آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۵

چکیده

متن

نگاهی به زمینه‏های شکل‏گیری وهدفهای فرهنگ اسلامی
فرهنگ اسلامی با توجّه به زمینه‏های شکل‏گیری و انگیزه‏ها و هدفهای خود، الهی و انسانی است؛ زیرا در فضایی شکل گرفت که جاهلیتی عمیق جامعه انسانی را فراگرفته بود این جاهلیت مختص به عربستان نبود، بلکه تمام کشورهای بزرگ آن روز دچار اخلاقیات و فرهنگهای سخیفی بودند؛ هر چند در میان همه آنها عربستان از موقعیتی ویژه برخوردار بود. در آن جا تعصبات قبیلگی و بر اثر آن غارت اموال یکدیگر و کشتن افراد بیداد می‏کرد. قبایل همواره به جنگ با یکدیگر می‏پرداختند و معتقد بودند که «خون را جز خون نمی‏شوید». گاهی اعضای قبیله را از خود طرد می‏کردند و شخص مطرود دیگر عضو قبیله به شمار نمی‏رفت و دیگران می‏توانستند او را بدون هیچ مانعی بکشند.
زن از پایگاه اجتماعی مناسبی بهره‏مند نبود، برای به تصرف درآوردن زنان زیبا جنگها و نزاعهایی طولانی درمی‏گرفت وچنین بود که زنده به گور کردن دختران امری طبیعی و معمول قلمداد می‏شد و دیگر رنجها و جاهلیتهایی که زندگی انسان را آمیزه‏ای از جهل و تجاوز ساخته بود.
امام علی علیه‏السلام در وصف آنان می‏فرماید:
«خدا محمّد را فرستاد تا جهانیان را از راه و رسمی که در پیش گرفتند بیم دهد و او را امین دستورهای آسمانی خود قرار داد. در آن حال، شما ای گروه عرب، بدترین دین را داشتید و در بدترین سرزمین زندگی می‏کردید، در بین سنگهای خشن و مارهای گزنده می‏خوابیدید، از آب تیره می‏نوشیدید، غذای خوبی نداشتید، خون یکدیگر می‏ریختید، پیوند خویش را از نزدیکان می‏بریدید و با آنان ستیزه می‏کردید، بتها در میان شما برپا بود و گناهان، دست و بال شما را بسته بود.»1
همانند این وضعیّت، در ایران دیده می‏شود و البتّه شاید به نوعی خفت‏بارتر؛ زیرا خسرو پرویز بساطی ظالمانه و آمیخته با عیاشی و شهوترانی را گسترده بود و رعایای بیچاره در نهایت عسرت و فلاکت زندگی می‏کردند.
در امپراتوری روم شرقی، چین، فرانسه، ایتالیا، انگلیس، اسپانیا و... نظامهای استبدادی و ظالمانه‏ای حکومت می‏کرد.
در چنین وضعیتی اسلام و فرهنگ بالنده و حیاتبخش آن تجلّی نمود و تمدنی عظیم و انسانی را به شکل معجزه‏گونه پایه‏ریزی کرد؛ تمدنی که توانست در کمتر از ربع قرن، دنیا را به خود متوجه سازد و همه فرهنگهای دیگر را تحت تأثیر قرار دهد و بتدریج آنها را مضمحل سازد؛ نظیر فرهنگ جاهلی عربی، ایرانی، رومی و یونانی و... یا به نوعی آنها را متوجه تعالیم حیاتبخش خود سازد؛ مانند فرهنگ حاکم بر فرانسه، سیسیل و... .
