تعلیم و تربیت کار آمد در فرهنگ اسلامی (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
متن
عنوان مقاله: تعلیم و تربیت کار آمد در فرهنگ اسلامی (40 صفحه)
نویسنده : پژوهنده، محمدحسین
رودهای جاری اقیانوس«... گنج در آستین و کیسه تهی جام گیتینما [تاج بر فرق] و خاک رهیم
هوشیار حضور و مست غرور بحر توحید و غرقه گنهیم ...»1
درست نمیدانم مرحوم حافظ از این ابیات چه مطلبی را اراده داشته است، اما آنچه با خواندن آن همواره برای ما میتواند تداعی شود ذکر یک مسأله دردآور است و آن این است که:
شاید بسیاری از کسانی که به ظواهر تمدن غربی فریفته شدهاند و برق خیره کننده آن چشم آنان را زده است تا جایی که به هر چه نگاه میکنند هاله درخشانی از آن را در نظرگاه خود حس میکنند و از واقعیتهای پشت پرده آن بیخبر ماندهاند و دیگر التفاتی به شؤون معنوی تمدن نمیکنند، اینان از جمله، از دانشها و فنون شرقی و اسلامی خود که در طول قرنهای متمادی به وسیله بزرگمردانی مورد بررسی، پیگیری، بحث و مطالعه و توسعه قرار گرفته و کتابهای
اندیشه حوزه » شماره 29 (صفحه 152)
بیشماری در زمینه آنها نگارش یافته و زوایای بیحدوحصری را روشن ساخته است غافل مانده باشند. این در حالی است که هماکنون نگاه دانشوران و هواداران علوم و معارف در غرب به سرزمینهای شرق اسلامی است، چنان که گویی این دیار همچون ویرانههایی پر از گنجهای دانش و تکنولوژی نهفته است و همواره آنان با شوق تمام و تحمل سختیهای فراوان به اکتشاف این گنجینههای فضایل شرقی همت میگمارند و سپس به ترجمه و شرح آثار مکتوب به جا مانده آن میپردازند.
علیاصغر حکمت مینویسد:
«یکی از فضلای غرب برای من از کتاب منیةالمرید سخن گفت، آنچنان که تحت تأثیر سخنان او رفتم و نسخهای از آن را به دست آوردم و به مطالعه آن پرداختم، دیدم گنجینهای پر از گوهرهای ناب حکمت و معارف است و از دُرهای شاهوار آداب و فضایل سرشار است.»2
آنچه در این میان بیشتر حائز اهمیت است، مسائل مربوط به تعلیم و تربیت است که چه به صورت مستقیم و چه غیر مستقیم (در قالب احادیث اخلاقی ارشادی) بخش مهمی از تعالیم اسلامی را به خود اختصاص دادهاند، چنان که در مجموع خود نظام معینی را در تعلیم و تربیت میسازند.
اهداف نظام تعلیم و تربیت اسلامی
امیرالمؤمنین علی علیهالسلام در خطبه «اشباح» به دو موضوع مهم در رابطه با هدف از هبوط آدم علیهالسلام و پیامآوران الهی بعد از او تا خاتم اشاره میکند:
«فأهبطه بعد التوبة لیعمر ارضه بنسله، و لیقیم الحجّة به علی عباده، ولم یخلهم بعد ان قبضه ممّا یؤکد علیهم حجة ربوبیته ... حتی تمّت بنبیّنا محمد صلیاللهعلیهوآله حجّته.»3
از آن دو هدف، یکی عمران و آبادسازی زمین، و دیگری ساختن و پرداختن درونی (فکر و روح) انسان و باز کردن مدارهای هوشی و فعال کردن ذهن او برای دریافت آگاهیهای لازم است، تا بتواند به کمک رهیافتهای ادراکی خود به قضایای ایقانی محکم در پاسخ مسألههای مجهول برسد و بر آن اساس، به امور وجوبی و ثبوتیهای محض شناخت پیدا کند.
اصل این است که همه انسانها به چنین موقعیت والایی از تعقل و ادراکبرسند، لیکن اگر عملاً چنین نشود دست کم از آن میان، یکی یا چند نفر در هر عصری به عنوان «حجّت موجّه» باید آماده شده برخیزند و برهان و سند محکم معرفتی را برای سایر مردمان اقامه نمایند.
امام صادق علیهالسلام به هشام چنین میآموزد:
«خدا برای مردم اسناد محکم و یقینی را در شناخت، به وسیله عقل کامل ساخت و پیامبران را به وسیله بیان برهانها برای مردم یاری داد و به کمک نشانههای راهنما مردم را به ساحت ربوبی خود واقف و راهبلد گردانید ...»4
یعنی عقل و پیامبران هر دو به موازات یکدیگر در جهت دو هدف یاد شده قرار گرفتهاند، تا انسان را در رسیدن به آن دو هدف ـ بویژه هدف دومی ـ تجهیز کنند.
عقل به عنوان امکان ذاتی انسان که در درون او پیام حقیقت را دریافت میکند و به رؤیت ذهن او میرساند و پیامبران الهی به عنوان یاریگران بیرونی انسان که اسناد محکم معرفتی را برای او ترجمه و تبیین و تفسیر و آماده هضم فکری میگردانند، هر دو کار تعلیمی و تربیتی انجام میدهند؛ بویژه انبیاء را در این خصوص دارای نقش آشکارتری مییابیم.
بنابراین، اسلام اگر چه عمران، تمدّن مادی، خروج از بدویت به سوی مدنیّت (هجرت بعد از تعرّب) و دنیا را پیش از بهشت موعود بوستان عدن ساختن هدف کار تعلیم و تربیت قرار داده است، لیکن آنچه بالاتر و برتر از این هدف است خروج آدمی از مرحله پست و حقیر «بشر»بودن به سمت «انسان»بودن است؛ چنان که در قرآن میخوانیم: «..یزکّیهم ویعلّمهم الکتاب والحکمة و ان کانوا من قبل لفی ضلال مبین»(جمعه/2)
«اسلام که آخرین ظهور حقیقت ابدی و یگانه در دوره حاضر تاریخ بشریت است با پیامی [اقرأ...] همراه بود که همه آنچه را آدمی انجام میدهد یا میسازد را شامل میشود، ولی اسلام پیش از آن که سر و کار با امور انجامدادنی یا ساختنی داشته باشد، به این توجه دارد که انسان چیست؟ یا بهتر بگوییم به این که انسان چگونه میتواند چیزی بشود که در فطرت اصلی خود هست؛ یعنی موجودی به صورت خدا که از آن جهت آفریده شده است تا خدا را در همه جلال و جمال او جلوهگر سازد»5 و این آموزه (دکترین) امام علی علیهالسلام ، در سخنان و خطبهها و سفارشها و نامههایاوست که نهجالبلاغه گلچینی از آنها میباشد.
مدنیت مادی و ارتقای سطح تجربه و دانش اکتسابی و دستیابی بر قوه خلاقیت و اختراع و ابتکار در ساختن اشیاء و لوازم رفاه زندگی، در حقیقت تخلق به یکی از صفتهای خدا ـ آفرینش ـ است، اما به خودی خود همچون اسب وحشی است که دستکم اگر تخریب نداشته باشد انسان را در رسیدن به هدف آفرینشی او یاری نمیرساند؛ یعنی یک غولِ قدرتِ بیکنترل است و ممکن است سرانجام به انهدام نسل هم بینجامد؛ لذا وقتی که در مشی و سیره عملی بزرگان دین نگاه میکنیم، میبینیم آنان برنامه تعلیم و تربیت خود را بر اساس این نیاز بنانهادهاند؛ از جمله:
«امام علی علیهالسلام ، ابتدا مکتب صحیح الهی ـ انسانی را معرفی میکند و فواید و آثار آن را بیان میدارد و با استدلال و برهان، مکتب حق و درست را به اثبات میرساند، و سپس انسان را با همه علوم و فنون و امکانات مدرن در چهارچوب مکتب کامل اسلام به طرف خدا و ارزشهای اخلاقی، انسانی، الهی سوق میدهد که علم در خدمت بشریت قرار میگیرد، و علوم تجربی را ایمان اداره میکند. وقتی ایمان و اخلاق جهت دهنده علم شدند، رهآورد علوم و فنون و ابزار مدرن، آزادی و استقلال و عدالت جهانی خواهد بود و در راه تکامل انسان به کار گرفته خواهد شد.»6
تعلیم یا تربیت
با آنچه از آن سخن رفت، درمییابیم که نه تنها کار انبیاء و جانشینان آنها صرف تعلیم نیست، بلکه حتی مطلق تربیت هم نیست؛ یعنی نوع کار اصلی آنان تعلیم و تربیت خاصی است که در نهایت آدمیان را به سمت هدف اصلی و اصیل آفرینش سوق دهد. طبعا در این نگرش، تمایز اساسی نظام تعلیم و تربیت انبیاء را با نظامهای مشابه بشری درمییابیم، بویژه آنگاه که در فرهنگ اسلامی به دو عنوان «علم» و «عقل» برمیخوریم.
در متن قرآن و سخنان پیامبر صلیاللهعلیهوآله و امامان علیهمالسلام ، مشتقات این دو ماده لغوی فراوان به چشم میخورد، لیکن اگر چه در ابتدا به نظر میآید که مراد هر دو، همان دریافت آگاهی است، پس از دقت در موقعیت جمله و نوع معنیرسانی واژگان، مشخص میشود که هر جا سخن از ادراکساده (یا آموزش مسائل تذکاری و بینیاز از تأمّل) است کلمه «علم»، و هر جا ادراکها به تأمّل و دقت و کنجکاوی نیازمند است کلمه «عقل» به کار رفته است.
به بیان سادهتر، واژه علم در جایی است که با انتقال آگاهی، گیرنده اقناع میشود؛ چه آن آگاهی سطحی باشد؛ مانند آگاهی یافتن از جریانی و رخدادی7، اطلاعات آماری و ریاضی8، توجّه داشتن و حضور ذهن نسبت به وجود یا وقوع مسألهای9؛ و چه جزء آگاهیهای بسیط و شهودی حضوری (لدنیالهی) باشد؛ مانند آگاهی از اسرار غیبی کائنات به وسیله خداوند10 (به وسیله وحی یا مکاشفه و شهود روحانی) یا آموختن شریعت الهی11.
به طور کلی در فرهنگ زبانی دینی به آگاهیهای حصول یافته و حاضر در ذهن ـ معمولاً ـ علم اطلاق میشود؛ هر چند که بیرون از دایره دو مورد فوق نیز باشد و در واقع، نتیجه تلاش فکر و ذهن در جست و جو و کاوش انسان و رسیدن به «ایقان» نسبی بوده باشد، اما موضوع در «عقل» و تعقل فرق میکند. در این جا مسائلی که روی آن تدقیق نظر و تأمّلات فکری و تمهید مقدمات فهم و مبتنی بر ابزار عقلانی شناخت انجام شده باشد مراد میباشد؛ یعنی ادراک در اثر بیّنه، برهان، آزمایش و تجربه12.
نکته مهم در این جا این است که علم و عقل هر دو در یک منظومه معرفتی مطلوبیت مییابند و از یکدیگر تفکیکناپذیرند؛ یعنی آن طور نیست که در مکتب تعلیم و تربیتی اسلام به یکی بر وجه انتخاب بسنده شود.
درست است که در مورد علم لدنی میگوییم خارج از مدار فکر و تعقل است، اما این بدان سبب است که آنها در ذات و ماهیت خود ایقانی هستند و فکر و تعقل برای رسیدن به ایقان نسبی است که آنها طبعا بینیاز از این میباشند (اگر چه در پارهای از آنها تفکر منشأ ابداعها و نوآوریها و کشفهایی میتواند باشد؛ نمونه: بدیهیات و اصول ریاضی و هندسه و منطق)، اما سایر دریافتهای انسان که به وسیله حواس مادی به دست میآیند مجددا نیاز به تعقل دارند تا نوع صدق و کذب و نوع نسبت و میزان آن دو، و قلمرو صدق و کذب و نیز انواع مفهومهای آنها و بسیاری دیگر از ملازمات و مستلزمات عقلی به دست آید، تا بتواند به ایقان نسبی برساند؛ پس علاوه بر آموختن و فراگیری که انتقال صورت آگاهی است، یادگیری وپیدا کردن سلطه معرفتی و نفوذ به مغز مطالب و مسائل نیز لازم است. شهید مطهری در این باره میگوید:
«مسأله «علم» همان آموزش دادن است. تعلیم عبارت است از یاد دادن. از نظر تعلیم متعلم فقط فراگیرنده است. مغز متعلم به منزله انباری است که یک سلسله معلومات در آن ریخته میشود، ولی در آموزش کافی نیست که هدف این باشد. امروز همه این را نقص میشمارند که آموزگار تنها بخواهد یک سلسله معلومات، اطلاعات، فرمولها و ... را در مغز مستمع یا متعلم خود بریزد، حافظه را انباری فرض کند.
هدف تعلیم باید بالاتر باشد. معلم باید نیروی فکری متعلم را پرورش بدهد و او را به سوی استقلال رهنمون شود. باید قوه ابتکار او را زنده کند؛ یعنی در واقع، کار معلم آتشگیره دادن است.»13
باز در جایی دیگر مینویسد:
«این مسأله که رشد شخصیت فکری و عقلانی باید در افراد و در جامعه پیدا بشود، یعنی قوه تجزیه و تحلیل در مسائل بالا برود، یک مطلب اساسی است. استنباط ما این است که اسلام آنچه راجع به عقل میگوید، همین مطلبرا بیان میکند.»14
آموزش و پرورش کاربردی
و مفید ـ علم کاربردی
پروردن، پروریدن و پروراندن که مرادف معنایی واژه عربی «تربیت» میباشد، دربردارنده مفهومی است که تجلّی آن بیشتر در شهود حسّی و عملی است تا ذهنی؛ هر چند که بدون دستمایه ذهنی و عقلی اقدام به آن ناممکن است. به عبارت دیگر نظر، رأی و حضور ذهنی نسبت به کاری یا چیزی و هر امری که حادث میشود ابتدا باید وجود داشته باشد، تا بتواند مفهوم آن در قالب عمل و امر حسّی درآید و تجلّی نماید. بنابراین قسمت اول را آموزش و قسمت دوم را پرورش مینامیم.
آموزش در این منظر نقشه ایده و امر ذهنیای را ایفا میکند که زمینه اجرایی وابسته به عمل دارد؛ همچون نهاد و گزاره در یک جمله. از اینرو، میگوییم این دو در بُعد معنیرسانی از یکدیگر جداییناپذیرند؛ زیرا هر کدام بدون دیگری بیدلالت است و بدون کاربرد.امام علی علیهالسلام میگوید:
«العلم مقرون بالعمل، فمن علم عمل، والعلم یهتف بالعمل، فان اجابه والاّ ارتحل عنه.»15
علم و عمل پیوندی نزدیک دارند. پس هر که دانست عمل میکند؛ و علم عمل را صدا میزند، اگر پاسخش را داد میماند و گرنه کوچ میکند.
پرورش از مرحله کشاورزی که عبارت از کشت و داشت و برداشت و حرس و شاخه کشیدن و تکثیر به وسیله عمل پیوند است، تا مرحله حیوان که عبارت از رام نمودن و ایجاد عادت و شرطی نمودن (تعلیم حیوان) و بر قوت و فربهی او افزودن و تکثیر آن است و تا مرحله انسان که رشد جسمی و روحی و ایجاد عادت و خوی متعارف و بار آوردن بر مسلک و مرامی خاص و دادن اطلاعات و آگاهیهای موردنیاز او را شامل میشود (تربیت معمول)، هدف آموزش، بلکه هدف زندگی است؛ یا به سخنی دیگر، متمّم مفهومی است که از مجموع «آموزش و پرورش» به دست میآید؛ آنچه نه صرفا این است و نه آن.
علمی که به پرورش نینجامد و یا نرسد، گذشته از آن که بزودی فراموش میشود، اصولاً از دید فرهنگ اسلامی علم خوانده نمیشود و دارنده آن را عالم نمینامند، و اگر خود آن را به لحاظ آنچه قبلاً بوده است علم بنامند، یقینا بر دارنده آن تنها «حمله علم» یا «حمله کتاب» نام مینهند.
حدیثی را دینوری و ابنعساکر و دیگران از امام علی علیهالسلام روایت کردهاند که میگوید:
«علم را فرا بگیرید تا به آن شناخته شوید، و به آن عمل کنید تا از اهل آن قلمداد شوید.»16
ابن عبدالبر (الاستیعاب، ج2، ص 7) نیز از امام علی علیهالسلام چنین نقل کرده است:
«ای حمله علم به آن عمل کنید! که همانا عالم آن کس است که دانست سپس عمل کرد و عملش با علمش تطبیق کرد؛ و بزودی گروههایی خواهند بود که علم را حمل میکنند، در حالی که از گلوگاه آنان برنمیآید، درونشان با برونشان در تضاد است و عملشان با علمشان مخالف.»17
آن گاه که علم برای دارنده آن فاقد کاربرد باشد یا او نخواهد از آن در عمر بهرهگیری نماید، سودمند تلقی نمیشود. بنابراین در آموزش باید توجّه شود کهدانشهایی را فرابگیرد که به هنگام آموزش بتواند خوب کارکردن آنها را در عمل بیازماید؛ زیرا در غیر این صورت چیزهایی را خواهد آموخت که هرگز نتوانند او را از مشکلات پیشآمده رهایی بخشند؛ به سخنی دیگر باید سنخیت میان شخص و دانش وجود داشته باشد. از اینرو، وجود یک آزمایشگاه در آموزشها ضروری به نظر میرسد. آزمایشگاه در این بحث میتواند به مثابه میدان عمل ساختگی فرض شود که فراگیرنده در آن نوع و چگونگی کارایی دانش موردنظر را مشاهده حسّی میکند.
امیرالمؤمنین علی علیهالسلام در مورد مشاهده نتیجه علم میگوید:
«از زمانی که حق به من نمایانده شد در آن به شک نیفتادم.»
این بیان به دلالت ضمنی در مورد آموزش علوم و فنون نیز مسأله فوق را اثبات میکند.
آزمایشگاه میتواند صورتهای گوناگونی داشته باشد؛ مثلاً در آموزش رانندگی که مربی کنار شخص نشسته و مواقف مختلف را در تعلیم با او همراه است، صورتی است که آزمایشگاه در آموزش مندمج گشته است، چنان که کمتر کسی آن را بدین نام شناخته است. موضوعات عقلی نیز میتوانند آزمایشگاه داشته باشند، چنان که گویند بهلول در پاسخ مردی که معتقد بود شیطان با آتش عذاب نمیشود؛ زیرا همجنس اوست، و چیزی که دیده نشود وجود ندارد، و اعمال انسان تابع اراده او نیست و او مجبور به آنهاست؛ پس در گناهان عقوبت نمیشود؛ کلوخی را بر سر او زد و چون آن شخص از بهلول شکایت کرد، بهلول پاسخ داد من با یک عمل پاسخ سه ادعای علمی او را دادم؛ یعنی چگونه تو از کلوخ آسیب دیدی در حالی که تو نیز از خاک آفریده شدی؛ و اگر دردی وجود دارد به من بنما؛ و اگر انسان در اعمالش مجبور است پس من هم از عقوبت این کار معافم!
این صورت سادهای از یک آزمایشگاه است که بهلول آن را به وجود آورد؛ و روایات دینی در مورد به کارگیری دانشها بسیارند:
از امام علیبن الحسین علیهالسلام حدیثی نقل شده است که ایشان فرمود:
«در انجیل نوشته است علمی را که از آن سردرنمیآورید و به آموختههای خود عمل نمیکنید مجویید که علم اگر به آن عمل نشود چیزی جز کفر به دارنده خود نمیافزاید.»18
امیرالمؤمنین علی علیهالسلام در این مضمونحدیثی را از پیامبر صلیاللهعلیهوآله نقل میکند که فرمود:
«عالمان دو کس هستند: یکی عالمی که علم خود را به کار میاندازد؛ او نجات یابنده است، و دیگری آن که آن را رها میکند؛ او نابود میشود...»19
«چه بسا دانشمندی که جهل او هلاکش کرد و علم او با او بود و به وی سودی نبخشید!»20
رابطه علم با عمل
از آنچه یاد شد، استفاده میکنیم که در اسلام از این جهت بر آموختن علم و فن تأکید شده است که در مسیر زندگی بتواند گشایشگر مشکلات و معضلات انسان باشد. این مشکلات ـ اعم از اخلاقی و روانی، دنیوی و اخروی، فردی و اجتماعی ـ خواهناخواه در سر راه انسان هستند و از یک نوع هم نمیباشند و زمانی انسان میتواند با آنها نبرد کند و پیروز شود که دانش متناسب و مناسب و کارآمدی در برابر هر کدام در اختیار انسان قرار گیرد و انسان نیز از آن بجا و بهنگام استفاده نماید. امیرالمؤمنین در کلامی حکمتآمیز میفرماید:
«از عقل و اندوخته فکریات همان بس که بتواند راههای گمشدگیات را از راههای رشدت به تو بازنمایاند.»21
و به شخصی که از آن حضرت درباره وصف فرد عاقل پرسید، گفت:
«او کسی است که هر چیزی را در جای آن مینهد.»22
از اینرو، اسلام نسبت به فراگیری پارهای از علوم و فنون که نه تنها مفید نیستند، بلکه مطلقا یا اختصاصا و نسبت به فرد خاصی زیانآور هستند نهی نموده است. قرآن در مورد آنچه هاروت و ماروت به مردم میآموختهاند با دید توبیخی میگوید:«فیتعلّمون منها ما یفرّقون به بین المرء و زوجه وماهم بضارّین به من احد الاّ باذن اللّه و یتعلّمون ما یضرّهم ولاینفعهم...»
(بقره/102)
مردم از آن دو چیزی را میآموزند که میانه همسران را به هم میزند... چیزی میآموزند که به حالشان مضر است و سودی برایشان ندارد...
امیرالمؤمنین علی علیهالسلام بعد از ردّ پیشنهاد منجّمی که با استناد به دادههای علمی خود ایشان را در اراده بر سرکوبی خوارج در ساعت معین بازمیداشت رو به یاران نموده فرمود:
«ایّها النّاس ایّاکم و تعلّم النجوم الاّ میُهتدی به فی برٍّ او بحرٍ، فانّها تدعوا الی الکهانة، و المنجم کالکاهن، والکاهن کالسّاحر، و السّاحر کالکافر، والکافر فی النار؛ سیروا علی اسم اللّه!»23
از علم نجوم همان قدر بیاموزید که در خشکی یا دریا شما را راهنمایی کند...
ممکن است کسی از روایات وارده در بیان برتری علم و موقعیت عالم در جامعه که از امام علی و سایر امامان علیهمالسلام رسیدهاند چنین برداشت نماید که منظور علمِ دین است. آری، لیکن دلالت بر علم دین نیز به معنای محدود نمودن معنی در دانستن فقه اصطلاحی یا پاره اندکی پیرامون عبادات نیست؛ زیرا دین دربردارنده دستورالعمل زندگی بشر در تمامی عرصههای حیات دنیوی اوست و لذا احکام و ارشادهای آن شامل نیازمندیهای انسان در همه زمینهها میشود و گرنه دین، آن دین خدا که برای هدایت بشر آمده است نخواهد بود. افزون بر این، عبادت نیز تنها همان انجام دادن مناسک مخصوص نیست و شامل تمام اعمال انسان که با توجّه به حضور خدا در همه حالات و موقعیتهای بشر باشد میشود؛ از اینرو، در پارهای از روایات، کار عبادت معرفی شده است و این نشان میدهد که در اصل، تمام حرکات و سکنات شخصِ ذاکر و متوجه عبادت است.
در کنار این مطلب میبینیم روایاتی هستند که قید دنیا و امور دنیوی را در متن بیان خود آوردهاند تا مؤکّدا علم به امور دنیوی را نیز دربرگیرند؛ همچون:
«امام علی علیهالسلام به جابربن عبداللّه انصاری گفت: ای جابر پایمندی دین و دنیا به چهار تاست: دانایی که علم خود را به کار اندازد، نادانی که از یادگیری سرباز نزند، بخشندهای که بخل نمیورزد به نیکی رساندن؛ و نیازمندی که آخرتش را به دنیایش نمیفروشد، پس اگر چنان شود که عالم علم خود را تباه ساخت نادان طبعا از یادگیری سرباز خواهد زد، و آن گاه که بخشندگی در دارا فروکش نمود نیازمند هم ـ بناچار ـ آخرتش را به دنیا خواهد فروخت.»24
حضرت در جایی دیگر علم را بر دو نوع دانسته و گفته است:
«علم، دو علم است: علم سرشتی و علم شنیداری، و لیکن علم شنیداری در صورتی که علم سرشتی نباشد سودی نمیبخشد.»25
و آنچه از دلالت التزامی حدیث مشهور نبوی «اطلبوا العلم ولو کان بالصّین» به دست میآید بر این نکته شهادت میدهدکه یقینا پیامبر صلیاللهعلیهوآله میدانسته است که در چین علم «فقه» نیست و قهرا منظور ایشان همان دانشهای بشری مادی معمول در چین ـ یا در میان هر مردم دیگر ـ میباشد.
