آسیب شناسی روانی اجتماعی جامعه عصر علی (علیه السلام) (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
اقتضاء رحمت واسعه و عدالت شامله خدای منان ایصال همه خلائق از جمله انسان خلیفه الرحمن به غایت آفرینش با بعثتهای مستمر و گوناگون است. اگر چه سنّت سخت طبیعت مقتضی محدودیت زمانی و مکانی حیات طبیعی ذوات مقدس انبیاء الهی است، لکن دامنه بعثت عمومی به وسعت همه زمانها و مکانهاست. در حقیقت تبلور موفقیتآمیز بعثتهای وحیانی و الهامی را باید در استقرار نهادهای دینی و استمرار تجارب نبوی سالکان طریقت تعالی در گستره زمان و مکان به ویژه پایان حماسه آفرین و شورانگیز تاریخ اجتماعی بشر مشاهده کرد. در عین حال انتظار تاریخ از جامعهای که مهبط وحی و الهام و منزل شریعت آسمانی و مبعث رسول خاتم صلیاللهعلیهوآله است آنست که همه قابلیتهای خود را در پذیرش پیام وحیانی و کلام آسمانی به کار گرفته و خود را به جریان جاودانه بعثت عمومی متصل ساخته تا به حیات طیبه فراحیوانی احیاء شده و پروژه تکامل انسانی خود را به اکمال رساند.
بعثت رسول خاتم صلیاللهعلیهوآله به گواهی تاریخ، انقلابی را به فُسْحت فطرت تا فکرت در حیات فراوانی از مردم عرب آن زمان پدید آورد و بنیادهای جهالت نهادین را متزلزل کرد و سنن دیرین فرهنگ حاکم را از قوت و شدت به ضعف و خفت کشاند و طرحی نو برای زیستن انسانی در انداخت اما به گواهی همان تاریخ عواملی پس از فقدان حضور جسمانی رسولاللّه موجبات رجعت اوضاع برآمده از بعثت نبوی به جاهلیت کهن گردیده و مدینة الرسول را به کانون تحزّب و تعصّب تبدیل کرده و جامعه نبوی را پس از گذشت کمتر از ربع قرن به جامعه اموی متحول ساخت. اگر چه نقصان تأثیر بعثت نبوی درتحول مستمر و بنیادین جامعه عرب معلول تنگنای تاریک فرهنگ جاهلی و محدودیت فکر فرودین فرورفتگان در ورطه تحزّبها و تعصبها بوده و در یک کلام معلول عدم قابلیت قابل بود نه نقص فاعلیت فاعل، اما شناخت عمیق و کالبد شکافی دقیق عوامل فوق میتواند فرنود و رهنمود لازم را برای آسیبشناسی روانی و اجتماعی هر جامعه گرفتار انحطاط و ابتذال ارائه دهد.
انقلاب رسول خاتم صلیاللهعلیهوآله بارقههای ایمان وحیانی را در دل و جان فسرده و پژمرده فراوانی از مردمان زنده ساخت و آنان را با طلیعه مدنیت مبتنی بر آزادی و عدالت آشنا گردانید اما بنیادهای کهن و نهادینه عصبیتهای فامیلی و گروهی و گرایشهای قدرت طلبانه جناحی و فرهنگ تقدسیافته طبقاتی که با حضور کاریزمای قدرت و اقتدار معنوی رسولاللّه به حال ضعف و استحداد رفته بود و میرفت تا حداکثر در نسل دوم انقلاب نبوی و استمرار بعثت عمومی خدای منان که در بعثت علوی مقدر شده بود، کاملاً ریشه کن گردد پس از فقدان حضور جسمانی آن حضرت توسط سران سختسر قوم از حالت کمون خارج شد و با گزینش جناحی و عجولانه فردی از مفضولان امت به منصب خلافت بلافصل رسولاللّه رگههای عصبیت دوباره قدرت گرفت و در واقع با تعصبات و شعائر دینی در آمیخت و قدرت مضاعف یافت و بدین منوال تقدیر حکیمانه الهی را که بر خواست و اراده فراوانی از مردمان با ایمان قرار گرفته بود مبتذل ساخت و جامعه نبوی را از جریان بعثت عمومی خارج کرد و سرنوشت مسلمین بلکه اسلام فرادستآنان را دگرگون ساخت.
البته عصبیت حزبی و فامیلی و در شکل نوین آن باندبازی و جناح گرایی پیدا و پنهان، نقش مهمی در معادلات سیاسی اجتماعی هر کشور میتواند داشته باشد و بعضا نیز منبع رقابتها و خدمات ماندگار گردد، اما نه آن نوع عصبیت که مولد تبعیض طبقاتی و تضییق اجتماعی یک طبقه سیاسی بر سایر طبقات باشد. در آن جوامعی که عصبیتهای حزبی و گروهی به روابط سلطه تبدیل میشود و حتی بر آرمانهای دینی و ارزشها و گرایشهای نوع دوستانه انسانی غلبه پیدا میکند، در آن صورت به ظهور طبقات متخاصم و متعارض و حاکمیت مطلقالعنان و تمامیتخواه و انحصارگرا منجر میشود و ظلمت تبعیض، همه زوایای حیات اجتماعی را فرا میگیرد و سایه شوم استثمار و فقر و خیانت و تعرض همه سطوح جامعه را در مینوردد. عصبیت حزبی و جناحی عرب عصر بعثت نبوی، از آن نوع عصبیت بود که پس از سقیفه بنیساعده چهره باطنی خود را با ظاهر دین نشانداد و جامعه را از برکات حضور انسانهای شایسته و کاردان و مردم شناس در عرصه رهبری و سیاست و در رأس همگان مولی الموحدین علی بن ابیطالب علیهالسلام محروم ساخت و مقدرات مسلمین را در جهت اقتدار بلامنازع و نحوستزای امویان متحول کرد.
ما در این مقال در آغاز، عوامل کلی خروج یک جامعه از اعتدال و فروافتادن آن در ورطه انحطاط سیاسی و اخلاقی را مورد بررسی قرار میدهیم و سپس برمبنای آن با ارائه مستندات تاریخی و تحلیل روان شناختی و جامعه شناختی حوادث پیش آمده پس از رحلت رسولاللّه تا عصر بعثت علوی، به بیان علل عدم توفیق امام علی علیهالسلام در اعاده عدل و آزادی به جامعه نبوی را پس از انقضای خلافت عثمان و پذیرش اضطراری منصب خلافت توسط امام میپردازیم. ساختار این مباحث به گونهای است که میتواند آسیبشناسی هر جامعه و حکومت دینی یا مردمی را در سطح کلان تبیین نماید.
عوامل کلی اختلال رهبری سیاسی
و آسیب دیدگی جامعه
جامعهای که به رهبری سیاسی متمرکز دست یافته، بخشهای مختلف آن به مثابه یک سیستم ارگانیک در تعامل دمادم قرار میگیرد، اگر نقش رهبری سیاسی و ارتباطتنگاتنگ آن را با نقش وکارکرد نهادهای اجتماعی مانند نقش مغز و سلسله اعصاب در مجموعه بدن بدانیم، در آن صورت همان طوریکه صحت یا آسیب دیدگی مغز و اعصاب بر کل بدن موثر واقع میشود، اعتدال یا اختلال سیستم رهبری یک جامعه نیز همه بخشهای آن را به سمت اعتدال یا اختلال سوق میدهد. به همین جهت کارکرد رهبری سیاسی و نهادهای اجتماعی وابسته به آن در یک جامعه تأثیرات سریع و عمیقی را بر منش و روش اقشار مختلف مردم میگذارد و به زودی در روابط اجتماعی آنان منعکس میشود. به همین جهت شناخت عوامل آسیبزای بروز اختلال در حیات اجتماعی و خروج رهبری متمرکز سیاسی از اعتدال میتواند برای همه حکومتهای دینی و نظامهای سیاسی برآمده از آن و یا حاکمیتهای مردمی راهگشای حیاتی باشد تا همواره سیستم رهبری و روابط اجتماعی را تحت نظارت و کنترل دمادم خویش داشته باشند. ذیلاً به این عوامل کلی اشاره مینمائیم.
1ـ رنج تحقیر اجتماعی
در جامعهای که در آن قدرت جایگزین حق میشود و به ارزش مقدس و آرمانی تبدیل میگردد، تحقیر اجتماعی همگان را تشنه قدرت میکند و ضعیف و قوی را در آرزوی وصول به اقتدار اجتماعی به عرصه سیاست میکشاند.
البته همه افراد تجارب فراوانی از حقارت اجتماعی دارند به ویژه از دوران طفولیت و نوجوانی تحت تأثیر امتیازات طبیعی و اقتدار اجتماعی والدین به ویژه پدر و سایر آحاد متنفد و مقتدر جامعه احساس کوچکی و کمتری را تجربه مینمایند و اتفاقا این سطح از حقارت اگر با ناکامیها و شکستهای تلخ در زندگی همراه نباشد، عادی و طبیعی و اجتنابناپذیر بوده و گاهی انگیزه فعالیتها و موفقیتهای اجتماعی میشود، اما زمانی که قدرت سیاسی یا سازمانی درجامعه ابزار نفوذ روحی و اقتدار اجتماعی و شخصیتطلبی و حرمتخواهی و قداستزایی شود و قدرتمندان و صاحب منصبان به خاطر قدرت سیاسی یا اجتماعی مورد اعتنا و احترام بزرگ و کوچک واقع شوند و بر صدر مجالس جای بگیرند و صولت و شوکت ملوکانه از خود نشان دهند و بر سر هر کوی و برزن نام آنان با ترس و لرز یا احترام برده شود و آنان نیز خضوع و تمکین طلب نمایند، درآن صورت تحقیر اجتماعی تحقق مییابد. وقتی تحقیر اجتماعی در جامعه از سوی حاکمان و قدرتمندان سیاسی و سازمانی توسعه یابد، اکثر آحاد جامعه حتی نخبگان علم و ادب و اخلاق نیز از آن جهت که همگان نیازمند حرمت و شخصیت و شهرت اجتماعیاند، جایگاه راستین خود را رها کرده و به سمت قدرتطلبی و کسب اشتهار از طریق تصاحب مناصب قدرت اجتماعی سوق و شوق پیدا میکنند، اگر چه گاهی خود را به حاشیه و انزوا میکشانند تا شاهد گمنامی و بی حرمتی خود در حضور صاحب منصبان قدرت نما نباشند.
وقتی توده مردم در معابر و منابر و محاضر توسط صاحبان قدرت سیاسی و سازمانی تحقیر و از احترام اجتماعی محروم شوند و تحت تأثیر کاریزمای قدرت، خود را هیچ انگارند، زبونی و جبونی برآنها غالب شده و اعتماد به نفس و روح استقلال و خوداتکایی و خود سامانی را از دست میدهند و به موجودات حقیر و ذلیل مبدّل میشوند و از آنجا که تحمل رنج تحقیرشدن در جمع و جامعه سخت و تنش آفرین است، به صورت واکنش قدرتطلبی و ریاست خواهی بروز میکند. در واقع توده مردم حتی نخبگان جامعه به جای تلاش برای رسیدن به کمال حقیقی به سمت مناصب اعتباری و متنافی و ناپایدار اجتماعی اشتیاق پیدا میکنند.
انسان قدرت طلب همواره قدرت را ابزار و وسیلهای برای رسیدن به لذاتی تلقی میکند که فقط از طریق اقتدار اجتماعی حاصل میشود و آن لذت اشتهار و افتخار، لذت امر ونهی کردن، لذت محترم بودن، لذت ترس آور بودن، لذت مرید داشتن، لذت نقل محافل شدن، لذت حرف آخر را زدن، لذت صدر نشینی،لذت رفاه و رخاء، لذت خود مختاری، لذت مالک بودن، لذت بهرهمندی از امکانات زندگی است.
قدرتطلبی در روابط اجتماعی به دو صورت ظاهر میشود، به صورت تلاش وقفهناپذیر و افراطآمیز برای کسب برتری و موفقیت و ریاست و در صورت ناکامی و ناتوانی به صورت حمایت افراطی و تعصب آلود از صاحبان قدرت. در حالت اول قدرت طلب با به کارگیری همه توش و توان خود در صدد جلب آراء و انظار عمومی به خود بر آمده و با تشکیل گروه و حزب و سازمان درصدد کسب اقتدار و غلبه بر رقبا و دستیابی به منابع قدرت اجتماعی تلاش مینماید و در حالت دوم با نزدیک شدن بهصاحبان قدرت و اظهار نوکری و چاکری وشعار جان برکف دادن و اعلان وفاداری و فداکاری درصدد غلبه بر احساس حقارت اجتماعی و احیانا محرومیتهای مادی ناشی از آن بر میآید. از آنجا که قدرتمندان سیاسی برای مطیع ساختن مردم از ابزار تهدید یا تطمیع نیز سود میبرند، افراد را شرطی میسازند و در اطاعت محض قدرقدرتان در میآیند به طوریکه اگر روزی به محاکمه کشیده شوند ابراز میدارند که ارعاب و انتفاع موجب تسلیم و تمکین آنان در برابر قدرقدرتان شده است(1)
هر چه در جامعه حاهطلبی و قدرت جویی بیشتر باشد نشانه آنست که در آن جامعه مردم به ویژه نخبگان توسط قدرتمندان سیاسی و اجتماعی و طبقات متمول و ثروت اندوزان وابسته به حاکمیت تحقیر میشوند. در جامعهای که هر کس و ناکسی هوس ریاست در سر میپروراند و زندگی روزمره را صرف فعالیتهای سیاسی میکند و از رهبران اجتماعی اسطورههای جاودانه میسازند، به طور حتم قدرت به مقدسترین ارزش آرمانی بدل گشته و اخلاق، دین و شعائر مذهبی ابزارهایی درجه دوم برای وصل به قدرت قلمداد میگردد.(2)
2ـ جور تبعیض طبقاتی
لازمه زندگی اجتماعی پذیرش نقش است. نقش اجتماعی هر فرد وظائفی است که متناسب با توان و علایق خویش در قبال جامعه برعهده میگیرد. از آنجا که انسانها در حال انفراد و بدون مساعدت همنوعان قادر به تأمین انوع احتیاجات خود نمیباشند، طبیعی است که هر کسی برحسب استعداد ذاتی و مهارت اکتسابی خود عهدهدار تأمین بخش خاصی از نیازهای خود و دیگران میشود. بر مبنای نقش اجتماعی افراد و تفاوتهای فردی و تفاضلهای کسبی، زمینه طبیعی تقسیم کار و توزیع نقشها فراهم میآید و بدین طریق افرادی که نقش اجتماعی معین و همسان دارند، یک طبقه و صنف اجتماعی را تشکیل میدهند، همانطور آنها که اداره جامعه و سازمانهای اجتماعی آن را برعهده دارند طبقه حاکم یا مدیران جامعه را به وجود میآوردند.
