آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۵

چکیده

متن

واژه توسعه ترجمه‏ای است از زبان انگلیسی که این را در دانشهایی مثل روان‏شناسی و علوم تربیتی به رشد برگردانده‏اند؛ ا ما در علوم اجتماعی بویژه اقتصاد، معادل فارسی آن را توسعه قرارداده‏اند. وقتی که ما مفهوم را باز می‏کنیم و تاریخچه‏اش را نگاه می‏کنیم، به یک سری خصایص کلی که در تمام مدلهای مختلف توسعه مشترک است برمی خوریم و این می تواند راهنما باشد به این که ماهیت توسعه چیست؟
اولین مدل توسعه‏ای که مطرح شد، شاید ما بتوانیم آن را در اندیشه‏های آدام اسمیت اقتصاددان انگلیسی متوفای سال 1790 جست جو کنیم. کسانی که با تئوریهای اقتصادی آشنا هستند، می‏دانند که وی پدر اقتصاد کلاسیکی، لیبرالی است ؛ همان کسی که شعار معروف بگذار بگذرد و بگذار بشود، از اوست؛ یعنی دولت نقش چندانی در اقتصاد نداشته باشد و اقتصاد روند خود را برمبنای نظام بازار آزاد و انباشت سرمایه طی کند. وی نخستین کسی است که در واقع این تئوری را مطرح کرد و برای اولین بار معنی و ماهیت توسعه را با به کار بردن این اصطلاح البته نه به کرّات مطرح کرد. محور اندیشه‏های او بحث توسعه ممالک توسعه نیافته نبود. در عصر او اقتصاد سرمایه داری در قرن هجدهم در پی انقلاب صنعتی دراروپادر حال گسترش بود. و هنوز مسأله بسط این مدل مدرنیته و اقتصاد سرمایه داری و مدل غربی به ممالک دیگرجهان به طور جدی مطرح نبود. در تاریخ اندیشه‏های اقتصادی، مارکس هم به نوعی یک مدل توسعه را مطرح کرده که معروف است و سالها محل جدلهای ایدئولوژیک بود ؛ مدلی که همان سیستم نظام اشتراکی اولیه و برده داری و فئودالیسم و... را مطرح کرده است، اما بحث توسعه در معنایی که ما می‏شناسیم و مبنای آن این است که ما دنیا را به دو دسته تقسیم می‏کنیم: دنیای توسعه یافته و توسعه نیافته و این که بیاییم برنامه ریزی خود آگاهانه و ارادی کنیم و با تکیه بر یک عزم ملی برای این که ممالک توسعه نیافته را به توسعه یافته تبدیل کنیم، بحثی است که بعدازجنگ جهانی دوم مطرح شده و جزء نخستین توریسینهای آن فردی است به نام «رستو».
تحولات جهانی در فرایند توسعه غرب
جنگ جهانی دوم آرایش سیاسی جهان را دگرگون کرد و نشان داد که جهان تقریبا دارد به یک خانواده به هم پیوسته تبدیل می‏شود.
شبکه‏های ارتباطی و پیونداقتصادی بین کشورها قوی و گسترده شده بود و در واقع کشورهای قدرتمند مثل آمریکا که کمترین صدمه را دیدند و بیشترین بهره را بردند، تلاش کردند که قاره‏های آسیا و آفریقا را به بازارهای مناسبی برای کالاهایشان و صدور سرمایه تبدیل کنند. در واقع در آمریکا لازم بود که اقتصادهای سنتی و خود بسنده این کشورها درهم شکسته شود و مدلهای مدرن اقتصادی که مبتنی بر تئوریهای سرمایه داری است جانشین آن گردد. بنابراین پروژه توسعه برمبنای مدرنیزاسیون و بسط مدل غربی سرمایه سالاری به وجود آمد و در قالب تئوریهای مختلف مطرح شد. ما دو دسته تئوری کلی تا قبل از دهه 80ـ90 داشتیم. این دو دسته یک تقسیم بندی کلی است وگر نه تقسیم بندی‏های فرعی‏تر و جزئی‏تر زیادی وجود دارد. از این دو دسته کلی، یک دسته تئوریهایی است که خواهان گسترش غربزده کردن را از طریق اقتصاد کاپیتالیستی و سرمایه داری خصوصی گسترش دهند و مدلهای دسته دوم که خواهان گسترش اقتصادِ دولتی و متمرکز و مبتنی بر برنامه ریزی بودند و هردو آنها به بسط سرمایه سالاری و مدرنیزاسیون فکر می‏کردند.