زمینه‏های پیدایش لیبرالیسم
فرهنگ لیبرالی که در اروپای مسیحی شکل گرفت، در کلیت خویش علیه همه ارزشهای قدسی و ماورایی به وجود آمد، گرچه مسیحیت انحرافی در این میان نقشی منفی بازی کرد؛ یعنی نتوانست انسانها را در مسیر حیاتی فطری انسانی و عقلانی وادار به حرکت کند، لذا حرکتهای لیبرالیستی در نهایت یک مواجهه خصمانه را با کلیت دیانت آغاز کرد و در جوهره خود مبشّر جاهلیتی مدرن شد و استعمار و استعمارگری را توجیه عقلانی و منطقی نمود. لیبرالیستها به جز اقلیتی اندک استعمار را تأیید نمودند و حتی کوشیدند تا ایدئولوژی مشروعیت بخشی را برای دولتهای اقتدارگرا و سلطه‏گر بر کشورهای جهان سوم فراهم آوردند:
«در اروپای قرن نوزده، لیبرالیسم و استعمار در کنار یکدیگر شکل گرفتند. لیبرالها بجز نوادری از ایشان، استعمار را تأیید نموده و ایدئولوژی مشروعیت بخشی را برای آن فراهم نمودند.»2
«لیبرالها برای توجیه حکومت استعماری می‏بایست نشان می‏دادند که انگلیسیها می‏توانند چیزی به مستعمرات خود ارائه کنند که اینان سخت به آن «نیازمندند» و بدون کمک آن قادر به کسب آن نیستند و همچنین می‏بایست نشان می‏دادند که این موهبت چنان «ارزشمند» است که به پرداخت هرگونه بهای اقتصادی و سیاسی مورد درخواستش نیز می‏ارزد. منطق توجیه استعماری مستلزم انطباق کامل هدایای انگلیسی با نیازهای مستعمرات و قدرت انگلیسیها با ضعف بومیان بود.»3
جان استوارت میل، از پیشگامان لیبرالیسم اروپا، سخت شیفته این نکته است که جوامع غیراروپایی و به تعبیر او غیر متمدن، راهی جز قبول سلطه اروپا ندارند و این نکته را با شدت هر چه تمام پیگیری می‏کند که ایدئولوژی پذیرش سلطه را نهایی کند. او جوامع انسانی را به دو تیره تقسیم می‏نماید، تیره و گروهی که به حد اعلای بلوغ فکری و مدنیت دست یافته‏اند و عقلانیتشان به بلوغ رسیده و گروهی که در دوران طفولیت باقی مانده‏اند و عقب‏مانده می‏باشند و در مورد آفریقا می‏گوید آنها «هزاران سال بی‏حرکت مانده‏اند».4 او در نهایت فتوای مشروعیت بخشیدن به استعمار را صادر می‏کند و می‏گوید:
«اگر قرار باشد که اینان اصلاح شوند، این کار باید توسط خارجیان انجام پذیرد.»5
«میل بر این اعتقاد بود که همان‏طور که یک جامعه متمدن حق دارد بر یک جامعه بدوی یا نیمه متمدن حکومت کند، همان‏طور نیز یک گروه یا ملیّت متمدّنتر در درون یک جامعه متمدن نیز حق دارد گروههای پست‏تر را جذب نموده و بر آنها مسلط شود.»6
میل در مورد فرانسه معتقد است که اگربرتون‏ها و باسکها در ملت فرانسه جذب می‏شدند و به آنها فرصت مشارکت و نفوذ در فرانسه داده می‏شد، کاملاً به نفع فرانسویان بود، پس اگر کوهپایه‏نشین‏های اسکاتلندی و ولزیها هم در شیوه زندگی انگلیسی جذب می‏شدند، به همان ترتیب سودمند بود. او می‏گوید:
«به طور کلّی جوامع عقب‏مانده نیازمند متمدن شدن هستند و فقط اروپاییها می‏توانند این کار را در حق ملتها انجام دهند.»7
در نظر میل، اصول لیبرالیسم، جهانشمول هستند؛ هر چند از خاستگاهی اروپایی برخوردارند. در این تفکر، تساهل و تسامح، آزادی و حق انتخاب، قرائت خاص خود را دارد و هر قرائتی که با آن همسویی نکند، متهم به «دگماتیسم» خواهد شد. دقیقا همین رویکرد در اندیشه را در لیبرالهای ایرانی از گذشته تاکنون مشاهده می‏کنیم؛ مثلاً آخوندزاده «میرزا فتحعلی» که از اولین پیشگامان لیبرالیسم در ایران است، دقیقا عقایدش برگرفته از عقاید اروپایی است؛ چه در زمینه ادیان، و چه در زمینه لزوم تسلط خارجی. وی در زمینه ادیان می‏گوید:
