آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۵

چکیده

متن

به نام خدا و با تشکر از حضرتعالی که وقتتان را در اختیار خوانندگان محترم مجله قرار دادید، اولین سؤال در مورد مدیریت سیاسی امام علی علیه‏السلام این است که اگر بخواهید مدیریت سیاسی ایشان را تعریف کنید، آن را چگونه تعریف می‏کنید
لاریجانی: بسم اللّه‏ الرحمن الرحیم، مظهر مدیریت سیاسی امام علی علیه‏السلام را در برخورد ایشان با مخالفان می‏توان دید. من در اینجا مطلبی را می‏خواهم عنوان کنم که راجع به روش استفاده و استنباط از زندگی علی علیه‏السلام و اصولاً سایر ائمه اطهار و پیامبر گرامی اسلام در حل مشکلات امروز است. چون می‏بینم برخی روشهای قابل نقد ارائه می‏شود. من نمونه‏ای را که جناب آقای خاتمی، در یکی دو مورد ارائه کرده‏اند مطرح و نقد می‏کنم. نقد من مربوط به روش است نه اصل مطلب، البته اگر فرصت بود به اصل مطلب هم می‏پردازم.
ایشان در ماه مبارک رمضان [سال 1380] در سخنرانی در کنار مرقد حضرت امام خمینی قدس‏سره اشاره فرمودند که تا کسی دست به شمشیر نمی‏بُرد، حضرت علی علیه‏السلام او را از مخالفان به حساب نمی‏آورد و در توضیح این مطلب، ایشان و سایر افراد فاضل اشاره کردند که حضرت علی علیه‏السلام دهان مخالف را نمی‏بست و حتی بعضی گفته‏اند حضرت علی علیه‏السلام زندان نداشت و این را به عنوان روشی از سیره حکومتی حضرت استنباط کرده‏اند و عمدتا از رفتار ایشان با خوارج برداشت نموده‏اند.
نکته دومی که آقای خاتمی اخیرا در دانشگاه اشاره کردند این است که: یک سنت محتوم تاریخی وجود دارد و آن این است که اگر دهان مخالفین بسته بشود یا صدای مخالفین خفه بشود، آنها دست به اسلحه می‏برند. من در اینجا دو نکته را مطرح می‏کنم. چون قطع نظر از محتوا، می‏خواهیم ببینیم اگر بخواهیم از روش حضرت علی علیه‏السلام استفاده کنیم، چگونه باید استفاده کنیم؟
ادعای اول ایشان مربوط است به کاربرد روشی که من اسمش را «نسخه برداری تاریخی» می‏گذارم. یعنی اگر ما امروز یک مشکلی داریم، تاریخ را ورق می‏زنیم تا ببینیم با کدام وضعیت تشابه دارد و عین همان رفتار را برای زمان حال کپی می‏کنیم. مثلاً اگر می‏خواهیم ببینیم چه کسی «برانداز» است، تاریخ را ورق می‏زنیم می‏بینیم حضرت با خوارج تا وقتی که دست به شمیشر نبرده بودند، برخوردخصمانه نکرد و نتیجه می‏گیریم که هر کس که دست به شمشیر نبرد، بر انداز نیست و باید روش حضرت علی علیه‏السلام را عینا درباره او اجرا کنیم.
این روش البته خیلی خطرناک است. به خاطر اینکه در حوادث تاریخی می‏توانید نمونه‏های مختلف پیدا کنید. بعضی نمونه‏ها هست که پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله کسی را که به خدا یا به قرآن اسائه ادبی کرده است به شدت تنبیه کرده‏اند و اسناد تاریخی این نوع نمونه‏ها هم ضعیف‏تر از نهج‏البلاغه نیست. پس این روش، خطری دارد که هر کس به مذاق حال خودش آن نمونه را پیدا می‏کند. در این صورت با الگوهای بسیار متناقض روبرو خواهیم شد. از این گذشته، روش نسخه برداری تاریخی یک نوع قشری‏گری و قشری بودن را هم دامن می‏زند. ببینید، طالبان خیلی نقاط ضعف داشتند، اما اسلام طالبان چرا این قدر بد از آب درآمد؟ آنها هم می‏خواستند مسلمان باشند، کجای کارشان اشکال داشت؟ به نظرم یک دلیل عمده‏اش همین روش نسخه برداری تاریخی بود. مثلاً راجع به ریش، می‏خواستند ببینند ریش چگونه باشد، تاریخ را ورق می‏زدند با نمونه‏ای بر خورد کردند که می‏گفت: «حلق اللحیة کالمثله» و بنابراین می‏گفتند نباید ریش را تراشید. باز برای حد ریش نمونه‏ای دیگر. یا برای موسیقی تاریخ را ورق می‏زدند، یک جایی پیدا می‏شد که پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله یا صحابه ایشان از جایی رد می‏شدند که عده‏ای مشغول نوازندگی بودند، پیامبر یا صحابه آنها را سرزنش کردند، لذا نتیجه می‏گرفتند که حکم موسیقی چنین وچنان است. و نیز راجع به تصویر و مجسمه.
اگر این روش نسخه برداری درست باشد، این اسلام مشکل «متدولوژیک» ندارد.