ماهیت مدلهای توسعه غربی
اگر به توسعه نگاه کنیم و شاخصهای آن را بررسی نماییم، دو شاخص اساسی را در آن مشاهده خواهیم کرد. اولاً توسعه ماهیت کمّی دارد؛ یعنی با معیارها و زبان کمّی سنجیده و ارزیابی می‏شود. ثانیا توسعه به مسأله رشد تولید ناخالص ملی و انباشت سرمایه فکر می‏کند؛ یعنی در تمام مدلهای توسعه این دو محور انباشت سرمایه و رشد تولید ناخالص ملی مهم است ؛ یعنی توسعه اقتصادی مبتنی بر انباشت سرمایه است. تا انباشت سرمایه پدید نیاید، توسعه تحقق پیدا نمی‏کند. بنابراین ماهیت توسعه یک ماهیت سرمایه سالار است. این که می‏گوییم سرمایه سالار، در واقع باید بحثی را مطرح کنیم که مقصود از سرمایه سالاری صرف ثروت نیست. پیش از تحقق مدرنیسم و تمدن مدرن و پیش از ظهور اومانیسم هم ثروت وجود داشت، اما سرمایه در همه جا جاری کردن نبود. سرمایه آن ثروتی است که از راه استثمار و برمبنای تصرف در طبیعت و نسبت تصرف گرایانه و استثمارگرانه پدید می‏آید. هرنوع ثروتی سرمایه نیست. رجوع کوتاهی به کتب اقتصادی این مسأله را به ما نشان می‏دهد.
عقل جزئی، زیربنای توسعه غربی
مبدأ نظری توسعه، عقل خود بنیاد جدید است. متفکران غربی به آن می‏گویند عقل ابزاری ؛ همان عقلی که عرفای ما آن را تحقیر می‏کردند و مورد استهزا قرار می‏دادند. خاقانی در قصیده خود به آن حمله می‏کند و مولانا در آن بیت پرآوازه‏اش در مثنوی آن را عقل جزئی می‏نامد و محکوم می‏کند. می‏گوید:
عقل جزئی عقل را بدنام کرد     کام دنیا مرد را ناکام کرد
مبنای توسعه عقل جزئی است. بین عقل کلی و جزئی فاصله است .این مطلب نیاز به کمی توضیح دارد، تا این که معایب توسعه شناخته شود. عقل از مفاهیمی است که می‏توانیم آن را از مشترکات لفظی بدانیم ؛ یعنی مثل شیر است که بین حیوان درنده و مایع نوشیدنی و شیر آب مشترک است. عقل هم واژه‏ای است که ما عقل قرون وسطایی می‏گوییم، عقل افلاطونی می‏گوییم، عقل در نظام تفکر اسلامی می‏گوییم، و از عقل نسل جدید نام می‏بریم. مشترک لفظی است، ولی ماهیتهای آن متفاوت است. عقل نسل جدید به طور ماهوی با معنای عقل در اعصار پیش فرق دارد.
مروری بسیار کوتاه بر سیری که واژه عقل در غرب طی کرده، تفاوت این دو معنای عقل را نشان می‏دهد.
ما اگر واژه عقل را در زبان یونانی که مهد تمدن غربی است دنبال کنیم، می‏بینیم لفظی که برای این واژه به کار می‏رفت «لوگوس» بود. در اندیشه ماقبل سقراطی به معنای انکشاف شهودی و اشراقی هستی بود. زمانی که تفکر فلسفی ظهور می‏کند، معنای «لوگوس» تا حدی عوض می‏شود و به جای آن واژه «نوس» به کار می‏رود. در اندیشه ارسطو وقتی عقل گفته می‏شد بر تفکر افلاطون «نوس» مورد نظر بود.