آموزش کاربردی
آنچه از آن سخن رفت، درباره کاربرد داشتن علومی بود که مورد آموزش قرار میگیرند، امّا جای مسأله مهمی همچنان در این بحث خالی است و آن بهترین و کاربردیترین روش در ارائه آموزش است.
از گذشتههای بسیار دور، دو روش مهم برای آموزش وجود داشته است که از نظر برخی از فلاسفه و علما هر کدام مورد استفاده قرار میگرفته است:
الف ـ روش تعلیمی؛
ب ـ روش مباحثه.
روش نخست که به عنوان روش کلاسیک یا مدرسی نیز از آن یاد میشود اگر چه خود به چند روش جزئی دیگر بخش میشود ـ چنان که روش دومی نیز چنین است ـ در یک شاخصه کلی از قسم دیگر متشخص میشود؛ و آن تکیه داشتن بر افاده محض از سوی معلّم، و استفاده محض از سوی متعلم است؛ یعنی معلم فقط دهنده و متعلم فقطگیرنده است، معلم گوینده و متعلم شنونده است.
کار حکمای سلف عموما تا جدلیون و سوفسطائیان بر این روش استوار بوده است و معتقد بودهاند که فراگیر دانش را نمیرسد که در تعلیم و موارد تعلیم چون و چرا کند؛ زیرا اگر بخواهد پیوسته بر استاد رهگیری نماید رشته بحث را از دست او میگیرد و استاد در ارائه آنچه میخواسته ارائه کند گمراه میشود و در نتیجه، فایدهای نمیبرد.
در این روش، معلم به منزله کسی است که ظرف پُری در اختیار دارد و میخواهد محتوای آن را در ظرف خالی فراگیر آن چنان بریزد که ظرف او ـ به قدر استعداد جایگیریاش ـ پر شود.
در این روش که معلم متکلم وحده است، حکم استاد کوزهگری را دارد که گِلی برای شکل دادن را در اختیار دارد و آن گل، تمام اختیارات خود را به استاد داده است.
این روش، فرهنگ آموزش خاصی دارد که تعبّد در رأس آن است و هرگونه حرکتی از سوی فراگیر که برخلاف این فرهنگ باشد مغایر با اخلاق تعلیم و تربیت قلمداد میگردد.
در کتاب جامعالمقدمات ـ نخستین کتاب درسی حوزه ـ رسالهای هست به نام «آداب المتعلمین» (فرهنگ دانشآموزان) که حاوی دستورات اخلاقی دانشاندوزی براساس این روش است.
فرهنگ آموزش و پرورش اسلامی
شهید ثانی رحمهالله کتابی تألیف نموده است در مقدمه و خاتمهای که چهار باب را در میان گرفته است. آنچه در مجموع ـ نزدیک به ـ چهارصد صفحه این کتاب آمده است یک فرهنگ جامع و مدونی است که به طور عام، اخلاق تعلیم و تربیت اسلامی، و به طور خاص (باب اول ـ قسم دوم) روش تعلیمی را در 30 اصل آموزشی به عنوان اخلاق دانشآموزی بیان داشته است.
این کتاب بجز همان 30 اصل،26 دربردارنده اصول مهم و قابل اعتنایی برای همه روشها و شیوههای آموزشی است؛ اگر چه بخش مهمی از همین 30 اصل به کار سایر روشها نیز میآید.
از جمله اخلاقیات عمومی در فرهنگ آموزش و پرورش اسلامی پرهیز استاد و شاگرد از خودبزرگبینی و فخرفروشی و ناز کردن و برتریجویی و برخورد زورمدارانه است. امیرالمؤمنین علی علیهالسلام در این مورد میگوید:
«سل تفقها ولاتسأل تعنّتا، فانّ الجاهل المتعلّم شبیه بالعالم، و انّ العالم المتعسف شبیه بالجاهل.»27
برای آگاه شدن بپرس نه برای به زانو درآوردن! که همانا نادانی که هوای دانشآموزی دارد همانند داناست و دانایی که زورگو و سلطهطلب باشد همانند نادان است.
تفهیم و تفهم
اصل دیگر اخلاقی عام در این نظام، تأکید بر تفهیم و تفهم است؛ یعنی توجیه کامل نکته آموزشی؛ و لازمه چنین بینشی در تعلیم و تعلّم این است که شهید ثانی میگوید:
«همواره هر دو تمام کوشش خود را در بازگو نمودن درس، مطالعه، هامشنویسی، مباحثه و گفتوگوی علمی، اندیشه و به یاد سپردن و دیکته نمودن و هر آنچه در بهینهتر شدن امر آموزش کمک میکند به کارگیرند و این بدان معنی است که تمام مطلوب و سرمایه وی (هر کدام) پرداختن به علم باشد، به نحوی که به امور دنیوی و مادی، تنها به عنوان مسأله اضطراری و آن هم پس از انجام وظایف تحصیلی و
علمیاش بپردازد؛ و از اینرو، گفتهاند که «همگیات را تو بر علم ببخشا تا پارهای از خود را بر تو بذل کند!»28
اخلاص نیت و ضمیر باطن از هر هدفی جز نفس آموزش برای معلم و فراگیرنده تمام توفیق را به آنها ارزانی میدارد؛ زیرا هر دو فقط به «علم» و آگاهی بیشتر میاندیشند و از اینرو، همواره درصدد یافتن ابزار، روشها و شیوهها و امکانات مناسبتر میباشند و سرانجام بدانها دست مییابند.
امیرالمؤمنین علی علیهالسلام در اینباره بیان کوتاه و بسیار پرمغزی دارد، آن جا که میفرماید:
«آگاه! هیچ خیری در آن علمی نیست که در آن تفهّم نباشد؛ آگاه! هیچ خیری در آن قرائتی نیست که در آن درست اندیشیدن نباشد؛ آگاه! هیچ خیری در آن عبادتی نیست که خالی از تفکر باشد.»29
ناگفته روشن است که مقصود ما از «هدف نفس علم باشد» علم برای علم نیست؛ زیرا گفته شد که هدف غایی تعلیم و تعلم و تربیت اسلامی، هماهنگ نمودن نبض حرکات زندگی انسان با نبض عمومی کائنات و خالصسازی انسان برای جانشینی خدا در زمین است؛ یعنی هدف فراگیری دین خدا به معنای عام آن است.
حدیثی را به طرق عامه نقل نمودهاند که امام علی علیهالسلام آشوبهایی را در آخرالزّمان یاد کرد و عمر به آن حضرت گفت: چه وقت چنین فتنههایی خواهد بود؟ فرمود:
«آن گاه که فقاهت برای چیزی جز دین، و علم برای چیزی جز عمل فراگرفته شود و بخواهند دنیا را با کار آخرتی به دست آورند.»30
روش مباحثهای در تعلیم و تربیت
روش مباحثه در آموزش که از سوفسطائیان (سده پنجم پیش از میلاد) به شیوه جدل و خطابه شکل گرفت، در سقراط آتنی (470-399 ق م) تخلیص یافت و از مغالطه تهی گردید و برپایه استدلال منطقی هدفجویانه راست گردید. سقراط در واقع واضع اصلی روش آموزش مباحثهای نامنتظمی است که با توسّل به آن براحتی بر حریف غلبه میکرد:
«سقراط وقتی سخن آغاز میکرد گفتارش درباره مسائل روزمره... بود. او از ستوران بارکش، آهنگران، پیشهوران و دباغان سخن میگفت و با سؤالاتش مخاطب را به پاسخ گفتن وامیداشت و بر مخاطب ثابت میکردکه تصورش درباره موضوع مورد بحث غلط است یا فاقد دلیل منطقی است. آن گاه در ضمن همین پرسشها و پاسخها میکوشید تا حقیقت را آن طور که دریافته بود عریان و هویدا سازد. او خود این کار را «مامایی» میدانست و میگفت: همچنان که قابله به مادران کمک میکند تا کودک خود را بزایند، او نیز مردم را در کار تحرّی حقیقت یاری میدهد.»31
رمز کار سقراط و معنای جمله اخیر را آن زمان میتوانیم درست بفهمیم که بدانیم سقراط از سلسله حکیمان سلف و مبشر «حکمت خالده» (جاویدان خرد) و روشنکننده خط حکمت هرمس و ادریس و شیث و... میباشد که در رأس آموزههای الهی آنان این جمله نقش بسته بود که «خدا به انسان همه چیز آموخته است»32، ولی چون انسان فراموشکار است کسی باید تا با تذکر «سرنمونه»ها آن دانستههای سرشتی (بنگرید به سخن امام علی علیهالسلام در همین زمینه) را به یادش آورد.
قرآن کتاب آسمانی جاوید ما نیز که رسالت آن ختم رسالتهای انبیای قبل و حکمت آن تکامل یافته حکمت آنان است، از «تذکر»، «ذکر»33 و «بیان» آن سخن میگوید و به گنجینه دانستههای طبیعی بودن نوع انسان باور دارد، آن جا که میگوید:
«ولقد علمتم النّشأة الأولی فلو لاتذکّرون» واقعه /62
شما مرحله ایجاد نخستین را که دانستهاید پس چرا به یاد نمیآرید؟
«ولقد یسّرنا القرآن للذّکر فهل من مدّکر»قمر /17، 32، 40
ما حقیقتا قرآن را برای یادآوری شما آسان نمودیم؛ پس آیا کسی هست که به یاد آورد؟
ارسطو (384-322 ق م) لیکن نخستین کسی است که به اتخاذ این روش شهرت یافته است، تا جایی که هر جا سخن از «دیالکتیک» (مباحثه و گفتوگو) است نام او به ذهن مینشیند؛ علت آن این است که او این سبک آموزشی سقراطی را «روش»مند گردانید و با وضع ابواب منطق و علمی ساختن مفاهیم منطق آن را به صورت «علم» درآورد و به خدمت استدلال تضمین شده تا بدان جا گرفت که برای نخستینبار توانست از پسِ سوفسطائیان برآید و آنان را رسوا و منزوی نماید:
«ارسطو را بحق معلم اول لقب دادهاند؛ زیرا هر چند او نخستین کسی نیست که تدریس و تعلیم پیشه کرد، ولی نخستین معلم است که به تدوین منظم و منطقی دروسش پرداخت.» استاد را محترم شمرده، برای شاگرد نیز حقی را ثابت دانسته است. به عبارت دیگر، معلم و فراگیرنده هر دو در چارچوب حقوقی معیّن به کار تعلیم و تعلّم میپردازند. (برای آشنایی با این حقوق به کتاب منیةالمرید مراجعه شود)، ولی آنچه در میان کادر حقوقی مزبور میدرخشد مبنای فلسفی تعلیم و تربیت آن براساس حکمت نخستین است که از آن یاد شد؛ بنابراین، در این میدان معلم نقش یاریگر، راهنما، بلدی، و به گفته امام سجاد علیهالسلام در رساله حقوق ایشان34 او «سائس در علم» (مدیر و گرداننده امور علمی) است؛ از اینرو، به متعلم حق بحث و گفتوگو تا رسیدن به ایقان و اقناع داده میشود، امّا کنترل شده و ضابطهمند؛ آن چنان که موجب به همریزی اساس کار نگردد.
شهید ثانی در این مورد طی اصل سیام تا سیوسوم کتاب خود از فراگیرنده میخواهد تا نسبت به آنچه برایش مجهول مانده است از معلم توضیح بخواهد و بیجهت تصدیق نکند و با معلم بحث کند.35
ظهور رسمی مدرسه مباحثهای در اسلام، چنان که در بخش اول این بحث از آن یاد شد، به حلقههای تعلیم و تربیت مساجد مدینه و سپس کوفه و بصره در آغاز قرن دوم هجری برمیگردد؛ هر چند که اصل این روش از پیامبر صلیاللهعلیهوآله به بعد در میان مسلمانان رواج داشته است؛ و امّا در میان فلاسفه اسلامی، ابنسینا را در قرن پنجم به عنوان تبیینکننده مکتب ارسطویی وارث این روش نیز میتوان دانست (حکمت مشاء)، و در قرن ششم اندیشهگر اشراق، شیخ شهابالدّینبن
اندیشه حوزه » شماره 29 (صفحه 166)
یحییبن امیرک سهروردی (قتل: 587 ق) را با تنظیم و تجدیدنظر حکمت نوری (دنباله حکمت خسروانی) براساس سبک آموزشی تلفیقی (حکمت ذوقی + حکمت بحثی) همانند ارسطو، واضع طرح مدون روش درست تعلیم و تربیت اسلامی میتوان شمرد.
«او آنچه را که خود «حکمت بحثی» صرف مینامد؛ یعنی فلسفه مشّاء را، که تنها تکیه بر استدلال دارد و الهام و مکاشفه و مشاهده و حدس فلسفی را نادیده میگیرد، با «حکمت ذوقی» که برعکس، با ریاضیات و مشاهده و قوه متخیّله خلاقه برمبنای بینش فطری موضوع مُدرک سروکار دارد، به گونهای هماهنگ و با معنی درآمیخت و از آن روشی علمی ساخت...»36
ایده مباحثه و مناظره
در مکتب تعلیم و تربیت اسلامی
شاید معروفترین سندی که بر رواج و رسمیت این روش در اسلام دلالت میکند آن بخش از سیره رسولاللّه صلیاللهعلیهوآله باشد که مشرکان را در پای کوه صفا با فریاد «وا صباحاه» گرد آورد و طی مقدمهای رسا و کوتاه مسأله رسالت خود را بر آنان ثابت گردانید، یا آن جا که سران قریش را در خانه خود به مهمانی فراخواند و ضمن نطق مستدل و محکمی این موضوع را دوباره به اثبات رسانید که سیرهنویسان شرح مبسوط آن را آوردهاند.37
روش مباحثه در تعلیم و تربیت ـ شاید به جرأت بتوان گفت که ـ به علّت درگیر شدن ذهن هر دو طرف ـ بویژه فراگیر ـ از مؤثرترین روشهای آموزشی میباشد که به وسیله آن بهتر و مطمئنتر میتوان به کشف ناپیداها و رفع پردهها راه یافت و از اینرو، قرآن دعوت به راه خدا را با حکمت و اندرز نیکو از طریق «جدال احسن» یعنی مباحثه و مناظره فرهنگمند سفارش میکند آن جا که میگوید:
«ادع الی سبیل ربّک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالّتی هی احسن»نحل /125
با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت دعوت کن، و به نیکوترین وجه با آنان مناظره کن.
نکته
مفهوم تعلیم و تربیت در بررسی ریشهشناختی «اتیمولوژی» و بودشناختی «انتولوژی» و معرفتشناختی«اپیستمولوژی» شیء واحدی است که در وضعیتهای متغیر، صورتها و نمودهای مختلف مییابد و عناوین خاصی میگیرد؛ و آن انتقال آگاهی است. اکنون اگر:
*طرف «آ» از سلطه معرفتی سرشاری بهرهمند باشد و طرف «ب» نیز همینطور، کار انتقال آگاهی دوطرفه است و همواره واحدهای آگاهی با نظیر خود ابتدا برخورد دارد و سپس یا هضم میکند یا هضم و مستهلک میشود؛ در این صورت تفهیم و تفاهم عمیقتر، ولی کندتر است.
1/*در این صورت اگر بنای هر دو طرف بر ادراک واقع و کشف حق باشد طبعا در قالب ادب علمی و دستورمندی فرهنگی بوده، شکل «محاوره علمی» خواهد یافت؛ یا:
2/*اگر یکی از دو طرف ـ یا هر دو ـ بنای او بر صرف غلبه باشد ولو به قیمت زیرپا نهادن فرهنگ و ادب علمی، و بخواهد از هر وسیله و با چنگ زدن به هر ابزاری برای چیرگی خود بهره بگیرد، صورت «جدال»، «ستیزهجویی» و «جَنگ علمی» خواهد داشت؛ چنان که در تاریخ فلسفه از «سوفسطائیان» چنین چیزی را سراغ داریم. اینان بیشتر از فنّ «مغالطه» بهرهجویی مینمایند.
حکمای راستین و اولیای خدا همواره از درگیر شدن در چنین نوع روش بحثی دوری میجستهاند38 و یاران خود را نیز از آن بازمیداشتهاند (در کتابهای تعلیم و تربیت و اخلاق دانشآموزی با عنوان «مراء» و «جدال» از آن یاد شده است.)
**اگر یک طرف از حکمت و دانایی سرشاری برخوردار است و طرف دیگر برعکس تهی است، در این صورت، تنها استفهام نکات مبهم برای طرف روبرو خواهد بود و صورت آزادی از «اصغاء» و «حسن استماع» خواهد یافت و گرچه راه بحث و کاوش و رهگیری عقلی و علمی برای او باز است، لیکن چون ضعف اطلاع دارد، جریان انتقال خودبخود یکطرفه است.
در محافل پیران و اساطین مکاتب فکری ـ بویژه محافل روحانی و عرفانی ـ نوعی از تسلیم مقدّس و «خود هیچبینی» در مقابل استاد و مراد و مربی مشاهده میشود که صرفا امری اخلاقی ناشی از درک عظمت معنوی استاد است، امّا چنان که در کتب سیره این قوم دیده میشود در مواقعی نیز ایراد و اعتراض و رهگیری وجود داشته است که نشاندهنده آزادی در استماع و بحث است. از اینرو، نمیتواناین گونه موارد را حمل بر خشکی و استبداد رأی آنان نمود؛ لیکن آنچه باز در همین جا مورد توجّه است بجا و مناسب بودن و کمک به اصل هدف تعلیم داشتن است.
در فرهنگ تعلیم و تربیت اسلامی از آن جا که بنابر تفهیم و تفهّم است و نه تنها غلبه بر خصم و یا رسیدن به «اسکات» (خاموشسازی)؛ از اینرو، ارائه مطلب حق به دیگری باید با برهان و استدلال عقلی و منطقی همراه باشد و در چارچوب ادب علمی و فرهنگمندی ادامه یابد و جز این محکوم به ردّ است.
مرحوم طبرسی (علاّمه ابومنصور احمدبن علیبن ابی طالب ـ ق 6 ه) در کتاب الاحتجاج خود حدیثی را از امام صادق علیهالسلام در این مورد نقل نموده که یاد آن در این جا ضروری است:
«در محضر امام عسکری علیهالسلام سخن از مجادله و مناظره دینی رفت و این که پیامبر صلیاللهعلیهوآله و ائمه علیهمالسلام از آن نهی نمودهاند. [امام فرمود:] امام صادق علیهالسلام گفته است که مطلقا از آن نهی نشده است، ولی از ستیزهجویی در بحث و جدال ناپسند نهی شده است. [سپس امام مواردی را از آیات قرآن در این مورد ذکر میکند. ]
به امام گفته شد جدال به شیوه ناپسند چیست؟
امام فرمود: این است که مدعی باطلی را میآورد، لیکن تو با حجت و برهان خدایی آن را رد نمیکنی و اصلاً حرف او را منکر میشوی، [ولو آن که در طرح ادعای خود از مقدّمه حقی استفاده کرده باشد]. تو آن حق را نیز از ترس این که مبادا بعدا نتوانی از پس او برآیی انکار میکنی. آن وقت تو ـ در نتیجه ـ فتنه [و مضحکه] آنان قرار میگیری و موجب وهن برادران ضعیف خود واقع میشوی؛ چون نقطه ضعف به آنان (اهل باطل) نشان میدهی.
امّا شیوه پسندیده و جدال نیکو [که در قرآن به آن امر شده است] همچنان که خدا پیامبرش را به آن فرمان میدهد تا در پاسخ منکران حشر و قیامت ـ در آیات 78-80 سوره یس «وضرب لنا مثلاً و نسی خلقه...» بگوید: «یحییها الّذی انشأها اول مرّة و هو بکلّ خلق علیم...» خدا از پیامبرش میخواهد تا حجّت روشن بر ردّ مدعای او ارائه کند؛ [یعنی] آن که از هیچ چیز در آفرینش آغاز کرده، آیا از اعاده آن ناتوان و درمانده است؟! سپس نمونه قابل قبول میآورد از آتش و درخت «الذی جعل لکم من الشّجر الأخضر نارا» و سپس میگوید:
«او لیس الذی خلق السّموات والأرض بقادر علی ان یخلق مثلهم...»؟... [آری] این مناظره و جدال به شیوه نیکوست که در آن هر بهانهای با حجت روشن قطع، و شبههها زایل میگردد...»39
شیوه مذاکره و مباحثه
مذاکره به معنای یادکرد، و مباحثه به معنای کاوش ـ کندو و کاو، هر دو بر وجه کنش متقابل و طرفینی نه تنها در آموزش علوم و فنون، که در همه مسائل انسانی از موقعیت تأثیرگذارنده قابل توجّهی بر روان و فکر و ذهن انسانی برخوردار است.
فرق نمیکند، چه آن که بنابر مشرب افلاطونی، انسان را دارای «علم مسبوق» بدانیم و آن گاه آموزشها را تنها تذکّر بدانیم (چنان که گذشت)، یا این که بنا بر دیدگاهی دیگر، انسان را در هنگام تولد دارای لوح ذهنی سفید و خالی از هر تأثیر و تأثری دانسته، تجارب و اندوختهها و آموختههای تدریجی را مجموعه آگاهیهای اکتسابی وی بدانیم ـ چنان که قرآن در این زمینه نیز اشارهای دارد: «واللّه اخرجکم من بطون امّهاتکم لاتعلمون شیئا»40 (خدا از شکم مادران بیرونتان آورد، در حالی که چیزی نمیدانستید) ـ واقع این است که در حال حاضر ذهن ما به مثابه انباره بزرگی از معلوماتی است که تازهها بر روی کهنهها مینشینند و همچون لایههای رسوب یافته، روی هم بالا میآیند؛ یا همچون تصویر چیزی در کنار جاده که هر چه از آن میگذریم تصویرهای جدیدتر درشت مینمایند و آن تصویر کوچکتر و محوتر میشود.
اکنون مذاکره و مباحثه دو سود مهم برای روزآمد شدن دوباره معلومات گذشته دارد:
یک ـ آموختهها و اندوختههای گذشته بدینوسیله تجدید عهد و در نتیجه فعال میشوند و با لحاظ شدن آموختههای تازهتر، رابطه تازهتری با واحدهای آگاهی جدید مییابند و به معنیداری جدیدتری میرسند. این کار حکم همان تجربه و عمل برای علم را دارد؛ یعنی علم را معنی میبخشد.
دو ـ یادکرد و رویکرد واحدهای آگاهی جدید مشابه، باعث تداعی معانی آگاهیهای کهنه میشود و آنها را نیز به کمک میآورد تا غنای بیشتری به فرمول حل مشکل داده شود. این کار حکم تجدید سازمان در نیروهای از هم پاشیده و آرایش نظامی دادن و به خط برگرداندن آنها را دارد که بهنیروهای متشکل و منسجم موجود اضافه میشوند.
مذاکره و مباحثه در بیان سنّت
رسول خدا صلیاللهعلیهوآله میفرماید:
«ان اللّه عزّوجلّ یقول: تذاکر العلم بین عبادی ممّا تحیا علیه القلوب المیتة، اذاهم انتهوا الی امری.»41
مذاکره دانش در آنچه به کار خدا منتهی میشود، از جمله چیزهایی است که دلهای مرده براساس آن زنده میشود.
از امام باقر علیهالسلام نیز نقل شده است:
«تذاکر العلم دراسة، والدّراسة صلاة حسنة.»42
در حدیثی نیز که از طریق عامه به ما رسیده است، از امام علی علیهالسلام نقل شده است:
«قال: [تزاوروا] تذاکروا ذکر الحدیث، فانّکم الاّ تفعلوا یندرس!»43
در کتاب الاحتجاج مرحوم طبرسی صورت کامل مباحثات علمی ـ دینی فراوانی را از پیامبر صلیاللهعلیهوآله ، امام علی علیهالسلام و امامان شیعه و برخی از اصحاب آنان آورده است که اگر هیچ سند مکتوبی راجع به مبادرت آن بزرگواران به این امر، جز پروراندن شاگردانی متبحّر و مسلّط و مراقب این سنّت علمی و دینی نمیبود، در تثبیت موقعیت آن در فرهنگ تعلیم و تربیت اسلامی کافی بود؛ از جمله این مباحثات است:
ـ مباحثه و مناظره علمی امام علی علیهالسلام با احبار یهود و علمای مسیحی و برخی از زندیقها و سؤالات مکرّر ابنکوّا از آن حضرت که در بین خطبهها ایراد میکرد و ایشان با قطع خطبه به پاسخ وی میپرداختند.44
ـ مباحثههای فراوانی که امام علی علیهالسلام با خوارج ـ بعد از صفین و پیش از نهروان ـ داشتهاند که در نهجالبلاغه و الاحتجاج طبرسی آمده است.45
ـ گفتوگوها و بحثهای علمی ـ دینی گوناگون پیرامون مسائل مختلف از قبیل آنچه در پایان خطبه شقشقیه پیش میآید و امام علیهالسلام خطبه را برای پاسخ به سؤال وارده رها میکند؛ پاسخ امام علیهالسلام به اعتراض اشعث (کلام 19، ص76)؛ تمامی خطبه اشباح که در پاسخ یک سؤال است (خطبه 90، ص 230)؛ پاسخ به آن که سوالی پیرامون حکومت نمود46 (کلام 120، ص 372)؛ پاسخ درباره سؤال از حق و باطل (کلام 141، ص 430)؛ محاوره ب
اندیشه حوزه » شماره 29 (صفحه 171)
کُلیب الجرمی رسول اهل بصره (کلام 169، ص 550)؛ پاسخ به سؤالی درباره رؤیت خدا (کلام 178، ص 582)؛ تمامی خطبه همام در توصیف متقین (خطبه 184، ص 611)؛ ادای توضیحاتی پیرامون سؤال از ظهور بدعتها47 (کلام 201، ص 665) و اختلاف فتواها (کلام 225، ص 730 ذعلب یمانی)؛ بیان حقوق مردم و... (خطبه 207، ص 681) و...48
مبانی علمی نظام
تعلیم و تربیت در اسلام
پیشاپیش بدون داوری قبلی و بدون این که بخواهیم از چیزی دفاع کنیم، ناچاریم به گذشتهها نگاه کنیم و بگوییم که: بسیار طبیعی است اگر انسان آن گاه که به اشیای پیرامون خود مینگریست آنها را شخصها و چیزهای مستقل و به عبارت دیگر موجودهای کوچک و محدود و در عین حال کامل میدانست؛ یعنی اگر مثلاً پنجاه چیز در پیرامون او بودند پنجاه واحد وجود مستقل از یکدیگر بودند. (همان که بعدا به آن جزء و جزئی گفته شد)؛ همچنین پس از رشد شعور انسانی وی، اگر توانست بسیاری از این واحدهای کوچک و محدود را به یکدیگر مرتبط نماید و دور هر چند تایی را نخ ببندد و آنها را به چند دسته، مرتب کند و بر هر دستهای عنوان شامل شونده (عامّ)ای بنهد و نام آن عنوان را کلّی یا کلّ و نام چیزهای داخل آن را جزئی بنهد، باز هم طبیعی به نظر میآید.