اصلاً دلیل اینکه فقه ما ممتاز است این است که ما نسخه برداری تاریخی نداریم. لذا اگر ببینیم که مولا علیه‏السلام در یک امری این کار را کرده‏اند، نمی‏توانیم نتیجه بگیریم که در هر حالتی چنین باید کرد. باید برهان بیاوریم و بگوئیم حکم شارع این بوده، رفتار مولاهم یکی از موارد ممکن است. بیش از این نتیجه نمی‏دهد.
در واقع می‏خواهم بگویم استنباط اوامر و نواهی، حتی از جاهایی که «اِفْعَلْ و لاتَفْعل» هست به این سادگی نیست، تا چه رسد به جایی که یک صحنه تاریخی است و ما می‏خواهیم از کل صحنه نسخه برداری کنیم. آنجایی که خداوند در قرآن مرهم می‏کند، اثبات اینکه این امر حقیقتا مفید تکلیف است، خیلی بحث دارد، تا چه رسد به اینکه از تاریخ نسخه برداری کنیم. یعنی زحمت علمای شیعه در مبانی استنباط زحمت بی‏جایی نیست. آن سدّی که اسلام علی علیه‏السلام را اسلام طالبانی نمی‏کند، یکی از مواردش همین مسئله متدولوژیک است، که حتما باید به آن توجه کنیم.
حالا اگر ما بخواهیم شیوه برخورد ایشان با مخالفان را به شیوه معقول تحلیل کنیم، باید اول سؤال کنیم که مخالفان چه می‏خواهند؟ گاهی مخالف می‏گوید اصلاً اسلام بد است و گاهی می‏گوید اسلام خوب است، اینجا بد است، و گاهی مخالف می‏گوید اسلام خوب است، شما حاکمان بد هستید. اگر کسی معتقد باشد که اسلام دین مندرسی است و نمی‏تواند پایه زندگی جمعی باشد، یا اصلاً اسلام دین خصوصی است و با انسان به گونه فردی سر کار دارد و جامعه باید سکولار باشد، این یک گونه مخالفت است. بعد می‏پرسیم مخالف چه کار می‏کند؟ آن اولی قول و عقیده مخالف بود اینجا پرسش از مرحله عمل است. گاهی مخالف همین عقیده را دارد ولی در داخل خانه‏اش است و به قوانین جامعه احترام می‏گذارد و خودش نماز هم می‏خواند. ما که تفتیش عقاید نمی‏کنیم.
گاهی معتقد است که رسالت انسانی دارد و باید مردم را هم آگاه کند که نظام اسلامی بی خود است و باید با روشهای عمدتا مسالمت‏آمیز، مقاومتهای مدنی و استفاده از خلل و فرج قوانین، نهایتا این نظام را عوض کرد.
بعد سؤال می‏کنیم آیا این مسأله به نفع ملت هست یا خیر؟ برای علی علیه‏السلام اجرای احکام الهی و حکومت اسلامی بزرگترین نفع است. بنابراین حضرت علی علیه‏السلام تردید نمی‏کرد که حکومتی که باید در ان تفکر اسلامی پیاده شود، بهترین نفع است. اگر نه دلیلی نداشت با خیلی از افراد زمان خودش مخالفت کند. معلوم می‏شود به نظر حضرت خسران عظیمی است که اسلام اجرا نشود.
در مرحله بعد می‏پرسیم آیا حاکم در برابر این انحراف وظیفه‏ای دارد یا نه؟ ما به قانون اساسی خودمان هم که مراجعه می‏کنیم می‏بینیم برای حاکم در برابر این انحراف وظایف زیادی گذاشته است. در دید علی علیه‏السلام هم حاکم در برابر خلاف شرع تکالیف دارد. ایشان اصلاً خلاف شرع را تحمل نمی‏کند. آنگاه می‏پرسیم آیا در برابر این وظیفه‏ای که به عهده حاکم گذاشته شده، آیا حاکم اختیارات هم دارد یا خیر؟ هم عقلاً و هم براساس استنباطاتی که از سنت پیامبر گرامی اسلام داریم، امکان ندارد از کسی مسؤولیت بخواهیم و به او اختیارات ندهیم. علی الاصول، دولت و حاکم در چارچوب احکام شرع دستش باز است که جلوی خلاف شرع را بگیرد. حالا ما قانون اساسی داریم می‏گوئیم در چارچوب قانون، وگر نه در نهایت در چارچوب احکام شرع.
سؤال آخر این خواهد بود که گیرم دولت اختیار دارد از سخن مسالمت‏آمیز گرفته تا زور در جای مناسب خوداستفاده کند، اما کدام یک از اینها به مصلحت نزدیکتراست؟ طبیعی است که در مورد هر گروهی به تبع آن فرق می‏کند. گروهی که در جامعه اسلامی، هنگامی که مسلمانان با جنگ و تهدیدات عظیم مواجه‏اند، نفاق و تردید پخش می‏کنند، پیامبر گرامی صلی‏الله‏علیه‏و‏آله اصلاً اینها را مجال نمی‏داد. گاهی می‏دانید این فرد برانداز است و حق دارید جلویش را بگیرید، اما مصلحت این است که بگذارید بیاید رو و روشن بشود. پس اینکه حضرت علی علیه‏السلام چه گزینه‏ای را در برخورد با شرایط انتخاب کرده است این تابع مصلحت اندیشی است. اما اینکه دولت چه حقوقی دارد، باید براساس مبانی دیگر فقهی استنباط بشود.
