این چهارگونه که بگذریم) مردانی چند باقی میمانند که یاد معاد و ترس از صحرای محشر چشمانشان را فروافکنده، دیدگانشان را پر اشک ساخته است، لیکن اینان همواره رانده و رمیدهاند و یا ترسناک و خوار، برخی خاموش و دهن بستهاند و برخی هم ازروی اخلاص و راستی به دعوت خود میپردازند و گروهی هم اندوهگین و رنجورند که تقیه و پنهانکاری آنان را گمنام ساخته است و ذلت آنان را فراگرفته، همچون غواصانی که درآبشور فروفته باشند. اگرچه دهانشان بسته و دلشان زخمدار است، اما مردم را پند و اندرز میدهند، تا این که (در اثر کم اعتنایی مردم) ملول و رنجیده میشوند و در اثر سلطه خودکامگان به خواری میافتند و در اثر کشتار تعدادشان اندک میشود...».(21)
اخلاق عمومی جامعه
امام علیهالسلام احوال عمومی اخلاقی جامعه خود را برای یارانش چنین وصف کرده است:
«خدا شما را مورد مهر خود قرار دهد، بدانید که شما اکنون در زمانهای زندگی میکنید که گویای به حق در آن اندک است و زبان از راستگویی ناتوان، و انسان حق گرا خوار است؛ اهل این زمان خود را در اختیار عصیان نهاده، بر مماشات و چاپلوسی با هم یار گشتهاند؛ جوانانشان بدخو و پیرانشان گناهکار و داناهاشان دورو و قاریانش متملّق هستند؛ کوچکترها احترامی به بزرگترها نمینهند و توانگران از بینوایان خود دستگیری نمیکنند.»(22)
امام علیهالسلام از بازگشت اخلاق عمومی جاهلیت به میان افراد جامعهای که متحول گشته و به صفات الهی آراسته شده بودند، مینالد و به مردم هشدار میدهد که من این وضع را تحمل نخواهم نمود و به اصلاحات اساسی جامعه دست خواهم زد:
«آگاه! که همان مصیبتی که به هنگام بعثت پیامبرتان بدان دچار بودید دوباره به شما بازگشته است. سوگند به آن که او را به حق مبعوث نمود که در تکانش و شوری همچون غربال شدن میافتید و چون به هم خوردن دیگ زیر و رو میشوید تا که اقشار پایینی بالا بروند و بالاییهاتان فرود آیند و پیشکسوتان عقب افتاده جلوافتند و جلو افتادگان در عقب قرار گیرند...(23)
بیگمان امام علیهالسلام ، ارزشهای موهوم جاهلی برخاسته از تعصبات نژادی و قومی را منظور مینماید که به امتیازات طبقاتی منجر شده، جامعه را تکه تکه و از هم جدا میسازند؛ واقعیتی که به عقیده امام علیهالسلام منشأ آن دوره «فترت» و فاصله یا پرشفرهنگیای است که از رحلت پیامبر صلیاللهعلیهوآله تا آن زمان جامعه را در برگرفته بوده است. امام علیهالسلام در این مورد چنین میگوید:
«به راستی که من بر شما از فترتی که در آن باشید ترس دارم، در حالی که مسائلی وجود داشته که اکنون گذشته است و شما در این فاصله چنان میل به بیراهه کردید که اصلاً نمیتوانم شما را بستایم؛ لیکن اگر امر برگردد بی گمان شما خوشبخت خواهید شد و جز کوشش چیزی نمیتوانم کرد.»(24)
بروز اختلافات عقیدتی
دوره فترت که از آن یاد کردیم تنها به معنای انقطاع پیام ارشادی الهی به مردم نیست، بلکه در ازای این کمبود، القای پیامهای شیطانی اغواکننده وجود مییابد که مصیبت در همین بخش است. این پیامهای منفی جز این که آموزهای جدید میآورد، چهره آموزههای مقدس الهی را تار و نازیبا میکند و در عقاید مردم تردید میاندازد. البته وقوع چنین پیامدهایی در شأن دوره فترت است و امری اجتنابناپذیر، لیکن این بدان معنی نیست که همه ناشران پیام، عمله شیطان هستند. امام علیهالسلام خود در پاسخ آن که میپرسد چرا چنین است؛ به تشریح موضوع میپردازد و مسائل را تجزیه میکند و میگوید:
«حق و باطل، راست و دروغ، ناسخ و منسوخ، عام و خاص، محکم و متشابه، درست و خیال همه در دست مردم قرار گرفته است... اما منشأ آن چهار نفر هستند: منافق ظاهرسازِ دروغ پردازِ بیمبالات... حافظِ کم حافظه که نتوانسته است چیزی را به همان گونه که شنیده حفظ کند و لذا به توهم افتاده، فکر میکند آنچه میگوید درست است... و پیام رسانِناقص که مطالبی را دریافت کرده، لیکن موفق به دریافت متمم و اصلاحیّه و ناسخ احکام قبلی نگردیده است... و چهارمی حافظِ امینِ عارفی است که هر چیزی را به تمام و کمال دریافت نموده و در نهایت صدق و امانت باز میگوید.».(25)
اما تأثیر این مسأله در انحراف اخلاقی جامعه به حدی است که امام علیهالسلام را به شدّت تحت تاثیر خود قرار میدهد، تا جایی که از آسیبهای فراوانی که بر جامعه گذاشته است به شگفت در میآید:
«شگفتا! و چگونه شگفتی نیابم از این همه اشتباه این فرقهها، با اختلاف ادله و برهانهایی که در دینشان دارند!