امّا مسأله آن جا درخور تأمل مینماید که انسان توانست بفهمد که این کلی است که اصالت داشته و منشأ پدیدآمدن افراد گردیده است و برای آن کلّی ذات وجودی عالی در ماوراء ماده قائل شود و بگوید قوام این افراد جزئی از قوام اوست. (نظریه کلگرایی Holism). یا برعکس، کسی پیدا شود و خطاب به افلاطون ـ یا هر کس دیگر ـ بگوید: ما ذات را قبول داریم و کلی را نیز میپذیریم، امّا اصالت مربوط به وجود افراد است؛ زیرا تا افرادی نمیبودند شما از کجا به چیزی به نام کلی یا کل پی میبردید؟ پس قوام آن کلی به واسطه قوام افراد است و کلی فینفسه هیچ قوامی حتی در ذهن هم ندارد. (ذات ارسطویی و آنچه منشأ نظریه جزءنگری Atomism گردید).
اشتباه نشود. این جا میدان بحث فیزیک صرف نیست. یک فیلسوف وقتی قائل به هر نظری در معرفتشناسی شد تمامی متغیرها در تمامی عرصههای فهم نیز تغییر میکند؛ مثلاً وقتی قائل به کلنگری شد در جامعه نیز او قائل به «نظام انداموارهای»49 است که یک سر دارد و بقیه تن است. در هیئت و افلاک نیز ـ به شکلی دیگر ـ قائل به مرکزیت زمین و پیرامونی بودن دیگر اجرام سماوی است و... بنابراین وقتی به نظام تعلیم و تربیت میرسد قائل به نوعی استبداد معلم میشود؛ یعنی همه چیز را تنها معلم میفهمد و میداند و مصلحتها را تنها اوست که برای فراگیران تشخیص میدهد و خط تعلیم و تربیت همچون خط آهن قطار است که عدول از آن، به هلاکت میانجامد!
نظریه عکس نیز همین حکم را دارد و در نتیجه به فراگیر محوری محض منتهی میشود.
فلاسفه قدیم (تا اوایل قرن بیستم) از دریچه شناخت جامعه ـ فرد و مسائل آنها آن گاه که مینگریستند ـ اغلب ـ با دید کلنگری بدان توجّه میکردند (و از اینرو، فلسفه اصالت جمع و اجتماع را در قرن هجدهم روشنتر میبینیم و در میان آنها «امیل دورکهیم» به جمع مبتنی بر فردها قائل است.50)
دکتر عبدالحسین نیکگهر میگوید:
«این فیلسوفان جامعه را «کلی» در مدنظر داشتند و در باب رفتار انسانی و صورتهای اجتماعی چونان رفتار انسان کل و یکپارچه به نتایج فوقالعاده انتزاعی میرسیدند...»51
نظریه عکس، یعنی جزءانگاری اگر چه آن هم ریشه در اعماق تاریخ دارد (دموکریتوس ـ ارسطو)، لیکن از آغاز قرن بیستم، بویژه از انقلاب علمی کوانتوم در فیزیک به بعد، و روی کار آمدن عقلانیّت وبری ورق برگشت و همه دیدهها به سمت جزءانگاری، جزءنگری، تشخص، تحلیل و تجزیه دوخته شد. (چنان که دکتر نیکگهر در ادامه مطلب یاد شده به آن اشاره میکند)، امّا دولت ذرّه و جزء همچون دولت اسپارتاکوس بیش نبود و نپایید و آنچه از نیمههای قرن بیستم به بعد مشاهده میکنیم، گرایش بیشتر به سمت نوع معرفتی است که حدّی از تعادل را در بینش خود حفظ کرده باشد.
و. و. کواین (W.V. Quine) فیلسوف، منطقدان و ریاضیدان آمریکایی معاصر که خود برآمده از درخت تنومند فلسفه علم عصر جدید و رشدیافته مکتب شلیک و ویتگنشتاین در محفل وین و همشاگردی پوپر و دیگران است، دیدگاه رسمی این مکتب را از درون مورد انتقاد قرار میدهد وخود به «کل واحد»ی میرسد که جزمهای معرفتی جزءانگارانه تجربهگرایی سنّتی رسمی را زیر سؤال میبرد. او در واقع، بنیانگذار مکتب جدیدی است که هم جزء / فرد را، و هم کل / اجتماع را هر دو در درون یک «ساختار مفهومی منظم (Sistematic Conceptual Structure) و با هدفمندی متناظر در درون آن معنیدار مییابد (تناظری که در یک مثلث بین رأس و دو ضلع و قاعده وجود دارد و همه اجزاء تشکیل دهنده آن را با هم دلالتمند میگرداند، هر چند که هر جزء نیز دارای معنای نامتعین هستند.)52
وی میگوید: [تجربهگرایی سنّتی همواره بر این عقیده است که تجربه مضمون معرفت را به طور کامل تعیین میکند، در حالی که خود دستگاه گزارههای ذهن، به عنوان یک کل واحد تحت نظارت تجربه است که یک سلسله از تجارب را به تجارب دیگر ربط میدهد. بنابراین به طور ناقص تعیّن مییابد نه کامل.] گفتههای ما درباره اشیای فیزیکی از طریق مقایسه بلاواسطه با تجربه قابل تأیید یا ابطال نیستند. مضمون آنها نه به توصیف تجربی بلکه به توصیف جهان خارج معطوف است. چون صدق معمولاً به اعتبار ماهیت جهان با گزارهها ارتباط برقرار میکند، همه میدانند که هر گزاره وقتی صادق است که با واقعیت مطابقت داشته باشد... هر چقدر که قانونی در الگوی مفهومی ما نقش بنیادیتری داشته باشد به همان نسبت انتخاب آن برای تجدیدنظر کمتر احتمال دارد.
کواین چیزی را صادق و قابل تحمل میداند که در راستای هدف کلی قانونمندی شده در آن ساختار مفهومی منظم به آن کمک کند، نه آن که به هدف غایی آن اخلال برساند و معنی کاذب نیز از همین جا روشن میشود؛ یعنی آنچه موجب اخلال در روند طبیعی دستگاه گزارهها در سازمان این منظومه است؛ دیگر این که با واقعیت (نه واقع) سازگار بوده به آن پاسخ بدهد؛ که در این صورت باید از روش مقایسهای در تشخیص صدق و کذب استفاده نمود.
قرآن مجید بیان زیبا و پرمعنایی دارد آن گاه که میگوید:
«یعلمون ظاهرا من الحیوة الدّنیا وهم عن الآخرة هم غافلون» روم /7
برداشت فلسفی ای که از این آیه میتوان داشت امر به تعمق و ژرفاندیشی درباره آن چیزهایی است که ابتدا به نظرسطحی بدانها نگریسته میشود. قرآن از «رویهانگاری» پرهیز میدهد و به «فرجامنگری» توصیه میکند؛ و این مستلزم پیدانمودن درکی فعال و ذهنی طیار نسبت به فهم همه جانبه امور است.
بنابراین مبنا، نه جزء و نه کل، بتنهایی دارای دلالت حقیقی نیستند و هر دو با هم و با عنایت به «نقش» و «پایه» هر کدام و نوع قرارگرفتن آنها معنی مییابند. جالب توجّه این جاست که میبینیم امام علی علیهالسلام که دستپرورده این مکتب است نیز بینشی «فرانگر» به فراگیران تعالیم اسلامی ارائه میدهد، آن گاه که انسان را همچون حکمای اولین، خلاصهای از جهان بزرگ میشمارد:
«دوائک فیک و ماتبصر ودائک منک و ماتشعر
وانت الکتاب المبین الّذی باحرفه یظهر المضمر»53
آموزش مباحثهای در دو نگاه
آنچه در مورد روش آموزش مباحثهای گفته شد، کلیّت پذیرفتهشدهای بود که در دو زمینه عملی قابل پیاده شدن است:
الف ـ مباحثه و کنکاش با یکدیگر در تعلیمات ارائه شده از سوی استاد که صرفا از ناحیه فراگیران برای فهم بیشتر درسها انجام میگیرد. در این بخش بدون استثنا همه نظامهای آموزشی شرق و غرب مشترک و بدان پایبند بودهاند، جز این که تعهّد بدان هم اکنون در حوزههای علمیّه دینی بیشتر از حوزههای علمی آکادمیکی ایران است.
مباحثههای حوزوی دینی تنها یک روخوانی دستهجمعی نیست، بلکه پر از «ان قلت» و «قلت» و ایراد شبهه و درصدد پاسخگویی برآمدن دستهجمعی است؛ لذا تضارب آراء و تعاضد و دست به دست هم دادن همه فکرها موجب کشف نادانستههای فراوان میشود که حتی در درس استاد هم کمتر توفیقی بدان هست؛ زیرا همه نیروی فکر و ذهن در ساعد قریحه متمرکز میشود، چنان که در غیر این حالت چنین چیزی برای انسان، کمتر فراهم میشود.
در مباحثات طلبهای بحثها چنان داغ میشود که جدّی بودن در موضعگیری نظری به اوج هنرنمایی آن میرسد، چنان که شاید گاهی امر برای خود آن فرد مشتبه شود. بنابراین هر کس در این مباحثه دارای نقش کاملاً طبیعی است و از اینرو، هر کس حمله میکند هم خوب میتازد و هرکس دفاع میکند هم خوب از پس حریف برمیآید؛ لیکن جالب آن است که همه تخاصمها در جلسه بحث است و پس از آن همان رفقای صمیمی قبلی یکدیگرند.
مزیت چشمگیری که این روش دارد این است که علاوه بر نتایج کشفی و شهودی آن، افراد فراگیرنده را نسبت به علم بسیار علاقهمند میسازد و آن چنان شهد و حلاوتی در کام ذهن آنان میریزد که هیچ چیزی را توان جانشینی آن در عمق جان طلبه نمیباشد بویژه پس از نائل شدن به پاسخ ایقانی و قطعی نسبت به یک مجهول، احساس یک فتح نمایان در آنها مشاهده میشود و این امر به ایجاد رابطه تنگاتنگ میان فراگیر و علم میانجامد که ایجاد چنین پیوندی بسادگی میسّر نیست و کمال مطلوب هر استاد و طراح نظام تعلیم و تربیت است. اضافه بر این، تمرین و ورزیدگی برای آینده در مناظرهها و مباحثات کلان «بین الأساتید» را سبب میشود.
ب ـ آموزش و تعلیم به شیوه تعاملی میان استاد و فراگیران؛ بدین صورت که استاد در آغاز درس، به طرح یک مجهول علمی یا القای یک ایده ذهنی یا ارائه مدلهای شناخته شده و رسمی اقدام میکند. آن گاه ـ چه مستقیم و چه غیرمستقیم ـ از حاضران میخواهد با او تشریک مساعی فکری نمایند و همه با هم همچون یک تیم تحقیقاتی به گردش و پیجویی میپردازند، سپس هر کدام یافته خود را ارائه داده، بدان استدلال مینمایند (نظیر روش کارگاهی).
اگر چه در ابتدا چنین به نظر میرسد که این شیوه در مرحله تکاملی آموزش قابل اجرا و عملی است، لیکن چنان که اخیرً «پائولوفرر» در مورد آموزش ابتدایی و بزرگسالان بیسواد آزمایش کرده است، شیوه موفقتری نسبت به شیوههای بانکی و کلاسیک است.
این شیوه که به «آموزش مفید یا کاربردی» (Functional Education) شهرت یافته است هم اکنون طرفدارانی دارد.
در این بخش از روش مباحثهای، استاد فقط یک راهنما و کنترلکننده بحث است که با کمک تجربههای آموزشی خود میکوشد ضمن تزریق و القای ناخودآگاه آنها به فراگیران از بروز خطای فکر در طریق کاوش جلوگیری نموده، غیرمستقیم روش صحیح و مفید را به آنان بیاموزد، امّا نه چنان که آنان احساس حقارت در برابر او نمایند که احساس هر کدام از فراگیران نسبت به وی مانند احساسی است که یک یار در تیم فوتبال نسبت به مربی خود دارد؛ یعنی ضمن آن که فرد موقعیت برتری و ورزیدگی و مهارت و استادی او را دقیقا درک مینماید خود را در یک مجموعه پر به عنوان یک یار میبیند که موظف است با بذل تمامی توان فکری خود او را در پیروزی تیم یاری رساند.
این شیوه هم اکنون در حوزههای علوم دینی ـ کمابیش ـ رایج و مرسوم است، بویژه در حوزه خارج آن که عموما درسها خارج از متن و متکی بر تتبّع و یافتههای اجتهادی است.
در حوزههای مزبور گاه ممکن است یک جلسه یا بیشتر به بحثها و ایرادهای مطرح شده از سوی فراگیران بگذرد و استاد خبره نیز از این موقعیتها بیشترین استفاده را میبرد، چنان که آثار شادمانی را انسان در چهره وی مشاهده میکند. (مگر آن که بحث طفره و پرتی باشد که موجب گم شدن رشته اصلی بحث گردد!)
بسیاری از تقریرات درسی این اساتید که به وسیله شاگردان مبرز آنان یا به وسیله خودشان نگاشته شده است پر از پاسخ به سؤال مقدر است؛ یعنی در واقع، منعکسکننده صورت مذاکرات ـ بدون ذکر نام ـ جلسات درس میباشد.
در حوزههای علمی آکادمیکی ما اگر چه در تئوری نظام آموزشی این شیوه منتفی به نظر نمیآید ـ زیرا وجود کنفراسهای علمی به وسیله دانشجویان آن را تأیید میکند ـ لیکن در مقطع کارشناسی (لیسانس) و گاه کارشناسی ارشد (فوقلیسانس) کمتر با چنین چیزی روبرو میشویم (که شاید بیشتر مربوط به کمحوصلگی اساتید باشد)؛ هر چند که در دوره کارشناسی دکترا رواج و رسمیت دارد.
پیرامون نظام آموزش مباحثهای
چنان که پیش از این یاد شد، اساس و زیربنای کار تعلیم و تربیت اسلامی برمبنای آزمایش، عمل و تجربه است و آنچه در عمل موافقت خود را با علم نشان ندهد علم مفید و کارآمد نیست و اسلام چندان روی خوشی به آن نشان نمیدهد. گفتار و عمل رهبران دینی نیز روش بحثی و استدلالی را تأیید میکنند، بویژه آن گاه که در آغاز قرن دوم با تأسیس رسمی «حلقههای تعلیم و تربیت مساجد» و شیوه عملی امام باقر و امام صادق علیهماالسلام آشنا میشویم. و نیز چنان که یاد شد، تداوم این روش را در مسیر آموزش حوزههای دینیهم اکنون شاهدیم؛ در نظام رسمی آموزشی دولتی لیک آنچه از آغاز تأسیس «وزارتخانه فرهنگ» و پس از آن که نام آن به «آموزش و پرورش» تغییر یافته تا چند سال پیش که سخن از تغییر نظام آموزشی به شکلی از کاربردی ـ یا نیمه کاربردی ـ به میان آمد و چند طرح آزمایشی هم به اجرا گذاشته شد، نظام آموزش بانکی روی کار بود.
البتّه پاسخ به این سوال را که چرا چنین نظامی با وجود نظامهای آموزش مکتبخانهای و سپس حوزهای رسمیت مییابد باید از مدرنیسم و خودباختگی فرهنگی ما در برابر آن دریافت کرد؛ زیرا قرار روشنفکران غربزده ما بر آن بوده است که هر آن گونه که غربیان هستند بدون کم و زیاد باید بشویم تا تمدن یابیم! در حالی که ما میتوانستیم همانند «دیویی»54 به نوسازی و انجام اصلاحات تربیتی در نظام آموزش مدرسهای قدیم بیندیشیم و از آن، طرحی متناسب با تغییرات جدید فراهم کنیم که پاسخگو باشد.
فقر فرهنگی موجود در نسلهای پیش سبب شد تا با وجود تلاشهای فراوانی که امیرکبیر در جهت انتقال تکنولوژی و علم اروپایی به ایران متحمل شد و با هدف روزآمد نمودن دانش و حفظ ارزشهای اصیل ملی دارالفنون را به سال 1329 ق تأسیس نمود، سرانجام با افتادن زمام امور به دست نااهلان علم، از مسیر خود منحرف گشته، به دارالعلم تبدیل گردد و کاری کارستان از آن عاید ملت نگردد.
متأسفانه تقلیدهای جهان سومیها از دیگران هرگز زیربنایی نیست و همواره رویه و نمودها را میگیرند و این کار باعث میشود تا همیشه «یدک»وار به دنبال آنان کشیده شوند. این در حالی است که در مکتب اسلام نه تنها تقلید از کفّار، بلکه حتّی تشبّه و همانندگری به آنان هم حرام شمرده شده است و علت حرمت آن هم در کشف معنای «وانتم الأعلون» و راز آن که «ان کنتم مؤمنین» باشد روشن میشود؛ یعنی فرد مسلمان با به کار انداختن فکر و تلاشهای مادی و معنوی خود باید همیشه طلایهدار باشد و یدکها را به دنبال خود بکشاند! مگر نه این است که طراحان فلسفه تعلیم و تربیت و علمالنّفس و فلسفههای اجتماعی غربی به خوشهچینی کندی، فارابی، ابنسینا، بیرونی، ابن رشد و غزالی و سایر استوانههای فکری و علمی اسلامی در گذشته به خود میبالند؟دست کم توقع این است که اگر میخواهد تقلیدی هم انجام بگیرد در مبانی فکری صورت گیرد؛ یعنی مثلاً اگر میخواهیم نظام آموزش و پرورشی دست و پا کنیم با مراجعه به سیر تاریخی تحول علوم و فلسفه و تجارب عملیای که در طول دورههای مختلف مشاهده میکنیم یک مبنای عقلانی استخراج کنیم؛ مبنایی که بعدا بتوان بر آن استدلال کرد و «چرا»یی آن را برملا ساخت؛ مبنایی که شاخصه مهم عقلانیّتی آن استواری و سازگاری با مختصّههای مختلف مردم خود باشد.
محوریت در نظام تعلیم و تربیت
از مهمترین چیزهایی که در طراحی نظام تعلیم و تربیت باید مدّنظر قرار بگیرد مسأله مبنای فکری و فلسفی آن است، چرا که در فرایند عوامل موثر در تکوین هر نظامی همان چیزی محوریت اصلی خواهد یافت که در نقشه ذهنی نتیجه شده است و محوریت نیز هر چه باشد، مسائل را از جنس خود و ملایم با طبع خود برمیگزیند و چنین است که نظامها با هم اختلاف پیدا میکنند.
در بررسی گذرایی از مبانی اندیشهها تاکنون، سه عنوان را میبینیم که در عرصه فهم و معرفت میداندار بوده و منشأ ایجابی سازمانهای ذهنی مختلف و در نتیجه مشربها و مکتبهایی گردیدهاند و در واقع تفسیرهایی از «عقل» میباشند:
الف ـ عقل قدسی / عقل کلی که بینشی دروننگر و حقیقتگرا به شخص میدهد؛ ایدهگرایی، معنیگرایی و گاهی ذهنگرایی را در برخی مسلکهای فلسفی این مبنا مشاهده میکنیم. این مبنا که به نام عقل افلاطونی یا سقراطی نیز شناخته میشود دنباله حکمت نوری یا حکمت اشراقی خسروانی و برگرفته از تعالیم حکمای ایران باستان است که خود ثمرهای از تعالیم انبیای پیش از خود میباشد.
از این مبنا و شاخههای معرفتی آن به «ایدهآلیسم» نیز یاد میشود؛ هر چند که میراث کنونی آن در شکلها و صورتهایی تبلور یافته است که به نظر میآید هیچ وجه مناسبتی با آن مبنای قدیم خود ندارد.
دادههای عینی چنین مبنای اندیشهای ـ به طور کلّی آن ـ مسلکهای ساختگرایی، ادراک بینش، فرایندهای مبتنی بر عوامل ذهن و... میباشد.
از این مبنا نظامهایی در سیاست، اقتصاد، آموزش و پرورش و سایر موضوعات در علوم اجتماعی تهیه میشود که آنچه به نظام خاص آموزش و پرورش مربوط میشود محوریت یافتن ایده و مفاهیم، استاد و سلسله مراتب تعیّن یافته میباشد.
از برجستگان طرفدار این مبنا دکارت، کانت، پیاژه، گشتالت، دیویی و... را در طول مسیر پرتحول آن میبینیم (جدای از تشخصهای علمی و نظری خاص هر کدام).
ب ـ عقل جزئی و محاسبهگر / حسگرایی. این مبنا گرچه از ایده خط منقسم فرضی در تفکر معرفتشناختی افلاطون منشأ میگیرد، در ارسطو انسجام و تشخص یافته، به نام وی ثبت گردیده است.
این مبنا نیز پایه انشعابهای گوناگون و در معرض تحولات بسیاری واقع شده است که «رئالیسم»، «پزیتیویسم»، «سیانتیسم» و... عنوانهایی از آنها میباشند.
مبنای ادراک به وسیله حواسّ مادی یک دیدگاه بروننگر و واقعگرایی است که رفتارگرایی، آزمون و خطای مستمر، تجزیه مطالب به عناصر ساده و قابل فهم علمی را نتیجه داده است و در محوریت آن، نیازهای روزمرّه، جزئیهای قابل ادراک حسّی، سلسله مراتب تعیّن یافته و استاد قرار دارند.
جانلاک، برکلی، هیوم و روانشناسان رفتارگرا را در این راستا میتوانیم مشاهده کنیم؛ هر چند که برخی از طرفداران این مبنای فکری تمایلی به استادمحوری ندارند.
ج ـ مبنای عقل + حواس، از این مبنا که میتوان به کلی + جزئی؛ کل + جزء؛ ماده + معنی؛ ایده و مفهوم + نیاز حسّی تعبیر کرد، آن گاه که به تعمّق بپردازیم خواهیم دریافت که همان مشرب فلسفی سهررودی امّا غربی شده آن است؛ همان چیزی که بعدا کانت با نوشتن کتاب انتقاد عقل محض خود چهره آن را ترسیم نمود.
ماهیت اصلی این مبنا را «واقعیتگرایی واقعنگر» تشکیل میدهد و خردگرایی حسّی و جزءنگرانه، رفتارگرایی، قبول ارزشهای نقدی قابل کارکرد را نتیجه میدهد.
طبیعتا این مبنا که در دیدگاه خود واقعیت و واقع حسّی هر دو را ارج مینهد، محوریت آموزشی آن نیز چیزی تلفیق یافته از یک مثلّث استاد + فراگیر + زندگی میباشد.
در این مبنا ـ به طور کلّی آن ـ چهرههای آشنایی همچون: ژان ژاکروسو،55 کرشن اشتاینز، دکرولی، دیویی، سیدنی ب. مارلند، گیلفورد و... را میبینیم.
زندهترین نظام تعلیم و تربیت کنونی چیزی است که بر این مبنا قرار گرفته و گرچه پیوسته در حال تحول جزئی و تکاملی است، لیکن جانمایه اصلی آن اصولی است که برمبنای یاد شده به وسیله «روسو»، «دیویی»، «جرج هربرت مید» (1931-1863) و «سیدنی ب مارلند» استواری یافته است؛ آنچه وجه اشتراک همه این شیوهها و پسندهای جزئی در این مبناست محوریت امر آموزش در سه عامل یاد شده است.56 (بنگرید به: نمودار)
نقطه روشن و پرامیدی که همواره در نظام آموزشی مبتنی بر این طرز تفکر به چشم میخورد «زندگیسازی» است (و معمولاً فلاسفه این نحله فکری پراگماتیست یا انسترومنتالیست / ابزارگرا هستند.)