چون می‏خواهیم بحث تطبیقی کرده باشیم و زمان حال را در نظر بگیریم، یک مورد دیگر را نقد می‏کنم. جناب آقای خاتمی اشاره فرمودند که یک سنت محتوم تاریخی وجود داردکه اگر دهان مخالف را ببندید اسلحه به دست می‏گیرد. البته منظور از سنت محتوم این است که ما وقتی سرگذشت تاریخی را نگاه می‏کنیم، می‏بینیم که بستن دهان مخالفین پس از مدتی نهایتا بعضی جوانه‏های قیام مسلحانه را در پی دارد. اولاً آیا مخاطب این سخن دیکتارتورها هستند؟ دیکتاتورها می‏گویند مهم اینست که عمر حکومتمان بالابرود، ولو اینکه بعدا عده‏ای دست به شمشیر ببرند، مانعی ندارد. اتفاقا مطالعه تاریخی نشان می‏دهد که عمر دولت دیکتاتورها طولانی است.
بنابراین شما هیچ دیکتاتوری را نمی‏توانید قانع کنید که اگر جلوی دهان مخالف را ببندی او قیام خواهد کرد. چون می‏گوید باشد، ولی تا مدت زیادی که حکومت خواهم کرد. پسر رضا شاه اصلاً کسی نبود که بتواند پنج روز رئیس باشد، اما سی سال حکومت کرد. پینوشه و دیگر دیکتاتورها نیز همین طور. یک ملاحظه تارخی دیگر نیز هست که زور می‏تواند 20 تا سی سال حکومت را نگه بدارد. برای دیکتاتور بیست سال هم مدت زیادی است. اما اگر مخاطب مردم باشند، مردم که هیچ وقت نمی‏خواهند دهانشان بسته باشد. پس ما باید دنبال مبنای محکمتری بگردیم. آن مبنا باید این باشد که: اصلاً بستن دهان مردم، آنجایی که خلاف قانون است که خود قانون گفته، اما آنجا که حق مردم است که حرف بزنند، مثل انتقاد از حاکمان، امر به معروف و نهی از منکر، در این شرایط بستن دهان مردم کار زشتی است، حتی اگر دست به شمشیر نبرند. چون باعث عقب افتادگی می‏شود و رشد آنها را پایین می‏آورد.
من روی این نکته خیلی حساس هستم چون ممکن است بعضی از افراد که امروز دلشان می‏خواهد علیه نظام اسلامی حرف بزنند و جلویشان گرفته بشود، می‏گویند: پس ما حق داریم که دست به شمشیر ببریم. این حرف خیلی باطل است.
سؤال این است که آیا در نظام اسلامی هر کسی هر حرفی را می‏تواند بزند؟ طبیعی است که نه، طبق صریح قانون اساسی کسی نمی‏تواند به اسلام، مقدسات اسلامی، علما و مراجع تقلید توهین کند.
آیا در نظام اسلامی مصالح مهمی هست که مردم نتوانند حرف بزنند؟ خیر. در نظام اسلامی مردم راجع به مهمترین مسئله که لیاقت و نحوه عمل حاکمان است می‏توانند حرف بزنند. امر به معروف و نهی از منکر آن گونه که بعضی از فضلا گفته‏اند فقط محدود است به امر به معروف و نهی از منکر حاکمان جور، اشتباه بزرگی است. امر به معروف ونهی از منکر از اصولی عام است و بخشی از آن مربوط به حاکمان جور است. چون مردم با مسائلی که روبرو می‏شوند از خانواده، همسایه، فامیل، کوچه و خیابان، تعداد این مسایل خیلی بیشتر از مواردی است که فردی می‏خواهد عمل رهبر یا رئیس جمهور را مورد بررسی قرار دهد. در مورد امر به معروف و نهی از منکر در مدیریت سیاسی علوی، علی علیه‏السلام در خطبه هشتاد و یک فریاد می‏زند و می‏گوید چطور شما ادعای علم می‏کنید، در حالی که مبانی را رها کرده‏اید و به چیزهایی که گمراهی‏های جهّال است اکتفا نموده‏اید و امر به معروف و نهی از منکر را کوچک شمرده‏اید. اصلهشتم قانون اساسی خیلی صریح می‏گوید: «دعوت به خیر، امر به معروف و نهی از منکر وظیفه‏ای است همگانی و متقابل، بر عهده مردم نسبت به یکدیگر، دولت نسبت به مردم و مردم نسبت به دولت.» این روش علی علیه‏السلام است.
پس می‏خواهم بگویم اینکه گفته شده بستن دهان مردم منجر به برداشتن شمشیر می‏شود، اولاً این حرف دیکتارتور را راضی نمی‏کند، ثانیا موارد دیگری هم هست که منجر به قیام و برداشتن سلاح می‏شود، و گاهی علیرغم آن، دست به شمشیر برده‏اند. به زندگی حضرت علی علیه‏السلام نگاه کنید: دو گروه علیه او شمشیر کشیدند: یکی خوارج و دیگری اصحاب معاویه، علی علیه‏السلام ، مطابق حرف این آقایان، دهان آن دو گروه را که نسبته بود. ولی در عین حال دست به شمشیر بردند. پس اگر قیام مسلحانه علیه نظام امر بدی است فقط دهان مخالف را بستن سبب آن نیست. گاهی باز گذاشتن هم سبب آن می‏شود.
