کاوشی مقایسه ای در مقوله کار آمدی فرهنگ اسلامی و لیبرالی (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
نگاهی به زمینههای شکلگیری وهدفهای فرهنگ اسلامی
فرهنگ اسلامی با توجّه به زمینههای شکلگیری و انگیزهها و هدفهای خود، الهی و انسانی است؛ زیرا در فضایی شکل گرفت که جاهلیتی عمیق جامعه انسانی را فراگرفته بود این جاهلیت مختص به عربستان نبود، بلکه تمام کشورهای بزرگ آن روز دچار اخلاقیات و فرهنگهای سخیفی بودند؛ هر چند در میان همه آنها عربستان از موقعیتی ویژه برخوردار بود. در آن جا تعصبات قبیلگی و بر اثر آن غارت اموال یکدیگر و کشتن افراد بیداد میکرد. قبایل همواره به جنگ با یکدیگر میپرداختند و معتقد بودند که «خون را جز خون نمیشوید». گاهی اعضای قبیله را از خود طرد میکردند و شخص مطرود دیگر عضو قبیله به شمار نمیرفت و دیگران میتوانستند او را بدون هیچ مانعی بکشند.
زن از پایگاه اجتماعی مناسبی بهرهمند نبود، برای به تصرف درآوردن زنان زیبا جنگها و نزاعهایی طولانی درمیگرفت وچنین بود که زنده به گور کردن دختران امری طبیعی و معمول قلمداد میشد و دیگر رنجها و جاهلیتهایی که زندگی انسان را آمیزهای از جهل و تجاوز ساخته بود.
امام علی علیهالسلام در وصف آنان میفرماید:
«خدا محمّد را فرستاد تا جهانیان را از راه و رسمی که در پیش گرفتند بیم دهد و او را امین دستورهای آسمانی خود قرار داد. در آن حال، شما ای گروه عرب، بدترین دین را داشتید و در بدترین سرزمین زندگی میکردید، در بین سنگهای خشن و مارهای گزنده میخوابیدید، از آب تیره مینوشیدید، غذای خوبی نداشتید، خون یکدیگر میریختید، پیوند خویش را از نزدیکان میبریدید و با آنان ستیزه میکردید، بتها در میان شما برپا بود و گناهان، دست و بال شما را بسته بود.»1
همانند این وضعیّت، در ایران دیده میشود و البتّه شاید به نوعی خفتبارتر؛ زیرا خسرو پرویز بساطی ظالمانه و آمیخته با عیاشی و شهوترانی را گسترده بود و رعایای بیچاره در نهایت عسرت و فلاکت زندگی میکردند.
در امپراتوری روم شرقی، چین، فرانسه، ایتالیا، انگلیس، اسپانیا و... نظامهای استبدادی و ظالمانهای حکومت میکرد.
در چنین وضعیتی اسلام و فرهنگ بالنده و حیاتبخش آن تجلّی نمود و تمدنی عظیم و انسانی را به شکل معجزهگونه پایهریزی کرد؛ تمدنی که توانست در کمتر از ربع قرن، دنیا را به خود متوجه سازد و همه فرهنگهای دیگر را تحت تأثیر قرار دهد و بتدریج آنها را مضمحل سازد؛ نظیر فرهنگ جاهلی عربی، ایرانی، رومی و یونانی و... یا به نوعی آنها را متوجه تعالیم حیاتبخش خود سازد؛ مانند فرهنگ حاکم بر فرانسه، سیسیل و... .
زمینههای پیدایش لیبرالیسم
فرهنگ لیبرالی که در اروپای مسیحی شکل گرفت، در کلیت خویش علیه همه ارزشهای قدسی و ماورایی به وجود آمد، گرچه مسیحیت انحرافی در این میان نقشی منفی بازی کرد؛ یعنی نتوانست انسانها را در مسیر حیاتی فطری انسانی و عقلانی وادار به حرکت کند، لذا حرکتهای لیبرالیستی در نهایت یک مواجهه خصمانه را با کلیت دیانت آغاز کرد و در جوهره خود مبشّر جاهلیتی مدرن شد و استعمار و استعمارگری را توجیه عقلانی و منطقی نمود. لیبرالیستها به جز اقلیتی اندک استعمار را تأیید نمودند و حتی کوشیدند تا ایدئولوژی مشروعیت بخشی را برای دولتهای اقتدارگرا و سلطهگر بر کشورهای جهان سوم فراهم آوردند:
«در اروپای قرن نوزده، لیبرالیسم و استعمار در کنار یکدیگر شکل گرفتند. لیبرالها بجز نوادری از ایشان، استعمار را تأیید نموده و ایدئولوژی مشروعیت بخشی را برای آن فراهم نمودند.»2
«لیبرالها برای توجیه حکومت استعماری میبایست نشان میدادند که انگلیسیها میتوانند چیزی به مستعمرات خود ارائه کنند که اینان سخت به آن «نیازمندند» و بدون کمک آن قادر به کسب آن نیستند و همچنین میبایست نشان میدادند که این موهبت چنان «ارزشمند» است که به پرداخت هرگونه بهای اقتصادی و سیاسی مورد درخواستش نیز میارزد. منطق توجیه استعماری مستلزم انطباق کامل هدایای انگلیسی با نیازهای مستعمرات و قدرت انگلیسیها با ضعف بومیان بود.»3
جان استوارت میل، از پیشگامان لیبرالیسم اروپا، سخت شیفته این نکته است که جوامع غیراروپایی و به تعبیر او غیر متمدن، راهی جز قبول سلطه اروپا ندارند و این نکته را با شدت هر چه تمام پیگیری میکند که ایدئولوژی پذیرش سلطه را نهایی کند. او جوامع انسانی را به دو تیره تقسیم مینماید، تیره و گروهی که به حد اعلای بلوغ فکری و مدنیت دست یافتهاند و عقلانیتشان به بلوغ رسیده و گروهی که در دوران طفولیت باقی ماندهاند و عقبمانده میباشند و در مورد آفریقا میگوید آنها «هزاران سال بیحرکت ماندهاند».4 او در نهایت فتوای مشروعیت بخشیدن به استعمار را صادر میکند و میگوید:
«اگر قرار باشد که اینان اصلاح شوند، این کار باید توسط خارجیان انجام پذیرد.»5
«میل بر این اعتقاد بود که همانطور که یک جامعه متمدن حق دارد بر یک جامعه بدوی یا نیمه متمدن حکومت کند، همانطور نیز یک گروه یا ملیّت متمدّنتر در درون یک جامعه متمدن نیز حق دارد گروههای پستتر را جذب نموده و بر آنها مسلط شود.»6
میل در مورد فرانسه معتقد است که اگربرتونها و باسکها در ملت فرانسه جذب میشدند و به آنها فرصت مشارکت و نفوذ در فرانسه داده میشد، کاملاً به نفع فرانسویان بود، پس اگر کوهپایهنشینهای اسکاتلندی و ولزیها هم در شیوه زندگی انگلیسی جذب میشدند، به همان ترتیب سودمند بود. او میگوید:
«به طور کلّی جوامع عقبمانده نیازمند متمدن شدن هستند و فقط اروپاییها میتوانند این کار را در حق ملتها انجام دهند.»7
در نظر میل، اصول لیبرالیسم، جهانشمول هستند؛ هر چند از خاستگاهی اروپایی برخوردارند. در این تفکر، تساهل و تسامح، آزادی و حق انتخاب، قرائت خاص خود را دارد و هر قرائتی که با آن همسویی نکند، متهم به «دگماتیسم» خواهد شد. دقیقا همین رویکرد در اندیشه را در لیبرالهای ایرانی از گذشته تاکنون مشاهده میکنیم؛ مثلاً آخوندزاده «میرزا فتحعلی» که از اولین پیشگامان لیبرالیسم در ایران است، دقیقا عقایدش برگرفته از عقاید اروپایی است؛ چه در زمینه ادیان، و چه در زمینه لزوم تسلط خارجی. وی در زمینه ادیان میگوید:
«ملل یوروپا خصوصا انگلیس و فرانسه و ینگی دنیا که از قید عقاید باطله وارسته، پیرو عقل و حکمت شدهاند، در علوم و صنایع روزبروز و ساعت بساعت در ترقی هستند. چه اختراعات غریبه و چه ایجادات عجیبه از نتیجه علم ایشان در عالم ظهور کرده، موجب سعادت و آسایش بنی نوع بشر گردیده است... . مصنف نسخه کمالالدوله نیز در عقیده حکمای فرنگستان است؛ یعنی لیبرال و از سالکان مسلک پروقره (ترقی و پیشرفت) و طالبان سیویلزه (تمدن) است. منظورش این است که مابین ملت او نیز، در کل اصناف مردم، انتشار علوم و صنایع صورت یابد و برای کامیابی از این آرزو و به قدر استطاعت به وسایلی چند چنگ زده است که تغییر خط نیز یکی از آن وسایل است و میخواهد در مزرع ضمیر ملّت او نیز، تخم غیرت و ناموس و ملت دوستی و وطنپرستی و عدالت و مساوات کاشته شود و نفاق مبدل به اتفاق گردد و ذلت و فقر و فاقه رفع شده، عزت و قدرت و مکنت پیدا گردد و این منظور و آرزو هرگز تحقق نخواهد پذیرفت مگر به هدماساس عقاید دینیه که پرده بصیرت مردم شده، ایشان رااز ترقیات در امور دنیویه مانع میآید.»8
«الآن در کل فرنگستان و ینگی دنیا، این مسأله دایر است که آیا عقاید باطله یعنی اعتقادات دینیه موجب سعادت ملک و ملت است، یا این که موجب ذلت ملک و ملّت است؟ کل فیلسوفان آن اقالیم متفقاند در این که اعتقادات دینیه موجب ذلت ملک و ملت است در هر خصوص.»9
چنان که میبینیم، یکی از ویژگیهای اساسی لیبرالیسم در ایران، مبارزه با دین است و ویژگی دیگرش، غربی شدن و در اندیشه سلطه بیگانه بودن میباشد؛ چنانکه فرد یاد شده، کعبه آمال و آرزوهای خود را غرب میداند:
«این حالت نیز در مزاج ایرانیان رسوخ دارد که به دانش خودشان اعتماد میکنند و هیچ گونه مصلحتنمایی را از دیگران قبول نمینمایند و بدین سبب تا امروز از امم سیویلزه شده در عقب ماندهاند، بابا! اول آدم باید مقلد و مقتبس شود و بعد از تکمیل یافتن در علوم و فنون، به دیگران مجتهد و راهنما گردد، امم یوروپا اختراعات و ایجادات را از یکدیگر اقتباس کردهاند که بدین درجه کمال و معرفت رسیدهاند.»10
تفاوت جوهری و ساختاری
فرهنگ اسلامی و لیبرالی
دو فرهنگ اسلام و لیبرالیسم، در ذات و جوهرشان با هم تفاوت دارند و از اینرو، در مقام کارآمدی آن جوهرهای که اصیل و پایاست، توفیق به دست میآورد و فرهنگ غیر پایدار همچون کفِ روی آبی است که بزودی نابود میگردد. فرهنگ اسلامی با ویژگیهایی همانند باور به توحید، ولایتمداری، عنصر تکلیف، حقگرایی و حقمداری، خیر و فضیلت و... کارآمدی خود را در عمل نشان میدهد، حال آن که فرهنگ لیبرالی، به دلیل تکیه بر آزادیخواهیهای مطلق فردی، نفی مطلق بودن ارزشها و حکم به نسبیت اخلاق و فضیلتها و خیرات و نیز به دلیل نگاه حیوانی به انسان، دیگر نخواهد توانست به نقش کارکردی خود ادامه دهد و به رغم ظاهرسازی فریبکارانهاش توسط دلدادگان بیهویت لیبرالیسم، کارآمدی خود را در تمام مقولههای سعادتزای فرد و جامعه از دست داده است: «انّ الباطل کان زهوقا» (اسراء/81) که باطل از بین رفتنی است.
جایگاه فرهنگ اسلامی و لیبرالی
در امور قدسی
اعتقاد به قدسیتها و در نظر داشتن امور مقدس، یکی از گرایشهای عمیق و باطنی روح انسان است. این قضیه در همه انسانها به طور یکسان در عین وجود تمایزهای ظاهری نهفته است و انسان به حکم انسان بودن و خمیرمایه قدسی داشتن به سمت این امور مقدس کشیده میشود. فرهنگ اسلامی جوهرهای قدسی و معنوی دارد و انسانها را در مرحله نخست، به سمت این امور متعالی سوق میدهد. مقوله خدا، آخرت، اخلاق، عبادت، نیایش، تکلیف و... مقولههایی ارزشی و قدسی هستند که اهمیّت فوقالعادهای در فرهنگ اسلامی یافتهاند و از همین رهگذر، ایمان مذهبی و قدسی از ارزشی والا برخوردار است:
«آن چیزی که لازم است مورد توجّه واقع شود این است که تنها ایمان مذهبی قادر است انسان را به صورت یک مؤمن واقعی درآورد، هم خودخواهی و خودپرستی را تحتالشعاع ایمان و عقیده و مسلک قرار دهد و هم نوعی «تعبد» و «تسلیم» در فرد ایجاد کند، به طوری که انسان در کوچکترین مسألهای که مکتب عرضه میدارد به خود تردیدی راه ندهد و هم آن را به صورت یک شیئی عزیز و محبوب و گرانبها درآورد، در حدّی که زندگی بدون آن برایش هیچ و پوچ و بیمعنی باشد.»11
«گرایشهای ایمانی مذهبی موجب آن است که انسان تلاشهایی علیرغم گرایشهای طبیعی فردی انجام دهد و احیانا هستی و حیثیت خود را در راه ایمان خویش فدا سازد. این در صورتی میسر است که ایده انسان جنبه تقدس پیدا کند و حاکمیّت مطلق بر وجود انسان بیابد. تنها نیروی مذهبی است که قادر است به ایدهها تقدّس ببخشد و حکم آنها را در کمال قدرت بر انسان جاری سازد.»12
البتّه در مکتبهای دیگر پارهای از حرکتهای انسانی صورت میگیرد که معمولاً در اثر غلبه ظلم و به حد نهایت رسیدن استضعاف ملتها پیش میآید، ولی جنبه قدسی و ماورایی ندارد، حال آن که مقوله مبارزه و تحرکات اجتماعی دراندیشه و فرهنگ اسلامی با قداستها درمیآمیزد و به عنوان یک تکلیف و وظیفه خود را نشان میدهد. در فرهنگ اسلامی، مبارزه، نامش «جهاد» و کشته در این راه «شهید» نامیده میشود، حال آن که در فرهنگ غیردینی چنین مسائلی وجود ندارد:
«گاهی افرادی نه از راه ایده و عقیده مذهبی بلکه تحت فشار عقدهها، کینهتوزیها، انتقامگیریها و بالاخره به صورت عکسالعمل شدید در برابر احساس فشارها و ستمها دست به فداکاری میزنند و از جان و مال و همه حیثیات خود میگذرند، همچنانکه نظایرش را در گوشه و کنار جهان میبینیم، ولی تفاوت یک ایده مذهبی و غیرمذهبی این است که آن جا که پای عقیده مذهبی به میان آید و به ایده قداست ببخشد، فداکاریها از روی کمال رضایت و به طور طبیعی صورت میگیرد. فرق است میان کاری که از روی رضا و ایمان صورت گیرد که نوعی انتخاب است، با کاری که تحت تأثیر عقدهها و فشارهای ناراحتکننده درونی صورت میگیرد که نوعی انفجار است.»13
همین مسأله، راز اصلی کارآمدی فرهنگ اسلامی است.