«ملل یوروپا خصوصا انگلیس و فرانسه و ینگی دنیا که از قید عقاید باطله وارسته، پیرو عقل و حکمت شده‏اند، در علوم و صنایع روزبروز و ساعت بساعت در ترقی هستند. چه اختراعات غریبه و چه ایجادات عجیبه از نتیجه علم ایشان در عالم ظهور کرده، موجب سعادت و آسایش بنی نوع بشر گردیده است... . مصنف نسخه کمال‏الدوله نیز در عقیده حکمای فرنگستان است؛ یعنی لیبرال و از سالکان مسلک پروقره (ترقی و پیشرفت) و طالبان سیویلزه (تمدن) است. منظورش این است که مابین ملت او نیز، در کل اصناف مردم، انتشار علوم و صنایع صورت یابد و برای کامیابی از این آرزو و به قدر استطاعت به وسایلی چند چنگ زده است که تغییر خط نیز یکی از آن وسایل است و می‏خواهد در مزرع ضمیر ملّت او نیز، تخم غیرت و ناموس و ملت دوستی و وطن‏پرستی و عدالت و مساوات کاشته شود و نفاق مبدل به اتفاق گردد و ذلت و فقر و فاقه رفع شده، عزت و قدرت و مکنت پیدا گردد و این منظور و آرزو هرگز تحقق نخواهد پذیرفت مگر به هدماساس عقاید دینیه که پرده بصیرت مردم شده، ایشان رااز ترقیات در امور دنیویه مانع می‏آید.»8
«الآن در کل فرنگستان و ینگی دنیا، این مسأله دایر است که آیا عقاید باطله یعنی اعتقادات دینیه موجب سعادت ملک و ملت است، یا این که موجب ذلت ملک و ملّت است؟ کل فیلسوفان آن اقالیم متفق‏اند در این که اعتقادات دینیه موجب ذلت ملک و ملت است در هر خصوص.»9
چنان که می‏بینیم، یکی از ویژگیهای اساسی لیبرالیسم در ایران، مبارزه با دین است و ویژگی دیگرش، غربی شدن و در اندیشه سلطه بیگانه بودن می‏باشد؛ چنان‏که فرد یاد شده، کعبه آمال و آرزوهای خود را غرب می‏داند:
«این حالت نیز در مزاج ایرانیان رسوخ دارد که به دانش خودشان اعتماد می‏کنند و هیچ گونه مصلحت‏نمایی را از دیگران قبول نمی‏نمایند و بدین سبب تا امروز از امم سیویلزه شده در عقب مانده‏اند، بابا! اول آدم باید مقلد و مقتبس شود و بعد از تکمیل یافتن در علوم و فنون، به دیگران مجتهد و راهنما گردد، امم یوروپا اختراعات و ایجادات را از یکدیگر اقتباس کرده‏اند که بدین درجه کمال و معرفت رسیده‏اند.»10
تفاوت جوهری و ساختاری
فرهنگ اسلامی و لیبرالی
دو فرهنگ اسلام و لیبرالیسم، در ذات و جوهرشان با هم تفاوت دارند و از این‏رو، در مقام کارآمدی آن جوهره‏ای که اصیل و پایاست، توفیق به دست می‏آورد و فرهنگ غیر پایدار همچون کفِ روی آبی است که بزودی نابود می‏گردد. فرهنگ اسلامی با ویژگیهایی همانند باور به توحید، ولایتمداری، عنصر تکلیف، حق‏گرایی و حق‏مداری، خیر و فضیلت و... کارآمدی خود را در عمل نشان می‏دهد، حال آن که فرهنگ لیبرالی، به دلیل تکیه بر آزادیخواهی‏های مطلق فردی، نفی مطلق بودن ارزشها و حکم به نسبیت اخلاق و فضیلتها و خیرات و نیز به دلیل نگاه حیوانی به انسان، دیگر نخواهد توانست به نقش کارکردی خود ادامه دهد و به رغم ظاهرسازی فریبکارانه‏اش توسط دلدادگان بی‏هویت لیبرالیسم، کارآمدی خود را در تمام مقوله‏های سعادت‏زای فرد و جامعه از دست داده است: «انّ الباطل کان زهوقا» (اسراء/81) که باطل از بین رفتنی است.