در نگاه افلاطون عقل وسیله‏ای بود که ما را به عالم مُثُل یا عالم حقایق کلی عقلانی وصل می‏کرد. وظیفه عقل کارکرد ابزاری برای تصرف در دنیا و بهتر کردن وضع عالم نبود ؛ بلکه وظیفه او فهم حقایق هستی بود. افلاطون خودش عقل را به دو گونه تقسیم می‏کرد: قسم اول را پایینتر می‏دانست و تحقیر می‏کرد. مرحله بالاتر را «نوزیس» و عقل دوراندیش و شبه الهی می‏دانست که شاعر می‏گوید :
آزمودمش و می‏خواهم که بسوزانمش.
در عصر جدید آن معنی تحقیر شده و عقل معنایی اعداد اندیشانه و جزئی پیدا می‏کند ؛ یعنی عقل امر قدسی نیست که قرار است ما را به ساحت قدس پیوند دهد و حقایق ازلی را برای ما روشن کند ؛ ابزاری است برای تصرف در دنیا به نیت صرف ناسوتی وانگیزه‏های مادی ؛ یعنی ماهیت عقل دگرگون می‏شود و عقل جزئی جانشین معنای عقل کلی می‏شود. توسعه در واقع محصول نگاه عقل جزئی است. عقل جزئی، عقل اعداداندیش و عقل معاش، مبنای این نگاه توسعه است.
این را براساس یک معنای کلی نمی‏گوییم. نگاهی کوتاه به تئوریهای توسعه، ویژگیهای آن و انگیزه هایی که مطرح می‏شود، کاملاً این را نشان می‏دهد. پس مبدأ توسعه عقل خود بنیاد یا ابزاری است که کاملاً با عقل کلی و قدسی و با عقلی که در قرآن آمده فرق دارد. با عقلی که حتی در فلسفه آمده هم فرق دارد، با عقل موردنظر ملاصدرا و با عقل مورد نظر معتزله فرق دارد. غایت توسعه رفاه صرفا مادی است، صرف تصرف بشر در هستی و دگرگون کردن و استخدام آن است. ممکن است سؤال شود:مگر این گونه توسعه مطلوب نیست؟ مگر آبادانی دنیا بد است؟ چرا باید با توسعه مخالفت کنیم؟ خوب نتیجه عقل جزئی هم که باشد اشکال ندارد. مگر هرچه نتیجه عقل غیرقدسی باشد بد است؟ مگر قرآن نگفته است: طبیعت مسخّر انسان است و انسان سرور طبیعت و اشرف مخلوقات است. این جا یک نکته ظریفی است که باید درباره آن بحث کنیم و ماهیت توسعه غربی را از آن نگاه معنوی دینی جدا سازیم .
توسعه از نگاه دینی
هیچ کدام از اندیشمندان اسلامی با رفاه بشر و راحتی او مخالف نیستند. این خلاف منطق و عقل و وجدان است. وقتی ما می‏توانیم یک بیماری از میان ببریم چرا این کار را نکنیم. وقتی می‏توانیم طول عمر را افزایش بدهیم، بهداشت را گسترش بدهیم و آموزش و پرورش را راحت‏تر کنیم، چرا انجام ندهیم. مگر دین با این چیزها مخالف است؟
بحث ما درباره این است که ماهیت انسان در وحدتی که تفکر دینی برای بشر در دنیا قائل است چیست؟ او بشر را چگونه ارزیابی می‏کند و هدف رسالت بشر را چه معرفی می‏کند. مسأله، مخالفت با رفاه نیست، مسأله این است که ما در جهت قرب به حق قرار بگیریم، عقل قدسی را مبنای عمل خودمان قرار دهیم، کمال وجودی انسان و رسیدن به وارستگی و استغناء و آرامش و شادی روحانی و پیوند با حق را هدف اصلی بدانیم و بر این اساس و در این قلمرو به آبادانی دنیا بپردازیم. آن گاه که این گونه عمل کنیم، ماهیت عمل ما و ماهیت آن چیزی که مدلهای سرمایه سالار توسعه است، کاملاً متفاوت خواهد شد. این را که مدلهای سرمایه سالار توسعه در جهان امروز برای ما دستاوردهایی مثبت داشته، انکار نمی‏توان کرد، اما ویرانیهایی هم