طبقه اجتماعی یا صنف به عنوان گروه واقعی و طبیعی است که بدون نیاز به جعل و اعتبار و قوانین موضوعه و اهداف از قبل تعیین شده یا روابط عاطفی و فکری پدید میآید و همین وجه تمایز آن از گروههای اجتماعی است. جامعهای که طبقاتاجتماعی آن بر مبنای قریحه ذاتی و قابلیت اکتسابی پدید آمده باشد، تفاوتها و نابرابریهای موجود بین طبقات، موجب تحرک و پویایی آن میشود.
امام علی علیهالسلام در عهد نامه معروف خود به مالک اشتر به وجود طبقات اجتماعی و لزوم رعایت حقوق آنان از طرف حکومت اشاره کرده و میفرماید:
«ولاغنی ببَعضها عن بعضٍ اعلم انّ الرعیه طبقات لایصلح بعضها الما ببعضٍ...» (نامه 53)
مردم از طبقات مختلفی تشکیل شدهاند که هر کدام جز به وسیله دیگری اصلاح و تکمیل نمیشوند و هیچیک از دیگری بی نیاز نمیباشد.
طبیعیترین حکومتها آنست که با مشارکت آزادانه همه طبقات اجتماعی و در جهت حفظ منافع همه اصناف پدید آید و حاکمان آن نیز از میان شایستهترین افراد هر طبقه برگزیده شوند. حال اگر طبقه و صنف خاصی از جامعه به هر طریق برسایر طبقات غلبه و سلطه یابد و یا آنکه حکومت برآمده از طبقات مختلف اجتماعی به طبقه و صنف خاصی گرایش پیدا کند و در جهت حفظ منافع آن طبقه تلاش نماید و یا اینکه اصولاً حاکمیت، خود به طبقه نوظهور سیاسی تبدیل شود که منافع ممتازی برابر خود قائل باشد، چهره سیاه تبعیض طبقاتی از درون آن ظاهر میشود و به تدریج دامنهاش به سطوح مختلف جامعه تسری پیدا میکند.(3)
در جامعه گرفتار تبعیض طبقاتی به زودی مرزطبقات اجتماعی به هم میریزد و افراد برای جذب به قدرت حاکمه و حفظ منفعت و امنیت، از طبقات خود خارج میشوند و خود را به طبقه حاکمه نزدیک میکنند، در نتیجه نقش واقعی افراد گم میشود و عالم برجای جاهل و جاهل جایگزین عالم میشود، مشاغل اجتماعی بر مبنای لیاقت و قابلیت به افراد تفویض نمیشود بلکه به میزان انطباق روش و منش آنان با منافع و مصالح طبقه حاکمه نقشهای بدلی و ساختگی پیدا میکنند. در جامعه طبقاتی نخبگان علمی و فرهنگی و طلایه داران تمدن و سرآمدان اخلاق و فضیلت در گمنامی فرو میروند و توده مردم از حضور با برکت آنان در عرصه فعالیتهای اجتماعی محروم میشوند، مگر آنکه آنان نیز برای حفظ موقعیت یا منفعت مجذوب قدرت حاکمه و طبقه مسلط سیاسی گردند.
3ـ داغ محرومیت مادی
اگر برای مجموعه احتیاجات مادی و روانی انسان سلسله مراتبی قائل باشیم، نیاز به غذا و مسکن اولیترین نیازهاست، بدین معنا غذا به انسان توان و زندگی میدهد و مسکن به تن و روان سکونت و آرامش میبخشد، بعد از آن زندگی زناشویی و حرمت و اعتبار اجتماعی اهمیت مییابد. درنتیجه، عدم دسترسی به غذای کافی و نداشتن خانه و کاشانهایی که تن و جان در آن سکونت یابد، نشانه فقر شدید اقتصادی است. فقر و ناداری، سوء تغذیه و فقدان مسکن و همینطور فقدان شغل و درآمد مکفی و محرومیت جنسی نه تنها تن را فرسوده و رنجور میسازد بلکه اعصاب و اخلاق آدمی را از اعتدال خارج نموده و فکر و ذکر و همه توانشهای روحی و معنوی را معطل آب و نان میکند، به ویژه وقتی طبقات فقیر و نادار در جنب و جوار خود شاهد تنعم و ترفه اغنیاء و صاحبان قدرت سیاسی و خانههای مجلل و سفرههای رنگین متمولان برآمده از حاکمیت باشند. در آن صورت داغ محرومیت بس زجرآور و کشنده خواهد شد. اصولاً درگیری انسان با ابتداییترین نیازها موجب فراموشی خود راستین انسانی و از خود بیگانگی میشود، آدمی به جای آنکه نیاز به آب و نان و مسکن را واسطهای برای وصول به نیازهای عالی و معنوی قرار دهد، خود آن نیازهای سافل را همه هدف خود قرار میدهد و از بام تا شام در اندیشه اشباع بطن و تسکین روان خویش مستغرق میشود. آنجا که رسولاللّه صلیاللهعلیهوآله میفرماید: کاد الفقر ان یکون کفرا، میخواهد به تلازم بین فقر و کفر اخلاقی اشاره فرماید، چون ظاهر زندگی انسان فقیر و مسکین (فاقد مسکن) تفاوتی با زندگی شخص کافر ندارد، او نه تنها همواره غرق درمادیت زندگی است بلکه ناچار از هر نوع نیرنگ و تزویر و دروغ و خیانت هم بهره میبرد، زیرا هم خود و هم خانوادهاش گرسنه و بی خانهاند. به همین جهت رسولاللّه صلیاللهعلیهوآله میفرماید: اللّهم بارکنا لنا الخبز لو لاالخبز ما صُمنا و ما صلّینا.(4)
خدایانان مرابرکت بده که اگر نان نباشد من نمیتوانم نماز گزارم و روزه بگیرم.
امام علی علیهالسلام فقر را مرگ بزرگتر از مرگ طبیعی میداند (الفقر الموت الاکبر) و در توصیه خود به فرزندش میفرماید: یا بُنیّ انی اخاف علیک الفقر فاستعذّ باللّه منهفان الفقر منقصة للدین و مدهشة للعقل و داعیة للمقت.(5)
یعنی پسرم من برای تو از فقر میترسم، از بدی فقر به خدا پناه آور زیرا فقر دین را ناقص و عقل را پریشان میکند و انگیزه خصومت میشود.
فقیران با مشاهده تنعم قدرقدرتان و متمولان نه تنها عذاب روحی جانکاهی میکشند، به همان مقدار بغض و کینه آنان را در سراچه دل خود میپرورانند و هر لحظه در اندیشه انتقال از متمولان بی درد لحظه شماری میکنند و باز به قول مولا علیهالسلام الفقر یخرس الفطن عن حجته و المقّل غریب فی بلدته.(6)
یعنی فقر آدمی را در دفاع از حق خویش گنگ میسازد، فقیر در شهر خودش هم غریب است.
جامعهای که اکثریت مردم آن در محرومیت مادی غوطه میخورند نه تنها از تکامل علمی و اخلاقی و انگیزه تلاش و کوشش بی بهره میماند بلکه ترس همراه با خشم و کینه، ضعف نفس همراه با تهّور و تملق و تسلیم همراه با عصیانگری و طغیان و بالاخره دزدی وخیانت و احتکار و ارتشاء و اختلاس و فساد و فحشاء موج میزند، اگر چه درهمین گونه جوامع شاهد فراوانی تظاهرات دینی و تعهد ظاهری به شعائر مذهبی میباشیم، در واقع فقیران به تجربه در مییابند که دین ورزی تا حدودی میتواند مرهمی بر آلام جگر سوز آنان باشد. داغ فقر و ناداری هرگز فراموش نمیشود، فقر عقده سوزانی است که به سادگی و سرعت قابل درمان نمیباشد ولو آنکه فرد پس از تحمل دوران سخت فقر و ناداری در اثر تلاش به ثروت و مکنت نائل شود یا در اسراف و اتراف فرو میرود و یا در خسّت و بخل و امساک و حرص و زیاده خواهی هلاک میشود، جز آن قلیل افرادی که دل و جان خویش را به آب مصفای عرفان دینی شستشو دادهاند و به معرفت معنوی دست یافتهاند.
4ـ فشار تعصب حزبی (فامیلی و گروهی)
تعصب با توجه به ریشه لغت عربی آن به معنای حمایت از خویشان پدری و خویشاوند سالاری، و تعصب فامیلی به مفهوم خاص آن حمایت و جانبداری از فرد یا گروهی خاص به خاطر روابط نسبی است و تعصب گروهی حمایت از منافع گروه خاص در جامعه به دلیل اهداف و افکار مشترکی که رابطه بین اعضاء گروه را محقق میسازد و تعصب حزبی(7) شامل همه نوع تعصبات گروهی میشود.
در گذشته که جوامع کوچکتر و از یکدیگر دورتر بودند افراد فامیل و آنها که روابط نسبی یا محلی داشتهاند در دورن جامعه، حزب و گروه خاصی را به وجود میآوردند تا از منافع خود در برابر سایرین دفاع نمایند، به ویژه در زندگی صحرانشینی و بیابانگردی بالاخص در میان اعراب بدوی ضرورت حفظ جان و مال جمع فامیل و تصاحب مراتع و مزارع و دفع تجاوزات و احیانا تعدی به منافع اقوام دیگر، گروههای متخاصم اجتماعی و احزاب مختلف را به وجود میآورد.
لازمه دفاع از حقوق فامیل یا حزب و گروه نفی و نادیده گرفتن حقوق سایر طوائف و گروههاست، شکل حاد طایفه گرایی و تحزب و تعصب گروهی به صورت نژادپرستی در میآید که منتهی به سیستم آپارتاید و تفکیک نژادها و برتری ذاتی یک نژاد بر سایر نژادها میشود.
اگر چه پیوندهای خویشاوندی و روابط گروهی گاهی میتواند روابط عاطفی و حمایتهای اجتماعی را به دنبال بیاورد(8) لکن وقتی به جانبداری و تعصب تبدیل شود موجب تعدی به حرمت و حقوق دیگر گروهها میگردد. وقتی عصبیت حزبی به کانون قدرت سیاسی و اجتماعی دست یابد به سمت انحصارگری و تمامیت خواهی گرایش مییابد و کانون انواع تشاجرات و تخاصمات در جامعه میشود و زمینه رقابتهای غیر منصفانه و خصمانه بین گروههای اجتماعی میگردد. ابنخلدون جامعهشناس اسلامی در کتاب معروف خود المقدمه تأکید دارد که ظهور و سقوط هر دولت و حکومتی به عصبیتهای قومی و حزبی بستگی دارد، عصبیت در آغاز کانون اقتدار و انحصار میشود اما چون امکانات اجتماعی و عمومی را درتیول کامل خویشان و یاران حزبی قرار میدهد خشم و خشونت سایر گروهها و فقر و فساد و مظالم گسترده اجتماعی را موجب میشود و در نهایت به شورش و انقلاب و سقوط منتهی میگردد. ابنخلدون علت تفوق بنیامیه بر بنیهاشم را به جهت استفاده از عصبیت فامیلی برای تصاحب منصب حکومت و خلافت میداند در حالیکه بنی هاشم از این ابزار مهم استفاده نکرده و در عرصه رقابتهای سیاسی به حاشیه نشست.(9)
عصبیت حزبی و فامیلی گاهی صبغه دینی پیدا میکند، یعنی از ابزار دین برای استقرار گروه خویش نیز سود میبردچنانکه دفاع خلفای اموی و عباسی و بسیاری از سلاطین و خوانین از مذهب و شعائر دینی صرفا برای جلب منافع بیشتر سیاسی و تحکیم پایههای قدرت و فریفتن عوام الناس بوده است. امروزه نیز حمایت برخی از روشنفکران برجسته جهان عرب از معالم اسلامی به جهت اعتقاد به تعلق ذاتی اسلام به قومیت عربی میباشد، در واقع به خاطر تعلق خاطر به عربیت از اسلام نیز حمایت مینمایند.(10)
فشار تعصبات گروهی و حزبی و انحصارگری و تمامیت خواهی آنان گروهها و طبقات مختلف جامعه را در عرصه رقابتآمیز مبارزات سیاسی برای کسب قدرت وارد میسازد و سرمایههای مادی و معنوی اجتماع را در جریان مخاصمات و تبلیغات سیاسی به نابودی میکشاند و در عین حال بسیاری را ازحضور در عرصه فعالیتهای اجتماعی و سیاسی محروم میسازد و انسانهای شایسته و کاردان را از قبول مناصب حساس سیاسی و اجتماعی ممانعت میکند، در جامعه گرفتار تعصب حزبی همواره حقیقت مکتوم میماند و فشارهای عصبی و کینه و خصومت و بی تفاوتی عرصه زندگی را برای مردم به ویژه طبقات ضعیف و فقیر تنگ و تاریک میسازد. مهمترین آسیب و آفت عصبیت حزبی و گروهی به ویژه وقتی با اقتدار سیاسی قرین میشود آن است که مناصب اجتماعی و سازمانی را در اختیار نالایقترین و بیعرضهترین افراد وابسته به حزب قرار میدهد و جامعه را از برکات وجود انسانهای کاردان و با شرافت و مستقل محروم ساخته و قطبهای عظیم مالی و باندهای بزرگ فساد را از درون خود پدید میآورد و اختلاف شدید طبقاتی را درجامعه دامن میزند. امام علی علیهالسلام در خطبه قاصعه بنیانگذار تعصب حزبی و فامیلی را ابلیس میداند آنجا که میفرماید:
اعترضته الحمیه فافتخر علی آدم بخلقه و تعصب علیه لاصله فعدو اللّه امام المتعصبین و سلف المستکبرین الذی وضع اساس العصبیه.(11)
«ابلیس بخاطر حمیت و تعصبورزی بر اصل و نژاد خود از سجده بر آدم اعتراض کرده پس او دشمن خدا و پیشوای متعصبان و جد مستکبران است و هم او بود که بنای عصبیت را نهاده است».