تأکید بر تعلیم و تربیت زندگیساز، بویژه آن گاه نضج و رونق یافت که در سال 1970 تز آن با عنوان «گسترش حرفهای» به وسیله مارلند در آمریکا احیا گردید و این الهامی بود که متخصصان این فن برای طرح «آموزش مادامالعمر و علایق چند جانبه شغل» از آن بهره گرفتند و از سال 1980 به بعد مورد توجّه کارشناسان آموزش و پرورش آن سامان قرار گرفت.57
نکته شگفت برای ما این است که در همان اوان (کمی قبل از آن) چنین طرحی در سطح آموزش بزرگسالان به عنوان «گروههای پیگیری سوادآموزی» با چنین هدفمندی و محتواهایی (آموزش همگانی حرف و مشاغل) در ایران به معرض آزمایش درآمد.58
روش انتاجی حلّ مشکل
انتظار ما از آگاهان امر آموزش و پرورش ـ بویژه در قرن گفتوگوی تمدنها ـ این است که با بهرهگیری از تعالیم والای اسلامی و الگوگیری از سرنمونههای زنده روش تعلیم و تربیت علوی که در عصر خود سرمشقهایی را ارائه داد که علم و دانش عادی بشر در طول 1400 سال پس از او هنوز در آستانه ورود به آن میباشد، و نیز با بهرهگیری از همه تجارب ارزندهای که توسط دیگران به عمل آمده است برمبنای «عقلانیّت زندگیساز» بتوانند به
اندیشه حوزه » شماره 29 (صفحه 181)طراحی نظام آموزش و پرورش بدیعی دست یازند که براساس آن، افراد در طول تحصیل خود بتوانند اطلاعات کافی برای حل مسائل آینده زندگی خود را کسب نمایند.
مأموریت اصلی نظام آموزشی ما باید «تربیت» فراگیران به وسیله «آموزش»های کاربردی و مفید باشد، نه فقط سرازیر کردن انبوهی از اطلاعات در ذهن فراگیران، بدون توجیه آنان نسبت به کارابودن آنها در زندگیشان؛ یعنی باید در نظام آموزشی، روش انتاجی «حلّ مسأله» مورد عنایت برنامهریزان و مؤلفان موادّ درسی و مجریان باشد.
«روش انتاجی حل مسأله» که از تعیین مسأله تا ارزشیابی عملی آن را در برمیگیرد؛ گرچه روشی به ظاهر پیچیده و تا اندازهای دشوار است، امّا اگر به کمک توجیه معلّم بتواند فراگیر، خود، مشکل را بشناسد و کارگشایی آن را در حلّ معضلات زندگی دریابد، نسبت به حلّ آن احساس تعلّق خواهد نمود و بنابراین، محتوای همه آموزشهای وی را میتواند مشکلات جاری او تشکیل دهد.
توضیح: روش انتاجی (تولیدی) برای حل مسأله عبارت است از جادهای که معلم به وسیله طرح مسائل حسّی و ملموس مرتبط با مسأله مورد عنایت، از راه گفتوگو و محاوره باز میکند و فراگیر را از عقلی محسوس به انتزاعیها و امور عقلی نظری بر پایه استدلالهای گام به گام و مترتب بر یکدیگر میرساند و ذهن او را برای ادراک ناشناختههای دور از ذهن آماده میسازد و در او «تفکر خلاق» را ایجاد میکند.
«تفکر خلاق فراگیر، به معنای دارای ابتکار، سازندگی، انعطافپذیری و اعتماد به نفس داشتن و مستقل بودن است و به قول «گیلفورد» (Guilford) بتواند با یک فکر واگرا نسبت به هر محرک پاسخهای متفاوتی را ارائه نماید و اگر نتوانست در برخورد با پدیدهها در یک موقعیت نامعین از تجربیات قبلی استفاده نماید، مجبور به فکر کردن خواهد شد و به صورتی فعال، چندین مسأله را مطرح خواهد نمود.»59
همچنین این روش به ایجاد «خودجوشی» به عنوان یک نیروی جدید روحی در فراگیر منتهی میشود و «توانایی یادگیری به صورت اساس بقا درمیآید و هر چه تعلیم و تربیت به صورت یک نیاز ضروری فرد قلمداد شود، افراد تعلیم و تربیت خود را به صورت فاعل به عهده میگیرند و آن گاه تعلیم و تربیت به وسیله دیگران، به تعلیم و تربیت به وسیله خود، تبدیل میشود.»60
طرح آموزش کاربردی مباحثهای
(دستامد بحث)
با مروری بر آنچه گذشت، طبعا به دستامدهایی عملی میرسیم که در قالب یک طرح اجرایی آموزشی استعداد قرار گرفتن در بوته آزمایش و تجربه را مییابد. این طرح در حال حاضر فقط یک نظریّه غنی شده است که مبنای آن را اولاً بررسی تحلیلی روش عملی پیشوایان اسلام بویژه امیرالمؤمنین علی علیهالسلام و رهنمودهای گفتاری آنان، و ثانیا عبرتآموزی عمومی از کار پرسابقه دستگاه آموزشی رسمی موجود و مقایسه نتایج با کار دستگاه مشابه آن که از قدمت فزونتری برخوردار است و ارزیابی موفقیتها بر معیار آرمانیها، و نیز ملاحظه توفیقاتی که در خارج، از اجرای طرح آموزش تابعی دریافت گردیده است تشکیل میدهد؛ از اینرو، به آن «نظریه غنی شده» میگوییم. مسلّم است که آزمایش آن ما را به راهکارها و شاید راهبردهای موثری هدایت خواهد کرد.
در این روش آموزشی ویژگیها و زاویههای خاصی مورد عنایت قرار میگیرند که عبارتند از:
1. متن آموزشی ثبت شده و قالبی و اجتنابناپذیری وجود ندارد، در کلّ با سبک «کتاب آزاد» = (Free Book) همخوانی دارد، لیکن استاد با دریافت اطلاعات روانشناختی اجتماعی و ذوق روانشناختی رشد و پرورشی خود و پس از برگزاری جلسات مفاهمهای با فراگیران، سیاههای همانند کتابشناسی منبع تهیه نموده، در صورت نیاز، از مطالب مرتبط، رونوشت یا کپی مینماید و در اختیار فراگیران قرار میدهد و به آنان توصیه میکند که جستوجو نموده، بر آن بیفزایند.
2. استاد باید خود در مورد این روش توجیه کامل باشد و به تمام بخشها و مراحل اجرایی آن آشنا باشد؛ همچنین دارای مطالعات عمومی گسترده باشد تا در تمام مراحل برای آنچه پیش میآید توضیح لازم داشته باشد تا بتواند نقش راهنمای علمی بودن خود را درست ایفا نماید.
3. به فراگیران اعتماد به نفس دهد، و این میطلبد که رابطه میان استاد ـ فراگیر، فراگیر ـ فراگیر در فضایی صمیمی و دوستانه، به گونه «بدهبستانی» و تعاملی باشد؛ یعنی عبور اطلاعات دوطرفه باشد. نکته اخلاقیای که توجّه به آن بسیار ضرورت مییابد این است که استاد هرگز نباید ذهنیّت «مجموعه میان تهی» از فراگیران داشته باشد، بلکه آنان را دانایانی بپندارد که عناصر معرفتی آنان غیرمنتظم است یا آنان ملتفت دانستههای خود نیستند یا آنان روش کارکرد دانستهها را کاملاً نمیشناسند؛ و اگر فراگیران بزرگسالانی باشند باید آنان را باسوادانی بداند که مجهّز به دو ابزار نمیباشند:
یک ـ آشنایی با قراردادهای نویسهای (کتابت و خواندن.)
دو ـ آشنایی با عناصر کارآمدی سواد به منظور بهینهگزینی کمکگرها، تجزیهگرها و نیروزاها؛ استاد این تلقی را باید واقعا داشته باشد و پذیرفتن مصلحتی آن، تعارف است و کارساز نیست.
4. محتواهای آموزشی موردنظر باید مناسبترین به حال روز و آینده فراگیران باشد؛ یعنی قابل ادراک فعلی و حسّی باشد تا بتوانند بزودی نسبت به ضرورت یا عدم آن توجیه گردند یا توجیه نمایند. حسن این توجّه در این است که این گونه آموزشها در یادها جاودانه خواهند شد بویژه اگر در نیازسنجی قبلی به دست آمده باشند و ویژگیهای بعدی را نیز دارا باشند.
5. عمل، آزمایش، تمرین در حین آموزش هر نکته و مورد همراه تدریس علمی باشد.
6. صورت آموزش بحثها براساس روش حلّ انتاجی مسأله (گذشت) و تفکر منطقی طرحریزی شود.
7. بحث دستهجمعی، گفتوگو و محاوره، پرسش و پاسخ، مشاوره عمومی در یافتن پاسخ مسأله کلاس، وجه تمایز مهمی برای این روش با دیگران است.
امام صادق علیهالسلام به هشام توصیه نمود:
«کونوا نقّاد الکلام»61؛ یعنی سخنها را همچون صرّاف به نقد و عیارسنجی بگذارید.
«بهتر است معلمان به جای متکلموحده شدن و لذت بردن از شنیدن سخنان خویش، روش مکالمه و گفتوگو را در کلاس ایجاد نمایند. کلاس درس باید مجموعهای از سؤال و جواب باشد، همانطور که معلم از شاگردان خود سؤال میکند، باید اجازه دهد شاگردان هم متقابلاً از او، و یا از یکدیگر سؤال کنند.»62
دیویی با این بیان و درمنظومهشناختی خود معتقد است که حتما باید میان معلم و شاگردان رابطه روحی ایجاد شود و او گفتار و مبادله سخن را بهترین راه رسیدن به این هدف دانسته است.
8. استاد باید این نکته اخلاقی دیگر را هم توجّه داشته باشد که نسل حاضر با داشتن یک امتیاز قهری از او ـ عموما ـ جلوترند؛ یعنی مجموعه تمدن مادی ومعنوی با رشد خود متغیّرهای فزاینده هوش را به طرز شگفتانگیزی در اختیار این نسل نهادهاند که وجود خود او برای آنان بهترین شاهد است ـ زیرا او نسبت به پیشینیان خود از مجموعه برتری برخوردار است ـ و این حرکتِ رشد و نموّ ادامه دارد و رشد آن هم به صورت ضرب موجود در خودش هست نه در مضرب پایه؛ بنابراین وی میباید بینهایت استفاده را در تولید دانستههای متناسب با نسل بعدی، از نیروهای هوش نسل حاضر بنماید؛ یعنی از راه دادهها به پیشبینی نیازهای آینده دست یابد.63
توضیحاتی پیرامون طرح
1. توجّه به بند آخر ما را یاری میکند تا در مورد مهمترین شرط و ویژگی آموزش کاربردی و مفید، یعنی تداوم آموزشها و یادگیریها بیندیشیم؛ چنان که در فرهنگ غنی اسلام نیز با شعار «اطلبوا العلم من المهد الی اللّحد» و آموزه «ز گهواره تا گور دانش بجوی» این توصیه را میبینیم و این در حالی است که متخصصان آموزش و پرورش آمریکایی از حدود بیست سال پیش به الهامبخشی آن پرداختهاند:
«انتظار آن که افراد بتوانند در طول تحصیل اطلاعات کافی برای حل مسائل آینده کسب نمایند، امکانپذیر نبود... لذا مأموریت اصلی نظام آموزشی، باید تربیت فراگیران مادامالعمر باشد.»64
2. چنان که در مورد متن آموزشی گفته شد، در مورد برنامه آموزشی نیز باید به «برنامه نظم آزاد» قائل شد؛ زیرا انعطاف در برنامههای گامبهگام، چیزی است که در اثر تغییرات طبیعی، اجتماعی و... ضرورت مییابد؛ پس چنان که در تجربه مشترک، استاد و فراگیران به تغییرات رسیدهاند در هدفها و برنامههای روشی نیز به حکم مشاوره، انعطاف میدهند؛ به سخنی دیگر، آنان نظمی را که خود بدان رسیدهاند به هر نحو و تا هر مدتی که تشخیص ضرورت یابد برای خود ضابطه میکنند.
3. متکلم معالغیر بودن و پرهیز از متکلم وحده شدن، اصلی است که در این روش باید لحاظ گردد. پس همه در کلاس، هم عاملند و هم معمول. این اصل اگر چه در آغاز با دلالت کمتری همراه است، امّا بتدریج قوّت مییابد و دلالتمندی آن بالا میگیرد. (در ابتدا شاید یک امر اخلاقی صرف باشد، لیکن بعدا در روش قرار میگیرد و به سمت نهاد عملی نزدیک میشود.)
4. «تعلیم و تربیت به وسیله خود» هدف نهایی در تربیت براساس این روش است. این امر از قوّت گرفتن حسّ «عاملیت فراگیر» و پس از تبدیل شدن این حسّ به «فاعل خود» و قرار گرفتن در جای «معمول دیگری» بودن پدید میآید، لیکن این بدان معنی نیست که «من فاعلی» در افراد جای «ما» را بگیرد؛ زیرا پیشرفت دانش، انسان را به یافتههای دیگران نیازمندتر میسازد (فکر واگرا = گیلفورد Ä).
جز این، توسعه علمی این باور را برمینشاند که همه چیز را همگان دارند، پس همه چیز را نیز همگان دانند و من، همگان نیستم، و من در کسب راهکارها، راهبردها به اندازه خودم میتوانم معرفت یابم؛ از اینرو، به نتایج جستوجوی دیگران نیازمندم.
پینوشتها
1 . دیوان حافظ، به اهتمام دکتر یحیی قریب، (تهران، 1354 ش)، ص 319.
2 . شیخ زینالدین بن علی عاملی معروف به شهید ثانی، منیةالمرید، تحقیق رضا مختاری، (قم، مرکز نشر مکتب الاعلام الاسلامی، 1368 ش)، مقدمه محقق، ص 56، به نقل از: مجله تعلیم و تربیت، سال 1، ش 5، 1304 ش.
3 . نهجالبلاغه، ترجمه فیضالاسلام، خطبه 90، ص 242: امام در این بیان به آیه شریفه 61 سوره هود اشاره نموده است که میگوید: هوا انشأکم من الارض و استعمرکم فیها (اوست که شما را از زمین به وجود آورد و به عمران آن گماشت.) و نیز آیات روم/9؛ توبه/18-17.
4 . حرّانی، تحف العقول، (تهران، کتابفروشی اسلامیه، 1398 ق)، ص 384؛ اصول کافی، ج 1، ص 14.
5 . علم در اسلام، به اهتمام احمد آرام، (انتشارات سروش، 1366 ش)، ص 17.
6. محمّد دشتی، شناخت نهجالبلاغه، (نشر مؤلف، 1367 ش)، ص136.
7 . «و لتعلمنّ نبأه بعد حین» ص / 88.
8 . «لتبتغوا فضلاً من ربّکم و لتعلموا عددالسنین والحساب» اسراء / 12.
9 . «ولا تلبسوا الحقّ بالباطل و تکتموا الحق و انتم تعلمون» بقره / 42.
10 . «و ما یعلم تأویله الا اللّه والراسخون فی العلم یقولون کل من عند ربّنا»آلعمران / 7.
11 . «و یعلّمکم مالم تکونوا تعلمون» بقره / 151.
12 . همواره پس از واژگان: کتاب و حکمة، آیات الهی تکوینی، اتمام حجت، وجود مایههای عبرت و ... به کار میرود؛ چون آیات: صافات / 138؛ بقره / 75، 44، 73 و 76؛ آلعمران / 118؛ زخرف / 3؛ حدید / 17 و ... .
13 . شهید مرتضی مطهری، تعلیم و تربیت در اسلام، (تهران، انتشارات الزهراء، 1362)، ص 3.
14 . همان، ص 5.
15 . نهجالبلاغة، ترجمه فیضالاسلام، حکمت 358، ص 1256.
16 . محمّد یوسف کاندهلوی، حیاة الصحابة، ج4، ص 92.
17 . همان (و اخرجه الدارقطنی فی الجامع؛ و ابن عساکر والنرّسی عن علی مثله، کما فی الکنز.)
18 . منیة المرید، ص 146.
19 . همان.
20 . نهجالبلاغه، ترجمه فیض الاسلام، حکمت 104، ص 1135.
21 . همان، حکمت 413، ص 1284.
22 . همان، حکمت 227، ص 1191.
23 . همان، خطبه 78، ص 177. امام علیهالسلام در ضمن حکم کهانت و سحر را نیز بیان نموده است.
24 . نهجالبلاغه، ترجمه فیض الاسلام، حکمت 364، ص 1261 و نیز احمدبن علی طبرسی، الاحتجاج، (تهران، اسوه، 1413 ق) ج1، ص 611: «قامت الدنیا بثلاث: بعالم ناطق مستعمل لعلمه و بغنی لایبخل بماله علی اهل دین الله و بفقیر صابر...»؛ همان، ص 612 (سؤالات ابن کوّا) و ص 618، سؤالات مرد احمق در مورد مویهای ریش و سرش.
25 . همان، حکمت 331، ص 1245.
26 . از صفحه 239 تا 276، (پایان باب اول منیةالمرید.).
27 . نهجالبلاغه، ترجمه فیض الاسلام، حکمت 312، ص 1138.
28 . منیة المرید، ص 169.
29 . همان، ص 162؛ محمدبن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج1، ص 36، ح 3.
30 . حیاة الصحابة، ص 115، نیز در الترغیب، ج1، ص 82.
31 . آصفه آصفی، مبانی فلسفه، (چاپ چهارم: مؤسسه انتشارات آگاه، 1370)، ص 27.
32 . اشاره به آیه «و علّم آدم الأسماء کلّها»(بقره /31) میباشد.
33 . مفهوم افلاطونی "Reminiscence" که به طرح مُثُل معروف او انجامید = یادآوری.
34 . مبانی فلسفه، ص 42.
35 . تحف العقول، ص 278-264.
36 . منیةالمرید، ص 259.
37 . شمسالدّین محمّد شهرزوری، شرح حکمة الأشراق، ترجمه و تحقیق حسین ضیایی تربتی، (نشر پژوهشگاه، 1372)، مقدمه، ص 26 و 38.
38 . عزّالدّین ابن اثیر شیبانی، الکامل فی التاریخ، (بیروت، 1399 ق)، ج2، ص 62-61؛ سیّد هاشم رسولی محلاتی، زندگانی حضرت محمّد خاتمالنبیین صلیاللهعلیهوآله ، (تهران، اسلامیه، 2536 ش)، ص 135-134.
39 . منیةالمرید، ص 171-170: روایتی از امام سجاد علیهالسلام نقل نموده است که میگوید: «شخصی به ایشان گفت بنشین تا در دین با هم مناظره کنیم. امام گفت: من که نسبت به دینم آگاهم و همه چیز برایم روشن است. تو اگر نسبت به دینت چیزی نمیدانی برو یاد بگیر! مرا چه به ستیزهجویی در بحث؟! سپس امام ریشه روانی ستیزه را برایش توضیح میدهد که در کل، منشأ آن «خودکمبینی» و شیطان است.
40 . الاحتجاج، ج1، ص 26-23.
41 . نحل /78.
جان لاک فیلسوف انگلیسی (1632-1704 م) پس از رد اندیشههای فطری میگوید: «ذهن مانند یک کاغذ سفید است و هیچ رقمی بر آن دیده نمیشود و فاقد هرگونه اندیشه است... همه معرفت ما از تجربه ناشی میشود و از آن پدید میآید.» مبانی فلسفه، ص 357.
42 . منیةالمرید، ص 169؛ الکافی، ج1، ص 41، ح7.
43 . منیةالمرید، ص 169؛ الکافی، ج1، ص 41، ح9: (مذاکره علم نوعی مطالعه است و مطالعه نمازی نیکوست.)
44 . حیاة الصحابة، ص 69: و اخرج الحاکم (ج1، ص 95) عن علی رضیاللّه عنه... (با یکدیگر به مذاکره حدیث بپردازید که اگر این کار را نکنید، یاد آن کهنه و فرسوده میشود.)
45 . الاحتجاج، ج1، ص 401 تا آخر کتاب.
46 . نهجالبلاغه، ترجمه فیض الاسلام، کلامهای 40؛ 57؛ 125؛ 127 و... ؛ الاحتجاج، ج1، ص 440-439.
47 . الاحتجاج، ص 438.
48 . همان، ص 629.
49 . اینها و جز اینها که به صورت قطعهای از سخن امام در نهجالبلاغه آمدهاند چنان که دقت شود، روشن میشود که قسمتی از یک مباحثه یا گفتوگوی علمی یا پرسش و پاسخ هستند؛ منبع همه عناوین، نهجالبلاغه ترجمه فیضالاسلام است.
50. Organic Analogy: این روش میکوشد ساختار و وظیفه جامعه را با تشبیه آن به طبیعت موجود زنده به نظر آورد. در این نظریه قلب (عاطفی = مغز) مرجع و حاکم کل بدن است.
51 . دورکهیم پس از بیان اصل گوهر واحد در همه اشیاء میگوید: «بنابر اصل مذکور جامعه تنها مجموعهای از افراد نیست، منظومهای است که از اتحاد افراد به وجود آمده و واقعیت خاصی با صفات خاصی است.» (امیل دورکهیم، قواعد روش جامعهشناسی، ترجمه علیمحمد کاردان، انتشارات دانشگاه تهران، 1368، ص 130). بنابراین جمع واقعیّت آفرینش شده جدیدی از مجموعه شعور افراد است و اصالت آن ریشه از اصالت فرد نمیگیرد.
52 . عبدالحسین نیک گهر، مبانی جامعهشناسی، (تهران، نشر رایزن، 1369)، ص 137.
53 . بنگرید به: شاپور اعتماد، دیدگاهها و برهانها، (نشر مرکز، 1375)، مقاله کلگرایی، ص 75-78.
54 . دیوان منسوب به امام علی علیهالسلام .
55 . جان دیویی فیلسوف و متبحر در علوم تربیتی آمریکا نظریات پراگماتیسمی جدیدی دارد که برای آشنایی کامل به کتاب «مبانی فلسفه» از دکتر آصفه آصفی (صفحه 427 تا 439) ارجاع میشود.
«به عقیده دیویی هدف آموزش و پرورش باید تربیت مردان عمل باشد؛ یعنی افراد را «چارهساز» یا «چارهاندیش» بار بیاورد که در مقابله با مسائل واقعی حیات بتوانند به حل و رفع آن موفق گردند.» (همان، ص 434)
«دیویی بر فعالیت فراگیر در مدرسه و آموزش برای زندگی و اشتغال تأکید میکرد. او کار را سرمنشأ رشد تفکر میدانست. دیویی سعی کرد رابطه محکمی بین دانش و مصالح زندگی ایجاد کند و به همین دلیل دانشآموزان در مدرسه دیویی به کاشتن گیاهان، آشپزی، خانهداری، پرورش دام و طیور، بافتن و دوختن اشتغال داشتند.» جی. گالن سیلور و دیگران، برنامهریزی درسی برای تدریس و یادگیری بهتر، ترجمه غلامرضا خوئینژاد، نشر آستان قدس، 1372، ص 16).
56 . روسو را آغازگر تحول جدید در باب تعلیم و تربیت میشناسند. وی با نوشتن کتاب «امیل» در واقع نقلابی در این زمینه ایجاد کرد. بنگرید به: مبانی فلسفه، ص 540، 578-571.
57 . روسو میگوید: «ما نمیتوانیم معیارها را تحمیل و معلومات را ماشینوار افاضه کنیم، ما فقط میتوانیم تمایلات طبیعی کودکان را پرورش دهیم و کنجکاوی ایشان را برانگیزیم.»، «نمونههایی در برابرشان بگذارید که در عین مؤثر بودن شایسته هم باشند تا بدون فاسد کردن اخلاق ایشان، آنان را برانگیزند و حساسیّتشان را بدون تحریک احساسات بپرورند.» (مبانی فلسفه، ص 572 و 577).
مید معتقد است: «اطوار و گفتوگو، ویژگیهای خطیر تعامل نمادی را تشکیل میدهند و صفت متمایزشان این است که فرد میتواند تأثیر ارتباط نمادی با سایرعاملان اجتماعی را به تخیّل درآورد. عاملان انسانی به «گفتوگویی درونی» با خویشتن خویش مبادرت میورزند و به وسیله «امپاتی» پاسخ عاملان دیگر را پیشبینی میکنند»، «مدرسه را به عنوان یک نهاد میتوان همچون مجموعهای از نقشهای معلم و شاگرد که برای تمام مدارس مشترکند مورد تحلیل قرار داد.» (فرهنگ جامعهشناسی، ترجمه حسن پویان، انتشارات چاپخش، 1367، ص 236 و 324.)
58 . ماهنامه جهاد، ش 227-226، تحقیقی از محمّد حسن فرخزاد، ص 31.
59 . طرح مزبور با پیروزی انقلاب اسلامی و زیر سؤال رفتن برنامههای جاری ـ بویژه آمریکایی ـ تا سال 1368 (1987 م) متوقف گردید و از آن پس با نام «آموزش مداوم» تاکنون استمرار یافته است. ن.
60 . ماهنامه جهاد، (همان)، ص 33-32.
61 . همان.
62 . بحارالانوار، ج2، ص 96.
63 . مبانی فلسفه، ص615.
64 . به ملاحم ـ آیندهنگریهای ـ امام علی علیهالسلام توجّه شود.