در پی داشته که بتدریج خودش را نشان می‏دهد؛ تأثیرات مخرّبی که بر محیط زیست گذاشته، تلاشهایی که خود غربیها تحت عنوان تکنولوژیسبز انجام می‏دهند تا در واقع به نحوی نسبت آشتی جویانه با طبیعت برقرار کنند و ازهمه مهمتر فقدان عدالت اجتماعی است ؛ این که رفاه و آسایش برای همه نیست، همه نمی‏توانند از فرصتهای آموزش و پرورش بهره‏مند شوند و این که خلوت روحانی انسان و آسایش روحی او نه تنها به دست نیامده، بلکه از دست رفته و آدمی با هدف غایی خلقتش در ستیز قرار گرفته است. اینها معایب رنج‏آور توسعه هستند و اگر کسی با مدلهای رایج توسعه مخالفت می‏کند، بحث وجدلش با آبادانی دنیا نیست، با این است که غایت معنوی بشر را نادیده بگیریم، مبنای قدسی حرکت او را انکار کنیم، قلمرو معنوی طریقت و سلوک او را به دست فراموشی بسپاریم و بشر را صرفا در مسیر غایات تصرف‏گرانه مادی قرار دهیم. به تعبیر شهید آوینی اگر ما بشر را صرفا ببریم برای این که دنیا را آباد کند و هدف و غایت او را آبادانی دنیا قرار دهیم، خود این هدف هم از دست می‏رود، و به بیان مولوی:
جمله بی قراری ات از طلب قرار توست     طالب بی قرار شو تا که قرار بینی
وقتی ما امری را فی نفسه برای خود بخواهیم، نه آن که آن را در مسیر قرب الهی دنبال کنیم، خودمان را هم از دست می‏دهیم. ما اگر رفاه را هم می‏خواهیم که کسی منکر آن نیست، اگر مبنا را عقل قدسی و غایت را قرب به حق قرار دهیم و در این مسیر دست به آفرینش الگوهای بدیع و دینی برای آبادانی دنیا بزنیم و در مسیر طهارت روح و تقوا قرار بگیریم، قطعا دریچه‏ها و افقهای تازه‏ای به روی ما گشوده خواهد شد که زندگی دنیایی ما را هم سامان خواهد داد. مگر قرار بر این است که اگر انسان نگاه خودش را آخرت گرایانه قرار داد، دنیایش را بر باد دهد.ما می‏توانیم نگاه آخرت گرایانه داشته باشیم و از دنیایی بهتر از آنان که صرف نگاهشان دنیایی است برخوردار باشیم.
تفکر جدید غربی خود بنیاد است ؛ یعنی بشر خودش را مبنای هستی دانسته و غایت را که خدا باشد فراموش کرده و قرب به حق را گم کرده است. به گفته روژه گارودی، آدمی بدون خدا حتی آدمی نیست. انسان بدون خدا حتی انسان نیست. وقتی انسان خدا را فراموش کرد خودش را هم فراموش می‏کندو از خود بیگانه می‏شود. تمام بحث این است که ما مدلهای توسعه‏ای را که ما را از خود بیگانه می‏کند، ما را گرفتار سرمایه سالاری می‏کند، ما را گرفتار بُعد از حق می‏کند نه قرب به حق، اینها را کنار بگذاریم. تمام بحث این است که ما با انقلاب اسلامی افقهای تازه‏ای در نسبت میان انسان و هستی گشودیم و می‏خواهیم فضای تازه‏ای بیافرینیم ؛ جلوه‏های تازه‏ای از وجود را که در تاریخ بشر سابقه زیاد نداشته و جز در دوره‏هایی کوتاه هرگز نبوده، نمایان سازیم. ما می‏دانیم که تمدن غربی با تفکری پدید آمده که فیلسوفان غربی پدیدآورندگان تمدن غرب هستند. ما هم این جا متفکران پارسا و دل آگاه داشتیم و داریم. این نسبت دینی به هستی در واقع افقهای تازه‏ای باز می‏کند و راه ما را می‏گشاید. ما چرا به دنبال تقلید راههای کلاسیک و ماهیتا غیردینی بلکه ضددینی برویم.