البته واضح است تعصبات فامیلی و قومی دیروز به جهت تغییر ساختار زندگی اجتماعی وضعیف شدن روابط و پیوندهایفامیلی و اختلاط نژادها و تباعد فامیلها از یکدیگر جای خود را به تعصبات حزبی و گروهی و جناحی امروز داده است.
5ـ خفقان، استبداد و خودکامگی
استبداد همواره ریشه در ترس و ضعف و فقدان اعتماد به نفس دارد. وقتی شخصی خود را ضعیف و ناتوان و نالایق احساس کند و از برملاشدن ضعف و ناتوانی خود هراسناک باشد و یا در منصب و قدرتمندی از نقصان و فقدان قدرت خویش بیمناک باشد خوی خود کامگی پیدا میکند، گاهی به جهت فرافکن کردن حقارت و عدم لیاقت خویش به دیگران، آنها را حقیر و نالایق میپندارد و گاهی از خوف فقدان نفوذ و اقتدار خویش برجمع و گروه و کشور از پذیرش نظر و عمل مستقل دیگران در حوزه نظر و عمل خود امتناع میکند و رأی خویش را بر آنان تحمیل مینماید. با احتمال مخالفت یا معاندت معمولاً متوسل به خشونت نیز میشود، در واقع خشونت گرایی نشانه ناکامی حاکم خودکامه در اعمال نفوذ و اقتدار خود بر جامعه و ناتوانی او در کسب رضایت و محبوبیت مردم است. حاکم خودکامه هم خصلت برتریطلبی دارد و هم مهرطلبی، یعنی هم از کمبود شدید حرمت عذاب میکشد و هم از کمبود شدید محبت، لذا وقتی او را اطاعت یا محبت کنند به راه میآید و لختی رام و آرام میشود. به همین حهت حاکمان خود کامه به شدت تحت تأثیر تملق و چاپلوسی قرار میگیرند و از کاسه لیسی و چاکری دیگران به آستان خویش لذت میبرند و مست و مسرور میشوند.
خودکامگی مانند تبعیض طبقاتی و حزبی، نخبگان و شایستگان را به حاشیه گمنامی، فرسودگی و پژمردگی میکشاند و انسانهای ضعیف و ناتوان و نالایق اما مطیع و چاکر را جذب چرخه قدرت مینماید. چون حاکمان خود کامه خود را نالایق و ناتوان احساس مینمایند، برای پوشاندن احساس درونی حقارت و فقدان اعتماد به نفس خویش از نیروهای ضعیفتر از خویش در مناصب اداری جامعه بهره میبرند تا در نگاه مقایسهای مردم از زیر دستان خویش ناتوانتر جلوه نکنند، به همین جهت در حاکمیت و مدیریت استبدادی ولو آنکه با خشونت ظاهری همراه نباشد، عناصر ضعیف و ناتوان بر مصادر امور جامعه قرار میگرفته و در دراز مدت ضعف و خرابی سیستم را بیشتر آشکار میکنند.ویژگی استبداد و خودکامگی تسری و انتقال سریع آن به اطراف است، به عبارت دیگر استبداد به زودی به یک اپیدمی و بیماری فراگیر اخلاقی تبدیل شده. و تمام سطوح جامعه را فرا میگیرد. در جامعه تحت مدیریت استبدادی افراد خود به خود میآموزند برای جبران حقارت خویش در برابر مافوق فرودستان را تحقیر کنند و زورگویی را از بالا به پائین انتقال دهند، در نتیجه آحاد آن جامعه در برابر مافوق تمکین میکنند و در برابر ما دون به زورگویی و قدرت نمایی و خودکامگی میپردازند. اگر در یک جامعه استبدادی که در آن خودکامگی نهادینه شده، انقلابی صورت پذیرد و انقلابیون بر مستبدین غالب شوند به جهت تربیتپذیری در همان جامعه استبدادی به همان شیوه و طریقه مغلوبین عمل میکنند؛ یعنی وقتی به آزادی سیاسی دست یابند چون حاکمان مغلوب قبلی به استبداد و خشونت تمایل پیدا مینمایند، به همین جهت در اکثر انقلابهای بزرگ مانند انقلاب فرانسه و روسیه سابق خشونت و خونریزی و برادرکشی و حس انتقامجویی انقلابیون را دوباره به سمت دیکتاتوری و استبداد سوق داد. امام علی علیهالسلام استبداد را مایه هلاکت جامعه و تباهی دین و عامل شورش و خرابی تلقی مینماید آنجا که میفرماید:
«من استبد برأیه هلک و من شاور الرجال شارکها فی عقولها»(قصار،119)
«کسی که استبداد کند هلاک میشود و آنکه با دیگران در تدبیر امور مشورت مینماید با عقول آنان مشارکت میکند.»
در عهده نامه جاودانه خویش به مالک اشتر نخعی میفرماید:
«لاتقولن انی مؤمّر آمُرُ فاطاع فان ذلک ادغال فی القلب و منهکة للدین و تقرّب من الغیر». (نامه 53)
«هرگز نگو که من به جهت سلطه و اقتداری که دارم به شما امر میکنم پس شما باید از من اطاعت کنید که این خصلت موجب فساد دل و تباهی دین و شورش و اعتراض میشود.
بدین معنا خفقان ناشی از استبداد و خودکامگی در نهایت به انقلاب و اعتراض گسترده مردمی منجر میگردد.
سیره سیاسی وحکومتی رسولاللّه صلیاللهعلیهوآله
بعثت رسول خاتم صلیاللهعلیهوآله در سده هفتم میلادی سر آغاز چالشی بنیادی و انقلابی اصلاحی برای امحای ساختار طبقهای و تبعیضی جامعه عربستان و تحقق مدینه قائم بالقسط به عنوان الگوی ساخت جامعه مدنی دینی برای عالم و آدم بوده است.
همانطور که قرآن کریم رسالت اجتماعی همه بعثتهای وحیانی را بنای مدینه قسط برخرابههای تبعیض میخواند:
«لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط»
«ما پیامبران را با فرنودهای آشکار فرستادیم و با آنان کتاب و میزان نازل نمودیم تا برمبنای آن مردم را دعوت به اقامه قسط نمایند».
رسولاللّه در جامعهایی کاملاً تبعیض آلود و تحقیرآمیز و به دور از قسط که بهره و نصیب سلحشوری و تفاخر گرایی و تکاثرطلبی را ارزشهای برین و زرین زندگی میدانستند، مبعوث شده و با شخصیت ناقد اخلاقی و کاریزمای ثبات فکر و عقیده و عمل اولین تجربه یک دولت سیاسی ـ مذهبی مبتنی بر قسط و اخلاق انسانی را به نمایش گذارد.
از مطالعه سیره سیاسی دوران کوتاه زمامداری و مدیریت فرهمند رسولاللّه صلیاللهعلیهوآله بر مدینه نبوی عربستان آن روز اصول پنجگانه زیر به دست میآید که در واقع این اصول نفی عواملی است که جامعه را از اعتدال خارج ساخته و به انحطاط میکشاند، این اصول پایههای پایدار حکومت رسولاللّه بوده است:
1ـ نفی تعصب فامیلی و حزبی و قومی
در سیاست حکومتی و سیره اجتماعی رسولاللّه آن گونه که تاریخ حیات پربار آن حضرت گواهی میدهد، عرب و عجم، مسلمان و غیر مسلمان، انصار و مهاجر، قحطانی و عدنانی، فامیل و بیگانه هیچ تفاوتی نداشته است، حتی موردی خاص در حیات درخشان رسولاللّه یافت نمیشود که حکایت از اعمال تعصب فامیلی و حزبی و گرایش به صنف و طبقه خاص نماید.
آیه مبارکه ان اکرمکم عند اللّه اتقاکم همواره برزبان مبارک او جاری بوده است. مقام یک عجمی اهل فارس نزد آن حضرت به جایی رسید که دربارهاش فرمود: سلمان منا اهل البیت، در فتح مکه بلال بن رباح آن برده سیاه حبشی را دستور فرمود به بالای کعبه صعود کند و اذان بگوید، اگر چه مشاهده این وضع برای سران قریش به ویژه ابوسفیان بسیار دردناک بوده باشد. در همان روز فتح مکهبه خویشان خود به ویژه در انجمن رجال بنیهاشم و عبدالمطلب به لزوم رعایت عدالت و مساوات بین تمام طبقات اشاره نموده فرمود:
«ای فرزندان هاشم رشته مودت و محبت بین من و شما ناگسستنی است اما گمان نبرید که پیوند فامیلی بین من و شما مجوز خلافکاریتان میشود یا شما را در آخرت نجات میدهد، بدانید اگر دنبال گناه بروید کاری از من ساخته نیست و ان لی عملی و لکم عملکم(12)(عمل من برای من و عمل شما برای شماست)».
سپس اضافه فرمودند:
«ان اللّه قد اَذْهَبَ نخوة الجاهلیه و تکبرها بآبائها کلکم لآدم و آدم من تراب و اکرمکم عنداللّه اتقاکم(13)
«همانا خداوند غرور جاهلی و افتخار به آباء را از بین برده، همه شما از آدم و آدم از خاک است و بهترین شما نزد خدا با تقویترین شماست».
همچنین فرمودند:
«ان العربیه لیست ببابٍ و لکنها لسان ناطق قصر به عمله لم یبلغ خسبه».(14)
«همانا عربیت چیزی نیست مگر زبان گویا، کسی که عملش مانع بزرگی او شود هرگز صبب و نسب او را به بزرگی نمیرساند».
در همایش بزرگ حجةالوداع و در اجتماع مسجد خیف و حتی در آخرین ساعات عمر شریف خویش همواره بر لغو تعصبات فامیلی و گروهی و جناح بازیهای فامیلی و حزبی تأکید فرموده و همگان را به رعایت قسط و تقوی توصیه نمودند. از محتوای این نوع خطابههای مکرر رسولاللّه میتوان به میزان نگرانی آن حضرت از احیاء مجدد ارزشهای کهن جاهلی به ویژه تعصبات گروهی و قومی پی برد، البته آینده معلوم ساخت که نگرانی رسولاللّه بی مورد نبوده است.
2ـ نفی تبعیض مالی در پرداخت حقوق از بین المال
رسولاللّه در پرداخت حقوق و مستمری از بیت المال به برده و آزاده، عرب و عجم و هرکس که مقیم و عضو کشوراسلامی بود با نظر واحد مینگریست، هیچ کسی را بردیگری ترجیح نمیداد، خویشتن همان مقدار حقوق دریافت میکرد که به سرداران و صاحب منصبان سیاسی و پستترین فرد از طبقات اجتماعی عطا میکرد. در عین حال هر کسی آزاد بود علاوه بر دریافت مستمریثابت و یکسان با دیگران به فعالیت تولیدی پرداخته و درآمد اضافی تحصیل نماید. در پایان جنگ بدر که رسولاللّه غنایم را بین ارتش اسلام به طور مساوی تقسیم میکرد سعد وقاص خشمگنانه اعتراض کرد که آیا مرا که از اشراف و بزرگان طائفه بنی زهره هستم با آب آوران و باغبانهای یثرب یکسان میبینی؟ حضرت از شنیدن کلام سعد ناراحت شد و فرمود: هدف از جنگ حمایت از مظلومان در برابر ظالمان است، من مبعوث شدم که تمام تبعیضها و امتیازات موهوم را ریشه کن سازم و مساوات را بین همگان حاکم نمایم. پیامبر صلیاللهعلیهوآله در این جنگ سهم ذوی القربی را نیز بین رزمندگان اسلام تقسیم نمود. هرچه از غنایم جنگی به دست میآمد به بیت المال برگردانده میشد تا بالسویه بین همه تقسیم شود، حضرت مکرر دستور میدادند:
ردوا الخیاط و المخیط فان الغلول عار نار یوم القیامه.(15)یعنی همه چیز را باید به بیت المال برگردانید حتی نخ و سوزن را، زیرا خیانت ننگ و آتش قیامت است. پیامبر صلیاللهعلیهوآله پس از جمع آوری اخماس و زکوات و صدقات تا آخرین درهم را بین همه مستحقان و مستمری بگیران از عرب و عجم و سیاه و سفید تقسیم میکرد وکسی را جرأت آن نبوده به خاطر وابستگی به رسولاللّه یا داشتن منصب فرماندهی سپاه یا فرماندار و استاندار بودن بیش از سهم گمنامترین و پائینترین طبقه اجتماع از بیت المال دریافت نماید.