این بحث من بحث متدولوژیک بود. یعنی می‏خواهم بگویم بیائید یک مبنای قوی و اصیل درست کنیم تا از علی علیه‏السلام بیاموزیم. نسخه بردرای تاریخی ما را سطحی می‏کند.
البته من قویا معتقدم که آزادیهای مشروع ملت در زندگی مدنی، در رشد فکری، اصلاح امور و اصلاح کار حکام و جلوگیری از خودکامگی ملی نقش بسیار مؤثری دارد.
من همه اینها را براساس امر به معروف و نهی از منکر استوار می‏کنم. یعنی اگر بپرسند آزادی بیان در اسلام چیست؟ما آن را در جایی که مهم است باید از اصل امر به معروف و نهی از منکر استنباط کنیم.
این نقد برخی از بدفهمی‏های موجود از سیره سیاسی علی علیه‏السلام بود. باید بیشتر از این در زندگی آن حضرت دقت کنیم.
: مبنا و اصل اساسی مدیریت سیاسی امام علی علیه‏السلام چیست؟
لاریجانی: اساسا اگر بخواهم علی علیه‏السلام را در یک عبارت کوتاه معرفی کنم، آن عبارت کوتاه «حق مداری» است. علی علیه‏السلام حق مدار است. چون «حق» کلمه پر ظرفیتی است و علیرغم اینکه در سیصد سال گذشته لیبرالیسم عملاً کلمه حق را کنار زده و به جای آن کلمه «نفع» گذاشته است. ریچاردرُرتی، از فلاسفه پست مدرن می‏گوید: تا وقتی که حق وباطل داریم گرفتار بنیاد گراها هستیم، ولی وقتی که نفع و ضرر را به جای حق و باطل بگذاریم، آدمهای معقولی می‏شویم.
البته من معتقدم که حق و باطل خودش معیار نفع و ضرر است. اما مقصود آنها نفع و ضرر این جهانی است. به هر حال، علی علیه‏السلام حق مدار است و این به اندازه کافی علی علیه‏السلام را از دیگران متمایز می‏کند. و هر چه بخواهیم در مورد علی علیه‏السلام استنباط کنم، از این اصل بدست می‏آوریم، حتی سیره و مدیریت سیاسی ایشان. اولاً حق مداری، یعنی اینکه وقتی مطلبی را ادعا می‏کنیم باید درست باشد. پس حق مداری در امر فهم، یعنی درست مداری. یعنی شما دنبال این هستید که حق را کشف کنید. علی علیه‏السلام اگر دنبال خدا هست چون از کاوش حقیقی به خدا رسیده است و لذا می‏فرماید اگر حجابها بیفتد یقیین من اضافه‏تر نمی‏شود. این معنایش این است که برای اینکه به حق برسم تلاش کرده‏ام، و چنین نبوده که مصلحتی و یا از طریق خانواده باشد، خیر برایش مایه گذاشته‏ام.
کلمات علی علیه‏السلام حاکی از این تشنگی برای فهم حق دارد. ابن ابی الحدید می‏گوید ما ادبیات زمان پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و علی علیه‏السلام را در دنیای مکه آن روز می‏شناسیم، سطح فکر همه آنها را می‏دانیم، آنها نه با فلسفه یونان آشنایی داشتند و نه با افکار افلاطون و ارسطو، اگر چه در افکار آنها نکات بدیعی بود ولی مردم مکه از آن خبر نداشتند. او می‏گوید معجزه این است که علی علیه‏السلام جوری صحبت می‏کند که این صحبت از آنِ حکماء است و متفکرین عرب آن زمان اگر تلاش هم می‏کردند سخن او را نمی‏فهمیدند. چرا علی علیه‏السلام به این فهم رسیده بود؟ به خاطر تشنگی در رسیدن به فهم حق و درست. وقتی یک حکم اسلامی صادر می‏شد ممکن بود یک صحابه متعصب همین حکم را گرفته و به دنبال اجرای آن می‏رفت اما علی علیه‏السلام هم آن حکم را می‏گرفت و هم در پی این بود که حقیقت آن چیست؟ لذا این همه مطالب که از ایشان باقی مانده، چه در نهج‏البلاغه و چه در غیر آن، (مجموعه احادیثی که از ایشان مانده در یکجا گرد آورده‏اند و حجم بالایی است) و نیز ادعیه ایشان در سطح خاصی است. اینها همه حکایت از این دارد که علی علیه‏السلام در فهم واقع متوقف نبود. پس حق مداری در فهم، یعنی اگر می‏خواهیم چیزی را بفهمیم مصلحت اندیشی و تنبلی نکینم.
ثانیا حق مداری در عمل. یعنی افعال ما مثل افکار ما درست و غلط دارد. علی علیه‏السلام حاضر نیست قدم غلط بردارد حتی اگر در فاصله‏ای نتیجه درست بدهد. و این مسأله سرتاسر رفتار علی علیه‏السلام را متمایز میکند.