اقتصاد استعماری
شرایط اقتصاد جهانی به گونه‏ای است که ما حتی برای رسیدن به رفاه و آسایش، دیگر نمی‏توانیم خودمان را در پیوند تنگاتنگ با سرمایه سالاری جهانی قرار دهیم. تمام مدلهایی که آنها تدارک می‏بینند، به منظور سرازیر کردن امکانات و سرمایه‏های ما به جیب خودشان است، نه به منظور رفاه و آسایش ما. نگاهی کوتاه به سرنوشت کشورهای آسیایی جنوب شرقی مسأله را روشن می‏کند. زمانی بود که طرفداران تئوری توسعه سرمایه داری در غرب در دهه هشتاد از معجزه‏ای به نام معجزه اژدهای آسیا یا ببرهای آسیا نام می‏بردند. همین معجزه، با یک نوسان دربازار جهانی ارز فرو ریخت. این نشاندهنده سستی و پوشالی بودن این معجزه است، به‏گونه‏ای که آقای مهاتیر محمد می‏گوید جهان برای سخن گفتن جای امنی نیست ؛ یعنی می‏گوید سی سال دستاورد ما را بر باد دادند. تمام بحث در این است که ما به یک ساختار اقتصادی مستقل مبتنی بر تفکر دینی و معنوی و نسبت میان خود و هستی برسیم. پس این جوسازی هایی که می‏کنند و می‏گویند برخی با توسعه و آبادانی مخالف هستند، درست نیست. کسی با این چیزها مخالف نیست.
بحث بر سر تقلید یا عدم تقلید است، بحث بر سر این است که اگر ما دنیا را بخواهیم، از این راه که می‏رویم به دنیا نمی‏رسیم. حتی اگر در پی انباشت سرمایه و رفاه مادی باشیم، این راهش نیست، چون در کنار ما پاکستان و ترکیه و کمی دورتر بنگلادش و آن طرف‏تر فیلیپین و مالزی نشان می‏دهند که این راهش نیست. اینها رفتند و به عدالت اجتماعی و رفاه و آسایش نرسیدند ؛ نمی‏گوییم به تقوا و طهارت و قرب به حق، حتی به امور دنیایی هم نرسیدند.
پیامدهای توسعه غربی
بحث بر سر این است که مدل توسعه سرمایه سالاری نابرابری را افزایش می‏دهد، بی عدالتی اجتماعی را پدید می‏آورد و آزادی را از میان می‏برد؛ بزرگترین چیزی که شعار این روزهاست.
به نظر می‏رسد که جامعه ما دغدغه آزادی دارد. آزادی چیست و چگونه پدید می‏آید؟ آزادی هم از آن اصطلاحاتی است که در واقع مشترک لفظی است. ما اگر به آرای فیلسوفان قرون وسطی، به اندیشه‏های متفکران دینی و به اندیشه‏های افلاطون و ارسطو نگاه کنیم، یا از آزادی حرف نمی‏زنند، یا به گونه‏ای دیگر از آزادی سخن می‏گویند. در نگاه دینی آنچه مهمتر از آزادی بیرونی و مقدم بر آن است، آزادی درونی است. در اصل، وقتی ما هستی را حق محور بدانیم و همه چیز را جز تجلی حق ندانیم، وقتی که در بعد از حق هستیم و اسیر حجاب نسبت به حق هستیم، نه عدالتی را می‏توانیم محقق کنیم نه آزادی را. آزادی و عدالت محصول نسبت قرب به حق است. بدون پیوند با ساحت قدس، آزادی به دست نمی‏آید ؛ پس آزادی فرزند حقیقت است. وقتی راه خود را از حق جدا کنیم و اسیر خودبنیادی و غفلت و عقل ابزاری شویم، چگونه می‏توانیم به آزادی برسیم؟ ما فقط در اسارت وهمی از آزادی خواهیم بود.