3ـ نفی استبداد و خشونت واعطاء آزادی انتقاد و اعتراض
گذشته از آنکه رسولاللّه به توصیه اکید قرآن کریم با صحابه کبار خویش در شؤون سیاسی مشورت میکرد و آراء و نظرات آنان را در صورت موافقت با واقع به کار میگرفت به همه طبقات اجازه هر گونه اظهار نظر مخالف را میداد. به کرات اتفاق افتاده که برخی با تندی و خشونت حضرتش را مورد اعتراض شدید خویش قرار داده تا جائیکه بعضی از اطرافیان قصد تنبیه و توبیخ معترض را مینمودند اما حضرت باکمال آرامش و متانت به سخنان آن گوش فرا میداد و از هرگونه مقابله به مثل و اعمال خشونت به معترضان شدیدا ممانعت نمود. در حکومت دینی رسولاللّه مخالفان به همان اندازه آزادی بیان و انتقاد داشتند که موافقان، چنانکه وقتی یک یهودی ساکن مدینه به حضرتش اعتراض جسارتآمیزی کرد و عمربن خطاب گریبان او را فشرد، حضرت به عمر عتاب کرده و فرمود:
«دَعْهُ یاعمر ان لصاحب الحق مقالاً(16)
«ای عمر او را رهاکن که هر صاحب حقی میتواند حق گفتار داشته باشد.»
در تقسیم غنایم غزوه طائف شخصی از قبیله بنی تمیم به نام ذوالخوَیصره حضرت را در جمع سپاهیان متهم به اِعمال تبعیض و بی عدالتی نمود، پیامبر صلیاللهعلیهوآله علیرغم شدت ناراحتی که از چهرهاش آشکار بود فقط گفت:
«وای برتو اگر من عدالت نکنم چه کسی عدالت خوهد کرد».
خلیفه دوم خواست که او را توبیخ کند حضرت فرمود:
«دعوه ان له اصحابا یُحَقّر احدکم صلاته مع صلاتهم و صیامه مع صیامهم و یقرؤن القرآن لایجاوز تراقیهم یمرقون من الدین کما یمرق السهم من الرمیه(17)
«او را رها کنید در آینده رهبر گروهی خواهد شد که با نماز و روزه خود عبادات شما را ناچیز میشمارند، قرآن میخوانند در حالیکه از حنجرههای آنان تجاوز نمیکند. آنان مانند خروج تیر از کمان از دین خارج میشوند».
با چنان توصیف و پیشبینی از شخص معترض حضرت اجازه کوچکترین اهانت را به او نمیدهد و هرگز هم قصاص قبل از جنایت نمیکند آنهم با کسی که درآینده از رهبران مارقین و خوارج خواهد بود.
4ـ نفی تبعیض طبقاتی دراجرای قانون
قانون در جامعه انسانی مانند نظم در منظومه شمسی است، همانطور که نظم از روابط پایدار تکوینی بین پدیدارهای طبیعی حکایت میکند، قانون هم از روابط پایدار تشریعی بین آحاد جامعه حکایت مینماید اما وضع قانون به تنهایی برای ایجاد عدالت و رفع تبعیض و زورگویی کافی نیست بلکه باید در پس هر قانونی قدرت متمرکز و انسانهای فداکاری باشند تا آنرا بلاملاحظه به نفع ذیحق به اجرا در آورند، به همین جهت از نصب هرکس و ناکسی و هر انسان زبون و جبون و افتاده در ورطه تن پروری و مال اندوزی بر منصب اجرای قوانین باید جدا ممانعت کرد. اگر چه وضع قانون بر اجرای آن تقدم دارد اما اجرای قانون به نفع هر ذیحق و در جهت نفی ستم و تبعیض از نظر رتبه و شرف برقانون ترجیح دارد زیرا اگر قانونی ولو عادلانه وضع شود ولی به مرحله اجرا نرسد توالی فاسد آن از بیقانون بیشتراست، حداقل تالی فاسد آن افزایش جسارت و گستاخی افراد قانون شکن میباشد.
در اجرای قانون باید قاطع بود نه آنکه خشونت بار و سنگین با متخلف مواجه شد بلکه باید از هر نوع انعطاف در اجرای قوانین اجتناب کرد. مهمترین عامل رواج قانون شکنی درجامعه انعطاف مجریان قانون و عافیتطلبی و ترس و ضعف نفسانی و محافظهکاری در جهت بقاء مقام و منصب آنان است و مهمتر از انعطاف، اعمال تبعیض در اجرای قانون است. در زمان رسولاللّه صلیاللهعلیهوآله یکی از زنان اشراف مدینه از منسوبین آن حضرت به نام فاطمه بنت اسود مخزومی مرتکب سرقت شد و به دستور آن حضرت محکوم به حد گردید، گروهی از اشراف باتضرع فراوان شفاعت نمودند، حضرت نپذیرفت، تا اینکه اسامه بن زید را به وساطت طلبیدند وقتی پیامبر صلیاللهعلیهوآله با وساطت اسامه مواجه شد با ناراحتی تمام فرمود:
«اتشفع فی حد من حدود اللّه یا اسامه»
«آیا در اجرای حدود الهی شفاعت میکند ای اسامه»
سپس در جمع مردم حاضر شد و فرمود:
«ایها الناس انماضَلّ من قبلکم انه اذا سرق الشریف ترکوه و اذا سرق الضعیف اقاموا علیه الحدوایم اللّه لو ان فاطمه بنت محمد سرقت لقطع محمد یدها(18)
«ای مردم همانا همه جوامعی که در اجرای قانون تبعیض قائل شدند وقتی بزرگان و قدرتمندان مرتکب سرقت شدند آنها را رها کردند اما وقتی ضعیفان نیازمند مرتکب دزدی شدند دستان آنان را قطع نمودند، سوگند به خدا اگر فاطمه دختر محمد9 مرتکب دزدی شود دست او را قطع خواهد کرد».
مسلما پیامبری که از دزدی یک زن اشرافی غمض عین نکرده و دستور قطع دست او را صادر میکند با سارقین بیت المال به طریق اولی و بدون هر نوع تبعیض، اعمال قانون مینماید. قانون قاطع رسولاللّه تفویض مناصب اجتماعی به افراد توانمند و کاردان بوده است. لذا هرگز میزان ارادتمندی یا نسبت فامیلی اصحاب صدیق خویش را توجیهی برای تفویض منصب به آنان قرار نمیداد حتی به ابوذر غفاری صحابی محبوب خود که او را صادقترین افراد میخواند اعطاء مسؤولیت اجتماعی نکرده و به او فرمود:
«انک ضعیف و انها امانة و الامانة ثقیله و انها یوم القیامه خزی و ندامه».(19)
«همانا تو ضعیف هستی و منصب اجتماعی امانت سنگینی است که پذیرش آن بدون آمادگی لازم ما یه خذلان و ندامت در روز قیامت است».
چنانکه قبلاً با اعطاء مسؤولیت اجتماعی به عموی خود عباس بن عبدالمطلب به همین دلیل امتناع کرده بود، اصولاً پذیرش مناصب اجتاعی بدون کارایی و شایستگی را خیانت میدانست، چنانکه فرمود:
«من تقدم علی المسلمین و هو یری ان فیهم من هو افضل منه فقد خان اللّه و رسوله و المسلمین».(20)
«اگر کسی خود را بر سایر مسلمین مقدم بشمارد در حالیکه میداند در میان آنها لایقتر از او وجود دارد به خدا و رسولش و مسلمین خیانت کرده است».
بنابراین هم اعطاء مناصب اجتماعی و هم پذیرش آن بدون رعایت لیاقت و کاردانی بلکه برمبنای روابط حزبی و جناحی و رفاقت بازیهای تبعیضآمیز، خیانت به خدا و پیامبر و مومنان است.
5ـ نفی زمینههای تحقیر اجتماعی و قدرت نمایی
آنچه مردم را در برابر رسولاللّه به اطاعت وا میداشت نفوذ کاریزمایی و خصایص نافذ اخلاقی و شخصیت متین و با ثبات و عطوف و منعطف آن حضرت بود، لذا رسولاللّه نه تنها هیچ نیازی به قدرت نمایی و ارائه جلال و شکوه شاهانه نداشت بلکه با هر نوع شگردی که در دل مردم حقیر و فقیر رعب و هراس ایجاد کند و باعث تحقیر اجتماعی اشخاص آبرومند و ارجمند شود، عملاً مخالفت میکرد. در مجالس عمومی درخواست میکرد که همه به صورت دایره جلوس نمایند تا هیچ کسی احساس برتری بر دیگران نکند، در سفر و حضر امور شخص خود را بدون مساعدت و دخالت دیگران برعهده میگرفت و در امور مشترک حتما با دیگران مشارکت میکرد، چنانکه در سفر وقتی خواستند غذایی طبخ کنند آن حضرت مانند سایرین به جمعآوری هیزم پرداخت.
وقتی مردی تحت تأثیر اُبهّت اجتماعی و معنوی آن حضرت دچار ترس و حقارت شد فرمود:
«هون علیک فلست بملک انا ابن امراة کانت تاکل القد».(21)
«راحت باش من پادشاه نیستم بلکه فرزند آن زنی هستم که خوراک ماهی میخورد».
وقتی زن اعرابی با تعجب به آن حضرت اعتراض میکند: انک تاکل اکل العبد و تجلس جلوسه؟ (مانند بردگان غذا میخوری وجلوس میکنی) آن حضرت فرمود: «ایّ عبد اعبد منی(22)»، یعنی چه کسی بردهتر ازمن است.
به سلمان فارسی که خود را روی دست و پای آن حضرت انداخته بود فرمود:
«لاتصنع بی ماتصنع الاعاجم بملوکها انا عبد من عبید اللّه(23)
«آنگونه که عجمها با پادشاهان عمل میکنند بامن برخورد نکن من بندهای از بندگان خدا هستم».
هر وقت مشاهده میکرد کسی پشت سر مرکب او میآیدیا درخواست میکرد که بر مرکب او سوار شود و در صورت امتناع آن فرد میفرمود: «تقدم امامی و ادرکنی فی مکان الذی ترید(24)
یعنی شما جلو برید تا من به شما برسم.
رسولاللّه صلیاللهعلیهوآله قبل از تحقیق تجربی روان شناسانی چون آدلر، مازلو، یونگ، فروید و هورنای و دیگران به اهمیت تأثیر شدید تحقیر اجتماعی در بروز جاهطلبی و قدرتپرستی آحاد جامعه توجه داشته است، رسولاللّه صلیاللهعلیهوآله کاملاً وقوف داشته است که تحقیر اجتماعی و برتریطلبی رهبران و مدیران و صدرنشینی و بزرگ نمایی آنان اگر چه برای خود آنان لذت شیطانی و خیالی ایجاد میکند ولی روان و جان اشخاص برجسته و لایق و شایسته جامعه را در انظار عوام الناس مجروح میسازد و در دل آنان عقده سنگین و سهمگین حقارت اجتماعی که قطعا تولید واکنش برتریطلبی وقدرتطلبی مینماید ایجاد میکند، لذا رسولاللّه صلیاللهعلیهوآله به سلامت و بهداشت روانی جامعه توجه داشته است، هدف او با آن شگرد پیامبرانهاش یارگیری و نعوذباللّه ریاکاری نبوده بلکه ایجاد امنیت حقیقی در حیات روانی و فکر برجستگان و نخبگان جامعه بوده تا آنان را به سمت مناصب اعتباری و اشتهار اجتماعی سوق ندهد وسرمایههای علمی ومعنوی مصروف سیاسیکاریها نگردد.
با مطالب موجز فوق خواستیم گوشههایی محدود از سیره سیاسی و رفتار اجتماعی رسولاللّه را به خوانندگان عزیر ارائه دهیم تا نشان دهیم که چه میزان انفصال بین سیره آن حضرت با جانشینان منتخب او پدید آمده که همان انفصالموجب بروز زمینههای آسیبپذیری سخت جامعه گردیده و موجب خروج آن از اعتدال شده به طوریکه همه زمینههای توفیق را از اختیار امام علی علیهالسلام سلب کرده است. مسلم است توفیق نسبی رسولاللّه از آن جهت بوده که دین و آئینی فطری و منطبق بر خواست انسان برای مردم به ارمغان آورده اما وقتی جامعه دینی شده و رنگ و صبغه مذهبی یافته و با همان ساخت دینی دچار انحراف عمیق روانی و اجتماعی گردیده دیگر به سادگی و سهولت اتخاذ سیاست پیامبرانه و دین ورزانه نمیتواند تأثیرات سریع و فسیح برفکر و جان مردم گذارده و آنان را از بستر انحطاط اخلاقی و سیاسی و اجتماعی به مسیر اعتدال و بالندگی بکشاند، چرا که قداست و نفوذ معنوی سیاستهای دینی به جهت استفاده جاهلانه یا ظاهری و ابزاری نقصان پذیرفته و عامه مردم معمولاً سیاستهای جدید دینی را نیز مانند شگردهای سیاسی سابق تفسیر میکنند و اعتماد لازم خویش را از دست میدهند.
پینوشتها
______________________________
1. در این رابطه رجوع شود به کتب آناتومی قدرت از گالبرایت، ترجمه مهاجر، احساس کمتری از دکتر منصور، قدرت از راسل ترجمه دریابندی، رهبری و مدیریت از هاشمی رکاوندی.
2. البته گاهی تفاوت سطح زندگی و در آمد و رفاه حاکمان با توده مردم هم موجب انگیزه قدرتطلبی میشود در این صورت قدرت ابزار میگردد.
3. البته گاهی تبعیض و نابرابری طبقاتی معلول تقسیم ناعادلانه کار و وظایف و منابع مالی جامعه است.
4. سفینه البحار، ماده خبز
5. کلمات قصار، 319
6. کلمات قصار شماره 31
7. الحزب جماعة فیها غَلظِ
8. به همین جهت خداوند در آغاز از پیامبرش میخواهد که عشیره خود را دعوت به اسلام کند یا از حمایت عاطفی آنها برای پیشبرد اهداف معنوی خود استفاده نماید و انذر عشیرتک الاقربین.
9. المقدمه، لابن خلدون، ص 405، 481
10. رجوع شود به: سیری در اندیشه سیاسی عرب از حمید عنایت و سرآغاز نو اندیشی معاصر از مقصود فراستخواه.