جایگاه فرهنگ اسلامی و لیبرالی
در امور قدسی
اعتقاد به قدسیتها و در نظر داشتن امور مقدس، یکی از گرایشهای عمیق و باطنی روح انسان است. این قضیه در همه انسانها به طور یکسان در عین وجود تمایزهای ظاهری نهفته است و انسان به حکم انسان بودن و خمیرمایه قدسی داشتن به سمت این امور مقدس کشیده می‏شود. فرهنگ اسلامی جوهره‏ای قدسی و معنوی دارد و انسانها را در مرحله نخست، به سمت این امور متعالی سوق می‏دهد. مقوله خدا، آخرت، اخلاق، عبادت، نیایش، تکلیف و... مقوله‏هایی ارزشی و قدسی هستند که اهمیّت فوق‏العاده‏ای در فرهنگ اسلامی یافته‏اند و از همین رهگذر، ایمان مذهبی و قدسی از ارزشی والا برخوردار است:
«آن چیزی که لازم است مورد توجّه واقع شود این است که تنها ایمان مذهبی قادر است انسان را به صورت یک مؤمن واقعی درآورد، هم خودخواهی و خودپرستی را تحت‏الشعاع ایمان و عقیده و مسلک قرار دهد و هم نوعی «تعبد» و «تسلیم» در فرد ایجاد کند، به طوری که انسان در کوچکترین مسأله‏ای که مکتب عرضه می‏دارد به خود تردیدی راه ندهد و هم آن را به صورت یک شیئی عزیز و محبوب و گرانبها درآورد، در حدّی که زندگی بدون آن برایش هیچ و پوچ و بی‏معنی باشد.»11
«گرایشهای ایمانی مذهبی موجب آن است که انسان تلاشهایی علی‏رغم گرایشهای طبیعی فردی انجام دهد و احیانا هستی و حیثیت خود را در راه ایمان خویش فدا سازد. این در صورتی میسر است که ایده انسان جنبه تقدس پیدا کند و حاکمیّت مطلق بر وجود انسان بیابد. تنها نیروی مذهبی است که قادر است به ایده‏ها تقدّس ببخشد و حکم آنها را در کمال قدرت بر انسان جاری سازد.»12
البتّه در مکتبهای دیگر پاره‏ای از حرکتهای انسانی صورت می‏گیرد که معمولاً در اثر غلبه ظلم و به حد نهایت رسیدن استضعاف ملتها پیش می‏آید، ولی جنبه قدسی و ماورایی ندارد، حال آن که مقوله مبارزه و تحرکات اجتماعی دراندیشه و فرهنگ اسلامی با قداستها درمی‏آمیزد و به عنوان یک تکلیف و وظیفه خود را نشان می‏دهد. در فرهنگ اسلامی، مبارزه، نامش «جهاد» و کشته در این راه «شهید» نامیده می‏شود، حال آن که در فرهنگ غیردینی چنین مسائلی وجود ندارد:
«گاهی افرادی نه از راه ایده و عقیده مذهبی بلکه تحت فشار عقده‏ها، کینه‏توزی‏ها، انتقام‏گیری‏ها و بالاخره به صورت عکس‏العمل شدید در برابر احساس فشارها و ستمها دست به فداکاری می‏زنند و از جان و مال و همه حیثیات خود می‏گذرند، همچنانکه نظایرش را در گوشه و کنار جهان می‏بینیم، ولی تفاوت یک ایده مذهبی و غیرمذهبی این است که آن جا که پای عقیده مذهبی به میان آید و به ایده قداست ببخشد، فداکاری‏ها از روی کمال رضایت و به طور طبیعی صورت می‏گیرد. فرق است میان کاری که از روی رضا و ایمان صورت گیرد که نوعی انتخاب است، با کاری که تحت تأثیر عقده‏ها و فشارهای ناراحت‏کننده درونی صورت می‏گیرد که نوعی انفجار است.»13
همین مسأله، راز اصلی کارآمدی فرهنگ اسلامی است.