ممکن است گفته شود در مملکت داری بعضی مواقع تسامح کنیم و گاهی خیر. من فکر می‏کنم اینها هیچ اشکالی ندارد. و علی علیه‏السلام گاهی تسامح می‏کرد. چه بسا افرادی را می‏شناخت، ولی در زمان اول با آنها برخورد نمی‏کرد. می‏گذاشت که این دمل خوب برسد. اما در هر حال کارهایشان براساس حق بود. در اینجا، شارع یک پایه اساسی حق است. کار حاکم را این می‏دید که تلاش کند احکام اسلامی را در جامعه پیاده کند. و احکام اسلامیهم، که اخیرا بعضی چنین تعبیر کرده‏اند که می‏خواهیم مردم را به زور به بهشت بکوچانیم، یا اینکه مردم انقلاب کرده‏اند که آزاد باشند و ما به زور می‏خواهیم آنها را به بهشت بفرستیم. اصلاً مسأله فرستادن مردم به بهشت و جهنم مربوط به حاکم نیست. حاکم می‏خواهد کمک کند که این دنیا مزرعه آخرت باشد. احکام اسلامی هم برای عمارت این دنیا است وهم برای عمارت آن جهان. البته حاکم دوست دارد همه مردم بهشتی شوند. ولی بهشتی و جهنمی شدن نودونه درصدش مربوط به خود آدم است. حاکم فقط می‏خواهد مقدمات را آماده کند. لذا وقتی صحبت از اجرای احکام می‏کنیم بحث این نیست که افراد را می‏خواهیم به بهشت کوچ بدهیم. این اصطلاح غلطی است که از ژان ژاک روسو رایج شده و تکرار می‏شود. و نیز ظلمی است به سیره علی علیه‏السلام چون علی علیه‏السلام دنبال اجرای احکام بود ولی اجرای احکام به معنای کوچاندن افراد به بهشت نیست.
ثالثا علی علیه‏السلام در سخن خود اشاره می‏کنند به حق ولایت. یعنی قائل است که هر کسی ولی باشد یک شرایطی دارد و ایجاد حق می‏کند. این خیلی معنادار است. علی علیه‏السلام گاهی از مردم زمان خودش شکایت می‏کند که شما در حالی که می‏دانستید چه کسی برای خلافت پیامبر اولی است، دیگران را ترجیح دادید. چرا علی علیه‏السلام شکایت می‏کند؟ چون اگر بنا است که صرف انتخاب مردم باشد، علی علیه‏السلام چه حقی دارد شکایت کند؟ ضمنا این هم استنباط بدی است که می‏کنند و می‏گویند علی علیه‏السلام تا آخر خلافت را نمی‏خواست، مردم به زور به گردنش گذاشتند، این اشتباه است. علی علیه‏السلام نه تنها خلافت را می‏خواست بلکه آن را حق خودش می‏دانست و معتقد بود حقش غصب شده. سخن حضرت فاطمه(س) در دفاع از شوهرش همین است، در خطبه ایشان و نیز به هنگامی که عده‏ای از اصحاب به عیادتشان رفتند فرمودند چرا حق علی علیه‏السلام را غصب کردید؟ خوب این حق، تفکر ما را نسبت به حکومت و مشروعیتش عوض می‏کند.
نه اینکه بخواهیم مردم را کم ارج کنیم. خود ما هم از آحاد مردم هستیم. ما همه می‏خواهیم بکوشیم ببییم آن چیزی که خدای سبحان برای تفکرمان رهنمود فرستاده، آن را پایه قرار دهیم و خودمان تلاش کنیم یک بنایی را بسازیم.علی علیه‏السلام در امر ولایت مدعی حق است. و این مبنای دموکراسی اسلامی است. در دموکراسی لیبرال برای حاکم هیچ حقی وجود ندارد. یعنی در دموکراسی لیبرال هیچ آدمی نمی‏تواند به مردم بگوید من شایسته را رها کردید و دنبال دیگری رفتید؟
اصلاً حقی وجود نداشته است. اما علی علیه‏السلام این را از مردم می‏خواهد. و مردم را سرزنش می‏کند. این تفاوت بین دموکراسی اسلامی و دموکراسی لیبرال است. یعنی در تلقی از امر حاکمیت و ولایت رأی مردم جای خودش را دارد اما جایگزین مشروعیت نیست.
بنابراین در یک جمله می‏توان گفت علی علیه‏السلام حق مدار است و ما وقتی ابعاد این حق مداری را در سه زمینه فهم، عمل و ولایت نگاه می‏کنیم می‏بینیم حق مداری خیلی مسأله مهمی است.