65 . ماهنامه جهاد، ش 227-226، ص 31، مقاله از محمّد حسن فرخزاد.
نویسنده : پژوهنده، محمدحسین
رودهای جاری اقیانوس«... گنج در آستین و کیسه تهی جام گیتینما [تاج بر فرق] و خاک رهیم
هوشیار حضور و مست غرور بحر توحید و غرقه گنهیم ...»1
درست نمیدانم مرحوم حافظ از این ابیات چه مطلبی را اراده داشته است، اما آنچه با خواندن آن همواره برای ما میتواند تداعی شود ذکر یک مسأله دردآور است و آن این است که:
شاید بسیاری از کسانی که به ظواهر تمدن غربی فریفته شدهاند و برق خیره کننده آن چشم آنان را زده است تا جایی که به هر چه نگاه میکنند هاله درخشانی از آن را در نظرگاه خود حس میکنند و از واقعیتهای پشت پرده آن بیخبر ماندهاند و دیگر التفاتی به شؤون معنوی تمدن نمیکنند، اینان از جمله، از دانشها و فنون شرقی و اسلامی خود که در طول قرنهای متمادی به وسیله بزرگمردانی مورد بررسی، پیگیری، بحث و مطالعه و توسعه قرار گرفته و کتابهای
اندیشه حوزه » شماره 29 (صفحه 152)
بیشماری در زمینه آنها نگارش یافته و زوایای بیحدوحصری را روشن ساخته است غافل مانده باشند. این در حالی است که هماکنون نگاه دانشوران و هواداران علوم و معارف در غرب به سرزمینهای شرق اسلامی است، چنان که گویی این دیار همچون ویرانههایی پر از گنجهای دانش و تکنولوژی نهفته است و همواره آنان با شوق تمام و تحمل سختیهای فراوان به اکتشاف این گنجینههای فضایل شرقی همت میگمارند و سپس به ترجمه و شرح آثار مکتوب به جا مانده آن میپردازند.
علیاصغر حکمت مینویسد:
«یکی از فضلای غرب برای من از کتاب منیةالمرید سخن گفت، آنچنان که تحت تأثیر سخنان او رفتم و نسخهای از آن را به دست آوردم و به مطالعه آن پرداختم، دیدم گنجینهای پر از گوهرهای ناب حکمت و معارف است و از دُرهای شاهوار آداب و فضایل سرشار است.»2
آنچه در این میان بیشتر حائز اهمیت است، مسائل مربوط به تعلیم و تربیت است که چه به صورت مستقیم و چه غیر مستقیم (در قالب احادیث اخلاقی ارشادی) بخش مهمی از تعالیم اسلامی را به خود اختصاص دادهاند، چنان که در مجموع خود نظام معینی را در تعلیم و تربیت میسازند.
اهداف نظام تعلیم و تربیت اسلامی
امیرالمؤمنین علی علیهالسلام در خطبه «اشباح» به دو موضوع مهم در رابطه با هدف از هبوط آدم علیهالسلام و پیامآوران الهی بعد از او تا خاتم اشاره میکند:
«فأهبطه بعد التوبة لیعمر ارضه بنسله، و لیقیم الحجّة به علی عباده، ولم یخلهم بعد ان قبضه ممّا یؤکد علیهم حجة ربوبیته ... حتی تمّت بنبیّنا محمد صلیاللهعلیهوآله حجّته.»3
از آن دو هدف، یکی عمران و آبادسازی زمین، و دیگری ساختن و پرداختن درونی (فکر و روح) انسان و باز کردن مدارهای هوشی و فعال کردن ذهن او برای دریافت آگاهیهای لازم است، تا بتواند به کمک رهیافتهای ادراکی خود به قضایای ایقانی محکم در پاسخ مسألههای مجهول برسد و بر آن اساس، به امور وجوبی و ثبوتیهای محض شناخت پیدا کند.
اصل این است که همه انسانها به چنین موقعیت والایی از تعقل و ادراکبرسند، لیکن اگر عملاً چنین نشود دست کم از آن میان، یکی یا چند نفر در هر عصری به عنوان «حجّت موجّه» باید آماده شده برخیزند و برهان و سند محکم معرفتی را برای سایر مردمان اقامه نمایند.
امام صادق علیهالسلام به هشام چنین میآموزد:
«خدا برای مردم اسناد محکم و یقینی را در شناخت، به وسیله عقل کامل ساخت و پیامبران را به وسیله بیان برهانها برای مردم یاری داد و به کمک نشانههای راهنما مردم را به ساحت ربوبی خود واقف و راهبلد گردانید ...»4
یعنی عقل و پیامبران هر دو به موازات یکدیگر در جهت دو هدف یاد شده قرار گرفتهاند، تا انسان را در رسیدن به آن دو هدف ـ بویژه هدف دومی ـ تجهیز کنند.
عقل به عنوان امکان ذاتی انسان که در درون او پیام حقیقت را دریافت میکند و به رؤیت ذهن او میرساند و پیامبران الهی به عنوان یاریگران بیرونی انسان که اسناد محکم معرفتی را برای او ترجمه و تبیین و تفسیر و آماده هضم فکری میگردانند، هر دو کار تعلیمی و تربیتی انجام میدهند؛ بویژه انبیاء را در این خصوص دارای نقش آشکارتری مییابیم.
بنابراین، اسلام اگر چه عمران، تمدّن مادی، خروج از بدویت به سوی مدنیّت (هجرت بعد از تعرّب) و دنیا را پیش از بهشت موعود بوستان عدن ساختن هدف کار تعلیم و تربیت قرار داده است، لیکن آنچه بالاتر و برتر از این هدف است خروج آدمی از مرحله پست و حقیر «بشر»بودن به سمت «انسان»بودن است؛ چنان که در قرآن میخوانیم: «..یزکّیهم ویعلّمهم الکتاب والحکمة و ان کانوا من قبل لفی ضلال مبین»(جمعه/2)
«اسلام که آخرین ظهور حقیقت ابدی و یگانه در دوره حاضر تاریخ بشریت است با پیامی [اقرأ...] همراه بود که همه آنچه را آدمی انجام میدهد یا میسازد را شامل میشود، ولی اسلام پیش از آن که سر و کار با امور انجامدادنی یا ساختنی داشته باشد، به این توجه دارد که انسان چیست؟ یا بهتر بگوییم به این که انسان چگونه میتواند چیزی بشود که در فطرت اصلی خود هست؛ یعنی موجودی به صورت خدا که از آن جهت آفریده شده است تا خدا را در همه جلال و جمال او جلوهگر سازد»5 و این آموزه (دکترین) امام علی علیهالسلام ، در سخنان و خطبهها و سفارشها و نامههایاوست که نهجالبلاغه گلچینی از آنها میباشد.
مدنیت مادی و ارتقای سطح تجربه و دانش اکتسابی و دستیابی بر قوه خلاقیت و اختراع و ابتکار در ساختن اشیاء و لوازم رفاه زندگی، در حقیقت تخلق به یکی از صفتهای خدا ـ آفرینش ـ است، اما به خودی خود همچون اسب وحشی است که دستکم اگر تخریب نداشته باشد انسان را در رسیدن به هدف آفرینشی او یاری نمیرساند؛ یعنی یک غولِ قدرتِ بیکنترل است و ممکن است سرانجام به انهدام نسل هم بینجامد؛ لذا وقتی که در مشی و سیره عملی بزرگان دین نگاه میکنیم، میبینیم آنان برنامه تعلیم و تربیت خود را بر اساس این نیاز بنانهادهاند؛ از جمله:
«امام علی علیهالسلام ، ابتدا مکتب صحیح الهی ـ انسانی را معرفی میکند و فواید و آثار آن را بیان میدارد و با استدلال و برهان، مکتب حق و درست را به اثبات میرساند، و سپس انسان را با همه علوم و فنون و امکانات مدرن در چهارچوب مکتب کامل اسلام به طرف خدا و ارزشهای اخلاقی، انسانی، الهی سوق میدهد که علم در خدمت بشریت قرار میگیرد، و علوم تجربی را ایمان اداره میکند. وقتی ایمان و اخلاق جهت دهنده علم شدند، رهآورد علوم و فنون و ابزار مدرن، آزادی و استقلال و عدالت جهانی خواهد بود و در راه تکامل انسان به کار گرفته خواهد شد.»6
تعلیم یا تربیت
با آنچه از آن سخن رفت، درمییابیم که نه تنها کار انبیاء و جانشینان آنها صرف تعلیم نیست، بلکه حتی مطلق تربیت هم نیست؛ یعنی نوع کار اصلی آنان تعلیم و تربیت خاصی است که در نهایت آدمیان را به سمت هدف اصلی و اصیل آفرینش سوق دهد. طبعا در این نگرش، تمایز اساسی نظام تعلیم و تربیت انبیاء را با نظامهای مشابه بشری درمییابیم، بویژه آنگاه که در فرهنگ اسلامی به دو عنوان «علم» و «عقل» برمیخوریم.
در متن قرآن و سخنان پیامبر صلیاللهعلیهوآله و امامان علیهمالسلام ، مشتقات این دو ماده لغوی فراوان به چشم میخورد، لیکن اگر چه در ابتدا به نظر میآید که مراد هر دو، همان دریافت آگاهی است، پس از دقت در موقعیت جمله و نوع معنیرسانی واژگان، مشخص میشود که هر جا سخن از ادراکساده (یا آموزش مسائل تذکاری و بینیاز از تأمّل) است کلمه «علم»، و هر جا ادراکها به تأمّل و دقت و کنجکاوی نیازمند است کلمه «عقل» به کار رفته است.
به بیان سادهتر، واژه علم در جایی است که با انتقال آگاهی، گیرنده اقناع میشود؛ چه آن آگاهی سطحی باشد؛ مانند آگاهی یافتن از جریانی و رخدادی7، اطلاعات آماری و ریاضی8، توجّه داشتن و حضور ذهن نسبت به وجود یا وقوع مسألهای9؛ و چه جزء آگاهیهای بسیط و شهودی حضوری (لدنیالهی) باشد؛ مانند آگاهی از اسرار غیبی کائنات به وسیله خداوند10 (به وسیله وحی یا مکاشفه و شهود روحانی) یا آموختن شریعت الهی11.
به طور کلی در فرهنگ زبانی دینی به آگاهیهای حصول یافته و حاضر در ذهن ـ معمولاً ـ علم اطلاق میشود؛ هر چند که بیرون از دایره دو مورد فوق نیز باشد و در واقع، نتیجه تلاش فکر و ذهن در جست و جو و کاوش انسان و رسیدن به «ایقان» نسبی بوده باشد، اما موضوع در «عقل» و تعقل فرق میکند. در این جا مسائلی که روی آن تدقیق نظر و تأمّلات فکری و تمهید مقدمات فهم و مبتنی بر ابزار عقلانی شناخت انجام شده باشد مراد میباشد؛ یعنی ادراک در اثر بیّنه، برهان، آزمایش و تجربه12.
نکته مهم در این جا این است که علم و عقل هر دو در یک منظومه معرفتی مطلوبیت مییابند و از یکدیگر تفکیکناپذیرند؛ یعنی آن طور نیست که در مکتب تعلیم و تربیتی اسلام به یکی بر وجه انتخاب بسنده شود.
درست است که در مورد علم لدنی میگوییم خارج از مدار فکر و تعقل است، اما این بدان سبب است که آنها در ذات و ماهیت خود ایقانی هستند و فکر و تعقل برای رسیدن به ایقان نسبی است که آنها طبعا بینیاز از این میباشند (اگر چه در پارهای از آنها تفکر منشأ ابداعها و نوآوریها و کشفهایی میتواند باشد؛ نمونه: بدیهیات و اصول ریاضی و هندسه و منطق)، اما سایر دریافتهای انسان که به وسیله حواس مادی به دست میآیند مجددا نیاز به تعقل دارند تا نوع صدق و کذب و نوع نسبت و میزان آن دو، و قلمرو صدق و کذب و نیز انواع مفهومهای آنها و بسیاری دیگر از ملازمات و مستلزمات عقلی به دست آید، تا بتواند به ایقان نسبی برساند؛ پس علاوه بر آموختن و فراگیری که انتقال صورت آگاهی است، یادگیری وپیدا کردن سلطه معرفتی و نفوذ به مغز مطالب و مسائل نیز لازم است. شهید مطهری در این باره میگوید:
«مسأله «علم» همان آموزش دادن است. تعلیم عبارت است از یاد دادن. از نظر تعلیم متعلم فقط فراگیرنده است. مغز متعلم به منزله انباری است که یک سلسله معلومات در آن ریخته میشود، ولی در آموزش کافی نیست که هدف این باشد. امروز همه این را نقص میشمارند که آموزگار تنها بخواهد یک سلسله معلومات، اطلاعات، فرمولها و ... را در مغز مستمع یا متعلم خود بریزد، حافظه را انباری فرض کند.
هدف تعلیم باید بالاتر باشد. معلم باید نیروی فکری متعلم را پرورش بدهد و او را به سوی استقلال رهنمون شود. باید قوه ابتکار او را زنده کند؛ یعنی در واقع، کار معلم آتشگیره دادن است.»13
باز در جایی دیگر مینویسد:
«این مسأله که رشد شخصیت فکری و عقلانی باید در افراد و در جامعه پیدا بشود، یعنی قوه تجزیه و تحلیل در مسائل بالا برود، یک مطلب اساسی است. استنباط ما این است که اسلام آنچه راجع به عقل میگوید، همین مطلبرا بیان میکند.»14
آموزش و پرورش کاربردی
و مفید ـ علم کاربردی
پروردن، پروریدن و پروراندن که مرادف معنایی واژه عربی «تربیت» میباشد، دربردارنده مفهومی است که تجلّی آن بیشتر در شهود حسّی و عملی است تا ذهنی؛ هر چند که بدون دستمایه ذهنی و عقلی اقدام به آن ناممکن است. به عبارت دیگر نظر، رأی و حضور ذهنی نسبت به کاری یا چیزی و هر امری که حادث میشود ابتدا باید وجود داشته باشد، تا بتواند مفهوم آن در قالب عمل و امر حسّی درآید و تجلّی نماید. بنابراین قسمت اول را آموزش و قسمت دوم را پرورش مینامیم.
آموزش در این منظر نقشه ایده و امر ذهنیای را ایفا میکند که زمینه اجرایی وابسته به عمل دارد؛ همچون نهاد و گزاره در یک جمله. از اینرو، میگوییم این دو در بُعد معنیرسانی از یکدیگر جداییناپذیرند؛ زیرا هر کدام بدون دیگری بیدلالت است و بدون کاربرد.امام علی علیهالسلام میگوید:
«العلم مقرون بالعمل، فمن علم عمل، والعلم یهتف بالعمل، فان اجابه والاّ ارتحل عنه.»15
علم و عمل پیوندی نزدیک دارند. پس هر که دانست عمل میکند؛ و علم عمل را صدا میزند، اگر پاسخش را داد میماند و گرنه کوچ میکند.
پرورش از مرحله کشاورزی که عبارت از کشت و داشت و برداشت و حرس و شاخه کشیدن و تکثیر به وسیله عمل پیوند است، تا مرحله حیوان که عبارت از رام نمودن و ایجاد عادت و شرطی نمودن (تعلیم حیوان) و بر قوت و فربهی او افزودن و تکثیر آن است و تا مرحله انسان که رشد جسمی و روحی و ایجاد عادت و خوی متعارف و بار آوردن بر مسلک و مرامی خاص و دادن اطلاعات و آگاهیهای موردنیاز او را شامل میشود (تربیت معمول)، هدف آموزش، بلکه هدف زندگی است؛ یا به سخنی دیگر، متمّم مفهومی است که از مجموع «آموزش و پرورش» به دست میآید؛ آنچه نه صرفا این است و نه آن.
علمی که به پرورش نینجامد و یا نرسد، گذشته از آن که بزودی فراموش میشود، اصولاً از دید فرهنگ اسلامی علم خوانده نمیشود و دارنده آن را عالم نمینامند، و اگر خود آن را به لحاظ آنچه قبلاً بوده است علم بنامند، یقینا بر دارنده آن تنها «حمله علم» یا «حمله کتاب» نام مینهند.
حدیثی را دینوری و ابنعساکر و دیگران از امام علی علیهالسلام روایت کردهاند که میگوید:
«علم را فرا بگیرید تا به آن شناخته شوید، و به آن عمل کنید تا از اهل آن قلمداد شوید.»16
ابن عبدالبر (الاستیعاب، ج2، ص 7) نیز از امام علی علیهالسلام چنین نقل کرده است:
«ای حمله علم به آن عمل کنید! که همانا عالم آن کس است که دانست سپس عمل کرد و عملش با علمش تطبیق کرد؛ و بزودی گروههایی خواهند بود که علم را حمل میکنند، در حالی که از گلوگاه آنان برنمیآید، درونشان با برونشان در تضاد است و عملشان با علمشان مخالف.»17
آن گاه که علم برای دارنده آن فاقد کاربرد باشد یا او نخواهد از آن در عمر بهرهگیری نماید، سودمند تلقی نمیشود. بنابراین در آموزش باید توجّه شود کهدانشهایی را فرابگیرد که به هنگام آموزش بتواند خوب کارکردن آنها را در عمل بیازماید؛ زیرا در غیر این صورت چیزهایی را خواهد آموخت که هرگز نتوانند او را از مشکلات پیشآمده رهایی بخشند؛ به سخنی دیگر باید سنخیت میان شخص و دانش وجود داشته باشد. از اینرو، وجود یک آزمایشگاه در آموزشها ضروری به نظر میرسد. آزمایشگاه در این بحث میتواند به مثابه میدان عمل ساختگی فرض شود که فراگیرنده در آن نوع و چگونگی کارایی دانش موردنظر را مشاهده حسّی میکند.
امیرالمؤمنین علی علیهالسلام در مورد مشاهده نتیجه علم میگوید:
«از زمانی که حق به من نمایانده شد در آن به شک نیفتادم.»
این بیان به دلالت ضمنی در مورد آموزش علوم و فنون نیز مسأله فوق را اثبات میکند.
آزمایشگاه میتواند صورتهای گوناگونی داشته باشد؛ مثلاً در آموزش رانندگی که مربی کنار شخص نشسته و مواقف مختلف را در تعلیم با او همراه است، صورتی است که آزمایشگاه در آموزش مندمج گشته است، چنان که کمتر کسی آن را بدین نام شناخته است. موضوعات عقلی نیز میتوانند آزمایشگاه داشته باشند، چنان که گویند بهلول در پاسخ مردی که معتقد بود شیطان با آتش عذاب نمیشود؛ زیرا همجنس اوست، و چیزی که دیده نشود وجود ندارد، و اعمال انسان تابع اراده او نیست و او مجبور به آنهاست؛ پس در گناهان عقوبت نمیشود؛ کلوخی را بر سر او زد و چون آن شخص از بهلول شکایت کرد، بهلول پاسخ داد من با یک عمل پاسخ سه ادعای علمی او را دادم؛ یعنی چگونه تو از کلوخ آسیب دیدی در حالی که تو نیز از خاک آفریده شدی؛ و اگر دردی وجود دارد به من بنما؛ و اگر انسان در اعمالش مجبور است پس من هم از عقوبت این کار معافم!
این صورت سادهای از یک آزمایشگاه است که بهلول آن را به وجود آورد؛ و روایات دینی در مورد به کارگیری دانشها بسیارند:
از امام علیبن الحسین علیهالسلام حدیثی نقل شده است که ایشان فرمود:
«در انجیل نوشته است علمی را که از آن سردرنمیآورید و به آموختههای خود عمل نمیکنید مجویید که علم اگر به آن عمل نشود چیزی جز کفر به دارنده خود نمیافزاید.»18
امیرالمؤمنین علی علیهالسلام در این مضمونحدیثی را از پیامبر صلیاللهعلیهوآله نقل میکند که فرمود:
«عالمان دو کس هستند: یکی عالمی که علم خود را به کار میاندازد؛ او نجات یابنده است، و دیگری آن که آن را رها میکند؛ او نابود میشود...»19
«چه بسا دانشمندی که جهل او هلاکش کرد و علم او با او بود و به وی سودی نبخشید!»20
رابطه علم با عمل
از آنچه یاد شد، استفاده میکنیم که در اسلام از این جهت بر آموختن علم و فن تأکید شده است که در مسیر زندگی بتواند گشایشگر مشکلات و معضلات انسان باشد. این مشکلات ـ اعم از اخلاقی و روانی، دنیوی و اخروی، فردی و اجتماعی ـ خواهناخواه در سر راه انسان هستند و از یک نوع هم نمیباشند و زمانی انسان میتواند با آنها نبرد کند و پیروز شود که دانش متناسب و مناسب و کارآمدی در برابر هر کدام در اختیار انسان قرار گیرد و انسان نیز از آن بجا و بهنگام استفاده نماید. امیرالمؤمنین در کلامی حکمتآمیز میفرماید:
«از عقل و اندوخته فکریات همان بس که بتواند راههای گمشدگیات را از راههای رشدت به تو بازنمایاند.»21
و به شخصی که از آن حضرت درباره وصف فرد عاقل پرسید، گفت:
«او کسی است که هر چیزی را در جای آن مینهد.»22
از اینرو، اسلام نسبت به فراگیری پارهای از علوم و فنون که نه تنها مفید نیستند، بلکه مطلقا یا اختصاصا و نسبت به فرد خاصی زیانآور هستند نهی نموده است. قرآن در مورد آنچه هاروت و ماروت به مردم میآموختهاند با دید توبیخی میگوید:«فیتعلّمون منها ما یفرّقون به بین المرء و زوجه وماهم بضارّین به من احد الاّ باذن اللّه و یتعلّمون ما یضرّهم ولاینفعهم...»
(بقره/102)
مردم از آن دو چیزی را میآموزند که میانه همسران را به هم میزند... چیزی میآموزند که به حالشان مضر است و سودی برایشان ندارد...
امیرالمؤمنین علی علیهالسلام بعد از ردّ پیشنهاد منجّمی که با استناد به دادههای علمی خود ایشان را در اراده بر سرکوبی خوارج در ساعت معین بازمیداشت رو به یاران نموده فرمود:
«ایّها النّاس ایّاکم و تعلّم النجوم الاّ میُهتدی به فی برٍّ او بحرٍ، فانّها تدعوا الی الکهانة، و المنجم کالکاهن، والکاهن کالسّاحر، و السّاحر کالکافر، والکافر فی النار؛ سیروا علی اسم اللّه!»23
از علم نجوم همان قدر بیاموزید که در خشکی یا دریا شما را راهنمایی کند...
ممکن است کسی از روایات وارده در بیان برتری علم و موقعیت عالم در جامعه که از امام علی و سایر امامان علیهمالسلام رسیدهاند چنین برداشت نماید که منظور علمِ دین است. آری، لیکن دلالت بر علم دین نیز به معنای محدود نمودن معنی در دانستن فقه اصطلاحی یا پاره اندکی پیرامون عبادات نیست؛ زیرا دین دربردارنده دستورالعمل زندگی بشر در تمامی عرصههای حیات دنیوی اوست و لذا احکام و ارشادهای آن شامل نیازمندیهای انسان در همه زمینهها میشود و گرنه دین، آن دین خدا که برای هدایت بشر آمده است نخواهد بود. افزون بر این، عبادت نیز تنها همان انجام دادن مناسک مخصوص نیست و شامل تمام اعمال انسان که با توجّه به حضور خدا در همه حالات و موقعیتهای بشر باشد میشود؛ از اینرو، در پارهای از روایات، کار عبادت معرفی شده است و این نشان میدهد که در اصل، تمام حرکات و سکنات شخصِ ذاکر و متوجه عبادت است.
در کنار این مطلب میبینیم روایاتی هستند که قید دنیا و امور دنیوی را در متن بیان خود آوردهاند تا مؤکّدا علم به امور دنیوی را نیز دربرگیرند؛ همچون:
«امام علی علیهالسلام به جابربن عبداللّه انصاری گفت: ای جابر پایمندی دین و دنیا به چهار تاست: دانایی که علم خود را به کار اندازد، نادانی که از یادگیری سرباز نزند، بخشندهای که بخل نمیورزد به نیکی رساندن؛ و نیازمندی که آخرتش را به دنیایش نمیفروشد، پس اگر چنان شود که عالم علم خود را تباه ساخت نادان طبعا از یادگیری سرباز خواهد زد، و آن گاه که بخشندگی در دارا فروکش نمود نیازمند هم ـ بناچار ـ آخرتش را به دنیا خواهد فروخت.»24
حضرت در جایی دیگر علم را بر دو نوع دانسته و گفته است:
«علم، دو علم است: علم سرشتی و علم شنیداری، و لیکن علم شنیداری در صورتی که علم سرشتی نباشد سودی نمیبخشد.»25
و آنچه از دلالت التزامی حدیث مشهور نبوی «اطلبوا العلم ولو کان بالصّین» به دست میآید بر این نکته شهادت میدهدکه یقینا پیامبر صلیاللهعلیهوآله میدانسته است که در چین علم «فقه» نیست و قهرا منظور ایشان همان دانشهای بشری مادی معمول در چین ـ یا در میان هر مردم دیگر ـ میباشد.
آموزش کاربردی
آنچه از آن سخن رفت، درباره کاربرد داشتن علومی بود که مورد آموزش قرار میگیرند، امّا جای مسأله مهمی همچنان در این بحث خالی است و آن بهترین و کاربردیترین روش در ارائه آموزش است.