در برابر، در فرهنگ لیبرالی تلاش گستردهای برای زدودن قدسیتها و عقلانی ساختن امور صورت میگیرد؛ بدینسان لیبرالیستها در راستای پروژه عقلانی کردن زندگی امور قدسی را اموری خلاف عقل و حکمت و تدبیر بشری وانمود میکنند:
«امروز خرابی کل دنیا از این جهت است که طوایف آسیا، عموما و طوایف یوروپا، خصوصا، به واسطه ظهور پیغمبران از اقلیم آسیا که مولد ادیان است و از این جا ادیان به یوروپا مستولی شده است و به واسطه مواعظ وصیّان و امامان و نایبان و خلفای ایشان که بعد از پیغمبران به ترویج ادیان کوشیدهاند و در اعتقاد مردم به درجه مقدسی و ولایت رسیدهاند، عقل انسانی را که اثری است از آثار انوار الوهیت... از درجه شرافت و اعتماد انداخته تا امروز در حبس ابدی نگاه داشته، در امورات و خیالات اصلاً آن را سند و حجت نمیشمارند و نقل را همیشه بر آن مرجح و غالب میدانند؛ مثلاً عقل به قوت علوم عقلیه قبول نمیکند که عیسی فرزند خداست که از حضرت مریم متولد شد و مردهها را زنده کرد و حضرت مریم در حالت بکارت بدون مقاربت مرد از روح خداوندی به حضرت عیسی حامله گشت، ولیکن حواریون و اولیای دین میگویند که به تحقیق و علوم عقل نباید اعتماد کرد. حقیقت همان است که انجیل خبر میدهد و پیشینیان تصدیق کردهاند و با تواتر به ما رسیده است... . پس سعادت و فیروزی نوع بشر وقتی رو خواهد داد که عقل انسانی کلیّتا خواه در آسیا، خواه در یوروپا، از حبس ابدی خلاص شود و در امورات و خیالات، تنها عقل بشری سند و حجت گردد و حاکم مطلق باشد نه نقل.»14
بدینسان این فرد لیبرال، تنها راه سعادت بشر را آزادی از قید مذهب و دین میپندارد؛ مذهب و دینی که نیاز ذاتی و اصلی و نهایی روح بشر است و تا بشر به آن دست نیابد، خلاصی نخواهد یافت. وی در مورد دیگر، به عالمان دین، خطاب کرده، جسورانه مینویسد:
«ای عالمان دین، چرا بیچاره عوام را از نعمات پروردگار عالم محروم میسازید؟ چرا عیش او را تلخ میکنید و چرا نمیگذارید علوم و صنایع یاد بگیرد؟ دنیا محل اقتباس است. امّا بدانید که جهنم و بهشت مسلمانان هر دو در شمار لغویات است! در واقع، جهنم، خود مجلس وعظ واعظان است!»15
چنان که یاد شد، یکی از تلاشهای پیگیر و جدی فرهنگ لیبرالی، قدسیتزدایی و در نهایت تخلیه ایدئولوژیکی جوامع است، که متأسفانه این تلاش توانسته است تا حدود زیادی کار خود را انجام دهد و حداقل بیتفاوتی مذهبی را بر جوامع اسلامی حاکم نماید.
بد نیست اشارهای به اهمیّت امور قدسی از بیان ویلیام جیمز و ضرورت این امور داشته باشیم. ویلیام جیمز در زمینه ضرورت دینداری مینویسد:
«هنگامی که در نبرد زندگی، همه امیدها بر باد میرود، وقتی که دنیا به آدمی پشت میکند، احساسات مذهبی دست اندرکار شده، در اندرون ما چنان شور و هیجانی برپا میسازد که ما را جوان کرده و زندگی درونی ما را که تیره و تار بوده است دگرگون میسازد. اگر بخواهیم برای مذهب یک معنای قاطع و منجزی قائل شویم باید آن را میدان پردامنه و پرشور و حرارت معنوی و قدسی دانست که بر همه چیز غلبه میکند. در این جاست که اخلاق سرفرود آورده، میدان را برای رقیب خالی میکند، به دارالامن مذهب که رسیدیم میبینیم که از همه تلاشها و ناراحتیها گذشته، در جلوی خود آیندهای از سعادت ابدی داشته و سرود دلانگیز هماهنگی جهان هستی، مدام، گوش ما را نوازش میدهد، این احساس لذت مدام و مطلق در هیچ جا جز در مذهب یافت نمیشود.»16
در فرهنگ اسلامی بر عنصر ایمان و دین و قدسیت تأکید فراوان و گستردهای میشود؛ چنان که قرآن مجید، امور قدسی و اعتقاد به آنها را هماهنگی بشر با سیر کلی آفرینش میداند:
«افغیر دین اللّه یبغون وله اسلم من فی السموات والارض»آلعمران /82
آیا چیزی دیگر به غیر آیین و کیش الهی را جستوجو میکنند، در حالی که هر که در آسمانها و زمین است سر بر فرمان اوست.
جالب این جاست که لیبرال ایرانی، آزادی را در رهایی از مذهب و دین میداند، ولی تولستوی حکیم روسی میگوید: «ایمان همان چیزی است که مردم با آن زندگی میکنند.»
لیبرالیسم استعدادهای الهی نهفته در ذات انسان و نهانگاه وجود بشر را از میان میبرد و انگیزههای عالی و بلند را از او بازمیستاند؛ در نتیجه سردی، افسردگی، و پوچگرایی را در پی میآورد، چنانکه فلسفههایی همچون اگزیستانسیالیسم و رویکردهایی همچون نیهیلیسم در غرب رخ مینماید و همین نکتهها راز کارآمدی نهایی فرهنگ اسلامی و راز بنبست کارآمدی فرهنگ لیبرالی به شمار میرود.