نه از اثر پیامبری ردیابی میکنند و نه به کردار وصیّی اقتدا میکنند، غیب را باور نمیکنند و عیب را از خود دور نمیسازند. در میان شبههها کار میکنند و در شهوتها راه میسپرند. کار شایسته همان است که آنان شایستهاش شناخته باشند و ناشایست هم چیزی است که آنها آن را چنان بدانند. در مسائل پیچیده اعتنایی جز به خود ندارند و مسائل نامعلوم را فقط به رأی خود واگذار میکنند، چنان که گویا هر فردی از اینان امام خودش است!...».(26)
امام علیهالسلام از دست این همه تشتت آرا و اختلاف مذاهب به فریاد میآید و آنان را مورد پرخاش قرار میدهد:
«این مذاهب شما را به کجا میبرد و تا کجا این تیرگیها شما را سرگردان سازد و فریب دروغ بندان شما را بفریبد؟ از کجا شما را میآورند و به کجا بیهوده میاندازند؟»
سپس به نمودهایی از کجیها و ناهنجاریهای موجود اشاره میکند:
«... مردم بر بدکاری دست برادری به هم دادهاند و بر ترک دین با هم ساختهاند و برای دروغ با هم دوست شدهاند و بر سر راستی با هم دشمنی میورزود...»
آنگاه نشانههای رفتاری اقشار را در فرجام چنین زمانهای بدین گونه پیشگویی میکند:
«اهل آن زمان گرگاند و زمامدارانش درنده و میانههایش خورنده و تهیدستانش مردگانی هستند. راستی به غارت رفته و دروغ همه جا را گرفته است؛ کلمه دوستی فقط در زبان کاربرد دارد و در دل با هم اختلاف دارند؛ بدکارگی پیوند خویشی میسازد و پاکدامنی امر عجیبی میشود و اسلام پوستین وارونه میپوشد.»(27)
تبعیض طبقاتی در نظام
اجتماعی اشرافیگری
چنان که دانستیم، جامعه عرب آن روزگاران را نظام سنّتی قبایلی بر پایه تعصب جاهلی فراپوشانده بوده که از مسلک «اشرافیت گرایی» به معنای مسخ شده شرف و فضیلت، دفاع میکردهاست و طبعاً تبعیض و نابرابری را در امور سیاسی، اقتصادی و حتی آموزش جامعه در پی داشته، ظهور اسلام آن را به مدت چنددهه متوقف، بلکه متحول ساخت؛ لیکن همانگونه که از بیان امام علی علیهالسلام روشن شد، جامعه بعد از رحلت پیامبر صلیاللهعلیهوآله به تدریج سیر نزولی را آغاز کرده تا آنگاه که زمام امور به دست امام میافتد، این مسأله به صورت دردآوری روح اسلام را میآزارد و امام علیهالسلام از وجود آن خبر میدهد.