در اینجا اشاره کوتاهی به این مسأله می‏کنم که جنگ با حق در قرن 21 ظاهرا جنگ بسیار جدی است. نمونه‏ای را برایتان می‏گویم که جالب است؛ یکی از فلاسفه پست مدرن به نام بدریال، کتابی دارد بنام «شفافیت شرق»، در این کتاب می‏نویسد از ویژگیهای‏گذار از مدرنیته این است که خیلی از مسائل را شفاف می‏بینیم، قبلاً پرده‏هایی بر روی آن افکنده بود. به نظر من این سخن بسیار زیبایی است و امروز چهره لیبرالیزم غرب را شفاف می‏بینیم. بعد از این انفجاراتی که در آمریکا اتفاق افتاد (من این را یک فتنه بزرگ آمریکایی صهیونیستی می‏دانم)، آمریکائیها به خودشان اجازه دادند که به هر جا حمله کنند و اسرائیل بیشترین ظلم را در حق مردم فلسطین در همین اثنا کرد. مهم این است که سیاستمداران آمریکایی می‏گویند ما باید به پیش‏گیری بپردازیم. گفته‏اند پیشگیری یعنی اینکه کافی نیست یک کشوری را متهم کنیم که تو به تروریست‏ها کمک کرده‏ای و او را مورد حمله قرار دهیم. بلکه کشورهایی که افکاری را گسترش می‏دهند که آن افکار می‏تواند تروریست تربیت کند، آنها هم به همان اندازه مسؤولند. حالا لیست این افکار کدام است؟ 1ـ شهادت 2ـ جهاد و حق مداری 3ـ امر به معروف و نهی از منکر. کلمه جهاد و شهادت و نیز امر به معروف و نهی از منکر، سه مطلبی است که پس از سپتامبر سال جاری تا کنون محور برنامه‏های خیلی مفصل تلویزیونی قرار گرفته و خواسته‏اند ریشه‏یابی کنند اینانفجارات را. چون مدعی هستند این کار توسط مسلمانها صورت گرفته، که بنده اصلاً معتقد نیستم.
ولی این حرفشان درست است که آن چیزی که در مقابل جهان‏گشایی و خودکامگی غرب ایستادگی می‏کند اسلامی است که بر دوش جهاد و شهادت و امر به معروف و نهی از منکر است. لذا به جنگ با این سه پرداخته‏اند. بوش در آمریکا و آقای بلر در انگستان می‏گویند ما با مسلمانها کارنداریم، اما اسلامی که شخصی و خصوصی است. چنانکه معاویه و یزید نیز با کسانی که اسلام خصوصی داشتند کاری نداشتند و خیلی هم مورد احترام بودند. لازم هم نبود که حتما از معاویه تجلیل کنند. همینقدر که ساکت می‏نشستند و به حق و باطل کاری نداشتند کافی بود. اما اسلامی که حق و باطل و امر به معروف و نهی از منکر داشت گردنش را می‏زدند. می‏خواهم بگویم اسلام علی علیه‏السلام امروز در نوک پیکان حمله است. علی علیه‏السلام برای جهان اسلام و کل دنیا چراغ راهنمای بزرگی است. این فتنه آمریکایی صهیونیستی، همه دنیا را به کام خودش خواهد گرفت. البته غربی‏ها خوشحالند که مثل جنگ دوم جهانی این فتنه از اروپا نمی‏گذرد، اما اشتباه می‏کنند. هیتلر هم همین گونه زیاده‏طلبی‏ها را داشت، در اروپا بود و شصت میلیون نفوس اروپایی هزینه شد. حالا اروپائیها خوشحالند که این فتنه در خاور میانه است و آسیا و به هر حال دور از مرزهای اروپا ولی برای بشریت بسیار گران تمام خواهد شد.
: با توجه به مدلهای سیاسی که امروز رایج است، مدیریت سیاسی علی علیه‏السلام چه امتیازاتی دارد و در عصر حاضر چگونه می‏توانیم از سیره سیاسی حضرت در امر حکومت و نظام بهره ببریم؟
لاریجانی: ما ابتدا از حکومت شروع می‏کنیم تا ببنیم چه اقتضائات عقلایی و چه نیازهایی دارد، آنگاه موارد را بر رفتار حضرت عرضه می‏کنیم.
ماهیت حکومت «تجمعّ عامل است.» همان طور که انسان صاحب اختیار است و عمل می‏کند حکومت هم درست مانند یک انسان صاحب اختیار و دارای قدرت عمل و اقدام است.
حکومت اقتضائات و نیازهایی دارد که به آن اشاره می‏کنم.
1ـ اولین نیاز حکومت این است که امکانات و شرایط خودش را به اندازه بداند.
یعنی اگر حکومتی بخواهد به جنگ برودولی از نیروی خودش تصور درستی نداشته باشد یا می‏خواهد صلح کند، باز از نیروی خودش تصور درستی نداشته باشد، کار غلطی است. حاکم باید بداند. پس باید در فهم شرایط خودش دقیق باشد، که به آن می‏گوئیم تصویر واقعی داشتن از وضعیت. علی علیه‏السلام همه اقداماتش با تصویر واقع بینانه بود. یعنی اگر با معاویه مخالفت می‏کرد چون تصویر دقیقی داشت که معاویه چه می‏کند. این ممکن نبود مگر اینکه در دستگاه معاویه افرادی بودند که به حضرت گزارش می‏دادند و لذا می‏بینیم معاویه خیلی حساس بود که از کوفه چه کسی می‏آید. علی علیه‏السلام دقیقا میدانستند که معاویه بساط سلطنتی جاهلی را برپا می‏کند. این گونه نبود که کینه‏های بدریه و احدّیه باشد. علی علیه‏السلام با آنها کینه بدریه و احدّیه نداشت. برعکس آنها آن کینه‏ها را داشتند. حضرت دقیقا اطلاع داشت آنها چه می‏کنند و این اطلاع از واقعیت خیلی مهم است و امروز هم ما باید بدانیم که دشمنان نظام و مملکت ما دارند چه می‏کنند. نه اینکه سرمان را زیر برف کنیم و بگوئیم تئوری توطئه غلط است. فهم واقعیت اگر توطئه است باید آن را قبول کنیم. البته توطئه‏های بیخود هم نباید درست کنیم. بنابراین ما در اینکه بدانیم اطرافمان چه می‏گذرد و در داخل چه می‏گذرد و چه کسی چه حرفی می‏زند، خیلی باید سریع باشیم.