11. نهجالبلاغه، خطبه شماره 192
12. بحارالانوار ج 21، ص 112، سیره ابن هشام، ج 2 ص 412، شرح ابن ابی الحدید ج 17 ص 281،فروغ ابدیت، جعفر سبحانی ج 2 ص 343
13. همان
14. تاریخ طبری، ج 2 ص 215
15. سیره ابن هشام، ج 3 ص 337، بحار الانوار ج 21 ص 33
16. مکارم الاخلاق، فضل طبرسی ص 23
17. سیره ابن هشام، ج 2 ص 496
18. الوافی، فیض کاشانی، باب انه لاشفاعه فی الحد، چاپ افست
19. بحار الانوار، ج 67، ص 121
20.
21. بحار الانوار، ج 16، ص 229.
22. بحار الانوار، ج 16، ص 226.
23. همان، ج 76، ص 63.
24. بحار الانوار، ج 16، ص 236.
بعثت رسول خاتم صلیاللهعلیهوآله به گواهی تاریخ، انقلابی را به فُسْحت فطرت تا فکرت در حیات فراوانی از مردم عرب آن زمان پدید آورد و بنیادهای جهالت نهادین را متزلزل کرد و سنن دیرین فرهنگ حاکم را از قوت و شدت به ضعف و خفت کشاند و طرحی نو برای زیستن انسانی در انداخت اما به گواهی همان تاریخ عواملی پس از فقدان حضور جسمانی رسولاللّه موجبات رجعت اوضاع برآمده از بعثت نبوی به جاهلیت کهن گردیده و مدینة الرسول را به کانون تحزّب و تعصّب تبدیل کرده و جامعه نبوی را پس از گذشت کمتر از ربع قرن به جامعه اموی متحول ساخت. اگر چه نقصان تأثیر بعثت نبوی درتحول مستمر و بنیادین جامعه عرب معلول تنگنای تاریک فرهنگ جاهلی و محدودیت فکر فرودین فرورفتگان در ورطه تحزّبها و تعصبها بوده و در یک کلام معلول عدم قابلیت قابل بود نه نقص فاعلیت فاعل، اما شناخت عمیق و کالبد شکافی دقیق عوامل فوق میتواند فرنود و رهنمود لازم را برای آسیبشناسی روانی و اجتماعی هر جامعه گرفتار انحطاط و ابتذال ارائه دهد.
انقلاب رسول خاتم صلیاللهعلیهوآله بارقههای ایمان وحیانی را در دل و جان فسرده و پژمرده فراوانی از مردمان زنده ساخت و آنان را با طلیعه مدنیت مبتنی بر آزادی و عدالت آشنا گردانید اما بنیادهای کهن و نهادینه عصبیتهای فامیلی و گروهی و گرایشهای قدرت طلبانه جناحی و فرهنگ تقدسیافته طبقاتی که با حضور کاریزمای قدرت و اقتدار معنوی رسولاللّه به حال ضعف و استحداد رفته بود و میرفت تا حداکثر در نسل دوم انقلاب نبوی و استمرار بعثت عمومی خدای منان که در بعثت علوی مقدر شده بود، کاملاً ریشه کن گردد پس از فقدان حضور جسمانی آن حضرت توسط سران سختسر قوم از حالت کمون خارج شد و با گزینش جناحی و عجولانه فردی از مفضولان امت به منصب خلافت بلافصل رسولاللّه رگههای عصبیت دوباره قدرت گرفت و در واقع با تعصبات و شعائر دینی در آمیخت و قدرت مضاعف یافت و بدین منوال تقدیر حکیمانه الهی را که بر خواست و اراده فراوانی از مردمان با ایمان قرار گرفته بود مبتذل ساخت و جامعه نبوی را از جریان بعثت عمومی خارج کرد و سرنوشت مسلمین بلکه اسلام فرادستآنان را دگرگون ساخت.
البته عصبیت حزبی و فامیلی و در شکل نوین آن باندبازی و جناح گرایی پیدا و پنهان، نقش مهمی در معادلات سیاسی اجتماعی هر کشور میتواند داشته باشد و بعضا نیز منبع رقابتها و خدمات ماندگار گردد، اما نه آن نوع عصبیت که مولد تبعیض طبقاتی و تضییق اجتماعی یک طبقه سیاسی بر سایر طبقات باشد. در آن جوامعی که عصبیتهای حزبی و گروهی به روابط سلطه تبدیل میشود و حتی بر آرمانهای دینی و ارزشها و گرایشهای نوع دوستانه انسانی غلبه پیدا میکند، در آن صورت به ظهور طبقات متخاصم و متعارض و حاکمیت مطلقالعنان و تمامیتخواه و انحصارگرا منجر میشود و ظلمت تبعیض، همه زوایای حیات اجتماعی را فرا میگیرد و سایه شوم استثمار و فقر و خیانت و تعرض همه سطوح جامعه را در مینوردد. عصبیت حزبی و جناحی عرب عصر بعثت نبوی، از آن نوع عصبیت بود که پس از سقیفه بنیساعده چهره باطنی خود را با ظاهر دین نشانداد و جامعه را از برکات حضور انسانهای شایسته و کاردان و مردم شناس در عرصه رهبری و سیاست و در رأس همگان مولی الموحدین علی بن ابیطالب علیهالسلام محروم ساخت و مقدرات مسلمین را در جهت اقتدار بلامنازع و نحوستزای امویان متحول کرد.
ما در این مقال در آغاز، عوامل کلی خروج یک جامعه از اعتدال و فروافتادن آن در ورطه انحطاط سیاسی و اخلاقی را مورد بررسی قرار میدهیم و سپس برمبنای آن با ارائه مستندات تاریخی و تحلیل روان شناختی و جامعه شناختی حوادث پیش آمده پس از رحلت رسولاللّه تا عصر بعثت علوی، به بیان علل عدم توفیق امام علی علیهالسلام در اعاده عدل و آزادی به جامعه نبوی را پس از انقضای خلافت عثمان و پذیرش اضطراری منصب خلافت توسط امام میپردازیم. ساختار این مباحث به گونهای است که میتواند آسیبشناسی هر جامعه و حکومت دینی یا مردمی را در سطح کلان تبیین نماید.
عوامل کلی اختلال رهبری سیاسی
و آسیب دیدگی جامعه
جامعهای که به رهبری سیاسی متمرکز دست یافته، بخشهای مختلف آن به مثابه یک سیستم ارگانیک در تعامل دمادم قرار میگیرد، اگر نقش رهبری سیاسی و ارتباطتنگاتنگ آن را با نقش وکارکرد نهادهای اجتماعی مانند نقش مغز و سلسله اعصاب در مجموعه بدن بدانیم، در آن صورت همان طوریکه صحت یا آسیب دیدگی مغز و اعصاب بر کل بدن موثر واقع میشود، اعتدال یا اختلال سیستم رهبری یک جامعه نیز همه بخشهای آن را به سمت اعتدال یا اختلال سوق میدهد. به همین جهت کارکرد رهبری سیاسی و نهادهای اجتماعی وابسته به آن در یک جامعه تأثیرات سریع و عمیقی را بر منش و روش اقشار مختلف مردم میگذارد و به زودی در روابط اجتماعی آنان منعکس میشود. به همین جهت شناخت عوامل آسیبزای بروز اختلال در حیات اجتماعی و خروج رهبری متمرکز سیاسی از اعتدال میتواند برای همه حکومتهای دینی و نظامهای سیاسی برآمده از آن و یا حاکمیتهای مردمی راهگشای حیاتی باشد تا همواره سیستم رهبری و روابط اجتماعی را تحت نظارت و کنترل دمادم خویش داشته باشند. ذیلاً به این عوامل کلی اشاره مینمائیم.
1ـ رنج تحقیر اجتماعی
در جامعهای که در آن قدرت جایگزین حق میشود و به ارزش مقدس و آرمانی تبدیل میگردد، تحقیر اجتماعی همگان را تشنه قدرت میکند و ضعیف و قوی را در آرزوی وصول به اقتدار اجتماعی به عرصه سیاست میکشاند.
البته همه افراد تجارب فراوانی از حقارت اجتماعی دارند به ویژه از دوران طفولیت و نوجوانی تحت تأثیر امتیازات طبیعی و اقتدار اجتماعی والدین به ویژه پدر و سایر آحاد متنفد و مقتدر جامعه احساس کوچکی و کمتری را تجربه مینمایند و اتفاقا این سطح از حقارت اگر با ناکامیها و شکستهای تلخ در زندگی همراه نباشد، عادی و طبیعی و اجتنابناپذیر بوده و گاهی انگیزه فعالیتها و موفقیتهای اجتماعی میشود، اما زمانی که قدرت سیاسی یا سازمانی درجامعه ابزار نفوذ روحی و اقتدار اجتماعی و شخصیتطلبی و حرمتخواهی و قداستزایی شود و قدرتمندان و صاحب منصبان به خاطر قدرت سیاسی یا اجتماعی مورد اعتنا و احترام بزرگ و کوچک واقع شوند و بر صدر مجالس جای بگیرند و صولت و شوکت ملوکانه از خود نشان دهند و بر سر هر کوی و برزن نام آنان با ترس و لرز یا احترام برده شود و آنان نیز خضوع و تمکین طلب نمایند، درآن صورت تحقیر اجتماعی تحقق مییابد. وقتی تحقیر اجتماعی در جامعه از سوی حاکمان و قدرتمندان سیاسی و سازمانی توسعه یابد، اکثر آحاد جامعه حتی نخبگان علم و ادب و اخلاق نیز از آن جهت که همگان نیازمند حرمت و شخصیت و شهرت اجتماعیاند، جایگاه راستین خود را رها کرده و به سمت قدرتطلبی و کسب اشتهار از طریق تصاحب مناصب قدرت اجتماعی سوق و شوق پیدا میکنند، اگر چه گاهی خود را به حاشیه و انزوا میکشانند تا شاهد گمنامی و بی حرمتی خود در حضور صاحب منصبان قدرت نما نباشند.
وقتی توده مردم در معابر و منابر و محاضر توسط صاحبان قدرت سیاسی و سازمانی تحقیر و از احترام اجتماعی محروم شوند و تحت تأثیر کاریزمای قدرت، خود را هیچ انگارند، زبونی و جبونی برآنها غالب شده و اعتماد به نفس و روح استقلال و خوداتکایی و خود سامانی را از دست میدهند و به موجودات حقیر و ذلیل مبدّل میشوند و از آنجا که تحمل رنج تحقیرشدن در جمع و جامعه سخت و تنش آفرین است، به صورت واکنش قدرتطلبی و ریاست خواهی بروز میکند. در واقع توده مردم حتی نخبگان جامعه به جای تلاش برای رسیدن به کمال حقیقی به سمت مناصب اعتباری و متنافی و ناپایدار اجتماعی اشتیاق پیدا میکنند.
انسان قدرت طلب همواره قدرت را ابزار و وسیلهای برای رسیدن به لذاتی تلقی میکند که فقط از طریق اقتدار اجتماعی حاصل میشود و آن لذت اشتهار و افتخار، لذت امر ونهی کردن، لذت محترم بودن، لذت ترس آور بودن، لذت مرید داشتن، لذت نقل محافل شدن، لذت حرف آخر را زدن، لذت صدر نشینی،لذت رفاه و رخاء، لذت خود مختاری، لذت مالک بودن، لذت بهرهمندی از امکانات زندگی است.
قدرتطلبی در روابط اجتماعی به دو صورت ظاهر میشود، به صورت تلاش وقفهناپذیر و افراطآمیز برای کسب برتری و موفقیت و ریاست و در صورت ناکامی و ناتوانی به صورت حمایت افراطی و تعصب آلود از صاحبان قدرت. در حالت اول قدرت طلب با به کارگیری همه توش و توان خود در صدد جلب آراء و انظار عمومی به خود بر آمده و با تشکیل گروه و حزب و سازمان درصدد کسب اقتدار و غلبه بر رقبا و دستیابی به منابع قدرت اجتماعی تلاش مینماید و در حالت دوم با نزدیک شدن بهصاحبان قدرت و اظهار نوکری و چاکری وشعار جان برکف دادن و اعلان وفاداری و فداکاری درصدد غلبه بر احساس حقارت اجتماعی و احیانا محرومیتهای مادی ناشی از آن بر میآید. از آنجا که قدرتمندان سیاسی برای مطیع ساختن مردم از ابزار تهدید یا تطمیع نیز سود میبرند، افراد را شرطی میسازند و در اطاعت محض قدرقدرتان در میآیند به طوریکه اگر روزی به محاکمه کشیده شوند ابراز میدارند که ارعاب و انتفاع موجب تسلیم و تمکین آنان در برابر قدرقدرتان شده است(1)
هر چه در جامعه حاهطلبی و قدرت جویی بیشتر باشد نشانه آنست که در آن جامعه مردم به ویژه نخبگان توسط قدرتمندان سیاسی و اجتماعی و طبقات متمول و ثروت اندوزان وابسته به حاکمیت تحقیر میشوند. در جامعهای که هر کس و ناکسی هوس ریاست در سر میپروراند و زندگی روزمره را صرف فعالیتهای سیاسی میکند و از رهبران اجتماعی اسطورههای جاودانه میسازند، به طور حتم قدرت به مقدسترین ارزش آرمانی بدل گشته و اخلاق، دین و شعائر مذهبی ابزارهایی درجه دوم برای وصل به قدرت قلمداد میگردد.(2)
2ـ جور تبعیض طبقاتی
لازمه زندگی اجتماعی پذیرش نقش است. نقش اجتماعی هر فرد وظائفی است که متناسب با توان و علایق خویش در قبال جامعه برعهده میگیرد. از آنجا که انسانها در حال انفراد و بدون مساعدت همنوعان قادر به تأمین انوع احتیاجات خود نمیباشند، طبیعی است که هر کسی برحسب استعداد ذاتی و مهارت اکتسابی خود عهدهدار تأمین بخش خاصی از نیازهای خود و دیگران میشود. بر مبنای نقش اجتماعی افراد و تفاوتهای فردی و تفاضلهای کسبی، زمینه طبیعی تقسیم کار و توزیع نقشها فراهم میآید و بدین طریق افرادی که نقش اجتماعی معین و همسان دارند، یک طبقه و صنف اجتماعی را تشکیل میدهند، همانطور آنها که اداره جامعه و سازمانهای اجتماعی آن را برعهده دارند طبقه حاکم یا مدیران جامعه را به وجود میآوردند.