ادوارد براون در تاریخ ادبی ایران مینویسد:
«چون عثمان به خلافت رسید رسم دیرین تعصبات خویشاوندی و احساسات عشایری بار دیگر ظاهر شد و خطرات فتنه و شقاق که به علت حقد و حسد قریب الوقوع بود به منتهای شدت رسید. مکه به مدینه و انصار به مهاجرین رشک میبردند.»(28)
اما این تنها یک پنداشت ذهنی نبوده است بلکه آریستو کراسی و اشراف سالاری در شکل عملی آن حوزههای مادی و معنوی فرهنگ جامعه را در نوردیده بود، آنچنان که در آغاز خلافت امام علی علیهالسلام به صورت یک «عادت» رخ نموده وبرای جریان حکومت امام علیهالسلام یک مشکل بزرگ شده بود؛ زیرااصول اعتقادی و سیاست امام علیهالسلام از میان برداشتن این خوی جاهلی و تعصبات قبیلهای و نژادی و تبعیض رایج در منزلت اجتماعی و سهم اقتصادی و اجرای عدالت اجتماعی و حقوقی بود، به گونهای که در تقسیم ثروت ملی (بیتالمال) «فرقی بین ضعیف و قوی و عربی و عجمی و ذمّی و مسلمان در برابر شرع و قانون قائل نمیشد».(29)برخورد مادی امام علیهالسلام با رئیس قبیله و یکی از اعضا یکسان بود و نگاه اجتماعی ایشان هم مساوی. فیضالاسلام، علّت کم توجهی اصحاب امام علیهالسلام به دستورات ایشان را در مقایسه با سپاه معاویه مشی متضادی میداند که امام علیهالسلام و معاویه در رفتار مدیریتی خود داشتند:
«چون معاویه به افراد چیزی نمیداد و فقط به رؤسای قبایل عرب بسیار بخشش مینمود، آنان را طرفدار خود میگردانید و سایر مردم از جهت تعصب فامیلی یا به سبب بخشش کمی که از رؤسا مییافتند و یا به رسم ایلی یا به گول خونخواهی عثمان ایشان را پیروی مینمودند، اما امیرالمؤمنین علی علیهالسلام به رئیس و پیرو یکسان کمک و بخشش میفرمود. ازاین جهت رؤسا دلخوشی از آن حضرت نداشتند و پیروان هم در راه آنها میرفتند.»(30)این مطلب خبر از نهادینه شدن سنّت غلطی میدهد که قبلاً افراد با آن خو گرفته بودهاند و آن را روش درست خود میشمردهاند. مؤید این مطلب سخنانی است که امام علیهالسلام از وجود چنین مسائلی خبر میدهد:
«به خدا سوگند که اگر آنها را [اموالی که به ناحق به افرادی بخشیده شدهاست [بیابم به بیتالمال بر میگردانم؛ هر چند که با آنها ازدواجی صورت گرفته باشد [در مهریهشان قرارداده شده باشد] و بردگانی خریده شده باشد...»(31)
در آغاز حکومت امام علیهالسلام آنگاه که همه دیدند عمل ایشان دقیقاً با سخن یکیاست، گروهی که خود را زیان دیده مییافتند گلهمندانه به خدمت ایشان رسیده، اظهار میداشتند:
«ای امیرالمؤمنین! در تقسیم اموال اشراف عرب را بر دیگران برتری ده و قریش را از موالی و عجم سهم بیشتری عطا فرما و کسانی را که از مخالفت و فرار ایشان بیم داری استمالت کن! [به همان گونه که معاویه میکرد].»
امام علیهالسلام در پاسخ فرمود:
«آیا مرا میفرمایید که پیروزی را با ستم بر اهل ولایتم به دست بیاورم؟ نه به خدا، تا نجواگری باشد که افسانه بگوید و تا ستارهای باشد که در آسمان سوسو بزند این کار را نخواهم کرد! اگر مال از خودم بود هم به تساوی بذل میکردم، چه رسد به این که مال مردم است.»(32)
عافیتطلبی،
پیامد منفی فرهنگ رفاه
در بررسی وضعیت معاشی و اقتصادی مردم در روزگار حکومت امامعلی علیهالسلام آنگاه که به فضای عمومی جامعه بنگریم، در میباییم که به سبب فتوحات متعدد و دستیابی به غنایم سنگینی که از ایران، روم و آفریقا به دست آمده بوده، در سطح زندگی مردم گشایشی پدید آمده، آنان به موقعیت مطلوبی نایل شده بودند.