علی علیه‏السلام خوارج را خوب شناخت ولی گذاشت چهره آنها بر همه مردم آشکار شود. آن حضرت ریشه خوارج را زد و چیزی از آنها نماند، بعد از نهروان گروهی فرار کردند و رفتند به گوشه و کنار جهان اسلام و دیگر هیچگاه رو نیامدند و مطرود همه فرق شدند. اگر چنین نبود اسلام مهجور و اسیر می‏شد در دست کسانی که مردم را گول می‏زدند و خود نیز جاهل و فریب خورده بودند.
2ـ اقتضاء دوّم حکومت این است که متوجه اهداف کلان باشد. یعنی اهداف مشخص داشتن، صرف اینکه در حاکمیت بماند یا حکومت بقاء داشته باشد هدف نیست. دقیقا این مسأله را در زندگی علی علیه‏السلام می‏بینید. اگر علی علیه‏السلام می‏خواست صرفا در حکومت باقی باشد، چنانکه خود فرمود در مکر و حیله اصلاً رودست نداشت. اما آن حضرت می‏فرماید در حکومت بقاء مهم نیست شما باید هدف داشته باشید و برای رسیدن به آن هدف کار کنید. علاوه بر هدف داشتن باید اهداف درست هم باشد نه هر هدفی. امروزه اگر بخواهیم به روش علی علیه‏السلام راه برویم نمی‏توانیم بگوئیم حالاببینم مهمترین هدفی که پیش می‏آید چیست.
جمهوری اسلامی، جمهوری هدفی است. چنانکه در مقدمه قانون اساسی آمده است که ما ملت مسلمان ایران دور هم جمع شدیم تا با اجرای احکام شرع به هدفی که سعادت همه ما است و خدا تعیین کرده یعنی نیل به لقاء اللّه‏ و حرکت به سوی اللّه‏ برسیم.
این یعنی مسیر هدفدار. جمهوری اسلامی، جمهوری داروینی نیست که بگوئیم در یک تنازع بقایی بهترین هدف باقی بماند. حکومت اسلامی، حکومت حداقلی نیست. چون حکومت حداقلی نمی‏تواند هدفی باشد. حکومت حداقلی می‏گوید من فقط اینجا ژاندارم هستم که کسی پا توی کفش دیگری نکند، و اهداف هم هر چه پیش آمد. این ادامه توسعه تفکر داروینی در شکل‏گیری بدن انسان، راجع به فکر انسان است.یعنی معنویات هم به شکل داروینی تکامل پیدا کرده است. اسلام علی علیه‏السلام داروینی نیست لذا حکومت علی علیه‏السلام نمی‏تواند حداقلی باشد.
اینکه بعضی می‏گویند ما طرفدار حکومت حداقلی هستیم یا معنای این سخن را نمی‏فهمند، و اگر می‏فهمند، پس مبنای علی علیه‏السلام را قبول ندارند. چون حکومت هدفی حداقلی نیست. این نکته مهمی است.
3ـ با برنامه عملی کردن. یعنی امورات باید منظم باشد. یک کشور بدون برنامه امکان ندارد. نظم و برنامه در حکومت ومدیریت علی علیه‏السلام را در نحوه تنظیم بیت‏المال و بودجه می‏بینیم. علامت نظم مملکت، بودجه مملکت است.
کم و زیاد بودن بودجه مهم نیست. اینکه بودجه چگونه تقسیم می‏شود، چگونه هزینه می‏شود و چگونه حسابرسی می‏شود. این سه علامت نظم مملکت است. اگر می‏خواهید بدانید مملکتی نظم دارد ببینید بودجه‏اش چگونه تقسیم می‏شود. آیا مثل گوشت قربانی است که هر کسی سهمی و بخشی را می‏برد یا نه حساب و کتاب دارد. در مرحله بعد چگونه هزینه می‏شود؟ یعنی هرچه تصویب کنیم، هر مدیری هر چه دلش خواست هزینه می‏کند یا قوانین و مقررات را رعایت می‏کند؟ و در نهایت چگونه حسابرسی می‏شود؟
اگر با همین سه محک به حکمرانیعلی علیه‏السلام نگاه کنیم خیلی چیزها می‏آموزیم. ایشان برای یک ریال بودجه حساب باز می‏کند. مصارف بودجه هم خیلی برایشان حساس ومهم است. وضمنا حسابرسی دقیقی هم دارد. نه اینکه بودجه را مصرف نکند. پس آن همه بیت المال را چه می‏کرد؟ همه را مصرف می‏کرد ولی با حساب و نظم. پس اگر بخواهیم امروز خودمان را در روش علی پیش ببریم سه محک داریم؛ بودجه را چگونه تقسیم می‏کنیم، بودجه را چگونه هزینه و پیاده می‏کنیم و بالاخره چگونه حسابرسی می‏کنیم.