فرهنگ اسلامی
نمادی از حق و ماندگاری
فرهنگ اسلامی، جریان کلی هستی را جریان حق دانسته، آن را اصیل معرفی مینماید و آموزههای خود را بر مدار همین حق استوار ساخته، بدون دلهره و دغدغه و اضطرابی بر حقانیت آنها پای میفشرد و آن را دین نهایی بشر معرفی میکند:
«هو الذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحقّ لیظهره علی الدّین کلّه ولو کره المشرکون»توبه /33او خدایی است که پیامبرش را بر دین حق فرستاده، تا او را بر همه ادیان در عین ناخشنودی مشرکان غلبه دهد.
فرهنگ اسلامی، بهسبب انطباق کامل با فطرت بشری دارای تاریخ مصرف نیست، به این معنی که نیاز به آن دوره مشخص و معینی ندارد، بلکه دین و فرهنگ اسلامی، فرهنگ فطری همواره بشر در سیر مدام تاریخی است.
علاّمه شهید مطهری، به نقل از ویلدورانت که خودش ضد دین بوده است، چنین نقل میکند:
«دین صد جان دارد، هر چیزی اگر یکبار میرانده شود، برای همیشه میمیرد، مگر دین که اگر صد نوبت میرانده شود باز زنده میشود.»17
بدینسان باید این نکته را از صمیم دل باور داشت که هر چند تلاشهای دینزدایی صورت پذیرد، نخواهد توانست گوهر دین را به گوشه عزلت سوق دهد و راز کارآمدی و کارآیی و ماندگاری عظیم دین، همین فطری بودن و هماهنگی کلی آن با جریان حق است.
این نکته، چیزی است که فرد لیبرال، بر اثر این که خواهشهای نفسانی بر فطرت درونی او غلبه کرده نمیفهمد و لذا دین را، باری اضافی بر بشر نهادن میپندارد، و پیامبران را عامل اسارت انسان ولذا رهایی از قید مذهب و دین و تعالیم پیامبران را آزادی تفسیر میکند و همین نقطه جوهری افتراق فرهنگ اسلامی با فرهنگ لیبرالی است.
لیبرالیسم، کفی بر آب
با توجّه به جوهره لیبرالیسم و با اصالت دادن به عقلانیّت بشری، که به طور غالب، سر از نفسانیت فرد درآورده، تنور شهوت فردی را در فضای آزادی مطلقی گدازان میسازد، هیچ نسبتی با ماندگاری نمییابد؛ چرا که خلاف طبع است و گفتهاند «القسر لایدوم.» یعنی امر غیرطبیعی ماندگار نمیماند.
منطقی که با آن، قرآن مجید سخن میگوید، منطق حقیقت است و هرچه را که غیر جریان حق باشد، باطل دانسته، حکم به فنای آن مینماید و آن را به مثابه کفی برروی آب میداند که حقیقتی ندارد و فقط نمودی در ظاهر یافته است:
«انزل من السماء ماءً فسالت اودیة بقدرها فاحتمل السیل زبدا رابیا و ممّا یوقدون علیه فی النار ابتغاء حلیة او متاع زبد مثله کذلک یضرب اللّه الحقّ والباطلفامّا الزّبد فیذهب جفاءً و امّا ما ینفع الناس فیمکث فیالارض کذلک یضرباللّه الامثال»
رعد /18
خداوند از آسمان آبی فرو فرستاد، در اثر ریزش این آب بر کوهها و بلندیها، سیلی در رودخانهها به اندازه ظرفیتشان به راه افتاد. پس این سیل، کفی بلند را روی خود حمل کرد، همانگونه که وقتی فلزی در آتش گداخته شود تا از آن زیوری یا کالایی سازند، چنین کفی بدهد. این چنین خداوند حق و باطل را مَثَل میزند، امّا کف میرود و نابود میشود (زیرا حقیقتی ندارد و برگرفته از شلاقهای آب است)، امّا آنچه به مردم سود میرساند در زمین باقی میماند، خدا اینگونه مَثَلها را بیان میدارد.
با توجّه به این که باطل همواره از نیروی حق استفاده میکند و از کلماتی حقنما بهره میجوید، لیبرالیسم نیز از کلماتی زیبا و فریبنده بهره میگیرد و از مقولههایی همچون انسانیت، عقلانیّت، شرافت، حقوق بشر، آزادی و.... دم میزند؛ زیرا انسانهایی هم که در اروپا و غرب به سر میبرند، از نظر حقگرایی و حقخواهی تفاوتی با هیچ یک از انسانهای دیگر ندارند؛ از اینرو، لیبرالیستهای زراندوز مقام پرست و استعمارگر، با بهرهگیری از کلمات زیبا و آمیخته با حق میکوشند ذهنیتها را به سمت خود متمایل نمایند؛ امّا حقیقت این است که روزی همین انسانهای دربند درخواهند یافت که طرفداران لیبرالیسم، به نام آزادی، چه جنایتهایی را بر آنها وارد کردهاند. آن گاه است که کف بودن لیبرالیسم نمودار و هویدا خواهد گشت.
با نقل سخنی از علاّمه شهید مطهری، این بخش را به پایان میبریم.
ایشان میگوید:
«اگر شما رادیوهای مختلف دنیا را گوش کنید، از هیچ یک از این رادیوها نمیشنوید که اسم زورگویی را ببرد یا بگوید ما میخواهیم ظلم کنیم یا منافع کشورهای دیگر را بدزدیم و غارت کنیم، بلکه همه دم از صلح میزنند، دم از آزادی میزنند، دم از حقوق بشر میزنند. در صورتی که اکثر و شاید همه آنها دروغ میگویند؛ یعنی آنها میخواهند در پناه این الفاظ زندگی کنند؛ در پناه آزادی، آزادی را میکشند، چنان که گفتهاند: «ای آزادی! به نام تو در دنیا چه جنایتها که نشد». این معنای تغذیهباطل از حق است. ناصرالدّین شاه یا هارون الرشید یا معاویه هم نیروی باطل خود را از نیروی حق مردم گرفتند و گرنه از خودشان نیرویی نداشتند.»18
امید است که سراب لیبرالیسم و حقیقت فرهنگ اسلامی را با تبلیغ مبتنی بر اصول و معیارهای حق و عقلانیّت بدرستی نشان دهیم.
پینوشتها
1 . نهجالبلاغه، تصحیح صبحی صالح، خطبه 26.
2 . روزنامه عصر ما، سال 3، ش 52، چهارشنبه 14 شهریور 1375، ص 2.
3 . همان.
4 . بنگرید به: جان استوارت میل، آزادی و دولت منتخب.
5 . همان.
6 . روزنامه عصر ما، شماره 52، ص 2.
7 . بنگرید به: آزادی و دولت منتخب.
8 . آدمیت، اندیشهها، ص191.
9 . فتحعلی آخوندزاده، الفبای جدید و مکتوبات، به کوشش محمّد حمیدزاده، ص139.
10 . همان.
11 . شهید مطهری، مجموعه آثار، ج2، ص 40.
12 . همان.
13 . همان.
14 . الفبای جدید و مکتوبات، ص190.
15 . اندیشهها، ص200.
16 . ویلیام جیمز، دین و روان، ترجمه مهدی قاینی، ص27.