از گذشتههای بسیار دور، دو روش مهم برای آموزش وجود داشته است که از نظر برخی از فلاسفه و علما هر کدام مورد استفاده قرار میگرفته است:
الف ـ روش تعلیمی؛
ب ـ روش مباحثه.
روش نخست که به عنوان روش کلاسیک یا مدرسی نیز از آن یاد میشود اگر چه خود به چند روش جزئی دیگر بخش میشود ـ چنان که روش دومی نیز چنین است ـ در یک شاخصه کلی از قسم دیگر متشخص میشود؛ و آن تکیه داشتن بر افاده محض از سوی معلّم، و استفاده محض از سوی متعلم است؛ یعنی معلم فقط دهنده و متعلم فقطگیرنده است، معلم گوینده و متعلم شنونده است.
کار حکمای سلف عموما تا جدلیون و سوفسطائیان بر این روش استوار بوده است و معتقد بودهاند که فراگیر دانش را نمیرسد که در تعلیم و موارد تعلیم چون و چرا کند؛ زیرا اگر بخواهد پیوسته بر استاد رهگیری نماید رشته بحث را از دست او میگیرد و استاد در ارائه آنچه میخواسته ارائه کند گمراه میشود و در نتیجه، فایدهای نمیبرد.
در این روش، معلم به منزله کسی است که ظرف پُری در اختیار دارد و میخواهد محتوای آن را در ظرف خالی فراگیر آن چنان بریزد که ظرف او ـ به قدر استعداد جایگیریاش ـ پر شود.
در این روش که معلم متکلم وحده است، حکم استاد کوزهگری را دارد که گِلی برای شکل دادن را در اختیار دارد و آن گل، تمام اختیارات خود را به استاد داده است.
این روش، فرهنگ آموزش خاصی دارد که تعبّد در رأس آن است و هرگونه حرکتی از سوی فراگیر که برخلاف این فرهنگ باشد مغایر با اخلاق تعلیم و تربیت قلمداد میگردد.
در کتاب جامعالمقدمات ـ نخستین کتاب درسی حوزه ـ رسالهای هست به نام «آداب المتعلمین» (فرهنگ دانشآموزان) که حاوی دستورات اخلاقی دانشاندوزی براساس این روش است.
فرهنگ آموزش و پرورش اسلامی
شهید ثانی رحمهالله کتابی تألیف نموده است در مقدمه و خاتمهای که چهار باب را در میان گرفته است. آنچه در مجموع ـ نزدیک به ـ چهارصد صفحه این کتاب آمده است یک فرهنگ جامع و مدونی است که به طور عام، اخلاق تعلیم و تربیت اسلامی، و به طور خاص (باب اول ـ قسم دوم) روش تعلیمی را در 30 اصل آموزشی به عنوان اخلاق دانشآموزی بیان داشته است.
این کتاب بجز همان 30 اصل،26 دربردارنده اصول مهم و قابل اعتنایی برای همه روشها و شیوههای آموزشی است؛ اگر چه بخش مهمی از همین 30 اصل به کار سایر روشها نیز میآید.
از جمله اخلاقیات عمومی در فرهنگ آموزش و پرورش اسلامی پرهیز استاد و شاگرد از خودبزرگبینی و فخرفروشی و ناز کردن و برتریجویی و برخورد زورمدارانه است. امیرالمؤمنین علی علیهالسلام در این مورد میگوید:
«سل تفقها ولاتسأل تعنّتا، فانّ الجاهل المتعلّم شبیه بالعالم، و انّ العالم المتعسف شبیه بالجاهل.»27
برای آگاه شدن بپرس نه برای به زانو درآوردن! که همانا نادانی که هوای دانشآموزی دارد همانند داناست و دانایی که زورگو و سلطهطلب باشد همانند نادان است.
تفهیم و تفهم
اصل دیگر اخلاقی عام در این نظام، تأکید بر تفهیم و تفهم است؛ یعنی توجیه کامل نکته آموزشی؛ و لازمه چنین بینشی در تعلیم و تعلّم این است که شهید ثانی میگوید:
«همواره هر دو تمام کوشش خود را در بازگو نمودن درس، مطالعه، هامشنویسی، مباحثه و گفتوگوی علمی، اندیشه و به یاد سپردن و دیکته نمودن و هر آنچه در بهینهتر شدن امر آموزش کمک میکند به کارگیرند و این بدان معنی است که تمام مطلوب و سرمایه وی (هر کدام) پرداختن به علم باشد، به نحوی که به امور دنیوی و مادی، تنها به عنوان مسأله اضطراری و آن هم پس از انجام وظایف تحصیلی و
علمیاش بپردازد؛ و از اینرو، گفتهاند که «همگیات را تو بر علم ببخشا تا پارهای از خود را بر تو بذل کند!»28
اخلاص نیت و ضمیر باطن از هر هدفی جز نفس آموزش برای معلم و فراگیرنده تمام توفیق را به آنها ارزانی میدارد؛ زیرا هر دو فقط به «علم» و آگاهی بیشتر میاندیشند و از اینرو، همواره درصدد یافتن ابزار، روشها و شیوهها و امکانات مناسبتر میباشند و سرانجام بدانها دست مییابند.
امیرالمؤمنین علی علیهالسلام در اینباره بیان کوتاه و بسیار پرمغزی دارد، آن جا که میفرماید:
«آگاه! هیچ خیری در آن علمی نیست که در آن تفهّم نباشد؛ آگاه! هیچ خیری در آن قرائتی نیست که در آن درست اندیشیدن نباشد؛ آگاه! هیچ خیری در آن عبادتی نیست که خالی از تفکر باشد.»29
ناگفته روشن است که مقصود ما از «هدف نفس علم باشد» علم برای علم نیست؛ زیرا گفته شد که هدف غایی تعلیم و تعلم و تربیت اسلامی، هماهنگ نمودن نبض حرکات زندگی انسان با نبض عمومی کائنات و خالصسازی انسان برای جانشینی خدا در زمین است؛ یعنی هدف فراگیری دین خدا به معنای عام آن است.
حدیثی را به طرق عامه نقل نمودهاند که امام علی علیهالسلام آشوبهایی را در آخرالزّمان یاد کرد و عمر به آن حضرت گفت: چه وقت چنین فتنههایی خواهد بود؟ فرمود:
«آن گاه که فقاهت برای چیزی جز دین، و علم برای چیزی جز عمل فراگرفته شود و بخواهند دنیا را با کار آخرتی به دست آورند.»30
روش مباحثهای در تعلیم و تربیت
روش مباحثه در آموزش که از سوفسطائیان (سده پنجم پیش از میلاد) به شیوه جدل و خطابه شکل گرفت، در سقراط آتنی (470-399 ق م) تخلیص یافت و از مغالطه تهی گردید و برپایه استدلال منطقی هدفجویانه راست گردید. سقراط در واقع واضع اصلی روش آموزش مباحثهای نامنتظمی است که با توسّل به آن براحتی بر حریف غلبه میکرد:
«سقراط وقتی سخن آغاز میکرد گفتارش درباره مسائل روزمره... بود. او از ستوران بارکش، آهنگران، پیشهوران و دباغان سخن میگفت و با سؤالاتش مخاطب را به پاسخ گفتن وامیداشت و بر مخاطب ثابت میکردکه تصورش درباره موضوع مورد بحث غلط است یا فاقد دلیل منطقی است. آن گاه در ضمن همین پرسشها و پاسخها میکوشید تا حقیقت را آن طور که دریافته بود عریان و هویدا سازد. او خود این کار را «مامایی» میدانست و میگفت: همچنان که قابله به مادران کمک میکند تا کودک خود را بزایند، او نیز مردم را در کار تحرّی حقیقت یاری میدهد.»31
رمز کار سقراط و معنای جمله اخیر را آن زمان میتوانیم درست بفهمیم که بدانیم سقراط از سلسله حکیمان سلف و مبشر «حکمت خالده» (جاویدان خرد) و روشنکننده خط حکمت هرمس و ادریس و شیث و... میباشد که در رأس آموزههای الهی آنان این جمله نقش بسته بود که «خدا به انسان همه چیز آموخته است»32، ولی چون انسان فراموشکار است کسی باید تا با تذکر «سرنمونه»ها آن دانستههای سرشتی (بنگرید به سخن امام علی علیهالسلام در همین زمینه) را به یادش آورد.
قرآن کتاب آسمانی جاوید ما نیز که رسالت آن ختم رسالتهای انبیای قبل و حکمت آن تکامل یافته حکمت آنان است، از «تذکر»، «ذکر»33 و «بیان» آن سخن میگوید و به گنجینه دانستههای طبیعی بودن نوع انسان باور دارد، آن جا که میگوید:
«ولقد علمتم النّشأة الأولی فلو لاتذکّرون» واقعه /62
شما مرحله ایجاد نخستین را که دانستهاید پس چرا به یاد نمیآرید؟
«ولقد یسّرنا القرآن للذّکر فهل من مدّکر»قمر /17، 32، 40
ما حقیقتا قرآن را برای یادآوری شما آسان نمودیم؛ پس آیا کسی هست که به یاد آورد؟
ارسطو (384-322 ق م) لیکن نخستین کسی است که به اتخاذ این روش شهرت یافته است، تا جایی که هر جا سخن از «دیالکتیک» (مباحثه و گفتوگو) است نام او به ذهن مینشیند؛ علت آن این است که او این سبک آموزشی سقراطی را «روش»مند گردانید و با وضع ابواب منطق و علمی ساختن مفاهیم منطق آن را به صورت «علم» درآورد و به خدمت استدلال تضمین شده تا بدان جا گرفت که برای نخستینبار توانست از پسِ سوفسطائیان برآید و آنان را رسوا و منزوی نماید:
«ارسطو را بحق معلم اول لقب دادهاند؛ زیرا هر چند او نخستین کسی نیست که تدریس و تعلیم پیشه کرد، ولی نخستین معلم است که به تدوین منظم و منطقی دروسش پرداخت.» استاد را محترم شمرده، برای شاگرد نیز حقی را ثابت دانسته است. به عبارت دیگر، معلم و فراگیرنده هر دو در چارچوب حقوقی معیّن به کار تعلیم و تعلّم میپردازند. (برای آشنایی با این حقوق به کتاب منیةالمرید مراجعه شود)، ولی آنچه در میان کادر حقوقی مزبور میدرخشد مبنای فلسفی تعلیم و تربیت آن براساس حکمت نخستین است که از آن یاد شد؛ بنابراین، در این میدان معلم نقش یاریگر، راهنما، بلدی، و به گفته امام سجاد علیهالسلام در رساله حقوق ایشان34 او «سائس در علم» (مدیر و گرداننده امور علمی) است؛ از اینرو، به متعلم حق بحث و گفتوگو تا رسیدن به ایقان و اقناع داده میشود، امّا کنترل شده و ضابطهمند؛ آن چنان که موجب به همریزی اساس کار نگردد.
شهید ثانی در این مورد طی اصل سیام تا سیوسوم کتاب خود از فراگیرنده میخواهد تا نسبت به آنچه برایش مجهول مانده است از معلم توضیح بخواهد و بیجهت تصدیق نکند و با معلم بحث کند.35
ظهور رسمی مدرسه مباحثهای در اسلام، چنان که در بخش اول این بحث از آن یاد شد، به حلقههای تعلیم و تربیت مساجد مدینه و سپس کوفه و بصره در آغاز قرن دوم هجری برمیگردد؛ هر چند که اصل این روش از پیامبر صلیاللهعلیهوآله به بعد در میان مسلمانان رواج داشته است؛ و امّا در میان فلاسفه اسلامی، ابنسینا را در قرن پنجم به عنوان تبیینکننده مکتب ارسطویی وارث این روش نیز میتوان دانست (حکمت مشاء)، و در قرن ششم اندیشهگر اشراق، شیخ شهابالدّینبن
اندیشه حوزه » شماره 29 (صفحه 166)
یحییبن امیرک سهروردی (قتل: 587 ق) را با تنظیم و تجدیدنظر حکمت نوری (دنباله حکمت خسروانی) براساس سبک آموزشی تلفیقی (حکمت ذوقی + حکمت بحثی) همانند ارسطو، واضع طرح مدون روش درست تعلیم و تربیت اسلامی میتوان شمرد.
«او آنچه را که خود «حکمت بحثی» صرف مینامد؛ یعنی فلسفه مشّاء را، که تنها تکیه بر استدلال دارد و الهام و مکاشفه و مشاهده و حدس فلسفی را نادیده میگیرد، با «حکمت ذوقی» که برعکس، با ریاضیات و مشاهده و قوه متخیّله خلاقه برمبنای بینش فطری موضوع مُدرک سروکار دارد، به گونهای هماهنگ و با معنی درآمیخت و از آن روشی علمی ساخت...»36
ایده مباحثه و مناظره
در مکتب تعلیم و تربیت اسلامی
شاید معروفترین سندی که بر رواج و رسمیت این روش در اسلام دلالت میکند آن بخش از سیره رسولاللّه صلیاللهعلیهوآله باشد که مشرکان را در پای کوه صفا با فریاد «وا صباحاه» گرد آورد و طی مقدمهای رسا و کوتاه مسأله رسالت خود را بر آنان ثابت گردانید، یا آن جا که سران قریش را در خانه خود به مهمانی فراخواند و ضمن نطق مستدل و محکمی این موضوع را دوباره به اثبات رسانید که سیرهنویسان شرح مبسوط آن را آوردهاند.37
روش مباحثه در تعلیم و تربیت ـ شاید به جرأت بتوان گفت که ـ به علّت درگیر شدن ذهن هر دو طرف ـ بویژه فراگیر ـ از مؤثرترین روشهای آموزشی میباشد که به وسیله آن بهتر و مطمئنتر میتوان به کشف ناپیداها و رفع پردهها راه یافت و از اینرو، قرآن دعوت به راه خدا را با حکمت و اندرز نیکو از طریق «جدال احسن» یعنی مباحثه و مناظره فرهنگمند سفارش میکند آن جا که میگوید:
«ادع الی سبیل ربّک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالّتی هی احسن»نحل /125
با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت دعوت کن، و به نیکوترین وجه با آنان مناظره کن.
نکته
مفهوم تعلیم و تربیت در بررسی ریشهشناختی «اتیمولوژی» و بودشناختی «انتولوژی» و معرفتشناختی«اپیستمولوژی» شیء واحدی است که در وضعیتهای متغیر، صورتها و نمودهای مختلف مییابد و عناوین خاصی میگیرد؛ و آن انتقال آگاهی است. اکنون اگر:
*طرف «آ» از سلطه معرفتی سرشاری بهرهمند باشد و طرف «ب» نیز همینطور، کار انتقال آگاهی دوطرفه است و همواره واحدهای آگاهی با نظیر خود ابتدا برخورد دارد و سپس یا هضم میکند یا هضم و مستهلک میشود؛ در این صورت تفهیم و تفاهم عمیقتر، ولی کندتر است.
1/*در این صورت اگر بنای هر دو طرف بر ادراک واقع و کشف حق باشد طبعا در قالب ادب علمی و دستورمندی فرهنگی بوده، شکل «محاوره علمی» خواهد یافت؛ یا:
2/*اگر یکی از دو طرف ـ یا هر دو ـ بنای او بر صرف غلبه باشد ولو به قیمت زیرپا نهادن فرهنگ و ادب علمی، و بخواهد از هر وسیله و با چنگ زدن به هر ابزاری برای چیرگی خود بهره بگیرد، صورت «جدال»، «ستیزهجویی» و «جَنگ علمی» خواهد داشت؛ چنان که در تاریخ فلسفه از «سوفسطائیان» چنین چیزی را سراغ داریم. اینان بیشتر از فنّ «مغالطه» بهرهجویی مینمایند.
حکمای راستین و اولیای خدا همواره از درگیر شدن در چنین نوع روش بحثی دوری میجستهاند38 و یاران خود را نیز از آن بازمیداشتهاند (در کتابهای تعلیم و تربیت و اخلاق دانشآموزی با عنوان «مراء» و «جدال» از آن یاد شده است.)
**اگر یک طرف از حکمت و دانایی سرشاری برخوردار است و طرف دیگر برعکس تهی است، در این صورت، تنها استفهام نکات مبهم برای طرف روبرو خواهد بود و صورت آزادی از «اصغاء» و «حسن استماع» خواهد یافت و گرچه راه بحث و کاوش و رهگیری عقلی و علمی برای او باز است، لیکن چون ضعف اطلاع دارد، جریان انتقال خودبخود یکطرفه است.
در محافل پیران و اساطین مکاتب فکری ـ بویژه محافل روحانی و عرفانی ـ نوعی از تسلیم مقدّس و «خود هیچبینی» در مقابل استاد و مراد و مربی مشاهده میشود که صرفا امری اخلاقی ناشی از درک عظمت معنوی استاد است، امّا چنان که در کتب سیره این قوم دیده میشود در مواقعی نیز ایراد و اعتراض و رهگیری وجود داشته است که نشاندهنده آزادی در استماع و بحث است. از اینرو، نمیتواناین گونه موارد را حمل بر خشکی و استبداد رأی آنان نمود؛ لیکن آنچه باز در همین جا مورد توجّه است بجا و مناسب بودن و کمک به اصل هدف تعلیم داشتن است.
در فرهنگ تعلیم و تربیت اسلامی از آن جا که بنابر تفهیم و تفهّم است و نه تنها غلبه بر خصم و یا رسیدن به «اسکات» (خاموشسازی)؛ از اینرو، ارائه مطلب حق به دیگری باید با برهان و استدلال عقلی و منطقی همراه باشد و در چارچوب ادب علمی و فرهنگمندی ادامه یابد و جز این محکوم به ردّ است.
مرحوم طبرسی (علاّمه ابومنصور احمدبن علیبن ابی طالب ـ ق 6 ه) در کتاب الاحتجاج خود حدیثی را از امام صادق علیهالسلام در این مورد نقل نموده که یاد آن در این جا ضروری است:
«در محضر امام عسکری علیهالسلام سخن از مجادله و مناظره دینی رفت و این که پیامبر صلیاللهعلیهوآله و ائمه علیهمالسلام از آن نهی نمودهاند. [امام فرمود:] امام صادق علیهالسلام گفته است که مطلقا از آن نهی نشده است، ولی از ستیزهجویی در بحث و جدال ناپسند نهی شده است. [سپس امام مواردی را از آیات قرآن در این مورد ذکر میکند. ]
به امام گفته شد جدال به شیوه ناپسند چیست؟
امام فرمود: این است که مدعی باطلی را میآورد، لیکن تو با حجت و برهان خدایی آن را رد نمیکنی و اصلاً حرف او را منکر میشوی، [ولو آن که در طرح ادعای خود از مقدّمه حقی استفاده کرده باشد]. تو آن حق را نیز از ترس این که مبادا بعدا نتوانی از پس او برآیی انکار میکنی. آن وقت تو ـ در نتیجه ـ فتنه [و مضحکه] آنان قرار میگیری و موجب وهن برادران ضعیف خود واقع میشوی؛ چون نقطه ضعف به آنان (اهل باطل) نشان میدهی.
امّا شیوه پسندیده و جدال نیکو [که در قرآن به آن امر شده است] همچنان که خدا پیامبرش را به آن فرمان میدهد تا در پاسخ منکران حشر و قیامت ـ در آیات 78-80 سوره یس «وضرب لنا مثلاً و نسی خلقه...» بگوید: «یحییها الّذی انشأها اول مرّة و هو بکلّ خلق علیم...» خدا از پیامبرش میخواهد تا حجّت روشن بر ردّ مدعای او ارائه کند؛ [یعنی] آن که از هیچ چیز در آفرینش آغاز کرده، آیا از اعاده آن ناتوان و درمانده است؟! سپس نمونه قابل قبول میآورد از آتش و درخت «الذی جعل لکم من الشّجر الأخضر نارا» و سپس میگوید:
«او لیس الذی خلق السّموات والأرض بقادر علی ان یخلق مثلهم...»؟... [آری] این مناظره و جدال به شیوه نیکوست که در آن هر بهانهای با حجت روشن قطع، و شبههها زایل میگردد...»39
شیوه مذاکره و مباحثه
مذاکره به معنای یادکرد، و مباحثه به معنای کاوش ـ کندو و کاو، هر دو بر وجه کنش متقابل و طرفینی نه تنها در آموزش علوم و فنون، که در همه مسائل انسانی از موقعیت تأثیرگذارنده قابل توجّهی بر روان و فکر و ذهن انسانی برخوردار است.
فرق نمیکند، چه آن که بنابر مشرب افلاطونی، انسان را دارای «علم مسبوق» بدانیم و آن گاه آموزشها را تنها تذکّر بدانیم (چنان که گذشت)، یا این که بنا بر دیدگاهی دیگر، انسان را در هنگام تولد دارای لوح ذهنی سفید و خالی از هر تأثیر و تأثری دانسته، تجارب و اندوختهها و آموختههای تدریجی را مجموعه آگاهیهای اکتسابی وی بدانیم ـ چنان که قرآن در این زمینه نیز اشارهای دارد: «واللّه اخرجکم من بطون امّهاتکم لاتعلمون شیئا»40 (خدا از شکم مادران بیرونتان آورد، در حالی که چیزی نمیدانستید) ـ واقع این است که در حال حاضر ذهن ما به مثابه انباره بزرگی از معلوماتی است که تازهها بر روی کهنهها مینشینند و همچون لایههای رسوب یافته، روی هم بالا میآیند؛ یا همچون تصویر چیزی در کنار جاده که هر چه از آن میگذریم تصویرهای جدیدتر درشت مینمایند و آن تصویر کوچکتر و محوتر میشود.
اکنون مذاکره و مباحثه دو سود مهم برای روزآمد شدن دوباره معلومات گذشته دارد:
یک ـ آموختهها و اندوختههای گذشته بدینوسیله تجدید عهد و در نتیجه فعال میشوند و با لحاظ شدن آموختههای تازهتر، رابطه تازهتری با واحدهای آگاهی جدید مییابند و به معنیداری جدیدتری میرسند. این کار حکم همان تجربه و عمل برای علم را دارد؛ یعنی علم را معنی میبخشد.
دو ـ یادکرد و رویکرد واحدهای آگاهی جدید مشابه، باعث تداعی معانی آگاهیهای کهنه میشود و آنها را نیز به کمک میآورد تا غنای بیشتری به فرمول حل مشکل داده شود. این کار حکم تجدید سازمان در نیروهای از هم پاشیده و آرایش نظامی دادن و به خط برگرداندن آنها را دارد که بهنیروهای متشکل و منسجم موجود اضافه میشوند.
مذاکره و مباحثه در بیان سنّت
رسول خدا صلیاللهعلیهوآله میفرماید:
«ان اللّه عزّوجلّ یقول: تذاکر العلم بین عبادی ممّا تحیا علیه القلوب المیتة، اذاهم انتهوا الی امری.»41
مذاکره دانش در آنچه به کار خدا منتهی میشود، از جمله چیزهایی است که دلهای مرده براساس آن زنده میشود.
از امام باقر علیهالسلام نیز نقل شده است:
«تذاکر العلم دراسة، والدّراسة صلاة حسنة.»42
در حدیثی نیز که از طریق عامه به ما رسیده است، از امام علی علیهالسلام نقل شده است:
«قال: [تزاوروا] تذاکروا ذکر الحدیث، فانّکم الاّ تفعلوا یندرس!»43
در کتاب الاحتجاج مرحوم طبرسی صورت کامل مباحثات علمی ـ دینی فراوانی را از پیامبر صلیاللهعلیهوآله ، امام علی علیهالسلام و امامان شیعه و برخی از اصحاب آنان آورده است که اگر هیچ سند مکتوبی راجع به مبادرت آن بزرگواران به این امر، جز پروراندن شاگردانی متبحّر و مسلّط و مراقب این سنّت علمی و دینی نمیبود، در تثبیت موقعیت آن در فرهنگ تعلیم و تربیت اسلامی کافی بود؛ از جمله این مباحثات است:
ـ مباحثه و مناظره علمی امام علی علیهالسلام با احبار یهود و علمای مسیحی و برخی از زندیقها و سؤالات مکرّر ابنکوّا از آن حضرت که در بین خطبهها ایراد میکرد و ایشان با قطع خطبه به پاسخ وی میپرداختند.44
ـ مباحثههای فراوانی که امام علی علیهالسلام با خوارج ـ بعد از صفین و پیش از نهروان ـ داشتهاند که در نهجالبلاغه و الاحتجاج طبرسی آمده است.45
ـ گفتوگوها و بحثهای علمی ـ دینی گوناگون پیرامون مسائل مختلف از قبیل آنچه در پایان خطبه شقشقیه پیش میآید و امام علیهالسلام خطبه را برای پاسخ به سؤال وارده رها میکند؛ پاسخ امام علیهالسلام به اعتراض اشعث (کلام 19، ص76)؛ تمامی خطبه اشباح که در پاسخ یک سؤال است (خطبه 90، ص 230)؛ پاسخ به آن که سوالی پیرامون حکومت نمود46 (کلام 120، ص 372)؛ پاسخ درباره سؤال از حق و باطل (کلام 141، ص 430)؛ محاوره ب
اندیشه حوزه » شماره 29 (صفحه 171)
کُلیب الجرمی رسول اهل بصره (کلام 169، ص 550)؛ پاسخ به سؤالی درباره رؤیت خدا (کلام 178، ص 582)؛ تمامی خطبه همام در توصیف متقین (خطبه 184، ص 611)؛ ادای توضیحاتی پیرامون سؤال از ظهور بدعتها47 (کلام 201، ص 665) و اختلاف فتواها (کلام 225، ص 730 ذعلب یمانی)؛ بیان حقوق مردم و... (خطبه 207، ص 681) و...48
مبانی علمی نظام
تعلیم و تربیت در اسلام
پیشاپیش بدون داوری قبلی و بدون این که بخواهیم از چیزی دفاع کنیم، ناچاریم به گذشتهها نگاه کنیم و بگوییم که: بسیار طبیعی است اگر انسان آن گاه که به اشیای پیرامون خود مینگریست آنها را شخصها و چیزهای مستقل و به عبارت دیگر موجودهای کوچک و محدود و در عین حال کامل میدانست؛ یعنی اگر مثلاً پنجاه چیز در پیرامون او بودند پنجاه واحد وجود مستقل از یکدیگر بودند. (همان که بعدا به آن جزء و جزئی گفته شد)؛ همچنین پس از رشد شعور انسانی وی، اگر توانست بسیاری از این واحدهای کوچک و محدود را به یکدیگر مرتبط نماید و دور هر چند تایی را نخ ببندد و آنها را به چند دسته، مرتب کند و بر هر دستهای عنوان شامل شونده (عامّ)ای بنهد و نام آن عنوان را کلّی یا کلّ و نام چیزهای داخل آن را جزئی بنهد، باز هم طبیعی به نظر میآید.