در برابر، در فرهنگ لیبرالی تلاش گسترده‏ای برای زدودن قدسیتها و عقلانی ساختن امور صورت می‏گیرد؛ بدین‏سان لیبرالیستها در راستای پروژه عقلانی کردن زندگی امور قدسی را اموری خلاف عقل و حکمت و تدبیر بشری وانمود می‏کنند:
«امروز خرابی کل دنیا از این جهت است که طوایف آسیا، عموما و طوایف یوروپا، خصوصا، به واسطه ظهور پیغمبران از اقلیم آسیا که مولد ادیان است و از این جا ادیان به یوروپا مستولی شده است و به واسطه مواعظ وصیّان و امامان و نایبان و خلفای ایشان که بعد از پیغمبران به ترویج ادیان کوشیده‏اند و در اعتقاد مردم به درجه مقدسی و ولایت رسیده‏اند، عقل انسانی را که اثری است از آثار انوار الوهیت... از درجه شرافت و اعتماد انداخته تا امروز در حبس ابدی نگاه داشته، در امورات و خیالات اصلاً آن را سند و حجت نمی‏شمارند و نقل را همیشه بر آن مرجح و غالب می‏دانند؛ مثلاً عقل به قوت علوم عقلیه قبول نمی‏کند که عیسی فرزند خداست که از حضرت مریم متولد شد و مرده‏ها را زنده کرد و حضرت مریم در حالت بکارت بدون مقاربت مرد از روح خداوندی به حضرت عیسی حامله گشت، ولیکن حواریون و اولیای دین می‏گویند که به تحقیق و علوم عقل نباید اعتماد کرد. حقیقت همان است که انجیل خبر می‏دهد و پیشینیان تصدیق کرده‏اند و با تواتر به ما رسیده است... . پس سعادت و فیروزی نوع بشر وقتی رو خواهد داد که عقل انسانی کلیّتا خواه در آسیا، خواه در یوروپا، از حبس ابدی خلاص شود و در امورات و خیالات، تنها عقل بشری سند و حجت گردد و حاکم مطلق باشد نه نقل.»14
بدین‏سان این فرد لیبرال، تنها راه سعادت بشر را آزادی از قید مذهب و دین می‏پندارد؛ مذهب و دینی که نیاز ذاتی و اصلی و نهایی روح بشر است و تا بشر به آن دست نیابد، خلاصی نخواهد یافت. وی در مورد دیگر، به عالمان دین، خطاب کرده، جسورانه می‏نویسد:
«ای عالمان دین، چرا بیچاره عوام را از نعمات پروردگار عالم محروم می‏سازید؟ چرا عیش او را تلخ می‏کنید و چرا نمی‏گذارید علوم و صنایع یاد بگیرد؟ دنیا محل اقتباس است. امّا بدانید که جهنم و بهشت مسلمانان هر دو در شمار لغویات است! در واقع، جهنم، خود مجلس وعظ واعظان است!»15
چنان که یاد شد، یکی از تلاشهای پیگیر و جدی فرهنگ لیبرالی، قدسیت‏زدایی و در نهایت تخلیه ایدئولوژیکی جوامع است، که متأسفانه این تلاش توانسته است تا حدود زیادی کار خود را انجام دهد و حداقل بی‏تفاوتی مذهبی را بر جوامع اسلامی حاکم نماید.
بد نیست اشاره‏ای به اهمیّت امور قدسی از بیان ویلیام جیمز و ضرورت این امور داشته باشیم. ویلیام جیمز در زمینه ضرورت دینداری می‏نویسد:
«هنگامی که در نبرد زندگی، همه امیدها بر باد می‏رود، وقتی که دنیا به آدمی پشت می‏کند، احساسات مذهبی دست اندرکار شده، در اندرون ما چنان شور و هیجانی برپا می‏سازد که ما را جوان کرده و زندگی درونی ما را که تیره و تار بوده است دگرگون می‏سازد. اگر بخواهیم برای مذهب یک معنای قاطع و منجزی قائل شویم باید آن را میدان پردامنه و پرشور و حرارت معنوی و قدسی دانست که بر همه چیز غلبه می‏کند. در این جاست که اخلاق سرفرود آورده، میدان را برای رقیب خالی می‏کند، به دارالامن مذهب که رسیدیم می‏بینیم که از همه تلاشها و ناراحتی‏ها گذشته، در جلوی خود آینده‏ای از سعادت ابدی داشته و سرود دل‏انگیز هماهنگی جهان هستی، مدام، گوش ما را نوازش می‏دهد، این احساس لذت مدام و مطلق در هیچ جا جز در مذهب یافت نمی‏شود.»16
در فرهنگ اسلامی بر عنصر ایمان و دین و قدسیت تأکید فراوان و گسترده‏ای می‏شود؛ چنان که قرآن مجید، امور قدسی و اعتقاد به آنها را هماهنگی بشر با سیر کلی آفرینش می‏داند:
«افغیر دین اللّه‏ یبغون وله اسلم من فی السموات والارض»آل‏عمران /82
آیا چیزی دیگر به غیر آیین و کیش الهی را جست‏وجو می‏کنند، در حالی که هر که در آسمانها و زمین است سر بر فرمان اوست.