گشایش پدید آمده در سطح معیشتی افراد جامعه به طور مطلق نمیتواند مورد انتقاد باشد؛ زیرا یکی از اهداف حکومتی افزایش درآمد ملی و در نتیجه بالابردن سطح رفاه ملی است، لیکن آنچه مورد نقد و تأمّل است نحوه بهرهبرداری از رفاه است.
اگر با دیدی عقلانی به پدیده رفاهبنگریم، میتواند عامل بسیار مؤثری در افزایش تولید، ارتقای فرهنگ توسعه علوم و معارف، افزایش مهارتها و در نتیجه اعتلا و تفوق اجتماعی گردد؛ اما اگر دید ما نسبت به این مسأله از دریچه نفسانی و به حاکمیت هوس باشد طبعاً رفاه عاملی برای سقوط در ورطه فساد اخلاقی و انحطاط اجتماعی ـ اقتصادی خواهد بود؛ زیرا نخستین عارضه آن تن پروری، عافیت خواهی و گریز از دشواریها و حتّی تحمل زحمت کار عادی خواهد بود و سرانجام آن دچار شدن به سستی و زبونی. از این جهت است که ابن خلدون آن را نشانهای برای پیش بینی انقراض جوامع متمدن شمرده است. (مقدمه ابن خلدون، ص 374)
آنچه از سخنان امام علیهالسلام در گلایه و شکوه از رخوت و ضعف و تکلیف گریزی مردم جامعه خود استفاده میکنیم تاییدی بر صحت وجود چنین عوارضی است، اما نمیخواهیم تمام عامل را فقط همین مسأله بدانیم؛ زیرا عوامل سیاسی و فرهنگی دیگری نیز وجود داشته است که بدانها اشاره کردیم، لیکن جامعه درگذار از دو موقعیّت محکومیت و حاکمیت، طبعاً دچار دگرگونیای میشود که عامل مادی مؤثر دراین تغییر به ایجاد فرهنگی که معنوی است میانجامد و متناسب آن عاملی که مادی هست عمل میکند؛ زیرا همانگونه که بیامکاناتی و فقر مسلّط موجب پدید آمدن فرهنگ معنوی خاص خود است، عکس آن یعنی غنای شدید و دارایی فراوان نیز فرهنگی را تولید میکند که اگر اختیار آن به عقل متعارف واگذار شود به انهدام نظام ارزشی جامعه میانجامد. (اشتباه نشود، منظور ما همان غنای طبقه ممتاز و خاص جامعه است.)
آرنولد پیسی معتقد است:
«این گرایشها در حالت اعتدال، ممکن است به عزم و قاطعیتی بینجامد که ما با اکراه آن را تحسین میکنیم، اما امکان دارد به شیفتگی و بی مسؤولیتی نیز بینجامد و به آستانه دیوانگی... این بدین معنی نیست که داشتن هرگونه ارزش مسلط خاصی ـ رشد اقتصادی یا ارزشهای ذوقی ـ بهطور کلی اشتباه است، بلکه فقط بدین معنی است که به خودی خود ناکافی و ناقص است.»(33)
احساس بیمسؤولیتی و پیداشدن روحیه ضعف ناشی از عافیت خواهی در جامعه امام علی علیهالسلام به اندازهای رشد یافته و مسلّط شده که آن بزرگوار را به ستوه آورده است، تا جایی که گاه آرزویمرگ میکند:
«خدا را بر امری که به قضای او انجام گرفته و به کاری که او تقدیرش فرموده است سپاس میگویم و نیز به ابتلای خود به شما ای گروهی که هرگز فرمانم را نبرده، دعوتم را بیپاسخ گذاشتید، اگر مهلتی یابید به ژاژبافی میپردازید وبه هنگام روی نمودن جنگ ضعف و سستی نشان میدهید و حتّی همراهان امام را به طعن و سرزنش مینشینید و اگر در سختی بیفتید پا عقب میکشید... سوگند به خدا که اگر اجلم سرآید ـ که میآید ـ میان من و شما را درحالی جدایی میاندازد که به شدّت از بودن با شما بیزارم و وجود شما مرا تنها و بی کس ساخته است...(34)
سایر ملتها همواره از ستم حاکمانشان ترس دارند ومناز ستم رعیّت خود... سخنان حکمتآمیز را بر شما میخوانم از آن میرمید؛ پند و اندرز رسا میدهم پراکنده میشوید، شما را برجهاد با متجاوزان و یاغیان وا میدارم به آخر سخنم نرسیده میبینم همانند نیروهای «سبا» متفرق میشوید،... صبحگاهان راستتان میگردانم شبانگاهان که بر میگردید قامتتان کمان است... به خدا که دوست میداشتم معاویه شما را با نیروهای خود، ده بهیک، معاوضه کند...»(35).