17 . شهید مطهری، مجموعه آثار، ج3، ص 384.
18 . همان، ج 3، ص 442.
فرهنگ اسلامی با توجّه به زمینههای شکلگیری و انگیزهها و هدفهای خود، الهی و انسانی است؛ زیرا در فضایی شکل گرفت که جاهلیتی عمیق جامعه انسانی را فراگرفته بود این جاهلیت مختص به عربستان نبود، بلکه تمام کشورهای بزرگ آن روز دچار اخلاقیات و فرهنگهای سخیفی بودند؛ هر چند در میان همه آنها عربستان از موقعیتی ویژه برخوردار بود. در آن جا تعصبات قبیلگی و بر اثر آن غارت اموال یکدیگر و کشتن افراد بیداد میکرد. قبایل همواره به جنگ با یکدیگر میپرداختند و معتقد بودند که «خون را جز خون نمیشوید». گاهی اعضای قبیله را از خود طرد میکردند و شخص مطرود دیگر عضو قبیله به شمار نمیرفت و دیگران میتوانستند او را بدون هیچ مانعی بکشند.
زن از پایگاه اجتماعی مناسبی بهرهمند نبود، برای به تصرف درآوردن زنان زیبا جنگها و نزاعهایی طولانی درمیگرفت وچنین بود که زنده به گور کردن دختران امری طبیعی و معمول قلمداد میشد و دیگر رنجها و جاهلیتهایی که زندگی انسان را آمیزهای از جهل و تجاوز ساخته بود.
امام علی علیهالسلام در وصف آنان میفرماید:
«خدا محمّد را فرستاد تا جهانیان را از راه و رسمی که در پیش گرفتند بیم دهد و او را امین دستورهای آسمانی خود قرار داد. در آن حال، شما ای گروه عرب، بدترین دین را داشتید و در بدترین سرزمین زندگی میکردید، در بین سنگهای خشن و مارهای گزنده میخوابیدید، از آب تیره مینوشیدید، غذای خوبی نداشتید، خون یکدیگر میریختید، پیوند خویش را از نزدیکان میبریدید و با آنان ستیزه میکردید، بتها در میان شما برپا بود و گناهان، دست و بال شما را بسته بود.»1
همانند این وضعیّت، در ایران دیده میشود و البتّه شاید به نوعی خفتبارتر؛ زیرا خسرو پرویز بساطی ظالمانه و آمیخته با عیاشی و شهوترانی را گسترده بود و رعایای بیچاره در نهایت عسرت و فلاکت زندگی میکردند.
در امپراتوری روم شرقی، چین، فرانسه، ایتالیا، انگلیس، اسپانیا و... نظامهای استبدادی و ظالمانهای حکومت میکرد.
در چنین وضعیتی اسلام و فرهنگ بالنده و حیاتبخش آن تجلّی نمود و تمدنی عظیم و انسانی را به شکل معجزهگونه پایهریزی کرد؛ تمدنی که توانست در کمتر از ربع قرن، دنیا را به خود متوجه سازد و همه فرهنگهای دیگر را تحت تأثیر قرار دهد و بتدریج آنها را مضمحل سازد؛ نظیر فرهنگ جاهلی عربی، ایرانی، رومی و یونانی و... یا به نوعی آنها را متوجه تعالیم حیاتبخش خود سازد؛ مانند فرهنگ حاکم بر فرانسه، سیسیل و... .
زمینههای پیدایش لیبرالیسم
فرهنگ لیبرالی که در اروپای مسیحی شکل گرفت، در کلیت خویش علیه همه ارزشهای قدسی و ماورایی به وجود آمد، گرچه مسیحیت انحرافی در این میان نقشی منفی بازی کرد؛ یعنی نتوانست انسانها را در مسیر حیاتی فطری انسانی و عقلانی وادار به حرکت کند، لذا حرکتهای لیبرالیستی در نهایت یک مواجهه خصمانه را با کلیت دیانت آغاز کرد و در جوهره خود مبشّر جاهلیتی مدرن شد و استعمار و استعمارگری را توجیه عقلانی و منطقی نمود. لیبرالیستها به جز اقلیتی اندک استعمار را تأیید نمودند و حتی کوشیدند تا ایدئولوژی مشروعیت بخشی را برای دولتهای اقتدارگرا و سلطهگر بر کشورهای جهان سوم فراهم آوردند:
«در اروپای قرن نوزده، لیبرالیسم و استعمار در کنار یکدیگر شکل گرفتند. لیبرالها بجز نوادری از ایشان، استعمار را تأیید نموده و ایدئولوژی مشروعیت بخشی را برای آن فراهم نمودند.»2
«لیبرالها برای توجیه حکومت استعماری میبایست نشان میدادند که انگلیسیها میتوانند چیزی به مستعمرات خود ارائه کنند که اینان سخت به آن «نیازمندند» و بدون کمک آن قادر به کسب آن نیستند و همچنین میبایست نشان میدادند که این موهبت چنان «ارزشمند» است که به پرداخت هرگونه بهای اقتصادی و سیاسی مورد درخواستش نیز میارزد. منطق توجیه استعماری مستلزم انطباق کامل هدایای انگلیسی با نیازهای مستعمرات و قدرت انگلیسیها با ضعف بومیان بود.»3
جان استوارت میل، از پیشگامان لیبرالیسم اروپا، سخت شیفته این نکته است که جوامع غیراروپایی و به تعبیر او غیر متمدن، راهی جز قبول سلطه اروپا ندارند و این نکته را با شدت هر چه تمام پیگیری میکند که ایدئولوژی پذیرش سلطه را نهایی کند. او جوامع انسانی را به دو تیره تقسیم مینماید، تیره و گروهی که به حد اعلای بلوغ فکری و مدنیت دست یافتهاند و عقلانیتشان به بلوغ رسیده و گروهی که در دوران طفولیت باقی ماندهاند و عقبمانده میباشند و در مورد آفریقا میگوید آنها «هزاران سال بیحرکت ماندهاند».4 او در نهایت فتوای مشروعیت بخشیدن به استعمار را صادر میکند و میگوید:
«اگر قرار باشد که اینان اصلاح شوند، این کار باید توسط خارجیان انجام پذیرد.»5
«میل بر این اعتقاد بود که همانطور که یک جامعه متمدن حق دارد بر یک جامعه بدوی یا نیمه متمدن حکومت کند، همانطور نیز یک گروه یا ملیّت متمدّنتر در درون یک جامعه متمدن نیز حق دارد گروههای پستتر را جذب نموده و بر آنها مسلط شود.»6
میل در مورد فرانسه معتقد است که اگربرتونها و باسکها در ملت فرانسه جذب میشدند و به آنها فرصت مشارکت و نفوذ در فرانسه داده میشد، کاملاً به نفع فرانسویان بود، پس اگر کوهپایهنشینهای اسکاتلندی و ولزیها هم در شیوه زندگی انگلیسی جذب میشدند، به همان ترتیب سودمند بود. او میگوید:
«به طور کلّی جوامع عقبمانده نیازمند متمدن شدن هستند و فقط اروپاییها میتوانند این کار را در حق ملتها انجام دهند.»7
در نظر میل، اصول لیبرالیسم، جهانشمول هستند؛ هر چند از خاستگاهی اروپایی برخوردارند. در این تفکر، تساهل و تسامح، آزادی و حق انتخاب، قرائت خاص خود را دارد و هر قرائتی که با آن همسویی نکند، متهم به «دگماتیسم» خواهد شد. دقیقا همین رویکرد در اندیشه را در لیبرالهای ایرانی از گذشته تاکنون مشاهده میکنیم؛ مثلاً آخوندزاده «میرزا فتحعلی» که از اولین پیشگامان لیبرالیسم در ایران است، دقیقا عقایدش برگرفته از عقاید اروپایی است؛ چه در زمینه ادیان، و چه در زمینه لزوم تسلط خارجی. وی در زمینه ادیان میگوید:
«ملل یوروپا خصوصا انگلیس و فرانسه و ینگی دنیا که از قید عقاید باطله وارسته، پیرو عقل و حکمت شدهاند، در علوم و صنایع روزبروز و ساعت بساعت در ترقی هستند. چه اختراعات غریبه و چه ایجادات عجیبه از نتیجه علم ایشان در عالم ظهور کرده، موجب سعادت و آسایش بنی نوع بشر گردیده است... . مصنف نسخه کمالالدوله نیز در عقیده حکمای فرنگستان است؛ یعنی لیبرال و از سالکان مسلک پروقره (ترقی و پیشرفت) و طالبان سیویلزه (تمدن) است. منظورش این است که مابین ملت او نیز، در کل اصناف مردم، انتشار علوم و صنایع صورت یابد و برای کامیابی از این آرزو و به قدر استطاعت به وسایلی چند چنگ زده است که تغییر خط نیز یکی از آن وسایل است و میخواهد در مزرع ضمیر ملّت او نیز، تخم غیرت و ناموس و ملت دوستی و وطنپرستی و عدالت و مساوات کاشته شود و نفاق مبدل به اتفاق گردد و ذلت و فقر و فاقه رفع شده، عزت و قدرت و مکنت پیدا گردد و این منظور و آرزو هرگز تحقق نخواهد پذیرفت مگر به هدماساس عقاید دینیه که پرده بصیرت مردم شده، ایشان رااز ترقیات در امور دنیویه مانع میآید.»8
«الآن در کل فرنگستان و ینگی دنیا، این مسأله دایر است که آیا عقاید باطله یعنی اعتقادات دینیه موجب سعادت ملک و ملت است، یا این که موجب ذلت ملک و ملّت است؟ کل فیلسوفان آن اقالیم متفقاند در این که اعتقادات دینیه موجب ذلت ملک و ملت است در هر خصوص.»9
چنان که میبینیم، یکی از ویژگیهای اساسی لیبرالیسم در ایران، مبارزه با دین است و ویژگی دیگرش، غربی شدن و در اندیشه سلطه بیگانه بودن میباشد؛ چنانکه فرد یاد شده، کعبه آمال و آرزوهای خود را غرب میداند:
«این حالت نیز در مزاج ایرانیان رسوخ دارد که به دانش خودشان اعتماد میکنند و هیچ گونه مصلحتنمایی را از دیگران قبول نمینمایند و بدین سبب تا امروز از امم سیویلزه شده در عقب ماندهاند، بابا! اول آدم باید مقلد و مقتبس شود و بعد از تکمیل یافتن در علوم و فنون، به دیگران مجتهد و راهنما گردد، امم یوروپا اختراعات و ایجادات را از یکدیگر اقتباس کردهاند که بدین درجه کمال و معرفت رسیدهاند.»10
تفاوت جوهری و ساختاری
فرهنگ اسلامی و لیبرالی
دو فرهنگ اسلام و لیبرالیسم، در ذات و جوهرشان با هم تفاوت دارند و از اینرو، در مقام کارآمدی آن جوهرهای که اصیل و پایاست، توفیق به دست میآورد و فرهنگ غیر پایدار همچون کفِ روی آبی است که بزودی نابود میگردد. فرهنگ اسلامی با ویژگیهایی همانند باور به توحید، ولایتمداری، عنصر تکلیف، حقگرایی و حقمداری، خیر و فضیلت و... کارآمدی خود را در عمل نشان میدهد، حال آن که فرهنگ لیبرالی، به دلیل تکیه بر آزادیخواهیهای مطلق فردی، نفی مطلق بودن ارزشها و حکم به نسبیت اخلاق و فضیلتها و خیرات و نیز به دلیل نگاه حیوانی به انسان، دیگر نخواهد توانست به نقش کارکردی خود ادامه دهد و به رغم ظاهرسازی فریبکارانهاش توسط دلدادگان بیهویت لیبرالیسم، کارآمدی خود را در تمام مقولههای سعادتزای فرد و جامعه از دست داده است: «انّ الباطل کان زهوقا» (اسراء/81) که باطل از بین رفتنی است.
جایگاه فرهنگ اسلامی و لیبرالی
در امور قدسی
اعتقاد به قدسیتها و در نظر داشتن امور مقدس، یکی از گرایشهای عمیق و باطنی روح انسان است. این قضیه در همه انسانها به طور یکسان در عین وجود تمایزهای ظاهری نهفته است و انسان به حکم انسان بودن و خمیرمایه قدسی داشتن به سمت این امور مقدس کشیده میشود. فرهنگ اسلامی جوهرهای قدسی و معنوی دارد و انسانها را در مرحله نخست، به سمت این امور متعالی سوق میدهد. مقوله خدا، آخرت، اخلاق، عبادت، نیایش، تکلیف و... مقولههایی ارزشی و قدسی هستند که اهمیّت فوقالعادهای در فرهنگ اسلامی یافتهاند و از همین رهگذر، ایمان مذهبی و قدسی از ارزشی والا برخوردار است:
«آن چیزی که لازم است مورد توجّه واقع شود این است که تنها ایمان مذهبی قادر است انسان را به صورت یک مؤمن واقعی درآورد، هم خودخواهی و خودپرستی را تحتالشعاع ایمان و عقیده و مسلک قرار دهد و هم نوعی «تعبد» و «تسلیم» در فرد ایجاد کند، به طوری که انسان در کوچکترین مسألهای که مکتب عرضه میدارد به خود تردیدی راه ندهد و هم آن را به صورت یک شیئی عزیز و محبوب و گرانبها درآورد، در حدّی که زندگی بدون آن برایش هیچ و پوچ و بیمعنی باشد.»11
«گرایشهای ایمانی مذهبی موجب آن است که انسان تلاشهایی علیرغم گرایشهای طبیعی فردی انجام دهد و احیانا هستی و حیثیت خود را در راه ایمان خویش فدا سازد. این در صورتی میسر است که ایده انسان جنبه تقدس پیدا کند و حاکمیّت مطلق بر وجود انسان بیابد. تنها نیروی مذهبی است که قادر است به ایدهها تقدّس ببخشد و حکم آنها را در کمال قدرت بر انسان جاری سازد.»12
البتّه در مکتبهای دیگر پارهای از حرکتهای انسانی صورت میگیرد که معمولاً در اثر غلبه ظلم و به حد نهایت رسیدن استضعاف ملتها پیش میآید، ولی جنبه قدسی و ماورایی ندارد، حال آن که مقوله مبارزه و تحرکات اجتماعی دراندیشه و فرهنگ اسلامی با قداستها درمیآمیزد و به عنوان یک تکلیف و وظیفه خود را نشان میدهد. در فرهنگ اسلامی، مبارزه، نامش «جهاد» و کشته در این راه «شهید» نامیده میشود، حال آن که در فرهنگ غیردینی چنین مسائلی وجود ندارد:
«گاهی افرادی نه از راه ایده و عقیده مذهبی بلکه تحت فشار عقدهها، کینهتوزیها، انتقامگیریها و بالاخره به صورت عکسالعمل شدید در برابر احساس فشارها و ستمها دست به فداکاری میزنند و از جان و مال و همه حیثیات خود میگذرند، همچنانکه نظایرش را در گوشه و کنار جهان میبینیم، ولی تفاوت یک ایده مذهبی و غیرمذهبی این است که آن جا که پای عقیده مذهبی به میان آید و به ایده قداست ببخشد، فداکاریها از روی کمال رضایت و به طور طبیعی صورت میگیرد. فرق است میان کاری که از روی رضا و ایمان صورت گیرد که نوعی انتخاب است، با کاری که تحت تأثیر عقدهها و فشارهای ناراحتکننده درونی صورت میگیرد که نوعی انفجار است.»13
همین مسأله، راز اصلی کارآمدی فرهنگ اسلامی است.