البته ما نباید درگیر شباهتهای ساده‏لوحانه باشیم. ممکن است خود علی علیه‏السلام ساعتها بودجه را حسابرسی می‏کرد یا بیت المال را جاروب می‏زد، این تقلید درست نیست. امروز باید سازمان برنامه و بودجه و دیوان محاسبات نحوه هزینه بودجه را دقیق دنبال کرده و حسابرسی دقیق بکند. پس نظم هزینه و حسابرسی در هر زمانی مطابق خودش انجام می‏گیرد. ما باید اصل را در بیاوریم. حسابرسی یک اصل بسیار مهم است. اما حسابرسی مدرن این نیست که خود ولی فقیه یا رئیس جمهوری چرتکه دست بگیرد و بررسی کند. اصل حسابرسی باید انجام شود اما شکل انجام آن می‏تواند توسط یک سیستم صورت بگیرد.
4ـ به کارگیری نیروها. حکومت یک فرد نیست حاکم با کمک بازوانی باید اهداف را جلو ببرد. پس باید نیروهایی را به کار بگیرد. خوب این نیروها را بر چه اساسی به کار بگیرد؟ باید لیاقت داشته باشند. در سیره و مدیریت حکومتی علی علیه‏السلام می‏بینید افرادی که انتخاب می‏کند جزو اشراف نیستند ولی لایق‏اند. لذا مورد اعتراض معنونین قرار می‏گرفت که شما چرا این گیوه‏پاها را سرکار می‏گذارید، در حالی که اشراف و بزرگان هستند؟ پس روش حضرت این بود که افراد بالیاقت را به کار بگیرد. این نکته ظریفی را می‏فهماند و آن اینکه علی علیه‏السلام دنبال کشف استعدادها هم هست، یعنی کسی که دنبال فرد لایق‏تر است حتما مرتبا اختبار و امتحان می‏کند. چون ممکن است نیرو خوب شروع به کار کند بعد خراب بشود. پس نیرو و نظارت بر کار نیرو خیلی مهم است. دوستان علی علیه‏السلام غالبا افراد باعرضه بودند. اینکه دوستان ایشان با عرضه‏اند و پای کار ایستاده‏اند و ریشه‏دار هستند، رکن چهارم حکمرانی است.در فرمایشات آن حضرت هست که حکومت به چند جهت ساقط می‏شود: یکی «برتری دادن جُهّال است» یعنی علی علیه‏السلام معتقد است که حاکم باید بر اساس معرفت و تقوا و قوت در اجرای احکام شرع کارگزاران را انتخاب کند. لشکرکارگزار را باید لشکر مهمی بدانیم. ما امروز کاری کرده‏ایم که کارمندیِ دولت، کار بی آبرویی شده است. در حالی که مطابق حدیث معصوم علیه‏السلام که مرحوم شیخ انصاری در اول مکاسب محرمه ذکر می‏کند معایش مردم چهار دسته است. اولین آن کارگزاری حکومت است و امام علیه‏السلام آنجا می‏فرمایند اگر حاکم جائر باشد این کارگزاری حرام و اثم است واگر حاکم عادل و مشروع باشد این کارگزاری بالاترین خدمتها است. پس برای بالاترین خدمتها، لایق‏ترین افراد را باید برگزید.
من می‏خواهم بگویم اگر به اقتضای حکومت نگاه کنیم این چهار اقتضا را دارد: اول ابتناء بر فهم وضعیت بر اساس اطلاعات درست، دوم یک حکومت هدفی نه حکومت حداقلی، سوم نظم در کارها و با برنامه بودن و چهارم به کارگیری نیرویهای لایق و چیزی که امروز به نام شایسه سالاری معروف است. حالا ممکن است شایسته سالاری لغت درستی نباشد اما در کل مقصود من این است که در نظام، حاکم باید دنبال نیروهای این چنینی باشد. ما سیره عملی و سیاسی حضرت را در این ارکان کاملاً می‏توانیم ببینیم.
اینکه من از حکومت شروع می‏کنم نه از علی علیه‏السلام برای این است که وقتی ببینیم چه می‏خواهیم، و به رفتار علی علیه‏السلام نگاه کنیم می‏بینیم در آن هست. و به آن نسخه برداری هم مبتلا نمی‏شویم. اگر نسخه برداری را کنار بگذاریم هر موضوعی را بررسی می‏کنیم که اقتضاء عقلانیش چیست؟ سعی می‏کنیم با عقل عرفی خودمان کاوشی به شکل نظری انجام بدهیم، آنگاه نیازهای ما مشخص می‏شود. بعد عرضه که می‏کنیم می‏بینیم در کلام و رفتار پیامبر و علی علیهماالسلام و سایر ائمه علیه‏السلام چه بسا هدایتهای فراوانی هست.
: با توجه به آنچه فرمودید، اصول موضوعه در مدیریت سیاسی علی علیه‏السلام چیست؟
لاریجانی: در مدیریت و سیره آن حضرت یک اصل اساسی هست که همان حق مداری است که قبلاً توضیح دادم. از این اصل چهار فرع مهم نتیجه می‏گیریم: فهم وضعیت، داشتن اهداف کلان، برنامهو نظم و به کارگیری نیروهای شایسته. هر یک از این چهار موضوع به معنای ارکان فرعی در سیره سیاسی آن حضرت است.
: از شما متشکریم که ما را در انجام این گفتگو یاری کردید.
لاریجانی: من هم از شما تشکر می‏کنم. موفق باشید.

تبلیغات