امام علیهالسلام وضعیت موجود را برخاسته از دنیاگرایی در پی رفاهمند شدنشان میداند که چنین روحیهای را درآنان به وجود آورده است: از سختیها گریزان، نسبت به حق بیالتفات و حتی نسبت به سرنوشتشان نیز بیحساسیت گشتهاند. امام علیهالسلام که امیرالمؤمنین جامعه اسلامی است و معاویه استاندار سابق شام که اکنون معزول تلقی میشود؛ اما در اثر چنین بیتوجهی و بیحساسیتی مردم، امام علیهالسلام به آنجا تنزل مییابد که گفته میشود «معاویه و علی»! (الدّهر قدانزلنی انزلنی حتی یقال معاویة و علی) و کار دفع آن یاغی در جریان صفین بدانجا کشانده میشود که باید امام علیهالسلام به حکمیت تن در دهد که برای امام علیهالسلام مورد تعجب است:
«همانا مردم، بسیاری از اینان دراثر بسیار گشتن بهرهشان تغییر کردهاند و دنیا گراشدهاند و سخن از هوی میرانند و سرانجام من هم بدانجا تنزل یافت که مایه شگفتی است [از آن جهت که [گروههایی که خودپسندی بر آنان حاکم شده بود بر این سرنوشت با هم گردآمدند [و کار را بدین جا رساندند].»(36)
متأسفانه پیش آمدن اتفاق نامیمومی که در پی حکمیت بود باز هم مردم را به خود نیاورد و ندای «وا اسلاماه» امام علیهالسلام همچنان بدون پاسخ به سوی او بر میگشت و این در حالی بود که جوخههای شرارت معاویه در گوشه و کنار مملکت اسلامی فضاحت به بار میآورد و سپاه بسربن ارطاة «در انبار» اموال مسلمانان را غارت میکرد.
نفاق و سست اعتقادی
یکی دیگر از نمونههای رویکرد به فرهنگ جاهلی یا قهقرای فرهنگی که از سویی ناشی از ضعف نفس است و از سویی دیگر از سست شدن اعتقاد به مبانی دینی سرچشمه میگیرد، مسأله نفاق است.
نفاق چنان که در جایمندی اخلاقی آن مینگریم، نقطه مقابل صدق و راستی است و چنانچه در زبان کرداری (افعال گویاهای هر کس) تجلی یابد به آن دورویی و به اصطلاح، دورنگی میگوییم و اگر تنها در زبان گفتاری باشد عنوان دروغ مییابد. این ویژگی از ناپسندترین خصلتهای روحی آدمی و از کشندهترین شکلهای برخورد است که خطر آن برای بقای یک تمدن کمتر از سپاه مجهز نیرومند دشمن تلقی نمیشدهاست و انبیای الهی و حکیمان بزرگ همواره مردم را نسبت به آن پرهیز میدادهاند؛ چنان که در متن پارسی باستان از زبان داریوش (دارا) میگوید: (ترجمه به فارسی امروزین)
«خدا مرا یاری کند، و این سرزمین را محافظت نماید از سپاه دشمن، از دروغ و به این سرزمینگزندی نیاید نه ازسپاه دشمن و نه از دروغ...»(37) که در اینجا دروغ به هر دو معنی به کار رفته است. (dorok = دور + روک: پسوند نسبت)
امامعلی علیهالسلام در خطبهای مفصل به مسأله نفاق و منافقان پرداخته و آنان را درست و کامل وصف نموده و مردم را از آنان پرهیز داده است؛ چنان که برای نفاقشناسی نسخه اطلاعاتی کاملی است. آنچه علاوه بر این در پایان خطبه 185 به جامعه و رهبری و هدایت صحیح آن مربوط میشود و ضایعه اسفناکی به بار میآورد، بازتاب سیاسی اعتقادی است که در نهایت به انهدام جامعه میانجامد. امام علیهالسلام میفرماید:
«سخن که میگویند مردم را به شبهه میاندازند و توصیفات خود رآرایش میدهند [چنان که سحربیان آنان قدرت فهم درست را از شنونده بگیرد]، آنها حقیقت راه را سست و نامطمئن میکنند و تنگه را میفشارند [یا تنگناها را کج و غیر قابل عبور میسازند].»