در برابر، در فرهنگ لیبرالی تلاش گستردهای برای زدودن قدسیتها و عقلانی ساختن امور صورت میگیرد؛ بدینسان لیبرالیستها در راستای پروژه عقلانی کردن زندگی امور قدسی را اموری خلاف عقل و حکمت و تدبیر بشری وانمود میکنند:
«امروز خرابی کل دنیا از این جهت است که طوایف آسیا، عموما و طوایف یوروپا، خصوصا، به واسطه ظهور پیغمبران از اقلیم آسیا که مولد ادیان است و از این جا ادیان به یوروپا مستولی شده است و به واسطه مواعظ وصیّان و امامان و نایبان و خلفای ایشان که بعد از پیغمبران به ترویج ادیان کوشیدهاند و در اعتقاد مردم به درجه مقدسی و ولایت رسیدهاند، عقل انسانی را که اثری است از آثار انوار الوهیت... از درجه شرافت و اعتماد انداخته تا امروز در حبس ابدی نگاه داشته، در امورات و خیالات اصلاً آن را سند و حجت نمیشمارند و نقل را همیشه بر آن مرجح و غالب میدانند؛ مثلاً عقل به قوت علوم عقلیه قبول نمیکند که عیسی فرزند خداست که از حضرت مریم متولد شد و مردهها را زنده کرد و حضرت مریم در حالت بکارت بدون مقاربت مرد از روح خداوندی به حضرت عیسی حامله گشت، ولیکن حواریون و اولیای دین میگویند که به تحقیق و علوم عقل نباید اعتماد کرد. حقیقت همان است که انجیل خبر میدهد و پیشینیان تصدیق کردهاند و با تواتر به ما رسیده است... . پس سعادت و فیروزی نوع بشر وقتی رو خواهد داد که عقل انسانی کلیّتا خواه در آسیا، خواه در یوروپا، از حبس ابدی خلاص شود و در امورات و خیالات، تنها عقل بشری سند و حجت گردد و حاکم مطلق باشد نه نقل.»14
بدینسان این فرد لیبرال، تنها راه سعادت بشر را آزادی از قید مذهب و دین میپندارد؛ مذهب و دینی که نیاز ذاتی و اصلی و نهایی روح بشر است و تا بشر به آن دست نیابد، خلاصی نخواهد یافت. وی در مورد دیگر، به عالمان دین، خطاب کرده، جسورانه مینویسد:
«ای عالمان دین، چرا بیچاره عوام را از نعمات پروردگار عالم محروم میسازید؟ چرا عیش او را تلخ میکنید و چرا نمیگذارید علوم و صنایع یاد بگیرد؟ دنیا محل اقتباس است. امّا بدانید که جهنم و بهشت مسلمانان هر دو در شمار لغویات است! در واقع، جهنم، خود مجلس وعظ واعظان است!»15
چنان که یاد شد، یکی از تلاشهای پیگیر و جدی فرهنگ لیبرالی، قدسیتزدایی و در نهایت تخلیه ایدئولوژیکی جوامع است، که متأسفانه این تلاش توانسته است تا حدود زیادی کار خود را انجام دهد و حداقل بیتفاوتی مذهبی را بر جوامع اسلامی حاکم نماید.
بد نیست اشارهای به اهمیّت امور قدسی از بیان ویلیام جیمز و ضرورت این امور داشته باشیم. ویلیام جیمز در زمینه ضرورت دینداری مینویسد:
«هنگامی که در نبرد زندگی، همه امیدها بر باد میرود، وقتی که دنیا به آدمی پشت میکند، احساسات مذهبی دست اندرکار شده، در اندرون ما چنان شور و هیجانی برپا میسازد که ما را جوان کرده و زندگی درونی ما را که تیره و تار بوده است دگرگون میسازد. اگر بخواهیم برای مذهب یک معنای قاطع و منجزی قائل شویم باید آن را میدان پردامنه و پرشور و حرارت معنوی و قدسی دانست که بر همه چیز غلبه میکند. در این جاست که اخلاق سرفرود آورده، میدان را برای رقیب خالی میکند، به دارالامن مذهب که رسیدیم میبینیم که از همه تلاشها و ناراحتیها گذشته، در جلوی خود آیندهای از سعادت ابدی داشته و سرود دلانگیز هماهنگی جهان هستی، مدام، گوش ما را نوازش میدهد، این احساس لذت مدام و مطلق در هیچ جا جز در مذهب یافت نمیشود.»16
در فرهنگ اسلامی بر عنصر ایمان و دین و قدسیت تأکید فراوان و گستردهای میشود؛ چنان که قرآن مجید، امور قدسی و اعتقاد به آنها را هماهنگی بشر با سیر کلی آفرینش میداند:
«افغیر دین اللّه یبغون وله اسلم من فی السموات والارض»آلعمران /82
آیا چیزی دیگر به غیر آیین و کیش الهی را جستوجو میکنند، در حالی که هر که در آسمانها و زمین است سر بر فرمان اوست.
جالب این جاست که لیبرال ایرانی، آزادی را در رهایی از مذهب و دین میداند، ولی تولستوی حکیم روسی میگوید: «ایمان همان چیزی است که مردم با آن زندگی میکنند.»
لیبرالیسم استعدادهای الهی نهفته در ذات انسان و نهانگاه وجود بشر را از میان میبرد و انگیزههای عالی و بلند را از او بازمیستاند؛ در نتیجه سردی، افسردگی، و پوچگرایی را در پی میآورد، چنانکه فلسفههایی همچون اگزیستانسیالیسم و رویکردهایی همچون نیهیلیسم در غرب رخ مینماید و همین نکتهها راز کارآمدی نهایی فرهنگ اسلامی و راز بنبست کارآمدی فرهنگ لیبرالی به شمار میرود.