امّا مسأله آن جا درخور تأمل مینماید که انسان توانست بفهمد که این کلی است که اصالت داشته و منشأ پدیدآمدن افراد گردیده است و برای آن کلّی ذات وجودی عالی در ماوراء ماده قائل شود و بگوید قوام این افراد جزئی از قوام اوست. (نظریه کلگرایی Holism). یا برعکس، کسی پیدا شود و خطاب به افلاطون ـ یا هر کس دیگر ـ بگوید: ما ذات را قبول داریم و کلی را نیز میپذیریم، امّا اصالت مربوط به وجود افراد است؛ زیرا تا افرادی نمیبودند شما از کجا به چیزی به نام کلی یا کل پی میبردید؟ پس قوام آن کلی به واسطه قوام افراد است و کلی فینفسه هیچ قوامی حتی در ذهن هم ندارد. (ذات ارسطویی و آنچه منشأ نظریه جزءنگری Atomism گردید).
اشتباه نشود. این جا میدان بحث فیزیک صرف نیست. یک فیلسوف وقتی قائل به هر نظری در معرفتشناسی شد تمامی متغیرها در تمامی عرصههای فهم نیز تغییر میکند؛ مثلاً وقتی قائل به کلنگری شد در جامعه نیز او قائل به «نظام انداموارهای»49 است که یک سر دارد و بقیه تن است. در هیئت و افلاک نیز ـ به شکلی دیگر ـ قائل به مرکزیت زمین و پیرامونی بودن دیگر اجرام سماوی است و... بنابراین وقتی به نظام تعلیم و تربیت میرسد قائل به نوعی استبداد معلم میشود؛ یعنی همه چیز را تنها معلم میفهمد و میداند و مصلحتها را تنها اوست که برای فراگیران تشخیص میدهد و خط تعلیم و تربیت همچون خط آهن قطار است که عدول از آن، به هلاکت میانجامد!
نظریه عکس نیز همین حکم را دارد و در نتیجه به فراگیر محوری محض منتهی میشود.
فلاسفه قدیم (تا اوایل قرن بیستم) از دریچه شناخت جامعه ـ فرد و مسائل آنها آن گاه که مینگریستند ـ اغلب ـ با دید کلنگری بدان توجّه میکردند (و از اینرو، فلسفه اصالت جمع و اجتماع را در قرن هجدهم روشنتر میبینیم و در میان آنها «امیل دورکهیم» به جمع مبتنی بر فردها قائل است.50)
دکتر عبدالحسین نیکگهر میگوید:
«این فیلسوفان جامعه را «کلی» در مدنظر داشتند و در باب رفتار انسانی و صورتهای اجتماعی چونان رفتار انسان کل و یکپارچه به نتایج فوقالعاده انتزاعی میرسیدند...»51
نظریه عکس، یعنی جزءانگاری اگر چه آن هم ریشه در اعماق تاریخ دارد (دموکریتوس ـ ارسطو)، لیکن از آغاز قرن بیستم، بویژه از انقلاب علمی کوانتوم در فیزیک به بعد، و روی کار آمدن عقلانیّت وبری ورق برگشت و همه دیدهها به سمت جزءانگاری، جزءنگری، تشخص، تحلیل و تجزیه دوخته شد. (چنان که دکتر نیکگهر در ادامه مطلب یاد شده به آن اشاره میکند)، امّا دولت ذرّه و جزء همچون دولت اسپارتاکوس بیش نبود و نپایید و آنچه از نیمههای قرن بیستم به بعد مشاهده میکنیم، گرایش بیشتر به سمت نوع معرفتی است که حدّی از تعادل را در بینش خود حفظ کرده باشد.
و. و. کواین (W.V. Quine) فیلسوف، منطقدان و ریاضیدان آمریکایی معاصر که خود برآمده از درخت تنومند فلسفه علم عصر جدید و رشدیافته مکتب شلیک و ویتگنشتاین در محفل وین و همشاگردی پوپر و دیگران است، دیدگاه رسمی این مکتب را از درون مورد انتقاد قرار میدهد وخود به «کل واحد»ی میرسد که جزمهای معرفتی جزءانگارانه تجربهگرایی سنّتی رسمی را زیر سؤال میبرد. او در واقع، بنیانگذار مکتب جدیدی است که هم جزء / فرد را، و هم کل / اجتماع را هر دو در درون یک «ساختار مفهومی منظم (Sistematic Conceptual Structure) و با هدفمندی متناظر در درون آن معنیدار مییابد (تناظری که در یک مثلث بین رأس و دو ضلع و قاعده وجود دارد و همه اجزاء تشکیل دهنده آن را با هم دلالتمند میگرداند، هر چند که هر جزء نیز دارای معنای نامتعین هستند.)52
وی میگوید: [تجربهگرایی سنّتی همواره بر این عقیده است که تجربه مضمون معرفت را به طور کامل تعیین میکند، در حالی که خود دستگاه گزارههای ذهن، به عنوان یک کل واحد تحت نظارت تجربه است که یک سلسله از تجارب را به تجارب دیگر ربط میدهد. بنابراین به طور ناقص تعیّن مییابد نه کامل.] گفتههای ما درباره اشیای فیزیکی از طریق مقایسه بلاواسطه با تجربه قابل تأیید یا ابطال نیستند. مضمون آنها نه به توصیف تجربی بلکه به توصیف جهان خارج معطوف است. چون صدق معمولاً به اعتبار ماهیت جهان با گزارهها ارتباط برقرار میکند، همه میدانند که هر گزاره وقتی صادق است که با واقعیت مطابقت داشته باشد... هر چقدر که قانونی در الگوی مفهومی ما نقش بنیادیتری داشته باشد به همان نسبت انتخاب آن برای تجدیدنظر کمتر احتمال دارد.
کواین چیزی را صادق و قابل تحمل میداند که در راستای هدف کلی قانونمندی شده در آن ساختار مفهومی منظم به آن کمک کند، نه آن که به هدف غایی آن اخلال برساند و معنی کاذب نیز از همین جا روشن میشود؛ یعنی آنچه موجب اخلال در روند طبیعی دستگاه گزارهها در سازمان این منظومه است؛ دیگر این که با واقعیت (نه واقع) سازگار بوده به آن پاسخ بدهد؛ که در این صورت باید از روش مقایسهای در تشخیص صدق و کذب استفاده نمود.
قرآن مجید بیان زیبا و پرمعنایی دارد آن گاه که میگوید:
«یعلمون ظاهرا من الحیوة الدّنیا وهم عن الآخرة هم غافلون» روم /7
برداشت فلسفی ای که از این آیه میتوان داشت امر به تعمق و ژرفاندیشی درباره آن چیزهایی است که ابتدا به نظرسطحی بدانها نگریسته میشود. قرآن از «رویهانگاری» پرهیز میدهد و به «فرجامنگری» توصیه میکند؛ و این مستلزم پیدانمودن درکی فعال و ذهنی طیار نسبت به فهم همه جانبه امور است.
بنابراین مبنا، نه جزء و نه کل، بتنهایی دارای دلالت حقیقی نیستند و هر دو با هم و با عنایت به «نقش» و «پایه» هر کدام و نوع قرارگرفتن آنها معنی مییابند. جالب توجّه این جاست که میبینیم امام علی علیهالسلام که دستپرورده این مکتب است نیز بینشی «فرانگر» به فراگیران تعالیم اسلامی ارائه میدهد، آن گاه که انسان را همچون حکمای اولین، خلاصهای از جهان بزرگ میشمارد:
«دوائک فیک و ماتبصر ودائک منک و ماتشعر
وانت الکتاب المبین الّذی باحرفه یظهر المضمر»53
آموزش مباحثهای در دو نگاه
آنچه در مورد روش آموزش مباحثهای گفته شد، کلیّت پذیرفتهشدهای بود که در دو زمینه عملی قابل پیاده شدن است:
الف ـ مباحثه و کنکاش با یکدیگر در تعلیمات ارائه شده از سوی استاد که صرفا از ناحیه فراگیران برای فهم بیشتر درسها انجام میگیرد. در این بخش بدون استثنا همه نظامهای آموزشی شرق و غرب مشترک و بدان پایبند بودهاند، جز این که تعهّد بدان هم اکنون در حوزههای علمیّه دینی بیشتر از حوزههای علمی آکادمیکی ایران است.
مباحثههای حوزوی دینی تنها یک روخوانی دستهجمعی نیست، بلکه پر از «ان قلت» و «قلت» و ایراد شبهه و درصدد پاسخگویی برآمدن دستهجمعی است؛ لذا تضارب آراء و تعاضد و دست به دست هم دادن همه فکرها موجب کشف نادانستههای فراوان میشود که حتی در درس استاد هم کمتر توفیقی بدان هست؛ زیرا همه نیروی فکر و ذهن در ساعد قریحه متمرکز میشود، چنان که در غیر این حالت چنین چیزی برای انسان، کمتر فراهم میشود.
در مباحثات طلبهای بحثها چنان داغ میشود که جدّی بودن در موضعگیری نظری به اوج هنرنمایی آن میرسد، چنان که شاید گاهی امر برای خود آن فرد مشتبه شود. بنابراین هر کس در این مباحثه دارای نقش کاملاً طبیعی است و از اینرو، هر کس حمله میکند هم خوب میتازد و هرکس دفاع میکند هم خوب از پس حریف برمیآید؛ لیکن جالب آن است که همه تخاصمها در جلسه بحث است و پس از آن همان رفقای صمیمی قبلی یکدیگرند.
مزیت چشمگیری که این روش دارد این است که علاوه بر نتایج کشفی و شهودی آن، افراد فراگیرنده را نسبت به علم بسیار علاقهمند میسازد و آن چنان شهد و حلاوتی در کام ذهن آنان میریزد که هیچ چیزی را توان جانشینی آن در عمق جان طلبه نمیباشد بویژه پس از نائل شدن به پاسخ ایقانی و قطعی نسبت به یک مجهول، احساس یک فتح نمایان در آنها مشاهده میشود و این امر به ایجاد رابطه تنگاتنگ میان فراگیر و علم میانجامد که ایجاد چنین پیوندی بسادگی میسّر نیست و کمال مطلوب هر استاد و طراح نظام تعلیم و تربیت است. اضافه بر این، تمرین و ورزیدگی برای آینده در مناظرهها و مباحثات کلان «بین الأساتید» را سبب میشود.
ب ـ آموزش و تعلیم به شیوه تعاملی میان استاد و فراگیران؛ بدین صورت که استاد در آغاز درس، به طرح یک مجهول علمی یا القای یک ایده ذهنی یا ارائه مدلهای شناخته شده و رسمی اقدام میکند. آن گاه ـ چه مستقیم و چه غیرمستقیم ـ از حاضران میخواهد با او تشریک مساعی فکری نمایند و همه با هم همچون یک تیم تحقیقاتی به گردش و پیجویی میپردازند، سپس هر کدام یافته خود را ارائه داده، بدان استدلال مینمایند (نظیر روش کارگاهی).
اگر چه در ابتدا چنین به نظر میرسد که این شیوه در مرحله تکاملی آموزش قابل اجرا و عملی است، لیکن چنان که اخیرً «پائولوفرر» در مورد آموزش ابتدایی و بزرگسالان بیسواد آزمایش کرده است، شیوه موفقتری نسبت به شیوههای بانکی و کلاسیک است.
این شیوه که به «آموزش مفید یا کاربردی» (Functional Education) شهرت یافته است هم اکنون طرفدارانی دارد.
در این بخش از روش مباحثهای، استاد فقط یک راهنما و کنترلکننده بحث است که با کمک تجربههای آموزشی خود میکوشد ضمن تزریق و القای ناخودآگاه آنها به فراگیران از بروز خطای فکر در طریق کاوش جلوگیری نموده، غیرمستقیم روش صحیح و مفید را به آنان بیاموزد، امّا نه چنان که آنان احساس حقارت در برابر او نمایند که احساس هر کدام از فراگیران نسبت به وی مانند احساسی است که یک یار در تیم فوتبال نسبت به مربی خود دارد؛ یعنی ضمن آن که فرد موقعیت برتری و ورزیدگی و مهارت و استادی او را دقیقا درک مینماید خود را در یک مجموعه پر به عنوان یک یار میبیند که موظف است با بذل تمامی توان فکری خود او را در پیروزی تیم یاری رساند.
این شیوه هم اکنون در حوزههای علوم دینی ـ کمابیش ـ رایج و مرسوم است، بویژه در حوزه خارج آن که عموما درسها خارج از متن و متکی بر تتبّع و یافتههای اجتهادی است.
در حوزههای مزبور گاه ممکن است یک جلسه یا بیشتر به بحثها و ایرادهای مطرح شده از سوی فراگیران بگذرد و استاد خبره نیز از این موقعیتها بیشترین استفاده را میبرد، چنان که آثار شادمانی را انسان در چهره وی مشاهده میکند. (مگر آن که بحث طفره و پرتی باشد که موجب گم شدن رشته اصلی بحث گردد!)
بسیاری از تقریرات درسی این اساتید که به وسیله شاگردان مبرز آنان یا به وسیله خودشان نگاشته شده است پر از پاسخ به سؤال مقدر است؛ یعنی در واقع، منعکسکننده صورت مذاکرات ـ بدون ذکر نام ـ جلسات درس میباشد.
در حوزههای علمی آکادمیکی ما اگر چه در تئوری نظام آموزشی این شیوه منتفی به نظر نمیآید ـ زیرا وجود کنفراسهای علمی به وسیله دانشجویان آن را تأیید میکند ـ لیکن در مقطع کارشناسی (لیسانس) و گاه کارشناسی ارشد (فوقلیسانس) کمتر با چنین چیزی روبرو میشویم (که شاید بیشتر مربوط به کمحوصلگی اساتید باشد)؛ هر چند که در دوره کارشناسی دکترا رواج و رسمیت دارد.
پیرامون نظام آموزش مباحثهای
چنان که پیش از این یاد شد، اساس و زیربنای کار تعلیم و تربیت اسلامی برمبنای آزمایش، عمل و تجربه است و آنچه در عمل موافقت خود را با علم نشان ندهد علم مفید و کارآمد نیست و اسلام چندان روی خوشی به آن نشان نمیدهد. گفتار و عمل رهبران دینی نیز روش بحثی و استدلالی را تأیید میکنند، بویژه آن گاه که در آغاز قرن دوم با تأسیس رسمی «حلقههای تعلیم و تربیت مساجد» و شیوه عملی امام باقر و امام صادق علیهماالسلام آشنا میشویم. و نیز چنان که یاد شد، تداوم این روش را در مسیر آموزش حوزههای دینیهم اکنون شاهدیم؛ در نظام رسمی آموزشی دولتی لیک آنچه از آغاز تأسیس «وزارتخانه فرهنگ» و پس از آن که نام آن به «آموزش و پرورش» تغییر یافته تا چند سال پیش که سخن از تغییر نظام آموزشی به شکلی از کاربردی ـ یا نیمه کاربردی ـ به میان آمد و چند طرح آزمایشی هم به اجرا گذاشته شد، نظام آموزش بانکی روی کار بود.
البتّه پاسخ به این سوال را که چرا چنین نظامی با وجود نظامهای آموزش مکتبخانهای و سپس حوزهای رسمیت مییابد باید از مدرنیسم و خودباختگی فرهنگی ما در برابر آن دریافت کرد؛ زیرا قرار روشنفکران غربزده ما بر آن بوده است که هر آن گونه که غربیان هستند بدون کم و زیاد باید بشویم تا تمدن یابیم! در حالی که ما میتوانستیم همانند «دیویی»54 به نوسازی و انجام اصلاحات تربیتی در نظام آموزش مدرسهای قدیم بیندیشیم و از آن، طرحی متناسب با تغییرات جدید فراهم کنیم که پاسخگو باشد.
فقر فرهنگی موجود در نسلهای پیش سبب شد تا با وجود تلاشهای فراوانی که امیرکبیر در جهت انتقال تکنولوژی و علم اروپایی به ایران متحمل شد و با هدف روزآمد نمودن دانش و حفظ ارزشهای اصیل ملی دارالفنون را به سال 1329 ق تأسیس نمود، سرانجام با افتادن زمام امور به دست نااهلان علم، از مسیر خود منحرف گشته، به دارالعلم تبدیل گردد و کاری کارستان از آن عاید ملت نگردد.
متأسفانه تقلیدهای جهان سومیها از دیگران هرگز زیربنایی نیست و همواره رویه و نمودها را میگیرند و این کار باعث میشود تا همیشه «یدک»وار به دنبال آنان کشیده شوند. این در حالی است که در مکتب اسلام نه تنها تقلید از کفّار، بلکه حتّی تشبّه و همانندگری به آنان هم حرام شمرده شده است و علت حرمت آن هم در کشف معنای «وانتم الأعلون» و راز آن که «ان کنتم مؤمنین» باشد روشن میشود؛ یعنی فرد مسلمان با به کار انداختن فکر و تلاشهای مادی و معنوی خود باید همیشه طلایهدار باشد و یدکها را به دنبال خود بکشاند! مگر نه این است که طراحان فلسفه تعلیم و تربیت و علمالنّفس و فلسفههای اجتماعی غربی به خوشهچینی کندی، فارابی، ابنسینا، بیرونی، ابن رشد و غزالی و سایر استوانههای فکری و علمی اسلامی در گذشته به خود میبالند؟دست کم توقع این است که اگر میخواهد تقلیدی هم انجام بگیرد در مبانی فکری صورت گیرد؛ یعنی مثلاً اگر میخواهیم نظام آموزش و پرورشی دست و پا کنیم با مراجعه به سیر تاریخی تحول علوم و فلسفه و تجارب عملیای که در طول دورههای مختلف مشاهده میکنیم یک مبنای عقلانی استخراج کنیم؛ مبنایی که بعدا بتوان بر آن استدلال کرد و «چرا»یی آن را برملا ساخت؛ مبنایی که شاخصه مهم عقلانیّتی آن استواری و سازگاری با مختصّههای مختلف مردم خود باشد.
محوریت در نظام تعلیم و تربیت
از مهمترین چیزهایی که در طراحی نظام تعلیم و تربیت باید مدّنظر قرار بگیرد مسأله مبنای فکری و فلسفی آن است، چرا که در فرایند عوامل موثر در تکوین هر نظامی همان چیزی محوریت اصلی خواهد یافت که در نقشه ذهنی نتیجه شده است و محوریت نیز هر چه باشد، مسائل را از جنس خود و ملایم با طبع خود برمیگزیند و چنین است که نظامها با هم اختلاف پیدا میکنند.
در بررسی گذرایی از مبانی اندیشهها تاکنون، سه عنوان را میبینیم که در عرصه فهم و معرفت میداندار بوده و منشأ ایجابی سازمانهای ذهنی مختلف و در نتیجه مشربها و مکتبهایی گردیدهاند و در واقع تفسیرهایی از «عقل» میباشند:
الف ـ عقل قدسی / عقل کلی که بینشی دروننگر و حقیقتگرا به شخص میدهد؛ ایدهگرایی، معنیگرایی و گاهی ذهنگرایی را در برخی مسلکهای فلسفی این مبنا مشاهده میکنیم. این مبنا که به نام عقل افلاطونی یا سقراطی نیز شناخته میشود دنباله حکمت نوری یا حکمت اشراقی خسروانی و برگرفته از تعالیم حکمای ایران باستان است که خود ثمرهای از تعالیم انبیای پیش از خود میباشد.
از این مبنا و شاخههای معرفتی آن به «ایدهآلیسم» نیز یاد میشود؛ هر چند که میراث کنونی آن در شکلها و صورتهایی تبلور یافته است که به نظر میآید هیچ وجه مناسبتی با آن مبنای قدیم خود ندارد.
دادههای عینی چنین مبنای اندیشهای ـ به طور کلّی آن ـ مسلکهای ساختگرایی، ادراک بینش، فرایندهای مبتنی بر عوامل ذهن و... میباشد.
از این مبنا نظامهایی در سیاست، اقتصاد، آموزش و پرورش و سایر موضوعات در علوم اجتماعی تهیه میشود که آنچه به نظام خاص آموزش و پرورش مربوط میشود محوریت یافتن ایده و مفاهیم، استاد و سلسله مراتب تعیّن یافته میباشد.
از برجستگان طرفدار این مبنا دکارت، کانت، پیاژه، گشتالت، دیویی و... را در طول مسیر پرتحول آن میبینیم (جدای از تشخصهای علمی و نظری خاص هر کدام).
ب ـ عقل جزئی و محاسبهگر / حسگرایی. این مبنا گرچه از ایده خط منقسم فرضی در تفکر معرفتشناختی افلاطون منشأ میگیرد، در ارسطو انسجام و تشخص یافته، به نام وی ثبت گردیده است.
این مبنا نیز پایه انشعابهای گوناگون و در معرض تحولات بسیاری واقع شده است که «رئالیسم»، «پزیتیویسم»، «سیانتیسم» و... عنوانهایی از آنها میباشند.
مبنای ادراک به وسیله حواسّ مادی یک دیدگاه بروننگر و واقعگرایی است که رفتارگرایی، آزمون و خطای مستمر، تجزیه مطالب به عناصر ساده و قابل فهم علمی را نتیجه داده است و در محوریت آن، نیازهای روزمرّه، جزئیهای قابل ادراک حسّی، سلسله مراتب تعیّن یافته و استاد قرار دارند.
جانلاک، برکلی، هیوم و روانشناسان رفتارگرا را در این راستا میتوانیم مشاهده کنیم؛ هر چند که برخی از طرفداران این مبنای فکری تمایلی به استادمحوری ندارند.
ج ـ مبنای عقل + حواس، از این مبنا که میتوان به کلی + جزئی؛ کل + جزء؛ ماده + معنی؛ ایده و مفهوم + نیاز حسّی تعبیر کرد، آن گاه که به تعمّق بپردازیم خواهیم دریافت که همان مشرب فلسفی سهررودی امّا غربی شده آن است؛ همان چیزی که بعدا کانت با نوشتن کتاب انتقاد عقل محض خود چهره آن را ترسیم نمود.
ماهیت اصلی این مبنا را «واقعیتگرایی واقعنگر» تشکیل میدهد و خردگرایی حسّی و جزءنگرانه، رفتارگرایی، قبول ارزشهای نقدی قابل کارکرد را نتیجه میدهد.
طبیعتا این مبنا که در دیدگاه خود واقعیت و واقع حسّی هر دو را ارج مینهد، محوریت آموزشی آن نیز چیزی تلفیق یافته از یک مثلّث استاد + فراگیر + زندگی میباشد.
در این مبنا ـ به طور کلّی آن ـ چهرههای آشنایی همچون: ژان ژاکروسو،55 کرشن اشتاینز، دکرولی، دیویی، سیدنی ب. مارلند، گیلفورد و... را میبینیم.
زندهترین نظام تعلیم و تربیت کنونی چیزی است که بر این مبنا قرار گرفته و گرچه پیوسته در حال تحول جزئی و تکاملی است، لیکن جانمایه اصلی آن اصولی است که برمبنای یاد شده به وسیله «روسو»، «دیویی»، «جرج هربرت مید» (1931-1863) و «سیدنی ب مارلند» استواری یافته است؛ آنچه وجه اشتراک همه این شیوهها و پسندهای جزئی در این مبناست محوریت امر آموزش در سه عامل یاد شده است.56 (بنگرید به: نمودار)
نقطه روشن و پرامیدی که همواره در نظام آموزشی مبتنی بر این طرز تفکر به چشم میخورد «زندگیسازی» است (و معمولاً فلاسفه این نحله فکری پراگماتیست یا انسترومنتالیست / ابزارگرا هستند.)