علاوه بر این خطبه آنچه راجع به این مسأله در نهجالبلاغه آمده است افزون بر هشت مورد است(38) که در مجموع، خود از تهدید جدّی جامعه و رهبری آن در دوره ایشان خبر میدهد.
فساد اداری و
سوءاستفادههای مالی،
پیامد فساد فرهنگی
چنان که پیشتر اشاره کردیم، امام علی علیهالسلام وارث حکومت بر جامعهای گردیده بود که فساد فرهنگی برخاسته از سنتهای غیر اسلامی به وسیله دستاندرکاران حکومت جامعه را فرا گرفته بود. تبعیض طبقاتی و توزیع ناسالم درآمدهای ملی بهطور دلخواه، برتری دادن منسوبان به حکومت مرکزی و خوارساختن دیگران، تحقیر انسانهای پاک ومؤمن و ترفیع تردامنان آلوده، معیار فضیلت را دگرگون ساخته بود، چنان که دنیاگرایی اقلیت انگشت شمار جامعه این آموزه فرهنگی را مقبولیت داده بود که فضل و شرف از آنِ ثروتمندان جامعه است؛ همان چیزی که در فرهنگ جاهلیت از آن خبر داشتند.
برخی از استانداران امام علیهالسلام کسانی بودند که هنوز در پست خود باقی بودند و امام دلیلی برای عزل آنان هنوز نداشت؛ اینان که از طرفی برخوی مزبور بار آمده بودند و از طرفی دیگر سختگیری امام علیهالسلام در استفاده از بیتالمال، آنان را به رغم طبیعت ثانویشان محدوده ساخته و در نوعی تنگنا قرار داده بود، مرموزانه و شاید در قالبهای مشروع نما، اقدام به جنایت در بیت المال نموده بودند و بر مسلمانان جانب احجاف روا میداشتند که البته امام علیهالسلام به وسیله مخبرانی که پنهانی اعزام مینمود از زشتکاری آنان مطلع میشد و به شکل بایسته اقدام میکرد.
امام علیهالسلام در نخستین گام، این گونه افراد را موعظه مینمود و چون پند نمیپذیرفتند، آنان را بر کنار میکرد و مورد بازجویی و حسابرسی قرار میداد که چند نمونه زیر از مشی امام علیهالسلام حکایت میکند: امام علیهالسلام در نامهای (نامه 43، نهجالبلاغه، ترجمه فیض الاسلام، ص 961) به مصقلة بن هبیرة شیبانی که عامل و استاندار اردشیرحزه بودهاست، وی را توبیخ مینماید که ثروت مسلمانان را در میان خویشان خود تقسیم نموده است و سپس او را تهدید بهمجازات شدید مینماید.
همچنین در نامهای(39) به یکی دیگر از استانداران خود (ابن عباس، به نقل از: ابن خلدون در تاریخ العبر، ترجمه عبدالمحمد آیتی، ج 1، ص 636) او را به بالاکشیدن بینالمال متهم، توبیخ و تهدید به انتقام شدید میکند.(40)
در نامه 40 (نهجالبلاغه، ترجمه فیضالاسلام، ص 955) به یکی از والیان خود، امام علیهالسلام او را به حسابرسی فرا میخواند.
نیز در نامه 20 (نهجالبلاغه، ترجمه فیض الاسلام، ص 870) به زیاد بن ابیه که جانشین عبدالله بن عباس، استاندار بصره و فارس در اداره امور بصره بود، او را تهدید میکند که اگر خبر خیانتی که از تو در اموال مسلمانان رخ داده و به من رسیده درست باشد، چنان بر تو سخت بگیرم که از درجه اعتبار ساقط گردی.
و در نامه 70 (نرمافزار حکمت) به منذربن جارود عبدی، او را نسبت به خیانتش دراموال عمومی توبیخ مینماید و میگوید: صلاح و شایستگی پدرت در انتصاب تو مرا فریب داد که برتو اعتماد کردم.