فرهنگ اسلامی
نمادی از حق و ماندگاری
فرهنگ اسلامی، جریان کلی هستی را جریان حق دانسته، آن را اصیل معرفی مینماید و آموزههای خود را بر مدار همین حق استوار ساخته، بدون دلهره و دغدغه و اضطرابی بر حقانیت آنها پای میفشرد و آن را دین نهایی بشر معرفی میکند:
«هو الذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحقّ لیظهره علی الدّین کلّه ولو کره المشرکون»توبه /33او خدایی است که پیامبرش را بر دین حق فرستاده، تا او را بر همه ادیان در عین ناخشنودی مشرکان غلبه دهد.
فرهنگ اسلامی، بهسبب انطباق کامل با فطرت بشری دارای تاریخ مصرف نیست، به این معنی که نیاز به آن دوره مشخص و معینی ندارد، بلکه دین و فرهنگ اسلامی، فرهنگ فطری همواره بشر در سیر مدام تاریخی است.
علاّمه شهید مطهری، به نقل از ویلدورانت که خودش ضد دین بوده است، چنین نقل میکند:
«دین صد جان دارد، هر چیزی اگر یکبار میرانده شود، برای همیشه میمیرد، مگر دین که اگر صد نوبت میرانده شود باز زنده میشود.»17
بدینسان باید این نکته را از صمیم دل باور داشت که هر چند تلاشهای دینزدایی صورت پذیرد، نخواهد توانست گوهر دین را به گوشه عزلت سوق دهد و راز کارآمدی و کارآیی و ماندگاری عظیم دین، همین فطری بودن و هماهنگی کلی آن با جریان حق است.
این نکته، چیزی است که فرد لیبرال، بر اثر این که خواهشهای نفسانی بر فطرت درونی او غلبه کرده نمیفهمد و لذا دین را، باری اضافی بر بشر نهادن میپندارد، و پیامبران را عامل اسارت انسان ولذا رهایی از قید مذهب و دین و تعالیم پیامبران را آزادی تفسیر میکند و همین نقطه جوهری افتراق فرهنگ اسلامی با فرهنگ لیبرالی است.
لیبرالیسم، کفی بر آب
با توجّه به جوهره لیبرالیسم و با اصالت دادن به عقلانیّت بشری، که به طور غالب، سر از نفسانیت فرد درآورده، تنور شهوت فردی را در فضای آزادی مطلقی گدازان میسازد، هیچ نسبتی با ماندگاری نمییابد؛ چرا که خلاف طبع است و گفتهاند «القسر لایدوم.» یعنی امر غیرطبیعی ماندگار نمیماند.
منطقی که با آن، قرآن مجید سخن میگوید، منطق حقیقت است و هرچه را که غیر جریان حق باشد، باطل دانسته، حکم به فنای آن مینماید و آن را به مثابه کفی برروی آب میداند که حقیقتی ندارد و فقط نمودی در ظاهر یافته است:
«انزل من السماء ماءً فسالت اودیة بقدرها فاحتمل السیل زبدا رابیا و ممّا یوقدون علیه فی النار ابتغاء حلیة او متاع زبد مثله کذلک یضرب اللّه الحقّ والباطلفامّا الزّبد فیذهب جفاءً و امّا ما ینفع الناس فیمکث فیالارض کذلک یضرباللّه الامثال»
رعد /18
خداوند از آسمان آبی فرو فرستاد، در اثر ریزش این آب بر کوهها و بلندیها، سیلی در رودخانهها به اندازه ظرفیتشان به راه افتاد. پس این سیل، کفی بلند را روی خود حمل کرد، همانگونه که وقتی فلزی در آتش گداخته شود تا از آن زیوری یا کالایی سازند، چنین کفی بدهد. این چنین خداوند حق و باطل را مَثَل میزند، امّا کف میرود و نابود میشود (زیرا حقیقتی ندارد و برگرفته از شلاقهای آب است)، امّا آنچه به مردم سود میرساند در زمین باقی میماند، خدا اینگونه مَثَلها را بیان میدارد.
با توجّه به این که باطل همواره از نیروی حق استفاده میکند و از کلماتی حقنما بهره میجوید، لیبرالیسم نیز از کلماتی زیبا و فریبنده بهره میگیرد و از مقولههایی همچون انسانیت، عقلانیّت، شرافت، حقوق بشر، آزادی و.... دم میزند؛ زیرا انسانهایی هم که در اروپا و غرب به سر میبرند، از نظر حقگرایی و حقخواهی تفاوتی با هیچ یک از انسانهای دیگر ندارند؛ از اینرو، لیبرالیستهای زراندوز مقام پرست و استعمارگر، با بهرهگیری از کلمات زیبا و آمیخته با حق میکوشند ذهنیتها را به سمت خود متمایل نمایند؛ امّا حقیقت این است که روزی همین انسانهای دربند درخواهند یافت که طرفداران لیبرالیسم، به نام آزادی، چه جنایتهایی را بر آنها وارد کردهاند. آن گاه است که کف بودن لیبرالیسم نمودار و هویدا خواهد گشت.
با نقل سخنی از علاّمه شهید مطهری، این بخش را به پایان میبریم.
ایشان میگوید:
«اگر شما رادیوهای مختلف دنیا را گوش کنید، از هیچ یک از این رادیوها نمیشنوید که اسم زورگویی را ببرد یا بگوید ما میخواهیم ظلم کنیم یا منافع کشورهای دیگر را بدزدیم و غارت کنیم، بلکه همه دم از صلح میزنند، دم از آزادی میزنند، دم از حقوق بشر میزنند. در صورتی که اکثر و شاید همه آنها دروغ میگویند؛ یعنی آنها میخواهند در پناه این الفاظ زندگی کنند؛ در پناه آزادی، آزادی را میکشند، چنان که گفتهاند: «ای آزادی! به نام تو در دنیا چه جنایتها که نشد». این معنای تغذیهباطل از حق است. ناصرالدّین شاه یا هارون الرشید یا معاویه هم نیروی باطل خود را از نیروی حق مردم گرفتند و گرنه از خودشان نیرویی نداشتند.»18
امید است که سراب لیبرالیسم و حقیقت فرهنگ اسلامی را با تبلیغ مبتنی بر اصول و معیارهای حق و عقلانیّت بدرستی نشان دهیم.
پینوشتها
1 . نهجالبلاغه، تصحیح صبحی صالح، خطبه 26.
2 . روزنامه عصر ما، سال 3، ش 52، چهارشنبه 14 شهریور 1375، ص 2.
3 . همان.
4 . بنگرید به: جان استوارت میل، آزادی و دولت منتخب.
5 . همان.
6 . روزنامه عصر ما، شماره 52، ص 2.
7 . بنگرید به: آزادی و دولت منتخب.
8 . آدمیت، اندیشهها، ص191.
9 . فتحعلی آخوندزاده، الفبای جدید و مکتوبات، به کوشش محمّد حمیدزاده، ص139.
10 . همان.
11 . شهید مطهری، مجموعه آثار، ج2، ص 40.
12 . همان.
13 . همان.
14 . الفبای جدید و مکتوبات، ص190.
15 . اندیشهها، ص200.
16 . ویلیام جیمز، دین و روان، ترجمه مهدی قاینی، ص27.
17 . شهید مطهری، مجموعه آثار، ج3، ص 384.
18 . همان، ج 3، ص 442.