این سخن را فقط متفکران مذهبی نمی‏گویند. دیگران هم می‏گویند؛ از جمله ژان پل سارتر و دوست نزدیکش خانم سیمین دگوارد که از اگزیستانسیالیستهای معروف فرانسوی بودند و سالها در بورس روشنفکری جهان قرار داشتند و در کشور ما دارای طرفداران زیادی بودند؛ کسانی که در دهه چهل آثار آنها را ترجمه می‏کردند و درباره آنها می‏نوشتند. سارتر مدافع آزادی مطلق بود اعتقاد داشت که بشر با فقدان قید به آزادی می‏رسد. سارتر در پایان عمر این سخن زیبا را می‏گوید که آزادی سودای محال است. آنچه او می‏گوید چیست؟ او از شکست یک نگاه حرف می‏زند. قصد ما دفاع از استبداد و قید و بند نیست. بحث درباره این است که آزادی در نسبت با رشد و کمال و حقیقت، تحقق پیدا کند. آزادی بدون بلوغ امکان‏پذیر نیست. بلوغ و رشد، مقدمه و شرط آزادی است. رشد وقتی رخ می‏دهد که انسان قرب داشته باشد. وقتی قرب به حق نیست انسان نمی‏توان آزاد باشد و به بیان حافظ :
من از آن روز که در بند توأم آزادم.
آزادی از نگاه دینی
در واقع، آزادی در دیدگاه دینی این گونه معنی می‏شود. ما می‏توانیم به آزادی دوگونه نگاه کنیم. یکی این که آزادی را فقدان موانع بدانیم. این نگاهی است که اکثر لیبرالهای غربی دارند. این نگاه با شریعت اندیشی جمع نمی‏شود، چون در شریعت یک سری محدودیتها وجود دارد. البته واقعیت امر این است که وجود موانع به معنای انکار آزادی نیست. خودتفکر غربی هم نمی‏تواند همه محدودیتها را بردارد. در تحلیل لیبرالی، آزادی درمقیاس اجتماعی این است که: آزادی من تا آن جا امتداد دارد که آزادی تو را از بین نبرد ؛ پس در واقع در این جا هم باز یک حد برای آزادی گذاشته می‏شود. آزادی بدون حد محال است. جز ذات احدیت همه چیز حد دارد. ما در دنیا در عالم ناسوت هستیم که همه چیز نسبی و محدود و ناقص است.
حال به فرض که با فقدان موانع به آزادی برسیم، آیا این حقیقت آزادی است و با فقدان موانع، آزادی به دست می‏آید؟ اریک فروم دانشمندغربی که گرایشهای اومانیستی دارد و خیلی در غرب مطرح است، می‏گوید : آزادی صرفا آزادی منفی نیست. فقدان موانع لازم است تا ما رشد کنیم و قابلیتهایمان از قوه به فعل درآید، تا چیزی که او آن را آزادی مثبت می‏نامد پدید آید. آزادی منفی یا فقدان موانع منجر به بحران آزادی می‏شود و به آن می‏انجامد که بشر از آنچه به دست آورده، خسته شود ؛ آنچه امروز در غرب حس می‏شود. لیبرالیسم مسؤول این بحران آزادی است. کسی با آزادی مخالفت نمی‏کند. بحث در تعریف، ماهیت و نحوه به دست آوردن آزادی است. بحث در این است که آزادی با تقوا و با قرب به حق و آزادگی و با بندگی خدا به دست می‏آید.
بشر موجودی است که ذاتا مخلوق است و حس بندگی دارد. اگر بنده خدا نبود، بنده چیزهای دیگر خواهد بود. ما با انکار بندگی خداوند و رسیدن‏به بندگی سرمایه، به آزادی نمی‏رسیم. حتی اگر آزاد باشیم که برقصیم و پایکوبی کنیم و فکر کنیم که شادیم؛ اما واقعا شاد نیستیم. شادی هم امری است که حقیقت روحانی دارد. شادی مستمر و پایدار با سرخوشی‏های ظاهری فرق دارد. به هر حال اگر می‏خواهیم به آزادی و عدالت هم برسیم راهی جز طی طریق نسبت معنوی با هستی نداریم ؛ چون مدلهای رایج توسعه وهمی از آزادی و صورت انکار شده ازعدالت را برای ما به جا گذاشته‏اند. به نظر می‏رسد غیرمنصف‏ترین اقتصاددانان هم نمی‏توانند انکار کنند که در مدلهای رایج توسعه عدالتی وجود ندارد. بلی وهمی از آزادی هست ؛ وهمی که دائما انسان را نگران و مضطرب نگه می‏دارد. چرا به قرن بیستم می‏گویند عصر اضطراب، چرا امواج روان‏شناسی معنوی در سالهای پایانی قرن بیستم این قدر گسترش پیدا کرده، چرا عمده‏ترین مبتکران غربی دائما به مبانی تمدن غرب و به آزادی و عقل گرایی آن می‏تازند و منکر وجود آزادی می‏شوند؟ بحث در این باره مفصل است. اگر سرمایه داری بر جهان حاکم شود لزوما گونه‏ای توتالیتاریانیسم را با خود می‏آورد، اگر توتالیتاریانیسم سیاسی نیاورد، توتالیتاریانیسم اجتماعی می‏آورد. مؤلف کتاب انسان تک ساحتی که نه سنتی است، نه مرتجع و نه متحجر و نه مغرض می‏گوید که آنچه در غرب رخ داده، توتالیتاریانیسم اجتماعی است، فرد تحت سیطره بوروکراسی سرمایه سالاری خُرد می‏شود. او فریاد بر می‏آورد که در غرب فردگرایی نیست.