دستاورد بحث
امام علی علیهالسلام در چنین اوضاعی که از یک سو شورشهای ناکثان و عصیانهای قاسطان، و طغیانهای مارقان و تبهکاری اشرار و مفسدان لحظهای او را آرام و به حال خود نمیگذاشت و از سویی تهدیدهای خارجی ذهن شریفش را مشوش میداشت، با وضعیت اخلاقی و فرهنگی منحطّی روبهرو گردیده بود که صورت نازیبایی از یک فرهنگ عملی جامعه گردیده، ناخودآگاه بر آن حکومت مینمود و کار هدایت جامعه به نهج صحیح را دشوار ساخته بود. امام علیهالسلام در این حالت، مأموریت خود را (چنان که در نامهای به ابوموسی اشعری ـ نهجالبلاغه، ترجمه فیض الاسلام، نامه 78، ص 1082) به سامان آوردن و اصلاح یا کنترل این فرهنگ ـ با حداقل امکانی که برای ایشان مانده بود ـ میدانست چنین اعلاممیکرد:
«من اکنون میخواهم زخم چرکینی را مداوا کنم که از مزمن شدن و سختتر شدن کار آن واهمه دارم و این را بدان که هیچ کس در امّت محمد صلیاللهعلیهوآله نیست که از من حریصتر به اتحاد و یکپارچگی آن باشد و من به آنچه بر خود قرار دادهام وفا خواهم کرد.» (همان)
بدین سان امام علیهالسلام نسبت به قبول مسؤولیت، احساس وظیفه دینی نمود وگرنه به گفته خود ایشان در خطبه شقشقیه، مهار حکومت را به گردنش میانداخت و رهایش میساخت تا به هر جا که میخواهد برود. این وظیفه هر مسلمانِ متعهد، عالم و توانمندی است که در هر زمانی به امام علیهالسلام اقتدا نموده، به اصلاح جامعه از طریق حکومت دینی قیام نماید. در واقع، این همان قیام به امر به معروف و نهی از منکر است. امام علیهالسلام در جایی از سخنان خود میفرماید:
«خدایا تو میدانی که کار ما از روی دلبستگی به قدرت یا به دستآوردن فضولات مادی دنیا نیست و تنها برای آن است که نشانههای از یاد رفته دینت را باز گردانیم و اصلاح را در سرزمین مکتب تو حاکم نماییم تا ستمدیدگان امنیّت یابند و حدود فراموش شده و به زمین ماندهات دوباره بر پا گردد.»(41)
پینوشتها
______________________________
1- کی روشه، سازمان اجتماعی، ترجمه همازنجانی زاده، نشر سمت، 1375، ص 74.
2- العبر، تاریخ ابن خلدون، ترجمه عبدالمحمد آیتی، نشر مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1363، ج 1، ص 624؛ 643، نیز ابن قتیبة الدینوری، الامانة والسیاسة، مصر، 1388، ج 1، ص 128.
3- حسن صدر، مرد نامتناهی، علیبن ابیطالب علیهالسلام. (مؤسسهامیرکبیر، 1338)، ص 67.
4- العبر، تاریخ ابن خلدون، ترجمه عبدالمحمد آیتی، ج 1، ص 642.
5- در کتاب فرهنگاندیشهنو به قلم جمعی ازنویسندگان علمالاجتماع، ذیل کلمه نژاد (Race)آمدهاست: «امروز اغلب دانشمندان همه انسانها را ازیک خاستگاه میدانند که گروههایی از یک گونه یا نوعی از آن مهاجرت کرده و همواره با یکدیگر زناشویی کردهاند... مفهوم نژاد از نظر اجتماعی مبتنی بر علم نیست، بلکه متکی بر اعتقاد و باور است. انسانها خود را در هیأت گروههای اجتماعی قرار میدهند و کیفیات ظاهری و سست بنیاد دیگران را دارای اهمیت اجتماعیمیپندارند... [در چنین جامعهای] «تعصب نژادی» به معنای خصمانه معمولی آن، شامل دیدگاههای شتابزده یا نامعقولی است که به قصد آزار کسانی در پیش گرفته میشود که از نظر نژادی بیگانه شمرده میشوند. «نژادگرایی» نیز به اعمالی اطلاق میشود که قائل به تبعیض و برتری نژادی است و میتوان آن را به معنای تعصب نژادی و نژاد پرستی به کار برد». فرهنگاندیشهنو ویراسته ع. پاشایی تهران، انتشارات مازیار، 1369، ص 766.