جالب این جاست که لیبرال ایرانی، آزادی را در رهایی از مذهب و دین می‏داند، ولی تولستوی حکیم روسی می‏گوید: «ایمان همان چیزی است که مردم با آن زندگی می‏کنند.»
لیبرالیسم استعدادهای الهی نهفته در ذات انسان و نهانگاه وجود بشر را از میان می‏برد و انگیزه‏های عالی و بلند را از او بازمی‏ستاند؛ در نتیجه سردی، افسردگی، و پوچ‏گرایی را در پی می‏آورد، چنان‏که فلسفه‏هایی همچون اگزیستانسیالیسم و رویکردهایی همچون نیهیلیسم در غرب رخ می‏نماید و همین نکته‏ها راز کارآمدی نهایی فرهنگ اسلامی و راز بن‏بست کارآمدی فرهنگ لیبرالی به شمار می‏رود.
فرهنگ اسلامی
نمادی از حق و ماندگاری
فرهنگ اسلامی، جریان کلی هستی را جریان حق دانسته، آن را اصیل معرفی می‏نماید و آموزه‏های خود را بر مدار همین حق استوار ساخته، بدون دلهره و دغدغه و اضطرابی بر حقانیت آنها پای می‏فشرد و آن را دین نهایی بشر معرفی می‏کند:
«هو الذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحقّ لیظهره علی الدّین کلّه ولو کره المشرکون»توبه /33او خدایی است که پیامبرش را بر دین حق فرستاده، تا او را بر همه ادیان در عین ناخشنودی مشرکان غلبه دهد.
فرهنگ اسلامی، به‏سبب انطباق کامل با فطرت بشری دارای تاریخ مصرف نیست، به این معنی که نیاز به آن دوره مشخص و معینی ندارد، بلکه دین و فرهنگ اسلامی، فرهنگ فطری همواره بشر در سیر مدام تاریخی است.
علاّمه شهید مطهری، به نقل از ویل‏دورانت که خودش ضد دین بوده است، چنین نقل می‏کند:
«دین صد جان دارد، هر چیزی اگر یکبار میرانده شود، برای همیشه می‏میرد، مگر دین که اگر صد نوبت میرانده شود باز زنده می‏شود.»17
بدین‏سان باید این نکته را از صمیم دل باور داشت که هر چند تلاشهای دین‏زدایی صورت پذیرد، نخواهد توانست گوهر دین را به گوشه عزلت سوق دهد و راز کارآمدی و کارآیی و ماندگاری عظیم دین، همین فطری بودن و هماهنگی کلی آن با جریان حق است.
این نکته، چیزی است که فرد لیبرال، بر اثر این که خواهشهای نفسانی بر فطرت درونی او غلبه کرده نمی‏فهمد و لذا دین را، باری اضافی بر بشر نهادن می‏پندارد، و پیامبران را عامل اسارت انسان ولذا رهایی از قید مذهب و دین و تعالیم پیامبران را آزادی تفسیر می‏کند و همین نقطه جوهری افتراق فرهنگ اسلامی با فرهنگ لیبرالی است.
لیبرالیسم، کفی بر آب
با توجّه به جوهره لیبرالیسم و با اصالت دادن به عقلانیّت بشری، که به طور غالب، سر از نفسانیت فرد درآورده، تنور شهوت فردی را در فضای آزادی مطلقی گدازان می‏سازد، هیچ نسبتی با ماندگاری نمی‏یابد؛ چرا که خلاف طبع است و گفته‏اند «القسر لایدوم.» یعنی امر غیرطبیعی ماندگار نمی‏ماند.