یکی از ایرادهای ما این بود که در تبلیغات وقتی می‏خواستیم با لیبرالیسم جدل کنیم، می‏گفتیم سیستم فردگراست، به گونه‏ای حرف می‏زدیم که انگار ما مخالف حقوق و آزادی فرد هستیم.
در نگاه عرفان اسلامی هر موجود و هرا نسانی را مظهر یکی از این اسما الهی می‏دانیم. در چنین نگاهی هر موجودی به دلیل این که مظهر یکی از اسماء الهی است، یک موجودیت فردی و یگانه دارد که نقش روحانی او را در هستی می‏سازد. این فردیت در نسبت به ساحت قدس و اسمی که این مظهر اوست، تحقق پیدا می‏کند، شکوفا می‏شود و فعلیت می‏یابد.
در چنین وضعی اگر ما به انکار نسبت به ساحت قدس برخیزیم، شخصیت فردی ما شکوفا می‏شود یا از بین می‏رود؟ آنچه در غرب رخ می‏دهد فردگرایی نیست، وهمی از شکوفا کردن فردیت است، در حالی که فردیت جز در پیوند با ساحتقدس ممکن نیست تحقق پیدا کند.
نتیجه سخن
پس توسعه‏ای که ما به دنبال آن هستیم توسعه‏ای است که نه با مدل لیبرالیستی، نه با مدل سوسیالیستی، نه با مدل بانک جهانی و صندوق بین المللی پول، که این همه کشورها را به خاک سیاه نشانده، نه با مدلی که سرنوشت آن در برزیل و مکزیک جز تشدید بحران بدهکاری و افزایش فاصله‏های طبقاتی و فقر نبوده، سازگار نیست. پس چه چیزی را می‏خواهیم جانشین آن کنیم. البته می‏دانید که یک چیزی وقتی در ابتدای آن هستیم، نمی‏توانیم از آن زیاد سخن بگوییم. قبل از این که وارد راه شویم، نمی‏توانیم درباره جزئیات آن سخن بگوییم. در ابتدای یک مرحله تاریخی، نگاه و سخن اجمالی است. وقتی وارد می‏شوید و هرچه بیشتر طی طریق می‏کنید، صورت حضور شما تفصیلی‏تر می‏شود.
وقتی ما اقدام به تأسیس ساحت تفکر معنوی بکنیم، می‏توانیم راه را پیدا کنیم، اما یک سری صحنه‏ها را داریم که می‏شود درباره آنها حرف زد. من باختصار درمورد آنها سخن می‏گویم: یقینا آنچه ما تحت عنوان مدل معنوی زندگی ارائه می‏دهیم مبنایش عقل جزئی و خودبنیاد نخواهد بود، مبنایش عقل قدسی و رحمانی است این عقل قدسی و رحمانی هم یک چیز مبهم نیست، موضوعی تعریف شده است و می‏شود درباره آن صحبت کرد. چیزی است که در ساحت دل آگاهی انسان محقق می‏شود.