طبقه اجتماعی یا صنف به عنوان گروه واقعی و طبیعی است که بدون نیاز به جعل و اعتبار و قوانین موضوعه و اهداف از قبل تعیین شده یا روابط عاطفی و فکری پدید میآید و همین وجه تمایز آن از گروههای اجتماعی است. جامعهای که طبقاتاجتماعی آن بر مبنای قریحه ذاتی و قابلیت اکتسابی پدید آمده باشد، تفاوتها و نابرابریهای موجود بین طبقات، موجب تحرک و پویایی آن میشود.
امام علی علیهالسلام در عهد نامه معروف خود به مالک اشتر به وجود طبقات اجتماعی و لزوم رعایت حقوق آنان از طرف حکومت اشاره کرده و میفرماید:
«ولاغنی ببَعضها عن بعضٍ اعلم انّ الرعیه طبقات لایصلح بعضها الما ببعضٍ...» (نامه 53)
مردم از طبقات مختلفی تشکیل شدهاند که هر کدام جز به وسیله دیگری اصلاح و تکمیل نمیشوند و هیچیک از دیگری بی نیاز نمیباشد.
طبیعیترین حکومتها آنست که با مشارکت آزادانه همه طبقات اجتماعی و در جهت حفظ منافع همه اصناف پدید آید و حاکمان آن نیز از میان شایستهترین افراد هر طبقه برگزیده شوند. حال اگر طبقه و صنف خاصی از جامعه به هر طریق برسایر طبقات غلبه و سلطه یابد و یا آنکه حکومت برآمده از طبقات مختلف اجتماعی به طبقه و صنف خاصی گرایش پیدا کند و در جهت حفظ منافع آن طبقه تلاش نماید و یا اینکه اصولاً حاکمیت، خود به طبقه نوظهور سیاسی تبدیل شود که منافع ممتازی برابر خود قائل باشد، چهره سیاه تبعیض طبقاتی از درون آن ظاهر میشود و به تدریج دامنهاش به سطوح مختلف جامعه تسری پیدا میکند.(3)
در جامعه گرفتار تبعیض طبقاتی به زودی مرزطبقات اجتماعی به هم میریزد و افراد برای جذب به قدرت حاکمه و حفظ منفعت و امنیت، از طبقات خود خارج میشوند و خود را به طبقه حاکمه نزدیک میکنند، در نتیجه نقش واقعی افراد گم میشود و عالم برجای جاهل و جاهل جایگزین عالم میشود، مشاغل اجتماعی بر مبنای لیاقت و قابلیت به افراد تفویض نمیشود بلکه به میزان انطباق روش و منش آنان با منافع و مصالح طبقه حاکمه نقشهای بدلی و ساختگی پیدا میکنند. در جامعه طبقاتی نخبگان علمی و فرهنگی و طلایه داران تمدن و سرآمدان اخلاق و فضیلت در گمنامی فرو میروند و توده مردم از حضور با برکت آنان در عرصه فعالیتهای اجتماعی محروم میشوند، مگر آنکه آنان نیز برای حفظ موقعیت یا منفعت مجذوب قدرت حاکمه و طبقه مسلط سیاسی گردند.
3ـ داغ محرومیت مادی
اگر برای مجموعه احتیاجات مادی و روانی انسان سلسله مراتبی قائل باشیم، نیاز به غذا و مسکن اولیترین نیازهاست، بدین معنا غذا به انسان توان و زندگی میدهد و مسکن به تن و روان سکونت و آرامش میبخشد، بعد از آن زندگی زناشویی و حرمت و اعتبار اجتماعی اهمیت مییابد. درنتیجه، عدم دسترسی به غذای کافی و نداشتن خانه و کاشانهایی که تن و جان در آن سکونت یابد، نشانه فقر شدید اقتصادی است. فقر و ناداری، سوء تغذیه و فقدان مسکن و همینطور فقدان شغل و درآمد مکفی و محرومیت جنسی نه تنها تن را فرسوده و رنجور میسازد بلکه اعصاب و اخلاق آدمی را از اعتدال خارج نموده و فکر و ذکر و همه توانشهای روحی و معنوی را معطل آب و نان میکند، به ویژه وقتی طبقات فقیر و نادار در جنب و جوار خود شاهد تنعم و ترفه اغنیاء و صاحبان قدرت سیاسی و خانههای مجلل و سفرههای رنگین متمولان برآمده از حاکمیت باشند. در آن صورت داغ محرومیت بس زجرآور و کشنده خواهد شد. اصولاً درگیری انسان با ابتداییترین نیازها موجب فراموشی خود راستین انسانی و از خود بیگانگی میشود، آدمی به جای آنکه نیاز به آب و نان و مسکن را واسطهای برای وصول به نیازهای عالی و معنوی قرار دهد، خود آن نیازهای سافل را همه هدف خود قرار میدهد و از بام تا شام در اندیشه اشباع بطن و تسکین روان خویش مستغرق میشود. آنجا که رسولاللّه صلیاللهعلیهوآله میفرماید: کاد الفقر ان یکون کفرا، میخواهد به تلازم بین فقر و کفر اخلاقی اشاره فرماید، چون ظاهر زندگی انسان فقیر و مسکین (فاقد مسکن) تفاوتی با زندگی شخص کافر ندارد، او نه تنها همواره غرق درمادیت زندگی است بلکه ناچار از هر نوع نیرنگ و تزویر و دروغ و خیانت هم بهره میبرد، زیرا هم خود و هم خانوادهاش گرسنه و بی خانهاند. به همین جهت رسولاللّه صلیاللهعلیهوآله میفرماید: اللّهم بارکنا لنا الخبز لو لاالخبز ما صُمنا و ما صلّینا.(4)
خدایانان مرابرکت بده که اگر نان نباشد من نمیتوانم نماز گزارم و روزه بگیرم.
امام علی علیهالسلام فقر را مرگ بزرگتر از مرگ طبیعی میداند (الفقر الموت الاکبر) و در توصیه خود به فرزندش میفرماید: یا بُنیّ انی اخاف علیک الفقر فاستعذّ باللّه منهفان الفقر منقصة للدین و مدهشة للعقل و داعیة للمقت.(5)
یعنی پسرم من برای تو از فقر میترسم، از بدی فقر به خدا پناه آور زیرا فقر دین را ناقص و عقل را پریشان میکند و انگیزه خصومت میشود.
فقیران با مشاهده تنعم قدرقدرتان و متمولان نه تنها عذاب روحی جانکاهی میکشند، به همان مقدار بغض و کینه آنان را در سراچه دل خود میپرورانند و هر لحظه در اندیشه انتقال از متمولان بی درد لحظه شماری میکنند و باز به قول مولا علیهالسلام الفقر یخرس الفطن عن حجته و المقّل غریب فی بلدته.(6)
یعنی فقر آدمی را در دفاع از حق خویش گنگ میسازد، فقیر در شهر خودش هم غریب است.
جامعهای که اکثریت مردم آن در محرومیت مادی غوطه میخورند نه تنها از تکامل علمی و اخلاقی و انگیزه تلاش و کوشش بی بهره میماند بلکه ترس همراه با خشم و کینه، ضعف نفس همراه با تهّور و تملق و تسلیم همراه با عصیانگری و طغیان و بالاخره دزدی وخیانت و احتکار و ارتشاء و اختلاس و فساد و فحشاء موج میزند، اگر چه درهمین گونه جوامع شاهد فراوانی تظاهرات دینی و تعهد ظاهری به شعائر مذهبی میباشیم، در واقع فقیران به تجربه در مییابند که دین ورزی تا حدودی میتواند مرهمی بر آلام جگر سوز آنان باشد. داغ فقر و ناداری هرگز فراموش نمیشود، فقر عقده سوزانی است که به سادگی و سرعت قابل درمان نمیباشد ولو آنکه فرد پس از تحمل دوران سخت فقر و ناداری در اثر تلاش به ثروت و مکنت نائل شود یا در اسراف و اتراف فرو میرود و یا در خسّت و بخل و امساک و حرص و زیاده خواهی هلاک میشود، جز آن قلیل افرادی که دل و جان خویش را به آب مصفای عرفان دینی شستشو دادهاند و به معرفت معنوی دست یافتهاند.
4ـ فشار تعصب حزبی (فامیلی و گروهی)
تعصب با توجه به ریشه لغت عربی آن به معنای حمایت از خویشان پدری و خویشاوند سالاری، و تعصب فامیلی به مفهوم خاص آن حمایت و جانبداری از فرد یا گروهی خاص به خاطر روابط نسبی است و تعصب گروهی حمایت از منافع گروه خاص در جامعه به دلیل اهداف و افکار مشترکی که رابطه بین اعضاء گروه را محقق میسازد و تعصب حزبی(7) شامل همه نوع تعصبات گروهی میشود.
در گذشته که جوامع کوچکتر و از یکدیگر دورتر بودند افراد فامیل و آنها که روابط نسبی یا محلی داشتهاند در دورن جامعه، حزب و گروه خاصی را به وجود میآوردند تا از منافع خود در برابر سایرین دفاع نمایند، به ویژه در زندگی صحرانشینی و بیابانگردی بالاخص در میان اعراب بدوی ضرورت حفظ جان و مال جمع فامیل و تصاحب مراتع و مزارع و دفع تجاوزات و احیانا تعدی به منافع اقوام دیگر، گروههای متخاصم اجتماعی و احزاب مختلف را به وجود میآورد.
لازمه دفاع از حقوق فامیل یا حزب و گروه نفی و نادیده گرفتن حقوق سایر طوائف و گروههاست، شکل حاد طایفه گرایی و تحزب و تعصب گروهی به صورت نژادپرستی در میآید که منتهی به سیستم آپارتاید و تفکیک نژادها و برتری ذاتی یک نژاد بر سایر نژادها میشود.
اگر چه پیوندهای خویشاوندی و روابط گروهی گاهی میتواند روابط عاطفی و حمایتهای اجتماعی را به دنبال بیاورد(8) لکن وقتی به جانبداری و تعصب تبدیل شود موجب تعدی به حرمت و حقوق دیگر گروهها میگردد. وقتی عصبیت حزبی به کانون قدرت سیاسی و اجتماعی دست یابد به سمت انحصارگری و تمامیت خواهی گرایش مییابد و کانون انواع تشاجرات و تخاصمات در جامعه میشود و زمینه رقابتهای غیر منصفانه و خصمانه بین گروههای اجتماعی میگردد. ابنخلدون جامعهشناس اسلامی در کتاب معروف خود المقدمه تأکید دارد که ظهور و سقوط هر دولت و حکومتی به عصبیتهای قومی و حزبی بستگی دارد، عصبیت در آغاز کانون اقتدار و انحصار میشود اما چون امکانات اجتماعی و عمومی را درتیول کامل خویشان و یاران حزبی قرار میدهد خشم و خشونت سایر گروهها و فقر و فساد و مظالم گسترده اجتماعی را موجب میشود و در نهایت به شورش و انقلاب و سقوط منتهی میگردد. ابنخلدون علت تفوق بنیامیه بر بنیهاشم را به جهت استفاده از عصبیت فامیلی برای تصاحب منصب حکومت و خلافت میداند در حالیکه بنی هاشم از این ابزار مهم استفاده نکرده و در عرصه رقابتهای سیاسی به حاشیه نشست.(9)
عصبیت حزبی و فامیلی گاهی صبغه دینی پیدا میکند، یعنی از ابزار دین برای استقرار گروه خویش نیز سود میبردچنانکه دفاع خلفای اموی و عباسی و بسیاری از سلاطین و خوانین از مذهب و شعائر دینی صرفا برای جلب منافع بیشتر سیاسی و تحکیم پایههای قدرت و فریفتن عوام الناس بوده است. امروزه نیز حمایت برخی از روشنفکران برجسته جهان عرب از معالم اسلامی به جهت اعتقاد به تعلق ذاتی اسلام به قومیت عربی میباشد، در واقع به خاطر تعلق خاطر به عربیت از اسلام نیز حمایت مینمایند.(10)
فشار تعصبات گروهی و حزبی و انحصارگری و تمامیت خواهی آنان گروهها و طبقات مختلف جامعه را در عرصه رقابتآمیز مبارزات سیاسی برای کسب قدرت وارد میسازد و سرمایههای مادی و معنوی اجتماع را در جریان مخاصمات و تبلیغات سیاسی به نابودی میکشاند و در عین حال بسیاری را ازحضور در عرصه فعالیتهای اجتماعی و سیاسی محروم میسازد و انسانهای شایسته و کاردان را از قبول مناصب حساس سیاسی و اجتماعی ممانعت میکند، در جامعه گرفتار تعصب حزبی همواره حقیقت مکتوم میماند و فشارهای عصبی و کینه و خصومت و بی تفاوتی عرصه زندگی را برای مردم به ویژه طبقات ضعیف و فقیر تنگ و تاریک میسازد. مهمترین آسیب و آفت عصبیت حزبی و گروهی به ویژه وقتی با اقتدار سیاسی قرین میشود آن است که مناصب اجتماعی و سازمانی را در اختیار نالایقترین و بیعرضهترین افراد وابسته به حزب قرار میدهد و جامعه را از برکات وجود انسانهای کاردان و با شرافت و مستقل محروم ساخته و قطبهای عظیم مالی و باندهای بزرگ فساد را از درون خود پدید میآورد و اختلاف شدید طبقاتی را درجامعه دامن میزند. امام علی علیهالسلام در خطبه قاصعه بنیانگذار تعصب حزبی و فامیلی را ابلیس میداند آنجا که میفرماید:
اعترضته الحمیه فافتخر علی آدم بخلقه و تعصب علیه لاصله فعدو اللّه امام المتعصبین و سلف المستکبرین الذی وضع اساس العصبیه.(11)
«ابلیس بخاطر حمیت و تعصبورزی بر اصل و نژاد خود از سجده بر آدم اعتراض کرده پس او دشمن خدا و پیشوای متعصبان و جد مستکبران است و هم او بود که بنای عصبیت را نهاده است».