6- «یا ایّهاالنّاس انا خلقنا کم من ذکروانثی و جعلناکم شعوباً و قبائل لتعارفوا انّ اکرمکم عنداللّه اتقاکم» (حجرات/13)
7- به آیات 22 /فاطر، 21 /جاثیه، 16 /رعد، 18 /سجده، 95 /نساء، 76 /نحل، 9 /زمر، 10 /حدید، 24 /هود، 14 /اعلی، 9 /شمس و... درماده «فضل»، «کرم» و «سوی» بنگرید.
8- رعد / 4، کرامتانسان و برتری بر سایر موجودات: اسراء /70، برتری پیامبران بر یکدیگر: بقره /253.
9- حسین علی ممتحن، نهضت شعوبیه، (تهران، شرکت سهامی کتابهای جیبی، 1370، ص 146؛ ابوالقاسم پاینده، تاریخ سیاسی اسلام، ج 1، ص 189.
10- نهضت شعوبیه، ص 146.
11- العبر، تاریخ ابن خلدون، ج 1، ص 445.
12- نهجالبلاغه، ترجمه فیض الاسلام، خطبه 234، ص 819 - 776.
13- پاراگرافها به ترتیب از نهجالبلاغه ترجمه فیض الاسلام صفحات 776، 781، 782، 785، 808 و 799 میباشد.
14- مقدمه ابن خلدون، (انتشارات استقلال، 1410)، ص 194؛ ضحیالاسلام، ج 1 23؛ نهضت شعوبیه، ص 146.
15- محمدکاظم بن محمد فاضل مشهدی، نظامنامه حکومت، تحقیق مهدیانصاری، (قم، انتشارات انصاریان 1373)، ص 15؛ ابن اثیر در اسدالغابة (ج 4، ص 171) در سیره عمر این مطلب را آورده است که وی اقشار مختلف مردم را در عطاء، اذن و ا کرام براساس سابقه آنان در اسلام آوردن درجهبندی کرده بود.
16- مردنامتناهی، ص 62.
17- مرد نامتناهی، ص 61.
18- همان.
19- الاستیعاب فیمعرفة الاصحاب، ج 3، ص 1153؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابة فی معرفة الصحابة، (بیروت، 1412 ق). ج 4، ص 459.
20- مرد نامتناهی، ص 69.
21- فیض الاسلام، نهجالبلاغه، خطبه 32، ص 107.
22- همان.
23- همان، ص 730.
24- همان، خطبه 177، ص 579.
25- همان، کلام 201، ص 665 (با تلخیص).
26- همان، خطبه 87، ص 219.
27- همان، خطبه 107، ص 324.
28- ادوارد براون، تاریخ ادبی ایران، مترجم علی پاشا صالح، ج 1، ص 314.
29- نظامنامه حکومت، ص 15.
30- نهجالبلاغه، ترجمه فیضالاسلام، ص 585.
31- همان، کلام 15، ص 66.
32- همان، کلام 126، ص 389؛ نظام نامه حکومت، ص 16.
33- آرنولدپیسی، تکنولوژی و فرهنگ، ترجمه بهرام شالگونی، (نشر مرکز، 1367)، ص 205.
34- نهجالبلاغه، ترجمه فیض الاسلام، خطبه 179، ص 584.
35- همان، کلام 96، ص 284.
36- همان، نامه 78، خطاب بهابوموسی اشعری، ص 1082.
37- به نقل از: محسن ابوالقاسمی، ریشهشناسی، (انتشارات ققنوس، 1374)، ص 28.
38- خطبههای 13، 174، 231، 208 و نامه 27، حکمت 45 و 79 (نهجالبلاغه عبده).
39- نهجالبلاغه، ترجمه فیض نامه 41، ص 956.
40- ابن خلدون میگوید: در سال چهلم ابن عباس از علی جدا شد و به مکه رفت. وی این کار را ناشی از سوء تفاهمی میداند که به وسیله ابوالأسود در امام ایجاد شده بوده است که در نهایت ابن عباس ولایت را رها میکند و با اموالی همراه با عشیره خود به مکه میرود. (تاریخ العبر، ج 1، ص 636).
41- نهجالبلاغه، نرمافزار حکمت، خطبه 131.