منطقی که با آن، قرآن مجید سخن می‏گوید، منطق حقیقت است و هرچه را که غیر جریان حق باشد، باطل دانسته، حکم به فنای آن می‏نماید و آن را به مثابه کفی برروی آب می‏داند که حقیقتی ندارد و فقط نمودی در ظاهر یافته است:
«انزل من السماء ماءً فسالت اودیة بقدرها فاحتمل السیل زبدا رابیا و ممّا یوقدون علیه فی النار ابتغاء حلیة او متاع زبد مثله کذلک یضرب اللّه‏ الحقّ والباطلفامّا الزّبد فیذهب جفاءً و امّا ما ینفع الناس فیمکث فی‏الارض کذلک یضرب‏اللّه‏ الامثال»
رعد /18
خداوند از آسمان آبی فرو فرستاد، در اثر ریزش این آب بر کوهها و بلندیها، سیلی در رودخانه‏ها به اندازه ظرفیتشان به راه افتاد. پس این سیل، کفی بلند را روی خود حمل کرد، همان‏گونه که وقتی فلزی در آتش گداخته شود تا از آن زیوری یا کالایی سازند، چنین کفی بدهد. این چنین خداوند حق و باطل را مَثَل می‏زند، امّا کف می‏رود و نابود می‏شود (زیرا حقیقتی ندارد و برگرفته از شلاقهای آب است)، امّا آنچه به مردم سود می‏رساند در زمین باقی می‏ماند، خدا این‏گونه مَثَلها را بیان می‏دارد.
با توجّه به این که باطل همواره از نیروی حق استفاده می‏کند و از کلماتی حق‏نما بهره می‏جوید، لیبرالیسم نیز از کلماتی زیبا و فریبنده بهره می‏گیرد و از مقوله‏هایی همچون انسانیت، عقلانیّت، شرافت، حقوق بشر، آزادی و.... دم می‏زند؛ زیرا انسانهایی هم که در اروپا و غرب به سر می‏برند، از نظر حق‏گرایی و حق‏خواهی تفاوتی با هیچ یک از انسانهای دیگر ندارند؛ از این‏رو، لیبرالیستهای زراندوز مقام پرست و استعمارگر، با بهره‏گیری از کلمات زیبا و آمیخته با حق می‏کوشند ذهنیتها را به سمت خود متمایل نمایند؛ امّا حقیقت این است که روزی همین انسانهای دربند درخواهند یافت که طرفداران لیبرالیسم، به نام آزادی، چه جنایتهایی را بر آنها وارد کرده‏اند. آن گاه است که کف بودن لیبرالیسم نمودار و هویدا خواهد گشت.
با نقل سخنی از علاّمه شهید مطهری، این بخش را به پایان می‏بریم.
ایشان می‏گوید:
«اگر شما رادیوهای مختلف دنیا را گوش کنید، از هیچ یک از این رادیوها نمی‏شنوید که اسم زورگویی را ببرد یا بگوید ما می‏خواهیم ظلم کنیم یا منافع کشورهای دیگر را بدزدیم و غارت کنیم، بلکه همه دم از صلح می‏زنند، دم از آزادی می‏زنند، دم از حقوق بشر می‏زنند. در صورتی که اکثر و شاید همه آنها دروغ می‏گویند؛ یعنی آنها می‏خواهند در پناه این الفاظ زندگی کنند؛ در پناه آزادی، آزادی را می‏کشند، چنان که گفته‏اند: «ای آزادی! به نام تو در دنیا چه جنایتها که نشد». این معنای تغذیهباطل از حق است. ناصرالدّین شاه یا هارون الرشید یا معاویه هم نیروی باطل خود را از نیروی حق مردم گرفتند و گرنه از خودشان نیرویی نداشتند.»18
امید است که سراب لیبرالیسم و حقیقت فرهنگ اسلامی را با تبلیغ مبتنی بر اصول و معیارهای حق و عقلانیّت بدرستی نشان دهیم.
پی‏نوشتها
1 . نهج‏البلاغه، تصحیح صبحی صالح، خطبه 26.
2 . روزنامه عصر ما، سال 3، ش 52، چهارشنبه 14 شهریور 1375، ص 2.
3 . همان.
4 . بنگرید به: جان استوارت میل، آزادی و دولت منتخب.
5 . همان.
6 . روزنامه عصر ما، شماره 52، ص 2.
7 . بنگرید به: آزادی و دولت منتخب.
8 . آدمیت، اندیشه‏ها، ص191.
9 . فتحعلی آخوندزاده، الفبای جدید و مکتوبات، به کوشش محمّد حمیدزاده، ص139.
10 . همان.
11 . شهید مطهری، مجموعه آثار، ج2، ص 40.
12 . همان.
13 . همان.
14 . الفبای جدید و مکتوبات، ص190.
15 . اندیشه‏ها، ص200.
16 . ویلیام جیمز، دین و روان، ترجمه مهدی قاینی، ص27.
17 . شهید مطهری، مجموعه آثار، ج3، ص 384.
18 . همان، ج 3، ص 442.

تبلیغات