تأکید بر تعلیم و تربیت زندگیساز، بویژه آن گاه نضج و رونق یافت که در سال 1970 تز آن با عنوان «گسترش حرفهای» به وسیله مارلند در آمریکا احیا گردید و این الهامی بود که متخصصان این فن برای طرح «آموزش مادامالعمر و علایق چند جانبه شغل» از آن بهره گرفتند و از سال 1980 به بعد مورد توجّه کارشناسان آموزش و پرورش آن سامان قرار گرفت.57
نکته شگفت برای ما این است که در همان اوان (کمی قبل از آن) چنین طرحی در سطح آموزش بزرگسالان به عنوان «گروههای پیگیری سوادآموزی» با چنین هدفمندی و محتواهایی (آموزش همگانی حرف و مشاغل) در ایران به معرض آزمایش درآمد.58
روش انتاجی حلّ مشکل
انتظار ما از آگاهان امر آموزش و پرورش ـ بویژه در قرن گفتوگوی تمدنها ـ این است که با بهرهگیری از تعالیم والای اسلامی و الگوگیری از سرنمونههای زنده روش تعلیم و تربیت علوی که در عصر خود سرمشقهایی را ارائه داد که علم و دانش عادی بشر در طول 1400 سال پس از او هنوز در آستانه ورود به آن میباشد، و نیز با بهرهگیری از همه تجارب ارزندهای که توسط دیگران به عمل آمده است برمبنای «عقلانیّت زندگیساز» بتوانند به
اندیشه حوزه » شماره 29 (صفحه 181)طراحی نظام آموزش و پرورش بدیعی دست یازند که براساس آن، افراد در طول تحصیل خود بتوانند اطلاعات کافی برای حل مسائل آینده زندگی خود را کسب نمایند.
مأموریت اصلی نظام آموزشی ما باید «تربیت» فراگیران به وسیله «آموزش»های کاربردی و مفید باشد، نه فقط سرازیر کردن انبوهی از اطلاعات در ذهن فراگیران، بدون توجیه آنان نسبت به کارابودن آنها در زندگیشان؛ یعنی باید در نظام آموزشی، روش انتاجی «حلّ مسأله» مورد عنایت برنامهریزان و مؤلفان موادّ درسی و مجریان باشد.
«روش انتاجی حل مسأله» که از تعیین مسأله تا ارزشیابی عملی آن را در برمیگیرد؛ گرچه روشی به ظاهر پیچیده و تا اندازهای دشوار است، امّا اگر به کمک توجیه معلّم بتواند فراگیر، خود، مشکل را بشناسد و کارگشایی آن را در حلّ معضلات زندگی دریابد، نسبت به حلّ آن احساس تعلّق خواهد نمود و بنابراین، محتوای همه آموزشهای وی را میتواند مشکلات جاری او تشکیل دهد.
توضیح: روش انتاجی (تولیدی) برای حل مسأله عبارت است از جادهای که معلم به وسیله طرح مسائل حسّی و ملموس مرتبط با مسأله مورد عنایت، از راه گفتوگو و محاوره باز میکند و فراگیر را از عقلی محسوس به انتزاعیها و امور عقلی نظری بر پایه استدلالهای گام به گام و مترتب بر یکدیگر میرساند و ذهن او را برای ادراک ناشناختههای دور از ذهن آماده میسازد و در او «تفکر خلاق» را ایجاد میکند.
«تفکر خلاق فراگیر، به معنای دارای ابتکار، سازندگی، انعطافپذیری و اعتماد به نفس داشتن و مستقل بودن است و به قول «گیلفورد» (Guilford) بتواند با یک فکر واگرا نسبت به هر محرک پاسخهای متفاوتی را ارائه نماید و اگر نتوانست در برخورد با پدیدهها در یک موقعیت نامعین از تجربیات قبلی استفاده نماید، مجبور به فکر کردن خواهد شد و به صورتی فعال، چندین مسأله را مطرح خواهد نمود.»59
همچنین این روش به ایجاد «خودجوشی» به عنوان یک نیروی جدید روحی در فراگیر منتهی میشود و «توانایی یادگیری به صورت اساس بقا درمیآید و هر چه تعلیم و تربیت به صورت یک نیاز ضروری فرد قلمداد شود، افراد تعلیم و تربیت خود را به صورت فاعل به عهده میگیرند و آن گاه تعلیم و تربیت به وسیله دیگران، به تعلیم و تربیت به وسیله خود، تبدیل میشود.»60
طرح آموزش کاربردی مباحثهای
(دستامد بحث)
با مروری بر آنچه گذشت، طبعا به دستامدهایی عملی میرسیم که در قالب یک طرح اجرایی آموزشی استعداد قرار گرفتن در بوته آزمایش و تجربه را مییابد. این طرح در حال حاضر فقط یک نظریّه غنی شده است که مبنای آن را اولاً بررسی تحلیلی روش عملی پیشوایان اسلام بویژه امیرالمؤمنین علی علیهالسلام و رهنمودهای گفتاری آنان، و ثانیا عبرتآموزی عمومی از کار پرسابقه دستگاه آموزشی رسمی موجود و مقایسه نتایج با کار دستگاه مشابه آن که از قدمت فزونتری برخوردار است و ارزیابی موفقیتها بر معیار آرمانیها، و نیز ملاحظه توفیقاتی که در خارج، از اجرای طرح آموزش تابعی دریافت گردیده است تشکیل میدهد؛ از اینرو، به آن «نظریه غنی شده» میگوییم. مسلّم است که آزمایش آن ما را به راهکارها و شاید راهبردهای موثری هدایت خواهد کرد.
در این روش آموزشی ویژگیها و زاویههای خاصی مورد عنایت قرار میگیرند که عبارتند از:
1. متن آموزشی ثبت شده و قالبی و اجتنابناپذیری وجود ندارد، در کلّ با سبک «کتاب آزاد» = (Free Book) همخوانی دارد، لیکن استاد با دریافت اطلاعات روانشناختی اجتماعی و ذوق روانشناختی رشد و پرورشی خود و پس از برگزاری جلسات مفاهمهای با فراگیران، سیاههای همانند کتابشناسی منبع تهیه نموده، در صورت نیاز، از مطالب مرتبط، رونوشت یا کپی مینماید و در اختیار فراگیران قرار میدهد و به آنان توصیه میکند که جستوجو نموده، بر آن بیفزایند.
2. استاد باید خود در مورد این روش توجیه کامل باشد و به تمام بخشها و مراحل اجرایی آن آشنا باشد؛ همچنین دارای مطالعات عمومی گسترده باشد تا در تمام مراحل برای آنچه پیش میآید توضیح لازم داشته باشد تا بتواند نقش راهنمای علمی بودن خود را درست ایفا نماید.
3. به فراگیران اعتماد به نفس دهد، و این میطلبد که رابطه میان استاد ـ فراگیر، فراگیر ـ فراگیر در فضایی صمیمی و دوستانه، به گونه «بدهبستانی» و تعاملی باشد؛ یعنی عبور اطلاعات دوطرفه باشد. نکته اخلاقیای که توجّه به آن بسیار ضرورت مییابد این است که استاد هرگز نباید ذهنیّت «مجموعه میان تهی» از فراگیران داشته باشد، بلکه آنان را دانایانی بپندارد که عناصر معرفتی آنان غیرمنتظم است یا آنان ملتفت دانستههای خود نیستند یا آنان روش کارکرد دانستهها را کاملاً نمیشناسند؛ و اگر فراگیران بزرگسالانی باشند باید آنان را باسوادانی بداند که مجهّز به دو ابزار نمیباشند:
یک ـ آشنایی با قراردادهای نویسهای (کتابت و خواندن.)
دو ـ آشنایی با عناصر کارآمدی سواد به منظور بهینهگزینی کمکگرها، تجزیهگرها و نیروزاها؛ استاد این تلقی را باید واقعا داشته باشد و پذیرفتن مصلحتی آن، تعارف است و کارساز نیست.
4. محتواهای آموزشی موردنظر باید مناسبترین به حال روز و آینده فراگیران باشد؛ یعنی قابل ادراک فعلی و حسّی باشد تا بتوانند بزودی نسبت به ضرورت یا عدم آن توجیه گردند یا توجیه نمایند. حسن این توجّه در این است که این گونه آموزشها در یادها جاودانه خواهند شد بویژه اگر در نیازسنجی قبلی به دست آمده باشند و ویژگیهای بعدی را نیز دارا باشند.
5. عمل، آزمایش، تمرین در حین آموزش هر نکته و مورد همراه تدریس علمی باشد.
6. صورت آموزش بحثها براساس روش حلّ انتاجی مسأله (گذشت) و تفکر منطقی طرحریزی شود.
7. بحث دستهجمعی، گفتوگو و محاوره، پرسش و پاسخ، مشاوره عمومی در یافتن پاسخ مسأله کلاس، وجه تمایز مهمی برای این روش با دیگران است.
امام صادق علیهالسلام به هشام توصیه نمود:
«کونوا نقّاد الکلام»61؛ یعنی سخنها را همچون صرّاف به نقد و عیارسنجی بگذارید.
«بهتر است معلمان به جای متکلموحده شدن و لذت بردن از شنیدن سخنان خویش، روش مکالمه و گفتوگو را در کلاس ایجاد نمایند. کلاس درس باید مجموعهای از سؤال و جواب باشد، همانطور که معلم از شاگردان خود سؤال میکند، باید اجازه دهد شاگردان هم متقابلاً از او، و یا از یکدیگر سؤال کنند.»62
دیویی با این بیان و درمنظومهشناختی خود معتقد است که حتما باید میان معلم و شاگردان رابطه روحی ایجاد شود و او گفتار و مبادله سخن را بهترین راه رسیدن به این هدف دانسته است.
8. استاد باید این نکته اخلاقی دیگر را هم توجّه داشته باشد که نسل حاضر با داشتن یک امتیاز قهری از او ـ عموما ـ جلوترند؛ یعنی مجموعه تمدن مادی ومعنوی با رشد خود متغیّرهای فزاینده هوش را به طرز شگفتانگیزی در اختیار این نسل نهادهاند که وجود خود او برای آنان بهترین شاهد است ـ زیرا او نسبت به پیشینیان خود از مجموعه برتری برخوردار است ـ و این حرکتِ رشد و نموّ ادامه دارد و رشد آن هم به صورت ضرب موجود در خودش هست نه در مضرب پایه؛ بنابراین وی میباید بینهایت استفاده را در تولید دانستههای متناسب با نسل بعدی، از نیروهای هوش نسل حاضر بنماید؛ یعنی از راه دادهها به پیشبینی نیازهای آینده دست یابد.63
توضیحاتی پیرامون طرح
1. توجّه به بند آخر ما را یاری میکند تا در مورد مهمترین شرط و ویژگی آموزش کاربردی و مفید، یعنی تداوم آموزشها و یادگیریها بیندیشیم؛ چنان که در فرهنگ غنی اسلام نیز با شعار «اطلبوا العلم من المهد الی اللّحد» و آموزه «ز گهواره تا گور دانش بجوی» این توصیه را میبینیم و این در حالی است که متخصصان آموزش و پرورش آمریکایی از حدود بیست سال پیش به الهامبخشی آن پرداختهاند:
«انتظار آن که افراد بتوانند در طول تحصیل اطلاعات کافی برای حل مسائل آینده کسب نمایند، امکانپذیر نبود... لذا مأموریت اصلی نظام آموزشی، باید تربیت فراگیران مادامالعمر باشد.»64
2. چنان که در مورد متن آموزشی گفته شد، در مورد برنامه آموزشی نیز باید به «برنامه نظم آزاد» قائل شد؛ زیرا انعطاف در برنامههای گامبهگام، چیزی است که در اثر تغییرات طبیعی، اجتماعی و... ضرورت مییابد؛ پس چنان که در تجربه مشترک، استاد و فراگیران به تغییرات رسیدهاند در هدفها و برنامههای روشی نیز به حکم مشاوره، انعطاف میدهند؛ به سخنی دیگر، آنان نظمی را که خود بدان رسیدهاند به هر نحو و تا هر مدتی که تشخیص ضرورت یابد برای خود ضابطه میکنند.
3. متکلم معالغیر بودن و پرهیز از متکلم وحده شدن، اصلی است که در این روش باید لحاظ گردد. پس همه در کلاس، هم عاملند و هم معمول. این اصل اگر چه در آغاز با دلالت کمتری همراه است، امّا بتدریج قوّت مییابد و دلالتمندی آن بالا میگیرد. (در ابتدا شاید یک امر اخلاقی صرف باشد، لیکن بعدا در روش قرار میگیرد و به سمت نهاد عملی نزدیک میشود.)
4. «تعلیم و تربیت به وسیله خود» هدف نهایی در تربیت براساس این روش است. این امر از قوّت گرفتن حسّ «عاملیت فراگیر» و پس از تبدیل شدن این حسّ به «فاعل خود» و قرار گرفتن در جای «معمول دیگری» بودن پدید میآید، لیکن این بدان معنی نیست که «من فاعلی» در افراد جای «ما» را بگیرد؛ زیرا پیشرفت دانش، انسان را به یافتههای دیگران نیازمندتر میسازد (فکر واگرا = گیلفورد Ä).
جز این، توسعه علمی این باور را برمینشاند که همه چیز را همگان دارند، پس همه چیز را نیز همگان دانند و من، همگان نیستم، و من در کسب راهکارها، راهبردها به اندازه خودم میتوانم معرفت یابم؛ از اینرو، به نتایج جستوجوی دیگران نیازمندم.
پینوشتها
1 . دیوان حافظ، به اهتمام دکتر یحیی قریب، (تهران، 1354 ش)، ص 319.
2 . شیخ زینالدین بن علی عاملی معروف به شهید ثانی، منیةالمرید، تحقیق رضا مختاری، (قم، مرکز نشر مکتب الاعلام الاسلامی، 1368 ش)، مقدمه محقق، ص 56، به نقل از: مجله تعلیم و تربیت، سال 1، ش 5، 1304 ش.
3 . نهجالبلاغه، ترجمه فیضالاسلام، خطبه 90، ص 242: امام در این بیان به آیه شریفه 61 سوره هود اشاره نموده است که میگوید: هوا انشأکم من الارض و استعمرکم فیها (اوست که شما را از زمین به وجود آورد و به عمران آن گماشت.) و نیز آیات روم/9؛ توبه/18-17.
4 . حرّانی، تحف العقول، (تهران، کتابفروشی اسلامیه، 1398 ق)، ص 384؛ اصول کافی، ج 1، ص 14.
5 . علم در اسلام، به اهتمام احمد آرام، (انتشارات سروش، 1366 ش)، ص 17.
6. محمّد دشتی، شناخت نهجالبلاغه، (نشر مؤلف، 1367 ش)، ص136.
7 . «و لتعلمنّ نبأه بعد حین» ص / 88.
8 . «لتبتغوا فضلاً من ربّکم و لتعلموا عددالسنین والحساب» اسراء / 12.
9 . «ولا تلبسوا الحقّ بالباطل و تکتموا الحق و انتم تعلمون» بقره / 42.
10 . «و ما یعلم تأویله الا اللّه والراسخون فی العلم یقولون کل من عند ربّنا»آلعمران / 7.
11 . «و یعلّمکم مالم تکونوا تعلمون» بقره / 151.
12 . همواره پس از واژگان: کتاب و حکمة، آیات الهی تکوینی، اتمام حجت، وجود مایههای عبرت و ... به کار میرود؛ چون آیات: صافات / 138؛ بقره / 75، 44، 73 و 76؛ آلعمران / 118؛ زخرف / 3؛ حدید / 17 و ... .
13 . شهید مرتضی مطهری، تعلیم و تربیت در اسلام، (تهران، انتشارات الزهراء، 1362)، ص 3.
14 . همان، ص 5.
15 . نهجالبلاغة، ترجمه فیضالاسلام، حکمت 358، ص 1256.
16 . محمّد یوسف کاندهلوی، حیاة الصحابة، ج4، ص 92.
17 . همان (و اخرجه الدارقطنی فی الجامع؛ و ابن عساکر والنرّسی عن علی مثله، کما فی الکنز.)
18 . منیة المرید، ص 146.
19 . همان.
20 . نهجالبلاغه، ترجمه فیض الاسلام، حکمت 104، ص 1135.
21 . همان، حکمت 413، ص 1284.
22 . همان، حکمت 227، ص 1191.
23 . همان، خطبه 78، ص 177. امام علیهالسلام در ضمن حکم کهانت و سحر را نیز بیان نموده است.
24 . نهجالبلاغه، ترجمه فیض الاسلام، حکمت 364، ص 1261 و نیز احمدبن علی طبرسی، الاحتجاج، (تهران، اسوه، 1413 ق) ج1، ص 611: «قامت الدنیا بثلاث: بعالم ناطق مستعمل لعلمه و بغنی لایبخل بماله علی اهل دین الله و بفقیر صابر...»؛ همان، ص 612 (سؤالات ابن کوّا) و ص 618، سؤالات مرد احمق در مورد مویهای ریش و سرش.
25 . همان، حکمت 331، ص 1245.
26 . از صفحه 239 تا 276، (پایان باب اول منیةالمرید.).
27 . نهجالبلاغه، ترجمه فیض الاسلام، حکمت 312، ص 1138.
28 . منیة المرید، ص 169.
29 . همان، ص 162؛ محمدبن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج1، ص 36، ح 3.
30 . حیاة الصحابة، ص 115، نیز در الترغیب، ج1، ص 82.
31 . آصفه آصفی، مبانی فلسفه، (چاپ چهارم: مؤسسه انتشارات آگاه، 1370)، ص 27.
32 . اشاره به آیه «و علّم آدم الأسماء کلّها»(بقره /31) میباشد.
33 . مفهوم افلاطونی "Reminiscence" که به طرح مُثُل معروف او انجامید = یادآوری.
34 . مبانی فلسفه، ص 42.
35 . تحف العقول، ص 278-264.
36 . منیةالمرید، ص 259.
37 . شمسالدّین محمّد شهرزوری، شرح حکمة الأشراق، ترجمه و تحقیق حسین ضیایی تربتی، (نشر پژوهشگاه، 1372)، مقدمه، ص 26 و 38.
38 . عزّالدّین ابن اثیر شیبانی، الکامل فی التاریخ، (بیروت، 1399 ق)، ج2، ص 62-61؛ سیّد هاشم رسولی محلاتی، زندگانی حضرت محمّد خاتمالنبیین صلیاللهعلیهوآله ، (تهران، اسلامیه، 2536 ش)، ص 135-134.
39 . منیةالمرید، ص 171-170: روایتی از امام سجاد علیهالسلام نقل نموده است که میگوید: «شخصی به ایشان گفت بنشین تا در دین با هم مناظره کنیم. امام گفت: من که نسبت به دینم آگاهم و همه چیز برایم روشن است. تو اگر نسبت به دینت چیزی نمیدانی برو یاد بگیر! مرا چه به ستیزهجویی در بحث؟! سپس امام ریشه روانی ستیزه را برایش توضیح میدهد که در کل، منشأ آن «خودکمبینی» و شیطان است.
40 . الاحتجاج، ج1، ص 26-23.
41 . نحل /78.
جان لاک فیلسوف انگلیسی (1632-1704 م) پس از رد اندیشههای فطری میگوید: «ذهن مانند یک کاغذ سفید است و هیچ رقمی بر آن دیده نمیشود و فاقد هرگونه اندیشه است... همه معرفت ما از تجربه ناشی میشود و از آن پدید میآید.» مبانی فلسفه، ص 357.
42 . منیةالمرید، ص 169؛ الکافی، ج1، ص 41، ح7.
43 . منیةالمرید، ص 169؛ الکافی، ج1، ص 41، ح9: (مذاکره علم نوعی مطالعه است و مطالعه نمازی نیکوست.)
44 . حیاة الصحابة، ص 69: و اخرج الحاکم (ج1، ص 95) عن علی رضیاللّه عنه... (با یکدیگر به مذاکره حدیث بپردازید که اگر این کار را نکنید، یاد آن کهنه و فرسوده میشود.)
45 . الاحتجاج، ج1، ص 401 تا آخر کتاب.
46 . نهجالبلاغه، ترجمه فیض الاسلام، کلامهای 40؛ 57؛ 125؛ 127 و... ؛ الاحتجاج، ج1، ص 440-439.
47 . الاحتجاج، ص 438.
48 . همان، ص 629.
49 . اینها و جز اینها که به صورت قطعهای از سخن امام در نهجالبلاغه آمدهاند چنان که دقت شود، روشن میشود که قسمتی از یک مباحثه یا گفتوگوی علمی یا پرسش و پاسخ هستند؛ منبع همه عناوین، نهجالبلاغه ترجمه فیضالاسلام است.
50. Organic Analogy: این روش میکوشد ساختار و وظیفه جامعه را با تشبیه آن به طبیعت موجود زنده به نظر آورد. در این نظریه قلب (عاطفی = مغز) مرجع و حاکم کل بدن است.
51 . دورکهیم پس از بیان اصل گوهر واحد در همه اشیاء میگوید: «بنابر اصل مذکور جامعه تنها مجموعهای از افراد نیست، منظومهای است که از اتحاد افراد به وجود آمده و واقعیت خاصی با صفات خاصی است.» (امیل دورکهیم، قواعد روش جامعهشناسی، ترجمه علیمحمد کاردان، انتشارات دانشگاه تهران، 1368، ص 130). بنابراین جمع واقعیّت آفرینش شده جدیدی از مجموعه شعور افراد است و اصالت آن ریشه از اصالت فرد نمیگیرد.
52 . عبدالحسین نیک گهر، مبانی جامعهشناسی، (تهران، نشر رایزن، 1369)، ص 137.
53 . بنگرید به: شاپور اعتماد، دیدگاهها و برهانها، (نشر مرکز، 1375)، مقاله کلگرایی، ص 75-78.
54 . دیوان منسوب به امام علی علیهالسلام .
55 . جان دیویی فیلسوف و متبحر در علوم تربیتی آمریکا نظریات پراگماتیسمی جدیدی دارد که برای آشنایی کامل به کتاب «مبانی فلسفه» از دکتر آصفه آصفی (صفحه 427 تا 439) ارجاع میشود.
«به عقیده دیویی هدف آموزش و پرورش باید تربیت مردان عمل باشد؛ یعنی افراد را «چارهساز» یا «چارهاندیش» بار بیاورد که در مقابله با مسائل واقعی حیات بتوانند به حل و رفع آن موفق گردند.» (همان، ص 434)
«دیویی بر فعالیت فراگیر در مدرسه و آموزش برای زندگی و اشتغال تأکید میکرد. او کار را سرمنشأ رشد تفکر میدانست. دیویی سعی کرد رابطه محکمی بین دانش و مصالح زندگی ایجاد کند و به همین دلیل دانشآموزان در مدرسه دیویی به کاشتن گیاهان، آشپزی، خانهداری، پرورش دام و طیور، بافتن و دوختن اشتغال داشتند.» جی. گالن سیلور و دیگران، برنامهریزی درسی برای تدریس و یادگیری بهتر، ترجمه غلامرضا خوئینژاد، نشر آستان قدس، 1372، ص 16).
56 . روسو را آغازگر تحول جدید در باب تعلیم و تربیت میشناسند. وی با نوشتن کتاب «امیل» در واقع نقلابی در این زمینه ایجاد کرد. بنگرید به: مبانی فلسفه، ص 540، 578-571.
57 . روسو میگوید: «ما نمیتوانیم معیارها را تحمیل و معلومات را ماشینوار افاضه کنیم، ما فقط میتوانیم تمایلات طبیعی کودکان را پرورش دهیم و کنجکاوی ایشان را برانگیزیم.»، «نمونههایی در برابرشان بگذارید که در عین مؤثر بودن شایسته هم باشند تا بدون فاسد کردن اخلاق ایشان، آنان را برانگیزند و حساسیّتشان را بدون تحریک احساسات بپرورند.» (مبانی فلسفه، ص 572 و 577).
مید معتقد است: «اطوار و گفتوگو، ویژگیهای خطیر تعامل نمادی را تشکیل میدهند و صفت متمایزشان این است که فرد میتواند تأثیر ارتباط نمادی با سایرعاملان اجتماعی را به تخیّل درآورد. عاملان انسانی به «گفتوگویی درونی» با خویشتن خویش مبادرت میورزند و به وسیله «امپاتی» پاسخ عاملان دیگر را پیشبینی میکنند»، «مدرسه را به عنوان یک نهاد میتوان همچون مجموعهای از نقشهای معلم و شاگرد که برای تمام مدارس مشترکند مورد تحلیل قرار داد.» (فرهنگ جامعهشناسی، ترجمه حسن پویان، انتشارات چاپخش، 1367، ص 236 و 324.)
58 . ماهنامه جهاد، ش 227-226، تحقیقی از محمّد حسن فرخزاد، ص 31.
59 . طرح مزبور با پیروزی انقلاب اسلامی و زیر سؤال رفتن برنامههای جاری ـ بویژه آمریکایی ـ تا سال 1368 (1987 م) متوقف گردید و از آن پس با نام «آموزش مداوم» تاکنون استمرار یافته است. ن.
60 . ماهنامه جهاد، (همان)، ص 33-32.
61 . همان.
62 . بحارالانوار، ج2، ص 96.
63 . مبانی فلسفه، ص615.
64 . به ملاحم ـ آیندهنگریهای ـ امام علی علیهالسلام توجّه شود.
65 . ماهنامه جهاد، ش 227-226، ص 31، مقاله از محمّد حسن فرخزاد.