انسان در نسبتش به آگاهی سه ساحت دارد: یکی ساحت آگاهی معمولی است، ساحت آگاهی روزانه و ساحت عقل معاش است. ساحتی است که تلاش کند کسی سر او کلاه نگذارد و احتمالاً او هم سر کسی کلاه نگذارد. این ساحت عقل معاش است ؛ ساحتی که به اندوختن و رفع حوایج جسمانی و مسکن و حقوق و اضافه کار و چیزهایی از این قبیل می‏اندیشد. این ساحت آگاهی روزانهاست. این فطرت اول است.
یک زمان هست که انسان از این ساحت به ساحتی بالاتر می‏رود ؛ ساحت خودآگاهی. ملاصدرا می‏گفت یکی از تعاریف فلسفه رفتن از فطرت اول به فطرت ثانی است ؛ یعنی دغدغه‏های انسان دغدغه معاش نیست، بلکه دغدغه‏ها، پرسشهای کلی دارد ؛ مثل این که می‏پرسیم وجود واجب است یا ممکن؟ حادث است یا قدیم؟ علت است یا معلول؟ می‏پرسیم که انسان مجبور است یا مختار؟ پرسشهای کلی دارد. مبنا هم عقل است ؛ عقل فلسفی. این در رابطه با خودآگاهی و ساحت دوم آگاهی بشر است ؛ فطرت ثانی.
بعد از این، فطرت دیگری داریم، فطرت ثالث ؛ ساحت دل آگاهی، ساحت پیوند عقل کلی و عشق، ساحت حس یگانگی وجود، اتحاد روحانی با هستی، ساحت تقوای باطنی و معنوی، و ساحت فرزانگی و استغناء. این ساحتی است که جز از طریق عشق نمی‏توان به آن رسید. عرفا از آن سخن می‏گویند؛ ساحت دل آگاهی. این ساحت را عقل قدسی می‏نامیم .
مبنای توسعه غربی عقل جزئی است. ما به این کار نداریم. عقل جزئی حتی پایینتر ازعقل دکارتی و غربی و جدید نه جزئی افلاطونی، حتی پایینتر از عقل فلسفی است؛ عقل بشدت نزدیک به ساحت عقل اهل معاش. ما می‏توانیم جهانی نمونه را بسازیم که بر مبنای ساحت دل آگاهی باشد ؛ یعنی برپایه عقل قدسی. چگونه می‏توانیم این کار را بکنیم؟ زمانی که خودمان نسبت به آن ساحت قرار گرفته باشیم و به نحوی این عالم در ما محقق شده باشد. پس مبنای این دنیای معنوی عقل قدسی است و این اولین تفاوت آن با مدل توسعه غربی است.
دومین ویژگی در غایتهای آن است. غایتها در توسعه غربی فقط با فرمولهای ریاضی و حسابگری سروکار دارد. چقدر تولید ناخالص ملی داشتیم، چقدر سود کردیم، تراز صادرات و وارداتمان چگونه است، چقدر صادر کردیم و چقدر وارد کردیم؟ همه چیز با معیار کمّیات صرف مورد بحث قرار می‏گیرد.
در نگاه مدل معنوی، ما اهداف اصلی را قرب معنوی آدمی به حق، کمال وجودی، استغناء روحانی و شادی پایدار معنوی می‏دانیم. اهداف و غایات ما نیز فرق دارد. وقتی غایت فرق دارد، مسیر و نحوه تحقق یک امر هم تفاوت پیدا می‏کند.
وقتی اهداف و غایت متفاوت شد، نحوه تحقق رفاه و آبادانی هم متفاوت می‏شود. نه این که بگوییم رفاه و تکنیک وجود نداشته باشد، بلکه نحوی دیگر از تکنیک را خواهانیم که ویرانگر نباشد، و مبدع آن، دیگر تکنسینهای علم جدید نیستند، بلکه مبدع آن اندیشمندان یک علم معنوی هستند.
وقتی ما چنین چیزی را محقق کنیم، عدالت و آزادی دقیقا تحقق خواهد یافت، یا حداقل مراتبی از این معانی محقق خواهد شد.
حال این که آنچه در این سالها در خصوص توسعه در پیش گرفته‏ایم، باری از نگاه معنوی با خودش داشت یا نه، بحث دیگری است که باید در مجالی دیگر بدان پرداخت.

تبلیغات