البته واضح است تعصبات فامیلی و قومی دیروز به جهت تغییر ساختار زندگی اجتماعی وضعیف شدن روابط و پیوندهایفامیلی و اختلاط نژادها و تباعد فامیلها از یکدیگر جای خود را به تعصبات حزبی و گروهی و جناحی امروز داده است.
5ـ خفقان، استبداد و خودکامگی
استبداد همواره ریشه در ترس و ضعف و فقدان اعتماد به نفس دارد. وقتی شخصی خود را ضعیف و ناتوان و نالایق احساس کند و از برملاشدن ضعف و ناتوانی خود هراسناک باشد و یا در منصب و قدرتمندی از نقصان و فقدان قدرت خویش بیمناک باشد خوی خود کامگی پیدا میکند، گاهی به جهت فرافکن کردن حقارت و عدم لیاقت خویش به دیگران، آنها را حقیر و نالایق میپندارد و گاهی از خوف فقدان نفوذ و اقتدار خویش برجمع و گروه و کشور از پذیرش نظر و عمل مستقل دیگران در حوزه نظر و عمل خود امتناع میکند و رأی خویش را بر آنان تحمیل مینماید. با احتمال مخالفت یا معاندت معمولاً متوسل به خشونت نیز میشود، در واقع خشونت گرایی نشانه ناکامی حاکم خودکامه در اعمال نفوذ و اقتدار خود بر جامعه و ناتوانی او در کسب رضایت و محبوبیت مردم است. حاکم خودکامه هم خصلت برتریطلبی دارد و هم مهرطلبی، یعنی هم از کمبود شدید حرمت عذاب میکشد و هم از کمبود شدید محبت، لذا وقتی او را اطاعت یا محبت کنند به راه میآید و لختی رام و آرام میشود. به همین حهت حاکمان خود کامه به شدت تحت تأثیر تملق و چاپلوسی قرار میگیرند و از کاسه لیسی و چاکری دیگران به آستان خویش لذت میبرند و مست و مسرور میشوند.
خودکامگی مانند تبعیض طبقاتی و حزبی، نخبگان و شایستگان را به حاشیه گمنامی، فرسودگی و پژمردگی میکشاند و انسانهای ضعیف و ناتوان و نالایق اما مطیع و چاکر را جذب چرخه قدرت مینماید. چون حاکمان خود کامه خود را نالایق و ناتوان احساس مینمایند، برای پوشاندن احساس درونی حقارت و فقدان اعتماد به نفس خویش از نیروهای ضعیفتر از خویش در مناصب اداری جامعه بهره میبرند تا در نگاه مقایسهای مردم از زیر دستان خویش ناتوانتر جلوه نکنند، به همین جهت در حاکمیت و مدیریت استبدادی ولو آنکه با خشونت ظاهری همراه نباشد، عناصر ضعیف و ناتوان بر مصادر امور جامعه قرار میگرفته و در دراز مدت ضعف و خرابی سیستم را بیشتر آشکار میکنند.ویژگی استبداد و خودکامگی تسری و انتقال سریع آن به اطراف است، به عبارت دیگر استبداد به زودی به یک اپیدمی و بیماری فراگیر اخلاقی تبدیل شده. و تمام سطوح جامعه را فرا میگیرد. در جامعه تحت مدیریت استبدادی افراد خود به خود میآموزند برای جبران حقارت خویش در برابر مافوق فرودستان را تحقیر کنند و زورگویی را از بالا به پائین انتقال دهند، در نتیجه آحاد آن جامعه در برابر مافوق تمکین میکنند و در برابر ما دون به زورگویی و قدرت نمایی و خودکامگی میپردازند. اگر در یک جامعه استبدادی که در آن خودکامگی نهادینه شده، انقلابی صورت پذیرد و انقلابیون بر مستبدین غالب شوند به جهت تربیتپذیری در همان جامعه استبدادی به همان شیوه و طریقه مغلوبین عمل میکنند؛ یعنی وقتی به آزادی سیاسی دست یابند چون حاکمان مغلوب قبلی به استبداد و خشونت تمایل پیدا مینمایند، به همین جهت در اکثر انقلابهای بزرگ مانند انقلاب فرانسه و روسیه سابق خشونت و خونریزی و برادرکشی و حس انتقامجویی انقلابیون را دوباره به سمت دیکتاتوری و استبداد سوق داد. امام علی علیهالسلام استبداد را مایه هلاکت جامعه و تباهی دین و عامل شورش و خرابی تلقی مینماید آنجا که میفرماید:
«من استبد برأیه هلک و من شاور الرجال شارکها فی عقولها»(قصار،119)
«کسی که استبداد کند هلاک میشود و آنکه با دیگران در تدبیر امور مشورت مینماید با عقول آنان مشارکت میکند.»
در عهده نامه جاودانه خویش به مالک اشتر نخعی میفرماید:
«لاتقولن انی مؤمّر آمُرُ فاطاع فان ذلک ادغال فی القلب و منهکة للدین و تقرّب من الغیر». (نامه 53)
«هرگز نگو که من به جهت سلطه و اقتداری که دارم به شما امر میکنم پس شما باید از من اطاعت کنید که این خصلت موجب فساد دل و تباهی دین و شورش و اعتراض میشود.
بدین معنا خفقان ناشی از استبداد و خودکامگی در نهایت به انقلاب و اعتراض گسترده مردمی منجر میگردد.
سیره سیاسی وحکومتی رسولاللّه صلیاللهعلیهوآله
بعثت رسول خاتم صلیاللهعلیهوآله در سده هفتم میلادی سر آغاز چالشی بنیادی و انقلابی اصلاحی برای امحای ساختار طبقهای و تبعیضی جامعه عربستان و تحقق مدینه قائم بالقسط به عنوان الگوی ساخت جامعه مدنی دینی برای عالم و آدم بوده است.
همانطور که قرآن کریم رسالت اجتماعی همه بعثتهای وحیانی را بنای مدینه قسط برخرابههای تبعیض میخواند:
«لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط»
«ما پیامبران را با فرنودهای آشکار فرستادیم و با آنان کتاب و میزان نازل نمودیم تا برمبنای آن مردم را دعوت به اقامه قسط نمایند».
رسولاللّه در جامعهایی کاملاً تبعیض آلود و تحقیرآمیز و به دور از قسط که بهره و نصیب سلحشوری و تفاخر گرایی و تکاثرطلبی را ارزشهای برین و زرین زندگی میدانستند، مبعوث شده و با شخصیت ناقد اخلاقی و کاریزمای ثبات فکر و عقیده و عمل اولین تجربه یک دولت سیاسی ـ مذهبی مبتنی بر قسط و اخلاق انسانی را به نمایش گذارد.
از مطالعه سیره سیاسی دوران کوتاه زمامداری و مدیریت فرهمند رسولاللّه صلیاللهعلیهوآله بر مدینه نبوی عربستان آن روز اصول پنجگانه زیر به دست میآید که در واقع این اصول نفی عواملی است که جامعه را از اعتدال خارج ساخته و به انحطاط میکشاند، این اصول پایههای پایدار حکومت رسولاللّه بوده است:
1ـ نفی تعصب فامیلی و حزبی و قومی
در سیاست حکومتی و سیره اجتماعی رسولاللّه آن گونه که تاریخ حیات پربار آن حضرت گواهی میدهد، عرب و عجم، مسلمان و غیر مسلمان، انصار و مهاجر، قحطانی و عدنانی، فامیل و بیگانه هیچ تفاوتی نداشته است، حتی موردی خاص در حیات درخشان رسولاللّه یافت نمیشود که حکایت از اعمال تعصب فامیلی و حزبی و گرایش به صنف و طبقه خاص نماید.
آیه مبارکه ان اکرمکم عند اللّه اتقاکم همواره برزبان مبارک او جاری بوده است. مقام یک عجمی اهل فارس نزد آن حضرت به جایی رسید که دربارهاش فرمود: سلمان منا اهل البیت، در فتح مکه بلال بن رباح آن برده سیاه حبشی را دستور فرمود به بالای کعبه صعود کند و اذان بگوید، اگر چه مشاهده این وضع برای سران قریش به ویژه ابوسفیان بسیار دردناک بوده باشد. در همان روز فتح مکهبه خویشان خود به ویژه در انجمن رجال بنیهاشم و عبدالمطلب به لزوم رعایت عدالت و مساوات بین تمام طبقات اشاره نموده فرمود:
«ای فرزندان هاشم رشته مودت و محبت بین من و شما ناگسستنی است اما گمان نبرید که پیوند فامیلی بین من و شما مجوز خلافکاریتان میشود یا شما را در آخرت نجات میدهد، بدانید اگر دنبال گناه بروید کاری از من ساخته نیست و ان لی عملی و لکم عملکم(12)(عمل من برای من و عمل شما برای شماست)».
سپس اضافه فرمودند:
«ان اللّه قد اَذْهَبَ نخوة الجاهلیه و تکبرها بآبائها کلکم لآدم و آدم من تراب و اکرمکم عنداللّه اتقاکم(13)
«همانا خداوند غرور جاهلی و افتخار به آباء را از بین برده، همه شما از آدم و آدم از خاک است و بهترین شما نزد خدا با تقویترین شماست».
همچنین فرمودند:
«ان العربیه لیست ببابٍ و لکنها لسان ناطق قصر به عمله لم یبلغ خسبه».(14)
«همانا عربیت چیزی نیست مگر زبان گویا، کسی که عملش مانع بزرگی او شود هرگز صبب و نسب او را به بزرگی نمیرساند».
در همایش بزرگ حجةالوداع و در اجتماع مسجد خیف و حتی در آخرین ساعات عمر شریف خویش همواره بر لغو تعصبات فامیلی و گروهی و جناح بازیهای فامیلی و حزبی تأکید فرموده و همگان را به رعایت قسط و تقوی توصیه نمودند. از محتوای این نوع خطابههای مکرر رسولاللّه میتوان به میزان نگرانی آن حضرت از احیاء مجدد ارزشهای کهن جاهلی به ویژه تعصبات گروهی و قومی پی برد، البته آینده معلوم ساخت که نگرانی رسولاللّه بی مورد نبوده است.
2ـ نفی تبعیض مالی در پرداخت حقوق از بین المال
رسولاللّه در پرداخت حقوق و مستمری از بیت المال به برده و آزاده، عرب و عجم و هرکس که مقیم و عضو کشوراسلامی بود با نظر واحد مینگریست، هیچ کسی را بردیگری ترجیح نمیداد، خویشتن همان مقدار حقوق دریافت میکرد که به سرداران و صاحب منصبان سیاسی و پستترین فرد از طبقات اجتماعی عطا میکرد. در عین حال هر کسی آزاد بود علاوه بر دریافت مستمریثابت و یکسان با دیگران به فعالیت تولیدی پرداخته و درآمد اضافی تحصیل نماید. در پایان جنگ بدر که رسولاللّه غنایم را بین ارتش اسلام به طور مساوی تقسیم میکرد سعد وقاص خشمگنانه اعتراض کرد که آیا مرا که از اشراف و بزرگان طائفه بنی زهره هستم با آب آوران و باغبانهای یثرب یکسان میبینی؟ حضرت از شنیدن کلام سعد ناراحت شد و فرمود: هدف از جنگ حمایت از مظلومان در برابر ظالمان است، من مبعوث شدم که تمام تبعیضها و امتیازات موهوم را ریشه کن سازم و مساوات را بین همگان حاکم نمایم. پیامبر صلیاللهعلیهوآله در این جنگ سهم ذوی القربی را نیز بین رزمندگان اسلام تقسیم نمود. هرچه از غنایم جنگی به دست میآمد به بیت المال برگردانده میشد تا بالسویه بین همه تقسیم شود، حضرت مکرر دستور میدادند:
ردوا الخیاط و المخیط فان الغلول عار نار یوم القیامه.(15)یعنی همه چیز را باید به بیت المال برگردانید حتی نخ و سوزن را، زیرا خیانت ننگ و آتش قیامت است. پیامبر صلیاللهعلیهوآله پس از جمع آوری اخماس و زکوات و صدقات تا آخرین درهم را بین همه مستحقان و مستمری بگیران از عرب و عجم و سیاه و سفید تقسیم میکرد وکسی را جرأت آن نبوده به خاطر وابستگی به رسولاللّه یا داشتن منصب فرماندهی سپاه یا فرماندار و استاندار بودن بیش از سهم گمنامترین و پائینترین طبقه اجتماع از بیت المال دریافت نماید.
3ـ نفی استبداد و خشونت واعطاء آزادی انتقاد و اعتراض
گذشته از آنکه رسولاللّه به توصیه اکید قرآن کریم با صحابه کبار خویش در شؤون سیاسی مشورت میکرد و آراء و نظرات آنان را در صورت موافقت با واقع به کار میگرفت به همه طبقات اجازه هر گونه اظهار نظر مخالف را میداد. به کرات اتفاق افتاده که برخی با تندی و خشونت حضرتش را مورد اعتراض شدید خویش قرار داده تا جائیکه بعضی از اطرافیان قصد تنبیه و توبیخ معترض را مینمودند اما حضرت باکمال آرامش و متانت به سخنان آن گوش فرا میداد و از هرگونه مقابله به مثل و اعمال خشونت به معترضان شدیدا ممانعت نمود. در حکومت دینی رسولاللّه مخالفان به همان اندازه آزادی بیان و انتقاد داشتند که موافقان، چنانکه وقتی یک یهودی ساکن مدینه به حضرتش اعتراض جسارتآمیزی کرد و عمربن خطاب گریبان او را فشرد، حضرت به عمر عتاب کرده و فرمود:
«دَعْهُ یاعمر ان لصاحب الحق مقالاً(16)
«ای عمر او را رهاکن که هر صاحب حقی میتواند حق گفتار داشته باشد.»
در تقسیم غنایم غزوه طائف شخصی از قبیله بنی تمیم به نام ذوالخوَیصره حضرت را در جمع سپاهیان متهم به اِعمال تبعیض و بی عدالتی نمود، پیامبر صلیاللهعلیهوآله علیرغم شدت ناراحتی که از چهرهاش آشکار بود فقط گفت:
«وای برتو اگر من عدالت نکنم چه کسی عدالت خوهد کرد».
خلیفه دوم خواست که او را توبیخ کند حضرت فرمود:
«دعوه ان له اصحابا یُحَقّر احدکم صلاته مع صلاتهم و صیامه مع صیامهم و یقرؤن القرآن لایجاوز تراقیهم یمرقون من الدین کما یمرق السهم من الرمیه(17)
«او را رها کنید در آینده رهبر گروهی خواهد شد که با نماز و روزه خود عبادات شما را ناچیز میشمارند، قرآن میخوانند در حالیکه از حنجرههای آنان تجاوز نمیکند. آنان مانند خروج تیر از کمان از دین خارج میشوند».
با چنان توصیف و پیشبینی از شخص معترض حضرت اجازه کوچکترین اهانت را به او نمیدهد و هرگز هم قصاص قبل از جنایت نمیکند آنهم با کسی که درآینده از رهبران مارقین و خوارج خواهد بود.
4ـ نفی تبعیض طبقاتی دراجرای قانون
قانون در جامعه انسانی مانند نظم در منظومه شمسی است، همانطور که نظم از روابط پایدار تکوینی بین پدیدارهای طبیعی حکایت میکند، قانون هم از روابط پایدار تشریعی بین آحاد جامعه حکایت مینماید اما وضع قانون به تنهایی برای ایجاد عدالت و رفع تبعیض و زورگویی کافی نیست بلکه باید در پس هر قانونی قدرت متمرکز و انسانهای فداکاری باشند تا آنرا بلاملاحظه به نفع ذیحق به اجرا در آورند، به همین جهت از نصب هرکس و ناکسی و هر انسان زبون و جبون و افتاده در ورطه تن پروری و مال اندوزی بر منصب اجرای قوانین باید جدا ممانعت کرد. اگر چه وضع قانون بر اجرای آن تقدم دارد اما اجرای قانون به نفع هر ذیحق و در جهت نفی ستم و تبعیض از نظر رتبه و شرف برقانون ترجیح دارد زیرا اگر قانونی ولو عادلانه وضع شود ولی به مرحله اجرا نرسد توالی فاسد آن از بیقانون بیشتراست، حداقل تالی فاسد آن افزایش جسارت و گستاخی افراد قانون شکن میباشد.
در اجرای قانون باید قاطع بود نه آنکه خشونت بار و سنگین با متخلف مواجه شد بلکه باید از هر نوع انعطاف در اجرای قوانین اجتناب کرد. مهمترین عامل رواج قانون شکنی درجامعه انعطاف مجریان قانون و عافیتطلبی و ترس و ضعف نفسانی و محافظهکاری در جهت بقاء مقام و منصب آنان است و مهمتر از انعطاف، اعمال تبعیض در اجرای قانون است. در زمان رسولاللّه صلیاللهعلیهوآله یکی از زنان اشراف مدینه از منسوبین آن حضرت به نام فاطمه بنت اسود مخزومی مرتکب سرقت شد و به دستور آن حضرت محکوم به حد گردید، گروهی از اشراف باتضرع فراوان شفاعت نمودند، حضرت نپذیرفت، تا اینکه اسامه بن زید را به وساطت طلبیدند وقتی پیامبر صلیاللهعلیهوآله با وساطت اسامه مواجه شد با ناراحتی تمام فرمود:
«اتشفع فی حد من حدود اللّه یا اسامه»
«آیا در اجرای حدود الهی شفاعت میکند ای اسامه»
سپس در جمع مردم حاضر شد و فرمود:
«ایها الناس انماضَلّ من قبلکم انه اذا سرق الشریف ترکوه و اذا سرق الضعیف اقاموا علیه الحدوایم اللّه لو ان فاطمه بنت محمد سرقت لقطع محمد یدها(18)
«ای مردم همانا همه جوامعی که در اجرای قانون تبعیض قائل شدند وقتی بزرگان و قدرتمندان مرتکب سرقت شدند آنها را رها کردند اما وقتی ضعیفان نیازمند مرتکب دزدی شدند دستان آنان را قطع نمودند، سوگند به خدا اگر فاطمه دختر محمد9 مرتکب دزدی شود دست او را قطع خواهد کرد».
مسلما پیامبری که از دزدی یک زن اشرافی غمض عین نکرده و دستور قطع دست او را صادر میکند با سارقین بیت المال به طریق اولی و بدون هر نوع تبعیض، اعمال قانون مینماید. قانون قاطع رسولاللّه تفویض مناصب اجتماعی به افراد توانمند و کاردان بوده است. لذا هرگز میزان ارادتمندی یا نسبت فامیلی اصحاب صدیق خویش را توجیهی برای تفویض منصب به آنان قرار نمیداد حتی به ابوذر غفاری صحابی محبوب خود که او را صادقترین افراد میخواند اعطاء مسؤولیت اجتماعی نکرده و به او فرمود:
«انک ضعیف و انها امانة و الامانة ثقیله و انها یوم القیامه خزی و ندامه».(19)
«همانا تو ضعیف هستی و منصب اجتماعی امانت سنگینی است که پذیرش آن بدون آمادگی لازم ما یه خذلان و ندامت در روز قیامت است».
چنانکه قبلاً با اعطاء مسؤولیت اجتماعی به عموی خود عباس بن عبدالمطلب به همین دلیل امتناع کرده بود، اصولاً پذیرش مناصب اجتاعی بدون کارایی و شایستگی را خیانت میدانست، چنانکه فرمود:
«من تقدم علی المسلمین و هو یری ان فیهم من هو افضل منه فقد خان اللّه و رسوله و المسلمین».(20)
«اگر کسی خود را بر سایر مسلمین مقدم بشمارد در حالیکه میداند در میان آنها لایقتر از او وجود دارد به خدا و رسولش و مسلمین خیانت کرده است».
بنابراین هم اعطاء مناصب اجتماعی و هم پذیرش آن بدون رعایت لیاقت و کاردانی بلکه برمبنای روابط حزبی و جناحی و رفاقت بازیهای تبعیضآمیز، خیانت به خدا و پیامبر و مومنان است.
5ـ نفی زمینههای تحقیر اجتماعی و قدرت نمایی
آنچه مردم را در برابر رسولاللّه به اطاعت وا میداشت نفوذ کاریزمایی و خصایص نافذ اخلاقی و شخصیت متین و با ثبات و عطوف و منعطف آن حضرت بود، لذا رسولاللّه نه تنها هیچ نیازی به قدرت نمایی و ارائه جلال و شکوه شاهانه نداشت بلکه با هر نوع شگردی که در دل مردم حقیر و فقیر رعب و هراس ایجاد کند و باعث تحقیر اجتماعی اشخاص آبرومند و ارجمند شود، عملاً مخالفت میکرد. در مجالس عمومی درخواست میکرد که همه به صورت دایره جلوس نمایند تا هیچ کسی احساس برتری بر دیگران نکند، در سفر و حضر امور شخص خود را بدون مساعدت و دخالت دیگران برعهده میگرفت و در امور مشترک حتما با دیگران مشارکت میکرد، چنانکه در سفر وقتی خواستند غذایی طبخ کنند آن حضرت مانند سایرین به جمعآوری هیزم پرداخت.
وقتی مردی تحت تأثیر اُبهّت اجتماعی و معنوی آن حضرت دچار ترس و حقارت شد فرمود:
«هون علیک فلست بملک انا ابن امراة کانت تاکل القد».(21)
«راحت باش من پادشاه نیستم بلکه فرزند آن زنی هستم که خوراک ماهی میخورد».
وقتی زن اعرابی با تعجب به آن حضرت اعتراض میکند: انک تاکل اکل العبد و تجلس جلوسه؟ (مانند بردگان غذا میخوری وجلوس میکنی) آن حضرت فرمود: «ایّ عبد اعبد منی(22)»، یعنی چه کسی بردهتر ازمن است.
به سلمان فارسی که خود را روی دست و پای آن حضرت انداخته بود فرمود:
«لاتصنع بی ماتصنع الاعاجم بملوکها انا عبد من عبید اللّه(23)
«آنگونه که عجمها با پادشاهان عمل میکنند بامن برخورد نکن من بندهای از بندگان خدا هستم».
هر وقت مشاهده میکرد کسی پشت سر مرکب او میآیدیا درخواست میکرد که بر مرکب او سوار شود و در صورت امتناع آن فرد میفرمود: «تقدم امامی و ادرکنی فی مکان الذی ترید(24)
یعنی شما جلو برید تا من به شما برسم.
رسولاللّه صلیاللهعلیهوآله قبل از تحقیق تجربی روان شناسانی چون آدلر، مازلو، یونگ، فروید و هورنای و دیگران به اهمیت تأثیر شدید تحقیر اجتماعی در بروز جاهطلبی و قدرتپرستی آحاد جامعه توجه داشته است، رسولاللّه صلیاللهعلیهوآله کاملاً وقوف داشته است که تحقیر اجتماعی و برتریطلبی رهبران و مدیران و صدرنشینی و بزرگ نمایی آنان اگر چه برای خود آنان لذت شیطانی و خیالی ایجاد میکند ولی روان و جان اشخاص برجسته و لایق و شایسته جامعه را در انظار عوام الناس مجروح میسازد و در دل آنان عقده سنگین و سهمگین حقارت اجتماعی که قطعا تولید واکنش برتریطلبی وقدرتطلبی مینماید ایجاد میکند، لذا رسولاللّه صلیاللهعلیهوآله به سلامت و بهداشت روانی جامعه توجه داشته است، هدف او با آن شگرد پیامبرانهاش یارگیری و نعوذباللّه ریاکاری نبوده بلکه ایجاد امنیت حقیقی در حیات روانی و فکر برجستگان و نخبگان جامعه بوده تا آنان را به سمت مناصب اعتباری و اشتهار اجتماعی سوق ندهد وسرمایههای علمی ومعنوی مصروف سیاسیکاریها نگردد.
با مطالب موجز فوق خواستیم گوشههایی محدود از سیره سیاسی و رفتار اجتماعی رسولاللّه را به خوانندگان عزیر ارائه دهیم تا نشان دهیم که چه میزان انفصال بین سیره آن حضرت با جانشینان منتخب او پدید آمده که همان انفصالموجب بروز زمینههای آسیبپذیری سخت جامعه گردیده و موجب خروج آن از اعتدال شده به طوریکه همه زمینههای توفیق را از اختیار امام علی علیهالسلام سلب کرده است. مسلم است توفیق نسبی رسولاللّه از آن جهت بوده که دین و آئینی فطری و منطبق بر خواست انسان برای مردم به ارمغان آورده اما وقتی جامعه دینی شده و رنگ و صبغه مذهبی یافته و با همان ساخت دینی دچار انحراف عمیق روانی و اجتماعی گردیده دیگر به سادگی و سهولت اتخاذ سیاست پیامبرانه و دین ورزانه نمیتواند تأثیرات سریع و فسیح برفکر و جان مردم گذارده و آنان را از بستر انحطاط اخلاقی و سیاسی و اجتماعی به مسیر اعتدال و بالندگی بکشاند، چرا که قداست و نفوذ معنوی سیاستهای دینی به جهت استفاده جاهلانه یا ظاهری و ابزاری نقصان پذیرفته و عامه مردم معمولاً سیاستهای جدید دینی را نیز مانند شگردهای سیاسی سابق تفسیر میکنند و اعتماد لازم خویش را از دست میدهند.
پینوشتها
______________________________
1. در این رابطه رجوع شود به کتب آناتومی قدرت از گالبرایت، ترجمه مهاجر، احساس کمتری از دکتر منصور، قدرت از راسل ترجمه دریابندی، رهبری و مدیریت از هاشمی رکاوندی.
2. البته گاهی تفاوت سطح زندگی و در آمد و رفاه حاکمان با توده مردم هم موجب انگیزه قدرتطلبی میشود در این صورت قدرت ابزار میگردد.
3. البته گاهی تبعیض و نابرابری طبقاتی معلول تقسیم ناعادلانه کار و وظایف و منابع مالی جامعه است.
4. سفینه البحار، ماده خبز
5. کلمات قصار، 319
6. کلمات قصار شماره 31
7. الحزب جماعة فیها غَلظِ
8. به همین جهت خداوند در آغاز از پیامبرش میخواهد که عشیره خود را دعوت به اسلام کند یا از حمایت عاطفی آنها برای پیشبرد اهداف معنوی خود استفاده نماید و انذر عشیرتک الاقربین.
9. المقدمه، لابن خلدون، ص 405، 481
10. رجوع شود به: سیری در اندیشه سیاسی عرب از حمید عنایت و سرآغاز نو اندیشی معاصر از مقصود فراستخواه.
11. نهجالبلاغه، خطبه شماره 192
12. بحارالانوار ج 21، ص 112، سیره ابن هشام، ج 2 ص 412، شرح ابن ابی الحدید ج 17 ص 281،فروغ ابدیت، جعفر سبحانی ج 2 ص 343
13. همان
14. تاریخ طبری، ج 2 ص 215
15. سیره ابن هشام، ج 3 ص 337، بحار الانوار ج 21 ص 33
16. مکارم الاخلاق، فضل طبرسی ص 23
17. سیره ابن هشام، ج 2 ص 496
18. الوافی، فیض کاشانی، باب انه لاشفاعه فی الحد، چاپ افست
19. بحار الانوار، ج 67، ص 121
20.
21. بحار الانوار، ج 16، ص 229.
22. بحار الانوار، ج 16، ص 226.
23. همان، ج 76، ص 63.
24. بحار الانوار، ج 16، ص 236.